پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9 - صفحه 5
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-01 06:29:012024-08-04 11:28:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با سلام خدمت اساتید فوق العاده : استاد عباسمنش خوش بیان و فوق العاده و استاد مریم مهربان و زیبا.
و همچنین سلام به دوستان خودم.
استاد دقیقا من تو زمینه موفقیت مالی الان سه ساله که هدف انتخاب میکنم ولی بهش نمیرسم یعنی حتی پیج هم زدم و هر ایده ای به ذهنم رسید عملی کردم ولی اصلا درآمدی ازش نداشتم هر روز با ذوق و شوق محتوا تولید میکردم و میذاشتم ویو خوب بود تقریبا نه خیلی ولی اصلا منجر به خرید محصول نشد چندین ماه ادامه دادم ولی خبری نشد و ناامید شدم و انگیزه خودمو از دست دادم الانم دوباره انگیزه گرفتم برا شروع ولی از شکست دوباره میترسم یعنی آگاهانه میگم خدا هست و حمایتم میکنه ولی ناخودآگاهم میترسم البته که تو دوره کشف قوانین و با توضیحات کامل و مفصل شما و سوالهایی که مریم جان کامل مطرح کردن از زاویه های مختلف دارم هی از خودم سوال میکنم و سعی میکنم ترمزهامو پیدا کنم و با آوردن منطق آنهارا برطرف کنم چون به قول شما من همزمان هم پام رو گازه هم ترمز یعنی درخواستم به جهان ارسال شده فقط کافیه که پامو از رو ترمز بردارم که با سرعت به سمت هدفم حرکت کنم.من واقعا اعتراف میکنم که موضوع را کاملا درک نکرده بودم اینکه ما خودمان هستیم که اتفاقات زندگی خودمان را خلق میکنیم را من چهار ساله که این موضوع را شنیدم البته از اساتید دیگر و بیشتر استاد عرشیان فر را گوش میکردم ولی درک نکرده بودم به معنای واقعی ولی الان شما طوری با جزئیات کامل توضیح دادین به ویژه بازتر کردن مطالب و آوردن توضیحات و مثالهای بیشتر آخر هر فایل این دوره را فوق العاده موثر و عالی کرده که هر چقدر در مورد کیفیت این دوره بگم کم گفتم و مطمئنم با انجام تمرینات و تعهد و درک کامل این مطالب تک تک ما به هدف هامون میرسیم به شرط عمل کردن به این قوانین.استاد من قبل از خرید این دوره هم با دیدن فایل های دانلودی زندگی در بهشت هم اتفاقات خوبی برام افتاده که اونارم حتما تو فایل های مربوطه مینویسم.منظورم اینه که فکر نکنیم رایگانه موثر نیس اگر عمل کنیم تک تک این فایل ها مثل الماس با ارزش هستن.من با توجه به این قوانین خداروصدهزار مرتبه شکر تو زمینه روابط خیلی خیلی خوب عمل میکنم و اتفاقات خوبی برام میفته ولی تو زمینه مالی ترمز خیلی خیلی زیاد دارم و نمیذاره رشد کنم البته همیشه جذب های مالی هم دارم از جایی که فکرشو نمیکنم ولی اون چیزی که تو ذهنمه اتفاق نمیفته یعنی از لحاظ مالی وضعیت پیش میره و محتاج نمیشم ولی رضایت بخش نیس اونم به خاطر ترس از شکست و ناامید شدن به خاطر تجربه قبلی هی دارم امروز و فردا میکنم و کارمو دوباره شروع نمیکنم.
امیدوارم بتوانیم پاشنه آشیل هامون را پیدا کنیم و واقعا با توکل و ایمان کامل جلو بریم و به خداوند اعتماد کامل داشته باشیم تا در مسیر هدایت درست قرار بگیریم.
با آرزوی موفقیت برا تک تک دوستانم و سپاس فراوان از استاد عباسمنش و مریم عزیز.
با یاد تو ای لطیف
هزاران دور به دو استاد عزیز و بزرگوارم
و هزاران درود به دوستان خوبم در این مسیر سبز
باز هم چالشی دیگر….
وقتی فایل های الگوهای تکرار شونده رو میبینم متوجه میشم که عجببببب ذهنم مقاومت داره…
انگاری دوست نداره شخم بزنمش و بلاهایی روکه سرم آورده بزنم تو روش..
انگاری احساس خطر میکنه که ای واااایییی الان دستم رو میشه و دیگه نمیتونم سواری بگیرم!!!!!
بله…
همینطوره.. به قول استاد عزیز اگر بتونی ذهنتو کنترل کنی ، اگر بتونی این ذهن چموش روکنترل کنی و افسارشو به دست بگیری سواری خیلی خوبی بهت میده…
ولی امان از اون روزی که رهاش کنی… یا بدتر ، برده ذهنت بشی اون وقته که مثل اسبی چموش باید لِه شدن زیر لگدهاشو تحمل کنی!!!!
یادمه وقتی قرار شد ازدواج کنم که سوم راهنمایی رو تازه تموم کرده بودم و با هزاران شوق و علاقه دوست داشتم تابستون تموم بشه و برم دبیرستان…
عاشق رشته روانشناسی بودم و عاشق شغل معلمی و مشاوره…
ولی تابستون همون سال به صورت کاملاااااا سنتی ازدواج کردم :))))
ولی هدفم اینقدرررررررر برام ارزشمند بود
و تو همون سن و سال 14 سالگی اینقدرررررررر خودمو در جمعی از خانومها و بچه ها مشغول درس دادن تصور میکردم ،
که تنها شرط ازدواجمو ادامه دادن تحصیل گذاشتم
و همسرم که خودش نوجونی 19 ساله بود خیلییییی خوشحال و راضی ، قبول کرد..
و بعد از 8…9 ماه عقد رفتیم زیر یک سقف و زندگی مشترک شروع شد …
(الان اون تصویر اومد تو ذهنم که همه فکر میکنن موفقیت مستقیما رفتن از نقطه A به نقطه B هستش. ولی در واقعیت باید خطی رو تصور کرد از نقطه A با کلی بالا و پایین و چپ و راست و گره خوردن تاااااااااا میرسه به نقطه B )
خب من اون روزها اصلااااااا چیزی از قانون نمیدونستم ولی شکر خدا در یک خانواده بسیاااااااااااااااااااار مثبت اندیش ، پدر و مادری عاشق و مهربان ، و اهل مطالعه بزرگ شده بودم…
خلااااااصه
بریم سر زندگیم :)))))
سال 73 بود و اون موقع ها آموزش و پرورش اینطور بود که همون اول دبیرستان باید انتخاب رشته میکردیم..
چون من معدل سوم راهنماییم عالی بود، وقتی گفتم میخوام علوم انسانی ثبت نام کنم مدیر دبیرستان پرونده مو دید و اجازه نداد که الا و بلا معدلت بالاست یا تجربی یا ریاضی..
از اونها اصرار و از من انکار
در نهایت گفتن برو تا فردا فکر کن بعدم با مامان یا بابات بیا ثبت نام کنین!!!! ( اینم از توفیقات ما بچه های بزرگ شده دهه شصت بود :)))) )
خلاصه اومدم خونه ماجرا رو تعریف کردم مامانم( روحشون شاد و در آغوش امن الهی باشن) گفتن خب بازم فکر کن ولی هررررررر رشته ای خودت دوست داری ثبت نام کن و خلاصه اینجوری شد که من فرداش با مامانم رفتم و رشته علوم انسانی ثبت نام کردم و ماجرا شروع شد…
اون سال رو خوندم..
در حالی که همه از سرو سرویس خونه پدر ومادر بهره مند بودن و من از خونه خودم میرفتم مدرسه در حالیکه باید خونه مو مرتب میکردم ناهار یا شام رو اماده میکردم و در ضمن باید دهنمم قرص میبود چون اگر مدرسه میفهمید ازدواج کردم عذرمومیخواست..
بماند که تابستان بچه دار شدم و مجبور شدم پرونده مو به بهانه جابجایی خونه بگیرم و برم شبانه درس بخونم…..
حالا منِ وجیهه 16 ساله بودم، با یک نینی دوست داشتنی که عاشقش بودم، با مسئولیت یک خونه و همسری که وظایفی در قبالش داشتم…
ولی خدا رو شکر
چرا که به قول جناب عطار عزیز:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
من شب کارهامومیکردم ، صبح دو تا کیف رو دوشم یکی کتابام و یکی لوازم دختر 3…4 ماهه م ، میرفتم خونه مامان میزاشتم و میرفتم دبیرستان…
و خلاصه دیپلم مو گرفتم با معدل خوب…
و بعد قبولی دانشگاه و دقیقا رشته روانشناسی اونم در شهر خودم مشهد …..
در حالیکه حالا دو تا بچه داشتم و زندگی و همسرمو و…….:))))))
خدایا شکرت
وقتی هدف داشته باشی و در کنار اون شوق و انگیزه ، خداوند چناااااااان نیرویی بهت میده که واقعاااااااااا میتونی کوه ها روجابجا کنی….
البته همینجا خداوند رو برای داشتن همسری فوقالعاده که پای خوبی برای سفرم بود سپاسگزار و دست بوسم
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
حالا قسمت جالب اینجاست که :
وقتی قانون رو بلد نباشی بنابراین زندگی همیشه اون جوری که میخوای پیش نمیره…
چند تا اتفاق منو خونه نشین کرد و هدف و رویای منو زیر اتفاقات ناخوشایند دفن کرد…
برنامه کاری همسرم که تا اون موقع همیشه تقریبا بهترین بود در کارش ، به هم ریخت یک ورشکستگی عمییییق و بعد یک دوره طولانی بیماری ایشون بابت اون ورشکستگی……..
و چرخه معیوب شروع شد تا کی؟؟؟!!!!!…
تا سالهاااااااای طولانی … تا زمانی که ناآگاه بودیم…..
تا این که حدود سال 82…83 بود که همسرم کتابی خرید به اسم حکایت دولت و فرزانگی با ترجمه خانمگیتی خوشدل و بعد پشت سر هم آگاهی ها اومدن… فیلم راز…. کتاب چهکسی پنیر مرا جابجا کرد ، ثروتمندترین مرد بابل، اسراسر ذهن ثروتمند ، چهار اثر، شکرگزاری، بخواهید تا به شما داده شود، بنویس تا اتفاق بیافتد و…. و…. و…..
حدود فک کنم سیصد تا کتابی خریدیم در این موارد..
بعد اساتید مختلف از اقای حلت و مجله موفقیت گرفته تا اقای ازمندیان و معظمی و خلاصه…. شکر خدا درسته مسیر آسفالت نبود ولی اینجور تصور کنید که از تهه درًه خودمونو رسونده بودیم جاده خاکی:))
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
خوندن اون کتابها و بودن توی اون فاز با همه شرایط ناخوب ولی حال دلمونو خوب نگه میداشت خلاصه آخرای دانشگاهم بود که من رفتم آموزش پرورش برای معلمی ولی متاسفانه گفتن دیگه توی دهه 80 اون موقعیتی که چند سال پیش داشتم نبود و آموزش و پرورش کلی بهانه آورد که استخدام نداریم…
همون موقع ها یکی از اساتید مون که همیشه من بجاش میرفتم کنفرانس برگزار میکردم و خیلی ازم راضی بود بهم پیشنهاد کرد برم توی مطبش برای مشاوره..
و باز انرژی خوبی بود برای من و انگار دوباره اون رؤیاها از زیر اون همه اتفاقات دستی تکون دادن و چشمکی زدن که میشه ……
من با همون ذوق و شوق رفتم ولی عجیبیب بود چرا که بعد از هر روز اتمام کار اون رضایت قلبی که مد نظرم بود رونداشتم…
انگاری قلبم میگفت این کار برای تو نیست…
من هم مثل استاد دوست داشتم تاثیر مثبت رو آدمها بزارم….
ولی وقتی میومدم خونه با حال بد و کلی انرژی پایین از شنیدن ناله های آدمهای مستعصل که پولی میدادن برای اینکه دوتا گوش قرض کنن برای غر زدن وگله و شکایت کردن!!!!!!!!!!!
از خدا هدایت خواستم و خودم برای خودم استخاره گرفتم و بعد از یک مدت کوتاه تصمیممو گرفتم و دوباره خونه نشین شدم….
مونده بودم چیکار کنم ولی همش تو ذهنم از خداوند درخواست میکردم که خدایا برای معلمی که منونخواستن برا مشاوره هم که من نخواستم …
بعنی هدفمو اشتباه تعیین کرده بودم!!!!!
این حس خیلی آزارم میداد…
یک روز که دخترمو برده بودم باشگاه نزدیک خونه مون همونطور که داشتم نگاه میکردم اون چراغ توی مغزم روشن شد…..
یافتم….
یافتم……
فرداش رفتم سازمان تربیت بدنی( شکر خدا استایلی ورزشکاری دارم و اصطلاحا تیپ مزومورف هستم)
برای مربیگری ثبت نام کردم
تئوری و عملی رو امتحان دادم. با نمره عالی قبول شدم و شدم مربی ورزش :)))))
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
اصلااااااااااااا انگار خداوند از اول منو آفریده بود که مربی ورزش باشم شاد ، پر انرژی، پر از علاقه و شوق به کارم هم معلمی میکرم هم مشاوره میدادم….
همیشه ترم جدید باشگاه که ثبت نام میکردن
اول ترم با دو سه نفر شروع میشد ولی کلاسهای من جوری شلوغ میشد که مجبور بودم در دو تایم ثبت نامشون کنم….
و 20 سال با افتخار مربی ورزشم…
که همیشه هنرجوهام میگن ما تا حالا هیچ کلاسی مثل تایم شما نداشتیم….
به قول استاد عزیزم اهداف و رؤیاها دست یافتنی هستند….
بسیاااااااااااااااااااار ی از اهداف ریز و درشت هم داشتیم که به بعضی هاشون به راحتی رسیدیم و به بعضی های دیگه نه..
و الان با آموزشهایی که از استادعزیزم گرفتن
خوب میدونم اگر هدفی رو تیک نزدم
دلیلش نداشتن شوق و انگیزه کافی و عدم شناخت درست از قوانین کیهانی عه ….
