اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
چقدر خوشحالم که آگاهی های امروز درباره توحید هست و مقوله ایی که شما استاد عزیزم بسیار خبره و ماهر و دراقع استادِ توحید عملی و استادِ تشخیص اصل از فرع هستید،من عاشق فایل های توحیدی شما هستم و برای شنیدن هر کلمه ش تشنه ام و با هر کلامتان اشک شوق می ریزم.
واقعا به هیچ طریقی توانایی قدردانی از زحماتتون را ندارم اما فقط با نتایجم حق سپاس گزاری از شما استادهای نازنینم و گروه تحقیقاتی عباس منش را کامل ادا ادا کنم و چه نتیجه ایی بالاتر اجرای توحید در عمل،من چقدر خوشبختم که خدای بی نظیری دارم و شکرگزار خداوندم برای وجود استاد های فوق العاده و بی نظیرم که هر لحظه وجودشون برکت و رحمت الهیست،پروردگارا سپاس گزارم،استاد های خوبم با تمام وجودم سپاس گزار و قدردان زحماتتون و انرژی و زمانی که عاشقانه برای ما میگذارید هستم و بی نهایت خوشحالم که شما را دارم و افتخار شاگردی شما برای همیشه نصیبم شده.
خیلی جالبه که دیروز داشتم یک مقاله درباره عزت نفس که خانم شایسته عزیز با قلمی بسیار شیوا نگاشته بودند را مطالعه می کردم در واقع کلمه به کلمه آن را می بلعیدم و در انتها به این جمله رسیدم که عزت نفس = توحید عملی و کم کردن فاصله روح و ذهن راستش ابتدا درک نکردم که توحید عملی چه ربطی می تونه به عزت نفس داشته باشه اما وقتی فکر کردم و از خداوند هدایت خواستم متوجه شدم که وقتی من به این درک برسم که هیچم ، نه هوشم ،نه استعدادم نه عقلم هیچ کدام هیچ کارایی ندارند و من برای تک تک مسائل زندگیم،این که چه تغذیه ایی داشته باشم که برای جسم من مناسب باشد،یا چه شغلی داشته باشم که مناسب شرایط من باشد و در هر زمینه ایی بدانم که باید از خداوند هدایت بطلبم و من هیچ چیز نمی دانم و اوست که بر هر علمی آگاه است ،خودم را هر لحظه محتاج و فقیر بدانم به هر خیری که از خداوند به من برسد این یعنی ته عزت نفس و اینجاست که احساس آرامش دارم و هرگز به هیچ راهی فکر نمی کنم،دست و پا نمی زنم،خیالم راحت هست و دائم آیه 24 سوره قصص که موسی هنگامی که از دشمنان فراری بود و زیر سایه درختی استراحت می کرد و با خود زمزمه می کرد را با خود تکرار می کنم و هر روز قبل از نوشتن سپاس گزاری هایم می نویسم، إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ : پروردگارا من به هر خیری که از تو به من برسد فقیر و محتاجم و بعد هم درهای رحمت خداوند به روی موسی باز شد و الهامات خداوند را دریافت کرد که داستانش در قرآن مفصل ذکر شده.
استاد جانم،هر چقدر بیشتر به فایل های بی نظیر تون گوش جان می سپارم و قانون را بهتر درک می کنم و گوش دادن به تفسیر قرآن را چاشنی صحبت های نقض شما می کنم بیشتر میفهمم که هیچ نمی دانم،که چقدر ناتوانم و به عاجز بودنم بیشتر پی می برم و از شما آموختم که در حتی جزئی ترین مسائلم از خداوند هدایت بطلبم و پاسخ ها به من داده می شود بدون هیچ سختی یا عذابی به راحتی تمام و چقدر توحید عملی من را هم سپاس گزارتر کرده و هم آرامش بیشتری دارم و من فکر می کنم وقتی به اینجا برسیم که ما و هیچ مخلوقی هیچ نقشی و هیچ قدرتی در هیچ زمینه ایی نداریم و تنها قدرت مطلق کل جهان هستی فقط و فقط خداوند هست یعنی همان عزت نفس و همانی که قلبم باهاش آرومه توحید عملی
زمانی که در مسیر توحید عملی قرار بگیریم دیگر جای هیچ سرزنشی نیست به این دلیل که هر اتفاقی را به چشم خیر و صلاحی از سمت پروردگار می دانیم و مطمئن هستیم که این اشتباه حتما قسمتی از مسیر تکامل هست و اینجاست که احساس لیاقت و عزت نفس را زیر سوال نمی بریم، به هم نمی ریزیم،خودمان را سرزنش نمی کنیم و با اعتماد به نفس کامل به مسیر ادامه می دهیم و هرگاه که از مسیر خارج شدیم با یاری حق دوباره به صراط المستقیم باز می گردیم و من دقیقاً اینجا به نکته مهمی رسیدم که مقوله توحید عملی به زیر شاخه هایی به نام عزت نفس و احساس لیاقت مرتبط هست و پایه و اساس قوانین الهی همان توحید عملی هست.
از خداوند درخواست دارم که هر روز قلبمان را باز کند برای دریافت الهامات و اجرای بهتر توحید در عمل تا پایه و اساس دنیا و آخرتمان را آجر به آجر با اصل توحید عملی بسازیم و در پیشگاه پروردگار سرافراز باشیم.
استاد های حنیف و توحیدی ام دوستتان دارم و آرزو می کنم که همیشه برقرار و در پناه یگانه الله باشید و ما را از مکتب الهی خود بهره مند سازید و این انرژی حق هر لحظه در زندگیمان ساری و جاری باشد.
دیدگاهم را با دعای علی (ع) به پایان می برم:
الهی أَنْتَ کَما أُحِبُّ فَاجْعَلْنِى کَما تُحِبُّ خدایا تو همانی هستی که من دوست دارم کاری کن من هم همانی باشم که تو دوست داری
سلام خدمت استادای عزیزم مریم جان شایسته و استاد عباس منش عزیزم
سلام خدمت همه ی دوستان توحیدیم ک عاشق همشون هستم و با عشق کامنت هاشون رو میخونم
من اول صبح از طریق یکی از دستان خداوند متوجه اومدن این فایل شدم
و جواب تموم سوالاتی ک دیشب ذهن من و مامانم رو درگیر کرده بود و متوجه شدیم ک خدای عزیزم استاد و مجبور کردن ک این فایل رو بزارن روی سایت و ضبطش کنن با جون و دل و چقدر خدا رو باید شکر کنم بابت این فایل نمیدونم چجوری باید شکر گزاری کنم از این خدایی ک هر لحظه داره سوگولی خودشو هدایت میکنه و میگه ک مهدیه جونم میخواد ک من باشم همیشه باهاش
میخواد از من زندگی ایده آلشو
پس هدایتش میکنم پس بهش میگم چ کار کنه
ب بقیه میگه ک برید ب این بنده ی من بگید ک فایل جدید اومده برید بگید ک براش هدیه دارم اونم چ هدیه ای
هدیه ک از طرف خدای استادم باشه چ هدیه ی باارزشیه
همیشه من از خدا تو کد نویسی هام میخوام ک خداجونم بهم هدیه ی باارزش بده
و از طریق بینهایت طریق مثل کلمات محبت آمیز از طریق بغل کردن از طریق عشق ورزیدن آدمای اطرافم شاگردهام از طریق فروشنده ی مغازه ها از طریق لبخند ی بچه یا دیدن روی یک نوزاد آروم ک خوابیده روی دست خواهرش یا ازطریق شادی ای ک در اطرافم میبینم از همه طریق بهم هدیه های ارزشمند میده
الان ک دارم اینا رو مینویسم هم خودش داره بهم میگه ی آهنگ عالی گذاشتم تو هدفونم و دارم گوش میکنم تا اون چیزی ک واقعا هست رو بگم
خدایا من متواضعم من فروتنم تو کمکم کن ک کامنت پر بار و خوبی رو بنویسم
راست میگید استاد من خیلی وقتا خودمو همه کاره میدونستم اصن ی زمانی خدا چ کاره بود تو زندگیم همه ی کارا رو از خودم میدونستم
ولی الان تکاملی دارم میرم جلو و خیلی بهتر شدم ولی اون ایمان دلخواه رو ندارم
من اندازه ای ک خدا رو همه کاره بدونم زندگیم عالی تر میشه و همه چیز خود ب خود تو زندگیم میاد
ایده های بهتری برای ارتباط باهاش بهم الهام کرده مثل اینکه بیام و شکرگزاری هامو ویس ضبط کنم و تو گروه تلگرامم ب نام شکرگزاری بزارم هر شب و گوششون کنم و بفهمم ک خدا چقدر نعمت بهم داده تازه خیلیاشونو زمانی ک دارم ویس و دوباره گوش میکنم ب ذهنم میاد ک خدایا من اینو یادمرفتم بگم ب خاطر اینم شکرتتت دمت گرررم ک انقدر حال خوب بهم دادی
دیشب من و مامانم ب صورت هدایتی رفتیم ی رستوران عالی و باهم ی غذای عالی زدیم تو رگ و کلی کیف کردیم از باهم بودن
یعنی در واقع مهمون مامانم(ببخشید خدا بودم)و کلی لذت بردم از این احساس لیاقتی ک دارم روش کار میکنم و نتایج عالی ای برام اتفاق افتاده از زمانی ک تمرکز بیشتری گذاشتم نتایج عالی تری گرفتم ازش
من با احساس لیاقت ب کم قانع نمیشم
من آرزوهامو رویاهامو پایین نمیارم باورهامو قوی تر میکنم
من روح خدا درونم هست
خدا با ارزشه
منم چون از روح اون درونم دارم پس بنابراین با ارزشم و لیاقت تموم نعمت های عالی خداوند رو دارم
من ب این دنیا اومدم تا از نعمت هایی ک خدا برای من فراهم کرده لذت ببرم
همه چی از خداعه
و مکمل این فایل اون فایل استاده ک درباره ی رابطه ی ما با انرژی ای ک خداوند نامیده ایم هست
و این چ قدر درسته
چ قدر خوبه ک با خدای قشنگم آشنا شدم
چقدر خوبه ک خودمو سپردم ب جریان
نمیگم همیشه تونستم
ولی دارم سعی خودمو میکنم
اونجایی ک استاد گفتن خداوند رو مثل ی انسان عظیم الجثه ای فرض کنید ک ب راحتی شما رو از دریای مواج رد میکنه چقدر من اشک ریختم چقدر احساساتی شدم
من باید روی دوش خداوند سوار بشم
کی من رو دو سال پیش از ی مخمصه ای نجات داد و آورد تو این سایت
کی برای من دوستای عباس منشی بینظیر آورد(ک هر کدومشون ی جوری تو زندگی من تاثیر داشتن و ایده بهم دادن و دستی از دستان خداوند شدن برای من)
کی برای من رشته و شغل راحتی آورده ک همه تو مدرسه حسرتی شغل منو دارن ک چقدر کارت راحته و ب هیچکس نمیخوای جواب پس بدی همه ی بچه ها ام دوست دارن مگه تو چ کار میکنی
کی برای مامان عباس منشی آورده ک باهاش درباره ی این قوانین حرف بزنم و باهم مشورت کنیم
کی برای من خواهر آورد زمانی ک خیلی دوست داشتم ی خواهر داشته باشم
کی برای من درآمد خوب آورده
کی برای من خانواده ی عالی و متعهد آورده ک امنیت و آرامش دارم در کنارشون
کی روی زبون داداشم آورد ک مهدیه برو رشته تربیت بدنی بخون معلم ورزش شو و راحت از شغلت لذت ببر کی ب زن داداشم گفت محل خدمتتو تفرش بزن ک دقیقا همونجا ام فقط قبول بشم
تو انتخاب رشته ام معجزتو دیدم ک ن کد رشته های قبلی رو ن بعدی ها رو قبول شده بودم و فقط اونی ک ب نفع من بود و قبول شدم
دقیقا بهترین شهر ک اصفهان باشه رو برای من انتخاب کردی
دقیقا بهترین زمان کرونا اومد و من تو خونه راحت درس خوندم
و بهترین زمانم برگشتیم دانشگاه و در کنار دوستان لذت بردم و از اصفهان هم لذت بردم
4سالی ک تو دانشگاه بودم هم حقوق گرفتم و هم لذت بردم هم درس خوندم
اون سالی ک من وارد دانشگاه شدم حقوق ها افزایش پیدا کردن الانم ک رفتم سرکار اولین سالیه ک ی چیز جدیدی ب حقوق ها اضافه شده ک ب نفع منه ک تا الان نبوده
کی بود ک برای من اول سال سرویس آورد ک راحت بتونم برم تفرش و بیام در صورتی ک همه میگفتن ی کاری کن سرویس دیگه پیدا نمیشه ها و ب راحتی پیدا شد
امسال اولین سالیه ک تفرش دفتر کار تربیت بدنی داره و کار منو راحت تر کرده
کیه ک میتونه افرادی ک هم فرکانس با من هستن رو سرراهم قراره بده
کیه ک بتونه این نفس منو بالا بیاره ک من هر روز صبح از خواب بیدار بشم
کی میتونست ب من بگه ک با شاگردام میتونم تمرین شکارچی نکات مثبت و انجام بدیم و الان خودشون از من مشتاق ترن و خود ب خود انجام میدن و به من میگن خانوم شکارچی بشیم و من چقدر ذوق میکنم از این کارشون
اینکه استقبال هیچ کدوم از معلما نمیرن ب جز من
این محبت ها و عشق رو کی میتونه برای من بیاره ب جز تو
خداااای من شکرت بابت این همه اتفاقاتی ک برام رقم زدی و میدونم ک اتفاقات عالی تری تو راهه چون قولشو خودت بهم دادی
استاد اگه بدونید قرآن رو باز کردم و چ آیه ای اومد برای من ک مخصوص همون لحظه ی من بود
و از بادیه نشینان کسی است که به خدا و روز واپسین ایمان دارد و آنچه را [در راه خدا] انفاق میکند تقرُّبهایى نزد خدا و دعاهاى خیر پیامبر مىشمارد. آگاه باشید که آن مایۀ تقرّب آنهاست، به زودى خدا آنها را درجوار رحمت خود در مىآورد؛ زیرا خدا بسیار آمرزنده مهربان است
پیشگامانِ نخستین، از مهاجرین و انصار و کسانى که به خوبى از آنها پیروى کردند، خدا از آنان خشنود است و آنان هم از او خشنودند و براى آنها بهشتهایى آماده ساخته که از زیر [درختان] آنها جویبارها روان است که همیشه در آن ماندگارند [و] این همان کامیابى بزرگ است
خدا ب من و همه ی کسانی ک تو این مسیر هستن کمک کنه ک از اونهایی باشیم ک ب خدا و روز آخرت ایمان داشته باشیم
و خدا از ما راضی باشه و ماام از خدا راضی باشه
خدایی ک استاد و راضی کرده ابراهیم و راضی کرده منم راضی میکنه
قانونش همینه
خدایا شکرت
میخواستم تو این کامنت هم صحبتی صبحم با خدا بعد از دیدن فایل رو بنویسم
ولی چیزای دیگه اومد و منم همونا رو نوشتم
خدایا شکرت
منو ب حال خودم وانگذار
من بدون تو هیچم
من زندگی بدون تو رو نمیخوااام
در هر لحظه کمکم کن ک رها تر و تسلیم تر باشم
خدایا شکرت بابت وجود همچین استاد نازنینی ک بهم دادی ک ازش آگاهی های ناب و قرآنی دریافت کنم
دوستان عزیزم مشتاقم ک کامنت هاتون و با عشق بخونم
خیلی دوستتون دارم
ب امید دیدار استادای عزیزم و همه ی دوستان هم فرکانسیم در بهترین زمان و بهترین مکان
استادجان ازت ممنونم و سپاسگزارلطف بی نهایت خداوندم کهچقدر درفرصت مناسب من رو بیدارمیکنهو بهم هشدارمیده که روی هیچ کس غیره من حساب نکن و روی هرکسی حساب کردی بدون بدجوری ضربشو خواهی خورد
دوسه روز پیش یک مهمانی توی فامیلمون برگزارشد که فهمیدم هیچکس غیره خدا دوست واقعی منوخانوادم نیست،و همه یجورایی انگار تمایل دارن به سمت آدمی برن که همیشه ناحقی میگه و ناحقی رفتارمیکنه و به طرز عجیبی همه یک ترسوواهمه ای ازش دارن که نمیتونن توی مهمونیش شرکت نکنن
یه فردی توی فامیلمون مشهوره به تهمت زدن،توهین کردن و نادرست رفتارکردن باهمه…
یعنی کلا رفتارخودش وهمسرش وبچه هاش کاملا خلاف عرف دین و خانواده و اجتماعه
اما به طرز عجیبی بااعتمادبنفس و همیشه جوری رفتارمیکنن که انگار همه غیرازخودشون مقصر هرماجرایی ان
ده سال پیش منوهمسرم باخانوادم خیلی متفاوت تر از بقیه ی فامیل بااین زنوشوهر برخوردکردیم و نخواستیم که باترس بااونها رفتارکنیم،و کلا رابطمون رو بااونها قطع کردیم
همیشه هم فامیلمون درموردنمازوقران ما قضاوت میکنن که شما چرابااونها قطع رابطه کردید،شماکه دم از قرانو نمازوخدامیزنید بااونها صله ی ارحام کنید
اما ماهیچوقت نخواستیم که زیربارظلم بریم و جوری باما رفتاربشه که همش تحقیروتوهین باشه،ولی اونها همیشه تحقیروتوهینای این زنومرد رو درهرحالتی تحمل میکنن و به خیال اینکهما داریم راه قران روپیش میریم رابطشون رو حفظ کردن
دوسه روزپیش خانم این مرد،،فامیلای همسرشو دعوت کرد،اینجا فهمیدم که اون نفرایی که دعوت ایشون روپذیرفتن و به ظاهر ادعامیکردن که مابه شما حق میدیم و این آدم مناسبی برای هیچکس نیست،اتفاقا همونها تواین مهمونی شرکت کردن
مادرم خیلی ناراحت شد،وکلی گریه ووزاری که چرا اونها ازناحقی طرفداری میکنن،وکسی مارودرک نکرد که اینقدر به ماتوهینوتهمت زده شد
من خوب دیگه درک کرده بودم کل ماحراچیه،اولا ما سال های پیش زیاداز حد ازون زنوشوهر بت ساخته بودیم و زیادی بهشون ارجوقرب داده بودیم،و اولین ضربش رو هم به منوخانوادم زدن
دوم اینکه ما بعدازون زیادی روی فامیل حساب بارکردیم که بهما حق بدن و حق رو بازگو کنن
خوب نتیجش این شد که فهمیدیم هیچکدومدوست واقعی ما نبودن
من خیلی بااین مهمونی مخالف بودم،و به مادرم گفتم اصلاناراحت نباش،همچین مهمونیا خیلی هم مهمونی پاک وسالمی نیست،و بعدش متوجه شدم که واقعا اینجور مهمونیا لایق ما نیست چون همش پربود از نوشیدنیهای حرام و پراز حسوحال دل آشوبی که همه داشتن ولی دوباره دراون مهوونی شرکت کرده بودن
ازوقتی که من همون ده سال پیش جسارتم رو نشون دادم و گفتم این آدم رفتوآمدنیست و رابطمو به کل بااون قطع کردم،وحتی توی مهمونی هام وقتی اون هم هست،کاملا ازاون اعراض میکنم،ولی قلبا هم اون رو بخاطر خودموخدای خودم بخشیدم،،آرامش زندگیم هزاربرابرشده
درصورتیکه میبینم آدمایی که هنوز بخاطریکسری وابستگی ها رابطشون رو بااونها حفظ کردن،هرسال یک جنجالو بحثو حدیث دارن بخاطر بدرفتاری های اونها،ولی هیچوقت جسارت به خرج ندادن تا بخوان رابطشون رو برای همیشه قطع کنن و جوره دیگه ای رفتارکنن تاشاید اونها متوجه اعمالشون بشن
همیشه به اونها باج دادن،همیشه ازسر ترس بااونها رابطشون روحفظ کردن
و همیشه هم ازمن خواستن که رابطمرو بااونها دوباره شروع کنم،درصورتیکه من ازهمون سال اولی که ازدواج کردم انگار که خدا یک ایمانو شجاعتی بهم داده بود که این ادم مال تونیست که بخوایی باهاش رفتوامد خانوادگی داشته باشید
شجاعتخودم رو تابه الان تحسین میکنم که بسیارقلبا اون رو بخشیدم بخاطراون تهمتهای وحشتناکی که بهم زد و نزدیک به جدایی منوهمسرم بود،ولی وقتی رابطمو بااون قطع کردم،انگار خودبخود رابطه ی منوهمسرم هم کم کم بهترشد و به ارامش بی نظیری رسیدیم
اگه من هم مثل فامیل میخواستم از روی ترسم رابطم رو بااونها حفظ کنم،مطمئنم که هیچوقت به این مسیر زیبا هدایت نمیشدم،و همیشه با شرک زندگی میکردم
اتفاقا قبل از آشناییم بااستادعزیز همیشه براش دعامیکردم که خدایابهش برکت بده،وهدایتش کن،اتفاقی که افتاد نه تنها این دعا برای خودم بیشتر تأثیرداشت و خداوند منو به این مسیر زیبا هدایت کرد،و انگارکه خدا بااین مسیر بهم بیشتر فهموند که آفرین مسیرت درست بود واینجا بااین دوستان لایق تو هست،نه فامیل و نه یهمچین زنوشوهری که الگوی بسیار ناجالبی برای کل زندگی هستن
خدا بجاش یک زنوهمسری رو وارد زندگیم کرد که پرازالگوهای خوبه،خدا استاد عباسمنش و مریم بانوجان رو وارد زندگیم کرد و گفت بفرما اینم الگوی خوبی که میخواستی
استادقشنگ میفهمم وقنی جسارتمو نشون دادم به کل فامیل و گول نخوردم بگم توقران گفته صله ی ارحام رو حفظ کنید باوجودظلمی که بهتونمیکنن،و ازخداخواستم یک الگوی مناسب جایگزین این زنومرد برام بکنه که هیچوقت نخوام یروزی مثل فامیلم باشرکو باترس ازونها رفتارکنم
گِرهی که اززنذگیم بخاطر قطع رابطم بااون باز شد،همین مسیرتوحیدی و زیبابود که واقعابززززرگترین پاداش خداوند به من بود
و ازخدامیخوام که ازلحاظ مکانی هم منو به جایی هدایت کنه،که دیگه حتی سالوماه هم چشمم به چشم اون آدمای مشرک نیوفته و این مهمونی باعث شد که بیشتر به خودم بیام و نخوام حتی حتی روی همسرخودمم حساب بازکنم
فقط وفقط روی خدای خودم حساب کنم که اون عزت دهنده ی بی منته….
عاشقتونم استادعزیز که درستوبه موقه دوباره منو باآگاهی ناب بیدارکردید
استاد من نمی دونم چی بگم. اینقدر آروم شدم که در طی این همه سال زندگیم شاید یکی دو بار این آروم بودن رو حس کردم.
من حدود هفت ساله دارم از فایل های شما استفاده می کنم، اما تازه احساس می کنم با این فایل معنی توحید رو درک کردم. تازه میفهمم توی فایل دعای کمیل امام علی چی می گفت تازه این حرفتون که تا جایی که می تونین قدرت رو از غیر خدا بگیرید و به خدا بدید رو درک کردم.
نمی دونم حال الانم رو خودم هم نمی دونم. همه چیز برام سکوته دوست دارم گریه کنم ولی خوشحالم، آرامم آرامم آرام.
این فایل رو زمانی شنیدم که سه روز بود روی قسمت تکمیلی جلسه 4 از دوره احساس ارزشمندی داشتم کار می کردم و استاد به حدی آگاهی های اون فایل احساس ارزشمندی رو در من بالا برده بود. به قدری برام منطقی کرده بود که من ارزشمندم که احساس می کنم دنیا رو با تمام نعمت هاش میتونم داشته باشم. و بعد شما یهو این فایل رو میدین. اونم وقتی دارین یه سلسله فایل دیگه تولید می کنین. دیوانه می کنین آدم رو. این خدا دیوانه می کنه آدم رو.
یعنی دقیقا در زمانی که احساس می کنم در اوج احساس ارزشمندی هستم چنان فایل هدایتی میاد که احساس می کنی خدا بهت میگه خب اون رو یاد گرفتی؟ حالا نوبت اینه. اینم بذار کنارش ببین چی میشه
«من ارزشمندم بی قید و شرط، چون به، دنیا اومدم.
و خدایا هرچی دارم و هرآنچه هست از آن توست و از تو به من رسیده!»
این دو تا در کنار هم چنان قدرتی به من داده، که اینقدر آروم شدم. احساس می کنم همه چیز شدنیه. خداوند این بی نهایت نعمت رو به من داده تا استفاده کنم و لذت ببرم و من فقط باید خداوند رو دنبال کنم.
