پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند وهاب
سلام به استاد و بانو شایسته
سلام به دوستان عزیز
الگوی تکرار شونده ترس:
من هنوز در در مقابل تغییر مقاومت دارم
و میترسم از یک سری تغییرات با اینکه تو این مسیر بهتر شدم.اما هنوز جای کار دارد
نمیدانم یک جاهایی هست که باید تغییر کنم اما ترس دارم و یه جورایی هم زور میزنم برای تغییر باز هم داوطلبانه نمیرم تو دل ترسم با اینکه میدونم راهش همینه رفتن تو دل ترس
حتی شده به خودم گفتم شاید تو دنبال خواسته هات خیلی نیستی که انگار بهم بر بخوره.وتا حالا فایده نداشته شاید من تو این مورد با چک و لگد های بیشتری بخورم.
از ناشناخته ها هم میترسم و با اینکه متوجه شدم خیلی اوقات ناشناخته ها برام خیلی بهتر بودن.
حالا با همه این وجود من واقعا دوست دارم شرایط بهتری در زندگی داشته باشم.
و هدف کلی من رسیدن به آزادی مالی،زمانی و مکانی هست و شادی، سلامتی و آرامش
به هر حال من مسیرم رو ادامه میدهم
با تمام کم کاری هام و واقعا حاضر نیستم بهترین روزهای قبل از آشنایی با استاد رو با بدترین روزهای بعد از آشنایی با استاد و این مسیر زیبا عوض کنم.
خدایا هدایتم کن تا از سپاسگذاران باشم.
موفق باشید.
سلام ودرود بر استاد عزیزم ومریم جانم وتمام افراد خانواده عزیزم
دقیقا استاد منم همیشه دوست داشتم یه مدرسه پوست بزنم واز اینکه سطح علمی وآگاهی من اونقدر زیاد نیست همیشه میترسیدم وهیچ گاه شروع نکردم،با وجود اینکه من راجبهش کتاب نوشتم و خیلی وقتا میبینم کسایی که تازه شروع به کار کرون دارن آموز میدن باخودم میگم الان اینا چطور دارن آموزش میدم وخیلی ا رو دیدم که هر جلسه رو میرن همون روز یاد میگیرن ومزرن آموزش میدن،الان استاد میخوام واقعا یه مدرسه پوست بزنم واز یه جایی شروع کنم امیدوارم خدا کمکم کنه.خدایا بابت هدایت لحظه به لحظه شکرت
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد بزرگوارم
من از ترس هام میخوام بگم من خیلی روی ترس هام کار کردم خیلی از اون ها حل شدند ولی باز هم هستند نمونه های از ترس های من
ترس از خشم آدم ها و عصبانیتشون
ترس از انجام دادن کار های جدیدی که تنهایی باید انجام بدم در زندگی مشترک
ترس از انجام کارهای که در زندگی مشترک هستند و مجبور میشم تنها انجام بدم و از نتیجه کار میترسم
تری از تنها بیرون بردن بچهام چون پدرشون همراهم نیست
الگو های تکرار شونده ی من اینه وقتی وارد رابطه های متعددی میشم به مشکل بر میخورم نمیتونم حلشون کنم و کلا رابطه را کنار میگزارم از رابطه خارج میشوم البته قبلا به این شکل بودم ولی الان بهتر میتونم حل و فصل کنم و اولویت هام را مشخص کنم و یا ادامه بدم یا کلا بدون هیچ دردسری رها کنم خداراشکر
الان که فکر میکنم و نوشتمشون به این نتیجه رسیدم بیشترشون از شرک میاد و من ایمان ضعیفی دارم
باتشکر از سایت عباسمنش استاد بزرگوار دوستان گرانقدر و خانم شایسته ی عزیز
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام خدمت استاد عزیز وخانم شایسته ودوستان
موضوع ترس که اصلا ید طولانی در باورهای من داره
در گذشته خیلی بیشتر بوده ولی هنوز هستم ولی کمتر
برای مثال همین امروز که داشتم توی خونمون کار بنایی میکردم خیلی ترس داشتم که برای همسایه ها ایجاد مزاحمت نکنم که بگن فلانی ها همسایه های خوبی نیستن
مثال زیاده اگه برای خرید باشه میرم اون مغازه که همیشه میرم ترس دارم که برم موقعیت جدید جاهای جدید ببینم
مثلا استاد میگه حرف مردم نباید براتون مهم باشه منم فکر میکنم که روی خودم کار کردم و حرف مردم برام مهم نیست ولی این سوالاتی که میپرسین میبینم هنوز چقد حرف مردم برام مهمه تو زندگی و ترس دارم که قضاوتم کنن یا یاکاری بکنم که تاییدم کنن یا ترد نشم
ویا اگه شکست بخورم میوفتم سر حرف مردم سوژه صحبتهاشون میشم دوست دارم جوری عمل کنم که حرفی از توی کار در نیاد و عملا هم حرکتی بزرگی نمیکنم برای این باور
و ترس از ترد شدن خیلی برام سخته یکی تردم کنه فکر نمیکنم هیچی مثل این بتونه بهمم بریزه و بارها و بارها این اتفاق برام افتاده و تکرار شده
ترس از شکست هم تو وجودم هست یکاری بخوام شروع کنم اولین چیزی که مانع از حرکتم میشه و متوقفم میکنه ترس از شکست بوده این باور ریشه در نسهلای گذشته ما داره من کمتر این ترس دارم چون روی خودم کار کردم ولی بازم هست ولی پدرم اگه من بخوام کاری شروع کنم و بفهمه خیلی تضعیفم میکنه که نه اینکارو نکن بیچاره میشی و…
ترس از ناشناخته ها که شدت زیاده بارها شده یه تصمیم مهم گرفتم حالا مهاجرت بوده یا صحبت کردن با یه ادم جدید بود موقعیت وهر چی که شناخت ازش نداشتم به شدت ذهنم مقاومت کرده و نگذاشته حرکت کنم مثلا تو بحث مهاجرت کردن این بوده بری خونه پیدا نمیکنی گشنه میمونی کار پیدا نمیکنی و باعث شده حرکتی نکنم
ترس از تنهایی بیشتر در مورد جنس مخالف بوده وهمیشه سعی کردم یکی تو روابطم باشه ولی با جنس موافق تنهایی بیشتر ترجیح میدم و هر کاری میکنم که تنها باشم
در مورد انتقاد کردن که توضیح دادم حرف مردم در موردم مهمه که چی در موردم میگن ولی درجه کمتر مثلا از صد درصد 40 درصد مهمه ولی بازم هست تو یه سری مسائل یه مثالش در مورد همسایه خوبی باشیم حرفتی از توش در نیاد
ترس از تغییر این ترس هست خیلی ذهنم مقاومت میکنه بگه این مسیری که داری میری مسیر امنه و تغییر نکن و همیشه این بوده تا وقتی کلی چک از جهان خوردم بعدش تغییر کردم
استاد ممنون بابت سوالات خیلی عالی بودن و شناخت بهتری از خودمون پیدا کردیم
انشالله همیشه شادو موفق وثروتمند باشید
با سلام به استاد ودوستان هم فرکانسی م درین سایت امن والهی
دوستان من مدتیه ،بعد از خرید دوره ی حل مسایل ،که فهمیدم ریشه ی نرسیدن به خواسته هام ،باورهام هست ، واقعا داشتم روی خودم عالی کار می کردم ،اما باوجود حس عالی و احساس شادی عمیقی که داشتم ،(یه حس شادی که به هیچ چیز وابسته نبود ) اما ته ذهنم باز یه حس مبهم بود ،دلیلشو نمی فهمیدم ،
از خداوند خواستم که کمکم کنه بفهمم ،دلیلش چیه؟
می دونستم که پشت این حس یه باور خیلی ریشه دار و قدیمیه
تا اینکه به لطف الهی ،به یه تضاد برخوردم و فهمیدم که من می ترسم
ترس هایی که از بچگی داشتم وخیلیاش از بین رفته الان
اما هنوزم یه ترس هایی دارم
مادرم از بچگی خیلی بامن وخواهرام بداخلاق بود و اذیتمون می کردو چون پسر دوست داشت ،مارو خیلی بی ارزش می دونست ،مارو زود شوهر داد به هرکی که خودش می خواست ،وباوجود اینکه خودش داماد هارو انتخاب میکرد ،اما خیلی با هاشون لج می کرد ،
مامانم از فامیل خودش وکلا همه ،بدش میاد ،چون فکر میکنه مشکلات خودش ،تقصیر دیگرانه ،نه باورهاش
خب ،شوهر منم فامیل وانتخاب خودش بود ،اما خیلی از شوهرم بدش میاد وبدترین رفتار رو باهاش داره .ومن هم که بشدت از مامانم می ترسیدم ،جرات نداشتم که چیزی بهش بگم
حالا اون تضادی که من 20 ساله بعد از ازدواجم ،مرتب باهاش برخورد کردم و می کنم ،چی بود؟
موضوع اینه من با وجود تمام رفتارای اشتباه مامانم ،خیلی دوسش دارم و قلبم مثل اینه صافه و نمی تونم از کسی کینه به دل بگیرم و ازین بابت خدارو شکر می کنم که مثل مامانم سنگدل نیستم وبه پدرم رفتم که قلبش مانند اب زلاله ،
چند روز پیش رفتم خونه ی مامانم ،و دیدم باز مثل همیشه بین بچه ها فرق میزاره
به من کم محلی می کنه
به بچه هام
مرتب به فک وفامیل خودش و مخصوصا خانواده ی شوهرم ،بد وبیراه میگفت و من واقعا دیگه ازاین غیبت کردناش خسته شدم
من که این همه رو حسم کار کردم واحساس فوقالعاده داشتم ،باز حسم بد شد ونجواها اومد
تا روز بعد همین حالو داشتم
اما به خودم گفتم ؛تو که ادعات میشه تغییر کردی ،باید بتونی ذهنتو کنترل کنی
از خودم پرسیدم ،:دلیل جذب این رفتارای همیشگی مامانم چیه؟
چرا همیشه بامن بد برخورد میکنه؟
چرا بااینکه همیشه همین الگوی تکراری تو رابطه ی ما هست،وهربار تصمیم می گیرم دیگه ،کمتر ببینمش ،نمی تونم ؟؟؟
ذهنمو به دقت بررسی کردم
ودبدم که من می ترسم
ترس ازین دارم که اگه ادمای منفی رو کنار بزارم تنها بشم
دیگه دوست پیدا نکنم
من ترس از تغییر و ناشناخته ها دارم و میگم من باید با همون ادمای قبلی ارتباط داشته باشم و تغییر نکنم ،اما اونا (((باید)))تغییر کنند.
به این کلمه دقت کنید دوستان،من میگم اونان که بدهستند ،اونا ((((باید)))تغییر کنند،اما من باید تغییر کنم و وابسته نباشم .
چون خودم از رابطه با ادمای جدید میترسم و به ادمای دور وبرم عادت کردم ،ادمایی که به قول استاد ،مثل زنجییر ،دست وپامو بستند و مانع پیشرفت من شدند .
ترسای دیگه هم دارم :
ترس از رانندگی
ترس از شروع کاری که مدتها ،برای یادگیریش وقت گذاشتم
ترس از نظرات وقضاوت دیگران در مورد خودم
ترس ازین که پولدار بشم و مهاجرت کنم و از خانواده م دور بشم ،همین باور بشدت منفی باعث شده من از خواسته هام دوربشم . همین وابستگی باعث شده بود ،فایل های ((سفر به دور امریکا)) روکه می دیدم ،حسم بد میشد و چون فکر می کردم با پولدار شدن،بین من و خانواده م ،فاصله میفته و همین باور منو از ثروت دور می کرد .
ترس از موفق نشدن
ترس ازین که نتونم به خواسته هام برسم
ترس از ابراز نظراتم در جمع که مبادا به کسی بر بخوره
ترس ازینکه دیگران منو دوست نداشته باشند
ریشه ی ترس از همون باورای مذهبی میاد
اینکه مرتب مارو از خدا ودین وجهان اخرت ترسوندن و بخش زیادی ازون هم به علت کمبود عزت نفسه ،مثلا می خوام یه کاری رو شروع کنم ،اما به علت کمی اعتماد بنفس واحساس لیاقت ،فکر می کنم توان انجامش رو ندارم
خانواده ی من بشدت (((مذهبی))) و بادرک الانم می تونم بگم (((مشرک ))) بودند .
اون وقتا خود من فکر می کردم که من خیلی به خدا نزدیکم و مومنم ،چون عقاید بشدت مذهبی داشتم،
اینکه باید سختی بکشی تا درقیامت دریافت کنی
اینکه نان حلال کمه
پولدارها بی دین و بی خدان
به بهشت رفتند سخته
وهزاران باور دیگه ،باعث شده بود بشدت بترسم از خدا و جهان اخرت
با چه ترسی نماز می خوندم ،که نکنه قبول نشه
نکنه یه تار موهام معلوم باشه ،که تو قیامت با اون موها اویزون بشم.
ماه رمضان هرسال برام یه کابوس ترسناک بود ،چون توان روزه نداشتم و کل ماه رو عذاب وجدان داشتم
خوردن وخوابیدن و شادی ورقص واهنگ ،خب دی ،نهایت جرم وجنایت بود ،بنظر خانواده و من اون وقتا .
تمام این باورها وخیلی بیشتر ازاینا ،منو بشدت ترسو و کم توقع و بی اعتماد بنفس بار اورد
اون وقتا بنظرم زن بی ارزش بود چون علمای دینی می گفتند: خداگفته زن باید بشینه تو خونه
حجاب داشته باشه
سختی بکشه
شوهرش ازش راضی باشه
می تونم بگم دین اسلام ،برامون ،به معنای برده داری تعببیر شده بود.
اما الان می خوام پا روی ترسام بزارم و دیگه دلسوزی نکنم و خودم تغییر کنم و به جهان اجازه بدم تا ادمای مناسب و شاد و باایمان و با تقوا وارد زندگیم کند.
ودیگه ارتباطم با خانوادمو به حداقل برسانم
وبپذیرم که من مسئول تغییر و خوشبختی مادرم وخانواده م نیستم و هرکس در هر جایگاهی ایستاده،جایگاه درستش همونجاست .ونگران این نباشم که خانواده م چجوری در مورد من فکر می کنند .
از خدا می خوام که من و تمام اعضای خانواده ی عباس منش رو به راه راست هدایت کند و بهم شجاعت بده که تصمیم اساسی بگیرم و از ادمای منفی اعراض کنم
ومنو از شرک وگمراهی وضلالت نجات بده،
چون واقعا دلیل ترس بی ایمانی و شرک هست
آیه 36 سوره زمر «أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خدا کفایتکننده بندهاش نیست» ناظر بر این معناست که اگر انسان به خداوند اتکال داشته باشد و رشته اطمینان خود را به خدا تقویت کند، خداوند بهترین نگه دارنده و پشتوانه او خواهد بود
این ایه رو واقعا دوست دارم وخوندن ایات قران واقعا به ایمانم اضافه می کنه .
إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِیَتۡ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَکَّلُونَ 2
ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰهَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ 3
أُوْلَـٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ
جز این نیست که مؤمنان [واقعى] کسانى هستند که هرگاه نام اﷲ برده شود، دلهایشان ترسان میشود و هنگامى که آیات خدا براى آنها خوانده شود، ایمانشان افزون گشته و تنها بر پروردگارشان تکیه مىکنند،
به امید موفقیت تمام عزیزان
عرض ادب و احترام بر استاد عزیزم سلام سلام بر خانم شایسته و به همه دوستان هم فرکانسی این سایت من فرهاد غلامی هستم 33 از خداوند عمر گرفتم در مورد الگوهای تکرار شدنی پاسخ به این سوال از چه چیزهایی میترسیم اولین ترسم نوشتن کامل یا شایدم امنیت ندادن ولی میدانم بیشترش ترس بود از امروز میخواستم بر این ترسم غلبه کنم من هفت هشت ماه میشه با شما و با این سایت آشنا شدم و فایلهای دانلودی شمارو فشرده گوش میدادم تا اینکه حرفاتون و راجع به این قوانین و اینکه خدا کیست و من کی هستم و برای چی به این دنیا اومدم از این دنیا چی میخوام و کارم در این دنیا چی هست چند ماه اول بدون دلیل و دلایل فقط گوش میدادم تا پوست و استخوان و رو و روانم اینا رو پذیرفت و باور کردم و فهمیدم دنبال چی هستم چی میخوام از این دنیا و خدا کی هست و من کی هستم الله اکبر این بزرگترین بزرگترین نعمتی بود که من به دست آوردمش و دیگه سرگردان و ویران برگی بر آب به هر سویی نیستم تا اینجا فهمیدم و بازم خیلی خیلی جا داره که بفهمم و آگاه باشم بر این قوانین قوانین بدون نقص بدون تغییر که درستشم همینه و اگر غیر از این میبود باید شکی بود حالا که فهمیدم قانون و قوانین رو تصمیم گرفتم که خالق زندگی خودم باشم و زندگی رو زندگی کنم و جای بهتری برای خودم و برای فرزندانم خانوادهام و بقیه جامعه باشم اینجا به خودم تعهد میدم و به یاری الله متعال به ترسام غلبه کنم و برم تو دلشون ترس از حرکت نکردن ترس در جمع صحبت نکردم ترس از از دست دادن عزیزان ترس در رابطه عاطفی ترس از کمبود ترس از قدرت دادن به عامل بیرونی به غیر از خداوند ترس از شکست ترس از شروع کردن یک کار جدید ترس از انتقاد کردن ترس از جاهای ناشناخته شده ترس از کمبود پول ترس از رئیس یا صاحب کار و ناگفته نماند هرجا که بر ترسهام غلبه کردم و شجاعت به خرج دادم و رفتم جلو پاداش خوبیم گرفتم و در همه جنبهها زندگیم حرکت کردم و مسائل رو حل کردم موفق بودم به لطف استاد عباس منش عزیز و همینطور دوره عزت نفس خیلی برترسام غلبه کردم شاید اینجا ثبت نکردم ولی تمریناتش عملی انجام دادم به جز تمرین آگاهی بازرگانی و اونم دارم روش کار میکنم از کامنتهای دوستان عزیز و دوره کشف قوانین زندگی که به خودم تعهد دادم هر جلسه تا تمریناتش انجام ندم نرم جلسه بعدی سپاسگزارم از شما استاد عزیز سپاسگزارم از خداوند که منو با شما آشنا کرد سپاسگزارم از همه دوستان خوب این خانواده در پناه الله یکتا و متعال شاد سربلند پیروز و موفق باشیم فعلاً خدانگهدار
سلام به استاد عباس منش عزیز که باعث شدید با آموزه هاتون دنیایی از آرامش وارد زندگیم بشه و هوای طوفانی ذهنم با هدایت قلبم آرام و آبی رنگ بشه ، واقعا از صمیم قلبم برای شما مرد نازنین بهترینهارو میخوام.
استاد . من مدتی هست که روی آموزه های شما دارم کار میکنم و از وقتی که موضوع نگاه توحیدی رو در زندگیم برسی و شروع به تغییر باورهام کردم و سعی کردم با منطقی کردن باورهای جدید برای خودم شرایط به مراتب بهتری رو ایجاد کنم همش به این فکر میکردم که چرا خداوند در قرآن اینقدر تاکید میکنه که لاتخف و لاتحزن،
خوب که به گذشته خودم نگاه کردم دیدم دقیقا اون چیزی که در زندگی من به عنوان الگوهای تکرار شونده نا جالب وجود داره، یا ریشش غم هست یا ترس،
من از کم آوردن پول ، از تموم شدن خرج ماهیانه، از اتفاقات در شغلم، ازرفتار همکارانم، از عمل کردن به ایده ام، از قضاوت مردم، از آینده، از بی پولی، از شکست ووو…. میترسیدم!!!!!! و این ترس به صورت پنهان ، خیلی پنهان در درون من رخنه کرده بود، من از کودکی، خانوادم تلوزیون اخبار اطرافیانم بصورت مستمر و ناخود آگاه ترس رو در درون من جا داده بودند و من هیچ وقت به این موضوع پی نبرده بودم که این ترس تا چه حد به صورت پنهان در لایه لایه های زندگیم نفوذ کرده ونمیزاره رها باشم و نمیزاره با تمام وجودم بتونم به خدای رحمان و رحیم تکیه کنم و الان با این باور توحیدی که دارم وهمواره دارم روش کار میکنم و با آگاهی از قانون که به لطف خداوند و به واسطه شما دارم هر روز بیشتر و بیشتر به کانون توجهم دقت میکنم و نتایج بسیار خوبی چه در کارم چه در روابطم چه در سلامتیم رسیدم والان درک میکنم کلام خدارو که بما کانو تعملون، به ما کسبت ایدیهم ، به ماقدمت ایدیهم یعنی چی، شاید باور نکنید الان دنبال ترسهام میگردم که با سر بهشون حمله کنم و اون چیزی که بیشتر باورم رو تقویت میکنه اینه که به هر ترسی حمله کردم به دو چیز برخوردم یکی اینکه اون ترسها فقط وفقط یک توهم بود و دوم اینکه دنیای پس از گذر از اون ترسها بینهایت زیباست، بینهایت زیباست بخدا، من سه بار قرار شد از همسرم جدا بشم ووقتی شروع به عمل کردن به آموزهای شما کردم رابط ام با همسرم عالی شده ، طوری که انگار با یکی دیگه دارم زندگی میکنم، عشقشو میفهمم ، دوستش دارم و اونم عاشقمه و اصلا میشه گفت ما دیگه هیچ ربطی به گذشته نداریم، من یک سالو نیم در کارم معلق بودم به اصطلاح ولی حقوقمو میگرفتم واین فرصتی بود واسه یاد گرفتن ووقتی شروع به عمل کردن به قوانین خداوندی کردم با ارتفا!!!! به سر کارم برگشتم، تازه اینا مال قبله که هنوز این ترمز جذاب ترسهارو درک نکرده بودم ، خیلی ممنونم از شما و بانو شایسته بزرگوار.
بنام الله یکتاویگانه
سلام ب استادان عزیزم
ودوستان همفرکانسی
مدتیه که شروع کردم به دیدن فایل های زندگی دربهشت که هدایت شدم به دیدن این همه زیبایی ها
والان که رسیدم قسمت26زندگی دربهشت استادبه این بچه داره میگه برن باتیوپ زیرخونه ببینن واونا
به حرف استادگوش کردن ورفتن زیرخونه پرادایس ودیدن وترسشون ریخت ومتوجه شدن چیزی نیست وهمه اش یه ترسه وهرروزمیرن داخل آب شنامیکنن وکلی باهمدیگه لذت میبرن وشادی میکنن وترسی ندارن
واومدم سایت والگوهای تکرارشونده ترس
ترس لازمه ی ایمانه مثل دماسنج میمونه که جیوه داخلش نشون میده دمای هوارو
ترسهانشون میدن ماچقدرایمان داریم وایمان مون نشون میدیم
من خودم ازبچگی خیلی توخانواده ای بودم که میترسوندن منووچون خواهردیگه نداشتم وهمه فرزندان خونه پسربودن مدام اینوبهم میگفتن که پسراشیرن مثل شمشیرن دختراموشن مثل خرگوشن ویه باوراشتباه به صورت شعردایم توگوش من میخوندن شبهاتوتاریکی میترسوندن چون توالت توی حیاط اون ته حیاط بودحیاط روستایی هم که بزرگ ودرخت داره وازهرچیزی ماروترسوندن ویه آدم کاملاترسوازدریامیترسم ینی کلاازآب ازتاریکی ازمرگ ازبعضی حیوانات ازجنس مخالف که نکنه دختری بهت چیزی بگن مردقوی تره ازداداشهای بزرگم که توروفلان میکنن فقط بایدبگی چشم وتامدت هااین ترس ها پررنگ بودتاباسایت استادعباس منش آشناشدم وهرچی روی خودم کارکردم کمرنگ ترشده وهنوزم هرروزبایدروی خودم کارکنم وخیلی ازاین ترسهارورفتم توی دلش مثلاچندشب پیش توی روستابودم کلی ازخانه پدریم پیاده رفتم تاخونه برادرم ودیدم اصلانترسیدم وخیلی بهترشده ترس ازتاریکیم چون خونه های روستاهم توبیابون وباغ اطرافش وسکوت هست وبااین ترس هاکه داشتم چندسال پیش گواهینامه گرفتم والان ده ساله گذشته هرموقع باهمسرم ماشین سوارشدم عالی رفتم اماهنوزبااین ترس روبرونشدم ماشین بردارم وخودم تنهایی رانندگی کنم وپابزارم روی ترسم وخیلی هم عشق رانندگی دارم
خدایاهزاران مرتبه شکرت که تاآمدم نوشتم چون چندروزه فایل اومده نتونستم بیام بنویسم ازترسهام والان هدایت شدم به نوشتن
استادسپاسگزارشماهستم بابت این فایلهای بینظیر
درپناه الله یکتاشادباشیدوسربلند
درود بر شما فاطمه جان
الان هدایت شدم به خوندن کامنت شما
بسیار تحسینت کردم که با همه شرایط دوران کودکی و حرفهایی که به صورت مداوم شنیدی ولی هیچکدوم از اینها باعث نشد برات بهانه ایی بشه برای عدم موفقیتت
یک ضرب المثل هست که میگه:
چون شاگرد آماده باشد
استاد از راه میرسد
و کنایه از همینه که وقتی ما بخوایم تغییر کنیم، خداوند شرایط تغییر رو برامون به وجود میاره…
فقط کافیه با اراده و ایمان پا در راه بزاریم..
برات هر روز موفقیت و شادکامی بیشتر ارزو میکنم.
الهی غرق عشق و نور الهی باشی
معبودم تو را ســپاس ، ســـپاسی ابدی و جاودانه
همیشگی و بی پایین ، چنان که افزون شود و نابود نگردد
ســـلام به جمع دوست داشتنی و استاد عزیزمان
استادی که تــرس و ایمان رو خیلی خوب میشناسه ، دو حسّی که با تمام وجودش درک کرده و ما با فرکانس بالاش این رو متوجه میشویم
استادی که قبل از اینکه این صحبت ها رو برای ما انجام بده شب ها تنها در دل جنگل تاریک خوابیده و ترس رو به ایمان تبدیل کرده
تـــرس
هر موقع کلمه ترس رو میشنوم و بهش توجه میکنم یاد حضرت علی میوفتم ، کسی که در قتلگاه محمد خوابید ،
و آرام ترین خواب را تجربه کرد. چون میدونست کی داره ازش محافظت میکنه ، الله اکبر این چه حد از ایمانه !!!
در کتاب گفت و گو باخدا ، خداوند به نیل (نویسنده) میگه هر لحظه مقدس است ، لحظه ترس لحظه ایمان لحظه شادی و …
# ترسی که منجر به ایمان شود مقدس است #
در نظر من وقتی در مسیر آگاهی و بهبود شخصیتی هستی تـــرس معیار و نشانگر است
نشانگر میزان ایمان است ، نشانگر مسیر درست و غلط است
گر در هنگام تجربهی ناشناختهای ، ترس مهمان ما شود یعنی ایمان ضعیف است و این دقیقاً ناشناخته ایست که باید به درونش سفر کنیم
تــرس تفکر و خیالی در ذهن ماست که از دل ناشناخته ها نشأت میگیرد و به لحظه ای که ناشناخته ، شناخته شود محو میشود
لحظه ای که با کلمهی « همین » شروع میشه ( همین بود من ازش میترسیدم؟! )
به لحظهای که تنها قدرت موجود را در کنار خودت حس کنی و دستانش را بیابی ، آنچنان که در خدمت توست
کم کم ترس در دنیای ذهنت محو میشود و خودت را شجاع میابی
هر چه تعداد « همین بود ازش میترسیدم !؟ » در مسیر زندگی ما زیاد شود و بیشتر تجربه کنیم شخصیتی شجاع تر و با ایمان تر خواهیم داشت
هر چه میزان ورود به دل ناشناختهها بیشتر شود ، کنجکاوتر و شجاعتر خواهیم بود
قضاوت ، تایید و تحسین ، مهاجرت ، تاریکی ، استقلال ، تنهایی ، درخواست کردن و…. ناشناخته هایی است که باید به درون آنها سفر کنیم و پرچم ( همین بود ازش میترسیدم ؟! ) را در آنجا بکوبیم
به یاد میآورم و مرور میکنم پاداش هایی را که در مسیر ایمان گرفتم
از مهاجرت کردنام به یاد میارم که چقدر ترس مهمان من بود
اون روزها ایمان رو نمیشناختم ولی با همون ترس ادامه دادم و نتیجه اش الان برام شیرینه
الان آماده مهاجرت به جایی بهتر و دورتر هستم ، البته اینبار مشتاق و کنجکاو و شجاع
از خرید خانه ام به یاد میارم که مثل موسی تا لب آب رفت و بعد خداوند راه دریا رو باز کرد
منم تا صبح روز چک خرید خونه ام رفتم و بعد پول رسید و چک پاس شد
اون روزا همچنان ایمان رو نمیشناختم و تــرس داشت باهام چایی میخورد و دستش دور گردنم بود ولی مطمئن بودم راه باز میشه و خداوند به وعدهاش عمل کرد
بر میگردم به ابتدای کامنتم و با خودم مرور میکنم که حضرت علی هم با تکرار و تمرین رسید به مرحله ای که در قتلگاه محمد خوابید ، نه اینکه یک شبه از شکم مادر شجاع به دنیا بیاید
إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ- فَإِنَّ شِدَّهَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ
«هرگاه از انجام کارى ترس داشتى، خود را یکباره در آن کار وارد کن، زیرا [ناراحتى ترس و] حذر داشتن سخت تر از انجام آن کار است».
خداوند به هممون شجاعت و جسارت بده تا بتونیم تجارب و پاداشهای ارزشمندی بدست بیاریم و از زندگی راضی باشیم
در پناه خدا باشید ️
سلام دوست عزیز
بسیار بسیار زیبا مقوله ترس رو باز کردید دقیقا ترس های ما یا از ناشناختها میآیند یا از شرک و بیایمانی
چقدر عالی که امروز برگشتم به فایلهای قبل که این کامنت با ارزش رو از دست ندهم و آگاه تر شوم
بخصوص حدیث ترس که از امام علی در نهجالبلاغه نوشتیدفوق العاده به جانم نشست ،حس میکنم یه فکت ،یه حجت تمام بود برای غلبه بر یه سری ترس هام ، یه الگویی که از هر جهت موحد و توحیدی عمل کرده بیاد و راهنمایی ت کنه، خدایا شکرت
دقیقا هیچ کس از شکم مادر یه شبه شجاع به دنیا نمیاد ،همه یه جاهایی با وجود ترس اقدام کردیم و بعد هم متوجه شدیم «عه همین بود »
سپاسگذارم خداوندم برای هدایت به خوندن آگاهی های کامنت شما
در پناه مهربانترین و نزدیکترین و قدرتمند ترین
سلام به استاد عزیزم و دوستان هم مسیرم
چ ترسهایی هست ک هنوز نتونستم بهش غلبه کنم ؟
ترسی ک من دارم و جدیدا خیلی دارم روش کار میکنم و توجه میکنم تا الان اگر عقب موندنی بوده اگر شکستی بوده یا ادامه ندادنی ب خاطر این بوده ک من از پذیرفته نشدن میترسم من همیشه تو شروع ارتباطها خیلی سختمه و همش فک میکنم نکنه از من خوششون نیاد نکنه ظاهرم مدل لباس پوشیدنم براشون جالب نباشه البته خیلی با این موضوع مقابله میکنما و خیلی وقتها ب زور خودمو میندازم تو دل این ارتباطها ک این ترسو بشکنم ولی خب همیشه از پسش بر نمیام .ولی وقتی میرم تو دل قضیه و حس میکنم ک ارتباطم بر قرار شده و کسانی ک در مقابلم هستن من رو پذیرفتن من شروع میکنم ب شوخی و خنده و خوندن و هرکاری ک قبلش از قضاوت شدن بابتش میترسیدم .
یا اینکه این ترسم باعث شده ک من ی سری شغلهارو ک دوست دارم انجامش بدم رو نرم سراغش چون همیشه میترسم ک تو اون کار پذیرفته نشم ن برای اینکه از پس اون کار بر نمیام ن برای اینکه مهارت و تواناییشو ندارم اتفاقا من اگر کاری رو شروع کنم با تعهد انجامش میدم ولی میترسم ک برم سراغ کاری ک میخام و میترسم ک از لحاظ ظاهری و تیپ و استایلم پذیرفته نشم .البته همونطور ک گفتم من خیلی این ترسو دارم زیر پا میزارم و تا حالت کلی کار انجام دادم ولی قطعا اگر این ترس رو ریشه ای حلش بکنم هم نتیجه بزرگتری میگیرم هم لذت بیشتری رو تجربه میکنم و هم ارامش دارم .
باز هم ازشما بابت این فایلها ممنونم من ازون وقتی ک این فایلهارو دارید میزارید درونم داره ی خونه تکونی اساسی میشه و خیلی دارم بیشتر خودمو میشناسم .ب امید خدا بتونم ب زودی زود دوره کشف قوانین رو تهیه کنم.