قانون تغییر ناخواسته ها - صفحه 30 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/09/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-09-30 06:06:422022-12-12 06:56:25قانون تغییر ناخواسته هاشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم سپاسگزار خداوندم که شما رو در مسیر زندگیم قرار داد و شما مثل یک پدر مثل یک برادر بزرگتر من شدین که رفته رفته دارم درک میکنم که چقدر شما ارزشمندین الهی صد هزار مرتبه شکر برای وجود ارزشمندتون ….خدایاااا شکرت برای قوانین بدون تغییرت و باز هم خدایا شکرت که این قوانین ارزشمند رو به استاد عباس منشم گفتین که این رو با جهانیان به اشتراک بزاره… استاد قلبم الان میخواد این جمله شما رو کامنت کنه ….اینکه ما از انرژی هستیم و انرژی رو میتونیم هر شکلی بخواهیم بهش بدیم … دقیقا این به این معنی است که هر چقدر تمرکز بزاریم روی زیباییها زیبایی های بیشتری رو وارد زندگیمون میکنیم و هر چقدر به نا زیبایی های بیشتر توجه میکنیم نازیبایی های بیشتر وارد زندگیمون میشه … فقط کافیه انرژی رو درک کنیم …استاد خیلی این رو بخودم میگم اینکه ما انسان ها برای هر کشوری یه قانونی گذاشتیم چطور میشود که خداوند فرمانروای جهانیان قوانینی برای جهان وضع نکرده باشد قطعا اینطور است و قطعا این قوانین را توسط محمد در کتاب الهی قران وضع کرده تا هدایتگر ما انسان ها باشد …….خدایا چقدر دوست دارم که این اگاهیی های ناااااااب ناااااااب خدایی رو بهم میگی الهی صددددد هزار مرتبه شکرت …..دوست دارم استاد
سلام استاد حالتون چطوره؟
میخواستم ازتون در موردِ این فایل تشکر کنم حقیقتا با وجودِ اینکه در گذشته فایلهایی که در موردِ زدنِ هواپیمای اوکراینی یا پلاسکو گذاشته بودید و شنیده بودم ولی خیلی منتظرِ شنیدنِ دیدگاهِ شما در این مورد بودم توی فایل در موردِ همسایه صحبت فرمودید که دقیقا موضوعی بود که خیلی برای بنده درکِ حل کردنش در گذشته سخت بود،با اجازتون یه شرحی در موردِ اتفاقاتِ گذشته ی زندگیم در موردِ همین همسایه ها میدم و امیدوار هستم راهنمایی بیشتری در این مورد از شما بگیرم.
……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….
بنده سال ۹۱ ازدواج کردم و بعد از اون با همسرم یه آپارتمانی اجاره کردیم که ۵ طبقه بود و در هر طبقه ۳ واحد زندگی میکردن تا اونجایی که یادم میاد پیرزنِ همسایه (بنده خدا)هر وقت توالت میرفت صدای بادِ شکمش از دیوار به خونه ی ما میومد،طبقه ی پنجم هم تک واحدی بود و ساختمان آسانسور نداشت ولی یه مکانی گذاشته بودن که بعدا آسانسور براش بذارن،اتفاقا یک ماه بعد از اینکه ما اونجا ساکن شدیم کسی که طبقه ی ۵ زندگی میکرد یک بالابر برای خودش تهیه کرد و گذاشت توی اون جایی که قراربود آسانسور قرارداده بشه،و با اون بالابر خودش و خانوادش بالا و پایین میرفتن،هروقت که بالابر حرکت میکرد آپارتمان جوری تکون میخورد که میگفتیم الانِ که بریزه،خلاصه یه شب همون خانواده ی طبقه ۵ پارتی گرفته بودن و صدای ضبط و طوری بالا داده بودن که از محله صداش به خیابون میرفت و ساختمون میلرزید این موضوع چند ساعت طول کشید تا اینکه من آیفون و برداشتم و از طریقِ ارتباطِ داخلی گفتم تموم کنن این اوضاع رو ولی اون طرف بعد از چند دقیقه با حالتِ دعوا اومد درِ خونه ی ما رو زد و شروع به تهدید و فحاشی کرد،خانمش هم گریه کنان خودش و انداخت خونه ی ما و خواهش کرد که کوتاه بیایم امشب و کارِ شوهرش و ببخشیم ولی شوهرش اوضاع و داشت بدتر میکرد اینجا بود که به پلیس زنگ زدیم و به خانواده ی خانمم هم زنگ زدیم اومدن،((متاسفانه پلیس در ایران کاری در این موارد انجام نمیده و میگه بیاین کلانتری و شکایت کنین تا برین دادگاه))(این و من اون زمان نمیدونستم و فکر میکردم پلیس جلوی کارِ خلاف و میگیره ولی بعدا فهمیدم که با شکایت کردن ،هم زمان ،هم اعصاب، هم پولم میره و ماهها باید برای یه شکایت پولِ وکیل و دادگاه و حقِ دادگاه و … باید بدی)خلاصه پدرخانمم اجازه نداد شکایت کنم و گفت به یکی از مستاجرهام میگیم که آپارتمونمون و خالی کنه و شما به اونجا نقلِ مکان کنید (پدر خانمم ۲ تا آپارتمان داره که اجاره داده و یه خونه ی دو طبقه داره که توش زندگی میکنه و چندسالم هست که یه دفترتجاری هم خریده)
……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….
یکماه بعد از این موضوع دقیقا فروردینِ سالِ ۹۲ به آپارتمانِ پدرخانمم رفتیم اون مجتمع ۲۵۰ واحد بود و ۶ بلوک داشت که اتفاقا بلوکِ ما ۶ طبقه بود و هر طبقه دو واحد زندگی میکرد،اولایل که رفتیم اونجا یه درِ ضدِ سرقت سفارش دادم که صدای راهرو و همسایه روبرویی به خونه ی ما نیاد،یکی دو هفته بعد از نقلِ مکانمون پسرِ همسایه ی طبقه پایین صدای ضبط رو جوری میداد بالا که خونه میلرزید،از اونجایی که پدرش همکارِ پدرخانمم بود و خانمم هم میشناختشون،برای اینکه خواهش کنه صدای ضبط و بالا ندن رفت درِ خونشون،اونروز صدای ضبط کم شد ولی بعد از چند هفته دوباره این اتفاق تکرار شد که دوباره همسرم بهشون گفت این صدا ما رو آزار میده و صداش و کم کردن ولی چند روز بعد که صدا رو دوباره بالا داد و کلِ خونه میلرزید رفتم پایین و با مشت چندبار کوبیدم به درشون که صدا رو بشنون چون صدا اونقدربالا بود که صدای زنگ و نمیشنیدن،اینجا بود که همه ی همسایه ها اومدن پایین برای دفاع از اونا!!!!!!اینجا بود که متوجه شدم انگار اینکار به عمد داره صورت میگیره(شاید چون ما جوان بودیم و با هیچکدومشون ارتباط نداشتیم و نمیتونستن بفهمن زندگی ما چطوریه با هم دست به یکی کرده بودن که صدای ما رو دربیارن،چون هیچ کدوم از افرادِ اون ساختمون از صدای ضبط و لرزشِ ساختمون هیچی نمیگفتن،)
این موضوع گذشت تا متوجه اولین مبلغِ شارژِ ساختمون شدم اگه یادتون باشه اون زمان هزینه شارژ برای یه ساختمون نهایتا ۱۰ هزار تومن بود ولی مدیرِ ساختمون ۱۲۰ هزار تومن تا ۳۶۰ هزار تومن هزینه از ما میگرفت و هیچ خروجی هم پس نمیداد که این پولا داره کجا خرج میشه،من این موضوع و به پدرخانمم گفتم و اون گفت ولش کن من شارژا رو میدم،ولی برای من سخت بود پذیرشِ چیزی که واقعا دزدیِ واضح بود،این موضوع گذشت تا سالِ ۹۴ که قرار بود گازِ خونه ها رو از هم جدا کنن اون زمان مدیرِ ساختمون با توجه به اینکه ما به کارگرا غذا میدادیم درخواستِ ۱ میلیون تومن پول برای غذای کارگرا کرد و وسایلِ موتورخونه رو گفت ۲ میلیون تومن فروختم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این موضوع به حدی برام سنگین بود که هر روز با خانمم دعوامون میشد،البته دلیلش این بود که خانمم این موارد و به مادرش میگفت و مادرش هم بخاطرِ اینکه ما مستاجرشون بودیم میگفت مقصر من هستم،
شهریورِ سالِ ۹۵ توالتِ طبقه بالایی نشت کرد و فاضلابش میومد توی دستشویی ما،و پدرخانمم که به اون آقا گفت مشکلِ فاضلابت و حل کن اون آقا گفت به من مربوط نیست و با کلی فحش دادن در و بست اینجا بود که من به پدرم گفتم میخوام از اون خونه برم و تا زمانی که از اونجا نرم توی مطبِ خانمم با خانمم زندگی میکنیم،اون زمان پدرم ۲۰ میلیون به من پول داد و خودمم ۲۰ میلیون گذاشتم روش و یه خونه ی زمینی که آپارتمان نباشه و ویلایی باشه رهن کردیم .
……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….
توی یه شب خونه رو بسته بندی کردیم و اساس کشی کردیم که فقط از اون جا دور بشیم و زندگیِ راحتی داشته باشیم،توی خونه ی ویلایی که اجاره کرده بودیم یکسال زندگی کردیم، ولی دو مورد خیلی آزار دهنده بود اول صدای بازیِ بچه ها توی کوچه و دوم صدای همسایه که مرتب در حالِ تعمیرِ خونشون بودن،متاسفانه اواسطِ سال بود که صاحب خونمون خونه رو به یه زنِ آرایشگر فروخت و ما خدا میدونه چجوری تونستیم پول و از اونها بگیریم و به یه خونه ی جدید بریم.
……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….
خونه ی جدیدمون هم یه خونه ی ویلایی بود فقط صاحب خونه یه بهارخواب بالای خونه درست کرده بود که وسایلش و اونجا گذاشته بود و گفته بود بعضی وقتا میام وسایلم و برمیدارم و من هم موافقت کردم،شبِ اولی که توی اون خونه رفتیم حوالی ساعت ۱۲/۵ شب بود که صدای کوبیدن از خونه ی همسایه میومد و انگار داشتن جایی رو میکندن نیم ساعتی گذشت دیدم داره صدا بیشتر میشه مجبور شدم برم درِ خونشون و خواهش کنم این ساعت نکوبن،جالبه که بعد از اون دیگه هیچوقت صدای کوبیدن از اونا نشنیدم،چند ماه بعد دیسکِ کمرم و عمل کردم و چند ماه توی رختخواب بودم اون زمان تنها صدایی که بود صدای بچه های مدرسه بود که توی جلو و پشتِ خونمون دو تا مدرسه بود،من بخاطرِ عملِ کمرم و اینکه ۶ تا پیچ توی کمرم گذاشتن و دیسکم و تخلیه کردن از صاحب خونه خواهش کردم سالِ بعد هم قرارداد و تمدید کنه ولی قبول نکرد و گفت میخوام خونه رو بفروشم(بعدا فهمیدم فروشی در کار نبوده و صاحب خونه ها برای اینکه سالِ بعد کرایه ی بیشتری بگیرن به نفعشونِ که مستاجر و بندازن بیرون و قراردادِ جدیدی ببندن،با توجه به اینکه هر سال گرونترش میکنن و توی این موضوع بنگاهی های املاک سودِ زیادی میبرن نمیذارن قیمتِ خونه رو پایین بیاری)
در نهایت سالِ ۹۷ خیلی قیمتِ اجاره ها بالارفت و پولِ ما همون ۴۰ میلیون بود مجبور شدیم بریم یه خونه ای که دو طبقه بود و طبقه ی زیرزمینش ساکن شدیم(بنگاهی گفته بود صاحب خونه اینجا زندگی نمیکنن و نهایتا سالی ۱ هفته میان و میرن،ولی روزِ اولی که اساس کشی کردیم دیدیم یه پسر اومد گفت من پسرِ صاحب خونه هستم و توی یکی از شهرستانای اطراف سربازم و آخر هفته ها میام اینجا،من که اینو شنیدم شکه شدم و گفتم این و باید قبل از قرارداد به ما میگفتین چون من به بنگاهی گفته بودم یه جای آروم میخوام زندگی کنم)
خلاصه سه ماه گذشت تا خودِ صاحب خونه با خانوادش اومدن و دو هفته اونجا بودن با کلی سرو صدا،چند ماه بعد دوباره زنگ زدن که داریم میایم و خانمم و دخترم و دو ماهی اونجا میخوام بذارم،خدا میدونه استاد آنچنان فشارِ روحی روی من و خانمم بود که فقط گریه میکردیم،وقتی خانمش اومد چنان رفت و آمد و صداهایی تولید میکردن که نگو.چون در واقع خونه دوبلکس بود نه دو طبقه و فقط با یه در پایین و بالا جدا شده بودن و هر وقت اینا میومدن ساعتِ ۲ شب بود و یا ۱۲ شب و ما از خواب بیدار میشدیم،یه روز که توی ماهِ محرم بود خانمِ صحب خونه زن های زیادی و دورِ خودش جمع کرده بود و صدای ضبط و هم داده بود بالا من که دیگه طاقت نیاوردم چند بار درِ خونه رو به هم کوبیدم تا متوجه بشه که ما هم توی این خونه داریم زندگی میکنیم،ولی اون خانم شروع به فحاشی کرد،دیدم چند دقیقه بعد شوهرش زنگ زد و گفت چه اتفاقی افتاده؟منم موضوع و بهش گفتم و کلی عذرخواهی کرد و خواهش کرد که تحمل کنیم تا بیاد زنش و ببره عسلویه پیشِ خودش،اونروز آنچنان منو همسرم از خدا خواستیم که کمکمون کنه که خودم صدای دلم و میشنیدم،چندساعت بعدش توی یه گروهِ تلگرامی یه فایل از شما گذاشته بودن،من اونو گوش کردم و اومدم سایتتون و ثبت نام کردم از اون به بعد یکمی فهمیدم که این موضوعات بخاطرِ خودم و فرکانسام هست و دیگه تعجب نمیکردم که چرا هر جا میرم اتفاقاتِ مشابه داره برام میافته،آخه تا قبل از این فکر میکردم فقط اون شهری که توش زندگی میکنم آدمای خوبی نداره.چند ماه بعد از اون قضیه از اون خونه رفتیم یه خونه ی جدید که اتفاقا اونم دو طبقه بود چون هر روز قیمتِ اجاره ها داشت بالا میرفت و ما پولمون همون ۴۰ میلیون بود.
……………………………………………………………………………………………………………………………………………………..
اون صاحب خونه ی جدید گفته بود خودش و پسرش اونجا زندگی میکنن طبقه ی بالا یه واحد بود که با یه دیوار از هم جدا شده بودن و شده بودن دو واحد یکیش و ما اجاره کرده بودیم و یکیش پسرش و همسر و بچش زندگی میکردن،اون روز قبل از اجاره ی اون خونه به صاحب خونه گفتم اگه اینجا آروم هست میایم زندگی میکنیم و اون آقا گفت خیلی آرومِ و چندسال یه دکتر اینجا مستاجرمون بوده،آقا سرتون و درد نیارم روزِ اولی که اساس کشی کردیم دیدیم تو راه پله،روی جاکفشی یه پرنده گذاشته بودن توی قفس که فقط میخوند،جالبه که اون روزی که اومده بودیم برای دیدنِ خونه اون و نذاشته بودن که ما ببینیم،من وسایل و که گذاشتن توی خونه دست به وسایل نزدم و اونا رو از کارتن درنیاوردم تا ببینم آیا اینجا هم دروغای بیشتری به ما گفته شده یا فقط همین یه موردِ؟شب که شد دیدم نوه ی صاحب خونه کلی تو راهرو بازی میکنه و ساعت ۱۲/۵ شب بود که دیدم از راهرو صدای عروسِ خونه میاد که انگار از سرِ کار برگشته و داد میزد که غذام و سرِ کار خوردم مادر شوهر جان نمیخواد برام غذا بیاری بالا!!!!!! از نوعِ در باز و بسته کردنشون هم نگم براتون،با توجه به این شرایط با همسرم به این نتیجه رسیدیم که وسایلِ خونه رو نباید باز کنیم و بهتره از این خونه بریم چون صاحب خونه به ما دروغ گفته بوده،
فردا صبح رفتم به بنگاهی این موارد و گفتم اونم گفت یه هفته بمونید اگه حل نشد بیاید یه خونه دیگه براتون پیدا میکنم ، ما هم همونجور یه هفته اوضاعشون و میدیدیم و چیزی نمیگفتیم و بعد از یکماه تصمیم گرفتیم بریم آپارتمان زندگی کنیم که مشهور هست توی شهر و میگفتن که خیلی از نظرِ امنیت و نظم خوبه البته ما پولمون به خونه ی ویلایی دیگه نمیرسید،خلاصه با هماهنگی با بنگاهی از اون خونه رفتیم آپارتمان،متاسفانه اون صاحب خونه که به ما دروغ گفته بود حاضر نمیشد به ما پولمون و پس بده و توی بنگاه من و به گریه انداخت ولی پول و پس نداد(به شدت دلم و شکست) بعد از دو ماه پولم و با هزار مکافات پس داد ولی برای پول آب و برق ۱۵۰ هزارتومن نگه داشت ما هم میگفتیم آقا ما که زندگی نکردیم که ۱۵۰ هزارتومن بخواد هزینه آب و برق بیاد ولی اونو پس نمیداد و به بنگاهی گفته بود که بعدا که قبضِ جدید اومد پول و بهشون پس بده.
چند ماه بعد که از درِ اون بنگاه رد میشدم دیدم یه بنرِ بزرگ زدن درِ کوچه و عکسِ اون آقا رو گذاشتن توش و نوشتن حلالش کنید فوت شده،تا بنگاهی منو دید دستم و گرفت گفت ترو خدا بیا این پول و بگیر منم گفتم چی شد که این آقا مُرد؟اون که سالم بود!!! اونم گفت یکی دو ماه قبل از فوتش نمیدونیم چه مرضی گرفت خیلی ضعیف شده بود فقط دنبالِ شما میگشت که حلالش کنید الان دو ماهِ این بنر و زدن که شما اگه دیدین حلالش کنید و ازم خواهش کرد که حلالش کنم ولی من گفتم سرِ پلِ صراط جلوش و میگیرم،چون منو همسرم تو اون اوضاعِ اقتصادی با اون کمرِ عمل کرده ی من بخاطرِ دروغی که بهمون گفت یکماه فقط زجر کشیدیم دو ماه هم استرس کشیدیم که پولمون و پس بده و کلی هزینه ی نقلِ مکان دادیم و جلوی خودت منو به گریه انداخت(طرف سرهنگ بازنشسته بود با کلی غرور و تکبر)
اونجا که دیدم اون طرف با زجر فوت شده یادِ حرفای شما افتادم که خدا دفاع میکنه از شما میفرمودید که شما رها کنید خودِ کائنات براتون جبران خواهد کرد ،من واقعا اونجا به قدرتِ قانون ایمان آوردم و دلم آروم شد و به شما و حرفاتون خیلی بیشتر ایمان آوردم که قرار نیست خودمون با جنگ و دعوا حقمون و بگیریم اگه به خدا ایمان داریم خدا حقمون و خواهد گرفت.
……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….
توی آپارتمانِ جدید طبقه ی بالا یه مرد ۵۰ ساله زندگی میکرد که وقتی راه میرفت آسایش و از ما میگرفت و بعضی شبها از بیرون زن هایی رو میاورد خونه و توی حموم صدای …. نمیذاشت بخوابیم.
همسایه ی روبروی ما هم یه خانم بود که طلاق گرفته بود و یه پسربچه داشت که با بچه های زنهای دیگه ای که توی اون ساختمون طلاق گرفته بودن توی راهرو جیغ و داد بازی میکردن من این دو مورد و به مدیرِ ساختمون گفتم ولی اون آقا که بعدا فهمیدم (مدیرای ساختمون این مدلی توی مجتمع ها و آپارتمانها هستن که با این خانم ها رابطه دارن هیچی بهشون نمیگن ولی برای خانواده های آروم کلی کارت ملی و سند ازدواج و اینا میخوان!!!!!!!!!!!!)
یه شب که خانمی که توی واحد روبروی ما زندگی میکرد زن های دیگه رو دعوت کرده بود خونش و صدای ضبط و بالا داده بود دیدم این مورد خیلی داره بیخ پیدا میکنه رفتم به مدیر ساختمون گفتم اونم اومد به این خانم گفت ولی یهو سه تا خانم سرشون و از در آوردن بیرون و شروع به فحاشی کردن و گفتن هیچ غلطی نمیتونی بکنی همونجا بود که به پلیس زنگ زدم و پلیس هم که این اوضاع و دید به من گفت فردا بیا کلانتری و شکایت تنظیم کنیم بفرستیمشون دادگاه،من هم یه وکیل گرفتم و شکایت و انجام دادم یادم میاد وکیل یه جلسه ای ازشون تعهد گرفت که دیگه اینکار و تکرار نکنن ولی بعد از اینکه اون خانم و پدرش از دادگاه بیرون رفتن وکیلم و قاضی به من گفتن به نظرِ ما بهتره شما به یه خونه ی ویلایی برید و حتی قاضی به من گفت ۲۵۰ میلیون تومن وام گرفته تا بره یه خونه ی ویلایی زندگی کنه!!!!!!!!!ولی من متاسفانه چون پول نداشتم اونجا موندم ،این موضوع به جایی رسید که اون خانم روبروییِ ما با اون آقای ۵۰ ساله که زن ها رو میاورد خونش متحد شدن برای آزار دادنِ ما به اینصورت که طبقه بالاییمون شب ها ساعت ۱….۲………..۳ شب با یه چیزی میکوبید تا از خواب بیدار بشیم خلاصه توی اوجِ کرونا بود که فروردینِ ۹۹ یه پولی از پدر خانمم گرفتیم و رفتیم یه خونه ی ویلایی ۶۰ متری اجاره کردیم،متاسفانه اونجا هم قبلا با خونه ی بغل دستی یه خونه بوده و ما اینو نمیدونستیم که با یه تیغه از هم جدا شدن،جوری بود که همسایه هر شب و روز بچه هاش وقتی میدویدن و صدا میکردن خونه ی ما میلرزید و نمیشد سرمون و روی بالشت بذاریم چون انگار توی مغزمون و میکوبیدن،این و به صاحب خونه گفتیم ولی وقتی صاحب خونه به اونا این موضوع و گفت اوضاع خرابتر شد یه روز رفتیم درِ خونشون و خواهش کردیم این بچه ها آروم باشن ولی زنِ همسایه با جیغ و داد کلی فحش داد و ما کمتر از یکماه مجبور شدیم اون خونه هم نقلِ مکان کنیم.
………………………………………………………………………………………………………………………………………………………
خونه ی جدید هم یه خونه ی دو طبقه بود و صاحب خونه گفته بود اصلا کسی بجز ما اونجا زندگی نمیکنه (ما طبقه ی بالا بودیم)شبِ اولی که اونجا بودیم دیدیم صدای بسته شدنِ درِ زیرزمین میاد تعجب کردیم وقتی رفتم در زدم دیدم پسرِ صاحب خونه اونجاست و گفت من شبا میام اینجا!!!!!!!!!!گفتم باشه شب ها مشکلی نداره چند دقیقه بعد دیدم بوی سیگار داره میاد بالا رفتم گفتم بوی سیگار از زیرزمین میاد بالا اونم گفت یه نخ میکشم منم گفتم رعایت کنی ممنون میشم بعد دیدیم فرداش صبح تا شب پسره اونجاست و صدای ضبط و بوی سیگار و ……… میاد اونجا بود که به صاحب خونه گفتم پولمون و بدید ما از اینجا میریم اونا هم قبول نمیکردن تا اینکه برقِ خونشون و قطع کردم و اونا هم پلیس آوردن و من گفتم پولمون و میخوایم اینا نمیدن که بریم خلاصه مجبور شدن خونه رو بذارن بنگاه تا کسی با اون شرایطی که میخوان پیدا بشه که دو هفته ای گذشت و دیدم اینا شرایطِ جالبی دارن،(میخواستن یه زن و شوهرِ جوان اونجا باشن که بچه نداشته باشه و اتفاقا پسرِ مجردِ صاحب خونه هم زیرزمین زندگی کنه)بارها از بنگاه مشتری میومد و میگفتن اگه همه ی خونه رو با هم میدید ما پولِ بیشتری هم میدیم وگرنه نمیخوایم.
روزی که از اون خونه داشتیم اساس کشی میکردیم دیدم دستِ پسرِ صاحب خونه تا کتف تو گچِ و دستش شکسته!!!!!اینجا بود که دوباره به قانون ایمان آوردم و حرفای شما که خدا خودش حقمون و میگیره.
خلاصه یه روز از خدا خواستم خودش هدایتمون کنه داشتم توی دیوار میگشتم دیدم خونه ای که الان توش داریم زندگی میکنیم ۱۲۰ میلیون تومن رهنِ کامل گذاشتنش منم به بنگاهی پیام دادم که آقا من ۲۰ میلیون و ماهانه ۱/۵ میلیون میخوام اجاره بدم آیا قبول میکنید؟ایشونم گفت بیا از نزدیک خونه رو ببینیم،من و همسرم هم رفتیم خونه رو با بنگاهی و خانمش و دخترش دیدیم و ایشون ما رو پسندید و به صاحب خونه گفت یا پول و بخواه یا انسانِ سالم،خلاصه ما ده میلیون بیشتر به رهن خونه اضافه کردیم و ۳۰ میلیون با اجاره ی ۱/۵ میلیون قرارداد بستیم.
این خونه همون اول که داشتیم میومدیم داخلش روبروش و داشتن یه ساختمون میساختن و ما به کارگراش یخ و آب میدادیم ولی کارگراش اصلا رعایت نمیکردن و از خوندنِ آواز گرفته تا صداهای اضافه میدادن ولی من که یه سال بود با استاد آشنا شده بودم و این همه اتفاقات و دیده بودم تصمیم گرفتم اصلا هیچ واکنشی نشون ندم تا کارگرا نفهمن من و دارن اذیت میکنن وگرنه دوباره اوضاع بدتر میشه،
سالِ گذشته هم دیدم بچه ها توی کوچه خیلی سرو صدا میکنن من هم هیچی بهشون نگفتم تا بدتر نکنن،جالبِ که امسال یه دزد اومده بود توی کوچمون و میخواست اون بچه ها رو بدزده و از اون روز اون خانواده ها دیگه نمیذارن بچه هاشون بیان بیرون بازی کنن!!!!!!اینجا هم به سجده ی خدا افتادم که خدایا تو چقدر قوانینت درست کار میکنه که وقتی ما اعراض میکنیم شرایط و درست جوری میچینی که به نفعِ ما بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۲۷ اسفندِ ۱۴۰۰ یعنی دو روز قبل از سالِ نو بود که از دوربینای مداربسته ای که داریم دیدم کنارِ خونمون که خالی هست یه نفر کارگر و وسایل آورده که خونه بسازه!!!!!!رفتم بیرون گفتم آقا کی میخواین شروع کنید به ساخت و ساز؟گفت از فردا منم گفتم دو روز دیگه عید هست ما هم آسایش میخوایم داشته باشیم و مهمون داریم لطفا بعد از سیزده به در بیا بساز اونم گفت نه منم گفتم دست و پای هرکی بیاد و میشکونم و اومدم خونه و به صاحب خونمون زنگ زدم و گفتم یه کاری بکن اونم گفت تو ایران اگه مجوز داشته باشه نمیتونیم کاریش کنیم.اون فرد تا ۶ فروردین کسی و برای ساخت و ساز نیاورد ولی ۶ فروردین دیدم صدای کوبیدن و کارگر داره میاد زنگ زدم به شهرداری و خواستم بیان جلوش و بگیرن ولی هیچ کاری نکردن،اونروز تا شب داشتم با خودم به این فکر میکردم و مینوشتم که باید جلوی توجهم و بگیرم و به چیزی که میخوام تمرکز کنم و گرنه بدتر میشه شرایط،سعی کردم دلایلِ زیادی برای ذهنم بیارم و هیچوقت برای اعتراض به اون همسایه بیرون نرفتم چون روزای جمعه و تعطیلات رسمی هم دارن کار میکنن و بکوب بکوب راه میندازن،متاسفانه چند ماهی هم هست اون همسایه روبرویی که سال۹۹ خونه داشت میساخت پارکینگِ خونش و که روبروی خونه ی ما توی یه کوچه میشه باز کرده و تعمیرات اتومبیل راه انداخته و هزارتا ماشین با صدای چکش کار و گاز دادن های زیاد میده ولی من با توجه به اینکه فهمیدم اگه شکایت کنم اوضاع بدتر میشه هیچوقت بهش چیزی نگفتم،
موضوعِ مهمی که هست اینه که خودم میدونم در اثرِ توجه به این موضوعات هست که دارن بیشتر میشن،و به همین دلیل جلوی خودم و گرفتم و نه به پلیس زنگ زدم نه برای اعتراض به همسایه ها چیزی گفتم،چون میدونم اوضاع و بدتر میکنه
استاد واقعیتش من هم مثلِ اون دوستِ شما توی ایران دیدم افرادی که نه تنها روسری سرشون نمیکنن بلکه اصلا چیزی به نامِ مانتو هم تنشون نیست و خیلی راحت دارن میگردن و کسی هم کاریشون نداره اتفاقا چند هفته قبل دو تا کلیپ تو یه کانال دیدم،یکیش توی بازارِ تجریش بود که یه خانوم تقریبا بی لباس داشت فشن شو اجرا میکرد و مردای زیادی دورش بودن و براش دست میزدن،یکی هم تو یه کافه تو تهران یه خانم مثلِ رقصنده ها بدون لباس داشت میرقصید و بقیه براش دست میزدن(اگه بخواید کلیپا رو براتون میفرستم)
استاد منو همسرم سالِ ۹۴ هفته ای ۳۰ هزارتومن پول بیشتر نداشتیم ولی الان با آموزشای شما مخصوصا روانشناسی ثروتِ ۱ که خریدیم ماهی ۷ میلیون تومن داریم و ۲/۵ میلیون تومن هم اجاره ی خونه میدیم من کارم فارکس هست و سرمایم که بالاتر بره درآمدمم بالاتر میره و خداروشکر راضی هستم و هر روز دارم بیشتر پیشرفت میکنم واقعیتش ۳ سال زحمت کشیدم تا تونستم این کار و یاد بگیرم تا بتونم روی روانم مسلط بشم تا بتونم کنترلِ احساساتم و دستم بگیرم و معاملاتِ خوبی انجام بدم و شاید براتون جالب باشه بدونید کارِ ترید ۱۰ درصدش اون تحلیل هایی هست که انجام میدیم و ۹۰ درصدش مدیریتِ خود و مدیریتِ سرمایه هست که شما دارید روانشناسی و مدیریتِ خود رو آموزش میدید، واقعا شما و آموزه هاتون خیلی به من توی شغلم کمک کرد اگه شما و این مواردی که فرمودید نبود هیچوقت یه معامله گر نمیشدم که بتونم به راحتی با آزادی زمانی و مالی و مکانی برسم و در هر جا که بخوام کار کنم
استادِ عزیزم این همه موارد و خدمتتون گفتم که بتونم این حرفِ آخرم و بگم:
استاد این همه اتفاقاتی که برای منو همسرم از ۱۰ سال پیش تا الان بوجود اومده در اثرِ فرکانس ها و باورهای خودمونِ یه نگاه به اتفاقاتی که نوشتم اگه بندازید متوجه میشید که همشون یک جنس و دارن و هر بار که خواستم با تغییرِ محلِ زندگیم اون اتفاقات و نبینم دوباره از اون بدترش برام بوجود اومده اینجاست که به این حرفِ شما میرسم که فرمودید با تغییرِ شرایطِ بیرونی شرایط هیچ تغییری نمیکنه و باید از درون خودمون و باورامون و ففرکانسامون و مدارمون تغییر کنیم.
استاد واقعا شما درست فرمودید که با تغییرِ سیستمِ حکومت اصلِ موضوع تغییر نمیکنه،در واقع این حکومت نیست که زندگیِ ما رو تحتِ تاثیر قرار میده و گرنه منو همسرم توی همین شرایط زندگی میکنیم و از هفته ای ۳۰ هزارتومن به ماهی ۷ میلیون تومن درآمد نمیرسیدیم،همسرم که توی مطبش بیمارانی که هستن و مداوا میکنه و مثلِ بنگاهیا نیست که بادلالی خونِ مردم و تو شیشه کنن یا مثلِ مغازه دارا نیست که هر روز قیمتِ اجناس و ببرن بالا یا مثلِ صاحب خونه ها نیست که هر سال برای اینکه قیمت و بالا ببره مستاجر و بندازه بیرون!!!!!یا خودم که دارم از فارکس پول میسازم حقِ هیچ فردی رو ضایع نمیکنم یا چیزی رو نفروختم که گرونفروشی کرده باشم من دارم تو بزرگترین مارکتِ جهان کار میکنم و رقابتم با بزرگترین بانکها و هج فاند ها و موسساتِ جهان هست و این شغل به هیچ کسی ضربه نمیزنه.
استاد میخواستم بگم مردممون باید عوض بشن تا این کشور تغییر کنه اونجا که صاحب خونه ها یا بنگاهی ها برای سودِ خودشون به ما دروغ میگن ،آیا اینا مردم هستن یا حکومت؟اونی که دروغ میگه اونی که گرون فروشی میکنه اونی که رحم نداره به همنوعِ خودش اونی که روزِ تعطیل ساخت و ساز میکنه و نمیذاره مردم استراحت کنن مردم هستن این مردم باید عوض بشن و گرنه اینا آمریکا هم بیان آمریکا رو هم همینطوری میکنن من و همسرم میدونیم که با این مردم جای ما توی ایران نیست و بهتره که روی خودمون کار کنیم و از این کشور بریم البته میدونم که باید برای اینکه با این نوع همسایه ها و افراد روبرو نشم اعراض کنم و بیشتر روی خودم کار کنم.
یادم رفت بگم استاد خوشتیپ شدی امیدوارم سلامت و سربلند باشی.
سلام استاد عباس منش عزیزم و مریم خانم عزیز خداقوت، اول از همه خدا رو شاکرم به شدت که با شما آشنا شدم امروز دقیقا 200 روز هست که من عضو سایت شدم و قبل از اینکه وارد سایت بشم با شرکتی که کار میکردم وویسهای رایگان توحید وخلق باور شما رو تو واتساپ برامون تو گروه کاری گذاشتن و من وقتی گوش دادم واقعا به دلم نشست صدا و محتوای این فایل صوتی و بعد اون فایل رو برای دوستانم فرستادم چون خوشم اومده بود و یکی از دوستانم که با شما پیشتر آشنا بود گفتن شما این وویس رو از کجا آوردید چون ایشان استاد بنده هستن و من براشون توضیح دادم از اون روز به بعد من روز به روز بیشتر و بیشتر شیفته شما مخلوقات محبوب خدا شدم و بعد چند هفته دوستم پیشنهاد کرد که تو سایت ثبت نام کنم و از ۲۵ بهمن ۱۴۰۰ عضو سایت شدم و از اون روز کلی فایل رایگان گوش دادم و سعی میکنم که تمرکزم روی خواسته هام باشه و کانون توجه ام رو کنترل کنم احساس میکنم مدارم هر روز در حال تغییر هست هر وقت احساس ناخوشایندی دارم فایلهای شما رو گوش میدم و حالم عالی میشه و انگیزه میگیرم و کارهام رو انجام میدم و اتفاقات خوبی بعدش میفته که سورپرایز میشم مثلا یه چیزی یا اتفاقی دوست دارم بیفته و تو دلم با خدا نجوا میکنم و سریعاً اجابت میشه مثل قضیه جا به جایی محل زندگیم و برگشتن به شهر محل زندگیم بعد ۱۱ سال و پیدا کردن شغل جدید برای همسرم در این شهر که فکر میکردم محال باشه بعد ۱۱ سال یه روز عصر همین طور خودمونی از خدا خواستم گفتم خدایا من خیلی دوست دارم به شهر زادگاهم برگردم و نزدیک خانواده ام باشم ولی از دست من کاری بر نمیاد فقط خودت میتونی باورتون بشه همین رو گفتم شب رفتیم بیرون دوست همسرم ما رو دید و پیشنهاد کار رو در شهر زادگاهم داد و الان نزدیک یکماهه ما اومدیم شهر جدید پیش خانواده ام بعد ۱۱ سال و تو این چند روز هم به خاطر این اتفاقات توکشور خیلی پیش خودم میگفتم کاش استاد عباس منش میومدن و چیزی میگفتن چه طور خودمون رو آروم کنیم اصلا طبق قانون جهان هستی چطور برخورد کنیم دو روز پیش خدا رو شکر به این فایل هدایت شدم و واقعا یکه خوردم گفتم قربونت برم خدا که هر چی طلب میکنم سر راهم میگذاری البته من خدا رو شکر خیلی پیگیر اخبار و حواشی نیستم تلویزیون نمی بینم ولی تو خانواده خودم و همسرم در مورد این طور قضایا صحبت میکنن ولی واقعا من هم به این قضیه به صراحت ایمان دارم که به هر چی فکر و توجه کنی بیشتر وارد زندگیت میشه به قول قدیمیا از هر چی بترسی سرت میاد و من خوشبختانه پی این مسائل رو نمیگیرم و از وقتی که با شما استاد عزیزم و طرز نگرش و قانون جهان آشنا شدم روز به روز آرام تر و زندگیم بهتر شده انشالله طی روزهای آینده اتفاقات عالی که منتظرشم بیفته میام مجدد کامنت میذارم ایکاش به جای تمرکز بر پوشش ظاهر افراد بر هر آنچه که بر چشم ظاهر و باطن ما پوشش گذاشته که نتونیم زیبایی ها رو ببینیم بیشتر توجه کنیم به امید اون روز که حال تک تک مردم جهان مخصوصا مردم سرزمینم عالی باشه و همشون از زندگی لذت ببرن در کنار هم. استاد عزیزم سپاسگزار وجودتونم و خیلی دوستتون دارم 💐💐♥️
سلام وقتتون زیبا وسرشار از بهترینها.
یک دنیا بابت این فایل فوق العاده مفید وباارزش ممنون وسپاسگزارم . توی این مدت درشرایط ایران خب منم خیلی سعی میکردم از این مباحث خودم رو دور نگه دارم وهیچ نظری ندم وسکوت کنم هرچند که خیلی سخت بود چون من در یکی از بازارهای جزیره کیش غرفه دار هستم وخب بالطبع داخل بازارو کسبه این موضوعات زیاد مطرح میشه واین اتفاقات اخیر هم متاسفانه به دوستان خوراک سمی رسونده بودو همکاران متاسفانه باولع انواع اقسام این سمهارو به گوش جان وذهنشان میل میکردند که خب من طبق آموزه هام وتعهدی که به خودم وزندگی دونفره خودم ومادر بزرگوارم دارم الان دوساله کلا هرچیزی که بخواهد ذهن من رو درگیر بکنه از اهدافم دورم بکنه ازش فاصله میگرم اونم کاملا بااحترام که به کسی هم خدای نکرده بی احترامی نکرده باشم وجالبه که بزرگوار بدونید من از اول این داستان که الان نزدیک به یکماه شده تقریبا بجای این که اخبار ببینم وخودم ووارد یه بحثی بکنم که هم به خودمو زندگیم هم به اطرافیانم استرس وارد کنم شروع کردم به قرآن خودن وروزی ۵۰ تا آیه قرآن مجید رو با معنی فارسی میخونم وکلی حال خودم رو با خوندن کلام خدا تسکین میدم وسعی میکنم انرژیم رو ببرم بالا تا بتونم به اطرافیانم که توی این روزا به گفته خودشون حالشون خوب نیست باانرژی خوبی که دارم انرژی بدم وامیدوارانه حالشونو برای چند دقیقه خوب کنم وازشون رد بشم. واین فایل رو که از دیشب از شما استاد بزرگوار گوش دادم وامروز هم با مادر عزیزم گوش دادیم دوباره کلی بهم انرژی داد ومتوجه شدم اوکی راهم درسته وخلاصه کلی از حرفای مفیدتون انرژی گرفتم خدا خیرتون بده وبرای خودتون وخانواده گلتون از خدای بزرگ ومهربان وبخشنده عالیترینها وبهترینهارو خواستارم چون شماعزیزان لایق بهترینها هستید.
موفق وپایدارو باعشق باشید.
زهرا مینوچهر.
به نام خدای معجزه ها
سلام به همگی
خدا رو شکر میکنم که به الهامی که بهم شد گوش کردم و اومدم مجددا این فایلو نگاه کردم چون
از پارسال که این فایلو دیدم خیلی درکم بیشتر شده نسبت به قانون!
خدا رو شاکرم که منو به این مسیر زیبا و توحیدی هدایت کرد و بهم کمک کرد که ثابت قدم باشم و ادامه بدم
استاد توی این فایل چندین بار به این آگاهی اشاره کردین که من جدیدا در مدار درکش قرار گرفتم:
“ما هر کدوم تو یه دنیای مجزا داریم زندگی میکنیم. اون دنیای مجزای من توسط من داره رقم میخوره، دنیای مجزای تو توسط تو داره میخوره
و
شرایط زندگی منو اتفاقات زندگی منو که بقیه رقم نمیزنن، باورها و کانون توجه من داره رقم میزنه”
هیچ ربطی ندارع که تو یه خانواده ی نامناسب یا یه کشور نامناسب بزرگ شده باشی، اگه بتونی ذهنتو کنترل کنی و به زیبایی ها توجه کنی جهان به صورت طبیعی تو رو از اون شرایط نامناسب دور میکنه و به زیبایی های بیشتری هدایت میکنه(دقیقا مثال بارزش زندگی شما هس)
قانون دقیقا در سمت مثبت و منفی به یه شکل عمل میکنه
تا مادامی که توجهت رو نازیبایی ها باشه، نازیبایی های بیشتری در تمام جنبه های زندگیت تجربه میکنی
ولی اگه توجهت بیشتر مواقع روی زیبایی ها بیزاری، جهان مرتبا زیبایی های بیشتری بهت نشون میده
منم قبول دارم اولش سخته آدم بخواد کانون توجهش و ذهنش رو کنترل کنه ولی به مرور که تمرین کنه، بهتر میتونه عمل کنه و پاداش ها هم به کسانی داده میشه که تقوا پیشه میکنن
استاد من همون اوایل که ازتون شنیدم که نباید در مورد ناخواسته و نازیبایی های زندگیمون حرف بزنیم انصافا خوب تونستم عمل کنم چون الان علاوه بر اینکه اصلا در مورد ناخواسته ها حرفی نمیزنم، موقعی که میخوام حرفی رو بزنم اولش توی ذهنم بررسی میکنم که این حرف مفیده زدنش یا فقط میخوام یه حرفی زده باشم.
اینم مهارتی بوده که به مرور تونستم کسب کنم و بابتش خدا رو سپاسگزار.
استاد از شما هم تشکر میکنم که قانون ثابت جهان رو برای ما شاگرد های فراموش کار مرور کردین
برای همگی فزونی در مال، احساس، سلامتی و همه چیز های خوب رو از خداوند یکتا خواستارم
به نام خدای زیباییها باسلام خدمت استادعزیز ومریم جان
من میخواستم درباره تجربیاتی که داشتم توی زندگیم برای توجه وتمرکز برناخواسته ها باشما عزیزان درمیان بگذارم
ماتوی آپارتمان زندگی میکنیم وهرواحدی دوسه تابچه کوچک دارند وصبح زود بچه هامیومدندپایین توی محوطه به سروصداکردن
ومن ازصدای جیغ بچه ها حالم خیلی بدمیشد اعصابم بهم میریخت نمیتونستم تحمل کنم میرفتم باهاشون دعوامیکردم درخونه شون میرفتم بامامانشون دعوا وبحث میکردم واین حالمو بدترمیکرد همش استرس وحال بد وتپش قلب میگرفتم ،تازه ازاون طرف بچه های خودم وشوهرم دعوام میکردند که چرامیری حرف میزنی ،دعوادرست میکنی
خلاصه مامستاجربودیم وهرخونه ای که عوض میکردیم همین بساط واتفاقات بازهم بودند
وتاینکه خداروشکر این فایل که هدایت من بود
را دیدم وفهمیدم که همه این اتفاقات بخاطر فکرخودم بوده وکس دیگه ای مقصرنیست تصمیم گرفتم که فقط روی نکات مثبت بچه ها وهمسایه ها تمرکزکنم حالمو خوب نگه دارم به خوبی با بقیه ارتباط برقرارکردم وخداروشکر بوه ها سرساعت خاص میاندپایین وخودشون رعایت میکنند بدون اینکه من بخواهم چیزی بگم واعصابمو خورد کنم
الان توی خونه ی خودمون ساکن هستیم وخداروشکر همسایه های عالی ،بچه های خوب ومحیط زندگی ارام را خدابرام رقم زده
هرروز شکرگذارخداهستم بخاطر موقعیتی که دارم وازهمه مهمترآرامشی که هم برای خودم وهم برای شوهروبچه هام باتمرکزبرخوبیهاوزیباییها بوجود آوردم باتغییر افکارم
وشکرگذارخداهستم بخاطر وجود استادبزرگوارم ومریم جان وهمچنین دوستان عالی که توی این خانواده بزرگ هستند خداطول عمر وسلامتی به همه بده ممنون
درود خدمت استاد عزیز و مهربان،امیدوارم که حال دلتون خوب باشه که حتما همین هستش،استاد عزیز من به تک تک سخنان شمادر مورد هر موضوعی ایمان دارم،چون خودم تجربه کردم،بنده هم مثل شما تو یه خانواده بسیار منفی بزرگ شدم و منبع انرژی منفی هستن،از اونجا که من دوست داشتم این حس بدی که بخاطر گذشتم واطرافیان دارم رو تغییر بدم دنبال تغییر این حس به حس خوب بودم اما نمیدونستم چطور،تا اینکه بعد ازدواج از طریق همسرم با سایت شما آشنا شدم،قبل از اینکه با سایت شما آشنا بشم،خودم میخواستم یه راهی وپیدا کنم برای تغییر این حس خوب،ولی موفق نمیشدم وخسته میشدم واعصابم خورد میشد،تا اینکه با خودم گفتم که وقتی انسان مریض میشه خودش که خوش رو درمان نمیکنه یا اینکه اگه دست یا پا آسیب میبینه خودش که درمانش نمیتونه بکنه،حتما باید دکتر بره،حالا چه برسه به روح که درمانش واجبتر از جسمه،چون اگه روح سالم باشه جسمم حتما سالمه،تااینکه پروردگار من رو از طریق همسرم به سایت شما هدایت کرد،استاد من چند مورد در رابطه با توجه به خواسته ها ونا خواسته خدمت شما ودوستان عزیز عرض کنم:
1-در مورد همسرم که واقعا همون خصوصیاتی که تو ذهنم بودو بهشون توجه میکردم رو الان همسرم داره و واقعا از خداوند بابت این نعمت سپاسگزارم
2-در مورد فرزند که تو ذهنم یه پسر با خصوصیاتی که تو ذهنم هستش فکر میکردم وانگار خدا از قبل بهم داده وباور داشتم که خدا بهم پسر میده و واقعا هم همینطور شده والان یه کوچولوی سالم تو راه هستش وتو همین ماه مهر بدنیا میادواسمش رو هم رایان گذاشتم که خودم بهش میگم رایان خان،که واقعا ازخداسپاسگزارم
3-در مورد شغلم بگم خدمتتون که دوست داشتم به شهر خودم منتقل بشم که از طریق دستان خداوند به راحتی هرچه تمام تر انجام شد وحالا میخوام دوباره بخاطر شرایط الانم برگردم به محل قبلیم،که مطمئنم بر میگردم
من به صحبت استاد عزیز که اگه به چیزهای بد یا خوب توجه کنی از همون جنس وارد زندگیتون میشه واقعا ایمان دارم و بخاطر همین جمله طلایی سخنان استاد رو باور داشتم و دارم وتا الان با خواست خدا موندم توسایت وخواهم ماند، من توجه به ناخواسته هام بیشتر از خواسته هامه که چند موردش رو خدمتتون عرض میکنم،هرچند که مثبت نیستند. اما استاد فرمودند هم تجربه توجه به ناخواسته هاتون رو بگید هم تجربه توجه به خواسته هاتون:
1-من رو سالم بودن ماشین خیلی حساسم البته بودم الان با هدایتهای استاد عزیز یکم بهتر شدم،همیشه به خراب شدن یه قسمت ماشین فکر میکردم و دقیقا همون جا خراب میشد تا اونجایی که مجبور شدم کامل اون قسمت رو عوض کنم بعضی وقتا میخواستم بفروشمش که ذهنم آزاد شه وراحت شم،چون تمرکزم رو میگرفت، دوستان چقدر بحث زیاد وهر چی مینویسی یهو یه مبحث دیگه توذهنم میاد که اینجا بحث کمبود و بحث محدویت به میان میاد که رو اینا خیلی ذهنم مقاومت داره که جای بحث نیست
2-یکبار که حسم خوب نبود تو خونه یهو شیشه توستر،بخدا بدون اینکه کسی دستی بزنه یا حتی نزدیکش بشه شکست و من اونجا گفتم این بخاطر احساس بد و توجه به ناخواسته ها میتونه باشه،حالا درست یا غلطش رو نمیدونم
توجه به ناخواسته ها زیادن ولی نمخوام زیاد در موردشون صحبت کنم.
استاد عزیز شما یه جایی فرمودین که ثروت فقط پول نیست،پول یک قسمت ثروت محسوب میشه،به همراه پول روابط، هم رابطه با حق، رابطه با خانواده منظورم همسر وپدرو مادر وبرادر وخواهر وفامیل،
رابطه با همکارو اجتماع، سلامتی هستش.
استاد عزیز خدارو شکر من از لحاظ روابط چه با همسرم چه با خانوادم عالیه،روابط اجتماعی هم خوب به بالاست که اگه ایرادیم هست مشکل خودمم که دقیقا بر میگرده به همین توجه کردن به ناخواسته ها،از لحاظ سلامتی خداروشکر باورزشی که میکنم و باتوجه کردن به سالم بودن وتوجه نکردن به بیماری سالم سالم هستم،اما یه ایراد بزرگ که دارم اینکه بخاطر اینکه خیلی به پول فکر میکنم البته به قول استاد کمبود پول ،زندگیم رو تحت شعاع خودش قرار داده و حسم خوب نیست وخیلی نجواهای شیطانی تو ذهنم میاد وبا اینکه میدونم همش نجواس ولی هنوز نتونستم موفق شم مهارش کنم وهمیشه این مسئله باعث شده که حسم خوب نباشه با اینکه استاد گفتن که تو هر شرایطی که هستی وبا هر شغلی که داری اگه بتونی احساست رو خوب کنی به مدارهای بالاتر میری،یکی دو مسئله دیگه خدمت دوستان بگم وحرفم تمام،من سال 98تو بورس سرمایه گذاری کردم وسود خوبی کردم وبخاطر طمع پولم رو بیرون نکشیدم وکل پولم رفت واین هم بخاطر باور کمبود هستش که تو ذهن من جا خوش کرده چون این حس وداشتم که این پول بدست من نمیرسه،یه موضوع دیگه خدمت دوستان بگم اینکه بنده به گرفتن وام خیلی توجه میکنم واز این نوع جنس اتفاق تو زندگیم پیش میاد والانم دوباره افتاده،وبهم پیشنهاد گرفتنش رو دادن،واین مسئله باعث بد شدن حسم شده و واقعا ذهنم خیلی مقاومت داره وهنوز نتونستم این موضوع باور کمبود رو درک کنم که میدونم خیلی آسیب میرسونه،واقعا احساس بد خیلی بده واز خداوند میخوام هدایتم کنه به مسیر درست که از زندگی لذت ببرم چون دنیا ارزش این همه اعصاب خوردی نداره،ببخشید دوستان اگه بعضی جاها ربطی به موضوع نداشت یا اینکه جمله بندیها خوب نبود،از خدامیخوام که کمکم کنه که بتونم ذهنم رو در رابطه با مسئله ثروت و باور کمبود کنترل کنم ونتایج عالی بدست بیارم وبیام تو سایت از نتایجم برای دوستان بگم،بازم ببخشید که وقت دوستان رو گرفتم،امیدوارم که همیشه حال دلتون خوب باشه که اگه باشه بقیه چیزهای خوب خودشون میان،به امید دیدار دوستان هم فرکانسی،دوستتون دارم عزیزان
بنام خدا
سلام و درود به بهشت همیشه جاویدانم!
بهشتی که درسهایش هر ثانیه برای من یادآور سعادتمندی دنیا و آخرت هست..
سپاسگزار استاد عزیزم میباشم.که با هدایت پروردگار این نشانه رو روی سایت بینظیرش قرار داد،تا ما رو متاهدتر’کند برای تاهدمون در اینراه راستی و درستکاری..
….
حدودا چند روزیه بازم یه تضادی به ظاهر ناجالب و پیش افتاده توی روابطم پیش اومده.
جوری که حالمو خیلی دگرگون کرده بود..
که گفتم خدایا تو خودت بدادم برس من باید چکار کنم …
چون میدونستم این تضاد داره درسهایی رو بهم نشون میده.و من مورد ازمایش پروردگارم قرار گرفتم..ببینم آیا از درسهایی که طی این مدت یاد گرفتم…آیا میتونم توی عمل انجامش بدم یا نه!
خیلی برام رنج آور شده بود..ولی سعی میکردم که قانون رو از یاد نبرم.با هر طریقی بود تونستم یکم هی بهتر بهترش کنم.
دقیقا قبلا اگه این مورد برام پیش میومد بجاهای خیلی باریک کشونده میشد..
این وسط الله اکبر از نجوا…یحرفهایی بهم میزد..یه صحبتهایی میکرد..که فقط داشتم میگفتم…خدایا این ذهن چقدر آشوبگره..
وقتی تو این فضاها قرار میگیرم..بیشتر ذهنو درک میکنم.که چه اشوبگریه..فقط میخاد کاری کنه که تو بیشتر حمله ور بشی..
تا عصر این شخص.رفتارش بیشتر شد..تنها کاری که کردم گفتم خدایا تو بهم کمک کن من عاجزم.من نمیدونم چکار کنم.تو خودت بهم کمک کن..
به لطف خدا یه اتفاقی این وسط باعث شد..حدودا چند ثانیه طول کشید..باعث شد که این مورد از من دور بشه اینم به روش ناجالب.که دست و پا میزد..
…..
دیگه به راه بن بست رسیده بودم.دیگه راهی نداشتم.نه میتونستم باهاش درگیر بشم..اصلا در ،مورد این شخص و کاراش، دهانمو باز نکردم.حقیقتا یکم عاجز شدم..ولی گفتم خدا تو بهم بگو.من الان چکار کنم..که این اتفاق افتاد..و اون شخص فقط داشت تقلا میکرد!
استاد عزیزم.!نمیگم خیلی خوبم تو قانون.چون ذهن همیشه در حال انجام کارش هست..
جاهایی یه فتنه هایی میده..همون لحظه مات و مبهوت میشم از وسوسه هایی که میکنه
خیلیم سخته که بخای تو اون شرایط خودتو بکشونی بیرون..
این وسط نجوا.و وجود الهی درگیره..خیلی شدیده..انگار تو جنگ بزرگی قرار گرفتی.حالا باید بتونی اونو بنفع خودت تموم کنی…
تنها کاری که کردم اعراض و چفت دهنمو بستم.دقیقا این فایل مهر محکمی بر قلبم زد..که اگه در موردش صحبت کنی.بشکل مختلف از طریق ادمهای دیگه این موضوع برات تکرار میشه…
تنها کاری که انجام باید بدم..همینه کنترل ذهن..در مورد چیزهای جالب زندگیم.و نعمتهایی که دارم صحبت کنم و در موردش سپاسگزاری کنم…
دقیقا تایید خداوند رو بعد از اعراض دیدم با واضح و بسیار دقیق…
……
…
خداوند خودش بکمکم اومد..بواضح با چشمم دیدم…که گفتم خدا تو بهم کمک کن.من دیگه ناتوانم.
این موضوعات خیلی توی دورانی که داشتم روی خودم کار میکردم،(بحث روابط)،’ توسط اطرافیانم برام پیش میومد.که مشکل از خودم بود کم کم تونستم کنترلش کنم.
ولی اگه من شخص قبل بودم.این تکرار و مکررات جنگ جدال تو روابط هر روز هروز بیشتر بیشتر میشد تا خودم خودمو قربانی و از بیین میبردم.
و نتایج خیلی برام مشهوده بقول شما استاد عزیز به قسم حضرت عباسم نیست..
و از زمانی که روی خودم کار کردم..و بیشتر جنگ جدال که در این مورد برام پیش میومد بخاطر شرکم نسبت به افراد بود..وابستگیهای بی مورد..و بزرگ کردنشون تو زندگیم بود..
و از موقعه ایی که شجاع شدم و تونستم روی خودم کار کنم ..و تکاملی و بسیار دقیق ..کم کم تونستم روی زیباییهای زندگیم نگاه کنم..و نمیگم خیلی خوب و سعی کردم.چون نتیجشو به وضوح دیدم..و تمرین بکار بستم..
به لطف خدا تونستم بهتر بشم و بتونم آرامش بیشتری تو درونم ایجاد کنم.
دیروز به سرگشتگی رسیده بودم..تا اونجایی که تونستم تسلیم شدم گفتم خدا تو بهم کمک کن.که دقیقا احساس کردم اون موقعه ایی که برای فرعون اون اتفاق افتاد..دقیقا برای این شخص همینجور اتفاقی افتاد..که دست و پا میزد..
گفتم خدایا اگه تو بهمون رحم نکنی ما خیلی عاجزیم.ما انسانها خیلی ناتوانیم بزرگی خداوند رو تو اون صحنه حس کردم.و حقیقتا یه حس آرامش بدستم داد..
و نکته بعد..چند تا این نمونه تضاد برام پیش اومد..یکیش خیلی برام بولد بود.
شخصی با توهین وحشتناک.که خداوند همون شب الهامشو واسم فرستاد.گفتم خدایا تو ختم بخیر کن.
همون شب انگار بین جهنم و بهشت بودم.حالا یه راه مونده انتخاب کنم.
این فرد تا تونست در مورد من شروع کرد توهین کردن.و همینجور برای خودش بافت..
چه اتفاقی افتاد هیچ کس به من حرفی نزد…خودش به اعمال کاراش رسید خدادند بهم نشون داد..
که اون درگیری برای من مایه خیرو برکت شد..
فقط گفتم خدایا..بازم ناتوانم !تو بهم کمک کن.!تو خودت منو رهبری کن.من هیچی نمیدونم..
میخام بگم..من تو این تضادهایی که برای من پیش اومد که مایه خیر و برکت برای من بود…
و بخاطر باورهای خودم بود..و باید درسشو یاد میگرفتم..
همه اینها چیزی که منو بخودش پایبند کرد..این بود که من سکوت کردم و هیچی نمیگفتم..
اینقدر اطرافیانم حرف میزدن..انگار روی من ابسرد ریخته بودن..
چون میدونستم باید زیپ دهنمو بکشم.یا کارهایی انجام میدادم.و خودمو مشغول کامنتا و سریال ها میکردم تا بتونم خودمو آروم کنم.
من سپاسگزار خداوند که این قانون زیباییش را برای ما قرار داد…
که بدونم به هر چیزی که توجه کنم از جنس اون وارد زندگیم میشه.
و کنترل ذهن همینه بخاطر همینه پاداشش خیلی زیاده..
و آگاهانه تمرکز روی زیباییهای الان زندگیم چه چیزهای خوبی رو میتونه تو اینده بزام رقم بزنه.
انشالله که اینحرفا در عملم انجام بشه..واقعا حرف تا عمل خیلی متفاوته
وقتی توی یه فشار قرار میگیرم.استاادم اون موقع معنای عملکرد رو بیشتر درک میکنم.
چون هنر عملکرده..نه حرف مفت!…
همه چیز کنترل ذهنه..از موقعه ایی که فهمیدم ورودیامو کنترل کنم.و خیلی جاها هم هست افراد دوربرم صحبت همین بحثای بی ارزش رو میکنن ..و من سکوت میکنم ..یا از افراد دوری میکنم.چقدر اون حرفها بی ارزش میشه ،برام!دیگه یادم میره..
چون زیپ دهن بستن یه هنریه که میتونه تو رو انتخاب کنه بسمت بهشت دنیوی و اخروی.
فقط کل بازی همینه که خودتون این قانون رو بارها بارها به ما یادآور میشید..
انشالله همیشه سپاسگزار داشته هامون باشیم..
زندگی یه فرصت خیلی کوتاهیه .انشالله که بتونیم عمل کنیم.خودمو میگم..که سعی کنم عمل کنم.و هر روز بهتر بتونم کنترل روی زندگی خودم و افکارمو داشته باشم.مخصوصا اینروزا دارم بصورت تمرکزی رو باورام کار میکنم.که بتونم کشتیمو به ساحل آرامش برسونم.
که فقط راهش کنترل ذهنه!چون درد و چک و لگدشو خیلی خوردم!
روزی که آرزو داشتم یه صبحی برسه..که من روابطم آرامش داشته باشه..
روزی برسه تا من تو بهشت زندگی کنم.
و روزها روزها دنبال این هدفم بودم..
که لطف خداوند شامل حالم شد..و به من عزت و جلال داد.تا من بتونم زندگی بهشت رو در همین دنیا تجربه کنم.
و خیلی خوشحال و سپاسگزارش می باشم.که یه روز دیگر را بهم داد.تا بتوانم در مکتب بهشتیم کامنت بزارم..
و بدونم با جنگیدن با بحث کردن و با غر زدن هیچی درست که نمیشه!بدترم میشه…و هر روز هروز هروز خودمو بیشتر نابود میکنم ..نابودی که من جز یه مرده متحرک نیستم..و این واقعیت جهنمو توی زندگیم توی اطرافیانم بصورت واضح میبینم.ولی تنها کار من اعراض کردن و پناه آوردن بخداوند و قرآن و این سایت و کامنتای دوستان با ارزشم..برای جاگذاری نکات بهشتیم!….تمام ..تمام…تمام…
باید قدردان لحظه به لحظه این بهشتمون باشیم..و گوش بفرما باشیم..حهاد در راه خدا ..یعنی جهاد در برابر کنترل ذهن..
کنترل ذهنی که جز وسوسه و نابودی چیز دیگری نداره.
خدایا پناه میبرم بخودت از شر شیطان رانده شده..
سلام به دوستان عزیزم
توی این چندروزه فهمیدم چقدر سایت نعمته
چقدر استاد نعمته
چقدر تجربیاتش نعمته
چقدر دونستن قانون نعمته
واقعاا چقدررر نعمت داریم که تا از دستش ندیدم نمی فهمیم چقدر با ارزش بوده :)
استاد چقدر خوب میتونه از دیدگاه قانون به موضوعات نگاه کنه و دلیل این زندگی که داره دقیقاااا به خاطر عمل طبق قوانین واضح و شفاف جهانه!
برای موضوعاتی که استاد گفت کلی مثال پیدا کردم و فهمیدم قانون داره در زندگی من دقیق و با جزئیات اجرا میشه حالا من دوتا راه دارم
یا هم جهت باهاش عمل کنم و اون زندگی داشته باشم که لایق مقام انسانه
و یا بر خلافش حرکت کنم و زندگی داشته باشم که خود شیطان اون دنیا به من بگه من از تو بیزارم!
من دارم روی خودم کار می کنم و و از خدا میخوام من رو در این مسیر ثابت قدم کنه و خدایان کنه تا راه رو پیدا کنم :))
مثال ۱:
من بچه تر که بودم ،دندونایه نیشم از روی لثم در اومده بود وپسرخالم که همبازی بچگیمه و همسن خودم هروقت منو میدید بهم میگفتی دراکولا و …
من همیشه ناراحت میشدم و کلی دعوا راه مینداختم که چرا به من میگی دراکولا و این بی ادبیه و…
اما فایده که نداشت هیچ بلکه وقتی میدید من دارم حرص میخورم خوشحال ترم میشد و با انگیزه تر اینکارو انجام میداد!
(نتیجه عمل بر خلاف قانون)
اما زمانی که من خودم حساسیتمو کم تر کردم و دیگه هیچ اهمیتی به این حرفاش ندادم انقد روتین و آروم آروم این رفتارش تغییر کرد و تو مدت خیلییی کمی به صفر رسید که الان بعد از دوسال تازه به خودم اومدم و اصلا یادم رفته بود که یه روزی همچین رفتاری با من داشت!
(نتیجه عمل طبق قوانین)
مثال ۲
این مثال بهترینم مثالیه که من تو زندگیم میتونم بزنم و نشون میده چقدرررر دقیق قانون داره با جزئیات به رفتار های ما فیدبک میده
ما یه همسایه پایینی داشتیم که حداقل هفته ای یک بار پارتی میگرفت ، مشکل ما با پارتی گرفتنش نبود مشکل ما با صدای بلند موزیکش بود
و بلندگوشم دقیقا زیر تخت من بود و تایم خواب من تازه مهمونیشون شروع میشد و خودتون میتونید متوجه حس اون موقع من بشید(◕ᴥ◕)
خلاصهه گذشت و ما هی دعوا و جر و بحث با این همسایه داشتیم اما درست که هیچ بدترم میشد
تا این که یه بار ما دوبار به پلیس زنگ زدیم و دیدیم رسیدگی نشد و فهمیدیم دستمون به جایی بند نیست بیخیال شدیم😂😂
همین که بیخیال شدیم دیگه مهمونیاش راس ساعت ۱۲ تموم میشد و کم تر شده بود و قابل تحمل بود
همه چی اوکبود تا این همسایه رفت
و بعدی اومد جاش
و دوباره همون اش و همون کاسه 😂
دوباره پارتی و صدای بلند و..
ما اون اول یکم بهشون گفتیم دیدیم گوش نمیدن بیخیال شدیم و به محض بیخیال شدن ما اونام دیگ مهمونی نگرفتن اما دقیقا حرف استاد شد
این همسایه از قبلی بد تر بود😀😂😂
این همسایه دوتا سگ داشت که کافی بود با آسانسور از واحد اینا رد شدی تا جوری پارس کنم که تن و بدنت بلرزه😂😂
خلاصه درگیری ما با این همسایه سر سگش بود..
گذشت و گذشت و این همسایه ام رفت و همسایه جدید اومد
چون ما بیخیال مهمونی شده بودیم این همسایه خیلی همسایه خوب و آرومی بود اما میتونید حدس بزنید وقتی برخلاف قانون پیش بری چی میشه دیگع؟
•این همسایه هم سگ داشت!•
با این مثال دقیقاااا بهم ثابت شد وقتی استاد میگه با هرچی بجنگی موندگارت تر میشه برام ثابت شد
تا زمانی که با صدای بلند میجنگیدیم حتی زمانی که همسایه رفت و بعدی اومد نه تنها اون مشکلو داشت بلکه مشکلاتمون بیشترم شده بود
و زمانی که بیخیال شدیم و سعی کردیم احساسمونو خوب نگه داریم تمام اون مشکلات دمشونو گزاشتن رو کولشون و رفتن
و زمانی که دوباره قانون یادمون رفت و درگیر شدیم حتی با اینک یه آدم جدید اومده تو ساختمون اما بازم همون مشکلی داره که ما باهاش درگیر بودیم
یعنی حتی فکر اینک آقا جان،ادم جدید اومده اما دقیقاا همون مشکلی داره که ما باهاش درگیر بودیم بهم ثابت میکنه که
اهمیتی نداره تو چی میخوای به هر اندازه که برعکس قانون حرکت کنی به همون اندازه زیر چرخ دنده له میشی!
اگر به صدای بلند همسایه توجه میکنی اون دوباره وارد زندگیت میشه حتی اگر همسایتون عوض بشه!
این قانونه
به هرچی توجه کنی وارد زندگیت میشه!
..
من همیشه دوست دارم یه بار با دوستم برم ویلاشون سمت تبریز
اولین بار که با خانوادم مطرحش کردم،خیلییی مخالفت کردن دلیلشم این بود که
•من باور نداشتم خانوادم اجازه میده من برم•
و چون برخلاف قانون برآورده شدن خواسته ها عمل میکردم نتیجه عکس میگرفتم اما نمی پذیرفتم که مشکل از منه فکر میکردم مشکل از خانواده منه و باهاشون میجنگیدم و هرروز ناراحت تر و عصبی تر میشدم
اما امسال بدون اینک بجنگم به پدرم گفتم میشه برم؟ و اونم چند ثانیه فکر کرد و گفت برو!
چرا؟
۱من جنگیدن تموم کردم
۲ من امسال باور داشتم که قطعا پدرم اجازه میده که برم چون من دختر مستقلین!(ناخودآگاه)
و نتیجه عمل به قوانین شد تجربه تجربیات دلخواهم 😀😀
چقدررر عمل به قوانین سادس و وقتی که فیدبک درست به خاطر رفتار طبق قانون میگیری بهت میچسبه😀
..
من همیشه دوست داشتم تنها بیرون برم
من عاشق استقلال و به خودم متکی بودن بودم
دلم نمیخواست آویزون خانوادم بشم تا منو ببرن بیرون و…
اولا باهاش میجنگیدم
داد میزدم
گریه می کردم
بحث می کردم
که چرا نمی زارید من تنها برم و…
اما یکم که گذشت
یکم که قانون بهتر درک کردم
فقط روی خودم و باور هام کار کردم
شرایط طوری شد که خانوادم با کلیی تشکر بهم پول میدم که با اتوبوس و تاکسی از منطقه دو برم منطقه شش
منی که خانوادم نمیزاشت تا سر محله خودمون برم!
دلیلش چی بود؟؟
توجه به نکات مثبت خانواده
باور لیاقت و
خورد خورد مستقل شدن!
اینها مثال هایی بود
که من الان از هم جهت بودن با قانون یا برعکس قانون عمل کردن و فیدبک هر کدوم یادم بود و براتون نوشتم
عاشقانه دوستون دارم و تحسینتون می کنم و از خوندن کامنت هاتون لذت میبرم
عاشقتونم!❤️
خبرهای خوبی در راهه!❤️❤️😀
فقط یک کلام آپدیت شدم😅😉
عالی بود با این حال که کلا خودم را درگیر حواشی نمیکنم
بهترینید ❤️❤️❤️👌👌👌
راستش را بخواهید خیلی با خودم درگیر بودم که چرا نمیتوانم مثل بقیه باشم ولی الان متوجه شدم راه من درست بوده
واقعا ممنونم