پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم شریعت گفته:
    مدت عضویت: 872 روز

    سلام گرم و صمیمی به استاد گلم و دوستان

    استاد جان چقدر شما بزرگوارید و چقدر دلتون دریاست که اینطور عاشقانه و با تمام وجود میایید جلوی دوربین در مورد مسائل مختلف که تک تک اونها مشکل اکثر دوستان هست صحبت میکنید چقدر با خودتون در صلح هستید که بدون توقع بدون چشمداشت این همه آگاهی در اختیار ما قرار میدین

    و سوالهایی میپرسین که شابد هیچوقت به این چیزها فکر نکرده بودیم و در درون ما بود وقتی سوال میکنید ما خودمون رو شخم میزنیم و چه چیزهایی بیرون میاد که حتی تصورش رو هم نمیکردیم

    من چیزهایی که میخام بنویسم در رابطه با سوال شما اصلا نمیدونستم اسمشون رو چی بزارم و الان فهمیدم که این نوعی فرار بود که خواسته یا ناخواسته پیش میومد

    اما در مورد سوال شما : من در حال گوش دادن فایل گفتم که من چیزی نیست که ازش فرار کنم ولی هی که فایل جلوتر میرفت ی چیزایی به ذهنم میومد و بعد که نشستم فکر کردم دیدم خدای من من چقدر آدم فراریی هستم و کلی مورد اومد جلو چشمم که خودم تعجب کردم گفتم استادجان چه میکند با این سوالهای عالی شون و مارو زیر رو میکند

    من از دکتر رفتن فراریم البته خدارو شکر خیلی پیش نمیاد که نیاز به دکتر داشته باشم ولی به همون گاهی رفتن هم عاجزم

    یکی دیگه از چیزهایی که فراریم ورزش کردن چه توی خونه چه باشگاه رفتن

    مورد دیگه گروهی جایی رفتن بیشتر دوست دارم تنها برم البته گروهی هم رفتم و خوش هم گذشته ولی خیلی وقتها مقاومت میکنم و نمیرم

    فرار دیگه ام از خرید روزمره اس کلا از خرید کردن خوراکی فراریم و چون از ابتدا همسرم به عهده گرفتن منم از خدا خواسته دیگه خرید نمیرم از رفتن به مغازه های لاکچری و گرونقیمت فراریم اینرو فک میکنم بخاطر عدم لیاقت هست که میگم بابا اونجا که جای ماها نیست پولدارا باید برن و اگر هم برم اصلا خیلی روم نمیشه قیمت و یا سوالی دیگه ای بپرسم و کلا از مغازه رفتن اگه خرید نکنم دوست ندارم که برم

    مورد دیگه مسئولیت کاری رو تو جمع قبول نمیکنم مثلا ی برنامه گروهی باشه یا یک میهمانی باشه مخصوصا پذیرایی کردن و وقتی میبینم خیلیها مشتاقانه این کارو میکنن تعجب میکنم میگم طرف چه حوصله ای داره

    دیگه جونم براتون بگه از رفت و آمد زیاد یا تلفن کردن به این و اون مگر به چند نفر مشخص و دیگه از دوست شدن با افراد جدید واقعا فراریم

    از عضو شدن تو گروههای مختلف تو فضای مجازی

    و دیگه اینکه بخام خیلی واضح تو کامنتها از زندگیم بگم که نکنه ی آشنا باشه با اینکه موقع عضو شدن خیلی راحت با اسم خودم عضو شدم ولی تا چند وقت درگیر بودم کاش اسم خودم رو نمینوشتم

    از دانلود کردن خیلی از فایلهای سایت بصورت تصویری که البته ارزش این فایلها هزار برابر نتی هست که مصرف میشه ولی گاهی میگم خب بزار این دفعه رو صوتی دانلود کنم و این به خاطر فکر میکنم باور کمبود هست چون من تمام تلاشم اینست که بتونم محصولهای استاد رو بخرم و واقعا دلم میخاد استاد تو این مورد من رو راهنمایی کنن با آنکه من همش به خودم میگم همه چیز فراوونه و واقعا ایمان دارم ولی نمیدونم چرا در این مورد قناعت میکنم و میگم حالا صوتی گوش بدم اشکال نداره در صورتی که خیلی دوست دارم تصویری دانلود کنم

    و من از بیرون رفتن هم فراری هستم همش دوست دارم خونه بمونم البته فرد افسرده و منزوی نیستم ولی کلا محیط خونه رو دوست دارم مخصوصا الان که همش میخام خونه بمونم فایل گوش بدم و روی خودم کار کنم

    استاد جان ببین من که فکر میکردم چیزی نیست که من ازش فرار کنم عجب شخمی زدم خودم رو و زیر و رو کردم و این همه مورد پیدا کردم و حتما مواردی هم هست که فعلا یادم نیست

    قربونتون برم استاد عزیزم که کمک میکنید ما خودمون رو بهتر بشناسیم تا ابد ممنونتون هستم

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1721 روز

    سلام استاد عزیزم.

    استاد عزیزم و مریم خانم شایسته عزیزم.

    چه سوالاتی استاد پرسیدید. چه سوالات عالی ای.

    خدا خیرتون بده و برکت رو زیاد کنه، چقدر این سوال‌ها ذهن منو به چالش کشوند. چقدر باعث شد توی این دو هفته اخیر من تمرکزم بره روی خودم، شناخت الگو های تکرار شونده ام و تقویت عزت نفسم.

    چون من دارم میبینم تمام مشکلات و بگهایی که توی وجودم دارم سر منشأ همش کمبود عزت نفسم هست.

    اینکه خودمو دوست ندارم و با خودم در صلح نیستم. من سالهاست دارم خودم از خودم ایراد میگیرم و واسه هرچیزی خودم را مقصر میدونم. اما نه اون مقصری که بگم خب حالا اشتباه شد ببینیم چه میشه کرد. مقصری که عقب می‌کشید و به زمین و زمان فحش میداد بخاطر شرایطی که پیدا کرده.

    خداروشکر الان اگر هم اشتباهی رخ بده، میگم اینم قسمتی از مسیر هست. من باید احساسم را خوب کنم، از دل اون تضاد درسها و آگاهی ها بکشم بیرون و پیش بروم. خدایا شکرت.

    خداروشکر استاد عباسمنش عزیزم، مریم گلی شایسته عزیزم که در این مسیر زیبا قرار گرفتم. تازه استاد عزیزم دارم درک میکنم تکاملی که شما ازش صحبت می‌کنید، ان شاءالله همیشه دیگه فقط رو باشد و خلق ارزش و ثروت هستم. با توکل به رب العالمین.

    استاد عزیزم در جواب به سوال این جلسه باید بگم که موارد زیر به ذهنم رسید:

    در جهت منفی:

    1. جاهایی که خیلی گرم هست و ما باید کمک کنم یا کاری بکنم که میدونم باعث میشه عرق کنم، تا بشه از زیرش در میرم و نمیروم.

    راستش من از بچگی خیلی زود عرق میکنم و این نشانه سلامتی من هست. اما موضوع اینه که من فراری هستم از این امر و دلم می‌خواهد همیشه روبروی کولر باشم.

    2. وقتی میخواهم یه کار جدید بکنم و اون کار نیازمند یادگیری موضوع جدیدی است.

    در حقیقت اینجا دچار کمالگرایی میشوم و این کمالگرایی نقطه نهایی را جوری بهم نشون میده و میگه ببین این همه قدم باید برداری که از انجامش فراری میشوم.

    بازم به لطف جلسه چهارم دارم روی این خصیصه کار میکنم تا اصلاحش کنم.

    در جهت مثبت:

    الان فقط این به ذهنم میرسه که وقتی توی یه جایی هستم که افراد دارند غر می‌زنند در مورد هرچیزی، یا عوامل بیرونی را دلیل شرایط کنونی شون میدونند. سریعا اون محل را ترک میکنم.

    استاد عزیزم و مریم خانم شایسته عزیزم بازم ازتون بینهایت سپاسگزارم.

    ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    سجاد قربانی گفته:
    مدت عضویت: 2810 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته و دوستان عزیز.

    من از صحبت کردن در جمع یا مغازه رفتن فراری هستم به عنوان یک فروشنده که وقتی مشتری زیاد میشه و همه نگاهاشون به من هست فشار ذهنی زیادی روم هست یا وقتی قراره تو محله خودمون رفت و آمد داشته باشم یا به خرید برم در محله خودمون به خاطر این که محله ما روستایی هست و همه همدیگر رو میشناسند اما من کسی رو نمی‌شناسم و جایی که آشنا هست دوست ندارم برم.از خرید رفتن با مادرم فراری هستم چون خیلی طولش میده وقتی میخاد ی چیزی رو بخره .

    از انجام تکالیف دانشگاه و مدرسه همیشه فراری بودم و هستم و از درس خواندن یا کتاب خواندن به شدت فراری هستم .از بحث سنگین یا یکی به دو کردن با دیگران به شدت فراری هستم چون همیشه کم آوردم در بحث کردن با دیگران از رقصیدن در جمع هم فراری هستم اما به این معنی نیست که چون فراری هستم این کار هارو انجام ندادم . ممنون که کامنت من رو خوندید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1318 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان.

    سلام و درود به استاد عزیزم…

    استاد زیباییم.چقدر خوبه این خودشناسی..

    چقدر در صلح بودن با خودمون ما رو قوی میکنه..تا بتونیم باورهای محدود کنندمونو پیدا کنیم.(شکارچی نقطعه ضعف و نقطعه قوت).باشیم

    من چند وقت یکبار..یفرد خیلی نزدیک بهم.حس توجه و حس نیاز داشتن به من ابراز میکنه..تا من بغلش کنم.

    ..یه حس توجه یه حس ارزشمند بودن اطرافیان به خودش!

    و دقیقا.از طریق فایلای شما!و توجه کردن به الگوهای تکرار شونده.که چرا اینفرد این حسو نسبت به من داره!

    باعث شد باگ مهمی رو نمیدونم از کی تا حالا.درون من بوده و من نسبت بهش بی اطلاع بودم!رو پیدا کنم.

    و این کنجکاوی کردن.از رفتارای این فردباعث شد تا من خودمو پیدا کنم!

    و دقیقا به این درک رسیدم.خودم همین حسو راجع به اطرافیانم دارم که این فرد به من همین رفتار رو ابراز میکنه!

    حالا من باید ریشه ایی روی این موضوع کار کنم…مثل رفتار شما نسبت به مهمانهاتون در سریال زندگی در بهشت.یا افراد و دوستانتون!

    که وقت با ارزشمو.و کانون توجهم.و خودشناسی و در صلح بودن با خودمو تقویت کنم..من فردی نیستم که برای دیگران کاری انجام بدم.تا اونا رو خوشحال کنم.چون میدونم این حسها.و این خود گذشتگیها باعث نشتی انرژیم خودم میشه..

    من نیازی به توجه و تمجید اطرافیانم ندارم.

    من خودم فردی با ارزشی هستم.خودم خودمو آروم میکنم.چون من به منبع الهی نزدیکم.

    نیازی به توجه و تشویق دیگران ندارم.

    استاد این نقطعه ضعف من برمیگرده به دوران نوجوانی من.با حل کردن این مسئله الان متوجهش شدم..من حقیقتا بخاطر یسری شرایط..دوستداشتم توجه دیگران رو بخودم جلب کنم.

    یا کارایی براشون انجام بدم تا خوشحالشون کنم..یا یجوری از این طریق ارزش خودمو بالا ببرم…

    همین نوع افکار باعث شده تا من..از خودم از توانایی خودم دور بشم..و برای جلب نظر دیگران.و حس برانگیختیگشون.نسبت بخودم..اینکارا رو انجام بدم..

    ……………..

    …………….

    الگوی بعدی که برام چند وقت یکباری تکرار میشه!

    رگهای ناحیه شونم حالت گرفتگی و درد تو ناحیه گردن و شانه برام اتفاق میفته…

    و دقیقا چند روزه همین موضوع در چند روزی یکبار برام تکرار میشه..

    و میدونم و درک کردم..همه بخاطر همون باورایی هست که از بچگی از رفتارهای اطرافیانم به من تحمیل شده..که این جزو ارث گذشتگانمون هست..و فلان….

    و من باید روی این موضوعات بیشتر کار کنم..

    …..

    این موضوع یه چند روزیه داره خودشو به من نشون میده…تا من بدونم نشتی انرژی دارم.باید رو خودم کار کنم…

    و فقط باور توحیدی هست که میتونه این باورای محدود کننده رو از ما دور کنه!

    ولی از زمانی که مخصوصا!پاشنه های من روی موضوع روابط بوده..

    چقدر هدایا..چقدر رفتار ادمها..چقدر دعوتیایی هست من هدایت میشم..و کلی خبرهای خوب وارد زندگیم شده..

    و من ممنون و سپاسگزار شما و پروردگار زیباییم هستم که منو هدایت میکنه.تا بیشتر خودم رو بشناسم….و هدایت بشم.به بهترین روش زندگی..

    استاد بعد از 34سال..هر روز طعم زندگی کردن رو میچشم!و میدونم اینراه پایانی نداری..

    و مخصوصا قانون تکامل!چقدر بیشتر انسان رو به لذتهای بیشتر سوق میده!..

    فقط بخاطر این خاصیت خداگونه ما انسانها هست..که کم کم و اروم اروم نقاط ضعفمون و نقاط قوتمون حل بشه!..و هر روز بهبود.و با عملگرایی زیاد..به نتایج عالی برسیم..

    سوالی که شما استاد عزیز.در اواخر فایل بیان کردین..

    ..چه شرایطی و موقعیتهایی هست که شما ازش فراری هستید!؟

    1-…امروز یه اتفاق بزرگی برام رخ داد..

    من توانایی انجام کاری شخصیم بسیار قوی هستم.یوقتایی نجوا هست میگه نه اینکار رو انجام نده.نمیتونی…یه حس همون فراری دارم.و درونم بهم میگه انجامش بدی فلان اتفاق میفته ها…

    من امروز یه حل مسئله بزرگ رو در اول صبح انجام دادم..دقیقا پاکسازی یه قسمت از گوشه حیاطمون..بسیار کثیف و پر از برگهای اضافی.باعث شده بود.درختا ضعیف بشن..

    و من بین انجام بدم یا نه..خداوند هدایتم کرد.اینم تکاملی مثل بهشت شما.پاکسازی کردم..

    استاد همین کاری که چند وقته ازش فراری بودم.به نحو احسن انجامش بدم..بزرگترین مسئله بود که پاکسازی شد.به لطف الله..

    و من بخاطر تواناییم در انجام اینکار…و هدایت الله..بازم استارت یادگیریم در مورد عشق و علاقه ام..استارت خورد…

    امروز یه لحظه برگشتم به قبل خودم..گفتم خدایا شکرت امروز دو تا مسئله ایی که من ازش فرار بودم حل شد…و این انگیزه باعث شد تا من بیشتر خودمو بهبود بدم..

    چیزی که خیلی خوبه این فایلها هر ثانیه تو ذهنم مرور میشه..و واقعا توانایی من هر روز داره در تمام جنبه ها رشد میکنه…

    الان اشرف مخلوقات بودنمو هر روز دارم بیشتر درک میکنم..

    که من توانایی100در صد زندگیم هستم..ولی نیاز به تاهد و کار کردن روی خودم داره..

    و موضوع فرار….یکم بازم تو حل مسائل.راجع به عشق و علاقه ام ..تو زمینه کاریم.باید بیشتر رو خودم کار کنم.

    همون نقطعه قوتمو بزرگ کنم.و نقطعه ضعفمو بپوشونم!تا بیشتر شجاعت و جسارت در عمل بکارام داشته باشم!

    فقط همینه…فقط تمام تمرکزم روی نقطعه قوتم باشه..چون نقطعه ضعف هست.باید روش کار بشه..و نزاری اجازه بده وارد حریم شخصی نقطعه قوت بشه..

    چون ذهن فقط دوستداره کمبود رو حس کنه.به محضی که اجازه ورود بهش میدی..

    باعث میشه اون حس قدرتت زیر سوال بره!

    استاد عزیزم بازم سپاسگزار شما هستم الان این زمانی که گذاشتم روی این الگوهای تکرار شونده.

    یادم از آیه ایی از قران اومد…سوره ق

    احساس میکنم.چقدر عمل به این میتونه به ما رشد بده..

    به راستی در این مایه پند و هشیاری برای کسی است که نیروی عقلش و فهمش در کار است.یا با دقت و حضورقلب گوش می دهد.

    چقدر این حضور قلب..زیباست..و چه زندگی زیبایی در انتظار ما هست…

    باز هم از شما استاد عزیزم قدردان هستم..از تمام رگهای و سلولهای بدنم…

    و سپاسگزار خداوندی که تپشهای قلبمو قوی کرد.تا من بیشتر به بزرگ بودنش ،ایمان داشته باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    حدیث نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1263 روز

    به نام رب هادی وهاب!

    سلام استاد جانم؛

    رفتم اپل خودم رو بررسی کردم بعد اومدم…

    اول مواردی که فرار میکردم و رفتم توی دلشون و حلشون کردم و کمرنگ تر شدن:

    1.فرار از انجام تمرین آگهی تبلیغاتی؛

    2.پریدن از ارتفاع بلند؛

    (چند وقت پیش بر ترسم که فرار میکردم غلبه کردم و پشت بوم و ارتفاع بلند پریدم توی استخر ، ارتفاعی که سه چهارتا مرد وایساده بودن و همشون نمیتونستن بپرن و می‌ترسیدند ولی من بدون اینکه فکر کنم و به ذهنم اجازه بدم نجوا کنه ، رفتم بالا نه یبار بلکه دو بار از ارتفاع پریدم،چیزی که قبلا از بالا به پایین نگاه کردنشم میترسیدم)؛

    (یا اینکه چند بار توز جاهای ناشناخته و دریاچه تا دیدم ذهنم از چیزی میترسه ،میرم توی دلش و از پشت میپرم توی آب)

    کلا از هرچی بترسم بالاخره باهاش روبرو میشم و میرم توی دلش و حل میشه؛چون احساس بدی میکنم اگر از چیزی بنرسم و انجامش ندم…!

    3.حرف زدن با عزت نفس در جمع های شلوغ و منفرانس و معرفی خودم و کار هام؛

    4.ترس از حشره و مارمولک؛

    5.توالت؛

    6.تنهایی در شب بیرون بودن و تنها برگشتن خونه؛

    8.ترس از ناشناخته ها و تنها بودن در جاهایی که بلد نبودم؛

    9.بیرون بودن و کارآموزی؛

    10.حرف زدن درمورد خواسته و احساساتم؛

    یسری چیز هایی که ازشون فرار میکنم:

    1..مسائل تکرار شونده و پلشنه های آشیلم

    2.فرار از افراد سیگاری و جذب اونها دوباره

    3.فرار از پدرم و ابراز علاقه؛

    4.فرار شدیدا از جمع های خانوادگی و منفی؛

    5.فرار از انجام آگهی تبلیغاتی توی جمع خیلی بزرگی مثل مترو و بلند داد زدن؛

    6.فرار از کل مسائل مالی

    7.فرار از وجود خودم و نقاطی که بتید بهبود بدم؛

    (خداحافظ ،از الان رفتم توی دلش… مثل دوره حل مسائل میرم حلش میکنم)!

    8.فرار از حذف کردن عکس و فیلم های گوشی؛ که نکنه اگر حذفشون کنم ، یروز بدرد بخوره

    و همین شده برام مسئله تکرار شونده که هربار با فضای پر گوشی روبرو میشم و حذف کردنم اصولی نیست و باید ریشه ای پاکسازیش کنم…!

    هنوز کلی ادامه داره ، باید بیشتر خودم رو بررسی کنم ، میدونم هست ولی دقیق برام واضح نیستن هنوز…!

    سپاسگزارم استاد و خانم شایسته عزیزم و اعضای بی نظیر بابت نشر آگاهی هاتون و این سایت فوق‌العاده…!

    با عشق فراااوااااان!!!)))!!!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    مرتضی گفته:
    مدت عضویت: 1420 روز

    به نام خداوند روزی ده بی حساب .

    استاد عزیزم بسیار ممنون از آموزش های عالی و بی نظیرتون که هر کدوم به تنهایی خودش یک دوره عالی و کامل است .

    استاد شکر خدا که چقدر علاوه بر هیکل عالیتون ،پوست و زیبایی صورتتون هم بی نظیر شده ، من که خیلی وقت ها تو فایل های تصویری که میبینم خیره به دندان های زیباتون هستم ، خدارو هزار مرتبه شکر منم این مدت با دیدن شما خیلی بیشتر برای خودم و بدنم ارزش و وقت میزارم و کار های جدیدی انجام دادم که عقب افتاده بود و یکسری کار هایی که در تضاد با سلامتی و زیبایی بود رو دیگه انجام نمیدم، و الان نسبت به قبل تغییرات عالی حس میکنم در خودم از نظر ظاهری.

    اما جواب این فایل رو میخوام ثبت کنم هرچند بعد از آشنایی با شما و کار کردن روی خودم به خصوص از فروردین ماه که دوره عزت نفس رو خریدم این موارد که ازشون فراری بودم کمتر شده ، ولی خب باید همیشه کار کنم روی خودم اینطور نیست که با یه مدت خوب بودن دیگه قراره همیشه خوب و عالی باشه .

    اولین مورد حضور داشتن در جمع های شلوغ یا جمع هایی که افراد غریبه حضور داشتن ، مثلا مهمونی باشه یا برنامه سفر و دورهمی که چند نفر که کمتر میشناسم حضور داشته باشند.

    مورد بعدی زمان هایی است که بخوام از یک نفر درخواست کمک کنم یا بخوام که یک نفر کاری رو واسم انجام بده. پس همیشه تا جایی که میشد سعی میکردم از این کار در برم ،

    مثلا دیگه ناچار میشدم زنگ بزنم از کسی چیزی بخوام ، دعا میکردم گوشی رو بنداره ^ ^

    مورد بعدی : انجام کار های اداری و رفتن توی اداره . یعنی اگر کاری چیزی باید انجام میدادم که مربوط میشد به اداره ای چیزی تا جایی که ممکن بود سمتشون نمی رفتم

    مورد بعدی هم من همیشه از ارتباط گرفتن با دختر ها چه تو جمع دوستانه چه فامیل یا توی اجتماع فراری بودم و حتی ارتباط های معاشرتی خیلی ساده هم برقرار نمی کردم ،

    و آخرین مورد که به ذهنم میرسه راجب گفتن موفقیت هام و ویژگی های مثبت خودم در جایی که نیازه به دیگران.

    خیلی ممنون استاد عزیزم البته خیلی در این موارد نسبت به قبل بهتر شدم مخصوصا با دوره عزت نفس که خریدش جز اهداف امسالم بود که به لطف خدا خیلی زود تونستم تهیه ش کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    Vafa Vafa گفته:
    مدت عضویت: 808 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و با ارزشم و خانم شایسته عزیز

    استاد من اولش که فایل کامل گوش دادم با خودم گفتم من از چیزی فراری نیستم دوباره فکر کردم دوباره و دوباره فایل از اول گذاشتم پخش شه تا همزمان مغزم جواب بده که از چی فراری هستم و یادم اومد استاد من از خیلی چیزا فراری بودم قبلا الان یادم اومد که از خیلی چیزها فراری بودم و ناخودآگاه راه حل براش پیدا کردم یا دارم حل میکنم و میدونم دلیل تغییر و پیدا کردن راه حل ها روزانه گوش دادن به فایل از فایل های رایگان شما هست برای تمام تغیراتی که در زندگی و رفتار من دادین از شما متشکرم و سپاس گذار من واقعا دارم اینجا درست تربیت میشم و راضی ام از بودن با شما و سایت پر ارزشتون

    1 من فایل های الگوهای تکرار شونده رو با نیت تغیر در درآمدم در شغلم شروع کردم تصمیم گرفتم تمام تمرینات انجام بدم و تا نتیجه نگرفتم ادامه بدم اولین چیزی که من ازش فراری بودم آدام های خیلی حرفه ای تر از خودم تو شغل و حرفه ای که دارم و خودم رو وارد دونستن توکار ولی استاد تصمیم گرفتم حالا درب ارایشگاهم بروی تمام کسانی که حرفه ا هستن تو کار من در هر لاین ی باز باشه بیان کار کنن و من ازشون تجربه هاشون یاد بگیرم در صورتی که تابحال لاین رنگ کوتاهی خودم دوست داشتم انجام بدم و از کسی که از من کاربلد تر باشه دوری میکردم حالا از همه آدم های حرفه ای تر دعوت میکنم درب سالن من بروی اونها بازه تا بحال برای شاگرد همش آدم های ضعیف کار نا بلد میومدن تا یاد بگیرن و من ترس داشتم از آوردن آدم های که مدرک دارن یا کار بلدن چون سال اول با یکی شریک شدم برای آرایشگاه مدرک داشت و سال بعد مغازه من اجاره کرد و من با کلی زحمت یه مغازه دیگه گرفتم ولی حالا فاطمه آدم های کار درست حرفه ای قوی بکار میگیره که همه اونا باعث رشد و پیشرفت فاطمه میشن من اینو میسازم

    2 من همیشه از اینکه مهمون بیاد خونم فراری بودم ولی استاد نیگا کردم دیدم بابت لوازم قدیمی و نداشتن لوازم بروز این مشکلو دارم وحالا با کمک باور فراوانی دارم بهترین لوازم تو خونه ام با درآمد خودم میخرم و این ترس تو خودم ازبین میبرم و اعتماد بنفسم هم بیشتر شده‌

    3 استاد من از رفتن به مهمون ها و مراسمات میترسیدم بابت لباس و پوشش با خودم میگفتم پوشش آدما مهم نیس چقد بروز باشه مهم اینه مرتب باشه ولی استاد تو ناخودآگاه خودم خجالت میکشیدم یادتونه شما گفتی باید برای گذشتن از ثروت ثروت زیادی بدست بیاری یا برای گذشتن از هر چیزی باید تجربه اش کنی تا پر شی از اون چیز و ناخودآگاه ازش بگذری من برای پوشش اینکار کردم حالا بهترین لباس ها رو تهیه میکنم واسه رفتن به مهمونی ها با شوق میرم چون بهترین و بروز ترین لباس ها رو دارم که خودم تهیه کردم

    4 استاد قبلتر ها همسرم منو مینشوند و نصیحتم می‌کرد با کلی فشار می‌نشستم گوش میدادم تا زودتر حرف هاش تموم شه و بعد تو تنهایی گریه میکردم باورتون شاید بشه یا نشه ولی الان راحت میشینم باهاش صحبت میکنم و 70 درصد مواقع صحبت های منو میشنوه فقط گوش میده و میگه تو چه چیزهایی بلدی

    5 استاد قبل ها از رستوران ارزان غذای ارزان میگرفتم ولی حالا جاهای خوب اون غذایی دوست دارم میخرم

    …..

    استاد من با شما خودم و زندگیم و می‌سازم تا روز که خودم جلو آیینه بگم فاطمه دمت گرم تو خیلی قوی هستی تو هر زمینه ای

    سپاس از آموزش ها و وقتی که برام میزارید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    گل گفته:
    مدت عضویت: 1835 روز

    سلام استاد عزیزم

    ابتدای فایل نکاتی اساسی گفته میشه ک درسته تکراری بنظر میرسه ولی اصل داستان همینه و بارها و بارها باید تکرار بشه تا اصلا بفهمیم چی داره گفته میشه واقعا . چون حقیقت آنقدر ساده س ک کسی باورش نمیشه. خوشحالم ک این مقدمه در این فایل های الگوهای تکرار شونده داره تکرار میشه تا ان شاله برای ما خوب جا بیوفته و واقعا بفهمیم اصل قانون رو

    برم سراغ سوال

    از چی فرار میکنم؟

    از شهری ک بعد از ازدواج ب اونجا رفتم و چندسال توش زندگی میکردم و چقدر احساسات خوب و ناخوب تجربه کردم ک البته ناخوب ها خیلی خیلی بیشتر بود و هیچوقت دوست ندارم دوباره زندگی کنم و حتی بعضی وقتا ک میریم چندروزه و مهمانی بازب اجبار میرم و .. کلا ندوس ؛-》

    از رفتن ب مراسمات عزاداری چ مذهبی چ مردمی و شبکه های تی وی خداروشکر با افتخار توجه نمیکنم. و کلا فرار میکنم. صحبت کردن با افراد درمورد قانون و افراد منفی و .. در این دسته قار میگیره

    یکم با دخترم هی ناخودآگاه صحبت میکنم و فکر می‌کنم وظیفه مادری ایجاب میکنه ک اینم میدونم نباید انجام بدم و باید ک نگم و درستش کنم .

    از سفر کردن با همسرم یجورایی فرار میکنم!!!! بدلیل تصادفات مکررر و حالا آهنگ های غمگین و .. کلا دوست ندارم .

    همینطور با بچه کوچک و اینکه مشکلاتی پیش بیاد مثل گلاب ب روتون اسهال و ..‌میشه ک سر بچه اولم این مسائل رو داشتم.. بیشتر اذیت میشم خوشم نمیاد و فرار میکنم.. استیکر خنده

    چون بارها رفتم و بهم خوش نگذشته یود باوجودی ک میدونم اون فرکانس گذشته من بوده و

    بیشتر سعی دارم رو خودم کار کنم و دنبال فرصتی هستم برای تنهایی با خودم عشق کنم البته اگرم شرایط سفر ک دلم بخواد پیش بیاد استقبال هم‌میکنم ولی شرایط دلخواهم باشه و خودمون باشیم ؛_)

    آهان یادم اومد از چکاپ فرکانسی نوشتن جدیدا تعلل میکنم..

    چرا ک از زمان شروع خودشناسی بارها و بارها نوشتم و تغییرات عالی خودم و زندگیم رو میبینم ولی جدیدا نمیرم تو دلش .. ک فکر میکنم دلیلش کمال‌گرایی باشه ک از همون اول میگم خببب من ک باید کامل بنویسم وجامع باشه و .. و البته ک الان وقتش رو ندارم پس فعلا نمیشه و ..

    ولی حتما روش کار میکنم و باید درستش کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    سامان سادین گفته:
    مدت عضویت: 1683 روز

    سلام خدمت استاد جان جاری کننده هدایت‌ های خدا و راه نمای قوانین بدون تغییر جهان مادی ما استاد جان قبل جواب دادن قربون صدقه شما برم که زندگی میکنم با آموزه ها و روح باشکوه شماآقا دوست دارم خیلی دوست دارم انشالله روزی شما رو از نزدیک ملاقات میکنم و محکم بغلت میکنم این خواستمه قبلا یادم نیست از چی فرار میکردم ولی الان فقط از گفت گوهای ذهنی وناراحتی فراری هستم من خودم باتمام نقص هام قبول کردم و دوست دارم تلاش می‌کنم به سمت بهبود حرکت کنم و بتونم ذهن چموش خودم وکنترل آگاهانه کنم تنها فرارم از گفت گوهاست که خود این فرار به علت توجه کردن به گفتگوها این موضوع رو دنبال کننده میکنه بیشر زمان به خواب میگریزم و خیلی وقت ها پناه میا م به فایل های شما با ها وبارها گوش میدم استاد باورها رو روی کاغذ ها نوشتم وبه نقاط مختلف زدم وتکرار. میکنم تا هر لحظه بتونم تکرار کنم‌ بعد آشنای با شما الان از رفتن به دل مسائل که سخت بود نمی‌ترسم سفر تنهای رفتن روی سن و صحبت مقابل همه تنها چیزی که الان بهم هدایت شد اینه میخوام بدونم نتیجه هر موضوع که تو زندگیم هست چیه رابطه پیشنهاد شغلی یا فروش رفتن تابلو های نقاشیم این خواستن به دونستن نتیجه فارغ از خوب یا بد بودن از خود نتیجه نمی‌ترسم تنها از ندونستن که الان که مینویسم فهمیدم باید اعتماد کنم وفقط مسیر و ادامه بدم من کارهای که میکردم و رها کردم و به دنبال علاقم رفتم ومدتیه مشغول علاقم هستم نقاشی های دکوری میکشم هنوز به درآمد درست نرسیدم که الان فهمیدم مهم حال خوب از انجام کار مورد علاقمه وفقط لذت بردن تو شرایط، هستم که جهانم پر از ندانستن شده چه در مورد رابطه احساسی و چه در کسب وکار م فقط ایمان دارم که در حمایت خدام و هرچه پیش بیاد خیره دارم تمرین وتکرار. میکنم تسلیم بودن و در هر چه پیش بیاد همون توکل هنوز اولین قدم ها هستم گاهی سخت پیش میره ولی ادامه میدم امید دارم بتونم هدایت ها رو بهتر درک کنم استاد جاری باشی هر لحظه در زندگیم عاشقانه دوست دارم و من خوشبخت ترین انسان هستم که خدای قادر وتوانایی دارم که هر لحظه هدایت میکنه من و خوشبختم که یه عباس منشی هستم وعضو کوچکی از این خوانواده خدای موفقیت بیشتر شادی و آرامش بیشتر از خدا برای شما ومریم بانو خواهانم ودرک قوانین و رسیدن به تمام خواسته ها برای اعضای خوانواده عباس منشیم شکر شکر شکر از خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1752 روز

    به نام خدای بخشنده ی هدایتگر

    سپاسگزاره خداوندم که به من فرصت رشدوپیشرفت داده و بااین دست از سوالهای اصل ومهم به یک خودشناسی ازخودم میرسم

    سلاموعرض احترام به دوبزرگوار دوست داشتنی و عزیز

    استادجان ازتون ممنونم بخاطر اینهمه خدمت رایگانی که به مابچه های این سایت مقدس میکنید و باعشق دارید هم به رشدوپیشرفت خودتون وهم به رشدوپیشرفت ما کمک میکنید

    درجواب این سوال باید بگم که اگه این سوال رو قبل از کارکردن روی خودم جواب میدادم طبیعتاًجوابهایی میدادم که بیشتر مربوط به نقاط ضعفم بوده و بافرارکردن ازاونها یایجورایی آشغالهارو زیرمبل گذاشتن،میخواستم که خودمو توجیه کنم و بجای اینکه خودم رو مقصر نقاط ضعفم بدونم میخواستم که هرعامل بیرونی رو دخیل بدونم

    اماازوقتیکه روی خودم کارکردم ازیکسری مسائلی فرارمیکنم که احساس میکنم تازه خیلی هم به نفع رشدوپیشرفت من هست و‌خواهدبود

    خوب من قبلا اگه بایک جمعی زیادحال نمیکردم بخاطر مهم بودن قضاوت حرف فکوفامیل مجبورمیبودم که هر نوع دورهمی رو بااکراه برم و اون فضارو تحمل کنم بخاطراینکه بگم منم جزو آدمای معاشرتی هستم و بلاخره ماهم تویک جمعی حاضرهستیم

    اون روزها چه ساعتهایی از عمرم رو تلف کردم فقط بخاطر حرف دیگران..

    اما الان حدود هفتاد درصد از مواقع وقتی میبینم توی جمعی برم که همش تحقیروتوهینو ناسزا بهمدیگه میکنن بسیاربسیار فراری هستم،درحدی که اون جمع یاخانواده یجورایی به من انگ بی تفاوتی واینکه برام معاشرت مهم نیست میزنند،درحالیکه خودم میدونم چقدر نرفتن تواون جمع برای من نفعوسود داشته

    استادجان شمامیگید ماخالقیم ومیتونیم وجه مثبت آدمهارو برانگیخته کنیم ولی انصافا خیلی ازآدما هستن که انگارتوعمرشون به این فکرنکردن که چراماهمیشه حالمون باخودمون خوب نیست که هیچ، بلکه کسی هم که بهمون میرسه درتلاشیم حالشو یجوری به یه طریقی بگیریم

    خوب من وقتی به این دست ازآدما برمیخورم ومیبینم هیچوقت حاله دلش باخودش هم خوب نیست چه برسه بامن، اصلا هیچ تلاشی هم نمیکنم که بخوام وجه مثبت اینجور آدم رو برانگیخته کنم،چون اونقدر بادیدن سروصورتش آدم حس سنگینی روی قلبش میشینه که بهتره فرار کرد تااینکه تلاش کنیم وجه خوبشو برانگیخته کنیم

    چرااینحرفو میزنم،چون قبلاهمیشه درتلاش بودم و وظیفه ی خودم میدونستم که بخوام حال اون طرفو به یه طریقی خوب کنم،و نه تنها اون ادمه حالش خوب نمیشد بلکه یه بهونه ای ازحرفای من دستش میمومد که اون حاله منو بگیره،پس دیگه برای این دست آدمها تلاشی نکردم و نمیکنم و هرموقه ببینم تویک جمعی ازینجور آدمها زیاده به یک بهانه ی خوبی تواون جمع نمیرم

    منظورم ازبهانه ی خوب اینه که مثلا اگه دعوت شدم به اون جمع میگم سپاسگزارم من امروز یه برنامه ای برای خودم دارم که واقعا وقتشوندارم و همون موقع ازخونه بیرون میزنم و تویک پارکی فضای سبزی پیاده روی میکنم و فقط به فایلهای توحیدی شما گوش جان میسپارم

    یه مورددیگه اینکه قبلا من از تاریکی میترسیدم و همیشه به یک بهانه ای ازموقعیتهای تاریک فرارمیکردم که نخوام اون رو تجربه کنم

    خوب بعدازکارکردن روی خودم اومدم خودمو امتحان کردم ببینم چقدربرتاریکی میتونم غلبه کنم

    یه شب خونه ی مادربزرگم که شکلوشمای خونه ی اونها خیلی قدیمی هست و سقف خونهاشون باچوبوحصیرساخته شده و خونه ی اونها روبروی یه بیابانی هست که تواون بیابان پراز درختان بلندقامته و شبهای اون جا پرازسروصداهای شغال و اینجورحیواناته،اومدم و رخت خوابم رو توی ایوان خونه مادربزرگم پهن کردم وهمه جا رو عمدا تاریک کردم،تاریکی مطلق جوریکه باید چراغ گوشیمو روشن میکردم تا بتونم برم توی رخت خوابم و تا موقعیکه تقریباآفتاب میخواست طلوع کنه من تونستم برترسم غلبه کنم

    ترس بود اما به قوله شما اون ایمانه به ترس میچربید چون گاهی اوقات اونقدر آدم شوق میگیره بره تو دل یک ناشناخته که دیگه فقط میخوای ببینی چه اتفاقی قراره باتجربه ی اون ناشناخته برات بیوفته،و فقط میگفتم برگی بدون اذن خدابرزمین نمیوفته

    خونه ی مادربزرگم رو که میگم درحالت روشنایی یک احساس خوفی آدم بهش دست میده چون نمای بسیارقدیمی داره و قبلا گویا قبرستان بوده،بخاطرهمین بعضی اوقات یک ترسهای واهی حتی توی روز به سراغ آدم میاد

    یه مورددیگه اینکه من قبلا وقتی کسی بهم یه حرف ناراحت کننده ای میزد فوراً ازدرون بهم میریختم که نمیتونستم جواب اون طرف رو بدم ونمیتونستم بگم که هدف ومنظورشون ازین حرف چی بوده و تامدتها روی اونحرف فکرمیکردم و تامدتها ازون آدم فراری بودم

    ازوقتیکه باورارزش ولیاقت رو درخودم ایجادکردم دیگه اون آدمارو نمیبینم که بخوان حرف توهین آمیزیاناراحت کننده ای بزنن که بهم برخوره یابخوام دیگه پابه فراربگذارم

    اگه هم یک درصد این اتفاق برام بیوفته بایک جواب کاملا محترمانه بهش میفهمونم که این حرفی که زدی خیلی بجا نبوده

    (نمیدونم دقیقا این کارم درست باشه یانه که میگم محترمانه جوابش رو میدم،ولی خوب فعلا درکم از عمل به آموزه ها دراین حده،شاید به یک نقطه ای برسم که اصلا جواب اون طرف رو هیچوقت ندم و حرفش رو بذارم پای اینکه اگه من درشرایط اون آدمه بودم این حرف رو میزدم یانه،و بعد درمورد واکنشم تصمیم بگیرم)

    یه مورددیگه اینکه این نقطه ضعف حال حاضرمه واونهم رفتن به دندان پزشک هست،من دربارداری اولم تقریبا هف تا از دندونام کامل پوسیدن جوریکه قابل ترمیم نبودن و اونهارو کشیدم و الان جای دندونای پشتم خالیه،ازینکه بخوام جایگزین اون دندونهام دندون دیگه ای بذارم بسیار مقاومت دارم،و دوسه ساله که این کاررو به تعویق انداختم و ترمزای ریزودرشتی دارم که هنوز موفق به رفتن دندانپزشک نشدم

    استادازوقتی روی خودم کارمیکنم توی جمع رفتن برام یه معظل بسیاربزرگی شده یعنی جوری شدم که تا طرف میخواد از ناسلامتیش یاازروابط ناجالبش بادیگران جلوم بگه فوری دست پاچه میشم که چیکارکنم اون نفره حرفشو عوض کنه،یعنی جوری حرف میزنه که انگار یه غباره سنگین شبیه به یک گردوخاک اطرافم حس میکنم

    اون وقته دیگه دراکثرمواقع من بابهانه های مختلف سعی میکنم نرم و یجورایی فرارمیکنم،ومادرم همیشه میگه تو ازوقتی داری بقوله خودت روخودت کارمیکنی بیشتر کناره گیرشدی و مثل افسردها همیشه توی خونه ای،

    من‌واقعا توی خونه باخودم درتنهایی خودم چنان لذت میبرم چنان احساسم عالیه که نمیخوام حال لذت بردن درتنهاییم رو باهیچ جمعی عوض کنم

    و خوب این حرف مادرم کمی منوبهم میریزه که چی جوابشوبدم و میدونم حرفش هنوز درجایگاه مهمی قرارداره که هنوزنمیتونم باحرفش بهم نریزم،و بعضی وقتاشده فقط بخاطر اینکه برعکس حرف مادرمو ثابت کنم تویه جمعی حضورپیداکردم اونهم بانارضایتی درون،چون میدونم تواون جمع واقعا آدم سالمی ازلحاظ باوروعقاید پیدانمیشه

    هممون میدونیم که موجودات اجتماعیی هستیم،ولی استادقبول دارید که هشتادنود درصدجمعها مخصوصا ماایرانیها جمعهای مفیدوباارزشی نیست،یعنی خودمو که این دوسه سال اخیر بررسی میکنم بیشتر درتنهایی خودم بودم تاتویک جمع،ازرفتن تو جمع کلا فراری شدم،حتی وقتی میبینم همسرم وقتی خونه میاد و داره تو فضای اینستا خبرای متفاوت و منفیو میبینه از اون هم اعراض میکنم و وقتی هم میگم این حواشیو ازخودت دور کن میگه من توجه خاصی به عمق موضوعات ندارم و خودش روبااین حرف توجیه میکنه

    واتفاقا دراکثرمواقع یک آدمایی تومغازش میان که دائم حرف از شکستوناامیدیو قهروطلاقو گله ووشکایت میزنن و اصلا هم متوجه این قضیه نیست

    خیلی دوست دارم بیشتر وقتم رو فقط توی سایت بادوستان عزیزم بگذرونم یعنی واقعا تمام اوقاتم با نتایج‌و تجربیات دوستان پرشده،و هرکسی هم که عکس پروفایلش رو عوض میکنه توخاطرم اسموعکسش رو میسپارم و ساعتها درموردکامنت خوبش فکرمیکنم و تحسین میکنم،

    خیلی دوست دارم کسی هم پایه ی خودم باشه که به صورت حضوری راجب نتایج دوستان باهم صحبت کنیم،وتحسین کنیم

    استاد دارم مثل شما تازه به جایی ازعمل کردن میرسم که درقدم چهارگفتید باخودتون زیادصحبت کنید که اگه ذهن میخواست شمارو به خاطرات منفی بکشونه شماباکلامتون جهتش بدید

    من همیشه مقاومت داشتم که باخودم صحبت کنم ولی میبینم بهههترین راه کنترل ذهن فقط کلامه،که اجازه نمیده خاطرات تلخ گذشته رو مرورکنه،حرفای بیهوده و ناامیدکننده رو مرور کنه

    تاذهن میاد چرتوپرت بگه فورا توی سایت میام و کلی ازکامنتای بچه هارو که احساس خوبی ازحرفاشون گرفتم باصدای بلندمیخونم و جوری که انگار مکالمه ی تلفنی بااون طرف دارم،و هی باصدای بلند تحسینشون میکنم

    میخوام اینوبگم من جدیدا زیاد تونستم از چرتوپرتای ذهنم فرارکنم و خودمو به یه جای امن که پراز صحبتهای صمیمانست برسونم،و نمیذارم تواون باتلاق پرمنجلاب گیربیوفتم،تامیبینم میخوام تواون باتلاقه فرو برم پابه فرارمیذارم

    واقعا به یک جایی رسیدم که بیشتر پی میبرم فلان اتفاق نتایج فلان افکارم هست،و انگار یه ترسی وجودمو میگیره که ذهنم میخواد تو عالم پراز خیالات منفی منو فرو ببره،احساس میکنم اگه تواون حس توجهات منفی درذهنم فرو برم انگار که دارم سَم مار کبری به روحو جسمم میخورونم،بخاطرهمین با ترس فراوان ازون موقعیتی که ذهنم میخواد درگیرم کنه پابه فرارمیذارم

    امیدوارم که خدامارو به بهترین راهو روش دراین مسیر هدایت کنه

    الهی آمین

    هرکجاهستید شادوسلامت وسرشارازآرامش باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: