میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    بهار گفته:
    مدت عضویت: 1687 روز

    بنام خالق هم زمانیها

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربونم

    درود فراوان به دوستهای خوبم

    دلم تنگ میشه واسه کامنت گذاشتن،بخدا انقدر این سایت پر برکت و توحیدیِ که همین کامنت گذاشتن رو هم باید هدایت بشی.

    خدای من چقدر احساس خوبی داره این فایل،

    خالقم سپاسگزارم به خاطر این ابرهای زیبا، استاد وقتی شما شروع به صحبت میکنید و راه میری من احساس میکنم از کوچیکترین ذره که

    توی پردایس هست تا بزرگترینشون مثل ابرها از اون بالا و درختها از این پایین ، تماما دارن گوش میدن و لذت میبرن از فرکانس و ارتعاشهای صحبتهای شما و این حس از همشون دقیقا به ادم منتقل میشه، مثل اون لک لک سفید که با ورود شما اونم اروم از اون دور دقیقا پشت ابشار وسط دریاچه نشست رو یه شاخه که از این فضای فوق العاده لذت ببره.

    خدای من این بهشت چقدر زیباست، مشخصه خدواند با استفاده از هم زمانی یه کارگردانی شده با مهارت بی نهایت فوق العاده که حالا وقتشه برونیِ زیبا شما برو تو صحنه مرمری شیطون حالا شما

    و همون لحظه خانم شایسته شما دوربینو بچرخون که کلبه زیبا هم وسط آب خودشو نمایان کنه، حتی تکون خوردن برگها و چمنها و رقص اون علفهای بلندو نازک زرد رنگ که نهایت با یه سمفونی زیبا مثل صدای بارون و ارتعاش باد با رقص زیبای روی سطح دریاچه به پایان میرسه.

    خدایا بی نهایت شکر که انقدر جهان زیباست.

    عاشق قانون همزمانییم ،بچه ها من نزدیک به دوسال میشه ثروت 1 رو دارم و یک سال میشه به طور جدی کار میکنم و به نتایج مالی عالی هم دارم میرسم به لطف خدا.

    جالبش اینجاست که تمرکزی نزدیک به 5 ماه فقط رو فایل سوم وقت گذاشتم یعنی (باورها و مدارها، که خیلی توی کنترل ذهن بهم کمک کرد )و خیلی خیلی موفق شدم و جالبتر اینه که الان متوجه شدم دقیقا چند موردی که توی زندگیم داشتم تحملشون میکردم و خیلی بهم اسیب رسونده بودن رو حل کردم یکم سخت بود ولی تونستم

    و قطعا میدونم مهاجرت خیلی بهم کمک کرد،حالا مهاجرت از یه شهر به یه شهر دیگه هم میتونه باشه.

    یک نمونه بعنوان مثال، خورده ذهنی های که منو بشدت تحت کنترل خودش قرار داده بود،مثلا ادمهای که اصلا از نظر مکانی به من نزدیک نبودن ولی گفتگوهای منفی ذهنی همیشه همراهم بود و تعدادشون هر چند ماه یکبار زیادتر هم میشد،

    یک روز به خداوند گفتم خدایا من میخوام جهاد اکبر کنم تو این مساله و میدونم کمکم میکنی، خدایا عاشقتم یه نیروی زیادی در وجودم فعال بشه باهم حلش کنیم.

    و همون فرداش با یکی مکالمه داشتم که باعث شد بینهایت ناراحت بشم، یه کم زمان برد اروم بشم ولی بعدش گفتم ،خب اینا جواب ارتعاشها ی قبل منه و منم تازه شروع کردم که به ادمهای منفی و سطح پایین زندگیم توجه نکنم و باید صبور باشم که فرکانسهای من به یه حدی برسه و قوی بشه که سطح خودم بره بالاتر و ازاون ادمها فرکانسی فاصله بگیرم و فیزیکی هم قطعا میشه،

    که خیلی جالب بود به محض اینکه من این تمرینو گذاشتم تقریبا یکی دوروز درمون همین اتفاق با ادمهای مختلف تکرار میشد،چون تقریبا بازیو متوجه شده بودم میگفتم بهار ،جهان میخواد توی این مساله تورو قوی کنه پس خیلی قوی ادامه بده،

    یادمه قبلا 2سال خیلی تلاش کردم ولی ریشه کن نشد ،ولی با فایل سوم ثروت 1 تونستم،

    با ذهنیت اینکه(( گفتم، بهار تا این فایلو به بهترین شکل ممکن بهش عمل نکنی نباید بری فایل بعدی(تمام)

    تعهد دادم و رو تعهدم موندم

    تا 5 ماه ادامه دادم و الان احساس میکنم پاداش خداوندم ارامشی هست که تجربش فوق العادست،

    اصلا شوخی نیست خورده ذهنی از دیگران نداشته باشی حتی از نزدیکترین فرد توی زندگی ادم و همیشه میگفتم استادم اگه تونسته منم میتونم ذهنمو تربیت کنم که انتخاب با من باشه،

    نتیجه این ادامه دادن این شد که من از بند دیگرانی که خودشونم حتی نمیدونستن رها شدم، از هیچ ادمی هیچ توقعی ندارم، و گلچین میکنم ادمهارو ، به قول استادم بی حرمتیو تحمل نمیکنم،

    خودمو از طرف مقابل میگیرم و دور میشم،و یه جایگزین انتخاب میکنم مثلا رو یه هدف مثل گیتار زدن ، و یاد گیری زبان تمرکز میکنم ،متوجه شدم تعداد کمی از ادمها هستن که بعدش پشیمون نمیشم که بهشون محبت کردم،

    متوجه شدم کسی که سطحش پایینِ توقع بیجاست که ازش ناراحت بشی فقط باید بی توجه بشی

    حتی ذهنی، و چقدر جادوی عزت نفس و اعتماد بنفس ادم میره بالا،احساس لیاقت احساس ارزشمندی ادم میره بالا ،کلا میشی یه ادم دیگه و چون تو تغییر کردی کم کم جهانت هم تغییر میکنه، و ادمهای جدید با سطح بالا وارد زندگیت میشن.

    باور کردنی نیست حتی تو مدل راه رفتن و طرز صحبت کردن ادم هم تاثیر مثبت میزاره و الان ادا بازی نیست که بگم بقیه واسم مهم نیستن ،شد جزء شخصییتم و خدارو شکر خیلی زیباست ،ارامشش عالیه فوق العادست،خودم باورم نمیشه که انقدر باعث شد با درونم تو صلح باشم.

    حتی ادمهای که قبلا ازشون ناراحت میشدی و مجبور میشی ببینشون ،خودشون سعی میکنن مراعات کنن چون تو دیگه قدرتی بهشون نمیدی.

    این ادامه دادن توی هر موضوعی واسه سنجش خودمونه که یاد میگیریم واسه رسیدن به یک هدف چقدر باید صبر کنیم،چند سال باید زمان بزاریم و البته با حرکت تو مسیر درست و کارهای درست انجام دادنه،

    با همین ادامه دادن هدایت میشی به مدارهای بالاتر که گاهی هم داری میبینی مسیر چقدر پر پیچو خم و مشکل شد و طوفانی، ولی در نهایت میرسی به یک ساحل ارام.

    من یاد گرفتم یک موضوع رو انتخاب کن جهاد اکبر بزار و ادامه بده به مسیر درست و نهایت برنده توئی، چون نیروهای الهی بهمون قطعا کمک میکنن.

    استاد جانم و خانم شایسته عزیزم شما بهترینید بی نهایت خداوندمو سپاسگزارم به خاطر صحبتهای الهی شما

    به شرط عمل کردن ما

    عاشقتونم

    همگی در پناه الله مهربانم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1318 روز

      درود بر بهاره عزیز

      سپاس گذارم از کامنت خوبتون چقدر مفید وکارایی برای من داره

      چه جمله طلایی کفتی دختر

      بخدا انقدر این سایت پر برکت و توحیدیِ که همین کامنت گذاشتن رو هم باید هدایت بشی.

      واقعا وقتی عمقی داشتم به این حرف شما یک ساعت فکر میکردم دیدم قطعا همینه چقدر خوب وعالی روی خودت و باورهات کار میکنی

      تبریک میگم بهت قلم فوق العاده ای داری

      برات آرزوی سلامتی وخوشبختی وثروت رادارم انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    مهدی جمالی گفته:
    مدت عضویت: 1255 روز

    سلام و درود خدمت استاد عزیزم آقای عباس منش عزیز و خانم شایسته با انرژی و دوستان عزیزم در سایت من سال های زیادی از عمر خودم را به خاطر عدم آگاهی و طی نکردن تمام در رنج و سختی زندگی میکردم نه آرامشی نه آسایشی نه ثروتی و بدلیل داشتن باور های غلطی که از سمت خانواده و جامعه به من تحمیل شده بودم سالهای زیادی از عمرم را در رنج و سختی و نواقص شخصیتی زندگی میکردم زندگی ام از هر لحاظ پر بود از سختی و رنجش نداری و بدبختی از با تمام وجود رسیده بودم به آخر خط و دوست داشتم که بمیرم واین را پذیرفته بودم که باید به همین منوال زندگی کنم تا اینکه روزی با خفت خواری بمیرم تا اینکه در شبی حدودا نه سال و پنج ماه پیش اتفاقی عجیب برای من افتاد برای اولین بار حس عجیبی به من دست داد نیمه های شب در اوج تنهایی و خستگی و ما امیدی شروع کردم به گریه کردن و با خدا صحبت کردن و این اولین باری بود که با تمام وجودم با پروردگارم صحبت میکردم یادمه بهش گفتم خدایا می‌دونم که دارم اشتباه زندگیم رو رقم میزنم و مطمعنم که تو میتونی و تنها کسی هستی که از حال و روز من خبر داری و میتونی بهم کمک کنی یا امشب که می‌خوابم فردا صبح از خواب بیدار نشم و برای همیشه بمیرم و یا واقعا اگه راهی هست برای درست زندگی کردن تو اون راه رو بکن نشون بدی با تمام وجود اون شب خدا رو حس کردم نمی‌دونم کی خوابم برد فردا که بیدار شدم حس عجیبی داشتم خدا حرف من رو شنید از طریق یکی از دوستام با یکی از برنامه های دوازده قدم آشنا شدم و خدا بهم گفت این راه درست زندگی کرده باقیست با خودته اگه تصمیم درست بگیری من هم قرص و محکم پشتتم ومن راهم را یافتم خدا رو پیدا کردم و به خودم گفتم دیگه نباید این زندگی خفت بار رو تحمل کنم من لایق بهترین زندگیم من اشرف مخلوقات خدا هستم شروع کردم روی خودم کار کردن یادمه اون زمان من اوج افسردگی بودم یه کلیپ از استاد عزیزم که اون موقع اصلا ایشون رو نمی‌شناختم و اولین بار بود که صدای پر از حس آرامشش رو می‌شنیدم کلیپ در مورد سگ سیاه افسردگی با صدای دلنشین استاد عباس منش عزیزم بود خیلی روی من اثر گذاشت من تکامل م رو طی کردم تا چند سال بعد که وارد سایت شدم الان مدت هاست دارم فایل های دانلودی استاد رو گوش میدم گوشیم پر شده از فایلهای ایشون زندگیم شدم عباس منش گونه امروزه من با کار کردن بر روی خودم از طریق آگاهی های استاد عزیزم و همچنین دنبال کردن برنامه دوازده قدم یکی از انجمن ها زندگی من زیر و رو شده سیصد و شصت درجه عوض شدم سرشار از آرامشم من تونستم به بعضی از آرزوهایی که برام محال بود برسم مثل خریدن خانه و ماشین و ازدواج داشتن آرامش شاد بودن امشب که برای اولین بار دست به قلم شدم تا بقول استاد نازنیم از خودم رد پا بذارم دختر دوم سه روزه که بدنیا آورده داشته های زیادی خدا بهم داده که با تمام وجودم ازش سپاسگزارم در ضمن من محصول شیوه حل مسایل و کشف قوانین زندگی رو به تازگی خریدم و می‌خوام با تمام وجود کارشون کنم فقط راستش دارم تبلی میکنم ولی خدای من قراره چی بشه اگه شروع کنم من لایق بهترین هام با تمام وجودم از خدایم استاد عزیزم آقای عباس منش خانم شایسته نازنین و دوستان عزیزم در سایت که وجودشان سرشار از خیر و برکتی سپاسگذارم امید دارم روزی شما رو از نزدیک ببینم راستی یادم رفت بگم زندگیم سرشار از عشق و محبت و من عاشق همسر و دو دختر زیبای هستم و از همسرم که با من هم مداره و همراه تشکر میکنم یه مقداری تو قسمت ثروت مند شدنم مشکل دارم که باید رو خودم کار کنم من از زنگی الآنم خیلی راضی هستم و اکه بخوام هدایایی که خدا تو این نه سال بهم داده بگم خیلی زیاده ولی من می‌دونم که لایق خیلی بیشتر و بینهایت شادی و ثروت و آرامش و سلامتیم پس باید بیشتر رو خودم کار کنم ممنون استاد عزیزم وخانم شایسته هستم به امید دیدار شما از خداوند بهترین ها را برای خودم و شما آرزومند خدا نگهدار تا کامنت بعدی…..دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  3. -
    زینب ندرلو گفته:
    مدت عضویت: 1004 روز

    به نام خدای مهربون و هدایتگر

    سلام به استاد نازنینم و خانم شایسته عزیزم

    استاددد عاشقانه ازتون سپاسگزارم که این فایل ها رو میزارید

    یعنی تو درون من غوغایی این روزا

    چقدر برام لدت بخش کنکاش تو خودم

    وقتی با مثال برامون قوانین رو توضیح میدین نمیدونید من چقدر سپاسگزارتونم

    اصلا نمیدونم چطوری تشکر کنم ازتون

    فقط میگم عاشقتونمممم

    میزان تحمل شما چقدر است؟

    از وقتی یادم میاد همیشه بهم میگفتن خیلی صبوری

    باورم شده بود صبورم

    یه دوستی داشتم میگفت اسم خیلی روی شخصیت تاثیر میزاره و چون اسمت زینب کلا زینب ها زجر کش و مصیب دیده هستن

    این حرف باورم شد

    و سالها زجر و مصیبت رو تحمل میکردم

    که چون اسمم زینب و مثل حصرت زینب باید شاهد سختی و زجر باشم

    تمام شرایط بد رو تحمل میکردم که دیگه کاری نمیشه کرد اسمم این شد و سرنوشتم گره خورد به زجر و سختی

    یکی از سختی هایی که شاید مسخره باشه ولی برای من خیلی عذاب آور شد و نمیزاشت از روزای زندگیم لذت ببرم

    اعتماد به نفسم رو هرروز کم و کم تر کرد

    صلح با خودمو ازم گرفت

    ماجرای پوستم بود

    وقتی به سن نوجوانی رسیدم جوش های صورتم شروع شد

    خوب میگفتن تو سن بلوغ طبیعی

    مدام گریه میکردم و ناراحت بودم هر روز جوش ها بیشتر می‌شد

    از خودم بدم می‌اومد و خودمو مدام با دیگران مقایسه میکردم یادمه همیشه اون موقع ها میگفتم حتما خدا داره عذابم میده که اون دنیا برام جبران کنه

    چندین دکتر میرفتم و میگفتن بخاطر سنته چاره ای نیست چند تا دارو میدادن یه مدت خوب میش. ولی بازم برمیگشت

    سالها گذشت میگفتن زایمان کنی خوب میشه

    زایمانم کردم خوب نشد

    بارها از مادرم می‌شنیدم این مشکل ژنتیکی و تا آخر عمر همراه ماست

    اینم باور کردم

    هر دکتری میرفتم میگفت باید تعذیه ات رو

    رعایت کنی و دارو مصرف کنی این کار تا آخر عمرت باید انجام بدی تو پوستت حساس

    و از طرفی پوستم این مدت خیلی آسیب دید

    و دکترا هم‌نطرشون اینه که دیگه نمیشه به حالت اول برگرده

    هر بار خواستم تو اینه با خودم صحبت کنم

    توجه ام میرفت رو پوستم و بازم چرخه تکراری معیوب توجه به ناخواسته

    اصلا به خاطر پیش فرض های ذهنم حتی نمیتونستم فک‌کنم راه حلی هم داشته باشه

    حتی وقتی با قانون باورا آشنا شدم بازم فکر نمیکردم برای این مشکل راه حلی باشه

    تحمل میکردم

    آره من این شرایط سخت رو سالها تحمل کردم

    چه جاهاییکه دلم میخواست برم ولی از خجالت پوستم نرفتم

    چه لذت هائیکه خودمو محروم کردم بخاطر پوستم

    نمیتونستم به خودم عشق بدم

    خودمو دوست داشته باشم

    انجام تمرین اینه برام خیلی سخت بود

    دوست داشتم این تمرین رو ولی وقتی میرفتم جلو اینه حس بد وجودمو می‌گرفت

    پذیرفته بودم اینم پوست من

    و راهی نداره

    هزاران راه رو امتحان کردم ولی یه مدت جواب میداد و بعدش بازم همون روند قبلی

    تا اینکه چند مدت پیش ایده اومد که تو عقل کل در مورد این موضوع سرچ کنم

    و خدایا چه کامنت هایی دوستان نوشتن

    تک تکشون رو که میخوندم امید تو دلم زنده میشد

    باورم نمیشد یعنی میشه من با تغییرباورم درمان کنم این مشکل رو

    و این درمان داره

    چون من پذیرفته بودم دیگه راهی نیست راهی هم به من نشون داده نمیشد

    من پذیرفتم راه هست ساده هم هست

    وقتی تو دوره قانون سلامتی میگید پوستتان درمان میشه یکی از انگیزه هام برای شرکت دز این دوره اینه که پوستم خوب شه ولی چون فعلا در مدار شرکت تو این دوره نبودم کار رو به خدا سپردم و میدونم بهترین موقع هدایت میشم به این دوره

    تصمیم گرفتم باورایی که دوستان میگن برای خودم بسازم

    باور های مخرب رو شناسایی کردم و باورای قدرتمند کننده جایگزینش کردم

    دارم میبینم چطور هدایت میشم به خوردن محصولات بهتر

    دارم روند بهبود پوستم میبینم

    اینه رو کمی دورتر از خودم میزارم و مقابلش میشینم و با خودم صحبت میکنم

    خیلی ارتباطم با خودم بهتر شده

    الان هم شاید اون شرایط رو دارم ولی خیلی بهتر ولی دارم با امید ادامه میدم

    قدم برداشتم برای بهتر شدن شرایط

    قبلا وقتی پزشک ها میگفتن باید سرخ کردنی و شکر رو حدف کنی به اجبار این کار رو میکر م و بعد یه مدت باز رو می‌آوردم بهشون

    ولی یه مدت با عشق اینا رو کنار گداشتم و به بدن خودم ارزش قائلم

    هر وقت بخام برم سراغشون میگم اگه ذهن غذای مناسب میخاد که کارشو درست انجام بدم حتما جسم هم همینه ورودی خوب بدی خروجی خوب میگیری

    خدا رو شکر می‌کنم به مسیری هدایت شدم که فهمیدم با تغییرباورم دیگه این شرایط رو تحمل نمیکنم

    این روند طبیعی نیست

    طبیعی اینه که من پوست سالم و شاداب داشته باشم

    طبیعی اینه که برای این مشکل راه حل اسست و خدا متو هدایت میکنه

    یه شرایط دیگه ای که تحمل میکردم م و فکر میکردم جزیی از زندگیمه

    ارتباط عاطفی ام با همسرم بود

    مدام پر از دعوا و مشکل و ناراحتی

    فک‌میکردم دیگه این رفتار همسرم و تلاش من برای تغییرش فایده ای نداره

    دیگه باید تسلیم بشم ک بپذیرم که این سرنوشت من بود

    ولی وقتی رو تغییر خودم وقت گذاشتم و فهمیدم که من کسی به غیر خودمو نمیتونم تغییر بدم همه چی تغییر کرد

    انگار زندگیم 360 درجه تغییر کرد خودمن باور نمیشد

    همسرم آنقدر تغییر کرده

    کی ؟وقتی من دست از تلاش برای تغییر اون برداشتم

    وقتی من تصمیم گرفتم دیگه این شرایط رو تحمل نکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  4. -
    مهدی گفته:
    مدت عضویت: 2188 روز

    سلام و درود خدمت استاد عزیز و خانم شایسته مهربون

    خداروشاکرم که در این جمع دوست داشتنی دارم در جهت پیشرفت قدم برمیدارم

    استاد عزیزم اینقدر این فایل زیبا و دوست داشتنی بود که حیفم اومد زیبایی هاش رو نگم

    اولا خیلی خوشتیپ شدی استاد خیلی یعنی خیلیا لذت میبرم وقتی میبینمت آفرین قدم که میزدی اندام فوق العاده ی شمارو که میدیدم کیف میکردم تحسین میکنم شمارو که اندام قبلی رو تحمل نکردید و بگید همینی که هست من که همه چی دارم چاق بودنم بی خیالش ژنتیکیه

    این منظره ی زیبایی که دوست داشتم ساعت ها توش غرق بشم آسمون دقیقا مثل یه عکس شده بود رنگش از آبی روشن به سمت آبی تیره میرفت و ابرایی که هیچ جا من ابر به این زیبایی ندیده بودم انگار خداوند فتوشاپ الهی رو باز کرده و این منظره ی زیبا رو کشیده آفرین بهتون که قبول نکردید مکان خشک و گرم قم و بندرعباس رو و به سمت زیبای هدایت شدید دوست داشتم ساعت ها بشینم روی اون علف هایی که روش قدم میزدید و مبهوت زیبایی خداوند بشم

    وقتی برونی رو دیدم گل از گلم شکفت آخ که من چقدر اسب رو دوست دارم توی ذهن من نماد استواری نجابت و قدرته و وقتی برونی رو دیدم کلی لذت بردم

    دقیقا استاد شما نمونه ی بارز این موضوع هستید که قبول نمیکنید چیزی رو که دوست ندارید و در دوره ی کشف قوانین به ما هم یاد دادید که قبول نکنیم هر شرایطی رو

    وقتی صحبت میکنی با مردم میبینی که قبول کردن هر چند وقت یکبار مریض بشن و این عادیه آخه کجاش عادیه من اینو تست کردم و پرسیدما ازشون که هر وقت مریض میشید قبلش استرس بالایی یا ترس بالایی رو تحمل نکردین و همشون تایید کردن که آره خب پس کجاش طبیعیه

    قبول کردیم که مشکلات مالی طبیعیه و همه دارن اون پولدارش داره اون فقیرشم دارم اما کجا اینطوره تا وقتی که ما درست پیش بریم چرا مشکل مالی آخه

    قبول کردن که آره شکست عشقی طبیعیه نه کجاش طبیعیه من دارم هر روز با عشق زندگیم لذت میبرم کی گفته باید شکست عشقی بخورم

    قبول کردیم که صاحب کارمون تحقیرمون کنه وووووو……….

    اما استاد در دوره ی کشف قوانین من یاد گرفتم که قبول نکنم طبیعی این نیست که همه چی سخت و با مشکلات به دست میاد نه اصلا اینطور نیست طبیعی اینه که همه چی راحت بدست بیاد

    زمانی من قبول کرده بودم که برای موفقیت در شغلم باید سختی بکشم تلاش کنم و زور بزنم اما به محض اینکه من ترمز هامو برداشتم هدایت پشت هدایت و اتفاقا اون افرادی که بهشون هدایت شدم میگفتن نه خیلی کار راحتیه و خیلی راحت میشه پول ساخت و من باز هدایت شدم به ایده ها و راهکارهایی که راحت بتونم از شغل مورد علاقم پول در بیارم

    و همین دو سه روز پیش یه سری اتفاقاتی که ناخوشایند بود پشت سر هم اتفاق افتاد در طول یکروز از خراب شدن ماشین تا احتمال تصادف به شدت خطرناک خواب نا آرام و من اومدم با خودم گفتم پیش میاد دیگه اما سریع یادم اومد که نه طبیعی نیست که اینجوری پیش بره حتما یه مشکلی وجود داره و اون مشکلو پیدا کردم و برطرف کردم که یک شرک خفیفی در وجودم بود و دوباره روز بعدش همه ی اون مشکلات خیلی راحت رفع شد و این طبیعیه

    سوختنو ساختن یک باور کاملا اشتباهه دوستان نپذیریدش

    خداوند رو سپاس گذارم بابت این جمع فوق العاده خدایا شکرت…….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  5. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1246 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    تحمل رفتار نامناسب برخی افراد، توهین و تحقیر آن ها، حرف های نامناسب ، آمدن افراد همیشه به خانه ی ما، بدون اجازه وسایل ما را استفاده کردن، پول های البته جزعی از ما گرفتن و پس ندادن، خرید اجناسی بیهوده به عنوان هدیه برای آنان، انجام کارهایی به واسطه سو استفاده آنان.

    چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟

    دلسوزی کردن و کمک به دیگران تا جایی که باعث سوء استفاده آن ها می شد،کسی نباید از دست ما ناراحت شود و ما باید همه را خوشحال و راضی نگه داریم،نداشتن توانایی نه گفتن به دیگران،احساساتی بودن و غلبه احساس بر منطق، باید به همه افراد مخصوصا افراد مسن و کودکان سرویس بیشتری ارایه کنیم، مهمان حبیب خداست و باید تا جایی که می توانیم از او پذیرایی کنیم، بیشتر درآمد ما صرف پذیرایی و خریدن و پختن غذا برای آن ها می شد و هر روز ادامه داشت.

    چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟

    باور عزت نفس و احساس لیاقت و برای خودمان بیش از دیگران ارزش و احترام قائل شدن و نیازهای خود را مهم تر از دیگران دانستن عدم دلسوزی و این که هر کسی هر کجاست جای درستی قرار دارد.

    همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟

    تمام افراد نامناسب از زندگی ما حذف شدند و برای ما احترام بسیار بیشتری قائل شدند وقت ما صرف کار کردن بر روی خودمان و ساختن باورهای مناسب و لذت بردن از زندگی در کمال آرامش و راحتی شد.

    و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟

    با تغییر باورهای مان تمام افراد حذف شدند که ما بیش از 15 سال آن ها را تحمل کرده و هر روز مزاحمت آنها برای ما بیشتر می شد تا با گوش دادن به فایل های استاد مخصوصا عزت نفس و انجام تمرینات و داشتن برنامه ای صحیح یک سری از افراد خود به خود و برخی دیگر با نه گفتن ما به آن ها و آگاهی های روزافزون ما از قوانین و هدایت و معجزه های خداوند حذف شدند.

    نمی دانیم چه درخواستی کرده بودیم که خداوند استاد و خانم شایسته را وارد زندگی ما کرد آنها دستانی از سوی خداوند هستند که ما با آنان آشنا شدیم و تا آخر عمر سپاسگذار آنها خواهیم بود.

    ممنون از محبت بی کران استاد و خانم شایسته عزیز .

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  6. -
    محمد دِرخشان گفته:
    مدت عضویت: 1924 روز

    به نام خدا

    سلام و صد سلام بر استاد عزیز،خانم شایسته گل و دوستان عزیزم

    چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    جاهایی که به خاطر اینکه پسر خوب در نزد دیگران جلوه کنم از خودگذشتگی که نه خودم را فدا کردم و نادیده گرفتم سعی کردم که بیخودی دیگران را بالا ببرم که واقعا الان متاسفم برای اون کارهام،گر چه سعی میکنم گذشته را کمرنگتر کنم در نظرم ولی بعضی از کارها را نه هنوز

    چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟

    باور اینکه اگه از خودگذشتگی کنی خدا هم یه جا دستتا میگیره و جبران میکنه مثال همیشگی تو نیکی میکن و در دجله انداز

    باور اینکه فداکاری کار فوق العاده ای است

    باور تعریف و تمجید شنیدن از زبان دیگران

    باور کوتاه بودن عمر و دنیا

    بلور ارزش نداشتن دنیا

    باور بنی آدم اعضای یکدیگرند و حتما باید در مشکلات به داد دیگران رسید تا دیگران هم در مواقع دشواری جبران کنند

    چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟

    اگه عزت نفس داشتم و خود کم ارزشی نداشتم و ارزش خودما حفظ میکردم و برای خودم ارزش قائل بودم و دیگران را فکر و نظرم بُلد نمیکردم و در همون جایگاهی که هستن حفظ میکردم و همچنین دلسوزانی بی جا و نا به جا نمیکردم

    همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید،

    به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟

    هدایت شدم به آشنایی با استاد،خدا را شناختم و منی که تا دیروز از خدا طلبکار بودم تبدیل شدم به دوست و رفیق جون جونی خدا،همه چیز و همه کس را آنطور که هست پذیرفتم و سعی نکردم کوچکترین تغییری بدم و تمام زمان و انرژی ام را صرف تغییر خودم و زندگیم کردم

    و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟

    به راحترین شکل با پذیرش قانون دنیا،با پذیرش هر شخصی منحصر به فرد است،با پذیرش اینکه خودما و دیگران را دوست داشته باشم،پذیرش اینکه در بیرون از من مشکلی وجود ندارد و تمام مشکلات از درون من نشات میگیره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      عارفه گفته:
      مدت عضویت: 1209 روز

      سلام محمد عزیز

      هر بار کامنت هات را میخونم کیف میکنم از اینکه خواستی و اقدام کردی به تغییر

      دقیقا وقتی کامنتت را خوندم یاد خودم افتادم که شده بود با دوتا بچه دوقلو از کاشان (چون اون موقع کاشان زندگی میکردم) زودتر میومد خونه مامان که مهمونی داشت که وایسم کمک کنم و نشون بدم من خیلی فعالم

      و چون مامانم هم کلا خیلی اهل مقایسه بچه هاش باهم بود من کلا شرطی شده بودم

      و بی احترامی هایی که خانواده همسرم بهم می‌کردند و هربار فاصله میگرفتم بعد هی میگفتم آخر که جی خانواده همسرم هستند بابد برم و بیام و هی تحمل بی احترامی های بدترشون

      عارفه واقعا چرا تو انقدر خودت را کوچیک میدیدی

      امروز با عرفان پسرم سر دوست و رفیق داشتن شد

      داشتم بهش میگفتم مامان تنها باشی بهتر از اینه رفیق بد داشته باشی

      منم خودت یک عمر فقط برلی اینکه احساس بودن بکنم تن به هر رابطه ای میدادم تا وجود خودم را ثابت کنم ولی هر بار احساس بدتری به خودم تقدیم میکردم و الان تنهام ولی حالم بهتره

      گفت آخه مامان من هیچ دوستی ندارم گفتم بخواه تا اتفاق بیفته

      و بعد گفتم عرفان مامان یک سری چیز ها با حرف گفتن فایده نداره منم دنیا حسابی چرخوندم تا گوشم به حساب بیاد

      ولی هیچ وقت خودت را کم نبین تا بهترین ها نسیبت بشه

      محمد عزیز گاهی به خودم میگم عارفه کجا و تو چه دنیایی داشتی زندگی میکردی

      خوبه دوام آوردی خوبه له این ریسمانه هر چند نازک شده بود ولی وصل بودی

      خیلی لذت بردم از کامنتت بهترین هارا براتون آرزو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    fatemeh saeeidi گفته:
    مدت عضویت: 1759 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت رب العالمین خدایا عاشقتم

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم شایسته عزیزم و تمام دوستانم در سایت عباس منش

    خدارا بینهایت سپاسگزارم به خاطر این فایل زیبا و عالی و پر از درس

    خدایا تو داری با من چه میکنی که این فایلها را پشت سر هم درست در زمان مناسبش به من می‌دهی و من درک میکنم و امیدم صد چندان می‌شود برای ادامه دادن و اینکه مسیرم صد در صد درسته و ایمانم لحظه به لحظه بیشتر می‌شود و باورهایم قوی تر

    استاد عزیزم این نوشته را اول برای شما مینویسم و بعد برای همه و دوستانم

    اکنون که مینویسم اشکهایم جاری است و نمی‌توانم سطر ها را ببینم سعی میکنم با همین سرازیری اشکهایم بتوانم ذهنم را کنترل کنم و آنچه در دلم هست و سالها تحمل و رنج هست را بنویسم و البته تلاشم و موفقیتهایم

    استادم در 22 سالگی ازدواج کردم ازدواج کاملا اشتباه و 30 سال هست که دارم این رابطه نامناسب را تحمل میکنم سال‌های اول مقصر پدر و مادرم و خانواده ام را می‌دانستم ولی کم کم که گذشت متوجه شدم و با تمام وجودم پذیرفتم که خودم انتخاب کردم و باید خودم را تغییر دهم مدام از خداوند کمک میخواستم تا اینکه چند سالی هست با سایت عباس منش آشنا شدم و دارم روی خودم کار میکنم

    استاد من دی ماه پارسال از خانه ام رفتم به خانه مادرم و تمام تلاشم را کردم که از همسرم جدا بشم و چون هیچ درآمدی نداشتم و سقف بالای سر ندارم مجبور شدم به خانه مادرم برم اونجا خیلی روی من فشار بود از مادرم حرف مردم فشار از طرف خواهرهایم و برادرهام از اینطرف هم از فرزندانم و همسرم

    هر راهی را پیشنهاد دادم به همسرم برای اینکه لااقل جدا از همدیگه زندگی کنیم نپذیرفت و اصلا راضی به جدایی نبود خلاصه در اردیبهشت همین امسال دوباره به خانه ام آمدم ولی نه با تحمل

    استاد با تمام وجودم این قانون را فهمیدم که باید ذهنم را تغییر دهم باید باورهایم را تغییر دهم و من می‌توانم زندگی که آرزویش را دارم خلق کنم دارم لیزری روی خودم کار میکنم دیگه تحمل نمیکنم و لی دارم با صبر و ساختن باورهای مناسب تلاش می‌کنم که انسان دیگری باشم هرگز نمیخوام کسی را از زندگی ام بندازم بیرون بلکه واقعا فهمیدم که من با باورهای قبلی ام با توجه بیش از حد به ناخواسته هایم این زندگی را برای خودم خلق کردم خداشاهده الان که اینجام حالم خوبه چون ذره ذره از عمل به قانون دارم نتیجه میگیرم

    من دوره حل مسائل زندگی را تهیه کردم و الان جلسه ششم هستم خدامیدونه چقدر نتیجه گرفتم مثلا همین چند روز پیش یک مسئله ای که رفتار همسرم داشت آزارم میداد وقتی کاملا در ذهنم پذیرفتم و و در درونم به صلح رسیدم با اون موضوع دیدم که اصلا حل شد و از بین رفت یعنی تا قبل از اون هم موضوع زجر آوری نبوده فقط من باید دردرون اون موضوع را درستش میکردم

    وچقدر حالم بهتر شد و چقدر به قوانین جهان بیشتر پی بردم و ایمانم بیشتر شد

    استاد من حرکت کردم روزها به جای قصه خوردن و تحمل کردن شروع کردم سر کار میرم درسته الان درآمدم خیلی کم هست ولی میدانم همیشه همینطور نمیمونه من می‌خواهم آزادی مالی داشته باشم و بهش میرسم

    دیروز برای اولین بار در عمرم رفتم به کتابخانه نزدیک خانه مان و در آنجا جلسه ششم حل مسائل تمرین‌هایش را انجام دادم تصمیم گرفتم برای مطالعه و انجام تمرینها همیشه یه زمانم را اختصاص بدم و بهذ کتابخانه برم چون وقتی آنجا میرم سرعتم بیشتر میشه تمرکزم بیشتره خدایا شکرت

    تصمیم دارم بعد از دوره حل مسائل، دوره کشف قوانین زندگی که تهیه کردم از سایت را شروع کنم

    هر چند که همین الانم خیلی نتیجه گرفتم و حالم خوبه

    استاد این را واقعی میگم همین که با تمام وجودم فهمیدم فقط و فقط این من هستم که باید تغییر کنم این من هستم که باید باورهایم را بنیادین تغییر دهم خیلی مهم هست و خیلی پیشرفت مهمی هست.

    استاد من می‌خواهم زندگی ام را صد در صد تغییر دهم دیگه نمی‌خواهم تحمل کنم

    اونم فقط با تغییر خودم با تغییر ذهنم توجه هاتم خیلی راحت و آسان

    و مطمئن هستم خداوند هدایتم خواهد کرد همینطور که تا کنون هدایتم کرده

    استاد خیلی از ترسهایم را ازش گذشتم ترس از اینکه مردم چی می‌گویند دیگران چه قضاوتی می‌کنند ترس از بی پولی چون میدانم روزی من دست خداست و وقتی من حرکت کنم خداوند ثروت را وارد زندگی خودم می‌کند چون من دوست دارم خودم ثروتمند باشم هر روز به خدا میگم خدایا من آزادی مکانی و آزادی زمانی و آزادی مالی می‌خواهم و دارم روی باورهایم کار میکنم

    این خداییکه به تمام ثروتمندان ثروت داده به من هم می‌دهد خدای هر دوی ما یکیه فقط باید ایمان داشته باشم خداخودش حرکت من را داره میبینه که من چگونه دارم برای کارم تلاش می‌کنم دارم هم روی باورهایم کار میکنم هم عمل میکنم و اخیرا متوجه شدم که چقدر مهم هست که من در هر لحظه به چه چیزی دارم توجه میکنم و اصل اون و وارد زندگی ام میکنم پس حالا که این اصله من هم این اصل را رعایت میکنم و به راحتی هر آنچه را می‌خواهم وارد زندگی ام میکنم

    استاد واقعا فهمیدم همه چیز ذهن هست من زندوی نا دلخواهم را با ذهنم با باورهای قبلی ام ساختم

    الان دارم کم کم تغییرات را می‌بینم

    استادم من واقعا دارم تغییر میکنم چقدر آرامش دارم دیگه فرزانه سال‌های قبل نیستم

    استاد عزیزم عاشقتم من خیلی دوستت دارم میدونم حتما روزی شما و مریم جان را خواهم دید و در آغوشتم خواهم گرفت و اون روز من کلی نتیجه گرفتم و با دست پر هستم که البته اون روز خیلی دور نیست

    احساس میکنم اون روز را همین الان بهش رسیدم چرا که من اینقدر ایمانم محکم شده و با تمام گوشت و پوستم این قوانین را درک کردم خدایا شکرت

    خدایا بینهایت سپاسگزارم به خاطر اینکه من را هدایتم کردی و راه راست و راه درست را نشانم دادی

    در پناه نور و عشق الهی باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      مصطفی پوری گفته:
      مدت عضویت: 1939 روز

      سلام فرزانه خاتون

      باور بفرمایید کامنتتتونو با جانم خوندم و کلی نکته نوشتم از این قدرت ایمان و جسارتتون و اینکه چقدر آگاه تر شدین

      1.نوشتید من باید تغییر کنم :یعنی راه بازگشتی نیست ،،اجباری ذهنی که باید خوشبخت بشم اگه تا الان نبوده عیبی نداره ولی ازالان به بعد باید بشه ولی با لذت

      2.من قدرت تغییر زندگیم را با افکارم دارم :به قول استاد این اصله قانونه که من بپذیرم من خالق زندگیم هستم با باورهام (توحید)

      3.روزی من دست خداست:توحیدِ ،،هیچ نگرانی نیست

      4.بی تفاوت به قضاوت مردم :توحید،،همیشه حرف میزنن بزار بگن

      5.من حرکت میکنم خدابرکت وارد زندگیم میکنه:توحید،، ایمان داشتن به اینکه من باید کارم را درست انجام بدم خدا کارش درسته

      6.من با توجه ام زندگیمو خلق میکنم: به آنچه توجه میکنم به آن جهت هدایت میشم باید بدونم در جهت مسیرمه یا برخلاف

      7.خداوند نعمتها را به راحتی وارد زندگیم میکنه: جهان سراسر از نعمتِ فراوانه و فقط باید مثل درخت میوه دستم را ببرم و میوه را بچینم ،،باید اجازه بدم نعمتها وارد زندگیم بشن

      8.همه چیز ذهنِ:خوشبخت بودن یا نبودن همش ذهنیه ، چون خوشرختی یک احساسِ فقط همین

      9.خداوند هدایم میکنه: همه ادایت میشن به آنچه میخواهند و عطا و بخشش پروردگار بر هیچکس پوشیده(مسدود) نیست

      10.سپاسگزارم بابت کامنت الهی که نوشتید

      11.سپاس ازاستادبابت موضوعی که انتخاب و اینقدر درست مفهوم را میرسونه

      12.سپاس از مریم خانوم

      زیزدان دان نه از ارکان

      که کوته دیدگی باشد

      که نقشی کز خرد خیزد

      تو آن را از بنان بینی (سنایی)

      همه اسباب دست خداست کافیه توکل کنیم تا شاه راه را بازکنه توی زندگیمون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        fatemeh saeeidi گفته:
        مدت عضویت: 1759 روز

        سلام آقا مصطفی پوری

        بینهایت سپاسگزارم بابت اینکه به من کامنت دادید و نظرتون به این زیبایی بیان کردین

        شما هم خیلی زیبا نوشتید

        چقدر زیبا تمام باورهایی که من نوشتم را شما توضیح دادید

        از توضیحات شما هم من استفاده کردم و چیز یاد گرفتم

        ممنونم از توجه شما

        براتون آرزوی موفقیت و سرافرازی دارم

        در پناه الله یکتا باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    نسرین سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2497 روز

    میزان تحمل شما چقدر است

    بنام خدای صبور غفور

    با سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته ی عزیز و دوستان الهی ام

    خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و با اونها باز هم ی کم بزرگتر

    عجب فرکانسی داره این موسیقیه حال آدم رو دگرگون میکنه ی شیفت فرکانسی عجیبی رو در وجود آدم به راه میندازه

    الان دیگه وقتی این موسیقی رو توی پردایس میشنویم میدونیم که ی خبری در راهه نه از اون خبر آمد خبری در راه استی که در دوران جهالت خیلی میشندم و ازش لذت میبردم مخصوصا با اون صدای زیبای آقای آقاسی :

    ….

    خدای من ی لحظه موندم که این شعره چه ربطی داشت به موضوع این فایل که ذهن من من رو کشوند سمتش و باعث شد برم سرچش کنم و اینجا بیارمش !!!!!

    اما ی بار که کامل از روش خوندم دیدم دقیقا مرتبطه البته برای من :

    تحمل شرایط ناخواسته به خاطر پذیرفتن چیزهایی که ی سری افراد گفتن

    اقدام نکردن برای تغییر بخاطر این باور که این یعنی صبوری

    اقدام نکردن برای تغییر بخاطر این باور که ما نمیتونیم

    اقدام نکردن برای تغییر بخاطر اینکه ی نفر دیگه باید بیاد و این تغییره رو ایجاد کنه

    اقدام نکردن برای تغییر بخاطر این باور که هرچی بیشتر ناخواسته ها رو تحمل کنیم مقربتریم در نزد خداوند

    خدای من چه باورهای شرک آلودی

    خدا رو شکر که دستمون رو گرفتی و هدایتمون کردی به جایی که بقول کامنت یکی از دوستان توی توحید عملی یک :

    اومدیم اینجا تا میلیاردر بشیم اما عاشق و سرگشته ی کویت شدیم

    اومدیم تا اسرا رثروت رو بیاموزیم قرآن رو در دستمون گذاشت و گفت بخونید کلید گنجهای آسمان و زمین را در این کتاب خواهید یافت

    بخونید اما با قلبی پاک که دستور العمل خوشبختیتون در تمام جنبه ها در این کتاب است

    و……

    اومدیم تا راز خوبشختی و سعادت رو در دنیا بفهمیم بهمون یاد دادکه توحید راز خوشبختی و سعادت نه تنها در دنیاست بلکه در آخرت

    یادمون داد که توحید یعنی قدرت ندادن به هیچ عامل بیرونی و شرک یعنی قدرت دادن به هر عامل بیرونی حالا اون عامل میتونه ی پزشک باشه که وقتی بهش قدرت میدی باعث میشه هم خودت زجر بکشی و هم بچت

    میتونه ی روانشناس یا روانپزشک باشه که وقتی بهش قدرت میدی میپذیری که:

    Some children are easy to control some are not

    Some are co-operative and helpful some make a fuss all the time

    Some are ………

    بعضی بچه ها کنترل کردنشون آسونه بعضی نه

    بعضی ها مشارکت میکنن بعضی ها مدام در حال الم شنگه براه انداختنن و …….

    و تو میپذیری این رو و میگی همینه که هست من که نمیتونم بچم رو تغییر بدم !!!!!بالاخره بعضی ها اینجوری ان بعضی ها اونجوری غافل از اینکه بچه ی تو انعکاس رفتارها و ناهماهنگی هاییه که توی وجود توهست بقول دوست عزیزمون توی عقل کل وقتی تو از هماهنگی خارج میشی بچه ی تو اون رفتارها رو نشون میده نه اینکه این یچیز طبیعی باشه

    با صحبت های شما استاد خیلی چیزها توی ذهنم مرور شد

    من با وجود اینکه خودم بچه ندارم اما خیلی قشنگ درک کردم استاد دارن از چی صحبت میکنن و فکر کردن به همین موضوع باعث شد من سپاسگزارتر باشم نسبت به اینکه هنوز ازدواج نکردم چون تجاربی که بدست آوردم قبلا با آگاهی های الانم که ترکیب میشه ی شناختی بهم میده که احساس میکنم اگر وارد زندگی مشترک بشم اون بقول خانم شایسته سن تجربه های من خیلی میتونه کمکم کنه که بهتر مدیریت بکنم اوضاع و شرایط رو

    سال 94 وقتی خواهر زادم بدنیا اومد من با خواهرم بیمارستان بودم و اون شبی که ما بیمارستان بودیم خواهر زادم چنان گریه میکرد تمام شب رو که تمام بیمارستان رو رو روی سرش گذاشته بود و هر کاری میکردیم آروم نمیشد و هرچی هم به پرستارها میگفتیم میگفتن کاری از دست ما بر نمیاد بچه اس دیگه گریه میکنه !!!!! اما مدتی گذشت و ما هی میدیدم این بچه هر وقت میخوایم پوشاکش رو عوض کنیم زمین و زمان رو میریزه بهم ولی در بقیه موارد خیلی آرومه و اصلا اذیت نمیکنه .یعنی وقتی استاد گفتن همسایه رفت شکایت کرد من دقیقا یادم اومد که همسایه ما هم می اومد میگفت این بچه چشه اینجوری گریه میکنه و ما هم میگفتیم بردیم دکتر گفتن مشکلی نداره چکار کنیم نمیدونیم چشه

    خلاصه این عشق من که الان عشق عجیبی توی وجودم هست بهش چنان موقع تعویض مای بیبی گریه میکرد که جگر آدم رو کباب میکرد

    تا اینکه الان یادم نیست کی بهمون گفت که این بچه ممکنه مشکل ادراری داشته باشه وبردیمش دکتر و گفتیم لطفا سیستم ادراری این رو چک کنین و دقیقا مساله همون بود و پماد دادن و مساله تموم شد به همین راحتی .حتی الان هم که یاد میاد میگم این بچه بنده خدا چه دردی رو تحمل میکرده اونموقع

    و اما ی مورد دیگه که باز هم مربوط میشه به بچه :

    من ی برادرزاده دارم که این با زایمان طبیعی اوردنش دنیا درصورتیکه وزنش خیلی زیاد بود و موقع زایمان مجبور شدن برا بیرون آوردنش فشار زیادی وارد کنن که باعث شد یکی از دست هاش تا ی مدت فلج بشه و توانایی حرکتی نداشته باشه

    و بعدا این بچه توی تکلم دچار مشکل شد و چند بار بردنش دکتر میگفتن آقا این موقع زایمان به عصب های مغزش فشار اومده و دیگه راهی نداره و درست نمیشه و متاسفانه داداشم و زن داداشم هم این رو پذیرفتن و دیگه تلاشی نکردن و الان 18 ساله این بچه هم از لحاظ ذهنی و هم گفتاری مشکل داره و هم خودش داره زجر میکشه و هم خانوادش

    یا در مورد چیزی توی بچه ها که معروفه به دل درد توی 3 ماهه اول این پذیرفته شده بین خانواده ها که بعضی از بچه ها اینجورین و تا 3 ماه دچار دل درد میشن و باید تحملش کرد و راهی نداره در صورتیکه با آگاهی های دروه سلامتی کاملا مشخص و واضحه که نوع تغذیه مادره که چنین مشکلاتی رو برای بچه بوجود میاره و اگر اون درست بشه این قضیه اصلا بوجود نمیاد

    و اما تجربه های خودم در مورد تحمل شرایط نادلخواه :

    تحمل درد پیش از پریودی که به سندرم پیش از پریودی معروفه: من پذیرفته بودم که همینه و هیچ وقت فکر نکردم ریشش چی میتونه باشه و بقول استاد آشغال ها رو زیر مبل میکردم و با خوردن رازیانه و ….. سعی میکردم درد رو تسکین بدم و از بین ببرمش درصورتی ریشه بود و باز هم ماه بعد و ماههای بعد تکرار میشد

    تحمل بوی بد عرق: من جزو اون دسته از خانم هایی بودم که کافی بود ی ذره میرفتم بیرون و عرق میکردم دیگه خودم از بوی بد عرق خودم حالم بد میشد و مجبور بودم مدام مام استفاده کنم و این رو پذیرفته بودم که بعضی افراد اینجورین دیگه چاره ای نیست باید مرتب دوش بگیری و مام مصرف کنی یعنی با ی عامل بیرونی سر پوش بزاری براش .درصورتیکه الان فکر میکنم ی دوستی داشتم که این بنده خدا میگفت من دو هفته ی بار هم برم حمام بوی عرق نمیدم و من ی علامت سوال توی ذهنم بود که چطور مگه میشه .

    تحمل خشکی دست و صورت در فصل های خشک سال: به محضی اینکه پاییز شروع میشد دست های من شروع به خشک شدن میکردن و مداوم باید نرم کننده استفاده میکردم و پذیرفته بودم این رو چون میدیدم فلانی و فلانی و فلانی هم اینجوری هستن و دیگه همینه هوا که خشک میشه پوست بدن هم خشک میشه و با ی عامل بیرونی باید نرمش کرد دیگه

    نفخ شکم بعد از غذا :من به شدت قبل از دوره سلامتی وقتی غذا میخوردم دچار نفخ میشدم و فکر میکردم دیگه طبیعیه همه اینجوری هستن و تحمل میکردم این رو و چقدر اذیت میشدم مخصوصا شب ها .

    خواب آلودی بعد از خوردن غذا : اینم یکی از شرایطی بود که من تحملش میکردم واگر بعد از خوردن غذا ی چرتی نمیزدم دیگه بدنم کارایی لازم رو نداشت و اصلا مغزم کار نمکرد. یادمه توی دوران دانشجویی اون درس هایی که بلافاصل بعد از ناهار کلاس داشتم این موضوع چقدر من رو اذیت میکرد و بخاطر همین چرت زدن سر کلاس درس روانشناسی رو شدم 15 چون همش خواب بودم سر کلاس و استادش هم متوجه شده بود

    خوابیدن در طول روز و مخصوصا در تابستان: این بین ملت پذیرفته شده که آدم باید توی طول روز بخوابه مخصوصا توی تابستون که دیگه باید زیر کولر ی پتو بکشی روی خودت و ی چند ساعتی رو بخوابی .هرچند من خیلینمیخوابیدم ولی این جز روتین بود و باید حتما ی ساعتی میخوابیدم

    یبوست داشتن : باز هم سالها من دچار این بودم البته که بعدا هدایت شدم به خوردن میوه و با میوه این مساله رو برطرف میکردم ولی بقول استاد من که همیشه به میوه نمیتونستم دسترسی داشته باشم و با خودم این ور و اون ببرم و چه زجری کشیدم و چه سختی هایی رو تحمل میکردم چون کلا آدمی هم هستم که خیلی آب نمیخورم و اینکه بخوام بزرور ی لیوان کنارم بزارم و هی آب مصرف کنم اینم برام ممکن نبود

    و خیلی از موارد دیگه

    چرا اینا رو تحمل میکردم ؟

    چون پذیرفته بودم که هست و اتفاق می افته و طبیعیه دیگه همه اینجورین دیگه انسانه دیگه

    اما از زمانی که استاد توی دوره سلامتی گفتن که هیچ چیز بدی در بدن طبیعی نیست و اگر غذاهای هماهنگ با بدن خورده بشه این علایم از بین میره و طبق سبک استاد پیش رفتم تمام این ها از بین رفت اونم در عرض یکماه .اون همه مسایل ناخوشایندی که من 30 سال باهاشون درگیر بودم در عرض یکماه ناپدید شدن بقول انگلیسی ها as easy as a piece of cake

    چون اونچه رو که گفته شد هبود و پذیرفته شده بود رو با آگاهی های استاد کنار گذاشتم و بقول استاد تست کردم ببینم چه اتفاقی می افته و دیدم که واقعا اتفاق افتاد وقتی صددرصد عمل کردم و الان هم خدا رو شکر دارم از موهبت هاش بهره مند میشم هرچند صددرصد عمل نمیکنم

    و اما در مورد تحمل شرایط ناخواسته که من هنوز نتونستم تغییر بدم شرایط کاری الانمه البته نه اینکه تغییر نکرده باشه چون خیلی تغییر کرده نسبت به قبل از زمان آشنایی با استاد مخصوصا از لحاظ زمانی که خیلی کمتر شده نسبت به قبل تایم کاری من و از لحاظ مالی هم چند برابر شده درآمد ولی امروز وقتی فکر کردم دیدم من دارم این شرایط رو تحمل میکنم و چیزی نیست که من خودم بخوام و دوست دارم این شرایط تغییر کنه و به سمت آزادی مکانی بره که هنوز اتفاق نیفتاده و این نشون میده باید بیشتر روی باورهام کار کنم تا این اتفاقه بیفته

    سپاسگزارم استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  9. -
    هرمز بالي پور گفته:
    مدت عضویت: 2928 روز

    به نام خداوندی که قوانین ثابتی دارد

    سلام استاد عزیزم و مریم بانو و دوستان خوبم

    خداوند را هزاران بار شکر می کنم که منو در مدار دیدن و شنیدن این فایل عالی قرار داد و به راحتی می تونم از صحبت های استاد در زندگیم استفاده کنم

    باید بگم که منم در همچین موقعیتی بدم و در زمانیکه من کارمند بودم فکر می کردم که همه چیز من به اینکار بستگی داره و چون رسمی بودم و دیگه نیازی نبود نگران حقوق سرماه باشم و اتومات سرماه که می شد حقوق ام به حسابم واریز می شد البته این یک طرف قضیه بود و اما طرف دیگه قضیه من یک مدیری داشتم که به شدت بامن لج و لجبازی می کرد و هر جا می رفت پشت سر من حرف میزد و منو جلوی همکارها بدجوری خراب می کرد و حتی بدون هیچ دلیلی با مرخصی های من موافقت نمی کرد و من فقط داشتم تحمل می کردم و همش می گفتم به خاطر خانواده ام تحمل می کنم و هیچ اعتراضی نمی کردم چند سال همین جور می گذشت و احساس می کردم در زندان هستم و بسیار اذیت می شدم تا اینکه خیلی اتفاقی توسط یکی از دوستان با استاد و آموزش های ایشان آشنا شدم و یک فایل از استاد دیدم به نام چگونه کار کارمندی رو کنار بزارم و این فایل منو دیونه کرد شاید باور نکنید همون شب تصمیم گرفتم که دیگه تحمل نمی کنم و تا آخر ماه میرم سرکار و از کاری که دیگه قابل تحمل نبود برام استعفا بدم و دیگه از اول ماه آینده سر کار نمی روم و همه دوستان و آشنایان تعجب کردن که چطور ممکنه یکی از کار رسمی استعفا بده اونم کار من که مهندس شیفت بودم و خیلی از نظر اونها در راحتی بودم وقتی که استعفا دادم از شهر خودم به یک شهر عالی و خوش آب و هوا مهاجرت کردم و نتایج یکی یکی وارد زندگیم شد و درآمدم بالای هزار درصد افزایش پیدا کرد و چقدر خوشحالم که خدا هدایت ام کرد به طرف استاد و زندگی منو تغییر داد

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  10. -
    سهیلا مقدمی گفته:
    مدت عضویت: 1016 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام بر استاد مکتب توحیدیم

    سلام بر پارادایس زیبا جذاب با اون آسمون پر از ابر جذاب که نوید بارون میده

    و اون دستان مهربانی که پشت صحنه ،دوربین بدست استادمون رو به شایستگی همراهی میکنه

    خیلی دوستت دارم مریم بانو جان

    آقا من می خوام امروز جزو شاگرد اولای کلاس باشم مثه سیدعلی خوشدل ،سعیده جان ،مقدم و خیلی‌های دیگه که نفر اولای کامنت گذار هستن خدارو چه دیدی شاید منتخب هم شدم….

    خداروشکر میکنم در این مکتب نشستم و حضور دارم در این مدار و فرکانس

    و خداروشکر گوشم محرم شده برای دریافت سخنان قلبم

    قلبم گشوده شده برای این آگاهی‌های ناب

    و این سلسله فایلهای الگوها چه کرده با من اخه!!!!!

    استاد جان بینظیری و البته ایده های ناب مریم بانو جانم…

    چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟

    چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟

    من در این عمر 42ساله که خداوند فرصت زندگی داده در مقطع هایی از زندگیم به وفور این شرایط نادلخواه را تجربه کردم ولی امروز می خوام داستانم رو طبق هدایت الله و همزمانی اتفاق امروزم بیان کنم.

    امروز صبح وقتی رفتم بانک در صف انتظار نوبتم نگاهم به خانمی جذاب با سنی تقریبا 60سالهگره خورد که زود شناختم صاحب سالن زیبایی بود که چند سال پیش کار میکردم و آن مدیر انقدر زیبا ست و اقامت اروپا داره و بیشتر اوقات ایران نیستن ،،،

    نظرمو جلب کرد که سریع رفتم سمتش و عرض ادب کردم و اونم بسیار منو تحویل گرفت …

    ازم پرسید کجا مشغولی و راضی هستی !؟و از این حرف‌ها و بعد گفتن که نمی‌دونم چرا بچه ها مکانشونو بعد از مدتی ترک میکنن و عوض میکنن محل کارشونو ؟!خودتو چرا رفتی باید بمونید قدیمی بشین و چند نفر رو مثال زدن که سالیان سال هست که اونجاموندن و هنوزم کار میکنن (و من اتفاقی اون افراد رو هم چند بار جاهای مختلف دیده بودم و به من گفته بودن که افرین چقدر خوشحال شدیم که شنیدیم شما در اون سالن معروف تونستین وارد کار بشین و خودشون با تحسینشون به من اعلام کردند که ای کاش ما هم جرعت و جسارت اینو داشتیم که دنبال شرایط بهتر و کسب تجربه های عالیتر باشیم)

    من که دلایل خودمو داشتم برای ترک اون سالن با لبخندی بهشون گفتم مهوش خانوم جهان همینه ازذرات ریز اتم و مولکول گرفته تا اجزا کهکشان و بدن ما همگی در حال حرکت و جابجا شدن هستن برای وضعیت بهتر و برای کسب تجارب که برایشان خلق شده ایم و این کاملا منطقی هست که آدم‌ها برای تکاملشون دل به دریا بزنن و تغییر نترسن…

    ایشون هم نظرشونو گفتن و بعد از گپی کوتاه سخت همدیگرو بغل کردیم و از هم جدا شدیم

    من صب وقتی دیدم این فایل روی سایت قرار گرفته شده با همسرم سر میز صبحانه فایل را گوش دادم و گفتم میرم بانک میام کامنتی جانانه میزارم مثه شاگرد اولا و همسرم با نگاهی که باشه بابا کامنتتو بزار شاگرررد اول خداحافظی کرد و رفت

    وقتی برگشتم از بانک خونه گفتم خوب کدوم شرایط نادلخواهمو بنویسم که با تحمل نکردن و نپذیرفتنش درهایی برام باز شد گفتم اهان سهیلا خانوم (شاگررررد اول تو خوبی)

    بیا همین دیدار با مهوش خانوم و شرایط کار قبلیتو بنویس

    من از سال 95 تا99 در سالن این خانوم به عنوان عروس کار استایل مو کار میکردم ولی از شرایطم راضی نبودم چطوررررر ؟؟با این که سالن ما بسیار شیک و با قدمت کاری 30ساله بود ولی خیلی سالنهای برند و معروفی بهتر از ما در تهرانپارس بود که اولا دوست داشتم در سالنی با سطح کاری بالا کار کنم که مهارتم با رقابت سالم هر روز بهتر شود و نیز مدیران و کارکنانی داشته باشد که به روز و تمرکز در ایده ها و راههای جدید برای ارتقا کار داشته باشند که ما به علت اینکه مدیرمان بیشتر خارج از کشور بود و برایش این مساعل مهم نبود هیچوقت نه اقدامی می‌کرد ونه استقبال می‌کرد از ایده های بچه ها و من همیشه احساس میکردم در جا میزنم ،اینجا جای من نیست

    می تونم خیلی بهتر و ایده ال تر نتیجه بگیرم

    و من این شرایط را تقریبا 5سال تحمل کردم با اینکه نادلخواه بود ولی باوری که در من شکل گرفته بود که باید اول هر کاری خاک خوری کنی اگه جابه جا بشی ضرر میکنی راهت نمیدن و اذیت میشی پشیمون میشی جای دیگه هم خبری نیس و دیگه از این فرصتهایی پیش نمیادو …

    و

    من پذیرفته بودم که باید تحمل کنم دیگه شرایط کار همینه قسمت من این سالن بوده خداروشکر از خیلی جاها بهتره اصلا کار کجا بود مردم تو زیرزمین کار میکنن و……

    در حالی که باید این باور را جایگزین میکردم که بی نهایت راه جدید شرایط جدید ایده های جدید وجود داره و هر روز جهان رو به تکامل هست نیروهایی با باورهای جدید فکر های جدید بیزینس هایی متولد میشن باور فراوانی، باور لیاقت که من لایق بهترین مهارت و بهترین شرایط کاری هستم و اینکه من خودم خالق شرایط بهتر هستم و توحیدی عمل کنم و ایمانم را به جهان نشان بدم ..

    و راهکارهایی که من هدایت شدم برای کارم این بود که به قول استاد در فایل هدایت الهی در دبی این شهود را دریافت کرد که برای مهاجرت باید کارهای ایران را جمع کند تا راه برای هدایت باز شود منم با شیوع کوید از کارم بیرون آمدم و از خداوند هدایت خواستم تا در راه درست وارد کار جدید شوم و از همانجایی که بودم شروع کردم به کار کردن روی پیجم و کار گردشی در سالنهای دوستام و به طور معجزه واری خرداد سال1401 در یکی از سالنهای برند و مطرح شرق تهران مشغول به کار شدم

    و این کارم درهایی برای پیشرفت در زمینه مهارتی و کاری و ارتباطی برویم باز کرد و بالاترین درآمد را تجربه کردم

    و اما باریک اله گفتم به خودم که چقدر در این مکتب در این مدت کمتر از یکساله که آموختم

    اول اینکه اگر سهیلای سابق بودم شاید امروز در بانک اصلا خودم را به اون راه میزدم که من ایشون رو ندیدم ولی با اعتماد به نفس عرض ادب کردم و جلو رفتم

    دوم اینکه استدلالی که درباره گردش اجزا هستی برای تکامل و کسب تجربه به فکرم اومد

    سوم اینکه وقتی امروز ساعت 4صبح به قول سعیده در غار حرای خودم به صلات بر خاستم اعتبار هر آنچه خلق کردم را به خدای فرمانروای جانم دادم

    و در پایان خداوند را سپاسگزارم برای بودنم در این عصر و در این جمع و در این اگاهیها

    الهی !

    حجاب ها از راه بردار و ما را به ما وامگذار!

    به امید رحمتت یا عزیز یا غفار!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای: