میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 45

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حمید رستم زاده دون گفته:
    مدت عضویت: 833 روز

    انجام دادن کارهای سخت وزیاد به تنهایی درشغلم توقع داشتن انجام همه این کارها توسط کار فرما ازمن امانم دراورد،2,باور اینکهشغلم ازدست بدهم بیکار بشم می ترسیدم و دنبال رضایت بیشتری از کار فرما خودم تا حقوق بیشتری بگیرم 3,باور اینکه من هم یک نیرو برتری دارم به نام خدا اکه ازمن مراقبت می‌کنه رزق روزی خدای من میده دیگه نباید ترسی داشته باشم4,خدا باورکردم قدرت به خودش دادم نه غیر او وباور اینکه من آدم با ارزش هستم من یک استاد کار هستم با تجربه هستم نباید همه کارها را به تنهایی انجام دهم باید تقسیم کار کنم 5,همکاری‌های بیشتر در کنار رمان قرار گرفتند و تقسیم کار کردم دیگه اون حد فشار کار از دوش من گرفته شد خدا را شکر خدا را شکر و کارها به راحتی انجام میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    سهیلا سلیمی گفته:
    مدت عضویت: 949 روز

    سلام ودرودبر استاد عزیز وتمامی همفرکانسیهای دوست داشتنی استاد من قبلا این فایل را دیده بودم ولی الان که بعد از مدتها دوباره روی سایت اومد یادآوری شد برام ومنا برد به گذشته ای که به لطف الله فرسنگها با حال وهوای الانم متفاوت بود

    من از بچگی یاد گرفته بودم که آدم خوب یعنی کسی که صبوره البته به اشتباه یعنی عملا تحمل وصبوری را اشتباه فهمیده بودم وشنیدن این جمله که سهیلا دختر بسیار صبور ومهربانیه واین شده بود یک باور بنیادین وشاید یک امتیاز اما غلط

    واین روند در زمان بعد از ازدواج هزاران برابر بیشتر وبیشتر شد وتحمل خیلی از مسایل به خیال اینکه من آدمی صبورم وبه من امتیاز داده خواهد شد خصوصا در دنیای بعد از مرگ

    غافل از اینکه احساس ترس از دست دادن شرک داشتن که ریشه اش همون ترسه وبی ایمانی خلاصه خیلی ضربه خوردم از همه لحاظ ورسیدم به مرحله ای که فشارها باعث شد از لحاظ جسمانی خودش را نشان بده واضطراب شدید اومد سراغم طوری که هر جا میرفتم آرام وقرار نداشتم وزود میخواستم برگردم خونه ووقتی توی خونه بودم باز هم اضطراب وحال بد اما همیشه ارتباطم با خدا قوی بود واستاد من توی کامنتهام معمولا اینا گفتم که وقتی به کل زندگیم وقتی توجه میکنم میبینم جاهایی به خواسته هام رسیدم که خدا رامانند یک دوست که وجود خارجی مثل خودمون داره دیدمش وباهاش حرف میزدم انگار بامن راه میرفت یا در کنارم نشته بود

    من از خدا هدایت خواستم یعنی همیشه میخواستم ومیدونستم که بهم خیلی نزدیکه

    واز روزی که کلا با این مجموعه آشنا شدم هر روز آگاهیهام بیشتر وبیشتر شد تازه فهمیدم توکل یعنی چه درسته گاهی اوقات میگم وای خدای من چرا اینقدر آدمها وشرایط را تحمل میکردم چقدر خودم را کوچک میدیدم در صورتی که از همه لحاظ عالی بودم وچقدر اجازه میدادم به دیگران که خودشون هیچی نبودن ولی باعث اذیت من میشدن اما گله ای هیچکدامشان ندارم چون در مکتب شما یاد گرفتم که هر چه برام پیش اومد مقصر خودم بودم وبس

    وهرگز بعد از این آگاهیها یاد گرفتم که هرگز خودم را سرزنش نکنم چون واقعا نمیدونستم این مسایل را

    واما الان چقدر پخته شدم چقدر همه چی عالیه چون خودم را دوست دارم خودم را لایق بهترینها میدونم شرایط یا آدمها را تحمل نمیکنم وجهان انسانهایی که با من همفرکانس نبودن را به راحتی مثل آب خوردن کنار میزاره اطرافیانم به شدت دوستم دارن ومن هم بهشون عشق میدم وخداوند هدایتم میکنه چون قلبم را باز گذاشتم برای دریافت هدایتهاش چون میدونم عاشق منه ودوست داره بهم خوش بگذره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1816 روز

    سلام بر همه عزیزان

    روزشمار 147 فصل پنجم

    چیزی رو به زور تحمل نکن……

    دلم میخواد هم اوال نکات خیلی مهمی که تو فایل ازش صحبت کردین و بگم و بنویسم هم جواب سوال و تجربیاتم یکی یکی میرم جلو اول نکات و میگم (جالبه یه مکث چند ثانیه ای کردم ناخوداگاه ببینم کمک میاد)

    * اگه شرایط و تحمل نکنی میری میگردی دنبال راه حل

    * تحمل و صبر معنای جداگونه دارن صبر: به معنای قانون تکامل

    تحمل : اینه که فکر میکنی باید زجر بکشی و تحمل کنی و فکر میکنی که راه حل وجود نداره و دنبالش نمیری چون باورت اینه راهی وجود نداره …

    * اینکه یوقتایی هدایت نمیشیم به مسیر درست برای اینه که فکر میکنیم همین مسیر و باید ادامه بدیم (مسیر غلطی که توشیم ) و انتخابی جز این نیست

    * اگه چیزی خوب پیش نمیره یه ایرادی هست فکر نکنین خودش خود به خود درست میشه هیچ چیز خود به خود درست نمیشه و من باید تغییر کنم

    * بشین فکر کن کجاها تحمل کردی ممکنه ریشه ش برگرده بخاطر حرف مردم ، ترس، شرک یا بی ایمانی

    * هیچ بی احترامی رو کمبودی رو رفتار نامناسب و شرایط ناجالب و تحمل نکن چون راه داره همشون و همین که بدونی راه داره و تحملش نکنی به راهش هدایت میشی چون طبیعی نیست مشکلات فقر بیماری طبیعی نیست قدم اول هم همینه که تو بدونی راه داره

    حالا تجربیات خودم و در جواب به سوال میدم

    استاد جانم واقعا واژه تحمل خودش یه بار سنگینی داره چون خیلی از ماها یا خود من که تو خیلی جاها که تضاد برخوردم بقیه بهم گفتن تحمل کن میگذره اون موقع ها با قانون آشنا نبودم نمیدونستم تحمل کنمم نمیگذره شاید تموم بشه اما اون تضاد به شکل دیگه ای مجدد راهش و تو زندگیم پیدا میکنه مثل خوابهایی که میدیدم اغلبش فرار بود همش خواب میدیدم دارم از کسی چیزی که نمیدونم چیه فرار میکنم

    بیماری که وجود نداشت و تحمل میکردم رفتم دکتر اندوسکوپی کردم اما هیچ چیزی نبود و دکتر میگفت پاشو پاشو الکی جو نده خیلی ام خوبی اما چون فکر میکردم بیماری معده ارثی هست تو خانواده ما ناخودگاه دردش و احساس میکردم

    هر سال بهار تا قبل آشنایی با شما داخل و یه مقداری از بیرون لب و دهنم آفت میزد و من تحمل میکردم چون فکر میکردم همینه دیگه آلرژیه طبیعیه بعد آشنایی با قانون نفهمیدم چجوری برطرف شد چون من دیگه باورش نکردم

    اینکه ثروتمند نبودم و فکر میکردم طبعیه دختر تو سن و سال من نباید خودش ثروت داشته باشه و چون تحمل میکردم شرایط سخت و الگوهایی هم اینچنین میدیدم که پدرشون پولداره خودشون ثروتمند نیستن بعد فهمیدم خودمم و فقط خودم یعنی خودم خالق شرایط و سلامتی و روابط و ثروتمم پس وقتی فهمیدم طبیعی نیست دنبال راهش گشتم و راهشم تغییر باورها بود راهش دیدن الگوهایی از دخترخانمهای خودساخته حتی با سنین کمتر از سن و سال من و سن و سالی که فکر میکردم طبیعیه ثروت نداشته باشم بود

    یا فکر میکردم باید آدمهای دورمو تحمل کنم کسایی مثل فامیل و نزدیکانم مثلا عموها دایی ها یکی از عموهام چون یه کار دولتی خوب داشت و باصطلاح پارتی خوبی بود و از لحاظ مالی هم اکی بود یه دوره ای خیل رفتارش باماها بد بود یادمه وقتی پدرم زنده بود ازش پرسیدم این چرا اینجوری رفتار میکنه و پدرم با ذهن نااگاهش گفت کسایی که دوس داره و اینطوری رفتار میکنه و چون تورو خیلی دوست داره اینجوری میکنه و من همون موقع گفتم نمیخوام منو دوست داشته باشه و تحمل نکردم از همون سن کم و بعدها بزرگتر شدم عوامل بیرونی رو شناختم فکر کردم نگه داشتن این آدم یعنی آب نمک داشتن یجورایی و رفتاراش و شوخی های بدش و تحمل میکردم اما بعدها فهمیدم که این ادم تاثیری در زندگی من نداره و نه تنها ایشون بلکه کل روابط سم و حذف کردم

    البته این به این معنا نیست که دیوصفت بوده باشه رفتارش مناسب من نبود وگرنه ادم خوبی بود

    این اواخر یادمه همه میگفتن رییست و تحمل کن مجبوری چون هرروز داری میبینیش یادمه اواخری که میخواستم از کارم بیرون بیام پشت تلفن چنان دادی سر من زد که وایستادم وسط خیابون به گوشی قطع شده نگاه کردم و چون خیلی عصبی بودم هی با خودم نجوا میکردم که الان میرم چک و مدارک و پرت میکنم رو میزش (از بانک داشتم با مدارکش میومدم) فکر کرده چیه خانواده من تابحال با صدای بلند با من صحبت نکردن چطور جرات میکنه و … کلی نشخوار ذهنی اما بعد متوجه شدم باید ذهنمو کنترل کنم و از روی عصبانیت تصمیم نگیرم یکم دور زدم بیرون وقتی اروم شدم رفتم دفتر اونم اروم شده بود و داشتیم سوتفاهمی که پیش اومده بود و برطرف میکردیم و صحبت میکردیم من اگاهانه نخواستم نقش قربانی بودن و ایفا کنم چون حق با من بود و ایشونم فهمیده بود اما داشت الکی دلیل میورد و از موضعش کوتاه نمیومد که کم نیاره اروم که شد و من کارمو انجام دادم زد تو شوخی خنده و فهمید من سر سنگینم باهاش اخر کار داشتم میرفتم بیرون خیلی جدی و محترمانه بدون ذره ای عصبانیت گفتم آقا رضا بار آخرتون باشه با صدای بلند بامن حرف میزنید:)))) خودم داشتم از خنده منفجر میشدم از قیافش ولی جلوی خودمو گرفتم یهو عصبی شد با داد گفت چییی چشششم بعد ادای منو درآورد من با همون ارامش گفتم بهرحال من حرف خودمو زدم هرچیزی هم بود حق نداشتین اونطوری بامن صحبت کنین میتونستم بدون هیچ حرفی از همون مسیر برگردم برم احترام گذاشتم بهتون پس بهم احترام بزارین و این موضوع تموم شد اما خب بعدها نشانه های واضحتری اومد که نباید شرایط و تحمل کنی تو کار خودت و انجام دادی و فرکانس جوری منو ازونجا کند که تو یه تصمیم شجاعانه اومدم بیرون جایی که انتظارش و نداشتن و درگیری و بحث و جدلی هم نبود بعد اون خدا درهای بیشتری رو برام باز کرد پول آموزشی که برای کار خودم میخواستم برم معجزه آسا جور شد و یه پولی دستم اومد که بتونم وقتی ازونجا بدون یه قرون گرفتن بیرون بیام بتونم روزگارمو تا وقتی که اموزشم تموم شه و کارم اکی بشه سپری کنم و شکر خدا هنوز پیش نیومده بخوام لنگ باشم الان شرایطم با وقتی که سرکار میرفتم تفاوتی نداره چون با سطل سوراخ اون موقعم پولی برام نمیموند و الان حداقل هزینه های اضافی و ایاب ذهاب حذف شده خدایا شکرت بابت وجود استاد راهنمامون خدایا شکرت بابت بودن در مسیر توحید از تو میخوام منو در مسیر راست مسیر کسایی که بهشون نعمت دادی نگه داری نه مسیر گمراهان نه جایی که قرار باشه شرایطی رو تحمل کنم

    ممنونم استاد عزیزم دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    زینب سلمان زاده گفته:
    مدت عضویت: 2441 روز

    بنام خدایی که بشدت کافیست

    سلام

    مسئله‌ای بود که به دلایل مختلف تحمل میکردم خیلی هم تحمل میکردم که مهم ترین دلیلش احساس ارزشمندی بود که خیلی کمرنگ بود تا جایی که تقریبا 7 ماه پیش اتفاقی افتاد که جهان کاری کرد تا بهم بگه اگر‌میخوای الان وقتشه که دیگه پایان بدی به این تحمل کردن، خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم که به لطف الله، این صدا رو شنیدم ‌و بهش عمل کردم

    یکی‌از مهم ترین باورهایی که باعث شد پایان بدم به تحمل کردن، باور ارزشمند بودن هست، باور لیاقت داشتن بالاترین سطح از احترام که باعث شد روابطی که هیچ وقت فکرشو نمی کردم بتونم قطع یا کم کنم رو همین کار رو‌کردم، خیلی سخت بود ولی خوشحالم که به لطف الله تونستم و انجام دادم

    قبل از ورودم به سایت باورهایی بود که باعث شده خیلی چیزها رو اتوماتیک وار بپذیرم که مهم ترینش تو بحث‌روابط بود که دختر بودن باعث شده طبیعی باشه احترام زیادی دریافت نکنی ولی به لطف آگاهی های فایل های رایگان و بعدش دوره های مختلف مثل روابط و عزت و نفس و لیاقت و‌الان همزمان با شروع دوباره دوره لیاقت، دوره کشف قوانین، پایان بدم به باور همینه که هست ‌و دیگه طبیعی بودن رو تو چیزای قشنگ می دیدم تو دوست داشتن و‌دوست داشته شدن، در احترام دیدن و‌احترام گذاشتن، در عشق دریافت کردن و‌عشق ورزیدن و طرف مقابلم هر کسی که می‌خواد باشه حتی اگر‌تو خانواده، فرهنگی‌یا هر چیز دیگه ای خلاف این بوده باشه، بیام چیزی که میخوام رو‌ با باورهای درست خلق کنم

    خدایا شکرت/هر لحظه مون توحیدی تر و‌ ثروتمندتر در پناه رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    امیر تابع گفته:
    مدت عضویت: 3542 روز

    به نام خدا

    سلام به استادعزیزم

    روزشمار تحول زندگی من روز 147

    خداروشکر میکنم که در این مسیر زیبا هستم و این سایت مامن آسایش روح و روان و تغییر باورهایم است و امروز این فایل گنج برگی از سفرنامه هست که اون رو گوش دادم و باران زیبایی که در آخر فایل بود رو دیدم و خوش به سعادت استاد و خانم مریم که خداوند این همزمانیهای زیبا رو نصیب اونها میکنه و بوجود میاره براشون . من در زندگیم شده که افراد و شرایطی رو تحمل کرده باشم اونهم پذیرفتن اون شرایط و باورهایی که داشتم اما روح و روانم از تحمل فرد یا افرادی سازگار نیست و شده که از معاشرت با اونها کناره گیری کردم و اونهایی که خیلی نزدیک بودن در حد سلام و صحبتی جزئی و همیشه سعی می‌کردم که خودم رو وارد فرکانسشون نکنم و در مورد شرایط نادلخواه تحملش همیشه برام‌ سخت بوده و خودم رو با سپردن به خداوند و تمرکز بر افکاری که حس خوبی بهم میدن خودم رو تسکین میدادم و بعدها شده که خدا دری باز کرده و اون شرایط رو ترک کردم و عوض شده ودر مورد افراد هم همینطور . اما‌ شده که جاهایی میدونستم که انتخاب خودم بوده و ادمها وشرایط هم زیاد بد نبودن و خودم رو تغییر دادم و اوضاع بهتر شده و امروز تو این فایل این اگاهی رو کسب کردم که میشه اوضاع رو تحمل نکرد و هر مشکلی راه حلی دارد و فرق بین صبر و تحمل رو در این فایل فهمیدم.

    خداروشکر میکنم که در این مسیر هستم.

    خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    ملیحه محمدزاده گفته:
    مدت عضویت: 2190 روز

    سلام بر استاد قدرتمند عززززززیزم

    خدا جونم هزارران بار شکرت عاشقتتتتم که اینقدر این روزها حالم خوبه

    یکی از مواردی که داشتم تحمل میکردم بی احترامی یکی از نزدیکترین افراد زندگیم بود.به جای اینکه به این فکر کنم که تو خودم ایرادی وجود داره توپو تو زمین طرف مقابلم مینداختم وهمش میگفتم اون .اون .اون

    ودل خودمو خوش میکردم سزاشو میبینه چون اون ایراد داره اما فهمیدم وپذیرفتم درون خودم مشکل داره به محض قبول مسولیت هدایت شروع شد وراه حل بهم گفته شد من قبول کردم ایراد از درونمه و نباید به بهانه خوب شدن طرف مقابلم

    این وضعو تحمل کنم خودم که تغییر کردم شرایط تغییر کرد ودیگه بی احترامی تکرار نشد

    من ترس داشتم واین ترس از بی ایمانی بود

    اماالان خدارو عین یه دوست فوق قدرتمند کتارم دارم که هدایتم میکنه .حفاظتم میکنه ولحظه به لحظه با منه

    خدا جونم شکرررررررت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    فهیمه رمضان نیا گفته:
    مدت عضویت: 919 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم

    خداروشکر بابت وجود شما

    فتبارک الله احسن الخالقین

    واقعا چقدر قشنگه مزرعه ی رویایی شما و حیوانات خوشگلی که اینقدر در کنار شما آرام و آسوده دارن زندگی میکنن و نقاشی زیبای خداوند در پس زمینه ی این فایل ….

    خداروشکر میکنم که امسال کشور عزیزم ایران هم غرق در خیرو برکت وبارش رحمت الهی شده در این فصل زیبای بهار

    در پاسخ به سوالاتی که استاد عزیزم گفتن من که خیلی جاها واقعا به دلیل عدم آگاهی و نداشتن احساس لیاقت و اعتماد بنفس زیر بار هر رفتار و هر حرفی رفتم و سکوت کردم و به رابطه ای که هیچ احساس شادی در آن نداشتم با آدم های نامناسب ادامه دادم وتحمل کردم چون فکر میکردم چاره ی دیگه ای ندارم چون باور کرده بودم که ما باید با آدم های نزدیکمون و فک و فامیل صله ی رحم داشته باشیم و از حال هم باخبر باشیم و به دیگران خدمت کنیم فارغ از اینکه اون آدم ها چه ضربه ای به ما میزنن یا چطور هر بار با رفتار های نامناسبی که اصلا ما دوست نداریم حالمونو خراب میکنن

    هر دفعه به اجبار تو یه جمعی قرار میگرفتم که اصلا حتی حرفشونو نمی‌فهمیدم تفریحات اونا زمین تا آسمون با سلیقه ی من درتضاد بود و من تمام مدت حرص می‌خوردم و فکر میکردم چاره ای جز این نیست چون اگر شرکت نکنم تو فلان مهمونی همسرم ناراحت میشه یا دیگران چی میگن در مورد من تا اینکه امسال از شروع نوروز تصمیم گرفتم دیگه تحمل نکنم و با قاطعیت اعلام کنم که کجاها شرکت نمیکنم و چه مدل تفریحی رو خودم دوست دارم و فقط می‌خوام همون کارو انجام بدم و یه عده ای وقتی ازم دعوت میکردن خیلی راحت بدون ترس از اینکه واای نکنه ناراحت بشن و نکنه در موردم فکر بدی بکنن میگفتم ببخشید این جمع و این تفریح سلیقه ی من نیست و دیگه شرکت نمیکنم

    و بعد در نهایت ناباوری دیدم که همسرم که اکثر اوقات بخاطر جلب رضایت اون همه جا میرفتم و تحمل میکردم بهم گفت عزیزم هر طور راحتی شما بگو کجا بریم شما بگو با کی بریم منم احترام میزارم

    به همین راحتی و اصلا دیگه اصراری به من نداره که باهاش همراه بشم

    و مسئله ی دوم در مورد شغلم هست که یه مدت یه کاری رو انجام دادم که فکر میکردم علاقه ی من هست و بعد از یه مدت دیدم که خیلی دارم اذیت میشم چون از نظر جسمی بشدت تحت فشار قرارمیگرفتم و خسته و کوفته میشدم اما از ترس اینکه دیگران نگن بی عرضه بود و کم آورد و فلان و فلان یا اگر درآمدم یهو از دست بره چکارکنم باوحود فشار کارو استرس ادامه دادم و خیلی اذیت شدم

    ولی الان چند روزه که دارم رو خودم کار میکنم که دیگه از این کار دست بکشم حتی اگر یه مدت بیکار باشم تا بتونم با آرامش کار مورد علاقمو پیدا کنم و نگران این نباشم که به بقیه چی بگم چون همه منو تشویق میکردن تو کارم که خیلی عالیم ولی هیچ کس خبر نداشت که چقدر سخته و ظاهرش فقط خوب بود و امیدوارم با آگاهی های این فایل بتونم این موردم حل کنم و دیگه تحمل نکنم شرایط نادلخواهو تا خدا هدایتم کنه به مسیر راحت تر و لذت بیشتر ..

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2976 روز

    بنام خداوند رزاق ووهابم

    سلام ودرود فراوان به استاد ارجمندم ومریم عزیز ودوستان گرانقدرم

    خدای من شگفتا از این همه زیبایی واین حس عالی ابتدای فایل ،چه احساس فوق العاده ای داشت همین اول فایل درختان سرسبز با چمن‌های سبز فسفری و زرد ، وآسمان آبی با ابرهای پفکی چه هارمونی زیبایی را خلق کرده هست خدایا شکرت که امروزچشمانم را به دیدن این زیبایی ها منور کردی خوش به سعادت آن پرنده لابه لای درختان که از این فضای بی نظیر لذت می‌برد حرکت ریز ریز موجها برروی سطح دریاچه وآن آبشار فوق العاده زیبا در وسط دریاچه سمفونی ،زیبایی را از صدای آب وپرندگان ایجاد کرده وپیاده روی در این فضای دل انگیز واین هوای مطبوع چه احساس فوق العاده ای دارد که در این بین، شاخه ای نازک یا نسیمی ملایم چهرت را نوازش کند خدایا مگه میشه این انرژی را از این فضا گرفت وتحسین نکرد مگر میشه این همه نعمت وفراوانی را دید وتایید نکرد خدایا هزاران هزار بار شکرت ووجود بروونی پرتلاش ومرمری شیطون زیبایی این فضا را دوچندان کرده بادیگاردهایی که همیشه در صحنه هستند منتها به لذت بردن وبازی کردن مشغول هستند خدایا هزاران هزار بار شکرت

    میزان تحمل شما چقدر هست

    خلاصه ای از فرمایشات استاد:

    خیلی ها زندگی نامناسبی از لحاظ عاطفی، مالی دارند وتحمل می‌کنند چرا چون فکر می کنند راهی وجود ندارد وهمین است که هست

    ما نبایدهرگز چیزی را تحمل کنیم اگر اتفاق ناجالبی هست یعنی یه چیزی ایراد دارد وبا تحمل کردن این ایراده برطرف نمیشه

    دلیل اینکه خیلی مواقع به مسیر درست هدایت نمیشیم چون باور داریم که فعلا همین مسیر رو باید ادامه بدیم وانتخابی جز این نداریم

    فرق هست بین صبر وتحمل

    صبر که بسیار تحسین شده با امید وتکامل وایمان وتسلیم بودن در برابر رب همراه هست

    و تحمل

    هرچیزی که با زجر کشیدن همراه باشد یعنی همینی که هست وهیچ راهی وجود ندارد

    اگر ما باور کنیم همینی که هست وهیچ راهی وجود ندارد هیچ وقت به راه حل مسائل هدایت نمیشیم ولی وقتی که ایمان داشته باشیم مسائل راه حل دارد ونپذیریم همینی که هست خداوند ما راهدایت می‌کند به سمت راه حلهای مناسب

    هرگز چیزی را تحمل نکنیم اگر اتفاق ناجالبی هست یعنی یه چیزی ایراد دارد وبا تحمل کردن این ایراده برطرف نمیشه وفکر نکنیم که اگر هیچ کار نکنیم خودبخود درست میشه نه هیچ چیزی خود بخود درست نمیشه

    اینکه فکر کنیم خود بخود مسائل حل میشه اشتباه هست وقتی من تغییر میکنم مسائل هم تغییر میکند

    چه میشه که یه شخص تغییر می‌کند وقتی که رو باوراش کار کنه فکر کند که چرا باید شرایط ناجالب را تحمل کنم

    من باید در شرایط مختلف به مغزم بگم هیچ چیز رنج آوری طبیعی نیست

    همیشه به خودمون بگیم من دارم چی رو تحمل میکنم چرا دارم تحمل میکنم چه فکری رو عوض کنم چه چیزی را تغییر بدهم که خداوند مرا هدایت کند به مسیر درست

    تا زمانی که داریم تحمل می‌کنیم ومیگیم همینی که هست هدایت نمیشیم به راه حل

    ولی وقتی بگوییم فقر طبیعی نیست ،مشکلات زندگی طبیعی نیست بیماری طبیعی نیست و میگردیم راهش رو پیدا میکنم و مسائل را حل میکنم وخداوندهم مرا هدایت میکند وقدم اول این است که بپذیریم راه حل وجود دارد وتحمل نکنیم واز درگاه خداوند ناامید نشیم

    تجربه

    تجربه اولم استاد چیزی شبیه تجربه شماست من در یه برهه ای از زندگیم خیلی سخت بیمار شدم بخاطر فشار کاری ومسائل زندگی وتب شدیدی داشتم وقتی مراجعه کردم به متخصص عفونی ایشون بدون اینکه معاینه ای انجام بده یا آزمایشی برام بنویسه گفت علائم تب مالت هست ومبتلا به تب مالت هستید گفتم نه امکان نداره من شیر وماست پاستوریزه مصرف میکردم امکان نداره گفت من دکترم گفتم برام آزمایش بنویسید وقتی نتیجه آزمایش را به ایشان نشون دادم مشخص شد بخاطر ضعف جسمانی وکم خونی شدیدم بوده ونه تب مالت وچقدر من آنروز خدا را شکر کردم که نپذیرفتم حرف دکتر ودر مقابلش سماجت به خرج دادم تا برام آزمایش بنویسه خدا روشکر

    تجربه بعدی :در زندگی سابقم بخاطر ترسام ترسهایی چون حرف‌مردم ، آبروی خانواده ،شرک وبی ایمانی وباورهایی چون همینی که هست وتقدیر تو همین بوده باید بسوزی وبسازی

    با این باور که زن با لباس سفید میره خونه بخت با کفن میاد بیرون 12 سال از زندگیم را فقط تحمل کردم چون زن بودم چون همسرم بیماری بود که اعتیاد داشت ومن باید درک میکردم اگر ترک میکرد من باید تمام سختی ها وکاستی ها را تحمل کنم تا دوباره او به آن مسیر بر نگرده وقتی رها شدم از این بندها از این ترسها وبی ایمانی وبه خدا پناه بردم بدون کوچکترین حرفی از طرف خانواده وبه پیشنهاد خودشان به راحتی از ایشان جدا شدم

    واین رها شدن وآزادی مرا به مسیر جدیدی از زندگی هدایت کرد مسیری که در آن باآشنا شدن با قوانین و کار کردن بررروی باورام واحساس لیاقتم وعزت نفسم متوجه شدم میتونم همسری داشته باشم سالم ،شاد ،خوشرو وخوش اخلاق ورزشکار ودست ودلباز وبا ایمان وصادق ، مسیری که فقط زیبایی است واگر نازیبایی هم باشد بخاطر افکار وفرکانسهای خودم هست وهمانطور که شما فرمودید مشکلات زندگی طبیعی نیست مگه اینکه ایرادی این وسط وجود داشته باشد

    ویا ما بپذیریم همینی که هست

    وقتی فرزندم را از دست دادم چون باور داشتم که او امانتی از طرف خداوند بوده وحالا به خودش برگشته خداوند صبری به من داد که هنوز که هنوزه همه بهم میگن چقدر تو صبوری خدا را شکر که همیشه خودش کنارم بوده واگر من هم فراموش کردم او مرا فراموش نکرده

    خداراهزاران هزار بار شکر بخاطر آگاهیهای که به ما میدهد

    از اینکه قدرت خلق زندگیمون را به ما داده وقوانینی در جهان ایجاد کرده که اگر خودمون را تغییر بدیم جهان واکنش متفاوتی به ما نشون می‌دهد

    بی نهایت سپاسگزاریم

    بخاطر عدل بی نهایت خداوند که آنچه در زندگی ما اتفاق می افتد بخاطرخودمون هست ،بخاطر افکار وباورهامون هست بخاطر ذهنیتمان هست که اگر اینها را تغییربدیم همه چیز دست خودمان هست ،بخاطر ثباتی که در قوانین جهان هست

    خدا را هزاران هزار بار شکر وسپاس بخاطر وجود استاد عزیزم ومریم نازنینم

    خدارا هزاران هزار بار شکر بخاطر وجود ارزشمند خودم که در این مسیر زیبا قرار گرفتم

    در پناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 2720 روز

    درود و سلام مجدد استادانه عشقم

    هم زماانی این فایل برای من از همون اول شروع شد با موزیک پیش زمینه سیاوش قمیشی عزیز که در فایل قبلی که فایل نشانه امروزم بود هم زمانیکه با درون بچه ویدیو ضبط کرده بودید همین موزیک رو گذاشته بودید

    میرم از شهر تو با یه کوله باار خااطره ….

    استاد عشقم اگه بخوام برای خودم بگم میتونم مساله حجابم رو بگم

    من در خانواده ای مذهبی به دنیا اومدم با موقعیت خاص شغلی پدرم.بخاطر رفت و اومد با دوستان پدرم که تو سبک و سیاق خودش بودند خیلی زوود برخلاف اقوام و خویشانمون که همه خیلی آزاد بودن در هر چیزی و هم پوشش من به چادر علاقه مند شدم و به اصرار خودم مجبورشون کردم که برام چادر بگیرن

    رفته رفته که بزرگتر شدم دیگه دوس نداشتم هر جایی سرم کنم.البته که به سبک و سیاق خودم میپوشیدم و خیلییی خوش پوش بودم و اتفاقا پدرم خیلی لذت میبرد چون خیلی ها به همین خاطر به چادر پوشیدن رو آورده بودن.چون اون خوش پوشی و اون چادر یه تفاوت بیشتری براشون ایجاد میکرد.

    انصافا خیلی دوس داشتم چادر پوشیدن رو و حتی یه مدل چادرم تو کرمان مرسومه که شیخیا میپوشن و چادرای با طرح های زیبا رو گیره میزنن زیر گلو و یه طرفش رو میندازن رو دوش مخالفشون و من که دیگه این مدل چادر بهم اجازه میداد کلی زیر اون چادر مدلا و طرحای مختلف لباسی بپوشم

    خیلیییم حجاب بهم میومد

    در هر صورت من خیلی دوسش داشتم اما نه برای همیشه تو گردشا و بازیا مثلااا.فکر کنین مثلا چطور بخوای بدمینتن بازی کنی اونم با چادر.لعبتی میشدم واسه خودم :)))))

    من آزادی در پوشش رو در مسافرتا داشتم ولی تو شهرمون چون پدرم شناس بود و به طبع من رو هم بخاطر اون یه جاهایی میشناختن شدنی نبود و دیگه بین اقوام و خویشااان که دیگه به هییییچ عنوان امکانش نبود چون سرییع به قولی سرکوفتش رو به والدینم میزدن و من هم عااشق پدرم

    این قضیه رفته رفته که سنم بالاتر میرفت و وقتی میدیدم من این حجاب رو نه به خاطر انتخاب و خواست خودم که بخاطر حفظ آبروی دیگران به سر دارم خیلی تحت فشار میگذاشت.به شدت احساس بی ارزشی بهم میداد که چرااا من باید خودمو تغییر بدم که آبروی پدر من حفظ بشه و اگه مساله حجاب هست من هیچ زمان چه با چادر چه بدون چادر پوشش نامناسبی که قرار باشه حریم امن منو به خطر بندازه ندارم.

    اونجایی که یه بار پدرم بهم گفت حتی اگه بخاطر خدا هم نمیخوای چادر بپوشی بخاطر من و موقعیتم بپوش کلا قضیه برام شکلش عوض شد

    خیلیییی تحت فشار بودم از حرف مردم از آبروی پدرم از ترسم با مواجه شدن خود واقعیم

    حقیقتا سال ها تحمل کردم.سال ها اذیت شدم و این قضیه باعث شده بود که علاقم حتی به پدرمم کم بشه.

    خصوصا وقتی میدیدم مثلا برادرم میگه من دوست دارم زنم مثل خواهرم باشه یا بعضی از اقوام میگفتن ما دوست داریم دخترامون اینجوری بپوشن یا مثلا یک بار در یک مراسمی که جمعیت زیادی بودن و پدرم در حال سخنرانی بود و نمیدونم چی شد که صحبت هاش به حجاب ختم شد یهو دیدم 500 600 نفر آدم دارن دنبال من میگردن و وقتی منو دیدن خیاالشون ناراحت شد که من چادر سر دارم اما من که تو عالم خودم بودم یهو حجم زیاد استرسی رو تحمل کردم که واقعا برای اون سن بیشتر از زیاد بود

    زمانی تعارضات بزرگتر شدن که خواستگارام مدلی بودن که با ظاهرم هماهنگ بودن نه با خودم.مثلا یکیشون وقتی اومدن خونمون و رفتیم تو اطاق باهم صحبت کنیم میگفت من وقتی تو ماشینم موسیقی های مذهبی گوش میدم که مثلا هماهنگیش با منو بیشتر نشون بده و نظرم رو جلب کنه.

    حالا این در حالی بود که من شب و روز در حال موزیک ایرانی و خارجی گوش دادن تو خلوتم بودم و قر دادن و رقصیدن به سبک های مختلف

    دیگه تحمل اون بار برام خیلی سنگییین بود

    عزت نفس پایینی داشتم و بخاطر ترسم از حرف مردم و اینکه انگار علمدار آبروی پدرمم تحمل کردم تحمل کردم و بسیار تا بسیااار تو دهنی های قشنگی هم نووش جان کردم به شکل و شمایل مختلف

    بهرحال دیگه یجا تحملم تموم شد

    دست از جنگ با خود واقعیم برداشتم

    پا روی ترسام گذاشتم و نیازی به هیچ توضیحی برای کسی در مورد پوششم نمیدیدم

    من نجنگیدم با هییچ کس

    فقط انتخابم رو عملی میکردم

    خدا هم راهو بهم نشون میداد و جسارت عمل کردن هم بهم میبخشید

    اولین قدمم این شد که دیگه جاهایی که نمیتونم خودم باشم نرم جاهایی که باید پوششم رو تغییر بدم بخاطر نگاه بقیه نرم و ترجیح دادم تو خونه بمونم اما جایی نرم

    برای اولین بار که چادرمو برداشتم و کردم تو کوله پشتیم و تنهایی از مرکز شهر اومدم خونه رو هنوز خوب یادمه.حس میکردم تمام دنیا دارن به من نگاه میکنن و من برهنه قدم میزنم اما انجامش دادم و ترسام ریخت

    کم کم جاهایی که میشد بدون چادر ظاهر میشدم و خیلیم زود به رسم همیشه نقل مجالس شده بودم اما دیگه من اون علم آبروداری رو زمین گذاشته بودم

    من سعی کردم برای خودم آبرو و اعتبار بسازم و حتم داشتم که پدرمم باید این توانایی رو خیلی بیشتر از من داشته باشه که آبروش به من گره نخورده باشه که اگه خورده بهتره زودتر اصلاحش کنه نه که بخواد منو عوض کنه

    حق داشتن زندگی رو برای خودم پیدا کردم

    حق انتخاب و با ارزش دونستنشون رو فهمیدم

    حق اینکه من شخصیت مستقلی از خانوادمم رو فهمیدم

    فهمیدم دوس دارم قبل ازینکه جایی که وارد میشم لیبلم وارد شه میخوام خود واقعی ارزشمندم وارد بشه

    فهمیدم آدمایی رو دورم میخوام که خود واقعیم براشون مهم باشه نه لیبل و ظاهرم

    فهمیدم من به این دنیا نیومدم که وجودم و اعمالم مشت محکمی باشه به دهان بقیه

    فهمیدم من دوس دارم آرزوهامو در آزادی زندگی کنم و هیییچ محدودیتی حتی به اندازه سر سوزن نباید جلوم باشه

    فهمیدم من نمیخوام بقیه با وجودم اعتبار بگیرن

    من شروع کردم قدم به قدم این بت رو شکستم

    این کار چناان اعتماد به نفسی برای من ساخت که دستاوردش برای من آزادی در پوشش نبود که هزاراان چییز بود

    درسته که به لطف الله مهربان الان جاییم که هر جور دلم بخواد در آزادی کامل لباس میپوشم و اتفاقا کلیم برام دلچسبه اما هنوز اون چادر شیخیامو دوس دارم و حتما این دفعه برم ایران حتمااا امتحانشون میکنم چوون اونا الان محدودیت من نیستن اونااا تاجه افتخار منن چون دیگه این منم که به اونا اعتبار میدم نه اونا به من.

    در پناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    به وجود مقدسم سلام گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم مریم جان

    من بیشتر از ده ساله با همسرم مشکل دارم و مدتهاست روی خودم کار میکنم و میدونم که عزت نفس پایین من باعث شد در چنین زندگی وارد بشم

    مدت زمان زیادی طول کشید تا عزت نفسم رو بالا ببرم و هنوز دارم روی شخصیتم کار میکنم گاهی روابطم تقریبا خوب میشه و گاهی نه

    وقتی خودمو میبینم باورها مو میبینم که چرا موندم در شرایطی که دلخواهم نیست متوجه این باورها میشم که قراره من تکاملم رو طی کنم و با وجود اون به نقطه ضعف های خودم پی ببرم و خودمو بیشتر بشناسم با توجه به این که دو فرزند دارم و باور دارم اگه من تغییر کنم خداوند برام کارها رو روان میکنه و من باید ازش هدایت بخوام و تسلیم باشم اگه طرفم تعییر کرد چه خوب و اگه نه جهان این کار رو برام انجام میده من روی باورهام کار میکنم و کافیه ایمان داشته باشم و احساسمو با توجه کردن به خواسته هام و عمل کردن به اموزهای دوره دوازده قدم تجسم خواسته ها و اعراض از ناخواسته ها و با لا بردن عزت نفسم با دوره ی عزت. نفس و تمرکز بر خودم و تغییر باورها صبر میکنم و البته اعراف میکنم که گاهی مسیر برام خیلی سخت میشه و خودمو تحسین میکنم که تواناییهام هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه و من نود درصد بر افکارم تسلط دارم و تمام تلاشم رو بر سرمایه گزاری روی خودم با خریدن دوهای قانون سلامتی و دورهای دیگه و عمل به اونها و تغییر احساسم از بد به خوب زندگی رو بر خودم اسان کردم وایمان دارم به موقع راه حل مساعلم به من گفته میشه و البته که راهی که به اسانی در مسیرش هدایت بشم

    من تمرکزم بر مسیر راه راه گذاشتم و فارغ از نتیجه

    که ایا روابطم درست میشه یا به جدایی

    روی عزت نفسم و جنبه های مختلف دیگه و احساس لیاقت گذاشتم

    از خدا هر لحظه هدایت میخوام

    و اوست که منو به این مسیر هدایت کرده پس بقیه راه را به من نشون میده من بندگی میکنم

    اوست که از نیازهای من اگاهه همونطور که در کودکی قبل از تولدم روزیم را و هوا و اکسیژن و زمین و خورشید و… هر آنچه نیاز داشتم از قبل برایم فراهم کرده و بعد از این هم برایم خدایی میکنه

    با یاری او یاددمیگیرم که هیچ کار نشدی وجود نداره

    الذین یومنون بلغیب را در تک‌تک وجودم باور میکنم

    و انا علینا للهدی را باور دارم

    و اگر فردی با کار کردن روی باورهای خودش زندگیش تغییر کرده پس منم حتما میتونم تغییر بدم

    و در این مسیر استمرار دارم با یاری و هدایتش

    سپاسگزارم

    من قبلا هر روز گریه و زاری داشتم ولی الان بیشتر زمانم احساس خوب رو تجربه میکنم و افکارم رو با توجه به قوانین جهان هستی تطبیق میدم

    الهی هزاران مرتبه شکرت بابت هدایت و حمایتت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: