پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 23 (به ترتیب امتیاز)

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 1679 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم

    من هنوز این فایل رو ندیدم و جالب بود که تصمیم گرفتم تک تک این الگوهارو گوش بدم و خیلی دقیق هر روز بهشون بپردازم اما این فایل ترس رو که دیدم اومده رو سایت تا الان نگاهش نکردم.میدونم کلا توی زندگیم خیلی ترس دارم ولی الان میخوام چندتا موضوع رو بگم که برام خیلی مهم هستن و همون احساس ترسو وحشتو بدجوری بهم دادن. وقتی نوشتم وحشت میگم بخودم میگم نه بابا دیگه وحشتم نیست ولی واقعا ترسش یجوریه،وقتی به خودشناسی میپردازی و وقتی الگوهارو پیدا میکنی تن و بدنت میلرزه دو تاشو که اخیرا بهش فکر کردم میگم:

    اول این که من سالهاست از شهرم اومدم بیرون و جای دیگه ای زندگی و کار میکنم.یه قدم شجاعانه اما چند شب پیش اشکم درومد ازینکه چطور هنوزم که هنوزه الگوهایی رو در زندگیم تکرار میکنم یا احساس عذاب وجدان و ترسهایی رو دارم و با یه زنجیر خودم رو وصل کردم به حدود 2000 و خورده ای روز گذشته ام، وقتی اینو حسش کردم گریه امونم نمیداد و خیلی هم خدارو سپاسگزاری کردم.احساس عذاب وجدانهایی که هنوز به یه حرکت مربوط به 2000 روز گذشته منه(همون اقدام برای اومدن به شهر دیگه)،اخه مگه میشه،مگه میشه خودتو به اسارت بکشی،مگه داریم ستمکارتر از من، و دیروز فایل گفتگو با دوستان قسمت 66 رو دیدم سه بار دیدمش خیلی مفهوم تکاملو برام بیشتر جا انداخت یه نگاه کردم بخودم و زندگیم،میدونید قدرت دیدن خوبیهام خیلی از دست رفته، ولی بعد از تقریبا یک هفته سپاسگزاری که خودمو مقید کردم شبی ده تا مورد رو بنویسم دیشب قلبم یچزیاییو بهم گفت نوشتم خودم ذوق کردم که عهههه راست میگه هاااا چرا تا الان چیزی پیدا نمیکردم برای شکرگزاری،چرا نمیدیدم.چرا قلبمو بستم بروی دیدن خوبیها و نعمتها و باز هم ستم کردم به خودم.

    باید بگم ستم میکنم به خودم نه کردم.هنوز فعلش مضارعه، و امروز بازم تحت تاثیر اگاهیهای فایل مصاحبه با دوستان که استاد با اقا عرشیا صحبت میکرد.داشتم فکر میکردم که اره توام باید عمل کنی دیگه بسه،دیدم من خیلی وقته دارم اینو بخودم میگم که عمل کنم که اره اگر عمل کنم درها به روم باز میشه با اینکه نمیدونم هنوز علاقه م چیه اگر یه حوزه ای رو انتخاب کنم و پیش برم و دانش و مهارتمو توش اضافه کنم کم کم یا شکل میگیره یا تغییر شکل میده به سمت چیزیکه ذوقش در من بیشتر میشه برای ادامه دادن و پول ساختن، ولی برگشتم باز یه نگاه به گذشته کردم که الگوهارو ببینم که چرا عمل نکردم پس،دیدم انتخاب و عمل کردن برام سخته انگار،دیدم اره انتخاب من تو کل عمرم انگار خطا جلوه داده شده،انگار هم خودم خطا دیدمش هم دیگران بهم خطا نشونش دادن.انگار برام انتخاب کردن که نه این راهو برو و من قبول کردم که من بلد نیستم راهی رو انتخاب کنم،انگار به ذهن من قبولونده شد که من حق انتخاب دارم ولی اگر انتخابی رو خودم تنهایی انجام بدم گند میزنم به زندگیم و چقدر زجر اوره این فکر یا باور، اینو تو جاهای مختلف در گذشته م حس کردم،یاد مثال عرشیا افتادم که گفت پدرو مادرم در ظاهر ساپورتم میکردن فارغ ازینکه باطنشون چی بود و این باعث شد اون چوب(استعاره از وجود خودش) که باید اتیش بگیره خیس نبود،خشک بود و با یه جرقه میتونست اتیش بگیره،خیلی مثالشو کلا دوست داشتم، امروز یه نگاه که به خودم کردم خودمو دورتر دیدم از خودم،احساس کردم بدنم پر زخمه پر از جای سیاهی و کبودی بود،واقعا تصویری اومد توی ذهنم و اولش به خودم گفتم وای خدای من، چه بلایی سر خودم اومده،نمیگم که مقصر کس دیگه ای،اما الگوهای من اشتباه بود و بی تاثیر هم نبود چون من قبولش کردم،من پذیرفتمش و یه باور اشتباه دیگه در من ساخته شد،یه سیلی دیگه به اعتماد بنفسم به عزت نفسم،من الگوی نامناسبی رو برای خودم انتخاب کردم.یه لحظه فکر کردم چرا خودمو دور دیدم،چرا خودمو یکی دیگه دیدم.یعنی خارج از خودم دیدم.اینجا فهمیدم که هنوزم من خودمو خودم نمیدونم،من نپذیرفتم همه اینهارو.نپذیرفتم که بابا اینها من هستم،همه این باورها چه خوب و چه بد من هستم.چرا خودمو بغل نمیکنم،یه بغل واقعی و بگم اومدم اینجا دارم پیش میرم. بخدا سخته،راست میگه استاد که تغییر جهاد اکبر میخواد، ولی بازم بخودم میگم خوب تو وقتی میگه سخته،سخت میشه برات دیگه.میدونی من عاشق شناختن خودم هستم،عاشق دوست شدن با خودم هستم با وجودیکه چندین ساله تلاش میکنم اما هنوز نشده اونکه باید بشه و از خودم راضی باشم،شاید بیشتر ناامید و مستاصل میشم و دلم میخواد به خودم بگم تو مجبور نیستی زنجیرهای گذشته رو به پات ببندی،جای زنجیرا روی تمام تنت مونده دختر،تو میتونی بازشون کنی،تو میتونی رها بشی،تو انتخابهای خوب هم داشتی،تو اگر انتخاب خوب نداشتی الان اینجا نبودی اما دلم میخواد سریعتر حرکت کنم دلم میخواد اقدام کنم،بسه حرف زدن و فکر کردن،ولی هنوز انقدر زیاد نشده اون اعتماد و جراتم و فکر میکنم بیشتر دارم تو این زنجیرا غلت میخورم تا بازشون کنم طول میکشه انگار راهشو هنوز پیدا نکردم ،قِلِقش دستم نیومده که خوب تو اینو فهمیدی حالا ازش رها بشو،میدونم قطعا میگیم تکامل میخواد،زمان میبره اما تکامل لزوما زمان نمیخواد کار کردن بیشتر منو و عمل کردنمو فقط میخواد که طی بشه. میگم باورهای مناسبشو دربیارم برای خودم و تکرار کنم و با منطق بخودم بقبولونم که نه منم میتونم انتخابهای درست داشته باشم ولی پیدا کردن منطقها انقدر برام ناواضحه و بیشتر شبیه حسه نه منطق که روی پایه محکمی قرار نمیگیره، اما من واقعا میخوام که حرکت کنم،واقعا میخوام که عمل کنم، این یکی از ترسهام بوده و چیکار کنم که ترسهام کمرنگ بشه و دست به عمل بزنم.چقدر ادم پیچیده ست یا چقدر من برای خودم پیچیده ترش میکنم؟! خدای من وقتی میگم من ذره ای از قانون هستم و جدا از اون نیستم چقدر جمله ش برام دوره چون یادم میره و دلم میخواد هزار بار بگمش اما چقدر دلنشینه این جمله، یه الگوی دیگه هم این بوده که انقدررر مسیر رها کرده دارم.انقدر تصمیم رها شده دارم و یه روز با انگیزه بودم و یه روز نه که میترسم که نکنه بازم همون باشم و به جون نمیخرم یبار دیگه امتحان کردنشو،مثل داستان اون سگهایی شدم که شرطیشون کردن و وقتی هم رها هستن بازم طبق شرطشون عمل میکنن و دیگه امتحان نمیکنن،تسلیمم اره تسلیم،اما نه تسلیم خدا، تسلیم و برده محدودیت هام هستم.زندان ذهنمو خیلی محکم ساختم و حس میکنم با این حرفا دارم محکمترش میکنم،نمیدونم چرا!وقتی میرم سراغ خودشناسی و اینجور چیزا بیشتر حس منفی میگیرم از شناخت این مدلی،شاید من هنوز نفهمیدم شناختن خودت باید چجوری باشه یا اینکه نفهمیدم خوب تو باید جوری خودتو بشناسی که از اون شناختت قدرت بگیری نه اینکه منفی تر بشه ذهنت یا حست بدتر بشه ولی فعلا این راهو انگار بلدم و نمیدونم درسته یا نه!

    سپاسگزارم بابت همه اموزشهاتون

    سپاسگزارم که مارو به خودمون نزدیکتر میکنید

    پروردگارم تنها از تو یاری میخوام و تنها امیدم به توست

    رب جهان کمکم کن که به راه راست برم،راه کسانیکه بهشون نعمت دادی و نه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1814 روز

    سلام بر عزیزای دل

    با خواهرم راجع به مبحث الگوهای تکرار شونده کار میکنیم و بهش گفتم حالا که اونا رو دارم شناسایی میکنم راه حلشون چیه چجوری باید حلشون کنم خواهرم گفت نمیدونم پیدا کردی بمنم بگو گفتم حتما باید برم دوره کشف قوانین و بخرم اما خب پس چرا استاد تو فایل های هدیه راجع بهش حرف زد حالا که من اینهمه اشیل ریختم بیرون چجوری اینا رو نظم بدم و از ریشه روشون کار کنم که کمرنگ بشن یا از بین برن بعد کم کم انگار جوابش میاد انگار خدا میگه بهت خب قدم مهم شناساییشون بود همین که تو پیداشون کردی و میدونی چه الگوهای تکرار شونده ای در رابطه با موضوعاتی که گفته شد داری این خودش قدم بسیار بسیار بزرگیه شناختنش باعث میشه راه حلشم پیدا کنی بقول استاد تو دوره عزت نفس راهکار مسایل تو خودش هست برو تو دلش اول بعد برای حلش یکاری میکنیم و همین که من پیداشون کردم و داشت اتفاق میفتاد با خودم گفتم واا مگه خودت متوجه این الگو نشدی خب دوباره تکرارش نکن بیا جلوش و بگیر اول از خودت شروع کن بعد به دیگران ایراد بگیر تو وقتی خودت این روند و داری برای خودت تکرار میکنی چه توقعی از بقیه داری

    حالا جواب این قسمت از سوال

    اینکه بگم و گفتم که بیشتر ترسهام با وجود گوش دادن به فایل های شما رفع شده اغراق نکردم تو چند تا فایل هم یادمه کامنت گذاشتم و بهش اشاره کردم انا هب طبیعتا یسری از ترس ها هنوز با منه و رفع نشده

    مثل ترس از نه شنیدن و مخالفت کردن و این مشکلی که همراهش داره معمولا صحبت نمیکنم با کسی که مربوط باشه به اینکه قراره کاری برام انجام بده یا نظری نمیدم که مخالفتی باهاش نشه روش دارم هنوز که هنوزه کار میکنما اما هنوز برطرف نشده

    ترس از تنهایی بشدت یعنی همیشه دورم و شلوغ میکنم و همیشه یه عده دورم هستن

    ترس از تنها موندن و تنها خوابیدن زیر شاخه ش هست در این باره بگم دو روز پیش بطور کاملا اتفاقی بعد از مدت زیادی که حداقلش دو سال و یادمه بیشترش و خاطرم نیست من شب رو تو خونه تنها موندم و تنها خوابیدم خیلی برام سخت بود نجوا و ترس داشت پدرمو درمیورد تازه خونه ما تو یه ساختمون پر رفت و امد و با ادمهای بسیار خوب و همسایه های بینظیر و ارام هست دور و برمون پر ساختمونه و دوستام تا اخرای شب پیشم بودن و قبلشم من کم خوابیده بودم و خیلی خسته بودم با تمام این تفاسیر بازم میترسیدم چون همیشه ترس بزرگم بود ولی خیلی خیلی به خودم افتخار کردم با خودم صحبت کردم سعی میکردم ایمان به خدا رو یاداور بشم تا نجواهای شیطان و ترس و

    ترس از کمبود هم دارم

    ترس های دیگم مثل ترس از ارتفاع و جاهای تنگه اینا کمتره ولی هست در من

    از موقعیت جدید ترس ندارم از شکست نمیترسم از تغییر نمیترسم از سرزنش نمیترسم اینا خودش شکر بزرگیه

    ممنونم استاد عزیز و بینظیرم خدا رو شکر که ترسهامون شناسایی میشه و باید حلشون کنم و از اونا بزرگتر بشم به امید و یاری خداوند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    ارشیا گفته:
    مدت عضویت: 2149 روز

    سلام به استاد گرامی

    یک لیست از ترس هایی که احساس کردم هنوز کم و بیش پابرجاست مینویسم. باشه که راه حل هم براش پیدا بشه.

    1-ترس از طرد شدن و ترک شدن(هنوزم گارد دارم با افراد)

    2- ترس از بی چولی و کمبود بهتره بگم

    3-ترس از تنها ماندن و نرسیدن به روابط عاطفقی

    4- ترس از شکست خوردن تا مقداری

    5-ترس از نرسیدن به خواسته ها

    6- ترس از تغییرات بزرگ رو دارم

    7- ترس از تکرار اتفاقات بد مثلا در سلامتی

    8- ترس از نظر دیگران و حتی گاهی تایید نشدن

    9- ترس از تنها ماندن

    خیلی خلاصه و کلی ترسهام رو نوشتم و امیدوارم که بتونم هربار یک راه برای غلبه بهش پیدا کنم.

    شاد وسلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    اکبر محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1267 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و دوستان

    من الگویی که دارم اینه که هر کاری میکنم کار مردم رو سر تاریخ و تایمی که گفتم تحویل بدم نمیشه با تأخیر تحویل میدم و هر بار هم به بهانه هایی متفاوت یک بار تراشکار کار دیر تحویل میده یک بار لوازم فروش لوازم رو دیر میفرسته یا فراموش میکنه بفرسته یا موتوری دیر میاره یا بار اشتباهی تحویل داده می‌شد یا یه کاری برا خودم پیش میاد خلاصه هر بار دلیله عوض می‌شه و این اتفاق میوفته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2160 روز

    به نام خدا

    .

    من باور ندارم که خزانه ی خداوند بی نهایت است

    یعنی در مورد خزانه ی خداوند برای نعمت بهتر هستم

    ولی در مورد خزانه ی خداوند بی نهایت ثروت و پول هست و وجود دارد این را من هنوز دارم کار می کنم تا خودمو در این الگو بهترش کنم

    من این الگو را پذیرفتم و اصلا حواسم به این الگوی تکراری نبود

    تا رفعش نکنم حل نمیشه و درست نمیشه

    بی نهایت ثروت در جهان هست

    هر روز ثروت جهان بیشتر و بیشتر میشه

    ثروت جهان بی نهایت است

    جهان جهانه ثروتمندی است

    و همین طور باید به خودم بگم

    و تکرار کنم و منطقیش کنم که

    نهادینه شود در خودم و در ذهنم

    خدایا شکرت

    .

    من با هر بعضی افراد که رابطه داشتم بعد از مدتی به چیزهایی پیش می اومد که رابطه تموم

    میشد .

    بعد کن الگوهایی را دیدم که

    خیلی افراد هستند که سالیان سال

    این که با هم هستند

    حتی یه نفر بود که برادرهای عالی داشت و اونها در خارج از کشور در آمریکا بودند و سالیان سال بود

    که با اونها در رابطه بود

    با هم بودند

    با هم تماس تلفنی . تماس تصویری داشتند

    چه کادوهایی که از خارج از کشور

    برای خودش برای بچه هایش و افراد فامیل شون می فرستادند

    سالهای سال . سالیان سال این روند ادامه داشت و ادامه دارد و

    مطمئنا ادامه خواهد داشت قطعا

    ولی برای من نه

    و این باعث میشه زود به چیزی

    را از دست بدهم

    همیشه برام سوال بود.

    اونقدر ریشه دارد که برادرم تازه

    ازدواج کرده و به من زنگ زد

    ته ذهنم میگم حتما می خواهند

    از هم جدا شوند . حتما می خواهد

    طلاق بگیرند حالا زنگ زده به من

    که مشورت کنه و گریه کنه

    و بگه ببین چه بلایی سرم آوردن

    و من دلداری بهش بدهم

    الله اکبر

    چقدر ترمزها زیادن

    خدایا به خودت سپردم

    خدایا خودت درستش کن من نمی دونم من ناآگاهم

    الان خدا را شکر اندازه 5 درصد هم که شده خدا بهم گفت .

    .

    من به خدا قسم از ((( شکست خوردن ))))) استاد می ترسم حالا که دارم میگم بدنم مورمور میشه

    اصلا شکست کلمه اش برام سنگینه

    نمی تونم قبولش کنم .

    مثلا طرد شدن : میگم درست میشه

    و ازش نمی ترسم

    انتقاد : خودم انتقاد نکنم خب مسلما مورد انتقاد هم قرار نمی گیرم

    یه کم از تنها شدن ترس دارم ولی خودمو منطقی می کنم

    ولی ((( ترس از شکست )))) را خیلی دارم

    اونقدر فایل ها را گوش می دهم

    تو دل ناشناخته ها می روم

    هر چی که استاد عباس منش عزیزم می گویند تا می تونم بهش عمل می کنم تا موفقیت هایم بیشتر شود

    و شکست نخورم چون خیلی اصلاواهمه دارم ازش

    خدایا خودت کمک کن تا موفقیت هایم هر لحظه بیشتر و شیرین تر شود

    خدایا شکرت برای وجود استاد عزیزم

    خدایا ازت می خواهم همیشه در موفقیت باشم

    خدایا ازت می خواهم همیشه در سلامتی باشم

    شکستی وجود ندارد

    اگر شکستی وجود داشت که افراد موفقی نبودند

    همه در موفقیت هستند پس من هم چیزی از اونها کم ندارم

    خدایا خودت باورها را در من نهادینه کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    علی اکبر اکبری گفته:
    مدت عضویت: 2410 روز

    سلام استاد عزیزم وخانم شایسته دوست داشتنی

    من عاطفه هستم

    من خیلی ترس از تنهایی هستم وقتی توی خانه هستم دوست یک نفر پیشم باشد از تنها بودن توی خانه می ترسم .

    از کامنت نوشتن می ترسم همه بگه درست بلد نیست بنویسه چون سواد ندارم مدرسه نرفتم.

    ترس ترد شدن. ترس از مسافرت دارم چی تنهایی چی با خانواده میگم همه آدم های منفی هست برم آنجا حالم بد شود. ترس از بی پولی دارم بعضی وقتا ترس از فایل ها دارم نکنه حسم بد شوه موضوع را نفهمم. ترس از تنهایی خرید رفتن قبل ها می رفتم خوش می گذشت ولی یکی دوستم هر وقت باهاش رفتم بیرون ناله شکایت کرد چقدر این جا آدم های در داغون هست وقتی میام این جا حالم بد میشه. الان دقیقا منم همان طوری شدم می ترسم برم در حالی که قبلنا آنجا حال می کردم. وقتی دوستم گفت دیگه حال نمی کنم.

    ترس از برادرم چون باور نداره قانون را همیشه میاد حالم را بد می کند که چرا تو عوض شدی چرا مصلی سابق نیستی. چرا این قدر حرف از خدا می زنی. خدا را باور نداره که خواسته ها شو بر آورده کند پیش تر به جادو و سفره صلوات باور داره تا خدا پیش تر باور داره که از پیامبران در خواست کنیم. اونا ها را وسیله قرار بدیم.

    ولی من میگم خدا همه کارم را انجام میده باورش نمی شود.

    ترس از بیرون رفتن. خداراشکر خیلی کم تر شده. ترس از مهمان ناخواسته بیاد خانه چیزی نباشد. ترس از کار کردن توی بیرون.

    ترس از کلاس رفتن مسخره شدن.

    ترس از جای جدید خانه بیگریم..

    خدای جانم خیلی دوستت دارم با تمامی وجودم. ممنون از این استاد عزیزم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    افسانه قرنجیک گفته:
    مدت عضویت: 248 روز

    بنام خدا

    همین جا هم سلام کنم ب دوستان

    همین نیم ساعت پیش داشتم کامن مینوشتم تو قسمت فایل «انتخاب شغل از زاویه ی باور ب فراوانی و احساس لیاقت»درمورد شغلم نگرانی هایی داشتم ک خدای عزیزم منو هدایت کرده بودن ب اون سایت عالی

    چ ترس هایی هست ک هنوز نتونستم بهشون غلبه کنم؟؟

    یکی از بررگترین ترس هام ترس از موفق نشدن و شکست خوردن تو شغلم ک عاشقشم هستم

    از بچگی مادرم ب من میگفتن ک تو هیچی نمیشی هرکاری میخاستم انجام بدم ایراد میگرفت میگفت چرا درست انجام ندادی یا نمیتونی یک کاری رو درست انجام بدی و من هربار کاری رو انجام میدادم وخوب هم انجام میدادم بازترس اینو داشتم نکنه خوب نبوده نکنه موفق نشم نکنه از من ایراد بگیرن نکنه مسخره بشم …

    و این الگو در من بوجود اومد و همش تکرار میشد یا کاری رو انجام نمیدادم یا وقتی شروع کردم بعد مدت کوتاهی بیخیالش میشدم

    اما باز الان ترسام کمتر شده ب لطف خدا و کمتر نگرانم و میدونم باید تکاملم رو طی کنم.

    راجب ازدواجم همینطور همیشه میگفتن کسی تورو نمیگیره مجرد میمونی پیر میشی پیش ما وای ک چقد ترس داشتم یادمه 14سالم بود بابت باورهای استباهی ک داشتم اولین خاستگارو قبول کردم بماند ک چقدر سختی کشیدم و حالم بد بود تو اون زندگی ک برای خودم ساخته بودم خداروشکر بعدش از مدار هم خارج شدیم و جدا شدیم

    و گذشت و من دوباره ازدواج کردم و دوباره همان الگو همان باورها و همان زندگی قبلی اما با یک ادم دیگ

    میگفتم خدایا چرااااا

    اینکه از قبلی هم بدتره داری چیکار میکنی با من؟

    غافل از اینکه بدونم همه ی این ها رو خودم جذب کرده بودم

    این شد شروع کردم روی خودم کار کردن و خدارو هزار مرتبه شکر با هربار بهتر شدن من رابطم عالی تر میشه رفتارهایی ک فکرش رو نمیکردم این ادم انجام بده برام انجام میده و محبت میکنه

    راجب پول هم ترس زیادی داشتم و دارم

    از خرج کردن پول خیلی میترسم همیشه ترس از دادن یا تموم شدن پول رو دارم و همینطور هم میشه یک مدت پول خوبی میاد اما با الگو و باورهای تکرار شوندم تموم میشه و دوباره صفر میشیم و این هی تکرار میشه و اینطور نشده و درامد و ورودی ثابتی داشته باشم بخاطر الگوهام

    ترس این رو دارم مشتری نداشته باشم یا از کارم خوشش نیاد با اینکه زیبا میشد و مشتری راضی بود اما خودم راضی نمیشدم ک نکنه خوب نبوده و نتونسته ب من بگه؟!

    ترس اینکه بقیه از من موفق تر باشن و من نتونم ب موفقیت برسم وقتی همکاری رو میبینم ک موفق تر از من هستن با مشتری های زیادی دارن خیلی بهم میریزم ک چرا من ندارم و شاید هم قرار نیست تو این شغلم موفق باشم و از ترس کنار میکشیدم خودم رو…اما خداروشکر از وقتی با استاد اشنا شدم بهتر شدم و دارم روی خودم و لیاقتم کار میکنم و ب لطف خدای مهربانم100درصد تو این مسیر موفق میشم چون ایمان دارم بی دلیل من رو تو این مسیر قرار نداده

    اینا ترس هایی بودن ک تاثیر خیلی زیادی رو من داشتن

    از خدای یکتا میخام من رو تو مسیر راست هدایت کنه راه کسانی ک بهشون نعمت داده

    کمکم کنه بتونم باورهامو بشکنم و ب همه ی ترسام غلبه کنم و موفق بشم.

    خدایا شکرت با گفتن اینا خیلی اروم تر شدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    احمد محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    سلام به استاد و دوستان

    جالبه دیدن این فایل مصادف شد با خوندن کتاب چه کسی پنیر من را جابه جا کرد

    خیلی درس داشت برام اون کتاب،که استاد گفت بخوننش،

    تو اون کتاب میگه،ترس از تغیر نمیذاره به به پنیر تازه تر رسید،

    یا میگه،از خودت سوال کن

    اگر من نمیترسیدم چکار ها میکردم

    راستش من ترس از ترد شدن و تنها شدن و ندارم اما فکر میکنم ترس از نداشتن پول دارم،یا ترس از آینده کاریم،یا ترس از راه اندازی کار خودم،

    بخاطر همین وقتی زیاد به این سوال ها فکر میکنم،به یک نتیجه میرسم میگم،بابا ترسی نداره،مثل همه اون دفعه های که میترسیدم و هداوند هدایتم کرد نزاشت بدبهت و بیچاره بشم بهرحال خدا هست و همواره هوامونو داره

    من واقعا به این نتیجه رسیدم که ما بچه ها که تو این سایت داریم کار میکنیم، حداقل ترین ایمانی رو در برابر خدا داریم،و این خودش بهرنال پاداش داره از طرف خدا،پاداشش هم اینکه گمراه نمیشیم

    واقعا دوستانی که پیام منو میخونین واقعا کمترین حق ما از بوذن در این سایت اینکه گمراه نمیشیم و خداوند هدایتمون میکنه

    بماند خدا چقدر در طول امور زندگیم بهمون حال میده و چرخ زندگیمون رو روون کرده یعنی کمتر هزینه الکی داریم یا اصلا نداریم،یا کمتر به ادم بدرد نخور میخوریم یا اصلا نمیخوریم،کمتر به خودمون ظلم میکنیم

    الان به این فکر افتادم که اینکه درمورد کارم تکلیف اخر سال کار کارمندیم رو از مسول شرکت نمیپرسم خودش ترس هست،که من دارم به تعویق میندازمش،

    باید بپرسم تا تکلیفم مشخص بشه،حالا یا اینوری میشه یا اونوری مهم اینکه قدم خودمو بر دا م،بقیش خدا خودش کارهامو درست میکنم،

    خدا نمیزاره بندش درمونده بشه

    جای نمیبرتش که از پسش بر نیاد

    این هدایت خدا همیشگی هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    آسمان گفته:
    مدت عضویت: 1567 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام به همه عزیزانم

    این جهان مدام در حال پاسخ دادن به خواسته های منه

    هر اتفاقی که میفته هر کسی که وارد زندگی من میشه همه و همه به خاطر پاسخ به خواسته های منه .

    وقتی مدام افرادی وارد زندگی من میشن که نیاز به ترحم دارن من باید به این فکر کنم که شاید من دوست دارم که مشکلات و مسائل دیگران رو حل کنم و همین باعث میشه افرادی رو جذب کنم که مدام نیاز به کمک کردن و دردل کردن و ترحم هستن

    امروز متوجه شدم هر کسی که وارد زندگی من میشه پاسخی هست به افکار و باورهای من .و شاید خودم ندونم اما خودم باعث به وجود آوردن اتفاقات و ورود افراد به زندگیم هستم

    خیلی خوبه که چیزی که وارد زندگی من میشه من بهش فکر کنم به دلیل بودنش و این باعث میشه من بفههم که چه چیزی در درون من باعث شد تا این فرد وارد زندگیم بشه یا این اتفاق بیفته

    به تازگی با خانم در ایتا آشنا شدم که درآمد عالی و مشتری زیاد داره و کلی راضی و خوشحاله از کارش و اینقدر کارش گرفته به لطف خدا که تمام افراد خانواده و فامیل در این مسیر همراهیش میکن و اونم از شمع سازی خیلی برام جالب بود که یک دختر جوان با کاری به این راحتی که گاهی خیلی از ماها هیچی حسابش نمی‌کنیم به این حد از موفقیت رسیده و صد البته که مهارت زیادی توی کارش داره و به خیلیها داره کمک میکنه تا اونها هم موفق شن

    چرا خداوند این فرد رو در مسیرم قرار داد؟؟؟

    چند دلیل داره

    1-همیشه از خداوند میخواستم با شغل دیگه ای درآمد داشته باشم که راحتر و سریعتر باشه

    2-فکر میکنم شاید دلیل دیگه اش این باشه با هر شغلی و هنری میشه درآمد عالی داشت و پر مشتری و پر سفارش باشی

    3-تلاش و خواستن باعث موفقیته

    4-کافیه بدونی جی میخوایم خداوند هم به همون سمت هدایتت میکنه البته با کمی تلاش و خواستن واقعی چون اون خانم میگفت دوست داشته در آمد داشته باشم اما کنار خانواده هم باشم و توی خونه کار کنه

    5-با تو خونه بودن در خانه کار کردن هم میشه موفق شد نیاز به کارگاه و محل جدا نیست هر جایی و به هر روشی میتونی درآمد داشته باشیم اونم عالی و راحت

    حالا باید بدونم کدوم خواسته در من اینقدر زیاد بوده که باعث ورود این فرد در مسیر من شده

    ترسها

    1-ترس اینکه کارم برای فرزندم خوب نباشه

    2-ترس از اینکه کار کنم و به درآمد برسم‌و برای فرزندم مشکلی پیش بیاد و من مقصر باشم که (میشه توجه به حرف دیگران)

    و اینها باعث شده وقتی در اوج بودم به خاطر فرزندانم کنار کشیدم و یک مدت کنارشون بودن و بعد دوباره از اول شروع کردم

    استاد گفتین من خیلی ترسها داشتم اما باهاشون مقابله کردم حمله کردم و بزرگتر شدن

    استاد مگر نمیگیم با چیزی نجنگید چون اون رو پایدارتر میکنه پس حمله کردن رو چطور باید انجام بدم ؟؟که جنگیدن نباشه؟؟

    این موضوع کار و درامد داشتن و آرامش فرزندانم در کنار درآمد داشتن من برای من یکی از بزرگترین مسله هاست

    روی دسته بندی خودشناسی اومدم و هر بار این فایلها رو گوش میدم و نت برداری میکنم و افکارم رو مینویسم تا دلیل اصلی این مشکل رو پیدا و رفع کنم

    من میدونم من مسوول فرزندانم نیستم اونها خدای خودشون رو دارن و خودش مراقب و محافظشون هست و منم مسول خواستها و زندگی خودم

    داشتن این دو مورد کنار هم برام کمی سخت و چالشی بزرگیه

    و هر بار که مشکلی پیش اومد من از کارم کنار کشیدم و سعی کردم مادر بودن رو در حق فرزندم کامل کنم و وقتی همه چی خوب و عالی شد من شروع کردم و باز دوباره ودوباره و دوباره

    من بایدداین باور رو از بین ببرم که من مسول تمام زندکی و سلامتی فرزندم هستم

    خدایی که اجابت خواستهای من رو میکنه یعنی اجابت هر خواسته من رو میکنه

    من داشتن درآمد رو آرزو دارم و به اوج رسیدن و پیشرفت مداوم و در کنارش سلامتی و شادابی فرزندم که هیچ کدومش برای خدا کار نداره

    اما همین ترس باعث شده خیلی کارهارو نکنن و هر بار کنارکشیدن و باز دوباره از اول شروع کردن و نقطه قبل رسیدم و باز از دوباره

    چطور میتونم بهش حمله کنم نه فرار

    خدایا در این مسیر کمکم کن من به هر خیری از تو محتاجم محتاجم

    الهی شکرت خدایا شکر الهی شکر

    خدایا مارا هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین

    در پناه خدای مهربانم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      آسمان گفته:
      مدت عضویت: 1567 روز

      به نام خدای زیباییها خدایی که به شدت کافیست خدایی که قدرت همه چیز در دستان پرقدرت اوست و لاغیر

      سلام به همه عزیزانم

      اومدم برای پاسخ به سوال خودم .اومدم بنویسم تا باز اگر این سوال برام پیش اومد بخونم و بفهم .اومدم برای خودم بنویسم تا درک کنم و عمیقن بفهممش.

      دیروز قرار بود کاری برای مامانم انجام بدم و چون هر بار تنها میرفتم و زود برمیگشتم اینبار مامانم اصرار داشت همراه بچه ها برم و برای افطار بمونم به خاطر شرایط دوست نداشتم که همراه بچه ها برم و میخواستم زود برگردم چون اینبار هم موضوع همان پاشنه آشیل من بود یعنی سلامتی فرزندم

      پسرم چون متوجه شده بود که قرار برم خونه مامانم اصرار به آمدن داشت و با هیچ وعده ای حاضر به موندن نشد

      بالاخره تسلیم شدم و همراه فرزندانم رفتم اما کمی متفاوت

      یعنی ترسی داشتم و میخواستم تنها برم اما با توکل به خدا و صحبت با خداوند و اینکه با توکل و ایمان به خودت میرم و اینکه چون تو خودت گفتی به پدرومادر خود نیکی کنید پس منم تسلیم و حرکت میکنم و میرم فقط به خاطر عمل به کلامت

      استاد میگن من خیلی ترسها داشتم اما بهشون حمله کردم .گرفتم استاد…

      وقتی با توکل و ایمان به خداوند حمله کنی و حرکت کنی همه چی برای تو جور میشه اونطوری که تو میخوای پیش میره

      اما کی؟! وقتی که خداوند ایمانت رو ببینه

      یک مثال برای درک بهتر خودم

      من میخوام برم بیرون اما هوا به شدت سرده و من میترسم که فرزندم رو همراه خودم ببرم تا مبادا سرما اذیتش کنه با خودم میگفتم حمله به این ترس دیوانگی کاملا مشخصه هوا سرده و فرزندم اذیت میشه پس اینجا چطوری حمله کنم نتیجه که کاملا مشخصه و نمیشه حمله کرد.(تمان این گفتگوهای ذهنی که از ذهن میاد با دلیل منطق و گوش دادن به نجوای شیطان. پس خدا کجاست؟!ایمانت کو؟؟)

      اما میشه وقتی با ایمان و توکل واقعی وقتی با امید به خداوند حرکت کنی بلافاصله با خارج شدن تو از خونه یک ماشین جلوی راهت می ایسته تا تورو به مقصد برسونه کاملا رایگان و راحت وقتی بخوای برگردی باز هم‌ماشینی سر راهت میاد که تورو برسونه کاملا رایگان و عالی و با احترام ،باد در اون لحظه ورود تو به کوچه قطع میشه و با ورودت به ماشین شروع تمام اینها نشان از اینه که وقتی تو ترس رو که نجوای شیطان قسم خورده است رو کنار برگزاری خداوند پاداش این حمله به دل ترسهات رو میده وقتی گوش به حرف شیطان ندی خدا دستانش رو میفرسته تا تو درک کنی که چه کار بزرگی کردی و همه چی در سلطه خداست و تنها قدرت مطلق اوست

      دیروز برای رفتم وقتی تصمیم قطعی برای کمک به مامانم گرفتم دستهای خداوند پدیدار شد

      1- تاکسی که یک راننده بسیار بسیار با محبت داشت و مسیرو کاملا بلد بود

      2-بیشتر از هزینه ای که پرداخت کردم برای رفتن به من برگردونده شد

      3-فقط با دو هزار تومان به راحتی و آسانی به خاطر نه برگشتم

      4- خوش گذشتن به فرزندانم و لذت بردنشون

      5-حال و احساس خوب خودم که همه و همه لطف بی انتهای خداست فقط من باید ایمانم رو بهش نشون بدم و خداوند خودش گفته اجابتتون میکنم به شرط اجابت شما خداوند پاسخ میده به هر خواسته ای که داریم فقط باید ایمانمان رو نشون بدیم

      در مورد درامد داشتنم که خیلی دوست دارم خودم برای خودم درآمدی داشته باشم و واقعا چسبیدم به یک شغلی که شاید اون راه من نباشه اما به قدری خودم رو میخکوب کردم روی همون یک کار که دیگه راه دیگه ای رو نمیبینم

      من دوست دارم درآمد داشته باشم بینهایت راه هست من باید دستان خداوند رو باز بگذارم بدون تعصب روی کار خاصی و در آرامش حرکت کنم تا راه نمایان بشه من با تمام نشانه هایی که در راه بود باز هم چسبیدم و ولش نکردم و راهای دیگه رو نمیدیدم

      من الان رها کردم و با رها کردنم الان حتی بدون داشتن شغل فقط یک میلیون و …پول نقد توی کیفم هست و این اولین بار که من اینقدر فقط پول نقد دارم وقتی رها کنی نترسی ایمان داشته باشی توکل داشته باشی کافیه، راهها خودش نمایان میشه کارها خودش انجام میشه به شرط ایمان به الله قدرتمند

      این مهمه که من همیشه در ترسهام میگم نتیجه که کاملا مشخصه و اگر من اینکار رو انجام بدم این اتفاق میفته و این دیدن نتیجه ذهنی ،من رو از انجام دادن کار و رفتن به دل ترسها باز میداره .

      اما خانمی عزیز دلم این نتیجه مغز و ذهن مادیه توهست تو که باور به غیب داری پس ایمانت رو نشان بده، نشون بده که تو به خدا ایمان داری خدارو باور داری و خدای تو جز خیر نیست انجام بده با شجاعت و ایمان و خیرش رو ببین ، ببین که ذهنیت تو و نتیجه ای که برای خودت ساختی چطور گرد میشه و میره هوا و اثری ازش نمیمونه جز حس خوب و عالی به خاطر نشون دادن ایمانت به خداوند و پاداش‌ها در راه ست

      الحمدالله رب العالمین

      خدایا شکر

      الهی شکرت

      خدایا بینهایت سپاسگزار مهرت و هدایتت و حمایت‌های بی دریغت هستم

      خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین

      در پناه خدای مهربانم باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    دختر بهار گفته:
    مدت عضویت: 1953 روز

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته مهربونم

    من همیشه ترس از( از دست دادن داشتم )میگفتم اگه شریک احساسیم یه وقت بره من نمیتونم تحمل کنم شاید تنهای برام سخت بشه نمیتونم مشکلات خودموحل کنم یا این که شاید تنهای نتونم زندگی بکنم باید حتما طرف احساسیم باشه و یه ترسی همیشه ته وجودم بود که اگه بره من چی کار کنم اگه بره چطور خودمو جمع جور کنم ولی خوب اتفاق افتاد همون چیزی که ازش ترس داشتم پیش اومد که الان نزدیک به 6ماهه تنها دارم کارهامو انجام میدم یکم سخت بود اولش برام ولی الان دیگه کارهامو خودم انجام میدم خوبه یه جاهای ضعیف عمل میکنم ولی باز با خودم میگم تو یک زن قوی هستی تلاش کن میتونی …

    این تنهای باعث شده حس کنم قوی تر شدم باعث شده حس کنم اون ترسی که داشتم الکی بود مگه تا کی میشه یکی رو به زور نگه داشت هر آدمی که میاد توی زندگیمون یک روز باید بره حالا بر هر نحوی چه می خواد خانواده خودمون باشه چه شریک احساسی چه بچه هامون استاد ممنون از این مهربونیتون که واقعا تحسین برانگیزه …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: