عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    تنها خدا برایم کافیست گفته:
    مدت عضویت: 1123 روز

    فتبارک الله احسن الخالقین

    سلام استاد عزیزم مریم عزیزم و تمامی همراهان عزیز

    خداروشکر میکنم برای بودنم در این مسیر و این سایت،برای آگاهی ها و هدایت هایی ک از استاد عزیزم از مریم عزیز و تمامی کامنتهای دوستان پر مهرم دریافت میکنم خدارو شاکر و سپاسگزارم.

    بحث کنترل ذهن و هیجانات و احساسات ،بحثی ک بنظر من شاکله اصلی ی شخص موحد و موفق هست بقول استاد جدا از هر دین و مذهب و جنسیتی

    بذارید برگردم به قبل آشناییم با استاد و سایت،من قبلا شخصیتی داشتم بشدت واکنش گرا سریع عصبی میشدم وسریع هم اروم میشدم ولی چه فایده ک اکثر مواقع خراب میکردم و بعدش من میموندم ذهنی پر از دعوا و عذاب وجدان و انتقام گیر …خلاصه نا منظم و پرهیاهو…گذشت و گذشت بدون اگاهی خاصی من سکوت میکردم طوریکه خیلی ها متوجه میشدن ک من خیلی اروم شدم و بیخیال خیلی اتفاقات مخصوصا در ارتباط با همسرم و خونوادش خیلی ب نسبت گذشته اروم تر شدم یجورایی حقیقتش رو بخواید کم اوردم از بحث و جدل بیفایده ،دقیقا بی فایده بود چون هرچی من میخواستم و براش میجنگیدم طی 9 سال بدتر شد ب وحدانیت خدا بهتر نشد ک نشدو خداروشکر میکنم برای قوانین درستش که من رو آگاه کرد با همین تضادها و اتفاقات ناگوار ولی الان میگم خیلی عالی شد چون اگه نمیشد من ب این شهود و آگاهی نمیرسیدم،البته مشکل اینجا بود که من ب ظاهر سکوت میکردم ولی در ذهنم هیاهویی بپا بود که دونه های مو ی سرم سفید شده بود از بس با درون خودم در کلنجار و دعوا بودم یکی میگفت یکی جواب میدادم خلاصه دو نفر در ذهن من مدام وقت خواب و ییداری در تلاش برای اثبات حق و حرف خودشون بودن دیگه بریدم! ….من به جایی رسیدم ک از هرچی رمال دعا نویس و فالگیر و خلاصه هرچیزی ک وابسته به غیر خدا بود خسته شدم و هرچی بود و نبود رو دور ریختم و گفتم خدایا خودم رو می‌سپارم به خودت ،اینایی که اهل دعا و طلسم هستن میدونن باطل کزدن طلسم بدون آدابی که خوشون میگن ب ظاهر خیلی خطرناک و مساله ساز هست ولی من دب رو زدم ب دریا و با توکل بر خدایی که اینجوری ک الان میشناسمش شناختی نداشتم ولی بازم گفتم خودت حفاظت و مراقبت و هدایتم رو بعهده بگیر و جالب اینکه فک میکردم باید گریه کنم و زجه بزنم تا دل خدا بسوزه و و همیشهدبرام سوال بود چرا جواب نمیگیرم!ای بنازم خدا چه زیبا هدایتم کردی، سرتون بدرد نیارم تا همینجوری در اوج همین پناه بردن ب خدا و سردرگمی با ی گروهی آشنا شدم ک از شکر گزاری و دل دادن به خدا و غیبت نکردن و ازین قبیل صحبتا میگفت منم رفتم سمتش برام خیلی جالب بود لاقل اروم بودم ولی بازم کامل نبود یجورایی برام بعد مدتی یکسری دستورالعمل هاش ک مربوط ب پاکسازی و ازین حرفا بود سخت بود ب قول استاد بدون آگاهی دنبال ی ارتباط و خدای آسون گیری بودم خدایا چقدر قشنگ دارم پی میبرم هدایتم رو ،آغا در اوج نا امیدی و فشار بسیار بسیار سنگینی ک برام پیش اومد با فایل چگونگی صحبت با خدا یا همیچین چیزی از استاددعرشیانفر آشنا شدم و همون شب با استاد عزیزم هم آشنا شدم ولی اصلا اون میلی ک باید نبود واسم نزدیک دوسه هفته گذشت و با خدا خیلی خوب شده بودم و کنترل میکردم ذهنم رو با صحبت کردن مثبت بادخداوند و بلاخره وارد سایت شدم و با دنیایی از بهشت و اطلاعات روبرو شوم این عالی ترین لحظه از زندگیم هست حتی میتونم بگم وقتی اون گفتگو با خدارو شنیدم و فهمیدم خدا چقدر خوبه از تولد فرزندم برام عزیزتر هست چون با اصل خودم آشنا شدم…خدایا شکرت و سپساگزرام برای این هدایت و همراهیت نذاشتی کم بیارم و وقتی پناه آوردم پناهم دادی ای خدا شکرت

    چیزی که من بدون شناخت و بعدش با آگاهی برای کنترل خودم استفاده کردم سکوت بود و همچنان سکوت خوب برام جواب میده هرچند الان آگاهانه ب لطف خداوند در ذهنم هم سکوت میکنم با افکار مثبت و اهرم رنج و لذت ،که وقتی حالم خراب باشه اتفاق بد رو خلق میکنم …خدایا شکرت خیلی خوشحالم الان خیلی بهتر شدم من الان در شرایطی هستم ک اگ با خدا آشنا نبودم بدترین شرایط برام بود ولی ب حدی آرومم که میگم قطعا خدا بهترین هارو برام رقم میزنه نمی‌ترسم از هیچ چیزی،تنها چیزی ک آرومم میکنه کلام خداونده که میگه برام کافیه و باید بهش توکل کنم و وعده ای که داده حق هس و خلف وعده نمیکنه،و مهمتر اینکه اینم خیلی بهم کمک میکنه وقتی نجواها بهم حمله ور میشن میگم خداوند خودش گفته بسیاری از گناهان مارو میبخشه و در عوض برای هر خوبی و فکر مثبتی بینهایت بهمون هدایت میده پس وقتایی ک افکار منفی واس میاد یا واکنش بدی نشون مقدم نترسم و وا ندم چون اساس خلقت ما برای کسی آرامش لذت و حال خوبه اینجوری ذهنم مقاومتش برای ادامه دادن ب نجوا خیلی کمتر میشه چون با کلام خدا باهاش صحبت میکنم و دروغی در کار نیست.

    کار دیگه ای هم ک بهم کمک میکنه اومدن به سایت هست انصافا خوب حالم رو خوب میکنه هم کامنت خوندن هم سفر به دور آمریکا، زندگی در بهشت خلاصه این فایل های سفر و زندگی بدون مقاومت و ناخواسته حالم رو خوب میکنه پیشنهاد میکنم حتما انجام بدید.

    خدایا شکرت وسپاسگزارم برای این آگاهی و هدایت نابت

    وقتایی ک سکوت میکنم و اروم میکنم خودم رو بدون قطع شرایط برام عالی پیش میره

    و این ترفند که الخیر فی ما وقع ….این ی میانبر عالی هست درواقع چوب دو سر طلا هست واسه من چون هم از ناخواسته و تضاد دور میشم هم ب واسته همین ایمان به خداوند قطعا وجه پر از عشق و برکت خداوند رو برانگیخته میکنم خدایا عاشقتم با این قوانین عالی که داری

    جدیدا هم ب این درک رسیدم باید از لحظه جال لذت ببرم و نمونم برای رسیدنم به مقصد،خدایا شکرت لحظه لحظه دارم بیشتر وبیشتر پیشرفت میکنم

    و اینم بگم ای تقسیم وظایف خیلی خوبه خیلی آرامش میده،من وظیفه م حس خوب داشتن و خواستن هست و وظیفه و مسئولیت خداهم برآورده کردن هست و برای این صحبتم کلی نمونه دار و هربار مرور میکنم که میشه و نیاز به هیچ منطقی نداره ..،عالیه خدایا شکرت شکرت شکرت

    خدایا شکرت برای همسر عزیز و همه‌چیز تمامم

    خدایا شکرت برای فرزند عزیزم

    خدایا شکرت هدایتم میکنی به افراد ،ایده‌ها، اتفاقات و کارهایی که لحظه به لحظه زندگیم رو لذت میبرم

    خدایا شکرت وکیلم هستی و برایم کافی هستی و خلف وعده نمیکنی

    خدایا شکرت و سپاسگزاریم برای زنده بودنم و به این درک از توحید و یکتا پرستی رسیدم

    در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    حسين عبدالله گفته:
    مدت عضویت: 2945 روز

    سلام بر استاد عزیز و خوش تیپم

    استاد چقدر اندامتون زیبا شده پوستتون چقدر شفاف و زیبا شده واقعا تحسینتون میگم ‌و شما بهترین الگویی برای من

    سلام بر خانم شایسته عزیز و کوشا ایول بازم خلاقیتت جدید یه تیر وچند نشون

    هم پیاده روی و هم فیلم برداری فوق العاده س

    خیلی جای تحسین داره

    من خودم قبلا خیلی آدم عصبی و واکنشی بودم

    البته هنوزم هستم ولی نسبت به قبلم خیلی عالی هستم

    مثالهای زیادی دارم در زمینه روابط با اطرافیانم که عصبی شدم و حرف‌هایی زدم که بعدا خیلی پشیمان شدم و بخودم گفتم دفعه بعدی دیگه اینکارو نمیکنم ولی بازم موقع خشم نتونستم ذهنم رو کنترل‌کنم ‌و نتایج بدی گرفتم

    ولی از یجایی به بعد تصمیم گرفتم کنترل بیشتری بر احساساتم داشته باشم وتا حد زیادی هم موفق بودم

    یکی از کارهایی که موقع غلیان احساسی خیلی آرومم میکنه رانندگی‌ کردن هست با رانندگی و در تنهایی بهتر میتونم ذهنم رو اروم کنم

    یکی دیگه از کارایی که آرومم میکنه خوابیدن هست

    تماشای فیلم طنز هم آرومم میکنه

    مورد دوم

    برعکس من یه داداش دارم خیلی خونسرد هر اتفاقی که میوفته هر چقدر هم به ظاهر بد باشه اون فقط میخنده و احساسش خوبه

    جاهایی بود که من تو یه موردی عصبانی شدم و واکنش نشون دادم و داداشم فقط به اون مسئله خندیده نتیجه اش اون احساسش خوب بوده ‌من بعدش پشیمون شدم و خودم رو سرزنش کردم

    من با دیدن این فایل کلی درس جدید گرفتم و ترمزهایی در خودم شناسایی کردم که خیلی بهم کمک میکنه تا بهتر بتونم احساساتم رو کنترل کنم

    اما دلایلی که من در خودم کشف کردم برای عدم کنترل خشم واحساساتم

    1-فکر میکنم حق با منه

    2-میخام ثابت کنم حرف من درسته و طرف مقابل باید قبول کنه حرف من درسته

    3-ترس از دست دادن حالا چه از نظر رابطه و چه مالی

    4- باور کمبود که خیلی قوی هست ‌خودشم طوری استتار میکنه نبینیش

    5-عدم انتقاد پذیری

    در پایان از استاد عباس منش عزیزم سپاسگزارم برای به اشتراک گذاشتن این آگاهی های ناب و با ارزش با ما و برایشان آرزوی سلامتی و طول عمر و ثروت بی نهایت میکنم

    شاد وپیروز باشید در پناه الله مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 632 روز

    به نام خداوند جان آفرین

    سلام به همه عزیزان

    یکی از فایل های بی نهایت ارزشمند استاد که با عمل بهش نه یه پله که صد پله جلو میوفتیم . واقعا نمیشه روش ارزش گذاشت. خداروشکر و ممنونم از استاد عزیزم

    مهمترین نکته قبل از ورد به بحث اینکه که من باید خودم را بشناسم و اون نقاظ ضعف که ازش ضربه خوردم را در بیارم و براش تصمیم گیری کنم . من باید خودمو بشناسم که چه رفتارهایی دارم و از کجا نشات گرفته.

    خیلی از افراد با سوء استفاده و تحریک احساس افراد ذهن طرف را به دست میگیرن و در نهایت شخص بسیار ضرر میکنه و چند نمونه مثال دارم

    مثال یک همین شرکت های هرمی که با ترفند اینه که پدرت و مادرت میتونن خوشبخت بشن و از فقر و فلاکت دربیان و پیش کشیدن ارزوها خصوصا خانواده شخص .طرف رو تحت تاثیر قرار میدن و شخص وارد میشه و شکست میخوره

    یا معمولا اخر سال که برخی معاملاتی ها از یه طرف به خریدار میگن که این خونه چندتا مشتری داره و میخواد معامله بشه و از یه طرف به فروشنده میگن بفروش که خریدار نیست و افراد رو تحت تاثییر قرار میدن

    یا دانش اموزان یا افراد رو تحت تاثیر باورهای مذهبی و دلسوزانه قرار میدن و ازشون کار میکشن و کلا ذهن شخص رو در اختیار میگیرن

    یا طرف تحت تاثیر رفقاش سیگار میکشه و کم کم به خاطر جوی که توش هست و کم نیاوردن هرکاری بقیه بگن انجام میده

    یا اینکه فروشگاهایی که تخفیف اجناس میزنن و یا برای رد کردن اجناس یا هر ترفندی تخفیف و تبلیغ میزارن و افراد حس کمبودشون تحریک میشه و میرن کلی خرید میکنن. مثلا من چندماه پیش سرشار از احساس رفتم 6 میلیون در شرایط مالی ناجالب وسایل خریدم اونم چون از بقیه جاها ارزون تر بود و اصلا به کارم نیومد

    دو تا پسر عمه هام با تحریک پدرم و تو گوشش خوندن خونه ای که هیچ مدارکی نداشت رو بهش فروختن

    و صدها نمونه که هرکدومش رو تجربه کردم و میخوام بگم از اگر خودمون رو نشناسیم و احساسات رو کنترل نکنیم از احساسات من و شما خیلی ها میتونن استفاده میکنن که شخص عکس العمل دلخواه اونا رو انجام بده و ترفندها هیچ گاه قدیمی نمیشه و جواب خواهد پس باید خودمون رو بشناسیم

    من توی اوضاع احساسی برای خودم خوابیدن و راه رفتن و تنفس عمیق توی فضای باز و پیاده روی خوب جواب میده . همینطور شستن صورت و دست با اب سرد یا شستن پاها خیلی کمک کرده .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    آناهیتا خسروپور گفته:
    مدت عضویت: 1930 روز

    بنام خداوند حلیم

    سلام به خانواده حقیقی،عزیز و صمیمی من

    به رسم ادب سپاس بیکران از استاد عزیزم و مریم دوست داشتنی من و هر عزیزی که وقت میذاره و این متن رو مطالعه میکنه …

    خُب من یک دوست صمیمی داشتم دقت کنید لطفا داشتم دیگه ندارم !

    جریان از این قرار بود ایشون حرف مردم خیلی براش مهم بود و با یه دنیا ترس زندگی میکرد نمیگم من کامل بودم اما من رو خودم داشتم کار میکردم ومیکنم تازه بامباحث استاد آشنا شده بودم واسش توضیح میدادم تومدار نبود و این ازجهل من بود(احساسی عمل کردن) یه اشتباهه من …

    به حرف مردم سنت بالا رفته شرایط ازدواج نداری همه ی دختر خاله ها دختر عمه هات ازدواج کردن باید ازدواج کنی خودتو باید راضی کنی و و و …باور کرد

    دوست من تمام وجودش ترس بود و باور نداشت میتونه باکسی ازدواج کنه که لایقشه و اینکه روی خودش کار نمیکرد اضاف وزن کم کم پیدا کرد مادرش به دیدار حق رفت زودتر از موعد و نازیبا به قول قرآن تعقل کنیم و عبرت بگیریم از اتفاقات اطرافمون.

    من با ایشون 10سال دوست بودم و انتخاب روز اول من اینی که میدیدم نبود یه شیب ملایم بسمت منفی میرفت و منم داشتم میرفتم باهاش جهل من و دلسوزی (یعنی عدل خدا جاری نیست من میخوام خدا بشم عدل رو اجرا کنم) با ایشون ادامه میدادم …. و آناهیتا هم همراش داشت اُفت میکرد ولی میگفت از خودگذشتگی باید کرد رفیقته(از درون پُر خشم بودم مثل آتشفشانی که منتظر بود فوران کنه میدونستم دارم به خودم ظلم میکنم!!!!)

    باید کمک کرد و باورهای بسیار اشتباه…مقصر 100درصد من بودم باز موندم احساسی عمل کردم

    من ترس داشتم میدونستم راه اشتباهه یه صدایی آروم میگفت جدا شو با احترام…

    میگفتم این دوست نباشه من چه کنم 10سال عمر و پول وقت گذاشتم و و و بهونه ها شِرک عیان.

    10سال فرکانس اشتباه من و فرکانس اشتباه دوست عزیز منجر شد یه خواستگار برای ایشون بیاد که قبلا ازدواج کرده بودن …. حدس بزنید چی شد….

    قبول کرد ! من احساسی عمل کردم باز باز باز آتشفشان طغیان کرد و باهاش بحثم شد به شدت به من گفت تو دشمن من هستی! (منی که همیشه و درهمه حال کنارش بودم ) و بماند حرفهای دیگه … که حقم بود

    ما دو نوع درد داریم …

    درد رُشد که مقدسه ولذت بخش مثل عضله سازی و دمبل زدن

    درد دوم پوچ و واهی و از اقدام نکردن و ترسهامونه

    به خودم تامیتونم یادآوری میکنم

    دانی که چرا سِر جهان باتو نگویم؟

    طوطی صفتی طاقت اسرار نداری

    سُکوت کردم باخودم تقریبا 4ماه نوشتم و نوشتم بارها و بارها

    و فرمون رو پیچوندم 180 درجه درآرامش تصمیم گرفتم 4ماه طول کشید نمیتونستم بپذیرم 10سال اشتباه رفتم (اگر احساسی عمل نکرده بودم ازجهل خودم باید خیلی زودتر از اینا تموم شده بود)

    میخواستم برم شمال ،به طرف جنوب فرمونم بود.

    یاد کلیپ استاد افتادم آمریکا و افغانستان

    لطفا مرور کنید 1000میلیارد دلار + جان هایی که رفت

    abasmanesh.com

    البته که الان میگم الخیر فی ماوقع…و خیلی تجربه فوق‌العاده ای برام بود یاد گرفتم برای روابطم شاخص بذارم.(خداشناس باشه … خودساز باشه و و و از همه مهمتر باورکنم اینجور انسان‌هایی هستن وتعدادشون بی نهایت وبه لطف و فضل بیکران پروردگار به سمت من هدایت میشوند )

    درمقابلش یکی از دوستان هستن

    خانمی که قبلا ازدواج کرده با 3 فرزند

    با پسر مجردی (که موقعیت کاری و اجتماعی عالی ورزشکار ) ازدواج میکنن درحالی که این خانم 8سال بزرگتر بودن و باز تاکید می‌کنم به همراه 3فرزند تواین جریان هم خیلی ها قطعا خانواده پسر درگیر شدن اما ازدواج سر گرفت….

    فقط میدونم

    خشم و عصبانیت به هرعنوان چه حق چه ناحق

    یعنی احساس درماندگی

    یعنی من میدونم و شما نمیدونین و این بزرگترین اشتباه این جهل محض به خودم میگم برو کنار اتفاقات رُخ میده و هرکسی تومسیر تکامل خودشه به خودم سُکوت کردن رو یاد دادم…

    تا نپرسیدن نظر ندهم هرگز!

    تا نپرسیدن نظر ندهم ندهم ندهم هرگز وهرگز..

    و بنویسم احساساتمو

    تمام روابط ما مثل ریاست جمهوری هست اون چهارساله …..مال من سالیانه هست

    اول ببینم به خودم رای میدی واسه کاندید شدن یه زندگی ایده آل بعد انسانهای اطرافتو گُل چین کنم یه تیم قدرتمند میچینم یه کابینه بابهترینهای حال حاضرم…

    ما یه گُل توباغچه عشق الهی هستیم….

    این بذر گُل در وجود همه هست اول خودمون باید شکوفا بشیم..

    خودبه خود طبق قانون بدون تغییر خداوند بقیه گُل ها هویدا میشن کم کم …

    جز گُل گفتن و گُل شنیدن حرف نامربوطی نیست

    جز سلام و صلح، امنیت کلامی نیست.

    هر روزتون شادتر از دیروز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      Eli گفته:
      مدت عضویت: 1420 روز

      سلام اناهیتاجان

      خیییلی لذت بردم از خوندن کامنتتون…چه تجربه ناابی مرررسی…

      کلی برام پیام داشت چه قلم خوبی داری عزیزم

      «دونوع درد داریم درد رشد که مقدسه ودرد حس پوچی وحرکت نکردن

      واون شعرای زیبایی که نوشتی »..عالی بود

      چقد عکستون پرانرژیه به به,, منم عاشق کوه وطبیعتم… همیشه پابه کوه وسفرباشی

      آناهیتاخانم عزیز بهترینها رو براتون ارزودارم بازم برامون بنویس…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        آناهیتا خسروپور گفته:
        مدت عضویت: 1930 روز

        سلام مهربونم️

        باعث افتخار و خوشحالیمه که اینقدر براتون لذت بخش بود ….

        اینم بایه دنیا عشق تقدیم شما …

        چون که اسرارت نهان در دل شود

        آن مرادت زودتر حاصل شود

        گفت پیغمبر که هرکه سِر نهفت

        زود گردد بامراد خویش جفت

        دانه چون اندر زمین پنهان شود

        سِرآن سرسبزی بستان شود

        زر و نقره گر نبودندی نهان

        پرورش کی یافتندی زیرکان

        وعده اهل کرم گنج روان

        وعده نا اهل شد رنج روان

        آنچه در دل از خداوند میخوای برات میخوام ….زیبای دوست داشتنی

        تنور دلت گرم و تنت سالم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    نسرین سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2503 روز

    عواقب تصمیمات احساسی

    به نام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورها و افکارم

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی عزیز و همه ی دوستان خوبم

    چند روزی بود که تصمیم گرفته بودم که برای اصلاح یکی از نقطه ضعف هام قدم بردارم و اون هم چیزی نیست جز قضاوت نکردن و واکنش احساسی نشان ندادن توی روابطم بود چون بارها از این موضوع لطمه خورده بودم و امروز که این فایل اومد دیدم دقیقا خداوند داره من رو در تصمیمی که گرفتم سوق میده به جلو چون کار خداوند همینه که انتخاب های ما که همون تصمیم گیری های ما هست رو حکایت میکنه چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی

    این فایل امروز دقیقا گذشته ی من رو قبل از آشنایی با استاد برام مرور کرد که به خاطر جهالتی که داشتم هم خودم رو تخریب میکردم و هم رابطم با دیگران رو خراب میکردم

    امروز من به یادآوردم که قبل از اومدن توی این مسیر چقدر به خاطر واکنش های احساسی که نشون میدادم توی مراسم های خانوادگی کنترل خودم رو از دست میدادم و از کوره در میرفتم و صحبت هایی رو میکردم و رفتارهایی رو نشون میدادم که بعد از چند روز خودم با به یادآوردنشون احساس خجالت میکردم

    امروز من به یادآوردم که چقدر بخاطر تصمیمات احساسی که در هنگام خوشحالی زیاد میگرفتم و قول هایی که به اطرافیانم میدادم مخصوصا خواهر زادم و برادر زاده هام خودم رو به دردسر مینداختم برای اینکه به قولی که بهشون میدادم عمل کنم

    به یاد آوردم که توی رابطه ی عاطیفم به خاطر سریع واکنش نشون دادن و قضاوت کردن رگباری از پیام های خشم آلود رو برای طرفم ارسال میکردم که بعدا متوجه میشدم که قضاوت بیجا کردم و باعث رنجش خاطر طرف مقابلم شدم اونم نه ی بار بارها و بارها این کار رو کردم

    به یادآوردم که به خاطر واکنش سریع و احساسی نشون دادن توی کار با همکارم کارم رو ترک کردم بدون اینکه حق و حقوق خودم رو بگیرم و مجبور شدم از صفر کارم رو شروع کنم که خیلی از لحاظ کاری عقب افتادم

    و هزاران اتفاق مشابه که ریه ی همه ی اونها بر میگشت به سریع واکنش نشون دادن و احساسی عمل کردن چه در مواقع ناراحتی و چه در واقع خوشحالی

    و البته که ترحم و دلسوزی بیجا هم باعث میشد باز تصمیمات احساسی بگیرم که متعاقب اون مجبور میشدم از خودم بکنم و اون قول و تعهد هایی که داده بودم رو بهشون عمل کنم که باعث ندامت و پشیمانی من میشد

    از وقتی که با استاد آشنا شدم بواسطه کار کردن روی فایل های استاد مخصوصا دوره دوازده قدم و از وقتی که دلیل رفتارهام رو بررسی کردم و متوجه شدم که احساس ترحم و دلسوزی بیجا فقط به خودم ضربه میزنه چون باعث میشه تصمیمات احاسی بگیرم سعی کردم این موضوع رو بزرام کنار و به همون نسبت هم تمیمات آنی و احساسی من هم کمتر شد و عواقب اونها هم کاهش یافت و توی این زمینه خیلی بهتر شدم هرچند بظاهر از دید دیگران من سخت دل شدم اما میدونم که دارم مسیر درست رو میرم

    اما موضوعی که من هنوز درگیرش هستم مساله قضاوت کردنه توی روابطم با دیگران توی این زمنیه هم بهتر شدم با دیگران اما توی رابطه های عاطفیم هنوز هم این مساله رو دارم که باید روش خیلی کار کنم .

    موضوع از این قراره که من وقتی توی رتبطه ی عاطفی قرار میگرفتم و طرف جواب پیام های من رو نمیداد من سریع واکنش نوشن میدادم و رگباری از پیام ها رو روانه طرف میکردم چیزهایی که بعدا می فهمیدم فقط برداشت شخصی خودم بوده و اصلا اینطور نبوده و همین باعث میشد شیرنی اون رابطه از بین بره و باید اعتارف کنم که تا پارسال همین مساله رو داشتم به شدت

    اما از ی زمانی به بعد که باز هم با گوش دادن به فایل های استاد تصمیم گرفتم توی رابطه رها باشم از میزان این قضاوت کردن ها کمتر شد و کمتر سریع واکنش نشوم میدادم توی رابطم یعنی بهتر شده بودم توی این موضوع اما باز چند وقت پیش متوجه شدم که این هنوز هم هست درسته که بهتر شدم اما هنوز هم بعضی وقتها خودش رو نشون میده .بنابراین تصمیم گرفتم که این مساله رو حلش کنم با جدیت بیشتر و راه حل هم این بود که وقتی پیامی میدم و طرف جواب نمیده خودم رو کنترل کنم و گوشی رو از خودم دور کنم تا پیام ندم و قضاوتی هم نکنم بقول استاد بگم با خودم که یا کار داره یا گوشیش رو جا گذاشته یا شارژ نداره و با یادآوری این جملات به خودم اون رفتارم رو کنترل کنم

    الان که دارم دقت میکنم موثرترین روشی که میتونه به من کمک کنه تا ذهنم رو آرام کنم همین گوش دادن و کار کردن روی فایل های استاد و بودن توی سایته تکنیکی که بارها به من کمک کرده تا کنترل ذهنم رو در دست بگیرم مخصوصا اون فایل هایی که توی اون شرایط میتونه به من کمک کنه مثلا :

    در مورد روابط جلسات دوم و سوم دوره به صلح رسیدن و جلسه 9 عزت نفس

    در برخورد با اتفاقات ناخواسته و تضادها جلسه 5 قدم هشتم و جلسه 5 دوره به صلح رسیدن

    در بحث مسایل مالی فایل های اجرای توحید در عمل

    یکی از مواردی که من تونستم ذهنم رو کنترل کنم و واکنش احساسی نشون ندم که اونهم بواسطه ی آگاهی های استاد بوده زمانی بود که طرف عاطفیم به مدت 3 ماه ازش خبری نبود و در تمام اون مدت من با یادآوری صحبت های استاد در مورد رابطه تونستم حال و احساسم رو خوب نگه دارم و نتیجه این شد که بعد از 3 ماه ایشون دوباره ارتباطشون رو برقرار کردن اونم با عشق و علاقه ی بیشتر و متفاوت از قبل و جریان اون 3 ماه رو هم توضیح دادن و رابطه خیلی قشنگ تر و زیباتر هم شد

    به نظرم یکی از ویژگیهای مثبتی که با فایل های استاد در ما ایجاد میشه همین به صلح رسیدن با خودمون و دیگرانه که همین باعث میشه صبر و حوصله ما زیاد بشه و از میزان واکنش نشون دادنمون به اتفاقات کمتر بشه و آرام تر و عاقلانه تر رفتار کنیم

    یکی دیگه از روش هایی که من خودم سعی میکنم بکار ببرم مشغول کردن خودم به انجام دادن تمیز کاریهای خونه اس چون وقتی این کار رو انجام میدم به جزییاتش خیلی دقت میکنم با عث میشه توجهم از روی اون موضوعی که میخاستم واکنش بدم بهش برداشته میشه و خودبخود آروم میشم و دیگه اون احساس شدید فروکش میکنه

    سپاسگزارم استاد عزیز و خانم شایسته ی عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    ستاره گفته:
    مدت عضویت: 3389 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان هم فرکانسی🩵

    یه تغییر جدیدی که در خودم ایجاد کردم نوشتن کامنت هست کاری که قبلا انجام نمیدادم اما تصمیم گرفتم از این به بعد بیشتر بنویسم بلکه کسی از خوندن کامنت من نکته ای دریافت کنه.

    استاد عزیزم من خیلی زیاد از داشتن آموزش های بی نظیر شما خوشحالم و طی چند سالی که با شما هستم این مهارت کنترل ذهن و احساسات رو به خوبی درک کردم

    میخوام یه نکته ایی رو بگم و چیزی که زندگیم و تصمیم گیری رو بی نهایت آسون، منطقی و سالم نگه میداره عنوان کنم

    من اوایل که با مفهوم قانون جذب آشنا شدم و همینطور قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد ، تمام سعی رو میکردم از هر حس منفی مثل خشم، غم، نا امیدی و… دوری کنم و کلا نادیده بگیرم و با توجه به نکات مثبت زندگیم سعی کنم حالم رو خوب کنم و این کار هم تا مدت طولانی انجام دادم اما بعد از یه تایمی احساس کردم باید احساساتم رو در لحظه ببینم و باهاشون روبه رو بشم صرف قانونی که بالاتر قید کردم نباید اون احساسات بد مثل نا امیدی، غم و… کلا نبینیم چون بعد از مدتی تبدیل میشه به آتیش زیر خاکستر و بعد از مدت طولانی به این نتیجه رسیدم که هر موقع احساس بد سراغم میاد اول از همه با خودم صادق باشم که بتونم ریشه یابیش‌کنم و تو این قضیه نوشتن بیشتر از هر کاری کمکم میکنه و بعد از پیدا کردن مشکل دنبال دلایل منطقی و نکات مثبتی میگردم که حالم رو خوب میکنه،

    نمیتونم بهتون بگم چقدرررر این دیدگاه منو قدرتمند کرده چقدر زندگیم زیباتر شده حتی وقتی تو بدترین شرایط از لحاظ فیزیکی و از لحاظ احساسی میتونم کاملا منطقی به شرایطم نگاه کنم و تصمیمات درست بگیرم و کنترل زندگیم رو دارم به جای اینکه افکار و احساساتم منو کنترل کنن

    البته یه نکته دیگه هم اضافه کنم که وقتی عنوان کردم نظاره گر احساسات منفیتون باشید اصلا منظورم این نیست که تو اون احساس بد غرق بشید صرفا به این دلیل که تبدیل به آتش زیر خاکستر نشه و همینطور یاد بگیریم از قانون ارزش تضاد تو زندگی به درستی استفاده کنیم

    همیشه یادمون باشه که اگر شب نباشه ما ارزش زیبایی روز رو نمیفهمیم، پس مشکلات و احساسات بد نمیان که مارو از پا در بیارن بلکه میان که واضح تر کنن مسیر رسیدن به خواسته هامون و چقدر زندگی زیباست وقتی تو مسیر خواسته ها قدم برمیداری

    خدارو شکر برای وجود استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و همه دوستان هم فرکانسی🩵

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    سمیه زحمتکش گفته:
    مدت عضویت: 1632 روز

    با یاد ونام رب الارباب وخالق تمام جهان که قدرت از آن اوست فقط

    یا رب تو را سپاس که مرا در مسیر بهبودی قرار دادی تا خود را بهبود دهم و بهتر و بهتر شوم و خودم را تجربه کنم و بهتر بشناسم

    مرا هدایت و حمایت و حفاظت فرما به سمت بهترین ها و راه مستقیم

    با هدایت پروردگارم می‌نویسم که هدایتگر همه انسانهاست به سمت آنچه که میخواهند

    درود و سلام به استاد جان ومریم جانم

    اول از همه به خاطر پرودایس زیبا خدارا سپاس میگم وپیراهن زیبای استاد که چقدر با طبیعت پشت سرتون بی نظیر و هم سو شده

    خداراشاکرم که این فایل روی سایت برتر گرفت چقدر به موقع بود برام چقدر نیاز داشتم که یادآوری بشه قوانین برام

    سوال اول

    درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟

    زمانی که از روی جهل وزمان خشم وسایلم را میشکستم به خودم ضربه میزدم معده درد وبیماری وعمل نتیجه خشم وکنترل نکردن احساساتم شد زمانی که برای آرام کردن ذهنم پرخوری میکردم ونتیچه اش چاقی وبیماری بود

    حرف های میزدم که بعداً پشیمان میشدم

    دعواهایی که با اطرافیان راه می‌انداختم

    دخالت های بیجا بین اطرافیان از سر خشم وعصبانیت

    فروش وسایلم به خاطر ترس از کمبود واحساسی عمل کردن که نتیجه خوبی نداشت

    وام های که به خاطر احساساتی عمل کردن گرفتم ونتیجه اش استرس وترس ونگرانی بود

    دلسوزی های بیجا که باعث شد خودم را فراموش کنم و بقیه را در ذهنم بزرگ کنم

    حتی توی شرایط احساسی و هیجانی هم میخواستم فقط به بقیه خوش بگذره وفقط به دنبال راضی کردن بقیه بودم

    دعواهاو کتک کاری هایی که به خاطر احساسی عمل کردن شد وفقط خسارت به خودم زدم

    سوال دو

    تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.

    بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کاربردید؟

    زمانی که خواهرم به خاطر موضوعی ناراحت وعصبانیت بود وسو تفاهم براش شده بود و خشم خود را با من درمیان گذاشت من سعی کردم آرام باشم و جوابی بهش ندادم ولی خواهرم عصبانی بود وبعد پشیمان شد ومن خداراشکر احساس رضایت داشتم که عصبانی نشدم ونتیجه به نفعم شد که بعدها هم ارتباطمون خوب شد

    زمانی که بحثی در خانواده داشتیم سعی می کردم به پیاده روی وکوه نوردی بروم ومرقبه کنم و فقط به ستایش خدا می‌پرداختم واو را مثل دوست کنارم می‌دیدم وچقدر حالم تغییر می‌کرد و آرام میشدم

    زمانی که فردی میخواست مرا عصبانی کند فایل ها در می‌شنیدم با ایرپاد وسعی میکنم نشنوم وصدا را بلند میکنم وفقط فایل گوش میکنم وچقدر جواب میده به من که هم باعث آرامشم میشه هم نمیشنوم که باعث کینه نشه وگوشم را کنترل میکنم که هرچیزی نشنوم

    نوشتن دوره ها وصحبت های استاد ومرور حرف های ایشون خیلی بهم کمک می‌کنه

    مخصوصا دوره قانون آفرینش که چقدر در مورد احساس وجهل صحبت کردند

    استاد نمی‌دونید چقدر ضربه زدم به خودم به خاطر همین احساساتی عمل کردن وپشیمان شدنم واحساس بدی که داره بعدش

    ولی وقتی خودم را کنترل کردم چقدر احساس قوی ترس داشتم که تونستم در لحظه تصمیم نگیرم که به ضررم بشه

    انگار خودت خودت را به نابودی می‌بری با عصبانیت وخشم هات هم جسمی هم روحی تو جهنم هستی ولی وقتی خودت را آرام می‌کنی با خودت حرف میزنی بعدش جهان هم کمکت می‌کنه هدایت می‌کنه بعدش آرامش میاد واین تو هستی که پیروز شدی

    سوال سوم

    توجه به راهکارهای فوق، وقتی احساسات بر شما غلبه می کند، چه روشی می تواند ذهن شما را آرام کند؟

    کوه رفتن وبا خودم وخدا خلوت کردن

    مراقبه کردن ومدیتیشن

    حمام کردن

    مسافرت

    فایل های توحیدی استاد را شنیدن

    دوربودن از انسانهای منفی

    سکوت کردن

    در اتاق خلوت کردن ودوره ها را شنیدن

    با گربه و سگ و درختان صحبت کردن

    درکنار گل وباغچه نشستن وصدای پرنده ها را شنیدن

    برای خودم هدیه خریدن

    مکان را ترک کردن

    بی توجهی به صحبت های اطرافیان

    به عواقب عصبانیت وخشم فکر کردن واهرم رنج ولذت ایجاد کردن برای خودم

    تمیز کردن خانه

    آب دادن به باغچه وگل ها

    استاد. جان دوره شیوه حل مسائل داره برام معجزه می‌کنه هم برای خودم هم برای خانواده ام

    یه حرکت کوچیک داره نتایج عالی رقم می‌زند برام

    خداراشاکرم که در مدار این دوره بودم وچه نتایج عالی بیاد که حتما در دوره خواهم نوشت

    خدایا شکرت که هستی وهستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1252 روز

    به نام خداوند خالق زیبایی ها

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    چرا باید قلب ما که جایگاه خداوند است را با خشم ،نفرت ، کینه ‍‍‍،حسد …………‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ و هر آنچه را که احساس بد لقب می دهیم مکدر کنیم قلبی که خداوند به ما به رسم امانت عطا کرده است و آنقدر بزرگوار و عادل است که عنان زندگیت را به دست خودت سپرده و تو را به هر راهی که انتخاب می کنی سوق می دهد راههایی که امکان دارد هر لحظه به بیراهه برود. احساسات ما که چراغ راهنمای ماست و یکی دیگر از معجزات خداوند برای بنده اش بوده ،بنده ای که هر آنچه را از او بخواهد به او عطا می کند اگر او هم او را بخواند اما خواندن خدای ما با چه احساسی می تواند باشد با خشم و یا با آرامش کدام یک ما انسانها نمی توانیم از قلب مان انتظار داشته باشیم که در تمام مدت با آرامش بتپد گاهی عرصه را آنچنان برایش تنگ می کنیم که حاضر است ان را از درونش بکند و به گوشه ای بیندازد زمانی که ترسیده ایم عصبانی شده ایم و کینه و نفرت تمامی وجودمان را احاطه کرده است ان زمان دیگر قلبی وجود نخواهد داشت عشق به فنا می رود عشقی که می توانست با تمرکز بر روی خوبی ها و زیباییها و هر انچه که خداوند بزرگ افریده است در طبیعت در اسمانها در هر موجود زنده و در هر انچه که در این جهان برای لذت بردن انسان وجود دارد.

    تمامی زندانهای دنیا از انسانهایی انباشته شده است که نتوانستند احساسات خود را در زمان مناسب کنترل کنند تمام اسایشگاه ها از انسانهایی پر شده است که نتوانستند درکی از جهان هستی داشته باشند و انچنان احساساتشان را به دلایل مختلف به زنجیر کشیدند که دیگر نظاره گر خورشید نمی توانند باشند. هر یک از ما اگر به گذشته خود نگاه کنیم حتما نوعی از این احساسات بد را تجربه کرده ایم و جالب این که حتما ان را به خاطر خواهیم آورد چون ذهن ما منتظر چنین مروری بر دست آورد خودش است تا حال قلب ما را بگیرد. بهتر است به یاد آوریم چرا به این جهان آمده ایم و خداوند چه چیزی را در کتابی که به واسطه استاد خیلی خوب از آن بهره گرفته ایم را به ما اموخته است کتابی که چراغ راهنمای ما است همان فانوس دریایی استاد که راه را نه تنها در اقیانوسها که در زمین هم روشن ساخته است. خدایا شکرت. عاشقتونیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    مهناز رویانی گفته:
    مدت عضویت: 2028 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم جان سپاسگزارم از شما به خاطر این فایل بسیار آموزنده و زیبا

    چون پر از تجربیات ناب بودم نسبت به این موضوع فورا شروع کردم به نوشتن تجربه خودم تا به امید خدا درسی بشه برای کسانی که تجربه منو میخونن

    زیر بنای تصمیمات ما احساس هستش که اگه شناسایی نشه و تفکر قبل از به اجرا گذاشتن تصمیم نکنیم امکان داره خسارت های بی شمار هم مالی و هم ارتباطی بشه

