درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش - صفحه 21 (به ترتیب امتیاز)

794 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Sorur Yaghubi گفته:
    مدت عضویت: 2035 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان

    باز هم یه فایل توحیدی زیبا

    من عاشق این مدل فایل ها هستم چون فکر میکنم پاشنه آشیل اکثر ما انسانها شرک هست با اینکه فکر میکنیم یکتا پرست هستیم ولی فقط در حد کلامی

    اما در عمل فقط خودمون رو می بینیم

    و توی همین فضا حتی فکر میکنیم داریم نتایج رو با تلاش روی باورهای ذهنی خودمون بدست میاریم

    غافل از اینکه خدا ما رو هدایت کرد به این سایت و به این فضا… حتی بعضا می بینیم بعضی دوستان میگن وقتی این سیستم هست پس خدا چی کاره س این وسط ..

    در این حد نجواهای شیطانی همیشه ما رو بمباران میکنن و به خودمون غره می شیم و خدا رو بنده نیستیم

    این یکی از اون فایل هایی هست که همیشه باید گوش داد تا یادمون نره از نعمت هایی که داریم و برامون طبیعی شده و دیگه نمی بینمشون و اعتبارشون رو به خدا هم حتی نمیدیم

    سپاسگزار استاد و خانم شایسته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    امید صنایع گفته:
    مدت عضویت: 1115 روز

    سلام بر استاد عشق و خانم شایسته بزرگوار

    من این انیمیشن نگاه کردم

    به همراه جمعی از خانواده

    به این نکته رسیده بودم که که اون سگ کوچیکه دیده مثبتی داره و همه چیز برای آسان و مثبت پیش میره ، ولی وقتی به کسای دیگه میگفتم اون ها دید برعکس داشتن که این سک شیرین عقل و هالو هست

    می‌خوام بگم وقتی تو مدار نباشی ، وقتی تو فرکانس نباشی دیدگاه تو نسبت به اتفاق های خوب اما به ظاهر بد هم تاثیر گذاره

    از دید من اون سک یک شخصیت هدایت شده بود که باعشق کارها و پیش میبرد و خدا مواظبش بود و آخر خوشی داشت ، اما کسانی که باهم فیلم نگاه کردیم این باور و داشتن که یک شخصیت سر به هوا هست که همش سوتی میده و دیگران مسخرش میکنن

    برداشت ما از یک اتفاق بستگی به افکار ما داره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 1326 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استادم عزیزم و مریم قشنگم

    استاد برای هزارویکمین بار تبریک این اندام فوق العاده

    ی وقت فکر نکنین با اون استاد تپلی قبل هم خوش نبودم

    اتفاقا زیادی هم خوش بودم

    من کلا با هویت استادی شما خوشم

    چه فرقی میکنه تپلی یا اندامی

    اما این فقط ی لاغری نیس

    این فقط ی اندام شیک نیس

    این ی نتیجه طلایی جهاد اکبره که به چشم دیدیم

    این ی رفرنس کامل تمام عیار از خواستن و عمل کردن و شدن هست که به چشم دیدیم

    نمیدانم ولی هر وقت این اندام شما رو میبینم امیدو انگیزه و شور وشوق من برای انجام شدن خواسته هام تصاعدی بالا میره

    استاد عزیزم برای هزارویکمین بار تبریک میگم این پرادیس رویایی با این طبیعت فوق العاده

    خدایا هزاران بار شکرت

    چه رنگ های فوق العاده ای

    و خدایاشکرت بابت این خورشید فوق العاده که چقدر به رنگ ها لعاب داده بود

    خدای من چطور ی فیلم ی انیمیشن میتونه اینقدر دقیق تضادهای زندگی رو نمایش بده

    غرور

    چه واژه پر معنایی

    و به نظر من معنی واقعیش تکیه بر قدرت پوچ خود

    تنها قدرتی که همیشه آسیب زننده بوده

    کجا قدرت آدمی چیزی رو ساخته؟

    کجا چیزی رو آباد کرده؟

    کجا هموار کرده؟؟

    این قدرت پوچ آدمی تا بوده ویران کرده

    تخریب کرده

    به منجلاب کشونده

    اصلا ادم میمونه از این جنس آدمی

    الله اکبر

    به هر جهتی که حرکت کنه عجیب طوفان میکنه

    بعععععله

    همیشه طوفان

    اصلا این جنس آدمی معنی واقعی طوفانه

    این جنس آدمی قدرتشو برداره تو راستای مسیر منحرف حرکت کنه

    از همون اول مسیر طوفان شروع میشه

    یا تو مسیر هدایت و رشد قدم برداره

    دقیقا همون اول مسیر طوفان شروع میشه

    خدایا مگه چیه این جنس آدمی

    بعلللللله

    روزهای زیادی من فکر میکردم خدا خوابش برده

    من زودتری دست به کار میشدم و بسم الله میگفتم

    انصافا خوب هم تخریب کردم

    چنان آوار کردم خشت به خشت این زندگی رو که خود خداهم گفت وقت بده بزار ببینم از کجا شروع کنیم به ترمیم

    مدتی زندگی قشنگ و رو به روال بود

    باز من زودتری بیل و کلنگ برمیداشتم

    میکوبیدم تا قعر زمین

    الله اکبر

    این آدمی کجا سر عقل میاد؟

    کی سر عقل میاد؟

    چی میشه که سر عقل میاد؟

    خوب که دنیا چک و لگداشو زد

    خوب که لرز زانوهامو از ناتوانی با چشم خودم دیدم

    خوب که صدای زار زار گریه هام همسایه هارو ریخت رو سرم

    انگاری بیدار شدم

    ماتم گرفتم ولی خیلی خیلی مدت کوتاه

    شاید یک روز

    گفتم خدایا جهان تو سهم کیه!؟؟

    گفتم حریف میطلبم

    دست به تجهیزات شدم برم تو دل ترس

    سخت بود

    انصافا خیلی سخت بود و هنوزم هست

    اما من از همون جنس ادمی هستم که قدم به مسیر هدایت گذاشتم تا طوفانی برم

    ی قدرت عجیبی میخواد این جنگ با ترس

    اما خدا خودش میده

    گفتم نگران نمیشم

    نمیترسم

    بزار حالم خراب شه ولی میجنگم حالمم خوب میکنم

    این ذهن سمی و چموش فکر کرده

    تو هوا مچشو میگیرم میگم سرخودی بسه بیا این موضوع رو تحلیل کن

    گفتم خدایا نمیترسم قدم برمیدارم

    خود سید گفته باید قدم اول برداری تا قدم دوم گفته شه

    گفتم خدایا اینجا این نقطه دیگه قدرت تو وسطه

    دیگه جز قدرت تو حرفی نیس

    گفتم موکول به قدرت مطلق خودت

    من فقط نمیترسم میجنگم و میرم جلو اما فقط قدرت از تو

    میجنگم تا این گرگ داس به دست وقتی بو کرد بوی قدرت خدا به مشامش برسه

    تا ببینه من با چه پشتوانه ای قدم برداشتم

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      سیدمصطفی میردهقان گفته:
      مدت عضویت: 1901 روز

      سلام

      سانازخانم عزیز

      کامنت زیبای شماروخوندم وامیدوارم موفق بشید

      چیزی که توجهم روجلب کرد ستاره های طلایی شمابودکه تواین مدتی که عضو هستید درحال کامل شدن هست تبریک میگم بهتون

      و اون چهره زیبا وباآرامشتون براتون بهترینها روآرزو میکنم

      وخوشحال هستم که یادگرفتم ازدیگران تعریف کنم

      چقدرحس خوبیه

      درپناه الله مهربان موفق وسلامت وثروتمندباشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        ساناز گفته:
        مدت عضویت: 1326 روز

        سلام دوست هم فرکانسی عزیز

        سپاس گذارم از لطف شما که وقت گذاشتین کامنت رو خوندین

        واقعا خودم نمیدونم منظور از طلایی شدن ستاره ها به چه معناست

        انصافا دقت هم نکرده بودم تا الان

        ولی هر چه که هست نتایج هدایت من به این مسیر هست که قطعا خیره

        و ممنون از نگاه زیبای شما به کامنت و تصویر بنده

        از خدا تیک خوردن تک تک هدف هاتونو آرزو مندم

        در پناه تنها قدرت مطلق جهانیان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          سیدمصطفی میردهقان گفته:
          مدت عضویت: 1901 روز

          سلام

          به سانازخانم عزیز

          لطف کردید وقت گذاشتید هم خواندید هم جواب دادیدوهم امتیازدادید سپاسگزارم

          خداراشکر بخاطر وجود شما

          درمقابل چهره واسم زیبای شما سانازخانم عزیز 5ستاره هست که بالمس کردن ستاره ها صفحه ای برای شمامیاد که باخوندن اونها متوجه میشید چقدرشماکارت ارزشمندهست

          براتون آرزوی بهترینها رودارم

          درزمان مناسب ومکان مناسب شمارا…

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      سیدمصطفی میردهقان گفته:
      مدت عضویت: 1901 روز

      سلام

      سانازخانم

      کامنت زیبای شماروخوندم وتبریک میگم بهتون

      چیزی که توجه من روجلب کرد طلایی شدن تمام ستاره های شماتواین مدت که عضو هستید واون چهره زیبا وپرازآرامشتون

      براتون بهترین هاروآرزومیکنم وخوشحال هستم که یادگرفتم تحسین کردن رو

      درپناه الله مهربان موفق سلامت وثروتمندباشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    بهاره سعادت گفته:
    مدت عضویت: 2392 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به خانواده عباسمنش، سلام به استاد عزیز و مریم گل

    قبل از اینکه صحبتهای ارزشمند شما را گوش کنم رفتم و این انیمیشن را دیدم و سپس به صحبتهای شما گوش کردم،واقعا آفرین و احسنت به شما، چقدر زیبا و قشنگ داستان گربه چکمه پوش را با قوانین دنیا پیوند دادید، چقدر بادقت و ظرافت نکات را بیرون کشیدید واقعا چیزی جز هدایت الله نیست اینکه با دیدن یه انیمیشن، به این زیبایی قوانین هستی را بیان کنید افرین و احسنت بهشما.

    بسیار ممنون و متشکرم این باعث میشه به هرچیزی بخوام توجه کنم از این به بعد دقت بیشتری کنم و سعی کنم بین ان و قوانین هستی رابطه ای پیداکنم، سعی کنم با توجه به زیباییها و نکات مثبت اطرافم،زندگی خودم را زیبا کنم.

    بسیار ممنونم.در پناه خدا شاد و سلامت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    سمیه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1627 روز

    سلام استادجان مریم جان ودوستان سایت عباسمنش. بازهم استاد دست گذاشتید روی نقطه ضعف من وبه من یادآوری کردید اینقدر به خودت مغرور نشو اینقدر منم منم نکن هی میدیدم چک ولگد میخورم متوجه نمی‌شدم از کجا داره آب میخوره. استاد من اعتراف میکنم خیلی مغرور شدم. خیلی خدا خدا میکردم اما همش حرف بود در درون خودمو همه کاره میدونستم واثلا رها نکرده بودم ومثلا حواسم شیش دونگ به همه چیز بود. خدایا همش باخودم میگم خب اینو هم فهمیدم ودیگه قانون زندگی رو بلد شدم دوباره یه چالش جدید میاد میفهمم هنوز تو در ودیوارم. خدایا خودت دستمو بگیر که بدون تو هیچم. تواز طریق نیش وکنایه بنده هات به من میفهموندی مغرور نشم. اما من تنها کاری که میکردم ناراحت میشدم گوشه گیر میشدم وفکر میکردم در حقم ظلم شده. مرسی خدای مهربونم که هردفعه میخوام ازت هدایتم کنی همچین اساسی هدایت میکنی ومرسی استاد که اینقدر خوب هدایت‌های خداوند رو عمل کردی والان خودت نقش هادی رو به عهده گرفتی. استاد برام دعا کن منم بتونم بیام این مسیر زیبایی که شما رفتی یعنی دسته جمعی بیایم با تمام بچه های خوب وپاک عباسمنشی. چقدر خوشحالم از بودن دراین جمع خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    تانیان پاشایی گفته:
    مدت عضویت: 1015 روز

    به نام الله

    سلام به استاد بی نظیر و مریم عزیزم

    استاد یعنی حتی انیمیشنی که می‌بینید که هدایتی هست . یادم باشه منم بگم خدایا منو به بهترین فیلم یا ویدیویی که قراره بهم کمک بکنه تا بهتر درک بکنم قانون رو هدایت کنه .

    استاد درمورد ترس که حرف زدید دیشب همین اتفاق برای من افتاد . دیشب اولین شبی بود که توی ماشینی که مال خودمه با مادرم رفتیم مهمونی اونم توی شهر کوچیکی که همه همه چیز رو حرف میکنن. و شوهرم هیچی نگفت که مثلاً شبه و نرید و تنهایید . و جالب تر اینکه من اولا نترسیدم که شب تنهایی داریم با ماشین میریم مهمونی . استاد واقعا توی ماشین داشتم به این فکر میکردم که تو تغییر کنی از درون همه چیز امکان پذیره . استاد من دیگه تا میتونم حالم خوبه . تا میتونم هر لحظه توی هر موضوعی از خدا هدایت و نشانه می‌خوام دیگه اون آدم غر غرو و گیربده و ترسوووو نیستم و خدایاشکرت که چقدر حالم خوبه .

    استاد دیشب دم در خونه میزبان که رسیدیم سه تا سگ ولگرد بودن که به قول مامانم سگ نبودن اسب بودن از لحاظ جثه . مامانم هم به شدت میترسید و من گفتم نترس الان اوکیش میکنم و افتادم دنبال سگ ها و سگ ها همشون بدو بدو داشتن میرفتن و منننننن چقدر ذوق کردم با این اتفاق چون من همون آدمی بودم که از چندین متر دور تر سگ می‌دیدم میگفتم اونطرف نریم میترسم و همیشه هم غر میزدم که آه همه جا سگ هست و چقدر زیاده و…. ولی الان خیلی کم سگ میبینم دیشب هم بعد از چندین مدت دیدم که باعث شد خودم رو محک بزنم .

    چون از ترسیدن خیلی اذیت شدم تصمیم گرفتم که من به ترس هام حکومت کنم نه اونا به من .

    چند وقت پیش هم تو حیاط خونمون مار اومده بود و من اصلا نترسیدم یه خوف کوچیکی اومد که اونم به خاطر ذهنیت های قبلی و گذشتم بود .

    Now I’m a brave and strong girl that I proud my self .

    خدایاشکرت به خاطر همه چیز که میبینم . اگه ندیدم من درک نکردم .

    دوستتون دارم استاد و مریم جون .

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      حمید حیدری گفته:
      مدت عضویت: 1831 روز

      سلام دوست عزیز

      درود برشما که بر ترسهاتون حمله ور شدید دقیقا اینها تو پرونده ذهن ثبت میشه و جز موفقیت هایی میشکه میشه ازش الگو و استناد گرفت در مراحل بعدی که ایمانمون رو قویتر میکنه که با قدرت و حمایت خداوند قدم برداریم.

      با آرزوی بهترینها از خداوند یکتا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    امیرحسین خواجوی گفته:
    مدت عضویت: 1705 روز

    درود فراوان به استاد عباسمنش، خانم شایسته و همه دوستان عزیزم در مسیر توحید و یکتا پرستی

    استاد واقعا هر روز که داره میگذره من دارم بیشتر درک میکنم که ترس باعث نابودی انسان میشه

    من اشکم در اومد تو اون صحنه که از گربه و عزراییل داشتید صحبت میکردید گفتید:

    گربه چکمه پوش دیپه فهمیده بود که هر سری جونش رو از دست داده به خاطر ترس هاش بوده

    اینسری که عزراییل اومده جونش رو بگیره با تمام شجاعت باهاش میجنگه و دیگه نمیترسه، حتی شمشیر عزراییل که می افته زمین اون میتونسته کار عزراییل رو تموم کنه ولی به عزراییل میگه:

    اسلحت رو بردار و مبارزه کن

    این جمله اشک رو تو چشمام جمع کرد که چقدررر احساس شجاعت و قوی بودن ما رو از شکست ها و تجربه های بد دور میکنه و جهان به تعظیم ما در میاد

    استاد دیشب که کامنت گذاشتم تو سایت راجب تمرین اگهی بازرگانیم گفتم، گفتم که بر نجواهای ذهنم غلبه کردم و رفتم تو خانوما تمرینم رو خوندم انقدر احساس قدرت و شجاعت کردم که میخواستم کوه رو بکنم.

    با اینکه کسب و کارم شرایطش اوکی نیست (بخاطر باورهای خودم تا چند وقت پیش)

    اما احساس پیروزی و موفقیت میکردم خواسته هام رو تجسم میکردم با احساس لیاقت

    استاد من دارم بین این همه نعمت زندگی میکنم ولی نمیبینمشون

    انقدر نجواها گاهی بر من غلبه میکنه من نمیبینم نعمت هام رو ،

    اوضاع رو داره برام در بدیترین حالت ممکن نشون میده و احساسم رو بد میکنه و ترس ها سراغم میاد

    ولی هر بار با انجام تمرین اگهی بازرگانی، احساس قدرت برمیگرده بهم و خودم رو بیشتر باور میکنم

    من باور دارم که این تمرین بسیار مهمه که شما هم تو دوره عزت نفس، هم دوره 12 قدم و هم به گفته دوستان تو روانشناسی ثروت ازش گفتین.

    استاد این جمله هم خیلی روم تاثیر گذاشت از گربه چکمه پوش:

    دیگه نمیخوام با ترس زندگی کنم اگر قراره بمیرم میخوام با شجاعت بمیرم

    استاد من این فایل رو دیدم چشمم به نعمت هایی که همین لحظه دارم باز شد.

    میشه تو گرمای تابستون که اینجا میگن دما 42 درجه هست و بسیار گرمه تهران زیر باد کولر بشینی و نسکافه بخوری از خداوند تشکر کنی

    اینجا اینقدر گرمه که تهران رو تعطیل کردن چند روزه ولی من اصلا گرمایی احساس نمیکنم چون خداروشکر کولر هست

    استاد من اگر فقط ترس رو از وجودم ریشه کن کنم موفق، ثروتمند و سعادت مند میشم در دنیا و اخرت، چطورش رو نمیدونم اما تجربه زندگی من میگه که 27 سال ترس ها باهات بودن به جایی نرسیدی، از الان به بعد با طی کردن تکاملت ترس ها رو یکی یکی بزار کنار حمله من بهش و زندگیت تغییر میکنه، به قول دوستمون خدا بازیو عوض میکنه

    چون ترس یعنی شرک یعنی قدرت دادن به هر عاملی غیر از الله

    و توحید و حرکت و شجاعت یعنی متوکل بودن به خداوند و دریافت نعمت ها

    چطورش رو نیمدونم اون کار خداست کار من نیست

    من باید تسلیم باشم و سرسپرده به جریان هدایت

    من باید بندگی کنم همین

    قدرت الله

    من از خودم چیزی ندارم

    من فقیرم

    من در برابر خداوند فقیرم در تمام موارد

    پس من شجاعت نشون بدم بقیش با خودش

    چون من فکر میکنم ایمان و توکل که از شجاعت میاد خودش یک باور قوی و فوندانسیون بسیار قوی هست که باعث میشه باورهای مخرب زیادی از بین بره مثل ترس، مثل کمبود، مثل احساس عدم لیاقت همه اینا از بین میرن وقتی روی توحید و یگانگی الله حساب کنی و باورش داشته باشی

    خدایا ما رو هدایت کن به مسیر افرادی که به آنها نعمت داده ای، نه افرادی که بر انها غصب کرده ای و نه گمراهان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    سولماز ستاری گفته:
    مدت عضویت: 2278 روز

    با سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته گل و همه ی دوستان خوبم:

    منم این انیمیشن رو به همراه همسرم دیده بودم و کلی لذت برده بودم ولی انصافا اینهمه درسی که استاد فرمودند رو متوجه نشده بودم.

    چقدر عالی بود ،بحث اینکه سپاسگزار این نعمتهایی که همین حالا ،هممون بلا استثنا داریم باشیم،نعمتهایی که برامون روتین شدند و اگر یه بار نداشته باشیم ،اون وقت قدرشون رو بیشتر میدونیم.

    احساس خوشبختی این نیس که به اون چیزی که نداریم برسیم و همیشه در حسرت و دودیدن باشیم ،بلکه از لحظه لحظه زندگیمون لذت ببریم اونوقت هست که هر نعمت بیشتری هم که بخواهیم به ما داده میشود و البته اون نعمت بیشتر در مکان و زمان درستش هم داده میشود که بتونیم بیشترین استفاده رو ازش ببریم.

    ترس باعث فریز شدنمون میشیم ،باعث میشه که ما رشد نکنیم ،اما وقتی بدونیم ترسها توهمی هستند و تنها راه گذر کردن از هر ترسی وارد شدن به اون هست، اون وقت دیگه اجازه نمیدیم که ترسهامون رشد کنن.

    من خودم عاشق رانندگی هستم البته با رعایت کلیه نکات ایمنی.

    ولی حرفهای منفی اطرافیانم باعث شده بود که کمترین اعتماد به نفس رو داشته باشم و اصلا برام یه رویا دست نیافتنی بشه.این در حالی بود که من در بعضی مسابقات حتی مقام اول کشوری رو داشتم و در مسابقات مدرسه ای هم رتبه بیارم.نمرات تحصیلی عالی هم داشتم.

    اما وقتی با این ذهنیت منفی وارد آموزش شدم به سختی بسیار زیاد که واقعا هفت خوان رستم برام بود،تونستم گواهینامه ام رو بگیرم.

    میخوام بگم وقتی من ترس داشتم از اینکه مثلا نتونم دفعه اول گواهینامه بگیرم ،و خیلی از ترسهای دیگه ،مثل مسخره شدن توسط اطرافیان و اثبات حرف برادرم که میگفت تو موفق نمیشی و از این حور حرفها .خلاصه با این ذهنیت مخرب ،من اقدام به گرفتن گواهینامه ام کردم، و جهان هم سخت ترین راهها رو جلوی پایم گذاشت.

    مثال اینکه اولین مربی ام ،در خیابان یه متلک میشنید ،کلا از کوره در میرفت و وارد احساس منفی میشد و طبعا به منم انتقال میداد.جوری که من بارها پس از جلسه اموزشی گریه میکردم که خدایا چرا من ،یاد نمیگیرم. و این در حالی بود که همواره در دوران تحصیلم مخصوصا تا دبیرستان ،یا نفر اول بودم یا جز نمرات برتر بودم.

    و اون موقع نمیدونستم که احساس بد من ،باعث شده بود این اتفاقات برام رقم بخوره.

    ولی بعد از گواهینامه گرفتن ،مدتی رو با همسرم کارکردیم وواقعا خیلی بهترشدم.درسته که هنوز هم تنها نمیشم ولی تلاشم رو کردم که برترسم غلبه کنم و البته دیگه ذهنیت مثبت تری به خودم داشتم ،که من هم میتوانم.

    راجب مغرور بودم که دیگه هیچی نگم بهتره ،یادمه مثلا در دوران دانشگاه یکی از بچه ها در جمع دوستانمون میگفت ،خوش به حالت که استاد برنامه میده به راحتی مینویسیش و به راحتی هم اجرا میشه.اصلا مصداق انا اکون کن فیکون شدی!

    منم غرور میگرفتم.

    البته ظاهر من ،اینو نشون نمیداد ولی قلبا بسیار مغرور میشدم که من کی هستم که برنامه های به این سختی رو حل میکنم.

    خلاصه گذشت تا اینکه درس گرافیک کامپیوتری داشتیم و این درس رو بگم حتی بچه هایی که کمترین نمرات رو داشتن ،به راحتی و نمره خوب قبول شدند و حدس میزنید که ،من به راحتی افتادم.

    جوری عجیب بود ،که یکی از بچه ها بهم میگفت ،حتی فلانی و فلانی هم این واحد رو پاس کردند ،توچطور نتونستی مگر از اونها کمتر بودی؟

    و دوستم نمیدونست که من دچار منیت و غرور شده بودم.

    میخوام بگم من ظاهرا خیلی افتاده و متواضع نشون میدادم ولی در قلبم بسیاری از جاها،به شدت مغرور شدم و از همون جایی که منیت کردم سقوط کردم.

    سپاسگزارم ازتون استاد و خانم شایسته گرامی به خاطر تجربه های زیبایی که از خودتون گفتید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    الهام رمضانی گفته:
    مدت عضویت: 1471 روز

    سلام استاد خانم شایسته

    و همه دوستان عزیزم

    پرده از رخ زبانم بگشا خدا

    تا نهان کنم اشکار

    من فقط میخواهم در مورد اون خاطر برخوردتون با سگ ها صحبت کنم

    من دیروز صبح برایم چنین اتفاقی افتاد با لول پایین تر

    اما من شکست خوردم

    من ترسیدم خیلی خیلی بد بطوری که تا یک ساعت بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر میشد

    بزارید داستان را از قبل تر تعریف کنم

    در یک پنچ شنبه زیبا من به همراه خانواده بزرگ مادری ام به قصد تفریح و عشق و حال به صحرا رفتیم که مانند یک روستای ک.چیک پر از خانه های کوچک ساده است اما کسی اونجا زندگی نمیکنه چون نزدیک شهره مردم میرن و میان

    دیروز پنچ شنبه بود

    ما ساعت 6 حرکت کردیم و رفتیم قراره بود اشکنه بخوریم شب اما پیتزا سفارس دادیم و کلا بگو بخند و عشق و حال با یک جمع سراسر باحال فقط همین

    با خاله همو بودیم بچه هاشون ببین دیگه راحت راجت بودیم فارغ از همه چی

    من الهام رمضانی

    عاشق حشراتم همه جور حشره ای میگیرم از کجول و ملخ و…

    ولی از مارمولک حالا توی جمع ما بزمجه

    ترس شدیدی داشتم خیلی

    موقعیت مناسبی بود که به ترسم غلبه کنم خب او جا هم پر از این موجود بود و هم پسر دایی دارم بسیار شجاع و تحسین برانگیز با دستش مارمولک میگیره

    بهش گفتم میخوام منم بگیرم مارمول

    برام 2تا گرفت توی شیشه کرد تا یه کم ببینم که ترسی نداره

    بماند که چقدر این پسر واقعا مهربونه خیلی عالی و با دقت با بزمجه ها برخورد کرد و یه مورچه که به جا کنده شدن دم مارمولک دندون میگرفت رو جدا کرد اخرش هم با نهایت ارامش مارمولک ها را رها کرد توی طبیعت

    چون من خودم احتمال داشت بکشمشون:)

    با کمک ازموش های پسر دایی عزیزم من مارمولک ها رو با دستم گرفتم

    یعنی تصور کنید دو تا مارمولک رو با دو تا دستام گرفتم و از خوشی روی هوام که من به بزرگترین ترس خودم غلبه کردم

    واقع یادم نمیاد که از خدا تشکر کرده باشم

    ولی قشنگ یادمه بارها و باره اون شب گفتم من دیگه از هیچی نمیترسم

    و یه سر خوشیخیلی بدی گرفته بودم اون موقعه نمفهمیدما الان میفهمم:)

    خلاصه چندین و چند بار جلو ی همه گفتم که مندیگه از هیچی نمیترسمو عکسام با مارمولک ها رو به همه نشون دادنو اینا……

    خلاصه ما شبم اونجا خوابیدیم البته موندیم فقط من که نخوابیدم بازی و خوشی داشتیم

    و چقدر زیبایی دیدم ماه پر نور تغریبا کامل هوا خنک و عالی درختا سبز غذای های لذیذ وچایی های خاله معصوم و اینا یعنی خدا کم نزاشت

    دیگه هوا که داشت روشن میشد تصمیم گرفتم که برم روی یه جای بلند و دور از خانواده بالذت طلوع افتاب روز 13 مرداد رو تماشا کنم

    و غرور غرور و غرور

    کل وجودم را گرفته بود

    تنها رفتم

    خیلی خیلی به خودم متکی شدم اصلا زره ای خدا در دلم نبود اینو میدونم

    گوشی هم نبردم

    رفتم رفتم تغریبا 1000 متر دور شده بودم از خانواده

    زیبایی های عالی دیدم

    طلوع رو دیدم و در راه باز گشت یک سگ دیدم کنار جاده خوابیده بود

    (داستان تازه داره شروع میشه)

    سیاهم بود اما کاملا اروم بود

    من تنها وسط یک جاده که هیچی نبود داشتم مسیرم رو طی میکردم

    (وقتی داشتم میفرتم این دوتا سگ رو دیدم اما سگه سیاه که اروم اروم بود و اون یکی سفیده هم دور بود و اونم اروم)

    و الان زمان برگشتنم بود سیاهه همچنان رام بود اما سگ سفیده با فاصه 15 یا 20 متر اون ور تر ایستاده بود و یه چیزی هم گرفته بود خدا میدونه چنان صاهایی در اورد وقتی منو دید که من واقعا روحم رو احساس کردم

    توی چشمام نگاه کرده بود و صداا میکرد که دیگه نگم براتون قلب داشت داد میزد بروووووووو فقط الهام از کنارش رد شو کارت نداره بررووووو

    اما من ترسیده بودم فیریز شده بودم

    مثل گربه چکمه پوش که از زخمی شدنش از گرگ خیلی میترسید

    نگم براتون

    رد شدم اما از کنار سگ سیاه نه اون سفیده اون خیلی ترستاک بود و من جرعتش رو نداشتم

    رفتم از مسیر اصلی کاملا خارج شدم و

    یک ادمم دیدم که گفت دنبال چی میگردی صحبحیه؟

    خیلی ترسیدم یعنی فکر کنم از ادمه بیشتر سگه ترسیدم اگه از کنار سگه رد شده بودم این خاطره بد برام نمیموند

    اما ترسیدم

    من کاملا در پناه الله یکتا بودما اما خودم ترسیدم

    خلاصه با حال زار برگشتم پیش بقیه و تا یک ساعت اشکم همین طور میومد خدا هوامو داشت خیلی خیلی

    اما من خودم نه

    من در نهایت صحت و سلامت رسیدم فقط ترسیده بودم

    ترس ئاقعا مرگه خود ترس مرگه

    و گرنه ما مرگ به معنای نابودی نداریم

    من از الان به بعد میخواهم فقط فقط نابودی و نیست شدن رو که بعضی ها میگن مرگ رو بزارم روی ترس

    ترس یعنی تو داری خودتو میکشی و چقدر بده

    اماتوکل

    الله الله چه نعمتیه

    این تجربه بماند برایم هم به عنوان درس و تجربه در ستاره قطبی ام میخواستم بنویسم اما قلبم گفت که اینجا بنویسم

    هم اینکه یه روزی برسه من به ترس سگ و هم ادم های غریبه غلبه کنم و متوکل باشم

    و اگه موفقیتی دارم مثل غلبه به ترسم برای مارمولک از خداوند تشکر کنم تشکر

    و خدا باشه توی دلم

    نه چیزای زود گذر زمینی

    الله یکتا بامنه

    استاد احتمالا وقتی که این فایل روی سایت بوده این اتفاق برام افتاده

    نمیدونم اگه میدیمش این فایل رو چه عکس العملی نشون میدادم

    اما به نظرم

    به اندازه انفاق افتادنش برام خیر داشت

    اینکه از خدا بترس بقیه چین اصلا

    استد چقدرر تحسنتون میکنم افرین برای این شجاعتتون در مقابله با سگ ها

    قانون همیشه جواب میده

    االله و اکبر

    الحمدلله رب العالمین

    خیلی خیلی همزمانی گفتن تجربه خودتون برای سگ ها و این اتفاق رو برای خودم

    تحسین میکنم چون باعث شد درس های بیشتری بگیرم

    مرسی استاد

    خدایا شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    علیرضا حقگو گفته:
    مدت عضویت: 1521 روز

    به نام خدا

    ســلام خدمت دوستان عزیز و استاد عزیــز

    طی صحبت‌های استاد در این فایل یاد یه حرف استاد افتادم که ارزش کامنت کردن داره

    توی یک لایوی که استاد داشتن صحبت شد در رابطه با حادثه عاشورا و حضرت زینب و …

    استاد یه جمله و نکته طلایی گفتن که من از شدت خوشحالی و از میزان دقت استاد در قوانین جهان ، رقص باله میرفتم پشت فرمون ماشینم

    استاد گفت بجای اینکه اون آدمها رو گنده و ستاره و دست نیافتنی کنیم به خودمون یادواری کنیم که اونها هم انسان بودن و قوانین جهان برای همه ثابت بوده و خواهد بود ، پس یک انسان چقدر می‌تونه زیبا بین باشه که در حادثه ای مثل کربلا ، بگه چیزی جز زیبای ندیدم و ما چطور میتونیم به شکل آنها عمل کنیم

    و قطعاً که از شکم مادر زیبا بین نبوده و طی تکرار و تمرین این توانایی رو بدست آورده

    همه موضوعات در مسیر رشد فردی و آگاهی برمیگرده به همین نگاه درست داشتن به موضاعات ، مسائل و اتفاقات

    اما تذکر یک نکته جالب به خودم » منی که در این سایت از این آگاهی ها استفاده میکنم # نگاه زیبا بین داشتن # باید برام راحت تر باشه چـــرا ؟!!

    › چون این رو میدونم که هر اتفاقی در زندگی من به دلیل کانون توجه منه و قطعاً در مسیر خواسته هامه و من خالق این شرایط ام هستم

    › و این رو هم می‌دونم که برای خلق شرایط دلخواه ، سپردن به خداوند کلید اصلی محقق شدن هست

    › پس ترکیب این دو باور با هم به آگاهی ناب # الخیــر فی ما وقــع # میرسیم به آگاهی طلایی که › هر چه شود خیر و خوبی است و به نفع من است

    هر چه در مسیر زندگی اتفاق افتد زیباست چون در مسیر تحقق خواسته ماست ، چون فرمون دست کسی دیگه‌ست و ما نظاره گر مسیر هستیم

    › مثل گلی که در انیمیشن میخواست به همه حمله کنه اما سگه با عشق برخورد کرد باهاش و اون پل عبور شد براش

    › مثل سرقت تاکسی دنده آرژانتینی استاد که بعدش گرفت تخت خوابید چون فهمیده بود که دزدیده شدن تاکسی هم خیره و بخشی از هدایت و مسیره

    اینو تو زندگی فهمیدم و همیشه به همسرم هم میگم که هر اتفاق ناجالبی تو زندگیم برام محترمه و دوسش دارم ، چون بهترین آموزگار من بوده چون اگه اون ناخواسته ها نبود من این آگاهی ها رو نداشتم و لذت نمی‌بردم

    همیشه به شکل یک ترجمه‌گر نگاه میکردم موضوع زیبا بین بودن رو ، اینکه اتفاق به خودی خود در این جهان بی‌معناست و ما معنا میدیم به اتفاقات و موضوعات ، ما مسائل رو به شکل خوب یا بد برا خودمون ترجمه میکنیم و چه زیباست این اعتدال خداوند است .

    به میزانی که # الخیر فی ما وقع # رو تمرین میکنیم و عمل میکنیم و نتایج‌اش رو میبینم ، متوجه منطق ها و دلایلش میشیم

    میفهمیم که جهان از چه جنسی هست و ما از چه جنسی ، ما و جهان چه طور با هم ارتباط برقرار می‌کنیم ، زبان ترجمه جهان چیه ، چقدر دقیق کار می‌کنه و ……..

    و اینجاست که ساکت تر ، متواضع تر و آرام تر و سپاسگزار تر میشی

    زنده باید استاد عزیز که از یک انیمیشن به اندازه یک کتاب آگاهی می‌کشی بیرون و ما رو به افکار درست می‌ندازی

    خدا را سپاس ، سپاسی ابدی و جاودانه ،چنان که افزون گردد و نابود نشود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: