عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 19 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام ب استاد عزیزم و همه هم خانواده هام
خوب راستش استاد این فایل دقیقا پاسخ به مسعله و مشکل و تضادی بود ک من همین دیشب بهش برخورده بودم و اولش ک اومدم تو سایت باورم نشد ک خداوند انقد سریع پاسخ منو داده چون ازش درخواست کرده بودم ک راهی رو پیش روم بزاره برای کنترل احساساتم مخصوصا خشمم باید چی کار کنم
خوب اولا بگم ک من توی این موضوع کنترل عواطف و احساسات خیلی ضعیف هستم و ازونجایی ک چند وقتی هس دارم کنترل ذهن میکنم و سعی تو کنترل ورودیام و خوب نگه داشتن حسم دارم این کنترل عواطف مخصوصا خشم تو برخورد با اطرافیانم خیلی برام سخت و دردسر ساز شده و ی جورایی منو هر بار به تله میندازه و من از احساس خوبم به واسطه حالا یا ترس یا خشم خارج میشم و واقعا جوری ک تقلای خیلی زیادی میکنم برای برگشتن به حس خوب ک شاید بعضا گاهی 1 روز 2 روز طول میکشه
همون طور که شما اشاره کردین استاد عزیزم تو دوره ی عزت نفس هم گفتید یکی از ویژگیای افراد باعزت نفس اینه ک توانایی کنترل عواطف و احساستشونو دارن،توانایی کنترل خشمشون و حتی شادی بیش از حدشون رو دارن و به خاطر همین این جور ادما رابطه ی خیلی خوبیم با اطرافیانشون دارن و تصمیمای درستی میگیرن و کم تر پیش میاد که اطرافیانشونو از خودشون دلخور یا ناراحت کنن به واسطه ی همین عدم کنترل احساساتشون چون به خودشون خیلی مسلطن
و برای منی ک دارم رو این دوره کار میکنم هنوز رسیدن به این ویژگی برام یه جورایی رویاس ک خیلی این روزا درخواست و هدفشو دارم ک خداوند راهی رو پیش روم بزاره که بتونم احساساتمو در زمان غلیانش کنترل کنم
و اما نتیجه و ضربه ای ک به من زد
همین دیشب من توی رابطم با طرفم به خاطر خشم و عصبانیتی ک ناشی از تحریک شدن به خاطر حرفای طرف مقابلم بود تصمیم به جدایی گرفتم و به ایشونم اعلام کردم
البته ما فقط دوست هستیم و من خودم مطلع بودم ک به طرفم علاقه دارم و دارم زود عمل مکنم اما نتونستم جلوی خودمو بگیرم و یه جورایی تحریک شدم ک حال طرف مقابلمو بگیرم و جواب حرفشو با درخواست جدایی بدم
ویه نقطه ضعف دیگمم اینه ک من بسیار هم تو روابطم نقش قربانی رو بازی میکنم البته یکم جدیدنا بهتر شدم ک این کارو نکنم و ایشون هم خوب وجه بدشو به من نشون میده و رابطمونم به همین شکل رو ب روند الانش رفته ک البته خوب تعجبیم نداره
و من الان مث همیشه ک بارها تو روابط قبلیم تصمیات احساسی گرفتم الانم همینکارو تکرار کردم و بجورایی خواستم طرفمو تنبیه کنم حرفی زدم بهش ک اون دگ ادم سابق نشد
یا حتی ایشون برای من نوشتن ک گاهی ادم با ی غلط 19 نمیشه صفر میشه و این نشون میده چ قدر اسیب وارد کرده این تصمیمم ب اولا رابطه خودم دوما خودمو رنجونده و پشیمونم کرده و همیشه بالای 99 درصد بعد بروز این خشم پشیمون شدم و اینارو خودمم میدونم ولی کو عمل بماند…. توعمل هنوز ک هنوزه ضعیفم
نتیجه که خوب مشخصه
برعکسشم مثال دارم استاد از هیجان زیاد و جو گیر شدن ک قولی دادم ک خواهرمو مثلا ب فلان جا فلان روز ببرم بعد شرایطشو نداشتم یا با حس بد اون کارو انجام دادم چون قول دادم و چ قد حالم بدتر شده
بارها شده از روی جلب حس ترحم عمل کردم و نقش قربانی رو به خودم گرفتم و چ قد طرف مقابل بدتر بام رفتار کرده و جا این ک خشمش بخابه بدترین و نامناسب ترین وجهشو رو کرده
و جالب اینجاس ک تو تمامی این شرایط میدونستم و میدونم ک باید حرف نزنم و اول حسمو خوب کنم و خودمو قربانی نکنم ولی ازونجایی ک ناراحت بودم و ذهنم میخواست از این رنج خلاص بشه میرفتم شتاب زده عمل میکردم و میکنم و تلافی میکنم و خوب همه ضررشم میکنم ارامش روح و ذهن از من گرفته میشه عذاب وجدان میگیرم و عین چی پشیمون میشم وقتی زمان میگذره
عین یه باتلاق میمونه ک میفتی توش و هر چی دست و پا میزنی توش بیشتر فرو میری درصورتی ک باید تکون نخوری و دست و پا نزنی و بزاری تا اروم بشی تا ی فکری بکنی تا مغزت کار بکنه درست
تا اینجا راهکارایی ک پباده میکردم خوب اومدم تو سایت و دیدن فایلای شما و زدن نکات مثبت با صلوات شمار بود ک یکم بهترم میکرد
نوشتن نکات مثبت طرف مقابل تو دفتر بود ک به خودم مبگفتم باید بتونم اینجور وقتا به حس خوب برسم نسبت به طرفم و کینه و نفرتو رهاش کنم
هروقت میبخشیدم حالم بهتر و قلبم سبک تر میشد
دیگه میومدم تو دفتر مینوشتم نکات مثبت این اتفاق برای من چیه و حالا عب نداره دفه بعد سعی مکنم حرفی نزنم
تا الان همین راهکارارو پیاده میکردم و گرفتن کمی فاصله از طرف مقابلم سعی مکردم قدرشو بیشتر بفهمم و یکم زمان بگذره تا اروم شم
استاد من خیلی ضربه خوردم ازین حس خشم و ترس و ترحم خیلی زیاد و هنوز هم میخورم
و درسی ک من گرفتم اینه ک فقط خودمو از خوشبختی دارم دورتر میکنم چون خدامیدونه بعد اون بحث و خشم چ قد مغزم اون اتفاقو حرفارو مرور میکنه جوری ک کل تلاشای روز منو برای کنترل ذهنم تباه مکنه و واقعا انگار از حس سپاسگزاری ک توش بودم سقوط مکنم به پایین ترین احساسا جوری ک حتی دیگه نمتونم زیباییای اطرافمو ببینم و تحسین کنم و به مظرم هیچی زیبا نییس و فقط ی ایراد گیر میشم و اون موقس ک خیلی سریع بدنم واکنش نشون میده و سرماخوردگی و سردرد یا معده درد میاد سراغم
یادگرفتم برای ارامش خودمم ک شده سعی کنم خونسرد تر باشم و جواب ندم و برم کارایی ک دوس دارمو بکنم خوب شم بعد برگردم
حتی گاهی اون لحظه گوشیمو خاموش میکنم ک نتونم برون ریزی احساست داشته باشم تو صفه چته طرفم
اما در زمانا و شرایطی ک تونستم خودمو کنترل کنم باید بگم ک زمانایی بوده ک یه اتفاق بدی برام پیشومده بعد به قول استاد ک میگفتن ما معنا میدیم به اتفاقات ک ب نفع ما بشه یا ب ضررمون همین فایل چند روز پیش
نشستم نوشتم تو دفتر فلان اتفاق نکات مثبتش برا من چیه و من چ اسمی برای این اتفاق میزارم و مثلا گذاشتم رها شدن از بند وابستگی و اوج گرفتن بیشتر من
بارها اتفاقی افتاده ک ترس و استرس منو گرفته نشستم نکات مثبتشو نوشتم تونستم به احساس خوب برسم و اون اتفاقه یا خوش رفع شده یا ی چیزی بذهنم رسیده ک انجام دادم و اون مشکلو حل کرده
یا تو رابطه منو طرفم من خودم بارها دیدم ک تو فلان موقعیت دربرابرطرف مقابلم خشممو تونستم کنترل کنم و حرف تحریک کننده نزدم و رفتم اقا پی کارای خودم بیخیال بودم در ی کلام ب حرفاش و حسم خوب شده خودش اومده عذر خواهی کرده و همه چی حل شده
گاهی وقتام واسه این ک اروم شم ی دستی رو سر حیوونام کشیدم بهشون غذا دادم
یا یکی از کارایی ک مکنم و ی لول منو اروم ترم مکنم شستن لباسام با دسته ک ذهنمو اروم مکنه و انگار دارم عصبانیت و خشممو میشورم و اب میریزم روش
گاهی صلوات میفرستم و واقعا اروم میکنه باورنکردنیه
اکثرا سریع میام تو سایت و ی فایل زندگی در بهشت یا رقص استادو اهنگ خوندنشو میبینم حالم بهتر میشه
ولی هنوززز خیلی جای کار دارم خیییلیییی
و یه جمله ایم میخوندم استاد ک چند وقت قبل ترم خونده بودم ولی خوب تو مدار درکش نبودم از ی پیرمرده میپرسن راز سلامتی و جوونی شما تو این سن چیه؟
و ایشون میگه من هیچ وقت بحث نمیکنم و اون مرد پرسید ک آآآقاااااااا مگه میشه با هیچکس بحثی نکرد و پیرمرده میگه حق با شماس….
ینی در این حد بحث نمیکرده
اینم خوندم از ی جایی جالب بود برام
و همیشه به خودم دارم میگم ک
که بابا مهم نیس بزار همیشه تو همه چی حق با دیگران باشه فقط من اروم باشم
و این منم ک برد کردم
اولیش اینه ک سلامتم دومیش اینه ک اتفاقای خوب واسم میفته
ممنونم ازت استاد خیلی درخواست این فایلو داشتم که چ طور خشمم رو و احساست بدم رو و یا شادی بیش از حدمو کنترل کنم
و تحسین میکنم شمارو ک انقد روی خودتون کار کردین ک خیلی یادتون نمیاد چ زمانایی سر چ اتفاقاتی نتونستین احساساتتونو کنترل کنین
عاشقتم من ..ازت سپاس گزارم استاد جان به خاطر درسا و اگاهیای ارزشمندت و این فایل ک انگار خودا خدا برا جواب سوال من ساخته بودش …
سلام به همگی دوستان هم فرکانسی من در خانواده عباسمنش، ممنونم از استاد و مریم جان عزیز ، چقدر این فایل در همزمانی مفید بود برای من. یکی از روش هایی که من برای برگشتن به ارامش و شرایط نرمال خیلی ازش نتیجه گرفتم این بوده که وقتی از مسئله ایی خیلی عصبانی وخشمگین میشم و کلی افکار منفی میاد سراغم که اغلب مسائل از طرف محیط کاری یا خانواده و خواهر برادر یا دوستان هست و کم پیش میاد با همسرم مسئله ایی داشته باشم، در این صورت بدون اینکه صحبتی از اون مشکل داشته باشم همسرم رو در اغوش میگیرم و دقایقی یا ساعتها در اغوشش میمونم و این خییییلی به من ارامش میده ، و کمک میکنه به اینکه بتونم درست تر تصمیم بگیرم، جایی مطلب علمی ایی در این رابطه خوندم که میگفت ( از لحاظ علمی ثابت شدهاست که بغل کردن، عامل ترشح هورمون اکسیتوسین است، هورمونی که به نام هورمون عشق مشهور شده است.
هورمون اکسیتوسین اثرات و مکانیزم خاصی روی بدن دارد و باعث بهبود عملکرد و افزایش قوای بدنی میشود. این هورمون، شادیآور بوده و غم و غصه را هم کاهش میدهد. و همچنین اعتماد بنفس و امید به زندگی رو افزایش میدهد) بنابراین فکر میکنم در اغوش گرفتن پارتنر احساسی یک روش خیلی موثر برای کنترل عواطف و غلبه بر شرایط به ظاهر بحرانی باشه.
برای همگی شما عزیزان ارامش و لذت رو از خداوند که منشاء ارامش و اعتدال هست میخوام🪐
سلام به استاد عزیز و مهربانم
سلام دوستان خوبم
من ی تجربه ای که از تصمیمات احساسی داشتم تو روابطم بوده
من کلن ادم احساساتی هستم
و این یکی از پاشنه های اشیلمه
من چون خیلی کم توجهی دیدم و کلن همیشه تو سرم میزدن و تحقیرم میکردن و بشدت نیاز به توجه داشتم
و وقتی به ی سنی رسیدم شروع کردم به ارتباط برقرار کردن با پسر و دخترای مجازی
و همینجوری ی پسری رو باهاش اشنا شدم ک کمی بهم محبت کرد و من وابسته طرف شدم و بعد از ی مدت پسرع منو ول کرد و بشدت داغون شدم
و بازم دوباره با ی پسر دیگه که ازون بیشتر بم محبت میکرد و دیگه خیلییی بهش وابسته شدم ک هنوزم آثارش هست و دارم رو خودم کار میکنم
و این احساسات یروز در من قلبه کرد و با پسری ک باهم بودیم بخاطر خیانتی ک بهم کرده بود فش دادم و گوشیو قط کردم تقریبا نیم ساعت بعدش به قدری پشیمون بودم ک بسیار احساس بدی بهم دست داد
چون اونموقع دیگه منو اون اقا پسر باهم نبودیم فقد گاهی بخاطر وابستگیی که هردومون داریم باهم حرف میزنیم و چت میکردیم و فقد هم دیگه رو حرص میدادیم خخخخ
بعد از اون دیگه تصمیم گرفتم که این قضیه رو از اصل و ریشه درستش کنم و همه برنامه هامو حذف کردم
الان حدود 10روز بیشتره ک اینقدر از لحاظ احساسی بهتر شدم که دارم فکر میکنم که اگه ی ماه بگذرع چقد حالم بهتر میشه و وابستگیم کمتر شده
و این که بارها تواین ده روز احساساتی شدم که برم و بهش پیام بدم ولی خودمو اروم کردم و الان خیلییی خوشحالم ک تونستم خودمو کنترل کنم
خدایا به من قدرت تصمیم گیریه بسیار بده که با احساسم تصمیم نگیرم و واستم اروم شم
خدایا شکرت برای همه چیز
سلام به استاد عزیزم و مریم دوست داشتنی و مهربان که پا به پای استاد دور دریاچه را موبایل به دست طی می کند و موجبات گسترش نوا و نفس گرم استاد دلمان می شود تا هر آنچه در هر لحظه برایش الهام شده را به گوش افرادی که نیاز به شنیدن و هدایت شدن دارند برسانند ️
درود به شما عزیزان و یاوران زیبای خداوند در هدایت من و دوستانم هر قدر سپاسگزاری کنم از شما حق مطلب را نمی توانم ادا کنم پس میرم سراغ ادا کردن حق شاگردی ام و پاسخ دادن به دو سوال استاد ،چون میدانم شاگرد حرف شنو بودن بهترین سپاسگزاری برای استاد هست
سوال اول که من چه روشی را در لحظات احساسی برای رد شدن از نقطه اکستریم احساسات انجام میدم
این هست که چون ذهن ریاضیاتی من بسیار فعال هست و از بچگی موقع خستگی از مشق نوشتن و درس حفظ کردن ،با حل کردن مسأله های پیچیده ریاضی و لذت بردن از حل کردنشان می تونستم خستگی هام رو برطرف کنم
الان هم که چهل و دو سالم هست مواقع قلیان احساسات سعی میکنم حرف نزنم چون درجه احساساتم چه عصبانیت باشه و چه ناراحتی باشه و چه ترس معمولاً زمانیکه حرف میزنم چند برابر میشه پس سعی میکنم روزه سکوت چند ساعتی بگیرم و برای برطرف شدن و فروکش کردن احساساتم حل کردن سخت ترین جدول های سودوکو یا هر بازی که نیاز به چالش کشیدن زیاد ذهنم باشه خیلی برام جواب میده چون بیشترین لذت را در حل مسایل و معما های پیچیده می برم هر چه سوال سخت تر لذت هم بیشتر
البته یکی از روشهایی که استاد فرمودند را ناخودآگاه زمانهایی که تو ویلا باغ پدر خانومم هستم و به شرایط احساسی شدید میرسم و می بینم که استخر را تازه از آب سرد چاه پر کرده ،شیرجه زدن تو استخر آب سرد را هم چند بار امتحان کردم و بسیار جواب میده طوریکه بمدت طولانی تو استخر آب سرد می مونم طوریکه دیگه سردی آب را حس نمیکنم و میخوابم روی آب و فقط به زیباییهای آسمان خیره میشم
برای سوال دوم به یاری خداوند میخوام خودافشایی از یه سلسله تصمیمات اشتباه برای خودم بکنم شاید به درد دوستان هم بخورد و اون هم برمیگرده به پنج سال پیش که از ترس رکود بازار مسکن خونه نوساز و شخصی سازی که خودم با ریزه کاری های فراوان و به سلیقه خودم ساخته بودم را فروختم چون میخواستم یه پروژه ای را شروع کنم بخاطر باور غلط اینکه بدون سرمایه اولیه نمیشه شروع کرد تصمیم هیجانی و احساسی گرفتم و خونه ایی که توش زندگی میکردم را فروختم و رفتم اجاره نشینی ،و شاید باورتون نشه شاید تا الان که دارم این کامنت را می نویسم نتونستم خونه ای در حد اون را بخرم و حتماً فکر می کنید که اون پروژه حتماً خیلی سود آور شده ،نه اصلأ ،چرا؟
چونکه گفتم اولش وقتی کنترل رو احساسات را نداشته باشی فرقی نمیکنه برای قانون تا چه زمانی این کنترل نداشتن رو ادامه بدید تا هر زمانی باشه روند تصمیمات اشتباه و سلسله وار بودنشان ادامه پیدا میکنه تا زمانیکه الان من صاحب یک ملک هفت طبقه تجاری مسکونی با نزدیک به دویست متر تجاری در بهترین نقطه شهر که کل ملک سند بنام من هست اما تقریبا کسی نمونده در دور و اطرافیان که پولش در این پروژه شریک نکرده باشم و حساب کنید آخرش را بگم کل ملکی که بنام من هست و هنوز تفکیک نشده و پایان کار نگرفته و قیمت الانش شاید بالای چهل میلیارد تومن برسه کل سهم من فقط دو سه میلیارد هست و بقیه اش بقول استاد تبدیل شده به گاری با چرخ زنگ زده که بستم به خودم و دارم یک شیب تند را میکشم و البته ظاهر بیرونی اش این هست که دلیل اصلیش برمیگرده به باورهای زنگ زده مخرب ام که درونم هستند و به یاری خداوند دارم رویشان کار میکنم تا هر روز نسبت به روز قبل روان تر و روان تر کنم و به کمک بهبود گرایی بتونم زندگی تازه ایی را به خودم و خانواده ام هدیه بدم
باور کنید در تک تک لحظات رو مثالهایی که استاد میزدند از عجله و ترس و تصمیم احساسی ،میدیم که من در طول این پنج سال یه پکیج کامل از تمام اون تصمیمات احساسی را داشتم و البته خدا رو شکر میکنم که یکسالی میشه با دوره روانشناسی ثروت دو (البته توضیح بدم چون اسیر کمال گرایی بودم و هستم نتونستم دوره روانشناسی ثروت را کار کنم و فقط خریدمش) و قانون سلامتی تونستم این روند را به ثبات برسونم و از سقوط بیشتر جلوگیری کنم
و البته هزاران هزار بار بخاطر دوره واقعاً عالیییییی و بینظیر شیوه حل مسایل که همون لحظه اول که اومد رو سایت خریدم تونستم کسب و کار مورد علاقه ام در نتورک مارکتینگ را که نزدیک یکسال پیش استارت زده بودم و راکد مونده بود را چنان پیش ببرم که خودم در عجب موندم چقدر می تونه هدایت خدا دقیق و بموقع باشه
باور کنید این دوره شیوه حل مسایل چنان پازلهای را برام کنار هم می چینه که من خودم بدون آگاهیهای این دوره و بخصوص تمرینات آخرش که بنظرم یه کارگاه تمام عیار انسان تراشی هست تا صد سال هم نمی تونستم همچین تغییراتی را تو خودم و زندگیم بدم
بسیار از شما دو انسان و استادان شریف سپاسگزارم که هدایتهای پروردگارمان را به این زیبایی انتشار و گسترش می دهید از راه دور دستان شما را که معتقدم دستان زیبای خداوند هست را می بوسم و امیدوارم در بتوانم از نزدیک ادای دین کنم و دستانتان را ببوسم و شما را در آغوش بگیرم به امید آن روز ️️️
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی شکرت که هدایتم که تا قدم بعدیم رو بردارم و این کامنت رو بذارم
سلام خدمت استاد عزیزم خدمت خانم شایسته محترم و دوستان عزیزم
امیدوارم که حال دلتون عالی باشه
درس های عملی و توضیحات این فایل ارزشمند
این درس رو واقعا من خیلی خوب توی زندگیم گرفتم که بر اساس غلیان احساساتم و در مواقعی که نمودار احساسات من به شدت سینوس کسینوسی میشه هیچ تصمیمی نگیرم هیچی هیچی
من هم مثل شما استاد عزیزم مدت هاست که از لحاظ احساسات منفی هیچ تصمیم اشتباهی نگرفتم و اینقدر هم از گذشته م فاصله گرفتم که واقعا واقعا هیچی یادم نمیاد از شخصیت گذشته م و تصمیماتم و کارهایی که از روی غلیان احساسات تصمیم گرفتم و انجامشون دادم و اشتباه بوده، فقط یکسری تصاویر خیلی کم نور و خاکستری و شبه مانند از گذشته م دارم
اما احساساتی که از روی احساس بسیار بسیار بسیار بسیار خوب و عالی بوده، تا همین چند وقت پیش بود که خداروشکر خیلی هاش فقط توی ذهنم میموند و بعدش که حالم برمیگشت و دوباره به حالت طبیعی خودم برمیگشتم( منظور از طبیعی، به معنی عادی بودن و اون احساس ناسپاسی جامعه نیست، منظورم اون احساس خوب متعادل هست) با خودم میگفتم نه واقعا اون احساس از روی یک غلیان احساسی خیلی خیلی خوب بوده که زودگذر بوده و اومده و رفته. این مورد توی این چند ساله توی من زیاد بوده و قشنگ هم میدونم از کجا بوده و از چه رفتار بیرونی و از چه نقطه ضعف شخصیتی درونی ای بوده
که اینجا با عشق خدمتتون ارائه میدم و صد در صد به همه ی ما خیلی خیلی کمک میکنه:
مورد اول
آخرین باری که من سر یک احساس خیلی خیلی عالی و خوب که یک دفعه اومد بالا توی درونم، من تصمیم گرفتم که آخر شب هم بود، یه ماشین اسنپ بگیرم و برم تو یه محله ی بسیار زیبا اما خیلی دور از خونه ما توی شهرمون و ساعت یازده شب هم بود و خب واقعا دیر وقت بود من بخوام اون موقع شب برم اونجا ولی اسنپ گرفتم تو همون حس و حال و پاشدم لباس پوشیدم و اتفاقی که افتاد این بود که قشنگ حس میکردم که داره سخت پیش میره همه چیز برای اینکه بخوام آماده بشم برم و قشنگ فهمیدم که خدا داره بهم میگه که نرو داری اشتباه میری، خلاصه من ماشین اومد و اینا رفتم سوار شدم و تا وسطای راه رفتم و اتفاقا هم اون راننده اسنپ خودش اعصاب نداشت و اصلا یه راننده ی دیگه سوار اون ماشین بود نه راننده ی اسنپ که ثبت نام کرده بود و از آشنایان اون راننده بود.
آقا من داشتم میرفتم تا قبل اینکه بخواد بره بیفته تو اتوبان خیلی خیلی حسم بد شد و به شدت حسم میگفت که نرو و برگرد، همونجا به راننده گفتم برگردیم و ایشون هم عصبانی شد ولی خب توی خودش ریخت ولی متوجه شدم و موقع برگشت هم حدود 20 درصد از پولی که پرداخت کرده بودم رو گفت بهتون برمیگردونم و این خیلی برام زور داشت و درد داشت، حالا مبلغش اونقدری نبود که بخواد اذیت کنه اما اینکه این درس رو گرفتم و اومدم خونه با همسر بهشتی قلبم، صحبت کردیم و گفتم که من باید امشب ریشه این موضوع رو بفهمم که چرا این ویژگی توی من هست و توی راه هم که داشتم برمیگشتم خیلی زود حال خودم رو خوب کردم و یاد اون بهایی که شما از مایکی سر شرط بندی گرفته بودین و درسی که بهش دادین افتادم یعنی خدا به ذهنم انداخت و گفتم که خدایا شکرت که بهای این درسم رو پرداخت کردم و این یعنی اینکه قراره این مورد دیگه از زندگی من بره بیرون و واقعا هم همینطور شده و فراموشش کردم و اومدم خونه
این ماجرا چه درس هایی به شما داد؟
چه راهکاری داشتین؟
یکی از کارهایی که من خیلی دوستش دارم، اینه که بیام ذهنم رو خالی بکنم روی کاغذ و از وقتی که این راه حل رو فهمیدم واقعا دیگه از هر مشاوره ای بی نیاز شدم،
هر اتفاقی میفته که ناخواسته منه یا میبینم یک اتفاقی نمیفته یا اینکه به یک ناخواسته ای توی بیرون برخورد میکنم فارغ از اینکه اون چی باشه، توی روابط باشه توی مالی سلامتی هرچیزی باشه، بلافاصله دفترم رو برمیدارم و شروع میکنم به نوشتن و خالی کردن ذهنم و نجواهام و بهترین موقع و اون موقعیت ناااب و طلایی که من میرم نوشتن، زمانی هست که نجواها به شدت میان رو توی ذهنم و حالم بد میشه، همون موقع اصلا انگار پاسخ رو به من دادن و میگم آخ جون این هدایت خداست این لطف خداست که میخواد راه حل این مسئله رو بهم بگه و میرم میشینم با عشق مینویسم.
تو این مورد هم همین بود، با یک ذوق و شوق رفتم دفترم رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن که خدایا اصلا چرا اینطور میشه چرا این مورد توی من هست و احساساتم اینطوری یک دفعه خیز برمیداره و نوشتم و نوشتم
تا پاسخی که دریافت کردم این بود:
نیاز به توجه و جلب توجه از دیگران
خودت نبودن و از قالب خودت دراومدن
و آرامشی بود که در درونم نشست و ذهنم رو خاموش کرد و این نشتی رو بست (منظورم از اینکه بسته شد، یعنی درسش رو یاد گرفتم و اون بها رو هم پرداخت کرده بودم و آگاهانه خودم رو کنترل میکنم)
و دیدم این موارد که یک فردی توی یک سری موارد خیلی خیلی احساساتی رو تجربه میکنه که بیشتر از اطرافیانش هست، فقط بخاطر جلب توجه کردن و نیاز به تایید و جلب توجه گرفتن از دیگران هست، یعنی علاوه بر اینکه حال خودش خیلی خوبه، این اوکی هست، ولی یک مقدار زیادی از حال خوبش رو هم میخواد به مردم نشون بده که ببینید من چقدررر حالم خوبه یا من چقدر عصبانیم و توجه دیگران رو جلب بکنه از مردم
و توی موارد دیگه هم همینه و به همدیگه وصل هستند اینا،
یعنی فرد اگه دقت بکنه که تو این مثال خودم هستم، میبینم که من این مورد جلب توجه کردن رو تو جاهای دیگه هم دارم و توی همه ی این موارد هست، چه در مواقعی که تصمیمات از روی غلیان غیر منطقی احساساتش میگیره چه در مواقعی که داره جلب توجه میکنه،
اون فکر و تصویر مشترکی که توی ناخودآگاه فرد تکرار میشه این هست که توی ذهنش این تصویر میگذره که بقیه داره نگاهش میکنند و دارن بهش توجه میکنند و یک حس برجسته شدن در نگاه بقیه به اون فرد دست میده
این حاصل تعمق بسیار زیاد توی ذهنه و حاصل صفحه هااا نوشتن هست که به لطف خدا برام رخ داده
یعنی من تو اون حالت اصلا همچین حسی ندارم که بخوام بگم اره من از روی جلب توجه و آگاهانه رخ داده برام، ولی وقتی که میام موقعی که آرومم یا موقعی که از اون احساس میگذره، شروع میکنم به نوشتن و به وضوح رسیدن، خود خدا اصلا باهام صحبت میکنه بهم نشون میده اون تصاویری که توی ناخودآگاهم میگذره و میگم آره آره واقعا همینه، من میخواستم جلب توجه بکنم از دیگران و بقیه ببینند که من چقدر خوبم یا من چقدر عصبانی هستم و اون تصمیماتی هم که میگیرم از سر اینه که به بقیه اینو نشون بدم ببین من چقدر خوشحالم ببین من چقدر عصبانیم یا من چقدر ترسیدم یا هرچیز دیگه ای و حالا یا تشویق دیگران رو بگیرم یا احساس سرزنش و ترحم دیگران و اون احساس قربانی شدن رو از دیگران بگیرم
و این خودش رو کجا نشون میده، وقتی که از سر غلیانات یکسری تصیمیمات رو میگیرم،
توی موردی که میخوام جلب محبت یا تشویق از دیگران بکنم که اصلا جواب نمیده خخخ، یعنی اصلا کسی محلمم نمیذاره
توی موردی هم که میخوام جلب ترحم و قربانی شدن به خودم بدم اتفاقا خیلی پر و پیمون و بد رخ میده خخخ
یعنی جهان بهم ثابت میکنه که این راه پر کردن خلاهات نیست، اون عوامل بیرونی منبع جلب و دریافت محبت تو نیستند
مورد بعدی ای که باز به همین جلب توجه و برمیگرده که بالاتر گفتمش، همین خودم نبودم و از قالب خودم دراومدن هست؛
اصلا تنها دلیلی که یک فردی مثل من دچار این احساسات بیش از حد میشه، اینه که خودش نیست دیگه
مثل اون ضرب المثل معروف که فلانی اومد راه رفتن یکی دیگه رو یاد بگیره، راه رفتن خودش هم یادش رفت
یعنی چی این حرف؟!
کسی که راه رفتن خودش رو یادش بره یعنی چی؟
یعنی اینکه از حالت تعادل طبیعی خودش خارج میشه دیگه!!
یعنی من اگر یک حالت ثبات احساسی و یک حالت پایداری ای دارم تو درونم که اون فقط موقعی هست که خودم هستم، یعنی از قالب خودم در نمیام، فیلم بازی نمیکنم، اونموقع من مسلطم به خودم به ذهنم به رفتارهام چون خودمم چون خودمو میشناسم چون میدونم خودمو که الان چجوریم و رفتار درست چیه با توجه به شناختی که از خودم دارم،
چرا؟ چون خودمم دیگه
ولی وقتی من از قالب خودم درمیام، میشم یک آدم غریبه برای خودم که واقعا هیچی از خودم نمیشناسم و اصلا نمیدونم کجا چه رفتاری درسته چه حرفی درسته چه واکنشی درسته، چون این ادمی که هستم و خودم نیست، کاملا برای ذهنم غریبه ست و ذهنم یک حس گیجی و گنگی داره نسبت به این آدم و نه دوستش داره نه هیچی، مثل یک آدم غریبه میمونه برای ذهن و این واقعااا بزرگترین عذابیه که یک انسان میتونه باخودش حمل کنه!! که یک آدم غریبه باشه با خودش توی درونش و توی ذهنش.
اتفاقی که میفته اینه که توی شرایط متفاوت واکنش های خیلی تند و تیز و خطرناکی رو از خودش نشون میده، چون اصلا هیچی نمیدونه از اون آدم از اون فردی که داره نقشش رو بازی میکنه، مثل رانندگی توی یک ماشینی هست که اصلا برات کاملا غریبه ست و اصلا نمیدونی چجوری باید برونیش و اتفاقا هم باهاش میری میندازی تو جاده و خیابون، خب این خیلی خطرناکه و با اون ماشینی که قشنگ میشناسیش و مال خودته کاری نداری
وقتی این مورد رو فهمیدم واقعا برام جا افتاد
یعنی وقتی من خودم نیستم، واقعا کنترلی روی ذهنم و رفتارها و احساساتم ندارم، این یک واقعیته!
نشونه ش هم اینه که من جلوی بقیه هم خودم نیستم و از قالب خودم در میام و تو درونم یه حس خستگی و یه حس بد و کسلی بهم دست میده و اینو فقط خودم میفهمم
این مورد جلب توجه و اینا توی همه هست فقط کم و زیاد داره و باید بتونم کنترلش بکنم و به منافعش نگاه بکنم به اون آرامشم و هدفم از اینکار نگاه بکنم و بیشتر با قلبم یکی تر بشم و بیشتر باورش بکنم و اون رو منبع باورش بکنم و روح خودم رو هم از اون ببینم
در مورد سوال دوم
این رو باید بگم که از اون شب که این برام واضح شد، واقعا میگم یعنی به شدت خیلی خیلی زیاد کاهش پیدا کرد شاید بگم به نزدیک صفر رسید حتی، چون روی خودم عاالی کار کردم و میکنم به لطف خدا ولی این باگ و ترمز توی من بود که خیلی رشدم رو بهتر کرد
راهکاری که من دارم همین مورد رو به خودم یادآوری میکنم یعنی به یک وضوح خیلی عالی در موردش رسیدم که خیلی خوب میتونم خودم رو کنترل کنم
یعنی یه قسمتی دیگه از عزت نفسم خیلی بهتر شد و ساخته شد به لطف خدا
در مورد مورد سوم هم بخوام بگم،
توی مورد عصبانیت که من واقعااا هیچ ارتباطی به گذشته م ندارم و مدت هاست که خدا هدایتم کرده و واقعا عصبانیتی نبوده شاید بگم صفر بوده نمیگم نیست ولی خیلی کمه اصلا به چشم نمیاد
ولی در مورد احساس خوشحالی خیلی زیاد بوده توی من
من یک موردی دارم که فکر میکنم برای خیلی از بچه ها هم باشه، که یکسری رفتارها و مواقع و کارها هست که باعث میشه این غلیان احساسات توی من بالا بزنه و مثلا برای من گوش دادن به یکسری از آهنگ هاست، آهنگ های نامناسبی نیستا، نه اتفاقا آهنگ های خیلیی خیلی زیبایی هستند که به شدت احساس من رو درگیر میکنند و تقریبا تمام اون لحظات این جلب توجه ها و تصمیم گیری های نامناسب رخ میده توی ذهنم
کاری که من کردم اومدم این آهنگ ها رو به صفر رسوندم توی زندگیم و آگاهانه هر وقت میخوام گوش بدم که خیلی خیلی کم شده از لحظه لذت میبرم، یعنی نمیذارم ذهنم منو ببره تو یه اتفاق توی آینده یا گذشته یا اینکه ببینم توی ذهنم دارم جلب توجه میکنم از بقیه و بقیه دارن توی یک موردی به من توجه میکنند
یکی از این موارد هم تو لحظه نبودن و همش به آینده و گذشته فکر کردن هست که الان یادم اومد بگم و اتفاقا به نظر من راهکارهایی که استاد دادند، باعث میشه آدم بیاد توی لحظه، چون به نظرم این به آینده و گذشته رفتن و روی پیش فرضای ذهنی حساب باز کردنه که نشتی هست برای این غلیان احساسات و این هم باز به خودت بودن ربط داره دیگه، یعنی همشون به هم مرتبط هستند واقعا
چون اون احساس غلیان شده چه خوب یا چه بد؛ داره از یک حساب باز کردن روی غیر خدا یا خالی شدن پشتم از غیر خدایی که روش حساب کردم و نتایجی که توی آینده میخواد برای من رقم بزنه، چه خواسته چه ناخواسته، میگه
اگه اینو درکش کنم بهتر دیگه اون احساسات غلیان شده، به شدت کم میشه توی من چون تکیه م روی اون منبع هست و نگران نیستم از آینده که بخوام بترسم یا خیلی احساس عصبانیت یا از دست دادن داشته باشم که بخوام براش بترسم یا عصبانی بشم یا عجله بکنم،
چون میگم بی نهایته من هدایت و حمایت همیشگی اون رب العالمین رو دارم و روح من از اون پادشاه هست و نگران نیستم
یا اینکه از شدت خوشحالی زیاد هم رها میشم چون اینطور نیست که بگم یه چیزی نبوده و کم بوده و الان هست یا بعدا میخواد اتفاق بیفته، میگم آقا هست زیاد هم هست، و به این شکل نه روش حساب میکنم نه اینطوری تحت تاثیر زیاد قرار میگیرم، درسته خوشحال میشم شاد میشم و خیلی هم خوب بروز میدم، ولی این فرق داره با غلیان احساسات و نشونه ش اینه که من مسلط هستم به خودم
در مورد عصبانیت و ترس یکی از کارهایی که کمک میکنه به من برای اینکه بخوام ذهنم رو کنترل بکنم، اینه که میام روندی که تا الان طی شده رو میبینم، چون یکی از دلایل عصبانیت اینه که من فکر میکنم که داره خراب میشه یا دارم اشتباه میرم یا این اتفاق درست نیست، ولی وقتی میام می بینم مسیری که اومدم رو میتونم خیلی بهتر خودم رو کنترل بکنم و اون الخیر فی ماوقع رو درونش ببینم و آرام بشم و ادامه بدم
الهی شکرت ممنونم ازتون استاد عزیزم خانم شایسته عزیزم که این فایل فوق العاده رو برای ما آماده کردین و خیلی لذت بردم
خیلی دوستتون دارم استاد عزیزم خانم شایسته محترم و دوستای عزیزم
در پناه خدا
بنام الله یکتا
سلام به استاد عزیز الگوی همه ما که یک خانواده ایم در این سایت شگفت انگیز
قبل از هر چیز بسیار سپاسگذارم از شما و خانوم شایسته عزیز بابت تهیه این فایل عالی که هر لحظه با هر کلام چه در لین فایل و چه فایلهای گذشته قانون های زندگی رو به ما آموزش میدین قانونهای که ذهن نسیان گر ما هر لحظه اونو فراموش میکنه
تصمیمات احساسی که همه ما توی زندگی داشتیم از عواقبش آگاهیم ..
استاد من توی این زندگی 37 ساله ای که از خدا عمر گرفتم بخاطر کمبودهای که در عزت نفس داشتم بارها تصمیماتی گرفتم که عواقبش واقعا تلخ بود برام و از اونجای که با قوانین آشنایی نداشتم و کتک خورمم ملس بود این تلخی رو بارها چشیدم
نمونش تصمیم ازدواجم بود که بدلایل مختلف با اینکه میدونستم اشتباه اما اینکارو کردم و الان که ده سال ازش میگذره درگیرشم ..
و حتی بچه دار شدن منم در اثر همین تصمیمات هیجانی و اشتباهم بوده ،چون فک میکردم اشتباهی که در ازدواج کردم میتونم با بچه دار شدن جبران کنم و به عواقبش فک نکردم …که میشه گفت نمونه بارز تصمیمات هیجانی بود که گرفتم به وضوح عواقبشم دیدم
توی بیزینسم بارها با مسائلی روبرو شدم که فقط با چند روز فک کرددن بهشون میتوستم روند ضرر و زیانشو به نفع خودم عوض کنم اما تصمیمات هیجانیم کاملا نتیجه رو جوری پیش برد که بشدت مقروض شدم ..
اما از روزی که قانونا رو درک کردم تا حدودی اونم با کمک آموزهای شما هر بار با گوش دادن به فایلهای شما تصمیم گرفتم با مسائل جور دیگه برخورد کنم
خونسرد باشم و آروم بودن تمرین کنم
چون این مدت بارها به تضادهای زیادی برخورد کردم و هر بار تصمیم گرفتم مسائل به نحوی حل کنم که در شرایط احساسی خوب باشم به محض برخورد با ناخواسته و هیجانی شدن اولین کاری که میکردم نفس عمیق کشیدن بود که با مدیتیشن خیلی خوب تونستم اجراش کنم ..بارها بوده توی شرایطی که بخاطر بدهکاری با طلبکارام باید بحث جدل میکردم از همین روش استفاده کردموو نتیجه کامل به نفع من تمام شد
این موضوع بارها و بارها برام تکرار شد و هر بار من توش قوی تر شدم جوری که الان خیلی کم پیش میاد که کسی بتونه منو عصبانی کنه ..
گوش دادن به فایلهای توحیدی و دیدن و خوندن کامتهای بچها توی سایت خیلی بهم کمک کرد ..
با خودم و خدای خودم زیاد صحبت میکنم جوری که هر وقت فایل شما رو گوش میدم که روند حرکت شما رو از بندرعباس تا تهرون و برگزاری سمینارها رو میشنونم میبنم که من دقیقا همین روند طی کردم ..وقتی با خدای خودم صحبت میکنم همه آرزوهام دست یافتنی تر بنظر میرسه ،آرامشمم بیشتر میشه ،ترسام کمتر میشه و ایمان قلبیم به مسیر زندگی روشن تر میشه ..
واقعا این مورد آخر خیلی برام با ارزش بود چون صحبت کردن با خدا یه حسی داره انگار بی نیازی از هر موجودی از هر انسانی ،
استاد زندگی خیلی برام شیرین تر وقتی که یاد گرفتم توی آرامش تصمیماتمو بگیرم چون هر بار اینکار کردم نتیجش به طرز عجیبی به نفعم شد
یه تجربه بگم اینجا مطمئنم خارج از لطف نیست
یکی از طلبکارا من خیلی آدم یه بد اونقه ،هر چی باهاش صحبت کردم و شرایط براش توضیح دادم متقاعد نشد و منو شکایت کرد که اینم بخاطر سفتهای بود که بهش دادم و توی شرایطی که میونستم نباید سفته بدم دستش اینکارو کردم و همون موقع که قلبم داشت داد میزد میگفت نکن اینکارو من گوش نکردم انجام دادم
خلاصه سفتها رو گذاشت اجرا و حکم بازداشت من دقیقا روزی اومد که من باید فرداش خودمو آماده میکردم برای یه پروژه کاری که یک ماه از قبل خودمو آماده کرده بودن براش
توی شک بودم که باید چیکار کنم اما تصمیم گرفتم خوومو آروم کنم و بسپارمش به خدا
چند تا نفس عمیق کشیدم ،چندتا از فایلهای شما رو گوش دادم و رفتم پاسگاه و مدام به خودم میگفتم فرکانسهای من اوکی منم این مدت همش رو خودم کار کردم پس همه چی درست و باید این مسئله رو حل کنم ..
طرف اومد خیلی هم شاکی که هیچ جوره راضی نشد و گفت مرغ من یه پا داره ،اولش یکم قاطی بودم نجواهای ذهنم صداش در اومد که پروژت چی میشه ،این همه برنامه ریختی ،یه ملت فردا منتظر توان و از این حرفا
اونجا حرفای شما رو بیاد آوردم که باید خودمو آروم کنم هر چی پیش بیاد خیره ،توی بازداشتگاه به خودم میگفتم من که میدونم قانون چیه پس دستمو نکنم تو آتیش ..اروم باشم همه چی درست میشه
نتیجه چی شد اون شب من جریان با همکاری یکی از آشنا که همکارای رئیس پاسگاه بود توضیح دادم و بطرز عجیبی رئیس پاسگاه باهام همکاری کرد اجازه داد که شب برم خونه صب به کارم برسم و بعدش پیگیر دادگاه بشم
همینم شد ،صب رفتم سمینار برگزار کردم و بعدش پیگیر دادگاه شدم بطرز عجیبی یکی از دوستان تو دادگاه دیدم کلی راهنمایم کرد بطوری که حکم جلب من منقضی کرد و پرونده روندش کلا عوض شد ..
این نتیجه زمانی اتفاق افتاد که خودمو آروم کردم و گفتم هر چی پیش بیاد به نفع منه ..
الان خیلی وقت تمام تلاش خودمو میکنم توی همچین شرایطی خودمو آروم کنم بزارم خدا کارشو انجام بده ..گذشته از اینکه نتیجه به نفع من تمام میشه ،لذتی که من از استرس نداشتن و لذت بردن از لحظه خودم میبرم وصف ناپذیره ..و در آخرم که نتیجه همون میشه که باید بشه
بنام خداوند جهان
سلام به استاد عزیز
همین امروز (1402/02/18)من ماشینمو بردم کارواش برای شستشو ، . بعد از اینکه از کارواش برگشتم و یکم استراحت کردم تا از محل کارم به خونه برگردم (لازم به ذکره که فردا یعنی 1402/02/19) قصد رفتن به مسافرت دارم با خانواده ، ماشینم روشن نشد ، و پس از اومدن تعمیر کار (باطری ساز ) همه جاهای برقی ماشین و بررسی کرد و گفت هیچ مشکل برقی نداره ماشین ، پس چرا روشن نمیشه !!!!!!
دائم ذهنم هجوم میآورد که منو منفی کنه
خیلی ممقاومت کردم ….
آگاهانه آیه با خودم تکرار میکردم که «الخیر فی ما وقع ….) گفتم خیری در این قضیه هست ، دوتا تعمیر کار اومد و نتونستن ماشین و روشن کنن گفتن شب همین جا باید بمونه ماشین فردا ببرش یه جای دیگه ، لازم به ذکر فاصله محل کارم تا خونه 100 کیلومتر هستش و اینکه بمونم تا فردا یه بحثه و اینکه فردا میخوام برم مسافرت یه بحث …،!!!
ذهنم میخواست منو درگیر گنه و دنبال مقصر بگرده (( که این کارواششیه ……..این کار و کرد)))
بعد به خودم گفتم ن این خیر خداوند و حتما خیری تو این موضوع هست که در زمان خودش ماشین درست بشه ….
دوباره بعد از گذشت 3 ساعت تعمیر کار دوم گفت بزار یه حرکت دیگه بزنم روش اگه شد که شد نشد دیگه شب و اینجا تو ماشینت بخواب
خلاصه اینکه با زدن حرکت بعدی به لطف الله ماشین با تک استارت روشن شد …..
حالا اینو بگم که هردو تعمیر کار میکنم مشکل از کامپیوتر ماشین و فلان قیمت پولشه (8_9) میلیون از یه طرف ….
موندن تو جاده تو شب از یه طرف …
مسافرت فردا از طرف دیگه ….
همه داشتن حمله میکردند و من تندتند قانون و حرفای استاد و مرور میکردم که امیر حسین قانون و تو عمل باید ثابت کنی
باید با قبلا فرق کنی
اینجا خودتو ثابت کن حتی به هر قیمتی که تموم بشه لطف خداوند و همزمانی خداوند. که حتی مسافرت کنسل بشه ، حتی 10 م خرج بزاره رو دستم( بگم که من از حقوق سر ماهم فقط 100 هزار تومان مونده واسم )
باید یجا خودتو ثابت کنی به خودت و به خداوند. که من هستم که شرایط و خلق میکنم کسی مقصر نیست ، اون کارگر کارواش مقصر نیست . …
من به خیر آین قضیه نگاه میکنم فقط ، من به هر خیری که از جانب خداوند به من برسه فقیرم ….
و خلاصه اینکه با زدن حرکت دوم تعمیر کار بعد از این همه آیه های یاس ماشین روشن شد ….
خدایا شکرت …..
من از روشن شدن ماشین خوشحال شدم و سپاسکذار خداوندم ولی بیشتر از همه از این خوشحالم که تونستم تا حد زیادی ذهنمو کنترل کنم و از این امتحان سالم بیام بیرون
خدایا شکرت و بینهایت سپاس از استاد عزیز و گرامی ممنونم بابت سایت زیبا …..
1482/02/18
ساعت 12.12
به نام حضرت دوست.
سلام به استاد نازنینم و خانم شایسته عزیز و دوستان عزیزم در این سایت توحیدی.
با شنیدن سخنان استاد و پیشنهادهای واقعا کاربردیشون ،یاد یه خاطره ی تلخ افتادم که میخوام با نوشتنش رد پایی از عدم کنترل احساسم بذارم تا دیگه احساسی تصمیم نگیرم.
یه روز دخترم با عصبانیت از خونه بیرون رفت تا به مغازه ی دوست پسرش بره و حسابی حال اونو بگیره.
من که نگران اوضاع روحی دخترم بودم با ماشینم خودم رو به اونجا رسوندم تا دورادور مراقبش باشم و به اصطلاح نذارم اتفاق بدی براش بیفته،
یه مرتبه از اونور خیابون دیدم،دخترم از مغازه بیرون اومد و نتونست روی پاهاش وایسته،با اون لباس شیک و پیکش،افتاد زمین،دو سه نفر دورش رو گرفتن تا ببینن چی شده و من که یگانه دخترم رو در اون حال دیدم دور زدم رفتم جلوی مغازه،و عصبانی وارد شدم و بدون اینکه بدونم موضوع چیه ،شروع کردم به داد و بیداد کردن.
باورتون میشه هر چی فکر میکنم اصلا ذهنم یاری نمیکنه بفهمم در اون لحظه چی گفتم،
اون طفلک،از روی ادب حتی سرش رو بالا نیاورد به من نگاه کنه یا حرفی بزنه.
الان بعد از گذشت یکسال از اون ماجرا و عمل به قوانینی که استاد فرمودن و رها کردن فرزندم ،با این دیدگاه که اشتباه کردن بخشی از رشد کردن هست،نه تنها رابطه ی من با دخترم بینظیر شده بلکه حتی اون هم در مسیر رشد شخصیت درونی خودش قرار گرفته و هر روزمان زیباتر و آرامش بخش تر از دیروز هست.
و حالا من مانده ام با یه دنیا شرمندگی که اگه یه روزی این شخص دامادم شد چه جوری یک عمر میخوام تو روش نگاه کنم؟
من با کار کردن مداوم روی خودم حتی رابطه ی این دو نفر رو هم انگار زیبا کرده ام.
عجب دنیای قشنگی
استاد ،من از شما به خاطر این فایل زیبا و تاثیر گذار تون سپاسگزارم و قول میدم این راهکارها رو در دفترچه یادداشت گوشیم ثبت کنم تا در مواقع غلیان احساسی ازشون به نحو احسن استفاده کنم.
بازم ممنونم و سپاسگزار شما استاد عزیز.
دوستان عزیزم ،از شما هم سپاسگزارم هم بابت کامنت های کارگشا تون و هم وقتی که برای خوندن کامنت من گذاشتین.
در پناه حضرت دوست.
سلام بر استاد عزیزم
امیدوارم حالتون خوب باشه
میخوام تحلیل کنم وقایعی که پارسال در ایران افتاد رو و جوی که خودم و خیلیا در اون قرار داشتیم
پارسال از مهر ماه و اتفاقاتی که افتاد و حوادثی که در کشور پیش اومد جو شبکه های اجتماعی خیلی داغون بود به شخصه خودم خیلی عصبی و ناراحت بودم و امکان هر کاری از من بود دلم میخواست برم بیرون و فقط یک کاری انجام بدم خوشبختانه در تمام اون مدت پدرم مانع من برای بیرون رفتن و رفتن در تظاهرات شد جو به قدری متشنج و امنیتی شده بود در شهر مشهد که مردم معترض هر بلایی که میخواستن سر مامور ها میاوردن و متاسفانه چرخه خشم به شدت زیاد شده بود متاسفانه دوستان زیادی در خلل این اتفاقات از سر خشم تصمیمات به شدت احمقانه ای گرفتن و باعث اسیب رسیدن به خودشون و دیگران و خانوادشون شدن حس میکنم خداوند در اون شرایط مواظب من بود وگرنه من هم الان یا در زندان بودم یا هم منتظر حکم اعدامم بود
استاد شما با این فایل به شدت چشم من رو باز کردین فهمیدم وقتی که خشم و احساسات عمومی فوران میکنه من نباید باهاش همراه بشم چون فقط و فقط به خودم اسیب میزنم و چون با خشم تصمیم گرفتم صد در صد ضربات مهلکی میخورم
استاد دوستون دارم خیلی خیلی خیلی. زیاد
روز خوش و مواظب خودتون باشید
با سلام و درود خدمت استاد عباسمنش عزیز و دوست داشتنی ام، و خانم شایسته گرانقدر و همه هم خانواده ای های فعال و عزیزم:
اول یک سپاس فراوان از شما استاد عزیز داشته باشم بخاطر این فضایی که هر روز بهتر میکنید و یه همچین جمعی با همچین فضایی ایجاد کردید و متوجه هستم که تمام تلاشتونو دارید میکنید تا تمرینات عملی رایگانی رو برای فعالان سایت فراهم کنید و فضا و موقعیت و انگیزه ای باشه برای من و بقیه دوستان تا تجربیات و ایده ها رو مرتب و دسته بندی شده و قابل دسترس در این فضا ثبت و استفاده کنیم.
از این ایده جدیدتون ممنونم
اول یک نکته خیلی خیلی مهمی رو چند وقت پیش بهتر متوجه شدم (که خواهش میکنم تا آخر متنم رو بخونید چون اواخر کامنتم اشاره میکنم) به سهم خودم میخوام بیان کنم که بنظرم بعد از کلی مطالعه روی مبحث عواطف و احساسات انسانی (بعنوان هوش هیجانی) – (که البته دوستان زیادی هم هستند تو همین سایت که مطمئنم اینقدر عالی و حرفه ای به قانون عمل کردن و درک کردن که واقعا خیلی خوشم میاد از کارشون تجربه های زیادی دارن)
و همینطور روبرو شدن با عواطف خودم در هزاران موقعیت مختلف (بعنوان خودشناسی بیشتر و درک بهتر خودم) و هی درک بهتر قانون طبق آموزه های شما (احساس خوب یا بد = اتفاق و شرایط و روابط و زمان و مکان و ایده ها و رویدادهای خوب یا بد)
میخوام به یک اصصل اشاره کنم که طبق قانون هر چقدر بهتر و قوی تر این مورد رو درک و عمل کنیم و اول از همه به خودم میگم راحت تر می تونم با قرار گرفتن در موقعیت هایی که عواطف و احساسات زیادی بالا یا پایین میره اولا کمتر این اتفاق بیفته و دوما اگر افتاد راحت تر و با سلامت بیشتر ازش عبور کنم که باعث رشد و هدایتم بشه تا آسیب و خطر.
و اون موضوع که بنظرم در اغلب اوقات در افراد و در خود من میلیون ها بار دقت نشده و از قلم افتاده (البته طبق آموزه های شما در دوره قانون آفرینش هم آموزششو داشتین موضوع طی کردن پلکانی هر چیز و بخصوص احساسات و عواطف هست – یعنی طی کردن تکامل احساسی است) که درکش خیلی بنظرم مهمه خیلی زیاد خیلی زیاد..
حالا چی میشه وقتی من یا هر شخصی دچار احساس بد و خیلی بد میشه زمانی که خشم و رنجش شدید یا ناامیدی و غم و دپرس شدن و ناراحتی زیاد از یک موقعیت در رابطه یا از دست دادن یا تخریب یک وسیله مثل یک امانتی یا شرایط کاری و مالی یا ناراحتی و ناامیدی و خشم و اندوه در مورد یک رابطه رو بهش دچار میشیم
(تو پرانتز مثال خودمو بزنم و بگم من در روابط نه فقط رابطه عاطفی، بطور کلی روابط، پاشنه آشیلم در شخصیتم روند احساسیم از معمولی به حد یا فرکانس پایین تر و حس بدتر به ترتیب به این شکل بوده : احساس رنجش یا آزردگی < احساس خشم و عصبانیت < احساس ناامیدی و بعد گاهی طرد شدگی < در نهایت میرسه به غمگین شدن (با افسردگی خیلی فرق داره ها)
دقت میکنید؟سیکلو چطوری طی کردم؟ این سیکل احساسی به این شکله بخصوص رنجش به خشم میرسه بعد آدم نتیجه دلخواه نمیگیره ناامید میشه بعد دیگه غمگین میشه البته احساساتی مثل طرد شدگی و ناکامی و شکست هم این وسط خودشونو نشون میدن گاها
مثل یک بچه ای که درخواستی داشته از والدینش ولی اجابت نشده (میشه حس ناکامی و شکست)
خب یک تنش یا تکانه و استرس یا کمی اضطراب نه خیلی شدید در بدن حس میشه تو این میان
حالا اینو گفتم که بگم تقریبا اکثر ما من جمله خودم همش یک جوری میخواستم برای بهتر کردن حسم یک راهی سریع پیدا کنم
آدمها اینطور وقتها دست و پاچشونو بطور ناخودآگااه و ناخواسته گم میکنند
و ایده و راهی که به ذهنشون بطور شرطی به ذهن آدم میرسه طبق گذشته اینه که یک طوری از اون حس یا فرار کنیم یعنی نادیده بگیریم که انگار نه انگار حسی وجود داره خودمو به نوعی بزنیم به اون راه و یا مثل من اغلب با زور و فشار درونی و ذهنی بخوام عوض کنم (به جنگ با اون عاطفه و احساس برم) که این خودش باز ناامیدی بیشتر رو در پی داره
چون وقتی میبینم حالم بهتر نشده با تلاشی که کردم بازم ناامیدتر میشم (البته که سیستم هدایت درونی و روانی طوریه که میشه طی یک مدت معینی دوباره آدم برگرده متناسب با شدت اون حادثه و آستانه تحمل و باورهای قبلی البته)
حالا بعضی وقتها که موفق شدن راحت تر تغییر حالت بدم با صحبت کردن با خودم بوده البته نه فورا همون موقع، بلکه طبیعتا یک زمانی مثلا چند ساعت شاید گاهی تا فردای اون روز یا خوابیدن و دوش گرفتن، زمان لازم داشتم و کم کم میام با خودم حرف میزنم و البته گاهی هم تو جنگل رفتن کمک کرده
ولی بیشتر همون حرف زدن با خودم بوده، بستگی به شدتش داره چون گاهی اینقدر ذهن و قلب درگیر میشن که ادم تمرکز کافی برای کتاب خوندن و گوش دادن نداره یه مدت کوتاه هم که شده زمان لازمه..بعدش میتونم بیام حالا فایل گوش کنم تا کم کم باز هم بهتر بشم..
ولی میخوام الان به اصصصل موضوع و دیدگاهی که همون اول اشاره کردم بپردازم:
علت اینکه خیلی وقتها توی احساس بد مثل رنجش و عصبانیت و غم ذهنم دیگه به ایده خاصی قد نمیده و راهکار مناسبی برای انجام دادن یا چیزی که حالمو بهتر کنه بهش نمیرسم چون تمرکز کافی ندارم اون اینه که اغلب آدم ها من جمله خود من بعضی وقتها، از احساسات شون (واهمه) دارن اونها از احساسات شون (وحشت) می کنند. کلمه ترس و وحشت کلمه کلیدیه.
یعنی از دیدن و روبرو شدن با خوده احساس می ترسیم. از مجاورت با این بخش وجودمون نگران میشیم برای همین دست پاچه میشیم فرار میکنیم یا مبارزه میکنیم و دست به کارهای نامناسب تر میزنیم یا توی خودمون میریزیم و آسیب های جسمی و روحی و محیطی گاها به همراه داره
ولی اگر از خود احساس بجای ترسیدن دوست بشیم اجازه بدم احساس حضور داشته باشه فکر نکنم که الان این احساس اومده به من آسیب بزنه بلکه مهمون کوتاه مدته برای من (این نگرش و ایده ی منه برای آروم کردن خودم) احساسمو اول میشناسم که چه حسیه؟
بعد باهاش کمی حرف میزنم یا با خودم
و بعد نگاهش میکنم فرصت میده عرض اندامشو بکنه نه قضاوتش میکنم نه فرار بخصوص ادم میخواد اون احساس نباشه و فرار کنه ازش انگار یک حیوونه وحشی حمله کرده به آدم.. بعد بیشترم دنبال میکنه ولی اگه وایسم بهش نگاه کنم مثل نگاه کردن و نوازش کردن یک بچه کودک، ببینم نیازش چیه و بغلش کنم فورا آروم میشه خیلی سریع تر از قبل درمان میشه و راحت تر
بخصوص خشم و نگرانی و حتی ناامیدی و دلسردی
بااااور کنید این نوع نگرش و کار کردن با درون خود و احساسات و عواطف خود خیییلییی کمک کننده است و از حالت حس قربانی و ضعف و ناکامی کم کم به حس امیدوارشدن و آرومتر شدن و شادتر شدن و بدست آوردن تمرکز و اعتماد بنفس دوباره کمک میکنه و بعد از چندین بار دیگه آدم یاد میگیره این روال رو
چون میشه یک الگوی ذهنی چون مسیر عصبی اون در مغز ساخته میشه
و من به خودم یک چیزی میگم اینطور وقتها (همون قانون کلام و صحبت با خود بطور منطقی بقول استاد منطقیش میکنم برای خودم کاملا هم صادقانه است) :
میگم مگه بار اولمه این احساس مثلا ناراحتی یا رنجش و ناامیدی رو دچارش میشم؟ بعد منطقم میگه نه،
بعد بهش میگم خب نتیجش چیشده؟ مگه بعدش خیلی زود از اون احساس بیرون نیومدم؟؟؟
درونم میگه چرا.
بعد دوباره من میگم مگه تا ابد توش موندم؟ مگه هزار بار بعدش نخندیدم و هزار تا اتفاق و کار و برنامه و موقعیت های متنوع دیگه رو تجربه نکردم؟ میگه چرا
میگم خب الانم همونه دیگه
بقول آنتونی رابینز در معادله زندگی گذشته هییییچ وقت با آینده برابر نیست.
میگم خب فشار نیاز نیست این حسم خودش کم کم کمرنگ میشه و دوباره بسادگی شادی و حس خوب زنده تر میشه و تموم میشه
و از اون جاییکه طبق این منطقه درست زندگی هیچ چیز در این جهان ماندگار نیست و موقتیه پس احساستم هم ماندگار نیستند پس ازش نترسم اینها اومدن کمک کنند
سعی میکنم بجای فرار کنار حسم باشم
بعد نه تنها این بد نمیشه بلکه اینقدر از نظر دیدگاه و قلب و بینش بزرگتر میشم اعتماد به نفسم بیشتر میشه و اینقدر تازه حال میده و حس خودارزشی بیشتر میکنم با این تکنیک من تونستم این روند رو پیاده کنم که نگووو
خیلی از خودم خوشم میاد
تازه فرصتی برای حل مساله احساسی میشه تازه فرصتی برای تقویت عزت نفس و اعتماد به نفسم میشه
فکر میکنم اصل مطلبو رسوندم
دمتون گرم و خیلی سپاسگزارم بخاطر فراهم کردن این فرصت
و ممنونم از شما دوست نازنینم که تا اینجا با من همراهی و حوصله کردی و متنمو خوندی
دوستتون دارم
همواره شاد و با عزت و در کار خودتون پیشرو و تن آرام و دل آرام باشید و ثروتمند
ارادتمندم
سلام آقا مهدی عالی نوشتی دمت گرم
دقیقا منم با حس بدم همینجوری خیلی وقت ها کنار میام در مورد کنترل احساس عالی نوشتی ممنون بابت کامنت فوقالعاده تون اگه احساس و باهاش نجنگی و فرار نکنی باهات رفیق میشه مثل همون زمانی که استاد میگه افسارش و میگیری و بهت سواری میده
درود و سلام گرمم به شما آقا محمدجواد عزیزم.
دم شمام گرم سپاسگزارم از واکنش گرم و مثبتت.
بله دقیقاً همینطوره.
بنظرم این شیوه سریعترین و کارآمدترین شیوه ست
ما (اول خودمو میگم) باید برای مدیریت چیزی یا استفاده بهتر از چیزی اول باید بشناسیمش، تا نشناسیم چطور باهاش کار کنیم؟!
خب برای شناسایی دقیق تر و بهتر هم باید باهاش کمی بیشتر وقت بگذرونیم در مجاورتش باشیم حسش کنیم درکش کنیم ببینیمش بشنویمش در حد توانمون هر چقدر میتونیم
تا کم کم در این شناخت و ادراک و شیوه ی گوش دادن و نگاه کردن به استادی نزدیکتر بشیم که همینم باز روند تکاملیه.
دیگه ازش نمیترسیم وحشت نمیکنیم.
عین اشخاصی که اول ازشون میترسیم یا بدمون میاد یا یک موسیقی، ولی وقتی یکم فرصت میدیم جلو میریم پس نمیزنیم مقاومت نمیکنیم تسلیم وار حضور پیدا میکنیم بتدریج حسمون آروم میگیره و دیگه نیاز پیدا نمیکنیم به جنگ یا فرار یا تنفر یا فشار یا قضاوت های تند در مقابل اون آدم یا اون موقعیتی که قبلش واسمون افتضاح بوده بریم!
تازه از اون آدم خوشمونم میاد!
اگه بدمون میومده علتش درون خودمون بوده بعضاً.
اون حس قبلی فرار کرده دیگه پیداش نیست تبدیل شده انرژیش به انرژیه آرامش و بعد امنیت و بعد دیگه میشه لذت.
این روندشو احتمالا هر کدوم از ما حداقل یکی دوبار رو دیگه طی و تجربه کردیم در بدترین و خصمانه ترین حالت.
موفق باشی دوست عزیزم.
سلام آقای رجبی عزیز
وقت بر شما خوش
از این که با دقت و حوصله کامنت خوبی رو نوشتین تحسینتون میکنم
واقعا به نکته ی مهمی اشاره کردید
من خودم در شرایط مختلفی که قرار گرفتم ، تجربه هایی دارم که بیشتر بهم کمک میکنه تا خودم وحالاتم رو بشناسم و فکر میکنم بیشتر افراد همینطور باشند
ماانسان ها در حالت عادی وقتی احساسمون خوب هست ، بعدش اگر اتفاق ناجالبی برامون رخ بده . اگر بتونیم با لطف خداوند از واکنش های سریع ، دوری کنیم
بعد از اون هم ، احساس ما به خوبی قبل از اون اتفاق نیست
ولی چون دوست داریم زودتر حسمون خوب بشه ، عجله میکنیم و بنوعی انگار در باتلاق گیرکرده باشیم داریم بادستوپازدن ، اقدام به خارج شدن از حس منفی میکنیم
در حالی که اون حس خوب اولیه با گذر زمان و طی مراحل احساسی ایجاد میشه و ماباید برای رسیدن به احساس خوب ، تکامل رو بگذرونیم ، صبر کنیم و اجازه بدیم روند طبیعی طی بشه
مادرابتدا باید بااون حس منفیمون مواجه بشیم اجازه بدیم باپذیرش ما کمرنگ تر بشه اما مامعمولا همون اول میخوایم ازش اعراض کنیم و دورش بندازیم و فرار کنیم و این راهکار درستی برای طی کردن تکامل در رسیدن به حس خوب نیست
پذیرش احساسات منفی و مواجه شدن باهاشون به ما کمک میکنه که اونها رو در درونمون حل کنیم
ممنونم از کامنت خوبتون
شادوسربلنددرپناه حق تعالی باشید
درود و سلام فاطمه خانم گرانقدر.
اول خیلی ممنونم بخاطر حسن توجه و واکنش مثبت شما به من و کامنتم و مرسی که شما هم با دقت کامل خوندید.
دقیقاً همینطوره
با مشاهده کردن و فرصت دادن بطور تکاملی که البته زیادم معمولاً این تکامل طول نمی کشه شاید چند دقیقه یا چند ساعت یا فوقش یکی دو روز در اکثر وقتها فروکش میکنه.
به محض رفتن به قلب و همینکه تسلیم احساس شدن رو آدم تجربه کنه در خلوت خودش، و نه فرار میکنه نه میجنگه فقط ارتباط مستقیم بگیره و وقتی میگم میخوای باش میخوای برو هر طور راحتی منم همینطور اوکی و راحتم. این حق طبیعیه توعه عزیزم.
دوستت دارم
بعد احساس دیده شدن وتوجه کردن میکنه احساس محبت میکنه چیزی که بهش میگم بچه یا طفل یا کودک نازنین و معصوم درونم و بخشی از طبیعت درونم.
چرا نباید بخوامش؟
چرا باید پسش بزنم؟
چرا بهش بی توجهی کنم و اهمیت ندم؟
آررروم باش
مشکلی تهدید نمیکنه.
همه چی امن و امانه و تحت کنترل نیروی هدایتگر خداوند اعظم است.
قربون شما فاطمه بانوی عزیز
دمتون گرم
خوشحال شدم.
به امید اینکه بیشتر ازتون بخونم و بشنوم.
بازم سپاسگزارم از حسن توجهتون.