تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 45

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ص گفته:
    مدت عضویت: 2527 روز

    سلام خدمت همه دوستان و استاد عزیز

    آقا دوباره این بحث شد و من باز به جواب سوالم نمی‌رسم و واقعا اگه این برای من واضح باشه گل و میزنم

    استاد جان اگه نه اینکه تسلیم شدن آرامش میاره و ما هدایت میشیم ؟

    یا اینکه میگین بهت میگه چه باورهایی و عوض کنی ؟!

    خب قربون شکل ماهت اگه اینجوریه چرا در دوره کشف قوانین عملا دست به تغییر باورها پرداختید ؟

    مگه نمیگید تغییر باور همه چیزع ؟

    بالاخره تغییر باور همه چیزع یا تسلیم شدن همه چیزه؟

    من اینو نمیتونم بفهمم ینی من الان در مسائل مختلف طبق آگاهی 10 جلسه کشف قوانین نظام قدیم من میپرسم و جواب ها بهم گفته میشه من هر روز مات و مبهوتم که چقدر داره درست گفته میشه و چقدر کارها جلو میره

    منتها در بعضی مواقع به علت اختلاف فرکانس جوابی دریافت نمیکنم مثالش همین سوالم

    بازم میپرسم اگه با تسلیم شدن همه چیز حل میشه حتی تغییر باور ها پس لزوم این همه فایل و تکنیک ها چیه اگه تسلیم شدنه توجه به نکات مثبت چیه ؟ اگه تسلیم شدنه تغییر باور چیه ؟

    من خیلی مشتاق دریافت جواب این سوالم امیدوارم صبح که بلند میشید کامنت بخونید اول به این سوال بنده جواب بدید

    خیلی ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سارا تقوی گفته:
      مدت عضویت: 1366 روز

      با سلام دوست عزیزم

      اگر بتونید تسلیم باشی صد در صد ارامش پیدا میکنید وو سیلی از خیر و برکت و نعمت و رزق و روزی و همه خواسته ها به سمت سما میاد بدون شک.

      منتها در خیلی از موارد باورهای غلط اصلا به ما اجازه نمیده که حتی به تسلیم بودن فکر کنیم. باورهایی که حتی وقتی اگاهانه تصمیم میگیریم تا تسلیم باشیم به شکل های مختلف به ما نهیب میزنه. مثلا خود من اولا وسواس میگیرم که به اندازه کافی تسلیم هستم یا نه. بعد وقتی میگم خدایا تسلیم تو هستم من رو هدایت کن تا ازمایشاتم رو خوب انجام بدم و نتایج عالی بگیرم و مقاله های عالی چاپ کنم. اما توی دلم این باور رو دارم که هر بار ازمایش میخام بکنم یه چیزی خراب میشه. این فقط یک نمونه از باورهاییه که نمیژاره تسلیم باشی و احساس خوب داشته باشی.

      به نظرم راه تسلیم شدن از وسط داشتن باورهای خوب میگذره. امیدوارم جواب سوالتون رو گرفته باشین.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        ص گفته:
        مدت عضویت: 2527 روز

        سلام سارا جان ممنون از وقتی که گذاشتید

        بله موافقم باهاتون ، تو این چند روز بعد از این کامنت من بارها و بارها به خداوند گفتم من تسلیمم و منو هدایت کن میبینی که تو سایت عباس منش من کسی جوابمو نمی‌ده خود استاد هم اینهمه بیکار نیست بیاد بشینه جواب بنویسه

        می‌دونی تسلیم همه ماجراست

        تا امروز اینجوری فهمیدم که تا تسلیم نشی در برابر خداوند خبری از تغییر باور هم نیست تقریباً همون چیزی که شما میگی

        من دنبال همین بودم که بدونم واقعا من تسلیم بشم تغییر باور انجام میشه دیدم بله یکی یکی میگه کدوم باورهات ایراد داره مثلا من دیشب تو ماشین یهو صحنه ای از دوران خردسالی و دیدم که با پدرم در برف و سرمای زمستان داریم میریم هیئت و پدرم گفت که پول همه چیز نیست

        من سریع فهمیدم این یه نوع باور هست که در ناخودآگاه من هست من تا دیشب حتی یکبار هم به این جمله دقت نکرده بودم ، یا مثلا قشنگ بهم گفت که تو برای من راه درآمد تعیین نکن ، یا اینکه فهمیدم باور به سختی مادر تمام باورهای مخرب هست ینی چی میشه آدم باور می‌کنه پول ساختن سخته ؟ اینجوری که چون قانون و نمیدونی میری دنبال تلاش فیزیکی وقتی بعد از سختی 6-7 ساعته پول دستت میاد که در عرض 2 ساعت یا کمتر می‌تونه تموم بشه ذهن اینجا پیام میده که پول کمه ( باور کمبود ) پول سخت بدست اومده و این دو تا باور هی خودشون و تثبیت میکنن ینی وقتی سخت بیاد و کم باشه ذهن همین و کپی پیست می‌کنه تو روابط تو سلامتی ( دکترا خوب نیستن )

        باور سختی – کمبود و میاره- کمبود جلوی فراوانی و میگیره -نعمتها کمتر و سخت تر میاد و این سیکل معیوب هی تکرار میشه و غم میاد ، ناامیدی میاد جالبه اینا هم راحت میان هم زیادن برعکس پول !!!!

        افسردگی پشتش میاد ، اینجاست که عدم عزت نفس میاد وسط فرد خودش و سرزنش می‌کنه ، گفتگوی منفی ذهن شروع میشه کانون توجه قفل میشه رو منفی و هی اونا رو تثبیت می‌کنه و میشه همینی که هستیم

        اما در تسلیم که درجات مختلفی داره دیگه خبری از سختی نیست ینی خداوند کارها رو آسون انجام میده بعد کانون توجه معطوف نتیجه میشه و اینو تکرار می‌کنه و میبینی ناخودآگاه کانون توجه کنترل شده و داره به مثبت ها توجه می‌کنه اینجا میتونی از زندگی لذت ببری میتونی به زیبایی ها توجه کنی و اونا رو بیاری تو زندگیت

        من اینا رو میدونستم ولی چند روزه به یه درجه تسلیم رسیدم که خیلی خیالم و راحت کرده ینی من وقتی ذهنم میخاد سمت چیز نادلخواه بره میگم خدایا من در مقابل تو تسلیمم ولی این موضوع یا مشکل و جرش میدم ببخشید البته از این کلمه استفاده کردم

        و خیلی سریع حالم خوب میشه الان یه سری نشانه های خوب اومده که دارم دنبال میکنم

        من نمیدونستم جایگاه من کجاست جایگاه خدا چیه

        چرا که بارها به ما گفته شده تو باید حرکت کنی تو باید تلاش کنی

        و من این و کج فهمیدم من الان میگم تسلیم میشم و خدا میگه و حالا من انجام میدم

        البته ته دلم بازم شک دارم مبادا من باید یه سری کار علاوه بر تسلیم هم انجام بدم

        خیلی ممنون ازت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      فریبا صادق زاده گفته:
      مدت عضویت: 1941 روز

      درود دوست عزیزم

      تسلیم بودن با تغییر باور چه مغایرتی داره؟

      ما باید در این باور را داشته باشیم که کارها آسان انجام میشه، راحت انجام میشه. تسلیم بودن به این معناس تقلی نکنیم بذاریم خدا کارها رو خودش انجام بده همونطور که با تغییر باور درباره انجام کارها به این معناس که 1000 قدم خدا برمیداره یک قدم رو تو.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        ص گفته:
        مدت عضویت: 2527 روز

        سلام خانم صادق زاده ممنون از کامنتت

        اره خب من همینو میگم اگه قراره خداوند کارها رو انجام بده ینی من بیام تسلیم بشم و خداوند کار و انجام بده منو در شرایطش بزارع ، آدم ها رو بیاره ، من و ببره تو مسیرش و ….. اونم‌وقع تغییر باور جایی ندارع که

        تغییر باور ینی من دیدگاهم و در رابطه با روابط عوض میکنم یا در مورد پول میرم سمت باورهایی که منو از ثروت دور نگه داشته

        خب وقتی تسلیم بشم همه کارا انجام میشه لزوم خرید دوره مثلا کشف قوانین چیه ؟

        چرا اگه موضوع مگه این نیست تسلیم میشیم خدا انجام میده چرا پس اینهمه دوره !؟؟؟ یه دونه دوره بیشتر نیست اونم باید در مورد تسلیم باشه اگه تنها عامل تسلیم هست

        یا نه اگه عامل فقط تسلیم شدن نیست چرا خدا کارها رو انجام میده ؟!

        می‌دونی استاد اینو نیاورده واضح بگه هیچ‌وقت هم به این دسته از سوالات جواب نداده

        من بعضی وقتا فکر میکنم قشنگ داره با ما بازی می‌کنه خخخخخ

        یا سر کارمون گذاشته

        چون اگه تسلیم شدن همه چیز باشه به این معنا که هدایت کنه ، ایده بده ، شرایط و پیش بیاره بقیه حرفا اهمیتی نداره ما در واقع با تغییر باور میخایم همین اتفاقات بیفته که خب اینجوری میفته

        من تجربیات خودم و که بررسی میکنم هر جا خواسته من حاصل شده به خاطر تسلیم بوده دقیقاً از زمانی که با استاد آشنا شدم تا باورهام و تغییر بدم یه عقب برگشتم حتی نتایجی که قبلاً برام مث یه پفک خوردن بود شده الان آرزو حالا هی بیا بگو تکامل و …..

        در رابطه با نظر شما هم که می فرمایید ما باید باور کنیم راهها آسونه این خودش نتیجه تسلیم هست و جدا از تسلیم نیست ینی تسلیم میشی کارها انجام میشه و تو باور میکنی نه اینکه باور کنی راهها آسونه بعد انجام بدی این دو تا زمین و آسمون باهم تفاوت دارند

        در واقع نظر شخصی خود من اینه با تسلیم هم تغییر باور انجام میشه هم کارها زمین نمی‌مونه

        شاد باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          فریبا صادق زاده گفته:
          مدت عضویت: 1941 روز

          درود دوست عزیزم.

          اول از همه بگم اینکه شک کردی خیلی خوبه، چون شک پیش نیاز رسیدن به یقین هست ولی مواظب باش که توی این شک نمونی و بیای بیرون.

          دوست خوبم ، تسلیم بودن شرط لازم برای رسیدن به خواسته هست ولی کافی نیست…

          این یعنی چی؟

          یعنی اینکه باید باورتو درباره خدا درست کنی تا بتوانی تسلیم باشی. باید خواسته هاتو بدونی چیه(که از تضادها زندگیت مشخص میشه) ، ترمزهاتو برداری، و با ارامش و حس توکل بسپاری به خدا…

          برداشتی که من از حرفهای شما بابت تسلیم کردم این بود که ما هیچ اقدامی انجام ندیم و بگیم خدا خودش انجام میده(.منظورم از اقدام، همون چیزی هست که خداوند در سوره حمد فرمودند:اهدانا الصراط المستقیم، صراط الذین انعمت علیهم. یعنی از من بخواه و این خواسته کی رخ میده وقتی که باور کنی که میشه. ) و در هر مسیری که تو باور کنی خواسته هایت میرسی طبق همون مسیر، و البته با تسلیم شدن در پیشگاه خداوند(تسلیم به معنای آرامش که به خواسته ات میرسی) .

          دوره های استاد این کمک رو میکنه با باوری و مسیری به خواسته ات برسی که سوت زنان باشه …

          امیدوارم با درک اندکی که از آموزه های استاد دارم پاسخ مناسبی داده باشم.

          در پناه الله یکتا ، شاد و موفق باشید ان شاالله

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
          • -
            ص گفته:
            مدت عضویت: 2527 روز

            سپاس گزارم خانم صادق زاده

            کامنت شما مفید بود و مختصر

            در واقع از نظر من وقتی بتونی تسلیم بشی که کار راحتی نیست به همه چیز میشه رسید احساس الان من حداقل اینو میگه

            ببینید اگه تسلیم بشیم قانون توجه و اجرا میکنیم ، رفته رفته باورهای مخرب قدرتشون و از دست میدن و نمیتونن همدیگه رو تثبیت کنن

            چند روز پیش اومدم برم فوتبال بازی کنم گفتم خدایا من در مقابل تو تسلیم میشم و خواسته من اینه بازی بهم بچسبه مصدوم نشم یا اعصاب خوردی نشه دوست دارم گل هم بزنم

            اتفاقی که افتاد این بود یه گل خوشگل زدم یک بازی عالی انجام شد و خیلی ازم استقبال شد

            ماجرا اینه همیشه من این خواسته رو با خودم مطرح میکردم میخواستم گل بزنم ، میخواستم مصدوم نشم و …..

            ولی خب هر دفعه یکی اتفاق می افتاد

            این مثال و زدم بگم اگه تسلیم نباشی تلاشت پوچه جوابی نداره ببینید اصلا تلاش و تسلیم از هم جدا نیستن مث دو بال یک پرنده هستن که اگه هر کدوم نباشن پرنده دور سر خودش می‌چرخه

            منظور من از تسلیم اینه نمی‌دونم حالا برداشت تون چه جوری بوده

            در واقع من اینجور دریافت کردم من باید فقط در مقابل خداوند تسلیم باشم اونم هر لحظه نه یه بار دوبار و هر روز و هر لحظه اینو بگم که خدایا من در مقابل تو تسلیمم تو می‌دونی من نه

            و در مقابل سایر عوامل کم نیارم ینی یکی اومد زد زیر گوشم نگم تسلیمم این نه خیلی ها دچار برداشت اشتباه از تسلیم میشن نه این نه

            برای من سوال بود استاد چرا ما رو حول میدن به سمت تکنیک مگه انسان تکنیک پذیره ؟ چرا این دوره اون دوره می‌کنه خودش میگه تسلیم بشی ایده دریافت میکنی خب معلوم آدم ایده دریافت کنه حرکت هم می‌کنه آخرش دیدم بابا جان تسلیم و واقعا نمیشه توضیح داد تو یوتیوب اکثر آموزشها درباره تسلیم و دیدم ببین باز اونا هم نمیتونستن منظورشون و برسونند

            در واقع من به این نتیجه رسیدم من در هر کاری تسلیم خدا میشم اگه می‌دونم چه کاری باید انجام بدم میرم انجام میدم و اگه ندونم چیکار کنم دیگه نمیرم واقعا بگردم راهش چیه من راهش و در تسلیم پیدا کردم

            امیدوارم استاد یه فایل چرب و درست حسابی در رابطه با تسلیم بزار تو سایت چون مهمترین بحث همینه هر کسی این کامنت و میخونه اگه میخاد ببینه گفته من چقدر درسته به گذشته خودش برگرده که نتیجه دلخواه گرفته با تمام اطمینان بهتون میگم هر جا نتیجه هست که دلخواه شماست به خاطر اینکه تسلیم بودی و هرجا خواسته ها اوکی نشده چون داشتی تلاش میکردی بشه

            قانون اینه تسلیم نباشی هستی فکر می‌کنه تو داری در مورد خواسته ات دیکتاتوری میکنی علاوه بر اینکه محقق نمیشه حتی دور هم میشه

            شاد باشید ممنون

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    موسی حسینی گفته:
    مدت عضویت: 882 روز

    دمت گرم استاد

    تسلیم بودن در برابر خداوند

    استاد من تجربه تسلیم بودن در برابر خداوند را دارم

    استاد من چند سال در خونه ای مستأجر بودم پارسال صاحب خونه هم کرایه خانه را زیاد کرد وهم پول پیش خانه

    من ماندم با سه تا بچه نه کار دارم نه پول دارم نه ایده ای برای از این شرایط در امدن

    فقط ایده ای که دارم روی باور هایم کار کنم روی باورهای توحیدی ام کار کنم ومن هم چنان روی تسلیم بودنم متعهد بودم این تسلیم بودن به من ارامش میداد ومن را به سمت ایده های ارام بودن هدایت میکرد

    ان ایده ها این بود که شکر گزاری بنویسم یا دائما فایل های استاد رو گوش کنم یا من رابه سمت دوش گرفتن هدایت میکرد یا با میرفتم با دوستان هم فرکانسی خوش میگذروندم ولذت میبردم

    خلاصه تسلیم بودم ویه حسی به من میگفت ارام باش از لحظه لذت ببر ومن هر روز تسلیمم عمیق میشد وهر روز الهامات جدید تری به من گفته میشد وبه من ارامش درون میداد

    وزمان وقت خانه به پایان رسید من در در ارامش وسکوت مانده بودم و یه حسی من را از خانه نمیگذاشت بروم بیرون اون حس حس ارامش از جنس خدابود وبه من میگفت به موقع بهت میگم مو قعه اش که شد حس درونی ام گفت برو بیرون یه شخصی رو میبینی ودر مورد خونه وشرایط خودت صحبت میکنی وبعد اون تورا هدایت میکند این حس خیلی من را ارام میکرد

    وچند با من به خانمم گفتم حسم به من این چیزها رو گفت ونمی دانم خانمم باور کرد یانه

    اما من به این حس اعتماد کردم ویه روز اخر اساس من به حیاط صاحب خانه بود حس درونم فعال شد حس درونم به من گفت وقتش است برو بیرون وقتی که در را باز کردم دوستی که 6 ماه پیش باهاش کار میکردم رو دیدم ودر مورد شرایطم وخانه ام باهاش صحبت کردم وان شماره برادرش رابه من داد وهمان لحظه هماهنگ شدم ورفتم خونه برادرش را دیدم وبا شرایط من جور بود واین اتفاق عالی برایم افتادو تا الان من مستاجر همان خانه هستم

    استاد یه تجربه دیگه واضع وروشن دارم که دوست دارم اینجا بنویسم

    استاد من همیشه به خاطر باورهایم یا ضعف هایم با برادرم که ازمن کوچک تر بود کار میکردم واکثر موقه هااحساسم را بد میکرد ومن چون ثبات نداشتم صبر وتحمل میکردم وچون اوایل تغییر باورهایم بودم وهمیشه قلم با من صحبت میکرد میگفت ما تورا هدایت میکنیم وخیلی به من احساس امید واحساس خوبی میداد وهر روز تسلیم تر میشدم روحیه خوبی داشتم یه روز با برادرم بحث کردم وزدم بیرون خیلی ناراحت شدم

    واز خداوند هدایت خواستم و تسلیم خداوند شدم وهمیشه به یادم میاد قران که به پیامبرش گفته بود شما سنگ نیا نیانداخته من سنگ انداختم

    وهمان غروب زیر دوش خداوند به من گفت برو پیش فلانی درخواست کار کن بهش گفتم خدایا چه طور بهش بگم چی بگم به من گفت تو برو من میگم

    گفتم چشم

    استاد خدا شاهده مگه من این حرف ها رو بلد بودم خداوند در کلام من پدیدار شد ومن استخدام شدم

    جوری برایم چید که گفتم الله اکبر استاد دیگه تا اخرش بخوان

    استاد من خیلی از این تجربه های الهام بخش دارم

    خدایا تورا می پرستم وبه تو سجده میکنم وفقط وفقط از تویاری میجویم و تسلیم تویم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    ابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1394 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    استاد عزیزم سپاسگزارم از این فایل فوق العاده روحانی

    اول باید قبول داشته باشم خدایی هست

    دوم اون خدا یکی است

    سوم او صاحب و آفریننده تمام عوالم است

    چهارم اون خدا همه چی رو میدونه

    پنجم من لایق الهام شدن هستم

    ششم او دائم در حال بازگرداندن فرکانسها و درخواستها ی همه موجودات است

    هفتم خودم را در حال دریافت قرار دهم

    هشتم بعد از دریافت عمل کنم حتی وقتی حکمتش رل نفهمم.

    امروز از طریق کامنت سعیده شهریاری عزیز و پیرو سوالات متعدد من از خدا به این فایل هدایت شدم.

    abasmanesh.com

    فرقش با سری گذشته که گوش دادم این بود که بدلیل خواندن کامنت ایشون بهتر و راحت‌تر و ملموس تر متوجه مفهوم الهامات و طریقه الهام شدن شدم.

    نکته قابل تامل اینکه این اتفاق در موقع نادانی من از قانون هم می افتاده ولی نمیدونستم و با آگاهی های این چند سال مخصوصا ابتدای ورودم به سایت و نداشتن مقاومت و تلنبار نبودن مطالب تو ذهنم و گوش دادن بیشتر فایلهای توحیدی ،بیشتر در معرض و دریافت الهامات بودم.

    الان سعیم اینه که بیشتر هدایت بشم و راهش هم توحیدی تر شدنه،به قول استاد باید بگم خدایا من نمی دونم من نمی فهمم من حریف ذهنم نمیشم ،خدایا تو میدونی تو مالک عالم هستی خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می‌جویم خدایا در مثلا موضوع اوضاع مالی و کاری هدایتم کن و متوجه ام کن کدوم راه رو برم.

    شکرگزار الله هستم که در چنین سایتی و در کنار چنین اساتید و دوستانی قرار دارم.

    خیلی برام جالب بود که سعیده از طریق خواب فاطمه هدایت شده و از طریق الهام واضح مهاجرت کرده و از طریق نشانه ها بازگشته و از طریق الهام واضح کتاب رو شروع کرده نوشتن.

    من از شهود و دریافت وحی گونه ترس دارم و این اتفاق از خیلی سال پیش زمانی که زندگی نامه و کتابهای عرفا و کتابهای چشم برزخی و… رو میخوندم شاید برام بوجود اومده.

    این جمله که استاد گفتن تسلیم هدایت بشیم برام مقاومت داره و نمیتونم کامل بسپارم و دلیلش ترس از اون حالت روحانی هست و شاید ترسیه که شیطان بوجود میاره برای تسلیم نشدن.

    خدایا من تسلیمم ،خدایا مرا هدایت کن به درک توحید بیشتر،خدایا اصلاح کن ذهن مرا ،خدایا با کامنتهای دوستان منو بیشتر با توحید عملی آشنا کن

    خدایا تویی آفریننده و هدایتگر ،خدایا مسئله یا سوال ذهنم رو یا هر چیزی که مشکل زا هست رو اصلاح کن که تنها خودت میدونی و میتونی.

    سپاسگزار استاد عزیزم هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    زینب بچای نصاری گفته:
    مدت عضویت: 1048 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربونم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    تسلیم شدن در برابر خدا

    این فایل را 20 بار گوش دادم

    و بازهم گوش میدم

    استاد چقد منو برگردوندید به زندگی گذشته ام و اینکه خداوند چقد هوای منو داشت

    ولی اون نمی‌دیدم و نمیشنیدم ولی همیشه کنارم بود من خودم را خوب نمی‌شناسم ولی خدا قشنگ می‌دونه زینب کیه و چیه؟

    من تازه دارم خودم را کشف میکنم خودم را دارم میبینم ولی خداوند. سالهاست منو دیده و شنیده پس اون بهتر منو می‌شناسه

    من در مقابل تو خدایا تسلیم م تسلیم

    تو آگاهی از احوال و حال من تو از اون بالا همه چیز را میبینی پس من کار طرف خودم را انجام میدم ولی کارهای طرف تو با اوست و تو چقد خوب انجام میدی کارهاتو منهم قول میدم و سعی م و میکنم تا به نحو احسن انجام بدم

    خدایا دوستت دارم

    خدایا تو تنها رفیق و همدم منی

    خدایا من تنها به تو توکل میکنم و تنها از تو یاری میخوام

    خدایا تنها تورا بندگی میکنم و ارباب و رب بودن از اوست

    أیاک نعبد و أیاک نستعین

    خدایا به بهترین مسیر منو هدایت کن مسیر ی که پر از نعمت و عشق و آرامش

    خدایا من با تو آرامش را شناختم

    من با تو عشق را شناختم

    من با تو لذت زندگی را شناختم

    لذت با بودن با شوهرم و بچه ها را شناختم

    اینها همش با باتوبودن شناختم

    خدایا بابت همه چیز ممنونم

    بی نهایت ممنون

    شکرت شکرت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    کبری محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1924 روز

    8به نام خداوندبخشنده مهربان

    سلام به استادان ودوستان عزیزم

    من یک هفته است به صورت هدایتی میام به این فایل حالایاکامنت میخونم یاخودفایل راگوش میدهم به قول شماهربارکه میای یک فایل راگوش میدی هرباریک چیزی رامتوجه میشی ولی نمیدونم چی شده بوداینبار هربارکه گوش میکردم اصلابازمیگفتم من هیچ چیزنفهمیدم واصراری نکردم که زودبفهمم بعد رفتم فایلهای پروژه خانه تکانی ذهن راکه یک ماهی است که پشت سرهم یعنی به قول خانم شایسته گفتندکه متعهدباشید وبه خوبی گوش کنیدتمرکزی روی فایل ها(پروژه خانه تکانی ذهن) کارکنید ومن آمدم رواین فایل هاوچون ازلحاظ توحیدی من روخودم کمترکارکرده بودم بعدازفایلهای بیستم پروژه خانه تکانی ذهن کمی تومسعله شناخت خداوتوحیدبهترشدم به نظرم این فایل خیلی فرکانسش بالاست وادمی مثل من بایدخیلی روتوحیدش کارکنه واین آگاهی هاردرک کنه البته میگم شاید برای من اینطوری بوده درهرصورت که من خدارابسیارشاکرهستم که بازتوانستم این فایل واین آگاهییهارابشنوم ودرزندگیم عمل کنم.

    یکی ازهدایت من اینکه درسوالی که درکپشن پرسیده شده بودکه مادرچه جاهایی تسلیم بودیم ونتیجه خوبی گرفتیم اینکه :من درازدواج قبلیم البته آخرای سال که باهمسرسابقم بودم، به خاطرمساعلی،پدرومادرم منوبه کل تردکردندوناگفته نمونه من همسرم اعتیادشدیدی داشت وموادهای بسیاربدوخطرناک استفاده میکردکه من اینجاذکرنمیکنم،موندن توخونه ایی که ازسرکولش ناراحتی وغم، بیتوجهی واهمیت ندادن به من میبارید وازاون طرف هم اصلاپدرومادرم اجازه نمیدادندبروم خونشون منظورم برای طلاق، به من پدرومادرم به من البته به برادرم گفته بودندکبری حق نداری بیای، بایدیعنی اگه قرارشدبمیری،بااایدهمونجابمیری(چندین سال من بارهاازهمسرم قهرمیکردم وبه خونه پدرم میرفتم) من شایددرست یادم نیس شایدبه مدت یک ماه توبدترین شرایط بودم والان که کمی فک کردم که البته میخوام باز ازاستادان عزیزم هم تشکرمیکنم برای درست کردن وتهیه این فایل بسیارارزشمندواقعاممنون برای تدارک این دوره خانه تکانی ذهن

    درادامه اینکه، من یک ماه سختی خونه همسرم کشیدم ولی درست سر یک ماه، من ازاون خونه به سمت خونه پدرم رفتم(به قصدطلاق وجداشدنم ازهمسرم) یعنی برادرم یک روز تماس گرفت گفت بیاخونه کاملابرادرم به وضعیتی که درخونه شوهرم بودم اشراف داشت وبسیارناباورانه برادرم بهم زنگ زد گفت بروخونه(البته من هم جسارت به خرج دادم ونترسیدم)نترس پدرومادرمان چیزی نمیگند ومن وسایلهاموبه صورت جزعی جمع کردم ورفتم، من فقط تو اون وضعیت تسلیم بودم وبسیارآرام بودم وخداونددستش (برادرم) رابراایم فرستادومن مستقیم رفتم خانه پیش پدرومادرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    علیرضا سنجابی گفته:
    مدت عضویت: 366 روز

    سلام عرض می‌کنم خدمت استاد عباس منش گرامی

    وسلام عرض می‌کنم خدمت استاد مریم شایسته

    و سلام عرض می‌کنم خدمت دوستان عزیز و بندگان صالح خداوند

    و خدا رو هزاران بار شکر می‌کنم به خاطر این نعمت بسیار ارزنده که به همه ما داده و اون هم این سایت عالی و استاد عباس منش بزرگوار

    شاید این دفعه دهم بود که من این فایل رو گوش کردم و جا داره از استاد عباس منش عزیز تشکر کنم برای درس‌هایی که در این فایل به ما یاد دادند

    خدا رو شکر می‌کنم که از دوران نوجوانی که وارد عرصه کار و درس و زندگی شدم تا امروز خداوند منو هدایت کرده و حمایت کرده و هر جا که ازش درخواستی کردم به راحت ترین و بهترین راه ممکن منو به خواسته ام رسونده

    هنوز هم باهاش عشق بازی می‌کنم تو کار بهم کمک میکنه برام مشتری میفرسته به قلبم آرامش داده حال خوب داده استاد عالی داده دوستان خوبی مثل شما داده یه جاهایی یه کارهایی برام انجام داده که وقتی بهش فکر می‌کنم اگر خودم میخواستم اون کارو انجام بدم اصلا با این کیفیت و در این زمان کم ممکن نبود خدایا شکرت که همیشه بندگانت رو دوست داری هدایت کنی و کمک کنی اما ما بنده های خوبی نیستیم سرکشی می‌کنیم شرک میورزیم رو آدما حساب می‌کنیم که کارمون رو انجام بدن ولی خبر نداریم که همه چیز حتی نفس کشیدنمون هم به خواست و اراده خودت انجام میشه

    خدایا به همه ما کمک کن فقط از خودت بخواهیم و رو خودت حساب کنیم

    نه منتی میگزاری و نه سوالی میپرسی اینقدر دوست داری بنده ها بگن خدایا کمکمون کن و تو بگی جانم بنده عزیز من و اونوقت از قانون کن فیکون خودت استفاده میکنی

    خدایا هزاران مرتبه شکرت که در زمان حیات ما هم یکی از بندگان خوب خودت رو جهت هدایت ما فرستادی تا شاید بتونیم از مشرک بودن در بیایم و طوری زندگی کنیم که خودت دوست داری

    باز هم از استاد عباس منش عزیز سپاسگزارم و از همه دوستان هم سپاسگزارم که با کامنتهای زیبا و اموزنده باعث دلگرمی و یادگیری بهتر همه هستید

    در پناه حق شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    بسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ ۖ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴿١٣١ بقره﴾

    [و یاد کنید] هنگامی که پروردگارش به او فرمود: تسلیم باش. گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.

    =======================================================================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم،سلام به استاد شایسته جانم،سلام به بندگان ارزشمند و توحیدی الله

    امروز از خداوند طلب شرح صدر و ارتباط قوی تر کردم و بهم الهام کرد بیام برای این فایل کامنت بنویسم و شرایطی که قبل و بعد ازین فایل بر من گذشته بود رو اول برای خودم جهت یادآوری قدرت خداوند و بعد برای سپاسگزاری از استاد ابراهیم نشانم بنویسم ودعا میکنم خداوند این صلات مایه ی روشنی قلبم و اتصال هرچه بیشتر به انرژی منبع قرار بده و انشالله برای دوستان عزیزم هم مفید واقع بشه.

    =======================================================================================

    به صورت خلاصه یک فلش بک به عقب بزنم تا برسم به مرداد ماه که این فایل روی سایت آپلود شد.

    داستان ازونجا شروع شد که من از کارم رسمیم انصراف دادم وطبق آگاهی های جلسه 3 قدم 7 اومدم ویژگی های شغل درخواستیم رو برای الله نوشتم و توی همون ویژگی ها از خداوند خواستم بهم کمک کنه تا دست کوچیکی برای گسترش جهان توحیدی باشم و بعد سعی کردم توکل و ایمانم رو حفظ کنم تا جهان به درخواستم پاسخ بده!

    ممارست در اجرای توحید درعمل،حفظ حال خوبم،پیگیری آموزش ها و عمل به قوانین،بستر دریافت الهامات خداوند رو فعال کرد،من ندای واضحی رو شنیدم که بهم گفت باید بری کیش،درحالیکه من هیچ اطلاعی نداشتم اونجا چه خبره اما تلاش کردم تسلیم باشم.همون روز ها توحید عملی 11 روی سایت آپلود شد،به محض دیدن فایل میخواستم براش کامنت بنویسم که همون صدا اومد که الان دیگه وقت نوشتن نیست،برو دنبال ایده ی الهامیت،من بلیط پرواز رو گرفتم و رفتم جزیره،درحالیکه هیچی از قدم بعدی نمیدونستم.

    یکی از بزرگترین ترنینگ پوینت های من،و دیدن قدرت خداوند همون روزها رقم خورد که توی این کامنتی که لینکش رو میزارم همه چیز به طور کامل توضیح داده شده که چطور خداوند از جایی که به عقل جن هم نمیرسید من رو هدایت کرد.

    کامنت فاطمه جان و پاسخی که من بهش دادم رو حتی خودم تا الان ده ها بار خوندم و هربار از شگفتی این جریان هدایت و قدرت الله،از خود بی خود شدم.

    این لینک کامنت فاطمه ی عزیزم

    abasmanesh.com

    اینم پاسخ خودم:

    abasmanesh.com

    مهاجرت من به کیش از اواخر فرودین شروع شد و تا مرداد ماه ادامه داشت و توی این چند ماه،من انقدر رشد شخصیتی داشتم،انقدر موجب رشد عزت نفسم،تقویت باورهای توحیدیم،بهبود روابطم با خانواده م شد که میتونم ازش کتاب ها بنویسم.

    داستان به جایی رسید که من دیگه کاملا شغل جدیدم رو یاد گرفته بودم،شهر رو یاد گرفته بودم،کاملا جا افتاده بودم و مدیرعاملم هم کاملا از من رضایت داشت و بعد از این دوسه ماه دیگه میخواستیم قرار داد کاری رو باهم بنویسیم،یعنی من تا مرداد هیچ قراردادِ رسمی با شرکت نداشتم،ضمن اینکه حقوقی که من میگرفتم اصلا با هزینه ها هم خونی نداشت و شرایط مالی سخت پیش میرفت و هربار از خداوند طلب هدایت میکردم با این آیه بهم پاسخ میداد: قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِیلًا

    از مرداد ها نشانه های واضح شروع شدن و جریان هدایت دستور برگشتن میداد ولی من نمیتونستم بپذیرم،توی ذهن من برگشتن به منزله ی یک شکست بود!مخصوصا که اطرافیانم بهم قبل رفتن گفته بودن که میری و مثل چی پشیمون میشی…امان ازین ذهن…امان از تجربیات قبلی!

    من واقعا مقاومت شدیدی داشتم و اصلا نمیتونستم بپذیرم این چند ماه فقط یک ماموریت الهی برای رشد شخصیتم بوده و در راستای رسیدن به درخواست هایی که برای شغل مورد علاقه م داشتم و حالا این ماموریت تموم شده!

    مقاومت من در مقابل زبانِ خوش هدایت،باعث شروع نشانه های سنگین تر شد.

    تق!یکی از کولرهای خونه خراب شد!

    به محض اینکه روشنش میکردم آب ازش سرازیر میشد و منم بلد نبودم درستش کنم،خاموشش میکردم هم خونه جهنم میشد،ذهنم میگفت اوکی،اتفاقه دیگه پیش میاد!قلبم میگفت نشونه هارو بگیر تا بدتر نشده!اما من مقاومت میکردم…

    دو روز بعد آب خونه قطع شد!

    نمیدونستم چرا!

    تازه از جلسه ی کاری برگشته بودم و خیس عرق و گرسنه و تشنه …از همسایه ها پرسیدم آب خونه ی شما هم قطعه؟!گفتن نه!

    رفتم تو پارکینگ در گرمای مرداد ماه،عرق از سر و روم میریخت،پمپ واحد خودمو پیدا کردم،هی دکمه رو میزدم و میومدم طبقه ی 2 ببینم آب وصل شده یا نه! خبری نبود…ده بار رفتم و اومدم…دیگه جون نداشتم واقعا …

    اومدم توی خونه و زدم زیر گریه،و باهمون گریه ها خوابم برد…عصر پا شدم گفتم خدایا تو کمکم کن،یک شماره بهم نشون داد گفت زنگ بزن به این شماره بیاد برات درستش کنه!

    آقاهه اومد…فقط توی یک دقیقه گفت اشکال از پمپ نیست،مستاجر قبلی پول آب رو پرداخت نکرده،مامور آب اومده پلمپ کرده،من پلمپ رو باز میکنم فعلا کارت راه بیفته،فردا برو اداره ی آب پیگیر شو…باز کردن یک سیمِ پلمپ،پونصد هزارتومن برام آب خورد!اونم توی اون شرایط مالی …که من حساب کتاب میکردم چی بخورم که فقط از گشنگی نمیرم!

    اومدم خونه و باهمون گریه ها دوش گرفتم و نشستم با خدا صحبت کردن،گفتم چرا اینجوری میکنی؟!مگه شرایطمو نمیبنی؟!مگه گریه هام رو نمیبنی؟!مگه من برای تو مهاجرت نکردم؟!مگه تو میزبان من نبودی؟!

    اونم میگفت همینه…قبول نمیکنی برگردی،چاره ای ندارم…

    بازم شونه انداختم گفتم نه برنمیگردم،میخوای همه مسخره م کنند؟!بگن سعیده از پسش برنیومد؟!نه!من برنمیگردم!

    رفتم سمت گاز غذا درست کنم،دیدم فندک گاز خراب شده و پشت هم داره جرقه میزنه،دیگه واقعا قالب تهی کرده بودم،گفتم خدایا تورو خدا بیخیال…چرا اینجوری میکنی ؟!این جرقه های پشت هم رو من چه جوری درستش کنم؟!باشه باشه،بهم فرصت بده من قول میدم بپذیرم،فقط بهم فرصت بده …

    به الله ای که میپرستم قسم میخورم همون موقع فندک گاز به حالت عادی برگشت …

    با اینکه پذیرفته بودم که باید برگردم ولی احساس استاک شدن داشتم و قدرت توحیدیم به شدت کم شده بود،همون شب هدایت شدم به جلسه 2 قدم نه …

    شروع کردم به نوشتن اون باورها…

    خدایا من تسلیمم،تو منو هدایت میکنی،تو جواب مسئله هارو میدونی،من نمیدونم،تو به من بگو…

    اون شب با صدای قرآن و با اشکام خوابم برد…تا صبح صد بار شیطان ذهنم بیدارم میکرد میگفت بدبخت!باید بگردی،تو شکست خوردی،دقیقا یادمه با صدای بلند توی خواب بیداری میگفتم نه من تسلیمم!من تسلیمم!من نمیدونم،خدا میدونه…

    صبح که بیدار شدم طبق عادتم سایت رو چک کردم….

    فایل جدید:تسلیم بودن در برابر خداوند!

    لایوی که قبلا توی اینستا برگزار شده بود،الان باید آپلود میشد چون من الان بهش احتیاج داشتم…خدا میدونه چقدر گوش کردم و گریه کردم،گوش کردم و نوشتم،روحم تشنه ی قدرت توحیدی بود که از صدای استاد میبارید…

    عصر همون روز رفتم ساحل …

    رفتم روی نزدیک ترین سنگ به دریا وایسادم و بلند بلند خدارو صدا میزدم و این آیه رو تکرار میکردم:

    إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ

    إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ

    إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ

    فریادمیزدم و صداش میکردم تا به کمکم بیاد،تا میتونستم به ناتوانی و بی عقلی خودم اعتراف کردم و زانو زدم برای قدرتش که باز هم هدایتم کنه…

    خوندن کامنت فاطمه جان و مرور اتفاقاتی که رقم خورد تا من تا اون لحظه کیش باشم قلبم رو روشن تر کرد.

    فردای اون روز دیگه آروم تر بودم،متوکل تر…هنوز جرئت اعلام انصراف از کار نداشتم اما دیگه پذیرفته بودم فعلا باید برگردم..عصر همون روز یا یک روز بعد ..یادم نیست ولی فرشته ی الهی که خداوند در قامت یک دوست به من بخشیده بهم پیام داد سعیده بیداری بهت زنگ بزنم؟!

    قلبم ایمان داشت که برام پیغام خدارو آورده،انقدر ایمانم قوی بود که قبل از پاسخ دادن بهش،رفتم وضو گرفتم و بعد باهاش تماس گرفتم…

    گفتم میدونم از سمت خدا برام نور آوردی …بگو..بگو که من تشنه م…

    اون میگفت و من فقط گریه میکردم….

    3 تا الهام واضح در طول هفته بهش شده بود و منتظر نشونه بود تا بیاد بهم بگه

    اولین الهام توی خوابش دیده بود:

    من رو وسط یک اقیانوس مواج و پرتلاطم در دل تاریکی شب دیده بود که ماهی ها از هر طرف به سمتم پرتاب میشدن و به بدنم میخوردن و برمیگشتن،ولی من از جام تکون نمیخورم،میگفت انقدر اون صحنه ترسناک بود که من از دور داشتم نگاهت میکردم میگفتم سعیده،لعنتی تکون بخور،چرا اونجا وایسادی؟چرا نمیترسی…

    و بعد یک صوتی عربی پخش شد …همه جا نور اومد… دیگه دریا آروم شد….دیگه هیچ ماهی نمیپرید که بهت بخوره…و تو همونجا با آرامش ایستاده بودی!

    استاد میدونی توی خواب دوستم چه صوتی پخش شد؟!دقیقا همونی که من در خلوت خودم توی خونه م در کیش هزاران کیلومتر اونورتر برای آرامش قلبم گوش میدادمش…صوت دعای قنوت نماز عید فطر …

    الله اکبر

    الله اکبر

    لا اله الا الله و الله اکبر

    و لله الحمد

    الحمد لله على ما هدانا،

    و له الشکر على ما اولانا

    الهام دومش در مورد یک تصویری از من و استاد بود …میگفت کنار استاد نشسته بودی،انگار داشتیم از تلویزیون تورو میدیدیم…

    و استاد سه بار پشت هم یک کلمه رو برای تحسینت تکرار کرد :

    شجاعتت…شجاعتت…شجاعتت…

    اون تعریف میکرد واینور خط صورتِ من خیسِ اشک های توحیدی بود …

    و الهام سومش…

    گفت استاد بهمون گفت فایل اصل بقای اصلح رو هزار بار گوش کن!

    به محض قطع شدن تماس رفتم فایل رو گوش دادم ویک جمله ی شما توی سرم زنگ زد و تکرار میشد!

    اگر زنی،یک زن شجاع باش!

    دیگه حجت برمن تمام بود،بیست و سوم مرداد ماه با درخواست مرخصی از مدیرعاملم،چمدونم رو جمع کردم و برگشتم شمال …

    ته دلم هنوز امید داشتم که برمیگردم…

    حتی وقتی یکی از سخت ترین کارهای زندگیم رو انجام دادم و به مدیر عاملم گفتم من دیگه نمیتونم باهاشون همکاری کنم.

    ولی قلبم میگفت بالاخره برمیگردم . . .

    راستش هنوزم امید دارم…هنوز خونه ی کیش رو نگه داشتم…

    قرآن سبز قشنگم که توی خواب مادربزرگ فاطمه جان هم اسمش بود….هنوز تو خونه ی توحیدی منه …

    اون خونه برام بوی خدارو میده….من روز ها وشب ها اونجا با خدا تنهایی زندگی کردم…

    سرمو روی پاش گذاشتم خوابیدم،توبغلش گریه کردم و آروم شدم،براش آهنگ شاد گذاشتم و باهاش رقصیدم…

    استاد همون خدا بهم دستور کتاب نوشتن داده،حتی اسم کتاب رو هم خودش بهم گفت،حتی دوسه فصل رو اون گفت و من نوشتم…

    ولی منِ بی ایمان،افتادم تو مسیر ناسپاسی و قلبم رو سنگین کردم ودیگه چیزی دریافت نکردم که بتونم بنویسم.

    ازت شرح صدر میخوام خدا،دوباره قلبم رو به سمت خودت باز کن…همونطور که قلب محمدت رو باز کردی…

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿١﴾

    آیا سینه ات را [به نوری از سوی خود] گشاده نکردیم؟

    وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿٢﴾

    و بار گرانت را فرو ننهادیم؟

    الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿٣﴾

    همان بار گرانی که پشتت را شکست.

    وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿4﴾

    و آوازه ات را برایت بلند نکردیم؟

    فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿5﴾

    پس بی تردید با دشواری آسانی است.

    إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿6﴾

    [آری] بی تردید با دشواری آسانی است.

    فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿٧﴾

    پس هنگامی که از کار مهمّی فارغ می‌شوی به مهم دیگری پرداز،

    وَإِلَىٰ رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿٨﴾

    و مشتاقانه به سوی پروردگارت رو آور.

    اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من…

    دل من داند و من دانم و دل داند و من…

    خاک من گل شود و گل شکفد از گل من…

    تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من…

    خدایا ازت سپاسگزارم برای این صلات پربرکت و اشک هایی که از چشم هام جاری شد وقلبم رو شست وشو داد…قلبی که جایگاه توعه و بس…تو تموم دار و ندار منی خدا…

    خورشید عالم تاب من …بر من بتاب . . .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 180 رای:
    • -
      مریم حسینی مطلق گفته:
      مدت عضویت: 986 روز

      الله اکبر

      الله اکبر

      الله اکبر

      سلام سعیده جانم

      چه زیبا نوشتی

      یادآوری الهامات از طرف فاطمه جان

      گوش دادن به الهامات

      تسلیم بودن

      چقدر شیرینه

      ولی ی چیزی دختر

      چرا زووود گریه میکنی

      چرا زووود سر خدا داد میزنی و اعلام ناامیدی میکنی؟

      مگه نه احساس خوب = اتفاقات خوب

      اره ادم ممکنه ناراحت بشه ولی من اجازه نمیدم گریه کنم

      گریه نهایت 30 ثانیه زودم حالمو عوض میکنم

      اونم سالی به 12 ماه

      اونم منی که شهره اقوام و خانواده بودم از بچگی که مریم گریه اوئه

      راستم میگن میگفتن مریم

      من به پهنای صورت گریه میکردم

      مثلا داییم نگام میکرد گرررریه

      اصلا نمیتونی تصورشم بکنی

      (چه ناز و شیرین بودی مریم)

      مگر زمانی باشه که قرآن میخونم یا کامنت بچه هارو،که میبینی 5 دقیقه اس از شگفتی عظمت خدا به پهنای صورت اشکام میاد و عجیب دلچسبن

      ولی در کل سعی میکنم اجازه ندم شیطون اینقد ناراحتم کنه که کار به گریه بکشه

      آخه خدا منو خندون بیشتر دوست داره

      اره اره میدونم مقایسه کار بدیه و هرکسی ی جوریه

      ولی بحث من مقایسه خودم با تو نیست

      بحث من

      قوی بودنه

      توکل یعنی اگر هرررر اتفاقی بیفته من گریه نمیکنم،کم نمیارم ادامه میدم

      انرژی میگیرم از تضاد

      حمله ور میشم به خواسته هام با انگیزه بیشتر

      با انگیزه بیشتر

      با انگیزه بیشتر

      سعیده جان

      ایمانت توکلت و استمرارت قابل تحسینه

      ازت سپاسگزارم که برامون مینویسی

      ——————————————————————————

      قسم به لحظه ای که ایمان آوردم

      و قسم به لحظه ای که به نور خدا آرامش یافتم

      و قسم به زمانی که خدارو به همه آدمها ترجیح دادم

      و قسم به سکوت شب ولی نوای دلنشین خداوند که حرف از پیروزی برام زد

      خدایا تو برتر از همه هستی

      خدایا تو منزهی

      تو خدایی

      و من بنده توام

      منو بپذیر

      من با تمام وجودم تورو درک کردم و حالا تمام تورو میخوام خدای خوبم

      خدایا من و تو شبهایی رو تا صبح سحر کردیم که پر از امید بود،پراز احساس خوب،پر از ایمان و توکل

      و قسم به تو،خدای من

      من بنده تو هستم و تسلیم امر توام

      من رو به رضای خودت بمیران و با صالحانم محشور دار.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      آسمان گفته:
      مدت عضویت: 1565 روز

      بسم الله‌ الرحمن الرحیم

      سلام به سعیده عزیزم

      دوست و همکلاسی با استقامت و شجاع خودم

      سعیده جان اینقدر خوب و عالی عمل میکنی که با خودم میگم این سعیده یک الگوی خوبه برای من اما اقداماتی که انجام میدی برای منه خانم سخته و همش همون ذهنه که می‌ترسه از حرف دیگران که تحقیرش کنن و بگن دیدی نتونستی اما اقدامات جانانه و شجاعانه ات پاسخ کوبنده خداوند رو هم در پیش داره

      همیشه کامنتاتون رو دنبال میکنم چون شما یکی از بهترین و شجاع ترین و توحیدیترین بندگان خوب خدا هستی

      با آرزوی شنیدن موفقیت‌های پی در پی ات به زودی زود

      در پناه خدای مهربانم باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مهران لاچینانی گفته:
      مدت عضویت: 1550 روز

      سلام سعیده جان

      انگار مسیر تو مثل یه جای ردپا برای من خیلی عجیب خدا داره توسط ردپای تو منو هدایت میکنه

      اتفاقا هم شهریم هستیم

      ممنون که به ندای قلبت گوش میدی و اینجوری برای من ردپاتو نشون میدی

      من دقیقا تو نقطه قبلی تو ام یعنی وقتی از کارت استعفا دادی و برگشتی وخیلی جالبه که بعد از یک ماه زمانی کامنت گذاشتی که منم از کارم استعفا دادم و منتظر قدم بعدی بود

      واقعا خدا از بی نهایت طریق هدایتاشو میفرستن تا ایمانمونو قوی کنه تا این فرکانس ایمان کارشو بکنه

      چه جالب من فکر میکردم من رو باورام کار میکنم و خدا سمت خودشو انجام میده ولی انگار همین رو باور کار کردنم خودش انجام میده و من یه بیننده ام که فقط باید بدون قضاوت ببینم و لذت ببرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سحرکیاستی گفته:
      مدت عضویت: 2700 روز

      سلام سعیده جان ..

      بی نهایت بابت کامنت قشنگت سپاسگزارم وقتی به وسطای کامنت رسیدم دیگه نتونستم جلو بغضم بگیرم و اشکام جاری شد ،، اشکای که برای خدا و بزرگیش و قدرتش داشت جاری میشد ، اشکای که در این وقت صبح بهم یادآوری کرد که سحر خدا انقد رحمتش بی نهایت، انقد مهربونه و هرروز دارم نشانه ای از مهربان و با لطف بودنش رو دریافت می کنم که واقعا وقتی نشون رو میشنوم یا می بینم بی اختیار بغضم میگیره و میگم خدایا واقعا جز تو هیچکس رو نمی خوام ،آخه تو انقد مهربون و با فضل هستی که من قدرنشناس ، ناسپاسی می کردم ….

      اما بی نهایت خوشحالم چون دارم پاکی روحم از کثیفی بی ایمانی حس می کنم ، چون دارم نزدیکی خودم رو به ربم حس می کنم ، چون دارم لطیف شدن روحم رو حس می کنم و چه زیباست این لطیف شدن روح توحیدی …

      برات بهترینهارو آرزو می کنم عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1284 روز

        لبیک…اللهم لبیک…لبیک لا شریک لک لبیک…

        سحر عزیزم سلام،ازت سپاسگزارم که به ندای قلبت گوش کردی و برام نوشتی و دربهترین زمان و مکان من رو هدایت کردی که برگردم و ردپاهای توحیدیم رو بخونم و دوباره قدرت بگیرم برای ادامه ی مسیر…

        خدا…؟!خدا همه چیزه….مثل نوره…مثل رنگ….خدا من….خدا تو….خدا همه ….خدا یک حشره ست….خدا یک ستاره ست….خدا یک انرژی که همه چیز رو در برگرفته …خدا یک نظمه….خدا یک تعادله ….نمیشه گفتش…نمیشه گفتش…

        برای هممون نور طلب میکنم…نور هدایت…نور عشق…نور سرسپردگی…

        قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَىٰ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَىٰ وَعِیسَىٰ وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ(136 بقره)

        بگویید: «ما به خدا ایمان آورده‌ایم؛ و به آنچه بر ما نازل شده؛ و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران از فرزندان او نازل گردید، و (همچنین) آنچه به موسی و عیسی و پیامبران (دیگر) از طرف پروردگار داده شده است، و در میان هیچ یک از آنها جدایی قائل نمی‌شویم، و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم.

        .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      سحر بهروزی گفته:
      مدت عضویت: 3071 روز

      سلام بر سعیده جان عزیز

      سلام بر تو از ونکوور، استارباکس ، روبروی اقیانوس آرام

      مرسی از کامنتهات که هر وقت میخونم من رو پایبند و مطمئن تر به ادامه مسیر میکنه

      منم مثل تو خودم رو سپردم به خدا و کارم رو علیرغم مخالفت همه که میگفتن دیوونه شدی و پشیمون میشی، رها کردم و اومدم اینجا و منتظرم ببینم پلن بعدی خدا واسه من چیه ،

      دو سه روز بود نجواها داشت میومد که کارتو با اون همه سابقه و اون موقعیت ول کردی در حالی که اصلا تکلیفت اینجا معلوم نیست و خیلی تلاش میکردم ذهنم رو کنترل کنم و البته گاهی هم کنترلش از دستم خارج میشد، امروز به کامنت شما هدایت شدم و همینطور که کامنتت رو میخوندم و اشک ها سرازیر بود، قلبم هم آروم شد و مطمئن شدم که خدا بهترین پلن رو اجرا میکنه واسم . اصلا هم خیالی نیست که الان اطرافیان پیش خودشون بگن این چشه به موبایل نگاه میکنه و اشک میریزه.

      خدا رو شکر بخاطر کامنتهای پر محتوا و انگیزه بخشت

      انشالله در پناه خداوند شاد و سلامت و ثروتمند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مینا گفته:
      مدت عضویت: 253 روز

      الله اکبر

      الله اکبر

      هزاااار الله اکبر

      سلام سعیده قشنگم

      چقد خوب و تمیز و تودل برو کامنتاتو مینویسی

      هربار که کامنتاتو میخونم بیشتر درک میکنم و خدااا میدونه که چقد باهاشون اسک میریزم اشکی از سر ذوق که خدا رو بیشتر و بیشتر باور کنم و خودم رو هرلحظه تسلیم امر الهی کنم

      اومدم کامنت بنویسم نمیدونستم چی باید بنویسم گفتم برم ببینم بقیه چی نوشتن یکم از پیامای هرکدوم برمیدارم و مینویسم تا بگم چقد حالم خوب شده ار خوندن کامنت شما و فاطمه‌جان، اما سریع برگشتم گفتم این چهکاریه خدایا تو بگومن می‌نویسم و این اولین باریه که بدون اینکه اول توی یه برگه یا چک‌نویس بنویسم مستقیم مینویسم نه اینجا کلا میگم..

      خیلی خوووبی خیلی قشنگ وجود خدا رو بیان میکنی من اصلا نمیفهمم گوش به صدای قلبم نمیدم خیلی هم مثل شما جرئت وشجاعت ندارم اما از وقتی وارد سایت شدم خیلی اوضام بهتر شده این فایل های رایگان رو جز تعداد محدودی گوش نکردم و چنتا محصول فقط خریدم که اونارو هم نصفه نیمه گوش کردم اما با همون نصفه نیمه ها خیلی همه چی قشنگ شده من بعد نماز که اومدم تو سایت ناخوادگاه کامنت شمارو دیدم وچقدر باهاش احساس آرامش کردم خدا خواست بازم بگه دل بسپار رها باش بقیش بامن خدایااا شکرت خدایااا عاشقتم دربست

      خیلی ازت ممنونم بابت کامنت قشنگ و دل‌چسبت

      بی نهایت سپاس‌گذار خداوندم که منو به کامنتت هدایت کرد خیلی دوست دارم اولین کامنتای ورود به سایتتو بخونم شاید خیلی چیزا رو بهتر متوجه شم یا نه شاید خدا پلن دیگ‌ای برام داره نمیدونم من واقعا هیچی نمیدونم من به هرخیری از جانب خدا نیازمند و فقیرم من عاجز وناتوانم من هیچ هیچم خداست که حیّ و حاضر وناظر برهمه بنده‌هاشه، خدا نوره عشقه خدا منبع برکت و ثروت بینهایته..خدایا شکرت که دارمت سپاس‌گزارم خدای رئووف و مهربانم

      خودمو تسلیم امر الهی میکنم هرلحظه و هر ثانیه از زندگیمو به خودش میسپارم منتظرم خودش بهم بگه چیکار کن و کدوم مسیر رو برو..

      اما چون اول راهم خیلی راحت تشخیص نمیدم میدونم کار زیاد داره باید خیلی روی خودم کار کنم اما خدااا مطمئنم به بهترین شکل ممکن کمکم میکنه هدایتم میکنه فقط کافیه از سر راهش بریم کنار تا خدا کار خودشو بکنه..

      خدایا تو در من از من فراوان تری

      جزتو دل به هرچه سپردم توبه..

      دوستتون دارم

      در پناه الله یکتا شاد و خوشبخت و ثروتمند و سعادت مند دردنیا و آخرت باشین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سعید خستوانه گفته:
    مدت عضویت: 2109 روز

    با سلام خدمت دوستان عزیز مهربان امیدوارم دوستان گلم همیشه سالم تن دروس باشن

    و استاد عزیز همیشه فقط سالم باشن وبا خانوم شایسته مهربان

    دوستان عزیز مهربان درگی گه از تسلیم گردم اینه هر اتفاق بد هم آخرش خوبه هر چیزی یه خیریتی داره

    ادو شود سبب خیر این چیزا رو من از کجا میدونستم فقط میگفتم ای نامرد خدا ت اون بلا چیگار می‌کنی فقط داری زد حال میزنی

    دوستان خداوند دقیقه 99 میاد خدای گه درگ گردم این حالتو داره هی ت مسیر حلا ثروت رابطه سلامتی میگه این کارها رو بگن اگه گوش گرفتی خب دیگه روی هیچ کسو هیچ چیزو هیچ عواملی حساب نمیکنی اگه به حرفهش نکنی میگه سعید منو ول گردی رفتی سراغ گی خب بگیر بیاد وای از چگ لگت هایش وای از این گه توی جهنم هستی اوف چون بارها اینو با وضوع. یادم هست گه موقعی گه دیگه از همه جا رونده از همه جامونده میگفتم خدایا اونجا هم خدا دمش گرم دستمو گرفت ولی چه فایده دیگه بدرد نمیخوره

    ولی نکته مثبتی گه داره اون جا هست گه یه الگو داری یه گلید داری اگه سعید بتونی روی خوبی هاش توجه کنی دونیات گلستانه

    یه داستان زیبا امشب سال 10 / 8 / 1403

    من گه توی اسنپ گار میگردم طرف شهرهمون از دور دیدم یه هتل خیلی خوشگل بود گفتم خدایا میشه برو اونجا خلاصه راهو گم گردمو نتوستم برم بعد یه مسافر کرفتم منم اسلن نمیدوستم میخاد بره طرف همون جا بخدا نمی‌دونم این قانون یعنی خیلی سریع ج میده اگه ترمز نداشته باشی بعد من گه رفتم دیدم وای یا خدا من گه اینجا هستم من گه اینو 10 دقیقه قبل گفتم خلاصه اشگم در شد هزار بار گفتم خدایا شگرت از یه دختری گفتم میشه یه چنتا عکس ازم بگیری با شوق گفت بله حتمن وای دوستان عزیز مهربان من واقعان این تسلیم بود من خاستم و اولش با فگر خودم بود بعد گفتم خدایا من میخام از زیبایت لذت ببرم پولم در بیارم و عشقو حال کنم فقط باید در خاست و تجسم و دیگه بسپاری اما اما

    ترمز من بچها همون لحظه نجوا ها آمد خب میدیم گه هر کسی با عشقش داره قدم میزنه و عکس میگیره و داخل هتل بودن خب این نجوا می‌گفت خب سعید ت با 100 هزار تومن نمیزارن نگاه داخل هتلم گنی

    اما وظیفه من چی بود اون لحظه میگفتم خدایا من همین لحظه رو عشق است همین خدای گه منو در هتل آورد یه روزی میام اینجا و شبها و ساعت ها اشک میرزم و میگم خدایا من چی بودم چی شدم دوستان عزیز خدا شاهده اینو با تمام وجودم میگم‌ خداوند توی یه لحظه معجزه می‌کنه اما این باورها از همین باورهای گوچگ و قابل پذیرش میاد جلو و یه روزی به خود میای و میبینی سلامتی رابطه و ثروت مصل سیل روانه شده به سمتت

    اسلن نمی‌دونم چطوری فقط میدونم میشه چون این خدا فقط با فر کانس من گار داره نه با نمازو روزو یا عزاداری این چیزا فقط با این باور گه قبولش داری هست قبول داری خودت سعید داری خلق می‌کنی خب آره

    امید وارم در پناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    سعید خستوانه گفته:
    مدت عضویت: 2109 روز

    با سلام خدمت دوستان عزیز مهربان امیدوارم دوستان گلم همیشه سالم تن دروس باشن

    و استاد عزیز همیشه فقط سالم باشن وبا خانوم شایسته مهربان

    دوستان عزیز مهربان درگی گه از تسلیم گردم اینه هر اتفاق بد هم آخرش خوبه هر چیزی یه خیریتی داره

    ادو شود سبب خیر این چیزا رو من از کجا میدونستم فقط میگفتم ای نامرد خدا ت اون بلا چیگار می‌کنی فقط داری زد حال میزنی

    دوستان خداوند دقیقه 99 میاد خدای گه درگ گردم این حالتو داره هی ت مسیر حلا ثروت رابطه سلامتی میگه این کارها رو بگن اگه گوش گرفتی خب دیگه روی هیچ کسو هیچ چیزو هیچ عواملی حساب نمیکنی اگه به حرفهش نکنی میگه سعید منو ول گردی رفتی سراغ گی خب بگیر بیاد وای از چگ لگت هایش وای از این گه توی جهنم هستی اوف چون بارها اینو با وضوع. یادم هست گه موقعی گه دیگه از همه جا رونده از همه جامونده میگفتم خدایا اونجا هم خدا دمش گرم دستمو گرفت ولی چه فایده دیگه بدرد نمیخوره

    ولی نکته مثبتی گه داره اون جا هست گه یه الگو داری یه گلید داری اگه سعید بتونی روی خوبی هاش توجه کنی دونیات گلستانه

    یه داستان زیبا امشب سال 10 / 8 / 1403

    من گه توی اسنپ گار میگردم طرف شهرهمون از دور دیدم یه هتل خیلی خوشگل بود گفتم خدایا میشه برو اونجا خلاصه راهو گم گردمو نتوستم برم بعد یه مسافر کرفتم منم اسلن نمیدوستم میخاد بره طرف همون جا بخدا نمی‌دونم این قانون یعنی خیلی سریع ج میده اگه ترمز نداشته باشی بعد من گه رفتم دیدم وای یا خدا من گه اینجا هستم من گه اینو 10 دقیقه قبل گفتم خلاصه اشگم در شد هزار بار گفتم خدایا شگرت از یه دختری گفتم میشه یه چنتا عکس ازم بگیری با شوق گفت بله حتمن وای دوستان عزیز مهربان من واقعان این تسلیم بود من خاستم و اولش با فگر خودم بود بعد گفتم خدایا من میخام از زیبایت لذت ببرم پولم در بیارم و عشقو حال کنم فقط باید در خاست و تجسم و دیگه بسپاری اما اما

    ترمز من بچها همون لحظه نجوا ها آمد خب میدیم گه هر کسی با عشقش داره قدم میزنه و عکس میگیره و داخل هتل بودن خب این نجوا می‌گفت خب سعید ت با 100 هزار تومن نمیزارن نگاه داخل هتلم گنی

    اما وظیفه من چی بود اون لحظه میگفتم خدایا من همین لحظه رو عشق است همین خدای گه منو در هتل آورد یه روزی میام اینجا و شبها و ساعت ها اشک میرزم و میگم خدایا من چی بودم چی شدم دوستان عزیز خدا شاهده اینو با تمام وجودم میگم‌ خداوند توی یه لحظه معجزه می‌کنه اما این باورها از همین باورهای گوچگ و قابل پذیرش میاد جلو و یه روزی به خود میای و میبینی سلامتی رابطه و ثروت مصل سیل روانه شده به سمتت

    اسلن نمی‌دونم چطوری فقط میدونم میشه چون این خدا فقط با فر کانس من گار داره نه با نمازو روزو یا عزاداری این چیزا فقط با این باور گه قبولش داری هست قبول داری خودت سعید داری خلق می‌کنی خب آره

    امید وارم در پناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    سعید خستوانه گفته:
    مدت عضویت: 2109 روز

    با سلام خدمت دوستان عزیز مهربان امیدوارم دوستان گلم همیشه سالم تن دروس باشن

    و استاد عزیز همیشه فقط سالم باشن وبا خانوم شایسته مهربان

    دوستان عزیز مهربان درگی گه از تسلیم گردم اینه هر اتفاق بد هم آخرش خوبه هر چیزی یه خیریتی داره

    ادو شود سبب خیر این چیزا رو من از کجا میدونستم فقط میگفتم ای نامرد خدا ت اون بلا چیگار می‌کنی فقط داری زد حال میزنی

    دوستان خداوند دقیقه 99 میاد خدای گه درگ گردم این حالتو داره هی ت مسیر حلا ثروت رابطه سلامتی میگه این کارها رو بگن اگه گوش گرفتی خب دیگه روی هیچ کسو هیچ چیزو هیچ عواملی حساب نمیکنی اگه به حرفهش نکنی میگه سعید منو ول گردی رفتی سراغ گی خب بگیر بیاد وای از چگ لگت هایش وای از این گه توی جهنم هستی اوف چون بارها اینو با وضوع. یادم هست گه موقعی گه دیگه از همه جا رونده از همه جامونده میگفتم خدایا اونجا هم خدا دمش گرم دستمو گرفت ولی چه فایده دیگه بدرد نمیخوره

    ولی نکته مثبتی گه داره اون جا هست گه یه الگو داری یه گلید داری اگه سعید بتونی روی خوبی هاش توجه کنی دونیات گلستانه

    یه داستان زیبا امشب سال 10 / 8 / 1403

    من گه توی اسنپ گار میگردم طرف شهرهمون از دور دیدم یه هتل خیلی خوشگل بود گفتم خدایا میشه برو اونجا خلاصه راهو گم گردمو نتوستم برم بعد یه مسافر کرفتم منم اسلن نمیدوستم میخاد بره طرف همون جا بخدا نمی‌دونم این قانون یعنی خیلی سریع ج میده اگه ترمز نداشته باشی بعد من گه رفتم دیدم وای یا خدا من گه اینجا هستم من گه اینو 10 دقیقه قبل گفتم خلاصه اشگم در شد هزار بار گفتم خدایا شگرت از یه دختری گفتم میشه یه چنتا عکس ازم بگیری با شوق گفت بله حتمن وای دوستان عزیز مهربان من واقعان این تسلیم بود من خاستم و اولش با فگر خودم بود بعد گفتم خدایا من میخام از زیبایت لذت ببرم پولم در بیارم و عشقو حال کنم فقط باید در خاست و تجسم و دیگه بسپاری اما اما

    ترمز من بچها همون لحظه نجوا ها آمد خب میدیم گه هر کسی با عشقش داره قدم میزنه و عکس میگیره و داخل هتل بودن خب این نجوا می‌گفت خب سعید ت با 100 هزار تومن نمیزارن نگاه داخل هتلم گنی

    اما وظیفه من چی بود اون لحظه میگفتم خدایا من همین لحظه رو عشق است همین خدای گه منو در هتل آورد یه روزی میام اینجا و شبها و ساعت ها اشک میرزم و میگم خدایا من چی بودم چی شدم دوستان عزیز خدا شاهده اینو با تمام وجودم میگم‌ خداوند توی یه لحظه معجزه می‌کنه اما این باورها از همین باورهای گوچگ و قابل پذیرش میاد جلو و یه روزی به خود میای و میبینی سلامتی رابطه و ثروت مصل سیل روانه شده به سمتت

    اسلن نمی‌دونم چطوری فقط میدونم میشه چون این خدا فقط با فر کانس من گار داره نه با نمازو روزو یا عزاداری این چیزا فقط با این باور گه قبولش داری هست قبول داری خودت سعید داری خلق می‌کنی خب آره

    امید وارم در پناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: