اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
فرزندانتان را از بیم تنگدستی نکشید؛ ما به آنان و شما روزی می دهیم، یقیناً کشتن آنان گناهی بزرگ است.
منم بچمو نکشتم در شرایطی که حتی یه نفر حتی پدرش راضی نبود نگهش داشتم
البته که الان با درک این لحظه میفهمم که کی منو با قرآن آشنا کرد و این آیه رو در ذهنم حک کرد که به وقتش استفاده کنم از میون اون همه آیه ؟؟!!
کسی نبود جز خودش
ولی اون لحظه به خدا گفتم پس کو جوابت بچه شش ماهش شده دیگه باید غذا کمکی بخوره شیر من باید کم بشه دستمون تنگه یادت رفته باید یه کاری بکنی…
دو شب نگذشت که با گوشی همسرم توی اینستا با پیج یه استاد عزیزی آشنا شدم که راجع به اینستاگرام پولساز و باورها صحبت میکرد خیلی حرفاش به دلم نشست و تمام پستهاشو گوش دادم و یه آزمون رایگان داشت واسه پیدا کردن شغل مورد علاقه که از طریق اون من هدایت شدم به کار مورد علاقم اتفاقا ایشون خیلی اصرار داشتن برای تبلیغ اینستاگرام ولی من اصلا پول برای تبلیغات و اینا نداشتم و خیلی دلم میخواست دوره میخریدم که چطور تبلیغات کنم خلاصه نشد که نشد …و چه بهتر که نشد…
بعد از اون خیلی سریع با استادهای دیگه آشنا شدم که بعد از آشنایی با شما متوجه شدم مدارها رو طی کردم و از هر استادی یه چیزی یاد گرفتم که خیلی به کارم میومد تا رسیدم به یه پست دو دقه ای از استاد معظمی که خیلی راحت مدیتیشن یعنی راحت نشستن و تنفس آگاهانه رو توضیح دادن و من خوب فهمیدم عاشق مدیتیشن شدم دو تا ده دقه پانزده دقه گاهی بیشتر یا کمتر در روز انجام میدادم صبح و شب استاد یه بار هی ظرف میدیدم بعد همون ظرف سایز بزرگش رو میدیدم و چندین بار تکرار شد تا متوجه شدم داره میگه ظرفتو بزرگ کن و بعد از اون من دوباره با استادای دیگه مدارم بالا اومد تا رسیدم به قبل از آشناییم با شما استاد چقدر صداتون ملکوتیه کم کم صداتون داشت به گوشم میرسید و دلنشین تر از هر صدایی و اون زمان توی مدیتیشن دیدم توی یه جاده ای خیلی سریع اومدم جلو تا رسیدم به یه نوری که به شکل انسان بود نشسته بود و من پشتش ایستادم ….
الانم یاد اون نیمه شب افتادم چشمام پر از اشک شد…
و بعدش لایو بی نظیر شما و استاد عرشیانفر که از پیج ایشون به شما متصل شدم و متوجه شدم شما اون نور بودی که شکل انسانی…
استاد همه چیز یک چیز و یک چیز همه چی
همه چی خودشه استاد کی منو که هیچی از فضای مجازی نمیدونست انقدر قشنگ مدار ب مدار بالا آورد اولین بار که از شما راجع به مدار شنیدم به خاطر این مدل آشناییم با شما خیلی قشنگ فهمیدم…
استاد انگار چشم دلم باز شد و من خیلی راحت فهمیدم باید این مسیر رو میومدم همه این تجربه ها واسه درک من لازم بوده
خدا رو همه جا میبینم پارسال دم عید دلم میخواست خونه تکونی کنم مادرم خودش گفت من میام روزی چند ساعت بچه ها رو نگه میدارم تو به کارات برس خیلی خوشحال شدم یه جوری روش حساب باز کردم که میاد تا من کارامو جمع کنم دو روز اومد سومین روز جایی کار داشت نیومد خیلی شوک شدم نمیدونستم چیکار کنم همه جا بهم ریخته بچه ها هم که امورات خودشون رو دارن خلاصه شروع کردم استاد شما باور میکنید من اون روز که مادرم نیومد خیلی کارهای بیشتری انجام دادم بچه ها به طرز عجیبی ساکت بودن و کاری نداشتن من گفتم خدایا تو حتی بچه هم نگه میداری خونه تکونی هم میکنی !!!!
از فرداش دیگه گفتم مامان نیا …
خدای من به کجای زندگیم نگاه کنم که تو نباشی همش تو بودی همش تو کردی …
استاد پر از حرفم …
من از بچگیم تپل بودم مشکل اضافه وزن همیشه با من بود با خودم هر روز هر روز کلنجار میرفتم و آرزوی من تناسب اندام بود …
از سایت شما به سایت استاد روشن هدایت شدم اونجا با باورهای چاقی و صدای بدن آشنا شدم با خودم اندامم دوست تر شدم و بعد قانون سلامتی شما که من با آگاهیهاش به خیلی نتایج خوبی رسیدم استاد شما مدار آگاهیهاتون بسیار بالاست چقدر کنترل ذهن، کنترل خوراک شبیه هم هستن و من احساسم به آگاهیهای شما خیلی فوقالعادست میفهممشون بی هیچ مقاومتی
چقدر قشنگ خدا منو هر جا لازمه میبره و یاد میده همه اینکارارو خدا داره میکنه ومن فقط ازش خواستم بهم ایمان خالص بده من نمیدونم چی لازم دارم خودش میدونه و به وقتش میده
من بهش ایمان دارم که همه چی خودشه همه چی بهم وصله
هر چی جلوتر میرم بیشتر میفهمم تمام گذشتم درسهایی بوده که من بهش احتیاج داشتم مثل همون آیه قرآنی که در یادم مونده بود و چقدر با گذشتم در صلح شدم
استاد از دستان خدا چی بگم که من اسم همسرم رو دست خدا ذخیره کردم …
استاد چطور یه آدم اینجوری ممکنه در جهت اهداف من برام قدم برداره استاد آدمی که مقاومت شدیدی در مقابل شما و حرفاتون داره و سر سختانه میخواد من شما رو پیگیری نکنم خودش شده دست واضح و آشکار خدا برای من …
از خدا ممنونم که منو انقدر قشنگ به شما و سایت وصل کرد و آگاهیها رو برام قابل فهم کرد
راجع به غرور راستش به نظرم برای من همون منیت باشه و خیلی وقته از کلمه من خوشم نمیاد وقتی زیاد از من توی حرفام با خودم یا دیگران استفاده میکنم سریع درونم آلارم میده
و جمله معروف منم منم نکن نیم منم نیستی از ذهنم رد میشه و یاد خدا میافتم و این مسیر …
با سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز، استاد شایسته گرامی و سایر عزیزانی که به این مطالب “انس” گرفته اید.
این فایل را شاید بیش از 20 بار گوش کردم و هر بار نکات جدیدی ازش آموختم. داشتم فکر می کردم “هدف گذاری” و ” توحید عملی” کجا به هم می رسند؟ آیا اگه قراره روی دوش خدا سوار شیم، دیگه چه نیازی به هدف گذاری داریم؟ تو این فکرها بودم که پاسخ زیر بهم الهام شد و گفتم با شما عزیزان درمیان بذارم.
گفته شد تو جزئی از یک کل هستی (مانند یک گرم طلا از یک کوه طلا) و می بایست اهداف و خواسته هات را با توجه به ویژگیهای ذاتیت (الهی بودنت) بچینی. ویژگیهای ذاتی تو مانند ویژگیهای خداوندی است و لازمه تو فقط همونها را از خودش درخواست کنی و هدف گذاریت در امتداد مسیر مورد نظر او باشه. چند تا از ویژگیهای اون مسیر رو این طوری بهم گفت:
1- خداجان “منشاء خیر” است (و ما عندالله خیر و ابقی)، یکی از اهدافت این باشد که “همواره منشاء خیر و برکت باشی”
2- خداجان “غنی” است، یکی دیگر از اهدافت این باشد که ” غنی ” گردی.
3- خدا جان “رحمان” یعنی “دهنده” است، پس یکی دیگر از اهدافت را “دهنده بودن” قرار بده و در این راه نگاه به ویژگیهای فرد “گیرنده” نکن.
4- خدا جان “رئوف به همه بندگان” است (ان الله رئوف بالعباد). پس یکی دیگر از اهدافت را مهربانی به بندگان خدا (به طور عام) قرار بده و از هر عقده ای رها شو.
5- خدا جان “به وعده اش وفا می کند” است (فلن یخلف الله وعده). پس تو هم ثبات در وعده ای که به خودت داده ای ( یکی شدن با خداوند) را طلب کن.
چیز دیگه ای نگفت. ازش ممنونم. لطفا شما دوستان عزیز هم نظراتتون رو در این زمینه اعلام بفرمائید.
بی نهایت ممنونم ازت استاد گرامی. ای مرد خدایی، امیدوارم روزی به مانند خداوند، نور مطلق شوی و مالک آسمانها و زمین.
سلام و آرزوی بهترین ها برای استاد و همکاران و دوستان هر مدار
خدا رو صد هزار مرتبه شکر به خاطر هدایت به این فایل و گذاشتن ردپای امشب
قبلا در خصوص مسیر شغلی، تضادها، شجاعت و ایمان به خرج دادن و توکل و کنترل ذهنم نوشتم
این فایل بی نظیر استاد من رو یاد قسمتی از مسیرم انداخت!
وقتی تنها چاره من خدا بود، با حداقل امکاناتی که مهیا بود ادامه میدادم…
اصلا دیگه فکر نمی کردم که خودم یا فلانی برای من کاری انجام میده… چون تکیه کردن به خودم و فلانی ها موجب شکست های متوالی و خورد شدنم شده بود…
دیگه تنها چاره من خدا بود!
دیگه اون همه منابع و امکانات و افراد و تیم و سرمایه و اینها نبود…
اندکی مهیا شده بود که با بهره گیری از همون ها ادامه میدادم…
بزرگترین اهرم من این بود که متوجه شدم بودم با باورهای اشتباه به نتایج اشتباه رسیدم… و با اصلاح باورها و توحید عملی می تونم از نو بهترش رو بسازم…
پایدارترش رو بسازم…
وقتی با اندک امکانات موجود، کاری رو انجام میدادم به اون سرمایه های قبلی، اون امکانات قبلی، اون شرکا و تیم کاری و خدم و حشم نمی نازیدم!!! به تنها چاره ام!! به خدا می نازیدم…
میگفتم خدا واسم میشه محصول و خدمات درجه یک
خدا واسم میشه بازاریابی
خدا واسم میشه پول و سرمایه
خدا واسم میشه مشتری
خدا واسم میشه اعتماد مشتری به من و واریز پول
خدا واسم میشه وفاداری مشتری و خریدهای متواتر
خدا واسم میشه افزایش فروش
خدا واسم میشه پول و افزایش درامد
خدا واسم میشه پیشرفت
خدا واسم میشه احساس خوب
خدا واسم میشه امنیت و آزادی
خدا واسه میشه تامین هزینه های زندگیم
خدا واسم میشه خونه و غذا و لباس و پول واسه زن و بچه هام
خدا واسه میشه همه کس
خدا واسم میشه همه چیز
آخخخخخ که چقدر پیشرفت سریع بود
من حتی به خود خدا هم پُز خدامو میدادم :)
به خودم میبالیدم که دارم اینبار این شکلی مسیر رو ادامه میدم
اماااا، به تدریج که نتایج پر رنگ تر شد، پُز دادن های من (دادن اعتبار موفقیت ها به خود خدا) واسم کمرنگ و کمرنگ تر شد
اعتراف می کنم هیچ وقت به اون فرد گذشته برنگشتم اما مقداری پس رفت کردم…
من تا یک جایی عالی پیش رفتم… اما در همون جا موندم…
حالا این فایل استاد یاد من میاره که اون موقع ها تک تک کارهام این شکلی بود که خدا جوون من این کارو می کنم، هیچ چاره ای ندارم، تو چاره منی، تو به کارم به حرکتم به اقدامم برکت میده…
تو محقق می کنی… تو میشی واسم اون چیزی که میخام، اصلا تو میشی منی که میخام…
این شیوه نگرش کمرنگ شد و سرعت پیشرفت من هم کمرنگ شد!!
باز به خدا میگم اوستا کریم دمت گرم حداقل پس رفت نکردم سرعت پیشرفتم کم شد
به قول استاد، خیلی سریعتر از قبل پس گردنی خدا رو فهمیدم و حالا امیدوارم به رحمت خدا جون که از این به بعد مسیر رو مثل قبل که نه بابا!! بهتر از قبل برم…
شاید توصیف های من واسه شما خیلی واضح نباشه اما برای خودم مثل فیلم در حال پخش در ذهنم هست…
به همین خاطر این مطلب رو نوشتم…
فکرش رو بکنید از ماهی 5 میلیون به 80-90 میلیون برسی و شش ماه توش درجا بزنی… یا شاید هم مثلا از هفتاد به 90 میلیون من شش ماه طول کشید… در حالی که اگه مثل قبل عمل می کردم و در برابر خدا به قول استاد خاشع تر، متواضع تر، فقیر تر بودم الان هدفم رو (سه برابر بیشتر هر سال) تیک زده بودم و به 150 تومان رسیده بودم…
دلم میخام که به این سه برابری برسم و برای سلامتی و روابط هم هدفگذاری سه برابری بکنم…
سلام به استاد نازنین خودم که فقط در و گوهر از دهان شما بیرون میاد فقط طلای ناب حرفهایی بس ارزشمند استاد نازنینم
توحید همه چیزه خدا همه چیزه تو فقط خداروببین تو فقط چشمت به اون باشه اون برات همه کار میکنه
مغرور مشو به عقل و منطق و هوش کوچیک خودت منم منم نکن که بد میخوری چنان میخوری که بگی تسلیم خدای نازنینم من اشتباه کردم من هیچی نیستم تو بهم بگو تو بزرگی تو دانایی تو هوشیاری تو بزرگی تو خوب و بد من رو میدونی من هیچی نیستم با عقل کوچیک خودم هیچی نیستم
آره استاد منم زیاد منم منم کردم رو هوش خودم حساب کردم من باهوشم به هر چی رسیدم هر کاری کردم من کردم خدایی نبود بود در نماز و روزه در حرف در عمل نبود
و بعد من با همین هوشم به جایی رسیدم دیدم ناتوانم نمیتونم کاری کنم در جا میزنم افکارم منفی شد دچار افسردگی شدم همین هوش به جایی رسیدم نا امید از زندگی و همه چیز و خودم شدم تا وقتی که توی یک سفر رفتم کربلا اون زمان اون دوران برای من دوران بدی بود از لحاظ روحی دچار حس بدی بودم اونجا زمانی بود که با تمام وجودم عجز و ناتوانی خودم رو حس کردم عمیقا ، روابطم با دوستام بهم خورده بود از همه از خودم دور شده بودم برای خودم هم عجیب بود منی که اینقدر روی خودم و هوشم حساب میکردم چرا نمیتونم از این باتلاق از این افکار منفی بیرون بیام اون سفر بدترین سفر عمرم بود و بهترین چون بعد از اون من خدایی رو شناختم که برای من همه چیز شد در اون سفر خودم به زبان گفتم که خدا من دیگه هیچی نمیدونم تمام یا برای من کاری کن منو نجات بده راهی نشونم بده یا خلاص و خدا این راه رو بهم نشون داد خوشحالم بعد از اون سفر دیگه زندگیم عوض شد خیلی چیزا همون دوستایی که روشون حساب میکردم وابسته بودم بهشون همه ازم دور شدن تنهام گذاشتن همه چی برای من بد شد همه چیز همه ی چیزایی که روشون حساب کرده بودم حتی خودم و خدا بهم نشون داد نتیجه شرک و غرور بدبختی و ذلته خوشحالم اون روزا بود که منو الان به اینجایی رسونده که حالم با خودم خدای خودم زندگیم خوبه سرم تو کار و زندگی خودمه همه چی برام خوب پیش میره راضی ام به فکر رشد و پیشرفت خودمم الان به جایی رسیدم که از شلوغی بیزارم نمیخوام هیشکی مزاحم وقتم بشه میخوام وقتم رو صرف خودم و پیشرفتم و کارم کنم تمرکزم روی خودم باشه الان اونا میخوان با من باشن آگاهانه خودم رو دور کردم و میکنم از همه بس که حالم با خودم خوبه وقتم پره صرف هدفهام و کارم میکنم مفید استفاده میکنم برای خودم و وقتم ارزش قائلم هر ورودی ای رو به ذهنم نمیدم با هر کسی نمیگردم الان هر چی میخوام خانوادم راحت برام میخرن و روابطم با خونوادم خیلی خوب شده با خودم و خدای خودم به صلح رسیدم از زندگیم راضی ام پر از حس خوب و لذتم آرامش دارم این بهترین دستاوردم هستم میدونم من هنوز خیلی کار داره که به شما برسم و اعتبار همه چیز رو بدم به خودش بزارم اون بهم بگه راه نشونم بده الهام کنه هدایتم کنم ولی لااقل الان به جایی رسیدم که با الهامات و ایده هایی که بهم میگه زندگیم روز به روز بهتر و روون تر میشه میرم این مسیر رو تا آخر اون باید منم به همه چیز برسونه اون باید برای من همه چیز و همه کس بشود من باید فقط اونو ببینم و وابسته به اون باشم تمام.
بس مفید و ارزشمند بود این فایل باید گوش کرد بارها
ممنون که با عشق با ما هم به اشتراک میزارید چه خوب زندگی کردید و دنیا رو جای بهتری برای زندگی میکنید…
من هنوز مفهوم «متواضع» رو درک نمیکنم اما مطمئنم به مرور که تکامل رو طی کنم مثل خیلی دیگر از مفاهیم این یکی هم میفهمم… که «به اندازه ای که در برابر خداوند (متواضع) باشم به همون اندازه اجر و قرب در بین مردم بالاتر هست و الهامات رو دریافت میکنم»
شاید هم «تواضع» این مفهوم رو بده که در ادامه فایل توضیح میدین که یعنی به هر خیری ازخداوند برسه فقیر هستیم. بپذیریم که در برابر خداوند عاجز هستیم چرا که او بزرگ ، دانای مطلق، عادل، رحیم، رزاق، وهاب و … هست و از خداوند هدایت بخوایم تا راهگشای ما باشه و اعتبار رو به خداوند بدیم
قطعا رمز اینکه در مدار خدای درون باشیم اینه که مدام این اکاهی ها رو مرور کنیم، با خودمون تکرار کنیم تا بر نجواهای شیطانی و نفس اماره غلبه کنیم
*چه قدر این جمله کلیدیه برای من «خدایا کمک کن تا یادم باشه هر آنچه دارم از آن تو است و تو به من دادی»
چقدر عالی که منم از این به بعد روزم رو با این جمله شروع کنم، وقتی تکرار و تکرار بشه جزو «باور» هام میشه و بتدریج تبدیل میشه به «شخصیت» و «رفتارم»
سلام به استاد عزیزم ومریم جان مهربان. و همه دوستان الهی درین سایت الهی و معنوی.
استاد، مریم جان، دوستان الان میخوام اینجا اعتراف کنم اقرار کنم به مشرک بودنم به غرور بینهایتم که منو له کرد و به زانو درآورد به درگاه خدایم.
من یخانم مجرد و مستقل هستم که کسبوکار و بیزینس خودمو داشتم همیشه. کار من ساختمانی بود از بازسازی تا دیزاین. مثلا یه آپارتمان میخریدم بازسازیش میکردم یا دیزاینش میکردم میفروختم براحتی.
همیشه سرم بکار خودم بود. چالش های زیادی تو زندگیم داشتم که همیشه از بچگی تا یادم میاد خودم میزدم تو دل چالشها و مسائل و حلشون میکردم(البته الان متوجه بودم من نبودم خدا بوده، و برای اینکه بتونم راحت یچیزایی را بنویسم از کلمه من استفاده میکنم) هیچوقت متکی به کسی نبودم حتی پدرومادرم. منتظر نمیموندم که کسی بیاد کاری برام انجام بده تا مساله ای پیش میومد بلند میشدم و میزدم تو دلش و پیش میرفتم.
تو بیزینسم هم همینطور. بدون اینکه اصلا موحد بودن و یا مشرک بودنو بلد باشم با خدای خودم پیش میرفتم ازش هدایت میخواستم لذت میبردم که چقدر راحت خدا باهام حرف میزد تمام تنم میلرزید یحس خوبی بهم میداد وقتی خدا چیزی را بهم میگفت. یوقتایی قبلا با دوستانی که الان دیگه هیچکدومشون تو دامنه روابطم نیستن درمورد چیزاییکه خدا بهم میگفت حرف میزدم ولی هیچکدوم باور نمیکردن و یه نگاه قضاوت گرانه بهم داشتن. یکیشون یبار بهم گفت توهم زدی.
ولی من خودم میدونستم جریان چیه. جنسشو میشناختم. قشنگ بود. بگذریم بریم سراغ کسبوکارم. تو بیزینسم هم همینطور بود همش ورد زبونم بود که خدایا هدایتم کن کجا برم چی بخرم. و عاشقانه خدا هدایتم میکرد. یه دفتر املاک بود که بیشتر مواقع قراردادهام را اونجا مینوشتم اونجا معروف شده بودم به بازاری خوش شانس. صاحب املاک بهم میگفت مثل بازاری های حرفه ای و قوی خوش شانسی ولی من میدونستم ربطی به شانس نداره میدونستم حسم میگه خدا میگه. بخدا قسم اون موقع ها اصلا نمیدونستم الرزق الرزقان یعنی چی؟ الان که فکرشو میکنم میبینم شرایط برام جوری بود که رزق خودش دنبالم میومد مثلا یبار یه آپارتمان به شخصی فروخته بودم یکسال بعدش دنبال خرید آپارتمان جدید بودم برای بیزینسم که دیدم گوشیم زنگ خورد و همونی بود که یکسال قبلش بهشون یه آپارتمان فروخته بودم چقدر راحت و پرخیروبرکت برای همه. و بهم گفتن خداراشکر پیشرفت خوبی داشتیم از اونروز و حالا میخوایم این آپارتمانو بفروشیم و یه بزرگتر بخریم. و شوهرم گفت زنگ بزن به خانم فلانی و جریانو بگو…. خلاصه منم همون لحظه همون هدایته بهم گفت خودم باز همونو بخرم. بهشون گفتم بعدازظهر میام دیدنتون و رفتم بهشون گفتم خودم میخرم چقدر خوشحال شدن و با همون قیمت که خودشون میخواستن ازشون خریدم به یک هفته نشد با سودی عالی باز فروختمش. اینجوری رزق دنبالم میومد. چون از وقتی یادم میاد خودم همه کارهامو میکردم همه دیگه ورد زبونشون بود که شهلا فلان شهلا بهمان شهلا خودش اندازه چندتا مرد قدرت داره زرنگه درآمد داره. شوهر میخواد چکار باید بره زن بگیره.. و استادم دوستانم نمیدونم چی شد که یکی از دوستان پدرم وارد زندگی و کسبوکارم شد. اصلا چی شد که اون اومد چرا اومد؟ شاید فرستاده از جانب خدا بود که من آگاهانه موحد بودنو یاد بگیرم. جریان به این شکل بود که:
یبار با یکی از دوستان پدرم که بقول آقای رضا عطار روشن که الان ساکن بهشته اتفاقی سر یه آپارتمانی که خریده بودم و داشتم کارای بازسازیشو انجام میدادم آشنا شدم. ایشون مهندس بودن و تا اومدن سرساختمان و باهم صحبت کردیم ایشون منو شناختن که دختر دوستشون هستم و منم فهمیدم که مهندس فلانی که قبلنا پدرم دربارشون صحبت میکردن تو خونه ایشون هستن.
خلاصه شرک من از اینجا شروع شد. ایشون بمن پیشنهاد دادن که بیا باهم کار کنیم و تو یه منطقه ای معرفی کردن زمین بخریم بسازیم باغ ویلایی درست کنیم… ومنم دیگه غافل شدم که مثل قبل هدایت بخوام. گرچه همون لحظه اول خدا بهم گفت انجام ندم ولی چرا غافل شدم و قبول کردمو نمیدونم. دیگه شد کار من که خب این مهندسه چندین سال بیشتر از من تجربه داره فلانه بهمانه… واااای چه اشتباهی کردم.
کار اولی را باهم شراکتی انجام دادیم که نمیدونید چقدر همه چیز سخت پیش میرفت چقدر اذیت شدم چقدر منت میزاشتن. پول میدادم بیشتر از هرکسی ولی منت هم بود. بالاخره فروش رفت. کار بعدیو دیگه شریک نبودم باهاشون فقط ایشون ساختمان ویلا را قرارداد بستیم ساخت. و هنوز که هنوزه فروش نرفته. رسیدم به مو.خیلی اذیت شدم خیلی له شدم. گیرافتادم. دلم تنگ شده برای اون روزاییکه خودم بودمو خدا.
یه باوری که همیشه داشتم این بود که تا مساله و چالشی برام پیش میومد باخودم میگفتم این اومده که بمن درسایی را بده اون درسا را بگیرم حل میشه ومیره. و براساس این باور از یکسال پیش شروع کردم از خدا هدایت خواستن و اینکه خدایا بهم بگو چیو باید ازین جریان بفهمم. و اولش خودمو سرزنش میکردم که چون به هدایت خدا توجه نکردی به سختی افتادی بهت گفت اینکارو نکن ولی گوش نکردی و خودمو سرزنش میکردم غافل بودم از اینکه قضیه مهمتر از ایناس و من شرک ورزیده بودم. تااینکه یکسال پیش یه شب وقتی به اوج درموندگی رسیده بودم و تو ناامیدی عمیقی فرورفتم و گفتم نمیشه اگه میخواست بشه شده بود تاحالا.. همون لحظه بخداوندی خدا قسم رب عاشق من دستمو گرفتم منو برد پای سینک آشپزخونه وضو برام گرفت آوردم سجاده برام پهن کرد دو رکعت نماز شکر خوندم و اونجا شروع کرد بی وقفه گفتنو گفتن… اگاهم کرد که شرک ورزیدم تا اونموقع اصلا مشرک بودنو نمیدونستم چیه خدا گفتو گفت و من فقط اشک ریختم و فقط همینو گفتم که خدایا من اصلا نمیدونستم اینا شرکه هدایتم کن حالا باید چکار کنم چجوری موحد باشم و بخدا خودش بهم گفت برو فایلهای اجرای توحید درعمل را گوش کن. و از اونموقع تاحالا کارم شده شبانه روز فایل گوش دادن، کامنت خوندن، سوال کردن از خدا و دریافت هدایت های قشنگش. هرچی گوش دادم بیشتر و بیشتر اگاهم کرد حتی بااین فایل باز منو متوجه غرور خودمم کرد این یکسال فکرمیکردم دارم موحدانه عمل میکنم غافل ازاینکه الان خودمو جایگزین دیگران کرده بود.ولی باوجود تمام مشرک بودنم خدا لحظه ای تنهام نزاشت حتی وقتی خودمو سرزنش میکردم بااینکه فهمیده بودم باید خودمو ببخشم و بخودم عشق بورزم ولی نمیتونستم تا اینکه یبار داشتم براش تعریف میکردم که خدایا یادته اونموقع ها هدایتم میکردی چی بخرم بعد خودت چه راحت و عزتمندانه برام مشتری میفرستادی چقدر همیشه کسبوکارم پررونق بود حسابام پرپول بود وقتی دفتر سرمایه گذاریمو ورق میزدم قشنگ پشت سرهم افزایش درآمدو میدم جه حال خوبی داشت دلم تنگ شده برا اون روزا و کارایی که برام میکردی و آنی بهم گفت چرا اونموقع همه چیزو از من میدیدی که من برات همه چیو جور میکنم میخرم میفروشم چرا حالا همین اشتباه کردن و مشرک شدن را هم از من نمیبینی چرا نمیبینی که بازم از من بوده که بری با اون آقا کار کنی چرا خودتو سرزنش میکنی؟ و اونجا باز یه پرده دیگه از جلو چشمم رفت کنار. و تونستم خودمو ببخشم.
الانم دارم پله پله طبق هدایتهای خدا پیش میرم دارم تلاشمو میکنم نجواها میان از خودش مدام هدایت میخوام آنی جوابمو میده سوال برام پیش میاد آنی جواب میده شک میاد آنی به یقین میرسونه و…
بله دوستان عزیزم الان دیگه رسیدم به مو
ولی حتی آگهی فروش ملکم را هم از سایت دیوار برداشتم انگار دیگه دلم نمیخواست آگهی بزنم. سپردم بخودش نجوا اذیتم میکنه ولی مدام شبانه روز درحال حرف زدن باخودش و تکرار باورهایی که خودش بهم یاد داده هستم تلاش میکنم عملکرد داشته باشم توحیدی عمل کنم. حتی صبح نجوا در گوشم میخوند حالا که سپردی اگه بازم طول بکشه میخوای چکار کنی درلحظه از خدا هدایت خواستم و درلحظه خدا هدایتم کرد که اونموقع که درحال شرک ورزیدن بودی خدا داشت کاراتو انجام میداد و رهات نکرد بعد حالا که سپردی بهم فکرمیکنی کاری نمیکنم برات؟!! دلم آروم شد نجوا خاموش شد. درلحظه اون شعر پروین که استاد در فایل توحید عملی 9 خوندن یادم اومد اون قسمتش که درباره این میگفت که ما که با دشمنان چنانیم فکرمیکنی با دوستان… (متن شعرش یادم نیست ولی مفهومش همین بود)
ببخشین کامنتم طولانی شد. ازروزیکه استاد این فایل گذاشتن و خداوند منو متوجه غرورم کرد همش ازش میخواستم که خدایا خیلی مزه شیرینی داره این غرور خودت این شیرینی را ازم بگیر. خالصانه و خاضعانه ازش خواستم و بهش گفتم خدایا میخوام درپناه تو باشم میخوام بازم مثل قبل حتی عالیتر از قبل با هدایتهات پیش برم میخوام موحد باشم وبندگیتو بکنم خودت این غرور و طعم شیرین منم منم را ازم بگیر. و امروز اینجا نوشتم تا بااین نوشتن و اقرار کردن پتکی بزنم به اون غرور بیجا که شهلا میتونه شهلا خودش….
درپناه حق باشین استاد عزیزم مریم جانم و دوستان بینظیر که باوجود اینکه نمیشناسمتون ولی بینهایت عاشق همتون هستم و ذوق میکنم از شنیدن و خوندن موفقیتهایی که مینویسین.
سلام به خدای مهربانم وسلام به استادان عزیزم و همه اعضای این سایت الهی
سلام به شما دوست عزیزم شهلا جان کامنتتون عالی بود کلی درس داشت واون قسمت آخر که گفتین که خدا گف تو اون موقعی که ازمن غافل بودی رهات نکردم حالا العان که به یاد من هستی فکر میکنی تو رو رها میکنم نکته عالی بود برای من که خدا فراموش کار نیس وهیچ وقت مارو فراموش نمیکنه
ممنونم ازشما به خاطر این کامنت زیباتون انشاالله هم شما و ما واقعا به خدای خودمون نزدیک بشیم وهمیشه از اون بخواهیم واون به راحتی ما رو هدایت کنه
سلام شهلا جان امیدوارم که تا حالا مشکلت حل شده باشه و واقعا آفرین به شما که خانم مستقلی هستی و کسب و کار خودت داری انشاالله موفق باشی و خیلی ممنونم اسم شما هم زیباست ببخشید که تا العان جوابتون ندادم راستش زیاد سر در نمیاوردم که چطور باید جواب دوستان بدم تازه یاد گرفتم
سلام استاد عزیزم سلام خانم شایسته ی گلم سلام دوستان هم فرکانسیم که عاشقتونم
استاد خاطره ای که دارم و هیچ وقت یادم نمیره واسه زمانیه که هنوز تو در و دیوار بودم هنوز توحید و خدا و سایت رو پیدا نکرده بودم و تو شرک دست و پا میزدم
یه روز که بیرون بودم رمز کارتم رو اشتباه زدم چندبار و کارتم سوخت و هیچ پولی هم نداشتم میخواستم برگردم خونه و تاکسی بگیرم ولی یه قرونم نداشتم به شوهرم زنگ زدم گفت به تاکسی که از در خونه ی مادرشینا رد میشه بگم وایسه اونجا شوهرم به برادرش زنگ میزنه بیاد وایسه اونجا به من پول بده تا من پول تاکسی رو بدم برسم خونه
منم با خیال راحت رفتم تاکسی گرفتم و نشستم و رسید در خونه ی مادرشوهرم دیدم برادرشوهرم جلودر وایساده به تاکسی گفتم وایسته پیاده شدم ازش پول رو گرفتم دیدم یکم تعجب کرد ولی دوزاریم نیفتاد منم سوار ماشین شدم رفتم وقتی رسیدم خونه به شوهرم گفتم تو زنگ زده بودی به برادرت گفتم نههههه یادم رفت
من مات و مبهوت بودم از کار خدا انقد تحت تاثیر قرار گرفتم که اشکم بند نمیومد گفتم خدایا از هر کسی بیشتر به فکر منی چطوری شکرگذارت باشم چرا من رو کسی غیر از تو حساب کردم اخه تو چقدر منو دوست داری ولی من بهت بی توجهم
ولی وقتی گوش به فرمان شیطان باشی اونم این الطاف الله رو زود از یادت میبره و منم یادم رفت
چند روز پیش کاملا هدایتی تلوزیونو روشن کردم دقیقا وقتی روشن شد داشت یه اقا درمورد پدرش که روحانی متدینی بود صحبت میکرد و میگفت نظر پدرم این بود که خدا مثل خورشیده به همه روزی میده حالا یکی خفاشه میره تو غار قایم میشه یکی افتابگردونه از افتاب بهره میبره اون که خفاشه باید خودش رو درمان کنه
خدایا شکرت که هر اتفاقی بیفته به نفعمه
وقتی فقط به همین جمله دقت میکنم دیگه انگار غمی ندارم دیگه اصلا اتفاق بدی وجود نداره وقتی به اتفاقات زندگیم دقت میکنم میبینم هر اتفاق به ظاهر بدی که افتاده بهترین اتفاق بوده برام مثلا ما حدود 6سال بچه دار نشدیم تو این مدت به زمین و زمان گیر میدادم به هر دری زدم ولی نشد اگر میشد قرار بود بچهامو چطور بار بیارم؟؟؟؟ ولی وقتی با استاد اشنا شدم یکماه بعد دوقلو باردار شدم یاد حرف استاد تو قانون افرینش افتادم که میگن اونایی که یه مدت دنبال بچه دار شدن هستن ولی نشدن وقتی رها میکنن خدا چنتا چنتا میده بهشون دقیقا همینطوره
در کل هر اتفاقی که برام افتاده رو مرور میکنم میبینم خیرش خیلی بیشتر از شر های ظاهریشه حالا این یه نمونش بود
همین چندروز پیش بود که من قران رو برای بار دوم خوندمش و بعد احساس کردم توحید همه چیز بوده , بعد معجزه وار یه فایل دوساعت و بیست دقیقه از ترجمه ایات قران ایه هایی که عاشقشم اون ایه های توحیدی با یه اهنگ ملایم قشنگ پیدا کردم و گوش میدادم , به محض خواستنش بعد خوندن قران. بعدش گفتگو با دوستان قسمت رزا و گفتن استاد که همه چیز توحیده و بعد گفتم کاش فایل بعدی توحید عملی ده بود و شد! اره ارتباط همینقد قوی ! یکروز پیش بمن گفت این فایل میاد , مثل همون خواسته ات به تو داده شد ,درست شده ولی توراهه
من سااالهاست دارم نقاشی میکنم ولی پارسال همین موقع ها بود قدم اول خریدم و تصمیمو گرفتم که حالا که درسم که مهندسیه تموم شده و من دارم دنبال کار میگردم رو بیخیال بشم و بچسبم به نقاشی! هر روز کلی رزومه میفرستادم برا شرکتها تو سایت و بعضیاشون زنگ میزدن گاهی میرفتم و گاهی نه! گاهی قبول میشدم و ادامه نمیدادم ولی دیگه گفتم بسه
هیچ ایده ای نبود ولی من دلو به دریا زدم و قدم اول جاب ویژن و ای استخدام رو ولش کردم و پیامکشو مسدود کردم, قدم اول رو که خریدم تو همون جلسه سوم حرف نقاشی پیش اومد و من گریه و گریه از دقتش!شروع کردم به ساخت باورهای نقاشی و ارزشمندیش که قلم من قلم خداست و خدا به قلم من نور میده و… اکثرش توحید رو به نقاشی مرتبط میکردم , کار ساده ای نبود من هنرمو هییییچ میدونستم که یه هزاریم نمیتونم ازش پول بسازم
هیچ کس تا به اون روز برای نقاشی های من پولی نداده بود ولی یکم وقت بعد رفتم یه کارگاه که مثل فرشته نجات بودم اونجا ! روزی نبود که ازم تشکر نشه بخاطر بودنم و هنرم ! فقط میگفتم خدایاا تویی
تقریبا تا یه ماه پیش خواستم درامدم رو دوباره سه برابر کنم و ازونجا بیام بیرون و اینکارو کردم بدون هیچ دورنمایی و میدونستم یه دری باز میشه! دلم میخواست سفارشات خودم باشه و تو خونه کار کنم و ایده های خودم یا بهتر بگم خدای خودم رو اجرا کنم که این اتفاق معجزه اسا افتاد
چجوری بگم از اعتباری که میده؟من اصلا قبلا نمیدونستم اعتبار چیه ولی وقتی یه مشتری چندمیلیون کارو مبده دستت همون دفعه اول که می بینتت و میای خونه میفهمی اعتبار چی هست اصلا!
اره هیچ کس هنرمو نمی دید چه برسه به پرداخت هزینه ولی الان برا بار دوم درامدم رو سه برابرش کردم!
استاد شما از سخنرانی میگید من از نقاشی میگم! هروقت میخوام شروع کنم میگم خدایا تو بکش تو رنگارو انتخاب کن تو پرداز بزن تو انجامش بده من چیکارم و هروقت گفتم اون کار مبهوت کننده شده هرکی دیده! چندوقت یه نقاشی روی چوب کشیدم بردم دادم پلی استر اون اقا گیر داده بود خانم این نقاشی رو چرا روی چوب کشیدی روی چیز ارزشمندتر میکشیدی مسی چیزی! مبهوت کننده میشه اون کار وقتی خدا میکشدش
حالا میفهمیم چرا میگفتن اول هرکارت بسم الله بگو چون تمومه
خدای من! از رانندگیم بگم! اصلا هنوزم نمیدونم چجوری یاد گرفتم ولی هولم داد و گفتم تو برون من بلد نیستم میترسم چندساله گواهی گرفتم میترسم ,جاده شلوغه پر از تریلیه میترسم ولی تو انجامش بده و انجام داد تا رسیدم به اینجا که به مامانم میگم من حتی گازو ترمزم نمیگیرم خودش میگیره وگرنه که شیش ساله نتونستم بشینم پشت ماشین ولی حالا تو این چندماه چیییشد!!!
اخ ازون وقتی که انجامش میده , پروژه لیسانسم خدایا غیر تو کی میتونست بیسوادی من تو پروژه , بی پولی من برای سفارش و انجامش بدست یکی دیگه ,بلد نبودم یه توضیح ساده رو انجام بدم ,برام نوشتی دل استاد گرم کردی نمره را داد بدون توضیح درصورتی که میدونستی اگه بفهمه خودت ننوشتی میندازه ولی برا بقیه انداخت ولی تورو نه! تازه کلی هم پررو بازی در اوردم
فقط خدا میدونه که من هیچ کار براش نکردم چون اصلا در توانم نبود ,نه بلد بودم برنامه نویسی کامل که خودم بنویسم ,نه پولشو داشتم بدم یکی دیگه ,نه روم میشد از بابام پول بگیرم اندازه پول ترم دانشگاه ازادم در میومد,نه وقتشو داشتم حتی یاد بگیرم ,هیچی هیچی هیچی ولی با نمره بالا تموم شد و لیسانسمو گرفتم!
خدایا منو ببخش حافظم کم یاری میده ولی یادم بیار بقیشو!
الان که دارم مینویسم یه سفارش زیر دستمه که خوشگل نشد و میخوام تغییرش بدم و میخوام یا با سلیقه خودش و کمک خودش و قلم خودش تغییرش بدم ,نتیجه شگفت انگیزش هرچیشد بعد ها میخونمش این پیامو ایشالا! و یک سفر قشم هم برنامه ریزیش دادم دست خدا اونم نتیجش مینویسم بعدها
به نام تنها فرمانروایی جهان هستی خدای مهربان بخشده رزاق وهاب توانا سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و همه ای عباس منشی های ارزشمند درود خدا بر تو استاد گرانقدر به به یک فایل توحیدی دیگر یک یادآوری خیلی به جا خدا رو هزاران بار شکر میکنم که در این سایت الهی هستم و درسهای بزرگی از این سایت یاد گرفتم واقعا خداوند خیلی منو دوست دارد که اینجا هستم من خیلی خوشبخت هستم چون دارم یه زندگی خوب لذت بخش میکنم چون خداوند رو دارم ومورد هدایت خداوند قرار گرفتم در تمام مراحل زندگیم خوب و عالی هستم همه اش کار خداست چون دقیقا مثل استاد هر کاری دارم از خداوند کمک میگیرم وحرکت میکنم نتیجه عالی پیش میره حتی برای جای پارک ماشین در مکانهای که حتی جای موتور هم نیست خداوند برای من خالی میکند توی ترافیک در محل کار موقعی خواب همیشه هر چیزی خواستم کارم راه انداخته چند روز پیش فرزندم مریض شد کل داروخانهها شهر گشتم داروش پیدا نکردم از خدا خواستم راهی جلوم بزاره کجا برم چیکار کنم رفتم خونه با یک قرص داخل یخچال داشتیم خوب خوب شد بچهها به اندازه ای به خدا ایمان داشته باشید کارهاتون به طرز عجیبی درست می شود خیلی خدای خوب مهربان رزاق وهابی داریم بچهها بعد از دوره ای فوق العاده ارزشمندی اتفاقات بزرگی در زندگیم رخ داد برکتم بیشتر شد احساس درونیم عالی شد من به عنوان یک دانشجوی دوره میتونم نمره ای 20 بدم خدا میدونه فوق العاده ای خودتون رو خوب می شناسید یه حس فوق العاده ای همیشه دارید استاد بزرگوارم ازتون سپاسگزارم بابت این فایل عالی خدایا شکرت شکرت شکرت در پناه خداوند شاد سالم ثروتمند وارزشمند باشید دستان پر مهر خداوند روی شونه هاتون
سلام به استاد دوسداشتنی خودم و خانم شایسته گل و همه دوست های عزیزم
به اندازه ای ک سرت در مقابل خداوند پایینه به همون اندازه خدا سرتو جلو بقیه بالا نگه می داره
میخوام از دورانی بگم که توسط دیگران تحقیر شدم میگفتن تنبلی، نمیخونی، تواناییش رو نداری، مدام با بقیه مقایسه میشدم، فلانی رفت بهترین رشته رو خوند تو هنوزم پشت کنکوری، تو هنوزم در حسرت یه صندلی توی یه دانشگا خوب هستی، پس کی میخوای شروع کنی، این شد زندگی، فلانی بچه داره منم بچه دارم، آبرومون رفت هر کسی می پرسه الهام چی کرد هنوزم پشت کنکوره باید با شرمندگی بگیم اره یکسال دیگ موند
اینا تمام حرفایی بود ک من دوسال مدام شنیدم و هرچی سعی میکردم تا خودمو آروم کنم نمیشد، اونقدر در مقابل کنکور ناتوان شده بودم ک اونو مثل یه غول روبروی خودم میدیدم (شرک)
خیلی وقتا با خودم میگفتم فلان مشاوره رو برم حتما دیگ میخونم و رتبه خوب میارم یه مدت میرفتم و با نا امیدی رهاش میکردم، بعد میگفتم ن میگن اگه اون معلم رو بگیری قبول شدنت حتمیه یه مدت معلمم رو عوض میکردم و بعد با خستگی و ناامیدی رهاش میکردم، از این کلاس به اون کلاس، از این مشاوره به اون مشاوره تا جایی ک دیگه بریدمممممم
کمتر از دوماه مونده بود ب کنکورم با عجز و ناتوانی از دوسالِ سختی ک پشت سر گذاشته بودم، بعدِ نمازم سجده افتادم و زار زار گریه کردم و التماس کردم گفتم من دیگه توانی ندارم اصلا هیچی ندارم حتی دیگه کسی به اسم الهام رو نمیشناسم ولی تو میتونی تو قدرتش رو داری فقط نجاتم بده با اشک و گریه التماسِ خدا کردم
خدا شاهده از همون شب به بعد در کمتر از دوماه خدا توانایی بهم داد ک از ساعت 6 صبح بعد نماز شروع میکردم به درس خوندن تا خود ساعت 9 شب، اون انرژی که به من داده میشد از من نبود، من دوسال فقط درجا زدم اون دوماه فقط و فقط انرژی بود ک خدا بهم داده بود وگرنه من کجا و روزی 13 ساعت درس خوندن کجا
توی اون مدت به یه رهایی و ایمانی رسیده بودم ک سر جلسه کنکور وقتی کنار خواهر دوقلوم نشسته بودم و آزمون رو دادم حتی یه لحظه هم به تقلب فکر نکردم چون یقین داشتم خدا هست اون کمکم میکنه نیازی به دیگران ندارم نتیجه اومد و در کمال ناباوری که حتی مشاوره ها هم میگفتن دانشگا دولتی توی شهر خودت نمیتونی بیاری و نهایت بری شهرهای اطراف اما من قبول شدم توی همون دانشگاهی ک میگفتن امکان نداره بتونی قبول بشی، پشت سرش 8 ترمه تموم کردم و ارشد با رتبه دو رقمی قبول شدم، هفته پیش تهران بودم و به پاس اینکه توی پروژه بنیاد ملی نخبگان تیم برتر شدم ازم تقدیر شد،بهم تقدیر نامه دادن و همه بهم تبریک گفتن
به اندازه ایی ک سرت در مقابل خدا پایینه به همون اندازه خدا سرتو پیش بقیه بالا نگه میذاره
پشت تمام این اتفاقات و موفقیت های درسیم فقط و فقط خدا بود، خیلی وقتا بود نمیخوندم و میگفتم تو باهام بیا من نخوندم تو امتحان بده تو کنارم باش من بلد نیستم ولی تو میتونی
من هیچ اعتباری به خودم نمیدم فقط خدا بود
و حالا سوالم از خودم اینکه تو با وجود همچین خدایی چرا باید بترسی؟ چرا باید نگران حفظ همچین شرایطی باشی مگه این موقعیت رو تو بدست آوری ک تو بخوای حفظش کنی؟
حالا همه میگن افرین موقعیت خوبیه حیفه موندی ایران برو، تو تواناییش رو داری برو، اینجا جای تو نیست
میخوام بگم حیف اینکه من همچین خدایی رو یادم بره، نامردیه من اینو از خودم بدونم
همون خدایی ک من رو از ناتوانی مطلق نجات داد دوباره زنده ام کرد، بهم اعتبار داد، کمکم کرد منو بلند کرد همون خدا بهترین برنامه ها رو برام داره
واقعا ترس و نگرانی نهایت شرک و بی ایمانیه درمقابل همچین خدایی
امیدوارم همیشه یادم بمونه خدا چطوری در همه موارد زندگیم قدرتش رو بهم نشون داد
امیدوارم حسابی توی آزمون موفق بشید و باعث بشه ایمانتون قوی تر بشه و باورتون نسبت به خدا بهتر بشه چون بیشترین چیزی ک کنکور به من داد یه ایمان قوی بود و باید مدام اینو به خودم یادآوری کنم
و مرسییی ازتون که از نحوه ی نگرشون و اتفاقات زندگیتون برای ما نوشتید،واین همون حسیه که بهم میگه،اگر برای الهام شده پس برای تو هم میشه….
از خدا ی شکست ناپذیری که هر پیروزیه ازسمت خودشه،کمکم کنه وبر زبانم جاری بشه….
دوست عزیزم منم تضادی که باعث شد با این سایت واستاد آشنا بشم قبول نشدنم توی کنکور بود،و وقتی فهمیدم ترمز وشرک چیه،دیدم نه بابا،من پرررررررازشرکککککم،اینکه قدرت میدادم به کلاس وازمون وفلان کتاب وخیلی چیزها برام روشن شد،
خیلی خوشحال میشم که به لطف الله یکتا کامنتم رو بخونید وبهم جواب بدید،راستش می دونید سوالم یا گره ی کور ذهنم چیه؟
دوست دارم از جلسه کنکور کارشناسی ارشدتون بگید؟با چه نحوه ی نگرشی رفتید سرجلسه….وسوالات رو می خوندید و هرگزینه ای که براتون چشمک می زد همون رو می زدید؟؟یعنی به حل سوالات فکر نکردید؟ویه سوال دیگه بعدش تا نتیجه… نحوه ی نگرشتون این بود مطمئن بودید قبول میشیدو یا می گفتید هرنتیجه ای با خداست؟
نمیدونید که چقدر با پیام شما خوشحال شدم و پیامتون چه انرژی بهم داد، اصلا نشانه ای از سمت خدا بود و باعث شد بیام و پیام خودم رو بخونم و دوباره وارد مسیر بشم و به این راه ایمان داشته باشم
امیدوارم حالتون عالی باشه
و همینکه پیامم تونست بهتون کمک کنه برای من خیلی خوشحال کنندست
واقعیتش کارشناسی ارشد برای من هدف نبود، فقط ثبت نام کردم و از اونجا ک تازه هم با این مباحت آشنا شده بودم و مدام نتایج دیوانه ام میکرد گفتم فرصت خوبیه از این قانون برای این آزمون استفاده کنم از کتابخونه کتاب هم گرفتم اما نخوندم
روزی ک کنکور داشتم یه حس رهایی فوق العاده داشتم از بابت اینکه خدا رو کنار خودم داشتم بهش گفتم من چیزی نخوندم قبول شدن و نشدن هم برام مهم نیس اگه قبول هم نشم میدونم برنامه ی بهتری داری من چیزی نمیدونم اما تو همه چیزو میدونی تو جواب سوالا رو میدونی تو بهم بگو
هرسوالو ک میخوندم نگا میکردم ببینم کدوم گزینه بهم چشمک میزنه و برام پررنگ تره و بعد از انتخاب یکی از گزینه ها بلافاصله میگفتم خدایا شکرت ک گزینه درست رو بهمگفتی
و خیلی خوب نقشش رو بازی کردم طوریکه مراقب ها از کنارم رد میشدن ی جوری نگام میکردم ک انگار همه کتابا رو خوندم چون تمام زیررشته ها رو پر کردم
اینکه میگم خدا رو حس میکردم ب کلام نیست واقعا حسش میکردم، ایمان اینکه خدا کنارمه باعث شد تا ساعت 12 بشینم و حتی بعدش کمردرد گرفتم ک 4 ساعت با اعتماد ب نفس و حال خوب نشسته بودم و کل پاسخنامه رو پر کرده بودم
اما بعدش گاهی ترس سراغم می اومد نکنه قبول نشی،نکنه نشه و … الخصوص وقتی ک یسریا میپرسیدن ارشد چیکار کردی؟ هرچند با ترس اما به ظاهر هم ک شده میگفتم خیلی خوب امتحانشو دادم و کنترل ذهن میکردم ب خودم میگفتم من ک امتحان ندادم خدایی ک تنها قدرت مطلق جهان هست اون امتحان داد قطعا خوب میشه و خدا هم مثل همیشه سنگ تموم گذاشت :)
اون سال ک من کارشناسی قبول شدم هیچ مشاوره ایی فکر نمیکرد ک من بتونم شهر خودم قبول بشم اما شد و این چیزی جز حضور خدا نبود من بعد از کنکور گفتم نتیجه مهم نیس مهم اون خدایی هست ک من پیدا کردم و شناختم
من اون سال با خدایی ک استاد درموردش صحبت میکنه آشنا شدم و متوجه شدم تمام این دور زدن ها و سرگردانی ها به خاطر این بود ک من مشرک بودم البته اینو الان با صحبت های استاد متوجه شدم، کلید موفقیت اون سال من توحید بود من همه جارو رفتم همه دورامو زدم و از همه جا بریدم از همه ناامید شدم و آخرین راهی ک برام موند خدا بود
به خدا با تمام وجودم بدون ذره ای شرک رو کردم و خدا پاسخ داد
اینو با آگاهی الانم میگم شاید توی ذهنتون نقش ببنده ک من دو ماه روزی 13 ساعت درس خوندم اما این دلیل اصلی نبود، دلیل درس خوندن من هم این بود ک باور داشتم باید بخونم تا قبول بشم و خدا طبق باورم بهم قدرت داد، کنارم بود خوندم و قبول شدم
دلیل اصلی توحید بود چون من با اون رتبه و اون درصدها هم قبول نمیشدم و قبولی من فقط وفقط لطف خدا بود فقط بدلیل ایمان بود
حالا چرا اینو بهتون میگم چون من توی کنکور ارشدم دقیقا تجربه ای ک استاد توی فایل توحید عملی 11 گفتن رو داشتم من اصلا نخوندم و باورم به این بود، خدایی ک همراهمه اون دانشش رو داره و ازش سوال میکردم کدوم جوابو بزنم هرکدوم از گزینه ها ک چشمک میزد اونو میزدم و با همین روش رتبه من 22 شد ک بازم دلیلش توحید بود
شما درمورد تکامل پرسیدید من اون سالی ک کنکور کارشناسی دادم خدارو پیدا کردم اما رهاش کردم اگ من به همون روش پیش میرفتم اگ درگیر حاشیه نمی شدم اگه اصل رو میچسبیدم مسیر تکاملم کوتاه تر میشد
به نظر من از هرکجا ک هستی اگ شروع کنی و توحید رو تمرین کنی همه چیز بهت داده میشه حتی بیشتر از تصورت، به قول استاد وقتی توحید درست بشه همه چیز خود ب خود بوجود میاد اگ کنکور کارشناسی ارشد رو نداده بودم میگفتم در کنارش درست هم بخون و تلاشت رو بکن اما دیدم ربطی به خوندن هم نداره فقط توحید
این اصلا توهم نبود باور قلبی بود
وقتی با تمام وجودت باورش کنی برات اتفاق می افته حتی چیزی خارج از تصور بقیه برات اتفاق می افته
من درمورد قبولیم با کسایی ک توی مدارش نبودن اصلا حرف نزدم و چیزی نگفتم چون میدونم باور نمیکنن
خود من بعد از دیدن فایل توحید عملی 11 شروع کردم دوباره باور توحیدیم رو قوی کنم مثلا با تمرین های کوچیک مثل اینکه چیزی گم میکنم میگم خدایا تو بهم بگو کجاست و به طرز عجیبی منو به سمت اون هدایت میکنه بعد همین باعث میشه باورم قوی تر میشه ک خدا هست و توی خواسته های بزرگتر هم ب همین سادگی جواب رو بهم میگه
آن گاه پس از اندوه، آرامشى بر شما فرستاد، این آرامش خلسه مانند، جمعى از شما را فرا گرفت و دیگران در فکر جان خویش بودند، آنها دربارۀ خدا گمانهاى نادرستى همچون گمانهاى دوران جاهلیت داشتند و مى گفتند: «آیا کار به دست ما مى افتد؟» بگو: «همۀ کارها به دست خداست » آنان در دل خود امورى را پنهان مى دارند و آن را بر تو آشکار نمى کنند، مى گویند: «اگر اختیارى داشتیم در اینجا کشته نمى شدیم » بگو: «اگر در خانه هایتان هم بودید آنهایى که سرنوشتشان کشته شدن بود به قتلگاه خود مى رفتند، و خداوند آنچه را در سینه پنهان دارید مى آزماید و آنچه را در دل دارید پاک مى گرداند و خداوند از راز دلها با خبر است »
اینکه یک جنگ صورت بگیره و خداوند سپاهی از 5 هزار فرشته نشان دار برای یاری بفرسته
این روزا حالم مدام خوب و بد میشه ولی هر بار که نگران و ناامید مبشم انگار از یه حدی بیشتر طول نمیکشه ، منظورم اینه در نهایت دوباره ارام میشم
و دیروز اینو به چشم دبدم که تو ایه 154 ال عمران خداوند میگه بعد از اندوه شما را ارامش می دیهیم و این چیزی شبیه خلسه است
دیروز اینقدر بهم ریخته بودم که نمیدونم بگم چقدر بعدش شروع کردم به قران خوندن و این ایات رو خوندم و بعدش چنان راحت و عمیق خوابم برد که چیزی جز خلسه نبود واقعا
دارم سعی میکنم تمرین کنم هر چقدر که درس میخونم بگم خدایا من چه میدونم تو این بدن رو خلق کردی تو به من بگو چه خبره تو بگو این تست زیست چی میگه
دارم اینارو اینجا توی کامنتم ثبت میکنم که اگر واقعا از این مرحله زندگیم گذشتم و امسال قبول شدم ،مسیر رو یادم باشه و فراموش نکنم
من اینطور فکر میکردم که باید خدارو اجابت کنم که اونم درخواستم رو اجابت کنه و مدام تو این فکر بودم که خدایا برات چیکار کنم که در عوض تو درخواستم اجابت کنی؟
و الان توی این ایات میبینم که خدا فقط به خاطر بشارت و ارامش خاطر بنده اش اونا رو پیروز و 5 هزار فرشته به یاری فرستاده
نمیدونم واقعا ، انشالله خودش به مفهوم اصلی هدایتم کنه ولی الان این برداشت رو کردم که اون فقط به خاطر ارامش خاطرم میتونه یاری کنه
باز هم سپاسگزارم که لطف کردین و اینقدر زیبا پاسخم دادین
سلام استادان عزیزم استاد عباسمنش و استاد شایسته
آره استاد چقدر دلم توحید عملی میخواست سپاسگزارم…
استاد نمیدونم چی شد چقدر همه چی سریع اتفاق میافته که خیلی جاهاش یادم نیست…
استاد یه شبی توی اوج فشار زندگی به خدا گفتم مگه نگفتی:
وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْئًا کَبِیرًا ﴿31﴾
فرزندانتان را از بیم تنگدستی نکشید؛ ما به آنان و شما روزی می دهیم، یقیناً کشتن آنان گناهی بزرگ است.
منم بچمو نکشتم در شرایطی که حتی یه نفر حتی پدرش راضی نبود نگهش داشتم
البته که الان با درک این لحظه میفهمم که کی منو با قرآن آشنا کرد و این آیه رو در ذهنم حک کرد که به وقتش استفاده کنم از میون اون همه آیه ؟؟!!
کسی نبود جز خودش
ولی اون لحظه به خدا گفتم پس کو جوابت بچه شش ماهش شده دیگه باید غذا کمکی بخوره شیر من باید کم بشه دستمون تنگه یادت رفته باید یه کاری بکنی…
دو شب نگذشت که با گوشی همسرم توی اینستا با پیج یه استاد عزیزی آشنا شدم که راجع به اینستاگرام پولساز و باورها صحبت میکرد خیلی حرفاش به دلم نشست و تمام پستهاشو گوش دادم و یه آزمون رایگان داشت واسه پیدا کردن شغل مورد علاقه که از طریق اون من هدایت شدم به کار مورد علاقم اتفاقا ایشون خیلی اصرار داشتن برای تبلیغ اینستاگرام ولی من اصلا پول برای تبلیغات و اینا نداشتم و خیلی دلم میخواست دوره میخریدم که چطور تبلیغات کنم خلاصه نشد که نشد …و چه بهتر که نشد…
بعد از اون خیلی سریع با استادهای دیگه آشنا شدم که بعد از آشنایی با شما متوجه شدم مدارها رو طی کردم و از هر استادی یه چیزی یاد گرفتم که خیلی به کارم میومد تا رسیدم به یه پست دو دقه ای از استاد معظمی که خیلی راحت مدیتیشن یعنی راحت نشستن و تنفس آگاهانه رو توضیح دادن و من خوب فهمیدم عاشق مدیتیشن شدم دو تا ده دقه پانزده دقه گاهی بیشتر یا کمتر در روز انجام میدادم صبح و شب استاد یه بار هی ظرف میدیدم بعد همون ظرف سایز بزرگش رو میدیدم و چندین بار تکرار شد تا متوجه شدم داره میگه ظرفتو بزرگ کن و بعد از اون من دوباره با استادای دیگه مدارم بالا اومد تا رسیدم به قبل از آشناییم با شما استاد چقدر صداتون ملکوتیه کم کم صداتون داشت به گوشم میرسید و دلنشین تر از هر صدایی و اون زمان توی مدیتیشن دیدم توی یه جاده ای خیلی سریع اومدم جلو تا رسیدم به یه نوری که به شکل انسان بود نشسته بود و من پشتش ایستادم ….
الانم یاد اون نیمه شب افتادم چشمام پر از اشک شد…
و بعدش لایو بی نظیر شما و استاد عرشیانفر که از پیج ایشون به شما متصل شدم و متوجه شدم شما اون نور بودی که شکل انسانی…
استاد همه چیز یک چیز و یک چیز همه چی
همه چی خودشه استاد کی منو که هیچی از فضای مجازی نمیدونست انقدر قشنگ مدار ب مدار بالا آورد اولین بار که از شما راجع به مدار شنیدم به خاطر این مدل آشناییم با شما خیلی قشنگ فهمیدم…
استاد انگار چشم دلم باز شد و من خیلی راحت فهمیدم باید این مسیر رو میومدم همه این تجربه ها واسه درک من لازم بوده
خدا رو همه جا میبینم پارسال دم عید دلم میخواست خونه تکونی کنم مادرم خودش گفت من میام روزی چند ساعت بچه ها رو نگه میدارم تو به کارات برس خیلی خوشحال شدم یه جوری روش حساب باز کردم که میاد تا من کارامو جمع کنم دو روز اومد سومین روز جایی کار داشت نیومد خیلی شوک شدم نمیدونستم چیکار کنم همه جا بهم ریخته بچه ها هم که امورات خودشون رو دارن خلاصه شروع کردم استاد شما باور میکنید من اون روز که مادرم نیومد خیلی کارهای بیشتری انجام دادم بچه ها به طرز عجیبی ساکت بودن و کاری نداشتن من گفتم خدایا تو حتی بچه هم نگه میداری خونه تکونی هم میکنی !!!!
از فرداش دیگه گفتم مامان نیا …
خدای من به کجای زندگیم نگاه کنم که تو نباشی همش تو بودی همش تو کردی …
استاد پر از حرفم …
من از بچگیم تپل بودم مشکل اضافه وزن همیشه با من بود با خودم هر روز هر روز کلنجار میرفتم و آرزوی من تناسب اندام بود …
از سایت شما به سایت استاد روشن هدایت شدم اونجا با باورهای چاقی و صدای بدن آشنا شدم با خودم اندامم دوست تر شدم و بعد قانون سلامتی شما که من با آگاهیهاش به خیلی نتایج خوبی رسیدم استاد شما مدار آگاهیهاتون بسیار بالاست چقدر کنترل ذهن، کنترل خوراک شبیه هم هستن و من احساسم به آگاهیهای شما خیلی فوقالعادست میفهممشون بی هیچ مقاومتی
چقدر قشنگ خدا منو هر جا لازمه میبره و یاد میده همه اینکارارو خدا داره میکنه ومن فقط ازش خواستم بهم ایمان خالص بده من نمیدونم چی لازم دارم خودش میدونه و به وقتش میده
من بهش ایمان دارم که همه چی خودشه همه چی بهم وصله
هر چی جلوتر میرم بیشتر میفهمم تمام گذشتم درسهایی بوده که من بهش احتیاج داشتم مثل همون آیه قرآنی که در یادم مونده بود و چقدر با گذشتم در صلح شدم
استاد از دستان خدا چی بگم که من اسم همسرم رو دست خدا ذخیره کردم …
استاد چطور یه آدم اینجوری ممکنه در جهت اهداف من برام قدم برداره استاد آدمی که مقاومت شدیدی در مقابل شما و حرفاتون داره و سر سختانه میخواد من شما رو پیگیری نکنم خودش شده دست واضح و آشکار خدا برای من …
از خدا ممنونم که منو انقدر قشنگ به شما و سایت وصل کرد و آگاهیها رو برام قابل فهم کرد
راجع به غرور راستش به نظرم برای من همون منیت باشه و خیلی وقته از کلمه من خوشم نمیاد وقتی زیاد از من توی حرفام با خودم یا دیگران استفاده میکنم سریع درونم آلارم میده
و جمله معروف منم منم نکن نیم منم نیستی از ذهنم رد میشه و یاد خدا میافتم و این مسیر …
با سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز، استاد شایسته گرامی و سایر عزیزانی که به این مطالب “انس” گرفته اید.
این فایل را شاید بیش از 20 بار گوش کردم و هر بار نکات جدیدی ازش آموختم. داشتم فکر می کردم “هدف گذاری” و ” توحید عملی” کجا به هم می رسند؟ آیا اگه قراره روی دوش خدا سوار شیم، دیگه چه نیازی به هدف گذاری داریم؟ تو این فکرها بودم که پاسخ زیر بهم الهام شد و گفتم با شما عزیزان درمیان بذارم.
گفته شد تو جزئی از یک کل هستی (مانند یک گرم طلا از یک کوه طلا) و می بایست اهداف و خواسته هات را با توجه به ویژگیهای ذاتیت (الهی بودنت) بچینی. ویژگیهای ذاتی تو مانند ویژگیهای خداوندی است و لازمه تو فقط همونها را از خودش درخواست کنی و هدف گذاریت در امتداد مسیر مورد نظر او باشه. چند تا از ویژگیهای اون مسیر رو این طوری بهم گفت:
1- خداجان “منشاء خیر” است (و ما عندالله خیر و ابقی)، یکی از اهدافت این باشد که “همواره منشاء خیر و برکت باشی”
2- خداجان “غنی” است، یکی دیگر از اهدافت این باشد که ” غنی ” گردی.
3- خدا جان “رحمان” یعنی “دهنده” است، پس یکی دیگر از اهدافت را “دهنده بودن” قرار بده و در این راه نگاه به ویژگیهای فرد “گیرنده” نکن.
4- خدا جان “رئوف به همه بندگان” است (ان الله رئوف بالعباد). پس یکی دیگر از اهدافت را مهربانی به بندگان خدا (به طور عام) قرار بده و از هر عقده ای رها شو.
5- خدا جان “به وعده اش وفا می کند” است (فلن یخلف الله وعده). پس تو هم ثبات در وعده ای که به خودت داده ای ( یکی شدن با خداوند) را طلب کن.
چیز دیگه ای نگفت. ازش ممنونم. لطفا شما دوستان عزیز هم نظراتتون رو در این زمینه اعلام بفرمائید.
بی نهایت ممنونم ازت استاد گرامی. ای مرد خدایی، امیدوارم روزی به مانند خداوند، نور مطلق شوی و مالک آسمانها و زمین.
سلام به سیدحسین عزیز
چه سوال خوبی؟مرزگذاری وپیداکردن ارتباط بین مفهومی که درک میکنیم (توحیدعملی)با چیزی که قبلاآموختیم (هدف گزاری )چقدر به وضوح وفهم کمک میکنه
این دسته بندی ووضوحی که ازدرکتون توضیح دادید ،
خیلی بیشتربه من کمک کردواونارو توی دفترم نوشتم تا بیشتربهشون بپردازم
حالا باوضوح دقیقی هدفدگذاریهامو برای خودم تفسیرمیکنم وچقدر این موضوع برام مثل یک کشف دسته شده نمودکرد
ممنونم که با این توضیحتون به این موضوع دقیقترشدم تا منشا خیرباشم،غنی ودهنده باشم،وهمینطورمهربان وباوفابه وعده هایم
وبه هرصفتی که درخداوندم باور دارم
،،،رادرخودم پرورش دهم
مثلا یکی از جملات من درابتدای خروج ازمنزل اینه
یا وهاب ویارزاق ویاقادرویاغنی ویاهادی
واینا صفاتیه که من ازخداوندم میخوام که اونطوری باشه برام.
وحالااین ایده رو به من دادی که خودم این صفاتوپیداکنم ورشد شون بدم درخودم.
یعنی همون انتظاری که از خدادارم رو خودم انجام بدم
واقعا به این جنب اش خیلی دقت نگرده بودم
ممنونم ازاینکه این آگاهی رو به اشتراک گذاشتید وسپاسگزارخداوندم که منو به این مطلب هدایت کرد
شادوغنی وسلامت باشی
سلام و آرزوی بهترین ها برای استاد و همکاران و دوستان هر مدار
خدا رو صد هزار مرتبه شکر به خاطر هدایت به این فایل و گذاشتن ردپای امشب
قبلا در خصوص مسیر شغلی، تضادها، شجاعت و ایمان به خرج دادن و توکل و کنترل ذهنم نوشتم
این فایل بی نظیر استاد من رو یاد قسمتی از مسیرم انداخت!
وقتی تنها چاره من خدا بود، با حداقل امکاناتی که مهیا بود ادامه میدادم…
اصلا دیگه فکر نمی کردم که خودم یا فلانی برای من کاری انجام میده… چون تکیه کردن به خودم و فلانی ها موجب شکست های متوالی و خورد شدنم شده بود…
دیگه تنها چاره من خدا بود!
دیگه اون همه منابع و امکانات و افراد و تیم و سرمایه و اینها نبود…
اندکی مهیا شده بود که با بهره گیری از همون ها ادامه میدادم…
بزرگترین اهرم من این بود که متوجه شدم بودم با باورهای اشتباه به نتایج اشتباه رسیدم… و با اصلاح باورها و توحید عملی می تونم از نو بهترش رو بسازم…
پایدارترش رو بسازم…
وقتی با اندک امکانات موجود، کاری رو انجام میدادم به اون سرمایه های قبلی، اون امکانات قبلی، اون شرکا و تیم کاری و خدم و حشم نمی نازیدم!!! به تنها چاره ام!! به خدا می نازیدم…
میگفتم خدا واسم میشه محصول و خدمات درجه یک
خدا واسم میشه بازاریابی
خدا واسم میشه پول و سرمایه
خدا واسم میشه مشتری
خدا واسم میشه اعتماد مشتری به من و واریز پول
خدا واسم میشه وفاداری مشتری و خریدهای متواتر
خدا واسم میشه افزایش فروش
خدا واسم میشه پول و افزایش درامد
خدا واسم میشه پیشرفت
خدا واسم میشه احساس خوب
خدا واسم میشه امنیت و آزادی
خدا واسه میشه تامین هزینه های زندگیم
خدا واسم میشه خونه و غذا و لباس و پول واسه زن و بچه هام
خدا واسه میشه همه کس
خدا واسم میشه همه چیز
آخخخخخ که چقدر پیشرفت سریع بود
من حتی به خود خدا هم پُز خدامو میدادم :)
به خودم میبالیدم که دارم اینبار این شکلی مسیر رو ادامه میدم
اماااا، به تدریج که نتایج پر رنگ تر شد، پُز دادن های من (دادن اعتبار موفقیت ها به خود خدا) واسم کمرنگ و کمرنگ تر شد
اعتراف می کنم هیچ وقت به اون فرد گذشته برنگشتم اما مقداری پس رفت کردم…
من تا یک جایی عالی پیش رفتم… اما در همون جا موندم…
حالا این فایل استاد یاد من میاره که اون موقع ها تک تک کارهام این شکلی بود که خدا جوون من این کارو می کنم، هیچ چاره ای ندارم، تو چاره منی، تو به کارم به حرکتم به اقدامم برکت میده…
تو محقق می کنی… تو میشی واسم اون چیزی که میخام، اصلا تو میشی منی که میخام…
این شیوه نگرش کمرنگ شد و سرعت پیشرفت من هم کمرنگ شد!!
باز به خدا میگم اوستا کریم دمت گرم حداقل پس رفت نکردم سرعت پیشرفتم کم شد
به قول استاد، خیلی سریعتر از قبل پس گردنی خدا رو فهمیدم و حالا امیدوارم به رحمت خدا جون که از این به بعد مسیر رو مثل قبل که نه بابا!! بهتر از قبل برم…
شاید توصیف های من واسه شما خیلی واضح نباشه اما برای خودم مثل فیلم در حال پخش در ذهنم هست…
به همین خاطر این مطلب رو نوشتم…
فکرش رو بکنید از ماهی 5 میلیون به 80-90 میلیون برسی و شش ماه توش درجا بزنی… یا شاید هم مثلا از هفتاد به 90 میلیون من شش ماه طول کشید… در حالی که اگه مثل قبل عمل می کردم و در برابر خدا به قول استاد خاشع تر، متواضع تر، فقیر تر بودم الان هدفم رو (سه برابر بیشتر هر سال) تیک زده بودم و به 150 تومان رسیده بودم…
دلم میخام که به این سه برابری برسم و برای سلامتی و روابط هم هدفگذاری سه برابری بکنم…
استاد، خانم شایسته، آقا ابراهیم و خانم فرهادی
دوستان هم فرکانسی
سپاسگزارم که به کامنت من اهمیت دادید
امیدوارم برای شما هم مفید واقع شده باشه
سپاس
سلام به استاد نازنین خودم که فقط در و گوهر از دهان شما بیرون میاد فقط طلای ناب حرفهایی بس ارزشمند استاد نازنینم
توحید همه چیزه خدا همه چیزه تو فقط خداروببین تو فقط چشمت به اون باشه اون برات همه کار میکنه
مغرور مشو به عقل و منطق و هوش کوچیک خودت منم منم نکن که بد میخوری چنان میخوری که بگی تسلیم خدای نازنینم من اشتباه کردم من هیچی نیستم تو بهم بگو تو بزرگی تو دانایی تو هوشیاری تو بزرگی تو خوب و بد من رو میدونی من هیچی نیستم با عقل کوچیک خودم هیچی نیستم
آره استاد منم زیاد منم منم کردم رو هوش خودم حساب کردم من باهوشم به هر چی رسیدم هر کاری کردم من کردم خدایی نبود بود در نماز و روزه در حرف در عمل نبود
و بعد من با همین هوشم به جایی رسیدم دیدم ناتوانم نمیتونم کاری کنم در جا میزنم افکارم منفی شد دچار افسردگی شدم همین هوش به جایی رسیدم نا امید از زندگی و همه چیز و خودم شدم تا وقتی که توی یک سفر رفتم کربلا اون زمان اون دوران برای من دوران بدی بود از لحاظ روحی دچار حس بدی بودم اونجا زمانی بود که با تمام وجودم عجز و ناتوانی خودم رو حس کردم عمیقا ، روابطم با دوستام بهم خورده بود از همه از خودم دور شده بودم برای خودم هم عجیب بود منی که اینقدر روی خودم و هوشم حساب میکردم چرا نمیتونم از این باتلاق از این افکار منفی بیرون بیام اون سفر بدترین سفر عمرم بود و بهترین چون بعد از اون من خدایی رو شناختم که برای من همه چیز شد در اون سفر خودم به زبان گفتم که خدا من دیگه هیچی نمیدونم تمام یا برای من کاری کن منو نجات بده راهی نشونم بده یا خلاص و خدا این راه رو بهم نشون داد خوشحالم بعد از اون سفر دیگه زندگیم عوض شد خیلی چیزا همون دوستایی که روشون حساب میکردم وابسته بودم بهشون همه ازم دور شدن تنهام گذاشتن همه چی برای من بد شد همه چیز همه ی چیزایی که روشون حساب کرده بودم حتی خودم و خدا بهم نشون داد نتیجه شرک و غرور بدبختی و ذلته خوشحالم اون روزا بود که منو الان به اینجایی رسونده که حالم با خودم خدای خودم زندگیم خوبه سرم تو کار و زندگی خودمه همه چی برام خوب پیش میره راضی ام به فکر رشد و پیشرفت خودمم الان به جایی رسیدم که از شلوغی بیزارم نمیخوام هیشکی مزاحم وقتم بشه میخوام وقتم رو صرف خودم و پیشرفتم و کارم کنم تمرکزم روی خودم باشه الان اونا میخوان با من باشن آگاهانه خودم رو دور کردم و میکنم از همه بس که حالم با خودم خوبه وقتم پره صرف هدفهام و کارم میکنم مفید استفاده میکنم برای خودم و وقتم ارزش قائلم هر ورودی ای رو به ذهنم نمیدم با هر کسی نمیگردم الان هر چی میخوام خانوادم راحت برام میخرن و روابطم با خونوادم خیلی خوب شده با خودم و خدای خودم به صلح رسیدم از زندگیم راضی ام پر از حس خوب و لذتم آرامش دارم این بهترین دستاوردم هستم میدونم من هنوز خیلی کار داره که به شما برسم و اعتبار همه چیز رو بدم به خودش بزارم اون بهم بگه راه نشونم بده الهام کنه هدایتم کنم ولی لااقل الان به جایی رسیدم که با الهامات و ایده هایی که بهم میگه زندگیم روز به روز بهتر و روون تر میشه میرم این مسیر رو تا آخر اون باید منم به همه چیز برسونه اون باید برای من همه چیز و همه کس بشود من باید فقط اونو ببینم و وابسته به اون باشم تمام.
بس مفید و ارزشمند بود این فایل باید گوش کرد بارها
ممنون که با عشق با ما هم به اشتراک میزارید چه خوب زندگی کردید و دنیا رو جای بهتری برای زندگی میکنید…
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
من هنوز مفهوم «متواضع» رو درک نمیکنم اما مطمئنم به مرور که تکامل رو طی کنم مثل خیلی دیگر از مفاهیم این یکی هم میفهمم… که «به اندازه ای که در برابر خداوند (متواضع) باشم به همون اندازه اجر و قرب در بین مردم بالاتر هست و الهامات رو دریافت میکنم»
شاید هم «تواضع» این مفهوم رو بده که در ادامه فایل توضیح میدین که یعنی به هر خیری ازخداوند برسه فقیر هستیم. بپذیریم که در برابر خداوند عاجز هستیم چرا که او بزرگ ، دانای مطلق، عادل، رحیم، رزاق، وهاب و … هست و از خداوند هدایت بخوایم تا راهگشای ما باشه و اعتبار رو به خداوند بدیم
قطعا رمز اینکه در مدار خدای درون باشیم اینه که مدام این اکاهی ها رو مرور کنیم، با خودمون تکرار کنیم تا بر نجواهای شیطانی و نفس اماره غلبه کنیم
*چه قدر این جمله کلیدیه برای من «خدایا کمک کن تا یادم باشه هر آنچه دارم از آن تو است و تو به من دادی»
چقدر عالی که منم از این به بعد روزم رو با این جمله شروع کنم، وقتی تکرار و تکرار بشه جزو «باور» هام میشه و بتدریج تبدیل میشه به «شخصیت» و «رفتارم»
سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته
سلام به استاد عزیزم ومریم جان مهربان. و همه دوستان الهی درین سایت الهی و معنوی.
استاد، مریم جان، دوستان الان میخوام اینجا اعتراف کنم اقرار کنم به مشرک بودنم به غرور بینهایتم که منو له کرد و به زانو درآورد به درگاه خدایم.
من یخانم مجرد و مستقل هستم که کسبوکار و بیزینس خودمو داشتم همیشه. کار من ساختمانی بود از بازسازی تا دیزاین. مثلا یه آپارتمان میخریدم بازسازیش میکردم یا دیزاینش میکردم میفروختم براحتی.
همیشه سرم بکار خودم بود. چالش های زیادی تو زندگیم داشتم که همیشه از بچگی تا یادم میاد خودم میزدم تو دل چالشها و مسائل و حلشون میکردم(البته الان متوجه بودم من نبودم خدا بوده، و برای اینکه بتونم راحت یچیزایی را بنویسم از کلمه من استفاده میکنم) هیچوقت متکی به کسی نبودم حتی پدرومادرم. منتظر نمیموندم که کسی بیاد کاری برام انجام بده تا مساله ای پیش میومد بلند میشدم و میزدم تو دلش و پیش میرفتم.
تو بیزینسم هم همینطور. بدون اینکه اصلا موحد بودن و یا مشرک بودنو بلد باشم با خدای خودم پیش میرفتم ازش هدایت میخواستم لذت میبردم که چقدر راحت خدا باهام حرف میزد تمام تنم میلرزید یحس خوبی بهم میداد وقتی خدا چیزی را بهم میگفت. یوقتایی قبلا با دوستانی که الان دیگه هیچکدومشون تو دامنه روابطم نیستن درمورد چیزاییکه خدا بهم میگفت حرف میزدم ولی هیچکدوم باور نمیکردن و یه نگاه قضاوت گرانه بهم داشتن. یکیشون یبار بهم گفت توهم زدی.
ولی من خودم میدونستم جریان چیه. جنسشو میشناختم. قشنگ بود. بگذریم بریم سراغ کسبوکارم. تو بیزینسم هم همینطور بود همش ورد زبونم بود که خدایا هدایتم کن کجا برم چی بخرم. و عاشقانه خدا هدایتم میکرد. یه دفتر املاک بود که بیشتر مواقع قراردادهام را اونجا مینوشتم اونجا معروف شده بودم به بازاری خوش شانس. صاحب املاک بهم میگفت مثل بازاری های حرفه ای و قوی خوش شانسی ولی من میدونستم ربطی به شانس نداره میدونستم حسم میگه خدا میگه. بخدا قسم اون موقع ها اصلا نمیدونستم الرزق الرزقان یعنی چی؟ الان که فکرشو میکنم میبینم شرایط برام جوری بود که رزق خودش دنبالم میومد مثلا یبار یه آپارتمان به شخصی فروخته بودم یکسال بعدش دنبال خرید آپارتمان جدید بودم برای بیزینسم که دیدم گوشیم زنگ خورد و همونی بود که یکسال قبلش بهشون یه آپارتمان فروخته بودم چقدر راحت و پرخیروبرکت برای همه. و بهم گفتن خداراشکر پیشرفت خوبی داشتیم از اونروز و حالا میخوایم این آپارتمانو بفروشیم و یه بزرگتر بخریم. و شوهرم گفت زنگ بزن به خانم فلانی و جریانو بگو…. خلاصه منم همون لحظه همون هدایته بهم گفت خودم باز همونو بخرم. بهشون گفتم بعدازظهر میام دیدنتون و رفتم بهشون گفتم خودم میخرم چقدر خوشحال شدن و با همون قیمت که خودشون میخواستن ازشون خریدم به یک هفته نشد با سودی عالی باز فروختمش. اینجوری رزق دنبالم میومد. چون از وقتی یادم میاد خودم همه کارهامو میکردم همه دیگه ورد زبونشون بود که شهلا فلان شهلا بهمان شهلا خودش اندازه چندتا مرد قدرت داره زرنگه درآمد داره. شوهر میخواد چکار باید بره زن بگیره.. و استادم دوستانم نمیدونم چی شد که یکی از دوستان پدرم وارد زندگی و کسبوکارم شد. اصلا چی شد که اون اومد چرا اومد؟ شاید فرستاده از جانب خدا بود که من آگاهانه موحد بودنو یاد بگیرم. جریان به این شکل بود که:
یبار با یکی از دوستان پدرم که بقول آقای رضا عطار روشن که الان ساکن بهشته اتفاقی سر یه آپارتمانی که خریده بودم و داشتم کارای بازسازیشو انجام میدادم آشنا شدم. ایشون مهندس بودن و تا اومدن سرساختمان و باهم صحبت کردیم ایشون منو شناختن که دختر دوستشون هستم و منم فهمیدم که مهندس فلانی که قبلنا پدرم دربارشون صحبت میکردن تو خونه ایشون هستن.
خلاصه شرک من از اینجا شروع شد. ایشون بمن پیشنهاد دادن که بیا باهم کار کنیم و تو یه منطقه ای معرفی کردن زمین بخریم بسازیم باغ ویلایی درست کنیم… ومنم دیگه غافل شدم که مثل قبل هدایت بخوام. گرچه همون لحظه اول خدا بهم گفت انجام ندم ولی چرا غافل شدم و قبول کردمو نمیدونم. دیگه شد کار من که خب این مهندسه چندین سال بیشتر از من تجربه داره فلانه بهمانه… واااای چه اشتباهی کردم.
کار اولی را باهم شراکتی انجام دادیم که نمیدونید چقدر همه چیز سخت پیش میرفت چقدر اذیت شدم چقدر منت میزاشتن. پول میدادم بیشتر از هرکسی ولی منت هم بود. بالاخره فروش رفت. کار بعدیو دیگه شریک نبودم باهاشون فقط ایشون ساختمان ویلا را قرارداد بستیم ساخت. و هنوز که هنوزه فروش نرفته. رسیدم به مو.خیلی اذیت شدم خیلی له شدم. گیرافتادم. دلم تنگ شده برای اون روزاییکه خودم بودمو خدا.
یه باوری که همیشه داشتم این بود که تا مساله و چالشی برام پیش میومد باخودم میگفتم این اومده که بمن درسایی را بده اون درسا را بگیرم حل میشه ومیره. و براساس این باور از یکسال پیش شروع کردم از خدا هدایت خواستن و اینکه خدایا بهم بگو چیو باید ازین جریان بفهمم. و اولش خودمو سرزنش میکردم که چون به هدایت خدا توجه نکردی به سختی افتادی بهت گفت اینکارو نکن ولی گوش نکردی و خودمو سرزنش میکردم غافل بودم از اینکه قضیه مهمتر از ایناس و من شرک ورزیده بودم. تااینکه یکسال پیش یه شب وقتی به اوج درموندگی رسیده بودم و تو ناامیدی عمیقی فرورفتم و گفتم نمیشه اگه میخواست بشه شده بود تاحالا.. همون لحظه بخداوندی خدا قسم رب عاشق من دستمو گرفتم منو برد پای سینک آشپزخونه وضو برام گرفت آوردم سجاده برام پهن کرد دو رکعت نماز شکر خوندم و اونجا شروع کرد بی وقفه گفتنو گفتن… اگاهم کرد که شرک ورزیدم تا اونموقع اصلا مشرک بودنو نمیدونستم چیه خدا گفتو گفت و من فقط اشک ریختم و فقط همینو گفتم که خدایا من اصلا نمیدونستم اینا شرکه هدایتم کن حالا باید چکار کنم چجوری موحد باشم و بخدا خودش بهم گفت برو فایلهای اجرای توحید درعمل را گوش کن. و از اونموقع تاحالا کارم شده شبانه روز فایل گوش دادن، کامنت خوندن، سوال کردن از خدا و دریافت هدایت های قشنگش. هرچی گوش دادم بیشتر و بیشتر اگاهم کرد حتی بااین فایل باز منو متوجه غرور خودمم کرد این یکسال فکرمیکردم دارم موحدانه عمل میکنم غافل ازاینکه الان خودمو جایگزین دیگران کرده بود.ولی باوجود تمام مشرک بودنم خدا لحظه ای تنهام نزاشت حتی وقتی خودمو سرزنش میکردم بااینکه فهمیده بودم باید خودمو ببخشم و بخودم عشق بورزم ولی نمیتونستم تا اینکه یبار داشتم براش تعریف میکردم که خدایا یادته اونموقع ها هدایتم میکردی چی بخرم بعد خودت چه راحت و عزتمندانه برام مشتری میفرستادی چقدر همیشه کسبوکارم پررونق بود حسابام پرپول بود وقتی دفتر سرمایه گذاریمو ورق میزدم قشنگ پشت سرهم افزایش درآمدو میدم جه حال خوبی داشت دلم تنگ شده برا اون روزا و کارایی که برام میکردی و آنی بهم گفت چرا اونموقع همه چیزو از من میدیدی که من برات همه چیو جور میکنم میخرم میفروشم چرا حالا همین اشتباه کردن و مشرک شدن را هم از من نمیبینی چرا نمیبینی که بازم از من بوده که بری با اون آقا کار کنی چرا خودتو سرزنش میکنی؟ و اونجا باز یه پرده دیگه از جلو چشمم رفت کنار. و تونستم خودمو ببخشم.
الانم دارم پله پله طبق هدایتهای خدا پیش میرم دارم تلاشمو میکنم نجواها میان از خودش مدام هدایت میخوام آنی جوابمو میده سوال برام پیش میاد آنی جواب میده شک میاد آنی به یقین میرسونه و…
بله دوستان عزیزم الان دیگه رسیدم به مو
ولی حتی آگهی فروش ملکم را هم از سایت دیوار برداشتم انگار دیگه دلم نمیخواست آگهی بزنم. سپردم بخودش نجوا اذیتم میکنه ولی مدام شبانه روز درحال حرف زدن باخودش و تکرار باورهایی که خودش بهم یاد داده هستم تلاش میکنم عملکرد داشته باشم توحیدی عمل کنم. حتی صبح نجوا در گوشم میخوند حالا که سپردی اگه بازم طول بکشه میخوای چکار کنی درلحظه از خدا هدایت خواستم و درلحظه خدا هدایتم کرد که اونموقع که درحال شرک ورزیدن بودی خدا داشت کاراتو انجام میداد و رهات نکرد بعد حالا که سپردی بهم فکرمیکنی کاری نمیکنم برات؟!! دلم آروم شد نجوا خاموش شد. درلحظه اون شعر پروین که استاد در فایل توحید عملی 9 خوندن یادم اومد اون قسمتش که درباره این میگفت که ما که با دشمنان چنانیم فکرمیکنی با دوستان… (متن شعرش یادم نیست ولی مفهومش همین بود)
ببخشین کامنتم طولانی شد. ازروزیکه استاد این فایل گذاشتن و خداوند منو متوجه غرورم کرد همش ازش میخواستم که خدایا خیلی مزه شیرینی داره این غرور خودت این شیرینی را ازم بگیر. خالصانه و خاضعانه ازش خواستم و بهش گفتم خدایا میخوام درپناه تو باشم میخوام بازم مثل قبل حتی عالیتر از قبل با هدایتهات پیش برم میخوام موحد باشم وبندگیتو بکنم خودت این غرور و طعم شیرین منم منم را ازم بگیر. و امروز اینجا نوشتم تا بااین نوشتن و اقرار کردن پتکی بزنم به اون غرور بیجا که شهلا میتونه شهلا خودش….
درپناه حق باشین استاد عزیزم مریم جانم و دوستان بینظیر که باوجود اینکه نمیشناسمتون ولی بینهایت عاشق همتون هستم و ذوق میکنم از شنیدن و خوندن موفقیتهایی که مینویسین.
سلام به خدای مهربانم وسلام به استادان عزیزم و همه اعضای این سایت الهی
سلام به شما دوست عزیزم شهلا جان کامنتتون عالی بود کلی درس داشت واون قسمت آخر که گفتین که خدا گف تو اون موقعی که ازمن غافل بودی رهات نکردم حالا العان که به یاد من هستی فکر میکنی تو رو رها میکنم نکته عالی بود برای من که خدا فراموش کار نیس وهیچ وقت مارو فراموش نمیکنه
ممنونم ازشما به خاطر این کامنت زیباتون انشاالله هم شما و ما واقعا به خدای خودمون نزدیک بشیم وهمیشه از اون بخواهیم واون به راحتی ما رو هدایت کنه
سلام نرجس جان عزیزم. میدونستی من عاشقت اسمت هستم. مبارکت باشه این نام نیکو که خدا به دل پدرو مادرت جاری کرده که بروی شما گذاشته بشه.
دوست عزیزم بخدا خیلی خوشحالم که تجربه زندگی من براتون مفید بوده. الهی شکر. این خودش یه نعمته که مفید باشی برای این جهان.
دیشب بعد از خوندن کامنتتون براتون جواب نوشتم ولی دلم تاییدیه نداد برای ارسالش و حذفش کردم. تاالان که خدا بهم لطف داشتو….
ممنونم ازشما. ممنونم که کامنت منو خوندین و بهم ابراز لطف داشتین.
درپناه حق باشین دوست عزیزم
سلام شهلا جان امیدوارم که تا حالا مشکلت حل شده باشه و واقعا آفرین به شما که خانم مستقلی هستی و کسب و کار خودت داری انشاالله موفق باشی و خیلی ممنونم اسم شما هم زیباست ببخشید که تا العان جوابتون ندادم راستش زیاد سر در نمیاوردم که چطور باید جواب دوستان بدم تازه یاد گرفتم
به نام الله یکتا
سلام استاد عزیزم سلام خانم شایسته ی گلم سلام دوستان هم فرکانسیم که عاشقتونم
استاد خاطره ای که دارم و هیچ وقت یادم نمیره واسه زمانیه که هنوز تو در و دیوار بودم هنوز توحید و خدا و سایت رو پیدا نکرده بودم و تو شرک دست و پا میزدم
یه روز که بیرون بودم رمز کارتم رو اشتباه زدم چندبار و کارتم سوخت و هیچ پولی هم نداشتم میخواستم برگردم خونه و تاکسی بگیرم ولی یه قرونم نداشتم به شوهرم زنگ زدم گفت به تاکسی که از در خونه ی مادرشینا رد میشه بگم وایسه اونجا شوهرم به برادرش زنگ میزنه بیاد وایسه اونجا به من پول بده تا من پول تاکسی رو بدم برسم خونه
منم با خیال راحت رفتم تاکسی گرفتم و نشستم و رسید در خونه ی مادرشوهرم دیدم برادرشوهرم جلودر وایساده به تاکسی گفتم وایسته پیاده شدم ازش پول رو گرفتم دیدم یکم تعجب کرد ولی دوزاریم نیفتاد منم سوار ماشین شدم رفتم وقتی رسیدم خونه به شوهرم گفتم تو زنگ زده بودی به برادرت گفتم نههههه یادم رفت
من مات و مبهوت بودم از کار خدا انقد تحت تاثیر قرار گرفتم که اشکم بند نمیومد گفتم خدایا از هر کسی بیشتر به فکر منی چطوری شکرگذارت باشم چرا من رو کسی غیر از تو حساب کردم اخه تو چقدر منو دوست داری ولی من بهت بی توجهم
ولی وقتی گوش به فرمان شیطان باشی اونم این الطاف الله رو زود از یادت میبره و منم یادم رفت
چند روز پیش کاملا هدایتی تلوزیونو روشن کردم دقیقا وقتی روشن شد داشت یه اقا درمورد پدرش که روحانی متدینی بود صحبت میکرد و میگفت نظر پدرم این بود که خدا مثل خورشیده به همه روزی میده حالا یکی خفاشه میره تو غار قایم میشه یکی افتابگردونه از افتاب بهره میبره اون که خفاشه باید خودش رو درمان کنه
خدایا شکرت که هر اتفاقی بیفته به نفعمه
وقتی فقط به همین جمله دقت میکنم دیگه انگار غمی ندارم دیگه اصلا اتفاق بدی وجود نداره وقتی به اتفاقات زندگیم دقت میکنم میبینم هر اتفاق به ظاهر بدی که افتاده بهترین اتفاق بوده برام مثلا ما حدود 6سال بچه دار نشدیم تو این مدت به زمین و زمان گیر میدادم به هر دری زدم ولی نشد اگر میشد قرار بود بچهامو چطور بار بیارم؟؟؟؟ ولی وقتی با استاد اشنا شدم یکماه بعد دوقلو باردار شدم یاد حرف استاد تو قانون افرینش افتادم که میگن اونایی که یه مدت دنبال بچه دار شدن هستن ولی نشدن وقتی رها میکنن خدا چنتا چنتا میده بهشون دقیقا همینطوره
در کل هر اتفاقی که برام افتاده رو مرور میکنم میبینم خیرش خیلی بیشتر از شر های ظاهریشه حالا این یه نمونش بود
خدای مهربانم
استاد عزیزم سلام
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
همین چندروز پیش بود که من قران رو برای بار دوم خوندمش و بعد احساس کردم توحید همه چیز بوده , بعد معجزه وار یه فایل دوساعت و بیست دقیقه از ترجمه ایات قران ایه هایی که عاشقشم اون ایه های توحیدی با یه اهنگ ملایم قشنگ پیدا کردم و گوش میدادم , به محض خواستنش بعد خوندن قران. بعدش گفتگو با دوستان قسمت رزا و گفتن استاد که همه چیز توحیده و بعد گفتم کاش فایل بعدی توحید عملی ده بود و شد! اره ارتباط همینقد قوی ! یکروز پیش بمن گفت این فایل میاد , مثل همون خواسته ات به تو داده شد ,درست شده ولی توراهه
من سااالهاست دارم نقاشی میکنم ولی پارسال همین موقع ها بود قدم اول خریدم و تصمیمو گرفتم که حالا که درسم که مهندسیه تموم شده و من دارم دنبال کار میگردم رو بیخیال بشم و بچسبم به نقاشی! هر روز کلی رزومه میفرستادم برا شرکتها تو سایت و بعضیاشون زنگ میزدن گاهی میرفتم و گاهی نه! گاهی قبول میشدم و ادامه نمیدادم ولی دیگه گفتم بسه
هیچ ایده ای نبود ولی من دلو به دریا زدم و قدم اول جاب ویژن و ای استخدام رو ولش کردم و پیامکشو مسدود کردم, قدم اول رو که خریدم تو همون جلسه سوم حرف نقاشی پیش اومد و من گریه و گریه از دقتش!شروع کردم به ساخت باورهای نقاشی و ارزشمندیش که قلم من قلم خداست و خدا به قلم من نور میده و… اکثرش توحید رو به نقاشی مرتبط میکردم , کار ساده ای نبود من هنرمو هییییچ میدونستم که یه هزاریم نمیتونم ازش پول بسازم
هیچ کس تا به اون روز برای نقاشی های من پولی نداده بود ولی یکم وقت بعد رفتم یه کارگاه که مثل فرشته نجات بودم اونجا ! روزی نبود که ازم تشکر نشه بخاطر بودنم و هنرم ! فقط میگفتم خدایاا تویی
تقریبا تا یه ماه پیش خواستم درامدم رو دوباره سه برابر کنم و ازونجا بیام بیرون و اینکارو کردم بدون هیچ دورنمایی و میدونستم یه دری باز میشه! دلم میخواست سفارشات خودم باشه و تو خونه کار کنم و ایده های خودم یا بهتر بگم خدای خودم رو اجرا کنم که این اتفاق معجزه اسا افتاد
چجوری بگم از اعتباری که میده؟من اصلا قبلا نمیدونستم اعتبار چیه ولی وقتی یه مشتری چندمیلیون کارو مبده دستت همون دفعه اول که می بینتت و میای خونه میفهمی اعتبار چی هست اصلا!
خونواده گفت همبنجوری بهت داد ندیده نشناخته ؟گفتم اره راستش یادم رفت شمارمم بهش بدم!
اره هیچ کس هنرمو نمی دید چه برسه به پرداخت هزینه ولی الان برا بار دوم درامدم رو سه برابرش کردم!
استاد شما از سخنرانی میگید من از نقاشی میگم! هروقت میخوام شروع کنم میگم خدایا تو بکش تو رنگارو انتخاب کن تو پرداز بزن تو انجامش بده من چیکارم و هروقت گفتم اون کار مبهوت کننده شده هرکی دیده! چندوقت یه نقاشی روی چوب کشیدم بردم دادم پلی استر اون اقا گیر داده بود خانم این نقاشی رو چرا روی چوب کشیدی روی چیز ارزشمندتر میکشیدی مسی چیزی! مبهوت کننده میشه اون کار وقتی خدا میکشدش
حالا میفهمیم چرا میگفتن اول هرکارت بسم الله بگو چون تمومه
خدای من! از رانندگیم بگم! اصلا هنوزم نمیدونم چجوری یاد گرفتم ولی هولم داد و گفتم تو برون من بلد نیستم میترسم چندساله گواهی گرفتم میترسم ,جاده شلوغه پر از تریلیه میترسم ولی تو انجامش بده و انجام داد تا رسیدم به اینجا که به مامانم میگم من حتی گازو ترمزم نمیگیرم خودش میگیره وگرنه که شیش ساله نتونستم بشینم پشت ماشین ولی حالا تو این چندماه چیییشد!!!
اخ ازون وقتی که انجامش میده , پروژه لیسانسم خدایا غیر تو کی میتونست بیسوادی من تو پروژه , بی پولی من برای سفارش و انجامش بدست یکی دیگه ,بلد نبودم یه توضیح ساده رو انجام بدم ,برام نوشتی دل استاد گرم کردی نمره را داد بدون توضیح درصورتی که میدونستی اگه بفهمه خودت ننوشتی میندازه ولی برا بقیه انداخت ولی تورو نه! تازه کلی هم پررو بازی در اوردم
فقط خدا میدونه که من هیچ کار براش نکردم چون اصلا در توانم نبود ,نه بلد بودم برنامه نویسی کامل که خودم بنویسم ,نه پولشو داشتم بدم یکی دیگه ,نه روم میشد از بابام پول بگیرم اندازه پول ترم دانشگاه ازادم در میومد,نه وقتشو داشتم حتی یاد بگیرم ,هیچی هیچی هیچی ولی با نمره بالا تموم شد و لیسانسمو گرفتم!
خدایا منو ببخش حافظم کم یاری میده ولی یادم بیار بقیشو!
الان که دارم مینویسم یه سفارش زیر دستمه که خوشگل نشد و میخوام تغییرش بدم و میخوام یا با سلیقه خودش و کمک خودش و قلم خودش تغییرش بدم ,نتیجه شگفت انگیزش هرچیشد بعد ها میخونمش این پیامو ایشالا! و یک سفر قشم هم برنامه ریزیش دادم دست خدا اونم نتیجش مینویسم بعدها
خدانگهدار
به نام تنها فرمانروایی جهان هستی خدای مهربان بخشده رزاق وهاب توانا سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و همه ای عباس منشی های ارزشمند درود خدا بر تو استاد گرانقدر به به یک فایل توحیدی دیگر یک یادآوری خیلی به جا خدا رو هزاران بار شکر میکنم که در این سایت الهی هستم و درسهای بزرگی از این سایت یاد گرفتم واقعا خداوند خیلی منو دوست دارد که اینجا هستم من خیلی خوشبخت هستم چون دارم یه زندگی خوب لذت بخش میکنم چون خداوند رو دارم ومورد هدایت خداوند قرار گرفتم در تمام مراحل زندگیم خوب و عالی هستم همه اش کار خداست چون دقیقا مثل استاد هر کاری دارم از خداوند کمک میگیرم وحرکت میکنم نتیجه عالی پیش میره حتی برای جای پارک ماشین در مکانهای که حتی جای موتور هم نیست خداوند برای من خالی میکند توی ترافیک در محل کار موقعی خواب همیشه هر چیزی خواستم کارم راه انداخته چند روز پیش فرزندم مریض شد کل داروخانهها شهر گشتم داروش پیدا نکردم از خدا خواستم راهی جلوم بزاره کجا برم چیکار کنم رفتم خونه با یک قرص داخل یخچال داشتیم خوب خوب شد بچهها به اندازه ای به خدا ایمان داشته باشید کارهاتون به طرز عجیبی درست می شود خیلی خدای خوب مهربان رزاق وهابی داریم بچهها بعد از دوره ای فوق العاده ارزشمندی اتفاقات بزرگی در زندگیم رخ داد برکتم بیشتر شد احساس درونیم عالی شد من به عنوان یک دانشجوی دوره میتونم نمره ای 20 بدم خدا میدونه فوق العاده ای خودتون رو خوب می شناسید یه حس فوق العاده ای همیشه دارید استاد بزرگوارم ازتون سپاسگزارم بابت این فایل عالی خدایا شکرت شکرت شکرت در پناه خداوند شاد سالم ثروتمند وارزشمند باشید دستان پر مهر خداوند روی شونه هاتون
سلام به استاد دوسداشتنی خودم و خانم شایسته گل و همه دوست های عزیزم
به اندازه ای ک سرت در مقابل خداوند پایینه به همون اندازه خدا سرتو جلو بقیه بالا نگه می داره
میخوام از دورانی بگم که توسط دیگران تحقیر شدم میگفتن تنبلی، نمیخونی، تواناییش رو نداری، مدام با بقیه مقایسه میشدم، فلانی رفت بهترین رشته رو خوند تو هنوزم پشت کنکوری، تو هنوزم در حسرت یه صندلی توی یه دانشگا خوب هستی، پس کی میخوای شروع کنی، این شد زندگی، فلانی بچه داره منم بچه دارم، آبرومون رفت هر کسی می پرسه الهام چی کرد هنوزم پشت کنکوره باید با شرمندگی بگیم اره یکسال دیگ موند
اینا تمام حرفایی بود ک من دوسال مدام شنیدم و هرچی سعی میکردم تا خودمو آروم کنم نمیشد، اونقدر در مقابل کنکور ناتوان شده بودم ک اونو مثل یه غول روبروی خودم میدیدم (شرک)
خیلی وقتا با خودم میگفتم فلان مشاوره رو برم حتما دیگ میخونم و رتبه خوب میارم یه مدت میرفتم و با نا امیدی رهاش میکردم، بعد میگفتم ن میگن اگه اون معلم رو بگیری قبول شدنت حتمیه یه مدت معلمم رو عوض میکردم و بعد با خستگی و ناامیدی رهاش میکردم، از این کلاس به اون کلاس، از این مشاوره به اون مشاوره تا جایی ک دیگه بریدمممممم
کمتر از دوماه مونده بود ب کنکورم با عجز و ناتوانی از دوسالِ سختی ک پشت سر گذاشته بودم، بعدِ نمازم سجده افتادم و زار زار گریه کردم و التماس کردم گفتم من دیگه توانی ندارم اصلا هیچی ندارم حتی دیگه کسی به اسم الهام رو نمیشناسم ولی تو میتونی تو قدرتش رو داری فقط نجاتم بده با اشک و گریه التماسِ خدا کردم
خدا شاهده از همون شب به بعد در کمتر از دوماه خدا توانایی بهم داد ک از ساعت 6 صبح بعد نماز شروع میکردم به درس خوندن تا خود ساعت 9 شب، اون انرژی که به من داده میشد از من نبود، من دوسال فقط درجا زدم اون دوماه فقط و فقط انرژی بود ک خدا بهم داده بود وگرنه من کجا و روزی 13 ساعت درس خوندن کجا
توی اون مدت به یه رهایی و ایمانی رسیده بودم ک سر جلسه کنکور وقتی کنار خواهر دوقلوم نشسته بودم و آزمون رو دادم حتی یه لحظه هم به تقلب فکر نکردم چون یقین داشتم خدا هست اون کمکم میکنه نیازی به دیگران ندارم نتیجه اومد و در کمال ناباوری که حتی مشاوره ها هم میگفتن دانشگا دولتی توی شهر خودت نمیتونی بیاری و نهایت بری شهرهای اطراف اما من قبول شدم توی همون دانشگاهی ک میگفتن امکان نداره بتونی قبول بشی، پشت سرش 8 ترمه تموم کردم و ارشد با رتبه دو رقمی قبول شدم، هفته پیش تهران بودم و به پاس اینکه توی پروژه بنیاد ملی نخبگان تیم برتر شدم ازم تقدیر شد،بهم تقدیر نامه دادن و همه بهم تبریک گفتن
به اندازه ایی ک سرت در مقابل خدا پایینه به همون اندازه خدا سرتو پیش بقیه بالا نگه میذاره
پشت تمام این اتفاقات و موفقیت های درسیم فقط و فقط خدا بود، خیلی وقتا بود نمیخوندم و میگفتم تو باهام بیا من نخوندم تو امتحان بده تو کنارم باش من بلد نیستم ولی تو میتونی
من هیچ اعتباری به خودم نمیدم فقط خدا بود
و حالا سوالم از خودم اینکه تو با وجود همچین خدایی چرا باید بترسی؟ چرا باید نگران حفظ همچین شرایطی باشی مگه این موقعیت رو تو بدست آوری ک تو بخوای حفظش کنی؟
حالا همه میگن افرین موقعیت خوبیه حیفه موندی ایران برو، تو تواناییش رو داری برو، اینجا جای تو نیست
میخوام بگم حیف اینکه من همچین خدایی رو یادم بره، نامردیه من اینو از خودم بدونم
همون خدایی ک من رو از ناتوانی مطلق نجات داد دوباره زنده ام کرد، بهم اعتبار داد، کمکم کرد منو بلند کرد همون خدا بهترین برنامه ها رو برام داره
واقعا ترس و نگرانی نهایت شرک و بی ایمانیه درمقابل همچین خدایی
امیدوارم همیشه یادم بمونه خدا چطوری در همه موارد زندگیم قدرتش رو بهم نشون داد
موفق و پیروز باشید
سلام دوست عزیز
کامنت شمارو خوندم واقعا خیلی خوشحال شدم و یه حس خیلی خوب و فوق العاده ای بهم دست داد
منم امسال کنکور دارم و وقتی داستان شمارو خوندم واقعا لذت بردم که از خدا کمک خواستید و تونستید تو این زمینه موفق بشید
ممنونم از کامنت زیباتون که بهم قوت قلب داد
موفق باشید
سلام دوست خوبم
امیدوارم حالت عالی باشه
خداروشکرررررر میکنم ک حس خوبی گرفتید
امیدوارم حسابی توی آزمون موفق بشید و باعث بشه ایمانتون قوی تر بشه و باورتون نسبت به خدا بهتر بشه چون بیشترین چیزی ک کنکور به من داد یه ایمان قوی بود و باید مدام اینو به خودم یادآوری کنم
سلااام به روی ماه شما الهام جان
خدارو بی نهایت شاکرم برای وجودشما دراین سایت الهی
و مرسییی ازتون که از نحوه ی نگرشون و اتفاقات زندگیتون برای ما نوشتید،واین همون حسیه که بهم میگه،اگر برای الهام شده پس برای تو هم میشه….
از خدا ی شکست ناپذیری که هر پیروزیه ازسمت خودشه،کمکم کنه وبر زبانم جاری بشه….
دوست عزیزم منم تضادی که باعث شد با این سایت واستاد آشنا بشم قبول نشدنم توی کنکور بود،و وقتی فهمیدم ترمز وشرک چیه،دیدم نه بابا،من پرررررررازشرکککککم،اینکه قدرت میدادم به کلاس وازمون وفلان کتاب وخیلی چیزها برام روشن شد،
خیلی خوشحال میشم که به لطف الله یکتا کامنتم رو بخونید وبهم جواب بدید،راستش می دونید سوالم یا گره ی کور ذهنم چیه؟
دوست دارم از جلسه کنکور کارشناسی ارشدتون بگید؟با چه نحوه ی نگرشی رفتید سرجلسه….وسوالات رو می خوندید و هرگزینه ای که براتون چشمک می زد همون رو می زدید؟؟یعنی به حل سوالات فکر نکردید؟ویه سوال دیگه بعدش تا نتیجه… نحوه ی نگرشتون این بود مطمئن بودید قبول میشیدو یا می گفتید هرنتیجه ای با خداست؟
پیشاپیش ممنونم برای پاسخگویی تون
سلام دوست عزیزم
نمیدونید که چقدر با پیام شما خوشحال شدم و پیامتون چه انرژی بهم داد، اصلا نشانه ای از سمت خدا بود و باعث شد بیام و پیام خودم رو بخونم و دوباره وارد مسیر بشم و به این راه ایمان داشته باشم
امیدوارم حالتون عالی باشه
و همینکه پیامم تونست بهتون کمک کنه برای من خیلی خوشحال کنندست
واقعیتش کارشناسی ارشد برای من هدف نبود، فقط ثبت نام کردم و از اونجا ک تازه هم با این مباحت آشنا شده بودم و مدام نتایج دیوانه ام میکرد گفتم فرصت خوبیه از این قانون برای این آزمون استفاده کنم از کتابخونه کتاب هم گرفتم اما نخوندم
روزی ک کنکور داشتم یه حس رهایی فوق العاده داشتم از بابت اینکه خدا رو کنار خودم داشتم بهش گفتم من چیزی نخوندم قبول شدن و نشدن هم برام مهم نیس اگه قبول هم نشم میدونم برنامه ی بهتری داری من چیزی نمیدونم اما تو همه چیزو میدونی تو جواب سوالا رو میدونی تو بهم بگو
هرسوالو ک میخوندم نگا میکردم ببینم کدوم گزینه بهم چشمک میزنه و برام پررنگ تره و بعد از انتخاب یکی از گزینه ها بلافاصله میگفتم خدایا شکرت ک گزینه درست رو بهمگفتی
و خیلی خوب نقشش رو بازی کردم طوریکه مراقب ها از کنارم رد میشدن ی جوری نگام میکردم ک انگار همه کتابا رو خوندم چون تمام زیررشته ها رو پر کردم
اینکه میگم خدا رو حس میکردم ب کلام نیست واقعا حسش میکردم، ایمان اینکه خدا کنارمه باعث شد تا ساعت 12 بشینم و حتی بعدش کمردرد گرفتم ک 4 ساعت با اعتماد ب نفس و حال خوب نشسته بودم و کل پاسخنامه رو پر کرده بودم
اما بعدش گاهی ترس سراغم می اومد نکنه قبول نشی،نکنه نشه و … الخصوص وقتی ک یسریا میپرسیدن ارشد چیکار کردی؟ هرچند با ترس اما به ظاهر هم ک شده میگفتم خیلی خوب امتحانشو دادم و کنترل ذهن میکردم ب خودم میگفتم من ک امتحان ندادم خدایی ک تنها قدرت مطلق جهان هست اون امتحان داد قطعا خوب میشه و خدا هم مثل همیشه سنگ تموم گذاشت :)
امیدوارم ک شما همرموفق باشی دوست خوبم
سلام به شما دوست عزیزم
چندین باره این کامنت شمارو میخوندم 6م الان و هم قبل تر
خیلی احساس خوبی به ادم میده که تو دو ماه تونستید انجامش بدین و کنکور پشت سر بزارین
منم دقیقا توی وضعیت مشابه پشت کنکور بودن شما هستم و منم دارم درجا میزنم
به عنوان کسی که این راه رو پشت سر گذاشته میخوام ازتون بپرسم از لحاظ روند درسی چیکار کردین که ازش رد شدین؟ اگه اون روزها خاطرتون هست میشه برام بگین؟
و ابنکه من یکم گیج شدم از یه طرف تاکید به طی کردن تکامل و قدم به قدم پیش رفتن و اینکه از راه طبیعی موفق میشی
از یه طرف اینکه خداوند همه کار برات میکنه و خدا معجزه میکنه که باورش برای خودت و دیگران سخته
استاد توی فایل توحید عملی 11 گفتن بدون هیچ خوندن و فقط پاسخ نامه رو پر کردن به راحتی دانشگاه قبول شدن
سوالم اینه که مرز بین توهم زدن و اینکه چطور از قوانین خدا استفاده کنم و بسپرم به خودش، چیه؟
بی نهایت سپاسگزار خواهم بود اگر از طرف شما راهنمایی باشه کخ بتونه درگیری فکری منو بهبود ببخشه
سلام دوست عزیزم امیدوارم حالتون خوب باشه
خیلی خوشحال شدم که کامنتم احساس خوبی بهتون داد
اون سال ک من کارشناسی قبول شدم هیچ مشاوره ایی فکر نمیکرد ک من بتونم شهر خودم قبول بشم اما شد و این چیزی جز حضور خدا نبود من بعد از کنکور گفتم نتیجه مهم نیس مهم اون خدایی هست ک من پیدا کردم و شناختم
من اون سال با خدایی ک استاد درموردش صحبت میکنه آشنا شدم و متوجه شدم تمام این دور زدن ها و سرگردانی ها به خاطر این بود ک من مشرک بودم البته اینو الان با صحبت های استاد متوجه شدم، کلید موفقیت اون سال من توحید بود من همه جارو رفتم همه دورامو زدم و از همه جا بریدم از همه ناامید شدم و آخرین راهی ک برام موند خدا بود
به خدا با تمام وجودم بدون ذره ای شرک رو کردم و خدا پاسخ داد
اینو با آگاهی الانم میگم شاید توی ذهنتون نقش ببنده ک من دو ماه روزی 13 ساعت درس خوندم اما این دلیل اصلی نبود، دلیل درس خوندن من هم این بود ک باور داشتم باید بخونم تا قبول بشم و خدا طبق باورم بهم قدرت داد، کنارم بود خوندم و قبول شدم
دلیل اصلی توحید بود چون من با اون رتبه و اون درصدها هم قبول نمیشدم و قبولی من فقط وفقط لطف خدا بود فقط بدلیل ایمان بود
حالا چرا اینو بهتون میگم چون من توی کنکور ارشدم دقیقا تجربه ای ک استاد توی فایل توحید عملی 11 گفتن رو داشتم من اصلا نخوندم و باورم به این بود، خدایی ک همراهمه اون دانشش رو داره و ازش سوال میکردم کدوم جوابو بزنم هرکدوم از گزینه ها ک چشمک میزد اونو میزدم و با همین روش رتبه من 22 شد ک بازم دلیلش توحید بود
شما درمورد تکامل پرسیدید من اون سالی ک کنکور کارشناسی دادم خدارو پیدا کردم اما رهاش کردم اگ من به همون روش پیش میرفتم اگ درگیر حاشیه نمی شدم اگه اصل رو میچسبیدم مسیر تکاملم کوتاه تر میشد
به نظر من از هرکجا ک هستی اگ شروع کنی و توحید رو تمرین کنی همه چیز بهت داده میشه حتی بیشتر از تصورت، به قول استاد وقتی توحید درست بشه همه چیز خود ب خود بوجود میاد اگ کنکور کارشناسی ارشد رو نداده بودم میگفتم در کنارش درست هم بخون و تلاشت رو بکن اما دیدم ربطی به خوندن هم نداره فقط توحید
این اصلا توهم نبود باور قلبی بود
وقتی با تمام وجودت باورش کنی برات اتفاق می افته حتی چیزی خارج از تصور بقیه برات اتفاق می افته
من درمورد قبولیم با کسایی ک توی مدارش نبودن اصلا حرف نزدم و چیزی نگفتم چون میدونم باور نمیکنن
خود من بعد از دیدن فایل توحید عملی 11 شروع کردم دوباره باور توحیدیم رو قوی کنم مثلا با تمرین های کوچیک مثل اینکه چیزی گم میکنم میگم خدایا تو بهم بگو کجاست و به طرز عجیبی منو به سمت اون هدایت میکنه بعد همین باعث میشه باورم قوی تر میشه ک خدا هست و توی خواسته های بزرگتر هم ب همین سادگی جواب رو بهم میگه
امیدوارم تونسته باشم بهتون کمک کنم موفق باشید
سلام به شما دوست عزیزم
خیلی خیلی ممنونم برای اینکه وقت گذاشتین و به سوالم پاسخ دادین
با خوندن این کامنت خیلی دلم خواست که برای منم اینطور پیش بره
و خداروشکر که اینطور به خدا نزدیک شدین انشالله نزدیک تر بشین
به تازگی شروع کردم به خوندن قران و خیلی سریع دیدم 5 جز قران خوندم و به ایات 123_126 ال عمران رسیدم
وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنتُمْ أَذِلَّهٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ١٢٣
خدا شما را در جنگ بدر یارى کرد در حالى که ناتوان بودید، از خدا بترسید باشد که شکر نعمت او را به جا آورید
إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلَاثَهِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِکَهِ مُنزَلِینَ١٢4
آن گاه که به مؤمنان گفتى: «آیا کافى نیست که پروردگار شما را با فرستادن سه هزار فرشته یارى کند؟»
بَلَىٰ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هٰذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَهِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِکَهِ مُسَوِّمِینَ١٢5
آرى اگر استقامت و تقوا پیشه کنید در اثنایى که دشمن به سراغ شما بیاید خداوند شما را با پنج هزار فرشتۀ نشان دار یارى خواهد کرد
وَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَکُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ١٢6
خداوند این کار را جز براى بشارت و اطمینان خاطر شما نکرد و پیروزى تنها از جانب خداوند توانمند فرزانه است
طَائِفَهً مِنکُمْ وَ طَائِفَهٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّهِ یَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنفُسِهِمْ مَا لَا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ مَا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُلْ لَوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ١54 ال عمران
آن گاه پس از اندوه، آرامشى بر شما فرستاد، این آرامش خلسه مانند، جمعى از شما را فرا گرفت و دیگران در فکر جان خویش بودند، آنها دربارۀ خدا گمانهاى نادرستى همچون گمانهاى دوران جاهلیت داشتند و مى گفتند: «آیا کار به دست ما مى افتد؟» بگو: «همۀ کارها به دست خداست » آنان در دل خود امورى را پنهان مى دارند و آن را بر تو آشکار نمى کنند، مى گویند: «اگر اختیارى داشتیم در اینجا کشته نمى شدیم » بگو: «اگر در خانه هایتان هم بودید آنهایى که سرنوشتشان کشته شدن بود به قتلگاه خود مى رفتند، و خداوند آنچه را در سینه پنهان دارید مى آزماید و آنچه را در دل دارید پاک مى گرداند و خداوند از راز دلها با خبر است »
اینکه یک جنگ صورت بگیره و خداوند سپاهی از 5 هزار فرشته نشان دار برای یاری بفرسته
این روزا حالم مدام خوب و بد میشه ولی هر بار که نگران و ناامید مبشم انگار از یه حدی بیشتر طول نمیکشه ، منظورم اینه در نهایت دوباره ارام میشم
و دیروز اینو به چشم دبدم که تو ایه 154 ال عمران خداوند میگه بعد از اندوه شما را ارامش می دیهیم و این چیزی شبیه خلسه است
دیروز اینقدر بهم ریخته بودم که نمیدونم بگم چقدر بعدش شروع کردم به قران خوندن و این ایات رو خوندم و بعدش چنان راحت و عمیق خوابم برد که چیزی جز خلسه نبود واقعا
دارم سعی میکنم تمرین کنم هر چقدر که درس میخونم بگم خدایا من چه میدونم تو این بدن رو خلق کردی تو به من بگو چه خبره تو بگو این تست زیست چی میگه
دارم اینارو اینجا توی کامنتم ثبت میکنم که اگر واقعا از این مرحله زندگیم گذشتم و امسال قبول شدم ،مسیر رو یادم باشه و فراموش نکنم
من اینطور فکر میکردم که باید خدارو اجابت کنم که اونم درخواستم رو اجابت کنه و مدام تو این فکر بودم که خدایا برات چیکار کنم که در عوض تو درخواستم اجابت کنی؟
و الان توی این ایات میبینم که خدا فقط به خاطر بشارت و ارامش خاطر بنده اش اونا رو پیروز و 5 هزار فرشته به یاری فرستاده
نمیدونم واقعا ، انشالله خودش به مفهوم اصلی هدایتم کنه ولی الان این برداشت رو کردم که اون فقط به خاطر ارامش خاطرم میتونه یاری کنه
باز هم سپاسگزارم که لطف کردین و اینقدر زیبا پاسخم دادین
دوست عزیزم سلام
منم براتون آرزوی موفقیت میکنم
چقدر آیاتی ک نوشتید الهام بخش و عالی بود
دقیقا خدا زمانی ک احتیاج داری به کمکت میاد و با آرامش دادن بهت کمک میکنه دقیقا احساسش کردم، آرامشی ک شبیه خلسه هست و باهات کاری میکنه ک تسلیم تسلیم باشی
موفق باشی دوست خوبم