اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 23
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
درود بر استاد عزیزم ، خانم شایسته نازنین و دوستان فوق العاده ام
5 سال پیش بعد از 13 سال زندگی مشترک تصمیم گرفتم از همسرم جدا بشم ، برای خانواده هامون ناباورانه ترین تصمیم ممکن بود ، دوستان هر کدووم تو زندگی تجربه ترس هایی رو داشتین ، سرشار از ترس بودم ، ولی هر بار تو دلم نجوا میکردم این اتفاق به نفع هر سه ما خواهد بود و هست ، یک فرزند پسر داریم ، وقتی تو خونه با هم بازی می کردیم با صدای بلند با آهنگ براش می خونم اییییین اتفاق به نفع هر سه ماست و … اون موقع نمی دونستم با چه گشایشی در زندگیم مواجه می شم ، فقط نه تنها در کلام باورم این بود که این اتفاق به نفع ماست ، الان بعد از 5 سال روزانه و هر لحظه به خاطر آرامشی که من و پسرم داریم خدا رو شاکرم ، و خوشحالم ، این ما هستیم که رنگ و طعم اتفاقات رو می سازیم با باورهامون دوستان ، اینکه در ویدئو به جای کلمه انفجار از جداشدن سریع استفاده شده دیگه رفته به ناخودآگاهشون اینکه اتفاقات رو حتی در کلام با عینک موفقیت و رسیدن به هدف ببینن ، ذهنشون عادت کرده از کلمات مثبت و پربار استفاده کنه ، الان در حال حاضر با یکی از ترس های خودم دارم روبرو می شم ، قبلا وقتی به ابن مسئله فکر می کردم دلم آشوب می شد ترس تمام وجودم رو می گرفت ، دستام یخ می زد و می لرزید ، باورتون نمی شه در مدت خیلی کوتاهی همه این احساس ها جاشو با ایمان ، شجاعت ، توکل و سپاس عوض کردن ، فقط با تغییر نگاه من ، خودم باور نمیکنم در مدت خیلی کوتاه نزدیک دو هفته البته تمرکز داشتم روی تغییر عمیق احساساتم ، و چرایی شون و اینکه من چرا در مورد اون مسئله اینقدر ترس دارم ، اووووه که چقدر ذهن ما برای اینکه نخواد چیزی رو باور کنه چه دلایل زیرکانه و توجیهات محکمی برای خودش میاره ، یکی یکی دلایل ذهنی خودم رو بررسی کردم ، استاد عزیز می دونید به چی رسیدم ، اینکه من چقدر ایمانم کامل نیست و ترسی که دارم داره از اون آب می خوره این همه سال ، شروع کردم به تغییر نگاهم ، اینکه اگه اون اتفاق بیفته چی می شه ، البته که اتفاقات ناخواسته به ظاهر بد به دنبالش خواهد افتاد همه رو تصور کردم و در برابر هر کدووم خودم رو تسلیم کردم و توکل کردم عمیقا ، خودم رو با ایمان مصلح کردم ، و امروز استارت اون موضوع رو می زنم ، خیلی آرامش دارم خیلی شجاع ترم ، خیلی خودمو دوست دارم ، خیلی منتظر اتفاقات و نتایج پرهیجان و آرامش بخش هستم ، خدایا شکر ، خوشحالم و به خودم می بالم ، و خدا رو سپاس می گم و افتخار می کنم به خانواده بزرگ عباسمنشی .سپاس
به نام خدای غفور رحیم
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته مهربان
سلام خدمت همه ی دوستان عزیز و هم کلاسی های الهی
استاد شاید باورتون نشه ولی خیلی نیاز داشتم به این فایل دقیقا در شرایطی هستم که باید بیشتر از همیشه ذهنم رو کنترل کنم تا نگاهی به وضعیتم داشته باشم که هم حالم بهتر بشه هم حس بهتری بهم دست بده و هم در واقع الخیر فی ما وقع بشه برام من الان در حال پرداخت مبالغی هستم که خدارو شکر قسمت زیادی رو پرداخت کردم
این مبالغ رو برای مسیر اشتباهی که قبلا در کسب کارم داشتم قرض کرده بودم از نامناسب ترین نوعش که خدارو شکر با گفته های استاد تقریبا چهار ماهه که مسیرم تغیر کرده و دست چک و قرض و وام و نسیه حراج تبلیغ تخفیف از کسب کارم برای همیشه از زندگیم حذف شده
و در مسیر درست قرار گرفتم ولی خب ااوضاع باید خیلی بهتر بشه نه تنها باید بدهی ها کامل تصفیه بشه بلکه باید به استقلال مالی و بقیه اهداف مالی برسم خب خدارو شکر همین که در مسیر درستی قرار دارم و ذره ذره دارم باگ هامو پپیدا و برطرفشون میکنم با ادامه دادن همیشگی اموزش های استاد و به کار بستن اون ها در زندگیم همین حس خوبی بهم میده و یه ندایی از درونم بهم میگه محمد تو در مسیر درستی قرار داری ادامه بده نجواهای شیطانم هست ولی انصافا زورش کم شده چون من بیشتر ورودی های مناسب دارم میگیرم بیشتر دارم تلاش میکنم که بهتر به غضیه نگاه کنم البته واقعیت هم همینه که همیشه خدای مهربان مارو یاری کرده و نجات بخش بوده و دستمون رو گرفته
ولی این ذهن انقدر میخواد تو توجه کنی به نکات منفی که اون محبت های خدارو یادت بره
اما ما باید بدونیم به قول استاد دفعات قبل که ما موفق شدیم این نجوا ها بود ولی موفق شدیم
و بازم هم خدا هست و باز هم موفق میشیم اون مارو یاری میکنه و مسیر رو رای ما هموار میکنه و ادم هاشو به طرق مختلف به یاری ما میفرسته به شکل مستری به شکل محصول به شکل ایده به شکل انرژی به یاری ما میاد ولی من هم باید اداه بدم به کنترل ذهن به ورودی های خوب گرفتن به توجه به نکات مثبت به توجه به کوچک ترین پیشرفت و …..
به قول این بنده خدا
الان من مواجه شدم با عملیات پرداخت سریع
برنامه ریزی نشده پول هایی که قرض گرفتم و کلی برای من درس و تجربه داشت خدارو شکر در سن بیستو سه سالگی فهمیدم که
هیچ وقت نباید از چک استفاده کنم
هیچ وقت نباید وام بگیرم
هیچ وقت نباید پول دستی بگیرم
هیچ وقت نباید تبلیغ کنم
هیچ وقت نباید حراج بزنم
و هیچ وقت نباید قوانین و سنت الهی رو زیر پا بگذارم چون در سنت الهی تغیری نیست
و به قول ادیسون فهمیدم این راه ها جواب نمیده به هیچ عنوان حس حال و فرکانسی که در حالتی که بدهکار نیستی و چک نداری رو به هیچ عنوان اون حال رو در حالت بدهکاری نداری
زمانی که بده کار هستی در واقع خیلیی از مشتری های خوب و موقعیت های خوب و نعمت ها وارد زندگیت نمیشه چون تو با اون نعمت ها فاصله فرکانسی داری
من همین الان خیلی از کاسب هارو میبینم که به ظاهر شاید موفق باشن ولی گاها از چک استفاده میکنند یا وام میگیرند و اعتقادشون اینه که اندازه و موقعیت رو میسنجند اما این قانون رو نمیدونند که در اون حالت از خیلی نعمت ها محرومند
من بالاترین حد موفقیت رو میخوام و برای به دست اوردنش باید مسیری که استاد رفته رو برم چون انصافا دست اورد و نتیجش رو من در زندگی کسی تا به حال ندیدم و واقعا زندگی ایده عالی داره از لحاظ استقلال مالی از لحاظ سلامتی از لحاظ ازادی زمانی مکانی از لحاظ روابط نوع مشتری ها نوع وروش در امد زایی بالا ترین کیفیت و استاندارد رو داره و باید برای به دست اوردن چنین زندگی باید مثل ایشون فکر کنم و مثل ایشون عمل کنم الهی صد هزار مرتبه شکرت خدایا سپاس گذارم
استاد عزیزم خانم شایسته مهربان دوستان گلم امید وارم هر جا که هستید شاد و سالم ثروتمند باشید یا حق
به نام هدایگترم
سلام به خانواده صمیمی خودم
از اونجا که این فایل تو دسته کنترل ذهن هست
دوست داشتم مطلبی رو درباره اعراض بگم
وقتی یه فکر منفی، یه نجوا حمله میکنه بهت
اون لحظه، وقتی داره منفی بافی میکنه برات،یه جوریه که با قدرت میگه اونی ک من میگم درسته هاااا.
تو هی سعی میکنی برای دیدن از نگاه خدا، ولی ذهنت با قدرت میگه،اینی ک من میگم درسته!
میدونی چرا؟ به پشتوانه همه ی باور های مسموم
به پشتوانه سیم کشی غلطش
ولی، تغییر نتایج از اینجاست که شروع میشه
وقتی، شروع کنی به کنترل ذهنت
وقتی هرچقدر زور بزنه که در جهت برداشت های خودش، در جهت برداشت های اشتباهش تو رو وادار به اقدامی بکنه، ولی تو هرجقدر اون فشـــار بیاره، نکنی اون کارو، انجام ندیاون ری اکشن رو، کنترل کنی خودتو، سفت و سخت، شل نکنی، نگی فقط اینبار قول که از، دفعه بعد جلوی ذهنم وایسم… نه، وقتی درست همونجا که میفهمی چقدر داره چرت و پرت میگه دَم به دَمش ندی و کاری ک میخواد رو نکنی، و اون هی بیشتر خودشو به در و دیوار میکوبه که تو تسلیم بشی، ولی تو ادامه بده، تسلیم ذهنت نشو… و میخوام بهت بگم، وقتی تو به جهاد اکبرت ادامه میدیو تسلیم نمیشی، تسلیم اون فکر نمیشی، یهو میبینی عععع این فکره که انــــقد منو بهم ریخت چقدر چرت بودا! و کاملا برات بی اهمیت میشه!
میرسی به این نقطه، فقط کافیه تسلیم اون نجوا نشی…
این بارها و بارها برای من اتفاق افتاده و دوست داشتم بیام بنویسم براتون
اگر شما هم از، دست نجواها عاصی میشین
تسلیم نشین،برای فقط آروم شدن چند لحظه ای، اون کاری ک نجوا میگه رو نکنبن که فقط راحت شین… اگر تسلیم نشید میرسید به اون نقطه ای که گفتم.و اونقدر لذت داره، اونقدر آرامش عمیق داره، وقتی از پسش بربیای انقدر حست خوب میشه و با یادآوریش، دفعات بعد راحت تر ذهنتو کنترل میکنی.
دفعه بعد که نجوایی میاد، میگی دفعه قبل ک فکر میکردم اون فکره اوووونقدر مهمه و اونقدر بهمم ریخت و درگیرم کرد، بعدش رسیدم به اون نقطه ک برام ذره ای اهمیت نداشته باشه و بفهمم چقدر پوچه و بگذرم ازش
این دفعه هم همونطوره.
فقط کافیه ول ندم و تسلیم ذهنم نشم.
سلام استاد محترم و دوستان صمیمی
الهی هدایتم را سپاس
تجربه من اینه که
دانشگاه مقطع ارشد قبول شدم ، کارای ثبت نام انجام شد ، شهریه ثابت هم واریز کردم ، تا اینجا اتفاق خوب و مثبت و خواسته ام بود.
رفتم برای انتخاب واحد اونجا متوجه شدم که مجازی پذیرفته شدم و معنیش اینه که طی پلتفرم خاصی کلاس ها برگزار میشه که روی گوشی من نصب نمیشد ، و عملا راه ارتباطی با دانشجو و استادها قطع میشه و باید خودم میخوندم
همون روز و ساعت تصمیم گرفتم انصراف بدم ،، چون گذروندن ترم بدون کلاس و استاد رو در توانم نمیدیدم
برای عودت شهریه هم گفتن باید نامه نگاری بشه و کلش رو برنمیگردونن ، خلاصه اون ذوق و شوق به یه حس و حال بد تبدیل شد
محوطه دانشگاه چند دقیقه ای نشستم ، قوانین رو هم نمیدونستم ،، ولی یه حسی بهم میگفت حتما دلیلی داره
برگشتم خونه مدتی تلاش کردم برای نصب پلتفرم ، و موفق نشدم ،، چند روزی ذهنم خیلی درگیر بود ، نهایت تصمیم گرفتم خودم کتابا رو تهیه و شروع کنم
دو ترم خودخوان پیش رفتم ( خودم میخوندم و امتحان میدادم ، سخت بود ولی نه زجر آور )
ترم سه ، برنامه روی لبتاپ که تازه خریدیم نصب شد و دیگه کلاسا رو میتونستم شرکت کنم ، بماند که اینم داستان خودش رو داشت ، اینکه نت و برق قطع نشه و فایل ارائه بموقع اپلود بشه و غیره ️
البته که همون ترم اول به این نتیجه رسیدم که با شرایط من ، اصلا باید همین مجازی قبول میشدم ،چه از لحاظ بعد مسافت و زمانی که ازم میگرفت ، خستگی راه و نبود وسیله عمومی ، چه هزینه رفت و برگشت ، چه هماهنگی با خانواده
و اونجا باور کردم هدایت خداوند رو برای تمام اتفاقات و بسته شدن بعضی درها ( اینکه عودت شهریه انجام نشد ،، اگه شهریه عودت داده میشد قطعا ادامه نمیدادم )
از اون روز هر مسئله ای پیش میاد ، میگم حتما دلیلی داره ،، سعی میکنم آرامشم رو حفظ کنم تا بهتر تصمیم بگیرم ، جنبه های مثبت رو ببینم
خیلی ممنونم بابت همه آگاهی های بینظیر
سلام خدمت استاد عزیزم و خداقوت به مریم جانم
شیما هستم
فوق العاده بود چقدر لذت بردم و چقدر همچی برام راحت شد و یاداوری اینکه با عوض کردن نگام به شرایط چه نتیجه های عالی گرفتم و لذت برم تجربه های زیادی کسب کردم
وقتی تصادف کردم همه میگفتن تو نمیتونی راه بری حتی دکترها من یادمه اصلا حرفشون توجه نکردم هر روز لذت بردم هر روز هدف گذاری میکردم در نهایت خبری حتی از پا درد من نیست
وقتی امدیم تهران دنبال خونه همه میگفتن با این پول خونه بدون اسانسور و پارکینگ گیرمون میاد حتی خیلی قدیمی یا طیقه4بدون اسانسور ولی من دبال خونه فول بودم و فیو فوق العاده در نتیجه با امین صحبت کردیم و به شرایط توجه نکردیم و الان تهران زیرپامه و یه ساختمان فول امکانات
وقتی میخواستم کار شروع کنم کسی منو نمیشناخت جایی برا تدریس نداشتم با توجه نکردن و حال خوبم درامدم به ماهی 40تومنم رسید
یروز رفتم دکتر گفت ذخیره تخمدانهات کم شدن و باید سریع بچه دار شی اونم ایا بشه ایا نشه از تونجایی هنوز بچه نمیخواستم من اونروز خودمو جم کردم فکرمو کنترل کردم هدایت شدم به شرایط عالی که با تمرکز رو اتفاقات عالی و هدایت به قانون سلامتی به حد نرمال رسوندم و همه میگفتن امکان نداره
از مهاجرت به تهران ترسیدیم ولی امروز که تهرانم هروز شکر گزاری کردم
و….
ممنون بابت اگاهی های نابتون
عاشقتونیم
سلام خدمت دوستان واستاد بزرگوار..من درسال 97بودکه ازطریق یکی از مشتریهای شغل خودم که داخل بازارشاگرد اون مغازه بودم بااستادعباس منش اشنا شدم وازاونجایی که ازشغل خودم راضی نبودم به خاطر درآمدکم وساعت کاری بالاحرفهای استاد خیلی به دلم نشست ومن را تحت تاثیرخودش قرارداد.از اونجا به بعد بیشترفایل های دانلودی سایت رانگاه میکردم وحتی دانلود کرده بودم البته داخل یکی از گروهای تلگرامی بود که بعدا هدایت شدم به خودسایت..وفایل هارا گوش میدادم اما بعضی اوقات ازشدت خستگی شاید یکی دوروز فایل ها را گوش نمیدادم وبازهم که یه مقداراحساس خستگی ازکاربهم دست میدادسریع میومدم داخل سایت وبه طورعجیب حال دلم خوب میشد..تا اینکه اخرای 97عروسی کردم ورفتم سرخونه وزندگیم از اونجا به بعدهم شاگردداداشم توی همین شغل بودم که اصلا اون شغل ودرآمدش منو راضی نمیکردوهمیشه حال دلم بدبودولی باز به اجبار خانواده که ایشون داداش بزرگترهستش پیشش کارمیکردم این ماجرا تا سال 1400 ادامه داشت..2هفته مانده به سال جدیدبا داداشم صحبت کردم بهش گفتم واقعا نمیصرفه برام وتازه بچم به دنیا اومده وحقوقم را زیادترش کن ولی اون درجواب من گفت حالا برو تا بعدعید ببینم چی میشه..من گفتم باشه درحالی که حالم خوب نبود چند قدمی برداشتم که یهو داداشم صدام زدوگفت بعد13 یه 50تومنی میزارم رو مزدت اون موقع روزانه 200تومن روزمزد حقوقم میداداین دفعه یه لبخندی زدم واومدم ازپیشش انگاردلم قرص شده بود با خودم عهد بستم هرگزوهرگزدیگه پیشش سرکارنمیرم..عزم خودم را جزم برای گرفتن یه مغازه کردم 1ماه بیکارشدم هم بچم به دنیا اومده بود وهم قسط هام داشت سنگین میشداما حال دلم خوب بود ویه حسی میگفت یه راه باز میشه واز اونجایی که به قول استاددنیا کرنش میکنه درمقابل درخواست های ما به طور معجزه اسایی بایکی از دوستانم شریکی یه مغازه اجاره کردیم باتمام امکانات البته امکاناتش را خریدیم و شریکی مدت8 ماه ایستادیم وبعد از 8 ماه اون گفت خسته شدم ومغازه را میخام بدم به توومن مغازه را ازش برداشتم والان خدارا صدهزارمرتبه شکر درآمدم نسبت به سال 97 تا 1400 حداقل 3 برابر شده..این اتفاق شاید به ظاهربد بوداما باعث شددل را به خدا بسپارم وبرم جلو وخدا کمکم کرد..ممنونم از استادکه واقعا دستی از دستان خدا برای من هست..خدارا سپاسگزارم..
با سلام خدمت استاد عزیز
مورد اول برمیگرده به حدود سه چهارسال قبل که البته اون موقع باقانون آشنا نبودم
توی یه خونه حدود چهل متری زندگی میکردیم که صاحبخونه خوبی هم داشتیم فکرکنم حدوددوسه سالی مستاجربودیم تااینکه حدود دوماهی مونده بودبه تمدید قرارداد جدید صاحبخونه گفت میخوام کابینتای خونه رو تعویض کنم به خاطرشما چون کابینتای قبلی کهنه وقدیمی شده، ماهم خوشحال شدیم خلاصه باهر سختی بود توی خونه چهل متری نجار آوردن و کابینتارو تعویض کردن و من وخانمم خوشحال بودیم تااینکه شاید دوسه هفته ای مونده بود به تمدید اجاره که صاحبخونه تماس گرفت که من میخوام خونه رو بفروشم به صاحبخونه جدید میگم بامستاجرمیفروشم
من وخانمم خیلی ناراحت شدیم که البته خانمم خیلیی بیشتر ازمن ناراحت شد اماخب نمیدونم باوجوداینکه قانون نمیدونستم یه جورایی خیالم راحت بود ومیشه گفت حالم خوب بود،بنگاهی هم گفت که صاحبخونه جدید میگه خودم میخوام بیام بشینم به فکرخونه باشید
شاید باور کردنی نباشه که پول پیش کمی داشتیم اما خب توی دومین یاسومین بنگاهی که رفتیم خونه ای پیدا کردیم که الانم توی همین خونه میشینیم که حدود هفتاد متره وازنظر منطقه ای خیلی بهتر هم دسترسی عالی هم ساختمون خیلیییی عالیترر از ساختمون قبل هم صاحبخونه چقدرررر انسان عالی هم همسایه ها چقدرررر بهتر از همسایه های قبلی
باخانمم گاهی به یاداین موضوع میفتیم میگیم یعنی اگر قراربود خودمون بگردیم وهمچین جایی پیدا کنیم شاید نمیشد فقط وفقط کار خداست
مورد دوم هم مربوط به ماشین میشه که ازقبل در سمت راننده مقداری رفته بود داخل که به خاطر هزینش درستش نکرده بودم تا حدوددوماه قبل توی کوچه ای درحال رانندگی بودم که یه شاسی بلند از توی پارک میخواست دربیاد که خورد به ماشین
که من همون موقع خیلیی ناراحت شدم پیاده شدم دیدم خورده به همون دری که مشکل داشت و در کلا رفته داخل وبنده خدا چقدر آدم خوب وبااخلاقی بود گفت هرچقدر که هزینش بشه من پرداخت میکنم که این شد یه اتفاقی که در ماشین بعد چندسال درست بشه
الان دیدم به مسائل با گذشته خیلی فرق کرده وهمیشه سعیم اینه که همه اتفاقات با دید الخیر فی ما وقع ببینم
سلام به استاد عزیزم و مریم خانم زیبا
چقدر دلم برای سریال زندگی در بهشت تنگ شده بود، من کل 259 قسمت سریال رو دیدم و الان با دیدن این ویدیو کلی خاطرات اتفاقات فوق العاده ای که در بهشت افتاد رو زنده کرد برام.
استاد عزیز اتفاق به ظاهر بدی که برام افتاد برمیگرده به اواسط سال 99 و رابطه عاطفی که داشتم رو به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتم از دست دادم و تا قبل از اون من فک میکردم خیلی کارم درسته و هیچ مشکلی ندارم و یادمه بعد از اون زمان خیلی بهم ریختم چون هنوز قانون رو بلد نبودم.
وقتی این رابطه تموم شد اولش گفتم اون لیاقت منو نداشته و همون بهتر که رفته ولی بعد از مدتی پیش خودم گفتم صادق اگه مشکل از تو بوده باشه چی اگه نگه داشتن یک رابطه رو بلد نباشی چی و هزارتا سوال دیگه. بعد از چند ماه که گذشت به خودم گفتم صادق این چه وضعشه تا کی می خوای اینجوری ادامه بدی. بالاخره پذیرفتم که خودم باعث این جدایی شدم (الان میفهمم که چقدر عالی بود که خودم رو مسئول اتفاقات زندگیم دونستم) و رفتم دنبال جواب، رفتم که ببینم چطور میشه یک رابطه فوق العاده ایجاد کرد.
چند ماهی تو فضای مجازی از اساتید مختلف مطالبی رو یاد میگرفتم و تو همین مدت با استادی که در مورد روابط تدریس میکرد آشنا شدم. مطالب خوبی میگفت که من در رابطه قبلی هیچ کدوم رو بلد نبودم و اجرا نکرده بودم و من داشتم آموزش میدیدم و میفهمیدم که دارم پیشرفت میکنم و مدارم داره بالاتر میره (البته اون موقع هنوز با مدارها و با شما آشنا نشده بودم). یه مطلبی که همیشه این استاد میگفت این بود که باور فراوانی در مورد روابطتون رو بالا ببرین و تاکید میکرد که موضوع خیلی مهمی هست.
من تا اون زمان اصلا تا حالا کلمه باور فراوانی رو نشنیده بودم و اصلا هیچ ایده ای در این مورد نداشتم. شهریور 1400 بود که به خودم گفتم تو اینترنت در مورد باور فراوانی سرچ بزن ببین چیه و منم همین کارو کردم و اولین سایتی که اورد بالا سایت شما استاد عزیزم بود و اولین فایلی که از شما گوش کردم فایل باور فراوانی بود و چقدرررر لذت بردم و خیلی به دلم نسشت و همینطور رفتم ببینم فایل های دیگه در مورد چی هست یادمه همون روز نزدیک 20 فایل صوتی شما رو دانلود کردم و هر لحظه بیشتر لذت میبردم و همین جور فایل بعدی و فایل بعدی و فایل بعدی …. . واقعا از گوش دادن به حرفایی شما لذت میبردم. من داشتم قانون رو از شما یاد می گرفتم، من داشتم نحوه صحیح زندگی کردن رو از شما یاد می گرفتم. چون من آمادگی دریافت آموزشات شما رو داشتم و تا اون لحظه مدارم به اندازه کافی بالا رفته بود و هر چیزی رو شما میگفتین می پذیرفتم و نتایج عالی تو زندگیم دریافت کردم و می کنم.
الان که به گذشته نگاه میکنم به خودم میگم خدارو صد هزار مرتبه شکر بابت اون رابطه عاطفی که سرشار از وابستگی بود تموم شد و اون اتفاق به ظاهر بد
خدارو صد هزار مرتبه شکر که مسئولیت زندگی خودم رو پذیرفتم و رفتم دنبال جواب
خدارو صد هزار مرتبه شکر که با شما استاد عزیزم آشنا شدم و زندگی من و هزاران نفر دیگه رو متحول کردین
اون اتفاق به ظاهر بد باعث شد که زندگیم متحول بشه و از وقتی که من با قانون آشنا شدم هر اتفاق بدی که می افتاد من آگاهانه این موضوع جدایی رابطه عاطفی رو به یادم می اوردم و به خودم می گفتم که حتما یک اتفاق فوق العاده ای در راهه که باعث پیشررفت من میشه و جالب اینکه همیشه در پایان همه اتفاقات به نفع من میشد و عالی پیش میرفت. از یک جایی به بعد دیگه حتی اتفاقات به ظاهر بد دیگ برام نیافتاد و همش خیر و خوبی بوده تا الان که من این کامنت رو برای شما میزارم و مطمئنم که در ادامه مسیر اتفاقات فوق العاده تر و زیباتری در انتظارمه
دوسستتون دارم
سلام به استاد عزیزم مریم جان و همه دوستان در این سایت توحیدی
این اولین کامنتم هست که مینویسم چون وظیفه خودم دونستم با تعریف سرگذشتم تایید کنم قوانین بدون تغییر خداوند رو تا هم ایمان خودم تقویت بشه هم شاید برای دوستان مفید باشه.
من سال 97 درشرایطی که تازه قرار بود زندگی مشترکم رو باهمسرم شروع کنم و هردوتامون هیچ پشتوانه مالی نداشتیم از کارم اخراج شدم ولی اون زمان بااینکه هیچ درکی از قوانین خداوند نداشتم ولی هیچ ترسی به خودم راه ندادم و باتوکل به خدا و نیروی عشقی که تو وجودم بود یک شغل خانگی خیلی ساده رو که ایده ش رو خدا بهم الهام کرده بود شروع کردم.من که تاقبل از این پست مهمی تو شرکت داشتم و با افراد مهمی ارتباط داشتم بعد از اخراجم از کارمحصولات خانگیم رو دستم میگرفتم و مغازه به مغازه واسه فروششون میرفتم.اوایل خییلی برام سخت بود ولی همیشه سعی میکردم حالم رو خوب نگه دارم و انقدر نیروی عشق در من قوی بود که تونستم به حال خوب برسم.چند ماه بعد همسرم هم بامن همراه شد وباهم تو خونه محصولاتمون رو آماده میکردیم و میبردیم میفروختیم.الان که دارم فکر میکنم شاید یکی ازبهترین اتفاقهای زندگیم اخراج از کارخونه و دور شدن از محیط متشنج و پراز استرس اون باشه.الان کلی وقت آزاد داریم و اوقات خیلی خوشی رو کنارهمسرم میگذرونیم.
دوران کرونا هم که همه می نالیدن ما بالاترین فروشهامون رو ثبت کردیم درصورتی که شاید باورتون نشه کار ما ارتباط مستقیم با جشن و عروسی و مهمونی داره و شکر خدا هر ماه داره درآمدمون بیشتر میشه مخصوصا از وقتی که کمتر از یکسال پیش با استاد آشنا شدم و دارم روی خودم و باورهام کار میکنم.از سال97تاحالاخداروشکر درآمدمون 40برابر شده چون سعی کردم تو همه این سالها حالم رو خوب نگه دارم و در حد توانم به خداوند توکل کنم و نظر دیگران برام مهم نباشه.متشکرم که وقت گذاشتید و کامنتم رو خوندید.
بنام خداوند مهربان
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته نازنین و دوستان موحد و ثروتمندم
استاد تشکر بابت فایل عالی و تذکر به جاتون
و تشکر از کامنتای فوق العاده ی دوستانم که فوق العاده نوید بخش بودن
الهی شکرت
حقیقتش من فکر کردم خیلی تجربه ی خاصی در این مورد ندارم
چقدر انسان فراموشکاره واقعا
چون دقیقا یه تجربه خیلی جالب از حدود دوماه پیش دارم که البته در دوره بلو پرینت هم نوشتم
ماجرا اینطور بود که ما یه آپارتمان داشتیم توی یه مجتمع قدیمی که بقول معروف گاو پیشونی سفید منطقه بود
و با اینکه بلحاظ فرکانس خودم برای ما خیلی خوب و پر برکت بود و حتی من خودم چند سالی بیزنس شخصی خودمو اونجا داشتم ولی خب میل به پیشرفت و رفتن به موقعیت لوکیشنی عالی و تغییر و رشد و حتی اهرم رنجی که داشتیم بلحاظ ویژگی های ظاهری خونه ، خب همه اینا دست بدست هم داد و ما عزممون رو جزم کردیم برای فروش
خب همینطور که گفتم اون خونه همینجوری هم بسختی فروش میرفت
دقیقا توی ماه های آخری که ما عزم 100٪ برای فروش کردیم یه اتفاق عجیبی افتاد.
مغازه پایین واحد ما که مدت ها خالی بود با یه شغل جدید بازگشایی شد
فلافلی!!!!
و نامردی هم نکرد دودکشو گذاشت زیر پنجره پذیرایی ما
خدا میدونه چه حالی شدیم ما و دیدیم که گل بود و به سبزه نیز آراسته شد.
من با حال خراب به همسرم گفتم برو بهش بگو این دودکشو جاشو تغییر بده چون بعضی وقتا بوی ادویه میومد داخل
همسرم چند باری گفت و البته منم خیلی خونه نبودم روزهای اول و صاحب فلافلی هم علیرغم قول هایی که میداد هیچ اقدامی نکرد.
و یه روز که خودم خونه بودم این بو دوباره داخل شد و من که از خشم در حال انفجار بودم سریع بلند شدم رفتم پایین
اولش که شروع کرد به عذر خواهی و حق با شماست بعد که درخواست تغییر محل دودکشو دادم و اصرار و انتقاد منو دید از در جدیدی وارد شد که شما اصلا قصد خاصی داری چرا از اینهمه آدم یه نفر دیگه شکایت نکرده!؟!؟ و اصلا من میرم میشینم خونه تو باید ضرر منو بدی و دست آخر هم قول هایی داد ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد
من دقیقا میتونستم به صنف شکایت کنم و پای بهداشت محیط رو وسط بکشم ولی خب ته دلم میگفت این یه جوان هست که با هزار آرزو مغازه زده و اینکه چیزایی که از استاد یاد گرفته بودیم که جنگیدن فقط مسائل رو پایدار تر و پیچیده تر میکنه و خدا این باور رو تو دلم انداخت
من سعی کردم تاکید میکنم سعی کردم این باور رو به خودم بدم که این بویی که میاد نوید فروش این خونه هست و هر بار که این بو میاد یعنی داره این مژده بهم داده میشه که ما بزودی این خونه رو میفروشیم.
اعتراف میکنم این باور 100٪ نبود
یجورایی بهش وانمود میکردم
و زیادم بهش امید نداشتم
تو ذهن خودمم ساده باورانه بود
ولی به لطف الله اون باور کار کرد
و خونه فروش رفت!!!
در زمان مناسب! الله اکبر
تازه الان که یکی از کامنتا رو خوندم فهمیدم زمان مناسبی بود!!(البته طبق فرکانس ها و تکامل خودم)
یکی از دوستان نوشته بودن ماشینشون علیرغم فکری که داشتن که دو روزه روی دیوار فروش میره چند هفته طول کشید و دقیقا ظرف یک روز ماشین تازه ای روی دیوار خریدن
بنابراین خداوند براشون برنامه ریزی کرده بود کمی قبل از بفروش گذاشتن ماشینی که باید میخریدن ماشین خودشون بفروش بره!!
عاشق این برنامه ریزی بینظیرم که مو لای درزش نمیره و ما چقدر عجلویم
خب خونه ای رو که خریدیم در زمان بازدیدمراحل آخر بازسازی و رنگش بود پس ما هم باید صبر میکردیم که کارهای خونه تکمیل بشه و بعد پیداش کنیم و سراغش بریم
البته بازم میگم طبق فرکانس و تکامل خودم چون هدف من خرید خونه توی منطقه بالاتر شهر بود ولی الان که خداوند این خانه رو به من بخشیده مطمئنم که بسیار بسیار برای من با برکت خواهد بود و سکوی پرتاب من خواهد بود و این خونه مدتها منتظر من بوده
جالبه براتون اینم بگم من از حدود دو_سه سال پیش هر سال میگفتم من امسال هفت سینمو توی خونه جدید میچینم و بعد که این خونه رو گرفتیم متوجه شدیم دقیقا 2 سال این خونه خالی بوده و چشم انتظار ما.
خداوند اجابت کرده بود ولی نقص دریافت قطعا از طرف ما بود
میخوام از درگاه خودش که به یاری خودش تسلیم این برنامه ریزی بی بدیل باشم و لذت ببرم و قطعا با یقین و شادی بگم الخیر فی ما وقع وقتی که اون شَه برنامه ریز این مهمانی باشکوه باشه.
و اینم بگم دقیقا در روزهای پایاانی سال اسباب کشی کردیم که همه میگفتن نمیشه و شد به لطف الله
و استاد اینم بگم بهم افتخار کنین : توی تحویل خونه یه شرایطی پیش اومد که خریدار خونه خودمون پولش دیر جور شد بنده خدا و بطبع ما هم پول تحویل کلید اپارتمانی که خریدیم منوط به همون بود و همه گفتن بیا قرض کنیم
همهههه
همسر
پدر همسر
مادر همسر
ولی من شنیدده بودم که گفته بودین قرض گرفتن باید باید باید خط قرمز شما باشه
بگین میمیرم ولی قرض نمیگیرم
و استاد با وجود اینکه دو نفر اون مبلغو میدونستم داشتن از اقوام نزدیک و فقط نیاز به لب تر کردن بود که اون پولو بگیرم ، ولی استاد من این کارو نکردم با اینکه کار به نحوی سخت شد ولی گفتم میمیرم ولی قرض نمیگیرم.
وشد
و عزتم حفظ شد و اگر چه بسختی ولی سربلند وارد خونه جدید شدم
در پایان میخوام بازم از مشارکت دوستان در کامنت ها تشکر کنم:
شاید خودتون ندونین ولی بسیار الهام بخش و دلگرم کننده و باور افزا هستین
خوشحالم در جمع فوق العاده شما هستم
از خدا برای تک تکتون و استاد و خودم سعادت دنیا و آخرت رو طلب میکنم
به نام خدای مهربون :)
سلام دوست عزیزم،
ممنون از کامنت زیبات و اتفاق جالبی که براتون افتاده بود رو تعریف کردین
اون قسمت کامنت تون که نوشته بودین تصمیم گرفتین که هر وقت بوی فلافلی رو متوجه میشدین به خودتون میگفتین نوید خونه ی جدیدتونه واقعا جالب بود برای خودم چه روش جالبی
• و اینکه دیدم کامنت فروش ماشین مون رو خوندین خیلی خوشحال شدم که کامنتم میتونه مفید باشه.و واقعا همیشه الخیر فی ما وقع هستش برای ما اگر بتونیم حس مون خوب کنیم
و اونجای کامنتتون که گفتین اون خونه دوسال بوده که خالی بوده برا من خیلی نکته ی قشنگی داشت که خدا هرچی که ما بخوایم رو همون لحظه اجابت میکنه وفقد می مونه اینکه ما چقد اماده ی دریافتش باشیم.
و درپناه خدا موفق باشید :)