دلیل نتایج پایدار - صفحه 32
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-09 05:51:142023-07-09 06:20:30دلیل نتایج پایدارشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر شما
سلام بر دوستان عزیزم
این فایل برای من بود دقیقا میتونم بگم انگار استاد داشت برای من صحبت میکرد و تیکه ها را به من می انداخت که احمد رضا عزیزی تو اگر میخای واقعا بیای و نتیجه بگیری باید در یک مسیر بمانی
چه خوشحال شدم که در سن 25 سالگی این حرف را شنیدم و این حس در من بیدار شد
منامروز فقط داشتم به حرف ها فکر میکردم و میگفتم آره این با منه خود من داره میگه
حالا بریم سراغ این که چرا این ها رو میگم
چند وقتیه من دور شده بودم و دوباره دارم کار میکنم و تعهد دادم که برگردم تو مسیر
من کامنت های سید علی خوشدل را که میخواندم میگفتم آقا جان چرا این انسان تونسته به اون چیز هایی که میخاد برسه ولی من نه با اینکه هر دو در یک سایت هستیم و هر دو در یک دوره (12 قدم)هستیم
چرا کسانی مثل عادله کیایی فر یا سودا یا حتی رضا عطار روشن و… تونستن برسن ولی من نه
دوره که یکی هست استاد که یکیه پس چرا من نتونستم تا امروز فهمیدم که من یک روز گوش میکنم و کامنت میخونم و تمرین میکنم ولی 1 هفته نمیکنم
حالا فهمیدم.
پاشنه آشیل من اینجاست .
حالا من موقعی که کار میکردم نتایجی گرفته بودم هر چند کم ولی گرفته بودم و فکر کردم خب دیگه همین روال پیش میره ولی ای دل غافل که سخت در اشتباهم.
حالا که فکر میکنم میبینم که دلیل اینکه من دور شدم این موضوعی بود که خانم شایسته گفت
️️با ارزش نبودن خودت برای خودت️️
من فهمیدم موقعی که هوس ها و نجواها زیاد میشه من نمیام بگم که آقا جان این روند اگر ادامه پیدا بکنه پایان خوشی نداره ها خوب نیستا
هی میگفتم بابا حالا 1هفته هم اینجوری باشم یا اینکه حالا ورودی بد و دری هم بدم که چیزی نمیشه
این پاشنه آشیل رو میخام بردارم و الان در شرایطی هستم که واقعا دلم میخاد هر روز بهتر بشم چون دارم میبینم افراد دورم رو که چه نتیجه هایی دارند و چه افکاری دارند چه نتیجه هایی میگیرند
پس از امروز برای خودم هر روز مسیر رو یاد آوری میکنم که این مسیر مسیر رسیدن به خواسته هاست
و باید این رو برم
من اینجا همچنین تحسین میکنم موفقیت های آقای خوشدل را و همینجا میگم که منواقعا دلم میخاد یک روزی ببینمت و باهات هم صحبت بشم
استاد شما امروز درس بسیار بزرگی به من دادید
آقای خوشدل عمیقا تحسین میکنم موفقیت های شما و دیگر بچه های سایت را
خدارو شکر بابت این سایت زیبا و عالی
سلام به استاد عزیزم که عاشقشم!
این اولین کامنت من راجع به فایلی هست که بار ها و بار ها آن را گوش کردم! بهش فکر کردم که با کدام قسمت از آن ذهنم مقاومت داره و بعد از آن که مواردی را پیدا کردم که به صورت ناخداگاه ذهنم آن قسمت را قبول ندارد، آن قسمت را با باور مناسب جایگزین کردم. مثل یک روانشناس احساس میکنم خودم را روانکاوی کردم!
یکی از مخاطبین این فایل صددرصد خودم را میدانم که تمام اشکالات وارد شده به من صدق میکرد!
به خودم که فکر میکنم که چی شد که در مواردی این مسیر را ادامه ندادم این بود که به صورت ناخداگاه انگار با این قسمت از جمله استاد مقاومت داشتم و باور نداشتم نمیپذیرفتم که میگه: ” وقتی که از این مسیر خارج میشی نتایج قبلی را میگیری” جالبه که به صورت خداگاه نمیدونستم با این قسمت مقاومت دارم و بعد از فکر کردن زیاد این را کشف کردم!
انگار ضمیر ناخداگاهم میگفته این عادلانه نیست که مسیری را که ساختی با منحرف شدن از آن نابود بشه! یا اینکه چطور وقتی که در مسیر قانون هستم و آن را ادامه میدهم، آثار و نتایج قبل از ورود به این مسیر از بین نمیره ولی آثار و نتایج زیبایی را که با عمل به قانون و کنترل ذهن گرفتم با کمی انحراف و غفلت از بین میره؟!
با پاسخ دادن به این اشکالات سعی کردم به این باور های غلط گوشه ذهنم حمله کنم! با این دلایل که:
ساختن مسیر درست و باور جدید مثل مسیر عصبی در مغز است. تا وقتی که رفتاری در ذهن ما نهادینه نشده و تبدیل به عادت نشه، مسیر عصبی قوی آن رفتار جدید در مغز ما شکل نمیگیره! یا وقتی که یک معتاد از مسیر ترک اعتیاد خارج میشه، نتایج قبل از اعتیاد را میگیره که همانا کشیدن مواد است، مهم نیست که چقدر تو ترک بوده! یا اینکه وقتی عادت غذایی قانون سلامتی را در خود ایجاد میکنیم به محض اینکه منحرف از این مسیر میشیم، بدن شوک میشه و واکنش بدی نشان میده و کنتراست شدیدی بین عادت جدید با عادت قبلی ایجاد میشده درست مثل ذهن که ما خیلی زود نتایج انحراف از مسیر کنترل ذهن و قانون را میبینیم!
ولی باز هم ناخداگاهم با این جملات قانع نمیشد و باور نمیکرد که این جمله درست باشه، که میگه: اگر از مسیر قانون خارج شدی نتایج قبلی را میگیری!
تا اینکه بهش گفتم آقا جان ما دو مسیر داریم یکی قدیمی و محکم با زیر بنای قوی و یکی تازه و باریک که هنوز زیر بنای خوب و قوی نداره! اگه از جاده تازه و باریک منحرف بشی میوفتی تو جاده قبلی و قدیمی! حالا میخواد اون جاده محکم و قدیمی، جاده باور های زیبا و مطابق قانون باشه که یک انسان اللهی آن را سال ها با کنترل ذهن و تمرکز بر زیبایی ها ساخته باشه یا اینکه شخصی با باور های محدود کننده جاده محکم و پهن ساخته که آن را به ناخواسته ها هدایت میکنه! بستگی به تو داره اگر تو بیست و چند سال از عمرت را فقط روی مسیر زیبایی ها بودی و ذهن تو فقط ورودی های زیبا دریافت کرده و باور های اللهی داری و محیط و جامعه تو همه باور های 99٪ درست داشتند، پس تو جاده محکم و پهن قدیمی خود را ساختی که خیلی سخته که از آن الان منحرف بشی! مثلا اگر تازه چند ماه یا حتی چند سال به صورت غیر تمرکزی مسیری نازیبا را میری به محض اینکه غافل میشی از این مسیر نازیبا خود به خود میوفتی در مسیر قبلی و جاده زیبایی ها!
با این منطقی که گفتم آن جمله ای را که نسبت بهش مقاومت داشتم باور کردم و ذهن ناخداگاهم قانع شد! جالبه که ذهنم به درستی اینکه از وقتی در این مسیر زیبا آمدم نتایج زیبا میگیرم کاری نداشت و گیر داده بود به اون جمله!
از اینکه با فکر کردن به فایل های استاد با گوشه های پنهان افکارم آشنا میشوم خدا را شکر میکنم و متعهد میشوم و از خدا میخواهم در این مسیر استوار بمانم!از استاد هم تشکر میکنم که انگار جنس و فرکانس صداش فرق میکنه با تمام اصواتی که به گوشم میخوره!
بنام یکتای هستی بخش
سلام استاد جانم و مریم دلبندم …
انگار این فایل رو برای من ضبط کردید استاد…تقریبا یک ماه پیش برای بار دوم قانون سلامتی رو شروع کردم و تا 10 روز فقط پیش رفتم ولی فشارها تو محیط کارم اینقدر زیاد شد که زیر تعهدم زدم …من به لحاظ اینکه چیزی نخورم مشکل نداشتم اما اعتماد به نفس پایین من و ارزش قائل نبودن برای خودم باعث شد که نتونم دوره رو ادامه بدم…تو محیط کارم جمع خیلی دوستانه و صمیمی ای داریم و کار من جوریه که معمولا تایم ناهار و صبحونه سرکارم و با همکارا ناهارو و صبحونه میل میکنیم…و تغییر شیوه ی من باعث شده بود که همه به زبون بیان که چرا هیچی نمیخوری و مدام داشتن تکرار میکردن…من هم روزای اول انصافا خیلی خوب مقاومت میکردم و هرچقدر اصرار میکردن چیزی نمیخوردم جوری بود که دیگه همکارام به زور لقمه و شیرینی اینا میاوردن و میخواستن بزارن تو دهن من که بخورم روز اول خیلی مقاومت کردم و انصافا اصلا هوس هیچی نمیکردم اما کم کم به لحاظ ذهنی کم آوردم واقعا اصرار های همکارام و صاحب کارم برای خوردن غذا خیلی روی احساسم تاثیر بد گذاشته بود و نمیتونستم احساسمو خوب کنم…حتی جوری شد که صاحب کارم با طعنه پیام داد خواهشا خوب غذا بخور نیای تو کار انرژیت بیفته با اینکه من کارمو به نحو احسن انجام میدادم…ولی خب قانون جهانه وقتی که عزت نفس نداشته باشی که با قدرت شیوه و سبک انتخابی خودت رو پیش بری جهان هم مدام ادمهایی رو سر راهت قرار میده که بهت بفهمونه تا زمانی که عزت نفس نداشته باشی که محکم به تعارفا بگی نه اوضاع همینه…و با نهایت تاسف بعد از دهمین روز دوباره برگشتم به روال قبلیم…
اما حتی یک لحظه هم قانون سلامتی از ذهنم بیرون نمیره از خداوند جانم میخوام کمکم کنه تا ترمز هامو در این مورد برطرف کنم و با تعهد کامل قانون سلامتی رو اجرا کنم..و به اندام ایدال و جسم سالم و انرزی فوق العاده دست پیدا کنم…
عاشق همتونم لایق بهترینها هستید
به نام الله یکتا
سلام استاد عزیزم
جواب سوال اول
سوال 1: درباره تجربیات شخصی خودت از زمانی بنویس که آگاهانه سعی داشتی آموزش های استاد را در زندگی ات اجرا کنی، چه نتایجی گرفتی و چه تغییرات مثبتی در هر جنبه از زندگی ات ایجاد شد؟
استاد من بعد از مدت تقریبا یک سال یه چند ماهی رو با تمرکز و شدت هرچه تمام تر رو دوره کشف قوانین و فایلهای دانلودی کارکردم،
که خداییش نتیجشو به وضوح میدیدم،هم ازلحاظ حس وحال خوب ،(مورو ازماست میکشیدم بیزون،مثلا مجلسی میرفتم کوچکترین غیبتی توش میشد یا فرکانسش منفی بود،سریع تشخیص میدادم و یا بحثو عوض میکردم یا ترکش میکردم)هم ازلحاظ اگاهی و تمرکز رو فایلها و هم ازلحاظ مالی.اوایل ذهنم میگفت از کجا میدونی این بالارفتن فروشت شانسی نیست،تانمیدونم از یه جایی شنیدم که اگه قرار باشه شانسی هم باشه ،کارکردنم باعث این شانس شده،تااینکه یه رو همکارم ازم درخواست مبلغ قرضی ناچیزی رو کرد،دیدم من همونموقع 30برابر اون مبلغو توحسابم داشتم.و اونجا بودم یه سرچی بین همکارام کردم،دیدم همه مینالن از بی بازاری .گفتم بخدا خودشه
تااینکه بعد چندروزتو بنگاهها گشتن و مغازه رو ول کردن،به اون هدفم که تعویض ماشینم با یه 206 خشک بود رسیدم.
جواب سوال 2; درباره تجربیاتی بنویس از زمانیکه از این فضا دور شدی؛ به مسیر قبلی خودت برگشتی و دیگر این آموزه ها را در عمل استفاده نکردی، شرایط شما چگونه تغییر کرد و نتایج به چه شکل اُفت کرد؟
اقا باورنمیکنید افسردگی گرفته بودم.یادمه مینشستم روصندلی،میگفتم خب که چی.
اونجابود که درک کردم حرف استادو که میگفت قبل اینکه به هدفتون برسید یه هدف بعد اونم تعین کنید،چون زندگی یعنی مسیررسیدن به هدف،نه صرفا رسیدن به هدف
ولی متاسفانه چون اون مدت تقریبا ده دوازده روزه هم مغازه و هم کارکردن رو خودمو قطع کرده بودم،هرکاری کردم به اون تمرکز اولی نرسیدم.کم کم سروکله دوستانی که انگار نه من تو اون شهر مونده بدم نا اونا،پیدا شد.همین هم که ورودیا بیان دیگه تمرکز نمیمونه و کارکردن خیلی دشوارتر میشه
جواب سوال 3: به نظر شما، چه عواملی باعث می شود افراد بعد از اینکه مسیر درست را (در هر جنبه ای) می شناسند و از آن نتیجه می گیرند، آن را ادامه نمی دهند و دوباره به الگوهای قبلی خود برمی گردند؟
به نظر خودم اینکه من نتونستم دوباره بااون شوق واشتیاق ادامه بدم برطرف شدن کنجکاوییم درمورد فایلها و دوره های استاد بود،چون واقعیتش من تمرینای نوشتاریو هیچوقت انجام نداده ام،و فقط گوش دادن و فوقش کامنت نوشتن بوده،بعد که همه فایلهای استادو دیدم(البته بگم اونموقع فایلهارو رایگان در دست داشتم)و چون بهایی هم پرداخت نکرده بودم.نتونستم به مسیر اصلی برگردم.الان هم همه امیدم اینه که این بی میلی من به کارکردن دوره ها بخاطر پرداخت نکردن بها باشه،و امیدوارم اگه بهاشونو پرداخت کنم شرایط فرق کنه
ازدوستان عزیزمم درخواست دارم اگه در این مورد راه حلی یاپیشنهادی دارن برام بنویسن تا امیدم بیشتر بشه
سلام سلام
رد پای 18 از تعهد 40 روزه
دلیل نتایج پایدار.
سه چهار روزی بود نیومده بودم تو سایت به دلیل مشغله های زیادم تو این هفته.
مشغله….
مشغله کاری..
مشغله زندگی..
مشغله بچه ها…
مشغله مشغله مشغله….
این کلمات برا همه ما اشنا ان.
قول میدم نزدیک 95 درصد از افرادی که تو سایت هستن و یه مدت نتیجه میگیرن باز نتایج از بین میره به خاطر همین کلماته.کلماتی که من جمله خود من خیلی وقتا به خاطرش از مسیر دور شدم.
کار داشتم نشد ادامه بدم.
به خاطر بچم شوهرم دوست پسرم دوست دخترم فلانی… که اینجوری شد اونجوری شد یه کوچولو نتونستم ادامه بدم.
اینا موضوعاتیه که همه ماباهاش روبرو هستیم.
و بهانه ای هست برا نگرفتن نتیجه پایدار.
همینجا یک اعترافی میکنم.
همسر من علاقه زیادی به مشروب داره.
کسی که مشروب میخوره دوست داره یه پایه هم داشته باشه و به قول خودشون تنهایی فاز نمیده. مخصوصا اقایون دوس دارم همسرشون هم همراهشون باشه.
من خودم شخصا اصلا دوست ندارم.
چون کلا ادمی هستم که اونقد انرژی دارم که بارها برام اتفاق افتاده که اگه یه موقعی عصبانی بشم اکثرا تعجب میکنن تو همین سفری که تازگی رفتم یه جا یه کوچولو عصبانی شدم اونوقت یکی از همسفرها برگشت گفت این قیافه اصلا بهت نمیاد تورو خدا عوض نشو.
کلا چون همیشه ادم شادی هستم احتیاجی نمیبینم بخام با چیز دیگه ای خودمو به زور بخندونم یا شاد کنم.
ولی همسرم همیشه اصرار داره که تو هم هم پای من باش.خیلی اوقات موفق شدم به قول خودش پایه نبودم ولی بعضی اوقاتم نشده
دارم میگم بعضی اوقات هم نشده
همون موقع ها همونا که گفتم ای بابا باشه فقط یه کوچولو که از سرم بازش کنم خوردم.
فقط یه کوچولو همانا و گیر افتادن همانا.
دیگه بعدش پیله کردناش که یه کوچولوی دیگه همانا.
به دنبال اون بیرون رفتنا و مهمونیای چرت و پرت همانا.از مسیر قانون دور شدن همانا و عذاب وجدان خودم همانا.
صبح که پاشدم با خودم گفتم لعنتی مگه تو نمیدونی قانون چیه پس چرا این بهانه های ریز رو میاری.
بعد با خودم گفتم حالا خوب یه کوچولو که حال ادم رو بهتر میکنه پس حتما به خاطر همینه بهانه میارم.
باز گفتم کدوم حال رو دوس داری اون حالیکه هر لحظه به یاد خدایی هر لحظه میگی شکرت اونقد دلت شاده که نمیدونی چی بگی چیکار کنی فقط میتونی از خوشحالی اشک بریزی و قند که هیچی کله قند تو دلت اب بشه رو دوست داری
یا اون حالیکه فقط دو یا سه ساعت یکم میخندی و سرت گیجه رو دوست داری و گاهی نمفهمی داری چیکار میکنی.
کدوم خنده به دلت میشینه؟
دقیقا جواب بده.
یاد مسافرتام میفتم .
اون لحظه ای که کنار رودخونه بودم غرق خدا بودم و اومدم اینجا با همون حال خوبم کامنت گذاشتم رو دوست دارم.
یا اون شب اخر مسافرت که بالخره ارادمو از دست دادم و اون مشروب رو خوردم و فقط میرقصیدم رو دوست دارم.
هر چی فکر میکنم حال اولمو با هیچی با هیچی با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم.
حتی با پرادایس استاد که واقعا عاشقشم و یکی از ارزوهامه.
دقیق نمیدونم مشروب خوردن چه گناهی داره یا اصلا داره یا نداره فقط میدونم یه مدتی دو یا سه ساعتی ممکنه فقط بخندی و دیگه اراده نداری که کاریکه درسته رو انجام بدی.
شاید کار غلط انجام ندی ولی نمیتونی کار درست رو هم انجام بدی.
من نزدیک 2 ماه بود لب نزده بودم البته قبلشم شاید در ماه یه بارم نمیخوردم ولی دیشب دیدم از مسافرت که برگشتم همون یه بار خوردن همانا و دو بار بعدشم همانا.
از قانون دور شدن همانا.
نمیدونم من تلقین میکنم یا واقعا همین جوریه از دوستان اگر کسی تجربه داره میخام که بگه وقتی واقعا مشروب میخوری انگار یه حاله ای بین تو و خدا میفته.نه اینکه نخای تو مدار باشی تو میخای ولی انگار شرایط جوری میشه که نمیزاره تو وارد مدار درست بشی.
نمیزاااره تااا وقتی که یکهو به خودت میای میگی یه خلعی دارم ولی نمیدونم چیه.یه پوچی احساس میکنم نمیدونم چیه.
تو این فکرا بودم که وقتی اومدم تو سایت گفتم بزار این فایلو گوش کنم.
چند روز پیش گفتم باید پولامو جمع کنم دوره قانون سلامتی رو هر جور شده بخرم.
امروز که از خاب پاشدم باز تو این فکرا بودم باز با خودم گفتم چی میگی تو
مگه به دوره هاییکه داری چقدر عمل کردی که باز داری به دوره بعدی فکر میکنی.
اصلا دوره ها هیچی همین فایلای رایگان که تازگی استاد رو سایت گذاشتن همین پترن ها چندتاشو پیدا کردی چندتا شو داری رفع میکنی؟
درسته دارم روش کار میکنم ولی کار کنی باز بگی حالا این حرفو تو جمع بزنم چیزی نمیشه
این کوچولو مشروبو بخورم طوری نمیشه
این غیبت کوچولو رو که بکنم که چیزی نیس
حالا یه کوچولو دروغم گفتم مجبور بودم
و هزااار تا کوچولوی دیگه
وقتی من به این موضوعات کوچیک اهمیت ندم چه طور میتونم به شیرینی نخوردن که یکی از فانتزیای زندگیمه نه بگم.
واقعا خنده داره تو این شرایط اخلاقی بتونم به قانون سلامتی عمل کنم.
باید بتونم غیبت نکردن مشروب نخوردن دروغ نگفتن مسخره نکردن و…..رو
ادامه بدم
ادامه بدم
ادااااامه بدم
برام عادی بشه عادی بشه عادی بشه
عادت زندگیم بشه عادت زندگیم بشه
تا بتونم شیرینی رو هم نخورم
باید از این اخلاقا نتیجه بگیرم بعد ذوق کنم بعد برام عادی بشه جزء خصوصیت اخلاقیم بشه تا بتونم از قانون سلامتی هم نتیجه بگیرم.
اول که میخاستم این کامنت رو بزارم خیلیدو دل بودم.
چون واقعا سختم بود اعتراف کنم.
اعتراف به نقطه ضعفها به رفتارهای منفی به نظر من یکی از کارهای سخته دنیاست.
چون هزار تا فکر تو سرت میاد که بقیه در موردم چی فکر میکنن و بزرگترینش اینکه بعدا ها اگر بچه هام اومدن این کامنت رو یه وقتی اگه من تو این دنیا نبودمیا اینکه بودم بخونن چی در موردم فکر میکنن.
ولی به هر حال یه چیزی درونم گفت بنویس و نوشتم.
از شما استاد عزیزم میخام اگه مقدوره در مورد این موضوع هم صحبت کنین بگین که چرا مشروب خوردن بده یا بد نیست و از دوستان گرانقدرم میخام اگه در این زمینه تجربه دارن برام بنویسن.
یک دنیا سپاس بی کران از شما.
در پناه حق
سلام دوست عزیزم
من معمولا پر امتیاز ترین کامنت ها رو میخونم ولی این بار خدا من رو هدایت کرد که از آخر به اول کامنت ها رو بخونم و خدارو هزار مرتبه شکر میکنم که کلی درس و نکته و تجربه های دوستان رو تونستم بخونم و خیلی بیشتر از قبل مراقب افکار و ورودی هام باشم.
چون خدارو هزار مرتبه شکر تا الان واقعا سعی کردم متعهد باشم ولی فهمیدم هرچقدر سعی کنم بازم باید بیشتر و بیشتر و بیشتر تعهد بدم به این مسیر و تمام وجودم رو حتی جونم و زندگیم رو در این مسیر به عنوان بهاء پرداخت کنم.
چون تا الان واقعا ارزشش رو داشته و واقعا به نتایج شگفت انگیزی رسیدم.
و میخوام بهاء بیشتری پرداخت کنم برای بدست آوردن تجربیات شگفت انگیز تر تو این مسیر.
.
میخوام در دو موردی که صحبت کردید پاسخ بدم، انشاالله خداوند من رو به پاسخ مناسب هدایت کنه.
در مورد این موضوع حالت مستی که گفتید یک جمله از استاد شنیدم تو لایو شماره ٣5 (که یک میلیارد بار هم گوش داده بشه بازم کمه) با آقای عرشیانفر که استاد دقیقا این جمله رو گفتند که:
«تو زمان مستی تو زمان مصرف مواد مخدر تو زمان خواب هیچ گونه فرکانسی ارسال نمیشه.»
خداروشکر میکنم کامنت شما یکی از سوالای ذهنم رو که چرا در این حالات فرکانس ارسال نمیشه پاسخ داد و شما خیلی قشنگ حالت روحیتون رو توصیف کردید:
“””
نمیدونم من تلقین میکنم یا واقعا همین جوریه از دوستان اگر کسی تجربه داره میخام که بگه وقتی واقعا مشروب میخوری انگار یه حاله ای بین تو و خدا میفته.نه اینکه نخای تو مدار باشی تو میخای ولی انگار شرایط جوری میشه که نمیزاره تو وارد مدار درست بشی.
“””
.
میرسیم به قانون سلامتی:
خدارو شکر من و همسر فوق العاده ام که دستی از دست های خداوند هست تو زندگیم که باعث شده طعم زندگی(منظورم طعم واقعی زندگیه:دی )
رو بیشتر رو تجربه کنم، بیشتر از 4 ماهه که دوره سلامتی رو با شیب خیلی ملایم داریم اجرا میکنیم.
نتایج؟ شگفت انگیز رویایی فوق العاده، خدارو هزار مرتبه شکر من از لحاظ جسمی واقعا شخصیت قبلی خودم رو نمیشناسم
حتی عکس های قبلی رو نگاه میکنیم خودمو رو نمیشناسیم اینقدر که زیباتر با طراوت تر پر انرژی تر و متمرکز تر و کلا فرض کنید هرکدومون یک بچه ١٠ ساله، تا این حد پر انرژی و زیبا و شاداب و باهوش و آروم شدیم.
من و همسرم وزن نرمالی داشتیم یعنی یه فرد نرمال جامعه ولی با اندام ورزشکاری(بدون شکم و …)،
الان لاغرتر شدیم ولی واقعا زیباتر شدیم.
تقریبا تمام مسائل سلامتی که به دلیل تغذیه نامناسب داشتیم حل شده.
و بخوام تعریف کنم واقعا کامنتم طولانی میشه.
ولی این رو بگم سختی این دوره فقط یک ماه اولشه بعدش با سرعت نور از دوره و این سبک انشاالله ابدی لذت میبرید .
من پیشنهادی برای خرید این دوره به کسی نمیدم.
ولی اگه بخوام دوباره برگردم و به خودم توصیه بدم:
میگم فردا دیره برای اجرای دوره، حتی امروز هم دیره برای اجرای دوره،
باید از دیروز دوره رو شروع کنی.
انشاالله که همیشه جیب هاتون پر پول و حال دلتون خوب و سلامتی و روابط عالی رو تجربه کنید .
.
انشاالله پروردگارم مرا بهتر از آنچه ز من گمان میبرند قرار دهد.
الهی آمین.
سلام اقای یوسفی
چقدر واضح توضیح دادین چقدر به جا و به موقع حرف استاد رو یاد اوریم کردین.که در حالت مستی هیچ فرکانسی نمیفرستی.
چقدر عالی شرایط جسمی تون رو توضیح دادین.الان دیگه مصمم تر شدم که اولین درامدمو وقتی به حد نصاب برسه قانون سلامتی رو بخرم.
چقدر عالی که همسر عزیزتون تو این راه کنارتونه.
راستی امشب خونه مون مهمونی بود خیلی اصرار کردن ولی من نخوردم.انگار از مدارش دارم میام بیرون.حتی تو این چند روز شیرینی هم در حد یک نصفه کوچولو خوردم نمیدونم وقتی کامنت میزاری انگار اون کامنت سر یک نخو میده دستت و میگیریش و مواقع اضطراری که نباید یک کارو انجام بدی اون نخ تو رو میکشه سمت خودش.
و میگه نکن.
شاید باورتون نشه ولی از وقتی که اون کامنت رو گذاشتم از شیرینی دیگه خوشم نمیاد از قلیون از مشروب از چیپس پفک اصلا نمیدونم چرا هر چی رو که میخام بخورم بهش دقت میکنم این چیه از چی تشکیل شده مضره؟مفیده؟
نمیدونم چرا ولی شاید چندین ثانیه نگاش کنم فکر کنم بعد تصمیم بگیرم که بخورم یا نه.
جالب بود امشب هر کس بهم تعارف کرد همسرم میگفت نه نمیخوره.بهانه اورد که محرمه نمیخوره.حالا میدونست که گاهی اگر زیاد اصرار کنن میخورم ولی گفت خانوم من نمیخوره.
یک اتفاق جالب دیگه هم افتاد رفتم شیرینی فروشی چون امشب تولد زن داداشم بود که براش کیک بخرم از روی عادت که هر موقع اون شیرینی فروشی معروف میرم حتما ناپلئونیشو میخریدم واقعا از روی عادت گفتم دوتا ناپلئونی هم بدیم اومدم کارت بکشم گفت موجودی کافی نیست به هر دری زدم جور نشد نفهمیده بودم کارتم کی خالی شده بود زنگ زدم همسرم تا پول ریخت و اومدم کیک رو حساب کنم دیدم دوتا ناپلئونی رو برداشته فکر کرده نمیخام.این پلن خدا رو هم الان یادم اومد.
امشب یه خورده حالم گرفته بود نمیدونم از چی باید ریشه شو پیدا کنم و درستش کنم.
ولی هر چی که بود کامنت شما حال منو خوب کرد.
خدایا من چه جوری ازت سپاس گذاری کنم که در شان خداییت باشه که این دستاتو برام میفرستی.
الهی صدهزار مرتبه شکرت.
یک دنیا سپاس بیکران از شما دوست گرامی.
ارزوی خوشبختی و سلامتی روزافزون برای شما و همسر عزیزتون دارم.در پناه خدا باشید.
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
و
دوستان عزیزم
استاااااد من بالخره کشف کرد که چرراااااااااااا بعد از گرفتن نتایج توسط قوانین جهان
به سبب خلا عاطفی به وجود اومده توی درونم برمیگردم به روش های سابق
به قران قسم فهمیدم
همین صبح بهم الهام شد
خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحالم
ینی اشک شوق توی چشام جمع شده خدارو سپاس گزارم که جواب منو داد
استاد من واقعا به این نتیجه رسیدم که آدم باید خودش در مدار دریافت باشه معلم یا کسی که باهاش حرف میزنه هم خیلی مهمه ولی آدم خودشم باید در مدار دریافت باشه
استاد من خیلی وقتا از قوانین درست استفاده میکنم و همه چیز خوبه از همه مهمتر حالم خیلی خوبه
ولی بعد یه مدت واقعا دیگه انگیزمو برای استفاده قوانین از دست میدم و نتایج قبلی برمیگرده برای چی?
من همش فکر میکرم آخه واسه چی من نمیتونم مداوم از قوانین استفاده
بعدش فهمید برای چی استاد?
حالا من بعد چند سال میفهمم شما چرا میگی تلوزیون تعطیل
دوستان قبلی تعطیل
یک مدت تنهایی روی خودتون کار کنید
حالا میفهمم چرا در انجمن معتادان گمنام سه تا اصل مهم هست که باید از دوری کنن
یک . توپ بازی
دو . زمین بازی
سه . هم بازی
استاد من یک سالی هست که سفتو سخت
به آموزه های شما عمل میکنم
البته تا جایی که تونستم و فهمیدم
من یک ساله تلوزیون رو به کل تعطیل کردم و نمیبینم وقتی توی خونه همسرم میبینه من دیگه نمیشنوم خدارو ششششکر
هفته ای پنج یا شیش روز تنهام و هییییچکس رو نمیبینم حتی مادرم چون اصلی ترین همبازی منه
البته اینجوریم نیست اصلا نبینم گاهی وقتا میبینم چون واقعا از دوری دوستانم مادرم و اطرافیانم و همسرم اذیت میشم
با اینکه همسرم کنارمه از خداوند خواستم که میخوام بیشتر روی خودم کار کنم و خدا اونو هدایت کرد بهبهترین شغل توی بهترین کارخونه حتی ناهارشم اونجا میخوره بهتین غذارو که برای شام دیگه لازم نیست من غذای خاصی درست کنم برای همین بیشتر میتونم به قانون سلامتی متعهد باشم
خلااااصهههه نتایج من و کارهایی که خداوند برای من انجام داده خیلی زیاده و حتما واستون مینوسیم
من همیشه چراغ خاموش توی سایت جلو اومدم ولی تصمیم گرفتم با شما دوستان عزیزم بیشتر صحبت کنم
وای بچه ها من خیلی خوشحالم خدارو صد هزار مرتبه شکر من به قوانینش عمل کردم و اون داره نتایج رو بهم نشون میده
وای وای نزدیکه گریم بگیره از شادی بیسببی که دارم
خب طبیعتا ذهن ما برنامه ریزی شده اونم برنامه ریزی های اشتباه
که ما عادت کردیم باااااید فلا غذارو بخورم باید هر دقیقه بخورم اخه اگه کسی نخوره بهش میگیم افسرده شده
و مثال های زیادی هست از اینکه مثلا فکر میکردن طرف افسرده شده ولی وقتی دیدن داره غذا میخوره فهمیدن نه سالمه
وقتی دیدن که لباس های رنگارنگ میپشه هر دقیقه آرایش میکنه غذاهای مختلف میپزه
همش حرف میزنه میخنده فیلم نگاه میکنه کتاب میخونه همش با دوستاش میگرده این ینی طرف حالش خوبه اصلا حال خوب ینی اینا
مثلا اگه تو مادرتو نبینی دیگه تمومه
مگه میشه آدم از مادرش خبر نداشته باشه
مگه میشه آدم روی یکبار مادرشو نبینه
اونروزی که مادرت بمیره حتما روز مرگ توهم خواهد بود
مگه میشه آخه ادم تنها باشه خوشحال باشه??
خلاصه بگم براتون اینهمه چیزایی که دقیقا مارو از رسیدن به حال خوب دور میکنن شدن برای ما باااااایییید و اگه اونا نباشن ماهم نیستیم اگرم ما نباشیم ینی زندگی پوچ
این ینی برنامه ریزی
برای همین ذهن ما خیلی خیلی وقاومت میکنه تا اینچیزارو از دست نده
ینی هی براتون دلیل میاره ببین الان تو قورمه سبزی نمیخوری پس نباید شاد باشی
تو الان مادرتو نمیبینی نباید شاد باشی
باید اون باشه
باید تلوزیون باشه
باید حدقا یچیزی بخوری
وقتی که از خواب بیدار میشی ذهنت میگرده دنبال دلایل ناراحت بودن تو هیچوقت که ذهنما نمیگرده دنبال دلایل خوشبختی برای همین اونچیزایی که فکر میکنیم کمه رو به خاطرمون میاره تا این نیاز تصنعی خودش رو جبران کنه تا همش مارو گشنه نگه داره
بعد صبح که بیدار میشی ذهنت میگه میبینی اگه الان یچیزی میخوری میشد نمیشه که حالا مثلا چیزی نخوری
اگه که کلی آدم اطرافت بود و باهات بگو بخند میکردن تو خوشحال بودی
اگه تو الان تلوزیون رو روشن میکردی و کارتون و فیلم نگاه میکردی و جلوش غذا میخوردی حالا میتونستیم بگیم تو خوشبختی حالا که اینچیزارو نداری واقعا من نمیدونم که برای چی باید خوشحال باشم ?
و اینا همون باید هاییه که هروز هروز هروز توی ذهن من تکرار میشه و نمیزاره که من روی خودم کار کنم نمیزاره که من خوشحال باشم اصلا نمیزاره تا من بتونم که از خودم راضی باشم فکر میکنم که باید اینچیزارو این قانون هایی که برام مشخص کردن رو باییییید انجام بدم وگرنه ذهن من امونمو میبره همش مثل یک میمون بازیگوش همش جلوی چشممه و نمیزاره تا من نفس بکشم
خلاصه که من فهمیدم تا یه جای خیلی درستی مسیرمو درست اومدم
و برای همین اینهمه نتایج توی زندگیم گرفتم که هرجایی که پا میزارم هرکاری رو که شروع میکنم بهترین نتیجه رو میگیرم
مثلا توی کارم میخواستم استخدام بشم توی پنجاه شصت نفر که همشونم پسر بودن منم جزو اون سه نفری بودم که انتخاب شدم و عملکردم از همه بالاتر بود درحالی که خیلی خیلی خیلی کم کار میکنم خیلی زحمت کمی میکشم اشتباه هم میکنم ولی من از همشون بهتر بودم
و خیلی خیلی خیلی نتایج شگفت انگیز دیگه
اما چرا خوشحال نیستم???
اخه ذهنم همش بهم میگه تو باید اون کنترل ورودی هایی که کرده بودی رو آزاد کنی
و همش افکار اونا توی سرمه مثلا وقتی نگاه میکنم به استاد میگم خدایا اینا چطوری اینجا تنهایی خوشحالن منم شرایطم مثل ایناس پس چرا دلتنگم همش?
و من فهمیدم چرا
چون باید ادامه بدم و تمرکز کنم بر چیزاییکه دارم رفته رفته این باید ها هم فراموش میشن
از خداوند سپاس گزاری میکنم که اینهمه بهم کمک کرده بازم میخوام که بیشتر بهم کمک کنه چون انسان هیجوقت کامل نمیشه
سلام استاد خوبم ومریم جان عزیز دلم من محبوبه سادات هستم که با پروفایل همسرم دارم کامنت میزارم
استاد جانم من هنوز این فایلو ندیدم ولی دلم میخواد یه چیزایی بنویسم که تو این مدت واسم اتفاق افتاده یادمه تو یکی از کامنتام در روانشناسی ثروت نوشتم میشه من هیچ کاری نکنم وعمسرم کار کنه والگوی من باشه دوستی که هیچ کاری نمیکنه وجذبیات ثروتش توسط کار کردن همسرش باشه دیدم با نوشتن این کامنت یه ستاره هم نگرفتم وشسصتم خبر دار شد که بعله مسیرتو اشتباهی اومدی
استاد بعد یه مدت همسرم کار کردن رو خودشو گذاشت کنار ومنم اسرار که باید فایل گوش کنی باور بگی ستاره قطبی بنویسی وشکر گذاری واز اون انکار که برو بابا مگه همکارای من که انقدر وضعشون توپه باور کار میکنن مگه اصلا استادو میشناسن انقدر معامله میکنن وماشین میفروشن ووضعشون توپه
حالا داستان ما از قبل چی بود شوهر من سوپری باباش کار میکرد ودرامد کمی داشت بعد آشنایی با استاد تغییر مدار داد ووارد شغل مورد علاقه اش شدش یه مدت عالی رو خودش کار میکرد ودرامدش فوق العاده بود واما رسید به جایی که دیگه رو خودش کار نکرد دوسه ماه با اینکه رو خودش کار نمیکرد ولی ورودی داشت ولی بعد چند وقت کلا صفر شد درامدش واعتماد به نفسش اومد پایین بدهیاش زیاد شد ومن اسرار وقر که تو رو خدا باور گوش بده رو خودت کار کن واما اون کلا مسیرو یادش رفته بود
حالا نتیجه این تضاد ها واسه من چی داشت استاد یه روز که من هی قر میزدم که رو خودت کار کن مدارتو تغییر بده مجتبی بهم گفت تو چرا همش به من گیر میدی راست میگی خودت کسب درآمد کن با باورات به من چیکار داری (استاد همسر من با کار کردن من بشدت قبلا مخالف بود وهیچ وقت اجازه نمیداد که من کار کنم بیرون خونه)جسته گریخته گاهی ورودی دلشتم با کار آرایشگری ولی نه زیاد بود ونه دائمی ومنی که ترمزای زیادی داشتم واسه کاری که عاشقش بودم ولی فک میکردم پذیرفته نمیشم من چادریم واین باور که خانم هایی که تو سالن کار میکنن باید مانتویی وخیلی خفن باشن ومن جایگاهی بینشون ندارم
خلاصه کوتاه کنم حرفامو آقا تا اینو شوهرم بهم گفت والبته اینم گفت مگه تو نمیگی باور جواب میده خوب تو کار کن باهاش پول دربیار منو انگار آتیش زدن گفتم بعلهههه که باوره بهت ثابت میکنم شروع کردم باور گوش دادن واسه خودم وشوهرمو رها کردم اصلا انگار افتاد تو کل کل که من باید ثابت کنم میشود با این باور شروع کردم هر روز موقعیت شرایط افراد ایده هایی که منو به ثروت بیشتر میرسونه داره بیشتر وبیشتر میشه وچند باور حرفه ایی وخفن دیگه نگم براتون که چطور مسیر واسم روشن شد افتادم تو مسیر علاقم با 300 هزار تومن شروع کردم که اونم پس انداز داشتم مرداد 1400 بود تو مسیر خواستم قرار گرفتم واز ماهی صفر تومن به ماهی 3 تومن رسیدم شغل من ناگفته نماند که کم زحمت والبته آزادی زمانی ومکانی والبته دست خودمه اصلا همه چی عالی واوکی همونی که میخواستم هی تو کارم هدایت شدم هدایت وارتقا شغلی (من کار پوستی انجام میدم اول با پلکسر شروع کردم ومزو وبعد ژل وبوتاکس فیشیال)ناگفته نماند که یه سری ترمز داشتم تو کارم که ژل وبوتاکسو فقط باسد پزشک بزنه ولی استاد من با اعتماد به خدا واعتماد به نفس شروع کردم مدام آموزش دیدن وآبدیت کردن خودم از ترسام نگم واستون که ابتدا کارم فلجم داشت میکرد ولی من مقاومت کردم از نجواهام نگم واستون که داشتم دیونه میشدم ولی با خودم میگفتم من عاشق کارمم باید موفق بشم تو کارم منو خواهرم با هم آموزش دیدیم خواهرم بخاطر نجوا وترساش گذاشت کنار کارشو ولی من مقاومت کردم ومدام دنبال یه چیز جدید بودم تو آموزش تا بهتر یاد بگیرم وبهترین خودمو ارائه بدم ترمز داشتم ودارم هنوز سر اینکه این کار پزشکه ولی الگو میارم که خیلی از پزشکا بودن که بی مهابا تزریق کردن ومریصو فالو نکردن ومشگل خورده بیمار واثعین خیالشون نبوده ومن دقت وتمرکز میزارم تو کارم وبعد کار فالو میکنم زیبا جو رو تا اوکی بشه من کارمو از این ور صد درصد درست انجام میدم وخدا هم صد درصد اونور درست کارشو انجام میده وحمایتم میکنه یکی از الگوه هامم شمایید هر وقت نجوا میاد میگم خود استاد عباس متش مگه مدرک فلان وبهمان داره ولی کارشو از صدتا رونشناس بهتر انجام میده فقط من باید یاد بگیرم وبرم جلو مثل استاد عزیزم استاد خوبم الان که دارم اینو مینویسم درامدم به ماهی 25 میلون رسیده بماند کع چقدر تو کارم تلاش کردم وپا رو ترسام گذاشتم ورو اعتماد بنفسم کار کردم وتو مسیر به چند تا از آروزوهام رسیدم با کسب هر موفقیت اعتماد به نفسم بیشتر وبیشتر شده استاد من آرزوی خرید ماشین داشتم واسه خودم که شکر خدا خیییلی نزدیک شدم به خواستم خیلی اصلا حالم خوب شده وقتی کاری که عاشقشم وانجام میدم وپولایی که به راحتی وارد حسابم میشه گفتم باید بیام بنویسم تا هم شما ودوستان بدونین وواسم ذوق کنید همونطوری که من کامنت بچه ها رو میخونم ذوق میکنم استاد من با چادر رفتم تو سالنایی که فک میکردم منو نمیپذیرن والان به من میگن تو تو کارت عالی هستی پذیرای منن
حالا بیام از همسرم بگم استاد همسرم همچنان موفقیتای منو میدید ودرامدمو میدید وبازم هیچکاری نمیکرد فقط صبح به صبح میرفت دفتر فروش وغروب برمیگشت خونع دست از پا دراز تر بیانگیزه تر ونا امید تر ومنم رهاش کرده بودم شاید به خوذش بیاد زد وشریکش پولشو ازش گرفت وهمسرم در کارش بدون سرمایه شده واین باور کع بدون سرمایه نمیتونم کاری کنم فلج ترش کرد من شیش ماه رهاش کردم وفقط باور کار میکردم وفایل گوش میدادمو هودمو تو کارم رشد میدادم میدید من درامد دارم ولی فقط نا امید منو نگاه میکرد یه روز بهش گفتم مجتبی تو داری منو میبینی وهیچ کاری نمیکنی میبینی که من چطوری از هیچی به درامد رسیدم با باور وباز داری نگاه میکنی گفت خوب تو میگی چیکار کنم من به یادش اوردم موفقیتای گذشتشو وهی تکرار کردم که عزیز من تو اون موقع این موفقیتا رو کسب کردی وحالا وایسادی که معجزه بشه باید دوباره شروع کنی
استاد شاید باورتون نشه هیچ پولی نداشت ولی مجبورش کردم بره ایرپاد بخره غصه میخورد که من 5 میلیون هزینه کنم کارم درست نیست ومن میگفتم این هزینه نیست سرمایه گذاری رو خودته تو بخر متعهد باش رو خودت کار کن سر دوماه نشده پولش برمیگرده به حسابت سروع کرد به باور گدش دادن بیست وچهاری نشونه ها اومد زیاد نبود ولی اومد وشروع کرد به کسب درامد اعتماد به نفسش بهش برگشت خودشو پیدا کرد دوباره شکر گذاریاش شروع شد نگن استاد واست بدهیاشو پرداخت کرد البته اینم بگم شوهرم همیشه ترس داشت که شریکش پولشو ازش بگیره ولدون سرمایه بشه ومن همش واسش الگو تو همکاراش میاوردم که تو بدون سرمایه هم میتونی شکر خدای مهریون الان بدون سرمایه داره کار میکنه هرچند دوباره شریکش پول بهش داد که کار کنع اون موقع ها بشدت وابستع بود والان رها وبه قول خودش هر لحظه بگه پولمو بده دودستی میدم بهش چون بینیاز شدم هر چند شریک داشتن هم یه نوع شرکه ونیاید شریک داشته باشه ولی در کل اینم نیاز داره به زمان تا بیشتر وبهتر بفهمه ودرک کنه موضوع رو استاد وظیفه خودم دونستم که بیام به اشتراک بزارم این مسیر ی که الان اومدیم وحالمون فوق العاده اس هم من هم شوهرم دعاگویتان همیشه بودیم وهستیم
خدا رو شاکرم به خاطر قوانین خفنی که آفریده واستاد بینظیرم حال این روزامون با دوسال پیش قابل مقایسه نیست استاد روزای سخت بدون تمرین وتمرکز وسقوط وحالا روزای با تمرین وتمرکز وسعود فقط نباید فراموش بشه چطوری تا اینجا اومدیم وادامه دادن مسیر
دوستتون دارم مخلص شما محبوبه سادات
سلام محبوبه عزیز
چقدر داستان تو شبیه داستان منه.
یه شب با همسرم بحثم شده بود اون موقع ها زور میزدم خود خوری میکردم که چرا همسرم رو خودش کار نمیکنه چرا وقتشو تلف میکنه چرا چرا چرا….
یه شب باهم بحثمون شد.
یک جمله ای برگشت گفت که خیلی به من برخورد.
گفت زندگی تو گوشی نیست زندگی اینجاست حی و حاضر.
اینکه همش تو گوشی باشی زندگی درست نمیشه.باید تو دنیای واقعی باشی چرت و پرت گوش ندی.
(دیده بود که شبا فایلای استاد رو میبینم و سایتم)
خلاصه اون شب منکه قبلش یکم گریه کرده بودم و واقعا از دستش ناراحت بودم از کنارش پاشدم رفتم تو حال رو مبل نشستم.
اشکامو پاک کردم سرمو گرفتم تو دستام.یه آن گفتم چی گفت؟
خیلی بهم برخورد خیلی وحشتناک بهم برخورد.انگار به شعورم توهین کرده بود به اعتقاداتم به استادم توهین کرده بود.
چند دقیقه رفتم تو خلا.فقط جمله هاش تو ذهنم بود.ینی چی.چی داره میگه.چند دقه بی حرکت بودم.بعد به خودم اومدم اشکامو پاک کردم گفتم و به خودم قول دادم که بهت ثابت میکنم قانونی که من میشناسم درست عمل میکنه.حتما من اشتباهی اجراش میکردم که همسرم این برداشت رو کرده چون خیلی نتیجه گرفته بودم.
اشکامو پاک کردم گفتم دیگه غصه بسه.
همون لحظه همسرم اومد کنارم عذرخواهی کرد و همه چی تموم شد.
البته که وانمود کردم تموم شد در حالیکه تازه شروع شده بود.
الان نزدیک 3 ماه شایدم بیشتر از اون موضوع میگذره همسرم طوری شده که به قول خودش هر روز عاشق تر میشه.
مسافرت رفتیم ماشین جدید گرفتیم.
کار مشترکمونو شروع کردیم و….
دیگه بهش کار ندارم.تازه از یه لحاظ میگم بهتر که الان هنوز با فایلا اشنا نیس چون اگر اشنا بود ممکن بود هر روز ایرادات بیشتری ازم بگیره.
و وقتی من ایراد کمتری داشته باشم و اگر صلاح باشه خودش میاد تو مدار.دیگه هیچ تلاشی نمیکنم.
ازت ممنونم عزیزم که امشب یه بار دیگه یاداوریم کردی که از کجا به کجا رسیدم.
در پناه حق باشی
سلام دوست عزیز
بهت تبریک میگم
منارایشگر نیستم ولی کامنت شما به من این باور رو رساند که انسانها به کار و شخصیت همدیگه احترام میزارن نه تیپ
خفن
از اینکه تونستی خودت رو پیدا کنی بهت تبریک میگم بابتدموفقیتت تبریک میگم
عالی بودی
و باعث شدی همسرت هم دوباره مسیرش رو پیدا کنه
این قانون که باید همیشه بود در مسیر واقعیت اصلی زندگی است
همواره شاد و موفق و ثروتمند باشید
سلام دوست عزیزم
از خوندن کامنتت بی نهایت لذت بردم
سپاسگزارم تجربیاتت رو به اشتراک گداشتی
شاکر خداوندم که من رو به کامنت شما هدایت کرد
چقدر زیبا نوشتی و صمیمانه
مننم هر موقع تمرکزم روی خودمه نتایج فوق العاده میشه
تبریک می گم برای عزت نفس و اعتماد به نفست و درآمدی که ساختی
انشاللع بیشتر و بیشتر ازت بشنوم
در پناه الله شاد ثروتمند و با حال خوب باشی
بنام خدای فراوانی ها
سلام به استاد عزیزم ، مریم جان همه اعضای خانواده صمیمی ام
چه فایل خوبی دقیقا نقطه ضعف و آسیب خیلی ها
من همیشه استاد رو تحسین میکنم چون توی کارش استمرار داره
این اصل رو از بچگی و تو سنین مختلف درک کرده بودم
بازم واسه خاطر اطرافیانم
توی رابطه های عاطفی
توی کسب و کارها
همیشه میدیدم چرا اوایل خوبه بعد معمولی میشه ؟ دوست نداشتم واسه خودم اسن اتفاق بیوفته به2 دلیلی یکی اینکه حوصله دوباره کاری نداشتم اینکه زحماتم هدر بره دوباره از نو شروع کنم
یکی هم اینکه می دیدم چقد زمان هایی که زندگی در جریانه و انسان همیشه درحال بهبوده زندگی قشنگه و زمانی که ول معطله زندگی هم لذتی نداره
ولی دقیقا نمی دونستم چرا این اتفاق واسه اطرافیانم میوفته و بعضی ها که خیلی هم کم بودن همیشه حالشون خوبه همیشه تو مسیر موفقیت و لذت هستن و عده بیشتری فقط اوایل یه چیزی
مثلا میدیم یکی تازه خونه میگیره اوایل عاشق خونه اش هست و اواخر دیگه حتی خوشش نمیاد خونه اش رو تمیز کنه
یا بچه میارن روزهای اپل ذوق دارن عاشق بچه هستن باهاش درست برخورد میکنن از وجودش لذت میبرن ولی بعد چند سال تو سر و کله اون بچه میزنن
اصلا یه چالش هم هست تو یوتیوب که دیدم اینکه روزهای اول ازدواج ، 1 ماه بعد ، 6 ماه بعد ، مثلا چند سال بعد که همین طور همه چی عادی و بی حس وحال میشه
همیشه این سوال تو ذهنم بود و نمی تونستم قبول کنم که این شیوه زندگی هست ، همه همینن منم باید اینطوری باشم
دوست داشتم همیشه مثل رود در جریان باشم و همیشه همه چیز واسم تازگی داشته باشه
واقعا استاد تو این فایل دلیل رو خوب توضیح دادین و واقعا ممنونم که این اصل مهم رو یادآوری کردین
اینم یکی از حربه های ذهن هست که اکثرا تو دامش میوفتن
بعد یه مدت اون شور و اشتیاق رو از دست میدن یا فراموش میکنن مسیر رو یا اینکه درگیر روزمره میشن یا به قول استاد سقفشون محدوده نه نامحدود
اینه که نتایج به همون صورتی که رفت بالا نیاد پایین
سوال 1
زمانی که آگاهانه رو دوره ها کار کردم و نتایج داشتم ؟
دوره 12 قدم رو که شروع کردم تا قدم 6 حال روحیم ، لذت بردن از زندگیم خیلی بهتر شد ، شغل قبلیم که واسم سخت بود رو تونستم کنار بزارم و شغل رویایی خودم رو پیدا کنم شاید الان ذهنم بگه خودش اتفاق افتاد ولی من دیگه دام های ذهنم اومده دستم ، تو فکر کن خودش اتفاق افتاد و شانسیه همه چیز
مهمترین دستاورد 12 قدم این بود که من به این شناخت رسیدم که جهان چطور کار میکنه و تونستم ذهنم رو از ناخواسته ها بردارم ….
دوره عزت نفس رو که شروع کردم
توانایی هامو شناختم و خودمو باور کردم ، شکست هامو فراموش کردم و گذشته و آینده رو از ذهنم انداختم بیرون ، مستقل تر شدم ،و مهمترین دستاوردش این بود که من به خودشناسی رسیدم و الان می تونم سریع مچ ذهنم رو بگیرم ، توی هر جمعی با هر فردی میتونم رابطه برقرار کنم و الان احساس آزادی میکنم ، احساساتمو بیان میکنم ، خودم رو توانایی هام رو بیان میکنم
دوره کشف قوانین زندگی شرکت کردم و متوجه شدم چرا به خواسته های چندین ساله ام نمی رسم
دقیقا راهشو یاد کرفتم ( هدف + باور و منطقی کردن باور و الگو پیدا کردن واسه اون باور + اهرم رنج و لذت + کنکاش تو درونم و پیدا کردن اون ترمز ها اون ترس ها اون سد هایی که اجازه نمیده من به خواسته ام با حس خوب فکر کنم + عمل به هدایت ها قدم به قدم = نتیجه ) با این فرمول اولین خواسته ام رو به کمک خدا خیلی هم راحت تیک زدم
سوال 2
من یکبار ازین فضا دور شدم اونم اوایل بود و هنوز تو سایت نیومده بودم تو تلگرام وویس گوش میدادم ، اونم واسه این بود که یه مدت درگیر حواشی بودم با اینکه می دوستم دارم اشتباه میکنم ذهنم میگفت دیگه برگشت فایده نداره آب از سرت گذشته همه چی رو خراب کردی کی می خواد دوباره از نو همه چیز رو بسازه و من هم گوش میدادم ( چون هنوز دوره عزت نفس رو هم شرکت نکرده بودم ضعیف بودم ) و هی دور و دور تر تا یکجا گفتم بسه اومدم سایت رو پیدا کردم همون نشانه اولم دوره 12 قدم بود که یکسال بود گفتم چه خوب ازین دوره شروع میکنم چون یکسال هست خیالم راحته که جدا نمیشم و ازون روز که تعهد دادم دیگه ول نکردم
فقط می دونم زمانی که این آموزه ها رو ول کنیم سرعت پیشرفت میاد پایین ، حس وحال خوب میاد پایین ، شاید موفقیت مالی کاری آدم داشته باشه ولی نمی تونه پکیج کاملی رو برای زندگیش ایجاد کنه
هر جا هم از مسیر خارج شدم دلیلی این بود که ذهنم گولم میزد تو نتیجه نگرفتی واسه تو کار ساز نیست و واسم مدرک میاورد منم چون کارکرد ذهن رو بلد نبودم اون تایم های کم تو حس بد می موندم در خالی که باید باهاش یا منطق و مدرک برخورد میکردم که نتیجه میده و حرف های تو پایه و اساسی نداره جز اینکه حال منو بد کنی و منو از مسیر دور کنی همونطور که تو قرآن اومده شیطان دشمن آشکاره و تو دل مومنان میندازه که حالشون رو بد کنه
سوال 3
دلیلش کم توقع بودن و ولع نداشتن ، افراد بی انگیزه بودن و بی شور و اشتیاق بودن که به نظرم ریشه اش تو ناشکری و ناسپاسی هست
دلیلش اینه که به ذهنشون اجازه جولان میدن که ناخواسته بیاد ، نا امیدی بیاد دلیلش عدم ایمان و عدم اتصال به خداست چون نیروی الهی وقتی تو درون انسان باشه خودبه خود حس حال خوب شور و اشتیاق ، انگیزه ، امید ، ایمان ، حرکت ، و ….. میاد چون این اصل هست
دلیلش اینه که واقعا قلب و ذهن پاکی ندارن چون قلب و ذهن پاک هست که سبک هست و به انسان قدرت پرواز و حرکت رو به جلو میده کسی که ذهنش درگیر باشه ورودی خودش رو کنترل نکنه سنگین میشه و حرکتش به سمت کمال خودش کند میشه
کسی میتونه همواره حرکت کنه که نگاهش فقط به این دنیا نباشه هدفش رشد و کمال خودش تا بی نهایت باشه تا لحظه مرگ اینکه وقتی خدا رو ملاقات میکنه تمام توان خودش زو گذاشته باشه و اونجا دست خالی و خجالت زده نره ، هر روزش رو طوری زندگی کرده باشه که هدر نرفته باشه
اینکه بدونه هر روز یه هدیه از سمت خداست یک نعمته
هر انسان یک نعمته هر روزی که هستی و میتونی از نو بسازی یک نعمت خیلی خیلی بزرگه
سلام استاد عزیز
یه مثالی الان به ذهنم رسید
من و خیلی از شاگردان شما دقیقا مثل یک شخص فلجی هستیم که حالا به هر دلیلی چندین. و ند سال روی ویلچر بوده و هیچ حرکتی نکرده
الان یه فیزیوتراپ ماهر اومده بهش روحیه و انگیزه داده و یه سری حرکتها رو باهاش تمرین کرده و اون شخص وقتی دیده کمی میتونه دست و پاهاش رو تکون بده امیدوار شده و داره سعی میکنه کم کم روی پاهای خودش بایسته و از ویلچری که یک عمر بهش چسبیده بود رها بشه
ولی خب طبیعیه که اوایل که میخواد رو پای خودش بایسته سخت باشه و گاهی پاهاش توان نداشته باشه و بلرزه و بیفته
ما کم کم داریم راه رفتن در مسیر شما رو یاد میگیریم
هرجا ایمانمون ضعیف شه شل میشیم و میفتیم
اما کافیه خودمون و ببندیم به آموزه های شما تا کم نیاریم
،من هم از کارمندی 21 ساله با شرایط عالی بیرون اومدم که کارمند خدا بشم و روی خودم و باورهام کار کنم. اوایل کمی به در و دیوار خوردم تا کم کم خودم و پیدا کردم
اوایل با احساس خوب و ذوقی که داشتم از آموزه های جدید و ارزشمندی که میشنیدم جذب های عالی داشتم
روابط باور نکردنی
موافقت باور نکردنی مسئولین رده بالا و سخت گیر سازمان با درخواست بازنشستگی پیش از موعد من
جذب پولهای فراوان که به سمتم سرازیر میشد
ولی
کم کم اینها برام عادی شد
و بخاطر همون موضوع اصلی که شما مدام تاکید داشتید مخصوصا در اوایل راه سعی نکنید دیگران رو هم به این راه بیارید چون اونا در مدار نیستن و فقط شما رو ناامید میکنن ، مورد شماتت برخی اطرافیان قرار گرفتم که پول بی زبون رو برای چی میدی این حرفها رو بشنوی؟
اینا رو که ما هم بلدیم و…
و کم کم دلسرد شدم و یکم روم تاثیر گذاشت و از مسیر دور شدم
دور شدن و فکر اینکه این راه ارزش اینهمه هزینه کردن نداره همانا و تضادهای فوق وحشتناکی که مثل بهمن یکی پس از دیگری سرم فرو میریخت همانا
جزئیاتش رو نمیگم چون یادآوریش هم سخته برام
انتهای اون تضادها میدونید چی شد استاد؟
گوشی م رو اون شخصی که باهاش شدیدا درگیر بودم و ناخواسته ی من بود و میخواستم با جنگیدن از زندگیم بیرونش کنم ، بطرز وحشتناکی از من ربود و فلش زد و کل اطلاعاتش رو پاک کرد
اطلاعات باارزشی که فکر میکردم ارزش اینهمه هزینه کردن نداشت و حالاکه نداشتمش ارزشش رو فهمیدم تمام فایلهای رایگان و محصولات شما و …پاک شد
و گوشی هم به من برگردونده نشد
یکی دوماه سردرگم و کلافه بودم تا به بدبختی پول جور کردم و یک روز قبل از عید گوشی خریدم
حالا ایمیلم رو فراموش کرده بودم و یکی دو هفته ای طول کشید تا دوباره کم کم وارد سایت شدم
و
الان سه ماهه خودم رو بستم به این آموزه ها و از خانواده همسرم و خودم و دوستانم تمام کسانیکه تو مدار من نبودن خارج شدن و وقت گرانبهای من برای رفت و آمد های بیهوده و بی ثمر با اونها هدر نمیره ، فقط مونده همون شخص اصل کاری که اونموقع میخواستم از زندگیم بیرونش کنم و هنوز دارم روی ترمزهام کار میکنم که آیا افکار من اشتباه بوده و با تمرکز بر نکات مثبتش میتونم باهاش کم کم کنار بیام و این رابطه درست بشه یا طبق همون الگوهای تکرار شونده این شخص خودش تمایلی به تغییر نداره و باید رها بشه
از خدا با تمام وجودم میخوام راه راست و درست رو بوضوح تمام به من نشون بده که نتیجه ش تصمیم درست گرفتن باشه
ازش میخوام تو این راه دستم رو با قدرت تمام بگیره چون من همون افلیج ی هستم که تازه رو پاهای لرزان خودم ایستادم
فقط بزرگترین سپاسگزاریم بابت داشتن استاد ، دوستان ، و فضای خوب و بهشتی ایه که اینجا دارم و اونها تجربه کردن و رایگان در اختیار من میزارن
بابت گنج تمام محصولات استاده که تقریبا اکثرشون رو به لطف خدا دارم و الان قدرشون رو میدونم
راستی امروز دیدیم جلسه 8 دوره کشف قوانین اومده چه ذوقی دارم که برم گوش بدم و انشالله عمل کنم
موفق و پایدار باشید
سلام به دوستان عزیزم و خانواده عباس منشی
شاید باورتون نشه ولی من الان انقدر خستم که دارم این کامنت رو به شکل صوتی مینویسم تا یه اپلیکیشن برام تایپش کنه چون واقعاً توان این رو ندارم که بخوام با دستای خودم بنویسمش اما یه حسی به من گفت که باید بیام اینجا و بنویسم که وقتی یه کامنتی گذاشتم ادامه داستانش به چه شکل پیش رفته, فقط برای اینکه وقتی سارای چند سال بعد به موفقیتهاش نگاه میکنه یادش بیاد که زندگیش از چه زمانی شروع به تغییر کرد
خب داستان از اینجا شروع شدش که دیشب وقتی من اون دوتا آیه صریح قرآن رو خوندم و احساس کردم که خدا مستقیماً با من صحبت کرده، به خودم تعهد دادم که یه میزان ساعت مشخصی، امروز که دارم این کامنت رو مینویسم درس بخونم اما من دیشب به خودم گفتم که حتی اگه از آسمون سنگ بباره من این کارو انجام میدم ( و این تعهد رو توی کامنت قبلیم روی این فایل نوشتم)
از اونجایی که خدای ما خدای عمله نه خدای حرفای الکی و ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است امروز هر اتفاقی که شما فکرشو بکنین برای من افتاد که من نتونم درس بخونم
اما من همه توانمو جمع کردم و تونستم نزدیک اون ساعتی که مشخص کرده بودم درسامو بخونم ولی یک ساعت کمتر!
و اتفاقی که افتاد یکی از دوستای عزیزم منو دعوت کرد بیرون و با اینکه خیلی مونده تا تولدم منو برات تولدم سورپرایز کرد و یه مهمونی سورپرایز… ( که بعدا تو یه کامنت دیگه توضیح میدم چطور جذبش کردم)
خب من خیلی دیر رسیدم خونه و یه عادتی که دارم اینه که یه باور بسیار بد برای خودم ساختم و به خودم میگم من از ساعت 9 شب به بعد به هیچ وجه نمیتونم درس بخونم و حتی یک کلمه درس رو هم نمیفهمم…
به خاطر این باور و پیشینهای که تو ذهن خودم داشتم من تصمیم گرفتم که امروز بیخیال اون یک ساعت بشم و بگم همین کافیه و حالا فردا کامل میخونم
ولی با خواهر خودم که عباس منشی هستن و ایشون منو با استاد آشنا کردن صحبت کردم، و حرفای خیلی خیلی قشنگی بهم زد ، بعدش که صحبت مون تموم شد انگار یکی تو مغز من این جمله هارو گفت که مطمئنم خدای مهربونم بوده:
تعهد یعنی قولی که تو به خودت میدی و با هر بار شکوندن اون قول تو به نسبت خودت بیشتر و بیشتر بیاعتماد میشی تا همین الان هم تو بارها کاری کردی که اعتماد از خودت سلب شه و اگر این یک ساعت رو نخونی تو دیگه هرگز و هرگز نمیتونی به خودت اعتماد کنی و امشب همون اولتیماتومی که دیشب تو اون آیهها ازش حرف زده شد
همین باعث شدش که من به خودم بیام و به خودم قول بدم با اینکه خیلی خستم و تمام بدنم انقدر که راه رفته بودم درد میکرد، اما هر طور که هست یکی از درسهای خیلی سبکم که نیاز به تمرکز بالا نداره رو انتخاب کنم و اون یک ساعت درسمو بخونم حتی اگر یک کلمه هم ازش متوجه نشم هرجور که هست اون یک ساعت رو به پایان برسونم و ببینم که من بالاخره تونستم به تعهدی که به خودم دادم عمل کنم
خلاصه من همین کار را انجام دادم و اون یک ساعت درس رو خوندم درسته که بازده اش به اندازه تایم صبح بالا نبود اما به هر حال خیلی حس فوق العادهای بهم داد و حسی داشتم که هیچ وقت حالا تجربهاش نکرده بودم با وجود اینکه الان خیلی خستم در حدی که حتی نمیتونم تایپ بکنم این کامنت رو ولی انقدر خوشحالم و انقدر حس فوق العادهای دارم که واقعاً میتونم بگم انگار لبخند خدای خودم رو حس میکنم که داره نگاه میکنه و میبینه اون صحبت صریح و واضحی که با من داشت واقعاً نتیجه داده و بیفایده نبوده
شاید خیلی خندهدار باشه دختری که چند روز دیگه 24 سالش میشه تنها خوشی زندگیش الان اینه که تونسته یک روز به یک تعهد کوچیک عمل کنه اما چیزی که من پشت این کامنت دارم میبینم این هست که برای اولین بار در زندگی من به خودم اعتماد کردم و اون اعتماد رو نشکوندم و به خودم ثابت کردم که اگر به خودم قول میدم واقعاً میتونم پای اون قول واستم به شرطی که سنگ بزرگ برای خودم نذارم و شرایط خودم رو در نظر بگیرم و یک برنامهریزی منطقی داشته باشم تا بتونم از تکامل و در نتیجه ی اون از تصاعد استفاده کنم!
و واقعا حس بسیار فوق العادهای دارم تعهد فردام رو هم امروز نوشتم و امیدوارم که بتونم بهش عمل بکنم چون روز جمعه هست و خوب برای سارای قدیم خیلی روز جذابیه که بخواد بیخیال تعهداش بشه
اما من واقعاً فرق کردم و این بار میبینم که فرق داره چون استاد میگن که شما زمانی میتونی بگی من قانونو باور دارم که تغییر کنی رفتارهای تو تغییر کنند و تو طوری رفتار بکنی که تا حالا انجام ندادی !
نه اینکه فقط به زبون بگی که من قبول دارم من اینا رو اعتقاد بهش دارم…. که واقعاً من گذشته همینطوری بودم و طوطی وار فقط یه سری چیزا رو تکرار میکردم اما این فایل واقعا زندگی من و خیلی از آدمها را عوض کرد چون کامنتها رو خوندم و دیدم چقدر از کامنتها مثل من بودن چقدر جنس کامنتها مثل منه اگر که جای دیگهای به جز این سایت بود
من قطعاً فکر میکردم تمام این کامنتها از رو کامنت من کپی شده اما الان متوجه میشم که چقدر این مسئله مشکل آدمهای زیادی بوده و به خاطر درخواستهایی که ما به خداوند فرستادیم خدا استاد رو به ضبط این فایل هدایت کردن
حتی دیدم یکی از دوستان گفته بودن تو همین چند روز این فایل رو بالای 30 بار دیدن!!!
و متوجه شدم که من خودم به شخصه نیاز دارم تا 30 روز حداقل روزی یک بار این فایل یا فایل مشابهش که « چگونه مسیر اهداف را فراموش میکنیم »
هست رو ببینم تا بتونم روی این پاشنه آشیل و ضعفی که دارم کار بکنم و حداقل کنترلش کنم
خیلی خیلی خوشحالم چون هم برای اولین بار کامنت نوشتم به شکل صوتی رو تجربه کردم هم یک شب فوق العاده برای خودم ساختم و به خودم ثابت کردم که اگر که بخوام میتونم تو هر شرایطی به اهدافم پایبند باشم و کاری که تعهد دادم را انجام بدم
امشب من یه روی دیگه از خودم رو دیدم بعد از 24 سال دیدن یک سارای ضعیف ترسو و غیرقابل اعتماد من امشب دختری رو دیدم که تونستم بهش اعتماد کنم و دیدم که همه تلاششو کرد و واقعاً از جون مایه گذاشت با اینکه سردرد گرفت با اینکه بدن درد داشت اما واقعاً این کار رو کرد تا تغییر بکنه و بتونه زندگیش رو تغییر بده….
آرزوم اینه که بتونم این تعهدهای روزانه را تبدیل بکنم به تعهد هفتگی، ماهانه و سالانه و یه زندگی جدید برای خودم بسازم برسم به روزی که مثل سید علی خوشدل با دست پر بیام از نتایجم بگم و نتایجم در حد یک روز انجام به تعهد کوچیک نباشه ، هر چند بابت همین نتایج هم بسیار بسیار سپاسگزارم چون قبلاً توی زندگی من نبود و اصلاً من هیچ درکی از معنی کلمه خوشحالی و شادی یا تعهد نداشتم….
مطمئنم روزهای خوبی در راه هستش برای من و همه شما عزیزانی که این کامنت رو میخونید و مثل من قول میدید که در عمل رفتارتون عوض شه نه اینکه فقط حرف بزنید
خدایا شکرت…