پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    میترا گفته:
    مدت عضویت: 2021 روز

    سلام استاد جان وقتتون بخیر

    من عاشق اینجور فایلها هستم که من رو با خود واقعیم روبرو می‌کنه

    توانایی به نام خودشناسی…

    کی ارزشمندتر از خودم و بهبود دادن دائم خودم …

    استاد الان به این نتیجه رسیدم که بجای خشم و اعصاب خوردی و شاکی بودن از زمین و زمان ، اگر آگاهانه سعی کنم به روح لطیف خودم برگردم زیباتر و راحتتر زندگی میکنم و خوشحالترم و خدای مهربونم برام همینو میخواد

    تسلیم خدا بودن مخصوصا توی شرایط این روزام …

    این روزا بیشتر توی سایت میچرخم و باعث شده اروم تر بشم و بگم حتما حکمتی هست حتما برام بهتره و به قول معروف الخیر فی ما وقع … خدایا شکرت

    استاد موقعیت هایی هست که من ازشون به شدت فراری ام

    من تو محیطی کار میکنم مجموعه ای نسبتا بزرگ با پرسنل زیاد که بسیار حاشیه هم دارن ..!!

    من همیشه از قسمت اداری رفتن و صحبت با مسئولین ، در صورتیکه بسیار راحت با غریبه ها ارتباط برقرار میکنم و اجتماعی هستم ، اما ، اونجا ترس دارم و با وجود آنقدر خوب صحبت کردنم در همه جا ، دوست ندارم تو محیط کارم حرفی بزنم و بحثی بکنم و کلا چیزی بگم برای بهبود شرایط

    حتی یکبار که مجبور شدم برم قسمت اداری ترس بیهوده داشتم و بسیار استرس ، که با خدای خودم صحبت کردم با دوستانم صحبت کردم و اتفاقا ترسها کاملا واهی بود و به لطف الله برام بسیار هم خوب شد و ترسهام کمتر از قبل شد

    خداروشکر

    مورد بعدی ، از رفتن به مهمانی هست که فراری ام

    فقط با جمع دوستانم راحتترم

    مورد بعدی اگر کار اداری مربوط به دادگاه و پاسگاه و شکایت و…. پیش بیاد که الآنم پیش اومده معمولا گذشت میکنم و خیلی سخته برام و اصلا دوست ندارم کارم به اینجور جاها بیفته !!

    فعلا اینها به ذهنم رسید

    استاد

    من هرچی بیشتر مثل یه ناشناخته خودمو کشف میکنم ، کیف میکنم کی از من به خودم رفیق تره ؟ کی اشناتره ؟

    از احساسم

    خشم یا آرامش شادی یا غم یا ترس

    من بسیار راحت از احساسم ،از اشتباهم ، از کامل و پرفکت نبودنم با دوستانی که باهاشون راحتم صحبت میکنم و ماسک و نقاب ندارم

    این شفاف بودنم باعث شده آدمها بهم راحت اعتماد کنن

    اما گاهی هم سادگی م کار دستم داده چون یکرنگ هستم و دروغ و ریا ندارم

    که البته اونم از باورهای اشتباهم میاد و الان بیشتر از قبل درس گرفتم

    وگرنه هرچی به ذات پاکت نزدیکتر باشی ، خدا دلها رو برات نرمتر می‌کنه ، کارها راحتتر پیش می‌ره و همه چیز زیباتره

    ممنونم بابت فایل زیباتون ..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    Birdy گفته:
    مدت عضویت: 2044 روز

    موقعیتهایی که ازش فراری ام:

