عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 38 (به ترتیب امتیاز)

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    احسان کفاشی مطلق گفته:
    مدت عضویت: 2278 روز

    بهترین سلام های خداوندبرشما ‍️

    من سالهای زیادیه که هنرهای رزمی کارمیکنم،دربخش مبارزه استادمون درصدی تعیین میکردومیگفت مثلا امروزبا50درصدقدرت ضربه بزنیدوکسی بادرصدبیشترمبارزه نکنه،گاهی اوقات برای همه اتفاق میفتادکه یکی ازطرفین یکی دوتا شایدم بیشترضربه ای بادرصدبالاترمیزدندوچون بدن وذهن برای درصدپایینترهماهنگ شده بود،شوک میشدیم درچنین لحظاتی،افرادی که ازلحاظ ذهنی یاجسمی یاهردوقویتربودن معمولا چیزی نمیگفتن تاطرف مقابل خسته بشه وبازم 50درصدکارکنه اما گاهی بعضیا عصبانی میشدن وباشدت بیشتری حمله میکردن که همیشه باعث میشد حداقل یک نفریا هردونفر آسیبی ببینن که مدتی دردسرداشت

    انسان درشرایط سخت تروغیرقابل پیش بینی کنترل خیلی کمتری دارد،اما به اندازه ای که ذهن قویترباشه کنترل ذهن هم آسانتره

    یه مورددیگه که بارهابرام اتفاق افتاده وازش درس گرفتم وبااین نوشتنم یجورایی دارم رسما متعهدمیشم ،گاهی وقتا بعضی ازدوستان زنگ میزنن وازخواب بیدارمیشم ودرخواستی میکنن ومنم جوابی میدم که معمولاباعث میشه من برام سخت باشه وبه شرایطم نخوره انجامش ،مثلا طرف زنگ میزنه ومیگه فرداساعت 5صبح بریم شهرستان ومن میگم باشه بریم،درحالی که منگ هستم دراون لحظه وبخاطراینکه زمان خوابم ناهماهنگ هست بااون زمان باعث شده که گاهی دوروز نخوابیده باشم وخیلی اذیت شدم،ودرسی که گرفتم اینه که دراین شرایط بگم مثلایه ساعت دیگه زنگ میزنم بهت ،تادرهشیاری جواب درستی بدم که توانش رودارم

    موردبعددرموردکارهست که چون زیاداز تحملم کارمیکردم خسته بودم وزمان کارم روکمتروکمترکردم وشرایطی پیش اومدکه یه بحث سریع وکوچکی اتفاق افتادومنم گفتم دیگه نیستم وبه همین خاطریکسال بیکارشدم که تبعات زیادی برام داشت،درحالی که میتونستم یکی دوروززمان بدم وبافکرراه حلی پیداکنم

    یکی دیگرازاین مواردکه به افرادزیادی مرتبط هست،موقع رانندگی هست،گاهی بایددرلحظه وگاهی چندثانیه تصمیمی گرفته بشودکه سرنوشت سازهست،مثلامیبینی یکی پیچیدجلوت وتومیخوای بهش آداب رانندگی رویادبدی وادبش کنی بانوعی تهدید(بوق زدن،دادوفحاشی،پیچیدن جلوش و…)کشورما هم که بخاطر کوچیکتربودن خیابونا وبعضی ازماشینای داغون وافکاروروشهای مرسوم ومسموم تنش زیاده ،وبایدیک قوانینی درذهنمون مشخص باشه تادراین شرایط کاری نکنیم که عواقبش گاها سالها باما عجین باشه

    اگربرای کنترل ذهنمون،کنترل رفتارمون ازقبل وقت نزاریم باید،برای اتفاقات ناخواسته ی ریزودرشت منفی وقت بزاریم

    امیدوارم همیشه جزمتقین باشیم که تقواکنندگان روخداوند دوست داره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    آمنه جووووون گفته:
    مدت عضویت: 1006 روز

    سلام ممنونم از شما بخاطر فایل خوبتون اتفاقا الان توزندگیم به همچین مسئله ای برخوردم که همش شرایط منفی میشد و احساساتم منفی میشد خیلی جالبه دقیقا این سوال رو از خودم پرسیدم که چجوری آروم بشم چون میدونم اگه آروم نشم اگه بر نگردم به فرکانس بالا میتونه اتفاق بد بعدی بیفته بنابراین خیلی مهم هست که بلافاصله بعد از اتفاق منفی ما بتونیم خودمون رو برگردونیم به احساس مثبت درواقع ما هر لحظه هر ثانیه با فکر و احساسمون داریم آینده زندگیمون رو خلق میکنیم و خیلی مهم هست که بتونیم تو هرشرایطی آرامش خودمون رو حفظ کنیم و این کار واقعا سخته و نیاز به تکرار و تمرین فراوان داره

    خوب حالا میخوام خاطره ای که از زمانی بگم که احساسات منفی بهم حمله کرده بود بگم من زمانی که 17 سالم بود و از قوانین هیچ اطلاعی نداشتم فشار زندگی خیلی روم بود روابط افتضاح داشتم جوری که دیگه نمیتونستم ادامه بدم ی روز صبح که از خواب بیدار شدم طبق معمول همیشه مامان شروع کرد به غر زدن و من هم خیلی اعصبانی شده بودم و دیگران رو مقصر حال بدم و شرایط زندگیم میدونستم با اعصبانیت تمام از خونه زدم بیرون اونقدر اعصبانی بودم که نفهمیدم کی رسیدم سر خیابون تو اون لحظه توی سرم فقط ی صدا می‌شنیدم یکی با صدای بلند تو مغزم میگفت با عجله از خیابون رد شو به ماشین های که دارن میان توجه نکن فوقش میمیری بهتر راحت میشی از زندگی اونقدر اون لحظه اون صدا و اون احساسات زیاد بود که دیگه من هیچ فرصتی برای فکر کردن نداشتم و مثل ی ربات اختیاری از خودم نداشتم و بله بدون نگاه کردن به ماشین های که باسرعت به سمتم میومدن از خیابون داشتم رد میشدم که ی دفعه ی ماشین سمند نقره ای با چنان شدتی بهم برخورد کرد که اصلا متوجه نشدم چجوری به اون سمت خیابون پرتاب شدم …

    بله اتفاقی که بعدش برام افتاد خیلی عجیب بود پاهامو حس نمیکردم فک کردم فلج شدم انقدر گریه کردم که کل مغنه ام خیس شده بود بعدا که متوجه شدم سالم هستم خیلی خوشحال شدم و انقدر خداروشکر کردم که حد نداشت واقعا خدا بهم رحم کرده بود ی لحظه اونقدر از فلج شدن ترسیدم که خدا خدا میکردم چیزیم نشده باشه خیلی بد بود ولی تجربه شد برام که بخاطر احساسات جونمو به خطر نندازم از اون به بعد رفتم سمت متافیزیک و دوره های خودشناسی شفای رابطه و پولسازی الان خداروشکر حالم بهتره ولی هنوز خیلی جا دارم که اونی بشم که واقعا میخوام هنوز هم فکر های چرت موقع اعصبانیت میاد سراغم ولی الان دوباره این فایل تلنگری شد تا یادم بیاد و بله انسان فراموش کاره اما خداروشکر میکنم که الان دوباره تذکری داده شد تا به خورم بیام خدایاشکرت که سالم هستم و نعمت سلامتی دارم خدایاشکرت خدایا شکرت خدایاشکرت راستی تکنیکی هم که موقع اعصبانیت انجام میدم اینه که اون محل یا اون شرایط رو ترک میکنم بعد با خودم این جمله تاکیدی رو صد بار تکرار میکنم

    این جهان به سمت خیر است و هر اتفاقی که بیفته در نهایت به سود من است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    محمد جواد سماواتی گفته:
    مدت عضویت: 2045 روز

    به نام خالق مهربان و بخشنده ام

    سلام به استاد و الگوی زندگی ام و سلام به خانم شایسته مهربان و تمام دوستان هم فرکانسی ام

    اول طبق معمول میخام باز هم باز هم تحسین و تصدیق کنم این تغییر عظیم رو در فرم بدنتون استاد عزیزم واقعا دمتون گرم خیلی زیبا بودید و الان زیباتر شدین و تیپ قشنگتون که من خودم عاشق این نوع پوشش هستم هر موقع خودم رو تجسم میکنم زمانی که به اون خواسته ای که دارم رسیدم همیشه دوست دارم مثل تیپ همین الان شما باشم واقعا مورد علاقمه این تیپ واقعا زیبا و راحت است خیلی میپسندم!

    و مورد دوم که میخام تحسین کنم این پارادایس زیبا و شگفت انگیز هست که واقعا زیباست واقعا سرشار از انرژی مثبت هست حتما خواهم آمد و تجربش خواهم کرد قدم زدن داخلش رو و هم شنا کردن داخل اون دریاچه بی نظیرش رو با هدایت خالق مهربانم

    و یه تشکر ویژه هم میکنم از خواهر عزیزم خانم شایسته مهربان که برام واقعا قابل احترام هستند این عشقی که دارند برای هدایت دیگران خیلی قابل تحسین هست برام واقعا ازشون سپاسگزارم

    و در مورد موضوع این فایل از تصمیماتی بخوام بگم که موقع عصبانیت یا خشم یا ترس و طمع گرفتم خیلی زیاد هستند شکر خدا الان خیلی کمتر شدند اما درکل کاری که من میکنم اینه که اول به قول شما سعی میکنم اون لحظه آگاهانه به یاد بیارم که اگر بر اساس اون خشمم یا ترسم یا هر تصمیم احساسی تصمیم بگیرم 100% بلا سرم خواهد آمد همین نوع نگاه بهم کمک میکنه تا بیشتر روی کنترل ذهنم احاطه داشته باشم و بهش بگم که به اون خشم که من رئیس هستم و منم که تصمیم میگیرم توی اون لحظه خشم چه تصمیمی بگیرم و آرام باشم و یه مورد دیگه اینکه بهم خیلی کمک میکنه اینه که من خودم رو خود محمدجواد لحظه آرام رو از محمد جوادی که اون لحظه ای که خشمگین میشه یا ترسان میشه و اون احساس بد در سرتاسر بدنم توسط ذهنم پراکنده میشه جدا بدونم یعنی باورم اینه که من خود واقعیم اونی نیستم که خشمگین میشه یا ناراحت میشه که بخوام بر اساس اون خشم تصمیم بگیرم و سعی میکنم آگاهانه توجه ام ذرو روی تنفسم بذارم و اون احساس خشم رو مشاهده کنم که در بدنم در حال رخ دادن هست و جدی نگیرمش و اجازه بدم از من گذر کنه و مثلا خودم رو مثل آسمان فرض میکنم و اون احساس خشم رو مثل یک ابر گذرا میبینم و میدونم که میگذره و میدونم که اون احساس خشم یا ترس یا هر چیز دیگه یک توهم و دروغ است و از من خواهد گذشت این رو من تازگیا متوجه ش شدم و هربار سعی میکنم بهتر این آگاهی رو بپذیرم و عملیش کنم

    خیلی دوستون دارم عاشقتونم انشاالله توی پارادایس شما و خانم شایسته مهربان رو ببینم و در آغوش بگیرم

    همیشه به یاد الله مهربانمون باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 816 روز

    به نام خدا

    ردپای12

    سلام به استاد و مریم عزیزم

    امروز برای من روز ،آسان شدن برای آسانی بود

    احتمالاً به خاطر استمرار و عملگرا بودن(برخلاف من قبل که صرفا کمال گرا بی عمل بودم)،جهان کم کم داره بهم اعتماد میکنه که انگاری این بار فرق میکنه ،یه انگیزه یهویی یا یه تصمیم احساسی نبوده ،پس سهم من هم بالاخره آسان شدن برای آسانی شد هر چند کوچک اما توجه ام جلب کرد و این نتیجه تغییر فرکانس و توجه خودم و داشتن استاد ماهر بود و بسیار بابتش خوشحال و سپاس گزارم

    استاد چقدر تعاریف در ذهنم تغییر کردن مشکلات به چالش ،تضاد ها به تجلی گر خواسته ها ،سختی ها به بها و….

    من پذیرفتم که بها تغییرو بدم تا وارد فرکانس بهتری بشم

    خود گذشتم پذیرفتم ،نمیتونم تصور کنم چطور آنقدر با خودم به صلح رسیدم؟انگار دفتر قبلی پاک شده و من دارم از نو شروع میکنم

    چقدر حالم با جهان بهتر شده معنی صلح و عدالت مظلوم و ظالم فقیر ثروتمند و…. در ذهنم تغییر کرده به طوری که حالا ساختار جهانی که خداوند خلق کرده برام قابل درک شده وگرنه قبلا شاکی بودم از بی عدالتی

    بعد فهمیدم این عین عدالت که خدا مارو آزاد گذاشته که تصمیم بگیریم خوب بدش هم به خودمون ربط داره ،خدا هر چی ما بخوایم میده چه خوب چه بد ،

    و در نهایت جایگاهمون خودمون عوض میکنیم با تغییر باور و افکار و نوع دیدمون

    اگر این تغییر انجام ندیم با فرکانس های قبلی ،بله میشه گفت که سرنوشت از قبل نوشته شده

    سال های بعد از خود امروزم سپاسگزارم که یه روزی شروع کرد به متفاوت فکر کردن نسبت به اطرافیانش ،همینطور که الان سپاسگزارم بابت حال خوبی که دارم ،ایمان قلبی که دارم،حس حضور خدا در زندگیم

    شاید نتایج برزگ که نیاز به تغییرات بزرگتری در من داره ،هنوز رخ نداده ولی من تکاملم در مسیر حس میکنم و بابتش سپاسگزارم

    هر شب از خدا بابت آگاهی هایی که به ما یاد دادید تشکر میکنم و آرزو سلامتی شادی و دل خوش میکنم واستون

    اجرتون با خدا استاد و مریم بانو عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    محمدرسول گفته:
    مدت عضویت: 1385 روز

    به نام خدا

    سلام

    منم واقعا قبول دارم اینو که تو شرایط احساسی آدم تصمیات اشتباهی رو میگیره

    نمیدونم ولی خیلی از درون با این حرف موافقم

    و قبولش دارم

    بین روش هایی که استاد گفتن، از دوش آب سرد خیلی خوشم می یاد ،چون برای من سریع جواب میده، پیاده روی ،تنفس‌ هم عالیه

    بنظر من خواندن ریاضی یا فیزیک هم خوبه ،بنظرم به من کمک میکنه

    یا استفاده از سایت

    ترک محیط

    نقاشی هم بنظرم خوبه

    اینا مواردی بود که برای خودم نوشتم تا هر موقع تو شرایط احساسی هستم ازشون استفاده کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    عصمت جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1743 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش، خانم شایسته دوست داشتنی و عشق و دوستان سایت. در رابطه با فایل باید بگم،خب خیلی اتفاق افتاده که در شرایط احساسی بد، تصمیم گرفتم یا حرفی زدم و بعد پشیمون شدم

    ولی خیلی یادم نمیاد باید بهش فکر کنم و از خدا میخوام کمکم کنه تا در ذهنم بیاد و برام اهرم رنج و لذتی بشه

    یک مورد یادمه اول، دوم راهنمایی بودم مسابقه مشاعره مدرسه برگزار کرده بود و من با وجود اینکه خیلی خوب جواب دادم ولی رقیبم از من بهتر بود و با اختلاف یک امتیاز از من برد و خب من خیلی از لحاظ احساسی بهم ریختم؛ کلا شکست رو دوست نداشتم البته الانم ندارم ولی بهتر شدم. بعد یادمه یکی از دوستام بهم گفت عه عصمت چیشد ک نتونستی جواب بدی؟ بعد من یادمه عصبانی شدم و یه چیزی جوابشو دادم ولی جوابو یادم نیست. خلاصه چون از روی احساس عصبانیت جوابشو دادم یادمه از طرف دوستانم مورد سرزنش قرار گرفتم ک چرا اینجوری حرف میزنی و خب خیلی این رفتار ها مسیر روابط ما و کیفیتش رو متفاوت میکنه. یا مثلا چند سال پیش من دچار یه تضاد شدیدی شده بودم و چون در مسیر نبودم خیلی دوست داشتم از مشکلم ب بقیه بگم، افرادی ک خیلی بهم نزدیک نبودن از مشکل من خبر داشتم چون من بدون فکر فقط براساس احساسات منفیم جلورفته بودم و خب این خودافشایی بی جا برای من خیلی دردسر و حال خرابی داشت

    یک مورد دیگش ک الان یادم اومد هفته قبل بود ک سر ی موضوعی با مامانم بحثم شد و چون خیلی ازش عصبی بودم بد باهاش صحبت کردم و خب نتیجه جالبی نداشت؛ البته این اتفاق برای من خیلی خیر بود چون باعث شد الهاماتی رو مبنی بر احترام و نیکی ب مادرم دریافت کنم و واقعا خودم میفهمم چقدر عمل ب اون الهامات در کیفیت رابطه ام با مامانم اثر داشت و ان شالله مدام من عمل کنم و عملگراییم رو نشون بدم.

    تو روابط زناشویی یا دوستانه هم ک برام پیش اومده از روی احساس منفی حرفی زدم یا تصمیمی گرفتم ک طرفو ناراحت کرده.

    استاد در کپشن درمورد این هم گفتید ک کجاها احساس دلسوزی باعث شده ما چقدر تصمیم های اشتباهی بگیریم ک انجامش از توان ما خارج بوده؛ من الان درمورد اطرافیانم یادم میاد و میگم اگه درمورد خودمم یادم اومد میگم…

    اطرافیانم رو دیدم ک بخاطر دلسوزی اومدن برای طرف یه کاریو انجام دادن، درحالیکه انجام اون کار از توانشون خارج بوده و چقدر بهشون از لحاظ جسمی اسیب زده. چون باعث شده اون فرد تو رودروایسی گیر کرده باشه و بخواد تمام زورشو بزنه ک برای فامیلش کاریو انجام بده و فشار اوردن روی خودش باعث شده چقدر دچار دردهای جسمی بشه

    یا فردی رو دیدم ک بخاطر دلسوزی برای کسی خودشو به اب و اتیش زده و چ کارایی ک براش نکرده ولی الان اون فرد بهش نگاهم نمیکنه…نمیخوام بگم کمک کردن بده ولی کمکی ک به بهای اسیب زدن ب خودت تموم بشه هیچ ارزشی نداره؛ چون تو داری اینو نشون میدی ک بقیه از تو مهم ترن و خودت ارزشی نداری، جهان هم همین باور رو ب تو برمیگردونه و افرادی ک براشون انقدر زحمت کشیدی برای تو ارزشی ک باید قائل نمیشن.

    اگه ‌بخوام مورد مثبتشو مثال بزنم که تونستم احساسم رو کنترل کنم و از روی احساس تصمیم نگیرم میتونم هفته قبل رو مثال بزنم که داشتم از دانش آموزانم امتحان میگرفتم. ناگهان متوجه شدم یکی از دانش اموزام سر امتحان گوشی اورده رفتم سمتش و بهش گفتم چرا گوشی آوردی؟

    گفت ک چون نمیتونستم درس بخونم…چیزی نگفتم وگذاشتم بنویسه؛ اما عصبی بودم نمیدونستم ب دفتر بگم یا نه..سریع مشورت گرفتم با یه نفر و سعی کردم با ارامش پیش برم. امتحان ک تموم شد باهاش صحبت کردم و دانش آموزم پیشم گریه کرد و خب دلیلش تا حدی قانع کننده بود برام؛ ترجیحم این بود ک به دفتر نگم و خودم حلش کنم.. با خودم فکر کردم بهترین تصمیمی بود ک تونستم بدون خشم و دادن احساس گناه به دانش آموزم بگیرم و خب خیلی به نفعم بود این تصمیم. چون مهارت حل مسئلم افزایش پیدا کرد و توانایی رو ب رو شدن با واقعیت رو در خودم پرورش دادم و سعی کردم ب دفتر انتقالش ندم و خودم حلش کنم و خب کنترل احساس به نفعم بود.

    خیلی مواقع پیش اومده ک حالم خیلی خوب بوده و تصمیمی رو گرفتم ک ضررم تموم شده و همه اینا الگویی رو برام میسازه ک درلحظات احساسی تصمیم نگیرم؛ اتفاقا امشب هم برام اتفاقی افتاد ک داشتم منحرف میشدم از مسیر و نزدیک بود ک احساسی جلو برم و تصمیمم رو عوض کنم؛ ولی به یاد اوردم علت این تصمیمی ک گرفتم رو و دوباره اهرم رنج و لذت رو درخودم بیدار کردم و تلاش کردم تا از روی هیجان تصمیم نگیرم که میدونم ب ضررمه…

    از مواردی ک باعث میشه من بتونم احساسم رو کنترل کنم و اروم کنم خودم رو این هست که از محل حادثه ای که احساس منفی زیاد رو در من شکل داده دور بشم؛ یا سریع به خودم یاداوری کنم که حواست باشه تصمیم های هیجانی به نتایج زیان بار منجر میشه و الان کاری نکن و خب یه اهرم رنج و لذت میشه برام

    فکر میکنم اب خوردن و نفس عمیق کشیدن هم بهم کمک کنه

    یا دیدن سریال سفر ب دور امریکا و یا زندگی در بهشت و چندتا از فایل های توحیدیتون ک بهم حس خوبی میده

    رفتن ب طبیعت مثل پارک و تنهایی اونجا بودن هم بهم حس خوبیو میده

    فکر کردن ب اتفاقی ک افتاده و نوشتن درموردش و بیرون کشیدن افکار منفیم هم راهکار خوبی برام هست.

    ممنونم از فایل پرمحتواتون استاد

    خیلی بهره بردم

    سالم و شاد باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    Life time گفته:
    مدت عضویت: 1459 روز

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم

    خانم فرهادی عزیزومدیرفنی محترم

    یک نکته دیگه مرتبط باموضوع خوب این فایل ،

    این هست که ما گاهی عشق مون به فردی که باهاش تو رابطه هستیم یا عشق و علاقمون به دوست یا خانواده باعث میشه تصمیماتی بگیریم که خودمونو زیر پا بزاریم

    همون خلوت کردن باخودمون و حداقل سه چهار روز فرصت دادن بخود بهترین راهه که افکار ما واحساسات ما در درونمون به تعادل برسن و بعد تصمیم بگیریم

    خداروشکرمیکنم که مدتهاست این امکان رو به من داده که بعد از سه چهار روز بودن بین خانوادم بتونم بیام سه روز تنهایی باخودم و خدای خودمو تجربه کنم

    به نظر من همه انسانهانیاز دارن به خلوت باخودشون و خدای خودشون

    و اگر همه این شیوه و سازوکارذهن رو بدونن درصد افراد موفق خیلی بالاتر میره

    و من خودم …قبلا میگفتم چرا مثلا من دچار مشکل شدم ولی بعد دیدم تنها دلیلش ندونستن قوانین بوده

    و هیچ دلیل دیگه ای نداره

    نه سرنوشت هست نه هیچ چیز دیگه فقط یکسری قوانین ثابت هست . هرکس عمل کنه بهش ، موفق میشه

    و هر کس بهش عمل نکنه ، موفق نمیشه

    شادوسلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    میثم شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1312 روز

    درود سپاس خدمت استاد عباسمنش و دوستان

    استاد اول یه موضوع رو عرض کنم قبل تجربه‌هایی که دارم .

    شغل دوم من حراست بیمارستان هست و اونجا برام شده یک کارگاه درک قوانین و کلی اتفاقات که کلی درس داره برام خداروشکر .

    استاد

    توی این بیمارستان انواع مردم با شخصیت ها و رفتار های متفاوت رو هر روز میبینم . [ثروتمند و فقیر .] [عصبی . خوشحال] . [خوشحال میان ناراحت میرن ]. [سالم میاد مریض میرن ]. [تولد میبینم مرگم میبینم] [همراهانی رو میبینم که برای بیمارشان هرکاری میکنن تا نجاتش بدن . همراهانی میبینم که بیمارشان رو رها میکنن و میرن ]..

    استاد خیلی خیلی از زمانی که با قوانین آشنا شدم اتفاقات پیرامونم رو با قوانین رو تجزیه و تحلیل میکنم درون خودم .

    استاد

    _ شخصی اومده ناراحت و عصبی پدرش فوت کرده نمی تونه خودش و کنترل کنه و با کله میره تو دیوار با ما در گیر میشه درو میشکونه .و من به خودم میگم آخرش میاد از همه ما معذرت خواهی میکنه اما چه فایده خودشو داغون کرده . و میان پشیمون از رفتارشون

    _ طرف قرص خورده خودکشی کنه بعد به غلط کردن افتادن

    من خودم چند بار عصبی شدم و داشت کار به جای باریک می‌کشید که سریع خودمو جمع و جور کردم و گذاشتم یه مقدار زمان بگزره و بعد رفتم طرف و آروم کردم و ازش معذرت خواهی کردم و چقدر این لحظه رو دوست دارم که متوجه میشم اون شخص هم عصبی شده و نتونسته احساسش رو کنترل کنه مثل من و کاری میکنم خنده بیاد روی لباش و بهش میگم خنده خیلی بهتر بهت میاد .

    استاد

    من متوجه شدم که اصلا توی عصبانیت نمیشه تصمیم درست گرفت و در مواقعی که احساسی میشم و میخوام حرفی بزنم یا رفتاری از خودم نشون بدم سکوت میکنم و گوش میدم و اصلا حرفی نمی زنم و خودمو از اون محیط و شرایط دور میکنم خونه باش میزنم بیرون و پیاده روی میکنم . و وقتی بر میگردم اصلا من میشم یه آدم دیگه .

    استاد

    یادگرفتم خیلی راحت کوتاه میام در مواقعی که حق با من هم باش کوتاه میام و گذشت میکنم و کاملا متوجه هستم توی اون لحظه که اگر بخوام از حقم دفاع کنم احتمال عصبی بشم و نتونم احساسم رو کنترل کنم .

    و سریع از کلماتی استفاده میکنم که طرف مقابلم هم تحریک نشه که بخواد عصبی بشه . تا کار دست خودش و من بده

    تجربه خودم که نتونستم کنترل کنم خودمو

    من یک بار خیلی دور با همسرم دعوا کردیم و من خیلی عصبی شدم (میلیارد بار خدارو شکر با همسرم در آرامش کامل هستم ) و قرار بود بریم مهمونی خونه برادرم و سر یک مسئله ای با خانم قبل رفتن بحثمون شد و اون بگو من بگو و لج و لج بازی منم بخاطر اینکه حرسشو در بیارم و عصبانیتم رو در عمل نشون بدم و فقط حرف نباش

    گفتم ما مهمونی نمیریم اصلا ، در صورتی که هم آماده رفتن بودیم وهم منتظرتون بودن و برای ماهم تدارک دیده بودن .

    و بدون اینکه مکس کنم تلفن برداشتم و تماس گرفتم و گفتم یه مشکلی پیش اومده ما نمی‌آییم تلفن قطع کردم .

    همسرم فکر نمی کرد تماس بگیرم .

    همون لحظه تلفن قطع کردم پشیمون شدم و به خودم گفتم چرا زنگ زدی

    بعد چند دقیقه دعوا تموم شد خنده افتاد روی صورتمون. و حالا میگیم عجب اشتباهی کردی زنگ زدی . و جفتمون پشیمون از رفتارمون به دنبال راهی بودیم که بریم مهمونی و چطوری گندی که زدیم رو جمع کنیم .

    یک بار هم باب شده بود همه حرف از خرید ارز های دیجیتال رو میزدن و حجوم می بردن بدون اینکه آگاهی داشته باشن مثل من و فقط بخاطر طمع یکدفعه ثروتمند شدن و وعده هایی که میدادن . کلی و پول سرمایه گزاری کردم .

    هزار اخبار خوب که الکی احساسی میشدم و هر روز کارم شده بود احساسی خرید کردن ارز

    کلی ضرر کردم و پولم رواز دست دادم

    استاد الان اگر اشتباهی بکنم که اینم بگم خیلی خیلی کم شده. سریع با خودم صحبت میکنم و اشتباه خودم رو به خودم میگم و از خودم میپرسم اگر این حرف و نمیزدی چی میشد مقصری تو اون حرف و زدی که اون طرف اون رفتاروکرد و برعکس اگر اون عصبی بود یه کاری کرد تو با رفتارت یا بگزر یا رفتاری از خودت نشون بده تا اون طرف آروم بشه ( نفت برای آتیش ) نباش

    خودمو دادگاهی میکنم و نتیجه اینکه که سریع زبونم رو نچرخونم و تجربه های گذشته رو یادآور میشم و خودمو آروم میکنم .

    ( در لحظه آبم نه آتش )

    استاد سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    مسعود شهلی بر نیا گفته:
    مدت عضویت: 3666 روز

    سلام

    ممنونم استاد عزیزم ️️️️

    این فایل برای من بود

    امروز دو مورد قرارداد بود که احساسی داشتم عمل میکردم که با این فایل تصمیم گرفتم حساب شده عمل کنم و برای خودم قانون اینکه هیچوقت احساسی تصمیم نگیرم رو اجرایی و تمرین کنم

    چون قبلا تجربه کردم، مخصوصا در شراکت چند مورد احساسی داشتم که نتیجه اش قطع رابطه و همکاری بود، با توجه به اینکه هفته آینده دارم میرم با یکی از کارخونه های مطرح کشور قرارداد همکاری ببندم، تصمیم گرفتم حداقل 24ساعت مفاد قرارداد رو مطالعه تجزیه و تحلیل کنم بعدش قرارداد امضاء بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    علی بادرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1480 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیز و دوستانم

    بله دقیقا هزاران بار تصمیمات احساسی باعث شده خسارات جبران ناپذیر بهم بخوره .رانندگی تو احساس خیلی بد یکبار رفتم تو میدون بزرگ شهر .یکبار چب کردم و چندین بارم باعث تصادفات حالا جزئی تر شد و واقعا حالا که فکر میکنم میبینم همش اونموقع قبل تصادفات من احساسات شدید منفی داشتم و هر چی شدیدتر تصادف سنگین‌تر و تو خرید و فروشم هرموقع احساس کمبود یا ترس و ناراحتی و حرص داشتم یه بلایی سرم اومده یاضرر کردم یا پولمو بردن یا پولمو دیر دادن بالاخره اذیت شدم .واقعا ممنونم استاد ازت بابت این آگاهی هایی که از الله میگیری رو به ما هم میدی دمت گرم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: