ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4 - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)

490 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Ati گفته:
    مدت عضویت: 1507 روز

    سلام به استاد عزیزم،مریم جان شایسته و همه دوستان بهشتیم

    وقتی یه تغییری توی زندگیتون اتفاق میفته چقدر مقاومت می کنید یا چه واکنشی نشون میدید،آیا اون رو فرصتی برای پیشرفت ،برای بزرگ شدن یا برای تجربه چیزهای جدید می دونید؟

    در جواب این سوال باید بگم من در تغییرات بزرگ مثل مهاجرت به یه شهر دیگه ،یا عوض کردن خونه،یا عوض کردن شغل یا چیزهایی که از نظرم شهامت بیشتری میخواد کلا مقاومت دارم و نقطه امنم و وابستگی هام دست و پام رو زنجیر میکنه !!

    ولی در موارد کوچک تر مثل تغییرات کوچیک در منزل ،سبک غذا،تغییر سبک زندگی به خاطر هزینه کمتر، نوع روابط با آشناهاخیلی سریع خودم رو با شرایط جدید وفق میدم و تغییر برام آزاردهنده نیست اما روی مسائل بزرگتر الان که فکر میکنم میبینم اصلا خارج شدن از منطقه امنم برام سخته و به تغییر فکر نمیکنم چه برسه خودم بخوام ایجادش کنم …

    این یعنی توی مسائل بزرگتر زندگیم خودم به استقبال تغییر نمیرم و مثال های زیای هم تو این زمینه ندارم که تغییرخاصی ایجاد کرده باشم اما اگر مجبوربشم تغییر کنم هم زود خودم رو باتوجه باشخصیتم باهاش آداپته میکنم یعنی یه جوریم توی احساس بد نمیمونم و کاری میکنم که حالم بهتر بشه..

    تمرین1:

    به این فکر کنید چه تغییراتی در زندگیتون رخ داده که اولش مقاومت داشتید بعدش نتایج خوبی داشته ؟

    زمانی که قرار بود وارد پیش دانشگاهی بشم و شرایطی جور شد که در مدرسه شاهد پیش دانشگاهی رو بگذرونم اولش چون قراربود از دوستانی که از دوران ابتدایی با هم بودیم جدا بشم برام خیلی سخت بود اما خوشبختانه توی همون زمان نوجوانی این انتخاب رو کردم که بین مدرسه بهتر و دوستانم مدرسه بهتر رو انتخاب کردم و خیلی اونجا رشد داشتم ،اعتماد به نفسم بالاتر رفت و دوستان خیلی خیلی خوبی هم اونجا پیدا کردم که بسیار بهم خوش گذشت…

    هر زمان روند روتین زندگیم که کسالت بار شده بود رو تغییر دادم نتایج به صورت افزایش اعتماد به نفس ،افزایش شادی و نشاط خودشون رو نشون دادن و هر دفعه کاملا احساس کردم از لحاظ شخصیتی رشد داشتم مثل یکسال اخیر که از روند عادی و کسالت بار روزانه تصمیم گرفتم باشگاه بدنسازی رو توی روزم بگنجونم و هفته ای سه جلسه تمرین در باشگاه رو به صورت عادت نهادینه کردم که واقعا احساس رضایت دارم به خاطر ایجاد این تغییر نتیجه به صورت اندام بهتر ،منظم تر شدنم،افزایش اعتماد به نفسم و شادی و نشاطم برام کاملا ملموسه…

    ایجاد عادت مطالعه که اولش برام سخت بود اما الان عاشقشم و نتیجه به صورت افزایش آگاهیم ،بهبود روابطم،شادی و احساس رضایت از زندگیم خودش رو نشون داده…

    وقتی آگاهانه تصمیم گرفتم روابطم رو با خانواده م به هفته ای یه روز برسونم و مدت زمان بیشتری در منزل هستم و وقت بیشتری برای بهبود خودم دارم در صورتی که زمانی به صورت روز در میون با خانواده در ارتباط بودم و عملا زمانی برای تنهایی های خودم و ارتباط با خود درونیم نداشتم و الان واقعا آرامش بیشتری رو تجربه میکنم…

    زمانی که در دانشگاه بهم پیشنهاد دادن مدتی رو به صورت کاردانشجویی در یک بیمارستان دولتی در بخش اداری فعالیت کنم اولش ترسم بیش از اندازه بود اما وقتی به ترسم غلبه کردم و انجامش دادم واقعا باعث افزایش اعتماد به نفسم و رشد شخصیتم شد تجاربی که اونجا به دست آوردم…

    زمانی که تصمیم گرفتم بنا به پیشنهاد استاد عزیزم یه مهارت تازه یاد بگیرم و وارد جمعی بشم که همگی بسیار توانمند بودن و من با پیوستن با اونا یاد گرفتم هر مشکلی راه حلی داره و میتونی خودت انجامش بدی این روحیه رو اونجا بدست آوردم منی که اصلا خودمو باور نداشتم تبدیل به شخصیتی شدم که تمام مشکلات کامپیوتریم و اینترنتیم رو خودم حلش میکنم و حل مسئله رو من اونجا یاد گرفتم و یادمه اول که وارد اون جمع شدم برای سلام کردن و ارتباط برقرار کردن باهاشون هم مقاومت داشتم ولی بعد که واردش شدم کلی پیشرفت کردم که اصلا از لحاظ علمی و ارتقای شخصیت قابل مقایسه با قبلش نیستم

    تا الان که اینا رو اینجا نوشتم برام نتایج این تغییرات اینقدر واضح نبود که من چقدر رشد شخصیتی داشتم بعد از همه اون تجربه ها که اولش نمیخواستم بپذیرمشون ولی بعدش که علی رغم میل ذهنیم اقدام کردم چقدر به نفعم شده بود..

    تمرین 2:

    خودتون آگاهانه یه سری تغییرات کوچیک رو ایجاد کنین تا ذهنتون تغییرات رو بپذیره و لذت ببره و دنبال فرصت هایی باشه توی تغییرات،دنبال فرصت ها باشه در شرایط جدید که چطور میتونم از تغییرات به نفع خودم استفاده کنم؟چطور میتونم در دل تغییرات چیز یاد بگیرم؟..

    تغییراتی که من الان به ذهنم میرسه ایجاد کنم در راستای کمک بهم

    # تغییر ساعات مطالعه م ،میتونم از هر زمان اضافه ای برای کتاب های صوتی علی الخصوص استفاده کنم

    #تغییرات جزئی در منزل

    #آگاهانه مکان هایی رو که خرید میکردم یا ماشینم رو پارک میکردم تغییر بدم

    #تغییراتی توی سبک شخصی زندگی

    تمرین 3:چند عبارت تاکیدی مثبت در باره تغییرکردن بنویسید.

    تغییرات همیشه به من کمک میکنند که من پیشرفت کنم…

    در دل تغییر فرصت هایی است برای پیشرفت و یادگیری..

    جهان همواره در حال تغییره و من با هماهنگ کردن خودم با تغییرات جهان میتونم موفقیت های بیشتری رو کسب کنم

    از اونجایی که خداوند فقط منبع خیر و برکته این تغییر در راستای رشد منه ، برم تو دلش ببینم چی میشه، خداوند وعده داده که منو قدم به قدم هدایت می کنه و بهم میگه پس میرم تو دلش که کلی اتفاق های بی نظیر منتظر منه

    در مواجه با تغییراتی که جهان در زندگی شما ایجاد میکنه بدون اینکه خودتون آگاهانه اون رو ایجاد کنین این باور رو ایجاد کنین که خداوند این تغییر رو در زندگی من ایجاد کرده و حتما خیر و برکتی توی این تغییرات هست،حتما یه فرصت خوبی هست

    چه تغییراتی را آگاهانه میخواهید در زندگیتان ایجاد کنید؟

    # با اینکه کسب و کاری که درحال راه اندازیش هم هستم به صورت اینترنتی هست و داخل خونه باید انجام بشه اما احساس میکنم خونه م نقطه امنمه و یه ترسی دارم از اینکه بخوام توی عموم حیطه فعالیتم رو علنی کنم و باید در راستای تحقیقات بیشتر و رشد و تجربه بیشتر برم توی جامعه و مدتی در فضایی مرتبط فعالیت کنم پس این تغییر رو باید در خودم ایجاد کنم که به صورت حضوری فعالیت هایی رو در نظر بگیرم تا با خواسته م همراستا بشم و درس هامو بگیرم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    امیرحسین ادیبی گفته:
    مدت عضویت: 2901 روز

    سلام به استاد عباسمنش گرامی و دوستان هم فرکانسی و همچنین خانم شایسته که چند وقته ندیدیمش

    در مورد تغییر خب در خیلی جنبه ها تغییر میتونه شکل بگیره… همونطور که میدونیم و اصلا سایت شما استاد دلیل اصلیش تغییره، یعنی تمام فایلای شما داره تغییر رو ایجاد میکنه، تغییر از بنیادی ترین موضوع، یعنی افکار و باور ها

    تمام تغییرات هم از افکار و باور ها سرچشمه میگیره و به بیرون سرایت میکنه

    استاد من به شخصه، در مورد تغییر، ایرادم اینه که فکر میکنم که اگه تغییر صورت بگیره شرایط خوبی برام رخ نمیده، یعنی شرایط برام ممکنه بد بشه…

    یعنی نگاه بدبینانه دارم به تغییر… میدونم که باید تغییر کنم، و حتی اقدام میکنم، اما این قسمتش که میگم نکنه این تغییر باعث بشه شرایط نادلخواهی رو تجربه کنم منو بهم میریزه

    که اینم به باورهای اساسی و توحیدی برمیگرده، به عزت نفس برمیگرده…

    اما در هر صورت باید تغییر کرد، چون با تغییر نکردن شرایط سخت میشه و بد و بدتر میشه، حالا در بحث تغییر اینکه اگه تغییر نکنم شرایط برام بد میشه، این باعث میشه که حرکت کنم… این باعث میشه فرار کنم از اون رنج

    و وقتی چنتا تغییر ایجاد کنم، میفهمم که لذت بخش بوده و اتفاق بدی هم نیفتاد و ذهن من داشت الکی جو میداد و بدبین بود…

    حتی در مورد طرز تفکر نسبت به دنیا و نسبت به ادما چند وقت پیش یک اتفاق عجیب برام افتاد و یه حالت خاصی رو تجربه کردم که میخوام بگم

    در مورد اینکه باید جهان رو و افراد رو و شرایط رو ثابت ببینیم…

    من چند وقت پیش از دست یک نفر بشدت عصبانی شدم و با خودم میگفتم چرا این ادم اینجوریه، چی باعث شده اینجوری بشه، از بچگی چه اتفاقاتی رو گذرونده که اینجوری رفتار میکنه… و در این حرفا بودم و حتی با یکی دیگه در موردش صحبت میکردم، چون واقعا و واقعا و واقعا برای زمانی منو بهم ریخت… هی فکر میکردم و میگفتم چرا این اینجوریه و چرا باید اینجوری باشه، اونکه میدونه کار درست چیه چرا نمیکنه و غیره…

    استاد به یکباره دیدم احساسم عوض شده و یک صدایی بشددددت بلند و واضح در درونم شروع کرد به صحبت کردن با من…یک ماه پیش بود تقریبا…

    اولین بار در زندگیم بود که مطمئن بودم خدا با من صحبت کرد… و اون خدا بود…

    یه صدایی که صدا نبود، ولی در درون من کاملا واضح بود صحبت هاش، خیلی واضح بود…

    خیلی اوقات خدا به ادم میگه خیلی چیزارو، ولی مثلا به صورت کلی میگه، یعنی کلیات رو میگه که منظور رو برسونه.. ولی این سری واسه من خدا به صورت جمله و به صورت کلمه به کلمه صحبت کرد و یکسری مطالب رو برام گفت…

    مثلا قران چجوری با دقت کلمه به کلمه و با جزییات و حتی با حرکت های َ ِ ُ واضح به پیامبر الهام میشد… استاد دقیقا به این وضوح خدا با من شروع به صحبت کرد…

    و بشدددددت تهدید آمیز و تند و با نهیب و تشر با من صحبت کرد… نوع گفتارش بشدت تهدید امیز بود اما در عین حال خیلییییییی بمن ارامش داد و خیلی احساس زیبایی بمن دست داده بود، خیلی زیاد… کل وجودم رها شده بود در این مدت و خیلی آروم شده بودم… بخاطر این احساس عمیق آرامش مطمئن بودم خدا صحبت کرده با من، اما مضمون صحبتش بشدت تهدید آمیز و تند بود…

    بمن گفت که تو از کجا مطمئنی یک سال بعد، اون ادمی که اینجوری میگی بده و از راه به در شده و فلانه نشه بهترین آدم، و تویی که فکر میکنی آدم خیلی خوبی هستی نشی بدترین آدم؟ دقیقا از کجا مطمئنی که این اتفاق نیفته؟ طبق چه چیزی اینجوری با اطمینان در مورد خودت و یکی دیگه صحبتی میکنی؟

    و برای من مثال هایی آورد، گفت ببین حر ریاحی یکی از بزرگترین افراد ابن زیاد بود، کسی بود که راه رو بر امام حسین بست، هیچ راهی براش باقی نذاشت… اما اون به یکباره تغییری کرد که هیچکس فکرش رو نمیکرد…. گفت که تغییرات انسان ها اروم اروم و در درون شکل میگیره، اما وقتی به منزله ی ظهور میرسه بقیه متوجه میشن… حر ریاحی هم قطعا در درونش یکسری تغییرات رخ داده بود که منجر شد به برگشتنش… اما تا زمانی که ظاهر نشده خیلی ها جور دیگه فکر میکردن…

    و خدا بمن گفت که تو از کجا میدونی اون ادم دقیقا همین مسیر و طی نکنه؟ دقیقا از کجا مطمئنی به خودت؟

    و بمن گفت که از کجا معلوم سال بعد این موقع تو نشی بدترین فرد و اون نشه بهترین فرد؟

    و دوباره مثال زد، گیاه بامبو که 5 سال زیر خاک داره رشد میکنه و هیچی در بیرون معلوم نیست، هیچی معلوم نیست انگار هیچ تغییری رخ نداده، اما بعد 5 سال طی چند ماه 30 متر رشد میکنه… بمن گفت تو فقط ظاهر رو میبینی… تو کلا تمرکزت روی ظاهره… تو درک نمکینی که هررررررچیزی میتونه خیلی زود عوض بشه… استاد بارها بمن تاکید کرد که به ظاهر امور اکتفا نکن و از روی ظاهر هیچی رو قضاوت نکن… بمن گفت همه چی میتونه خیلی زود عوض بشه 180 درجه و تو نباید جوری رفتار کنی و جوری فکر کنی انگار همه چی ثابته و حتی ادما هم ثابتن…

    چون استاد من این ضعف رو دارم که اگه مثلا در گذشته یک نفر رو میشناختم و ادم خوبی نبود، اگه 5 سال بگذره و من تو این 5 سال هیچ خبری از اون ادم نداشته باشم، اما بازم ذهنم اون ادم رو مثل 5 سال گذشتش میبینه… یعنی حتی در رفتار ادم ها من همش فکر میکنم هرچقدر تغییر کنم رفتار ادم ها بازم همونه و اصلا ترمز شده برای من، نگرانی شده برای من، که میگم اگه من تغییر کنم خب اون ادما که همونن… یعنی ذهنم بشدت ثابت میبینه همه چیو… نمیتونم به سادگی باور کنم چیزی از بیرون تغییر کنه… و خدا هم دقیقا و خیلی تند بمن گفت که تو چی میدونی که اینجوری راحت یکی دیگه رو محاکمه میکنی، شاید یک سال بعد همین موقع اون بشه بهترین ادم و تو بشی بدترین ادم!

    و دوباره برام مثال زد از امام علی، که امام علی یا نمیدونم یکی دیگه، گفته که اگه دم غروب یک انسانی رو دیدی در حال انجام گناه، فردا صبح بهش جوری نگاه نکن که انگار همون ادم گناهکاره… شاید همون شب خیلی چیزا براش تغییر کرد یا به قولی دقیقا همون شب نقطه ی عطفش بوده و فردا کلا یک ادم دیگه شده باشه…

    و بعد بمن گفت که تو چرا باید از یکی دیگه عصبانی باشی؟ دلیل اینکه تو از یکی دیگه عصبانی میشی چیه؟ غیر از اینه که باور داری اون تو زندگیت تاثیر داره؟ یا خیلی اوقات از دست بقیه عصبانی میشی که درست عمل نمیکنن و میخوای که درست عمل کنن… این دقیقا بخاطر اینه که هنوز فکر میکنی بقیه تو زندگیت تاثیر دارن و توام میتونی تو زندگی بقیه تاثیر بزاری…

    و استاد از اون یک ماه پیش تا حالا، روزی صد بار تو ذهنم بمن میگه که این دو تا باور رو عوض کن، هیچکس تو زندگی تو تاثیری نداره و توام تو زندگی کسی تاثیری نداری و اینکه اصلا ظاهر رو نبینم…

    انگار اون روز وقتی بهم الهام شد جای اون الهام مونده روی قلب من… هنوز یادمه صحبت هاش و ازون روز مطالبش از ذهنم بیرون نمیره…انگار جاش مونده…

    و هر روز بمن میگه که ببین این رفتارت یعنی هنوز باور نکردی که بقیه رو زندگیت تاثیری ندارن! یا فلان رفتارت یعنی تو فکر میکنی میتونی کسی رو تغییر بدی..

    این از این که خدا بمن گفت که جهان اطرافت رو متغیر بدون و مطمئن باش با تغییر تو همه چیز عوض میشه، ادما هم عوض میشه رفتارشون با تو… مطمئن باش… و منطق هایی اورد و مثال هایی زد که بگه ببین این اتفاق میفته…

    و گفت توام ممکنه تغییر کنی، پس نه ناامید باش نه مغرور… توام میتونی طی یکسال بشدت تغییر کنی

    استاد یک تغییری که دوست دارم انجام بدم و شاید جالب باشه اینه که من همیشه ریش میزارم، بعد فکر کردم دیدم من فکر میکنم که اینجوری فقط زیبا دیده میشم… یعنی حس کردم یک ضعفه که اینجوری عمل میکنم، خیلی هارو هم دیدم که فقط یک مدل مو و ریش دارن چون فکر میکنن اونجوری زیبا هستن فقط و اگه جور دیگه باشه زشت میشن

    تصمیم گرفتم دیگه ریش نزارم و همیشه بدون ریش باشم تا این نگرانی از بین بره و مهم نباشه برام بقیه منو چجوری میبینن..

    قبلا چند بار موهام رو از ته زده بودم و کاملا کچل رفته بودم اینور اونور…

    بشدت ترسناک بود برام.. اما وقتی انجامش دادم و رفتم جلوی ادمایی که همیشه منو با مو میدیدن، دیدم چقدر شگفت زده شدن و چقدر حس کردن شجاعت منو، یعنی مسخ شده بودن انگار… یجورایی بهت زده شده بودن و این فرکانس شجاعت رو کامل حس کرده بودن… در صورتی که قبلش من فکر میکردم همه مسخرم میکنن و میخندن.. اما کاملا برعکس شد…

    من مطمئن بودم که واکنش منفی میگیرم از بقیه، ولی اصلا اینطور نشد و دیدم بقیه چقدر به شجاعت من پی بردن… انگار حس کردن من هرکاری بخوام میتونم کنم…

    حتی بدون گذاشتن کلاه اینکارو کردم… این تغییری بود که بشددددت میترسیدم و نگران بودم از بازخورد ها و نتایج منفی و سختش، ولی اتفاقا دیدم که کاملا من اشتباه فکر میکردم و نتیجه ی بدی نداشت اصلا و چقدر خودمو باور کردم و چقدر باور کردم که بقیه با تغییر کردن من، رفتارشون با من تغییر میکنه…

    و اینکه خدا با شجاعان است… اگه تغییر کنی و شجاعت داشته باشی خدا هواتو داره…

    ذهن انسان الکی جو میده و الکی نجوا میکنه، ولی وقتی انجامش میدیم میبینیم چقدرررر الکی بوده همه ی حرفاش…

    و اینکه چقدر ترس من ریخت و تمرین انجام دادم و اینکه خواستم نظر مردم برام مهم نباشه…

    و اینکه جهان همیشه در جال تغییره، و توام باید تغییر کنی و اگه تو تغییر کنی جهان تو و تجربه ی تو تغییر میکنه و ادما هم تغییر میکنن…

    و اینکه ثابت نبینم شرایط رو… شرایط هر لحظه داره بروزرسانی میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2230 روز

      سلام به شما آقای ادیبی عزیز

      دیدگاه شما رو با تأمل و مکث خواندم

      خیلی از درک عمیقی که از قانون داشتید لذت بردم

      چقدر زیبا با مثال های درست و منطقی ، از بُعد دیگری موضوع تغییر رو شرح دادید ، واقعاً سپاسگزارم

      ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

      در مورد شجاعتی که برای کچل کردن و مدل ریش هاتون به خرج دادید ، بهتون تبریک میگم

      من خودم از اون آدم ها هستم که مثل شما این ترس رو داشتم

      ولی یه روزی تصمیم گرفتم برم تو دل این ترس بزرگ ، چند سال پشت سر هم عید ها سرم رو کچل کردم ، دیدم هیچ اتفاق خاصی نیافتاد

      واکنش ها اغلب خنثی یا خوب بود ، یه چند نفری هم واکنش منفی داشتن یا مورد تمسخر قرار گرفتم ، اوایل یه کمی ناراحت می شدم ولی بعد به خودم اومدم و افتخار کردم که‌ وارد این ترس بزرگ شدم و حرف دیگران هم دیگه برای من پشیزی اهمیت نداشت و نداره

      در مورد مدل ریش هام هم به همین شکل کردم ، تو برهه های زمانی مختلف من هر مدل ریش و سیبیلی که دوست داشتم تجربه کنم رو تجربه کنم و دیگه به یقین رسیدم که من چه مدل ریش و سیبیل و چه مدل مویی رو می خواهم و دلیلش هم برای خودم هستش ، نه برای اینکه بخواهم تایید دیگران رو بگیرم

      در مورد لباس هم همینطور

      من مدل های مختلف لباس پوشیدن رو ، آن چیزی که خودم دوست داشتم رو تجربه کردم و به یقین رسیدم که من دقیقاً چی می خواهم و خدا رو شکر الان از خودم راضی ام و دیگه حرف دیگران هم برایم مهم نیست

      ••••••••••••••••••••••••••••••••••••

      آقای ادیبی شما خیلی دیدگاه های خوب و مفیدی تو سایت قرار می دهید ، سپاسگزارم

      خداوند یار و نگهدار و هدایتگر همه‌ی ما باشه به سمت زیبایی های بیشتر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    فاطمه فضائلی گفته:
    مدت عضویت: 1239 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام

    قبل از پاسخ به سوال بی نهایت باااار خوشحال شدم که این ویژگی رو دارم و این جزو ذهن قدرتمند هست, یه سری از ویژگی های خانوادگی و باورها بوده تو حونوادمون که من کامل شبیه اونها شدم ولی بعضی ویژگی ها باعث شده من بشم نقطه مقابل اونها, نمیدونم دقیقا چجوری بعضیاشو شبیه میشم بعضیاش یه تضاد شدیدی در من ایجاد میکنه و این یکی ازوناست, من تو خونواده ای بزرگ شدم که تغییر جزو بدترین کارهای دنیاست. دقیقا سی ساله که دارند تو یه خونه زندگی میکنند و مخالف درجه یک پیشرفت و تغییر بودند و از همون بچگی این وضعیت منو اذیت میکرد. دقیقا راجب معلم و کلاس و مدرسه و حتی دوستان من همیشه دوس داشتم برم مدرسه جدید با دوستهای جدید حتی که تعداد تجربیات و خاطراتم متنوعتر بشه اونوقت مامانم به من میگفت با این طرز فکر پسفردا لابد میخوای شوهرتم عوض کنی!!!! کاش اون روزا میتونستم بهش بگم خب اگه لازم باشه میشه دیگه خخخخ, یادش بخیر چون من اصلا ادم ایستایی نبوده و نبستم, تجربیات تکراری جاهای تکراری تفریحات تکراری اصلا دلمو میزنه, حالا من تو خونواده ای بودم که اگه جای تلویزیون حتی عوض میشد اصلا مغزاشون یاری نمیکرد زندگی رو ادامه بدن و سیخشون میزد, االله اکبر ازین همه تفاوت

    من راستش اصلا درک نمیکنم مثلا پنج ساله از یک مغازه خرید میکنند که یهوووو اگه رفتن یه جا دیگه جنسش خوب نباشه! حالا یه امتحانی که بکن بابا! یا ما هروقت با فامیل و اطراف رفتیم پارک تو یه الاچیق خاص نشستیم. چون خوب بوده شاید خنده دار باشه ها ولی هست!

    دیروزم اتفاقا دوچرخه سواری بودیم. خب من خیلییی دوس دارم برم جاهای جدید به همراهم گفتم بیا فلان خیابونو نریم از فلانی بریم که تاحالا نرفتیم تا نیم ساعت بحث این بود راهمون دور شد, من الان میفهمم طبق معمول انقدر فایلها به موقع میان که ذهن من بحاطر دوس داشتن تغییر حتی در حد خیابون انقدر ذوق زده ست و ذهن اون دوستم بخاطر تغییر انقدر ناراحت!!!!! حالا دیر هم برسیم. مگه نیمدیم ورزش رسیدن چی؟

    تو کارمم همینطوره. من تا چندماه پیش تو یه کارگاهی بودم که استادش حدود ده دوازده سال بود یه مدل گل و مینیاتور کار میکرد و هییییچ تغییری نمیداد بابا اخه کوتاه بیا! وقتی اومدم بیرون از تعجب و ناراحتی چند روز هی میخواست منو قانع کنه که چرا رفتی! و ببشتر هم تعجب که کار پیدا کردی باید بچسبی بهش حالاا میفهمم ذهنمو الان, ذهن من چی میگفت حالا؟ اون میگفت پیشرفتی دیگه اینجا نیست و باید تغییری ایجاد بشه و قطعا اگه نچسبم در بعدی که باز میشه بهترم هست و اینطور شد, خدای من هم درامدم بهتر شد هم سفارشاتو تو خونه میگیرم هم خلاقیت بیشتر, هم اعتبار بیشتر, همیشه تغییر بهتره همییییشه!! هیچ چیز خوبی تو موندن و چسبیدن نیست!

    تغییرات میتونه راجب یاد گرفتن چیزهای جدید باشه من چند سال بود میخواستم برم کلاس خوشنویسی با قلم نی که جدیدا دارم میرم و استاد باید باشید ببینید با گوشت و پوست و استخونم فهمیدم اینو که وقتی تو مسیر خودم باشه حتی یادگیری هم راحتتره. خب خوش هم مثل نقاشیه منم بشدت ظریف و هنریم, وقتی استاد تو دوره لیاقت میگفتید اون چیزی که توش خوبی نسبت به بقیه راحتتر یادش میگیری اون مال توعه. من دیروز کلاس داشتم تمریناتمو در حد یک صفحه انجام داده بودم و بقیه شاید ده ها صفحه تنها کسی که تشویق و تشکر شد ازش بخاطر خط خوبش من بودم!!! باید رفت تو مسیر خودمون

    تغییر دیگه رابطه عاطفیم بود ک وقتی دیدم نه انتهایی داره نه حتی تفاهمی و داره بدتر میشه اومدم بیرون, خیلی درها باز شد وقتی دوره لیاقت گوش دادم فهمیدم اگه میموندم چه بلاهایی سرم میومد

    من اصفهان زندگی میکنم. تمام جاهاشو بلدم, خیلی درصد زیادی از کافه هاشو رفتم, جاهای تفریحی و سینما و شهربازی و پارکها و جاهای تاریخی. اصفهان شهر بزرگیه و خوب و تمیز ولی الان میفهمم چرا انقدر تهران زندگی کردن افتاده تو سرم! چقدر عاشق تغیییرم من!

    مرحله سوم:

    یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.

    خب باتوجه به اینکه ذهنم عاشق تغییر هست پس بیشتر تشویقش میکنم

    اولا اینکه فاطمه بدون تغییر میشه اون اب مرداب و با هر تغییر مثل رود جاری میشی. رودها بهم متصل میشوند و در اخر به اقیانوس میرسی و تازه تو اقیانوس متنوع ترین دنیارو میبینی

    یا تغییر میکنی یا زیر چرخهای جهان له میشی و میپوسی

    هرتغییر یعنی تجربیات و خاطرات بیشتر, هر تغییر یعنی کلی بزرگتر شدن و عمیقتر شدن, هر تغییر یعنی زندگی رو عریضتر کردن

    قطعا تغییر از ایمان میاد و ایمان داشتن همیشه یه جواب عالی بهت میده. یه پاداش

    مرحله دوم و چهارم نیاز به بررسی زیادی داره ولی قطعا نزدیک سال جدید شروع تغییر نیازه

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    شایسته جعفری گفته:
    مدت عضویت: 2282 روز

    بنام پروردگار بخشنده و مهربان

    سلام استاد عزیزم و مریم جان و دوستان گلم

    خدا رو شکر میکنم که این فایل عالی رو هم گوش کردم و قراره تمریناتش رو الان انجام بدم.

    البته جلسه اول محصول “قانون آفرینش” رو هم گوش کردم و بسیار لذت بردم و ایمان من رو بسیار قویتر کرد و استاد عزیزم سپاسگزارم که این پیشنهاد رو داده بودین.

    وقتی در برابر تغییرات خودم رو رصد میکنم میبینم که عکس العمل های متفاوتی داشتم و البته الان روحیه خودم رو برای تغییرات اماده تر و مشتاق تر میبینم.

    در گذشته در برابر یک سری از تغییرات مقاومت بسیار زیادی داشتم و بعضی از اونها رو با آغوش باز و با علاقه میپذیرفتم.

    من کلا تغییری رو که با علایقم در تضاد بود نمیتونستم بپذیرم در حالی که بعدا تجربه کردم که در نهایت اون تغییر در جهت خواسته ی قلبی من بوده و من فقط در ذهنم فکر میکردم که این تغییر در تضاد با خواسته درونی من هستش.

    و الان که فرکانس بهتری دارم و سعی میکنم در هر لحظه احساس بهتری داشته باشم و با خودم هماهنگ تر شدم تغییرات انگار با علایقم هماهنگ تر شدن و با احساس خیلی بهتر و با اطمینان بیشتری میتونم باهاشون همراه بشم.

    مثلا چند سال پیش قرار بود جابجایی محل زندگی داشته باشیم و من در ابتدا بسیار مقاومت داشتم و دوست نداشتم اتفاق بیفته، البته با شرایط اون زمان اگر اتفاق میفتاد شاید واقعا هم جالب نمیشد.

    اما در زمانی قرار داشتم که شروع کرده بودم به اینکه روی خودم کار کنم و برای داشته هام شکرگزاری میکردم و شرایط ما تغییرات مثبتی کرد به طوری که عملا این جابه جایی رو امکان پذیر میدیدم.

    و الان بارها و بارها به خاطر خانه و محل زندگیمون خدا رو شکر میکنم که بسیار رضایتبخش هستش.

    همراه با این جابجایی تغییرات بسیار عالی اتفاق افتاد از جمله اینکه:

    تغییر شغل دادم. مدتها بود که متوجه شده بودم شغل خیاطی، شغل مورد علاقه من نیست اما نمیدونستم چطور باید این شغلی رو که در اون استاد شده بودم تغییر بدم. اما شکرگزاری میکردم و از ورودیهای مثبت استفاده میکردم.

    تا اینکه شرایط کرونا بوجود اومد و من مجبور شدم یک مدت کارم رو کنار بزارم و از طرفی درآمدی غیر از خیاطی شامل حالم شد و دقیقا زمان پیدا کردم تا متمرکزتر روی باورهام کار کنم و تونستم این تصمیم رو بگیرم که این شغل رو کنار بزارم و بعد از اون هم مکان زندگیمون رو که یکی از دلایل مخالفتم با این جابجایی شغلم بود، عوض کردیم.

    و الان روی حرفه ی نقاشی با رنگ روغن کار میکنم که بسیار لذتبخشه و این خونه ای که ساکن هستیم ویلایی هست در مکانی ارام و با هوایی تمیز و فضای کافی که بتونم فعالیت هنریم را با لذت بیشتری دنبال کنم و خداوند رو بسیار سپاسگزارم.

    یکی از تغییراتی که باید در برنامه خودم ایجاد میکردم، کار کردن منظم تر روی دروس شما استاد عزیزم و کامنت گذاشتن بود، که با شروع جلسات “باورها”، دارم با اشتیاق و علاقه جلسات رو دنبال میکنم و کامنت میزارم و به وضوح میبینم که داره کمکم میکنه بهتر و سریعتر نقاط قوت و ضعفم رو بشناسم و هدفمند تر روی خودم کار کنم که بسیار ازتون سپاسگزارم.

    یک تغییر کوچکی که همیشه مقاومت داشتم کوتاه کردن موهام بود، اما هفته ی قبل با احساس خوبی به استقبال این تغییر رفتم و هم خودم میبینم و هم بقیه به من میگن که بسیار بهم میاد که انرژی مثبت جدیدی رو برام به ارمغان آورده و خیلی راحتتر و لذتبخش تر میتونم بهشون رسیدگی کنم.

    یکی از تغییرات مهمی که در گذشته خیلی در برابرش مقاومت داشتم، تغییر در باورهام بود.

    الان میبینم که احتیاج به تغییرات بسیار بنیادی در باورهام داشتم اما به صورت متعصبانه ای مقاومت میکردم تا اینکه سیلی محکم کائنات رو نوش جان کردم!!

    و دیگه اون باورها رو ناکارآمد دیدم و با هدایت الهی شروع به دنبال کردن باورهای جدیدی کردم که زندگی من رو متحول کردند و الان در این مسیر زیبا همراه خانواده ی صمیمی استاد عباسمنش هستم.

    الان به یاری خداوند مشتاقانه در مسیر جایگزین کردن باورهای قویتر با باورهای قبلی هستم.

    باعشق مشتاق قویتر کردن ایمانم و یکتاپرستیم هستم.

    کائنات همواره در حال تغییر و گسترش میباشد، پس ما هم همواره باید در حال بهبود و تغییرات مثبت باشیم.

    همانطوری که آب روان همواره سالم است، من هم باید به استقبال تغییرات و بهبودی بروم.

    مشتاقم که باورهای قدرتمند هماهنگ با خواسته هایم را، جایگزین باورهای قبلی ام کنم.

    مشتاقم که روز به روز با خودم و خواسته هایم هماهنگ تر بشوم و به استقبال تغییرات بروم.

    من در مسیر صحیح عشق و ثروت و نعمت و برکت هستم و تحولات پیش رویم را با اشتیاق میپذیرم.

    یکی از تغییراتی که میدونم باید ایجاد کنم مطالعه قرآن کریم و انس گرفتن با قرآن هستش. به نظرم برای ایجاد این تغییر باید یک زمان مناسب رو در نظر بگیرم، و به یاری خداوند زمان مناسبش رو پیدا میکنم.

    باید به کارهام نظم بیشتری بدم،

    در گذشته خیلی سعی میکردم روی زمانبندی و شرایطم کنترل داشته باشم و برای رهایی از این وضعیت دست از برنامه ریزی برداشتم و چند سالی هست که به خودم اجازه دادم رها باشم که البته در این مدت تحولات و شرایط جدید و سازگارتری رو تجربه کردم و به یک نظم جدیدی بر اساس علایقم رسیدم، و به نظرم با توجه به شناخت بیشتری که از خواسته هام و علایقم پیدا کردم و همجهت با الهاماتی که دریافت میکنم به نظرم وقتش رسیده امورم رو منظم تر پیش ببرم. و با قاطعیت کارهای انجام دادنی رو برای خودم لیست کنم و با هدمفمندی بیشتری اونها رو پیش ببرم.

    برای اجرایی کردن این مورد مدتی هست که تمرکز کردم و سعی کردم بفهمم به چه صورت میتونم کارهای مختلف مورد علاقه ام رو در برنامم جا بدم که با هم هماهنگ باشه.

    یکی از اونها کار کردن روی اسپیکینگ زبان انگلیسی هست که یک مدت شروع کردم کلاس اسپیکینگ رفتم اما هم از لحاظ زمانبندی هم از لحاظ مباحثی که سر کلاس صحبت میشد مورد علاقم نبود و رها کردم. برنامه ی جدیدی که در مورد زبان شروع کردم و بسیار سازگار هستش اینه که اول صبح که از خواب بیدار میشم یکی از پست های آقای ژول اوستین رو در اینستاگرام انتخاب میکنم و جملاتی روکه میگه رو باهاش تکرار میکنم به طوری که برام روون بشه. اینطوری هم اسپیکینگم تقویت میشه و هم جملاتی رو در اول صبح تکرار میکنم که ایمانم رو قویتر میکنه و فرکانسم رو بالاتر میبره.

    یکی دیگه از کارها، گوش کردن جلسات شما و کامنت گذاشتن هستش که قبلا سعی میکردم هر روز یک وقته مثلا یک الی دو ساعتی بزارم اما نمیشد، تا اینکه الان اون زمان رو به طور متمرکزتر در چند ساعت ولی یک الی دو روز در هفته اختصاص میدم که برام بسیار سازگار تره و دوستش دارم و دارم ادامه میدم.

    یکی از کارهایی که باید تغییر در اون ایجاد کنم قبول دعوت ها به مهمانی و مسافرت و گسترش روابط هستش. و از اونجایی که روابط پاشنه آشیل من میباشد این موضوع رو در اولویت قرار دادم. و تصمیم دارم کاملا در جمع حاضر باشم و لذت ببرم. اتفاقا هفته قبل خواهرم پیشنهاد داد که باهاشون برم تهران خونه دخترش و من با آغوش باز پذیرفتم، که بسیار خوش گذشت و لحظات متفاوت و قشنگی رو تجربه کردم. یا اینکه مادرم دوستش رو خونمون دعوت کرده بود و تصمیم گرفتم کنارشون باشم و باهاشون هم صحبت بشم.

    خدا رو شکر میکنم برای استاد عزیزم و این جلسات پربار و این امکاناتی که در اختیارم گذاشت تا خودم رو بهتر بشناسم و این کامنت رو بنویسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    مهیار ضیائی گفته:
    مدت عضویت: 3322 روز

    به نام رب العالمین

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و همه همراهان دوست داشتنی

    وقتی تغییری در زندگیتون اتفاق میفته چقدر مقاومت می کنید یا چه واکنشی به اون تغییر دارید؟ اگر یک تغییری در شرایط نرمال زندگیتون رخ بده چه واکنشی نشون می دین؟ آیا مقاومت می کنید یا اون رو به عنوان یک فرصت برای پیشرفت و بزرگ شدن و برای چیزای جدید می بینید؟

    شاید اگر چند سال پیش به این سوال جواب میدادم می گفتم خیلی در مقابل تغییرات مقاومت دارم چون من آدمی بودم که اگر یه برنامه ای میریختم یا حتی یه ساعتی قراری داشتم و ساعتش تغییر می کرد اینقدر اعصابم خورد می شد و بهم می ریختم که انکار دنیا از این رو به اون رو شده. اما در حال حاضر به حدی تغییر کردم و اینقدر خودم تغییرات در زندگیم به وجود آوردم قبل از اینکه خودش بخواد به وجود بیاد که احساس می کنم مقاومت خاصی در برابر تغییر ندارم. چند تا مثال از تغییرات زندگیم میزنم.

    مدت ها پیش شاید حدود چندین سال پیش من به خاطر ناامیدی از همه توانایی هام بلاخره از غرورم دست کشیدم و اولین بزرگ ترین تغییر زندگیم رو ایجاد کردم و رفتم و شروع کردم با ماشین اسنپ کار کردن. درآمدم بد نبود و اتفاقا تا یه جایی که خیلی راضی بودم و کلی پس انداز کرده بودم و طلا خریده بودم. اما بعد از 6 7 ماه یهو بنزین گرون شد. تا این اتفاق افتاد گفتم خب حالا چیکار کنم؟! به عنوان نشونه تغییر در نظرش گرفتم و رفتم یه شرکت صحبت کردم واسه ویزیتوری و دیگه نرفتم اسنپ. اوایل سخت بود ولی یاد گرفتم و خیلی با انگیزه کار کردم.

    بعد از 6 ماه که کارم رو دیدن رئیس شرکت صدام کرد و گفت می خوام بشی مدیر فروش. مدیر فروشی واقعا برام خیلی سخت بود و صبح و شب تلفنم زنگ می خورد. اما قبول کردم و یاد گرفتم و از پسش بر اومدم.

    بعد از یک سال شرکتی که نمایندگیش رو داشتیم با شرکتمون قراردادش رو تمدید نکرد و رفت با یه شرکت دیگه و من دوباره شدم ویزیتور اما از این تغییر ناراحت نشدم هیچ، خوشحالم شدم و ازش استقبال کردم و جالبه در آمدم تقریبا دو برابر زمانی شد که مدیر فروش بودم.

    آخر همون سال شرکتی که توش کار می کردم شرکت و جمع کرد و من حتی نمی دونستم که از بعد عید باید چیکار کنم. اما به حدی از این تغییر خوشحال بودم که 12 روز عید رو با همسرم رفتیم سفر قشم و هرمز و… هرچی پولم داشتم خرج کردم و فقط اندازه خریدن قانون سلامتی پول نگه داشتم و برگشتم. 16 فروردین یه شرکت دیگه استخدام شدم و فقط حقوق پایه ام دو برابر حقوقی بود که توی شرکت قبلی می گرفتم. و به حدی این شرکت مزایا می داد که هر روز خدا رو شکر می کردم که اومدم این شرکت.

    از 13 فروردین قانون سلامتی رو من و همسرم شروع کردیم. اون روز ناهار پلو قیمه خورده بودیم و بعد از دیدن فایل قانون سلامتی اون آخرین باری بود که کربوهیدرات وارد بدنم کردم. یعنی از 14 فروردین سبک زندگی غذایی 30 ساله ام رو تغییر دادم و الان به لطف و مرحمت خداوند 2 ساله دارم یکسره ادامه میدم و هر روز بابت این تغییر سپاسگزارم. زمانی که لاغر شده بودنم هم از هزاران نفر چرت و پرت شنیدم ولی نذاشتم واسه خودم تا هیکلم تغییر کرد و عالی شد.

    یک سال هم توی آخرین شرکت کار کردم و بلاخره به جایی رسیدم که دیگه می خواستم کسب و کار شخصی و مورد علاقه خودم رو داشته باشم. 11 سال سابقه بیمه داشتم، حقوق خیلی بالایی داشتم و شرکت کلی مزایا داشت. 130 میلیون هم بدهکاری وام خونه داشتم.

    فایل های آقا رضا اومد. یه تغییر بزرگ کردم. همسرم گفت بیا هرچی پول و پس انداز داریم رو بدیم واممون رو تسویه کنیم. شروع کردیم به این کار و تا اردیبهشت امسال تقریبا توی 3 ماه وام رو صفر کردیم و تمام. اول سال هم از کارم در اومدم. همسرم هم از شریکش جدا شد و از کارش در اومد.

    شروع کردیم توی خونه کار مورد علاقه مون رو کردن. همسرم نقاشی میکشید و آموزش میداد و من هم برای همین کار سایت زدم و توی آپارات شروع کردیم تولید محتوا کردن. هر روز روی سایت ها کار می کردم همسرم هم هر روز ویدئو ضبط کرد. استاد توی فایلی که در مورد بهای موفقیت داده بودن مثال یک نفر رو زده بودن که بهش گفته بودن می تونی یک سال 365 روز 365 تا آموزش بزاری روی یوتیوب. توی یک سال 365 روز 356 تا ویدئو گذاشتیم روی آپارات. آپاراتمون به درآمدزایی رسید، سایتمون پر بازدید شد، کلی هنرجو اومد و دوباره زمان یه تغییر دیگه بود!!!! اینیکی خیلی بزرگ بود و نجواها خیلی بیشتر بود. ولی ایده ای بود که خداوند الهام کرده بود و می دونستیم با انجامش اوضاع خیلی بهتر میشه. اینکه خونمون رو بکنیم آموزشگاه و گالری و دفتر کار و فقط یه اتاق رو برای خواب و این چیزا نگه داریم.

    برای این تغییر به حدی مقاومتمون کم بود که تموم خوشحالیش صبح تا شب داشت مارو پوش می کرد. یک هفته مونده بود تا عروسیمون این تصمیم رو گرفتیم و اینقدر خوشحال بودیم که می خواستیم زودتر عروسی برسه تا از فرداییش این کارها رو انجام بدیم.

    عروسی رو گرفتیم و کلی از کادو های عروسیمون رو هزینه کردیم تا بتونیم خونه رو تبدیل کنیم به آموزشگاه و گالری و دفتر. این کار رو انجام دادیم. هنوز 6 ماه هم نمی گذره. اویلش یه کم سختی داشت اما کم کم افتادیم رو دور و کلی ثبت نامی اومد و کلی سفارش اومد و حتی برای من هم هنرجو برای طراحی سایت و سئو اومد و واقعا همه چیز از این رو به اون رو شد.

    الان دیگه وقتی یه برنامه تغییر می کنه ناراحت نمیشم. چون اینقدر تغییرات عظیم تر دیدم که هیچی برام ناراحت کننده نیست.

    من یه عالمه در این بین تغییرات و انعطاف پذیری های کوچیک داشتم که بخوام همه رو بنویسم شاید بیشتر از 20 صفحه کامنت بشه اما چیزایی که احساس می کنم خیلی تاثیر گذار بود رو نوشتم.

    الان که نگاه می کنم می بینم واقعا من به همه تغییرات با خوشحالی سلام گفتم و رفتم توش. نمی گم توی همه شون هم عالی عمل کردم ولی از رفتن توی تغییر ترس نداشتم. و الان که به روند زندگیم نگاه می کنم می بینم همین به مرور رفتن توی تغییرات این شخصیت نترس در برابر تغییر رو برام به وجود آورده.

    از شما بی نهایت سپاسگزارم و فکر کنم کامنتام برای این قسمت ادامه داشته باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    آسمان گفته:
    مدت عضویت: 1568 روز

    به نام خدای مهربانم و بخشنده ترین بخشنده

    سلام به همه عزیزانم

    من یادم نمیاد در مقابل تعقیرات مقاومتی داشته باشم. یادم نمیاد که برام سخت بوده باشه وقتی خونه خریدیم من خیلی خوشحال بودم و حس و حال خوبی داشتم ولی برای همسرم این جابه جایی سخت بود سه بار جابه جا شدیم و هر بار برای من راحت بود.

    یا حتی غذای جدیدی باشه مقاومتی ندارم حتی در مورد معلمی که وسط سال عوض شد من هم این تجربه داشتم بچه ها خیلی براشون سخت بود همیشه جلوی دفتر مدرسه بودن اما من با اینکه خیلی معلم رو دوست داشتم اما برام سخت نبود.

    الان که به دوران مدرسه فکر میکنم یک مورد یادم اومد .یادمه کلاس دوم راهنمایی بودم یادم نیست کلاسم عوض شد یا شیفت من عوض شد، نمیدونم یا موقع کلاسبندی من از بچه ها جدا شدم.. هیچی یادم نیست فقط یادمه من میخواستم توی کلاس دختر عمم باشم اما اون توی کلاس دیگه ای بود منم بدون اینکه به کسی چیزی بگم رفتم توی کلاس اون و همونجا موندم دبیرهایی که میومدن اسم همه رو میخوندن وقتی میگفتن اسم کسی جا مونده من میگفتم بله خانم من،…. اسم منو نخوندین و اسمم رو به لیست دفترشون اضافه میکردن بچه میگفتن توی کلاس ما نیستی و به دفتر مدرسه اطلاع میدادن و میومدن منو میبردن توی کلاس خودم اما باز فردا من دوباره میرفتم کلاس دختر عمه ام و دوباره ماجرا تکرار میشد هر بار من رو میبردن دفتر کلی دلیل می‌آوردم که من نمیتونم توی کلاس خودم باشم ،(الان که فکر میکنم میبینم چه دلایل خنده دار و غیر منطقی می‌آوردم و خندم میگیره) مدیرو ناظم هم میگفتن باید بری کلاس خودت اما باز دوباره فردا همون اش و همون کاسه اینقدر این ماجرا ادامه داشت که دیگه اسم من تو لیست تمام دبیرهای اون کلاس بود و دیگه وقتی میومدن اسم منم میخوندن و من توی اون کلاس موندگار شدم نمیدونم این میشه مقاومت در برابر تعقیر. یا میشه رسیدن به خواسته اما چیزی که یادمه اینکه فقط میخواستم توی اون کلاس باشم.

    چیز دیگه ای یادم نمیاد که در برابرش مقاومتی داشته باشم

    استاد وقتی توضیحاتتون رو گوش میدادم یادم اومد که وقتی برای شخصی کار می‌کردم همیشه کارهای یکنواخت رو به من میداد یکبار کارهایی رو زدم که به کس دیگه ای میداد و بهش گفتم میخواستم تجربه کنم و زدم یا حتی کارهایی که خودش میزد رو بهش میگفتم بده منم بزنم، من میتونم، در صورتی که اصلا تا حالا انجام نداده بودم.دوست دارم تجربه کارهای جدید داشته باشم

    در مورد رستوران رفتن من حتما غذاهای جدید رو انتخاب میکنم تا ببینم چه مزه ای داره و چطوریه. در مورد مهاجرت و جابه جا شدن بارها با همسرم صحبت کردم و بهش گفتم من حاضرم که حتی توی یک شهر دیگه زندگی کنم فقط دلم میخواد شرایط محیطی و خونه و طبیعتش اونی باشه که دوست دارم .

    در مورد تعقیراتی که در گذشته بوجود اومده باشه و من مقاومتی داشته باشم چیزی یادم نمیاد همیشه هر تعقیری رو پذیرفتم برام سخت نبود باز باید بیشتر فکر کنم…..

    عبارات تاکیدی من اینه که

    در هر تعقیری فرصت برای پیشرفت هست

    تعقیر نشانه ایست از طرف خداوند برای پیشرفت من

    تعقیر برای بزرگتر شدن منه

    تعقیر یعنی یافتن موقعیت بیشتر برای ثروت بیشتر

    تعقیر یعنی یافتن موقعیت‌های ثروتساز

    تعقیر یعنی مسیرهای جدید برای پیشرفت‌های بزرگتر

    تعقیر یعنی یافتن مسیر های آسان‌تر و راحتر برای پیشرفت

    و در مورد تعقیراتی که باید ایجاد کنم

    من الان در این موقعیت هستم من تا حالا در کارم فردی بوده که کارهای من رو میفرستاد برای مشتری و من این وسط فقط کار آماده میکردم اما آلان هم باید مشتری پیدا کنم هم کار آماده کنم و کلا شرایطم با قبل فرق کرده قبل خیلی راحت کارهامو انجام می‌دادم و مشتری بود الان همه چیز خودمم و باید خودم مشتری پیدا کنم خودم کار بزنم

    تعقیراتی که باید ایجاد کنم

    من باید بیشتر خودم رو بشناسم

    من باید نگاهم رو در مورد همسرم و اینکه اون رو مانع بدونم تعقیر بدم هر چند قبلن هم اینکار و انجام دادم و موفق شدم اما اینکه همسرم رو یک مانع بدونم برای من باوری هست که باید خیلی روش کار کنم وقتی همه چیز رو خدا بدونم و خودم ،همه کارها درست میشه اما با این باور که خوب من همسرم رو چکار کنم باز مانع رشد من میشه در صورتی که واقعا همسرم مهربان و عالیه و دوست دار من پیشرفت کنم اما این باور محدود کننده من گاهی باعث ایستادن من میشه که باید نوع نگاهم تعقیر کنه و بیشتر روی خودم کاروکنم

    و نکته دیگه باید مهارتم رو بیشتر کنم کارهای جدیدتر و متنوعتر بزنم وبه روز تر باشم

    استاد این فایل جای تامل بیشتری داره باید خیلی بهش فکر کنم

    ممنونم بابت این فایلهای خودشناسی ارزشمند بینهایت سپاسگزارم

    استاد فکر میکنم اینم یک تعقیر که من مدتی هست انجامش دادم و هنوز دارم میدم و اونم اینه که

    من روی باورهای ثروتساز خودم کار می‌کردم یعنی در کل تمام تلاش من ساخت ثروت بود و توی قانون و سایت فقط دنیال این بودم که چطور ثروت بسازم و قدم به قدم اومدم تا اینجا که الان شاید یکی دوماه هست که من فهمیدم اول باید خودم رو بشناسم و همه چیز رو کنار گذاشتم تا تمرکزی روی خودشناسی کار کنم و اونم به دلیل الگوهای تکرار شونده در کارم هست من متوجه شدم یکسری باورهایی دارم که باعث اون الگوها شده دیشب که داشتم قسمت یک الگوهای تکرار شونده رو گوش میدادم یک نکته برام بُلد شد با اینکه بارها این فایل رو گوش دادن و اونم پذیرش بود اینکه من بپذیرم هر چیزی که اتفاق میفته طبیعی هست حتی اتفاقات غیر طبیعی مثل همین الگوهای تکرار شونده

    استاد درونم کنکاشهایی با همین فایلهای دانلودی شده که فکر میکنم در این چند سالی که توی سایت بودم هیچی نفهمیدم این چند ماه تازه دارم میفهمم که ماجرا چیه،؟؟؟من کی ام؟؟؟و……..

    استاد سپاسگزارم بینهایت بابت این فایلهای خودشناسی که به نظر من مهمترین اصل همین خودشناسی هست من اول باید خودم رو خوب بشناسم بعد قانون رو

    خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین در پناه خدای مهربانم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1846 روز

    نام مهربان پروردگار سخاوتمندم که هدایتم کرد به سمت این آگاهی‌های زندگی‌ساز و سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم که این آگاهی‌ها رو در اختیار ما قرار دادید تا خوب زندگی کنیم و کمک کنیم جهان جای بهتری برای زیستن باشه

    سوال اول :وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟؟

    برای تغییرات کوچک مثل تغییر دکوراسیون خوشحال میشم و ازش استقبال می‌کنم،برای تغییر در مزه غذاها مقاومت زیادی دارم اما سعی می‌کنم واردش بشم و گاهی غذاهای جدید امتحان کنم ،برای تغییر در مسیرهای رانندگی یا مسئولیت‌های شغلی متفاوت، اولش برام سخته اما حتما خودمو به چالش میکشم و مسیر جدید و مسئولیت جدید امتحان میکنم ، یا مثلاً تغییر در محل خرید و فروشگاه های جدید هم برام سخت نیست و ازش استقبال میکنم ، تغییر در مکان مسافرت و دیدن جاهای جدید هم برام هیجان انگیزه و ازش استقبال میکنم.

    اما یادمه هفت هشت سال قبل ، برای تغییر در محل سکونتم خیلی مقاومت داشتم ،چون قبلا چند بار اینکارو کرده بودم فکر میکردم دیگه بسه و نیازی به تغییر دوباره نیست چون با تغییر شهر محل سکونت ،کلا همه چیز تغییر می‌کنه ، خونه ای که بهش عادت کردی، محل های خریدت ، محل کارت ، اداره هایی که باید بری ، تعمیر گاه هایی که برا ماشینت می‌رفتی ، محل های تفریحی که می‌رفتی ، مدرسه ،دانشگاه کلا همه چیز رو تحت تاثیر قرار میده و من قبلا جوانتر بودم و این تغییرات برام راحت تر بود ، بارها انجامش داده بودم ،اما اینبار که خونه خریده بودیم و برای اولین بار میخواستیم بریم تو خونه ی خودمون (قبلا استیجاری بود ) با وجود اینکه پیشرفت محسوب میشداما من اینبار در برابر این تغییر مقاومت میکردم و به بهانه های مختلف نمی‌خواستم از محل آشنا و به اصطلاح امن خودم بیرون بیام .

    اما درنهایت بر این ترسمم مسلط شدم و بالاخره بعد از مدت کوتاهی ،تصمیم درست رو گرفتم و اومدم تو خونه ای که الان هستم و دارم براتون کامنت میذارم .

    بعد از این تغییر ، هممممه چیز به سمت پیشرفت پیش رفت چون روند طبیعی جهان رشد و پیشرفت هست.

    (((مسائل حل شدنی هستند و جهان حمایت می‌کند از کسانی که در مسیر حل کردن هستند،پیشرفت کردن به صورت تصاعدی بالا می‌رود وقتی که تو با تمام قدرت تصمیم می‌گیری که بهتر باشی)))

    از نظر تحصیل عالی تر شدم چون تو این شهر به دانشگاه رفتم و ادامه تحصیل دادم، از نظر کاری عالی تر شدم چون تو این شهر با شهرداری و بزرگان و مسئولین کار کردم و اعتبار و اعتماد بنفس و پول خوبی ساختم ، از نظر مستقل شدن هزاران برابر از قبل مستقل تر شدم چون دوستانی که بهشون وابسته بودم برای خرید و تفریح و … اینجا نبودن ، اگر بخوام بشمارم ،باید هزاران صفحه بنویسم ، همه ی اون مسائلی که ازشون میترسیدم و بخاطرشون نمی‌خواستم که این تغییر رو ایجاد کنم همشون باهم ،شدن وسیله ای برای رشد و پیشرفت تصادعدی من.

    تاحالا ازاین منظر به این موضوع نگاه نکرده بودم ،میدونستم که این تغییر برام خیرهای زیادی داشت اما اینقدر جامع و کامل بهش نپرداخته بودم و واقعا نمی دونستم اینهمه تحول در تمام جنبه های زندگیم برام به ارمغان آورده

    تغییری که مطمئن نبودم درسته و ازش میترسیدم ،اییییبهنمه نعمت و قدرت و فراوانی و تغییر های چشمگیر در تمام ابعاد برام به همراه داشت .

    مثالهایی از تغییر در روابط و شغل هم دارم که به شدت ازشون میترسیدم اما چیزی در درونم می‌گفت که باااااید تغییرشون بدی و کم کم اون اتفاق ها هم برام افتاد و من الان چققققققدر راضی و خوشنودم از اون تغییرها، تغییر هایی در روابط که برام صلح و آرامش و اعتماد بنفس و خودارزشمندی به ارمغان آورد,و منو به خودم به اصلم نزدیکتر کرد .

    تمرین دوم : از تغییرات کوچک لذت ببرم و فرصتی برای پیشرفت ببینمشون تا ذهنم با تغییر خو بگیره و مسیر جدیدی براش باز بشه تا پذیرای تغییر باشه ،

    استاد عباس منش عزیزم شما فایلی دارید بااین محتوا که چهار مدل رفتاری برای تغییر داریم و بعد برای درک بهتر ما مثال معتاد رو زدید که کسانی هستند با اولین نشانه ها تغییر می‌کند ، کسانی هم هستند با برخورد با چالش های زیاد درنهایت با غرامت های زیاد تغییر میکنن ، کسانی هم هستند که تغییر نمیکنن و زیر چرخ های جهان له میشن و میمیرن و کسانی هم هستند که زمانی که همه چیز عالیه تغییر میکنند چون می‌دونن تغییر اساس و اصل جهانه، من اون فایل رو خیلی دوست دارم و خیلی جاها به کمکم اومده و شجاعت منو برای ایجاد تغییر زیاد کرده چون درک کردم که اگر به اون رابطه پایان ندم اگر مسیر جدید نرم اگر مسئولیت جدید نپذیرم اگر کار جدید نکنم و هزااااران مورد دیگه ، نهایتا زیر چرخ‌های جهان له میشم و این درک باعث شد که با اولین نشانه ها تغییر رو انتخاب کنم اما هنوز اونجایی نیستم که زمانی که همه چیز عالیه تغییر کنم هنوز اون درک رو ندارم ، اما می‌خوام بگم که تمرین شماره دو رو زیاد انجام میدم بخاطر اون فایل ارزشمندتون.

    تمرین شماره سه : عبارت های تأکیدی هماهنگ با روحیم بسازم که بهم قدرت بده تا پذیرای تغییر باشم ، مثلا هر اتفاقی برام پیش میاد «خیره »حالا که این اتفاق رو خداوند رقم زده پس با آغوش باز بپذیرمش و باهاش هماهنگ شم ، تغییر مثل موج میمونه اگر با شجاعت سوارش بشم و بااین روند طبیعی هماهنگ باشم قطعا می‌تونه به صورت تصاعدی منو به مقصد برسونه ، نه تنها مانعم نیست بله اومده تا سرعتمو بیشتر کنه .

    من واقعا اینجوری به تغییر نگاه میکنم ، برای همین اینبار هم از دگرگونی بزرگی که در تمااااام ابعاد زندگیم برام اتفاق افتاد استقبال کردم و دائم از خداوند هدایت خواستم تا منو باهاش هماهنگ کنه تا مقاوتهامو کم کنه تا بهم شجاعت و ایمان بده که پاش وایستم ، تغییری که اگر با آگاهی های توحیدی شما استاد عباس منش عزیزم آشنا نشده بودم ، برام جهنم بزرگی میشد،،، که الان با زیستن به شیوه ی قوانین برام گلستان شده و جز خیر مطلق من چیزی نمی‌بینم واقعا چیزی جز زیبایی نمی‌بینم و خداروهزاران بار شکر که احساسم عالیه و قطعا اتفاقات عالی بیشتری رو تجربه میکنم چون این یک قانونه.

    بازهم با تمام وجودم ازتون سپاسگزارم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین ، شما بسیار سخاوتمند هستند که این درس های ارزشمند رو به صورت دانلودی دراختیار ما عاشقان آموزش ، قرار میدید

    دوستتون دارم و عشق برای شما کدخدای سرزمین توحیدی عباس منش و تمام دوستان ارزشمندم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    رستا گفته:
    مدت عضویت: 1546 روز

    سلام به استاد عزیز و دوست‌داشتنی من و خانواده‌ی صمیمی عباسمنش

    سوال این قسمت : وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می‌دهد چه واکنشی نشان می‌دهید ؟ …

    تلاش میکنم که ذهنمو بسمتی ببرم و افکارمو جوری جهت‌دهی کنم که اون تغییر برام ، رشد و پیشرفت بهمراه داشته باشه و درس‌هایی که قراره ازش بگیرمو ، راحتتر فرا بگیرم . حتا اگه چیز ناخوشایندی باشه از نظر بقیه ، من سعی میکنم متفاوت ببینمش و از این تغییر در جهت بهبود خودم و شخصیتم استفاده کنم .

    » من در اکثر مواردی که الان تو ذهنم داره میچرخه ، واکنش مثبت نشون دادم ؛ بعضی از تغییرات رو بعد از مدتی و بعضی از تغییرات رو همون لحظه که متوجهش شدم .

    برای مثال چنتاشو عنوان میکنم ؛

    1. اولین تغییر اساسی‌ای که فکر میکنم در زندگی من رخ داد یا حداقل من بیاد دارم و برام پررنگه ؛ رفتن من به مدرسه‌ی نمونه‌ی استان اصفهان بود که در مرکز شهر اصفهان قرار داشت ؛ در 15 سالگی یعنی سنین نوجوانی . من داشتم از یه محیط کوچیک روستایی جدا میشدم و به یه محیط بزرگ ، پر از آدمایی که نمی‌شناختم وارد میشدم . از همون لحظه که خبر قبولیم رو شنیدم تا چند ساعت شوکه بودم چون من اصلا فکرشو نمیکردم قبول بشم و به هیچ‌وجه حتی تصور زندگی تو خوابگاه اونم اینهمه دورتر از محل زندگیم رو نداشتم . به امتحان ورودی بعنوان یه امتحان معمولی نگاه کرده بودمو بقول خیلی از بچه‌های کلاس میگفتم اینا همش شانسیه :) چند ساعت اول و چند روز اول ، همش با ترس به خوابگاه و روبرو شدن با آدمای جدید فکر میکردم ؛ به اینکه حالا اونا حتما خیلی باهوش‌ترن که اونجا قبول شدن ، حتما اوضاع مالیشون از ما بهتره و لباسا و وسایل شیکی دارن ، حتما روابط اجتماعیشون از من خیلی بهتره و بلدن چجوری رفتار کنن ، حتما خیلی شجاع و نترسن و از پس زندگی تو خوابگاه و دور از خانواده براحتی برمیان ، تازه اینا رو ولش کن ؛؛ دوستااام دوستای اینجامو چه کار کنم ؟؟! معلمای خوب و باحالمو ( که قرار بود تو دبیرستانم هنوز چنتاشون معلمم بمونن که عاشقشون بودم ) ، کلاسای باحال اینجا که از اول تا آخرش داریم میگیمو می‌خندیم ، دلقک‌بازی بچه‌ها و انرژی فضای دوست‌داشتنی کلاسامون دیگه حتما خبری از اینا نیست :( و … ( الان که بعد از 20 سال به فکرام نگاه میکنم میبینم چقدر ضعیف بودم ُ روحیه‌ی شکننده‌ای داشتم و چه تغییرات وسیعی درونم رخ داده )

    بهرحال ما برای ثبت‌نام رفتیم و من اول مهر رفتم دبیرستان نمونه‌ی اصفهان . طبیعتا با افکار منفی و ترسناکی که تو سرم بود ، چند ماه اول ، اوضاع خوبی نداشتم اونجا . اماااا اواخر سال اول بودم که متوجه شدم اوضاع بطرز جالبی برام قابل قبوله و دوست‌داشتنی ؛ من دوستان خوبی پیدا کرده بودم ، تقریبا با بهترین و شلوغ‌ترین و پر انرژی‌ترین بچه‌های سال اول ، تو یه خوابگاه بودم . با چند تا از بچه‌های سال دوم آشنا شده بودم و این دوستی‌ها برام قشنگ و از نوع جدیدی بود . کم‌کم از دوستای سالهای قبلم که تو روستا داشتم فاصله گرفتم ، اصلا نفهمیدم کی و چجوری . حتا از رفتن به مدرسه‌ی قبلیم و فضای کلاس‌های اونجا حالم بد میشد و اصلا نمیتونستم اون فضاهای بچه‌گانه و لوس و مسخره‌بازی رو تحمل کنم و تصور اینکه اونجا به تحصیلم ادامه بدم .

    سال دوم رو خیلی بیشتر دوست داشتم و تغییرات مثبت بیشتری داشتم ، من دیگه راحتتر میتونستم با بچه‌ها ارتباط برقرار کنم ، همه‌ی اونا شبیه خودم بودن ، خانواده‌هاشونم اکثرا در سطح من یا حتا خیلی پایین‌تر بودن .

    سال سوم و پیش‌دانشگاهی اوج عشق من به خوابگاه ، دوستانم ، معلمانم ، تفریحاتش ، درس خوندن به شیوه‌ی فضای سختگیرانه‌ی اونجا بود و اوج عشق من به تغییرات . واقعا شکرگزار بودم و از تصور اینکه یه روز اونجا رو ترک کنم و از اون فضا و دوستی‌ها و خوشی‌های خوابگاه فاصله بگیرم تنم می‌لرزید . اینقدر روابطم با همه خوب شده بود و پر انرژی شده بودم و با همه عیاق بودم که شخصیتم کاملا با آدم قبلی‌ای که بودم و کسی که تازه‌ وارد سال اول شده بود متفاوت شده بود .

    2. یه تغییر اساسی دیگه سال پیش‌دانشگاهی من بود ؛

    حدود 70-80 تا دانش‌آموز از یه مدرسه‌ی نمونه‌ی دیگه وارد مدرسه‌ی ما شدن ( مدرسه‌ی اونا بسته شده بود ) خب ما باید با اونا در یه کلاس مشترکا درس میخوندیم . میتونم با جرات بگم برای 98 درصد بچه‌های مدرسه‌ی ما تحمل این قضیه خیلی سخت بود و کاملا ناراضی و برضد اونا بودن . امااا من چون دیگه فهمیده بودم که آدم‌های جدید و اتفاقات و شرایط جدید ، دستاوردهای فوق‌العاده‌ای داره ، اصلا با بچه‌ها همراهی نمیکردم و اصلا معترض نبودم . خوبی‌ها و جنبه‌های مثبتشونو میدیدم و خیلی ذوق میکردم . ظرف مدت کوتاهی با بیشتر اونایی که وارد کلاس ما شده بودن دوست شدم خیییلی راحت . اونا هم منو مثل خودشون دوست داشتن و بهم احترام میذاشتن . من اکثر مواقع میرفتم خوابگاه‌هاشون و خیلی باهم صمیمی شدیم ؛ ارتقا سطح تحصیلی و نشاط من اون سال فوق‌العاده بود . اینقدر روحیات من عوض شد و تو درس و روابط پیشرفت کردم که دل‌کندن کوتاه از اون فضا دیوونه‌م میکرد . وقتی میرفتم خونه ، دلگیر بودمو میخواستم سریع برگردم پیش دوستای جدیدم .

    3. تغییر اساسی دیگه ازدواجم بود ؛ با پسری از خانواده‌ای کاملا غریبه و از یه منطقه‌ای بسیار دورتر از منطقه‌ی من .

    » خب من دیگه از غریبه‌ها و نشست و صحبت با اونا نمیترسیدم . میدونستم که افراد جدید و رابطه‌های جدید بسیار پرسوده و باعث پیشرفت من و فرصتی برای تجربه‌های جدیده .

    خدارو شکر میکنم رابطه‌ی خوبی با همسرم دارم و همیشه از اول زندگیم همینطور بوده . در سالهای اخیر روابطمون خیلی بهتر شده و صمیمیت بیشتری داریم باهم . مادر شوهرم خیلی منو دوست داره و همش جلوی خودم و بقیه تعریف میکنه از من ، کل خانواده‌ی همسرم هم همینطور .

    4. تغییر بعدی که یادم میاد ، تغییر محل زندگیم بعد از ازدواج از شهر اصفهان به گلپایگان و شهری نزدیک اونجاس ؛

    اول میترسیدم و فکر نمیکردم دوست داشته باشم از اصفهان که محل تحصیلم بود و اینقدر اونجا بهم خوش گذشته بود بتونم دل بکنم . سه چهار سال اول به چشم یه اختلال تو زندگیم بهش نگاه میکردم . دور و بریامم مدام میگفتن چرا از اصفهان پاشدی اومدی اینجا و من دائم خودمو سرزنش میکردم . تو اون سالها من هیچ خیری از اینجا ندیدم . تا اینکه کم‌کم با آشنا شدن با این مباحث و بخصوص خود استاد عباسمنش ، دیدم رو به محل زندگیم عوض کردم . وقتی استاد رو میدیم که دارن تو یه فضای ساکت و بدور از سروصدای شهر در آرامش زندگی میکنن با مرغا و خروسا و بره‌هاشون شادن و میگن آرزوی همچین فضایی رو داشتن ، دیگه داشتن این فضا تو زندگیم باعث شرمندگی و دلخوریم نمیشد . کل زاویه‌ی دیدم چرخید و چند ساله که عاشق محل زندگیم شدم و برکات زیادی اومده تو زندگیم .

    5. تغییر بعدی یاد گرفتن رانندگی ؛ بشدت میترسیدم و نمیخواستم رانندگی یاد بگیرم که از یسری مسئولیتا که میفتاد گردنم فرار کنم . مثلا بچه‌ها رو ببرم بیارم ، یسری خریدا رو خودم بکنم ، شب‌ها بخوام جایی برم ( چون از رانندگی تو شب وحشت داشتم ) و …

    اما الان میتونم زندگیمو به دو قسمت تقسیم کنم ؛ قبل اینکه راننده بشم و بعدش :):):)

    من بخاطر رانندگی اینقدر تجربیات جدید پیدا کردم که واقعا هیچی برام جالبتر از این نبوده ؛ اینقدر با دوستام خرید و بازار و جاهای دیگه رفتیم و با آدم‌ها و مکانهای تفریحی و خرید جدید آشنا شدم که فکر میکنم با قبلم اصلا قابل مقایسه نیستم .

    روز اول که ماشین دستم بود و کاری پیش اومده بود با خودم عهد بستم که ترسُ کنار بذارمو ببرم تو دلش ؛ توی رانندگی حرفه‌ای بشم و عالی ؛ مثل هر کار دیگه‌ای که از پسش بر اومدم . تصمیم گرفتم همونموقع پاشم ماشینُ بردارمُ با دوستم برم گلپایگان . باید میرفتم تو جاده‌ی بین شهری . گفتم خب میرم ، اشکالی نداره . این یه فرصت پیشرفته و ورود به دل ناشناخته‌ها که خودش درهای جدیدی بروم باز میکنه .

    6. تغییر محل کار همسرم جایی دور از محل زندگیمون ؛

    اونموقع که این اتفاق افتاد هم من اولش ناراحت شدم . روزای اول و هفته‌های اول بعد از رفتنش شرایط خیلی سختی داشتم . پسر دومم تازه به دنیا اومده بود و من فکر میکردم به تنهایی از پسش بر نمیام . پسر اولم تازه 4 سالش شده بود ( این تو شرایطی بود که من اونموقع تو این منطقه کسی رو نداشتم و فقط یکی دو نفرو میشناختم ). یادم میاد یه روز از بس حالم بد بود ، رفتم خونه همسایمون . تا چشمش بهش افتاد گریه‌م گرفت . اونم باهام مهربونی کرد و گفت منُ جای مادرت بدون . هروقت کاری داشتی بهم بگو .

    کم‌کم شرایط عوض شد … اوضاع روحیم بهتر شد . میدونستم از اول صبح اگه برنامه داشته باشم بهتر به کارهای خونه و بچه‌هام میرسم ، اگه آخرشب ظرفا رو بشورم و خونه رو جارو و مرتب کنم ، فردا صبح خونه نشاط بیشتری داره و در نمی‌مونم تو کارای بچه‌هام و به راحتی میتونم به تنهایی ازشون مراقبت کنم . از نظر مالی خیلی رشد کردیم و تونستم طلا بخرم و وسایل جدید و همسرم برای اولین بار ماشین . آخر هفته‌ها که همسرم میومد تقریبا صندوق عقب ماشین پر بود از میوه و خوراکی و وسایل بهداشتی و چیزای مورد نیاز خودم و بچه‌ها که مجبور نبودم خودم برای خریدشون برم بیرون و اذیت شم (مسیر من از بازار و مغازه‌ها خیلی دور بود )

    ما تونستیم خونه‌مونو بسازیم و همه‌ی مصالح رو نقد بخریم .

    7. من به فامیل‌ها و آشناهام تو منطقه‌ی پدریم وابستگی شدیدی داشتم و همیشه تو ایام عید و حتما سال تحویل باید اونجا میبودم ، به هر نحوی بود خودمو به اونجا می‌رسوندم و دوست داشتم کل عید رو اونجا باشم و رابطه با فامیل برام اهمیت داشت . هر وقت میرفتیم خونه بابام باید حتما چند هفته اونجا میموندم مخصوصا تابستونا .

    خب تغییری که ایجاد کردم ؛؛ از وقتی دوره‌ی دوازده قدم رو خریدم ( یعنی حدود دو ساله ) که من وقتی میرم اونجا سعی میکنم ظرف سه چار روز برگردم و اصلا احساس وابستگی به اونجا و گذشته‌هامو ندارم خدارو شکر ، موندن تو خونه‌ی خودم و ساختن باورهای قشنگ و جدید و داشتن هدف برای من از همه‌چی قشنگتره . دیگه فکر نمیکنم اگه اونجا نباشم زیبایی‌های جهانو برای تعطیلات از دست دادم ، همه جا رو زیبا میبینم و هر کجا که برم سعی میکنم لذت ببرم . آدم‌های جدیدی وارد روابط من شدن که خیلی بهتر از اکثر فامیل و آشناها هستن برام . من آگاهانه تصمیم گرفتم سال تحویل 402 در کنار مادرشوهر عزیزم باشم . یک روز قبل عید رفتیم اصفهان و تا 5 روز از عید گذشت اونجا بودیم ؛ عیدی پر خاطره و شگفت‌انگیز بود که متفاوت و زیبا بود . همش حس آرامش و سبکبالی میکردم .

    8. یه تغییر دیگه که برای من فواید بسیار داشت و اعتمادبنفس منو برد رو سقف ؛ یاد گرفتن ریاضی و خوندنش به تنهایی ، در سالهای دانشگاهم بود . من همیشه از ریاضی متنفر بودم . اما از اونجایی که ترم اول دانشگاه ، ریاضی رو افتادم و خیلی بهم برخورد ، و فهمیدم این تو بمیری دیگه از اون تو بمیریا نیست ، شروع کردم به خوندن ریاضی از ریشه . کتاب‌ کمک‌درسی و تست میخریدم و صفحه به صفحه خودم مطالعه میکردم . بدون کمک گرفتن از کسی ؛ چون قبل از اون از خواهرشوهرم که ریاضی تدریس میکرد یا از داداشم کمک میگرفتم و بنظرم بهترین معلم‌های ریاضی بودن که تو عمرم دیده بودن . اما من وقتی رفتم تو دل ریاضی ، همچین شدم مثل اونا که میتونستم تمام مسائلی که باهاش روبرو میشدمو حل کنم و هیچ مسئله‌ای برام سخت نبود . سؤالات سالهای قبل و نمونه سوالات برام مثل آب خوردن بود و من عاشق ریاضی شدم و چون رشته‌ای که میخوندم پر از ریاضیات و آمار و حسابداری بود ، من بعد از اون تونستم تو تمام اون درسها موفق عمل کنم و بهترین نمراتو میگرفتم در حالیکه برعکس من قبل از اون عاشق حفظیات بودم .

    »»» استاد جان از وقتی در مورد تغییر کردن توی فایلهاتون شنیدم ؛ خودم آگاهانه تغییراتی ایجاد میکنم مثل اون چیزهایی که تو مثالهاتون گفتید ؛ چند بار برای پارک ماشین به پارکینگای مختلف بازار رفتم ؛ با اینکه میتونستم یه پارکینگ مشخص رو انتخاب کنم . برای راه برگشت به خونه از تو شهر ، از مسیرهای مختلف برگشتم . دوستام که جاهای مختلف شهر کار داشتن ، وقتی ازم خواستن باهاشون برم ، گفتم باشه ، ماشینو برداشتمُ رفتیم یا یه شب پاییزی وقتی به یه باغ‌رستوران دعوتم کردن با پسرام رفتیم . جاهایی رفتم که تا حالا نرفته بودم ، تو شبهای عید و شلوغی و تعطیلات پشت فرمون نشستمُ براحتی رانندگی کردم ؛ اینا خیلی منو بزرگ کرد و باعث رشد من شد . دیگه ترسم از رانندگی تو شب و جاده و برف و بارون ریخته . خیلی خوشحالم خیلی .

    »»پختن غذاهای جدید رو امتحان میکنم و لذت میبرم که میتونم خیلی بهتر از اونچیزی که توی فیلم دیدم اجرا کنم و بیشتر مواقع خیلی خوشمزه میشه ؛ چه دسر و کیک و شیرینی چه غذا .

    »» وارد ارتباط با آدمای مختلف مناسب میشم ؛ اگه پیشنهاد رفت‌و‌آمد و دوستی جدیدی پیش بیاد راحت میپذیرم و به اون بعنوان یه فرصت برای تجارب جدید نگاه میکنم . اگه بحث مدیریت گروهی یا جایی پیش بیاد بر عهده میگیرم .

    همه‌ی این روابط درسهای خوبی برای من داره که تو زندگی و روابط بعدی ازشون استفاده میکنم . از آدمای 5-6 سال پیش ، تو زندگیم خبری نیست ، وابسته‌ی آدمای جدید زندگیمم نیستم ؛ از این تجارب یاد گرفتم که رها باشم و اگه یه انسانی میخواد بره مانعش نشم ، اگه یه رابطه‌ای میخواد تموم بشه ، کشش ندم ، حتما آدمای بهتری میخوان بیان تو زندگیم و همیشههههه همینطور بوده .

    عبارات تاکیدی برای تغییر ؛

    1. تغییرات همیشه فرصتهایی برای پیشرفتن .

    2. من از تغییرات ، استقبال میکنم .

    3. آغوش من برای پذیرفتن هر تغییری گشوده است .

    4. همیشه در تغییرات ، خداوند پشت منه و از من حمایت میکنه .

    5. جهان همواره در حال تغییره و من با هماهنگ کردن خودم با جهان ، میتونم موفقیت‌های بیشتری کسب کنم .

    6. در دل همه‌ی تغییرات ، خداوند خیری برای من قرار داده .

    7. من با ایجاد تغییرات جدید ، زندگی زیباتری از همه‌لحاظ خواهم داشت .

    » برنامه‌ی من برای ایجاد تغییرات آگاهانه در زندگیم از این پس ؛

    1. در رابطه با منبع جهان هستی ؛ باید یه برنامه‌ی روزانه‌ی قوی برای راز و نیاز و سپاسگزاری از خداوند بذارم .

    2. تغییراتی برای ایجاد درآمد‌های جدید با توجه به توانایی‌هام

    3. چیدن برنامه‌هایی برای مسافرتهای گوناگون نزدیک و دور

    4. چیدن برنامه برای یادگیری زبان .

    چند وقته که دوست دارم برای موارد بالا کاری بکنم و تغییراتی ایجاد کنم . تغییرات کوچیکی هم دادم اما کافی نبوده .

    انگار این فایل نشانه‌ی امروز من بود تا شروع کنم به ایجاد تغییرات .

    سپاسگزارم ازت استاد بینهایت عزززززیز و آگاه من که تو زندگی من هستی و هر روز دارم ازت یاد میگیرم . عاشقتم دوست دارم . تمام تغییرات من از جایی شروع شد که با شما آشنا شدم . حرفای هیچکس به دلم نمیشینه از وقتی حرفای شما رو شنیدم . یکی از تغییراتی که خیلی دوست دارم ایجاد کنم ، مهاجرت کردنه و اومدن به آمریکا . مطمئنم که این تغییر باعث میشه یه روز شما رو از نزدیک ببینم .

    باز هم سپاسگزارم استاد جااااانم بخاطر این فایل آگاهی‌دهنده و جذاب که منو بیاد تغییرات مراحل مختلف زندگیم انداخت و ترغیبم کرد که تغییرات بزرگتری ایجاد کنم .

    در پناه رب یکتای بی‌همتا همیشه سالم و ثروتمند و شاد باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2230 روز

      درود به شما خانم یزدانی عزیز

      امیدوارم که عالی باشید

      فکر کنم این اولین دیدگاهی هست که من از شما خواندم

      چقدر لذت بردم ، دیدگاه فوق‌العاده کاربردی قابل استناد و قابل الگو برداری ای بود

      خیلی خیلی زیاد تحسینتون می کنم ، هم به خاطر زندگی عمیق و پر باری که به خاطر رفتن در دل چالش ها تجربه کردید و همچنان هم دارید تجربه می کنید

      هم به خاطر نگارش زیبایی که دارید ، خیلی خیلی زیبا نوشته بودید

      خداوند رو شاکرم که به این دیدگاه هدایتم شدم

      شاد باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        رستا گفته:
        مدت عضویت: 1546 روز

        درود آقای تجلی بزرگوار

        اوقات بکام

        بسیار سپاسگزارم از شما بابت حُسن نظرتون.

        خوشحالم که دیدگاه من تونسته تاثیرگذار و مفید باشه.

        همچنین شما بسیار تحسینتون کردم بابت دیدگاه‌هاتون.

        بله متاسفانه من یکم تنبلی میکنم و خیلی کم کامنت میذارم برای همینه که اولین باره از من کامنت خوندید ؛ این کامنت نوشتن، تغییری هست که شدیدا نیاز دارم در خودم ایجاد کنم و براش وقت و انرژی بذارم . شما یکی از الگوهای بسیار خوب هستید در این موضوع ؛ من چندین بار دیدگاه‌های شما رو خوندم و چون خیلی خوب مینویسید و بسیار فعال هم هستید، اسمتون خوب بخاطرم مونده . بنظرم خیلی تحسین برانگیزن بچه‌هایی که دیدگاه‌های خودشونو با همه باشتراک میذارن؛ هم به رشد خودشون هم به رشد بقیه دوستان کمک می‌کنن. و اونایی که همیشه مینویسن، کسانی هستن که دائما در حال کار کردن رو خودشون هستن که روند رشدشون رو میشه از کامنت‌هایی که مینویسن تشخیص داد.

        بادا که من هم به جمع شماها بپیوندم :)

        باز هم تشکر میکنم که نظرتون رو با این حسن نیت باشتراک گذاشتید.

        در پناه رب یکتای بی‌همتا شاد، سلامت و ثروتمند باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    عفت عجمی گفته:
    مدت عضویت: 768 روز

    سلام استاد درمورد این فایل و سوالتون که در مقابل تغییرات چه عکس العملی داریم

    باید بگم که من اگه تغییر خوب و باب میلم باشه مثل عوض کردن محل زندگی خیلی خوشحالم ولی اگه باب میلم نباشه خیلی اذیت میشم و دائم ذهنم درحال حرفهای اضافیه و فکر میکنم این طبیعت ما ادمهاست دیگه

    حالا چقدر بتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم هنر ماست

    من الان زندگیم تغییر کرده وحرفای ذهنم از اینکه نکنه موفق نشم زیاد شده و چه کار سختیه کنترل ذهن برام

    انشاالله که این فایلتون کمکم کنه استاد

    در پناه الله مهربان باشید

    میرم ادامه فایلو ببینم ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    فرهاد و عسل گفته:
    مدت عضویت: 3703 روز

    درود خدمت شما استادعباس منش عزیزم

    خدا قوت و ممنونم از این جلسه‌ ی فوق‌العاده

    سوال

    وقتی تغییری در زندگی من پیش بیاد چه واکنشی دارم یا چقدر مقاومت دارم؟

    استاد عزیزم شما سوالاتی می پرسید که وقتی بهش فکر میکنم در لحظه به نقاط قوت و نقاط ضعف خودم پی می‌برم

    استاد عزیزم به لطف دوره‌های شما با گوش دادن به دوره‌ها و تمریناتش رو انجام دادن شخصیتی در من شکل گرفته که شرایط بد رو نمی‌پذیرم و الان به جایی رسیدم که وقتی تغییری برای رشد من قرار اتفاق بیفته نهایتاً با چک و لگدهای اولی یا دومی جهان متوجه می‌شم که این کار اشتباست و باید تغییر کند

    من از شروع دوره فوق العاده قانون سلامتی با دوره پیش می‌رفتیم و در اکثر اوقات با دوره هستم و با شروع دوره صبحانه ی من به صورت کامل حذف شد و اکثر اوقات با دو وعده در روز به خاطر فعالیت زیادم با برنامه بودم

    اتفاقی که افتاد این بود که نج به صورت کامل با شروع دوره از‌وعده های غذاییم حذف شده بود سه روز قبل من سر کار بودم و با اینکه تلاش کردم که برای من کباب بگیرند اما یادشون رفت و برنج آورده بودن و من هم مجبور به خوردن شدم با این طرز تفکر که من الان چندین ساله برنج نخوردم و با خوردن یک وعده اتفاقی برام نمی‌افته ودو روز بعدش هم به همین روال گذشت و اشتباه من تکرار شد ساعت 5 صبح امروز پسرم که الان 36روزه است بیدار بود و خوابش نمی‌برد و بیدار شده بودم توی خونه راه می‌رفتم تا خوابش ببره و در همون حین متوجه تغمیرات زیادی در بدنم شدم مثل صدای من که مدت‌ها بود از شروع دوره صدام صبح ها همیشه باز بود صدام گرفته بود و گوشه چشمم هم خارش گرفته بود و بی‌حال بودم توی خونه راه می‌رفتم تا پسرم بخوابه

    که صدای خدا رو شنیدم که ازم سوال کرد چرا از مسیر منحرف شدی و راه اشتباه رو میری ؟

    در همون لحظه تصمیم گرفتم که دیگه راه اشتباه نرم و طبق برنامه باشم واز بی‌نهایت سلامتی که در این مدت نصیب من شده لذت ببرم و ادامش بدم

    اتفاق فوق العاده دیگه‌ای که افتاد توی زندگی اتفاق افتاد اتمام شراکتم در چند روز اخیربود

    من با برادرم حدود 14 ساله با هم داریم کار می‌کنیم و شریکیم به لطف خدا تمام شد و من به لطف خدا کارم رو به صورت شریک بودن با خداوند دارم ادامه میدم بی‌نهایت خوشحال هستم و کل روند کامل این اتفاق رو در جلسه ی آخر دوره ی احساس لیاقت گذاشتم و دوستان می‌تونن بخونن و ایده های فوق‌العاده‌ای بگیرن

    مسئله بزرگ دیگه در زندگی من افرادی بودند که برای من کار می‌کردند و چون کار من شراکتی بود و خسته از این شراکت بودم نمی‌تونستم کار کنم و افراد رو استخدام می‌کردم تا کار شراکتی من رو پیش ببرندو چقدر کار شراکت خسته کننده و انرژی سر بر است

    استاد در کارم به خاطر اینکه تنها بودم و شریک من هیچ کمکی به من نمی‌کرد مجبور به استخدام افرادی که از نظر من حرفه‌ای نبودن مجبور به استخدامشون می‌شدم و افرادی که از نظر سلامتی هم مناسب اخلاق من نبودن مسائلی مثل معتاد بودن و سیگار کشیدن

    که خیلی خیلی برای من آزاردهنده بود باز هم مجبور به استخدام این افراد می‌شدم وقتی شراکتم رو تمام کردم الان حدود 10 روزه که کار خودم رو شروع کردم و انرژی خیلی خیلی زیادی به لطف خدا دارم و همون افرادی که به نظرم شایستگی کار من رو نداشتند تماس گرفتن و درخواست کار کردن برای من رو داشتند و من با احترام قبول نکردم چون من سر کار آدم به شدت جدی هستم و وقتی که قراره کار انجام بشه فقط تمرکزم روی کاره و این افراد ویژگی‌های مورد نظر من رو ندارند و به دنبال سیگار و مشروب هستند و من هم با این افراد نمی‌تونم کار کنم و افرادی رو می‌خوام که مثل خودم باشند

    استاد نکات مشترک خیلی زیادی با هم داریم فقط تفاوت من با شما اینه که شما تونستی به بیشتر تصمیماتی که گرفتی عمل کنید و من به تعداد کمتری از تصمیماتم عمل کردم

    من هم دقیقاً با کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد بعد از اینکه وارد این کار شدم یک سال زمان برد تا یادش گرفتم واز شروع کار سه سال زمان برد تا سرمایه اولیه برای شروع کار خودم رو فراهم کردم اما اتفاق افتادی که افتاد این بود که بعد از اینکه رفتم کارم رو شروع کنم همین شریکم که برادر بزرگتر منه و برادران دیگم من رو منصرف کردند و گفتند به جای اینکه کار رو از کوچیک شروع کنی کار بزرگ رو شراکت کن!

    این برای تو بهتره و در نهایت شاید به دلیل کم بودن سن و سال من و ترس‌های بی‌نهایتم در اون زمان از تصمیم و منصرف شدم اون موقع 23 سالم بود و الان بعد از 10 سال در سن 33 سالگی آخر هم مجبور به اتمام شراکتم شدم و مستقل شدم و یکی از ای کاش‌های زندگیم اینه که کاش همون زمان گذشته این اتفاق می افتاد

    نقطه خیلی مثبتی که شراکت برای من داشت این بود که

    به صورت کامل از شراکت متنفر شدم و در کار ساختمان سازی من با اینکه پیشنهادهای خیلی خیلی زیادی برای شراکت داشتم اما قبول نکردم و کارم رو به صورت تنها دارم پیش می‌برم و شریک من خداوند بزرگ است

    استاد عزیزمیکی دیگه از سوالات فوق‌العاده ی شما اینکه

    چه نصیحتی برای خودم دارم؟

    دوستدارم همیشه این سوالات فوق العاده‌ای شما رو یادم باشه

    مورخ بیست و هفتم بهمن 1402

    انشالله در پناه فرمانروای کیهان همیشه در اوج سالم سلامت ثروتمند قدرتمند لیاتمند و خوشحال باشیم

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: