درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش - صفحه 13

794 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه سادات گفته:
    مدت عضویت: 996 روز

    به نام خداوند هستی بخش مهربان

    سلام بر استاد عزیزم و مریم جان شایسته و تمام دوستان عزیزم در این سایت توحیدی

    چقدر فراوانی چه سرسبزی چه درختان بلندی چه اندام زیبایی

    یکی از اهداف من زندگی در کلبه چوبی روی آب کنار درختان بلنده که اینو برای خودم هر شب تجسم می‌کنم خودمو اونجا می‌بینم و با احساس خوب می‌خوابم

    در مورد روابطم بین دوراهی گیر کردم از خدا هدایت می‌خوام خیلی از خدا نشونه می‌خوام که بهم فقط راهو نشون بده

    وقتی که سید علی خوشدل که به من راهنمایی کردن و گفتن 10 مورد خوب و بد همسرت رو بنویس بدی‌های این شون خیلی بیشتر بود به خاطر همین من تصمیم گرفتم که از ایشون جدا بشم و با پدرشون صحبت کردم بهشون گفتم که من حدود یک سال هست که در مورد زندگیم به هیچکس حرفی نزدم حتی شما و حتی خانواده خودم و خدا گفتم که من هرچی به ایشون میگم بیاین با هم صحبت کنیم مسئلتو بهم بگو که چرا این رفتارا رو انجام میدی اصلاً اهمیت نمیده و فقط کارش اینه که فحاشی کنه حرف گذشته بزنه و جلوی بچه‌ها مخصوصاً دختر 6 سالم حرفی بزنه که بهش بگه بابا این حرفت زشته و من بهشون گفتم که با هم صحبت کنیم به نتیجه برسیم و با احترام از هم جدا بشیم ایشون طبق عقاید خودشون صحبت کردن که باید زن از همسرش اجازه بگیره هر کاری ایشون گفت انجام بده و حرفای دیگه

    من اون شب قبول نکردم و گفتم هر جایی که دارم میرم فقط اطلاع میدم چون ایشون کلاً در هر صورت با من مخالفه خدا را شکر زمانی که روابطم را رها کردم خدا یک بیزینس خوب را جلوی راهم گذاشت

    اون صحبت‌ها نتیجه‌ای نداشت و باعث شد که دوباره رفتارهایی رو ایشون از خودش نشون بده

    بعد مدتی که گذشت و باعث شد که ایشون ماشین رو کلیدش رو از من بگیره و بهم ماشین دیگه نده و تهدیدها شروع بشه دیروز رفتم محل کاری که داییش هست صحبت کردم گفتم که بیاین با هم صحبت کنیم و به راحتی این کار را انجام بدیم بعد چی شد ایشون هم عقاید و حرفایی که خودش تو زندگیش داشت را به من می‌گفت باید این کارو انجام بدی باید اون کارو انجام بدی و من بعد از یکم صحبت کردن اومدم خونه

    دیروز من در مورد کارم باید جلسه می‌رفتم بعد ایشون اومدن ماشینو بردن و من گفتم که یک ساعت دیگه ماشینو می‌خوام زمان که گذشت تماس گرفتیم باهاشون گفتم تا یک ساعت و نیم دیگه در نهایت صحبت به اینجا ختم شد که این ماشین شخصیه خودمه هرکی هر جایی که بخواد بره خودش باید بره با اسنپ بره خیلی ناراحت شدم خیلی به هم ریختم و بهش گفتم که پارسا زمانی که من مهرمو گذاشتم اجرا و سر اشتباه خودم همه رو بهت دادم و خیلی قول به من دادی واسه همینه که برا من الان شیر شدی خودم اشتباه کردم

    حالم خوب نبود تو ذهنم اومد که سمانه بگی بخواب ولش کن جلسه برا چی بری مثل همون هفته است یه چیزی بهم می‌گفت که اشکال نداره درجا نزن ادامه بده تو می‌خوای به هدفت برسی گوشیمو گذاشتم رو حالت پرواز یکم دراز کشیدم بعد دیدم که تو گروهم لینک اومده که آنلاینم می‌تونستم با اون جلسه ارتباط داشته باشم زدم روش دیدم جلسه ای که مهمان هست فقط سریع پا شدم کارامو کردم اسنپ گرفتم تو ماشین آنلاین بودم تو جلسه و رفتم جلسه که جلسه خیلی خوبی بود خیلی خوب بود حتی منو هم تشویق کردن

    تا امروز که دوباره همسرم طبقه پایین مادرشون شروع کرد به تهدید کردن مثل خودت می‌کنم کارهایی که باهام کردی رو انجام میدم از این حرفا رو زدن و رفتن من فایل جدیدو گوش کردم و به خدا گفتم که خدایا امروز چی می‌خوای بهم بگی بگو

    بار دوم که قرآن را باز کردم سوره لقمان باز شد

    کامل سوره لقمان را خوندم

    رسیدم به آیه 17تا 19

    یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاهَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا أَصَابَکَ ۖ إِنَّ ذَٰلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ﴿١٧﴾

    پسرکم! نماز را برپا دار و مردم را به کار پسندیده وادار و از کار زشت بازدار و بر آنچه [از مشکلات و سختی ها] به تو می رسد شکیبایی کن، که اینها از اموری است که ملازمت بر آن از واجبات است. (17)

    وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ﴿١٨﴾

    متکبرانه روی از مردم برمگردان، و در زمین با ناز و غرور راه مرو، همانا خدا هیچ خودپسند فخرفروش را دوست ندارد. (18)

    وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ ۚ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ ﴿١٩﴾

    و در راه رفتنت میانه رو باش، و از صدایت بکاه که بی تردید ناپسندترین صداها صدای خران است

    که چقدر هماهنگ بود با این فایل استاد

    دوراهیم اینه که از یه طرف همسرم که واقعاً ادامه زندگی ما عیچ فایده‌ای نداره چون ایشون خودشو داره اذیت می‌کنه عذاب میده منو عذاب میده و حتی بچه‌ها رو

    از یه طرفی این آیه‌ها

    از یه طرفی گفتم که خدایا خودت کمکم کن

    از یه طرفی حرکت کردم حرف زدم تحمل نکردم که بگم همینه که هست

    از یه طرفی فقط دارم نکات مثبت زندگیمو می‌بینم سپاسگزاری می‌کنم به چیزهای خوب فکر می‌کنم به دنبال هدف و کاری که تازه الان خدا جلو راهم گذاشته فکر می‌کنم مهارت کسب می‌کنم

    از یه طرفی رفتار حرف زدن برخورد همسرم با من

    دیروز زمانی که گفت ماشین رو نمیدم یه لحظه اصلاً گفتم چیکار کنم بدون ماشین بعد به خودم گفتم تو وابسته شدی به ماشین این یه ترمز من بود یه ترمز دیگه هم این بود که اگه همسرت بهت هیچی نده تو می‌خوای بری زندگی کنی تو که پس‌اندازی نداری فقط همون یکم طلا رو داری میخوای چیکار کنی بعد گفتم که اشکال نداره خدا بزرگه خدا مسیرو بهم نشون میده

    من هیچ ترسی از همسرم ندارم فقط می‌خوام خدا کمکم کنه خدا مسیرو بهم نشون بده و بهترین انتخاب را داشته باشم

    خدایا آنی و کمتر از آنی من را به حال خود وا مگذار

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      حمید حیدری گفته:
      مدت عضویت: 1821 روز

      سلام خانم سادات عزیز

      کامنت شمارو خوندم حسم گفت بنویسم، اینکه باید به این درک برسیم تمام اتفاقات زندگیمون رو خودمون رقم میزنیم، اینکه هر موقعیتی چه خوب چه بد خودمون رقم میزنیم، بقول استاد ما نمیتونیم تا وقتی باورامون رو عوض نکردیم از افراد و موقعیتها در بریم یا حذفشون کنیم، شاید یسری افراد رو بزور حذف کردیم ولی چون شخصیت قبلیمون همراهمون هست و تو یه مدار معیوب هستیم، تو شرایط دیگه اسم و قیافه افراد تغییر میکنه ولی از جنس همون شخصیتهارو جذب میکنیم، و وقتی از درون تغییر کنیم جنس آدمها یا نوع رفتارشون با ما عوض میشن، چون دنیای درون من بازتاب اتفاقات بیرونیه، پس تمام تلاشم رو میکنم که از درون کاملا عوض شم و اون افرادی هم که تو مدار جدید من نیستن براحتی از زندگیم حدف میشن، براحتی، بدون هیچ تقلایی، وقتی تو حالت استرس و انتقام و عصبانیت بخوایم تصمیم بگیریم اون ایده از شیطان هست ولی وقتی تو حس آرامش برسیم معمولا ایده های خوبی بهمون الهام میشه که جنسش آرامشه،شما حتما دوره عشق و مودت رو تهییه کنید و با قدرت و با تمرکز تمریناتش رو انجام بدید و در نهایت بهترین تصمیم رو بگیرید.

      در پناه خداوند یه زندگی شاد و توام با عشق الهی رو تجربه کنید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سمانه سادات گفته:
        مدت عضویت: 996 روز

        سلام به دوست عزیزم آقا حمید

        خوشحالم بابت حس زیباتون که برای من نوشتین

        میدونید چیه وقتی تو یه زندگی تمام حرمتها شکسته بشه و ایشون جلوی هر کسی رفتارهای درست نشون نده و واقعا تو این مدت من روحم هم خبر نداشت ایشون داره در مورد اموالش جابه جایی انجام میده و مدتهاست مدارک منو گرفتن و همش تهدید می‌کنه که اذیتت میکنم

        اینجا بازهم من باید کنار ایشون زندگی کنم

        چرا وقتی من با کس دیگه صحبت میکنم و تو مدت هر جمعی میرم فقط میخندم حسم خوبه و با خودم عشق میکنم حتی اگه ایشون تو اون جمع باشه و بق باشه و همه می‌بینند و میگن و من میگم خودم را عشقه قبلاً ها تا با ایشون جایی میرفتم خیلی تو خودم بودم و ناراحت و اصلا لذت نمی‌بردم ولی الان نه خیلی هر جایی که میرم خوش بهم میگذره و لذت میبرم

        خیلی برام سوال هست

        سپاس از شما

        در پناه الله همیشه سلامت و ثروتمند باشین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          حمید حیدری گفته:
          مدت عضویت: 1821 روز

          سلام خانم سادات عزیز

          دوست عزیز من با جواب کامنت دوستان بیشتر دارم قانون رو برای خودم یاداوری میکنم، و صد البته تمام صحبتها بخودم هست.

          چند وقت پیش جاتون خالی داشتم بساط جوجه رو آماده میکردم.داشتم ذغالارو آماده میکردم ، دیدم بد روشن میشه، خلاصه با هر تلاشی یکم روشن شد، هی تمرکز کردم روش باد زدم بعد از مدتی اون ذره آتیش تبدیل شد به شعله هایی از آتش، تو این حین قانون برام یادآوری شد،ببین حمید اولش به هرچیزی توجه میکنی مثل همین ذغال اولش ضعیفه، باتوجه و تمرکزت این یه تیکه آتیش رو به شعله های شدید تبدیل کردی،تو زندگیت هم همینطوره وقتی به هر چیزی توجه میکنی‌چه‌خواسته چه ناخواسته، اولش از جنس اون اتفاقات کم وارد زندگیت میشه،‌ولی با تمرکز و یادآوریت و هی بهش انرژی دادن داری هی شعله ور ترش میکنی، مثلا تو روابط یک عمر من تمرکزم باشه به خصوصیات منفی طرف مقابلم، انقدر به خصوصیات بدش انرژی میدم انقدر راجعبش صبح تا شب با خودم با خدای خودم با بقیه صحبت میکنم واحساس قربانی شدن بگیرم، که تمام توجهم و انرژیم صرف ناخواسته های رفتاری از طرف مقابلم میشه، دقیقا با تمرکزم بصورت ناآگاهانه‌و بعضا آگاهانه وجه بد طرف مقابلم رو برانگیخته کردم که البته بیشتر اوقات بصورت ناآگاهانه بوده، بعد که این اتفاقات بیفته بیشتر بهم احساس قربانی بودن میده که باعث شه قربانی شرایط باشم که هر وقت هر کس پرسید بگم فلانی مقصر، اینکه بپذیرم تمام، تمام اتفاقات زندگیم رو خودم خلق کردم، درکش سخته،‌ولی وقتی بپذیرم تمام اتفاقات زندگیم رو خودم باعث شدم، چنان شجاعتی بهم میده که بتونم اتفاقات بعدی زندگیم رو بصورت دلخواه رقم بزنم

          بهترینهارو براتون از خداوند یکتا آرزومندم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1905 روز

    به نام خالقِ همه چی تمومم

    به نام خالقی که قدرت و مِهرش، انتهایی نداره.

    سلام از سمانه به جهان، به همه ی هستی و مخلوقاتِ خدا.

    سلام به استاد نازنینم، مریم جانِ نازنینم، و همه ی دوستانِ نازنینم.

    چه واژه‌ی قشنگیه این واژه ی نازنین

    سلام به خودم، سلام به سمانه جانِ نازنینم.

    سلام به سمانه ی مو مشکیِ قشنگم.

    استاد جان، این فایل دو تا کلید واژه ی مهم برای من، تو قلبم روشن کرد:

    1- سپاس گزاری

    2- غرور

    داشتم برای یگانه جانم پاسخ مینوشتم که یهو دیدم افتادم تو چرخه ی هدایت، شناخت و تحلیلِ خودم، و حس کردم ادامه شو بیارم اینجا بنویسم.

    چون به نظرم این تحلیلم از خودم، از این فایل ریشه اش شروع شده:

    خدای من!!!!!!!

    درسِ این کامنت برای من همچنان و همچنان تاکید به سپاس گزاریه…

    چه برای نعمتهای قبلی

    چه نعمتهای فعلی…

    سمانه وقتی به یه خواسته ی خیلی مهمت (تناسب اندام و سلامتی) رسیدی، تشکر و سپاس گزاری کردی؟

    نکنه عادت کردنت به اون موفقیت، باعث شد از دستش بدی؟؟؟؟

    عادت یعنی: همیشه همینطوری بوده و میمونه.

    اینه که سپاس گزاری باعث میشه نعمتهام کم نشن، از دست نرن، بلکه اضافه بشه بهشون…

    و برعکسش، ناسپاسی نعمتهامو کم و کمتر و محو میکنه.

    انقدر ساده، راحت؟

    و انقدر بی دقتی در موردشون؟؟؟

    چرا یادت رفت همچنان سپاس گزار باشی؟

    یه لحظه حس کردی تو بودی؟

    تو رسیدی؟

    تو خلق کردی؟

    بله تو بودی که رسیدی و خلق کردی، اما با پشتوانه و حمایت و هدایتِ چه کسی؟

    خدا

    یادته ساده رسیدی بهش؟

    تو مسیر لذت میبردی، انقدر همه چیز عالی و روان جلو میرفت که سختی حس نکردی و فکر کردی بقیه چرا سختشونه اینکار رو بکنن، اینکار که انجامش برای تو انقدر راحت بود؟؟؟

    یا خودِ خدا…

    چون یه لحظه حس کردم که منم…

    که غرور منو زمین زد…

    منو کَله پا کرد…

    نتایجمو گرفت ازم…

    غرورِ من، غرورِ سمانه صوفیِ نازنین.

    چیزی خارج از سمانه صوفی نیست، غرور هم از داخلِ خودمه نه هیچ عاملِ بیرونی که تقصیر رو بندازم گردنش خودمو بکشم کنار…

    تقصیر رو بندازن گردنِ چی؟ گردنِ کی؟

    تقصیر رو بندازم گردنِ غذاها؟ شرایط؟ آدمها؟ خدا؟

    که چی بشه؟

    فکر میکنی وقتی تقصیر رو میندازی گردن کسی یا چیزی غیر خودت، چیزی حل میشه نه…

    تا برنگردی داخل خودت ببینی چی به چیه، چی باعثِ خلقِ نازیبایی ها برات شد نمیتونی بلند شی و درستشون کنی و بهبودشون بدی…

    خدایا به چه راحتی منو رسوندی به خیلی بالاتر از ایده آلم تو سلامتی و تناسبِ اندام…

    بعد من یهو با یه لحظه غفلت، گرفتم از خودم همه ی اون نتایجو؟؟؟؟

    مگه میشه؟؟؟

    بیراه نبود پس این مدت، انقدر توجهمو دادی به توحید، خدای مهربونم.

    تو میدونستی دردِ من از کجا آب میخوره…

    از شرک، از غرور، از ناسپاسی، از ندیدنِ اینکه خدا چقدر برام هموار کرده بود مسیرمو…

    اینکه عین آب خوردن هم بدنم سالم و سالم تر میشد هم چربی هام دود میشدن میرفتن هوا…

    یادته سمانه میخوابیدی رو زمین و دنده هات رو دست میزدی، طوریکه انگار شدی دنده و تمام…

    که تو عمرت خوابِ یه همچین چیزی رو نمی‌دیدی هیچوقت …

    چون قانون بود، چون اصل بود، جوابش هم اصل بود…

    چقدر شریفه این دوره ی سلامتی.

    درسته من در حال حاضر از مدارش خارج شدم، اما همچنان سپاس گزارشم، تحسینش میکنم.

    مشکل از دوره نبود و نیست و نخواهد بود.

    مشکل از من بود و هست، تا برطرفش کنم…

    چرا؟

    به دلیلِ واضح و آشکار…

    استاد تو این دوره است، و مریم جان…

    من دارم هر بار تو ویدئوها میبینمشون.

    اندامی بهتر و بهتر.

    پوستی بهتر و بهتر.

    جوانیِ بهتر و بهتر.

    و کلی سلامتی و زیبایی دیگه که خودشون درک میکنن و هست، و جلوی دوربین شاید آشکار نباشه ولی هست…

    خوب شده برام، از بهشت پرت شدم بیرون.

    نوشِ جونم.

    خودم فرستادم برای خودم.

    تازه دارم یاد میگیرم سپاس گزارتر باشم.

    تسلیم تر باشم.

    شاخِ غرورمو تند تند بشکنم نذارم رشد کنه…

    این شکستن شاخ غرور، اتفاقا جزو مواردی که باید تند تند بشکنم که رشد نکنه، وگرنه بیچاره ام میکنه…

    خدا خودش بهم آگاهی بده دور بندازم به صورت بنیادی و کامل این شاخِ غرور رو که هر بار تو یه چیزی رشد میکنه…

    – یه بار وقتی لاغر میشم و خوش استایل، بعد یه مدت رها میکنم همه ی اون موفقیت رو.

    – یه بار وقتی ازم تعریف و تحسین میشه، فکر می‌کنم چه خبره حالا، انگار آسمون باز شده فقط من افتادم پایین و دیگر هیچ، فقط من و بقیه هیچ…

    – یه بار تو قضاوتِ دیگری: این مثال حقیقتیه که بعدش فهمیدم اشتباه کردم، درس گرفتم و سعی کردم تا جایی که ممکنه زیپِ دهانِ مبارک رو برای قضاوت ببندم:

    یه بنده خدایی از اقوام دوره رو انجام میداد، اما کم و بیش و من تو ذهنم قضاوتش کردم که این چه مدلیه یا درست رعایت کن یا هیچی…

    آخه به تو چه دخترِ خوب…

    هر کسی هر چی بفرسته دریافت میکنه، کم یا زیاد به تو چه مربوط؟

    خب لازم بود از این غفلتم هم چک و لگد بخورم.

    خدایا توبه، خودم کردم، خودم فرستادم…

    (بما کسبت ایدیهم)

    تو اوجِ رعایت سفت و محکمِ قانون سلامتی و دیدن نتایج شگفت انگیزم:

    غرور برم داشت که بسه، عالی شدی، حرف نداری…

    غرور برم داشت…

    میدونی چیه سمانه، الان خیلی برات خوشحالم برخلاف گذشته که از شکست هات ناامید میشدی و میزدی زیرِ همه چیز…

    اینبار اما ناامید نشدی.

    چون باور داشتی و داری به لطف خدا، به هدایت خدا، به حمایت خدا…

    برای خودم مینویسم و هر کسی که تو هر موردی افتاده تو تنگنا، تو چالش، از دستِ خودش و اعمالش:

    سمانه دیدی درست بود.

    دیدی وعده ی خدا که بهت بارها و بارها گفت درست میشه، گفته میشه، درست و حق بود.

    دیدی دستتو گرفت.

    دیدی داره مسیر رو بهت نشون میده.

    دیدی مرحله به مرحله داره خودتو به خودت میشناسونه؟

    دیدی از دست خودت اشکت در اومد شب ها، ولی فرداش یه نورِ جدید میذاشت تو دلت که ادامه بده، درست میشه، متوجه میشی…

    بهت میگه الان اینه قضیه.

    فردا میگه اینطوری شده که این به وجود اومده و …

    چه درس های بیشماری که برای من آورد این دوره ی شریفِ قانونِ سلامتی…

    از خودشناسی

    خدا شناسی

    عزت نفس

    شجاعتِ درخواست کردن

    شجاعتِ نه گفتن

    شجاعتِ ساخت و پیگیریِ سبکِ خود

    هدف

    انگیزه

    سپاس گزاری

    ادامه دادن

    تعهد

    مسیر

    سلامتی/ عدم سلامتی

    تغذیه سازگار با بدنم/ تغذیه ناسازگار با بدنم

    چه زمانی که تو دوره بودم و عالی رعایت میکردم به سادگی

    چه زمان خروج ام از دوره و قطع تدریجی نتایجم

    همش برام درس داره…

    الان هم دارم درس هاشو دریافت میکنم.

    من وارد بهشت شدم، از سیبِ ممنوعه خوردم، از بهشت خارج شدم…

    حالا دارم روی درونم کار میکنم که چرا خارج شدم از بهشت؟

    ورود به بهشت که انقدر آسان بود برام…

    دارم دونه به دونه باگ هامو شناسایی میکنم…

    الان دارم ویزیت میشم پیشِ دکترم (خدا)

    دارم بهتر میفهمم چقدر قوانینِ دوره سلامتی اصل هستن، چقدر عالی سیستم بدنمو تنظیم کردن از همه لحاظ…

    امید دارم که برمیگردم تو مدارش، در بهترین زمان و شرایط، مثلِ دفعه قبل که به شیرینی هدایت شدم به بهشتِ سلامتی، به یاریِ اللهِ یکتا هدایت میشم…

    یه گافِ دیگه تو مسیرم این بود چون فکر میکردم منم، وقتی هر بار میخواستم دوباره برگردم تو مسیر دو روز میشد بعدش رها میشد، چقدر از خودم شاکی شدم، ناراحت شدم که سمانه تو که سری قبل تونستی چرا الان نمیتونی پس؟

    مشکل کجاست؟

    نگو چون فکر میکردم قبلا کارِ من بوده که رسیدم به بهشت نه خدا…

    برای همین تو در و دیوار میخوردم و اصلا متوجه نبودم تا امروز، تا این لحظه که گوشه ای از پرده دوباره کنار رفته و من لایق شدم داخلِ خودم، قلب خودمو ببینم…

    الهی شکر واسه این آگاهی…

    قدرِ دنیا واسم ارزش داره که متوجه شم از کجا خوردم، چون فقط اینجوری میتونم واردِ پروسه ی بهبود و درمان بشم…

    نوشِ جونت سمانه لذتِ این آگاهی…

    میدونم امروز فهمیدی از غرورِ خودت خوردی تو سیستمِ سلامتی و تغذیه ات و قطعِ نتایجت، حسابی دردت اومد، ولی گوارای وجودت که لایق شدی امروز روشن تر شه شناختِ خودت…

    هنوز این شناخت ادامه داره.

    خوشحالم و سپاس گزار برای لحظه ی الان

    استاد گفتن لیاقت اینطوری نیست که ادعا کنی من لیاقت دارم…

    باشه همه پیش فرض با لیاقت، پا به این جهان گذاشتیم.

    اما این دکمه لیاقت باید اکتیو شه.

    سمانه جون باید حرکت کنی واسه خلقِ لیاقت برای خودت.

    اگه اشتباه نکنم این نکته ی خلقِ لیاقت برای خود رو، اسناد تو فایل گفتگو با آزاده جان گفتن، همونجا که آزاده جان گفتن تدریسِ زبان میکردن، خودشون لیاقت رو خلق کردن برای خودشون، با تدریس به بچه های خیلی کوچولو، با تدریس به نوجوانان و ‌…

    خدا رو شکر تو مدارِ دریافت اون آگاهی ها قرار گرفتم، خدا رو شکر تو مدار دریافت این آگاهی و همه آگاهی ها قرار گرفتم.

    خدایا خودت هدایتم کن در مدار عمل به آگاهی ها قرار بگیرم، الان داخلش هستم، دارم تلاش میکنم، میخوام کم کم بهتر و بهتر شم.

    استاد میدونین چیه؟

    یکی از بزرگترین ترس هام از ننوشتنِ وضعیت فعلی ام در رابطه با توقف قانونِ سلامتی شما بودین…

    اینکه شما رو ناامید کردم…

    چه شاگردِ ضعیفی…

    با اون شور و شعف کامنت گذاشتم تو دوره با حساب کاربریِ همسرم

    بعد الان

    این وضعیت

    یعنی چی

    چی میگه؟

    چی شده…

    خدایا ببخشید که شرک داشتم…

    استاد نازنینم، ببخشید که با کج فهمی هام از فایلها و آموزش هاتون، شما رو قضاوت کردم که الان یعنی استاد چی فکر میکنه در مورد سمانه؟

    عصبانی میشه از دست سمانه…

    سمانه، سمانه، سمانه…

    فدات شم

    اول اصلاح کن افکارت رو در مورد خودت

    سمانه ی نازنینم، دیگران در موردت فکر بد نمیکنن اگه تو خودت دست برداری از قضاوتِ خودت، سرزنشِ خودت…

    اگه بد فکر کنن هم مهم نیست…

    فکر میکنی چند ثانیه تو ذهن و یاد آدمها میمونی؟

    خیلی کم…

    بعد زندگی رو به خودت زهر میکنی که دیگران چه فکری میکنن در موردت؟

    نکن قشنگم.

    نکن اینکار رو با خودِ نازنینت.

    استاد اعتراف میکنم، بارها و بارها حرفهاتون رو مطابق میل خودم برداشتم کردم و رفتم تو دیوار، بعد که فهمیدم دلیلش چی بوده متوجه کج فهمی های خودم شدم.

    سمانه جان، بارها ثابت شده بهت روی چند تا دونه فایل استاد نظریه صادر نکنی.

    تو باید همه ی فایلهای استاد رو گوش بدی، اونم بارها و بارها ، تازه بعدش شاید بتونی بهتر درک کنی اصل رو از فرع…

    استاد کی گفته از شاگرداش توقعِ اشتباه نداره، وگرنه اسمشون رو خط میزنه، از کلاس بیرونشون میکنه؟

    دختر خوب بارها استاد گفته به اندازه ای که کار میکنین روی خودتون، به اندازه ای که کنترل ذهن دارین نتیجه میگیرین…

    بپذیر که انقدر کار کردی، انقدر ادامه دادی، انقدر نتیجه گرفتی…

    تازه خدا رو هم شکر کن…

    هیچکی تو رو قضاوت نمیکنه…

    جز خودت…

    خودِ نازنینت…

    استاد بارها وقتی صدات رو شنیدم، همون لحظه گفتم عاشقتم، از بس خالصی، از بس پاکی،از بس رفیقی، از بس نابی، از بس صادقی، انگار یه دوستِ خوبم داره باهام حرف میزنه…

    استاد میبینی، ترس از قضاوت دیگران که پاشنه اشیلمه چطوری خودشو نشون داد امروز…

    مچم رو گرفت…

    چون دلم میخواست و میخواد مورد تایید شما باشم، این ترس منو دچار شرک کرد…

    استاد شما عینِ بهترین دوست، عینِ برادرِ بزرگتر منی، افتخار میکنم بهتون، تحسینتون میکنم با قلبم…

    استاد، خدا خودش میدونه چقدر سخت بوده برام که از خودم بنویسم…

    هر چی تو این کامنت بود، از داخلم بود، جراحی کردم خودمو، انقدر که حتی بهشون فکر نمیکردم چه اینکه بنویسم، اما امروز این لحظه وقتش بود بریزم بیرون خودمو…

    تا بشکنه سمانه از غرورش…

    از اینکه مقبول و مورد تایید باشه…

    از اینکه همیشه گوگولی باشه و بمونه…

    سمانه جان، شما هم ضعف داری هم قدرت…

    بهت افتخار میکنم با شجاعت از ضعف هات نوشتی، فارغ از قضاوت هر نازنینی که این کامنت رو میخونه…

    سمانه فقط خدا مهمه، در درگاه خدا داری چطور فکر میکنی؟

    در درگاه خدا چطور عمل میکنی؟

    یادت باشه، توحید یعنی فقط خدا، نه خودت، نه دیگری، نه هیچ چیزِ دیگری، فقط خدا.

    الهی شکرت برای حالِ خوشِ صداقت، شجاعت، جسارت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      وجیهه بانو گفته:
      مدت عضویت: 1828 روز

      سلاااااااااااااااامممممم و درود به سمانه نازنینم :)))

      خدا رو شکر بابت دریافت آگاهی و درکی که از عملکردت داشتی دوستم…

      سپاس که برای من هم مرور درس مهمی بود:

      قضاوت نکردن و نترسیدن از قضاوت دیگران…

      خدایاااا

      خدایاااا

      خدایااااا

      هر چی بگم از این درس کمه …

      ممنونم سمانه جان عزیز که مجدد برام یادآوری شد این مطلب مهم :

      وقتی یاد بگیری قضاوت نکنی اولین اتفاقی که میافته خوشبینی هست…

      و دومین اتفاق اینه که به خودت بسیار احترام میزاری..

      نه احترامی از سر خود شیفتگی نه!!! از سر درک این مطلب که من روح الهی ام و قابل تقدیر و انسانم و ممکن الخطا…

      و بعد راحت خودتو میبخشی..

      عمیقا با خودت در صلح قرار میگیری

      و اتفاق بسیاااااااااااااااااااار مهم دیگه اینکه بخش زیادی از نجواهای ذهنت رو میتونی به راحتی کنترل و بعد حذف کنی…..

      و نتیجه شگفت انگیزش آرامش ِ

      خدایا شکرت

      و ممنونم دوست قشنگم

      برات سراسر عشق و نور الهی میطلبم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1905 روز

        سلام و درود فراوان من به وجیهه بانوی نازنینم.

        که وقت اسمت رو میبینم یا کامنتت رو میخونم سریع یه کلمه میاد بالا برام:

        آرامش

        لحظاتت سرشار از آرامش وجیهه جان.

        در بهترین زمان، پیام زیبا و مهرانگیزت رو دریافت کردم.

        ممنونم از یادآوریِ نتایجِ عالیِ دوری از قضاوت:

        – خوش بینی

        – احترام به خود، نه از سر خود شیفتگی

        (عاشق این توضیحت شدم، به جا و شایسته بود)

        – صلح با خود

        – بخششِ خود

        – کنترل نجوا

        – آرامش

        و چه گوهر نابیه این آرامش

        با دیدن و درک مثال‌های این روزها و زندگیم از ارامش، تازه بهتر میفهمم خدا چه موهبتی بهم داده…

        – عالیه که بفهمی قبلا واکنش گرا بودی، اما این مدت داری تبدیل میشی به کسی که واکنش خلق میکنه.

        – عالیه که بفهمی قبلا چالش ها روح و روانت رو نابود میکردن (از بس میترسیدم و به هم می‌ریختم)، الان آروم تر مواجه میشی با چالش ها…

        همه ی این عالیه ها رو از خدا دارم.

        ماچ به روی همچون ماهت وجیهه جان.

        ممنونم و بهترینها رو برات آرزو میکنم.

        هر چی خیر، شادی، نعمت، زیبایی، ثروت، برکت، سلامتی، آرامش، خوشبختی، سعادت (مجموعه ی خوبی ها) تو زندگیم هست، اعتبارش از خداست.

        وقتی کامنتِ خوب مینویسم و مورد توجه قرار میگیره، وقتی کامنتهای خوب رو می خونم، اعتبارش از خداست.

        وقتی سعادت پیدا میکنم، دستِ خدا میشم، برای کمک به دیگری (انسان، حیوان، گیاه و …) و وقتی دیگران دستِ خدا میشن برای من، اعتبارش از خداست.

        وقتی به خواسته و هدفم میرسم، اعتبارش از خداست.

        وقتی دیگران بهم محبت میکنن، تحسینم میکنن، بهم عشق رو هدیه میدن و وقتی من به دیگران محبت میکنم، تحسینشون میکنم، بهشون عشق رو هدیه میدم، اعتبارش از خداست.

        وقتی خوراکی های خوشمزه میخورم، لباس های زیبا میپوشم، تو حسابم پول هست، با فراوانی زندگی میکنم، سوارِ ماشین خوب میشم، روابط خوب دارم، هدیه میگیرم، اعتبارش از خداست.

        وقتی به نعمتِ زنده بودن، زندگی، اکسیژن، حرکت و جابجایی، آب و … دسترسی دارم، اعتبارش از خداست.

        وقتی اطرافم پر میشه از آدم های خوب و مهربون، کلی زیبایی و حسِ خوب و آرامش و اتفاقات خوب، اعتبارش از خداست.

        وقتی در مدار آگاهی و امنیت و ثروت و فراوانی و … قرار میگیرم، اعتبارش از خداست.

        اینارو برای یادآوری خودم نوشتم…

        الهی شکر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1905 روز

        سلام به وجیهه جانِ زیبا و نازنینم.

        امروز تو پیاده روی به یه زیبایی برخورد کردم که یادِ شما افتادم:

        داشتم از کنار نانوایی رد میشدم که بسته بود، و چند نفر پشتِ درِ بسته، منتظر بودن و اصطلاحاً در صف…

        کاری به نگاهِ (نازیبا) قبلیم ندارم، نگاه و فکرِ امروزم این بود:

        اینا یه تعداد انسانِ شریف هستن که تو صف ایستادن تا برای خودشون و خانواده شون نونِ تازه بخرن و نوشِ جان کنن…

        بعد بلافاصله یاد شما و کامنتتون افتادم:

        عدم قضاوت باعثِ خوش‌بینی میشه…

        یا حتی برعکسش؟

        خوش بینی باعث میشه قصاوت نکرد…

        هیچ فرقی نمیکنه، جفتش معنیِ خوبی داره.

        مرسی وجیهه جان که درکِ خودتو نوشتی و من امروز به چشم دیدم، حس کردم و درک کردمش…

        ورژِنِ قبلیِ من گاهی خوش بین گاهی بدبین بوده، اما از وقتی متمرکزتر دارم کار میکنم روی خودم با آموزش های استاد، به سمتِ خوش بینیِ بهتر و بیشتر حرکت کردم.

        از فضلِ خداست، سپاس گزارِ اللهِ یکتا هستم.

        در پناهِ خدا باشین و در مدارِ دریافت و عمل به آگاهی های نابِ توحیدی.

        ماچ به روی همچون ماهتون وجیهه جان.

        استاد جان، ممنونم برای دونه به دونه ی آگاهی هایی که در فایلهاتون، سخاوتمندانه، به اشتراک میذارین.

        الهی شکرت برای هدایتهایِ نابِ امروزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          وجیهه بانو گفته:
          مدت عضویت: 1828 روز

          هزاران درود به سمانه نازنینم

          به دوست خوبم…

          چقدرررررررررررررر من بابت حضور شما عزیزانم خداوند رو شاکرم…

          چقدررررر خوش میگذره وقتی دوستانی داری زلال…. باصفا…. در مسیر نور…. با دلی که دادن به خداوند و شدن دلداده…خدایا شکرت..

          ممنونم سمانه خوبم

          اتفاقا امروز مناجات‌نامه ایی که تو کامنت قبلی برام نوشتی بودی برای یکی از دوستان سایت (فک کنم اسمش معصومه افضلی بود)

          کپی کردم…

          خوندمش و باهاش اشک ریختم از ذوق… از عشق… از لطف الهی که در حق بنده هاش داره..

          دوست خوش سیرتم ممنونم که برام مینویسی…

          دیدن دایره کوچولوی آبی خودش یک روزی ویژه ایی که خداوند به بچه های سایت هدیه میکنه …حالا فک کن این دایره آبی به واسطه بنده گان

          عزیزکرده ایی باشه که دارن رو خودشون کار میکنن…

          که تلاش میکنن خودشون و خداشونو بهتر میشناسن….

          که سمانه باشه :*

          دوست دارم خواهرخوبم

          و برات پیشرفتهای شگفت انگیزی در هر لحظه زندگیت آرزو میکنم چون با کریمان کارها دشوار نیست

          برات سراسر عشق و نور الهی طلب میکنم دختر آسمانی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
          • -
            سمانه جان صوفی گفته:
            مدت عضویت: 1905 روز

            سلام به وجیهه بانوی نازنینم.

            سپاسِ بیکران برای هدیه ات، کامنتِ پاسخ، که شیرین بود و نشست روی قلبم.

            فراوان از این طعم های شیرین و گوارا بیاد به سمتت عزیزم.

            از کامنت قبلیم برای شما، اومدم به این کامنت تا یه ایده ی هدایتی رو بنویسم، تا رد پا بذارم از تغییراتم اینجا که نقطه ی آبیِ جدید ظاهر شد…

            پیام از آقای سید عظیمِ بساطیانِ نازنین…

            خب، مثل تجربه ی قبلی، الهی شکر رو میگم و بعد از اتمام و تکمیلِ این کامنت، با عشق میرم بخونم سیدِ عزیز، چه هدیه ای برام آورده از جانبِ خدا.

            الهی شکرت.

            اعتبار هر خوبی، از اللهِ یکتا هست.

            وجیهه جان این فایل گربه چکمه پوش خیلی بابرکت بود و هست برای من.

            یکی از توجهات این فایل به سپاس گزاری اشاره داشت: به داشته هامون، به دیدنشون، لذت بردن ازشون، لذت از مسیر به واسطه ی زیبایی های مسیر …

            برای همین میخوام تعدادی از سپاس گزاری هامو اینجا بنویسم تا یادم بمونه چی بودم، چی شدم به فضل و اعتبارِ اللهِ یکتا:

            – سریع واکنش میدادم: با شوخی ها، با چالش ها، با تضادها، با سختی ها…

            الان به فضل خدا آروم تر شدم، با شوخی ها میخندم، شاید خودمم لحنم شوخ شه و اضافه کنم به شوخی.

            وقتی چیزی خراب میشه، میشکنه، میریزه روی زمین یا فرش، صدایی میاد که ممکنه تولید استرس کنه، میگم خیره…

            هر چی پیش میاد، خیره

            اینکه سریع میگم خیره، من نمیدونم تو میدونی، عینِ آب رو آتیشه، قلبم سبک میشه، آسان میشم بر آسانی ها، انگار چشم میگم به خدا و تسلیمم، مصداقِ بارزِ کنترلِ ذهن واسم اتفاق میوفته.

            نمونه اش: همسرم داشت روز جمعه واسمون غذا میپخت، رب توی شیشه بود مقداری اب جوش ریخت داخلش، تکونش که داد مقداریش ریخت روی گاز و زمین…

            خودش کمی ناراحت شد.

            من:

            اِ

            مسئله ای نیست.

            پاک میشه به راحتی.

            همچنان مشغولِ شستن ظرف هام شدم، انگار نه انگار…

            عاشقِ این اِ گفتن های خودمم که در اوجِ خونسردی و ریلکسیه، انگار یه شوخ طبعی هم داره داخلش برای خودم…

            نمیتونم از حجمِ بزرگِ این آرامشی که تو مثال‌ها بهتر میفهمم بهم داده شده توسط خدا، بگم…

            هر چی سپاس گزاری کنم کمه…

            سمانه که قبلا کولی بازی در میاورد، آروم شده…

            خدایا شکرت…

            مخصوصا این قسمت آرامشم در واکنش ها به شدت برام بولد هست…

            این قسمت که داخلش باور توحیدی هم داره:

            الخیر فی ماوقع

            دوری از واکنشگرا بودنم و نزدیک شدن به خلقِ واکنش هم هست…

            من هر چی برای این نعمت و روزی تشکر کنم از خدا کمه.

            خدایا خودت کمکم کن یادم نره نعمتهام، عادت نشن برام…

            آخه عادت با خودش ناسپاسی میاره

            آخه عادت میگه همیشه همین بوده و هست…

            این غلطه…

            من این نبودم

            من این شدم به لطفِ خدا….

            جالبه، چند روز پیش تو ذهنم این بود که وقتی سپاس‌گزاری مینویسی باید از خودت تشکر کنی که اینا رو خلق کردی یا از خدا؟

            جوابِ خالص و دقیق رو دریافت کردم.

            من خلق میکنم اما با پشتوانه ی قدرتی که خدا بهم داده…

            پس بنویس و سپاس گزاری کن از خدا…

            که غرور و منیّت این وسط رشد نکنه.

            به قول عارفه جان که خط اول کامنتهای مینویسه:

            به نام خالقی که مرا خالق زندگی خود آفرید

            برای این واکنش خلق کردن هام به جای واکنشگرا بودن، این روزها مثال‌های زیادی دارم هر روز، به لطف خدا دارم میوه هاشو میچینم و نوشِ جان میکنم، خیلی شیرین و لذت بخشه.

            سمانه جان بدون که این جاده لذت بخش، انتهایی نداره، قراره بهتر و بهتر بشه.

            اینو استاد جانم گفتن و الان یادم افتاد که واسه خودم یادآوری اش کنم.

            الهی شکرت.

            – در جریانِ هدایت، بهتر و بهتر شدم، واردِ مدارِ تسلیم خدا بودن هم شدم چیکه چیکه، تازه کارم، خیلی آروم دارم تجربه اش میکنم، هر وقت که اتفاق میوفته خیلی باحاله، خیلی لذت بخشه، بلدش نیستم یاد بگیرمش بهتر عمل میکنم.

            باید قانونِ هر چیزی رو درک کنم تا بتونم عمل هامو بهتر کنم.

            الان یادم اومد چرا هدایت شدم اینارو اینجا بنویسم:

            تو این صفحه، یه کامنت نوشتم و از غرورم و آسیب هاش گفتم، الان هم هدایت شدم از سپاس گزاری بنویسم…

            دقیقا دو موردی که در این فایل برام بولد شده: غرور و سپاس گزاری.

            وجیهه جانم مرسی که برام نوشتی مثل همیشه با عشق، منم با عشق خوندم، به خودم افتخار میکنم که اینجام و در مدارِ این سایت و شما نازنینان.

            اعتبار این هم مداری و نعمت ها، از اللهِ یکتاست.

            مرسی که با قلمت نوازشم میدی وجیهه جان، از قلبِ لطیفت میاد، خدا بهترین ها رو سرریز کنه تو زندگی شما و خانواده ی محترمتون.

            من هم بسیار سپاس گزار خدا هستم برای هم مداری با استاد جان، مریم جان، شما و همه ی دوستانِ نابم در این سایتِ توحیدی.

            ماچ به رویِ همچون ماهت وجیهه بانویِ نازنین.

            سَندِ اینکه اعتبار هر خوبی از الله یکتاست اینه که تا به خدا وصل میشی یه چیکه، اون برات آدمهای خوب، دوستان خوب، ارتباطاتِ خوب فراهم میکنه و میفرسته.

            روزی های فراوانِ حساب و غیرِ حساب روانه میکنه به سمتت.

            مهر تو رو میندازه به دل بنده هاش، اونا بهت محبت میکنن بی دریغ.

            رزق و روزی های شیرین رو به سمتت روانه میکنه، رزق های مادی و معنوی.

            آگاهی و شجاعت رو بهت هدیه میده تا اقدام کنی برای بهبودِ زندگیت و …

            تازه بهتر درک میکنم که دلیلِ موفقیت‌های پایدارِ استاد چیه:

            استاد توحیدی بودن رو زندگی میکنه، و سپاس گزارِ به شدت، به شدت، به شدت خوبی هست…

            همین سپاس گزاری حسشون رو خوب میکنه که در ادامه اتفاقات خوب میاد:

            مثلا چی؟

            آگاهی

            جسارت

            شجاعت

            عمل کردن

            هدایت

            تعهد

            کار کردن روی خود

            اعتماد به نفس

            عزت نفس

            ثروت

            روابط خوب

            آرامش

            خوشبختی

            سعادت و …

            اما پله پله، حس که خوب میشه با سپاس گزاری، دونه دونه اینا میان تو زندگی و رشد میکنن میرن بعدی و بعدی و بعدی…

            نه یهویی …

            نه یه شبه…

            پله به پله…

            سمانه جان این یه مسیره، نه مقصد

            خدایا عاشقتم، داری از طریقِ قلب و دستهای خودم باهام صحبت میکنی…

            تازه الان یه کوچولو درک کردم این کلامِ استاد رو که بارها گفتن:

            زندگی و اهداف یه مسیره، نه مقصد، باید از مسیر لذت برد، نه صرفا لذت رو موکول کرد به مقصد یا نتیجه.

            چه دنیاییه…

            فاصله بینِ ارسالِ درخواست برای ورود آگاهی و بهبود تا دریافت آگاهی از طریق شنیدن و دیدن.

            فاصله بینِ شنیدن، دیدن تا فهمیدن.

            فاصله بینِ فهمیدن تا درک کردن.

            فاصله بینِ درک کردن تا عمل کردن.

            فاصله بینِ عمل کردن تا آشکار شدنِ بهبودها که منجر به خلقِ حسِ خوبِ بیشتر و بیشتر میشه …

            میشه تو مرحله حس خوب رو داشت، تا فرآیند این مسیر بهتر و بهتر جلو بره…

            در این مرحله، کمی بهتر این آگاهی ها رو درک کردم نسبت به قبلم، از خدا کمک میخوام برای درک بهتر و عمل بهشون.

            سپاس گزاری هست، که خداوند فرموده بر شما می افزایم یعنی ظرفت رو بزرگ میکنم که بیشتر دریافت کنی، نه اینکه نعمت زیاد شه، نعمت از اولشم نامحدوده، ولی چون من محدودم و ترمز دارم، ظرفم کوچیکه، با سپاس گزاری میتونم ظرفم رو بزرگتر کنم…

            تعهد داشتن، به نظرِ من یه روزیِ به شدت شیرینی هست که نتایج عالی میاره برای آدم.

            به قولِ یکی از دوستانِ عزیزم: کامنتهای بامداد، کامنتهای تویِ دل شب و سکوت و خلوت، عالمِ ویژه ای دارن، الهی شکر برای این روزی و همه ی روزی ها و نعمت ها.

            خدایا شکرت، برای حضورت هر لحظه تو زندگیم که با هیچ چیز برابری نمیکنه، چیزهای دیگه به گردِ پاش هم نمیرسن.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2225 روز

      به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

      سلام سمانه جان، سمانه موحد و مومن و نادم به درگاه خدای بخشنده ی مهربان.

      این درگه ما درگه نومیدی نیست

      صد بار اگر توبه شکستی باز آ

      دختر عالی هستی،عالی.

      وقتی بتونی اینطور راحت و روان با خودت و خدای خودت صادق باشی و ترسی از قضاوت شدن نداشته باشی یعنی میتونی به یاری الله به هر میخواهی برسی.

      سمانه جان بهترینی. دوست دارم مراقب حال دلت باش.

      باز خدا را شکر که ما مزه شیرین لحظات با خدا بودن رو گهگاهی میچشیم و هر وقت از حالت مستی درآمدیم دوباره درخواست میدیم و دوباره مستی.

      بدبخت اونی است که اصلا از این مستی خبر نداره.

      خدایا ما را به راه راست هدایت کن، راه کسانی که به آن‌ها نعمت داده ای و نه گمراهان و نه آنهایی که غضب نموده ای.

      در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر باشی مهربان بانوی زیبا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1905 روز

        سلام به رضوانِ نازنینم.

        هر پروفایلی میذاری دوست داشتنیه، چون خودت دوست داشتنی هستی.

        من عاشق این شعرم:

        صد بار اگر توبه شکستی باز آ

        بمبِ امید بخشی هست برای من…

        ممنونم رضوان جان که برام نوشتی، ممنونم از تحسینت و انرژیِ مثبت و خالصی که بهم هدیه دادی.

        ساعتِ 4:15 بامداد که تازه بیدار شدم هدایت شدم بیام به سایت سر بزنم:

        خودِ این بیداری رو از فضلِ خدا دارم…

        دیشب دلم میخواست صبح زود بیدار شم، ولی چون نمیدونستم به صورت خودکار کی بلند میشم، بعد از ماه ها که هیچ آلارمی کوک نمیکردم برای بیداری چون خودجوش صبح ها بیدار میشم، آلارم موبایل رو گذاشتم 6 صبح…

        و بعد خدا منو ساعت 4 بلند کرد

        این اولین روزیِ امروزم بود…

        وقتی با ساعت بلند میشی و ممکنه حتی خوابت بیاد و سخت باشه بلند شی، کجا و وقتی که ساعتت روی 6 تنظیم شده ولی خدا بهتر و بیشتر از خواسته ی تو رو برآورده میکنه، با بهترین کیفیت از همه لحاظ کجا …

        روزی بعدی وقتی اومد که 4:15 دقیقه بامداد 15 مرداد جان، نقطه آبی جان ظاهر شد و 3 پیام از سه دوست، 3 هدیه دریافت شد.

        پیامِ دوستان برای من هدیه است از جانبِ خدا که مهر و محبت خودشو میرسونه دستم.

        الهی شکرت.

        الان برای چندمین بار دارم گوش میدم این فایلِ شگفت انگیز رو…

        جایی هستم که در مورد لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم

        اگر شکرگزاری کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود

        صحبت میکنن استاد جان.

        یه چیزی رو در موردِ همین بزرگ شدنِ ظرفِ وجودی حس کردم امروز و الان…

        اینکه من یه قدم برمیدارم خدا چند قدم برمی‌داره به سمتِ من…

        اینکه بیش از خواسته ام رو دریافت میکنم، احتمالِ قوی دلیلش میتونه این باشه که سپاس گزاری ام درست بوده، قلبی بوده…

        دیروز بعد از ماه ها دیرتر از سایر روزها بیدار شدم، حوالیِ ساعت 9 و خرده ای…

        احساسمو خراب نکردم، شکر کردم برای بیداری ام در اون ساعت، اینجور وقتها که گاهی پیش میاد میگم حله سمانه، بدنت نیاز به خوابِ بیشتری داشته، مشکلی نیست، راحت باش…

        و این شد که بیداریِ 4 صبح روزی ام شد و من خوشحال ترینم…

        با هدایت به سمت نوشتنِ ستاره قطبی، پیاده رویِ جانانه و ادامه ی روزم…

        ورژنِ قبلیم: سمانه ای که لنگِ ظهر بیدار میشد، زودم میشد 10- 11، ورزش هم هیچی

        ورژنِ جدید: حوالیِ ماه 3 یا 4 دوره سلامتی بودم که خوابم تنظیم شد به بیداری صبحِ زود، اونم بدون ساعت، به راحتی و طبیعی.

        الهی شکرت.

        خدایا من چطوری ازت تشکر کنم برای چیزی که ساختم به فضلِ تو با کمکِ آموزش های استاد…

        اینا نتایجه…

        اینا هستن که باعث میشن بهتر بفهمم چقدر نعمت دارم، چقدر آرامش دارم، چقدر حسم بهتر میشه.

        الهی شکرت.

        استاد جان مرسی بی نهایت.

        سمانهِ جانِ نازنینِ من، سمانه خانم، دمت گرم، تحسینت میکنم. ماچ به روی همچون ماهت.

        رضوان جانم، مرسی که بهم انگیزه دادی پاسخ بنویسم و به تحلیل خودم هم بپردازم.

        مرسی از دعای قشنگت.

        بهترینها برای تو و قلب صاف و صیقلی و شفافت.

        ماچ به روی همچون ماهت.

        یه چیزی در موردت وجود داره رضوان جان که خیلی بولده: قلبِ مهربونی داری…

        الهی شکرت برای بی نهایت روزیِ حساب و غیر حسابی که هر لحظه میفرستی برام.

        الهی شکرت برای دیوارهای پروانه ای دلبرم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
        • -
          پریسا و جلال گفته:
          مدت عضویت: 1168 روز

          به نام خداوند بخشنده مهربان

          سلام خدمت دوست نازنینم

          سمانه نازنینم

          پریسا هستم

          بسیار از کامنت‌هایی که این چند روز از شما میخونم لذت میبرم و به قول شما اینها همه اعتبارش از خداست

          من هم امروز هدایتی ساعت 3:30صبح بیدار شدم و وارد سایت شدم برای خوندن کامنتهای این فایل

          ولی ساعت 4:15 به این قسمت کامنت شما هدایت شدم:ساعتِ 4:15 بامداد که تازه بیدار شدم هدایت شدم بیام به سایت سر بزنم:

          خودِ این بیداری رو از فضلِ خدا دارم…

          خدارو هزاران بار شکر به خاطر این همزمانی و هماهنگی که ایجاد کرد و باعث شد اجابت شدن درخواستم رو هم برای خودم و هم برای دوست عزیزم ببینم

          همه اینها از فضل خداست

          من هم عاشق این هستم که کاملا راحت و طبیعی صبح زود بیدار بشم و همیشه در تمرین ستاره قطبی این درخواست رو از خداوند دارم

          و ما به اندازه ظرفمون نعمت دریافت میکنیم

          همه چیز خیلی نرم و به صورت تکاملی برامون پیش میره

          من هم قبلا ساعت 10 _11 صبح به زور بیدار میشدم ولی الان به لطف خداوند بهتر شدم و اغلب روزها ساعت 7:30 بیدارم خودکار

          و اینها همه از فضل خداوند است

          خدایا شکرت

          راستش همون لحظه که خوندن این کامنت از شما تموم شد ندای قلبم گفت در پاسخ به سمانه جان بنویس این همزمانی رو و تحسینش کن ولی من با نجواهای ذهنی روبه رو شدم میگفت

          بیخیال شو حالا مثلا میخای چی بنویسی یه هماهنگی ساعت بیشتر نبوده

          داشتم باهاش کلنجار میرفتم که بلاخره بعد اتمام پاسخ ها به کامنتت تصمیم گرفتم که بیام برای این کامنتت پاسخ بنویسم

          من در کامنت نوشتن زیاد فعال نیستم ولی همیشه پیگیر خوندن کامنتها از دوستان عزیزم هستم

          عاشق این هستم که منم با صفای قلب و اشتیاق و آرامش مثل بقیه دوستان عزیزم از نتایجم صحبت کنم و مطالبی رو که درک کردم بنویسم و میدونم دارم تکاملی پیش میرم و خداوند خودش هدایتم میکنه

          بسیار از کامنتها درس گرفتم و لذت بردم و هدایت شدم به کامنتهای خوب که این هم از فضل خداوند هست

          منم عاشق مبحث توحید هستم ولی هنوز در این باره فایلی ندیدم ولی دارم احساس میکنم که خداوند داره پله پله من رو به سمت توحید هدایت میکنه

          کامنت‌هایی که این چند روز دارم میخونم همه رگه هایی از توحید داره این هم از فضل خداوند است

          عاشقتم عزیزم

          تو بهترینی سمانه جان

          از خداوند برات نعمت،سلامتی،ثروت،شادی و سعادت در دنیا و آخرت رو میخوام

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            سمانه جان صوفی گفته:
            مدت عضویت: 1905 روز

            سلام به پریسای نازنینم.

            میدونی چقدر تحسین برانگیزی برای کامنتی که نوشتی؟

            چون از کمال گرایی به بهبودگرایی رسیدی.

            ذهنی که نجوا میکنه دائم بیخِ گوشمون و نمیذاره حرکت های قلبی انجام بدیم رو پَس زدی و اقدام کردی.

            آفرین بهت.

            ممنونم که برام پاسخ نوشتی.

            همزمانی و هم فرکانسی به شدت پدیده ی جذابیه که من به شخصه به وجد میام وقتی ازش میخونم یا مینویسم ازش.

            توحید در زندگیت سرشار شه عزیزم.

            نورِ خدا سرشار شه تو زندگیت پریسا جان.

            ممنونم از نظرِ لطفت نسبت بهم.

            من مطمئنم کامنتهای دلی جزوِ بهترین کامنتها هستن، ادامه بده نوشتن رو که اول از همه قلبِ خودِ نویسنده رو گشایشِ عمیق میده و در مرحله بعد راهگشا میشه برای سایر دوستان.

            برات بهترین ها از هر چیزی رو که میخوای آرزو میکنم عزیزم.

            خدایا شکرت برای دوستانِ ناب در این سایتِ ناب.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سعيده رضايى گفته:
      مدت عضویت: 2006 روز

      سلام به سمانه نازنین صوفی.

      سلام به ضمیر روشن و اون نور پاشیده شده روی ذهنت. سلام به تک تک ستاره هایی که چراغ راهت شدن و بهت مسیر رسیدن به خودت رو نشون دادن.

      دکتر جان خدا قوت بعد از این جراحی سنگین.

      جراحیت فقط خودت رو درمان نکرد. بلکه ده ها نفر رو همزمان به عمق فرو برد. مثلا خود بنده.

      متوجه شدم چرا وقتی مشتری زنگ میزنه حتی قرار هم میگذاره بعدش دیگه خبری ازش نمیشه و این الگوی تکراری منه، این از کجا آب میخوره. از شخص بنده.

      چرا؟ می خوام همه زورمو جمع کنم و مثل سمانه شجاع و جسور اعتراف کنم. چون وقتی زنگ میزنه اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که آخ جون پول! انقدر ازش بگیرم؟ نه بذار اونقدر بگیرم. نه من خیلی خودمو دست کم می گیرم بذار انقدر بگیرم. بعدش میگم من تعیین می کنم دیگران چقدر باید بهم بها بدن. من! انگار که من خودمو ساختم. انگار که مشتری رو من آوردم. انگار که اگه الان این مشتری بپره دنیا تموم میشه یا حالا که اومده دنیا دیگه گلستانه.

      وااااای باورای مالیم دااااغونه. ای جهان ای خدا به یک عدد روانشناسی ثروت نیازمندیم….

      در صورتیکه باید مثل ژاپنیها تعظیم کنی جلوی مشتری و بگی مشتری خداست. مشتری خود خداست که روزیتو داده دست بنده اش و میخواد بگه بفرما واست آوردم نوش جان کنی. باید از خدا سپاسگزاری کنی. باید برای خدا بهترین خودتو بذاری وسط. باید فقط کارت رو با عشق انجام بدی که خدا راضی باشه. باید به این فکر کنی که چطور به اون بنده خدا کمک کنی. نه اینکه سریع غرور برت داره که منم منم من بلدم. من خوبم من شاخم من رییسم.

      بله وقتی کامنت شما رو خوندم صدای خودمو شنیدم که اون زیر داشت فریاد میزد «من» در صورتیکه خدا بود که مسیر رو چید. خدا بود که با تلفن مشتریم بهم زنگ زد و من با تکبر باهاش حرف زدم. چون با ذهن منطقیم دودوتا چهارتا کردم که قبلا منو چزونده حالا باید انتقاممو بگیرم. ای ول حالا وقتشه یه خودی نشون بدی سعیده.

      و به همین سادگی خودم دستی دستی رومو از خدا برگردوندم و دیگه ندیدمش.

      این قضیه مال همین دیروزه. خداااااا میدونه چند میلیارد بار این حرکت ناشایست رو تکرار کردم و الگوش رو پیدا نکرده بودم تااااا رسید به انرژی قوی که پشت نوشته های شما بود و منو به خودم آورد. الهی شکر.

      الهی اعتراف میکنم که هنوز و همیشه هیچم در برابر تو. یک تهی بزرگ که فقط میتونم در رو باز کنم که از نور تو پر بشم. کمکم کن که هرلحظه آگاهانه بخوام و اجازه بدم نورت به من بتابه.

      کمکم کن که جز تو راهی نیست. و الیه المصیر.

      سمانه نازنین عاشقتم با همین ویژگیهای منحصر به فردت. با همین استایل زیبات اینهمه جرأت و جسارت و شجاعت مومنانه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1905 روز

        سلام به سعیده جانِ نازنینِ رضایی.

        خیلی خوشحال شدم نقطه آبیِ عزیز، پیامِ شما رو رسوند دستم، هدیه ای از شما برای من، هدیه ای از جانبِ خداوند مهربونم برای من که از طریقِ دست های مهربونِ شما رسید دستم.

        حس میکنم الان زمانِ مناسبِ نوشتن برای شماست، لحظه ی تشکر ازت برای اینکه این کامنت رو برام پاسخ گذاشتی.

        من شدیدا عاشق کامنتهای پاسخ و دیدن نقطه آبی هستم.

        گاهی بر حسب احتیاج، که یعنی وابسته میشم، تند تند چک میکنم و کلافه میشم میبینم هنوز نقطه آبی ظاهر نشده.

        گاهی بر حسبِ اشتیاق، این وقتا وابسته نیستم، میگم در بهترین زمان میرسه دستم اون پیامی رو که باید بخونم. و الحق در بهترین زمان درست وقتیکه خودم آماده ام و رها از هرگونه وابستگی، پیام ها میان.

        البته جای کار دارم، تا باورِ رهایی، اشتیاق بدونِ وابستگی رو توش ماهرتر شم…

        کی از وابستگی (توی هر زمینه ای) سود دیده که من نفرِ دوم باشم.

        سعیده جان، از وقتی خودم با عشق و علاقه کنار اسم دوستانم کلمه ی زیبای نازنین رو میارم میبینم که دوستانم هم نام منو با نازنین مینویسن.

        قند تو دلم آب میشه…

        سمانه ی نازنینم، چه کسی قلبها رو به سمتِ تو نرم و مهربان میکنه؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی خودت رو نسبت به خودت مهربان تر کرده؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی جواب سوالات یا درخواست‌هاتو سریع اجابت میکنه؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی وقتی کامنتِ سعیده جانِ شهریاری رو خوندی که هدایت شده به یه محل خوش آب و هوا، و براش از تهِ قلبت خوشی خواستی و براش نوشتی نوشِ جونت، بعد خودت هم درخواست دادی به خدا که هدایتت کنه به یه باغچه با محصولاتش، امروز هدایتت کرد به باغچه و سفری با عشق برای چند روزِ آینده؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی تو رو آسان کرد برای آسانی ها برای رسیدن به خواسته ات، به طوریکه عینِ کره و عسل همه چیز هماهنگ شه و جلو بره، بدون هیچ دشواری؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی این سایت، استاد و دوستانِ نابِ توحیدی در مسیرت آورده که از معاشرت باهاشون دلت قنج میره؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی به قلبِ بچه ها هدایت میفرسته که برات کامنتهای مهربانانه، سرشار از عشق و نکات توحیدی بنویسن؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی روزی های فراوانِ حساب و غیر حساب هر ثانیه داره به سمتت روانه میکنه، بدونِ اینکه تو زحمت یا تلاشِ خاصی کنی؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی هست که همیشه هدایتت میکنه، حمایتت میکنه، همیشه دوستت داره، قضاوت و سرزنشت نمیکنه، دائم بهت یادآوری میکنه تو ارزشمندی و لایق و عشقِ فراوانِ خودش رو از طُرُقِ مختلف و دستهاش بهت ابراز میکنه؟

        اللهِ یکتا.

        الهی الحمدالله…

        صبح تو پیاده روی به این درجه رسیدم که میخواستم نان استپ فقط بگم الهی الحمدالله حتی دلیلش رو هم نگم، فقط دائم تکرار کنم، از درونم میجوشید…

        صبح دوباره یادم افتاد 2 دلیلِ به شدت مهم و بزرگ و عظیمِ من برای سپاس گزاری از خداوند:

        آرامشم

        خوشرویی…

        یعنی قند تو دل خودم آب میشه میبینم انقدر زیبا سلام میدم، احوالپرسی میکنم…

        انسان، حیوان، گیاهان، طبیعت و … فرقی نداره، من با جمیعِ دوستان، احوالپرسی دارم. (ایموجیِ قربونِ آقا، مخلصیم آبجی، احوالِ شریفِ پیشی، فدای چشمای قشنگت سگ جان، کبوتر کپلی چطوری و …)

        روزی، نعمت، رزق…

        عجب مباحثِ جذابی هستن.

        توجهم جلب شده به سمتشون…

        سعیده جانم، چقدر نحوه ی سلام دادنت تو این کامنت منحصر به فرد بود، کیف کردم، تحسینت میکنم.

        از صفایِ قلبت میاد، قربونِ قلبِ باصفات عزیزِ دلم…

        دوستِ به قلبم نزدیک، مرسی که انقدر شجاعانه برام کامنت گذاشتی.

        اتفاقا کامنتت باعث شد که گافِ شرک رو تو خودم شناسایی کنم در حیطه ی کسبِ درآمد…

        اینکه خدا یه ایده باحال بهم داد، رفتم سراغِ اجراش…

        تو فکرم اومد خب اینکار رو میکنم، اینطوری جلو میرم، اینطوری میشه، روی محصولم این قیمت و میذارم و …

        وای یهو با خوندن کامنتت دوزاریم افتاد دخترِ خوب، مگه ایده اصلی مال تو بود که حس کردی ادامه شو تو باید هَندِل و مدیریت کنی؟

        وظیفه ی تو سکوت، صبر، تسلیم بودن و چشم گفتنه فقط نه دخالت…

        خلاصه دمت گرم سعیده جان، چراغی روشن کردی در ذهن و قلبم.

        آگاهی و عمل بهش، روانه و سرریز شه تو زندگیت.

        کامنتی که نوشتم و شما ابرازِ لطف داری نسبت بهش، اعتبارش از اللهِ یکتاست.

        همه برای خودم سود داشته و داره و هم هر کسی تو اون مدار باشه.

        از من نبوده که بخوام بزرگش کنم یا کوچکش کنم.

        بخوام شکسته نفسی کنم بگم نه بابا، حالا کامنت خاصی هم نبوده و عادیه، یا خودمو باد کنم از غرور و بگم از خودم و ذهنم تراوش کرده و من انقدر باحال و خفنم…

        والا…

        هر خیری هست، اعتبارش از اللهِ یکتاست.

        اگه ضعفی هست از من هست، از سمانه صوفی.

        دارم یاد میگیرم اپسیلون به اپسیلون.

        الهی شکر برای مسیرم.

        امروز کمی بهتر درک کردم:

        هر چی هست از خداست.

        هر چی نعمت و زیبایی و ثروت و آرامش و خوبی هست از خداست، اصلا خودِ خداست…

        خدا رو توی تک تکِ برگهای درختان میشه حس کرد.

        خدا رو میشه تو گلِ صورتیِ زیبایی که امروز تو باغچه مجتمعِ گل و بلبلمون دیدم، حس کرد.

        یهو دیدمش، به قولِ دوست نازنینم که در مورد ماه اینو گفت، منم میگم خدایا تو سر منو برگردوندی سمتِ این گلِ زیبا، تا ببینمش.

        تو روزیِ من کردی صبح تو مسیر باشم، اون همه قشنگی ببینم، کارهای نیکو انجام بدم، همه اش تویی، فقط تویی، امید دارم هر لحظه چشمِ قلبمو بیشتر باز کنی به سمت خودت، به توحید که همه چیزه…

        مثلِ خیلی ها، به نیتِ پول، ثروت، موفقیت، ارامش، روابط خوب اومدم سایت…

        رسیدم به توحید…

        همه ی نیازها و خواسته هام یه طرف- فقط توحید یه طرف…

        به هیچ عنوان هیچوقت هیچوقت نه تنها برابری نمیکنه، حتی به گردِ پای عظمت و برکتِ توحید تو زندگیم نمیرسن…

        حسم اینه، حالم اینه، دارم کم کم یاد میگیرم، خیلی کوچولو کوچولو درکم داره بهتر میشه…

        خوشحالم از مسیر

        از این روند تکاملی

        چون با عشق هست برام، دارم لذتشو میفهمم و حس میکنم…

        بخوام هم نمیشه به سرعت بفهمم و برسم.

        روند تکاملی تو هر چیزی، قانونه،اصلِ بدون تغییرِ خداونده…

        اولِ آشنایی، نمیشه پرواز کرد و یهویی چند مرحله رو بدونِ حس کردن جلو رفت…

        اما وقتی که خوب حس کنم، بفهمم، درک کنم، حالا روندِ روبه جلو رفتنم سریعتر و هموارتر و آسان تر میشه…

        سعیده جانم، ماچ به روی همچون ماهت که هر وقت پروفایلتو میبینم میگم این دختر چه انرژیِ خوبی داره، چقدر آرامش داره رویِ ماهش، چقدر خوش سلیقه است و …

        خدارو شکر که اینو نوشتی و خوندم:

        الهی اعتراف میکنم که هنوز و همیشه هیچم در برابر تو. یک تهی بزرگ که فقط میتونم در رو باز کنم که از نور تو پر بشم. کمکم کن که هرلحظه آگاهانه بخوام و اجازه بدم نورت به من بتابه.

        مرسی برای حسِ خوبی که بهم هدیه دادی، نورِ خدا بتابه تو هر ثانیه ی زندگیت و سرشار بشی از حس های خوب و توحیدی.

        ممنونم از تحسینت و دعایِ قشنگت.

        عاشقتم و بهترینها رو برات میخوام، هر چی که خودت میخوای بهش برسی هر لحظه از زندگیت.

        خدایا بی نهایت شکرت که به من، نعمتِ قلم رو دادی تا حسابی کیف کنم باهاش.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          سعيده رضايى گفته:
          مدت عضویت: 2006 روز

          به نام الله یکتا

          سمانه گل زیبااااا ای گل سرسبد نازنین های عالم…

          چقدر این لباس ابریشمی توحیدی برازنده است به تنت. چقدر این کره و عسل نعمت و فراوانی قشنگ نرم نشسته روی نونت. نوش جووووونت!

          خوش نشستی اون بالا تو شاهنشین عمارت آرامش و داری سوت میزنی واسه خودت. مبارکت باشه! لیاقتشو داشتی.

          کسی که نان استاپ از ته قلبش میگه الهی الحمدلله مکه کسی مجبورش کرده؟

          کسی که در پاسخِ پاسخِ کوتاه دوستش یک طومار پر از عشق و آگاهی و تحسین می نویسه مگه قراره مثلا سر صف بهش جایزه بدن؟ نه

          داره از سر سرمستی عارفانه اش می نویسه. و قطعا خدا این صلوه رو بی پاداش نمی گذاره. پاداشت میشه دریافت عشق بیشتر. شنیده واژه نازنین از دهانهای بیشتر. فراوانی نعمت و آسانی. دیدگاه مثبت راجع به همه چیز به آسونی.

          کسی که یک گیاه یا حیوان معصوم خدا رو به مانند یه معجزه نگاه میکنه و بهش ادای احترام میکنه یعنی خدا رو در اون ذره داره می بینه و داره سجده خدا رو به جا میاره. پس این سپاسگزاری نتیجه اش مسلمه که میشه عزت الهی….

          سمانه نازنینم افتخار دارم که باهات همزادپنداری کنم و خیلی مشتاقانه بدون کوچکترین اعتباری که برای خودم قائل بشم اعلام کنم که مسیر رشدم خیلی بهت شبیهه.

          خیلی از کارهایی که می کنی و اقامه صلاتی که انجام میدی منم در حال انجامش هستم. و امید دارم به مدارهای بالاتر توحید هدایت بشم. چون نسبت به قبلم خیلی فرق کردم.

          منم آگاهانه نسبت به کلمه نازنین علاقه مند شده بودم و خالصانه بکار میبردم. بخصوص در مورد استاد و مریم جان.

          نسبت به طبیعت و حیوانات و آدمها، حتی کسانی که قبلا نظرم رو جلب نمی کردن خیلی متواضعتر و مشتاقتر شدم. خوشروتر و پذیراتر شدم. با هر حرف و حرکتی برآشفته نمیشم.

          رابطه ام با همسر و دخترم چندین پله بهتر شده. هر روز چندین بار ترانه جونمو بغل می کنم و خودشم این حس رو عین آینه بهم برمی گردونه. فرزند این فرشته معصوم الهی آینه تمام نمای ماست. و وقتی دارم عشق بیشتر ازش دریافت می کنم خیالم راحت میشه که فرکانسهام تمیزتر شدن. پارازیتهام کم شدن.

          الهی شکر….

          همین یک ساعت پیش داشتم واسش پنکیک می پختم که یهو صدای ناااااز یه رعدوبرق سورپرایزمون کرد و بعدش برق رفت. ترانه چند بار برقا رو صدا زد که برگردن ولی نیومدن. و من باهاش بازی کردم و سرگرمش کردم، با هم به صدای بارون رحمت الهی گوش دادیم و لذت بردیم تا برق اومد.

          بعدش می دونی چی گفت؟(فردا تولد چهار سالگیشه) گفت مامان ممنونم که کمکم کردی صبر کنم تا light روشن بشه.

          از صبح همسایه ام که می خواست بره مسافرت لاک پشتش رو آورده اینجا که من نگهش دارم. منی که توی تمام عمرم یه جوجه رنگی هم تو دستم نگرفته بودم از ترس. ولی به نشونه شکرگزاری از اینکه یک‌موجود زنده وارد خونه ام شده و حیات و زندگی رو توی خونه ام پررنگ کرده بهش دست زدم و حتی از آب درش آوردم و چقدر قربون صدقه اش رفتم. چقدر خط و خال و طرح های هندسی لاک و بدنش رو تحسین کردم. از ته دل….

          و می دونم که این خود توحیده.

          انقدر نوشته هات نغز و زیباست که دلم می خواد صوتیشو بذارم تو گوشم و صد بار ریپیت کنم.

          چقدر جلا پیدا کرده قلبت. و چقدر صداقت موج میزنه تو قلم توانات.

          کامنتت رو با صدای بلند و لبخندی با پهنای صورتم خوندم و حظ کردم.

          برای قلب نازنینت نور ایمان و برای ذهنت روشنی و برای جسمت سلامتی آرزو می کنم. پر روزی و متنعم از آلاء رب العالمین باشی.

          درخشش شما آرزوی ماست.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
          • -
            سمانه جان صوفی گفته:
            مدت عضویت: 1905 روز

            به نامِ اللهِ یکتا

            که اعتبارِ هر خوبی، از اوست.

            سلام به سعیده ی نازنین و توحیدی و مهربانم.

            اومدی با کامنتت، قلبم رو گشایش دادی …

            خدا بهت گفت، برای سمانه بنویس، تو چشم گفتی و نوشتی، مرسی که چشم گفتی به هدایت و نوشتی جانِ دلم.

            یه جایی استاد گفتن: وقتی تو هدایتی همه چیز در اون راستا فعالیت میکنن.

            یعنی دست، پا و … در راستایِ هدایت اقدام می‌کنن.

            من اینو تو پیاده روی تست کردم…

            من هماهنگیِ اعضای بدنم و قلبمو کامل حس و درک و تجربه کردم…

            من از خدا هدایت میخوام که پیاده روی عالی داشته باشم از همه لحاظ، بعد اعضای بدنم در راستای هدایت اقدام میکنن…

            قلبم میگه اینوری برو، پاهام اونوری میرن، چشم هام میچرخن جهتی که باید برم و ببینمش، قبلش لباس مناسب میاد میگه منو بپوش…

            خود پای در راه بنه و هیچ مگوی

            خود راه بگویدت، که چون باید کرد…

            استاد جان، تازه کمی بهتر درک میکنم منظورتون رو…

            تو جسارت کن، درخواست کن، هدایت بگیر، چشم بگو، ادامه شو خدا جلو میبره…

            خدایا کمکم کن در عمل بهتر درک کنم این آگاهی رو و در بهترین زمان هدایتم کن وارد پروسه ی عملیِ توحید بشم هر بار، در هر موضوع، هر روز …

            خدایا کمکم کن تجربه کنم…

            خودم بهتر متوجه شم، درک کنم، عمل کنم…

            یه طوری شه جزوِ شخصیتم شه رفتارِ زیبا بهتر و بهتر…

            دختر چه کردی با من…

            هر چی قشنگی بود آوردی تو کامنتت و هدیه دادی به سمانه.

            ازت ممنون پیام آورِ صلح، دوستی و حس خوب، خوشرویی، مهربونی، صلح درون و …

            ترانه جانِ قشنگم، تولدت مبارک دخترِ قشنگ و توحیدی با انرژیِ خالص و پاک…

            آقا اسدالله راست میگه بچه ها نیاز به تربیت کردن توسط ما ندارن، اومدن که اتفاقا ما ازشون الگو بگیریم، چون اونا به انرژیِ خالق وصلن خیلی بیشتر از ما…

            ترانه چقدر قشنگ یادمون داد که قدردانِ نعمتهای خدا هست…

            اینکه یه دختر بچه ی معصومِ 4 ساله، متوجه شده مامانش سرگرمش کرده تا برق بیاد، تا اذیت نشه، حوصله اش سر نره و کلافه نشه، چقدر درس بزرگیه برای من.

            و چقدر سپاس گزاربودنش منو به وجد آورد…

            دقیقا یادِ دوستِ خودم نسیم جان و دخترش جانا جان افتادم…

            نسیم سپاس گزارِ بسیار خوبیه…

            دائم تو خونه سپاس گزاری میکنه و جانا هم یاد گرفته روی زبونش سپاس گزاریه…

            یه بار یه ویس برام فرستاد از سپاس گزاری های جانا…

            تو فایل میگفت خدایا شکرت برای ….

            خدایا شکرت برای ….

            فکر کن با اون صدای لطیفِ بچگانه.

            تقریبا هم سن و سالِ ترانه جانه.

            خدا حفظش کنه براتون سعیده جانم، همه‌ی بچه ها و والدینشون رو برای هم حفط کنه و به شادی و سلامتی و آرامش کنار هم زندگی کنین.

            منم مثل خودت، بدون قرار دادنِ کوچکترین اعتبار و امتیازی برای سمانه از جهتِ نعمتهایی که داره (همه اش از فضلِ خداست) میگم هر تغییری، کوچکترین بهبودی در افکارم، خلق و خوم، رفتارهام، آرامشم، امنیتم، فراوانی و رفاهم، نوشته هام و …همشون اعتبارشون از اللهِ یکتاست…

            تازه کم کم درک میکنم وقتی استاد دائم از این صحبت می‌کرد و میکنه همیشه که کِرِدیتِ خوبی ها و مُحَسَناتش از خداست یعنی چی…

            اینکه ما هیچیم، همه او یعنی چی…

            هر چی بیشتر اعتبارِ هر خیر و خوبی و شادی و رشد و بهبود و استعداد و موفقیتی رو میچسبونی به اللهِ یکتا، موفق تر میشی، شادتر میشی، همه چیز راحت تر میره به سمتِ بهبودِ بیشتر.

            صبح تو پیاده روی به خودم گفتم:

            سمانه اینکه میبینی خوشروتر شدی، اعتبارش از اللهِ یکتاست…

            اینکه میبینی روابطت (با خدا، همسر، خانواده، غریبه، آشنا، بچه ها، حیوانات، طبیعت و …) بهبود پیدا کرده، از فضلِ اللهِ یکتاست.

            اینکه این همه محبت، هدیه، روزیِ حساب و غیرِ حساب دریافت میکنی، اعتبارش از الله یکتاست…

            اینکه تو اوجِ گرما، دو روز هست که عصرها خوا ابری و بارونی میشه و نعمت میباره برای همه، از فضلِ خدای یکتاست.

            در محضرِ خدا، (به قولِ یکی از دوستانِ نازنینم در سایت، در محضرِ غنیِ حاضر)، صحبت از اما، اگر، شاید جایز نیست سمانه جان.

            تو ستاره قطبیِ امروز نوشتم:

            خدایا میخوام لحظه ای از یادِ تو غافل نشم، و در مو

            دار توحید و سپاس گزاری بهتر و بهتر شم.

            دیروز یه کامنت از آقا حمیدِ حنیف خوندم که نوشته بود در مدار توحید بهتر شه، منم ازش یاد گرفتم و امروز اومد تو درخواست هام.

            چقدر این کامنتها گنجینه است برای من.

            الهی شکرت.

            خیلی خدا رو شکر میکنم برای اینجا و حضورم در سایت سعیده جان.

            اینکه خدا منو گذاشته بهترین جای ممکن برای نوشتن و تحلیلِ خودم، برای یادگیری، برای تحسین دیگران و خودم و پیرامونم، برایِ درکِ بهترِ توحید…

            و جالب اونجاست که من دقیقا با فایلهای توحید عملیِ استاد جذب شدم به سایت، قلبم گره خورد با سایت…

            پس به لطف خدا، لحظه ی اغازِ ارتباطم با سایت به صورتِ قلبی، فهمیدم که اصل توحیده، اما نزدیکِ 3 سال و نیم طول کشید تا کمی بهتر درک کنم که توحید یعنی چی و چه میکنه در زندگیم…

            خیلی ارزششو داشت…

            به مامانم میگم الان حسم نسبت به مرگ راحت تر شده، قبلا خیلی نگران بودم چون میگفتم من این شکلی (با همون اخلاق و رفتار و افکار و اعمالم) چطوری بمیرم برم اون دنیا…

            اوضاعم زیاد به نطر خودم شایسته و زیبا نبود…

            هر چند معلوم نیست درست حس کردن یا نه، چون ممکنه احساس گناه باعث نازیبا دیدن زندگیم شده باشه، چون لحظات خوب کم نداشتم، لحظات حضور خدا و توکل و زیبایی داشتم اما ناآگاهانه…

            الان هم از این لحاظ حالم با مرگ بهتره، چون متوجه شدم خدا چقدر خوبه و زندگیم رو عوض کرده…

            تا اینجاش درک میکنم الان و بابتش خیلی سپاس گزارم.

            من با امید هر روز، آغاز میکنم روزمو، خوشحالم و سپاس گزار که زنده ام و فرصت دارم امروز هم زندگیمو اونطور که خودم دلم میخواد خلق کنم.

            زندگی تو این جهانِ مادی و جهانِ باقی، جفتش لذت بخشه، چون خدا همیشه هست …

            و این نکته جالبش میکنه که میدونم روح هیچوقت نمی میره و همه همچنان هستیم، قطعِ زندگی اینور هیچ خللی در ادامه مسیر ایجاد نمیکنه و ادامه پیدا میکنه…

            هر دو طرف زیبایی های خودشو داره، مهم اینه بلد باشم و درک کنم که ببینم و حس کنم و کیف کنم از جهانِ خداوند.

            و زندگی رو با تمامِ ابعادش زندگی کنم.

            امیدوارم حرف ها و باورهای زیبا و امیدبخش، به مراحل تکاملیِ خودشون و عمل نزدیک و نزدیک شن.

            تحسینت میکنم سعیده جانم برای تک تک کارهایی که برای رشد و بهبودت انجام میدی و تو نتایجت آشکار شدن و میشن.

            مدارِ همواری رو در مسیر توحید و سپاس گزاری برات آرزو میکنم.

            آسان شی بر آسانی ها.هر لحظه بیشتر لذت ببری از زندگیت …

            چقدر قشنگ نوشتی:

            برای قلب نازنینت نور ایمان و برای ذهنت روشنی و برای جسمت سلامتی آرزو می کنم. پر روزی و متنعم از آلاء رب العالمین باشی.

            همچنین برای استاد و مریم جون و خودت و همه ی بچه های باصفای سایت.

            الهی شکر برای همه ی نعماتِ ریز و درشت.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سید عظیم بساطیان گفته:
      مدت عضویت: 815 روز

      به نام خالق یکتا

      سلام و درود بیکران بر خواهر و جواهر ارزشمند

      سمانه ی فوق العاده

      همیشه کامنت هاتون رو میخونم و کلی لذت میبرم

      آفرین برشما…

      احسنت براین

      قلم تواناتون…

      بر این تمرکز …

      کلمات من ناقص و ضعیف اند سمانه ی عزیز بخوام براتون بنویسم …

      ازتون کمال تشکر رو دارم

      و خداوند رو شاکرم برای وجود شما …

      انشاءالله معمار زندگیت باشی …

      بهترین ها رو براتون از خداوند منان خواستارم

      امضای الله مهربان

      پای تک تک آرزوهات.

      فرشته ی عاشق

      سمانه بی نهایت

      روز گارت شاد شاد

      قلب نازنینت از غصه دور

      عمر شیرینت بلند .

      سهم چشمانت بهار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1905 روز

        سلام سیدِ عزیز و نازنین.

        خیلی جالبه که اتفاقا من امروز کامنتی از شما خوندم و توجهم جلب شد به کامنت تون و الان کامنت تون رو دریافت کردم.

        سپاس گزارم که لطف کردین و با مهر و محبتتون برام نوشتین.

        بسیار برام ارزشمنده.

        کامنتهاتون رو که میخونم حس میکنم شما چه قلب وسیع و بخشنده ای دارین که انقدر زیبا بچه های سایت رو تحسین میکنین.

        یکی از این هدیه ها، امشب به دست منم رسید و غرق در خوشحالی شدم.

        خدا رو شکر برای اینچنین دوستان ناب و توحیدی و ارزشمند.

        ممنونم از کامنت تون، انرژیِ مثبت و نورانی که بهم هدیه دادین.

        حس میکنم نوشتن قلمِ خوب نمیخواد سید جان، قلبِ خوب میخواد که شما الحمدالله دارین و به زیبایی ازش استفاده میکنین.

        سپاس گزار خدا هستم که نعمتِ نوشتن رو بهم هدیه داده تا از این طریق به آرامش برسم.

        نعمتی که از نوجوانی باهامه و در جوانی بهتر رشد کرد و راحت تر نوشتم، با خودم و خدا، قبل از آشنایی با استاد مینوشتم برای خودم و تحلیل و تفکرم از طریق نوشتن هام بود، الان متمرکزتر شدم تو نوشتن و تحلیل و بررسی خودم از وقتی با استاد آشنا شدم…

        انگار که استاد مسیر رو بهم نشون بده، بگه سمانه الان روی این موضوع کار کن، بنویس، تحلیل کن خودتو، شرایطت رو، ضعف و قوت هاتو…

        و یه چیز محشرِ دیگه ای که استاد یادم داد تو همین نوشتن ها، تحسین کردن بود، تحسینِ دیگران تا یاد بگیرم حسادت رو دور کنم از خودم، استاد یادم داد سپاس گزاری هامو مرتب تر بگم و بنویسم، تو نوشتن هام توجهم به زیبایی ها و نکات مثبت بهتر شد …

        به عبارتی استاد به روشِ محبوبِ خودم، یعنی نوشتن، به افکارم نظم داد، انسجام داد، تمرکز داد…

        خیلی سپاس گزار خدا هستم.

        استاد جان مرسی از این حجمِ بالای خیر و خوشبختی که وارد زندگیم کردین به واسطه آموزش هاتون، صفا و خلوصِ قلبی تون، صداقت و پاکی تون.

        براتون بهترین ها رو آرزو میکنم آقا سید عظیمِ عزیز و نازنین.

        خدایا شکرت برای دونه به دونه ی هدیه هات، نعمت هات، روزی های حساب و غیر حسابت، برکت هات.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          سید عظیم بساطیان گفته:
          مدت عضویت: 815 روز

          بنام خالق هستی

          سلام مجدد دارم خدمت خواهر نازنین و از گل بهترم

          سمانه ی بی نهایت دوست داشتنی

          نقطه آبی شما دریافت شد ، و کلی حال خوب و کلی احساس خوب

          اینقدر با احساس که اشکم در اومد بی اختیار

          چقدر بهتون افتخار میکنم.

          چقدر همتونو دوست دارم.

          چقدر انرژی مثبت انتقال میدید ،

          منه جا مانده از این قافله ی عشق ،

          شما سوخت منید برای پرواز ،

          استاد و خانم شایسته

          دو بال اند برای پرواز ،

          شما بهترینی

          شما صادقی

          شما پاکی

          قلب شما رقیقه،

          قلب شما لطیفه،

          که این حرفها رو می زنید …

          مرسی جواهر ارزشمند

          متشکرم فرشته ی

          عاشق

          منم بهترینها رو براتون آرزومندم.

          واقعا خوب نوشتی و کلی تحسینت کردم.

          مطالبی که از استاد یاد گرفتی چقدر خوب توضیح دادید . شاگردی استاد خوبان

          استاد قوانین همینه،

          اندازه ی اون حس قشنگت دوست دارم

          و عاشقتم

          دعای گو شما هستم

          در بهترین حالم ،

          سلامتی ،شادی و

          ثروت ، رفیق همیشگیت

          .

          به الله مهربون می سپارمتون

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1065 روز

      سلام سمانه نازنینم پرنده بهشتی.

      فکر کنم این متن رو 3 یا 4 بار خوندم همراه پاسخ‌هاش چقدر خوب خودت رو تحلیل کردی با یه شروع لطیف از واژه نازنین و بعد طوفان به پا کردی و با یک نسیم خنک توحیدی تمومش کردی چرا من انقدر با کامنت‌های تو ارتباط می‌گیرم برای اینکه منم دنبال توحیدم و توی کامنت‌های تو توحید موج می‌زنه اینکه اعتبار همه چیز به خدا برمی‌گرده اینکه حتی این نوشتن سر برگردوندن ماه رو دیدن حتی این القاب زیبا اعتبار همش الله یکتاست و چه خوب جاری توحید شد در نوشته تو آگاهی از اینکه چه چیز ما رو نابود می‌کنه شکل فقط عوامل بیرونی نیست غرور و منیت خودمون هست فراموشیمون از داشته‌هامون هست نفهمیدن اینکه الان من دارم می‌نویسم اعتبارش به خدا برمی‌گرده هست منم مثل شما از حمید حنیف یاد گرفتم بالاتر رفتن در مدار توحیدی رو درخواست کنم ازش خواستم لحظه به لحظه یادم بندازه که همه چیز خداست خودش باید یادم بندازه همین الان یاد یه حدیثی از حضرت موسی افتادم که به خدا برگشت گفت من حتی اگه شکر تو رو هم بکنم تو شکر رو بر زبان من جاری کردی

      انقدر توحیدی بودند من اینقدر توحیدی بودن را می‌خواهم

      سمانه جان حالا که بحث از قضاوت شدن و ترس از آن شد می خواهم بگویم من از دوره قانون سلامتی می‌ترسم می‌ترسم از فقط یک وعده در روز غذا خوردن، می ترسم از ویتامین به بدنم نرسیدن ،می‌ترسم از ریزش مو پیدا کردن، می‌ترسم از یک مدل غذای ثابت خوردن،می‌ترسم از میوه نخوردن، می ترسم از تنوع نداشتن در غذا،می‌ترسم از مهمانی رفتن دائم بگویم نه نمی‌خورم می‌ترسم از اینکه نتوانم اهرم رنج و لذت در مورد خود شکمویم درست کنم. چون در مورد سحر خیزی این اهرم را درست کردم 21 روز که چه عرض کنم، شاید 40 روز خواندم ولی هنوز نتیجه‌ای ندیدم .

      نمی‌دانم کجای کار من با اهرم رنج و لذت جور در نمی‌آید، می‌ترسم از دوباره تلاش کردن و نرسیدن

      پرنده بهشتی به نظر من شجاع‌ ترین آدم‌ها کسیه که ضعف‌ها و اشتباهاتش رو ببینید و انکار نکند. این کار هم شجاعت می‌خواد هم قدرت و جسارت.

      این قدرت و جسارتت رو هم از خدا داری سمانه جان و خوشحال باش به خاطر خدایی که در کنارت است.

      دست پر از هدیه های الهی باشی همیشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1905 روز

        سلام نفیسه جانم، نفیسه ی نازنین و مهربان و خوش قلب.

        بهترین ها نصیبِ قلبِ زیبا بین و لطیفت.

        هر چی که خواسته ی قلبیته با هدایت خدا برسی بهش، به آسانی، به شیرینی، به سادگی.

        غیر از اینم نیست.

        اگه من به آسونی و شیرینی و سادگی نمیرسم باید برم بگردم تو باورهام و ترمزهامو بکشم بیرون و ریشه ای حلشون کنم…

        امروز به مامانم میگفتم:

        قشنگ میفهمم اونجاهایی که میدونم روشم غلطه ولی زیر سیبیلی رد میکنم، هزار تا توجیه میارم واسه خودم که الان نه، شرایطش نیست، آماده اش نیستم و ‌… پس طبیعیه خودم ترمز گذاشتم و هیچ هدایتی هم دریافت نمیکنم برای بهبودم…

        هدایت وقتی میاد به قولِ مریم جونِ نازنینم، که ذهن آف شه قلب آن بشه.

        سمانه مسئولیت پذیری یعنی:

        حتی اگه میترسی، حتی اگه اقدام نمیکنی، حتی اگه نجوا داری، حتی اگه ضعیفی، اول بپذیرش، فرار نکن ازش، چون درست نمیشه، حل نمیشه، دنبالت میکنه همیشه.

        امید دارم تو جریان هدایت باشم همیشه.

        اینم باید بسازم واسه خودم، الکی که نمیرم تو جریانِ هدایت، اینم باید خلق کنم واسه خودم به واسطه ی افکار و اعمالم.

        ببین نفیسه جان، میبینی؟ حس میکنی؟

        دارم واسه تو مینویسم اما مخاطب سمانه جونِ نازنینِ قشنگمه با همه ی ضعف ها و قوت هاش…

        من یه چیزی رو بهتر درک کردم این 10 ماه اخیر…

        که نترس سمانه

        خدا هست

        با خدا مشورت کن

        به خدا بگو

        اجازه بده او به تو بگه

        او، دانای مطلقه.

        مهربان ترینِ مهربانان هست…

        آروم باش.

        نفیسه ی نازنینم، مرسی منو پرنده ی بهشتی خطاب میکنی، حسش عالیه، هر بار بهم هدیه های ناب میدی تو کامنت هات.

        از خدا برات دریافتِ هدیه های ناب می خوام.

        هر چی که خودتو خوشحال میکنه.

        من سپاس گزار خدا هستم برای شما و تک تک دوستام.

        اینکه بهم عشق میدین با جملاتتون، با تحسین هاتون، با کامنتهای زیبایی که برام مینویسین.

        نور رو بهم هدیه میدین.

        نور بیاد تو زندگیِ تک تکتون.

        ماچ و قلب فراوان به روی همچون ماهت نفیسه جانم.

        نفیسه جانم یه هدیه ی ناب همیت الان، برای شما و خودم و همه:

        هر چی کمتر منتظر باشی و انتظارِ چیزی رو بکشی، کمتر وابسته باشی بهش، کمتر قفلی بزنی روش، راحت تر و سریع تر میرسی بهش.

        نمونه اش:

        وقتی انتظار میکشم، قفلی میزنم، دائم چک میکنم، وابسته هستم به دریافتِ نقطه آبی جانِ سایت، نمیاد…

        وقتی رها میکنم، میرم دنبال زندگیم، کامنت خوندن و نوشتن و … یهو سر و کله ی نقطه آبی جان پیدا میشه.

        الهی شکرت برای دوستانِ نابم در سایت، استاد جان، مریم جان، نفیسه جان و همه ی بچه ها.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    زینب سلمان زاده گفته:
    مدت عضویت: 2438 روز

    بنام خدایی که بشدت کافیست

    بازم ســـــــــلام

    بخش دوم

    ایــــــــنقدر که لذت بردم از این فایل ایـــــنقدر که فرکانس نوشتن بی نهایت فوق العاده هست و ذوق دارم که اومدم دوباره بنویسم

    بازم تحسین میکنم کارگردان و تهیه کننده این انیمیشن رو که چــــــقدر قشنگ کاراکتر فرشته مرگ رو به تصویر کشیدن و البته بی نهایت تر تحسین میکنم شما استاد عزیرم رو یاد گرفتم و سعی میکنم هر روز بهتر کنم این نگاه توحیدی رو این نگاهی که همه چیز از زاویه ای می بینه که ازش درس بگیره و برای همین بهش برمی خورده که هر چیزی رو نگاه کنه برای همین آگاهانه انتخاب میکنه چیزهایی که قراره از طریق چشم ها و گوشهاش باورهاش رو بسازه؛ چقدر قشنگ درمورد ترس که تو این انیمیشن فرشته مرگ درموردش تو بخش آخر به گربه چکمه پوش میگه واسمون گفتید؛ ترس؛ چیزی که خداوند (سیستم و جهان) بوی اون رو حس میکنه و از جنس همون وارد زندگی مون میکنه، جنس ترس چیه بجز ناخواسته هایی که مهم نیست ما به زبون بیاریم که من فلان چیز رو میخوام یا نمی خوام چون جهان کاری به چیزی که میگیم نداره (ایمانی که عمل نیاره حرف مـــــفت هست)، جهان فقط و فقط با فرکانس ما طرفه و از جنس همون هم در قالب خواسته یا ناخواسته تحویل مون میده مثل تجربه ای که استاد از مقابله با اون سگ هایی که دوستشون میگفت بابا اینا حیوونن چی میفهمن فرکانس چیه ولی استاد با عمل ثابت کرد که نه همه چیز فرکانسه

    و من به چشم خودم دیدم زمانهایی که ترس داشتم چه حالی داشتم و از پس اون حال بد چه چیزایی تجربه کردم و زمان هایی که برعکس سعی کردم ترس رو از وجودم دور کنم چی شد، یکی از نمونه هاش درخصوص هدایتم به حوزه عکاسی و برنامه هایی که برای عکاسی دعوت میشدم بود، اوایل که بهش هدایت شدم که همین هدایته بابتش خدا رو شکر میکنم ولی اوایل می ترسیدم و نگران بودم دست و پاهام می لرزید موقع عکس گرفتن مثلا یه برنامه ای برگزار شد و من دعوت شدم و بجز من طبیعتا عکاس های دیگه بودن که با وجود اونا خودم رو کم می دیدم میگفتم مثلا فلانی سالهاست تو این حوزه هست یا فلانی کمیل دور تخصصی تو این حوزه رفته ولی به لطف الله، خدایی که چقدر زیبا و راحت من رو به این حوزه هدایت کرد تو هر برنامه هم که می رفتم برای گرفتن عکس های زیبا با من بود و مثلا تو همون برنامه یکی از موقعیت هایی که ازش عکس گرفتم بعد برنامه مدیر اون مجموعه بهم گفت اون عکسی که گرفتی خیلی قشنگ بود میخوایم قابش کنیم پر از حال خوب بود و من راستش فکر نمی کردم شما چنین عکس های زیبایی بگیری؛

    یا مثلا در مورد کار و شغل؛ خب من تا سال گذشته تو محیط اداری مشغول بودم در یه مدت زمان مشخص و ثابت حالا با یه حقوق مشخث و بیمه و خلاصه چیزایی که خیلی ها دنبالشن ولی من با آگاهی هایی که به لطف فایل های رایگان و دوره هایی که خریدم می خواستم آزادی زمانی و مالی و مکانی رو با هم داشته باشم واسه همین آگاهانه از اون فضایی که بعضی ها هم من رو مؤاخده کردن که بابا تو حقوق ثابت داری بیمه داری دیوانه ای مگه بیای بیرون ، کلی همکارام ناراحت شدن و ازم خواستن برگردم ولی من اومدم بیرون سعی کردم ترس رو از درونم کم کنم که حالا چی میشه و همین هم باعث شد راه رو برای ورود لذت های بیشتر تو زندگیم باز کنم وقتی اومدم بیرون من به عکاسی هدایت شدم که الان دارم لذت میبرم ازش دوربین خودم رو خریدم؛ همین دو سه ماه پیش بدون اینکه خودم دنبالش باشم یه کاری بهم

    پیشنهاد شد که خیلی راحت تو خونه انجامش میدم کسی که بهم پیشنهاد داد مثل خودم تو کار ادیت و تدوین هم هست ولی همیشه از کارهای من تعریف میکنه

    خدایا شکرت برای سپاسگذارتر شدنم/ ازت میخوام قدرت بیشتر و بیــــــشتر سپاسگذاری از خودت و از نعمت هایی که بهم دادی و میدی بهم عطا کنی

    استاد عزیزم و مریم نازنین برای ضبط یک فایل نــــــاب دیگه بی نهایت از شما سپاسگذارم

    دوسِتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
  4. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1271 روز

    به نام یگانه قادر هستی

    سلام و درود بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم دراین سایت الهی

    درسهایی از یک انیمیشن توحیدی!

    اگر بخواهم از سکانس آخر به سکانس اول نگاه کنم و نتیجه و درسی که از دیدن این انیمیشن گرفتم رو با دیدگاه و درس هایی که استاد بیان کردند مقایسه کنم میتوانم بگم :

    تفاوت نگاه کیتی(گربه ماده) و گربه چکمه پوش با نگاه پریستو (سگ/توله داستان) تفاوت میان نگاه من به زندگی با نگاه استاد به زندگی است! و این »نگاه توحیدی» است که این تفاوت فاحش رو ایجاد کرده است!

    اعتراف میکنم با اینکه چند بار فایل و صحبت های استاد رو گوش کردم و انیمیشن رو نگاه کردم ولی تفاوت نوع نگاه و درک من با نوع نگاه و درک استاد به بزرگی فاصله بین نتایج من با استاد درزندگی بود!

    استاد صبح که صحبت هاتونو گوش کردم رفتم و انیمیشن رو دانلود کردم و با خودم گفتم صبر میکنم دخترمم از استخر بیاد با همدیگه انیمیشن رو ببینیم و سورپرایز بشه! خلاصه نزدیکای ظهر موقعیت فراهم شد و گفتم شینا استاد یه انیمیشن تازه معرفی کردن بیا با همدیگه ببینیمش.تا انیمیشن شروع شد دقیقآ گفت: بابا این انیمیشن رو من خیلی وقته دیدم احتمالآ دیر به دست عباسمنش رسیده! کلی تو دلم خندیدم و کنارم دراز کشید و یبار دیگه انیمیشن رو نگاه کرد.

    در ادامه برمیگردم به اول داستان و درسهای دیگری که این انیمیشن برایم داشت را مرور می کنم.

    =================================================

    * استاد گفتید گربه ها در این فیلم 9 جان دارند (دخترمم میگفت در همه کارتونها گربه ها 9 جان دارند) و من یادم افتاد انسانها بارها و بارها در زندگی می میرند ولی نمی دانند چند جان دیگه دارند! هر بار که به هر دلیلی جسممان از روحمان فاصله می گیرد ما جانمان را از دست می دهیم. مگر غیر از اینست که اعتبار این جان به روحی است که خدا در آن دمیده است! هر بار که ما خدایمان را فراموش می کنیم و از خداوند دور می شویم در واقع ما یکبار داریم مرگ و تجربه می کنیم.

    * وقتی قانونمندیهای جهان را رعایت نکنیم ممکنست اتفاقی در زندگیمان بیفتد که کل موفقیت های زندگی را برایمان کمرنگ کند و ما را در گودالی بیندازد که نتوانیم موفقیت هایمان را بیاد بیاوریم. مانند اتفاقی که برای قهرمان داستان (گربه چکمه پوش) افتاد و مجبور شد قبول کند که یک گربه خانگی در منزل پیرزن باشد. این تیکه انیمیشن منو یاد خاطره ای از دیه گو مارادونا اسطوره بی نظیر فوتبال انداخت! دیگو مارادونا یک مدت به خاطر افسردگی بعد از ترک اعتیاد در بیمارستان روانی بستری بود، هنگام مرخص شدن از بیمارستان خاطره عجیبی از روزهایی که در این بیمارستان بستری بود تعریف کرد. او گفت:اینجا آدم های زیادی هستند که همه مشکلات روحی روانی دارند، یکی میگوید من چه گوارا هستم و همه باور می‌کنند، یکی دیگر میگوید من گاندی هستم و باز همه باور می‌کنند ولی وقتی من به آنها گفتم که من مارادونا هستم همه به من خندیدند و میگفتن: هیچوقت، هیچکسی، مارادونا، نمیشود!!!

    * وقتی که کیتی و گربه چکمه پوش به نقشه نگاه می کردند مسیر بسیار سخت و غیر قابل دسترسی نشان داده میشد به گونه ای که باور دارند جنگل نمیخواد هیچ کسی به آن ستاره برسد! جنگل در اینجا استعاره از همه کس غیر خودمان است ! چقدر در زندگیمان گفتیم خدا برای ما نخواسته، پدرم اجازه نمیده، دولت و حکومت نمیذارن، رئیسم جلومو گرفته و … و به هر کسی در زندگیمان قدرت داده ایم بجز به خودمان و خدایمان!

    جهان همواره به دید نظاره گرش واکنش نشان می دهد! جهان را هر جور که نگاه کنی (باور کنی) جهان هم همانگونه برایمان خواهد بود و اتفاقات و شرایط و موقعیت هایی سر راهمان قرار می دهد که این باورمان را تقویت نماید.انتظار هر چیزی رو داشته باشیم، همان برایمان اتفاق می افتد زیرا جهان فرکانس های ما را مانند آئینه به ما برمی گرداند سخت گیرد جهان بر مردمان سخت گیر. و وقتی که پریستو (توله سگ) نقشه را نگاه می کند مسیر برایش راحت وگلستان می شود.

    چقدر این باور که خداوند ما رو برای سختی و رنج و امتحان خلق کرده؛ دین و دنیای ما رو به باد داده و نه تنها باعث نشده ما به خداوند نزدیک بشیم بلکه سبب شده کلا منکر وجود خدا بشیم تا بتوانیم چند نفس هر چقدر هم کوتاه با خیال راحت بکشیم! و بگیم آب که از سر گذشت چه یک وجب ، چه صد وجب!

    * هنگامی که کیتی(گربه ماده) و گربه چکمه پوش در مسیر پریستو (توله سگ) حرکت می کنند با گلهای رز در مسیر درگیر میشن و وقتی در این مبارزه شکست میخورند رو به پریستو می کنند و میگند: قرار بود مسیرت راحت باشه؟! و پریستو در جوابشان می گوید: به نظرم تنها کاری که باید بکنید اینه که با حوصله رزها رو بو کنید! مسیر عجله بردار نیست! وقت بگذارید و حسابی از مواهبی که در جلوتونه تشکر کنید! چقدر در این جواب قانون و باورهای مناسب نهفته است! پریستو میگه موانع و تضادهای جلو روی مسیرتان را موهبت و نعمت الهی بدونید! چوقت اینجور میتونیم نگاه کنیم به موانع زندگیمان؟ وقتی که مانند پریستو با خودمان و اطرافمان در صلح باشیم! وقتی که به قول پریستو نخواهیم عجبه کنیم و یک شبه راه صد ساله را طی کنیم! وقتی که اجازه بدیم تکاملمان را طی کنیم! و مهمتر از همه وقتی نعمت های زندگیمان را ببینیم و بابتشان شکرگزار خداوند باشیم!

    یک راه مشترک، یک تجربه و موقعیت مشابه ولی نتایج متفاوت به ما ثابت می کند که این ما هستیم که با نوع نگاه و فرکانسمون موقعیت ها و شرایط زندگیمان را خلق می کنیم . اینکه دنیا چه رویی رو به ما نشون میده همش برمیگرده به باورهامون، به درونمون! و اینگونه نیست که از قبل در طالع ما نوشته شده باشه و ما اسیر شرایط و موقعیت و اتفاقات زندگیمان باشیم و فکر نکنیم که جنگل نمیخواهد کسی به آن ستاره برسد!!

    * «ترس؛ برادر مرگ است» یا «از هر چه بترسیم، سرمون میاد» اینها باورها و ضرب المثل های درستی اند که میتوان ردپای قانون رو درشون دید.

    وقتی که میترسیم یعنی ایمان نداریم! و وقتی ایمان نداشته باشیم از خداوند دوریم و وقتی از خداوند دوریم یه مرده متحرکیم!

    وقتی که ما از رخ دادن اتفاقی میترسیم؛ فرکانسی که به جهان صادر می کنیم را دوباره از جهان دریافت می کنیم و آن اتفاق در زندگیمان رخ می دهد.

    گرگه (عزرائیل) در این انیمیشن دیالوگ مهمی گفت که خیلی برامون میتونه درس داشته باشه.من بوی ترسُ احساس می کنم!. من وقتی میترسی بوشو احساس می کنم. وقتی که ما میترسیم جهان بوشو احساس میکنه! وقتی که ما از کسی یا چیزی و یا حیوانی می ترسیم آن شخص یا حیوان میفهمه که ما ترسیدیم! از کجا میفهمه؟! از آنجا که انرژی منتقل میشه!. این مساله به ما کمک میکنه که بدونیم چه کسی باهامون صادقه و چه کسی نیست! چه کسی انرژیش مثبته و چه کسی نیست! مثلا همه ما در صادق بودن استاد شک نداریم. چرا؟ چون انرژی ای که این ادعا را ثابت میکنه را دریافت کردیم و داریم دریافت میکنیم! و هیچ کسی نمیتونه سر انرژی و فرکانس کلاه بگذاره.

    نکات و درسهای این انیمیشن و صحبت ها و نکاتی که استاد اشاره می کنند بی شماره و در پایان میخواهم برای اینکه خستگیتون رفع بشه و خنده رو لباتون بیاد، خاطره ای از دوران نوجوانیم تعریف کنم که بی ربط با موضوع فایل و خاطره ای که استاد تعریف کردند نیست.

    ===============================================

    خاطره ای از سال سوم راهنمائیم

    در مقطع راهنمایی با شروع تابستان، من برای اینکه درآمدی داشته باشم و بتوانم چیزایی که دوست دارم رو بخرم، تابستونها ساندویچ فلافل میفروختم.منزل ما در شهرکی در 5 کیلومتری ایلام قرار داشت و من برای تهیه فلافل و گرفتن صمون (یک نوع نان ساندویچ که شکل لوزی دارد و اگر در اینترنت صمون عراقی رو سرچ کنید خواهید دید) صبح زود بیدار میشدم و با مینی بوس به ایلام میرفتم و ابتدا صمون میخریدم و بعدش فلافل و انبه میگرفتم و برمیگشتم به منزلمان و بساط فروش رو راه می انداختم و دو سال قبل هم اینکار را کرده بودم و تجربه موفقی داشتم. این تجربه موفق سبب شده بود که دوستان و هم سن و سالهای فامیل رقیب من شوند و آن ها هم ساندویچ فروش شوند و رقابتی بین ما شکل بگیرد که زودتر ملزومات رو تهیه کنیم و در جای بهتری برای فروش مستقر بشیم. این عادت زود بیدار شدن سبب شده بود که ساعت بدن من کوک شود و من اتومات و بدون کوک کردن ساعت از خواب بیدار می شدم و توبره ام رو بر می داشتم و راهی ایستگاه مینی بوس میشدم. در یکی از شب ها طبق معمول هر روز از خواب بیدار شدم و توبره ام رو برداشتم و راهی ایستگاه اتوبوس شدم (آنوقت ها ساعت مچی نداشتم! البته الانم ندارم خخخ). در بین مسیر یه پیر زن را دیدم که یک حلبی زباله بر دوشش بود و میخواست زباله ها را در کانال بین مسیر بریزد و من با دیدنش یکم اضطراب گرفتم که نکنه دیر کردم که این پیرزن بیدار شده و آمده زبالشو خالی کنه! به همین دلیل بر سرعت گامهایم افزودم و وهنگامی که غرق این افکار بودم در کسری از ثانیه پیرزن از جلو چشمم غیب شد و من نتونستم ردشو پیدا کنم. به سرعت خودم رو به ایستگاه مینی بوس رسوندم و در کمال تعجب دیدم نه تنها هیچ مینی بوسی نیست بلکه هیچ آدمی هم آنجا حضور نداره! با خودم گفتم ای دل غافل خواب موندم و میدان رو به رقبایم واگذار کردم.(ایموجی دست رو پیشونی)

    حدود یربع بیست دقیقه هر چه اطرافو نگاه می کردم هیچکسی نبود و همه چیز برایم مشکوک میزد! از آمدن مینی بوس نا امید شدم و راهم را به سمت منزل کج کردم. برای اینکه زودتر به منزل برسم از مسیر میانبری که از میان کوچه های تنگ و تاریک می گذشت مسیر برگشت رو طی می کردم که ناگهان در تاریکی مطلق که چشمام قادر به دیدن چیزی نبود سگی از جلوی پام از خواب بیدار شد و شروع کرد به پارس کردن! منکه قلبم اومده بود تو دهنم (هنوزم که دارم تعریف میکنم طپش قلب می گیرم خخخ) پا به فرار گذاشتم و سگ هم بدنبال من می اومد و پارس می کرد. با چنان سرعتی می دویدم که اگه سرعتمو محاسبه می کردند باور کنید رکورد دو در همه ماده ها رو شکسته بودم خخخ. ولی مگه سگ کوتاه می اومد؛ هر لحظه که نگاه می کردم پوزه سگ رو بر پشت پای کفش هام حس می کردم. خلاصه این سگ نامرد حدود 1 کیلومتر رو با من دوید و فقط یادمه خودمو پرت کردم داخل حیاط و سگ تا آخرین ثانیه و لحظه ورود به منزل دنبالم کرد.(آنوقت ها تابستونها هوا خنک بود و ما داخل حیاط می خوابیدیم و درب منزل هم از این حلبی ها بود که با فشار به راحتی باز میشد و نیاز نبود کسی بیاد در رو واست باز کنه). نمیدانم با اون پرش و صدای توپ مانندی که من خودمو پرت کردم داخل حیاط هیچ کسی از خواب بیدار نشد که بگه چی شده! خلاصه یکم که خودمو پیدا کردم رفتم داخل منزل که ساعتو نگاه کنم ببینم ساعت چنده؟ و در کمال نابوری دیدم ساعت 2:10 دقیقه شبه!!! بازم ایموجی دست رو پیشونی ( هنوز بطور واضح ساعت شمار و دقیقه شمار یادمه) رفتم رو تشک که خنک هم شده بود دراز کشیدم و ترسم زمانی بیشتر شد که غیب شدن پیرزن رو جلو چشمام بیاد آوردم! یه ایموجی بوق خودتون بذارید.

    خلاصه اینقدر ترسیده بودم آن شب که عطای گرفتن جای تاپ رو به لقایش بخشیدم و تا هوا کاملا روشن نشد، جرات نکردم از منزل بیرون برم.عایدی آن تابستان من 5 هزار و 500 تومن بود و هدفم (کوتاه مدت) این بود که دوچرخه همسایمون رو بخرم که مصادف شد با اول مهر و همسایمون هم قیمت دوچرخه رو 7 هزار عنوان کرد و حاضر به تخفیف نبود و برادر بزرگم بعلت اینکه مدارس شروع میشن از تامین مابقی پول مادرم رو منصرف کرد و من بدلیل برآورده نشدن این آرزوی نوجوانیم اولین کاری که کردم یه دوچرخه برای دخترم خریدم تا آرزو به دل نمونه خخخ.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 126 رای:
    • -
      محمد دِرخشان گفته:
      مدت عضویت: 1921 روز

      سلام بر آقای زرگوشی

      همیشه از خوندن کامنت های پر مفهوم و زیباتون لذت میبرم

      سپاسگزارم بابت این همه توجه به نکات مثبت

      واقعا عالی پیش میرید و به خوبی قانون را درک کردید

      این جمله تون که دیگه منا ترکوند:

      تفاوت نگاه کیتی(گربه ماده) و گربه چکمه پوش با نگاه پریستو (سگ/توله داستان) تفاوت میان نگاه من به زندگی با نگاه استاد به زندگی است! و این »نگاه توحیدی» است که این تفاوت فاحش رو ایجاد کرده است!

      چقدر زیبا توصیف کردید،یاد فایلی که استاد میگفتن که چرا شاگردای من مثل من نتیجه نمیگرن افتادم

      سپاس گزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلام و درود محمد جان

        ممنونم که مثل همیشه وقت گذاشتید و کامنت طولانی منو خوندی. هر چقدر بیشتر در این مسیر گام برمیداریم و حرکت میکنیم، توحید برایمان بعنوان یک اصلی که تمام تفاوت ها و نتایج رو رقم میزنه بیشتر بولد میشه!

        و واقعا هم همین گونه است که از قول استاد نوشتید یعنی تفاوت نتایج ما در تفاوت تعهد و نوع نگاهی است که وجود دارد.برایت در این مسیر زیبا ارتباط توحیدی عمیق با خداوند آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      عارفه محمودی گفته:
      مدت عضویت: 1438 روز

      سلام درود فراوان به آقای زرگوشی

      اول از همه این رابطه پدر و دختری تون تحسین می کنم.

      چقدرررررر لذت بردم چقدرررر خوشحال شدم چقدررر برام قابل تجسم و دوست داشتنی بود وقتی فرمودید که “انیمیشن رو دانلود کردم و با خودم گفتم صبر میکنم دخترمم از استخر بیاد با همدیگه انیمیشن رو ببینیم و سورپرایز بشه! ”

      چقدر سوپرایز شدن یه دختر توسط پدرش براش لذت بخش حتما دارم که این لحظات در ذهنش می مونه، حالا بماند که شینا عزیز زیاد سوپرایز نشدن چون که دیده بودن.

      اما برام اینقدرررر لذت بخش تحسین برانگیز بود این نوع برخورد دخترتون که با اینکه دید بودخواسته پدرشو رد نکرد کنار پدر مهربان نازنین دوست داشتنیش دراز کشید باهم نگاه کردن برای بار دوم درست تکراری بود براش اما با پدر دیدن براش تکراررر نبود اصلا کیف هم داره دوتایی نگاه کردند حرف زدن بهانه برای باهم بودن پدر دختری، گل روی شینا عزیر ببوسید آخ این دختر چقدررر می تونه دوست داشتنی باشه این نشون می ده چقدررر این رابطه پدر و دختری و بلعکس دختر و پدری خوب عالی. برای تون بهترین لحاظات باهم بودن، رابطه ای که سرشار ازعشق سرشارازدوست داشتن رابطه که هرچقدر شینانازنین بزرگتر شدن این رابطه قشنگتر قشنگتر عاشقانه تر بشه براتون از خدا یکتا خواستارم…..خدایااا شکرت،خیلی برام دوست داشتنی بود همین اول کامنت تون کلش لبخند روی لبام بود….

      و پارت سوم کامنت تون اول بنویسم. لذت بردم از خاطره تابستان تون . توی پرانتز بگم من یکبار توی عالم بچگیم ابتدایی بودم که اینقدرر غرور داشتم خیلی تند می دوم و کسی نمی تونه به من برسه…. سگی که نگهبانی باغمان رو می کرد و باز بود و منم می دونستم بازه به خیال اینکه نمی تونه به من برسه از جلو چشماش دویدم که باهاش مسابقه داد باشم.. همان 2 متری اول به من رسیدو ازپشت حمله کرد بهم ومنو زیر دستاش نگه داشت( وقتی شما توی کامنت تون نوشته بودید یک کیلومتر دوید سگ بهتون نرسید تحسین تون کردم و فهمیدم نه از من تندتر دویدید من غرورر داشتم )

      چون از پشت به من حمله کرد من صورتم مثله حالت سجده چسبوندم زمین با دستام صورتم گرفتم از ترس جیغ هم نزدم اما زیر دستاش بودم تا پدرم آمد ،سگ دوست داشتنی بود دندونم نگرفت اما خو طوری از پشت حمله کرد با اون هیکلش که انگاری دزد گرفته. اینم تاوان غرور من که نگم تند می دوم شیر هم به من نمی رسه 2 متر تقریبا دویدم سگ طوری گرفت که جرات تکون خوردن زیر پنجه هاش نداشتم جالب وقتی زیرپنجه هاش بودم دندونم نگرفت فقط تحویل پدرم داد.این دختر سربه هوا رو نترس اخ ادم با سگ نگهبان هم مسابقه می زاره با چه عقلی من اینکار کردم نمی دونم اما هیکل سنگینش دوبرابر هیکل اونزمان من بود مثل آب خوردن بچه خرگوش انگار گرفت هنوز هنوز یاد پنجه هاش روی شونه هام اون هیکل و قدش می افتم الان می ترسم اونوقت با چه عقلی اینکار کردم نمی دونم غرور فقط غرورر بگذریم….

      پارت دوم کامنت تون که اصل هست برام. من باید کامنت های شمارو حتماااا بخونم چون که کلی نکته داره برام کلی قانون برام دوره میشه کلی درش برام باورهام تقویت می کنه تحسین تون می کنم که اینقدررر خوب عالی روی خودتون کار می کنید.و بازخوردش ما توی کامنت هاتون دریافت می کنیم و استفاده می کنیم سپاسگزارم‌.

      این تکه از کامنت تون که نوشته بودید” جهان همواره به دید نظاره گرش واکنش نشان می دهد! جهان را هر جور که نگاه کنی (باور کنی) جهان هم همانگونه برایمان خواهد بود و اتفاقات و شرایط و موقعیت هایی سر راهمان قرار می دهد که این باورمان را تقویت نماید.انتظار هر چیزی رو داشته باشیم، همان برایمان اتفاق می افتد زیرا جهان فرکانس های ما را مانند آئینه به ما برمی گرداند سخت گیرد جهان بر مردمان سخت گیر.” بگم با گوشت پوست جانم درک کردم چشیدمش بی راه نگفتم اگه هزاران بار توی فایل و کامنت های استاد بشنوم باز برام یه معنی ویک آگاهی جدید داره..‌..

      و تکه ای که نوشته بودید.

      ” این ما هستیم که با نوع نگاه و فرکانسمون موقعیت ها و شرایط زندگیمان را خلق می کنیم . اینکه دنیا چه رویی رو به ما نشون میده همش برمیگرده به باورهامون، به درونمون! و اینگونه نیست که از قبل در طالع ما نوشته شده باشه و ما اسیر شرایط و موقعیت و اتفاقات زندگیمان باشیم و فکر نکنیم که جنگل نمیخواهد کسی به آن ستاره برسد!! ” می دونید من گاهی اوقات ناخودآگاه درگیر همان باورهای کهنه و قدیم که در پس زمینه های زندگی قبل از آشنایتم با استادمیشم. اینقدررر اینها بتن سیمان شدند که با کوچکترین ترس بحث و…. زودی دنیا روی بدشو بهتر بگم روی از باوراای منو به خودم نشون می ده این جملات شما درست استادد بارهاا در فایل هاشون مطرح کرده می کند شاید بفرمایید من که چیز جدید نگفتم همان حرف استاد با کمی تغییر نوشتم.

      اما برای من جدید برای منی که هنوز هنوز دارم انرژی فرکانس های نابه دلخواه خودم دریافت می کنم جدید،

      یاد حرف استاد می افتم که می فرمایند فایل هامنو بارها بارها گوش بدید الان درک می کنم این جمله یعنی چی؟ هرچقدر ظرف من از درک قانون قوانین می ره بالا به همان اندازه با شنیدن جملات به اصطلاح تکراری، اما برای من جدید هستش برای من با یک دنیا آگاهی جدیدهمراه …

      این نظم و پارت بندی که در کامنت هاتون دارید من خیلی دوست دارم این تقسیم بندی کامنت هاتون خیلی خیلی به من خواننده کمک می کنه،خیلی دوست دارم این سبک کامنت نوشت تون. ممنون وسپاسگزارم آگاهی هاتون رو با کامنت نوشتن باما به اشتراک می زارید و ماهم استفاده می کنیم سپاس فراوان

      براتون بهترین ها رو درکنار شیناعزیز دختر گل تون آرزو مندم. درپناه الله مهربان شاد سلامت پایدار باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلام و درووود برخانم محمودی عزیز

        ممنونم از اینکه وقت گذاشتید و کامنت طولانی منو خوندید و تشکر میکنم بابت کامنت طولانی و پر بارتون که خط به خطش رو با عشق خوندم.

        ممنونم بابت نگاه زیباتون به رابطه منو دخترم. باور کنید روزی نیست که من خداوند رو از بابت داشتنش شکرگزار نباشم. این دختر با تمام همسن و سالهاش فرق می کند! نه اینکه چون دخترمه اینو میگم، نه! همه فامیل و هر کسی که باهاش برخورد داشته تحسینش میکنه. خیلی مودب، شوخ، باهوش و مستقل است. و همیشه یک رهبر و لیدر بین بچه هاست.قانون مندی ها رو خیلی خوب استفاده میکنه و حتی به ما هم تذکر میده! چند هفته است بصورت خودجوش علاقمند شده با مروارید دستبند مردانه و دخترانه درست می کنه و از بچه های فامیل و حتی بزرگترها سفارش میگیره و خلق پول میکنه! خودشم قیمت تعیین میکنه خخخ. چند روز پیش بیرون بودیم عموشو دید بهش گفت عمو من دستبند درست میکنم دوست داری یه دستبند هم واسه تو درست کنم؟ عموشم که خیلی دوسش داره گفت آره. به محض شنیدن این کلمه سریع با متر خیاطی دور دستش رو اندازه گرفت و بهش گفت عمو مال شما 30 هزار تومن میشه ها خخخ همه زدیم زیر خنده و عموش گفت باشه. دیدم رفت مروارید و وسایلشو پهن کرد و شروع کرد به آماده کردن سفارش. حالا تصور کن ما یه شب اومدیم خونه باغی و همه بچه ها و همسن و سالهاشم هسنتد و سفارش بعضی هاشونو تحویل داد و برای بعضی هاشونم سفارش گرفت. یاد جمله استاد عباسمنش افتادم که میگفت بچه ها نیاز به هیچ چیزی ندارند. آنها بیشتر ازما به خداوند نزدیکند. کافیست باورهاشونو خراب نکنیم!

        راجع به نکات کامنت ها کاملا باهاتون موافقم چون خودم اینو تجربه کردم و دلیل اینکه منم مثل استاد کامنت ها رو میخونم همین مرور و تکرار قوانین است که در ما باور می سازه!

        خیلی وقت ها کلمات و جملات ما یکی هستند ولی به نظرم آن انرژی و باوری که پشت این کلماتند سبب میشه به مخاطب منتقل بشه و مخاطب اون درک و انرژی رو دریافت کنه و بکار ببنده! و نکته دیگه هم که به خوبی اشاره کردید تفاوت مدار و فرکانس هاست که سبب میشه درک جدید و بهتری از قوانین داشته باشیم.

        بازم ممنونم عارفه عزیز استفاده کردم از کامنتتون و یکبار دیگر مروری داشتم بر قوانین. برایتان در این مسیر زیبا رشد روز افزون و سلامتی و سعادت آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          عارفه محمودی گفته:
          مدت عضویت: 1438 روز

          سلام درود فراوان به برادر ایران زمینم سلام

          چقدررر خوشحال شدم از شیناعزیز برامون نوشتید سپاسگزارم

          این روحیه خلاق، وپشتکار و اعتماد به نفسی که منجر به خلق ثروت شده تحسین می کنم و تبریک می گم به شما و شینای عزیز.

          شیناجان، تودختر کوچک و باهوشی و پُراز امید هستی با روحیه پر از نور

          آینده‌ای درخشان برای تو در انتظار است

          برآورده کردن رؤیاهات، قدم اول است

          پس با اعتماد به نفس و شجاعت به جلو حرکت کن

          دستان کوچکت قادر به خلق ثروت بسیار و سپید کردن دل های بسیاراست

          صدای تو ملودی زندگی است و آسمان را فروغ می‌دهد

          شینا، تو دختری با قلبی پر از عشق و مهربانی هستی

          باد صبح، سحاب قوس قزح، خورشید درخشان

          برای تو به عنوان یک دختر خاص و زیبا ساخته شده‌اند

          به هر آنچه که می‌خواهی برس و به رویایت پایان نده

          شینا، تو دختری هستی که همه افتخار می‌کنندبهت و خواهندکرد.

          با آرزوی موفقیت های روز افزون منتظر خبرهای خوبت در سایت هستم،دختر سرزمینم ایران شینای زیباروی.

          در پناه الله مهربان

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
          • -
            اسداله زرگوشی گفته:
            مدت عضویت: 1271 روز

            سلام و درووود بر خانم محمودی عزیز

            چقدر زیباااااااا نوشته ای بانو! چقدر نثر آهنگین و شیوایی دارند! انگار کلمات در جلوی چشمانم می رقصند! احسنت به شمااااا؛ دستمریزاد عارفه جان…

            حتما این متن زیبا رو برای دختر و خانمم خواهم خواند. همانطور که خودم بارها خواندم و لذت بردم .خدا می داند این جملات الهی ات چقدر باورهای شینا را قویتر می کند! و چقدر از این لطف و محبتت در ذهنش ماندگار میشود.

            آرزو میکنم این احساس و انرژی فوقالعاده ای که به ما انتقال دادی 1000 برابرش به خودتون و زندگیتون و فرزندان نازنینت برگردد.در پناه خداوند باشی دوست عزیز.یاحق

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      آزاده کاکاوندی گفته:
      مدت عضویت: 1448 روز

      سلام به اسداله عزیزبرادر توحیدی

      سلامی هم بکنم از کرمانشاه به شهر زیبای ایلام به مردمان دوست داشتنی ایلام به قول صفامنش یه اهنکی برای ایلام خونده من خیلی دوستش دارم

      عشقم نفسم هاته ایلام

      ایلام سلام شار خوش نام

      له عه‌هد و‌لی تا وه ئیمرو

      له آسنگران تا مددکو

      البته آهنگهای اقای صفامنش خیلی دوست دارم اما این اهنگو چون اون زمان پارتنر من ایلامی بود و همو دوست داشتیم اینو همیشه میشنیدم و میخوندم به یاد اون میفتادم .خخخخ(الانم با وجود اینکه همو دوست داریم هنوزم اما خودم خواستم کات بشه و رو خودم کار کنم احساس لیاقت و خودارزشیمو بالا ببرم چون حس کردم الکی دارم رابطه رو کش میدم و بیس رابطه از اول هم اشتباه بود البته نظرم اینه اگ من عمقی تغییر کنم اگ ایشون هم مدار من باشه که خداوند خیلی راحت مارو به هم میرسونه اگه هم نباشه که باکسی ک لیاقتمه و هماهنگ با من هم مدارمیشم و ازدواج میکنیم به راحترین شکل ممکن

      ولی بخاطر وجودش تو زندگیم که باعث شد خیلی درسها از هم بگیریم و رشد کنیم همیشه سپاسگزار خداوند هستم چه قبلا ک بود چه الان که نیست)

      بگذریم ولی کلا ایلام و مردمانشو دوست دارم

      خداراشکر با شما تو این مسیر توحیدی هم مسیر هستم که بیشتر درس بگیرم و هرروز درکم بالا تر بره و مدارم بالاتر

      داداشم تحسینتون میکنم بخاطر رابطه قشنگت با دخترت شینای عزیزو خوشگل و دوست داستنی من داداش دومم رابطه اش با بچه هاش همینطوره خیلی قشنگه یه هفته پیش خونه ما بودن بچه دومش که دختر خیلی داداشمو (باباش)دوست داره یه جورایی شبیه مرحوم مادرمه (زمانی ک زنداداشم باردار بود تازه فهمید بارداره مادرم در بستری بیماری بود و چن روز بعدشم فوت کردند اما زنداداشم گفت خواب دیدم مادرجون یه قاچ مغزهندونه خوشمزه بهم داده فهمیدیم بچه اشون دختره) و یه جورایی این دختر داداشم هم شبیه مادرمه هم خیلی دوستش داریم البته همه بچه های داداشمو دوست داریم ها ولی این دختر داداشم باوجود اینکه مادرمو ندیده ولی عاشق مادرمه همش میگهفت کاش مام بریم پیش مادر جون بهشت بعد جالبه خیلی احساساتی و وقتی داداشم یاد مادرم میفته و گریه میکنه باوجود اینکه بچه اس این دخترش (الان تازه میخاد بره مدرسه)اما اینم باهاش گریه میکنه.خخخ.همیشه ام با داداشش دعوا میکنه چرا تو مادرجون دیدی من ندیدمخلاصه دنیایی دارند بجه ها

      اقای زرگوشی انشالله صدسال سایه تون رو سر دختر نازت باشه شینا رو هم به جای من ببوس

      بگو آزاده گفته به زودی میبیننتمت حالا بخاطر اینکه کامنتم طولانی نشه وقتی اون خاطره فرار از سگ رو تعریف کردید یاد خاطره ای از خودم افتادم قبلا هم تو کامنتام گفته بودم من خیلی از انواع حیوانات و موجودات میترسم از بچگی الان ک دارم رو خودم کار میکنم نترسم البته کم کم این کارو میکنم اینم تکاملیه به نظر من

      حالا خاطره ام از سگ چی بود یادمه تازه لیسانس گرفته بودم فک کنم حدودای 89و90 بود یادم نیست شایدم 91 اینا تو جهاد سارندگی تابستونها یه طرحی بودبه نام واکسیناسیون مرغ و خروس باید میرفتی روستاهای اطراف شهرمون و تمام مرغ و خروسها رو واکسبناسیون میکردی تعدادمون زیاد بود و هر مینی بوس یه روستا میرفت ماشین ما رسید به روستایی و هرکدام که پیاده شدیم به چند گروه تقسیم بندی میشدیم دخترعموی بزرگم و خواهر زن پسرعموم هم گروه من بود ما که پیاده شدیم از مینی بوس از پشت آبادی راه افتادیم ک بریم برای واکسن زدن گفتیم اینحا خلوت تره یه چن کیلو مترراه رفتیم تا رسیدیم به دم خونه ای یه سگ وحشی دم خونه نشسته بود همین که ما رسیدیم شروع کرد پارس کردن دخترعموم و خواهرزن پسرعموم ترسیدن و پا به فرار هرچی گفتم نترسید باوجود اینکه من ترس داشتم اما اصرار داشتم نترسید چون میفته دتبالمون اما دیدم اونا پا به فرار منم که دیدم تنها هستم و ترس وجودمو گرفته بود یه قدم که جلو یا عقب میرفتم سگ جلو میومد این صحنه رو دیدم گفتم الان ک منو بگیرهو منم عرصه رو برخود تنگ دیدم پا به فرار اقا سگ افتاد دنبالمون دخترعمو اینام جلوتر بودن و هر بدویی که میکردم سگ به من نزدیکتر میشد این وسط یه سطل دارو با من بود و تنها راهی که به ذهنم رسید من فقط اون سطل دارو رو برای سگ پرت کردم که سگ مشغول اون بشه و من فرار کنم حالا یه چیز خنده دار این وسط بود دخترعموم گوشه یه دیوار خودشو پنهان کرده بودوای بعدا اتقد به این صحنه خندیدیم که نگو چون اون فکر میکرد سگ پیداش نمیکنه یادش رفته بود سگ بو میکشهخلاصه بگم من هی فرار میگردم یه لحظه پشت سرمو نگاه کردم ببینم سگ تا کجا اومده که دیدم سگ مشغول سطل داروها شد و خیلی با من فاصله داره دیکه دنبال من نیومده بود ولی من همچنان از ترس فرار میکردم که یهو با پیشانی خوردم رو زمبن سفت خاکی وای فقط فکر کردم پیشنونیم خورد رو سنگ انقد ک زمین سفت بودو پیشونیم یه ذره بالای ابروم ترک بست اصلا و خون شدید ازش میومد و پاره شد اصلا اون قسمت و هنوزم جاش هست اما خیلی کمه و دیگه از اون ماجرا ترسم بیشتر شد

      یادمه پارسال با همین پارتنرم که اومده بود دیدنم کرمانشاه پارک کوهستان بودیم داشتیم قدم میزدیم که من یه سگ از دور دیدم چنان ترسیدم که اومدم سمت چپ پارتنرم و گفتم تو کنار من باش ایشون به کوردی گفتن (نترس بومه نذرت من کنارتم) کاریت نداره بعضی وقتها یاد اون خاطره میفتاد میخندید تو از سگه ترسیدی دیگه میدونست من از حیوانات ترس دارم و چون ایشون شجاع بود همیشه دلم میخاست با کسی ازدواج کنم مثل ایشون که از چیزی نترسهاما الان دارم روش کار میکنم گفتم برای اینکه یه فرد شجاع ازدواج کنم باید خودمو شبیه اون بکنم و نترسم خلاصه گفتم برم تت دل ترسم

      اتفاقاچند روز پیش رفتم پارک محل خونمون که یه سگ تو مسیر بود رو زمین داشت اب میخورد وهی گفتم آزاده الان وقته عمله بیا از جلوی سگ رد شد بدون اینکه بترسی ن اینکه از پشت سرش با تو دلم هی گفتم خدا محافظ منه سگ به من اسیبی نمیزنه اینارو تکرار میکردم و باعث شد از جلو سگ رد بشم دیدم اصلا سگ یه نگاه کوچولو انداخت ب من و مشغول خوردن ابش شد و گفتم بابا اگ نترسی اینا کاریت ندارن

      خلاصه انقد اون لحظه خوشحال شدم و شکرگزاری کردم تونستم یه ذره بررترسم غلبه کنم انگار جایزه نوبل به من دادند

      کامنتم طولانی شد اما دوست داشتم اینارو اینجا بنویسم

      در پناه الله شاد و موفق و ثروتمند باشی برادر توحیدیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلام و بان گیان آزاده عزیز

        سلامی گرم در این هوای گرم به آزاده جان هم فرهنگ و هم زبان

        اون آهنگ صفا منش رو من هم خیلی دوست دارم و اینجا صفا منش خیلی طرفدار داره و خمیشه هم کنسرت میذاره.

        باور می کنید یکی از آرزوهام برای همه جوانان مجرد اینه که با آگاهی های این سایت آشنا بشن. اصلا نوع نگاه؛ نوع معیارها؛ نوع انتظارات از زمین تا آسمان فرق میکنه! چقدر خدا رو شکر کردم براتون! چقدر لذت بردم از این نگاه درستی که به رابطه تون دارید! چقد تحسینتون کردم که فقط خوبی های پارتنرتون تو ذهنتون مونده! چقدر عالیه که دست خدا رو نبستید و اجازه می دید هدایت بشید.باور کن اشک تو چشمام نقش بسته!

        شما با این باورهای قشنگ و درون زیبا؛ لایق بهترینها خواهی بود و قطعا جهان به فرکانس های شما پاسخ مناسب رو خواهد داد.(کره چنه احساساتیو بیم خخخ باور کی بی اختیار گیروسم!)

        کامنتتو که میخوندم با خودم گفتم مگه رابطه من با دخترم چجوره که دوستای دیگه هم بهش اشاره کردن؟ مگه رابطه باید غیر از این باشه؟ و وقتی کامنت شما و رابطه با پارتنرتون رو خوندم و اشکم درومد جوابمو گرفتم. ما اینقدر زیرپوستی و آروم تغییر می کنیم که متوجه تغییر رفتار مون با رفتار جامعه نمی شویم و وقتی نگاه شما رو با نگاه جامعه به رابطه مقایسه کردم متوجه شدم چقد افکار و دیدگاه هاتون با عامه مردم متفاوته!رابطه ها در این دوران یا میمیرم برات میمیرم براته یا می ..نم براته! یا از این ور بوم میفتن یا از اونور بوم. و خداوند رو شاکرم که شما در مسیر درستید و قطعا با باورهای درستی که دارید؛ فرد مناسبی رو جذب خودتون خواهید کرد.به روح مادر عزیزتون نور بباره عزیز. قطعآ نگاه شما در مورد مرگ هم الهی و متفاوت از باورهای عامه است.

        حتما شینا رو به نیتتون میبوسم. کلا تو طول روز من هر وقت ببینمش میبوسمش خخخ و به امید خدا دوستان هم فرکانسی رو در زمان مناسب و در مکان مناسب ملاقات خواهم کرد.

        کلی خندیدم وقتی اون صحنه ها رو تصور میکردم (کامنتت شد صحنه اشک و لبخندها خخخ) ولی آخرش انگار یادت رفت بگی دختر عموت با سگ چکار کرد! فک میکنم بو کشیده و دختر عموتو پیدا کرده و کلی جیغ و داد و بیداد خخخ

        ولی یه چیزی که من از استاد یاد گرفتم و در همین فایل گربه چکمه پوش بهش اشاره کردند اینست که نه تنها در ظاهر نباید بترسیم بلکه در باطن هم نباید بترسیم زیرا فرکانس منتقل میشه و نمیشه برای کسی، حتی یه حیوان نقش بازی کرد! پس ایندفعه با این باور به دل ترسهات برو. باور می کنید همسر من بقدری از سگ میترسه که اگه جایی بریم یک کیلومتر دورتر سگی ببینه از ماشین پیاده نمیشه! در این حد! و هنوز نتونسته با ترس هاش غلبه کنه و تلاشی هم نمیکنه و هر جا میریم سگ ها به خودش جذب میکنه و همواره جیغ و داد داریم وقتی جایی میریم خخخ

        …کوردی گفتن (نترس بومه نذرت من کنارتم) کاریت نداره! چقدر این جمله فرکانسش خوبه و به دل میشینه! آفرین به همشهریم بابت گفتن این جمله خخخ

        گاهی یه جمله کردی رو نمیشه با یه کتاب توضیحش داد! همین کلمه بومه نذرت! چقدر میشه معانی مختلفی براش تعریف کرد. چقدر میشه از زاویه های مختلف تحلیلش کرد! انگار یه چاه عمیق میمونه که ته نداره! هر چقدر پائین بری چیزای جدیدتری رو کشف میکنی. خلاصه عشق قشنگه…!

        لذت بردم آزادجان از کامنت زیبات و چقدر احساسم عالی شد با کامنتت.خدایا شکر بابت عزیزانی مثل شما که مثل خانواده ام هستند. مراقب خوبی هات باش و برایت در این مسیر زیبا عشق و سعادت و خوشبختی آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          آزاده کاکاوندی گفته:
          مدت عضویت: 1448 روز

          سلام و بان چاو(البته مه لک زبانم)گیانت سلامت برای عزیزم

          سپاسگزارم از کامنت زیبایت و سپاسگزارم که به کامنت من پاسخ دادید و چه نکات قشنگی رو بیان کردید

          خودمم هیچ وقت اینجوری نگاه نکرده بودم به قضیه

          قربان اشک چاویل قشنگت و خنیله عزیزت برا(بزار به لکیم بگم بومه قربان عصر چمت و خنل قشئنت برا)

          اما رابطمون خداراشاهده از وقتی با این شخص بودم من همیشه و هرجا چه روبرو چه پشت سرش همیشه فقط خوبیهاشومیگفتم خدایی ایشون شاید 90 درصد اون چیزایی ک من میخاستم داشت واقعا هم نمیتونستم به چیزای منفیش توجه کنم البته ایشون هم همیشه و هرجا از خوبیهای من میگفت اینا فقط زبانی بود ناخوداگاه از ته دل خوبیها به زبون میومد حتی فامیل و دوستاش هم همیشه خوبیهای منو میگفتن فقط ایشون شرایط ازدواج نداشت اونم بخاطر عزت نفس پایین من بود که رابطع رو از اول کشش دادم وگرنه بارها بهم گفت اوایلم خیلی وابسته بودم ولی اومدم داخل سایت میزان وابستگی کمتر شد اما بازهم عزت نفس من پایین بود و یه جایی دیگه کم اوردم فکر کردم من تا کی میتونم ادامه بدم 4 یا5 سال کم نیست وقتم هدر رفت چرا دست خدا را بستم پس بهتره رو خودم کار کنم و دست خدا را باز کنم ایشون اگ هم مدار من باشه تغییر میکنه(ایشون تغییرات جزیی داشت چون من تغیبراتم جزیی بود با وجود دوره عشق و مودت) و میاد اگ نباشه فرد بهتری میاد و از وقتی من تصمیم گرفتم کات کنم حتی یه ماه بعدش پیام داد گفت اومدم کرمانشاه یادت افتادم کلی گریه کردم اما من دیگه مثل قبل نبودم و جوابشو ندادم شاید قبلا بود سریع منتظر بودم جواب بدم با وجود این خودمم اشکم دراومدو ذهنمو کنترل کردم بعد چند ساعت اما گفتم نه من نمیخام یه رابطه ای که سودی برام نداره ادامه بدم باید ارزشموبه جهان نشون بدم که جهان فردی با ارزش و لیاقت تو زندگی ام بیاره یا ایشون میشه یا کسی دیگه و حتی پسردایشم همین ماه تماس گرفت خیلی اصرار کرد باهاش صحبت کنم گفتم نمیخام خاهش میکنم دیگه با من تماس نگیر

          (و اون موردی هم گفتم واقعا رشد کردیم درکنار هم اغراق نبود خیلی رفتهای اشتباه منو بهم میگفت با آرامش و من همجنین میگفتم و باعث میشد تغییرش بدم خیلی بامرام بود و مهربان و با اخلاق و با محبت واقعا تمام تلاششو میکرد بدون اینکه من بهش بگم خداشاهده فقط منو خوشحال کنه اون به من میگفت چون تو لیاقتسو داری و از خوشحالیت خوشحال میشم چون تو دختر شادی هستی ینی اگ هم بدی هم بود من این وسط توجه نمیکردم )

          حالا بریم ادامه صحبتهامچقدر هم من پرحرفم البته همیشه این فرد به شوخی میگفت منم میگفتم من خوش صحبتم ولی دیگه باشه کم حرف میزنم چون خودش نسبت ب من کم صحبتتر بود و قتی ساکت میشدم میگفت تروخدا صحبت کن انگار یه چیزی کمه این وسط وقتی ساکتی

          و وقتی نگاه کردم تو این دوسه ماه خیلی کم من خیلی تغییرات کوجک کردم اما زیاد متوجه نشدم از نوع احترام گذاشتن به پدرم و بقیه و دخالت نکردن تو کار برادرزاده و خواهرزاده هام از نوع ادبم از غیبت و قصاوت نکردن دیگران و از خیلی تغییرات کوچک دیگه البته هنوزم جز شخصیتم نشده گاهی ناخوداگاه انجامشون میدم و یادم میاد سریع حسمو خوب میکنم میگم اشکال نداره سالهاس با این رفتارها زندگی کردی ولی باید ادامه بدی تا به چیزایی ک میخای برسی و دارم خودمو شبیه چیزی میکنم که دوست دارم انشالله خدا در این راه بتونه کمکم کنه

          رابطه ات با شینای عزیزخیلی صمیمی و قشنگه دقیقا شبیه رابطه داداش دومم با دختراش پسرش(ایشون یه پسرو دوتا دختر داره) مخصوصا همون دختر دومش که چن روز پیش میگفت عمه من بابام عشقمه جونمه بدون اون میمیرم هنوزم 7 سالشه ببین چقد میفهمه کلی تحسینش کردم و لذت بردم یاد رابطه خودم افتادم با پدرم که زیاد دوستانه نبود ولی با مادرم بود اما الان ک دارم رو خودم کار میکنم رابطه ام داره بهتر میشه خداراشکر و حتی زنداداشم حتی گفت عه آزاده به پدرجان گفت چشم منم خندیدم گفتم دارم یاد میگیرم بگم حتی گفت دیگه کمتر غر میزنی و نمیگی به بقیه این کارو انجام بدن و با ندن و خیلی چیزای دیگه هم گفت حتی خودم میدونستم نمیگم اما نمیدونستم انقد تغییرم عمیق تر شده و ناخوداگاه انجامش میدم

          در مورد دخترعموم هم هیچی دیگه وقتی که من سطل دارو پرت کردم و دیدم سگ دنبالم نمیاد ایشونم از گوشه دیوار اومد بیرون بعدا کلی بهش خندیدیم

          حتما نطرتون در مورد نترسیدن از سگ اجرا میکنم اون صحنه پارتنرم هیچ وقت یادم نمیره گفت نترس بومه نذرت گیانمه نذرت مه هسم کاریت نیری

          همیشه میگفتم به شوخی روستای شما سگ داره ما ازدواج کردیم تو کنارم باش داداش دومیت پشت سرم اونیکی داداشت جلوم اونیکی سمت چپم خلاصه بادیگرادهای من باشن و راه برند که من نترسم وقتی میریم پیاده روی تو روستا اونم میخندید باشه

          ینی من مثل همسرت میترسم کلا من از حیوانات میترسم بجز بعضیاشون اما الان دارم روش کار میکنم وحتما پیشنهادتو انجام میدم در مورد نترسیدن

          بازم ازت سپاسگزارم که وقت گذاشتی کامنتمو خوندی وپاسخ دادی به کامنتم

          خوشحال بیم حتما سلام مه و همسر گرامیت برسن

          انشالله هرچیزی که از خدا میخاید خدا بهتون بده دست بزنی به خاک طلا بشه برات برا

          راستی یادم رفت در مورد خاطره دوچرخه خریدنتون و اینکه نشد بخرید و ارزوش ب دلتون موند اینو که تعریف کردید و گفتید اولین چیزی که برای شینا گرفتم دوچرخه بود که حسرت به دل نمونهفکر کردم گفتم ما ادمها کلا وقتی چیزایی ک خواستیم و بهش نرسیدیم در مورد همه چیز همیشه میگیم چون خودمون نرسیدیم بزاریم بچه هامون حسرتشو نخورند البته اینا ارزوهای ماست که در مورد کسی دیگه براورده اش میکنیم و لذت هم میبریم که این کارو برای فرزندانمون انجام دادیم غافل از اینکه ما مسیول کسی نیستیم اما ناخوادکاه انجامش میدیم گفتم عجب ما انسانهای عحیبی هستیم و کلی هم خندیدیم

          اما میتونید مثل استاد برید و دوچرخه بخرید این بار برای رسیدن خواسته خودت هرچند این باور اشتباه تو ناخوداگاهمون هست که دیکه زمانی که اون خواسته رو داشتیم گذشته اما اگ باور متاسب جایگزین کنیم بگیم مهم نیست چه زمانی بوده مهم اینه الان بهش رسیدم و لذت ببریم از بودن درکنار اون ارزومون چقد فشنگ میشه

          درپناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشی برادر عزیزم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            سید عظیم بساطیان گفته:
            مدت عضویت: 815 روز

            بنام الله مهربان

            سلام بر خواهر و جواهر ارزشمند آزاده ی بی نظیر و خوش زبان

            کامنت ها شما و حرف های شما با آقای زرگوشی بسیار جالب بود و کلی استفاده و حال خوب

            نکته جالب اونجا بود گفتید لک زبانم و من کلی لذت بردم ..

            که توی سایت لک زبانم داریم.

            منم لک زبانم …

            خدا رو شکر میکنم به خاطر وجود شما …

            بی نهایت خوشحال شدم …

            از حرفاتون و افکار زیباتون بسیار لذت بردم…

            هر کجا هستی درپناه، جان ، جانان باشی …

            انشاءالله معمار زندگیتون باشی .

            روزگارت شیرین

            بزم عشقت پر سرور

            قلب نازنینت از غصه دور .

            عمر شیرینت بلند .

            فرشته ی عاشق

            آزاده ی فوق العاده

            خیلی خیلی خوشحال شدم.

            سلامتی و ثروت

            رفیق همیشگیت.

            منتظر کامنت های بی نظیر و تاثیر گذار تون هستیم …

            اندازه ی حس قشنگت دوست دارم

            و عاشقتم

            (هر جا هین،سرت سلامت بو)

            (هر کجا هستی سرت سلامت باشه)

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
            • -
              آزاده کاکاوندی گفته:
              مدت عضویت: 1448 روز

              سلام به برادر توحیدی عزیزم سیدعظیم بزرگوار

              خیلی سپاسگزارم از حسن توجه شما به گفتگوی کامنت من و اقای زرگوشی عزیز و بابت کامنت برمحتوا و زیبات ازت ممنونم قطعا هرچه که در من دیدی و توجه شما رو جلب کرده اول در خودتون بوده مطمئنم شما خودتون بهترینید

              داداش عزیز این سایت تنها جایی که ادم میتونه راحت حرفاشو درباره خودش و قواتین بگه وحتی نگران قضاوت دیگران هم نباشه البته که ما همیشه باید نگران قضاوت نباشیم و حرف و تایید مردم برامون مهم نباشه چون ما خودمون فقط مسیول زندگی خودمون هستیم نه دیگران و هیج کس هیچ قدرتی در زندگی ما نداره و خداوند قدرت خلق زندگی خودمون رو به ما داده نه کسی دیگه حتی ما هم مسیول زندکی دیگران نیستیم و قدرتی در زندگیشون نداریم

              من نمیدونم لک کدوم شهر هستید اما منم بسیار خوشحال شدم که شمام لک زبان هستید و هم فرکانس من همیشه کامنتهای شما رو میخونم حتی نتایجی که مینویسید و کلی همیشه لذت میبرم از نتایج و درکتون از قوانین و عمل کردنش در زندگیت چه نتایج کوچک چه بزرگ که قطعا اگه ما ادامه بدیم نتایج بزرگترم هم میاید

              بازم سپاسگزارم ازتون

              سر وژتو خانوادتیشت سلامت بو برا عزیزم

              انشالله هرچه و خدا مِت بیه بنت و دس بینه خاک بوعه طلا ارانت

              (خودتو خانواتم سلامت باشید و انشالله هرچی از خدا میخاین بهت بده دست به خاک بزنی طلا بشه)

              یه چیزی رو دوست داشتم بگم برام اتفاق افتاد امشب من همیشه کودک درونم فعاله و همیشه با برادرزاده و خواهرزاده هام رابطه خوبی دارم باهاشون بازی میکنم و لذت میبرم از این کار

              امشب با داداش اینام رفتیم پارک بعد خیلی دوست داشتم جامپینگ امحتان کنم و لذت ببرم برادرزاده ام 4 سالشه اسمش اویناس داداشم گفت دوست داری جامپینگ بری گفت اره ولی میترسم گفتم من باهات میام بعد گفتم مردم برام مهم نیستن چی بگن راجبم چون من همیشه از بودن خودم در این جاهای شلوغ پارک اینا لذت میبرم حتی خانوادکی که میریم جاهای تفریحی یا شنا و ابتنی میکنیم یا رقص خلاصه میگیم فقط خوش بگذزه حتی پارکم کع میریم با بچه ها سرسره بازی میکنمدر این حد کودک درونم فعاله

              و خلاصه من با اوینا رفتم جامپینگ فقط به مسیولش گفتیم این مینرسع اجازه هست منم باهاش برم گفت اره میتونید اقا من رفتم با خواهر زاده ام امیرحسین ک 12 سالشه و تو این سایتم هست و اوینا وای انقد خوش گذشت انقد خندیدیم وقتی میپریدیم و داداش و خواهرم اینا ازرخنده روده بر شده بودن به رفتارهای من و منم فقط صدای بلند میخندیدیم و میپریدیم هوا و کلی شکرگزاری کردم بابت این در زمان حال بودنمون و لذت بردن

              و کلی خوش گذشت با وجود اینکه حای شهرمونم کوچکه و مردم خیلی به فکر اینن کاری برخلاف مردم انجام ندهند که پشت سرشون حرف بزنن ولی من اصلا در مورد بازی کردن و تفریح کردن کلا کودک میشم و لذت میبرم

              باور کن داداش هیچی مثل زمان حال نیست به قول اسناد حس خوب اتفاقای خوب من حتی الان ساعتها میشینم در مورد باورهام فکر میکنم چه باوری دارم که حلشون کنم و متطقیش کنم برای ذهنم البته که دستی از دستان خدا که دوست منه و تو این سایت هستش کلی کمکم میکنه برای منطقی کردن باورهام حتی خودشم میگه چون میبینم داری عمل میکنی دوست دارم برات همیشه کمک کنم و مثال بزنم و لذت میبرم از این کار و به اکثر دوره های استادم تسلط داره

              نمیدونمم واقعا چرا این داستان امشبو تعریف کردم چون من اول پیاممو نوشتم بعد انگار یه حسی گفت برو کامنتتو ویرایش کن این قسه امشبم تعریف کن

              منم خیلی دوست دارم داداش عزیزم

              درپنتاه خداوند یکتا شاد و پیروز موفق باشی

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      وجیهه بانو گفته:
      مدت عضویت: 1828 روز

      هزاران درود به برادر باصفا و خوبم

      سلامی ویژه به شینای عزیز و دوست داشتنی ، با این اسم زیبایی که زلال و روان و دلنشینه…

      خداوند برای شما و همسر گلتون ببخشه و زیر سایه شما دو عزیز خوشبخت و سعادتمند دنیا و اخرت باشه ان شاءالله..

      چقدرررررررررررررر من شما رو تحسین میکنم در نوشتن کامنت هاتون..

      احسنت به شما با این نظم و دسته بندی مطلب هم از نظر نوشتار و هم از نظر محتوا….

      اولین موردی که اتفاقا برای منم جالب بود و در کامنت خودمم بهش اشاره کردم این نکته بود:

      «« تفاوت نگاه کیتی(گربه ماده) و گربه چکمه پوش با نگاه پریستو (سگ/توله داستان) تفاوت میان نگاه من به زندگی با نگاه استاد به زندگی است! و این »نگاه توحیدی» است که این تفاوت فاحش رو ایجاد کرده است!»»

      دومین مطلب تون:

      نزدیکی روح الهی بچه ها به منبع لایزال ملکوت هست که خیلی عجیبه…

      راستش رو بخواین الان به این درک رسیدم که خداوند به ما فرزندانی میده نه به خاطر اینکه بهشون چیزی یاد بدیم و تربیتشون کنیم بلکه از بچه ها چیزی یاد بگیریم و اصل فراموش شدهٔ خودمون رو به یاد بیاریم و تربیت بشیم برای خودِعزیزش…..

      و خیلی از مطالب دیگه که در انیمیشن بود و شما هم به زیبایی بهش اشاره کردین که سپاسگزارم ازتون بابت همه یادآوری های مفید…

      اما در مورد خاطره تون :)))))

      منو به یاد یک خاطره از یک فامیل نزدیک انداخت…

      ایشون میگفت ی روز مامانم ی پیراهن خیلی قشنگی برام خریده بود..

      من و خواهرم تو خونه تنها بودیم و میخواستیم خاله بازی کنیم..

      منم پیراهنمُ پوشیدم ، هرکدوم مون یک گوشه بهار خواب رو انتخاب کردیم شروع کردیم اول جارو زدن(با جارو سیخی) و بعد آبپاشی برای چیدن اسباب بازیهامون…

      میگفت وقتی داشتم آبپاشی میکردم احساس کردم یک چیزی مثل زنبور توی پیراهنمه قسمت شکمم هی میخورد به شکمم و هی میسوخت سریع همون قسمت پیراهنمو محکم گرفتم تو دستم جیغ میکشیدم و دور خونه میدویدم

      خواهرمم ترسیده بود، گفت واستا ی فکری دارم قیچی رو آورد و همون قسمت پیراهنمو‌ قیچی کرد!!!!!!

      وقتی قسمت قیچی شده افتاد یک سیخ جارو داخلش بود!!!!!!

      میگفت فرصت نشد خاله بازی کنیم من تا اومدن مامانم برای پیراهن نوی سوراخم اشک ریختم…..

      بله ترسها عجیب ضرر میزنن به ادم و خیلییییی هم انعطاف پذیرن چرا که در هر سنی به نوعی تغییر شکل میدن…..

      امیدوارم خداوند ایمانی از جنس نور خودش به قلبهامون بتابونه که از هیییییچ‌چیزی جز عملکرد بد خودمون نترسیم……

      ممنونم برادر خوبم و الهی در کنار همسر عزیز و شینای نازنین غرق در نور و عشق الهی باشید .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلام و درود بر خواهر عزیزم بانوی عشق

        دقیقآ همین طوره که فرمودین بانو! بچه ها با ضمیر و فطرتی پاک که حاصل دمیده شدن روح خدا درشون است به دنیا میان و اگر ما باورهاشونو با رفتارها و آموزه های غلط خراب نکنیم، احتیاج به هیچ گونه تربیتی ندارند.به قول معروف ما شر نرسونیم خیر پیشکشمون! و واقعآ من اینو در دخترم میبینم. و تلاشم اینست که خودمو بگونه ای تربیت کنم که باورهای مخربم رو به بچه ام منتقل نکنم!

        باور کنید من هیچ تلاشی برای تربیت دخترم نمی کنم و در واقع او دارد ما رو تربیت می کند! خخخ و خدا رو شکر خودشم اینقدر باورهاش خوبه که بهمون میگه نمیدونم چرا هر کی منو میبینه عاشقم میشه! و واقعآ هم همینه! زیرا دنیای بیرون ما انعکاس دنیای درون ماست.

        بارها میبینم میره تراس خونه میگه بابا کسی لطفا تنهایی منو بهم نزنه! میپرسم چرا؟ میگه میرم تراس میخواهم با خدا حرف بزنم! و میبینم چقدر راحت با خدا رابطه داره و حرف میزنه! اصلا مقاومتی برای درخواست از خدا نداره! روزی نیست نیاد بگه من این چیزا رو از خدا خواستم و خدا بلافاصله برام اجابت کرده! من مفهوم خیلی از صحبت های استاد رو در مورد مقاومت نداشتن با دیدن دخترم درک می کنم!

        هر بار که نگاهش میکنم خدا رو در صورتش میبینم و غش میکنم براش! گاهی من و بیشتر مادرشو راهنمایی میکنه و قانون رو بهمون یادآوری میکنه! و حرفایی میگه که اگه ضبط کنی و بشنوی باورت نمیشه که این حرفها و درک یک دختر 9 ساله از قانون و زندگیه! وقتی که همسرم حامله بود من باهاش قرار گذاشتم که فرزندمون چه دختر باشه و چه پسر من همین یه فرزند رو بیشتر از خدا نمی خواهم و همسرم هم میگفت اگه دختر باشه تو دلت پسر میخواد! و تا همین یکی دو سال پیش هم همین حرفو میزد خخخ. و روزی نیست که من بابت داشتن دخترم سپاسگزار و شکرگزار خداوند نباشم. ان شااله در زمان مناسب و مکان مناسب عزیزانم رو ملاقت کنم و از نزدیک ببینید حرفایی رو که نوشتم. ممنونم از نگاه زیبا و احساس قشنگ و دعای زیباتون. برای شما و خانواده محترمتون سراسر عشق و نور و شادی آرزو میکنم بانو.یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2225 روز

      به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

      اتفاقا برام سوال بود شما چطور هر روز صبح زود بیدار میشید؟ نگو بخاطر رسیدن قبل از همه و گرفتن یه جای اوکی بوده(کلی خنده … )

      واااااااااای دلم در گرفت از بس خندیدم و قشنگ تصویر شما رو میتونستم ببینم و مثل کارتون ها که از دست کسی فرار می کنند و پشت در شکمشون از ترس بالا پایین میشه و بعدش با حالت وا رفته میرن تو رختخواب.

      خیلی باحال و در عین حال ترسناک.

      اون پیرزن حتما مثل شما دستپاچه بوده، گفته تا بقیه بیدار نشدن به کار وبارم برسم.

      این خاطره شما رو دقیقا همین ساعتی که گفتید برای دایی ام اتقاق افتاد‌، دایی ام حدودا سال 70 بود داییم قبل از سربازی میرفت کارگری. یه شب بیدار میشه لباس میپوشه میزنه بیرون. بعد پاسگاه میگیرش میگه کجا؟ میگه دارم میرم سرکار. خلاصه بهش میگن ساعت 2 شب کی رفته سرکار که تو دومیش باشی؟ و میبرنش بازداشتگاه تا صبح نگه می دارند بعد صبح آزادش می کنند.

      ولی خدایی کارتون خیلی قابل تحسین است که سعی می‌کردید خرج خودتان را دربیارید.

      با تشکر فراوان از شما بخاطر آگاهی هایی که نوشتید و خاطره با حالی که تعریف کردید.

      در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلاااام رضوان جان

        این سر خیزی هم خودش فلسفه جالبی داره بذار بگم یکم بخندین!

        خانواده ما خانواده پرجمعیتیه، 4 برادر و 4 خواهر! صبح ها که مادرم چایی دم میکرد بین من و داداش بزرگترم رقابت بود سر اینکه کدوممون زودتر چایی بخوره! و سر این قضیه هر صبح با هم کری داشتیم و هر کسی زودتر میخورد نعلبکی رو میذاشت رو پیاله و اعلام برنده شدن می کرد. به همین دلیل خیلی وقتها که قبل از دم کردن چایی بیدار میشدیم سر اینکه مادرم برای کدوم یکیمون اول چایی بریزه دعوا بود! خلاصه انگیزه زود بیدارشدنمان بالا بود خخخ هرچند آن زمانها که ما به خاطر جنگ آواره بودیم و زیر چادر در دشت و کوه زندگی می کردیم و امکانات الان نبود و اصلا برقی وجود نداشت و همان اول شب با تاریک شدن هوا میخوابیدیم به همین دلیل خوابمان کامل بود و با انرژی پا میشدیم.

        واقعا حال و روز من همانگونه بود که تصور کردی؛ خدا نکشتت کلی خندیدم وقتی تصورش کردم خخخ

        اون پیرزنه اون وقت شب هم جن بود! چون جایی که غیب شد کاملا در دید من بود و مکانی مسطح بود که اطرافش چیزی وجود نداشت و نمیتونست به این سرعت از دید من محو بشه! نترسی ها خخخ

        خلاصه ممنونم که نوشتی برام و بازم کلی خندیدم.دمت گرم! در پناه حق باشی رضوان جان.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2974 روز

      سلام به اسداله عزیز

      خداراسپاسگزارم تا زمینه ای فراهم شد تا تنها باشم وبتونم‌کامنتها را بهتر بخونم وسپاسگزار دوستانی چون شما باشم بخاطر وجود ارزشمندتون از اینکه همیشه هستید ومینویسید

      اسداله عزیز هر قسمت کامنتت که خواندم لذت بردم وتحسینت کردم که اینقدر خوب قانون را درک کردی ورد پای توحید را در تمام جمله بندیهات می‌توان دید

      تحسین میکنم این رابطه بامحبت وعاشقانه ای که با شینای عزیز دارید

      این تیکه از کامنتت

      وقتی قانونمندیهای جهان را رعایت نکنیم ممکنست اتفاقی در زندگیمان بیفتد که کل موفقیت های زندگی را برایمان کمرنگ کند و ما را در گودالی بیندازد که نتوانیم موفقیت هایمان را بیاد بیاوریم. مانند اتفاقی که برای قهرمان داستان (گربه چکمه پوش) افتاد و مجبور شد قبول کند که یک گربه خانگی در منزل پیرزن باشد. این تیکه انیمیشن منو یاد خاطره ای از دیه گو مارادونا اسطوره بی نظیر فوتبال انداخت! دیگو مارادونا یک مدت به خاطر افسردگی بعد از ترک اعتیاد در بیمارستان روانی بستری بود، هنگام مرخص شدن از بیمارستان خاطره عجیبی از روزهایی که در این بیمارستان بستری بود تعریف کرد. او گفت:اینجا آدم های زیادی هستند که همه مشکلات روحی روانی دارند، یکی میگوید من چه گوارا هستم و همه باور می‌کنند، یکی دیگر میگوید من گاندی هستم و باز همه باور می‌کنند ولی وقتی من به آنها گفتم که من مارادونا هستم همه به من خندیدند و میگفتن: هیچوقت، هیچکسی، مارادونا، نمیشود!

      که اشاره کردی به قانون مندی جهان که چقدر دقیق هست این رو من با تمام وجودم حس کردم یادم رفت من چقدر خوب از عهده کارها بر میومدم یادم رفت چقدر روحیه بالایی داشتم وصبرزیادی داشتم ولی خداروشکر همیشه تضادها وشرایط ناجالب برای ما درسهای بسیاری بدنبال داره که سبب میشه سپاسگزارتر باشیم واز زاویه دیگه ای به زندگیمون نگاه کنیم

      در پناه حق شاد وتندرست وثروتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلام و درود فهیمه عزیز

        برای من شما قهرمان زندگی تونید! وقتی میدونم چه روزهایی رو پشت سر گذاشتی و مردانه جهاد کردید برای سرپا نگه داشتن زندگیتون، جهان پاداش اینکار را به شما داد. همیشه سرتون رو بالا بگیرید و به خودتان افتخار کنید. همون طوری که من سرمو بالا می گیرم و به وجودت افتخار میکنم.

        هرگز! هرگز! هرگز! خودت را کم نبین! باور کن! باور کن! خیلی از ما مردها هم در مقابل کارهایی که شما انجام داده اید، ناتوانیم!!!

        همیشه خودت را تحسین کن. همیشه خودت را نوازش کن. همیشه به خودت آفرین بگو.قهرمانان فقط مال فیلم ها و داستانها نیستند. هر قدمی که برای ساختن زندگیت برداشتی و برمیداری؛ هر قدمی که برای ساختن شخصیت و افزایش ظرف وجودت برمیداری؛ هر قدمی که در راه برطرف کردن نقاط ضعفت برمیداری؛ هر قدمی که برای روشن کردن نقاط تاریک درونت برمیداری و هر قدمی که در مسیر رشدت برمیداری تو قهرمان میشی و تو قهرمانی.

        ممنونم فهیمه جان که وقت گذاشتی و برایم نوشتی.برای داشتن دوستان قوی ای مثل شما به خودم افتخار میکنم و همواره برایتان سلامتی و شادابی و نعمت روز افزون آرزو میکنم.یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          فهیمه زارع گفته:
          مدت عضویت: 2974 روز

          سلام اسداله عزیز

          ممنون از لطفی که به من دارید میدونی اسداله خدا از دیشب تا حالا همین جور داره منو سوپرایز میکنه فایل جدید استاد را صبح یکدفعه بی صدا نگاه کردم چون همسرم خواب بود ودوباره که ایشون رفتند سر کار گوش دادم گفتم کامنتش رو بنویسم ویساعتی بخوابم ولی حسم گفت نه پاشو همین الان بنویس آمدم سایت دیدم شما برام کامنت نوشتی سرشار از انرژی احساس خوب شدم ببین چه دل بزرگ وپاکی داری که نمیدونم چی بگم چی بنویسم برات که حق مطلب را ادا کرده باشم من صبح داشتم از خدا سپاسگزاری میکردم بابت جسم قدرتمندم از تک تک اعضای بدنم همان جور که صبح اشک ریختم در حین سپاسگزاریم الان هم با کامنتت همان حس وحال تجربه کردم بی‌نهایت ازت سپاسگزارم ازت سپاسگزارم بابت راه حل‌هایی که بهم میگی تا روز به روز بهتر وبهتر زندگی کنم اسداله عزیز هزار برابر حال خوب رو که اعتبارش با خداونده به خودت وزندگی سراسر عشقت بر میگردونم امیدوارم در زمان مناسب ،مکان مناسب روز به روز خداوند با معجزاتش تو را سوپرایز کنه

          در پناه حق شاد وتندرست باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    میلاد گفته:
    مدت عضویت: 3813 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته مهربان

    این روزها هرروز به سایت سرمیزنم و منتظر فایل جدید هستم و کارم شده کارکردن روی خودم و سایت و ….

    درمورد موضوع غرور باید چندتا تجربه ارزشمند بگم که برای خودم هم یادآوری بشه و چقد درس عبرت هست برای ما این داستان های واقعی

    یادمه یه بنده خدایی توی فامیلمون یه روزی گفت اگه من نباشم گندتون میزنه و همه کارها رو من دارم میکنم و ….

    چند روز بعدش بخاطر یه کارسنگینی که کرد فتخش پاره شد و تا چندوقت همون هایی که داشت بهشون میگفت گندتون میزنه اگه من نباشم کارهاشو انجام دادن و این درس عبرت شد برای همه ما

    داستان بعدی برای یکی دیگه از فامیل هامون که همین چندین روز پیش به خانمش گفت من اینهمه دارم برات کارانجام میدم و برو خودت کارهاتو بکن و ازاین حرفها(ناگفته نماند که این شخص بسیار آدم غرغرو و ناشکر هست و من بهش میگم غرعظما) خلاصه که چندروز بعدش تصادف کرد و ضربه مغزی شد و حالا همون همسرش داره کارهاشو انجام میده و یه بارمرد و احیاش کردن وچندروز در کما بود …. من خیلی این داستانها رو حواسم بهش هست که یه وقتی خدایی نکرده یه جایی نخوام غرور بگیرتم که من دارم فلان کارو میکنم … به قول قران ما که تیر نمیندازیم همش رو خدا داره انجام میده و تیر میندازه

    یه ماجرا دیگه هم این بود که یکی دیگه از فامیل هامون پشت تلفن داشت با پدرم حرف میزد… پدرم بهش گفت که خدا روزی میرسونه و نگران نباش … اون فامیلمون هم گفت خداکجا روزی میرسونه و شروع کرد به کفر گفتن

    چندروز بعدش خبررسید که افتاده زمین فکش دررفته …. بعد به پدرم گفتم ببین این نتیجه کفر گفتنه … خدا روزی نمیرسونه !!! پس اگه خدا نمیرسونه کی میرسونه !!!

    یه داستان دیگم از سالها پیش یادم اومد همین الان… یه فامیل هامون دوباره یه دفعه کلی شروع کرد پول دربیاره و پول هاشو بردخونشون و ریخت جلو پای پدرش و گفت بیا ببین من اینهمه پول دراوردم تو اینقد پول اصلا یه جا دیده بودی و با یه غرور خیلی مزخرف داشت حرف میزد و من تو همون حالت بچگی باخودم گفتم خببب تموم شد کارش رفت … و این بنده خدا تا سالها نتونست اصلا و ابدا پول خوبی دیگه دربیاره و کلا شرکتشونم تعطیل شد رفت و یه وضع بدی رو چندسال تجربه کرد

    چندروز پیش داشتم با خودم فکرمیکردم که واقعا خداراشکر ما ازاین چیزا آگاه شدیم و دیگه میدونیم یهویی الکی الکی بیخودی بلاسرمون نمیاد و همیشه میتونیم رو به جلو حرکت کنیم و بلا برای آدمهای ناسپاس واین مدل افراد کافر هس

    از شما استاد عزیز وخانم شایسته مهربان بابت این سایت عالی سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  6. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1271 روز

    «فَکُلِی وَاشْرَبِی وَقَرِّی عَیْنًا فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمَٰنِ صَوْمًا فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنسِیًّا»

    ﭘﺲ ﺑﺨﻮﺭ ﻭ ﺑﻴﺎﺷﺎم ﻭ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺵ ﺩﺍﺭ ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻣﺮﺩم ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻱ ﺑﮕﻮ : ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯﻩ ﻧﺬﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺍم، ﭘﺲ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻫﻴﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﺳﺨﻦ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮔﻔﺖ(سوره مریم آیه ٢۶)

    خدایا تو را سپاس بخاطر احساس خوب و آرامش این لحظه ام. خدایا تو را سپاس بخاطر احساس خوشبختی و لذتی که از زندگیم میبرم، خدایا تو را سپاس بخاطر اکسیژنی که به ریه های من وارد می‌کنی و تپش قلب و جریان خونم به قدرت بینهایت تو، خدایا تو را سپاس بر غذایی که رزق من می‌کنی و آبی که بر من مینوشانی، خدایا آگاهی را بر قلبم جاری کن و انگشتانم را به حرکت بیانداز تا چیزی را بنویسم که مایه یادگیری و رشد من باشد و مرا در مدار عبودیت و سپاسگزاری خودت بالاتر ببری.«تَعْلَمُ ما فِى نَفْسى وَ لا أَعْلَمُ ما فِى نَفْسِک إِنَّک أَنْتَ عَلاّم الغُیوب»

    سلام و درود و رحمت بینهایت فرمانروای قدرتمند و وهاب عالم به همه اعضای خانواده نازنینم، سلام استاد عباس منش عزیز ، سلام استاد شایسته بزرگوار ، سلام دوستان هم مدار من. الهی که در پناه رب العالمین حال دلتون عالی عالی عالی باشه ، شاد باشید و خندون و بمب انرژی مثبت.

    وقتی از خداوند هدایت خواستم که برای نوشتن کامنت برای این فایل ارزشمند یه آیه بهم بده منو هدایت کرد به این آیه 26 سوره مریم. «فَکُلِی وَاشْرَبِی وَقَرِّی عَیْنًا فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمَٰنِ صَوْمًا فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنسِیًّا»

    «ﺑﺨﻮﺭ ﻭ ﺑﻴﺎﺷﺎم» نماد اینه که از نعمتهای خداوند بهره مند باش، استفاده ببر، بقول خودمون برو حالشو ببر، نوش جون کن. «ﺧﺎﻃﺮﺕ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺩﺍﺭ» احساست رو مثبت نگه دار ﻭ اصلا مهم نیست ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩم بخوان چیزی بگن، توجه نکن به حرف مردم، نذار مردم حال بد خودشون رو به تو منتقل کنن. یه وقتایی سکوت کردن خودش از سوءتفاهم های زیادی پیشگیری می‌کنه. ((خداوند توی اون شرایط حساسی که برای مریم اتفاق می‌افته که کنترل ذهن برای مردم عادی غیرممکن میشه اینجوری توصیه می‌کنه در حالیکه بقیه اینقدر شرایطشون سخت نبوده. هیچ مقطع حساس کنونی به اندازه مقطع حساس کنونی حضرت مریم مقطع حساس کنونی نبوده)) شرایط و چالشهای ما همش جوک و خنده است. فقط ما زیادی ادای آدمهای منطقی رو‌ درمیاریم و ماجرا رو سخت میکنیم. قصه شخصیت این انیمیشنه.

    ویژگی فایلهای استاد عباس منش اینه که می‌تونه یه جوری آدم رو شگفت زده کنه که انگار تازه داری با قوانین آشنا میشی و تا پیش از این فقط داشتی مبانی رو یاد می‌گرفتی.‌ جای شکرش باقیه من تنها کسی نیستم که توی سن 36 سالگی، هنوز انیمیشن میبینم و بخاطر اینکه هیجانات کودک درونم رو پنهان کنم مجبورم بگم من برای تقویت زبان انگلیسی دارم نگاه میکنم. ولی واقعیت موضوع اینه که همیشه انیمیشن های امتیاز بالا از کمپانی دریم‌ورکس و دیزنی و پیکسار و … تم روانشناسی و آموزشی و موفقیت دارن. شاید اگه توی کامنت نبود میتونستم بیش از ده تا انیمیشن نام ببرم و هر کدوم رو براتون تحلیل کنم که چقدر نکات آموزشی داره. به جرأت میتونم بگم بعضی هاشون به اندازه یه کتاب مفید و اثر گذار هستن. این انیمیشن امتیاز روتین تومیتو 95% داشت، واقعاً عالی بود. این درحالیه که فیلم میان ستاره ای ساخته کریستوفر نولان با اون همه شهرتش امتیاز روتین تومیتو 73% داره. بودجه ساخت همین انیمیشن حدود110 میلیون دلار و درآمد ناشی از فروشش بیش از 500 میلیون دلار بوده. این اعداد و ارقام جدای از تغییر باورهای مالی ما، نشون میده یه تیم حرفه ای پشت ماجراست منجمله یه تیم روانشناسی. نشون میده که این کمپانی ها چقدر برای موفقیت مخاطبین که عمدتاً از قشر کودک و نوجوان هستن سرمایه گذاری میکنن. بماند که بزرگسالان هم کلی از این انیمیشن ها یاد میگیرن.(اینا رو مقایسه کنید با کارتن های بچه های دهه شصت و هفتاد).

    برای انیمیشن های این چنینی اشخاص معروف گویندگی میکنن، مثل همین کارکتر پوس که آنتونیو باندراس نقشش رو ایفا می‌کنه.

    منجمله نکات آموزشی این انیمیشن میشه به همه اون صحبتهای ارزشمند استاد عباس منش و استاد شایسته اشاره کرد. اونقدر صحبتهای استاد عباس منش دقیق بود که بنظرم میرسه هیچ نکته آموزشی از این انیمیشن نادیده باقی نمونده باشه. بعد از دو بار شنیدن صحبتهای استاد، و دو بار دیدن انیمیشن و البته دو بار دیگه هم گوش دادن به صحبتهای استاد واقعاً نکات زیادی رو یاد گرفتم. البته کار من هنوز با این انیمیشن تموم نیست تا یه 7-8-10-15 بار دیگه نبینمش که دیالوگ‌ها رو کاملاً حفظ بشم ، ول کنش نیستم. همون کاری که با انیمیشن های پاندا، مگامایند، بدگایز، سول ، موآنا ، رایا، لوکا، زوتوپیا، How to train your dragon و … کردم. و البته toy story بخاطر گل روی ماه «تام هنکس» در نقش وودی.

    اونقدری این انیمیشن به آموزشهای استاد نزدیک بود که اگه بهم میگفتن نویسنده داستانش از اعضای سایت هست من تعجب نمی‌کردم. و نکته ای که برام جالب بود فارغ از رنگ و نژاد و ملیت و قومیت و مذهب و … قوانین الهی همیشه و همیشه به یک شکل جواب میده. یکی اسمش رو می‌ذاره خدا یکی بهش میگه کائنات، یکی بهش میگه «انرژی چی» یکی بهش میگه جهان هستی و … اینکه شما چه تصویری رو توی ذهنت با کلمات ترسیم کنی مهم نیست مهم اینه که قوانین الهی همیشه جواب میده. مثلاً اگر شکرگزاری کنیم بر شخصیت، ورودی ها و ظرف وجودمون افزوده میشه. هر جا که میخوای باش، هر مذهبی که میخوای داشته باش.

    خدا رو هزاران بار شاکرم بخاطر این تغییر مداری که این روزها دارم احساس میکنم. بخاطر احساس زیبای خوشبختی. در حالی احساس خوشبختی میکنم که چالشهایی که پیش رو دارم حمید گذشته رو میتونست تا مرز خودکشی پیش ببره. ولی حمید امروز بیخیال و خوش و خرم و سرخوش و امیدوار و امیدوار و امیدوار به لطف و رحمت پروردگاره.

    دیروز توی کامنت برای یکی از دوستان عزیز نوشتم که تا پیش از اینکه بیام توی سایت، بخاطر آسم آلرژیک (ناشی از کار توی صنعت) یه نوع اسپری تنفسی استفاده میکردم که هر ماه باید دو تاشو تموم میکردم. فکر کنم دو تاش هنوز مونده که به احتمال زیاد تاریخ مصرف شون گذشته باشه و مدتهاست من اسپری استفاده نمیکنم. یادمه همیشه کتفم رو با کتف بند میبستم بخاطر درد ناشی از کش اومد تاندون ها و آسیب به مفصلش ، باور کنید الان چند لحظه فکر کردم تا یادم بیاد کتف راستم بود یا چپ. احساس آرامشی که با دنیا عوضش نمیکنم. احساس معنویت و ارتباطی که با خدا پیدا کردم و هر روز چند بار از قرآن درخواست کمک و هدایت میخوام و هر بار از قرآن و وعده های الهی شگفت زده میشم.

    اینها رو با چه اعداد و ارقام و مقیاسی میتونم بیان کنم تا این ذهن نجواگر و منطقی بپذیره این همه تغییر در مدت کمتر از دو سال؟؟ استاد عباس منش توی دوره دوازده قدم میگن ابزار ذهن منطقه. منطق ذهن نمودار و شاخص و اعداد و ارقام میخواد. مدل و قیمت ماشین، متراژ خونه، مانده حساب بانکی، ورودی و خروجی حساب و و و و … از چالش ذهن منطقی خودمون رها بشیم انگشت قضاوت دیگران هم هست که همیشه آدم رو به سخره میگیرن یا به شدت به چالش میکشن و قضاوت میکنن. اینجاست که ذهن خودمون هم مجدداً دست به کار میشه و میگه نکنه فلانی درست میگه، نکته کار من اشتباهه و کلی سوال الکی دیگه. ولی نه دست خدا بالای همه دست هاست. قوانین الهی همیشه به درستی کار می‌کنه. وقتی همه میگن باید سخت کار کنی و تلاش کنی تا بتونی از پس چالشها عبور کنی… ولی واقعیت موضوع اینه که باید در خونه فرمانروای وهاب عالم دست تسلیم بالا بیاری و سر تواضع پایین و بگی خدایا تو هدایت کن من نمی‌دونم… اون موقع است که بدون هیچ تقلایی و بدون اینکه پوست آدم کنده بشه و براحتی و با لذت و با آرامش مسائل و چالشها حل میشه.

    «گر دست دهد خاکِ کفِ پایِ نگارم ؛ بر لوحِ بَصَر خطِّ غباری بنگارم»

    «بر بویِ کنارِ تو شدم غرق و امید است ؛ از موجِ سرشکم که رسانَد به کنارم»

    «پروانهٔ او گر رسدم در طلبِ جان ؛ چون شمع همان دَم به دَمی جان بِسِپارَم»

    «زلفین سیاهِ تو به دلداریِ عُشّاق ؛ دادند قراری و بِبُردَند قرارم»

    در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید در مدار آسانی ها و وفور نعمات.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 111 رای:
    • -
      فاطمه ابراهیمی گفته:
      مدت عضویت: 1633 روز

      سلام دوست عزیزم

      تشکر از کامنت خوب شما

      خوشحالم که شما و خیلی ها و از جمله خودم الان هم که بچه هام نوجوان هستند باز هم علاقه به انیمیشن های خوب دارم.

      تمام انیمیشن ها که گفتید را تماشا کردم و معتقدم واقعا ارزشمند هستند و بسیار آموزنده هستند

      به آنچه شما گفتید انیمیشن

      روح

      شانس

      هم اضافه می کنم البته خیلی بیشتر از اینها هم هستند ولی این دو تا الان یادم آمد که واقعا لذت بردم ازشون

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        حمید امیری Maverick گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلام و درود به شما خانم ابراهیمی. از شما بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمند تون و همچنین لطف و محبت تون. بسیار بسیار تحسینتون میکنم که شما هم اهل دیدن انیمیشن های با امتیاز بالا هستید.

        خدا رو صد هزار مرتبه شکر.

        امیدوارم زبان اصلی ببینید. که هم برای تقویت زبان انگلیسی تون عالی باشه و هم مفهوم اصلی موضوع بدون دخل و تصرف دوبلاژ رو دریافت کنید.

        انیمیشن روح‌ بیییییییینظیر بود. اصلا فکر نمیکنم این انیمیشن برای کودکان ساخته شده باشه ، بیشتر برای بزرگسالان بود. که یادمون باشه هر ثانیه و هر دقیقه زندگی مون رو زندگی کنیم.

        اون جمله ای که خانم نوازنده به جو گاردنر میگه «در مورد ماهی که دوست داشت اقیانوس رو ببینه، و وقتی بهش گفتن الان توی اقیانوس هستی، گفت نه این که فقط آبه، من میخوام اقیانوس رو ببینم» این جمله سرگذشت خیلی از ماست. امیدوارم که بتونیم نکات طلایی رو آموزشهای سایت بدست بیاریم و از قوانین الهی در زندگی مون به بهترین شکل ممکن استفاده کنیم و اون ماموریت الهی که ما از خداوند درخواست کردیم رو بتونیم کشف کنیم و به سرانجام برسونیم.

        در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.

        راستی بسیار تحسین تون میکنم دوره دوازده قدم و عزت نفس رو با موفقیت به اتمام رسوندین. خدا رو شاکرم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
        • -
          فاطمه ابراهیمی گفته:
          مدت عضویت: 1633 روز

          سلام جناب امیری عزیز

          بله اون جمله خانم نوازنده واقعا عالی بود.

          من انیمیشن های فان و خنده دار هم خیلی دوست دارم مثلا هتل ترانسیلوانیا 1 و 2 و 3

          مینیون ها

          ولی انیمیشن شانس به نظرم خیلی زیبا یک مفهوم متافیزیک به اسم شانس را با زبان تصاویر زیبا توضیح داده. در واقع شانس همون هم زمانی ها که استاد همیشه توضیح می دن رو نشون میده و نتیجه گیری آخر انیمیشن هم خیلی آموزنده بود.

          موفق و پایدار باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          فاطمه ابراهیمی گفته:
          مدت عضویت: 1633 روز

          سلام جناب امیری

          دیروز با بچه ها انیمیشن لئو را دیدم(2023) خیلی جالب و تاثیر گذار بود لئو یک مارمولک بود و داستان خیلی خلاقانه بود.

          خواستم این انیمیشن را به شما معرفی کنم. البته انیمیشن عناصر (المنت) هم خیلی جالب بود.

          می خواستم ببینم انیمیشن جدید که موضوع چالش برانگیر درباره خودشناسی و یادگیری داشته باشد به تازگی دیده اید که معرفی کنید

          ممنونم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            حمید امیری Maverick گفته:
            مدت عضویت: 1271 روز

            سلام و درود به شما خانم ابراهیمی بزرگوار ، بینهایت سپاسگزارم ، انیمیشن لئو رو چند روز پیش دیدمش خیلی عالی بود. مخصوصاً وقتی که لئو درونمون متوجه میشه که وقت داره تموم میشه و باید یه کار مفید بکنه. مخصوصاً وقتی که متوجه میشیم بقول استاد از اونجایی که ما سعی میکنم برای حل مسائل دیگران یه کار مفیدی کنیم جهان درهای نعمتش رو به روی ما باز می‌کنه. لئو 74 سال عمر کرده بود و توی آکواریوم مخصوص خزنده ها بود، و وقتی باورش شده بود که فقط یکسال وقت داره تلاش کرد برای تغییر، تلاش کرد برای حرکت. جهان یه قدم اون رو چند برابر پاسخ داد. این انیمیشن ها ساخته میشه تا روی ناخودآگاه کودکان اثر بذاره.

            المنت رو هنوز ندیدم و ممنونم که برام معرفیش کردین. چند وقت پیش برای چندمین بار «بدگایز» (the Bad Guys) رو دیدم.

            اونم خیلی درس توش داره. اگه ندیدینش پیشنهاد میکنم ببینید. و البته که منتظرم پاندای کونگ‌فوکار4 ریلیز بشه.

            یه وقتایی از خودم میپرسم آیا انیمیشن دیدن زمان هدر دادن نیست … ولی بعداً میبینم که من با عینک قانون دارم بهشون نگاه میکنم و با احساس مثبت و در کنار اون تقویت زبان انگلیسی هم هست. به نظرم میاد ارزششو داره.

            خیلی ممنونم از لطف شما و اینکه زمان گذاشتین و برام کامنت نوشتین بینهایت سپاسگزارم. در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق و متنعم باشید.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
            • -
              فاطمه ابراهیمی گفته:
              مدت عضویت: 1633 روز

              سلام جناب امیری

              میخواستم پاسخ شما رو بخونم دستم خورد روی اسم پروفایلتون و داستان آشنایی با سایت رو خوندم. وقتی گفتید 4 سال طول کشید تا تکاملتون را طی کردید از وقتی اسم استاد عباسمنش رو شنیدید تا زمانی که به طور جدی شروع کردید. برای من هم تقریبا همین اندازه طول کشید. به راستی اینجا قانون مدارها رو بهتر درک کردم که تا زمانی که مدار من خیلی دور از مدار استاد بود جهان هنوز اجازه ورود من را نداد و بعد از طی تکامل چه آسان و راحت وارد سایت شدم و از آن روز بهترین روزهای عمرم تا به اکنون رقم خورده است.

              از شما ممنونم برای این یادآوری درست

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      حمید حیدری گفته:
      مدت عضویت: 1821 روز

      سلام به حمید عزیز

      سپاسگزارم از این کامنتای زیبا و دلی که میزاری،دقیقا قانون مدارها تو همه چیز و همه جا صدق میکنه، حتی تو درک معنای قرآن‌و حتی نگاه و درک خداوند صدق میکنه، شما ماشالا انقدر تو هر زمینه ای اطلاعات دارید که استاد یه گوشه از اطلاعات رو میده شما پرونده اون اثر رو مو شکافانه با تمام تاریخچه اش بیان میکنید،از هواپیماهای جنگنده بگیر تا فیلم ها و انیمیشن ها و حتی دوبلرهای فیلم، خیلی تحسینتون میکنم

      در پناه رب العالمین جان بهترنیها رو براتون آرزومندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        حمید امیری Maverick گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلام و درود به شما آقا حمید عزیز. هم نام خودم. الهی که حال دلتون عالی عالی عالی باشه. از لطف و محبت شما بسیار ممنون و سپاسگزارم. لطف کردین و برام کامنت نوشتین. براتون از خداوند متعال بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو درخواست میکنم. از تحسینتون سپاسگزارم ، شما هم شایسته تحسین هستین و اینکه بیش از سه ساله متعهدانه روی خودتون کار کردین و دوره های ارزشمندی رو کار کردین، منجمله دوازده قدم و عزت نفس ، کشف قوانین ، حل مسائل ، عشق و مودت و همه کتابهای استاد، واقعاً بسیار تحسین برانگیز بود و از صمیم قلبم تحسینتون کردم. مشتاق خوندن نتایج طلایی تون هستم جناب حیدری ، دوست عزیزم.

        در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      صدیقه شریعتی گفته:
      مدت عضویت: 1965 روز

      سلام به برادر عزیزم آقا حمید عزیز

      حمید حنیف من واقعا هر بار که کامنتهای شمارو میخونم بی نهاااایت لذت میبرم .

      آقا شما کجای ذهنت اینهمه اطلاعات رو نگه می‌داری

      از هوافضا می‌دونین

      از انیمیشن می‌دونین

      اشعار مولانا و حافظ رو می‌دونین

      از هر چیزی که کوچکترین حرفی راجبش میشه شما میتونی یه طومار بنویسی

      واقعا قابل تحسین هستین

      چقدر لذت بردم از کامنتتون و اینهمه اطلاعات .

      آقا حمید راستش منم از دیدم انیمیشن خیلی لذت میبرم

      اصلا ما بچه های دهه شصتی اینقدر کوزت و حنا رو دیدیم و رنجی که اونا کشیدن

      الان که یکم تو انیمیشن ها رقص و آواز داره اصلا حالی به حالی میشیم .(کلی ایموجی خنده)

      من یه چند تایی از این انیمیشن ها رو که گفتین با بچه هام دیدم برم که بقیه شو دانلود کنم و ببینم و لذت ببرم .

      ممنونم ازتون برادر خوبم

      در آغوش امن خدا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      کیمیا رضایی گفته:
      مدت عضویت: 1934 روز

      سلام به آقای امیری عزیز

      هربار که ایمیل میاد که شما کامنت گذاشتید روی سایت مطمئنم قراره کلی آگاهی جدید و حس خوب بگیرم از کامنت شما و چقدر اینبار هم لذت بردم و از این کامنت زیبایی که نوشته بودید از اون همه اطلاعاتی که راجب انیمیشن ها دادید و قطعا میرم همشون رو نگاه میکنم خیلی خیلی تحسینتون میکنم برای سلامتی که با تعهد بهش رسیدید و این آرامشی که دارید و این رابطه خوبتون با خدا

      من تجربه لذت بردن از هدایت خدارو بارها چشیدم و می‌دونم چقدر لذت بخشه که ازش هدایت بخوایم تا همون راه سوت زنان و اون راه جنگلی که فقط از مسیر میشه لذت برد رو بهمون نشون بده

      مرسی از شما برای این کامنت زیبا و پر از حس خوبتون و پر از آگاهی که از خواندنش فقط میشه لذت برد و شکرگزار خدا بود برای داشتن دوستانی مثل شما که اینقدر کامنت های ارزشمندی میزارن روی سایت.

      امید وارم همیشه شاد و ثروتمند و سلامت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سعيده رضايى گفته:
      مدت عضویت: 2006 روز

      سلام به بنده خوب درگاه خدا. سلام به قلب بازتون و ذهن روشن شده از تقوا….

      ابتدای کامنت رو با نور پاشیده شده به قلب مریم مقدس آغاز کردید و با دعای بسیار ارزشمند و پرمغز در حق خودتون(که البته همه مون مستحقش هستیم) به زیبایی ادامه دادید. لذت بردم و باهاش ارتباط قلبی برقرار کردم.

      آفرین که به کودک درونت اهمیت میدی و با غذاهای سالم و مقوی تغذیه اش می کنی.

      صدآفرین که هرکدوم از غذاها رو تجزیه تحلیل می کنی و با آگاهی هر لقمه اش رو چندین بار می جوی تا بدونی چه تاثیر مثبتی داره روی جسم و روحت می گذاره.

      سلامتی جسمت مبارک.

      روشنی روحت مبارک.

      آرامش ذهنت مبارک!

      این از معجزات پروردگاره که وقتی بنده ای روحش رو به دست خدا می سپاره تا بتونه اثری نیکو در جهان باقی بذاره که رنگ و بوی الهی داشته باشه، خداوند در وجودش سکینه و یه دلبری خاصی قرار میده که هرکسی کمی آمادگی قلبی داشته باشه(در واقع مرضی توی دلش نداشته باشه) جذبش میشه. دلش نرم میشه. شاد میشه.

      این دقیقا مهریه که خدا در دل مردم نسبت محمد امین قرار داد. مهر و محبتیه که در دل ماها نسبت به استاد عباسمنش قرار داد.

      این همون جنس علاقه و هیجانیه که نسبت به ساخته های پرامتیاز کمپانیهای دیزنی و پیکسار و دریم ورکس و …. در ما شکل می گیره.

      و وقتی امروز با آگاهی از روح قوانین الهی متوجه میشیم از چنین انیمیشن هایی خوشمون میاد(حداقل کاری که می تونیم بکنیم اینه که خوشمون بیاد) یا اینکه در سطح بالاتر اونها رو تحلیل می کنیم و راجع به اتفاقاتش فکر می کنیم، و در سطح خیلی بالاتر از کاری که استاد می کنن و میان فایل توحیدی ازش تهیه می کنن، پس می تونیم به خودمون امیدوار باشیم که مسیرمون درسته.

      در جهت همون خدا یا انرژی یا کائنات جهان هستی که شما به درستی با هم یکی گرفتیش قرار داریم.

      یه مستند دیدم راجع به سرگذشت و آینده زمین و زهره. که می گفت در واقع سیاره زهره و زمین در ابتدای خلقشون دوقلوی همسان بودن. از همه لحاظ یکی بودن. ولی در مقطعی با هم برخورد می کنن و طی برخورد زهره خلاف جهت میچرخه و میدان مغناطیسی خیلی ضعیفی داره و این باعث میشه به خورشید نزدیک تر بشه. حرارت خورشید و میدان مغناطیس ضعیف خودش که نمی تونسته مانع از ورود بادهای خورشیدی به سطحش میشده تمام آبهاش رو بخار کرده و اون بادها هم به نوبه خودشون سنگینی و فشار سطح رو بیشتر کردن

      (500 کیلو بر اینچ) و دمای سطحش رسیده به 900 درجه. یعنی طبق توصیف همون دانشمندان یک جهنم واقعی. که آتشفشانهاش همیشه فعاله و باران فلزات مذاب میباره. سطحش جوشانه و یک جهنم واقعی در همین لحظه ایه که همزادش زمین گلستان موجودات زنده است.

      با دیدن اون مستند فقط اشک می ریختم. خیلی مرتبط و هماهنگ با بحث امروز دیدمش و خدا رو به خاطر اینهمه نشونه ای که در اطرافمون و حتی درون وجود خودمون قرار داده تا فقط بهش ایمان بیاریم و حرف هدایتش رو گوش بدیم سپاسگزارم.

      از شما هم بسیار بسیار ممنونم که همیشه عالی از ته دلت می نویسی.

      شاد و نورانی و تندرست باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
      • -
        رضا احمدی گفته:
        مدت عضویت: 1748 روز

        بسم الله الرحمن الرحیم

        سلام سعیده خانم عزیز و نازنین

        چقدر این قانون فرکانس دقیقه

        امشب داشتم پیاده روی میکردم

        وقتی که روی زمین قدم بر میداشتم ، با خودم فکر میکردم که این کره زمین یک روزی شبیه یک گوی آتشین بوده

        بعدش همین موادِآتشین بر اثر شدت حرارت بخار میشوند و ابرها را تشکیل میدهند و بعد باران های شدید و پی در پی و بعد تشیکل اقیانوس ها و بعد خشکی ها و…

        با خودم گفتم

        دقیقا مثل وقتی که مهمان میخواد بیاد خانه ما ، خیلی قشنگ قبل از آمدنش آب و جارو میکنیم تا مهمان ما در رفاه و لذت کامل وارد خانه ما شود ، حالا خدا هم برای ما چنین کرده

        یعنی قشنگ زمین را آماده کرده و بعدش ما را به مهمانی دعوت کرده و گفته…

        (مَتَـٰعࣰا لَّکُمۡ وَلِأَنۡعَـٰمِکُمۡ)

        [سوره النازعات 33]

        حالا منی که داشتم امشب اینجوری فکر میکردم ، آمدم و به کامنت شما هدایت شدم و شما در مورد سیاره زهره گفتین و با خواندن این متن قشنگ شما من غرق در این عظمت خدا شدم…

        کلا نجوم شناسی و نگاه به آسمان عجیب انسان را غرق در توحید میکنه…

        دقیقا مثل حضرت ابراهیم که اسوه توحیدی حضرت محمد بود که خدا در مورد او چنین میگه

        (فَنَظَرَ نَظۡرَهࣰ فِی ٱلنُّجُومِ)

        [سوره الصافات ٨٨]

        اینکه چرا حضرت ابراهیم نگاه کرد به نجوم جای تفکر داره…

        باز هم از شما تشکر میکنم بابت نظرات ارزشمندتان که نشان از آرامش و برکت و بهشت درونتان دارد که اینقدر بر جان می نشیند

        در پناه رب العالمین به شایستگی اسمتان سعید و خوشبخت باشین و به شایستگی فامیلتان در مقام رضای الله باشید…

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
        • -
          سعيده رضايى گفته:
          مدت عضویت: 2006 روز

          سلام و درود الهی به شما و قلب روشنتون آقا رضای گل با این متن شیوا و مفاهیم زیبا.

          چه سورپرایز قشنگی برای لحظه ای که آدم بیدار میشه و یه چشمی از زیر پتو اول سایت رو چک میکنه! یه نقطه آبی خوشگل کنار اسمم و یه نسیم ملایم و دلچسب توحیدی از جانب الله از زبان یک دوست.

          چقققدررر خوشگل تعبیر کردید که خدا خونه رو آب و جارو کرده تا مهمونا بیان. چقدر به عمق دلم نشست و بهم عزت نفس داد. راستش همین چند دقیقه پیش که همچنان خواب تشریف داشتم، داشتم خواب می دیدم توسط کسی کشته شدم و دوباره زنده شدم(شاید تحت تاثیر همین انیمیشن و کامنتها) و برگشتم پیش خانواده. دیدم که همه چقدر دوستم دارن و اشتباهات گذشته ام رو بخشیدن و انگار که از صفر شروع کردم، چه حس خوبی بود. اجازه داشته باشی دوباره از اول زندگی کنی بدون قضاوت و با عشق.

          الان که دارم می نویسم می بینم خدای مهربون هر روز داره به ما این فرصت رو میده. با خوابیدن انگار که مردیم و با بیدار شدن در روز بعد یه تولد دیگه. ما هر روز این فرصت رو داریم و اگر خودمون دست از سر خودمون برداریم و نگران قضاوت دیگران نباشیم فرکانس احتمالی منفی اونها هییییج تاثیری روی ما نداره. چه بسا تبدیل به انرژی مثبت هم میشه. اگه به اندازه کافی قبول کنیم که ما مهمان این بزم الهی هستیم که یک سیاره رو برامون آب و جارو کرده تا در این رقص یک خار هم به پامون نره. اون وقت ما چیکار می کنیم؟ غر میزنیم یا زمین کجه؟ چرا ماستش شله؟ چرا نور خورشید زیاده؟ چرا فلانی به من گفت بالا چشمت ابرو؟

          یکیش خود من. بله شخص شخیص بنده. تو موقعیتش که قرار بگیرم یکی پا رو دمم بذاره زبون گزنده ام باز میشه. هنوز نتونستم لبهای محترم رو فرو ببندم و مثل اون توله سگه بگم عههههه داره با من قایم‌ موشک بازی میکنه….. همچنان غرور لعنتی بهش برمیخوره که چراااااا فلانی فلان حرف رو به سعیده خانم علیه السلام زد؟

          (علیها سلام درست تره)

          خوب بسلامتی به لطف انرژی خالص و خوشبوی شما دیگه هردوتا چشمام وا شد.

          آهان راستی متشکرم که اسم و فامیل منو اینقدر زیبا معنی کردید. خودمم خیلی دوستشون دارم الهی شکر!

          در پناه الله نازنین همیشه خوشدل، خوشبین، خوش انرژی و خوشبخت باشید.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
          • -
            آزاده افضلی گفته:
            مدت عضویت: 1129 روز

            سلام برسید جان

            چقد ب دلم نشست اگه ما دست از سر خودمون برداریم فرکانس منفی افراد برای ما تاثیری نداره

            واقعا ااا همینه هااا

            اگه غرور بزاریم کنار خیلی خودمون جدی نگیریم ن ناراحت میشیم و ن فروانس منفی میگیریم

            اون موقعست ک خار برامون گل میشه

            چقد خود من خودمو گاهی اوقات جدی میگیرم و باعث ناراحتیم میشد

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سید عظیم بساطیان گفته:
        مدت عضویت: 815 روز

        بنام الله مهربان

        سلام بیکران بر بانوی عشق و فرشته ی نازنین

        سعیده ی خجسته و مبارک

        میری توی یک باغ پر از گل ، اگه گلها از یه نوع باشن قطعا تنوع کمتری داره ،

        ولی وقتی از هر نوع گلی باشه آدم لذت میبره،

        اینجا باغ بهشته، با گلهای متنوع

        چقدر بچه ها بی نظیرن

        از کی بگم …

        برای کی بنویسم .

        من چقدر خوشبختم

        که دوستانی چون گل دارم …

        این همه آگاهی ؟

        واقعا اگه کم کاری کنی ؟ به خودت ظلم کردی؟

        ما بدهکاریم

        به دستامون .

        به پاهامون.

        مرسی که نوشتید

        و مرسی از این همه آگاهی …

        من جامانده از قافله عشق چی دارم بگم ؟

        من جوجه ی صد روزه

        مات و مبهوت

        مانده‌ام.

        الهی شکر

        به این گلهای بهشتی

        دعای گوی همتون هستم.

        خدا میدونه.

        بوس به کله ی همتون

        در پناه حق باشید .

        سلامتی و حال خوب

        رفیق همیشگی تون .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2225 روز

      به نام آنکه زیباست و زیبا می آفریند

      عکس پروفایل تون بینظیره. دریا سه رنگ متفاوت داره. همون روزی که شما عکس پروفایل رو عوض کردید هدایت شدم به سریال زندگی در بهشت قسمت 142

      abasmanesh.com

      دقیقا این مرغ دریایی ها اونجا بودند. انگار شما اونجا عکس گرفتید.

      سلام به حمیدِ حنیفِ عزیزِ موحد و مومن و خداجویم.

      این سپاس گذاری اول نوشته ات ورد این روزهای من است. سپاس گذاری بخاطر اون حس قشنگ کنار خدا بودن، فکر کنم داریم کم کم می‌رسیم به مداری که استاد در بندر عباس داشتند، اون احساس قشنگی که کسی نمیدیدش و فقط استاد مست از اون حس قشنگ بود.

      چندی پیش تو یکی از کامنت هات نوشته بودی خدایا من رو همین الان ببر،( من سر منبر رفتم برات) الان من اون حس رو دارم، میگم نکنه سرگرم دنیا بشم اون حس قشنگ کم بشه کمرنگ بشه دلم نمیخواد کم بشه دوست دارم روز به روز شعله ور تر بشه اونقدر که لحظه ای بی یاد او نباشم.

      خدایا تو را سپاس بخاطر احساس خوب و آرامش این لحظه ام. خدایا تو را سپاس بخاطر احساس خوشبختی و لذتی که از زندگیم میبرم

      میگم در مورد آیه 26 سوره مریم، روزه سکوت، کاش ما هم روزه سکوت داشتیم، بعضی وقتها میگم بذار بگم روزه سکوت دارم و چند روز تو خودم باشم.

      گرچند الان فرقی با روزه سکوت ندارم.

      خواستم بیام برات کامنت بذارم یکم سربه سر کودک درونت بذارم، ظاهرا کودک درون من رفته تو لک، حس شوخی نداره دلش میخواد فقط سکوت کنه و نظاره گر باشه.

      سپاس گذارم بخاطر وجود نازنین شما و اون کودک درونت که عاشقشم.

      از خدای مهربون میخوادم دمادم اون پیاله ها را پر کنه و سر بکشیم و مست حضورش باشیم و لحظه ای هشیار نباشیم.

      در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        حمید امیری Maverick گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلام و درود به رضوان عزیز

        سپاسگزارم از شما بخاطر کامنت ارزشمندی که برام نوشتی

        فایلی که فرستادی برام خیلی زیبا بود و انرژی مثبت. منم این چنین تجربه ای شبیه استاد عباس منش داشتم، توی زمستون که مراغه‌ای دریایی سمت جنوب زیاد میشن من میرفتم از مرغ فروشی 10-15 تومن اشغال مرغ می‌خریدم و بعداً میبردم براشون این مرغهای دریایی یه سر و صدایی میکردن که آدم ذوق زده میشد، یه وقتایی هم براشون پرت میکردم هوا توی آسمون مثل جنگنده اف هیجده سوپر هورنت انواع و اقسام مانورها رو میزدن که یه تیکه بال مرغ رو بگیرن. (از اسپلیت S و بریک ترن گرفته تا مانور کبرا و استال دایو.)

        ولی خداییش مرغهای دریایی بوشهر اینقدر مثل مرغهای دریایی فلوریدا پر رو نیستن که لقمه رو از دستت بگیرن.

        حکایت این عکس پروفایل این بود که یه روز بعد از مدتها رفتم عکاسی که کار با دوربین رو یادم نره. چندتا عکس از مرغهای دریایی گرفتم با بکگراند دریا. ولی این عکس بعداً تو حین ادیت نظرمو جلب کرد. همه مرغها روی زمین به جهات مختلف ایستادن، فقط یکیشونه که شجاعت پرواز به طرف خواسته رو به خرج داده. و این مفهوم برام جالب و جذاب شد و این عکس رو گذاشتم روی پروفایلم با این ذهنیت که هر کسی شجاعت رفتن به طرف خواسته رو نداره.

        بازم پر حرفی های حمید امیری. در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی رضوان عزیز.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      حمید رضا خجسته سیستانی گفته:
      مدت عضویت: 1907 روز

      سلام حمید عزیزم

      باور کنید من اصلا اهل کامنت نوشتن نیستم و بیشتر خواننده کامنت های دوستان هستم،

      ولی واقعا از ریز بینی سطح اطلاعات و درک شما از قوانین حال عالی و انرژی که من رو مجاب کرد برای شما بنویسم لذت بردم.

      نقاط مشترک زیادی با هم داریم علاوه بر اینکه هم دهه هستیم من متولد 1366 هستم و اسم ها مشترک داریم، تغییرات مشترک زیادی از جنس تغییرات شما من انجام دادم در این سال اخیر و خیلی خوشحال شدم که خداوند من رو به سمت خواندن کامنت شما هدایت کرد.

      امیدوارم حال دلتون عالی باشه و از خدا برای شما سلامتی و عزت و ثروت میخوام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        حمید امیری Maverick گفته:
        مدت عضویت: 1271 روز

        سلام و درود به حمید رضا عزیز بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم از لطف و محبت و بزرگواری شما.

        احتمالا متولد 15 خرداد 66 نیستین؟؟ چون منم 66 هستم. با این همه ویژگی مشابه گفتم شاید شما هم مثل من خردادی باشین.

        از این همه لطف و محبت شما سپاسگزارم. الهی که همیشه در پناه رب العالمین شاد و سلامت باشید.

        یه نکته در مورد کامنت نوشتن گفته بودین. به نظرتون احترام میذارم. و با نهایت ادب نظر من اینه که این کامنت ها مثل دفتر مشق زمان مدرسه مون هست. هر چیزی رو یاد گرفتیم باید سریعاً بنویسیمش ، هیچ جای نگرانی نیست چون شما هر جوری که قانون رو متوجه بشی و هر جوری تجربیاتتون رو بیان کنید اعضای نازنین این سایت شما رو قضاوت نمیکنن، بلکه به زیبایی بهتون انگیزه و اشتیاق میدن.

        الهی که در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید ، ازتون سپاسگزارم که برام کامنت نوشتین حمید عزیز.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          حمید رضا خجسته سیستانی گفته:
          مدت عضویت: 1907 روز

          ممنونم حمیدد خان عزیزم

          چه قدر با صبر و تحمل جواب پیام من رو دادین و لذت میبرم از هر لحظه حرف زدن و بودن با بچه ها سایت استاد.

          من هر روز برنامه زندگیم بودن و زتدگی کردن در این سایت هست و خدا آگاهی را اینجا به من الهام میکنه در بیشتر مواقع و سپاسگزارم از خداوند وهاب

          امیدوارم حال دلتون عالی باشه و در پناه الله مهربان باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    معصومه گفته:
    مدت عضویت: 1041 روز

    بنام خدایی که از رگ گردن به من نزدیکتره

    سلام به استاد عزیز و مهربان و مریم خانم واقعا شایسته که به لطف خدای مهربانم در مسیر رشد من قرار گرفتین

    سلام به دوستان نازنینم

    با شنیدن این فایل خیلی احساساتی شدم

    استاد انگار که برای کمک به من و راهنمایی من این فایل را ضبط کردین

    چقدر به موقع بود چقدر به این نکته و آگاهی احتیاج داشتم

    با چشمای پر از اشک مینویسم

    خدایا تو بی نظیری بینهایتی رحیم و رئوفی,زندگی من سرشار از نظم الهی است

    دوست دارم هرچی به ذهنم می‌رسه بنویسم احساس می‌کنم خدا الان بهم میگه می‌خواد من بفهمم

    خدایا من هیچی نیستم و هرچی که دارم تو به من دادی

    استاد شما بهترین ,آگاه ترین ,سخاوتمندترین استاد و انسانی هستین که دیدم و شنیدم

    خدایا سپاسگزارم که به من فرصت دادی تا به کمک بنده آگاهت با وجود و حضور تو آشنا بشم جایگاه خدا را بفهمم

    آرامش را احساس کنم,هر روز مشتاق کسب آگاهی باشم

    و خدا به هزاران طریق من رو هدایت می‌کنه خدایا شکرت

    استاد نازنینم این فایل هم مثل تمام فایلای شما پر از آگاهی و اطلاعات بود

    و چقدر من به این فایل احتیاج داشتم مدتها برام سوال بود که چطور می‌توانم با اطرافیان رابطه سالم و محترمانه بر قرار کنم و چند روزی بود که احساس میکردم بیشتر از قبل تنها شدم احساس نگرانی میکردم ولی یه حسی بهم میگفت که تو مدارت با بقیه متفاوت شده برای همینه که احساس تنهایی می‌کنی اماااااااااا وقتی این فایل را گوش دادم متوجه شدم که غرور من باعث شده که روابطم کم بشه و خودم رو گوللل میزنم

    غرور ,غرور

    ترمزی که نمیزاشت من به عزت نفس واقعی برسم

    من دنبال عزت نفس بودم اما نه میتونستم بقیه را خوب دوست داشته باشم نه خودمااااا

    دو روز پیش با دخترم صحبت کرده بودم و گفتم که می‌خوام از این به بعد تمرین کنم و بقیه را بدون هیچ قید و شرطی دوست داشته باشم

    و طبق قانون و آموزشهای شما این فایل را دیدم تا بفهمم که اگه میخوام به این خواسته برسم باید غرورم رو کنار بزارم

    غرور با یه روکش زیبا تو وجود من پنهان شده و کم کم دارم از وجودش مطلع میشم

    خدایا کمکم کن تا با آگاهی و آرامش بتونم غرورم رو کنار بزارم

    دنیا را جای بهتری برای خودم و دیگران کنم

    خودم دوست داسته باشم و بتونم به جهان و اطرافیان عشق واقعی بدم

    استاد خیلی سپاسگزارم که به هر طریقی دوست دارین به ما آگاهی بدین

    حتی با تماشای انیمیشنی و تعریف از اون چنان آموزشهایی میدین که به اندازه یه دوره ارزشمنده

    فکر نمیکنم بهتر این روش می‌شد غرور را توضیح داد

    سپاسگزاری را یاد آوری کردید

    سعی می‌کنم همیشه یادم باشه که سپاسگزارتر باشم

    قدر داشتهام را بدونم از لحظاتم با لذت استفاده کنم

    مغرور نباشم و یاد گربه بیفتم و به خودم بگم که بدون خدا و محبتهاش هیچی نیستم و هر چه دارم از اوست

    به امید خدای مهربانی که من را آفریده و دوست داره که من بنده شایسته ش باشم

    برای همه آرزوی سلامتی و خوشبختی و احساس خوب می‌کنم

    خدا نگهدار و هدایتگر همه ما باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  8. -
    وستا راد گفته:
    مدت عضویت: 1019 روز

    استاد عزیزم نمیدونم از کجا شروع کنم به نوشتن انقدری که الان شوکه شدم و جواب یک چالشی که تو هدفم به وجود اومده بود رو با این فایل شما گرفتم و تلنگری بهم وارد شد که هوش از سرم پریده و برای بار هزارم به این پی بردم که خدا هدایت میکنه مارو به راه هایی که بفهمیم گیر کار کجاست و امروز من خیلی به این فکر میکردم که خدایا باید چیکار کنم چرا تا اینجا مسیر هدفم رو عالی طی کردم ولی اینجا به کارم گره افتاده.

    در واقع من یک سالی هست که به شما اشنا شدم و بعد اشنایی با شما پا تو مسیر هدفهایی گذاشتم که همیشه برام رویای محال بودن و اصلا فکر نمیکردم من بتونم این اهداف رو محقق کنم این خواسته ها واسه کسی با شرایط من نیست ولی بعد که با خدای واقعی که تو فلبم بود اشنا شدم و فهمیدم که تمام بدبختی هایی که تو زندگیم داشتم این بود که نیروی به این مهربانی و زیبایی و قدرتمندی رو حس نکردم و تمام قدرتش رو گرفته بودم داده بودم به شرایط و ادمای زندگیم و به محض اینکه با توحید اشنا شدم نزدیک به یک ساله که دارم روی این باور کار میکنم و نتایج فوق العاده ای که گرفتم به کنار ارامشی که پیدا کردم و شخصیتی که بهش تبدیل شدم برام با هیچ چیز قابل تعویض نیست و با این همه با این فایل تلنگری بهم خورد که فهمیدم منی که این همه رو باور توحیدی کار کردم بازم یک جای ذهنیتم ایراد داشت. من در طول این یکسال توسط خدا به مسیری هدایت شدم که مهاجرت کنم و اول راه من حتی یک درصد شرایط مهاجرت رو نداشتم اما یه حسی یه نیروی قوی تو قلبم میگفت نترس مراحل رو طی کن کاری به اخر مسیر نداشته باش اونش با من تو فقط هرچی میگم رو انجام بده و تمام کاری که من کردم عمل به هدایت هایی بود که بهم الهلم میکرد و تا نزدیک عید همهههه چیز عالی پیش رفت و هرچیزی که لازم داشتم سر موقع به طرز معجزه واری جور میشد بدون اینکه من کاری کنم توسط ادمهایی که حتی انتظار نداشتم نداشتم کمک هایی بهم میرسید و ورودی های مالی وارد زندگیم میشد که الان به یک سال قبلم نگاه میکنم میگم خدایا من اگر میخواستم همه اینارو خودم به توانایی های محدود خودم انجام بدم حتی یک دونشم شدنی نبود.

    اولش که پا تو مسیر گذاشتم هیچ درامدی و شغلی نداشتم و این واقعا ترسناک بود ولی به خدا اعتماد کردم و تا اونجا کاری که لازم بودو شروع کردم به انجام دادن و خدای من باورتون نمیشه انگار نیاز بد من فقط پا تو راه بزارم بقیشو انگار خدا به دست گرفت و هدایت شدم به یه کار انلاین و دقیقا مقداری که پول نیاز داشتم برای پروسه مهاجرت درامد جور میشد برام و…

    حتی من فقط میتونستم برای یک دانشگاه اقدام کنم چون مدرک زبان نداشتم و تنها دانشگاهی که میشد بدون مدرک زبان اپلای کرد این دانشگاه بود و چون یکی از دانشگاهای برتر اروپا بود همه این باورو داشتن که پذیرش از این دانشگاه غیر ممکنه خیلی سخته اما من خدایی داشتم که قدرت و زورش به همه چیز میچربید و باور نکردم این حرفو و از قضا رشته ای برای اپلای انتخاب کردم که خیلی پرطرفدار بود و جزو برترین رشته های این انشگاه بود و به همین علت پذیرش خیلی کم به کسی میدادن حدودا در سال 10 نفر قبول میشن و همه بهم میگفتن این دانشگاه تنها شانس توعه و همین طوری قبول شدن اونجا سخته حداقل یه رشته ای انتخاب کن که امار پذیرشش بالا باشه اما من اون رشته رو میخواستم و عاشقش بودم و یه حس قوی ته دلم میگفت من پشتتم نگران نباش. خلاصه اجازه ندادم هیچ کدوم از اون باورای محدود کننده وارد ذهن من بشه و همش به این فکر میکردم پذیرش تو این رشته و دانشگاه راحته و من لایق قبولی تو این دانشگاه هستم و من خدایی دارم که قدرت کیهانه و من از اون میخوام و اونم بهم میده. و ناگفته نماند من قبل اشنایی با قانون نا اگاهانه تاحدودی داشتم از قانون استفاده میکردم و یه ویژگی برجسته من این بود که به شدتتتتتت خوش بین بودم اونقدری که گاهی حرص اطرافیانم در میومد که چطور از دل بزرگ ترین مشکلات جوری به قضیه نگاه میکنم که حس بهتری بهم بده و نکته مثبتی توش پیدا کنم.

    و رسید به روزی که من از همون رشته پذیرش شدم و همونجا بود که به خودم مغرور شدم و فراموش کردم که کی منو به اینجا رسوند کی باعث شد به راهی برم که بتونم درامد زایی کنم کی ادمایی رو سر راه قرار داد که بتونم کسبو کارمو کسترش بدم و مسیر مهاجرتم رو طی کنم، کس بهم پذیرش داد؟

    یادم رفت و به خودم مغرور شدم و فکر میکردم با زور و بازوی خودم این همه نتیجه رو خلق کردم و دقیقا از همون روز تا الان ادامه کارهام با مشکل مواجه شد و به سختی پیش رفت با این حال که قبل پذیرش همه چیز عین اب خوردن خودش حل میشد و من نیازی نبود تلاش کنم یا زور خاصی بزنم اما به محض اینکه به خودم مغرور شدم و فکر کردم خودم باید همه چیز رو درست کنم شرایط جوری شد که انگار این دوماه داشتم گاری به چه سنگینی هل میدادم تا اینکه امروز خیلی ذهنم درگیر بود که چطور مسایل باقی مونده رو حل کنم که یه حسی خارج اختیار من منو کشوند به سایت و این فایل رو دیدم و اتفاقا برای دانلودش هم به مشکل خوردم و هی ارور میداد اما یه سماجتی درونم میگفت الان باید ببینیش و به صورت انلای پخشش کردم و خدای مننننن

    اون تیکه ای که مریم شایسته عزیزم گفت من قبلا مغرور بدم و فکر میکردم خیلی باهوشم و همه کارارو خودم دارم انجام میدم و فراموش کردم این خداس که داره هدایت میکنه و کارارو انجام میده قدرت خداس و من یه موجود محدودم که نیازمند و محتاج هدایت و کمک هاشم.

    تمام مشکل این مدت من این بود که اعتبار تمام معجزه های این یه سال رو از خدا گرفتم و دادم به خودم درحالی که تمام مدت اون بود که ادمارو به سمت من هدایت میکرد و شرایط رو برام ایجاد میکرد و من کاری نمیکردم فقط داشتم از معجزه هاش بهرمند میشدم و به الهاملتی که بهم میشد عمل میکردم. این فایل تلنگری بود که به خود بیام و به یاد بیارم که منبع تمام دستاورد ها ومعجزات زندگی من فقط از طرف یک قدرته و من همیشه نیازمند حمایت و هدایتشم…

    در کل بخوام یه جمع بندی کنم من قبل از اینکه به خودم مغرور بشم مثل کاراکتر او سگ خوشبین بودم که مسیر واسم بسیار اسون و لذت بخش بود و همه چی دست به دست هم داده بود تا کمکم کنه اما بعد اینکه شروع کردم به حساب کردن روی خودم شدم مثل گربه مغروری که به توانایی های خودش متکی شده بود و خدا رو بنده نبود و فکر میکرد دیگه هیچ چیزی نمیتونه نابودش کنه درحالی که اگر خدارو از یاد ببری هرچیزی که با کمک اون ساخته شده تو زندگیت ویران میشه چون خدا پایه و اساس هرچیزی تو زندگیه و با فراموش کردنش همه چی ویران میشه و با توانایی های محدود خودمون باید به سختی زور بزنیم تا مسیر جلو بره.

    از شما و مریم جان عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که با دیدگاه متفاوتی که از بدنه جامعه دارید و آگاهی هایی که با ما به اشتراک دستی از دستان خداوند شدید برای هدایت ما به راه درست. خیلی دوستتون دارم و زیباترین و بزرگ ترین معجزه کل زندگیم آشنایی با انسان فوق العاده ای مثل شما بوده و از خداوند سپاسگزارم شمارو سرراه مسیر زندگی من قرار داد تا با اگاهی هایی که ازتون یاد میگیرم به رویاهام برسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  9. -
    فرزانه ارزشمند گفته:
    مدت عضویت: 730 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان خداوند لطف و کرم و مهربانی و رحمت….خدایی که از بوی گل بهترست… صمیمی تر از بوسه مادر ست

    درود خداوند مهربان ، به استاد توحیدی عزیزم و مریم خانم نازنینم که اینقدر سخاوتمندانه در حال اگاهیی های الهی و توحیدی از الله یکتا هستن…

    دوستتون دارم…

    خداوند بزرگ لطف و رحمت بی کرانش رو یه عمر و زندگی شما ببخشه..الهی آمین…

    هیچ ایده ای ندارم چی بنویسم …حتی نتونستم فایل رو درست حسابی ببینم…چند روز هست منتظر فایل جدید بود..امروز صبح وارد سایت شدم ..متوجه فایل جدید شدم چقدر خوشحال شدم ..اما خب من از اونجایی یکم درگیر کم شنوایی هستم برای دیدن فایل های تصویری باید حتما به چهره طرف توجه کنم و باصطلاح لب خونی کنم…نتونستم از دیدن فایل استفاده کنم..سریع رفتم به خواهر عزیزم که اونسر دنیاست ..گفتم استاد فایل جدید گذاشته لطفا نگاه کن و مطالب مهمش رو بگو…

    اما ایشون انگار وقت نداشتن..

    گفتم اشکال نداره‌. به هرجا هدایت شدم ، الهی شکرت..

    وارد سایت مجددا..فایل مفهوم فرکانس و چگونگی تنظیم آن ..اومد

    سریع بازش کردم و چند بار نگاهش کردم…

    چقدر آگاهی ناب توش بود..چقدر سپاسگزار شدم که تونستم ببینمش و درکش کنم‌..!!!!!

    من روزای اول که وارد سایت شدم مطالب رو قورت میدادم.. تمرینات رو جدی انجام میدادم. واقعا متعهد بودم…

    تا اینکه به چیزی که میخاستم رسیدم..توی دو سه هفته…

    کم کم مغرور شدم و تمریناتم کمتر شد…تا اینکه بعد ده روز به بدترین شکل ممکن اون اتفاق خوبی که برام افتاد و من بواسطه اش غرق آرامش و عشق بودم بهم خورد..بی نهایت حالم بد شد…بی نهایت کنترل ذهنم رو از دست دادم…برگشتم به همون فرزانه عجول بی ایمان که میخواست که با مغز فندقی خودش مسأله رو حل کنم…شروع کردم به دست و پا زدن و ……غرق شدم…هرچی هدایت می اومد که آقا رهاااااا کن….

    من کر و کور بودم…

    ترس داشتم از رها کردن….

    گفتم نه فقط خودم میتونم حلش کنم…

    شرک همه وجودم رو گرفته بود..حالم خیلی بد بود…

    دست به کارای احمقانه زدم مثل دیوانگان….

    با اینکه…بهم ثابت شده بود و میدونستم باید رها کنم…با اینکه به وضوح نشانه‌های هدایت رو دیدم ، مغرور شدم و چشمامو بستم به هدایت های ناب الله!!!

    لطف حق را دیدی و نشناختی..!!!!!!

    اونقدر دست و پا زدم و حالم بد بود که بعد دو روز همه چی کامل بهم ریخت…!!!!

    وقتی کامل گند زدم به موضوعی که هیچی نبود…

    اومدم دوباره در خونه خدا رو زدم…

    گفتم خدایا رفیق خوبم…من غرق شدم ..اما خب میدونم توی تمام لحظاتی که داشتم غرق میشدم ..کنارم بودی و راهکار می‌دادی !!!

    اما من انسان ضعیفی بودم ….گفتم خدایا منو ببخش و اینبار دیگه تسلیم ذهنی شیطانی نمیشم!!!

    دوباره تمرینات رو شروع کردم..ایندفعه توحیدی تر…با شروع کردن به تمرین ستاره قطبی و قرآن خوندن و تمرینات عزت نفس..!!!!!

    متعهد کردم خودمو دهنمو کنترل کنم آگاهانه…ورودی هامو کنترل کنم…

    دست از کارهای چیپ بردارم ..خودمو دوست داشته باشم….

    و در یک کلام فقط روی خدا حساب کنم……

    امتیاز همه چی ، دست خداست …

    گفتم یاد بگیرم به خودم. اگاهانه یاد بدم که اولا وقتی می‌خوام با ذهن و عقل کوچیکم کاری رو انجام بدم ..اول کمی دست نگهدارم‌….هرجا هدایتی از جنس خدا دیدم…سریع بگم سرورم تسلیمم…امر بفرما!!!!!

    اره تسلیم باشم و رهاااااا!!!

    دیروز احساس خوبی داشتم….موضوع رو رها کردم..دیگه مهم نبود…

    رفتم خرید ..وارد اتاق پروف شدم…قشنگ روبروم نوشته بود « شما لایق بهترین ها هستین»

    الله اکبر ….

    همونجا یه لبخندی زدم و گفتم خدایا دمت گررررررم….

    اون چند روزی که به تضاد خوردم هم همینجوری دستمو کرفتع بودی…اما من کور بودم ندیدم!!!!

    از خدا می‌خوام به قلبم و ذهنم نور بباره…ایمان می‌خوام…..خدارو میخوام‌…عشقش رو میخوامممممم‌…

    من توحید می‌خوام….

    جدیدا وقتی ذهنم داره گولم میزنه…

    ببین ذهنم بیا خوب باش..کم اذیت کن…چی میگی برای خودت…

    من دیگه نمی‌خوام مغلوب بشم..بیا خوب باش و تا به هر دومون خوش بگذره…

    واقعا ایمانی که عمل نیاورد حرف مفته!!!!!!!

    خدا کمکمون کنه اونقدر بهش اعتماد و ایمان داشته باشیم …که پرده شک رو بندازیم…!!!!!

    خدایا لحظه ای مارو به حال خودمون نگذار…

    برای همه دوستان توحیدی عزیزم ، توحیدی ابراهیمی آرزو دارم از پیشگاه خدای یکتا….

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  10. -
    مجتبی گفته:
    مدت عضویت: 4015 روز

    به نام خدای بزرگم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین و دوستای گلم

    استاد من اول این فایل رو دیدم و بعد رفتم انیمیشن گربه چکمه پوش رو با کیفیت بالا و دوبله فارسی از آپارات دانلود کردم و منی که اهل اینچیزا نیستم نشستم حدود 2 ساعت کامل نگاه کردم و بعد دوباره این فایل شما رو گوش کردم ؛

    شاید اگه فقط اون انیمیشن رو میدیدم ، این همه برداشت فوق العاده شما رو نمیتونستم ازش داشته باشم ؛

    ولی وقتی قبلش این فایل رو دیده بودم ، موقع تماشای اون کارتون چقدر با دیدگاه بهتری داشتم دنبال میکردم ؛

    خیلی کارتون با حالی بود و بقول شما چقدر میشه ازش درس های عالی گرفت ؛

    استاد با اینکه اینهمه از توحید شما تا الان فایل گذاشتین و از فروتنی و تواضع در برابر خدا صحبت کردین ، ولی چنتا جمله ی امروز توی این فایل واقعا برای من انگار جدید بود و انگار که اولین باره دارم میشنوم ؛

    اونجا که گفتین ما برای این بدن و اینهمه نعمت توی جهان که کار خاصی انجام ندادیم ، ولی الان داریمشون ؛

    یا اینکه گفتین یجورایی انگار خدا میگه هر چقدر شکرگزار باشی و رو من حساب کنی و قدر داشته هات رو بدونی ، من ظرفت رو بزرگتر میکنم ؛

    جاهایی که در مورد ترس صحبت کردین ، منم دقیقا اون خاطره ای که در مورد حمله سگ گفتین رو تجربه کردم ، و دقیقا دیدم سگی که به سمت من میومد با شجاعت من ، چجوری برگشت و فرار کرد ؛ و البته جاهایی هم تو زندگی بود که بخاطر ترس ، همه چیز انگار به ضرر آدم میشه و واقعا این دنیا ، دنیای شجاعانه و پاداش فقط به ادم شجاع داده میشه ؛

    چقدر این فایل برای من درس داشت ، و برای این برهه از زندگیم نشونه بود ؛ خدارو صد ملیارد بار شکر که امروز باز هم خودش لطف داشت بمن و اجازه داد این آگاهی ها رو بشنوم ؛ ازت ممنونم استاد جان ، عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای: