عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 24
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای هدایتگر
سلام به همه عزیزان استاد ومریم جان مهربان
دیروز حسم میگفت استاد فایل جدید گذاشته ولی انقدر اینور و اونور کردم تا اتفاقی که خودم یکی دو روز بود فرکانس بهش داده بودم رو خلق کردم و خب درسهاشم گرفتم و دارم مینویسم .
از اونجایی که دارم روی عزت نفسم کار میکنم و این فایل هم کاملا به عزت نفس ربط داره . کنترل احساسات که استاد در جلسه اول صحبت کردند و تو این فایل خیلیی خوب این مسئله رو باز کردند و توضیح دادند چون واقعا نمیدونستم چیجوری میشه به احساساتمون غلبه کرد حتی احساسات خوب .
و اما اتفاقاتی که برام رخ داد تا به اینجا رسیدم و اومدم کامنتمو بزارم .
من چند ماه پیش از طریق یکی از دوستانم هدایت شدم به دکتر طب سوزنی که خداروشکر با پا گذاشتن برروی ترسهام وقت گرفتم و دو روز پیش جلسه اول رو رفتم .
چیزهایی که در ذهن من بود و از اونجایی که هنوز آدمی هستم که استرس داره و آلرژیمو نتوستم خوب کنم و انرژیم پایین هست پیش دکتر رفتم .
و با اینکه جلسه احساس قربانی شدن رو خونده بودم و تمرینات انجام دادم همش در ذهنم احساس قربانی شدن بود که بخودم میدادم و نیاز به ترحم اونم از سمت دکتر که به من توجه بشه من خیلی بدبختم و …
و هی یادم میومد و میگفتم نه متین تو باید با عزت نفس باشی صاف بشین ، محکم باش ، پاتو تکون نده ، یوقت گریه نکنیا و ضعف نشون نده ، خب خدارو شکر محکم صحبت کردم و دکتر حرفهای خوبی بهم زد شاید حرفها تکراری بود ولی باید بازم رودر رو از کسی میشنیدم . بعد هم کارهایی که لازم بود رو انجام داد.
و انقدر احساس سبکی میکردم و عالی بودم که تا فرداش رفتم وبه دوستم گفتم . و خب دوباره گفتم من خیلی استرس داشتم همیشه و برا همین چیزها مشکلم بود. و اونروز هم انقدر حرفهایی زده شد که در مورد احساس قربانی شدن بود و خب منم هی قبلم یادم میومدم و یجاهایی هم منم از خودم صحبت کردم .
در حالی که همیشه استاد میگن اگر نمیتونیم تمرکز بر نکات مثبت داشته باشیم دهنمونو ببندیم که من اینکارو نکردم .
من اونروز که بعد از اونهمه احساس قربانی شدنی که همش فرکانس داده بودم بهش با اینکه هی جلوی خودمو میگرفتم و میگفتم نه حالا اینکه قربانی شدن نیست من گفتم فلان خاطره رو ولی حس قربانی شدن ندارم و خیلی هم خوبم و آگاه هستم و خطا هم نمیکنم .
ولی وقتی اومدم خونه افتادم تو چرخه معیوبی که همیشه برام تکرار میشده و اون احساس قربانی شدن و احساس گناه دادن رو من به پدرومادرم دادم .
چرخه معیوبی که مادرم همیشه مارو مینداخت وسط برای گرفتن پول .
در حالیکه پدرم نسبت به قبل خیلی خوب شده ولی هنوز که هنوز هست مادرم چیزی میخواد بخره و اونروز ظروف احتیاج داشت و منم گفتم فلان ظروف خیلی قشنگه و برو بخر . همون موقع گفت خب برو از سایت بخر برام .
و من با اینکه قبلا گفته بودم که دخالت نکنم تو خرید کردن و بگم خودش بره انجام بده ولی خیلی مثل اینا که خام میشن و سریع انگار تو خواب و هیپنوتزم شده کارهارو انجام میدن منم دقیقا رفتم تو سایت و یکی یکی انتخاب کردم و موقع پرداخت بهم گفت خب از بابات پول بگیر در حالی که هر 3تامون کنار هم نشستیم و مامانم به من گفت بگو بهش کارتشو بده .
و منم گفتم ولی پدرم جواب که نداد اولش و بعدشم با لحن بد با من حرف زد و من خیلیی ناراحت شدم و همون موقع چیزی نگفتم و رفتم سراغ کارهام ولی انقدر عصبانی و ناراحت بودم و همش نشخوار فکری داشتم و اصلا نمیتونستم جلوی خشمم رو بگیرم . در حالیکه روز قبل هم دکترم گفت هروقت اتفاقی افتاد تو این 3تا سوال رو بپرس ولی اصلا نمیتونستم تمرین رو انجام بدم و فقط احساس خشم شدید بود که همش در ذهنم چرخ میزد و سرزنش کردن مادرم که بیا همیشه منو میندازه وسط و بعدش میشینه کنار .
بعد از یه 40 دقیقه که میخواستم برم تو اتاق پدرم گفت شماره کارت بده که منم با عصبانیت جواب دادم و بعدش گریه م گرفت و گفتم من شخصیت دارم با من درست حرف بزن . و از اونور هم به مادرم گفتم تقصیر تو هم هست که منو میندازی وسط خودت برو با شوهرت خرید کن .
و نتایج : احساس قربانی شدنی که به خودم دادم ، جلب ترحم احساس گناه به پدر و مادرم که بعدا ازم معذرتخواهی کردن . و حتی جالبه که من هنوزم میگم شما تغییر کنید .
و بازم بعد از همه اینا سرزنش کردن خودم تا شب و هی میگفتم حداقل خودتو سرزنش نکن همه اینکاهارو خلق کردی ولی حداقل سرزنش و توهین بخودت رو انجام نده .
ولی خب خیلی سخته بازم همه اینارو میدونی ولی نمیتونی انجام بدی .
من اگر زودتر این فایلو میدیدم جلوی این اتفاق رو میگرفتم با برخورد بهتر .
ولی من خواسته ترحم ، دلسوزی ، افکار قربانی شدن همه اینارو دوروز برای خودم ساخته بودم و خدا هم پاسخ داد .
من میتونستم همون موقع برم تو اتاق و کاملا بپذیرم که من مسئولم پس باید بهترین رفتار رو داشته باشم .
یکم آب میخوردم و سریع شروع میکردم به نوشتن و میگفتم که همشون پاره ای از من هستن پاره ای از خدا هستن و کلا سکوت میکردم و یا میرفتم پیاده روی و باعث میشد حالم بهتر بشه .
ولی از طرفی هم این سوال پیش مییاد که خب من حرفام درونم میمونه اونارو چیکار کنم ؟؟
من خودمو آروم میکنم و از اون قضیه با سکوت میگذرم و خب اونهمه خشم و حرفهایی که باید بزنم رو سرکوب کردم و تمام مشکل من از حرفهایی هست که سالها در درونم زدم و به دیگران بروز ندادم ناراحتیمو و گاهی بصورت پرخاشگری اون حرفها چند کلمه زده شده ولی هیچوقت خواسته هام رو مه دلم میخواد چه رفتاری داشته باشن رو نگفتم خب اینارو باید چیکار کرد ؟
احساس میکنم کوهی از رفتارهای غلط هست که باید درستش کنم ولی هنوز نمیتونم .
سالهاست که احساس میکنم باید از خانوادم جدا بشم ولی نمیتونم .
گاهیوقتا هم خودمو برای اینکه الان من دارم پس چیکار میکنم اینهمه مدت هست من تو سایت هستم پس چرا تغییر ریشه ای نمیکنم و چقدر عالی هستن بقیه .
هرچند این حرفا میان تو ذهنم ولی بعد دوباره امید میدم به خودم، امیدی که از سمت خدای مهربانم مییاد و میشینه در قلبم …
متین تکاملت باید طی بشه
متین انتظار نداشته باش تو که از نظر خیلی رفتارها مشکل داشتی و کسی هم نبوده کمکت کنه تو عزت نفست تخریب شده تو خانواده پر استرسی بودی ، تو تنها بودی همیشه بهت بی توجهی میشدی تو همچین جا و محیطی بزرگ شدی و هنوزم هستی و انتظار نداشته باش با دوسال کار کردن همه چی درست بشه
تو نسبت به بقیه باید زمان بیشتری بخودت بدی و انقدر خودتو مقایسه نکن با دیگران اگر بقیه 4تا مشکل داشتن و درست کردن و خیلی عالی شدن .
ت 30تا مشکل داری و باید هی کم کم درست کنی ، بخودت فرصت بده اگر این اتفاقها میدفته تو حداقل متوجه میشی کجاها هنوز ایراد داری .
و این خیلیی عالیه که بعد از چندین ماه این درگیری بینتون پیش اومده و اگر نگاه کنی به گذشته خیلی زود به زود پیش میومد و این یعنی تو خیلی بهتر شدی و آفرین بگو بخودت و درس بگیر از اتفاقات.
همونطور که با اینکه اون درگیری بینمون پیش اومد من بعدش بازم با بابام حرف زدم و همینطور با مامانم و نزاشتم این انرژی بد بینمون بمونه .
و من دیشب پرسیدم من باید چیکار کنم چه چیزی باید در من تغییر کنه که بهم گفته شد ببخش خودتو و ببخش دیگرانو و مخصوصا بخشش خودمو و با اینکه قبلا هم بهم گفته سده بود ولی خیلی انجام نمیدادم و بعد شروع کردم به نوشتن و بخشیدن خودم .
و امروز صبح هم فایل کمی گوش دادم و تو اینستا رفتم و کامنتهای خوبی که برام گذاشته بودن حالم
بهتر شد و انگار یه حس زندگی اومد درونم .
و به پدر و مادرم هم با حال خوب سلام دادم . و جالبه یه اتفاقی افتاده بود و کمک میخواستم که تختم جا به جا بشه و جارو کنم و مادرم و پدرم اومدن کمک و آخرش هم ازشون تشکر کردم و بازم انرژی خوب بینمون ردو بدل شد .
و بازم بخودم آفرین گفتم که متین ببین اگر قبل بود تو تا چندین روز سلام نمیکردی و همش با لحن بد حرف میزدی باهاشون .
و همین یه تغییر بزرگه که سریع حالتو خوب کردی و نزاشتی انرژی بد بینتون باشه .
خوشحالم درس گرفتم ، درس کنترل خشم .
برای من باید محلو ترک کنم و بنویسم و همون برم تو حموم شاید یکم گریه کنم و بنویسم و بخودم حرفای خوب بزنم .
یا نقاشی کردن و گوش دادن به موزیک . باید اینهارو انجام بدم .
پیاده روی هم خیلی خوبه ولی فکر نکنم همون موقع بتونم انجامش بدم .
گاهیوقتا خجالت میکشم از این اتفاقاتم مینویسم میگم نکنه یه آشنا ببینه من چی نوشتم و پیش خودش چی فکر میکنه( توجه به نظر دیگران)
این فکر مییاد ولی بازم مینویسم و میگم مهم نیست تو کار خودت بکن :)))))
خیلی طولانی شد حرفهام ولی امیدوارم مفید باشه .
خدایا من را به راه راست هدایت کن به راه آنان که نعمت داده ای و نه گمراهان .
به نام خدای بزرگ و بلند مرتبه سلام دوستای گلم و سلام استاد عزیزم و مریم جون گلم
خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم اول به خاطر اینکه اینجام و دوم به خاطر وجود استاد عزیزم و این طبیعت زیبا و این فایل زیبا .که چقدر من رو یاد اتفاقای زندگیه خودم انداخت .خب من قبلا یعنی قبل این فایل نمیدونستم که اتفاقات زندگیه مارو احساسات اون لحظه رقم میزنه حالا چه میخواد خوب باشه یا بد ،و همیشه فکر میکردم که فقط موقعی که عصبانی هستیم نباید تصمیم بگیریم چون اینو به کرات شنیده بودم ولی به معنای واقعی معنی و مفهومش رو نمیدونستم. یادمه یک بار به خاطر اینکه دانش آموزم جایی که من میخوام مطلب رو ننوشته بود .خیلی آروم فقط در حد اینکه بدونه اشتباه نوشته با یک انگشت زدم به صورتش البته اون ماسک هم زده بود و مطمئنم دردش نیومد ولی از اونجایی که خیلی کوچیک بود اینقدر گریه اینقدر گریه کرد که تمام مدتی که سر کار بودم داشتم آرومش میکردم و از اون روز به بعد تصمیم گرفتم که اینقدر زود عصبانی نشم و من درسم رو بدم و وظایف خودم رو درست انجام بدم همین ، نه اینکه بخوام اونا رو تغییر بدم که درس بخونن یا نه …. دومین قضیه مربوط میشه به چند سال گذشته سر جریانی اینقدر احساساتی شدم و این قدر خشم به من غلبه کرد که شروع به دعوا با یکی از نزدیکانم شدم و حرف هایی زدم که باید طوری دیگر و با لحنی دیگه بهش میگفتم و البته ناگفته نماند که اونطرف هم هر چی من گفتم صدبرابر بدترش رو به من گفت و این باعث شد حالم بدتر بشه و این قضیه چهار پنج سال فکر و زندگیه منو درگیر کرد که البته ابن اواخر با توجه به اینکه من در مدار درست تری قرار گرفته بودم این قضیه رو طوری برای خودم حل و فصل کردم که الان از صد درصد 95 درصد رضایت دارم و این فقط به خاطر این بود که در مدار بهتر قرار گرفته بودم .قضیه دیگه مرتبط میشه به زمانی که دوستی از من تقاضای پول کرد به خاطر اینکه یه گرفتاری خیلی کوچیک براش پیش اومده بود منم مقداری دلار پس انداز داشتم رفتم فروختم و بهش دادم البته من به خاطر رضای خدا این کارو کردم اما بعدها اون دوست، با من طوری رفتار کرد انگار که کاری نکردم و حتی طلبکار هم بود .البته من نمیگم قرض دادن و کمک کردن بده اما به جای خودش و فکر شده و اگر دیگه بخوام بگم به خاطر حرف یک نفر دیگه که پشت سرم شنیده بودم یک فرصت شغلی طلایی رو از دست دادم و بعدها که پخته تر شدم فهمیدم که نه تنها حرف اون آدم مهم نبوده بلکه اون لحظه که شنیدم پشت سرم چی گفته نباید عصبی میشدم و اون فرصت رو از دست میدادم .اینارو بیشتر به خاطر این نوشتم که یادم بمونه و برام یاد آوری بشه .و هم برای اینکه شاید تجربه هام کمکی به دیگران بشه .خیلی خیلی دوستون دارم خانواده ی جدیدم هر روز که اینجام چیزای جدید یاد میگیرم و میبینم ای دل غافل من واقعا هیچ شناختی از خودم واطرافم و محیط پیرامونم ندارم و خیلی باید رو خودم کار کنم .بخدا که من بودن به اینجارو به هیج جایی تو این دنیا عوض نمیکنم
دوست دارم استاد جانم
دوست دارم مریم جون عزیز و قوی ام
دوستون دارم دوستان و خانواده ی همفرکانسی خودم
دوستدار شما باران خوشبخت …..
سلام دوستان
در مورد تصمیمات احساسی یه مورد خیلی بد که توی ذهنم هست یه زمین داشتیم که میخواستیم پس بگیرمش و همه فامیل با چوب همه وسایل لازم رفتیم خلاصه درگیر شدن منم اونجا اصلا نتونستم خودم رو کنترل کنم وبا چوب زدم تو کله یکی شون که خدا رحم کرد بهم نمرد طرف و این واضح ترین حالتی که یادم میاد نتونستم خودم رو کنترل کنم و بعدش هم دادگاه و شکایت و جریمه دادن و هزارتا استرس دیگه تا چند ماه
اونجایی ام که تونستم احساسم رو کنترل کنم خیلی واضح مشتری های ناراضی که من راحت روی خودم کنترل دارم و کل قضیه رو مدیریت می کنم و العان دوستان بهم میگن آفرین تو چقدر خوب میتونی خودت رو کنترل کنی و احساساتی نشی و اصلا این شده یه ویژگی مثبت در من
روش های که من دارم برای کنترل احساساتم که خیلی ازش جواب گرفتم خصوصا شب ها که افکار منفی آم زیاد میشه.با موتورم میزنم بیرون و اصلا مقصد هم برای خودم مشخص نمیکنم و آزاد و رها و فایل های استاد رو پلی میکنم و این روش کلا غوغا میکنه و من رو در پنج دقیق دوباره آروم آروم میکنه و یه چیز دیگه که در مقابل دیگران میتونم خودم رو آروم کنم همون بحث مدارهاست که طرف نمیدونه با این فضای خشم و ناراحتی که داره خودش رو در اون فضا نگه میداره چطور منفی ترین حالت ها رو داره برای خودش رقم میزنه
به نام الله با سلام به دوستان وهم خانواده عزیز عباسمنش.ممنون از این فایل عالی وپر از آگاهی که بسیار کمک کننده است اگر به آگاهی های این فایل عمل کنیم زندگی بسیار سهل وآسان می شود.ازخداوند سپاسگذاری میکنم به خاطر شنیدن این همه آگاهی. منم مثل همه آدم ها در لحظات عصبانیت تصمیم اشتباه داشتم واقعا این حرف چقدر درسته استاد عزیزم .چقدر شما قشنگ به ما یادآوری کردین که تو زندگی هواسمون باشه چه تصمیماتی میگیریم واینکه واقعا ما بدترین تصمیماتمون مربوط به لحظات عصبانیت هستش .دقیقا یک هفته قبل توی خونواده ما اتفاقی افتاد که همسر برادرم در لحظه عصبانیت تصمیمی گرفت که منجر به از هم پاشیدگی زندگی خودش ودوتا خونواده شد ودر این لحظات عصبانیت جملاتی رو بیان کرد که هرگز وتا آخر عمر از ذهن خانواده همسرش پاک نخواهد شد این تصمیم آنقدر لحظه ایی بود که باعث به هم خوردن یک زندگی شد.که قطعا تبعات بسیار بدی برای خودش خواهد داشت.واقعا ما باید بدونیم که هرگز در عصبانیت دهان باز نکنیم واز همین روش هایی که استاد فرمودن برای آرام کردن خودمون استفاده کنیم.هر چند سخته ولی اگر اون لحظه به این فکر کنیم که این حرف ها چقدر میتونه باعث آزار یه آدم بشه وبیشتر از همه باعث آزار خودمونه هرکز به زبان نمیاریم.باز هم از خداوند سپاسگذاری میکنم به خاطر شنیدن این فایل وخواسته من این هست که خداوند در هر لحظه هدایتگر من باشه تاهرگز تصمیمی نگیرم که بیشتر از همه به خودم ضرر بزنم.دوستون دارم استاد
به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ودوستان همقدم تشکر ویژه از مریم جون که چقدر عالی وبا صبوری این فایل زیبا را به تصویر کشیدن چقدر این پردایس زیبا شده چقدر درختان سرسبز و قشنگ شدن چه چمن های زیبا و جذابی
خدایا شکر که این پردایس زیبا را داریم وکلی فایل های عالی ودرس زندگی را یاد گرفتیم
درس های این فایل که موقع عصبانی و خوشحالی
چطوری بر احساسات خودمان غلبه کنیم
یکی از اون کارها نفس عمیق کشیدن وبه مدت پنج ثانیه و بیست بار این را انجام دادن و تمرکز بر روی تنفس داشتن چرا که در مغز در عین واحد دو تا کار نمی تواند انجام دهد من این کار را بارها انجام دادم واقعا خیلی نتیجه بخش است
دومین کار پیاده روی کردن است وراه رفتن وبا خودمان صحبت کردند و در مورد خواسته صحبت کردند است
سومین کار دوش آب سرد تمام افکار منفی را از بین میبرد واین عصبانیت شسته می شود وازبین میبرد و دمای بدن را پایین میآورد
چهارمین کار این است که بدانیم وقتی که من در احساس منفی بمانم دستم میسوزد و در پرتگاه میافتم چرا احساس بد اتفاقات بد به همراه دارد
پنجمین کار بودن با حیوانات و صحبت کردن با آنها و ناز کردن آنها ولذت بردن از وجود آنها
یاد بگیرم که تو شرایط احساس بد نمانم واز قبل خودم را آماده کنم وهیچ قدمی بر ندارم وباید خودمان را بشناسیم وبدانیم چه کار به من کمک میکند یکی از بهترین کار برای من این است من الان نباید حرف بزنم وخودم را کنترل کنم واز خونه بیرون برویم این کار به من خیلی کمک کرده و هر وقت همسرم با کاری مخالفت میکند من سعی می کنم که ساکت باشم وحرف نزنم و اتفاقا اون کار به نفع من تمام شده
هر کاری که در آن احساس ترس ونگرانی به همراه دارد نتیجه معکوس میشود وقتی که در شرایط خوب وعالی بودیم و رها وآزاد باشیم خداوند هم ما را هدایت میکند به سمت وسوی بهترین ها
خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها
تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک میخواهم
ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادهای نه راه گمراهان
استادِ عزیزم بینهایت سپاس برای این فایل و همهی فایلهای بی نطیر شما که نمیشه قیمتی براشون تعیین کرد
و بی نهایت سپاس برای راهکارهایی که در این فایل آموزش دادین
از کارهایی که من مواقع احساسی شدید ، مخصوصا احساسات منفی می کنم:
1. یک تابلوی سفید رو که هیچ چیز توش نیست روتصور می کنم و سعی می کنم تمرکزم رو به تهی بودن تابلو بزارم
2.گوش دادن به صدای آبه یا دیدن طبیعت حتی فقط یک گل
3. تصور یک تابلوی دیجیتال مثل تابلوی مسابقاته که مشکی با ال ای دیهای قرمزِ ریز ، عدد ده رو تصور می کنم و برعکس تا صفر می شمرم و هر عدد رو تجسم می کنم و تمام تمرکزم میره روی دیدن اون عددها
4. خوندن مطالب خندهدار
5. دیدن یک فیلم
6. خوندن جملات تاکیدی مثبت حتی اگه اولش تاثیر نزاره بعد از چند دقیقه حالم رو خوب می کنه
سلااام به سعیده عزیز
کامنتتون عالیییی بود و پر از حس خوب و درس که نتونستم کامنت نزارم من ازتون سپاسگزارم که با کامنتتون بهم یاداوری کردین که من هم برای کنترل احساسات سایت رو انتخاب میکنم و انگار خدا از طریق سایت استادمون باهامون حرف میزنه اینو یادم رفته بود توی کامنت خودم بنویسم اینجا نوشتم که رد پایی به جا بزارم ولی خداییش نوشته هات به جانم چسبید که دستمو برد سمت نوشتن و قدردانی کردن
سعیده عزیزم برات بهترینا رو آرزو میکنم
سلااااام به استاد عزیزم و مریم جانم و همه دوستان فوق العادم
سپاسگزارم از خدا که منو توی مسیر رشد و موفقیت درست قرار داد که بتونم به وسیله استاد جانم قوانین جهان هستی رو قدم به قدم یاد بگیرم و درک کنم و توی زندگیم انجامش بدم
من خیلیییییی خوشحالم و دوست داشتم این خوشحالی رو اینجا به اشتراک بزارم پسرم 18 سالشه دیشب توی سایت عضو شد و شروع کرد به مطالعه سایت و گوش دادن به فایل ها و خوندن کامنت زمانی که من یه سری نتایج گرفتم همش میگفتم ایکاش کل اعضای خانواده این مسیر رو باهام شروع کنن و یه جاهایی بهشون هم پیشنهاد میدادم ولی جوابشون منفی بود و من ناامید میشدم تا اینکه طبق آموزه های استاد دیگه دست از تغییر دیگران برداشتم و فقط روی خودم کار کردم استاد توی دوره قانون آفرینش به این موضوع اشاره کردن که توی 99 درصد مواقع وقتی فقط روی خودت کار میکنی دیگران همراهت میشن آره استادم همراه شدن و من خیلی خوشحالم که به قانون عمل کردم و نتیجشو هم دیدم
خب بریم سراغ موضوع فایل که بینهایت توی زندگیمون هر روز و هر لحظه باهاش سرو کار داریم
من تجربیاتمو میگم شاید کسی توی شرایط مشابه من بوده باشه و درس بگیره
تجربه اول :
من به خاطر ترس از طرد شدن و دوست داشته نشدن وارد رابطه اشتباه شدم و چندین سال از لحاظ روحی و احساسی و شخصیتی دچار ضعف و حال بد بودم و درسی که گرفتم این بود که من به خاطر نداشتن عزت نفس و احساس لیاقت توی این مسیر قرار گرفتم چون اینقدر اون سالها بد بود که همش دنبال راهی بودم همون زمان همسرم کتاب سیلی واقعیت رو بهم هدیه داد و باعث شد من راهمو پیدا کنم و قدم اول رو بردارم و یاد گرفتم این منم که بلید خودمو دوست داشته باشم و برای خودم ارزش قائل باشم و به سبک شخصی خودم زندگی کنم و کارایی که خودم دوست دارم رو انجام بدم تا دیگران هم دوستم داشتن باشن و برام احترام و ارزش قائل باشن
تجربه دوم :
به خاطر احساس تایید شدن و دیده شدن و کلاس گذاشتن رفتیم ماشینی رو خریدیم که کلی ما رو بدهکار کرد و چندین سال طول کشید تا تونستیم بدهی مون رو به صفر برسونیم و درسی که گرفتیم این بود که هر کاری میکنیم به خاطر راحتی خودمون باشه نه تایید دیگران و دیده شدن و حتما مبدا خودمون رو بررسی کنیم و قدم برداریم
تجربه سوم :
حتی زمانی که احساسمون خوبه و هیجان دارین قول میدیم به کسی و بعدا پشیمون میشیم یا باید کنسلش کنیم که اعتبار و اعتماد زیر سوال میره یا انجام بدیم که خودمون اذیت میشیم
همین دیروز یه پولی به حسابمون اومد که میتونستیم یه سری کارا رو انجام بدیم و من احساساتم عالی بود پسرم درخواست کرد که برای گواهینامه بهش پول بدیم و من چون احساساتی بودم بهش گفتم باشه تا پایان ماه بهت میدم ولی بعدش به خودم گفتم ایکاش قول نمیدادم و بهش میگفتم توی اولین فرصت انجام میدم
کجا احساسمو کنترل کردم و به نفعم شد ؟
مامان من یه سری اخلاق ها و رفتارهای خاصی داره که خیلی ها این رفتار ها رو دوست ندارن نه خانواده و نه فامیل . هر کسی کنارش قرار بگیره تقریبا باهاش کلنجار میرن ولی من در حالت سکوت میرم و چیزی نمیگم جتی اگر از دستش عصبانی بشم چون قانون اینکه بحث تمرکز روی ناخواسته است رو یاد گرفتم و الان هم درک کردم احساساتی رفتار کردن و خشمگین شدن بعدا آدم رو پشیمون میکنه و این رفتار من باعث میشه باهام مهربون تر باشه و حرفمو بیشتر گوش بده
من زمانی که احساساتی میشم بیشتر سکوت میکنم و نفس عمیق میکشم و اون نگاه به یادآوردن عواقب احساساتی تصمیم گرفتن رو هم مرور میکنم
یاداوری قانون:
احساسات خوب = اتفاقات خوب
با سپاس و دورود
سلام به استاد محترم و دوست داشتنی و مریم خانم با نمک و دوست داشتنی
منمیخوام از یه سری تجربه های شخصی خودم براتون بگم استاد و تاوانهای که دادم و اینکه بعد این زمان که گذشته با توجه به آگاهیهای که از طریق فقط سایت شما یا بهتر بگم از خود شما دریافت کردم با هدایت خدواوند برای مقابله یا طرز صیححی مواجه شدن با این مسایل.
به نظر من موقعیتی که الان هستیم و جایی که الان هستیم شامل تصمیماتی هست که در طول زندگی گرفتیم که شامل تصمیمات درست و تصمیمات اشتباه و شایدم خنثی باشه.
من الان کمی متوجه شدم که مثل همون که استاد شما گفتید انجمن معتادان که زمین بازی – هم بازی – و توپ بازی رو هم میشه اینجا آورد و به عنوان یه راههکار برای در موقعیت گرار نگرفتن در شرایط تصمیم احساسی..
خب من اگه به محیط که امکان هستش تصمیم احساسی بگیرم اصلا تصمیمی نخواهم گرفت که شاید و یا به احتمال خیلی زیاد بعدا پشیمون بشم از اون تصمیم که در اون محیط گرفتم و یا اون مکان ..این رو هم بگم استاد محیط حتی میتونه رفتن به سرمایه گذاری در جایی که از ایجاد ترس در مردم و یا لذت و ثروت یک شبه حرف میزنند و شما هم بهتر میدونید و من که در این مسیر رفتم و تاوان اونم دادم همین رمز ارز ها هستش که هر لحظه باید تصمیم گیری اونم همش احساسی چون هر چقدر هم وارد باشی باز احساسات روی تو تاثیر میذاره بخاطر اینکه این محیط محیط احساس هستش استاد اونقدری احساسی هست که در سایتهای معروف و یه شاخص هست که درصد ترس و طمع رو نشون میده و با یه ایکون مثل سرعت کیلومتر شمار نشون میده که وقتی نگاه اون میکنی متوجه میشی که اینجا یعنی چی
بماند تا شما اون فایل که در این مورد صحبت نکردید من دوزاریم نیوفتاد و اینجا ازتون سپاسگذارم به خاطر اون فایل خوبتون .
دوم هم بازی…. همین همبازی باز بخوام مثال بزنم دوستم بود که در این رمز ارزها مشغول بود و من شروع به بیشتر کردن رابطه م و رفت آمد بیشتر با اون شد و همش اونم منو تشویق به ورود به این محیط یا زمین بازی میکرد…که اگر من با این هم بازی نبودم احتمال اینکه به این بحث رمز ارزها وارد نشم بیشتر یا کلا صفر بود..
برای توپ بازی هم خود جنس هستش که باز با مثال خودم بگم استاد عزیز سرمایه گذاری یا خرید یک چیز که برای مدت کوتاه خرید میکنیم و اون خرید باید زمان کوتاهی داشته باشه بخاطر شرایط ما یا شرایط اون چیز مثلا طلا یا دلار یا هر چیز دیگه این مثال رو زدم بخاط اینکه در ایران بیشتر هستش و بعد از خرید اون ما هر لحظه با ید تصمیم به فروش یا نگه داشتن اون کنینم اونم در شرایطی هر لحظه خبرها و ورودیهایی مختلفی به سمت ما میاد که صد البته نود نه درصد احساسی هستش حالا کاری
این از لحاظ مالی بود که الان میفهمم اگر با آگاهیهای درست و توجه به قوانین و رعایت آنها و صد میلارد باور توحیدی و توکل به خدای بزرگ و قابل ستایش عزیزم روی خودم کار میکردم اینجوری نمیشدم ا زود متوجه میشدم یا به نشانه ها توجه میکردم.
من میخوام بگم استاد عزیز
ما باید برای خودمون سناریو بچینیم که اگر در شرایط تمیم گیری قرار گرفتیم چکار کنیم.
مثلا با مثال بگم که چند باری سر خودم اومده در رابطه با خرید خونه.
من دو سال پیش میخواستم خونه بخرم و همش آگیهای دیوار رو چک میکردم و یه موردی رو دیدم اون موقه خودم تو ماشین تنها بودم تا آگهی رو خوندم گفتم این خودشه و رفتم برای تنظیم قرار داد حتی با اینکه خونه قولنامه ای بود.
سریع با خودم گفتم این که نو ساز هستش و آپارتمان من هم مثل باقی هشت واحد دیگه خلاصه الان که فکر میکنم به موضوع که من تصمیم اشتباه و سریع گرفتم برای اون خونه استاد فقط بگم که قولنامه ای بودن پیشکش واحد طبقه آخر بود و اضافه ساخت بود و حکم تخریب داشت و از طرف شهرداری هم رای خورده بود برای همینم قیمت پایینتر داشت.خلاصه با کلی دردسر من تونستم پول نقدی که دو دستی دادم در یک روز بعد چهار ماه ایرانی پس بگیرم اونم ذره ذره دیگه بدونید . داستان به اینجا ختم نمیشه سه روز بعد تحویل گرفتن اخرین مبلغ پولم باز من تنها در ماشین و سرچ آگهییهای دیوار و نزذیک تاریکی شب باز یه آگهی فروش توجهم رو جلب کرد و برای بازدید همون لحضه رفتم و این دفعه فقط یه روز به تعویق انداختم و فردا با خانمم رفتیم در \نج دقیقه پسند کردیم و رفتیم برای تنظیم قرار داد.
و اینجا دوباره من تصمیم به تنظیم قرار داد کردم بخاطر اینکه فکر میکردم یعنی در احساسی بودم که یک این آخرین فرصته دیگه خونه از این بهتر گیرت نمیاد تازه سند هم داره خلاصه نخری از دستت رفته و منم خریدم .
حالا باقی ماجرا اینکه این خونه عقب نشینی داشت و من بخاطر تصمیم عجولانه و تحقیق نکردن و حتی طی نکردن روال عادی کار که مقدار کمی از پول پرداخت کردن و چک کردن شهرداری و سایر کارهای عادی و فقط بخاطر اینکه این خونه سند داره اعتماد کردن که دلیلش تصمیم احساسی شدید بخاطر شرایطی که من در اون لحضه داشتم وارد این موقعیت شدم .
این رو هم بگم بخاطر شرایط که به وجود اومده بود و ما قرار داد نوشتیم کار به شکایت و دادگاه کشید و وارد پروسه طولانی یک ساله شد اونم حرف پارساله..
خدا رو شکر فقط خدا بود که کمک کرد و این احساس آرامش رو در من ایجاد کرد که از شکایت منصرف شدم و خونه رو با اون شرایط قبول کردم. چون تصمیم اشتباه گرفته بودم و داشت کار به جاهای خیلی باریک میکشید. تا اونجا که فقط شاخ در نیاوردم همین رو بگم بخاطر خونه ای که من پول نقد بدون یک ریال تخفیف خریده بودم اونم کاملا قانونی و سند هم برام زده بودند. و من بخاطر عقب نشینی که فروشنده و املاکی بهم نگفته بودن و شکایت کرده بودم (داشتم میجنگیدم با نا خواسته هام ) استاد باورتون نمیشه منو رو دستبند شده بردند بازداشتگاه و بعد دو روز بازداشت الکی نامه زندانم اومد و در لحضه آخر با اینکه نامه زندان نوشته شده بود حتی یک قاضی هم نبود و روز پنجشنبه آخر وقتی بود به لطف خدا ورق برگشت و من تبریه شدم و نامه برای اون فروشنده رفت ..
خدا خودش میدونه من اون زمان فکر میکردم اون افراد یا کسانی که اون لحضه آخر منظورم دقیقه های آخر هستش استاد کار رو برای من انجام دادن و خوشحال شدم اماا…
اصلا فکر اینم نکردم که اینها همش کار خدا بوده اصلا کی میتونه این کار رو انجام بده به این ظرافت و دقت و هماهنگی که در دقیقه های آخر در کمال ناباوری ورف به کل برگرده اونم بعد سه ماه استرس زا برای من و خانوتده من
استاد این تصمیم من برای شکایت (جنگیدن با ناخواسته ها ) دقیقا یک سال خورده ای چنان استرسی به من و خانمم وارد کرد که نگو به قوال خودم اون موقع همش میگفتن همه خونه میخرن خوشحال میشند اما ما ناراحت..
بماند خدا رو شکر جایی هستیم که خداوند هم هستش (یعنی بوده و هستش) من متوجه شدم
این چند تصمیم مالی جز تصمیمات احساسی از صد ها تصمیم احساسی هستش که من گرفتم.
اینم بگم به شما دوستان من دارم این حرف رو میزنم که همه میگن تو که اینقدر تو بازاری چرا اینجوری کردی و این تصمیمات رو گرفتی …
الان که حدود چند ماه هستش به صورت جدی در سایت مشغول هستم و شب روزم شده گوش دادن به فایلهای استاد خوشتیپ و دوست داشتنیم . دارم بزرگتر میشم دارم ضد ضربه تر میشم اگه ما بتونیم مثل سرامیک که آب وقتی روی اون میریزه اصلا انگار نه انگار از روش رد میشه و نفوظ نمیکنه روی خودمون کار کنیم تا تصمیمات احساسی مثل آب داخلمون نفوذ نکنه نه اینکه آجر بمونیم و هر مایعی داخلمون بره خوشا به حال آب برخی تصمیمات مثل آب هستند میان تاثیری بدی میزارن اما بعد مدتی بخار میشه میره اگه کار نکنیم روی خودمون گازویل هم میاد …
چون ما هر لحضه در زندگی داریم تصمیم میگیریم
برم اونجا نرم
اینو بخورم نخورم
حرف بزنم نزنم
ازدواج کنم نکنم
و هزار تا تصمیم که در روز میگیریم
بیایم فکر کنیم …
من میگم یه سری تصمیمات خنثی هستش یا ریز هستن و یه سری بزرگتر و یه سری ریزتر و یه سری بزگتتر
و یه سری سرنوشت ساز یا تکان دهنده حالا چه خوب چه بد
لازمه گرفتن تصمیم درست طی کردن تکامل در مسیر توحید و اعتماد به رب و رعایت قوانین با تمرین و تکرار و تکرار وتکرار وتکرارو سپاسگذاری
اینجوری اصلا در شرایط تمیم احساسی قرار نمیگیریم.
فقط تغییر بزرگی از لحاظ من برای خودم ایجاد شده اینه که نگران آینده نیستم ترس داره کم کم از من دور میشه چون دارم به منبع اصلی بیشتر اتصالمو محکم میکنم (خدایا شکرت) (سپاسگذارم استاد عزیز)
یه مورد بگم اینکه همون دوست رمز ارزی بهم دیروز زنگ زد و گفت یادم رفت بهت بگم چند روز پیش یه رمز ارز به اسم (په په) لیست شده چارصد درصد افزایش داشته
========== واکنش من اگر چهار یا ونج ماه پیش بودم=======
اولین چیز بعد از تماس احساس ناراحتی شدید و اینکه ازدست دادن فرصت طلایی برای رفع مشکلات و دوم باز هم ناراحتی از این دوستم چرا به من نگفته و سوم بازم ناراحتی چرا من پیگیر بازار نبودم و چهارم باز احساس ناراحتی که الان چکار کنم و پنجم شروع به تصمیمات احساسی (خرید همین رمز ارز با موجودی برای اینکه جا نمونم) ——الان رمز ارز ریخته افت داشته شدید—- باز من احساس غم و ناراحتی و باقی داستان
=======واکنش من واقعی من به این ماجرا===========
اول که کاملا خبر داشتم اونم اتفاقی نه اینکه من برم دنبال اخبار رمز ارز حتی زوودتر از دوستم ( که مثلا بخرم) اما این امین اون امین سابق نیست دارم میشم همون سرامیک که هیچ واکنش نداشتم به این موضوع (چون دارم از فایلهای مردی بزرگ و استادی عزیز که خداوند وقتی تصمیم به تغیر باورهام کردم در مدار آشنایی قرار داده) که روی خودم کار کنم دنیا پر از فراوانی هستش روی چیزی سرمایه گذاری کنم که خوب بدش دست خودم باشه نه جایی دیگه یا کسانی دیگه به قول شما استاد عزیز پولم برام کار نکنه.. بعد از تلفن دوستم هیچی نگفتم گذاشتم اون صحبتشو بکنه من بهش گفتم خوبی دیگه خانمت خوبه دختر خانمت خوبه من بجای وارد بحث اتوماتیک توجه کنید اتوماتیک رفتم روی موضوع دیگه (احوالپرسی) خب استاد اگر من روی خودم کار نمیکردم که الان معلوم نبود….
خدا رو شکر
من میگم اگه فکر کردیم دارسیم میریم جایی که امکان داری تصمیم بگیریم و یا اینکه اصلا باید بریم جایی که تصمیم بگیریم. اونجا اگه ضروری هست و باید بریم (مثل همون املاکی که من رفتم برم اما قبلش بگم من یک روز بعد تصمیم میگیرم حتی اگه روی این مورد هم فکر کرده باشم.)
اما تصمیم های ناخواسته به قول خودمون یههویی در روزمرگی نمیخوام بگم تنها راهه اما یکی از بهترین روشها کار روی خودمون. و دوری از محیطها و افرادی هست که منجر به ایجاد شرایط احساسی و تصمیم در اون شرایط هستش. حالا دیگه ببینم (آب میاد یا گازویل)
=====بازی پوکر بازی هستش که وقتی استارت میخوره بازی شما همش باید تصمیم بگیری. و با تصمیم گیری هستش که چه ورقی بازی کنی====
اینو من در خلاصه یک پادکست گوش دادم که یه خانمی تحقیق کرده بود و اینکه بعد از مدتی از بازی به علت خستگی و تعداد تصمیمات زیادی که نفر باید در طول بازی بگیره کیفیت تمیم گیری میاد پایین و بعضی ها خودشون متوجه نمیشن و افقط افراد حرفه ای در صورت فهمیدن قوانین از بازی انصراف میدن چون میدونن در این شرایط مغز نمیتونه درست تصمیم بگیره..
حالا من میگم اصلا چرا در زندگی واقعی شرایطی رو درست کنم با باورهای اشتباه (افراد-باورهای غلط گذشته) که اصلا وارد مکان یا محیط یا شرایط این چنینی قرار بگیرم که شاید تصمیم اشتباهی بگیرم
==========================================================================
من از شما مریم خانم عزیز و استاد عزیزم تشکر میکنم و سپاسگذارم ..
خیلی دوست دارم فایلهای جدیدتون رو که با پیاده روی ضبط میشه.. عالی هستن و ازتون درخواست دارم یه فایل هم با لوکیشن جنگل داخل پارادایس زیبا بگیرید. که نمای پس زمینه استاد کلا سبز باشه البته در صورت امکان چون وقتی بعضی از سکانسها که استاد فقط با نمای درختان پرادایس توی قاب دوربین میان مثل همین فایل انگار که یه محیط گاملا جدید هستش یعنی اگه دریاچه رو مریم خانم نشون نده اصلا متوجه نمیشیم که این فایل داخل پارادایس زیبا گرفته شده.
=============================================================
تا یادم نرفته باز از تجربه خودم بگم استاد چون داخل فایل اشاره به پیاده روی و طبیعت کردید. بگم که من خیلی کوه میرم تقریبا هر جمعه من کوه میرم. استاد اونقدر لذت میبرم از مسیر قله اولا همش تند میرفتم که برسم قله اما باز از وقتی تمرکزی دارم روی خودم کار میکنم با فایلهای شما خدا عزیزم شاهده که اونقدر لذت میبرم از طول مسیر و نگاه به کردن به جزییات مسیر اونقدر حس آرامش بهم میده
اونم تنهایی و به قول خودم خوارکه برای سپاسگذاری از خداوند بزرگ (خدایا شکرت که توی شهری زندگی میکنم که هر وقت از شبانه روز اراده کنم با پای پیاده ده دقیقه به مسیر کوهنوردی اونم با تنوع انتخاب مسیر و قله های زیبا و کوههای بکر پر از درخت بلوط و آبشارهای زیبا خدایا شکرت بابت این همه نعمت و زیبایی که بوده و من تازه دارم میبینمشون با تغیر فرکانسم
استاد از شما سپاسگذار هستم..
سلام استاد قشنگ و خوشتیپ من و سلام بر بانوی مهربانی مریم جان عزیزم
راستش اول ی اعترافی بکنم ک من زیاد اهل نوشتن کامنت تو سایت نیستم اما روزی چندین ساعت تو سایت کامنت میخونم . سریال سفر ب دور امریکا رو نگاه میکنم . سریال زندگی در بهشت رو و خلاصه هر تایمی که بتونم تو سایت هستم و ی جورایی فکر کنم معتاد شدم به سایت و البته که زندگیم عالی شده خدایا شکرت و از شما بهترین استاد دنیا هم متشکرم
اما در مورد موضوع این فایل من دو تا تجربه دارم یکی اینکه سال 97 منو همسرم با صلح ودوستی کامل تصمیم گرفتیم جدا بشیم چون دیدیم به درد هم نمیخوریم و دلیلی هم نداره به هم بی احترامی کنیم که خدا رو شکر اصلا به بی احترامی نکشید و جدا شدیم و من برای پذیرفتن موضوع خودم بستم به کتاب های انگیزشی و کار و ورزش .واقعا موضوع رو برای خودم ب راحتی حل کردم و پذیرفتم که الان این شرایط پیش اومده من باید اروم باشم وگرنه دخترم اسیب میبینه اما همسرم این موضوع رو سخت کرد برای خودش بصورت عجولانه تصمیم ب ازدواج مجدد گرفت ک یکبار ی خانم میخواست کلی زیر دین مالی ببره ک متوجه شد خانمه فقط میخواد ازش پول بگیره و قصد ازدواج نداره سری دوم با ی خانم دیگه اشنا شد و دوباره قصد ازدواج و این بار بدتر شد خانم ی باند بزرگ دزدی و کار خلاف بودن ک کلا تمام زندگی اینو صاف کرده بود برده بود فقط خدا رو شکر ب خودش اسیبی نرسونده بودن ک الان این پرونده در جریانه نزدیک 100 شاکی داره
ولی من کلی پیشرفت داشتم ارشد جزا و جرم شناسی قبول شدم و هفته اینده دفاع پایان نامم هست امسال وکالت قبول شدم ب لطف خداوکمک شما استاد عزیزم در12 قدم .و کلی اتفاقات خوب دیگه اما تصمیم غلط خودم من خواهرم اوردم پیش خودم توی دفترم تا کمک هزینه بشه براش و اینکه از خونه بیاد بیرون زیاد تو تنهایی خونه نباشه ک فکرشو درگیر کنه درصورتی ک اصلا ب وجود خواهرم نیاز نداشتم چون اصلا تخصصی در زمینه کارم نداشت . تا اینکه با همکارم ک توی دفترم مشغول ب کار هست با هم شروع کردن ب لجبازی و بحث و خواهرم گفت همکارتو اخراج کن گفتم نمیتونم چون واقعا در مورد کارش کوتاهی نکرده و ب من هم کاری نداره شما هم کاری نداشته باش گفت نه یا من یا ایشون منم گفتم هر جور دوست داری . ولی من همکارم اخراج نمیکنم اگر ایشون تو دفتر نباشه من مشکل پیدا میکنم چون تخصصشو نیاز دارم اما ب شما نیازی ندارم و خواهرم الان قهر کرده و کلی کینه و ناراحتی ک همکارتو ب من ترجیح دادی واقعا اشتباه کردم در شرایط احساسی قبول کردم بیاد پیشم کار کنه یاد جلسه 2 فدم پنجم ک ما نمیتونیم زندگی کسی رو تغیر بدیم اگر بخواییم فقط خودمون داغون میشیم استاد جانم از شما واقعا متشکرم و از خدای مهربان بخاطر وجود شما و حضور شما در زندگیم بسیار بسیار سپاسگزارم
در پناه الله مهربان باشید