استاد عزیزم واقعا دوست دارم به این موضوع اعتراف کنم که احساس می کنم تا به الان هیچ از توحید نفهمیده بودم و خیلی جاها واقعا خیلی جاها اصلا در برابر خدا متواضع نبودم اما وقتی خوب فکر می کنم، در تمامی لحظاتی که کمی تواضع از من دید کلی نعمت بهم داد و چقدر بخشنده و مهربانه این خدا و چقدر چشم پوشی می کنه از غرور ها در برابر خودش، که اگر می خواست سخت بگیره همه چیز نابود میشد. خداوند به قدری به من نعمت و خوشبختی داده توی زندگیم که هرچقدر هم شکرگزاری کنم در برابرش کمه.
یعنی واقعا خداوند هرجایی از من تواضع دید، هرجا دید محتاجشم چنان کمکم کرد که فکرشم نمی کردم. پارسال همین موقع ها بود. ویزیتور بود. 130 میلیون تومن بدهی وام داشتم و من و همسرم عهد کرده بودیم که تا واممون رو صفر نکردیم دست به حقوق هامون نمیزنیم و هر پولی از جای دیگه در بیاریم رو می خوریم. صبح بود و کلا 30 هزار تومن پول برام مونده بود. توی مسیر سر کارم بودم و همش توی این تجسم که خدایا امروز دست پر با گوشت و مرغ برم خونه ( چون به سبک قانون سلامتی غذا می خوریم.) رفتم توی پمپ بنزین. بنزین زدم و نشستم توی ماشین. اس ام اس برام اومد و حسابم 0 شد. لحظه ای که اس ام اس رو دیدم ، گفتم خدایا دیگه دستم به هیچی بند نیست، تو منو مهمون کن. واقعا گریه ام گرفته. چطور من فراموش می کنم اینو!
هنوز از پمپ بنزین نیومده بودم بیرون که 500 تومن به حسابم واریز شد. تو بهت زدگی بودم که یکی بهم زنگ زد ( یه مشتری که براش کارای سایتشو انجام داده بودم. ) و گفت اینو زدم گفتم شاید لازم داشته باشی. چند تا بنر برای سایت طراحی کن بقیه اشم تموم شد میزنم برات!
دقیقا وقتی تو اوج ناتوانی بودم وقتی احساس می کردم دیگه هیچکی نیست کمکم کنه وقتی محتاجش بودم و بهش گفتم، اصلا من رو منتظر نذاشت. یادمه، اون روز من با گوشت و قلم رفتم خونه ولی یادم نیست تا کی کردیت رو به اون دادم. چقدر وهابه که همون طور نعمت دادن رو بهم ادامه داد.
تموم روزهایی که ویزیتور بودم آرزو داشتم واقعا آرزو داشتم شغل رویاییم که کاری بود که با کامپیوتر و اینترنت باشه رو داشته باشم و خودم صاحب کسب و کارم باشم ( من همیشه می خواستم پای کامپیوتر باشم چون پای کامپیوتر گذر زمان رو حس نمی کنم. از اولین روزی که این دستگاه رو توی 13 سالگیم دیدم عاشقش شدم) و هر روز صدای خودم رو گوش می کردم که توش میگفتم دوست دارم کارم چجوری باشه و رنج و لذت رفتن به سمتش رو می گفتم! چون واقعا می ترسیدم. و چند روز قبل از این فایل شما، اون فایل خودم رو شنیدم و متوجه شدم من دقیقا همون شغل رویایی خودم رو الان دارم.
من هر جا محتاج خدا شدم و از خودش خواستم بهم داد. هر چی خواستم رو بهم داد. اگر چیزی رو باید یاد می گرفتم رو بهم داد و بعدش نعمت رو به من داد. این در حالیه که من اونقدرا هم متواضع نبودم. اونقدرا هم معنی توحید رو نفهمیده بودم. ولی الان هم محتاجانه از خودش می خوام کمکم کنه فراموش نکنم هر چی دارم، از آن خودشه.
این زندگی پر از خوشبختی و آرامش، این بدن سالم و هیکل بی نظیر و رویاییم، این رابطه بی نظیر که من و همسرم صمیمی ترین دوستای همیم، آزاد آزاد، مستقل مستقل، پا گذاشتن رو ترسم و شروع این شغل رویایی، صفر شدن همه بدهی هامون، خونه و ماشین و درآمد و همه و همه و همه. همه اینا رو خداوند به من داده. این زندگی و زنده بودن رو و واقعا احساس می کنم در برابر قدرتش هیچم. و این هیچ بودن چقدر بهم آرامش میده. چقدر احساس می کنم اون قدرت مطلقه، چقدر احساس می کنم بقیه هیچ قدرتی ندارم. واقعا سپاسگزارم خدای من، ممنونم
این فایل رو از دیشب که برای اولین بار گوش دادم تا الان بارها گوش کردم و واقعا متوجه شدم هر جا درآمدم قطع شد دقیقا جاهایی بوده که کردیت رو به خودم می دادم، روزهای اول کردیت رو به خدا می دادم و خوشحال بودم اما بعدش که فکر می کردم من بودم که کارها رو کردم درآمد هام قطع می شد. به راحتی قطع می شدو اوضاع خراب میشد و مجبور به انجام کارهای سخت میشدم. گرچه همون بین هربار چشمم رو به دست اون کردم بهم داد و آرومم کرد.
خدایا تو چقدر بزرگی، تو چقدر وهابی تو چقدر رحمانی. من واقعا از گفتن احساساتم عاجزم. دوست دارم بارها و بارها بازم این فایل رو گوش بدم، بنویسم و بنویسم و فکر کنم و به یاد بیارم.
هر چی دارم از فضل خداست هرچی دارم از بخشندگشی من چیزی از خودم ندارم.
از خداوند سپاسگزارم که در زمان زندگیم استادی بی نظیر مثل شمارو برامون قرار داده تا کلامش رو به ما برسونه و هدایتش رو بشنویم. استادم واقعا شما بهترینید و از شما بی نهایت سپاسگزارم و آرزوی سلامتی و شادی و هر چیز خوبی که هست رو برای شما دارم. سپاسگزارم
تمام انچه که میخوام بنویسم بدون حتی برنامه ریزی بوده ولی با این فایل من چندین بار اشکم دراومد
اینکه فهمیدم هر چقدرم که تلاش کنم نمیتونم با مغز کوچیک خودم چیزی رو حل بکنم همه چیز اونه
همه چیز اونه
خیلی از مسائل بوده که الان میفهمم همش هدایت بوده ازین که خیلی راحت کار پیدا کردم و کاری که پیدا کردم جزو راحت ترین شغل های شهرمه که من عملا کار خاصی نمیکنم و درامد هم دارم
ازینکه من هدایت شدم به آموزش های برنامه نویسی تا بتونم کم کم اموزش ببینم و یاد بگیرم برنامه نویسی وب سایت رو
از اینکه هدایت شدم به افراد فوق العاده به ادم های فوق العاده که روابط عالی باهاشون ساختم جوری که عاشقم شدن اینا همه کار خداست همه اینا هدایت بوده الان میفهمم که همش هدایت بوده
الان فهمیدم که راجب هر خواسته ای داشته باشم نمیتونم با مغزم حلش کنم میفهمم که نمیتونم خودم حلش کنم
حتی اینکه دوهفته پیش از خداوند خواستم منو هدایت من میخوام تغییر کنم من میخوام تغییر کنم خدایا من میخوام تغییر کنم و خودش شاهده از همون روز هدایت شدم به گفت و گو دوستان با استاد عباس منش حتی یادم نمیاد چطوری واقعا یادم نمیاد نمیدونم چی شد که من اصلا علاقه ای به این دسته نداشتم هدایت شدم به این فایل ها خدا سر شاهده ازون روز روند زندگیم عوض شده میدونم که این فایل رو باید بار ها گوش کنم چون مطمئنم اینم هدایت محکم خداوند بوده که اقا روی مغز خودت حساب باز نکن
حساب باز نکن روی مغز کوچکی که من به تو دادم اینکه گفتین یوسف به خاطر اینکه از خدا نخواست از زندان بان خواست اونجا واقعا اشکم دراومد اینکه خداوند به یوسف گفت چرا از من نمیخوای چرا از اون میخوای که به این خاطر طرف بعد از 15 سال یادش اومد و ایننکته رو فهمیدم که همه چیز رو حتی از اینکه امروز میخوام کدوم لباس رو بپوشم اینو هم از خدا بخوام تا همیشه به خودم یادآوری کنم که من هیچی نیستم همه چیز خداوند هر شری به من برسه از خودمه و هر خیری به من برسه از طرف خداوند
همینطور که حضرت موسی گفته خداوندا من از هر خیری که از سمت تو به من برسه فقیرم
یا ایه که استاد داره میگه ما رمیت اذ رمیت اصلا اینو داره میرسونه که اگر هر چقدر در برابر خداوند متواضع تر باشیم در مقابل مردم سرمون بالاتره
و الان میفهمم که اینو بازم میگم که برای خودم جا افتاده همه چیز اونه و باید همه چیز رو از اون بخوام
استاد جانم عاشقتونم من باید بار ها و بار ها این فایل رو گوش کنم تا هدایت بشم به راه های فوق العاده اسان و زیبا و راحت
خیلی برام ارزش داری ، همین یه جمله باعث شد من سیگار و فراموش کنم و به جان خودم تا الان که دارم مینویسم یه نخ هم نکشیدم ، یه جمله خدا به کل دوره عزت نفس می ارزید ینی تمام نتایج من از دوره یه طرف اون یه جمله یه طرف این گذشت تا اینکه من بارها هدایت شدم به خاطراتی که قشنگ بود و موفقیت بود چه در روابط چه در کار چه در پول
باورتون نمیشه همه رو خدا انجام داده
حداقل برای من این آگاهی بود که تو نیستی و منم
که باز هدایت شدم به این فایل و دیدم بله ماجرا همینه
من باید تسلیم باشم راستش نمیدونم چی بنویسم نمیدونم چه جوری بنویسم ولی تمام حرف های استاد و بزارین رو یه کفه ترازو و بحث توحید و بزارید رو کفه دیگه ترازو ازهم میپاشه دیگه بحث سنگینی نیست
بچه ها به تمام فایل های استاد با این نگاه ، گوش کنید که خداوند کنارت نشسته میبینی که چرا نمیتونی جواب بگیری
مثلا اگه در دوره عزت نفس استاد میگه کاراتو به تعویق ننداز ، متوجه میشی کی آدم کارش و به تعویق میندازه زمانی که رب کنارت نباشه کی تو میری وام میگیری زمانی که رب کنارت حس نشه
حالا فرضا اگه حس کنی کنارت نشسته و کاراتو میکنه آیا میری سراغ وام ؟ آیا میتونی اصلا اعتماد به نفس نداشته باشی ؟
من اینجوری هدایت شدم دوستان من دارم هر لحظه پر میکشم ، الان کنارم نشسته ، داره نگاه میکنه من کاملا حسش میکنم چقدر. مشتاق هست ما بفهمیم و بیاد کنارمون بشینه
اون عاشق ماست ما نمیتونیم عاشقش بشیم
اونه همه چیزه ، وقتی میگیم همه چیز ینی همه چیز
نمیدونم من جای استاد بودم تو محصولات چه جوری صحبت میکردم
ولی من تو اول هر فایل اینو میگفتم که همه چیز خداست فک نکن میگیم ترمز و بردار تو برمیداری آ
فک نکن تو باید کاری کنی چون ما وقتی محصولات و میخریم فکر میکنیم آهان گوش میکنیم عمل میکنیم و تکاملمون و طی میکنیم و تمام نه همش کشکه همه اینا زمانیکه بدونی توحید حرف اول و آخره اگه این باشه بله بقیع درسته و جواب میده
آقا فک نکن یه درصدی دست تو هست یه درصدی دست خدا نه اصلا تو اگه ترمز و برمیداری اونه داره برمیداره نه تو
نمیدونم احساس میکنم با اینکه استاد بارها بحث توحید و پیش کشیده ولی احساس میکنم خیلی خیلی این موضوع کمرنگه
من الان خیلی خوب میتونم توجه کنم به چیزای خوب اصلا من کاری به جز توجه کردن به حضورش ندارم و داره منو هدایت میکنه کارهام و انجام میده با دستای من کارای منو انجام میده منتها دیگه پشتش مغز و اندوخته و تجربه من نیست
قشنگ دارم میبینم من نیستم
نمیدونم نصف شبی چی بهتون بگم
من بدجوری بالام ،
خداوند همه چیز است همه کس را
با جون و دل سجده کردم به درگاهش به قدرتش به وجودش کاملا خالاصانه بود
اگرشمافقط همین فایل توحیدعملی 10 استادروبارهاگوش کنی متوجه میشیاستادفرمایش می کنند :
خدایا من هرآنچه دارم ازآن توست
خدایامن هرآنچه دارم توبه من دادی
خدایاشکرت که من متواضع ام
خدایاشکرت که من خاشع ام
خدایاشکرت که من آرام ام
خدایا شکرت که من تسلیم ام
دوست عزیز من مطمین هستم شمانسبت به استادتوحیدی عزیزمون کاملا به شناخت نرسیدی بذاریک جمله بگم وختم کلام وتابه عمق مطلب پی ببری :
شما درمحضراستاد توحیدی فقط شاگرد توحیدی هستی .
بدون به این مرحله ازشناخت الهی رسیدی فقط بخاطربودن دراین سایت توحیدی وشاگردی کردن استاد عباس منش توحیدی هست .
ضمناعزیز یادت باشه شماکه شاگردی استادرومیکنی به این درجه ازعشق وشناخت الهی رسیدی پس استاد توحیدی عزیزما به چه مراحل توحیدوشناخت الهی رسیدند
همین بس که استادجان میفرمایند:
من درهرلحظه هرکاری که میخوام انجام بدهم ازخداوندهدایت میطلبم حتی وقتی که تنیس بازی می کنم ومیخوام توپ روپرتاب کنم .
آری دوست من «ص» عزیز شمامیگی خداکنارم نشسته استادفرمودندمن روی شانه خدا نشستم واونه که بهم میگه چکارکنم ، چی بگم ، چی بخورم ، خداست که به سوالهای پرسیده شده پاسخ میده ازطرف من و…
راستش انقدردلم میخواددراین مورد بنویسم که نگو ونپرس .
ولی به همین اندک بسنده می کنم باقیش باخودت دوست خوبم .
بله درسته از دور وقتی کامنت من و میخونید اینجوری برداشت میشه که بابا اینهمه فایل ، اینهمه آگاهی …
و درسته استاد خیلی فایل گذاشتن و خیلی در این زمینه تلاش کردن ولی خب باز کم رنگه
من از دیدن این فایل ها به توحید نرسیدم راهی که من رسیدم و شما تعیین نکنید لطفاً
این سایت و فایل های استاد یه جور هشدار دهنده است و منبع آگاهی نیست این میشه شرک
ولی خب اینم حقیقتیست که خیلی میتونه کمک کنه به آدم من اگه فهمیدم ماجرا چیه به خاطر اتفاقاتی که برام پیش آوردن منو به درک رسوندن
من بهتون قول میدم بدون ساپورت خداوند همه صحبت های استاد و اساتید دیگه کشکه کما اینکه قبل تر از این برای من اینجوری بود من نمیفهمیدم استاد از کجا داره میگه
من بیشتر منظورم این بود هر چه صحبت کنی کمرنگه این موضوع و اگه من میخواستم راجع به توحید صحبت کنم نمیدونم چه جوری صحبت میکردم آیا مطلب و میرسوندم یا نه
ولی خب بیشتر حرف من اینه جای خدا و من نوعی در فایل های استاد حداقل از نظر من روشن نیست
من بارها نوشتم که استاد اگه خدا کارارو انجام میده پس تکلیف من چیه ؟ اینو همیشه سوال داشتم
استاد هیچ جا هرگز نگفت اگر خداوند کنار شما باشه شما میتونی تمرکز کنی و کارارو انجام بدی
استاد هیچ وقت نگفت زمانی میتونی توجه کنی به نکات مثبت که توحید و بفهمی همه و همه میان توجه میکننن به نکات مثبت یه سری نتایج حاصل میشه بعد که سورپرایز شدن بی خیال میشن خیلی هامون اینجوری هستیم …
بگذریم نمیدونم شاید راه ایجاد محتوا اصلا همینی هست که استاد میگه
ولی خب برداشت من این بود
ضمنا هیچ کس رو در هیچ زمینه بت نکنیم
من استاد عباس منش و خیلی دوست دارم ارادت خاصی هم به ایشون دارم و میدونم که خدا وکیلی اومدن جلو و چقدر مسائل رو شکافتن ولی اگه اون چیزی رو که باید درک کنیم ،اگاهی داده بشه بهمون متوجه میشی ای بابا استاد که فعلا چیزی نگفته….
دوست عزیزم یکی دوروز پیش برام کامنت گذاشته بودین البته روی اون یکی اکانتم که با همین اسم هست فقط با حروف فارسی.
ولی هرچی میخواستم همونجا براتون بنویسم نمیشد و نمیتونستم دیگه دسترسی داشته باشم به کامنتی که برام نوشتین.
همش میزنه خطا در پایگاه داده، و یا اینکه تا میام که برم روی کامنتها کلا منو خارج میکنه و میاره روی بنر سایت.
نمیدونم چه ایرادی وجود داره که هرچه که هست امیدوارم زودتر برطرف بشه.
خیلی تلاش کردم همون قسمت که برام کامنت گذاشته بودین جواب بنویسم ولی نمیشد.
شاید باید هدایت میشدم به این کامنتهای جدیدی که برروی این فایل گذاشتین تا از خوندنشون لذت ببرم.
دوست عزیزم ممنونم از شما که بعد از حدود یکسال هنوز توجه داشتین به کامنتهایی که بین ما ردوبدل شد و خواستین درکیات جدیدتون را، با من هم به اشتراک بگذارین.
دوست عزیزم من با گفته های شما موافقم.
اول بگم، کاش دوستان درین سایت بدون اینکه بدونن آدم چه مسیری را گذرونده، راحت قضاوت نمیکردن درباره آدم.
تا آدم میاد حرفشو بزنه آنی میگن: ماها درک از توحید نداریم، معنی فرکانس را نمیدونیم، معنی این سایت توحیدی را نمیدونیم و….
و جالب اینکه خودشون که خیلی دم از توحید میزنن و برچسب بی توحیدی به ما میزنن، موندم چرا فکر میکنن آدم فقط از طریق این سایت و استاد عباسمنش میتونه به شناخت توحید و به موحد بودن برسه؟!!!!
باورتون نمیشه من توسط یه مرغ مینا چقدررر هدایت شدم و چقدر موحد بودنو یاد گرفتم. و خیلی موارد دیگه از تمام مسائل معمولی صبح تا شب زندگیم که هرشخصی درگیرشه. از خرید یه ماست ساده بگیر تا مسائل بزرگتر.
بارها به دوستام گفتم چرا فکر میکنید حتما باید کلاس خاصی برین تا بتونید خدا را بشناسید اگر چشم باز کنید خدا تو تمام زشتی ها و زیبایی های صبح تا شب زندگیتونه!!!
بگذریم.
دوست عزیزم منم در مسیر زندگیم هربار به شکلی خداوند هدایتم کرده و باعث شده هربار ایمانم و شناختم بیشتر بشه. و قسمت پررنگ مسیر من، از نوروز سال 91 شروع شد برام که من اونموقع نه ازین سایت خبر داشتم نه استاد عباسمنش را میشناختم. من تازه چندسال بعدش با استاد آشنا شدم.
من چندین سال قبلتر از آشناییم با استاد، با جریان هدایت و خیلی مسائل دیگه، تو همون خلوت خودم با خدا، آشنا شده بودم و به جرات میگم، بخصوص درزمینه هدایت، اون چیزیکه من تجربه کردم و بهش رسیدم حتی باندازه سرسوزن آموزش ها و گفته های استاد، نقشی درش نداشته.
من بینهایت استادو دوست دارم و بینهایت برای من ارزشمند هستن و خیلی چیزها درباره باورها و ترمزها، ازشون یاد گرفتم.
ولی سرسوزن من حتی خودم نقشی نداشتم درپیدا کردن ترمزهای وجودیم و ساخت باورهای درست چه برسه به شخص دیگری.
تمام ترمزهای وجود منو، تا به این لحظه خدا یکی یکی واضح به درونم جاری کرده و باور درست را هم باز، خودش به وجودم جاری کرده، یعنی اگر من هزاران سال میخواستم خودم تلاش کنم که بفهمم و درک کنم نمیتونستم و نمیشد.
دوست عزیزم، میخواستم یکبار دیگه کامنتی که برام نوشته بودین را بخونم بعد جواب بنویسم ولی ایرادی که وجود داشت نمیزاشت دسترسی پیدا کنم به کامنت شما.
درکامنتتون درباره اینکه اون باور منفی را ببینیم و رهاش کنیم نوشته بودین(ببخشین دقیقا جملاتتون را بخاطر ندارم چون تونستم فقط یکبار بخونمش و بعدش قطع شد)
ولی خواستم بگم برای منم درین یکسال بینهایت هدایت و آگاهی اومده، و یکی از اون آگاهی ها که یجورایی شبیه همون درک شما بود را براتون میگم.
یادمه همون سال قبل شب دیروقت بود توی رختخوابم نشسته بودم و داشتم آگاهی هایی که خداوند درین چندین ساله به وجودم جاری کرده بود تکرار میکردم تااینکه رسیدم به هدایتهاش درباره تحقق هدف بزرگ زندگیم. همینکه داشتم باحس خوب، اونا را برای خودم تکرار میکردم یک لحظه، سروکله نجوا پیدا شد و یه جمله ای درباره اینکه اگر اشتباه کرده باشم درباره اون بشارتی که خدا بهم داده چی؟!! (نمیتونم دقیق بنویسم چی بهم گفت).
و من درلحظه یکمرتبه غمگین شدم و انرژیم اومد پایین.
باورتون نمیشه تمام اینایی که میگم شاید توی چندثانیه رقم خورد شاید دوثانیه، بعد باز آنی تا اومدم غمگین بشم (یعنی هدایت تو نجوا، نجوا تو هدایت بود. باهم هردوش در لحظه اومد). خدا سریع بهم تلنگر زد و گفت: نفرستادمش تا غمگین بشی، فرستادمش تا بفهمی کدوم قسمت ضعف داری، همونو درستش کنی!!!
درواقع خدا بهم گفت : نجوا را نفرستادم که باهات حرف بزنه که غمگین بشی بلکه فرستادمش تا تو بفهمی کدوم قسمت از باورت هنوز ایراد داری و توش ضعیفی و تمرکز کنی روی همون قسمت و درستش کنی.
دوست عزیزم، از اونروز تا به الان این هدایت خداوند خیلی کمک کننده بوده برای من.
یعنی هروقت نجوا میاد سراغم، دیگه نمیترسم، کلافه نمیشم، غمگین نمیشم از حرفهاش، بلکه باتمام وجودم گوش میدم بهش، ببینم چی داره بهم میگه. بعد که خوب حرفاش گوش دادم، میتونم بفهمم از کدوم در، وارد شده و به دنبالش به خداوند میگم:خدایا نجوا بهم اینو میگه ولی من نمیدونم چجوری باید نگاهش کنم تا بحس خوب برسم، نمیدونم چه جوابی باید بهش بدم تا وجودم آروم بگیره و ایمانم بهت بیشتر بشه، تو بگو تو هدایتم کن. و آنی خداوند هدایتش را بدلم جاری میکنه و چقدر ازینطریق من رشد کردم.
و چقدر زیبا که حتی اون نجوا را هم خودش میفرسته، تا به دنبالش بمن کمک کنه تا من به هدفم برسم. یعنی همه چیز، همه چیز خودشه.
مطلبی که شما عنوان کردین یجورایی شبیه به همین موضوع بود که برای من اتفاق افتاده.
طی دوسه روز گذشته، داشتم با خودم مرور میکردم جاهاییکه یکمرتبه توکل کردم و فقط خودشو دیدم و به چندساعت نشد اون خواسته من محقق شد. ولی یجاهایی بازم همون توکل بوده ولی چرا هنوز اون هدفم محقق نشده؟!!
راستش خیلی دربارش فکر کردم ولی نمیتونم قاطعانه بگم چیزیکه متوجه شدم درست هست یا نه.
اون جاهایی که سریع جواب گرفتم در اون لحظات هیچگونه چطوری، از کجا، یا اینکه بگم خوب منکه باورهای مربوط به این موضوع را نساختم اصلا وجود نداشته.
ولی اون جاییکه با وجود مثلا توکل کردنم هنوز نشده، جایی بوده که خود همین جمله(شناخت ترمزها و جایگزینی با باور درست ونهادینه شدن باور درست) خودش شده یکی از ترمزها و موانع سرراه تحقق هدفم.
دو روز پیش داشتم فکر میکردم چرا باوجود اینکه خود خداوند، بشارت تحقق هدفم و در مدار دریافتش قرار گرفتنم، را بهم داده، ولی من یه گیری توی وجودم دارم هنوز در مورد پذیرشش بعد یه لحظه هدایت و تلنگر خداوند بوجودم جاری شد کمالگرایی و همزمان جلسه 8 دوره عزت نفس را گوش دادم و با شنیدنش هدایت خداوند برام کامل شد.
حالا چی بود جریان؟ اینکه ذهن من، مدام بهم میگفت توکه هنوز کامل ترمزهات برطرف نکردی تو که کامل باور درست نساختی و…
دوست عزیزم، من با نظر شما موافقم که همه چیز خودشه.(درین باره تو فایل کلید اجابت دعاها، چندتا کامنت گذاشتم اگر دوست داشتین میتونید مطالعه کنید)
خودش آرزوی قشنگ تو وجودم قرار داده، خودش انگیزه رسیدن بهش را درونم گذاشته، خودش داره مسیر رسیدن بهش را نشونم میده، خودش داره ترمزها را نشونم میده، باورهای درست را یادم میده، خودش کمک میکنه در دل ناامیدی ها باز بلند بشم و ادامه بدم و خودشم درنهایت میشه تحقق هدفم.
آخه هرجوری که تمام درکیات و هدایتهای خداوند را مرور میکنم، میبینم آخرش میرسم به اینکه همه چیز خودشه.
البته هنوز سردرگمی هایی دارم و امیدوارم به درک کاملش برسم.
و درکل نمیتونم با کامنت تمام آنچه که بهم گذشته و هدایتهای خداوند را مطرح کنم.
بازم از شما ممنونم دوست عزیزم بخاطر کامنتی که برام نوشتین.درپناه خداوند باشین
دوست عزیزم منم دقیقا به درکی که شما رسیدین، رسیدم.
اینکه همه چیز توحیده، فقط توحید.
در کامنت قبلیم نوشتم که یکی دو روز گذشته، داشتم فکر میکردم اون جاهایی که، توکل کردم و تو فاصله چندساعت نتیجه گرفتم چطوری فکرمیکردم، چطوری عمل میکردم؟!!!
و در تمام موارد این موضوع کاملا مشهود بود که، من میگفتم: خدایا خودت بهم گفتی هر چی میخوام بخودت بگم، خودت بهم گفتی فقط چشم امیدت بمن باشه و از من بخواه، حالا منم میخوام فلان مساله حل بشه برام یا فلان نعمتو میخوام و اونموقع که داشتم دلی این حرفهارو، بخدا میزدم، هیچ گونه فکر دیگه ای تو وجودم نبود. اینکه از کجا، به چه شکلی، حتی اینکه فکر کنم به اینکه خب طبق آموزش های استاد، باید ترمزهای مربوط به اون چیزیکه میخوام را شناسایی کنم باور درست بسازم و بعدش رهاکنم و طبق قانون لاجرم وارد زندگیت میشه و خلاصه هیچ چیز دیگه ای نبود توی وجودم، فقط خواستم و تمام ذهن و وجودم خالی بود از هر موضوعی، جز خداوند.
و به فاصله چندساعت نتیجه میگرفتم.
ولی درباره یه هدفی،(که کلی با هدایتهای خداوند ترمز شناسایی کردم، باور درست ساختم و طبق بشارت خودش، تو مدار دریافت تحقق هدفم قرار گرفتم) همین حرفها را واقعا دلی بخدا میگم ولی درکنارش این فکر توی وجودمه که: خب ترمزهامو هم که طبق هدایتهای خود خدا برطرف کردم، باورهای درست را هم باز با کمک خودش ساختم و در اعماق وجودم انگار میگم : خب دیگه بقول استاد طبق قانون باید بشه دیگه و ریشه این جریان انگار این هست که: خودم، من، من، من، خودم، من، من، من، ساختم، انجام دادم و حالا که من، من، من، من، این مراحلو طی کردم پس تو هم…. و هیچ جوابی دریافت نمیکنم.
میدونید دوست عزیزم، بارها توی زندگیم واقعا تمام نگاهم بخدا بود و سریع نتیجه گرفتم حتی اون مواقعی که هیچی، هیچی از قانون نمیدونستم، از عزت نفس نمیدونستم، از باور فراوانی نمیدونستم، هیچی نمیدونستم، فقط از خدا میخواستم.
اصلا سرسوزن به این فکرنمیکردم که حتما منم باید کارهایی را انجام بدم تا دریافتش کنم اصلا این چیزا را نمیدونستم.
فقط باتمام وجود میخواستم و میشد.
درواقع اون مواقعی که فقط نگاهم بخدا بود و میخواستم، اون جاها به معنای واقعی بدون اینکه متوجه باشم خودمو لایق داشتن اون خواستم میدونستم و فکر نمیکردم که باید یه باورهایی بسازم یه ترمز هایی را برطرف کنم که بتونم اون چیزیکه میخوامو دریافت کنم. میخواستم و میشد.
یادمه اوایل سال 91 بود. من درگیر یه چالش بزرگ توی زندگیم شده بودم. یادمه یروز بایکی از دوستام داشتم تلفنی صحبت میکردم از شرایطم و از فشارهایی که همه طرف روم بود و شده بودم مثل یه کیسه بوکس. اون بنده خدا یه پیشنهادی بهم داد، و تا حرفشو زد، من با یه توکلی که با وجود اینکه چندین سال داره ازش میگذره هنوزم وقتی بهش فکر میکنم خودم میمونم از اینکه اون لحظه این توکل، از کجا اومد؟!! بهش گفتم، نه، اگر مثلا فلان اتفاقم نیفته خدا که هست!! من بهم برمیخوره از خدا کم بخوام حتی حس میکنم خدا هم بهش برمیخوره اگر برم این، کاری که تو، بهم میگی را انجام بدم. و واقعا هم، همین نگرش و باور را داشتم. همیشه داشتم.
(ببخشین نمیتونم واضح بگم جریان چی بود).
یادمه اونموقع دوستم گریش گرفت، بهم گفت: شهلا راستش حسودیم شد بهت، کاش منم میتونستم اینجوری مثل تو خودمو خدا را ببینم و چنین نگرشی داشته باشم.
خلاصه گذشتو گذشت. و خدا پله پله، کلمه به کلمه، بهم یاد داد، چیزهایی درین سالها و تو اون سفر درونی خودم با خودش، بهم یاد داده و گفته، که اگر بخوام دربارش حرف بزنم، روزها طول میکشه.
خلاصه گفتو گفت تا به این لحظه.
حتی یبار حدود دوسال بعد از اون جریان گفتگو با دوستم، بهم گفت الان همه چیز برات رو شده(درباره اون چالشی که درگیرش بودم) دیگه کامل میدونی و فهمیدی هیچ جا، هیچ خبری نیست، هنوز سر حرفت هستی که :من هستم؟!!!
دوست عزیزم درین سالها، من یه سفر درونی را با خدای خودم گذروندم که ظاهرش در جهت تحقق هدف بزرگ، زندگیم بوده.
انگار این سفر، از اون نقطه که من بدوستم گفتم :” خدا که هست” شروع شد، یه چرخی زده دایره وار، و باز رسیدم به همون نقطه که: خدا که هست!!!
فقط یه تفاوت پیدا کرده!!! اونموقع توکل من واقعی ولی بصورت ناخودآگاه بود ولی درین پروسه تبدیل شد به توکل واقعی ولی بصورت ناآگاهانه.
حس میکنم این چرخه و تمام تجربیات و مسائلی که درش کذروندم، تمام سوالات من، جوابهای خداوند و هرچه که رقم خورده، به این دلیل بوده که من اونسال، ناآگاهانه(البته با توکل کامل) بدون اینکه درکی داشته باشم از حرفی که میزنم و اون توکلی که گفتم “خدا که هست” شروع شدو این حرفو ناآگاهانه زدم و درین چرخه ای که طی کردم، باید آگاه میشدم نسبت به، جمله ای که بزبون آوردم و توکل بخدا، توی وجودم بصورت آگاهانه درمیومد تا بتونم در هر موضوعی کوچک تا بزرگ، بصورت آگاهانه توکل کنم بخداوند.
باید خودم درک میکردم، اصلا، توکل بخدا یعنی چی؟
یوقتایی این دو سه روزه، بخودم میگم، کاش هیچوقت یسری چیزها را یاد نگرفته بودم و مثل قبل، همونطور دلی، راحت، بخدا میگفتم. بعدش باز یجور دیگه فکر میکنم. باید تمام این آموزش ها، شرایط، اتفاقات برام رقم میخورد، تا من برسم به مرحله “آگاهانه توکل کردن”
نمیدونم واقعا.
الان ساعت یکو پنجاه دقیقه بامداده.
دوست عزیزم بینهایت سپاسگزار شما هستم که باعث شدین عمیقتر فکر کنم به موضوع توحید، و اینکه همه چیز توحیده.
شما فرستاده ای بودین از جانب خداوند برای، این لحظه من و شرایطی که توش قرار دارم.
و چه زیبا خداوند رقم زد، که بعد از حدود یکسال باز ادامه، اون کامنتها، نوشته بشه و پلن خداوند واضح تر از قبل بشه.
دلم میخواد همین لحظه، توی دل این شب بینظیر، بتونم با تمام وجودم توکل کنم بخداوند، واقعا مشتاق انجام این توکلم.
و از خودش میخوام کمکم کنه تا بتونم انجامش بدم، چون میدونم حتی بدون کمک خودش نمیتونم توکل داشته باشم، شکر بگم، هدایت بخوام و…
نمیدونم چه اتفاقی افتاده که نتونستی کامل کامنت و بخونی ولی خب چکیده اش و اینجا میگم
ببینید گفته بودم کتاب رها کردن طریقت تسلیم نوشته دیوید هاوکینز و از تلگرام سرچ کنید و مطالعه کنید بارها و بارها
تسلیم نه به معنای اینکه گردن مون و جلوی خدا خم کنیم و بگیم هیچ کاری نمیکنم خدا تو درست کن نیست خدا انجام نمیده اونجوری
در واقع تسلیم ینی اجازه بدیم خواست و اراده خداوند جاری بشه نه منیت یا ایگو ما اگه ما خواسته هامون و جایگزین کنیم تسلیم شدیم ممکنه بگید خب منم همینو میگم ولی نه تفاوت خیلی ریزی داره شما وقتی یک احساس منفی داری در واقع افکار بی پایان منفی رو تولید میکنی این مغایر تسلیم هست این ینی من
در واقع تسلیم اینجوریه که حاضری یکبار برای چند لحظه حتی دست از احساس منفی بکشی
استاد عباس منش به این موارد به این ریزی اشاره نکردن یا نمیدونن یا نمیخان بگن با اینکه بنده خدا تو چندین فایل تسلیم و توضیح دادن
بگذریم ، پس اگه ماجرا اینه احساسات منفی افکار بی پایان منفی و ایجاد میکنه اگه من بیام احساس منفی رو تسلیم کنم و رهایش کنم افکار منفی حذف میشه و به احساس خوب و افکار خوب میرسم پس در واقع باورهام اصلاح میشه
در واقع تمام سایت استاد اینو میخاد برسونه واسه همین میگه احساس خوب اتفاق خوب ، یا کنترل کانون توجه ، یا توجه به نکات مثبت و …..
در واقع نمیاد بگه شما روزانه باید بابت چیزایی که داری سپاسگزاری کنه تا برسی به درک توجه به نکات مثبت میاد میگه توجه کن به نکات مثبت تو هم میری انجام میدی حالت خوب میشه یه سری نتایج میاد و دوباره برمیگردی سر جای اول وقتی هم کامنت میزاریم با این روبه رو میشی که هی گوش کن ولی ما آنقدری وقت نداریم هی گوش کنیم
پس کاری که کلا باید انجام بدید اینه در هر لحظه احساسات منفی راجع به موارد مختلف مث روابط ، سلامتی ، حوزه کاری یا ثروت رو شناسایی کنید و بگید من این احساس منفی که الان دارم و تصدیق میکنم ازش فرار نمیکنم فرافکنی نمیکنم ، سرکوب نمیکنم نمیرم به کسی ابراز کنم بلکه می پذیرم و آگاهانه انرژی این احساس منفی و رها میکنم من تسلیمم
در هر مورد منفی این تکنیک و به کار بگیرید تا معجزه ها رو ببینید و حتما سپاسگزاری کنید کتاب معجزه سپاسگزاری عالیه
مثلا من سنم رفته بالا من که نمی توانم با فرد دلخواه ازدواج کنم باید برم سمت یک نفر که جدا شده یا شرایط خوبی ندارع
این احساس منفی باعث جذب افکاری مث من بی عرضه ام ، من بد شانس ام ، من اگه فلان میکردم و …..برای از بین بردن این باور باید تصدیقش کنید و اون مراحل بالا رو انجامش بدید
ممنونم که مجدد، درکی که بهش رسیده بودین را بازگو کردین.
حتما خودتون به درک این مساله رسیدین که : خیلی تفاوت هست وقتی آدم علم و دانشی را، اکتسابی کسب میکنه با اینکه، اون علم را درونی و با هدایت واضح از خود منبع اصلی دریافت میکنه.
در مورد اول، ممکنه آدم شک بکنه به اون چیزیکه شنیده و اکتسابی بدست آورده.
ولی در مورد دوم، آدم هیچ شکی نداره به درستی چیزیکه کسب کرده، البته ممکنه در مراحل ابتدایی بخاطر مقاومت های ذهنش، اون آگاهی را نتونه بپذیره و پذیرشش براش سخت باشه ولی مطمعنه که اون آگاهی درست بوده و فقط تلاش میکنه از لحاظ ذهنی پذیراش بشه.
بارها این موضوع برای من پیش اومده، که مثلا خداوند یه آگاهی را بوجودم جاری کرده ولی، ذهن من، اون را پس میزده و قبول نمیکرده.
بخاطر همینم بارها بخداوند اقرار میکردم که :خدایا نمیتونم باورش کنم خودت هدایتم کن تا بپذیرمش و خدا بارها هدایتم میکرده.
درباره موضوع ترمز ها و باورهای درست هم، دقیقا چنین چیزی برای من پیش اومده.
برای اولین بار، من موضوع ترمزها و باورهای درست را از استاد شنیدم، ولی پشت سرش چندین بار، خداوند مستقیما آگاهی هایی درباره همون ترمز ها و باورهای درست، را بدلم جاری کرد و من مطمعن مطمعن شدم که این موضوع درسته.
شاید اگر فقط از زبان استاد شنیده بودم و این علم من، فقط بصورت اکتسابی برام ایجاد شده بود، وقتی یمدت روی ترمزهای وجودم کار میکردم و بعد نتیجه نمیگرفتم، بحرف استاد و به صحت یا سقم این موضوع، شک میکردم. و غافل بودم از اینکه، خیلی ترمزهای دیگری درونم هست که هنوز نتیجه نگرفتم.
ولی وقتی درباره این موضوع، هدایتها و آگاهی های واضحی از خداوند، دریافت کردم دیگه مطمعنم که همینه و اگر یمدت کارکنم روی موانع وجودم و نتیجه نگیرم، مطمعنم که هنوز ترمزهایی هست که از چشم من دور مونده، واز خداوند هدایت میخوام که منو متوجش کنه و تا به این لحظه، به همین شکل جلو اومدم بخصوص درین 2ساله اخیر.
مطلبی که شما عنوان کردین درباره رها کردن افکار منفی دقیقا همین موضوع ترمزهاست( همون هدایتی که درباره اومدن نجوای شیطان و بدنبالش هدایت خداوند که گفت:فرستادمش تا بفهمی کجا ایراد داری….)
من تا قبل از اومدن اون هدایت و آگاهی برام، کار روی ترمزها سخت بود برام انگار یجور مقاومت و سختی توش بود، ولی بعد از دریافت اون آگاهی، خیلی کار برام راحتتر شد، چون اصلا اون نجوا بمن کمک میکرد تا بفهمم کجا ایراد دارم.
وقتی نجوا میومد، با آرامش، انگار یدوست داره باهام حرف میزنه، به حرفاش گوش میدادم و هیچ جبهه گیری جلوش نداشتم.
با گوش دادن عمیقم به حرفاش متوجه ریشه اون حرفها، میشدم که مثلا ریشه اون حرف نجوا، از باور کمبوده، از باور نداشتن قدرت و عشق خداست، از لایق ندونستن خودمه و….
و بعد خیلی راحت بخدا میگفتم : خدایا نجوا داره بهم اینارو میگه، من چجوری باید بهش نگاه کنم تا بحس خوب برسم، چه جوابی باید بهش بدم؟!! و واقعا هم خداوند در 98 درصد مواقع، همون لحظه هدایتش را بوجودم جاری میکرد.
دو درصد بقیش هم، یکی دوروز زمان میبرد تا جواب بیاد که اونم دیگه فهمیده بودم دلیلش چیه.
چندروز پیش میخواستم درباره موضوعی توکل کنم و بسپارمش بخدا( موضوعی بود که با هدایت خداوند بخصوص در 2سال اخیر خیلی ترمزها در موردش پیدا کرده بودم و خیلی باورهای درست را جایگزینش کرده بودم و تمرکز شبانه روزی، روش داشتم و خدا بشارت در مدار دریافت، قرار گرفتنش را بهم داده بود) بعد تا میومدم انجامش بدم، نجوا میومد بهم میگفت: تو که هنوز ترمزهاتو کامل برطرف نکردی، توکه هنوز کامل نشدی توی باورهای درست و نمیزاشت بتونم توکل کنم.
از خدا هدایت خواستم که ریشه این حرفهای ذهنم از چیه؟!! و خداوند هدایتم کرد به نقص کمالگرایی.
و این چندروزه به کمک خداوند خیلی اون نجوا کمرنگ شده.
حالا دیروز باز، تا میومدم هدایتهای خداوند را که درین باره بهم گفته بود را تکرار کنم تا نهادینه بشه تو وجودم و به نجوا میگفتم: من ترمزهامو با هدایت خدا برطرف کردم باورهای درستو هم ساختم و طبق بشارت خداوند آماده دریافتش هستم و میخواستم توکل کنم، فکر کردین چی بهم میگفت؟!!!
میگفت خب خودت خلقش کردی پس چکار بخدا داره که میخوای توکل کنی و بسپاری بهش!!! و درواقع منیت خودمو و اینکه من من من من ساختم آرزوم را، من ترمز برطرف کردم، من باور درست ساختم را پررنگ میکرد توی وجودم و باز نمیتونستم توکل کنم.
بازم از خدا هدایت خواستم و بهش گفتم : خدایا نجوا بهم این حرفارو میزنه، نمیدونم چی بهش بگم خودت هدایتم کن.
و بهش اقرار کردم که خدایا یجورایی نجوا داره درست میگه، من خلقش کردم، درسته تو سیستم را اینجوری چیدی که من بتونم خلق کنم، ولی من انجام دادم تا خلق بشه و…
و بهش میگفتم میدونم این منیت و غرور اشتباهه و منم نمیخوام این منیت را داشته باشم، خودت هدایتم کن چجوری به این جریان نگاه کنم تا بحس خوب برسم و بتونم واگذارش کنم بخودت و خودمو کامل بکشم کنار.
و درلحظه خداوند هدایتم کرد که: به این دید نگاه کن که تو خلقش نکردی، من خلقش کردم و درین پروسه، من فقط نحوه استفاده از هدف و آرزوت را، بهت یاد دادم که، وقتی دریافتش میکنی بتونی لذتشو ببری، قدردانش باشی، نه اینکه بلای جونت بشه.
و با این هدایت خداوند انگار اون، پروسه خلق کردنی، که بما داده شده، برام واضحتر شد.
در واقع اون کارکردن برروی ترمزها و ساخت باورهای هم جهت با هدفمون، همون آموزشی هست که داریم میبینیم که چطوری از هدفمون استفاده کنیم و درواقع داریم مهیا میشیم برای دریافتش.
و بااین هدایت دیگه، منیت و این توهم که من دارم خلق میکنم، رفت کنار و کار برام راحتتر شد.
دوست عزبزم کامنت دوباره شما و بخصوص اون قسمتی که درباره این گفتین که با حس خوب باید، تسلیم باشیم، بسیار آگاهی دهنده بود برام.
در پی کار کردن روی بحث روابط اینقدر خداوند دستاش رو برای من اورد و کمکم کردن اما باز دوباره یه چیزی خرابش کرد و اونم چیزی نبود جز شرک من.
استاد همون طور که شما گفتید این واژه جبران کردن براتون خطرناک هست برای من هزاران هزار بار خطرناک تر هست که شرک من همه چیز رو داره خراب میکنه و بجای اینکه کمک و اون لطف و محبت اون طرف رو بپذیرم و اون رو از جانب خدا بدونم و اون رو دستی از دستان خداوند بدونم که داره به من کمک میکنه و خداوند از طریق اون ادم داره به من کمک میکنه اگه اون ادم بره خدا از دست دیگش برای کمک کردن به من استفاده میکنه هیچ اتفاق خاصی نمی افته . اما شرک من همه چیز رو خراب کرد این که خواسته باشم برای اون طرف جبران کنم و برای اینکه اون رو داشته باشم از خودم بگذرم و خودم رو فدا و قربانی کنم فقط برای اینکه طرف یه وقت ناراحت نشه و ترکم کنه و من تنها بمونم و بعضی جاها بخاطر عزت و احترامی که خداوند به من داده بود و بقیه بخاطرش حسودی میکردن و هزارتا حرف پشت سرم میزدن و من برای اینکه رضایت تک تک اونا رو بدست بیارم چون روابط خوبی داشتم با اونها، و نمیخواستم از دستشون بدم توی وادی اشتباهی افتادم و شروع کردم به از خودگذشتن و بخاطرشون جلوی همه واستادن و پا جای پای خدا گذاشتن و انچنان به زمین خوردم که به زور کسی باید بلندم کنه و من اومده بودم بازم به قصد دلسوزی برای اونا و بالا بردن اونا از خودم گذشتم اما نه تنها خوب نشدم که بد بدا شدم و این قانون بازم یادم رفت که تک تک ما به یک اندازه به خداوند نزدیک هستیم نه یکی کمتر و نه یکی بیشتر. و هر کسی هر جایی هست و داره زجر میکشه من مسوول اون نیستم و اون خودش با افکارها و باورهای خودش اون شرایط بیماری و درد و رنج رو بوجود اورده و من هیچ تاثیری نمیتونم روی اون داشته باشم نه در جهت خوبی و نه در جهت بدی خودش هست که زندگیش رو رقم میزنه. و من باید درگیر خودم و کار خودم و زندگی خودم باشم و نه درگیر حل کردن مشکلات بقیه و از همون نوع مشکلات برای خودم جذب کنم و برم وارد وادی افراد قربانی بشم نه من لاید روی خودم کار کنم و نگران ناراحت شدن بقیه هم نباشم شاید خداا الان از این دستش کمکم کرد و شاید ای بره خداوند از دستای دیگش برای کمک کردن به من استفاده کنه و من نباید ادم ها رو بلد کنم در زندگیم و اگه اون ادم بره چه اتفاقی میفته نه اگه اون ادم بره خداوند از دستای دیگش برای کمک به من استفاده میکنه هیچ اتفاق بدی نمی افته برام..
چرا برای خودم و وقت خودم ارزش و احترام قائل نباشم به من چه که طرف داره زجر میکشه به من چه که طرف درگیر بیماری هست به من چه که طرف روابط نامناسبی داره به من چه که زندگیش پر از سختی و رنج هست .
مگه من هستم که زندگیش رو رقم میزنم
مگه منم که صبح تا شب کانال خبر رو گوش میکنم و هزار تا درد و رنج و بدرفتاری رو جذب کنم
مگه منم که نمیتونم ذهنم رو در ارتباط با ادم ها کنترل کنم و حرف نامناسب میزنم و همه رو از خودم می رنجونم
مگه من هستم که بخاطر اینکه رضایت پدر و مادرم رو بدست بیارم بخاطر اینکه وابسته کمک مالی اون ها هستم اون ها باید هرچی بگن رو انجام بدم و از خودم و زندگیم و بچه هام و همسرم بگذرم و از خودم بگذرم و خودم رو تیکه پاره کنم براشون و بجای اینکه به خدا وابسته بشم به اونا وابسته بشم،
مگه منم که فکر میکنم پدر و مادرم هیچ کسی رو جز من ندارن و این فقط بچه ها هستن که در دوران پیری به دردشون میخوره و منم این باورم شده که چون من بچه شون هستم پس در قبال اونا مسئولیت دارم و باید زندگیم رو وقف اونا کنم مگه من هستم . مگه من هستم که صبح تا شب شبکه های مجازی رو چک میکنم و هر دری و وری رو گوش میکنم و میبینم اون جزو زندگیم میشه مگه من هستم.
مگه من هستم برای اینکه بقیه رو با خودم یار کنم پشت سرشون هر حرفی رو میزنم مگه من هستم مگه من هستم بجای اینکه به خونه و زندگیم برسم و مسائلم رو حل کنم صبح تاشب کلم تو گوشی هست مگه من هستم؟؟؟؟
نه فهیمه، تو نیستی!! اونا خودشون هستن که دارن زندگیشون رو با کانون توجهشون و با باورها و فرکانساشون رقم میزنن،
این تونیستی عزیزم، پس توهم هیچ تاثیری در زندگی بقیه نداری اونا نتیجه باورها و افکار خودشون رو میبینن و تو هم نتیجه باورها و افکار خودتو میبینی عزیزم پس کاری به کارشون نداشته باش بزار هرکسی کار خودش رو بکنه و مسیر خودش رو بره که اگه دلسوزی کنی و بخاطر اونا از خودت و زندگیت و همسرت بگذری به سختی مجازات میشی،
نمیخواد تو هوای اونا رو جلوی بقیه داشته باشی نمیخواد به حساب خود از اونا حساب داشته باشی از خودت حساب داشته باش و خودت رو ببر بالا نه اونارو.
کسی که باید هوای اونا رو داشته باشه خداست و خودشون نه تو!!
پس کاری به بنده هاش نداشته باش و مسیر خودت رو برو که به سختی مجازات میشی همون طور که شدی کاری به همسرت هم نداشته باش اصلا به تو چه که خواسته باشی هوای همسرت رو داشته باشی یا اون هوای تو رو داشته باشه مگه شما چه قدرتی دارین در برابر الله یکتا ؟؟
چرا از خدا نمیخوای هوای تو رو داشته باشه چرا نمیتونی باور کنی که خدا همون طور که هوای تورو داره هوای همه بندگانش رو داره و همه رو براساس شرایط خودشون داره هدایت میکنه چرا چرا؟؟
؟باور کن تو نمیخواد جوش بقیه بندهاش رو بزنی شاید اصلا اون شرایط و موقعیت ها و سختی ها براشون خوبه و به نظر تو زجر و سختی هست شاید اونا با همون شرایط راضی و راحتن تو ناراضی ناراحتی و میخوای سرت رو توی زندگی بقیه بکنی ،سرت رو از زندگی بقیه بیار بیرون بزار رو خودت اگه تو روی خودت کار کنی به جاهایی بهتر هدایت میشی فارغ از اینکه خانوادت توی چه شرایطی باشن تو نمیتونی زندگی پدرت رو مادرت رو و خواهرت رو تغییر بدی تو فقط میتونی زندگی خودت رو تغییر بدی و بس خواهشا به دیگران کاری نداشته باش و مسیر خودت برو عزیزم. و نمیخوای جلو بقیه هوای کسی رو داشته باش نه فقط خودت و بس و به دیگران و رفتار و اعمال دیگران کاری نداشته باش و برای خودت هدف گذاری کن و به اهداف خودت برس.
اینا هم جملاتی بود که اومد و منم نوشتم.
در پناه الله یکتا شاد و سالم و خوشبخت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید.
چه اتفاقی قشنگی افتاد که دیروز خواستم بیام و فایل های توحید عملی رو نگاه کنم و از نتایج بنویسم اما به دلیلی که نمیدونم این امکان به وجود نیومد و سراغ فایل دیگه رفتم و امروز که مصمم شدم
این فایل روی سایت امد وبسیار بسیار با ان ارتباط گرفتم و نتیجه هدایتم شد
من خودم از همین فایل های رایگان سایت شروع کردم و خدا را شناختم و توحید عملی بیشترین تاثیر و ایمان را در من به وجود اورده است
و هروز زندگی من سراسر هدایت است به شکلی که از زیبایی و ارامش را دارم تجربه میکنم
من پس از شکست در زمینه کار قبلیم که به خودم مغرور شده بودم و خداوند بزرگ را نمیدیدم به زمین سخت خوردم و همه چیزم را از دست دادم با کلی بدهی و ناراحتی و عذاب وجدان که داشتم
اما امروز در جایگاهی هستم که خدارا بهتر شناختم و توکل میکنم به نیروی برتر که از خودم به خودم نزدیک تر هست و صلاح منو بهتر میدونه و کارها را به خدا سپردم و میدونم خودش همه چیز را درست میکنه و نگرانی ندارم
استاد در توحید عملی گفته ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
من در شروع که هیچ نداشتم و خرده پولی از خانوادم میگرفتم پس از نگاه کردن به فایل های توحید عملی انقدر این نیرو مرا هول داد به جلو و ترغیبم کرد که
که با اینکه 60-70 تومن فقط پول داشتم با توکل خدا راهی مشهد شدم
که موقع رسیدن فقط پول سه تا نان داشتم و هیچ و یک گوشی با اینترنت که یادم میاد پنجشبه شب رسیدم و سر کردم و شنبه صبح برای کاری پیام دادم و بعد یکساعت گفتن بیا و بدون هیچ مصاحبه ای و با عزت و احترام عجیب گفتن هر قسمت دوست داری بگو و برام عجیب بود و هدایت را به خدا دادم و در بهترین قسمت مشغول به کار شدم و جالب 500 تومن اومد به حسابم و با همون یک ماه به راحتی ادامه دادم..
و از موقع اعتمادم به این نیرو بیشتر شد جلو رفتم کار یاد گرفتم و رسیدم به کار حرفه ای تر شدن در سه ماه و مسلط شدم و پیشرفت کردم و استاپ خورد
ارزوم بود یکی از دوره های استاد را بخرم و خریدم و خوردم به تضادی که سلامتی برام خیلی مهم شد پولی به ان میزان دوره نداشتم و از خدا خواستم که در کمال ناباوری هدایت شدم و عمل به هدایت کردم و پولم وصول شد انهم چندبرابر هزینه دوره طوری که چندین دوره استاد و خیلی چیزها نیاز داشتم را خریدم و خداروشکر و امروز هر روز من با هدایت پیش میره و باز هدایت شدم و خداوند رحمان هدایت کرد که از از کار بیا بیرون از آن لحظه تمرکزی روی دوره ها و خودم کار میکنم و موجی از خوشبختی ارامش وارد زندگیم شده که حد نداره و نداشتم و من کارهام با هدایت جلو میره و همه کارها را به خدا واگذار کردم و میدونم که خودش بهترین ها رو رقم میزنه طوری که هر لحظه زندگیم شده هدایت. طوری که خدا هوام رو داره و بدون اینکه من چیزی بگم کارها درست و اسان جلو میره
همین امروز که با نقشه پیاده روی میکردم و زیبایی ها را تحسین میکردم کاملا گم شدم و هدایت شدم به یک محله زیبا که بسیار زیبا بود خونه ها . ماشین ها و .. و این هدایت بود و خیلی لذت بردم و جالب چیزی که دنبالش بودم را پیدا کردم و همینطور هدف هایی جدید در من شکل گرفت
من کسی هستم که هیچ نداشتم ولی خدا به من ابرو و عزت نفس و سلامتی داده . این ارامش . خوشبختی . این حس .روزهایی عالی و موفقیت ها . این جسم سالم و این زیبایی ها متعلق به خداست و هرچی دارم از خداست
دوروزه دارم به این مطلب فکر میکنم که کجا توحیدی عمل کردم و نتیجه باز شدن درهای توسط خدای مهربانم بوده و کجاها شرک ورزیدم و چوبش رو هم خوردم….
از اونجایی که همه ی مثال های من به بچه هام برمیگرده بهتر دیدم این مورد رو هم از این داستان بچه هام بگم️
زمانی که بچه ی اولم رو باردار شدم ،زندگیم در تمام جنبه ها متشنج بود و هیچ رنگ و بویی از توحید توی زندگیم وجود نداشت و همش چشمم به فلان دکتر و فلان بیمارستان بود که اگه الان تو فلان بیمارستان و توسط فلان دکتر عمل نشم قراره یه اتفاق وحشتناک رخ بده و طبق قوانین ثابت جهان با احساس بد اتفاقا بدتری رو وارد زندگیم میکردم از تصادف وحشتناک تا اخراج و بی پولی بگیر تا روابط به شدت متشنج با همسرم و اطرافیان که لحظه به لحظه ی بارداری رو برای من استرس زا و تلخ کرده بود…اون روزا خودم رو سخت کرده بودم برای سختی ها و با اصرار به اینکه حتما فلان بیمارستان خصوصی توسط فلان دکتر باید عمل شم خودمون رو زیر بار قرض و بدهکاری بردیم و مادرشدن من عجین شده بود با احساس بدبختی و سرافکندگی و بی عرضگی و تمام احساسات بد جهان….اما یکم که با فایل های شما آشنا شدم و جسته و گریخته شروع کردم به تغییر افکارم اوضاع موقع بارداری دومم کمی بهتر از قبل شد، اما نه خیلی هنوز همون سخت بودن برای سختی ها بود و یاد نگرفته بودم خودم رو به خدا بسپرم خودش ردیف میکنه و همش اصرار داشتم که خودم میدونم باید چیکار کنم حتی تاریخ زایمان رفتم خودم مشخص کردم در صورتی که کوچکترین نشانه از اینکه اون بچه بخواد به دنیا بیاد نبود و من خودم رفتم عمل سزارین انجام دادم و چقدر سخت گذشت ماه اول به دنیا اومدن پسرم چون یاد نگرفته بودم آرام و صبور باشم و از مسیر لذت ببرم و خدا خودش همه پلن هارو میچینه و چقدر هم خوب میچینه…اما داستان بارداری سومم زمین تا آسمون فرق داشت با دوتای اول …دیگه بعد از سه سال بی وقفه با شما بودن و گوش کردن به حرفها و آموزش های شما و از وقتی که سعی کردم نگاهم رو از اطرافیان و از فلان دکتر متخصص و فلان بیمارستان خوب بردارم و چشم دلم رو بدوزم به الهامات خدا ورق برگشت کلا ،چنان بارداری راحت و امنی داشتم و چنان لذتی بردم از تک تک روزهاش که اندازه نداره ،همون اوایل بارداری یک بار رفتم دکتر که تایید کنه باردارم و بعدش طبق یک الهامی که بهم گفته شد این باب شدن اینکه حتما باید بیست روز یکبار بری دکتر چک کنه ماهی یه سونو بدی هر روز دکتر باشی هیچی به جز استرس برات نداره بشین خونه و خودت و بچه ات رو بسپر به خدا خودش بزرگترین نگهدارنده هاست اگر قرار باشه بچه سالم باشه و به دنیا بیاد خودش این کارو میکنه و اگر هم قرار باشه هر اتفاقی براتون بیفته بازم خیری توش هست و از سمت خداست و من توی کل نه ماه بارداریم فقط یک بار اولین ماه و یک بار آخرین ماه رفتم دکتر که اونم آنقدر دکتر بهم استرس داد که پشیمون شدم از مراجعه …اما من که بیخیال از همه کس و همه جا فقط خودم و به دستای خدا سپرده بودم یک روز صبح پاییزی قشنگ با یک رویای صادقه خدا بهم گفت همین امروز پاشو برو بیمارستان ،من گفتم نامه بستری از هیچ دکتری ندارم نمیتونم برم ،خودش بهم گفت تو پاشو برو بیمارستان نامه نمیخواد فقط برو ، صبح زود با بچه ها و همسرم راهی بیمارستان به سمت رشت شدیم که وقت زایمان بگیریم و همونجا که منو معاینه کردن گفتن خانوووووم تو چقدر ریلکسی بچه باید همین الان به دنیا بیاد پاشو برو بستری ،ذهنم داشت شلوغش میکرد که نه نمیخواد تو ساک بچه رو نیاوردی،همراه خانوم نداری بعد از زایمان پیشت بمونه و بچه ها چی میشن هیچکی هنوز نیومده پیششون بمونه و از این حرفا اما دلم گفت برو که خدا هواتو داره خدا شاهده در عرض یک ساعت در حالی که فقط خدا و بچه هام و همسرم باهام بودن رفتم عمل شدم و پسرم رو به دنیا آوردم که اگر نمیرفتم و اون رویا رو جدی نمیگرفتم حتما عواقب بدی در انتظام بود و از اون طرف هم بچه هام پیش همسرم بودن و کلی دوست تو بیمارستان پیدا کرده بودن و کلی خدا هواشونو داشت…. هرکسی سزارین کرده میدونه بعد از اینکه اثر بیهوشی و بی حسی از بدن میره چه دردی میکشه مادر اما من مدام میگفتم تو میتونی فاطمه خدا با توعه و همش جملات تاکیدی که آرومم میکرد و میگفتم و جالبه اون درد شدید به طرز عجیبی برام قابل تحمل بود و خدا هیچوقت تنهام نگذاشت و پلن هارو چیده بود چون تا حدود شش ساعت بعد از عمل که مادرم تونست خودشو از کرج برسونه پیشم بچم تو بخش مراقبت های ویژه بود و شش ساعت خیلیه چون نوزاد رو همزمان میارن پیش مادرش اما کار منو خدا داشت پیش میبرد و هیچ وقت هم هیچ دکتر و پرستاری نگفت چرا بچم شش ساعت اونجا بود چون همه چیزش عالی و نرمال بود ولی من خودم میدونستم چون خدا داره کارمو پیش میبره اگر هم زمان با من میومد تو اتاق پرستاری که من حتی نمیتونستم تکون بخورم و بهش شیر بدم چه برسه به عوض کردن پوشک و …. هم زمان که مادرم رسید دیدم یک ساک خوشگل از لباس بچگونه و تمام احتیاجات نوزاد و یه پتوی خوشگل همراهش آورده و جالبه که من هیچ چیزی حتی یک چوب کبریت تهیه نکرده بودم برای بچه اما مادرم خودش از چند وقت قبل همه چیزو بدون اینکه به من بگه آماده کرده بود و همزمان که مادرم از رسید بیمارستان گفتن همراه ولمزیاری بیاد به بچه لباس بپوشونه …و و جالبه همه اون بیمارستان رو به اسم کشتارگاه میشناسن، ولی من از همون اول به خودم گفتم این نظر بقیه هست من مدارم و فرکانسم فرق داره و من توکلم به خدا هست پس کارام عالی پیش میره و اون کارای منو پیش میبره و همینطور هم شد و من زیر دست بهترین دکتر شهر جراحی شدم و چه عمل خوبی بود با اینکه همه منو از سزارین سوم میترسوندن ولی من ته قلبم امیدم به خدا بود و هیچ مشکلی برام پیش نیومد و در یک بیمارستان دولتی با بهترین و پرستاران و دکترا عمل شدم بدون اینکه حتی بشناسمشون یا مثل دفعه های قبل تحقیق کرده باشم راجع بهشون حتی با اینکه بیمه ی خاصی هم نبودیم از مبلغ نه میلیون تومان زایمان فقط سی هزارتومان پرداخت کردیم و مرد صندوق دار فقط گفته بود شامل تخفیف شدید حتی نفهمیدیم چرا …هنوزم که یاد این تجربه میفتم اشک تو چشمام جمع میشه و خوشحال میشم که اون صبح روز جهانی کودک حرف خدا رو گوش کردم و رفتم بیمارستان…
پروردگار بزرگ من بدون اجازه تو هیچ برگی از درخت نمیفته پایین پس من کی باشم که بخوام نگران یک روز بعدم یا حتی یک لحظه ی بعدم باشم یا بخوام برای فلان دستآوردم مغرور بشم که من کردم معلومه که همه کارهای زندگی منو تو پیش میبری حتی همین بچه ها رو هم من از خودم نمیدونم فقط به چشم مهمان بهشون نگاه میکنم که چند صباحی امانت داریشونو سپردی ه من و بعدش قراره هرکدوم برن سراغ مسیر خودشون و من نباید به خاطر وجودشون مغرور بشم ، تنها کاری که باید بکنم اینه که خودم رو به دستان قدرتمند و مهربانت بسپرم و بندگی تو بکنم و تو هم کارامو پیش ببری اونم به آسان ترین و شیرین ترین شکل ممکن..
استاد عزیزم چقدر اشک های که پایان این فایل ریختم رو دوست داشتم چقدر سبک شدم چقدر روحم جلا پیدا کرد از صمیم قلب از شما سپاسگزارم که توحید رو نشون من دادید امیدوارم هرکجا هستید سلامت باشید در پناه خدا.
سپاسگذارم بابت این فایل فوقالعاده این فایل توحیدی این فایل بینظیر خدایا شکرت خدایاشکرت همیشه درپناه الله شاد و تندرست باشید
سلام به دوستان عزیزم امیدوارم حالتون عالی باشه
دوسه روزی میشه که به خاطر از دست دادن عزیزی دورشدم از احساس خوبم دورشدم از هدفم و حتی از خدا ولی خداروشکر میکنم که خیلی زودترازاون چیزی که فکرشو میکردم دوباره برگشتم اینکه میگم دوباره چونکه بارها پیش اومده بود یه اتفاقی میوفتاد و خیلی طول میکشید تا دوباره خودمو پیداکنم . این بار انگار که یکی منو بلند کرد
من تا دقیقه 30 این فایل رو دیدم حس کردم فعلا کافیه این فایل اونقدر نکات ارزشمند داشت اونقدر عالی بود که کلمات در وصفش به ذهنم خطور نمیکنه خدایاشکرت بابت اینکه روز به روز آگاهی هایم بیشتر میشه
نکاتی که من از این فایل تا دقیقه 30 متوجه شدم:
*هر خیری به مامیرسه از طرف خداست و هرشری به ما میرسه از طرف خودتونه
*خدواند فقط خیر مطلقه
*در برابر خدواند همیشه متواضع و تسلیم باش.یادت باشه به هرجایی برسی به هرموقعیتی برسی به هر موفقیتی برسی اینارو خدا داره بهت میده و مواظب باش به خودت مغرور نشی که فکرکنی خودتی که داری این کارارو انجام میدی
خدایا من به هرخیری که ازتو به من برسه فقیرم
یه جمله هست که من خیلی دوسش دارم و هرموقع این جمله رومیگم درهایی از هدایت و رحمت خداوند برام باز میشه و معجزه پشت معجزه برام اتفاق میوفته وسعی میکنم این جمله رو خیلی باخودم تکرارکنم و حتی یه عکس نوشته ازش درست کردم که اگه هم یادم رفت ببینمش
اون جمله اینه:خدایا من ناتوانم خدایا من ضعیفم تو کمکم کن تو برایم تصمیم بگیر
وااای که این جمله چه میکنه خدایاشکرت
*هر موقعیتی که کسب میکنی اعتبارش را به خداوند بده این کار باعث میشه که متواضع باشی در برابر خدواند و باعث میشه هدایت هارا دریافت کنی
در فایل های توحید عملی که من به عنوان یک دوره استفاده کردم و تا فایل 9 رو دیدم( و الان که فایل 10 به لطف خداوند روی سایت قرارگرفته ) متوجه شرک مخفی خودم شدم متوجه شدم به جای اینکه به خداوند اعتبارکارهام رو بدم به خودم اعتبارش رو میدادم درواقع میتونم بگم مَنم مَنم میکردم میدونستم همه ی اینارو خدا بهم داده ولی قلبی باورش نداشتم تا اینکه فایل های توحید عملی رو گوش کردم و یک دوره ی فوقالعاده برام بود و پیشنهاد میکنم به دوستان عزیزم که فایل های توحید عملی که تا الان ده قسمتش روی سایته رو به عنوان یک دوره ببینن و شروع کنن به گوش دادنشون
*از خدواند بپرسید
راستش این جمله هنوز برام جانیوفتاده بعضی اوقات این کارو میکنم اما فقط بعضی اوقات . مثلا میپرسم خدایا اینو چیکارش خدایا الان چیکارکنم و…. اما خیلی دوست دارم این پرسیدنه زیادو زیادتر بشه جوری که بیشتر چیزارو از خدا بپرسم
خدایا خودت هدایتم کن
هرموقع به الهاماتی که به استاد میشه فکرمیکنم این درخواست در من شکل میگیره که منم میخوام ازاین جور هدایت ها از این جور صحبت کردن ها باخدا .و بعد استاد میگن:
به اندازه ای که تو دربرابرخداوندمتواضع هستی به همان اندازه اجر وقربت درمیان مردم بالاتره و به همان اندازه الهامات را دریافت میکنی
خدایا خودت کمکم کن که بتونم توحیدی تر قدم بردارم بتونم بیشتر ازت بپرسم و بیشتر باهات حرف بزنم و الهاماتت رو واضح تر بشنوم
خدایا شکرت که اینقدر به استاد عزیزم واضح الهام میشه اینقدر استاد قشنگ صحبت های خداوند رو میشنوه و مهم تراز همه بهشون عمل میکنه . سمینارهایی که پر میشدن اون هم بدون تبلیغ،داستان مهاجرتتون،بحث های مالی که کجا ملک بخری؟ کی اینو بخری ؟کی اونو بخری و ……
فقط میتونم بگم خدایاشکرت خدایاشکرت
خدایا کمکم کن که یادم باشه هر چی دارم از آنِ توست و تو به من دادی
*همیشه خودتو محتاج و وابسته به خداوند بدون
یکی از بهترین مثال هادر زمینه توحید وشرک مثال حضرت یوسف هست
حضرت یوسف در زندان به یکی از دوستانش که میخواست آزاد بشه گفت برو به عزیزمصر درباره ی من بگو درواقع حضرت یوسف نسبت به خداوند شرک ورزید و قدرت را به عوامل بیرونی دادکه به خاطر همین 15 سال در زندان بود و دوستش 15 سال به کلی فراموش کرده بود که حضرت یوسف چه چیزی بهش گفته بود
ما محتاج هیچ کسی جز خدواند نیستیم اگه به عوامل بیرونی قدرت بدیم این یعنی شرک
*یادت باشه که چه کسی داره کارها رو انجام میده
پس غرو نداشته باش
اینو به خودم میگم که رزا هی مَنم مَنم نکن،غرور نداشته باش،متواضع و تسلیم باش در برابر خدواندو یادت باشه تمام کارهایی که تاالان کردی تمام کارها رو خداوند برات انجام داده
استاد عزیزم شما الگوی بسیار عالی هستین به عنوان فردی که مسیر توحیدی رو پیش گرفته
چه قدر زندگی شما زیباست چه قدر توحید رو میشه در تک تک ثانیه های زندگی شما دید
تحسینتون میکنم خداروشکر که الگویی مثل شمادارم
خرید پرادایس که توی یکی دو روز انجام شد و همون چیزی که از خدا میخواستیت وحتی بهتر ازاون.
خداروشکر بابت زندگی فوقالعاده و آرامی که دارید،بابت آزادی مکانی و زمانی و مالی که دارید
خداروشکر بابت همه ی این ها
خیلی خیلی دوستون دارم استاد عزیزم
در پناه خداوند متعال و مهربان همیشه شاد و تندرست باشید
با نام الله که هر چه هست از اوست
سلام و سلامتی و عشق به استادهای گرانقدرم
و سلام به دوستان خوبم
چقدر خوشحالم که آگاهی های امروز درباره توحید هست و مقوله ایی که شما استاد عزیزم بسیار خبره و ماهر و دراقع استادِ توحید عملی و استادِ تشخیص اصل از فرع هستید،من عاشق فایل های توحیدی شما هستم و برای شنیدن هر کلمه ش تشنه ام و با هر کلامتان اشک شوق می ریزم.
واقعا به هیچ طریقی توانایی قدردانی از زحماتتون را ندارم اما فقط با نتایجم حق سپاس گزاری از شما استادهای نازنینم و گروه تحقیقاتی عباس منش را کامل ادا ادا کنم و چه نتیجه ایی بالاتر اجرای توحید در عمل،من چقدر خوشبختم که خدای بی نظیری دارم و شکرگزار خداوندم برای وجود استاد های فوق العاده و بی نظیرم که هر لحظه وجودشون برکت و رحمت الهیست،پروردگارا سپاس گزارم،استاد های خوبم با تمام وجودم سپاس گزار و قدردان زحماتتون و انرژی و زمانی که عاشقانه برای ما میگذارید هستم و بی نهایت خوشحالم که شما را دارم و افتخار شاگردی شما برای همیشه نصیبم شده.
خیلی جالبه که دیروز داشتم یک مقاله درباره عزت نفس که خانم شایسته عزیز با قلمی بسیار شیوا نگاشته بودند را مطالعه می کردم در واقع کلمه به کلمه آن را می بلعیدم و در انتها به این جمله رسیدم که عزت نفس = توحید عملی و کم کردن فاصله روح و ذهن راستش ابتدا درک نکردم که توحید عملی چه ربطی می تونه به عزت نفس داشته باشه اما وقتی فکر کردم و از خداوند هدایت خواستم متوجه شدم که وقتی من به این درک برسم که هیچم ، نه هوشم ،نه استعدادم نه عقلم هیچ کدام هیچ کارایی ندارند و من برای تک تک مسائل زندگیم،این که چه تغذیه ایی داشته باشم که برای جسم من مناسب باشد،یا چه شغلی داشته باشم که مناسب شرایط من باشد و در هر زمینه ایی بدانم که باید از خداوند هدایت بطلبم و من هیچ چیز نمی دانم و اوست که بر هر علمی آگاه است ،خودم را هر لحظه محتاج و فقیر بدانم به هر خیری که از خداوند به من برسد این یعنی ته عزت نفس و اینجاست که احساس آرامش دارم و هرگز به هیچ راهی فکر نمی کنم،دست و پا نمی زنم،خیالم راحت هست و دائم آیه 24 سوره قصص که موسی هنگامی که از دشمنان فراری بود و زیر سایه درختی استراحت می کرد و با خود زمزمه می کرد را با خود تکرار می کنم و هر روز قبل از نوشتن سپاس گزاری هایم می نویسم، إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ : پروردگارا من به هر خیری که از تو به من برسد فقیر و محتاجم و بعد هم درهای رحمت خداوند به روی موسی باز شد و الهامات خداوند را دریافت کرد که داستانش در قرآن مفصل ذکر شده.
استاد جانم،هر چقدر بیشتر به فایل های بی نظیر تون گوش جان می سپارم و قانون را بهتر درک می کنم و گوش دادن به تفسیر قرآن را چاشنی صحبت های نقض شما می کنم بیشتر میفهمم که هیچ نمی دانم،که چقدر ناتوانم و به عاجز بودنم بیشتر پی می برم و از شما آموختم که در حتی جزئی ترین مسائلم از خداوند هدایت بطلبم و پاسخ ها به من داده می شود بدون هیچ سختی یا عذابی به راحتی تمام و چقدر توحید عملی من را هم سپاس گزارتر کرده و هم آرامش بیشتری دارم و من فکر می کنم وقتی به اینجا برسیم که ما و هیچ مخلوقی هیچ نقشی و هیچ قدرتی در هیچ زمینه ایی نداریم و تنها قدرت مطلق کل جهان هستی فقط و فقط خداوند هست یعنی همان عزت نفس و همانی که قلبم باهاش آرومه توحید عملی
زمانی که در مسیر توحید عملی قرار بگیریم دیگر جای هیچ سرزنشی نیست به این دلیل که هر اتفاقی را به چشم خیر و صلاحی از سمت پروردگار می دانیم و مطمئن هستیم که این اشتباه حتما قسمتی از مسیر تکامل هست و اینجاست که احساس لیاقت و عزت نفس را زیر سوال نمی بریم، به هم نمی ریزیم،خودمان را سرزنش نمی کنیم و با اعتماد به نفس کامل به مسیر ادامه می دهیم و هرگاه که از مسیر خارج شدیم با یاری حق دوباره به صراط المستقیم باز می گردیم و من دقیقاً اینجا به نکته مهمی رسیدم که مقوله توحید عملی به زیر شاخه هایی به نام عزت نفس و احساس لیاقت مرتبط هست و پایه و اساس قوانین الهی همان توحید عملی هست.
از خداوند درخواست دارم که هر روز قلبمان را باز کند برای دریافت الهامات و اجرای بهتر توحید در عمل تا پایه و اساس دنیا و آخرتمان را آجر به آجر با اصل توحید عملی بسازیم و در پیشگاه پروردگار سرافراز باشیم.
استاد های حنیف و توحیدی ام دوستتان دارم و آرزو می کنم که همیشه برقرار و در پناه یگانه الله باشید و ما را از مکتب الهی خود بهره مند سازید و این انرژی حق هر لحظه در زندگیمان ساری و جاری باشد.
دیدگاهم را با دعای علی (ع) به پایان می برم:
الهی أَنْتَ کَما أُحِبُّ فَاجْعَلْنِى کَما تُحِبُّ خدایا تو همانی هستی که من دوست دارم کاری کن من هم همانی باشم که تو دوست داری
ب نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام خدمت استادای عزیزم مریم جان شایسته و استاد عباس منش عزیزم
سلام خدمت همه ی دوستان توحیدیم ک عاشق همشون هستم و با عشق کامنت هاشون رو میخونم
من اول صبح از طریق یکی از دستان خداوند متوجه اومدن این فایل شدم
و جواب تموم سوالاتی ک دیشب ذهن من و مامانم رو درگیر کرده بود و متوجه شدیم ک خدای عزیزم استاد و مجبور کردن ک این فایل رو بزارن روی سایت و ضبطش کنن با جون و دل و چقدر خدا رو باید شکر کنم بابت این فایل نمیدونم چجوری باید شکر گزاری کنم از این خدایی ک هر لحظه داره سوگولی خودشو هدایت میکنه و میگه ک مهدیه جونم میخواد ک من باشم همیشه باهاش
میخواد از من زندگی ایده آلشو
پس هدایتش میکنم پس بهش میگم چ کار کنه
ب بقیه میگه ک برید ب این بنده ی من بگید ک فایل جدید اومده برید بگید ک براش هدیه دارم اونم چ هدیه ای
هدیه ک از طرف خدای استادم باشه چ هدیه ی باارزشیه
همیشه من از خدا تو کد نویسی هام میخوام ک خداجونم بهم هدیه ی باارزش بده
و از طریق بینهایت طریق مثل کلمات محبت آمیز از طریق بغل کردن از طریق عشق ورزیدن آدمای اطرافم شاگردهام از طریق فروشنده ی مغازه ها از طریق لبخند ی بچه یا دیدن روی یک نوزاد آروم ک خوابیده روی دست خواهرش یا ازطریق شادی ای ک در اطرافم میبینم از همه طریق بهم هدیه های ارزشمند میده
الان ک دارم اینا رو مینویسم هم خودش داره بهم میگه ی آهنگ عالی گذاشتم تو هدفونم و دارم گوش میکنم تا اون چیزی ک واقعا هست رو بگم
خدایا من متواضعم من فروتنم تو کمکم کن ک کامنت پر بار و خوبی رو بنویسم
راست میگید استاد من خیلی وقتا خودمو همه کاره میدونستم اصن ی زمانی خدا چ کاره بود تو زندگیم همه ی کارا رو از خودم میدونستم
ولی الان تکاملی دارم میرم جلو و خیلی بهتر شدم ولی اون ایمان دلخواه رو ندارم
من اندازه ای ک خدا رو همه کاره بدونم زندگیم عالی تر میشه و همه چیز خود ب خود تو زندگیم میاد
ایده های بهتری برای ارتباط باهاش بهم الهام کرده مثل اینکه بیام و شکرگزاری هامو ویس ضبط کنم و تو گروه تلگرامم ب نام شکرگزاری بزارم هر شب و گوششون کنم و بفهمم ک خدا چقدر نعمت بهم داده تازه خیلیاشونو زمانی ک دارم ویس و دوباره گوش میکنم ب ذهنم میاد ک خدایا من اینو یادمرفتم بگم ب خاطر اینم شکرتتت دمت گرررم ک انقدر حال خوب بهم دادی
دیشب من و مامانم ب صورت هدایتی رفتیم ی رستوران عالی و باهم ی غذای عالی زدیم تو رگ و کلی کیف کردیم از باهم بودن
یعنی در واقع مهمون مامانم(ببخشید خدا بودم)و کلی لذت بردم از این احساس لیاقتی ک دارم روش کار میکنم و نتایج عالی ای برام اتفاق افتاده از زمانی ک تمرکز بیشتری گذاشتم نتایج عالی تری گرفتم ازش
من با احساس لیاقت ب کم قانع نمیشم
من آرزوهامو رویاهامو پایین نمیارم باورهامو قوی تر میکنم
من روح خدا درونم هست
خدا با ارزشه
منم چون از روح اون درونم دارم پس بنابراین با ارزشم و لیاقت تموم نعمت های عالی خداوند رو دارم
من ب این دنیا اومدم تا از نعمت هایی ک خدا برای من فراهم کرده لذت ببرم
همه چی از خداعه
و مکمل این فایل اون فایل استاده ک درباره ی رابطه ی ما با انرژی ای ک خداوند نامیده ایم هست
و این چ قدر درسته
چ قدر خوبه ک با خدای قشنگم آشنا شدم
چقدر خوبه ک خودمو سپردم ب جریان
نمیگم همیشه تونستم
ولی دارم سعی خودمو میکنم
اونجایی ک استاد گفتن خداوند رو مثل ی انسان عظیم الجثه ای فرض کنید ک ب راحتی شما رو از دریای مواج رد میکنه چقدر من اشک ریختم چقدر احساساتی شدم
من باید روی دوش خداوند سوار بشم
کی من رو دو سال پیش از ی مخمصه ای نجات داد و آورد تو این سایت
کی برای من دوستای عباس منشی بینظیر آورد(ک هر کدومشون ی جوری تو زندگی من تاثیر داشتن و ایده بهم دادن و دستی از دستان خداوند شدن برای من)
کی برای من رشته و شغل راحتی آورده ک همه تو مدرسه حسرتی شغل منو دارن ک چقدر کارت راحته و ب هیچکس نمیخوای جواب پس بدی همه ی بچه ها ام دوست دارن مگه تو چ کار میکنی
کی برای مامان عباس منشی آورده ک باهاش درباره ی این قوانین حرف بزنم و باهم مشورت کنیم
کی برای من خواهر آورد زمانی ک خیلی دوست داشتم ی خواهر داشته باشم
کی برای من درآمد خوب آورده
کی برای من خانواده ی عالی و متعهد آورده ک امنیت و آرامش دارم در کنارشون
کی روی زبون داداشم آورد ک مهدیه برو رشته تربیت بدنی بخون معلم ورزش شو و راحت از شغلت لذت ببر کی ب زن داداشم گفت محل خدمتتو تفرش بزن ک دقیقا همونجا ام فقط قبول بشم
تو انتخاب رشته ام معجزتو دیدم ک ن کد رشته های قبلی رو ن بعدی ها رو قبول شده بودم و فقط اونی ک ب نفع من بود و قبول شدم
دقیقا بهترین شهر ک اصفهان باشه رو برای من انتخاب کردی
دقیقا بهترین زمان کرونا اومد و من تو خونه راحت درس خوندم
و بهترین زمانم برگشتیم دانشگاه و در کنار دوستان لذت بردم و از اصفهان هم لذت بردم
4سالی ک تو دانشگاه بودم هم حقوق گرفتم و هم لذت بردم هم درس خوندم
اون سالی ک من وارد دانشگاه شدم حقوق ها افزایش پیدا کردن الانم ک رفتم سرکار اولین سالیه ک ی چیز جدیدی ب حقوق ها اضافه شده ک ب نفع منه ک تا الان نبوده
کی بود ک برای من اول سال سرویس آورد ک راحت بتونم برم تفرش و بیام در صورتی ک همه میگفتن ی کاری کن سرویس دیگه پیدا نمیشه ها و ب راحتی پیدا شد
امسال اولین سالیه ک تفرش دفتر کار تربیت بدنی داره و کار منو راحت تر کرده
کیه ک میتونه افرادی ک هم فرکانس با من هستن رو سرراهم قراره بده
کیه ک بتونه این نفس منو بالا بیاره ک من هر روز صبح از خواب بیدار بشم
کی میتونست ب من بگه ک با شاگردام میتونم تمرین شکارچی نکات مثبت و انجام بدیم و الان خودشون از من مشتاق ترن و خود ب خود انجام میدن و به من میگن خانوم شکارچی بشیم و من چقدر ذوق میکنم از این کارشون
اینکه استقبال هیچ کدوم از معلما نمیرن ب جز من
این محبت ها و عشق رو کی میتونه برای من بیاره ب جز تو
خداااای من شکرت بابت این همه اتفاقاتی ک برام رقم زدی و میدونم ک اتفاقات عالی تری تو راهه چون قولشو خودت بهم دادی
استاد اگه بدونید قرآن رو باز کردم و چ آیه ای اومد برای من ک مخصوص همون لحظه ی من بود
آیه99_100سوره ی توبه:
وَمِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مَن یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَیَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ قُرُبَٰتٍ عِندَ ٱللَّهِ وَصَلَوَٰتِ ٱلرَّسُولِۚ أَلَآ إِنَّهَا قُرۡبَهٞ لَّهُمۡۚ سَیُدۡخِلُهُمُ ٱللَّهُ فِی رَحۡمَتِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ
وَٱلسَّـٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّـٰتٖ تَجۡرِی تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ
و از بادیه نشینان کسی است که به خدا و روز واپسین ایمان دارد و آنچه را [در راه خدا] انفاق میکند تقرُّبهایى نزد خدا و دعاهاى خیر پیامبر مىشمارد. آگاه باشید که آن مایۀ تقرّب آنهاست، به زودى خدا آنها را درجوار رحمت خود در مىآورد؛ زیرا خدا بسیار آمرزنده مهربان است
پیشگامانِ نخستین، از مهاجرین و انصار و کسانى که به خوبى از آنها پیروى کردند، خدا از آنان خشنود است و آنان هم از او خشنودند و براى آنها بهشتهایى آماده ساخته که از زیر [درختان] آنها جویبارها روان است که همیشه در آن ماندگارند [و] این همان کامیابى بزرگ است
خدا ب من و همه ی کسانی ک تو این مسیر هستن کمک کنه ک از اونهایی باشیم ک ب خدا و روز آخرت ایمان داشته باشیم
و خدا از ما راضی باشه و ماام از خدا راضی باشه
خدایی ک استاد و راضی کرده ابراهیم و راضی کرده منم راضی میکنه
قانونش همینه
خدایا شکرت
میخواستم تو این کامنت هم صحبتی صبحم با خدا بعد از دیدن فایل رو بنویسم
ولی چیزای دیگه اومد و منم همونا رو نوشتم
خدایا شکرت
منو ب حال خودم وانگذار
من بدون تو هیچم
من زندگی بدون تو رو نمیخوااام
در هر لحظه کمکم کن ک رها تر و تسلیم تر باشم
خدایا شکرت بابت وجود همچین استاد نازنینی ک بهم دادی ک ازش آگاهی های ناب و قرآنی دریافت کنم
دوستان عزیزم مشتاقم ک کامنت هاتون و با عشق بخونم
خیلی دوستتون دارم
ب امید دیدار استادای عزیزم و همه ی دوستان هم فرکانسیم در بهترین زمان و بهترین مکان
به نام خدای دهنده ی بی منت
سلامودرود به استادعزیزو توحیدی
استادجان ازت ممنونم و سپاسگزارلطف بی نهایت خداوندم کهچقدر درفرصت مناسب من رو بیدارمیکنهو بهم هشدارمیده که روی هیچ کس غیره من حساب نکن و روی هرکسی حساب کردی بدون بدجوری ضربشو خواهی خورد
دوسه روز پیش یک مهمانی توی فامیلمون برگزارشد که فهمیدم هیچکس غیره خدا دوست واقعی منوخانوادم نیست،و همه یجورایی انگار تمایل دارن به سمت آدمی برن که همیشه ناحقی میگه و ناحقی رفتارمیکنه و به طرز عجیبی همه یک ترسوواهمه ای ازش دارن که نمیتونن توی مهمونیش شرکت نکنن
یه فردی توی فامیلمون مشهوره به تهمت زدن،توهین کردن و نادرست رفتارکردن باهمه…
یعنی کلا رفتارخودش وهمسرش وبچه هاش کاملا خلاف عرف دین و خانواده و اجتماعه
اما به طرز عجیبی بااعتمادبنفس و همیشه جوری رفتارمیکنن که انگار همه غیرازخودشون مقصر هرماجرایی ان
ده سال پیش منوهمسرم باخانوادم خیلی متفاوت تر از بقیه ی فامیل بااین زنوشوهر برخوردکردیم و نخواستیم که باترس بااونها رفتارکنیم،و کلا رابطمون رو بااونها قطع کردیم
همیشه هم فامیلمون درموردنمازوقران ما قضاوت میکنن که شما چرابااونها قطع رابطه کردید،شماکه دم از قرانو نمازوخدامیزنید بااونها صله ی ارحام کنید
اما ماهیچوقت نخواستیم که زیربارظلم بریم و جوری باما رفتاربشه که همش تحقیروتوهین باشه،ولی اونها همیشه تحقیروتوهینای این زنومرد رو درهرحالتی تحمل میکنن و به خیال اینکهما داریم راه قران روپیش میریم رابطشون رو حفظ کردن
دوسه روزپیش خانم این مرد،،فامیلای همسرشو دعوت کرد،اینجا فهمیدم که اون نفرایی که دعوت ایشون روپذیرفتن و به ظاهر ادعامیکردن که مابه شما حق میدیم و این آدم مناسبی برای هیچکس نیست،اتفاقا همونها تواین مهمونی شرکت کردن
مادرم خیلی ناراحت شد،وکلی گریه ووزاری که چرا اونها ازناحقی طرفداری میکنن،وکسی مارودرک نکرد که اینقدر به ماتوهینوتهمت زده شد
من خوب دیگه درک کرده بودم کل ماحراچیه،اولا ما سال های پیش زیاداز حد ازون زنوشوهر بت ساخته بودیم و زیادی بهشون ارجوقرب داده بودیم،و اولین ضربش رو هم به منوخانوادم زدن
دوم اینکه ما بعدازون زیادی روی فامیل حساب بارکردیم که بهما حق بدن و حق رو بازگو کنن
خوب نتیجش این شد که فهمیدیم هیچکدومدوست واقعی ما نبودن
من خیلی بااین مهمونی مخالف بودم،و به مادرم گفتم اصلاناراحت نباش،همچین مهمونیا خیلی هم مهمونی پاک وسالمی نیست،و بعدش متوجه شدم که واقعا اینجور مهمونیا لایق ما نیست چون همش پربود از نوشیدنیهای حرام و پراز حسوحال دل آشوبی که همه داشتن ولی دوباره دراون مهوونی شرکت کرده بودن
ازوقتی که من همون ده سال پیش جسارتم رو نشون دادم و گفتم این آدم رفتوآمدنیست و رابطمو به کل بااون قطع کردم،وحتی توی مهمونی هام وقتی اون هم هست،کاملا ازاون اعراض میکنم،ولی قلبا هم اون رو بخاطر خودموخدای خودم بخشیدم،،آرامش زندگیم هزاربرابرشده
درصورتیکه میبینم آدمایی که هنوز بخاطریکسری وابستگی ها رابطشون رو بااونها حفظ کردن،هرسال یک جنجالو بحثو حدیث دارن بخاطر بدرفتاری های اونها،ولی هیچوقت جسارت به خرج ندادن تا بخوان رابطشون رو برای همیشه قطع کنن و جوره دیگه ای رفتارکنن تاشاید اونها متوجه اعمالشون بشن
همیشه به اونها باج دادن،همیشه ازسر ترس بااونها رابطشون روحفظ کردن
و همیشه هم ازمن خواستن که رابطمرو بااونها دوباره شروع کنم،درصورتیکه من ازهمون سال اولی که ازدواج کردم انگار که خدا یک ایمانو شجاعتی بهم داده بود که این ادم مال تونیست که بخوایی باهاش رفتوامد خانوادگی داشته باشید
شجاعتخودم رو تابه الان تحسین میکنم که بسیارقلبا اون رو بخشیدم بخاطراون تهمتهای وحشتناکی که بهم زد و نزدیک به جدایی منوهمسرم بود،ولی وقتی رابطمو بااون قطع کردم،انگار خودبخود رابطه ی منوهمسرم هم کم کم بهترشد و به ارامش بی نظیری رسیدیم
اگه من هم مثل فامیل میخواستم از روی ترسم رابطم رو بااونها حفظ کنم،مطمئنم که هیچوقت به این مسیر زیبا هدایت نمیشدم،و همیشه با شرک زندگی میکردم
اتفاقا قبل از آشناییم بااستادعزیز همیشه براش دعامیکردم که خدایابهش برکت بده،وهدایتش کن،اتفاقی که افتاد نه تنها این دعا برای خودم بیشتر تأثیرداشت و خداوند منو به این مسیر زیبا هدایت کرد،و انگارکه خدا بااین مسیر بهم بیشتر فهموند که آفرین مسیرت درست بود واینجا بااین دوستان لایق تو هست،نه فامیل و نه یهمچین زنوشوهری که الگوی بسیار ناجالبی برای کل زندگی هستن
خدا بجاش یک زنوهمسری رو وارد زندگیم کرد که پرازالگوهای خوبه،خدا استاد عباسمنش و مریم بانوجان رو وارد زندگیم کرد و گفت بفرما اینم الگوی خوبی که میخواستی
استادقشنگ میفهمم وقنی جسارتمو نشون دادم به کل فامیل و گول نخوردم بگم توقران گفته صله ی ارحام رو حفظ کنید باوجودظلمی که بهتونمیکنن،و ازخداخواستم یک الگوی مناسب جایگزین این زنومرد برام بکنه که هیچوقت نخوام یروزی مثل فامیلم باشرکو باترس ازونها رفتارکنم
گِرهی که اززنذگیم بخاطر قطع رابطم بااون باز شد،همین مسیرتوحیدی و زیبابود که واقعابززززرگترین پاداش خداوند به من بود
و ازخدامیخوام که ازلحاظ مکانی هم منو به جایی هدایت کنه،که دیگه حتی سالوماه هم چشمم به چشم اون آدمای مشرک نیوفته و این مهمونی باعث شد که بیشتر به خودم بیام و نخوام حتی حتی روی همسرخودمم حساب بازکنم
فقط وفقط روی خدای خودم حساب کنم که اون عزت دهنده ی بی منته….
عاشقتونم استادعزیز که درستوبه موقه دوباره منو باآگاهی ناب بیدارکردید
به نام خدا
سلام به استاد بی نظیرم
استاد من نمی دونم چی بگم. اینقدر آروم شدم که در طی این همه سال زندگیم شاید یکی دو بار این آروم بودن رو حس کردم.
من حدود هفت ساله دارم از فایل های شما استفاده می کنم، اما تازه احساس می کنم با این فایل معنی توحید رو درک کردم. تازه میفهمم توی فایل دعای کمیل امام علی چی می گفت تازه این حرفتون که تا جایی که می تونین قدرت رو از غیر خدا بگیرید و به خدا بدید رو درک کردم.
نمی دونم حال الانم رو خودم هم نمی دونم. همه چیز برام سکوته دوست دارم گریه کنم ولی خوشحالم، آرامم آرامم آرام.
این فایل رو زمانی شنیدم که سه روز بود روی قسمت تکمیلی جلسه 4 از دوره احساس ارزشمندی داشتم کار می کردم و استاد به حدی آگاهی های اون فایل احساس ارزشمندی رو در من بالا برده بود. به قدری برام منطقی کرده بود که من ارزشمندم که احساس می کنم دنیا رو با تمام نعمت هاش میتونم داشته باشم. و بعد شما یهو این فایل رو میدین. اونم وقتی دارین یه سلسله فایل دیگه تولید می کنین. دیوانه می کنین آدم رو. این خدا دیوانه می کنه آدم رو.
یعنی دقیقا در زمانی که احساس می کنم در اوج احساس ارزشمندی هستم چنان فایل هدایتی میاد که احساس می کنی خدا بهت میگه خب اون رو یاد گرفتی؟ حالا نوبت اینه. اینم بذار کنارش ببین چی میشه
«من ارزشمندم بی قید و شرط، چون به، دنیا اومدم.
و خدایا هرچی دارم و هرآنچه هست از آن توست و از تو به من رسیده!»
این دو تا در کنار هم چنان قدرتی به من داده، که اینقدر آروم شدم. احساس می کنم همه چیز شدنیه. خداوند این بی نهایت نعمت رو به من داده تا استفاده کنم و لذت ببرم و من فقط باید خداوند رو دنبال کنم.
استاد عزیزم واقعا دوست دارم به این موضوع اعتراف کنم که احساس می کنم تا به الان هیچ از توحید نفهمیده بودم و خیلی جاها واقعا خیلی جاها اصلا در برابر خدا متواضع نبودم اما وقتی خوب فکر می کنم، در تمامی لحظاتی که کمی تواضع از من دید کلی نعمت بهم داد و چقدر بخشنده و مهربانه این خدا و چقدر چشم پوشی می کنه از غرور ها در برابر خودش، که اگر می خواست سخت بگیره همه چیز نابود میشد. خداوند به قدری به من نعمت و خوشبختی داده توی زندگیم که هرچقدر هم شکرگزاری کنم در برابرش کمه.
یعنی واقعا خداوند هرجایی از من تواضع دید، هرجا دید محتاجشم چنان کمکم کرد که فکرشم نمی کردم. پارسال همین موقع ها بود. ویزیتور بود. 130 میلیون تومن بدهی وام داشتم و من و همسرم عهد کرده بودیم که تا واممون رو صفر نکردیم دست به حقوق هامون نمیزنیم و هر پولی از جای دیگه در بیاریم رو می خوریم. صبح بود و کلا 30 هزار تومن پول برام مونده بود. توی مسیر سر کارم بودم و همش توی این تجسم که خدایا امروز دست پر با گوشت و مرغ برم خونه ( چون به سبک قانون سلامتی غذا می خوریم.) رفتم توی پمپ بنزین. بنزین زدم و نشستم توی ماشین. اس ام اس برام اومد و حسابم 0 شد. لحظه ای که اس ام اس رو دیدم ، گفتم خدایا دیگه دستم به هیچی بند نیست، تو منو مهمون کن. واقعا گریه ام گرفته. چطور من فراموش می کنم اینو!
هنوز از پمپ بنزین نیومده بودم بیرون که 500 تومن به حسابم واریز شد. تو بهت زدگی بودم که یکی بهم زنگ زد ( یه مشتری که براش کارای سایتشو انجام داده بودم. ) و گفت اینو زدم گفتم شاید لازم داشته باشی. چند تا بنر برای سایت طراحی کن بقیه اشم تموم شد میزنم برات!
دقیقا وقتی تو اوج ناتوانی بودم وقتی احساس می کردم دیگه هیچکی نیست کمکم کنه وقتی محتاجش بودم و بهش گفتم، اصلا من رو منتظر نذاشت. یادمه، اون روز من با گوشت و قلم رفتم خونه ولی یادم نیست تا کی کردیت رو به اون دادم. چقدر وهابه که همون طور نعمت دادن رو بهم ادامه داد.
تموم روزهایی که ویزیتور بودم آرزو داشتم واقعا آرزو داشتم شغل رویاییم که کاری بود که با کامپیوتر و اینترنت باشه رو داشته باشم و خودم صاحب کسب و کارم باشم ( من همیشه می خواستم پای کامپیوتر باشم چون پای کامپیوتر گذر زمان رو حس نمی کنم. از اولین روزی که این دستگاه رو توی 13 سالگیم دیدم عاشقش شدم) و هر روز صدای خودم رو گوش می کردم که توش میگفتم دوست دارم کارم چجوری باشه و رنج و لذت رفتن به سمتش رو می گفتم! چون واقعا می ترسیدم. و چند روز قبل از این فایل شما، اون فایل خودم رو شنیدم و متوجه شدم من دقیقا همون شغل رویایی خودم رو الان دارم.
من هر جا محتاج خدا شدم و از خودش خواستم بهم داد. هر چی خواستم رو بهم داد. اگر چیزی رو باید یاد می گرفتم رو بهم داد و بعدش نعمت رو به من داد. این در حالیه که من اونقدرا هم متواضع نبودم. اونقدرا هم معنی توحید رو نفهمیده بودم. ولی الان هم محتاجانه از خودش می خوام کمکم کنه فراموش نکنم هر چی دارم، از آن خودشه.
این زندگی پر از خوشبختی و آرامش، این بدن سالم و هیکل بی نظیر و رویاییم، این رابطه بی نظیر که من و همسرم صمیمی ترین دوستای همیم، آزاد آزاد، مستقل مستقل، پا گذاشتن رو ترسم و شروع این شغل رویایی، صفر شدن همه بدهی هامون، خونه و ماشین و درآمد و همه و همه و همه. همه اینا رو خداوند به من داده. این زندگی و زنده بودن رو و واقعا احساس می کنم در برابر قدرتش هیچم. و این هیچ بودن چقدر بهم آرامش میده. چقدر احساس می کنم اون قدرت مطلقه، چقدر احساس می کنم بقیه هیچ قدرتی ندارم. واقعا سپاسگزارم خدای من، ممنونم
این فایل رو از دیشب که برای اولین بار گوش دادم تا الان بارها گوش کردم و واقعا متوجه شدم هر جا درآمدم قطع شد دقیقا جاهایی بوده که کردیت رو به خودم می دادم، روزهای اول کردیت رو به خدا می دادم و خوشحال بودم اما بعدش که فکر می کردم من بودم که کارها رو کردم درآمد هام قطع می شد. به راحتی قطع می شدو اوضاع خراب میشد و مجبور به انجام کارهای سخت میشدم. گرچه همون بین هربار چشمم رو به دست اون کردم بهم داد و آرومم کرد.
خدایا تو چقدر بزرگی، تو چقدر وهابی تو چقدر رحمانی. من واقعا از گفتن احساساتم عاجزم. دوست دارم بارها و بارها بازم این فایل رو گوش بدم، بنویسم و بنویسم و فکر کنم و به یاد بیارم.
هر چی دارم از فضل خداست هرچی دارم از بخشندگشی من چیزی از خودم ندارم.
از خداوند سپاسگزارم که در زمان زندگیم استادی بی نظیر مثل شمارو برامون قرار داده تا کلامش رو به ما برسونه و هدایتش رو بشنویم. استادم واقعا شما بهترینید و از شما بی نهایت سپاسگزارم و آرزوی سلامتی و شادی و هر چیز خوبی که هست رو برای شما دارم. سپاسگزارم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
تمام انچه که میخوام بنویسم بدون حتی برنامه ریزی بوده ولی با این فایل من چندین بار اشکم دراومد
اینکه فهمیدم هر چقدرم که تلاش کنم نمیتونم با مغز کوچیک خودم چیزی رو حل بکنم همه چیز اونه
همه چیز اونه
خیلی از مسائل بوده که الان میفهمم همش هدایت بوده ازین که خیلی راحت کار پیدا کردم و کاری که پیدا کردم جزو راحت ترین شغل های شهرمه که من عملا کار خاصی نمیکنم و درامد هم دارم
ازینکه من هدایت شدم به آموزش های برنامه نویسی تا بتونم کم کم اموزش ببینم و یاد بگیرم برنامه نویسی وب سایت رو
از اینکه هدایت شدم به افراد فوق العاده به ادم های فوق العاده که روابط عالی باهاشون ساختم جوری که عاشقم شدن اینا همه کار خداست همه اینا هدایت بوده الان میفهمم که همش هدایت بوده
الان فهمیدم که راجب هر خواسته ای داشته باشم نمیتونم با مغزم حلش کنم میفهمم که نمیتونم خودم حلش کنم
حتی اینکه دوهفته پیش از خداوند خواستم منو هدایت من میخوام تغییر کنم من میخوام تغییر کنم خدایا من میخوام تغییر کنم و خودش شاهده از همون روز هدایت شدم به گفت و گو دوستان با استاد عباس منش حتی یادم نمیاد چطوری واقعا یادم نمیاد نمیدونم چی شد که من اصلا علاقه ای به این دسته نداشتم هدایت شدم به این فایل ها خدا سر شاهده ازون روز روند زندگیم عوض شده میدونم که این فایل رو باید بار ها گوش کنم چون مطمئنم اینم هدایت محکم خداوند بوده که اقا روی مغز خودت حساب باز نکن
حساب باز نکن روی مغز کوچکی که من به تو دادم اینکه گفتین یوسف به خاطر اینکه از خدا نخواست از زندان بان خواست اونجا واقعا اشکم دراومد اینکه خداوند به یوسف گفت چرا از من نمیخوای چرا از اون میخوای که به این خاطر طرف بعد از 15 سال یادش اومد و ایننکته رو فهمیدم که همه چیز رو حتی از اینکه امروز میخوام کدوم لباس رو بپوشم اینو هم از خدا بخوام تا همیشه به خودم یادآوری کنم که من هیچی نیستم همه چیز خداوند هر شری به من برسه از خودمه و هر خیری به من برسه از طرف خداوند
همینطور که حضرت موسی گفته خداوندا من از هر خیری که از سمت تو به من برسه فقیرم
یا ایه که استاد داره میگه ما رمیت اذ رمیت اصلا اینو داره میرسونه که اگر هر چقدر در برابر خداوند متواضع تر باشیم در مقابل مردم سرمون بالاتره
و الان میفهمم که اینو بازم میگم که برای خودم جا افتاده همه چیز اونه و باید همه چیز رو از اون بخوام
استاد جانم عاشقتونم من باید بار ها و بار ها این فایل رو گوش کنم تا هدایت بشم به راه های فوق العاده اسان و زیبا و راحت
عاشقتونم عاشقتونم عاشقتونم
سلام به همه دوستان
من باز میخام بنویسم …
من هدایت شدم
و این کاملا برام نااشناست
دارم تکاملم و طی میکنم
من میخام تجربه مو تو این چندین سال بنویسم
تمام محصولات و فایل های رایگان استاد از زمانیکه
دارن کار میکنن فقط یه مورد هست که مخفیست و
خیلی ها فکر میکنن میدونن در حالیکه نمیدونن
مث من ، بحث توحید. ، توکل کل ماجرای استاد
هست نمیدونم چرا دوره جهان بینی توحیدی اگه
اشتباه نکنم از قسمت محصولات حذف شده
به هر حال ، من فکر میکردم توکل کردم من فکر
میکردم خدا.رو دارم دوستی که داری این کامنت
و میخونی اگه توام فکر میکنی خدا رو میشناسی
بهت قول میدم همچین خبری نیست و یه بازنگری
کن میگی چه جوری ؟
جوابش اینه تمام زندگیت و بررسی کن هر جا
نتیجه دلخواه بوده کار خدا بوده و برعکس
من اینجوری فهمیدم ماجرا رو من دیدم سالهاست
دارم روی باورم کار میکنم ولی هیچ اتفاقی نمیفتع
هیچ نتیجه ملموسی ندارم
تا اینکه دلم شکست و ناخودآگاه رفتم سمت خدا
داشتم سیگار میکشیدم ، یهو یکی تو گوشم گفت تو
خیلی برام ارزش داری ، همین یه جمله باعث شد من سیگار و فراموش کنم و به جان خودم تا الان که دارم مینویسم یه نخ هم نکشیدم ، یه جمله خدا به کل دوره عزت نفس می ارزید ینی تمام نتایج من از دوره یه طرف اون یه جمله یه طرف این گذشت تا اینکه من بارها هدایت شدم به خاطراتی که قشنگ بود و موفقیت بود چه در روابط چه در کار چه در پول
باورتون نمیشه همه رو خدا انجام داده
حداقل برای من این آگاهی بود که تو نیستی و منم
که باز هدایت شدم به این فایل و دیدم بله ماجرا همینه
من باید تسلیم باشم راستش نمیدونم چی بنویسم نمیدونم چه جوری بنویسم ولی تمام حرف های استاد و بزارین رو یه کفه ترازو و بحث توحید و بزارید رو کفه دیگه ترازو ازهم میپاشه دیگه بحث سنگینی نیست
بچه ها به تمام فایل های استاد با این نگاه ، گوش کنید که خداوند کنارت نشسته میبینی که چرا نمیتونی جواب بگیری
مثلا اگه در دوره عزت نفس استاد میگه کاراتو به تعویق ننداز ، متوجه میشی کی آدم کارش و به تعویق میندازه زمانی که رب کنارت نباشه کی تو میری وام میگیری زمانی که رب کنارت حس نشه
حالا فرضا اگه حس کنی کنارت نشسته و کاراتو میکنه آیا میری سراغ وام ؟ آیا میتونی اصلا اعتماد به نفس نداشته باشی ؟
من اینجوری هدایت شدم دوستان من دارم هر لحظه پر میکشم ، الان کنارم نشسته ، داره نگاه میکنه من کاملا حسش میکنم چقدر. مشتاق هست ما بفهمیم و بیاد کنارمون بشینه
اون عاشق ماست ما نمیتونیم عاشقش بشیم
اونه همه چیزه ، وقتی میگیم همه چیز ینی همه چیز
نمیدونم من جای استاد بودم تو محصولات چه جوری صحبت میکردم
ولی من تو اول هر فایل اینو میگفتم که همه چیز خداست فک نکن میگیم ترمز و بردار تو برمیداری آ
فک نکن تو باید کاری کنی چون ما وقتی محصولات و میخریم فکر میکنیم آهان گوش میکنیم عمل میکنیم و تکاملمون و طی میکنیم و تمام نه همش کشکه همه اینا زمانیکه بدونی توحید حرف اول و آخره اگه این باشه بله بقیع درسته و جواب میده
آقا فک نکن یه درصدی دست تو هست یه درصدی دست خدا نه اصلا تو اگه ترمز و برمیداری اونه داره برمیداره نه تو
نمیدونم احساس میکنم با اینکه استاد بارها بحث توحید و پیش کشیده ولی احساس میکنم خیلی خیلی این موضوع کمرنگه
من الان خیلی خوب میتونم توجه کنم به چیزای خوب اصلا من کاری به جز توجه کردن به حضورش ندارم و داره منو هدایت میکنه کارهام و انجام میده با دستای من کارای منو انجام میده منتها دیگه پشتش مغز و اندوخته و تجربه من نیست
قشنگ دارم میبینم من نیستم
نمیدونم نصف شبی چی بهتون بگم
من بدجوری بالام ،
خداوند همه چیز است همه کس را
با جون و دل سجده کردم به درگاهش به قدرتش به وجودش کاملا خالاصانه بود
واقعا عاجزم از نوشتن چیزی که فهمیدم
سلام دوست خوبم
ص عزیز وصل شدنت به رب ، پروردگارعالم وفرمانروای رستاخیز گوارای وجودت ، نوش جونت ، الهی همیشه دم به دم و درهر چشم برهم زدنی همینطور به خداوند ، به یگانه رب بی همتا وصل باشی وغرق عشق الهی وآرامش الهی باشی .
راستش تعحب کردم ازاینکه نوشتی چرااستادتوحیدی عزیزمون ازتوحید نمیگه !!!!!!
استادعباس منش عزیزم هرلحظه دارن ازتوحید میگن چطورشمامتوجه نشدی ؟چطورشمااستادتوحیدی عزیزمون روزیرسوال میبری .
اگرشمافقط همین فایل توحیدعملی 10 استادروبارهاگوش کنی متوجه میشیاستادفرمایش می کنند :
خدایا من هرآنچه دارم ازآن توست
خدایامن هرآنچه دارم توبه من دادی
خدایاشکرت که من متواضع ام
خدایاشکرت که من خاشع ام
خدایاشکرت که من آرام ام
خدایا شکرت که من تسلیم ام
دوست عزیز من مطمین هستم شمانسبت به استادتوحیدی عزیزمون کاملا به شناخت نرسیدی بذاریک جمله بگم وختم کلام وتابه عمق مطلب پی ببری :
شما درمحضراستاد توحیدی فقط شاگرد توحیدی هستی .
بدون به این مرحله ازشناخت الهی رسیدی فقط بخاطربودن دراین سایت توحیدی وشاگردی کردن استاد عباس منش توحیدی هست .
ضمناعزیز یادت باشه شماکه شاگردی استادرومیکنی به این درجه ازعشق وشناخت الهی رسیدی پس استاد توحیدی عزیزما به چه مراحل توحیدوشناخت الهی رسیدند
همین بس که استادجان میفرمایند:
من درهرلحظه هرکاری که میخوام انجام بدهم ازخداوندهدایت میطلبم حتی وقتی که تنیس بازی می کنم ومیخوام توپ روپرتاب کنم .
آری دوست من «ص» عزیز شمامیگی خداکنارم نشسته استادفرمودندمن روی شانه خدا نشستم واونه که بهم میگه چکارکنم ، چی بگم ، چی بخورم ، خداست که به سوالهای پرسیده شده پاسخ میده ازطرف من و…
راستش انقدردلم میخواددراین مورد بنویسم که نگو ونپرس .
ولی به همین اندک بسنده می کنم باقیش باخودت دوست خوبم .
هرلحظه غرق درعشق الهی وسپاسگزارباشید
سلام به شما دوست گرامی
ممنون از کامنت شما ، سپاس گزارم
بله درسته از دور وقتی کامنت من و میخونید اینجوری برداشت میشه که بابا اینهمه فایل ، اینهمه آگاهی …
و درسته استاد خیلی فایل گذاشتن و خیلی در این زمینه تلاش کردن ولی خب باز کم رنگه
من از دیدن این فایل ها به توحید نرسیدم راهی که من رسیدم و شما تعیین نکنید لطفاً
این سایت و فایل های استاد یه جور هشدار دهنده است و منبع آگاهی نیست این میشه شرک
ولی خب اینم حقیقتیست که خیلی میتونه کمک کنه به آدم من اگه فهمیدم ماجرا چیه به خاطر اتفاقاتی که برام پیش آوردن منو به درک رسوندن
من بهتون قول میدم بدون ساپورت خداوند همه صحبت های استاد و اساتید دیگه کشکه کما اینکه قبل تر از این برای من اینجوری بود من نمیفهمیدم استاد از کجا داره میگه
من بیشتر منظورم این بود هر چه صحبت کنی کمرنگه این موضوع و اگه من میخواستم راجع به توحید صحبت کنم نمیدونم چه جوری صحبت میکردم آیا مطلب و میرسوندم یا نه
ولی خب بیشتر حرف من اینه جای خدا و من نوعی در فایل های استاد حداقل از نظر من روشن نیست
من بارها نوشتم که استاد اگه خدا کارارو انجام میده پس تکلیف من چیه ؟ اینو همیشه سوال داشتم
استاد هیچ جا هرگز نگفت اگر خداوند کنار شما باشه شما میتونی تمرکز کنی و کارارو انجام بدی
استاد هیچ وقت نگفت زمانی میتونی توجه کنی به نکات مثبت که توحید و بفهمی همه و همه میان توجه میکننن به نکات مثبت یه سری نتایج حاصل میشه بعد که سورپرایز شدن بی خیال میشن خیلی هامون اینجوری هستیم …
بگذریم نمیدونم شاید راه ایجاد محتوا اصلا همینی هست که استاد میگه
ولی خب برداشت من این بود
ضمنا هیچ کس رو در هیچ زمینه بت نکنیم
من استاد عباس منش و خیلی دوست دارم ارادت خاصی هم به ایشون دارم و میدونم که خدا وکیلی اومدن جلو و چقدر مسائل رو شکافتن ولی اگه اون چیزی رو که باید درک کنیم ،اگاهی داده بشه بهمون متوجه میشی ای بابا استاد که فعلا چیزی نگفته….
به دریایی در افتادم که پایانش نمی بینم
بازم ممنون
در پناه الله مهربان
سلام خدمت شما دوست عزیزم.
دوست عزیزم یکی دوروز پیش برام کامنت گذاشته بودین البته روی اون یکی اکانتم که با همین اسم هست فقط با حروف فارسی.
ولی هرچی میخواستم همونجا براتون بنویسم نمیشد و نمیتونستم دیگه دسترسی داشته باشم به کامنتی که برام نوشتین.
همش میزنه خطا در پایگاه داده، و یا اینکه تا میام که برم روی کامنتها کلا منو خارج میکنه و میاره روی بنر سایت.
نمیدونم چه ایرادی وجود داره که هرچه که هست امیدوارم زودتر برطرف بشه.
خیلی تلاش کردم همون قسمت که برام کامنت گذاشته بودین جواب بنویسم ولی نمیشد.
شاید باید هدایت میشدم به این کامنتهای جدیدی که برروی این فایل گذاشتین تا از خوندنشون لذت ببرم.
دوست عزیزم ممنونم از شما که بعد از حدود یکسال هنوز توجه داشتین به کامنتهایی که بین ما ردوبدل شد و خواستین درکیات جدیدتون را، با من هم به اشتراک بگذارین.
دوست عزیزم من با گفته های شما موافقم.
اول بگم، کاش دوستان درین سایت بدون اینکه بدونن آدم چه مسیری را گذرونده، راحت قضاوت نمیکردن درباره آدم.
تا آدم میاد حرفشو بزنه آنی میگن: ماها درک از توحید نداریم، معنی فرکانس را نمیدونیم، معنی این سایت توحیدی را نمیدونیم و….
و جالب اینکه خودشون که خیلی دم از توحید میزنن و برچسب بی توحیدی به ما میزنن، موندم چرا فکر میکنن آدم فقط از طریق این سایت و استاد عباسمنش میتونه به شناخت توحید و به موحد بودن برسه؟!!!!
باورتون نمیشه من توسط یه مرغ مینا چقدررر هدایت شدم و چقدر موحد بودنو یاد گرفتم. و خیلی موارد دیگه از تمام مسائل معمولی صبح تا شب زندگیم که هرشخصی درگیرشه. از خرید یه ماست ساده بگیر تا مسائل بزرگتر.
بارها به دوستام گفتم چرا فکر میکنید حتما باید کلاس خاصی برین تا بتونید خدا را بشناسید اگر چشم باز کنید خدا تو تمام زشتی ها و زیبایی های صبح تا شب زندگیتونه!!!
بگذریم.
دوست عزیزم منم در مسیر زندگیم هربار به شکلی خداوند هدایتم کرده و باعث شده هربار ایمانم و شناختم بیشتر بشه. و قسمت پررنگ مسیر من، از نوروز سال 91 شروع شد برام که من اونموقع نه ازین سایت خبر داشتم نه استاد عباسمنش را میشناختم. من تازه چندسال بعدش با استاد آشنا شدم.
من چندین سال قبلتر از آشناییم با استاد، با جریان هدایت و خیلی مسائل دیگه، تو همون خلوت خودم با خدا، آشنا شده بودم و به جرات میگم، بخصوص درزمینه هدایت، اون چیزیکه من تجربه کردم و بهش رسیدم حتی باندازه سرسوزن آموزش ها و گفته های استاد، نقشی درش نداشته.
من بینهایت استادو دوست دارم و بینهایت برای من ارزشمند هستن و خیلی چیزها درباره باورها و ترمزها، ازشون یاد گرفتم.
ولی سرسوزن من حتی خودم نقشی نداشتم درپیدا کردن ترمزهای وجودیم و ساخت باورهای درست چه برسه به شخص دیگری.
تمام ترمزهای وجود منو، تا به این لحظه خدا یکی یکی واضح به درونم جاری کرده و باور درست را هم باز، خودش به وجودم جاری کرده، یعنی اگر من هزاران سال میخواستم خودم تلاش کنم که بفهمم و درک کنم نمیتونستم و نمیشد.
دوست عزیزم، میخواستم یکبار دیگه کامنتی که برام نوشته بودین را بخونم بعد جواب بنویسم ولی ایرادی که وجود داشت نمیزاشت دسترسی پیدا کنم به کامنت شما.
درکامنتتون درباره اینکه اون باور منفی را ببینیم و رهاش کنیم نوشته بودین(ببخشین دقیقا جملاتتون را بخاطر ندارم چون تونستم فقط یکبار بخونمش و بعدش قطع شد)
ولی خواستم بگم برای منم درین یکسال بینهایت هدایت و آگاهی اومده، و یکی از اون آگاهی ها که یجورایی شبیه همون درک شما بود را براتون میگم.
یادمه همون سال قبل شب دیروقت بود توی رختخوابم نشسته بودم و داشتم آگاهی هایی که خداوند درین چندین ساله به وجودم جاری کرده بود تکرار میکردم تااینکه رسیدم به هدایتهاش درباره تحقق هدف بزرگ زندگیم. همینکه داشتم باحس خوب، اونا را برای خودم تکرار میکردم یک لحظه، سروکله نجوا پیدا شد و یه جمله ای درباره اینکه اگر اشتباه کرده باشم درباره اون بشارتی که خدا بهم داده چی؟!! (نمیتونم دقیق بنویسم چی بهم گفت).
و من درلحظه یکمرتبه غمگین شدم و انرژیم اومد پایین.
باورتون نمیشه تمام اینایی که میگم شاید توی چندثانیه رقم خورد شاید دوثانیه، بعد باز آنی تا اومدم غمگین بشم (یعنی هدایت تو نجوا، نجوا تو هدایت بود. باهم هردوش در لحظه اومد). خدا سریع بهم تلنگر زد و گفت: نفرستادمش تا غمگین بشی، فرستادمش تا بفهمی کدوم قسمت ضعف داری، همونو درستش کنی!!!
درواقع خدا بهم گفت : نجوا را نفرستادم که باهات حرف بزنه که غمگین بشی بلکه فرستادمش تا تو بفهمی کدوم قسمت از باورت هنوز ایراد داری و توش ضعیفی و تمرکز کنی روی همون قسمت و درستش کنی.
دوست عزیزم، از اونروز تا به الان این هدایت خداوند خیلی کمک کننده بوده برای من.
یعنی هروقت نجوا میاد سراغم، دیگه نمیترسم، کلافه نمیشم، غمگین نمیشم از حرفهاش، بلکه باتمام وجودم گوش میدم بهش، ببینم چی داره بهم میگه. بعد که خوب حرفاش گوش دادم، میتونم بفهمم از کدوم در، وارد شده و به دنبالش به خداوند میگم:خدایا نجوا بهم اینو میگه ولی من نمیدونم چجوری باید نگاهش کنم تا بحس خوب برسم، نمیدونم چه جوابی باید بهش بدم تا وجودم آروم بگیره و ایمانم بهت بیشتر بشه، تو بگو تو هدایتم کن. و آنی خداوند هدایتش را بدلم جاری میکنه و چقدر ازینطریق من رشد کردم.
و چقدر زیبا که حتی اون نجوا را هم خودش میفرسته، تا به دنبالش بمن کمک کنه تا من به هدفم برسم. یعنی همه چیز، همه چیز خودشه.
مطلبی که شما عنوان کردین یجورایی شبیه به همین موضوع بود که برای من اتفاق افتاده.
طی دوسه روز گذشته، داشتم با خودم مرور میکردم جاهاییکه یکمرتبه توکل کردم و فقط خودشو دیدم و به چندساعت نشد اون خواسته من محقق شد. ولی یجاهایی بازم همون توکل بوده ولی چرا هنوز اون هدفم محقق نشده؟!!
راستش خیلی دربارش فکر کردم ولی نمیتونم قاطعانه بگم چیزیکه متوجه شدم درست هست یا نه.
اون جاهایی که سریع جواب گرفتم در اون لحظات هیچگونه چطوری، از کجا، یا اینکه بگم خوب منکه باورهای مربوط به این موضوع را نساختم اصلا وجود نداشته.
ولی اون جاییکه با وجود مثلا توکل کردنم هنوز نشده، جایی بوده که خود همین جمله(شناخت ترمزها و جایگزینی با باور درست ونهادینه شدن باور درست) خودش شده یکی از ترمزها و موانع سرراه تحقق هدفم.
دو روز پیش داشتم فکر میکردم چرا باوجود اینکه خود خداوند، بشارت تحقق هدفم و در مدار دریافتش قرار گرفتنم، را بهم داده، ولی من یه گیری توی وجودم دارم هنوز در مورد پذیرشش بعد یه لحظه هدایت و تلنگر خداوند بوجودم جاری شد کمالگرایی و همزمان جلسه 8 دوره عزت نفس را گوش دادم و با شنیدنش هدایت خداوند برام کامل شد.
حالا چی بود جریان؟ اینکه ذهن من، مدام بهم میگفت توکه هنوز کامل ترمزهات برطرف نکردی تو که کامل باور درست نساختی و…
دوست عزیزم، من با نظر شما موافقم که همه چیز خودشه.(درین باره تو فایل کلید اجابت دعاها، چندتا کامنت گذاشتم اگر دوست داشتین میتونید مطالعه کنید)
خودش آرزوی قشنگ تو وجودم قرار داده، خودش انگیزه رسیدن بهش را درونم گذاشته، خودش داره مسیر رسیدن بهش را نشونم میده، خودش داره ترمزها را نشونم میده، باورهای درست را یادم میده، خودش کمک میکنه در دل ناامیدی ها باز بلند بشم و ادامه بدم و خودشم درنهایت میشه تحقق هدفم.
آخه هرجوری که تمام درکیات و هدایتهای خداوند را مرور میکنم، میبینم آخرش میرسم به اینکه همه چیز خودشه.
البته هنوز سردرگمی هایی دارم و امیدوارم به درک کاملش برسم.
و درکل نمیتونم با کامنت تمام آنچه که بهم گذشته و هدایتهای خداوند را مطرح کنم.
بازم از شما ممنونم دوست عزیزم بخاطر کامنتی که برام نوشتین.درپناه خداوند باشین
سلام خدمت شما دوست عزیز.
چنددقیقه پیش براتون یه کامنت نوشتم فرستادم براتون.
الان ساعت 53 دقیقه بامداد روز دوشنبه هست.
نتونستم بخوابم انگار دوست داشتم بازم بنویسم براتون.
خدا کمک کنه بتونم مفهوم و منظور حرفمو برسونم.
دوست عزیزم منم دقیقا به درکی که شما رسیدین، رسیدم.
اینکه همه چیز توحیده، فقط توحید.
در کامنت قبلیم نوشتم که یکی دو روز گذشته، داشتم فکر میکردم اون جاهایی که، توکل کردم و تو فاصله چندساعت نتیجه گرفتم چطوری فکرمیکردم، چطوری عمل میکردم؟!!!
و در تمام موارد این موضوع کاملا مشهود بود که، من میگفتم: خدایا خودت بهم گفتی هر چی میخوام بخودت بگم، خودت بهم گفتی فقط چشم امیدت بمن باشه و از من بخواه، حالا منم میخوام فلان مساله حل بشه برام یا فلان نعمتو میخوام و اونموقع که داشتم دلی این حرفهارو، بخدا میزدم، هیچ گونه فکر دیگه ای تو وجودم نبود. اینکه از کجا، به چه شکلی، حتی اینکه فکر کنم به اینکه خب طبق آموزش های استاد، باید ترمزهای مربوط به اون چیزیکه میخوام را شناسایی کنم باور درست بسازم و بعدش رهاکنم و طبق قانون لاجرم وارد زندگیت میشه و خلاصه هیچ چیز دیگه ای نبود توی وجودم، فقط خواستم و تمام ذهن و وجودم خالی بود از هر موضوعی، جز خداوند.
و به فاصله چندساعت نتیجه میگرفتم.
ولی درباره یه هدفی،(که کلی با هدایتهای خداوند ترمز شناسایی کردم، باور درست ساختم و طبق بشارت خودش، تو مدار دریافت تحقق هدفم قرار گرفتم) همین حرفها را واقعا دلی بخدا میگم ولی درکنارش این فکر توی وجودمه که: خب ترمزهامو هم که طبق هدایتهای خود خدا برطرف کردم، باورهای درست را هم باز با کمک خودش ساختم و در اعماق وجودم انگار میگم : خب دیگه بقول استاد طبق قانون باید بشه دیگه و ریشه این جریان انگار این هست که: خودم، من، من، من، خودم، من، من، من، ساختم، انجام دادم و حالا که من، من، من، من، این مراحلو طی کردم پس تو هم…. و هیچ جوابی دریافت نمیکنم.
مثل اینه که خدا میگه :داری خودتو مطرح میکنی، داری میگی ساختی، خب حالا که فکر میکنی ترمز برطرف کردی، باور درست ساختی خب برو دریافتش کن، دیگه چکار بمن داری؟!!!!
نمیدونم میتونم منظور حرفمو برسونم یا نه؟!!!
میدونید دوست عزیزم، بارها توی زندگیم واقعا تمام نگاهم بخدا بود و سریع نتیجه گرفتم حتی اون مواقعی که هیچی، هیچی از قانون نمیدونستم، از عزت نفس نمیدونستم، از باور فراوانی نمیدونستم، هیچی نمیدونستم، فقط از خدا میخواستم.
اصلا سرسوزن به این فکرنمیکردم که حتما منم باید کارهایی را انجام بدم تا دریافتش کنم اصلا این چیزا را نمیدونستم.
فقط باتمام وجود میخواستم و میشد.
درواقع اون مواقعی که فقط نگاهم بخدا بود و میخواستم، اون جاها به معنای واقعی بدون اینکه متوجه باشم خودمو لایق داشتن اون خواستم میدونستم و فکر نمیکردم که باید یه باورهایی بسازم یه ترمز هایی را برطرف کنم که بتونم اون چیزیکه میخوامو دریافت کنم. میخواستم و میشد.
یادمه اوایل سال 91 بود. من درگیر یه چالش بزرگ توی زندگیم شده بودم. یادمه یروز بایکی از دوستام داشتم تلفنی صحبت میکردم از شرایطم و از فشارهایی که همه طرف روم بود و شده بودم مثل یه کیسه بوکس. اون بنده خدا یه پیشنهادی بهم داد، و تا حرفشو زد، من با یه توکلی که با وجود اینکه چندین سال داره ازش میگذره هنوزم وقتی بهش فکر میکنم خودم میمونم از اینکه اون لحظه این توکل، از کجا اومد؟!! بهش گفتم، نه، اگر مثلا فلان اتفاقم نیفته خدا که هست!! من بهم برمیخوره از خدا کم بخوام حتی حس میکنم خدا هم بهش برمیخوره اگر برم این، کاری که تو، بهم میگی را انجام بدم. و واقعا هم، همین نگرش و باور را داشتم. همیشه داشتم.
(ببخشین نمیتونم واضح بگم جریان چی بود).
یادمه اونموقع دوستم گریش گرفت، بهم گفت: شهلا راستش حسودیم شد بهت، کاش منم میتونستم اینجوری مثل تو خودمو خدا را ببینم و چنین نگرشی داشته باشم.
خلاصه گذشتو گذشت. و خدا پله پله، کلمه به کلمه، بهم یاد داد، چیزهایی درین سالها و تو اون سفر درونی خودم با خودش، بهم یاد داده و گفته، که اگر بخوام دربارش حرف بزنم، روزها طول میکشه.
خلاصه گفتو گفت تا به این لحظه.
حتی یبار حدود دوسال بعد از اون جریان گفتگو با دوستم، بهم گفت الان همه چیز برات رو شده(درباره اون چالشی که درگیرش بودم) دیگه کامل میدونی و فهمیدی هیچ جا، هیچ خبری نیست، هنوز سر حرفت هستی که :من هستم؟!!!
دوست عزیزم درین سالها، من یه سفر درونی را با خدای خودم گذروندم که ظاهرش در جهت تحقق هدف بزرگ، زندگیم بوده.
انگار این سفر، از اون نقطه که من بدوستم گفتم :” خدا که هست” شروع شد، یه چرخی زده دایره وار، و باز رسیدم به همون نقطه که: خدا که هست!!!
فقط یه تفاوت پیدا کرده!!! اونموقع توکل من واقعی ولی بصورت ناخودآگاه بود ولی درین پروسه تبدیل شد به توکل واقعی ولی بصورت ناآگاهانه.
حس میکنم این چرخه و تمام تجربیات و مسائلی که درش کذروندم، تمام سوالات من، جوابهای خداوند و هرچه که رقم خورده، به این دلیل بوده که من اونسال، ناآگاهانه(البته با توکل کامل) بدون اینکه درکی داشته باشم از حرفی که میزنم و اون توکلی که گفتم “خدا که هست” شروع شدو این حرفو ناآگاهانه زدم و درین چرخه ای که طی کردم، باید آگاه میشدم نسبت به، جمله ای که بزبون آوردم و توکل بخدا، توی وجودم بصورت آگاهانه درمیومد تا بتونم در هر موضوعی کوچک تا بزرگ، بصورت آگاهانه توکل کنم بخداوند.
باید خودم درک میکردم، اصلا، توکل بخدا یعنی چی؟
یوقتایی این دو سه روزه، بخودم میگم، کاش هیچوقت یسری چیزها را یاد نگرفته بودم و مثل قبل، همونطور دلی، راحت، بخدا میگفتم. بعدش باز یجور دیگه فکر میکنم. باید تمام این آموزش ها، شرایط، اتفاقات برام رقم میخورد، تا من برسم به مرحله “آگاهانه توکل کردن”
نمیدونم واقعا.
الان ساعت یکو پنجاه دقیقه بامداده.
دوست عزیزم بینهایت سپاسگزار شما هستم که باعث شدین عمیقتر فکر کنم به موضوع توحید، و اینکه همه چیز توحیده.
شما فرستاده ای بودین از جانب خداوند برای، این لحظه من و شرایطی که توش قرار دارم.
و چه زیبا خداوند رقم زد، که بعد از حدود یکسال باز ادامه، اون کامنتها، نوشته بشه و پلن خداوند واضح تر از قبل بشه.
دلم میخواد همین لحظه، توی دل این شب بینظیر، بتونم با تمام وجودم توکل کنم بخداوند، واقعا مشتاق انجام این توکلم.
و از خودش میخوام کمکم کنه تا بتونم انجامش بدم، چون میدونم حتی بدون کمک خودش نمیتونم توکل داشته باشم، شکر بگم، هدایت بخوام و…
درپناه خداوند باشین دوست عزیزم.
سلام شهلا جان کامنتا عالی بود مرسی ازت
نمیدونم چه اتفاقی افتاده که نتونستی کامل کامنت و بخونی ولی خب چکیده اش و اینجا میگم
ببینید گفته بودم کتاب رها کردن طریقت تسلیم نوشته دیوید هاوکینز و از تلگرام سرچ کنید و مطالعه کنید بارها و بارها
تسلیم نه به معنای اینکه گردن مون و جلوی خدا خم کنیم و بگیم هیچ کاری نمیکنم خدا تو درست کن نیست خدا انجام نمیده اونجوری
در واقع تسلیم ینی اجازه بدیم خواست و اراده خداوند جاری بشه نه منیت یا ایگو ما اگه ما خواسته هامون و جایگزین کنیم تسلیم شدیم ممکنه بگید خب منم همینو میگم ولی نه تفاوت خیلی ریزی داره شما وقتی یک احساس منفی داری در واقع افکار بی پایان منفی رو تولید میکنی این مغایر تسلیم هست این ینی من
در واقع تسلیم اینجوریه که حاضری یکبار برای چند لحظه حتی دست از احساس منفی بکشی
استاد عباس منش به این موارد به این ریزی اشاره نکردن یا نمیدونن یا نمیخان بگن با اینکه بنده خدا تو چندین فایل تسلیم و توضیح دادن
بگذریم ، پس اگه ماجرا اینه احساسات منفی افکار بی پایان منفی و ایجاد میکنه اگه من بیام احساس منفی رو تسلیم کنم و رهایش کنم افکار منفی حذف میشه و به احساس خوب و افکار خوب میرسم پس در واقع باورهام اصلاح میشه
در واقع تمام سایت استاد اینو میخاد برسونه واسه همین میگه احساس خوب اتفاق خوب ، یا کنترل کانون توجه ، یا توجه به نکات مثبت و …..
در واقع نمیاد بگه شما روزانه باید بابت چیزایی که داری سپاسگزاری کنه تا برسی به درک توجه به نکات مثبت میاد میگه توجه کن به نکات مثبت تو هم میری انجام میدی حالت خوب میشه یه سری نتایج میاد و دوباره برمیگردی سر جای اول وقتی هم کامنت میزاریم با این روبه رو میشی که هی گوش کن ولی ما آنقدری وقت نداریم هی گوش کنیم
پس کاری که کلا باید انجام بدید اینه در هر لحظه احساسات منفی راجع به موارد مختلف مث روابط ، سلامتی ، حوزه کاری یا ثروت رو شناسایی کنید و بگید من این احساس منفی که الان دارم و تصدیق میکنم ازش فرار نمیکنم فرافکنی نمیکنم ، سرکوب نمیکنم نمیرم به کسی ابراز کنم بلکه می پذیرم و آگاهانه انرژی این احساس منفی و رها میکنم من تسلیمم
در هر مورد منفی این تکنیک و به کار بگیرید تا معجزه ها رو ببینید و حتما سپاسگزاری کنید کتاب معجزه سپاسگزاری عالیه
مثلا من سنم رفته بالا من که نمی توانم با فرد دلخواه ازدواج کنم باید برم سمت یک نفر که جدا شده یا شرایط خوبی ندارع
این احساس منفی باعث جذب افکاری مث من بی عرضه ام ، من بد شانس ام ، من اگه فلان میکردم و …..برای از بین بردن این باور باید تصدیقش کنید و اون مراحل بالا رو انجامش بدید
اینهمه پول هم نمیخاد بهم بدید خخخخخ
شاد باشید
سلام بشما دوست عزیز.
ممنونم که مجدد، درکی که بهش رسیده بودین را بازگو کردین.
حتما خودتون به درک این مساله رسیدین که : خیلی تفاوت هست وقتی آدم علم و دانشی را، اکتسابی کسب میکنه با اینکه، اون علم را درونی و با هدایت واضح از خود منبع اصلی دریافت میکنه.
در مورد اول، ممکنه آدم شک بکنه به اون چیزیکه شنیده و اکتسابی بدست آورده.
ولی در مورد دوم، آدم هیچ شکی نداره به درستی چیزیکه کسب کرده، البته ممکنه در مراحل ابتدایی بخاطر مقاومت های ذهنش، اون آگاهی را نتونه بپذیره و پذیرشش براش سخت باشه ولی مطمعنه که اون آگاهی درست بوده و فقط تلاش میکنه از لحاظ ذهنی پذیراش بشه.
بارها این موضوع برای من پیش اومده، که مثلا خداوند یه آگاهی را بوجودم جاری کرده ولی، ذهن من، اون را پس میزده و قبول نمیکرده.
بخاطر همینم بارها بخداوند اقرار میکردم که :خدایا نمیتونم باورش کنم خودت هدایتم کن تا بپذیرمش و خدا بارها هدایتم میکرده.
درباره موضوع ترمز ها و باورهای درست هم، دقیقا چنین چیزی برای من پیش اومده.
برای اولین بار، من موضوع ترمزها و باورهای درست را از استاد شنیدم، ولی پشت سرش چندین بار، خداوند مستقیما آگاهی هایی درباره همون ترمز ها و باورهای درست، را بدلم جاری کرد و من مطمعن مطمعن شدم که این موضوع درسته.
شاید اگر فقط از زبان استاد شنیده بودم و این علم من، فقط بصورت اکتسابی برام ایجاد شده بود، وقتی یمدت روی ترمزهای وجودم کار میکردم و بعد نتیجه نمیگرفتم، بحرف استاد و به صحت یا سقم این موضوع، شک میکردم. و غافل بودم از اینکه، خیلی ترمزهای دیگری درونم هست که هنوز نتیجه نگرفتم.
ولی وقتی درباره این موضوع، هدایتها و آگاهی های واضحی از خداوند، دریافت کردم دیگه مطمعنم که همینه و اگر یمدت کارکنم روی موانع وجودم و نتیجه نگیرم، مطمعنم که هنوز ترمزهایی هست که از چشم من دور مونده، واز خداوند هدایت میخوام که منو متوجش کنه و تا به این لحظه، به همین شکل جلو اومدم بخصوص درین 2ساله اخیر.
مطلبی که شما عنوان کردین درباره رها کردن افکار منفی دقیقا همین موضوع ترمزهاست( همون هدایتی که درباره اومدن نجوای شیطان و بدنبالش هدایت خداوند که گفت:فرستادمش تا بفهمی کجا ایراد داری….)
من تا قبل از اومدن اون هدایت و آگاهی برام، کار روی ترمزها سخت بود برام انگار یجور مقاومت و سختی توش بود، ولی بعد از دریافت اون آگاهی، خیلی کار برام راحتتر شد، چون اصلا اون نجوا بمن کمک میکرد تا بفهمم کجا ایراد دارم.
وقتی نجوا میومد، با آرامش، انگار یدوست داره باهام حرف میزنه، به حرفاش گوش میدادم و هیچ جبهه گیری جلوش نداشتم.
با گوش دادن عمیقم به حرفاش متوجه ریشه اون حرفها، میشدم که مثلا ریشه اون حرف نجوا، از باور کمبوده، از باور نداشتن قدرت و عشق خداست، از لایق ندونستن خودمه و….
و بعد خیلی راحت بخدا میگفتم : خدایا نجوا داره بهم اینارو میگه، من چجوری باید بهش نگاه کنم تا بحس خوب برسم، چه جوابی باید بهش بدم؟!! و واقعا هم خداوند در 98 درصد مواقع، همون لحظه هدایتش را بوجودم جاری میکرد.
دو درصد بقیش هم، یکی دوروز زمان میبرد تا جواب بیاد که اونم دیگه فهمیده بودم دلیلش چیه.
چندروز پیش میخواستم درباره موضوعی توکل کنم و بسپارمش بخدا( موضوعی بود که با هدایت خداوند بخصوص در 2سال اخیر خیلی ترمزها در موردش پیدا کرده بودم و خیلی باورهای درست را جایگزینش کرده بودم و تمرکز شبانه روزی، روش داشتم و خدا بشارت در مدار دریافت، قرار گرفتنش را بهم داده بود) بعد تا میومدم انجامش بدم، نجوا میومد بهم میگفت: تو که هنوز ترمزهاتو کامل برطرف نکردی، توکه هنوز کامل نشدی توی باورهای درست و نمیزاشت بتونم توکل کنم.
از خدا هدایت خواستم که ریشه این حرفهای ذهنم از چیه؟!! و خداوند هدایتم کرد به نقص کمالگرایی.
و این چندروزه به کمک خداوند خیلی اون نجوا کمرنگ شده.
حالا دیروز باز، تا میومدم هدایتهای خداوند را که درین باره بهم گفته بود را تکرار کنم تا نهادینه بشه تو وجودم و به نجوا میگفتم: من ترمزهامو با هدایت خدا برطرف کردم باورهای درستو هم ساختم و طبق بشارت خداوند آماده دریافتش هستم و میخواستم توکل کنم، فکر کردین چی بهم میگفت؟!!!
میگفت خب خودت خلقش کردی پس چکار بخدا داره که میخوای توکل کنی و بسپاری بهش!!! و درواقع منیت خودمو و اینکه من من من من ساختم آرزوم را، من ترمز برطرف کردم، من باور درست ساختم را پررنگ میکرد توی وجودم و باز نمیتونستم توکل کنم.
بازم از خدا هدایت خواستم و بهش گفتم : خدایا نجوا بهم این حرفارو میزنه، نمیدونم چی بهش بگم خودت هدایتم کن.
و بهش اقرار کردم که خدایا یجورایی نجوا داره درست میگه، من خلقش کردم، درسته تو سیستم را اینجوری چیدی که من بتونم خلق کنم، ولی من انجام دادم تا خلق بشه و…
و بهش میگفتم میدونم این منیت و غرور اشتباهه و منم نمیخوام این منیت را داشته باشم، خودت هدایتم کن چجوری به این جریان نگاه کنم تا بحس خوب برسم و بتونم واگذارش کنم بخودت و خودمو کامل بکشم کنار.
و درلحظه خداوند هدایتم کرد که: به این دید نگاه کن که تو خلقش نکردی، من خلقش کردم و درین پروسه، من فقط نحوه استفاده از هدف و آرزوت را، بهت یاد دادم که، وقتی دریافتش میکنی بتونی لذتشو ببری، قدردانش باشی، نه اینکه بلای جونت بشه.
و با این هدایت خداوند انگار اون، پروسه خلق کردنی، که بما داده شده، برام واضحتر شد.
در واقع اون کارکردن برروی ترمزها و ساخت باورهای هم جهت با هدفمون، همون آموزشی هست که داریم میبینیم که چطوری از هدفمون استفاده کنیم و درواقع داریم مهیا میشیم برای دریافتش.
و بااین هدایت دیگه، منیت و این توهم که من دارم خلق میکنم، رفت کنار و کار برام راحتتر شد.
دوست عزبزم کامنت دوباره شما و بخصوص اون قسمتی که درباره این گفتین که با حس خوب باید، تسلیم باشیم، بسیار آگاهی دهنده بود برام.
سپاسگزار شما هستم.
درپناه خداوند باشین
به نام الله یکتا
22،12،1402
سلام استاد عزیزم سلام مریم عزیزم
در پی کار کردن روی بحث روابط اینقدر خداوند دستاش رو برای من اورد و کمکم کردن اما باز دوباره یه چیزی خرابش کرد و اونم چیزی نبود جز شرک من.
استاد همون طور که شما گفتید این واژه جبران کردن براتون خطرناک هست برای من هزاران هزار بار خطرناک تر هست که شرک من همه چیز رو داره خراب میکنه و بجای اینکه کمک و اون لطف و محبت اون طرف رو بپذیرم و اون رو از جانب خدا بدونم و اون رو دستی از دستان خداوند بدونم که داره به من کمک میکنه و خداوند از طریق اون ادم داره به من کمک میکنه اگه اون ادم بره خدا از دست دیگش برای کمک کردن به من استفاده میکنه هیچ اتفاق خاصی نمی افته . اما شرک من همه چیز رو خراب کرد این که خواسته باشم برای اون طرف جبران کنم و برای اینکه اون رو داشته باشم از خودم بگذرم و خودم رو فدا و قربانی کنم فقط برای اینکه طرف یه وقت ناراحت نشه و ترکم کنه و من تنها بمونم و بعضی جاها بخاطر عزت و احترامی که خداوند به من داده بود و بقیه بخاطرش حسودی میکردن و هزارتا حرف پشت سرم میزدن و من برای اینکه رضایت تک تک اونا رو بدست بیارم چون روابط خوبی داشتم با اونها، و نمیخواستم از دستشون بدم توی وادی اشتباهی افتادم و شروع کردم به از خودگذشتن و بخاطرشون جلوی همه واستادن و پا جای پای خدا گذاشتن و انچنان به زمین خوردم که به زور کسی باید بلندم کنه و من اومده بودم بازم به قصد دلسوزی برای اونا و بالا بردن اونا از خودم گذشتم اما نه تنها خوب نشدم که بد بدا شدم و این قانون بازم یادم رفت که تک تک ما به یک اندازه به خداوند نزدیک هستیم نه یکی کمتر و نه یکی بیشتر. و هر کسی هر جایی هست و داره زجر میکشه من مسوول اون نیستم و اون خودش با افکارها و باورهای خودش اون شرایط بیماری و درد و رنج رو بوجود اورده و من هیچ تاثیری نمیتونم روی اون داشته باشم نه در جهت خوبی و نه در جهت بدی خودش هست که زندگیش رو رقم میزنه. و من باید درگیر خودم و کار خودم و زندگی خودم باشم و نه درگیر حل کردن مشکلات بقیه و از همون نوع مشکلات برای خودم جذب کنم و برم وارد وادی افراد قربانی بشم نه من لاید روی خودم کار کنم و نگران ناراحت شدن بقیه هم نباشم شاید خداا الان از این دستش کمکم کرد و شاید ای بره خداوند از دستای دیگش برای کمک کردن به من استفاده کنه و من نباید ادم ها رو بلد کنم در زندگیم و اگه اون ادم بره چه اتفاقی میفته نه اگه اون ادم بره خداوند از دستای دیگش برای کمک به من استفاده میکنه هیچ اتفاق بدی نمی افته برام..
چرا برای خودم و وقت خودم ارزش و احترام قائل نباشم به من چه که طرف داره زجر میکشه به من چه که طرف درگیر بیماری هست به من چه که طرف روابط نامناسبی داره به من چه که زندگیش پر از سختی و رنج هست .
مگه من هستم که زندگیش رو رقم میزنم
مگه منم که صبح تا شب کانال خبر رو گوش میکنم و هزار تا درد و رنج و بدرفتاری رو جذب کنم
مگه منم که نمیتونم ذهنم رو در ارتباط با ادم ها کنترل کنم و حرف نامناسب میزنم و همه رو از خودم می رنجونم
مگه من هستم که بخاطر اینکه رضایت پدر و مادرم رو بدست بیارم بخاطر اینکه وابسته کمک مالی اون ها هستم اون ها باید هرچی بگن رو انجام بدم و از خودم و زندگیم و بچه هام و همسرم بگذرم و از خودم بگذرم و خودم رو تیکه پاره کنم براشون و بجای اینکه به خدا وابسته بشم به اونا وابسته بشم،
مگه منم که فکر میکنم پدر و مادرم هیچ کسی رو جز من ندارن و این فقط بچه ها هستن که در دوران پیری به دردشون میخوره و منم این باورم شده که چون من بچه شون هستم پس در قبال اونا مسئولیت دارم و باید زندگیم رو وقف اونا کنم مگه من هستم . مگه من هستم که صبح تا شب شبکه های مجازی رو چک میکنم و هر دری و وری رو گوش میکنم و میبینم اون جزو زندگیم میشه مگه من هستم.
مگه من هستم برای اینکه بقیه رو با خودم یار کنم پشت سرشون هر حرفی رو میزنم مگه من هستم مگه من هستم بجای اینکه به خونه و زندگیم برسم و مسائلم رو حل کنم صبح تاشب کلم تو گوشی هست مگه من هستم؟؟؟؟
نه فهیمه، تو نیستی!! اونا خودشون هستن که دارن زندگیشون رو با کانون توجهشون و با باورها و فرکانساشون رقم میزنن،
این تونیستی عزیزم، پس توهم هیچ تاثیری در زندگی بقیه نداری اونا نتیجه باورها و افکار خودشون رو میبینن و تو هم نتیجه باورها و افکار خودتو میبینی عزیزم پس کاری به کارشون نداشته باش بزار هرکسی کار خودش رو بکنه و مسیر خودش رو بره که اگه دلسوزی کنی و بخاطر اونا از خودت و زندگیت و همسرت بگذری به سختی مجازات میشی،
نمیخواد تو هوای اونا رو جلوی بقیه داشته باشی نمیخواد به حساب خود از اونا حساب داشته باشی از خودت حساب داشته باش و خودت رو ببر بالا نه اونارو.
کسی که باید هوای اونا رو داشته باشه خداست و خودشون نه تو!!
پس کاری به بنده هاش نداشته باش و مسیر خودت رو برو که به سختی مجازات میشی همون طور که شدی کاری به همسرت هم نداشته باش اصلا به تو چه که خواسته باشی هوای همسرت رو داشته باشی یا اون هوای تو رو داشته باشه مگه شما چه قدرتی دارین در برابر الله یکتا ؟؟
چرا از خدا نمیخوای هوای تو رو داشته باشه چرا نمیتونی باور کنی که خدا همون طور که هوای تورو داره هوای همه بندگانش رو داره و همه رو براساس شرایط خودشون داره هدایت میکنه چرا چرا؟؟
؟باور کن تو نمیخواد جوش بقیه بندهاش رو بزنی شاید اصلا اون شرایط و موقعیت ها و سختی ها براشون خوبه و به نظر تو زجر و سختی هست شاید اونا با همون شرایط راضی و راحتن تو ناراضی ناراحتی و میخوای سرت رو توی زندگی بقیه بکنی ،سرت رو از زندگی بقیه بیار بیرون بزار رو خودت اگه تو روی خودت کار کنی به جاهایی بهتر هدایت میشی فارغ از اینکه خانوادت توی چه شرایطی باشن تو نمیتونی زندگی پدرت رو مادرت رو و خواهرت رو تغییر بدی تو فقط میتونی زندگی خودت رو تغییر بدی و بس خواهشا به دیگران کاری نداشته باش و مسیر خودت برو عزیزم. و نمیخوای جلو بقیه هوای کسی رو داشته باش نه فقط خودت و بس و به دیگران و رفتار و اعمال دیگران کاری نداشته باش و برای خودت هدف گذاری کن و به اهداف خودت برس.
اینا هم جملاتی بود که اومد و منم نوشتم.
در پناه الله یکتا شاد و سالم و خوشبخت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید.
سلام.
منم یبار یجا گفتم من نمیتونم برای فلانی کاری کنم،اگه خدا خودش بخاد کمکش میکنه،خدا هم تواناتر از منه،هم مهربان تر از منه.
یهو همه جبهه گرفتند،و تو دلشون تصمیم گرفتند دیگه جلوی من دردودل نکنند،چون من گوش بیکار ندارم.
خوشبختانه در مورد دیگران راحت میتونم خودمو قربانی نکنم.
اما در مورد پسر 6ساله ن نمیتونم.
چون خجالتیه و سخت میره مهد،صبح ها دل درد داره.
نتونستم کمکش کنم.
شاید تربیت من غلط بوده،
کاش استاد یه دوره تربیت فرزند هم میگذاشت
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ﴿١﴾
اَلْحَمْدُ لِلَّـهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿٢﴾
الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ ﴿٣﴾
مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿۴﴾
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿۵﴾
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿۶﴾
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ ﴿٧﴾
درود بر استاد عزیزم و خانواده خوب عباسمنشی
چه اتفاقی قشنگی افتاد که دیروز خواستم بیام و فایل های توحید عملی رو نگاه کنم و از نتایج بنویسم اما به دلیلی که نمیدونم این امکان به وجود نیومد و سراغ فایل دیگه رفتم و امروز که مصمم شدم
این فایل روی سایت امد وبسیار بسیار با ان ارتباط گرفتم و نتیجه هدایتم شد
من خودم از همین فایل های رایگان سایت شروع کردم و خدا را شناختم و توحید عملی بیشترین تاثیر و ایمان را در من به وجود اورده است
و هروز زندگی من سراسر هدایت است به شکلی که از زیبایی و ارامش را دارم تجربه میکنم
من پس از شکست در زمینه کار قبلیم که به خودم مغرور شده بودم و خداوند بزرگ را نمیدیدم به زمین سخت خوردم و همه چیزم را از دست دادم با کلی بدهی و ناراحتی و عذاب وجدان که داشتم
اما امروز در جایگاهی هستم که خدارا بهتر شناختم و توکل میکنم به نیروی برتر که از خودم به خودم نزدیک تر هست و صلاح منو بهتر میدونه و کارها را به خدا سپردم و میدونم خودش همه چیز را درست میکنه و نگرانی ندارم
استاد در توحید عملی گفته ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
من در شروع که هیچ نداشتم و خرده پولی از خانوادم میگرفتم پس از نگاه کردن به فایل های توحید عملی انقدر این نیرو مرا هول داد به جلو و ترغیبم کرد که
که با اینکه 60-70 تومن فقط پول داشتم با توکل خدا راهی مشهد شدم
که موقع رسیدن فقط پول سه تا نان داشتم و هیچ و یک گوشی با اینترنت که یادم میاد پنجشبه شب رسیدم و سر کردم و شنبه صبح برای کاری پیام دادم و بعد یکساعت گفتن بیا و بدون هیچ مصاحبه ای و با عزت و احترام عجیب گفتن هر قسمت دوست داری بگو و برام عجیب بود و هدایت را به خدا دادم و در بهترین قسمت مشغول به کار شدم و جالب 500 تومن اومد به حسابم و با همون یک ماه به راحتی ادامه دادم..
و از موقع اعتمادم به این نیرو بیشتر شد جلو رفتم کار یاد گرفتم و رسیدم به کار حرفه ای تر شدن در سه ماه و مسلط شدم و پیشرفت کردم و استاپ خورد
ارزوم بود یکی از دوره های استاد را بخرم و خریدم و خوردم به تضادی که سلامتی برام خیلی مهم شد پولی به ان میزان دوره نداشتم و از خدا خواستم که در کمال ناباوری هدایت شدم و عمل به هدایت کردم و پولم وصول شد انهم چندبرابر هزینه دوره طوری که چندین دوره استاد و خیلی چیزها نیاز داشتم را خریدم و خداروشکر و امروز هر روز من با هدایت پیش میره و باز هدایت شدم و خداوند رحمان هدایت کرد که از از کار بیا بیرون از آن لحظه تمرکزی روی دوره ها و خودم کار میکنم و موجی از خوشبختی ارامش وارد زندگیم شده که حد نداره و نداشتم و من کارهام با هدایت جلو میره و همه کارها را به خدا واگذار کردم و میدونم که خودش بهترین ها رو رقم میزنه طوری که هر لحظه زندگیم شده هدایت. طوری که خدا هوام رو داره و بدون اینکه من چیزی بگم کارها درست و اسان جلو میره
همین امروز که با نقشه پیاده روی میکردم و زیبایی ها را تحسین میکردم کاملا گم شدم و هدایت شدم به یک محله زیبا که بسیار زیبا بود خونه ها . ماشین ها و .. و این هدایت بود و خیلی لذت بردم و جالب چیزی که دنبالش بودم را پیدا کردم و همینطور هدف هایی جدید در من شکل گرفت
من کسی هستم که هیچ نداشتم ولی خدا به من ابرو و عزت نفس و سلامتی داده . این ارامش . خوشبختی . این حس .روزهایی عالی و موفقیت ها . این جسم سالم و این زیبایی ها متعلق به خداست و هرچی دارم از خداست
خداروشکر که مرا افریدی
خداروشکر که این جسم عالی و روح زیبا را به من دادی
خداروشکر بابت این ثروت ارامش و زیبایی ها
خداروشکر که تو را دارم
خدایا همه چیز من متعلق به توست ای مبعود من
سلام استاد جان توحیدی من
خداروشکر که در زمانه ای هستم که استادی مثل شما به من توحید رو فهموند
چقدر خوشحال میشم وقتی فایل های توحید عملی رو میبینم خدا میدونه
دوروزه دارم به این مطلب فکر میکنم که کجا توحیدی عمل کردم و نتیجه باز شدن درهای توسط خدای مهربانم بوده و کجاها شرک ورزیدم و چوبش رو هم خوردم….
از اونجایی که همه ی مثال های من به بچه هام برمیگرده بهتر دیدم این مورد رو هم از این داستان بچه هام بگم️
زمانی که بچه ی اولم رو باردار شدم ،زندگیم در تمام جنبه ها متشنج بود و هیچ رنگ و بویی از توحید توی زندگیم وجود نداشت و همش چشمم به فلان دکتر و فلان بیمارستان بود که اگه الان تو فلان بیمارستان و توسط فلان دکتر عمل نشم قراره یه اتفاق وحشتناک رخ بده و طبق قوانین ثابت جهان با احساس بد اتفاقا بدتری رو وارد زندگیم میکردم از تصادف وحشتناک تا اخراج و بی پولی بگیر تا روابط به شدت متشنج با همسرم و اطرافیان که لحظه به لحظه ی بارداری رو برای من استرس زا و تلخ کرده بود…اون روزا خودم رو سخت کرده بودم برای سختی ها و با اصرار به اینکه حتما فلان بیمارستان خصوصی توسط فلان دکتر باید عمل شم خودمون رو زیر بار قرض و بدهکاری بردیم و مادرشدن من عجین شده بود با احساس بدبختی و سرافکندگی و بی عرضگی و تمام احساسات بد جهان….اما یکم که با فایل های شما آشنا شدم و جسته و گریخته شروع کردم به تغییر افکارم اوضاع موقع بارداری دومم کمی بهتر از قبل شد، اما نه خیلی هنوز همون سخت بودن برای سختی ها بود و یاد نگرفته بودم خودم رو به خدا بسپرم خودش ردیف میکنه و همش اصرار داشتم که خودم میدونم باید چیکار کنم حتی تاریخ زایمان رفتم خودم مشخص کردم در صورتی که کوچکترین نشانه از اینکه اون بچه بخواد به دنیا بیاد نبود و من خودم رفتم عمل سزارین انجام دادم و چقدر سخت گذشت ماه اول به دنیا اومدن پسرم چون یاد نگرفته بودم آرام و صبور باشم و از مسیر لذت ببرم و خدا خودش همه پلن هارو میچینه و چقدر هم خوب میچینه…اما داستان بارداری سومم زمین تا آسمون فرق داشت با دوتای اول …دیگه بعد از سه سال بی وقفه با شما بودن و گوش کردن به حرفها و آموزش های شما و از وقتی که سعی کردم نگاهم رو از اطرافیان و از فلان دکتر متخصص و فلان بیمارستان خوب بردارم و چشم دلم رو بدوزم به الهامات خدا ورق برگشت کلا ،چنان بارداری راحت و امنی داشتم و چنان لذتی بردم از تک تک روزهاش که اندازه نداره ،همون اوایل بارداری یک بار رفتم دکتر که تایید کنه باردارم و بعدش طبق یک الهامی که بهم گفته شد این باب شدن اینکه حتما باید بیست روز یکبار بری دکتر چک کنه ماهی یه سونو بدی هر روز دکتر باشی هیچی به جز استرس برات نداره بشین خونه و خودت و بچه ات رو بسپر به خدا خودش بزرگترین نگهدارنده هاست اگر قرار باشه بچه سالم باشه و به دنیا بیاد خودش این کارو میکنه و اگر هم قرار باشه هر اتفاقی براتون بیفته بازم خیری توش هست و از سمت خداست و من توی کل نه ماه بارداریم فقط یک بار اولین ماه و یک بار آخرین ماه رفتم دکتر که اونم آنقدر دکتر بهم استرس داد که پشیمون شدم از مراجعه …اما من که بیخیال از همه کس و همه جا فقط خودم و به دستای خدا سپرده بودم یک روز صبح پاییزی قشنگ با یک رویای صادقه خدا بهم گفت همین امروز پاشو برو بیمارستان ،من گفتم نامه بستری از هیچ دکتری ندارم نمیتونم برم ،خودش بهم گفت تو پاشو برو بیمارستان نامه نمیخواد فقط برو ، صبح زود با بچه ها و همسرم راهی بیمارستان به سمت رشت شدیم که وقت زایمان بگیریم و همونجا که منو معاینه کردن گفتن خانوووووم تو چقدر ریلکسی بچه باید همین الان به دنیا بیاد پاشو برو بستری ،ذهنم داشت شلوغش میکرد که نه نمیخواد تو ساک بچه رو نیاوردی،همراه خانوم نداری بعد از زایمان پیشت بمونه و بچه ها چی میشن هیچکی هنوز نیومده پیششون بمونه و از این حرفا اما دلم گفت برو که خدا هواتو داره خدا شاهده در عرض یک ساعت در حالی که فقط خدا و بچه هام و همسرم باهام بودن رفتم عمل شدم و پسرم رو به دنیا آوردم که اگر نمیرفتم و اون رویا رو جدی نمیگرفتم حتما عواقب بدی در انتظام بود و از اون طرف هم بچه هام پیش همسرم بودن و کلی دوست تو بیمارستان پیدا کرده بودن و کلی خدا هواشونو داشت…. هرکسی سزارین کرده میدونه بعد از اینکه اثر بیهوشی و بی حسی از بدن میره چه دردی میکشه مادر اما من مدام میگفتم تو میتونی فاطمه خدا با توعه و همش جملات تاکیدی که آرومم میکرد و میگفتم و جالبه اون درد شدید به طرز عجیبی برام قابل تحمل بود و خدا هیچوقت تنهام نگذاشت و پلن هارو چیده بود چون تا حدود شش ساعت بعد از عمل که مادرم تونست خودشو از کرج برسونه پیشم بچم تو بخش مراقبت های ویژه بود و شش ساعت خیلیه چون نوزاد رو همزمان میارن پیش مادرش اما کار منو خدا داشت پیش میبرد و هیچ وقت هم هیچ دکتر و پرستاری نگفت چرا بچم شش ساعت اونجا بود چون همه چیزش عالی و نرمال بود ولی من خودم میدونستم چون خدا داره کارمو پیش میبره اگر هم زمان با من میومد تو اتاق پرستاری که من حتی نمیتونستم تکون بخورم و بهش شیر بدم چه برسه به عوض کردن پوشک و …. هم زمان که مادرم رسید دیدم یک ساک خوشگل از لباس بچگونه و تمام احتیاجات نوزاد و یه پتوی خوشگل همراهش آورده و جالبه که من هیچ چیزی حتی یک چوب کبریت تهیه نکرده بودم برای بچه اما مادرم خودش از چند وقت قبل همه چیزو بدون اینکه به من بگه آماده کرده بود و همزمان که مادرم از رسید بیمارستان گفتن همراه ولمزیاری بیاد به بچه لباس بپوشونه …و و جالبه همه اون بیمارستان رو به اسم کشتارگاه میشناسن، ولی من از همون اول به خودم گفتم این نظر بقیه هست من مدارم و فرکانسم فرق داره و من توکلم به خدا هست پس کارام عالی پیش میره و اون کارای منو پیش میبره و همینطور هم شد و من زیر دست بهترین دکتر شهر جراحی شدم و چه عمل خوبی بود با اینکه همه منو از سزارین سوم میترسوندن ولی من ته قلبم امیدم به خدا بود و هیچ مشکلی برام پیش نیومد و در یک بیمارستان دولتی با بهترین و پرستاران و دکترا عمل شدم بدون اینکه حتی بشناسمشون یا مثل دفعه های قبل تحقیق کرده باشم راجع بهشون حتی با اینکه بیمه ی خاصی هم نبودیم از مبلغ نه میلیون تومان زایمان فقط سی هزارتومان پرداخت کردیم و مرد صندوق دار فقط گفته بود شامل تخفیف شدید حتی نفهمیدیم چرا …هنوزم که یاد این تجربه میفتم اشک تو چشمام جمع میشه و خوشحال میشم که اون صبح روز جهانی کودک حرف خدا رو گوش کردم و رفتم بیمارستان…
پروردگار بزرگ من بدون اجازه تو هیچ برگی از درخت نمیفته پایین پس من کی باشم که بخوام نگران یک روز بعدم یا حتی یک لحظه ی بعدم باشم یا بخوام برای فلان دستآوردم مغرور بشم که من کردم معلومه که همه کارهای زندگی منو تو پیش میبری حتی همین بچه ها رو هم من از خودم نمیدونم فقط به چشم مهمان بهشون نگاه میکنم که چند صباحی امانت داریشونو سپردی ه من و بعدش قراره هرکدوم برن سراغ مسیر خودشون و من نباید به خاطر وجودشون مغرور بشم ، تنها کاری که باید بکنم اینه که خودم رو به دستان قدرتمند و مهربانت بسپرم و بندگی تو بکنم و تو هم کارامو پیش ببری اونم به آسان ترین و شیرین ترین شکل ممکن..
استاد عزیزم چقدر اشک های که پایان این فایل ریختم رو دوست داشتم چقدر سبک شدم چقدر روحم جلا پیدا کرد از صمیم قلب از شما سپاسگزارم که توحید رو نشون من دادید امیدوارم هرکجا هستید سلامت باشید در پناه خدا.
به نام خدایی که مهربان تراز حدتصورماست…
سلام به استادعزیزم به استاد زیبا و توانمند
خدا قوتتون بده استادجان
سپاسگذارم بابت این فایل فوقالعاده این فایل توحیدی این فایل بینظیر خدایا شکرت خدایاشکرت همیشه درپناه الله شاد و تندرست باشید
سلام به دوستان عزیزم امیدوارم حالتون عالی باشه
دوسه روزی میشه که به خاطر از دست دادن عزیزی دورشدم از احساس خوبم دورشدم از هدفم و حتی از خدا ولی خداروشکر میکنم که خیلی زودترازاون چیزی که فکرشو میکردم دوباره برگشتم اینکه میگم دوباره چونکه بارها پیش اومده بود یه اتفاقی میوفتاد و خیلی طول میکشید تا دوباره خودمو پیداکنم . این بار انگار که یکی منو بلند کرد
آره خدا بلندم کرد اون همیشه بامنه دوستم داره عاشقمه منم دوسش دارم عاشقشم
من تا دقیقه 30 این فایل رو دیدم حس کردم فعلا کافیه این فایل اونقدر نکات ارزشمند داشت اونقدر عالی بود که کلمات در وصفش به ذهنم خطور نمیکنه خدایاشکرت بابت اینکه روز به روز آگاهی هایم بیشتر میشه
نکاتی که من از این فایل تا دقیقه 30 متوجه شدم:
*هر خیری به مامیرسه از طرف خداست و هرشری به ما میرسه از طرف خودتونه
*خدواند فقط خیر مطلقه
*در برابر خدواند همیشه متواضع و تسلیم باش.یادت باشه به هرجایی برسی به هرموقعیتی برسی به هر موفقیتی برسی اینارو خدا داره بهت میده و مواظب باش به خودت مغرور نشی که فکرکنی خودتی که داری این کارارو انجام میدی
خدایا من به هرخیری که ازتو به من برسه فقیرم
یه جمله هست که من خیلی دوسش دارم و هرموقع این جمله رومیگم درهایی از هدایت و رحمت خداوند برام باز میشه و معجزه پشت معجزه برام اتفاق میوفته وسعی میکنم این جمله رو خیلی باخودم تکرارکنم و حتی یه عکس نوشته ازش درست کردم که اگه هم یادم رفت ببینمش
اون جمله اینه:خدایا من ناتوانم خدایا من ضعیفم تو کمکم کن تو برایم تصمیم بگیر
وااای که این جمله چه میکنه خدایاشکرت
*هر موقعیتی که کسب میکنی اعتبارش را به خداوند بده این کار باعث میشه که متواضع باشی در برابر خدواند و باعث میشه هدایت هارا دریافت کنی
در فایل های توحید عملی که من به عنوان یک دوره استفاده کردم و تا فایل 9 رو دیدم( و الان که فایل 10 به لطف خداوند روی سایت قرارگرفته ) متوجه شرک مخفی خودم شدم متوجه شدم به جای اینکه به خداوند اعتبارکارهام رو بدم به خودم اعتبارش رو میدادم درواقع میتونم بگم مَنم مَنم میکردم میدونستم همه ی اینارو خدا بهم داده ولی قلبی باورش نداشتم تا اینکه فایل های توحید عملی رو گوش کردم و یک دوره ی فوقالعاده برام بود و پیشنهاد میکنم به دوستان عزیزم که فایل های توحید عملی که تا الان ده قسمتش روی سایته رو به عنوان یک دوره ببینن و شروع کنن به گوش دادنشون
*از خدواند بپرسید
راستش این جمله هنوز برام جانیوفتاده بعضی اوقات این کارو میکنم اما فقط بعضی اوقات . مثلا میپرسم خدایا اینو چیکارش خدایا الان چیکارکنم و…. اما خیلی دوست دارم این پرسیدنه زیادو زیادتر بشه جوری که بیشتر چیزارو از خدا بپرسم
خدایا خودت هدایتم کن
هرموقع به الهاماتی که به استاد میشه فکرمیکنم این درخواست در من شکل میگیره که منم میخوام ازاین جور هدایت ها از این جور صحبت کردن ها باخدا .و بعد استاد میگن:
به اندازه ای که تو دربرابرخداوندمتواضع هستی به همان اندازه اجر وقربت درمیان مردم بالاتره و به همان اندازه الهامات را دریافت میکنی
خدایا خودت کمکم کن که بتونم توحیدی تر قدم بردارم بتونم بیشتر ازت بپرسم و بیشتر باهات حرف بزنم و الهاماتت رو واضح تر بشنوم
خدایا شکرت که اینقدر به استاد عزیزم واضح الهام میشه اینقدر استاد قشنگ صحبت های خداوند رو میشنوه و مهم تراز همه بهشون عمل میکنه . سمینارهایی که پر میشدن اون هم بدون تبلیغ،داستان مهاجرتتون،بحث های مالی که کجا ملک بخری؟ کی اینو بخری ؟کی اونو بخری و ……
فقط میتونم بگم خدایاشکرت خدایاشکرت
خدایا کمکم کن که یادم باشه هر چی دارم از آنِ توست و تو به من دادی
*همیشه خودتو محتاج و وابسته به خداوند بدون
یکی از بهترین مثال هادر زمینه توحید وشرک مثال حضرت یوسف هست
حضرت یوسف در زندان به یکی از دوستانش که میخواست آزاد بشه گفت برو به عزیزمصر درباره ی من بگو درواقع حضرت یوسف نسبت به خداوند شرک ورزید و قدرت را به عوامل بیرونی دادکه به خاطر همین 15 سال در زندان بود و دوستش 15 سال به کلی فراموش کرده بود که حضرت یوسف چه چیزی بهش گفته بود
ما محتاج هیچ کسی جز خدواند نیستیم اگه به عوامل بیرونی قدرت بدیم این یعنی شرک
*یادت باشه که چه کسی داره کارها رو انجام میده
پس غرو نداشته باش
اینو به خودم میگم که رزا هی مَنم مَنم نکن،غرور نداشته باش،متواضع و تسلیم باش در برابر خدواندو یادت باشه تمام کارهایی که تاالان کردی تمام کارها رو خداوند برات انجام داده
استاد عزیزم شما الگوی بسیار عالی هستین به عنوان فردی که مسیر توحیدی رو پیش گرفته
چه قدر زندگی شما زیباست چه قدر توحید رو میشه در تک تک ثانیه های زندگی شما دید
تحسینتون میکنم خداروشکر که الگویی مثل شمادارم
خرید پرادایس که توی یکی دو روز انجام شد و همون چیزی که از خدا میخواستیت وحتی بهتر ازاون.
خداروشکر بابت زندگی فوقالعاده و آرامی که دارید،بابت آزادی مکانی و زمانی و مالی که دارید
خداروشکر بابت همه ی این ها
خیلی خیلی دوستون دارم استاد عزیزم
در پناه خداوند متعال و مهربان همیشه شاد و تندرست باشید