درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

794 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آسمان گفته:
    مدت عضویت: 1570 روز

    به نام خداوند بخشنده ومهربان

    ‏سلام به همه عزیزانم

    ‏من این انمیشن رو همراه پسرم دیده بودم.و دو تا نکته رو من توی فیلم متوجه شدم یکی وقتی گربه دیگه نترسید و یکی دیدن نقشه بود که برای اون سگ گلستان شد و به راحتی عبور میکرد و از زیباییها میگفت و اون گربه سیاه که می‌جنگید و رفتن براش سخت بود

    ‏اما در زندگی خودم پیش اومده که چه نعمتهایی ندیدم و بعدها با شنیدن صحبتی یادم اومده که خدایا شکرت من این نعمت دارم

    ‏این روزها سعی دارم بیشتر روی خودم کار کنم و این یکی از مزیت‌های وقت آزادتر و بیشتر داشتنه که به لطف خدای مهربونم خودم رو بهبود بدم.سعی میکنم بیشتر فایل ببینم و روی مهارت‌های کاری خودم بیشتر کار کنم. دیروز گوشی من دست پسرم بود و من برای اینکه بتونم از این فرصت خوب استفاده کنم رفتم سراغ دفترم برای سپاسگزاری و خوندن نکاتی که توی دفترم نوشتم دفتر قدیمی خودم رو برداشتم و خوندم دیدم من چقدر دیدگاها و آرزوهام نسبت به چندسال قبل متفاوت شده با خودم گفتم من چقدر داغون بودم چی بودم و چی شدم اما خودم اصلا متوجه نبودم همونطور که شما بارها گفتید .من الان خواسته های واضحتر دارم و شخصیت متفاوتر.

    ‏الان من فهمیدم که جنگیدن باعث میشه کلی انرژی از من گرفته بشه و نتیجه اونی که من میخوام نمیشه.و اعراض و توجه به نکات مثبت در دل ناخواسته ها بهترین روش رسیدن به خواستهاست

    ‏تحسین کردن و دیدن زیباییهای محیط زندگی و اطرافم و سپاسگزاری باعث شد خداوند من رو هدایت کنه به زیبایی بیشتر یکبار به یک باغ بینهایت زیبا پر از اب و درختهای زیبا و یک هوای خنک و عالی و یکبار به کوه با طبیعت متفاوت و زیبا و یک هوای عالی .خدایا ازت بینهایت سپاسگزارم

    ‏و اما گاهی این نجواها هست که من خودم باعث این همه لذتها شدم.اما اگر عدالت خداوند نبود اگر مهر و لطف خدای مهربان نبود من همونجایی بودم که قبلا هم بودم با همون احساسات و افکار نامناسب. گاهی به قدری لطف و مهربانی خداوند رو در زندگی خودم میبینم که بارها لبخند خداوند رو میبینم که مراقب احوال و حال دلم هست و بینهایت هوامو داره که در مسیر درست و احساس خوب بمونم تا به نتایج دلخواه خودم برسم خدایا شکرت

    ‏خیلی زیبا بود که در اون انیمیشن اون سگ زندگی رو بازی میدید و همونطور که خودش میخواست برای خودش می‌ساخت و لذت می‌برد و از زندگیش و همیشه در حال خوش بود.

    ‏ برای اینکه خوشبختی رو تجربه کنیم و از زندگی لذت ببریم هیچ جادویی لازم نیست.همین راحت و با لذت و با کیفیت زندگی کردن کافیه.همینکه دور بشیم از افکار تجربیات دیگران و راحت زندگی کنیم به روش خودمون ، زندگیمون میشه عالی و زیبا

    ‏دوست دارم ماجرایی که در زندگی خودم به عین اتفاق افتاده رو بگم:

    ‏یکی اینکه چند هفته پیش همراه عزیزی رفتین برای خرید من به قدری لذت می‌بردم از هوای خنک اتوبوس از مردم از طبیعت و در احساس خوب بودم اما همراه من می‌گفت: چه گرمه ،در صورتی که من گرمایی احساس نمیکردم بهش گفتم هوا که خوبه من اصلا گرمم نیست.بعد خودش شروع کرد به تعریف ماجرایی که براش چند روز قبل پیش اومده بود .گفت قرار بود صبح برای کاری بیرون برم اما با خودم میگفتن هوای گرم ،کی میتونه بره بیرون؟ اما چون لازم بود رفتم میگفت توی راه همش به خودم میگفتم وای چه گرمه بعد نصف راه با خودم گفتم هوا که خوبه گرم نیست چرا من همش میگم چه گرمه چه گرمه،…..(این رو هم بگم که صبح تا شب تلوزیون خونشون روشن و زیرنویسهای تلوزیون در مورد آب و هوا و کلی موارد دیگه که حواستون به مصرف باشه و…. چیزهای که نمیخوام بگم) بعد خودش گفت شاید چون میگن گرمه گرمه روی من هم تاثیر گذاشته.

    ‏من مدتهاست سعی میکنم که زندگیم رو اونطوری تجربه کنم که خودم دوست دارم نه از روی حرفها و تفکرات و تجربیات دیگران.و مدتهاست که به لطف خدا ما کانالهای تلوزیونیمون به هم ریخته دیگه درستش نکردیم و از ساخت باورها توسط تلوزیون دوریم به لطف الله مهربانیها. هر عزیز که با پیامها و فایلها حال دلم رو از حال خوب دور میکردن بلاک کردم و یا مخفیشون کردم که دیگه پیامهاشون رو نبینم و به لطف خدا کم کم از من دور شدن البته هنوز افرادی هستن که دیگه اون کار خدای مهربانم هست که من رو ازشون دور کنه.هر چند بینهایت مهربان هستن اما افکار و عقایدی دارن که با مسیر من ناهماهنگ هست و هر وقت باهم هستیم سعی میکنم توجه ای بهشون نکنم و خداوند هم بارها در این مسیر کمکم کرده.

    ‏استاد اینروزها امیدم به خداوند هست و منتظر هدایتها و معجزات الهی هستم .شاید اونروزها که همه چی خوب بود و من درآمدم رو به پیشرفت بود من مغرور شدم اما الان با ایمان و امید میدونم که تمام این اتفاقات برای من خیره چون باعث شده من بیشتر روی مهارتم کار کنم و شخصیت خودم رو بهبود بدم و از لحظه لحظه زندگیم لذت میبرم و فقط امیدم به خداونده که من رو هدایت کنه به مسیر رسیدن خواسته هام .

    ‏استاد چه زیبا بود و تفکر برانگیز که من باید در برابر خداوند متواضع باشم در عین حال که احساس خود ارزشمندی و احساس لیاقت در خودم دارم اما در برابر خداوند بینهایت متواضع باشم با آمدن ایده ای در ذهنم و اجرای آن و موفق شدن روی عقل و منطق خودم حساب نکنم و مغرور نشم که من موفق شدم چون ایده ی خوبی داشتم چون مهارت عالی داشتن تمام اینها هست اما اصل اون ایده الهام خداوند بوده و خداوند عادلانه و توانمند من رو هدایت میکنه به سمت خواسته هام و من با سپاسگزاری و دیدن نعمتهای خداوند ظرف خودم رو بزرگتر میکنم و خداوند من خداوندیست که بیحساب روزی میده

    ‏خدایا شکرت بابت تمام نعمتها و زیباییها و افراد مهربان و عالی که در زندگی من قرار دادی

    ‏خدایا شکرت

    ‏خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین

    ‏ در پناه خدای مهربانم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  2. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 1000 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام خدمت استاد جانم ومریم عزیز

    وبقیه دوستان

    اول از همه چیز دوسدارم از خدای خوبم تشکر کنم که هدایتم کرد به این سایت

    به این فضای خوب وتوحیدی. من اینجا خداروپیدا کرد اینجا به‌خدا رسیدم،درکش کردم،وهرروز دارم بیشتر وابستش میشم.چقد قشنگه وابسته خدابشیم، انگاری همه چی داری توظاهر چیزی نیس توزندگیت اما در باطن تو دنیای دیگه ی هستی با خدای خودت. ادم های دور برت همه از یه چیزی مینالن نگرانن اماتو ارومی یه حس خوب نمیدونم چجوری وصفش کنم حس وحالم رو استاد عزیزم میدونم که کامنتمو میخونید بیییینهایت ازت ممنونم

    شما منو با خدااشنا کردی من خدایی توزندگیم نبود همش نگرانی بود واسترس وترس، اما الان نیست

    نمیدونم کجارفته. عاشقتونم استاد. به خدا میسپارمتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      سید عظیم بساطیان گفته:
      مدت عضویت: 819 روز

      بنام الله مهربان

      سلام و عرض ادب

      به خواهر توحیدی ام

      حالتون عالی و متعالی

      خداوند دراین لحظه شما رو بیشتر از هر کسی دوست داره .

      نگران نظر دیگران در مورد خود نباشید .

      در جست‌وجوی خدا باش

      از خدا بخواه،

      به خدا اعتماد کن .

      و خدا رو شکر کن.

      قدر دان این حال خوب باش.

      باهاش حرف بزن و خود ت باش.

      اطمینان داشته باش که خداوند افراد مناسبی رو در زمان و مکان مناسب.

      و به دلایل درست (نکته ی مهم ) در زندگی شما وارد خواهد کرد .

      ایمان به خدا

      اعتماد کردن است.

      درپناه جان ، جانان باشی

      ای فرشته ی عاشق الله

      ای دختر توحیدی

      خوش به حالتون به خاطر این حس قشنگ

      در بهترین حالت و هنگامی که وصل شدی.از اون هدایت بخواه. اون تو رو از بد ترین شرایط عبور خواهد داد .یقین داشته باش.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 818 روز

    به نام خدا

    ردپای 98

    سلام استاد عزیز و دوستای خوبم

    استاد تو بازه ای از زندگیمم که همه چیز تغییر کرده !دارم با ایده ها و شیوه های مختلف بمباران میشم

    یه طوری که همین الان یه 7 راهی جلوم دارم ،کدوم انتخاب کنم؟کدوم مسیر اصلیه؟

    مدام ایده میاد مدام آدم های میان که قصد کمک و آسان کردن مسیر دارن

    واقعا شاکر این فراوانی ام

    انگار به یک باره در نعمت ها باز شده ولی من گیج شدم که باید چیکار کنم!

    هر کدوم جذابیت خودشون دارن

    هر کدوم سختی های خودش

    البته درک میکنم چرا!من به عنوان خالق زندگیم ،مدتی همین ویژگی بمباران تو ذهنم داشتم و حالا نتایج هم بمباران شد

    اون موقع هم تعدد بالا منو گیج و سردرگم کرد و حالا هم

    به شکل معجزه واری اطرافیان ذهنم میخونن !البته که این خلق خودمه

    مثلا من به مهاجرت فکر میکنم و بدون اینکه حرفی بزنم یا تاکنون انگیزه ای برای رفتن داسته باشم ،بهم میگن برو دنبال پاسپورتت!

    یا راجب موضوعی در ذهنم فکر میکنم ،اونوقت برادرم خودش میاد یک ساعت راجب این موضوع باهام حرف میزنه

    یا کلی ایده به ذهن خودم خطور میکنه

    یکمی میترسم !آیا من آماده ام؟آیا تکاملم طی کردم؟روی کدوم باید تمرکز کنم؟آیا از پسش بر میام؟

    خدارو از صمیم قلب سپاسگزارم من روزی منتظر این لحظات بودم

    از خدا میخوام بهم نیروی ایستادگی ،انگیزه ادامه دادن،شوق رسیدن ،اعتماد به نفس قدم برداشتن، ایمان به خود و خدا و مسیر که ساخته دست من و خداست ،به من عطا کنه

    خدایا خودت نور چشم من باش برای دیدن بهترین راه

    خودت منو آسان کن برای آسانی

    میدونم تا الان خودم سد راه رسیدن ها شدم ،با باورهای نامناسب ،حتی شاید باور مناسب برای استارت داشتم اما عدم احساس لیاقت یا فراوانی در حدی که من رو هم شامل بشه ،مانع از ادامه دادن و رسیدن ها شده

    امیدوارم راهنمایی ها برسه تا مسیر برام روشن بشه

    دلم میخواد اینو هم به ردپای اضافه کنم ،تو کامنت آقای خوشدل اشاره شده بود به داستان یوسف پیامبر ،برای من نشانه ای بود

    با وجود اینکه شمارشش از دستم در رفته که چند بار دیدم ، شروع کردم به دیدن

    نمیدونم چی شده بود ولی لحظه به لحظه با این فیلم اشک می‌ریختمو مدام احساساتی میشدم !! مدام قوانین میدیدم ،انگار تازه اجازه شنیدن دیالوگ هارو داشتم

    واقعا خوشحالم که این کار شروع کردم

    بهم باور مضاعف میده که قانون ببینم همون طور که سریال های استاد مهر تایید بر باورها و قانون هاس

    واقعا شکرگزار خدام که منو از دیدن سریال ها و فیلم هایی که من بعد از دیدن حالم بد می‌شد از شدت نشون دادن زشتی های جهان ،به دیدن این سریال های جلا دهنده روح رسیدم ،این دقیقا چیزی بود که دنبالش بودم

    خداروشکر که میتونم خالق زندگی خودم باشم

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  4. -
    سلیمان صفری گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    سلام بر استاد عزیزم

    درود بر بانوی مهربان

    چقدر با ارامش عجین هستید…

    چقدر تحلیلاتونم خداگونه است…

    این نگاه حاصل کار کردن روی خود است…

    این نگرش ،همان چیزیست که از استاد الهیم سراغ دارم.

    سالهاپیش در شهر گنبد حدود 1 نیمه شب بود،با داداشا و پسر دایی ها قدم میزدیم که ،ناگهان 3تا سگ شکاری بسیار بزرگ دنبالمون کردند،شروع کردیم به فرار که داداش کوچک من که البته 12سال پیش به رحمت خدا رفته،دستمو گرفت و گفت داداش فقط فرار نکن و بی توجه باش، به حرفش گوش کردم و واستادم،اما بقیه در حال فرار بودند،سگها از من و داداشم رد شدند و بدون کوچکترین توجهی به ما و رفتند دنبال بقیه، که البته اگر صاحب سگا ،سگا رو کنترل نمیکردند فقط خدا میدونه چه بلایی سرشون میومد.

    .

    .

    .

    یه مورد دیگه هم از این نوع داستان دارم

    این مورد قبلی یادم بود که از روستای پدریم حدود10سالِ پیش،ماشین نداشتم و پیاده به سمت شهر در حرکت بودم-در یک بعدازظهرِ برفی-با چندتا سگ چوپان فک کنم 4تا برخورد کردم و اونا با حالت هجومی وحشتناکی به سمت من حمله ور شدند، و من بی توجه به حمله اونا( باتوجه به اگاهیِ قبلی که داشتم که نباید ترسید و نباید فرار کرد)،بی خیال و بی توجه به حمله ی سگا فقط به مسیر با همان اهنگ قبلی ادامه دادم و وقتی سگای چوپان به من رسیدند(فک کنم باخودشون گفتند بابا تودیگه کی هستی،ینی الان میخوای بگی نترسیدی از 4تا سگ گردن کلفت) و نکتهی جالب اینکه چوپان گله برادر دوست قدیمیِ من بود و وحشت زده از حمله ی سگان گله اش، وقتی به من رسید گفت:”سلیمان ینی کافی بود میترسیدی و عکس العملی ولو کوچک، نشون میدادی؛تیکه تیکه ات میکردند.

    و این هم تجربه سالها پیش من بود در تایید 100در صدی حرفهای استاد عزیزم.

    من دوباره اموختم که اعتبار رشد و پیشرفتم فقط از خداست و این رو بارها و بارها به خدوم یاداور میشم که هر انچه دارم از خداست و این خداست که برای من همه چیز میشود به شرط باور و پاکیِ دل.

    اکنون دوره ی کشف قوانین رو شروع کردم و از روزی که استارت این دوره رو زدم به لطفِ خدای مهربان دهها برابر قیمت دوره رو در همون ماه اول بدست اوردم و ارامش و ایمان و باوری که از این دوره ی بشکوه بدست اورده ام که واقعا نمیتونم قیمت گذاری کنم.

    درود بی پایان بر استاد عزیزم و بانو مریم و تمامی عزیزانی که با عشق در مسیر خدای وهاب قدم بر میدارند.

    خدایا

    مارا به راه راست

    راه نعمت داده شدگان

    و نه راه گمراهان و مغضوبین

    هدایت بفرما.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  5. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2403 روز

    سلام استادجان، مریم جان عزیزم، دوستان مثبت‌‌اندیش هم‌فرکانس.

    دیروز اتفاقی افتاد که امروز استاد توضیح اون رو به قشنگی بیان کردند.

    من و دوستام هر کدوم با یه استاد برای موفقیت جلو‌ می‌ریم. دوستم دیروز زنگ زد، به تازگی یه دورهٔ کسب و کار رو با یه استادی برداشته به مبلغ حدود سی میلیون. از کسب و کارش پرسیدم و گفت یه جای باورهام می‌لنگه، … .

    یکی دیگه از دوست‌هام هم بود که دکترای روانشناسی داره؛ اما یه بار اسم استاد عزیز ما رو استوری کرده بود و گفته بود این حرف‌ها روانشناسی زرده، (با عرض پوزش از استاد)

    حالا میون این سه دوست، من که همیشه یه ذهنیت منطقی و عقلگرایی شدید داشتم، طرفدار استاد عباسمنش بودم و البته خیلی هم بحث نمی‌کردم.

    دیروز تو تماس با دوستم داشتم یه واقعه‌ای از زندگی خودم رو تعریف می‌کردم و به دوستم می‌گفتم شیرین‌تر از عسل اتفاق افتاد، اصلا نفهمیدم چی شد؟ واقعا نفهمیدم. یه موقعی دیدم به خواسته‌ام رسیدم بدون اینکه یک قدم از قدم‌هایی که عرف و مرسوم هست رو بردارم. تمام دنیا دست خدا شدند و من رو به این خواسته رسوندند، روند شیرین ماجرا رو که تعریف می‌کردم بهم گفت من هم این خواسته رو داشتم و برای رسیدن به اون، این‌قدر سختی کشیدم که انگار از تونل جهنم رد شده باشم. دوستم گفت: یادم که میاد که چه کشیدم، غم همه‌ی وجودم رو فرا می‌گیرد.

    اونجا بود که من رسیدم به حرف استاد عزیزمون که ما می‌خوایم برای رسیدن به خواسته‌هامون از یه جادهٔ صاف آسفالت بریم، در حالی که سوت می‌زنیم و کیف می‌کنیم.

    و واقعا من این رو درک کردم، چون یه خواسته رو دو نفر از دو مسیر رفته بودند و او (که در جریان کارش بودم) واقعا از تونل جهنم رد شده بود، دقیقا از یه کوه بالا رفته بود، پای پیاده در حالی که یه گاری به خودش بسته و من واقعااااا بی‌اغراق می‌گم از یه جادهٔ زیبا و پرطراوت و پر مهر و شیرین که نسیم خوشی هم وجودم رو نوازش می‌داد، رد شدم. اونجا بود که فهمیدم طبق قانون، زندگی کردن چقدر توفیر داره با زندگی به روش خودمون و بر مبنای عقل خودمون. اونجا بود که فهمیدم اگه خدا بهت آدرس بده، بعد بهش بگی: من خیلی بلد جاده نیستم، اگه می‌شه خودتون هم باهام بیاید، چه زیبایی‌هایی خلق می‌شه که در تصور برخی نمی‌گنجه و ترجیح می‌دن بگن این حرف‌ها اصلا درست نیست، این‌ها روانشناسی زرده.

    درستی مسیرم رو زمانی فهمیدم که صبح پیام دوستم روی گوشیم بود که: «آدرس سایت عباسمنش رو بده» (دقیقا مثل داستان گربه چکمه پوش که بقیه خواستند از نقشه‌ی سگ جلو برن چون راحت‌تر بود)

    در ضمن من هیچ حرفی از استاد نزده بودم، دوستم فقط می‌دونست که استاد موفقیت من استاد عباسمنشه.

    این اتفاق به کرات تو زندگی برام رخ داده. مثلا شاید غرق مسئله‌ای باشم که از نظر دیگران بزرگترین مشکل عالم باشه، اما من اصلا متوجه نمی‌شم که این اتفاق یه مشکله تا اونجا که دوستانم که ازم دور هستن و خیلی من رو نمی‌شناسم، بهم می‌گن: نظام‌الدینی، تو اصلا مشکلی هم داری؟؟؟

    یه داستان دیگه تعریف کنم که شنیدنیه. من تو اداره وقتی کارم عوض شد، عهده‌دار مسئولیتی شدم که خیلی سنگین بود، از طرف دیگه پذیرفته شده هم نبود و نویسندگان و سردبیران خیلییی اعتراض داشتن. اون‌قدری که برخی از نویسنده‌ها قهر کردند و گفتند ما به خاطر این بخش(نظارت بر فارسی‌سازی مجلات) دیگه برای این مجله نمی‌نویسیم. قسمت جالب ماجرا اینجاست که حتی یه نفر اعتراضش رو به من نرسوند، شماره‌ی من در دسترس بود اما همه با سرویراستار تماس می‌گرفتند و اعتراض می‌کردند و اون طفلی مجبور بود هم اعتراض‌ها رو بشنوه و هم جوابگو باشه؛ اما من در آرامش داشتم کارم رو می‌کردم تا اونجا که سرویراستارمون که رفیق عزیزم نیز هست گفت انگار هاله‌ای دور تو کشیدند که کسی به حوزه‌ی تو نفوذ نمی‌کنه و هیچ‌کس جرئت نمی‌کنه به زمین تو وارد بشه. حتی تو رابطه‌های فامیلی اگه کسی گلایه‌ای داره، هرگز به تو نمی‌گه و پای تو رو وسط نمی‌کشه و حتی اگه خود تو شخصا عنوان اصلی دعوا باشی، همه سعی می‌کنند دیگران رو مقصر کنند و دامن تو رو پاک کنند، قضیه چیه که اینطوریه؟

    بازم اینجا بود که تو جواب دوستم گفتم:

    رشته‌ای برگردنم افکنده دوست

    می‌برد آنجا که خاطرخواه اوست

    و خاطرخواه بزرگتر من اینه که زهراش در آرامش محض زندگی کنه، جوری که وقتی به عقب برگرده حس کنه تمام زندگی انگار فرش قرمز براش انداخته بودند و حتی اگه لبریز از مشکلات هم بوده، دردی رو حس نکرده، انگار یه تونل باز شده از وسط مشکلات به‌طور امن اومدم بیرون.

    حالا چرا اینطوریه؟

    جواب تو رفتار آقا سگه است. (دور از جون خودم)

    استادجانم، وقتی داشتین رفتار سگه رو توضیح می‌دادین، به دخترم می‌گفتم اینکه منممممم!!!!

    دقیق منم.

    دوستام اون‌هایی که می‌خوان محترمانه بهم بگن، می‌گن تو «اختلال خوشبینی» داری. تو چشمت نمی‌تونه بدی‌ها رو ببینه.

    یه عده دیگه می‌گن تو این‌قدر سختی کشیدی که سِر شدی و دیگه درد رو‌ حس نمی‌کنی، وگرنه مگه می‌شه یکی این‌قدر بی‌رگ باشه. مثلا دادگاه داشته باشه؛ اما حتی ندونه چه روزی و بگه من که وکیل گرفتم، برای چی ذهن خودم رو درگیر کنم.

    حالا بگذریم از کلماتی که دوستان نزدیکترم به کار می‌برن که شایسته نیست اینجا بگم. و البته اگه تک‌تک‌شون می‌فهمیدن که من در چه آرامش وصف‌ناپذیری زندگی می‌کنم، یقینا دلشون می‌خواست مثل من …گل بشن.

    البته دوست دارم به مرحلهٔ نهایی گربه‌ی چکمه‌پوش برسم و حسی رو که او تجربه کرد رو هم تجربه کنم که صددرصد تجربه خواهم کرد و اصلا شأن من جز رهایی و شجاعت چیز دیگری نیست.

    بر قاموس رفتارم شجاعت نوشته شده است و ان‌شاءالله شیرین به اون مرحله هم خواهم رسید. فقط خواستم بگم زندگی در نقش آقا سگه (دور از جان همه) اون‌قدر شیرینه که قابل توصیف نیست.

    و البته که مجاهدت لازمه که به این نقطه برسیم.

    دیروز که با دوستم صحبت می‌کردم به حقیقتی رسیدم و اون هم اینه که هر کدوم از ما که تو این سایت هستیم و به‌طور جدی داریم رو خودمون کار می‌کنیم، به نتایج بزرگی رسیدیم که حواسمون بهش نیست، فقط وقتی نقشه‌ی زندگی خودمون رو با نقشه‌ی زندگی افراد دیگه کنار هم می‌گذاریم، متوجه می‌شیم ما کل مسیر زندگی رو تغییر دادیم و در نهایت دیگران هم دوست دارند از همون راه ما بیایند.

    بودن در این سایت؛ سایتی که دستت رو می‌ذاره تو دست خدا و می‌گه برو به سلامت، از اینجای راه دیگه با او برو، ما خودمون چیزی نداریم؛ سایتی که اعتبار همه چیز رو به حضرت رفیق می‌ده، یعنی نهایت موفقیت.

    دوستان، با تمام قوا همین مسیر رو برین، اگه خواسته‌ی شما مالیه و هنوز محقق نشده، چند لحظه‌ای زوم رو از اون خواسته بر دارین، اون وقت می‌فهمین چه نتایج بزرگی گرفتین، نتایجی که شاید اگه پول زیاد هم داشتین به این راحتی محقق نمی‌شد و باز در حسرت چنین زندگی بودید که این‌قدر روون و شیرین کارها رله بشه.

    از دوستان عزیزی که تو کامنت قبلی با کلامشون من رو غرق محبت کردند و روحم رو نوازش دادند، بسیار سپاسگزارم، مشغله‌ی زیاد مانع از پاسخگویی بود و بی‌شک تک‌تک کلمات شما رو بهترین هدیه‌ای دانستم که مستقیم از جانب خدا برای قدم بزرگی که برداشته بودم، نثار من شد.

    غرق هدیه‌های خدا باشید!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1069 روز

      سلام زهرای عزیز

      چه زیباست زندگی در قامت شجاعت و چه برازنده ، چه زیباست دست در دست خدا سوت زنان در جاده بهشتی رفتن و چه گوارا ، چه زیباست خاطر خواه ادم یک تونل با فرش قرمز براش پهن کند وسط مشکلات و چه ایمن .

      چقدر این بیماری اختلال خوش بینی درمان است و چه شیرین .

      همه این ها زیباست و زیباترینش برای من که با وجود خریدن دوره ثروت کنارش گذاشتم و دارم فایل های دانلود و توحید عملی می بینم این قسمت از نوشته ات است اگه خواسته‌ی شما مالیه و هنوز محقق نشده، چند لحظه‌ای زوم رو از اون خواسته بر دارین، اون وقت می‌فهمین چه نتایج بزرگی گرفتین، نتایجی که شاید اگه پول زیاد هم داشتین به این راحتی محقق نمی‌شد و باز در حسرت چنین زندگی بودید که این‌قدر روون و شیرین کارها رله بشه.چون گمشته من با وجود ظاهر و عقبه مذهبی خدااست . به قول سمانه صوفی همه چیز توحیده در محضر خدا همه چیز شفاف نورانی و امن و زیباست .

      سپاس از هدیه خوبت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        زهرا نظام الدینی گفته:
        مدت عضویت: 2403 روز

        سلام نفیسهٔ قشنگم

        اول بگم که چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم موفق شدی عکس پروفایلت رو بذاری، از عمق دلم تحسینت کردم، البته خیلی وقته دنبالت می‌کنم و متوجه این موفقیتت شدم.

        امیدوارم یکی‌یکی اهدافت رو همینطوری تیک بزنی و بری جلو.

        نمی‌دونم تو دورهٔ کشف هستی یا نه؟ من تعهد سی روز دوم رو شروع کردم و تو کدگزاری امروزم شماره یک زدم امید، امید، امید.

        به نظرم رسید نیاز دارم که تجدیدقوا بشم، تو کدگزاری دیروزم دیدن نقطه آبی بود و وقتی محقق نشد گفتم حتما در دست اقدامه.

        صبح پیام تو تحقق دو تا و حتی سه تا خواستهٔ من بود. یکی روشن شدن نقطه آبی، دوم امید چون هم تحقق خواسته‌ی دیروزم بود و هم کلام زیبای تو سرشار از امید بود و بهم یادآوری کرد که روی نقاط دیگر زندگی متمرکز بشم و حتی امروز از خدا تو همون کدگزاری یه سؤال هم داشتم. و لابه‌لای کلام تو انگار جواب خدا هم نهفته بود.

        روز قشنگیه اون روز که با پیغام یه دوست شروع بشه. پیغامی که انگار خدا داره بهم می‌گه همه چی توحیده.

        دمت گرم رفیق! خوش بدرخشی!

        امیدوارم زود زود بیای و از موفقیت‌های مالی بزرگت حرف بزنی و من برای تو ذوق کنم.

        برای تو، برای سمانه عزیز ، برای سعیده خوش سخن، برای حمید حنیف، برای سیدعلی عزیز، برای احسان، برای اسدالله، برای لی‌لی، برای رها و برای همه‌ی بچه‌هایی که دنبالشون می‌کنم و مثل یه خونواده دوستشون دارم.

        بهترین کامنت‌ها کامنت‌هایی هستن که بچه‌ها از موفقیت‌هاشون حرف می‌زنند.

        زندگی‌ت سرشار از شادی!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          Nafis گفته:
          مدت عضویت: 1069 روز

          سلام زهرای عزیزم

          عذر تاخیر

          به قول سمانه صوفی امروز دسترسی ام برای پاسخ باز شد خداروشکر.

          امیدوارم نقطه آبی را در بهترین زمان و مکان دریافت کنی .

          الان حالم خیلی خوبه ، می خواهم بگم چی شده چون وقتی از خودم می نویسم بیشتر و بهتر تو ذهنم ماندگار است. البته خواندن کامنت را بسیار بسیار دوست دارم نکاتش,( جواب های خدا بهم از لابلای کامنت ها )را توی گوشی ام کپی پیس می کنم .اما دائم باید برگردم ببینم ولی وقتی چیزی را خودم می‌نویسم بهتر یادم می ماند.

          از اولش میگم ، مهاجرت کردم خدا آدم های بسیار عالی مثل فرشته هاش را برام فرستاد هر کدومشون یک گوشه کارم را گرفتن دستی شدند از دستان خدا برای یاری من نابلد قانون ندون زبان نا فهم . آدم هاییکه از لحاظ مالی هم از سطح بالاتری برخوردار ند .خداروشکر

          ولی من با کمی اعتماد به نفس نمی تونستم خودم را تو جمعشون بپذیرم . از لباس هام ماشینم خونه ام خلاصه سر و وضعم جلوشون خجالت می کشیدم . خودم را کنار میکشیدم تا اینکه یک خانم دیگر وارد جمع شد که اون هم از لحاظ مالی بالای بالای بود وخیای همبه خودش رسیده بود من اصلا نتونستم برم سلام کنم . اونجا فهمیدم گیرم رو حسادت است. نتونستم ثورتشون را ببینم و تحسین کنم حسرت و حسادت و حرص خوردن فرکانسهای بد من بود ، نمیرفتم جلو سلام کنم احساس می کردم اون ها باید به من سلام کنن ومن با سلام کردن کوچک میشوم نگو بابا این کوچکی الان تو فرکانسم است . دفعه بعد که دیدمشون خودم پیش قدم شدم برای سلام با روی باز با اینکه هنوز ذهن اذیتم می کرد و خوشش نمی اومد.

          ناگفته نماند ما هفته ای یکبار تقریباً همدیگر را تو مسجد می‌بینیم ، و امشب که اومدم با همه سلام احوالپرسی کردم با روی باز و همه قبل من لبخند میزدن و حتی خانمی که همبشه جدی و سفت با همه برخورد میکند اینبار خوشرو و با لبخند خودش اومد جلو و اول سلام کرد ، به نظرت غیر خدا کی می تواند دل ها را نرم کند ؟حال منو خوب کند و دستم را باز کند برای نوشتن .

          کی این کار رو می کند وقتی تو بخواهی که خوب بشی بخواهی ازش از وضع موجودت ناراحتی و نمی خواهی تو حال بد بمونی ، خودش غیر سوء حالنابحسن حالک میشود .

          خدایا لحظه لحظه زندگی ام را دوست دارم با یاد خ.دت بگذرونم تو توانایی بر اینکه دائم به من انسان دچار نسیان متذکر شوی قدرتت را و عشقت را و مهرت را و تمام صفاتت را

          برای تو هم همین را از خدا می خواهم لحظه به لحظه در آغوش خدا باشی .

          امیدوارم این توکل را در مورد ثروت هم به خدا پیدا کنم .

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
          • -
            زهرا نظام الدینی گفته:
            مدت عضویت: 2403 روز

            سلام به روی ماهت نفیسه‌جانم.

            نقطه‌ی آبی که روشن می‌شه، هر زمان و هر مکانی باشه، همون بهترین زمان و بهترین مکانه.

            نقطه‌ی آبی یعنی یه نفر که هرگز ندیدیش، دلش برای تو می‌تپه و دوست داره تجربیاتش رو با تو شریک بشه. و این خیلی قشنگه.

            من گاهی دلم برای بچه‌های سایت تنگ می‌شه.

            نقطه‌ی آبی تو هر زمان و مکانی روشن بشه، یعنی تو هم‌فرکانس شدی با یه نفر تو این دنیا که قصد داره خود بهترش رو به دنیا نشون بده.

            نقطه‌ی آبی یعنی خدا صدات می‌زنه که حواست باشه، از اینجا دور نشو، اینجا جای خوبیه برای نزدیک‌شدن به من و از همه مهم‌تر نقطه‌ی آبی یعنی تو با این طرز فکرت توی این دنیا تنها نیستی.

            پس نقطه‌ی آبی هر موقع روشن شد باعث خوشحالیه و باید بابتش خدا روشکر کنیم.

            خوشحالم که هم‌فرکانس با افراد ثروتمند مهربان شده‌ای.

            یقین دارم روزبه‌روز این فرکانس بالاتر می‌ره. اصلا وجود همین افراد در کنارت نشان از ارتعاش بالای خودته که باید قدرش رو بدونی.

            از این به بعد اگه حضورشون آزارت داد به خودت یادآوری کن اینکه الان اینجا و در کنار اون‌ها هستم یعنی در وجود من چیز ارزشمندی هست که هم‌سنگ ارتعاش بالا و ثروت ارزشمند آن‌هاست وگرنه در یک مدار قرار نمی‌گرفتیم. سرت رو بالا بگیر و با لبخندی که از عمق وجودت ناشی می‌شود، برو در کنار دوستانی که خدا برات فرستادتشون، خوش باش.

            عاشق این جمله‌ت شدم، کلی خندیدم از این توصیف دقیقت: «من نابلد قانون ندون زبان نافهم»

            به دستان مهربان خدا می‌سپارمت!

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
            • -
              Nafis گفته:
              مدت عضویت: 1069 روز

              سلام زهرا ی عزیز و مهربانم.

              با اشک شوقم دارم برات می‌نویسم ، چون تایید خدا را تو بهم دادی .

              قبلاً نمیدونم گفتم بهت یا نه خیلی سعی کردم از اهرم رنج و لذت تو روانشناسی ثروت نتیجه بگیرم تو 21روز نشد دوباره سعی کردم نشد چند باره سعی کردم ، نشد . از روش نپریدم ،ایگنورش نکردم دوباره و دوباره گوش دادم تا فهمیدم هنوز تو ذهن من کار یعنی رنج ، چجوری فهمیدم ـ یک روز که کارهای آشپزخانه ام از صبح تا آخر شب درگیرم کرد همون وسط ها شروع کردم غر زدن ناگفته نماند این کارهای آشپزخانه تمرینی بود برای بالابردن توان کاری ام اما من کم آوردم و غر غر و غر …، همون جا تو ذهنم این جرقه زد که این نشونه کسی است که کار تو ذهنش یعنی رنج ، البته این تمرین و نشانه من بود .

              خلاصه باز هم اهرم رنج و لذت را ادامه دادم این بار هر صبح دیگر فقط نمی خوندم هر بار از اول می نوشتم فکر کنم روی این اهرم شش هفت ماه یا بیشتره موندم تا جاش بندازم و احساس امروزم مثل کسیست که از درد فقر بی خوابه و بی قرار. اونم برای من خواب آلو مدرسه موشها. منی که خواب را حتی به خوردن ترجیح می دادم الان بیدارم تا دوباره بشینم روانشناسی ثروت را ادامه بدهم اومدم گوشیم را باز کنم پیامت از طریق ایمیل دیدم باز کردم و تایید خدا بود که ادامه بده. ممنونم که وقت باارزشت را گذاشتی و در بهترین زمان و مکان عشق را بهم رسوندی .

              پی نوشت من هم سرمایی مدرسه موش ها ایییییش. هم خواب آلو ، بودم . اون زمان این کارتون ها بهترین بودن.

              دست پر مهر خداوند همیشه روی قلبت آرامش و عشق و نور برات ببارد.

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    وستا راد گفته:
    مدت عضویت: 1023 روز

    استاد عزیزم نمیدونم از کجا شروع کنم به نوشتن انقدری که الان شوکه شدم و جواب یک چالشی که تو هدفم به وجود اومده بود رو با این فایل شما گرفتم و تلنگری بهم وارد شد که هوش از سرم پریده و برای بار هزارم به این پی بردم که خدا هدایت میکنه مارو به راه هایی که بفهمیم گیر کار کجاست و امروز من خیلی به این فکر میکردم که خدایا باید چیکار کنم چرا تا اینجا مسیر هدفم رو عالی طی کردم ولی اینجا به کارم گره افتاده.

    در واقع من یک سالی هست که به شما اشنا شدم و بعد اشنایی با شما پا تو مسیر هدفهایی گذاشتم که همیشه برام رویای محال بودن و اصلا فکر نمیکردم من بتونم این اهداف رو محقق کنم این خواسته ها واسه کسی با شرایط من نیست ولی بعد که با خدای واقعی که تو فلبم بود اشنا شدم و فهمیدم که تمام بدبختی هایی که تو زندگیم داشتم این بود که نیروی به این مهربانی و زیبایی و قدرتمندی رو حس نکردم و تمام قدرتش رو گرفته بودم داده بودم به شرایط و ادمای زندگیم و به محض اینکه با توحید اشنا شدم نزدیک به یک ساله که دارم روی این باور کار میکنم و نتایج فوق العاده ای که گرفتم به کنار ارامشی که پیدا کردم و شخصیتی که بهش تبدیل شدم برام با هیچ چیز قابل تعویض نیست و با این همه با این فایل تلنگری بهم خورد که فهمیدم منی که این همه رو باور توحیدی کار کردم بازم یک جای ذهنیتم ایراد داشت. من در طول این یکسال توسط خدا به مسیری هدایت شدم که مهاجرت کنم و اول راه من حتی یک درصد شرایط مهاجرت رو نداشتم اما یه حسی یه نیروی قوی تو قلبم میگفت نترس مراحل رو طی کن کاری به اخر مسیر نداشته باش اونش با من تو فقط هرچی میگم رو انجام بده و تمام کاری که من کردم عمل به هدایت هایی بود که بهم الهلم میکرد و تا نزدیک عید همهههه چیز عالی پیش رفت و هرچیزی که لازم داشتم سر موقع به طرز معجزه واری جور میشد بدون اینکه من کاری کنم توسط ادمهایی که حتی انتظار نداشتم نداشتم کمک هایی بهم میرسید و ورودی های مالی وارد زندگیم میشد که الان به یک سال قبلم نگاه میکنم میگم خدایا من اگر میخواستم همه اینارو خودم به توانایی های محدود خودم انجام بدم حتی یک دونشم شدنی نبود.

    اولش که پا تو مسیر گذاشتم هیچ درامدی و شغلی نداشتم و این واقعا ترسناک بود ولی به خدا اعتماد کردم و تا اونجا کاری که لازم بودو شروع کردم به انجام دادن و خدای من باورتون نمیشه انگار نیاز بد من فقط پا تو راه بزارم بقیشو انگار خدا به دست گرفت و هدایت شدم به یه کار انلاین و دقیقا مقداری که پول نیاز داشتم برای پروسه مهاجرت درامد جور میشد برام و…

    حتی من فقط میتونستم برای یک دانشگاه اقدام کنم چون مدرک زبان نداشتم و تنها دانشگاهی که میشد بدون مدرک زبان اپلای کرد این دانشگاه بود و چون یکی از دانشگاهای برتر اروپا بود همه این باورو داشتن که پذیرش از این دانشگاه غیر ممکنه خیلی سخته اما من خدایی داشتم که قدرت و زورش به همه چیز میچربید و باور نکردم این حرفو و از قضا رشته ای برای اپلای انتخاب کردم که خیلی پرطرفدار بود و جزو برترین رشته های این انشگاه بود و به همین علت پذیرش خیلی کم به کسی میدادن حدودا در سال 10 نفر قبول میشن و همه بهم میگفتن این دانشگاه تنها شانس توعه و همین طوری قبول شدن اونجا سخته حداقل یه رشته ای انتخاب کن که امار پذیرشش بالا باشه اما من اون رشته رو میخواستم و عاشقش بودم و یه حس قوی ته دلم میگفت من پشتتم نگران نباش. خلاصه اجازه ندادم هیچ کدوم از اون باورای محدود کننده وارد ذهن من بشه و همش به این فکر میکردم پذیرش تو این رشته و دانشگاه راحته و من لایق قبولی تو این دانشگاه هستم و من خدایی دارم که قدرت کیهانه و من از اون میخوام و اونم بهم میده. و ناگفته نماند من قبل اشنایی با قانون نا اگاهانه تاحدودی داشتم از قانون استفاده میکردم و یه ویژگی برجسته من این بود که به شدتتتتتت خوش بین بودم اونقدری که گاهی حرص اطرافیانم در میومد که چطور از دل بزرگ ترین مشکلات جوری به قضیه نگاه میکنم که حس بهتری بهم بده و نکته مثبتی توش پیدا کنم.

    و رسید به روزی که من از همون رشته پذیرش شدم و همونجا بود که به خودم مغرور شدم و فراموش کردم که کی منو به اینجا رسوند کی باعث شد به راهی برم که بتونم درامد زایی کنم کی ادمایی رو سر راه قرار داد که بتونم کسبو کارمو کسترش بدم و مسیر مهاجرتم رو طی کنم، کس بهم پذیرش داد؟

    یادم رفت و به خودم مغرور شدم و فکر میکردم با زور و بازوی خودم این همه نتیجه رو خلق کردم و دقیقا از همون روز تا الان ادامه کارهام با مشکل مواجه شد و به سختی پیش رفت با این حال که قبل پذیرش همه چیز عین اب خوردن خودش حل میشد و من نیازی نبود تلاش کنم یا زور خاصی بزنم اما به محض اینکه به خودم مغرور شدم و فکر کردم خودم باید همه چیز رو درست کنم شرایط جوری شد که انگار این دوماه داشتم گاری به چه سنگینی هل میدادم تا اینکه امروز خیلی ذهنم درگیر بود که چطور مسایل باقی مونده رو حل کنم که یه حسی خارج اختیار من منو کشوند به سایت و این فایل رو دیدم و اتفاقا برای دانلودش هم به مشکل خوردم و هی ارور میداد اما یه سماجتی درونم میگفت الان باید ببینیش و به صورت انلای پخشش کردم و خدای مننننن

    اون تیکه ای که مریم شایسته عزیزم گفت من قبلا مغرور بدم و فکر میکردم خیلی باهوشم و همه کارارو خودم دارم انجام میدم و فراموش کردم این خداس که داره هدایت میکنه و کارارو انجام میده قدرت خداس و من یه موجود محدودم که نیازمند و محتاج هدایت و کمک هاشم.

    تمام مشکل این مدت من این بود که اعتبار تمام معجزه های این یه سال رو از خدا گرفتم و دادم به خودم درحالی که تمام مدت اون بود که ادمارو به سمت من هدایت میکرد و شرایط رو برام ایجاد میکرد و من کاری نمیکردم فقط داشتم از معجزه هاش بهرمند میشدم و به الهاملتی که بهم میشد عمل میکردم. این فایل تلنگری بود که به خود بیام و به یاد بیارم که منبع تمام دستاورد ها ومعجزات زندگی من فقط از طرف یک قدرته و من همیشه نیازمند حمایت و هدایتشم…

    در کل بخوام یه جمع بندی کنم من قبل از اینکه به خودم مغرور بشم مثل کاراکتر او سگ خوشبین بودم که مسیر واسم بسیار اسون و لذت بخش بود و همه چی دست به دست هم داده بود تا کمکم کنه اما بعد اینکه شروع کردم به حساب کردن روی خودم شدم مثل گربه مغروری که به توانایی های خودش متکی شده بود و خدا رو بنده نبود و فکر میکرد دیگه هیچ چیزی نمیتونه نابودش کنه درحالی که اگر خدارو از یاد ببری هرچیزی که با کمک اون ساخته شده تو زندگیت ویران میشه چون خدا پایه و اساس هرچیزی تو زندگیه و با فراموش کردنش همه چی ویران میشه و با توانایی های محدود خودمون باید به سختی زور بزنیم تا مسیر جلو بره.

    از شما و مریم جان عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که با دیدگاه متفاوتی که از بدنه جامعه دارید و آگاهی هایی که با ما به اشتراک دستی از دستان خداوند شدید برای هدایت ما به راه درست. خیلی دوستتون دارم و زیباترین و بزرگ ترین معجزه کل زندگیم آشنایی با انسان فوق العاده ای مثل شما بوده و از خداوند سپاسگزارم شمارو سرراه مسیر زندگی من قرار داد تا با اگاهی هایی که ازتون یاد میگیرم به رویاهام برسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  7. -
    فرزانه گفته:
    مدت عضویت: 1756 روز

    درود به استاد و همه دوستان

    از اونجایی شروع میکنم که مسیر برای سگ خیلی آسون بود. از نقطه ای که چنین شخصیتی با خودش در صلح اگر کسی در صلح با خودش و با جهان در صلح نباشه حتی مثبت گرا بودنش هم با مقاومت و عجلس!

    کی با خودش در صلحه؟ کسی که آشغالی تو گوشه ی گوشه ی وجودش قایم نکرده. کسی که پذیرش داره.

    لازمه بازش کنم که پذیرش تحمل نیست تایید کردن نیست دیدن و مقاومت نکردنه اولین مرحلس برای تغییر. جایی که مقاومت درونی هست صبر نیست.

    من باید ببینم کجاها چه آشغالهایی هست که بتونم پاکسازی کنم یا نه؟ استاد چرا اینقدر راحت خود افشایی میکنند؟ چون پذیرفتند که پدر من خونه من اندام من وضعیت مالی من اینه آره همینه اما وجودم خیلی با ارزش شرایط رو میتونم تغییر بدم خداوند قدرتش رو به من داده تو یه چیزایی خیلی خوبم اما توانایی یه سری کارارو ندارم. من کچلم اما من خودم رو می‌پذیرم من همینجوری کچل دوست داشتنی و جذابم در درونم با خودم دعوا ندارم، حس نمیکنم نقص دارم خودمو پذیرفتم. ارزش من به اون نیروی درونمه که میتونه اینا رو تغییر بده، حالا کجاها چگونه باید بهتر و بهتر و بهتر بشه.

    هر آدمی تجربیات متفاوتی داره اما من دیدم در خودم و خیلیا که درون ما پر از گره و طلسم و باورهای محدود پر از آشغال پر از کینه و غرور پر از مقایسه با دیگران بعد ریشه و پذیرش و صلح درون رو رها میکنیم و دائم می خوایم تمرکز کنیم رو چیزای مثبت با عجله ام به همه چیز برسیم.

    اصلا می‌ترسیم خود واقعیمون رو تو آیینه ببینیم. حتی می ترسیم رو برگه بنویسیم کی هستیم چه ضعفایی داریم. می ترسیم افشا کنیم چقدر کینه و ترس و غرور در ما هست. از تصویری که اصلا نمی تونیم ببینیم و پر از سانسور های عجیب غریبه پر از اتو آشغاله جهش و پرش می کنیم به تصویر یه زندگی و شرایط ایده آل.

    وقتی قرار کلی وسایل جدید برای خونمون بخریم خب بهتره خونه تمیز بشه خونه تکونی یکم به ریختگی داره

    مگه چند بار خانم شایسته از تمیز کاری فیلم نذاشتن؟

    آدمی که در صلح نیست حتما مغروره حتما شکرگزار نیست حتما عجله داره حتما کلی آشغال داره که روشون پذیرش نداره چون فکر میکنه پذیرش یعنی کاری نکردن در صورتی که عدم مقاومت الکیه مقاومتی که هیچ کاری نمیکنه جز اینکه منو طلسم میکنه و محروم میشم از فرصت ها و نعمت ها.

    این شجاعتی که استاد دارن از نقطه صفر داشتن از اونجایی که مسائل رو همون جور که بود دیدن نه تنها ازشون فرار نکردن و مقاومت نکردن بلکه نشستن تک تک پیدا کردن بررسی کردن و راه حل پیدا کردن.

    اینقدر که دنبال حذف آدمای سمی هستیم که درستم هست که بخشی از کار هم هست اما چقدر واقعا از خودمون سوال کردیم چرا من در صلح نیستم؟ چرا همین الان نمیتونم نهایت لذت رو ببرم؟ حتی لذت بردن هامون هم گاها به خاطر تصویر های ذهنی مربوط به آیندس اینکه تو دوره هاییم و می دونیم اهدافی داریم و داریم تلاش می‌کنیم بهشون برسیم. یعنی صلحی وجود نداره خوشحالی از نوع وعده وعیده اما می‌بینیم که استاد گفتن آقا من تو خیابونای بندر عباس که راه میرفتم خوشحال بودم راضی بودم. این چیزی که من تصمیم گرفتم روش کار کنم یعنی به جای ساختن تصویرات ایده آل گرایانه

    اومدم در مسیر برطرف کردن مقاومت های درونی، صلح با خود صلح با جهان و جواب به این سوال که چرا اصلا ایده آل گرایی؟ کجای داستان لیاقتم میلنگه؟ یا من لایقم و موانع احساس خوب شکر گزاری و … بر میدارم شخصیت در صلح و شکر گزار و مثبت اندیشم قدم به قدم و خود به خود میرسه به تجربه شگفت انگیزی از دنیا یا که نه من خیلی احساس پوچی میکنم یه تصویر می‌سازم ایده آلی و تا بهش نرسم وجودم آروم نمیگیره.

    من این قسمتو با شرایط فعلی و تمرینات فعلی خودم دیدم و برداشت کردم و نوشتم، با سانسور و پنهان کردن و مقاومت های موزیانه ذهنی به هیچ کجا نخواهیم رسید. ارتعاش خیلی دقیق عمل میکنه و می‌سازه و خلق میکنه و هزاران بار و حتی تا لحظه ی مرگ‌ هم شده تجربیات رو میزاره رو تکرار که متوجه بشیم از عمق وجودم چی داره ساطع میشه.

    کم کم تجربه میکنم که استاد تو دوازده قدم خیلی تاکید کردن گاری هارو از خودتون باز کنین اگر مقاومت های درونی تون رو بردارین حس خوب داشتن زور زدن نمیخواد عجله نمیخواد خود به خود کارا خوب پیش میبره.

    یه مدتیه که زمان کمتری به کامنت گذاشتن و کامنت خوندن اختصاص میدم چون خیلی دارم درون خودم جستجو میکنم و یه سفر شخصی رو شروع کردم. اما دوس داشتم این واژه ی صلح با خود که شنیدم یکم از دیدگاه و تجربه خودم توضیحش بدم.

    خدارو شکر بابت چیزایی که امروز شنیدم.

    ممنونم از استاد.

    همگی در پناه خداوند بهترین ورژن خودتون باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1319 روز

      به نام هدایت الله

      سلام خدمت خواهرم فرزانه

      درود برشما عالی وبی عیب از یک جایی شروع شد وبه متن درون کامنت غرق شدم وبه یک جایی که مطلب رو میرسوند تموم کردی

      تبریک میگم دختر مثل همیشه عالی هستی مخصوصا جمله

      ( کی با خودش در صلحه؟ کسی که آشغالی تو گوشه ی گوشه ی وجودش قایم نکرده. کسی که پذیرش داره )

      جمله ات جرقه ای رو در وجودم روشن کرد

      وبا قدرت برای درصلح بودن را پیش می‌روم

      امیدوارم فرزانه وار آگاهی ودرک شما از باورهای عالی تر باشی ولذت زندگی خوبی رو شاهد باشیم

      خدانگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      لی لی گفته:
      مدت عضویت: 2239 روز

      سلام عزیزم

      فرزانه میدونستی اسمت کاملا برازنده اته

      بهت تبریگ میگم که اینقدر عمیق داری روی خودت کار میکنی

      همه مواردی که گفتی دقیقا مشکل منم هست

      برای همینم هست که یه روز حالم عالیه و یه روز فس میشم

      برای همینه که همه اش دارم به صورت سینوسی میرم جلو

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      حمید حیدری گفته:
      مدت عضویت: 1825 روز

      سلام فرزانه عزیز

      سپاسگزارم دوست خوبم بخاطر کامنت زیباتون، صحبت از پاکسازی درون و به صلح رسیدن با خود و حذف گاریهای که طی کردن مسیر و جذب خواسته هارو برامون سخت میکنه، دقیقا همینه وقتی بتونیم اون باورهای محدود کننده که انرژی بدنمون رو میبلعه و نمیزاره به فرکانس شادی و شکرگزاری وصل شیم، خیلی رهاتر میشیم، وقتی بتونیم بخوداگاهی برسیم که کجاها نقطه ضعفم هست و ترمیمش بدیم آرام آرام بسمت فرکانسهای بالا هدایت میشیم، بقول استاد شما حستون رو خوب نگه دارید لاجرم اتفاقات و خواسته هاتون خودبخود اتفاق میفته.

      مرسی از کامنت پرمحتواتون باعث شد بیشتر تامل کنم

      بهترینهارو از خداوند یکتا براتون آرزومندم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1864 روز

    سلام دوستان عزیزم

    ماتم برد! همین دیشب دنبال کارتونها و فیلمهای مورد تایید استاد می‌گشتم! توی عقل کل، یه صفحه ای رو در این زمینه پیدا کردم و چندین فیلم رو لیست کردم از آرای بچه ها.

    ولی همونجا هم میون علما درگیری بود که اصلاً فیلم نگاه بکنیم یا برای کنترل ورودیهای ذهن، فیلم رو هم مثل تی وی، بایکوت کنیم!

    ممنونم خدای من! ممنونم ذهن معرکه ی من! این فایل، نشانه بزرگ و دلگرمی بزرگیه! سپاس!

    امروز گربه چکمه پوش رو دانلود میکنم و بعد دیدنش دوباره کامنت می‌ذارم، ولی چه اتفاق خوبی ، چه روز خوبی! چه نشانه خوبی!

    خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      کیمیا رضایی گفته:
      مدت عضویت: 1938 روز

      سلام به علی آقا عزیز

      مرسی از شما!

      با خواندن کامنت شما دیگه مهر تایید بر هدایت هر لحظه ای از سمت خدا بر باور های من زده شد

      انگار قرار بود بیام الان اینو بخونم تا ببینم به چشم که همون لحظه که درخواست از طرف ما شکل میگیره چجوری خدا هدایت می‌کنه آدم رو به سمت خواستش

      چقدر واضح نشونه ها تو زندگیمون دارن خودشون رو نمایان میکنن خدایاشکرت

      امیدوارم همیشه شاد و سلامت و ثروتمند باشید دوست خوبم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        علی بردبار گفته:
        مدت عضویت: 1864 روز

        سلام کیمیا جان

        البته خیلی وقتها هم این هدایت رو باور نمی‌کنیم.

        تو تمرین ستاره قطبی، ساز و کاری هست که ما رو بیشتر مترصد دریافت هدایت می‌کنه و ذهن به سمت باور کردن این هدایت پیش می‌ره.

        نهایتا و بعد از استمرار در این مسیر، داره باورم میشه که هدایت، لحظه ایه! به شرطی که خودمون مترصدش باشیم و باورش کنیم.

        خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    گل گفته:
    مدت عضویت: 1837 روز

    بنام خدای مهربان وهاب و رزاق من

    سلام استاد عزیزززززمم خیلی فایل زیبایی بود اول صبح منو ساخت و گوش دادم و لذت بردم

    ی هفته ای بود ک تا نصف شب بیدار بودم و ناشکر میشدمو ب غم های گذشته فکر میکردم و افسوس میخوردم و … و دوباره صبح خسته و پکر و .. میدونید دگ گاهی انگار آدم فراموشکار ترین میشه و برمیگرده ب ب ندیدن نعمت ها و خوبی ها و داشته ها و .. ناسپاس و کفور و اندوهگین و .. میشهه و من هرروز روز احساسم بدتر .. با وجودیکه باز هم فایل گوش میدادم ولی چون دنبال راهکار بودم و از طرفی حسم بد خب برعکس داشتم میروندم!

    استاد جان امروز ک از خواب پاشدم تا بخواد نجواها شروع کنه و ..نگاه ب خنده های پسرم کردم و بازی باهاش و.. گفتم تو میدونی ک حال بد چیه و تو رو چقدر اذیت میکنه امروزو ک تعطیله همسرم خونه س و .. متفاوت شروع کن و خوش اخلاق باش و .. تو ک مثلا خیرسرت یعنی قانون هم میدونی بابا ازش استفاده هم بکن !!!!

    بعد اون تصویری ک دوست دارم از خوشی و شادی و رندگی و .. تو ذهنم ساختم و گفتم تو میسازی میدونی ک اگر بخوای میشه کارت فقط حال الانت خوب کردنه

    بعدشم اومدم تو سایت و دیدم بعله خدا برام هدیه هم فرستاده از استاد عزیزم

    وقتی شروع ب صحبت کردید من یادم اومد ک این انیمیشن رو قبلا قسمتهای آخرش رو دیده بودم همونجا ک روی ستاره همشون بودن.. و بعد خب موقع دیدن من برام اون مرد قدرتمند و قروتمند ک نماد بدی هم بود ترسیم شد و .. ولی از اول ندیده بودم . تا فهمیدم کدوم هست رفتم دانلودش کردم تا بعد فایلتون با خانواده از اول ببینیم.

    استاد عزیزم چ نکته های عالی فرمودید و این ب نظرم اومد ک اون نقشه دقیقا مسیری برای هرکدوم طراحی کرده بود ک نیاز شخصیتی وجود اون طرف بود . یعنی قرار بوده ک از اون مسیر درسی رو یاد بگیره و البته هم با شخصیت وجودی خواهان جنگ یا صلح طرف هم هماهنگ بود

    من اون دختره یودم.. دنبال خونواده ای بودم ک داشتمش ولی هی ب منفی هاش توجه میکردم و امروز چقدر قشنگ من باز هدایت شدم..

    چقدر این انیمیشن عالی و پر درس بود و بسیار بسیار ممنونم‌از نکاتی ک شما و مریم جان فرمودید

    از اینکه اون سگ آواره خوشبین بخاطر دید زیباش حتی جلوتر از گربه ای ک اسطوره شهر بود تونست پیش بره و نکات جالب مریم گلی

    از مقابله خودتون با سگ ها و فهموندن فرکانسی ک از ما دریافت میشه

    استاد جان ما امروز فیلم رو دیدیم و چقدر هم لذت بردیم. و امروزم تا الان بعد این یک هفته چقدر باکیفیت بود و انگار شروع دوباره ای دارم برای لذت بردن حال خوب داشتن و در مسیر بودن.‌ دوستتون دارم استاد عزیز و آگاهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  10. -
    ثريا حشمتي گفته:
    مدت عضویت: 1779 روز

    سلام

    چقدر من با شخصیت های این داستان ،همزاد پنداری کردم،انگار هر کدوم از شخصیت هارو که میگفتید ،ثریا رو توصیف میکردید

    اونجاهایی که گفتم الخیر فی ماوقع و با دید خوش بینی به موضوعات نگاه کردم و دیدم و طعم شیرینش رو چشیدم که

    چطورر اتفاقات به نفع من شد و مسیر برام هموار شد

    (وقتی یه روز دوستم گفت ثریا پشت سرت فلان حرف رو تو اتاق عمل گفتن که با فلان جراح رابطه داری ووووخلاصه ابروت رو میبرن مواظب باش وووو

    اون روز بعد از کشیک شب رفتم خونه و اجازه ندادم نجواها حالم رو بد کنن

    مدام اینو بیاد خودم اوردم که هیچ برگی بدون اذن خدا نمیافته حالا ابروی من بریزه فقط بخاطر حرف چند نفر ،؟؟!!

    گفتم من حسم خوبه

    دارم رو خودم کار میکنم امکان نداره برام اتفاق بد بیافته ،خدا منو تو پر قو بزرگم میکنه ،من یتوکل الله فهو حسبه،کنترل ذهنم رو با نوشتن چندین صفحه با این مضامین انجام دادم،و از اون جایی که خدا خیلی خداست،

    دقیقا به یک ماه نکشید خدا کاری کرد که اون جراح از اتاق عمل ما رفت که اصلا حتی اگر کسی هم بخاد حرف بیخود بزنه،اسباب و عللش رو نداشته باشه ،

    ومن دیدم که چطور خدا حتی نخواست به اشتباه هم به من اسیبی برسه و حرفی پشتم باشه و در کمال ارامش بتونم کار کنم ،من تجربه کردم توکل بخدا و الخیر فی ماوقع رو )

    اونجاهایی که ترسها غلبه کرد و من پا پس کشیدم و کلی توجیه برای عدم انجام کار اوردم و روبرو نشدم با تمام انچه که توهم بود و من واقعی میدیدم

    ولی جاهایی که با تکیه بر خدا و بنا کردن اعتماد بنفسم بر روی توانایی های خدا و هدایتهاش،جسارت به خرج دادم و نتایج دلچسبش رو لمس کردم

    استادتو قدم هفت بود فک کنم شما اینو گفتید که وقتی تو مدار خوبیها باشی اتفاقات بد دسترسی فرکانسی به شما نخواهند داشت و مثال حیوانات وحشی رو زدید که اصلا بهتون اسیبی نمیروسنن وقتی شما حالتون خوبه و تو فرکانس خوبی هستید

    من اینو شنیدم و باورش رو ساختم و بقدری باورش کردم که حتی دو روز بعد، از کنار چندتا سگ رد میشدم فقط این عبارتها رو که ،این حیون تحت سیطره خداست و ازش فرمون میگیره و من حالم خوبه پس هیچ کاری به کارم ندارندوبرام اتفاق خاصی نمیافته

    ،در کمال ارامش از کنارشون رد شدم و بارها بعد از اون این شرایط پیش اومد برام و تنها با همین باور درست و توحیدی تونستم به ترسم غلبه کنم،حتی برا تمرین دوره عزت نفس تنهایی رفتم جنگل کنار ویلایی که گرفته بودیم صب زود و مدام میگفتم خدا با منه و من در فرکانس خوبیها هستم و احساسم خوبه پس برام فقط اتفاق خوب میافته(البته این ترس کامل ریشه کن نشده ولی تا این حد از رشد

    تو روبرو شدن با این موقعیت ها برای من بیگ شات محسوب میشه )

    (مثال دیگه از جسارتی که بخرج دادم

    اینه که من اولین کیکم رو بعد از اموزشی که دیدم

    با جسارت که من تکاملم رو طی خواهم کرد با اینکه مبتدی بودم و خیلی جالب هم در نیومد و با عکاسی ساده نه حرفه ای ،اومد م گذاشتم تو پیجم

    وبا دید خوش بینی که انقدر تو کارم رشد میکنم یه روزی میام این اولین کارهامو نگاه میکنم و متوجه میشم از کجا به کجا رسیدم مث چکاپ فرکانسی میشه برام

    جایی که ترس و نجوا نمیذاشت و مدام میگفت عالی نشده ،اصلا بزار رشد کنی بعدا پیج بزن ،وووو

    من بقدری که اموزشهای استاد رو کار کرده بودم ،در عمل اجرا کردم هر انچه که یاد گرفته بودم از این دوره ها رو

    وحتی برای بار دوم بعداز یک هفته کیک خامه ای بمناسبت روز پزشک درست کردم و بردم اتاق عمل و کلی مورد تحسین قرار گرفتم

    الان بخدااا دارم مینویسم باورم نمیشه

    رو چه حسابی واقعااا این کارو انحام دادم،چه حد از عزت نفس در من بود،چه حد از ایمان به خدا بود که نترسیدم از قضاوت دیگران ،از طعمش و دکور سادش وو من اون موقه مث یوزر خام بودم تمرین نکرده بودم انقدر مث الان اطلاعات نداشتم از کار قنادی ولی جسارت بخرج دادم

    و خدا پاداش داد و همون روز اولین سفارشم رو گرفتم

    امان از اون جاهایی که ترس منو تا حد مرگ برد و من کوتاه نیومدم و به ترسیدنم ادامه دادم

    در حالیکه میدونستم که بااااید بهش حمله کنم تا از بین بره

    اون جاهایی که غرررق در نعمت بودم و هستم البته

    که شیطان از در مقایسه کردن وارد شد و من جز نازیبایی ندیدم

    نرسیدم به صلح با خانوادم ،با محیط کارم،با درامدم،با نکات مثبت خودم ،با تفریحاتم،با خونمون،با فامیل و همکارووووو

    هر انچه که فکرش رو بکنید

    چرا؟؟

    درسته وقتی که حالم خوب بود و میشدم جز

    قلیل من عبادی الشکور

    خووووب سپاسگزاری میکردم اشک میریختم بابت تک تک داشته هام و فقط از خدا میخاستم توان شکر گزاری بده ،از بس که سرم گیج میرفت از تمااااام نعمتهایی که عطا کرده بود

    انچه که بدون درخواست اگاهانه داده بود،هرانچه که ارزویم بود و الان داشتمش ،هرانچه که بیادم نمیاد که نعمته ولی هست و دارم لذتشو میبرم و حتی اگاه به بودنش نیستم

    ولی

    همین ادم که مث اون سگ خوش بین و سپاس گزار داستان بود

    جوری به لباس اون دختر ناسپاس و گربه مغرور در میمود که با هیج ترفندی نمیشد ،ذهن چموشش رو افسار کشید

    چرا ؟

    عین همون مثالی که تو کتاب رویاها زدید،

    وقتی شروع میکردم به مقایسه کردن دیگه لذتی نمیبردم ،دیگه چششم کور میشد از دیدن نعمتها،دیگه شکارچی نکات منفی میشدم

    شغلم؟؟ ،،اخه من از محیط منفی بیمارستان و اتاق عمل بدم میاد فلانی رو ببین چه شغلی داره

    مامان و بابا؟؟ اوف که نمیشه دو دقیقه دل به دلشون بدی میرن سر وقت حرفای فقر و شکر الود

    فامیل و همکار و دوست و برادر او خواهرا هم که کلا ،فاز منفی و سیاست و اتفاقات ناگوار و بیماری رو برای حرف زدن دارند

    درامدم ؟؟خوبه ؟؟ببین فلانی چقدر رشد داشته ،تو چی داری اخه درسته خونه و ماشین و طلا و سکه و بهترین ورژن گوشی و پس انداز وووو داری ولی چرا رشدت بیشتر نمیشه ؟

    پیشرفت تو مسیر علاقت ؟؟کدوم رشد؟سفارشاتت کمه،چرا استعفا نمیدی،چرا تمرکز صد در صد نداری ووو

    وبا این مقایسه ها بهشتی که توش بودم رو برام طوری جهنم میکرد که انگار هیچ روزنه امیدی نیست !!!!

    چقدر وقتی حالم خوب میبود و از مسیر صاف و جنگلی عبور میکردم ،نقشه راه رو نگاه میکردم مث اون سگ داستان،یه خط مستقیم میدیدم

    همون راهی که خدا گفته

    انعمت علیهم

    به خودم قول میدادم که همیشه شکرگزار بمونم

    میگفتم که بابا

    ثریا

    لامصب چی میخای اخه

    الان که ،داری

    هرانچه که باید حست رو خوب کنه

    ولی

    اعتراف میکنم نمیتونستم اون حس لذت بردن از لحظه رو در بیشتر اوقات زندگیم داشته باشم

    البته زندکی ام به قبل و بعد از این هدایت خدا و اشنایی با قوانین تقسیم میشه(،قبل از اشنایی با این مفاهیم که چوب لای چرخای زندگیم بود)

    وقتی که توحید برام مفهومی نداشت و الانی که دارم تازه مزه مزه ش میکنم و مزه ش زیر زبونم میمونه و دلم میخاد بازم بچشم

    میخام بگم خیییلی بهتر از قبل شدم

    خیلی نگاهم زیباتر شده

    زندگیم هموارتر شده

    دستان خدا رو حس کردم تو احظاتی که نیاز داشتم به کمک

    متوجه این تفاوت هستم انقدر که با این کشمکش ها ادامه دادم و الان بهتر از قبل از پس این نجواها برمیام

    واینو قبول کردم که

    من تو جهان دو قطبی زندگی میکنم و باید وظیفه ام که کنترل ذهنه رو همیشه انجام بدم و تاوقتی تو تلاشت رو میکنی خدا هم به کمکت میاد تا بتونی راحتتر اینکارو انحام بدی

    با تایید تمام نشونه هایی که از اجرای توحید و قوانین میبینم ،بیشتر بهم اثبات میشه که باید بمونم تو این راه و چنگ بزنم به ریسمان الهی

    و یادم باشه که اعتبار همه چیز رو بدم به خدا

    جالبه دیشب داشتم با خدا معاشقه میکردم

    خیلی سپاسگزاری کردم و هر چی که به ذهنم میمود رو مینوشتم و میگفتم اعتبارش به توست

    حتی الان قصد دارم یه ملکی رو بخرم ،بعد گفتم خدایا من فلان مبلغ رو دارم مابقی رو برام جورکن

    دقیقا بعدش اومدم به خدا گفتم

    همین مبلغ هم که روش حساب کردم هم مال توئه،از کجا اومده به حسابم؟؟شغلم ؟؟کی بهم این شغل رو داده؟؟استخدام شدن؟کی باعث شد بلافاصله بعداز فارغ التحصیلی اگهی استخدام بیاد و تو باعث شدی استخدام بشم

    قبولی تو دانشگاه؟کی باعث شد که قبول بشم؟درس خوندم؟کی باعث شد که هوش و استعدادداشته باشم که بتونم بخونم و قبول شم؟؟اصلا خدایا

    من هرطور حساب میکنم باز نقش توست والاغیر!!!

    من حتی نمیتونم یه بند انگشتم رو بدون اراده تو خم و راست کنم

    کدوم پول ؟کدوم رزق؟کدوم حساب بانکی؟طلا ووو

    هممممش از جانب تو بوده و تو صاحبشون هستی

    تا این مقدار دادی مابقی رو هم برام برسون تا بتونم بخرم این ملک رو

    چه جوری؟؟

    من براش ایده ندارم چون قراره تو بدی

    و تو ثابت کردی خودتو و من روی تو حساب کردم

    من دسته چکی که خیلی هم استفاده نمیکردم رو پاره کردم،سراغ وام نرفتم سه ساله،قرض که خط قرمزمه،وووو

    پس من هیچم و تو بی نهایت راه داری که منو به این خواسته ام برسونی

    بخدا دیشب عین این مکالمات رو با خدا داشتم

    وقتی به کارهایی که تو زندگیم انجام داده فکر میکنم

    مغزم سوت میکشه از فضل و مهربونیش

    همین

    همین اشنایی با قوانینش

    همین یه نعمت

    بنظرم

    بزرکترین لطف خدا بوده

    خیلی وقتا میگم من جز بندگان خاص خدا هستم

    چون منو با این قوانین و درک بهتر قران و توحید اشنا کرده

    ولی چه کنیم که ناسپاس میشیم گاهی

    ولی خودش باز هم دستمون رو رها نمیکنه و سرخط میارتمون

    هممون اون نقشه رسیدن به ارزوهامون رو داریم تو دستمون واون

    قرانه

    و تا حدی که بتونیم عمل کنیم به گفته های خدا تو قران

    به همون اندازه

    مث اون سگ بسیارخوش بین،مسیر رسیدن به خواسته هامون ،بسیار لذت بخش و بدون تقلا و خیلی اسون میشه

    همون چیزی که خود خدا گفته که

    یرید الله بکم الیسر ولا یرید بکم العسر (بقره 185)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      ستاره حیدری گفته:
      مدت عضویت: 777 روز

      به نام خداوند بخشنده ومهربانم

      سلام به ثریای عزیزم

      وقتی داشتم کامنتت رو میخوندم اسمت کا دیدم گفتم خدایا چقدر آشناست یکم به عکست دقت کردم گفتم اگه تو کامنت از بیمارستان و..حرف بزنه همون دوستمون که مدتی تو یه گروه تلگرامی بودیم وقتی اینجا دیدمت خیلی خوشحال شدم

      من همون ستاره ام که دوقلو دوست داشت بهم میگفتی مامان دوقلوها اما خدا بهم یه پسر خوشگل و دوست داشتنی داد خداروشکر

      برای این همه توانایی هایی که داری بهت تبریک میگم عالی هستی کیف کردم از اینهمه موفقیت و پشتکار و تلاشت و با این کامنت زیبات

      ثریا جون برات بهترینها رو از خداوند مهربان میخوام

      خداوند یارو نگهدارت

      حالا ان شالله اشتباه نگرفته باشم استیکرخنده و بوس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        ثريا حشمتي گفته:
        مدت عضویت: 1779 روز

        سلام عزیزم

        تا حدودی یه چیزایی یادم افتاد ولی دقیقا بخاطر نمیارمت

        همون گروهی که فک کنم تو داستان هدایتم بهش اشاره کردم ؟سال ٩٩ بود که من سه ماه بیشتر تو گروه نبودم و بعدش خودم از طریق این سایت مسیرم رو پیش گرفتم

        ممنون از ارزوی های قشنگ

        خداروشکر که خدا بهت نعمت داده یه گل پسر

        امیدورام موفق باشی

        روز به روز به سمت حال خوب بری

        به امید ارتباط بیشتر باهم عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          ستاره حیدری گفته:
          مدت عضویت: 777 روز

          سلام عزیزم

          داستان هدایتت رو خوندم خیلی شبیه داستان خودم هست که حالا تو وقت مناسب مینویسم

          الان مطمئن شدم که دقیقا همون ثریا هستی

          چقدر قشنگ و زیبا مینویسی کیف میکنم انقدر موفق بودی برات خیلی خوشحالم منم مثل خودت پیگیر این مباحث بودم و مطمئن باش انقدر خوب روی خودت کار کردی که اینجا هستی توی بهترین سایت دنیا

          ثریا جون مطمئنم موفقیت های بهتر و بیشتر هرروزه منتظرت هست به امید خبرهای خوب و عالی

          در پناه خداوند مهربان سالم وسلامت و شاد و ثروتمند باشی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
          • -
            ثريا حشمتي گفته:
            مدت عضویت: 1779 روز

            با ارزوی موفقیت برات دوست خوبم

            و منتظر خبرای خوب و خوندن داستان هدایتت هستم

            خداروشکر تو مسیر بودم و ادامه دادم و لطف خدا بوده و با گذشته ام خیلی متفاوت شدم

            شما که پیام گذاشتید یکم به اون روزا فک کردم دیدم ادم اروم رشد میکنه متوجه نمیشه ولی کمی که عمیق میشه میبینه چقدر تغییرات داشته

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: