تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 38
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای 31 مرداد رو باعشق مینویسم
وقتی خدا زلیخا رو جوان کرد چرا نتونه استخوان قسمتی از بدن رو صاف کنه
یا هر چی که در نظر داشته باشی ، همه رو میتونه و میشه
خودش خلقش کرده پس خودشم میتونه درستش کنه یا تغییرش بده
رد پای روز 30 مردادم رو که در فایل تسلیم بودن در برابر خداوند نوشتم ، بعد داشتم به حرفایی که نوشتم فکر میکردم
یاد زلیخا افتادم ،که پیر بود و جوان شده
و بعد یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت پیامبرا و اماما که دعا میکردن این دعاشون نبوده که کار انجام میداده این باوری بوده که به قدرت خدا داشتن و میدونستن که دعایی که گفتن یا درخواستی که کردن خدا انقدر بی نهایت بزرگه که عطا میکنه
بگه موجود باش موجود میشه
چرا که نه
عین یه چراغ سبز شد برای من که وقتی زلیخا جوان شده چرا مثلا نشه که استخوان قسمتی از بدن کاملا صاف بشه و مثل روز اولش بشه بدون اینکه ورزشی بکنی
پس وقتی به قول حرف استاد عباس منش که میگفت ،حتی اگر یک الگو پیدا کردید و برای اون شده ،پس برای شما هم میشه
دیروز که نوشتم تو رد پام که به طرز عجیبی کتفم خوب و صاف شده ، درد گردنم خوب شده ، درد مچ دستم و …خوب شدن ، از اون روزی که تصمیم گرفتم و وقتی با خدا شروع کردم صحبت کردم و نقاشی کشیدم ،کمرم کاملا صاف صاف شده حتی استخوان کتفم کاملا سرجاش رفته که صاف صاف شده و دیگه گردن درد و کتف درد ندارم
همه اینها کار قدرتمند ترین نیروی عالم هست
یه جورایی داره با نشونه دادن این الگوها پر روم میکنه که طلبکارانه یه سری چیزارو ازش بخوام
داشتم فکر میکردم ، واقعا وقتی آدم فکر میکنه تازه درک میکنه چی به چیه
چی عوض شده ؟؟؟
طیبه دقت کن
چی واقعا عوض شد؟؟.؟؟
من که تو این یکسال درست و اصولی ورزش نکردم !!!!!
حتی قبل شروع به آگاهیم داشتم ورزش میکردم و سه دوره ورزش از یه پیج اینستاگرامی تهیه کردم که درد مچ دست و کتف و گردنم خوب بشه
اونموقع فکر میکردم از بس زیاد نقاشی کشیدم یا چشمم به گوشی تلفن بود اینجوری درد داره
ولی الان که نگاه میکنم از نظر فیزیکی هیچی عوض نشده که هیچ ،حتی من کمترم ورزش کردم
حتی من هر روز بیشتر و بیشتر گوشی دستمه تا فایلای استاد عباس منش رو گوش بدم و میام تو سایت تا هر روز بنویسم رد پام رو و تقریبا هر روز نوشته های من 1 ساعت و نیم طول میکشه اگر طولانی باشه و اتفاقات روزم بی نهایت زیبا تر و زیبا تر میشن با گذاشتن رد پام و هر روز من درکم بیشتر از قبل میشه و پیشرفتمو احساس میکنم
فقط یه چیز بزرگ و اساسی و اصل تغییر کرد که قبل آگاهیم درست درکش نکرده بودم
و اون صحبت کردن با خدا و اینکه سعی کنم هر لحظه حواسمو بدم به خدایی که هر لحظه همراه من هست تا من باهاش صحبت کنم
و اون قدرت دادن و تنها قدرت جهان دونستن خدا بود
و اون خدایی بود که از وقتی در درونم باهاش صحبت کردم و الگویی که از استاد عباس منش گرفتم و گفتم چرا که نه
وقتی برای استاد شده برای من هم میشه
وقتی استاد میگه من با خدا صحبت میکنم ،منم میتونم صحبت کنم و یادمه اول بکم برام سخت بود باور اینکه استاد عباس منش میگفت با خدا حرف میزنم و اون بهم میگه که چیکار کنم
و صداشو میشنوم
با اینکه باورش سخت بود گفتم نه میشه
چون قبل آگاهیم بارها با خدا صحبت میکردم سر نماز و ازش پول میخواستم و میگفتم آخر هفته جورش کن لازم دارم و میدونستم که جورش میکنه چون بارها این برام رخ داده بود و باور شده بود که هر وقت پول بخوام خدا بهم عطا میکنه
و البته سعی و تلاشمم میکردم تا کار کنم ولی خدا به شکل های شگفت انگیزی جور میکرد
من اون روز که تصمیم گرفتم گفتم خب من از چیزای کوچیک شروع میکنم
مثلا میگفتم خدا از کدوممسیر برم ؟؟؟
اوایل هیچ صدایی نمیشنیدم یا صدایی شبیه به صدای خودم و خیلی برام سخت بود میگفتم چرا نمیشنوم ولی ادامه دادم و سعی کردم آروم باشم
میدونستم که اگر ادامه بدم میشه
تا اینکه از اسفند ماه وقتی شدید مریض شدم ،از خدا کمک خواستم که قشنگ با نشونه بهم گفت چی بخورم و چه دمنوش و غذایی برام خوبه
و از اون روزا تا الان خداروشکر میکنم خیلی بیشتر وقتا که حرفشو گوش میدم صداشو واضح میشنوم انگار عین صدای خودمه
و تشویقم میکنه و راه رو نشونم میده
و من با این آرامشی که خدا بهم هدیه داد تونستم صداشو بشنوم و متوجه شدم درد هایی که ربطش داده بودم به نقاشی و کار زیاد ، همه و همه از نبود اصل در وجودم بود
البته قبل آگاهیم بود ولی درست نبود
خدا درست در وجودم نبود
و حالا بی نهایت سپاسگزارشم
الان که من هر روز از صبح تا شب و شبا تا اذان صبح بیدارم و سعی میکنم بیشتر برای مهارتم زمان بذارم تا هر روز نسبت به روز قبل پیشرفت کنم ،حتی تو نقاشی کشیدن ریز ترین کارهارو هم انجام میدم
دستم به شدت قوی و قوی و قوی تر شده
مچ دستام ،انگشتام ،چشمام گردنم و کتفم همه و همه درست و سلامت دارن با عشق با تک تک اعضای بدم هماهنگ میشن تا عشق رو هر روز به تک تک سلول های بدنم ارسال کنن
من امروز رفتم برای چاپگرمون جوهر خریدم و برای خواهرم که پرچم ایران و ترکیه رو گرفته بود و گفت برم از جایی که سفارش داده بگیرم ،رفتم و 4 برگشتم خونه
و بعد شروع به نقاشی کشیدن کردم
و به داداشم گفتم تا از کامپیوتر محل کارش نقاشی من رو به سایت زیبا سازی شهری بارگزاری کنه
دو روز تمدیدش کردن و من تونستم طرحم رو ارسال کنم
و بی نهایت از خدا سپاسگزارم که هر لحظه کمکم میکنه
من لایق و ارزشمندم تا دریافت کنم ثروت بی نهایت خدا رو
وقتی لایق دریافت الهام طرح برای مسابقه بودم ،صد در صد لایق دریافت ثروت هم هستم که از این مسابقه برای من داده میشه
من نمیدونم چجوری ،من میخوامش و خدا باید بهم عطا کنه چون بی نهایت ثروت داره و هرچقدر به من عطا کنه باز هم بی نهایت تر داره
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت از خدا میخوام
سلام به شما استاد عزیز و دوستان گرامی سایت
یا خداااااااای من
چقدر چقدر این فایل بینظیر و پر از درس بود
الله اکبر
از تواضع بگیر تا هدایت
من باید تواضع داشتنو تمرین کنم اینکه در کوچکترین کارها هدایت بخوام این خودش یه تمرینه برای تواضع داشتن و مغرور نشدن
چقدر شما الگوی تواضع هستین
Down to earth
Humble
چه واژه های زیبایی
اشک ریختم وقتی داستان اون دو عزیزی که اعتیاد داشتنو تعریف کردین
چه ها که نمیکنه این هدایت رب فقط آخرش متوجه میشی
و چه ایمانی میسازه در ما
فقط 1.5 ساعت اون مسیرو رفتین ولی بعد از اون 1.5 ساعت قطعا یه آدم دیگه شدین
من بودم شاید بعد نیم ساعت برمیگشتم میگفتم خبری نبود …
ولی باید بری تا آخرش ادامه بدی ادامه بدی ادامه بدی این یعنی اعتماد.
اصلا منطقی نیست و باید دودوتا چهارتا کردنا رو کنار بذاری.
به نام خدای مهربان وبیهمتا
سلام به استاد عباسمنش ومریم عزیزم
وهمه دوستانی که دراین سایت هستن
از وقتی این فایلو شنیدم یه حسی بهم میگه توهم بیا از قدرت خدابگو
تو هم بیا از تسلیم شدن دربرابر خدای مهربون بگو
چن روز پیش خواهرم بنا به دلایلی سوزن خیاطی روخورده بود وروش غذاهم خورده بود
این قضیه توروستا اتفاق افتاده بود ودوساعت تا شهر فاصله بود که خواهرمو بیارن دکتر
وقتی بهم خبر دادن این اتفاق افتاده اولش خیلی ترسیدم بااینکه دکتر گفته بود که خیلی خطرناکه
ولی بعد از چن دیقه یه آرامشه عجیبی داشتم انگار یکی بهم میگفت نگران نباش اصلا غصه نخور خدای توهوای همه چیرو داره عین همیشه که داشته
خواهرم اومد رفتیم بیمارستان یه آرامشه عجیبی داشتم اصلاااا نگران نبودم 1
دکتر گف باید صبر کنیم شاید دفع بشه واگه نشه عملش کنیم
ولی من اصلا نمیترسیدم یه آرامشی تووجودم بود که هیچوقت تجربه اش نکرده بودم
انگار یکی دم گوشم میگف نگران نباش زینب کی تنهات گذاشتم که این بار دوم باشه
هواتو دارم
همه چی بهتر از اون چیزی که تو میخوای انجام میشه غصه نخور
عین یه مادر که بچه شو آروم میکنه خدا داش به من آرامش میداد
دکتر اومد گفت باید دوسه روز بمونه بیمارستان تادفع بشه اگه نشه بعد عملش کنیم
ولی من همجنان آروم بودم عجیب
مادرم اومد گف توبرو من هستم پیشش
اومدم خونه اما خدامیدونه آروم بودم عین بچه ی که بغل مادرشه وانگار امنترین جای دنیاست
اومدم خونه بعداز دوسه ساعت مادرم زنگ زد گف سوزن ودراوردن بدون اینکه عملش کنن
گفتم چطوری
گف اندسکوپیش کردن شلنگ انداختن درآوردن خیلی راحت
گفتم خدایا شکرت نتیجه ی اعتماد به تو وآروم بودن نباید غیر از اینهم باشه
به همین راحتی کارها انجام شد
بعضی وقتا باید کنار بریم وبگیم خدایا همه چی باتو
من نمیدونم تومیدونی تویی که راهارو بلدی
تویی که قدرتمندی من فقط توروباور دارم
باور دارم تو بهترینهارو برام میخوای
خدایا ببخش که بعضی وقتا یادم میره قدرتت رو
ببخش که تکیه میکنم به بقیه درحالی که چون تویی دارم که لحظه به لحظه بامنی
وزیباترین ها وبهترین هارو برام میخوای
هرگز تنهام نمیذاری
چشاتو روبدیهام میبندی
خدایا عاشقتم
ازت یه رابطه ی عاشقانه میخوام
من از ازدواج آرامشو میخوام
میخوام که تورو بیشتر وبهتر درک کنم
میخوام محبت وعشق ولذت روتجربه کنم
میخوام سفرهای دونفره روتجربه کنم
میخوام بگم هییییچ محدودیتی برای کسی که قبلا ازدواج کرده ویه بچه هم داره نیس که بازهم یه ازدواج موفق وعالی وصدبرابر بهتر از ازدواج اولش
خدابا همه چی باتو
من نمیدونم چطوری من از تو یه رابطه ی عاشقانه وبدونه وابستگی میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 30 مرداد رو با عشق مینویسم
خودت با باور هات زندگیت رو رقم میزنی
من دیروز واقعا نمیدونستم چی بگم ،بگم معجزه ،بگم همزمانی ولی چرا میشه گفت
عدالت و قانون ثابت خدا
وقتی تو رد پام نوشتم که رفتم تا تو بانک شهر حساب باز کنم، یادم رفت این موضوع رو بنویسم ،امروز بهم یادآوری شد تا بنویسمش ، وقتی داشتم فرم پر میکردم ، گفتم عدد کارتم حتما 74 داره
یه جورایی مطمئن بودم که داره
چون عدد 74 عددیه که بین من و خداست و انقدر برام به شکلای مختلف تکرار میشه و نشونه میده بهم که هر وقت ازش درخواستی دارم بیشتر وقتا با عدد 74 نشونه رو تایید میکنه
وقتی دیدم پیامک بانک اومده شماره سپرده ام 74 داشت خندیدم گفتم آره این منم که با افکار و باور هام زندگیمو رقم میزنم
بعد گفتم وقتی کارتمو دادن دستم صد در صد 74 داره
وقتی یک ساعت بعدش رفتم تا کارتمو از شهر نت بگیرم ، سریع نگاه کردم به شماره کارتم دیدم 74 نداره گفتم نه امکان نداره من اطمینان داشتم که داره
و یهویی چشمم به شماره شبا افتاد 74 داشت و یه اطلاعات دیگه اش هم ..74 داشت
من تو خیابون مثل دیوونه ها داشتم میخندیدم
میگفتم ببین طیبه وقتی این تکرار عدد که باور داری به تکرارش ، هر روز هم خدا به شیوه های مختلف نشونت میده ، پس اگر سعیتو بکنی و باور های دیگه ات رو هم هر روز ادامه دار و مستمر تکرار کنی ،صد در صد رخ میدن
و مثل این عدد که حتی تو شماره شناسنامه ام هم هست و فقط تکرار میشه
و حتی تو گواهینامه رانندگیم هم هست و تکرار شده
پس این برای تو یه نشونه هست که باور داشته باشی که اگر با یه جهاد اکبر هر روز رو سعی کنی تا رفتارهایی رو داشته باشی که لایق باشی برای عشق
لایق باشی برای ثروت
لایق باشی برای سلامتی و آرامش و شادی و ….
باید از این به بعد، سعی کنی کارایی انجام بدی که لیاقتتو نشون بدی که لایق دریافتشون هستی
این روزا من وقتی ظرف میشورم و آشپزخونه مونو مرتب میکنم یا اتاق پر از رنگ و نقاشیمو تمیز میکنم بارها و بارها میگم ،من لایق ثروتم و این لیاقت رو با انجام دادن عملی کارهایی که در راستای خواسته ام هست رو ،نشون میدم
امروز صبح بیدار شدم و چند تا ظرف، مامانم گذاشته بود رو ظرف شویی وقتی دیدمش گفتم من لایق ثروت هستم یه لحظه گفتم بذار برم بعد میام میشورم
انگار خدا قشنگ داشت باهام صحبت میکرد میگفت وقتی میگی لایق ثروتم پس باید تا دیدی حتی یه لیوان تو ظرف شوییه سریع بشوری و بری اتاقت و کارای نقاشیتو ادامه بدی
برای لایق بودن باید نشون بدی که لایقی
و من سریع چند تا ظرفو شستم و رفتم سر کارنقاشیم
بعد که کارت بانک رو گرفتم خیلی خوشحال بودم که کارت بانکیم همون عددی رو بین عدداش داشت که من میخواستم
حتی یادمه فکر کنم سال 1400 بود
داداشم گفت طیبه ،گواهینامه رانندگیت رو بیار و میخوام ماشین ثبتنام کنم آخه تو خوش شانسی و هرچی ثبتنام میکنی سریع به اسمت در میاد
من از بچگی طبق گفته دیگران همه اش فکر میکردم خوش شانسم که هر جا مسابقه شرکت میکنم برنده میشم
ولی وقتی آگاه شدم دیدم نه ، باوری بود که قدرتمند بود و من انقدر باورم عمیق بود که میگفتم من خوش شانسم و هر جا ثبتنام کنم اسمم در میاد
یا دوبار تو فاصله کم بین روز پدر و مادر از جاهای مختلف اسمم برای سفر مشهد تو بهترین هتل رر اومد و خانوادگی رفتیم
اون روز داداشم گفت ثبتنام میکنم ،اسمت در میاد من میدونم تو خوش شانسی
حتی اطرافیانمم به این باور رسیده بودن که من خوش شانسم
نگو اصلا به شانس ربطی نداشت
به باور عمیق و فرکانسی که ارسال میکردن مربوط بود
بعد داداشم اسممو برای قرعه کشی ماشین ایران خودرو نوشت اسم خودشم نوشت
بعد چند روز دید اولین نفر ماشین به اسم من در اومده بین 3500 نفری که اسم نوشتن به اسم من در اومده که بین چند نفر محدود بود اسم من و به اسم خودش دوباره در نیومده
من اونموقع خیلی خوشحال بودم و از نا آگاهی میگفتم خوش شانسم و کیف میکردم
ولی الان که آگاهم دارم درک میکنم که به هرچی باور عمیق داشته باشی ،بگی موجود باش موجود میشه
یادمه یه مسابقه اینستاگرامی بود و نقاشی ارسال کرده بودم و تعداد لایک بیشتر برای هر پست 3 میلیون میدادن
من اون روزا خیلی به پیجای مختلف نقاشیمو فرستادم تا لایک کنن ، و انقدر برای دریافت پول مسابقه تلاش میکردم و مطمئن بودم ، که هر روز هم میگفتم من لیاقت این پولو دارم و با پول مسابقه که دریافت میکنم یه گوشی میخرم
یهویی یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت برای خواسته تون صد در صد اطمینان داشته باشید که بهش میرسید
الان که فکر میکنم خواسته هایی که صد در صد اطمینان داشتم به راحتی بهشون رسیدم
که الان همون گوشی دستمه و دارم باهاش رد پامو میذارم
یادمه اون سال فکر کنم سال 1400 بود شهریور ماه ،من مطمئن بودم که اون مبلغ مسابقه رو دریافت میکنم
و 3 تا اثر فرستادم و دو تا اثر نقاشیم لایک بالایی داشت و 6 میلیون واریز کردن به حسابم و من رفتم گوشی خریدم
الان که دارم فکر میکنم من برای خرید گوشی و برنده شدن تو اون مسابقه تمام تلاشمو کردم و مطمئن بودم صد در صد که دارمش
یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگفت برای هدفت تلاش کن هرچی که لازمه انجام بدی قدم بردار مطمئن باش که بهت داده میشه
وقتی مرور میکنم وقتایی رو که من به این شکل با تلاش و با باور قوی به خواسته هام رسیدم ،به خودم میگم طیبه تو میتونی برای خواسته های دیگه ات هم همین کارارو انجام بدی
مثلا
در خواست تو فروش نقاشیاته ،فروش تابلوهایی که خدا بهت الهام کرد ، یا خریدن مداد رنگی فابر کاستل 60 رنگ و خریدن رنگ روغن و بوم و قلمو و دفتر بوم و خودکار رنگی برای دوره خودکار رنگی و رفتن به کلاس رنگروغن طبیعت و عشق و شادی و سلامتی و آرامش و خیلی چیزای دیگه
پس باید تلاش کنی تا باوراتو قدرتمند کنی و هر روز برای خودت بگی و الگوهارو به یادت بیاری و مهم تر اینکه کارهایی انجام بدی که لایقش بشی
لایق دریافتش
مثل اون سالا که ، با اینکه از قانون هیچ اطلاعی نداشتی ولی تلاش کردی و هی تو چند روز به پیجای مختلف پیام میدادی و درخواست میکردی تا نقاشیتو لایک کنن و این تلاش تو باعث شد برنده بشی و 6 میلیون بهت واریز کنن
استاد عباس منش که میگفت عین قانون جاذبه هست
یه چیزی رو بندازی زمین باید بیفته زمین
و وقتی روی باورهات کار میکنی باید نتیجه رو ببینی
پس من با عشق این مسیر رو ادامه میدم
پس برای بقیه خواسته هاتم باید تلاش کنی طیبه
تمرکز داشته باشی و برای مهارت نقاشیت زمان بذاری و پیشرفت کنی تا به خواسته هات برسی
چقدر من خوشحالم از اینکه خدا هر لحظه کمکم میکنه
امروز 30 مرداد ماه رد پای من با کلی عشق هست
امروز از صبح تا غروب نشستم پای تمرین رنگ روغنم
جالبتر اینکه من از وقتی وارد این سایت پر از آگاهی شدم دیگه هیچی مثل قبل نیست
چرا ؟؟؟
چون من هر وقت میشینم پای نقاشی و ساعت ها میگذره بر خلاف قبل ، الان وقتی کارم تموم میشه بدنم بسیار آرام و سبک هست و انگار ورزش کردم خیلی خیلی آرام واقعا نمیشه توصیفش کنم
یه معجزه اش هم این بوده که بدنم خود به خود خودشو ترمیم کرده
استخوان کتفم همیشه درد داشت و حتی قسمت پشت گردنم که انقدر گردنمو خم کرده بودم درد میکرد و یه برآمدگی از ستون فقراتم دیده میشد و یه وقتایی شدید درد میکرد و چون زیاد نقاشی کشیده بودم درد میکرد و بهم گفته بودن باید ورزش کنی تا بیفته جای خودش ،استخوان کتف چپت
نا گفته نماند که مچ دستم هم همیشه درد داشت وقتی داشتم نقاشی کارای ریز انجام میدادم و مانع از ادامه دادن در مسیر نقاشی شد و من 7 سال متوقف شدم به خاطر درد دستم
که الان که فکر میکنم دستم درد نمیکرد
این افکارم بود که انقدر قدرت گرفته بود که به صورت درد در مچ دستم ،کتفم و استخوان پشت گردنم شده بود و باور غلط و مخربی که داشتم و از همه شنیده بودم که اگر زیاد کار کنی و نقاشی بکشی بدنت درد میکنه استخوان هات تغییر شکل میدن و کلی باورهای غلط دیگه
من تو این یکسال که شروع کردم از سایت پر از آگاهی عباس منش ، رفته رفته که تصمیم گرفتم مثل استاد عباس منش با خدا حرف زدم
موقع نقاشی هی میشنیدم که صاف بشین من انجام میدم نقاشیتو ،تو کمرتو صاف کن و باقی کارارو به من بسپر
بارها شده بود خم میشدم و میشنیدم یه صدایی میگفت صاف بشین من برات انجام میدم نقاشیتو
و من هی به این صدا چشم میگفتم و سعی میکردم صاف بشینم
تا این که این چند ماه رو متوجه شدم نشستن من موقع نقاشی کشیدن کاملا متفاوت تر از قبل شده و من صاف میشینم و با خدا صحبت میکنم و به فایلای استاد یا به صدای ضبط شده خودم گوش میدم و خدا نقاشیامو رنگ میکنه
این یعنی چی ؟؟؟ این یعنی معجزه عمل کردن به قوانین خاص و ناب خدا
و استخوان کتف من به طرز عجیبی صاف شده
همه اش کار خداست
من دو سه روزه که با اون فایلی که خدا هدایتم کرد و دیدم و یه دکتر خارجی میگفت که بدن ما قدرت اینو داره که ترمیم کنه خودش رو ،
هر روز سعی میکنم به خودم تکرار کنم
حتی میگفت بدن اینجوریه که حتی بدون دخالت ما خودش خودش رو ترمیم میکنه
این خبر بسیار خوبی برای من بود و این بود که انگار یه راز خیلی بزرگ رو متوجه شدم و الان که دارم مینویسم میبینم که آره درسته
بدن من بدون ورزش کردن ترمیم کرده خودشو ، استخوان کتف و مچ دستم و ستون فقرات پشت گردنم دیگه خوب خوب شدن
حتی یادمه تا نقاشی میکشیدم چشمم درد میکرد و انگار میخواست از جاش کنده بشه
الان هیچ اثری از اینا نیست و کاملا سلامتم و بی نهایت خدا رو سپاسگزارم
و حدیدا برای قدرتمند کردن این باور محدودم که هر بار به طور تکرار شونده به یه قسمت از اعضای بدنم فکر میکردم و وقتی دردی حس میکردم سریع میترسیدم و هزاران فکر میومد سراغم
تا اینکه خدا در 5 روز متوالی یه فایل الگوهای تکرار شونده قسمت 5 رو بهم نشون داد و هی گفت گوش بده و بعد متوجه این باور شدم و الان چند روره که دارم به صدایی که ضبط کردم از خودم و باور قدرتمند کننده اش رو نوشتم
دارم با عشق گوش میدم هر روز
من قبلا به دیوار تکیه میدادم استخوان کتفم میخورد به دیوار و عین میخ انگار میزدن به بدنم و درد میکرد
چند روز پیش وایساده بودم و تکیه داده بودم به دیوار متوجه شدم که کمر من و کتفم کاملا چسبیده به دیوار و دیگه مثل قبل نیست و راحت میتونم تکیه بدم
و وقتی دقت کردم دیدم که صاف شده
واقعا برای کسی که قوانین رو ندونه بخوای بگی باورش نمیشه که حتی من تو این یکسال درست و حسابی ورزش نکردم که هیچ ،حتی دو سه برابر هم بیشتر از قبل دارم کار میکنم
بیشتر از قبل برای افزایش مهارتم در نقاشی دارم تلاش میکنم و براش زمان میذارم و تمرین میکنم
حتی پیاده رویم بیشتر از قبل شده و چیزای سنگینی که قبلا بلند میکردم و سریع مچ دستم درد میکرد ،الان دیگه قوی شده و خیلی راحت میتونم وسیله سنگین بردارم
تو این 10 ماهی که تو این سایت پر از عشق هستم ، تنها کاری که کردم موقع کار با خدا صحبت کردم و سعی کردم تمرکزمو به خدا و یاد خدا بدم تا کارامو انجام بده
خیلی خوشحالم ،البته این حس رو هم دارم و خدا بهم فهمونده این روزا ، که برای اینکه لایق سلامتی باشم باید در عمل نشون بدم به خدا که ورزش کنم روزانه حداقل 5 دقیقه و اگر بتونم بیشترش کنم
و یا اینکه تغذیه ام رو اصلاح کنم که خداروشکر میکنم چند ماه شد فکر کنم از سال جدید من دیگه کیک و پفک و چیپس وآبمیوه و خوراکی های کارخانه ای نمیخورم
حتی اگر کسی کنارم چیپس یا پفک و یا بیسگوییت کاکائویی بخوره دلم نمیخواد و دهنم آب نمیفته
دیگه میلم به غذاهای مضر از بین رفته
و همه این ها تغییراتی هست که امروز متوجهش شدم که خودش یه دستاورد خیلی بزرگه برای 10 ماهی که از آموزه های استاد دارم استفاده میکنم و از فایلای رایگان گوش میدم
حتی خدا بهم فهموند که برای اینکه لایق عشق باشم باید چیز هایی که در راستای خواسته ام هست رو عملا انجام بدم
تا بهم داده بشن
چقدر خوشحالم که هر بار درکم از موضوعات بیشتر و بیشتر میشه
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت از خدا میخوام
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم..
وقتی حرف از عمل به اگاهی ها میشه، وقتی حرف از توحید ویکتاپرستی وتسلیم بودن میشه، حیفم میاد این تجربه ی معنوی خودم رو با دیگران به اشتراک نذارم، تجربه ای که شده یکی از بزرگترین معجزه های زندگیم، که اگه میخواست از هر طریقی غیر از طریق خداوند برام اتفاق بیفته امکانش وجود نداشت وچه بسا که ما بعد یه مدت عادی میشه اینهمه لطف ورحمتی که خداوند بهمون داشته ویادمون میره که مسیر معنوییت و راه صراط مستقیم از کدوم سمت هست و ما از یاد میبریم که کجاها چقدر آسیب دیده وترسان وبی پناه بودیم و دستمون به جایی بند نبود و نزدیک بود از لبه ی پرتگاه نادانی وجهل بیفتیم توی دره ی نابودی ولی خداوند دستمون رو گرفت ومارو بالا برد، انقدر بالا که نزدیک خودش شدیم…
امان از فراموشی…
کی فراموش می کنیم لطف ورحمت خداوند رو زمانیکه دور میشیم از این مسیر، کی دور میشیم از این مسیر؟
زمانیکه میگیم دیگه بلدیم دیگه می تونیم دیگه از پسش برمیایم خودمون یه تنه وتنها….
ولی نه امکان نداره بشه تنهایی وحتی با کمک کل ادمهای دنیا انجامش داد…
فقط وفقط باید لطف ورحمت خودش باشه والسلام …
میخوام در مورد(( ایمان عملی یعنی پاگذاشتن روی ترسها)) صحبت کنم
در مورد تسلیم بودن در برابر خواست خداوند…
این قسمت از دیدگاهمو توی فایل گفتگو با دوستان قسمت 2 گذاشتم دلم نیومد اینجا هم نذارمش، شاید سر سوزن داستان ومعجزه ی من تجلی نور الله مهربان باشه در قلب کسانی که الان ترسان و غمگین هستند وبه دنبال نور امیدی برای جلو رفتن…
یادمه حدودا 3 سال پیش تازه چند ماهی بود که وارد سایت شما شده بودم وداشتم فایلهای رایگان رو میدیدم توشرایط خیلی سختی بودم میخواستم از همسرم جدا بشم…
یادمه وقتی به خاطر دست بزن و خیلی از رفتارهای بدش تصمیم به جدایی گرفتم بعد دو سه سال زندگی،که اونم میدونم با فرکانسهای بد خودم جذبش کرده بودم متاسفانه، خیلی برام سخت بود که بخوام بعد طلاق دوباره از صفر شروع کنم، یادمه همسرم چون توی زندگی وطلاق قبلیش مقداری مهریه پرداخت کرده بود واصلا اون مهریه رو حق همسرش نمیدونست واتفاقا خیلی هم نقطه ضعف داشت روی مهریه ، توی ازدواج با من مهریه کمی رو در نظر گرفت وکلا حرفش این بود که من دیگه گول نمیخورم من تاوان نمیدم همینی که هست میخوای قبول نکنی نکن، چون اگه یه روز به اختلاف بخوریم من دیگه نمیخوام سر مهریه باز به مشکل بر بخورم!!!!!!!
یادمه اول اشناییمون میرفتیم پیش مشاوره، وایشون بهم گفت مینا جان هدف شما توی ازدواج خصوصا ازدواج دوم زندگی هست دیگه، ایشونم که وضع مالی خیلی خوبی دارند ترسشون اینه شما دنبال مال ایشون باشید بهشون حق بدید، منم که واقعا دنبال این چیزا نبودم وهدفم واقعا زندگی بود واتفاقا برعکس اون اصلا فکرشم نمیکردم که توی ازدواج دوم به مشکل بر بخورم با اونهمه تجربه والبته عشق ومحبتی که در خودم میدیدم…
ولی خب از اونجا که جهان خیلی دقیق به فرکانسهامون پاسخ میده هم در مورد فرکانس اون اقا در مورد اینکه همش میگفت شاید این ازدواج به سامون نرسه و از این طرف ترس من از طلاق وجدایی توی ازدواج دوم، هر دو فرکانس کار خودش رو کرد وبه یک اتفاق مشترک انجامید یعنی جدایی….
من مهریه کمی گذاشته بودم فقط 14 سکه ولی شرط طلاقم اگر از سمت همسرم بود میشد دریافت نصف داراییش از زمانیکه با من ازدواج کردند و بدست اوردند که اتفاقا دو واحد بعد ازدواج ما از طریق مشارکت ساخت وساز با برادرش بهش رسیده بود و خب البته دارایی قابل توجهی بود ومن که نمیخواستم طلاق بگیرم چون از طلاق می ترسیدم، خیلی راحت می تونستم هم درخواست مهریه داشته باشم وهم سهمی از امولش رو…
اما ایشون خط ونشون کشیدند که اگر نرم دفتر خونه و حق وحقوق ومهریه ام رو نبخشم نه تنها طلاقم نمیدن بلکه همینطور منو بلاتکلیف توی یه شهر دیگه رها میکنند تا انقدر برم دادگاه بیام که موهام مثل دندونام سفید بشند!!!
من انموقعه ها داشتم رو خودم کار میکردم وروی حساب حرف شما که گفته بودید 6 ماه فقط 6 ماه بیاین وبا اموزه های من زندگی کنید اگر ج نداد برید سراغ راهکارهای خودتون، من میخواستم که دیگه با کله ی خودم عمل نکنم برای همین تصمیم گرفتم پاروی ترسهام بذارم از خداوند خواستم که بهم بگه چیکار کنم وبهم راه حل مناسب رو بده چون شما هم تو فایلهاتون بارها گفته بودید که با جنگیدن چیزی درست نمیشه ومن نمی خواستم بجنگم….
یه شب خیلی گریه کردمو داد دلم رو پیش خدا بردم که خدایا من 3 ساله ازدواج کردم هیچ خیری که ندیدم بلکه اون چیزهایی که از مال وپول و کار و حقوق وبیمه و پس اندازه ….داشتم هم دیگه الان ندارم تو بگو چیکار کنم از حقم بگذرم؟؟؟؟
نیت کردم که یه صفحه از قرآن رو باز کنم ببینم جواب خدا بهم چیه…
همین الانم که در موردش حرف میزنم بدنم مور مور میشه وگریه ام میگیره….
این آیه اولین خط صفحه برام اومد
وَإِنِ امْرَأَهٌ خَافَتْ مِنْ بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا أَنْ یُصْلِحَا بَیْنَهُمَا صُلْحًا ۚ وَالصُّلْحُ خَیْرٌ ۗ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ ۚ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا(١٢٨)
اگر زنی نشانههای ناسازگاری یا بیمهری در شوهرش ببیند، بد نیست که با کوتاهآمدن از بعضی حقوق خود، با شوهرش بهخوبی سازش کند؛ چونکه بههرحال، صلح بهتر از اختلاف و جدایی است. بماند که خودخواهی و تنگنظری در وجودِ انسانها، مانع گذشت و بزرگواریشان میشود! البته اگر با بانوانتان خوشرفتاری کنید و مراقب رفتارتان باشید، خدا از این رفتارتان آگاه است. (١٢٨)
یعنی وقتی این آیه برام باز شد، خصوصا اون بخش اخرش که گفت بماند که خودخواهی وتنگ نظری در وجود انسانها،مانع گذشت وبزرگواریشان می شود!!!!!!!!!
افتادم به سجده انقدر گریه کردم انقدر گریه کردم که حس کردم دارم از حال میرم…
گفتم اره خدای من درسته، من همین فکرو کردم گفتم چرا به زن اولش مهریشو داد همون مقدار، به من رسیده نمیخواد بده؟
خب من الان هیچی ندارم اون اونهمه مال واموال داره تازه بهم خیانت کرده رفته با کس دیگه حق منو ببره خرج اون آدم کنه و……
من گفتم و خدا گوش کرد، من گریه کردمو خدا دید تا خوابم برد…
فردا ظهر دوبار نیت کردم و دوباره همین ایه اومد، باز گریه کردم ولی اینبار گفتم من میبخشم ، چون تو میگی ببخش وناسازگاری وجنگ نکن ولی خودت هم باید برام جبرانش کنی…
خلاصه بدون اینکه با کسی حرفی بزنم ومشورتی کنم رفتم تهران نصف شب رسیدم، وقتی شوهرم دید انقدر مصمم هستم برای کارم ومیخوام مهریه وحق حقوقم رو ببخشم خیلی تعجب کرد گفت برو خونه ی خواهرت یا مسافر خونه تا صبح بریم محضر، و از اونجایی که من پول نداشتم برم مسافر خونه و نمیخواستم خانوادم بفهمند و رای منو بزنند که منصرف بشم، به شوهرم گفتم میشه شب توماشینت توی همین پارکینگ بخوابم؟؟؟
اونم بدون هیچ ترحم ودلسوزی گفت باشه!!!!!
باورتون شاید نشه، من هنوز زنش بودم ، ولی اون در کمال بی رحمی با من رفتار میکرد ومن با قلبی شکسته فقط تا صبح گریه کردم وهی میگفتم خدایا چون تو خواستییا وگرنه من پدر اینو در میاوردم و روزگارشو سیاه میکردم ولو به قیمت از بین رفتن ابرو و جونم…
من میگفتم و خدا قلبمو اروم میکرد….صبح شد ورفتم محضر نه تنها امضاء زدم که بخشیدم بلکه بهم گفت بنویس من تمام حق وحقوقم رو گرفتم!!!!
وقتی داشتم این جمله رو می نوشتم گفتم خدایا تو میدونی که من نگرفتم مهریه وحقم رو، ولی میگم گرفتم چون تو بهم میدیش…..
گذشت و کارای طلاق رو غیابی با همون برگه انجام داد و بدون اینکه من یکبار برم دادگاه و طلاق انجام گرفت بعد چند ماه…
من داشتم روی خودم کار میکردم توی کامنت های دیگه توی فایلهای دیگه توضیح دادم که چی شد و چطور شد که با نشون دادن ایمان فعالم بعد 7و8 ماه که از طلاقمون گذشت خداوند از بهترین طریق حلال وپاک و اماده دقیقا مبلغ مهریه ام رو و بعد گذشت یکسال واندی حدودا 5 برابر اون مهریه وحقم رو بهم داد بدون اینکه من کار خاص وتلاش خاصی توی کسب وکارم وزندگی کرده باشم ….
وعده ی خداوند حقه، وکیست باوفاتر از خداوند در عهد وپیمان؟؟؟؟
بماند که من چقدر شخصییت ومنش ورفتارم بعد اون اتفاقات عوض شد وکلا مسیر زندگیم تغییر شگرفی داشت….که همه تعجب میکردند!
خدارو هزاران بار شاکرم به خاطر اینکه در پس اون اتفاقات بد بعد اونهمه جهالت ونادانی وظلم به خود دستمو رو گرفت وقتی تسلیمش شدم واین یکی از قشنگترین معجزه های زندگیم بود که هربار یادش میفتم دوست دارم سر به سجد بذارم ودیگه بلند نشم…
نه به خاطر اون شرایط مالی و مادیات ونه….
به خاطر اینکه من چنین صاحب اختیار و چنین مراقب ونگهدارنده ای دارم…
الهی هزاران بار شکرش…
استاد قشنگم سپاسگزارم که با تهیه این فایلهای پراز توحید واگاهای باعشق تلاش میکنید که مدار وفرکانس مارو در صراط مستقیم حفظ کنید تا همیشه یادمون باشه کجا بودیم و از کجاها عبور کردیم وحالا کجای زندگیمون هستیم وباید چطور وبه کجا بریم از هم خیر دنیا درش باشه وهم خیر آخرت
سلام بر خواهر پاک سرشت و محترمم؛ خیلی خیلی لذت بردم از کامنت زیباتون و با تمام جان و دل باور میکنم حرفهاتون رو چون از یک منبع الهی می آیند ؛ خود من سالها پیش یک شریکی تو کسب و کارم داشتم که در اوج نامردی به من با تحمیل یک شریک سوم که مثل یک غلام حلقه به گوش خودش بود فشار آورد و من رو با ایجاد هزینه های خودسرانه تحت فشار گذاشت و برای تحمیل نظرات خودش و نهایتا به در کردن خودم از کارگاه خودم نقشه ای نامهربانانه کشید که بعد از ماه ها کشمکش بلاخره من رو مجبور به امضای قرارداد اجباری کردند ؛ من از این بابت و تنگنایی که برام به وجود اومده و بهم تحمیل شده بود خیلی دلخور و دلتنگ بودم و به ظلمی که بهم شده بود و کاری هم نمیتونستم بکنم به خدا گلایه کردم ؛ حین قرارداد ندایی گفت فلان بند رو بگو باید اضافه کنیم و من گفتم و اون چون از شریک سوم مطمن بود در کمال ناباوری من امضا کرد و بعد فقط یک ماه به خواست خدا اتفاق عجیبی افتاد و اون شخص سوم که کاملا مطیع ایشون بود کاملا رفتارش برگشت و من هم استفاده کردم از موقعیت و درخواست خروج از قراردادو دادم و به پول سال 88 یازده ملیون از ضرری که نقشی در ایجادش نداشتم ولی منم شریک بودم برگشت که پول تقریبا دو ماشین صفر پراید بود . و جالبش اینکه اون تغییر حالت ناباورانه شریک تحمیلی همون چند روز بود و من بعدها حکمتشو فهمیدم . درود بر شما که با کامنت ارزشمندتون اون خاطره رو مجدد در من زنده کردید تا یک بار دیگه خدای عادل ناظر رو شکر گذاری کنم.
به نام خدای مهربان
باعرض سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان
تسلیم خداوند بودن:
من باید این باور را در خودم تقویت کنم که این جهان فقط یه خالق داره که کل این کیهان را خلق کرده و داره مدیریتش میکنه و همه چی را میدونه از همه چی باخبره و بالغ بر تمام امورات هست و من باید بهش توکل کنم و تسلیمش باشم تا من را با توجه به اهداف و خواسته هام و ویژگی هام و شرایطم به بهترین مسیرها هدایت کنه و من باید روی شونه های خداوند بشینم و فقط لذت ببرم از این مسیر، من به اندازه ای که در مقابل خداوند خاضع و خاشع باشم به همون اندازه به درجات بالاتری میرسم و به همون اندازه سرم توی دنیا بالاست.
یه مثال خیلی خیلی واضح در مورد خودم:
عید امسال بود که نشستم برای هدفگذاری کردن و نوشتم من میخوام امسال درآمدم برسه به 10 تومن (3برابر) و هدفگذاری کردم که یکسری دوره ها را امسال برم که در آخر هزینش شد حدود 110ملیون!!
ذهنم شروع کرد به نجوا کردن که اصن میفهمی تو یکماه دیگه میخوای بری سربازی بهد چجوری میخوای توی دوران خدمت اولا 10 تومن ماهیانه در بیاری ، دوما 110 ملیون فقط میخوای دوره بری!!!!!دیوونه ای!!!
ولی من بهش گوش نکردم و خداشاهده فقط و فقط و فقط نوشتم و به خدا گفتم من اینارا میخوام( فقط باید بنویسیم و بقیش بسپاریم به الله) 2.1 رفتم خدمت، بعد الان افتادم منطقه عملیاتی ولی خب اسمش عملیاتی و هیچ خبری هم نیست و حقوقم همونی شد که نوشتم و هدفگذاری کردم ، حدود 7ماه کسری خوردم و درضمن حدود یک سوم از خدمتم را در مرخصی میگذرونم یعنی هر 45 روز 17 روز میام خونه
و واقعا خدا خیلی عالی برام چید.
اولش خیلی ترسیده بودم و واقعا بد گمان شدم به خدا که چرا من باید اینجا بیفتم ولی الان میبینم که همش همونیه که من میخواستم ، من دوست داشتم توی پادگان باشم توی سکوت توی خلوت دوست داشتم برم توی برجک به خاطر اینکه روی خودم کارکنم و بزرگتر بشم ایمانم قوی بشه ،شب ها ستاره ها را ببینم ،الان افتادم توی پادگان
میخواستم زودتر تمومش کنم که تمرکزی برم سراغ کار خودم و اهدافم ،الان 7 ماه کسری دارم.
میخواستم مرخصی هام جوری بشه که بتونم توی مرخصی ها برم مسافرت برم دوره ببینم ،الان 15 روز وقت آزاد دارم که هرکاری میخوام بکنم
در کل میخوام اینا به خودم بگم که :
1-وقتی میخوای هدفگذاری کنی ،ذهن منطقیت را بهش گوش نده و فقط با توجه به قانون تکامل بنویس
فقط بنویس و باور کن بهش میرسی.
2-وقتی به خداوند توکل میکنی و تسلیمش هستی ،تو را باتوجه به شرایطتت به بهترین مسیرها هدایت میکنه که تو فکرش را هم نمیکنی چجوری ازکجا؟
3 -وقتی به خدا میسپاریم بهش اعتماد کامل داشته باش واگه همون اول یذره اوضاع اونجوریکه میخواستی نبود فقط صبر کن وبه خدا بدگمان نشو، ایمانت را از دست نده .
این یک مثال واضح و نزدیک در مورد این موضوع
عاشق همتونم عشقای من
بسم الله الرحمن الرحیم.
قالَ یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتی وَ بِکَلامی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرینَ [144]
بگو ای موسی!من تو را برگزیدم بر مردم.و با پیامهایم و سخن گفتنم آنچه به تو داده ام بگیر..و دریافت کن..و از شاکران باش!
سلام و درود به استاد زیبای الهیم..استادی که همیشه بر قلبش.خشوع و خاضع بودن در برابر تنها معبود جهان..،’بر زبانش جاری..ایست.
تسلیم بودن در برابر خدا!..
منم میخام به نوبه خودم صلاتمو در این روز عزیز،از طرف خداوند بجا بیاورم..چون هر چقدر از نتایجم بنویسم کمه!چون نتایج من گواه، روزهایی که تسلیم در برابر خداوند بودم.به من داده،’شده..بوده…
………
من حقیقتا با ورودم به این سایت..و نگاهی به گذشته خودم ..و تمام اتفاقاتی که از طرف اطرافیانم نشد…بود…من داشتم با هدایت خدا کارامو پیش میبردم..و چقدر هدایت میشدم..ولی بیشتر روی عقل خودم.و روی خودم حساب باز میکردم..
و امروز که نگاهم روشنتر و الهی تر شده..میربینم همه لطف الهی بوده.همه رحمت الهی بوده…از تمام کارهایی که انجام دادم..همه و همه…
و امروز همون ایده هایی که گذشته ها بهم شده بود توسط خداوند..امروز جایگاهش در زندگیم بولد شده…از قبل خداوند بهم گفته بوده تو به…این جایگاه میرسی..ولی اینقدر باورهای منطقی ام زیاد بود..که اجازه رد این خوشبختی رو بهم نمیداد…
و امروز خیلی خوشحالم!خیلی خوشبختم.که خداوند این عنایت را بر سرم فرو ریخت…
که بنده خالصش باشم..میدونم هنوز خیلی جاها کار دارم.ولی میدونم این روند با تکامل به اون ثباتی که میخام..و میدونم در راه درست و تسلیم بودن هنوز خیلی حاها کار داره…فقط میدونم باید ادامه بدم…
وای استادم!…نمیدونم هر چقدر از توحید مینویسم به ایات قرآن هدایت میشم..تشنه تر میشم..همون شبی که این فایل را در چند وعده گوش دادم..
گریه امانمو بریده بود.مخصوصا تو تنهایی خودم….
میدونی چیه!وقتی الهام پروردگار میاد.انگار روی زمین جات نیست.یه احساس ولوله و شادی داره برای قدم برداشتن..
چند روز پیش یکی از افراد نزدیکم.راجع به فایل توحیدی شما توی اینستا دیده بودن.ایشون میدونه که من با شما دارم روی خودم کار میکنم.و این سوال رو از من کرد…
نمیدونم چرا وقتی اسم خدا بر زبانتون جاری میشه ..واقعا نمیتونم جلوی خودمو بگیرم..
یسری حرفها بینمون رد و بدل شد…
دقیقا همین تصویر رو حدودا سه شب قبلش تو خواب خداوند بهم الهام کرد..همون حرفی که شما همیشه بیان میکنید…که گوش کردن با درک کردن کاملا متفاوته..دیدم ایشون شما رو عارف..فرض کردن.و یچیز بیهوده انکار میکردم.و من دیگه قضیه رو گرفتم.گفتم خدا خودت دورش کن.که این بحثها به احساس بد منجر نشه…
دیدم دلایل منطقیش.حالا بر حسب اونچیزی که در ظاهر می بینه..خیلی زیاده…
پونت این صحبتم!
درک تسلیم…و عمل به آن.که خیلی از افراد نمیتونن اینچنین خوشبختی و مسیر درست رو درک کنن..که ادامه همین سوره اعراف..داره در مورد همین موضوع میگه..
اینان اگر هر آیه ایی مشاهده کنند به آن ایمان نمی آورند،و چون راه روشن هدایت را ببینند آن را به عنوان راه انتخاب نمی کنند،و اگر به طریق گمراهی نظر کنند آن را به عنوان راه بر گیرند،این به سبب آن است که آیات ما را انکار کردند و نسبت به آنها همواره بی توجه بودند…
و دومین پونت..
و هدایت شدن از طرف خداوند،’…میدونی ر دوشش سوار شدن…
دیگه نمیای با عقل محدودت،’اون خاسته ایی رو که میخای درک کنی..خودممو میگم.قبلا خیلی برای انجام شدن کارها دست و پا میزدم به حای خوبی ختم بشه…اما نمیشد..و میومدم مقصر،’روبرو خاستمو میدیدم…
و هزار باور داشتم…
همه جیز میخام بگم توحید و مسیر درسته..که خداوند به موسی میگه تو را برگزدیدم…و تو را با میامهایم با سخن گفتن.در بیین مردم برگزدیدم…
……….
بریم سر موضوع اصلی…هدایتهام در این چند ماه عضویتم..واقعا زبانم قاصره از اینهمه الهامات و تسلیم بودن برای انجام کار ….
جوری بودم،’ اوایلش..که ترس سراسر وجودمو در برمیگرفت..و بهم میگفت باید انجامش بدی..همون موقع..برکاتشو میدیدم..یجاهاییم درک نمیکردم چند روز طول میکشید..بهر حال هر چقدر از این در تسلیم بگم…بخدا کمه…
…….
……
حدودا اوایل عید خدا بهم الهام کرد..که باید دیگه کار جدیدتو شروع کنی..به صورت عینی و واضح.یفردی رو بهم روانه کرد…و من تو شک و تردیدها..گفتم این میام خداست..من باید برم جلو..
و من انجامش دادم.خیلی کارها رو انجام دادم..خیلی لطف خداوند شامل حالم شد..تا کارم یجورایی اماده ارائه دادن شد..
و بهم بازم الهام کرد.اول شب عید.باید بری فلان جا..که اونجا یه نمایشگاهی دقیقا وسط شهر بود..چون نزدیکای محل کارم پدرم بود.باز ترسی اومد.که نباید اینکار رو انجام بدی..گفتم این برام درس داره..خداوند دل اون خانم رو برام نرم کرد برام صندلی اوردن..من نشستم…
و من هر روز یه ساعت خاصی به این محل میرفتم..
و چی شده بود حتی خانواده ام هیچ کاری به کارم نداشتن…
و من کلی تحربه عملی تو اون غرفه برای پیشبرد کارم بدست اوردم…
دیگه بهم گفت نیازی نیست بری..و فهمیدم تو کاری که انجام میدم یسرس نقطعه ضعفهای عملی دارم..و با کمک همون نمایشگاها این بزام واضحتر شد…
و گذشت…تا کارم با خطا و ازمون و بیشتر لطف الهی..کارم به مرحله اجرایی برای دیگران رسید…
حالا من نقطعه ضعف شخصیتی و عزت نفس کم داشتم…
خداوند یه روز زبان خودمو بازگو کرد بهم گفت باید راهی قبرستان بشی..
و بعد از چند دقیقه..گفتم خدا اخه تو این بعد از ظهر گرما هر کی منو ببینه..خوبیت نداره.بهم گفت باید انجام بدی.همینجوری با عقل خودم کلنجار میرفتم با خدا..صبح که بهم الهام شد تا عصر..این ذهن و خدا داشتن با هم بحث میکردن..
یه لحظه بخودم گفتم.اگه اینکار رو انجام ندی.دیگه روی موفقعیت تو کارتو کاملا بموشون..
گفتم خدا عصر برم یا صبح..بهم گفت همین امروز باید اقدام کنی..پاهای استخوانم توان راه رفتنو نداشت..ولی اینقدر الهامات زیاد بود که اجازه نمیداد بشینم..
و ما راهی شدیم..همونجا ندا بهم اومد..شاید از طرف این افرادی که می بینی یه چیز منطقی نباشه..که یه دختر خودش تنهایی بره این محلی که خوبیت نداشته باشه…
من همراهتم نترس ..کارتو انجام بده..
همونجاهایی که ترسم بود..همونجاهایی که همیشه میرختم بهم و پرت و پلا میدییم..و خیلی کارها بهم گفت و من انجام دادم..
تا دم دمهای مغرب من با آرامش تو قبرستونی تک تنها نشسته بودم..اینقدر خس ازامشش زیاد بود که گفتنی نبود…
و بعد از یه مدتی..ایده اومد که خودم تنهایی.که پیاده روی درون شهری داشته باشم..حاهایی که سگ وحشی بود ولی اینقدر این خس ارامش زیاد بود..چون قبلا تونسته بودم بر ترسهام غلبه کنم..من 6روز این سفرم طول کشید…و چه تجربه هایی یه فرد تنها .هر جا که گفته میشد میرفتم..
ولی دیگه ترس وجود نداشت..چون داشتم این اعتماد بخداوند و تسلیم بودن در برابرشو تقویت میکردم..
گفتم اگه مسیر مسیر درست الهی باشه…اون خدا مراقب منه.و همین باور رو تکرار میکردم..بازم تجربیات زیادی کسب کردم.که نمیشه ،’این خوشبختی و کار کردن روی خودمو…بیان کنم…
چون عزت نفسمو در برابر خداوند چند صد برابر کرد…الان که میگم بدنم مور مور میشه…
این دو سفر ترسهای بچگی که تو درونمو دید با تسلیم و هدایت خدا به لطف خودش ریخته شد…
روز هفتمی…باز هدایت شدم.به سفر کاری..حالا دیگه موضوعش کاملا متفاوت..راجع بازم به عزت نفس دیگه برای کارم…
حتی خداوند بهم گفت باید فلان ساعت حرکت کنی…
همون شخصی که روز اول کاریم بهم هدایت کرد..همون فرد همون ساعت و وقت..جلوم ظاهر کرد..و بهم گفت…
همین مدت کوتاه چقدر هم از نظر عزت نفس.و هم از نظر کاری چقدر پیشرفت کردی…همون لحظه اون صحنه گذشته و الان رو بصورت عملی نشون داد..انگار منو تیون کرد تا کارمو استارت بزنم..
…..
و امروز نتایج کاریم داره با کیفیت عالی رقم میخوره…دستانشو تو راهم قرار داده،’چیزی که فکرشو نمیکنم داره برام نرم میشه..و میدونم اینده خوبی توی این بیزنسه..فعلا در حال انجام کار هستم…ببینم ایمان به غیب داره چه پاداشهایی رو برام به ارمغان میاره..
همین الان خداوند تاییدشو برام واضح کرد..و گعت هدایت شده ایی ..خدایا شکرت که هر لحظه داری هدایتم میکنی…
استادم..روزهایی که داشتم با هدایت و تسلیم شدن..و انجام شدن کار عملی میشدم…حوری بود منو هل میداد..یا یه برخورد شدیدی از طرف خدا میشدم..که منو جابجا میکرد..
بحث مسبر درست اینه ..
چیزی که شما میگین.بهم میگه بی ایمانی..دقیقا همون لحظه جهنم رو جلوی چشمم میاره.بهم میگه میخای مثل گذشتت باشی یا به موفقعیت برسی…
طوری باهام صحبت میکنه..که جای انکار کردن و انجام ندادن نمیمونه…
بایدیه…فقط ترس وجود داره ..ترسی که اجازه عبور رو بهت نمیده..و میخاد منطقیش کنه از نظر جامعه امروزی..
خودتون تو همین شرایط زندگی بودین..یسری باید و نبایدها..تو جامعه عموم وجود داره..مخصوصا ما خانم ها…
من با هدایت خدا..اینقدر درونم قوی شده..وقتی نیاد.دیگه نمیتونم تو این کتگوری بمونم..چون فورا بهم نیگه بی ایمانی..بهم نیگه ای ترسو..
همین باعث میشه اگه ترسیم تو درونم وجود داشته باشه…باید به عملکرد انجام بشه…
ولی همیشه رحمتش بر سرم جاری بوده..و اینقدر اون لحظات ترس بهم ازامش داده..که واقعا هیچ خوشبختی مثل این نگرش نمیتونم هیجا درک کنم..تو هیچ دانشگاهی بجز دانشگاه شما نمیتونم ببینم…
چه جسارتهایی و چه قوی شدنهایی..که اگه به هر کسی بگی یه کار احمقانه می بینشش!ولی از نظر ما دید الهی گونه هست…
بحث تسلیم شدن..یعنی عقلتو.اون باورهای مردم منطقی،’رو بزار کنار.و با خدا همراه شو…تو میتونی خارج از عرف جامعه ات،کارهایی انجام بدی..که هیچ وقت نمیتونستی با عقلت حساب باز کنی..
داره تسلیم بودن این درسها رو بهم نشون میده..داره اطرافتو برات چیدمان میکنه.
داره ثابت قدمت میکنه..و همه جوره تو رو تیون میکنه بسمت سعادتمندی دنیا و آخرت..
تسلیم بودن.یعنی کارهایی انجام میدی که به عقل جنم نمیرسه.هیچکس نمیتونه درکش کنه..اینقدر غرق خوشبختی میشی..که هیچ چیزی رو بجز خوبی ببینی…و من
و من
با تمام وجودم تسلیم بودن رو یچیز مافوق میبینم..چیزی که حرکتت میده..و قویت میکنه..و نمیزاره تو ترسهات بمونی…
اصلا شک و تردید رو ذوب میکنه میزاره کنار..
تسلیم دلها رو برات نرم میکنه …کارهاتو به نحو احسن انجام میده..و این روند تکاملی تسلیم میشه ،’هر بار کیفیتش تعقییر کنه…
وقتی که ما اماده اش باشیم!….
تسلیم همه چیز..روی دوش خدا نشستی …اون پادشاه.اون رب اون معبود..برات چیدمان میکنه..و تو ذهنتو رها میکنی ادامه…
میدی…
تسلیم یه کتگوری خاصی هست..که نیاز به خودشناسی دقیق داره…
خودشناسی که ترسهاتو مثل کاه روی اب هست….و میدونی اون چشمه جوشان پاک درونیت…..نمیتونه این املاح و کثیفیها را روی خودش نگهداره.بهمین خاطر با موجش میاد اونا رو یه ساحل ،’میبره…و پرتش میکنه بجای دور دست…
تسلیم در برابر خداوند..همجوره خیر و منفعت و خوشبختیه..که واقعا نیاز اساسی داره ادامه بدی…که من هنوز خیلی جاها کم میارم..بقول خودمونی یه (توکه پا)دارم..ولی میدونم باید بحرفش گوش بدم و باید ادامه بدم..
به امید روزهای تسلیمی و هدایت شدنیها،’… از طرف خداوند برای پیشبرد عالی در تمامی زمینه ها….
…
به نام ربّ
سلام با بینهایت عشق برای شما
رد پای روز 29 مرداد رو باعشق مینویسم
فکرمیکنی تسلیمی ولی تسلیم کامل نیستی و دوست داشتی خودت کاراتو انجام بدی
امروز صبح من بیدار شدم و زنگ زدم به سازمان زیبا سازی شهری و گفتن باید برای ارسال طرحم تو بانک شهر حتما حساب باز کنم
من وقتی حاضر شدم برم ،از در خونه اومدم بیرون خدا بهم گفت ،قشنگ مثل برق هایی که همیشه یهویی میزنه و تو دلت میفهمی بود
گفت شناسنامه تو بردار
ولی من اصلا اون لحظه حواسم جمع نبود ،یا نمیدونم چرا گفتم شناسنامه فک نکنم بخوان چون همه چی با کارت ملی شده
الان میگم ای کاش به حرف خدا گوش میدادم
چون تا آخر شب هیچ کدوم از کارام درست پیش نرفت پیچیده و پیچ در پیچ شد
مثل حرفای استاد که میگفت انگار تو یه جنگلی و خدا میخواد راهو نشونت بده
درسته من صبح بارها گفتم خدا تو بگو چیکار کنم و از خونه رفتم بیرون ولی نمیدونم چرا امروز حواسم جمع نبود
که به قول حرف استاد شاخکام تیز نبود که دریافت کنم یا اینکه خودم میخواستم به سرعت کارام پیش بره
نمیدونم ولی اینو میدونم که امروز بعد اینکه فهمیدم تسلیم خدا نبودم کلی ازش معذرت خواهی کردم
وقتی من رسیدم بانک دیدم نوشته برای افتتاح حساب لازمه که شناسنامه باشه
اونجا بود که گفتم وای من چرا به حرف خدا گوش ندادم بهم گفتیا خدا ، توجه نکردم
نوبت گرفتم و برگشتم خونه و دوباره با عجله برگشتم وقتی رسیدم خیلی شلوغ لود و ساعت 1 که شد و نوبتم رسید گفت سیستم قطعه
من اصلا ناراحت یا نگران مشدم گفتم هرچی خیره همون بشه و بهم گفتن که میتونی بری از شهر نت ،اونجا اقدام کنی خیلی سریع هم بهت کارت میدن
وقتی این حرفو کارمند بانک گفت
دوباره گفتم وای خدای من
دیشب با نشونه ای که هدایتم کردی که برم و از شهرنت اقدام کنم برای افتتاح حساب ،امروز به حرف کارمند زیبا سازی شهر تهران که زنگ زدم سوال بپرسم ،گفت نه باید برین بانک و من رفتم بانک
و اینجوری شد
اگر همون اول صبح که 9 رفتم ،میرفتم شهر نت کارام تا 12 تموم میشد و اینجوری طول نمیکشید
خلاصه گفتم خدایا ببخش و رفتم ،کارمند بانک گفت برو نزدیک بانک یه منطقه بود اسمشو گفت ولی دوست نداشتم برم اونجا گفتم بذار ببینم نزدیکترین شهر نت کجا هست ، رفتم به سمت جایی که تو اینترنت پیدا کردم یه حسی بهم میگفتا نرو اونجا ولی باز گوش ندادم و رفتم دیدم جمع کردن
وقتی دیدم گفتم خدایا تو بگو کجا برم نزدیکترین جا رو بگو من اینجا برم؟؟ که باز هم میشنیدم نه اونجا نرو
هی من خواستم با مترو برم اونجا هی شنیدم باز داری کار خودتو میکنیا اینجوری نمیشه آخرش به مشکل میخوری
من که متوجه شدم نشستم و گفتم خب خودت بگو چیکار کنم
همینجوری نشسته بودم و تو آدرسا نگاه میکردم کجا شهر نت داره که شنیدم پاشو برو همون جا که میخواستی بری
گفتم خب مگه نگفتی اونجا نرو منم گفتم چشم
گفت نه برو الان میتونی بری چون تسلیم شدی و وایسادی تا من بگم
من رفتم و وقتی رسیدم سریع کارام انجام شد و کارمند شهر نت گفت که احتمالا تا 24 ساعت کارتت بیاد
منم نگران بودم گفتم آخه قراره من تو مسابقه شرکت کنم ،باید طرحمو ارسال کنم
وقتی برگشتم گفتم خدا کاری کن پیامک تاییدش بیاد و برم کارت بانکمو بگیرم
وسطای راه بودم پیام اومد که میتونید به نزدیک ترین شهرنت برید و کارتتونو دریافت کنید
همین که اومد از وسط راه دوباره برگشتم رفتم اونجا و کارتمو گرفتم و برگشتم خونه
تو راه فکر میکردم که من امروز این همه مسیرم رو پیچوندم چرا اینجوری شد ؟
که متوجه شدم کامل تسلیم نبودم
حتی صبح وقتی میرفتم بانک یکی از دوستان تو رد پای روز 21 مرداد برام پاسخی گذاشته بود که اون هم در مورد فایل تسلیم بودن دربرابر خداوند بود
امروز خدا با این پاسخ هم اینو بهم گفت که درمورد یه خواستا ام باید بیشتر فکر کنم و چرا چرا بیشتر به خودم بگم تا کامل تکلیفم روشن بشه که قصد پشت خواسته امچیه؟
وقتی برگشتم خونه ساعت 5 بعد از ظهر بود
به خودم گفتم ببین طیبه اگه همون اول صبح به حرف خدا گوش میدادی و شناسنامه تو برمیداشتی کارت به این دیری تموم نمیشد
وقتی رسیدم نهار خوردم و خوابم برد اذان بیدار شدم و بعد که شروع کردم بارگذاری کنم طرحای دیوارنگاری مدارس رو در سایت زیبا سازی شهری
اصلا کار نمیکرد هی خطا میداد و وقتی میخواستم اطلاعتی که خواستن رو بارگیری کنم هر مرحله اش خطا میداد
تا اینکه به مرحله ارسال طرحم رسیدم دیدم نوشته که فایل توجیهی
من تاحالا نشنیده بودم طرح توجیهی یعنی چی ؟
تو گوگل نوشتم و درموردش خوندم و برای طرحم توضیحات تکمیلی نوشتم
وقتی خواستم بارگیری کنم ساعت 12 شده بود و روز 30 ام مرداد
دیدم کلا اون فراخوان رو از قسمت بارگذاری طرح برداشتن
هیچی نگفتم فقط اینو گفتم که هرچی خیره همون بشه
و برداشتم تو دفتر تمرینم به خدا نوشتم که نمیدونم خدا سهل انگاری از من بود یا حکمتی داشت که امروز کارام پیش نرفت
اگر سهل انگاری که البته کوتاهی کردم و به حرفت گوش ندادم از من هست و خودم مسئولشم ، ببخش منو و اگر در کنار کوتاهی من دلیلی داشته که نشد من بارگذاری کنم طرحم رو و در مسابقه شرکت کنم که 20 میلیون بود ،به کسی که طرحش انتخاب بشه ، حکمت و دلیلشو بهم بگو
بعد براش نوشتم که خودت داری میبینی که من هر روز دارم تلاش میکنم تازه خسته هم نمیشم و میدونم که باید ادامه بدم و باورهامو قوی کنم و ادامه بدم
میدونم که تو میبینی تلاش هامو و نتایج وقتی میان که من تلاشمو برای کنترل ذهن و حفظ آرامشم تمام سعیمو بکنم
و من سعیمو میکنم تا به قوانینت عمل بکنم
الان که دارم مینویسم ساعت 1:28 روز 30 مرداد هست و داشتم به این فکر میکردم موقع نوشتن تو دفترم
به خدا گفتم نمیدونم چرا نشد بارگذاری کنم طرحی که بهم داده بودی رو
ولی اینو خوب میدونم که یه نتیجه فوق العاده ای داشت این روند برای نقاشی دیواری و اون این بود که من باهات بیشتر حرف زدم و بیشتر ازت کمک خواستم و وقتی تو کمکم کردی من بیشتر باورم به اینکه تو هر لحظه هدایت میکنی قوی و قوی تر شد
چون قدم به قدمش رو دقیق و تکاملی بهم طرح دادی و من بی نهایت ازت سپاسگزارم
امروز هم خیلی خوب بود هر جا میرفتم سریع بی آر تی و قطار مترو میومد وقتی داشتم از شهر نت بانک شهر برمیگشتم همین که اومدم یه بی آر تی اومد ،دیدم یه خانم خندید و اومد سمتم
بهم گفت چه پا قدم خوبی دارین ،همین که شما اومدین بی آرتی سریع اومد ،ما نیم ساعته وایسادیم نمیومد شما که اومدین سریع اومد
خندیدم و تو دلم گفتم من کی باشم که پاقدمم خوب باشه
این خداست که داره کارای منو انجام میده و البته در کنارش به قول حرفای استاد عباس منش که میگفت وقتی باوراتون درمورد چیزی درست باشه سریع اتفاق میفته
مثلا همین که من هرجا میرم سریع برام ماشین میاد یا اتوبوس یا قطار مترو انگار خیلی وقته به این باور رسیدم چون قبل آگاهیم هم خیلی پیش میومد
و چون بیشتر قبولش دارم برای همین سریع تر برام رخ میده
و باید انقدر برای باورای دیگه ام هم دنبال الگو و تکرار باور ها باشم و ادامه بدم تا مثل این رخ بدن
من شب که بیدار شدم به دفتر نوشتن باورهام هم نگاه کردم دیدم یه چند صفحه باور جدید نوشتم و شروع کردم با صدای خودم ضبط کردم نزدیک یک ساعت شد
تا حالا 8 تا فایل باورهای توحیدی با صدای خودم ضبط کردم و تقریبا سعی میکنم هر روز گوش بدم در کنار گوش دادن به فایلای استاد
و سعی میکنم موقع گوش دادن به فایلا احساسمو هماهنگ کنم و حس خوبی داشته باشم
امروز به خدا گفتم و میگم که سعی میکنم از همین الان هرچی گفت سعی کنم که شاخکام تیز باشه تا دریافتش کنم و عمل کنم به حرفاش
باز نمیدونم چرا امروز به حرف خدا گوش ندادم و شناسنامه مو برنداشتم ولی خب هرچی بوده خیر باشه و خیر هست و من همچنان با کلی امید ادامه میدم این مسیر رو
اشکالی نداره فقط که این یه راه نیست کلی راه برای ثروتمند شدن وجود داره ،کلی ایده و فرصت هست برای من و اینکه نقاشیامو به فروش برسونم
مطمئنم که به وقتش که صد در صد تغییر باورهای من هست ، اونموقع رخ میده که استاد گفته غیر ممکنه باورت تغییر بکنه و نتیجه رخ نده یا غیر ممکنه باورت تغییر نکنه و نتیجه ببینی
من سعی و تلاشمو میکنم تا بیشتر مراقب رفتار و افکار و فرکانس ها و کنترل ورودی ذهنم باشم
و از خدا کمک میخوام کا بیشتر و بیشتر کمکم کنه
من بعد اینکه دیدم نشد طرحمو بارگذاری کنم به پیج سایت زیبا سازی پیام دادم و اگر خدا بخواد فردا تماس میگیرم ببینم امکانش هست من طرحمو بارگذاری کنم
و نوشتم که اصلا توضیح ندادین باید کارت بانکی یه بانک به خصوص و فایل توجیهی باشه
چون جوری بود که هر مرحله رو که انجام میدادی از محتویات مرحله بعد خبر نداشتی و نمیدونستی چه چیزی در انتظارته
من اولش فکر میکردم که فقط طرح نقاشیمو بارگذاری میکنم و تموم میشه ولی اینجوری نبود
از مرحله اول تا مرحله دوم کل قدم بود که هرکدومو که انجام دادم با یه تضادی مواجه شدم که هیچ کدومو بلد نبودم
مثلا بخوام بگم از اول
من وقتی خواستم تو فراخوان شرکت کنم نمیدونستم چه طرحی باید بکشم که خدا بهم گفت و میدونستم که حتما طرح خاصی بهم میگه
بعد که طرحم تموم شد فتوشاپ بلد نبودم که طرحامو حالت وکتور درست بکنم و رفتم گفتن میتونی اسکن کنی کارتو
بعد که اسکن کردم خواستم آپلود کنم دیدم باید برم بانک شهر افتتاح حساب کنم
بعد اون فهمیدم باید طرح توجیهی رو بنویسم که هیچی در موردش نمیدونستم
همه این مراحلی بودن که با بوجود اومد تضاد برای من سبب شدن که برم و حلشون کنم
به قول حرفای استاد عباس منش که میگفت اصلا نمیدونی قدم بعدی چیه حتی اگه نمیدونی باید قدمت رو برداری تا قدمای بعدی بهت گفته بشه
باید انجام بدی تا ببینی چی هست پیش روی تو
در نهایت هرچی خیر هست به خیرش محتاجم
بی نهایت سپاسگزارم از خدا امروز حالم فوق العاده بود و حس بی نظیری داشتم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و عشق از خدا میخوام
و سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس که به تعبیر زیبای یکی از دوستان غار حرای ماست برای تغییراتی که باید در ذهن و زندگیمون ایجاد کنیم.
به نظر من فایل «تسلیم بودن در برابر خداوند« خودش یه دوره آموزشیه. از بس نکته های مختلفی رو از توی این فایل پیدا می کنم، هر بار میام و در مورد یک موضوع که توی این فایل خداوند بر زبان استاد عباس منش جاری کرده صحبت می کنم. نکاتی که هر کدومش برای سعادت دنیا و آخرت من الزامیه…
استاد توی این فایل در مورد یک موضوع بسیار مهم دیگه در مورد «آماده شدن برای دستیابی به هدف» صحبت کردن که برای من خیلی جالب بود.
استاد گفتن یه زمانی میشه که ما سعی می کنیم برای رسیدن به اهدافمون، از قانون درست استفاده کنیم. یعنی نه وابسته ایم و نه احساس خوبمونو فراموش می کنیم. سعی می کنیم در هر حالتی احساس خوبی داشته باشیم اما باز هم اون خواسته رخ نمیده. در این شرایط باید ببینیم که آیا ما آماده رسیدن به اون هدف هستیم یا نه.
و در ادامه مثالی رو در مورد رابطه عاطفی می زنن و میگن مثلا من میخوام با یه دختر ازدواج کنم. سعی می کنم احساس وابستگی نداشته باشم و به جریان هدایت اعتماد کنم. اما باز هم اون ازدواج به تعویق میفته.
در این شرایط من باید ببینم آیا از نظر شخصیتی و رفتاری، مناسب این فرد برای ازدواج هستم یا نه. و سعی کنم ایرادات و اشکالاتی که برای ازدواج دارم رو یکی یکی بهبود بدم.
این موضوع برای رسیدن به هر هدفی صدق می کنه و کاملا درسته. من برای رسیدن به هر هدفی علاوه بر این که باید روی ذهنم کار کنم و سعی کنم از قانون به درستی استفاده کنم، باید ببینم شخصیت من برای رسیدن به این هدف چه تغییراتی باید بکنه. و در صورت عدم تغییر شخصیت، این خودش یه ترمز برای رسیدن به موفقیت من خواهد بود.
این چیزیه که استاد به زیبایی در این فایل بهش اشاره کردن. و دوست داشتم بهش توجه کنم و در موردش بنویسم.
از استاد عباس منش عزیزم برای انتشار این آگاهی های فوق العاده سپاسگزارم.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند باشید.
خدانگهدار
1403/5/28
21:44
به نام الله هدایتگر
سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و دوستان گرامی تنها مسیر خوشبختی
ممنونم استاد جان که این فایل زیبا و همه چی تموم رو گذاشتین
خداروشکر واسه تمام آگاهی هایی که از زبان شما جاری شد
خداروشکر که هدایتی دیگر از جانب خداوند برای ما رقم خورد
تسلیم بودن کلید واژه موفقیت و پیشرفت
تنها عامل دریافت الهامات و هدایت های خداوند
تنها عامل رسیدن به آرامش و سعادت
تنها عامل آسان شدن برای آسانی ها
تنها عامل ورود آسان نعمت های تمام نشدنی خداوند به زندگی هامون
تسلیم بودن یعنی فرمون زندگی رو به خداوند دادن
یعنی سپردن زندگی مون به خداوند علیم و خبیر که از همه احوالات عالم آگاهه
یعنی حرکت در جاده جنگلی و با آسانی و لذت رسیدن به خواسته ها
یعنی آرامش دل،یعنی شادی،یعنی خنده،یعنی رهایی،یعنی تمام احساسات خوب و دلخواه و به تبعش اتفاقات خوب دلخواه
یعنی بنده من قدم هاتو بردار بهت میگم چیکار کنی و از کجا بری
یعنی بنده من چگونگی رسیدن به خواسته هات با من خدا
یعنی غرق در تک تک نعمت های خداوند بودن
استاد خیلی ازتون ممنونم بابت جسارت و حرکت کردن تون در مسیر شناخت قوانین کیهانی که باعث شدین الهام بخش هزاران هزار نفر بشین واسه شناخت خداوند و شناخت واقعی معنای اسلام و تسلیم بودن.
خداروشکر خداوند شما رو هدایت کرد
خداروشکر خداوند من رو هم هدایت کرده به این تنها مسیر قطعی و درست
وقتی فکر میکنم به زندگی خودم مثال های متعددی به یادم میاد که تسلیم شدم و خداوندی چقدر قشنگ خدایی کرد که وقتی به چگونگی اونها فکر میکنم فقط میتونم بگم آره درسته هیچ کس جز خداوند قدرت هدایت من رو نداره
خداوندا کمکم کن روز به روز در برابرت تسلیم تر باشم