میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 16

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سهیلا گفته:
    مدت عضویت: 3499 روز

    با سلام به همه دوستان هم فرکانسی

    استاد من از شما بسیار سپاسگزارم بابت این فایلها واقعا دارین ذهن مارو شخم می‌زنید امروز هرچی فکر کردم دیدم نود نه درصد این باورها ورفتار هارو من داشته ام بصورت قوی وخدارو شکر یکم بهتر شدم در مورد این موزو من همش تحمل کردم زیرکلمه صبر قائم شده بودم بخاطر باور های اشتباهی که تو مخمون کرده بودن زن باید زندگی رو بسازه باید تحمل کنه صبر کنی همه چی درست میشه هر چی من صبر کردم بیشتر باج دادم هرچی چی بیشتر تحمل کردم تا خدا بهم بیشر تو آخرت بهم بده هر وقت اعتراض کردم بیشتر این شنیدم که تحمل کنی همه چی درست میشه درست که نشد که هیچ اعتماد بنفس عزت نفس هم از بین رفت من فقر وگذشت و فداکاری تحمل کردن هر چیزی رو ثواب می دونستم با حدیث ها وباور های مضخرف الان چی شد پس ازاین همه تحمل هیچی اون شور شورانگیز واشتیاغی که داشتم از بین رفت احساس لیاقتم از بین رفته وتازه فهمیدم چی بسرم آمده تازه فهمیدمبعد این همه رو خودم کار کردن چرا نتیجه نمی گیرم یا خیلی کم می گیرم از خدا می خوام منو هدایت کنه تا نسوزم بسازم من می خواهم مثل استاد همه چی رو راحت بصورت طبیعی دریافت کنم باسپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    سید ساسان حسامی گفته:
    مدت عضویت: 1889 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    (فاذا قضیه امرافانمایقول له کن فیکون)

    سلام به استاد عزیز خانم شایسته مهربان که مثل خورشید پشت ابر همیشه برکات اش ساری و جاری هست سلام به همه دوستان عزیز ساکن این بهشت زیبا که هر روز با خواندن کامنت هاتون که هرکدام از یک نظر زیبا هست به درک بهتری از خودم و قوانین میرسم سپاس و تشکر از استاد که دوبار مثل همیشه یه فایل عالی به یک شروع عالی آهنگ زیبا همراه با تصاویر فوق العاده پردایس با گوشی آیفون چقدر خوب اون پرنده زیبا تصویرش برامون شکار کرد استاد ماشاالله چقدر اندام فوق العاده ای دارین یه پشت بازو زیبا بیشتر تو این فایل محو زیبا پردایس و اندام زیبا شما شدم اون ابرهای که واقعا مثل بازی ماریو پفکی هست احساس می‌کنی میتونی روشن بپری

    برسیم به نکته اساسی این فایل که فرق تحمل و صبر استاد ممنون که شما از اتفاقی تو زندگیتون اونو از پنجره قانون برسی مکنید و با مثال اونو واضح مکنید برامون حتما این اتفاقات توزنپگی همه ما هست به سادگی ازش میگزریم قافل از اینکه همین نکات هستن که با تغییرشون چرخ زندگی روان تر میشه و سر پایینی ما فقط کافی لذت ببریم خیلی جا از کار یا زندگی تحمل کردیم چون فکر کردیم همینه باید بسازی تو زندگی باید سنگ زیرین آسیاب باشی یا تو شغل یه همکار یا نیروی داری یه اسرار عادت های با تو سازگار نیست و باهاش کنار میای که اگه بره تا نیرو پیدا بشه کار یاد بگیره چیکار کنم و …..هیچ وقت واقعا به معنی دو تا کلمه صبر و تحمل اینقدر واضح فکر نکرده بودم که صبر از رعایت کردن قانون تکامل میاد اما تحمل از روی ناچاری هست و اینکه به خدا و اعتماد ندارم و معنی تضاد درک نکردم خدایا شکرت که با مثال ها یه کم بیشتر فکر میکنم و دقیق میشم .

    خدایا شکرت برای بارون زیبا روی این دریاچه و بهشتی که نهر ها زیر درختان جاری هست خدا یا شکرت که باور کردم میشه بهشت تو همین دنیا تجربه کرد اگه مثل شما خدا رو باور کنم .

    خدایا شکرت که دوباره فرصتی شد که احساسم اینجا ثبت کنم

    دوستتون دارم

    یاحق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    آسیه گفته:
    مدت عضویت: 1152 روز

    سلام و عرض ادب خدمت دوستان و استاد عزیز

    خداوند رو سپاسگزارم بابت این هدایت و نشانه های واضح

    این کامنت رو می‌نویسم که رد پایی باشه از خودم برای خودم

    اخیرا با تضاد مالی مواجه بودم و از خداوند برای شناخت مسیر درست هدایت خواستم

    و عاشق این خدای اجابت کننده ام که به این وضوح با من از زبان بندگانش حرف میزنه

    خدایا شکرت

    از خدای مهربانم خواستم اگر مسیری درست هست و لازمه در اون قدم بزارم شجاعت این تغییر رو به من بده و با دل آرام بزرگترین اتفاقات رو رقم بزنم

    من شغلم رو خیلی دوست دارم و پتانسیل پول سازی بسیار بالایی دارم اما داستان موندن من در این جایگاه و ادامه کار درهمین مسیر ، بدون تغییر

    مصداق بارز مثال کویر و برنج کاری هست که استاد میگن

    و من اگر نتیجه متفاوت می‌خوام باید عملکرد متفاوت داشته باشم

    مدت زیادی هست که متوجه شدم موندن در این سیستم کاری برای من نشتی انرژی هست و من رو از خواسته هام دور می‌کنه .

    کارهای زیادی برای بهبود کار انجام دادم اما به این نتیجه رسیده بودم ادامه کار به این شکل مقرون به صرفه نیست .

    می‌دونم که میتونم بیشتر پول در بیارم ولی جسارت تغییر رو نداشتم.

    اخیرا تضادی پیش اومد که برای اولین بار بی پولی رو تجربه کردم اون هم به دردناک ترین شکل

    بارها شنیده ام از دیگران که مثلا پول ندارند برن رستوران خوب یا برای خرید لباس دلخواه باید برنامه ریزی کنند و توان مالی برای خرید های این چنین نداشتن ولی من هیچ وقت به این حد نرسیده بودم و اصلا هم این حد از بی پولی برام قابل قبول نیست

    این ماه تضاد مالی که پیش اومد به این حد از بی پولی رسیدم

    خوب میدونستم نشتی انرژی کجاست ولی شجاعت تغییر نداشتم

    یه نشونه گذاشتم برای خودم که اگر مبلغ دریافتی این ماه کمتر از … باشه میرم استعفا میدم

    و حقوق که واریز شد کمتر از میزانی بود که عهد کرده بودم و طبق قرار خودم با خدای خودم

    من باید به عهد خودم عمل میکردم

    نمی‌دونم قراره چی بشه

    ته دلم آرام هست اما به نشانه ها اعتماد میکنم وبا شجاعت ادامه مسیر رو میرم

    به قول استاد همون کاری که میدونید باید انجام بدی رو انجام بده ادامه راه رو هدایت میشی

    من می‌دونم که این روش فعلی اشتباهه پس موندن تو این سیستم هم خواسته من نیست

    پس با توکل اولین اقدام رو انجام دادم

    من می‌دونم که باید بهبود پیدا کنم و چیزی که احساس کردم با شرایط و امکانات فعلی میشه انجام داد یادگیری زبان هست و در این مورد با همکارم که مسلط به زبان انگلیسی هست صحبت کردم و ایشون منو راهنمایی ام کرد و هدایت الهی رو از زبان استاد شنیدم

    استاد صراحتا در فایل گفتند که برای یادگیری زبان باید صبر داشت باید مسیر طی بشه و کار کنیم ، لذت ببریم و به خودمون یاد آوری کنیم که کجا بودم و الان کجا هستم

    این جملات استاد اتمام حجت بود برای من در واقع به درستی تصمیم مطمئن شدم

    جملات طلایی استاد که در واقع چراغ راه من شد

    صبر بسیار تحسین شده است و به معنای درک قانون تکامل هست

    در ادامه استاد گفتند که بعضی ها سختی های کار رو تحمل میکنند به خاطر اینکه باور دارند راه دیگه ای وجود ندارد

    چیزی که دقیقا همین جمله رو من امروز از زبان همکارم شنیدم ، ایشون نزدیک بیست سال سابقه کار دارند و ناراحت بود که میزان حقوق دریافتی کم هست و کفایت نمیکنه و دقیقا این جمله رو گفتند :

    کاریش نمیشه کرد همه جا همینه!!!!

    و این یه نشونه بزرگ بود برای من

    این جمله جزء خط قرمز های خانواده عباس منش هست و وقتی من در همچین شرایطی این رو شنیدم یعنی بدون تردید برو انگار خدا داشت می‌گفت نترس من هستم

    من با همه نگرانی ها دقایق آخر ساعت کاری رفتم دفتر ریاست و درخواست استعفا رو مطرح کردم

    بعد هم که فایل رو دیدم استادم به این وضوح مسیر رو برام روشن کرد تردید برطرف شد نگران نیستم قراره چی بشه و فقط میرم جلو

    جمله طلایی بعدی

    با تحمل کردن ایراد برطرف نمیشه و باید دنبال راه حل بود

    من باید به مغزم بگم که هیچ چیز رنج آوری طبیعی نیست

    و چقدر این جمله نوید بخش هست

    که وقتی قبول نکنیم باید شرایط سخت رو تحمل کنیم خداوند مارو به مسیرهای بهتر هدایت می‌کنه

    چرا باید شرایط نا جالب رو تحمل کنم ؟

    بخاطر پذیرفتن حرف کسی که فکر میکردی جواب رو داره

    خدایا باید به چه زبانی به من بگی که راه درسته

    دقیقا امروز که میگفتم می‌خوام استعفا بدم رییس بخش خودمون با توضیحات و استدلال می‌گفت که نباید این کار رو بکنی

    همزمان یکی از پزشک ها اومد و گفت من اینجا نمی‌مونم و مقرون به صرفه نیست دارم میرم

    نشانه از این واضح تر ؟؟؟؟؟هدایت از این بهتر

    وقتی خداوند اینقدر زیبا میگه شروع کن من هستم

    پس چرا حرکت نکنم

    چی رو داری تحمل می‌کنی ؟

    اینکه بهتر از کارمند رسمی تامین اجتماعی موقعیت شغلی بهتر نیست

    پس نمیشه بیشتر ازاین ثروت داشت

    پس همه‌ی رفتارهای نامناسب ، بی احترامی ها رو تحمل میکنم چون راه بهتری نیست

    الان می‌دونم که حتما درها باز خواهد شد و راههای بهتری وجود داره

    چه فکری رو باید عوض کنم که هدایت بشم به مسیرهای بهتر ؟

    اینکه من بسیار توانمندم و برای کسب ثروت راههای زیادی وجود داره و فقط کارمند رسمی بودن تنها راه نیست .

    با توکل به خداوند خودم رو به این موج هدایت میسپارم تا خودش منو به ساحل امن ببره

    خداوند رو سپاسگزارم بابت این هدایت های آشکار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2162 روز

      سلام به شما دوست با نگرش و ارزشمندم

      سلام به شما آسیه عزیزم

      چقدر خوشحال شدم به خوندن کامنت شما. چقدر سپاسگزار شما هستم برای گذاشتن این ردپا از توکل و شجاعتی که امروز به خرج دادین.من وقتی داشتم کامنت ما و اقدامی که کردین و نجواها و نشونه هایی که دیدین این جمله تو ذهنم چندبار چرخید و گفتم شاید خالی از لطف نباشه تا براتون بنویسم. این جمله که خداوند به شجاعان پاسخ می دهد.

      این جمله هم با عشق تقدیم شما:

      خداوند به شجاعان یعنی افرادی که به اندازه‌ی کافی متوکل هستند‌، به خدا اعتماد دارند‌ و با عشق از تغییرات استقبال می‌کنند، پاداش‌های ویژ‌‌ه‌ای می‌بخشد.

      و قطعا آیه هایی که در مورد شجاعت و ستوده شدن افراد شجاع رو خداوند گفته رو بارها بخون و بهشون با نگاهی ویژه دنبال کن و یادت نره دلایلت رو برای انجام این کار بنویس تا هروقت خواست ذهنت حرف بزنه بری و اونا رو براش یادآوری کنی و پیشنهاد من به شما هم اینه که تاکید میکنم بیکار نمون و حتما مسیر کاری جدید خودت رو سریع شروع کن.

      برات از الله یکتا بهبودهای دائمی درونی و بیرونی رو خواهانم.

      ارادتمند شما فهیمه پژوهنده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        آسیه گفته:
        مدت عضویت: 1152 روز

        فهیمه ی عزیز سپاسگزارم بابت جملات زیبای شما در بهترین زمان

        راستش تا دیروز قضیه استعفا در حد حرف بود و بازخورد اقدام عملی من امروز زیاد بود

        صبح قبل از رفتن سر کار از خدا خواستم از زبان بندگانش با من حرف بزنه و خداوند کاملا شفاف جواب رو داد .

        من به عنوان شاگرد عباس منش الگوهای تکراری زندگیم رو میشناسم و هر بار که با توکل اقدام کردم نتیجه خیلی فراتر از حد انتظار بوده و این بار هم من به ندای قلبم گوش دادم و تحمل نکردم .

        مکرر این جمله رو از همکاران شنیدم که همه جا همینه مملکت خرابه اگر بری نتونی کار با شرایط دلخواه پیدا کنی چی ؟ کار نیست و ….

        واقعا نمی‌دونم قراره چی بشه

        ولی پاسخ پرودگار اعتماد دارم

        به توانمندی هام اعتماد دارم

        می‌دونم که باید این کار رو انجام بدم

        در واقع خواسته قلبی من تغییر هست که با ادامه دادن مسیر قبلی امکان پذیر نیست

        نشانه ی بزرگی که من دیدم امروز

        جمله ی رئیس مون بود که کاملا در راستای فایلهای استاد بود

        ایشون گفت اگر تو بری الگو میشی و دیگه کسی نمی‌مونه اینجا

        تو دلم گفتم خب چرا آدم باید بترسه ؟مگه خداوند روزی رسان نیست ؟

        خیلی ها دارند تحمل میکنند شرایط رو و به دلیل ترس از کم شدن درآمد حتی فکر تغییر رو هم نمی‌کنند .

        دوست عزیزم

        امروز سایت رو که باز کردم از خدا خواستم دلم رو بعد این همه آشوب آرام تر کنه

        پاسخ زیبای شما در واقع پاسخ پروردگار اجابت کننده ام بود که از زبان شما شنیدم

        شجاعت زیباترین و واضح ترین پاسخ به درخواست من بود

        در پناه پروردگار رب العالمین باشد

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2149 روز

    سلام ب استاد جان

    مریم‌جان

    و دوستان

    من معمولا فایلها رو‌بصورت صوتی گوش میدم

    امروز ک‌دیدم فایل جدید گذاشته شده

    عکس فایل برام خیلیی جذاب اومد و همون موقع زدم که تماشا کنم

    خدااای من ب شکل ابرها نگاه میکردم

    رنگ چمن ها

    سایه درختا که توی اب افتاده بود

    نهال کوچ کاج که استاد از کنارش رد شدن

    کلبه ی روی اب

    مدام توی ذهنم داشتم گوشه گوشه ی تصویر رو کند و کاو میکردم

    خدایا اینهمه زیبایی یکجا

    و بعد هم باران رحمت الهی

    من 15 روزه که دوره کشف قوانین شروع کردم

    15 روزه که صبحها کدهام مینویسم

    ولی توی چند روز اخیر کدهام هیچ کدوم تیک‌نمیخورد

    خودم احساس میکردم تو جلسه اول گیر کردم و درست نفهمیدمش

    نمیدونم چیشد ولی بهم الهام شد ک جلسه دو رو گوش کن شاید بهتر فهمیدی

    و دیروز 2ساعت و ربع زمان برد تا من فقط اون 50 دقیقه صحبت استاد نت برداری کنم

    دیگه دخترم بیدار شد و توضیحات تمرینها موند

    ولی تا همونجا هم عالی بود و فایل امروز استاد دقیقا درکی که من از جلسه دوم داشتم

    استاد خیلیی کامل و با مثال فراوان توضیح میدن

    امروز عصر دوباره این فایل تماشا کردم و سوالات خوندم

    ی مورد از گذشته یادم اومد

    یعنی من چقدررر درب و داغون بودم و خودم نمیدونستم

    فکر میکردم قربانیم و خانواده همسرم و همسرم مخصوصا اصلا درحد من نیستن و از سرشونم زیادم

    نگم از چک و‌لگدهایی که توی شروع زندگی مشترک میخوردم

    پسگردنی ها

    حالم بشدت بد بود

    تحمل میکردم

    زور میزدم

    و میخواستم هرطور هست این زندگی رو اونطور ک میخوام بسازم

    و دلیل اصلیش این بود که رو و جرات برگشت پیش خانواده ام‌نداشتم

    من جرات نداشتم اعتراف میکنم در طول این مدت از زندگیم یک ادم ترسو بودم

    همیشه طرف صلح گرفتم چون میترسیدم بهم توهین بشه

    زیر حرف زور رفتم چون فکر میکردم من ب عنوان زن، ب عنوان ی کارمند حق اعتراض ندارم و همینه دیگه اعتراض کنم از دستم‌میره

    چقدر تحقیر شدم بارهااا ولی میترسیدم قید زندگی مشترکم بزنم

    حفظ ظاهر میکردم و تو دلم فکر میکردم که اینه دیگه درستش همینه ( الگوها و ورودی های غلط درگذشته) که ادم صورتش با سیلی سرخ نگه میداره

    میخندیدم ولی کسی از درونم خبر نداشت

    تنها بودم تنهاا

    و دنیا هم دقیقا کارش درست انجام داد

    و بعد از ازدواج ب فاصله ی 6 ماه چنان من از خانواده ام دور کرد ( مسافتی)

    و از نظر مالی هم اینقدر عرصه رو ب من تنگ کرد

    ک فقط سالی یبار میتونستم برای ده روز برم پیش خانواده ام ( اونم با پول حقوقی که بزور جمع شده بود)

    همون سال اول زد و مادر همسرم سکته کرد

    و من مجبور شدم خونه زندگیم‌ تعطیل کنم و بیام ازش مراقبت کنم( همسرم تک پسرن و ی خواهر دارن)

    خواهر هنسرم هم تازه عروس بود و فقط میومد سر میزد و میرفت

    نگم از اون یک‌ماه زجرر ب معنای واقعی

    ک خواب شب نداشتم ، کله صب توی شرجی باید میومدم مینشستم‌توحیاط

    چون مادرشوهرم میخواست بشینه

    و هی باید تو اون‌ گرما راهش میبردم

    اشپزی و مهمون داری کم بود

    سرکار هم میرفتم و

    زد و‌پدر شوهرمم هم سل کرفت

    عمق فاجعه

    ( یعنی جهان گفت بخور ک بیاد )

    خیلی روزای سخت و بدی بود

    و من فکر میکردم‌ک مجبورم تحمل کنم

    پدرشوهری رو که تو حالت عادی ابت باهاش تو ی جوب نمیره حالا مریضه و بداخلااق

    ور دلم

    و مرتبم‌از غذا ایراد میکرفت

    ولی من تلاشم میکردم که فقط مادر شوهرم سر پابشه و من برم سرخونه زندگیم و راحت بشم

    مادرشوهرم راه میبردم

    حوله کرم روی صورتش میذاشتم

    با مادرشوهرم تمرین صحبت کردن میکردم چون زبونش سنگین شده بود

    این وسط پدرشوهرم هی روحیه خراب میکرد که دیگه این خوب نمیشه جلوی خود بیمار

    یعنی ی وضع اسفناک

    و بالاخره بعد از یماه تلاشهام جواب داد و مادرشوهرم سرپاشد

    و دقیقا همون روزی که دیگه دیدم بلند میشه و اومده تو اشپزخونه و داره یواش یواش ب کارها میرسه

    بهش گفتم ک من امشب از راه کارم میرم خونه

    اخماش توهم رفت که جراااا

    گفتم مادر من یماه بیشتر خونه زندگیم ول کردم

    میخوام برم خونم

    و موضوع بالاخره تمام شد ولی با چ رجر و سختی

    توی بدترین وقت اب و‌هوای سال و …

    ،

    عصر دوباره فایل میزان تحمل تماشا کردم با خودم گفتم ک توی زندگی الانم خداروشکر اوضاع خوبه

    و یهو ‌یادم اومد که خیرررر

    این مورد یادت رفته اون یکی چی و..

    و بقول استاد چون من پذیرفتم همینه ک هست اصلا برام ی شرایط زجراور عادی شده

    یعنی همینه دیکه

    مثال بارزش که ساعت 7 رخ داد

    من امروز شاکرد داشتم و زمانی که اومد خونه

    دختر و پسرم شروع کردن

    دخترم جیغهای بنفشش میکشید و لج کرده بود

    و همسرم براش کار پیش اومده بود و نتونست ب موقع بیاد دنبال پسرم ببرش کلاس شنا

    و پسرم هم مثل علم یزید بالا سرم بود و نق میزد

    حالا شاکردم هم اومده

    مادر شوهرمم اومده

    و همون موقع سوپ دخترم که ی ساعت داشت ریز قل میزد

    شروع کرد ب سر رفتن

    و واقعا کفری شدم

    چرا باید کلاسم با سختی برگزار

    هفته ای فقط دو‌جلسه کلاسه

    ولی هر دفعه من داستان دارم

    و با گوش دادن ب این دوتا فایل فهمیدم که ی چیزی هماهنگ نیس

    ی مشکلی ی ترمز هست

    ک من دارم

    وگرنه ی کلاس 45 دقیقه ای اونم‌دو روز تو هفته چرا باید اینقدر برام سخت باشه

    باید این اوضاع درست بشه

    میخوام که با ارامش تدریس کنم در محیطی ارام

    این درخواستمه و باید روش کار کنم تا ب راه حل هدایت بشم

    امیدوارم بتونم زود حلش کنم و بیام نتیجه ام اینجا بگم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  5. -
    پریسا فتاحی گفته:
    مدت عضویت: 1902 روز

    سلام به استاد عزیزم خداروشکر که هم مسیر با شما هستم،

    استاد جانم،پسر من هم از یکسالگی شروع کرد به گریه کردن بی قراری بیخابی بی غذایی و مدام میگفتن لوسش کردین داره دندون در میاره دو سالش شه خوب میشه و …، من روز به روز خسته در داغون تر و خودش هم ضعیف تر ،به خاطر فشارهای زیاد به شدت عصبانی و افسردگی گرفته بودم و تحمل و تحمل ودیگه داد میزدم بچرو دعوا میکردم بسه اما باز ادامه تا یکسال گذشت که منتظر این بودم دندوناش در بیاد تموم شه به جای حل مسعله یا میگفتن خیلی حساسین یا بچه همینه ،دکتر هم برده بودم میگفت از معدشه اما دارو میداد بی فایده بود من دنبال راه دیگه نمیگشتم فقط عصبانی تر میشدم دیگه خیلیم نشونه میدیدم که باید ببرمش دندانپزشکی اما توجح نمیکردم اخر یه روز بردم که دکتر گفت کل فک صورت بچه پر عفونته من حتی لک سیاه دیده بودم روی دندون اما این راه امتحان نکردم ،حالا پسرم اروم شده مدام و راحت غذا میخوره بازی میکنه ،دلیل دیگش تاثیر حرف مردم روی من بود،به خاطر حرف مردم که شما حساسین و بچس فلان اهمیت ندادم ،باید کار خودم میکردم هر چی خودم صلاح میدونم ،

    مورد بعدی تحمل یکی از اقوام نزدیکم به خاطر حفظ رابطه و عذاب توهین بی احترامی تحمل میکردم تا رابطه حفظ بشه و کیفیت زندگی حال من پایین میومد و این رایطه هیچ سودی برای من نداشت فقط حال منو خراب میکرد و کات کردم و هرگز قبول نکردم دیگه بخام اذیت شم و گفتم مهمترین خودم هستم و حال خودم هست .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 1409 روز

    به نام خداوند زیبایی ها

    درود بر استاد عزیزم که اینقدر واضح و روان صحبت میکنند و موضوع رو بصورت کامل شرح میدن و درود بر خانم شایسته عزیز که با حوصله و عشق دوربین به دست میشن و برای ما فیلم میگیرن.

    اصلا من مات و مبهوت اونهمه زیبایی پارادایس شدم… همه چیز مثل نقاشیه… واقعا اسمی که براش گذاشتید برازندشه…پارادایس=بهشت

    شاکر خداوند هستم بابت وجود شما دو عزیز …میدونم اینکه فقط به زبون بیارم که سپاسگزار هستم فایده نداره و زمانی میتونم بگم واقعا قدر این نعمتی که خداوند بهم داده رو میدونم که این آموزش ها رو بارها و بارها گوش کنم و عمل کنمممم… زمانیکه عمل کردمو نتیجه گرفتم اونوقته که میتونم بگم تاحدودی تونستم قدردان حضور شما توی زندگیم باشم

    شاید کسی که تازه وارد این سایت شده باخودش بگه هزارتا فایل صوتی و تصویری و رایگان و پولی توی این سایت هست قطعا از یه جایی به بعد صحبت های استاد تکراری هستن اما باید بگم که اشتباه نکنن و بدونن که دونه به دونه این فایلا حرف تازه ای برای گفتن داره و آدم رو ساعت ها به فکر فرو میبره…

    استاد چقدر موضوعی که راجبش صحبت کردید موضوع مهم و قابل تاملی بود… تفاوت صبر و تحمل… راستش تاحالا بهش فکرنکرده بودم …

    شما گفتید صبر به معنای تحمل شرایط ناجالب نیست که قطعا اگر این بود خداوند اینقدر در قران روی اون تاکید نمیکرد… صبر یعنی درک تکامل انسان در هر چیزی… همین که نخوایم یک شبه پولدار شیم،نخوایم یک شبه به وزن دلخواهمون برسیم،نخوایم یک شبه بیزنسمون رو بزرگ کنیم یعنی درک کردیم که قانون تکاملی وجود داره و باید با صبر و حوصله و تلاش به نتیجه دلخواهمون برسیم و هیچ چیز یک شبه و یهویی اتفاق نمی افته این معنای صبر هست اما من به شخصه فکر میکردم اگر توی رابطه نادرستی هستم و اون شرایط رو تحمل کنم به امید درست شدن یعنی آدم صبوری هستم و خداوند صابرین را دوست دارد!!!! من فکر میکردم اگر توی خونواده داره حرف زوری بهم گفته میشه من بهتره که صبوری کنم چون پاداش واسه صابرینه!!

    توی زندگیم افراد مذهبی رو دیدم که زندگی زناشویی بسیار فاجعه ای دارن اما از همسرشون جدا نمیشن چون دیدگاهشون اینه که خداوند صبرکنندگان رو دوست داره و با تحمل اون شرایط خداوند کمکشون میکنه که اوضاع درست بشه و تسلیم میشن به راحتی …

    یه اصل خیلی جالب و مهم رو که از شما یادگرفتم اینه که مسائلی که برات آزاردهندست و دوسشون نداری اصلااااا طبیعی نیست و خودم رو مجبور به تحملشون نباید بکنم… سلامت بودن،پولدار بودن،آرامش داشتن،شادبودن اینها طبیعی هستن و هرچه غیراز اینهاست غیرطبیعیه و باید براشون به فکر راه حلی باشیم

    من یادمه چندین سال پیش سردردهای پی در پی و شدید داشتم و درهفته سه روزش رو با سردرد شدید خواب میرفتم کلی آزمایشو نوارمغزو سی تی اسکن دادم و دکتر به من گفت میگرن داری و این سردرد همیشه هست و داروی خاصی هم نداره و باید باهاش کنار بیای و من هم دقیقا پذیرفتمش که این با منه و راه درمانی نداره و سال ها تحملش کردم به همین راحتی!! اما به لطف الله مهربان اولین دستاورد من از آموزه های استاد در همون روزهای اولی این بود که سردرد من به شکل معجزه اسایی ناپدید شد و من الان دوسال هست که بخاطر سردرد کدئین نخوردم و این درد حذف شده از زندگیم و فهمیدم دلیلش آرامش نداشته ی من بوده من وقتی وارد این زندگی جدیدم شدم و حال درونیم خوب شد این سردرد جوری نیست شد که انگار هیچوقت با من نبوده اما چون به خودم قبولونده بودم که درمانی نداره به فکر هیچ راه حلی هم براش نبودم.

    خلاصه استاد خیلی خیلی ممنونتم که باعث شدید به فکر فرو برم و بفکر اصلاح باشم …

    همین الان کنار محل کارم توی یه هیئت دارن سخنرانی میکنن و مراسمی برگزار کردن برای ماه محرم و من درحال گوش دادن به فایل شما بودم و با خودم گفتم گوش دادن به این فایل و فکر کردن و کارکردن روی خودم از هر مناجات و رازونیاز و … بهتره و ارزشش نزد خدا بالاتره…

    خدارو سپاسگزارم بابت این حال خوبم بایت اینکه درلحظه ای که فایل رو پلی کردم از نظر جسمانی بسیار خسته بودم و حال گوش دادن هم نداشتم چه برسه به کامنت گذاشتن اما یهو چنان انرژی گرفتم که خدا خودش فقط میدونه

    خداوند رو شاکرم که این روزها من درمدار سلامتی،ثروت،آرامش و حال خوب هستم

    دوستتون دارم و به خدای بزرگ میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    علی کارگر گفته:
    مدت عضویت: 2898 روز

    تمرین این فایل:

    (مینویسم که ردپام بمونه)

    الان که دارم این کامنت رو مینویسم توی یه کارخونه ی تولید لوله در حال کار کردنم

    و دو ماهه که حقوقم عقب افتاده

    و هر روز امروز و فردا میکنن بابت یه حقوق ساده

    و من دارم هرروز منتظر میمونم و به قول شما استاد زجر میکشم و میگم همینه که هست

    من که سرمایه ای ندارم کسب و کاری راه بندازم

    من که نزدیک یه ساله اینجام و بابت خوب کار کردنم جا افتادم و یه ارتقای کوچیکی هم پیدا کردم و جانشین سرشیفت شدم

    حالا اگه برم دنبال یه کار دیگه بازم باید از صفر شروع کنم

    الان به شرایط این شرکت و آدماش عااااادت کردم و اگه برم جای دیگه معلوم نیست چی بشه و چجوری باشه کارش

    علاقه ی اصلیمم هنوز پیدا نکردم که بخوام در جهتش تو وقتای اضافه ام بیام قدم بردارم و حرکت کنم و هنوز تو در و دیوارم

    از طرفی همین الانم هنری ندارم که بخوام باهاش بدون سرمایه پول بسازم

    اونوقت چی کار میکنم؟؟؟؟

    تحمل میکنم و میگم:درست میشه!!

    در صورتی که هی همه چی بدتر شده

    و فقط برای فرار از این واقعیت هایی که گفتم برای این که یااادم بره

    مثل معتادی که مواد میزنه که مشکلاتش یادش بره و توی توهمات خودش سیر کنه

    منم میرم توی شبکه های مجازی میچرخم که برای چند ساعت فراموش کنم که دارم چه شرایطی رو تحمل میکنم

    یکی منو از نزدیک ببینه فک میکنه هیچ مشکل و مساله ای ندارم

    ظاهرم و حررررفام خیلی خوبه

    ولی نتیجه هایی که توی دستمه اون حرفای بالا رو تایید میکنن

    اون حرفا رو هم به این صراحت و واضحی نمیگما

    اتفاقا توی ظاهر اگه بخوام حرررف بزنم خیلی خوب حرف میزنم حتی بعضی وقتا از خود استاد هم بهتر

    ولی متاسفانه همش حرفه

    تمام اون چیزایی که گفتم همش توی ناخوداگاهمه و وقتی میام مینویسم تازه میفهمم اوه اوه توی مغزم چه خبر هست و من خبر ندارم

    خیلی میترسیدم و هنوزم میترسم از آینده ای که نیومده

    و غم و غصه ی گذشته دارم

    و این دقیقا نشان از آدمیه که ایمان نداره

    چرا این حرفا رو نوشتم نمیدونم

    ولی اینو میدونم(یعنی تازگیا فهمیدمش) که مثبت اندیشی به ندیدن واقعیت ها و الکی خوش بودن نیست(منظور واقعیت های زندگیه خود آدمه نه واقعیت های جامعه و مملکت و زندگیه دیگران)

    مثبت اندیشی و در کل مفهوم این فرهنگ اینه که بتونی واقعیت های زندگیه خودت رو ببینی و اینو بدونی که قدرت الهی و لایتناهی داری که تغیرش بدی( که همین الان توی ناخودآگاه ذهنم بهم گفت چطور میخوای تغیر بدی؟)

    انشاالله خدا منو به راه راست

    راه همان کسانی که بهشون نعمت داده هدایت کنه

    نه راه کسانی که بر آن ها غضب کرده و نه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    عارفه گفته:
    مدت عضویت: 1207 روز

    به نام خالقی که مرا خالق زندگی خود آفرید

    سلام خدمت تمام دوستان و استاد عزیزم

    سریع میرم سر اصل مطلب چون خیلی برام سخت بود و هست جواب دادن به این سوال

    انقدر سخت بود و هست که به خودم گفتم عارفه جواب بده ولی تو دفترت چون این موضوع خیلی شخصیه و سخته نوشتنش و بعد رفتم طبق برنامه ام جلسه اول عشق ومودت را برای بار چندم از سر بگیرم و گوش بدم

    و اونجا به ابن صحبت استاد رسیدم هیچ اقدامی نمیخواد انجام بدید رو خودتون کار کنید و جهان خود به خود همه چیز را درست میکنه

    حالا قشنگ ذهنم شد برزخ که من الان باید صبوری پیشه بگیرم یا اقدام کنم

    من از ناخواسته ای که کاملا برام واضح شده و دنبال خواسته ای بهتر هستم و سعی کردم احساس خودم را خوب نگه دارم

    آیا الان در مرحله صبوری و روی خود کار کردن باید باشم و دنبال این باشم جهان خود به خود همه چیز را برای من به آسان‌ترین شکل انجام میده یا باید تحمل شرایط نادلخواه را نداشته باشم و اقدامی بکنم؟

    واقعا جواب به سوال این فایل برام سختر از سخت شد

    اونم دقیقا تو برحله از زمانی که قشنگ قفل شدن این موضوع را دارم میبینم و هیچ توانایی تو تغییرش ندارم و شش دنگ سپردم به خودش که ایمانم را از دست ندم

    نمیدونم والا فعلا کامل تو هنگ هستم و تشخیص اصل از فرع برام بس دشوار شده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 1254 روز

    به نام او که رب العالمینه

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته گرامی وبرو بچه های سایت

    وقتی موضوع فایل رو خوندم چقدر این جمله برای من اشنابود وسالهاست که با این کلمه[ تحمل] همخونه شده ام طوری که جزی از پوست و گوشتم شده

    وقتی ازدواج کردم خب 16 سالم بود از شهر میخواستم برم روستا

    خب واقعا برام سخت بود تو خونه ای میرفتم که همه با هم زندگی میکردند، برادر شوهرام خواهر شوهرمادر شوهر ، وفقط یه اتاق بهم دادند، دیگه فکرشو بکن چی شد

    بعدم فقط برای خواب اجازه داشتم برم تو اتاقم که بالای حیاط بود، ته حیاط دستشویی بود شب ها خصوصا زمستونا با ترس ولرزی که از سوزش سرما بود میرفتیم دستشویی

    باید صبر میکردی تا بقیه حمام برند بعد من میرفتم، تلفن خونه دست خواهر شوهرم بود باید میزاشتم یه موقعیتی جور میشد تا اونا برن بیرون بعد من زنگ بزنم به پدر ومادرم

    اصلا باورم نمیشه چرا من اون موقعیت رو تحمل میکردم اخه من توشهر ،توی خونه خوب وبه راحتی زندگی میکردم چرا باید برگردم به شرایطی که در زمان من کمتر کسی تن میداد به این وضعیت

    حالا اون بخشی از شرایط ظاهری من بود

    خب خونه ای که همه با هم زندگی ککنند شرایط از این سخت تر هست سخت تر موقعیه که همسرت شخصیت سختی داشته باشه واصلا طوری که من برای ارایشگاه اونم دوماهی یک بار باید از سه مرحله گذر کنم همسر، مادر شوهر وخواهر شوهر

    وقتی بعد دوماه میخواستم برم خونه بابام باید مادرشوهرم باهام میومد

    من اوایل خیلی به مادرم گلایه کردم وحتی وسیله عامو جمع کردم اما مادرم میگفت زندگی همینه وتو باید تحمل کنی

    ومن با گریه وبا دلی غم بار بر میگشتم وحرف دیگران دائم تو گوشم بود که تو این سرنوشتته تو باید تحمل کنی همه چیز خوب میشه شوهرت سنس بره بالاتر بهتر میشه ،اوضاع اینجور نمیمونه

    همه ی مردا همینن

    اسمون خدا یه رنگه

    خلاصه اوایل هر چی به مادر میگفتم یه زنگی میزدو یه چند روز دعوا وسر روصدا بعدش دیدم فایده نداره ومن باید تحمل کنم ودیگه پذیرفتم که این سرنوشته منه و کاریش نمیشه کرد دیگه به خانواده ام هم چیزی نگفتم گذشت تا 15 سال ومن توی فامیل به کوه صبر معروف شدم وهر کی بهم میرسید به مامانم میگفت این دختر رو سوزوندی به دنیا

    فامیلا میگفتن بابا اینکه مثل ماه میمونه چرا انقدر زود شوهرش دادی ومادرم فقط میتونست بگه چمیدونستم اینا اینجورین ، شانس خودش بد بود این اقبال خودشه

    شرایط من به قدری سخت ووحشتناک بود که میدونم کمتر کسی میتونست از دخترای فامیل این موقعیت رو تحمل کنند ولی من با تحمل خووو گرفته بودم دیگران به من امید روزهای بهتر میدادن اما روز به روز سخت تر میشد وقتی 19 سالم بود گفتم تو که باید این وضعیتو تحمل کنی پس یه بچه بیار تا با اون خووو بگیری تا درد رو بتونی چند ساعتی فراموش کنی

    فرزند اولم که اومد شرایط باز هم سخت تر شد اما من دیگه این دردها رو حس نمیکردم ولی جسمم تحمل نداشت وهر روز بیمارتر میشدم سردرد های وحشتناک رگ های عصب دستام گرفته شدند طوری که تو 17 سالگی ،عمل رگ عصب دست، رو انجام دادم وتو 26 سالگس از سه ناحیه دستامو دوباره عمل کردم

    زندگی واقعا سخت بود ومن با کلونازپام سر پا بودم

    وقتی فرزندم به دنیا اومد خیلی شرایط سخت شد

    وچند بار اومدم طلاق بگیرم ولی باز بزرگترها هجوم اوردن وسط که تو باید به خاطر بچه تحمل کنی

    یادمه بهم میگفتن تو که سوختی حداقل نزار فرزندت بی مادر بزرگ شه

    بعضی ها هم بهم نوید زندگی بهتر رو میدادن

    اما همش دروغ بود واصلا بهتر که نشد هیچ، بدتر هم شد

    الان 18 سال از این دوران میگذره توی این یک سال که توی سایتم بهتر شدم وتازه دردها رو دارم حس میکنم تازه یاد گرفتم بگم دیگه بی احترامی رو تحمل نمیکنم تازه یاد گرفتم از خونه بزنم بیرون وبدون اجازه برم خونه بابام تایک روزی اونجا باشم تا حالم بهتر شه تازه یاد گرفتم که من لایق احترامم

    من لایق زندگی پر از ارامشم

    ولی خیلی سخته تغییر

    دیروز گفتم خدایا یا جونمو بگیر یا کمکم کن که تغییر کنم

    کمکم کن دیگه تحمل نکنم کمکم کن تا تو این مسیر رشد کنم وزندگی خوبی رو تجربه کنم

    واقعا این چند روز اماده شدم برای اومدن عزارییل

    گفتم دیگه نمیخوام تحمل کنم دیگه نمیخوام به خاطر بچه هام حتی ذره ای درد رو تحمل کنم

    هر وقت اومدم به مردن فکر کنم بچه هام جلوم ظاهر میشدن به خودم میگفتم نه تو اگه بری بچه هات گناه دارن

    این چند روز تو وجودم غوغایی هست گفتم خدایا تو راه جلو پام بزار امروز که این فایل رو دیدم یهو زندگیم مثل یک فیلم جلوم ظاهر شد

    از خدا میخوام کمکم کنه تا بتونم عمل کنم به قانون

    من این یک سال خیال میکردم قانون رو یاد گرفتم ولی عمل کردن با یاد گرفتن زمین تا اسمون فرق داره

    خدایا پاهایم رو درمسیر عمل به قوانینت پایدار واستوار گردان

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    امین روستا گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    به نام مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ

    سلام به دوستان بهشتی من

    خداوند روسپاسگزاریم که مارو هدایت کرد به یه آگاهی ناب دیگه که ما درمدارش بودیم ودریافتش کردیم امیدواریم ازعمق وجود درکش کنیم وبهش عمل کنیم.الهی آمین

    استادزیبایی ها همزمانی هابرای من هم رخ داد بعدازگوش دادن این فایل تاثیرگذار تومزرعمون بودم که دیدن یه طلوع زیبای خورشید روتجربه کردم همش آهنگ اول این فایل رو پلی می کردم ولذت می بردم.ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰالَمِینَ

    ای کاش می شد این زیبایی روباهمه به اشتراک گذاشت.

    استادمن یه بچه2سال ونیم دارم که یه کم بازیگوشی می کنه ومی خواد حرفش رو به کرسی بنشونه وهرچی روبخواد باید براش انجام بدیم وگرنه گریه وزاری راه می اندازه ومامانش تحمل گریش رونداره هم به خودش فشارمیادهم به من فشارمیاره

    کلی آبجی بزرگش رو اذیت می کنه چون دست وسایلاش می زنه وفقط می خوادلباسای آبجیش رو بپوشه

    یه عاملی که این وضعیت روتشدید می کرد رو ازش دورکردیم اونم چیزی نبود جزگوشی موبایل الان شرایط بهتر شده وکمترعصبی میشه البته بچه قبلی مون هم تو همین سن پرخاشگربود وپرسیدیم بقیه بچه ها هم این شرایط رو دارن تواین سن بعدخودش درست میشه

    من اون جایی اذیت میشم که می خوام فایل ها روگوش بدم یا برای خودم وقت بزارم توزمان هایی که ازسرکارمیام این عامل یه کم منو اذیت می کنه

    استادعزیزم چقدر باشنیدن این فایل آروم شدم همش فکر می کردم استادتوشرایط ایده آل به این همه دست آورد رسیده ووقتی داستان بچتون روشنیدم دیدم شماهم شرایط مارو داشتید

    اماتمرین این فایل؛؛

    #چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    استادتادلت بخواد قبلاشرایط نادلخواه رو تحمل کردیم واصلادلم نمی خواد درموردشون صحبت کنم ولی به خاطرپیداکردن باگ هاوکدهای ریزی که باعث ایجادترمز میشه درموردش صحبت می کنیم

    درمورد سلامتی باخوردن غذاهای نامناسب ودروعده های متعدد وتحمل مشکلات گوارشی

    درمورد روابط که باباورهای اشتباه آدم های نامناسب روجذب کردیم همش بااحساس گناه دادن توروابط تنش درروابط توقعات بی جا داشتن زندگی تلخی روتجربه می کردیم

    معنویت که دائم شرک داشتیم وهردفعه یکی روبرای خودمون بت می کردیم یه روز پدر یه روز برادر یه نماینده مجلس یه روز فرماندار یه روز رئیس جمهور وضربه ها خوردیم وتحمل کردیم

    #چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟

    #چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟

    اولین باور اشتباه این بود که ماخودمون رومسئول زندگی خودمون نمی دونستیم وهمه مشکلاتمون روگردن عوامل بیرونی می انداختیم

    دومین عامل شرک وبی ایمانی که مااصلا خدای واقعی رونشناخته بودیم

    سومین عامل کمبودعزت نفس که ما اصلا خودمون روباور نداشتیم

    #همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟

    وقتی که همینی که هست رونپذیرفتیم درها باز شدبه نعمت سلامتی روابط بهتر معنویت وکسب ثروت هدایت شدیم وچرخ های زندگی روغن کاری شد ومنشاآرامش درونی شد

    #و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟

    یکی ازمسائلی که خیلی من رو وشاید خیلی های دیگه روتحت تاثیر قرار داده مذهب بود یه راه اشتباه یک شناخت اشتباه همش چیزهای اشتباه رو تقلید کردیم وباور کردیم زندگی سراسر شرک

    اینکه اگه یه شب تاصبح بیدار باشی وقران به سربگیری گناهانت بخشیده میشه درحالی که ازمضمون این قرآن هیچ چی نفهمی وهمش احساس گناه دادن به خودمون تاجایی که خودمون رولایق جهنم بدونیم وهزاران باور اشتباه که:

    باشناخت خودمون وتوانایی که خدابه انسان داده اختیاری که به انسان داده ونگاه انسان گونه به خدانداشتن خیلی مسائل حل شدنگاه قانون مند وسیستمی بودن به کائنات داشتن

    انشاالله هرروز بیشتر وبیشتر قوانین الهی وزندگی ساز رو درک کنیم بهشون عمل کنیم ودر مدار دریافت نعمت های الهی قراربگیریم ##تو اون جاده جنگلی بیفتیم وسوت بزنیم واززندگی لذت ببریم.الهی آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 92 رای: