پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 19 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با سلام خدمت دوستان عزیز استادو خانم شایسته
سپاسگزارم از همگی بابت تبادل تجربه و کامنتها و این سایت فوقالعاده
ترس
انشالله که منظورم رو متوجه بشید
من توی بچگی حتما زیاد میترسیدم که بردنم توی سنی که دلیلش یادم نیست(حدود5سالگی) منو بردن پیش یک خانمی که ترس منو بگیرن
توی اون سن فقط اون صحنه که خانمه دستشو میکرد توی کاسه آب و میپاشید به صورت من و یه چیزی میخوند مثل دعا شاید قرآن نمیدونم
یادمه من از اینکار بیشتر میترسیدم و از اون فضا
جالب بود منو برده بودن ترسمو بگیرن
من فکر میکنم اونجا این باور تو من ایجاد شد که من انسان ترسویی هستم
جالب اینکه تا این سن زندگیم سراسر ترس و دلهره استرس استطراب بی ایمانی و احساس تنهایی
اگر بخوام دونه دونه بگم یه توماره
من زندگیم ریشش تو ترسه و توی تمام مراحل و زمینه های زندگی ترس منو تحت تاثیر قرار داده
دوره عزت نفس رو خریدم
چندباری تمرین رفتن به دل ترس تاریکی و کوه و جنگل رو نصفه و نیمه انجام دادم
تا اینکه 5شنبه قبلی تنها رفتم تو دل بیابان برای تمرین خداروشکر حصیر رو پهن کردم رو خاک بیابان و از بعد از ظهر تا اذان صبح سعی کردم ایمان داشته باشم به خدا برای اولین بار توی عمرم تا این حد اعتماد کردم و بدون چادر بیرون توی بیابانی که قبلا عقرب و مار دیده بودم خابیدم ،نشستم سجده کردم و از خدا خواستم که بهم ایمان بده و اینکارو برام آسون کنه تا انجامش بدم
تسیدم ولی انجامش دادم خداروشکر
خداروشکر تا صبح همونجا موندم
این اولین تجربه من از این حد از اعتماد بخدا بود
امیدوارم ایمان و اعتمادم بخدا بی نهایت در حال رشد باشه
خیلی دوست دارم باشهامت شجاع و با جسارت و با ایمان با خدا و با همایت الله باشم
چون نصف ترسهای من از نداشتن هامی در این دنیا هست
من توی منطقه ای بزرگ شدم که هرکه داداش بیشتر یا طایفه بزرگ داره یعنی هامی و پشتشوش پشت همه شجاع و باشهامت و با جسارتن
من هم این باور قدیمی و شرک آلود توی ذهنم هست چون برادر و طایفه یا فامیلی نداریم همیشه مورد تحقیر و بی محلی کم محلی قرار گرفتیم و این باور که ما ضعیف و بدرد نخور و ترسو هستیم هنوز با منه
ترس از برقراری رابطه دارم با اینکه شغلم املاکه و نیاز دارم به روابط با همکارهام یا رفتن به دفاتر دیگر همکار هام نمیتونم احساس حقارت و تردشدن و پس زده شدن و پذیرفته نشدن رو تصور نکنم
و ذهن قدرتمند من هرچیو تصور کنه توی واقعیت نیشونم میده
از خدا قدرت عمل به دانستهام و توحید عملی و ایمان و یکتا پرستی میخام
خیلی شهامتو دوست دارم
خیلی ادمهای شجاع و با جسارت با ایمان و قوی رو دوست دارم
خیلی خودم رو بیشتر دوست دارم وقتی انسان قدرتمند و شجاعی باشم و با توحید عملی زندگی کنم
دانش و تجربه زیاد دارم ولی ترسهام اجازه عمل بهشون رو نمیده
دوره عزت نفس رو سعی کردم خوب عمل کنم انشالله فرایندش رو با عملکرد طی بشه نتیجه های فوق العاده میگیرم میام اینجا مینویسم
روز گارتون به شادی
سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار و خانم شایسته ی عزیز.
استاد من در تمام زندگیم وجودم لبریز بوده از ترس. ترس. ترس. ترس
حتی واژه ی ترس هم برام ترسناک بود. همیشه آرزوم داشتن شهامت و شجاعت بوده و افراد اینچنین رو با تمام وجودم تحسین میکردم ولی واقعا نمیدونستم راهش چیه.
ترس از دست دادن عزیزانم، ترس از قضاوت های مردم، ترس از تاریکی، ترس از شروع هرکار جدیدی، و اما بزرگترین چیزی که همیشه من رو آزار میداد و در واقع موتور محرک من برای همراهی با شما و آموزش های شما بود بیماری پانیک بود. بیماری ناشی از ترس با کلی علائم عجیب و غریب که فقط کسانی میتونند متوجه بشن که مبتلا باشند. شروع این بیماری با یک اضطراب یا ترس بزرگ در زندگی استارت میخوره و سالهای سال گریبانگیر میشه. من از وقتی که وارد سایت شدم یه جورایی به آموزش های شما پناه آوردم برای بهبود این بیماری. تو همه ی فایل های شما به دنبال جواب این سوالم بودم. کم کم همه چیز داشت عوض میشد ترس از دست دادن ترس از چیزهای واهی ترس از قضاوت های مردم همه داشتند کم رنگ و کم رنگ تر میشدند اما مشکل پانیک همچنان پا برجا بود. دوره ی قانون سلامتی رو خریدم گفتم شاید این راهش باشه. تو این دوره خیلی چیزها برام عوض شد. درمان کم کاری تیروئیدم بی حالی هام اضافه وزنم و کلی اتفاقای عالی برام افتاد اما…
پانیک همچنان بود قوی و پابرجا.
دوره ی شیوه ی حل مسائل رو خریدم که به نظرم بی نظیره فوق العادست و چه اتفاقات محشری برام افتاد من به این باور رسیدم که تمام مسائل راه حلی بسیار ساده و در دل خودشون دارند و خدا میدونه با این باور چه کارها که نکردم استاد!
اما پانیک همچنان بود. بارها دکتر رفته بودم. همه یک سری داروهای آرامبخش و ضداضطراب مینوشتند و میگفتند که درمان نداره باید کنترلش کرد ولی من تو این مدت هیچ جوره زیر باره خوردن دارو نرفته بودم و میگفتم باید ریشه ای درمانش کنم نه اینکه با قرص خوردن آشغالها رو بریزم زیر مبل. اما دیگه خسته شدم اینقدر علائم این بار منو خسته و فرسوده کرده بود که من بعد از این همه سال تلاش و مقاومت تصمیم گرفتم برم پیش یک متخصص اعصاب و هر دارویی داد بخورم میدونستم این راهش نیست ولی تنها راهی بود که به نظر خودم برام باقی مونده بود. خیلی راه هارو رفته بودم طب سنتی بارها و بارها . یوگا. نرمش. تمرینات تنفسی انواع تغذیه و خسته و ملول شده بودم. برای دکتر وقت گرفتم استاد سه مرتبه وقت گرفتم و هربار اتفاقی می افتاد که قرار ملاقاتم با دکتر کنسل میشد واقعا متعجب بودم میگفتم خدایا چرا جور نمیشه شاید این نشانه ی توست که میخوای بهم بگی بیشتر صبر کنم. همیشه با خودم میگفتم خدایا میدونم که نزد تو آسون ترین و بهترین راه ها هست خدایا من رو به اون راه هدایت کن. خدایا میدونم که اگر داروهای آرام بخش مصرف کنم وابستگی میاره ومن تو مسیر رسیدن به تو نمیخوام به هیچ کس و هیچ چیز به جز تو وابسته بشم. بارها این رو از خداوند خواستم که خدایا نمیخوام به جز تو به هیچ کس و هیچ چیزی وابسته بشم هدایتم کن. یک بار همین طوری داشتم در مورد پانیک سرچ میکردم اسم یک کتابی به چشمم خورد سرچ کردم دیدم ترجمه اش هم تو گیسوم موجوده کتاب رو انداختم تو سبد خریدم اما موقع خریدش منصرف شدم گفتم من این همه مطلب درباره پانیک خوندم بی اثر بوده ولش کن چرا الکی بخرم و اومدم بیرون از سایت گیسوم. روزها گذشت و من تصمیم قطعی گرفتم هرجوری شده هماهنگ کنم و برم پیش متخصص تا برام دارو بنویسه. سعی میکردم خودم رو متقاعد کنم که شاید این راهه درسته و من دارم الکی مقاومت میکنم و همش میگفتم بارالهی من میدونم که درمان تو دل خودشه و این قدر ساده است که باورم نمیشه خدایا منو از وابستگی به غیر خودت رها کن.
مدتی گذشت و از سایت گیسوم برام پیامک اومد که کتابی در سبد خریدتون هست موجوده اگر مایلید خریدتون رو نهایی کنید بهش توجهی نکردم. قرار بود شنبه برم دکتر. دوباره چند روز بعد همون پیامک برام اومد یه لحظه احساس کردم شاید این یک نشانه ی خداونده چرا تا حالا هرچقدر خواستم هماهنگ کنم برم دکتر نشده و این پیامک دوبار برام اومده گفتم این کتاب که قیمتی نداره میخرم شاید بعدها به درد کسی بخوره و کتاب رو سفارش دادم و جالب اینکه کتاب دقیقا روز شنبه به دستم رسید من اون روز این رو یک نشانه در نظر گرفتم و دکتر نرفتم و شروع کردم به ورق زدن کتاب. استاد خدا شاهده جملات این کتاب معجزه بود لبریز از باورهایی که شما آموزش داده بودید دراین کتاب گفته شده بود که راه حل بسیار آسان و در دل خود بیماریست. و چقدر صحبت های امروز شما در مورد ترس تو این کتاب اومده بود من زیر جملاتی که منو به یاد صحبت های شما می انداخت خط میکشیدم و شوکه شده بودم خدایا یعنی واقعا راه حل بیماری که این همه سال منو آزار میداد همین بود. الان یک هفته است که به دستورات اون کتاب عمل کردم و به طرز معجزه آسایی همه چیز داره عوض میشه من که تو این چند ساله میترسیدم لب به کافئین و قهوه بزنم (چون به شدت حملات پانیک رو تشدید میکنه) از دیروز شروع کردم به خوردن کافئن و نوشابه ی مشکی البته بدون قند. اینقدر ذوق زده ام که نمیتونم سر از سجده ی شکر بردارم خدای مهربانم یعنی این قدر ساده بود خدایا ممنونم که نزاشتی وابسته به غیر تو بشم خدایاااااا زبانم بند آمده از شکرت.
18 ساله دنبال راه حلی همیشگی بودم بدون قرص و دارو و حالا با داشتن باورهای درست تو من را هدایت فرمودی. استاد سخنانی که خداوند بر زبان شماجاری میسازد قوانین تغییر ناپذیر خداوند یکتاست خداوند را سپاسگزارم که توفیق شنیدن و فهم این جملات رو از شما دارم. برای خودم و شما استاد مهربان و بانو شایسته ی عزیز و تمام دوستانم دیداری بسیار شیرین و مسرت بخش با الله مهربان رو آرزومندم.
ومن الله التوفیق
سلام دوست
خیلی حالم خوب شد که به شفای روحی روانی احساسی و افکاری بیشتری رسیدی
منم این ترس و اضطراب شدید رو تجربه کردم دارو مصرف کردم و خداروشکر 2ساله قطع مصرف دارو و حالم رو به عالی ترشدنه
اگر امکانش هست اسم کتاب رو برام بزارید
منم استطراب شدید رو
الهی آرامش واقعی
ایمان
لذت از لحظه حال
و احساس خوشبختی واقعی رو تجربه کنی
سلام خدمت شما برادر بزرگوار.
اسم کتاب شهامت پاسخگویی برای درمان پانیک اثر بری مک دونا نشر آوای نور هست.
معرفی کتاب شهامت پاسخگویی اثر بری مک دونا
هیچچیز بدتر از این نیست که بخواهید از چیزی فرار کنید و به خصوص اگر این فرار از خود باشد.اولین چیزی که باید بدانید این است که همه چیز خوب خواهد شد! شما از این وضعیت رهایی خواهید یافت. در حقیقت، نهتنها این وضعیت را پشت سر خواهید گذاشت، بلکه با کمک این کتاب میتوانید به بهبودی کامل برسید و به یک فرد قویتری تبدیل شوید. اضطراب، حبس ابد نیست و کاملا قابلدرمان است. این کتاب بخشی از این حرکت و جنبش است. نویسنده در این کتاب تلاش کرده یک روش واقعا تحولآفرین را برای بهبود اضطراب به اشتراک گذارد. این رویکرد که روش «شهامت پاسخگویی» نامیده میشود، ریشههایش در موج جدید روانشناسی مثبتگرا و جنبش ذهن آگاهی قرار دارد که در پنج تا ده سال گذشته بسیار محبوب شده است. این رویکردی است که میخواهد الگوی قدیمی مدیریت اضطراب و مقابله با آن را کنار بزند و بهجای آن، بهدنبال درمان مشکل برای همیشه است.
با آرزوی سلامتی و آرامش برای شما و تمام دوستانم
سلام دوست
خیلی حالم خوب شد که به شفای روحی روانی احساسی و افکاری بیشتری رسیدی
منم استطراب شدید رو تجربه کردم
خداروشکر قطع دارو کردم 2ساله
حالم خیلی رو به عالی ترشدنه
میخواستم اسمس کتاب رو ازتون بپرسم اگر میشه برام ارسال کنید
الهی آرامش واقعی
ایمان
لذت از لحظه حال
و احساس خوشبختی واقعی رو تجربه کنی
سلام. بنام هستی بخش و آرام کننده دل ها
بدون مقدمه
من مدتها اسیر شیطانم و ذهن من و آلوده آلوده کرده
همش ترس همش فکرهای منفی
فکر منفی در رابطه با خودم و جسسم
هر چند آزمایش دادم و از همه نظر خدا رو شکر سالم هستم
ولی ذهنم این قبول نمیکنه
و میگه ی جای کار مشکل داره
و زندگی منو محدود کرده
و زندگی چپ عادی منو از بین رفته
هر چه فایل های سل امتی و فایل های
در پرتوی آگاهی را گوش میدم فایده نداره
هر چند عبارت تاکیدی میگم چاره نداره
حتی از قدم زدن و راه رفتن هم میترسم
میگم من توانش رو ندارم
من چکار کنم
نسبت به تمام غذاها بدبین هستم
بعد از شروع دوره قانون سلامتی
نسبت به خوردنی ها خیلی شک و تردید پیدا کردم
هر چند میدانم تمام این ترس ها
اصل از زمان کودکی من ریشه دارد
با کوچکترین مشکل
از کاه کوهی می سازم
و آن را در ذهنم میپرورانم
من که قبلا خیلی خوشحال و پر انرژی بودم
و ورزش میکردم
الان با راه رفتن فکر میکنم سرم گیج میره
به همین خاطر تمام فعالیت ها ی ورزشی
حتی پیاده روی از ترس انجام نمی دهم
من سالم هستم و تمام چک آبها رو انجام دادهام
من الان 50 سالمه
حدودا 3 سال پیش با این قوانین آشنا شدم اوایل خیلی خوب بودم
من هیچ وقت تمرینات را رها نکردم
ولی عقل و منطق من در رابطه با واقع اطرافم
مخصوصا غذا خیلی منفی شده است
لطفا منو راهنمایی ام کنید
سپاسگزارم بابت همه هدایت های خداوند
و تشکر از سایت پرمحتوای عباسمنش و همه دوستان
به نام خدا
سلام ب استاد عزیز و دوستان خوش فرکانسم.
بعد از یک ماه دور شدن از مسیر مهدی دوباره برگشته که متعهدانه روی باور هاش کار کنه.
ب خاطر ترس ها و باورهای غلطی که دارم از مسیر دور شدم، از زندگیم لذت نبردم و چسپیدم به لذت های لحظهای و بیاساس و تهش دیدم و میبینم که هیچ لذتی نداشته برام. هیچ احساس خوب و رضایت و امیدی ندارم و یادم میاد که بهترین و عمیقترین احساس خوب رو زمانی تجربه کردهام که داشتم رو باور هام کار میکردم، زمانی که ب هدایت ها گوش دادم، زمانی که شکرگذار بودم بابت نعمت ها، زمانی که زیبایی ها رو دیدم و تحسین کردم، زمانی که بدون دلیل حالم رو خوب نگه میداشتم و زمانی که ایمان داشتم و متعهدانه حرکت میکردم ب سمت اهدافم.
امروز برای برداشتن یک قدم کوچک در مسیرم ترس هام رو مینویسم تا قدمی باشه برای غلبه بر این ترس ها و تجربه زندگی بهتر.
سوال:چه ترسهایی دارید که هنوز نتونستید بهشون غلبه کنید؟
-ب طور کلی از ناشناخته ها میترسم. موقعیت جدید، پذیرفتن مسئولیت جدید، آشنا شدن با آدمهای جدید، برخورد با موجودات جدید، تجربههای جدید و…)
-ترس از حیوانات وحشی، ترس از حشرات
-ترس از اینکه شب رو تنهایی بگذرونم
-ترس از مورد ترحم قرار گرفتن
-ترس از اینکه اطرافیانم موفقتر از من باشند: معمولا همیشه وقتی میبینم یکی از نزدیکانم ب موفقیت هایی رسیده خیلی حسادت میکنم و این برام شده ترس که ببینم بقیه بهتر از منن و نتایج بهتری گرفتن .
-ترس از شکست خوردن
-ترس از مورد تمسخر قرار گرفتن.
-ترس از مورد انتقاد قرار گرفتن و یا زیر سوال رفتن.
-ترس از اینکه بقیه و ب خصوص نزدیکانم تاییدم نکنن.
-ترس از بی پولی و نیازمندی
-ترس از سوال کردن، درخواست کردن.
-ترس از رهبری یک جمع.
-ترس از اشتباه کردن
-ترس از آسیب رسوندن ب بقیه یا بقیه رو اذیت کردن یا باری بر دوش بقیه بودن.
انشالله روز بروز بتونم قدم ب قدم ترسام رو کنار بزارم و ب خدا و زندگی توحیدی نزدیکتر بشم.
استاد جانم ممنونم ازت که دست خدا شدید و کمک میکنید ما خدا رو. و خودمون رو بهتر بشناسیم.
از همین جا بغلت میکنم
سلام مهدی عزیز
تحسینت میکنم که اینقدر قشنگ تونستی ترسهاتو شناسایی کنی و روی باورهات کار کنی…من اولش در جواب سوال استاد فقط سه تا مورد که ذهنم در حال حاضر درگیرش بود رو نوشتم بعد که کامنت شما رو خوندم دیدم که من هم اکثر این ترسها رو دارم ولی تو نگاه اول نتونستم پیداشون کنم…سپاسگذارم که با کامنتتون منو یک قدم دیگه به شناخت خودم نزدیک تر کردید
لایق بهترینها هستید
با عرض سلام و خسته نباشید
من قبلا ترس بسار زیادی از تنها موندن داشتم واسه همین دوستان و رابطه های اشتباه رو به هر قیمتی با اینکه می دونستم اشتباهن نگه می داشتم و خیلی هم ضربه می خوردم که هدا رو شکر از وقتی وقت مفید بیشتری که با خودم گذاشتم و روی خودم کار کردم این مشکل رو ندارم ولی یه ترس فوق العاده بزرگ که الان دارم ترس از مهاجرت،وارد رابطه جدید شدن و شروع کار جدی ه که همه ش به خودم می گم اگه نشه چی؟اگه نتونم؟این مسیر خیلی سخته کار هرکسی نیست ولی از وقتی با شما شروع کردم انرژی تازه ای هرفتم و دوباره پر انرژی شروع کردم و به خودم گفتم که من می تونم و انجامش می دم و نشدن نداریم حتما می شه،اگه بقیه تونستن منم می تونم،من از خیلیای دیگه که این مسیر رو رفتن جلوترم،من باید انجامش بدم،دوست دارم روزی برسه که همینجا بنویسم که بالاخره شد،چشم امید دارم به اینکه خدا تو مسیر موفقیت قرارم بده و ادمای مناسبو سر راهم قرار بده،من می تونم شروعش با انرژی بود که از صحبت های شما گرفتم،واقعا ممنون
به نام خدایی که به تنهایی کافیست.
سلام به استاد عزیزم ومریم جان.
کلید:توانایی به نام خودشناسی.
فایل:پیدا کردن الگوهای تکرار شونده قسمت 8.
زندگی ما به وسیله باورهای ما ساخته می شه هر اتفاقی که توی زندگیمون رخ می ده نتیجه باورها وفرکانسهایی هست که ارسال کردیم.
اگر یه اتفاقی مرتب تکرار می شه(اتفاقات تکرار شونده)علتش باورهای من هست.
من مرتب کلیدم رو گم می کنم.
من چندین وچند بار گیره روسری خریدم وبه فاصله سه چهار روز گمش کردم.
با اینکه دستپختم خوبه همیشه قورمه سبزیم بد می شه.
یه بیماری دارم هر دوره دارو مصرف می وکنم وخوب می شم 4یا 5ماه بعد دوباره برمی گرده.
هر وقت می رم می شینم پشت ماشین می ترسم فکر بد می کنم.
و…….
علت همه ی این تکرارها باورهایی هست که ساختم وهی مدام گفتم من اینجوری هستم.
یه زمانی بیماریم سخت شده بود ومن با این وجود همه کارهام رو می کردم واز کسی کمک نمی خواستم وبعد اینو وقتی کسی بیمار می شد وهی می نالید تعریف می کردم وهمین باورم باعث جذب بیماری های دیگه برام می شد ومن خوشم می یومد که تعریف کنم از تواناییم در موقع بیماری.
وقتی خواهرم برای بچه دارشدن همش می خواست دیگران کاراش کنن وبقیه هم کمک می کردن من از سقطها و زایمانم می گفتم که هیچ کس نبود وخودم خودم رو اداره کردم همین حرفها باعث شد سال قبل دوباره بچم سقط بشه وهیچکس حتی یه احوال ازم نگیره.
واگه این حرفها رو نمی زدم واین باورها رو نمی ساختم وباور درست در مورد سلامت بودنم اینکه من هرگز مشکل وبیماری پیدا نمی کنم که احتیاج به کمک داشته باشم هرگز بچم رو از دست نمی دادم ومی تونستم به سلامتی دنیاش بیارم.
یا وقتی از گریه های بی وقفه پسرم وقتی کوچیک بود حرف می زدم واز شب بیداریهام برای دیگران این گریه ونا آرامی بیشتر می شد ومن رنج بیشتر می کشبدم وباز می رفتم وصحبت می کردم.
وقتی کلیدم رو گم می کردم برای خواهرام از اینکه دیگه حواس برام نمونده حرف می زدم از اینکه سختی کشیدنها من رو به این بی حواسی رسونده واز همدردیشون لذت می بردم واینا حالا می فهم به خاطر حس قربانی شدن هست از اینکه دوست داشتم برام دل بسوزونن وهمدردی کنن وبه خاطر حس عدم لیاقت اگه برای خودم ارزش قائل بودم خودم رو محتاج همدردی نمی دیدم من خدای بزرگی دارم که می تونم بهترینها رو ازش بخوام پس چه احتیاج به همدردی دیگران .
اصلا چرا باید اوضاعم بد باشه تا بقیه دل بسوزونن چرا خوب زندگی نکنم تا از زندگی عالیم حرف بزنن.
همین باورهای اشتباه باعث شده اتفاقات بد تکرار وتکرار بشن.
همین ترسها وصحبت کردن ازشون برای دیگران از اتفاق بد رانندگیم وهی گفتنش برای دیگران باعث شد دیگه نتونم پام رو روی گاز بزارم.
همین که هی بهم گفتن کم رو وخجالتی هستی از بچگی هی گفتن چه دختر آرومی هست نمی تونه تو جمع حرف بزنه.
اما من دیگه اون فاطمه نیستم من همه باورهای اشتباهم رو با هم دور می ریزم اینقدر کار می کنم تا به باورهای خوب قدرت بدم.
من بنده خدای قدرتمند هستم خدایی که هر لحظه با منه خدایی که پر از مهر وبخشندگی هست من باید خوب زندگی کنم سالم خوشبخت شاد ثروتمند من چیزی کم ندارم قبل از دنیا اومدنم همه چیز رو داشتم خودم با باورهام اونا رو از خودم گرفتم من قادر به انجام هر کاری برای رسیدن به خواسته هام هستم.
من به راحتی با مشتریهای شوهرم حرف می زنم کارهاشون رو انجام می دم.
من امسال سلامتی بیشتری داشتم بدن من قادرهست خودش رو باسازی کنه.
من نیازی به همدردی ندارم برای من فقط اتفاقات خوب می افته ومن فقط از خوشی ها حرف می زنم پس دلسوزی لازم ندارم .
وخیلی باورهای دیگه ومسیر تکاملم که با سایت وآگاهیهایی که استاد میدن ودر راس همه توکل به خدا طی می کنم.
خدایا متشکرم که هدایتم می کنی هر لحظه.
استاد متشکرم.
در پناه خدا.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
ترسهایی که من هنوز دارم چیست؟
حرف مردم
بی عرضه قلمداد شدن
شکست
مسخره شدن
نتوانستن
اینا رو که یادم بود نوشتم،ریشه در کودکی و رفتار اطرافیانم داره و البته بعضی ها هم بعد از به صفر رسیدن مالی ایجاد شده.
مهم نیست که از کجا ریشه گرفته اند بلکه مهمه که ببینیم از کجا بهشون آب و غذا داده شده.
همونطور که همه متوجه شدیم ریشه همه کمی و کاستی و جهل و تاریکی و ترس و غم و اندوه و استرس و اضطراب و ناامیدی و….. شیطانه
و شیطان در کجا مستقره یا در کجا میتونه باشه توی ذهن
یعنی شیطان چطور عمل می کنه،با وسوسه با گمان با ظن با جلوه دادن
در واقع شیطان عملکردی نمیتونه داشته باشه
مگر اینکه ما باورش کنیم
شیطان فقط بر کسانی مسلطه که ذهنشون رو کنترل نمیکنن
پس به دست آوردیم چرا ما میترسیم، به هر دلیلی این ترسها رو تو ذهنمون پرورش دادیم.
و البته از طرفی دیگه آشنا نبودیم با خدا و خدا رو و نیروی اصلی بوجود آورنده رو تو خودمون درک نکردیم و دور دیدیم
خب الان که متوجه شدیم اینا به هر دلیلی به دروغ وارد ذهن ما شدن و موندن و زیاد شدن حالا چکار کنیم؟
اول اینکه خدای خودمون رو پیدا کنیم،خدایی که از رگ گردن به ما نزدیکتره و اجابت میکنه دعای اجابت کننده به محض درخواست،این خدا قادر مطلقِ،عالم مطلقِ،این خدا خدای همه چیزه،برگی بدون اذن او بر زمین نمی افته و این خدایی گه همه چیزه همیشه با ماست ،هیچ وقت ترکمون نمیکنه،همیشه عاشق ماست،ما رو به همین شکلی که هستیم دوست داره،همیشه پشتیبان ماست و اینکه بدونیم این خدا همه رو هدایت میکنه به همون سمتی که دوست داریم و اینکه ما لایق ارتباط با او هستیم و اینکه خدا ما رو هدایت میکنه به درخواستهامون،پس این خدا رو باور کنیم 100 در صد
از اونطرف قضیه شیطان کار خودش رو انجام میده و فهم و درک و آگاهیهای ما ،ما رو متوجه وسوسه شیطان میکنه و اجازه نمیدیم کنترل ذهن از دستمون بیرون بره بلکه کنترل رو میگیریم تو دستمون و قوی تر که بشیم اصلا ما به ذهن میگیم چی بگه که به نفعمون باشه
الگوهای تکراری نشونه ای برای ما که اون عامل ترس رو سریعتر تشخیص بدیم و بیرونش کنیم .
این درک من بود و من هم با دوره عزت نفس،لیاقت ،حل مسئله دارم میرم جلو تا نور آگاهی ها،ظلمت جهل رو نابود کنه و همه چیز عیان بشه و تاریکی ها محو میشن.
خدا نگهدار ماست
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّـهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّـهُ واسِعٌ عَلِیمٌ
شیطان، شما را (به هنگام انفاق،) وعده فقر و تهیدستی میدهد؛ و به فحشا (و زشتیها) امر میکند؛ ولی خداوند وعده «آمرزش» و «فزونی» به شما میدهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع، و (به هر چیز) داناست. (به همین دلیل، به وعدههای خود، وفا میکند.)
بقره – 268
سلام مچکرم از کامنتتون
چقدر دقیق وصحیح گفتین اینجای کامنتتون و
همونطور که همه متوجه شدیم ریشه همه کمی و کاستی و جهل و تاریکی و ترس و غم و اندوه و استرس و اضطراب و ناامیدی و….. شیطانه
و شیطان در کجا مستقره یا در کجا میتونه باشه توی ذهن
یعنی شیطان چطور عمل می کنه،با وسوسه با گمان با ظن با جلوه دادن
در واقع شیطان عملکردی نمیتونه داشته باشه
مگر اینکه ما باورش کنیم
شیطان فقط بر کسانی مسلطه که ذهنشون رو کنترل نمیکنن
دقیقا من چند روزه متاسفانه نتونستم ذهنم وکنترل کنم وافسار ذهنم وشیطان به دست گرفته بود و یه سره از کمبود وفقر وبدبختی میگفت
خدا روشکر با خوندن کامنت بچه ها ومخصوصا کامنت شما دقیق برام روشن شد که خودم باعث حال بدم شدم وبخاطر ترس هام ضعف از خودم نشون دادم ونتونستم ذهنم وکنترل کنم وچند روزه حال بسیار بدی وتجربه کردم
مچکرم از کامنتتون که امروز به لطف الله مهربونم وکمک شما دوستان عزیزم به آرامش رسیدم
موفق باشید دوستان عزیزم
سلام زهرا عزیز
خدا رو شکر که در حال آرامشید و احساس خوب رو دوباره به زندگیتون دعوت کردید.
همه ما دچار نجواهای شیطان میشویم و اینجا مهم کنترل ذهن.
تحت هیچ شرایطی نباید به احساس نا خوب اجازه ورود یا ماندن بدهیم.
به قول اُستاد مهم نیست با چه منطقی دست شما رو بخاریه، به هر حال میسوزه پس سریع باید دستمون رو بکشیم و نداریم بسوزه.
یادمون باشه احساس نا خوب رو از ابتدا باید کنترل و دفع کنیم و هر چه بگذرد تواناییش بیشتر میشود.
سپاسگزارم که به من یادآوری کردید که مردِ عمل باشم و به دانسته هام و نوشته هام عمل کنم.
احساس خوب=اتفاقات خوب
ترس ترس ترس
پاشنه آشیل من
ترس از حرف زدن
برام عجیبه که باهمه تغییراتی که به لطف خداوند و بعد از آشنایی با این سایت در شخصیتم به وجود آومده من هنوزم می ترسم که حرف خودمو در لحظه ای که به ذهنم میاد بزنم
حتی در جلسات آنلاین
حتی در چت گروهی
حتی در موقعیت های که می دونستم می تونه اهرم پرش من برای کارم باشه
باورم نمیشه گاهی در تماس تلفنی اونقدر می ترسم و هیجان زده صحبت می کنم که منظورم رو کاملا متفاوت متوجه میشن
گاهی به خودم میام و می بینم اونقدر تن صدام پایین اومده که طرف به سختی داره میشنوه و گاهی برعکس به خودم میام می بینم دارم داد میزنم
باورتون نمیشه چقدر پیامها و کامنتهایی که می نویسم و پاک می کنم.
_تغییرات خوبی که در من ایجاد شده اینه که تو آیینه خیلی خوب با خودم حرف می زنم
مدتیه موقع صحبت کردن به صورت طرف مقابلم نگاه می کنم
سعی می کنم اصل مطلب رو سریعتر بگم
اما ترسم هنوز هست و واقعا دوست دارم بر طرفش کنم.
ممنون از شما که تمام فایلهاتون به تنهای یک کتاب شخصیت سازیه
خوشحالم که تونستم بنویسم
سلام خداقوت من ترسم از رانندگی هستش واین ترس هم از زمانی شروع شد که تازه گواهینامه گرفته بودم وپدرم ماشین رو آورد توی حیاط وبه من گفت دور بزن ومن دور زدم اومدم این ور حیاط وموقع ایستادن زدم توی دیوار وپدرم سرم داد کشید ومن هم دیگه از اون موقع به بعد از رانندگی متنفرم شدم ومی ترسم شایدم به خاطر این باش که اولش هم پدرم به زور منو برد رانندگی برا اینکه ظرفیت کلاسشون تکمیل بشه اون موقع پدرم مربی بود ومن پیش پدرم آموزش دیده بودم ودیگه از 10 سال پیش تا حالا رانندگی نکردم ولی همیشه گوشه ی ذهنم هست ولی جرات نمیکنم در پناه رب العالمین باشید
سلام به استادِ جانم
و عزیز دل استادمون
سلام به همه رهروان عشق و این سایت توحیدی
چقد به موقع بود این فایل قشنگ میدونستم وقتشه و استاد میاد و درمورد مسئله ای که من درگیرشم حرف میزنه
چن روزه دارم متوجه میشم که خودستایی و منیت دارم و خودمو بت کردم و دقیقا فایل توحید عملی 9 هم درمورد این بود و چقد برام به موقع بود انگار کل جهان من هستمو وخدا که هرچی میفهمم بهم بیشتر آگاهی میده و بهم میگه راه مستقیمو ….
دیروز محل کارم بودم و چن تا از همکارام تونستن قرارداد بزنن و من بشدت احساسم بد شد و وقتی متوجه شدم دیدم جنس احساس بد من باز هم از خودستایی میاد از اینکه من توی دلم میگفتم اونا عددی نیستن وتونستن و مریم توکه خفنی توکه آگاهی توکه بهمانی نتونستی و جنس مقایسه من از خودبزرگ بینی بود یهو مچ ذهنمو گرفتمو فهمیدم باورمو اینکه من نمیتونم موفقیت دیگران تحسین کنم یا اگه میکنمم شرطی هستش مثلا اگه یه بازیگر باشه تحسینش برام راحته ولی اونی که توی محل کارمه تحسینش برام سختتره یا مثلا اونی که از نگاه من عددی نیست پس تحسینی نداره وهزاران فکر و باور مخرب…. از خودم بدم اومد وقتی افکارمو فهمیدم اینقد حسم بد شد که حتی دل پیچه گرفتمو حالت تهوع انگار این ترمز و این باور مخرب اینقد درونم ریشه داشته که وقتی فهمیدمش که البته فهمیدنشم تکاملی بود … باعث شد حتی جسمم بهم بریزه
از خودم ترسیدم درحدی که وقتی رفتم خونه گریه کردم و واقعا نمیدونستم چیکار کنم حتی نمیتونستم دیگه فایل گوش بدم و تنها کاری میتونستم بکنم این بود که بخوابم تا آرومتر شم
نمیدونم تاحالا شده شماهم از خودتون بترسین از اون هیولایی که درونتونه
من بقول استاد یه جاهایی میتونم ادعا کنم که خیلی قویم نتایجم هم هست من واقعا ترسی نبوده که بفهمم و وارد نشم
ولی اینبار از خودم دارم میترسم هیچ وقت این احساسو نداشتم
منی که فک میکردم خودباوریم خیلی بالاست چون با کلی از ترسام روبرو شدم الان باخودم روبرو شدم
الان شدم خودم درمقابل خودم
و جنگی که درونمه ….
این بار باید خودمو به قربانگاه ببرم….
باید که جمله جان شویی تا لایق جانان شویی
عاشقتونم