پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
عرض سلام و احترام به استاد عزیز و همه هم گروهی های دوست داشتنیم
اول خیلی ممنون و سپاسگزارم بخاطر این سلسله فایل های مرتبط و کاربردی و عملیاتی و خودشناسی علمی و دقیق، که استاد تهیه می کنند و چقدر مثال های عالی میزنند سریع برم سر اصل مطلب
تقریبا من در بیشتر این مثال های استاد شاید گاهی فرار کردم ولی شدتش زیاد نبوده حتی شاید گاهی یکم سخت بود بعضی وقتها ولی اینطور نبوده که همیشه فرار کنم و خودمو مجبور میکردم برم سمتش بعضی چیزا خیلی راحت تر و با علاقه مندی بیشتر بدون اجبار بعضی چیزها یکم سختم بوده ولی میرفتم سمتش
ولی یکی دو مورد یکم بیشتر فرار میکنم اون اینه:
1- مثلا هر چند سال یکبار که میخواییم مستاجر خونه بیارم و تعویض کنم یکم سختم میشه انگار یکم استرس میگیرم که باید وقت بزارم و برم دنبالش (دلایلشم متوجه شدم که درونم چه حسیه و چه افکاریه) ولی اتفاقا این سری همین یکی دو هفته پیش به سمتش رفتم (البته با پیشنهاد مادرم) که خوبم شد و گفتم که بهتره تخلیه کنند اگه مایل نیستند و جالبه این مدت دارم تمرکزی تر رو فایل ها کار میکنم و سعی میکنم اصلا سمت هیچ ورودی منفی نرم به هیچ وجه و مدام و صبح ها به محض بیداری و قبل از خواب و در طول روز فایل گوش کنم و با خودم صحبت کنم
دیدم بدون اینکه هنوز من به املاکی یا انلاین آگهی ای بدم از یک بنگاهی و املاکی بعد از 4 یا 5 سال که شماره منو داشت همین دو روز پیش یهو دیدم به من زنگ زدن گفتن که داشتیم فایل ها مونو نگاه میکردیم آقای رجبی آیا مایلید روی ملک تون کار کنیم؟ و چقدر با عزت و احترام صحبت کرد انگار که نگران بود مزاحم وقتم نشده باشه. و گفت شماره همو داشته باشیم با هم در ارتباط باشیم
همون لحظه بدون لحظه ای شک و تردید گفتم به خودم که خدایا شکرت. ببین.. این نتیجه و نشانه کار روی ذهنمه هاا این حمایت پروردگاره هاا این معنیش اینه که خداوند داره با نشونه هاش صحبت میکنه باهاتا پس مسیر درسته ادامه بده
این همون راحت و بی درد سر پیش رفتن و هدایت شدن و ساده بودن خود بخود کارها بدون زحمته هاااا خدایا ممنونم قربونت بشم. پس بازم ادامه میدم
ولی بطور کل یک موردی دیگه هست که شبیه به همینه از روبرو شدن با افراد (کسانی که آشنا هستند یا احتمال موضوعی مشترک ممکنه بین مون باشه،) گاها فراری هستم این مورد از پاشنه آشیل های سالیان سال من هست و جزو مواردیه که عمیق بوده در من فکر میکنم یا مثلا یک حرف مهمی باشه بخوام بزنم خیلی سختم میشه گاهی البته. بعضی وقتها میرم میگم ولی بعضی موارد نه اگه هم بخوام روبرو بشم و بگم حضوری یا تلفنی، خیلی سختمه و حتی ممکنه یکم اولش تپش قلب بگیرم یا به فکر فرو میرم یا نمیدونم چیکار کنم و چی بگم و از کجا بگم و چطور برنامه ریزی کنم بخصوص اگه محاسبات عددی و یا پولی باشه یا کلا روبرو شدن با چهره اون طرف، ولی هر وقت معطل کردم بدتر شده ولی هر وقت سریع تر اقدام کردم راحت تر پیش رفته مگر اینکه ندونم چی میخواستم بگم باید قبلش مرور کنم در ذهنم که چی میخوام بگم، انگار مغز ادم هنگ میکنه تو اون لحظات یا در برخورد با اون موضوع تا اینکه به ایده و راه حلی مناسب برسم و بگم آخیش و بعد میگم خب همینو میگم بهش با آرامش
و متوجه شدم و این چند وقته هم بیشتر منو به فکر فرو بده که متوجه الگوی ذهنی و احساسی و باوریه خودم شدم و بهتر دارم میفهممش
یک الگو عزت نفس و اعتماد به نفسه
ولی وقتی با ترس و خجالتم روبرو میشم با اینکه سخته ولی میبینم اتفاقا اثر منفیشو از دست میده و برای همین سعی میکنم در هر موقعیتی مثلا تو خیابون با برخورد با فلان کس یا فلان همسایه مثلا یکم بترسم ولی فرار نکنم یکم خجالت بکشم چند لحظه ست دیه ولی فرار از موقعیت نکنم و میبینم که اثرشو همون لحظه از دست میده اون اتفاق و میبینم اون قدر ها هم که تصور میکردم بد و ناجالب باشه نیست و خیلی عادی و یا حتی به نفع منم تموم شده رفته
از هر چه بترسیم بیشتر و پر رنگ تر میشه از هر چه فرار کنیم بیشتر سر راهمون سبز میشه ولی اگه راحت تر باشم کم کم سنگینیه خودشو از دست میده حتی همون لحظه
نخوام که قائم بشم مخفی بشم (تصوراتم خیلی وقت ها توهمه واقعی نیست از واقعیت، حتی اگه هم باشه یک درصد مواقع بازم ایرادی نداره اون قدر ها اوضاع بد و وحشتناک نیست این فقط توی ذهنه نه تو واقعیت چون اون دیگران اون بقیه در اون حدی که من تو ذهنم تصویر شکل گرفته الزاما اونا همون طور فکر و احساس نمیکنند)
هر چه با خودم و شرایط راحت تر باشم اوضاع و شرایط هم برام راحت تره و حس بهتری به خودم دارم سبک ترم با اعتماد به نفس ترم
ولی مثلا برای صحبت در جمع رقص در جمع خیلی وقت ها سختم بوده ولی با این حال میرم تو دلش هر وقت موقعیت باشه
یا تجربه ورزش ها و بازی های جسمی، یا تقریبا بندرت پیش میاد سر قرار دیر برسم تقریبا همیشه به موقع میرسم یا تقریبا نمیشه چیزی گم کنم در 95 تا 99 درصد مواقع اون چند درصدم بسادگی یا مدتی بعد پیداش میکنم میتونم بگم در این موارد خوبم واقعا و حتی امانتدار خوبی هستم که چندین بار پسر خاله و داداشم چک ها و دسته چک هاشونو یا وسیله ای رو بهم دادن براشون مدتها نگه داشتم. یا کتاب هایی که از 20 سال پیش همون طور سالم نگه داشتم توی کتابخونم یا توی فولدرهای کامپیوترم همینطور
یا حتی ورزش های هیجان انگیز و ترس آور مثل پاراگلایدر رو تجربه کردم بدون اینکه کسی منو هل داده باشه یا تشویق کرده باشه برای اولین بار و هیچ تجربه قبلی هم نداشتم فقط اهرم رنج و لذت در مغزم کمکم کرد یا مثل صحبت در جمع (اینا مواردی بوده که ضعیف بودم و روش کار کردم تو این چندین ساله قوی شدم)
بقیه موارد هم با اهرم رنج و لذت
یا یه مثال دیگه یادم اوم بگم مثلا دلم میخواست در مبحث تغذیه ای توی این چن سال گذشته موارد جدید تری که به سلامتیم کمک میکرده رو بیشتر برم جلو یا مثلا گوشت کبک یا از این دست که یکم سختم بود و تقریبا در جامعه اطراف عده خیلی کمی براشون جا افتاد هست و کسی رو دور و برم ندیدم که استقبال کنه ولی من گفتم (پارسال و پیش پارسال بود فکر کنم) میخوام تست کنم و رفتم گرفتم
ولی چقدر خوب که استاد عزیز اینقدر موشکافانه دارن کار میکنند و چقدر عالی به این موضوعات در دوره کشف قوانین بطور تخصصی پرداختند
بازم سپاسگزارم
باسلام ودرود براستاد عزیزم ودوستان
چیزی که من ازش فراری هستم یکیشون خواندن مطالب طولانی توی گوشی مثل مطلبهای خبری یا حتی کامنتهای خیلی طولانی
دومین موضوع در مورد کارهای خانه همه کاری در خانه را دوست دارم جز سفره جمع کردن که به شدت فراریم ومجبورا جمع میکنم مسئله ی دیگه کلا دخالت کردن در مسایل مالی خونه مثلا حساب وکتاب کردن یا پرسیدن قیمتها
به عنوان مثال خیلی وقتها برام پیش اومده میرم برای خرید ومیبینم اکثرا قیمتهارا دونه دونه میپرسن سیب چند؟سبزی چند؟ومن اصلا نمیتونم تحمل کنم ودیدم خانومهایی که کاملا قیمتها دستشونه ولی من به شدت فراری
یا دیدم اکثر خانومها اطلاع از اینکه حقوق شوهراشون چنده چقدر افزایش پیدا کرده ومن به شدت فراری از این داستانها من هم شوهرم حقوق میگیره شغل آزاد هم در کنارش هست البته شوهر من فرهنگی هستن اما هر زمان پول بخواهم در اختیارمه وهر مقدار بخواهم خرج کنم البته درست
وهرگز علاقه ای به درگیری خودم در این زمینه ندارم
قبلا از صحبت کردن در جمعها فراری بودم اما به لطف خدا وآموزهای استاد عالی شدم وبا اعتماد به نفس عالی ارتباطم با دیگران عالیه
اما هنوزهم در ارتباط با جنس مخالف منظورم سلام واحوال پرسی صحبت فراریم واصلا دوست ندارم اصلا نمیتونم توی چشم طرف نگاه کنم میدونم باز هم موردهایی دارم ولی فعلا همینها یادم هست با تشکر از شما
سلام و عرض ادب
تو زندگیم از چی فرار میکنم ؟
بچه که بودم خدا خدا میکردم که بزرگ بشم و زن بگیرم اما از حدود بیست سالگی دیگه اون اشتیاق سابق رو برای ازدواج ندارم
هر وقت که تو خونه ، مادرم درباره ازدواج باهام صحبت میکنه و میگه فلانی دختر خوبیه (هربار یه کسی رو میگه)، ناخودآگاه آمپر میچسبونم و مقاومت شدیدی دارم درباره ازدواج . به همین خاطره که تا این لحظه که 32 سالمه یه بار هم خواستگاری نرفتم
ممکنه دلیلش این باشه که دوست ندارم از خانوادم جدا بشم . شاید هم دلیلش اینه که میترسم از چالشهای زندگی متاهلی و رفتن به دل ناشناخته ای به نام ازدواج . شاید هم دلیلش ورودیهاییه که درباره خیانت بعضی از خانمها شنیدم و یه ترمز دیگه هم اینه که سنم بالا رفته و به قول قدیمی ها دشوارپسند شدم .
این درحالیست که من هم مثل بقیه آدما دوست دارم همسر و فرزند داشته باشم
سلام برادر گرامی و عزیز
پسر عموی من در چهل سالگی ازدواج کرد الان هم دوفرزند دارد و بسیار خوشبخت است
وهمین طور یکی از فامیل های دورمان چند وقت پیش سی وچهار ساله بود و عقد کردند وظاهرا هم انتخاب خوبی داشتند.
وقتی به سنین بالاتر رسیدید متوجه میشوید که سن الانتون خیلی هم جوان بوده
روی باورهایتان کارکنید ولی عجله نکنید ،،،امیدوارم بهترین باشید و بهترین انتخاب را داشته باشید و برایمان بنویسید
خوشبخت باشید و موفق و سربلند
ممنون و سپاسگزارم به خاطر الگوهایی که برام نوشتید تا ذهن منطقیم ، کمتر برام گربه رقصانی کنه .
درکل یه مدتها که امور رو سپردم به خداوند . متعهد تر شدم ، بیشتر سکوت میکنم ، تو جمعهای به درد نخور نمیرم
حتی یه دوست دارم که خیلی باهاش صمیمی بودم و روزی چهار پنج ساعت با هم بودیم و هر وقت میومد پیشم منو با خودش ، به قهقرای فکری میبرد ، حدود یه هفته پیش که اومد پیشم ، بهش بدون رودربایستی گفتم یکماه میخوام تنها باشم و خلوت کنم از اون موقع تا الان با این که همسایه دیوار به دیوار محل کارم هست ده کلمه صحبت نکردیم اون هم فقط برای سلام و خداحافظی
براتون بهترینها رو از فرمانروای هستی ، خواستارم
به نام الله یکتا
سلام بر عزیزدلم استاد جانم و مریم جانم و دوستان گلم
خدای من چه همه فراری میکردم تمام عمرم و خودم خبر نداشتم
من از اصالتم فراری هستم
از زادگاهم فراری هستم
از شهری که توش زندگی میکنم ،تلاش میکنم فرار کنم
از خانواده ام فراری هستم
از کار کردن روی باورهام فراری هستم
از همسر بودن و مادر بودن فراری هستم
از کنترل ذهن فراری هستم و سختمه،دلم میخواد خیلی سریع بدون هیچ تلاش و زور زدنی بتونم ذهنم و کنترل کنم
دوست عزیزم سید علی جان یک باگ بزرگ رو نشونم داد که حتی خودم خبر نداشتم
اونم این بود که من دارم با خدا معامله میکنم،دارم سپاسگزاری میکنم تا بیشتر دریافت کنم
این یعنی چی؟؟
من نفهمیدم دوستمون منظورش چیه!!؟من چطور باید سپاسگزاری کنم که با دید تجارت و معامله نباشه؟!!
من از امروز بخاطر چیزهایی سپاسگزاری خواهم کرد که خیلی بهم کیف داده باشه……والسلام……اگه بخوام بخاطر اینکه خدا بهم بیشتر بده سپاسگزاری کنم ،بهتره جلوی خودم و بگیرم و اینکار و نکنم وگرنه همچنان باید درجا بزنم
چه جهان هوشمندی……هیچ جوره نمیشه گولش زد
الحق که کار خدا بی نقصه
سر کی و میخوام کلاه بزارم؟؟؟؟
دارم سرخودم و کلاه میذارم با این سپاسگزاریهام
دارم سرخودم و کلاه میذارم با فایلهایی که گوش میدم و فقط ده درصدش و عملی میکنم،اما چند برابرش و نتیجه گرفتم
خب آدم حسابی….تو که میبینی وقتی فقط ده درصد رو عمل میکنی و گوش میدی اینهمه خدا بهت حال خوب میده ،خب چرا عزمت و جزم نمیکنی که 20…..30…..40…… 50……..و صد درصدش رو عملی کنی
استاد میگن من هنوز نتونستم ذهنم و صددرصد کنترل کنم
ولی ببین چقدر نتایجش بی نظیر و شگفت انگیزه
زندگی استاد واسه ما رویاییه….
پس معلومه خیلی دورم از اون آینده ی دلخواهم
هنوز جهاد اکبر لازمه
هنوز باید بجنگم با ذهن افسار گریخته ی خودم
چرا منتظر فردایی واسه لذت بردن
از کجا میدونی فردا میاد و تو هم خواهی بود که بخوای توش شادی و لذت رو تجربه کنی….تو الان زنده ای بیخیال گذشته و آینده…الان و خوش باش و لذت ببر
همین لحظه
چرا همش داری به این فکر میکنی که چیکار کنی که زندگیت قشنگتر بشه
چرا همش منتظری که یکی از بیرون حالتو خوب کنه
بلند شو و یاعلی بگو…از امروز از همین لحظه به خودت قول بده
بی توقع سپاسگزار باشی
بدون دلیل شاد باشی
یه قدم واسه رسیدن به هدفت برداری
به گذشته فکر نکن
واسه آینده برنامه ریزی نکن
من هرروز چند ساعت دارم درس میخونم اما برنامه ریزی نمیکنم که چیکار کنم،کجا برم،کدوم دانشگاه برم،اگه قبول نشم چیکار کنم و هزار تا چرند دیگه،چرا با این سوالها خودم و ناامید کنم
الان بمن الهام شده که شما چند ساعت درس بخون،یعنی تا روزی که زنده ام یه قدم واسه رفتن به سوی هدفم برمیدارم
استاد عزیزم
الان که من و مجبور به خودشناسی کردید فهمیدم ای دل غافل چه همه ایرادی تو وجودمه،چه همه ترمزی
حالا خدا میدونه چند تا ترمز دیگه درونمه که ازش خبر ندارم
استاد من از طی کردن تکامل هم فراری ام
ای دل غافل
خدایا هدایتم کن
خدایا اگه تو هدایتم نکنی من از گمراهان خواهم بود
خدایا من نیازمند هر آنچه هستم که از جانب تو باشه
به نام خدا وبایادخدا.سلام به همه ی عزیزان واستاد دوسداشتنی. استاد من ازشما ممنونم که این موضعات روگفتین راستش اولش اصلا نمیخواستم به این که چه الگوهایه اشتباهی توزندگیم ورفتارم دارم فک کنم،چون فک میکردم اینجوری تمرکزم میره روافکار منفی باخودم میگفتم خوب دیگه حالا بهش توجه نمیکنم ازبین میره
اما وقتی این تمریناتو دادین به خدا به حرفاتون باور داشتم ومطمئن بودم این درسته ابن به نفع منه
والان که سعی کردم تا حدی از الگوهاروپیداکنم میبینم چقد همه چی بهتر پیش میره الان دیگه اگه کار اشتباهی رودوبار تکرارمیکنم انگار یه اژیر خطری توذهنم به صدادرمیادکه زینب هواست باشه ها داری این الگورو ادامه میدی وبه خودت لطمه میزنی باید اصلاحش کنی وخداروشکر دارن روچنتا موضوع کار میکنم وخیلی بهتر شدم.تو الگویی که گفتین راجبه فرار من ازاینکه کسی بهم بگه بیا بریم چکاب بدیم ببینیم سالمیم یانه به شدت فراری م یعنی کلا ازدکتر فراری م اگه یه مشکلی داشته باشم دوسندارم برم دکتر چون میترسم بگه یه مشکلی داری .ازاین که تو یه مراسم عقد یاعروسی بگن پاشوبیابرقص هم فراری م
سلام استاد عزیز
درمورد فایل قبلی میخوام بگم(دلیل نتایج پایدار) استاااد خیلیی بهم برخورد خیلیی چون دقیقا خودم اینطوری بودم متاسفانه و جالب ک هیچ جوابی هم نداشتم برا اینکه چرا واقعا خوشی میزنه زیر دلم و انقدر راااحت برمیگردم به عادت های ناسالم چرررررااااا واقعا
اصن دلیل اینکه من خیلییی کم کامنت میزارم ب این خاطر ک خسته شدم ازین ک ی حرفی بزنم بعد خودم پاش واینسم…
ولی خبر خوب اینکه من دوباره ب مسیر درستم برگشتمواقعا زده بودم ب جاده خاکی برا همینه ک الان خیلی خوشحالم،فقط امیدوارم خوشی نزنه زیر دلم
من این مدت با تمام وجود این حس کردم ک دنیا به آدم های قوی نیاز داره…
آدم های ضعیف یا باید خودشون تغییر بدن و قوی بشن یا له میشن! شوخی هم درکار نیست..
آره خلاصه..ایشالا در ادامه از اقدامات و نتایجم بیشتر میگم
و اما سوال این قسمت از چه موقعیت هایی فرار میکنم:
من ب شخصه بیشتر از فعالیت های فیزیکی بیزار بودم و هستم اما الان چون مهم ترین هدف مستلزم فعالیت فیزیکی دیگه مجبورم خودمو تغییر بدم…
و همچنین صحبت در جمع و حضور در جمع مخصوصا جمعی ک خیلی شلوغ باشه..
و در کل بخوام بگم من از حل مسایلم فرار میکردم همیشهولی دیگه دیدم چاره ای ندارم جز حلشون…
finish…
از خدا جویم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از لطف رب
سلام بر استاد عزیزم و همه هم فرکانسی های مهربونم و همه موجودات سیاره هستی خدا را بسیار سپاس گذارم که موجب شد در این عصر دلنشین و زیبا چن سطر برای دیدگاهم در مورد الگوهای تکرار شونده بنویسم
راستش اکثر اوقات من راجب به مسائل مالی بحث .تحلیل نتیجه .وفک کردن بهش فراریم واقعا دوس ندارم راجب داشته هام بیشتر با کسانی که اوضاع مالی بهتر از خودم را دارن بحث کنم .که أمیدوارم به زودی بتوانم این مسئله در زندگیم که جزو الگو های تکرار شونده در زندگیم شده را عوض کنم که قبلا به خاطر این الگو خیلی حسود بودم به کسای که در شرایط من بودن از لحاظ اجتماعی ولی از لحاظ مالی خیلی از من سر تر .هر روز سعی میکنم عشق به ورزم به خودم به زندگیم و تلاش کنم برای بهتر شدن
بازم ممنونم از وجود پر مهرتون استاد عزیزم
سلام استاد عزیزم، مریم بانوی نازنین و سلام به همه ی دوستان جان!
اول که گوش دادم به جلسه چیزی خیلی به ذهنم نرسید ولی یکم فکر کردم دیدم از صحبت کردن تو جمع مثلا تو کنفرانس و میتینگ و اینا قبلا خییییلی فراری بودم ولی به مرور و بخصوص بعد از دوره ی عزت نفس خیلی بهتر شدم البته که هنوزم برام کار آسونی نیست ولی دیگه فرار نمی کنم.
بعد کم کم یادم افتاد مثلا از زنگ زدن برای یه کار اداری یا تکست یا زنگ زدن برای دعوت از کسی یا زنگ زدن برای عرض تبریک یا تسلیت، بخصوص مورد آخر، بشدت فراری هستم هنوز. و چون می دونم همسرم آدم خوش صحبتیه و شاید وقتش آزادتر از من تا حدی، همش می خوام اینجور کارا رو بندازم گردن اون. از کار فیزیکی یا ورزش فراری نیستم ولی یکم تنبلی می کنم. از امتحان کردن غذاهای جدید همیشه فراری بودم اما چندوقته دوست دارم تغییرش بدم و وقتی یه رستورانی که قبلا رفتم می رم سعی کنم دقیقا همون غذای قبلی رو سفارش ندم.
مورد دیگه ای به ذهنم نمی رسه. مشتاقم تا این تکه های پازل رو کنار هم بذاریم و ببینیم چه ترمزهایی رو می تونیم خفت کنیم. استاد جان عاشقتونم و سپاسگزار خداوندم، هر صبح و شب، که هستین و این آموزشهای بی نظیر رو در اختیار ما قرار می دیدین.
در پناه خدای مهربون شاد و سلامت باشین.
من چندین سال بخاطر اینکه از بودن تو یه موقعیت احساسی و شکست عاطفی فرار میکردم، از زدن حرفی که باعث میشد با خودم تکلیفم مشخص شه میترسیدم ، که نکنه جواب اون چیزی که من میخوام نباشه ،
ولی قدم تو دل ترسم گذاشتم،
حرفمو زدم و رفتم تو دل شکست ،
چند ساعت اول یکم حالم خراب بود و بعدش شروع کردم به اروم کردن ذهنم ،
مرور کردم راه حلا و باور هایی که حالمو خوب میکرد،
توکل کردم بر خدا و با خودم این باور رو تکرار کردم که اگه حالتو خوب نگه داری همه حتی اتفاقات به ظاهر بد هم به نفع تو میشن ،
حالا با گذشت 24 ساعت حال من خیلی بهتره و هر لحظه بهترم میشه ،
نسبت به صدف 6 سال پیش که شاید 1 سال یا بیشتر طول کشید تا حالش خوب شه ،
یا صدف 3 سال پیش که چند ماه طول کشید تا حالش خوب شه ،
و حالا با گذشت 24 ساعت لحظه هایی حس میکنم سالها ازون اتفاق میگذره ،
و این باور در ذهنم داره به منصه ی ظهور میرسه که
“هر اتفاق به ظاهر تلخ با تمرکز به نکات مثبت به نفع شما میشه ”
و این رو دارم توی زندگیم حس میکنم و کم کم دارم میبینم که این اتفاق چه مزیت هایی برای زندگی من داره ،
این جواب سالها کار کردن روی خودمه
جواب لحظه به لحظه سوالایی که از خودم میپرسم که این اتفاق چیو میخواد به من بگه ؟؟
من به این اتفاق چطور میتونم نگاه کنم که حالم خوب بشه ؟؟؟؟
و چقد جواب این سوال ها زیباست ،
و چقد جواب این سوال ها به رشد جهان بینی توحیدیمون کمک میکنه ،
بجای اینکه ناسپاسی کنیم از اتفاق پیش اومده باعث میشه نکات مثبت اون اتفاق و ببینیم و به زمانبندی خداوند اعتماد کنیم،
امیدوارم هممون بیشتر تفکر کنیم روی زندگیمون ، افکارمون ، اینکه خدا چی میخواد به ما بگه ؟؟؟
برای اینکه قلبم آروم تر بشه و برای ادامه راه چیزی به قلبم قوت بده و حالمو بهتر کنه قرآن و باز کردم و عجیب نبود که….
آیه ی “الا بذکرالله تطمئن القلوب ” اومد جلوی چشمام ،
باعث شد من حواسم جمع باشه فقط خداست که میتونیم بهش توکل کنیم ، فقط خداست که راه و به ما نشون میده،
فقط خداست که میتونه آرامش و ب قلب ما بیاره ، دوباره یادم اومد که باید متوکل تر باشم ، دوباره خدا بهم یادآوری کرد که تنها امیدم به خدا باشه و بس ،
به غیر خدا دل نبندم و چشمم به کاری که غیر خدا بخواد برام بکنه نباشه ،
“کار خوبه خدا درستش کنه”
امیدوارم بتونم هر لحظه ذهنمو کنترل کنم و از دیروز خودم بهتر عمل کنم ،
من تا همینجا هم به خودم افتخار میکنم که تونستم تو چند سال اخیر زندگیم انقد تغییر تو شخصیتم ایجاد کنم که به این مرحله برسم که بتونم زود از حال بد خارج شم گرچه باید باز هم بهتر و بهتر شم و خیلی جا داره که بهتر عمل کنم و فکر کنم ،
بقول استاد حال بدمون برسه به 10 دیقه، 1 دیقه ، دویقه،
استادم ازتون ممنونم که همچین فایلی و گذاشتید
و هچین سوال قشنگیو پرسیدید ،
باعث شدید هم از حرفای شما و هم دیگران درس بگیریم و خودمون درس عبرت و انگیزه ای باشیم برای دیگران که : “میشود”….
شما دست خدا برای مایید،
و همینطور اعضای این سایت ارزشمندتون،
در پناه حق شاد و پیروز باشید.
یا علی …
1)رفتن به دندانپزشکی
2)کتاب خوندن
3)جاروبرقی کشیدن
4)آرایش سنگین کردن
5)بچه دوم داشتن
6)ادامه دادن کارهایی که به هر علتی ولش کردم(مثلا تدوین کار کردم و بعد مدتی رها کردم)
7)عیادت مریض،خصوصا در بیمارستان
8)بازی کردن با بچه های کوچک
9)ارتباط با افراد موفق تر از خودم
10)مصاحبه با دوربین صداوسیما
11)شرکت در مسابقات روی سن
12)شهربازی رفتن
13)پختن کیک و دسر
14)راه دور رفتن،برای مثلا شغل یا کلاس
15)بدون دماغ گیر شنا کردن
16)پرستاری از مریض
17)ریشه کلمات قرانی را پیدا کردن
18)و در نهایت شروع یک کسب و کار برای خودم،که شده پاشنه آشیلم