میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 39
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-13.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-24 07:07:592023-07-24 07:09:55میزان تحمل شما چقدر است؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
دیروز بلاخره بعد دوسال گفتم من دیگه خسته شدم من دیگه صبر نمیکنم و تصمیمم گرفتم که تغییر بدم
با یک تضاد خونمون مال خودمونه جای لوله بخاریش بدجا هست و کل خونه را دوباره باید بهم بریزیم تا بخاری بتونیم بزاریم جام تنگه که قبلش بخاطر باورهام بجای فکر اساسی حتی ما حموم تبدیل به انباری کردیم اما جوابگو نیست فضام کمه دوساله هر روز دارم از زیبایی خونه مینویسم شکر میکنم تا برسم به خونه دلخواهم و همش میگفتم خدا پس زودباش اما اینبار دیگه جدی بودم و تمام دیشب میگفتم الان من امادم الان وقتشه و گفتم خدا الان وقتشه دیکه تحمل نمیکنم چقدر بنویسم تا کی
من میخوام تغییرش بدم حالا چرا تحمل میکردم چون همه میگفتن خونه مال خودته خوش بحالتون، مستاجر نبودی ببینی چقدر سخته، کلی باور مخرب که یک خونه داری همین کافیه دو اصلا خونه خریدن که هیچ مستاجر هم نشو و همسرم دو سال میگه من از این محله تکون نمیخورم که ما بتونم یک خونه بزرگتر بخریم همش میترسه اگه بد شد چی انقدر منفیه کهدیگه ازش سوالی نمیپرسم چون ادم زنده را میکنه تو قبر، دیدم بسه دیگه اصلا نه مهم خواست بقیه هست نه تمرین مهم اینه هر چی شذ انجامش بدم و بعذ از یک خشم و ناراحتی و بهم ریختگی دوباره قانون یادم اومد و گفتم با حس خوب باید جا به جا بشی تضادتو فهمیدی میدونی باید دیگه تغییرش بدی پس حستو خوب کن و رفتم نشانه من خانمی گفته بود بعد دوسال خونم عوض کردم الان برای خونه جدیدم هر روز شکر میکنم گفتم ببین الان وقتشه بعد امروز باز گفتم بزار بیام حرفای استاد بشنوم تصمیمه دیگه و این فایل بی نظیر دیدم و الان میدونم وقتشه وقت تغییر خونه
دیگه مهم نیست چطوری
دیگه مهم نیست مال من یا مستاجری
مهم اینه همون چیزی باشه که میخوام
همون فضا همون راحتی
دیگه این خواسته الان باید محقق بشه و من دو سال بخاطر حرفها و… فقط تحمل کردم بالای صد میلیون خرج خونه کردیم که بشه خونه دلخواهمون اما نمیشد چون فضای خونه کوچکه حالا هر چقدر خوشگلش کنی و من فقط بخاطر باورهام انقدر تحمل کردم
باورهای اشتباه که هممون توی ذهنمون کردیم
خونه باید از خودت باشه مالک باش و هر کار میخوتی بکن خونه جابه جا کردن سخته تا وقتی پول ندارید خونتون نفروشید نمیتونید بخرید خونه نیست مستاجربودن بده برو خدا روشکر کن کرایه نمیدی خونه داشتن ارزوی خیلیهاست برو خداروشکر کن، همینکه چهار دیواری داری بسه، ببین چقدر سخته جابهجایی، باورهای بقیه
باورهای خودم
من باید تکاملم طی بشه پس تحمل میکنم
من باید خونه حتما مالک باشم و خونه دلخواهم بخرم
مستاجر نمیتونم باشم
اگه تصمیمی بگیرم بد بشه تا اخر عمرم سرکوفت شوهر و خانواده ها هست
اگه من اصرار کنم بد بشه چی
حقوقم باید بدم برای مستاجری
اگه بخوایم خونخ بخریم وام و… میخواد
خونه مهم نیست مهم اینه مال خودت باشه
…
حالا میخوام بشکنم همخ این باورهارو
انقدر دیشب تکرار کردم که تمومش کنم
من لایق خونه عالیم با فضای عالی
به همسرم گفتم بخاری نمیخواد نصب کنی
مهمون داشتیم گفتم دیگه بخاری نصب نمیشه ما جابهجا میشیم
نزاشتم همسرم بخاری نصب کنه گفتم تو همین ماه ما جا به جا میشیم من زمستون اینجا نمیمونم
بخاری تنها تضاد بزرگیه که اگه حلش کنه من اروم میشم اینبار نمیحوام تضاد را درستش کنم میخوام تغییرش بدم الان خونه سرده و من هر بار با دیدن بخاری به خوذم میگم تحمل نکن تمام فقط انجامش بده
این تضاد بعد شش هفت ماه برای کارم شد که بسته ها پستی نمیتونستم پیاده ببرم و زیاد بودن و تماس گرفتم گفتن میایم میبریم برات پست میکنیم و فهمیدم چقدر من خودمو اذیت کردم چقدر تحمل کردم الان هم دو سال دارم خونمو تحمل میکنم و الان وقت تغییره، به خودم میگم دو سال روی خودت کار کردی کلی فایل گوش دادی هر روز شکرگزاری کردی دیگه پاشو انجامش بده خدا هم منتظر بوده خودت پاشی تا کمکت بده نه بشینی صفحه صفخه بنویسی بزور حالتو خوب کنی
و این فایل دقیقا بهم پاسخ داد که کاش انقدر تحمل نمیکردم
مرسی استاد
دقیقا بموقع این فایل دیدم و مصمم تر شدم
راه حلی اساسی هست
خدایا شکرت الان میفهمم دو سال میگفتی نشونه میدادی اما من بخاطر باورهام قدم برنداشتم
اینبار با ایمان به تو قدمهامو برمیدارم و میدونم بهترین میشه
سلام چقدر کامنت شما جالب بود من دو سال پیش دیگه نمیخواستم که اسباب کشی کنم به خدا گفتم خدایا من میخوام مثل خارجیها فقط چمدونم رو با خودم ببرم هیچ وسیلهای رو نبرم. و به همه گفتم من میخوام وسایل خونه رو بفروشم همسرم اتفاقاً شبیه خودمه یعنی دوست داره که ما تنوع در خونه داشته باشیم. و شاید بالغ بر 6 ماه من همش میگفتم خونه بعدی من مبله است. کلی مسخره شدم کلی بهم خندیدن ولی اکنون که 1402 و آبان ماهه خداوند من رو هدایت کرد به یک خونه مبله. کی دقیقاً 6 ماه بعد از اون تصمیم، وقتی که ما باید خونه رو عوض میکردیم یعنی دقیقاً فروردین 1401. فروردین 1401 تایم تغییر خونه بود ما باید خونه رو جابجا میکردیم. اتفاقی که افتاد این بود همسر من به استانبول سفر کرد و 20 روز بعد من بهش گفتم ما هم میایم و در فروردین 1401 من در تعطیلات عید در 10 روز تمام وسایل رو فروختم و وسایل شخصی خودم بچهها و همسرم رو در 4 تا چمدون جا دادم طوری که من و بچهها هر کدوم یه چمدون تو دستمون باشه. جالبه که بدونید من در استانبول وارد خونه مبله شدم و اکنون که یک سال و 8 ماه میگذرد من خونههایی که عوض کردم هر کدوم شیکتر و مبله تر از خونه قبلی بود. من یادم اومد که استاد میگفت یکی از دوستان ملوانش دائم میگفت من میخوام برم انگلیس و رفت دائم میگفتم خونه بعدی من مبله است نمیدونم کجا و نمیدونم کی ولی انقدر ایمان داشتم به اینکه خداوند مسیر رو باز میکنه خداوند ما رو هم مهاجرت داد هم به اون خونه مبله داد. تازه بماند که من در ایران خونه دو خوابه داشتم به خدا گفتم خدا من سه تا بچه دارم خونه سه خواب میخوام و و دقیقاً این شکلی گفتم یه اتاق خواب برای خودمون ،یه اتاق خواب برای بچهها و یک اتاق برای بازی بچهها یا اتاق کار خودمون. یعنی باورتون نمیشه استاد شما میدونی شما میفهمی من چی میگم .خونه ما سه خواب شد و یه اتاق برای خودمون یه اتاق برای بچهها و یه اتاق دقیقاً تایمی که بچهها بازی میکردن ما بهش کاری نداشتیم و تایمی که ما کار داشتیم بچهها از اتاق میرفتن بیرون بعد من به خودم گفتم خودت اینجوری درخواست کردی تو گفتی« یا »، و خدا هم «یا »رو برات اوکی کرد اگر میگفتی یه اتاق برای بازی بچهها و یه اتاق برای کار ما دقیقاً همین شکل اوکی میشد.عاشقتم خدا بخاطر قوانین ثابت
مرسی عزیزم از ایتکه وقت گذاشتی نوشتی و چقدر بهم باور خوب و حس خوب منتقل کردی
اینکه درخواستت یک خونه سه خواب و مبله بوده اینکه با یک چمدون بدون وسیله بری و دقیقا همین هم اتفاق افتاد و اون یا که کذاشتی خخخ انقدر دقیق انقدر شدنی
خدایا شکرت که امروزم شما را نشونه ای کرد برای مصمم تر بودنم و بهتر درخواست کردنم
بهترینها
برات ارزو میکنم عزیزم
سلام عزیزم امیدوارم الان که پاسخ منو میخونی تو خونه رویاییت ساکن باشی
من جدیدا به خونه جدید اسباب کشی کردم و تحولات و رضایتمندیهای بعد از این تغییر رو تو کامنتهای این فایل استاد گذاشتم و اونقدر از شرایط خونه قبلیم ناراضی بودم که اتفاقا بعد از این جابجایی همش با خودم میگفتم چقدر خوبه که این همه خونه های متنوع برا اجاره هست و حس میکردم اصلا درک نمیکنم خانواده هایی که سالهای دراز تو یه خونه رو حساب اینکه مالک هستن میمونن
مثلا همسایه خونه قبلیم شرایط مشابه خونه ما رو داشت اما چون مالک بودن اونجا موندگار بودن و همش با خودم میگفتم کاش اونجا رو کرایه بدن و برن یه جای بهتر زندگی کنن
واقعا ارزش داره که آدم اجاره بده و زحمت اسباب کشی رو به جون بخره اما منتقل شه به خونه و محله بهتر
تازه درمورد اسباب کشی هم من خودم چون اصراری به خریدن وسایل نو و گرون اول زندگیم نداشتم فقط وسایل ضروری و اونم دست دوم گرفتم برا همین هیچ استرسی بابت اینکه رو وسایلم خط و خشی بیفته نداشتم و با خودم میگفتم یکی بهترشو میخرم
اصلا تو زندگیم هیچوقت دوس نداشتم هیچ چیزی محدودم کنه. ترس از خراب شدن وسایل. ترس از جابجایی ترس از دور شدن از خانوادم و همینا باعث شده همیشه تجربه های جذاب و جدیدی داشته باشم
واقعا این ذهن ماست که محدودکننده ی ماست وگرنه هیچ محدودیتی در قانون پروردگار وجود نداره
مرسی عزیزم از دعای خوبتون و الانکه داخل خونه جدیدمم اومد پیامتون دیدم گفتم دیدی چقدر کار درستی کردی
و چقدر الان راضیم و شادم
یک خونه مطابق سلیقم گرفتیم که هم فضا داره هم نور هم دسترسی راحت به همه جا، که حسابی خوشحالم
ان شالله بزودی اون خونه قبل هم جابه جا میکنیم
ممنون از اینکه برام از خودتون نوشتید و باعت شدین بیام کامنت قبلمو بخونم حسابی خداروشکر کنم
به نام الله یکتا
سلام استاد عزیزم
صبر با ایمان
صبر با امید
صبر با روند و تکامل
صبر با احساس خوب
درحالی که من خیلی اتفاقات زندگیم و تحمل کردم
نشستم تا خودش درست بشه
واقعا نشدنی
برم سراغ سوال ها
چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
1.توی رابطه عاطفیم ،یه الگوی تکراری توی رابطه دارم که هی تحمل کردم و هربار رابطه با مردی که دوسش دارم هربار سخت ترشد و بدتر
2.نداشتن درامد و شروع کسب و کارو تحمل کردم
3.افسردگیم و تحمل کردم اون حال بدو تحمل کردم چون فکر میکردم چاره ای نیست
4.روابط با دوستایی که باهاشون تضاد داشتم و ادامه دادم چون رفیق بودیم نمیشه که ول کرد
چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
1.رابطم:اول ازهمه اینکه همینه که هست همه اقوام رابطشون اینجوری ،مردا کلا اخلاقشون بد ،تو این زمونه سخت اعتماد کردن به جنس مخالف و برعکس فکر میکردم هم جنس خودم همییییشه ادم درستی و حق بااوناست درست میگن، هیچوقت نمیتونستم تصمیم گیری کنم همیشه از بقیه پرسیدم چون برای خودم ارزش قائل نشدم به خودم شک داشتم
و مهم تراز همه اینکه من پذیرش این حرف شما که تو روابط هرچی باهامون برخورد میشه از درون خودمون و باید تغییر بدیم و نداشتم ،صددرصد مشکل و از ادمای دیگه میدونستم و پارتنرم،حس قربانی بودن داشتم
2.فکر میکردم فقط و فقط باید تو رشته تحصیلیم کسب درامد داشته باشم،فکر میکردم هیچ هنر و استعدادی ندارم،دست به هرکار بزنم چون تجربه ندارم به نتیجه نمیرسم ،کارهنری دوست داشتم فکر میکردم پول توش نیست،هرایده ای و به پدرم و اطرافیان میگفتم سریع و بعد کلییی حرفای منفی میشنیدم و اقدام نمیکردم
فکر میکردم چون دانشگاه میرم نمیتونم کار کنم و درامد داشته باشم
تحمل میکردم و چیزایی ک دوست داشتم برام فقط ارزو بود
3.افسردگی:اقا فکر میکردم که دیگههههه نمیشه کاریش کرد ،رابطمو زندگیو شرایط مالی حال بد و اینکه هربار خوشی میاد خنده میاد منتظر غم و گریه باید باشم چاره نیست زندگی پر موج سینوسی و قله و درس اما درش بیشتر
4.روابط دوستانه:
زشته نمیشه که کات کرد ،رفیقم ،ادما متفاوتن ،ادما که مثل هم نیستن،من وظیفمه تحمل کنم ،کمکشون کنم ،گوش کنم ،همدردی کنم،تنهلشون نزارم ،اولویتم باشن ،رفیقه که میمونه
چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
1.روابط عاطفی:
باور اینکه هرانچه اتفاق افتاد بخاطر خودم باورهامه،پس من باید شروع به تغییر شخصیتم کنم و باورهامو تغییربدم از درون اگر تغییر کنم قطعا روابطم درست میشه
اینکه این شخص مقابلم قطعا خوبی داره و من با قانون برانگیختگی وجه منفیشو بیدارکردم
و واقعا اینطور شد جهان ثابت کرد این ادم ویزگی های مثبت داره
اگر روی حس ارزشمندیم کار کنم
اگر حس لیاقت داشته باشم
اگر صبور باشم یعنی حس خوب داشته باشم امید داشته باشم نه اینکه بگم همین بدبختی تغییری اتفاق نمیوفته
2.کسب و کار:
سرمایه من مهارت های درونیم
باید به خودم به خدای درونم اعتماد کنم
باور فراوانیو کار کنم که مشتری زیاد
باید امیدوار باشم
باید یاد بگیرم کارمو
میشه کنار درس کار کرد
میشه با کلرهنری پول دراورد
میشه ازخونه کارکردن پول دراورد
میشه زمانت دست خودت باشه
ظرف وجودیمو بیشترکنم
باید روند و تکامل و قبول کنم و بپذیرم که راه انداختن کسب و کار زمان میبره
3.افسردگی:
افسردگی شرک شرک شرک
افسردگی کفر
افسردگی یعنی ناامیدی یعنی غمگینی یعنی ترس درحالی که مومن امیدوار حالش خوب و شجاعانه قدم برمیداره
من با حال خوب با سپاسگزاری میتونم زندگی بهتر بسازم
من با ایمان درخواست ازخدا میتونم برکتو برگردونم به زندگیم
4.ادما خوبن ،رفیق ها خوبن ولی دیگه تو مدار تو نیستن
تنهایی ترس نداره
تو تنهایی ادم میتونه لذت ببره رشد کنه
اون ادم هم خدایی داره قطعا بی رفیق نمیمونه قطعا خدا کمکش میکنه
ترک کردن رفیق باعث نمیشه که بدبخت بشه تنها بشه و مسئولش تو نیستی
همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
رابطه عاطفیم داره حل میشه
راستشو بخواید پارتنرم ادمی نیست که تحمل کنه تو این مورد عالی و من اتفاقا همیشه فکر میکردم صبور نیست مسئولیت پذیر نیست و ویژگی منفی
اما یهو گفت که من دیگه نمیتونم تحمل کنم بااینکه دوست دارم و تماما دلایل منطقی داشت
منم خسته شده بودم پس فکر کردم بهش هزار بار قول داده بودم اما اینبار واقعا روحم خسته بود نمیتونستم تحمل کنم حالم بد بود از قول هایی ک فقط حرف بود کلی سوال تو سرم بود ک اصلا واقعا من مقصرم
و تا سوال کردم خدا جواب داد قلبمو دادم به خدا
صبح ها پاشدم عبادت کردم دعا کردم درخواست کردم و طی زمان واول گذشت 6 ماه من تغییر از درونم شروع شد ،اول افسردگیم خوب شد حس میکردم من دوست داشتنیم حس میکردم بابا منم مهمم منم میتونم ازادباشم و بعد در مسیری قرار گرفتم که همه دوستایی ک مونده بودن و کنارگذاشتم هنوز البته تکامل و درک نکرده بودم تغییرمم مشخص نبود بیشتر درونی بود با شوق میگفتم من تغییر کردم قول میدم فلان نمیشه اما تو چندتا موقعیت قرار گرفتم و ثابت شد که نه زوده
دو چله تقریبا تنها بودم ،دو تا چهل روز با خدای خودم بودم دوتا چهل روز رازو نیاز کردم ،دوتا چهل روز از رخته خواب کندم و نموندم توش ،باعشق حرف زدن باخدا بلند میشدم
و بعد مطالعه هام شروع شد سپاسگزاریم شروع شد
اره میخواستم تغییر کنم واضح مینوشتم میگفتم خدایا من میخوام این شرایط تغییر کنه باید تغییر کنه یه راهی یه چیزی
من ذاتم بد نیس من باید شخصیتم خوب بشه تا رابطم خوب بشه تا همه چی خوب بشه
هدایت شدم به متن ها صوت ها مقاله ها کتاب ها کانال ها و فایل هایی از استاد که دست گیرم شدن و همون ده روز اول یک تصمیم سخت گرفتم که باعث شد زمان کافی برای کارکردن روی خودم داشته باشم اما از طرفی میدونستم اگر بیکار باشم باز افسردگی و پوچی میاد پس عهد بستم ده روز مدام برم بیرون یه جای مشخصی و واقعا این تعهد کوچیک زیرو رو کرد حال و روزمو امیدو چندبرابر کرد و بعد از یک ماه استاد انگار درکم از قوانین یک مرحله رفت بالاتر و بهتر شد
حالا فقط نمینوشتم بهبود رابطه ،کسب درامد ،تغییر شخصیت
خدا هدایتم کرد به اینکه خب طبق این فایل ها ترمزاصلیت چیه زینب؟
منم گفتم خب احساس ارزشمندی
و سریع عهد بستم اینم اقدام عملی کنم و با صدای خودم چند دقیقه باور درست و ضبط کردمو هرروز حتما گوش میدم
بعدش چیشد درحالی که هنوز یه دوره که برای بهتر شدن شخصیتم برای خودم گذاشته بودم و روی ویژگی هایی ک میخولستم داشته باشم تمرکزو تحقیق میکردم و باورمیساختم و اقدام میکردم دیدم خب داره تموم میشه هدایت شدم به کتاب عالی و هنوز اون تموم نشده هدایت شدم به ایده لی برای کسب و کار
درحالی که استاد عزیزم تو این یکسال و نیم که متعهدانه دارم روی خودم کار میکنم (مثلااا) بهم ایده الهام نشده بود اما الان شد این یعنی زینب توی فرکانس بهتری هستی
باورکردنی نیست کسب و کاری که باید مهارتشو یادبگیرم و موقعی هدایت شدم بهش که تخفیف ویژه گذاشته استادش و شدیدا الگوهایی که به درامد رسیدن و میزاره باور سازی میکنه ایه قران میزاره برای اینکه با حال خوب شروع کنن بقیه
همه اینا بخاطر صبر
بخاطر تحمل نکردن اون اوضاع
اوضاعی که هرروزش گریه بود و شک و ترس و بی اعتمادی به عشقم که الان از زمین تا اسمون شخصیتش با قبل متفاوت هرچند رابطمون هنوز گرم نیست اما همین برام نشونس
بازهم سپاسگزارم استاد عزیزم بابت فایل هدیه ای که به ما دادی
بابت این هدیه گرانبها و بارزش
و سوال های خوب
که به من نوشتنش تکانل و یاداوری کرد
اعتماد به رب و یاداوری کرد
ارامش و احساس خوب= اتفاق خوب و یاداوری کرد
قدرت تصمیم گیری در شرایط و یاداوری کرد
و باز ایمانم بیشتر از روز قبل شد
باورهام محکم تر شد
و حتی اینکه من اینجام و این اموزش هارو بصورت هدیه دریافت میکنم میبینم گوش میدم تایید میکنم درک میکنم احساس لیاقت و باارزش بودنم در دنیارو نشون میده
خدارو سپاسگزارم بابت وجود شما و سایت عالیییی
بابت قانون ثابت خدای مهربانم
دوستتون دارم
سلام به همه ی دوستان من هم میخوام داستان خودم رو بنویسم
من یک تضادی با یکی از نزدیکان داشتم و همیشه تحمل میکردم میگفتم هر چی بگذره بهتر میشه و باید زمان بدم به این موضوع اون دوست صمیمیه من بود .بارها باهاش صحبت کردم درست نشد و اون نمیخواست با هم در ارتباط باشیم .به خانوادم توهین میکرد. اما من باز هم تحمل میکردم و فک میکردم دارم صبر میکنم.من خدا شاهده تا امروز معنی صبر و تحمل رو نمیدونستم .این سایت اینقدر خدایی و فرکانسش اینقدر مثبت و توحیدی هست که اسم این فایل من رو مجذوب خودش کرد در حالی که من سایتو باز کردم دنبال یه فایل دیگه بودم.خب داشتم میگفتم هر چقدر که من با این آدم از در مدارا وارد شدم اون بی ادبی کرد کلی به من تهمت میزد و خیلی رفتارای زشتی باهام داشت..
چه جاهایی از زندگی خود شرایط نادلخواه رو پذیرفته اید …
اینطور بگم که تا قبل از اینکه رو خودم کار کنم شرایط نادلخواه زیاد داشتم
یه جاهای شرایط رو میپذیرفتم و تحمل میکردم و به نظر خودم داشتم صبر میکردم که اشتباه بود
.الان فکر میکنم که خیلی شرایط نادلخواه داشتم
ولی خب خداروشکر اونا تمام شدن .
چه باورهای باعث شد شرایط نادلخواه را تحمل کنید ….
حرف مردم ،حرف مردم
باور به اینکه کم کم همه چیز خوب میشه و مثل روز اول میشه
باور به اینکه باید گذشت داشته باشم و به خاطر خدا ببخشم (اما گاهی اوقات این گذشت کارو بدتر میکنه )
باور به اینکه نباید از هم ناراحت باشیم بعد این رفتارا رو بچه هامون تاثیر میذاره
ولی بیشتر از همه حرف مردم بود
ولی منی که چند وقته دارم این قضیه رو تحمل میکنم و امروز اتفاقی این فایل رو دیدم
از همین الان دیگه شرایط نادلخواه رو تحمل نمیکنم….اصلا هر چی شد بزار بشه مهم فقط خود خود منم
از الان میخوام برادخودم ارزش قائل بشم
برای زندگیم و برای خانوادم …..
چه باورهایی را اگر میداشتید باعث میشد آن شرایط نادلخواه رو نپذیرید و تحمل نکنید ؟؟
باور به اینکه هر آدمی خودش مستقل هست و خودش میتونه برا خودش تصمیم بگیره و ما نمیتونیم دیگران رو عوض کنیم ما باید فقط روی خودمون تمرکز کنیم
باور به اینکه مردم هر چی میگن بذار بگن چرا من به خاطر حرف مردم هر شرایطی رو تحمل کنم
باور به اینکه خانواده ی من هم خدارو دارن و هیچکس رو خدا تنها نمیذاره .پس اینکه ما با یه نفر ارتباط داشته باشیم یا خیر هیچ تاثیر عجیب غریبی قرار نیست تو زندگیمون بذاره
باور به اینکه همیشه شرایط یک طور نمیمونه و مطمعنا به سود ما تغییر میکنه و ممکنه ک یه روز حتی با این قضایا فکر هم نکنیم …
از خداوند ممنونم که این منو تو مدار این فایل قرار داد تا به آرامش برسم و تمرکزم رو لیزری روی خودم بذارم تا هیچ وقت اضافی و هیچ نشتی انرژی نداشته باشم
از امروز 4 آبان ماه باران خوشبخت یه تغییر اساسی تو ذهنش به وجود اومد..البته این تغییر یک شبه اتفاق نمیافته و من مصمم این راهو ادامه میدم تا یک ورژن جدید از اخلاق ورفتار رو دردرون خودم پرورش بدم و اینقدر برای بعصی از مسائلی که هیچ ارزشی نداره سعی نکنم و رها کنم
خیلی وقتها از خداوند خواستم هدایتم کنه
و اون منو به اینجا هدایت کرد واقعا ازش ممنونم .من اینجا مینویسم تا یادم بمونه تا آخر سال 1402 به خودم قول میدم که خیلی این 5 ماه برام پر بار باشه .وقتمو الکی هدر ندم و از ناخواسته ها اعراص کنم .همینطور که حسم به همه ی اطرافیانم خوب هست ازشون اعراض کنم و اینقدر برا خودم ارزش قائل باشم که نذارم چیزی فکرم رو درگیر کنه .از الان برا خودم بشینم هدفام رو بنویسم و یادم بمونه که من فقط یک بار 33 سالم هست و بچه ی من فقط یک بار 12 سالش هست یا من تا وقتی جوون هستم باید از زندگیم لذت ببرم …..خیلی دوستون دارم دوستای گلم
این روزا خیلی میام تو سایت اینجا شده پناهگاه من
و من واقعا آرامش واقعی رو اینجا پیدا کردم …..خداحافظ شما دوستان خوبم تا کامنت و فایلی دیگر
به نام الله
با توکل به خدا میخوام داستان خودمو بگم براتون. سه سال پیش بخاطر نداشتن آگاهی و باورهای نامناسب، ازدواج کردم. بعد از یه ماه اختلافات و بحث های ما شروع شد و من همینجور تحمل کردم تا یه سال و 8 ماه. توی این مدت کلی توهین و تحقیر رو تحمل کردم و حاضر به جدایی نشدم و میخواستم هرجور شده این رابطه رو حفظ کنم. زمانی که خودم رو رها کردم و دلمو به خدا سپردم، توی سه روز کارهای طلاق انجام شد و ما به راحتی جدا شدیم. وقتی احساس ارزشمندی کردم و وابستگی رو کنار گذاشتم، وقتی گفتم کلی آدم خوب تو دنیا هست، وقتی دیگه خسته شدم از دعوا و توهین، وقتی همه چی رو سپردم دست خدا، درهای نعمت باز شد و مسائل من به راحتی حل شد.
این ماجرا برای من که الآن با این آگاهی ها آشنا شدم، پر از تجربه هست و سعی می کنم به خودم یادآوری کنم. از خدای مهربانم بسیار سپاسگزارم که این حال خوب و این سایت و استاد عباسمنش و کلی دوستان عالی رو بهم داده.
در پناه حق باشید
چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
الان که دارم میرم سرکار و چون جایی هستم که براش خیلی زحمت کشیدم و یه روزی ارزوشو داشتم اما الان به قدری این محیط کار با ارزش های من در تضاده که هر روز انرژی از من هدر میده و باید یه عالمه انرژی و تایم بزارم که روزم رو پاکسازی کنم چون تو چنین محیط سمی سرکار بودم
چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
با خودم میگم که منکه هدف دیگه ای دارم و فعلا بخاطر پول و سابقه کار اینجا رو تحمل میکنم و فکر میکردم دارم صبوری میکنم.البته اولاش واقعا همینطور بود و این دو سال رو صبر کردم با عشق و هدفمو دنبال کردم اما الان دیگه به این نتیجه رسیدم که کافیه و دیگه نیازی به سابقش ندارم و پولش هم جور میشه و بی پول نمیمونم و هدایت میشم و احساس کردم تضادهای دورم داره زیاد میشه و اگه این کار رو ترک نکنم کمکم این تضاد ها تبدیل به چک و لگد میشه که طبق قانون بهم میزنه که بگه دیگه باید از اینجا بیام بیرون…اما ترس حرف والدینم،ترس حرف مردم،ترس بی پولی،ترس از دست دادن شان اجتمایی ،به هر حال اینجا از لحاظ کاری هم به جایگاه و احترام و ثباتی رسیدم…و مهمتر از همه ورود به این محل کار چیز تقریبا دست نیافتنی به نظر میرسید که با استفاده از قانون و واقعا تلاش و انگیزه بهش رسیدم و باورم نمیشه گاهی که الان انقد بعم فشاار اومده که میخوام ولش کنم و دیگه تو فرکانس این کار نیستم
چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
اینکه اگه بیام بیرون مسیر کاری به روم باز میشه که پر احساس ارزشمندی بالا و احساس خوب و رضایت ،پر از پول و استقلال و فراوانی و ثروت هست.
همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
تصمیم گرفتم کلا کشورم رو عوض کنم و به کشورها و ادم هایی هدایت شدم که دقیقا بهم نشون دادن که چیزی که من داشتم تجربه میکردم طبیعی نیست و توهین به شعور و انسانیت و رشتم هست.و دییقا به چشمم دیدم که میشه رویاهامو زندگی کرد و یه عده دارن واقعا همینجوری که همیشه دنبالش بودم کار میکنن با همینقد احساس احترام و لذت و ارزش و کارهای مهاجرتمو شروع کردم و به پایان رسوندم کاری که من باید انجام میدادم و الان دیگه فقط باید صبر کنم.اما الان دیگه دلیلی نمیبینم که این محیط کارمو تحمل کنم و دیگه موندن بیشتر از این اسمش صبر نیست بلکه تحمله و توهین به خودم،که بخاطر پول دارم روح و جسمم میفروشم
و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
دوست دارم اینو به زودی جواب بدم.میدونم باید شجاع باشم و از این کار استعفا بدم و میدونم خدا به شجاعان پاداش های بزرگی میده.این رو به چشمم بارها دیدم.دارم رو خودم کار میکنم که بتونم این تصمیم رو بگیرم و به زودی میام از تجربم در این مورد مینویسم و لطفا دوستان اگر باور و دیدگاهی دارید که تو گرفتن این تثمیم بیشتر کمکم کنه یاری کنید
سلام دوست عزیز واقعا بهت تبریک میگم بابت این تصمیم و اینکه میخای تغییر کنی
میخام برات یه مثال بزنم از خانواده ی خودم بزنم تا مصمم تر بشین سر این قصیه
من داداشم نظامی بود با9سال سابقه ی خدمت و رسمی بعدش بخاطر آشنا شدن با سایت استاد اومد ماشینشو فروخت با اینکه2تا بچه ی4و3ساله داشت و شرایط براش خیلی سخت تر شد ک بدون ماشین بخاد کارا روزمرشو انجام بده و با پول ماشین یه مغازه ی نقلی لوازم آرایشی باز کرد و تا درآمد مغازش تقریبا با حقوقش برابر شد از شغلش استعفا داد با اینکه تو کار و قسمتی ک بود خیلی وارد بود از همه طرف روش فشار بود خانواده همکارا دوستان همه میگفتن اشتباه نکن پشیمون میشی بفکر بیمه و آیندت باش در حدی ک دیگه حتی جواب تلفن مامان بابامو نمیداد چون خانوادگی ما کارمند بودیم و کسی طرف شغل آزاد نرفته بود ولی اون سرتصمیمش موند و روند تکاملو طی کرد جا نزد پایبند دوره12 قدم بود خداروشکر الان بعد گذشت2سال و نیم درآمد ماهیانش رسیده به میانگین100میلیون
هم آزادی مکانی داره هم زمانی و از همه مهمتر انقدر مستقل شده از لحاظ شخصیتی ک آدم لذت میبره باهاش هم کلام بشه
در صورتی ک یه آدم ترسو و از لحاظ اعتماد به نفس خیلی لولش پایین بود ولی الان به لطف آموزش ها و سایت استاد و تصمیم خودش روز به روز داره پیشرفت میکنه
امیدوارم شما هم به ترستون غلبه کنین و به اون چیزی ک دلتون میخاد برسین
موفق باشین
به نام خداوندی که در این نزدیکی است…
سلام و درود خدمت دوستان خوبم در این سایت .
من حدودا اوایل شهریور ماه همین امسال یعنی حدودا یک ماه پیش بود که دنبال فایلی میگشتم توی سایت که اسم و تامنیل این فایل منو جذب کرد وهدایتم کرد که ببینمش. بچها من حدود 10_15 سال هست که درگیر یه قضیه ای بودم در بحث سلامتی معضلی به نام عرق کف دست. من توی قسمت عقل کل توی این هزار و خورده ای روز که عضو این سایت هستم فقط و فقطط یک سوال پرسیدم اونم فروردین پارسال که میتونید ببینید در پروفایلم که پرسیدم وسواس شدیدی پیدا کردم به عرق دست و پام و کلییی انرژی ازم میگیره و همیشه خدا خیسه کف دست و پام و مثلا یه موقعی بخوام با کسی دست بدم کلییی استرس میگیرم و هی کف دستامو فوت میکنم که خشک بشه مبادا طرف مقابل ناراحت بشه و از ازن حرفا. یا وقتایی که خودکار دست میگیرم و میخوام شروع کنم به نوشتن اینقدرر دستم خیس میشه که نفوذ میکنه به کاغذ زیر دستم و هزار تا مشکل و مسئله دیگه در رابطه با این قضیه…
در رابطه با همین عرق شاید باورتون نشه به هر دکتری که بگید اعم از سنتی و مدرن مراجعه کردم ولی جواب نگرفتم و همیشه از خدا میخواستم که خدایاا میشه من کف دستام خشک باشه و مثل یه آدم عادی باشم؟
بچها باورتون نمیشه این خواسته در من وحشتناک عمیق بود یعنی این سری های آخر کلل دغدغه و مشغله فکری و ذهنی من شده بود عرق کف دست. دنبال هر چی میگشتم تا خوب بشه ولی فکر کنم تنها چیزی بود که راه حلی براش پیدا نمیکردم و همین عرق روی حوضه های دیگه مخصوصا روابط با اطرافیانم تاثیر بسیار زیادی گذاشته بود و من سعی میکردم هر جا میخوام برم حواسم باشه با کسی دست ندم و یجوری این قضیه رو مخفی میکردم مبادا کسی متوجه بشه… خلاصه خیلیی سختی کشیدم توی این 10_15 سال ، اینو فقط اونایی که این مشکلو دارن متوجه میشن و درک میکنن.
تا اینکه شهریور امسال این فایلو دیدم توی پارک نشسته بودم هندزفری توی گوش و داشتم به حرفای استاد توی این فایل گوش میکردم . باورتون نمیشه اونجایی که استاد گفتن ببین دادی تحمل میکنی به زور یا صبر ؟ این دو تا زمین تا آسمون فرقشه . صبر یعنی اینکه به مسیری اعتقاد داری و مطمئنی که جواب میده و تو هر روز کار میکنی تا طی روند به اون نتیجه برسی و تحمل یعنی تو داری شرایطی رو خواسته یا ناخواسته به زور تحمل میکنی و قدمی براش برنمیداری تا به ضام خودت خود به خود خوب بشه و به قول معروف فرجی حاصل بشه.اونجا بود که من به خودم تلنگری زدم و گفتم مرتضی این عرق کف دست الان چندین ساله که تو داری تحملش میکنی تا نکنع مثلا طی اتفاقی خوب بشه. تو داری هر روز خدا ده ها بار زجر میکشی تو داری روزی صد بار به عرق کف دستت فکر میکنی و بهش فکر میکنی چجوری توقع داری که خوب بشه؟ منم جوری بودم که هی میگفتم فردا خوب میشه یعنی هر روز داشت عینا مثل روز قبل تکرار میشد و من هی امید داشتم که نکنه صبح از خواب بیدار بشم و ببینم که مثلا شفا گرفتم و دیگه هیچی.. خلاصه گفتم مرتضی دیگهع بسه . برا هر چیزی توی جهان راه حلیه. اگه دستت عرق میکنه باید حتماا حتماا یه راه حلی باشه که این موضوع برطرف بشه. آغا من حدودا 2ماه میش بابت یه مشکل پوستی رفتم دکتر و آخر کار به دکتر گفتم که من دستم الان چندین ساله که عرق میکنه و نمیدونم راه حلی داره یا نه. دکتر داشت میرفت یه محلولی رو بنویسه برام که ساختنیه و باید بگیرمش از داروخانه. هنوز حرفش کامل نشده بود گفتم دکتر من این محلول آلومینیوم کلراید رو قبلا استفاده کردم و نتیجه ای نگرفتم غیر از این راه حلی هست؟ گفت که فقط باید بوتاکس کف دست انجام بدی تا خوب بشه. من فقط از اون شب همین کلمه بوتاکس توی ذهنم موند و دیگه بی خیالش شدم . تا اینکه بعد از دیدن همین فایل گفتم که آغا من میرم بوتاکس کف دست. حالا اینو هم بگم که بعد از اینکه دکتر گفت بوتاکس خوبه من رفتم توی اینترنت سرچ کردم و دیدم که کلییی مردم نوشته بودن که چقدرر درد داشته و فلان و بهمان. من از ترس دردش بعد اون قضیه بی خیالش شده بودم. گفتم آغا من دیگه این شرایط چرت و پرت رو تحمل نمیکنم یا خوب میشم یا از دردش همون هلاک میشم. من حاضرم هر دردی رو تحمل کنم تا این موضوع حل وفصل بشه. نوبت گرفتم پیش همون دکتر گفت که دوشنبه 20 شهریور بیا مطب برا بوتاکس. اغا من هیجان زده نشستم روی صندلی و دکتر شروع کرد به آمپول زدن روی کف دستم ، شاید هر دستی 20 بار 30 بار سر سوزن رو فرو میکرد و تزریق و دوباره یه نقطه دیگه… بعد که تزریق کرد گفتم که اونقدراا هم که فکرشو میکردم درد نداشت واقعاا هم همین طور بود. پس فردا اون روز من به طور معجزه آسایی دیدم که دستم دیگه عرق نمیکنه و خشک خشکه. الان 7 امین روز از مهر میگذره و دستم تقریبا 95درصد عرقش خوب شده و من نمیدونید چقدررر خوشحالم بابت این موضوع چقدرر هر روز خداوند رو شکرگزاری میکنم که بالاخره نتیجه گرفتم بعد از سالهاااا زجر و تحمل به قول استاد… الان بهندرت اونم خیلیی کم دستم عرق میکنه و الان چقدررر با اعتماد به نفس تر شدم توی روابط با دیگران راحت دست میدم با دیگران راحت ارتباط میگیرم و دیگه نگران عرق کف دستم نیستم. میگم این فایل استاد بی نهایت در من تاثیر گذاشت که من حرکت کنم و تحمل نکنم این شرایط رو . خدایا هزاران هزار ممنونم ازت که کمکم کردی که هدایت بشوم به سمت جواب سوال چندین سالم. چقدرر انرژی از من آزاد شد بابت همین موضوع به ظاهر ساده. از این به بعد میخوام تحمل نکنم و اگه شرایطی دلخواه من نیست ادامه اش ندم و آگاهانه و به اختیار خودم تغییرش بدم . خدایا دمت گرم . ممنونم از استاد عباسمنش عزیز که همیشه با مثالهای طلایی خودش که همش هم از زندگی و تجربیات خودشه ما را کمک میکنه برا ساختن زندگی بهتر و ایده ال . استاد دمتون گرم خدا قوت. در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید خدا یار و نگهدارتون دوستون دارم
سلام آقا مرتضی دوست عزیز
خداروشکر که تونستی مشکلت رو حل کنی و تسلیم نشدی
واقعا بهت تبریک میگم چون میدونم شرایط سختی داشتین
بله صبر به معنای این هست که به مسیری که داری میری اعتقاد داشته باشی و .میدونی بلاخره جواب میده اما تحمل به معنای اینه کهدشرایط ناخواسته رو تحمل کنی و این خیلی بده ……
به نام الله یکتا
سلام به استاد عشق
سلام به همه دوستانم
خدارو شاکر و سپاسگذارم به خاطر این نظم دقیقی که در جهان وجود داره و قانون ثابت فرکانس که هر کجا چه آگاهانه و چه نااگاهانه میتونم ازش استفاده کنم و در هر حال و هر ثانیه در حال هدایت من هستش
خدارو شکر میکنم بابت این آگاهی ناب که میگم این فایل جاداره که هزار بار گوشش بدی و تمریناتش رو بهش عمل کنی
هزاران بار این موضوعات اتفاق افتاده که ما جای صبر کردن و مفهوم صبر و تحمل رو اشتباه فهمیدیم و چقدر این نکته جالب بود که استاد بیانش کردن
ی کارمندی داشتم که فوقالعاده کارش عالی بود و واقعا کار درست رو خیلی درست انجام میداد و با قانون جذبش کرده بودم و خیلی خوب قانون رو فهمیده بود و کار میکرد روی خودش و نتایج فوقالعاده ای براش رقم خورده بود
این دوست نازنینم که الان هم خیلی دوستش دارم و خیلی براش آرزوی سلامتی سعادت و خوشبختی میکنم ی مقدار آدم بدبینی بود یا شکاک و نواقص خودش رو نمیدید ی چند باری پیش نیومد بحث میکردیم و من با احساس خوب پذیراست بودم و با آرامش فراوان باهاش صحبت میکردم و بهش یادآوری میکردم که نتایج چیه و من این کار رو کردم دلیلش چی بوده و از این حرفا
تا ی کارمند جدیدی من با استفاده از قانون استخدام کردم و از اون روز به بعد کل رفتار این بابا عوض شد
و من هی سعی میکردم ایراد رو از خودم ببینم از باورهای ببینم از تمرکز روی نکات منفی خودم ببینم و دیدم فایده ای نداره ایشون کلا برنامه داشته که بره و با برنامه ریزی کارش رو انجام داده و حتی ی قرارایی گذاشته بودیم برای گسترش کسب و کار که کلا اونارم نادیده گرفته بود خوب من هی داشتم تحمل میکردم با اینکه بعضی وقتها میدیدم دیگه پاشو از گلیمش دراز تر میکنه و حتی ی متلکایی به ما میندازه تا ی روز صبح فکر کردم گفتم هی میگی خدا الان ثابت کن بزار این بره بعد از ظهرش اومد گفت من ی مغازه دیدم گرفتم و از این حرفا حساب کتاب
آقا امانش ندادم با اینکه کلی کار میکرد و عملا من کار خاصی نمیکردم گفتم خدا نگهدار بنده خدا خوب انتظار داشت من بگم نرو تورو خدا و از این حرفا و شاخ درآورد شاید گفتم میخوای بری همین الان برو
و این اواخر بود داشتم تحمل میکردم یعنی حرص میخوردم و بعد اون ی مقدار اوضاع تغییر کرد ی مقدار فشار شاید بیشتر شد ولی اوضاع روز به روز بهتر شد از لحاظ مالی از لحاظ اعتباری و حالا کاری نداریم به اینکه بنده خدا ی سری حرکات دیگه هم کرد ولی برام کلی درس داشت اینکه هرکسی در هر جایگاهی باشه من باید جوری باشم که اگه فرکانسمون تغییر کرد و در یک مدار نبودیم به راحتی بگن نه من تحمل نمیکنم این وضعیت رو به سلامت
ی جایی استاد خیلی حرف خوبی زد که در مورد مسوولیت کامل زندگی مسوولیت کامل کسب و کار که باید همیشه برعهده ما باشه وقتی برعهده ما باشه دیگه هم انتظار زیادی از دیگران نداریم هم اگه فلانی ی روز کار نکرد یا نیومد یا تغییر کرد به هر عنوانی خودم سکان رو در دست میگیرم
ی کارمندی دارم که الان قبل هدایت من به این فایل در مورد باشگاه و سیری قوانین و اینجور چیزا با هم حرف میزدیم خوب میره باشگاه با روش دیگران زیاد میخوره دارو مصرف میکنه کلی تمرین بعد من بهش گفتم بابا از همین اولی که میری اینجوری پیش نرو کم کم این بحثی که استاد میگه چرا تحمل کنیم چرا باور کنیم که فلانی دکتره گفته دیگه باید تحمل کنیم فلانی چون میگه دیگه تمام
بعد من گفتم الان اکثر بچه های باشگاهتون مگه اینجوری کار نمیکنن خوب اگه این برنامه درست باشه الان باید همه آرنولد شده باشن چرا نتیجه نمیده بعد خودش مثال زد گفت آره راست میگی منو فلانی داریم با هم میریم باشگاه بعد من دارم روی خودم کار میکنم از لحاظ فکری اون نه نتایجمون کاملا متفاوته
گفتم ما ریشه این رو نمیدونیم که از کجا اومده که فلان دارو رو اینجوری بخور یا حتما باید شکمت سیر باشه یا حتما باید خودتو بکشی و نتیجه بگیری بعد من دیشب داشتم نتایج دوستان رو میدیدم از دوره قانون سلامتی گفتم ببین استاد عباسمنش توی چند تا از فایل ها گفت که بیست دقیقه تمرین گفته وعده غذایی ما به ی وعده در روز تغییر کرده و این همه نتایج لاغر شدن عضله سازی و غیره
و کاملا حا افتاد دلیل نتایج این نیست که چشم بسته هر چیزی رو قبول کنیم دلیل نتایج عمل به اون چیزی است که درک کردیم و میدونین مفید هستش بدون زجر کشیدن بدون تحمل سختی
اساس قانون آسانی است
ان معالعصره یسری ف ان مع العصره یسری
عاشقانه دوستون دارم عزیزان دوست دارم اون قدر نتیجه بگیرم که استاد عباسمنش منو دعوت کنه به دیدن خودش استاد عباسمنش با آغوش باز پذیرای من باشه
خدارو شکر استاد راضیم از این زندگی از این قانون از این خدا و قوانین
خدایا شکرت
ممنون از آگاهی این فایل واقعا عالی بود.
من هم همین تجربه رو داشتم. پسر نوزادم تا صبح گریه می کرد من و مامانم کاملا بی خواب و مریض شده بودیم و خیلی روزای سختی بود. دقیقا مثل شما من هم وقتی به پزشک مراجعه کردم یه خنده کرد و گفت نکنه فک کردی مادر شدن به همین سادگی بچه بزرگ میشه و می خوابه و بیدار میشه؟ کلی هم بهم خندید. بعد از دو ماه گفتم این که نمیشه اصلا اگر دل درد داره می برمش پیش بهترین دکتر فوق تخصص کودک تا بلاخره این دل درد خوب بشه. باورتون نمیشه.
دکتر که خدا ایشالله خیر و سر ریز کنه تو زندگیش گفت چقدر پسرت صبوره با این پوست خشکش الان آرومه. باید با یه کرم مخصوص چربش کنی. و از همون شب از همون شب پسر من خوابید. خدا میدونه چقدر به همه کسایی که بچه دارن این تجربه رو گفتم که دنبال راه حل باشید و نزارید که بچه الکی زجر بکشه از دکترای مختلفی سوال کنید.
ممنون با این فایل این خاطره و درس یاد آوری شد برام.
الهی شکرت.
خدایا شکرت
ممنون از آگاهی این فایل واقعا عالی بود.
من هم همین تجربه رو داشتم. پسر نوزادم تا صبح گریه می کرد من و مامانم کاملا بی خواب و مریض شده بودیم و خیلی روزای سختی بود. دقیقا مثل شما من هم وقتی به پزشک مراجعه کردم یه خنده کرد و گفت نکنه فک کردی مادر شدن به همین سادگی بچه بزرگ میشه و می خوابه و بیدار میشه؟ کلی هم بهم خندید. بعد از دو ماه گفتم این که نمیشه اصلا اگر دل درد داره می برمش پیش بهترین دکتر فوق تخصص کودک تا بلاخره این دل درد خوب بشه. باورتون نمیشه.
دکتر که خدا ایشالله خیر و سر ریز کنه تو زندگیش گفت چقدر پسرت صبوره با این پوست خشکش الان آرومه. باید با یه کرم مخصوص چربش کنی. و از همون شب از همون شب پسر من خوابید. خدا میدونه چقدر به همه کسایی که بچه دارن این تجربه رو گفتم که دنبال راه حل باشید و نزارید که بچه الکی زجر بکشه از دکترای مختلفی سوال کنید.
ممنون با این فایل این خاطره و درس یاد آوری شد برام.
الهی شکرت.
خدایا شکرت (◍•ᴗ•◍)
روز سوم
الان یه چند ساعته خودمو نگه داشتم واقعا گریه نکنم . حالم بد بود . نمی تونستم کارهامو پیش ببرم . تمرکز نداشتم. با خودم درگیر بودم. به خودم
_ میگفتم خدایا چرا هدایتم نمی کنی.
بعد مگیفتم
_ نه نباید این جوری بگی
_ خوب پس خدایا خودت بگو چکارکنم.
یادمه تو دفترم نوشتم . خدایا دوست دارم بیای پیشم. دستمو بگیری باهم جلو بریم. منم با خودت ببر. بزار وجودتو در زندگیم احساس کنم.
الان چون تازه فرصتی برای جلو بردن کسب و کار خودم پیش اومده تا مشکلی بوجود میاد ترس تمام وجودمو میگره.
الان بیشتر از هر زمانی نیاز به نتیجه دارم . نتیجه تنها چیزیه که شرایط برای ادامه کارم فراهم میکنه.
چون الان همش توهمات یه بچه دمدمی مزاجه که کسی جدیش نمیگیره. گه گزاری چیزی میگه دوباره اروم میشه و یادش میره .
این فایلو گوش دادم و همون اولش استاد از صبر میگفتن . اینکه کسب و کاری که راه انداختی نیاز به تکامل داره. واقعا خدایا شکرت . تو همیشه کنارم بودی. غر زدن هامو شنیدی و گذاشتی تا اروم بشم و بتونم صداتو بشنوم و باهام حرف زدی. تو همیشه کنارم بودی. همیشه دستمو گرفتی.
همیشه خواسته هامو محترم شمردی حتی اگه بقیه جدی نگیرنم.
تمام مشکل من اینه حالم خوب نبود . وقتی حالت خوب باشه خلاقیت میاد و به راه درست هدایت میشی.
باید ذهنمو کنترل کنم و حالمو خوب کنم تا راه درست بهم نشون داده بشه. دیگه از این به بعد حتی بیشتر از قبل ، فقط یا به فایل های استاد گوش میدم یا بر کسب و کارم تمرکز میکنم. این ها تمام چیزیه که انجام میدم.
اگه بخوام از تحمل بگم سال ها برا قبولی دانشگاه می خوندم و حتی جرات ندادم به خودم که فکر کنم چی می خوام . ولی از یه جایی به بعد با اینکه خیلی میترسیدم و به قدری حالم بد بود که حتی جلوی خودمو بزور گرفتم بالا نیارم. بعد از اینکه چند بار کنکور رد شدم و این انتخاب رشته هم قبول نشدم. نشستم و گفتم من خواستم اینه ، خدا چکار کنم . نشانه هایی اومد که گفت برم دانشگاه . اون سالم خوندم. انصافا درس خوندن سال اخرم خیلی لذت بخش بود و به یکی از بهترین دوران های زندگیم تبدیل شد. تصمیم گرفتم دانشگاه برم . و همین که نخواستم اون بلا تکلیفی رو تحمل کنم و تصمیم گرفتم و تکلیفمو مشخص کردم یه دنیا برام ارزش داشت و واقعا باعث ارامشم شد.
هنوزم از خودم میپرسم نکنه از روی ترس تصمیم گرفتم نکنه مسیرم اشتباهه ، خودمو گول میزنم. ولی یه بار اینو پرسیدم از خودم و فایلی گوش کردم که استاد میگفت بچه ای دقیقا شرایط منو داشت. همه چیزش دقیقا مثل من بود.
جنسیتش، رشته ای که رفته بود ، علایقی که داشت،. و تمام جزییاتش با زندگی من مو نمی زد.
استاد گفت این پسر رفت دانشگاه و از همون جا به ادامه مسیرش هدایت شد .
پدرش بعد که فهمید باهاش قهر کرد ولی نتایج پسره به قدری زیاد بود که پدر چاره ای جز پذیرفتن موضوع نداشت.
مثل خیلی پدر های دیگه . مثل پدر نایت موسس شرکت نایک.
این دقیقا چیزیه که مد نظرمه. نیاز نیس با کسی بحث کنم نتایجم به جام حرف میزنن.
من فقط کافیه حالمو خوب نگه دارم . دیگه فقط دوتا کار دارم که انجام بدم . یا تو سایت استادم. یا مشغول گسترش کارم.
خدایا شکرت که در هر لحظه هدایتم میکنی ازت ممنونم.
همتونو دوس دارم.
فعلا (◍•ᴗ•◍)