یکی دیگه از اهداف مشترک من و همسرم داشتن رابطه به قول استادجان رویایی بود…
با همه افت و خیزهای زندگی مون همیشه
داشتن رابطه عاطفی خوب برامون در الویت بود و هر دومون بهش متعهد بودیم و خداوند منت گذاشت بر ما و این اراده و توان رو داد که سهم خودمون رو خوب انجام بدیم و بنااااازم لطف الله رو که هیچ وقت کار نمیکنه…. بلکه شاهکااااار میکنه …
و سهمی از عشق رو در زندگیمون جاری کرده که گویا دو نفری به اندازه هزاااااار نفر زندگی عاشقانه زندگی کردیم تا اکنونِ مقدس…
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
در نهایت سپاسگزارتونم استاد عزیزم و بانوی شایسته بی نظیر دوست تون دارم و از روی ادب دستان پر مهرتون رو میبوسم برای زحمات تون….
برای همگی شما دوستان خوبم از منبع لایزال ملکوت عشق و نور الهی طلب میکنم
سلام جانا
خب من چی بگم وقتی اینقدر کلامت صادقانه و زیبا و دلنشینه
فقط طبعم گل کرد که در وصفت شعری بگم تا بندگان خدا بدونند عشق با دل من چه کرده
چه گویم که در روزگارترین
ز هرچه بگویند ، توئی برترین
چو مرحم به درمان درد منی
تو گرما وگرمی ایام سرد منی
دلیل پرستش خدا را، توئی
دلیل حق از این مدارا، توئی
توئی لذت شرب جامی مدام
به دست داد جام و به دل دادکام
امید که مقبول درگه عشق گردد
هزاران درود از قلبم به سیدحبیب جانم
واقعاااااااااا الآن :
گفتند یافت می نشود ، گشته ایم ما
گفت آنچه بافت می نشود آنم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا ،برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
(با عرض پوزش از مولانا جان که ابیات رو پس و پیش نوشتم)
گاهی کلمات کم میان چون نمیشه مفاهیم الهی رو در قالبی زمینی خلاصه کرد..
فقط سپاسگزارم از روح لطیفت سید بزرگوارم
دستان پر مهرت رو
و قلب مهربانت رو میبوسم
خداوند رو شاکرم که در این مسیر سبز که توسط بهترین بنده ش استاد عزیزمون برامون روشن شده قرار گرفتیم که باعث شده هر روز کیفیت زندگی مون از هرررررررر جهت بالاتر و بهتر بشه…
خدایا از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرت به در آید…
سپاسگزارتم الله جانم که با تو بودن یعنی دریافت بهترینها از عالی ترین نوعش…
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
الهی سراسر غرق در نور عشق الهی باشی عزیزم
به نام هدایت الله
سلام به وجیهه خانم دوست عزیزم
خدایا رو شکر میکنم در راستای زندگی بهتر دوستان خوبی مثل شما دارم
چقدر قشنگ سپاسگزاری کردید از همسرتون واقعا جای تحسین داره
کامنت شما آنقدر پر انرژی هست که گفتن نداره
چون کامنت شما تجربه ومثال روز مرگی زندگی تان هست بخاطر همین اینقدر جذاب ودوست داشتنی هست
آفرین به این پشتکار در عمل به کاری که انجام دادی وموفق شدی
همچنین منتظر کامنتهای آینده شما هستم تا چیزهای زیادی رو دریافت کنم
موفق سلامت وخوشبختی وثروت رادارم برای شما دوست هم فرکانسی خوبم
سلام به دوست بزرگوارم
جناب روحی عزیز
ممنون و سپاسگزارم از حسن توجه تون
من تقریبا کامنتهای شما بزرگوار رو دنبال میکنم و همیشه از خلوصی که در کامنت هاتون دریافت میکنم بسیار تحسینتون میکنم..
اعتقاد قلبی من هست که حضور بزرگوارانی مثل شما همیشه باعث برکت اون مکان میشه…
و یقین دارم در این مأمن الهی هم ما از این حضور و از این برکات بی بهره نمیمونیم…
من هم بسیاااااااااااااااااااار خداوند مهربان و بخشنده رو شکرگزارم که این سایت توحیدی رو در مسیر زندگی ما قرار داده تا دوستان عزیز و توحیدی مثل شما روزی مون بشه که هرررررر روز بتونیم از نور ِ روح الهی شون درسها بگیریم..
خدایا شکرت..
امیدوارم هر روزتون پر باشه از دست آوردهای نابی که خداوند در این مسیر بهتون هدیه میکنه.
براتون عشق و نور الهی میطلبم.
سلام بانو
چه زندگی عجیبی!
واقعاً قابلیت دارد که یک سناریو قوی ازش در بیاید. ماشالله، یک اوشین وطنی هستید برای خودتان، البته با گرمای حضور پرمهر عاشق بزرگ سایت، سید حبیب حافظان عزیز.
من هم بین سن شما و آقای حافظان را دارم، یعنی فضای ذهنی شما را درک میکنم. اصلا زندگی پر فراز و نشیب و پرماجرا با ورودیهای ذهن مشترک نسل ما، مثل همان سریال اوشین یا داستانهای سریالهای کارتونی، ما را به سمت ماجراجویی سوق داد!
کسی چه میدونه که چه هدفهای دیگه ای رو تیک بزنین! به نظر میاد شما و همسر عزیزتان بصورت واضحی این سناریو را پربارتر خواهید کرد!
زندگیتان آرام و شاد!
سلام به شما برادر خوبم علی اقای بردبار
ممنونم از توجه ایی که مبذول کردین و کامنتی که نوشتین…
هزاران آفرین به این روحیه طنزتون…
الهییییییی همیشه دلتون شادِ شاد باشه که باعث شادی و خنده ما شدین..
یادم از کلام شیرین فیلسوف عزیز اقای الهی قمشهای اومد که میگفتند:
حضرت شادی ، خداست….
و خیلییییی عمیق باور دارم که شادی جلوه ایی پر نور از روح الهی ست…
که الهی شکر این نور مقدس در وجود مبارک شما هم متبلوره…
ممنونم از پیش بینی فوقالعاده تون که یقین دارم برای ما و برای تک تک شما بزرگوارانی که توی این مأمن الهی هستیم ، سناریوی زندگی هامون پربار و پربارتر خواهد شد..
برادر بزرگوارم ، براتون سراسر نور و عشق الهی میطلبم
سلام دوست عزیزم
مرحبا به شما و این تعهد برای پیشرفت
خدا روشکر که با تکامل مسیر درست زندگی تون را متوجه شدید
چقدر از همت و اشتیاق شما برای رو به جلو بودن لذت بردم.
عالی بود خواندن کامنت شما من رو به دهه شصت و تلاش های شما برد.
هر روز بیشتر و بیشتر ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام به خواهر خوبم فاطمه جان
ممنونم دوست خوبم
اتفاقا من دیدگاه شما رو در فایل توحید عملی 9 یادمه چون گفتین خواهرتون هم با شما همراه هستند و با هم از آگاهی ها و قوانین صحبت میکنین و همونجا تحسینتون کردم و خداوند رو شکر کردم که چقدررررر هر روز این آگاهی ها داره گسترده میشه…
خداوند رو سپاسگزارم بابت داشتن دوستان خوب و هم قدمی مثل شما خواهرنازنینم
و براتون سراسر نور و عشق الهی رو میطلبم
سلام به شما دوست عزیزم این حرفهای شما برای من یک نشانه و هدایته و اشک توی چشمام جمع شده واقعا ازتون سپاسگزارم من هفت ساله ورزش میکنم و عاشق ورزشم حتی توی بدترین شرایط آب و هوایی یا کرونا یا بدترین شرایط مالی باز هم باشگاهم رو رفتم اونم با عشق و دقیقا فهمیدم که مربی ورزش شدن دقیقا مناسب منه چون منم به شدت پرانرژی و پر شوق و ذوقم و برای مربیگری هم اقدام کردم تئوری قبول شدم ولی عملیش نه هم کم کاری خودم هم ترسهام که حقوقش کمه و باید به فکر شغل دیگه ای باشم باعث شده مردد بمونم و بین مربی ورزش که عاشقشم و کارای دیگه ای که بقیه میگن پول تو کارای دیگست و مربی ورزش درآمدی نداره مونده بودم من واقعا با حرفهای شما خیلی انرژی گرفتم و دیدم واقعا عشق من هم همین مربیگریه و بس واین رویک نشانه از طرف خداوندم میبینم که هر روز ازش میخام راه نشانم بده امیدوارم هر چه زودتر ترسهامو کنار بزارم و برای کاری که عاشقشم دست بکار بشم ازت سپاسگزارم دوست عزیزم امیدوارم همیشه شاد و سلامت و سعادتمند باشی .خدایا شکرت
هزاران درود به اعظم جان گلم
بانوی متعهد و پر شور
بهههه
بهههههه
چرا که نه اعظم جان؟؟؟!!!!!
صد البته که اگر ذهنتو با توجه به آگاهی های این سایت الهی روی ثروت کوککنی مربی ورزش بودن پول خوبی هم خواهد داشت دوستم…
به دلم اومد این قسمت داستان زندگیم رو هم برات تعریف کنم دوست خوبم…
وقتی کرونا شروع شد و همه باشگاه ها تعطیل شد من مونده بودم چیکار کنم!!!
خیلی از هنرجویام تماس میگرفتن که وجیهه جون ی فکری واسه ما بردار :)))
هیچ ورودی مالی نداشتم ، هر چند اصلااااااااا با همسرجانم تعارفی در این زمینه نداریم و همیشه در همه موارد حتی ورودی های مالی مون هم با همدیگه کاملاااااا شفاف هستیم و اصطلاحا دستاوردهای مالی مونو توی یک کاسه میریزیم و از همون یک کاسه برای همه برنامه هامون مدیریت میکنیم…
ولی باز هم برای من نداشتن ورودی مالی سخت بود…
مدام این سوآل رو از خودم میپرسیدم که خدایا باشگاه ها که تعطیل شده گام بعدیم چی باشه ؟؟ …
بعد گفتم بزار یک کانال بزنم تو تلگرام و آنلاین کار کنم…
گروه رو تشکیل دادم هفته اول خوب بود ولی بعد دیدم بچه ها آنلاین نمیشن و استقبالی نشد و قضیه منتفی شد…
اون موقع ما هنوز مشهد بودیم و خدا رو شکر تقریبا خونه بزرگی حدود 150…متری داشتیم و این شکلی بود که اول وارد سالن میشدی و بعد پذیرایی( یعنی سالن یا به قول ما مشهدی ها «حال» از پذیرایی جدا بود)
یک روز داشتم خونه رو مرتب میکردم… ی فکری به سرم زد…
با خودم گفتم من که شرایطشو دارم چرا هنرجویام رو تو خونه دعوت نکنم ؟؟!!
(چون شرایط کار همسرم طوری بود که تداخلی با برنامه من نداشت)
شروع کردم به جمع جور کردن و خلوت کردن سالن بعدم رفتم یک آینه باشگاهی بزرگ خریدم و کاملاااااا یک طرف دیوار رو پوشوندم و نتیجه چی شد؟؟؟
درآمدم از توی باشگاه هم بیشتر شد و این قدر استقبال زیاد بود مجبور شدم یک مربی استخدام کنم که قبلا از هنرجویان خودم بود…
البته باید همینجا اعتراف کنم اون موقع سطل باورهای ثروتم سوراخ بود ولی بازم نسبت به قبلم نتیجه خیلییییی بهتر شد.
همیشه مسیرهای روزی باز هستند مهم ما هستیم که تو کدوم مسیر پا میزارم خواهر خوبم؟؟؟!!
از انرژی که از تک تک کلماتت دریافت کردم مطمئن هستم یکی از بهترینها در کارت میشی عزیزم…
ممنون که برام نوشتی
ممنون که از نشانه ها گفتی
جالبه این دفعه سومه که دارم میگم:)
که نشانه ها ،زبان خداوند هستند…
الهی سراسر غرق عشق و نور الهی باشی دوست پر انرژی ورزشکارم..
خدایا شکرت بابت این نشانه های زیبایی که برام میفرستی خدایا مچکرم ازت که داری باهام حرف میزنی اونم از زبون یکی از بنده های زیبا و متعهد و عاشق ..وجیهه جانم ازت سپاسگزارم بابت جوابی که بهم دادی نمیدونی وقتی سایت رو باز کردم و دیدم. علامت زده که پاسخ برات اومده چقدرررر خوشحال شدم ازت مچکرم بابت داستانی که از زندگیه زیبات برام تعریف کردی امیدوارم در عوض این همه شوق و امیدی که با حرفهای بهم دادی خداوند حال بهت بده و زندگیت پر از نشانه های الهی و شوق و ذوق باشه دوست عزیزم تو یه الگوی عالی برای من با توکل بر خدا امیدوارم بتونم شاگرد خوبی باشم و مثل شما برسم به عشقی که دارم و بیام از موفقیتهام براتون بنویسم عاشقتم وجیهه جانم خداروصدهزار مرتبه شکر بابت وجود دوستی مثل شما من هر روز دارم به خدا این جمله رو میگم که خدایا راه را به من نشان بده وبگذار خیر و برکت را به وضوح نظاره کنم بعدش میام سایت و نظر شمارومیبینم و جوابهای شمارومیبینم شما بودید عاشق این خدا نمیشدید.؟؟ چشام پر اشک شده چجوری و با چه زبونی میتونم شکرش کنم ؟
سلاااام اعظم عزیزم
اییییییییییییییی جااااااااااااااااانم
اعظم نازنینم، با دل زلال و پاکت
خدا میدونه دوست خوبم همینطور که داشتم کامنت قشنگ و پرانرژیتو میخوندم این شعر توی ذهنم زمزمه میشد…
با خودم گفتم این شعر مال من نیست… واسه روح باصفای دوستم اعظم جان ِ…
با عشق تقدیم به روح الهیت دوست قشنگم:
ای که مرا خـوانـده ای،راه نـشـانـم بـده
در شـب ظـلـمــانی ام،مـاه نــشـانـم بـده
یوسـف مصری ز چـاه،گـشت چنـان پادشـاه
گـر کـه طـریـق ایـن بُـود،چـاه نـشـانـم بـده
بر قـدمت همچـو خاک،گریه کنـم سوزناک
گِل شد از آن گریـه خاک ،، روح به جـانم بده
از دل شـب می رسـد،نـور سـرا پـرده ها
در سـحــراز مشرقت،صـوت اذانـم بــده
سر خـوشـی این جـهـان،لـذت یک آن بُـود
آنچـه تو را خـوشـتـر است،راه بـه آنـم بـده
سلام وجیهه بانوی دوسداشتنی .. خداروصدهزار مرتبه شکر بخاطر دوستی مثل شما ..با تمام وجودم ازت سپاسگزارم بابت شعر زیبایی که برام فرستادین عاشقتونم با این زبون شیرینی که دارید این شعر رو تا وقتی نفس میکشم زمزمه خواهم کرد دوست الهی من همینکه بدونید شما یکی از دستهای زیبای خداوندی برای من و حرفهاتون و وجودتون یک نشانه و الگو برای یه نفره کافیه
همیشه برقرار باشی بانوی مهربون و عاشق و پاک و قوی ..بهت افتخار میکنم و خداروشکر میکنم بابت این دوستی که برام فرستاده در پناه خدا باشی
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام وجیهه بانوی زیبا و ورزشکار و مربی و مشاور و معلم و عاشق و مادری متعهد و مومن و موحد خداجویم
خدای من چه داستان زندگی رومانتیک و دلنشینی.
مررررسی وجیهه بانو که اینقدر پشتکار داشتی و داری. خیلی لذت بردم. مخصوصا اون قسمت داشتن یک رابطه عاطفی عالی و عاشقانه. خدا را هزاران مرتبه شکر
خیلی حس خوبی بهم دادی مررررررررررررررررسی که چه زیبا مسیر زندگی ات رو نوشتی که هم درس بگیریم هم لذت ببریم
در پناه حق روز به روز عاشق تر و ثروتمند تر و شادتر و جوان تر و موفق تر باشی مهربان بانو
هزاران سلام و درود رضوان جانِ عزیز
عکس پروفایل جدیدت مبارک قشنگم :»
داشتم به همسرم میگفتم چه جالب من انگار این دختر رو سالهاااااااست که میشناسم چه چهره آشنایی زیبارو :)))
ممنووونم
ممنوووووونم
ممنوووووووووونم
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت که هر چه هست همه از اوست
الان فقط این به ذهنم اومد:
وَکَمْ مِنْ ثَناء جَمیل لَسْتُ اَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ
چه بسیار ثناى نیکو که من لایق آن نبودم و تو از من بر زبانها منتشر ساختى.
میدونی رضوان جان گاهی که تو فازش باشم یکی از تفریحاتم اینه که به هر نیتی که از خونه بیرون میرم از روبروی آدمها که رد میشم بهشون نگاه میکنم با خودم میگم تو روحی از خدایی و فقط خداوند میدونه اومدی روی این کره قشنگ خاکی برای چه درسها و تجربه هایی…
این منو خیلی عمیق به فکر فرو میبره..
واقعاااااااااا داستان زندگی هر آدمی در نوع خودش میتونه بینظیر باشه..
ممنونم از حسن توجه ت دوست خوبم..
مرررررسیییی از شما که خوش ذوق هستی و منو سر ذوق آوردی :))))
الهیییییی همیشه تنی سلامت و ذهنی آرام و قلبی عاشق داشته باشی خواهر نازنینم
و سراسر غرق در عشق و نور الهی باشی :*
به نام الله هدایتگرم
سلام و عشق و ارادت به شما وجیهه بانوی زیبای دلنشینم. چقدر دوست دارم دوستانی مثل شما رو از نزدیک ببینم و در آغوش بکشم.
اصلا نمی تونید تصور کنید چقدر اتفاقی و هدایتی به کامنت شما رسیدم و روش میخکوب شدم. الهی شکر که هروقت چیزی از ذهنت خطور کنه به ثانیه نمیکشه که هدایت از راه میرسه.
خیلی از سرگذشت شما درسهای واضحی برداشت کردم. چقدر تر و تمیز و زیبا نوشته بودید. بابت رابطه عاشقانه قشنگتون با همسر عزیزتون بسیار از خداوند سپاسگزارم.
الهی شکر که اون نور ایمان تو سن بسیار پایین تو دل شما پررنگ و قوی بود که پاهاتون شما رو به سمت هدف و عشق حرکت داد و از هیچ چیزی نترسوند.
الهی شکر اون نقطه عطف زندگی رو با ذهن باز و آرامش قلبی دریافت کردید و بهش عمل کردید. اونجایی که اون چراغ روشن شد و گفت سالها روانشناسی و مشاوره رو بگذار کنار(البته به ظاهر) و برو دنبال ورزش. و چقدر شگفت انگیز که هم تدریس و هم مشاوره به شما برگشتن با عمل به هدایت الهی.
الهی شکر این هاله مثبتی که دور شماست و شما رو مثل یه فرشته در بر گرفته (بخدا از توی عکستون پیداست من می بینمش) روی دلهای مردم از هر گوشه و کناری اثر گذاشته و اونا رو بی اختیار به سمت شما جذب کرده و این هم برای شما عزت الهی به ارمغان آورده، هم سلامتی جسم، هم ثروت و فراوانی، هم دوستان و ارتباطات عالی و هم رضایت قلبی…
مگه میشه کسی به راهنمایی و وحی پروردگارش عمل بکنه و ناراضی باشه؟
لذت بردم و حسابی ذوق کردم. الهی شکر که در مدار زندگی شما هستم و از وجودتون بهره می برم.
خداروشکر که این جمع باصفا رو دور هم گرد آورده و عشق پاشیده به این محفل.
عاشقتونم عزیزم
هزاران درود به خواهرخوبم
به خواهر زلالم
به سعیده جانم
اینقدر مهر و عشق ریختی تو کامنتت که چندین و چند بار خوندمش و هررررر دفعه از تههه دلم گفتم خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت از این روزیِ پر عشق
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت از این همه مهر
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت از عشقی که میپراکنی و لطفی که از خودت با قلب دوستانمون به ما هدیه میکنی…
سعیده جان خوشحالم که لذت بردی…خوشحالم که ذوق کردی
الهی این لذت و ذوق توی گوشه گوشه زندگیت هر لحظه بهت چشمک بزنه و تهههه قلبت غنج بره از شادی و لبات بی اختیار به پهنای صورتت باز بشه دوست قشنگم. الهی آمین
میدونی سعیده جون چند روز پیش ی اتفاقی افتاد که منو برد به یک خاطره از سالهای اول زندگیم…
تازه اسباب کشی کرده بودیم به ی خونه جدید و من سخت مشغول تروتمیز کردن آشپزخونه بودم..
داشتم کف آشپزخونه رو میشستم دست و پام خیس بود ، اومدم کمی یخچال رو جابجا کنم و متوجه نبودم که بغل یخچال به اندازه نیم سانت کمترک توی اسباب کشی لعابش پریده بود و خلاصه منو برق گرفت!!!
اون لحظه ضعف کردم و عصبی شده بودم
نشستم و شروع کردم گریه کردن..
ولی بعد که آروم شدم ی احساس خاصی داشتم ، یک حس کرختیِ غریب که امکان داشت همین لحظه همه چی برای من تموم بشه…
این همه جوش و عجله مثلاااا برای اینکه آشپزخونه م سریع جمع و جور و تمیز بشه…
سریع برم سراغ اتاق ها…
سریع برسم به گرد گیری و اتمام کار..
که بعدش چی بشه؟؟؟!!!!
بشینم یک چایی با لذت بخورم..
خببببب دخترررررر عاقل همین الان بشین یک چایی با لذت بخور..
به کجا چنین شتابان آخهههه ؟؟؟؟؟!!!!!!!!
و جالبه این تجربه رو یک بار دیگه هم که مجدد خیلییییی غرق یک مسئله ایی تو زندگیم شده بودم داشتم….
از اون زمان به بعد انگار یک اهرم رنج و لذت عمیقی در ذهنم شکل گرفت که عزیزم آراااااااااممممم
بعدش هیچ خبری نیست…
همه خبرها در همین لحظه مقدسِ اکنونِ…
فارغ از همههههه تضادهاااا…
میدونی چی میخوام بگم سعیده جونم؟؟!!!
اینکه وقتی توی ذهنت اینجوری رها میشی و میفهمی این دنیای توعه… این هدیه الهی برای توعه…هرگز دلت نمیخواد این هدیه خدا رو خرابش کنی… کیف میکنی… میخندی…فارغ از همه اتفاقات اطرافت…
بعد معجزاتی تو زندگیت میاد که اون خنده و ذوق درونیت هیییی بیشتر و بیشتر میشه…
اون روزها دوست و آشنا بهم ی لقب داده بودن میگفتن خانوم الکی خوش :))))
و منم تو دلم میگفتم بعلههههههه
چرا که نه؟؟!!!!
پشتم به کوه گرمه… به خدا جانم…
حالا بگذریم که شیطان همیشه کارشو میکنه و ایمانتو ضعیف میکنه و ترس رو تو دلت جا میده…
ولی ما هم شکر خدا توی این مسیر خوب یاد گرفتیم چطوری مچشو بگیریم و پرتش کنیم بیرون با توکل به خودش:)
در نهایت بسیاااار ممنونم دوست خوش قلبم…
منم از خداوند میخوام توفیقی دست بده در بهترین زمان و بهترین مکان ببینمت و در آغوش بگیرمت و این همه مهر و لطفت تو از نزدیک احساس کنم و با هم لذت ببریم و لذت…
خدایا شکرت که دوستانی مثل شما دارم
خدایا شکرت که در این مسیر هستیم…
ممنونم سعیده جانم بابت همه مهرت …
در پناه الله مهربان خوشحال و سلامت و سعادتمند باشی و سراسر غرق نور و عشق الهی:*
سلام به وجیهه بانوی عزیز
وای چقدر لذت بردم از کلمه به کلمه کامنتت از ازدواجت از تعهدت از همتت از شور واشتیاقت احسنت وهزار آفرین نمیدونم حکمت چی بود قبل از کامنت شما به کامنتی سعیده شهریاری عزیز برای حمید حنیف نوشته بود هدایت شدم که کلا حالم را 180 عوض کرد والان هم کامنت پرمحتوی وپراز آگاهی شما که من رو فول انرژی کرد.چقدر لذت کیف کردم به شغلی که عاشقش بودی رسیدی سپاسگزار وجودتم بانو جان وروی ماهت را میبوسم بهترین ها را از الله مهربان برا خودت وخانواده عزیزت آرزو دارم
یاحق
سلام استاد عزیزم و سلام مریم جان زیبایم
خیلی خوشحالم که بعد از مدتها میتونم کامنت بذارم
اینکه چه اهداف تکرار شوندهای دارم و بهشون چرا نمیرسم؟
هم اضافه وزن بوده هم تغییر وضعیت مالی بوده هم بهبود شخصیت و پایبندی به آموزشهای شما بوده و کنترل ورودیها
البته گاهی وقتها بدون اینکه اسمش رو هدف بگذارم ناخودآگاه اهدافی داشتهام و در اکثر موارد یا بسیار بهبود پیدا کردم یا هدف تیک خورده و از این بابت سپاسگزار خدا هستم
دلایل موفق نشدن و نرسیدن به اهدافم همگی دلایلیست که شما ذکر کردید اما فکر میکنم چیز دیگری هم هست چون من اکثراً به خواستههای ناخودآگاه خود رسیدم شاید یک مقاومت ذهنی برای به انجام نرساندن اهدافم داشته باشم این چیزی است که الان به ذهنم رسید
احتمالاً باور اشتباهی در این زمینه دارم
واقعا فکر کردن سختترین کار دنیاست
خدا را شکر که با شما آشنا شدم و سپاسگزارم بابت آموزشهاتون
تابندهتر از قبل باشید
سلام استاد عزیزدل من و مریم جان قشنگم
یکی از اهدافی ک همیشه هرهفته هرروز برای خودم تعیین میکنم اما بعد از 7.8ساعت نمیتونم از پسش برمیام بحث رژیم گرفتن و وزن کم کردنه
مثلا اولش خیلیییی خوب پیش میرم جلوی وسوسع های ذهنیمو بیشتر از هرکسی میگیرم
اما بعد چندین ساعت بطوری ک اصلا دست خودم نیست میدوم میرم سمت یخچال تااون غذایی ک چند ساعته ذهنمو درگیر کرده و دهنم رو اب انداخته رو بخورم
و انچنان در عرض چند لحظه این کارو سریع انجام میدم ک ذهنم مقاومتی نداشته باشه و عذاب وجدان بهم نده
یعنی قششششنگ مشکلم اینه ک استمرار ندارم تو ی کاری
چون ب خودم خیلیییی سخت میگیرم و میگم ک حتی اگر یک کالری بیشتر بخورم اونوقت دیگه ب قولی ک بخودم دادم عمل نکردم و وقتی ک این شرطو برا ذهنم میذارم
اونم ک چموش تر ازین حرفاس
سریع میخواد از حدی ک براش تعیین کردم تجاوز کنه
انگار ذهنم نمیخواد اجبار رو بپذیره
و جالبه ک من 3هفتس ک سعی کردم رژیم سفت و سخت کالری شماری بگیرم
و توی این سه هفته حتی چاق تر از قبل شدم
چون یهو تموم وسوسع های ذهنیم و میل ب غذاهای خوشمزع و چرب و چیلی رو سرکوب کردم
فوران میکنه و بهم حمله میکنه و نمیتونم از پسش بربیام حتی باوجود اینک اهرم رنج و لذت برای خودم درست کردم حتی ذهنم اجازه نمیده برم سمت اون برگه ک بعد غذا خوردن بخوام عذاب وجدان بگیرم
اما استاد
وقتی یک ماه پیش خونه ی خواهرم بودم اونجا چون فضا جوری بود ک همه کم غذا میخوردن و رژیم بودن و عملن خوراکی های خوشمزع ای گیرنمیومد بااینک من رژیم نبودم و هیچ محدودیتی براخودم نذاشته بودم
هروقت دلم میخواست میرفتم سراغ غذا
اصن رغبت زیادی ب خوردنش نداشتم و خیلی راحت زود دست از غذا میکشیدم یجورایی عقده نداشتم خخ
و اتفاقا توی اون اون یک ماه دوکیلو وزن کم کردم بدووووون اینک ذره ای حالیم بشه یا بخوام گرسنگی بکشم یا اذیت شم
فکر میکنم تنهادلیلش اینه ک بخودم سخت میگیرم و توی ذهنم سختش میکنم
﷽
بــــــــــــنام خــــــــــــدایی که بشــــــــــــدت کافیست.
سلام استادعزیزم سلام خانم شایسته مهربانم سلام.
سلام به دوستانم در مسیر خودشناسی وخداشناسی سلام.
اگه بخوام در مورد سوالی که طرح شد برای این فایل با عنوان:
درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟
سالهاست هدفم به زبان انگلیسی مسلط بشم بارهااا شده 3ماه.ادامه دادم خوندم با کلی هزینه کتاب جزوه کلاس ولش کردم حتی کلاس msrt رو دوسال پیش رفتم با کلی کتاب نمونه سوالات دوره قبل خریدم اما آزمونش ندادم چرااا
این اتفاق می افته سالهاست که میگم از همان زمان اول راهنمایی که یادم می آد می گفتم تابستان کلا زمانم می زارم برای زبان چون واقعا دوست دارم یادبگیرم صحبت کنم.
دلایل و یا توجیه که باعث میشد من هرسالااا هدفم باشه اما نرسم بهش این بود که “من زمان ندارم” “وقت کم می ارم”.
کی می گفتم زمان ندارم وقت کم می آرم وقتایی که دانشجو بودم دانشگاه و مسیولیت هام در جاهایی زیاد میشد شرایط طوری پیش می رفت که من واقعااا وقت کم می آوردم و حتی روزهایی که زمانم آزاد بود من مریض میشدم حالا چه روحی بهم ریخته بودم یا جسمی خوبی نداشتم مریض میشدم نه یه روز بلکه چند روز تا خوب شدنم زمان می برد بعدش که خوب میشدم کارهام به قدری عقب افتاده بود که …..
الانم که از آذر ماه 1401 درس دانشگاه ندارم باور وقت ندارم وقت نمیشه طوری منو درگیر مسائل کرد که تایید کرد این باور مخرب منو چطوری… میگم براتون
بهمن ماه پارسال بود که دوستم باهم تماس گرفت گفت بیاباهم بریم کلاس زبان ثبت نام کنیم گفتم ببین من باید یه دوره تمام دانسته هام مرور کنم برای تعیین سطح بماند بعد عید 3ماه که بشینم زبان بخونم
حالا توی این 3 ماه من چیکار کردم
اصلاحیه پایان نامه انجام دادم.
مقاله ازپایان نامه ام نوشتم و حتی
مقاله های دیگه هم نوشتم
برای آزمون نظام خودمو آماده کردم
حتی تدوین یه کتاب رو شروع کردم در زمینه درسی خودم که تقریبااا تمام شده است فقط ویرایش نهاییش مونده رو انجام بدم
3 تا پروژه که 2 ماه جمع میشد در عرض3 الی 4هفته جمع کردم.
اما برای زبان می گفتم وقت ندارم.
چون میگم و می گفتم وقت ندارم برای زبان خوندن وقت نمیشد.و انگیزه ام سست میشد. از یه طرف هم به خاطر کمال گرایی وحساس بودنم به تایم 20 دقیقه زبان خوندن هم قانع نبودم حتی شده بود توی مسیر خونه لغات بخونم چون خسته ام حوصله ندارم می خوام از منظره بیرون مسیرم لذت ببرم توجیح می کردم خب باشه. چون مسیر خونه ما خارج مرکز شهر منطقه ویلا نشین های شهرمون محسوب میشه.مسیرش فوق العاده سرسبز زیبا با ویلاهای لوکس که هر چندماه از وسط یه باغ می زنه ببرون.هیچ وقت مسیر خونه ام تکراری نبودنیست ونمیشه برام، هرفصلش وهرماهس یه نوع زیبایی داره اینم دلیلی که چرا توی مسیر نمی خونم. …
استاد با سوالات سلسله مراتبی شما من خیلی چیزاااا رو متوجه شدم شاید که نه حتما فکر می کردم آخ چه ربطی به اون داره
همین که باور کردم وقت ندارم همیشه شرایط موقعیت هایی پیش می آمد که وقت نشه زبان بخونم حتی حتی توی مسیر خونه ام تا دانشگاه که میشد. قد 10 دقیقه ای توی راهم حداقلش 3 تا لغات بخونم نخوندم.
الانم که وقتم آزاد تر یا از لحاظ روحی یا جسمی یا مسائل که درگیر شدم که باور منو تایید می کنه واقعاا وقت نمیشه یا کلا مریض میشم یا هرشرایطی که باور منو تایید می کنه با اینکه چندتا کارهایی که انرژی می گرفت توی انجمن درسی کنار گذاشتم انصراف دادم امدم بیرون اما باز وقت نمیشه …
استاد زمان هایی که می فرمایید جهان به افکار و باورهای ما پاسخ می ده شرایط و موقعیت های هم سنگ باور های به وجود می آره من تایید می کنم بله درسته اما وقتی درگیر یکسری باورهاا اینگونه میشم الان متوجه اون کلام و جمله شما میشم چقدررر این جهان دقیق داره عمل می کنه.
برای این زبان آخرشب بگم به خودن وقت نشد. ای امان از دست این باورهای مخرب که ما رو از مسیر رشد وتعالی دور می کنند.
استادجان استاد عزیزم خیلی خیلی دوست تون دارم که دست گذاشتی روی خودشناسی و خداشناسی دانشجوهات .ازتون بی نهایت سپاسگزارم اینگونه انوار مهربانی رو در جهان دارید گسترش می دید.
خدایا شــــکرت
درود به استاد عباس منش یک انسان تسلیم در برابر خداوند و همسر ایشان خانم شایسته
درود به من که امروز بعداز مدت ها تمرین اگهی بازرگانی رو انجام دادم با قدرت با شهامت و با صدای رسا
و درود به دوستان عزیزم انسان های مومنی که هر روز به فکر بهبود رابطه شون با الله هستند
استاد راجب سوال این قسمت:
درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟
من چند ساله هدف مالی میزارم و تو این چند ساله بهش نرسیدم
جوابی که میتونم بدم که چرا به این هدف نمیرسم اینه که من احساس لیاقت نمیکنم
یعنی وقتی اون تارگت مالی رو میزارم و اونو به هدف های ماهانه تقسیم میکنم ماه اول دوم چون اون تارگت مالی کوچیکه میرسم ولی بعدش دیگه نمیرسم به اون تارگت تعیین شده و بی انگیزگی و احساس عدم لیاقت میاد سراغم
برای اینکه این موضوع رو حل کنم باید بصورت ریشه ای و بنیادین روی عزت نفس کار کنم همون کاری که شما کردید
شما عزت نفس تون عالی بود که با دست خالی از بندرعباس اومدید تهران و سیمنار برگزار کردید
کدوم ادم بدون عزت نفس میتونه جلوی چندصد نفر صحبت کنه
ادم بی عزت نفس جلوی 1 نفر هم نمیتونه درست صحبت کنه
بخاطر همین و تصمیم گرفتم روی احساس لیاقت و ارزشنمدی خودم کار کنم
برای کار کردن روی عزت نفس تمرین اگهی بازرگانی مو امروز بعداز 1 سال دوباره انجام دادم استاد
بسیار سخت بود اما فایل انگیزشی شما که فکر کنم شماره 3 بود دقت نکردم شماره چنده بارها گوش دادم
رفتم مترو و با قدرت و با شهامت ایستادم و گفتم میخوام این تمرین رو انجام بدم و وقتی تموم شد احساس سبکی کردم
احساس قدرت کردم
بعد گفتم ببین این تمرین هیچ ترسی داخلش نبوده ولی تا وقتیی انجامش ندی نجوا ها افسار زندگی رو میگیره دستش
و تصمیم دارم هر روز انجام بدم تا احساس قدرت بیشتری کنم هر روز
میخوام به تارگت های مالی ام برسم
میخوام برای خودم کادو بخرم با افزایش درامدم
میخوام برم هتل کافی بخورم
برم لباس خوب بخرم
کفش خوب بخرم
میخوام تولد اعضای خانواده که میشه براشون کادو بخرم
میخوام اون دختری که وارد رابطه عاطفی باهاش میشم هرزگاهی براش گل بخرم و براش با پیک بفرستم
میخوام رستوران خوب برم با اون فردی که وارد رابطه عاطفی هستم باهاش
میخوام خانواده ام رو مهمون کنم شمال با تمام هزینه هاش که همه لذت ببرند.
میخوام مسافرت برم زیاد مثل شما
میخوام نیرو استخدام کنم و باعث بشم رزق و روزی وارد زندگی افراد بشه
میخوام مفید باشم برای جامعه
میخوام توحیدی باشم
موحد باشم
میخوام ایمانم رو به الله نشون بدم
میخوام وقتی از این دنیا رفتم با دست پُر برم پیشش و سرم بالا باشه و به من افتخار کنه
خدا تو قران به فرشته هاش میگه:
میخوام بشر رو خلق کنم و در روی زمین خلیفه من باشه جانشین من باشه
فرشته ها میگن:
پاک و منزهی تو ما به ستایش تو مشغولیم، میخوای بشری رو خلق کنی که در زمین به جنگ و خون ریزی و فساد مشغول باشند؟
الله در جوابشون میگه:
من چیزهایی میدانم که شما نمیدانید.
بله اگر من ایمان نشون بدم سربلند میرم پیشش
بخدا اون چیزی که باعث شده به خواسته ها نرسیم، ترس هاست.
وقتی وارد ترس ها میشیم احساس لیاقت مون میره بالا،
احساس خودباوری و ارزشمندی مون میره بالا
بعدش ایده ها میاد
راهکارها میاد
با یک قدم برداشتن، 99 قدم رو جهان برمیداره و ثروت میاد
من هنوز به این نتیجه نرسیدم
اما قلبم میگه هیمنه مسیر.
خدیا شکرت
من حرکت میکنم و هر روز یک قدم برای از بین بردن ترس ها برمیدارم
خدیا شکرت که میگی:
هر یک نفر اگر ایمان داشته باشه بر 200 نفر پیروزه
هر یک نفر بر 200 نفر که ایمان ندارن پیروزه
خدا همواره داره با نیرویی که نمیبینیم حمایت میکنه
الهی شکر
سلام به دوست عزیزم امیرحسین خواجوی ، شاگرد نمونه مدرسه عباس منش.
امیرحسین جان همیشه کامنت هاتو میخونم و همیشه تحسینت میکنم ، خیلی قشنگ نوشته بودی که کسی که عزت نفس نداره نمیتونه بره جایی و برای یه نفرصحبت کنه چه برسه 100نفر . یاد خودم افتادم که یه روزای یرای تعداد زیادی آدم جلسه میذاشتم و صحبت میکردم ، ولی الان چی شده که نمیتونم با یه نفر صحبت کنم . چرا نمیتونم تبلیغ کارمو بکنم ،…. چرا سختمه ؟؟؟ وفهمیدم که داره از عزت نفس پایینم و اینکه در واقع از دست دادمش ضربه میخورم ، ممنونم دوست عزیزم که با کامنتت چقدر راهنمایی ام کردی …. و ازت ممنونم به خاطر قلم زیبایی که داری و من لذت میبرم .
در پناه حق سربلند باشی و پیروز
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام بر استاد عزیزم خانم شایسته عزیز و تمام دوستان هم فرکانس توی این سایت الهی
خدایا بینهایت شکر بینهایت شکر
امروز یه حسی بهم گفت باید کامنت بزاری چون من معجزههای خدا را دیدم
از کجا بگم چه جوری بگم خدایا هدایتم کن
زمانی بود که من هر روز صبح پیادهروی میرفتم و یک روز در اون پیاده روی من نشستم و به رودخونه نگاه کردم گفتم خدایا شکرت به درختان نگاه کردم گفتم خدایا شکرت پرندهها آدما همه و همه رو گفتم خدایا شکرت
چند دقیقه بعدش یک نفر اومد با من صحبت کرد بعد از سلام و احوالپرسی یک کار رو به من معرفی کرد و به من گفت باهاتون تماس میگیرم که زمان فیکس کنیم
من شماره دادم و قرار شد که ایشون به من زنگ بزنه روز بعدش تماس گرفت ولی چون من تو فرکانس نبودم چون من روابطمو رها نکرده بودم انجام ندادم
بعد دلایلی که به خودم گفتم گفتم خب این آقا میگه باید بیای زمان بذاری و از نقطه امنت خارج بشی
من بهش گفتم که من کاری میخوام که تو خونه باشه و هم به خانوادگی رسیدگی کنم و هم از اون کار درآمد کسب کنم
خوب بگذریم چند هفته بعد که من با جلسه دوم دوره کشف قوانین فهمیدم که باید روابطمو رها کنم باعث شد که یک خانم با من تماس بگیره
معجزه زمانی رخ داد برا من که اون کسی که توی پارک و این خانومی که با من تماس گرفتن هر دو مال یک شرکت هستند هر دو
و زمانی که رها کردم نیم ساعت بعدش این خانم با من تماس گرفتن همون روز قرار گذاشتم با بچههام حتی رفتم و استارت کار من زده شد
اگه این هدایت نیست اگه این معجزه نیست اگه این فرکانس خوب نیست پس چیه
از صبح از خوشحالی دارم بال در میارم میگم خدایا منو هدایت کردی نشونم دادی یک مسیر که درست بوده با دو نفر آدم متفاوت دفعه اول من قبول نکردم ولی دفعه دوم پذیرفتم
فکری که من داشتم این بود که اولاً تو خونه کار انجام بدم و از این نقطه امنی که دارم خارج نشم دومش ترس از همسرم بود که ایشون مخالفت میکنه و کردن ولی من ادامه دادم و رهاش کردم
و خدا را شکر وارد یک بیزینس عالی شدم که فقط دارم مهارت کسب میکنم در همه زمینهها
یادمه و حتی تو دفترم نوشته بودم که خدایا منو به سمت دوستای هم فرکانسم هدایت کن و دقیقاً این شرکت قانونشون اینه که باید تغییر شخصیت داشته باشی باید افکار منفیتو دور بریزی باید با امید به خدا حرکت کنی
این برای من معجزه است زمانی که من خودم را در مورد روابط رها کردم و فرکانس خوب فرستادم و نچسبیده بودم حتی به کار که هدفم بود
استاد استاد عزیزم شما دستی بودین از دستان خدا برای من
عاشقتونم دوستتون دارم
در پناه الله
سلام استاد جان
وای که چقدر نیاز داریم به کن کاشهای ذهنمون چقدر نیاز داریم یه واکاوی کنیم ذهنمون رو ببینیم چه خبره اون زیر میرا چرا زندگی هامون اینقدر داره سینوسی میره جلو بابا چرا اینقدر ناکامی هست.
سوال:
درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟
من فقط تو بحث مسائل مالی نتونستم به اون چیزی که میخوام برسم الان چند ساله هدفم رو این میگذارم اما محقق نمیشه.
قشنگ متوجه شدم اولش با شورو شوق و انگیزه شروع میکنم اما یواش یواش انگار کم میشه انگار بیرنگ میشه تو ذهنم اصلا خبری از اون تمرکز و جدیت و انگیزه نیست انگار درون من ناخودآگاه ثروت رو نمیخواد همینی که هست خوبه شرایط خوبه انگار با ثروت مند شدن مشکل داره انگار شرایط رو خوب قانع کننده و راضی کننده میدونه.اصلا انگیزه هام قوی نیست برای ثروت اصلا تشنه و مشتاقش نیستم.اصلا با تمام وجودم نمیخوامش دنبالش نیستم با اینکه اهرم رنج و لذت مینویسم هر روز میخونم سعی میکنم احساسش کنم اما انگار جواب نمیده نمیدونم چطوره که من این قدر نسبت به ثروت و ثروتمند شدن بی تفاوت هستم و قانع به همین چیزی که هست.اصلا دوستش ندارم این بی تفاوتی رو خیلی وقتها در اثر یه سری مسائل که دردم میگیره باز جدی میشم براش میرم سمتش اما باز یکم شرایط خوب میشه رهاش میکنم.
نکنه چون فکر میکنم نمیشه اینجوریم؟اخه من چطوری ثروتمند بشم راهی نیست بی خیال بابا پول مال از ما بهترونه نکنه چون فکر میکنم سخته بیخیالشم؟بابا چقدر جون بکنم کار کنم معلوم نیست بشه نشه به جایی برسم کلی سختی کشیدم هیچی بی فایده.اخه چطوری چیکار کنم من سالهاست دارم کار میکنم اما به هیچ جا نرسیدم همش بخور نمیر.
میدونم گیر کار من همینه که باید مشتاق ثروت بشم تا به دستش بیارم باید با انگیزه و شوروشوق بالا بخوامش تا به دستش بیارم اما نمیدونم چطور این اشتیاق رو بسازم تو وجودم.
استاد خواهش میکنم در این باره درباره اینکه چی میشه ما اینقدر نسبت به ثروت و پول بی تفاوت هستیم یه توضیحاتی بدید میدونم بارها تو فایلها گفتید اما یکم اختصاصی تر بازش کنید چطور چه اهرم رنج و لذتی بنویسیم که این بی تفاوتی رو خنثی کنه اشتیاقمون بیشتر بشه.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ
آنان که به خدا ایمان آورده و به کار نیکو پرداختند خوشا بر احوال آنها، و بازگشت و مقام نیکو آنها راست.
کَذَٰلِکَ أَرْسَلْنَاکَ فِی أُمَّهٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهَا أُمَمٌ لِتَتْلُوَ عَلَیْهِمُ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَهُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمَٰنِ ۚ قُلْ هُوَ رَبِّی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ مَتَابِ
ما تو را میان خلقی به رسالت فرستادیم که پیش از این هم (پیغمبران و) امتهای دیگر به جایشان بوده و در گذشتند (امر تازهای نیست که تو را به رسالت فرستادیم) تا بر آنها آنچه از ما به وحی بر تو رسد تلاوت کنی در حالی که آنها به خدای مهربان کافر میشوند، بگو: او خدای من است و جز او خدایی نیست، من بر او توکل کردهام و روی امیدم همه به سوی اوست.
وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَىٰ ۗ بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعًا ۗ أَفَلَمْ یَیْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِیعًا ۗ وَلَا یَزَالُ الَّذِینَ کَفَرُوا تُصِیبُهُمْ بِمَا صَنَعُوا قَارِعَهٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِیبًا مِنْ دَارِهِمْ حَتَّىٰ یَأْتِیَ وَعْدُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ
اگر بوسیله قرآن، کوهها به حرکت درآیند یا زمینها قطعه قطعه شوند، یا بوسیله آن با مردگان سخن گفته شود، (باز هم ایمان نخواهند آورد!) ولی همه کارها در اختیار خداست! آیا آنها که ایمان آوردهاند نمیدانند که اگر خدا بخواهد همه مردم را (به اجبار) هدایت میکند (امّا هدایت اجباری سودی ندارد)! و پیوسته بلاهای کوبندهای بر کافران بخاطر اعمالشان وارد میشود، و یا بنزدیکی خانه آنها فرود میآید، تا وعده (نهایی) خدا فرا رسد؛ به یقین خداوند در وعد؛ خود تخلّف نمیکند!
چه شود هر چه شود
صاحب قلب بی قرار من تو باشی
چه شود هر که ز ما نیست رود
تا به ابد دار و ندار من تو باشی
چه شود هر چه که خواهم شود و
چشم تو برق نگاهم شود و
خنده ات پشت و پناهم شود و
از تو خالی نشود زندگی ام
چه شود قافله غم رود و
از بهشتم جهنم رود و
لحظه های پوچ بی هم رود و
از تو خالی نشود زندگی ام
بهترین حال جهان را دارم
با تو پیدا و نهان را دارم
هر چه خوشبخت شدن میخواهد
من کنار تو همان را دارم
—————————-
سلام به استاد بهشتی ام،سلام به یارِبهشتی استادم ،سلام به دوستان نزدیک به قلبِ غارحرای من
خداروصدها هزار مرتبه شکر …برای نعمت داشتن استاد ،نعمت این سایت و این صلات های با ارزش
استاد سپاسگزارم برای تموم سوال هایی که مارو میبره جلوی آینه ! و با خودِ خودمون رو به رو میکنه !
یاد تعریف عدالت خداوند از زبان شما افتادم که عدالت خداوند مثل عدالت آینه ست :) هرچی هستی همون رو بهت نشون میده!
حالا بیا از آینه خواهش کن… توروخدا …بخاطر من …اینبار صورت نشسته ی مارو ،زیبا نشون بده!
آینه کار خودش رو میکنه !
این عدالتِ بی نقص خداونده …
اگر سعیده تونسته یک قدم بالاتر از قبلش،توحیدی زندگی کنه،تونسته خداشو پیدا کنه،تونسته بهتر از قبل توکل کنه،بیشتر از همیشه حالش خوبه،همه ی آدم ها براش دست خدا میشن!همه چیز براش عالی پیش میره،سلامت جسمانیش هیچ ربطی به گذشته نداره و…و…
بخاطر فرکانس هایی که پیشاپیش فرستاده…
به قول قرآن
جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ
بِما قَدَّمَت اَیدیکُم
بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ
حالا همین سعیده !چرا هنوز به آزادی مالی نرسیده ؟
چرا بیزنس شخصیش رو شروع نکرده؟چرا هنوز یک کارمند ساده ست ؟
بازم هم عدالت آینه..و همون آیات بالاست …
برسیم به سوال استاد
درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟
توکل بر فرمانروا…عصای موسی رو برمیدارم تا هرچی پاشنه ی آشیل هست رو از ته شخصیتم بکشم بیرون …
اعتراف میکنم ،من قدم اول رو برای رسیدن به هدفبیزنس شخصی برنمیدارم چون نمیدونم بعدش قراره چی بشه ؟
دوماهه یک دوره آموزشی خریدم که عاشقانه دوستش دارم این کارو !
بعد دقیقا عین حیوان نجیب خدا،یک عدد بزغاله ی خیلی کیوت و دوست داشتنی :) زل زده م به دوره ! دوره زل زده به من !
انگار مثلا قراره تلپاتی بشه !
انگار قراره با اشعه ایکس این آموزش ها وارد مغزم بشه!
انگار اون پولی که دادم برای خرید این دوره قراره معجزه کنه !
انگار ! انگار !انگار!
هرچقدر به این فکر میکنم چه دلیلی داره من این همه روی همه چیز راحت تمرکز میزارم ولی روی این اموزش نه !
جز به بی ایمانی خودم گزینه ی مستدل تری پیدا نمیکنم !
به قول استاد تو جلسه ١ قدم 6
وقتی حرکت نمیکنیم،یعنی ایمان نداریم دیگه!تعارف که نداریم با خودمون!
من همش این سوال ها میاد توی ذهنم!خب فرض کن اینو یاد گرفتی ،چطور؟چطور میخواد بیزنس تو بشه؟چطور میخوای ازش استفاده کنی؟ چطور میخوای ازش پول دربیاری ؟
خو این سوال ها از کجا میاد؟
غیر ازینکه بازم به قول استاد من به GPS که با قوانین الله ساخته شده ،بیشتر ایمان دارم و باهاش حرکت میکنم ،تا به هدایت الله …؟
من باید قدم بردارم که مسیر برام روشن بشه!
وقتی من قدم برنمیدارم!
من میترسم!
من اعتماد نمیکنم!
من توکل نمیکنم!
پس این عدالت کاملا بجای خداوندی که هنوز کارمندم!هنوز حقوقم دست کس دیگه ست!هنوز به درآمدی که دلخواهم هست نرسیدم !!!
من اگر ایمان بیارم کهاگر هدایت رو باور کنم و حرکت کنم،نیرویی که جهان رو خلق کرده و داره هدایت میکنه،ازم حمایت میکنه دیگه چه ترسی برام باقی میمونه ..؟
بازم به قول استاد تو قدم هشت[آموزش های من،قرص مسکن نبوده!آگاهی بوده!هربار که بهش گوش میکنید،سعی کنید به یک تیکه ش عمل کنید!بعد ببینید چقدر زندگیتون متحول میشه]
پس اگر زندگی من ،تو زمینه ی مالی اون تحول دلخواهم رو نداشته ،منم که به آگاهی های استاد توی این زمینه عمل نکردم…دست تسلیمم بالاست …
تموم اتفاقات زندگیمون رو،با افکار و باورها و کانون توجهمون به وجود میاریم،یعنی هرآنچه که توی زندگی ما اتفاق میفته،چه خوب چه بد،چه خواسته،چه ناخواسته،داره توسط خود ما به وجود میاد،نه هیچ عامل بیرونی دیگه ای!یعنی هیچ عامل بیرونی نیست که زندگی شمارو تحت تاثیر قراربده!هراتفاقی که میفته،هرشرایطی که پیش میاد،خودمون داریم خلق میکنیم،واکنش های ما به اتفاقات و شرایط هم باعث میشه که اون جنس اتفاقات بیشتر بشه یا کمتر بشه!
٩قسمت از فایل های استاد با این توضیحات شروع شده!نودبارم بهش گوش دادم!هربارم برام یک آگاهی جدید داره!
اما چقدر بهش عمل کردم؟
به همون میزانی که عمل کردم ،نتیجه دستمه!
حالا اگر من با این قسمت نهم پیداکردن الگوهای تکرار شونده با این نیمه تاریک وجودم که پر از ترس و بی ایمانی و بهونه ست رو به رو شدم و یک قدم عملی برنداشتم و همین امروز نرفتم و آموزش رو شروع نکردم !
نهصد بار نه!نه میلیون بار هم بیام گوش کنم،یا کامنت خوب بنویسم!
همون سعیده با همون وضعیت مالی ام !
حاشا و کلا !
اگر خواهی که این در باز گردد
سوی این در روان و بیملال آ
رها کن صدر و ناموس و تکبر
میان جان بجو صدر معلا
کلاه رفعت و تاج سلیمان
به هر کل کی رسد حاشا و کلا
این مدت خیلی زیاد علاقه پیدا کردم به گوش کردن آیه الکرسی …انگار یکم از بطن ظاهرش عمیقتر شدم…
کلماتش برام مثل نوری که هربار قلبم رو روشنتر میکنه …
قدرت الله رو به رخم میکشه …
توکل رو بهم یاد آوری میکنه …
طعم عشقش رو زیر زبونم میاره …
خلاصه دنیایی داریم باهم …
و چند روز پیش این تیکه از آیه من رو بیشتر به فکر فرو برد
وَلَا یحیطونَ بشی ءٍ مِنْ عِلمِهِ الّا بِما شاءَ
توی ترجمه های معمول نوشته
و به علم او جز آنچه خود خواهد، احاطه نتوانند یافت
ولی ما شاگرد های استاد میدونیم،
شاء از مشیت میاد نه از اراده !
مشیت هم ،همون قوانین ثابت خداونده !
خب ؟
یعنی شما میتونی با استفاده از این قوانین توی مداری قرار بگیری که به علم خداوند دسترسی داری!
علمی که این کهکشان رو خلق کرده!
علمی که مدیریت این کهکشان براش آسونه!
علمی که میگه عزت همش از منه!
علمی که میگه
روزی،ثروت،پول،دلار،یورو،طلا،شمش،از منه! دست منه!
علمی که سلامتی دست خودشه!
علمی که عشق دست خودشه!
پس نتیجه میگیریم
علم خداوند=سلامتی،عشق،ثروت و…
و بازم هم طبق تئوری مدارها …
ما باید از قوانین استفاده کنیم …
و توی مدار دسترسی به علم خداوند قرار بگیریم
بعد ایده های ثروت ساز میاد!
بعد رابطه عاطفی فوق العاده میاد!
بعد سلامتی میاد!
بعد تجربه بهشت توی دنیا میاد!
الگوش هم زندگی خودت استاد!
استاد همش میگه من جون نکندم برای این نتایج زندگیم!
من سختی نکشیدم!من پدرم درنیومده!
من روی خودم کار کردم !
بعد وارد مداری شدم که ایده ی ثروت ساز اومد!
من بهش عمل کردم !
روی باورهام کار کردم!
وارد مداری شدم که رابطه عاطفی فوق العاده اونجا بود!
و تموم نتایج فوق العاده ی دیگه استاد مثل نعمت سلامتی و جسم سالم و بدن فوق العاده …
واقعا این آگاهی چقدر آدم رو روشنتر،امیدوارتر میکنه به آینده …؟
احساسم بهم گفت این درک خودم رو که مطمئنا کامل نیست در حد عقل ناقص خودم هست با دوستان غارحرای خودم به اشتراک بزارم،منم لبیک گفتم…
امیدوارم مفید واقع بشه
من از همتون یاد میگیرم رفیق های بهشتی…
مرسی که هستید وَوَوَ قلب فراوان
خداوند حافظ استاد باشه که این جهان مجازی توحیدی رو بهمون هدیه داده برای رسیدن به توحید در تموم زمینه ها ….
عاشقتونم
در پناه الله یکتا
به نام خدای بخشنده ی مهربان
سلام عشقم سلام به سعیده سعیده ی سایت الهی
دختر یه راهکار بهت میدم مثل فشنگ عمل میکنه.
برو یه دوره مقدماتی از دوره ای که تهیه کردی رو حضوری ثبت نام کن یا معلم خصوصی بگیر. بعد ببین چطوری مثل تراکتور میفتی روی دوره و اون رو ناکوت میکنی.
این رو از اونجایی میگم که من خودم رو خوب میشناسم، تو این مسئله تا زور بالا سرم نباشه تکون نمیخورم. این رو امتحان کن و از نتایج شگفت انگیزش برامون بنویس.
عاشقتم فرشته نجات، سعیده مهربونم.
ان شاءالله خدا تو در یه موقعیتی قرار بده که هر کی تو را ببینه ازت شیرینی بخواد
سلاااام رضواااان جوووونم …سلااااام هم کلااااسی …سلااااام یار غار حراااا…سلااااام بغل دستی قشششنگم …
چه شوددد هرچهه شود…،بغل دستی من تووو بااااشی؟
مرررسی عزییزدلم …مرررسی
دقییقا من اون آدمیم که اگر زور بالاسرم باشه مثل موشک رشد میکنم به سمت بالا …
ولی به قول استاد ما باید قبل ازینکه جهان مجبورمون کنه …وقتی اوضاع عالیه …خودمون تغییر کنیم….
پاشنه ی آشیلمه دیگه …پاشنه ی آشیلمه…
تغییر بدون کتک :) پاشنه ی آشیلمه
باید بیشتر و بیشتر روی خودم کااار کنم ….
بِببین همینجوری که داشتم باهات حرف میزدم،یک نصف نارنگی از زیر میز رد کردم برات،صحیح و سالم بگیرش تا کسی نفهمید :)))))))))
(پناه میبرم به خدا از شر بوی نارنگی و شامه ی قویِ آقا اسداله:))))
عاشقتم باشه ؟
سلام خانم شهریاری
چقدر فرق کردین با اون روزی که میگفتین بزنم کارمندی رو ول کنم برم در مغازه شوهرم حالا همکار یا شاگرد بشم کار کنم الله اکبر
پس نگین هیچ قدمی برنداشتین همین که رفتین اون دوره رو خریدین حتی اگه تا حالا مثل اون جسارتا اکبری و اصغری باهاش برخورد کردین به این معنیه که قدم اول رو برداشتین و من میخام اینو بهتون بگم شاید اصلا اون چیزی که دنبالش هستین توی اون دوره نباشه
یعنی شما حالا رفتین به لر دلیلی اونو خریدین اما ته قضیه متوجه میشین که نه اون اشتیاق سوزان رو بهش ندارین
من میخام براتون مثال بزنم
شده یک کتاب رو خریده باشین بعد مثل دختر من از همون جلو مغازه سوار ماشین که میشه تا در خونه تمومش میکنه میگه بابا یکی دیگه برام بخر ، بزنین بخونین تمومش کنید بزارینش کنار
هزار بار حتما
اینجا هم اون اشتیاق اگه میبود شما هدایت میشدین به اون محتویات دوره
پس شاید بنا به اهرم رنج و لذت هنوز رنج ندانستنش بر لذت دانستن چیره نشده درست
اما گاهی بدون تغییر آنچنانی هم میشه در همون حوزه کاری خودتون یه حرکتهای باحال بزنین مثل اون پیشنهاد که یکی دو هفته پیش سید علی خوشدل داد که انصافا من بهش احسنت گفتم
خیلی خودتون رو نخورین مهم حال خوشه که الحمدالله دارین
موفق باشید
آقاجواد عزیز،سلام و دروووود
بی نهایت سپاسگزارم که وقت گذاشتید و برام نوشتید …
حقیقتا من خودم تغییر فرکانسی رو کاملا حس میکنم،گاها میرم کامنت های قبلیم رو میخونم،به خودم میگم حالا واجب بود هرچی به ذهنت میومد بنویسی؟واجب بود انقدر صادقانه کامنت بزاری؟انقدر شفاف از هر قدمت بگی…؟
بعد میگم آره سعیده …لازم بود …لازم بود …
اگر اون قدم های قبلی برداشته نمیشد …اگر اون جسارت به خرج داده نمیشد …
الان شما اینجا نبودی !
آقای یوسفی عزیز،بی نهایت ممنونم از کامنتتون…هم آگاه تر شدم،هم کلی به اصغری و اکبری خندیدم،خدااا خیررتون بده:))))))))
الهی که هر روزتون پر از معجزه های من حیث لایحتسب باشه…
در پناه الله درکنار خانواده،غرق احساس عمیق خوشبختی باشید
وَلَا یحیطونَ بشی ءٍ مِنْ عِلمِهِ الّا بِما شاءَ
سلام سعیده جانم، سلام بر بنده ی موحد و مومن و خداجویم
امروز دوباره هدایت شدم به خواندن کامنت و انگار چیزی های جدیدی به اون اضافه کرده بودی. عجیب است نوشته ای که دیشب خواندی با نوشته ای که الان خواندم از زمین تا آسمان فرق داشت.
خواستم بگم عاشقتم، الحق شاگرد زرنگه و بازیگوش استادی.
خدایااااااااااااا این سعیده ما به نهایت سعیده شدن برسان.الهی آمین
سلام بر سعیده جان شهریاری
احسنت
بهت تبریک میگم برای اینکه خوب رو خودت کار کردی…
سپاسگزارم برای کامنتهای فوق العادت..
از خدا هم سپاسگزارم برای اینکه بواسطه حرفهات وتغییراتت منو آگاه کرد.
ازت میخوام بنویسی همیشه تا دستی بشی برامون از دستان خدا و ازاین بابت هم از خدا وهم از شما سپاسگزارم.
استاد یه تبریک و تحسین و سپاسگزاری ویژه هم شمادارین برای تربیت این چنین شاگردهایی…
عجب دوره ایه این دوازده قدم که اینجور شاگردهایی تربیت کرده …من ندارمش…ایشالا که بزودی تو مدارش قرار بگیرم
استاد بینظیرید…خدا حفظتون کنه..
هزاران سلاااااااااااااااامممممم و سلامتی برای سعیده جان
خواهر خوبم
وقتی کامنت قشنگتو خوندم مثل همیشه متعجب شدم از قوانین ثابت و ناب الهی نه تعجب از روی سورپرایزشدن نههههه ، تعجب از روی دقیق بودن قوانین ….
راستش من دیروز خودمو متعهد کرده بودم فقط بشینم آیه الکرسی بخونم و به خودم گفتم حداقل 50 تا 70 بار باید بخونم اینقدر که بتونم حداقل بخش کوچکی از عظمتشو با قلبم درک کنم…..
وقتی رسیدم به کامنتت متحیر شدم از نشونه های خدا…
اتفاقا دیروز تو کامنتی به سعیده جان رضایی همینو میگفتم که زبان خداوند، زبان نشانه هاست…
و..
در نهایت ممنونم ازت خواهر گلم برای اینکه نشانه ایی بودی از سمت خداوند برام..
و سپاس بابت کامنت پر محتوات..
منم دیروز هر چی آیه الکرسی رو خوندم به یک چیز میرسیدم
توحید و توحید و توحید…
دوست قشنگم برات
سراسر عششششق
سراسر نووووور
سراسر آرامش
سراسر موفقیت های مالی و حالی و عالی
رو از درگاه حق طلب میکنم
«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ»
ﺁﻳﺎ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻳﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻭ ﻋﺒﺚ ﺁﻓﺮﻳﺪﻳﻢ، ﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻣﺎ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﻧﻤﻰﺷﻮﻳﺪ؟(مومنون١١5)
سلام و درود فراوان به سعیده عزیز و نورانی پروردگارم. الهی که حال دلت عالی عالی باشه و این نقطه آبی رو در بهترین زمان و مکان و شرایط دریافت کنی. دیروز داشتم تعهد قرآنیم رو مکتوب میکردم و رسیدم به این آیه و دوست داشتم برداشت شخصیم رو بنویسم امیدوارم که خداوند هدایتگرم باشه تا چیزی رو بنویسم که خیر باشه و در راستای بندگی کردن به درگاهش و از منفیها و شرک ها اعراض کنم.
«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ»
ﺁﻳﺎ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻳﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻭ ﻋﺒﺚ ﺁﻓﺮﻳﺪﻳﻢ ، ﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻣﺎ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ نمیشوید؟
نکته اولی که به ذهنم رسید قطعی بودن بازگشت به سوی خداست که بارها و بارها بر روی آن تاکید شده. لزوم این همه تأکید بر بازگشت چیه؟ یه هشدار و یه یادآوری که ای انسان یه بازگشت داری ، به فکر زمان بازگشتنت باش. وقت داره تموم میشه. و طبق آیات زیادی در قرآن این موضوع تاکید شده که یه حساب و کتابی بین خداوند و بندگانش هست. (اینجا جاییه که همه در مورد عدالت خداوند و تعدی افراد به حقوق دیگران و حق الناس صحبت میکنن، من میخوام از زاویه دیگه ای به موضوع نگاه کنم) چرا خداوند باید حساب زمان و عمری که شخص گذرونده یا نعمت هایی که در اختیار داشته رو بده؟ خدایی که کریم، رزاق، وهاب، رحیم و … است، چه لزومی داره حساب چهار قلم نعمتی که بنده اش مصرف کرده رو بگیره؟ حس میکنم خدا رو بهمون خوب معرفی نکردن. خداوند بینهایت نعمت به انسان بخشیده. از بین همه صفاتش فقط به این کلمه نگاه کن «وهاب» صیغه مبالغه از ریشه وَهَبَ است. شنیدی میگن فلان موضوع موهبت الهیه؟ موهبت یعنی چیزی که نشانه وهب هست بخشایشگری نعمات. خدایی که بینهایت بسیار بسیار بخشایشگری نعمات داره و میگه اگه بخواید نعمتهای منو بشمارید «لاتحصوها» از حساب خارجه، خب چرا باید الان برامون چرتکه حساب و کتاب بندازه؟
برای درک بهتر این قسمت موضوع میریم به بخش اول آیه که خداوند میفرماید: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا؟ ﺁﻳﺎ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻳﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻋﺒﺚ ﺁﻓﺮﻳﺪﻳﻢ؟
این سوال استفهامی یعنی ای انسان از خودت بپرس آیا مگه من خدا کار بیهوده میکنم ؟ آیا تو رو الکی خلق کردم؟ آیا همینجوری اومدی یه چرخی بزنی و بری؟ آیا هیچ کار مفیدی قرار نیست بکنی؟؟ آیا حس نمیکنی یه ماموریت مهمی داری که باید انجامش بدی. چیزی خیلی بالاتر از حساب پس دادن تعداد تخم مرغها و سیب زمینی هایی که مصرف کردی. تو یه ماموریت داشتی که اگر انجامش ندی و تاثیرگذار نباشی توی جهان، باید حساب کوتاهی کردن در انجام مأموریت توحیدیتو پس بدی. خب اینجا من انسان میتونم بهانه بیارم خدایا تو هیچوقت مأموریت رو برای من تشریح نکردی یا اصلا از من نپرسیدی تو آیا توان انجام مأموریت رو داری؟ یا آیا اصلا دوست داری بری ماموریت … رئیس من که بنده خداست و همه شرایط منو نمیتونه درک کنه از من سوال میپرسه حمید فلان روز شرایطش رو داری بیای شیفت ؟؟ فکر کنم شرایط کار خودتون هم همین باشه اون مسئول شیفت یه جاهایی برای چیدمان نوبت و وظایف افراد باید یه کمی با افراد تعامل کنه. حالا خدایی که منو خلق میکنه آیا بدون درک شرایط و توان من میخواد بهم مأموریت بده؟؟
خداوند در جایی میگه «لا یکلف الله نفساً الا وسعها» خداوند بیشتر از توان کسی ازش تکلیف نمیخواد. یا میگه «ان مع العسر یسرا» یعنی به همراه سختی آسونی هست، یعنی این در حد توئه ، اونقدری هست تو از پسش بربیای. بیشتر از توانت نیست. از طرفی مکرر جاهایی هست که انسان حق انتخاب داره. بهترین مثالی که میتونم بزنم اینه «لا اکراه فی الدین» ای انسان، تو حتی در پذیرش دین هم مجبور نیستی ، و حق انتخاب داری.
آیا خداوندی که اینقدر با بنده اش تعامل میکنه ، بیشتر از توانش تکلیف نمیخواد، در حد توانش بهش کار میده، و همیشه و همیشه بهش حق انتخاب میده آیا این خدا بدون اینکه بهم حق انتخاب بده و توان منو بسنجه ماموریت داده؟؟ چطور ممکنه؟
به نظرم میرسه قبل از خلقت این جسم خاکی، و زمانی که ما روح بودیم خودمون از خداوند درخواست کردیم ما رو به جهان بفرست تا فلان مأموریت بزرگ رو انجام بدیم ولی وقتی اومدیم مشغول بازی شدیم و زمانمون تموم شد و بخشی از گسترش و تکامل جهان که ماموریت ما بود انجام نشد. من خودم انتخاب کردم بیام به این جهان برای انجام دادن ماموریتی چون مطمئناً حق انتخاب داشتم. خداوند به زور هیچی رو به بنده اش تحمیل نمیکنه. همیشه به بنده اش حق انتخاب میده، حتی برای دریافت هدایت و دریافت نعمتها، مطمئنم اینجا هم حق انتخاب داشتم. ولی چون قبل از خلقت حافظه ای نداشتم الان نمیتونم بیاد بیارم. (حافظه مختص جسم خاکی ماست، روح انسان یه میل و گرایش و ارتباط دائمی با خداوند داره پس همیشه از خداوند اطلاعات میگیره نیازی به حافظه نداره)
اینقدر پر حرفی کردم الان برای نتیجه گیری پایانی کمرم رگ به رگ میشه (کلی ایموجی خنده و دست تو پیشونی)
نتیجه گیری پایانی اینکه ما حق انتخاب داشتیم همونجوری که خداوند همیشه بهمون حق انتخاب میده، خودمون انتخاب کردیم به این جهان بیایم تا یک ماموریت توحیدی رو به انجام برسونیم، ماموریتی در حد توان ماست، و متعلق به ماست و باید به انجام برسه در راستای گسترش و تکامل جهان، و چون من خواستم که انجامش بدم اگه انجامش ندم باید پاسخگو باشم. پس قطعاً خداوند ما رو عبث و بیهوده خلق نکرده. بجاش ما درگیر چی هستیم؟ رنگ ماشین و متراژ خونه و مدل کفش و شلوار و تعداد کاغذهای رنگی …
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی و خداوند یاور تو در انجام مأموریتت باشه. قلبت منور به نور هدایت قرآن.
سلام بهترین برادر
سلام توحیدی ترین داداش
سلام حمید حنیف عزیز
چقدر کامنتهاتو دوست دارم
چقدر قشنگ بیرون میریزی معنی و مفهوم آیات رو
چقدر حس خوبیه وقتی میفهمی خدای وهاب برای تخم مرغ ها و سیب زمینی هایی که خوردی ازت حساب نمیگیره .
اتفاقا دیشب توی باغمون داشتم به آسمون نگاه میکردم
این روزا خیلی با آسمون حرف دارم
که چطور خدا اون بالا نگهشون داشته و گفته اصلا هم برام کار سختی نیست
چطور اون همه ستاره اون بالاست و من فقط یک بخش خیلی خیلی کوچیک رو میبینم اون هم فقط از منظومه شمسی .
چه میلیونها ستاره هست که من اصلا دسترسی ندارم به دیدنشون
بعد به خودم گفتم واقعا این ستاره ها چه ماموریتی دارن تو این جهان .
و تنها جوابی که پیدا کردم این بود که خداوند هیچ چیزی رو عبث و بیهوده نیافریده ولی منی که ماموریت خودم رو نتونستم پیدا کنم چجوری میخوام برسم به اینکه ستاره ها چرا خلق شدن .
نمیدونم چرا اینجور مواقع هیچ صدایی نمیاد یا من کر میشم و هدایت الله رو نمیشنوم .
حمید حنیف ،برادر خوبم نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم برای اینهمه روشنگری که با کلامت داری .
خداوند در همه حال یار و یاورت باشه .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلَا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاهِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاهِ ۙ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ(37نور)
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَیَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ۗ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ(38نور)
حمیدِحنیف عزیز،سلام
سلام به آتشنشانِ ابراهیم نشانِ عباسمنش دات کام.
منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است و چون بر می آید مفرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از خداوند سپاسگزارمممم بینهایت برای اینکه بنده ی حنیفش،من رو مورد لطف و عنایت قرار داده و سخاوتمندانه آگاهی های قرآنیش رو باهام به اشتراک میزاره…
ممنونم ازت حمید جان،بینهایت …شیرینیِ درک آیه های قرآن اینقدر زیاده که هربار من رو ناک اوت و به سجده میندازه…
این کامنت رو درحالی برات مینویسم تازه سر از سجده ی شکر برداشتم ، چادر نمازم هنوز سرمه،قرآن جلوم بازه …
چرا اینو میگم ؟
برای اینکه همین نیم ساعت پیش،خیلی مثبت نبودم،کلی کار ریخته بود روی سرم ،و دست تنها بودم،خیلی هم دلم میخواست کامنت بزارم و وقتی نبود …
سپردم به الله
یکم کنترل ذهن برام سخت شده بود،اما یاد گرفتم که بگم سعیده همین یک ساعت ،همین چند دقیقه تلاش کن ذهنت رو کنترل کنی،بعد همه چیز خود به خود درست میشه …
از اسماالحسنی کمک گرفتم و آیه الکرسی …
بعد خداوند ٣تا نقطهی آبی برام فرستاد که بسیار بهبود داد فرکانس هامو…
دیگه داشتم کم کم مثبت میشم که …
یک تماس تلفنی برقرار شد و خداوند از طریق بی نهایت دستانش برام وقت آزاد کرد …
چیزی که فقط از خدا برمیومد و لاغیر…
این شد که باز هم از قدرتش من رو به سجده ی شکر انداخت …
هرچند که…
از دست و زبان که بر آید
کز عهدهٔ شکرش به در آید
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ور نه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد
====================
حمید عزیز،برام از برکت آگاهی های قرآن نوشتی ،از خداوند کمک میخوام تا از هدایت های خودم برات بنویسم
تا اول به درک بیشتر خودم کمک کنه ،و بعد دعا میکنم برای شما هم مفید باشه …
دوسه روز پیش،بعد از نوشتنِ چند صفحه شکرگزاری دلچسب،بازهم احساسم من رو به خوندن نماز شکر هدایت کردو من لبیک گفتم و با جریان هدایت هماهنگ شدم….
بعد نماز از خداوند طلب هدایت کردم ،ازش کمک خواستم تا هرچه زودتر من رو وارد محیط ایزوله ای کنه که غرق توحید باشم .
گفتم ازت خودت رو میخوام،زندگی توحیدی ،عشق توحیدی،ثروت توحیدی…
میخوام تموم زندگیم من رو فقط یاد شما بندازه …
قرآن رو باز کردم و به آیه 46سوره نور برخوردم :
لَقَدْ أَنْزَلْنَا آیَاتٍ مُبَیِّنَاتٍ ۚ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ
همانا ما آیات و ادله بسیار روشن فرستادیم. و خدا هر که را خواهد به راه راست هدایت میکند.
درک خودم این بود که خدا از من مشتاقتره برای هدایت من ،و خودش داره میگه این همه آیه روشن بهت نشون دادم که من حتما هدایتت میکنم …
بعد گفتم اوکی خدای قشنگم ،من درخواست هدایت کردم،شما هم لبیک گفتی …
حالا بگو چیکار کنم؟قدم بعدیم رو بگو الله
هرچی گفتی بروی چشمم
تسلیمم تر از هر تسلیمم
و برای بار دوم قرآن رو باز کردم و اینبار آیه ١6 سوره کهف
وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقًا
و [پس از مشورت و گفتگو با یکدیگر چنین گفتند:] اکنون که از آنان و آنچه غیر خدا می پرستند، کناره گرفته اید، پس به این غار پناه گیرید تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و در کارتان آسایش و آسانی فراهم آورد.
به لطف الله ،پیام آیه کاملا واضح برام روشن شد،که خداوند ازم میخواد اون مهاجرت صغری رو پیگیر باشم،و برم توی غار تنهایی خودم و ازونجا برام گشایش و رحمت حتما میاد !
اوکی !اینم دریافت شد!
اما چه جوری …؟
پروسه انتقالی من،به طرز معجزه وااار داشت پیش میرفت،که بازهم با یک شرک کوچیک خودم،که بعدا متوجهش شدم که باز قدرت از خدا گرفتم دادم به بنده هاش،متوقف شد!
بهش گفتم ببین الله ،من حتی برای توی غار رفتن به شما محتاج و فقیرم!
من ازت معذرت میخوام برای تموم ویژگی های انسانیم،برای فراموش کاربودنم،برای ناسپاس بودنم،برای کفور شدنم
من محدودم،شما نامحدودی
من ضعیفیم ،شما قدرتمندی
قدرت دست شماست
شما میگی برو توی غار،منم میگم چشم
ولی کاری از دست من برنمیاد،خودت باید درستش کنی …
و برای بار سوم ،با یک صورت خیس و یک قلب باز شده و احساس تسلیم و فقیر بودن قرآن رو باز کردم و هدایت شدم به این آیات بی نظیر سوره شعرا درمورد نجات نوح و اهل ایمان توسط خداوند :
قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ
نوح گفت: پروردگارا، قوم من سخت مرا تکذیب کردند.
فَافْتَحْ بَیْنِی وَبَیْنَهُمْ فَتْحًا وَنَجِّنِی وَمَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ
اکنون میان من و آنها جدایی بیفکن؛ و مرا و مؤمنانی را که با من هستند رهایی بخش
فَأَنْجَیْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ
ما، او و کسانی را که با او بودند، در آن کشتی که پر (از انسان و انواع حیوانات) بود، رهایی بخشیدیم!
ثُمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِینَ
آنگاه باقىماندگان را غرق کردیم.
إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَهً ۖ وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ
همانا در این (نجات مؤمنان و هلاک کافران قوم نوح) آیت عبرتی است، و اکثرشان ایمان نیاوردند.
وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ
و همانا خدای تو خدای بسیار مقتدر و مهربان است.
ببین یک نکته که همین الان نظرم رو جلب کرد رو اول بنویسم!
دعای حضرت نوح،خطاب به رب! به صورت مفرده!
اما جوابی که به این دعا میاد به صورت ما و استفاده از سیستمه!
یعنی خداوند از طریق دستانش،سیستمش،قوانینش
این نجات رو برای اهل ایمان و عذاب رو برای کافران ایجاد میکنه که طبق قانونمندی جهانه!
و باز در انتها داستان نجات در آیه ١٢٢ از ویژگی مقتدر بودن و عزیز بودن رب میگه!
باز میرسیم به توحید !
قدرت دست یکیه!دست فرمانرواست !
حالا شما درخواست میکنی!
خداوند از طریق بی نهایت دستانش میتونه درخواستت رو اجابت کنه
نباید بشینی با ذهن منطقی تحلیل کنی چه جوری! این باعث میشه دست خدارو با پیش فرض هات ببندی !
مثلا یک رابطه عاطفی توحیدی میخوای؟
درخواستشو بده! ولی نگو حتما با اون آدم!
یک ثروت بی نهایت میخوای ؟
درخواستشو بده! نگو فقط از طریق این شغل!
مهاجرت میخوای ؟
درخواستشو بده!ولی نگو حتما اون شهر!اون کشور!
خداونده که دید هلیکوپتری داره و میدونه چی برای ما خوبه نه ذهن منطقی ما !
و این خداونده که درخواستت رو اجابت میکنه و بعداز طریق سیستم کارها انجام میشه !
نکته بعدی خداوند میگه توی داستان نجات و عذاب نوح و قومش إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَهً ۖ
اینجا ی نشانه ست،اینو دریاب ….
خب من اینو گرفتم که خدا میگه من نجاتت میدم،اما باز ذهن منطقی من میگفت چه جوری ؟اون اتفاق چه جوری میخواد رخ بده؟فلانی چه جوری میخواد از زندگی من بره؟یا چه جوری همونطور که نوح نجات پیدا کرد،منم بدون هیچ دردسر نجات پیدا کنم ؟چه جوری من ایزوله میشم؟
قرآن رو بستم و از دوازده قدم هدایت خواستم …
دوازده قدمی که جمله به جمله ی استاد برگرفته از آیات قرآنه و من رو همیشه مست و مسخ و مدهوش میکنه …
هدایت منو برد جلسه 5 قدم ٩،ده دقیقه آخرش …
و من باز هم ناک اوت این بینظیری هدایت شدم و صحبت های استاد …
بچه ها،قرآن رو شما مطالعه کنید،گفتم بهتون،آیه های عذاب هیچ وقت ،هرگز ترو خشک رو باهم نسوزونده ها!که بیایم بگیم مومنان هم گرفتار اون برنامه و بدبختی شدند!ولی بلایی سرشون نیومده!نه بابااصلا نشدند گرفتار اون داستان!
اون موقعی که عذاب نازل شده،قبلش اونا رفتن ازون منطقه
نه اینکه توی اون منطقه مونده باشند،بعد عذاب اومده باشه،بعد پدرشون درومده باشه،بعد اون کافران مرده باشند،اینا در حد زنده بودن دیگه دووم آورده باشند!اصلا نبودند تو منطقه ی عذاب،دیگه چه جوری خدا باید قانون رو به ما بگه؟نبودند تو منطقه ی عذاب اصلا!
این نبوده که،ابراهیم چاقو رو بزاره،گلوی اسماعیل رو ببره،بعد مثلا اسماعیل بیفته اون گوشه،بعد یهویی معجزه آسا،گلو برگرده،خون برگرده،اسماعیل زنده بشه!نههه!قبل ازینکه کار به اینجا برسه،گوسفند رو فرستاده الهام کرده که اینو جاش قربانی کن!تو سربلند بیرون اومدی!
اینارو درک کنید،اینا قوانین رو داره توضیح میده
================================
وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا، وَلَهُ الشُّکْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا
حمید عزیزم ،نمیتونی حالم رو توصیف کنی بعد ازین هدایت های پشت هم …دقیقا شبیه تعبیر شما شده بودم …یک سطل کوچیک در مقابل فشار آب آبشار …
اگر بدونی من چقدر توی خونه بالا و پایین پریدم و جیغ کشیدم از خوشحالی:)))))))
خداروشکر که همسایه های خوبی داریم :))))
وگرنه الان از بیمارستان زارع ساری میومدن دنبالم :)))))
راستی یادم رفت اول کامنتم برات بنویسم آماده ی یک کامنت طولانی باش:))))
الان دیگه خیلی دیره :))) خیلی :))))
امیدوارم این وقتی که گذاشتی و لطف کردی نوشته های یک عدد جوجه توحیدی 5٨5روزه رو خوندی ،برات کمی فایده هم داشته باشه …
ببخشید که نمیتونم کوتاه بنویسم :)باید حق مطلب ادا میشد!
خدایا شکرت برای تموم وعده های نجاتت…برای تموم اجابت هات …برای بهشتی که تو مدار های بالای خیلی نزدیک مشتاقانه منتظرمه….
خداروصدهزار مرتبه شکر برای این احساااس عمیق خوشبختی …
برات بهترین هارو آرزو دارم بنده ی توحیدی خدا ،مرسی که هستی و مرسی که برام مینویسی
الهی در بهترین زمان و مکان به دستت برسد!
به پایان آمد این دفتر،حکایت همچنان باقیست
سلام به سعیده عزیز
سعیده پرشور ونشاط وتوحیدی سعیده جان خداراسپاسگزارم که به کامنتی که برا حمید حنیف عزیز نوشته بودی هدایتم شدم شاید چون صبح از خدا هدایت خواستم آخه میدونی من قبلش تو سایت بودم داشتم فایل چرا ترامپ رئیس جمهور آمریکا شد را گوش میدادم نمیدونم چی شد رفتم بیرون دوباره وارد شدم وبه کامنت شما رسیدم سعیده جان باهرهدایتی به آن اشاره کردی وآیه هایی که آوردی اشک ریختم میدونی سعیده حسم بهم گفت خدا داره از زبان بنده توحیدیش سعیده شهریاری جواب میده ازت بی نهایت ممنون وسپاسگزاروجودتم وممنون که نوشتی
سعیده عزیز بهترینها را از رب العالمین برات آرزو دارم وانشاالله به زودی زود به یاری الله در زمان مناسب انتقالیت هم درست بشه وآنچه دوست داری برسی بقول سعیده شهریاری ،شاگرد زرنگ وتوحیدی سایت استاد عباس منش بوس به کله خوشگل وصورت ماهت
قَالَ کَلَّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ»
ﮔﻔﺖ: هرگز (ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ)، یقیناً ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭم بهمراه ﻣﻦ ﺍﺳﺖ، ﻣﺮﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ.(62شعراء)
سلام و درود به سعیده جان نورانی پروردگارم. انسان بینظیر و گرانقدر و فرشته نجات.
اگه بهتون بگم کامنتتون منو ناک اوت کرد و انداخت گوشه رینگ اغراق نکردم. نمیدونم چقدر طول کشید تا خوندمش، چند بار وسطش مکث کردم، کلی اشک ریختم و آخرش هم پاشدم شروع کردم به راه رفتن.
از این همه لطف و محبت شما بینهایت سپاسگزارم سعیده عزیزم، واقعاً از بیان احساس قلبیم نسبت به شما انسان موحد عاجز و ناتوانم. «آنکه او عالم سرّ است بدین حال گواست»…
بینهایت تحسینتون میکنم.
بذار از اول کامنتت یکی یکی جواب برات بنویسم، امیدوارم خداوند هدایتم کنه چون واقعا الان به کمک و هدایتش نیازمندم. کامنت بسیار زیبا و شگفت انگیزی بود و واقعاً پاسخ نوشتن به این کامنت نیاز به هدایت داره. آیات 37-38 سوره نور بسیار شگفت انگیزه برام چون چندین بار بهش هدایت شدم سر موضوعات متفاوت واقعاً آرامش بخش بوده برام.
امشب بابت موضوعی از خداوند درخواست هدایت کردم و به سوره شعرا هدایت شدم و به این آیه ابتدایی کامنت. اونجایی که اصحاب موسی (نه افراد عادی بنی اسرائیل؛ بلکه اصحاب نزدیک به موسی هم از دیدن لشکر فرعون روحیه شون رو باختن) موسی در اوج آرامش و ایمان و عزت نفس از موضع قدرت صحبت میکنه و با اطمینان میگه: «إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ» خیلی برام درس داشت و واقعاً برای اون موضوعی که میخواستم هدایتم کرد.
این قسمت از دیباچه گلستان، خیلی زیبا و شیرین و تاثیر گذاره.
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت…
واقعاً ازت متشکرم…
من هر چقدر شما رو تحسین کنم بازم حق مطلب ادا نمیشه برای یک انسان بینظیر و موحد که در هر مرحله از زندگیش به مسئله میخوره و از صبر و صلات کمک میگیره و با قرآن هدایت میشه. آیا این به جز عمل کردن به آیه وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاهِ ۚ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ هست ؟؟
واقعاً چقدر به خوندن این قسمت از گلستان احتیاج داشتم: _(از دست و زبان که بر آید،کز عهدهٔ شکرش به در آید،
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده همان به که ز تقصیر خویش، عذر به درگاه خدای آورد،
ور نه سزاوار خداوندیش،کس نتواند که به جای آورد.
در ادامه کامنت تون یه جمله نوشته بودین و یه باور شگفت انگیز که واقعاً منو میخکوب کرد ، باوری که از آیه شریفه سوره نور دریافت کرده بودین لَقَدْ أَنْزَلْنَا آیَاتٍ مُبَیِّنَاتٍ ۚ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ اینکه «خدا از من مشتاقتره برای هدایت من» تحسینت کردم و گفتم واقعاً تو بینظیری، واقعاً تو بینظیری ، به عزت و جلالش قسم همینطوره. «خدا از من مشتاقتره برای هدایت من».
آیا خود عظمت قرآن اثبات کننده این باور نیست؟
از آیه 16 کهف نوشته بودین، من چند بار هدایت خواستم برای رسیدن به خواسته هام هدایت شدم به این آیه. انگار خداوند میخواست بهم بگه توی سایت لیزر فوکوس وقت بذار تا هدایتت کنم به مدار خواسته هات به صورت طبیعی و ساده. همون جوری که توی آیه 46 سوره نور هم از یشاء استفاده شده.
در ادامه این آیه زیبا رو برام نوشته بودی از سوره شعرا که چقدر دوستش دارم «وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ» شش بار تکرار شده و با حروف تاکیدی مطرح شده توی این سوره که(همانا رب تو ، به یقین همان پیروزمند بخشایشگر است)
در ادامه از نجات نوح و اصحاب درون کشتی گفتی و در ادامه از قدم نهم (که البته چقدر منو مشتاق میکنی برای ادامه دادن دوازده قدم) یه جایی توی قدم پنجم یا ششم فکر میکنم استاد میگه خدا هیچوقت تر و خشک رو باهم نمیسوزونه. دریافت همین یه آگاهی انگار منو چندین پله بالاتر برد و بخشی از ترمزها رو آزاد کرد. یادمه یبار سر موضوع مسائل مالی از خداوند درخواست کمک کردم ، توی یه روز به سه داستان مختلف هدایت شدم که هر سه تا یه قانون الهی رو میگفتن. اونم اینکه خداوند هیچوقت تر و خشک رو با هم نمیسوزونه و همیشه و همیشه اهل ایمان رو نجات میده. یبار هدایت شدم به ماجرای نوح و قومش ، یبار لوط و قومش و فرمان الهی که در لحظه وقوع عذاب اومده و اهل ایمان رو نجات داده و آخرین مورد در مورد پیامبر اسلام که مشرکین میگن ای محمد، اگه شما بر حق هستی از خدا درخواست کن بارانی از سنگ بر ما بباره. و در پاسخ خداوند به پیامبر میگه: تا زمانی که تو پیامبر در بین امت حضور داری عذابی نمیاد.
گفتم خدایا بهتر از این نمیشد، الان دیگه خیالم راحته، عذاب برای اهل ایمان نیست. خب شرایط بد اقتصادی هم یه نوع عذابه، هر چقدر اوضاع اقتصادی جامعه خراب بشه اهل ایمان درگیرش نمیشن. خدا اهل ایمان رو نجات میده.
و الان هم شما به زیبایی ماجرای نجات نوح و عملکرد سیستمی جهان رو توضیح دادین برام. بسیار زیبا بود. و همینطور مثالهای استاد عباس منش.
سعیده گرانقدر ، شما این کامنت رو 14 مرداد نوشتی و من غروب 18 مرداد دریافتش کردم. تائید درخواست شما که در بهترین زمان و مکان دریافتش کنم. باور کن همینطور شد. الان بهترین زمان دریافتش بود چون احساسم عالی بود. 14 مراد من بوشهر بودم، کلی کار داشتم. ولی الان توی غار حرای تنهایی خودم توی عسلویه هستم.
واقعاً خداوند به درخواست اهل ایمان پاسخ میده منتها من خودم احساس لیاقت نمیکنم که خودمو رو اهل ایمان به حساب بیارم.
ازت متشکرم سعیده عزیزم. واقعاً این کامنت بینظیر و شگفت انگیز بود. سپاسگزارم، سپاسگزارم، سپاسگزارم.
الهی که به مدار دریافت خواسته هات برسی، به راحتی و به زیبایی ، و به صورت طبیعی. الهی که همیشه روی شونه های خداوند باشی و از بینهایت نور هدایت رب العالمین بهرمند باشی. بینهایت نعمت و ثروت و فراوانی و شادکامی و سلامتی و طول عمر دریافت کنی.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
سلام میکنم به تو برادر توحیدیم،
از اون روز که این کامنت رو برای سعیده عزیزم نوشتی تا الان چندین بار اومدم و خوندمش و لذت بردم و لذت بردم و لذت بردم و بارها و بارها به آگاهیم اضافه شد، بدون اغراق احساس میکنم یه دریچه ای تو قلبم به سمت نور تا بینهایت باز شده،
ممنونم ازت که مینویسی دوست توحیدی من، واقعا کمه فقط ازت تشکر کنم، فقط خدا میتونه جبران کنه این نشر آگاهی های زیبا و معنوی رو، انشاءالله خدا برات جبران کنه، همیشه کامنت هات رو دنبال میکنم و بهره مند میشم ازشون، امان از این ترسها و شرک های وجودمون که راه رو به روی خودمون بستیم و اجازه نمیدیم به خودمون که حرکت کنیم تا بتونیم ماموریتمون رو از ورود به این دنیا به انجام برسونیم،
باز هم ازت تشکر میکنم حمید عزیزم
سلااااااااام و عشق و هزارتا قلب بالارونده خدمت دوست جون نازنین شیرینم.
دختر کجااااییی تو؟ چرا چند روزه نیستی؟ جات خیلی سر کلاسها خالیه. درسته هر گلی یه بویی داره ولی باور کن این کلاس بدون سعیده شیطون و شاگرد اول برام صفا نداره. خیلی تو فکرتم و هی میگم نمی دونم کجاست داره چیکار میکنه. شاید تمرکزی داره روی یه چیزی کار میکنه تا بعدش بیاد با نتیجه سورپرایزمون کنه.
باور کن هر فایلی می اومد دنبال کامنتت می گشتم ولی مشترک مورد نظر در دسترس نبود که نبود….
فکر دل ما رو هم بکن که از دوریت لک زده. بشکن قفل این سکوتو. بیا با انرژی نابت دوباره رنگ و بو بده به این غار حرا.
نمی دونم این کامنت تایید میشه یا نه اما من به هر حال فرکانس قوی همدلی و رفاقت واست فرستادم و برات آرزوی سلامتی و دلخوشی و قوت قلب می کنم در هر شرایطی که هستی عزیزدلم.
امیدوارم در بهترین زمان بهترین تصمیم رو بگیری و بهش قدرتمندانه عمل کنی. نور ایمانت هر روز پرفروغتر و تنور دلت گرم به توحید.
دلتنگتم خواهر. و عاشق عکس پروفایل زیبا و دلنشینت.
آن سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند
به نام خداوند جان وخرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
سلام به رفیقِ جانم،سلام به نورِ پروردگار
سلام از تلاش آگاهانه سعیده برای دریافت هدایتِ صلات در سایت
تلگرافت در بهترین زمان و مکان به دستم رسید رفیق بهشتی
از نور و عشق و زیبایی بی حدو حصرت سپاسگزارم
ی وقتایی آدم لازمه یک گوشه ی کلاس بشینه و از بقیه ی شاگرد زرنگ ها یاد بگیره …
ی وقتایی لازمه برای یک جهش و گام خیلی بزرگ …ی خیز به عقب برداری و بعد بپری …
ی وقتایی به سکوت نیازه برای برنامه ریزی یک شلوغ بازی حسابی ….
سعیده جانِ دلم،مشترک مورد نظر داره کم کم در دسترس میاد …
نمیدونی چه اشتیاقی دارم برای نوشتن …
نمیدونی چقدرررر دلتنگتونم …
نمیدونی ….نمیدونی …
دوستت دارم رفیق …
ارزش این کامنتی که ازت دریافت کردم به کلمات نمیان سعیده
من خیلی خوشبختم که رفیق های بهشتی مثل شما دارم
و این احساس خوشبختی رو با هیچی عوض نمیکنم !
ممنونم ازت سعیده،بی نهایت بی نهایت
به امید دریافت یک تلگراف بهشتی دیگه از تو …
به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
درودبه استادمهربانم ومریم عزیزم
وهمه دوستان عالیم
خدایاشکرت که روزبه روززندگیم رادرکناراستادم هدفمندکرده وتمام تمرکزم راروی یک یک هدف هایم باتوجه به شرایط وموقعیتی که درآن هستم قرارداده ای .
ازهمان ابتدا متعهدانه قلبم رابرای کلام به کلام استادم گشودم وروزبه روزاین تعهد،مسئولیتی شیرین رابرایم رقم می زدومرابه شخصی هدفمندسوق می دادکه بایدهرروززندگی وشخصیتش رادگرگون کندومن تشنه این دگرگونی به سمت عالی ترین اهدافم بودم چه ازلحاظ شخصیتی وچه ازلحاظ معنوی ومالی ،خدا وندهم الگویی به تمام عیارپیش رویم قرارداد،مردی که وقتی اززندگیش باعشق ،ایمان وتوکل به خداوندش سخن می گفت ،چیزی دروجودم جولان می دادکه می شود…..
باکریمان کارهاآسان شود،وآرام آرام آسان شدبه زیبایی هم، آسان شدچون من زندگیم بایدمتفاوت تراززندگی قبل ازورودبه سایت می بودوگرنه برایم بی معنی بود،زمان درگذربودمن بایدتغییرمی کردم وتغییرات باتغییرابتدایی اززندگی استادکه می دیدم ومی شنیدم داشت صورت می گرفت ازهمان کلوپ بازی تازندگی دربهشتی به نام پارادایس خدایی.
من هرروزوهرروزتمام وجودم وتک تک سلول هایم راآماده تغییرکردم وهمان جهاداکبری که خداونددروجودم نهادینه کرد،خدایاچقدرباشکوه است هرروزخودت راآماده کنی برای ذهنی پاک وبازکه همه چیزرادردنیایت به اندیشه های مثبت تبدیل کنی، مراهرروزبالذت وصف ناپذیری به سمت سایت می کشاندی ومن هرروزتشنه یادگیری وتغییر،همه چیزتازگی داشت فایل هایی که می شنیدم وبعضی تکراری دنبال می کردم ولی هرباردریچه های قلبم رابه سوی ایمان وتوکلی که استادم داشت رهنمون می کردی ومن باورکردم که می شود…..
ازوقتی که دیگراجازه ندادم طبق فرمول گذشته درتمام زمینه هازندگی کنم ویک دستم به دست قدرتت دادم ودست دیگرم دردست استادهدفمندم.
هدف هایم رانوشتم،خواسته هایم رانوشتم اماخواسته هایی که بازبه خواست واراده خودت سپردم چون نقص عجله راازمن دورودورترکردی من اگرمی خواستم ایمان به تورانشان دهم بایددرعملکردم نشان می دادم ایمانی که خودم رادورحلقه امن تو می دیدم که توصلاح مرامی خواهی پس صبرمی کنم ،اگراستادداشتنددرموردصبر صحبت می کردندایمان داشتم که می شودچون دیگربرایم لذت بخش بودکه صبرمن چه حاصلی ازطرف خداونددارد،مگرجزخیرچیزدیگری بود؟؟!!!!
ازوقتی درزندگی هدف برای خودم مشخص کردم وبه دنبالشان باعشق رفتم ،نتایج همه شیرین ودلچسب بود،یک به یک یادمی گیری که هدف هایت راتیک بزنی وهدف بعدی خودش رانمایان می کندوآماده برای نتایج عالی ترچون دیگرراهش رایادگرفته ای بدون عجله وباآرامش وهدایت خداوندبه جلوحرکت می کنی وچه چیزی باشکوه ترازاین …….
خدایاشکرت واقعاوقتی فکرمی کنم می بینم که چقدرآسان می شودفلش زندگی راراحت روی هدف هایم بگذارم واین شده انگیزه چندبرابری ولذت ازهرلحظه زندگیم ،چیزی که همه اش سوداست ومن زندگی ام رابه این واسطه زیباوزیباترکرده ام .
خدایابی نهایت شکرت که خودم وزندگیم رابه سمت بهشت ایمان،توکل وامیدرهنمون ساختی وهرلحظه شاگردی کردن وآموختن…..
درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید. عاشقتونم.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم