دلیل نتایج پایدار - صفحه 13
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-09 05:51:142023-07-09 06:20:30دلیل نتایج پایدارشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم سلام مریم جونم
استاد چه هیکلی هر بار میبینمتون لذت میبرم چقدر خوشگل شدین ماشینتون هم خیلی بهتون میاد عالی هستین شما حرفاتون دقیقا حق هست
مریم جون من درخواستم از شماست داخل دوره قانون سلامتی استاد خیلی خوب وزن کم کردن و به این هیکل عالی رسیدن ولی شما از اول به دید من خوش هیکل بودین و هستین یعنی وزن شما تغیری نکرد مریم جون میشه شما هم راجع به شیوه زندگی و غذاتون در دوره قانون سلامتی بگید که چجوری بدون اینکه خیلی وزن کم کنید این شیوه رو ادامه میدید،
استاد عزیزم و مریم خانم زیبا ازتون سپاسگذارم
سلام استاد جان و خانم شایسته عزیزم
من چند تا از دوره های شما رو دارم و همچنین دوره قانون سلامتی
من دوره قانون سلامتی رو دو ماه بعد از زایمان سومم شروع کردم و نتایج عالی هم کسب کردم با اینکه به پسرم شیر میدم من بالای 18 کیلو وزن کم کردم و موهای زاید بدنم کمتر شدن و خوابم خیلی خوب شد و صبح ها سر ساعت بیدار میشدم و لکه های پوستیم کمرنگ شدن و حتی بعضی هاش هم از بین رفتن و ….
خدا رو شکر منم مثل استاد بیماری خاصی نداشتم و همه بهم میگفتن و میگن که خیلی لاغر شدی و لاغری بهت نمیاد ولی من سعی میکنم که بهشون توجه نکنم یکمی ذهنم در ابتدا درگیر میشد ولی زود جلوی نجوای ذهنم رو با نتایجم میگرفتم
از لحاظ مالی هم من چند وقت روی باورهای ثروت ساز کار کردم و میکنم البته هر روز نبوده ولی باز هم خدا رو شکر رشد داشتم حالا بعضی روزها بیشتر بوده و بعضی مواقع که عمل نکردم کمتر رشد کردم و الان دارم دوره دوازده قدم رو کار میکنم
در مورد سوال دوم : بله من هم بعضی مواقع بوده که به قانون عمل نکردم و از مسیر منحرف شدم من از وقتی که لاغر شدم باز هم همون سبک غذایی رو دارم یعنی دو وعده غذا در روز میخورم ولی در این دو وعده غذاهایی که با قانون سلامتی تعارض داشتن رو هم میخوردم وزنم تغییر خاصی نکرد کلا بین ( 52 تا 54 کیلو ) بودم ولی بدنم و صورتم جوش زد و لکه های پوستیم پر رنگ شدن و صبح ها زود از خواب بیدار نمیشم.
ولی از امروز به خودم تعهد میدم که در همون دو وعده که غذا میخورم به هیچ عنوان چیت دی نداشته باشم و بعد از اینکه پسرم رو از شیر بگیرم دیگه کلا یک وعده ای باشم.
یکسری شرایط پیش اومد که من از مسیر منحرف شدم مثلاً ما رفتیم مهمونی برامون غذایی که پختن ماکارونی بوده که با قانون سلامتی در تضاده و من هم بخاطر اینکه رودربایستی که داشتم میخوردم و ….
میدونم که مقصر خودم هستم اگر من به خوبی روی خودم کار میکردم مطمئنا روزی که ما مهمونشون بودیم میزبانی یه غذا متناسب با دوره قانون سلامتی برامون تهیه میکرد.
سوال سوم: چون نتایج براشون عادی میشه یا به قول خود استاد فکر میکنند که دیگه راهشو یاد گرفتن هر وقت اوضاع خراب شد برمیگردن دوباره از قانون استفاده میکنند.
خدا رو شکر بخاطر این فایل فوقالعاده
استاد ازتون بسیار سپاسگزارم.
سلام استاد گرامی و خانم شایسته عزیز
الهی هدایتم را سپاس ، میل به تحولم را سپاس
بنظرم تعهد و پایبندی به اصل، مهمترین کاری که باید انجامش بدم، اینکه تحت هر شرایطی همون که قبولش کردم، اعتماد کردم، انجامش دادم، نتیجه گرفتم رو تکرار کنم.
من تازگی ها خودم متوجه میشم که چه زمان هایی از مسیر خارج میشم .
علامتش هم بیقراری، ناارومی، کلافگی، بی برنامگی، درگیری ذهنی و خستگی فکری، یا همون چه کنم چه کنم ؟
انگار ده ها کار برای انجام دادن دارم، ولی وقتی کارها رو لیست میکنم، متوجه میشم که کاری زیادی ندارم.
و جای شکر داره که یاد گرفتم، چطوری سریعتر از این حالت بیرون بیام.
کلا اینجور وقتا موقعیتم رو تغییر میدم.
یا فایل گوش میدم، یا به یکی از دوستان تماس میگیرم، یا برنامه و خواسته هام رو نگاه میکنم، بینشون یه هدف انتخاب میکنم، یا میرم پیاده روی و …
سپاس بابت آگاهی های بینطیر
سلام به همگی
وقتی که عنوان این فایل رو دیدم ذهنم رفت سمته همه چیز جز تعهد به بودن در این مسیر و وقتی که فایل رو گوش دادم فهمیدم که موضوع همینه ، اولش خیلی سخت بود که بیام راجب این موضوع بنویسم در واقع خود افشایی کنم یا حتی اعتراف اما حسم خیلی به این بود که بگمش که هم بمونه برای خودم و هم شاید کمکی به دوستانم بکنه.
فکر میکنم خرداد 1400 بود که من نشستم پای فایل های رایگان استاد و فقط سعی میکردم یه سری کارها رو انجام بدم مثل سپاسگذاری مثل غر نزدن و… شهریور همون سال اولین دورم رو خریدم تو همین سال و همین روزا هم یک رابطه خیلی نامناسب داشتم که بواسطه تغییر مدارم اون رابطه خیلی ساده و راحت تموم شد و بعد از یه مدتی یک رابطه جدید داشتم که تو کل اون رابطه دعوا نداشتم کلا و چند مورد خیلی ساده که بحث کوچیک بود عاشقانه بود و زیبا درآمدم اول شد فکر کنم نیم برابر بعد 1/5 برابر و بعد 3/5 برابر تو همون کاری که داشتم جوری که من خیلی راحت هم میتونستم زندگی کنم هم تفریح کنم هم کلی چیزی برای خودم بخرم و هم کلی دوره میخریدم از استاد اونم تقریبا پشت هم پولمم که کلااا برکت داشت من هی خرج میکردم باز میدیدم کلییی دیگه دارم کلی سفر رفتم از داخل و خارج کوه دشت کویر و دریا جاهایی که سال ها دوست داشتم ببینم همینجوری داشت پشت هم اتفاق میوفتاد روابط با همه خوب هر روزم بهتر میشد در کل تو تمام ابعاد داشت هر روز و هر هفته نتایج زندگیم بهتر و بهتر میشد هر روز سعی مسکردم بیشتر ادامه بدم بیشتر حالم رو خوب نگهدارم بیشتر سپاس گذاری کنم که بخشی از نتایجشم گفتم و قشنگ حسم این بود که داره اتفاقات بزرگ و خواسته های بزرگ هم تو زندگیم خلق میشه تا اینکه رابطه عاطفی من تموم شد از طرف من چون دیدم کیفیت اون رابطه داره سقوط میکنه و این رو نشونه دیدم واسه اینکه حتما قراره آدم بهتری وارد زندگیم شه ( البته چند ماه تو اون حالت بودم دیدم داره بدتر میشه دیگه تموم کردم ) نمیدونم منشاش این جا بود یا درگیری تو روزمرگی باعث شد از آذر یا دی پارسال برگردم به حالت قبل یعنی تعهدی نداشتم به فایل گوش دادن تعهدی نداشتم به نوشتنش تعهدی نداشتم به سپاس گذاری و دیدن نعمت هام فکرم رفته بود رو چیا رو ندارم و یه جوری انگار نور رو گم کرده بودم و با سرعت به سمت تاریکی میرفتم بجای اینکه به سمت نور برم کم کم رفتنم تو فضای مجازی بیشتر شد مثل اینستاگرام نتایج هم شروع کرد به تغییر کردن درآمدم حدودا یه برابر کمتر شد رابطه هم نداشتم هیچ رابطه ای هم ایجاد نمیشد یا اگرم میشد داغون تر از روابط قبلیم ( همون موقع که با استاد آشنا نبودم ) چیز های کمتری وارد زندگیم میشد هزینه یا ضرر هام بیشتر شد مثلا خیلی جریمه شدم موضوع به جایی رسید که درآمدم صفر شد اصلا رابطه هم که هیچ خواسته هم که کوچیکاش نمیومد بزرگاش که اصلا ولش کنیم این قضیه بود تااا عید امسال یعنی از آذر پارسال تا عید امسال که دقیقا یادم نمیاد چیشد ولی یا فایلی دیدم از استاد یا اتفاقی افتاد اصلا یادم نیست ولی تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم دوباره تمرین کنم دوباره بقول استاد نه چیت نه هیچیه دیگه ادامه بدم و امیدوارم تا آخر عمر و شروع کردم اول از دوره ثروت 1 دوباره دیدن زندگی در بهشت و توجه به زیبایی و کنترل ذهن و… یه مدت باز هیچی نتیجه نبود ولی گفتم باید ادامه بدم ادامه دادم تا دوباره نتایج برگشت نه کامل ولی برگشت دوباره یه جا استخدام شدم دوباره حال خوب دوباره هر روز کار کردن حتی جدی تر از قبل حتی پول ثبت نام اولیه ماشین هم اومد به حسابم نشد ثبت نام کنم ولی این نبود هیچوقت ولی بخاطر کار کردن دوباره رو قانون و ادامه دادن این مسیر دوباره داشت نتایج ایجاد میشد.
و البته یکی از لطف هایی که خدا به من داشت تو اون موضولات اخیر ایران بخاطر فایل های استاد هیچ مشارکت و اعتراض و دنبال کردنی نبود و خدا میدونه اگر درگیر اون مسائل میشدم کار به کجا میکشید.
نمیدونم بگم خوشحالم یا چیز دیگه چون این میتونه برام درس بزرگی باشه چون هر موقع استاد میگفتن بزنگردید به حالت قبل من میگفتم بابااا با این همه نتیجه ( از نظر دیگران کوچیک ولی خودم نه ) مگه میشه برگردم به حالت قبل ولی دیدم آره میشه ، اگر تعهد نداشته باشی آره میشه ، اگر نا امید بشی آره میشه ، اگر ذهنت رو باز بذاری و کنترلی روش نداشته باشی آره میشه اگر ادامه ندی آره میشه و اگر زود نفهمی و سریع برنگردی چندین برابر شدن درآمدت میشه صفر، خیلی واقعا درد داره برام گفتن این حرفا اما میدونم که نیازه ، نیازه تا به این شکل یادم بمونه و اما که این اتفاقات برام بشه درس عبرت که متعهد باشم به این مسیر .
استاد من عاشق همه فایلاتونم همشون ولی یه سری هاشون هست که برای من هم درد داره و هم خیلییییی بهم بر میخوره انقدری بر میخوره که میگم انجامش میدم این یکی از اون فایل ها بود که خیلییی خیلییی زیااااد به من برخورد بر خوردنی که نه از کوچسک شدن من باشه نه برخوردن از این جهت که محمد آیا میخوای مثل قبل تعهدت رو ادامه ندی ؟ آیا میخوای دسگه تو این مسیر نباشی آیا میخوای سقف آرزوهات انقدر کوچیک باشه ؟ آیا میخوای خوشی بهت نیاد آره اینارو میخوای ؟ نه! من هیچوقت نمیخوام اینارو صبح که داشتم اینارو گوش میدادم نمیدونستم بغض باید کنم یا بخندم اما یه چیز رو میدونم که خدا باز مثل همیشه دستم رو گرفت و بهم دوباره پیامش رو نشون داد دوباره بهم گفت متعهد باش و ادامه بده من روزهای از دست رفتت رو جبران میکنم به شرط اینکه توتم ادامه بدی
عاشقتونم عاشق این جمع دوست داشتنی و فوق العاده از استاد این خانواده تا همه عزیزانم که فوق العادن
امیدوارم هممون تو این مسیر متعهدانه ادامه بدیم و هیچ وقت دست از این تعهدمون برنداریم تو هر شرایطی و اصل رو بدونیم و پایبند به این اصل باشیم تا آخر عمر
خدانگهدارتون
به نام خداوند بخشنده مهربان
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان خوبم
اما دلیل نبودن در نتایج پایدار که نمیمانیم برای من این است که
1 عمل نکردن به درک قانون چون به افکار خودمون مسلط نیستیم و قانون را نمیدانیم 2 نماندن در مسیر درست 3 ایمان و باور را زنده نکردن برای خود 4 الگوی خوب برای ذهن پیدا نکردن یعنی ورودیهای نامناسب دادن به ذهن خودم 5 خود را لایق ندیدن برای زندگی 6 خوشی زیادی درباره نتایج داشتن یعنی خوشبختی را نمیتوانم بیش از حد تحمل کنم و یادم میرفت 7 ندانستن قدر مسیر خوب بودن 8 متعهد نبودن به کاری که میکنم 9 تغییر نکردن مدام افکارمان 10 باز کردن راه شکست و مشکلات که دعوت میکنیم 11 کوچک بودن سقف آرزوهایمان 12 تشخیص ندادن اصل از فرع 13 دور نشدن از تمام لذتها و نداشتن اعتماد به نفس 14 تغییر واقعی نکردن برای پرداخت بهای زندگی 15 ترک نکردن عادتهای شخصیتی نامناسب مثل نداشتن کنترل ذهن 16 قدر ندانستن به ارزشی که میخواهی انجام بدهی
و اما مثال خودم که در قانون سلامتی بودم و بعد از مدتی اندام خوب و تعهد خوب داشتم و چقدر انرژی خوب و سرحال و خواب راحت و پوست شفاف داشتم اما بعد از مدتی وقتی این ندانم کاریهایی که الان نوشتم را انجام دادم خیلی راحت فراموش کردم و دوباره به شرایط قبل برگردم ولی امروز با کار کردن روی خوب خودم و تجربه و درک قانون وقتی روی این اصل کار کنم حتماً دوباره بدون بازگشت به نتایج پایدار خود باقی میمانم و ادامه میدهم و دوست ندارم دوباره یک تجربه بد و ناخواسته را تجربه کنم و به امید الله مهربان به وقتش به مسیر درست زندگی قانون سلامتی با جدیت ادامه میدهم
و این قاعده است که تا وقتی در مسیر درست هستی نتایج را متناسب با افکار ما رقم میخورد و باید تو همان مسیر بهتر باشیم
استاد و خانم شایسته ممنونم از این فایل قدرتمند و عالی و همه دوستان خوبم رابه خدای بزرگ و مهربان میسپارم
در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند باشید انشاالله
سلام خدمت دوستان و استاد
من. پارسال بود که همش استرس داشتم و ذهن بشدت منفی و درگیر مشکلات که هرزگاهی اتفاقات بد برام میافتاد و نمیدونستم که چرا این قدر استرس دارم و بهم الهام شد که دوره دوازده قدم رو بخرم چون مباحث قرآنی بود بیشتر با کنترل ذهن و من شروع کردم قدم اول که تموم شد و هی قدم های بعدی اصلا بعد قدم سوم من انگار داشتم تو بهشت زندگی میکردم روحم اونقدر لطیف شده بود روابطم با همه عالی شده بود و اعتماد به نفس فوق العاده و مشتریام زیاد شده بودند و درآمدم چند برابر تا آمدم قدم هشت و کم کم دیگه گفتم بلدم البته استاد هم تو یه فایلشون بود که میگفتند با یه مثلاً فکر منفی اوضاع بد نمیشه نگران نباشین و مثبت هم همینجور باید اینا زیاد تکرار بشن و منم بد برداشت کردم و چون دیگه پر شده بودم از خوبی میخواستم یکم تنوع بدم حالا گفتم یه روز تلویزیون نگاه کن ببین چجوریه یه آهنگ منفی گوش کن مگه چی میشه میگفتم ببین مثلا آدم بد ها چقدر ابوهت دارند تو فیلما و … خلاصه من کم کم دیگه فایل های شمارو کمتر گوش دادم و بعدش دیگه بعد عید کلا گوش ندادم و بهتون هم شک کردم که از کجا معلوم که این آقا راست میگه شاید راه های دیگه خوب باشد از کجا معلوم که. میگه افکار خوب اتفاقات خوب مگه میتونه علمی صد در صد ثابت کنه و اینا فقط شبه علم هستند و علم هم ثابت نکرده و تو دانشگاه هم تدریس نمیشه ول کن اصلا من افکار بد میپرورونم تو سرم ببینم اصلا چی میشه و حالم کم کم بد شد و ماه قبلی بود که ده میلیون از حسابم کلاهبرداری کردند و به. تقریبا ده روز ماشینم رو از جلو در خونه برداشتند و در حالی که قفل فرمان هم داشتم و از ماشین مشابه من هم تو کوچه چند تایی بود و بعدش چند تا اتفاقات کوچک بد دیگه اونم همش تو یک ماه خلاصه چون دیگه دوازده قدم رو هم عمل نمیکردم کنترل ذهن نداشتم همش تو احساس بد و استرس شدید بودم و همش به خودم میگفتم دیدی اینا شبه علم نیستند و راستند و استاد همه حرفاش درسته تو چرا این مسیر رو ادامه ندادی همش خودم رو سرزنش میکردم و نتونستم اغراض کنم و به بقیه هم گفتم و اونا هم همشپیگیری میکردند و من حالم بدتر میشد البته خدارو شکر لطف خدا بود که پولم پیدا شد و ماشینم هم همینجور اونم یه روزه ولی بهم ثابت کرد که قانون چقدر درست جواب میده همه هم میگفتند همش چرا تو بلا سرت میاد تو که اینهمه خوبی این اتفاق چی میخواد بهت بگه و منم میدونستم که دقیقا چرا این اتفاقات برام افتاده خلاصه این روزا همش میخوام دوباره روی خودم شروع کنم به کار کردن و این فایل بسیار بهم کمک کرد که نباید یک قدم هم به عقب برگشت و در حد یه آهنگ و تلویزیون هم نباید ورودی بد داد به ذهن
سوال بعدی هم به نظر من آدما شک میکنند به قانون و ادامه نامیدند چون اوایل ذهنشون بازه و هر چیزی که استاد میگه قبول میکنند و بعدش میرن تحقیق و تحقیقات میگه که نه اینجوری هم میتونه باشه و اون باور خوبه از بین میرم کلا
خیلی دوست دارم استاد این کامنت منو بخونه و بهش جواب بده و دربارش صحبت کنه و بگه که این جهان داره چجوری کار میکنه
خیلی ممنون از استاد
اِنَّ اَبدانَکُم لَیسَ لَها ثَمَنٌ اِلَّا الجَنَّهٌ
همانا بدنهای شما را بهایی جز بهشت نیست(امام موسی کاظم)
با نامش و به یادش
دلیلِ نتایج پایدار و ادامه دار
با سلام و درود خدمت همه عزیزانم به خصوص استاد عباسمنش گرانقدر
امروز ولادت امام موسی کاظم است. این روز فرخنده را خدمت همه عزیزان تبریک و تهنیت عرض میکنم . به همین مناسبت سخنم رو با جمله زیبا از این بزرگوار مزین و آغاز نمودم.
استاد همزمانی هایی که این روزها دارد رخ می دهد، برایم نشانه ها و کدهایی اند که تائید کننده مسیر درستی است که دارم طی میکنم.
دیروز عصر این جمله زیبا از امام موسی کاظم ، در استادیوم زیبای امام رضای مشهد توجه منو به خودش جلب کرد و برای اینکه خاطرم بماند با گوشیم از آن عکس گرفتم و مدتی به عمق و ژرفای این سخن اندیشیدم. انگار این جمله را خطاب به من گفته باشد.
اینروزها به بهانه برگزاری مسابقات ورزشی دو سه روزی رو مهمان مشهد مقدس بودیم. و دیشب در جوار بارگاه ثامن الحجج یاد شما و عزیزان سایت را زنده نگه داشتم و لحظاتی را مشغول راز و نیاز با خداوند بخشنده و مهربان و دعای خیر برای عزیزانم شدم.
یکی از چالش های من در این چند روز داشتن سبک عذایی به شیوه قانون سلامتی بود. و از این بابت دائمآ تحت فشار و توصیه دیگران بودم که این دو سه روز رو بی خیال این قضیه بشم ولی هر بار قاطع تر و خشنودتر میگفتم ترجیح میدهم چیزی نخورم تا اینکه بخواهم مثل بقیه غذا بخورم. و در برابر اصرارشان گفتم من حتی اگه خودمم بخواهم به شیوه شما غذا بخورم، بدنم آنرا پس خواهد زد و با این شیوه غذایی واکنش شدید منفی نشان خواهد داد. و اینگونه قانع شدند که دست از تلاش بیهوده برای تغییر نظر من بردارند.
وقتی دیروز عصر این جمله زیبا از امام موسی کاظم رو خوندم با خودم گفتم این نشانه ای از خداست که با من سخن می گوید و بلافاصله با موبایلم از آن عکس گرفتم تا یادم بماند.
صبج زود وقتی متوجه شدم فایل جدید اومده؛ دانلودش کردم و در مسیر رفتن به فرودگاه پلی کرده بودم و داشتم گوش می دادم. و متوجه شدم موضوع این فایل با صحبت هایی که کردم چقدر همزمانی داره!
وقتی خلبان به مسافرین خوش آمد میگفت اشاره کرد که امروز تولد امام موسی کاظم است و من بلافاصله یاد جمله ایشان افتادم و یکبار دیگر آنرا در گوشیم نگاه کردم و از این اتفاقات و همزمانی ها شوکه شدم. به همین دلیل تصمیم گرفتم در مقدمه صحبتم به این همزمانی ها اشاره کنم تا بیشتر باورهایم به پیمودن مسیر درستی که در آن قرار دارم تقویت شود و ردپایی باشد در این روز میمون و مبارک.
==============================================
زندگی آگاهانه به جای زندگی غافلانه!
می خواهم با یک کلمه کلیدی به جواب سوالات این فایل برسم. و آن کلمه کلیدی، کلمه «آگاهانه» است.
برای ما که داریم روی خودمان کار میکنیم تا کیفیت خودمان و زندگیمان را ارتقا دهیم. اجرا و عمل آگاهانه به آگاهی ها کلید رسیدن به نتایج و دستاوردهاست.
وقتی که ما بدانیم هر آنچه را که ما با فرکانس هایمان داریم به جهان میفرستیم در زندگیمان بازتاب خواهد یافت؛ آنوقت برای دریافت نعمت ها؛ ثروت ها؛ سلامتی و خلق اتفاقات خوب؛ سعی خواهیم کرد آگاهانه فرکانس خواسته هایمان را به جهان بفرستیم و مانع ارسال ناآگاهانه فرکانس های ناخواسته شویم.
اگر بخواهم سیستم جهان را با مثالی از زندگی خودمان شرح بدم کار این سیستم بگونه ایست که اگر من مثلا نهار قورمه سبزی میخواهم باید به همسرم بگویم می خواهم نهار قورمه سبزی درست کنی (درخواست کردن) و برای انجامش برنج و گوشت و سبزی و روغن و … رو تهیه و در اختیار همسرم قرار دهم (اقدام کردن) و دسترسی لازم را برایش مهیا نمودم باشم (در مدارش قرار بگیرم با ارسال فرکانس مناسبش) . آنوقت است که قورمه سبزی خوشمزه من برای نهار مهیا خواهد شد.(دریافتش می کنم)
حال اگر من از همسرم برای نهار ، قورمه سبزی درخواست نکرده باشم، آیا میتوانم انتظار خوردن قورمه سبزی داشته باشم؟
آیا اگر از همسرم بخواهم قورمه سبزی درست کند ولی مواد اولیه را فراهم نکنم ، میتوانم انتظار خوردن قورمه سبزی داشته باشم؟
آیا اگر همسرم قورمه سبزی درست کند ولی من برای نهار تشریف نیاورم، آیا میتوانم شاکی باشم چرا نهار قورمه سبزی نخورده ام؟
آیا اگر این فرایند را دائمآ تکرار نکنم، میتوانم انتظار تجربه خواسته هایم را داشته باشم؟
کار جهان اینگونه است که دائما سفارشات ما را گرفته و با مواد اولیه ای که برایش فراهم میکنیم؛ سفارشمان را تحویل می گیریم.برای همین این چرخه بی وقفه تا آخر عمر باید ادامه داشته باشد (روی خودمان کار کنیم) و اگر به هر دلیلی این چرخه را متوقف کنیم؛ نباید انتظار دریافت غذا را داشته باشیم.پس نتیجه میگیریم که در این جهان هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست!
============================================
دلیل عدم پایداری نتایج؟
دلیل عدم پایداری نتایج اینست که خیلی ها وقتی نتایجی کسب می کنند. فکر می کنند به مهارت لازم در این زمینه دست پیدا کردند و نیازی نیست دیگه روی خودشون کار کنند و از آموزشها و تقویت فرکانس هایشان دور می شوند و نتایجی که بدست می آورند مشخص و قابل پیش بینی خواهد بود. زیرا اگر یکروز نهار قورمه سبزی ما فراهم شد این به این معنا نیست که هر وقت نهار قورمه سبزی بخواهیم فراهم است! یابا یک وعده قورمه سبزی خوردن برای همیشه سیر خواهیم ماند!
باز هم ریشه این مساله بر می گردد به غفلت و ناآگاهی از ساز و کار جهان. و در یک جمله زندگی غافلانه به جای زندگی آگاهانه.
============================================
کلام پایانی
کلیدی که میخوام بهش اشاره کنم اینست که وقتی داریم روی خودمان کار می کنیم اگر:
افکارمان با عامه مردم متفاوت نیست
از تنهایی با خودمان بیشتر از بودن با دیگران لذت نمی بریم
با خودمان و جهان در صلح نیستیم
تنهاتر نشده ایم(رفت آمد هایم محدود نشده است)
و نظر دیگران بیشتر از نظر خودمان برایمان اهمیت دارد
نشانه اینست که هنوز تغییر نکرده ای دوست عزیز.یا حق
سلام به دوست ارزشمندم
مثل همیشه عالی کامنتی پرمحتوی وقابل تامل در عین سادگی پیچیده ودر عین پیچیدگی ساده
سپاسگزار خداوندی هستم که امروز مرا هدایت که به کامنت دوستان ارزشمندم
سپاسگزار حضورتم که با عشق نوشتی و من نوعی با عشق آگاهیهایش را دریافت کردم
حق نگهدارت
درپناه رب العالمین شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید
سلام و درود فهیمه عزیز
ممنونم از نگاه زیبا بینتون که برخواسته از زیبایی وجودتان است.سپاسگزار حضور دائمی و لطف و محبتتان هستم. دریافت کامنت و بازخورد عزیزانی مثل شما ، لذت این مسیر را برایم بیشتر نموده و انرژی و انگیزه مرا دو چندان می کند.
خوشحالم از اینکه مورد استفاده تان قرار گرفته است. سپاس از اینکه وقت گذاشتید و کامنتمو مطالعه گردید و نگاه زیبا و انرژی مثبتتان را بمن بخشیدی. درپناه خداوند محفوظ و سلامت و سعادتمند و ثروتمند باشی دوست عزیز.یا حق
سلام جناب زرگوشی گرامی
روز خوش و ایام به کام
به جرات می توانم بگم که کامنت شما
کامل ترین ، مرتبط ترین ، نوشته ها مرتب ترین ، قابل درک ترین از لحاظ نوشتاری با بهترین و قابل درک ترین کامنت در این فایل و فایل های پیشین برای من است .
سپاسگزارم که آنقدر شیوا و روان درس های استاد رو برای ما بازگو می کنید.
ممنون که جمله بندی هاتون قابل درک و کمترین غلط تایپی در کامنت شما دیده میشه.
احساس می کنم ریشه های باورتون به درستی و عمیق در خاک ذهن تون دویده شده و رشد کرده .
و اطمینان قلبی دارم که به زودی زود تصاعد عظیمی رو در زندگی تون خواهید دید.
بهترین ها رو برای شما و خانواده محترمتان از الله یکتا خواستارم.
لطفاً همین طور پر قدرت ادامه بدین.
یا حق ; )
سلام و درود خانم/آقای خوشبخت عزیز
چقدر این روزها از دیدن و شنیدن هر کلمه ای که با «خوش» شروع میشه لذت میبرم و احساسم منقلب میشه! خوش بخت؛ خوش دل… چه قدر این «خوش ها»، حال خوش کن اند! چه قدر این «خوش ها»، به دل می شینند! چه قدر این «خوش ها»، دوست داشتنی اند! چه قدر این «خوش ها»، مهربانند! چه قدر این «خوش ها»،…
گاهی وقتا نجواهای ذهن سراغم میاد و هزاران دلیل میاره برام تا منو از نوشتن منصرف کنه ولی کامنت عزیزانی مثل شما منو به اینکار بیشتر ترغیب میکنه و به من قدرت و توان صد چندان میده تا این نجواها را ساکت کنم.
ممنونم خوشبخت عزیز که برایم نوشتی و اینقدر به جزئیات توجه کردید. خوشحالم از اینکه کامنتم براتون مفید بوده است.
آرزو میکنم لحظه لحظه های زندگیت «خوشبختی» را احساس کنی و غرق نعمت و سعادت و ثروت باشی دوست عزیز.یا حق
درود و سپاس
همفرکانسی عزیز
بدون اغراق می گم هر روز داخل ایمیل هام جستجو می کنم که ببینم شما دیدگاه جدیدی ارسال کردین ؟
و هر بار با توجه کامل به مطالعه اش می پردازم.
مثلاً وقتی قبل از خواب دارم کامنت می خونم
( وقتی ایمیل ارسال دیدگاه شما هنوز برام نیومده، به دلیل سرعت نت)
و چشمم به کامنت شما می خوره ، دست نگه می دارم
می گم این کامنت بمونه رو صفحم صبح گوشی رو که دستم گرفتم اول کامنت این دوست گرامی رو بخونم تا روزمو بسازه ، حیفه خواب آلود بخونم و درست درک نکنم.
واقعاً تحسین تون می کنم از ته دلم ، کامنت هاتون فوقالعاده است ، مشخصه که براش وقت گذاشتین.
لطفاً بیشتر کامنت بزارین.
امیدوارم در کنار عزیزان تون و زیر سایه رب العالمین ، هر چه زودتر به خواسته ها و اهداف تون برسیم.
درود بر شما جناب زرگوشی بزرگوار
کامنت تون چه شروع زیبایی داشت
و چه پبام ارزشمندی….
گاهی از یکجمله میشه به اندازه کتابی تفسیر نوشت…
و اما چقدر قابل تحسین است
اراده ای که بر سر پیمان میماند..
بهتون احسنت میگم که در اون شرایط سخت تونستین سر تعهدتون بمونید.
و سپاس بابت توضیحات کاملتون..
سراسر غرق نور و عشق الهی باشید
سلام و درود بانوی عزیز
ممنونم بابت نثر زیبا و قلم شیوایتان.
دیروز کامنت زیبایتان را برای آقا سید حبیب خواندم و کلی تحسینتون کردم و این رابطه قشنگ، این جنس از حمایت، این جنس از دلگرمی و این جنس از محبت و عشق به همسرتان را ستودم و میخواستم برایتان کامنت بنویسم که وقت تنگ شد و باید میرفتم دخترمو از کلاس زبان میاوردم.
وقتی که جلسه کاریم یکساعت قبل تموم شد و به سایت سر زدم دیم چشم خدا برایم روشن شده است و وقتی باز کردم و دیدم از طرف شماست، دقیقا همون لحظه قبل از اینکه کامنتتو بخونم با خودم گفتم خدایا چقدر فرکانس دقیق عمل میکنه، و خداوند مهربان این فرصت رو دوباره بمن داد تا احساسم رو منتقل کنم و تحسینتون کنم و بگم شما و آقا سید زوج عباسمنشی بی نظیری هستید.
امیدوارم خوشبحتی و حال خوب سهم هر لحظه زندگیتان باشد و خداوند دائما رزق و نعمت و ثروت بی شمارش را بر سفره زندگیتان جاری کند.یا حق
هزاران سلام تقدیم شما برادر ارجمندم
ممنونم به لطف خداوند از اینکه منت بر سرم گذاشتید و کامنت منو خوندین و در لحظه اکنونِ مقدس ، احساس نابتون رو به اشتراک گذاشتن..
ممنونم از دعاهای بسیار ارزشمند و زیباتون
و امیدوارم همه این دعاهای نابی که فرمودین نمودش رو هزاران برابر در زندگی پر از سعادت و و پر از خوشبختی تون ببینید…
و چقدرررر زیاد باهاتون موافقم در این که:«خدایا چقدر فرکانس دقیق عمل میکنه»..
چرا که من مدتی پیش ایمیلمو فعال کردم برای اطلاع رسانی کامنتهای چند نفر از بزرگواران این سایت الهی
که آقای سیدعلی خوشدل ، اقای حمید امیری، خانم ها سمانه صوفی، فاطمه سلیمی، زهرا نظام الدینی ، سعیده شهریاری و شما بزرگوار جزو این دسته بودین..
و چقدر خوشحالم و باعث افتخارمه که در این راه، زانوی ادب بزنم و از شما شاگران خوبِ الهی این مسیر سبز بیاموزم…
و خداوند رو بینهایت سپاسگزارم که برای ما بندگانش مأمنی قرار داده به نام سایت عباسمنش دات کام…
که بتونیم در هر لحظه این بیت زیبای سعدی رو یادآوری کنیم به ذهن مون:
روی از خدا به هر چه کنی شرک خالص است
توحید محض کز همه رو در خدا کنیم..
خدایا غرق نعمتیم الحمدالله..
براتون سراسر نور و عشق الهی رو میطلبم*
سلام و عرض ادب مجدد خدمت شما بانوی فرهیخته
ممنونم از لطف و محبتتون بانو. هر وقت شما رو میبینم یاد یکی از خواهرهام میفتم. یه حسی یه مهربانی ای در چهرتونه که منو یاد اون خواهرم میندازه و به همین دلیل همواره احساس خوبی دارم ازین بابت.
چقدر لذت بردم از شعر زیبایی که از سعدی شیرین سخن گفتید. چقدر این غزل زیبا توحید رو قشنگ ترسیم نموده! همین دیدگاه توحیدی سبب بزرگی و ماندگاری این بزرگان در تاریخ شده است. یکبار دیگه مینویسمش تا بیشتر درکش کنم:
روی از خدا به هر چه کنی شرک خالص است
توحید محض کز همه رو در خدا کنیم…
این شعر صحبت های استاد در توحید عملی 8 رو در یک بیت بیان کرده است. و چقدر نیازداریم ظرف وجودمان رو از شرک بزدائیم و از توحید پر نمائیم. امیدوارم خداوند هدایتگرم باشد و یاریم نماید تا بتوانم در مسیرش حرکت کنم و شاگرد خوبی برای استاد گرانقدرمان باشم. ممنونم از شما خواهر عزیز که چه زیبا برایم نوشتید.برایتان همنشینی و دوستی دائمی با خداوند بزرگ آرزو میکنم.یا حق
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ
ای اهل ایمان! [در برابر حوادث] شکیبایی کنید، و دیگران را هم به شکیبایی وادارید، و با یکدیگر [چه در حال آسایش چه در بلا و گرفتاری] پیوند و ارتباط برقرار کنید و از خدا پروا نمایید تا رستگار شوید
سلاااام به استاد هااای نازنینم …دلتنگ روی ماهتون بودددیم حسابی …
خداروصدهزار مرتبه شکر برای سلامتیتون
سلااام به رفقای غار حرای من …به تکه های آینه که هرکدوم نور خداوند رو بازتاب میکنند …
درود خداااوند به این جهان مجااازی توحیدی …به غارحرای من ….
خدا این سایت و این جمع و جو رو برام حفظ کنه که احساس میکنم من یک کعبه دارم که میتونم هررووز راحت برم اونجا و طوافش کنم و یاد خدا توی قلبم روووشن بشه …
استاد قشنگم دور سرت بگردم که حتی پشت فرمون هم به فکر بچه هاتی…سرررت سلااامت…نفسست حق…هیکل بینظیرتون روی فرررم و برقرار…خداوند همیشه سایه ی شمارو روی سرما حفظ کنه …
نازنین استادم … سعیده قبل ازآشنایی با شماهیچ وقت آدم بااراده ای نبود،هیچ وقت کار هارو عالی ادامه نمیداد،همیشه ی جایی بیخیال میشد ..میگفت ولللش کن بابا!
من خودم الان این سعیده رو میبینم اصلا خوودمووو نمیشناسم خداشاهده :)))
من کجا و این همه اراده کجااا …؟ این لطف خدا و آموزش های شما و کاریزما و استادی به حق شماست که این اراده رو توی وجود من شکل داد ….
سعیده ای که قبلا تو اینستا بلاگری میکرد…الان صداشو اگر از گوشی کسی بشنوه ی جوری ازون منطقه فرار میکنه که انگار ضامن نارنجک کشیدن!
سعیده ای که همشش میخواست از همه حمایت کنه،الان روزی هزار بار به خودش میگه به من چه؟همه ی ما به یک اندازه به خداوند دسترسی داریم
سعیده ای که همش حواسش بود اطرافش چه خبره!چه اتفاقی افتاده،بیشتر از یک هفته ست همسرش درگیر ارث و میراثه با خانواده ش،یک بار!محض رضای خدا یکبار نپررسید چی شده؟
به من چهههه؟؟؟؟ارث و میراثی که میخواد به همسرم برسه اونم با این درگیری!دقیقابه من چهههه؟
سعیده ای که نوشابه شیشه ای رو با باکس میخرید میزاشت توی یخچال خنک باشه،سعیده ای که تفریحش خووردن بود،سعیییده ای که به شکمووو بووودن معرروف بود!چه جوری امروز توی جشن لب به شیرینی و کیک و شربت یخ وساندویچ الویه نزد…؟درحاالیکه از 5 صبح بیدار بود،درحالیکه کلل مراسم سرپا وایساده بود به فیلم و عکس و پذیرایی…؟
سعیده ای که عین خررس گریزلی،همه جا دنبال یک بالشت بود بتونه بخوابه …صبح …عصر…شب…
حالا این همه انرژی،سرحالی …نشاط ..تمرکزی که توی رویاهاش نمیدید از کدوم تعهد اومد ….؟
سعییده ای که همش میگفت من مردم روی قبرم بنویسید،سعیده ای که هیچ وقت خوشبخت نبود!سعیده ای که نایلون قرص نگه داشته بود برای خودکشی …
حالا وایمیسته جلوی پنجره و عین دیوووونه داد میزززنه،خدااایاااا عاااااششقتم؛رااااضی باش ازمممم،راااضیم ازت …
سعیده ای که روووزی که کتاب معجزه ی شکرگزاری رو خوند،چهارتا جمله ی کلیشه ای یاد گرفت که بنویسه توی دفترش ..بدون هیچ احساس خاااصی
حالا وقتی دفترشو باز میکنه میگه خداجونم سلام …من اومدم باهات حرف بزنم …
به خودش میاد میبینه کلی زمان گذشته و صورت و دفتر و میز از اشک هاش خییسسسه….
سعیده ای که یکروز رفت سوپرمارکت،چون پول توی هییچ کدوم از کارتهاش نبود،مجبور شد با بغض نصف خریدش رو پس بده …
مدت هاست به مشکل مالی برنخورده و راحت داره برای خودددش هزیینه میکنه …
سعیده ای که توکاررش همشش توسری خوور بود،همش شیفت های دااغون ..همش اعزام …همش حقشوو میخوردن!
چی شده که مدت هاست داره سرکارش عششق میکنه …؟انگار اومده مهمونی انقدر بهش خوش میگذره!
بزارید تعریف کنم :)
20 روز سرپرستارمون عوض شده!همه نگران بودن،همه شرک داشتن که الان بعدی میاد چی میشه …کلی حرف و حدیث …من فقط یک جمله گفتم رئیس همه ی ما خداست …چه اهمیتی داره کی سرپرستاره …؟بعد دیدم دارند ی جوری نگام میکنند انگار فحش دادم …
حاالااا چی شددد؟
همون آدمی که نگران بود!اولین دعوا با سرپرستار جدید رو داشت!اولین تنش ناجور …انقدر که به گریه و …ختم شد …
هنووز هم توی تنش و درگیریه …هربار به یک دلیل !
ولی من اون آدمی بودم که با سابقه ی کمتر …بهترین برنامه رو داشتم …تازه چی؟
شخص سرپرستار صدام کرد خانم شهریاری عذر میخوام اگر برنامه ی این ماهت یکم سنگینه …ماه بعد جبران میکنم …
ازشون تشکر کردم و توی دلم خدااار وووبغل کردم و کله ی خدای درونمو مااچ کردم گفتم فرمانروا تووییی …
اینایی که بقیه بهشون قدرت میدن ،قادر به خلق یک بااال پشه هم نیسستن بااابااا …خودم دور سرت بگررردم
یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لَا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوب
ای مردم مثلی زده شده است گوش به آن فرا دهید: کسانی را که غیر از خدا میخوانید هرگز نمیتوانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار دست به دست هم دهند و هر گاه مگس چیزی از آنها برباید نمیتوانند آن را باز پس گیرند، هم این طلب کنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان
(درپرانتز دلم خوااااست دووور سر این انرژی و این فرمانروا و این آیات شییرین و حضرت محمدی که چهل سال فوق العاده روی خودش کار کرد و تونست الهامات رو دریافت کنه بگررردم :))))
تموم این نتایج پاایدار فقط و فقط بخاطر تعهد …
تعهدی که همسایه مون رو وادار کرد از سرکنجکاوی از همسرم بپرسه خانومت داره برای کنکور دکترا میخونه که همش داره به صدای یک استادی گوش میده …؟
تعهدی که وقتی میخوام برم دوش بگیرم میگم نه وقتم تلف میشه،اسپیکر میزارم پشت در حموم صدای استاد رو بشنوم
تعهدی که نمیزاره رودبایسی کسی رو کنم توی جمع و اگر دیدم داره غیبت میشه یا اعلام میکنم تمومش کنن یا پا میشم میرم!
تعهدی که براااش مهم نیست روزی صدنفر بهش میگن دختر داری میمیری ی چیزی بخور،من فقطط میخندددم بهشون …فقققط
خداااروصدهزاااار مرتبه شکر که اگر هدایتم نمیکرد من هم از گمراهان بودم …
استاد جان دلم …امروز جشن بازنشستگی هدنرس سابقمون بود …با اینکه کلی زمان هدر دادم…با اینکه تعهدم رو،روی آموزش دیدن نرم افزار پریمیر خوب انجام ندادم …اما توی 24 ساعت …ویدئوهایی که گرفتم،ادیتی که با ی گوشی ساده کردم…
چیزی رو ساختم که کل این بیمارستان توی عمرش همچین کلیپ نساخته بود از کسی…
من که انقدر استانداردهام بالاست نمیتونم به این کلیپی که ساختم نمره پرفکت بدم امااا ….
اشک های جمع و احساساتشون و تحسین هاشون بهم میگفت کارت درسته سعیده …
کاش اینجا هم تعهد بزاری زودتر مسیر بیزنس خودت رو شرووع کنی …
استاد شیطان دم گوووشم میگه حاالا ی جشن ساااده بود!حااالا کلا صدنفر بودن …حالا یک کلیپ ده دقیقه ای درست کردی …حالااا …حالا …
ولی من آگاهانه به خودم میگم این استااادی که وقتی دهان مبارکش رو باااز میکنه در و گوهر ونور خداااوند ازش تراوش میکنه …انقدر مسلطه که پشت فرمون و حین راانندگی فایلی رو آماده میکنه که صدتا استاد توی استدیو نمیتونند انقدر تاثیرگزار باشند…
از کلاس سی نفره ی دانشگاه شرووع کرد! با یک برگه ای که توش از قانون نوشته بود …درحالیکه دست و پاااش میلرزید …ولی ادامه داد …تسلیم نشد …نگفت حالا این که چیزی نیست …
و حالا تو داری میوه های درختی رو میبینی که ریشه هاش تو دانشگاه بندرعباس تازه توی خاک تشکیل شدددد..
و امیید و انگیزه میگیرم برای ادامه دادن …
ایمان دارم خداوند هرلحظه با منه …خودش همیشه اینو بهم میگه …از طریق بینهایت دستانش …
سخن کوتاه کنم و برررم شیفت شب
خداایااا عاااشقتم که اجازه دادی بنویسم …ممنونم ازت ..دوور سرتم میگردم …ماچ به کله ت …
استاد عباسمنش …استاد شایسته …رفیق های توحیدی من
عاشقتونم …بی نهایت …بی نهایت ….
سلام سعیده جان
تو بی نظیری دختر فقط ایستاد وبرا این حجم از تعهد وعملگرایی ات دست زد احسنت به تو آفرین
ممنون از بودنت ممنون که هستی ومینویسی تا منم یاد بگیرم چگونه میتونم از این بهتر باشم چطور فهیمه ای بسازم متفاوت از فهیمه ای که هشت سال قبل بود یاد بگیرم چطور میتونم این مسیر را که مسیر راستی ،راحتی،درستی،صداقت،است بمانم ولغزش نداشته باشم آگاهانه کانون توجه ام را بزارم روی زیباییها ،روی نعمتها وداشته هام
از صمیم قلبم بهترین بهترینها را در زمان ومکان مناسب برات آرزو دارم
صورت چون ماهت رو میبوسم
در پناه حق شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید در دنیا وآخرت
فهیمه ی عزیزم سلام بروی ماهت
ازت سپاسگزارم وقت ارزشمندت رو برام گذاشتی و نوشتی
دریافت هر نقطه ی آبی برای من یک لبخند از خداونده …
برای تموم تحسینت که تجلی عشق درونته ازت سپاسگزارم
برات بهترینِ بهترین هارو میخوام از الله …
دعا میکنم خداوند بزودی …با معجزاتش …اشک ها رو،روی صورتت جاری کنه …
دوستت دارم بی نهایت
سعیده عزیز دل، بانوی زیبا سلااااام.
نمیدونی چطوری وقتی ایمیل از کامنت هات میاد، با چه ذوقی شروع میکنم به خواندن ….
با صدای بلند و شمرده شمرده میخونم.
در کل که تو کامنت نویسی تا حدودی مقاومت دارم و کمی … این بار دوباره دلم نیومد که براتون پاسخ ندهم. در پیش شما و یکسری از دوستان که قلمی بسیار زیبا در نوشتن دارین، من فقط فقط بلد هستم حرفم رو ساده ساده بنویسم. خدا قوت به این همه نتایج عاااالی ات، تحسین برانگیز است حسابی …
بانو شما نابغه هستی، خدا حافظت باشه حسابی ..
خیلی خیلی دوستت دارم.
در پناه خدا جووووون
شیما
شیمای عزیزم …سلام بروی ماهت …
جملات ساده ت پر از نور و عشق خداونده رفیق ارزشمندم
خدا سرم منت گذاشته که بنده های خوبش رو برام فرستاده …
نگاهت برام بسیار بسیار ارزشمنده …ممنونم که نوشته هام رو میخونی …ممنونم که وقت گذاشتی و برام نوشتی …
خیلی خیلی دوستت دارم …
نور خداوند همیشه بر قلبت جاری باشه نازنینم
سلام و درود فراوان به سعیده نورانی انسان توحیدی و موحد.
آخه چی بنویسم در پاسخ به این کامنت بینظیرت. از اونجایی که گفته بودی پشت پنجره صدا میزنی خدایا عاشقتم… دیگه اشکم سرازیر بود تا آخر کامنت …
«خبرت هست که از خوبی خود بیخبری ؟ بخدا خوبتر از خوبتر از خوبتری »
بسیار بسیار تحسینت میکنم و مشتاقم در بهترین زمان و مکان و شرایط کلیپها و فیلمهایی که ادیت میکنی رو ببینم.
ببخش کوتاه نوشتم.
ان شاالله یه زمان بهتر.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره منور به نور هدایت قرآن باشی.
حمید امیری عزیزم …حمیدِحنیف …برندِ سایت عباسمنش دات کام
سلام بروی ماهت …
از قلبم برات عشق و مودت و رحمت خداوند رو با نسیم خنک ساحل و موج های آروم دریای امروز رو برات میفرستم…الهی که به قلبت بشینه …
الان که دارم برات مینویسم ..در یک گیجی بسر میبرم …گیجی از قدرت پروردگار…از فرمانروای کل…
صبح امروز من رو با معجزه بیدار کرد …معجزه ای که فقط و فقط از خودش برمیومد …
اجازه میدم قدم های بعدی برداشته بشه …و برات بنویسمش …برای همه بنویسم …
تا باهم ایمان بیاریم به قدرت پروردگار …
به قول استاد در جلسه3 قدم 9
آدم ها همه به یک اندازه قدرت دارند،قدرتش رو دقیقا صفره!قدرت فقط دست فرمانرواست
حمید …حمید عزیزم …دوست دارم یک اسپری رنگ بردارم …برم رو تموم در و دیوار های این شهر بنویسم …
خداهست و خدا هست و خدا هست
خدا سرم منت بزاره …تاج بندگیشو روی سرم بزاره …و بهم اجازه بده دست کوچیکی باشم براش که توحید رو گسترش بدم …
حمید ….همه چیز توحیده همه چیز…
ببخش اگر جملاتم پراکنده و شاید بیربطه …
گیجِ گیجم …
گیجِ قدرت پروردگار و معجزاتش ….
قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَمَا أَمِنْتُکُمْ عَلَىٰ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ ۖ فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ» «تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ»
ﺁﻳﺎ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻲ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺜﻠﻲ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟ ﻛﻠﻤﻪ ﭘﺎک [ﻛﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺑﻪ ﺗﻮﺣﻴﺪ ﺍﺳﺖ] ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﺭﺧﺖ ﭘﺎک ﺍﺳﺖ، ﺭﻳﺸﻪ ﺍﺵ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻭ ﭘﺎﺑﺮﺟﺎ ﻭ ﺷﺎﺧﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﻣﻴﻮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺵ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻣﻰﺩﻫﺪ. ﻭ ﺧﺪﺍ ﻣَﺜَﻞ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩم ﻣﻰﺯﻧﺪ ﺗﺎ ﻣﺘﺬﻛّﺮ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﺷﻮﻧﺪ (سوره ابراهیم آیات 24و25)
سلام و درود فراوان به انسان نورانی و موحد ، سعیده پروردگارم. الهی که در پناه نورٌ علیٰ نور، حال دلت عالی عالی عالی باشه. و این نقطه آبی رو در بهترین زمان و مکان و شرایط دریافت کنی و از خداوند درخواست میکنم این کامنت رو باعث احساس خوب و مثبت تو قرار بده.
کلی حرف دارم برات از جاهای مختلف ولی نمیدونم کدومشو برات بگم. خودت قانون رو بهتر از من میدونی. از هر زاویه ای به هر موضوعی نگاه کنیم متوجه این موضوع میشیم که اصل و اساس همه چیز در این عالم توحیده. خودت بهتر از من میدونی ، ولی من دوست دارم چیزایی رو برات بازگو کنم تا باورهای خودم قوی تر بشه، از طرفی این کامنت نوشتن ها دفتر مشق منه.
پس خودتو آماده کن برای یه کامنت طولانی و پر حرفی دیگه از طرف حمید ، شاید اون کامنت کوتاه قبلی رو جبران کنه.
اول از همه از درک خودم از این آیات شریفه سورهٔ ابراهیم بگم. (ابراهیم جان پروردگار)
مفسرین قرآن میگن این آیه در شأن حضرت فاطمه زهرا (س) نازل شده ، من دانش تفسیر ندارم و به نظر مفسرین و شخصیت حضرت صدیقه طاهره (س) احترام میذارم. ولی برداشت شخصی من از زاویه ای دیگه است، از زاویه درسها و قوانین توحیدی. خداوند مثالی رو میزنه از کلمه ای طیبه، از کلمه ای پاک، از یک اصل پاک و مقدس. که همه جوانب اون پاکه. یه فکر، یک باور، یک انرژی یک کلام ، یک ایده … از همه جهت پاک. وقتی اجرا میشه یه تنه و اصل محکم و استوار رو پایه گذاری میکنه، و شاخ و برگ و جزئیات اون در جوانب مختلف خیر و برکت و فراوانی و ثروت و معنویت رو گسترش میده. و در آیات بعدی خداوند فکر و باور و کلام و عقاید غلط و منفی رو تشبیه میکنه به علف هرز که هر چقدر هم رشد کنه بازم محکوم به فناست، کیو دیدی از علف هرز محصول برداشت کنه؟ ولی یه درخت ارزشمند ثمری میده که همه ازش بهرمند میشن.
یه مثال مشهودش همین سایت استاد عباس منش. اولین بار ایده و فکر اولیه اش گسترش توحید و یکتاپرستی در جهان بوده. وقتی استاد از ابتدا این نهال رو کاشت ذره ذره تنومند شد و افراد اومدن و بیشتر و بیشتر شدن. فرض کن ما بتونیم یه آمار بگیریم از تک تک اعضای سایت و از هر نفر یه عدد بگیریم که فلانی از آموزشهای استاد چقدر موفقیت مالی کسب کردی؟ (ببین فقط موفقیت های مالی رو دارم مثال میزنم چون به عدد میشه بیان کرد، روابط ، احساس خوب و خوشبختی و سعادت و شکرگزاری قابل بیان با اعداد نیست) مجموع تمام تراکنشهای مالی ناشی از آموزشهای استاد عباس منش چقدر خواهد بود؟ چند میلیارد؟ درحالیکه استاد روز اول نگفت من یه سایت بزنم فلان عدد تراکنش مالی ایجاد کنه، ولی الان چند هزار نفر عضو داره، موفقیتهای مالی استاد و همه دانشجویان شون رو اگه جمع بزنیم واقعاً خدا میدونه چقدر میشه. همه اش از یک باور مقدس و پاک شروع شد.
برای علف هرز و باورهای شرک آلود دیگه مثال نمیزنم چون هنوز کلی حرف دارم.
خدایا کمکم کن فراموش نکنم چیا رو میخوام بگم.
طی یکی دو روز گذشته من کامنتهای مختلفی رو خوندم ولی دوتا کامنت عجیب سکشن زد توی مغزم. از دوتا انسان نورانی و ارزشمند. از یه زوج توحیدی. یکیش کامنت ارزشمند سیدعلی عزیزم، یکیش هم کامنت ارزشمند همسر گرانقدر شون خانم کیانی فر. کامنت سیدعلی در پاسخ به شما بود. دو انسان گرانقدر یک باور توحیدی رو به دو شکل بیان کردن و من از تعجب بقول شاعر «دهقان به تعجب سر انگشت گزان است…» و میگم این دو انسان ارزشمند لایق داشتن این چنین زیباییهای در زندگیشون هستن. لایق هستن بهترین و زیباترین نقاط جهان رو بگردن.
کامنت سیدعلی نکات فراوانی داشت ولی یه باور طلایی توش بود که ذهن من مقاومت داشت در پذیرشش ولی چون به باورهای سید علی بیشتر از باورهای داغون خودم اعتماد دارم گفتم حق با سیدعلی ه حتی اگه من الان نتونم درک کنم. سیدعلی نتایج طلایی دستشه. و اون باور این بود «در ابتدا از شغلی که داری به نهایت احساس خوب و خوشبختی و عاشق بودن برسی تا جهان تو رو به یه شغل بهتر هدایت کنه» یاد اون باور توحیدی استاد عباس منش افتادم «تنها راه گذار از ثروت رسیدن به آن است» ببین من باید یاد بگیرم از کار توی صنعت لذت ببرم. از آتشنشان بودنم لذت ببرم احساس خوبی داشته باشم ازش، احساس ارزشمندی کنم تا بتونم برم بالاتر.
(من بدون مثال هوافضایی نمیتونم حرف بزنم خخخخ)
مثل اینه که خلبان بخواد اوج بگیره ولی استیک رو بده پایین، یا اگه هلیکوپتر باشه اهرم کالکتیو رو بده پایین ، چطوری میخوای با کالکتیو منفی ، ارتفاع مثبت بگیری؟ بقول خلبانها پازیتیو کلایمب کنی.
همین باور طلایی و ارزشمند و توحیدی توی کامنت خانم کیانی فر به شکلی دیگه گفته شده بود. اونجایی که خانم کیانی فر در مورد مهاجرت و موانع اون صحبت میکنن، و اینکه تلاشهای مکرر شون نتیجه نمیده ،و نهایتاً از خداوند درخواست هدایت میکنن، و میگن اکی اگه قراره همینجا ایران بمونم، میمونم و نهایت لذت رو از این سرزمین میبرم. اون وقت ترمز ها آزاد میشه، و اولین هدایتها و نشانه ها میاد و مهاجرت شون شروع میشه. وقتی به باور «ارزشمند بودن و لذت بردن از همین سرزمین ایران میرسند خداوند درهای مهاجرت به سرزمین های دیگه رو براشون باز میکنه» میگه بفرمائید بندگان موحد و یکتاپرست من،بفرمایید در زمین خداوند سیر کنید. «قل سیروا فی الارض» «ارض الله الواسعه»
گفتم «خدایااااااا این دوتا بنده ات لایق داشتن بهترین نتایج هستن» (جمله رو با تاکید بخون، کلمه بهترین هم تشدید داره)
این دوتا انسان بینظیر دارن باورهاشون رو زندگی میکنن، من تازه دارم سعی میکنم بیسیک ها رو تغییر بدم. خب معلومه «میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است»
این دوتا کامنت واقعاً یه تغییر اساسی در ذهنم ایجاد کرد.
قصه بعدی که میخوام برات تعریف کنم اینه که دو روز پیش همسر زنگ زد که توی گرمای بالای 40 درجه بوشهر که ادارات رو تعطیل کردن، ناگهان کولر ما خراب شده. چند روز پیش یکی از همکاران کولرش خراب شده بود و سی و چند میلیون تو خرج افتاد. خب منم ماه گذشته با موضوع خرابی کولر ماشینم درگیر بودم. اینبار من عسلویه بودم،و اتفاقاً حالم هم خیلی عالی بود که ناگهان این تماس برقرار شد. «فلانی کولر خراب شده، خونه بشدت گرمه». بلافاصله صدها نجوای بزرگ و کوچیک از زوایای مختلف شروع شد. (یاد سکانس حمله یه ساحل نورماندی افتادم توی فیلم نجات سرباز رایان)
تنها چیزی که تونستم بگم این بود: آروم باش ، یه کم بهم زمان بده فکر کنم ببینم چیکار میتونم بکنم. گفت ببین هر کاری میخوای بکنی زود باش اینجا شده خود جهنم. گفتم آرامشتو حفظ کن، من درستش میکنم. خیالت راحت (یاد کامنت جواد عزیز افتادم، خدایا من ادعای حل مسئله کردم، تو هوامو داشته باش، خودت هدایتم کن) تلفن رو قطع کردم شروع کردم با خودم مرور کردن، اکی ،من حالم خوبه، این موضوع قراره به من درسی رو بده، بذار ببینم خدا برام چه پلن آموزشی داره. پاشدم رفتم وضو گرفتم و دو رکعت نماز خوندم و بعدش رفتم سراغ قرآن. کمی حالم بهتر شد ولی پینگ پونگ ذهنی شروع شد، تعق و توق صدای ضربه های توپ و راکت میومد. یکی من بگم یکی ذهن نجوا بزنه،فورهند ، بکهند .
و اعتراف میکنم حالم داشت منفی میشد ولی گفتم اکی من مطمئنم خدا منو تنها نمیذاره. این یه درسی برام داره. ساکت باش ذهن عزیزم اجازه بده خدا کارشو انجام بده. «ذهن عزیزم ،درسته شما بندگی کردن بلد نیستی، ولی خداوند خدایی کردن رو خوب بلده»
هیچکسی رو سراغ نداشتم بره سراغ این موضوع ، همسر هم خودش تنها بود و بنا به دلایلی نمیخواستم از برادرم درخواست کنم این کار رو برام انجام بده چون اون تعمیرات کولر رو در حد عالی مسلطه. (ببین عالی در حد عیب یابی از پشت تلفن، بهش میگی کولر اینجوری شده کار نمیکنه، میگه فلان صدا رو میده، فلان لرزش رو داره ، این فلان قطعه است، هر کی جای داداشم حامد بود ثروت خوبی بهم میزد ولی خدا خیرش بده باورهاش بشدت داغونه). رفتم به مسئول شیفت گفتم مرخصی میخوام یه روز برم خونه، هر کاری کردن دیدن نفرات تعدادشون به حد نصاب نمیرسه گفتن حمید بخدا شرمنده فردا نمیتونیم ، ولی پس فردا یه نفر بهمون اضافه میشه برو و بیا (پس فردا امروزه، چهارشنبه، مرخصی بهم دادن، ولی من الان سر کارم)
گفتم اکی من به نشانه ها باور دارم. حتماً دلیلی داره، یه روز صبر میکنیم. به خانمم زنگ زدم گفتم یه روز میتونی صبر کنی. شرایط من اینه، برو خونه خواهرت یا مامانت ، من خودم میام درستش میکنم.( با اعتماد به نفس میگم خودم حلش میکنم ولی ته دلم میگم خدایااااااا من بشدت به راهنمایی و کمکت نیاز دارم.)
روز بعدش مسئول شیفت اومد گفت خودم رفتم به رئیس گفتم برات مرخصی رد کنه برای چهارشنبه، امروز عصر من میرم بوشهر بیا با هم بریم. گفتم باشه دیدم خداوند وسیله ایاب و ذهاب رو فراهم کرده، گفتم OK برو که رفتیم که رب العالمین داره یکی یکی پلن رو چیدمان میکنه. سلطااااااااااان فرمون دست شماست قربان، امر بفرمائید من چیکار کنم. بهم گفت یه زنگ به حامد بزن ازش یه راهنمایی بگیر ، گفتم چشم. زنگ زدم گفتم حامد کولر دچار مسئله شده. گفت اگه رد روغن اطراف لوله ها میبینید نشتی گاز داره (حداقل 4 تومن هزینه رو دستم میذاشت) اگه روشن میکنید فن کار میکنه ولی موتور لرزش داره، زور میزنه ولی روشن نمیشه خازن کولر سوخته(کمتر از 200 هزار تومن) شواهدی که رو میدونستم بهش گفتم گفت یا خازنه، یا اتصالاتش. سر راه میری بوشهر یه توقف بزن وسایل رو میذارم خونه مامان اینا برو بردار. گفتم زحمتت میشه و قیمتش چنده و … گفت حمید خجالت بکش … بیا بردار ببر ،زشته حرف پول میزنی ،تو ببر اصلا ببین خازن خراب شده یا نشده.
دیدم خداوند برام مرخصی گرفته، ماشین گرفته، خازن رو تهیه کرده، منو رسوند تا خونه ، خدا رو شاهد میگیرم تعویض خازن کمتر از ده دقیقه زمان برد. روشن کردم، کولر عین ماست روشن شد. گفتم خدایا ، من این همه مدت یادم نبود بابت این نعمتت شکرگزاری کنم. منو ببخش، خدایا ازت ممنونم. خدایا همه رو تو چیدمان کردی. من تا لحظه ای که کولر رو تعمیر کردم(خداوند برام تعمیرش کرد) یه هزار تومنی خرج نکردم. بعدش گفتم خب این که درست شد پس من مرخصی لازم ندارم فردا. میرم سرکار ، یه روز کسر کار هم بخورم حدوداً یه تومن به ضررم میشه. بذار برم سر کار. پاشدم با ماشین خودم اومدم عسلویه، سر راه یه بنزین زدم. داشتم میرفتم یه سانتافه توی مسیرم بود، یه صدایی توی قلبم گفت حمید چرا برای برگشتن ازم درخواست نکردی؟ من همین سانتافه رو مأمور میکردم تو رو برسونه سر کار. گفتم آره بخدا، راست میگه ، همونجوری که من برای رفتن و تعمیر یه هزار تومنی پول از جیبم ندادم و خداوند بینهایت دستش رو مامور کرد، خب برگشتن هم با یه دست دیگه اش کمک میکرد. چرا من حواسم نبود.
میگن یه آقایی چراغ جادو پیدا کرد غول چراغ اومد بیرون گفت سه تا آرزو کن، گفت یه دونه سمند میخوام، گفت بفرمائید اینم سمند ، آرزوی دوم، گفت اینم یه دونه سمند، گفت خب بیا اینم دومین سمند، آرزوی سومت چیه گفت میشه اینم یه دونه سمند،گفت عجب ؟ بیا اینم سمند سومی، چرا سه تاشو گفتی سمند ؟ گفت میخوام سه تاشو بفروشم یه دونه مزدا تری بخرم… حکایت درخواست های ماست از خدا. خب پسر همون اول درست درخواست کن از خدا. چرا دست خدا رو میبندی؟
این موضوع واقعاً برام درست داشت. بقول استاد توی شیوه حل مسائل رفتم و مسئله رو حل کردم و برگشتم و یاد گرفتم از خداوند کامل درخواست کنم و تسلیم و صبور و خاضع باشم و احساس خوبم رو حفظ کنم تا یادم بمونه که خداست که دستانش رو به یاری ما میفرسته.
وقتی رسیدم عسلویه رفتم سراغ قرآن، گفتم خدایا تعهد قرآنی امروزم رو بنویسم. بگو چی اومد؟ همون آیه ای که چند روز پیش توی کامنتت برام نوشته بودی.
آیه 29 سوره رعد. «الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ» منو کجا میبینی ، روی ابرها بودم و کلی ذوق و اشک شوق و کلی حال خوب و دفتر و باز کردم و شروع کردم به نوشتن. در پایان صفحه نوشتم «خدایا من (سر این موضوع به این سادگی اینقدر نجوا اومد سراغم و) فقط به اندازه یه دونه ارزن بهت اعتماد کردم و امید و ایمان به خرج دادم تو همه کارها رو برام انجام دادی، ( من از خودم چی داشتم مگه ؟!) خدایا دونه ارزن منو به اقیانوس بدل کن.»
اینم حکایت دیروز و امروز من بود و این همه درسی که برام داشت.
بعد از اون یه حسی بهم گفت حمید بیا یه یادآوری برای خودت بذار که همیشه یادت بمونه. توی شرایط سخت به یاد خودت بیار که چطوری خداوند بهت کمک میکنه. رفتم توی نوت گوشی یه صفحه جدید باز کردم و موضوعش رو نوشتم«فکت هایی در خصوص جریان هدایت و حمایت الهی در زمان حل مسائل» و چند تا موضوعی رو که یادم بود من با مسائل مواجه شدم و خداوند برام برنامه رو چیدمان کرده و مسئله حل شده رو نوشتم. که یادم بمونه ، وقتی ذهن شروع میکنه به نجوا ، بذارم جلوش بگم ذهن نجواگر کفور عزیزم، نظرت در مورد یه کمی سکوت چیه؟ شما ابزارت منطقه! اکی ! اینها هم فکت هایی هستن که در گذشته خداوند من رو مورد حمایت قرار داده و منو تونستم مسائل رو حل کنم. Be quiet please.
و در پایان کامنتم یه بیت شعر بنویسم از حافظ شیرازی در وصف حال خودم.
«طوطیان در شِکَّرِستان کامرانی میکنند ؛ و از تَحَسُّر دست بر سر میزند مسکین مگس»
تفسیرش به زمان ساده میشه «دانشجویان توحیدی استاد عباس منش دارن در زمین خداوند سیر میکنن و از زیبایی ها بهرمند میشن، حمید امیری ذوق زده است که تونسته یه کولر تعمیر کنه»
در پناه نور هدایت نور علی نور رب العالمین ، همواره نورانی باشی.
سلام به حمیدِ حنیفِ سایت عباس منش دات کام!
وقتی برای سعیده نوشتین خودتو آماده کن برای یک کامنت طولانی گفتم آخ جون! حمیدِ عزیز دوباره نوشتنش گرفته و من قراره کلی حس و حال خوب بگیرم از طریق این دست محبوب خدا!
کامنت سید علی در جواب سعیده و کامنت عادله ی عزیز واقعاً هر دو محشر بودن و برای خودِ من خیلی لامپ ها رو تو ذهنم روشن کرد .. لامپ هایی که قبلاً هم روشن شده بودن اما باز توی روزمرگی ها کم نور شدن!
که باید عاشق اون کاری که الان دارم میکنم باشم، عاشق اون جایی که الان دارم زندگی میکنم باشم تا به شغل بهتر و جای بهتر هدایت بشم. این جمله رو شاید هزاران بار شنیدم از استاد ولی امان از انسان با ریشه ی نسیان…امان از ذهن فراموشکار!
چقدرررر حس خوبیه که خودتو رها کنی و بسپری دست خدا…مثل وقتی که توی آب به صورت طاق باز بخوابی (نمیدونم اسمشو درست گفتم یا نه!) منظورم اینه که صورتت رو به آسمون باشه و دست و پاها رو ول کنی، و اون وقت به راحتی و نرمی میای روی سطح آب! حالا برعکس اگه هی دست و پا بزنی و خودتو سفت بگیری فرو میری اون تَه مَه ها!
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
داستان کولر خیلی جالب بود و حقیقتاً چیزی شیرین تر از این نیست که حل مشکلت رو بسپری دست خدا و خدا هم که نعم الوکیل اگر اونو کافی بدونیم!
حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ
آخ امان از این ذهن در برخورد با تضادها…بعضی وقت ها خنده م میگیره دیگه! مثل یه پیرزن غُر غُرو هی شروع میکنه به غُر زدن…دیدی اینجوری شد؟ دیدی با اینکه داشتی رو خودت کار میکردی باز فلان طور شد…دیدی فایده نداره!
بهترین راهش همینه که شما گفتی و اتفاقاً من هم چند روز پیش به این فکر کردم که باید توی گوشیم یه نوت باز کنم برای نوشتن مواردی که خدا معجزه وار مسئله مو حل کرد، از ریز و درشت…تا اینجور مواقع خدمت ذهنم عرضه کنم تا بلکه خجالت بکشه و ساکت بشه!
وای مُردم از خنده از اون داستان چراغ جادو!!! خیلی بامزه بود و در عین حال یه کم تکان دهنده بود از این جهت که ما هم خیلی اوقات همین رفتار رو داریم! انشالله خدا دونه ی ارزن هممونو به اقیانوس بدل کنه!
باز هم ممنون به خاطر کامنت های زیبات و در پناه خدا بهترین ها رو برات آرزو می کنم!
سلام جناب امیری
میدونم این دیدگاه را برای سعیده جان گذاشتید و ایشون قطعا پاسخی هم تراز دیدگاه ارزشمند شما براتون می گذارند اما من هم به عنوان کسی که این متن الهی را خواند خواستم اندازه خودم ازتون تشکر کنم و بگم این نوشته نه فقط ردپایی برای شما بلکه برهان روشنی برای قلب همه ما هم شده است
ممنون از سخاوتی که به خرج می دهید در مورد مثالها و طولانی بودن متن
به نام خداوند توانا و مهربان
درود به شما دوست های عزیز و هم فرکانسی من حمید عزیز و سعیده خانم
حمید جان چقدر درس های ارزشمندی رو برای ما بازگو کردی
واقعاً سپاسگزارم
موضوع هدایت به تعمیر کولر واقعاً شکفت انگیز بود و ایمانم رو قوی کرد
ولی چیزی که خیلی خیلی بیشتر برای من جذاب بود برداشت عالی ای بود که شما از دیدگاه علی آقا و خانم کیانی فر داشتی
چقدر زیبا نوشته بودی که باید تسلیم خدا باشیم و بگیم خدایا من اینو می خواهم و تسلیمم اگه این… (توی این مثال ایران موندن) برای من خوبه راضیم به رضای تو…
اون دیدگاه علی آقا در پاسخ به سعیده خانم رو من هم خواندم ولی ذهنم یه کمی در موردش مقاوت داشت!!
الان که شما هم دوباره بازگو کردی
به شدت ذهنم درگیر شد که آخه من چطور عاشق این کارم باشم؟! منظورم مشاور املاکه!!
ولی سعی می کنم آروم باشم و از زندگیم لذت ببرم و از خداوند می خواهم ، از فردا می خواهم در تمرین ستاره قطبی هم درخواست کنم که… خدایا بهم نشونه هایی بده و هدایت هایی به قلبم بفرست تا عاشق کارم بشم و با اشتیاق خیلی بیشتری در این زمینه فعالیت کنم
الهی به امید تو
راستی مثال غول چراغ جادو هم به شدت کاربردی بود و البته خنده دار
من خودم بیشتر وقتا فکر می کنم فلان کا
کالا رو باید بهم هدیه بدهند!!
چرا ؟! چون در پس ذهنم اینه که خودم که نمی توانم خلقش کنم!!
و در توحید عملی قسمت 3 استاد تاکیید می کنه که این شرکه!!
حمید جان این روزها یه کمی برای کار کردن روی خودم گوش دادن به فایل ها ، خواندن کامنت ها در جاهای مختلف سر در گمم
و
نمیدونم دقیقاً باید کجا باشم و به شناخت دقیق از خودم نرسیدم
نمیدونم دقیقاً کجاها خیلی باورهای محدود کننده دارم…
ولی خوشحالم میدونی چرا؟
چون با تعهد خیلی بیشتری توی سایت هستم ، دیدگاه های خوب رو می خوانم
بعضی از دیدگاه ها رو چندین و چند بار می خوانم
خیلی بیشتر فایل های استاد عباس منش رو گوش می دهم
و انصافاً خیلی کمتر یوتیوب و سایت های دیگه میرم و نتایج هم داره میاد و احساس می کنم لاک پشتی دارم رشد می کنم :)
خداوند کمکم کنه با تعهد و استمرار بیشتری این مسیر رو پیش برم
همین که خیلی بیشتر از قبل فایل گوش میدهم و در این سایت فعال هستم
(منظورم از بیشتر از قبل از عید نوروز تا امروزه
چون 6 ماه قبل از عید رو من خیلی رفته بودم تو در و دیوار و از این فضا دور شده بودم)
خودش یک رشد بزرگه و البته که یک سری نتایج مالی خوب هم در این چند ماه گرفتم
ممنونم که همیشه با دیدگاه های فوق العادت درس های ارزشمندی رو با ما به اشتراک می گذاری
به دستان قدرتمند فرمانروای یکتای جهان خداوند مهربان می سپارمت
خدایا تنها تو رو می پرستم و تنها از تو یاری می جویم
سلام و درود مجدد محمد حسین عزیزم. ممنونم از پاسخ ارزشمندت به کامنتم.
اون مثال لذت بردن از زندگی در ایران صحبت من نبود. صحبت سرکار خانم عادله کیانی فر بود ، همسر آقا سیدعلی خوشدل. خیلی شبیه نظر سید علی جان بود، بخاطر همین تشابه طرز فکرشون گفتم این دو نفر لایق داشتن بهترین نتایج هست،لایق حضور شون در کنار همدیگه هستن.
اون کامنت بینظیر سیدعلی عزیز به خانم شهریاری منم بشدت مقاومت داشتم ولی میدونی چی ذهن منطقی منو تسلیم کرد …
اون مشت محکمی که زدم به ذهن نجواگرم و بهش گفتم آرواره ات رو ببند و حرف نزن، یه نگاهی به نتایج سیدعلی بنداز بعداً مقاومت کن.
بقول استاد عباس منش توی قدم اول میگه ذهن مثل اسب چموشه، اگه رامش کنی خوب سواری میده، اگه رامش نکنی حتماً بهت آسیب میزنه.
پیشنهاد میکنم چند بار دیگه اون کامنت سیدعلی رو مرور کن و هر جا ذهنت مقاومت داشت با صدای بلند بهش بگو حق با سیدعلی ه چون نتایج دستشه.
همین که من توی گرمای 42 عسلویه دارم کار میکنم سیدعلی توی هوای خنک داره تفریح و سفر میکنه و همزمان درآمدش برقراره این یعنی 100-0 از من جلوتره.
برات از درگاه خداوند متعال بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو درخواست میکنم محمدحسین عزیز.
الهی که حال دلت همیشه همیشه عالی باشه.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَهٍ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿119﴾
[با این همه] پروردگار تو نسبت به کسانى که به نادانى مرتکب گناه شده سپس توبه کرده و به صلاح آمده اند البته پروردگارت پس از آن آمرزنده مهربان است (119)
إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّهً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِیفًا وَلَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿120﴾
به راستى ابراهیم پیشوایى مطیع خدا [و] حقگراى بود و از مشرکان نبود (120)
شَاکِرًا لِأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿121﴾
[و] نعمتهاى او را شکرگزار بود [خدا] او را برگزید و به راهى راست هدایتش کرد (121)
وَآتَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ ﴿122﴾
و در دنیا به او نیکویى و [نعمت] دادیم و در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود (121)
حمید حنیف عزیزم سلام بروی ماهت
سلام از تلاش آگاهانه یکعدد سعیده برای باز شدن بند های دستش برای فعالیت در غار حرا
ازت معذرت میخوام اگر پاسخ دادن بهت انقدر طول کشید…
میدونی که ؟عادت ندارم با دستام بنویسم ،خط به خط نوشته هام از قلبم نوشته میشه برای بچه ها …
پس صبر میکنم تا قلبم برای نوشتن باز بشه …
وضو گرفتم …هدایت خواستم از الله …
و شگفت زده شدم از آیات بینظیرش …
امیدوارم شماهم غرق لذت شده باشی …
حمیدجان از خط به خط کامنتت لذت بردم ،میدونی که چقدر عاشق کامنت هائیم که هرچی اسکرول کنم تموم نشه دیگه…؟
علاقه به خوندن از بچگی توی وجود من ریشه داشت،انقدر که تموم داستان های کتاب فارسی رو قبل از شروع سال تحصیلی من خونده بودم …
اما داستان ها و رمان ها و کتاب ها کجا …؟
کامنت دوستان توحیدی غار حرای من کجا …؟
لذت میبرم از خط به خط کامنت خوندن چون نور خداوند رو به قلبم باز میکنه و هرچقدر بیشتر میخونم این نور قلبم رو روشن و روشنتر میکنه …
حالا اگر حمیدِ حنیف اون ور خط این تلگراف باشه که فبها المراد :)
از تموم تجربیاتت لذت بردم …از مدار آسونی هات …از روی دوش خدا نشستنت…
دمتم گرم…
جات رو سفت بچسب روی دوشش …
ی جایی استاد تو قدم نه میگه …
به خدااا بگووو آقاااا من بلددد نیستم راااه برم :) منو بزار اون بالاااا:)))
و اون تمرینت برای نوشتنِ فکت های زندگیت
دقیقا صحبت استاد تو قدم ١٢..که تنها ابزار ذهن منطقه …نتایج رو ی جا ثبت کنید و منطقی به ذهنتون بگید این مسیر این نتایج رو داده …پس همین مسیر رو ادامه میدم تا نتایج بزرگتر و بزرگتر بشه …این ذهن خیلی چموشه …ولی اگر رامش کنی خوووب سواری میده :)
حمید جان …این چند روز انقدر محو قدرت پرورگارم که حتی وقتی میخوابم یهو یادم میاد چه اتفاقاتی افتاده …خواب از سرم میپره…حتی اگر کل شب قبل نخوابیده بوده باشم …
به خودم قول دادم بیام و ازش بنویسم …ولی هروقت پروردگارم اجازه داد …
در همین راستا …داشتم با یکی از اعضای خانواده صحبت میکردم بهم گفت چطور این اتفاق فوق العاده برات افتاده …؟نکنه فلانی سفارشت رو کرده ؟
حمید احساس کردم یکی پاش رو گذاشته روی گلوم…احساس عصبانیت و انزجااار وحشتناک …ازین شرک واضح …
احساس موسی داشتم که میخواد خرخره ی هارون رو بجوعه:) که چرا بقیه گوساله پرررست شدند …
خیلی طول کشید تا تونستم عصبانیتم رو کنترل کنم …
چند ساعت بعد …باز از اعضای همین خانواده ی عزیز داشتم صحبت میکردم …ی درخواست معقول ازش کردم گفتم بخدا وقت ندارم ،با اولین بخدا من گفتم اووووکی،اصلا مهم نیست ،بیخیال
بعد اون شروع کرد
به خدا ، به الله.. والله …
ببین نفهمیدم چطور این فریاد از من درومد که سرش داد زدم به چه حقی داره برای ی مسئله ی به این کوچکی اسم الله رو میاری وسط …؟
ببین ادا و اطوار نبود ،نفهمیدم اصلا این انرژی از کجا اومد
حس این رو داشتم یکی داره مقدساتم رو زیر سوال میبره …
مقدساتی که این چند روز من رو به سجده ی سکوت انداخته …
بعد ازین اتفاقات درخواست هدایت کردم …گفتم خدایا من چم شده؟ چرا دارم پاچه ی بقیه رو میگیرم …؟
قرآن رو باز کردم وفکر میکنی چه آیاتی اومد ؟ صفحه ی اول و دوم سوره توبه !
حتما خودت خوندیش …آیات بسیار سنگینیه… حتی سوره بسم الله هم نداره…
اما احساسم خوب بود ،احساس بدی نداشتم … همه ی آیات رو خوندم …
و سعی کردم بهش فکر کنم و هدایتش رو دربیارم …
باورت میشه …شاید قضاوت بشم اما واقعا احساسم این بود خدا هم همراه من عصبانیه:)از آدم های مشرک:)
گفت عصبانیتت طبیعیه :) منم عصبانی میشم عزیزم :)
منم برائت اعلام میکنم از مشرکین :) اینکه عصبانی شدی نشونه بدی نیست ،یعنی روحت دیگه ظرفیت پذیرش شرک رو به هیچ عنوان نداره…
حمید عزیزم فکر کنم قبلا هم بهت گفتم که این کتاب انقدر فرکانسیه که اگر با حالت منفی یا فرکانس بد(نه نگرانی و اضطراب) بری بازش کنی آیاتی میاد که انگار بدترم میشی :)
ولی وقتی سعی میکنی حداقل از حالت منفی یکم به خنثی برسی و طلب هدایت کنی قششنگ میارتت بالا ….
میخوام بگم وقتی حااالت خوبه !وقتی روی فرکانس توحیدی …حتی سوره توبه هم پر از آرامش برات …پر از فرکانس خوب …
به قول استاد، البته این نظر منه نه قانون …ممکنه دقیقا درست نباشه …
ی سعیده و ی عقل ناقص و پونصد شصت روز تلاش برای فهمیدن قرآن …
امیدوارم خداوند لیاقت بده بیشتر و بیشتر ازین اقیانوس آگاهی و نور و عشق و عسل برداشت کنم …
خداروصدهزاااار مرتبه شکر …فکرش رو نمیکردم همینقدر هم بتونم برات بنویسم …
نگاه کردم نفیسه جان نوشته که حتما سعیده پاسخ همتراز میده …
نفیسه جانم …ممنونم از لطف و محبتت ،من هم خیلی وقت ها به فرکانس کامنت ها دسترسی ندارم …
ببین چقدر طول کشید تا بتونم جواب بدم…؟
هیچکس پرفکت نیست …
مهم اینکه همه ی ما تلاش میکنیم در مسیر درست بمونیم …این مهم ترین تلاش زندگیمونه …
حمید حنیف عزیزم ،به دستان قدرتمند الله بینظیر میسپارمت …
الهی که در بهترین زمان و مکان این تلگراف رو دریافت کنی
بهترین ها نصیب قلب موحدت …
عشق توحیدی …ثروت توحیدی …مهاجرت توحیدی …
غرق نور الله باشی همیشه
سلام و درود فراوان به سعیده نورانی پروردگارم. الهی که در بهترین زمان و مکان و شرایط باشی و نور هدایت رب العالمین همواره روشنی بخش و امید دهنده قلب نازنینت باشه، همونجوری که موسی پیامبر گفت «انی انستُ ناراً» .
کامنتت بی نظیر بود. و خیلی برام لذتبخش و آموزنده و آرامش دهنده. بارها و بارها ازت نکات طلایی یادگرفتم و بسیار تحسینت میکنم. صبح داشتم میومدم سر کار همزمان داشتم آیت الکرسی گوش میدادم که ذهنم آروم بشه و با نور قرآن منور بشه. همزمان سایت رو چک کردم و نقطه آبی رو دیدم و دیدم از شما و محمدحسین تجلی عزیزم و خانم زمانی بزرگوار کامنت دارم. بی اختیار یه لبخند رضایت روی صورتم و یه حس الهی شکر توی قلبم اومد.
خداوکیلی آدم یاد اون «رحما بینهم» میافته در توصیف اهل ایمان در قرآن. که اهل ایمان بین خودشون خیلی با هم در صلح هستن، خیلی حالشون با هم خوبه. مایه اشتیاق و انرژی مثبت همدیگه هستن.
چند وقت پیش توی خونه مادرم بودم برادر بزرگترم اومد، 14 سال از من بزرگتره ولی شما بگو 14 سال نوری مدارش از من دوره. یه حرفی زدم اون یه جواب بی سر و ته بهم داد. یه نفس عمیق کشیدم و سکوت کردم. و این سکوت چندین دقیقه ادامه داشت ولی یهو منفجر شدم و شروع کردم به خودم فحش دادن. که چرا با یه کسی همکلام شدم که اینجوری بهم توهین کنه. گفتم این شخص غریبه ترین شخص زندگیم محسوب میشه ، درحالیکه بچه های سایت خانواده حقیقی من هستن. اینها محرم اسرار من هستن، اینجاست که میتونم فارغ از قضاوت هر حرفی توی دلم هست رو بزنم و نه تنها قضاوت نشم بلکه از خانواده ام بیشتر یاد بگیرم و فیدبک مثبت دریافت کنم.
آره بهت حق میدم وقتی آدمهای مشرک ذهنی (ضمن احترام به روابط فامیلی شون) حرفی میزنن که با روح توحیدی شما سازگار نباشه حق دارید برافروخته بشید.
من وقتی اون صحنه برام اتفاق افتاد داشتم به خودم بد و بیراه میگفتم که من فلان چرا اصلا میام اینجا، چرا در حضور فلان آدم فلان حرف میزنم … مادرم و خواهرم میگفتن حمید تو کوتاه بیا. مشکل از تو نیست فلانی خودش همینجوریه. بعد که یه کمی آرومتر شدم دیدم آره حق با خواهرمه، نتایج زندگی اون گویای باورهای هست. چطوری تمام داشته هاش رو یکی یکی با باورهای غلط و شرک آلود از بین برد. و به خودش ظلم کرد. ولی باز هم من به خودم هینت میدادم که وای به حالت حمید اگه در حضور آدم های مشرک بخوای حرف بزنی.
میدونی مثل چیه ، فکر کنم توی دوره دوازده قدم بود که استاد عباس منش مثال سطل رنگ سفید رو میزنه که اگه یه قطره رنگ سیاه توش ریخته بشه مشخص نیست. برخورد و گفتگو با این آدمهای سمی مثل اینه که سفید ترین رنگ دنیا رو توی سطل داشته باشی یهو یه حجم سنگینی رنگ سیاه بریزی توش. حق داری عصبی بشی. حق داری برافروخته بشی. خودت مثال قشنگی زدی ،مثال موسی. موسی پیامبری که 40 شبانه روز رفته با خداوند خلوت کرده «فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً» وقتی شرک و بت پرستی رو میبینه خونش به جوش میاد. ما که هنوز 4 شبانه روز هم با خداوند خلوت نکردیم. والله حق داریم عصبانی بشیم.
چقدر عالی عمل میکنی به قوانین که هر وقت احساس قلبی بهت اجازه نوشتن میده مینویسی.
هدایت قرآنیت بسیار عالی بود. مثال از ابراهیم جان علیه السلام. پیامبر مورد علاقه ام بسیار لذتبخش بود.
ازت ممنونم سعیده عزیزم، بخاطر دعای خیرت، بخاطر حال خوبت و بخاطر قلب نورانیت.
شما داری روی خودت کار میکنی ولی ما اعضای خانواده ات توی این خانواده توحیدی داریم از برکاتش بهره میبریم. واقعاً ازت ممنونم ،ازت ممنونم که اجازه دادی خداوند هدایتت کنه ،بخاطر دستان تسلیمی که به درگاهش بالا بردی و گفتی «رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر»
الهی که همواره در پناه جریان سراسر نو رب العالمین نور علی نور باشی ،در بهترین زمان ، در توحیدی ترین سرزمین، در کنار موحد ترین انسانها.
سلام به سعیده ی عزیزم!
دیگه داشتم نگرانت میشدم دختر! دیدم چند روزی چیزی ننوشتی…البته دیدم به چند تا کامنت ها امتیاز دادی و خیالم راحت شد که به هر حال تو سایت هستی و خیلی تحسینت میکنم که منتظر میمونی تا با قلبت بنویسی نه با دستت…حتی اگر روزها طول بکشه!
خیلی مشتاقم تا از اتفاقات فوق العاده ای که برات افتاده به وقتش بیای بگی و من هم ایمانم قوی تر بشه با دیدن این الگوها!
احساست رو درک میکنم در مقابل صحبت های شرک آلود اطرافیان! میدونی، من حالا در مورد خودم میگم، با اینکه هنوز خیلی کار دارم تا به توحید عملی برسم، ولی بعضی وقت ها میبینم اصلاً با 90% آدم های جامعه غریبه م و نمیتونم دو تا جمله باهاشون حرف بزنم چون کلاً تو در و دیواره حرفاشون. البته که هر چی ما روی خودمون کار کنیم طبق قانون باید آدم های اطرافمون هم کیفیتشون بره بالا! مثلاً چیزی که برای خود من پیش اومد چند روز پیش یه manager جدید اومد سر کار (ما چند تا manager داریم که با هم co-manager هستن) که انقدر حرفای خوب و مطابق با همین قوانینی که ما داریم درک میکنیم، زد که من حَظ کردم و کلی تحسینش کردم تو دلم و خدا رو شکر کردم!
در پناه خدای یکتا برات آرامش و نعمت های غیر قابل شمارش آرزو میکنم که شایسته ش هستی عزیزم!
به امید دیدار (قلب قلب قلب)
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام بر فرشته ی عاشق سعیده مهربان و متعهد
امیدوارم حال دلتون عالی و متعالی باشه …
واقعا دمتون گرم از این قلم توانا و این حس قشنگ
باور کن خانم شهریاری کامنت شما رو میخونم اصلا چنان محو کامنتت میشم زلزله بیاد ازجام تکون نمیخورم و هیچ صدایی نمی شنوم… باورت میشه از کامنتت شات میگیرم بعد از مدتی میگم بابا توی سایت که هست .از بس لذت میبرم و هول میشم .خدایا شکرت برای وجود ارزشمند شما ، و تک به تک دوستان که خدا رو شاهد میدونم دعای گو ی همه هستم .و مشتاق دیدار .
واقعا نکته ی خوبی اشاره کردید ماشاءالله به استاد با این همه تمرکز و این فایل بی نظیر شون…
طرف میخاد یه ده دقیقه سخنرانی کنه… باید یک هفته قبل آماده شه،
کامنتت پر از تحسین بود ،و از همه مهمتر اون فیلم برداری زیبا و پر از عشق شما ، که انشاءالله حرکت کنید برای هدف های بعدی…
خواستم تو کامنت قبلی براتون بنویسم و حسی اومد گفت بذار برای فایل و کامنت بعدی …
مرسی که هستید و با اون حس قشنگت ما رو غافل گیر میکنی…
با پوزش فراوان آگه از اسم کوچیکتون استفاده میکنم.
طوری که توی کامنتات نوشتی من چند سالی از شما بزرگتر هستم .و قصد بی ادبی ندارم…
بازم کمال تشکر رو دارم ازتون. مرسی که برامون نوشتی. مرسی که هستی.
برای دیدار تون لحظه شماری میکنم .انشالله در مکان و زمان مناسب شما رو زیارت کنم.
بهترین ها رو براتون از خداوند منان خواهانم.
انشاءالله سلامتی و موفقیت و ثروت رفیق همیشگیت باشه…
منتظر کامنت های حال خوب کن و پر انرژیت هستیم…
سلام آقا سید عزیزم …سلام بروی ماهتون
سپاسگزار خدایی هستم که من رو غرق نعمت دوستان ارزشمند توحیدی کرده …
منت سرم میزارید که نوشته های منو میخونید …که وقت ارزشمندتون رو میزارید و برام مینویسید …
این روشنی قلب شماست که میتونید انقدر زیبا بقیه رو تحسین کنید …
براتون از هرچییز بهترین رو میخوام …
دعا میکنم بزودی خداوند شمارو با معجزاتش به سجده بندازه …
همین یکی دوساعت پیش …همین کار رو برای من انجام داد ….
ومن هنوز گیج قدرت این فرمانروام …
دوستون دارم آقای بساطیان …
به دستان قدرتمند الله میسپارمتون …
سلام به سعیده عزیزم امیدوارم حال دلت خوب باشه خواهر زیبای من
این دیدگاه رو میزارم چون حسم 3 مرتبه به من گفت بنویس
وقتی که دوره تعهد 40 روزم رو شروع می کردم هیچ وقت حس نمی کردم که میتونم انقدر سریع به اوج قله احساس برسم و چالش بهترین بودن رو برای خودم حل کنم اما وقتی دیدم که راه حل در عمل کرده خیلی خدا بهم برکت های فوق العاده ای داد
امروز آنچنان همه چیز برام عالی پیش رفت و شرایط باوریم بهبود پیدا کرد که تعهد 4 روز پیشم که می خوام درآمدم رو دوباره سه برابر کنم راهش جلومه!
میدونی یعنی چی؟ یعنی اینکه یکی بهم گفته می خوای ضربدر 3 کنی اینم ماشین حساب! و خدا برام حلش کرد…
من در سومین باری که خدا به من گفت- گفتم اگر دیدم تو این فایل سعیده عزیز دیدگاه گذاشت براش می نویسم!
میدونم کاری که دوست داری رو عاشقش نیستی ولی اگر می خوای به بهتر هدایت بشی دنبال قشنگی هاش باش!
اگر می خوای عینکت رو بزاری کنار عاشقش باش و اون عینک وقتی ببینی راهی برای آزار تو نداره خودش میره کنار که مثل من در کوتاه ترین زمان ممکنه شرایطی پیش اومد که بتونم عینکم رو حذف کنم که خودش دنیایی معجزه و کتابه…
میدونم شغلی که داری شاید شرایط خاص دلخواهت نداشته باشه ولی وقتی میتونی ازش گذر کنی که بهترینش بشی!
من تا 40 روز پیش فکر می کردم باید از کارم خوشم نیاد تا رها بشه و بره ولی وقتی فهمیدم باید عاشق سایت ایرانم باشم و همینی که الان دارن انجام میدم رو خیلی دوست داشته باشم تا راه جدید باز بشه و به جان مادرم قسم در کمتر از 3 روز وقتی این هدایت خدارو دریافت کردم امروز راه بهبود زندگیم بهم گفته شد و وقتی 2 ساعت تلفنی حرف زدم گفتم خدایااااااا من فقط 3 روز تجسم کردم که بهترینم و لایقشم تو بهم دادی!
انقدر صدای ضربان قلبم امشب بلنده که نمی تونم بخوابم چون بسیار شدید انرژیم بالاست و تا صبح عشق و شور دارم!
خواهر عزیزم عاشق پرستاری شو تا بهت گنج های پنهانش نشون داده بشه و با اون گنج ها نقشه های راه پیدا کنی…
نمی دونم تو فیلم ها دیدی یا نه که طرف دو سال میره دنبال یک گنجی و وقتی در صندوق رو باز می کنه توش یه گنج دیگست!
روزی که بنویسی من عاشق این کارم و واقعا عاشقش بشی راه دوم رو خدا بهت میگه چون در این شغل چیزی هست که باید ازش نکته ای برداشت کنی برای آیندت خوبه…
من که عاشق شعر و ادبیات بودم و تمام آرایه های ادبی رو جولیدم الان میفهمم چه قدر به درد می خوره
من که یه زمانی عاشق مشاعره و فی البداهه بودم سلطان در لحظه ساختن شدم الان میفهمم چرا می تونم بلبلی کامنت بنویسم و اون مغز ریاضی اومده پشت این احساسات و داره غوغا می کنه…
چه قدر قشنگه خود افشایی کردی تو دیدگاه های قبلیت و همین خود افشایی باعث هدایتت شد
شک نکن برای شروع پرفکت بودن مهم نیست و فقط این رو بدون که از خیلی ها بهتری!
در این عالم پهناور هر نفسی بویی داره و هر کسی عاشق یک بویی هست
یکی لالیک یکی بلک افغان و اگر حتی کسی کپی حرف های استاد عباس منش رو بزنه شاگردهای خودش رو خواهد داشت و این یعنی بی نهایت بودن فرصت خدا….
دنیای یک پرستار هم میتونه خیلی قشنگ باشه و خیلی ها چیزهایی نمیدونن که شما نمیدونی…
به اشتراک بزارش چون الان یاد گرفتی که به عنوان یک بنده خالق و خلاق می تونی بابت ارتباط خوبت با خدا مزد بگیری!
تو لایق این هستی که از همه پرستارا بیشتر دربیاری نه از طریق حقوق سازمان از طریق من لایحتسب!
تو شکوفا کن این ایده رو اجازه بده رو دوش خدا سوار شی…
من پیج یوتیوبی رو دیدم پسره تو ساب وی کرد می کرد و ساندویچ درست می کرد و 2 میلیون سابسکرایبر داشت!
یعنی 2 میلیون نفر هر روز دلشون می خواست ساندویچ درست کردن ببینن…
سخت نگیر که جهان سخت میگیرد بر انسان های سخت گیر….
یه جایی میرسه این حقوق پرستاری فقط میش پول چیپس و پفکت و فقط میری پرستاری کنی که محتوا بسازی برای جهان قشنگ!
چه قدر می تونی با اطلاعاتت به سلامتی مردم کمک کنی…
بهت یه ایده ریز میدم :
“سلام من سعیده هستم یک پرستار عاشق …
هر موقع دیدی یک نفر اینطوری شد بدون که میتونی اینطوری کمکش کنی…”
برات بهترین هارو می خوام و امیدوارم هر قدمی که بر میداری در مسیر عشقت باشه
از طرف بردارت علی و حسی که بهش گفت بنویس برای خواهرت….
دوباره سلام سید علی عزیز:) بعد از کامنت اصلی شما که خوندم و بسی لذت بردم و حظ کردم و پاسخ دادم چون نمیشد اصلا پاسخ نداد به اون کامنت، اومدم سرچ کردم کامنت سعیده جان رو بخونم که همیشه از کامنتاش لذت میبرم، و این کامنت شما رو هم به لطف خدا خوندم
بازم و مثل همیشه چقدر عالی نوشتی، خواستم ازت تشکر کنم برای مطالبی که گفتی، خیلی به درد منم خورد، من اصل کارم رو خداروشکر خیلی دوست دارم فقط محل کار فعلیم رو اونجور دوست ندارم و حالا یه سری جزییات… به لطف خدا هدایت شدم این کامنت شما رو خوندم که منم یادم باشه، همینجایی که هستم فقط زیباییهاش رو و مثبت هاش رو ببینم که کم هم نیستن، تا هدایت بشم به اونی که میخوام
خدایا شکرت من چقدر خوشبختم با این هدایت ها و یادآوریها و این کامنتها و آگاهیها و این دوستان خوبتر از خوبتر از خوبتر
سلام سید عزیز
کامنتت خیلی قشنگ بود البته همه ی کامنتهات
اما این بصورت ویژه جالب بود میدونی چرا
چون منم عینک میزنم ولی دوست ندارم عینکی باشم اونجایی ک گفتی عاشق عینک ت باش وقتی عینک بدونه راهی واسه آزارت نداره خودش میره کنار خیلی خیلی خیلی برام جالب بود
واقعا همینه
اتفاقا چند روزی میشه ک با عشق عینکمو پاک میکنم و شکرگزارم ک این وسیله اختراع شده تا من را راحت تر بخونم و بنویسم
ازتون ممنونم بابت کامنت پر از آگاهی تون
در عشق و نور الهی باشید
به نام خدای مهربان
سلام به سیدعلی عزیزم که با دیدن اسمش میگم آخ جون سید علی عزیز
سید جان، خدا را شکر می کنم که موقعه ای این نوشته را خواندم که تنها بودم و راحت و آسوده اشکم هایم آتش افروخته قلبم را خنک کرد.
چند روزی بود میخواستم برایتان بنویسم واز شما تشکر کنم که اینجا کنار ما حضور دارید و یه تصویر ذهنی که دوست نداشتم رو برایم پاک کردید، و اون این بود که بچههایی که توی سایت به جایی می رسند حسابی سرشون شلوغ میشه و وقت این رو ندارند بیان و نگاهی به گذشته بیاندازند و این برایم خوشایند نبود، ولی شروع طوفانی شما در این سایت این برگه نقاشی رو با خودش به ناکجاآباد برد.
سپاس گذارم که این قدر زیبا از روند کار کردن خودتون و تعهدتون مینویسد. خدا خیرتان دهد و لحظه به لحظه هدایت هاش را بیشتر و واضح تر کنه. و رسیدن به خواسته هاتون به دقیقه برسه.
مررررسی بخاطر وجود نازنین شما.
ان شاءالله کامنت بعدی رو در حالی می نویسی که کنار استاد در حال نوشیدن قهوه فرانسوی با کره حیوانی باشی.(این مدل قهوه رو از کامنت های بچهها کِش رفتم)
سلام به سید علی بزرگوار
این کامنتت رو انگار نه برای سعیده، که برای من نوشتی
همانطور که این فایل رو انگار استاد خیلی دقیق و به جا ، برای حال این روزهای من ضبط کرده
تقریبا دو هفته ای میشه که بد از مدار خارج شدم، منی که از دید ناظر بیرونی یه دختر موفق و خوشبختم، این روزها به شرایطی رسیدم که هر کاری میکردم نمی تونستم حال خودم رو خوب کنم
بیشترین دلیلش هم برای شغلم بود، من مدیر نرم افزار یه شرکت بزرگ و مشهورم و الان دوازده تا نیرو زیر دستم دارم
ولی این چند وقته به شدت از کارم بیزار شدم که این کار دیگه چیز جدیدی نداره که به من عرضه کنه،
مدیر هستم که هستم ولی ته تهش هنوز کارمند محسوب میشم،
هنوز باید من هم به مدیران ارشد جواب پس بدم
شرکتمون معتبر هست که هست، نوش جون صاحبش
چون هنوز کارمندم بالطبع نباید انتظار افزایش حقوق مجدد داشته باشم
و ….. خیلی نجواهای دیگه
همه این اتفاقها تو شرایطی پیش اومد که امسال کلی اتفاقهای خوب و سفرهای خوب برام پیش اومده و دو روز دیگه هم سفر به استانبول رو در پیش دارم، ولی متاسفانه وقتی ذهن نجواگرت شروع میکنه به وز وز کردن، میتونه کاری کنه هیچکدوم از نعمتهات به چشمت نیاد و من حسابی با این فایل استاد احساس شرمندگی کردم چون من برخلاف شما جز اون شاگرد تنبل هایی هستم که نشستن ته کلاس و فقط غرغر میکنن
سید علی عزیزم…سلام بروی ماهت …
از قلبم برات مینویسم …خداوند به قلبت نور بباره …
کامنتت رو وقتی دریافت کردم که توی اتاق استراحت بیمارستان بودم و تایم استراحت شیفت شبم
اعتراف میکنم تا اسمت رو دیدم برام کامنت گذاشتی،در اوج خواب و خستگی مثل فشنگ پریدم و نشستم تا با تمرکز بخونمش …
اعتراف میکنم بار اولی که کامنتت رو خوندم انقدر گیج شدم که نفهمیدمش …
اعتراف میکنم بار دومی که خوندم حس کردم انقدر فرکانس این کامنت بالاست سرم داره گیج میره و چند ثانیه چشامو بستم
اعتراف میکنم خواب از سرم پرید و چند بار خط به خط کامنتت رو خوندم ….
قسم به پروردگار عالم …به تنها هدایتگر جهان …به نور جاری …که دست بینظیرش رو برای سعیده فرستاد …
خدایا من تو شکرگزاری همین نعمت هایی که بهم داده بودی مونده بودم …هرروز برات با اشک مینویسم من از عهده ی شکرگزاریت برنمیام …به بزرگی خودت منو ببخش …
چرا انقدر دلبری میکنی خدا …؟
سید علی …سیدعلی خوشدل …
the best of the best
نور خداوند از قلب شما دریافت و به قلبم نشست.
صدبرابر آگاهی که شما بهم سخاوتمندانه رسوندی از جمله به جمله ی کامنتت دریافت کردم …در تموم زمینه ها نه فقط شغلم…
برادر عزیز راه دور من …
بزودی زود میام و معجزات خداوند برات مینویسم …
ازت معذرت میخوام پاسخ دادن به کامنتت زمان برد ..احتیاج داشتم به هضم کلمه به کلمه ی پیغام خداوند در کامنتت …
برای شما …برای قشنگترین عادله ی دنیا …از خداوند بهترین رو میخوام …دعا میکنم زودتر عکس پروفایلتون رو درکنار استاد ببینم …
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ وَلَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ
نور و عشق و رحمت و مودت رو از ته قلبم براتون میفرستم …و از خداوند دیدارتون رو طلب میکنم …در بهترین زمان و مکان…
به نام الله مهربانی ها
سلام به تمامی دوستای عزیزم که این دیدگاه من رو می خوانند
سلام به سما سعیده خانم عزیزم
به خدا حرفای علی آقا حقه … حق
من خودم در کاری که الان دارم مشاور املاک همیشه میگم دوستش دارم ولی عکاسی رو عاشقشم!!
و این روزها از این پیغامی که علی آقا برای هممون گذاشته و بعدش هم اون دیدگاه آقا حمید که یه جمع بندی بی نظیر از دیدگاه خانم کیانی فر و علی آقا داشت من رو به فکر فرو برده
و از خداوند با تمام وجودم می خواهم که من رو عاشق این کارم بکنه
از خدا می خواهم که کمکم کنه و بهم بگه که چطور در این مسیر با عشق و لذت خیلی بیشتری کارشناسی و مشاوره در امور املاک و مستغلات انجام بدهم
تا در زمان مناسب هدایت بشم به انجام کاری که عاشقشم و رسالتمه و هر بار بهس فکر می کنم اشک ذوق در چشم هایم جمع میشه (عکاسی از طبعیت و ایران گردی با یه کوله پشتی)
میدونی چیه؟؟
همین دیشب هدایت شدم یه ویدیوی مصاحبه از استاد علی آذر نیا مدرس عکاسی دیدم
ایشون به شدت به شدتتت تأکید داشت که در زمینه عکاسی، عکاس باید روابط عمومی عالی، فن بیان خوب و قدرت ارتباط گیری با افراد رو داشته باشه و خیلی فکت ها برای من آورد که چقدر این ویژگی ها مهمه و کاملاً هم حرفاش منطقی و ملموس بود برای من
البته ایشون در مورد عکاسان خبری صحبت می کرد
و من هیچ وقت نمی خواهم عکاس خبری باشم
ولی…
این صحبت هایش خیلییییی برای من آرامش بخش بود
چون ایشون می گفت من در آموزشگاه ها و دانشگاه ها تدریس می کنم و به دانشجویان میگم برید خودتون رو در قدرت ارتباط گیری و ارائه کردن خودتون و هنرتون قوی کنید
در یک کلام می خواست بگه تنها هنرمند بودن کافی نیست، باید بیزنس من بودن (حالا اگر دانشجو ها خانم هستند، بیزنس وومن بودن) هم یاد بگیرید
و من به شدت به خودم تبریک گفتم چون من در این چند سالی که در زمینه املاک مشغول هستم خیلی کنجکاو بودم و همین باعث شد با افراد بسیار زیادی ارتباط بگیرم و روابط عمومی و فن بیان و عزت نفس و خیلی از توانایی ها در من ایجاد بشه و از خداوند مهربان بی نهایت سپاسگزارم
و خدا میدونه همین مهارت ها و قدرت بیزنس کردن من چقدر چقدرررر می توانه در مهارت عکاسی و در کل در هنر به من کمک کنه… :)
سعیده جان هدفم از گفتن این حرف ها این بود که بگم خداوند همیشه به فکر بنده هایش هستش ولی…
چی میشه اگه منِ بنده بتوانم همیشه بندگی بکنم و خدایی کردن رو بسپارم به خودش…
چی میشه اگه بتوانم همیشه به خدا و پلن هایش اعتماد کنم….
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها میرفت بر بازار و کوی
نان طلب میکرد و میبرد آبروی
دست بر هر خودپرستی میگشود
تا پشیزی بر پشیزی میفزود
هر امیری را، روان میشد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، بسوی خانه میمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیمار دار
روز از مردم، شب از خود شرمسار
صبحگاهی رفت و از اهل کرم
کس ندادش نه پشیز و نه درم
از دری میرفت حیران بر دری
رهنورد، اما نه پائی، نه سری
ناشمرده، برزن و کوئی نماند
دیگرش پای تکاپوئی نماند
درهمی در دست و در دامن نداشت
ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیا هنگام شام
گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر
شد روان و گفت کای حی قدیر
گر تو پیش آری بفضل خویش دست
برگشائی هر گره کایام بست
چون کنم، یارب، در این فصل شتا
من علیل و کودکانم ناشتا
میخرید این گندم ار یک جای کس
هم عسل زان میخریدم، هم عدس
آن عدس، در شوربا میریختم
وان عسل، با آب میآمیختم
درد اگر باشد یکی، دارو یکی است
جان فدای آنکه درد او یکی است
بس گره بگشودهای، از هر قبیل
این گره را نیز بگشا، ای جلیل
این دعا میکرد و میپیمود راه
ناگه افتادش به پیش پا، نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته
وان گره بگشوده، گندم ریخته
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانائی، نمیداند مگر
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره
چون نمیبیند، چو تو بینندهای
کاین گره را برگشاید، بندهای
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آنهم غلط
الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بودهای
هر چه فرمان است، خود فرمودهای
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
رزق زان معنی ندادندم خسان
تا ترا دانم پناه بیکسان
ناتوانی زان دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زان تست
زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را
اندرین پستی، قضایم زان فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
من به مردم داشتم روی نیاز
گرچه روز و شب در حق بود باز
من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
بر در دونان، چو افتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشتهام بردی، تا که گوهر دهی
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمیافتد ز جوش
سلام سید عزیز
پسر عجب چیزی گفتی
آگاهیهای تو کامنتت بود که دقیقا ربط داشت به شرایط بیزنسی الان من
با اینکه به کارم علاقه دارم ولی درامد خوبی نداشتم
وقتی وارد دوره کشف قوانین شدم و یک به یک دارم ترمزهام رو پیدا میکنم
فهمیدم من ترمز طمع و حرص زدن به درامد بیشتر دارم
و بخاطر این افکارم تو کسب و کارم رشد نداشتم
ولی خداشکر وقتی که فهمیدم ترمزم کجاست و اومدم برطرفش کردم و باورهام تغییر دادم و که با پایینتر سود ممکن دارم معامله انجام میدم
و هدفم رو بجای حرص زدن و طمع داشتن گذاشتم روی گسترش و کمک به دیگران از کار مورد علاقه خودم
به طرز جادویی رشد خیلی عجیبی تو کسب و کارم رخ داد و وقتی نگاه کردم به این نوع عملکردم دیدم
چون من به کارم علاقه دارم و دوست دارم تو این کار رشد کنم بخاطر همین حتی بدون اینکه بمن پولی داده بشه باز هم حاضرم اینکار رو عاشقانه انجام بدم
برای همین الان دقیقا احساس میکنم با این باورهایی که الان ساختم و طبق این باور دارم عمل میکنم سرعت پیشرفت من خیلی داره بیشتر بیشتر میشه
علی جان کامنت زیبای شما رو خوندم که درمورد علاقه به کار صحبت کردی باز نشونهای بوده برای من که این مسیر رو با قدرت ادامه بدم
درسته شاید تو معاملاتم سود انچنانی نگیرم ولی مطمئنا مسیری هست که باید طی کنم و درسهای لازم رو تو این مرحله باید یاد بگیرم تا بتونم برم تو مرحله بعد
عاشقتم سید علی عزیز
بینهایت سپاسگزارم تو سایت نظر زیبات رو با ما به اشتراک میذارید و کمک میکنید تا دیگران هم از شما الگو بگیرند برای بهتر زندگی کردن
انشالله هر کجا از این کره خاکی هستی در پناه رب شاد ، سالم ، خوشبخت و ثروتمند و سعادتمند باشی
سلام بر سید علی دوست عزیزم
سلام بر سعیده عزیزم پرستار عاشق
سید علی میخواستم تو کامنت خودتون از نتایجم بگم ولی هدایت شدم اینجا
چون شما گفتین ایمان که عمل نیاورد حرف مفته در جواب به من
اون جواب قبلتون به من میدونی چه هم زمانی شد با فایل پنج دوره و باعث رهایی من از خانواده شد و دقیقا یه مدت زمان بعدش خدا مسیر کار را جلو راهم گذاشت کاری که من نه خبر داشتم و نه اطلاع
سید علی خیلی دوست داشتم که دوستان عالی و همفرکانس داشته باشم بعد از 16 سال زندگی مشترک
خیلی دوست داشتم یه شغل و درآمد داشته باشم در صورتی که چون علایقم ورزش و آرایشگری بود و حتی برای ورزش قدم برداشتم و حتی تجسم هم میکردم ولی نشد
تو این مدت خیلی پیشنهاد کار شد بهم کار بیمه ، ادویه فروشی ، درست کردن زیورالات
ولی ولی به مکانی هدایت شدم که اولا مربوط به روابط هست که چگونه میتونی کارت را معرفی کنی آنقدر باید قدرت کلامت عالی باشه که بتونی تو قلب و ذهن آدمها رسوخ کنی
بیزینسی که تو داری مهارت هدف گزاری ، روابط ( چیزی که تضاد من بود ) ارتباط با آدمهای مختلف ، کار کردن روی شخصیت ، احساس ارزشمندی به خودت …..
واقعا مکه میشه مکه داریم
سمانه ای که کار میخواست داشتن دوست هم فرکانس میخواست به جایی هدایت بشه که بهش بگن با خوب شدن یک رفتار شما به درآمد میرسی هم درآمد هم تغییر شخصیت هم تحسین بقیه هم کمک کردن به بقیه …..
وای خدای من
من هر روز دارم زمان میزارم که تو این بیزینس آموزش ببینم وحتی فایلها این بیزنس اینقدر شبیه صحبتهای استاد هست که شاید بگم جلسه شش را من درک کامل کردم اینقدر باهم هم خوانی عالی داره
سید علی میتونم اعتراف کنم که من یک ماهی بی حرکت بودم همان مثال را استاد توضیح دادن والان دارم با هدف زندگی میکنم و چقدر برام لذت بخشه حتی حتی با تمام رفتارهای دختر و همسرم
سعیده جان خواهر و دوست عزیزم
بهترین پاسخ را از سید علی عزیز دریافت کردی و این پاسخ را بارها و بارها مرور کن به نظر من سرنخ و یاحتی کلید با ارزشی را بهت داد
خیلی دوستون دارم
سپاس از شما که زمان ارزشمندتون را می زارین و دیدگاه مینویسین
و راهنما ما هستین
از خدا براتون بهترین ها میخوام چون لایق بهترین ها هستین
در پناه الله
سلام به سعیده گل
امشب با این کامنت شما وسید علیخوشدل دیوانه شدم
انگار رفتم به دیدار خدا
انگار فهمیدم تعهد یعنی چی
با تمرکز گوش کن وعمل کن یعنی چی
امشب خیلی اشک ریختم با کامنت شما
حرف های این سایت به خدا فرق داره توحیدی خالصه
انگار خدا برای من نوشته که ببین نتیجه میخوای پس عمل کن
آخ چه حرف های توحیدی زدی که حال دلم خوب خوب شد
مثل شب های قدر ماه رمضان
نمیدونم این فایل استاد وکامنت شما فرق داشت با همیشه
سپاسگزار خدایی هستم که مرا با این استاد وشما دوستان که دست خدا شدید آشنا کرد
سمیه عزیزم…سلام بروی ماهت …
ازت سپاسگزارم وقت ارزشمندت رو برام گذاشتی و نوشتی …
عاشقتم دوست توحیدی من
خداروصدهزار مرتبه شکر…
بارها و بارها …من از کامنت بچه ها هدایت شدم و جواب مسئله م رو گرفتم …حالا منت سرم گذاشت که دست کوچیکی بشم برای بنده ی توحیدی قشنگش…سمیه ی عزیزم …
به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت نازنین …
ای جانم چه کامنت عشقی!!!
سلام به سعیده ی عزیز و خوش ذوق و خوش قلم، شهریار سایت (شهریار از نوع خانومش:)
سعیده جان یک دنیا ممنون از کامنتهای زیبا و توحیدی و آموزنده ت
سعیده ای که انقدر جرات و جسارت و شهامت داشته انقدر خوشو تغییر داده و انقدر بی باک و شجاعانه خودافشایی میکنه
سعیده ای که حرفاش از دل برمیاد و لاجرم بر دل میشینه، بدجوری هم میشینه:) که میبینی ساعت از 12 شب رد شده فردا هم باید بری سرکار اما اصلا نمیتونی به این کامنت زیبا جواب ندی و احساست رو بیان نکنی
سعیده ای که رو دوش خدا سواره و داره میره به سوی بینهایت و فراتر از آن
خدایا چقدر قشنگ نوشتی… چه آیه هایی چه یادآوری هایی، لن یخلقو ذباباً… بعد ما بعضی وقتا چقدر راحت قدرت رو میدیم دست افراد، حالا به فراخور موقعیت، افراد مختلف، از رییس جمهور و رییس بانک گرفته تا مدیر و همکار و همسر و پدر و مادر و غیره
فقط اونجا که نوشتی: دلم خواست دور سر این انرژی و این فرمانروا بگردم :)))) عاشقتم من و بینهایت تحسینت میکنم و امیدوارم به زودی و به بهترین شکل هدایت بشی به کاری که لذت میبری ازش
شب و روزت به خیر دوست مجازی خیلی عزیزم
خدایا بازم یه ساعت قشنگ دیگه: 12:12 یکشنبه شب از تورنتوی کانادا
نسسسیم عزیییزم سلااام بروی ماااهت
من چقدر خوشبختم که هربار یک نقطه ی آبی پر از نوراز شما خانواده ی نورانی زمانی ها دارم …(به مقدار لازم شکلک چشم قلبی)
عزیزمن …بی نهایت سپاسگزارم ازت برای تموم تحسینت که تجلی قشنگی های درون خودته ….
چقدر من تک تک شمارو از ته قلبم دوووست دارم
چقدر دلم میخواد همتون رو ببینم و در آغوووش بککشششم
الهی که همیشه غررق نووور و عششق پروردگار باشید
بووس به کله ی همتون
قلبِ فراااوانِ فراااوانِ فرااااواااان
به به چه روزی شد امروز!! وسط کار یه لحظه گفتم بیام سایت رفرش بشم… خدا بالاتر از رفرش برام در نظر گرفته بود:)
روزمو ساختی سعیده جان با این جواب زیبایی که بهم دادی:)
عزیزم باور کن ما هم خییییلی دلمون میخواد اینجا ببینیمت دوست قشنگ و خوش قلبم
برنامه ش هم چیدیم:) خیلی وقتا با خواهرم همینجوری گپی صحبتشو میکنیم میگیم اگر بشه چی میشه… انشالا یه سری دوستان میان کانادا پیش ما، یه سری هم آمریکا پیش اون خواهرم، بعد ما هم میریم آمریکا و از اونجا با خواهرم و اون دوستان همه با هم میریم پیش استاد:)))
آقا اتوبوس داره راه میفته ها جا نمونین:)))
دوسِت دارم یه عالمه
همه دوستای عزیزمو اینجا خییییلی دوست دارم
به خدا میسپارمتون
سلام و درود به شما خانم زمانی عزیز.
الهی که حال دلتون عالی عالی باشه. برنامه سفر چیدین به پارادایس و ملاقات روی ماه استاد عباس منش و استاد شایسته، خواستم بگم منم میام. با اینکه میونه خوبی با اتوبوس ندارم ولی بقول شعر معروف «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم ؛ سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور» وقتی شوق دیدار استادان عزیزم باشه و همسفرانم اعضای خانواده ام باشن قطعاً سفر لذتبخشی خواهد بود. (خدا میدونه من چقدر حرف بزنم براتون خخخخ)
خیلی این کامنت حس خوبی برام داشت. ازتون سپاسگزارم.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
به به حمید خان عزیز
چه سفری بشه اون سفر:))) فقط از فکرش و تصورش کلی کیف میکنم. شما تا خود مقصد حرف بزن و تعریف کن ما از خدامونه و استفاده میکنیم:)
حالا من که منظورم از اتوبوس یه چیزی تو مایه های آر وی استاد بود ;) ولی همچین سفری با اتوبوس قدیمی ها هم حال میده به خدا:)
مرسی از کامنت قشنگ و حال خوب کنی که نوشتی آقا حمید. خسته از سرکار اومدم و دیدم نقطه آبی دارم و خلاصه خستگیم در رفت:)
خدا رو هزار مرتبه شکر برای این دوستان ناب:)
سلام سعیده عزیز و دوست داشتنی
خدارا شاکرم که در این سایت افتخار آشنایی با شما را دارم و از مطالتون فوق العاده استفاده میکنم و لذت میبرم واقعا دمت گرم با این کامنت های قشنگی که آمیخته با آیات الهی است همه را به فیض میرسانی و من خودم را مقید کردم که حتما و حتما متون قشنگت را هر هفته بخوانم و لذت ببرم از خدای مهربانم همواره خواستارم تا بهترین ها را با عشق فراوان تقدیمت کنه و شاد باشی و شکرگزار خدا بهت عمر با برکت عنایت کنه تا مابیشتر از کامتهای قشنگت استفاده بکنیم و لذت ببریم
آقا مهدی عزیز
سلام بروی ماهتون
سپاسگزارم برای اینکه وقت ارزشمندتون رو گذاشتید و برام نوشتید
خدا سرم منت گذاشته اگر جمله ای در نوشته های من به قلب شما نشسته …
الهی که همیشه غرق نور و آرامش فرمانروا باشید …
خیلی خیلی از لطفتون ممنونم
سلام سعیده عزیزودوست داشتنی
انشالله خداوند امثال شما را در این خانواده دوست داشتنی بیشتر و بیشتر کنه و از تجارب ارزشمندتون بیشتر استفاده کنیم در پناه حضرت حق شاد باشید و شکرگزار
بنده اکثر نظرات شما را مطالعه میکنم و از این طریق آگاهی هام را بالا تر میبرم و همواره دعا گوی شما و خانواده محترمتان هستم خدا رو شکر که در گروه هستین و راهنمایی میکنید شما هم دستانی از دستان پروردگارید
درود و سلام خدمت سعیده ی نازنینم… دختر تو از کجا اومدی؟؟؟ انگار یک فرشته ی آسمانی با کوله باری از عشق و آگاهی اومده توی این سایت گوهر نشانمون..
سعیده ی عزیزم واقعا تحسین برانگیزی عزیز دلم..چقدر پند و اندرز این آیه ی بینظیر برای شکیبایی در هر لحظه از زندگی مون عبرت آموز است خدا قوت عزیزم ممنونم برای این آگاهی های زیبایت و تحسینت می کنم..
چقدر تغییرات ذهنی ات رو قشنگ توصیف کردی و از اینکه چکاپ فرکانسی ات رو با این همه تغییرات در وجودت کشف کردی جای تحسین و تمجید داره عزیزم
به من چهههه؟؟؟؟ارث و میراثی که میخواد به همسرم برسه اونم با این درگیری!دقیقابه من چهههه؟ این اعراض کردنت رو تحسین می کنم
و از اینکه روی تعهد قانون سلامتی پا بر جا هستی واقعا بهت تبریک می گم سعیده جان..
دختر تو بینظیری واقعا
اون کلمه ای که برای تغییر سرپرستار جدیدتون گفتید چقدر تاثیرگذار بود برام اینکه گفتیرئیس همه ی ما خداست …چه اهمیتی داره کی سرپرستاره …؟
چقدر قشنگ قوانین رو درک کردی و چقدر قشنگ جزو ویژگی های شخصیتتی ات شده واقعا تحسین برانگیزه که اینقدر در مدار آمادگی ذهنی حضور ذهن خوبی داری که در زمان درست و مناسب و در مکان درست و مناسب بهترین ارتعاش رو می فرستی.. واقعا بهت تبریک می گم و باید اعتراف کنم تیتر به تیتر جمله بندی هایت جای تعمق و تفکر داره
سعیده ای که همشش میخواست از همه حمایت کنه،الان روزی هزار بار به خودش میگه به من چه؟همه ی ما به یک اندازه به خداوند دسترسی داریم
سعیده جان من که همیشه کامنت هاتو دنبال می کنم و از این که با خواندن کامنت ها و آگاهی هایت به درک و آگاهی بیشتری هدایت میشم واقعا ممنون و سپاسگذارم و در آخر از اون آیه هایی که نوشتی چقدر بفکر فرو رفتم و تحسینت کردم خدا رو شکرت که اینجا ستارگان الماس نشان در این سایت گوهر نشان حال درخشش و درخشندگی هستند بهترینع بهترین درخششش رو در همه ی جوانب زندگی برای تو دوست نازنیم و برای همه ی ستارگان این غار حرا آرزومندم
کسانی را که غیر از خدا میخوانید هرگز نمیتوانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار دست به دست هم دهند و هر گاه مگس چیزی از آنها برباید نمیتوانند آن را باز پس گیرند، هم این طلب کنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان
سلام به شیرین ترین رویا
سلام به قلب مهربونت که تجلی نور و عشق خداونده …
رویای عزیزم …نقطه ی آبی شما رودر بهترین زمان ومکان دریافت شد …
وقتی کامنتت روخوندم رسیدم به آخرش …
کسانی را که غیر از خدا میخوانید هرگز نمیتوانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار دست به دست هم دهند و هر گاه مگس چیزی از آنها برباید نمیتوانند آن را باز پس گیرند، هم این طلب کنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان
زدم زیر گریه …نه از سر غصه …از عشق مطلق…
این ایه چه نوری توش داره…چه فرکانسی داره…چه عشقی داره …
هربار میخونمش قلبم به لرزه درمیاد از قدرت پروردگار …
ممنونم ازت که برام نوشتی رویا جان …
برای تموم عشقی که ازت دریافت کردم ازت سپاسگزارم
امیدوارم همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشی،غرق نور…غرق لبخند پر ازآرامش …
دوستت دارم بی نهایتِ بی نهایت
سلام استاد
عجب فایلی بود ما خیلی هامون ترمز نداریم فقط این شاخه اون شاخه میریم اصل میدونیم و لی سادیسم داریم برمیگردیم به رابطه قبل به لایف استایل قبل بعد میگیم چرا نمیشه واقعا استاد این در رابطه با من که حق در یک کلام نمی تونیم رنج لذت و تو ذهن درست کنیم
چقدر خدا رحیم که باز راه رو به ما نشون میده ولی باز ما ما پر ایراد
من می خواهم که واقعا تغییر کنم ممنون استاد خدا خیرت بده سپاس گذارم
یه نقطه ای تو مغز من روشن کردی که فقط خدا میدونه
به نام خداوند بخشنده مهربان
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ
آیا براى تو سینه ات را نگشاده ایم
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ
و بار گرانت را از [دوش] تو برنداشتیم
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَک
باری که گویی پشت تو را شکست
نمیدونم از کجا شروع کنم ،اما میدونم همه چیز به هم پیوسته است،همه چیز از درخواست های من شروع میشه و خداوند همیشه بهترین پاسخ ها رو میده،چون وعده اش ان علینا للهدی است.
استاد عزیزم از دوره قانون سلامتی گفتید،منم از شروع قانون سلامتی خیلی تغییرات داشتم،هم جسمی و هم ذهنی.
از شروع دوره بسیار روی ورودی هایی که به جسم مون میدادیم حساس شدیم و البته نیازمند ذهن قوی بود که باید اون رو هم با دادن ورودی های سالم و درست تقویت میکردیم که شما چنان باورهای قوی در ذهن مون کاشتید که خود من هم مثل شما هرگز حتی فکر برگشت به عقب رو نمیکنم…من یک سال و نیم هست که یه دونه برنج نخوردم یه ذره نون نخوردم.حدود یه ماه قبل چند تا زردآلو خوردم که دیدم وقتی اولین گاز از زردآلو رو زدم توی دهنم و توی بدنم انفجار رخ داد دیگه الان حتی فکر خوردن میوه رو هم ندارم…باورتون میشه اصلا یادم میره که منم میتونستم میوه بخورم ،با اینکه همیشه تو خونه جلوی چشمم هست ازتون سپاسگزارم استادم.
اما اوایل شروع دوره قانون سلامتی من ورودی درستی میدادم ،یعنی همون موارد مجاز رو استفاده می کردم اما یه نکته ریز رو رعایت نمیکردم و اون هم این بود که نباید همه چیز رو با هم بخورم و زیاده روی هم نباید بکنم،این نکته رو از یکی از پاسخ های خانم شایسته به سوالات دوستان متوجه شدم و از اون موقع رعایت میکنم و بسیار عالی هستم
حالا میدونستم که در مورد ورودی های ذهنم هم همینطوره،یعنی من علاوه بر اینکه ورودی مناسب باید بدم باید درست رفتارکنم،باید خالص رفتار کنم،
همیشه این رو به خودم میگفتم اما نمیدونستم اون کدر بودن رفتارم کجاست،اون ترمزم کجاست…
تو کامنت قبلی ام گفتم که چند شب قبل مهمونی دعوت بودیم و من احساسم بد شد،راستش سر سفره غذا به خاطر نگاه های دیگران و اینکه من چیزی نمیخوردم ،به خاطر عزت نفس پایین خودم بود،احساسم بد شد اما سریع تونستم حرفهای خوب به خودم بگم و خودم رو کنترل کنم و در ادامه مهمونی کلی بهمون خوش گذشت،جوری که خواهرشوهرم با اصرار ما رو بیشتر نگه داشت،،،
اما چیزی در درون من، همیشه من و دست کم میگیره ،برای این کارهام و این کنترل هام ارزشی قائل نیست ،و موضوع همینه
همین که من واسه این همه تعهدم در کنترل ورودی های ذهنم و جسمم ارزشی قائل نیستم،همین که اینها رو نتیجه نمیبینم باعث شده سپاسگزار داشته هام نباشم،،،،مخدوش و کدر بشم،،،،خالص نشم
سپاسگزار خودم نیستم و فکر میکنم این که چیزی نیست،خوب که چی،،،،این باعث شده فکر کنم اینها حرف های فانتزیه که من توی ذهنم دارم،و باعث شده خودم رو دست کم بگیرم و نبینم داشته هام رو ،،،،و بعد احساس بار سنگینی رو دوش خودم داشته باشم و بعد بگم اینا واسه من جواب نمیده و بعد شل بشم،رها کنم،نا امید بشم،،،همون که اون روز دم سحر خدا بهم گفت لا تقنطوا من رحمهالله
دیروز بهش گفتم خدای من خیلی سنگینم ،تو من رو به این راه هدایت کردی، من که از خودم چیزی نداشتم،تو آگاهم کردی،تو رسولت رو بر من فرستادی،پس بار سنگینی که حتی نمیدونم چیه رو از روی دوشم بردار،
روز قبل تو کامنت نفیسه عزیز خوندم که نوشته بود و وضعنا عنک وزرک الذین انقض ظهرک
کل روز این موضوع توی ذهنم می چرخید و بعد هدایت شدم به خواندن دوباره و دوباره آیت الکرسی تو کامنت سعیده عزیزم
دیروز که قرآن رو باز کردم واسم این آیه اومد الم نشرح لک صدرک
گفتم خدایا خودت بار رو بردار و سینه ام را فراخ گردان
امروز که استاد شما این فایل رو گذاشتید این آگاهی بهم داده شد که ارزشمند بدونم خودم رو،من واقعا کار میکنم،از اونجا فهمیدم که دیروز که عملیات انتحاری شد و همه استرس داشتن من رفتم خوابیدم،از اونجا که میتونم خیلی بهتر خودم رو کنترل کنم اما وقتی خودم و کارم رو ارزشمند نمیدونم ،از خدا چه انتظاری دارم؟
وقتی میگه خواب مومن عبادته ،وقتی ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند ،من چرا در غفلتم؟
امروز به رسم موسی که وقتی خواست وارد سرزمین مقدس بشه از آلودگی دور شد،وضویی گرفتم و هدایت خواستم و قرآنش رو باز کردم
بهم گفت:الم نشرح لک صدرک ،و وضعنا عنک وزرک ،الذی انقض ظهرک
سپاسگزارم استادم