چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 3

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    الی گفته:
    مدت عضویت: 3346 روز

    درود به شما استاد نازنینم

    استاد نمی دونید که چقدر خوشحال میشم که هر بار فایل تازه ای رو در سایت می بینم. تمام فایل های شما و تمام صحبت های شما رو بارها بارها گوش میدم و هی با خودم تکرار میکنم و فکر میکنم که چطور می تونم خودم رو ارتقاء بدم و باورهای جدید و عالی رو جایگزین باورهای قدیمی کنم.

    توی این چند سال که من با شما آشنا شدم استاد، زندگی من به کل عوض شده و شخصیتی که الان دارم 180 درجه با شخصیتی که قبلا داشتم فرق میکنه. البته این مورد رو هم اضافه کنم استاد که کلا من آدم منفی نگری نبودم و همیشه سعی میکردم وجه مثبت وقایع رو ببینم و خود همین نکته باعث میشد تقریبا همیشه اوضاع به نفع من باشه.

    اگر هم یه وقت هایی تضادی توی زندگیم به وجود می اومد سعی میکردم که با ذهنم خودم رو آروم کنم.

    ولی واقعیت اینه که یه وقتهایی هم بود که تسلیم افکار منفی میشدم. و اون موقع بود که واقعا همه چیز بد پیش میرفت.

    الان که داشتم فایل جدید شما رو نگاه میکردم پیش خودم گفتم چه موردی توی ذهنم دارم که دوست ندارم انجامش بدم و یا طرفش برم و یا حتی بهش فکر کنم، واقعیتش چیز مشخصی پیدا نکردم که اینجا برای شما و دوستان عزیزم تعریف کنم.

    حتما حتما اگه موردی یادم اومد میام و اینجا کامنت میزارم.

    استاد فقط می خواستم یک موردی رو در رابطه با نکته ای که شما اشاره کردید بگم و اونم داشتن احساس آرامش در موقعیت های پر از استرس هست. من از وقتی که شروع کردم به استفاده از دوره های شما یاد گرفتم در هر موقعیتی آرامش خودم رو حفظ کنم. نمونه هم بخوام تعریف کنم همین دیروز اتفاق افتاد من به یک ماموریت کاری پر از استرس رفته بودم. وقتی توی راه بودم پیش خودم گفتم من همه چیز رو به خدا میسپارم و خودش همه کارها رو انجام میده و جای هیچ نگرانی نیست. احساسم از اضطراب و نگرانی تبدیل شد به یک حس عالی و پر از آرامش و مطمئن بودم که همه چیز عالی پیش میره.

    استاد خدا رو شاهد میگیرم جوری این ماموریت پیش رفت و کارها انجام شد که نزدیک بود از خوشحالی بزنم زیر گریه!

    و بعد از انجام ماموریت تا خونه داشتم خدارو شکر میکردم.

    این اتفاق برای من یک درس بزرگ بود. اولا اینکه همیشه توکلمون به خدا باشه و دوم اینکه در هر موقعیتی که هستیم آرامش خودمون رو حفظ کنیم. مطمئن باشیم که درها یکی یکی برامون باز میشن. و یک نکته بسیار مهم اینکه وقتی آدم توی این شرایط قرار میگیره اگر بتونه ذهن خودش رو کنترل کنه خیلی چیزها رو یاد میگیره. این مورد رو من خیلی تست کردم و واقعا جواب گرفتم

    مثلا به یک مسئله ای بر خوردم و نمی دونستم باید چیکار کنم. اون لحظه تنها کاری که انجام میدادم این بود که ذهنم رو منحرف کنم و اصلا به اون مسئله فکر نکنم و بعدش یه راه حلی میومد توی ذهنم و وقتی انجام میدادم موضوع حل میشد.

    این راه حل دیگه توی ذهن من حک میشد و بارها بارها به کارم میومد.

    و در آخر اینکه به قول استاد عزیزم احساس خوب همه چیزه.

    از شما استاد عباسمنش عزیزم بسیار بسیار سپاسگذارم به خاطر تمام درس های خوبی که از شما گرفتم و همچنین خدارو شکر میکنم که من رو به سایت خوب شما هدایت کرد.

    امیدوارم همیشه شاد و سلامت و ثروتمند در پناه خداوند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  2. -
    کورش گفته:
    مدت عضویت: 1414 روز

    با عرض سلام و وقت بخیر خدمت استاد عباس منش و سرکار خانم شایسته و همه دوستان عزیز

    در خصوص اینکه ذهنمان ما را فریب میدهد خب گاهی پیش آمده که خواستیم یک کاری را انجام بدیهم ولی نجوا های ذهنی بطور کامل ما را متوقف کردن که باعث شده با اینکه اگر اون کار بخصوص را انجام دهم به راحتی ولی نجواها آنقدر من را اذیت کردن که اون کار را انجام ندادم و یک جورایی بعدا پشیمان شدم که چرا ا ینکار را نکردم

    موردی که تازگیها بدجوری من را اذیت میکند ما یک خانه ارثیه پدری داریم که من با تمام وجودم به شدت مخالف فروش آن هستم چون خودم دوست دارم سهم برادرها و خواهرم را بخرم ولی این خانه یک جورایی شده پاشنه آشیل من که چون الان پول خرید خانه را ندارم پس سایر برادرهام خانه را گذاشتن برای فروش و هرباری که کسی میاد خانه را ببینه من بطور کامل بهم میریزم و یک جورایی کلا از کارهای روز مره خودم بطور کامل کنار میکشم البته خدا را صد هزار مرتبه شکر کسی هم طالب خانه نیست ولی من خودبخود بهم میریزم و ذهن من هم همیشه این موضوع را برام بولد میکنه و هر لحظه یک ترسی در وجودم هست که الان یا چند لحظه دیگه یکی میاد روی خانه و بد جوری برام شده پاشنه آشیل ؟

    اما در مورد رابطه عاطفی که من با همسرم دارم خدا را شکر هیچ مشکلی نداریم و حتی شده اقوام و بستگان دور و نزدیک که در خانه ما رفت و آمد کردن خودشان اقرار کردن که حتی چایی که در خانه شما می خوریم بسیار خوشمزه تر و لذت بخش تر هست حتی نسبت به خانه خودمان و حتی گفتن که ما در خانه شما نسبت به دیگران راحتر هستیم نسبت به دیگر اقوام .

    در خصوص کسب و کارم خب طبق گفته استاد عباس منش که در فایل هم به آن اشاره کردن من خیلی کارم را دوست دارم و بی نهایت لذت بخش هست برام و یک جورایی برام هیجان انگیز هست ولی خب هنوز بعد از چند سال هنوز نتوانستم درمدی کسب کنم ولی حتی نشده که ذهن من بیاد بگویید که اینکار درآمد نداره چون بهش ثابت کردم درآمد داره خوب هم درآمد داره ولی یا مدار من پایین هست و یا سایت من هنوز تکامل خود را طی نکرده و باید یک مدتی بگذرد تا به سود دهی برسد

    به امید دیدار مجدد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      احسان آریان مهر گفته:
      مدت عضویت: 471 روز

      با درود جناب کوروش عزیز…

      نظر شما را با دقت مطالعه کردم، آنچه که من به شما پیشنهاد میدهم این است که:

      قانون را درک کنید، اصل قانون این است ( رهایی ) شما باید رها باشید از همه چیز، چه قدر مطمئن هستید ماندن در آن خانه برای شما مفید است ؟ و چقدر مطمئن هستید که بعد از به فروش رسیدن آن خانه و جا به جا شدن شما، شرایط و فرصتی مناسب تر به سراغ تان نیاید ؟

      اگر باور دارید که خداوند و جهان کارش را دقیق انجام میدهد، نباید این موضوع شما را آزرده دل و ناراحت کند و ذهن و افکار شما را بهم بریزد، اگر در دل تاریکی دستان خود را به دست خداوند سپرده اید، پس به او اعتماد کنید و اجازه دهید راهنمای شما باشد..

      مهم ترین اصل در زندگی این است که ما قانون را درست درک کنیم و آگاهانه زندگی کنیم، قانون چه میگوید: شرایط و اتفاقات و حتی افراد زندگی شما را، سطح انرژی و فرکانس شما تعیین میکند. حتی در چه زمانی در چه مکانی باشید، یه مثلا به کسی برخورد کنید و…

      تمام این اتفاقات ریشه در ارتعاشات و امواج ذهنی شما دارد.

      به نظر من اگر تمرکز خود را بر ذهن و درک درست قانون بگذارید، قطعاً شرایط برای شما بهتر و راحت تر میشود همانطور که برای من اتفاق افتاد.

      موفق باشید. ️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1244 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود درباره موارد زیر را بنویسید:

    الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟

    -زمانی که سال ها پیش در آزمون رانندگی رد شدم و به این نتیجه رسیدم که کلا نمی توانم گواهینامه بگیرم و آن را به کلی رها کردم

    -زمانی که جلوی جمع صحبت کردم و برخی افراد حاضر در آن جمع به من گفتند اصلا نباید چنین چیزی را جلوی افراد غریبه مطرح می کردی کلا از صحبت کردن در جمع یا حتی فرد می ترسم و تا جای ممکن صحبت نمی کنم مگر مسائل عمومی باشد یا از من سوالی بپرسند.

    -زمانی که پذیرایی می کردم و شخصی به من گفت احترام دیگران را رعایت نمی کنی و پذیرایی بلد نیستی کلا هیچ گاه پذیرایی نکرده و تا جای ممکن در مهمانی ها شرکت نمی کنم

    -هنگام صحبت کردن پشت تلفن به دلیل اینکه به من ایراد می گرفتند و دائما هنگام صحبت به من می گفتند: چقدر صحبت می کنی؟ با کی صحبت می کنی؟ چرا صحبت می کنی و.. علاقه ی زیادی حتی اکنون هم به تلفن جواب دادن و تلفن زدن ندارم.

    -وقتی برای اولین بار سر کار رفتم چون حقوق مرا پرداخت نکرده و به من توهین کردند باعث شد به فکر ایجاد کسب و کار جدید به صورت مستقل باشم

    -به صورت کلی از هرگونه انتقاد حتی اگر به نفع من باشد به شدت ناراحت شده و سعی می کنم اگر بتوانم آن را بهبود دهم یا اصلا بی خیال انجام آن کار شوم البته با دوره ی ارزشمند احساس لیاقت استاد بسیاری از مسائل مطرح شده در بالا بهبود پیدا کرده و حرف مردم و خودشان برایم بسیار کمرنگ شده است

    ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:

    “درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید؛

    -در رابطه با مسائل مطرح شده در بالا :

    -به تازگی در صورت لزوم تلفن می زنم که قبلا از دیگران درخواست می کردم برای مثال به این موسسه زنگ بزنند

    -با افراد غریبه گفتگو می کنم از آنها تعریف می کنم و نظر خود را در خصوص موضوعات هم اگر از من سوال نشود بیان می کنم حتی اگر با من مخالف باشند کمتر عصبانی می شوم که پیش از این حتی اگر جواب سوالی را می دانستم از ترس قضاوت یا اشتباه بودن نظر خود را بیان نمی کردم

    -به شکلی که دوست دارم از دیگران پذیرایی می کنم و نظر آنها تا حد زیادی برایم کمرنگ تر شده است

    -افرادی که انتفادات غیر سازنده از من دارند را به صورت کلی حذف کرده ام و برای آنها تا حد لزوم دیدگاه خود را با احترام بیان می کنم که همه ی این نتایج تنها به خاطر کار کردن بر روی دورهای استاد خصوصا احساس لیاقت و عزت نفس در من ایجاد شده است

    ج) درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛

    -در بالا توضیحاتی در این خصوص دادم

    د) با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:

    چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.

    -ریشه ی تمام مسائل مشکلات حرف مردم و نظر آنهاست اگر افراد نامناسب و نظر آنها را از زندگی خود حذف کنیم بسیاری از مشکلات ما خود به خود برطرف خواهد شد

    -دوره ی ارزشمند احساس لیاقت به ما این باور را می دهد که خود واقعی مان فارغ از نقاب زدن باشیم و سبک شخصی خود را داشته و جسارت و شجاعت برای اقدام کردن را فارغ از نگاه دیگران به ما می دهد شخصیت ما را توحیدی تر کرده و به اصلمان نزدیک می کند

    با تشکر از استاد عزیز به خاطر دوره ی بی نظیر احساس لیاقت و تمام دوره ها و از خانم شایسته عزیز به خاطر طرح سوالات هوشمندانه و بسیار دقیق در تمام دوره ها و فایلها.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  4. -
    حامد حسامی گفته:
    مدت عضویت: 3110 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام و درود فراوان بر استاد عباسمنش و تشکر فراوان بابت این فایل هدیه…

    چقدر زیبا استاد عباسمنش ساختار جهان هستی و قانون حاکم بر آن را در ابتدا توزیع دادند که جهان هستی مثله یک آیینه عمل میکند که به افکار و باورهای ما پاسخ میدهد وآنچه را که می‌فرستیم به صورت افراد و اتفاقات وارد زندگی ما میکند…

    مثلاً شخصی به یک شهر بزرگتر و یا کشور پیشرفته تر مهاجرت میکند و هزاران گشایش و اتفاقات خوب را در زندگی تجربه میکند اما به هر دلیلی یک برخورد بد با او میشود و یا کسی سرش کلاه میگذارد و یا از او سؤاستفاده میشود،به جایی که شکر گذار هزاران اتفاقات خوبی که در زندگی خود رخ داده است باشد،وبا خود بگویید که در چند وقت پیش به چه مسائلی توجه میکردم که قربانی این موضوع شدم و بگذار کانون توجه خودم را کنترل کنم به زمین و زمان فوش میدهد و حتی امکان دارد که به مکان قبلی بازگشته ویا حتی شاید خودکشی کنند.

    مثالی دیگر در این موضوع موردی بود که استاد عباسمنش بیان کرد که کریستیانو رونالدو در دقایق طلف شده ای بازی با اسلوونی یک پنالتی را خراب کرد و به جایی که نامید شود در ضربات پنالتی با گل کردن اولین پنالتی تیم ملی پرتغال،باعث دلگرمی هم تیمی هایش شد.

    وطبق گفته های استاد زمان ضربه زدن به پنالتی ضربان قلب او در پایین ترین حالت ممکن بوده است ودر کمال آرامش به توپ ضربه میزند…

    من دقت کردم که رونالدو قبل از پنالتی زدن چند نفس عمیق میکشد و زیر لب چیزی را زمزمه ای میکند که من حدس میزنم از خداوند یاری و کمک میخواهد.

    مثالی دیگر فوتبالی که در این موضوع به ذهنم می‌رسد خط دفاعی قدرتمند آث میلان ایتالیا در سال های2003تا2012بود که پائولو مالدینی و الکساندرو نستا یک زوج قدرتمند در خط دفاعی این تیم بوده که موفق شدن به چندین قهرمانی درUCLو…برسند.

    پائولو مالدینی در سن بالا دچار مصدومیت شدید شد و در زمان مصدومیت مصاحبه ای کرد که سبک بازی را در ذهن خود طراحی کرده که تا هرزمان که دلش بخواهد می‌تواند به فوتبال ادامه دهد و تا44سالگی بازی کرد و در آمادگی کامل از فوتبال خداحافظی کرد.اما زوج هم بازی او در دفاع روسونری نستا بود که با مصدومیت نامید شد و در سال های پایانی بد از مصدومیتش را در تیم های درجه دو وسه بازی کردو در سن 37سالگی از فوتبال خداحافظی کرد.

    ازاین مثال ها این نتیجه را می‌گیریم که یک اتفاق ثابت برای دو بازیکن دو نتیجه ای متفاوت را رقم می‌زند.

    برای تمام دوستان آرزوی موفقیت و شادکامی را دارم

    خدانگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 661 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام و درود و عشق فراوان خدمت عزیزانم

    وقتی به مثال هایی که استاد زدن تا بیایم توی کامنت ها بنویسیم فکر کردم با خودم گفتم احتمالا نیاز دارم چند تا کامنت روی این فایل بزارم،، چون ب قول استاد جان با خوندن کامنت دوستان منم میگم عه راست میگن منم این تجربه رو داشتم!

    خب مثالی که اول به ذهنم رسید در مورد ریاضی و فیزیک بود، من ابتدایی ریاضیم خوب بود، وارد راهنمایی شدم همون کلاس هفتم یه معلم بسیار سختگیر به تورمون خورد و نمرات پایینی به همه داد و خیلی ازش میترسیدیم از همون موقع ذهنم شروع رد به صغرا کبری بافتن که هر دفعه ریاضیت قراره نمره‌ات همینطوری بشه ( البته تا الان نمیدونستم ریشه‌اش کجاست الان فکر کردم فهمیدم) گاهی وقتا تونستم این دید داشته باشم که اگه من درست تلاش کنم نتیجه درست میگیرم و همینطورم شد ولی گاهی وقتام نتونستم این دیدو داشته باشم و برعکسش اتفاق افتاد

    مثال بعدی در مورد یادگیری رقص بود خواستم بگم که مغزم گفت خب بابا توعم دهن ما رو سرویس کردی با این مثالت همیشه میگیش!!! بعد گفتم اتفاقا این یعنی باید این موفقیت رو صد ها بار دیگه مرور کنم مسیری که رفتمو ولی ذهن میخواد موفقیت هامو به سادگی ازش رد بشم اما شکست هامو برام انقد بزرگ کنه که به عنوان قانون بپذیرم که بگم همینه دیگه، اینه و جز این نیست

    تا 15 سالگی رقص محلیمونو هیچی بلد نبودم تا اینکه دوستام توی مدرسه دستمو گرفتن به زور بردن تا برقصیم گفتم بلد نیستم و خجالت می‌کشیدم دوستام گفتن تو بیااااا یاد میگیری از همون روز یه انگیزه قوی در من شکل گرفت و تا جایی که یادم میاد میتونم بگم اوایل هر روز تمرین می‌کردم، بعد مدتی انقد مهارتم بالا رفت که الان توی این حوزه هیولایی شدم واسه خودم! البته که همیشه جا واسه بهبود بیشتر هست و هنوزم میتونم خیلی بهتر یادش بگیرم و هنوزم به دید تمرین به رقصام توی تنهایی یا جمع نگا میکنم و میگم باید تمرین انجام بدم هم تمرین اعتماد بنفس‌عه هم بهبود مهارت رقصم

    رقص غیر محلی ( نمیدونستم اسمشو چی بزارم چون رقصی که من بلدم فک کنم مخلوطی از رقص فارسی و خارجیه ) از پاییز و زمستون 1402 میتونم بگم خیلی بهتر از قبل تمرین کردم و به حدی رسیدم که دوستام میگفتن ما باورمون نمیشه تو کلاس نرفته باشی و انقد قشنگ برقصی!! ؛ چیزی که باعث شد این مهارتو یاد بگیرم علاقه زیاد من به رقص بود که باعث میشد اصلا صدای نجوا ها رو نشنوم اگرم بشنوم اصلا محل نمیدادم اصلا مهم نبود! اوایل سوتی زیاد میدادم جلو بقیه ولی عشق و علاقه‌ام خیلی قدرتمندتر از صدای نجواها بود و مسخره‌های شیطان نتونست منو از ادامه دادن باز داره

    پس اگه علاقه داشته باشم و عاشق باشم و اهرم رنج و لذت درست توی مغزم جا افتاده باشه :) حتما میتونم.؛»

    یه چیزیم که همیشه بهش نیاز دارم تمرین همیشگی مهارت کنترل ذهنه؛ همون تقوایی که قرآن میگه پاداش عظیم داده میشه به کسانی که تقوا پیشه کنند (( ذهن خودشونو کنترل کنن )) ،،»« این کنترل ذهنه کمک میکنه توی مسیر بمونیم

    همیشه توی زندگیم شاهد این بودم :

    قدرت عشق خیلی خیلی بیشتر از مقاومت هاست

    ——،،،،،——،،،،،——،،،،،——،،،،،——

    حیلت رها کن عاشقا

    دیوانه شو دیوانه شو

    رویایی که تو رو دیوانه نکرده رویا نیست!

    اگه عاشق باشی حتما میرسی

    ……

    در پناه الله یکتا پیروز و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      محمدی وفا گفته:
      مدت عضویت: 1352 روز

      افرین به شما زهرا خانم با اینکه فکر کنم همسالیم و حتی از هیچ دوره ای هم استفاده نکردید خیلی خوشحال شدم بابت این کامنت زیباتون و این مثال قشنگتون امیدوارم تو همه جنبه های زندگی بتونید بدرخشید و اونفدر ثروت بسازید ک بتونید به راحتی تمامی دوره های استاد رو خریداری کنید️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        زهرا گفته:
        مدت عضویت: 661 روز

        به نام رب العالمین

        سلام و درود و عشق فراوان خدمت دوست توحیدی و هم فرکانسی

        سپاسگزارم از لطف و محبت و توجه شما ،،،

        نقطه‌ی آبی »» انگیزه‌ی بیشتر برای نوشتن کامنت بیشتر

        خدایا شکرت

        بله درست گفتین دوست من، بنده از فایل های رایگان بسیار نتیجه گرفتم و برخی از این نتایج رو توی پروفایلم نوشتم، خیلی برام با ارزشه حال خوبی که الان دارم ، خیلی ارزشمنده مهارت کنترل ذهنی که بدست آوردم، خیلی خیلی ارزشمنده آگاهی هایی که در فایل های اجرای توحید در عمل هست، با این فایل ها بود که برای اولین بار با توحید واقعی آشنا شدم،

        فایل های دانلودی هر کدام به اندازه داشتن یک الماس در زندگی من نقش ایفا کردند و آرام آرام زهرا را از پیله‌ی خود بیرون کشیدند تا پروانه شدن را تجربه کند ….

        به لطف خدای عزیزم 6 ام فروردین 1403 هدایت شدم به دوره‌ی شگفت انگیز عزت نفس با اینکه هنوز تمرکزی روش کار نکردم ؛قشنگ تاثیراتشو می بینم

        این مسیر همه چیو با هم هدیه میده به شرطی که من فقط تمرکزمو بزارم روی خودم و تمرکزمو از روی عوامل بیرونی بردارم، فقط خودم، فقط خدا

        خدایا ایمانی بهم بده تا به آگاهی‌ها عمل کنم

        خدایا روز به روز بر ایمان ما بیافزای

        سپاسگزارم کامنتتون باعث شد مسیرم برام یادآوری بشه

        ان‌شاءالله روز به روز ثروتمندتر بشید و پیشرفت کنید در تمام جنبه ها

        در پناه الله یکتا پیروز و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          محمدی وفا گفته:
          مدت عضویت: 1352 روز

          زهرا جان سعی کن اونقدر بتونی تمرکز رو فوکوس روی خودت(بهبود شخیصتت-بهبود مهارت هات-بهبود عملکردت در برابر اتفاقات تضاد یعنی اتفاقات به ظاهر بد با نا دلخواه-باورهایی ک مانند یک سد جلوی پرواز کردن ذهنیتت خدا گونه ات شدن) که به راحتی بتونی تمام عوامل چرت و پرت دورو ورت رو حذف کنی و فقط خودت باشی و مسیر پیشرفت جلوی چشمت و شوق و ذوقی ک داری

          من چندین ماه بود ک کشف قوانین رو خریده بودم و چند روزی هست ک با تمام وجود دارم تمرکزی روش کار میکنم حتی بیشتر ظهر ها هست ک نمیرم خونه و کرکره مغازه ام رو میدم پایین و روی فایل های کشف قوانین استاد تمرکزی کار میکنم و این خیلی بهم کمک کرد ک بتونم فروشم و حتی خیلی چیزای دیگه رو با کیفیت تر کنم و ارتقا بدم

          جمع بندی حرف من اینه ک الان منو و شما بهترین سن هستیم براری شروع یک بیگ بنگ کافیه فقط پا بزاریم تو دل ترس و هی ادامه بدیم️

          واست ارزو بهترینارو دارم زهرای هم فرکانسی عزیزم ایشالله اون روزی برسه ک بیای توی پست جدید عباس منش توی جواب کامنت من بگی دیدی محمد شد

          منم بگم میدونستم ک اون روز میرسه

          به امید روزای بهتر برای هممون حتی اون های ک در مسیر خواهند امد️

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            زهرا گفته:
            مدت عضویت: 661 روز

            سپاسگزارم آقا محمد خوش قلب.. نمیدونی چقدررررر خوشحال شدم

            کامنتت نشانه‌ای محکم و واضح هست برام چون دیشب که داشتم با خدا حرف میزدم به اینجا رسیدم که باید شاخ و برگ های اضافی رو حذف کنم،، درست و حسابی به قول شما لیزری تمرکز بزارم روی »»: (بهبود شخیصتت-بهبود مهارت هات-بهبود عملکردت در برابر اتفاقات تضاد یعنی اتفاقات به ظاهر بد یا نا دلخواه-باورهایی ک مانند یک سد جلوی پرواز کردن ذهنیتت خدا گونه ات شدن)

            چطور میتونم این نشانه ها رو نبینم و قدرتشو باور نکنم؟!.

            الحمدالله رب العالمین

            ……….

            خیلی تحسینت میکنم که چنین جهاد اکبری به راه انداختی پسر !!! دمت گررررم .. امیدوارم روز به روز پر قدرت تر ادامه بدی مسیر درستی که انتخاب کردی

            ……….

            واست ارزو بهترینارو دارم زهرای هم فرکانسی عزیزم ایشالله اون روزی برسه ک بیای توی پست جدید عباس منش توی جواب کامنت من بگی دیدی محمد شد

            منم بگم میدونستم ک اون روز میرسه:) وااااای سپاسگزاااارم محمد جان،،، هم لبخند به لبم نشست و هم اشک شوق توی چشمام حلقه زد .. انقد روی خودت کار کردی که کلامت نور و عشق و شادی رو گسترش میده و دستات به فرمان روح خداییت اونارو مینویسه ..

            …….

            یک دنیا ممنون

            در پناه الله یکتا پیروز و سعادتمند باشی

            ( همیشه دوست دارم آرزوی پیروزی کنم. ؛پیروزی بر نجوا های ذهنمون؛ چون تنها زمانی بر نجواها پیروزیم که فرمون دست رب باشه …)

            تو مگو ما را بدان شه بار نیست

            با کریمان کار ها دشوار نیست

            ( این شعر همین الان قلبم بهم یادآوری کرد!شاید برای من و شماست! شاید که نه حتماااا )

            بهترینارو آرزو میکنم واسه دوست توحیدی و همفرکانسیم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1244 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    قانون:

    جهان مانند آینه به افکار و باورهای ما پاسخ می دهد. هر فرکانسی که به جهان می فرستیم به شکل: شرایط اتفاقات موقعیت ها و افراد وارد زندگی ما می شود.

    چه قوانین را بدانیم یا نه در هر صورت : عمل خواهد کرد .

    اگر فرد باهوشی باشیم: از قوانین به نفع خود استفاده کرده و ورودی های ذهن خود را به شدت کنترل می کنیم

    می توانیم با ایجاد باورهای مناسب و توجه به نکات مثبت: اتفاقات و شرایط زندگی خود را تغییر دهیم

    بسیاری از ما با داشتن حتی یک تجربه ی ناموفق و نامناسب در هر زمینه و حوزه ای: باور نامناسب از آن تجربه را در ذهن خود ایجاد می کنیم

    ذهن ما به این صورت عمل می کند که :

    اگر هزاران تجربه ی موفق و تنها یک تجربه ی ناموفق داشته باشیم: بر روی تجربه ی ناموفق تمرکز و توجه می کند

    این مورد باعث می شود: همواره در انتظار نتایج بد با قرار گرفتن در موقعیت خاص باشیم و از انجام آن خودداری کنیم.

    راه حل برای حل این مسئله:

    از همان ابتدا ذهن خود را با گفتگوهای مثبت خلع سلاح کنیم و موفقیت ها و تجارب مثبت گذشته را به خود یادآوری کنیم و تمرکز خود را بر روی آنها قرار دهیم و اجازه ندهیم ذهن ما با ایجاد ترس جلوی موفقیت و پیشرفت ما را بگیرد.

    به چه چیز توجه داریم؟ جهان از جنس همان را به زندگی ما وارد خواهد کرد

    ذهن خود را به شدت:

    کنترل کنیم افسار آن را در دست بگیریم و اجازه ندهیم ذهنمان با ایجاد ترس و نگرانی ما را کنترل کند

    اگر برای انجام کاری مقاومت داریم به احتمال زیاد:

    تجارب نامناسبی از گذشته داشته ایم و نمی خواهیم به هیچ وجه دوباره وارد حوزه ی آن شویم

    این باور را داشته باشیم که:

    قرار نیست با داشتن تجربه ی ناموفق دو مرتبه تجربه ی ناموفق دیگری داشته باشیم خصوصا اگر:

    بر روی باورهای خود کار می کنیم

    زمانی که باورهای ما تغییر می کند: تجارب و نتایج قبلی ما تغییر کرده و بهتر و بهتر خواهد شد و

    همان مسیر: نتایج متفاوتی برای ما رقم خواهد زد

    جهان به باورها و افکار کنونی ما : پاسخ می دهد

    بررسی کنیم و ببینیم:

    در کدام حوزه ها باید تغییراتی در خود ایجاد کنیم؟

    چه باورهای نامناسبی داشتیم که باید تغییر دهیم؟

    چه درس هایی می توانیم از این اتفاق بگیریم؟

    اجازه ندهیم تجارب نامناسب ما برایمان: تبدیل به قانون شود.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  7. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 1497 روز

    با سلام به همه ی دوستان و استاد عزیز

    حقیقتش خیلی برام سخت بود که بیام و این کامنت رو بنویسم و خود افشایی کنم . ولی احساس میکنم با اینکار به خودم دارم کمک میکنم تا اوضاعم رو به بهبود بیشتر بره. واقعا باید کاری کنم، برای خودم، برای نجات زندگیم و برای رهایی از این همه ترسی که هرروز گریبانم رو میگیره و خودم میدونم ناشی از شرکهای وجودم هست. تمام ترسهای من از زمانی شروع شد که وقتی هشت سال پیش مهاجرت کردم . حدود یک سال و نیم اول به هرشرکتی رزومه میفرستادم حتی برای مصاحبه باهام تماس نمیکرفتند. منی که در ایران یازده سال کار کرده بودم و فکر میکردم درسته دکترا و مهندسی ندارم اما کلی تجربه و تخصص در خیلی از زمینه ها دارم که شرکتها من رو رو هوا میزنند. خیلی اعتماد بنفسم تخریب شد.خودم رو خیلی بی عرضه و ناتوان و بی زبون دیدم و میبینم. دوست داشتم هرچه سریعتر برم توی اجتماع و با مردم باشم تا با محیط و ادمها اشنا بشم و ترس و خجالتم بریزه. دوست داشتم حتی شده با حقوق کم برم به جا کار کنم. تو فروشکاه صندوقدار بشم ، ساندیچ بپیچم یا کارهای معمولی سطح پایین رو یه مدت انجام بدم، ولی با مخالفت شدید همسرم و اطرافیان مواجه شدم، هنوز هم همسرم هروقت پیش میاد میگه اینجا تو محیط کار باهات بد رفتار میکنند، تو اینجا کار نکردی نمیفهمی. تو زیادی نایسی و همه سوارت میشن، ممکنه از نایس بودنت استفاده کنند و کاربه اتفاقات اخلاقی هم بکشه و نتونی از خودت دفاع کنی بشین خونه بچه ت رو بزرگ کن الان نمیخوام کار کنی، فقط بچه داری کن و اگه خواستی کار کنی یه کار ریموت پیدا کن کاستومر سرویس شو (که عملا با وجود بچه که تمام روز بامنه غیرممکنه )یا برو چندسال درس بخون و بعد کار خوب پیدا کن تا اون موقع بچه هم از اب و گل درامده. و این ترس من از اجتماع هرروز بیشتر توی تمام وجود من کاشته شده. و هنوزم به جز کار شیرینی پزی که گه گداری سفارش میگیرم در خانه و البته فول تایم مادر بودن، هیچ کار درامد زایی ندارم. هنوزم بعد این همه سالی که امدم، از مردم میترسم، هیچ دوست غیر ایرانی پیدا نکردم و اعتماد بنفسم داغونه و نگرانم همیشه وقتی تنها جایی میرم. صحبت های امشب استاد خیلی برام تکان دهنده بود، با خودم فکر کردم من از لحظه ای که پام رو توی این کشور گذاشتم جز حال خوب و انرژی مثبت و کلام محبت امیز و ادم های فوق العاده در زندگیم چیزی ندیدم . همه باهام همیشه نایس بودند . همیشه احترام کامل بهم گذاشتند و با خوبی کارهامو انجام دادند هرجا که رفتم، از کالج و بانک و کارهای اداری حضوری و تلفنی و افیسهای دکتر و حتی کارهای قانونی ، همه خوب و محترمانه و نایس باهام رفتار کردند. پس اون باورهای متفاوت و رفتار تهاجمی و دید منفی همسر منه که رفتار ادمهارو باهاش رقم میرنه، چرا برای من چنین اتفاقی نمی افته؟! چرا هر کسی یکبار باهام رودررو هم کلام میشه و مدتی صحبت میکنیم(از همسایه و جاهای مختلف که کاری برامون انجام میدن)انقدر از من خوشسون میاد که سری بعد که من رو میبینند کلی ازم تعریف میکنند و ابراز محبت میکنندبه طوریکه چند وقت پیش همسرم با بهت و به شوخی میگفت تو چیکار میکنی هرجا میری همه عاشقت میشن و میگن تو لاکی هستی که چنین همسری داری.

    درسته که از مدت عضویت من خیلی میگذره. اما در تمام این مدت من فقط شنونده ی کلام استاد بودم دارم به این فکر میکنم چقدر باورهای مخربم ریشه دارند . مدتیهست که از اواخر ماه می امسال تا الان که اواسط جولای هست، گفتن جملات تاکیدی رو هرروز برای تغییر باورهام انجام میدم. سعی میکنم بیشتر از زندگی لذت ببرم، شکرگزاری هامو خیلی بیشتر کردم و هدیه ها و برکات زیادتری نسبت به گذشته وارد زندگیمون میشه، خیلی کم پیش میاد بحث کنم با همسرم یا سعی در توضیح و توجیه داشته باشم و اعراز میکنم و خیلی بهتر شدم تازگی ها. البته گهگاه پیش میاد که برای چند دقیقه کنترل ذهنم از دستم میره و خوب نتیجه مشخصه!

    یه ترس دیگه هم که به تازگی توی وجودم هست اینه که چند ماه پیش که با دختر سه سالم بیرون رفته بودم، ماشین وسط چهارراه خاموش شد بلد نبودم چکار کنم،و این مستقل نبودنم در خیلی امور شبیه به این موضوع و اینکه دست تنهام و حتی نمیدونم چطور باید ماشین رو بکشم کنار خیابون از سر راه ماشینها و خدای من !حتی نمیدونستم اگه همسرم اون روز و اون ساعت خونه نبود بابد از کی کمک میکرفتم دیوانه م میکرد. همسر من کارش طوریه که چند روز در هفته از ظهر شروع میشه و چهار پنج صبح برمیگرده و سایر روزها تعطیله، عملا اگر اون لحظه خونه نبود من نمبدونم چی میشد. خلاصه خودش رو رسوند و ماشین رو روبراه کردو برگشتم خونه ولی این ترس که اگه دوباره ماشین منو یکجا بگذاره ازم جدا نشده. برای همین مدتیه تنها زمانی از خونه بیرون میرم که روزهای تعطیلی همسرم باشه تا اگه مشکلی پیش امد بیاد و بتونه خودش رو برسونه. در صورتیکه در تمام این مدتی که من ازین ماشین استفاده میکنم همیشه همه چیز عالی بوده.

    خدای من ترسهام و شرک هام خیلی زیادند و فقط این روزها دارم با جدیت خیلی بیشتری روی خودم کار میکنم. امیدوارم به درامد ثابت و مستقل برسم به زودی تا بتونم اول از همه دوره ی عزت نفس رو بخرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      لیلا گفته:
      مدت عضویت: 2320 روز

      سلام به نگار عزیزم

      صحبتای شما دقیقا افکاری هستند که من این روزها باهاش دست وپنجه نرم میکنم.به لطف خداوند حضور من در کشوری نا آشنا هم زمان شد با دوره ی لیاقت استاد که خب البته چون من درآمدی نداشتم از همسرم خواهش کردم وایشون دوره روخریداری کردند.البته دوره ی عزت نفس رو قبلا کار کرده بودم .اما دوره لیاقت آنچنان جسارت وشجاعتی به من داد که بعد از 4 ماه از ورودم به کشور جدید بدون اینکه لهجه ی این مردم را بفهمم در مصاحبه ی شغلی شرکت کردم وبه عنوان معلم وکمک معلم وارد مدارس شدم.الان که به 4 ماه کار خودم فکر میکنم میبینم اگر صحبتهای استاد ودوره لیاقت نبود لیلای قدیم هرگز از عهده ی این کار بر نمی آمد.هر روز صبح دستم را در دست خدا می گذاشتم ومیگفتم«خدایا آماده ای ؟بزن بریم»واین جملات را با خودم تکرار میکردم خداوند برایم گوش می شود ومن حرف آنها را میفهمم،خداوند برایم زبان می شود ومن به راحتی با آنها ارتباط میگیرم،من مسئولیت خود را به خوبی میفهمم واز عهده ی انجامش بر می آیم…..البته که پر از ترس بود ولی من بر دوش خدا سوار بودم .شاید از کل صحبتهای اونا دو کلمه رو میفهمیدم اما برای همون دو تا کلمه به خودم آفرین می گفتم وخدا دست منو میگرفت وبا هم کارها را انجام می دادیم .هر جا اشتباه می کردم به خودم می گفتم آخ جون یه تجربه دیگه پیدا کردم .شاید تجربه ای که از فرهنگ وزبان وزندگیه مردم این کشور در 4 ماه پیدا کردم معادل 4 سال زندگی در این کشور است.

      بعد از 4 ماه مدارس تعطیل شد ومن به خاطر فرزندم در خانه ماندم الان یک ماه ونیم هست که در خانه ام ونجواها کم کم داشتن میومدند:تو زبانت عالی نیست ،نمیتونی درست ارتباط برقرار کنی،ممکنه کاری رو اشتباه انجام بدی……اما از اونجایی که صدای شیطان رو واضح میفهمم که از جنس ترس ونگرانیه ….سریع به خودم استاپ دادم وگفتم همونطور که یکبار انجامش دادم باز هم انجام میدم.من برای ساختن یک زندگی جدید باید وارد جامعه بشم،باید یاد بگیرم….دو هفته ای به بازگشایی مدارس مونده ولی من ده روزی هست که دست به کار شده ام با خدا به خرید میرویم حتی اگر صحبتای صندوقدار رو یکی در میون بفهمیم ،با هم به مصاحبه های شغلی میریم حتی اگه توپوق بزنیم،وقتی کسی از کنارم رد میشه با صدای بلند میگم «هلو،گود مرنینگ»و بعد به خودم میگم آفرین ببین تونستی ارتباط بگیری….

      خلاصه که دست خودم رو مثل یه کودک نوپا گرفتم وقدم به قدم روی ترسهام پا میذارم.البته بگم که در این نترسیدن ورهایی خیلی از پسر کوچکم وبچه های مدرسه آموختم.

      نگار عزیز خواستن توانستن هست فقط کافیه توانایی ها واستعدادهای خودت رو هرروز به خودت یادآوری کنی وایمان وتوکلت را به خدا بالا ببری ،اگر باز هم ماشین تو خراب شد خدا اون را برات کنار میکشه فقط تو اجازه بده.

      امیدوارم همیشه شادوموفق باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        نگار گفته:
        مدت عضویت: 1497 روز

        سلام لیلا جان

        خیلی ممنونم که وقت گذاشتی و اینقدر با حزییات از تجربیاتت و باورهایی که ساختی برام گفتی. اتفاقا همین امروز صبح که داشتم توی گوشیم از صحبت های استاد در اینستاگرام درباره ی عزت نفس میشنیدم، همسرم که همیشه بی اعتماد بود نسبت به این گونه کلاسهای موفقیتی، با عشق بهم پیشنهاد داد و اصرار کرد که اون دوره رو تهیه کنم و من ظرف کمتر از بیست و چهارساعت به این خواسته م که خرید دوره عزت نفس بود رسیدم. و از صبح دارم جلسه ی اول رو بارها و بارها گوش میدم.

        حتما از باورهایی که اشاره کردید هم استفاده میکنم و همینجا به خودم و خدا تعهد میدم که واقعا جدی روی اگاهی هایی که دریافت میکنم کار کنم و زندگیمو با کمک خدا نجات بدم. باه اواسط اگست مدارس باز میشن و من درخواست دادم که داوطلبانه در کلاس دخترم که اولین سال مدرسه رفتنش هست فعالیت کنم. مهمترین دلیلم برای این کار، تقویت عزت نفسم و بین ادم ها بودنه، کامنت شمارو باید بارها و بارها بخونم تا قلبم به نور وامید به یاری خدا روشن بشه همیشه.

        موفق و در پناه خداوند باشی عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 905 روز

    سلام به روی ماه استادعزیزم ومریم نازنینم

    وهمه دوستانم دراین مکان لبریزاز آگاهی های ناب

    إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.

    خدایاشکرت بابت لحظه لحظه هایی که نورآگاهی

    را توسط استادتوحیدی مان برزندگی زیبایمان می تابانی تا روح وجانمان از بیانات ونکات طلایی شان هرروز جان گرفته وبا قدرت ایمان وتوکلت به پیش برویم وذهن وقلبمان تاابد جایگاه تو باشد واین تجربه شیرین ولذت بخش همانا در بهشتت زندگی کردن است……

    خدا همیشه بهترین هایش را

    به کسانی می دهد که

    در انتخابهایشان به او

    اعتماد و توکل میکنند…واین باور وجودم را به آرامشی وصف نشدنی تبدیل کرده با هرروز زمزمه کردن ،مگر می شود با خدا بود وفضای ذهنت درگیر او ودیگر اجازه دهی ذهن برایت جولان دهد…..

    گوش جان سپردن به کلام های استاد هرروز وساعاتی که ارزشمندترین ساعات عمرت است وآگاهی هایی که تزریق می شوند ،قوانینی که تکراروتکرارمی شوند تا بشوند جزئی از وجودارزشمندمان تا اینچنین برنامه ریز هرلحظه زندگی خود باشیم وتوانایی عالی در کنترل ذهن زیبایمان …..

    چقدر این حواس جمع بودن وتمرکز در هر شرایطی که برایمان به وجود می آید مهم وحیاتیست که یک لحظه به یغما نرویم ،بلکه شجاعانه دل به خداوند سپرده واز او در هر شرایطی هدایت بخواهیم وبر این باور که هر مسئله ای اوج رشد من است ومی خواهد درس هایش را با طیف خاطر به من بدهد ومن آن را غنیمت شمرده و نقاط قوت وضعف خود را پیدا کرده و آگاهانه آنها را بهبود بخشم وبعد دیگر عادت می شود ،عادتی که تو را هرروز با ایمان تر ومتوکل تر می کند ودیگر هر گونه گله وشکایتی کنار رفته وبا خیال راحت به این مسیر زیبای توحیدی با عشق ادامه می دهی ودرصدد خلق هر لحظه یک زندگی آگاهانه واعراض از هر ناخواسته ای برمی آیی، خدایاشکرت.

    یه مدت به دلیل اینکه صبح زود سگ های ولگرد در کوچه وخیابان هستند من پیاده روی خود را غروب انجام می دادم وخیلی دوست داشتم که صبح زود از خواب بیدار وپیاده روی داشته باشم ،آمدم یکبار برای همیشه در دفتر ستاره قطبی ام این مسئله را با خدای عزیزم در میان گذاشتم وچیزی نگذشت چنان شهامتی پیدا کردما، مثل شخصی که نشسته یهو یه فکر خلاقانه ای در لحظه به ذهنش می آید ومی گوید همین الان باید انجامش دهم ،من هم فردای آن روز خداوند اتومات از خواب بیدارم کرد ورفتم در دل کوچه وخیابان لبریز از سگ اما خداوند دستانش در دستانم بود ومن آن را با تمام وجودم احساس می کردم و همزمان گوش جان سپردن به صدای استادم ودیگر نورعلی نور والان چندماهه من حدودچهارونیم صبح با عشق بیدار وپیاده روی می کنم واین چه تجربه شیرین ودلچسبی شد به ویژه که در فایلی هم استاد درمورد سگ صحبت کرده بودند وگفتم من شاگرد چنین استادی هستم وبیشتر به خودم امید می دادم ،خلاصه که بعد ازآن شجاعتم در خیلی موارد دیگر عالی شد ،خدایاشکرت.

    در مورد رابطه ام با مصطفی که الان حدود 11 سال می گذرد وچون به لطف خداوند مرد دوم زندگیم شدند خب تا می خواست روابط به صورت صحیح شکل بگیرد وهمدل وهماهنگ شویم زمان زیادی برد که الان با شناخت قانون تکامل این روند را طبیعی می دانم و بعد از آشنایی با استاد به طبع هرروز سعی کردم رابطه مان در تمام زمینه ها عالی پیش برود ودیدم که با تغییراتم در بعضی رفتارهایم چقدر زندگیمان عطر خوشبختی وسعادت به خود گرفت وهرروز خوشبو تر چون من هرروز باتمرکز صددرصد روی صحبت هاونکات با ارزش استادم در تک تک فایل ها ودوره هابرای تغییر شخصیتم، خودسازی عمیقی آغاز کرده بودم وخیلی برایم ارزش داشت وارزشمندترین سرمایه گذاری زندگیم شدوهرروز از خداوند هدایت طلب می کردم وخوشبختانه موفق شدم وهرروز این رابطه عالی وعالی تر پیش می رود ……

    خدایابی نهایت شاکروسپاسگزارم.

    در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید، دوستتون دارم.

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  9. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1315 روز

    به نام هدایت الله

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوبم

    خداوندا هر آنچه که دارم از آن توست

    خدایا شکر که درس‌های خوبی از این فایل دریافت کردم با صحبت‌های استاد عزیز و این عمل کردن به قانون ما را به خواسته‌های ما می‌رساند فقط باید حواسمان باشد که چه ورودی‌هایی را به ذهنمان ایجاد می‌کنیم و این باورهای درست است که ما را به خواسته‌های ما می‌رساند فقط باید فریب ذهنمان را نخوریم

    موضوعی که هر روز اگر حواسمان نباشد حالمان را بد می‌کند و همان اتفاق نامناسب می‌تواند باورهای خوبی را برای ما نسازد که مثال آن به مسافرت استاد برای ما به خوبی توضیح دادند این اتفاق ناجالب باعث می‌شود که ذهنمان همیشه به این فکر کند که این اتفاق ما را متوقف می‌کند توجه ما را بیشتر می‌کند که دیگه نباید اون کار را انجام بدهیم باید سعی کنیم همان لحظه جلوی اون کار که ذهنمان را مشغول کرده بگیریم مثال خودم که در کار هایم من وقتی خوب انجام میدم مشکلی نیست وقتی که از من بار انتقاد می‌شود یا ایرادی می‌گیرند دیگر توجه من به اون اتفاق بد که من را مورد مواخذه قرار دادن در ذهنم بیشتر می‌کنم و به زندگیم ان را خلق می‌کنم و حالم بدتر می‌شود دیگر اون خوبی‌ها و تعریف‌ها به خودم یادآوری نمی‌کنم باید حواسمان به افسار ذهنم باشد و بتوانم آن را کنترل کنم و نگذارم شیطان این ترس را در وجود من نهادینه کند اما اگر تغییر شخصیتی و ایمان من قوی‌تر شود جهان هم به باورهای من پاسخ می‌دهد و این بهتر کردن خودم باورهای درست را در جهت خواسته‌هایم من را به نتایج عالی می‌رساند اما کاری که برای بهبود خودم می‌توانم در مورد این نشخوارهای ذهنی انجام بدهم نوشتن اون موردی که ذهنم را مشغول کرده با نوشتن ایراد و اشکال خودم را پیدا می‌کنم و می‌بینم روند بهبود خودم با تکامل و بهبود اون کار را وقتی دوباره انجام می‌دهم نتایج من تغییر و دیگر توجه خودم رو لیزری روی موضوعی که از من تعریف می‌کردند می‌گذارم و خیلی هم تا الان موفق شدم شرایط به گونه‌ای پیش رفته که من دلم می‌خواهد و هر روز حالم بهتر و بهتر می‌شود استاد بی‌نهایت از شما سپاسگزارم منتظر کامنت‌های دوستان خوبم هستم تا تجربه‌شون در روند بهبود من کمک کند تا مسیر خوب و درست زندگی را یاد بگیرم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  10. -
    مریم واعظ گفته:
    مدت عضویت: 3067 روز

    نمی خواهم فقط بنویسم که نوشته باشم

    می خواهم با قلبم بنویسم

    مثل کودکی خردسال که از پدرش قهر کرده باشد

    من هم قهر کرده بودم

    جان می کندم به سایت سر نزنم

    امروز هم خدای من

    با اشاره ای اذن ورود داد

    و این دخترک خردسال احساساتی باز هم به مکان امن و مقدسش سر زد

    دو دل بودم

    اما در این چند روز تصمیم گرفتم ترس از نشدن مرا به سمت انبوهی از کارهای نیمه کاره در زندگی ام سوق ندهد.

    من 7 سال رشدم با شما را با یک فایل قضاوت کرده بودم

    خودم بریده و دوخته بودم

    در حالی که من خودم را در این سالها هر بار کوبیدم و از نو ساختم

    خوش به من مثال عملی این فایل منم

    به جای اینکه با خودم بگویم من از استاد بی نهایت باورهای فوق العاده ای یاد گرفتم

    تصمیم گرفتم از بنیان ریشه بر کنم

    و بر اساس حال و هوای کودکی ام سایت را برای مدتی کنار بگذارم

    استاد او در گوشم زمزمه می کند

    چند ماه شکیبا شو

    سپس مرا متولد کن

    خدا می داند چند ماه بعد، چه اویی در من متبلور خواهد شد.

    روزهاست یاد گرفتم من نباشم

    او باشد

    قلب من خانقاه من باشد

    با او می چرخم و بلند، بلند فریاد می زنم یا حق یا هو

    اینبار در کوهی هستم

    دوباره این طنین، ندای قلبم که به صوت تبدیل شده

    اینبار بلندتر، و پرقدرت تر از همیشه به من باز می گردد

    یا حقق …

    یا هوووو…

    این شنبه تولد من است

    و خدا در گوشم زمزمه می کند

    هوداد زیبای من تولدت مبارک

    زمانی که خدا را نفس می کشم

    زمانی که بوسه عاشقانه دو کبوتر را نظاره گرم

    زمانی که دستانم را به دور گردن معشوقه ام حلقه می کنم

    زمانی که مردمک چشمان دخترم مرا از خود بیخود می کند

    زمانی که در آیینه می نگرم

    زمانی که موهای سپیدم را لابلای آبشار موهایم می بینم

    به خودم تبریک می گویم

    من نمی خواهم عادی باشم

    می خواهم خاص باشم

    خاص بمانم و خاص بمیرم

    بر روی زمین

    زمانی که با پاهایم قدم بر میدارم

    عظمت جاری را حس می کنم

    شانه‌هایم عریض تر شده

    خیلی عریض

    وای خدای من این من نیستم

    من سوارم

    سوار بر شانه های خیلی عریض و قدرتمند تو

    درست است من هم مثل ایلان ماسک گفتم مسافرت تفریحی می کشد.

    اما نه

    خودم را با تمام قهر و آشتی هایم دوست دارم

    استاد عزیزم

    من شما را دوست دارم

    من با شما بزرگ شدم

    شما به من یاد دادید

    تو خود پای در راه بنه، خود راه بگویدت چون باید کرد

    من پای در راه نهاده ام

    پاهایم دیگر مال من نیستند

    شما به من یاد دادید خدا به شجاعان پاسخ می دهد

    اتفاقا اینبار هم این شنبه

    روز تولدم

    راهی ام

    تنها با یک لب تاپ، آگاهی و عظمت جاری قلبم؛ راهی ام

    همه چیز را می گذارم و می روم

    من صفر می کنم و می روم

    تهی

    اما با یک ابزار قوی و همیشه در دسترس

    من با قلبم

    و با خدا می روم.

    راستی می دانید خدای من بازنشست شده

    همه کار و زندگی اش را ول کرده

    فقط به کارهای من رسیدگی کند.

    به من گفته آب تو دلت تکون نخوره دختر

    خودم همه کارهات رو ردیف می کنم

    تو بنشین و تماشا کن

    می روم

    ولی اینبار با باورهای درست 7 ساله می روم

    استاد اگر پیغام مرا می خوانی

    با نفس های مبارکت

    برای من دعای خیر کن

    من می روم که بسازم

    من می روم برای شدن

    من می روم جسورانه زندگی کنم

    و جسورانه جان به جان آفرین تسلیم کنم

    می روم زیر سایه الله

    رب الارباب

    تنها هستی و موجودیتی که برای اثباتش هرگز ذهن من به دنبال دلیل نگشت و چرا نپرسید

    می روم

    و

    به قول حسین صفا با صدای بی نظیر چاووشی

    می روم تا

    جوجه اردک زشتم را به زیر بال و پرش قو کنم.

    34 سالگی ات مبارکت باشد؛ مریم بی همتای من

    امضا: خالق تو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      لیلا گفته:
      مدت عضویت: 2320 روز

      سلام بر دوست عزیزم مریم جان

      چقدر زیبا نوشتید.

      استاد عزیزم تبریک میگم که شما به هدف خود یعنی ترویج توحید ویگانه پرستی رسیدید.هر کدام از اعضای سایت برای دست یابی به یک آرزوی زمینی وارد سایت شدند اما با هر آموزش وبا هر قدم بیشترو بیشتر از منیت ها ومادیات رها شدند ولبریز عشق الهی شدند. خیلی برام جالبه که این روزها با هر کدام ازشاگردان شما از 20 ساله تا 60 ساله ارتباطی برقرار میشه یا کامنتی می خونم لبریز ازعشق خدا وتسلیم ورهایی هستند

      .کلامی که یکی از همین روزها برزبان وقلمم جاری شد رو تقدیم می کنم به شما استاد عزیزم ودوست اهل ذوق وقلم مریم جان وسایر عزیزان

      «م » مرا از من رها کردی،چه کردی!

      «ی» یقین دارم که در آن دم

      «د» دمادم جانم زتن به در کردی،چه کردی!

      «ا» اگر آنی به خود آیم ،جهانم را بسوزانم

      «ن» نه اینکه نسبتش نا مهربان باشم

      «م» من از من بودنها رها باشم

      نمی خواهم،نمی دانم،نمی خواهم بدانم

      من تو را در «ن» یافتم

      همان «ن» که بر سر می دانم ،نشست

      وجاری شد بر زبانم که من نمی دانم

      نمی دانم،نمی دانم،نمی دانم

      «نمی دانم» راز خلقت شد برایم

      کلید گنجها شد برایم

      کلام رمز شد عشقمان را

      نمی دانم وتسلیمم،رهایم نازنینم

      تقدیم نگاه پر مهرتون

      پر از یاد خدا باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: