پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
یکی از ترسای واقعیم تو مواجه شدن با جنس مخالفه میترسم حرفی بزنم که اشتباه باشه یا کاری کنم که اشتباه باشه یا چیامی بدم که اشتباه باشه و جاش نباشه ، و خب بازم دارم روش کار میکنم که تو این مورد خودمو پیشرفت بدمو بتونم این داستانو ردش کنم ولی هنوز هم به نتیجه دلخواهم نرسیدم ، این ترسم هم باعث یه سری اشتباها هم شده که بعضیاش تکرار شدن که دیگه وارد جزعیاتش نمیشم
ممنونم از استاد عزیز
با عرض سلام خدمت شما استاد گرامی و تمامی دوستان عریزم
با دنبال کردن این سلسله فایلها خیلی از مسائل برام روشن شده و دارم ارتباط بین موضوعات را درک میکنم.
باورهای مخربی که در موضوعات مختلف داریم تبدیل به ترسهایی شده که گاهی توان مقابله با اونها رو نداریم و نتیجه اش شده تکرار اون ترسها.
قبل از کامنت نوشتن شروع کردم به شناسایی ترسهایی که برام تکرارشونده هستند چندین مورد شناسایی کردم و بعد نوشتم چرا از اینها میترسم ؟ جوابهایی که میومد همون باورهایی بود که منو محدود کرده و باعث شده شرایط بهتری رو نتونم تجربه کنم .با نوشتن به کشفیات جالبی رسیدم.
یک)من از ازدواج کردن میترسم ؛
چون میگم اگه ازدواج کنم ومحدود بشم چی؟
اگه ازدواج کنم و اونچیزی که توقع دارم نباشه چی؟
اگه بفهمم مجردی بهتر بوده چی؟
اگه زندگیم بعدازمدتی دچار یکنواختی و سردی بشه چی؟
اگه بحث وناراحتی پیش بیاد من دیگه نمیتونم مثل قبل باشم اونوقت چی؟
اگه خانوادش خوب نباشن چی؟
اگه آقا بالاسرم بشه چی ؟
و کلی باور مخرب دیگه….
من از ازدواج کردن میترسم بدلیل باورهای مخربی که حاصل دیده ها و شنیده هام بوده و این باورها اجازه نمیده وارد این مسئله بشم ؛ چون من کمالگرام و دوست دارم همه چی پرفکت باشه مثلا دلم میخواد هیچبحثی پیش نیاد هیچ تفاوتی نباشه .…ومیدونم این ممکن نیست چون من و خواهربرادرام که فرزندان یک پدرومادریم در مسائلی اختلاف نظر داریم چطور ممکنه اختلاف نظری با فرد دیگری از خانواده متفاوت نداشته باشم ؟
مهمترین کشف امروزم اینکه من هنوز باور نکردم خودم شرایطم رو خلق میکنم!!
اگر من باور داشتم زندگیم روخودم میتونم خراب کنم وخودمم میتونم درست کنم نگران نبودم که بعد از ازدواج چی میشه!
با تغییر فرکانسهایم هر چیزی رو درستش میکردم.
من فقط پذیرفتمکه در جهان ارتعاشی زندگی میکنم و فرکانسهایم شرایط رو خلق میکنه ولی هنوز باورش نکردم که همه چی دست خودمه !
باور داشتن با پذیرفتن خیلی متفاوته!
ترسم از ازدواج باعث شده رابطه هایی که واردش میشمو تا یکجای مشخصی ادامه بدم و بعدش کات کنم؛ وقتی احتمال بدم فرد مقابل ممکنه درخواست ازدواج بده به هزار ترفند کم کم خودمو ازش دور میکنم تا کلا کات بشه و یا گاهی بعد از اینکه فرد مقابل درخواست ازدواج میده سعی میکنم جوری وانمود کنم که اصلا ازش خوشم نیومده و….. که منجر به کات شدن میشه و اینم لطف خداونده که تورابطه هام ،فرد مقابل عاشقانه دوسم داشته و بعدازمدتی خواهان ازدواج میشدن حتی کسانی که در شروع رابطه میگفتن هیچوقت ازدواج نمیکنن!! اما من این موردو. لطف خدا نمیدونستم، میگفتم چقد من بد شانسم هرکی به ما میرسه ازدواجیه!!!
برای وارد شدن به این ترس باید باورای مخربو تغییر بدم ولی ماشاالله تو نزدیکانم انقدر الگوهای داغون میبینم که جرات پیدا نمیکنم حتی به خاستگارام اجازه بدم بیان خونمون و صحبت کنیم! یعنی همه رو ندیده رد میکنم و اوناییم که میشناختم با کلی دلایل مسخره رد کردم.
تو این مورد من فهمیدم باورام از بیس مشکل داره باورهایی که مربوط به سیستمی بودن جهان و خداونده
من باید روی قانون فرکانسها بیشتر کار کنم یعنی باور کنم خودم خالقم
تمرین ستاره قطبی به نظرم خیلی خوبه چون وقتی مواردی که صبح نوشتمش و شب تیکش رو میزنم باورم میشه فرکانسهام باعث خلقش شدن
وخوشبختانه دوره قانون آفرینش رو دارم و بخش یک خیلی میتونه در این مورد خیلی کمکم کنه.
میخوام ترسهامو یکی یکی تو کامنتهای جداگانه بنویسم و قشنگ ریشه یابیشون کنم .
استاد عزیزم خیلی ممنون بابت مطرح کردن سوالهای به این خوبی که باعث میشه فکر کنیم کشف کنیم و عمل کنیم.
اینی که میگید همین فکرکردن باعث میشه جور دیگه ای عمل کنید رو تجربه کردم همین امروز خاله ومامانم در مورد حجاب ونماز و اشک برای امام حسین کلی حرف میزدن و حرفاشون پر از خرافات بوده و یکجورایی مخاطبشون من بودم چونکه نماز نمیخونم در عزاداری شرکت نمیکنم حجابم چادر نیست و موهام بیرونه و…..اینچیزا یعنی غیر مستقیم منو موعظه میکردن ،تا دوسه دقیقه حسم یکمی بد شد میخاستم بحث کنم بگم فکرتون غلطه(چون ایراد گرفتن از سبک شخصیم ازون مواردیه که به شدت منو برانگیخته میکنه) اما یاد حرفهای شما افتادم، سریعا از پیششون اومدم تو خونه و فایل گوش کردم و حواسم کلا پرت شد از موضوع ، تو دلم گفتم وقتی رفتید اون دنیا میفهمید چقدر غلط بوده افکارتون ههههههه.
در پناه الله یکتا باشید.
سلام خدمت بهترین استاد دنیا و دوستان الهی که اگه بدونن خوندن نظراتشون چقدررررر خیر و برکت و شور و شوق به چند نفر میده به خودشون میبالن
رفتن توی سایت و نظرات.رو خوندن یکی از برنامه های هر روز و هر ساعت منه و همین باعث شده که مدتیه که هر روز یه انرژی عجیب شور و شوقی عجیب دارم جوری که همش حس کنم نزدیک و نزدیکتر میشم به خداوندم
وقتی که فایل رو روی سایت دیدم راستش از دیدنه کلمه ترس هم ترسیدم ..چون هر چقدر که گوشش میکنم نظرات رومیخونم بیشتر متوجه میشم که چقدرر ترسهام زیاده و نمیدونستم
استاد عزیزم واقعا این فایلها و سوالها باعث میشه آدم خودش رو بهتر بشناسه و مات و مبهوت میمونه من واقعا شوکه شدم و راستش کمی هم ناراحت از اینکه اعظم دختر تو این همه ترس داشتی و نمیدونستی و وقتی آدم با همچین شناختی روبرو میشه باید خیلی مواظب باشه که باعث نشه افت کنه رشد نکنه و منزوی نشه و بره تو دل ترسهاش
راستش اکثر مواردی که گفتین رو من دارم و اکثر ترسهایی که بچه ها گفتن برام روشن شد که منم دارم ترس از شروع کسب و کار ترس از شرایط جدید …ترس از دست دادن …. حتی ترس از خریدن دوره ها که نکنه بگیرم و پیشرفت نکنم عمل نکنم ترس از سگ بخاطر خاطره بدی که کوچیک بودم و اتفاق افتاده برام .من وقتی کوچیک بودم با مادرم رفتیم روستا و اونجا یه کسی که شرایط نرمالی نداشت و مشکل داشت افتاد دنبالمون و مادرم از ترس من رو گذاشت و فرار کرد و اونجا بود که با تمام وجودم گریه میکردم و فرار میکردم و این ترس تا الان که بزرگ شدم همیشه با من بوده جوری که اگه یه وقت کسی. رو از دور ببینم که حتی لباسش یه کم بد و نامرتب باشه از ترس سریع راهموکجمیکنم و ترس تمام وجودم رو میگیره
خلاصه دوستان سرتون درد نیارم من واقعا با دیدن این فایل حس عجیبی دارم و تازه فهمیدم که کلی ترس داشتم. و خبر نداشتم ازشون
خداروشکر میکنم که این مدتی که با استاد و قوانین دارم آشنا میشم کللللی آرامش گرفتم هر روز حالم عالیه و کمتر اتفاقی میتونه حالم رو بد کنه اونم سریع خودمو جمع میکنم خداروصدهزار مرتبه شکر دیروز داشتم با یکی از دوستام در مورد تعغیرات حرف میزدم که یه دفعه دوستم گفت که اعظم چقد رابطت با پدرو مادرت عالی شده و باعث شد من کلی حالم خوب بشه و تغیرات خودمو ببینم استاد عزیزم ازتون سپاسگزارم بخاطر تأثیراتی که توی زندگیم داشتی
هر روز سعی میکنم حالم عالی باشه
هر روز سعی میکنم مطالعه رو داشته باشم
من عشقم ورزش کردنه و چندین ساله که مداوم ورزش میکنم
وقتی به آینه نگاه میکنم عاشق خودم میشم ……
عاشق تیپ و قیافه خودمم ،،،
کمتر اتفاقی میتونه حالم. رو خراب کنه
استاد جونم با اینکه هنوز اول راهم ولی خاستم بدونید که همین اول کارم کلی نتیجه دارم که برام یه دنیا ارزش دارن و امیدوارم که هرچه سریعتر بتونم دوره دوازده قدم رو بگیرم چون هر وقت اسمشو شنیدم یا خوندم انگار قند تو دلم آب میشه انگار دلم براش ضعف میره
استاد عزیزم عاشقتونم
دوستای عباسمنشی عاشق همتونم که اینقدرررر بهم حس خوب میدین که هر وقت نظراتتون رو میخونم میییییرم رو ابرهااااا
در پناه الله یکتا در کنار یکدیگر به بهترینها برسیم .بوس به کله استاد و مریم جان و تک تک دوستای خوبم.
سلام اعظم جام
این قسمت از کامنتت بسیاااااااااااااااااااار عالی بود و حال دل منو بیان کردی:
رفتن توی سایت و نظرات.رو خوندن یکی از برنامه های هر روز و هر ساعت منه و همین باعث شده که مدتیه که هر روز یه انرژی عجیب شور و شوقی عجیب دارم جوری که همش حس کنم نزدیک و نزدیکتر میشم به خداوندم
به خاطر این حس مشترک خیلی خدا رو شکر کردم
و برام تذکری بود که
نعمتها برام عادی نشن…
الطاف الهی برام تبدیل به روزمره گی نشن….
این روزی بینظیر برام تکراری نشه..
این آگاهی های ناب که از استاد بزرگوارمون به ما میرسه فقط در حد شنیدن نمونه…
و همینطور تجربه های با ارزش تک تک شما دوستان خوبم در این مأمن الهی به خاطره ها سپرده نشه….
ممنون که نوشتی..
ممنون که صادقانه با خودت رو در رو شدی..
وممنون که کامنتت برای من تلنگر خوبی بود …
سپاسگزارم دوست خوبم
برات عشق و نور الهی میطلبم
سلام به همه
استاد عزیز امیدوارم که حالتون خوب باشه
وقتی گوش دادم و شما درمورد الگو های تکرار شوندده ی زندگی صحبت کردید با خودم درمورد پدرم ، دوستام ، و آشنا ها فکر کردم بعد یه جایی از فایل شما فرمودیدکه ببین چرا یک تیپ آدم ها دورت هستند همیشه چرا ؟ ایا از اون دسته افراد هستی که دنبال کمک کردن به بقیه اند و می خوان مشکلات بقیه رو برطرف کنند ؟
دقیقا منم
من همیشه سعی میکنم بقیه رو راهنمایی کنم
همیشه سعی میکنم بقیه رو راهنمایی کنم
همیشه سعی میکنم موضوعات روانشناسی رو به بقیه بگم
و هر وقت یک مطلبی رو میخونم یا میشنوم برای اولین بار که بنظرم خیلی درست میاد سعی می کنم به هرکی دم دستمه بگم
و اوایل که وارد سایت شده بودم انقدر از حرف های استاد پیش خانواده ودوستام حرف زدم تا جایی که داداشم که کوچیک تره ازم هر موضوعی پیش میومد میگفت محمد بگو عباسمنش اینجا چی میگه ؟
خلاصه کلی که مسخره میشم بماند کلی هم ادم هایی دورم هستن که فقط دنبال اینن بیان درد و دل کنند و من راهنماییشون کنم و آروم بشن .
یجورایی سنگ صبور خیلیا شدم
همیشه دور و برم آدم هایی هستن که میخوان درد و دل کنند و کمک بگیرند چرا ؟ چون من آدمی هستم که دوست دارم بقیه رو راهنمایی کنم بدون اینکه درخواست بکنند
اگر کسی کمک بخواد من مطمئنا کمکش میکنم اما از این به بعد درمورد این موضوعاات پیش هیچکس صحبت نمیکنم
اما موضوع ترس
من خیلی موقع ها می ترسم و استرس دارم
از حیوون یا حشره خاصی ترس ندارم ، من از آدم ها میترسم . مخصوصا اگر آشنا باشند . از مواجه شدن با ادم ها میترسم
از اینکه درمورد من چی فکر میکنند
الان من این کارو میکنم نکنه با خودشون بگن این عجب آدم احمقیه یا آدم بی لولیه یا بگن این روستایی رو نگا
از مسخره شدن میترسم .
از اشتباه کردن میترسم .
از اینکه یه حرفی بزنم و بقیه بگن این چه حرف چرتی بود تو گفتی
از اینکه بقیه فکر کنند احمقم یا یه کاری کنم که بعدش بقیه بگن این چه کار احمقانه ای بود ، یا یه حرفی بزنم و بقیه بگن این چه حرف احمقانه ای بود
مثلا یه حرفی بزنم یا یه سوتی بدم که بعدش ضایع بشم کلی خودم رو تخریب میکنم .
بابای من کلا آدمیه که خیلی تخریب میکرد منو تو بچگی ،یه کار اشتباهی که میکردم یه کامیون فحش میومد ،، احمق نفهم فلان فلان …
ادمی بود که اصلا اجازه ی اشتباه کردن رو به من نمیداد
از آینده میترسم
ما تو روستا زندگی میکنیم ، محیط روستا یجوریه که همه همو میشناسن و همه در مورد هم پرس و جو میکنن ، از این مقاییسه شدن با بقیه میترسم .
از عقب موندن میترسم
از مواجه شدن با آدما میترسم .
از مواجه شدن با دخترا میترسم.
میترسم برم جلو سر صحبت رو با یه دختر باز کنم ، هرلحظه میترسم که ضایع بشم و سوتی بدم و بعد بقیه بفهمن و مسخره ام کنند مخصوصا اگر تو دانشگاه باشم
میترسم برم جلو و باهام حال نکنند
مردم حرف میزنن ، دهن مردم رو نمیشه بست ، دهن بقیه رو نمیشه بست ، در مورد کی حرف نمیزنن ، کسیی که هیچکاری نکرده ، در مورد اون هیچکس حرف نمیزنه ، من همیشه دنبال این بوددم که وجهمو نگه دارم ، اگر بازی رو بلد نبودم بازی نمیکردم ،
من از تو اجتماع بودن میترسم و استرس میگرفتم
هر وقت یه مجلسی میشد کلی استرس میگرفتم
یادمه عروسی عموم بود چقدر استرس داشتم
اعتماد به نفس اینو ندارم یه کاری کنم و کلی آدم نگاهم کنن ، مخصوصا اگر تو روستا باشم و مجلسی چیزی اونجا باشه
من از وارد شدن به یه جمع غریبه میترسیدم و هنوزم دارم این حسو اما کم تر خیلی کم تر
دارم به این فکر میکنم کجاها خیلی ترسیدم
من از اینکه دوست نداشته باشم میترسم
من از دعوا کردن و درگیر شدن با بقیه خیلی میترسم و یجوری هم رفتار کردم که هیچکس نفهمه میترسم ، یجورایی اونی ام که با همه خوبه و سعی میکنم مراعات کار حال بقیه باشم اما اگر جایی بقیه مراعات کار نباشند سعی میکنم از اون جا برم
تو عمرم دعوا نکردم
برخلاف استاد که میگن خیلی دعوا میکردم و یک نفری ده نفرو زدم من کلا آدمی نبودم که درگیر بشم
حالا بخاطر اینکه فکر میکردم الان میره با ده نفر دیگه میاد و ..
من همواره آدمی بودم که سازش میکرده
آدمی که همه باهاش حال میکردن (سعی میکردم اینطوری باشه ) تا با کسی درگیر نشم
آدمی بودم که نمیتونستم از حقم دفاع کنم
نمیجنگیدم فرار میکردم
از تغییر یهویی میترسم میترسم یهو فازم رو عوض کنم
از تغییر فکر و باور هم میترسم
شاید باورتون نشه یه چند وقت بود از کار کردن روی باور هام و فکر کردن مثله استاد عباسمنش هم میترسیدم
با خودم میگفتم هرجور که من فکر میکنم این بنده خدا میگه یجور دیگه باید فکرد
همیشه از چیزی به عنوان شستشوی مغزی میترسیدم
من وقتی دیدم وقتی دیدم جوری که استاد عباسمنش گفتن فکر کردم و عمل کردم حالم بهتر بوده و نتیجه های بهتری گرفتم . ادامه دادم
همه ی اینها باعث شد دوره ی عزت نفس رو تهیه کنم و روی خودم کار کنم
از این میترسم که حتی یه نفر که منو میشناسه بیاد و این کامنت رو بخونه ، حتی از این میترسم که شمایی که الان این کامنت رو خوندی چه نظری الان درمورد من داری .
اما بهرحال نوشتم
هیچکس نیست که نترسه اما اینکه کی با اینکه میترسه قدم برمیداره این مهمه
چون حرف مردم هیچ تاثیری تو زندگی من نداره
فقط این مهمه که من در مورد خودم چی فکر میکنم
دوست عزیزم سلام.
بهت تبریک میگم.خیلی زیبا نوشتی.
تبریک میگم که نوشتییی.
از کامنتت خیلی لذت بردم و خیلی جالب بود برام.
خیلی ترسها رو نوشته بودی که من بهش فکرم نکرده بودم ولی وقای توی نوشته هات خوندم،دیدم منم داشتم یا دارم .چقدر صادقانه نوشتی.
و چقدر خوب تونستی توی همین کامنتت،،پا بداری روی خیلی هاشون.
بابت اینم بهت تبریک میگم و تحسینت میکنم.
قدمهای اولیه ی بزرگی رو توی همین کامنتت برداشتی.
امیدوارم بهترینها برات اتفاق بیفته
با سلام و عرض ادب️
خیلی متن و پاسخ زیبا ، با جزئیات ، سلیس ، دقیق و قشنگ و دلنشین نوشته بودی.
خیلی احساس همزاد پنداری داشتم با متنت و خیلی از صداقتت لذت بردم و
از این که یک فردی هستی که در روستا با شرایطی که نوشتی ، در جهت پرورش ذهن و در حال حرکت برای بهبود خودت هستی
بهت تبریک میگم و برات آرزوی موفقیت میکنم️
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت اساتید بزرگم
استاد عزیزم ممنونم بابت همه چی ازتون من هر لحظه دارم با دوره هاتون نتیجه های خفن میگیرم خدارو بی نهایت شکرت
در رابطه با موضوعاتی که گفتین که از چی ترس داریم
مگه میشه استادی مثل شما باشه بالاسرمون و ترسی هم بمونه دیگه
واقعا من از وقتی با دوره های شما آشنا شدم دیگه واقعا ترسی ندارم قبل دوره هاتون چرا ترسام خیلی زیاد بود اما تو دوره ی بینظیر عزت نفس بهمون گفتین که تنها راه مقابله با ترس مواجه شدن با اون ترس هست
منم واقعا تموم آگاهی هاتون رو انجام میدم هر لحظه و مثل همیشه نتیجه تو دستم هست و با تمومه ترسام مواجه میکنم خودمو به زور و مثل همیشه نتایج خفن هست که میان خدارو بی نهایت شکرت
دوره کشف قوانین زندگی بینظیرترینه تموم دوره هاتون همه با هم مکمل هستن همه ی فایلا هم فایلای رایگان هم فایل های دوره هاتون همه باهم برای من غنیمته ارزشمنده و قدر همشون رو میدونم عاشقونه عاشقتونم واقعا روی ماه شما و مریم جون رو میبوسم
سایتون مستدام باشه برام استاد عزیزم
عاشقتونم
در پناه الله یکتا باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز
چه ترسهایی دارم ؟
اینکه من تو بیزنسم وقتی که بخوام تو یه مسیر جدید برم و چون اون مسیر برام نا اشنا و ناشناختهست خیلی ترس از شکست دارم که نکنه این مسیری که من بخوام برم بخاطر اگاه نبودن از امور تجارت نکنه اشتباه کنم و دچار مشکل بشم
این اتفاقا میشه گفت یکی از ترسهام هست و دارم سعی میکنم که براش غلبه کنم
مثلا من تو کارم تو فروش برگ الوئه ورا و تجارت این محصول تقریبا مسلط هستم و خیلی خوب میتونم اون کار رو مدیریت کنم و تو بازار بفروشم اما در زمینه ژل الوئه ورا اطلاعات کامل ندارم و میترسیدم وارد این حوزه بشم
چون هم مشتریهایش ادمها فرق میکنند و تو رول بالاتر و باکیفیتتر هستند چون طرف مقابل من کارخانهها میشن
و هم تو انجام کار یکسری کارههای مثل قرارداد نوشتن و کارهای قانونی لازمه کار است که من اصلا بلد نبودم
برای همین طرفش نمیرفتم
تا اینکه دو روز پیش بمن الهام شد که اگر بخوام تو بیزنسم پیشرفت کنم و موفق بشم باید تو زمینه ژل هم وارد بشم اولش مقاومت داشتم بعد از این الگو و این ذهنیت استفاده کردم که من قبل از اینکه وارد این شغل هم بشم کاملا ناشناخته و گنگ بود ولی من با توکل و به امید هدایت خدا حرکت کردم و قدم به قدم مسیرها برام باز شد و من ارام ارام پیشرفت کردم
بنابراین من از همین الگو استفاده کردم و تصمیم گرفتم وارد دل ترسهام بشم و برم تو دلش
خداشکر دیروز اینکار رو انجام دادم و قدم اول رو برداشتم با چند کارخانه تماس گرفتن که نیاز به این محصول دارند و 3 تاشون مشتاق بودن که نمونه کار من رو داشته باشند و از اون طرف به یه کارخانه دار دیگه هم صحبت کردم که برای من تامین این محصول رو برام انجام بده که این بنده خدا هم کلی استقبال کرد و خداشکر تا اینجا کار تمام اتفاقات و اوضاع و شرایط عالی پیش رفت
این لطف خدا بود که وقتی دید من ایمان و توکل خودم رو نشون دادم و حرکت کردم درها رو برام پشت سر هم باز کرد تا من بتونم به خواستهام برسم
خدایا صد هزار مرتبه شکرت
دوست داشتم در جواب به این سوال در مورد این ترسم بگم که واقعا ترس از تغییر شاید یکی از مهمترین پاشنه اشیل من باشه که دارم سعی میکنم و ارام ارام اینو تو ذهنم کمرنگ کنم
عاشق همه تون هستم
انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه رب شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
فعلا
با حق
به نام خدای مهربونم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و همه دوستان گرامی
چون میدونم تمام این ترسهایی که الان برام غول آساست به زودی حلشون میکنم میخوام ردپام رو بذارم تا بعدا یادم بمونه که از کجا به کجا رسیدم
استاد جان تمام این ترس هایی که گفتید رو من دارم یعنی انقدر این ترسها ریشه ای هست که حتی هر کدوم حل میشه دوباره زیرش یه ترس پنهانی هست که قائم شده با اینکه میدونم باید برم تو دلشون ولی خب تغییرات آهسته هست و پام برای عمل کُنده و به قول شما تا وقتی نیایم اصول رو درست کنیم و پایه اصولی نباشه نتایجم به همون میزان کُنده من در طول مدت آشنایی باشما کلی رو ترس هام پا گذاشتم و زنجیرهام رو شکستم البته قبلا هم خیلی تو دل ترسهام رفتم اما اونها آگاهانه نبودن
و اما
…
ترس هایی که بعد از کارکردن روی خودم رفتم تو دلش:
از بدون آرایش بودن مخصوصا پیش آدمهایی که از نظرم مهم بودن میترسیدم انجامش دادم
از تمرین آگهی بازرگانی میترسیدم یه بار انجام دادم
از سفر کردن تنهایی میترسیدم یه بار انجام دادم
از درخواست غذا تو هواپیما میترسیدم انجامش دادم
از ترک کردن آدمها و دوستای نامناسب میترسیدم همشون رو کنار گذاشتم
از صحبت در جمع میترسیدم انجامش دادم بازم جای کار داره البته
چون تو خانواده مذهبی بودم از اینکه پوشش دلخواهم رو داشته باشم و مثل بقیه افراد خانواده نباشم میترسیدم ولی انجامش دادم
از پاک کردن اینستا و شبکه های اجتماعی میترسیدم که حالا بقیه چی میگن خیلی وقته از شرش خلاص شدم خداروشکر
از حرف مردم پشت سرم میترسیدم خیلی بهتر شدم ولی هنوز کامل حل نشده
من انقدر نگران حرف مردم بودم که حتی توی محیط کاملا زنونه همش میخواستم از همه خوشگلتر و زیباتر و شیکتر باشم و چقدر به خودم سختی میدادم الان خیلی راحت شدم ولی بازم جای کار داره میدونم
اما ترسهای غول آسایی که هنوز نتونستم حلش کنم:
از انجام تمرین آگهی بازرگانی برای یه پسری که از نگاهم جذابه میترسم من با اینکه در محیط کارم قبلا با مردا در ارتباط بودم که اونم واقعا هدایت خدا بود و چقدر رشد کردم ،خیلی با مردا راحت شدم ولی اون مردا از نگاه من معمولی بودن البته شده مثلا یه آقایی از نگاهم جذاب بوده بعد شرایطی پیش اومده که باهم صحبت کردیم دیدم نه بابا اینم انسانه بخداا ولی نمیدونم این چه سدی هست که هنوز دارم چون به شدت از طرد شدن میترسم از مورد قبول واقع نشدن برای همین همیشه افرادی جذبم میشن که ضعیفن بی اعتمادبفسن زودرنجن و با کوچیکترین بی توجهیی قهر میکنن چون خودم در درونم اینجوری هستم هنوز با اینکه خیلی بدم میاد از این رفتارهای بچگانه ولی هنوزم دارم در خودم
از اینکه شب تا نصف شب تنهایی بیرون باشم میترسم رکوردم ساعت 9 بوده:)اینو دارم روش کار میکنم
از اینکه دوستای قدیمم رو ببینم میترسم چون دوست ندارم دیگه به گذشته برگردم
از بی پولی میترسم
از پولدار شدن میترسم که بقیه همش بخوان بهشون پول بدم و اگر ندم بگن چقدر بدجنس شده
از رفتن به موقعیت های جدید که هیچ تجربه ای ازش نداشتم میترسم
از سوتی دادن میترسم هنوز کمالگرایی دارم میخوام بهترین خودم رو بذارم
از سوسک و حیونات موذی و از سگهای خیلی بزرگ که تمیز نیستن زبونشون آویزونه میترسم ولی کوچیکهاش رو دوست دارم و یه بار یکیشون رو دست زدم و ناز کردم
اینا ترس هایی بودن که شناسایی شده میدونم که بازم هستن هرکدوم از همین ترس ها کلی زیردسته هم دارن از خدا هدایت میخوام که منو به مسیر حلشون هدایت کنه انشاالله
مرسی استادجونم برای اینکه ما رو به خودمون میشناسونید
«بسم الله الرحمن الرحیم»
سلام بر استاد نازنینم و خانم شایسته مهربانم
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
ترس کلمه ای که زجر آور شده برا من. بعضی وقتا واقعا با وجود این ترسها کنترل ذهن برام سخت میشه وافسارش از دستم در میره و تا کاری که ازش ترس دارم و انجام ندم انگار این آتیش خاموش نمیشه ، برای من راه حلش رفتن تو دلشه
اقرار میکنم من آدم به شدت ترسویی بودم و هستم
ترسهایی که منو تبدیل به یک آدم ضعیف کرده که از حرکت کردن ترس داره چون میترسه که دایره امنشو از دست بده
استاد قشنگم من از شکست خیلی میترسم چون در گذشته زیاد سرزنش شدم و همیشه به من گفتن بشین سرجات و تکون نخور
من از اینکه عزیزانم رو از دست بدم میترسم .،
استاد من از طرد شدن میترسم بخاطر این وارد هیچ رابطه ای نمیشم البته چون همین ترسهاست که منو ضعیف کرده ،از رابطه با افراد قوی میترسم چون میترسم طردم کنن و هیچ وقت نتونستم حتی رابطه با یه آدم قوی رو تجسم کنم و جالبه همیشه افراد ضعیف به سمتم میان .
نمیتونم در مقابل دیگران با قدرت حرفمو بزنم چون میترسم تایید نشم از خواستههای خودم میگزرم تا دیگران راضی باشند حتی با شوخیام ک بعضی وقتا خودمو بی ارزش میکنم.چون فقط میخام دیگران حس خوبی یا خاطره خوبی از من داشته باشند چون نظر اونها برام مهمه چون میترسم از دستشون بدم.
استاد جانم من سالها بخاطر ترس از تنهایی و تغییر در رابطه ای بودم که جز تحقیر و توهین چیزی نداشت
استاد تمام ترسهای من بخاطر حرف دیگرانه .استاد من خیلی مشرکم
خیلی تلاش میکنم تا این مسایل رو حل کنم پا رو خیلی از ترسهام گزاشتم از رابطم اومدم بیرون.مستقل دارم زندگی میکنم.تنهایی مسافرت میرم.شبا تنهایی میخابم و براین ترسم غلبه کردم .پوششم مطابق میل خودم انتخاب کردم .دارم از شهرم مهاجرت میکنم. بفکر تغییر کسب و کارم هستم .حتی برای رابطه هم دارم بهش فکر میکنم و میخام وارد این ترسم بشم. ولی استاد بازم من این شرک رو به شیوه های مختلف تو زندگیم میبینم و اون هم فقط در مورد دیگران وقضاوتشونه.
از خدا میخام تا خودش ایمانم رو قوی کنه و ترس رو از وجودم ریشه کنه الهی امین
استاد قشنگم ممنونم ازتون مرسی که هستین دوستون دارم :)
باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته
باز یه سوال جدید ویه چالش درونی وکنکاش در ذهن
واقعا وقتی به این سوال فکر می کنم میبیبنم که درست هرجایی که بلا سرم آمده درست در مورد اون موضوع ترس داشتم
ترس از مستجری
ترس از حیوانات مخصوصا پرندگان
ترس از مورد قضاوت قرار گرفتن
همه ی این موارد ریشه ای عظیم در ذهن من دارد که به اندازه ای که تونستم روی خودم کار کنم تونستم براین ترس ها غلبه کنم
الان کمتر از یک سالی هست که دارم رو ترس از پرندها وحیوانات کار می کنم کمکم بهشون دست میزنم ولی هنوز نتونستم بغلشان کنم که امیدوارم روز به روز بهتر شوم
در پناه الله یکتا شاد باشید
سلام به استاد بهشتیم و مریم جان همسر بهشتی استادم
میخوام با این ایه شروع کنم«دوستان خدا نه ترسی دارند و نه اندوهگین میشوند»
چون دوستان خدا شرک نمیورزند فرض کن بالا ترین مقام کشور که ثروتمندترینه صمیمی ترین دوستت باشه و واسه همدیگه جون بدین در این حد صمیمی!!!
اون وقت از چیزی میترسی؟کافیه لب تر کنی همه چیز کن فیکون بشه دیگه خیالت انچنان راحت میشه که توپم نمیتونه تکونت بده
خب من اولین نفرا بودم که این فایلو دیدم ولی کامنت نزاشتم یعنی نوشتم ولی از وسطاش پاک کردم چون من حتی از نوشتن ترس هام هم میترسم!!!!!
در این حد شرک دارم خدایا خودت هدایتم کن البته امشب پا گذاشتم تو دل این ترس ها میخوام خدا خودش کمکم کنه چون میدونم با نوشتنشون قراره رشد کنم؛)
یکی از ترس های بزرگم که دارم هر روز روش کار میکنم اینه که دیگران در زندگیم تاثیر و قدرت داشته باشند که میدونم چقدر مشرک هستم ولی دارم تمام تلاشمو میکنم و هرروز تمرین میکنم و ذهنمو کنترل میکنم که قدرت رو فقط به الله یکتا بدم بخاطر همین مدام این ایه ورد زبونمه«فقط بندگی الله رو میکنم و فقط از اون کمک میخواهم»و فقط از اون میترسم و پروا میکنم این رو خودم اضافه کردم
منی که الان دارم مینویسم با رویای یک سال قبل خیلی فرق کردم هااااا من انقد حرف مردم برام مهم بود که حد نداشت و فکر میکردم کار درست همینه اصلا باید حرف مردم برات مهم باشه با خواهرم و مادرم دعوا میکردم چرا حرف مردم براتون مهم نیست و هر کاری بخواید میکنید واااای الان که یادم میفته میگم نه اون من نبودم منم میخوام مثل استاد فراموشی بگیرم
ترس دیگم ترس از رفتارهاییه از مردم که هنوز اتفاق نیفتاده و هیچ وقت هم نمیفته من میترسم که فلان جا که برم باهام بد برخورد بشه چون یادم میره خودم همه رفتارها و اتفاقات رو خلق میکنم و جهان به فرکانسهای من پاسخ میده و اینو همیشه به خودم یاداوری میکنم
در اخر برام لازمه تا این جمله ی طلایی استاد رو بخودم یاد اوری کنم«اصلا دیگرانی وجود ندارن ما در جهان های جدا در حال زندگی کردنیم »
خدایا کمکم کن تو این راه که تنها قدرت رو به تو به تنها صاحب اختیار و ربم بدم و از مشرکین نباشم
میخوام به خودم یاد اوری کنم در هر شرایطی که نجواهای ترساننده میاد سراغم که من دوستی دارم دوستی که از رگ قلبم به من نزدیک تره و در کنار منه و به گفته ی خودش«هو معکم این ما کنتم»دوستی دارم که همه چیز مسخر اراده ی اوست دوستی که کافیه لب تر کنم و بگوید «موجود باش» دوستی که مرا برای خودش افریده و به من عزت داده و منو اشرف مخلوقاتش کرده دوستی که گاهی چنان حسش میکنم که انگار تمام سلولهای بدنم یکصدا فریاد میزنن که ما همه «او» هستیم تویی وجود ندارد! دوستی که چنان دوستی اش را ثابت کرده چنان نعمت هایش رو به پایم ریخته انقد بی حساب بهم برکت داده که من مطمعنم لایق اونها نیستم اگر میخواست به اندازه ی لیاقتم بهم نعمت بده من حتی زنده هم نبودم
خدای من ای رفیق من لا رفیق له تمام حیاتم وابسته به این قلبیه که تو رو توش حس میکنم من رو از ستمکاران قرار نده
ممنون استاد عزیزم که باعث شدی بنویسم