    اینکه بدونم قراره توی جمعی رقصیدن باشه واز رقصیدن توی جمع فراری ام- از رفتن به مهمونی مخصوصا مهمونی جمع فامیل و ادمای زیاد فراری ام- از رفتن به دکتر فراری ام-از انجام دادن کارها مثل ماشین روندن یا هر چیزی که مرتبط با دست باشه فراری ام و این ترس باعث لرزش دستم میشه و به خاطر همین فرار میکنم از این موقعیتها-از حرف زدن با جنس مخالف فراری ام-زمان کنکور از ازمون دادن فراری بودم-از انجام کارهای مرتبط با خانه که مادرم محول میکنه فراری ام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    مهربانو گفته:
    مدت عضویت: 1394 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته

    استاد جان من یک برادر زاده 10ساله دارم به اسم آسنات ، اون دیوانه وار شما و مریم جون دوست داره و الان میگه عمه جون تو رو خدا داری متنی می‌فرستی حتما سلام من هم ب استاد و مریم جون برسون ، اما

    در خصوص سوال امروز درباره فرار از موقعیت میشه گفت من توی شرایط خاصی در موقعیت های خاصی از انجام بعضی کارها فراریم

    اولین چیزی واقعا ازش فرار میکنم پختن غذاست با این ی دختر خانم هستم و پختن غذا یک هنر اما من نود و نه درصد فراری از پختن غذا هستم طوری ک اگه مادرم خونه نباشه غذا نباشه من گرسنه میمونم بعضی وقت ها که دچار جو زدگی میشم غذا درست میکنم عالی خودمم تعجب میکنم که این غذا رو خودم پختم اما کلا فراریم ، دومین موضوع هر وقت مهمونی ، عروسی دعوت بشم اگه لباس مناسب نداشته باشم یا شرایط رفتن آرایشگاه و… نداشته باشم به هیچ عنوان نمی ریم وقتی منو دعوت میکنم ناخودآگاه بلافاصله فک میکنم ببینم وضعیت لباس … اوکی یا نه اگه نباشه ب راحتی با بهونه مختلف قیدش میزنم

    موقع امتحان وقتی دانشجو بودم هروقت نمی رسیدم کل کتاب بخونم ب هیچ عنوان سرجلسه نمی رفتم باید کل کتاب میخوندم دو دور اگه فرصت نمیشد قید امتحان می زدم غایب می زدن دوباره شهریه حاضر ب پرداخت اضافه شهریه بودم اما نمی خواستم درس نخونده برم سر جلسه امتحان، استاد از سلام کردن تو محیط کاری از آدم های که اصلا حس خوبی بهشون ندارم غرور اون رو‌کشته توقع بلند شدن جلوی پاشون ،سلام کردن دارن فراریم تلاشم میکنم به هیچ عنوان سمتشون نرم مگر مجبور بشم ، یا از آدم های ک با حرف ها یا کارهاشون دلم شکستن یا تهمتی زدند به هیچ عنوان نمی‌خوام رو در رو بشم

    از مهمون خونمون بیاد، از پذیرایی کردن فراریم متاسفانه هروقت مهمون خونه میاد تعداد بالاست و مدت زیادی میمونم این باعث شده از مهمونی و پذیرایی خسته بشم و فراری

    از جاهای شلوغ فراریم هرجا شلوغ باشه به هیچ عنوان نمی ریم منظورم جاهای تفریحی نیست مثلاً خیابان ، جاهای کوچک شلوغ ،جاهای پر از بچه باشه شلوغ باشه و…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    علی هاشمی گفته:
    مدت عضویت: 1324 روز

    سلام به همه کسایی که دارن این کامنتو می‌خونن‌.

    وقتی فکر میکنم موقعیتی که ازش فراری باشم شاید خیلیی از بچها هم این رو گفته باشن که توی ارتباطات و کلا بحث هایی که به اعتماد به نفس داشته باشه ضعیفند. من خودم خیلی فراری ام از وارد جمع های جدید شدن و یا اینکه با افراد جدید ارتباط برقرار کنم. و برای خودم هم خیلی واضحه که این از چه باور های نشعت؟ میگیره.

    احساس لیاقت. خیلی وقتا ناخودآگاه حس میکنم ممکنه اونا از من خوششون نیاد یا.. میدونید دیگه. و انگار بعضی وقتا حس میکنم که یادم می‌ره من چقدر با ارزش هستم. چقدر من دوست داشتنی هستم و البته نگرانی راجب حرف مردم. با خودم میگم الان من سعی کنم که وارد جمع های جدید بشم و با افراد جدید ترب آشنا بشم؟ قراره راجبم چی فکر کنن؟ آخه…

    اما اول از همه که واقعا. هیچکس چیزی فکر نمیکنه و دوماً اگه هم بکنه اهمیتی نباید داشته باشه..

    و در کل همش برمیگرده به عزت نفس و اعتماد به نفس من میتونم با قاطعیت بگم که الان و در حال حاضر اعتماد به نفسم خیلیی خیلیی بهتر از گذشته هست. اما انتهایی نداره. و هنوزم بنظرم میتونم خیلی خیلی بهتر کنمش. یادمه بچه که بودم آنقدر اعتماد به نفس پایینی داشتم و ترس داشتم از جلوی بقیه حرف زدن که همیشه توی مدرسه انشا هامو کوتاه می‌نوشتم. اما من انشانویسیم خوب بود اما نمی‌خواستم زیاد توی جمع باشم و توجه رو من باشه. بخاطر اون فشاری که حس میکردم رومه. و واقعا شاید الان بهترین اعتماد به نفسم نداشته باشم اما میتونم به قدرت بگم که خیلی خیلی بهتر از اون موقع هام هستم. اصلا هیچیم نیست که بتونم بگم قبل از آشنایی با استاد توش بهتر بودم و الان دیگه به خوبی قبل نیستم. واقعا فقط رو به جلو بوده همه چیز. سلامتی آرامش روابط اعتماد به نفس و….

    خدایاشکرت.

    موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    حسن زنگنه گفته:
    مدت عضویت: 1396 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    استاد سلام سلام به خاله مریم عزیزم

    استاد در جواب به این سوال

    اینکه که من از کنترل شدن فراری هستم اینکه مثلا مادرم می‌خوام برم جای مسافرت یا هر جای دیگه هی از من سوال می‌کنه فراری هستم از این سوالات میگم مادر من اصلا سوال نکن من به هیچ عنوان کجا میرم چه کاری انجام میدم من که 10 سالم نیست من 34 سال سن دارم از کنترل شدن خیای خیلی فراری هستم

    بعدی رفتن خونه فامیل ها 99 درصد خونه فامیل رفتن نشستن بحث های الکی بیخودی پشت ابن اون صحبت کردن یک فضای اصلا از کودکی نمی‌دونم چرا کلا اینجوری دوست نداشتم یا مهمان زورکی ساعت 12شب است دینگ دینگ بله سلام دایی جان بیداری بله دایی اومدم شب نشینی حالا مگه من جرات میکنم حرف بزن مادرم میزنه از وسط دو نصفم می‌کنه بعد تا مدت ها از شام من تحریم می‌کنه چون یک وقت به داداش جونش زیر چشمی نگاه کردم داستانی استاد بخاطر همین کلا نمیرم و فراری هستم یکبار هم سر یک مسأله با داییم بحثم شد قشنگ من تحریم کرد بعد آخرسر هم گروه پنج به علاوه یک آوردم تا آشتی کرد پنج نفر داداشم و خواهرم بودن

    بعدی آهنگ غمگین است یعنی. یکی آهنگ غمگین میزاره می‌خوام دربرم از اونجا باعث ناراحتی خیای از دوستان خیلی ها شده ابن مسأله اما من میدونم چه اثر مخربی داره این آهنگ غمگین من 13 سال پیش آهنگ داریوش گوش میدادم بعد یعنی هر بیعت شعرش حفظ بودم بعد یک آدمی بودم ناراحت غمگین نمی‌دونی داغون داغون بعد یادم هر کسی من میدید می‌گفت تو چرا غمگین هستی بعد یادم یک کتابی خوندم در مورد روانپزشکی دقیقا یادم نیست چی بود کتاب بود مستند بود بعد آنقدر درباره اثرات مخرب موسیقی غمگین فضای غمگین خلاصه نمی‌دونم چه اتفاقی افتاد ترسیدم اون حرف ها شوک قوی بهم وارد کرد خلاصه از اون موقع فقط آهنگ شاد فقط آهنگ شاد

    از حس ترحم متنفر هستم مثلا مریض بشم با شرایط پیش بیاد جسم خراش برداره یا یک بیماری داشته باشم و بیان بگن چی شده مخصوصا مادرم رنگ بزنه به همه عالم آدم بگه مثلا حسن مریض شد ابن مشکل پیش اومده براش و کلا کسی زنگ بزنه بگه حالت چطور به عنوان ابن که من مریض باشم حال من بپرسه جواب نمیدوم مگر اینکه بزرگتر از من باشه قابل احترام باشه مثل عمو دایی ولی الان بعد از این سالها دیگه همه اخلاق من میداند خیلی دیگه رنگ نمی‌زند چون فراری هستم از اینکه کسی بخواد من به عنوان یک بیمار نگاه کنه بعد با احساس ترحم که همیشه هم ابن کلمه میگن روله روله حالت خوب من میگم عالی هستم

    بعدی رفتن به مراسم تشییع پیکر نمی‌دونم مراسم مذهبی یا از این دست ابنا دیگه فراری که هیچ اصلا من الان شاید بیست سال نرفتم فقط اون های که مجبور بودم مثلا بردارم که چهار سال پیش فوت کرد و اگر نه اصلا

    از بدهکاری فراری هستم از بدهی از اینکه به کسی بدهی داشته باشم

    از منتظر بودن فراری هستم مثلا منتظر کسی یا چیزی باشم

    از بد قولی فراری هستم آدم بد قول

    از دورغ گویی بدونم طرف دروغ هست به هر دلیلی

    از بی پول شدن حسابم خالی شدن

    از اینکه کارم پیش نره هر کاری بکنم اما بازم کارم پیش نره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1221 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و تمامی دوستان

    از چه مسائلی فرار میکنم؟

    اولین مسئله ای که خیلی برام واضح بود توی حرفهای استاد بحث نداشتن مدیریت مالی من هستش

    هیچ وقت نتونستم دخل و خرجمو مدیریت کنم میزان وردی و میزان خروجی

    همین الانم واقعا ایده ای براش ندارم و میدونم خیلی ضعیفم توش

    دومین مسلئه من که خیلی هم این روزا باهاش روبرو بودم بحث کارهای قانونی از دادگاه گرفته تا مسائل مربوط به ارگانهای دولتی

    البته اینقدر این مسلئه تکرار شده که تصمیم گرفتم براش حرکت کنم و کارهای کوچیکی هم انجام دادم

    سومین مورد بحث کوتاه اومدن در مسائلی هست که بین من و طرف مقابل پیش میاد ،چون در اکثر مواقع میبنم که حق با منه ولی چون این باور کردم توی وجودم که افکهر من باعث خلق این موضوع شده یه جورایی خودمو مقصر میکنم و همه جوانب و حق به طرف میدم و همینم باعث شده که خیلی جاها بهم بی احترامی بشه و حتی طوری باهام بد برخورد کردن که حس کردم خیلی ساده لوحم و باید نحوه رفتارمو عوض کنم باهاشون

    در بحثهای روابطی که دارم همیشه بحای حل مسئله خیلی فراری بودم و سکوت میکردم بی تفاوت گذر میکردم و همینم باعث میشد مدام تکرار بشه و در واقع فرار میکردم ازش

    اینا چیزای بود که الان حس میکنم مشکل منه ..اما مطمئنم با خوندن کامنتها نکات بیشتری پیدا میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    شکوفه خیرخواه نیا گفته:
    مدت عضویت: 920 روز

    سلام استاد عزیز

    درمورد فرار از مسائل ، من خیلی با این مسئله روبرو نشدم یا اینکه بهش توجه نکردم اماچندتا از فرار هایی که دارم و داشتم و الان درست شدن رو بهتون میگم.

    یکی از فرارهایی که داشتم این بود که جاهای جدید و رستوران های جدید رو نمیرفتم و ذهنم همیشه مقاومت میکرد‌ ولی از زمانی که درمورد هدایت خدا فهمیدم و تا حدودی باورش کردم این فرار در من کمتر شده و دیگه مقاومتی ندارم.

    من وقتی مجرد بودم همیشههه از ظرف شستن فرار میکردم و حاضر بودم همه کارهای خونه رو انجام بدم ولی ظرف نشورم ولی وقتی ازدواج کردم ، دیدم نه بابا ظرف شستن که خیلی آسونه چرا من قبلا انجامش نمیدادم:))))

    یکی از بزرگ ترین فرار هایی که دارم و به نظرم خیلی مهمه و باید خیلی روش کار کنم فرار از ترس هام هست ولی خداروشکر دارم بیشتر روی خودم کار میکنم و با ترسایی که دارم مقابله میکنم مثلا همیشه از نقاشی کردن قسمت هایی که ترس داشتم دوری میکردم و توی نقاشیم نمی آوردم ولی به خودم میگم تو اگه اینو نقاشی نکنی چه فایده چیزی یاد نمیگیری.

    استاد

    من یه سوالی درمورد الگوی تکرار شونده دارم و هرچی فک کردم به نتیجه ای نرسیدم .سوالم اینه که من وقتی مجرد بودم همیشه سر وقت سر قرار میرسیدم ولی ازدواج کردم همیشه دیر رسیدن به قرار داره برام تکرار میشه و نمیدونم چه چیزی داره تو سرم میگذره، علتش چیه؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    زهرا حسینی قورتانی گفته:
    مدت عضویت: 885 روز

    سلام به استاد عزیزم و تمام دوستانی که عضو خانواده بزرگ عباسمنش هستند

    در مورد سوالی که مطرح کردید من چند مورد به ذهنم رسید که چون دوست دارم مسیر پیشرفتم را یادم نره اینجا مینوسم

    اولین موردی که ازش فرار میکنم رانندگی در مکان های شلوغ طوری که سعی میکنم از مسیر های دورتر ولی خلوت تر برم یا مواقعی که ساعت شلوغی از ماشین استفاده نکنم

    دومین مورد از انجام کارهای اداری و بانکی هم فراری ام نه بخاطر اینکه انجامش برام زجر آور باش از وقتی یک پسر کوچولو دارم بیرون رفتن را بسیار برای خودم سخت کردم

    سومین مورد از کارهای خانه هم یکم فراری ام و به صورت منظم انجام نمیدم ،البته قبلا عملکردم بهتر بود ولی الان ضعیف تر شدم

    چهارمین مورد از اینکه بخوام با جایی یا کسی تماس بگیرم هم بشدت فراری ام

    استاد جانم این سوالات شما طوری ما را وادار به فکر کردن می‌کند که خودم در حیرتم ، انگار سوالات شما مانند یک تراشه وارد مغز ما شده و شروع به جست و جو در رفتار و عادت هایمان می‌کند که اینقدر برایمان عادی و طبیعی است که به سادگی از آنها گذر میکردیم انگار از اول با اینها به دنیا آمدیم و تا آخر هم همراهمان است ولی اینها همان سنگ هایی هستند در کوله پشتی مان برای حرکت به سمت منبع حرکت به سمت خودبرترمان و استادجان ممنون که در این مسیر راهنمای ما هستید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      زهرا حسینی قورتانی گفته:
      مدت عضویت: 885 روز

      به نام آرامش بخش قلب ها

      سلام و درود به استاد عزیزم ؛خانوم شایسته دوست داشتنی

      و همه دوستانم

      امروز هدایت شدم به کامنت و ردپایی که حدود 6 ماه پیش گذاشتم

      اول از همه خوشحالم که این موارد را نوشتم

      و اکنون میخوام از شرایط الانم بگم

      مورد اول در مورد رانندگی نوشتم

      خداروشکر الان خیلی راحت هر موقع که نیاز باش رانندگی میکنم

      و با تکرار و تمرین و غلبه بر ترسم توانستم مسیر را عوض کنم

      مورد دوم فراری بودن از کارهای اداری خداروشکر این مورد هم با خواسته شدیدی داشتم و هدایت خداوند و هم زمانی های باورنکردنی توانستم تغییر مسیر بدم و برای مثال تمام کارهای تنظیم سند خانه را به تنهایی به عهده گرفتم و از لحظه لحظه آن لذت بردم و انجامش دادم

      و حتی باعث شد به کارهای دیگری هم که انجامشون برایم دور از ذهن بود و فراری بودم هدایت شوم که عملی کنم

      برای مورد سوم کمال گرایی دارم که بیشتر باید کار کنم

      مورد چهارم را هنوز تغییر مسیر نداده ام

      بازهم خداوند را شاکرم که شاگرد استاد هستم

      و این برایم بسیار باارزش است

      در پناه خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مریم اشکی گفته:
    مدت عضویت: 1571 روز

    بنام خداوندی ک هرلحظه درحال هدایت ماست

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت عزیزانم

    استاد عاشقتم ک.من اصن فک نمیکردم حتی فرار ازچیزی هم یه الگو تکرارشوندس واقعاچرا متوجه نشدم وبش دقت نکردم

    استادمن ب شدت ازکارخونه بدم میاد ولی خوب دارم سعی میکنم باحس خوب انجامش بدم جدیدا خیلی بیشترم شده این دوست نداشتنه اتفاقا چندروزپیشم باعشق جان صحبت میکردیم راجب حوصله خرج دادن برای غذا چون من غذارودادم تحویل عشقی اونم زحمتشوکشید بعدگفتم من اصن ازغذادرست کردنو کارخونه بدم میاد اگر شرایطشوداشتم حتما یکی رواستخدام میکردم اصن ازکارای مربوط ب خونه خوشم نمیاد همش حس میکنم ایناکارای بیهودن من باید بجای تکراراینکارا مثلا برم کارادیگ وتفریحات موردعلاقموانجام بدم (وایسا وایسا ببینم شایدم چون تفریحی ندارم کارای موردعلاقم روانجام نمیدم وهمش انجام کارای خونه شده روتین وتکراری شده برام اینقدر نسبت بشون تنفرپیدا کردم اینم میتونه باشه؟!!)

    وای استادعشقی بخدا اصن من نمیدونستم این میتونه ترمزباشه الگوتکرارشونده باشه ک بخوام بش فکرکنم اما الان ک فک کردم حرف زدم جوابشم بم داده شد خدایا عاشقتم من

    چقدرکامنت نوشتن وخوندن عالیه منک اصن چندماهه توکامنت بچه ها غرق شدم اصن توفایلا دانلودی ک ب ترتیب دارم کامنتارومیخونم اصن کامنتایی هست ک حال آدمودگرگون میکنه

    ینی اگرمن دربرابر ذهنم مقاومت نمیکردم وهمونجورک میگفت ول کن نمیخواد کامنت بذاری منم دنبالش میرفتم اصن ب این جواب نمیرسیدم ینی هرروزک میگذره بیشترمیفهمم چقدرکامنت نوشتن وخوندن غوغامیکنه

    ازتک تک بچه هاک کامنت گذاشتن درسالهای دور وتا امروز سپاسگزارم

    استاد شمابهترینین(بوس.قلب.گل)

    خانم شایسته قشنگم دلتنگتم(بوووس.قلب)

    در پناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  10. -
    انرژي مثبت گفته:
    مدت عضویت: 1975 روز

    سلام به استاد عزیز و بزرگوار و خانم شایسته با ذوق

    بدون مقدمه یه چیزی رو بگم در مورد فرار …. من یه آقا هستم و یه همکار آقا دارم که همیشه ازش فراری بودم .. یعنی اصلا دلم نمیخاست باهاش هم

    کلام و روبرو بشم دلیلش فقط بخاطر سنگینی نگاه و انرژی منفی ش بود …

    در طبقه سازمان ما یک مجموعه 15 نفری از همکاران هست که میز من این سر سالن بود که مشغول به کار بودم اون بنده خدا که گفتم هم اونور سالن بود

    پشت میزش کار میکرد ولی ازش خوشم نمیومد و ازش فراری بودم …

    انقدر ذهن من درگیر فرار از این آدم شد که جهان هستی منو تنها نذاشت با من همکاری صمیمانه کرد تا اینکه شرایط دفتر ما تغییر کرد …!!

    اومدن پارتیشن ها رو تغییر دادن و همکاران رو تعدادیشون رو جابجا کردن میزاشونو .. میز من رو اومدن جانمایی کردن گداشتن کجا دقیقا کنار اتاق اون

    آقا یعنی نزدیک اون آدم … نزدیکش بودم ولی رودرو نمیدیدمش ولی خب تردد میکرد میدیدمش … این قضیه ادامه داشت تا اینکه بعد از مدتها 2 تا

    همکار جدید آوردن طبقه مون که مدیر بودن .. دوباره اومدن چون جا کم بود میزها رو فشرده تر کردن … دوباره میز من رو اینبار بردن گذاشتن جایی که

    فکرش رو نمیکردم ….

    دقیق توی اتاق اون آدم ….. !!!! اصلا من مونده بودم چیکار کنم هنگ کرده بودم … چند ماه بعد همایش چند روزه برگزار شد توی مشهد برامون هتل

    گرفتن به هر دو نفر یه اتاق دادن ……. دیگه خودتون بگید … بله درست حدس زدید با همین آقا من هم اتاق شدم !!!

    اصلا کف کرده بودم از این اتفاقات که من هرچی از این آدم فرار میکنم دقیق هی بهش نزدیکتر میشم آخه چراااااااااااااااااااااااااا …… در نهایت باهاش بحثم شد … تا زدیم به تیپ و تاپ هم …. البته بحث منظورمه …

    بعدش خیلی به حل این موضوع فکر میکردم که چطوری از این قضیه رها بشم ..

    بعد که قانون تضاد رو بهتر درک کردم متوجه شدم اصلا من نباید با این آدم کاری داشته باشم من باید خودمو رشد بدم و از این تضاد به نفع خودم

    استفاده کنم .. این اقا اومده که من خودمو رشد بدم برم بالاتر ..

    الان خداروشکر ذهنم درگیرش نیست و با استفاده از قانون تضاد تغییراتی به خودم دادم که به یک درجه بالاتر دارم تغییر میکنم به طوری

    که هم پیشرفت بهتری میکنم هم دیگه این آدم رو نمیبینم و به نفع خودمم هست …

    در مورد مسله مالی هم همین داستان وجود داره هر چی از مسایل مالی فرار میکنم دقیقا همین مسله بیشتر میشه و هی میخاد گیرم بندازه …

    یا هر مسله دیگری که کلا بخام ازش فرار کنم همینه … انگار یه قانونه … پس بهتره مثل شیر جلوش وایساد و گردنش رو شکست … تا دیگه هیچوقت

    برام بزرگ نشه ….

    دوستان عزیزم ممنونم که مطلبم رو خوندین امیدوارم کمکی هم کرده باشه بهتون ..

    استاد عزیز مچکرم از این مباحثی که مطرح میکنید و چراغی رو در ذهن ما روشن میکنید خدا خیرتون بده انشالله …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: