چه موضوعی را باور کرده ای؟ - صفحه 38 (به ترتیب امتیاز)

960 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مصطفی کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1338 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    درودو سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز که نقش یک ملکه رو در این سایت به عهده دارد.

    استاد خیلی سپاسگزارم بابت این فایل عالی که به تازگی رو سایت گذاشتی .

    خیلی نکات آموزنده داشت .

    استاد از اونجا که من سعی میکنم هرفها تون رو به خطر بسپارم مخصوصا از فایلهای محصولات.

    در یکی از از صحبت‌هایتان که زمانی که تصمیم داشتید به بتدر عباس مهاجرت کنی و زمانی که خواستید شروع به کار کنید. یادم هست که گفتید یکی از فامیهاتوتون اونجا زندگی می‌کرد و به شما گفته بود آیا متمعن هستی اینجا میخوای کارگری کنی (شرکت نفت) و شما گفتید که با توجه به شناختی که از خودتون داشتید نپذیرفتند که باید کارگر باشی .میدونستی با زمان کوتاهی به درجات بالاتر میرسی و اینکه اون کار را موقت تو ذهنتون داشتید.و این باور سرچشمه این موفقیتی هست که ما الان می‌بینیم.

    من دوست داشتم که این موضوع رو به صورت مختصر و کوتاه هم به خودم و هم به دوستای دیگه که حتمن بهتر از من یادشون هست یادآوری کنم .

    تا ذهنم رو همیشه با مثال زدن افراد موفق به صورت منطقی قانع کنم در ساختن باورها. .به جز مثال‌های خودم .خیلی این داستان استاد توی ذهنم بولد شد که گفتم چه مثالی بهتر از استاد که خداروشکر از اون داستان بندر عباس به این همه موفقیت رسیده بزنم.

    خیلی سپاسگزارم از حضورتان در زندگیم .و هوای عالی پارادایس رو با همه زیبایی که داره تحسین میکنم و به خدا میسپارم شما عزیزان خانواده عباس‌منش رو ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 995 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد و مریم جون

    چه موضوعی را باور کرده ای؟

    تمام مردم هر جا میری میگن واکسن کرونا باعث تاری دید و باعث فراموشی شده که اکثرا باور کردن من هم چون اطلاع نداشتم قبول کردم

    همسرم باور خوبی که داره اینه که من هر ماشینی می خرم بهتربن ماشینه شانس آوردم در خرید ماشین

    باور غلط اینه غروب چیزی بیرون ندی که سالها باورش کرده بودم

    باور اینکه عید کی خونه ات بیاد ببینم چه سالی میشه همسر من به شدت حساسه

    یک سال عید ای بچه خونمون اومد البته کمی جنبه شوخی داره

    بچه دم در خونه دراز کشید هر چه میکردیم بلند نمیشد همش می خندید

    همسرم می گفت خدا رحم کنه ….این بچه دراز کشیده می ترسید خندیدم که نترس

    تا این که اون سال عمل داشت میگفت دیدی راست گفتم این بچه اونجور افتاد …

    یا اینکه کفش رو هم باشه سفر در پیش هست

    یا همسرم به شدت از چشم زخم می ترسه راستش خودم قبلا این جور بودم به لطف خدا و آموزهای استاد خوب شدم نمی ترسم ولی همسرم میگه چشم بد بدون رضای خداست

    خیلی می ترسه چن نفر هست تا اونها رو میبینه میگه فلانی دیدم چیزی نشه بهش میگم توکل کن بخدا ولی انگار نه انگار حرف خودشه

    سری میگه به من اسفند دود کن من هم می خندم میگم باشه

    خیلی باورها هست که الان یادم نیس

    من خودم به این نتیجه رسیدم که اگه نترسی و باورت درست کنی اینها همش خرافات هست

    خدایا من تسلیم تو هستم ایمانم قوی کن

    چقدر ذهن ما هنوز مقاومت داره سالها را با این باورها زندگی کردیم چون باور کردیم اتفاق افتاده

    خداوند به هممون آگاهی بده

    خدا شاهده مادر من خیلی مذهبی هست رفتیم عروسی ایام عید رمضان بود همه می رقصیدن مادرم سرش پایین میاورد گفتم مادر نگاه کن گفت نه دخترم از تو بعیده روزه ام باطل میشه گناه داره نگاه کنی جمع زنانه بود تالار من چقدر ناراحت شدم گفتم مادر من این چه حرفی کی گفته گفت علما میگن این قدر ناراحت شدم

    هیچ نگاهی نمیکرد دستش جلوی صورتش بود

    یا اینکه خنده زیاد خوب نیست دو سال هست که خودم باورم شده خنده زیاد خیلی هم خوبه

    یا اینکه در محرم از اولش تا آخر ماه صفر دو ماه بشدت مادرم مخالف آهنگ هست لباس مشکی می پوشه همش توی روضه هست گریه زیاد اعتقاد داره بهش گفتن ثواب داره باید گریه کنی تا امام ها به دادت برسن

    بچه بدنیا میاد رسمه تا چهل روز غروب و صبح ها پنبه روی سینه اش سر لباسی روشن میکنن تا چهل گیر نشه الان یادم افتاد چقدر خندیدم

    یا هر روز پیش دعا نویس تا چهل روز

    مهره آبی و رنگ گوشتی آبی برای چشم زخم و گوشتی برای اینکه بچه گوشت بگیره چاق بشه

    اینقدر شنیدیم باورمون شده

    باید خیلی روی باورهامون کار کنیم تا چندین سال که آگاهی نداشتیم رو باور خوب جایگزین کنیم و آگاهتر بشیم که تنها قدرت بدیم به خداوند

    همگی زیاد شنیدیم هر جای و هر شهری طبق باور خودشون زندگی کردن و باور ساختیم بعضی مثل مادر من که قبول ندارن حرف خودشون قبول دارن ما که آگاه شدیم روی خودمون کار

    کنیم انشاالله همگی موفق باشیم

    درپناه خداوند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    نرگس گلی گفته:
    مدت عضویت: 1834 روز

    سلااااام وای چقدر دلم براتون تنگ شده بود با اینکه هر رزو تو سایتم و دارم کامنت میخونم یا فایلای دیگرو میبینم ولی عجیب دلم براتون تنگ شده بود استاد جان واقعا شما مصداق بارز همه جیز بهترو بهتر میشه وقتی رو خودت کار میکنی هستین اندام شمارو وقتی دیدم چشام از تعجب انقد باز شد چه اندام زیبایی چقدر جذاب تر شدین واقعا تحسین برانگیز هستین

    خب برم سراغ فایل منم اکثرا باورهای محدود کننده دارم اما باورهای خوبم خیلی کم دارم وچندتا از باورهای محدود کننده هم که اگاهانه درمان کردم مثلا باوری که درمانش کردم این بود که خب من سالیانه سال از بچگی تا چند سال پیش همه بهم میگفتن خنگ و من اینو باور کرده بودم و جهانم هی ثابت میکرد تا اینکه یه روزی تو محل کار جدیدم با نرم افزار سپیدا راولین بار کار کردم خب من هیچ تجربه ای از حسابداری نداشتم مخصوصا با نرم افزار و از همه مهمتر این بود که چون با شرکت استانبولی داخل ایران کار میکردم داده هارو باید انگلیسی وارد میکردم خلاصه وقتی انجام دادم و دیدم مانده ای که من داشتم با مانده ای که اونا از استانبول بهم دادن فیکس میخونه و همونجا گفتم نرگس چرا به تو میگن خنگ مگه ندیدی که این تجربه اولت بود و همه چیز اکی بود اونجا استارتش خورد که نه اتفاقا من ادم باهوشی هستم اینم مدرکش اینم الگوش و اتفاقا همینجوری پیش رف و جهان ثابت کرد که من باهوشم چون خودم باور کردم و ادمای اطرلفم همش بهم میگن این باهوشه زود یاد میگیره

    یا مثلا من باور دارم جنس شوخیای من انقد ناب و خاصه که گوشت تلخ ترین ادمم که باشی بهش میخندی و خیلی جالبه که خواهرمم این باورو داره چون پدرم این مدلی بود و جالب تر اینکه که عموهام خواستن ادای اونو در بیارن و اصلا این مدلی نیستن تازه خیلی ها از دستشون ناراحت میشن اما وقتی بابای من شوخی میکرد هیچ کس ناراحت نمیشد و همه میخندیدن منم چون این باورو دارم احدی از دستم ناراحت نمیشه و همه میخندن از دستم و بهم میگن خیلی شوخ طبعی

    یا من بارو دارم که به شدت خنده های خوشگل دارم اینو وقتی بچه بودم میگفتن منم اینو باور کردم تاالان برای همین هروقت من میخندم بقیه هم میخندن از خنده من و بهم میگن :)

    ولی اعتراف میکنم که در زمینه روابط و ثروت هنوز نتونستم خوب عمل کنم و باورهای محدود کننده زیادی دارم علتم این بوده که انقد در زمینه عزت نفس مشکل داشتم و دارم برای همین تا میخوام کاری کنم میرم سراغ اونا و دقیقا نقاط بهبود زندگیمم از صدقه سری هموناست استاد جان بازم ممنون از شما چقدر پرادایس الهی شده بود اونجا که وایساده بودین و ابرا بالاسرتون خدا اصلا حس خوبش به منم تزریق شد انقد که قشنگ بود همونجا هم که گفتین هوا عالیه من خنکیشو زیر پوستم حس کردم واقعا استاد ممنون بازم تحسین میکنم اندام رویایی شما رو مرسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 1000 روز

    سلام به دوست عزیزم

    ازت ممنونم به خاطر این کامنت زیباوپرمحتوا که کلیییی ایمانه منو بیشتر کرد

    بینهایت تحسینت میکنم به خاطر ارده یی که داشتی وحرکتی که کردی

    امروز از خدای مهربونم هدایت خواستم وکامنت زیبایی شماهدایت شدم

    شمالایق بهترینهایید

    درپناه خداوند یکتا برادر عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    محمدرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1338 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام استاد عباسمنش عزیزم و تمامی همراهان.

    استاد از همون بچگی از سن کم چون بردارم برام دوچرخه خرید و چون اون موقع توی روستای ما کمتر کسی دوچرخه داشت و من از سن کم دوچرخه سواری کردم.

    همه دوربری ها می گفتند که چون من از سن کم دوچرخه روندم باعث شده بدن قوی و پاهای عضلانی داشته باشم و این به خاطر اینکه خیلی به من گفته شد دقیقا هم همین شده خدا رو شکر من همیشه بدن سالم و قوی

    عضلانی داشتم و همیشه احساس قدرت میکردم.

    یا چون از بچگی به من گفتن بچه های ته تقاری همیشه از لحاظ ذهنی قوی میشن منم باور کردم و همیشه توی درس هام احساس زرنگ بودن میکردم.

    توی روستای ما (چکنه )نزدیک قوچان چون اولین مدرسه روستای راه افتاده بودم در کل استان خراسان و تحصیلات خیلی زود اونجا شروع شده بود باعث شد همه دنبال درس برن

    طوری که همه مردم روستا بچه ها رو میذاشتن برای تحصیل و درس خون زیاد داشت توی ی آمار روستای ما 350 تا پزشک داره و تحصیل کرده زیاد داره.

    و وقتی روستایی های اطراف دیدن گفتن به خاطر اینکه چکنه درخت گردو زیاد داره و مردم گردو ز یاد میخورن و هوای خوبی هم داره باعث شده بچه ها زرنگ‌باشن و همین یک باور قوی در روستای ما شد و همیشه ما خودمون رو از این لحاظ خوب میدونستیم و همه درسخون شدن.

    در صورتی که روستای کناری ما اصلا از لحاظ درس مثل ما نبودن.

    ویا دوتا روستا بالاتر از ما چون بهشون گفته بودن هرچه ارتفاعات بالا بری اکسیژن کمه و بدن باعث میشه شش هاش قوی بشه و اونا هم باور کردن و بهترین دونده ها در مسابقات کشوری از همون مدرسه بود یک روستای کوچیک….

    ولی استاد در قسمت دوم من هرچی نگاه میکنم باور های محدود کننده و کمبود رو باور کردم.

    اینکه پول کمه. پول در آوردن سخته.

    اینکه هروز اوضاع داره بدتر میشه.

    چقدر. من این جور‌ حرف ها رو قبول کردم و باعث شده از لحاظ مالی رشد نکنم

    و میخوام‌بشینم ذهنم رو جراحی کنم و باور های محدود کننده رو یکی یکی حذف کنم.

    استاد عزیزم ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    زهرا اسفندیاری گفته:
    مدت عضویت: 1362 روز

    به نام خدای هدایتگرم به سمت نعمت و آسانی ها و…

    سلام خدای قشنگم

    سلام خدای مهربونم

    سلام همراه همیشگیم

    سلام خدای هدایتگرم

    خدایا ازت ممنونم به خاطر اینکه من لیاقت هم صحبتی با تو را دارم

    خدای قشنگ مهربونم ازت ممنونم که منو به راه راست (اهدنا صراط المستقیم) هدایت کردی

    خدایا ازت ممنونم که منو را جز بندگانت قرار دادی و( انعمت علیهم )شدم

    خدای قشنگ و مهربونم ازت ممنونم که کمک کردی توحیدی تر شوم

    خدای قشنگ و مهربونم ازت ممنونم که میتونم ازت سپاسگزار باشم

    خدای قشنگ و …..

    سلام استاد بی نظیرم

    سلام توحیدیترین استاد دنیا

    سلام استاد خداگونه ام

    سلام مریم دوست داشتنی

    سلام بهترین الگوی زندگیم

    سلام در صلحترین بانوی دنیا

    ممنون که هستین و توحید را گسترش میدید

    ممنون که هستین و باعث گسترش جهان خدا میشید

    ممنو که اینقد قشنگ زندگی می کنید و کمک می کنید جهان جای بهتری برای زندگی باشه

    سلام دوستای بینظیرم در این سایت توحیدی

    ممنونم از تک تکتون که هر روزم را با کامنتهای شما توحیدیتر و زیباتر میکنم

    امروز تولدم بود ……..این فایل برام بهترین کادو تولد بود…..

    امروز خیلی اتفاقای خوبی برام افتاد کلی اتفاق که همشون نشان از تغییراتم و درست بودن مسیرم بود

    تو این 968 روز عضویتم در این سایت توحیدی اینقدر تغییر کردم که بعضی وقتا که برمیگردم و به گذشتم نگاه میکنم و میبینم اصلا هیچ ربطی به گذشتم ندارم

    تقریبا یک سالی هست که هر روز نشانه روزم رو میبینم و کامنت ها را هم میخونم مخصوصا کامنت های منتخب را

    متاسفانه خودم کم کامنت میزارم اینم شاید از تنبلیم باشه ولی تمام سعیم رو کردم که هر روز به سایت سر بزنم تحت هر شرایطی ……چون با نتایجی که گرفتم دیگه به مسیر اعتماد صددرصد دارم

    بزرگترین دستاوردم اینکه که توحیدی تر شدم بیشتر از خدا هدایت میخام و برای شنیدن هدایت ها گوشهامو تیز میکنم و واقعا همون احساسی رو دارم که همیشه میگین تو بندرعباس داشتین و احساسم لطیف شده

    دست اورد بزرگ دیگم اینه که من در حد مرگ از رانندگی میترسیدم تو کل زندگیم تا برج 8 سال402 من به خاطر ترسم حتی سراغ گواهی نامه گرفتن هم نرفته بودم

    که با خرید دوره عزت نفس پا گذاشتم رو ترسم و بماند که به خاطر همون ترسها و باورهای اشتباه چندسال طول کشید تا گواهی نامه بگیرم ولی گرفتم (اذر401)

    ولی برج 8 402 ماشین خریدم با وجودیکه اصلا رانندگی بلد نبودم

    ولی اول سال گفته بودم که من باید رانندگی کنم و از خداوند هدایت خواستم که به بهترین شیوه هدایتم کرد

    وقتی ماشین خریدم به صورت روزانه میگفتم خدایا هدایتم کن و تمام تمرکزم روی رانندگی افرادی بود با باهاشون جایی میرفتم و به صورت کاملا تکاملی وبا هدایت های خدای مهربانم و صبوری خودم و همراهی خانواده خوبم رانندگی رو جوری یاد گرفتم که الان همه میگن رانندگیت فوق العاده است و من همشرو لطف خدای مهربونم میدونم

    دستاورد بزرگ دیگم اینکه من همیشه طبیعت گردی رو دوست داشتم و دارم ولی گروه مطمئنی را نمشناختم که باهاشون برم طبیعت گردی و الان هدایت شدم به یه گروه فوق العاه با همراهان و دوستان بی نظیر که هر بار باهاشون میرم طبیعت گردی میلیون ها بار خداروشکر میکنم

    چند روز پیش تو باغمون نشسته بودم و خدای قشنگ و مهربونم بهم الهام کرد زهرا یادته همیشه تو بچگیت یه همچین باغی با آب های اطرافش رو تجسم میکردی(بدون اینکه قانون رو بدونم) الان وسطش نشستی و داری از صدای آب و پرنده ها لذت میبری الانم میتونی با قدرت بیشتر بقیه خواسته هات رو تجسم کنی و بهشون برسی و جهان زیبای منو گسترش بدی

    استاد واقعا یه دنیا از شما، مریم شایسته، اقا ابراهیم، خانم فرهای وبچه های فوق العاده سایت ممنوم که این فضای بینظیر رو فراهم کردین و دارین توحید رو گسترش میدین

    استاد خوبم هر روز که رانندگی میکنم هر روز که یه اقدام عملی متفاوت تو کارم انجام میدم هر لحظه (تمام لحظه ها) خدای قشنگ و مهربونم منو به سمت آسانی ها هدایت میکنه از ته دلم از خدای بینظیرم سپاسگزارم و به خاطر حضور شما تو این دنیای قشنگ از خدا تشکر میکنم

    استاد واققعا دارین رسالتتونو به بهترین شکل انجام میدین

    خواسته بعدیم که دوست دارم هرچه زودتر اتفاق بیفته داشتن یک رابطه عاطفی توحیدی و شاد و لذت بخش و رو به رشد و…..و مطمئنم به زودی اتفاق میفته چون خدای قشنگ و مهربونم با نشانه های بزرگ داره باهام حرف میزنه

    استاد قشنگ و توحیدیم بی خهایت از شما ممنونم که هستین

    خدای قشنگ و مهربونم بی نهایت ازت ممنونم که منو به راه راست، راه کسانی که بهشان نعمت دادی هدایت کردی

    خدایا عاشقتم که عاشقمی…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      سمیرا سعادتمند گفته:
      مدت عضویت: 1511 روز

      سلام زهرا جان دوست توحیدی و هم مدارم ،

      آفرین بهت تبریک میگم و چقدر تحسین ات کردم بابت غلبه بر ترس هات و راننده شدنت ،مبارک باشه ماشین قشنگ ات . با خوندن کامنت ات ، یاد سال‌های قبل خودم افتادم که رانندگی رو با ماشینم شروع کردم ، من که همیشه پشت فرمون ، احساس خوب و لذت بخشی دارم ، برای تو دوست هم فرکانسی ام هم آرزو میکنم ،با ماشین قشنگت به زیباترین مکانها هدایت شوی ، به زودی به رابطه عاطفی احساسی عاشقانه فوق العاده رویایی و توحیدی و لذت بخش که ، آرزویش را داری ، در زمان و مکان مناسب برایت محقق شود با دستان معجزه گر خداوند .

      همیشه فرمان زندگی ات با همراهی و رابطه عاشقانه با خداوند یکتا و‌توانا ودانا و محیط به تمام عالم ، به زیباترین جاده های سرسبز و نرم و روان در حرکت باشد .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    ملکه قربانی گفته:
    مدت عضویت: 853 روز

    به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین ودوستان بزرگوار استاد عزیزم در این مدت که در مسیر الهی قرار دارم و کار کردن روی احساس لیاقت یه باوری که مدت ها بود منو اذیت می کرد و خیلی ترس داشتم برای حتی قدم برداشتن برای اون آموزش رانندگی بود همیشه دیگران را تشویق به این کار می‌کردم از فامیل های دور و نزدیک گرفته تا بچه های خودم و این باور همیشه منو اذیت می کرد که دیگه دیر شده حالا که واجب نیست تو با خیال راحت تو ماشین میشینی و اطراف را نگاه می کنی و یا اینکه حالا تو رانندگی یاد گرفتی کو ماشینی که سوارش بشی

    اگر هم یاد بگیری تا بخواهی ماشین بخری رانندگی یادت میره از این جور نجواهای شیطانی

    خلاصه امسال اولین قدم را برای آموزش برداشتم

    و رفتم آموزشگاه ثبت نام کردم بعد به خانواده گفتم اتفاقا همه‌ی اونا منو تشویق کردند

    و حالا با بزرگترین ترسم روبرو شدم و در حال سپری کردن آزمون عملی هستم و به این باور رسیدم که همه چیز امکان پذیر است هیچ ربطی به سن و سال نداره به سواد نداره تازه مسئول آموزشگاه به من گفت که می‌خواهی بی سوادی شرکت کنی من گفتم نه من دیپلم دارم اونجا بود که فهمیدم که برای آموزش رانندگی سواد هم مهم نیست بعد به خودم گفتم ببین که چقدر خودت را محدود کردی

    هنوز خیلی باید روی خودم کار کنم مخصوصا روی باورهای توحیدی که آگاه باشم که این من نیستم که نفس میکشه این من نیستم که میتپه اون یه انرژی است که تمام این تک تک سلول‌های بدنم را خلق کرده و دارم هدایت می شوم برای زندگی با نفس کشیدن با تپیدن قلب اون خدایی که تمام موجودات و کهکشان ها را هدایت می کنه تمام موجودات زنده از ازل تا ابد من باید باور های توحیدی خودم را پر رنگ کنم‌ و روی دوش خداوند بشینیم و رها و آزاد باشم و ایمان داشته باشم که هر اتفاقی برام می افتد در جهت رسیدن به خواسته های من است باور های آرامش که هر لحظه فرمان را به دسته خالقم بدم و پارو نزنم

    باور های که هیچ برگی بدون اذن خداوند به زمین

    باور اینکه همیشه تسلیم فرمان او باشم وبه خودم یاد آوری کنم که تنها منبع اصلی خداوند است اوست که رزق بی‌انتها میده اوست که ثروت ونعمت و سلامتی وروابط عالی میده وظیفه من فقط توکل و تسلیم بودن در برابر عظمت خداوند هست وایمان داشته باشم که اون خدایی که دریا را برای موسی شکافتن می‌تواند منو به خواسته هام برسونه اون خدایی که آتش را برای ابراهیم گلستان کرد می‌تواند منو به خواسته هام برسونه اون خدایی که غذای کودک را قبل از به دنیا آمدش

    مهیا کرد منو هدایت می‌کنه به سمت ایده های جدید و قدرتمند و همیشه در حال هدایت و حمایت منه فقط این من هستم که فراموش می کنم‌ پس با ساختن باورهای قدرتمند کننده به منبع اصلی وصل بشم دیگه تموم هر وقت تسلیم خداوند بودم به آرامش رسیدم هر وقت خودم کار خواستم انجام بدم برام شد رنج و سختی

    با ساختن باورهای مناسبی که به من کمک می کنه و منو به احساس خوب می‌رساند خودم را روی دوش خداوند قرار میدم و آزاد و رها زندگی میکنم

    چرا که احساس خوب مساوی اتفاقات خوب است

    خدایا شکرت برای وجود خودم در این مسیر برای وجود استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین که عاشقانه برای ما زحمت می‌کشند و فیلم برداری می‌کنند راستی الان به این باور رسیدم که چقدر استاد باور های خوبی دارند که بدون هیچ گونه هزینه ای هم از طبیعت لذت می‌برند هم با دوربین ساده که البته با عشق خانم شایسته انقدر عالی فایل های به زیبایی تهیه می‌کنند نه با تشریفات خاصی نه با لباس خاصی نه در جا و زمان خاصی این قدر عاشقانه زیبایی های طبیعت پردایس و این آگاهی های ناب را با ما به اشتراک می‌گذارند خدایا شکرت برای این همه همزمانی ودیدن این همه نعمت وقشنگی

    خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها

    تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم

    ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده‌ای نه راه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    محمد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 1944 روز

    به نام خدای مهربان

    چقدر این جمله برای من آرام بخش هست

    جمله ای که توسط ابراهیم زمان خودم یعنی استاد عباسمنش یاد گرفتم که چقدر باورهای من نسبت به خداوند و جبار بودن اون که از کودکی داخل ذهن من کرده بودند عوض شد

    خدایا شکرت که دستی از دستان خودت رو برای یاری من فرستادی

    باورم نمیشه که دارم الان برای استاد عزیزم که نقش صد درصد نه،،، بلکه هزار درصد در زندگی من گذاشته کامنت می‌نویسم

    کسی که بعد از خدا اون و حرفهایش و رفتارهایش همه و همه الگوی من هست و از این بابت خوشحالم

    خیلی خیلی باورهای اشتباهی در زندگی داشتم که توسط آشنایی با سایت شما تغییر کرد

    تغیراتی که در زندگی ام بسیار زیاد تأثیر داشت

    بخوام از همین اول بگم تقریبا چند ساله که با شما آشنا هستم ولی این اولین کامنت هست که دارم می‌نویسم همیشه کامنت های دوستان رو می‌خوندم و حسرت بهتره بگم (ناخودباوری) به خودم داشتم که محمد تو چی میخوای بنویسی تو اصلا بلد نیستی حرف بزنی چه بخواد که بنویسی

    همیشه کامنت دوستان باعث انگیزه و اشتیاق در من میشد که تو هم میتونی بنویسی ولی اون حس بی ارزشی که در کودکی هزاران هزار بار به من داده بودن نمی‌ذاشت بنویسم

    (خیلی بغض گلوم رو داره فشار میده) ولی باید بنویسم

    ولی این بار فرق میکرد

    نمی‌دونم چطوری ولی ساعت 4 صبح از خواب پریدم و خواب از سرم رفت پیش خودم گفتم حتما نشانه ای هست نمازم رو خوندم و اومدم سایت رو باز کردم دیدم استاد فایل جدید گذاشته همیشه فایلها رو صوتی گوش میدادم ولی اینبار ،، انگار یکی گفت بهم تصویری نگاه کن و من به ندای درونم گوش دادم

    وای وای وای خدای من

    اصن خیلی خیلی فرق داشت حرفهای استاد تا اعماق وجودم رخنه میکرد و چنگ مینداخت دوباره گوش کردم دوباره همون‌طور شدم ، دوباره،دوباره

    پنج بار گوش دادم انگار استاد روبروی من نشسته بود داشت با من حرف میزد خدایا چطوری بخوام جبران کنم

    جوابش به من داده شد که فقط و فقط باورهات رو عوض کن و حرررررررکت کن و اقدام و عمل داشته باش

    تا الان که دارم می‌نویسم خیلی کلنجار با خودم رفتم برای نوشتن و ثبت نظر در سایت محبوبم

    خلاصه انگار یکی دیگه اینا رو نوشت و من فقط تایپ کردم

    این اولین اقدام و عمل من ،،به نشانه ایمان به پروردگارم

    بماند به یادگار برای اولین و آخرین ابراهیم زمانم

    استاد عباسمنش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    فاطمه یوسفی وشنویی گفته:
    مدت عضویت: 1458 روز

    به نام رب

    سلام استاد عزیزم، خانم شایسته گل، همسفران مسیرعشق.

    نمیدونستم چطوری شروع کنم انقدرکه عین همیشه بموقع و عالی بود این فایل.

    من از سالها پیش این باورم بود که چون بختیاری هستم، ژن قوی و قدرتمندی دارم، ویا بیمار نمیشم یا بهش پیروز میشم.

    حتی زمانی که بیماری کانسر وشیمی درمانی و پاندمی رو گرفتم با این باور بسلامتی بیرون اومدم.

    البته آنزمان با استاد و آموزش‌ها آشنا نبودم. بعد از آشنایی با قانون برام سوال بود که این باور درسته یا نه.

    مرحله بعد فهمیدم که ما همه جزئی از کل هستیم و من برتری وجود نداره و خدا هم عادله.

    حالا چه کنم با این باور؟ امروز که به روال به سایت اومدم، واین فایل رو چند بار گوش کردم. فهمیدم که باور مثبت خصوصا نتیجه داده رو لازم نیست حتما کنار بزاری.

    حالا باورم اینه که چون خدا عادله وهمه یکسانی، کلا ما قوی هستیم، وحالا معتقدم ایل بختیاری از این نعمت قدرت حفظ سلامتی خوب بلده استفاده کنه. پس من یا بیمار نمیشم، یا اگه بشه پیروز میشم.

    بعد از اولین ابتلا به پاندمی اخیر، با وجودی که پرستار مشغول به کاربودم (استعفا دادم)

    نه ماسک میزدم نه دستکش می پوشیدم، ولی دیگه بیمار نشدم. با همین باور

    مورد بعدی:برادرم منبع بیماری و قرص، که با افتخار تعداد قرصهای روزانه اش رو اعلام میکنه. وتقریبا از40سالگی خودشو بازنشست کرد. در دوران پاندمی اخیر میگفت من اگه بگیرم، چون قلب، و یه، فشارخون بالا دارم، حتما میمیرم.

    خانوادگی و به نوبت مبتلا شدن. من اونجا بودم پرستاری میکردم، با همین باور نگرفتم.

    برادرم هم که مبتلا شد بهش نگفتیم چیه.

    گفتیم آنفولانزای معمولیه.

    جالب اینکه خیلی زود حالش خوب شد.

    مورد 3 اینکه:

    در سن 48سالگی به راحتی گواهینامه گرفتم. مدرک باریستایی در سن 55سالگی،درحال یادگیری ترید هستم در 56سالگی

    با این باور که ما خانوادگی خیلی با هوشیم، میتونیم هر مهارتی رو یاد بگیریم.

    مورد دیگه سفر بین استان‌ها بدون ترس والبته به تنهایی، از اولین ماهای گرفتن گواهینامه،

    با این باور که پدر من از رانندگان اولی در تهران بوده، وما ژنتیکی دست فرمون خوبی داریم.

    وبا این باور بدون ترس زیاد پشت ماشین نشستم و حالا که خیلی هم خوب می ونم.

    فعلا این چندتا باور یادم بود برا دوستان نوشتم.

    از خدا بهترینها رو برای استاد، مریم جان عزیزم، وهمه دوستان همسفر عزیز طلب دارم.

    در پناه خدا سالم، شادمان، سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    حسین مرادی گفته:
    مدت عضویت: 444 روز

    درود ب استاد عزیز واقعا لذت می برم از نوع نگاهت ب جهان و باورها این فایل اندازه کلی دوره آموزشی نکته داشت چقدرباورهامو زیر رو کردید..یکی از دوستان هست اسرار بر این داره که بگه تمام افرادجهان بر پایه ژنتیک ژنشون عمل می کنن و اعتقاد ب باور نداره و هی ب من گوشزد می کنه که شما بر اساس داییت رفتار می کنی یا اینکه هیچ کس نمی تونه از ژنتیک عبور کنه آخر هرکاری کنی کارهای خانوادگی رو انجام میدید شما…حقیقتا خیلی هاش باورم شده بود که من دیگه مثل فلانیم من دیگه تو این زمینه نمی تونم تغییر کنم…ولی با نگاه کردن ب این فایل تمام اون باورهای محدود کننده شناسایی شدن…من تو زمینه شغل خودم عطاری اوایل که وارد این شغل شده بودم فکر می کردم این شغل باید از پدرت بهت ارث برسه که بتونی پیشرفت کنی و اعتبار جمع کنی یا باید ژن خانوادگیت باشه تا یک عطار موفق بشی…ولی با کنار گذاشتن اون باورهای محدود کننده الان مغازه خودم رو راه انداختم حتی از نظر کیفیت کار و درمان هم خداروشکر عالی رفتم و با اینکه سن زیادی ندارم ولی بخاطر کار کردن روی باورهام منو از یک عطار قدیمی بیشتر قبول دارن..ب لطف خدا و دوستان جدیدی ب من اعتماد کردن…و ازمن خرید می کنن…استاد واقعا از وقتی که وارد سایت شدم باورهام دگرگون شدن جوری که ب وجد میام احساس سبکی می کنم وقتی باورهای محدود کننده مو بمون میگی…

    یا یکی از باورهای محدود کننده اینه که طایفه ما آدمای خوبی هستن ولی ازنظر مالی هیچ استعدادی ندارن ..این باور بین پسرعموها و دخترعموها یک حرف رایج هست…و من این باورمحدود کننده رو دارم کارمی کنم و تغییرش خواهم داد…باورمحدود کننده دیگه اینه که باید پشتوانه مالی خوبی باشه واسه راه انداختن یک شغل ب لطف خدا اینو شناسایی کردم و الان 2ماهه مغازه خودم رو دارم…باورهای محدود کننده ای دیگه دارم راجب روابط و سلامتی ورزش که اونارو باید تغییربدم…

    استاد عباس منش عزیزخیلی از شما و تیم خیلی خوبتون سپاسگزارم…امیدوارم هرجاهستید سالم تندرست باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: