اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
امروز صبح رفتم برای پیاده روی تمرین دوره قانون سلامتی از یه مسیر جدید که خدا بهم الهام کرده بود.
(من معمولا داخل محوطه شهرکمون پیاده روی میکردم که بهم گفته شد برو بیرون از شهرک که چقدر زیبایی های جدید دیدم و حسش فوق العاده بود.)
تو مسیر کلی با خدا صحبت کردم و ازش خواستم با من حرف بزنه و بهم الهام کنه و در مورد چندتا از مسائلم ازش راهنمایی خواستم.( تو دلم منتهی این بود که چرا خدا نمیگه و با من حرف نمیزنه، چرا نمیشنوم صداش رو ، همش میگفتم خدایا با من حرف بزن ، با من حرف بزن.)
بعد از پیاده روی عالی م طبق روال اکثر روزها قبل از حرکت به سمت شرکت رفتم تو سایت و گفتم قلبم میگه چه فایلی تو مسیر گوش کنم که رسیدم به این فایل .
اون قسمت از حرفهای استاد که میگفتن خداوند جواب درخواست های ما رو در مناسب ترین زمان و به راحت ترین شکل میده انگار جواب خداوند به درخواست من در حین پیاده روی م بود و همون موقع یه مثال خیلی واضح از سپردن کارها به خداوند و توکل کردن به خودش به قلبم الهام شد که در ادامه مینویسمش .
منو میگی پشت فرمون شروع کردم به گریه کردن و شکرگزاری از دریافت پاسخ خداوند.
حس و حالش رو نمیتونم بنویسم اما مطمئنم این حس برای خیلی از دوستانی که تو این سایت هستن آشناست و تو موقعیتهای مختلف این تجربه رو داشتن پس فقط اکتفا میکنم به اینکه بگم حس روحانی و عجیبی بود ، حس اتصال به منبع.
مثال خداوند برای من این بود که فکر کن یه بچه ای داره تو حیاط با دوستاش و هم سن و سالهاش بازی میکنه و میدونه که مامانش داره تا ظهر براش یه ناهار خوشمزه آماده میکنه.
مامان همه ی کارها رو کرده و غذا داره رو گاز میپزه و خودشم واستاده به تماشای بازی بچه ش و داره با یه لبخندی نگاش میکنه .
آیا بچه ی قصه ی ما هی میره به مامانش میگه مامان؟ فلان چیز رو ریختی تو غذا؟ مامان؟ نکنه غذامون بسوزه ؟ حواست باشه شور نشه هااا
میبنین چقدر خنده داره ؟ هیچ کدوم از ما تو دوران بچه گیمون این کار نکردیم .چرا؟ چون اعتماد داشتیم غذا سر ساعت مشخص و درستش آماده میشه و ما میریم و با لذت میشینیم سر سفره و غذامون رو میخوریم.
پس ( اینو خطاب به خودم میگم) چی میشه که در مورد خواسته هامون ، به خدا این اعتماد رو نداریم و همش دنبال چطوری انجام شدن خواسته هامونیم ؟
خدایا ازت ممنونم که با این مثال با من حرف زدی :)
پس از اینجا به بعد مسیر زندگی رو میرم دنبال بازی م :)))
دنبال خوش بودن و خوشحال بودن و لذت بردن از مسیر (طبق قانون احساس خوب=اتفاقات خوب) و مطمئنم در زمان درستش تو منو صدا میکنی که بیام و خواسته هام رو از سر این سفره ی فراوانی و نعمت که کل دنیا رو در بر گرفته بردارم.
منو ببخش به خاطر تمامی وقت هایی که سر راه خودم واستاده بودم و نرفتم کنار و اجازه ندادم تو کارها رو پیش ببری.
به من این توفیق و بینش رو عطا کن که از این به بعد متوکل تر و توحیدی تر باشم و اجازه بدم هدایت تو هر لحظه در زندگیم جاری باشه.
خدایا شکرت برای بودن استاد عباسمنش و لیاقت حضورم در بستر آموزش های استاد :)
پس از اینجا به بعد مسیر زندگی رو میرم دنبال بازی م :)))
دنبال خوش بودن و خوشحال بودن و لذت بردن از مسیر (طبق قانون احساس خوب=اتفاقات خوب) و مطمئنم در زمان درستش تو منو صدا میکنی که بیام و خواسته هام رو از سر این سفره ی فراوانی و نعمت که کل دنیا رو در بر گرفته بردارم.
دوست زیبای من تحسینت میکنم
برای نوشتن این کامنتت که اشک در چشمانم جمع کرد
بسیار سپاسگزارم
و از خداوند مهربانم زندگی سرشار از لذت و ارامش و خوشبختی براتون می خوام .
مدت ها بود که من توی سایت هیچ کامنتی نذاشته بودم ولی این فایل توحید عملی منو وادار کرد که بیام و نظر خودم رو بگم
توحید یک کلمه ست ولی اگه بخوایم راجبش حرف بزنیم روز ها سال ها واقعااا سال ها میشه راجبش حرف زد و ازش درس گرفت که همه چیز توحید که همه چیز خداونده و ما فقط روی خدواند حساب باز کنیم کافیه هرچی که در زندگیمون بخوایم بهمون میده ولی اگه باور کنیم
من خودم اگه بخوام بگم شاید اندازه دو سه درصد هم باور نکردم و عمل نکردم ولی به همون اندازه که باور کردم خداوند هزاران برابرش رو به من داده و هرجا بحث از خداوند میشه واقعا همینو میگم که خداوند بیشتر از اونی میده که فکرشو بکنیم که همین باور های توحیدی درست رو من از فایل های شما یاد گرفتم استاد خدا شاهده هر بار روی خودش حساب کردم هربار که خیالم راحت بود هر بار که ارام بودم خدا کار هارو برام درست کرد
از شما ممنون استاد که به هدایت خداوند گوش میدید و این فایل های هدایتی روی سایت میذارید
خدایا شکرت که برای این هدایت برای این فایل که باید بارهاااااااا و بارهاااااااا گوش بدم که هربار هم گوش بدم تکراری نیست و یه چیز جدیدی داره برای یاد گرفتن برای درک بهتر
با سلام خدمت استاد بزرگوار و دوستان عزیز و اعضای محترم سایت.
من یه پسر 25 ساله بندرعباسی هستم که چند سالی هست به لطف خدا و از طریق پدرم در مسیر آگاهی حرکت میکنم.
میلیونها میلیون عقیده و اطلاعات متفاوت از هر جهتی به من در این مسیر رسیده.
اینم بگم که در ابتدا هدف اصلی من از پیگیری این موضوعات رسیدن به پول و ثروت بود و حتی هنوزم فکرم گاهاً درگیر مسئلهی اشتغال و پول میشه اما دیگه نه به اون صورتی که باعث عذاب و آزارم باشه مثل قبل.
یه جایی توی همین مسیر در یک برههی زمانی من تمارین کتابی در زمینهی قانون جذب رو انجام دادم و شغل آزادی رو جذب کردم که من رو به نقطهای رسوند که روزی از روی غرور و تکبر بی حد و مرزم روبه پدرم کردم و گفتم:«پدر الان تو نقطهای هستم که توپ تکونم نمیده،خدا رو بنده نیستم انقد خوبم.»
این دیالوگم رو هیچوقت فراموش نکردم و بارها و بارها بهش فکر کردم.
طولی نکشید که اوضاع بهم ریخت.
تمارین رو رها کرده بودم.
درگیر مواد شده بودم.
اوضاع کاری بهم ریخت و مجبور شدم از اون کار خارج بشم.
بعد از ترک مواد و آغاز ورزش و بهبود افسردگیم لحظهای که با هزاران امید رفتم تهران که کار جدیدی رو شروع کنم،یک روز صبح که به قصد انجام دادن کارام از خونهی دوستم خارج شده بودم با پیام شکواییه روی موبایلم مواجه شدم.
وقتی متنشو گرفتم و خوندم متوجه شدم یه پرونده با 6 اتهام و کلاهبرداری 20و چند میلیارد تومانی بیخ گردنمه.
دنیا رو سرم خراب شد.
من یه دانشجوی جوون که یه خونواده ی کارمند داره و تا اونجا که مطلعه هیچوقت حقی از کسی نخورده حالا باید با یه غول بی شاخ و دم سروکله میزدم.
من بارها و بارها مجبور شدم قرض بگیرم به دادسرا برسم برای جوابگو بودن.
هیچکسی جز خدا برام نمونده بود.
نه توان وکیل گرفتن داشتم نه علم حقوقی.
وکیل شکات با من از قبل آشنا بود.
اولین کسی بود که بهم کمک کرد لایحهی دفاعیهم رو بنویسم.
بعد از اون خواهرزادهی بهترین دوستم که دانشجوی حقوق بود هرلحظه بهم اطلاعات داد و راهنماییم کرد.
بازپرس پرونده به شدت مرد خوب و عادلی از آب در اومد و من حتی اون موقع هم با اینکه میفهمیدم اینها دستان خداوند هستند شیوهی سازوکار رو به اندازهی الآن درک نمیکردم و ایمان نداشتم..
سه سال از اون موضوع گذشت.
تو این سه سال یه رابطهی عاطفی داشتم که سال اولش مصادف با شروع تمام این اتفاقات بود و میشه گفت آرامترین سال رابطم بود.
از سال دوم به یه کابوس وحشتناک تبدیل شد.
بماند که نه عزت نفس و حرمتی برام موند نه تلاشهام برای کار نتیجه میداد و هرروز بیشتر غرق مشکلات مالی میشدم و نه دیگه آرامشی در اون رابطه وجود داشت.
حتی الان که دارم اینارو مینویسم شغلی ندارم و تصمیم گرفتیم با دوس دخترم یه تایمی رو از هم فاصله داشته باشیم و در ارتباط نباشیم چون حالا اون دچار افسردگی شده.
اما اینم بگم این آدم تنها کسی بود که وقتی هیچکس در زندگیم نبود تجلی وجود خداوند و مهر و محبتش به من روی کره زمین بود و به همین خاطر ارزش زیادی برام داره و همچنان تلاش میکنم رابطمو به سلامتی برسونم.
اصلاً رابطهی من یکی از دلایل بهم ریختگیش مسائل مالیای هست که باهاشون همچنان مواجهم..
اما میخوام برسم به چند هفته پیش..
چندهفته پیش بعد از سه سال برای من احضاریهای اومد که شوک شدیدی بهم وارد کرد.
میدونستم باید برم و تمام نشانهها اینو میرسوندن که من کارم حله و تبرئه میشم از اتهامات.
خیلی اون لحظهی تبرئه شدنم رو تصور میکردم و واقعاً ذوق زده میشدم.
چندباری پیش خودم گفتم خدایا یعنی میشه یهو یه اتفاقی بیوفته بیان بگن تو تبرئه شدی دیگه نیازی نیست بری تهران و بری دادگاه.
این فکر چندباری تو ذهن من تکرار شد و چندباری به زبون اوردمش و تصورشم باعث ذوق کردنم میشد.
به طرز عجیبی یک هفته قبل از زمان دادگاهم با یه وکیل تو کافهی دوستم که همیشه اونجا قهوه میخورم هم صحبت شدم.
خیلی اتفاقی باهاش در میون گذاشتم و رندوم رفت توی سامانهی ابلاغ و دادنامه و قرارنهایی دادسرای منو دراورد نشونم داد و گفت پسر تو که پارسال تبرئه شدی و پروندت بسته شده و اصلا اون احضاریه یه اشتباه دفتری بوده فقط.
میخواستم اشک بریزم از شوق.
باورم نمیشد.
همین شد که ایمانم به طرز عجیبی تغییر کرد..
همین شد که تمام منابع و اطلاعاتمو کنار گذاشتم و توی این سایت موندمو هرروز و هرشب میام و ویدئوهای بیشتری میبینم تا بتونم باورهامو تغییر بدم.
خدا از راهی که ما تصورشم نمیکنیم مارو در آغوش میگیره.
امیدوارم به زودی بتونم دورههایی که میخوام رو بخرم و ازشون استفاده کنم.
سپاسگزارم از خداوند عزیزم که منو به اینجا هدایت کرد.
از خداوند قدرت و شجاعت تغییر باورها و زندگیم رو میخوام.
سپاسگزارم از استاد عزیز و بزرگوار بابت تمام وقت و ارزشی که برای مخاطبین و همراهانشون قائلند.
بهتون تبریک میگم بابت درسی که باید میگرفتید رو گرفتید به قول استاد عزیزم خداوند باهرکسی با شکلی که اون بندش متوجه بشه سخن میگه نه اینکه شما باید حتما عذاب میشدید نه ولی شاید اگر مسیر زندگیتون اینطوری نمیشد این حس ایمان وتوکلی که به خدا دارین رو نداشتین
قطعا راههای زیباتر و زندگی عالی در پیش رو دارین
بهتون افتخار میکنم که راه درست رو فهمیدین وتوش ثابت قدم هستین
سلام به استاد عزیزدلم و مریم جانم و تک تک دوستان عزیزم
استاد نمیدونم چجوری شروع کنم از کجا بگم از چی بگم فقط میدونم همین الان که دارم تایپ میکنم دلمپر از پروانه هاست از شادی و فقط اومدم بنویسم و بگم که تونستم و شد
این لینکی که میذارم کامنت قبلی من هست که تو اسفند 1402 نوشتم و گفتم که جهان منو مجبور به تغییر کرد و تعهد میدم که تغییر کنم
abasmanesh.com
و تونستم…به خودم افتخار میکنم که تونستم…البته هنوز اول راهم و خیلی از اهدافم دورم ولی امروز اتفاقاتی افتاد که از ته دلم گفتم احسنت سنا…
من بعد از کامنت قبلیم یعنی اسفند ماه به طور خیلی خیلی جدی تر شروع کردم به کار کردن روی باور هام و به اصطلاح جهادی اکبر راه انداختم برای حذف ترمز های ذهنیم در هر زمینه ای و رسیدن به خواسته هام…
البته که اولش برام خیلی سخت بود و یه جورایی مغزم به تنبلی عادت کرده بود ولی با کمک اهرم رنج و لذت خیلی بهتر تونستم ادامه بدم…
البته تو این مدت کوتاه 3 ماهه من فقط به طور همزمان جلسات 1و 2و3 عشق و مودت و عزت نفس و روانشناسی ثروت 1 رو کار کردم و همین 9 جلسه از این 3 دوره برام معجزه کرد….و البته بیشتر تمرکزم روی روانشناسی ثروت 1 بود…
استاد نمبدونی چه نشونه هایی اومد برام…من یه قدم رفتم خدا کیلومتر ها اومد سمتم…
آرامش روحی که دارم با قبل قابل مقایسه نیست…
بهبود رابطه ام با همسرم که به اوجش رسیده و اووونقدر عاشقانه و زیباتر شده که حد نداره…
در کسب و کارم اولین مشتری غریبه ی خودم رو جذب کردم که از کیفیت کارم بینهایت راضی بود و فقط به خاطر کیفیت اومد سمتم نه به خاطر آشنایی قبلی…
در مورد سلامتی که حالم فوق العاده هست…
اصلا نمیدونم چجوری بگم واقعا هر روز که بیدار میشم یه مرحله رشد کردم و به وضوح نشونه های بیشتری رو میبینم و هر روز خدا داره بهم میگه محکم تر ادامه بده سنا…
رابطه ام با خودم و خدای خودم بی نظیر شده…عزت نفسم فوق العاده شده…خیلی خیلی بیشتر وجود خدا رو حس میکنم و تو هر قدم از زندگیم هدایت میخوام و واقعا یاری و هدایتش رو حس میکنم…
درصد های ستاره ی قطبیم همش بالای 70 درصد شده و روز به روز دارم خالق تر میشم..
خلاصه بگم خدا دستمو گرفته و داره منو از اون جاده آسفالت وسط طبیعت به سمت خواسته هام میبره…
واقعا نمیدونم چجوری تشکر کنم ازتون استاد برای تک تک کلماتتون که زندگی رو یاد داد بهم…
و اینم بگم دلیل اینکه امروز اومدم این کامنت رو بنویسم این بود که امروز 1403/3/21 تولد منه
مدت هاست برای این روز تجسم کردم از خدا خواستم و به یکی از خواسته هام رسیدم…
استاد به قدریییی ذهنم مقاومت داشت برای این خواسته که حد نداره….و واقعا نجواهای شیطان تموم سعیشونو کردن که منحرفم کنن…اووونقدر نشونه ها دیدم از نشدن این موضوع ولی هر بار محکم تر و متعهد تر ذهنم رو کنترل کردم و با نجوا ها جنگیدم هی حسم رو خوب کردم و سپردم به خدا…و 100 البته مثل همیشه خدا همه کاره بود و سلطان محمود دیگه کی باشه
اصلا الان باورم نمیشه دارم مینویسم و میگم که آقا شد بخدا شد…من امروز بهترین تولد عمرم بود…با بهترین هدیه تا الان از همسرم عشق دلم….میدونی چرا بهترین چون ساخته ی خودم بود…چون این هدیه رو با تمام وجودم با تمام کنترل های ذهنیم و جنگیدن با نجوا ها ساختم و اووونقدر برام لذت بخشه که حد نداره….
خواستم بیام بنویسم و تشکر کنم و این خبر رو بدم که به تعهدم عمل کردم استاد…با کمک شما و آموزش هاتون و با هدایت الله تونستم…و میام و بیشتر و بیشتر از نتایجم میگم براتون…به امید روزی که بیام پیشتون و به جفتتون بگم که چجوری زندگیم رو تغییر دادین….چجوری باعث شدین تا خدای خودم رو بشناسم و خالق زندگیم بشم….
مریم عزیز اگر بدونی چقدرررر دوستت دارم و چقدر شدی الگوی زندگیم…امیدوارم یه روزی ببینمت فرشته ی زیبا…
سنای عزیزم تولدت مبارک واقعا لذت بردن از خوندن کامنتتون وچقدر عالی میشه ماها بتونیم از موفقیتهامون بنویسیم تا وقتی تا یکم دان میشیم ونجواها میاد سراغمون با خوندن این نوع کامنتها لذت ببریم ومحکمتراز قبل قدم برداریم
تولدتون مبارک دوست عزیز.تاثیر گذار بود برای منی که اول راهم ودلم تغییر فراوانی می خواد تو دلم گفتم وقتی برای شما انچه را خواستید و تجسم کردید شده پس برای من هم میشه.نوشته ی شما برای من امید شدبه همراه یه لبخند.بهتر بگم نوشته ی شما نشانه ی خوبی بود برای من.اینکه نجوا داشتم بخودم گفتم برم چندتا دیدگاه بخونم تا فکرم رها بشه از نجوا.خداوند هدایتم کرد به سمت دیدگاه شما.خدارو شکر.مجدد تولدتون مبارک.پایدار باشید و سلامت درپناه الله
خدای مهربانم من از خودم هیچ چیزی ندارم و این تو بودی که به من توانایی، پیشرفت ، موفقیت و ثروت عطا کرده ای
خدای مهربانم و این تو هستی که با دستان من می نویسی
خدای مهربانم این تو بودی که در رحم مادرم روزیم را عطا کردی و از من نیز مراقبت نمودی
خدای مهربانم این تو بودی که مرا به سلامت و زیبایی وارد این دنیا کردی
و این تو بودی که آب، نان ، لباس ، محل زندگی مناسب و زیبا و هر انچه از نعمت و ثروت عطایم کردی
خدای مهربانم این تو بودی که مهربانانه مرا در آغوش گرفتی و برایم مادر و پدر شدی
و مهربانانه دستانم را گرفتی و راه رفتن را به من اموختی
خدای مهربانم این تو بودی مرا هدایت نمودی و علم را به من اموختی و برایم معلم شدی
خدای مهربانم این تو بودی که مرا به مسیر توحید هدایت نمودی و از زبان استاد مهربانم به من راه راستی را اموختی
خدای مهربانم این تو بودی که در همه ی حال و احوال لحظه ای مرا به حال خود وانگذشتی و پشتیبانم بودی
این تو بودی که در جایی که تاریکی مطلق بود نوای امید را در دلم میخواندی و وجود تاریک و پر از نجوا و ترسم را با نورت پر کردی
این تو بودی که آنجا که غرق در ترس ها و محدودیت ها بودم مسیر فراوانی و خوشبختی ابدی ات را نشانم دادی
این تو بودی که با نوای جان بخشت
همیشه به من می گفتی ، تو زیبایی ، تو توانایی ، تو دوست داشتنی هستی و تو به هرآنچه بخواهی میرسی
این تو بودی که می گفتی هرکجا باشی من همراه تو هستم ، من پشتیبان تو هستم و تو تحت حمایت منی
خدای مهربانم این تو بودی که به من دست عطا کردی ، چشم و ذهن عطا کردی و این تو بودی که با دستانِ من نقاشی می کشیدی و شعرهای زیبا می نوشتی
الهی این تو بودی که در مسیر زندگی به من عزت ، مقام و موفقیت بخشیدی ، این تو بودی که مرا در مسابقاتی که شرکت میکردم به عنوان فرد موفق بر می گُزیدی
خدایا مهربانم من هرچه دارم از تو دارم
و به خودی خود به تنهایی فقیرم
خدای مهربانم من به هر خیری از سمت تو فقیرم و سخت نیازمندم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربانم
صمیمانه و از ته قلبم سپاسگزارم ازتون بابت این فایل ارزشمند
استاد عزیزم باز هم به موقع خدای درونتون آگاهی که نیاز داشتم رو برام یاد آوری کرد…
خدای مهربانم شکرت
استاد عزیزم از ته قلبم ازتون سپاسگزارم…
ماجرا از اونجایی شروع شد که من فکر میکردم این من هستم که نابغه هستم در نقاشی..
و از یاد برده بودم باوری رو که باهاش کارم رو شروع کردم
و اون باور این بود که این ” خداوند است که با دستان من نقاشی می کشد و او باشکوه ترین نقاش عالم است.”
و ماجرا گذشت و رسید به روزی که همان طرح هایی که ادعا داشتم می توانم ان ها را به بهترین نحو بکشم ، در کشیدنشان ناتوان شده بودم و دلیلش را نمیدانستم ، در نتیجه عزت نفس و اعتماد به نفسم بسیار زیاد افت کرده بود
همچنین برای امتحان شهری رانندگی هم که اقدام کرده بودم در حین سوار شدن ماشین ناخوداگاه ماشین خاموش شد و افسر من رو رد کرد(با اینکه خیلی از بچه ها هم بودند که ماشین رو خاموش میکردن اما افسر ردشون نمیکرد.)
اوضاع کمی سخت شده بود ، تا اینکه از خداوند هدایت گرفتم و هدایت شدم به کار کردن بر روی پاشنه های اشیلم ، یکی یکی همشون رو نوشتم و هدایت شدم هر متنی که در عقل کل راجع بهشون بود رو بخونم و عمل کنم ، هر فایلی که راجع به اون موضوع بود رو گوش میدادم و سعی میکردم تا جایی که میتونم به فایل ها ، دوره ها و آگاهی های عقل کل عمل کنم
بعد از مدت کمی به این رسیدم که همه ی پاشنه های آشیل من ریشه اش در شرک هست و باید روی توحید کار کنم
(در همین بین دو ما پشت سرهم ناخوداگاه یادم میرفت برای آزمون شهری ثبت نام کنم)
خلاصه سعی میکردم هر روز روی توحید کار کنم و تمریناتی رو به خودم میدادم تا اینکه هدایت شدم به اینکه اشکال من در کارم چی هست؟ چطور میتونم به رشد زیادی در شغلم برسم؟ و
چطور میتونم نقاط ضعفم رو برطرف کنم؟
و ناخوداگاه به خاطر تکرار اون باورهای توحیدی و آگاهی های عالی استاد عزیزم عمل من و رفتارم تا حد زیادی مطابق قانون شده بود و به بهترین نحو بخش زیادی از اون نقاط ضعف در کارم از بین رفت و باز این باور تقویت شد که من از خودم هیچ توانایی ندارم و این خداونده که با دستان من نقاشی میکنه
و البته این رو هم بگم که من خوابی رو چند هفته پیش دیدم که در بهترین جای شهر گالری هنریم رو دارم و دارم نقاشی بسیار زیبایی رو میکشم و دستم خیلی میلرزید و با دست دیگم اون دستم رو گرفته بودم و یه ندایی زیبا و مقتدری تو خواب بهم گفت این من هستم که تو رو استوار و توانا کردم در این کار …و فکر نکن که تو از خودت این استعداد و توانایی رو داری بلکه این منم که از تو حمایت کردم(دقیق این جمله بندی رو یادم نیست اما یادمه که منظور همین بود و تو خواب به من گفته شد که به خودت مغرور نباش و این نعمت رو از خودت نبین و نگو که این منم که با استعدادم…)
و بعد هم به لطف الله ، با کار کردن روی باورهای توحیدیم هم عزت نفس ، اعتماد به نفس و باور لیاقتم خیلی خوب تقویت شد و هم به مهارت و پیشرفت خیلی خوبی رسیدم
و اما برای گواهینامه
گواهینامه و رانندگی یکی از ترس های بزرگ من بود که شاید قابل تصور براتون نباشه
اما رفتم تو دل این ترسم با همون باورهای توحیدی و تونستم پیشرفت کنم ، اما همین که باز اون پیشرفت و مهارت رو از خودم دیدم آسیب دیدم
یادمه که چقدر قبل آزمون میگفتم من خیلیی خفنم، خیلی حرفه ایم اصلا رو دستم نیست
و شیطان باعث شد فراموش کنم که این خداست که با دستان من رانندگی میکند و این خداست که به من کمک کرد تو دل ترسم برم و من از خودم هیچی ندارم…
تا اینکه در اون فاصله ی دوماهه خیلی باورهای توحیدی باز هم به لطف خدا در وجودم شکل گرفت
و در یک حالت رویایی و در یک مکان رویایی به بهترین نحو آزمون رو قبول شدم
از مکان آزمون که در کنار دریا بود ، با ویو ساحل و موج های دریا ، درختان نخل ، مرغ های دریایی و صدای دلبرشون، و آسمون با ابرهای زیبا که به شکل موج دریا بودن و رنگ رویایی اسمون
تا هوای بسیار عالی و خنک
و همچنین آقایونی با سن و سال مختلف که اکثرشون سن بالایی داشتن و داشتن ورزش میکردن و تعدادشون هم یک اسپیکر آورده بودن و بسیار زیبا می رقصیدن که جو بسیار شاد و مثبتی ایجاد شده بود و همچنین دیدن یکی از دوستان با اعتماد به نفس و بسیار دوست داشتنیم که قبلا فقط یک بار ملاقاتش کرده بودم و با دیدن هم سورپرایز شدیم و کلی ذوق کردیم
که کلی خوراکی های خوشمزه آورده بود و به من هم تعارف کرد و باهم از هم صحبتی بسیار لذت بردیم
واقعا همه چیز بسیار دیوانه کننده و زیبا بود
من باور داشتم که خداوند برای من همه چیز و همه کس میشود و میخواهد من با تمام وجود لذت ببرم و موفقیت من را عاشقانه میخواهد
من باور کردم که خداوند من را در زمان مناسب و در مکان مناسب هدایت می کند که کی و چه موقع داوطلب شوم و دقیقا در زمان و مکان مناسب دوستم دست مرا گرفت و به طرز عجیبی انگار راه باز شد که من اول جلو بنشینم و آزمون رو بدم
و حتی تمام سوالاتی که افسر از من پرسید و خواست انجام بدم همون سوالاتی بود که قبل از آزمون یکی از بچه ها که قبول شده بود خود به خود آمد و بهمون یاد داد با اینکه من بعضی هاش رو نمیدونستم اما خدا اینگونه هدایتم کرد
چرا که قبل آزمون این باور رو ساخته بودم خدا هرچی رو باید بدونم بهم میگه
و حتی بعد از سوار شدنم در ماشین ، دقیقا در سر یک پیج ماشین خاموش شد و اما این بار افسر هیچ چیزی نگفت و من رو قبول کرد
میدونید چون من باور داشتم اصلا خدا خودشه ، افسر کیه!
اون همه کارست
با اینکه اول آزمون مسیر من خیلی شلوغ شده بود و تریلی های بسیار بزرگی از جلوم رد میشدن من با اعتماد به نفس تمام رانندگی میکردم و اصلا خودم هم متعجب بودم و قشنگ میدونستم که تو اون لحظه خودم نیستم که دارم رانندگی میکنم ، قشنگ اون نیرو رو احساس میکردم که با دستان من داره رانندگی میکنه…و به طرز عجیبی به سکوت ذهنی رسیده بودم
و دلیلش هم ساخت باورهای توحیدی و کمی ایمان به رب بود
من حتی برای ساخت اون باور ها هم هیچ گونه اعتباری به خودم نمیدم ، این خدا بود که هدایتم کرد به اسون ترین راه ، این خدا بود که به من توانایی بخشید و این خدا بود که من رو یاری کرد و اون باورهای های توحیدی رو از بی نهایت روش وارد زندگیم کرد
وگرنه من چی دارم از خودم جز ورودی های غلط؟!
هیچی
هر خیری خودشه و خودش همه چیز و همه کس برامون میشه
اون خداست که حاکم و فرمانرواست اون خداست که صاحب کل اموره…
این فایل مصادف شد با تصمیمات و تعهدات توحیدی که من دادم به خودم و عملشون کردم
و دیدم که چطور برام معجزه شد و همه چی دست به دست هم داد که من به اون خواسته ها برسم
خدایا من هیچی ندارم از خودم ، هر خیری که تو زندگیمه تو با عشق تمام به من عطا کردی
و من با تمام وجودم میخوام همیشه تو این مسیر بمونم و خودت یاریم کن که استوار و پایدار باشم
راستی این رو هم بگم که جلسه 6 عزت نفس خیلی به من کمک کرد و من تونستم به کمک آگاهی های این جلسه تصمیمات توحیدی بزرگی بگیرم
که یکیش این بود که من به طور کامل از لحاظ مالی مستقل بشم و از پدرم دیگه پول نگیرم.
و همچنین باعث شد که سبک شخصی خودم رو داشته باشم و اونجوری که خودم دوست دارم و میدونم درسته زندگی کنم
و راجع به تمرین اگهی بازرگانی هم باید بگم که دیروز جلوی دو نفر دیگه هم که غریبه بودن انجامش دادم و اصلا اون فرد با اینکه کار داشت ، با عشق زمانش رو گذاشت و اصلا براش مهم نبود که تمرین چقدر طول میکشه و با عشق به صحبت ها گوش داد..و هر دو نفر چقدر از ته دل تحسین کردن و چقدر از عزت نفسم و اعتماد به نفسم خوششون اومد و یکیشون گفت اصلا از اولش که اومدی و انقدر با شکوه و با احترام سلام کردی قشنگ متوجه قوی بودن و استقلالت شدم(یعنی فرکانسم رو گرفته بود.)
و من به چشم خودم دیدم که خداوند چطور قلب ها رو برامون نرم میکنه…
با اینکه قبل از انجام تمرین(چند روز قبل) کلی نجوا تو ذهنم بود که نکنه وقتشون رو بگیرم…اما با یادآوری باورهای توحیدی باز هم ذهنم ساکت شد و من به راحت اون تمرینات رو انجام دادم و به لطف خدا خیلی اعتماد به نفسم و عزت نفسم بیشتر شد و همچنین باورهای توحیدیم هم قوی تر شدن
و من فقط یادم میومد که این تمرین رو باید انجام بدم و انجام میدادم
من با دوره عزت نفس دیدم که چطور جهان مسخر و رام میشه
و حتی موقع راه رفتن ادم ها برای من می ایستن و جور خاصی باهام رفتار میکنن و این همش به خاطر آگاهی های این دوره و انجام تمریناتشه ، البته که من باور دارم این خداست که از بی نهایت روش بهم عشق میده و اون عزت نفس و اعتماد به نفس هم به لطف خودش تو وجودم شکل گرفته و من از خودم هیچی ندارم
استاد عزیزم خیلی خوب الان درک میکنم که این پاشنه های آشیل مثل علف هرزی هستن که منتظرن که یه ذره حواست پرت بشه و بعد سریع جنگل انبوهی بشن..و کل فضای ذهن رو اشغال کنن
برای همین هر روز این آگاهی های توحیدی رو برای خودم مرور میکنم و سعی میکنم تو این قضیه بهتر و بهتر بشم
و البته به خوبی دیدم که کار کردن روی توحید تمام پاشنه های اشیلم رو باهم کمی بهتر میکنه…چون که فکر میکنم دلیل تمام مسائل و مشکلات ما فقط و فقط شرکه و با کار کردن بر روی توحید خود به خود همه بخش ها درست میشن
(البته که باید حواسمون هم به این باشه که پاشنه های اشیل هیچوقت خوب نمیشه و فقط با کار کردن روی خودمون کمی بهتر میشه ، و به میزانی که بهتر شه نتایج زندگیمون بهتر و با کیفیت تر میشه، و من وقتی این صحبت استاد رو درک کردم دیگه هیچوقت به لطف خدا پاشنه های اشیلم رو رها نکردم)
میدونم که این مسیر نامحدوده و من تازه اول راهم و بودنم در این مسیر و اینکه بتونم تسلیم رب باشم هم لطف خودش بوده و از خودش باز هم برای استمرار یاری میطلبم
خیلی دوستتون دارم استاد عزیزم و خانم شایسته مهربونم
چقدر کامنت زیبا و دلنشینی داشتین ، موقع خوندن انگار قلبم باز شد و یه لبخند گمرنگ روی لبام احساس میکردم
نمیدونم از کجای کامنت شما شروع به تحسین کنم که همه اش رو گفته باشم
چقدر محل ازمون شهری شما بهشت بود چه زیبا توصیف کرده بودین هر انچه که بود ، مدل ابرها ، پیرمرد هایی با اسپیکر … واقعا تجسمش کردم لمسش کردم و لذت بردم . یاد ازمون گواهینامه خودم افتادم
abasmanesh.com
توی این کامنت راجبش نوشتم و زمانی که گفتین سوالات رو قبل ازمون یه نفر توضیح داده براتون خیلی تاثیر گذار بود برام
چه باور قشنگی ساخته بودین که خداوند هر انچه نیاز باشه شما بدونی بهت میگه
امروز داشتم برای اولین بار این جمله رو توی دفترم مینوشتم که خدایا من هر چی نیاز باشه تا کنکور قبول بشم رو بهم یاد میدی ، اون مقدار که کافی باشه که به اون ارزوم برسم.
بعدش این تیکه کامنت شمارو دیدم بعدش رفتم دوباره کامنت خودم رو خوندم و دیدم اونجا نوشتم که قبل ازمون کتبی ائین نامه چطور توجه ام به یه سوال جلب شد و ممکنه واقعا همون سوال حد نصاب نمره قبولی به من داده باشه
این جملات و همزمانی ها زنجیره وار شروع کردن به تایید کردن همدیگه و خیلی حالم بهتر کرد
تحسینتون میکنم که خدارو بهترین نقاشی میدونین که با دستان شما طرح میزنه و چطور دوباره روی این باور کار کردین و در مسیر پیشرفت و اسانی قرار گرفتین
من چقدر میتونم از این باور شما الگو بگیرم
یه برداشت دیگه دارم در مورد اینکه خداوند هر چی نیاز داشته باشم به من میگه
واسه من این جمله در لحظه جاری شد و من نوشتمش ، یه حسی داشت که انگار یهویی به این جمله رسیدم و احساس ارامش لحظه ای داشتم و این جمله به شما هم گفته شده بود و شما هم دقیقا بهش اشاره کردین ، انگار که خدا خیلی اروم تو گوش هر کسی که میخواد تغییر کنه و داره به خداوند نزدیک تر میشه ، بهش یه سری چیز هارو میگه ، نمیدونم چطور توصیفش کنم اما این تجربه ی مشابه من و شما خیلی برام زیبا بود
و از همه زببا تر و از همه زیباتر اون سپاسگزاری های اول کامنت که چقدر به دلم نشست و دوسشون داشتم خیلی ممنونم که اون هارو نوشتین و ازشون بی نهایت لذت بردم و ارام شدم
همیشه وقتی یه نفر از معجزاتی که توی زندگی رخ داده برام حرف میزد من ارام میشدم سبک میشدم امید میگرفتم و تشنه ی شنیدن این چیزا بودم و ارزو میکردم یه نقر باشه مدام راجب معجزات زندگی اش با من حرف بزنه تا منم انگیزه بگیرم و واقعا 6م میگرفتم ولی دوباره زود موتورم برای عمل کردن خاموش میشد بعد ها با است و استاد اشنا شدم و تکاملم یواش یواش طی شد تا رسیدم به اینجا و به لطف خداکند این فایل روی سایت قرار گرفت و جنس کامنت ها خیلی دلنشینه برام
یه عالمه مردمی که من نمیشناسم و دادن از معجزات خداونو میگن ، خوندن کامنت ها برام مثل اینه که دنبال این میگردم که خدایا تو دیگه چه کار هایی میتونی بکنی؟ قدرت خدا رو بیشتر دارم جیشناسم ، مثلا خدایی که گواهی نامه میده چه جالبه که ابرو و احترام هم میتونه بده ، قدرت نقاشی کشیدن هم میتونه بده ، قدرت فرستادن به دانشگاه رو هم داره و…
کامنت شما اون جنس اون حالی بود که من خیلی تشنه اش هستم و ممنونم بابتش
منتظر خوندن باز شدن درهای رحمت خداوند به زندگیتون هستم و خیلی امیدوارم بتونم در اینده منم از موفقیت و عزتی که خداوند بهم داده براتون بنویسم
زهرای ماهم دیدن پیام شما هم زمان شد با گوش دادن دادن فایل های توحیدی ، که نا خودآگاه یه حسی بهم گفت برو سایت رو چک کن ، برات یه پیام اومده و پیام زیبای شما رو دیدم
لینکی که قرار دادید تو متنتون رو چک کردم و نحوه قبولیتون رو در آزمون رانندگی خوندم
خیلی زیبا بود ، اونجا که گفتید وقتی میخواستم کفش هام رو بپوشم و برم محل آزمون حسم گفت اگه موقع برگشت قبول شده باشی وقتی این کفش ها رو در میاری چی؟
بی شک خدا بوده که میخواسته باورهاتون رو هم جهت با خواسته هاتون کنه
چرا که او کسانی رو که بخوان یاریش رو یاری میکنه
راستش باعث شدید متنم رو یک بار دیگه بخونم و مسیرم برام مرور شه
به لطف الله من تو این مدت نتایج خیلی خوبی رو گرفتم
از آشنایی با کلی دوست که تعدادشون از دستم در رفته
شاید باورتون نشه ولی به لطف خدا ، من الان بیش از 500 تا دوست عباسمنشی موفق دارم
علاوه بر اون یه سری خواسته های دیگم مثل دیدن فیتوپلانکتون ها در دریا
و کلی اتفاقات و زیبایی های دیگه برام رخ داد…
که همشون بواسطه کنترل ذهن خیلی زیاد و کار کردن روی باورهام و کنترل ورودی هام رخ داد
ان شاء الله بزودی هم قراره آموزش نقاشی بدم و…کلی سورپرایز دیگه
میدونید ،خودم خوب میدونم که همش کمک خدا بود که این اتفاقات زیبا رو جذب کردم
اون بهم ورودی های هم جهت با خواسته هام رو بهم داد
اون بهم کمک کرد که عمل کنم
اون بهم توان حرکت کردن و حل مسائل رو داد
چون من خدایی رو در ذهنم ساخته بودم که همه جوره یاریم میکنه
دوست دارم دوباره ازش بخوام ، خیلی بیشتر از قبل ، خیلی قوی تر از قبل کمکم کنه که روی خودم کار کنم
قشنگ من
راجع صفات زیبای خداوند میتونی مطالعه کنی و میتونی از قران هم برای شناخت بیشتر خدا کمک بگیری
بهت پیشنهاد میکنم قران رو حتما بخون چون خیلی ایمانت رو قوی میکنه به این قانون
راستی خداوند انرژی است که با باورهای ما شکل میگیره ، کسی که صفت رحیم بودنش رو باور کنه رحیم بودنش رو میبینه
کسی که باور کنه خدا عاشقشه ، عشق رو از خدا دریافت میکنه
کسی که باور کنه خدا همه جوره ازش حمایت میکنه تا به خواسته هاش برسه ، همینو میبینه
برای باورسازی هم میتونی خودت صفات زیبا برای خدات بسازی و بارها تکرار کنی و منطق بیاری براش ، تا اون باورها رو تجربه کنی
دوستم عاشقتم من
و متن الهیت رو خیلی دوست داشتم و نشونه ای دیدم برای کنترل ذهن بیشتر خودم
خیلی خوشحالم بازم همزمانی رخ داده و به قول استاد که میگن همتون میگید استاد شما از کجا متوجه شدید مشکل ما کجاست که درموردش صحبت میکنید الله اکبر از الله مهربانم که سخاوت مندانه از زبان استاد عزیزم برای ما سخن میگه و مارو میبره تا اوج واقعا سپاسگذار خدای وهابمم که شمارو برای ما فرستاد
استاد عزیزم زمانی که همسرم با شما آشنا شده بود ببخشیدا من اصلا شمارو قبول نداشتم و طبق نظر بیشتر افراد شمارو فردی مشرک میدیدم مخصوصا زمانی که همسرم نتیجه ای از محصولات شما نمیگرفت اما هی میخرید و من مداوم غر میزدم سرش که به چه دردت میخوره اینا وقتی به ثروت نرسیدی و فلان ولی شد زمانی که پول زیادی وارد زندگی ما شد و قدرت این شک خیلی خیلی کم شد و من هم بادیدن فایل های سفر به دور امیریکا که خیلی خیلی کم هم بود اومدم توی مسیر ولی بازهم شک داشتم و فکر میکردم من نیاز ندارم عوض بشم مشکل از حسینه و قبلا هم گفتم که ما تلاش کردیم بچه دار بشیم درصورتی که سالم بودیم و نمیشد و چهار سال طول کشید و هرماه من منتظر بودم و وقتی پریود میشدم فقط گریه میکردم و حالم بد بودچون همش اونایی که دیر تر از من ازدواج کردن و زودتر بچه دارشدنو با خودم مقایسه میکردم تا اینکه از سال 98 همسرم اومد چندتا جمله رو برام توی دفترم نوشت و بعد برام منطقیش کرد که اینا رو بگو مثلا من لایق مادر شدنم چون هر زنی میتونه وتوانایی این رو داره که مادر بشه و خدا هم دوست داره که من مادر بشم و از این جمله ها که خیلی هم زیاد بودن ولی چون من بازهم منتظر بودم و با گریه وحال بد این درخواست رو داشتم نمیشد که بشه و شد همسرم باید میرفت سربازی و اومد گفت به من که بزار خدمتم تموم شد بعدش پروسه بچه دارشدنو ادامه میدیم منم که انگار خیالم راحت شد اون نوشته های داخل دفترم رو از روی اسودگی و بعضی وقتا اصلا نمیخوندم ولی از بس تکرار کرده بودم حفظ بودم و اخرین باری که از خدا خواستم تا بهم بچه بده تاریخ موقع بارداری و تاریخ فارغ شدنم هم براش نوشتم و برای سال 99 عید نوشتم حامله بشم و دی ماه فارغ و دیگه سراغ دفترمم نرفتم تا به خاطر بیماری همه گیری حسین اردیبهشت 99 رفت خدمت و من دقیقا که نه ولی 15 فروردین 1399 حامله شده بودم ولی خبر نداشتم و اردیبهشت تا پانزدهم روزه هامو گرفتم ودیدم پریود نشدم و فکر میکردم که به خاطر روزست ولی من حامله بودم اونم نه با زجر و گریه بلکه با خیال آسوده و آسان و راحت و الان پسر عزیزم 4 سالشه درسته چالش هایی در رابطه با بچه دارشدنم داشتم چون بعد اون دوباره رفتم تو درو دیوار که من دیگه روی خودم کار کردم و به چیزی که میخواستم رسیدم دیگه نیاز ندارم توی این راه بمونم و دوباره شک به خدا و اموزه های استاد تا امسال با یک تضاد بزرگ برخوردم که جوری منو برد توی چاه که نگم بهتره ولی اومدم از سریال زندگی دربهشت شروع کردم و حسابی هم از مریم جان عزیزدلم درس هایی هم یاد گرفتم و بعد دوره ارزشمند احساس لیاقت رو خریداری کردیم و منی که با اموزه های استاد سر جنگ داشتم الان ولم کنی هرروز توی سایتم چون واقعا با خودم دوست شدم خدای واقعی رو شناختم و خیلی خیلی باید روی خودم کار کنم چون متوجه شدم راهم چیه و کجام یعنی اگر بخوام بزرگ ترین لطف خدارو بگم که در حق من کرده اول بچه دار شدنم بود بعد ورود به سایت چون واقعا فکر میکردم نمیشه که بشه و الان که محصولاتی که اونموقع میگفتم به چه درد میخوره این همه میخری رو الان به همسرم میگم این محصولو داری وقتی که جوابش اره هست میگم اخجون یگ گنج و ثروت دیگه هم داریم و واقعا خدارو شکر میکنم هر زمان بتونم روی خودم کار کنم دسترسی دارم به این گنج ها خدارو سپاسگذارم که من رو هدایت کرد که بیشتر از این توی درودیوار نخورم الان واقعا حالم از دیروزم عالی تره چون خدا توی زندگیم هست خدای زیبایی ها خدای آسانی ها
خدای من به خاطر وجودت تو زندگیم شکر
سپاسگذار خدای مهربانم هستم که شما استاد بزرگوار رو برای ما آفرید و سپاسگذار شما استاد عزیزم و مریم بانوی زیبامم واقعا هرکدوم از شما عزیزان نعمت هایی هستین که خدا به ما داده دوستتون دارم درپناه الله یکتا باشد انشالله
استاد عباس منش عزیز ، چقدر به موقع شما این فایل رو آماده کردید، دقیقا همین جمله رو شما در این فایل ذکر کردید
چطور بگم ، واقعا همین چند وقت خیلی نشستم روی خودم کار میکنم و روی باورهای توحیدیم کار میکنم و اصلا اتفاقی نیست که شما میاین جلوی دوربین و این حرفها رو میزنید
قبلا هم زیاد کار میکردم ، متوجه یک موضوع شدم ، که من میگم خدا رو باور دارم ولی در درون احساسم مثل روز های اول یعنی دو سال پیش که شروع کردم خوب نیست
هدایت شدم به یکی از فایل های شما
شما گفتید وقتی روی خودتون کار میکنید، احساستون خوب میشه این خیلی کوتاهه مثلا 10 دقیقه بعدش همه چیز رو فراموش میکنید ، در ذهنتون طغیان میکنید ، دوباره قدرت رو میدید به عوامل بیرونی
وقتی بیشتر کار میکنید ، این 10 دقیقا میشه یک روز ، شما یک روز میتونید حالتون خوب نگه دارید ، دوباره فردا یه اتفاق میفته شما واکنش نشون میدید
وقتی بیشتر و بیشتر کار میکنید ، میشه یک هفته میتونید حالتون رو خوب نگه دارید
بعد میشه یک ماه
بعد از اون اتفاقات خوب میفته ، بعد از اون شرایط عالی پیش میره
چون فرکانس های ما هست که داره اتفاقات رو رقم میزنه
شرایط یک دفعه عوض نمیشه ، چون ما یک دفعه عوض میشویم
به اندازه ای که ما میتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم ، کانون توجه رو به سمت نکات مثبت ببریم ، به همون اندازه شرایط زندگی ما به سمت مثبت تغییر خواهد کرد
ولی موضوعی که هست خیلی از ما فکر میکنیم داریم این کار رو انجام میدیم، و به نکات مثبت توجه میکنیم و شاکی هستیم که چرا اتفاقات خوب رقم نمیخوره ، درصورتی که اگر یکم به درون خودمون توجه کنیم به ظاهر داریم به نکات مثبت توجه میکنیم و حالمون از درون خوب نیست ولی از درون نگرانیم
به این دلیل که خوب روی خودمون کار نکردیم
الان توی همین مدت کوتاه درآمد من دو برابر شده ، روابطم بسیار عالی شده ، شرایط کاریم داره عالی پیش میره ، اتفاقات و شرایطی پیش اومده که همه چیز داره خوب پیش میره
دیشب داشتم کلی فکر میکردم ، گفتم ببین این کنترل افکار تو بوده که این شرایط پیش اومده ها ، قبلا هم کلی تقلا میکردی و هیچ نتیجه ای نداشت ها
از موقعی که اومدی روی افکارت کار کردی این اتفاقات داره پیش میاد
الان واقعا چند وقتیه که اجازه نمیدم که افکار منفی بیاد ، به محض اینکه بیاد ، میام این مطالب رو تکرار میکنم ، و دوباره به احساس خوب میرسم
این جمله رو به خودم میگم ، من این مدته این همه تلاش کردم به احساس خوب رسیدم ، فرکانس های خوب رو دارم ارسال میکنم
دیگه نیام خراب کنم با یک فکر منفی
با نگران بودنم که چیزی درست نمیشه
امروز صبح داشتم داشتم چند تا برگه رو مینداختم بیرون ، دیدیدم یک برگه ای هست درمورد نگرانی هام بود که نوشته بودم و میخواستم برای خودم منطقی کنم و جور دیگه ای به قضیه نگاه کنم
یه لحظه تو فکر فرو رفتم گفتم واقعا من اینجوری فکر میکردم؟ باور نمیکردم
گفتم ببین این تغییر افکار که داره نتایج رو رقم میزنه نه هیچ عامل دیگه ای
همه چیز رو فرکانس های ما هست که داره رقم میزنه
ولی اینقدر طبیعی اتفاق میفته که اگر من اون رو نمیدیدم اصلا باورم نمیشد من اینجور فکر میکردم
واقعا این چند وقته دارم عالی روی خودم کار میکنم واقعا احساس خوبی دارم و اتفاقات خوب داره بهم کمک میکنه کی هی احساسم بهتر بشه
ولی اولش اینجور نبود ، اولش با تلاش بود ، اولش به احساس خوب میرسیدم دوباره احساسم بد میشود
ولی با تکرار تکرار تکرار تونستم به این نقطه برسم
مخصوصا باورهای توحیدی بهم خیلی کمک کرد ، باور توحیدی متا باور هست ، وقتی روشون کار میکنیم ، کلی باروهایی که مخفی هستند و کلی باید خود شناسی داشته باشیم درموردشون خود به خود حل میشه
خود به خود خودمون رو مقایسه نمیکنیم
خود به خود خودمون خودمون رو سرزنش نمیکنیم
خود به خود با مهربانی با خودمون صحبت میکنیم
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند خود به خود احساس لیاقت و خود ارزشمندی میکنیم
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند خود به خود باور فراوانی در وجود ما شکل میگیره
وقتی فقط قدرت رو فقط میدیم به خداوند کلی از ترمز هایی که توی ذهنمون هست ، برداشته میشه
وقتی فقط قدرت رو فقط میدیم به خداوند ، خود به خود اعتماد به نفس ما بیشتر و بیشتر میشود
وقتی فقط قدرت رو میدهیم به خداوند ، خود به خود توجهم روی زیبایی هاست ، هرجا میریم خود به خود زیبایی ها رو میبینم و تحسین میکنیم
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند خود به خود سپاسگذاری میکنیم ، نمیخواد با زور و تلاش سپاسگذاری کنیم ، نمیخواد با زور بیایم به زیبایی ها توجه کنیم
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند خود به خود نمیچسبیم به یک خواسته
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند نقطه پایانی رو بهتر میبینم ، فاصله فرکانسی کمتر میشود
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند ، خود به خود طمع نمیکنیم ، حرس نمیزنیم ، نگرانی ندارم، غم نداریم
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند ، خود به خود به خود راحت خواسته هامون رو تجسم میکنیم
این اصل موضوع هست که باورهای توحیدیمون کار کنیم ، روی باور توحیدیمون سرمایه گذاری کنیم
اگر بتوینم این کار رو بخوبی انجام بدیم بقیه موارد حل هستید
اگر بتونیم به وظیفمون خوب عمل کنیم ، خداوند به خوبی به وظیفش عمل میکنه
هر چند اولش سخته ، هر چند اولش کلی تلاش میکنیم و به احساس خوب میرسیم و یک اتفاق کوچیک دوباره حالمون رو بد میکنه
ولی وقتی که چندین بار در روز تکرارا میکنی این اتفاق میفته
من به این نتیجه رسیدم که با کلامم خیلی راحت تر میتونم کانون توجهم رو جهت بدهم و باورها رو با کلامم خیلی راحت تر میتونم درخودم بسازم
و شروع کردم همین حرف ها رو نوشتن در دفترم و تکرار کردن تکرار کردن با صدای بلند ، وقتی یه ذره احساس میکنم از مسیر خارج شدم ، سریع میایم با کلامم تکرار میکنم اینقدر تکرار میکنم تا دوباره به احساس خوب برسم
اون اصلی که ، من هستم که دارم با فرکانس هام اتفاقات رو رقم میزنیم رو در طول روز تکرار و تکرار میکنم
شب موقع خواب دفترم رو میزارم جلو روم و میخونم تا خوابم ببره
قبلا این کار رو نمیکردم ، میگفتم خب من باید روی خودم کار کنم و بیشتر باید تمرکزم روی شغلم باشه روی مهارت هام باشه
ولی به این نتیجه رسیدم که ، اگر من افکار نا مناسبی داشته باشم ، هرچقدر مهارت داشته باشم ، هر چقدر تلاش کنم اندازه پشیزی ارزش ندارد
ولی وقتی میام روی خودم کار میکنم ، روی باورهام کار میکنم ، یه ذره تلاش کنم 1000 برابر بیشتر تاثیر داره
چون فرکانس هاست که داره شرایط رو فراهم میکنه
پس بیام تمام سرمایه گذاری ،تمام ترکزم رو بزارم روی اینکه روی خودم کار کنم
احساسم رو خوب نگه دارم
این هست که داره تمام شرایط رو رقم میزنه ، نه هیچ چیز دیگر
اتفاق جالبی که افتاده خود به خود گفتگوهای ذهنی مثبتی دارم ، صبح که از خواب بیدار میشوم خود به خود کانون توجهم روی نکات مثبت
خدارو شکر میکنم که دوباره مسیر رو پیدا کردم و هر روز دارم خوب پیش میرم
درصفحه اول دفترم که درمورد کنترل ذهن هست ، نوشته ام که
هروقت این دفتر رو باز کردم و به خودم گفتم من که این ها رو میدونم ، بدونم که از مسیر خارج شدم
واقعا کل داستان همینه ، گاهی میخواهیم روی باورهامون کار کنیم ذهن میگه این ها رو که میدونی دیگه ، نمیخواد روی خودت کار کنی
از موقعی که اومدم به خودم تعهد دادم ، دارم عالی پیش میرم توی میسر
بله گاهی میگیم میدونیم ولی وقتی که تکرار میکنیم ، میبینم که نه چقدر چیز های جدید ، چقدر احساسمون خوب پیش میره
بی نهایت سپاسگزارم بابت کامنت فوق العاده زیبایی که نوشتین
چه زیبا اشاره کرده بودین که کار کردن روی باور توحیدی و روی خدا حساب باز کردن ، خود به خود یه سری مسائل حل میکنه
من احساس میکنم روی خدا حشاب کردن به ادم جرعت میده برای عمل کردن
یعنی از یه طرف باید عمل کنیم تا ایمان قوی بشه و همین ایمان دوباره جرعت میده برای حرکت و این تیکه اش خیلی برای من زیبا رخ داده
درست میگین شما. تجسم کردن خواسته ها خیلی راحت تر و واضح تر میشه
یه اعتماد به نفسی میاره که خدایا تو میتونی برام انجامش بدی. مخصوصا در مورد مسائلی که قبلا تجربه خوبی نداشتی یا توش شکست خوردی و من اینطور مواقع میدونم که خدایا من نمیتونم من قبلا نتیجه خودمو گرفتم و اگر توانایی داشتم که موفق میشدم و بعد میگی خدایا خودت کمکم کن و چون دیگه روی خودم حساب نمیکنم با یه ذهن پاک تر میرم اون کار انجام میدم و میبینم واقعا راحت تر از تصورم داره پیش میره
لحظاتی که حس میکنم کار به خدا سپردم ذهنم ارامه ، حالا یه چیزی پیش میاد که باید پیش بیاد و حکمتی داره
ولی بقیه موارد این ذهن همیش اذیت میکنه که نباید میکردی باید فلان میکردی الان میخوای چیکار کنی واسه اون چه برنامه ای داری دیدی وقتت رفت و… ، و وقتی بهش دقت میکنم الان دیگه به خودم نمیگم چقدر دست و پا چلفتی و فلانی که فلان ساختمون پیدا نکردی و به خودم میگم اشکالی نداره در نهایت پیداش کردم و در عوض فلان رفتار خوب نوقع ادرس پرسیدن تجربه کردم و عینا به راحتی گفت و گو های ذهنی واقعا جهت مثبت گرفتن و من الان متوجه این تغییر شدم
واقعا ترمز هایی اوی ذهن برطرف میشه که برای شناسایی باید خیلی عمیق بشیم و کار کنیم، یعنی برطرف میشه بدون اینکه اگاهانه قصد برطرف کردنش دلشته باشیم
و چقدر حمله زیبایی داخل دفترتون نوشتین که هر وقت این دفتر باز کردی و گفتی بابا من که میدونم دقیقا همون لحظه ایه که از مسیر خارج شدی
منم تصمیم گرفتم از این جمله شما استفده کنم و جایی در دفترم بنویسمش و اینکه برگردم روی دوره احساس لیاقت و اونجایی که مطمئنم میدونم استاد چی گفتن رو دوباره گوش بدم چون دقیقا همونجا رو نمیدونم
سپاسگزارم بابت کامنت زیبایی که داشتین دو ممنونمدکه به اشتراک گذاشتین
پاسخ شما به کامنت من باعث شد دوباره این کامنت رو بخونم و چقدر باعث شد ایمان من قوی تر بشه
من اون موقع نوشته بودم درآمد من دو برابر شده الان سه ماه گذشته
درآمد من دوبرابر اون دو برابره شده
یعنی چهار برابر و بسیار شرایط زندیگم خوب شده
و دلیل این نتیجه رو فقط و فقط فرکانس هام میدونم د از خداوند سپاسگذارم بابت این قوانین که این جهان رو به تسخیر ما درآورده است
توی روابط بسیار بسیار نتایجم عالی شده و خیلی آدم ها احترام بیشتری به من میزارن و خیلی خیلی رابطم با خانوادم توی همین مدت کوتاه عالی شده و خیلی دوست هستیم
از لحاظ سلامتی خیلی جسمم داره بهتر کار میکنه ، همون مسائل قبلی خیلی کمتر شده ، الهی صد هزار مرتبه شکرت
از همه لحاظ واقعا زندگیم چرخش روغن کاری شده
خیلی کم پیش میاد خودم رو مقایسه کنم یا احساسم به هر دلیل بد بشه
در طول روز احساس خوبی دارم و بسیار همزمانی های عجیب و عالی واسم پیش میاد
خدارو شکر که شرایط اینقدر. داره خوب براتون پیش میره
از کلامتون من امید و اطمینان، رضایت حس کردم و خیلی به دلم نشست
براتون شادی ببشتر و شرایط بهتر رو ارزو میکنم و هنیشه همینطور پر نشاط باشین الهی
خداروشکر
مبشه درخواست کنم راجب چند تا همزمانی زیبایی که براتون پیش اومده بگین؟
این درخواست رو برای این مطرح میکنم که خیلی دلم خواست دوباره بنویسین و من بخونم و لذت ببرم و بعدش منصرف شدم که بگم چون به خودم گفتموای الان بقیه چی میگن؟ استاد که این کامنت میخونن چی میگن؟
و متوجه شدم بااید این درخواست رو بکنم ازتون و خوشحال میشم اگه شرایطش داشتین و دوست داشتبن برام بنویسین
خیلی خوشحال شدم بابت اتفاقت زیبایی که براتون رقم خورده و انشالله فزونی نعمت بیشتری داشته باشین
دیدن من این کامنت شما دقیقا هم زمان شد با الان که نشستم دفترم رو باز کردم که آگاهانه تمرکزم رو بزارم روی نکات مثبت و گفتم یه سر اول به سایت بزنم بعد شروع کنم
این خودش هم زمانی شد ، اگر زمان دیگه ای بود شاید من جواب این کامنت رو نمیدادم
بابام یک ماشین داشت فروختش ، بعد اومد بهم گفت رفتم پیش صحاب قبلی ماشین ماشین رو دیدم چقدر بهش رسیده و تر و تمیزش کرده اصلا باورم نمیشد ماشین خودم هست و اگر ببینیش اصلا نمیشناسیش
منم توی شهر کنجکاور شدم گفتم من هدایت میشم و این ماشین رو میبینم
خلاصه دو هفته پیش بود پشت فرمون بودم حسم گفت یه چند دیقه ای توی پارک پیاده روی کن ، شروع کردم به پیاده روی ، نمیدونم چطوری بگم همون لحظه حسم بهم گفت روتو برگردون و نگاه این ماشین کن که کنار پارک
من نگاه کردم ، گفتم یعنی میشه این ماشین قبلی بابام باشه ، خیلی توجه کردم دیدم اره مثل اینکه خودشه ، یعنی طرف اینقدر آپشن ها رو عوض کرده بود که سخت بود بشناسمش ، رفتم توی پارک چون اون خریدار که خریده بود رو من دیده بودم ، دیدم اره توی پارک با خانواده نشسته
بعد به خودم گفتم ببین این هدایت این هدایت ، خدا چقدر برای این چیزهای کوچیک حتی هدایت میکنه ، بعد من تمام شرایط مالیم رو هنوز ذهنم میگه شانس بوده
وقتی ما روی باورهامون شروع میکنیم کار کردن ، و اتفاقات میفته ، اصلا نمیتونیم ارتباط بدیم با اینکه من باورم تغییر کرده ، چون انگار از قبل قرار بوده این مسائل پیش بیاد
چون خیلی بدیهی ، همون آدم های اطرافمون ،همون شرایط خودمون نتیجه میدن
ولی ما فکر میکنیم باورهامون تغییر کنه یهو یه آدمی از ناکجا آباد وارد زندگیمون میشه و شرایط زندگی ما تغییر میکنه
مثلا فکر میکنیم روی باورهامون کار میکنیم بعد باید مکان زندگی عوض بشه بعد شرایط تغییر کنه
درصورتی که توی همون مکان ، توی همون شرایط، توی همون آدمهای اطرافمون ما نتیجه میگیرم
تنها راهی که میشه جلوی این ذهن نجوا گر رو بگیریم ، اینه که چرا قبلا این همه تلاش میکردم نتیجه نمیگرفتم ولی الان توی همون شرایط اوضاع داره بهتر میشه
و یک موضع دیگه که هست ، اوضاع آروم آروم تغییر میکنه و همیشه همه چیز پرفکت پرفکت نیست ، بخاطر اینه که باورهامون هنوز نهادینه نشده
میگم اگه باورهام بوده ، پس چرا اون آدم درست تسویه نمیکنه ، نه شانس بوده
درصورتی که باورها هنوز خالص نشدن ، ولی اشتباهی که ما میکنیم تمرکز میکنیم روی اون آدم و دوباره اوضاع برمیگرده
یعنی این ذهن رو یک ساعت ولش کنی ، اصلا نابود میکنه ، باید کلی روی خودمون کار کنیم تا این ذهن رام تر بشه ، بخاطر اینه استاد میگه همیشه باید روی خودتون کار کنید
یک کارفرما قبلا داشتم ، همیشه بهم میگفت میخوام یه پروژه ای رو واسم انجام بدی از سال 98 تا حالا ، دقیقا زمانی اومد که من روی باورهام کار کرده بودم
خب چرا قبلا نمیومد؟ این همه سال کجا بود؟
یک کارفرما دیگه داشتم دو سال پیش گفت میخوام معرفیت کنم به همکارانم که نرم افزاری که برای من نوشتی رو به اونها هم بتونی بفروشی و کلی آدم میشناسم ، بعد از اون بارها زنگش زدم ولی خبری نمی شد
چرا زمانی این آدم اومد که من آماده بودم؟ من روی باورهام کار کرده بودم؟
اگر این ها هم زمانی نیست پس چیه؟
چرا این همه مدت نمیومد ؟ کجا بود؟ چرا زنگ میزدم میگفت باش و خبری نمیشد؟
باورهاست که داره همه کارها رو انجام میدن نه اعمال ما
اگر باور نا مناسبی داشته باشیم اعمال ما اندازه پشیزی ارزش ندارند
پس داستان داستان مهارت نیست ، داستان محل زندگی نیست ، داستان سن نیست ، هیچ عامل دیگری نیست غیر از این باورها
یک پروژه ای بود حسم گفت برو سمتش ، من میدونستم این پروژه که دارن اون تیم برنامه نویسی کار میکنند هیچ درآمد خوبی ندارن
ولی من روز های اول که داشتم روی باورهام کار میکردم ، حسم گفت برو شروع کن از اونجا ، و خود به خود شرایط تغییر میکنه
الان 6 ماه گذشته فکر کنم ، اون پروژه که از یه جای کوچیک شروع کردم برام شده نعمت و برکت ، بسیار جایگاه شغلیم توی اون شرکت بالا رفته و مسئول یک قسمتی بزرگی از اون سیستم هستم و عالی همه چیز داره پیش میره
بابا این پروژه قبلا هم بود ، چرا الان؟ غیر از همزمانی هست…
یادمه سه سال پیش بود یک پولی رو گذاشتم توی یک صرافی ارز دیجیتال خریدم ، و بعدش هر کاری کردم نتونستم برش دارم ، مبلغشم برام زیاد بود ، بارها تلاش کردم ولی نمیتونم چرا نمیشد وارد اون صرافی بشم و یک صرافی خارجی بود ایمیل هم دادم چند بار فایده ای نداشت
هفته پیش داشتم فایل 15 ثروت رو گوش میدادم، یهو حسم گفت برو توی اون صرافی ، ذهنم گفت که چی؟ نمیشد که ؟ ولی حسم هولم دادم و رفتم
دیدم وارد شد و به راحتی پولم رو برداشتم
خب غیراز اینه که باورهام تغییر کرده؟
استاد میگه اگه باورهاتون تغییر کنه پول از جاهای مختلف وارد زندگیتون میشه
تو جیبتون پول پیدا میکنید ، زیر فرش پول پیدا میکنید
بخدا این اتفاق چندین بار و چندین بار واسم پیش اومده که پول پیدا کردم
چندین بار پیش اومده دارم راه میرم میبینم پول رو زمین افتاده
از جاهای مختلف میاد
فقط لازمه قلبمون رو باز کنیم
و این ها رو الگو قرار بدیم ، و تکرار و تکرار و تکرار کنیم تا ایمانمون قوی تر بشه تا ترس هامون کمتر بشه ، تا شکل فکر کردنمون تغییر کنه اون وقت خود به خود شرایط بهتر میشه خود به خود اتفاقات میفته ، بدون تغییر هیچ عامل بیرونی
وقتی آدم اینها رو میبینه ، باید تاکید کنه که بابا یک عامل دیگه ای هست که داره کارها رو انجام میده ، این فرکانس هاست نه عوامل بیرونی
هرچی که اون بیرونه ، هر شرایطی هر شرایطی نتیجه فرکانس های منه
من باید از بیرون بفهمم چه باورهایی رو دارم نه اینکه گله و شکایت کنم
بی نهایت سپاسگزارم بابت کامنت زیبایی که برام نوشتین
خیلی ازش لذت بردم و چقدر عالی این نکته هارو توی کامنتتون گفتین و در کنارش راه حل هم دادین
واقعا خیلی قشنگ توضیح دادین
چون منم دارم روی همزمانی کار میکنم ، توضبحات شما خیلی گمک کرد خصوصا راه حل هایی که داده بودین که فقط باید از خودمون بپرسیم پس چرا همین شخص/شرایط من قبلا نتونستم نتیجه بگیرم؟ چرا الان؟
خداروشکر میکنم بابت تمام نعمت هایی که از خدا دریافت میکنید و انشاله بیشتر و ببشتر و شرایط بهتر و بهتر بشه براتون
خیلی خوشحال شدم که همزمانی رخ داد و باعث شد شما ابن کامنت اموزنده رو برای من بنویسید
اخیرا درخواست هایی که میکنم خیلی راحت تر پاسخ داده مبشن
و اینکه شما هم به همزمانی اشاده کردین که چطور این کامنت نوشتین خیلی به باورم کمک کرد که زهرا ببین؟ خداوند چطوری انجام میده؟
از نظر من این فقط یه همزمانی نیست ، خدایی که من. دارم میسازم چرحه ای از میلیون ها همزمانی کنار هم میاره تا یه اتفاقی یا شرایطی دقیقا اونطور گه باید رخ بده
چطور میشه دقیقا من توی اون رمان کامنت مینویسم بعد خوی رمان خاص منتشر میشه بعد چه اتفاقاتب افتاده که شما تصمبم گرفتین همون لحظه به نکات مثبت توجه کنید و زمان و شرایط نوشتن هم داشتبن بعد میاین داخل اسیت و به جای هر فایل و کامنت دیگه ای داخل سایت ، کامنت منو میخونید و باز هم شرایط پاسخ دادن به کامنت من رو داربن و توی شرایط روحی و فرکانسی هستین که با توضیحات زیبا راجبش مینویسین و حتی یه سری اگاهی ها 6م میدین که من نیاز داشتم بشنوم و چقدر کار منو راحت کردین که راه حل هم در کنارش گفتین و دوباره در زمان خاص کامنت ارستل بشه و منم در زمان خاص این کامنت بخونم که درکش کنم
در این بین اگر هدایت و قدرت خداوند نبود کو0کترین عاملی میتونست تمام این چرخه رو بهم بزنه ، فقط کافی بود در حد نیم ثانیه اینترنت قطع میشد و کامنت ارسال نمیشد و کار در لحظه ای متوقف میشد که به نظر میرسبد تمومه
لینگه چطور مبشه و چقدر خداوند اتفاقات جوری مچینه که من میرم بیرون و سلامت برمیگردم خونه؟ چقدر خداوند 6مزمانی ها برام رخ داده که من توی موفعیت اسیب زا قرار نگیرم
من دارم روی این باور کار میگنم و خیلی سپاسگزارم که توضیحات شما به بهتر عمل کردنم کمک میکنه
به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین
توحید عملی | قسمت 6
گاهی اوقات آدم نیاز به یه محرک داره گاهی وقت ها با اینکه همه چی داره خوب پیش میره اما احساس میکنی یه چیزی کمه یه چیزی که مثل بنزین سوپر موتورت و اجزای داخلی اون رو جلا بده من به تازگی قدم چهارم رو تموم کردم و اون تفسیر بی نظیر استاد از سوره لیل در جلسه هفتم قدم چهارم موتور پیشرفت من رو روشن کرد و این فایل بی نظیر هم برام شد مثل اون بنزین سوپر در سوره لیل هم استاد درباره تکبر در مقابل خداوند و نتایج این رفتار و تواضع در مقابل خداوند و نتایج این رفتار به زیبایی هر چه تمامتر صحبت کردند و این فایل هم مکمل زیبایی بود برای من برای قدم چهارم.
بالغ بر هزاران بار این آیه رو با خودم زمزمه و تکرار کردم و به یاد آوردم زمان هایی که روی خودم یا روی غیرخدا حساب کردم و همه چی ترکید و زمان هایی که روی خدا حساب کردم و یه جوری کارهام رو پیش برد که نتنها خودم بلکه اطرافیانم هم هاج و واج موندن که چطوری کار تو به این سادگی پیش رفت و همه چی برات اوکی شد و اونا ربطش دادن به شانس و بخت و اقبال و سایر عوامل بیرونی اما خوشبختانه من به واسطه حضور در این سایت الهی میدونستم این نتایج از کجا داره آب میخوره اما از اونجا که انسان فراموش کاره نتونستم دائمی رو این جریان و این هدایت و توحید کار کنم و بالطبع نتایجم هم سینوسی بوده اما این فایل و جلسه هفتم قدم چهارم تلنگری بود برام که بیاد بیارم و به قول قرآن به یاد آر ای فرزند آدم به یاد آر…
الان ذهنم رو با آیه ی و ما رمیت شرطی کردم تا میخوام بگم فلان کار رو کردم سریع ذهنم میگه و مارمیت و اونجا قلبم آروم میشه و دستم رو به نشانه تسلیم بالا میارم و سریع میگم یادت باشه خدا بود که زد نه تو…
سال 95 بود من از کار قبلی ام بیکار شده بودم و کلی هم قسط و قرض رو سرم مونده بود اون موقع هنوز از سایت و موفقیت و این مسایل بی خبر بودم زنگ زدم به برادرم و گفتم یه کاری برام پیدا کن و به زنداداش بگو تو محل کارشون یه کاری برام جور کنه خیلی رو داداشم حساب کردم هروقت مهمونی میرفتیم اگه خانواده ی داداشم هم اونجا بودن کلی براش خوش خدمتی میکردم اگه جوک بی مزه تعریف میکرد الکی قهقهه میزدم تا خوشش بیاد و زودتر کار برام جور کنه اگه آب میخواست سریع میرفتم براش میاوردم تا زودتر کار برام جور کنه و جلوش همیشه گردنم رو کج میکردم…
این رفتارهای زشت من ادامه داشت و هرروز هم زندگی برام سخت تر میشد که اون سختی ها هم از طرف الله بود که داشت سیلی بهم میزد میگفت احمد بیدارشو هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی بیاد آر ای فرزند آدم اما احمد داستان ما قصد بیدار شدن نداشت و همین هم لطف خداست شما ببین چه قدرتی به ما داده قدرت انتخاب و اختیار یعنی حتی وقتی هم پات رو کج میزاری قلم پاتو نمیشکنه فقط سیلی میزنه چون اگه قلم پا رو بشکنه قدرت ما و لطف خودش رو زیر سوال میبره آخه خودش گفته دنیا رو سند شش دانگ زدم بنامت(و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض)
خلاصه دوسال گذشت شد سال 97 کار من در یک بیمارستانی که زنداداشم اونجا کار میکرد درست شد اما من باز هم به شرک خودم ادامه دادم و جور شدن اون کار بعد دوسال اونم با اون همه بدبختی رو ربط دادم به داداشم و همسرش طوری شده بود که حتی اگه یه بحثی پیش میومد هم خودم هم خانواده ام میگفتن حق با تو نیست و گاهی هم که حق صددرصد با من بود میگفتن میدونیم حق با توئه اما باید تو از این حقت بگذری چون داداشت برات کار پیدا کرده با اینکه بعدها فهمیدم اونا کاری هم انجام نداده بودن خلاصه تا سال 99 به همین زندگی خفت بار ادامه دادم و از یه جایی به بعد دیگه خسته شدم از اون وضع زندگی و به تازگی هم همون سال وارد دوره ارزشمند دوازده قدم شده بودم با تمرینات اون دوره جرات و جسارتی در من شکل گرفته بود و ته دلم یه شجاعتی رو حس میکردم و یه ندایی درونم فریاد میزد احمد وقت رفتنه برو و استعفا بده و خودت رو از این زندگی زیر بار منت خلاص کن و بیا و خدا رو امتحان کن ببین اگه این بار روی خدا حساب کنی چه اتفاقی میفته از اون طرف هم نجوا میومد که نه نه یادت نیست سال 95 چه حس و حال بدی داشتی یادت نیست بیکار بودی بی پول بودی بدبختی کشیدی استعفا نده اما قدم اول کار خودش رو کرده بود این بار به صدای قلبم گوش دادم یه روز رفتم و استعفا دادم وقتی خبر استعفای من به گوش داداشم و خانواده ام رسید زنگ زدن بهم و کلی دعوام کردن گفتن بدبخت میری بیچاره میشی و داداشم گفت اگه استعفا دادی و رفتی مثل سگ پشیمون میشی و برمیگردی اما یادت باشه اینبار دیگه من هیچ کار برات انجام نمیدم منم از قدم اول از استاد یاد گرفتم بهشون گفتم کار از پشیمونی گذشته من یه چیزی درونم پیدا کردم که شما نمیدونید من میرم و اگه پشیمون شدم باشه قبول تو هیچ کار برام نکن…
خلاصه استعفا دادم و هدف گذاشتم در بهترین بیمارستان خصوصی تهران استخدام بشم تحقیق کرده بودم اگه میرفتم اونجا اون موقع دوبرابر جای قبلی بهم حقوق میدادن وقتی همکارانم شنیدن میخوام برم فلان بیمارستان شروع کردن به تمسخر که شتر در خواب بیند پنبه دانه آره اونجا برات فرش قرمز پهن کردن بیچاره اونجا رفتن پارتی میخواد اونجا رفتن مگه الکیه استخدامش خیلی سخته و …و من گفتم منم پارتی دارم پارتی ام خداست میخندیدن میگفتن این حرف درسته ولی باید پارتی داشته باشی…
رفتم و با اعتماد به نفس و توکل به خدا فرم پر کردم وامتحان دادم خدایی امتحانش فوق العاده سخت بود اما ایمان داشتم قبول میشم ایمان داشتم خدا کارم رو انجام میده چون ایندفعه دیگه فرق داشت ایندفعه دیگه روی خودش حساب کرده بودم…
یک ماه گذشت یه روز تماس گرفتن و گفتن آقای فلانی از طرف بیمارستان فلان زنگ میزنم شما در آزمون قبول شدی از بین چندین نفر تو و یک نفر دیگه قبول شدید فلان روز بیا برای کارای اداری و . . .
خیلی خوشحال شدم احساس آزادی داشتم چون بدون اینکه زیر بار منت آدم ها باشم و فقط با توکل بر خدا تونسته بودم سرکار برم اونم کاری که هم پول بیشتری بهم میدادن هم وقت کمتری کار میکردم و دقیقا از اونجا به بعد سیر صعودی زندگی من شروع شد و از اون روز تا الان از نظر مالی از نظر شخصیتی از نظر مهارتی در شغل و روابط و سلامتی و کل جنبه های زندگیم یک عالمه تغییر ایجاد شده دیگه زیر بار منت کسی نیستم مثل آقاها با من رفتار میکنن به استقلال مالی رسیدم رابطه عاطفی ام خیلی عاشقانه شده سلامتی کامل دارم و از همه مهمتر آرامشی دارم که هیچ مسئله و هیچ تضادی من رو ناراحت نمیکنه چون میدونم میتونم روی خدایی حساب کنم که بی منت کارم رو انجام میده اونم براحتی و به آسانی و با لذت و این همون زندگی رویایی که همیشه دنبالش بودم…
این فایل باعث شد به یاد بیارم و بیشتر روی این موضوع اساسی کار کنم.
آن زمان شما خریدید ارزنده و مناسب است و برای کسایی از قبل دارند سهام داری توصیه میشه و سود آور است برای افراد جدید گران است
من به این موضوع خیلی فکر کردم که شما چطوری این انتخاب کردید شما باورهای قوی بنیادی دارید باورها مناسب
خدا یا مرا در زمان و مکان مناسب قرار بده
کسب و کار ارزش خلق کنه ،
طرح توسعه داشته باشه تکاملش طی کنه باشه و آن سرمایه گذاری در بازده زمانی رایگان بشود
شما هدایت شدید به چادرملو
خداوند هر لحظه ما را به سمت باورهایمان هدایت می کند
باور درست باشه شما هدایت میشوی به شرایط و اتفاقات درست
من یک مثال از خودم بزنم من تازه آمده بودم مشهد کار من این برجاهای شلوغ نگاه کنم و دنبال فروانی و مشتری باشم تایید و تحسین کنم من به بازار رضا مشهد می رفتم
و به خودم می گفتم فرهاد مشتری و ثروت است برام باور پذیر باشد تو طبقه دوم با
(ساچمه نقره ) آشنا شدم من دی ماه 1400گرمی حول و حوش هیجده هزار تومان خریدم سال اواخر سال 1401 گرمی حول و حوش شصت هزار تومان فروختم اواسط سال 1401 اساتید موفقیت و سرمایه گذاری روی قیمت چهل هزار تومان بعنوان کالا سرمایه گذاری تبلیغ می کردند آینده خوبی داره سرمایه گذاری مطمن است تمریناتی که شما در قدم هشتم جلسه سوم به ما داده بودید انجام
دادم خداوند هدایت کرد که در زمان مناسب خرید کنم و در زمان مناسب بفروشم و سود عالی نصیبم شد من فقط به جریان هدایت اعتماد کردم
اویل برای تمرین باور فراوانی به جاهای شلوغ و پر مشتری می رفتم از خودم سوال می کردم چطور راحت تر می توانم باور فراوانی با آسانترین شکل تقویت کنم و هدایت شدم به سایت کدال و یاد گرفتم گزارشات مالی شرکتها بنیادی ایران مطالعه می کنم و خداوند من هدایتم کرد به خرید و سرمایه گذاری سهام بنیادی در زمینه معدن و اکتشاف طلا ،نقره و جیوه و شرکت زیر مجوعه اش شمش طلا و نقره تولید می کند و سرمایه گذاری دیگر من در زمینه آهن اسفنجی و بریکت خام مورد نیاز صنعت فولاد است و بصورت تکاملی تعداد سهام خود را افزایش می دهم
جمله از البریت انیشتن تنها راه آموزش دادن مثال زدن است
مثال سفارت پاریس زدید من برای خودم در گوگل سرچ کردم و تمام عکسهای سفارت فرانسه و خیابانها جمع کردم داخل تابلو آرزوهام گذاشتم
یا مثال در مورد لری شخص آمریکای میاد پارادایس کمک به شما می کنه پشت این اتفاقات عالی که برای شما می افتد این باور است جهان سرشار از انسانها مهربان و نازنین هستند که از هر جهت به من کمک می کند
مثال در مورد پینگ پنگ می زنید خودم از نه سالگی بازی می کنم در بازی پینگ پنگ در کسری از ثانیه باید تصمیم بگیری یک جوری به شما می گوید به کجا میز توپ ارسال کن
این مثال شما را با تمام وجودم درک می کنم و آن جریان بارها و بارها در حین رالی بازی پینگ پنگ به من گفته شده است
استاد جان شما تنها استادی هستیدکه به ما جریان هدایت یاد می دهید و چطور الهامات خداوند را دریافت کنیم
و کلیدهای غیب فقط نزد اوست، و کسی آنها را جز او نمی داند. و به آنچه در خشکی و دریاست، آگاه است، و هیچ برگی نمی افتد مگر آنکه آن را می داند، و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین، و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن است.
استاد عاشقتم و سپاسگزارم بخاطر دوره عالی احساس لیاقت و دوره دوازده قدم
از خدای یگانه سپاسگزارم که در هر لحظه از زندگی اگر ما باور داشته باشیم که ما لایق پول و ثروت و عشق و مودت و بهترین ها هستیم خداوند هستش که به ما هدایت میده شرایط و آدم ها رو سر راه ما میذاره که به من میگه علی حرکت کن چه در قلب من و چه در شرایطبا نشانه ها :
که شما دست خدا بودید عمو فرهاد عزیزم که نزدیک به دوسال پیش در اوج فشار مالی از خدا چه خود آگاه و ناخود آگاه خواستم کمکم کنه بهم بگه چی کار کنم منی که راهی نداشتم به ظاهر ذهن محدودم که خداوند یگانه از جانب شما به من گفت که علی عمل کن برو کاری رو شروع کن!!
من شما رو نه از نزذیک دیدم و نه نسبت فامیلی دارم بلکه مثل برادر بزرگتر بهم بگی؟!
چجوری؟؟
این یغنی همون خدا در قلب ها …. کبوتر با کبوتر باز با باز…. کند همجنس با همجنس پرواز…
خدا این کار رو برای من داره انجام میده و من تسلیم خدام در هر لحظه و من امروز از خدا خواستم منو در مسیر قرار بده باز بهش گفتم من تسلیمتم خدا
روزی که دست فروش، کتاب بودم و حالا وبسایت شخصی دارم و در حال رشدم و میخوام باز رشد کنم و تغییر کنم و تسلیم خدام و در مسیر الهی و هر روز از خودم میپرسم خدا چیکار کنم ؟ تو به من بگو
این هم بماند که دارم به لظف خداوند وارد مسیری میشم که اینجا محرمانه می ماند که باز چندین برابر برای من رشد مالی است من نمیدانم اما به خدا میسپارم که شما عمو فرهاد تشکر میکنم هم از خدای یگانه و از خدای قلب شما سپاسگزارم.
یک دنیا ممنونم و از خدا میخواهم در مسیر همه ی ما برکت ها را هزار برابر کنه میلیار ها برابر کنه هم به شما که صفت بخشش رو از خدا اجرا کردید و آموزش دادید و هم من از شما یادمیگیرم
خدا همینجاست بین من و شما
واقعا اوست که تیر را میزند و میلیارد ها هدف در پشت پرده و در واقعیت به عینیت میرسه
امروز داشتم به یکی از ویدیو های وجود خدا از زبان علم را در گوگل میدیدم که اشاره کرد به wmap که این ماهواره از انفجار بیگ بنگ تا به الان که نزدیک به 13 میلیارد و خوردی سال داره جهان میگه از فضای سیاه و هیچ (فضا ) زمانی چیزی به خلقت رسیده که از قانون طبیعت ( قانون جهان هستی) سیگنال ها و نوسانات کوانتوم پیروی کرده و از هیچ به خلقت رسیده قوانین طبیعت یعنی همون چیزی که ما اسمش رو. میذاریم خدا که ماده نیست اما روی ماده تاثیر میذاره در زمان است و نع مکان و نه مکان (قانون) همون خداست که وجود داره و اگر ما قوانین طبیعت رو انجام بدیم همین توصیه های استاد رو اجرا کنیم
با نوسانات کوانتومی در بعد زمان میشه و خودش به ما میگه
کنترل ذهن و احساس خوب= سیگنال های کوانتومی خلقت مفید و خوب (اتفاق های خوب)
و در آخر تسلیم خدا هستیم تا ابد عاشقتم عمو جان
سپاسگزارم از استاد عزیز
سپاس از خانم شایسته
در پناه حق باشید ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت
خدایا تو کی هستی که وقت حرفتو میزنیم دلمون آروم میگیره
خدایا تو همه چیزی
ما رمیت اذ رمیت لاکن الله رما
هیییی خدایا
آرامش نازل شده بر قلبهای ماهم خودِ خودِ خودت هستی
چطور میشه که من غره بشم به خودم
منی که اگر یک دقیقه اکسیژن بهم نرسه میمیرم
استاد بابام چندسال پیش داشت نصیحتم میکرد
اون موقع من شمارو اصصصلا نمیشناختم
ولی نمیدونم اصلا چرا صدای بابامو ضبط کردم و حتی وقتی گوشیمو عوض کردم تو گوشی جدیدمم اومده و هستش چون گوشیم ایفونه
فک کنین من ی روزی صدای بابامو ضبط کنم و 5-6 سال بعد گوشش بدم و ببینم در مورد خدا چقدر قشنگ حرف میزنه
«ب من میگه مریم قبل ازینکه بری سرکار نماز بخون
آب نیست وضو بگیری
شرایطشو نداری
بازم برو دو رکعت نماز بخون با خدا حرف بزن تا خدا کمکت کنه
خدا کمک کسی میکنه که به یادش باشه،کسی کافر باشه مشرک باشه پوستشم میکنه
تو 10 روز با نماز خوندن برو سرکار
باید فرقشو ببینی
احساس میکنی که ی قدرت بزرگی در کنارته
اونوقت هیچ احدی نمیتونه کاری کنه
این ادما که 50-60 سال میان و میرن ولی اون همییییشه هست
هر جا بری همه احساس میکنن که ی قدرت بزرگی در کنارته هیچی نمیتوووونن بگن اصلا
همه جلوی تو کم میارن،چرا؟چون تو وصل میشی به ی قدرتی که همیشه هست
10میلیارد ادم تو 60 سال میرن زیر خاک ولی اون هست
تو به اون قدرت وصل میشی
اون میگه اون خدا میگه بابا که دستتو بزار تو دست من دیگه خیالت نباشه،کی میتونی دستتو بزاری تو دست خدا؟وقتی که نماز بخونی،وقتی که به یادش باشی.
مریم ی 10 روز دستتو بزار تو دست خدا ی عبادتی بکن قدرت تو خیلی فرق میکنه،افکارت فرق میکنه
خدا میگه من اگر میخواستم همممه رو هدایت میکردم
هرکی اومد سمت من هدایت میشه
پس در نتیجه برو نماز بخون عبادتی کن قبل ازینکه بری سرکار،اگر تو خونه بودی کسیو نمیدیدی باشه،ولی وقتی میری بیرون ی کلی ادم میبینی،مسائل هست،تو باید ی حامی داشته باشی،حامی ما کسی جز خدا نمیتونه باشه
فکر نکن که پدرت حامیه توئه،ما ی لقمه غذایی میتونیم بهت بدیم ولی اون کسی که قدرت داره،اون کسی که حامیه،اون کسی که امنیت میده،میری بیرون کسی که فکر میکنه قدرت داره اگه تو دستت توی دست خدا باشه احساس میکنه پیش تو پوچه میگه این به کجا وصله که اینجوری احساس قدرت میکنه تعجب میکنه.
نگران هیچ مسئله ای هم نباش
قبل ازینکه بری بیرون نمازتو بخون
عرق کردی مهم نیست
مگه جنگ نبوده،میگه با لباس جنگی که بوی عرق میده با پوتینت بخون مگه نمیخای بیای سراغ من به یاد من باش
ولی خدا خودش مارو خلق کرده با تمام قدرتی که داره مارو خلق کرده
هرچی هم که ما داریم
اصلا تو فکر کن ی روز غذا نخوری
یک روز اب نخوری
یک روز مدفوع و ادرار نکنی
نابود میشی
درسته خدا میگه لطف من همیشه شامل حال توئه
تو یک موجودی هستی که خلقت کردم ولی اگر یک دقیقه دستمو از تو بردارم ادرارت نیاد تو نابود میشی
مریم تو راست میگی که خدا همیشه هست بله همیشه هست چون اگر یک دقیقه دستشو از روی ما برداره ما نابودیم
طرف میلیاردره بهش میگن غذا بخور میگه نمیتونم
میگی میوه بخوذ گوشت بخور میگه نمیتونم
دیگه پس اون پولا بدون خدا برای چیته
هیچ غلطی نمیتونه بکنه
گوش میکنی بابا
اگر خدا یک دقیقه دستشو از ما برداره ما میپوکیم تموم.
ولی تا وقتی که خدا هست طرف میره دسشویی راحت ادرار میکنه میاد بیرون نمیدونه اگر نتونه همین کارو بکنه دیگه ویران میشه
اینا لطف خداست که شامل حالمون شده.»
استاد الان که داشتم گوش میدادم صدای بابامو که نت برداری کنم براتون بازم اشکام جاری شد
نمیدونین چقدر تاثیر گذاره قدرت کلام بابام و در دل نفوذ میکنه
بعدها برای خودشم ریپلای زدم و خودشم تعجب کرده بود که اون لحطه من به کجا وصل بودم که این حرفارو زدم و اشکاش میومد
استاد بابای من نمازش با نماز معمولی فرق داره،اون همیشه ی جور دیگه با خدا حرف میزنع
من قبلا بهش میگفتم قبول نیست
باید همونجوری که مرجع تقلیدا میگن باشه
ولی حالا میفهمم نه بابااا
راه بابام درسته
خدا نیازی به عربی حرف زدن و نفهمیدن همون عربی نداره
اون فارسی میفهمه
اون فکرمونم میخونه
من پشت دست باباممم الان
و بهش افتخار میکنم که خدای واقعیو در قلبش داره
دوست داشتم این ویس رو گوش بدین
چون مطمئنم اون لحظه ازین تیری که بابام میندازه و خوده خداست اشکهاتون مثل من و بابام جاری میشه
خدایا ازت سپاسگزارم بخاطر پدر توحیدی ام
خدایا ازت سپاسگزارم که منم به این راه درست هدایت کردی
خدایا ازت سپاسگزارم که تو از اول عمرم در پی هدایت من بودی هرچند که من دیر اومدم ولی بالاخره پیدات کردم بالاخره خدای خودمو دیدم در همه چیز و همه کس تو هستی
تو همه چیز منی خدای من
دوستت دارم
تنها تو لایق پرستیدن و ستایشی
تورو میپرستم و درخواستهامو فقط با تو درمیون میزارم چون فقط تو میتونی اجابت کنی.
به نام خدایی که هرچه داریم از اوست
سلام به استاد عزیز و همه ی دوستان سایت
امروز صبح رفتم برای پیاده روی تمرین دوره قانون سلامتی از یه مسیر جدید که خدا بهم الهام کرده بود.
(من معمولا داخل محوطه شهرکمون پیاده روی میکردم که بهم گفته شد برو بیرون از شهرک که چقدر زیبایی های جدید دیدم و حسش فوق العاده بود.)
تو مسیر کلی با خدا صحبت کردم و ازش خواستم با من حرف بزنه و بهم الهام کنه و در مورد چندتا از مسائلم ازش راهنمایی خواستم.( تو دلم منتهی این بود که چرا خدا نمیگه و با من حرف نمیزنه، چرا نمیشنوم صداش رو ، همش میگفتم خدایا با من حرف بزن ، با من حرف بزن.)
بعد از پیاده روی عالی م طبق روال اکثر روزها قبل از حرکت به سمت شرکت رفتم تو سایت و گفتم قلبم میگه چه فایلی تو مسیر گوش کنم که رسیدم به این فایل .
اون قسمت از حرفهای استاد که میگفتن خداوند جواب درخواست های ما رو در مناسب ترین زمان و به راحت ترین شکل میده انگار جواب خداوند به درخواست من در حین پیاده روی م بود و همون موقع یه مثال خیلی واضح از سپردن کارها به خداوند و توکل کردن به خودش به قلبم الهام شد که در ادامه مینویسمش .
منو میگی پشت فرمون شروع کردم به گریه کردن و شکرگزاری از دریافت پاسخ خداوند.
حس و حالش رو نمیتونم بنویسم اما مطمئنم این حس برای خیلی از دوستانی که تو این سایت هستن آشناست و تو موقعیتهای مختلف این تجربه رو داشتن پس فقط اکتفا میکنم به اینکه بگم حس روحانی و عجیبی بود ، حس اتصال به منبع.
مثال خداوند برای من این بود که فکر کن یه بچه ای داره تو حیاط با دوستاش و هم سن و سالهاش بازی میکنه و میدونه که مامانش داره تا ظهر براش یه ناهار خوشمزه آماده میکنه.
مامان همه ی کارها رو کرده و غذا داره رو گاز میپزه و خودشم واستاده به تماشای بازی بچه ش و داره با یه لبخندی نگاش میکنه .
آیا بچه ی قصه ی ما هی میره به مامانش میگه مامان؟ فلان چیز رو ریختی تو غذا؟ مامان؟ نکنه غذامون بسوزه ؟ حواست باشه شور نشه هااا
میبنین چقدر خنده داره ؟ هیچ کدوم از ما تو دوران بچه گیمون این کار نکردیم .چرا؟ چون اعتماد داشتیم غذا سر ساعت مشخص و درستش آماده میشه و ما میریم و با لذت میشینیم سر سفره و غذامون رو میخوریم.
پس ( اینو خطاب به خودم میگم) چی میشه که در مورد خواسته هامون ، به خدا این اعتماد رو نداریم و همش دنبال چطوری انجام شدن خواسته هامونیم ؟
خدایا ازت ممنونم که با این مثال با من حرف زدی :)
پس از اینجا به بعد مسیر زندگی رو میرم دنبال بازی م :)))
دنبال خوش بودن و خوشحال بودن و لذت بردن از مسیر (طبق قانون احساس خوب=اتفاقات خوب) و مطمئنم در زمان درستش تو منو صدا میکنی که بیام و خواسته هام رو از سر این سفره ی فراوانی و نعمت که کل دنیا رو در بر گرفته بردارم.
منو ببخش به خاطر تمامی وقت هایی که سر راه خودم واستاده بودم و نرفتم کنار و اجازه ندادم تو کارها رو پیش ببری.
به من این توفیق و بینش رو عطا کن که از این به بعد متوکل تر و توحیدی تر باشم و اجازه بدم هدایت تو هر لحظه در زندگیم جاری باشه.
خدایا شکرت برای بودن استاد عباسمنش و لیاقت حضورم در بستر آموزش های استاد :)
سلام ملیحه جان
چه مثال قشنگی زدی
درست در بهترین زمان و مناسبترین زمان
این مثالت به دستم رسید
چقدر قشنگ گفتی :
پس از اینجا به بعد مسیر زندگی رو میرم دنبال بازی م :)))
دنبال خوش بودن و خوشحال بودن و لذت بردن از مسیر (طبق قانون احساس خوب=اتفاقات خوب) و مطمئنم در زمان درستش تو منو صدا میکنی که بیام و خواسته هام رو از سر این سفره ی فراوانی و نعمت که کل دنیا رو در بر گرفته بردارم.
دوست زیبای من تحسینت میکنم
برای نوشتن این کامنتت که اشک در چشمانم جمع کرد
بسیار سپاسگزارم
و از خداوند مهربانم زندگی سرشار از لذت و ارامش و خوشبختی براتون می خوام .
با سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته
مدت ها بود که من توی سایت هیچ کامنتی نذاشته بودم ولی این فایل توحید عملی منو وادار کرد که بیام و نظر خودم رو بگم
توحید یک کلمه ست ولی اگه بخوایم راجبش حرف بزنیم روز ها سال ها واقعااا سال ها میشه راجبش حرف زد و ازش درس گرفت که همه چیز توحید که همه چیز خداونده و ما فقط روی خدواند حساب باز کنیم کافیه هرچی که در زندگیمون بخوایم بهمون میده ولی اگه باور کنیم
من خودم اگه بخوام بگم شاید اندازه دو سه درصد هم باور نکردم و عمل نکردم ولی به همون اندازه که باور کردم خداوند هزاران برابرش رو به من داده و هرجا بحث از خداوند میشه واقعا همینو میگم که خداوند بیشتر از اونی میده که فکرشو بکنیم که همین باور های توحیدی درست رو من از فایل های شما یاد گرفتم استاد خدا شاهده هر بار روی خودش حساب کردم هربار که خیالم راحت بود هر بار که ارام بودم خدا کار هارو برام درست کرد
از شما ممنون استاد که به هدایت خداوند گوش میدید و این فایل های هدایتی روی سایت میذارید
خدایا شکرت که برای این هدایت برای این فایل که باید بارهاااااااا و بارهاااااااا گوش بدم که هربار هم گوش بدم تکراری نیست و یه چیز جدیدی داره برای یاد گرفتن برای درک بهتر
بنام خداوند مهربان
با سلام خدمت استاد بزرگوار و دوستان عزیز و اعضای محترم سایت.
من یه پسر 25 ساله بندرعباسی هستم که چند سالی هست به لطف خدا و از طریق پدرم در مسیر آگاهی حرکت میکنم.
میلیونها میلیون عقیده و اطلاعات متفاوت از هر جهتی به من در این مسیر رسیده.
اینم بگم که در ابتدا هدف اصلی من از پیگیری این موضوعات رسیدن به پول و ثروت بود و حتی هنوزم فکرم گاهاً درگیر مسئلهی اشتغال و پول میشه اما دیگه نه به اون صورتی که باعث عذاب و آزارم باشه مثل قبل.
یه جایی توی همین مسیر در یک برههی زمانی من تمارین کتابی در زمینهی قانون جذب رو انجام دادم و شغل آزادی رو جذب کردم که من رو به نقطهای رسوند که روزی از روی غرور و تکبر بی حد و مرزم روبه پدرم کردم و گفتم:«پدر الان تو نقطهای هستم که توپ تکونم نمیده،خدا رو بنده نیستم انقد خوبم.»
این دیالوگم رو هیچوقت فراموش نکردم و بارها و بارها بهش فکر کردم.
طولی نکشید که اوضاع بهم ریخت.
تمارین رو رها کرده بودم.
درگیر مواد شده بودم.
اوضاع کاری بهم ریخت و مجبور شدم از اون کار خارج بشم.
بعد از ترک مواد و آغاز ورزش و بهبود افسردگیم لحظهای که با هزاران امید رفتم تهران که کار جدیدی رو شروع کنم،یک روز صبح که به قصد انجام دادن کارام از خونهی دوستم خارج شده بودم با پیام شکواییه روی موبایلم مواجه شدم.
وقتی متنشو گرفتم و خوندم متوجه شدم یه پرونده با 6 اتهام و کلاهبرداری 20و چند میلیارد تومانی بیخ گردنمه.
دنیا رو سرم خراب شد.
من یه دانشجوی جوون که یه خونواده ی کارمند داره و تا اونجا که مطلعه هیچوقت حقی از کسی نخورده حالا باید با یه غول بی شاخ و دم سروکله میزدم.
من بارها و بارها مجبور شدم قرض بگیرم به دادسرا برسم برای جوابگو بودن.
هیچکسی جز خدا برام نمونده بود.
نه توان وکیل گرفتن داشتم نه علم حقوقی.
وکیل شکات با من از قبل آشنا بود.
اولین کسی بود که بهم کمک کرد لایحهی دفاعیهم رو بنویسم.
بعد از اون خواهرزادهی بهترین دوستم که دانشجوی حقوق بود هرلحظه بهم اطلاعات داد و راهنماییم کرد.
بازپرس پرونده به شدت مرد خوب و عادلی از آب در اومد و من حتی اون موقع هم با اینکه میفهمیدم اینها دستان خداوند هستند شیوهی سازوکار رو به اندازهی الآن درک نمیکردم و ایمان نداشتم..
سه سال از اون موضوع گذشت.
تو این سه سال یه رابطهی عاطفی داشتم که سال اولش مصادف با شروع تمام این اتفاقات بود و میشه گفت آرامترین سال رابطم بود.
از سال دوم به یه کابوس وحشتناک تبدیل شد.
بماند که نه عزت نفس و حرمتی برام موند نه تلاشهام برای کار نتیجه میداد و هرروز بیشتر غرق مشکلات مالی میشدم و نه دیگه آرامشی در اون رابطه وجود داشت.
حتی الان که دارم اینارو مینویسم شغلی ندارم و تصمیم گرفتیم با دوس دخترم یه تایمی رو از هم فاصله داشته باشیم و در ارتباط نباشیم چون حالا اون دچار افسردگی شده.
اما اینم بگم این آدم تنها کسی بود که وقتی هیچکس در زندگیم نبود تجلی وجود خداوند و مهر و محبتش به من روی کره زمین بود و به همین خاطر ارزش زیادی برام داره و همچنان تلاش میکنم رابطمو به سلامتی برسونم.
اصلاً رابطهی من یکی از دلایل بهم ریختگیش مسائل مالیای هست که باهاشون همچنان مواجهم..
اما میخوام برسم به چند هفته پیش..
چندهفته پیش بعد از سه سال برای من احضاریهای اومد که شوک شدیدی بهم وارد کرد.
میدونستم باید برم و تمام نشانهها اینو میرسوندن که من کارم حله و تبرئه میشم از اتهامات.
خیلی اون لحظهی تبرئه شدنم رو تصور میکردم و واقعاً ذوق زده میشدم.
چندباری پیش خودم گفتم خدایا یعنی میشه یهو یه اتفاقی بیوفته بیان بگن تو تبرئه شدی دیگه نیازی نیست بری تهران و بری دادگاه.
این فکر چندباری تو ذهن من تکرار شد و چندباری به زبون اوردمش و تصورشم باعث ذوق کردنم میشد.
به طرز عجیبی یک هفته قبل از زمان دادگاهم با یه وکیل تو کافهی دوستم که همیشه اونجا قهوه میخورم هم صحبت شدم.
خیلی اتفاقی باهاش در میون گذاشتم و رندوم رفت توی سامانهی ابلاغ و دادنامه و قرارنهایی دادسرای منو دراورد نشونم داد و گفت پسر تو که پارسال تبرئه شدی و پروندت بسته شده و اصلا اون احضاریه یه اشتباه دفتری بوده فقط.
میخواستم اشک بریزم از شوق.
باورم نمیشد.
همین شد که ایمانم به طرز عجیبی تغییر کرد..
همین شد که تمام منابع و اطلاعاتمو کنار گذاشتم و توی این سایت موندمو هرروز و هرشب میام و ویدئوهای بیشتری میبینم تا بتونم باورهامو تغییر بدم.
خدا از راهی که ما تصورشم نمیکنیم مارو در آغوش میگیره.
امیدوارم به زودی بتونم دورههایی که میخوام رو بخرم و ازشون استفاده کنم.
سپاسگزارم از خداوند عزیزم که منو به اینجا هدایت کرد.
از خداوند قدرت و شجاعت تغییر باورها و زندگیم رو میخوام.
سپاسگزارم از استاد عزیز و بزرگوار بابت تمام وقت و ارزشی که برای مخاطبین و همراهانشون قائلند.
در پناه حق
سلام خدمت استاد عزیزم ومریم جانم
سلام خدمت علی آقای عزیز ودوست داشتنی
هدایت خدا بود که براتون بنویسم:
چه داستان جالبی وپراتفاقات رنگ وبرنگ برامون نوشتی
بهتون تبریک میگم بابت درسی که باید میگرفتید رو گرفتید به قول استاد عزیزم خداوند باهرکسی با شکلی که اون بندش متوجه بشه سخن میگه نه اینکه شما باید حتما عذاب میشدید نه ولی شاید اگر مسیر زندگیتون اینطوری نمیشد این حس ایمان وتوکلی که به خدا دارین رو نداشتین
قطعا راههای زیباتر و زندگی عالی در پیش رو دارین
بهتون افتخار میکنم که راه درست رو فهمیدین وتوش ثابت قدم هستین
امیدوارمون همه ی ما زود مغرور نشیم
درپناه الله مهربان باشیم
سلام به استاد عزیزدلم و مریم جانم و تک تک دوستان عزیزم
استاد نمیدونم چجوری شروع کنم از کجا بگم از چی بگم فقط میدونم همین الان که دارم تایپ میکنم دلمپر از پروانه هاست از شادی و فقط اومدم بنویسم و بگم که تونستم و شد
این لینکی که میذارم کامنت قبلی من هست که تو اسفند 1402 نوشتم و گفتم که جهان منو مجبور به تغییر کرد و تعهد میدم که تغییر کنم
abasmanesh.com
و تونستم…به خودم افتخار میکنم که تونستم…البته هنوز اول راهم و خیلی از اهدافم دورم ولی امروز اتفاقاتی افتاد که از ته دلم گفتم احسنت سنا…
من بعد از کامنت قبلیم یعنی اسفند ماه به طور خیلی خیلی جدی تر شروع کردم به کار کردن روی باور هام و به اصطلاح جهادی اکبر راه انداختم برای حذف ترمز های ذهنیم در هر زمینه ای و رسیدن به خواسته هام…
البته که اولش برام خیلی سخت بود و یه جورایی مغزم به تنبلی عادت کرده بود ولی با کمک اهرم رنج و لذت خیلی بهتر تونستم ادامه بدم…
البته تو این مدت کوتاه 3 ماهه من فقط به طور همزمان جلسات 1و 2و3 عشق و مودت و عزت نفس و روانشناسی ثروت 1 رو کار کردم و همین 9 جلسه از این 3 دوره برام معجزه کرد….و البته بیشتر تمرکزم روی روانشناسی ثروت 1 بود…
استاد نمبدونی چه نشونه هایی اومد برام…من یه قدم رفتم خدا کیلومتر ها اومد سمتم…
آرامش روحی که دارم با قبل قابل مقایسه نیست…
بهبود رابطه ام با همسرم که به اوجش رسیده و اووونقدر عاشقانه و زیباتر شده که حد نداره…
در کسب و کارم اولین مشتری غریبه ی خودم رو جذب کردم که از کیفیت کارم بینهایت راضی بود و فقط به خاطر کیفیت اومد سمتم نه به خاطر آشنایی قبلی…
در مورد سلامتی که حالم فوق العاده هست…
اصلا نمیدونم چجوری بگم واقعا هر روز که بیدار میشم یه مرحله رشد کردم و به وضوح نشونه های بیشتری رو میبینم و هر روز خدا داره بهم میگه محکم تر ادامه بده سنا…
رابطه ام با خودم و خدای خودم بی نظیر شده…عزت نفسم فوق العاده شده…خیلی خیلی بیشتر وجود خدا رو حس میکنم و تو هر قدم از زندگیم هدایت میخوام و واقعا یاری و هدایتش رو حس میکنم…
درصد های ستاره ی قطبیم همش بالای 70 درصد شده و روز به روز دارم خالق تر میشم..
خلاصه بگم خدا دستمو گرفته و داره منو از اون جاده آسفالت وسط طبیعت به سمت خواسته هام میبره…
واقعا نمیدونم چجوری تشکر کنم ازتون استاد برای تک تک کلماتتون که زندگی رو یاد داد بهم…
و اینم بگم دلیل اینکه امروز اومدم این کامنت رو بنویسم این بود که امروز 1403/3/21 تولد منه
مدت هاست برای این روز تجسم کردم از خدا خواستم و به یکی از خواسته هام رسیدم…
استاد به قدریییی ذهنم مقاومت داشت برای این خواسته که حد نداره….و واقعا نجواهای شیطان تموم سعیشونو کردن که منحرفم کنن…اووونقدر نشونه ها دیدم از نشدن این موضوع ولی هر بار محکم تر و متعهد تر ذهنم رو کنترل کردم و با نجوا ها جنگیدم هی حسم رو خوب کردم و سپردم به خدا…و 100 البته مثل همیشه خدا همه کاره بود و سلطان محمود دیگه کی باشه
اصلا الان باورم نمیشه دارم مینویسم و میگم که آقا شد بخدا شد…من امروز بهترین تولد عمرم بود…با بهترین هدیه تا الان از همسرم عشق دلم….میدونی چرا بهترین چون ساخته ی خودم بود…چون این هدیه رو با تمام وجودم با تمام کنترل های ذهنیم و جنگیدن با نجوا ها ساختم و اووونقدر برام لذت بخشه که حد نداره….
خواستم بیام بنویسم و تشکر کنم و این خبر رو بدم که به تعهدم عمل کردم استاد…با کمک شما و آموزش هاتون و با هدایت الله تونستم…و میام و بیشتر و بیشتر از نتایجم میگم براتون…به امید روزی که بیام پیشتون و به جفتتون بگم که چجوری زندگیم رو تغییر دادین….چجوری باعث شدین تا خدای خودم رو بشناسم و خالق زندگیم بشم….
مریم عزیز اگر بدونی چقدرررر دوستت دارم و چقدر شدی الگوی زندگیم…امیدوارم یه روزی ببینمت فرشته ی زیبا…
مرسی که هستین استاد جان
سلام خدمت استاد عزیزم ومریم بانو
سنای عزیزم تولدت مبارک واقعا لذت بردن از خوندن کامنتتون وچقدر عالی میشه ماها بتونیم از موفقیتهامون بنویسیم تا وقتی تا یکم دان میشیم ونجواها میاد سراغمون با خوندن این نوع کامنتها لذت ببریم ومحکمتراز قبل قدم برداریم
عزیزم همیشه موفق وسربلند باشی
درپناه الله مهربان باشیم
تولدتون مبارک دوست عزیز.تاثیر گذار بود برای منی که اول راهم ودلم تغییر فراوانی می خواد تو دلم گفتم وقتی برای شما انچه را خواستید و تجسم کردید شده پس برای من هم میشه.نوشته ی شما برای من امید شدبه همراه یه لبخند.بهتر بگم نوشته ی شما نشانه ی خوبی بود برای من.اینکه نجوا داشتم بخودم گفتم برم چندتا دیدگاه بخونم تا فکرم رها بشه از نجوا.خداوند هدایتم کرد به سمت دیدگاه شما.خدارو شکر.مجدد تولدتون مبارک.پایدار باشید و سلامت درپناه الله
به نام الله یکتا
خدایا هر چه دارم از تو دارم
خدای مهربانم من از خودم هیچ چیزی ندارم و این تو بودی که به من توانایی، پیشرفت ، موفقیت و ثروت عطا کرده ای
خدای مهربانم و این تو هستی که با دستان من می نویسی
خدای مهربانم این تو بودی که در رحم مادرم روزیم را عطا کردی و از من نیز مراقبت نمودی
خدای مهربانم این تو بودی که مرا به سلامت و زیبایی وارد این دنیا کردی
و این تو بودی که آب، نان ، لباس ، محل زندگی مناسب و زیبا و هر انچه از نعمت و ثروت عطایم کردی
خدای مهربانم این تو بودی که مهربانانه مرا در آغوش گرفتی و برایم مادر و پدر شدی
و مهربانانه دستانم را گرفتی و راه رفتن را به من اموختی
خدای مهربانم این تو بودی مرا هدایت نمودی و علم را به من اموختی و برایم معلم شدی
خدای مهربانم این تو بودی که مرا به مسیر توحید هدایت نمودی و از زبان استاد مهربانم به من راه راستی را اموختی
خدای مهربانم این تو بودی که در همه ی حال و احوال لحظه ای مرا به حال خود وانگذشتی و پشتیبانم بودی
این تو بودی که در جایی که تاریکی مطلق بود نوای امید را در دلم میخواندی و وجود تاریک و پر از نجوا و ترسم را با نورت پر کردی
این تو بودی که آنجا که غرق در ترس ها و محدودیت ها بودم مسیر فراوانی و خوشبختی ابدی ات را نشانم دادی
این تو بودی که با نوای جان بخشت
همیشه به من می گفتی ، تو زیبایی ، تو توانایی ، تو دوست داشتنی هستی و تو به هرآنچه بخواهی میرسی
این تو بودی که می گفتی هرکجا باشی من همراه تو هستم ، من پشتیبان تو هستم و تو تحت حمایت منی
خدای مهربانم این تو بودی که به من دست عطا کردی ، چشم و ذهن عطا کردی و این تو بودی که با دستانِ من نقاشی می کشیدی و شعرهای زیبا می نوشتی
الهی این تو بودی که در مسیر زندگی به من عزت ، مقام و موفقیت بخشیدی ، این تو بودی که مرا در مسابقاتی که شرکت میکردم به عنوان فرد موفق بر می گُزیدی
خدایا مهربانم من هرچه دارم از تو دارم
و به خودی خود به تنهایی فقیرم
خدای مهربانم من به هر خیری از سمت تو فقیرم و سخت نیازمندم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربانم
صمیمانه و از ته قلبم سپاسگزارم ازتون بابت این فایل ارزشمند
استاد عزیزم باز هم به موقع خدای درونتون آگاهی که نیاز داشتم رو برام یاد آوری کرد…
خدای مهربانم شکرت
استاد عزیزم از ته قلبم ازتون سپاسگزارم…
ماجرا از اونجایی شروع شد که من فکر میکردم این من هستم که نابغه هستم در نقاشی..
و از یاد برده بودم باوری رو که باهاش کارم رو شروع کردم
و اون باور این بود که این ” خداوند است که با دستان من نقاشی می کشد و او باشکوه ترین نقاش عالم است.”
و ماجرا گذشت و رسید به روزی که همان طرح هایی که ادعا داشتم می توانم ان ها را به بهترین نحو بکشم ، در کشیدنشان ناتوان شده بودم و دلیلش را نمیدانستم ، در نتیجه عزت نفس و اعتماد به نفسم بسیار زیاد افت کرده بود
همچنین برای امتحان شهری رانندگی هم که اقدام کرده بودم در حین سوار شدن ماشین ناخوداگاه ماشین خاموش شد و افسر من رو رد کرد(با اینکه خیلی از بچه ها هم بودند که ماشین رو خاموش میکردن اما افسر ردشون نمیکرد.)
اوضاع کمی سخت شده بود ، تا اینکه از خداوند هدایت گرفتم و هدایت شدم به کار کردن بر روی پاشنه های اشیلم ، یکی یکی همشون رو نوشتم و هدایت شدم هر متنی که در عقل کل راجع بهشون بود رو بخونم و عمل کنم ، هر فایلی که راجع به اون موضوع بود رو گوش میدادم و سعی میکردم تا جایی که میتونم به فایل ها ، دوره ها و آگاهی های عقل کل عمل کنم
بعد از مدت کمی به این رسیدم که همه ی پاشنه های آشیل من ریشه اش در شرک هست و باید روی توحید کار کنم
(در همین بین دو ما پشت سرهم ناخوداگاه یادم میرفت برای آزمون شهری ثبت نام کنم)
خلاصه سعی میکردم هر روز روی توحید کار کنم و تمریناتی رو به خودم میدادم تا اینکه هدایت شدم به اینکه اشکال من در کارم چی هست؟ چطور میتونم به رشد زیادی در شغلم برسم؟ و
چطور میتونم نقاط ضعفم رو برطرف کنم؟
و ناخوداگاه به خاطر تکرار اون باورهای توحیدی و آگاهی های عالی استاد عزیزم عمل من و رفتارم تا حد زیادی مطابق قانون شده بود و به بهترین نحو بخش زیادی از اون نقاط ضعف در کارم از بین رفت و باز این باور تقویت شد که من از خودم هیچ توانایی ندارم و این خداونده که با دستان من نقاشی میکنه
و البته این رو هم بگم که من خوابی رو چند هفته پیش دیدم که در بهترین جای شهر گالری هنریم رو دارم و دارم نقاشی بسیار زیبایی رو میکشم و دستم خیلی میلرزید و با دست دیگم اون دستم رو گرفته بودم و یه ندایی زیبا و مقتدری تو خواب بهم گفت این من هستم که تو رو استوار و توانا کردم در این کار …و فکر نکن که تو از خودت این استعداد و توانایی رو داری بلکه این منم که از تو حمایت کردم(دقیق این جمله بندی رو یادم نیست اما یادمه که منظور همین بود و تو خواب به من گفته شد که به خودت مغرور نباش و این نعمت رو از خودت نبین و نگو که این منم که با استعدادم…)
و بعد هم به لطف الله ، با کار کردن روی باورهای توحیدیم هم عزت نفس ، اعتماد به نفس و باور لیاقتم خیلی خوب تقویت شد و هم به مهارت و پیشرفت خیلی خوبی رسیدم
و اما برای گواهینامه
گواهینامه و رانندگی یکی از ترس های بزرگ من بود که شاید قابل تصور براتون نباشه
اما رفتم تو دل این ترسم با همون باورهای توحیدی و تونستم پیشرفت کنم ، اما همین که باز اون پیشرفت و مهارت رو از خودم دیدم آسیب دیدم
یادمه که چقدر قبل آزمون میگفتم من خیلیی خفنم، خیلی حرفه ایم اصلا رو دستم نیست
و شیطان باعث شد فراموش کنم که این خداست که با دستان من رانندگی میکند و این خداست که به من کمک کرد تو دل ترسم برم و من از خودم هیچی ندارم…
تا اینکه در اون فاصله ی دوماهه خیلی باورهای توحیدی باز هم به لطف خدا در وجودم شکل گرفت
و در یک حالت رویایی و در یک مکان رویایی به بهترین نحو آزمون رو قبول شدم
از مکان آزمون که در کنار دریا بود ، با ویو ساحل و موج های دریا ، درختان نخل ، مرغ های دریایی و صدای دلبرشون، و آسمون با ابرهای زیبا که به شکل موج دریا بودن و رنگ رویایی اسمون
تا هوای بسیار عالی و خنک
و همچنین آقایونی با سن و سال مختلف که اکثرشون سن بالایی داشتن و داشتن ورزش میکردن و تعدادشون هم یک اسپیکر آورده بودن و بسیار زیبا می رقصیدن که جو بسیار شاد و مثبتی ایجاد شده بود و همچنین دیدن یکی از دوستان با اعتماد به نفس و بسیار دوست داشتنیم که قبلا فقط یک بار ملاقاتش کرده بودم و با دیدن هم سورپرایز شدیم و کلی ذوق کردیم
که کلی خوراکی های خوشمزه آورده بود و به من هم تعارف کرد و باهم از هم صحبتی بسیار لذت بردیم
واقعا همه چیز بسیار دیوانه کننده و زیبا بود
من باور داشتم که خداوند برای من همه چیز و همه کس میشود و میخواهد من با تمام وجود لذت ببرم و موفقیت من را عاشقانه میخواهد
من باور کردم که خداوند من را در زمان مناسب و در مکان مناسب هدایت می کند که کی و چه موقع داوطلب شوم و دقیقا در زمان و مکان مناسب دوستم دست مرا گرفت و به طرز عجیبی انگار راه باز شد که من اول جلو بنشینم و آزمون رو بدم
و حتی تمام سوالاتی که افسر از من پرسید و خواست انجام بدم همون سوالاتی بود که قبل از آزمون یکی از بچه ها که قبول شده بود خود به خود آمد و بهمون یاد داد با اینکه من بعضی هاش رو نمیدونستم اما خدا اینگونه هدایتم کرد
چرا که قبل آزمون این باور رو ساخته بودم خدا هرچی رو باید بدونم بهم میگه
و حتی بعد از سوار شدنم در ماشین ، دقیقا در سر یک پیج ماشین خاموش شد و اما این بار افسر هیچ چیزی نگفت و من رو قبول کرد
میدونید چون من باور داشتم اصلا خدا خودشه ، افسر کیه!
اون همه کارست
با اینکه اول آزمون مسیر من خیلی شلوغ شده بود و تریلی های بسیار بزرگی از جلوم رد میشدن من با اعتماد به نفس تمام رانندگی میکردم و اصلا خودم هم متعجب بودم و قشنگ میدونستم که تو اون لحظه خودم نیستم که دارم رانندگی میکنم ، قشنگ اون نیرو رو احساس میکردم که با دستان من داره رانندگی میکنه…و به طرز عجیبی به سکوت ذهنی رسیده بودم
و دلیلش هم ساخت باورهای توحیدی و کمی ایمان به رب بود
من حتی برای ساخت اون باور ها هم هیچ گونه اعتباری به خودم نمیدم ، این خدا بود که هدایتم کرد به اسون ترین راه ، این خدا بود که به من توانایی بخشید و این خدا بود که من رو یاری کرد و اون باورهای های توحیدی رو از بی نهایت روش وارد زندگیم کرد
وگرنه من چی دارم از خودم جز ورودی های غلط؟!
هیچی
هر خیری خودشه و خودش همه چیز و همه کس برامون میشه
اون خداست که حاکم و فرمانرواست اون خداست که صاحب کل اموره…
این فایل مصادف شد با تصمیمات و تعهدات توحیدی که من دادم به خودم و عملشون کردم
و دیدم که چطور برام معجزه شد و همه چی دست به دست هم داد که من به اون خواسته ها برسم
خدایا من هیچی ندارم از خودم ، هر خیری که تو زندگیمه تو با عشق تمام به من عطا کردی
و من با تمام وجودم میخوام همیشه تو این مسیر بمونم و خودت یاریم کن که استوار و پایدار باشم
الهی امین
استاد عزیزم ، خانم شایسته مهربانم از ته قلبم دوستون دارم
و صمیمانه ازتون سپاسگزارم بابت این فایل با ارزش
راستی این رو هم بگم که جلسه 6 عزت نفس خیلی به من کمک کرد و من تونستم به کمک آگاهی های این جلسه تصمیمات توحیدی بزرگی بگیرم
که یکیش این بود که من به طور کامل از لحاظ مالی مستقل بشم و از پدرم دیگه پول نگیرم.
و همچنین باعث شد که سبک شخصی خودم رو داشته باشم و اونجوری که خودم دوست دارم و میدونم درسته زندگی کنم
و راجع به تمرین اگهی بازرگانی هم باید بگم که دیروز جلوی دو نفر دیگه هم که غریبه بودن انجامش دادم و اصلا اون فرد با اینکه کار داشت ، با عشق زمانش رو گذاشت و اصلا براش مهم نبود که تمرین چقدر طول میکشه و با عشق به صحبت ها گوش داد..و هر دو نفر چقدر از ته دل تحسین کردن و چقدر از عزت نفسم و اعتماد به نفسم خوششون اومد و یکیشون گفت اصلا از اولش که اومدی و انقدر با شکوه و با احترام سلام کردی قشنگ متوجه قوی بودن و استقلالت شدم(یعنی فرکانسم رو گرفته بود.)
و من به چشم خودم دیدم که خداوند چطور قلب ها رو برامون نرم میکنه…
با اینکه قبل از انجام تمرین(چند روز قبل) کلی نجوا تو ذهنم بود که نکنه وقتشون رو بگیرم…اما با یادآوری باورهای توحیدی باز هم ذهنم ساکت شد و من به راحت اون تمرینات رو انجام دادم و به لطف خدا خیلی اعتماد به نفسم و عزت نفسم بیشتر شد و همچنین باورهای توحیدیم هم قوی تر شدن
و من فقط یادم میومد که این تمرین رو باید انجام بدم و انجام میدادم
من با دوره عزت نفس دیدم که چطور جهان مسخر و رام میشه
و حتی موقع راه رفتن ادم ها برای من می ایستن و جور خاصی باهام رفتار میکنن و این همش به خاطر آگاهی های این دوره و انجام تمریناتشه ، البته که من باور دارم این خداست که از بی نهایت روش بهم عشق میده و اون عزت نفس و اعتماد به نفس هم به لطف خودش تو وجودم شکل گرفته و من از خودم هیچی ندارم
استاد عزیزم خیلی خوب الان درک میکنم که این پاشنه های آشیل مثل علف هرزی هستن که منتظرن که یه ذره حواست پرت بشه و بعد سریع جنگل انبوهی بشن..و کل فضای ذهن رو اشغال کنن
برای همین هر روز این آگاهی های توحیدی رو برای خودم مرور میکنم و سعی میکنم تو این قضیه بهتر و بهتر بشم
و البته به خوبی دیدم که کار کردن روی توحید تمام پاشنه های اشیلم رو باهم کمی بهتر میکنه…چون که فکر میکنم دلیل تمام مسائل و مشکلات ما فقط و فقط شرکه و با کار کردن بر روی توحید خود به خود همه بخش ها درست میشن
(البته که باید حواسمون هم به این باشه که پاشنه های اشیل هیچوقت خوب نمیشه و فقط با کار کردن روی خودمون کمی بهتر میشه ، و به میزانی که بهتر شه نتایج زندگیمون بهتر و با کیفیت تر میشه، و من وقتی این صحبت استاد رو درک کردم دیگه هیچوقت به لطف خدا پاشنه های اشیلم رو رها نکردم)
میدونم که این مسیر نامحدوده و من تازه اول راهم و بودنم در این مسیر و اینکه بتونم تسلیم رب باشم هم لطف خودش بوده و از خودش باز هم برای استمرار یاری میطلبم
خیلی دوستتون دارم استاد عزیزم و خانم شایسته مهربونم
از الله یکتا براتون بهترین ها رو میخوام
و باز هم سپاسگزارم بابت این فایل ارزشمند
سلام به معصومه خانوم عزیز و دوست داشتنی
چقدر کامنت زیبا و دلنشینی داشتین ، موقع خوندن انگار قلبم باز شد و یه لبخند گمرنگ روی لبام احساس میکردم
نمیدونم از کجای کامنت شما شروع به تحسین کنم که همه اش رو گفته باشم
چقدر محل ازمون شهری شما بهشت بود چه زیبا توصیف کرده بودین هر انچه که بود ، مدل ابرها ، پیرمرد هایی با اسپیکر … واقعا تجسمش کردم لمسش کردم و لذت بردم . یاد ازمون گواهینامه خودم افتادم
abasmanesh.com
توی این کامنت راجبش نوشتم و زمانی که گفتین سوالات رو قبل ازمون یه نفر توضیح داده براتون خیلی تاثیر گذار بود برام
چه باور قشنگی ساخته بودین که خداوند هر انچه نیاز باشه شما بدونی بهت میگه
امروز داشتم برای اولین بار این جمله رو توی دفترم مینوشتم که خدایا من هر چی نیاز باشه تا کنکور قبول بشم رو بهم یاد میدی ، اون مقدار که کافی باشه که به اون ارزوم برسم.
بعدش این تیکه کامنت شمارو دیدم بعدش رفتم دوباره کامنت خودم رو خوندم و دیدم اونجا نوشتم که قبل ازمون کتبی ائین نامه چطور توجه ام به یه سوال جلب شد و ممکنه واقعا همون سوال حد نصاب نمره قبولی به من داده باشه
این جملات و همزمانی ها زنجیره وار شروع کردن به تایید کردن همدیگه و خیلی حالم بهتر کرد
تحسینتون میکنم که خدارو بهترین نقاشی میدونین که با دستان شما طرح میزنه و چطور دوباره روی این باور کار کردین و در مسیر پیشرفت و اسانی قرار گرفتین
من چقدر میتونم از این باور شما الگو بگیرم
یه برداشت دیگه دارم در مورد اینکه خداوند هر چی نیاز داشته باشم به من میگه
واسه من این جمله در لحظه جاری شد و من نوشتمش ، یه حسی داشت که انگار یهویی به این جمله رسیدم و احساس ارامش لحظه ای داشتم و این جمله به شما هم گفته شده بود و شما هم دقیقا بهش اشاره کردین ، انگار که خدا خیلی اروم تو گوش هر کسی که میخواد تغییر کنه و داره به خداوند نزدیک تر میشه ، بهش یه سری چیز هارو میگه ، نمیدونم چطور توصیفش کنم اما این تجربه ی مشابه من و شما خیلی برام زیبا بود
و از همه زببا تر و از همه زیباتر اون سپاسگزاری های اول کامنت که چقدر به دلم نشست و دوسشون داشتم خیلی ممنونم که اون هارو نوشتین و ازشون بی نهایت لذت بردم و ارام شدم
همیشه وقتی یه نفر از معجزاتی که توی زندگی رخ داده برام حرف میزد من ارام میشدم سبک میشدم امید میگرفتم و تشنه ی شنیدن این چیزا بودم و ارزو میکردم یه نقر باشه مدام راجب معجزات زندگی اش با من حرف بزنه تا منم انگیزه بگیرم و واقعا 6م میگرفتم ولی دوباره زود موتورم برای عمل کردن خاموش میشد بعد ها با است و استاد اشنا شدم و تکاملم یواش یواش طی شد تا رسیدم به اینجا و به لطف خداکند این فایل روی سایت قرار گرفت و جنس کامنت ها خیلی دلنشینه برام
یه عالمه مردمی که من نمیشناسم و دادن از معجزات خداونو میگن ، خوندن کامنت ها برام مثل اینه که دنبال این میگردم که خدایا تو دیگه چه کار هایی میتونی بکنی؟ قدرت خدا رو بیشتر دارم جیشناسم ، مثلا خدایی که گواهی نامه میده چه جالبه که ابرو و احترام هم میتونه بده ، قدرت نقاشی کشیدن هم میتونه بده ، قدرت فرستادن به دانشگاه رو هم داره و…
کامنت شما اون جنس اون حالی بود که من خیلی تشنه اش هستم و ممنونم بابتش
منتظر خوندن باز شدن درهای رحمت خداوند به زندگیتون هستم و خیلی امیدوارم بتونم در اینده منم از موفقیت و عزتی که خداوند بهم داده براتون بنویسم
در پناه خدا باشین
سلااام سلاااام به زهرا بانوی عزیزم
زهرای ماهم دیدن پیام شما هم زمان شد با گوش دادن دادن فایل های توحیدی ، که نا خودآگاه یه حسی بهم گفت برو سایت رو چک کن ، برات یه پیام اومده و پیام زیبای شما رو دیدم
لینکی که قرار دادید تو متنتون رو چک کردم و نحوه قبولیتون رو در آزمون رانندگی خوندم
خیلی زیبا بود ، اونجا که گفتید وقتی میخواستم کفش هام رو بپوشم و برم محل آزمون حسم گفت اگه موقع برگشت قبول شده باشی وقتی این کفش ها رو در میاری چی؟
بی شک خدا بوده که میخواسته باورهاتون رو هم جهت با خواسته هاتون کنه
چرا که او کسانی رو که بخوان یاریش رو یاری میکنه
راستش باعث شدید متنم رو یک بار دیگه بخونم و مسیرم برام مرور شه
به لطف الله من تو این مدت نتایج خیلی خوبی رو گرفتم
از آشنایی با کلی دوست که تعدادشون از دستم در رفته
شاید باورتون نشه ولی به لطف خدا ، من الان بیش از 500 تا دوست عباسمنشی موفق دارم
علاوه بر اون یه سری خواسته های دیگم مثل دیدن فیتوپلانکتون ها در دریا
و کلی اتفاقات و زیبایی های دیگه برام رخ داد…
که همشون بواسطه کنترل ذهن خیلی زیاد و کار کردن روی باورهام و کنترل ورودی هام رخ داد
ان شاء الله بزودی هم قراره آموزش نقاشی بدم و…کلی سورپرایز دیگه
میدونید ،خودم خوب میدونم که همش کمک خدا بود که این اتفاقات زیبا رو جذب کردم
اون بهم ورودی های هم جهت با خواسته هام رو بهم داد
اون بهم کمک کرد که عمل کنم
اون بهم توان حرکت کردن و حل مسائل رو داد
چون من خدایی رو در ذهنم ساخته بودم که همه جوره یاریم میکنه
دوست دارم دوباره ازش بخوام ، خیلی بیشتر از قبل ، خیلی قوی تر از قبل کمکم کنه که روی خودم کار کنم
قشنگ من
راجع صفات زیبای خداوند میتونی مطالعه کنی و میتونی از قران هم برای شناخت بیشتر خدا کمک بگیری
بهت پیشنهاد میکنم قران رو حتما بخون چون خیلی ایمانت رو قوی میکنه به این قانون
راستی خداوند انرژی است که با باورهای ما شکل میگیره ، کسی که صفت رحیم بودنش رو باور کنه رحیم بودنش رو میبینه
کسی که باور کنه خدا عاشقشه ، عشق رو از خدا دریافت میکنه
کسی که باور کنه خدا همه جوره ازش حمایت میکنه تا به خواسته هاش برسه ، همینو میبینه
برای باورسازی هم میتونی خودت صفات زیبا برای خدات بسازی و بارها تکرار کنی و منطق بیاری براش ، تا اون باورها رو تجربه کنی
دوستم عاشقتم من
و متن الهیت رو خیلی دوست داشتم و نشونه ای دیدم برای کنترل ذهن بیشتر خودم
بازم سپاسگزارم از متن قشنگت
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیزم و دوستان گلم
خیلی خوشحالم بازم همزمانی رخ داده و به قول استاد که میگن همتون میگید استاد شما از کجا متوجه شدید مشکل ما کجاست که درموردش صحبت میکنید الله اکبر از الله مهربانم که سخاوت مندانه از زبان استاد عزیزم برای ما سخن میگه و مارو میبره تا اوج واقعا سپاسگذار خدای وهابمم که شمارو برای ما فرستاد
استاد عزیزم زمانی که همسرم با شما آشنا شده بود ببخشیدا من اصلا شمارو قبول نداشتم و طبق نظر بیشتر افراد شمارو فردی مشرک میدیدم مخصوصا زمانی که همسرم نتیجه ای از محصولات شما نمیگرفت اما هی میخرید و من مداوم غر میزدم سرش که به چه دردت میخوره اینا وقتی به ثروت نرسیدی و فلان ولی شد زمانی که پول زیادی وارد زندگی ما شد و قدرت این شک خیلی خیلی کم شد و من هم بادیدن فایل های سفر به دور امیریکا که خیلی خیلی کم هم بود اومدم توی مسیر ولی بازهم شک داشتم و فکر میکردم من نیاز ندارم عوض بشم مشکل از حسینه و قبلا هم گفتم که ما تلاش کردیم بچه دار بشیم درصورتی که سالم بودیم و نمیشد و چهار سال طول کشید و هرماه من منتظر بودم و وقتی پریود میشدم فقط گریه میکردم و حالم بد بودچون همش اونایی که دیر تر از من ازدواج کردن و زودتر بچه دارشدنو با خودم مقایسه میکردم تا اینکه از سال 98 همسرم اومد چندتا جمله رو برام توی دفترم نوشت و بعد برام منطقیش کرد که اینا رو بگو مثلا من لایق مادر شدنم چون هر زنی میتونه وتوانایی این رو داره که مادر بشه و خدا هم دوست داره که من مادر بشم و از این جمله ها که خیلی هم زیاد بودن ولی چون من بازهم منتظر بودم و با گریه وحال بد این درخواست رو داشتم نمیشد که بشه و شد همسرم باید میرفت سربازی و اومد گفت به من که بزار خدمتم تموم شد بعدش پروسه بچه دارشدنو ادامه میدیم منم که انگار خیالم راحت شد اون نوشته های داخل دفترم رو از روی اسودگی و بعضی وقتا اصلا نمیخوندم ولی از بس تکرار کرده بودم حفظ بودم و اخرین باری که از خدا خواستم تا بهم بچه بده تاریخ موقع بارداری و تاریخ فارغ شدنم هم براش نوشتم و برای سال 99 عید نوشتم حامله بشم و دی ماه فارغ و دیگه سراغ دفترمم نرفتم تا به خاطر بیماری همه گیری حسین اردیبهشت 99 رفت خدمت و من دقیقا که نه ولی 15 فروردین 1399 حامله شده بودم ولی خبر نداشتم و اردیبهشت تا پانزدهم روزه هامو گرفتم ودیدم پریود نشدم و فکر میکردم که به خاطر روزست ولی من حامله بودم اونم نه با زجر و گریه بلکه با خیال آسوده و آسان و راحت و الان پسر عزیزم 4 سالشه درسته چالش هایی در رابطه با بچه دارشدنم داشتم چون بعد اون دوباره رفتم تو درو دیوار که من دیگه روی خودم کار کردم و به چیزی که میخواستم رسیدم دیگه نیاز ندارم توی این راه بمونم و دوباره شک به خدا و اموزه های استاد تا امسال با یک تضاد بزرگ برخوردم که جوری منو برد توی چاه که نگم بهتره ولی اومدم از سریال زندگی دربهشت شروع کردم و حسابی هم از مریم جان عزیزدلم درس هایی هم یاد گرفتم و بعد دوره ارزشمند احساس لیاقت رو خریداری کردیم و منی که با اموزه های استاد سر جنگ داشتم الان ولم کنی هرروز توی سایتم چون واقعا با خودم دوست شدم خدای واقعی رو شناختم و خیلی خیلی باید روی خودم کار کنم چون متوجه شدم راهم چیه و کجام یعنی اگر بخوام بزرگ ترین لطف خدارو بگم که در حق من کرده اول بچه دار شدنم بود بعد ورود به سایت چون واقعا فکر میکردم نمیشه که بشه و الان که محصولاتی که اونموقع میگفتم به چه درد میخوره این همه میخری رو الان به همسرم میگم این محصولو داری وقتی که جوابش اره هست میگم اخجون یگ گنج و ثروت دیگه هم داریم و واقعا خدارو شکر میکنم هر زمان بتونم روی خودم کار کنم دسترسی دارم به این گنج ها خدارو سپاسگذارم که من رو هدایت کرد که بیشتر از این توی درودیوار نخورم الان واقعا حالم از دیروزم عالی تره چون خدا توی زندگیم هست خدای زیبایی ها خدای آسانی ها
خدای من به خاطر وجودت تو زندگیم شکر
سپاسگذار خدای مهربانم هستم که شما استاد بزرگوار رو برای ما آفرید و سپاسگذار شما استاد عزیزم و مریم بانوی زیبامم واقعا هرکدوم از شما عزیزان نعمت هایی هستین که خدا به ما داده دوستتون دارم درپناه الله یکتا باشد انشالله
بنام خدای مهربان
استاد عباس منش عزیز ، چقدر به موقع شما این فایل رو آماده کردید، دقیقا همین جمله رو شما در این فایل ذکر کردید
چطور بگم ، واقعا همین چند وقت خیلی نشستم روی خودم کار میکنم و روی باورهای توحیدیم کار میکنم و اصلا اتفاقی نیست که شما میاین جلوی دوربین و این حرفها رو میزنید
قبلا هم زیاد کار میکردم ، متوجه یک موضوع شدم ، که من میگم خدا رو باور دارم ولی در درون احساسم مثل روز های اول یعنی دو سال پیش که شروع کردم خوب نیست
هدایت شدم به یکی از فایل های شما
شما گفتید وقتی روی خودتون کار میکنید، احساستون خوب میشه این خیلی کوتاهه مثلا 10 دقیقه بعدش همه چیز رو فراموش میکنید ، در ذهنتون طغیان میکنید ، دوباره قدرت رو میدید به عوامل بیرونی
وقتی بیشتر کار میکنید ، این 10 دقیقا میشه یک روز ، شما یک روز میتونید حالتون خوب نگه دارید ، دوباره فردا یه اتفاق میفته شما واکنش نشون میدید
وقتی بیشتر و بیشتر کار میکنید ، میشه یک هفته میتونید حالتون رو خوب نگه دارید
بعد میشه یک ماه
بعد از اون اتفاقات خوب میفته ، بعد از اون شرایط عالی پیش میره
چون فرکانس های ما هست که داره اتفاقات رو رقم میزنه
شرایط یک دفعه عوض نمیشه ، چون ما یک دفعه عوض میشویم
به اندازه ای که ما میتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم ، کانون توجه رو به سمت نکات مثبت ببریم ، به همون اندازه شرایط زندگی ما به سمت مثبت تغییر خواهد کرد
ولی موضوعی که هست خیلی از ما فکر میکنیم داریم این کار رو انجام میدیم، و به نکات مثبت توجه میکنیم و شاکی هستیم که چرا اتفاقات خوب رقم نمیخوره ، درصورتی که اگر یکم به درون خودمون توجه کنیم به ظاهر داریم به نکات مثبت توجه میکنیم و حالمون از درون خوب نیست ولی از درون نگرانیم
به این دلیل که خوب روی خودمون کار نکردیم
الان توی همین مدت کوتاه درآمد من دو برابر شده ، روابطم بسیار عالی شده ، شرایط کاریم داره عالی پیش میره ، اتفاقات و شرایطی پیش اومده که همه چیز داره خوب پیش میره
دیشب داشتم کلی فکر میکردم ، گفتم ببین این کنترل افکار تو بوده که این شرایط پیش اومده ها ، قبلا هم کلی تقلا میکردی و هیچ نتیجه ای نداشت ها
از موقعی که اومدی روی افکارت کار کردی این اتفاقات داره پیش میاد
الان واقعا چند وقتیه که اجازه نمیدم که افکار منفی بیاد ، به محض اینکه بیاد ، میام این مطالب رو تکرار میکنم ، و دوباره به احساس خوب میرسم
این جمله رو به خودم میگم ، من این مدته این همه تلاش کردم به احساس خوب رسیدم ، فرکانس های خوب رو دارم ارسال میکنم
دیگه نیام خراب کنم با یک فکر منفی
با نگران بودنم که چیزی درست نمیشه
امروز صبح داشتم داشتم چند تا برگه رو مینداختم بیرون ، دیدیدم یک برگه ای هست درمورد نگرانی هام بود که نوشته بودم و میخواستم برای خودم منطقی کنم و جور دیگه ای به قضیه نگاه کنم
یه لحظه تو فکر فرو رفتم گفتم واقعا من اینجوری فکر میکردم؟ باور نمیکردم
گفتم ببین این تغییر افکار که داره نتایج رو رقم میزنه نه هیچ عامل دیگه ای
همه چیز رو فرکانس های ما هست که داره رقم میزنه
ولی اینقدر طبیعی اتفاق میفته که اگر من اون رو نمیدیدم اصلا باورم نمیشد من اینجور فکر میکردم
واقعا این چند وقته دارم عالی روی خودم کار میکنم واقعا احساس خوبی دارم و اتفاقات خوب داره بهم کمک میکنه کی هی احساسم بهتر بشه
ولی اولش اینجور نبود ، اولش با تلاش بود ، اولش به احساس خوب میرسیدم دوباره احساسم بد میشود
ولی با تکرار تکرار تکرار تونستم به این نقطه برسم
مخصوصا باورهای توحیدی بهم خیلی کمک کرد ، باور توحیدی متا باور هست ، وقتی روشون کار میکنیم ، کلی باروهایی که مخفی هستند و کلی باید خود شناسی داشته باشیم درموردشون خود به خود حل میشه
خود به خود خودمون رو مقایسه نمیکنیم
خود به خود خودمون خودمون رو سرزنش نمیکنیم
خود به خود با مهربانی با خودمون صحبت میکنیم
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند خود به خود احساس لیاقت و خود ارزشمندی میکنیم
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند خود به خود باور فراوانی در وجود ما شکل میگیره
وقتی فقط قدرت رو فقط میدیم به خداوند کلی از ترمز هایی که توی ذهنمون هست ، برداشته میشه
وقتی فقط قدرت رو فقط میدیم به خداوند ، خود به خود اعتماد به نفس ما بیشتر و بیشتر میشود
وقتی فقط قدرت رو میدهیم به خداوند ، خود به خود توجهم روی زیبایی هاست ، هرجا میریم خود به خود زیبایی ها رو میبینم و تحسین میکنیم
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند خود به خود سپاسگذاری میکنیم ، نمیخواد با زور و تلاش سپاسگذاری کنیم ، نمیخواد با زور بیایم به زیبایی ها توجه کنیم
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند خود به خود نمیچسبیم به یک خواسته
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند نقطه پایانی رو بهتر میبینم ، فاصله فرکانسی کمتر میشود
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند ، خود به خود طمع نمیکنیم ، حرس نمیزنیم ، نگرانی ندارم، غم نداریم
وقتی فقط قدرت رو میدیم به خداوند ، خود به خود به خود راحت خواسته هامون رو تجسم میکنیم
این اصل موضوع هست که باورهای توحیدیمون کار کنیم ، روی باور توحیدیمون سرمایه گذاری کنیم
اگر بتوینم این کار رو بخوبی انجام بدیم بقیه موارد حل هستید
اگر بتونیم به وظیفمون خوب عمل کنیم ، خداوند به خوبی به وظیفش عمل میکنه
هر چند اولش سخته ، هر چند اولش کلی تلاش میکنیم و به احساس خوب میرسیم و یک اتفاق کوچیک دوباره حالمون رو بد میکنه
ولی وقتی که چندین بار در روز تکرارا میکنی این اتفاق میفته
من به این نتیجه رسیدم که با کلامم خیلی راحت تر میتونم کانون توجهم رو جهت بدهم و باورها رو با کلامم خیلی راحت تر میتونم درخودم بسازم
و شروع کردم همین حرف ها رو نوشتن در دفترم و تکرار کردن تکرار کردن با صدای بلند ، وقتی یه ذره احساس میکنم از مسیر خارج شدم ، سریع میایم با کلامم تکرار میکنم اینقدر تکرار میکنم تا دوباره به احساس خوب برسم
اون اصلی که ، من هستم که دارم با فرکانس هام اتفاقات رو رقم میزنیم رو در طول روز تکرار و تکرار میکنم
شب موقع خواب دفترم رو میزارم جلو روم و میخونم تا خوابم ببره
قبلا این کار رو نمیکردم ، میگفتم خب من باید روی خودم کار کنم و بیشتر باید تمرکزم روی شغلم باشه روی مهارت هام باشه
ولی به این نتیجه رسیدم که ، اگر من افکار نا مناسبی داشته باشم ، هرچقدر مهارت داشته باشم ، هر چقدر تلاش کنم اندازه پشیزی ارزش ندارد
ولی وقتی میام روی خودم کار میکنم ، روی باورهام کار میکنم ، یه ذره تلاش کنم 1000 برابر بیشتر تاثیر داره
چون فرکانس هاست که داره شرایط رو فراهم میکنه
پس بیام تمام سرمایه گذاری ،تمام ترکزم رو بزارم روی اینکه روی خودم کار کنم
احساسم رو خوب نگه دارم
این هست که داره تمام شرایط رو رقم میزنه ، نه هیچ چیز دیگر
اتفاق جالبی که افتاده خود به خود گفتگوهای ذهنی مثبتی دارم ، صبح که از خواب بیدار میشوم خود به خود کانون توجهم روی نکات مثبت
خدارو شکر میکنم که دوباره مسیر رو پیدا کردم و هر روز دارم خوب پیش میرم
درصفحه اول دفترم که درمورد کنترل ذهن هست ، نوشته ام که
هروقت این دفتر رو باز کردم و به خودم گفتم من که این ها رو میدونم ، بدونم که از مسیر خارج شدم
واقعا کل داستان همینه ، گاهی میخواهیم روی باورهامون کار کنیم ذهن میگه این ها رو که میدونی دیگه ، نمیخواد روی خودت کار کنی
از موقعی که اومدم به خودم تعهد دادم ، دارم عالی پیش میرم توی میسر
بله گاهی میگیم میدونیم ولی وقتی که تکرار میکنیم ، میبینم که نه چقدر چیز های جدید ، چقدر احساسمون خوب پیش میره
هرچند بگم ، دوره احساس لیاقت خیلی بهم کمک کرده
چند ماههه که چهار جلسه اول هستم
واقعا دیدم توی مقایسه خیلی مشکل دارم ، و الان خیلی بهتر شدم
از موقعی که اومدم باورهای درست رو در خودم ایجاد کردم دیگر خیلی کمتر مقایسه میکنم خودم رو
و خیلی احساس بهتری دارم و خیلی اتفاقات عالی برای خودم رقم زدم
وقتی خداوند رو میبینم که در قران میگه :
وَما رَمَیتَ إِذ رَمَیتَ وَلٰکِنَّ اللَّهَ رَمىٰ
تو نبودی که تیر زدی خدا این کار رو انجام داد
پس من چرا بگم من بودم که این کار رو انجام دادم خداوند این کار رو انجام داد
خدا درآمد من رو بهتر کرد
خدا شرایط کاری من رو بهتر کرد
خدا روبط من رو بهتر کرد
یادمه قبلا همیشه سرما میخودم ، الان 2 ساله که سرما نخوردم ، خدا بود که سلامتی رو به من عطا کرد
به اندازه ای که در مقابل خداوند متواضع باشم خداوند به من نعمت میده ، خداوند اجازه میده که من بر روی دوشش بیشنم و کارها رو انجام بده
به اندازه ای که در مقابل خداوند متواضع باشم ، خداوند مسیر زندگی را هموارتر میکند
به اندازه ای که در مقابل خداوند متواضع باشم ، آرام تر زندگی میکنم ، نعمت های بیشتری رو دریافت میکنم ، خوشبختی رو تجربه میکنم
خدایا خودت بهم کمک کن که همیشه در این مسیر باشم
چون خیلی وقت ها از مسیر خارج میشیم ولی نمیفهمیم ، فکر میکنیم توی مسیر هستیم ولی خارج شدیم
با تکرار با تکرار ، میتونیم به خودمون کمک کنیم که در مسیر بمانیم
هر وقت با خودم گفتم میدانم ، بدانم که از مسیر خارج شدم
سلام به شما دوست عزیزم
بی نهایت سپاسگزارم بابت کامنت فوق العاده زیبایی که نوشتین
چه زیبا اشاره کرده بودین که کار کردن روی باور توحیدی و روی خدا حساب باز کردن ، خود به خود یه سری مسائل حل میکنه
من احساس میکنم روی خدا حشاب کردن به ادم جرعت میده برای عمل کردن
یعنی از یه طرف باید عمل کنیم تا ایمان قوی بشه و همین ایمان دوباره جرعت میده برای حرکت و این تیکه اش خیلی برای من زیبا رخ داده
درست میگین شما. تجسم کردن خواسته ها خیلی راحت تر و واضح تر میشه
یه اعتماد به نفسی میاره که خدایا تو میتونی برام انجامش بدی. مخصوصا در مورد مسائلی که قبلا تجربه خوبی نداشتی یا توش شکست خوردی و من اینطور مواقع میدونم که خدایا من نمیتونم من قبلا نتیجه خودمو گرفتم و اگر توانایی داشتم که موفق میشدم و بعد میگی خدایا خودت کمکم کن و چون دیگه روی خودم حساب نمیکنم با یه ذهن پاک تر میرم اون کار انجام میدم و میبینم واقعا راحت تر از تصورم داره پیش میره
لحظاتی که حس میکنم کار به خدا سپردم ذهنم ارامه ، حالا یه چیزی پیش میاد که باید پیش بیاد و حکمتی داره
ولی بقیه موارد این ذهن همیش اذیت میکنه که نباید میکردی باید فلان میکردی الان میخوای چیکار کنی واسه اون چه برنامه ای داری دیدی وقتت رفت و… ، و وقتی بهش دقت میکنم الان دیگه به خودم نمیگم چقدر دست و پا چلفتی و فلانی که فلان ساختمون پیدا نکردی و به خودم میگم اشکالی نداره در نهایت پیداش کردم و در عوض فلان رفتار خوب نوقع ادرس پرسیدن تجربه کردم و عینا به راحتی گفت و گو های ذهنی واقعا جهت مثبت گرفتن و من الان متوجه این تغییر شدم
واقعا ترمز هایی اوی ذهن برطرف میشه که برای شناسایی باید خیلی عمیق بشیم و کار کنیم، یعنی برطرف میشه بدون اینکه اگاهانه قصد برطرف کردنش دلشته باشیم
و چقدر حمله زیبایی داخل دفترتون نوشتین که هر وقت این دفتر باز کردی و گفتی بابا من که میدونم دقیقا همون لحظه ایه که از مسیر خارج شدی
منم تصمیم گرفتم از این جمله شما استفده کنم و جایی در دفترم بنویسمش و اینکه برگردم روی دوره احساس لیاقت و اونجایی که مطمئنم میدونم استاد چی گفتن رو دوباره گوش بدم چون دقیقا همونجا رو نمیدونم
سپاسگزارم بابت کامنت زیبایی که داشتین دو ممنونمدکه به اشتراک گذاشتین
در پناه خداوند باشین
سلام زهرا عزیز بسیار سپاسگذارم
پاسخ شما به کامنت من باعث شد دوباره این کامنت رو بخونم و چقدر باعث شد ایمان من قوی تر بشه
من اون موقع نوشته بودم درآمد من دو برابر شده الان سه ماه گذشته
درآمد من دوبرابر اون دو برابره شده
یعنی چهار برابر و بسیار شرایط زندیگم خوب شده
و دلیل این نتیجه رو فقط و فقط فرکانس هام میدونم د از خداوند سپاسگذارم بابت این قوانین که این جهان رو به تسخیر ما درآورده است
توی روابط بسیار بسیار نتایجم عالی شده و خیلی آدم ها احترام بیشتری به من میزارن و خیلی خیلی رابطم با خانوادم توی همین مدت کوتاه عالی شده و خیلی دوست هستیم
از لحاظ سلامتی خیلی جسمم داره بهتر کار میکنه ، همون مسائل قبلی خیلی کمتر شده ، الهی صد هزار مرتبه شکرت
از همه لحاظ واقعا زندگیم چرخش روغن کاری شده
خیلی کم پیش میاد خودم رو مقایسه کنم یا احساسم به هر دلیل بد بشه
در طول روز احساس خوبی دارم و بسیار همزمانی های عجیب و عالی واسم پیش میاد
خدایا صد هزار مرتبه شکرت
سلام به شما دوست عزیزم
خدارو شکر که شرایط اینقدر. داره خوب براتون پیش میره
از کلامتون من امید و اطمینان، رضایت حس کردم و خیلی به دلم نشست
براتون شادی ببشتر و شرایط بهتر رو ارزو میکنم و هنیشه همینطور پر نشاط باشین الهی
خداروشکر
مبشه درخواست کنم راجب چند تا همزمانی زیبایی که براتون پیش اومده بگین؟
این درخواست رو برای این مطرح میکنم که خیلی دلم خواست دوباره بنویسین و من بخونم و لذت ببرم و بعدش منصرف شدم که بگم چون به خودم گفتموای الان بقیه چی میگن؟ استاد که این کامنت میخونن چی میگن؟
و متوجه شدم بااید این درخواست رو بکنم ازتون و خوشحال میشم اگه شرایطش داشتین و دوست داشتبن برام بنویسین
خیلی خوشحال شدم بابت اتفاقت زیبایی که براتون رقم خورده و انشالله فزونی نعمت بیشتری داشته باشین
سلام زهرا خانم ، امیدوارم که حالتون خوب باشه
دیدن من این کامنت شما دقیقا هم زمان شد با الان که نشستم دفترم رو باز کردم که آگاهانه تمرکزم رو بزارم روی نکات مثبت و گفتم یه سر اول به سایت بزنم بعد شروع کنم
این خودش هم زمانی شد ، اگر زمان دیگه ای بود شاید من جواب این کامنت رو نمیدادم
بابام یک ماشین داشت فروختش ، بعد اومد بهم گفت رفتم پیش صحاب قبلی ماشین ماشین رو دیدم چقدر بهش رسیده و تر و تمیزش کرده اصلا باورم نمیشد ماشین خودم هست و اگر ببینیش اصلا نمیشناسیش
منم توی شهر کنجکاور شدم گفتم من هدایت میشم و این ماشین رو میبینم
خلاصه دو هفته پیش بود پشت فرمون بودم حسم گفت یه چند دیقه ای توی پارک پیاده روی کن ، شروع کردم به پیاده روی ، نمیدونم چطوری بگم همون لحظه حسم بهم گفت روتو برگردون و نگاه این ماشین کن که کنار پارک
من نگاه کردم ، گفتم یعنی میشه این ماشین قبلی بابام باشه ، خیلی توجه کردم دیدم اره مثل اینکه خودشه ، یعنی طرف اینقدر آپشن ها رو عوض کرده بود که سخت بود بشناسمش ، رفتم توی پارک چون اون خریدار که خریده بود رو من دیده بودم ، دیدم اره توی پارک با خانواده نشسته
بعد به خودم گفتم ببین این هدایت این هدایت ، خدا چقدر برای این چیزهای کوچیک حتی هدایت میکنه ، بعد من تمام شرایط مالیم رو هنوز ذهنم میگه شانس بوده
وقتی ما روی باورهامون شروع میکنیم کار کردن ، و اتفاقات میفته ، اصلا نمیتونیم ارتباط بدیم با اینکه من باورم تغییر کرده ، چون انگار از قبل قرار بوده این مسائل پیش بیاد
چون خیلی بدیهی ، همون آدم های اطرافمون ،همون شرایط خودمون نتیجه میدن
ولی ما فکر میکنیم باورهامون تغییر کنه یهو یه آدمی از ناکجا آباد وارد زندگیمون میشه و شرایط زندگی ما تغییر میکنه
مثلا فکر میکنیم روی باورهامون کار میکنیم بعد باید مکان زندگی عوض بشه بعد شرایط تغییر کنه
درصورتی که توی همون مکان ، توی همون شرایط، توی همون آدمهای اطرافمون ما نتیجه میگیرم
تنها راهی که میشه جلوی این ذهن نجوا گر رو بگیریم ، اینه که چرا قبلا این همه تلاش میکردم نتیجه نمیگرفتم ولی الان توی همون شرایط اوضاع داره بهتر میشه
و یک موضع دیگه که هست ، اوضاع آروم آروم تغییر میکنه و همیشه همه چیز پرفکت پرفکت نیست ، بخاطر اینه که باورهامون هنوز نهادینه نشده
میگم اگه باورهام بوده ، پس چرا اون آدم درست تسویه نمیکنه ، نه شانس بوده
درصورتی که باورها هنوز خالص نشدن ، ولی اشتباهی که ما میکنیم تمرکز میکنیم روی اون آدم و دوباره اوضاع برمیگرده
یعنی این ذهن رو یک ساعت ولش کنی ، اصلا نابود میکنه ، باید کلی روی خودمون کار کنیم تا این ذهن رام تر بشه ، بخاطر اینه استاد میگه همیشه باید روی خودتون کار کنید
یک کارفرما قبلا داشتم ، همیشه بهم میگفت میخوام یه پروژه ای رو واسم انجام بدی از سال 98 تا حالا ، دقیقا زمانی اومد که من روی باورهام کار کرده بودم
خب چرا قبلا نمیومد؟ این همه سال کجا بود؟
یک کارفرما دیگه داشتم دو سال پیش گفت میخوام معرفیت کنم به همکارانم که نرم افزاری که برای من نوشتی رو به اونها هم بتونی بفروشی و کلی آدم میشناسم ، بعد از اون بارها زنگش زدم ولی خبری نمی شد
چرا زمانی این آدم اومد که من آماده بودم؟ من روی باورهام کار کرده بودم؟
اگر این ها هم زمانی نیست پس چیه؟
چرا این همه مدت نمیومد ؟ کجا بود؟ چرا زنگ میزدم میگفت باش و خبری نمیشد؟
باورهاست که داره همه کارها رو انجام میدن نه اعمال ما
اگر باور نا مناسبی داشته باشیم اعمال ما اندازه پشیزی ارزش ندارند
پس داستان داستان مهارت نیست ، داستان محل زندگی نیست ، داستان سن نیست ، هیچ عامل دیگری نیست غیر از این باورها
یک پروژه ای بود حسم گفت برو سمتش ، من میدونستم این پروژه که دارن اون تیم برنامه نویسی کار میکنند هیچ درآمد خوبی ندارن
ولی من روز های اول که داشتم روی باورهام کار میکردم ، حسم گفت برو شروع کن از اونجا ، و خود به خود شرایط تغییر میکنه
الان 6 ماه گذشته فکر کنم ، اون پروژه که از یه جای کوچیک شروع کردم برام شده نعمت و برکت ، بسیار جایگاه شغلیم توی اون شرکت بالا رفته و مسئول یک قسمتی بزرگی از اون سیستم هستم و عالی همه چیز داره پیش میره
بابا این پروژه قبلا هم بود ، چرا الان؟ غیر از همزمانی هست…
یادمه سه سال پیش بود یک پولی رو گذاشتم توی یک صرافی ارز دیجیتال خریدم ، و بعدش هر کاری کردم نتونستم برش دارم ، مبلغشم برام زیاد بود ، بارها تلاش کردم ولی نمیتونم چرا نمیشد وارد اون صرافی بشم و یک صرافی خارجی بود ایمیل هم دادم چند بار فایده ای نداشت
هفته پیش داشتم فایل 15 ثروت رو گوش میدادم، یهو حسم گفت برو توی اون صرافی ، ذهنم گفت که چی؟ نمیشد که ؟ ولی حسم هولم دادم و رفتم
دیدم وارد شد و به راحتی پولم رو برداشتم
خب غیراز اینه که باورهام تغییر کرده؟
استاد میگه اگه باورهاتون تغییر کنه پول از جاهای مختلف وارد زندگیتون میشه
تو جیبتون پول پیدا میکنید ، زیر فرش پول پیدا میکنید
بخدا این اتفاق چندین بار و چندین بار واسم پیش اومده که پول پیدا کردم
چندین بار پیش اومده دارم راه میرم میبینم پول رو زمین افتاده
از جاهای مختلف میاد
فقط لازمه قلبمون رو باز کنیم
و این ها رو الگو قرار بدیم ، و تکرار و تکرار و تکرار کنیم تا ایمانمون قوی تر بشه تا ترس هامون کمتر بشه ، تا شکل فکر کردنمون تغییر کنه اون وقت خود به خود شرایط بهتر میشه خود به خود اتفاقات میفته ، بدون تغییر هیچ عامل بیرونی
وقتی آدم اینها رو میبینه ، باید تاکید کنه که بابا یک عامل دیگه ای هست که داره کارها رو انجام میده ، این فرکانس هاست نه عوامل بیرونی
هرچی که اون بیرونه ، هر شرایطی هر شرایطی نتیجه فرکانس های منه
من باید از بیرون بفهمم چه باورهایی رو دارم نه اینکه گله و شکایت کنم
خدایا صد هزار بار شکرت میکنم
سلام به شما دوست عزیزم
بی نهایت سپاسگزارم بابت کامنت زیبایی که برام نوشتین
خیلی ازش لذت بردم و چقدر عالی این نکته هارو توی کامنتتون گفتین و در کنارش راه حل هم دادین
واقعا خیلی قشنگ توضیح دادین
چون منم دارم روی همزمانی کار میکنم ، توضبحات شما خیلی گمک کرد خصوصا راه حل هایی که داده بودین که فقط باید از خودمون بپرسیم پس چرا همین شخص/شرایط من قبلا نتونستم نتیجه بگیرم؟ چرا الان؟
خداروشکر میکنم بابت تمام نعمت هایی که از خدا دریافت میکنید و انشاله بیشتر و ببشتر و شرایط بهتر و بهتر بشه براتون
خیلی خوشحال شدم که همزمانی رخ داد و باعث شد شما ابن کامنت اموزنده رو برای من بنویسید
اخیرا درخواست هایی که میکنم خیلی راحت تر پاسخ داده مبشن
و اینکه شما هم به همزمانی اشاده کردین که چطور این کامنت نوشتین خیلی به باورم کمک کرد که زهرا ببین؟ خداوند چطوری انجام میده؟
از نظر من این فقط یه همزمانی نیست ، خدایی که من. دارم میسازم چرحه ای از میلیون ها همزمانی کنار هم میاره تا یه اتفاقی یا شرایطی دقیقا اونطور گه باید رخ بده
چطور میشه دقیقا من توی اون رمان کامنت مینویسم بعد خوی رمان خاص منتشر میشه بعد چه اتفاقاتب افتاده که شما تصمبم گرفتین همون لحظه به نکات مثبت توجه کنید و زمان و شرایط نوشتن هم داشتبن بعد میاین داخل اسیت و به جای هر فایل و کامنت دیگه ای داخل سایت ، کامنت منو میخونید و باز هم شرایط پاسخ دادن به کامنت من رو داربن و توی شرایط روحی و فرکانسی هستین که با توضیحات زیبا راجبش مینویسین و حتی یه سری اگاهی ها 6م میدین که من نیاز داشتم بشنوم و چقدر کار منو راحت کردین که راه حل هم در کنارش گفتین و دوباره در زمان خاص کامنت ارستل بشه و منم در زمان خاص این کامنت بخونم که درکش کنم
در این بین اگر هدایت و قدرت خداوند نبود کو0کترین عاملی میتونست تمام این چرخه رو بهم بزنه ، فقط کافی بود در حد نیم ثانیه اینترنت قطع میشد و کامنت ارسال نمیشد و کار در لحظه ای متوقف میشد که به نظر میرسبد تمومه
لینگه چطور مبشه و چقدر خداوند اتفاقات جوری مچینه که من میرم بیرون و سلامت برمیگردم خونه؟ چقدر خداوند 6مزمانی ها برام رخ داده که من توی موفعیت اسیب زا قرار نگیرم
من دارم روی این باور کار میگنم و خیلی سپاسگزارم که توضیحات شما به بهتر عمل کردنم کمک میکنه
در پناه خدا باشین
به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین
توحید عملی | قسمت 6
گاهی اوقات آدم نیاز به یه محرک داره گاهی وقت ها با اینکه همه چی داره خوب پیش میره اما احساس میکنی یه چیزی کمه یه چیزی که مثل بنزین سوپر موتورت و اجزای داخلی اون رو جلا بده من به تازگی قدم چهارم رو تموم کردم و اون تفسیر بی نظیر استاد از سوره لیل در جلسه هفتم قدم چهارم موتور پیشرفت من رو روشن کرد و این فایل بی نظیر هم برام شد مثل اون بنزین سوپر در سوره لیل هم استاد درباره تکبر در مقابل خداوند و نتایج این رفتار و تواضع در مقابل خداوند و نتایج این رفتار به زیبایی هر چه تمامتر صحبت کردند و این فایل هم مکمل زیبایی بود برای من برای قدم چهارم.
ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ
بالغ بر هزاران بار این آیه رو با خودم زمزمه و تکرار کردم و به یاد آوردم زمان هایی که روی خودم یا روی غیرخدا حساب کردم و همه چی ترکید و زمان هایی که روی خدا حساب کردم و یه جوری کارهام رو پیش برد که نتنها خودم بلکه اطرافیانم هم هاج و واج موندن که چطوری کار تو به این سادگی پیش رفت و همه چی برات اوکی شد و اونا ربطش دادن به شانس و بخت و اقبال و سایر عوامل بیرونی اما خوشبختانه من به واسطه حضور در این سایت الهی میدونستم این نتایج از کجا داره آب میخوره اما از اونجا که انسان فراموش کاره نتونستم دائمی رو این جریان و این هدایت و توحید کار کنم و بالطبع نتایجم هم سینوسی بوده اما این فایل و جلسه هفتم قدم چهارم تلنگری بود برام که بیاد بیارم و به قول قرآن به یاد آر ای فرزند آدم به یاد آر…
الان ذهنم رو با آیه ی و ما رمیت شرطی کردم تا میخوام بگم فلان کار رو کردم سریع ذهنم میگه و مارمیت و اونجا قلبم آروم میشه و دستم رو به نشانه تسلیم بالا میارم و سریع میگم یادت باشه خدا بود که زد نه تو…
سال 95 بود من از کار قبلی ام بیکار شده بودم و کلی هم قسط و قرض رو سرم مونده بود اون موقع هنوز از سایت و موفقیت و این مسایل بی خبر بودم زنگ زدم به برادرم و گفتم یه کاری برام پیدا کن و به زنداداش بگو تو محل کارشون یه کاری برام جور کنه خیلی رو داداشم حساب کردم هروقت مهمونی میرفتیم اگه خانواده ی داداشم هم اونجا بودن کلی براش خوش خدمتی میکردم اگه جوک بی مزه تعریف میکرد الکی قهقهه میزدم تا خوشش بیاد و زودتر کار برام جور کنه اگه آب میخواست سریع میرفتم براش میاوردم تا زودتر کار برام جور کنه و جلوش همیشه گردنم رو کج میکردم…
این رفتارهای زشت من ادامه داشت و هرروز هم زندگی برام سخت تر میشد که اون سختی ها هم از طرف الله بود که داشت سیلی بهم میزد میگفت احمد بیدارشو هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی بیاد آر ای فرزند آدم اما احمد داستان ما قصد بیدار شدن نداشت و همین هم لطف خداست شما ببین چه قدرتی به ما داده قدرت انتخاب و اختیار یعنی حتی وقتی هم پات رو کج میزاری قلم پاتو نمیشکنه فقط سیلی میزنه چون اگه قلم پا رو بشکنه قدرت ما و لطف خودش رو زیر سوال میبره آخه خودش گفته دنیا رو سند شش دانگ زدم بنامت(و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض)
خلاصه دوسال گذشت شد سال 97 کار من در یک بیمارستانی که زنداداشم اونجا کار میکرد درست شد اما من باز هم به شرک خودم ادامه دادم و جور شدن اون کار بعد دوسال اونم با اون همه بدبختی رو ربط دادم به داداشم و همسرش طوری شده بود که حتی اگه یه بحثی پیش میومد هم خودم هم خانواده ام میگفتن حق با تو نیست و گاهی هم که حق صددرصد با من بود میگفتن میدونیم حق با توئه اما باید تو از این حقت بگذری چون داداشت برات کار پیدا کرده با اینکه بعدها فهمیدم اونا کاری هم انجام نداده بودن خلاصه تا سال 99 به همین زندگی خفت بار ادامه دادم و از یه جایی به بعد دیگه خسته شدم از اون وضع زندگی و به تازگی هم همون سال وارد دوره ارزشمند دوازده قدم شده بودم با تمرینات اون دوره جرات و جسارتی در من شکل گرفته بود و ته دلم یه شجاعتی رو حس میکردم و یه ندایی درونم فریاد میزد احمد وقت رفتنه برو و استعفا بده و خودت رو از این زندگی زیر بار منت خلاص کن و بیا و خدا رو امتحان کن ببین اگه این بار روی خدا حساب کنی چه اتفاقی میفته از اون طرف هم نجوا میومد که نه نه یادت نیست سال 95 چه حس و حال بدی داشتی یادت نیست بیکار بودی بی پول بودی بدبختی کشیدی استعفا نده اما قدم اول کار خودش رو کرده بود این بار به صدای قلبم گوش دادم یه روز رفتم و استعفا دادم وقتی خبر استعفای من به گوش داداشم و خانواده ام رسید زنگ زدن بهم و کلی دعوام کردن گفتن بدبخت میری بیچاره میشی و داداشم گفت اگه استعفا دادی و رفتی مثل سگ پشیمون میشی و برمیگردی اما یادت باشه اینبار دیگه من هیچ کار برات انجام نمیدم منم از قدم اول از استاد یاد گرفتم بهشون گفتم کار از پشیمونی گذشته من یه چیزی درونم پیدا کردم که شما نمیدونید من میرم و اگه پشیمون شدم باشه قبول تو هیچ کار برام نکن…
خلاصه استعفا دادم و هدف گذاشتم در بهترین بیمارستان خصوصی تهران استخدام بشم تحقیق کرده بودم اگه میرفتم اونجا اون موقع دوبرابر جای قبلی بهم حقوق میدادن وقتی همکارانم شنیدن میخوام برم فلان بیمارستان شروع کردن به تمسخر که شتر در خواب بیند پنبه دانه آره اونجا برات فرش قرمز پهن کردن بیچاره اونجا رفتن پارتی میخواد اونجا رفتن مگه الکیه استخدامش خیلی سخته و …و من گفتم منم پارتی دارم پارتی ام خداست میخندیدن میگفتن این حرف درسته ولی باید پارتی داشته باشی…
رفتم و با اعتماد به نفس و توکل به خدا فرم پر کردم وامتحان دادم خدایی امتحانش فوق العاده سخت بود اما ایمان داشتم قبول میشم ایمان داشتم خدا کارم رو انجام میده چون ایندفعه دیگه فرق داشت ایندفعه دیگه روی خودش حساب کرده بودم…
یک ماه گذشت یه روز تماس گرفتن و گفتن آقای فلانی از طرف بیمارستان فلان زنگ میزنم شما در آزمون قبول شدی از بین چندین نفر تو و یک نفر دیگه قبول شدید فلان روز بیا برای کارای اداری و . . .
خیلی خوشحال شدم احساس آزادی داشتم چون بدون اینکه زیر بار منت آدم ها باشم و فقط با توکل بر خدا تونسته بودم سرکار برم اونم کاری که هم پول بیشتری بهم میدادن هم وقت کمتری کار میکردم و دقیقا از اونجا به بعد سیر صعودی زندگی من شروع شد و از اون روز تا الان از نظر مالی از نظر شخصیتی از نظر مهارتی در شغل و روابط و سلامتی و کل جنبه های زندگیم یک عالمه تغییر ایجاد شده دیگه زیر بار منت کسی نیستم مثل آقاها با من رفتار میکنن به استقلال مالی رسیدم رابطه عاطفی ام خیلی عاشقانه شده سلامتی کامل دارم و از همه مهمتر آرامشی دارم که هیچ مسئله و هیچ تضادی من رو ناراحت نمیکنه چون میدونم میتونم روی خدایی حساب کنم که بی منت کارم رو انجام میده اونم براحتی و به آسانی و با لذت و این همون زندگی رویایی که همیشه دنبالش بودم…
این فایل باعث شد به یاد بیارم و بیشتر روی این موضوع اساسی کار کنم.
ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا
ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ ﴿١٢﴾
بی تردید هدایت کردن بر عهده ماست
سلام خدمت استاد عزیزم
باید پارو نزد وا داد
دل را به دریا داد
هر جا برد
بدان ساحل همانجاست
استاد جان در این جلسه مثال چادرملو زدید
شرکت توسعه معدنی چادرملو با نماد
(کچاد )جز بیست شرکت بزرگ ایران است که
هم سود محور و هم افزایش سرمایه میده
آن زمان شما خریدید ارزنده و مناسب است و برای کسایی از قبل دارند سهام داری توصیه میشه و سود آور است برای افراد جدید گران است
من به این موضوع خیلی فکر کردم که شما چطوری این انتخاب کردید شما باورهای قوی بنیادی دارید باورها مناسب
خدا یا مرا در زمان و مکان مناسب قرار بده
کسب و کار ارزش خلق کنه ،
طرح توسعه داشته باشه تکاملش طی کنه باشه و آن سرمایه گذاری در بازده زمانی رایگان بشود
شما هدایت شدید به چادرملو
خداوند هر لحظه ما را به سمت باورهایمان هدایت می کند
باور درست باشه شما هدایت میشوی به شرایط و اتفاقات درست
من یک مثال از خودم بزنم من تازه آمده بودم مشهد کار من این برجاهای شلوغ نگاه کنم و دنبال فروانی و مشتری باشم تایید و تحسین کنم من به بازار رضا مشهد می رفتم
و به خودم می گفتم فرهاد مشتری و ثروت است برام باور پذیر باشد تو طبقه دوم با
(ساچمه نقره ) آشنا شدم من دی ماه 1400گرمی حول و حوش هیجده هزار تومان خریدم سال اواخر سال 1401 گرمی حول و حوش شصت هزار تومان فروختم اواسط سال 1401 اساتید موفقیت و سرمایه گذاری روی قیمت چهل هزار تومان بعنوان کالا سرمایه گذاری تبلیغ می کردند آینده خوبی داره سرمایه گذاری مطمن است تمریناتی که شما در قدم هشتم جلسه سوم به ما داده بودید انجام
دادم خداوند هدایت کرد که در زمان مناسب خرید کنم و در زمان مناسب بفروشم و سود عالی نصیبم شد من فقط به جریان هدایت اعتماد کردم
اویل برای تمرین باور فراوانی به جاهای شلوغ و پر مشتری می رفتم از خودم سوال می کردم چطور راحت تر می توانم باور فراوانی با آسانترین شکل تقویت کنم و هدایت شدم به سایت کدال و یاد گرفتم گزارشات مالی شرکتها بنیادی ایران مطالعه می کنم و خداوند من هدایتم کرد به خرید و سرمایه گذاری سهام بنیادی در زمینه معدن و اکتشاف طلا ،نقره و جیوه و شرکت زیر مجوعه اش شمش طلا و نقره تولید می کند و سرمایه گذاری دیگر من در زمینه آهن اسفنجی و بریکت خام مورد نیاز صنعت فولاد است و بصورت تکاملی تعداد سهام خود را افزایش می دهم
جمله از البریت انیشتن تنها راه آموزش دادن مثال زدن است
مثال سفارت پاریس زدید من برای خودم در گوگل سرچ کردم و تمام عکسهای سفارت فرانسه و خیابانها جمع کردم داخل تابلو آرزوهام گذاشتم
یا مثال در مورد لری شخص آمریکای میاد پارادایس کمک به شما می کنه پشت این اتفاقات عالی که برای شما می افتد این باور است جهان سرشار از انسانها مهربان و نازنین هستند که از هر جهت به من کمک می کند
مثال در مورد پینگ پنگ می زنید خودم از نه سالگی بازی می کنم در بازی پینگ پنگ در کسری از ثانیه باید تصمیم بگیری یک جوری به شما می گوید به کجا میز توپ ارسال کن
این مثال شما را با تمام وجودم درک می کنم و آن جریان بارها و بارها در حین رالی بازی پینگ پنگ به من گفته شده است
استاد جان شما تنها استادی هستیدکه به ما جریان هدایت یاد می دهید و چطور الهامات خداوند را دریافت کنیم
وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّهٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ ﴿5٩﴾
و کلیدهای غیب فقط نزد اوست، و کسی آنها را جز او نمی داند. و به آنچه در خشکی و دریاست، آگاه است، و هیچ برگی نمی افتد مگر آنکه آن را می داند، و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین، و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن است.
استاد عاشقتم و سپاسگزارم بخاطر دوره عالی احساس لیاقت و دوره دوازده قدم
به نام خالق هدایت گرم
سلام به عمو فرهاد عزیزم
از خدای یگانه سپاسگزارم که در هر لحظه از زندگی اگر ما باور داشته باشیم که ما لایق پول و ثروت و عشق و مودت و بهترین ها هستیم خداوند هستش که به ما هدایت میده شرایط و آدم ها رو سر راه ما میذاره که به من میگه علی حرکت کن چه در قلب من و چه در شرایطبا نشانه ها :
که شما دست خدا بودید عمو فرهاد عزیزم که نزدیک به دوسال پیش در اوج فشار مالی از خدا چه خود آگاه و ناخود آگاه خواستم کمکم کنه بهم بگه چی کار کنم منی که راهی نداشتم به ظاهر ذهن محدودم که خداوند یگانه از جانب شما به من گفت که علی عمل کن برو کاری رو شروع کن!!
من شما رو نه از نزذیک دیدم و نه نسبت فامیلی دارم بلکه مثل برادر بزرگتر بهم بگی؟!
چجوری؟؟
این یغنی همون خدا در قلب ها …. کبوتر با کبوتر باز با باز…. کند همجنس با همجنس پرواز…
خدا این کار رو برای من داره انجام میده و من تسلیم خدام در هر لحظه و من امروز از خدا خواستم منو در مسیر قرار بده باز بهش گفتم من تسلیمتم خدا
روزی که دست فروش، کتاب بودم و حالا وبسایت شخصی دارم و در حال رشدم و میخوام باز رشد کنم و تغییر کنم و تسلیم خدام و در مسیر الهی و هر روز از خودم میپرسم خدا چیکار کنم ؟ تو به من بگو
این هم بماند که دارم به لظف خداوند وارد مسیری میشم که اینجا محرمانه می ماند که باز چندین برابر برای من رشد مالی است من نمیدانم اما به خدا میسپارم که شما عمو فرهاد تشکر میکنم هم از خدای یگانه و از خدای قلب شما سپاسگزارم.
یک دنیا ممنونم و از خدا میخواهم در مسیر همه ی ما برکت ها را هزار برابر کنه میلیار ها برابر کنه هم به شما که صفت بخشش رو از خدا اجرا کردید و آموزش دادید و هم من از شما یادمیگیرم
خدا همینجاست بین من و شما
واقعا اوست که تیر را میزند و میلیارد ها هدف در پشت پرده و در واقعیت به عینیت میرسه
امروز داشتم به یکی از ویدیو های وجود خدا از زبان علم را در گوگل میدیدم که اشاره کرد به wmap که این ماهواره از انفجار بیگ بنگ تا به الان که نزدیک به 13 میلیارد و خوردی سال داره جهان میگه از فضای سیاه و هیچ (فضا ) زمانی چیزی به خلقت رسیده که از قانون طبیعت ( قانون جهان هستی) سیگنال ها و نوسانات کوانتوم پیروی کرده و از هیچ به خلقت رسیده قوانین طبیعت یعنی همون چیزی که ما اسمش رو. میذاریم خدا که ماده نیست اما روی ماده تاثیر میذاره در زمان است و نع مکان و نه مکان (قانون) همون خداست که وجود داره و اگر ما قوانین طبیعت رو انجام بدیم همین توصیه های استاد رو اجرا کنیم
با نوسانات کوانتومی در بعد زمان میشه و خودش به ما میگه
کنترل ذهن و احساس خوب= سیگنال های کوانتومی خلقت مفید و خوب (اتفاق های خوب)
و در آخر تسلیم خدا هستیم تا ابد عاشقتم عمو جان
سپاسگزارم از استاد عزیز
سپاس از خانم شایسته
در پناه حق باشید ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت
بنام الله مهربانم که همه چیز اوست
سلام به همه
سلام استاد عزیزم
امروز فرصتی پیش اومد این فایل ارزشمند رو گوش بدم
و وقتی حرف از خدا میشه
استاد حرفاتون ی جور دیگه میشه
گوشهای ما ی جور دیگه میشنوه
سراسر لذت و آگاهی و حال خوبه
خدایا تو کی هستی که وقت حرفتو میزنیم دلمون آروم میگیره
خدایا تو همه چیزی
ما رمیت اذ رمیت لاکن الله رما
هیییی خدایا
آرامش نازل شده بر قلبهای ماهم خودِ خودِ خودت هستی
چطور میشه که من غره بشم به خودم
منی که اگر یک دقیقه اکسیژن بهم نرسه میمیرم
استاد بابام چندسال پیش داشت نصیحتم میکرد
اون موقع من شمارو اصصصلا نمیشناختم
ولی نمیدونم اصلا چرا صدای بابامو ضبط کردم و حتی وقتی گوشیمو عوض کردم تو گوشی جدیدمم اومده و هستش چون گوشیم ایفونه
فک کنین من ی روزی صدای بابامو ضبط کنم و 5-6 سال بعد گوشش بدم و ببینم در مورد خدا چقدر قشنگ حرف میزنه
«ب من میگه مریم قبل ازینکه بری سرکار نماز بخون
آب نیست وضو بگیری
شرایطشو نداری
بازم برو دو رکعت نماز بخون با خدا حرف بزن تا خدا کمکت کنه
خدا کمک کسی میکنه که به یادش باشه،کسی کافر باشه مشرک باشه پوستشم میکنه
تو 10 روز با نماز خوندن برو سرکار
باید فرقشو ببینی
احساس میکنی که ی قدرت بزرگی در کنارته
اونوقت هیچ احدی نمیتونه کاری کنه
این ادما که 50-60 سال میان و میرن ولی اون همییییشه هست
هر جا بری همه احساس میکنن که ی قدرت بزرگی در کنارته هیچی نمیتوووونن بگن اصلا
همه جلوی تو کم میارن،چرا؟چون تو وصل میشی به ی قدرتی که همیشه هست
10میلیارد ادم تو 60 سال میرن زیر خاک ولی اون هست
تو به اون قدرت وصل میشی
اون میگه اون خدا میگه بابا که دستتو بزار تو دست من دیگه خیالت نباشه،کی میتونی دستتو بزاری تو دست خدا؟وقتی که نماز بخونی،وقتی که به یادش باشی.
مریم ی 10 روز دستتو بزار تو دست خدا ی عبادتی بکن قدرت تو خیلی فرق میکنه،افکارت فرق میکنه
خدا میگه من اگر میخواستم همممه رو هدایت میکردم
هرکی اومد سمت من هدایت میشه
پس در نتیجه برو نماز بخون عبادتی کن قبل ازینکه بری سرکار،اگر تو خونه بودی کسیو نمیدیدی باشه،ولی وقتی میری بیرون ی کلی ادم میبینی،مسائل هست،تو باید ی حامی داشته باشی،حامی ما کسی جز خدا نمیتونه باشه
فکر نکن که پدرت حامیه توئه،ما ی لقمه غذایی میتونیم بهت بدیم ولی اون کسی که قدرت داره،اون کسی که حامیه،اون کسی که امنیت میده،میری بیرون کسی که فکر میکنه قدرت داره اگه تو دستت توی دست خدا باشه احساس میکنه پیش تو پوچه میگه این به کجا وصله که اینجوری احساس قدرت میکنه تعجب میکنه.
نگران هیچ مسئله ای هم نباش
قبل ازینکه بری بیرون نمازتو بخون
عرق کردی مهم نیست
مگه جنگ نبوده،میگه با لباس جنگی که بوی عرق میده با پوتینت بخون مگه نمیخای بیای سراغ من به یاد من باش
ولی خدا خودش مارو خلق کرده با تمام قدرتی که داره مارو خلق کرده
هرچی هم که ما داریم
اصلا تو فکر کن ی روز غذا نخوری
یک روز اب نخوری
یک روز مدفوع و ادرار نکنی
نابود میشی
درسته خدا میگه لطف من همیشه شامل حال توئه
تو یک موجودی هستی که خلقت کردم ولی اگر یک دقیقه دستمو از تو بردارم ادرارت نیاد تو نابود میشی
مریم تو راست میگی که خدا همیشه هست بله همیشه هست چون اگر یک دقیقه دستشو از روی ما برداره ما نابودیم
طرف میلیاردره بهش میگن غذا بخور میگه نمیتونم
میگی میوه بخوذ گوشت بخور میگه نمیتونم
دیگه پس اون پولا بدون خدا برای چیته
هیچ غلطی نمیتونه بکنه
گوش میکنی بابا
اگر خدا یک دقیقه دستشو از ما برداره ما میپوکیم تموم.
ولی تا وقتی که خدا هست طرف میره دسشویی راحت ادرار میکنه میاد بیرون نمیدونه اگر نتونه همین کارو بکنه دیگه ویران میشه
اینا لطف خداست که شامل حالمون شده.»
استاد الان که داشتم گوش میدادم صدای بابامو که نت برداری کنم براتون بازم اشکام جاری شد
نمیدونین چقدر تاثیر گذاره قدرت کلام بابام و در دل نفوذ میکنه
بعدها برای خودشم ریپلای زدم و خودشم تعجب کرده بود که اون لحطه من به کجا وصل بودم که این حرفارو زدم و اشکاش میومد
استاد بابای من نمازش با نماز معمولی فرق داره،اون همیشه ی جور دیگه با خدا حرف میزنع
من قبلا بهش میگفتم قبول نیست
باید همونجوری که مرجع تقلیدا میگن باشه
ولی حالا میفهمم نه بابااا
راه بابام درسته
خدا نیازی به عربی حرف زدن و نفهمیدن همون عربی نداره
اون فارسی میفهمه
اون فکرمونم میخونه
من پشت دست باباممم الان
و بهش افتخار میکنم که خدای واقعیو در قلبش داره
دوست داشتم این ویس رو گوش بدین
چون مطمئنم اون لحظه ازین تیری که بابام میندازه و خوده خداست اشکهاتون مثل من و بابام جاری میشه
خدایا ازت سپاسگزارم بخاطر پدر توحیدی ام
خدایا ازت سپاسگزارم که منم به این راه درست هدایت کردی
خدایا ازت سپاسگزارم که تو از اول عمرم در پی هدایت من بودی هرچند که من دیر اومدم ولی بالاخره پیدات کردم بالاخره خدای خودمو دیدم در همه چیز و همه کس تو هستی
تو همه چیز منی خدای من
دوستت دارم
تنها تو لایق پرستیدن و ستایشی
تورو میپرستم و درخواستهامو فقط با تو درمیون میزارم چون فقط تو میتونی اجابت کنی.