    من و همسرم دوتا تصمیم بزرگ و اشتباه گرفتیم که محرز و الان هنوز عواقبش میکشیم

    اولین تجربه خرید زمینی بود که الان داریم ما در 15 سال پیش مبلغی پول داشتیم که تصمیم گرفتیم تبدیل به ملک کنیم تو اون سال یه اتفاق خیلی قشنگ برای همسر من از لحاظ جسمی افتاده بود که تمام احساسات خوب ما غلیان کرده بود و خیلی نسبت به همه چیز مثبت و لطیف شده بودیم در همین روزها از سمت یه آشنا زمینی به ما معرفی شد که در یکی از بهترین نقاط شهر بود ولی مشکل فراوانی داشت از جمله اینکه طرح باغات و اینکه هیچ راه دسترسی براش تعریف نشده بود و طرف مقابل به همه این مسایل آگاه بود اما من و همسرم از جایی که سرشار از حس مثبت بودیم بدون هیچ تفکر و تحقیق فقط بر این مبنا که این طرف آشنا درجه یک ما هست و دروغ بهمون نمیگه و اینکه این زمین تو بهترین جا هستش پس لقمه بزرگ و عالیه رفتیم پای معامله و پولی رو که میشد یه ساختمون دو طبقه بخریم دادیم برای پرداخت این زمین بدون رفتن به شهرداری و حتی یه بنگاه معتبر فقط قولنامه تو خونه نوشته شد در حضور طرفین و دوتا شاهد که از اقوام بودن

    بعد یکی دوسال که ما پیگیر شدیم برای ساختن خونه متوجه شدیم که این زمین مشکلات فراوانی از جمله مسیله راه که با یه همسایه طرفیم که به هیچ وجه راضی نمیشه راه بهمون بده مگر به یه مبلغ هنگفت الان ما 15 سال درگیر هستیم و به هیچ نتیجه فعلا نرسیدیم

    تو این تصمیم بزرگترین عامل احساس ما بود که ناشی از کمبود نسبت به اینکه دیگه همچین موقعیتی نیست و ما داریم یه پول میدیم برای زمینی که ارزشش چند برابر خواهد شد و اعتماد بیش از حد به طرف مقابل بود که عواقبش اینه که ما همچنان پیگیر و درگیر با شهرداری و بقیه افراد هستیم

    دومین اشتباه ما در رابطه با فروش خونه ای بود که برای اولین بار ساخته بودیم قبل از خرید اون یکی زمین مشکل دارمون

    زیر بنای فروش خونه ترس بود چون همسر من برای ساخت خونه پروانه نگرفته بود و شهرداری حکم تخریب زده بود من و همسرم از ترس اینکه شهرداری تخریب نکنه خونه رو به فروش گذاشتیم و به قیمت خیلی ناچیز فروختیم و بلافاصله بعد مدت دوماه تو تورمی که برای اولین بار در ایران ترکید اون خونه شد 7 برابر پولی که ما فروختیم و طرف که از ما خریده بود با یه اصلاح کوچیک خونه رو دوباره ساخت من و همسرم الان مستاجر هستیم و این عواقب این تصمیم ما بر مبنای ترس بود

    سپاسگزارم از خدای مهربان که این تصمیمات اشتباه هر چند سنگین ولی ارزشمند بود چون ما دوباره شروع کردیم به حرکت و هم اکنون در بهترین شرایط مالی هستیم به لطف خدا و برنامه استاد مخصوصا دوازده قدم و فایلهای رایگان هم اکنون درآمد 60میلیون به بالا در ماه داریم و فرزندان ما تو بهترین رشته های تحصیلی درس خوندن و هدفمند ازدواج کردن و زندگی سالم و موفق دارن

    از احساس خشم هم بخوام بگم بارها باعث شده برفتاری کنم مخصوصا با بچه ها حتی کتک کاری بشه ولی خدارو شکر الان که تو برنامه با استاد رو خودم کار میکنم تقریبا به 10 رسیده و کمتر تکرار میشه

    من برای اینکه تصمیم اشتباه بر مبنای احساساتم نگیرم پیاده روی میکنم

    دوش میگیرم ،سکوت میکنم و با نوشتن سعی میکنم به آرامش برسم

    ممنون و سپاسگزار از همگی همسفران

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    نفیسه محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1645 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان مهربان

    با نام و یاد خداوند مهربان شروع به نوشتن میکنم و برایم مث این است که شروع به قدم زدن در دشت زیبایی میکنم که هر قسمتش با گلهای رنگی پر شده . استاد عزیزم قبلا گفتم الان هم میگم وقتی به قصد نوشتن کامنت و اشتراک گذاشتن تجربیاتم و خوندن تجربیات دوستای قشنگم میام تو سایت انگار بهترین روزها و لحظه های زندگیمه ، انگار که وارد این دشت زیبا شدم و هر لحظه برام زیبا تر میشه … صبح به عشق اینکه برم جاهای جدید برای بازاریابی محصولاتم از خواب بیدار شدم و دیدم که چند تا محصول جدید معرفی شده و دوباره به عشق بارگذاری این محصولات تو سایتم موندم خونه و داشتم لذت میبردم از این هدایت الهی که وسط کارهای سایتم دیدم شما فایل گذاشتین … استاد ناخودآگاه کاری که براش هیجان داشتم رو دوباره رها کردم و به دنبال زیبایی و لذت بیشتر فایلو نشستم نگاه کردم و الان کلا بیخیال محصولات شدم و دارم برات مینویسم . اینقدر اینجا قشنگه که هیچ کاری برام لذت بخش تر از این نیست در همین حین ذهن داره کار خودشو میکنه …‌‌میگه بلند شو برو پی کارت ، چیه اینجا نشستی اینا رو مینویسی ….‌‌حتی استاد جدیداً از سمت شما هم حرف میزنه میگه استاد گفته باید بری و تمرکزی کار کنی .. نباید انرژی ذهنت رو بذاری برای کار دیگه … منم بهش میگم بچه جون بشین سرجات من دیگه خوب تو رو میشناسم جنس حرفاتو میفهمم داری بهم حس بد میدی داری مضطربم میکنی … ولی اینجا این کار گشتن تو سایت خوندن کامنت ،نوشتن کامنت حالمو خوب میکنه … اگر میگی استاد باشه منم میگم استاد…. ولی استاد من برای تمام قانون هاش و حرفاش میگه احساس خوب =اتفاقات خوب . احساس بد =اتفاقات بد . الان احساس من خوبه با توی سایت بودن با نوشتن پس دیگه ساکت باش بذار بنویسم با عشق با لذت برای دوستان قشنگم برای استاد بزرگوارم ،برای مریم مهربانم بنویسم براشون از تجربیاتم .

    اول از همه استاد تحسینتون کنم برای اندام زیباتون و لباس زیبایی که پوشیدین . تحسینتون کنم برای اینکه با بهبودگرایی های که توی سایت انجام دادید و این چندتا فایل آخر بسیار عالی تر شده از نظر محتوا و داره به من خیلی کمک میکنه که باگ هایی که دارم رو دربیارم ، شرایط زندگیم بهتر شده ، هدایت خداوند رو میفهمم و بهش عمل میکنم ، تجربیات دوستان عزیزم رو که میخونم بسیار لذت میبرم و میخونم و درس میگیرم و قانون برام اثبات میشه …. خیلی محتوا های سایت کاربردی شده خیلی عالی شده . برای همین یه انرژی منو هی میکشونه تو سایت که بفهمم و درکم رو بیشتر کنم .

    توی فایل قبلی که عنوانش عادتی که برای همیشه زندگی شما را تغییر میدهد بود نوشتم از تجربه ام که دقیقاً برای این فایل شما بود ولی چون ممکنه دوستانم نخونده باشن براتون مینویسم دوباره از چندتا تجربه ام که سندی باشه هم برای خودم هم دوستانم بخونن و ازش درس و ایده بگیرن .

    استاد اول تجربه هفته قبلمو میگم که بسیار بسیار تجربه عالی بود و منو بسیار درس داد که توی شرایط احساسی بد فرکانس چطوری داره کار میکنه .

    من توی شرایطی بودم که یکی از نزدیکانم با یک تهمت بسیار بد میخواست منو توی جمع دوستانم خراب کنه چون من فردی هستم که روابط اجتماعی بالایی دارم و همیشه بگو بخند و تعامل بالایی دارم ولی چون این دوست ما ادم گوشه گیر و غیر اجتماعی هست میخواست با متهم کردن ویا کوچک کردن منو از اون جمع خارج کنه . خب وقتی دیدم که من متهم شدم به کاری که داشت آبروی منو میبرد و هیچ حرفی نداشتم برای رفع اتهام خشکم زد ،توی اون لحظه عصبی شدم و یکمی صدامو بردم بالا ولی هرچی میگفتم طرف مقابلم حرفایی میزد که منو محدود تر میکرد و دیدم اصلاً هیچ حرفی ندارم که دفاع کنم چون ماجرا جوری پیش میرفت که هیچ چیزی دیگه برای دفاع نداشتم در صورتی که من هیچکاری نکرده بودم و همش سوتفاهم بود . استاد اینقدر بار روانی روی من بود که داشتم خفه میشدم . توی یه جمع دوستانه جوری داشت آبروی من میرفت در مورد موضوعی که اصلا اتفاق نیفتاده و از هیچی یه کوهی درست شده بود وداشت منو له میکرد . اون لحظه رفتم توی اتاق و از شدت عصبانیت ناخوداگاه احساس کردم اگر گریه کنم این حجم فشار توی قلبم کم میشه و شروع کردم به گریه کردن . این درصورتی هست که من آدم سنگی هستم و به اصطلاح اصلا هیچی اشک منو درنمیاره . ولی اون لحظه آگاهانه گریه کردم که این حجم فشار توی قلبم و ذهنم کم بشه و همینطور هم شد . البته اینو بگم توی مدتی که گریه میکردم به این فکر نمیکردم که چیکار کنم ، آبروم رفت وغیره .. داشتم فکر میکردم و با خدا صحبت میکردم و میگفتم عزت از آن توست و تنها تو هستی که میتونی این سوتفاهم ها رو برطرف کنی و من عاجزم به درگاه تو . بعداز اینکه آروم تر شدم سریع بلندشدم لباسامو پوشیدم و رفتم پیاده روی ، توی مسیر که میرفتم داشتم فکر میکردم چی شد که این اتفاق افتاد و مطمئن بودم من یه جایی اشتباه کردم و باید بفهمم موضوع ریشه اش از کجاست تا اونو حل کنم . یک ساعتی راه رفتم و فکر کردم و فهمیدم به خاطر خیلی ترسها و فرار از مسئله یک سری کم کاری هایی کرده بودم که نتیجه اش به اینجا ختم شد البته اگر به ته قضیه نگاه میکردی میگفتی چه ربطی داره اولش به آخرش ولی من میفهمیدم ربطش چیه چون مث یه سلسله و زنجیره وار همه این اتفاقات به هم وصل شده بود و همش از باور کمالگرایی ،وترس میومد که اینا رو رقم زد . ولی خب دیگه اتفاق افتاده بود و من باید درسش رو میگرفتم .و بعدش گفتم خدایا من اشتباه کردم و تصمیم کرفتم که برم و صادقانه همه موضوع رو توضیح بدم و بقشو بسپارم به خدا و مسئولیت این اتفاق رو به عهده بگیرم . به محض برگشتم به خونه … دوستم منو برد توی آشپزخونه و بهم گفت من اشتباه کردم و قضاوت اشتباه در موردت کردم و ازم کلی عذرخواهی کرد. استاد من هاج و واج مونده بودم که چی شد ؟این آدمی که داشت منو متهم میکرد سرم داد میزد و آبروی منو میبرد حالا اومده عذرخواهی و درکنارش داره منو تحسین میکنه و داره بهم اعتبار میده که اتفاقا تو خیلی درست کاری ،من قضاوت اشتباه کردم ،من مقصرم که بدون تحقیق تو رو متهم کردم .و من همونجا دوباره ازشدت هیجان اشکم سرازیر شد که وقتی سپردم به مالک آسمان ها و زمین و گفتم که من محتاجم به هر خیری که از تو به من برسه و عزت از ان توست خداوند عزتی بهم داد که همه اطرافیانم راغب شدن که با من بیشتر وقت بگذرونن . تمجیدم میکردن ،میخواستن بیشتر باهاشون باشم . استاد نازنینم من کاری به اون تحسین ها نداشتم و اون تمجیدها احساس خاصی ایجاد نمیکرد ،من فقط متحیر و سپاسگذار الله بودم که چطوری ورق ماجرا رو برگردوند و چقدر من کوتاهی کردم درمورد این قدرت مطلق و جاهایی که خواستم خودم مشکل رو حل کنم در صورتی که قدرت مطلق رب العامین بهترین حل کننده مشکلاته در صورتی که بهش بها بدیم . نخوایم خودمون حلش کنیم … ما فقط باید به هدایت هاش عمل کنیم هدایت خداوند برای من این بود که حالتو بهتر کن به احساس بهتر برس گریه کن ،پیاده روی کن … ،درسش رو بگیر ، عزت نفست رو ترمیم کن ، احساس لیاقتت رو افزایش بده و یاد آوری کن در جهان تو هیچ کس نیست که بتونه عزتت رو ازت بگیره و یا عزت بهت بده اِلا الله . توی این ماجرا من این آیه قرآن رو درک کردم که عزت به تمامی از آن خداوند است و اوست پیروزمند فرزانه

    استاد خیلی حالم خوبه … خیلی ازتون ممنونم که شما دارید اینقدر ماها رو به درستی اموزش وپروش میدید که استاد خودمون شدیم . قوانین رو طوری بیان میکنین که بتونیم توی لحظه به لحظه خودمون به صورت شخصی تمرین بسازیم و با شخصیت خودمون اونا رو اجرایی کنیم و رشد کنیم . من که به راحتی میتونم ریشه مسائلم رو پیدا کنم ولی توی عملکرد ضعیف ترم که دارم به لطف الله و تکاملی و به صورت بهبود گرایی نه کمالگرایی این ضعف رو حل میکنم . استاد من دوره حل مسائل رو ندارم ولی وقتی تک به تک مقاله های توی تلگرام و سایت رو در حوزه این محصول میخونم و تجربیات دوستانمو میخونم میفهمم این دوره چیه و چی میخواد بگه … من دارم با همین آگاهی های توی مقاله مشکلاتمو رفع میکنم چه برسه به اینکه محصول رو بخرم . استاد من لذت میبرم از مقاله ها ،،، از متن هایی که توی سایت تلگرام میگذارید و احتمالا زحمتشو خانوم شایسته جان دل میکشه و ازش بسیار بسیار تشکر میکنم . استاد نمی‌دونید چقدر آگاهی این مقاله ها به من کمک کرده . دفترها و سررسیدها پر کردم از نوشتنشون از آگاهی هاش … این مقاله ها دوره هست . این توضیحات محصولات خودش یه دوره هست … من که کلی از این اطلاعات استفاده میکنم و لذت میبرم و ازشون درس میگیرم .

    استاد یه تجربه جذاب دیگه در حوزه روابط دارم که دوست دارم اونم بگم … البته فکر میکنم قبلا کامنت کرده بودم اما دلم میخواد دوباره بنویسم تا زیر این صفحه مربوطه ثبت بشه و دوستانم درسش رو بگیرن

    توی رابطه عاطفی که داشتم اولش چون طرفمو نمیشناختم و خیلی احساس خاصی بهش نداشتم و فقط برای شناخت بیشتر راضی شدم که مدتی با هم رفت و آمد داشته باشیم تا بیشتر با خصوصیات هم آشنا بشیم و ببینم آیا میتونم احساسی بهش پیدا کنم یا نه . خب پیش رفتیم تا جایی که بسیار به هم علاقه مند شدیم و رابطه مون جدی شد . و این دوستم نسبت به من احساس مسئولیت پیدا کرد و اینو بازگو میکرد. خب این همه احساسات که به جریان افتاده بود داشت منو وابسته میکرد و میخواستم بیشتر باهاش باشم . و توی این حین برای دوستم مشکلاتی پیش اومد که نمیتونست پیش من باشه و گاهی حتی زنگ هم نمیزد و قضیه جوری پیش رفت که دو سه روز بهم زنگ نمیزد و هروقت من تماس میگرفتم میگفت عزیزم کار دارم و بهت زنگ میزنم .ولی یادش میرفت وکلا زنگ نمیزد . من دیگه ذاشتم خیلی اذیت میشدم والبته بگم که این فرکانس من بود که این ماجراها اتفاق می افتاد . چون احساس وابستگی پیدا کرده بودم جهان هم طوری بهم واکنش نشون میداد که من از این آدم دورتر بشم . خب اون موقع آگاهی های الانمو نداشتم و فقط ناراحت بودم و هر چی به سمتش میرفتم اون از من دور تر میشد و یه جورایی داشت عزت نفسمو می بلعید . توی این جور شرایط معمولاً اطرافیان هم میگفتن اگر دوست داشت بهت زنگ میزد ، حتما با کس دیگه ایی هست ، خلاصه هزار جور نقل قول که دل منو خالی تر میکرد . تا جایی که دیدم دیگه داره بهم برمیخوره و یه شب از عصبانیت گوشیمو خاموش کردم و پرت کردم به سمت دیوار و شروع کردم به اشک ریختن که من عزت نفسم داره تخریب میشه و خدایا تو کمکم کن و شروع کردم صحبت با خداوند اولش کلی غر زدم ولی هر چی پیش میرفت آروم تر میشدم و ایرادات خودمو میفهمیدم و میدونستم داره از کجا آب میخوره خلاصه اینقدر اشک میریختم که چرا نمیتونم ذهنمپ کنترل کنم و دیگه از یاد اون بابا خارج شدم و رفتم سراغ خودشناسی و همه حرفم با خدا این بود که میخوام آدم قوی بشم چیکار کنم چرا نمیتونم و …. اینقدر صحبت کردم که دیگه بیحال شدم و خوابم برد . صبح که بلند شدم دیدم طفلی گوشیم یه گوشه افتاده و خاموشه برداشتم و زدم به شارژ ولی یه حسی بهم گفت روشنش نکن .و فقط دفترمو برداشتم و شروع کردم به نوشتن مشکلاتم و حرف زدم و بهم گفت و نوشتم ، راه حل پیدا کردم … همه اینا در حوزه خود شناسی بود ها …. نه اینکه برم با طرفم صحبت کنم اینچ بگم اونو بگم … نه فقط خودم ،ایرادات شخصیتی خودم . و اینقدر نوشتم و نوشتم و احساسم خوب شد و قدرت پیدا کردم و عاشق خودم شدم و خدا و چنان احساس صلحی در وجودم شکل گرفت که حد نداشت . توی همین حین و حال بودم که اون احساس با ذوق خنده بهم گفت دختر خوشگل چرا گوشیت خاموشه بلند شو برو روشن کن همه چیزو روشن کن مث خودت که روشنی … و با ذوق رفتم سمت گوشیم و روشنش کردم وهنوز صفحه گوشی در حال لود شدن بود دیدم دوستم داره زنگ میزنه … اول نمی‌خواستم جواب بدم چون دلم نمیخواست حالم بد بشه ولی اون احساس گفت جواب بده بذار زندگی جریان داشته باشه . منم گفتم چشم . جواب دادم و دیدم دوستم با حالت مستاصل میگه سلام خوبی عزیزم تو کجایی دلم هزار تا راه رفت و از این جور حرفا…. من متعجب از رفتارش گفتم مگه چی شده … گفت هیچی و نگرانت شدم وکلی ابراز علاقه که من عاشقتم و فقط تو رو میخوام و این حرفا که من متعجب چشام گرد شده بود چون این ادم چندین وقت بود از من خبر نمیگرفت حالا اینطوری زنگ زده و اینا رو میگه و میگفت اگر امشب نبینمت دق میکنم … همه کارا کنسل فقط برای تو من اینجوری بودم …..

    چی شد خدایا دورت بگردم چقدر تفاوت .. اینا همش مال این بود که به تو وصل شدم و عالم و آدم رو رها مردم . … بماند که اون شب اومد و کلی بهمون خوش گذشت و حسابی جبران نبودن هاش رو کرد با توجهش ، خرج کردن ها و ابراز علاقه ، نویدی که میداد برای اینده وکلی احساس خوب و حرفایی میزد که تا حالا اصلا ازش نشنیده بودم .

    استاد این تجربه جزو ماندگار ترین اتفاقات زندگیم شد که چطور این شرایط می‌تونه از زمین تا آسمون نتایجش عوض بشه فقط با کنترل ذهن .. کنترل ذهنی که توی شرایط احساسی بد بتونی نهیب به خودت بزنی من دارم چه فرکانسی میفرستم . من دارم چیکار میکنم . گاهی اشتباهی تو خودشناسی میگیم عههههه اشتباه از من بوده و میخواین بریم با کلام رفع اثر کنیم … ولی نه اینا همش گول خوردنه … فقط باید روی خودمون کار کنیم … درونمون … ذهنمون رو شخم بزنیم و عملکردمون و احساسمون رو تغییر بدیم . عملکردی که بر پایه احساسات خوب باشه . اگر عملکرد داره بهمون احساس کمبود ، ترس ، نگرانی ، خود کم بینی ، ضعف میده اینا میشه همون نقطه هایی که باید افسار ذهن رو بکشیم و مراقبش باشیم .

    مورد بعدی هم در مورد کارم هست که کنترل ذهن واحساس لیاقت منو به سمتی کشوند که داشتم برای دعوا و اعتراض به سمت شرکتی که باهاشون کار میکردم میرفتم . این شرکت حق و حقوقات منو نداده بود و به اصولشون و قرارهامون عمل نکرده بود . توی خین پیاده روی که میکردم تا به محل مورد نظرم برسم داشتم میگفتم میرم اینو میگم و فلان خرفو میزنم که چرا به تعهداتتون پایبند نبودیم و دیگه باهاتون همکاری نمیکنم که قلبم داشت منو باز میداشت از این کار و بهم کفت تو اینقدر ارزشمندی که باید فقط احساس خودباوریت رو تقویت کنی و توی این پیاده روی طولانی که از قصد داشتم انجامش میدادم تا ذهنمو کنترل کنم به اینجا رسیدم که تو ارزشمندی و مدام خودمو عزت دادم و تعریف کردم و احساس لیاقت رو درخودم پرورش دادم . وقتی رسیدم و شروع کردیم به صحبت با صاحبان اون شرکت تولیدی .. یکدفعه صاحب اصلی بهم گفت خانم محمدی من ازت میخوام بیای اینجا و بشی مدیر کل مجموعه

    من اینجوری شدم جاااااآآن ……. آره گفت شما اینقدر آدم پیکیر و حاذقی هستی که ما تو رو میخوایم به عنوان مدیر استخدام کنین با حقوقی که تقریبا 2/5برابر درآمدم بود . و من شوکه شدم ولی خودمو جمع کردم و قبول کردم . به همین راحتی به همین خوشمزگی …. داری میری دعوا.. داری میری قضیه رو فیصله بدی و تمومش کنی…بعد به خاطر ایجاد احساس لیاقت میشه مدیر…. بابا بیا برو همش دست تو … تو بیا برو بشین پشت میز ریاست ️ فوقع ما وقع و نفیسه خانم شد مدیر مجموعه ایی که 25 تا پرسنل داشت .. البته اینم بگم اولش کم بودن شاید 10تا12نفر اما من زیادشون کردم و گسترش دادم و بهبود دادم . و عالی بودم و لذت بردم چقدر اون تجربه به من درس های بزرگی داد . چقدر عالی بود چقدر الان که کسب و کار خودمو دارم داره بهم کمک میکنه . چقدر عالی هست چیدمان خداوند . چیدمان هایی که هیچ وقت تو نمیتونی بچینی سالها هم زمان بذاری نمیتونی حتی یک درصدش رو سرو سامون بدی . اما اون نیرو میاد میچینه … کی ؟؟؟؟ وقتی احساساتت رو کنترل کردی … کی؟؟؟؟؟ وقتی تونستی توی بدترین شرایط بهش ایمان بیاری و بهش وصل بشی ….. کی؟؟؟؟؟ وقتی همه چیز برات کوچیک شد و تسلیم درگاهش شدی ….

    خدایا سپاسگذارم برای این فرصت که گشت و گذار کردم و لذت بردم از این دشت زیبا و چرخیدم و عاشقی کردم و ممنونم از استاد عزیزم که این سایتو برای ما پرادایس کرده. استاد پرادایس من اینجاست . اون پرادایسی که توش زندگی میکنی جایزه خداونده بهت که این پرادایس رو برای ما فراهم کردی .

    براتون آرزو میکنم بهترین ها در این دنیا و آخرت نصیبتون بشه

    دوست دار همتون نفیسه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      نگین فلامرزی گفته:
      مدت عضویت: 1711 روز

      سلام نفیسه جان دوست عزیزم آفرین واقعاتحسینت میکنم بخاطر این کنترل فوق العاده ذهنت چقدر خوب و عالی بود ممنونم که این آگاهی را با ما شر کردی امیدوارم من هم عملگرا باشم و همیشه مثل شما و دوستان بینظیر سایت خودم و هر روز یکم بهتر از روز قبلم کنم به امید موفقیت های بیشتر

      سلامت، شاد و ثروتمند و سعادتمند باشی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: