توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 30 (به ترتیب امتیاز)

1225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد خضری گفته:
    مدت عضویت: 2397 روز

    سلام ودرودخداوندبربرادرعزیزم وخواهرجان عزیزم الله اکبربابت این اگاهی که عین پوک به سرم زدواقعا این اگاهی ناب رااگه بگیریم وباورکنیم وعمل کنیم بهترین دردنیاتوی کارمون میشویم

    یه مثال ازکارم میزنم چندماه پیش مابرای اولین بارکارصادرات روانجام دادیم هیچ تجربه ای درموردصادرات نداشتیم فقط ایمان وتوکل باراول عالی فروختیم باردوم چون توکل وایمان کمرنگ شد متوسط بارسوم مایادگرفتیم مابلدشدیم 4نفری رفتیم بادونفر هیچ تجربه ای نداشتم وتوکل وایمان کم رنگ شد چون گفتیم یادگرفتیم کمترتوکل کردیم کمتر دعا کردیم به خداوندی خدا پدرمون دررفت کلی ظررکلی مشکل کلی اتفاقات بدیه نگاه به خودمون کردیم گفتم پسرغرورکردی پسرخودم بلدهستم گفتی این شدکه نقطه سرخط این باراین اگاهی گفت اززبان استادپسرخوب ارام باش مافقط میتونیم جلوی پامونوببینیم ولی الله ازهمه چیزاگاه هست اوماراهدایت میکنداوبه ماروزی میدهدپس فقط بایدازاوطلب ارامش طلب روزی کنیم من این اتفاق چندروز نگرانم کردولی دوباره باتوکل دوباره باایمان حرکت میکنم ولی ایباربه خودم صدباربگم پس من هیچی بلدنیستم عین جلسه اول خدامنوبردصدهزهربارهم اگه صادرات کردم بایدبگم خدایا من هیچی نمیدنم توکمکم کن دستم توی دست تو تک تک شمادوستان عزیزروباقلبی مهربان دوست دادم درپناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    امیرحسین بابایی گفته:
    مدت عضویت: 1127 روز

    سلام استاد

    امیدوارم شما و خانوم شایسته و تمامی دوستان عزیزم در پناه یگانه معمار عاشقی حالتون عالی باشه

    نمیدونم چی بگم ، هیچ ایده ای برای نوشتن ندارم ، هدایت شدم به قسمت دیدگاه ها و وقتی پیام های دوستانو خوندم دوباره اون احساس درپناهِ خدا بودن در وجودم زنده شد ، دوباره دلم خواست با تایپ کردن راجب خدا یکم معنوی تر بشم ، دلم خدا و آغوششو خواست

    من یه کامنتی در فایل هدف گذاری سال جدید نوشتم ، احساس خالصی رو داشتم که فقط و فقط خدا میدونه چقدر ذوق داشتم ، چقدر عاشقش شده بودم.

    تو اون کامنتم بهتون گفتم چه اگه شما خودتو جای خدا بذاری چی میشه

    وای که چقدر حالم خوب بود ، با ذوق و شوق از کارم استعفا دادم ، بدون یک درصد شک از چیزی که هیچی از بعدش نمیدونستم ، فقط مطمئن بودم این هدایت خداست ، ولی استاد ، این انسان خیلی فراموشکاره ، روزمرگی دور میکنه آدمو از اصل خودش از هدف خودش ، در اصل عدم تمرکز انسانو گمراه میکنه ،من دقیقا دو سه روز بعد از اون کامنت و استعفا از شغل نادلخواهم به مسیر مورد علاقم هدایت شدم ، تاریخ و جغرافیای قدیم ، از خدا خواسته بودم معامله کرده بودم که خدایا من بی هیچ فکری دست به استعفا زدم ، کاریو کردم که هدایتم کردی ، الان وقتشه بهم بگی و یادم بیاری چی هست که من عاشق انجام دادنشم، به ولله قسم منی که چند سال بود این مسئله سرطان ذهنیم شده بود(یعنی دیگه وقتی به این موضوع که علاقم چیه فکر میکردم خودمو میباختم و افکار منفی شروع میشد) به اسم نیکش قسم تصویری جلوی چشمام آورد که دیگه اصلا نفهمیدم چی شد!

    دیدم من تو دوران تحصیلم از ابتدا تا جایی که درس تاریخ رو داشتیم عاشقانه مطالبو میخوندم و اصلا عاشق درس تاریخ بودم و عاشق این بودم شاهان قدیم رو بشناسم و….

    یجوری این تصویر واضح بود برام که اصلا شکی در دنبال کردنش نداشتم ، مطمئن شدم همینه ، این چیزیه که من بشدت عاشقشم ، و با خودم میگفتم این ابتدای مسیره و امکان داره به چیزهای مورد علاقه بیشتری هدایت بشم که الان هیچ ایده ای درباره‌ش ندارم، خلاصه این انسان فراموشکار خودشو گم کرد

    استاد من وقتی مسیر مورد علاقمو شناختم خودمو گم کردم ، انگار مدال افتخار بهم دادن و غرور مخفی منو از ادامه دادن مسیر گمراه کرد ، اصلا فکر کردم دیگه تمومه! من که قانون خلق رو بلدم قانون تحقق خواسته ها رو بلدم ، مسیر مورد علاقمم بلدم ، پس هرموقع بخوام اوکی میشه دیگه ، هرموقع بخوام میتونم به چیزایی که دوست دارم برسم ، ولی این باور مخفی منو از ادامه دادن منصرف کرد و دیگع درگیر روزمرگی شدم

    آنقدر این غرور مخفیو بعد دیدن فایل جدید شما درک کردم که الان فهمیدم چقدر مشرک شدم به خدا

    یعنی تا توی هرزمینه ای دوهزاریم میفته یه باوری میاد جلو و میگه تمومه دیگه تو یاد گرفتی و الان دیگه بلدیو و…

    این درک و این فهمیدن رو برای خودم اصل داستان میدونستم و عمل کردن بهشون و اعتماد و توکل به انرژی‌ای که خالق این درکِ جدید منه رو یادم میرفت

    چون روزای اولی که استعفا دادم یه مقدار ناچیز پول داشتم تا امورات حداقل دو هفته زندگیمو بگذرونم ، یکمی آرامش داشتم و توانایی کنترل ذهنم خوب بود و رو خودم کار میکردم ، اما

    اما تا پولم تموم شد بقول خودت استاد تق دوباره شدم همون آدم قبلی ، دوباره بی توجه به خواسته هام و علایقم و متمرکز بر نداشته ها و ناخواسته هام

    همون جمله ای که میگی آدمی که ادعا میکنه تغییر کرده‌رو اگه یکم تو مشکلات ببینی و یکم مثل لباس خیس بچلونیش ، همونی درمیاد که قبلا بوده و عملا هیچ تغییری نکرده

    دوباره این خدای خوبمو از یاد بردم ، درگیر شدم چجوری الان پوشک بچمو تهیه کنم ، چجوری پول قهوه‌مو دربیارم ، نیازمند این و اون شدم ، دوباره قرض گرفتم ، دوباره شرکی رو مرتکب شدم که قبلا که ناآگاه بودم مرتکب میشدم، یه حس خیییلی بد و منزجر کننده بهم دست داد که بابا تو که با اون احساس خوب با اون لطافتِ دل که تجربه کردی و از کار اومدی بیرون چیشد که دوباره برگشتی به فرمت قبلیه خودت؟ داری چیکار میکنی با خودت؟

    با خودم میگفتم اشتباه کردم از کار اومدم بیرون ، اشتباه کردم که بدهیامو نداده از کار زدم بیرون و هیچ اعتمادی به خدایی نداشتم که خودش هدایتم کرد بزنم بیرون ، خب بطور قطع به یقین خدا رو حساب کتاب هدایتم کرد ، باهاش معامله کرده بودم ولی اعتمادی بهش نداشتم و سمت خودمو خوب انجام ندادم و رها کردم و انتظار اجابت خواسته هامو ، انتظار عمل به قرارداد از سمت کسیو داشتم که خودم سمت معامله خودمو انجام نداده بودم

    بعد کلی درگیری با همسر و بی پولی و حسرت خوردن ، دوباره خدای بخشنده دستمو گرفت ، با یه تضاد

    با یه تضاد راه زندگیمو میخواست صاف کنه ، یه سلسله دعوای مرتبی با همسرم داشتم که دیگه از ادامه زندگی ناامید شده بودم و میخواستم قطع رابطه کنم ، دیگه دعواها جوری صدای خدارو درآورده بود که خودش علنا بهم گفت که بابا فکر کن چرا اینطور شدی؟چرا حاضری زندگیتو به باد بدی وقتی خودت نمیدونی مشکل کجاست ، بهم گفت پاشنه آشیلِ اصلی تو ، همین روابطع

    استاد خیلی قشنگ خدا هدایتم کرد. از خشم و حسرت زندگی نادلخواه ، آروم شدم به سمت بهبود شرایط بد زندگیم

    با این که دوره روانشناسی ثروت رو کار میکردم (اونم به زعم خودم) نمیدونستم مشکل پولی زندگیم از کجا نشأت میگیره ، اما دیگه خدا علتشو با تضاد دعوا با همسرم بهم نشون داد که تو باید اول بیای این تضادو بشناسی و از دل این تضاد خواسته خودتو بفهمی و بیای هدفگذاری کنی و باورسازی کنی و در بهبود این پاشنه آشیل قدم برداری

    اولین ایده ای که به ذهنم عطا کرد سوال از دوستان در عقل کل بود ، خدای من ، استاد نمیدونی دوستان چه پاسخ های زیبایی به سوال من دادن

    همه وقت گذاشتن و مو به مو هدایت ها و کلام خدا رو بهم گفتن

    از وقتی پاسخهارو خوندم از همون لحظه رابطم رو به بهبودی پیش رفت

    فقط با خوندن اون پاسخ ها که یه دنیا از دوستان عزیزم بابت این محبتشون ممنونم

    خلاصه استاد دوباره گذشت و این انسان دوباره نسیان کرد

    دوباره یادم رفت چیشد خوب شد رابطمون

    دوباره خدای وهاب یه تضاد دیگع برام ایجاد کرد ، جوابشم دوستان برام در پاسخهای سوالم در عقل کل بهم داده بودن کافی بود دوباره برم و تجربه دوستانمو بخونم. همین بود که دوباره با کمک خدا برگشتم به مسیر اما مسئله پولی هنوز بهبود نیافته

    به رفتارهام دقت کردم. من نیازمند خیر از خدا نبودم. من به تعهدات خودم در قرار داد با خدا عمل نکرده بودم و ورژن قبلی خودمو دوباره داشتم میدیدم ، دوباره معتاد شدم و دوباره برگشتم سرکاری که هشت سال مصرف میکردم و هشت سال نابود شده بودم از اعتیاد و باورهای مخرب

    چشمم به دست صاحب مغازه بود که پول بهم بده منم چند روز کمکش کنم و بعدش خودمو تو دلش جا کنم که شاید منو دائمی نگهداره ، و فکر میکردم اگه اوکی بشه بخاطر بیکاری هایی که سرکار داشتم وقت دارم روی دوره ها کار کنم

    استاد خیلی ضعیف شده بودم ، اصلا خودمو با قانون گول میزدم و اسم خدا حتی یکبارم به ذهنم نمیومد و دچار سوء برداشت از قوانین شده بودم و فکر میکردم اینبار دیگه قوانینو بلدم همه چیو درک کردم کافیه که این مغازه دار بهم اوکی بده

    (اینم بگم نحوه خلق سلامتی و باورهای مرتبط با اون رو هم فکر میکردم خودم یاد گرفتم و این معتادی عیبی نداره و دوباره برمیگیردم به سلامتی قبلم)

    استاد ، 607‌مین روز زندگیم در سایت بود که جیمیلمو باز کردم به امید اینکه بچها کامنتی گذاشتن یا نه. که دیگه گیج شدم ، دیدم یه ایمیل برام اومده که نوشته پیام ویژه برای امیرحسین بابایی از طرف tasvirkhani.com

    دیدم استادم برام پیام فرستاده و دعوتم کرده به راه حق ، به راهی که راه خداست ، دعوتم کردید دوباره بیام دوره دوازده قدم رو کار کنم ، دوره ای که با ذوق و شوق فراوان هنگام خریدنش چند رنگ خودکار برداشتم و دونه به دونه نکته هارو مینوشتم

    توی ایمیل گفتید که

    استاد: ما از مطالعه و بررسی صدها هزار نظر از تجربیات دانشجویان سایت، به این نتیجه رسیده‌ایم که گاهی اوقات دانشجو با تعهد و اشتیاق مسیر بهبود زندگی‌اش را شروع می کند. به همین دلیل چرخ زندگی‌اش روان می‌شود و شرایط شروع به بهبود می‌کند. اما از جایی به بعد، دانشجو مسیر را ادامه نمی‌دهد و نتایج نیز آرام آرام کمرنگ می‌شود.

    به همین دلیل مهم است دانشجو بداند که دلیل آن پیشرفت‌ها، احاطه کردن ذهنش با آگاهی‌های خالصی بوده که کانون توجه او را در مسیر خواسته‌هایش‌ جهت‌دهی می‌کرده و اجازه نمی‌داده که فرد در هیاهوی نجواهای ذهنش گم شود.

    طبق ساز و کاری که خداوند بر این جهان مقرر کرده، اگر بخواهیم عوامل تجربه خوشبختی در تمام جنبه‌ها را در یک اصل ساده خلاصه کنیم، آن اصل‌، «توانایی کنترل ذهن» و «مراقبت دائمی از کانون توجه‌مان» است.

    می توانی به یاد بیاوری زمانی که ذهن خود را با آگاهی‌های دوره 12 قدم احاطه کرده بودی، چرخ زندگی‌ات در تمام ابعاد، به صورت واضح روان‌تر شده بود

    استاد دوباره توسط خدا هدایت شدم ، پیام شما پیام خدا بود بهم ، نمیتونم هضم کنم این پیام رو خودتون فرستادید چون قلبم میگه کار کار خداست

    یعنی یک درصد مونده بود که کلا از مسیر خارج شم اما خدا دستمو گرفت ، با اینکه من صدبار بهش پشت کردم ، با اینکه ازش نخواسته بودم هدایتم کنه هدایتم کرد ، پس حتما من انسان ارزشمندیم

    دوباره اومدم روی دوره کار میکنم و الان میفهمم بزرگترین دشمن انسان ادعا کردن در درک کردن و فهمیدن قوانینه

    چون همین قسمت اول قدم اول رو که گوش کردم دیدم هیچی نمیدونستم و چی گوش داده بودم و الان چی دارم درک میکنم ، با اینکه هنوز کامل نفهمیدم داستانو، پلی اینو فهمیدم و مطمئنم که دیگه نباید چیزیو تو ذهن خودم دونسته بدونم و همیشه باید عاجز باشم به خدا که بهم درک بیشتری از قوانینش بده ، عزت دست خداست و اونه که عالم به علم جهانه ، سررشته علم از سمت خداست ، نویسنده قوانین جهان خداست و من محتاج به درک این قوانین از سمت خودشم

    بعد دیدن ایمیل شما دوباره حالم خوب شده و دوباره دارم سعی میکنم روی خودم کار کنم

    الان تازه میفهمم کامنتی که روی فایل قبلی گذاشتم قدم اول بوده. اون اقدامم قدم اوله من بوده ، اونموقع گفته بودم من بازی این دنیارو فهمیدم ، اینو ادعا کردم ولی خدا تق زد پس کله‌ام و گفت ادعا نکن تو هنوز هیچی نمیدونی

    این واژه که من بازیو بلد شدم خیلی فریبنده‌ست

    باعث میشه دیگه روی خدا حساب نکنی. درحالی که تو فقط و فقط قدم اول رو فهمیدی و باید محتاج خدا باشی باید سرت به سجده درگاه خدا باشه باید سپاسگزار باشی تا قدم بعدیتو بهت بگه و همینطور تا اخر

    الان اومدم استاد بیرون از اون کار ، و دیگه توی سایت ها دنبال کار نیستم ، دیگه به جایی رزومه نمیفرستم ، دیگه محتاج و نیازمند کار نیستم ، خدا با درگوشی ها بهم فهمونده باید روی پاشنه آشیل هام(سلامتی و بهبود روابط) کار کنم ، من الان فقط اینو میدونم قدم اولم اینه ، پول خودش میاد اگه من به تعهداتم در برابر خدا عمل کنم ، خدا دیگه با ایمیل شما علنا حکمت رو به روم باز کرده و خیلی واضح گفته دوره دوازده قدم رو کار کن ،

    خدایا ، من با تمام ادعایم در دانسته های خودم ، خودم رو در برابر علم و دانش تو هیچ میدونم، خودم رو یک الکترون بسیار هیچ در برابر قدرت کیهانی تو میدونم ، من میدونم تو خیر منو میخوای و من محتاجم به این ، قدم اولو بهم گفتی ، تمام سعی خودمو میکنم به اولین بند قراردادمون عمل کنم، سعی خودمو میکنم تو این مسیر دوباره زندگی کنم و بندگی تورو کنم، اما من بدون کمک تو هیچی نیستم ، تو آفریننده قوانین، تو نویسنده علم جهان، تو باید کمکم کنی ، کمک کن از وجودت لحظه ای غافل نشم ، کمکم کن ناچیز بودن خودم در برابر تو را فراموش نکنم. تو دستمو بگیر ، من بدون تو هیچی نیستم ، بدون تو حتی از الکترون هم کوچکترم ، من خواهان بندگی تو هستم ، در این مسیر هدایتگر تویی ، دستگیر من تویی، رهبر و راهنمای من تویی ، کمکم کن در دام روزمرگی های زندگی نیوفتم، کمکم کن در هر زمان و هر لحظه ای تسلیم تو باشم ، خدایا من بدون تو، توانایی قدم برداشتن رو ندارم. بدون تو حتی از نفسی که به وجودم تزریق میشود هم ناتوانم ، نبض ضربان قلبم دست توست ، نبض ضربان زندگیم را دست بگیر و مرا ببر هرجا که برایم بهتراست

    استاد

    میدونی یه شرک مخفی هم پیدا کردم چندروزه

    خیلی دلم میخواست اونو بیان کنم اما فرصت پیش نمیومد و چه فرصتی از این توحید عملی بهتر

    میدونی استاد ، من در برخورد با مشکلات همیشه کارم اینه به سایت سر میزنم و هرروز سر ساعت نشانه روزانه ام رو نگاه میکنم. این یک ماهی که فایلی نذاشته بودید هم منو دیوانه کرده بود ، هرروز میومدم به ذوق و شوق دیدن فایل جدید اما هرروز میدیدم خبری نیستت، حتی روزی ده بار برای دیدن فایل جدید میومدم سایت اما خبری نبود ، نشونه های خدا رو هم وصل کرده بودم به گزینه نشانه من در سایت

    انگار هدایت خدا فقط از سمت سایت و شماست ، انگار شما اگه نباشی و فایل نذاری من نمیتونم روی خودم کار کنم ، تمرکز داشتن رو وصل کرده بودم به دیدن فایلهای جدید از شما، اصلا وقتی فایلی نذاشته بودید حتی حالم بد شده بود ، تمام هدایت هایی که از خدا میخواستمو در گزینه نشانه روزانه دنبالش بودم ، یعنی تا وقتی شما فایل جدید نذاری و نشانه روزانه هم نباشه انگار هدایت خدا قطع میشه و من ناتوان میشم در کار کردن روی خودم چون فایل و مطلب جدیدی نیست که روش کار کنم(به کل دوره هارو گذاشته بودم کنار و این یکماه کلا تو در و دیوار بودم)

    بعد خدا یه هدایتی یه الهامی بهم کرد و گفت این شرکه. یعنی خدا از جای دیگه نمیتونه هدایتت کنه؟مگه استاد نمیگه هدایت خدا همیشه هست و در هر لحظه ما داریم هدایت میشیم، پس چرا تا به مسئله ای برمیخوری فکر میکنی تو سایت هدایت میشی؟چرا قفلی میزنی روی اینکه چرا استادفایل جدید نذاشته یا قفلی میزنی نشانه جدیدتو ببینی؟مگه عمل کردی به اونچه تاحالا دیدی؟ مگه فایل های استادو تاحالا نشستی کار کنی؟ کتاب رویاهارو چند بار خوندی؟دوره دوازده قدم و روانشناسی ثروت رو مگه کار میکنی؟ چیزی که الان داریو نمیبینی بازم چیز جدید میخوای؟مگه نشانه های خدا فقط از سمت سایت بهت داده میشه؟ آخه اینهمه فایل جدید استاد سال گذشته گذاشت کدومشو دوباره رفتی ببینی و وجدانن به کدومش یکبار عمل کردی

    منم دیدم بابا چقدر این طرز نگاهم به هدایت و نشانه های خدا اشتباه بوده ، کلا شرک داشتم که فقط سایت عباسمنش.کام بهت هدایت و راه حل میده

    از اون وقتی که این الهامو از خدا دریافت کردم دیگه بصورت ذهنی هدایت و نشانه مطلق رو از سمت سایت و شما ندیدم و باز جمله معروف به ذهنم اومد که من به هر خیری از تو برسه فقیرم. خدا بینهایت دست داره برای هدایت من ، بی نهایت روش برای هدایت هست، بهترین روشش قرآنه ، و بهترین روش اعتماد به خودشه که بهت نشونه میده و هدایتت میکنه ، من باید زندگیم و مسائلشو به خدا بسپارم و خدا از هرطریقی که به نفع و خیر منه منو هدایت میکنه و نشونه بهم میده ، حالا یبار سایته یبار جای دیگه چیز دیگه ، از هررررطریقی و هر روشی که برای تو قابل فهم تره هدایت میشی وقتی به خودش بسپاری و توکل کنی به خدای خودت

    از وقتی به این باور رسیدم هدایت شدم به یک سایت خیلی جذاب برای هدایت، شما توی گوگل سرچ میکنی آیه تصادفی ، بعدش یه آیه بعنوان نشانه بهت نشون داده میشه ، که میتونی با مطالعه قبل و بعد آیه بفهمی خدا چی داره بهت میگه

    مثلا من توی عقل کل راجب بهبود روابطم سؤال کرده بودم و 90درصد پاسخها مهاجرت و جابه جایی من از خونه پدریم به خونه دیگه بود ، بعد چند روز وقتی این سایتو پیدا کردم و یه آیه برام اومد دیگه ایمانمو قویتر کرد، اومد گفت موسی ، شبانه خانواده خودتو بگیر و از اینجا ببر

    بدنم مور مور شد وقتی الانم گفتم دوباره

    یعنی یک آیه بهم داد و اون آیه همین بود که ای موسی شبانگاه دست خانوادتو بگیر و از اینجا برو ، دقیقا حل مسئله من بهم گفته شد، گفته شده بود ولی خدا واضحش کرد

    من دیگه هیچ وابستگی به سایت ندارم و قویّاً سعی میکنم به قدم اولی که بهم گفته شده عمل کنم

    استاد من در کامنت قبلیم بصورت الهامی و قلبی متنی نوشتم که مثلا اگه خودتو جای خدا بذاری چی میبینی، میخوام اونو کپی کنم اینجا چون احساس میکنم جای اون تیکه از کامنت اینجاست، چون حس میکنم اون حرفا حرفای خداست که داره خودشو از دید یه انسان میبینه ، اون حرفای من نیست

    امیدوارم دوباره در این مسیر دوباره دچار گمراهی نشم

    خدایا ازت میخوام کمک کنی دچار سوء برداشت از قوانین نشم و نخوام قوانین رو به نفع خودم توجیح کنم و دور بزنم

    من بدون خدا و هدایتهای او هیچی نیستم و همواره محتاجم به هرخیری از سمت او

    دیگه باید خدا رو یک راه حل ببینم ، خدا رو مطلق ببینم و کوتاهی نکنم از عمل به اونچه که تا الان بهم گفته شده

    خدایا توکل به خودت

    .

    فکر کن تو جای خدا هستی ، عاشق و دیووانه چیزی هستی که خلق کردی ، با اینکه خیلی چیزا خلق کردی ولی این یکیو خیلی بهش بهادادی ، کل مخلوقاتت رو به حمد این مخلوقت فراخوندی

    تا اینجا اوکی ؟

    بعد این مخلوق تو ، خودش خواسته بره توی زمین و احساسی که توی خدا داریو تجربع کنه ، خودش خواسته بره و آزاد و خود مختار چیزی که میخوادو خلق کنه

    بعد تو که خالقش هستی این اجازرو بهش دادی ، فرستادیش زمین ، اما انقدر عاشقش بودی نتونسی تنهاش بذاری ، یه بخشی از وجودت رو باخودش برد زمین

    وقتی این مخلوق تو ، بدنیا میاد پاکه ، ولی از اونجایی که خواسته ازاد باشه و خودش باشه ، شروع میکنه به خلق کردن چیزایی که ناخواستشه

    اون بخشی از وجودت که باهاش به زمین فرستادی از این زندگی مخلوقت راضی نیست ، اون بخش زیبای وجودت دلش میخواد این مخلوق تو در زمین هم همه چی داشته باشه ، توهم که عاشقشی ، خب چیکار کردی؟ دوباره روی زمین همه چیزو در اختیارش گذاشتی ، همه کار و همه فداکاریی برای این مخلوقت کردی ، ولی این مخلوق تورو یادش رفت ، گمراه شد ، متکبر شد ، فکر کرد چقدر توانمنده ، چقدر خود ستا شد ، این مخلوق اومد به هم نوعان خودش قدرت داد و فکر کرد اونا میتونن بهش نعمت بدن ثروت بدن کار بدن پارتی کنن براش ، یعنی به کل یادش رفت اومده زمین که خلق کنه ، که تجربه کنه مثل تو بودن رو

    ولی باز ، باز دلت نیومد این بندتو ول کنی ، بخش وجودیت که باهاش به زمین فرستادیو گذاشتی راهنماش ، انقدر تضاد تو زندگیش ایجاد کردی که این مخلوق هدایت شد به اصل خودش

    تورو دوباره یادش اومد ، ولی خودش نخواست که ، تو یادش انداختی ، یعنی عشقی که تو به این مخلوق داری باعث شد دوباره یه چیزایی یادش بیاد ، میبینی چقدر بخشنده ای؟

    با خودت گفتی حالا که این مخلوق سر به زیر شده ، حالا که خواسته هاش مشخص شده حالا که تنها قدرت رو در وجود من میبینه ، حالا وقتشه اون یکاری کنه

    تویی که خالقشی اومدی قانونی بهش یاد دادی ، قانون عاشقی ، با اینکه این مخلوق اینهمه بدی بهت کرد ، تورو یادش رفت ، اومدی دستشو گرفتی

    بازم ازش چیزی نخواستی ، با اینکه اینقدر عاشقشی

    با اینکه اینقدر بهش بها دادی و کل مخلوقاتت رو به سجدش نشوندی بازم ازش انتظاری نداشتی ، بازم نخواستی برای تو یکاری بکنه ، بهش گفتی برو و کارهایی رو انجام بده که لذت میبری ، بهش گفتی ای مخلوق ، به چی علاقه مندی ؟ برو اونکارو بکن ، منم هواتو دارم

    تمام نعمت های دنیا رو فدای سرش کردی ، بخاطر چی اخه ؟ یعنی انقدر تو خاکی هستی انقدر تو خوبی که نیومدی بهش بگی خودتو فدای من کن ، بهش گفتی عشق و حال کن ، من پاداش میدم بهت

    میبینی چقدر سخاوتمندی تو ؟

    تو که خالق همه چیز و هیچ چیز هستی با این همه دبدبه و کبکبه ، خودتو در اختیار بنده‌ت قرار دادی!

    نعمتهایی رو بهش دادی که هیچ سودی برات نداشت ، ولی انقدر عاشقشی که از لذت بردن مخلوقت بیشتر لذت میبری ، دنیارو جوری ساختی که همه چیز حول محور لذت بردن این مخلوقت باشع ، و پاداش خودت چی؟پاداش اینهمه فداکاری که برای بندت کردی چی ؟ هیچی!

    خودتو جوری شرطی کردی که فقط وقتی این مخلوقم لذت برد و حالش و احساسش خوب بود ، اونموقع‌ست که اونم برات جبران کرده ، یعنی این بنده های تو ، اگه تو زندگی زمینیشون هرچقدر بیشتر لذت ببرن و بیشتر عشق و حال کنن تو هم بیشتر لذت میبری ، سپاسگذاریو گذاشتی در لذت بردن مخلوقاتت از نعماتی که بهش دادی

    میبینی چقدر خدای عاشقی هستی تو ؟

    همه کاری براش کردی فقط ازش انتظار داشتی لذت ببره از چیزایی که داره ، لذت ببره از انجام دادن کارایی که عاشقشه ، این عشق واقعیه ، عشقی بدون چشم داشت ، عشقی که حاصلش لذت بردن مخلوقاتته ، و لذت بردن مخلوقاتت میشه لذت بردن تو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    سحر احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2645 روز

    سلام به همه

    سلام به استاد گرامی

    سلام به مریم بانو مهربان

    خدایا شکرت من با استاد عباسمنش آشنا کردی. خدایا ممنونم من را دوباره و دوباره و هر روز به سمت خودت هدایت میکند

    من فایل توحید عملی 10 که اومد گوش کردم بعد اومدم کامنت دوستان خوندم. همش میگفتم اینا چی میگن همه از توحید میگن من چرا این فایل اینجوری ندیدم. چرا من نفهمیدم. واسه همین برگشتم و باز گوش کردم گوش کردم و گوش کردم فکر کنم 10 روز گیر داده بودم به این فایل و گوش میکردم که یهو .کم کم میفهم استاد چی میگه.

    اولش نمیفهمیدم. به خدا میگه همه چی که داری از من است .تو تیر نداختی خدا انداخت. اینا را شنیدم و یا بگم فهمیدم/. بعد گفتم خب روی دوش خدا سوار شد چه طوری هست اگر استاد میگه .راهش اینه بیا امتحان کنم.

    هر روز صبح به خودم گفتم خدایا من هر انچه دارم از توست من هیچی نمیدونم بهم بگو. شاید باورتون نشه یه اتفاقی کوچیک یا همرمانی عجیب پیش اومد. یهو جلو پام یک تراول 100تومانی پیدا کردم.

    یک کار اداری که امیدی به انجام شدنش نداشت. شاید حتی جرات شروع نداشتم. شروع کردم و گفتم من باید بسپارمش به خدا .به من ربطی ندارد من روی شانه خدا میخام سوار بشم میرم و اون انجام میده من که نمیخام انجام بدم خدا میخاد انجام بده. خب بریم خداو ببینم میتونی یا نه؟

    رفتم وشد کاری که همه میگفتند فلانی نمیذارد نمیشود. نرو شروع نکن. گفتم خب نشود نشده .من که انجام نمیدم خدا میخادبرود.

    و شد. رفتم با رییس حرف زدم و شاید باورتون نشه من آدم خجالتی هستم زیاد اهل حرف زدن نیستم و در درخواست هم مشکل دارم. اما پیش رییس خیلی با قدرت حرفم زدم که همه تعجب کردند خودم که بیشتر از همه تعجب کردم یعنی راستش من اونجا حرف نمیزدم خدا داشت میگفت این بگو .

    من این صدا را همیشه داشتم اما اینجوری واضح نبود. الان واضح شده. البته نمیدونم یه وقتا نمیدونم چرا میرود .

    بعد حالم یه جوری بود انگار رو ابرها بودم. آرام بود . من که خیلی استرس همه چی دارم .آروم بودم خیلی آروم. میگفتم من میروم شد شد. نشد نشد .به من ربطی ندارد خدا میخاد انجام بدهد. خدا برو انجام بده. اعضا خانوادم از این آرامش من تعجب میکردن.

    تا اینکه حس کردم نه حالم مثل چند روز پیش نیست بازم دارم از مسیر خارج میشم. که فایل11 اومد و فهمیدم که وقتی کارم راحت شد من کم کم خدارو یاد میرود و مغرور میشم. میگم خودم این کار کردم. این دلیل که باز از خدا غافل میشم.

    خدایا من هر آنچه دارم از توست من را به راه راست هدایت کن من هیچی نمیدونم تو علیم تو دانای تو توانایی انجامش بده . خدایا کمک کن همیشه روی دوش تو. سوار بشم.

    استاد ممنون بابت این فایل بی نظیر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  4. -
    سمیرا سعادتمند گفته:
    مدت عضویت: 1577 روز

    بنام خدای قدیر و عالم و حکیم و آگاه ، خدای اجابتگر و هدایتگر خواسته هامون به راحتی و سادگی

    این فایل ناب توحیدی رو بارها و بارها گوش دادم و نوشتم . این روزها که یک تضادی وارد زندگی ام شد در عشق بازی با پروردگارم ، به من الهام شد که سمیرا برو قرآن و باز کن ، این همه تو با خدایت خلوت کردی ، اجازه بده خدای یکتا هم با تو با کلام اش صحبت کند و پاسخ ات دهد . چه زیبا خداجونم جواب این تضاد زندگی ام و داد ، خدایا شکرت ، الان سه شب هست که بعد از گرفتن پاسخ از خدای مهربان ، تصمیم گرفتم یهویی که قرآن و ختم کنم ، معانی آیات و بخونم و آیاتی که بارها و بارها تو بخش های مختلف سایت ، استاد و دوستان ام یادآوری کردند و بنویسم در دفتر ستاره قطبی ام . همیشه تو کامنتهای سایت وقتی میدیدم بچه ها چندین بار قرآن و ختم میکنند و حتی تو فایل هایی که خود استاد گفتند حدود 30 بار قرآن و به طرق مختلف از اول و آخر و وسط خوندند ، فکر میکردم آخه چرا باید چند بار آیات و بخونیم و تکرار کنیم ، این روزها که خودم بعد دو سال دوباره به خوندن قرآن هدایت شدم ، فهمیدم وقتی مدار و فرکانس مون با کار کردن روی خودمون بالاتر میره ، واقعا درک معانی و مفهوم آیات این کتاب الهی ارزشمند چقدر متفاوت و بهتر از سال‌های قبلی است که این آیات و خوندم .

    خدای مهربانم تنها حاکم و حکم فرما و وکیل و صاحب اختیار و فرمانروای ما توئی…

    بارالها تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم ، مرا به راه مستقیم و کوتاه و آسانت هدایت ام کن .

    خدایا تنها وابسته و دلبسته درگاه توام معبودم و چه کسی وفادار تر است تو به عهد و پیمان خویش…

    معبودا ، بدون تو هیچ هم نیستم و تسلیم و فقیر و نیازمند و ضعیف و خاضع و خاشع و فروتن درگاهتم…

    پروردگارا ، هر آنچه دارم از آن توست و از تو به من رسیده …برای همه داشته هایم هزاران مرتبه شکرت

    خدای مهربان ، در تک‌تک‌لحظات زندگی ام ، کنارم باش و هدایت و الهام دهنده ام باش …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  5. -
    زهرا اسگندری گفته:
    مدت عضویت: 761 روز

    به نام الله که زیبا ترین کلامه دنیا هستش سلام به استاد عزیزم و بانو شایسته عزیز میخوام بنویسم بر روی در و دیوار شهر م اتفاقی که امروز چند دقیقه پیش برام افتاد امروز سه شنبه 18اردیبهشت هست خدایا ایمانم رو صد در صد کردی خدای مهربونم اتفاق از دیشب رخ داد پسرم تو کانال شاد داشت درس‌ها شو میدید بعد گفت توکانل مدرسه نوشته که رییس جمهور میخواست بیاد قم روز پنجشنبه راستش من خیلی به سرم زده که باید امسال ماشین بخریم ولی چون پوله آن چنان نداریم دنبال وام هستیم گفتم خوب بیام دوتا نامه بنویسیم یکی برای خودم و یکی برای شوهر م که بتونیم دوتا وام جور کنیم با سوده کمتر بعد این گفتگو گوی ذهنی یهو حسم بعد شد که توداری راه رو اشتباه میری این شرکه مگه ایمان به خدا را فراموش کردی یه صدایی توقلبم میگفت فقط از خدا بخواه ولی همش ذهنم میرفت دنباله این که بابا این یه وسیله هستش بارونه شدیدی میومد یهو دو بار صدای بلند رعدو برق منو به خودم آورد که زهرا توکلت به خدا باشه این شرکه تو داری تو سرت میپرونی گفتم خدایا ایمانم رو قوی کن اگه هستی فردا برام یه نشونه بفرست اگه فردا نشونه بفرستی دیگه هیچ کاری نمیکنم وروی هیچ کس حساب باز نمیکنم وگرفتم خوابیدم و صبح که بیدار شدم تو تمرین ستاره قطبیم گفتم خدایا خودت مهرهای زندگیمو اینطور که درسته برام بچین ساعت12/5بودکه گوشیم زنگ خورد از تهران گفت شما روغن لادن خریدید تازگی‌ها گفتم آره گفت شما برنده ربع سکه شدید اصلا مونده بودم خدایا من شب ازت خواستم نشونه بفرستی خدایا منو ببخش که داشتم شرک می‌ورزید خدایا موهای تنم سیخ شده وبه سجده افتادم خدایا تو ایمانم رو صددرصد کردی خدا جونم تو به راحترین شکل داری بهم روزی میدی ومیگی من هستم من اصلا فکرش هم نمی‌کردم که یه ماه پیش من کد قرعه کشی قوطی روغن رو فرستادم واقعا استاد وقتی ازخود خدا بخواهی به راحترین شکل انجام میده گفتم بیام بنویسم هم برای خودم رد پایی باشه تا ایمانم قوی‌تر بشه که فقط از خودش بخواهم و بقیه دوستان هم استفاده کنند خدایا شکرت بی نهایت سپاسگزارم استاد واقعا باید تکامل رو طی کرد تا به مراحل بالاتر برسیم تا ایمانمون قوی‌تر بشه حالااز این به بعد میزنم توی دهنه این گفتگو گوهای ذهنی منفی وشیطانی استاد سپاسگزارم به خاطره این فایل زیباتون درپناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      حامد آقابکی گفته:
      مدت عضویت: 824 روز

      سلام خانم اسکندری

      این کامنت بهم امید داد که همه جا خدا هست کافیه فقط ازش درخواست کنیم

      بغضم گرفت مو به تنم سیخ شد مگه داریم از این قانون دقیق تر .

      کافیه رو کنی به سمت خدا بهش بگی من تسلیم درگاه تو هستم

      خدایا تو میدانی و من نمی‌دونم

      خدایا هر خیری از طرف تو برسه من بهش فقیرم

      کافیه روی خدا حساب باز کنی به جای اینکه روی بنده خدا حساب باز کنی .

      خدایا شکرت خدایا هزاران مرتبه شکرت

      دیوانه شدم از این همه کامنت های فوق العاده زیبا

      در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        زهرا اسگندری گفته:
        مدت عضویت: 761 روز

        به نام خدا سلام آقا حامد عزیز این هدایت خدا بوده که به کامنت من هدایت شدید بله همه جا خدا هست کافیه باورش کنیم وقتی هدیه ام به دستم رسید که 1خرداد بود یه پیام قرآنی بهم اومد که به زنده ای که هرگز نمی‌میرد توکل کن واو برای بندگانش کافی است ماتو جهانه جادوی واقعاً زندگی میکنیم واقعا دیوانه این خدا بزرگ شدم در پناه الله یکتا شادوسالم و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    مصطفی فرخی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1076 روز

    تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری میجوییم

    سلام خدمت هم فرکانسی ها و خواهرم میرم خانوم شایسته عزیز و سلامی گرم به گرمای تابستان جنوب ایران به استاد گرانقدر عزیزم سید حسن عباس منش عزیز

    آقا اول یه گلایه با بهونه ای که خانم شایسته بهمون داده و اونم اینکه هر دو یا سه روز یه بار یه فایل رو سایت آپلود میشد ولی این حدود بیست روزه که فایل جدیدی نیومده که البته استاد خودشون فرمودند که دارن یه دوره دیگه تهیه میکنن که دوباره ریشه کن کنه مشکلات هزاران نفر که به قانون جهان هستی باور دارن و اما تمرین

    من وقتی میخواستم گواهینامه بگیرم چون ماشین نداشتیم خب عملا تمرین هم نمی‌کردیم و یه ترسی تویه وجودم بود که بابا میدونی چقد سخته تو لایق نیستی و نمیتونی و ….

    خب این ها بود ولی من گفتم که خدایا نمیتونم تو کمک کن خلاصه که من برای شهری و آیین نامه امیدی نداشتم که قبول بشم برای همین خودم پشت گوش مینداختم خواندن رو تا شب آزمون آیین نامه از اونجایی که نمونه سوال هوایی که میدادم سی صفحه بود و من انگیزه ای برای قبول شدن اونم تویه یه روز خواندن نداشتم فقط پنج یا شش صفحه رو خوندم گفتم حالا میرم ببینم چی میشه خب از اونجایی که نود درصد سوالات تصویر داشت من یه نگاه جزیی به سوالات انداختم و چون واقعا خداوند به من لطف بیکرانی داده که این همه حافظه ام و هوش معادلاتی خوب کارمیکنه خب رفتم سر جلسه امتحان دیدم آه چهار صفحه از شش صفحه من به دستم رسیده و باید بنویسم منم با دو غلط قبول شدم و برای شهری بار اول از بس پیشم گفتن که زدن میکنن هدایت شدم به سخت ترین افسر مربوطه شهرستانم و رد شدم تا اینکه یکی از دوستانم گفت که برادرش تو باره اول قبول شده خب آقا مارو میگید انگار یه باور جدید ساخته که میشود و انگیزه پیدا کردم برا قبول شدن خب باید یه جلسه میرفتم آموزش رفتم و بعدش رفتم آزمون اون زمان که باید میرفتم آزمون پیرم شده بود و میرفتم جز نفرات آخر ولی یهو از زبون در رفت که سربازم و باید برم پادگان اصلا نمی‌خواستم که دروغ بگم

    ولی خب کاری بود که شد و اون افسر آدمی شوخ طبع بود و من رو با دور بعد سوار کرد و آزمون رو گرفت و قبول شدم و تویه کمتر از یک هفته تویه روز جمعه کارت گواهینامه ام اومد در خونه منی که اصلا امید نداشتم که گواهینامه بگیرم تویه بار دوم آزمون شهری و بار اول آزمون آیین نامه اونم با فک کنم بیست دقیقه یا نیم ساعت نهایتا قبول شدم به راحتی

    ولی اینجا که هستم میبینم که چقدر غرور من رو گرفته که بابا میخوای کار کنی که چی بشه روی باور هام رو میگم آخه میدونی یه ذهنیت مسمومی گرفتم که خدا موجودی خود پسنده که میخواد همه رو دوست داره خودش کنه و تا این کار رو نکنید عاشقش نشید اونم بهتون نعمت نامیده انگار یک انسان ازش ساختم که داره از قدرتش سو استفاده می‌کنه

    و الان دارم میبینم که زندگیم چقدر مثل یو یو شده و هی داره بکس و باد می‌کنه مشتری ها لغو میشن میرم یه جای دیگه رنگم رو پاسخ نمی‌دن ولی امروز من تمرین ستاره قطبی رو بعد از دو یا سه هفته نوشتم که اتفاق افتاد مشتری خرید باهام تماس گرفت و مشتری فروش رو من قرارشون رو گذاشتم کار ندارم مبلغش چقده کارم اینه که حل شد طلبکارم صحبت های در موردش شنیدم که تضادم رو حل می‌کنه خندم میگیره بگم ولی وقتی منطقی نگاه قضیه میکنم میبینم که بابا خدا یه سیستمه اگه میخوای هدایت بشی خب ازش در خواست میکنی نمیخوای هدایت بشی اونم هدایتت نمیکنه و هرطور تو بگی باهات رفتار میشه مثل الان من که خدارو یه آدم ظالم (که از محضرش طلب بخشش میکنم برای این دیدگاه که شیطانیه )میبینم که داره به زور میگه که یا من رو میخوای یا هیچی میبینم که تویه این حدود یک ماه چقدر دارم ضربه میخورم معامله ای که باید ده روز پیش انجام میشد الان انجام نشده و هی دارم دور میخورم دنبالش

    ولی توبه میکنم و میگم ببخشید و می‌دونم میبخشه رو انشالله بتونم روی خودم کار کنم و از این قوانین مثل استاد استفاده کنم

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  7. -
    حسام گفته:
    مدت عضویت: 2036 روز

    سلام به استاد عزیز و همه دوستان

    شب حدودا ساعت 9 می اومدم خونه رسیدم منزل دیدم هیچکسی نیست

    تماس گرفتم با خانوادم گفتند که به صورت اتفاقی از یه مراسم افتتاحیه یه رستوران سنتی باخبر شدند و الان توی مسیر اونجان تا به جشن برسند

    لوکیشن فرستادند که منم برم

    ماشین رو برداشتم و رفتم

    خیلی خوش گذشت

    میشه گفت توی این چند ماه گذشته توی فضا قرار نداشتم و چون قبلش از اینکه برم توجه کرده بودم به خواسته هام

    یکی از خواسته هام به خدا این بود که دوس دارم با آدمای شاد باشم و ………

    خلاصه خوش گذشت

    وقتی برمی گشتیم من رانندگی میکردم

    و طبق معمول گاهی حرکاتی رو که استاد عزیز گفتند رو دارم ولی اونقدر سطحش بالا نیس و در حد لایی کشیدن و اینا نیس

    مثلا دوس دارم ماشین هم با آهنگ خیلی آروم‌ برقصه و خیلی آروم فرمون رو به راست و چپ میبرم طوری کا ماشین در همون حالت حرکت توی مسیر صاف خانوادم به چپ و راست میرن

    یا اینکه وقتی به میادین میرسم گاهی اون میدون رو تا 3 یا 4 مرتبه دور میزنم و وقتی خانوادم گفتند تو رو خدا بسه دیگه مسیرمو ادامه میدم.

    البته اینم بگم که اینقد ادعام شده جلوی خانوادم که من رانندگیم خوبه که به خودم میگم راننده بین ال (بین الملل)

    و کلی از این حرفای بین ال ی به خودم نسبت میدم.

    بقول معروف ادعام میشه

    مث

    معکوس هام حرف نداره

    شاگرد چایی برام بریز

    و ……

    دیشب همگام با ریتم آهنگ ، نیش ترمزهایی رو میگرفتم مثلا 5 تا نیش ترمز پشت سر هم با ریتم آهنگ ،بعد از اینکه چند مرتبه گرفتم انگار که ترمز سمت راست خالی کرد و نگرفت . و باز رها کردم و گرفتم و بهتر شد

    اول ترسیدم

    خلاصه میتونم با توجه به صحبتهای استاد ، بگم که خدا ماشین رو هدایت کرد

    اومدیم خونه و کارامونو انجام دادیم و خوابیدیم

    به جرات میتونم بگم توی چند سال گذشته ساعت 4 صبح من بیدار نشدم

    نمیدونم چی شد بیدار شدم دیدم ساعت 4 صبحه

    هر چقد غلت زدم خوابم نبرد و یاد کامنت دوستان افتادم که میگفتن صبح خدا بیدارشون کرده و اونا از خدا پرسیدن که چی میخواد بگه و بهشون موضوعی رو گفته بوده

    منم دوس داشتم این تجربه رو داشته باشم اما هنوز نشده بود.

    منم توی همون گیجی گفتم خدا جون فک کنم چیزی میخوای بگی بگو

    بعد دیدم کمی سردرد دارم

    پاشدم شیاف سردرد گذاشتم

    بعد یهو گفتم خوب چیکار کنم

    فایل درسها رو ببینم

    یا برم قسمت مرا به نشانه ام هدایتم کن و یا……

    دیدم فایل جدید اومده

    استاد جان تا وسط فایل رو گوش دادم دیدم درباره حسام دارین میگین

    خوب فک کدم دیدم درسته

    خداوند داره بهم میگه مثال رانندگی رو بگیر ببر توی تمام زندگیت و ببین کجاها داری مغرور میشی.

    نشونه ها و سر نخ هایی رو گرفتم از اینکه نزدیک 47 سال ، این اجازه رو از خودم نداشتم که برای درآمدم هیچگونه تصمیمی بگیرم ولی با دوره احساس لیاقت این اتفاق افتاد و الان تصمیم‌گیرنده برای خریدهام منم

    در روابط معجزه ها اتفاق افتاد

    در شغلم اتفاقات خوبی افتاد

    در سلامتیم همینطور

    در خرید ماشینم همینطور

    و ………..

    اما استاد جان شما راست میگین این همزمانی اتفاق ماشین من با فایل شما ، خبرهای مهمتری توش داره مث اینکه تا چه حد دارم از نیروی هدایت در تمام قسمتهای زندگیم کمک میگیرم

    تا چه اندازه اونو اصل میدونم

    و……

    ممنونم بابت این آگاهی های عمیق

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  8. -
    نسرین سیفی گفته:
    مدت عضویت: 1120 روز

    به نام خدا

    نتایج شیرین

    (((اینکه اول کامنتم مینویسم نتایج شیرین چون خودم بی نهایت دوست دارم نتایج شیرین بچه‌هارو تو کامنتاشون‌ بخونم و احساسم‌ فوق‌العاده خوب میشه به همین خاطر دوست دارم کامنت منم از این جنس باشه و بچه‌ها بخونن و انشالا یه قوت قلبی باشه براشون )))

    سلام به استاد عزیزم و مریم جون و بچه‌های عزیز

    استادم من‌ دارم با اشک این کامنت رو مینویسم

    اشکی از سر باز شدن قلب

    اشکی که تهش هم یه نوع‌ دلتنگی شیرین داره هم خوشحالی و شوق

    مرور مسیرم و نتایج شیرینم

    استاد من شاید بزرگ ترین ظلمی که به خودم کردم تا الان نادیده گرفتن بی‌نهایت دستاوردامه‌

    و تمرکز روی چند موردی که موفق نبودم

    خیلی جالبه کوچیک میشمردم‌ تغییرات بزرگ زندگیمون و پایبندیمون‌ رو روی بعضی از قوانین بدیهی میدونستم

    مثال

    اینکه با چند تا چک و لگد ساده ما اول مسیر زندگیمون فهمیدیم نباید پول قرض بگیریم نباید وام بگیریم

    و بعد از این تصمیم حتی تو شرایط خیلی سخت هم که قرار گرفتیم این کارو نکردیم

    یادمه دخترمو و چهارماه بود باردار بودم که قندم رفت بالا و حتی پول ویزیت دکتر هم نداشتیم مشغول ساخت خونمون بودیم و دستمون خالی بود منشی دکترم وقتی بهش زنگ زدم و عدد قندمو گفتم گفت همین الان برو دکتر غدد

    دم غروب بود

    گریه کردم

    ولی انگار آروم شدم، انگار خواستم خدا بهم کمک کنه تو دلم گفتم خدایاتو که من  به راحتی باردار شدم خودت بچمو حفظ کن

    همسرم خواست بره پول قرض کنه ولی من گفتم صبر می‌کنیم چندروزی طول کشید تا پول رسید دستمون

    رفتم دکتر

    یه دکتر فوق‌العاده خوب و مهربون غدد هست تو قم که وقتاش‌ همیشه پره رفتم پیشش منشیش گفت اصلا وقت نداریم ولی بازم‌ به دکتر میگم، دکتر گفتن خیلی زود بفرستین داخل

    تو تایمی که منتظر بودم دو سه تا مراجع اومدن‌ با حال بد و حتی نامه بیمارستان ولی قبولشون نکرد همونجا من احساس کردم چقدر آسون کار من پیش رفت

    دکتر با خوشرویی برخورد کرد باهام و انسولین نوشت

    انسولین و که رفتم سازمان غذا و دارو بگیرم اونجا بهم گفتن چرا اصلا اومدی اینجا باید اینترنتی‌ فرم پر کنی و خلاصه داشتن میپیچوندنم‌ که از قضا رئیسشون‌ هم اونروز اونجا بود و به من گفتن‌ من خودم کارای پروندتون رو انجام میدم و در عرض چند دقیقه کارام جور شد و خدا دستانش رو برای من فرستاد، من اونروزا خیلی دلشکسته‌ بودم‌ ولی انقدر آدمای مهربونی خدا سر راهم قرار می‌داد که روزای سخت برام به آسونی می‌گذشت

    برای بیمه زایمانم باید صبح زود میرفتم تا بیمه خدمات درمانی بشم اما همش خواب میموندم‌ و تا بیدار میشدم دیر میشد بالاخره یک ماه مونده به زایمان رفتیم برای اینکه بیمه کنیم تو اونجا آقا اسم و مشخصات  همسرمو پرسید و زد تو سیستم و گفت قانون جدید اینه‌ که کسایی که بیمه نیستن ، یک ماه بیمه رایگان میشن و بعدش باید پول بدن ک من و همسرمو و پسرم بیمه شدیم یازده اردیبهشت بیمه شدم و ده خرداد دقیقا یک روز مونده به پایان یک ماه زایمان کردم و یازدهم مرخص شدم

    من سر هر دو زایمانم‌ همیشه اون لحظه‌ای رو که با  بچم بعد از زایمان میام خونه رو قشنگ تجسم میکردم و کلا براش برنامه‌ریزی میکردم و خداروشکر اون طور هم شد و بچه‌هام همه چیشون نرمال بود و همینطور خودم و به آسونی روند زایمانم پیش می‌رفت

    از معجزات زایمان‌ها و بارداری‌هام بخوام بگم واقعا کامنتم‌ خیلی طولانی میشه خیلی زیاد بودن و خدا خیلی واضح کمکم‌ می‌کرد، از یه دوست ، یه پدر ، یه حامی از همه چی فراتر کمکم‌ کرده تا این لحظه زندگیم

    من بدون اینکه بدونم‌ و یا حتی تو اطرافیانم‌ الگویی داشته باشم که فقط از خدا کمک بخوان تو زمینه ازدواجم همیشه میگفتم خدا برای من بهترین همسر و می‌فرسته و دقیقا خیلی معجزه وار زمانی که خیلی خیلی رنجیده بودم اما سر سجاده با خدا کلی حرف زدم و فقط چاره کارم و دست خودش میدونستم دقیقا کمتر از یک روز بعدش خدا به طور معجزه آسا همسرم رو توسط یکی از همسایه‌هامون معرفی کرد  و اصلا قرار نبود که تو دفعه اول من ببینمش ولی دیدمش و پسندیدمش‌ اما به خاطر اینکه من ساوه بودم و ایشون قم، گفتم نه

    و تو دلم گفتم خدایا اگه حق الهی من باشه این ازدواج دوباره خواستگاری میکنن اگرم نه که حتما صلاح نیست

    و اتفاقا دوباره خواستگاری کردن و حدود سه ماه باهم صحبت کردیم و با وجود خانواده فوق‌العاده سخت گیر من همه چی جورشد و ما به راحتی ازدواج کردیم

    همسر من یه نامزدی کوتاه داشتن قبل از من که بهم خورده بود ، همون اول موضوع و گفتن و من اصلا برام اهمیتی نداشت و حتی کوچک‌ترین توضیحی ازشون نخواستم‌ اما خوب چون اخلاق خانوادم رو میدونستم‌ گفتم اونا نفهمن  و فقط من و مادرم میدونستیم

    بنا به دلایلی اسم اون‌ خانم هنوز تو شناسنامه‌ همسرم بود و تاریخ عقد و طلاقشون هم بود و محضری که من خیلی دوست داشتم اونجا عقد کنیم گفت باید پدر عروس هم موضوع رو بدونه و حتی قبول نکرد رشوه بگیره تنها کاری که کرد این بود که آدرس یه محضری رو داد که گفت فقط این آقا قبول میکنه ما رفتیم اونجا اما یه محضری بود با یه سفره عقدی که خاک گرفته بود خیلی کهنه و قدیمی بود محضرش کلا خیلی نامناسب بود اما دیگه چاره‌ای نداشتیم حتی کار از این حرفا گذشته بود که بیایم به همه قضیه رو بگیم خلاصه قبول کردیم و چون خونه ما آپارتمانی بود قرار شد مهمونا خونه پدربزرگم بیان بابام زنگ زد به همسرم تا هماهنگ کنن که بدون هیچ برنامه ریزی و کوچیک ترین حرف قبلی گفت عاقد بیار عقد و تو خونه انجام بدیم که انگار دنیارو به من دادن من خیلی خیلی دوست داشتم تو خونه پدربزرگم عقد کنم، دقیقا تو اون اتاقی که وقتی بچه بودم عمم عقد کرده‌ بود و برام کلی خاطرات‌ شیرین مونده بود منم تو همون اتاق عقد کردم با یه سفره عقد ساده‌ و زیبایی که خودم چیدم و اون موضوع رو هم به لطف خدا کسی نفهمید

    برای مراسم عقدم مقداری پول جمع شده بود که پدرم‌ هم تو اون تایم بیکار بود لز من خواست پول و بدم بهش تا کار کنه و بعد بهم برگردونه علی رغم حرفای بقیه من بدون کوچکترین بحثی پول و دادم با بابام و در کمال ناباوری دو برابر اون پول به من هدیه داده شد از جانب یه خانم و همسرشون  که فرشته‌ های خدا  بودن

    کارای مراسم ازدواجمون خیلی خیلی راحت پیش رفت بهترین خدمات ، بهترین سالن ، بهترین غذا بهترین گروه موسیقی، بهترین گروه فیلمبرداری ، اجاره ماشین عروس حتی آرایشگاه و گلفروشی همه و همه خیلی باهامون خوب بودن و با کمترین قیمت همشون دستان خدا بودن

    قرار بود ما بعد از ازدواج به زیرزمین خونه مادرشوهرم بریم اما بنا به دلایلی جور نشد و من اصلا ناراحت نشدم و همون لحظه به همسرم گفتم خوب میریم یه جای بهتر اجاره می‌کنیم دوباره چند روز بعدش که باهم حرف میزدیم گفتیم خوب اصلا می‌خریم و تو شرایطی که همه میگفتن با این پول نمیشه اوایل سال 97 بود و همه چی داشت فوق‌العاده گرون میشد و چند برابر اما ما یه خونه عالی پیدا کردیم و خریدیم که یه سری خورده کاریاش‌ مونده بود خونه 60 متری 3 طبقه که دوطبقش‌ نازک کاریش مونده بود به قیمت 120 میلیون که زیرزمینشم‌ دادیم مستاجر و دو طبقه دیگش تکمیل کردیم‌ اون موقع قانون‌ رو نمیدونستیم و علی رغم مخالفت من همسرم‌ از مادرش حدود 80 گرم طلا قرض کرد که باز هم به لطف خدا تو سال 1401 بود که توسط فایلای‌ هدیه استاد تصمیم‌ گرفتیم تو اولین فرصتی که پیش اومد بدهیمون‌ رو بدیم که چند روز بعد پولش جور شد ما قبل از اینکه حتی دوباره خونه بخریم طلاها رو یک جا خریدیم و پس دادیم و خداشاهده طی یه مدت کوتاه طلا از دوبرابر هم بیشتر شد و از اون طرف ما ‌پولمون کمتر شده بود اما خونه‌ای که فروخته بودیم 100 متری بود ولی با قیمت خیلی عالی از یه آدم خیلی خوب خونه 130 متری خریدیم

    استاد شما تو دوره دوازده قدم میگین بعضیا یه گاری به خودشون میبندن تو یه مسیر سنگلاخی و سربالایی با چرخای‌  خراب و شکسته‌ و کلی بار ما تو زمینه کسب و کارمون اون گاری‌ رو بسته بودیم و متوجهش نبودیم اما الخیر و فی ماوقع‌ اینجا به کارمون اومد با خودمون گفتیم چرا باید انقدر سخت باشه

    استاد ما تو خودمون طمع و مقایسه و عجله رو کشف کردیم

    یعنی می‌گفتیم ما که قرض نمیگیریم ، ما که صداقت داریم ، ما که سخاوتمندی تو معامله و کلا رفتارمون،  پس عیب کار کجاست گاهی از خدا شاکی میشدم

    گاهی التماس گاهی گریه ، گاهی امید

    وفهمیدیم

    لایه‌های درونی افکارمون رو شناختیم ، ما خودمونو بادستان‌ خودمون تو هچل انداخته بودیم به این صورت که تمام پولمون رو دادیم به دوتا خونه و حتی پول برای بازسازی خونه ها هم نگه نداشته بودیم (شغل ما بازسازی خونست) حتی سال 402 هم برای بازسازی خونمون‌ پول پیش اون یکی خونه رو بردیم بالا و طلا فروختیم و صفر شدیم خداروشکر حتی یک ریال هم قرض و وام نداشتیم ولی سخت گذروندیم، همسرم می‌رفت اسنپ و از اونور حتی خرج خوردو خوراک هم با زور می‌رسوندیم‌

    البته که من‌ از تمام اون سختی ها چه تو زمینه شغلمون و چه کلا تو طول عمرم‌ ممنونم‌ و تجربه‌های ارزشمند زندگیم هستن که به خوبی به من یاد دادن سره رو از ناسره به خوبی تشخیص بدم

    ما عاشق شغلمون هستیم ، انقدر برامون بار آموزشی داشته که هر چقدر بگم کمه

    مثلا به خاطر اینکه زیاد اسباب کشی میکنیم فهمیدیم‌ شاید حدود 50 درصد وسایلمون اضافات و همه رو رد کردیم رفت و چقدر سبکبال و سبکبار شدیم چیزایی که دوست داریم می‌خریم اما اصلا اضافه و هیجانی خرید نمیکنیم و هیچ وسیله اضافه‌ای نداریم هیچی من یه قانون دارم میگم وسیله یا لباسی که بین شش ماه تا یک ساله که استفاده نشده دیگه هیچوقت استفاده نمیشه و به راحتی ردش میکنم میره‌ و الان دو سه سالی هست که هیچ وسیله‌ای اضافه نبوده

    ما با این سبک زندگیمون یاد گرفتیم‌ دل نبندیم به خونه‌هامون هرچند خیلی زیبا باشن و وابستشون‌ نمیشیم تو اون تایم لذت می‌بریم و بعد از اون بهترشو‌ می‌خریم

    و واقعا‌ ما فهمیدیم‌ کا چقدر سرمایه داریم استاد چون بسیار خوش قول‌ و صادق هستیم و این و زمانی بیشتر متوجهش میشیم که آدمی رو میبینیم‌ که بدقوله‌ یا دروغ زیاد میگه

    استاد ما تقریبا خیلی خیلی زود میتونیم بفهمیم‌ که کجا طمع داریم البته که خیلی کمه اما خوشبختانه به خاطر کم بودنش زود تشخیصش‌ میدیم و با فکت جلوشو میگیریم

    باور کمبود رو تو خودمون بهترداریم تشخیص میدیم و الحق که تو مهارش داریم خیلی بهتر عمل می‌کنیم

    حی من همیشه سعی میکنم اگه پسرم اسباب بازی و یا وسیله‌ای میخواد از کلمه نداریم استفاده نکنم و بهش میگم هر وقت شرایط جور شد می‌خریم

    میتونم با اطمینان 99 درصد بگم که یکی از بهترین اخلاق‌ هام اینه که هر چی برای خودم میپسندم‌ برای دیگران هم میپسندم و چقدر خوشحالم برای این موضوع و میفهمم‌ خیلی ارزشمنده چون ادم‌هایی رو دیدم که هر معامله بدی رو برای منافع هرچند ناچیز خودشون به بقیه پیشنهاد میکنن، حتی آدمایی رو دیدم که خودشون خوب میخورن اما مهمون که میره خونشون بدترین خوراکی و ارزانترین خوراکی و غذا رو براش فراهم میکنن ، ترس دارن که وسایلشون به هم بخوره یا خراب بشه ،بدترین هدیه هارو برای اطرافیان میخرن و … و من با دیدن اونها میفهمم‌ این یه سرمایست‌ تو وجودم که هر چی برای خودم می‌پسندم برای دیگران هم می‌پسندم

    تو یه تایمی اسیر نجواهای شیطان شده بودم و داشتم به خاطر تلافی زور میزدم در مواجهه‌ با اون آدما مثل اونا بشم ولی حالم خراب بود و فهمیدم که نباید اجازه بدم این خصوشیت‌ خوبم نابود بشه و منتظر جبران خداباشم نه بنده‌هاش 

    استاد من یه زمانی انقدر مکالمات تلفنی طولانی بود با عمه و خاله و دوستام که ذهنمم‌ پر از غیبت میشد الان خیلی کوتاهه‌ و به مراتب خیلی خیلی کمتر غیبت میکنم

    همسرم تقریبا 15 سال بود سیگار می‌کشید اما با یه تلنگر شما به لطف خدا ترک کرو

    من خودم لب به قلیون و سیگار  و هیچی نمیزنم و اصلا این و نشونه کلاس نمیدونم و تو جمع یا مهمونی با افتخار میگم من نمیکشم

    چهرم کاملا نچراله و به لطف خدا زیباست و خوشبختانه به این موضوع واقفم و صورتمو خیلی دوست دارم و فقط یه ریمل و رژ میزنم

    انقدر هر کسی که با همسرم کار میکنه ازش راضیه که همیشه می‌شنویم آزمون تعریف کردن و به لطف خدا آدمای خوبی سر راهمون قرار میگیرن

    ما شش ساله که ازدواج کردیم‌ و شش تا محله زندگی کردیم و همه همسایه‌هامون آزمون راضی بودن و همیشه برخورد خوب دیدیم از آدما

    استاد من با صحبت‌های اخیر شما تو دوره هم جهت با جریان خداوند غرور رو هم تو خودم شناسایی کردم فور میکردم مغرور نیستم اما فهمیدم گاهی هستم انشالا بتونم خیلی متواضع‌تر بشم

    استاد به لطف خدا و کمک آموزش‌های شما الان تو جایگاهی تو زندگیمون هستیم که همه چیز داریم هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ معنوی و البته که همیشه میشه بهتر و بهتر شد

    من و همسرم عاشق هم هستیم و با هم زندگی رو ساختیم و همدیگه رو کامل کردیم روزهایی بوده خصوصا اوایل ازدواج که مسائلی داشتیم اما به لطف خدا حلش کردیم با هم ، باصبر‌ و گذشت

    و بچه‌هام که فوق‌العاده هستن ، بی نهایت زیبا و باهوش و بادرک و شیرین و بامزه. من میدونم که مادر کامل و بی نقصی نیستم اما دارم تلاش می‌کنم بهتر بشم

    ما خانواده‌هایی داریم خیلی خیلی خوب و ارزشمند که اوقات با ارزشی رو باهاشون میگذرونیم

    استاد من به شدت از رانندگی میترسیدم و فکر میکردم هیچوقت یاد نمیگیرم اما (تو قدم اول ،دوره دوازده قدم) تصمیم گرفتم برم گواهی نامه بگیرم و آیین نامه رو اولین بار و تو شهری و دومین بار قبول شدم

    چند سالی بود دلم میخواست سنتور یاد بگیرم ثبت نام کردم و چند جلسست‌ که دارم میرم و اصلش بر تمرین و تکراره،  شده حتی روزی نیم ساعت و این مسئله‌ای هست که شما هم تاکید دارین بهش تمرین و استمرار

    به لطف خدا مسیر زندگی پیش روی ما پر از جذابیته

    خوشحالم و خداروشاکرم‌  جایی هست که میتونم حرفامو بزنم و کسانی هستن که  جنس حرفامو می‌فهمن

    میشه به همه اتفاقات زندگیم‌ که براتون بخش کوچیکی رو نوشتم از زاویه‌ای نگاه کرد که عادی و بدیهی باشه و یا حال و احساس آدم بد بشه و یا ناچیز شمرده بشه و حتی بعضی رفتارهای‌ ما سادگی انگاشته‌ بشه اما من میدونم که نگاه‌ کردن به ماجراهای زندگیم از این منظر و زاویه لطف و نگاه ویژه خداست

    در پناه خدای یکتا باشین 

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  9. -
    زینب حاجتی گفته:
    مدت عضویت: 1045 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم بانو وتمام دوستانم در این سایت الهی

    خداروشکر که باز چشمون به جمال استاد روشن شد با فایل جدید از سری فایل های توحید عملی

    این فایل مناسب حال امروز من بود وهدیه ای بود از سمت الله برای من

    من امروز ناارام بودم و همش داشتم میگفتم و مینوشتم که خدایا هدایتم کن

    خدایا دستم رو بگیر

    خدایا من به هرخیری از تو بهم برسه فقیرم

    خدایا من به تو محتاجم

    خدایا من جز تو راهنمایی ندارم

    خدایا آدمهای درست وارد زندگیم کن

    خدایا کمکم کن ذهنم رو کنترل کنم

    خدایا هرچیزی که به نفع من نیست از زندگیم خارج کن

    خدایا بهم آرامش بده

    خدایا حال دلم رو خوب کن

    خدایا هدایتم کن به کار درست به مسیر درست به افراد درست

    خدایا تو از پیدا و پنهان من خبر داری پس دستم رو بگیر

    خدایا تو بگو کار درست چیه

    خدایا تو بگو راه درست چیه

    خدایا تو هر لحظه مغازم رو پر مشتری آسون کن

    خدایا تو کمکم کن ذهن چموشم رو آروم کنم

    داشتم اینها رو با خودم مرور میکردم و مینوشتم که یه لحظه گفتم برم توی سایت شاید فایل جدید اومده

    وقتی وارد سایت شدم و دیدم نوشته توحید عملی 11 یه لحظه قلبم آروم شد گفتم این برای کنه خوشحال فایل رو دانلود کردم وگوش کردم ولی لازمه بارها گوشش کنم تا به عمق جانم بشینه

    استاد عزیز بازم ازتون سپاسگزارم مرررسی که هستین، فعلن خدانگهدار همگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  10. -
    غزل گفته:
    مدت عضویت: 652 روز

    سلام به همه دوستانم

    حدس بزنید چیشده!

    من امروز امتحان آیین نامه داشتم.

    بله دقیقا امروز که استاد بعد مدتها فایل جدید گذاشتن و دقیقا با همین مثال .

    باورتون میشههه؟؟؟

    من امتحانم رو برای دومین بار رد شدم. خیلی عصبانی شدم چون اینبار واقعا امکان نداشت که من غلط بزنم سوالهارو و رد شم.

    چرا؟ چون تجربیات گذشته‌ی من میگفت غزل نمره‌ی پایین تو کارنامه تحصیلیش وجود نداره.

    حالا من رد شم؟

    روال کار اینطوره ک چندتا برگه ازمون با سوالهای مختلف بهت میدن به همراه پاسخنامه و تو به سوالها پاسخ میدی.

    حالا اون چندتا برگه سوال رو با جواب ، پی دی اف کردن میدن به افراد ک بخونن بیان امتحان بدن.

    منم که سیستم همه رو اون لحظه بی عیب و نقص میدیدم و اصلا حواسم به سیستم جهان نبود که مو لای درزش نمیره.

    و حتی به نشونه‌ای ک خداوند از طریق یک دوست برام فرستاد دقتی نکردم.دوستم بهم گفته بود کتابت رو بخون.

    بعد از ازمون پی دی اف رو چک کردم و برگه سوالم رو پیدا کردم

    صفحه اول رو کاملا صحیح زده بودم اما صفحه دوم سوالای پی دی اف با سوالای من متفاوت بود.

    و بعد منی ک عصبی شدم ک چرا مردم کارشون رو درست انجام نمیدن.

    بلافاصله بعد از زدن این حرف این صدارو شنیدم که گفت تو کارتو درست انجام دادی؟

    دلت خوش بود سوال و جواب بهت دادن و فقط اونا میتونن کمکت کنن امتحان رو قبول شی.تو چشمت به دست آدماست از چی شکایت میکنی؟

    ازونور این صدا میومد ک پس اونهایی ک فقط فایل پی دی اف رو خوندن و دفعه اول اومدن قبول شدن چی؟‌

    چرا اون برگه سوالی ک ایراد داره دقیقا باید بیفته دست من؟

    و برای گرفتن جواب اومدم سایت

    دیدم استاد فایل جدید گذاشته .

    وقتی فهمیدم مثال استاد چی هست ویدیو رو استپ کردم و فقط خدا میدونه ک احساس من چی بود.

    از صب ک فایل رو دیدم تا الان بهش گوش دادم .

    این رد شدن من تو امتحان اجابت یک خواسته‌ی من از خداوند بود.

    من در تمامی صفحات شکر گذاریم مینویسم ک خدایا اگر دارم از مسیر درست خارج میشم تو هدایتم کن.

    خداوند هم گفت بیا هدایت کردم.عاااالی هدایتم کرد دوستان .به قول استاد چک خوبی خوردم.شاید برای خیلی ها یه امتحانی باشه ک مهم نباشه اما برای من یجورایی سنگین بود چون اصلا انتظار نداشتم با اون سابقه‌ی پر اعتبار که مننننن بلدم بابا اینکه چندتا سواله هیچی نیست .

    من درواقع عصبانیتم به خاطر رد شدن نبود به خاطر این بود ک من از خدا خواسته بودم کمکم کنه ولی اتکا کرده بودم به توانایی و دانش خودم و باور این رو نداشتم ک من هیچی نمیدونم و هرچی آگاهی میاد از خدا میاد.

    فهمیدم ک من در تمامی لحظاتم باید از خداوند یاری بخوام.فقط گفتن این جمله که( خدایا من توانایی هام رو از تو دارم) بدرد نمیخوره.این باور باید بره تو جونت.باید تو عمل و رفتارت نشونش بدی.

    این سوال بود برام ک چرا پس افراد با تجربه مشابه با من نتیجه متفاوت میگیرن.ینی همون پی دی اف رو خوندن دفعه اول اومدن امتحانو دادن قبول شدن.

    استاد به این سوال هم با مثال ازمون کنکورشون پاسخ دادن.

    تصورش رو کنید این هماهنگی فقط از دست خداوند برمیاد.

    کی میتونه این رو تعریف کنه ک من بیام صاف هدایت شم به این فایل.همون لحظه حسم بگه برو به سایت سر بزن.بعد استاد این فایل رو معلوم نیست کی ضبط کرده بودن ک امروز صبح گذاشتت . یا شایدم تازه گرفتن همون لحظه ادیت شده پست شده رو سایت.

    حسم عالیه و من درس بزرگی گرفتم امروز . خوشحالیه من بیشتر برای این هست که از این آگاهی ازین به بعد هی استفاده کنم و بعد از این چقدر بهتر از قبل خودم هستم.

    همه داریم تجربیاتی که سپردیم به خداوند و چرخ زندگی به روانی چرخیده و از اون مسئله گذر کرده.

    هرموقع کارهام زیاده میسپرم به دست خداوند. میگم خدایا به زمان من برکت بده.ینی کارهای زیاد در زمان کوتاه انجام میشن. نمیدونم باور میکنید یا نه خودمم نمیدونم چطوری.حالا از اونورشم داشتم ک کار زیاد بوده برنامه سفت و سخت چیدم همه بیرون رفتنام هم کنسل کردم باز نرسیدم همه رو انجام بدم.

    ولی اینها همه اتفاقاتی هستن ک در زندگی ما رخ داده اما ما فراموش می‌کنیم گاهی اوقات ک این سیستم چقدر دقیق کار میکنه.

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای: