چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 26

1158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ادیب گفته:
    مدت عضویت: 1339 روز

    شرک در دل مومن، مثل راه رفتن مورچه بر روی سنگ صاف و سیاه در دل تاریکی شب مخفی و پنهان است.

    میدونی استاد یه حالتیم نه میتونم بگم خوشحالم نه میتونم بگم ناراحت.

    نفسام حبس شده انگاری بیخ گلوم از دیشب که فایلو گذاشتی.

    سخته 12 ماه ففط نشونه ببینی و تاعید کنی

    سخته سه بار بری سفارت و ریجکت بشی و کنترل ذهن کنی، نمیدونم شاید اگه لطف خدا نبود، اگه این فایلا نبود اصن میتونستم تا همین جا هم بیام یا نه! خداروشکر میکنم چرا؟ چون قانون رو میدونم حداقل، نمیگم چقدر عمل میکنم یا نمیکنم ولی همین که میدونم احساسم خوبه.

    سخته 12 ماه نشونه بارسلونا ببینی فقط هی تاعید کنی،

    نمیدونم شایدم شیرینیش بیشتر از سختیشه، صد درصد همینطوری بوده که تا الان ادامه دادم،

    12 ماه نشانه ببینی هرجا میری همون لحظه که داری رد میشی هواپیما بیاد، همون موقع که میری سوپری پسری بیادکه لباس بارسل تنشه، طرف کارتشو بده عابر بکشم عکس کارتش بارسا باشه و بی نهایت نشانه دیگه، اینکه خدا همش از خارج زنگ بزنه، خداروشکر همین نشانه ها میگه مسیر درسته ،ولی درستی کافی نیست

    استاد یادته میگفتی میخواستی مهاجرت کنی هی یه سری باوراتو‌ درست کرده بودی مثل چرخ دنده یه جاهایی کار میکرد ولی کل سیستم باهم کار نمیکرد.

    منم الان تو این حالتم ولی با دز شدیدتر، حس میکنم، البته حس میکنم فقط که باورهای مخرب یا ترمزهام قبلا کمتر بود.

    یه جوری چجوری بگم، انگار مثلا مثل این میمونه فرضا قبلا 5_6 تا کد مخرب داری بعد میای درستشون کنی، بعد این وسط یکیش میمونه تو درگیر حاشیه میشی نه تنها اون یه دونه رو حل نمیکنی بلکه هی برا خودت موانع بیشتر هم میذاری،

    مثال میزنم.

    من قبلا اصلا به خواهرم وابستگی خاصی نداشتم شاید همون اوایل که کلا میخواستن برای مهاجرت و فوتبام برم خارج از کشور اما هرچی که گذشت انگار وابستکیم بیشتر شده، من خیلی تمرکز میکنم به حرفای خانوادم ینی کلا به حرفای بقیه ینی جدی میگیرم فکر میکنم زبان خدان

    بابام چند چقت پیش میگفت وابسته نباش به خواهرم من جدی نگرفتم

    امروز دوباره مادرم گفت

    فهمیدم یکی از مساعلی که درگیرش شدم که قبلا نبود همین بوجود اومده، خیلی ریز و اروم اروم ناخوداگاه من چسبیده شاید ظاهرا بهم بگی میگم اوکه ی فردا هم برم امادم ولی چونن خودم فرکانس فرستادم، پس حتما مسعله فراتر از چیز ظاهریه که اینقدر پای منو بسته به اینجا!.

    من نوشتمو نوشتم و نوشتم که:

    خدایا من میگم هستی( خواهرم) تنها میشه کسی نیست باهاش بازی کنه، کسی نیست هواشو داشته باشه، ناراحت میشه، همش میخواد با من باشه، حتی من نمیخوام ازدواج کنم که اون نکنه مصلا من بگم زنمو بیشتر از تو دوست دارم، اصن دیگه گذشته از خواهر دیشب میگفتم تو خدایی منی، بعد هیللی دوستش دارم، خیلی اصن دوریشو نمیتونم تحمل کنم، اصن دو دقه نیست حالم گرفتس، هی فکر میکنم باید براش وقت بذارم ادیب چرا برا امین( داداشم) وقت نمیذاری؟ چرا نمینویسی امین بیست دقیقه چرا هستی بیست و پنج دقیقه( تو برنامه روزانم وقت میذارم مثلا اینطوری مه بازی کنم با خواهرم)؟ میگی خب باید خوشحالی کنم باهاش، چرا؟ اگه نکنی احساس گناه میکنی احساس میکنی میری حهنم؟ احساس میکنی خدا داره باهات معامله میکنه میگه اگه باهاش بازی نکنی نه خبری از پول هست ن تسپانیا نه هیچی، انگار من مسعول زندگیشم، میگم بچس خب، دیگه میخوام براش خدایی کنم، بعد میگم اگه من نباشم کسی نیست ببرتش پارک و بهش بها بده و ازش حمایت کنه یا تو بازی بازیش بدن کسی نیست اینکارو کنه براش.

    اینا نبود به به خدا نبود اصلا نفهمیدم کی نوشت اینارو!

    فقط میومد تو ذهنم اینا،

    خدا میدونه چقدر دیگه هستش

    خدای من12:30 اینم نشونه ساعت

    نوشتم، بیشتر نوشتم، مثال زدم مثال زدم گفتم ادیب ببین:

    تو هدفت مشخصه توپ طلا، قدمی که خدا هدایت کرده چیه؟ بارسلون، چون بین سه شهر مادرید و والنسیا و بارسلون کزینه ها بود که مشخص شد بارسلون.

    دفعه اول که سفارتم ریجکت شد، نشستم ببینم مسعلخ ذهنم چیه، گفتم نهههه باید ذهنتو کنترل کنی، شاید باید امتحان شی مثل استاد اونم بار اول رد شد،

    گفتم نههه شاید باید فوتبالت بهتر شه، بدنت اناده تر شه بعد بری، درصورتی که تو بالاترین و بهترین شرایط بودم و هستم،

    گفتم نههه فقط باید کنترل ذهن کنی ، باید نشون بدی مردی و میتونی ذهنتو کنترل کنی

    نشستم ببینم بابا داستان منم، عامل هارجی نیست، ربطی به سفارت ندارع، من یه چی تو ذهنمه،

    دفعه اول تموم شد رفتم دوباره چسبیدم به تمرینم، بدون اینکه بشینم ریشه یابی کنم ترمزا بردارم، باپرامو قویتر کنم،

    سری دوم همه چی اوکی بود باز کنسل شد

    یه بار که اصن تایم رو اشنباه کردم

    کلا شده یکسال،

    میدونی شاید ظاهر این نوشتم من این باشه دارم تمرکز میکنم رو منفیا، ولی دارم میکشم بیرون ذهنمو، خداقل چیزایی که میدونمو بنویسم نثل همین که فهمیدم خواهرم زنجیر کرده یعنی خودم با باورام زنجیر بستم.

    هی تو ذهنم اینه که مهاجرت که اصن مهم نیست تو باید باورهاتو‌تقویت کنی برای بارسلون، بعد دایی خودم یکی از بهترین مهندیچسین مخابراته اصفهانه، و چندین بار از پرتغال براش دعوتنامه اومده و اینا ولی به هاطر باورهای محدودکنندش نرفته با اینکه خیلی همم دوست داره.

    استاد شما میگی تنها راه اموزش مثاله

    نشستم مثال زدم برای خودم البته که هدایت خدا بود هرچی مینویسم هم هدایت خداست.

    گفتم ببین ادیب، الان تو فکر کن دایی بهترین مهارت رو داره تو مخابرات( فوتبال)، روی باورهای عزت و نفس و نگران نظر بقیه نبودن و عزت نفس خودش توی کارش کار کرده، دوست داره بره پرتغال ادامه کار داشته باشه واقعا هم دوست داره، تا اینجا همه چی اوکه ی، اما هرچقدر شوروشوق داشته باشه، ولی وقتی تو ذهنش این باشه که با خانواده سختمه، پولو چی کار کنم اگه لنگ‌بمونم، سختم میشه،کسی رو ندارم و … خالا هرچقدرم روی عزت نفسش کار کنه اصلا نمیتونه بره اونجا که از این چیزایی که ساخته استفاده کنهههه!!

    گفتم الان من همش تو ذهنم اینه که من اصن هدفم مهاجرت نیست که بشینم باورامو درموردش درست کنم، هدف من بارسلونه، البته هدف اولن، بعد وقتی من اونو باورامو اوکی کنم دیگه خود به خود مهاجرت تو دلشه دیگه، اما یادم رفته بود که استاد تو یه فایلی گفته پسره به خاطر اینکه از توالت فرنگی ترس داشته مهاجرت نکرده بود !!!!!!

    کفتم اشغالارو گذاشتی زیر مبل بدجورم گذاشتی زیر میل.

    اها یه بارم که قبول نشدم، گفتم حتما خدا راه بهتر دارن مباید تو کار خدا دخالت کرد اصن شاید میخواد از یه راه دیگه ببرتت، دیگه کلا صورت مسعله رو‌هم پاک میکردم.

    ساعت: 12:43

    الان فهمیدم این ترمز دوباره برگشته باهام که زبان چی؟ در صورتی که اصن هیچ‌مسعله نبود توش و بعد سریع الگو اوردم

    دقیقا همینو نوشتم:الان من زبان بلد نیستم! مگه استاد زبان بلد بود؟ مگه رونالدو رفت منچستر زبان بلد بود؟ مگه شبخ دیابانه اومد ایران زبان بلد بود؟ مگه امیر عابدزاده رفت اسپانیا زبان بلد بود؟ مگه ژاوی رفت قطر زبان قطری بلد بود؟ مگه التن ساپینتو‌اومده استقلال فارسی بلده؟

    مگه گوچی که کل کشورهارو‌گشته زبان همشچنو بلده؟

    مگه کی روش که اومد ایران زبان بلد بود؟

    همین الان مگه مسی انگلیسی بلده؟

    مگه پیام نیازمند زبان اسپانیای بلده یا پرتغالی؟ نه دیگه پس ربطی ندارع میرم تو محیط یاد میگیرم، تازه من یه جوریم فقط کافیه اراده کنم پاره پوره میکنم،

    من یه ترم معدل دانشگاهم بیست شد، بیست تمام چرا؟ چون خواستم فقط

    زبان که چیزی نیست برام تازه من انگلیسیم خیلی خوبه، و اسپانیایی هم بلدم ولی پرفکت نیست، بعد گفتم اینکه دارم کار میکنم رو زبانم نباید بذارم ترمز بشه برام، یعنی خیلی فرق میکنه مجبوری یا دوست داری.

    مورد بعد

    استاد خیلی ذهنم اذیت میکنه که مینویسی برای لایک گرفتن استاد:|

    بابا من میخوام به خودم کمک کنم رشد کنم به لایک چی کار دارم اخه:|

    مورد بعد، من توی فوتبالم خیلی تو ذهنم کد محرب دارم، یکی کمالکرایی، عزت نفس تو روابطم با هم تیمیام، مربیانم، به خاطر گذشته ی داغونی که داشتم و انفاقاتی که افتاده، ولی به خودم میگم باباا مهاجرت مگه ربطی به اینا داره؟

    البته واقاچعا نمیدونم هااا، اصن همین الان یه چیزی اومد تو ذهنم، نکنه من تو ذهنم اینه اول باید کدهای مخرب ذهنم در مورد فوتبالمو درسته درست کنم بعد مهاجرت میکنم؟ نمیدونم واقعا شاید همین خودش یه کد مخرب باشع، البته دارم با قدرت روشون کار میکنم ولی خب همین کارو اونورم میتونم بکنم دیگه! نمیشه؟ الان ذهنم میگه تو کار هدا دخالت مکن، شاید یه پلن بهتر دارع،

    حس میکنم1000 کالری سوزوندم الان با تفکر کردن درمورد همین نوشته ها،

    فقط اینو میدونم باید درستش کنم و صد درصد مسعله ذهن منه، ولی دونستنش کافی نیست ، علی خوشدل دوست عزیز من درست میگه، اینکه بدونی تو مقصری، خب که چی ،هنر کردی ، برو درستش کن.

    خدایا شکرت احساس سبکی میکنم.

    یه مورد دیگه واقعا قفلم کرده، پوله، اینکه ذهنم میگه باید پول داشته باشی بری میخوای چی کار کنی،با اینکه ایمان دارم پام برسه اونور پاره پوره میکنم و صد درصد قرارداد خیلی خوب میبندم ،ولی ذهنم میگه تا اون اوکی بشه، میخوای چی کار کنی؟ رو چیزی که نیست حساب کردی؟ داری شرک میکنی؟؟ میدونیی همش از این احساسا میده بهم.

    بعد میگم بابا دختر عمه خودم که دوسالم از من کوچکتره با هیچ رفته المان الان قشنگ داره کارشو میکنه درسشو میخونه خیلی هم راحتع،

    الان خود استاد مگه رفت امریکا پولی برد با خودش؟ بابا اصن سایت و کارت اعتباری و همه چیزشم که تو یه برحه قطع بود؟ کی باهاش بود؟ خدا بود دیگه

    الان همین دوست خودمون که استاد باهاش صحبت کرد اونم‌پولش شاید برای چند ناه زندکی بود کی کاراشو کرد؟ خدا بود دیگه.

    بعد همین خدا خدا خدا هم شده پاشنه اشیل من که بی عمل میمونم تا از بلچالا یه گونی پول بیاد پایین

    و زجر اور از همه اینکه بدونی مشکل خودتو‌ و هیچ کاری برای رفعش نکنی این خیلی بده.

    مورد بعدی من کمالگرایی احساس گناه تو خراب کردن مخصوصا تو فوتبلم بود که دارم روش کار میکنم

    مورد بعدی عزت نفسم تو‌فوتبالم بود که دارم روش کار میکنم، توی ارتباطات با هم تیمی هام و مربیام

    ولی برای مهاجرت فعلا اینا به ذهنم رسید

    خیلی خوشحالم که امروز سه تا کدای مخرب تو مهاجرتم رو لااقل دیدا کردم

    استاد راستی خیلی خوش تیپتر شدی:)

    خانم شایسته ازت ممنونم به خاطر فیلمبرداری زیبات.

    نمیدونم کامنت بعدیم کی باشه و کجا باشم، اما دوست دارم از بارسلونا براتون بنویسم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      سیدحبیب حافظان گفته:
      مدت عضویت: 2063 روز

      سلام ادیب جان

      من چیزی از فوتبال نمیدونم اما قطعاً هر رشته ای الگوهای خودشو داره و تو هم الگو برداری خودتو داری

      اما تجربه من میگه

      حتی الگوها هم همیشه شبیه اونی نیستند که تو واقعا به دنبالش هستی

      به قول استاد

      باباااااا اصلو بچسب ، حاشیه رو ول کن.

      ادیب جان

      همون‌طور که گفتی : خدا واقعا بهتر از تو برای تو میخواد

      همیشه ترمزها بد نیستند

      اصلاً ترمز باید باشه چون ضروریه

      اگه نباشه از سرعت مجاز بری بالاتر نمیتونی زندگیتو کنترل کنی

      قطعا با ناخواسته هات تصادف میکنی

      گاهی ترمز ها به تو فرصت تفکر و تعقل میدند

      تعقل از ذهن نمیاد از قلب میاد(از الهاماتت کمک میگیره)

      ادیب درون که روح پاک خداست هی فرصت میده و میگه:

      تو هرکاری کردی و نشد

      یه لحظه کنار وایستا ببین خدا چی برات درنظر گرفته ، چزا هی داری زور الکی میزنی

      مگه میدونی ته این رفتن چیه و کجاست ؟

      مگه تو بهتر از خدا ته خطو میبینی؟

      درسته که ما خالق زندگی و آینده خودمونیم اما وقتی فرمانروای زندگی ما ذهنمونه

      هیچ وقت نتیجه مطلوب حاصل نمیشه

      همون اول متنت به شرک اشاره کردی،

      فکر میکنی حساب کردن روی خودت و توانائی های خودت، شرک نیست؟

      چرا رها نمیکنی ؟!

      لعنت به این اصرار (این یه قصه داره)

      ادیب ، نقش خدا در زندگی تو دقیقا کجاست و چقدر بوده؟

      تو که اینقدر دوست داری توحیدی باشی دیگه نباید غمت باشه

      نباید تردید کنی که چه بکنم و یا نکنم؟

      مگه هنوز اهمیت هدایت خداوند در زندگیتو درک نکردی؟!

      رها کن پسر رهاااا کن

      اصرار به کاری و چیزی نکن که تهشو نه میبینی و نه میدونی

      فرمونو بده دست خدا

      مثل استاد عمل کن

      حتی برای سفر یک روزه هم برنامه نداره

      میره خرید هدایتی میره حتی با چک لیستش

      اگه الگو میخوای که داری

      استاد عباس منش و خانم شایسته رو میبینی که عشق و معرفت و توحید در زندگیشون موج میزنه

      برای وجود نازنین خواهرت هم شکرگزار باش

      چون همونم دست خداست برای آرامش قلبت

      برات با همه وجود از خداوند

      هدایتی روشن و آگاهی عمیق خواهانم

      بدرود

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    ریحان گفته:
    مدت عضویت: 2155 روز

    یادمه یکسال پیش عشقم میخواست بیاد خواستگاری اما خانوادم نذاشتن….الان هم با همیم و خیلی دوس داریم ازدواج کنیم .اما فعلا نشده.خودم میدونم بخاطر باورامه.یکی از باورها اینه که بابام بهم میگه که زوده ازدواج کنی با اینکه 28 سالمه.یکی اینکه حس میکنم بابام خیلی قدرت داره و اگه مخالفت کنه نمیشه کسی راضیش کنه.من میدونم شرکه.اما نمیدونم چطور این تفکرم رو درست کنم .خیلی دوس دارم با عشقم بریم سر خونه زندگیمون و دیگه دوست ندارم بمونم خونه بابام چون دیگه دوست دارم مستقل باشم.احساس میکنم یه کمبود عزت نفس و عدم لیاقتی دارم که منو از ازدواج با این آقا دور کرده .حس میکنم لیاقت اینو ندارم که یکی اینقدر خوشبختم کنه.به اینقدر آرامش عادت ندارم.احساس لیاقتتتتتتتت و چقدر این پاشنه ی اشیلمههههههههه……..آن شاللع هدایت بشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  3. -
    محجوبه گفته:
    مدت عضویت: 2130 روز

    سلام سلامی دوباره.

    رد پای 3 از تعهد 40 روزه.

    شاید 24 ساعت بیشتره که دارم فکر میکنم چرا به چندتا از هدفهام نرسیدم.چرا چندتا از همدوره ای هام موفق شدن و من اون پیشرفتی که میخام رو نداشتم.البته باید بگم از خیلیا خیلی بهتر شدم ولی از کساییکه نباید عقب میموندم احساس میکنم عقب موندم.

    خیلی فکر کردم و کامنت دوستان رو خوندم.

    اولین باور مخربم تنبلی یا بهتر بگم بزرگ بودن اهرم رنجم از اهرم لذتم تو بعضی کارهاست.این تنبلی شامل کار کردن روی دوره ها و روی خودم هست.یه مدت عالی کار میکنم خوب نتیجه میگیرم ولی باز تا یک سفر یا مشغله کاری پیش میاد از خودم دور میشم و باز همه چیز کمرنگ میشه و باز به یه تضادی برمیخورم انگار خدا میزنه پس سرم و باز برمیگردم.

    دومین باور مخربم عجول بودنمه هر چیزی رو میخام زود به دست بیارم زود یاد بگیرم زود موفق بشم و این زود زود زودباش بودن ها زودم خسته ام میکنه.زودم تسلیمم میکنه.نداشتن صبر حوصله هم از بزرگترین باورهای مخربمه.

    باور مخرب بعدیم مقایسه کردن خودم با دیگرانه این یکی دیگه خیلی بزرگه.چرا فلانی که مث من زن خونه داره اینقدر شوهرش براش ارزش قائله همه چیز میخره وضعش خوبه.منی که خونه بابام تو رفاه بودم و اونی که خونه باباش سختی می کشیده چرا باید الان جایگاهمون عوض بشه.چرا من همش فک میکنم هر چیزی برا خونه زندگیم باید خودم بخرم ولی اون هر چیزی که بخاد بدون هیچ تلاشی با یه دستور شوهرش میخره.اینجا دوتا باگ دارم یکی مقایسه کردن خودم با دیگران و دیگه اینکه احساس عدم لیاقت که کسی نباید برا من کاری کنه خودم باید تمام کارها رو انجام بدم خودم برا خونه همه چیز بخرم خودم باید بیشتر خرجای زندگی مشترک رو بدم بعد از اینکه نمیتونم کاری انجام بدم و چون باور دارم زن خوته دارم و کارهای خونه از هرچیزی واجب تره و بیشتر وقت منو میگیره و نمیزاره کار کنم،پس نمیتونم کار کنم پس درامد ندارم پول ندارم در نتیجه ناراحت میشم در نتیجه خودمو با دیگران مقایسه میکنم در نتیجه احساس لیاقت ازم گرفته میشه چون میگم من هیچ کاری نمیکنم پس هیچ پولی هم نباید داشته باشم و باز خودمو مقایسه میکنم و باز بد از بدتر میشه و من همچنان تو این سر درگمی 2 ساله موندم.البته یه جاهایی خوب رو خودم کار کردم نتیجه هم گرفتم مثل حقوق ثابت برای خرج خونه مثل خرید خونه 3 خابم مثل وجود ماشینم.مثل مسافرتهای کوتاهم.ولی در کل روند تکاملم کنده نسبت به چند نفری که هم سن و سال همیم من کندم.

    باور مخرب بعدیم اینکه نمیتونم از کسی کاری کمکی چیزی قبول کنم به قول علی خوشدل عزیز اگه کسی کاری برام انجام بده باید 100 برابر براش انجام بدم.یا اگه کاری انجام دادم موقع پول گرفتن جونم در میاد فکر میکنم نکنه طرف ناراحت بشه گفتم اینقد یا….

    یادمه پارسال که خیاطی میکردم اولین لباس مجلسی که دوختم و خیلیییی برام سخت بود هنوز بعد یک سال هنوز طرف پولشو نداده.و من تو این یک سال یه بار پیام دادم یه بارم زنگ زدم که اونقدر طرف اه و ناله کرد که گفتم به خدا اگه پول لازم داری بگو بهت بدم تعارف نکن.

    هم خیلی دل رحمم هم خیلی تو زمینه پول گرفتن کم رو ام.

    باور مخرب بعدیم یکی مغرور بودنمه یکی زود عصبی شدنمه.برا این دوتا واقعا واقعا تلاش کردم چندین بار اهرم رنج و لذت نوشتم شاید 21 روز هم بیشتر کار کردم ولی نمیدونم چی شد که نشد از بین برن.استاد اگه میشه حتما توصیح بدین نمیدونم چرا نمیشه عصبانیتم رو بزارم کنار نمیگم اصلا نشده ولی از 100 درصد تو 3 سال 30 درصد موفق شدم.یک غرور لعنتی دارم که نمیتونم خوبیای طرف مقابل رو بگم در حقیقت با بعضیا که اصلا نمیتونم بگم نمیدونم چرا ولی با بعضیا باز بهترم و میتونمبگم.درک نمیکنم این اخلاقمو نمیدونم چرا نمیتونم رودر رو به دخترم بگم تو این خوبیا رو داری فلان رو داری.به همسرم راحت میگم ولی نمیدونم چرا به دخترم که 18 سالشه نمیتونم بگم.اگرم بگم تو پیامک میگم.یا اینکه یه کوچولو میگم زیاد در موردش حرف نمیزنم.شاید چون کارهایی که به زعم من منفیه انجام میده رغبت نمیکنم خوبیاشو بگم مثل نامرتب بودنش مثل گاهی تنبلی تو کاراش مثل همش تو گوشی بودنش و کار نکردن و….استاد شما هم مثل خیلی از ما بچه نوجوون دارین.اگه میشه یک باور درست بهمون بگید تا هم من و هم خیلی از پدر مادرای مثل من بتونیم باورهای درست رو جایگزین کنیم.و همین طور ممنون میشم از دوستان عزیز که راهنمایی کنن.البته خیلی خیلی نسبت به پارسالم بهتر شدم ولی همچنان میخام بهتر و بهتر بشم.میخام باورهای درست در رابطه با کنار گذاشتن رفتارهای منفی مثل غرور عصبانیت ترس و….رو پیدا کنم و روشون کار کنم.

    فعلا همین باورها یادم اومد چون بارها براشون تلاش کردم ولی نتیجه دلخواهی که خیلی از دوستان گرفتن رو نتونستم بگیرم.

    از حق نگذرم خیلی جاها هم عالی بودم و به خودم افتخار میکنم ولی باز جاهاییکه از مسیر دور شدم نتایج کمرنگ شدن.

    ممنون از استاد عزیزم و دوستان گلم که کامنتمو میخونن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      ناهید رحیمی تبار گفته:
      مدت عضویت: 1143 روز

      سلام محبوبه جان .

      من هم د خترنوجوان دارم هم پسرنوجوان.

      طبق احساسات و شناختی که ازهردودارم سعی میکنم باهردوشون طبق نیازهاودرخاستهاشون ،خوب عمل کنم .

      چون خودم باکمبودهای زیادی بزرگ شدم واین دوران رو بد،گذروندم .هیچ وقت به خودم اجازه نمیدم که بچه هام خاطره ی ناخوشایندی ازمن داشته باشن.

      البته خداروشکرازوجوداستادعزیز،حدومرزمادری ومحبت کردن روبلدهستم .درحین دوست داشتنشون ،درحدتعادل محبت میکنم .میخام بگم زیادیم لوسشون نمیکنم .اتفاقادوست دارم قوی بار بیان.

      امااینم می‌دونم که تواین سن ،بچه هاخیلی به کمک مابزرگترهانیازدارن .

      میتونیم دوست و رفیقشون باشیم ودرکنارشون خیلی از موضوعاتی که باش درگیرمیشن ،روحل وفصل کنیم .

      عزیزدلم ،اینوبدون بچه هاازهمون کودکی تازمانی که بامازندگی میکنن واین دوران رودارن میگذرونن،نیازبه حمایت و توجه مادارن.

      استادبارهاگفتن شمانمیخادکارخاصی برای بچه هاتون بکنید.شمافقط اعتمادبه نفس به بچه هاتون بدید،بقیش حله.

      من همیشه عمدا،باصدای بلندجایی که ببینم کار،درستی انجام دادن یاکمکی کردن به هر صورت هر رفتاریاعملکرددرستی بابت خودشون یا بادیگران داشتن ،ازقصدتعریف میکنم چندبارهم میگم .حتی ازشون تشکر هم میکنم.

      هرروز به یه بهونه ای میگم به وجودتون افتخار میکنم.

      میگم چقدرخوبه که هستن .

      واین که چقدربه خاطرشون ازخداتشکرمیکنم.همه ی ایناروعلنن به هردوشون میگم .ومیبینم که چقدرذوق میکنن.

      حتی کنارهم که هستیم وداریم به هم نگاه میکنیم ،وسط حرفشون ممکنه بگم قربون چشات که انقدقشنگه.

      قربون اندامت که انقدقشنگه.

      دورت بگردم که موهای پروقشنگی داری ویاهرچیزدیگه ای که ازلحاظ ظاهری یااخلاقی قشنگ وزیبا باشه.

      هراحساس مثبتی ازشون داشته باشم بروزمیدم.

      چ توخلوت ،چ توجمع .حتی بیرون از خونه توخیابون .

      محاله روزی روبه شب برسونیم، هموبه آغوش نکشیم.

      موقعه بیرون رفتن ازخونه ،موقع برگشتن همیشه هم دخترم هم پسرم روبه آغوش میکشم .

      حتی شبا،قبل ازخواب میرم ،تواتاق هرکدوم وده دقیقه باهم گپ می‌زنیم واین درحالیکه ممکنه درروزهم اینکاروانجام داده باشم.

      من پذیرفتم که دنیای بچه های حالاباما ،فرق داره.

      اوناافکاروباورهای خودشونو دارن.

      من به عنوان یک مادر فقط آگاهی های که کسب میکنم روبهشون یادمیدم اماتحمیل نمیکنم.

      اجازه اشتباه کردن، بهشون میدم چون می‌دونم بااشتباهاتشون بزرگ میشن وتجربه کسب میکنن .

      هیچ وقت به طوراجبارنمیخام شبیه من بشن .

      ایمان دارم اگه من رفتاروعملکردهای درستی داشته باشم بچه هام هم یادخواهندگرفت .به همین جهت زورنمیزنم .

      قرارنیست چون بچه ی من هستن طبق اصول وافکارمن ،عمل کنن .

      اونا فقط نیاز به توجه ومحبت من دارن ومن دریغ نمیکنم .

      تاجایی که بتونم به هربهونه ای ،بهشون اعتماد به نفس میدم.

      هرکارمثبتی انجام بدن ،حتی شده کلامی، ازشون سپاسگزاری میکنمیه وقتایی هم ب خاطرکارایی خوبشون ،هدیه میخرم واعلام میکنم که به خاطرفلان حرکتشون بوده.

      طوری باهاشون برخوردکردم که کاملامشخصه ،هردوازاعتمادبه نفس خوبی برخوردارن.حتی اطرافیان هم اینوفهمیدن.

      هروقت هم ناراحت موضوعی باشن یاچیزی ذهنشودرگیرکنه بازکنارشون هستم .

      یه وقتایی احساس میکنم زیادی بامن صمیمی هستن چون خیلی بامن راحتن .انصافا سواستفاده گر نیستن .

      خداروشکروبه لطف الله بچه های سالم وبی حاشیه ای هستن .

      مودب ،مهربون وبااحساس وباانگیزه وپرانرژی وباخدا.

      شماازهمین لحظه سعی کن آگاهانه تمرکزتون روی این موضوع باشه وازاین به بعدهرجاکه نیازه ازدخترت تعریف وتمجیدکن.

      نزارتواین ،سن باکمبودهاش بزرگ بشه .

      کنترلش نکن .

      شمافقط میتونی راهنماییش کنی .

      بزاراحساس کنه مادرش کنارشه .تادرصورت نیازسمتت بیاد.

      بزاراحساس کنه آزادورهاس.به آغوش گرفتن روفراموش نکن که خیلی نیازدارن.

      طوری که کارهرروزتون باشه.

      مشکل شمااینه که دلتون میخاددخترتون طبق استانداردهاومیل شماباشه وچون نیست بنظرتون ایرادداره.

      این افکار رو بریزید دور وبا یه افکاروباوردیگه به دخترتون نگاه کنید، بعدببینید چقدربهترعمل می‌کنه.

      اونا چیزی که میخاهیم نمیشن، اوناچیزی که هستیم میشن.

      پس بهتره تمرکزمون بیشترروی عملکردهای خودمون باشه تاالگوی مناسبی برای بچه هامون باشیم .انشالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
      • -
        محجوبه گفته:
        مدت عضویت: 2130 روز

        سلام ناهید عزیزم

        چقدر زیبا بیان کردی حرفات به دلم خیلی نشست.میدونی با صحبتای شما من فکر میکنم دوتا ترمز دارم یکی غرورمه که فکر میکنم اگه اینکارا رو بکنم بچه لوس میشه و دیگری تنبلیش رو خیلی بزرگ کردم به همین خاطر نمیتونم محبتمو به روز بدم.یا بهش ابراز احساسات کنم.

        گاهی میاد بغلم میکنه بوسم میکنه و من شاید تنها کاریکه کنم یک لبخند بزنم.الان باز به ذهنم رسید که از غرورمه که نکنه لوس بشه و… اخه من خودم خیلی مستقلم هیچ کاریمو به هیچ کس نمیدم به قول معروف سعی میکنم 3 تا هندونه رو یا خودم تنهابردارم یا عمرا از کسی کمک بخام.شاید به خاطر این طرز فکر خودمه که احساس میکنم اونم باید مث من باشه خعلی مستقل باشه.

        درصورتیکه اون خیلی راحت درخاست میکنه گاهی نشسته سرمیز پشت سرش رو کابینت نمکدونه و اگر دستشو دراز کنه به راحتی میتونه برداره ولی میگه مامان نمکدونو میدی باورت میشه من تو دلم تعجب میکنم چه جوری میتونه درخاست کنه گاهی هم عصبانی میشم میگم من حتی به مامانم کوچکترین کارارو نمیگفتم تو چه جوری اینقدر راحت به من دستور میدی.نمیدونم واقعا کجای کارم ایراد داره من خیلی پر توقعم یا اون خیلی تنبلی میکنه.مامان منم خیلی مستقل بود نمیگم تو کسب درامد ولی تو کارهای شخصی خیلی مستقل بود و سر سخت و منم دقیقا مث مامانمم ولی دختر من برعکس ماست.بسیاار خونسرد و به اصطلاح عامیانه شل و ول.

        ناهید عزیزم کاش میشد بازم بیشتر از تجربه هات استفاده کنم.لطفا بازم هر راهکاری که بهتره رو برام توصیح بده عزیزم.از امروز سعی میکنم راهکارهاتو عملی کنم.البته از وقتی رو خودم کار میکنم خیلی بهتر شدم و همین پریروز بود که الگو انداخت البته با راهنمایی های خودم یک مانتو برش زد و الان هر روز روزی 3 ساعت و نیم و گاهی بیشتر میره کارورزی و صبحا هم قرار شده بره باشگاه.مطمئنم مطمئنم اوضاع ارتباطیمون بهتر و بهتر میشه چون اگه قرار بود اوضاع بهتر نشه من اینجا نبودم و خدا شما رو به کامنت من هدایت نمیکرد و باز بهتون الهام نمیکرد که برام بنویسین در صورتیکه میتونستین رد بشین احتیاجی نبود که برام کامنت بزارین فوقش میگفتین خودش راهشو پیدا میکنه.

        عزیز دلم ممنونم و سپاسگذارم که برام وقت گذاشتی بازم منتطر الهامات خدایی شما هستم.

        در پناه حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        گزارش نقض قوانین سایت
        • -
          ناهید رحیمی تبار گفته:
          مدت عضویت: 1143 روز

          سلام دوست عزیز.

          اغلب مواقع مابزرگترهافکرمیکنیم که کارامون درسته!

          درصورتی که این نگاه خودمونه وبچه های ماهمچین دیدی نسبت به کارای ما ندارن که هیچ ،بلکه مخالفش هم هستن.

          اونا به مراتب خیلی بهترازماازخودشون مراقبت میکنن وچون توباورما،نگنجیده،فکرمیکنیم تنبل هستن.

          شایدباورتون نشه ،خیلی وقتا خیلی ازافکاروباورها رومن ازبچه هام یادمیگیرم‌.بنظرم اونا موفق تر هستن.

          این همه تلاش وتقلا وسختی دادن به خودمون ،چ نتیجه ای داده که حالادلمون بخاد بچه هامونم مثل ماباشن.

          خیلی ازمسائلی که مااسمشوگذاشتیم احترام ،برای بچه های ما این معنی رونمیده.

          بچه های این زمونه قانون درخاست روخوب بلدن وخوب اجرامیکنن.

          اجازه بده دخترت راحت باشه .

          مسولیت های خودشو درست انجام بده بقیش مهم نیست.

          استادتواکثرفایلهاش تواین زمینه فقط وفقط میگن ،به بچه هاتون اعتمادبه نفس بدیدوجزاین بهشون کاری نداشته باشید.

          میدونیدشایدبچه ی من ،الان اونی که من میخام نباشه ،ولی بچه های ما اونی میشن که خودمون هستیم نه اونی که میخواهیم .

          پس بهتره تمرکزوکنترلم ،روی خودم باشه تاالگوی مناسبی برای فرزندم ‌باشم .

          نگران چیزی نباش که نگرانی ینی عدم اعتماد به خدا.

          وقتی ماتلاش لازم رو در راستای هرچیزی میکنیم ،دیگه بقیش سهم خداس.که مراقب اوناباشه.

          ماعاجزیم دربرابر رفتاروعملکردهای دیگران حتی فرزندانمون .

          پس زور زدن وتقلا کردن فایده نداره.

          همه چیوبسپاربه خدا .

          شما فقط اندازه ی سهم ونقش خودت کاری انجام بده.

          مطمئن باش اینطورنتیجه ی بهتری میگیری.

          راستی گفتی یه وقتایی بقلم می‌کنه.

          من ازشما مادرعزیز ،خواهش ودرخاست میکنم روزی یه بار به هربهونه ای ،بقلش کن .

          لوس نمیشه .

          فقط حس خوب میگیره ،حس نزدیکی به مادرش .حس امنیت .

          حس آرامش.

          عرض کردیددخترتون خیلی خونسرد.

          استادتو چن تا ازفایلهاش باتوضیح کامل گفتن ،افرادی که خونسردهستن موفق ترن.

          درواقع یکی از ویژگیهای مثبت افرادموفق روخونسرد بودنشون می‌دونن.

          چون رهاترهستن .

          پس خوشحال باشید که دخترتون ،جوشی نیست و حتمن از آرامش بیشتری برخوردارهستن .

          مگه مااینونمیخایم.؟!

          بهتره ماهم به عواطف واحساساتشون احترام بزاریم .وقتی حس کنن، بهشون اعتمادداریم ،خودشونو بهتر نشون میدن.

          تااینکه مدام سرخوردشون کنیم.

          سرزنش وسرکوفت زدن و مقایسه کردن ازاحساساتی هست که آسیب جدی به فرزندمون واردمیکنه.

          محبوبه جون خیلی وقتا،مابزرگترهاب نظر،میخاهیم به بچه هامون کمک کنیم و تربیت درستی داشته باشیم ولی درواقع داریم مسیررواشتباه میریم.

          بهتره برای هرعملکردی ،کمی فکرکنیم واون توقع خودمونو با معیارهاوقوانینی که استاد یادمون دادن،بسنجیم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            محجوبه گفته:
            مدت عضویت: 2130 روز

            سلام ناهید عزیزم

            حرفات خیلی به دلم نشست خدا رو شکر روابطمون یک کوچولو بهتر شده و با امیدهاییکه بهم دادی قطعا بهتر و بهترم میشه.

            اینکه گفتی بهش اعتماد به نفس بدم دقیقا این درسته اگه کار کوچیکی میکنه باید بهش بگم عالیترینی.

            چقدر خوب شد که بهم تذکر دادی که باید بهش اعتماد به نفس بدم.

            حتما سعی میکنم بغلش کنم ببوسمش.

            ناهید عزیزم خیلی نکات ریز و مهمی رو بهم گوشزد کردی.یک دنیا سپاس عزیز دلم.امیدوارم تو تمام مراحل زندگیت خدا یار و یاورت باشه.بازم منتظر کامنتای امیدبخش و قشنگت هستم.

            موفق باشی

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    جابر عثمانی حسن آبادی گفته:
    مدت عضویت: 1137 روز

    سلام وقتتون بخیر باشه

    باور مخرب

    من باید پول زیاد دا‌شته باشم تا همه چی رو بخرم!!

    یجورایی کمالگرایی دارم اینجا

    میگم همیشه باید پول یا ثروت بیشتر با‌شه تا راحت تر خرید کنم

    میتونم بجای این تفکر بیام از اینکه پول دارم توی حسابم سپاس گزار باشم

    وقتی به فراوانی پول و زیاد بودنش باور داشته باشیم اون موقع بجای حرص و طمع و نگرانی از داشته هامون درست و زیبا استفاده می‌کنیم همون چیزی که داریم رو با حس خوب و با باور فراوانی خرج کنیم دیگه

    اگه الان 2میلیون داری و میتونی برای خودت خوراکی بخری که نیاز داری همون رو با حس خوب و با باور فراوان بودنش و اینکه داری به رشد جهان کمک میکنی و با حس ثروتی که بهت میده انجام بده و بعد اون پول های بیشتر که همیشه هستن براحتی میاد

    در صورتی که با این تفکر که پول بیشتر اول بیاد بعد با حس خوب خرید کنم هیچ وقت اون پول بیشتر نمیاد که بخوای تو با حس خوب خرید کنی چون همون پولی که داری اگه الان کمه بازم داری با حس بد خرید میکنی و یا اصلا خرید نمیکنی که بخوای براش حسی داشته باشی

    یا اینکه با این تفکر که پول بیشتر بیاد تمرکز روی کمبود پولی که الان داری است میگی الان توی حسابم این مبلغ هست که از مبلغی که میخوای داشته کمتره دیگه و تمرکز روی کمبوده

    میتونی با باور اینکه من با هر پولی که الان دارم هم احساس خوبی دارم و هرچقدر که خرج کنم چندین برابرش به زندگی بر می‌گیرد و اون چیزهایی که میتونم داشته باشم رو هم برای خودم فراهم میکنم و با حس خوب و زیبا پولشو نقدا میپردازم

    اینکه چجوری میخواد باز به زندگیم بر گرده بمن ربطی نداره

    پول فرکانس مثبتی داره که اگه میخوای بفهمی توی مدارش هستی میتونی از موقع خرج کردن بفهمی حتی اگه داری یه مبلغی برای نهار میپردازی ببین چه حسی داری و یا اینکه برای اینکه از دست رفته کلی خودتو اذیت میکنی و موجودی رو چک میکنی

    یا نه میگی خدایا شکرت چقدر خوب شد هزینه شو داشتم و پرداختم و لایق خوردین این نهار بودم

    خدایا شکرت چقدر این پول لذت برام به همراه داره و با داشتن پول میشه انتخاب های بیشتر داشت حس غنی بودن داشت، این فکر قشنگ تریه دیگه

    خیلی خوبه از داشته هامون استفاده کنیم برای خودمون خرج کنیم و لذت ببریم به معنای ولخرجی نیست یه موقع هایی هس دوست داریم چیزی رو بخریم و لذت ببریم پولشو داریم اینکارو بکنیم دیگه

    اما یه موقع هایی هست خرید کردن ما برای لذت ما نیست برای خیلی عواملی بیرون ما هست که باعث میشه اینکار صورت بگیره و بهتر کنترل مفید داشته باشیم

    چون هرجقدر هم ثروتمند باشیم بازم باید خرج کردن ما گره نخوره به عواملی بیرون از ما یا خیلی چیز های دیگه

    مثلا فلانی فلان لباس رو خریده من برای اینکه چشمش روکور کنم برم یک لباسی بخرم گرون تر از اون نه این جالب نیست و بجای اینکه لباس مورد علاقه ای که میخواد بخره میره ولخرجی میکنه چیزی میگیره که دوست نداره و براش هزینه ای خیلی بالاتر میده

    ما پول رو برای بهتر و لذت بیشتری که خودمون میخوایم تجربه کنیم باید بخوایم

    یکی دیگه از ترمز هایی که داریم اینه که برچسب قیمت های اجناس رو چک میکنیم

    جاهایی دنبال ارزون ترین میگردیم چرا چون ذهن ناخودآگاه میگه اینو اگه بخرم از موجودی حسابی که دارم کمتر کسر میشه دیگه باز میتونم یچی ارزون دیگه بخرم هع

    یا اینکه من لایق داشتن اون یکی که گرون تره نیستم دیگه احساس عدم لیاقت شکل میگیره

    همش سعی می‌کنیم که خودمون رو قانع کنیم که اینو بخرم به سود منه چون قیمتش کمتره درصورتی که، از ریشه تمرکز روی کمبود پوله و توجه روی کمتر از دست دادنه بجای تمرکز بر روی ساختن و فراوانی

    ترمز دیگه که هی کشف میکنم موقع خرید اینه که نگاه میکنم بقیه چی خریدن مثلا من دلم شام چلوکباب میخواد پولشو دارم و خودمو حاضر میکنم برم بخرم و بخورم توی مسیر میبینم یه کسی که من اصلا نمیشناسم و فکرشو نمیدونم چهارتا نون با 8 تا تخم مرغ دستشه میره سمت خونش ذهن من اینو دریافت میکنه که بابا تو هم برو همینا رو بخر هم قیمتش کمتره هم اینکه میتونی مابقیش رو فردا دوباره همینارو بخری چرا ذهن من اینو دریاف میکنه چون باور بنیادی اینه که این ارزون تر درمیاد، کبابه گرونتره و لایق نیستی دیگه و همونجا افرادی هستن که دارند کباب میخورن و لذت میبرن و ذهن من اینجا چی میگه ها، دو دوتا میکنه و میره کار خودش رو که برنامه ریزی کرده آقا انجام میده ، گریه ام گرفت هع

    درصورتی که من چیکار دارم که بقیه چی خریدن من کاری که دوست دارم رو با حس خوب انجام بدم و برم بخرم و بخورم یک دوغ یا آب هم روش دیگه

    اینجا جاهایی است که ما باید براحتی ترمز ها رو پیدا کنیم

    تازگیا برای پیدا کردن ترمز اینکارو میکنم در اولین برخورد با کسی یا چیزی یا تصویری یا خرج کردنی یا دریافت چیزی

    میام ببینم ناخودآگاه من چه چیزی رو دریافت میکنه و بمن میگه و اونجا دستشو میگیرم

    مثلا یادمه خانم شایسته یبار توی ماشین جملات و کلماتی رو آماده کرده بود اینطور بود که استاد باید اولین چیزی که به ذهنشون میاد از اون کلمه یا جمله رو بگه و این باعث شد من در پیدا کردن ترمز ها استفاده کنم و خیلی جواب داده بمن

    سپاسگزارم خیلی زیاد

    زیبایی حد نداره

    در مورد زیبایی های این فایل هم انشالا امید بخدا کامنتی میزارم دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  5. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    به نام خدا

    ردپای 44

    سلام به استاد عزیز و دوستای خوبم

    قبل از هر چیز باید ازتون تشکر کنم بابت فایل جدید ،بسیار بسیار منو به فکر فرو برد و باعث شد کلی کار انجام بدم

    بعد از اون از همه دوستان تشکر میکنم بابت کامنت های فوق العاده که هر کدومش یه درس برای من داره چون این فایل خلاصه 5 سال اخیر منه و به خوبی درکش میکنم و توضیحات دوستان کمک کننده بود برام

    استاد عزیز در راستای عملگرایی و قدم های کوچیک ،داشتم بخش های مختلف سایت نگاه میکردم و البته بسیار بسیار تحسینتون کردم بابت سایت فوق العاده

    تا رسیدم به بخش عکس پروفایل ،اول متن که نوشته بودید هدایت امروز من بود و باید این درس برام مرور میشد

    [قبل از انجام این کار و هر کار جدید دیگر‌، این قانون مهم را به خاطر داشته باش که‌، انجام هر کار جدید با موفقیت‌، یعنی حل یک مسئله. و با حل هر مسئله هرچند کوچک‌، رشته‌هایی عصبی را در ذهن شکل می‌دهد که جسارت قدم برداشتن به دل ناشناخته‌ها را به تو می‌بخشد و عزت‌نفس‌ات را برای انجام کارهای جدید افزایش می‌بخشد

    به خاطر انجام یک کار جدید‌، به خودت تبریک بگو و یادت باشد که در زندگی‌ات نیز انجام هر کار جدیدی همینقدر ساده خواهد بود اگر‌، جسارت ورود به دل ناشناخته‌ها و عادت انجام کارها به شیوه جدید را در خود ایجاد نمایی و به شیوه‌های همیشگی‌ات عادت نکنی]

    بعد کامنت هارو خوندم و دیدم ااا چرا اکثرا از سخت بودن انجام این کار حرف میزنن

    همین باعث شد که من برای اولین بار تو فضای مجازی عکس پروفایل بذارم !!!

    باخودم گفتم این کار حتما لازم بوده و قرار به من کمک کنه

    هم جمله اول صفحه هم اینکه بعد از سالها از خودم عکس منتشر کنم

    این همون قدم بود که باید در راستا تغییرات برمی‌داشتم در نتیجه بین عکس هام ساده ترین عکس انتخاب کردم نه بهترین

    میخواستم با کمال‌گرایی خودم مقابله کنم و حتی اگه پرفکت نبود به همون رضایت بدم

    تا یه تمرین باشه برای عزت نفسم ،البته بگم که چقدر سخت بود برام اما به نجوا ها گوش ندادم

    این گام مهمی برای من در راستا بهبود شخصی بود که انجامش دادم و از همه مهم تر بر کمال‌گرایی خودم آگاهانه غلبه کردم

    در رابطه با موضوع فایل که چالش برانگیز ترین پاشنه آشیل من در سال های اخیر میتونم ساعت ها از تجربه هام بنویسم

    اما الان از راهکارهای که کمک کننده بود مینویسم و بعد بیشتر توضیح میدم ،این کار به شناخت خودم و باگ های ذهنم کمک بسیار زیادی میکنه

    درک خودم از امروز براتون میگم

    پروژه که انجام میدم برای انجام شدن نیازمند به چندین قدم بزرگه

    یه لحظه به خودم آمدم و بزرگی حجم کارهای که باید انجام بدم منو فریز کرد !

    که حالا چیکار کنم چطوری تمومش کنم چطوری چطوری چطوری

    خلاصه کلام فکر کردن به انتهای مسیر و سختی هاش باعث شد هر چی بافته بودم پنبه بشه و از اونجا که باور های جدید ساختم ،جون مقابله با باورهای مخرب قبلی نداشت

    رهاش کردم و گذاشتم از اون فشار که به ذهنم آمد دور بشم

    بعد به قول استاد یادم آوردم که تو راه های دیگه که نتیجه گرفتم چه دستورالعمل هایی رعایت کرده بودم؟

    مثال کاهش وزن

    1)بدون هیچ وسیله با یه هدفون اهنگ گوش میدادم و تو اتاقم قدم میزدم

    محدودیت زمان مکان و امکانات نپذیرفته بودم و با هر چی داشتم شروع کردم

    2)ذره ذره تلاشم بیشتر کردم در حالی که کل پروسه قدم زدن برام لذت بخش بود و حسابی کیف میکردم و هر بار میگفتم یکمی بیشتر

    تارگت میزاشتم مثلا 1000 قدم و رفته رفته با تکامل آوردمش بالا 15000 قدم

    بدون فشار بدون ناراحتی و با لذت

    3)محدودیت تغذیه ای خاصی نداشتم و فقط میگفتم یدونه کمتر !مثلا اگه قبلا 4 تا چای با 4 تا شیرینی بود می‌شد 3 تا و همینطور کوچیک و کوچیک تر ،اونم به خاطر سلامتی چون آگاه بودم از هورمون ها و پروسه که بدن طی میکنه هنگام زیاد و با تعداد بالا غذا خوردن

    به جاش چیزای مفید تر و بیشتر میخوردم

    4)بدون توجه به ترازو ادامه میدادم حتی اگه یه روز خاص وزن روی ترازو بیشتر می‌شد

    5)موقع که انگیزم کم می‌شد، لباسای قبل میپوشیدم که گشاد شده بود یا لباسای جدید که روز به روز کوچیک تر و قشنگ تر می‌شد، میپوشیدم

    مدام یادواری میکردم که کجا بودم و کجا آمدم چه عادات بدی باعثش شده بود یا چه عادات خوبی جایگزین شده بود

    6)هدف سایزی یا وزنی جدید انتخاب میکردم که یکم پایین تر بود

    7)حرف دیگران نمیشنیدم یا بابت چیزی سرزنش نمیکردم خودمو

    و….

    این پروسه تو کارهای که موفقیت آمیز بود بارها تکرار شد

    یعنی شروع با حداقل امادگی/تکامل/پذیرفتن جایگاه الان/هدف یه درجه بالاتر/قدم های کوچیک و مستمر /عملگرایی فارغ از نتیجه و کمال گرایی/یادآوری دستاوردها/فقط به هدف فکر کردن و متمرکز بودن

    جزو کارهایی برای من بود که بدون سختی و توام با لذت گذشت و باعث استارت تغییرات دیگه در من شد

    حالا وقتی فکر میکنم سیستم عملی شدن هدف هام متوجه میشم و درک میکنم دلیل شکست خوردن چی بود

    خداروشکر برای آگاهی های که ظرفمون بزرگتر میکنه تا بهتر فکر کنم و بهتر عمل کنیم

    ازتون ممنونم استاد عزیز بابت پرسیدن سوالات خوب

    اجرتون با خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  6. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1835 روز

    سلام به همه دوستان (:

    من طبق تعهدم هر روز حد اقل یک فایل گوش می دم و حتما هر روز کامنت میزارم . و خدا رو شکر خدا هم منو حمایت میکنه و فایل های استاد هم این طوری توش تمرینات مهمی داره . خب من در جواب استاد باید بگم که شاید مسایلی تو زندگیم باشه که بهش نرسیده باشم ولی چیزی که از همه مهم تر باشه تو ذهنم و مسیله ای که ذهنمو درگیر کرده مسیله کنکور و دانشگاهمه .

    من بشدت این موضوع برام مهمه و کلا چیزیه که هر روز دربارش فکر میکنم و از خدا هدایت میخوام . چیزی کهذهنمو بشدت درگیر کرده اینه که من اینده شغلی مد نظرم چیزی نیست که براش میخونم . ولی به درسی که می خونم علاقه مندم . دلیلی هم که رفتم این رشته همین بود. اون موقع هنوز به انیمیشن سازی علاقه مند نبودم. علاقه به انیمشن سازی چیزیه که به تازگی تصمیم گرفتم . من بعد کنکور اولم تصمیم گرفتم که کلا بیخیال همه چیز بشم و رتبم همه جالب نبود . ولی واقعا با این که برای انتخاب رشته رفته بودم موندم تا به درخواست خانواده برای پزشکی بخونم . من نمی خوام پزشک بشم ولی به مواد درسیشون علاقه مندم و دوس دارم در باره بدن انسان بخونم . حتی اگه پزشکی نمی رفتم درباره بدن انسان مطالعه میکردم . در کنار اصرار خانواده دلیلی که باعث شد بمونم همین علاقم بود . و خواستم کنارش انیمشن سازی هم انجام بدم ولی کلا اتفاقات جالبی رخ نداد. سال دوم هم قبول نشدم . سال سوم که الان باشه موندم برا کنکور . چیزی که الان ذهنمو درگیر کرده ، چیزی واقعا تنها مسیله زندگیم در حال حاظره همینه . که ایا موندم برای خوندن دانشگاه یه اقدام از روی ترس و شرکه . یا یه اقدام شجاعانه و اعتماد به هدایت الهیه . چیزی که ذهنمو درگیر کرده . نمی دونم اصلا رفتن به دانشگاه هدف منه ؟ یا باید تمرکزم رو بزارم رو انیمیشن سازی ؟ البته من چندین بار کاملا با خانواده صحبت کردم و همه قبول کردن که من همینجا تموم کنم و کنار بکشم ولی باز چیزی می شد که من احساس میکردم مسیر من از دانشگاه میگذره . شاید خدا هدایتم میکنه . شاید این طوری بهتره . و کلا می خوام بگم که اصلا فک نمی کنم تقصیر خانوادس . فقط تکلیفم با خودم معلوم نیس.

    حالا من جوابی که به خودم میدم اینه . نمیشه همزمان تمرکز رو چند چیز گذاشت . اگه می خوام دانشگاه قبول شم باید تو این مدت که زیادم نیست تمرکزم رو بزارم رو درسم و نتیجه بگیرم. و البته دانشگاه کلی فایده داره برام . استقلال بیشتر . تجربه قشنگ زندگی دانشگاه . نرفتن به سربازی . و کلا احساس میکنم این رشته پزشکی کمکم میکنه دید بهتری نسبت به جهان اطرافم پیدا کنم . و حتی میتونه به داستان نویسیم کمک کنه . ولی ترسی که همش تو ذهنمه اینه اگه دیگه تو دانشگاه وقت نکنم انیمشن سازی کار کنم چی ؟ واقعا دانشگاه رفتن لازمه ؟ اصلا کار درست من اینه ؟

    به هر حال احساس میکنم خدا هدایتم کرده به این مسیر و تمرکزم رو گذاشتم رو درسام . بعد کنکور به انیمیشن سازی میپردازم . نمیدونم امیدوارم مسیر درستم همین باشه .

    فعلا دوستان :))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  7. -
    عاشق زندگی گفته:
    مدت عضویت: 924 روز

    سلام وقت بخیر

    من طراح داخلی هستم عاشق کارم هستم دو سال هست که مدرک دانشگاهی گرفتم کلیه نرم افزارهای مربوط به کارم هم مسلط هستم کلی آگهی تو سایت های مختلف کردم رزومه درست کردم نزدیک به صد جا برای مصاحبه رفتم به تنهایی قادر به انجام کار طراحی و اجرا هستم ولی هنوز هیچ مشتری پیدا نشده هیچ کارفرمایی من رو به کارمندی قبول نمیکنه 45 سال سن دارم

    شاید ترمز های ذهنی من :

    1.سن نسبتاً بالای من

    2.نداشتن تجربه کاری مرتبط

    3.روابط عمومی ضعیف ام که نحوه پرزنت خودم رو بلد نیستم

    4.عزت نفس پایینی که دارم

    5.مسیر های اشتباه گذشته ام رو خیلی مرور می کنم

    از6ماه پیش فایل های روانشناسی ثروت 1رو از برادرم گرفتم و هر روز صبح تا شب گوش میدم

    باورهای من خیلی ایراد داره فکر میکنم زمان زیادی لازم باشه تا بتونم تو مسیر درست بیافتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  8. -
    علی محققی گفته:
    مدت عضویت: 1153 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام

    1_چه اهدافی رو با تلاش و سعی زیاد بهش نرسیده اید من فروشنده هستم و در شرکتی که هستم تیم فروش داریم و از فروش همکاران دیگر باخبرم

    من هر ماه دوست دارم که با انگیزه به فروش عالی برسم و جزو نفرات اول باشم ولی متاسفانه جز د تعداد انگشت شما این اتفاق نیفتاده و خیلی محدود بوده که این نتیجه من راضی نمیکنه و اکثرا در وسطهای جدول فروش قرار دارم

    جوری شده که دیگه خودمم انگار قبول کردم که حدو اندازه من همینه و در توانم نیست که بخوام خودمو در جایگاه اول شدن ببینم و یه جوری خسته کننده و غیر قابل دسترس شده برام

    2_ ایا افرادی رو مشناسید که به همون اهداف باهمون تلاش یا کمتر تونستن به اهدافشون برسن

    بله کاملا واضح

    در کنار همین همکارانم کسانی هستن که خیلی راحت با تلاش و زحمت کمتر و زمان کمت به اهداف میزان و فروش قابل قبول دارن و همیشه جزو برترین ها هستن و پورسانت خوبی رو دریافت میکنن درصورتی که در یک شرکت کار می‌کنیم و محصولات و شرایط یکسان داریم ولی آنها براحتی و آسان کار میکنن ولی من و دیگران به سختی و با مشکلات رو به جلو میریم

    و نهایتا د یافتی آنها در اختیارمان ماه بیشتر و بهتر و راضی هستن

    در این مورد هر وقت صحبتی در میون میاد کسانی که ضعیف عمل میکنن میگن که اونها مشتریان خوبی دارن و مسیر فروششان خوبه و به عوامل بیرونی یا شانس ربطش میدن

    3_چه باورهای محدود کننده ای در وجودم هست که با این همه تلاش نمیتونم به هدفم برسم

    تا حالا اینقدر تمرکزی وروی این مسئله فکر نکرده بودم که دلیلش واقعا چیه

    اول منم فکر میکردم که نقطه جغرافیایی هستش یا شانسه و یا مسائل بیرونی ا ز قبیل تعداد مشتری خوب و غیره

    الان میبینم که در ته افکارم خودم باعث این نتایج ضعیف هستم میگید چطور

    1_من اول هرماه بانگیزه خوب وارد میشدم و بعد از گذشت چند انگیزم ا دست میدادم میگفتم این مشتریها بیشت از این توان خری ندارن و نا امید میشدم

    2_نگاه رقابتی به همکارام دارم و بجای اینکه با ماه قبل خودم مقایسه بشم با دیگرون مقایسه می کنم و همش دوست دارم فروشم از دیگر ن بیشت باشه حتی اون فروش من اگر کم و یا زیاد باشه فرقی نداره برام فقط از دیگرون بیشتر باشه منو راضی میکنه

    که فکر میکنم یه حسادت تهش احساس میشه

    3_از نفروخته دیگرون خوشحال و احساس خوب و از فروختن و موفقیت دیگرون حالم بد و نا احتم اینم یه جورایی به کمبود ثروت و نعمت مربوط میشه

    4_مهمترین مورد که الان به ذهنم رسید عدم لیاقت در خودمه

    که اگر اتفاقی من بیشتر می‌فروختم یا موفقتر میشدم یک احساسس بهم دست می‌داد که انگار شانسی بوده و دیگه تکرار نمیشه و زیاد دلتو خوش نکن و ت نمیتونی پا به پای اون نفرات حرکت کنی و خودمو ت اون منزلت و جایگاه نمیبینم و به قولی باهاش راحت نیستم و احساس میکنم میام پایین و نمیشه موقع مقایسه با دیگرون خودمو با پایین تر از خودم میبینم که خوبه حالا من از اونا بهترم

    5_مواقعی گه نتیجه نمیگیرم خودم راضی میکنم که خوبه حالا همینقدر هم که حرکت کردی خوبه و زیاده خواه نباش و دیگه نمیشه بهترش کرد و یه نوع گول زدنه و دنبال راههای مختلف نمیرم و نا امید میشم

    استاداینقدر تاحالا به رفتارم و اعمالم فکر نکرده بودم و بهش متمرکز نشده بودم که واقعا من کیم و چه رفتار و نتایجی رو دارم رقم میزنم

    من هنوز هیچ کامنتی از دوستان رو نخوندم و خواستم کمی به خود شناسی برسم و این آغاز این راهه شاید بعداز اینکه نظ ات دوستان رو خوندم باز اومدم ا تاشناخته هایم گفتم

    استاد خیلیییییی مردی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  9. -
    آوا علیئی گفته:
    مدت عضویت: 787 روز

    سلام به استاد ارزشمند و عزیزم و دوستان پر تلاش و پرمحبتی که با کنار شما بودن یه دنیا حال خوب بهم منتقل میشه؛)

    استاد در مورد اولین سوالی که پرسیدید شاید به خاطر سن کمی که دارم و هنوز حتی وارد فضای کسب و کار و… خیلی از چیز هایی که تو فایل اشاره کردید نشدم خواسته های کوچیک و مبهمی داشته باشم اما خب به هر حال قصدم از نوشتن این کامنت تکامل و پیشرفت معنوی خودمه:)

    خواسته هایی مثل ایرپاد(هنذفری های بدون سیم)که برادرم از اول عید بهم قولشو داده بود رو هنوز بهشون نرسیدم با اینحالی که کلی ذوق و شوق داشتم برای رسیدن بهش،کلی تجسم کردم،کلییی با جزئیات فراوان شکرگزاری کردم بابتش و سناریو نویسی کردم طبق تمام تمرین هایی که تو جلسات اول دوره قانون آفرینش داده بودین

    اما با اینحال حتی همون شبی که قرار بود فرداش بریم برای خرید ایرپاد بین برادر و پدرم یه دعوای خیلی سنگین پیش اومد و کنسل شد و تو نزدیک حالت برای رسیدن به خواستم بودم و حتی با اینحالی که از یه جایی به بعد رها کردم و دیگه بهش فکر نمیکردم به هر دری که زدم محقق نشد که نشد

    که الان فهمیدم بخاطر یه سری باور های محدود کننده ای هست که دارم در مورد برادرم..از بچگی بسیار زیاد باور ها و حس های محدود کننده زیادی در مورد برادرم داشتم و از این به بعد تلاش میکنم که تا حد امکان رو این موضوع هم کار کنم.

    و نکته جالب و اصلی ای که این فایل داشت این بود که

    در حال حاضر من دارم برای قبول شدن توی یه مدرسه خیلی خیلی سطح بالا تر از مدرسه سال پیشم درس میخونم و این مدرسه در حدیه که 3 تا آزمون ورودی داره!

    و من هر روز حدود 4 تا 5 ساعت درس میخونم و این دو روز اخیر یه سری حس های بی‌خیالی و غمی بهم دست داده بود که اگه اینجا نشه چی؟اگه اصلا من دوام نیارم توی همچین مدرسه ای چی؟اگه اونجوری که تو رویاهام هست نباشه چی؟سختگیری؟بچه ها؟نمراتم؟و…..

    و نکته اینجاست که به خاطر این یکم دلسرد شده بودم که تو یه جاها مشکل هایی داشتم که فهمیدم این مطالب کتاب رو در طول سال معلم ها به ما یاد ندادن اصلا!

    و خودم مجبورم تو مدت زمان خیلی کم به طور خود اموز تمام مطالب رو سرهم کنم و جمع بندی کنم.

    خلاصشو بخوام بگم اتفاقی که امروز افتاد این بود که با یکی از اشناهای مادرم که سوال های کتاب های انتشاراتی رو طرح میکنه و یه زمانی رتبه 2 کنکور بوده و… حرف زدم و انگار همون حرف هایی که نیاز به شنیدنش داشتم و میدونستم که حرف هایی که در باطن درست هستن همینا ان رو دوباره برام بازگو کرد در شرایطی که من فراموش کرده بودم!

    کلی درباره موفقیت و پیشرفت هایی که این تصمیم در اینده به وجود میاره برام صحبت کرد،کلی درباره اینکه تصمیمت درسته و شادی موندگار و پایداری رو با خودش به همراه داره(این مثال رو زد که مثل بستنی نیست که شیرینیش برای چند دقیقه باشه و زود اب بشه!)

    که واقعا خداروشکر میکنم بابت بودن این فرد ارزشمند و قابل احترام که منو دوباره به راه برگردوند و هدایت های ارزشمند خداوند که میگه یه وقت نکشی کنار ها!

    و این موضوع که میگه “اگه از اراده تو خارجه به این معنی نیست که از اراده خداوند هم خارجه”

    و تشکر اصلی و مهم رو هم باید از شما استاد عزیز و ارزشمند و پر محبت کنم که خوبی های وجودتون باعث رشد همه ی افراد هم فرکانس میشه و دلگرمی هستین برای ما؛)

    این ایده ی عوض کردن مدرسه و.. از اونجایی افتاد تو سر من که فایل هایی از شما که درباره مهاجرت بود رو دیدم و بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا چرا انقد راه دور بریم؟من با عوض کردن مدرسم و رفتن تو یه مدرسه ای که کم کم 3-4 برابر از مدرسه قبلیم سطح علمی،سختگیری و… بالاتره و بچه هایی با رتبه های دو سه رقمی تو کنکور داره هم یه تغییر خیلی بزرگ دادم تو زندگیم و اینو میدونم که خداوند همیشه یاری میرسونه و الکی الکی این حس و ایده رو ننداخته تو دل من

    همچنین از این به بعد تا حد امکان قراره که با مادرم به محل کارش برم و سعی کنم که با همیار بودنش یه کسب درامدی هم داشته باشم و خداروشکر میکنم بابت تما این اتفاقات و هدایت های قشنگ و به جا:)

    شکرگزارم بایت وجود شما و تمام این معجزات.. واقعا معجزس اینجور چیزا،هر چقدر هم که برامون عادی و کوچیک واقع بشه

    و از طرفی هم متوجه این شدم که این نجوا های شیطانی ای که من بهشون بها دادم اصلا درست نبوده!

    چون تمام اون شک و تردید ها دروغ محضی بیش نیست.یاد اون آیه از قرآن میوفتم که میگفت نجوا فقط از طرف شیطان است(که توی یه کامنتی یکی از دوستان اشاره کرده بود وقتی یه فردی به تو دروغ میگه و تو میدونی که داره دروغ میگه نمیترسی؛پس چرا وقتی یه حس بد و نجوایی که از سمت شیطانه و تو میدونی دروغه رو باید ازش بترسی؟)و همچنین اون آیه ای از قران که میگفت کسانی که ایمان دارند نه ناراحتی ای دارند و نه ترسی.

    و اینکه فهمیدم خیلی وقت ها ترس هایی که داریم بی دلیل و بی مفهومه.چون من تقریبا حدود 2-3 هفته ای هست که حدود دو سه صفحه باور درست در مورد مدارس و موارد تحصیلی نوشتم و دارم روی اونا با سماجت کار میکنم به همین دلیل الان میفهمم که تو وقتی داری تلاشتو میکنی و باور هات در مورد اون موضوع هم درسته در ترس چه جایگاهی داره اینجا؟؟دیگه بسپرش به خدا فقط،تو کارتو اتجام دادی بقیش با اونه

    به قول شما که تو دوره افرینش میگفتید فقط به اخرش و وقتی که به خواستتون رسیدید فکر کنید،اگه ذهنتونم بهتون گفت چجوری؟ بگید من از کجا بدونم چجوری.من که خدا نیستم.من به خدا گفتم تو باید اینو به من بدی دیگه چجوریش چه ربطی به من داره!

    استاد من تلاشمو میکنم،و از این لحظه به بعد تا حد ممکن رو تمام ترمز هایی که برای پیدا کردنشون و درست کردنشون تلاش میکنم،کار میکنم

    من میرم که به هدفم برسم و بیام با کلی خبر های خوب و پر ذوق و شوق!

    عاشقتونم و سپاسگزارمممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      صالح گفته:
      مدت عضویت: 1240 روز

      سلام دوست خوب نمیدونم چند سالته

      اما خیلی خوب و دقیق نوشتی

      و امیدوارم دوباره یجای دیگه کامنتت رو بخونم و ببینم که تو مدرسه مد نظرت داری درس میخونی و پیشرفت کردی

      خداوند جواب فرکانس هارو میده

      و اعمال فیزیکی یک صدم قدرت افکار رو ندارن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    نرجس عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 1193 روز

    سلام ای خدای مهربانم که من به این مسیر هدایت کردی سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز این اولین باریه که دارم کامنت میذارم هر موقع فایلاتون گوش میدم میخوام کانت بذارم ولی نمیدونم چرا دلم راضی نمیشد خیلی از مواردی که دربارش صحبت میکنین دارم ولی نمیدونم چرا نتونستم بنویسم امروز که بعد چن روز وارد سایت شدم میخواستم ببینم فایلی گذاشتین یا نه راستش چن روزی حالم خوب نیس ودیدم که دقیقا در مورد همین مساله که من درگیرش هستم دارید صحبت می‌کنید این موضوعی که امروز تو فایل دربارش حرف زدین صمیمیت زیاد در روابط با اینکه دوره عشق و مودت چن بار گوش کردم این متوجه نشدم ومن چن ساله درگیر این موضوع هستم که دوس دارم باهمسرم صمیمی بشم احساس میکنم اون قدری که باید باهم صمیمی نیستیم و این موضوع بیشتر من رو داره اذیو میکنه خواهش میکنم استاد در این مورد بیشتر حرف بزنین چون خودتون گفتین بعد این فایل که بچه ها به این سوالا جواب بدن و فکر کنن شاید یه فایل جدید درباره این موضوع بذارین به خاطر همین این کامنت نوشتم چون از هر لحاظی یک جورای احساس غربت میکنم وباهاش راحت نیستم در مورد خواسته هایی که ازش دارم من نمیدونم درست فهمیدم یانه که اگه این باور داشته باشم‌ که اگه بخوام صمیمیت تو روابط زیاد بشه زیاد میشه و اگه نه زیاد نمیشه . یکی این و یکی دیگه این که اگه صمیمیت زیاد بشه باعث دوری از هم میشود ؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: