https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/05/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-05-24 08:07:502024-07-25 06:25:06گفتگو با دوستان 20 | فرایند تکاملی تغییر شخصیت
296نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به همون اندازه که تو تغییر میکین جهان اطراف تو تغییر میکنه در همان لحظه لحظه
یادمه شروع کرده بودم به شکرگذاری و مینوشتم و حالا کا دارم مرور میکنم همسرم کمتر غر میزد البته که کامل غر زدن رو کنار نزاشت چون منم کاملا شکرگذاری رو به جا نمی اوردم من تکامل رو طی کردم ایشان هم تکامل رو طی کردن و به این درجه از مهربونی رسیدن.
استاد بخدا راست میگین با تغییر ما دیگران هم تغییر میکنن فقط باید درک کنیم مثلا آبجی من عددش 50 و همسرش 40 هست هرچی بهش میگم تو تغییر کن میشی60 و همسرت هم میشه 50 و نمیتونه بشه60 و چون همسرش 60 نمیشه میگه نه تغییر نکرده و باز از ادامه دادن این مسیر دست میکشه و من هم سعی میکنم بیخیال بشم تا راهنماییش کنم.
واقعا استاد کاش بتونم این قضیه که میخوام خانواده م رو هم به این سمت هدایت کنم دست بکشم.باید یاد بگیرم سکوت کنم و دیگه هیچی بهشون نگم و خودمو درگیر نکنم.
ای جان استاد آهنگ وسط لایو
چقدر به موقع قشنگ و دلنواز.من خیلی آهنگ و شعر ها و ترانه ها رو دوست دارم و این لایو با یهویی خوندن تون برام چقدر دلنشین تر شد.
ضمن سلام به استاد نازنینم جناب آقای عباس منش عزیز و همچنین سلام به نازنین استادم سرکار خانم شایسته گرانقدر و نیز سلام به شما دوست عزیز و گرانقدری که به مهر مشغول خواندن این دیدگاه هستید.
رسیدیم به روز 172 از سری فایلهای روز شمار،و گفتگویی ناب و ارزنده که استاد عباس منش با دوستان در کلاب هاوس داشتند با موضوع:
فرایند تکاملی تغییر شخصیت
نتایج ،فقط تا زمانی ادامه پیدا میکند که روی بهبود باورها و شخصیت خود کار میکنم.
جملهای طلایی و کلیدی که استاد شایسته به عنوان چکیدهای از این فایل برایمان مرقوم فرمودند.
اجازه بدهید از خودم مثال بزنم تا هم رد پایی به جا بگذارم برای آینده و هم چراغ راهی شود برای شما عزیزی که این دیدگاه را میخوانید.
نزدیک به 950 روز ست که عضو این سرزمین بهشتیام. اوایل که فقط کیف میکردم و آرامش و لذت میافتم. و اصلاً نمیدانستم که باید تکلیف بنویسم باید باورسازی کنم و باید اقدام نمایم. پس از مدتی که گذشت دوره بینظیر روانشناسی ثروت 1 را خریداری کرده و بدون انجام هیچگونه تکلیفی فقط مشغول به شنیدن روزمره آن شدم پس از مدتی گاه و بیگاه تمارین و تکالیفی را مینگاشتم.
همانطور که استاد در این فایل اشاره فرمودند چون تغییراتم کوچک بود یواش یواش درآمدم هم به سمت بهتر شدن پیش رفت.
و در ادامه پس از اینکه کلی از تضادهایم کم گردید موفقیتهای مالی خوبی کسب نمودم به روزمرگی رسیدم و همین باعث گردید که درآمد من نیز رو به افول گذاشت.
و باعث ایجاد تضاد مجدد گردید و من برای حل و رفع تضاد پیش رو باز دفتر و دستکم را مهیا نموده و دست به قلم شدم و سعی نمودم باورهای نادرستم را کشف و با باورسازی صحیح به آنها حمله ور شوم.
همانطور که استاد در این فایل مثال بینظیری زدند (آیینه) و گفتند وقتی شما در مقابل آینه دستتان را بالا میآورید آینه چه زمانی عکسالعمل نشان میدهد؟؟
بنده نیز از شروع مجدد انجام تکالیف کمتر از 10 روز هم نگذشت یا بهتر است بگویم همان روز رفته رفته بر تعداد دانش آموزانم افزوده گردید.
جالب است که به سرعت دوباره به زمانی برگشتم که فول تایم تمام کلاسهایم تکمیل ظرفیت شده،و از حالا به بعد برای 20 روز آینده ثبت نام میکنند!!!!
خیلی جالب است دوستان ؛ همانطور که استاد فرمودند جهان خیلی سریع و به اندازهای که تغییر میکنیم شرایطمان را بهبود میبخشد.
لحظه بعد زندگی من با فرکانسهای اکنونم خلق میشوند.
مثالی که برای این شاه کلید میتوانم بیاورم،
این است که درست از زمانی که به نجواهای شیطان گوش سپردم و حالم را خراب کردم و نتوانستم ذهنم را مدیریت نموده تا حال خرابم را بهبود نمایم،شاهد اتفاقات بد و بدتر بودم.
به قول استاد چک و لقدی شدم از جهان.
مثلاً وقتی شیطان رجیم در گوشم وزوز میکند که طرف مقابلت خرش که از پل بگذره دیگه محلت نمیذاره و پولتو نمیده،و منم برای این نجوا باورسازی صحیح نمیکنم،دقیقاً همین اتفاق برایم میافتد.
درست افرادی که من نسبت به آنها نتوانستم ذهنم را مدیریت کنم بدون تسویه حساب گذاشتند و رفتند و دیگر نه به تماسهایم و نه به پیامکهایم پاسخ ندادند!!!
اما بسیار افرادی که بنده سعی کردم در مقابلشان باورسازی درست صورت دهم خیلی راحت و بیدردسر پولهایم را برایم واریز کردند!!!
وقتی به گذشتهام توجه میکنم،متوجه میشوم که ایراد از ذهن چموشم است!!!
و بدتر از آن مقصر اصلی خودم هستم که نتوانستم آن را مدیریت نمایم!!!
به اندازهای که شخصیتم تغییر میکند جهان پیرامونم نیز تغییر مینماید
دقیقاً همین سه چهار شب پیش بود،این قصه بسیار دردناک و درس آموز است:
اول شب همسرم گفت که برویم برای منزل از دوشنبه بازارخرید کنیم.
آماده شدم و با او به دوشنبه بازار رفتیم و مایحتاج ضروری و لازم را خرید کردیم.
سپس گفت: برویم دنبال حنانه (فرزند دومم) و از سر کار برش داریم.
وقتی حنانه را سوار کردیم گفت: حالا برویم پیش فلانی تا حنانه محافظ لنز گوشیاش را عوض کند،و از آنجا به منزل برادرش برویم تا با دوقلوهای او سرگرم شویم.
به این درخواستش نیز عمل کردم،سپس به گالری حانیه جان سر زدیم،و با فرزند دلبندم و داماد عزیزم گپ و گفتی کردیم.
در حال خداحافظی و رفتن به منزل برادر خانمم،ایشان تصمیم گرفت که به یکی از دوستان دکترش سر بزند و به من گفت برو تو ماشین من الان میام.
تمام اینها حدود یک ساعت وقت گرفت و منی که از منزل تشنه بودم و آب نخورده بیرون آمده بودم و گرمای زیاد هوا نیز کلافهام نموده بود. و از همه بدتر اینکه برای خودم ارزش قائل نشدم و نرفتم یک بطری آب خنک بخرم و بنوشم و به خودم سخت گرفتم.
دقیقاً همان موقع جهان هم به قول استاد چک و لقدی ام نمود.
و دقیقاً 50 دقیقه داخل ماشین منتظر همسرم ماندم!!!!
من از توی منزل تشنم بود. گفتم میریم بازار و سریع میآییم آب میخورم. یکی یکی کارهای بعدی رسید من با اینکه میتوانستم یک بطری آب تهیه کرده و رفع تشنگی نمایم خودم به خودم سختی دادم و گفتم الان برمیگردیم یا الان میریم منزل برادر خانمم چرا باید 10 هزار تومان پول آب بدهم!!!!
وقتی خودم نسبت به خودم مهربان نبودم جهان نیز همان گونه با من عمل کرد!!!
و همین انتظار 50 دقیقهای باعث مشاجره و قهر چند روزه گردید!!!
به نظرم تمام تفاقاتی که سرمان میآید خودمان باعث و بانیش هستیم.
به امید عمل به آگاهیهای ناب استاد عزیز،و تغییر شخصیت و به دنبالش بهبود روابط و شرایط زندگی همگی مان!!!
شادی ، سلامتی ، خوشبختی ، ثروت و سعادت در دنیا و آخرت ارزانی همگیمان باشد.
و به دستان توانمند خداوند قادر متعال میسپارمتان .خدانگهدار.
به محض اینکه شکیبا جان شروع کرد به حرف زدن اولین صدایی که از درونم شنیدم ااا مثل من هستن! تمام طول زندگیم فکر میکردم که زندگی عاشقانه وجود نداره دو سبک زندگی داریم 1- زن هایی که توی یک زندگی گیر افتادن که عشقی وجود نداره و چون بچه دارن میمونن و تمام آرزوهاش به خاطر این ازدواج به فنا میره ( مثل مامانم) این باعث شده که من حتی وقتی به اینده ام فکر میکنم نمیتونم به ازدواج فکر کنم من میتونم تصور کنم با یک مردی توی رابطه عاشقانه هستم ولی ذهنم از تصور یک ازدواج عاشقانه فرار میکنه، چون میخوام موفقیت و رسیدن به ازادی مالی و مکانی و زمانی خودم رو تصور کنم ولی تصورم اینه که اگر ازدواج کنم نمیتونم به اون خواسته هام برسم و اخرش مجبور میشم خودم رو محدود کنم و تا یک حدی میتونم اوج بگیرم و رشد کنم( مامانم به خاطر بچه هاش از کارش استعفا داد چون شرایط شغلی پدرم جوری بود که میخواست مامانم توی خونه بمونه ایشون هم قبول میکنن و همواره میگفت من به خاطر شما کارم رو ول کردم و موفقیت هام رو فدا کردم) کاملا مشخص هست که من ازدواج رو قاتل موفقیت و رشد میدونم! پس ناخوداگاه از این تعهد دارم فرار میکنم!؟!!
2- زن هایی که توی زندگی بی نهایت فداکاری میکنن مرد خوبی توی زندگیشیون هستا ولی اونها هستن که با فداکاری بی اندازه شون و پشت سر گذاشتن کلی چالش و سختی تونستن به یک نقطه استیبل برسن حتی وقتی اون ازدواج با عشق بوده در نهایت بعد از ازدواج اون عشق نتونسته باعث درد و رنج و یک عالمه مشکلات توی رابطه نشه( تمام زندگی های به نسبت خوب فامیل ما این سبکی بوده…)
این هم دوباره به من میگه اگر با عشق هم ازدواج کنم بعدش قراره با کلی مشکلات از هم اونقدر ناراحت و دلگیر بشیم که فقط چون ازدواج کردیم با هم میمونیم و اون عشق از بین میره!
تا حالا جز این دو تا نوع زندگی چیزی ندیدم که بتونم باور کنم ازدواج میتونه هم با عشق باشه و هم میتونه با عشق ادامه پیدا کنه!!
کاملا حس میکنم این ترمز رو دارم و به خاطر همین که پام روی گاز هست روی احساس لیاقت و روابطم کار میکنم ولی آدمهای جدید میان که نمیخوان متعهد باشن و رابطه هدفمندی نمیخوان چرا؟ چون من در درونم از رابطه هدفمند و ازدواج فرار میکنم چون اون رو یک زجر مطلق و قاتل عشق میدونم!
فایل روزشمار تحول زندگی من-172: گفتگو با دوستان 20 | فرایند تکاملی تغییر شخصیت
سلام به اساتید عزیزم، سلام به دوستان خوبم
یکی از چیزهایی که همون ابتدای صبحتهای شکیبا جان توجه من رو جلب کرد، این جمله بود:
من عملا وقتی اون شکیبای قبل بودم، کلا من رابطه ای تحت عنوان رابطه عاشقانه، به چشم ندیده بودم. یعنی اینقدر که فرکانسم داغون بود و خودم داغون بودم،…. و فکر میکردم که همش دروغه، همش توهمه.
وقتی اینو گفت یه دفعه یادم اومد: اااا منم همینطور بودمااا…. یعنی یادم میاد یکی از چیزهایی که همیشه از خدا میخواستم این بود که زوجهایی که رابطه خوبی با هم نداشتن رو برای خدا مثال میزدم و به خدا میگفتم اگه قرار باشه که همچین ازدواجی داشته باشم، اصلا نمیخوام ازدواج کنم… (یعنی اصلا براش مثال خوب نمیوردم که بگم فلان جور میخوام… میگفتم اینجوری نمیخوام).
تا اینکه یکی از دخترهای فامیل، با یه آقا پسری، خیلییی خیلی تصادفی آشنا شدن، و ازدواج کردن. و با اینکه توی فامیل ما، همه از ازدواج کردن با غریبه ها به شدت میترسن، ولی اینقدررررررررررر این آقا پسر با شخصیت و خوب و اصیله، اینقدر دوستداشتنی و مهربان و با ادب، خانواده دوست و پاکه، (هم خودش و هم خانواده اش)، که الان همه فامیل روی اسمش قسم میخورن… یعنی به جرأت میگم بیشتر از پسرهای فامیل خودمون، روی این آدم حساب میکنیم. یعنی هر چیزی که یک دختر و خانواده اش بخوان رو این آقا داره. از بعد از دیدن اون بود که دعا کردن و درخواست کردن من عوض شد… و حالا یه مثالِ درست حسابی داشتم که برای خدا بزنم…
یعنی منم تا قبلش دیگه خودم رو قانع کرده بودم که این داستانها و ازدواج های موفق و زندگی عاشقانه و هپیلی اور افتر فقط توی قصه هاست و زندگی واقعی در بهترین حالتش اینه که باهم دعوا مرافعه نداشته باشن…
چند سال بعدش با یه خانمی همکار شدم که علی رغم اینکه اصلا در نگاه اول به نظرم نمیرسید (به خاطر همون پیش فرضهایی که داشتم)، با اینکه سالها از ازدواجش میگذشت و خیلی سنش از من بیشتره، رابطه بسیار نزدیک و عاشقانه ای با همسرش داشت و یک بار که با همدیگه به یک سفر کاری رفته بودیم، وقتی مکالماتش با همسرش رو میشنیدم خیلی غافلگیر میشدم که اااا مگه میشه توی این سن با همسرش اینجوری صحبت کنه؟!
دوباره چند وقت بعدش متوجه نوع رابطه یه خانم دیگه از همکارام شدم که هم سن خودم بود ولی سالها بود که ازدواج کرده بود و من قبلا هم میشناختمش ولی متوجه نوع رابطه اش با همسرش نشده بودم، و اونم رابطه خیلی خیلی نزدیک و دوستانه ای با همسرش داشت….
یعنی یواش یواش هی داشت برای پیش فرضهام مثال نقض پیدا میشد…
فکر کنم بعد از این بود که با سایت استاد آشنا شدم و از یه زمانی به بعد، خیلی توجه ام به کامنتهای آقایونی که توی سایت مینوشتن جلب شد و همش میدیدم اینا با اون چیزایی که من درباره آقایون فکر میکردم خیلی فرق دارن….
و به قول استاد اینا همش هی داشت کمک میکرد که اون سیمانهای باورهای محدود کننده من فرو بریزه…
فکر میکنم اوجِ این موضوع، زمانی بود که کامنتهای زوجهایی که توی این سایت مینوشتن رو میخوندم. دیگه از یه زمانی به بعد، وقتی کامنتهاشون رو میخوندم، فقط تحسین میکردم و جمله استاد که میگفتن جهان کبوتر با کبوتر، باز با باز رو به خوبی انجام میده، توی ذهنم میومد…
دیگه یه جورایی برام عادی شده… میتونم بگم تبدیل شده به نُرمِ ذهنیم….
البته رابطه استاد و خانم شایسته رو هم میدیدم، ولی حس میکنم شاید تصورم این بوده که خب این دو نفر دیگه استادن… سالهاست که با این قوانین آشنان و طبیعیه که رابطه موفقی داشته باشن. به خاطر همین، شرایط دوستانی که عضو سایت بودن رو خیلی بیشتر به خودم و شرایط زندگیم نزدیک میدونستم و همین هم باعث شد که کامنتهاشون خیلی روی من تاثیر بذاره.
وقتی شکیبا گفت: اینقدر داغون بودم که یه رابطه عاشقانه رو به چشم ندیده بودم،….. یادم افتاد که اااا پس من چقدر رشد کردم از اون موقع تا الان… چون منم اون موقع همینجوری بودم ولی الان یه جور دیگه ام.
اون موقع اگه بهم میگفتن چند نفر که ازدواج موفق و زندگی عاشقانه ای دارن رو نام ببر، بعید میدونم اسمی به ذهنم میومد. از نظرم همه یا با هم یه سری مشکلات داشتن یا در بهترین حالت خیلی رابطه معمولی داشتن.
اما الان هم توی سایت و هم بیرون سایت، کلی زوجهای عاشق و ازدواج های موفق میشناسم و میتونم اسم ببرم.
واقعا گاهی اوقات اینقدر این فاصله گرفتنمون از اون فکرها و باورهای قبلیمون تدریجیه، که یادمون میره ما هم یه زمانی اینجوری فکر میکردیم…
این خیلی برای من خبر خوب و خوشحال کننده ای بود چون انگار یه معیاری بود مثل چکاپ فرکانسی که یادم آورد تو هم یه زمانی اینجوری بودیاااا… ولی الان نسبت به اون موقع خیلی عوض شدی.
…………………………………………………………………………….
یه موضوع دیگه که تو این فایل توجه امو جلب کرد و دوست دارم راجع بهش بگم، این جمله استاده:
«…. مسئولیت کلِ کسب و کارم رو به عهده گرفتم، مهم تر از همه…
چیزی که همیشه ازش فرار میکردم….
همیشه میخواستم از یه سری مسئولیت های کسب و کار فرار کنم، چون فکر میکردم که خیلی برام دردسر داشته باشه».
منم مدتیه که متوجه شدم همچنین ذهنیتی دارم…
البته این نیست که تازه متوجه اش شده باشم… اتفاقا از مدتها قبل کاملا بهش آگاه هستم…
اون چیزی که اخیرا متوجه شدم اینه که دیگه دوست ندارم اینجوری باشم…
دیگه دوست ندارم با این دیدگاه زندگی کنم…
این محافظه کاریهای بی از حد رو دیگه نمیخوام داشته باشم… نمیذارن هیچ حرکتی بکنم… اعتماد به نفسم رو میگیرن.
میخوام اینقدر شجاع باشم که با شهامت وارد کارهایی که دوست دارم بشم.
بر خلاف قبلا که با این دیدگاه پیش میرفتم که چیکار کنم که مسئولیت کمتری توی کار با من باشه، الان مدتیه که همش این میاد توی ذهنم که دلم میخواد اینقدر شهامت و شجاعت داشته باشم که خودم مسئولیت کاری رو که میخوام شروع کنم رو به عهده بگیرم.
فکر میکنم این شجاعته هم تا حد زیادی از اشراف داشتن به قانون، به خصوص درک قانون مدارها، و البته توحید میاد.
این تمایل برای عدم پذیرفتن مسئولیت از کجا میاد؟
فکر میکنم از اینجا که یه نگرانی از آینده (از احتمال وقوع یه ناخواسته در مسیر)، در وجود من هست که میخوام با نپذیرفتن مسئولیت، ازش جا خالی بدم!
یعنی حس میکنم من هنوز یه گیری توی قانون مدارها دارم. وگرنه منطق میگه اگه من در مدار درست باشم، هیچ اتفاق نادلخواهی برای من نمیوفته و هر اتفاقی به نفع منه.
(توی پرانتز بگم که برای پیگیری این موضوع چند شب پیش توی سایت دنبال فایل تئوری مدارهای استاد میگشتم که گویا دیگه توی سایت نیست. میخواستم از استاد خواهش کنم اگر دوباره یه فایل در این زمینه برامون تهیه کنن، خیلی راهگشاست)
هنوز نتونستم اینو عمیقا به خورد خودم بدم. ولی خبر خوب اینه که بر خلاف قبلا که این موضوع رو کاملا پذیرفته بودم و روش زندگیم بود، الان مدتیه که دیگه دوست ندارم به این روش زندگی (و به خصوص کار) کنم. من این رو یه نشونه مثبت میدونم که وجود من میخواد این روش رو تغییر بده که ان شا الله راهش رو هم پیدا میکنم.
دوست دارم با تمام وجودم حس کنم که از این مسائل بزرگتر هستم…
دوست دارم منم مثل استاد که بگم: «نه آقا… همه رو با آغوش باز میپذیرم…. و حلشون میکنم… من باید بتونم حل کنم مسائل رو… نباید فرار کنم…. نباید آشغالارو بزارم زیر مبل».
استاد این چند وقت احساس میکنم که یه مبل که چه عرض کنم، یه کاناپه 3 نفره عریض و طویل پیدا کردم که زیرش پر آت و آشغاله… هر کدوم رو در میارم میبینم وصله به یکی دیگه….
یادمه یه سری فایلها توی فایلهای سریال زندگی در بهشت دیدم که پرادایس رو پاکسازی میکردین و وقتی اون پیچکهای هرز رو میخواستین از درختا جدا کنید، میگفتین باورهای محدود کننده هم همینطورن… هر کدوم رو میکشی بیرون، میبینی چندتا دیگه هم باهاش میان…
اون موقع، دقیق نمیدونستم که چی میگید چون از خودم مثالی در این زمینه نداشتم…
الان تازه میفهمم یعنی چی که یه بارو محدود کننده وصله به یکی دیگه…
یعنی تمام این مدتی که من داشتم روی خودم کار میکردم، و البته نتایج خوبی هم گرفته ام، داشتم آماده میشدم که این کاناپهه رو پیدا کنم….
از خدا میخوام که کمکم کنه و هدایتهاش رو بفرسته که بتونم این آشغالا رو در بیارم و اینجا رو یه پاکسازی اساسی کنم ان شا الله.
استاد جان، خانم شایسته عزیزم، شکیبا جان سپاسگزارم.
تحسین تون میکنم بابت این کامنت زیباتون و بهتون تبریک میگم بابت ارتقاء فرکانس تون.
همیشه همینه ما باید الگوهای ذهنی مون که از گذشته ساختیم رو عوض کنیم تا جهان اطراف مون تغییر کنه.
خیلی عالی اشاره کردید در مورد روابط.
من کسی هستم که این الگو رو داشتم که زندگی باید عاشقانه و رومانتیک و رویایی و سراسر احترام باشه و چون ترمزی در این مورد نداشتم، با اینکه با سایت و استاد آشنا نبودم، ولی خدا فرشته ای رو سر راه من قرار داد فراتر از تصورات من که علاوه بر اینکه همه شرایط من رو داشت خیلی فراتر از اون هم بود و الان بعد گذشت 18 سال از زندگی عاشقانه مون، تقریباً همه چیز مون مثل روز اول است.
فقط بچه ها این وسط به زندگی مون عشق دیگری داده اند.
براتون از خدا مهربان آرزوی یک عشق الهی و پاک و زیبا رو دارم.
سلام به استاد عزیزم ، مریم جونم و همه ی دوستای گلم
الهی شکر به خاطر این فایل فوق العاده و پر از آگاهی
الهی شکر به خاطر همزمانی این فایل و تجربه ی امروز من
خدایا وقتی فرمون دست توئه چقدر قشنگ میچینی
چقدر قشنگ برنامه ریزی میکنی
چقدر همه چیز رو دقیق پیش میبری
البته که از فرمانروای عالم جز این هم انتظار نمیره:)
تنها کاری که من باید انجام بدم اینه که خودمو بکشم کنار از جلو دست و پات و اجازه بدم که تو کار خودتو انجام بدی
فقط و فقط فرمون رو بدم دست تو و خودم رو رها کنم
عقل منطقی و ذهن همه چیز دان خودم رو بذارم کنار
آره اینه فرمول خوشبختی و راه رسیدن به تمام خواسته ها
امروز کلی نجوا اومد و کلی شیطان وسوسه کرد که کامنت نذارم و از تجربه ی امروز خودم نگم
اما خدا هدایتم کرد و تونستم شکستش بدم و غلبه کنم به کمالگراییم چون دیگه فهمیدم این تنها راه خوشبختیه
کنترل ذهن ، غلبه بر شیطان ، غلبه بر کمالگرایی ، آسان کردن کار ، استمرار ، استمرار ، استمرار، رد پا گذاشتن از خودم همیشه و همیشه و همیشه
خب بریم سراغ اصل مطلب و تجربه ی شیرین امروزم :
اکثر وقتایی که من اومدم تهران و اینجا کار دکتر داشتم ، واسم تجربه های خوبی نبوده و شرایط و اتفاقات اونطوری که میخواستم پیش نرفته ، به آدم های نامناسب هدایت شدم و البته که همش بخاطر فرکانس خودم بوده
اما میخوام در مورد این نکته ای که استاد گفتن صحبت کنم :
دقیقا از همون لحظه ای که ما سعی میکنیم فرکانس های بهتری رو ارسال کنیم ، نتایج ظاهر میشه و دقیقا از همون لحظه میتونیم تغییر شرایط رو در زندگیمون ببینیم . نیازی به صبر کردن نیست و در هر لحظه که داریم رو خودمون کار میکنیم ، همه چی عوض میشه
آره دقیقا من امروز اینو به وضوح تجربه کردم
اینبار تجربه ی متفاوتی از دکتر اومدن رقم خورد ، اونم فقط بخاطر اینکه من مدت کوتاهیه که به لطف الله کار کردن رو خودم رو شروع کردم و تو این زمینه تا جایی که تونستم استمرار به خرج دادم
این سری فرق داشت با تمام دفعه ی های قبلی
من واسه مشکل چشمم به دکتر مراجعه کردم
اینبار به بهترین اپتومتریست هدایت شدم که چقدر کامل و عالی واسم توضیح دادن و ابهامات و سوالاتم رو رفع کردن
بعدش به یه متخصص چشم فوق العاده هدایت شدم که نوبت گرفتن ازشم هفته ی پیش به صورت کاملا هدایتی پیش رفت و انتخاب دکتر رو به خدا سپردم
این شد که امروز به یه دکتر بی نظیر هدایت شدم
چقدر عالی راهنماییم کردن ، چقدر واضح و کامل مشکلم رو شرح دادن و چقدر راهکار های خوبی واسه درمان بهم پیشنهاد دادن طوری که هر آنچه که ابهام در هر موردی داشتم رفع شد و تماما خیالم از بابت چشمم راحت شد چون این مسئله از لحاظ ذهنی تمرکز زیادی از من گرفته بود.
بعدشم که از بیمارستان بیرون اومدیم یه آقای پیر و خوش اخلاق و باحال همینطوری یهویی اومد سمت من و بهم اشاره کرد و گفت تو نمرت بیسته:))))
دقیقا متوجه نشدم که چرا همچین چیزی گفت
تنها چیزی که میدونم اینه که من نحوه ی خلق اتفاقات رو امروز به چشم خودم دیدم
دقیقا دیدم که چطور فرکانس ها کار میکنه
دقیقا دیدم که من چطور میتونم خالق صد در صد زندگیم و اتفاقات یک ثانیه بعدم به وسیله ی فرکانس هر لحظه م باشم
دیدم که به محض اینکه سعی کردم مقداری توحیدی تر باشم ، همه چیز تغییر کرد ، همه چیز….
دیدم که احساس خوب من و کنترل ذهنم توی بیمارستان باعث شد که موقع بیرون اومدن اون پیرمرد بهم بگه نمرت بیسته
دیدم که فرکانس های هر لحظه م داره اتفاقات لحظه بعدم رو رقم میزنه
اما اما اما…
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
من نبودم که این کارا رو انجام دادم ، تماما خدا بود که همه ی این اتفاقات رو برنامه ریزی کرد و پیش برد
من فقط تونستم به اندازه ی سر سوزنی توحیدی باشم و توحیدی عمل کنم و فقط روی خودش حساب کنم
گرچه که هدایتم به مسیر توحید و توان درکشم در حد مدارم بازم کار خودش بود و هر چی دارم از خودشه
خدایا ازت ممنونم که امروز بهم نشون دادی وقتی همه چی رو به تو بسپرم چطور نتایج تغییر میکنه
ازت ممنونم که داری کم کم بازی رو بهم یاد میدی
همونطور که تا اینجا هدایتم کردی و من هیچی از خودم نداشتم و ندارم ، باقیشم خودت پیش ببر الله مهربانم:)))
سلام استاد جان و بهترین درودهای پروردگار تقدیم به شما
سلام مریم بانو جان. عشق و احترام خاص تقدیم به شما
سلام به همه دوستان خوبم. ارادتمندم
اتفاقا مدتیه تو فکر شکیبا جان و خواهرشون عادله کیانی فر و همسر دوست داشتنیش سید علی خوشدل هستم. اصلا نیستن. امیدوارم هرجا هستن در پناه لطف و رحمت رب العالمین شاد و تندرست و در مسیر رشد باشن.
استاد به حق گفتید جهان مثل آیینه عمل میکنه و در همون لحظه پاسخ ما رو میده. من دیدم. من حس کردم. من با تمام وجود درکش کردم.
اصلا جهان امون نمیده کلامت منعقد بشه، اصلا مکث نمیکنه تا فکری که از سرت گذشته کامل بشه و ساخته و پرداخته اش کنی، سریع کن فیکون میشه.
فقط تفاوتی که هست اینه که چشم ما و عمر ما چون مادیه و محبوس در گذر زمانه بعضی اتفاقاتی که در لحظه رخ میدن تا بتونیم پاسخ فرکانسمون رو ببینیم در دایره دید ما نیستن. ولی در حال رخ دادنن.
یعنی دقیقا مثل مثال نون گرم که خودتون تو دوره مقدس 12 قدم زدید، همون لحظه ای که یک سیگنال فکری از ذهن من می گذره و هوس نون گرم می کنم، به شرطی که ایمان داشته باشم از راه میرسه و به چگونیگیش فکر نکنم، اون نون میاد تو پروسه رسیدن به دست من.
اون فرکانس من در لحظه پاسخ داده شده اما یک فرآیندی دارن بعضی کارها که ما اون فرآیند رشد و به عمل اومدن رو گاهی نمی خواهیم با نمی تونیم ببینیم چون انسان مادی هستیم.
اما اگر به خدای این مدارها و قوانین اعتماد داشته باشیم مطمئنیم که پرونده اون درخواست در دست اجراست و بزودی اصل اون موضوع به زندگی ما وارد میشه.
حتی من تجربه کردم که دقیقا تو همون لحظه یا چند ثانیه اول پاسخم داده میشه.
چند روز پیش ابراهیم جانم به شوخی گفت هیچ صدایی دلنشین تر از sms بانک نیست
بخدا هنوز ت کلمه نیست از دهنش خارج نشده بود که sms واریزی بانک واسش اومد و چشماش گرد شد. تازه نمی دونست که کی ممکنه واسش واریز کرده باشه. کلی فکر کرد و حدس زد تا بالاخره فهمید کی بوده. که بعد از مدتی که قرار بوده پول واریز کنه همین الان تو همین لحظه واریز کرده.
خوب این اگه قانونمندی نیست پس چیه؟
خیلی مثال دارم. به لطف خدا و شاگردی کردن در مدرسه توحیدی استاد عباسمنش عزیزم تونستم یه مقدار بیشتر از قبل به اندازه تلاشم نتایج لذتبخش قانون های کیهانی رو لمس و مزه مزه کنم.
شهریور ماه گذشته که جرأت به خرج دادم و گفتم به هر قیمتی شده می خوام بیرون از خونه کار پیدا کنم، در صورتیکه نه ماشین داشتم نه فکری برای مهد کودک رفتن بچه ام داشتم، نه کسی منو می شناخت نه من کسی رو می شناختم، یه روز گوشی تلفن رو برداشتم و به هرچی دبیرستان غیرانتفاعی اطرافمون بود زنگ زدم.
یکی از همون اولین تماسهام نتیجه داد. منو واسه تدریس ریاضی دعوت کردن و بدون اینکه اصلا مدارکم رو ببینن گفتن اگه معلم خودمون رفتنش 100درصدی بشه شما حتما جایگزینش میشی.
من اون زمان داشتم فرکانس قوی ای از اعتماد به خدا رو می فرستادم. چیزی ته دلم می گفت نگران بچه نباش نمی گذاریم اذیت شه.
نگران پول اسنپت نباش همه چی جور میشه تو فقط برو.
ذهنم تا میومد دودوتا چهارتا کنه که مگه 5 تومن حقوق چیه که 4 تومنشو بدی اسنپ و مهدکودک؟ یه صدای قوی می اومد که برو نگران نباش.
توی مهر ماه یه روز که واسه یه کار اداری تهران بودم، موبایلم زنگ خورد و مدیر همون مدرسه گفت خانم رضایی شما اون روز با تلفن خونه ات زنگ زدی و شماره موبایلت رو به ما نداده بودی. من شماره خونه ات رو سیو نکردمو کلی گشتم تا از توی مموری تلفن پیداش کردم. امروز زنگ زدم خونه توم شماره موبایلتو از همسرت گرفتم.
دختر تو چرا از اول شماره موبایلتو ندادی که من اینهمه دربه در دنبالت نگردم؟
با خودم گفتم یاااااا ابالفضل وقتی قرار باشه کاری جور بشه اینجوری یکی مامور میشه همه شماره ها رو زیر و رو کنه تا پیدات کنه. خدایا شکرت.
فرداش رفتم و قرارداد نوشتم با اینکه 10 روز از مهر گذشته بود.
قبلا تعریف کردم ولی انقدر برام شیرینه که بازم می نویسم.
یک هفته نشد که با اسنپ می رفتم مدرسه و دخترمو مهد میذاشتم از 7:30 صبح تا 2:30 ظهر، که همسرم تصمیم گرفت صبح ها نره بنگاه و بمونه خونه پیش بچه.
دلتنگی من برای بچه اینجوری رفع شد. چون واقعا اذیت میشد اینهمه ساعت مهد بمونه.
هزینه مهد هم از دوش من برداشته شد.
ماشین هم عملا صبح ها خونه بود پس من با ماشین می رفتم سرکار. پس هزینه اسنپ هم حذف شد.
از طرفی کلاسهای بیشتری بهم دادن و حقوقم بجای 5 تومن شد بالای 8 تومن.
یه نگاه کردم به خودم و دیدم به چه سرعتی همه چی تغییر کرد.
اصلا هر روز شرایط متفاوت میشد بطوریکه اصلا در مهیله من نمی گنجید که چطور قراره همه چی عوض بشه و همه راضی باشن.
چرا؟
چون من از آموزشهای استاد یه شجاعتی گرفته بودم که خودمم خودمو نمی شناختم. انگار پاهام بی اراده می رفتن جلو و منو با خودشون کشون کشون میبردن.
دقیقا تو همین مهر و آبان بود که همسرم گفت دیگه بنگاه املاک نمیرم و می خوام کار قبلی خودم رو تخصصی و باتمرکز انجام بدم. تو خونه کار می کنم و نیازی هم به دفتر و دستک و هزینه و کرایه هم نیست.
تو همون آبان ماه کارش آنچنان گرفت که تونست هزینه خرید یه ماشین دنا رو دربیاره. من اصلا شاخ درآورده بودم.
از اون موقع تا الان ما همچنان از لحاظ مالی رو به رشدیم و خداروشکر داریم هی بهتر و بهتر میشیم.
حالا همین رشد مالی چقدررررر برای ما برکت و نعمت وارد زندگیمون کرده و چقدر ما رو سپاسگزارتر کرده، فقط خدا میدونه.
می خوام بگم از همون لحظه ای که من استارت ذهنی و عملی زدم برای تغییر جهان واکنش نشون داد. اتفاقات دومینو وار رخ دادن و هی درهای بیشتر و بزرگتری یکی بعد از دیگری باز شد.
خیلی برکات فقط از همین یک موضوع وارد زندگیمون شد که چندتاش رو لیست می کنم:
1- من کلی تجربه در خلال تدریس پیدا کردم.
2- چقدر دوستان خوبی تو مدرسه پیدا کردم و ارتباطات زیبایی بینمون شکل گرفت. چه خاطرات خوشی با همکارانم ساختیم.
3- درآمدی از خودم داشتم که باهاش برای خودم و فرزند و هرکسی که اراده می کردم هدیه می خریدم و اون پول فقط و فقط مال خودم بود و استقلال و اختیارش رو داشتم هرجور دام می خواد خرجش کنم.
4- با حقوقم دوره 12 قدم رو تا قدم آخر خریدم و همچنین دوره احساس لیاقت رو. و الان دارم از برکات دوره فوق العاده احساس لیاقت لذت میبرم.
5- دخترم رو از آذرماه بردم مهد کودک روزی 3 ساعت میره و کلی پیشرفت کرده. اونها تشخیص دادن با گفتاردرمانی خیلی بهتر هم میشه و من از این پیشنهاد استقبال کردم. می برمش یه کلینیک عالی توی جهانشهر کرج و بچه ام داره روز به روز اعتمادبنفسش بالاتر میره و مهارت کسب میکنه.
6- رابطه ام با همسرم هی داره عالیتر میشه و هردومون بسیار بسیار آرامش داریم کنار هم.
7- تا قبل از این رشد مالی موجودی کارتم همیشه بین 100 تا 500 هزار تومن بود ولی الان اصلا از 5 میلیون تومن پایینتر نمیاد. یعنی حداقل 10 برابر قبل فقط توی یکی از کارتهام دارم.
شاید این رقم برای بعضیا یه شوخی باشه ولی من از خدا بابتش هر روز تشکر می کنم. باورم نمیشد در عرض فقط چند ماه ورودی مالیم 10 برابر بشه. من انتظار 2-3 برابر داشتم. توی بقیه کارتهام هم حدود 40 میلیون تومن دارم. علاوه بر کارتهای همسرم که جداگانه ذخیره میکنه یا طلای آبشده و دلار و یورو باهاشون میخره.
8- دستم بازه برای خرید اقلامی که مورد نیازمه هرچند ولخرجی نمی کنم و اولویتم خرید یه خونه دیگه است.
9- بارها ناخودآگاه این حرف از دهنم دراومده که من دلم می خواد بدون فروش این خونه بتونیم یه خونه دیگه بخریم. یعنی باورم شده که میشه چیزی نفروخت و باز هم خرید. این یعنی باورهای مالیم بهتر شده.
10- خانواده های من و همسرم دیگه نگران درآمد ما نیستن و فشار ذهنیش از رومون برداشته شده. یادمه عید 2 سال پیش خونه پدرم بودم و یکهو دندون درد وحشتناکی گرفتم که بایستی سریع دندونم عصب کشی میشد. ما پولشو نداشتیم و از مادرم قرض گرفتیم. پسش هم ندادیم. البته ازمون نگرفت ولی من این چیزا یادم نمیره. الان با یادآوری همچین اتفاقاتی فقط با احساس خوب از خدا تشکر می کنم که هدایتمون کرد به مسیر پرنعمت تر و ساده تر. به آرامش و آسایش.
الان مادرم هروقت برای خرید مغازه اش پول کم داشته باشه راحت مثلا 50 میلیون تومن بهش قرض میدیم و اونم خیلی خوش حسابه و زود تسویه میکنه. این خیلی برای من لذتبخشه….
11- چند روز دیگه تولد یکی از همکارامه و منم دعوت شدم. مدیر و معاون هردو بهم پیام دادن و با نهایت عشق و محبت و احترام دعوتم کردن. هردوشون هم در مورد من از کلمه مهربون و دوست داشتنی و محترم استفاده کردن.
این روابط سالم و احترام و عشق برای من یک دنیا ارزش داره چون با فرکانس پاک قلبیم جذبش کردم. این آدمهای فوق العاده وجودشون برام ثروته.
12- چقدرررر عزت نفسم و آرامش ذهنیم بیشتر شده که می تونم با دخترم هر روز بازیهای خلاقانه کنم و به رشد مهارتی و ذهنیش کمک کنم. اگر درگیر افکار منفی بودم نمی تونستم یک مادر کافی برای فرزندم باشم و عذاب وجدانش ولم نمی کرد.
الان حس می کنم خودم دارم همزمان با دخترم شکوفاتر میشم.
13- نتایجی که تغییر باورهام تا اینجا برام رقم زده چراغ راه اول خودم، و بعد کسانی میشه که دارن دنبال نور می گردن و من هر روز نقطه های آبی دل اگیزی رو از دوستانم دریافت می کنم که بهم میگه سعیده کارت رو درست انجام دادی. همین فرمون ادامه بده.
از طرفی خودم حس شاگردی بیشتری در محضر استاد و دوستان ارزشمندم در سایت می کنم و با بیشتر کامنت خوندن هر روز دیدم بازتر و دلم گرمتر میشه.
چه نتیجه ای از این بالاتر؟
که حس کنی چرخ زندگیت روانتر میچرخه. که به چشم ببینی که داری قد می کشی. و لذتشو میبری!
احسنت وهزار آفرین وای نمیدونی که چقدر کیف کردم از نتایج عالی که برا خودت رقم زدی انگار که این نتایج مال خودم بود اینقدر با خواندن نتایجت احساسم فوق العاده شد
سعیده جان از صمیم قلب موفقیت ها را بهت تبریک میگم
دوست مهربان چقدر خوشبختم که در کنار شما خوبان ودر این سایت الهی هرروز یاد میگیرم با تغییر باورهام زندگی ای به مراتب شادتر وبا آرامش بیشتری را تجربه کنم
سعیده جانم چقدر خوشحال شدم وخداراشکر کردم که دختر گلت هم رو به بهبود هست و خداوند از خزانه بی کرانش به زندگی وکسب کار خودت وهمسر نازنیت برکت بخشیده
سعیده عزیزم زندگی ای سرشار از ثروت ونعمت وآرامش روز افزون مزین به عشق ونور الهی را برایت خواستارم
بی صبرانه منتظرم تا بازم از موفقیتهات بنویسی عزیزم
یکی از لذتبخش ترین اتفاقات دنیا دیدن حضور مستمر دوستانی مثل شما در مسیر رشده.
اینکه هستید و دست از تلاش برای بهبود همه جانبه زندگی برنمی دارید به من هم قوت و انگیزه میده که دست از تلاش برندارم و با انرژی شماها همراه بشم. و چه کسی راستگوتر و وفادارتر به عهدش از خدا؟
انگار یه قدم که با کفش برداری، بقیه اش رو خودش اسکیت پات میکنه و هلت میده به جلو که به اندازه 10 قدم سوت بزنی و فقط لذت ببری و سر بخوری.
دیروز شنیدم دوستم بعد از چندین و چند سال مستاجری بالاخره خونه خریده.
این دوست و همسایه عزیزم قبلا یه خونه ویلایی جای خوب داشتن که سر یه ورشکستگی مالی از دستش دادن و همچنان حسابهای همسرش مسدوده.
صاحبخونه اش هفته پیش یکهو خونه رو میگذاره برای فروش و در عرض 2 روز خونه فروش میره و اینا مجبور میشن پاشن.
همین اتفاق ناگهانی باعث میشه به فکر خرید خونه بیفتن با اینکه دستشون خالی بوده. ولی زن و شوهر هردو بر اثر فشار و تضادی که سالها درگیرش بودن و دیگه کارد به استخونشون رسیده بوده فقط میگن باید هرجور شده دیگه خونه بخریم و میرن جلو.
وقتی برام تعریف میکرد که چطور توی فقط 2 روز یه خونه نقلی تروتمیز پیدا کردن که هم بنگاه دار و هم صاحبخونه چطور همه جوره باهاشون راه اومدن اشکم فقط سرازیر شد و هی اسم خدا رو صدا زدم.
انگار که خدا این صاحبخونه رو مأمور کرده بود خونه اش رو بفروشه تا اینا محبور شن خونه بخرن، و اون یکی فروشنده رو هم مأمور کرده بود تا با تمام یکرنگی و خلوص نیتش خونه اش رو با شرایط خیلی خاص به این بندگان خدا بفروشه.
با پول کم و مهلت برای تهیه مابقی پول.
انقدر شاد شدم و شکرگزاری کردم از دیروز تا حالا که گفتم اگر این اتفاق رو اینجا ننویسم حق بندگیم رو ادا نکردم.
یه همچین خدایی داریم فهیمه جان که تو لب تر کنی واست فرشته هاش رو آماده به خدمت ردیف میکنه.
بعد ما هی نگران کی و کجا و چطور میشیم.
جالبه که هی یادمون میره برامون چه کارهایی کرده و دوباره به شیطان اجازه خودنمایی میدیم.
اما سربلند و مفتخرم که بگم کسی که شاگرد خوب مدرسه توحیدی استاد عباسمنش باشه شیطان جرأت نمیکنه زیاد دوروبرش بپلکه. چون روزبروز نور وجودش از ایمان به رب العالمین شعله ورتر میشه و شیطان در محضر خدا جایی برای موندن نداره.
به امید خدایی تر شدن همه مون و نزدیکتر شدن بیشتر و بیشتر به منبع نور و آگاهی.
ازت بی نهایت سپاسگزارم که برام نوشتی و خوشحالم کردی عزیزدلم.
خداروشاکروسپاسگزارم بابت این سایت بهشتی وارزشمند که باید با گفتن یا اللهِ عاشقانه واردش شد و سجده شکر گذاشت بابت وجود استاد توحیدی وبی نهایت تاثیر گذار ش که عمل کردن به صحبتهای نابش جز نتایج مثبت به همراه نخواهد داشت وپکیج کاملی از صراط الذین انعمت علیهم ….
واینطور به نظاره بنشینی رشدوپیشرفت شاگردانش در این دانشگاه عالی که با هر نتایج عالی شان مثل سعیده عزیزم گل از گل وجودم بشکفد وخداروشاکروسپاسگزارباشم وکلی ذوق کنم وبه خود هرلحظه ببالم، عجب جایی هدایتم کرده ای خدای عزیزم ،معبودم ، آنقدرایمانم را قوی نمودی که مرا در محیط امنی چون این سایت مقدس ایزوله کرده ای وهرروز معجزاتت شدشکرگزاری بیشترم ….
سعیده جان بابت تغییرات عالی ومثبت وروبه رشدوپیشرفتت بی نهایت خوشحالم به ویژه که داستان هدایتت هم در نوع خودش با آن کلام ناب قرآن بی نظیر بود عزیزجان
من بی نهایت شما رو تحسین می کنم و همیشه نوشته های باارزشتون رو در جای جای سایت می بینم و می خونم.
شما شایسته تحسین هستید. همیشه قوی، همیشه در حال کار کردن روی خودتون و پر انرژی. ماشاالله
خیلی خیلی از شما متشکر و سپاسگزارم که انرژی پاک قلبتون رو برام مکتوب کردید و من کاملا حسش کردم.
قبلا خیلی زیادی سرم فقط تو لاک خودم بود و نه کامنت کسی رو می خوندم و نه کامنتی می نوشتم، ولی از ابتدای سال پیش شروع کردم به شناختن دنیای اطرافم در سایت.
چشمامو باز کردم و دیدم چه جنب و جوشی هست که من خودمو ازش محروم کرده بودم، چه درسها میشه از دوستان و داستان هدایتشون گرفت و من اهمیت نداده بودم!
بعد یواش یواش ارتباطم رو با دوستان آغاز کردم و هربار داستان رشد کسی رو از نوشته هاش می خوندم یک درجه ایمانم به مسیر بیشتر میشد.
تازه فهمیدم که چرا استاد میگن بچه بنویسید و از خودتون ردپا به جا بگذارید. نوشته های دوستانتون رو بخونید تا درسها بگیرید.
و به لطف خدا الان نسبت به پارسالم از زمین تا آسمون فرق کردم و زندگیم پربارتر شده.
اونم به لطف آشنایی با زندگی دوستان خوبی مثل شما.
براتون عشق بیکران، ثروت بی پایان مادی و معنوی و سلامتی کامل آرزو می کنم.
عاشقتم بخدا ،اینقدر زیبا نوشتی و بصورت شمارشی از برکات زندگیت گفتی که دلم نمیومد تند تند کامنت بخونم و با هر بار رفتن از شماره 1 به 2 ،مشتاقتر میشدم نتیجه بعدیتو بخونم
اشک شوقم جاری شد و باعث شد مرور کنم اتفاقات زندگی خودمو و بفکر فرو برم و یادآور بشه برام منی که دو سال پیش از جلو مغازه پاستیل فروشی رد میشدم و نمیتونستم برای بچم بخرم و اشک غم میریختم ،همین چند روز پیش بردم و براش اسباب بازی گرون قیمتی که خودش دوسداشت خریدم و فقط محو تماشاش بودم که چطور فروشنده رو سوال پیچ میکرد و با شوق خواستشو اجابت کردم براش
منی که توی زندگیم هیچ وقت نتونسته بودم طلا با پول نقد خودم بخرم الان با پولای ریزی که جمع کردم چند تیکه طلا خریدم و این آواخر هم تصمیم گرفتم برای متقاعد کردن ذهن منطقیم یه انگشتر بخرم بزارم روی دستم که وقتی بهش نگاه میکنم نجواهای ذهنم ساکت بشه،پولی که جمع کردم اندازه یه انگشتر زنونه جمع و جور شد و منم اصلا برام مهم نبود که زنونست خریدمش و انداختم دستم و همیشه لمسش میکنم و به ذهنم یادآور میشم من میتونم با پول دوست باشم
بقول شما چرخ زندگیم رونتر شده ،آدمهای زندگیم مهربونتر شدن ،مسائلم خیلی راحت حل میشه و همینطور پیش میرم
ممنونم ازت که نتایجتو با قلم شیوات اینجا نوشتی و باعث شدی منم دست به قلم شم
امیدوارم هر کجا هستی سلامت تندرست باشی خودت و خانواده محترمت
سلام آقا محمد که همنام داداشمی. شما هم مثل برادر خودمی
با اینکه آشنایی چندانی با شما ندارم ولی انقدر حس عمیقی به دوستان سایتم دارم که فرقی نمیکنه آقا باشن یا خانم، چه سن و سالی و با چه ظاهری باشن، همه و همه برام عزیز و دوست داشتنی هستن و با خوندن نتایجشون بال درمیارم.
انقدر حس احترام و ارادت عمیقی به همه دارم که دلم میخواد فقط بیکار باشم و ساعتها بشینم کامنتهای دوستانمو بخونم.
چه خدای بزرگی داریم!
چه منتی خدا رو سر ما گذاشته که با استاد عباسمنش هم مدارمون کرده!
این قوانین جهان هستی شگفت انگیزترین چیزیه که تو عمرم شناختم. اینکه جهان مانند آیینه عمل می کند منو دیوونه خودش کرده.
برام عین یه بازی شده. همه جا دنبالش می گردم.
و جالبه که همه جا ردپاش رو پیدا می کنم.
اگر هم علمم به دونستن دلیل اتفاقات نرسه مطمئنم که فرکانسی پشتش هست که از دید من پنهانه ولی وجود داره. اون وقت دلم قرص میشه.
بی نهایت لذت بردم وقتی از تغییر دنیاتون نوشتید. اشکم جاری شد که گفتید پاستیل واسه فرزندتون نمی تونستید بخرید و کاملا اون حس رو درک می کنم. حس عجز و فشار. حس خفگی.
ولی برعکس الان. به لطف بیکران خدا و به کمک آموزشهای راستین بنده عزیز خدا استاد عباسمنش، زندگیم سراسر شده گشایش.
الهی صد هزار مرتبه شکر که در زندگی شما هم رنگ و بوش جاریه.
حس خوب اعتماد به خدایی که گفته ادعونی استجب لکم
همین الان من که از خستگی ناشی از یک روز پرکار خوابم برده بود، با صدای دلنشین sms واریزی بانک بیدار شدم و چقدر خدا رو شکر کردم که وقتی من خوابم هم برای من نعمت می فرستی، بعد یادم اومد که از بعدازظهر داشتم واسه شما و بقیه دوستانم کامنت می نوشتم و نصفه مونده.
از لطف و محبتتون بی نهایت سپاسگزارم و انرژی فوق العاده ای که از خوندن کامنت پراحساستون گرفتم رو به رسم ادب به توان 2 می رسونم و به خودتون و خانواده عزیزتون برمی گردونم. ان شاالله حسش کنید و حظ بی حساب ببرید.
نور و رحمت پروردگار تقدیم به قلب روشنتون برادر خوبم.
سلام خدمت استاد و خانم شایسته و تک تک اعضای خانوادم
وقتی دوست خوب انتخاب کنی تورو به جاهای خوب هدایت میکنه..
از خدا هدایت خواستم..منو با دوستان خوب آشنا کردم که کامنت هاشون رو دنبال کنم..دوستان هم منو کشوندن اینجا..الهی شکرت
از خانم شکیبا بشدت ممنونم چون دقیقاااا منم همچین شخصیتی قهرکنی دارم هنوز و یه قوت قلبی گرفتم که ایشون که انقدررر وضعش از من بدتر بوده تونسته اون نتایج رو با تغیر دادن باوراش و عملکردش و بودن تو دوره عزت نفس و دوازده قدم بدستتتت بیاااره…پس منم میتونم..اصن همین خیال ادمو راحت میکنهه…
چه جالب الان یه مثال واقعی یادم اومد از زمانی که میخاستم گواهینامه ماشین بگیرم ..و با خاهرزادم باهم بودیم..بعد از یک بار رد شدن از امتحان عملی ..بار دوم چون دیدم با چشمممااام دیدم افسره قبولش کرد و نفر بعدی من بودم،منم اون قوت قلبه درمن بزرررگ شد و منم قبول شدم..
…………….
استاد چقدرررر قشنگ قانون رو توضیح میدین و خوب هم درکش کردین و خوبم اجراش میکنین..تحسین داره والا…
چنتا باور که خودتون گفتید رو توی دفتر با تمام وجودم نوشتم اصن مثال آینه رو که زدین دیگه واااویلااااا
چون بار اولم بود که این فایل رو میدیدم،نمیدونم سر چه داستانی آینه یادم اومد و شما بعد چند ثانیه گفتید آینه و مثال اینه رو برای تغیر و عکس العمل جهان گفتید..یعنی تا اینو گفتید پاشدم رفتن از تو کیف دفتر رو اوردم و نوشتم..هی استاپ کن هی پلی کن تا ببینم دقیقا چی میگید..
یعنی امروز هزار برابر دیروز چیزای جدید فهمیدم و اتفاقات امروز اصلا با دیروز قابل مقایسه نیست…
و این درکی که از مثال آینه زدین اصنننن منو منقلب کرد..خیلبییی ممنونم..
……….
اولی
1_جهان در هر لحظه داره با فرکانس هایِ این لحظه ی من،لحظه ی بعدم رو داره خلق میکنه..
لحن گفتن این باور با فرم نوشتن وگفتن قبلا من زمین تا آسمون فرق داره ..اصن هنین که زوم کردم روی تصویر شما وقتی داشتید اینارو میگفتین قابل نوشتن و توضیح دادن نیست..انگار یکی بهت بگه یا میمیری یا این کارو بکن تا زنده بمونی..در این حد حس و حالمو جابجا کرد برای همین تمرین شبی که باید انجام بدم و قطعاااا با دیشب زنین تا اسمون فرق داره..
دومی
2_در هر لحظه،جهانِ اطرافِ من،آدم های اطرافِ من،شرایط اطرافِ من،موقعیت های اطرافِ من،ایده های اطرافِ من و آنچه که در حول و هوش من داره اتفاق می افته و هرآنچه که در اتفاقات آینده ی من و اطرافِ من است،دااااره باااا فرکااااانس من خلق میشه
سومی
3_من در هر لحظه باید آگاه باشم که در چه مسیری دارم حرکت میکنم و نتایج چی هستند و خودم رو توی اون مسیر نگه دارم.
بعد به خودم بگم ایول..
قانون داره جواب میده بهم..
اگر سپاسگزاری داره جواب میده با تعهد بیشتر انجامش بدم..
اگر توی سایت بودن داره نتایج میاره پس با تعهد بیشتر توی سایت باشم..
اگر انجام دوره ها و تمرینات داره جواب میده با تعهد بیشتر انجام بدم و پیگیر باشم..
اگر کار با آینه داره جواب میده پس با تعهد بیشتر انجام بدم...
اگر هدایت خواستن از خدا داره جواب میده پس بیشتر و با اعتماد بیشتر هدایت بخام و ادامه بدم..
چهارم
4_جهان به اندازه ای که تغیر میکنم ،تغیر میکنه
یعنی
به محض اینکه من تغیر کنم شرایط هم تغیر میکنه..
پنجم
5_استاد میگه:جهان نسبت به فرکانس های من و تغیرات من و عملکرد من تغیر میکنه..
مثال آینه (خدای من)
من اگه جلوی آینه با ایستم و دستم رو ببرم بالا ،چقدر طول میکشه که تصویر آینه تغیر کنه؟
به همون سرعتی که من دستم رو میبرم بالا جهان هم با همون سرعت و اندازه تغیر میکنه و واکنش نشون میده..
یعنی همین لحظه که تغیر کنی جهان لحظه بعد جوابم رو میده..
ششم
6_مشکل در درک قوانین اونجاست که من یک یانت تغیر میکنم و انتظار دادم جهان یک متر جابجا بشه
هفتم
7_جهان کی تغیر میکنه و واکنش نشون میده؟
دقیقا همون لحظه و به همون اندازه که من فرکانسم داره تغیر میکنه،باورهام بهتر میشه،افکارم بهتر میشه،همون لحظه جهانِ من تغییر میکنه..
یعنی تغیر در رفتار در عملکرد..
مثال برای درک بهتر
باور:من میخوام و میتونم دستن رو بالا ببرم
ذهنیت و عملکرد من نسبت به این باور: باعث میشه دستم رو تکون بدم..
هشتم
8_ادم توی آینه،شخصیتش ..زندگیش..و نتایجش کی تغیر میکنه؟
وقتی که من همون لحظه این باور داشته باشم که من میتونم دستم رو ببرم بالا و همین که ببرم بالا جهان هم تغیرات رو به وضوح نشون میده..
سلام خدمت استاد گرامی و مریم جان شایسته عزیز. سلام خدمت دوستان عزیزم در سایت.
نکته ای که این فایل داشت این هست که ما به اندازه ای که تغییر میکنیم جهان هم به همون اندازه نتایج ما رو تغییر میده. یعنی به اندازه ای که از نظر فرکانسی و باوری و سپس عملکردی تغییر میکنیم جهان هم به همون اندازه نتایج ما رو تغییر میده. اگر یک ذره تغییر کنیم جهان به اندازه ی همون یک ذره نتایج ما رو تغییر میده. اگر خیلی تغییر کنیم جهان هم خیلی نتایج ما رو تغییر میده و نکته اینجاست که ما یک دفعه نمیتونیم خیلی تغییر کنیم و به مرور با ادامه مسیر تغییرات بزرگ رخ میده. مثلا درآمد در حال افزایش هست اما شاید با انتظارات ما نخونه ولی اگه میخوایم به درآمد بالاتر برسیم باید باورها رو تغییر بدیم تا نتایج بالا اتفاق بیفته.
صبر به این معنا نیست که ما روی خودمون کار کنیم کار کنیم کار کنیم و نتیجه ای رخ نده. نه به همون اندازه که داریم روی خودمون کار میکنیم نتایج رخ میده دقیقا مثل آینه ای که به اندازه ای که دستت رو تکون میدی چشمت رو میبندی و .. نتیجه رو تغییر میده. چه مثال جالبی زد استاد گفتید من روی خودم کار کردم در مسافر کشی و دیدم به اندازه ای که من روی خودم کار کردم مسافر بعدی ای که اومد سوار شد از مسافر قبلیه بهتر بود.این یعنی دقیقا به اندازه ای که ما تغییر میکنیم جهان هم زندگی ما رو تغییر میده.
یک نکته جالب دیگه ای که از صحبت های استاد یاد گرفتم این بود که چون ما روی خودمون کار میکنیم و تضادهای زندگیمون حل میشه فکر میکنیم که دیگه بسه یا خودش خوب شده یا دیگه نیازی نیست کار کنم این نتایج خودش بوجود اومده و هست و بالاخره زمانش بود که این اتفاقات بیفته و این جور فکرها. چون تضاده حل شده این فکر رو میکنیم. در صورتی که میخوایم اون تضادها تکرار نشن و تضادهای دیگه زندگیمون حل بشن باید کار کردن روی خودمون رو ادامه بدیم. برای اینکه عقب گرد نداشته باشیم باید روی خودمون هر روز کار کنیم.
من این صحبت استاد رو قبول دارم اما یک نکته ای هم میخوام این وسط اضافه کنم که شاید ما به خاطر زیاد کار کردن روی باورهامون نیاز به یک استراحت ذهنی هم داشته باشیم. یعنی وقتی مدت زیادی روی خودت کار میکنی ذهن مثل یک اسفنج میمونه که پر از آب شده هرچقدر آب بیشتری بریزی دریافت دیگه ای نداری و میگی چرا من دارم روی خودم کار میکنم اما تغییری رو حس نمی کنم و اگه این کار کردن مداوم رو با تعهد ادامه بدی و بیشتر روی خودت کار کنی ذهنت گنجایشش رو نداره داری الکی وقت هدر میدی باید یک زمان هایی رو هم بگذاری برای استراحت کردن، برای شل کردن! برای تفریح کردن، برای دوری کردن از فضای کار کردن روی ذهن. نه اینکه ورودی بد بدیم یا باورهای قدرتمند کنندمون رو تضعیف کنیم. نه. مراقب اونا که باید باشی مراقبت کانون توجهت در فضای زندگی روزمره باید باشی و از موارد نامناسب اعراض کنی ولی باید شل کنی! یک مدت شل کنی گوش دادن به فایل ها رو. باید وقتت رو بگذاری برای ارتباط با افراد مناسب، بیاد وقتت رو بگذاری برای فضای ذهن رو عوض کردن. یعنی باید فضای ذهنیت رو از کار کردن روی خودت دور کنی. یک جورایی باید رها کنی تا اسفنج ذهنیت که پر از آب شده خالی بشه و قابلیت دریافت مجدد آگاهی رو پیدا کنه. البته این در صورتی هست که فشرده و به مقدار زیاد – بمبارانی – کار کرده باشی. اگر روزی 2 الی 3 ساعت وقت بگذاری برای کار کردن تمرکزی روی خودت و در زمان های دیگه به فعالیت های مربوط به زندگیت بپردازی این فضا خود به خود ایجاد میشه و ذهنت باز هست. دقیقا مثل روزه میمونه. وقتی روزه میگیری (یا جدیدا یک روش هایی اومده که بهش میگن فست کردن که شما فکر میکنم در دوره قانون سلامتی در موردش صحبت کردید) چون چیزی نمیخوری و نمینوشی تا یک ساعت خاص معده ای که به خاطر تلاش های متداوم هضم غذا کار کرده و انرژی زیادی رو مصرف کرده فضا پیدا میکنه که استراحت کنه و این انرژی بدن بر میگرده و از طرفی هورمون های بدن هم شروع به متعادل شدن میکنن. مثلا دوپامین که مغز به عنوان پاداش ترشح میکرده بواسطه ی دریافت غذا ترشح نمیشه و سطح دوپامین بدن پایین میاد باعث میشه وقتی که موعد غذا خوردن میرسه و تو غذا میخوری از همون غذایی که دیگه لذتی ازش نمیبردی چنان لذتی دریافت کنی که کلی احساس خوب بهت بده، این به چه دلیله؟ به خاطر روزه. به خاطر فست. به خاطر گذاشتن یک فضای استراحت. مثل خواب میمونه. اگه همیشه بیدار باشیم و کار کنیم بازدهیمون صفر میشه. دیگه انرژی خلاقیت و .. از بین میره. اگه همیشه بیداری و نمیخوابی به مشکل میخوری. اگه همیشه غذا میخوری و روزه و فست نمیگیری به مشکل میخوری در طولانی مدت و لذت غذا و تعادل هورمون ها و خیلی چیزها از بین میره، اگه همیشه ورزش میکنی و استراحت و خواب و تغذیه مناسب رو رعایت نکنی به مشکل میخوری. بنابراین اگه همیشه سخت روی خودت کار میکنی و فایل توی گوشت هست و فضای استراحت در نظر نمیگیری بازدهیت صفر میشه. شاید این سوال برات بوجود اومده باشه من همیشه فایل توی گوشم هست چرا نتایج تغییر نمیکنه به خاطر اینکه تو باید فضا بدی به ذهنت. باید استراحت کنی. باید دور بشی از کار کردن روی خودت. من خودم این اشتباه رو از فایل «تغییر باورها به روش استاد عباس منش» کردم و چون استاد گفته بود باید بمباران کنی ذهنت رو همیشه هندزفری به گوش بودم و اتفاقا خیلی نتیجه هم داشت بمباران کردن ذهن اما بعد یک مدتی نتیجه معکوس میداد. انگار هر چی بیشتر تلاش میکردم که روی ذهنم کار کنم کمتر نتیجه میگرفتم. نتایج برعکس میشد و از طرفی ذهنمم به شدت مشغول میشد و نشخوار فکری پیدا کرده بودم. در صورتی که وقتی گیواپ کردم ورودی دادن مداوم رو و فضا رو گذاشتم کنار اون موقع بقیه موارد درست شد و تصمیم گرفتم که روزی 2 الی 3 ساعت وقت اختصاص بدم به کار کردن تمرکزی روی ذهنم و باقی زمانم رو بگذارم صرف مواردی که ربطی به فایل صوتی، کامپیوتر، موبایل و دنیای دیجیتال نداره و اجازه بدم اسفنج ذهنم با فعالیت های دیگه خالی بشه و اصلا فرصت عمل کردن به دانسته هام رو پیدا کنم. چون وقتی به بهانه کار کردن روی خودت میچسبی به گوشی و اینترنت و کامپیوتر از مسیر درست خارج میشی. ما به دنیا نیومدیم که پشت سر هم پشت این وسایل باشیم. ما باید هر روز برنامه پیاده روی داشته باشیم. باید هر روز برنامه ارتباط با افراد مناسب داشته باشیم. باید برنامه برای فعالیت کاری و بیزینسی داشته باشیم – که نمیدونم بگم خوشبختانه یا بگم متاسفانه خیلی از ابزارهای کاری امروزه شده کامپیوتری و ما رو میچسبونه به رایانه که این به نظرم کاملا خوب نیست – باید گاهی به خودمون فضا بدیم و از دنیای دیجیتال بزنیم بیرون و وابسته به اون نباشیم که البته سخته. اتفاقا دوره هایی در دنیا برگزار میشه به نام دوپامین دیتاکس که خیلی از فعالیت ها رو در اون در طول روز محدود میکنن مثل سوشال مدیا، غذا های شیرین خوردن، فست فود خوردن، پورن و خودارضایی، تلوزیون دیدن، موسیقی و خیلی موارد دیگه که دوپامین زیاد رو در مغز ترشح میکنه و همین کار باعث میشه که سطح دوپامین پایین بیاد و سیستم پاداش دهی مغز درست بشه. البته از نظر من خیلی از موارد دوپامین دیتاکس به صورت کلی باید از زندگی حذف بشه مثل غذاهای نامناسب، تلوزیون، گشتن بی مورد در شبکه های اجتماعی، پورن و … چون اعتیاد ایجاد میکنن و باعث افسردگی و خستگی بیشتر هم میشن. ولی همین دوره دوپامین دیتاکس باعث میشه که لذت های زندگی ما خیلی بیشتر بشه. کارهایی که دیگه برات رنگ و بویی نداشتن و عادی شده بودن بعد از دوپامین دیتاکس تبدیل به یک بخش لذت بخش در زندگیت بشن. مثلا موسیقی گوش دادن. وقتی یک مدت موسیقی گوش نمیدی و بعد از یک مدت گوش میدی خیلی لذت بیشتری ایجاد میشه و دیگه برات عادی نیست و مغز دوپامین زیادی باهاش تشرح میکنه که شاد ترت میکنه. شاید خیلی ها دوران کودکیشون رو به خوبی یاد میکنن و میگن که چقدر اون موقع حس و حال همه چیز خوب بود ولی الان کمتر شده. چرا؟ به خاطر عادی شدن سطح دوپامین در بدن هست. چون در کودکی ما تجربه استفاده از نعمت ها رو نداشتیم و تازه با اونها رو به رو شده بودیم دوپامین زیادی رو مغزمون بابت انجام اون فعالیت ها بهمون میداد. به قولی سپاسگزار تر بودیم. بابت کوچکترین چیزها لذت میبردیم و دوپامین ترشح میشد. اما بعد دیگه این نعمت ها برامون عادی شد چون همیشه بودن و دیگه اون میزان دوپامین ترشح نمیشد و به قولی حال نمیداد. اگه میخوای اون لذت زیاد قبلی رو ببری باید یک مدت اون نعمت ها رو از خودت دور کنی. دقت کردی وقتی برق یک مدت نیست و بعد از مدتی میاد چقدر سپاسگزار تر میشی و شاد تر میشی؟ یا وقتی میری کمپ و تو دل طبیعت وقتی میرسی به خونه بعد از چند روز چقدر حس لذت و سپاسگزاری بیشتر بابت همون امکانات زندگیت پیدا میکنی؟ اینها خاصیت دوپامین دیتاکس هست. دقیقا مثل فست و روزه که به تعادل زندگی کمک میکنه این موضوع هم کمک میکنه به شادی و لذت بیشتر. البته نکات زیادی داره که نمیخوام از بحث اصلی زیاد دور بشم. امیدوارم منظورم رو درست درک کرده باشید.
در ادامه ی فایل اشاره شد به اینکه قانون جهان این هست که جهان «در هر لحظه» داره به فرکانس های ارسالی ما پاسخ میده و اتفاقاتی که در آینده زندگیمون داره رخ میده (ثانیه های آینده) بوسیله کانون توجه ما در همین لحظه خلق شده بنابراین باید همواره فرکانس مناسب ارسال کنیم تا اتفاقات مناسب رخ بده و این به معنای این هست که همواره در طول زندگی باید کانون توجه رو مدیریت کنیم.
خیلی لذت بردم از صحبت های شکیبا عزیز و شعرهای قشنگش و لحن صحبت دلنشینش، امیدوارم هر جا که هستی سلامت باشی و موفق.
حالا مسئله امروز من چی هست و چه بهره ای میتونم از صحبت های استاد ببرم؟ اینکه من در موضوع مالی در کسب و کار شخصیم نتایج مالیم مطابق با انتظاراتم نیست و میگم کفاف یک زندگی معمولی رو هم نمیده و باید برم برای کسی کار کنم که حقوق خوبی میده و فرصت های شغلی زیادی که هست.. و کسب و کار فعلیم رو بگذارم کنار.. و البته به این معنا نیست که کار کردن روی خودم نتیجه نداشته. قبلا هم گفتم من نتیجه گرفتم از کار کردن روی باورهای مالیم اما نتیجه به اون اندازه ای که میخواستم نشده. دقیقا مثال گذشته استاد که گفت کار کردن روی باورهای مالیم نتایج رو مطابق انتظاراتم بهتر نکرد ولی بهتر شد. نتایج مالی فعلی من در حد دخل و خرج روزمره ام هم نیست و میگم من با این درامد نمیتونم فکر این رو بکنم که دوره های روان شناسی ثروت رو بخرم که بتونم درست و حسابی تر روی باورهام کار کنم و ظرف وجودم رو گسترش بدم. فروش پایین هست. با توجه به صحبت های استاد در این فایل به این نتیجه میرسم که من به اندازه کافی تغییر نکردم. ولی از لحاظ زمانی من واقعا زمان زیادی گذاشتم. من خیلی فایلها رو نوشتم خیلی گوش دادم و خیلی تکرار کردم و همین هم باعث شد از مدار بدهی فاصله بگیرم و به مدار سود برسم. واقعیت این هست که من قبلا در مدار بدهی بودم. ولی الان در مدار سود هستم و به بالای صفر رسیدم. مدتی هم هست که در این مدار هستم و به ثبات رسیدم. ولی خواسته هام این هست که بتونم درامد بالاتری رو تجربه کنم. جدیدا هم خیلی زیاد روی فایل های باور فراوانی، چند برابر کردن درآمد کار کردم. ازشون هم نتیجه دیدم و ثروت وارد زندگیم کرده ولی میزانش به اندازه کمترین استانداردهامم نیست و اگه همین ها رو هم کار نکنم نتیجه ای که دارم از بین میره. بنابراین باید کار کنم. الان میتونم بگم که ورودی مالی دارم و خدارو بابت همین ورودی مالی ای که دارم بسیار شاکر هستم چون قبلا همینم نبود – منظورم از زمانی که با استاد آشنا شدم هست چون قبل از استاد من کسب و کار موفقی داشتم که داستانش رو گفتم که چی شد – به نظرم این تلاش ذهنی زیاد به نظر من ارزش این مقدار ورودی مالی کم رو نداشته و من باید تغییری رو ایجاد کنم که این مسئله حل بشه. شاید بحث ترمزهاست که مانع نتایج من شده. سوال شد برام که چرا یک سری افراد از همین فایل های نتایج رشد چند برابری درامد رو میگیرن اما من نتیجه ام رشد نیم برابری فوقش هست. چطور یک فایل ثابت این نتیجه متفاوت رو ایجاد میکنه. طبق آگاهی های این فایل باید این معیار رو در نظر بگیرم که نتایج من به اندازه تغییر من بوده. دقیقا مثال آینه. اگر من دستم رو تکون بدم آینه همون موقع دستم رو تکون میده. اگه دست من رو آینه تکون نمیخوره یعنی من دستم رو تکون ندادم که نتیجه تغییر نکرده. پس باید روی باورهای مالیم کار کنم. من تمرکز بیشتری میگذارم برای کار کردن روی مباحث ثروت به صورت هدیه و برخی دوره هایی که در سایت دارم و امیدوارم هستم به بهبود نتیجه چون من دوست دارم از طریق کسب و کار شخصیم رشد کنم حقیقتا. خیلی سپاسگزار میشم از استاد عزیز که بیشتر در مورد مسائل مالی در سایت فایل بگذارن که ما ایرادات خودمون رو متوجه بشیم و روشون کار کنیم چون به اندازه ای که ما تغییر میکنیم نتایج هم تغییر میکنه و اگر نتیجه ما تغییر نکرده یعنی ایراد از ما هست و باید روی خودمون کار کنیم. سپاسگزارم.
سلام و درود دوستان عزیز
خدایا صدهزار مرتبه شد
به همون اندازه که تو تغییر میکین جهان اطراف تو تغییر میکنه در همان لحظه لحظه
یادمه شروع کرده بودم به شکرگذاری و مینوشتم و حالا کا دارم مرور میکنم همسرم کمتر غر میزد البته که کامل غر زدن رو کنار نزاشت چون منم کاملا شکرگذاری رو به جا نمی اوردم من تکامل رو طی کردم ایشان هم تکامل رو طی کردن و به این درجه از مهربونی رسیدن.
استاد بخدا راست میگین با تغییر ما دیگران هم تغییر میکنن فقط باید درک کنیم مثلا آبجی من عددش 50 و همسرش 40 هست هرچی بهش میگم تو تغییر کن میشی60 و همسرت هم میشه 50 و نمیتونه بشه60 و چون همسرش 60 نمیشه میگه نه تغییر نکرده و باز از ادامه دادن این مسیر دست میکشه و من هم سعی میکنم بیخیال بشم تا راهنماییش کنم.
واقعا استاد کاش بتونم این قضیه که میخوام خانواده م رو هم به این سمت هدایت کنم دست بکشم.باید یاد بگیرم سکوت کنم و دیگه هیچی بهشون نگم و خودمو درگیر نکنم.
ای جان استاد آهنگ وسط لایو
چقدر به موقع قشنگ و دلنواز.من خیلی آهنگ و شعر ها و ترانه ها رو دوست دارم و این لایو با یهویی خوندن تون برام چقدر دلنشین تر شد.
در پناه حق خوشحال و ثروتمند باشین.
مهرآفرین پاک را یاد باد
ضمن سلام به استاد نازنینم جناب آقای عباس منش عزیز و همچنین سلام به نازنین استادم سرکار خانم شایسته گرانقدر و نیز سلام به شما دوست عزیز و گرانقدری که به مهر مشغول خواندن این دیدگاه هستید.
رسیدیم به روز 172 از سری فایلهای روز شمار،و گفتگویی ناب و ارزنده که استاد عباس منش با دوستان در کلاب هاوس داشتند با موضوع:
فرایند تکاملی تغییر شخصیت
نتایج ،فقط تا زمانی ادامه پیدا میکند که روی بهبود باورها و شخصیت خود کار میکنم.
جملهای طلایی و کلیدی که استاد شایسته به عنوان چکیدهای از این فایل برایمان مرقوم فرمودند.
اجازه بدهید از خودم مثال بزنم تا هم رد پایی به جا بگذارم برای آینده و هم چراغ راهی شود برای شما عزیزی که این دیدگاه را میخوانید.
نزدیک به 950 روز ست که عضو این سرزمین بهشتیام. اوایل که فقط کیف میکردم و آرامش و لذت میافتم. و اصلاً نمیدانستم که باید تکلیف بنویسم باید باورسازی کنم و باید اقدام نمایم. پس از مدتی که گذشت دوره بینظیر روانشناسی ثروت 1 را خریداری کرده و بدون انجام هیچگونه تکلیفی فقط مشغول به شنیدن روزمره آن شدم پس از مدتی گاه و بیگاه تمارین و تکالیفی را مینگاشتم.
همانطور که استاد در این فایل اشاره فرمودند چون تغییراتم کوچک بود یواش یواش درآمدم هم به سمت بهتر شدن پیش رفت.
و در ادامه پس از اینکه کلی از تضادهایم کم گردید موفقیتهای مالی خوبی کسب نمودم به روزمرگی رسیدم و همین باعث گردید که درآمد من نیز رو به افول گذاشت.
و باعث ایجاد تضاد مجدد گردید و من برای حل و رفع تضاد پیش رو باز دفتر و دستکم را مهیا نموده و دست به قلم شدم و سعی نمودم باورهای نادرستم را کشف و با باورسازی صحیح به آنها حمله ور شوم.
همانطور که استاد در این فایل مثال بینظیری زدند (آیینه) و گفتند وقتی شما در مقابل آینه دستتان را بالا میآورید آینه چه زمانی عکسالعمل نشان میدهد؟؟
بنده نیز از شروع مجدد انجام تکالیف کمتر از 10 روز هم نگذشت یا بهتر است بگویم همان روز رفته رفته بر تعداد دانش آموزانم افزوده گردید.
جالب است که به سرعت دوباره به زمانی برگشتم که فول تایم تمام کلاسهایم تکمیل ظرفیت شده،و از حالا به بعد برای 20 روز آینده ثبت نام میکنند!!!!
خیلی جالب است دوستان ؛ همانطور که استاد فرمودند جهان خیلی سریع و به اندازهای که تغییر میکنیم شرایطمان را بهبود میبخشد.
لحظه بعد زندگی من با فرکانسهای اکنونم خلق میشوند.
مثالی که برای این شاه کلید میتوانم بیاورم،
این است که درست از زمانی که به نجواهای شیطان گوش سپردم و حالم را خراب کردم و نتوانستم ذهنم را مدیریت نموده تا حال خرابم را بهبود نمایم،شاهد اتفاقات بد و بدتر بودم.
به قول استاد چک و لقدی شدم از جهان.
مثلاً وقتی شیطان رجیم در گوشم وزوز میکند که طرف مقابلت خرش که از پل بگذره دیگه محلت نمیذاره و پولتو نمیده،و منم برای این نجوا باورسازی صحیح نمیکنم،دقیقاً همین اتفاق برایم میافتد.
درست افرادی که من نسبت به آنها نتوانستم ذهنم را مدیریت کنم بدون تسویه حساب گذاشتند و رفتند و دیگر نه به تماسهایم و نه به پیامکهایم پاسخ ندادند!!!
اما بسیار افرادی که بنده سعی کردم در مقابلشان باورسازی درست صورت دهم خیلی راحت و بیدردسر پولهایم را برایم واریز کردند!!!
وقتی به گذشتهام توجه میکنم،متوجه میشوم که ایراد از ذهن چموشم است!!!
و بدتر از آن مقصر اصلی خودم هستم که نتوانستم آن را مدیریت نمایم!!!
به اندازهای که شخصیتم تغییر میکند جهان پیرامونم نیز تغییر مینماید
دقیقاً همین سه چهار شب پیش بود،این قصه بسیار دردناک و درس آموز است:
اول شب همسرم گفت که برویم برای منزل از دوشنبه بازارخرید کنیم.
آماده شدم و با او به دوشنبه بازار رفتیم و مایحتاج ضروری و لازم را خرید کردیم.
سپس گفت: برویم دنبال حنانه (فرزند دومم) و از سر کار برش داریم.
وقتی حنانه را سوار کردیم گفت: حالا برویم پیش فلانی تا حنانه محافظ لنز گوشیاش را عوض کند،و از آنجا به منزل برادرش برویم تا با دوقلوهای او سرگرم شویم.
به این درخواستش نیز عمل کردم،سپس به گالری حانیه جان سر زدیم،و با فرزند دلبندم و داماد عزیزم گپ و گفتی کردیم.
در حال خداحافظی و رفتن به منزل برادر خانمم،ایشان تصمیم گرفت که به یکی از دوستان دکترش سر بزند و به من گفت برو تو ماشین من الان میام.
تمام اینها حدود یک ساعت وقت گرفت و منی که از منزل تشنه بودم و آب نخورده بیرون آمده بودم و گرمای زیاد هوا نیز کلافهام نموده بود. و از همه بدتر اینکه برای خودم ارزش قائل نشدم و نرفتم یک بطری آب خنک بخرم و بنوشم و به خودم سخت گرفتم.
دقیقاً همان موقع جهان هم به قول استاد چک و لقدی ام نمود.
و دقیقاً 50 دقیقه داخل ماشین منتظر همسرم ماندم!!!!
من از توی منزل تشنم بود. گفتم میریم بازار و سریع میآییم آب میخورم. یکی یکی کارهای بعدی رسید من با اینکه میتوانستم یک بطری آب تهیه کرده و رفع تشنگی نمایم خودم به خودم سختی دادم و گفتم الان برمیگردیم یا الان میریم منزل برادر خانمم چرا باید 10 هزار تومان پول آب بدهم!!!!
وقتی خودم نسبت به خودم مهربان نبودم جهان نیز همان گونه با من عمل کرد!!!
و همین انتظار 50 دقیقهای باعث مشاجره و قهر چند روزه گردید!!!
به نظرم تمام تفاقاتی که سرمان میآید خودمان باعث و بانیش هستیم.
به امید عمل به آگاهیهای ناب استاد عزیز،و تغییر شخصیت و به دنبالش بهبود روابط و شرایط زندگی همگی مان!!!
شادی ، سلامتی ، خوشبختی ، ثروت و سعادت در دنیا و آخرت ارزانی همگیمان باشد.
و به دستان توانمند خداوند قادر متعال میسپارمتان .خدانگهدار.
سلام به استاد عزیز، خانم شایسته و تمام دوستان
به محض اینکه شکیبا جان شروع کرد به حرف زدن اولین صدایی که از درونم شنیدم ااا مثل من هستن! تمام طول زندگیم فکر میکردم که زندگی عاشقانه وجود نداره دو سبک زندگی داریم 1- زن هایی که توی یک زندگی گیر افتادن که عشقی وجود نداره و چون بچه دارن میمونن و تمام آرزوهاش به خاطر این ازدواج به فنا میره ( مثل مامانم) این باعث شده که من حتی وقتی به اینده ام فکر میکنم نمیتونم به ازدواج فکر کنم من میتونم تصور کنم با یک مردی توی رابطه عاشقانه هستم ولی ذهنم از تصور یک ازدواج عاشقانه فرار میکنه، چون میخوام موفقیت و رسیدن به ازادی مالی و مکانی و زمانی خودم رو تصور کنم ولی تصورم اینه که اگر ازدواج کنم نمیتونم به اون خواسته هام برسم و اخرش مجبور میشم خودم رو محدود کنم و تا یک حدی میتونم اوج بگیرم و رشد کنم( مامانم به خاطر بچه هاش از کارش استعفا داد چون شرایط شغلی پدرم جوری بود که میخواست مامانم توی خونه بمونه ایشون هم قبول میکنن و همواره میگفت من به خاطر شما کارم رو ول کردم و موفقیت هام رو فدا کردم) کاملا مشخص هست که من ازدواج رو قاتل موفقیت و رشد میدونم! پس ناخوداگاه از این تعهد دارم فرار میکنم!؟!!
2- زن هایی که توی زندگی بی نهایت فداکاری میکنن مرد خوبی توی زندگیشیون هستا ولی اونها هستن که با فداکاری بی اندازه شون و پشت سر گذاشتن کلی چالش و سختی تونستن به یک نقطه استیبل برسن حتی وقتی اون ازدواج با عشق بوده در نهایت بعد از ازدواج اون عشق نتونسته باعث درد و رنج و یک عالمه مشکلات توی رابطه نشه( تمام زندگی های به نسبت خوب فامیل ما این سبکی بوده…)
این هم دوباره به من میگه اگر با عشق هم ازدواج کنم بعدش قراره با کلی مشکلات از هم اونقدر ناراحت و دلگیر بشیم که فقط چون ازدواج کردیم با هم میمونیم و اون عشق از بین میره!
تا حالا جز این دو تا نوع زندگی چیزی ندیدم که بتونم باور کنم ازدواج میتونه هم با عشق باشه و هم میتونه با عشق ادامه پیدا کنه!!
کاملا حس میکنم این ترمز رو دارم و به خاطر همین که پام روی گاز هست روی احساس لیاقت و روابطم کار میکنم ولی آدمهای جدید میان که نمیخوان متعهد باشن و رابطه هدفمندی نمیخوان چرا؟ چون من در درونم از رابطه هدفمند و ازدواج فرار میکنم چون اون رو یک زجر مطلق و قاتل عشق میدونم!
در پناه خداوند ثروتمند، سعادتمند و سلامت باشید.
هوالحق
به نام خدای هدایتگرم
سلامی گرم به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان
“””””یک قانون کلی جهان در هر لحظه داره با فرکانسهای همون لحظه من خلق میشه””””
استاد یک مدتیه این درس شما داره توی گوشم زنگ میزنه
تا میاد فکرم مشغول بشه تا میاد حالم بد بشه
میشنوم که “”””ما هر لحظه در حال ارسال فرکانس هستیم “””””””
“””””ما موجوداتی فرکانسی هستیم “”””””””
من بعد از اینکه صدها بار این جمله ها رو از ابعاد مختلف از زبان شما شنیدم ، تازه تازه این باور وارد مغزم شده و ذهنم پذیرفته اش و داره ازش استفاده میکنه
شما توضیح دادید که شانسی اتفاق نمی افته که سه ماه تلوزیون رو روشن نکنید
من درک میکنم این حرف رو
از اونجایی که ذهن من هم اتفاقی چیزی رو تغییر نمیده
“”””””””جمله بعدی که جدیدا توی گوشم زنگ میخوره “””نشتی انرژی”””” هست
تا فکرایی که به آرزوهام مربوط نیس میاد توی سرم ، در عرض یک دقیقه این صدای شما میپیچه توی گوشم که این نشتی انرژیه
مثال آینه رو زدید
بازم این از اون درساییه که خیلی دلم میخواد نان استاپ توی گوشم زنگ بزنه
میدونم اگر جهان رو آینه ببینم تغییرات برق آسا میشه
چون اگر من بتونم اون شخصیتی رو که میخوامش رو در خودم درونی کنم
و اون رول رو بازی کنم
و باور کنم
جهان آینه ست و هر چی میبینه همون رو تحویل میبینه، لاجرم برق آسا من به خواسته هام میرسم
چون من هستم که دارم جهانم رو خلق میکنم
استاد اشاره کرد در لحظه جهان ما تغییر میکنه زمانیکه ما داریم روی خودمون تغییر میکنیم
استاد من توی شرایطی هستم که
دارم یواش یواش از خودم راضی میشم
نمیدونم چطوری منظورمو برسونم
میخوام بگم کار کردن روی خودم
داره من رو با خودم آشتی میده
من دارم احساس لیاقت بیشتری میکنم
این احساس لیاقت داره به من امید بیشتری میده،
اون که شما گفتید در همون لحظه جهان پاسخ میده ، رو من کاملا درک میکنم
واسه این درک هایی که بهتون گفتم ، من از خودم راضی ام
میدونم اگر از خودم راضی باشم جهان پاداش میده به من
تغییرات زیادن
نمیشه دونه دونه بگم
کی بودم
کی شدم
اما یه کوچولو اشاره کردم که اگر عزیزی تازه وارد این مسیر شده با خوندن این کامنت بدونه که تغییرات میان
و اونجایی که احساس کنی نمیتونی بگی “”کی بودی”” و “””””کی شدی”””””” از نظر شخصیتی
یعنی جهان از همون وقت که تو تغییر کردی ، تغییر کرده
و نتیجه اش هم همینه که خودتو با مشخصات رفتاری قبلیت نمیشناسی دیگه
اینا اسمش نتیجه ست
نتیجه حتما نباید مالی باشه
خونه
باشه
همینطور که استاد توی همین فایل گفتن ابتدا در زمینه مالی نتایج بزرگ نداشتن و یواش یواش باورهایی که ایراد دار بوده رو پیدا کردن
میخوام بگم، چیزی که من درک کردم از قوانین جهان اینه که ،
مهم خودمونیم
مهم رابطه مون با خودمونه
اگر این رابطه درست بشه روابط دیگه هم درست میشه
اگر من بتونم خودم رو ببخشم و از خودم راضی باشم ، رابطه ام با پول هم خوب خواهد شد و راه هموارتر میشه برای ورود آرزوهام
خانم شایسته عزیزم بی نهایت به خاطر گذاشتن این فایل ممنونم
به نام خدای مهربانم
فایل روزشمار تحول زندگی من-172: گفتگو با دوستان 20 | فرایند تکاملی تغییر شخصیت
سلام به اساتید عزیزم، سلام به دوستان خوبم
یکی از چیزهایی که همون ابتدای صبحتهای شکیبا جان توجه من رو جلب کرد، این جمله بود:
من عملا وقتی اون شکیبای قبل بودم، کلا من رابطه ای تحت عنوان رابطه عاشقانه، به چشم ندیده بودم. یعنی اینقدر که فرکانسم داغون بود و خودم داغون بودم،…. و فکر میکردم که همش دروغه، همش توهمه.
وقتی اینو گفت یه دفعه یادم اومد: اااا منم همینطور بودمااا…. یعنی یادم میاد یکی از چیزهایی که همیشه از خدا میخواستم این بود که زوجهایی که رابطه خوبی با هم نداشتن رو برای خدا مثال میزدم و به خدا میگفتم اگه قرار باشه که همچین ازدواجی داشته باشم، اصلا نمیخوام ازدواج کنم… (یعنی اصلا براش مثال خوب نمیوردم که بگم فلان جور میخوام… میگفتم اینجوری نمیخوام).
تا اینکه یکی از دخترهای فامیل، با یه آقا پسری، خیلییی خیلی تصادفی آشنا شدن، و ازدواج کردن. و با اینکه توی فامیل ما، همه از ازدواج کردن با غریبه ها به شدت میترسن، ولی اینقدررررررررررر این آقا پسر با شخصیت و خوب و اصیله، اینقدر دوستداشتنی و مهربان و با ادب، خانواده دوست و پاکه، (هم خودش و هم خانواده اش)، که الان همه فامیل روی اسمش قسم میخورن… یعنی به جرأت میگم بیشتر از پسرهای فامیل خودمون، روی این آدم حساب میکنیم. یعنی هر چیزی که یک دختر و خانواده اش بخوان رو این آقا داره. از بعد از دیدن اون بود که دعا کردن و درخواست کردن من عوض شد… و حالا یه مثالِ درست حسابی داشتم که برای خدا بزنم…
یعنی منم تا قبلش دیگه خودم رو قانع کرده بودم که این داستانها و ازدواج های موفق و زندگی عاشقانه و هپیلی اور افتر فقط توی قصه هاست و زندگی واقعی در بهترین حالتش اینه که باهم دعوا مرافعه نداشته باشن…
چند سال بعدش با یه خانمی همکار شدم که علی رغم اینکه اصلا در نگاه اول به نظرم نمیرسید (به خاطر همون پیش فرضهایی که داشتم)، با اینکه سالها از ازدواجش میگذشت و خیلی سنش از من بیشتره، رابطه بسیار نزدیک و عاشقانه ای با همسرش داشت و یک بار که با همدیگه به یک سفر کاری رفته بودیم، وقتی مکالماتش با همسرش رو میشنیدم خیلی غافلگیر میشدم که اااا مگه میشه توی این سن با همسرش اینجوری صحبت کنه؟!
دوباره چند وقت بعدش متوجه نوع رابطه یه خانم دیگه از همکارام شدم که هم سن خودم بود ولی سالها بود که ازدواج کرده بود و من قبلا هم میشناختمش ولی متوجه نوع رابطه اش با همسرش نشده بودم، و اونم رابطه خیلی خیلی نزدیک و دوستانه ای با همسرش داشت….
یعنی یواش یواش هی داشت برای پیش فرضهام مثال نقض پیدا میشد…
فکر کنم بعد از این بود که با سایت استاد آشنا شدم و از یه زمانی به بعد، خیلی توجه ام به کامنتهای آقایونی که توی سایت مینوشتن جلب شد و همش میدیدم اینا با اون چیزایی که من درباره آقایون فکر میکردم خیلی فرق دارن….
و به قول استاد اینا همش هی داشت کمک میکرد که اون سیمانهای باورهای محدود کننده من فرو بریزه…
فکر میکنم اوجِ این موضوع، زمانی بود که کامنتهای زوجهایی که توی این سایت مینوشتن رو میخوندم. دیگه از یه زمانی به بعد، وقتی کامنتهاشون رو میخوندم، فقط تحسین میکردم و جمله استاد که میگفتن جهان کبوتر با کبوتر، باز با باز رو به خوبی انجام میده، توی ذهنم میومد…
دیگه یه جورایی برام عادی شده… میتونم بگم تبدیل شده به نُرمِ ذهنیم….
البته رابطه استاد و خانم شایسته رو هم میدیدم، ولی حس میکنم شاید تصورم این بوده که خب این دو نفر دیگه استادن… سالهاست که با این قوانین آشنان و طبیعیه که رابطه موفقی داشته باشن. به خاطر همین، شرایط دوستانی که عضو سایت بودن رو خیلی بیشتر به خودم و شرایط زندگیم نزدیک میدونستم و همین هم باعث شد که کامنتهاشون خیلی روی من تاثیر بذاره.
وقتی شکیبا گفت: اینقدر داغون بودم که یه رابطه عاشقانه رو به چشم ندیده بودم،….. یادم افتاد که اااا پس من چقدر رشد کردم از اون موقع تا الان… چون منم اون موقع همینجوری بودم ولی الان یه جور دیگه ام.
اون موقع اگه بهم میگفتن چند نفر که ازدواج موفق و زندگی عاشقانه ای دارن رو نام ببر، بعید میدونم اسمی به ذهنم میومد. از نظرم همه یا با هم یه سری مشکلات داشتن یا در بهترین حالت خیلی رابطه معمولی داشتن.
اما الان هم توی سایت و هم بیرون سایت، کلی زوجهای عاشق و ازدواج های موفق میشناسم و میتونم اسم ببرم.
واقعا گاهی اوقات اینقدر این فاصله گرفتنمون از اون فکرها و باورهای قبلیمون تدریجیه، که یادمون میره ما هم یه زمانی اینجوری فکر میکردیم…
این خیلی برای من خبر خوب و خوشحال کننده ای بود چون انگار یه معیاری بود مثل چکاپ فرکانسی که یادم آورد تو هم یه زمانی اینجوری بودیاااا… ولی الان نسبت به اون موقع خیلی عوض شدی.
…………………………………………………………………………….
یه موضوع دیگه که تو این فایل توجه امو جلب کرد و دوست دارم راجع بهش بگم، این جمله استاده:
«…. مسئولیت کلِ کسب و کارم رو به عهده گرفتم، مهم تر از همه…
چیزی که همیشه ازش فرار میکردم….
همیشه میخواستم از یه سری مسئولیت های کسب و کار فرار کنم، چون فکر میکردم که خیلی برام دردسر داشته باشه».
منم مدتیه که متوجه شدم همچنین ذهنیتی دارم…
البته این نیست که تازه متوجه اش شده باشم… اتفاقا از مدتها قبل کاملا بهش آگاه هستم…
اون چیزی که اخیرا متوجه شدم اینه که دیگه دوست ندارم اینجوری باشم…
دیگه دوست ندارم با این دیدگاه زندگی کنم…
این محافظه کاریهای بی از حد رو دیگه نمیخوام داشته باشم… نمیذارن هیچ حرکتی بکنم… اعتماد به نفسم رو میگیرن.
میخوام اینقدر شجاع باشم که با شهامت وارد کارهایی که دوست دارم بشم.
بر خلاف قبلا که با این دیدگاه پیش میرفتم که چیکار کنم که مسئولیت کمتری توی کار با من باشه، الان مدتیه که همش این میاد توی ذهنم که دلم میخواد اینقدر شهامت و شجاعت داشته باشم که خودم مسئولیت کاری رو که میخوام شروع کنم رو به عهده بگیرم.
فکر میکنم این شجاعته هم تا حد زیادی از اشراف داشتن به قانون، به خصوص درک قانون مدارها، و البته توحید میاد.
این تمایل برای عدم پذیرفتن مسئولیت از کجا میاد؟
فکر میکنم از اینجا که یه نگرانی از آینده (از احتمال وقوع یه ناخواسته در مسیر)، در وجود من هست که میخوام با نپذیرفتن مسئولیت، ازش جا خالی بدم!
یعنی حس میکنم من هنوز یه گیری توی قانون مدارها دارم. وگرنه منطق میگه اگه من در مدار درست باشم، هیچ اتفاق نادلخواهی برای من نمیوفته و هر اتفاقی به نفع منه.
(توی پرانتز بگم که برای پیگیری این موضوع چند شب پیش توی سایت دنبال فایل تئوری مدارهای استاد میگشتم که گویا دیگه توی سایت نیست. میخواستم از استاد خواهش کنم اگر دوباره یه فایل در این زمینه برامون تهیه کنن، خیلی راهگشاست)
هنوز نتونستم اینو عمیقا به خورد خودم بدم. ولی خبر خوب اینه که بر خلاف قبلا که این موضوع رو کاملا پذیرفته بودم و روش زندگیم بود، الان مدتیه که دیگه دوست ندارم به این روش زندگی (و به خصوص کار) کنم. من این رو یه نشونه مثبت میدونم که وجود من میخواد این روش رو تغییر بده که ان شا الله راهش رو هم پیدا میکنم.
دوست دارم با تمام وجودم حس کنم که از این مسائل بزرگتر هستم…
دوست دارم منم مثل استاد که بگم: «نه آقا… همه رو با آغوش باز میپذیرم…. و حلشون میکنم… من باید بتونم حل کنم مسائل رو… نباید فرار کنم…. نباید آشغالارو بزارم زیر مبل».
استاد این چند وقت احساس میکنم که یه مبل که چه عرض کنم، یه کاناپه 3 نفره عریض و طویل پیدا کردم که زیرش پر آت و آشغاله… هر کدوم رو در میارم میبینم وصله به یکی دیگه….
یادمه یه سری فایلها توی فایلهای سریال زندگی در بهشت دیدم که پرادایس رو پاکسازی میکردین و وقتی اون پیچکهای هرز رو میخواستین از درختا جدا کنید، میگفتین باورهای محدود کننده هم همینطورن… هر کدوم رو میکشی بیرون، میبینی چندتا دیگه هم باهاش میان…
اون موقع، دقیق نمیدونستم که چی میگید چون از خودم مثالی در این زمینه نداشتم…
الان تازه میفهمم یعنی چی که یه بارو محدود کننده وصله به یکی دیگه…
یعنی تمام این مدتی که من داشتم روی خودم کار میکردم، و البته نتایج خوبی هم گرفته ام، داشتم آماده میشدم که این کاناپهه رو پیدا کنم….
از خدا میخوام که کمکم کنه و هدایتهاش رو بفرسته که بتونم این آشغالا رو در بیارم و اینجا رو یه پاکسازی اساسی کنم ان شا الله.
استاد جان، خانم شایسته عزیزم، شکیبا جان سپاسگزارم.
سلام دوست عزیز
تحسین تون میکنم بابت این کامنت زیباتون و بهتون تبریک میگم بابت ارتقاء فرکانس تون.
همیشه همینه ما باید الگوهای ذهنی مون که از گذشته ساختیم رو عوض کنیم تا جهان اطراف مون تغییر کنه.
خیلی عالی اشاره کردید در مورد روابط.
من کسی هستم که این الگو رو داشتم که زندگی باید عاشقانه و رومانتیک و رویایی و سراسر احترام باشه و چون ترمزی در این مورد نداشتم، با اینکه با سایت و استاد آشنا نبودم، ولی خدا فرشته ای رو سر راه من قرار داد فراتر از تصورات من که علاوه بر اینکه همه شرایط من رو داشت خیلی فراتر از اون هم بود و الان بعد گذشت 18 سال از زندگی عاشقانه مون، تقریباً همه چیز مون مثل روز اول است.
فقط بچه ها این وسط به زندگی مون عشق دیگری داده اند.
براتون از خدا مهربان آرزوی یک عشق الهی و پاک و زیبا رو دارم.
در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند
سلام آقای کفاش دوست عزیز
خیلی از خوندن کامنتتون خوشحال شدم.
بهتون تبریک میگم برای زندگی عاشقانه زیبایی که دارید و تحسینتون میکنم که با باورهای درستتون به آسونی در مدار دریافتش قرار گرفتید.
این جمله از کامنتتون رو کپی کردم توی دریم بردم، توی باورهای قدرتمند کننده:
زندگی باید عاشقانه و رومانتیک و رویایی و سراسر احترام باشه
ممنون از اینکه برام نوشتید و ممنون از آرزوهای زیبای پایان کامنتتون
از خدای مهربون، براتون سلامتی و شادی و عشق روزافزون، در کنار همسر و فرزاندتون، آرزو میکنم.
(به نام الله مهربان و هدایتگر)
سلام به استاد عزیزم ، مریم جونم و همه ی دوستای گلم
الهی شکر به خاطر این فایل فوق العاده و پر از آگاهی
الهی شکر به خاطر همزمانی این فایل و تجربه ی امروز من
خدایا وقتی فرمون دست توئه چقدر قشنگ میچینی
چقدر قشنگ برنامه ریزی میکنی
چقدر همه چیز رو دقیق پیش میبری
البته که از فرمانروای عالم جز این هم انتظار نمیره:)
تنها کاری که من باید انجام بدم اینه که خودمو بکشم کنار از جلو دست و پات و اجازه بدم که تو کار خودتو انجام بدی
فقط و فقط فرمون رو بدم دست تو و خودم رو رها کنم
عقل منطقی و ذهن همه چیز دان خودم رو بذارم کنار
آره اینه فرمول خوشبختی و راه رسیدن به تمام خواسته ها
امروز کلی نجوا اومد و کلی شیطان وسوسه کرد که کامنت نذارم و از تجربه ی امروز خودم نگم
اما خدا هدایتم کرد و تونستم شکستش بدم و غلبه کنم به کمالگراییم چون دیگه فهمیدم این تنها راه خوشبختیه
کنترل ذهن ، غلبه بر شیطان ، غلبه بر کمالگرایی ، آسان کردن کار ، استمرار ، استمرار ، استمرار، رد پا گذاشتن از خودم همیشه و همیشه و همیشه
خب بریم سراغ اصل مطلب و تجربه ی شیرین امروزم :
اکثر وقتایی که من اومدم تهران و اینجا کار دکتر داشتم ، واسم تجربه های خوبی نبوده و شرایط و اتفاقات اونطوری که میخواستم پیش نرفته ، به آدم های نامناسب هدایت شدم و البته که همش بخاطر فرکانس خودم بوده
اما میخوام در مورد این نکته ای که استاد گفتن صحبت کنم :
دقیقا از همون لحظه ای که ما سعی میکنیم فرکانس های بهتری رو ارسال کنیم ، نتایج ظاهر میشه و دقیقا از همون لحظه میتونیم تغییر شرایط رو در زندگیمون ببینیم . نیازی به صبر کردن نیست و در هر لحظه که داریم رو خودمون کار میکنیم ، همه چی عوض میشه
آره دقیقا من امروز اینو به وضوح تجربه کردم
اینبار تجربه ی متفاوتی از دکتر اومدن رقم خورد ، اونم فقط بخاطر اینکه من مدت کوتاهیه که به لطف الله کار کردن رو خودم رو شروع کردم و تو این زمینه تا جایی که تونستم استمرار به خرج دادم
این سری فرق داشت با تمام دفعه ی های قبلی
من واسه مشکل چشمم به دکتر مراجعه کردم
اینبار به بهترین اپتومتریست هدایت شدم که چقدر کامل و عالی واسم توضیح دادن و ابهامات و سوالاتم رو رفع کردن
بعدش به یه متخصص چشم فوق العاده هدایت شدم که نوبت گرفتن ازشم هفته ی پیش به صورت کاملا هدایتی پیش رفت و انتخاب دکتر رو به خدا سپردم
این شد که امروز به یه دکتر بی نظیر هدایت شدم
چقدر عالی راهنماییم کردن ، چقدر واضح و کامل مشکلم رو شرح دادن و چقدر راهکار های خوبی واسه درمان بهم پیشنهاد دادن طوری که هر آنچه که ابهام در هر موردی داشتم رفع شد و تماما خیالم از بابت چشمم راحت شد چون این مسئله از لحاظ ذهنی تمرکز زیادی از من گرفته بود.
بعدشم که از بیمارستان بیرون اومدیم یه آقای پیر و خوش اخلاق و باحال همینطوری یهویی اومد سمت من و بهم اشاره کرد و گفت تو نمرت بیسته:))))
دقیقا متوجه نشدم که چرا همچین چیزی گفت
تنها چیزی که میدونم اینه که من نحوه ی خلق اتفاقات رو امروز به چشم خودم دیدم
دقیقا دیدم که چطور فرکانس ها کار میکنه
دقیقا دیدم که من چطور میتونم خالق صد در صد زندگیم و اتفاقات یک ثانیه بعدم به وسیله ی فرکانس هر لحظه م باشم
دیدم که به محض اینکه سعی کردم مقداری توحیدی تر باشم ، همه چیز تغییر کرد ، همه چیز….
دیدم که احساس خوب من و کنترل ذهنم توی بیمارستان باعث شد که موقع بیرون اومدن اون پیرمرد بهم بگه نمرت بیسته
دیدم که فرکانس های هر لحظه م داره اتفاقات لحظه بعدم رو رقم میزنه
اما اما اما…
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
من نبودم که این کارا رو انجام دادم ، تماما خدا بود که همه ی این اتفاقات رو برنامه ریزی کرد و پیش برد
من فقط تونستم به اندازه ی سر سوزنی توحیدی باشم و توحیدی عمل کنم و فقط روی خودش حساب کنم
گرچه که هدایتم به مسیر توحید و توان درکشم در حد مدارم بازم کار خودش بود و هر چی دارم از خودشه
خدایا ازت ممنونم که امروز بهم نشون دادی وقتی همه چی رو به تو بسپرم چطور نتایج تغییر میکنه
ازت ممنونم که داری کم کم بازی رو بهم یاد میدی
همونطور که تا اینجا هدایتم کردی و من هیچی از خودم نداشتم و ندارم ، باقیشم خودت پیش ببر الله مهربانم:)))
بنام خدای مهربان
سلام ب همگی عزیزانم
روز26
خداروشکر میکنم بخاطر فرصتی ک بهم داده تا زندگی کنم و لذت ببرم و رشد کنم. و تجربه کنم
خداروشکر میکنم بابت امروز روز عالی ک داشتم و تغییراتی ک ارام آرام داره اتفاق میفته
چیزی ک متوجه شدم ازاین فایل اینه ک نتایج آرام آرام شروع میشه و تازمانی ک دارم این مسیر و ادامه میدم
نتایج هم رخ میده
امروز خداروشکر خییلی عالی بود و اولین روز کاری من تو سالن جدید
ی ترسی ک نجواها تو ذهنم ایجاد میکردن این بود ک این سالن چن ماهه شروع ب کار کرده و مشتری نداره
مث سالن قبل دلتو صابون نزن
جایی ک سالن هست تو بازار نیست کسی اطلاع نداره از وجودش و غیره
اومدم گفتم ک برای خدا فرقی نداره من کجا باشم خودش برام مشتری میشه
و برام میفرسته. خدا داره کارهارو انجام میده
فقط باید صبور باشم و رو خودم کار کنم بقیه ش با خداست
و از خدا خواستم و تو تمرین ستاره قطبی نوشتم ک خدایا امروز اولین روز کاری منه
خودت برام مشتری بفرست
چن ساعت اول هیچ خبری نبود
دیدم هرچی هیچ کاری انجام نمیدم ب عبارتی هیچ فایلی گوش نمیدم
و ذهنم و رها کنم فایده نداره
شروع کردم فایل گوش دادن جملات تاکیدی جلسه16احساس لیاقت
احساسم خیلی خوب شد و عرص نیم ساعت یکساعت
صاحب سالن زنگ زد گفت مشتری نوبت زده گفته یکساعت دیگه میام
نگران نباش اگه الان ی کم خلوته
و من سوپراییز شدم
گفتم خدااای من
یعنی من عاشقتمممم ک اینقد سریع پاسخ دادی و برام مشتری شدی
اونم تو روز اول
الهی صدهزار بارشکرت بابت اینکه داری آسانم میکنی برای آسانی ها
عصری ک اومدم خونه آجیم اینا اومدن خونه مون
شوهر خواهرم دید خسته ام دست ب کار شد و شام درست کرد برامون
اصن اتفاقی ک تا حالا توتاریخ زندگی 32ساله ام نیفتاده خخخخ
الهی شکرت امروز خیلی عالی برام تاکسی فرستادی برای رفت و برگشتم ب راحتی و زیبایی
سپاسگزارم بخاطر عشقی ک از طریق ثنا گلی خواهر زاده ام بهم دادی
یک ساعت ماساژم داد
از دست وپا و موهای سرم و کلی بهم عشق داد و بغلم کرد و امیرعلی و حافظ خواهر زاده هام با عشق بغلم کردن و منم باعشق بوسیدمشون
الهی شکرت ک راننده تاکسی نصف کرایه رو ازم گرفت
مرسی ک امروز تونستم درخواست کنم از راننده اسنپ ک کولر و بزنه و خیلی سریع روشنش کرد برامون
خدایا شکرت بخاطر وجود خانواده ی عزیزم خواهرهای قشنگم
ک خییلی بهم محبت دارن و هوام و دارن
الهی شکرت بخاطر مسیر زیبایی ک هدایتم کردی عاشقتممممم
عاشقتمممم
به نام خالق هدایتگر
سلام استاد جان و بهترین درودهای پروردگار تقدیم به شما
سلام مریم بانو جان. عشق و احترام خاص تقدیم به شما
سلام به همه دوستان خوبم. ارادتمندم
اتفاقا مدتیه تو فکر شکیبا جان و خواهرشون عادله کیانی فر و همسر دوست داشتنیش سید علی خوشدل هستم. اصلا نیستن. امیدوارم هرجا هستن در پناه لطف و رحمت رب العالمین شاد و تندرست و در مسیر رشد باشن.
استاد به حق گفتید جهان مثل آیینه عمل میکنه و در همون لحظه پاسخ ما رو میده. من دیدم. من حس کردم. من با تمام وجود درکش کردم.
اصلا جهان امون نمیده کلامت منعقد بشه، اصلا مکث نمیکنه تا فکری که از سرت گذشته کامل بشه و ساخته و پرداخته اش کنی، سریع کن فیکون میشه.
فقط تفاوتی که هست اینه که چشم ما و عمر ما چون مادیه و محبوس در گذر زمانه بعضی اتفاقاتی که در لحظه رخ میدن تا بتونیم پاسخ فرکانسمون رو ببینیم در دایره دید ما نیستن. ولی در حال رخ دادنن.
یعنی دقیقا مثل مثال نون گرم که خودتون تو دوره مقدس 12 قدم زدید، همون لحظه ای که یک سیگنال فکری از ذهن من می گذره و هوس نون گرم می کنم، به شرطی که ایمان داشته باشم از راه میرسه و به چگونیگیش فکر نکنم، اون نون میاد تو پروسه رسیدن به دست من.
اون فرکانس من در لحظه پاسخ داده شده اما یک فرآیندی دارن بعضی کارها که ما اون فرآیند رشد و به عمل اومدن رو گاهی نمی خواهیم با نمی تونیم ببینیم چون انسان مادی هستیم.
اما اگر به خدای این مدارها و قوانین اعتماد داشته باشیم مطمئنیم که پرونده اون درخواست در دست اجراست و بزودی اصل اون موضوع به زندگی ما وارد میشه.
حتی من تجربه کردم که دقیقا تو همون لحظه یا چند ثانیه اول پاسخم داده میشه.
چند روز پیش ابراهیم جانم به شوخی گفت هیچ صدایی دلنشین تر از sms بانک نیست
بخدا هنوز ت کلمه نیست از دهنش خارج نشده بود که sms واریزی بانک واسش اومد و چشماش گرد شد. تازه نمی دونست که کی ممکنه واسش واریز کرده باشه. کلی فکر کرد و حدس زد تا بالاخره فهمید کی بوده. که بعد از مدتی که قرار بوده پول واریز کنه همین الان تو همین لحظه واریز کرده.
خوب این اگه قانونمندی نیست پس چیه؟
خیلی مثال دارم. به لطف خدا و شاگردی کردن در مدرسه توحیدی استاد عباسمنش عزیزم تونستم یه مقدار بیشتر از قبل به اندازه تلاشم نتایج لذتبخش قانون های کیهانی رو لمس و مزه مزه کنم.
شهریور ماه گذشته که جرأت به خرج دادم و گفتم به هر قیمتی شده می خوام بیرون از خونه کار پیدا کنم، در صورتیکه نه ماشین داشتم نه فکری برای مهد کودک رفتن بچه ام داشتم، نه کسی منو می شناخت نه من کسی رو می شناختم، یه روز گوشی تلفن رو برداشتم و به هرچی دبیرستان غیرانتفاعی اطرافمون بود زنگ زدم.
یکی از همون اولین تماسهام نتیجه داد. منو واسه تدریس ریاضی دعوت کردن و بدون اینکه اصلا مدارکم رو ببینن گفتن اگه معلم خودمون رفتنش 100درصدی بشه شما حتما جایگزینش میشی.
من اون زمان داشتم فرکانس قوی ای از اعتماد به خدا رو می فرستادم. چیزی ته دلم می گفت نگران بچه نباش نمی گذاریم اذیت شه.
نگران پول اسنپت نباش همه چی جور میشه تو فقط برو.
ذهنم تا میومد دودوتا چهارتا کنه که مگه 5 تومن حقوق چیه که 4 تومنشو بدی اسنپ و مهدکودک؟ یه صدای قوی می اومد که برو نگران نباش.
توی مهر ماه یه روز که واسه یه کار اداری تهران بودم، موبایلم زنگ خورد و مدیر همون مدرسه گفت خانم رضایی شما اون روز با تلفن خونه ات زنگ زدی و شماره موبایلت رو به ما نداده بودی. من شماره خونه ات رو سیو نکردمو کلی گشتم تا از توی مموری تلفن پیداش کردم. امروز زنگ زدم خونه توم شماره موبایلتو از همسرت گرفتم.
دختر تو چرا از اول شماره موبایلتو ندادی که من اینهمه دربه در دنبالت نگردم؟
با خودم گفتم یاااااا ابالفضل وقتی قرار باشه کاری جور بشه اینجوری یکی مامور میشه همه شماره ها رو زیر و رو کنه تا پیدات کنه. خدایا شکرت.
فرداش رفتم و قرارداد نوشتم با اینکه 10 روز از مهر گذشته بود.
قبلا تعریف کردم ولی انقدر برام شیرینه که بازم می نویسم.
یک هفته نشد که با اسنپ می رفتم مدرسه و دخترمو مهد میذاشتم از 7:30 صبح تا 2:30 ظهر، که همسرم تصمیم گرفت صبح ها نره بنگاه و بمونه خونه پیش بچه.
دلتنگی من برای بچه اینجوری رفع شد. چون واقعا اذیت میشد اینهمه ساعت مهد بمونه.
هزینه مهد هم از دوش من برداشته شد.
ماشین هم عملا صبح ها خونه بود پس من با ماشین می رفتم سرکار. پس هزینه اسنپ هم حذف شد.
از طرفی کلاسهای بیشتری بهم دادن و حقوقم بجای 5 تومن شد بالای 8 تومن.
یه نگاه کردم به خودم و دیدم به چه سرعتی همه چی تغییر کرد.
اصلا هر روز شرایط متفاوت میشد بطوریکه اصلا در مهیله من نمی گنجید که چطور قراره همه چی عوض بشه و همه راضی باشن.
چرا؟
چون من از آموزشهای استاد یه شجاعتی گرفته بودم که خودمم خودمو نمی شناختم. انگار پاهام بی اراده می رفتن جلو و منو با خودشون کشون کشون میبردن.
دقیقا تو همین مهر و آبان بود که همسرم گفت دیگه بنگاه املاک نمیرم و می خوام کار قبلی خودم رو تخصصی و باتمرکز انجام بدم. تو خونه کار می کنم و نیازی هم به دفتر و دستک و هزینه و کرایه هم نیست.
تو همون آبان ماه کارش آنچنان گرفت که تونست هزینه خرید یه ماشین دنا رو دربیاره. من اصلا شاخ درآورده بودم.
از اون موقع تا الان ما همچنان از لحاظ مالی رو به رشدیم و خداروشکر داریم هی بهتر و بهتر میشیم.
حالا همین رشد مالی چقدررررر برای ما برکت و نعمت وارد زندگیمون کرده و چقدر ما رو سپاسگزارتر کرده، فقط خدا میدونه.
می خوام بگم از همون لحظه ای که من استارت ذهنی و عملی زدم برای تغییر جهان واکنش نشون داد. اتفاقات دومینو وار رخ دادن و هی درهای بیشتر و بزرگتری یکی بعد از دیگری باز شد.
خیلی برکات فقط از همین یک موضوع وارد زندگیمون شد که چندتاش رو لیست می کنم:
1- من کلی تجربه در خلال تدریس پیدا کردم.
2- چقدر دوستان خوبی تو مدرسه پیدا کردم و ارتباطات زیبایی بینمون شکل گرفت. چه خاطرات خوشی با همکارانم ساختیم.
3- درآمدی از خودم داشتم که باهاش برای خودم و فرزند و هرکسی که اراده می کردم هدیه می خریدم و اون پول فقط و فقط مال خودم بود و استقلال و اختیارش رو داشتم هرجور دام می خواد خرجش کنم.
4- با حقوقم دوره 12 قدم رو تا قدم آخر خریدم و همچنین دوره احساس لیاقت رو. و الان دارم از برکات دوره فوق العاده احساس لیاقت لذت میبرم.
5- دخترم رو از آذرماه بردم مهد کودک روزی 3 ساعت میره و کلی پیشرفت کرده. اونها تشخیص دادن با گفتاردرمانی خیلی بهتر هم میشه و من از این پیشنهاد استقبال کردم. می برمش یه کلینیک عالی توی جهانشهر کرج و بچه ام داره روز به روز اعتمادبنفسش بالاتر میره و مهارت کسب میکنه.
6- رابطه ام با همسرم هی داره عالیتر میشه و هردومون بسیار بسیار آرامش داریم کنار هم.
7- تا قبل از این رشد مالی موجودی کارتم همیشه بین 100 تا 500 هزار تومن بود ولی الان اصلا از 5 میلیون تومن پایینتر نمیاد. یعنی حداقل 10 برابر قبل فقط توی یکی از کارتهام دارم.
شاید این رقم برای بعضیا یه شوخی باشه ولی من از خدا بابتش هر روز تشکر می کنم. باورم نمیشد در عرض فقط چند ماه ورودی مالیم 10 برابر بشه. من انتظار 2-3 برابر داشتم. توی بقیه کارتهام هم حدود 40 میلیون تومن دارم. علاوه بر کارتهای همسرم که جداگانه ذخیره میکنه یا طلای آبشده و دلار و یورو باهاشون میخره.
8- دستم بازه برای خرید اقلامی که مورد نیازمه هرچند ولخرجی نمی کنم و اولویتم خرید یه خونه دیگه است.
9- بارها ناخودآگاه این حرف از دهنم دراومده که من دلم می خواد بدون فروش این خونه بتونیم یه خونه دیگه بخریم. یعنی باورم شده که میشه چیزی نفروخت و باز هم خرید. این یعنی باورهای مالیم بهتر شده.
10- خانواده های من و همسرم دیگه نگران درآمد ما نیستن و فشار ذهنیش از رومون برداشته شده. یادمه عید 2 سال پیش خونه پدرم بودم و یکهو دندون درد وحشتناکی گرفتم که بایستی سریع دندونم عصب کشی میشد. ما پولشو نداشتیم و از مادرم قرض گرفتیم. پسش هم ندادیم. البته ازمون نگرفت ولی من این چیزا یادم نمیره. الان با یادآوری همچین اتفاقاتی فقط با احساس خوب از خدا تشکر می کنم که هدایتمون کرد به مسیر پرنعمت تر و ساده تر. به آرامش و آسایش.
الان مادرم هروقت برای خرید مغازه اش پول کم داشته باشه راحت مثلا 50 میلیون تومن بهش قرض میدیم و اونم خیلی خوش حسابه و زود تسویه میکنه. این خیلی برای من لذتبخشه….
11- چند روز دیگه تولد یکی از همکارامه و منم دعوت شدم. مدیر و معاون هردو بهم پیام دادن و با نهایت عشق و محبت و احترام دعوتم کردن. هردوشون هم در مورد من از کلمه مهربون و دوست داشتنی و محترم استفاده کردن.
این روابط سالم و احترام و عشق برای من یک دنیا ارزش داره چون با فرکانس پاک قلبیم جذبش کردم. این آدمهای فوق العاده وجودشون برام ثروته.
12- چقدرررر عزت نفسم و آرامش ذهنیم بیشتر شده که می تونم با دخترم هر روز بازیهای خلاقانه کنم و به رشد مهارتی و ذهنیش کمک کنم. اگر درگیر افکار منفی بودم نمی تونستم یک مادر کافی برای فرزندم باشم و عذاب وجدانش ولم نمی کرد.
الان حس می کنم خودم دارم همزمان با دخترم شکوفاتر میشم.
13- نتایجی که تغییر باورهام تا اینجا برام رقم زده چراغ راه اول خودم، و بعد کسانی میشه که دارن دنبال نور می گردن و من هر روز نقطه های آبی دل اگیزی رو از دوستانم دریافت می کنم که بهم میگه سعیده کارت رو درست انجام دادی. همین فرمون ادامه بده.
از طرفی خودم حس شاگردی بیشتری در محضر استاد و دوستان ارزشمندم در سایت می کنم و با بیشتر کامنت خوندن هر روز دیدم بازتر و دلم گرمتر میشه.
چه نتیجه ای از این بالاتر؟
که حس کنی چرخ زندگیت روانتر میچرخه. که به چشم ببینی که داری قد می کشی. و لذتشو میبری!
الهی بی نهایت شکرت!!!!
خدایا عاشقتم.
استاد عاااااشقتمممم
بنام الله
سلامی گرم همراه با عشق وانرژی به سعیده نازنین
احسنت وهزار آفرین وای نمیدونی که چقدر کیف کردم از نتایج عالی که برا خودت رقم زدی انگار که این نتایج مال خودم بود اینقدر با خواندن نتایجت احساسم فوق العاده شد
سعیده جان از صمیم قلب موفقیت ها را بهت تبریک میگم
دوست مهربان چقدر خوشبختم که در کنار شما خوبان ودر این سایت الهی هرروز یاد میگیرم با تغییر باورهام زندگی ای به مراتب شادتر وبا آرامش بیشتری را تجربه کنم
سعیده جانم چقدر خوشحال شدم وخداراشکر کردم که دختر گلت هم رو به بهبود هست و خداوند از خزانه بی کرانش به زندگی وکسب کار خودت وهمسر نازنیت برکت بخشیده
سعیده عزیزم زندگی ای سرشار از ثروت ونعمت وآرامش روز افزون مزین به عشق ونور الهی را برایت خواستارم
بی صبرانه منتظرم تا بازم از موفقیتهات بنویسی عزیزم
دوستت دارم
یاحق
به نام نامی پروردگارم
فهیمه جاااااان دوست قدیمی من سلام به روی ماهت گلم
یکی از لذتبخش ترین اتفاقات دنیا دیدن حضور مستمر دوستانی مثل شما در مسیر رشده.
اینکه هستید و دست از تلاش برای بهبود همه جانبه زندگی برنمی دارید به من هم قوت و انگیزه میده که دست از تلاش برندارم و با انرژی شماها همراه بشم. و چه کسی راستگوتر و وفادارتر به عهدش از خدا؟
انگار یه قدم که با کفش برداری، بقیه اش رو خودش اسکیت پات میکنه و هلت میده به جلو که به اندازه 10 قدم سوت بزنی و فقط لذت ببری و سر بخوری.
دیروز شنیدم دوستم بعد از چندین و چند سال مستاجری بالاخره خونه خریده.
این دوست و همسایه عزیزم قبلا یه خونه ویلایی جای خوب داشتن که سر یه ورشکستگی مالی از دستش دادن و همچنان حسابهای همسرش مسدوده.
صاحبخونه اش هفته پیش یکهو خونه رو میگذاره برای فروش و در عرض 2 روز خونه فروش میره و اینا مجبور میشن پاشن.
همین اتفاق ناگهانی باعث میشه به فکر خرید خونه بیفتن با اینکه دستشون خالی بوده. ولی زن و شوهر هردو بر اثر فشار و تضادی که سالها درگیرش بودن و دیگه کارد به استخونشون رسیده بوده فقط میگن باید هرجور شده دیگه خونه بخریم و میرن جلو.
وقتی برام تعریف میکرد که چطور توی فقط 2 روز یه خونه نقلی تروتمیز پیدا کردن که هم بنگاه دار و هم صاحبخونه چطور همه جوره باهاشون راه اومدن اشکم فقط سرازیر شد و هی اسم خدا رو صدا زدم.
انگار که خدا این صاحبخونه رو مأمور کرده بود خونه اش رو بفروشه تا اینا محبور شن خونه بخرن، و اون یکی فروشنده رو هم مأمور کرده بود تا با تمام یکرنگی و خلوص نیتش خونه اش رو با شرایط خیلی خاص به این بندگان خدا بفروشه.
با پول کم و مهلت برای تهیه مابقی پول.
انقدر شاد شدم و شکرگزاری کردم از دیروز تا حالا که گفتم اگر این اتفاق رو اینجا ننویسم حق بندگیم رو ادا نکردم.
یه همچین خدایی داریم فهیمه جان که تو لب تر کنی واست فرشته هاش رو آماده به خدمت ردیف میکنه.
بعد ما هی نگران کی و کجا و چطور میشیم.
جالبه که هی یادمون میره برامون چه کارهایی کرده و دوباره به شیطان اجازه خودنمایی میدیم.
اما سربلند و مفتخرم که بگم کسی که شاگرد خوب مدرسه توحیدی استاد عباسمنش باشه شیطان جرأت نمیکنه زیاد دوروبرش بپلکه. چون روزبروز نور وجودش از ایمان به رب العالمین شعله ورتر میشه و شیطان در محضر خدا جایی برای موندن نداره.
به امید خدایی تر شدن همه مون و نزدیکتر شدن بیشتر و بیشتر به منبع نور و آگاهی.
ازت بی نهایت سپاسگزارم که برام نوشتی و خوشحالم کردی عزیزدلم.
چه کسی میگوید من بروز نمیدهم؟!
همه چیز را به خدایم گفته ام…
سلام به سعیده جانم
خداروشاکروسپاسگزارم بابت این سایت بهشتی وارزشمند که باید با گفتن یا اللهِ عاشقانه واردش شد و سجده شکر گذاشت بابت وجود استاد توحیدی وبی نهایت تاثیر گذار ش که عمل کردن به صحبتهای نابش جز نتایج مثبت به همراه نخواهد داشت وپکیج کاملی از صراط الذین انعمت علیهم ….
واینطور به نظاره بنشینی رشدوپیشرفت شاگردانش در این دانشگاه عالی که با هر نتایج عالی شان مثل سعیده عزیزم گل از گل وجودم بشکفد وخداروشاکروسپاسگزارباشم وکلی ذوق کنم وبه خود هرلحظه ببالم، عجب جایی هدایتم کرده ای خدای عزیزم ،معبودم ، آنقدرایمانم را قوی نمودی که مرا در محیط امنی چون این سایت مقدس ایزوله کرده ای وهرروز معجزاتت شدشکرگزاری بیشترم ….
سعیده جان بابت تغییرات عالی ومثبت وروبه رشدوپیشرفتت بی نهایت خوشحالم به ویژه که داستان هدایتت هم در نوع خودش با آن کلام ناب قرآن بی نظیر بود عزیزجان
واقعا تبریک ودر پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید عزیزدلم …..
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
به نام الله مهربان
سلام به مریم جان زیبا و پرتلاش
من بی نهایت شما رو تحسین می کنم و همیشه نوشته های باارزشتون رو در جای جای سایت می بینم و می خونم.
شما شایسته تحسین هستید. همیشه قوی، همیشه در حال کار کردن روی خودتون و پر انرژی. ماشاالله
خیلی خیلی از شما متشکر و سپاسگزارم که انرژی پاک قلبتون رو برام مکتوب کردید و من کاملا حسش کردم.
قبلا خیلی زیادی سرم فقط تو لاک خودم بود و نه کامنت کسی رو می خوندم و نه کامنتی می نوشتم، ولی از ابتدای سال پیش شروع کردم به شناختن دنیای اطرافم در سایت.
چشمامو باز کردم و دیدم چه جنب و جوشی هست که من خودمو ازش محروم کرده بودم، چه درسها میشه از دوستان و داستان هدایتشون گرفت و من اهمیت نداده بودم!
بعد یواش یواش ارتباطم رو با دوستان آغاز کردم و هربار داستان رشد کسی رو از نوشته هاش می خوندم یک درجه ایمانم به مسیر بیشتر میشد.
تازه فهمیدم که چرا استاد میگن بچه بنویسید و از خودتون ردپا به جا بگذارید. نوشته های دوستانتون رو بخونید تا درسها بگیرید.
و به لطف خدا الان نسبت به پارسالم از زمین تا آسمون فرق کردم و زندگیم پربارتر شده.
اونم به لطف آشنایی با زندگی دوستان خوبی مثل شما.
براتون عشق بیکران، ثروت بی پایان مادی و معنوی و سلامتی کامل آرزو می کنم.
سلام خانوم رضایی عزیز و دوسداشتنی
عاشقتم بخدا ،اینقدر زیبا نوشتی و بصورت شمارشی از برکات زندگیت گفتی که دلم نمیومد تند تند کامنت بخونم و با هر بار رفتن از شماره 1 به 2 ،مشتاقتر میشدم نتیجه بعدیتو بخونم
اشک شوقم جاری شد و باعث شد مرور کنم اتفاقات زندگی خودمو و بفکر فرو برم و یادآور بشه برام منی که دو سال پیش از جلو مغازه پاستیل فروشی رد میشدم و نمیتونستم برای بچم بخرم و اشک غم میریختم ،همین چند روز پیش بردم و براش اسباب بازی گرون قیمتی که خودش دوسداشت خریدم و فقط محو تماشاش بودم که چطور فروشنده رو سوال پیچ میکرد و با شوق خواستشو اجابت کردم براش
منی که توی زندگیم هیچ وقت نتونسته بودم طلا با پول نقد خودم بخرم الان با پولای ریزی که جمع کردم چند تیکه طلا خریدم و این آواخر هم تصمیم گرفتم برای متقاعد کردن ذهن منطقیم یه انگشتر بخرم بزارم روی دستم که وقتی بهش نگاه میکنم نجواهای ذهنم ساکت بشه،پولی که جمع کردم اندازه یه انگشتر زنونه جمع و جور شد و منم اصلا برام مهم نبود که زنونست خریدمش و انداختم دستم و همیشه لمسش میکنم و به ذهنم یادآور میشم من میتونم با پول دوست باشم
بقول شما چرخ زندگیم رونتر شده ،آدمهای زندگیم مهربونتر شدن ،مسائلم خیلی راحت حل میشه و همینطور پیش میرم
ممنونم ازت که نتایجتو با قلم شیوات اینجا نوشتی و باعث شدی منم دست به قلم شم
امیدوارم هر کجا هستی سلامت تندرست باشی خودت و خانواده محترمت
بازم برامون بنویس
به نام الله یکتا
سلام آقا محمد که همنام داداشمی. شما هم مثل برادر خودمی
با اینکه آشنایی چندانی با شما ندارم ولی انقدر حس عمیقی به دوستان سایتم دارم که فرقی نمیکنه آقا باشن یا خانم، چه سن و سالی و با چه ظاهری باشن، همه و همه برام عزیز و دوست داشتنی هستن و با خوندن نتایجشون بال درمیارم.
انقدر حس احترام و ارادت عمیقی به همه دارم که دلم میخواد فقط بیکار باشم و ساعتها بشینم کامنتهای دوستانمو بخونم.
چه خدای بزرگی داریم!
چه منتی خدا رو سر ما گذاشته که با استاد عباسمنش هم مدارمون کرده!
این قوانین جهان هستی شگفت انگیزترین چیزیه که تو عمرم شناختم. اینکه جهان مانند آیینه عمل می کند منو دیوونه خودش کرده.
برام عین یه بازی شده. همه جا دنبالش می گردم.
و جالبه که همه جا ردپاش رو پیدا می کنم.
اگر هم علمم به دونستن دلیل اتفاقات نرسه مطمئنم که فرکانسی پشتش هست که از دید من پنهانه ولی وجود داره. اون وقت دلم قرص میشه.
بی نهایت لذت بردم وقتی از تغییر دنیاتون نوشتید. اشکم جاری شد که گفتید پاستیل واسه فرزندتون نمی تونستید بخرید و کاملا اون حس رو درک می کنم. حس عجز و فشار. حس خفگی.
ولی برعکس الان. به لطف بیکران خدا و به کمک آموزشهای راستین بنده عزیز خدا استاد عباسمنش، زندگیم سراسر شده گشایش.
الهی صد هزار مرتبه شکر که در زندگی شما هم رنگ و بوش جاریه.
حس خوب اعتماد به خدایی که گفته ادعونی استجب لکم
همین الان من که از خستگی ناشی از یک روز پرکار خوابم برده بود، با صدای دلنشین sms واریزی بانک بیدار شدم و چقدر خدا رو شکر کردم که وقتی من خوابم هم برای من نعمت می فرستی، بعد یادم اومد که از بعدازظهر داشتم واسه شما و بقیه دوستانم کامنت می نوشتم و نصفه مونده.
از لطف و محبتتون بی نهایت سپاسگزارم و انرژی فوق العاده ای که از خوندن کامنت پراحساستون گرفتم رو به رسم ادب به توان 2 می رسونم و به خودتون و خانواده عزیزتون برمی گردونم. ان شاالله حسش کنید و حظ بی حساب ببرید.
نور و رحمت پروردگار تقدیم به قلب روشنتون برادر خوبم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت استاد و خانم شایسته و تک تک اعضای خانوادم
وقتی دوست خوب انتخاب کنی تورو به جاهای خوب هدایت میکنه..
از خدا هدایت خواستم..منو با دوستان خوب آشنا کردم که کامنت هاشون رو دنبال کنم..دوستان هم منو کشوندن اینجا..الهی شکرت
از خانم شکیبا بشدت ممنونم چون دقیقاااا منم همچین شخصیتی قهرکنی دارم هنوز و یه قوت قلبی گرفتم که ایشون که انقدررر وضعش از من بدتر بوده تونسته اون نتایج رو با تغیر دادن باوراش و عملکردش و بودن تو دوره عزت نفس و دوازده قدم بدستتتت بیاااره…پس منم میتونم..اصن همین خیال ادمو راحت میکنهه…
چه جالب الان یه مثال واقعی یادم اومد از زمانی که میخاستم گواهینامه ماشین بگیرم ..و با خاهرزادم باهم بودیم..بعد از یک بار رد شدن از امتحان عملی ..بار دوم چون دیدم با چشمممااام دیدم افسره قبولش کرد و نفر بعدی من بودم،منم اون قوت قلبه درمن بزرررگ شد و منم قبول شدم..
…………….
استاد چقدرررر قشنگ قانون رو توضیح میدین و خوب هم درکش کردین و خوبم اجراش میکنین..تحسین داره والا…
چنتا باور که خودتون گفتید رو توی دفتر با تمام وجودم نوشتم اصن مثال آینه رو که زدین دیگه واااویلااااا
چون بار اولم بود که این فایل رو میدیدم،نمیدونم سر چه داستانی آینه یادم اومد و شما بعد چند ثانیه گفتید آینه و مثال اینه رو برای تغیر و عکس العمل جهان گفتید..یعنی تا اینو گفتید پاشدم رفتن از تو کیف دفتر رو اوردم و نوشتم..هی استاپ کن هی پلی کن تا ببینم دقیقا چی میگید..
یعنی امروز هزار برابر دیروز چیزای جدید فهمیدم و اتفاقات امروز اصلا با دیروز قابل مقایسه نیست…
و این درکی که از مثال آینه زدین اصنننن منو منقلب کرد..خیلبییی ممنونم..
……….
اولی
1_جهان در هر لحظه داره با فرکانس هایِ این لحظه ی من،لحظه ی بعدم رو داره خلق میکنه..
لحن گفتن این باور با فرم نوشتن وگفتن قبلا من زمین تا آسمون فرق داره ..اصن هنین که زوم کردم روی تصویر شما وقتی داشتید اینارو میگفتین قابل نوشتن و توضیح دادن نیست..انگار یکی بهت بگه یا میمیری یا این کارو بکن تا زنده بمونی..در این حد حس و حالمو جابجا کرد برای همین تمرین شبی که باید انجام بدم و قطعاااا با دیشب زنین تا اسمون فرق داره..
دومی
2_در هر لحظه،جهانِ اطرافِ من،آدم های اطرافِ من،شرایط اطرافِ من،موقعیت های اطرافِ من،ایده های اطرافِ من و آنچه که در حول و هوش من داره اتفاق می افته و هرآنچه که در اتفاقات آینده ی من و اطرافِ من است،دااااره باااا فرکااااانس من خلق میشه
سومی
3_من در هر لحظه باید آگاه باشم که در چه مسیری دارم حرکت میکنم و نتایج چی هستند و خودم رو توی اون مسیر نگه دارم.
بعد به خودم بگم ایول..
قانون داره جواب میده بهم..
اگر سپاسگزاری داره جواب میده با تعهد بیشتر انجامش بدم..
اگر توی سایت بودن داره نتایج میاره پس با تعهد بیشتر توی سایت باشم..
اگر انجام دوره ها و تمرینات داره جواب میده با تعهد بیشتر انجام بدم و پیگیر باشم..
اگر کار با آینه داره جواب میده پس با تعهد بیشتر انجام بدم...
اگر هدایت خواستن از خدا داره جواب میده پس بیشتر و با اعتماد بیشتر هدایت بخام و ادامه بدم..
چهارم
4_جهان به اندازه ای که تغیر میکنم ،تغیر میکنه
یعنی
به محض اینکه من تغیر کنم شرایط هم تغیر میکنه..
پنجم
5_استاد میگه:جهان نسبت به فرکانس های من و تغیرات من و عملکرد من تغیر میکنه..
مثال آینه (خدای من)
من اگه جلوی آینه با ایستم و دستم رو ببرم بالا ،چقدر طول میکشه که تصویر آینه تغیر کنه؟
به همون سرعتی که من دستم رو میبرم بالا جهان هم با همون سرعت و اندازه تغیر میکنه و واکنش نشون میده..
یعنی همین لحظه که تغیر کنی جهان لحظه بعد جوابم رو میده..
ششم
6_مشکل در درک قوانین اونجاست که من یک یانت تغیر میکنم و انتظار دادم جهان یک متر جابجا بشه
هفتم
7_جهان کی تغیر میکنه و واکنش نشون میده؟
دقیقا همون لحظه و به همون اندازه که من فرکانسم داره تغیر میکنه،باورهام بهتر میشه،افکارم بهتر میشه،همون لحظه جهانِ من تغییر میکنه..
یعنی تغیر در رفتار در عملکرد..
مثال برای درک بهتر
باور:من میخوام و میتونم دستن رو بالا ببرم
ذهنیت و عملکرد من نسبت به این باور: باعث میشه دستم رو تکون بدم..
هشتم
8_ادم توی آینه،شخصیتش ..زندگیش..و نتایجش کی تغیر میکنه؟
وقتی که من همون لحظه این باور داشته باشم که من میتونم دستم رو ببرم بالا و همین که ببرم بالا جهان هم تغیرات رو به وضوح نشون میده..
الهی شکرت
سلام خدمت استاد گرامی و مریم جان شایسته عزیز. سلام خدمت دوستان عزیزم در سایت.
نکته ای که این فایل داشت این هست که ما به اندازه ای که تغییر میکنیم جهان هم به همون اندازه نتایج ما رو تغییر میده. یعنی به اندازه ای که از نظر فرکانسی و باوری و سپس عملکردی تغییر میکنیم جهان هم به همون اندازه نتایج ما رو تغییر میده. اگر یک ذره تغییر کنیم جهان به اندازه ی همون یک ذره نتایج ما رو تغییر میده. اگر خیلی تغییر کنیم جهان هم خیلی نتایج ما رو تغییر میده و نکته اینجاست که ما یک دفعه نمیتونیم خیلی تغییر کنیم و به مرور با ادامه مسیر تغییرات بزرگ رخ میده. مثلا درآمد در حال افزایش هست اما شاید با انتظارات ما نخونه ولی اگه میخوایم به درآمد بالاتر برسیم باید باورها رو تغییر بدیم تا نتایج بالا اتفاق بیفته.
صبر به این معنا نیست که ما روی خودمون کار کنیم کار کنیم کار کنیم و نتیجه ای رخ نده. نه به همون اندازه که داریم روی خودمون کار میکنیم نتایج رخ میده دقیقا مثل آینه ای که به اندازه ای که دستت رو تکون میدی چشمت رو میبندی و .. نتیجه رو تغییر میده. چه مثال جالبی زد استاد گفتید من روی خودم کار کردم در مسافر کشی و دیدم به اندازه ای که من روی خودم کار کردم مسافر بعدی ای که اومد سوار شد از مسافر قبلیه بهتر بود.این یعنی دقیقا به اندازه ای که ما تغییر میکنیم جهان هم زندگی ما رو تغییر میده.
یک نکته جالب دیگه ای که از صحبت های استاد یاد گرفتم این بود که چون ما روی خودمون کار میکنیم و تضادهای زندگیمون حل میشه فکر میکنیم که دیگه بسه یا خودش خوب شده یا دیگه نیازی نیست کار کنم این نتایج خودش بوجود اومده و هست و بالاخره زمانش بود که این اتفاقات بیفته و این جور فکرها. چون تضاده حل شده این فکر رو میکنیم. در صورتی که میخوایم اون تضادها تکرار نشن و تضادهای دیگه زندگیمون حل بشن باید کار کردن روی خودمون رو ادامه بدیم. برای اینکه عقب گرد نداشته باشیم باید روی خودمون هر روز کار کنیم.
من این صحبت استاد رو قبول دارم اما یک نکته ای هم میخوام این وسط اضافه کنم که شاید ما به خاطر زیاد کار کردن روی باورهامون نیاز به یک استراحت ذهنی هم داشته باشیم. یعنی وقتی مدت زیادی روی خودت کار میکنی ذهن مثل یک اسفنج میمونه که پر از آب شده هرچقدر آب بیشتری بریزی دریافت دیگه ای نداری و میگی چرا من دارم روی خودم کار میکنم اما تغییری رو حس نمی کنم و اگه این کار کردن مداوم رو با تعهد ادامه بدی و بیشتر روی خودت کار کنی ذهنت گنجایشش رو نداره داری الکی وقت هدر میدی باید یک زمان هایی رو هم بگذاری برای استراحت کردن، برای شل کردن! برای تفریح کردن، برای دوری کردن از فضای کار کردن روی ذهن. نه اینکه ورودی بد بدیم یا باورهای قدرتمند کنندمون رو تضعیف کنیم. نه. مراقب اونا که باید باشی مراقبت کانون توجهت در فضای زندگی روزمره باید باشی و از موارد نامناسب اعراض کنی ولی باید شل کنی! یک مدت شل کنی گوش دادن به فایل ها رو. باید وقتت رو بگذاری برای ارتباط با افراد مناسب، بیاد وقتت رو بگذاری برای فضای ذهن رو عوض کردن. یعنی باید فضای ذهنیت رو از کار کردن روی خودت دور کنی. یک جورایی باید رها کنی تا اسفنج ذهنیت که پر از آب شده خالی بشه و قابلیت دریافت مجدد آگاهی رو پیدا کنه. البته این در صورتی هست که فشرده و به مقدار زیاد – بمبارانی – کار کرده باشی. اگر روزی 2 الی 3 ساعت وقت بگذاری برای کار کردن تمرکزی روی خودت و در زمان های دیگه به فعالیت های مربوط به زندگیت بپردازی این فضا خود به خود ایجاد میشه و ذهنت باز هست. دقیقا مثل روزه میمونه. وقتی روزه میگیری (یا جدیدا یک روش هایی اومده که بهش میگن فست کردن که شما فکر میکنم در دوره قانون سلامتی در موردش صحبت کردید) چون چیزی نمیخوری و نمینوشی تا یک ساعت خاص معده ای که به خاطر تلاش های متداوم هضم غذا کار کرده و انرژی زیادی رو مصرف کرده فضا پیدا میکنه که استراحت کنه و این انرژی بدن بر میگرده و از طرفی هورمون های بدن هم شروع به متعادل شدن میکنن. مثلا دوپامین که مغز به عنوان پاداش ترشح میکرده بواسطه ی دریافت غذا ترشح نمیشه و سطح دوپامین بدن پایین میاد باعث میشه وقتی که موعد غذا خوردن میرسه و تو غذا میخوری از همون غذایی که دیگه لذتی ازش نمیبردی چنان لذتی دریافت کنی که کلی احساس خوب بهت بده، این به چه دلیله؟ به خاطر روزه. به خاطر فست. به خاطر گذاشتن یک فضای استراحت. مثل خواب میمونه. اگه همیشه بیدار باشیم و کار کنیم بازدهیمون صفر میشه. دیگه انرژی خلاقیت و .. از بین میره. اگه همیشه بیداری و نمیخوابی به مشکل میخوری. اگه همیشه غذا میخوری و روزه و فست نمیگیری به مشکل میخوری در طولانی مدت و لذت غذا و تعادل هورمون ها و خیلی چیزها از بین میره، اگه همیشه ورزش میکنی و استراحت و خواب و تغذیه مناسب رو رعایت نکنی به مشکل میخوری. بنابراین اگه همیشه سخت روی خودت کار میکنی و فایل توی گوشت هست و فضای استراحت در نظر نمیگیری بازدهیت صفر میشه. شاید این سوال برات بوجود اومده باشه من همیشه فایل توی گوشم هست چرا نتایج تغییر نمیکنه به خاطر اینکه تو باید فضا بدی به ذهنت. باید استراحت کنی. باید دور بشی از کار کردن روی خودت. من خودم این اشتباه رو از فایل «تغییر باورها به روش استاد عباس منش» کردم و چون استاد گفته بود باید بمباران کنی ذهنت رو همیشه هندزفری به گوش بودم و اتفاقا خیلی نتیجه هم داشت بمباران کردن ذهن اما بعد یک مدتی نتیجه معکوس میداد. انگار هر چی بیشتر تلاش میکردم که روی ذهنم کار کنم کمتر نتیجه میگرفتم. نتایج برعکس میشد و از طرفی ذهنمم به شدت مشغول میشد و نشخوار فکری پیدا کرده بودم. در صورتی که وقتی گیواپ کردم ورودی دادن مداوم رو و فضا رو گذاشتم کنار اون موقع بقیه موارد درست شد و تصمیم گرفتم که روزی 2 الی 3 ساعت وقت اختصاص بدم به کار کردن تمرکزی روی ذهنم و باقی زمانم رو بگذارم صرف مواردی که ربطی به فایل صوتی، کامپیوتر، موبایل و دنیای دیجیتال نداره و اجازه بدم اسفنج ذهنم با فعالیت های دیگه خالی بشه و اصلا فرصت عمل کردن به دانسته هام رو پیدا کنم. چون وقتی به بهانه کار کردن روی خودت میچسبی به گوشی و اینترنت و کامپیوتر از مسیر درست خارج میشی. ما به دنیا نیومدیم که پشت سر هم پشت این وسایل باشیم. ما باید هر روز برنامه پیاده روی داشته باشیم. باید هر روز برنامه ارتباط با افراد مناسب داشته باشیم. باید برنامه برای فعالیت کاری و بیزینسی داشته باشیم – که نمیدونم بگم خوشبختانه یا بگم متاسفانه خیلی از ابزارهای کاری امروزه شده کامپیوتری و ما رو میچسبونه به رایانه که این به نظرم کاملا خوب نیست – باید گاهی به خودمون فضا بدیم و از دنیای دیجیتال بزنیم بیرون و وابسته به اون نباشیم که البته سخته. اتفاقا دوره هایی در دنیا برگزار میشه به نام دوپامین دیتاکس که خیلی از فعالیت ها رو در اون در طول روز محدود میکنن مثل سوشال مدیا، غذا های شیرین خوردن، فست فود خوردن، پورن و خودارضایی، تلوزیون دیدن، موسیقی و خیلی موارد دیگه که دوپامین زیاد رو در مغز ترشح میکنه و همین کار باعث میشه که سطح دوپامین پایین بیاد و سیستم پاداش دهی مغز درست بشه. البته از نظر من خیلی از موارد دوپامین دیتاکس به صورت کلی باید از زندگی حذف بشه مثل غذاهای نامناسب، تلوزیون، گشتن بی مورد در شبکه های اجتماعی، پورن و … چون اعتیاد ایجاد میکنن و باعث افسردگی و خستگی بیشتر هم میشن. ولی همین دوره دوپامین دیتاکس باعث میشه که لذت های زندگی ما خیلی بیشتر بشه. کارهایی که دیگه برات رنگ و بویی نداشتن و عادی شده بودن بعد از دوپامین دیتاکس تبدیل به یک بخش لذت بخش در زندگیت بشن. مثلا موسیقی گوش دادن. وقتی یک مدت موسیقی گوش نمیدی و بعد از یک مدت گوش میدی خیلی لذت بیشتری ایجاد میشه و دیگه برات عادی نیست و مغز دوپامین زیادی باهاش تشرح میکنه که شاد ترت میکنه. شاید خیلی ها دوران کودکیشون رو به خوبی یاد میکنن و میگن که چقدر اون موقع حس و حال همه چیز خوب بود ولی الان کمتر شده. چرا؟ به خاطر عادی شدن سطح دوپامین در بدن هست. چون در کودکی ما تجربه استفاده از نعمت ها رو نداشتیم و تازه با اونها رو به رو شده بودیم دوپامین زیادی رو مغزمون بابت انجام اون فعالیت ها بهمون میداد. به قولی سپاسگزار تر بودیم. بابت کوچکترین چیزها لذت میبردیم و دوپامین ترشح میشد. اما بعد دیگه این نعمت ها برامون عادی شد چون همیشه بودن و دیگه اون میزان دوپامین ترشح نمیشد و به قولی حال نمیداد. اگه میخوای اون لذت زیاد قبلی رو ببری باید یک مدت اون نعمت ها رو از خودت دور کنی. دقت کردی وقتی برق یک مدت نیست و بعد از مدتی میاد چقدر سپاسگزار تر میشی و شاد تر میشی؟ یا وقتی میری کمپ و تو دل طبیعت وقتی میرسی به خونه بعد از چند روز چقدر حس لذت و سپاسگزاری بیشتر بابت همون امکانات زندگیت پیدا میکنی؟ اینها خاصیت دوپامین دیتاکس هست. دقیقا مثل فست و روزه که به تعادل زندگی کمک میکنه این موضوع هم کمک میکنه به شادی و لذت بیشتر. البته نکات زیادی داره که نمیخوام از بحث اصلی زیاد دور بشم. امیدوارم منظورم رو درست درک کرده باشید.
در ادامه ی فایل اشاره شد به اینکه قانون جهان این هست که جهان «در هر لحظه» داره به فرکانس های ارسالی ما پاسخ میده و اتفاقاتی که در آینده زندگیمون داره رخ میده (ثانیه های آینده) بوسیله کانون توجه ما در همین لحظه خلق شده بنابراین باید همواره فرکانس مناسب ارسال کنیم تا اتفاقات مناسب رخ بده و این به معنای این هست که همواره در طول زندگی باید کانون توجه رو مدیریت کنیم.
خیلی لذت بردم از صحبت های شکیبا عزیز و شعرهای قشنگش و لحن صحبت دلنشینش، امیدوارم هر جا که هستی سلامت باشی و موفق.
حالا مسئله امروز من چی هست و چه بهره ای میتونم از صحبت های استاد ببرم؟ اینکه من در موضوع مالی در کسب و کار شخصیم نتایج مالیم مطابق با انتظاراتم نیست و میگم کفاف یک زندگی معمولی رو هم نمیده و باید برم برای کسی کار کنم که حقوق خوبی میده و فرصت های شغلی زیادی که هست.. و کسب و کار فعلیم رو بگذارم کنار.. و البته به این معنا نیست که کار کردن روی خودم نتیجه نداشته. قبلا هم گفتم من نتیجه گرفتم از کار کردن روی باورهای مالیم اما نتیجه به اون اندازه ای که میخواستم نشده. دقیقا مثال گذشته استاد که گفت کار کردن روی باورهای مالیم نتایج رو مطابق انتظاراتم بهتر نکرد ولی بهتر شد. نتایج مالی فعلی من در حد دخل و خرج روزمره ام هم نیست و میگم من با این درامد نمیتونم فکر این رو بکنم که دوره های روان شناسی ثروت رو بخرم که بتونم درست و حسابی تر روی باورهام کار کنم و ظرف وجودم رو گسترش بدم. فروش پایین هست. با توجه به صحبت های استاد در این فایل به این نتیجه میرسم که من به اندازه کافی تغییر نکردم. ولی از لحاظ زمانی من واقعا زمان زیادی گذاشتم. من خیلی فایلها رو نوشتم خیلی گوش دادم و خیلی تکرار کردم و همین هم باعث شد از مدار بدهی فاصله بگیرم و به مدار سود برسم. واقعیت این هست که من قبلا در مدار بدهی بودم. ولی الان در مدار سود هستم و به بالای صفر رسیدم. مدتی هم هست که در این مدار هستم و به ثبات رسیدم. ولی خواسته هام این هست که بتونم درامد بالاتری رو تجربه کنم. جدیدا هم خیلی زیاد روی فایل های باور فراوانی، چند برابر کردن درآمد کار کردم. ازشون هم نتیجه دیدم و ثروت وارد زندگیم کرده ولی میزانش به اندازه کمترین استانداردهامم نیست و اگه همین ها رو هم کار نکنم نتیجه ای که دارم از بین میره. بنابراین باید کار کنم. الان میتونم بگم که ورودی مالی دارم و خدارو بابت همین ورودی مالی ای که دارم بسیار شاکر هستم چون قبلا همینم نبود – منظورم از زمانی که با استاد آشنا شدم هست چون قبل از استاد من کسب و کار موفقی داشتم که داستانش رو گفتم که چی شد – به نظرم این تلاش ذهنی زیاد به نظر من ارزش این مقدار ورودی مالی کم رو نداشته و من باید تغییری رو ایجاد کنم که این مسئله حل بشه. شاید بحث ترمزهاست که مانع نتایج من شده. سوال شد برام که چرا یک سری افراد از همین فایل های نتایج رشد چند برابری درامد رو میگیرن اما من نتیجه ام رشد نیم برابری فوقش هست. چطور یک فایل ثابت این نتیجه متفاوت رو ایجاد میکنه. طبق آگاهی های این فایل باید این معیار رو در نظر بگیرم که نتایج من به اندازه تغییر من بوده. دقیقا مثال آینه. اگر من دستم رو تکون بدم آینه همون موقع دستم رو تکون میده. اگه دست من رو آینه تکون نمیخوره یعنی من دستم رو تکون ندادم که نتیجه تغییر نکرده. پس باید روی باورهای مالیم کار کنم. من تمرکز بیشتری میگذارم برای کار کردن روی مباحث ثروت به صورت هدیه و برخی دوره هایی که در سایت دارم و امیدوارم هستم به بهبود نتیجه چون من دوست دارم از طریق کسب و کار شخصیم رشد کنم حقیقتا. خیلی سپاسگزار میشم از استاد عزیز که بیشتر در مورد مسائل مالی در سایت فایل بگذارن که ما ایرادات خودمون رو متوجه بشیم و روشون کار کنیم چون به اندازه ای که ما تغییر میکنیم نتایج هم تغییر میکنه و اگر نتیجه ما تغییر نکرده یعنی ایراد از ما هست و باید روی خودمون کار کنیم. سپاسگزارم.