https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
693نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته زیبا و خانواده بزرگ عباسمنش.
چقدر این فایل فوقالعاده و تاثیر گذار بود چقدر!
و اما تجارب من از عدم کنترل ذهن:
سر جلسه کنکور سوالات فیزیک خیلی برای من ساده بود و راه حل ها رو میدونستم ولی به دلیل عدم احساس لیاقت و عجله دچار خطا شده بودم و درصدم کمتر شده بود در حالی که از لحاظ علمی مشکلی نداشتم و عجله باعث خطا من شده بود!
یا اینکه سر جلسه متوجه شدم که سطح سوالات ریاضی بالاست اما من از پسشون برمیومدم ولی این افکار که خیلی ها مثل من توانایی حل این سوالات رو ندارند و باز هم احساس عدم لیاقت باعث شد که درصدم اونجوری که لایقش هستم نشه!
جالب اینجاست که این احساس وقتی به اواسط سوالات میرسیدم سراغم میومد و از اول نبودن.
یا اینکه برای روزم یه برنامه میچینم بعد 90٪ شو اجرا میکنم بعد موقع اجرا ده درصد باقی مونده که میشه با خودم میگم نه مگه میشه انقدر راحت 100٪شو اجرا کنم، و همین باعث میشه که برنامه رو ناقص ول کنم!
یا اینکه یه دوست دارم که به محض اینکه متوجه میشه به چیزی علاقه یا نیاز دارم بدون اینکه ازش بخوام برام فراهم میکنه و اتفاقا همین چند روز پیش داشتم با خودم میگفتم واقعا این حجم از لطف بالاتر از لیاقت منه و احساس میکردم مورد ترحم واقع شدم و نسبت به یک از لطف های اون یه حرکت پرخاشگرانه نشون دادم و احساس میکنم که مقداری دلخور شد!
خدا رو صدهزار مرتبه شکر که با هر فایل کیفیت زندگی من بالاتر میره، واقعا خدارو صدهزارمرتبه شکر!
سپاسگزارم از خداوندی که قدرت خلق خواسته هایم را در دستانم قرار داد و مسئولیت تمام و کمال زندگیم رو بعهده من گذاشت.
سپاسگزارم از استاد عباسمنش عزیزم که الگویی بی نظیر در عمل به قوانین و درک و شناخت هر لحظه قوانین برای من هستند تا با تمام وجودم درک کنم و برای ذهنم منطقی بشه نتیجه عمل کردن به قوانین.
سپاسگزارم از خانوم شایسته مقتدر و مهربان و در صلح با خود و خانواده صمیمی عباسمنش که در درک قوانین و عمل به آنها حامی من بوده و هستند.
سپاسگزارم از خالق این همه زیبایی و تمیزی و صلح و شادی و آرامش در این فایل فوق العاده زیبا.
امروز 24 اردیبهشت ماه 1402.
تجربیاتم در مورد موارد گفته شده :
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
این یکی از بزرگترین مسائلی بوده در زندگیم که از زمانی که یادم میاد همراهم بوده و عواقب سنگینی برام داشته و به لطف الله و آموزه های استاد عزیزم دارم روی این مساله و حل این مساله تو زندگیم کار میکنم.
من از سال 97 به بعد شروع کردم به پول ساختن که بسیار موفق بودم و نتایج مالی خوبی رو هم رقم میزدم تا اینکه نجواهای ذهنم شروع شد که اطرافیان تو به خاطر پول اطراف تو هستن و اگه پول نباشه دیگه کسی نیست و این آنقدر ادامه داشت که من شروع کردم به امتحان کردن اطرافیانم غافل از اینکه فرکانس ترس و باور احساس عدم لیاقت رو به جهان ارسال میکردم که نتایجی بسیار دردناک و عزت نفسی متزلزل و افسردگی نتیجه اون مسیر بود روابطم متلاشی شد، عزت نفسم متلاشی شد، و افسردگی در یک قدمی خودکشی.
که به لطف الله قدرتمند و وهاب و کتاب قرآن بی نظیر و آموزه های استاد عزیزم یکسالی است که به مسیر آرامش هدایت شدم و همه چیز رو از زیر صفر شروع کردم به ساختن که به لطف الله قدرتمند الان آرامش و احساس خوب و لذت بخشی دارم و تقریبا شش ماه است که رشد مالی بسیار عالی داشتم که مدام به سمت بهتر شدن است.
تغییر شخصیت تعهد غیرقابل مذاکره و جسارت میخواد که به لطف الله و آموزه های استاد عزیزم هر روز دارم بهتر و بهتر میشم.
مورد دوم :درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”
به نظرم احساس قربانی شدن یکی از بزرگترین پاشنههای آشیل من چه در کسب و کارم و روابطم چه در عزت نفس من بوده و هست که دارم رو این مورد هم کار میکنم.
همیشه احساس قربانی شدن رو پیش خدا خیلی داشتم و می گفتم خدایا من که دارم نماز می خونم روزه میگیرم من که دارم سالم زندگی میکنم من که حلال و حرام سرم میشه من که انفاق میکنم من که به تو امید دارم پس چرا فلانی که همه کاری میکنه وضعش اونجوریه و من اینقدر هشتم گرو نهم وقتی که با واژه مسئول بودن و قربانی بودن آشنا شدم فهمیدم چه فرکانس های ناجوری ارسال میکردم و میخواستم زندگیم تغییر کنه.
و این افکار و صحبت کردن در مورد این و اون و البته احساس ترحم خریدن اونقدر زندگیم رو دستخوش فراز و نشیب کرد که از زندگی تو کیش و بهترین نقطه و بهترین درآمد رسیدم به کارتن خوابی و ورودی صفر مالی و فقط بیشتر بدهکار شدن روزهای خیلی سختی بود ولی فقط خدا دستم رو گرفت و من آورد پیش استاد عباسمنش عزیزم تا قوانین رو بشناسم و با درکشون و عمل کردن بهشون هر بار یک قدم بهتر بشم.
چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
بزرگترین نگاه این بود یک آیه تو قرآن دیدم با این مضمون که هر شری از جانب خودتون هست و هر خیری از آن پروردگار.
اولش خیلی مقاومت داشتم ولی کم کم مقاومتم کمتر شده الان میدونم هر اتفاقی رو که امروز باهاش برخورد میکنم نتیجه افکار خودم در همون روز است و سعی میکنم بهتر عمل کنم و وقتی چیزی رو میبینم که دوست ندارم دنبال اون فرکانس میگردم.
و دومین نگاهم احساس خوب مساوی اتفاقات خوب و احساس بد اتفاقات بد بهم کمک میکنه که از حال بد زودتر از گذشته بیرون بیام.
و از کسی عصبانی نشم یا کمتر تو عصبانیت و خشم بمونم و بیشتر آروم باشم.
استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان بسیار سپاسگزارم بابت این محتواهای بسیار بسیار ارزشمندی که در این فضای ملکوتی و مملو از آرامش هر روز، هر هفته ، هر ماه به من و خانواده صمیمی عباسمنش هدیه میدین. بی نهایت سپاسگزارم.
سپاسگزارم از الله مهربان و قدرتمند و رزاقم که حامی و هادی و حافظ من هست در هر لحظه از زندگی ارزشمندم.
بهترین ها رو برای شما استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان و همکاران عزیزتان و خانواده صمیمی عباسمنش از الله قدرتمند میخوام چرا که شما اشرف مخلوقات خداوند هستید و لایق عالی ترین ها.
با افتخار بنده خدا هستم.
با افتخار تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم.
سلام عرض میکنم خدمت استاد بزرگوارم و مریم جان عزیزززززم عاشقتونم
سلام دوستان گل
صبح که این فایل رو صوتی گوش دادم همش داشتم به سوالاتی که استاد مطرح کردند فکر میکردم
به این چندوقتی فکر میکردم که تماشاگر سریال بی نظیر زندگی در بهشت هستم .
در قسمت 19 تا 22 درباره آتیش زدن چوب های خشک بود تو یکی ازین قسمت ها آتیش همینجوری پیش میرفت و کم کم داشت از کنترل خارج میشد که زود استاد و مریم جان دست بکار شدند با آرامش تمام جلوی پیشروی آتیش رو گرفتند عملکرد ذهن هم همینطور مثل آتیش هست اگر کنترلش از دستت رد بشه همه زندگیتو به آتیش میکشه همه چی کنترل ذهن هست کنترل نه به معنای جنگیدن بلکه به معنای بیخیال شدن اعراض کردن و یا بقول معروف آدم حساب نکردن به نجواهاش اهمیت ندادن من ازین کنترل نکردن ذهن بدترین تجربه ها رو دارم که مهم ترینش از دست دادن کارم بود که البته اون موقع برام مهم بود ولی الان نه دیگه
من تو محل کارم واقعا پیشرفت های بینظیری داشتم درآمد تا ده برابر رسید
کاری که هیچ مدرک دانشگاهیی در اون زمینه نداشتم اما بخاطر عشق و علاقه ای که بهش داشتم با تمرین و استمرار تونستم به عنوان بهترین کارمند و ارزشمندترین اونجا تبدیل بشم
اما دل غافل یه سری مسائل بوجود اومد که من احساس کردم در حق من ظلم میشه حقم به اندازه ی تلاشی که میکنم بهم داده نمیشه نجواهای ذهن شروع شد و من ناآگاه نتونستم ذهنمو کنترل کنم که چون تو مدرک نداری پس نسبت به بقیه که مدرک مرتبط دارند باید ازونا کمتر بگیری احساس عدم لیاقت تو وجودم داشت جرقه هاش روشن میشد که باعث شد اینا تبدیل به شعله های قربانی شدن بشه واقعا احساس میکردم در حقم ظلم میشه دارم قربانی میشم چون واقعا مهارتام عالی بود این باعث عصبانیتم میشد به تبع اون کیفیت کارم پایین اومد دیگه لذت نمیبردم از کارم با کارمندان دیگه روابطم بد شد .
من در اون شرایط نتونستم ذهنمو کنترل کنم از ناخواسته هام اعراض کنم و همه چی ازون لحظه به بعد بر علیه من شد همه اون چیزایی که چند سال براش زحمت کشیدم در آن واحد تبدیل به زغال شد و رفت سه روز حالم بد بود اما تمام وقتمو که تو خونه بیکار بودم اختصاص دادم به خودم به سایت به فایل های دانلودی به محصول ارزشمند عزت نفس و آروم آروم حالم بهتر شد الان بعد از یکی دوسال هنوز هم اون تجربه یادم میاد اونایی که اونجا دارند کار میکنند هرزگاهی حسادت میکنم ولی زود جلو پیشروی ذهنمو میگیرم و و استاپش میکنم و آگاهانه به نکات مثبت فکر میکنم مثل
الخیر فی ما وقع
مثل ان مع العسر یسری
مثل فتوکلت علی الله فهو حسبه
مثل زیبایی ها اطرافم
استاد عزیزم شما در زمینه احساس عدم لیاقت و احساس قربانی بودن دردوره عزت نفس کاملا توضیح دادین و من همون لحظه متوجه اشتباهاتم شدم و برام خیلی تجربه عالی شد اونموقع نمیدونستم ولی الان میدونم تو هر اتفاقی خیر هست اونموقع به وضوح دیدم که ذهن با من که چه ها نکرد
اما الان که دارم آگاهانه کنترلش میکنم آگاهانه افسارشو دستم میگیرم چقدر اتفاقات بی نظیر و عالی تو زندگیم میافته و این باعث میشه هروز احساسم خوب و خوبتر بشه سپاسگزاری ها عمیق تر بشه و همونطور که در دوره 12 قدم گفتین هر چقدر احساستون خوب میشه بخودتون بگین وای چه فرکانس های عالی میفرستم و چه اتفاقات عالی تری برام میافته چون هر چقدر احساستون عالی میشه فرکانس های مثبت قوی تر میشه مدارتون بالاتر میره و خواسته هاتو یکی یکی تجربه میکنی با توجه به روند تکاملت
من اینارو دارم این چند روزه احساس میکنم هروز احساس خوبم بیشتر میشه و تا یه کم ذهنمو بحال خودش میزارم میبینم میخاد راه کج کنه زود افسارشو میگیرم میگم کجا مش ذهن مسیر اینوره اشتباه نرو دیگه افسارت دست خودمه
واقعا این چند وقته حالم خیلی خوبه بخاطر اینکه تمام تمرکزم رو خودم رو باورام روی احساسم روی ذهنم هست به یمن وجود این سایت و مدیران عزیززززز و دوست داشتنی این سایت که بعنوان دستی از دستان خدا اومدند تا حال دل منو بهتر کنند
خدایا شکرت بابت این حس خوبی که الان دارم
بابت مسیری که هدایتم کردی
بابت این سایت بخاطر وجود ارزشمند استاد و مریم جانم بخاطر حضورم در اینجا
خدایا شکرت
و استاد جانم سپاسگزارم از شما و مریم جانم چقدر شما بینظیر هستین چقدر پرشور و انرژی هستین تحسینتون میکنم بابت اینهمه رفاقت و صمیمیتی که بینتون هست
و بگو: ستایش مخصوص خداست، به زودی آیات (قدرت) خود را به شما ارائه خواهد داد پس آن را بشناسید، و خدای تو هرگز غافل از کردار شما نیست.
سلام به اساتید عزیزم ،چنین زیبا چرائید ؟؟؟؟؟
دلم رفت برای عکستون :)
والبته سلام به رفیق های توحیدی عزیزممم
این روز ها بخاطر شیفت هام و حضور همزمان دخترا ،یکم وقت کم میارم برای نوشتن ،این فایل رو هم امروز تونستم فقط یکبار گوش بدم،فکرمم این بود که امروز ازون روز هاست که تو نمیتونی کامنت بزاری !
اما خداروشکر بخاطرجادویِ عصای موسی ای که خانم شایسته یادم داده تو دوره حل مسئله،حالا من اینجام ،دارم مینویسم ،گوش به کمالگرایی هم نمیدم !
میخوام تو یک مورد از سوال هاتون بنویسم ،اونم احساس قربانی بودن در مسائل مالی
این موضوع هم ،همین یک ساعت پیش که داشتم بازم بصورت هدایتی به جلسه ١قدم ٣ گوش میدادم ،یهو بهم الهام شد انگار !
یک انرژی زیادی وارد بدنم شد و سر از پا نمیشناختم
و قلبم گفت باید حتما بنویسی تا از خودت رد پا بزاری
من قبلاً به شدت احساس قربانی شدن داشتم که این همه کاااار میکنم ،زحمت میکشم ،پرستاری شغل سختیه ،قدر مارو نمیدونن،نگاه به رفیقام میکردم میدیم طرف تا ساعت ١٠میخوابه ، بعد میره دفتر ! اونم چند ساعت پشت میز
انقدر خوووبب پوول درمیاره! انقدرررر خوب زندگی میکنه
همش فکر میکردم حقمو خوردن،ناعدالتی شده و….
و نتیجه چی شد؟
اوضاع به قدری سخت شد ،که بارها این مثال رو زدم به جایی رسیدم که ی روز رفتم سوپرمارکت ،پول کل اقلامی که خریدم دویست سیصد تومن اینا شده بود !هیییچ کدوم از کارتام موجودی نداشت !!!!!
رنگم عین گچ شده بود تو مغازه از خجالت !
و مجبور شدم یک سری وسیله هارو خالی کنم و بعدش تا خونه گریه کردم !!!
استاد عباسمنش جانم،استاد شایسته جانم !
از وقتی که من روی آموزش های شما کار کردم ،متعهد شدم ،ورودی هام رو بستم ،خودمو بستم به فایل های شما و از همممه مهتر !
مسئولیت کل زندگیم رو بر عهده گرفتم
البته با تکامل ،چون نمیشه یک دفعه از مدار قربانی بودن ،وارد مدار خالق بودن بشی !
اما به میزانی که من روی این مسئله کار کردم، ذهنم رو کنترل کردم ،بجای حسادت و قضاوت ،راحت پول درآوردن بقیه رو تحسین کردم !
اوضاع تغییر کرد استاد ! اوضاع تغییر کرد !
یک جمله شما میگید تو قدم اول ،خیلی منو تکون میده !
میخوای بدونی چقدر باورهات تغییر کرده ؟
به نتیجه هات نگاه کن
استاد به قول شما انقدر نتایج نرم و آروم وارد زندگیت میشه تو اصلا نمیفهمی اوضاع خیلی وقته عوض شده !
من امشب وقتی داشتم به این موضوع فکر میکردم ،یهو پر از انرژی شدم ،فقط دلم میخواست بالا و پایین بپرم!
برای اینکه نتیجه ها داره خودشو نشون میده ،این یعنی کار کردن روی باور هام داااره جواب میده استاد ،درخت داره میوه میده ،جنگل داره از زیر خاک میاد بیرون ….
من یک حساب سرانگشتی کردم ! دیدم من فقط تو یک هفته ی اخیر ! نزدیک دو میلیون پول سوپرمارکت دادم !!!!!!!!!!
درحالیکه اول ماه 5میلیون برای مادرم فرستادم !
و هنوز تو حسابم پوووله !
تازه دارم برای دخترها گوشواره جدید میخرم ،که حتی اگر گوشواره ی قدیمی رو که کوچیک شده نفروشم ،بازم میتونم پولشو نقد بدم !!!!!
یعنی من اگر من نفهمم ،من این نتیجه هارو نبینم ،من تایید و تحسین نکنم،من سپاسگزار نباشم ،به قول قرآن واقعا یک آدم
(صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ) بیش نیستم!
این عدد هایی که گفتم حتما برای خیییلی از آدم ها و برای بچه های سایت عادیه ،اما من خودم رو با خودم مقایسه میکنم ،و منطقی به خودم میگم اگر اون سعیده به اینجا رسیده ،ازینجا به بعدش خیلی راحت تر باید براش پیش بره …
به یک شرط!
مسیر رو گم نکنم!
متعهد بمونم!
نتایج رو تایید و تحسین کنم!
قربانی بودن رو تبدیل به خالق بودن کنم در تموم زمینه ها
ایمانم رو هر روز بیشترش کنم
و هرروز عمللل کنم به هرچی که میدونم حتی شده یک قدم
خیلی خیلی بیشتر ازینا دلم میخواد بنویسم و بگم چه اوضاع تغییر کرده ،اما خب دوتا نور کوچیک خدا توی اتاق منتظرم هستند که برم پیششون و بخوابونمشون
سلام به دوستان عزیز این سایت و سلام به روی ماه سعیده خوشگلم
من خیلی کامنتای دوستان رو میخونم و لذت میبرم و پر از اگاهی میشم و از هر کامنتی چند درس یاد میگیرم به خصوص از کامنتای سعیده جونم که خیلی زیبا مینویسی و اشک من رو با هر بار خوندن کامنتات در میاری با یک بار خوندن دلم سیر نمیشه چند بار با عشق میخونم و لذت میبرم واقعا تحسینت میکنم دوست توحیدی و خوشقلب و پر انرژی من و تحسینت میکنم که اینقدر داری رو باورهات کار میکنی و به زیبایی نتیجه هم میگیری و برات در این مسیر الهی بهترین هارو ارزو میکنم و همچنین برای دخترای گلت نیلا و نیکا جون (من هم مثل شما دو دختر ناز خدا بهم هدیه داده نازنین و یاسمین ) و از خداوند میخوام که مارو به سادگی زیبایی و عزتمندانه در این مسیر الهی حمایت هدایت و حفاظت کند
سلام و درووووووووووووووووووووود به سعیده خانم، خواهر بزرگوار و توحیدیم امیدوارم که حالت عالی و توحیدی باشه و توی این لحظه ای که نقطه آبی کامنت منو ببینی کلی ذوق زده بشی.
هم اکنون و در همین لحظه ساعت 10:36 سه شنبه شب ، میخوام برات کامنت بنویسم خداوکیلی نمیدونم قراره چی برات بنویسم ولی یه حسی بهم میگه بنویسم.
اول از هر چیز برات بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو میخوام در کنار خانواده.
به خودم گفتم چرا کامنت سعیده رو زیر این فایل آخری نخوندی. و کامنتت رو پیدا کردم و شروع کردم به خوندن. و کلی لذت بردم و یادم اومد که چرا اتفاقا نه تنها کامنتت رو خوندم بلکه برات پاسخ هم نوشته بودم. ولی لحظه آخر از ارسالش منصرف شدم. (همه اش بخاطر احساس قلبیم- اگه احساسم توحیدی نباشه کامنتم فقط یه سری کلمات فانتزی میشه که احساس پشتش نیست ،میدونم که خودت بهتر از من اینو میدونی)
سعیده توحیدی و کار درست. دقیقاً خدا تو رو توی بغلش گرفته و با خودش اینور و اونور میبره.
یه آقایی بود که توی برنامه زندگی پس از زندگی از تجربه اش میگفت که برای لحظاتی روحش از جسمش خارج شده و دوباره به جسم برگشته ، میگفت خدا گفته ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم. میگفت بخدا رگ گردن خیلی دوره. اینقدر که خدا بهمون نزدیکه. چقدر تحسینت میکنم بخاطر این کامنتت و بخاطر این خلق کردنها در زندگی. الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر اینکه الان احساس آرامش و آسایش و حس خوب و مثبت توی زندگیت داری. چقدر خوشحالم که اینقدر آزادی مالی داری و اینجوری از نعمتهای خداوند بهرمندی . الهی صد هزار مرتبه شکر. سعیده تو لایقش هستی خواهر گلم. بهت تبریک میگم. تو لایق بهترین هایی چون دستت تو دست یگانه فرمانروای قدرتمند بینهایت هستیه.
برات از خداوند بهترین ها رو میخوام.
بشدت خوابم میاد میترسم بیشتر بنویسم خوابم بپره. امروز کلی تمرین نجات داشتیم. چند بار رفتم بالای مخزن، دوبار رفتم توی چاه مصدوم نجات بدم. یبارش خودم توی سناریو نجات مصدوم شدم و مُردم. (حس خوبی داشت ته حفره خوابیدم گفتم آره یه روزی زمین زیر پام ، سقف بالای سرم میشه. من پایین بودم و همه بالای سرم حرف میزدن. حس خوبی داشت. طبق سناریو یه مصدوم داشتن، نفر نجات رو میفرستن برای نجات، یهو مربی گفت حمید خودت هم مصدوم شدی. دیگه هیچ کاری نکن، کار جالبیه، با اینکه سخته، و یه وقتایی پیچیده ولی هیجان انگیز. امروز بالای یه مخزن بیست متری با یه رشته طناب آویزون بودم، خخخخ)
قرار بود طولانیش نکنم. در پناه جان جانان رب العالمین جان همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
سلاااااااام به روی ماااه حمید امیری،صبحی که با نقطه ی آبی از شما شروع بشه،حتما پر از خیر و برکته !
سلاااااام از دریای بیکران خزر به عسلویه ی عزیز…که عزیزکرده ی خدا اونجاست …
این هفته ی اخیر بارها و بارها برنامه ریزی کردم ،وقت خالی کنم برای کامنت های فوق العاده ت بنویسم ولی هربار احساس کردم من میخوام فقط بنویسم!پس دست نگه داشتم!
من میفهمم کامنتی که از قلب میاد ….مرسی که با قلبت نوشتی …از قلبم برات مینویسم …
برای تموم آیه هایی که برامون مینوسی،برای تموم درک و آگاهی هات که سخاوتمندانه باهامون به اشتراک میزاری ازززت سپاسگزارم بی نهایت …
تو کامنت های قبلیت ی جمله گفتی که من ی آدم اشتباهی توی مکان اشتباهم،اعتراضی ندارم
نمیدونی چقدر توی تضادها نجاتم داد!
نمیدونی چقدر با گفتن این جمله آروم شدم داداش
خیرو برکتش هزاران برابرش بهت برسه ….
حمید جان …در جریان پروسه ی انتقالی من هستی که چه جوری هدایتی پیش رفت …؟
من حتی وسایلمم جمع کرده بودم و خداحافظی هم کرده بودم با همکارامم:)))))))))
حالا بی دلیل این جریان که کاملا هدایتی بود و من توش نقشی نداشتم استپ خورده!
اولش نتونستم ذهنمو کنترل کنم،فکر میکردم خودم مسیرو اشتباه رفتم!
اما باز هدایت خدا اومد که مسیری که رفتی درست بود،ایده ها و عمل هایی که انجام میدی رو به نتیجه گره نزن …
نمیدونم خدا برام چی تدارک دیده …اما میدونم قراره اتفاقات عالی تر بیفته …
احساسم شبیه احساس استاده که وقتی بی دلیل سایتش فیلتر شد!
شبیه وقتی که کارت بانکیش دیگه کار نکرد!
الان باید ذهنم رو کنترل کنم و اجازه بدم خداوند با معجزاتش بیاد وسط …..
حمید جان قلب های رنگی رو با نسیم اردیبهشتی برات میفرستم تا بیاد عسلویه دور سرت بگرده ….انقدر فوق العاده ای …
سلام و درود فراوان به سعیده خانم خواهر بزرگوار و ستاره قطبی من . الهی که حال دلت عالی عالی باشه. سعیده جان شدی تمرین ستاره قطبیم ، صبحم رو با خوندن کامنت هات شروع میکنم و شب هم با نوشتن کامنت برای تو. الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر وجود ارزشمند و توحیدی تو. طی چند روز گذشته چندبار برات کامنت نوشتم ولی بنا به دلایلی پاکش کردم ، الان که میخوام برات کامنت بنویسم نمیدونم کدومها رو توی کامنت گفتم قبلاً ،کدوم ها رو گفتم ولی ارسال نکردم.
وقتی میگم از ارسال کامنت منصرف شدم بخاطر اینه که احساسم مثبت مثبت نبوده. وقتی عکس جدید پروفایلتو دیدم ، اولین چیزی که گفتم این بود «ایییییی جاااااانمممم ، دختر گلیا رو ببین» هزار ماشاالله ، الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر حضورشون توی زندگیت. چه خانواده توحیدی و تحسین برانگیزی. خدا رو صد هزار مرتبه شکر. نیکا و نیلا ی دوست داشتنی. چرا دختر گلی ها رو معرفی نکرده بودی ؟ من از توی کامنتت باید تقلبی کنم اسمشون رو بدونم ، D;
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
امروز عصر یه کامنت زیر فایل آخر نوشتم ولی یهویی یه کار پیش اومد و من اصلا وقت نکردم ویرایشش کنم. تا اومدم رسیدم دیدم فقط 4 دقیقه وقت دارم و متأسفانه وقتم تموم شد. توی ثانیه های آخری یه حسی بهم گفت کپیش کنم و کامنت رو پاک کنم و از نو ارسال کنم ولی گفتم بیخیال مشکلی نداره ولی بعد دیدم فونتش مسئله دار شده. کلی خودخوری ایده آل گرایی اومد سراغم ولی وقتی دیدم دو نفر بهش امتیاز دادن چک کردم دیدم تویی و استاد عباس منش. کلی ذوق زده شدم. میدونی با اینکه کلی از خودم ایراد گرفتم توی کامنت ولی امتیاز شما یعنی در مدار آموزش.
ماجرای انتقالی و استپ خوردنش هم یه هدیه دیگه است از جانب خداوند که طرف وجود تو رو توحیدی تر کنه. همین که الان اینقدر آرامی و حالت خوبه و با خودت در صلحی و اینجوری زیبا تویی کامنتت صحبت میکنی خودش اثبات کننده مسیر توحیدی توه. هر جا باشی خدا همونجا کنارته. از درگاه خداوند بهترین شرایط و اتفاقات رو برات درخواست میکنم. یه جایی توی قدم پنجم یا ششم استاد میگه اگه ما داریم روی خودمون کار میکنیم و حالمون خوبه ولی یه اتفاق به ظاهر منفی میافته این اتفاق فقط برای ما خیر و برکت بیشتر به همراه داره. مطمئنم میای برامون مینویسی.
حوصله داری از اکتشافات امشبم برات بگم ؟
بسم الله الرحمن الرحیم. سوره صافات. خیلی هدایتی دیدم توی دو تا صفحه ای که باز شده این آیه دوبار اومده «إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» «ﺟﺰ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺎﻟﺺ ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍ» روی این آیه حساس شدم. قبلش گفتم چه باور توحیدی توی این صفحات پیدا کنم این که همش توصیف اهل عذاب و جهنمه . ولی این دوتا آیه عین دو تا چراغ توی ذهنم روشن شد. رفتم کلمه «المخلصین» رو سرچ کردم دیدم پنج بار توی این سوره تکرار شده.
آیات 40 -74 – 128 – 160 – 169
((کلمه مخلصین پنج بار ولی آیه «إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» چهار بار تکرار شده )) به قبل و بعد آیات نگاه کردم. دیدم قبل از آیه 40 در مورد عذاب گفته ولی مخلصین رو از عذاب مستثنا کرده. و براشون رزق و نعمت و بهشتها رو در نظر گرفته. قبل از 74 در مورد بلا و عذاب الهی گفته ولی باز مخلصین رو مستثنا کرده و برای اونها وعده اجابت درخواست، نجات و بقای ذریه رو داده و به نوح سلام داده چون خداوند نیکوکاران رو اینگونه پاداش میده. (نوح نماد اهل ایمان که نجات پیدا کرده) قبل و بعد 174 از تکذیب پیامبران الهی گفته شده ولی خداوند برای مخلصین استثنا قایل شده و به آل یاسین سلام میده و اینگونه نیکوکاران رو پاداش میده. قبل و بعد 160 از توصیف خدا و عبادت گفته شده(انتقاد از عبادت و پرستش غیر خدا)
و نهایتا مخلصین آخری .
این یکی یه کمی جالب بود برام.
ببین من وقتی آیات عذاب رو دیدم گفتم بدو الفرار که خدا امشب میخواد گوشمالیم بده، بعدش گفتم حالا یه نگاهی بنداز، ببین درسش چیه. بعد که یه کم حساس شدم و هدایتم کرد برام جالب شد.
مخلصین آخر ، آیه 169
مشرکین قبل از بعثت به پیامبر میگن اگه ما هم یه کتاب یا ذکر از گذشتگان داشتیم قطعا از مخلصین میشدیم. ولی بعداً که قرآن نازل میشه جفتک انداختن هم شروع میشه . بعد دیدم آدمها در برابر چیزی که بهشون داده بشه کفور میشن، ولی چیزی که خودشون بدست میارن رو بهتر نگه میدارن. مطمئنم خیلی ها رو میشناسی که عقاید مذهبی رو رها کردن و بدگویی میکنن نسبت به دین و قرآن و پیامبر و خدا و … ولی من و تو چرا بدگویی نمیکنیم ؟ علتش چیه ؟ نظر من اینه که ما بخاطر احساس شاگردی و احساس کنجکاوی و درخواست خودمون توی این مسیر قرار گرفتیم. درسته خدا هدایت میکنه ولی ما بدستش آوردیم. ما تحقیق کردیم ، مطالعه کردیم، قلبمون رو براش باز کردیم. آماده دریافتش شدیم. همه مشرکین شاید بگن اگه هدایت رو بهمون بدن ما هم هدایت میشیم. ولی اهل ایمان میگن ما هدایت رو درخواست میکنیم و آماده دریافتش میشیم و وقتی دریافت کردیم بهش عمل میکنیم. هر چی که باشه.
بخاطر همینه وقتی که هدایت بهشون داده شد اونها چون براش درخواست و اشتیاقی نداشتن، چون دنبالش نرفتن، براش تلاش نکردن در برابرش مقاومت کردن.
خیلی از این آدمهایی که امروز میبینم به خدا و پیامبر و قرآن بد و بیراه میگن اینها کسانی هستن که بواسطه متولد شدن توی یه خانواده مسلمان ، فقط ادعای مسلمانی داشتن ولی براش کاری نکردن.
این برداشت شخصی من بود، شاید هم حق با من نباشه. ولی گفتم نظرم رو برات بفرستم قطعاً خودت بهتر از من میتونی تحلیل کنی ، کسی خدا هر بار هدایتش میکنه به «نُورٌ عَلٰی نُور» مطمئناً توی مدار بالاتری قرار داره.
برات از درگاه خداوند متعال بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو در کنار خانواده توحیدیت درخواست میکنم. لحظه لحظه زندگیت پر از نور و رحمت خداوند.
«از طرف من دختر گلی ها رو ببوس؛ که بی نهایت از دیدنشون ذوق زده هستم»
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
نمیدونم باور میکنی یا نه !اما چند روزه دارم تلاش میکنم به کامنتت جواب بدم اما جهان اجازه نمیده …
حتی برات نوشتم ،چند صفحه ! و همش پاک شد!
به وضوح این آگاهی به من داده شد که سعیده تو الان دسترسی به مدار حمید نداری !باید ازین فرکانس که توش نجواهای ذهنت هست دربیای،باید این چند روز روی خودت خوب کار کنی تا باز برسی به مدار حمید ! تا بتونی براش بنویسی!
حالا من دارم یکبار دیگه تلاش میکنم و امیدوارم امروز بهت دسترسی داشته باشم :)
نمیدونم چه جوری ازت سپاسگزاری کنم که وقت میزاری و برام مینویسی و درک و آگاهیت رو سخاوتمندانه باهام اشتراک میزاری ،بسیار و بسیار و بسیاربرام ارزشمنده و کاربردیه…
حمید جان،این روز ها تو رینگ بوکسم انگار ،با یک حریف قدر به اسم شیطان و دارو دسته ش!
اگر سعیده ی سابق بود که استخون هاش زیر این فشار خورد شده بود ،ولی من هنوز زنده م،تلاش میکنم ومتعهدم و نمیزارم این شیطان باشه که برنده ی مسابقه بشه !دارم تموم تلاشمو میکنم خدارو روسفید کنم…
این روز ها توی تموم فایل ها استاد دلسوزانه سرم فریاد میزنه سعیده ذهنت رو کنترل کن … جلسه ٢قدم ٧…جلسه ١قدم ١٢ …نشانه های روزانه م …همه ی فایل های هدایتی
فقط میگه ذهنت رو کنترل کن،توجهت رو کنترل کن،خودت رو توی مسیرحفظ کن ،بقیه ی اتفاقات رو خدا برات انجام میده ،تقلا نکن،دست و پا نزن ،ستاره قطبیتو انجام بده ،اون چیزی که تو ذهنت جادویی هست خودش میاد !
من چی کار میکنم این روزها؟تموم تلاشم عمل به گفته های استاده !
مثلا پریشب ساعت ١٢شب بود ،دیدم دیگه داره کنترل ذهن سخت میشه ،به همسرم گفتم روح اله بیا بریم پیاده روی که اگر من 5دقیقه دیگه بمونم تو این خونه،حس میکنم دیوارهای خونه میریزه سرم …
رفتیم انقدر قدم زدیم …انقدر حرف زدیم … کلی حالم بهتر شد ….
جسارت به خرج دادم بهش گفتم تصمیم رو!
و جهان برای من چی کار کرد ؟ به قول قرآن خدا دلش رو برام نرم کرد …
همسر من که به شدت محتاطه … به شدت از تغییر فراریه و نمیتونه از محیط امنش بیرون بیاد و خیلی خیلی روی حقوق من حساب میکنه !
حمید !خدا! خدادلش رو نرم کرد و در کمال ناباوری قبول کرد !
گفت باشه انصراف بده !من میدونم تو استعدادت خیلی بیشتره و خیلی راحت تر میتونی پول بیشتری دربیاری …
دیشب … دیدم باز دارم کم میارم ! ی رفیق داریم اسمش عباسه، به شدت انسان بی خیال شوخ نزده به رقص
ازینا که کنارش بشینی نمیتونی از خنده کبود نشی !
هروقت من یا روح اله به مشکل برمیخوریم میگم پسر ما الان احتیاج به عباس درمانی داریم:)))
دیشب کلی کباب گرفتیم رفتیم پیششون،خدا شاهده انقدر خندیدیم اونجا که اصلا دیگه گفتم توروخدا تمومش کنید من دیگه تنم درد گرفته از بس خندیدم !
و خداروشکر دیشب هم نزاشتم اوضاع از دستم دربره!
صبح پاشدم ،قهوه م رو خوردم ،نشستم پای دفتر شکرگزاریم ،دیدم فقط دارم مینویسم و ذهنم اینجا نیست …
گفتم خدایا من به هرخیری که برام بفرستی سخت فقیرم …گفت پاشو بریم پیاده روی …
رفتم یک نیم ساعتی پیاده روی کردم …رفتم لب دریا …
اصلا حالم عوض شد …
نشانه ی امروز من …؟ سریال زندگی دربهشت قسمت ١4٩ ..
باز استاد میگه توجهت رو بزار روی زیبایی ها و اجازه بده خدا کمکت کنه …خدایی که خودش گفته کل نمد … توجهت رو بزار روی زیبایی ها و بزار خودت کارها رو برات انجام بده …
تایم رفتن به شیفتمه ولی در آرامش عمیقی نشستم و برات مینویسم …خدایا شکرت بازهم بهم اجازه دادی با حمید هم صحبت بشم …نمیدونی الان چقدر بهترم …
حمید جان فردا باید برم دوباره ساری !دانشگاه علوم پزشکی مازندران !
این بار آخره وباید جواب قطعی بدن بهم!
نشونه گذاشتم برای خودم
اگر گفتن کمیته موافقت کرده ،یعنی باید برم گرگان و فعلا توی مسیر جدیدی که هدایتی پیدا کردم آموزش ببینم تا وقت انصراف برسه!
اما اگر مِن مِن کردن و گفتن باید بری دم فلانی رو ببینی ،یا که اصلا گفتن نه انتقالی کنسله!
دیگه حجت بر من تمامه و باید درخواست انصرافم رو توکل بر الله مهربان بنویسم …
بزودی میام و برات مینویسم من باز هم شیطان رو شکست دادم و پروردگارم رو راضی کردم …
دوستت دارم بی نهایت
مرسی که هستی ،مرسی که برام مینویسی
به دستان خدای یکتا میسپارمت
برات بهترینِ بهترینارو میخوام
راستی برای تموم لطفی که به نیلانیکا داشتی ازت بی نهایت ممنونم
حمید عزیزم سلام بروی ماهت …با حال خیلی خیلی بهتر از ظهرِ امروز برات مینویسم …
امروز بعد نوشتن کامنت برای تو،با حال خوبی رفتم شیفت …امروز با همکار هم فرکانسم شیفت بودم …خیلی باهم صحبت کردیم درمورد اتفاقات حال حاضر زندگیم و واقعا خدا بار دیگه از زبان و کلام دوستم آرومم کرد …
شب که اومدم خونه دوباره هدایت خواستم و اینبار قدم 6 جلسه 1…
خدا بهترازین نمیتونست من رو به آرامش دعوت کنه …که هدایت میاد …اگر باور کنم خدا همه ی کارهارو انجام میده …هدایت میشم و کارها انجام میشه …
با قلب آروم وضو گرفتم 3 رکعت مغربم رو خوندم و قرآن رو دستم گرفت و طبق معمول هدایت خواستم …
بعد به خدا گفتم ببین پسر…تو دیدی من این چند روز چقدر تلاش کردم برای کنترل ذهن …وقتی امروز بهم اجازه دادی کامنت حمید رو جواب بدم فهمیدم بالاخره فرکانسم اومد بالا …
حالا که فرکانسم تا فرکانس حمید بالا اومده …میخوام با خودتم حرف بزنم …
سلام و درود به خواهر نازنینم سعیده جان. خوبی خواهر گلم؟ الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه. مطمئنم تلگرافم رو در بهترین زمان و مکان دریافت خواهی کرد. چون حتی من دیشب که میخواستم برات بنویسم اجازه داده نشد.
دیشب زنگ زدن آتشنشانی و گفتن یه حریق داریم فلان روستای بعد از عسلویه. گفتم اکی خب اینکه به ما مربوط نمیشه. ولی چند دقیقه بعدش بهمون گفتن یه تیم اعزام کنید. گفتم آقااااا بیخیال ما همینجوریش نیرو کم داریم. ماشین ها یکی در میون ایراد فنی دارن اگه رفتیم خود پالایشگاه تیم نیاز داشت چی؟ گفتم اکی اعراض میکنم ولی اعتراف میکنم احساسم منفی شد، ولی خداوند یه کلاس درس آماده کرده بود و قرار بود برم یه چیزایی یاد بگیرم از بین همه نفرات باید بیان سراغ من. حالا بماند که یه نق هم زدم که الان چرا من باید برم ولی بعدش بلافاصله بیاد خودم آوردم که قانون این نیست که من الان اعتراض کنم. برو در کمال آرامش و درستو یاد بگیر. رفتیم و رسیدیم و یه کارهایی کردیم و برگشتیم، از خستگی افتادم که نفهمیدم کی خوابم برد.
و چقدر جالب که خیلی اتفاقی من هم امروز یه گفتگویی داشتم با یکی از دوستان بسیار نازنین و توحیدی و اینقدر این گفتگو توحیدی و ارزشمند بود و اینقدر احساسم عالی بود که بعدش مجدداً برگشتم سراغ کامنتت و الان دارم برات مینویسم.
در آخر کامنت درسهامو از عملیات حریق برات مینویسم.
ای بنده مخلص خداوند ، مطمئنم خداوند بهترین ها رو برات مقدر میکنه و از بینهایت دست و زبان به تو یاری میرسونه. و بهت آگاهی میده. خداوند همه چیز میشود همه کس را. خدایی که هیچوقت ما رو تنها نمیذاره. خدایی که حتی اگر من خطا کنم اون مشتاقتره برای بخشیدن من. خدایی که همیشه براحتی میبخشه و خیلی سریع راضی میشه. مهم اینه که آیا ما خودمون رو میبخشیم. وقتی میخواد چیزی رو بهمون ببخشه جود و کرم و بخششش بینهایته منتها احساس منفی و شک خودمون مانع دریافتش میشه.
درسهای من از عملیات دیشب این بود که اگه ساکت و تسلیم باشم اگه به پلن خدا اعتماد کنم همه چیز بخوبی انجام میشه، «عسی ان تکرهوا » رو همیشه بیاد داشته باشم.
یه راننده ای با من اعزام شده بود که همیشه خدا عجوله، همیشه جمله سر زبونش اینه: (سریع تر بریم شرشو بکنیم برگردیم) و همین عجول بودن کار دستمون داد. ما با یه خودرویی اعزام شدیم که پمپش خیلی قابل اعتماد نبود. لازم بود که راننده دائم توی کابین بشینه و ماشین رو گاز بده. وقتی رسیدیم به محل با یه ماشین آتش نشانی دیگه هماهنگ کردم که بجای آبگیری از تانکر 18 چرخ بیا تا ما بهت آب بدیم. بهش میگن رله کردن. گفت باشه اومد وایساد کنار ما برای رله راننده مون گفت رله معطلی داره ، بیا با مانیتور (اون لوله آب پاشی بالای سقف ماشین) بزنیم تا سریعتر مخزمون خالی بشه ، شرشو بکنیم و برگردیم. من رفتم پشت مانیتور دیدم اشکال برقی داره. چندبار دکمه اش رو زدم و قطع شد و وقتی وصل شد و شروع کرد به آب زدن بخاطر زاویه استقرار ماشین از یه حدی بیشتر نمیچرخید عملاً ما فقط آب رو هدر دادیم، همون اشکال پمپ اجازه نمیداد ماشین با حداکثر توان آب بزنه و چون فشار کافی نداشت بخش زیادی از آب بین راه لاست میشد. و میریخت توی منطقه خالی. این مقدار آب برای تغذیه 2-3 تا خودرو آتش نشانی کافی بود. ولی ما چون با مانیتور آب رو هدر دادیم کارمون موثر نبود. یه تانکر کوچیک شهری اومد جلوی ما ایستاد و راه رو بست زمانی که ما آب میزدیم. و با پمپ کوچیکیش شروع کرد به آب دادن به یکی از ماشین های آتشنشانی. و علیرغم اینکه ما میخواستیم از اونجا خارج بشیم کلی معطل موندیم تا راه برامون باز بشه. من تمام تلاشمو کردم تا کار درست رو انجام بدم منتها کسی به حرف من گوش نداد. درس من این شد که جهان از ما کار درست رو میخواد، نه رفع مسئولیت ، تو اون شرایط ما اجازه نداشتیم اونقدر آب رو هدر بدیم درحالیکه بقیه به آب نیاز داشتن. راننده ما عجول بود سریعتر برگرده ولی جهان اونجا معطلش کرد تا بهش درس بده هر وقت لازم شد برمیگردی. حتی بخاطر عجول بودن مسیرهایی رو انتخاب میکرد که راه دورتر میشد. من مطمئنم اون به این درس توجه نکرد ولی من یادش گرفتم. منی که بقول استاد already میخواستم کار درست رو انجام بدم. کلی آدم رو دیدم که تقلای بی مورد میکردن برای خاموش کردن چوبهایی که اگه میسوخت و تموم میشد به جایی سرایت نمیکرد، جلوش یه تپه خاک بود، ولی جاهای مهمترین بود که اگه اون قسمتها میسوخت ممکن بود به چندتا سوله سرایت کنه. کار ما هیچ هوده و فایده ای نداشت. از طرفی از اون نقطه به جای سرایت نمیکرد و از طرفی بعد از تمام شدن آب اون چوبها مجددا مشتعل شد. دیدم ما آدمها خیلی از کارهامون اینجوری بیـهوده و بی فایده است. حکایت اون کارمند و رئیسی که استاد توی دوره شیوه حل مسائل مثالشون رو زد. دیدم من باید از این جماعت جدا بشم. ما یه رئیس داریم. خیلی آدم با کلاس و با پرستیژ و خب در گذشته خودش آتشنشان بوده. منتها تا کار عملیاتی پیش بیاد میز ریاست رو رها میکنه لباس عملیاتی تن میکنه وسط عملیات میبینی داره عین بقیه آتشنشان ها کار میکنه، من چندباری بهش گفتم رئیس اجازه بده ما کار کنیم لطفاً شما نیا توی عملیات اجازه بده نیروها از پرستیژ ریاستت حساب ببرن. میگه من هر کاری لازم بشه انجام میدم. و عجیب وجدان کاری داره. بخاطر همینه جهان یکیو میکنه رئیس و یکی رو میکنه کارمند دون پایه. عدالت به درستی در جهان اجرا میشه و انسانها نون باورها شون رو میخورن.
در مورد خودم دیدم توی اون شرایط عملیاتی هم میشه آرام بود پس اون نق زدن های قبل عملیات من بی فایده بود.
پر حرفی منو ببخش . برای شما و همسر گرانقدرتون از خداوند بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو درخواست میکنم. روی ماه فرشته های زیبا نیلا و نیکا عزیز رو هم ببوس. در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
نمیدونستم چه راهی داره که یکی از پاسخ ها رو پاسخ بدم تا هر دو تاتون ببینین!
به هر حال الان یکی از آخرین پاسخ ها رو پاسخ دادم D:
خیلی از خوندن کامنت های هر دوتون لذت بردم.
سعیده جان که سراسر انرژی مثبته و همیشه عشق میکنم با خوندن نظراتش و اینکه معلومه چقدر داره توحیدی عمل میکنه و از خدا هدایت میخواد و خدا جوابش رو میده…همونطور که جوابِ همه ی ما رو میده اگر ما قلبمون رو باز کنیم و گوش به زنگِ پاسخ باشیم.
و شما حمیدِ عزیز هم که باز هم همیشه از خوندن نظرات شما لذت می برم، از آیه ها و اشعاری که میذارین و حالِ خوبی که در کامنت هاتون جاری هست…از اینکه از تجربیاتِ روزمره تون می نویسین واقعاً سپاسگزارم چون به شخصه به من خیلی کمک میکنه :)
خدا رو شکر میکنم برای اینکه دوستان خوبی از جمله شما دو عزیز رو دارم!
بهترین ها رو براتون آرزو میکنم و مشتاقم که باز هم کامنت های زیباتون رو بخونم!
سلام و درود به محمدحسن عزیز. خوبی برادر ، بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم از کامنت ارزشمندت. آره حق با توه، در گذشته ما فکر میکردیم اگر ما بودیم فلان برخورد خوب و فلان رفتار مناسب رو داشتیم. و البته تو دلمون چقدر هم درخواست میکردیم که اگه ما فلان بودیم و چنان میکردیم. شاید همین در مدار درخواست بودن ما در گذشته باعث شد که هدایت بشیم به این مسیر، یعنی اگر اون درخواستها و اون طرز فکر گذشته مون نبود، و ما به مسیر دیگری تمایل پیدا میکردیم، هر بار کمی از مسیر تکامل فعلی مون دور میشدیم شاید امروز این نعمت حضور در سایت و بهره بردن از آموزههای استاد رو هم نداشتیم، تحلیل قرآن رو هم یاد نمیگرفتیم. من همین تحلیل کردن آیات رو از استاد عباس منش یاد گرفتم از کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم. گذشته ما بخشی از ریشه های ماست در تکامل و این تکامل تا بینهایت ادامه داره.
وقتی از خداوند درخواست هدایت و حمایت و راه نجات میکنیم خداوند از طریق بینهایت دست و زبان باهامون حرف خواهد زد، حتی از طریق یه پرنده زیبا روی شاخه درخت.
اون زمانی که صبح زود بیدار میشیم و میشنویم که پرنده ها دارن تسبیح خدا رو میگن، یا داستان هدهد که در قرآن اومده. باعث هدایت یه قوم شد.
از درگاه خداوند بهترین ها و شادمانه ترین لحظات رو برات درخواست میکنم برادر بزرگوارم. در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی محمدحسن عزیز.
سلام و درود به شما محمد جان عزیز. داداش من حسابی ازت عذرخواهی میکنم. منو ببخش داداش گلم. من برای نوشتن کامنت عجله کردم و تقریباً تعداد زیادی کامنت بود که باید پاسخ میدادم و اسم شما رو اشتباه نوشتم. بجای محمد نوشتم محمدحسن.
واقعاً صمیمانه ازت عذرخواهی میکنم محمد جان.
این اشتباه منو به بزرگواری و بزرگمنشی خودت ببخش.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
من باید تمام مسئولیتهای خودم رودر مورد شرایط که در زندگی روزمره وکارهای که انجا میدم رو بپذیرم وازاین جمله که به من یادآوری کردی سپاسگزارم با اینکه بارها این جمله رو خوندم در فایلهای استاد شنیدم باز نسیان گریبانگیر میشه
مطلب دوم اینکه وقتی اوضاع به آرامی تغییر میکنه ما اینها رو در نظر نمیگیرم بخاطر مقایسه خودمون با افراد دیگه که حالا وضعیت بهتری از ما دارند کار روبرامون سخت میکن وکار برای نجواهای ذهنی شیطان راحتتر میشه اونوقت یواش یواش از مسیر دور میشیم ویک موقع به خودمون میام که کار برای بازگشت بسیار سختشده واین همون چیزیه که 99درصد مردم دارند باهاش زندگی میکنند وهمیشه درحاشیه ونالان از زندگی شون هستند ودرحال کفر گویی بعد میگن چرا زندگی من اینطوریه درستی تمام در حال گذراندن روزها وشبها خود هستند
واین درسی بود که ازشما گرفتم خودم را با دیروز خودم یاحتی یکساعت پیش خودم مقایسه کنم تا ببینم کجای کارم
سپاسگزارم برای کامنتهای زیبا وپربارت که قلبم را نوشتن ودرس دادن به خودم مجاب میکنه
(اوضاع به قدری سخت شد ،که بارها این مثال رو زدم به جایی رسیدم که ی روز رفتم سوپرمارکت ،پول کل اقلامی که خریدم دویست سیصد تومن اینا شده بود !هیییچ کدوم از کارتام موجودی نداشت !!!!!)
چقدر میتونه این جمله عالی باشه
چقدر میشه با این جمله زندگی کرد
چقدر میتونه یه فرد رو به عرش ببره
به لذت بردن از روز های به ظاهر سخت ببره
چقدر میتونه قدرت بده به یه ادم و یه ادم رو از پا در بیاره
میتونه امید رو تو زندگی سبز کنه
ما میتونیم از جمله های ساده درسها بگیریم ایده ها بگیریم ، همه چی برمیگرده به اگاهیهایی که ساختیم برای خودمون که یکی از بهترین سرمایه گذاریهاست
خانم شهریاری سپاسگزارم از کامنت های با ارزشی که به اشتراک میزارید ،میشه کلام قلب رو احساس کرد
امکان نداره فردی با این اگاهی ها و باورها به موفقیت نرسه ، اصلا خود جهان کارشو انجام میده
الله اکبر…الله اکبر …الله اکبر به این جریان هدایت ،به این سایت فرکانسی،به این نور ،به این عشق ،به جریان خیر و رحمت وثروت
آقاسعیدعزیز سلام ،بینهایت سپاسگزارم که به ندای قلبتون گوش دادید برام نوشتید .
نمیدونید نمیدونید چه درس ها از کامنت خودم ،از پاسخ هایی که برای حمید جان نوشتم گرفتم و بعد خدا گفت آوردتم اینجا که به این فایل گوش بدی،چون همین چند دقیقه قبل ازش درخواست کردم بهم بگو به فایلی گوش بدم ،الله اکبر به این سرعت پاسخ گویی …
دیوانه شدم از حرفای استاد،ازین همه درسی که الان لازم بود دوباره بشنومش،داشتم به فایل گوش میدادم و چشام از تعجب گرد شده بود که چقدر دقیق خداوند پاسخ داد !!!بعد فایل رو استپ زدم تا بیام ازتون تشکر کنم که دست الله شدید برای رگلاژ مسیر توحیدی من.
بینهایت ازتون سپاسگزارم و به جریان خیر و رحمت و نور مطلق میسپارمتون.
بله ما تجریه هایی داریم که گر چه به صورت ناخودآگاه در گذشته از قانون به صورت لحظه ای استفاده کردیم و به نفعمون شد و مثال های بی نهایتی که مثل بازی بارسلونا و پاریسن ژرمن که بارسلونا توی بازی رفت و برگشت اونقدر عقب بود که بایستی 5 گل بزنه تا هم ببره بازی رو و هم حذف نشه از تورنومنت چمپیونز لیگ،توی 20 دقیقه فقط روی زدن گل بیشتر و تمرکز روی اضافه کردن فقط یک گل دیگه قاطعانه بردند و توی مدت زمان بسیار کم 5 گل زدند و بردند و حذف هم نشدند
بازی الکلاسیکو سال 96 شمسی،رئال جلو بود و با تمرکز بالای مسی اون بازی توی لحظات آخر منجر به برد بارسا شد
بازی پرسپولیس و استقلال که بازی معروفی شد که استقلال جلو بود و ایمون زائد توی 10 دقیقه آخر بازی 3 تا گل زد و بردند
خیلی مثال ها داریم،هم از ورزش هم از زندگی
روزایی بود که تاکسی کار میکردم و مثلا نیاز به 200 هزار تومان پول داشتم و بایستی یک سافت دیگه برم خونه و مبلغ کمی کار کرده بودم،فقط تمرکز میکردم که الان تا مقصد پر میرم و میگفتم تا اونجا خدا کریمه،میدیم در کمال شگفتی دربستی های پر پول و مسافرای لارج به تورم میخورد که پول خوبی به دست میوردم اون ساعت.
اما اون زمان نمیدونستم که این قانونه،این قانون تمرکز لحظه ای برای بهتر بودنه در اون زمینه،ولی اجراش میکردم و جواب میگرفتم
زمان هایی بود که اونقدر درآمدم توی کسب و کارم خوب میشد و متحیر میموندم و میگفتم آخه چرا من اینقدر درآمدم خوبه ولی همکارانم ربع منم درآمد ندارن و همون احساس عدم لیاقت رو ناخودآگاه اجرا میکردم و کساد بازار رو دعوت میکردم در کارم و تاره غر هم میزدم که چرا کار خراب شد،
اما امروز قوانین شده تمام زندگیم،خوب درکش کردم ولی اجراش دیگه دست خودمه،ایراد از قوانین نیست اگر روزی من بهتر از دیروزم نباشم،ایراد از خودم و سهل انگاریمه،
امیدوارم هر لحظه ام تمام تمرکزم روی بهتر شدنم در راستای اجرای قوانین و استفاده از اون در زندگیم باشه،
ازاستادعزیزمون ومریم جون عزیزم سپاسگزاریم که این فایل آموزنده روبرامون درست کردن .
مریم جان عزیز،که ازهوش ودقت بالایی برخوردارهستن وبه نکات بسیارقشنگی دریک بازی اشاره کردن .که استادعزیزمون هم همه ی اوناروبه درسهایی اززندگی مرتبط دادن .
خلاصه اینکه ازهردوعزیزسپاسگزاریم .
مریم جان نکته اولی که گفتن این بود که بازی کمک میکنه که رابطه ی عمیق تری تجربه کنی .
بله وقتی باهمسرت یافرزند خودت یاهرفرددیگه ای بازی میکنی ،بین شماوطرف مقابلت رابطه ی قشنگی تواون لحظات بوجودمیاد.
که هم خودت لذت میبری وهم طرف مقابلت ازاون لحظه لذت میبره.
حس خوبی بین هردوطرف برقرارمیشه واین ینی ازوقت خودت به بهترین شکل ممکن استفاده کردی.
دومین نکته :توقع خودشون رو،دربازی کم کردن وباخودشون درصلح بودن واجازه ندادن توقع زیادازخودشون ،که خدشه ای به ذهنشون واردکنه.
وسعی کردن کوچکترین تغییرات وبهبودهاروببینن.
ومااگه درزندگی خودمون به این موضوع دقت کنیم خیلی خوب میشه.
گاهی پیش میاد که ازخودمون توقعات بالاداریم ووقتی نمیتونیم یادرتوانمون نیست ،ازدست خودمون رنجیده خاطر میشیم وبه خودمون سرکوب میزنیم .
مثلابارهاشده من خودموسرزنش کردمکه چرانمیتونم درفلان موقعیت ،فلان رفتارروداشته باشم .وب خاطرتوقع خودم ازدست خودم عصبانی وناراحت شدم .به خودم فرصت وروندتکاملی کاری رونمیدادم .البته خداروشکرالان اینطورنیستم ولی درابتدای تغییراتم خیلی این موضوع اذیتم میکرد.
سومین نکته:داشتن احساس خوب دریک بازی وتحسین کردن فردمقابلت چقدرمیتونه کمکت کنه که یک بازی خوبی ارائه بدی.
وقتی احساست بدمیشه ونمیتونی کنترلش کنی،تمرکزت سمت منفی هامیره وتوپهای بعدی روهم خراب میکنی .به قول استاد ذهن که ازکنترل خارج بشه همه چی خراب میشه .
پس اوضاع وشرایط الانمون تحت نظارت واختیارافکاروباورهای خودمونه.
چهارمین نکته :کنترل ذهن هستش که بعدازهربردیاباختی ،شمابه هم نریزید.وقتی کنترل ذهن نداشته باشی نمیتونی ازتوانایی هات درست وبه موقع استفاده کنی .درچنین وقتهایی فقط باید هم روکنترل کردوبه ادامه ی بازی فکرکرد.
درزندگی هامون هم به همین طریق بایدعمل کنیم .
اگه جایی مسئله ای پیش اومده که ناراحت شدیم بایدذهنمون روکنترل کنیم .
هرچقدربیشتربه اون موضوع فکرکنیم بیشترازمسیرخارج میشیم .چون درلحظاتی که حالمون خوب نیست فقط باید ذهنمون روکنترل کرد.حتی لازم نیست کارخاصی صورت داد.فقط ازاون حالت بدبایدخارج شد.
اگه اجازه بدیم نتیجه، احساسمونوبدبکنه ،باختیم .
تواون لحظه بایدبه این فکرکنیم که الان چکاری انجام بدم بهتره.
ینی فقط به حرکت بعدی فکرکنیم .
وقتی باچیزی درگیریم ،فقط بایدبه این فکرکنیم که الان چ کاری بهترین کارممکنه .اگه بایدکاری صورت بدم حتمن انجام بدم .اگر نیازبه زمان داره بهتره تمرکزم روازروی اون موضوع بردارم .
درچنین لحظاتی بایدبه این اندیشیدکه الان چکارکنم که ازاین وضعیت دربیام .
اگه احساسم روخنثی یاخوب بکنم ،کم کم شرایط وحشتناک به شکل بهتری درمیادواوضاع به نفع من درمیاد.
میدونیدوقتی به یه تضادی میخوریم ،درلحظه خیلی وحشت میکنیم
انگاردنیابه آخررسیده.انقداوضاع برامون غیرقابل تحمل میشه ولی وقتی ذهنمون روکنترل میکنیم وکمی آروم ترمیشیم .میبینیم اوضاع انقدرها،هم وحشتناک نیست .بازاگه صبورترباشیم واتفاقات روبپذیریم که نگاهمون کاملن تغییرمیکنه وپیش خودمون میگیم خب انشالله به یاری خداحلش میکنیم .ببینیم چی پیش میاد.
یادآوری قوانین حاکم بر جهان ودیدن نتایج اتفاقات خوب وبد،خیلی میتونه بهمون کمک کنه که درچنین لحظاتی درست عمل کنیم .
ششمین نکته:اینکه باتوجه به اختلافی که بین رغیبت هست توبازی روشل میگیری ویاعجله میکنی که به نفع توتمومبشه .
هفتمین نکته:توداری خوب بازی میکنی وداری ازبازی لذت میبری حتی بازی به نفع توداره تموم میشه ولی ذهن نجواگرمیادسراغت میگه ب نظرت نرماله که من انقددارم خوب بازی میکنم ینی خودتوباورنداری .همین که این فکرمیادتوذهنت ،بقیه بازی روخراب میکنی .
درواقعیت زندگی ماهم همین طوره.
خیلی وقتها اوضاع خوب وآرومه ولی به نظرمون خطرناک میرسه چون باورهای مزخرفی ازقبل توذهنمون نجوامیکنه که همیشه بایدیه چیزایی باشه که تو به خاطرش بالاپایین بشی .حالاکه انقدخوب شده ببین چ اتفاقی توراهه؟!
همانطورکه استادعزیزگفتن ،خودت باورنداری که تولایق همین آرامشی .
اکثرنجواهاناآگاهانه سراغمون میان ولی وقتی بیان ،ونتونیم کنترلشون کنیم یاورودیهای مناسب به ذهن بدیم ،خودمون باعث خلق اتفاقات ناجالب میشیم .
اتفاقا استاد الان من توچنین شرایطی هستم .خداروشکرهمه چیزعالی داره پیش میره ومن ازهرجهت نشونه هاواتفاقات خوب روتواین چندوقت مشاهده کردم وازاین بابت خیلی خوشحالم .
یه جورایی کم کم نتیجه ی بعضی ازتغییرافکاروباورهامودارم میبینم ولی نکته ی مهم اینه که من احساسموبدنمیکنم وهیچ ترسی ندارم .چون خودموخیلی لایق ترازاین چیزهامیبینم .
اصلن به خاطراین لایق دونستن ،تمرکزم به جایی رفته بود که داشتم مسیررواشتباهی میرفتم .
خودتولایق بدونی ودرمسیردرست باشی ،نتایج عالی خواهی گرفت .
مثلن توروابط من خودموخیلی لایق یه رابطه ی درجه یک میدیدم واین درحالی بود که من توهمچین روابطی بودم ولی توجه وتمرکزم به یه نقطه ضعفی بود،که کاری باهام کرده بود که هیچ چیز مثبتی توهمسرم نمیدیدم .
باعرض شرمندگی بگم که متاسفانه من چندوقت پیشا این حس روتجربه کردم.
حس قربانی شدن .
چون تمرکزم بیشتربه روابط عاطفیم بود.نسبت به همسرم حس قربانی شدن روداشتم .خدانکنه آدم تواین فاز بره دیگه هیچ دلیل ومنطقی براش معنانداره.
کلن ذهنت چنان حس بدی میگیره وخودت بقدری ضعیف میشی که مدام بابیان کردن توجیه ودلیلهای خودت میخای همه روقانع کنی که به من خیلی ستم شده .واین حق من نبوده .
تاجایی هم که میتونی طرف مقابلتومیکوبی ونقاط ضعفشومیگی که خودشم باورکنه که تو،توی زندگیش قربانی شدی.
بله متاسفانه من این حس روتجربه کردم و هیچ نتیجه ی مثبتی هم عایدم نشده .
تااینکه باز خودم ،نجات دهنده ی خودم شدم وفهمیدم برای بدست اووردن خواسته هات ،این راهش نیست .
همون سیلی وکشیده ی جهان روهم خوردم تاکاملن متوجه شدم که مسیری که داشتم میرفتم اشتباه بود.
لذت بردن ازچیزهای ساده مثل همین بازی .وقتی ازانجام هرکاری حتی کارای ساده ای مثل بازی ،پیاده روی ،ورزش کردن ،وهر کاری که من درحال انجامش هستم ،لذت ببرم .نعمتهای بیشتری بهم داده میشه .
اینجا هم بگم من ازاون افرادی بودم که فکرمیکردم اگه فلان امکانات روداشته باشیم ،خوشبخت ترمیشیم وبه آرامش بیشتری میرسیم .
اما دریغ وافسوس از اینکه ،بااین نگاه شماوقتی به خواستتون هم برسید،ازداشته هاتون نخواهیدلذت برد.
چون همیشه بهانه ای هست که توروازلذت داشته هات دوربکنه .وقتی ذهن شماعادت بکنه ،به هرجاهم که برسید،هرمال وثروتی هم که داشته باشید،نمیتونیدذهنتون روکنترل کنید.
پس از همین لحظه باهمین چیزهای ساده ای که هر کدوم توزندگیامون ،چیزهایی داریم برای خوشحالی خودمون ،استفاده بکنیم .
انیشتن هم جمله ی فوق العاده ای گفتن .یه سبد میوه ،یه صندلی ،ویه ویالون کافیه برای یه حال خوب .
میتونم تصورکنم که چقدرجدی وواقعی این احساس روگفتن .
چون الان خودم اینطورشدم .
یه قهوه یانسکافه بایه میزوصندلی ویه گوشی ویه دفتروقلم ،برای گوش کردن فایلهاونوشته ها.
باورکنیدهمین یکی از لذتهای توپ من تواین دوسال اخیربوده.
وازاین سبک لذتهابرای شخص خودم ،زیاددارم .حتی اگه آشپزی هم میکنم بالذت انجام میدم وسعی میکنم به چشم تفریح نگاش کنم .
سلام به استاد جان، خانم شایسته عزیزم و همه دوستای خوبم
اولش اینو بگم که من خجالت کشیدم که ستاره هام از 3 نصف شد و شد 1/5.
و دقیقا روند پیشرفت و احساسی ام هم به همین شکل افت کرد.
پس تصمیم گرفتم کمر همت ببندم به بهبود هر دو که حقیقتا به هم گره خوردن.
استمرار مقدم بر استعداد
دمتون گرم که هر دو اونقدر حرفه ای شدید که 50 60 نفر رو به راحتی بردید. واقعا چه اعتماد به نفس و چه باور قوی ای میسازه در ذهن
دیدن کوچکترین پیشرفت ها و همراهی خودمون به خودمون در روند پیشرفت
تحسین میکنم شما رو خانم شایسته عزیزم که به قول خودتون اینقدر مهربون هستین با خودتون و چه نگاه زیبا و تیزبینانه ای در شکار و تحسین پیشرفت های پله پله خودتون دارین
افرین به شما
منم وقتی تمرکز میکنم یکم برام سخته صحبت کردن:))
این آزمایشگاهی که گفتین رو من سر امتحاناتم تجربه کردم.
وقتی دو تا سوال پشت هم رو بلد نبودم یا یادم نمیومد، اولش هول میشدم ولی بعد که ذهنم رو کنترل میکردم و اونایی که میدونستم رو با آرامش جواب میدادم، خیلی راحت آخر امتحان برمیگشتم و مینوشتم و حتی 20 میشدم!!
احساس بد، خود سرزنشی، عدم تمرکز، حسادت به جای تحسین یا انکار دستاورد های طرف مقابل و در یک کلام در رفتن افسار ذهن از دست، یعنی دقیقا برخلاف جریان جهان شنا کردن و فرو بردن خودمون توی باتلاق زنجیره ای شرایط بد
تاثیر کنترل ذهن بر توانایی ها
دقیقا چنین چیزی رو توی مسابقه شنا من تجربه کردم
خدارو شکر من توی شنا خیلی عالی ام
یه بار یک مسابقه ای داشتم، مسابقه کرال سینه،
دو تا موضوع بود:
یک) طبق تجربیاتم این باور رو داشتم که توی کرال سینه کندتر از بقیه شناها هستم
دو) قبل از شروع مسابقه یکی از پرسنل اونجا که از قبل منو میشناخت اومد بهم گفت داری با قهرمان سال پیش مسابقه میدی ها!!! ببینم چکار میکنی…
این دو تا باور توی کل مسیر مسابقه توی ذهنم میچرخید و کاملا حس کردم که انگار یکی داره نیروی من رو میگیره و این شد که توی اون مسابقه سوم شدم.
توی مسابقه بعدی که یک ربع بعدش بود و منطقا من باید خسته تر میبودم و عملکردم ضعیف تر میبود، اما به مراتب بهتر عمل کردم چون:
اولا توی شنای قورباغه اعتماد به نفس داشتم و باور داشتم که عالی هستم،
دوما تعدادمون کمتر بود و من اونایی دیگه رو نمیشناختم و فقط میدونستم دوتاشون توی این شنا از من ضعیف ترن
و احتمالا میتونید حدس بزنید که من اینبار اول شدم!!
همین قدر واضح…
توی کنترل ذهن در اینجور مواقع فکر کردن فقط به همین قدمی که جلوی پامونه و همین کاری که همین لحظه و نه حتی 30 ثانیه دیگه در دسترسمونه، اصل قضیه ست.
البته که باید با سرزنش نکردن و ناامید نشدن به خاطر عملکرد ناراضی کننده قبل و باور داشتن به توانایی های خودمون همراه بشه. که در این صورت نتیجه مد نظر صد درصد رخ میده.
استاد این موضوعی که گفتین رو من دقیقا همین دو ساعت پیش تجربش کردم. تصمیم گرفتم به جای اینکه از خودم ضعف نشون بدم اولا همون تمرینات جلسه 3 عزت نفس محکم صحبت کردن و استوار و صاف راه رفتن رو اجرا کنم و یک base برای حال خوبم بچینم و بعد به مرور با خودم گفتم نه من قوی ام، من میتونم ذهنمو کنترل کنم و نکات مثبت این چند ساعت رو با خودم مرور کنم تا الان که احساسم واقعا پایدار خوبه.
این وسط اشاره کنم که چقدر زیبایی آب مسحورکننده ست. اون تلألو فیروزه ای رنگ آب و قسمت هایی که با تغییر عمق تغییر رنگ هم پیدا کرده.
خدایا شکرت. چه حجم زیبایی افریدی
رنگ آسمون دقیقا مثل کارتن هاست.
و همینطور جریان موجهای آب رویاییه
چقدر خط کشی پارکینگ ها تمیز و مرتبه
چقدر فراوانی آب…
کلی استخر در کنار این خلیج جادویی
خدای من شکرت
وای خانم شایسته زدین به هدف
دقیقااااااا همینطوره
پاشنه آشیل منم اینه که
قرار نیست همیشه همه چیز برات راحت و خوب پیش بره. تو لایق این حجم از شرایط خوب نیستی
و من چقدررررر اینو تجربه کردم
واقعا حقیقته
چه چیزهای خوبی رو با دست خودم برای خودم خراب نکردم
و همیشه اینقدر که این حرفا رو شنیده بودم، ناخودآگاهم این شده بود که هر وقت دیگه خیلی روابطت خوب میشه، بدون که این آرامش قبل از طوفانه و به قول استاد آخر این خنده یه گریه ست.
من به جایی رسیده بودم که میترسیدم و هنوزم تا حدی میترسم که شرایطم خیلی خوب بشه، خصوصا وقتی شادی و خنده خیلی زیاد میشه.
همش هم تاثیر فیلم ها و سریالهاست.
من قشنگ یادمه یه سریال بود که ماه رمضونا از تلویزیون پخش میشد به نام دردسر های عظیم که اتفاقا چقدر هم محبوب بود. حتی من خودمم دوستش داشتم.
داستانش هم اینه که کلا شخصیت اصلی داستان که جواد عزتی بود، همش بد میاره و تا میخواد سر و سامون بگیره و ازدواج کنه بلاهای عجیب و غریب سرش میاد. و این جریانات رو با طنز جذاب کرده بودن.
شاید بیش از ده بیست بار تا حالا شبکه های مختلف پخش کردن این سریال رو و من حداقل پنج شش بار دیدمش.
دیگه شما ببینین چه باوری داره ساخته میشه با این حجم از تکرار ورودی های جذاب راجب یه باور ریشه دار و مخرب…
چه نکات محشری رو دارین اشاره میکنین…
احساس قربانی شدن و بدتر شدن شرایط
من اینو توی باشگاه تجربه کردم.
وقتی که من به زعم خودم خیلی خوب تمام حرکات رو انجام میدم و منتظرم که از مربی تحسین بگیرم، اد میره یه کسی رو تحسین میکنه و یا بهش توجه میکنه که اگه نگم عملکرد ضعیف ولی متوسط تری در قیاس با من داره.
و من متعجب میشم و میرم توی احساس قربانی شدن که چرا هیچکس به من توجه نمیکنه و …
اما از همون موقع که شروع میکنم که تمرکزم رو بذارم روی انجام صحیح تر حرکات، آفرین گفتن های کوچیک شروع میشه، تاااااا میرسه به اینکه “همه روژینا رو ببینید فقط اون داره درست میزنه!!!”
و همزمان به خودم یادآوری میکنم که اولا من نباید دنبال جلب توجه دیگری باشم و فقط باید برای تقویت عضلات و ارتقا سلامتی و شِیپ خودم حرکات رو درست بزنم، دوما اگه تحسین هم میخوام و هنوز نگرفتم، به این معناست که من خودم باید خودم رو بهتر کنم. اونقدر که مربیم با دیدنم چیزی جز تحسین به ذهنش خطور نکنه.
حضور در لحظه
اینکه دیگه اصلا کل زندگیه.
و دقیقا همین امشب تجربه کردم این موضوع رو موقع پیاده روی.
در واقع این تنها راه لذت بردن از زندگیه.
Being present یا در لحظه زندگی کردن در 90 درصد زمان روز
این همون خوشبختی بی قید و شرطه.
اینجا همون جاییه که اون لاجرمهایی که گفتین جز تجارب زندگی میشه.
چقدر واضح خیلی از توانایی ها،اتفاقات و ترمز های مشابه رو بیان کردید
خیلی لذت بردم از این متن،
چه چراغ سبز هایی توی سرم روشن شد
این که یک نفر دَمِ استارتِ مسابقه بیاد بهت بگه با فلانی مسابقه داری و خودت هم از قبل باورت این بوده که در این سبک یه مقدار کندی،به سادگی سوم شدی،قانون رو به سادگی اجرا کردی وَلو با شکست یا اشتباه
و چقدر زیباتر توانایی خودت رو توی سبک بعدی مسابقه به خودت یادآوری کردی و برنده شدی،قانون رو به سادگی اجرا کردی،با برد قاطعانه
ما خیلی خوب فکر میکنیم و خیلی واضح میدونیم چِمونه،اگر به همین سادگی که درک کردیم،بیایم قدم برداریم برای اصلاح و بهبود،بخدا ما قهرمان تمام جنبه های زندگیمون میشیم
وای خدای من باورم نمیشه انگار این فایل برای من تهیه شده
واقعا همه چیز کنترل ذهن هست
و همین بازی پینگ پنگ تمرینی بسیار عالی هست برای کنترل ذهن که از اون الهام بگیریم و در زندگی مون استفاده کنیم
استاد من واقعا اخیرا بیشتر متوجه شدم که:
احساس خوب =اتفاقات خوب
احساس بد=اتفاقات بد
و حالا پاسخ به سوالهایی که در این فایل داده شده
سوال اول
احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمتها
من خیلی در زندگی ام این مورد را داشتم
مثلا از بچگی به ما میگفتند بعد از هر خنده گریه هست
و من این باورم شده بود حتی بعضی اوقات که خیلی خوشحال بودم و بلند بلند می خندیدم درست در اوج خنده یه دفعه یه احساس به من دست میداد به خودم میگفتم همین الان یه بلایی سرم می یاد و اون شادی هم کوفتم میشد
یا بعضی اوقات که زندگی خیلی روی خوشش را به من نشان میداد میگفتم من دیگه بابا لایق این همه خوشی که نیستم دیگه دارم زیادی خوش میشم
نا خودآگاه به خودم احساس بد میدادم و خودم را لایق این همه خوشی نمیدیدم
یا بعضی اوقات همسرم برایم کادو های زیاد میخرید محبت های زیاد به من میکرد دلم نمیخواست کسی بدونه میگفتم الان حسودیشون میشه خیلی وقتها هم خودم را لایق این حد از محبت همسرم به خودم نمیدونستم
سوال دوم
احساس قربانی شدن
من وقتی ازدواج کردم شرایط نا دلخواه زیادی در رابطه با اقوام همسرم داشتم و
همیشه احساس قربانی شدن داشتم و تمام اذیتهایی که میشدم را از عوامل بیرون از خودم از اطرافیان همسرم میدانستم سالها طول کشید تا من متوجه شدم خودم را باید تغییر دهم وقتی آمدم روی خودم کار کردم و عزت نفس و اعتماد به نفسم را تقویت کردم دیگه اون احساس قربانی شدن که سالها با خودم داشتم کم کم از بین رفت و شرایط بهتر و بهتر شد و اون افراد هم دیگه در زندگیم کم کم حذف شدند
و در مورد کارم
من سال گذشته جایی مشغول کار شدم که به خاطر افکار خودم و ذهنیت هایی که داشتم آدم هایی که باهاشون در ارتباط بودم از دستشون اذیت میشدم و دائم خودم را یک انسان قربانی مثل برگی در باد میدانستم ولی به محض اینکه خودم را قربانی شرایط ندیدم به صورت معجزه از اردیبهشت امسال در جایی بسیار عالی تر و با افراد بهتر مشغول کار هستم
واقعا هر روز که میخواهم به سر کار برم خیلی خدارو شکر میکنم که من هدایت شدم به کار جدیدم خدایا شکرت
یعنی وقتی احساس لیاقت به خودم دادم و روی ذهن خودم کار کردم خودم را لایق شرایط بهتر دیدم شرایطم تغییر کرد
و واقعا من با تمام وجودم به این رسیدم اگر در شرایط به ظاهر بد باشم اگر بتوانم ذهنم را کنترل کنم و احساس خوب به خودم بدهم مثلا پیاده روی کنم استخر برم به طبیعت بروم و خلاصه هر کاری که حالم را خوب میکنه انجام دهم واقعا شرایط برام تغییر کرده
و همان موقع به خودم میگم
خدایا شکرت خدایا عاشقتم که قوانینی در جهان قرار داده ای که میتوانیم با آن قوانین زندگی مون را آنطور که میخواهیم خلق کنیم
خدایا بابت تمام نعمتهایت بینهایت سپاسگزارم
خدایا بابت همه چیز بینهایت سپاسگزارم
در پناه الله یکتا شاد و سلامت و تروتمند و موفق باشید
من دانشجوی دکترای تربیت بدنی هستم و از بچگی فقط والیبال کار کردم و مقام های ورزشی خیلی زیادی دارم ولی پارسال تصمیم گرفتم به جای ورزش گروهی یک ورزش انفرادی رو تجربه کنم و با توجه به اینکه تو دوره کارشناسی نفر اول کلاسمون تو تنیس روی میز شدم تصمیم گرفتم این رشته رو دنبال کنم.
اسممو واسه انتخابی تیم دانشگاهمون دادم و شش نفر بودیم و دانشگاه مسابقه انتخابی برگزار کرد تا چهار نفر اول به عنوان اعضای تیم دانشگاه انتخاب بشن و من تو مسابقات انتخابی نفر چهارم شدم و خوشبختانه انتخاب شدم.
تمرینات تیم رو ادامه دادم و همزمان روی باورام کار میکردم و هر روز ویس های انگیزشی شما رو گوش میدادم و خیلی خیلی بازیم بهتر شده بود و تمامی بازیهامو میبردم حتی نفر اول تیممون هم میبردم.
مهم ترین دلیلی که باعث شد من بازیهامو ببرم و در نهایت نفر اول تیم دانشگاه بشم این بود که در طول بازی آرام بودم و گفتگوهای ذهنی مثبتی داشتم و همیشه به خودم میگفتم (قوی باش، آرام باش، اشکالی نداره، تو فوق العاده ای و اگه میخوای ببری باید قوی باشی و …)
یادمه یه مسابقه بود که دو گیم اول رو باخته بودم و گیم سوم شش بر صفر عقب بودم ولی در نهایت بازی رو سه بر دو بردم و خیلی حس قدرت میگرفتم و یه جورایی قلق کار دستم اومده بود.
هر موقع هم حریفم ضربه قشنگی میزد میگفتم عالیه آفرین و همیشه با لبخند بهش نگاه میکردم و حس خوبی نسبت بهش داشتم.
سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز. سلام و درود به استاد شایسته گرانقدر ، و سلام و درود و چندین ایموجی قلب به دوستان نازنینم در این سایت توحیدی. خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر این فایل و این احساس مثبت و این حال عالی مون. از صبح این سیستم احساسی من میگه یه فایل جدید در راهه و از همون ساعت 3 و خورده ای 4 که بیدار شدم تا ساعت 6 و خورده ای که رسیدم محل کار چند بار سایت رو رفرش کردم دیدم خبری از فایل جدید نیست ، گفتم احتمالاً این سنسورهای احساسیم دچار خطای سیستمی شدن(خخخخ ایموجی خنده به مقدار لازم) و چند ساعت بعد فهمیدم نه بابا ، خطای سیستمی کجا بود، لحظه ای که شما داشتین آپلود میکردین این سنسورها هشدار زود هنگام دادن. Early Warning Detection System.
خانم شایسته خیلی خیلی خیلی ازت ممنونم بخاطر فیلمبرداری این فایل مخصوصاً آخرش که از جنگنده ها فیلم گرفتین، یعنی من داشتم از کنجکاوی خودمو میخوردم که بفهمم این جنگنده ها چی هستن که دارن رد میشن. در حدی کنجکاو بودم که رفتم روی نقشه فلوریدا پایگاه های نیروی هوایی و پایگاه های هوایی نیروی دریایی رو سرچ کردم، دیدم هم نیروی هوایی اونجا پایگاه داره هم نیروی دریایی (پایگاه هوایی نیروی دریایی ، به پایگاه هوایی گفته میشه که محل آموزش و تعمیرات و پشتیبانی فنی یگانهای هوایی مستقر در ناوهای هواپیمابر نیروی دریاییه) یکی از تیم های نمایش هوایی نیروی دریایی بنام بلو اینجلز (فرشتگان آبی) هم تویی فلوریدا مستقره. یه پایگاه هوایی هم دیدم که تعدادی اف پونزده داشتن و یه دونه اف35 هم دیدم بیرون از شیلتر بود. و بالاخره رسید آخر فایل و من جواب کنجکاویم رو گرفتم گفتم آخییییییییییشششششش، یعنی اگه فیلم نگرفته بودین امشب خوابم نمیبرد (خخخخ).راستی فکر کنم خلبانها با خانم شایسته سر شوخی داشتن،تا خانم شایسته صحبت میکرد اینا با حداکثر قدرت موتور رد میشدن.
خب اینجا رو خوب توجه کنید میخوام در مورد جنگنده ها بگم.(من تا همه تون رو متخصص جنگنده نکنم ول کن نیستم) دو تا جنگنده ای که آخر فایل همزمان رد شدن، یکی شون تک موتوره بود و یه دونه سکان عمودی یا اصطلاحاً رادر داشت اون اف شونزده بود، بهش میگن فایتنگ فالکن ساخت کمپانی جنرال داینامیکز (ایران یه سفارش 200 و خورده ای ازش داشت که خورد به انقلاب) . اونیکه دو موتوره بود و یه کمی بزرگتر بود و دو تا سکانس عمودی داشت اف پونزده ایگل بود(عقاب) ، ساخت کمپانی مک دانل داگلاس ، همونیکه فانتوم های خودمون رو تولید کرده، جفتشون دو ماموریته هستن، (دوال میشن ؛ شکاری و بمب افکن).
آخیییششش اگه اینا رو نمیگفتم میترکیدم. (مقدار زیادی ایموجی خنده) یبار یه دوستی بهم گفت جنگنده ها همه شون شبیه هم هستن، تو چطوری میتونی تشخیص بدی. گفتم همونجوری که تو فرق پراید و پژو و سمند رو تشخیص میدی. از جزئیات شون.
حالا بریم سراغ خود فایل، از اتاق فرمان میگن قبلش یه حافظ بریم …
«گر بُوَد عمر، به میخانه رَسَم بارِ دِگَر ؛ بجز از خدمتِ رندان نکنم کارِ دِگَر»
«خُرَّم آن روز که با دیدهٔ گریان بِرَوَم ؛ تا زنم آب درِ میکده یک بارِ دگر»
اول از این همه زیبایی بگم توی این ساحل زیبا و این آب تمیز. خداییش اعتراف میکنم حتی سواحل ماسه ای خلیج فارس هم به این زیبایی نیست. بسیار تحسین میکنم این مردم ارزشمند که اینقدر اینجا رو تمیز نگه داشتن. خدا رو صد هزار مرتبه شکر. اصلا این سرزمین اینقدر برکت داده شده و پر نعمته بخاطر همین شاکر بودن مردمش، چون همین تمیز نگه داشتن خودش یه نوع شکرگزاری محسوب میشه. امروز صبح رفتم سراغ قرآن.و این آیات از سوره سبأ رو دیدم. آیه 36 و 39. گفتم خداوند با یه مضمون دو تا آیه رو توی یه صفحه قرار داده. اینجا جای بسی تامل داره. توی سر رسیدم یادداشت کردم. و گفتم برای شما هم بفرستم.
استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته مثال های بسیار زیبایی در مورد بازی پینگ پونگ زدن. و اینکه ظاهراً قانون خیلی زود جواب میده، علتش هم اینه که از طرفی فعالیتی که انجام میدین خیلی سریعه، و هم فاصله ذهن شما و دستتون خیلی کمه. به محض اینکه ذهنتون مثبت یا منفی بشه این وضعیت خودش رو توی حرکت دستتون خودش رو نشون میده، و ضربه ای که فقط چند صدم ثانیه طول میکشه و نتیجه ای که خیلی سریع خودش رو نشون میده.
نمیدونم اصلا درست باشه بخوام سرگذشت های مختلف از خودم بگم یا نه. بعضی هاش منفیه. ولی قانون پشتش مثبته. این روزهایی که من اینجا توی سایت فعالم و با شما گفتگو میکنم و تلاش میکنم احساسم رو خوب نگه دارم، همکاران من توی واحد HSE (ایمنی، بهداشت ، محیط زیست و آتش نشانی) زحمت کشیدن و توی اعتصاب غذا هستن. و فحش خور ماجرا کیه …؟ بعله،درست حدس زدین، حمید امیری (کلی ایموجی خنده بذارید برای همه اون فحشهایی که به من میدن خخخخ، اگه جا داشت یه آهنگ بندری اتچ میکردم به کامنت باهاش دست بزنیم و بخندیم) چون من تنها کسی هستم که باهاشون همراهی نکردم. و اعتصاب رو شکستم. این ماجرا در مورد توانایی کنترل ذهن و احساس درونیه. شاید طبیعی باشه که شاگرد استاد عباس منش به این چیزا کاری نداشته باشه ولی نه ، این همه ماجرا نیست، من اعتراف میکنم روز اولی که برنامه غذامون خراب شد من ظرف غذامو پرت کردم بیرون. اولین بار نبود که این کارو میکردم، قبلا هم بارها و بارها غذا بد بود من انداخته بودم تو سطل زباله فیلم هم گرفته بودم برای رئیس روسا فرستاده بودم. ولی اینبار فرق داشت. من قبلاً همینجوریش تو در و دیوار بودم، این کارها و اعتراضات منو بدبخت تر نمیکرد. ولی الان که شاگرد استاد عباس منش بودم و کلی هر روز شکرگزاری میکردم و فایل میدیدم الان چرا باید این کارو میکردم؟ بقول قدیمی ها حجت بر من تمام شده بود. و میدونید نتیجه چی شد. حکایت یونس پیامبر و نهنگ. قوم یونس در آستانه عذاب بودن، به دعوت یونس بی اعتنایی کردن و مشغول کارهای غلط گذشته شون بودن. نشانه های عذاب اومده بود، ولی یونس لحظه آخر از دست قوم عصبانی میشه و اونجا رو ترک میکنه، در حالیکه هنوز ماموریت الهی بهش ابلاغ نشده بود. یونس حق نداشت عصبانی بشه. «اذ ذهب مغاضبا، فظن أن لن مقدر علیه» (عصبانی رفت و فکر کرد بهش سخت نمیگیریم، فکر کرد قانون در موردش عمل نمیکنه) خیلی ها عصبانی میشن، پس چرا تو شکم نهنگ نمی افتن؟ من قبلاً عصبانی میشدم هیچ اتفاق چندانی نمیافتاد ،الان عصبانی بشم بلافاصله یه اتفاقی برام میافته که حواست باشه، ولو یه لیز خوردن، ولو در به پام بخوره. میگم اکی اکی خدایا ببخشید. ولی بازم نهنگی در کار نیست، ولی یونس پیغمبر خدا بود، و وقتی هم تسلیم شد،و گفت «لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین»( خدایا من تسلیمم، خدایی به جز تو نیست، پاک و منزه ای، من به خودم ظلم کردم) خدا هم نجاتش داد و نکته اش این شد که قوم ایمان آوردن و تسلیم شدن و عذاب کنسل شد. وقتی هم که یونس برگشت پیش قوم حرف شنوی قوم چند برابر شد. قوم یونس تنها قومی بود که با دیدن نشانه های عذاب و توبه کردن، عذاب شون متوقف شد.
و در مورد من چک و لگد های جهان هستی یکی یکی از راه رسیدن، تا پنج شش روز غذا نیومد برامون، بخش زیادی از مانده حسابم رو مواد غذایی خریدم ولی چیدمان خدا حرف نداشت. چند تا هزینه غیرمترقبه یهویی هم برام درست شد و من موندم و یه کارت بانکی خالی و توی خوابگاه عسلویه و دیگه غذا هم نمیومد و …. حتی دیگه اعصابمون هم سر جاش نبود،و هر روز بحث و درگیری. هر چقدر تلاش میکردم با قرآن با فایل و کامنت ها احساسم رو مثبت نگه دارم بازم نجواها قویتر بود. بلافاصله به خودم گفتم این وضعیت رو خودت برای خودت درست کردی. هر چی میشد و هر کسی هر کاری میکرد اصلا مهم نبود، تو چرا کفران نعمت کردی؟؟ کدوم یکی از وعده های غذایی قبلی زندگیت رو خودت بدست آورده بودی که این یکی رو پرت کردی بیرون. به چه حقی این کارو کردی؟ حالا بخور تا بیاد چک و لگد های کفران نعمت. مگه رزاق عالم عوض شده بود؟ مگه خدا مرده بود یکی دیگه به خدایی رسیده بود؟ که تو به خدای جدید معترض بودی؟؟ خب من همینجوریش ماه رمضان روزی یه وعده بیشتر غذا نمیخوردم، و الان هم بدنم میتونست همون روزی یه وعده رو پیش بره. ولی الان دیگه همونم نبود. گرسنگی واقعاً اعصابم رو بهم ریخته بود و تعجب من این بود که چرا وضعیت من از همه بقیه معترضین بدتره. اینو بُلدش میکنم یادم بمونه چون وقتی مدارت عوض بشه و بری بالاتر فقط نعمتهاش بهتر و لذتبخش تر نمیشه ، بلکه در صورت خطا چک و لگدهاش هم محکمتر میشه انگار زمین خوردن من محکمتر بود، شاید چون ارتفاع بیشتری گرفته بودم، نسبت به بقیه. انگار همونجوری که قبلاً براتون مینوشتم خدا فقط کارهای منو راحت تر از بقیه میکرد،الان خدا با بقیه کاری نداشت، فقط از دست من شاکی بود و فقط منو گرفته بود زیر چک و لگد. خدا شاهده با گردن کج و چشم گریون به درگاهش به سجده افتادم گفتم خداااااایااااا من غلط کردم ، شکر خوردم، خیلی هم خوردم، خدایا من کفران نعمت کردم، «رب انی ظلمت نفسی فاغفرلی» « لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین» خدا منو ببخش، من چیکاره بودم که حق اعتراض داشته باشم؟ یه سگ هم به درگاه پارس میکنه داره تسبیح تو رو میگه، خیر سرم من قرار بود اشرف مخلوقاتت باشم، کفور تر از شیطان شدم. عذرخواهی میکنم،توبه میکنم، خدایا منو ببخش. از فردای اون روز دوباره غذا میومد، من غذامو میخوردم، میگفتم خدا روزی منو فرستاده، شرکت چیکاره است،بقول خانم رزا توی فایل کلابهوس : «اینا چکاره ان، صاحب شرکت خداست». توی محل کار بقیه داشتن بحث میکردن، که حقمونو خوردن و فلان شده و چنان شده. من هیییییچییییی نمیگفتم،بقیه پشت سرم بدگویی میکردن و فحش میدادن که این فلان فلان شده غذا میاد غذا رو میخوره ولی با بقیه تو اعتراض و اعتصاب همراهی نمیکنه. گفتم باشه، شما راه خودتون رو برید، منم راه خودم. امروز رئیسمون صدام زد گفت فلانی سه تا گاز سنج MSA-5X گرفتیم (دونه ای 2300 دلار) اینا رو برامون راه اندازی کن، گفتم OK. یاد آنباکسینگ های استاد افتادم، باتریها رو نصب کردم و دستگاه ها رو داشتم کالیبره میکردم، دستگاه ها رو به محض اینکه روشن میکردی برای انتخاب زبان یه پرچم زیبای آمریکا وسط صفحه خودنمایی میکرد میگفتم ای جانم، اینم یه نشانه. همون موقع حواسم بود که بعضی ها دارن اعتراض میکنن و پشت سرم بدگویی میکنن. ولی من کاری به حرف اونها ندارم، بعد از این ماجراها من حتی کارمو بهتر از گذشته انجام میدم. با دقت بیشتر. حتی مطالعه شغلی رو هم گذاشتم توی برنامه ام. خودمو درگیر مسائل مختلف کاری میکنم. تا احساس مفید بودن کنم «چون منم که نیاز دارم به انسان بهتری تبدیل بشم» جهان بهترین پاداش هاش رو به بهترین انسانها میده، نه معترض ترین ها. امروز عصر توی سرویس که داشتم برمیگشتم 6-7 نفر داشتن بحث میکردن آقا اعتراض کنید این چه وضعشه، چرا غذا اینجوریه، چرا فلان اونجوریه و فلان مسئول و فلان نماینده و فلان قرارداد و … بلافاصله هندزفری علیه السلام رفت توی گوش و مجدداً همین فایل رو دیدم. گفتم من هنوز اون چک و لگدها رو یادم نرفته. اونها داشتن داد میزدن من لبخند به لب داشتم فایل میدیدم. صدا میومد ولی اصلا متوجه نمیشدم چی میگن. یاد جمله همیشگی استاد عباس منش افتادم «اصلا مهم نیست بقیه توی چه شرایطی باشن، اگه من احساسم رو کنترل کنم جهان من رو به جایی بهتر هدایت میکنه» و تا آخر بحث اونها، حتی یک کلمه حرف نزدم و احساسم رو کنترل کردم. (خداییش حرف نزدن برای حمید امیری خیلی سخته خخخخ)
در مورد احساس لیاقت اگه بخوام بگم بارها برام پیش اومد فرصت های طلایی شغلی که میرفتم یه مصاحبه میدادم با اینکه مصاحبه رو خوب هندل میکردم ولی بعدش نجواها میومد سراغم، شیطان رجیم شخصاً خودش میومد میگفت حمید فرصت خیلی عالیه، شرایط و مزایاش خیلی خوبه، ولی تو لیاقتش رو نداری، گیرم که بری اینجا، حقوقش بیشتره بعداً چطوری میخوای این همه پول رو خرج کنی ؟ بدبخت میشی. تو لایقش نیستی ،من خیر و صلاحتو میخوام. و نکته جالبش اینکه همیشه حق با شیطون بود. چون اون فرصتها همیشه برای من خراب میشد. حتی سه تا از بچه هایی که بعد از خودم اومدن سر کار و من مربی شون بودم، رفتن جاهای بهتر و من بارها و بارها تحسینشون کردم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر،جای بهتر ، کار ساده تر، محیط دوستانه تر، حقوق بیشتر، جایگاه بالاتر. بارها خدا رو شکر کردم و به خودم گفتم اینها لایق دریافتش بودن. همین که شرایطشون تغییر کرده یعنی انسان بهتری شدن، و توحیدی تر عمل کردن و جهان اونها رو به جایی بهتر هدایت کرده.
چند روز پیش یه دوستی از یکی از پتروشیمی ها باهام تماس گرفت ، گفت حمید ما یه نفر رو توی مجموعه مون نیاز داریم، که هم سابقه کار داشته باشه و هم عملیات آتش نشانی مسلط باشه، هم Rescue و هم Hazmat و هم Hazop و هم نقشه های پروسس پالایشگاه و پتروشیمی رو بتونه بخونه و هم انگلیسی رو مسلط باشه و … من اسم تو رو دادم، حقوقش هم بهتر از جای فعلیت هست. گفتم اکی من در خدمتم هر موقع خواستین. با اینکه میدونم نه تنها توی پالایشگاه خودمون، که حتی توی هیچ کدوم از پالایشگاه های دیگه یه آتشنشان رو پیدا نمیکنن که همه اینا رو باهم داشته باشه و از طرفی آدمی باشه که خلاقیت شغلی داشته باشه و اینجوری توانایی حل مسائل شغلی رو داشته باشه ولی باز هم نجواهای ذهنی شروع شده و بازم شیطان رجیم میگه: حمید من خیر و صلاحتو میخوام ،تو لیاقتش رو نداری …
و الان من نگران مصاحبه شغلی پیش رو نیستم. من نگران سوالاتی که قراره ازم بپرسن نیستم. نگران جزوه های نخونده نیستم. ولی بشدت نگران احساس لیاقتم هستم که نکنه بازم خرابش کنم. همون نکاتی که استاد عباس منش و استاد شایسته گفتن: «خیلی بیش از حد شرایط داره به نفع من پیش میره، نکنه یه جای کار ایراد داره.» یعنی این ذهن نجواگر کفور حاضر نیست اعتراف کنه به اینکه بابا دیگه چه خبره بعد از پونزده سال سابقه کار، تو اونقدری حرفه ای شدی که لیاقت این فرصت رو داشته باشی. با اینکه اینم چیزی نیست. من حتی لیاقت فرصتهای بزرگتر از این رو هم دارم. ولی امان از دست این ذهن.
«معرفت نیست در این قوم خدا را سَبَبی ؛ تا بَرَم گوهرِ خود را به خریدارِ دگر»
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید خانواده عزیزم.
تکامل من اینجوری طی شد که 800 روز اولمو نمیدونم چطوری گذشت اصلا چرا وارد سایت شدم و ثبت نام کردم …
بعد اومدم با یه فایل رایگان شروع کردم
وارد دوره ها شدم
کامنت نمیخوندم
کامنت کوتاه میخوندم
کامنت میزاشتم سایت میگفت کوتاهه قبول نیست
یاد گرفتم کامنت بزارم
و الان کامنتای طولانی رو هم با دقت میخونم
چقدر خوب نوشتین
اول از همه تحسینتون میکنم بابت توضیحاتتون در مورد جت ها برای من مهم نیست طرف مقابلم چی میگه وقتی تسلط داره و اعتماد به نفس لذت میبرم حتی اگر در مورد جت ها باشه که کلا بهشون علاقه ندارم!
بعد اینکه چه ماهرانه اومدین گفتگوهای درونی رو نوشتین منم شبیه شمام فک کنم بقیه هم همینطو باشن اما من هنوز به خوبیه شما نمیتونم این جریانات درونی رو شبیه یه داستان بیان کنم مهارتتون در کامنت گذاشتن رو هم تحسین میکنم خیلی خوشم اومد.
علاوه بر نکات بالا خیلی زیاد از کامنتتون ایده کاربردی گرفتم نه اینکه فقط تحسین کنمو برم.
اما یه چیزی هم میخواستم از تجربه چهار پنج ماهم در این سایت بگم.
تا الان دوبار موفق شدم فقط و فقط و فقط تمرکز کنم روی خدا و واقعا رب العالمین میگم با تک به تک سلول های زنده و مردم باشه و به طرز عجیبی نتیجه گرفتم یعنی در شرایطی که در ظاهر بقیه باید تاییدم میکردن و… همه رو ایگنور کردم گفتم فقط اون صاحبه بقیه ساکت و یه قدرت عجیبی گرفتم که فکر میکردم ابر انسانم و بعد شروع کردم به یاد آوری نقاط قوت تو اون زمینه و خدا شاهده در لحظه نتیجه گرفتم خدا نشونم داده که واقعا اون آدما هیچ کاره هستند.
اما خب هممون میدونیم دوبار تجربه خوبه اما کافی نیست و منم دارم تکامل خودمو طی میکنم تا یاد بگیرم بیشتر توحید عملی رو تجربه کنم…
و تا یادم نرفته بگم که قدم اول جلسه ی ششم یازده دقیقه از صحبتای استاد خیلی توحیدیه و من دو نتیجم رو از اون دقایق گرفتم:
مهم نیست که درا بستس
بین میلیاردها برگ هر یه برگ فقط به اذن اون میفته
تو بدون صاحب این دنیا کیه و ارزشمندی هاتو یاد خودت بیار
همه ی درها باز میشه!
امروز خیلی ازتون یاد گرفتم و حتما چند بار دیگه باید کامنتتون رو بخونم، ممنونم.
سلام و درود به خواهر نازنینم فرزانه خانم گرانقدر. ازتون بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمندی که برام نوشتین و چندین بار خوندمش. مخصوصاً این قسمتش (تا الان دوبار موفق شدم فقط و فقط و فقط تمرکز کنم روی خدا و واقعا رب العالمین میگم با تک به تک سلول های زنده و مردم باشه و به طرز عجیبی نتیجه گرفتم) تا آخر… این قسمت رو چند بار خوندم و یاد گرفتم و تحسینتون کردم. ازتون سپاسگزارم. یه نکته ای رو که من به تجربه برام ثابت شده، اینه که خداوند یه مسئله ای رو بهمون هدیه میده تا با حلش بزرگتر بشیم. ایمانمون بیشتر بشه، ولی یه لحظه به زندگی مون نگاه کنیم… خداییش اگه خودش کمکمون نکنه یه لیوان آب هم نمیتونیم به درستی بخوریم. وقتی با تمام وجود ازش کمک بخوایم و کمکمون میکنه تا حلش کنیم. سری بعدی از همون جنس مسئله بازم بهمون میده تا بازم حل کنیم، اینبار کمی بزرگتر و بعداً کمی بزرگتر تا ایمانمون هر بار قویتر و تکامل یافته تر بشه. یعنی اگه مسئله A بوجود بیاد و نتیجه من 15 بشه ، سری بعد مسئله B رو میده و کمکم میکنه بشم 17 و سری بعدی کمکم میکنه بشم 20 هر بار ارامش و اطمینان قلبی ما بیشتر میشه.
یه مثال بزنم از حضرت موسی. میگن وقتی موسی اولین بار وحی بهش نازل شد و ازش خواسته شد عصا رو بندازه ، عصا به اژدها تبدیل نشد، کلمه ای که قرآن گفته به معنی یه مار کوچک هست، وقتی میره کاخ فرعون که رسالتش رو ابلاغ کنه، عصا رو میندازه به یه مار بزرگ تبدیل میشه. و روزی که قرار میشه با ساحران روبرو بشه مار به اژدها تبدیل میشه. در مورد اول ، کار کوچیک ، خداوند بهش میگه ، قاب خذها ولاتخف ، بگیرش و ازش نترس. خداوند میخواد به موسی این اطمینان خاطر رو بده. این آرامش رو کسب کنه. و وقتی موسی تکاملش رو طی میکنه بعداً میرسه به جایی که راحت عصا رو میندازه و اژدها میشه و دوباره اونو برمیداره. تصور کنید از همون ابتدا خداوند موسی رو با اژدها امتحان میکرد … بزرگوار سکته رو حتماً زده بود.
در ادامه از دوره ارزشمند دوازده قدم گفتین برام. چقدر از این یادآوری تون لذت بردم. و این رو یه نشانه دیدم تا بازم برگردم سراغ دوره دوازده قدم و بازم مرورش کنم. ازتون بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت که کمک کردین چیزهای جدیدی یاد بگیرم. بسیار تحسین تون میکنم. در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
شما هم رفتین تو لیست افرادی که از این به بعد دائم کامنتاشون رو چک میکنم..
چقدر مثال درست و به جایی زدین ما اصولا میوه کار رو میبینیم، و به خودمون زحمت نمیدیم چک کنیم طرف چه مراحلی طی کرده.
بیشتر اوقات یه حسی داریم که میگه چرا اون داره من ندارم مگه من چمه چی کم دارم… در صورتی که پیامبران هم همین دوران تکاملو طی کردن محمد چهل سال محمد بود … امین بود... در سکوت ذهن بود…بعد پیامبر شد.
در دنیا تخصص های زیادی هست، هر دانشمندی رو یه چیزی تمرکز داره؛ نجوم، پزشکی، فیزیک و هزاران موضوع دیگه حتی فکر کردن به جهان و قوانینش به طور همزمان برای ما ممکن نیست طول میکشه تا حتی تیتر وار بهش فک کنیم!
و خداوند داره هم زمان همه چی رو مدیریت میکنه!
قانون و سیستم هم زمان برای کل داره اجرا میشه!
به این فکر کنیم اگر فقط نفس کشیدن ما رو به خودمون واگذار میکردن چی میشد؟!
یاد آوری و مرور و نگاه کردن به این جهان هستی با این همه نظم شگفتی و قانون هم زمان بدون فراموشی! برای ذهن هممون لازمه.
چون خیلی دلش میخواد خودش همه کاری بکنه و همه چیو بدونه براش خوبه هر روز وسعت جهان هستی رو نشونش بدیم.
گاهی مراحل تکامل یه جنین رو نگاه کنیم... به نظر میرسه پشت این تکامل حکمت های بسیاری هست، سیاره زمین یه سیاره ی تکاملیه.
خیلی لذت بردم از تک تک جمله هاتون و انرژی که رد و بدل شد.
در پناه قدرت لایتنهایی رب العالمین موفق و شاد و سلامت باشید.
ببخشید بابت تاخیر در پاسخ به کامنت تون. ازتون بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت عالی و مثالهای زیبایی که زدین ، واقعاً همینطوره. مثال تکامل حتی پیامبران واقعا عالی بود. و مثال جنین انسان هم همینطور.
از شما ممنون و سپاسگزارم.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت باشید.
سپاسگزارم از کامنتهای عالی شما که همیشه حس خوبی رو بمن انتقال میده
تحسین میکنم شما رو هزاران بار بخاطر حجم آگاهی و اطلاعتتون نه تنها موقع خوندن کامنتتون بلکه هر زمان که بیاد شما میافتم تحسینتون میکنم تازه کلی هم بخودم میبالم که یکی از دوستان خوبم مجموعه ای از اطلاعات ناب و کامل هست
مطمئن باشید اگه در مورد جت ها نمینوشتید شک میکردم چون خودم بدنبال توضیحات شما در زمینه های مختلف هستم و خوندنش هستم نه اینکه سررشته داشته باشم و یادم بمونه نه بخاطر اینکه با تحسین شما بخودم کمک میکنم و فکتی میشه برای ذهنم که بابا تو هم میتونی یاد بگیری و این فسفرها رو خرج کن نگه ندار
” چون وقتی مدارت عوض بشه و بری بالاتر فقط نعمتهاش بهتر و لذتبخش تر نمیشه ، بلکه در صورت خطا چک و لگدهاش هم محکمتر میشه ”
دقیقا همینه چون با رفتن به مدار بالاتر بخدا نزدیکتر میشویم و همین طور که ما به کسانی که بیشتر دوستشان داریم سخت تر میگیریم تا با دقت بیشتری نتایج بیشتری کسب کنند و خدا عاشق ماست و عالیترین ها رو برای ما میخواد
من بعنوان یک دوست یا هم فرکانسی یا یک خواهر واقعا بشما افتخار میکنم و میدونم ارزش و لیاقت شما فراتر از آنچیزی هست که بشود تصور کرد و روزی خواهد رسید که دعوتنامه های فوق العاده از بهترین کشورها برای استفاده از تجربیات شما بدستتان خواهد رسید
برادر خودم یکی از افراد مجرب در زمینه شبکه و امنیت شبکه در ایران بود که در اینجا زیاد اهمیت داده نمیشد و چند سال گذشته از شرکت keyfactor اسم سابق آن primekey در سوئد برایش دعوتنامه ارسال شد با کلی مزایا و شرایط عالی و اقدام به مهاجرت کرد
منتظر شنیدن خبرهای خوب شما هستم چون میدونم لایق و شایسته هستید
سلام و درود فراوان به شما خانم جوان ، خواهر بزرگوار و نازنینم. الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر داشتن خانواده ای عزیز چون شما. بسیار بسیار ازتون سپاسگزارم بخاطر این کامنتی که از اول تا آخرش حس خوب و مثبت داشت و من با لبخند و شوق و ذوق و لذت خوندمش. ازتون متشکرم.
ممنونم از دعای خیرتون، الهی آمین. و الهی که خداوند بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو برای شما هم رقم بزنه. امروز داشتم به این فکر میکردم که چرا من در مورد مسائل فنی و جنگنده ها و چیزهای دیگه توی کامنت ها مینویسم؟ انگشت انتقاد به طرف خودم گرفتم و گفتم حمید اینکه این وسیله پرنده که داره رد میشه اسمش چیه و ساخت کجاست کجای زندگی خودت و بقیه دوستانت هست؟ چرا وقت و انرژی بچه های سایت رو با نوشتن این چیزا هدر میدی، اصلا برای بقیه مهم نیست. ولی بعد از خوندن کامنت شما نظرم عوض شد. گفتم این نجواهای ذهن شاید همشون درست نباشه. هر چند به نظرم میرسه بهتره یه کمی بیشتر روی قانون و اصل موضوع تمرکز کنم تا حاشیه. ولی باید مراقب باشم نجواهای ذهن احساسم رو منفی نکنه. به نوعی کامنت شما پاسخی بود به انتقادات خودم از خودم. ازتون متشکر و سپاسگزارم.
بسیار بسیار شما و برادر گرانقدرتون رو تحسین میکنم. چقدر خوندن این موفقیت برادرتون برام انگیزه بخش بود و از طرفی خوشحال کننده. الهی صد هزار مرتبه شکر. از شما بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمندی که بهم هدیه دادین. در پناه جان جانان رب العالمین جان همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید خانم جوان.
کامنتهای شما خیلی عالیه و من همیشه با ذوق و شوق میخونم
زمانهایی که احساس عدم لیاقت میومد سراغم
زمانهایی که میگفتم خوب چقدر همه چیز عالی داره پیش میره این صحبتها رومیگفتم
من تعهد دادم و دارم روی خودم کار میکنم،تو هر جمعی نمیرم،دوستام و محدود کردم،تلویزیون نمیبینم،غذاهام و رعایت میکنم،ذهنم و سعی میکنم کنترل کنم ،قرآن میخونم،سعی میکنم غیبت نکنم ،سپاسگذاری میکنم
پس اینها حقه طبیعی زندگی منه (این نعمتها)
پاداش های منه ،من با اینکارها(کنترل ذهنها) اسانمیشمبرای آسانی ها
بایدآسانبشمبرای آسانی ها
مگر چند نفر در اطرافمهستنکه اینکارها روانجام میدن
کمتر و بیشتر هستن أما تمرکزی نه کسی نیست
با یادآوری هزینه کردن خودم تو اینمسیر
و پذیرفتن آسانی ها ،آسانی های بیشتری میاید تو مسیر زندگیمون
با تجربهکردن اون مدارها و باز سپاسگذاری بابتش و درخاستهای بیشتر
مسیرها ارتقاع پیدا میکنن
ورودی های مالی ارتقاع پیدا میکنن
من خودم یک خانم خانه دار هستم
اما حداقل ورودی هفتگیمن1/500 هست (براحتی )و این همه از خداست
و حدود 23 تومن پس انداز دارم فکر کنم این پس انداز در 7یا 8 ماه جمع شده
بدون سختی کشیدن
همهزینه میکردم برای خودم هم جمع شده
بپذیرید آقا،شما لایق هستیدو باید این انفاق ها پیش بیاد ،وقته تغییرات فیزیکی شروع شده
سلام و درود فراوان به شما خانم شبانی گرانقدر ، بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمند تون. واقعاً لطف بزرگی در حقم کردید که با تجربیات ارزشمند تون به من نکات مثبت و سازنده ای یاد دادین. از لطف و محبت شما سپاسگزارم. خدا رو شکر میکنم که کامنت های من براتون احساس خوبی به همراه داشته. از درگاه خداوند درخواست میکنم که جوری تکامل من رو رقم بزنه که بتونم کامنتهای ارزشمندتر و توحیدی تری بنویسم. به قانون عمل کنم. عالی باشم. و با نتایج عملی حرف بزنم.
توصیه های ارزشمند شما و نکاتی که در مورد احساس لیاقت گفته بودین خیلی برام ارزشمند بود. از دو جهت. یکی از جنبه اینکه این نکات رو بهم یاد دادین، که بسیار ازتون قدردانی میکنم که تونستم چیزهای جدیدی ازتون یاد بگیرم. و جنبه دیگه موضوع اینکه چقدر زیبا و بزرگمنشانه این نکات رو گفتین. یعنی توصیه نکردید که حمید این کارو بکن، اینجوری فکر کن، در عوض از کارهایی که خودتون عملی انجامش دادید که چطوری تونستین احساس لیاقت رو در خودتون تقویت کنید برام نوشتین که بسیار محترمانه تر و تاثیر گذار تر باشه. بسیار بسیار شما رو تحسین میکنم. خیلی برام ارزشمند بود. به نظرم میرسه شما اگه قرار بود کار تدریس یا فروش رو انجام بدین بسیار تجربیات موفقی رو رقم میزدین.
بسیار از شما سپاسگزارم. الهی که همیشه شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید در پناه رب العالمین.
توی یکی از کامنتاتون به همسرتون اشاره کرده بودین،با این وجود که نه شمارو از نزدیک دیدم نه همسرتون رو،ولی بارها تحسینتون کردم ،که چقدر زوج خوشبختی هستین،که یک سر این زوج اگه شمایین،اون سمتش هم که همسرتون ،قطعا معرکه س…در پناه حق باشید واز کنار هم بودن لذت ببرید…
چقدر نوشته هاتون رو عاشقانه خوندم،ولذت بردم
همیشه شما زیباترین کلمات رو با شیطنتی خاص کنار همدیگه قرار میدین،که آدم از خوندنش سیر نمیشه
همین حال واحوال شمارو هم من دارم،از دید بقیه در بد ترین شرایط هستم،ولی از دید خودم خیلی به خدا نزدیکتر،در نتیجه معجزه پشت معجزه
فقط باید خودش رو ببینیم،واز خودش بخوایم، همین وبس
حمید آقا من الان در شرایطی هستم،که در خوابم هم نمیدیدم،به قول رزای نازنین…انگار داره تمام اون اتفاق ها برای من میفته،ولی من اینقدر حالم با خدا خووووب،که حس میکنم خوشبخت ترینم…
میدونم همه چیز درست میشه،چون اون آرامش واقعی رو الان تو وجودم کاملا حس میکنم…
سلام و درود به شما خانم حیدری، خواهر بزرگوار و گرانقدرم. بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمند تون. بسیار بسیار انرژی مثبتش بالا بود. از این همه لطف و محبت شما سپاسگزارم.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر تک تک اتفاقات مثبت و ارزشمند زندگی تون. خدا رو شکر که اتفاقات عالی و شیرین و باب میل تون داره رخ میده، خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر آرامش تون. پلن خدا همیشه عالی و لذت بخشه، و از جایی که فکرش رو نمیکنیم جوری برامون چیدمان میکنه که واقعاً آدم سورپرایز میشه.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
براتون از درگاه خداوند متعال بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو براتون میخوام. در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
هیچوقت هم نگران طولانی شدن کامنتها نباشید. مثل یه سفر لذتبخشه. هر چی طولانی تر بهتر.
چقدر از خوندن کامنتتون لذت بردم و خذاروشکر میکنم ک در این لحظه ای ک اختیاج داشتم ب این حرف ها خدا من رو هدایت کرد ب کامنت ارزشمند شما…
درمورد موضوع اعتراض و چک و لگد ها و بعد تسلیم شدنتون بهتون تبریک میگم ک تونستین راه درست رو پیدا کنید و دوباره برگردین ب مسیر و ب منم یاد دادین ک علت برخی از نتایجم چیه ..
جایی ک گفتین وقتی تو مسیر درست باشی نعمت های بیشتر دریافت میکنی و اگه برگردی انگار چک و لگد ها بیشتر شایدم ب خاطر ایننکه ارتفاعمون بیشتر شده من اینو خیلی خوبدرک کردم و الان فهمیدم ک چرا تضادهای الانم دردناک تر هست چرا تا وقتی از مسیر خارج میشم ب طریقی چک و لگدی میخورم ک برگرد ب مسیرت برگرد بیا پیش خودم ولی گاهی اوقات متاسفانه دیر ب برگشت اقدام میکردم و چقدر این کامنتتون دیدم نسبت ب رفتارهام و نتایجم بازتر کرد…
و اینکه درمورد احساس لیاقت مثالی ک زدین در مورد کسانی ک بهشون اموززش دادین ب جاهای بهتر رفتن و یا اینکه تا موقعیتی بهتر براتون پیش میاد ذهن نجواگرتون شروع ب سرکوبتون میکنه منم اینو کاملا تو زندگیم تجربه کردم و باید روی احساس لیاقتم ب صورت لیزری کار کنم چون تا یکم اوضاع بهتر پیش میره یکی از ترمزهام احساس لیاقت هست شروع میکنه ب جولون دادن…
امیدوارم ک در محاسبه نتیجه دلخواهتون رو گرفته باشین چون واقعا لیاقتش رو دارین هم از لحاظ تخصص ک ماشالله یه عالمه از تخصص هاتون گفتین و هم از لحاظ شخصیتی…
من واقعا شما رو برای این تمرکز و مداومتی ک در مورد کار کردن روی باور هاتون رو دارین تحسین میکنم…
بهرین هارو براتون ارزو میکنم چون لایق بهترین ها هستین…
به نام خدای هدایتگر
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته زیبا و خانواده بزرگ عباسمنش.
چقدر این فایل فوقالعاده و تاثیر گذار بود چقدر!
و اما تجارب من از عدم کنترل ذهن:
سر جلسه کنکور سوالات فیزیک خیلی برای من ساده بود و راه حل ها رو میدونستم ولی به دلیل عدم احساس لیاقت و عجله دچار خطا شده بودم و درصدم کمتر شده بود در حالی که از لحاظ علمی مشکلی نداشتم و عجله باعث خطا من شده بود!
یا اینکه سر جلسه متوجه شدم که سطح سوالات ریاضی بالاست اما من از پسشون برمیومدم ولی این افکار که خیلی ها مثل من توانایی حل این سوالات رو ندارند و باز هم احساس عدم لیاقت باعث شد که درصدم اونجوری که لایقش هستم نشه!
جالب اینجاست که این احساس وقتی به اواسط سوالات میرسیدم سراغم میومد و از اول نبودن.
یا اینکه برای روزم یه برنامه میچینم بعد 90٪ شو اجرا میکنم بعد موقع اجرا ده درصد باقی مونده که میشه با خودم میگم نه مگه میشه انقدر راحت 100٪شو اجرا کنم، و همین باعث میشه که برنامه رو ناقص ول کنم!
یا اینکه یه دوست دارم که به محض اینکه متوجه میشه به چیزی علاقه یا نیاز دارم بدون اینکه ازش بخوام برام فراهم میکنه و اتفاقا همین چند روز پیش داشتم با خودم میگفتم واقعا این حجم از لطف بالاتر از لیاقت منه و احساس میکردم مورد ترحم واقع شدم و نسبت به یک از لطف های اون یه حرکت پرخاشگرانه نشون دادم و احساس میکنم که مقداری دلخور شد!
خدا رو صدهزار مرتبه شکر که با هر فایل کیفیت زندگی من بالاتر میره، واقعا خدارو صدهزارمرتبه شکر!
بنام خالق قدرتمند و تنها قدرت مطلق جهان هستی.
سپاسگزارم از خداوندی که قدرت خلق خواسته هایم را در دستانم قرار داد و مسئولیت تمام و کمال زندگیم رو بعهده من گذاشت.
سپاسگزارم از استاد عباسمنش عزیزم که الگویی بی نظیر در عمل به قوانین و درک و شناخت هر لحظه قوانین برای من هستند تا با تمام وجودم درک کنم و برای ذهنم منطقی بشه نتیجه عمل کردن به قوانین.
سپاسگزارم از خانوم شایسته مقتدر و مهربان و در صلح با خود و خانواده صمیمی عباسمنش که در درک قوانین و عمل به آنها حامی من بوده و هستند.
سپاسگزارم از خالق این همه زیبایی و تمیزی و صلح و شادی و آرامش در این فایل فوق العاده زیبا.
امروز 24 اردیبهشت ماه 1402.
تجربیاتم در مورد موارد گفته شده :
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
این یکی از بزرگترین مسائلی بوده در زندگیم که از زمانی که یادم میاد همراهم بوده و عواقب سنگینی برام داشته و به لطف الله و آموزه های استاد عزیزم دارم روی این مساله و حل این مساله تو زندگیم کار میکنم.
من از سال 97 به بعد شروع کردم به پول ساختن که بسیار موفق بودم و نتایج مالی خوبی رو هم رقم میزدم تا اینکه نجواهای ذهنم شروع شد که اطرافیان تو به خاطر پول اطراف تو هستن و اگه پول نباشه دیگه کسی نیست و این آنقدر ادامه داشت که من شروع کردم به امتحان کردن اطرافیانم غافل از اینکه فرکانس ترس و باور احساس عدم لیاقت رو به جهان ارسال میکردم که نتایجی بسیار دردناک و عزت نفسی متزلزل و افسردگی نتیجه اون مسیر بود روابطم متلاشی شد، عزت نفسم متلاشی شد، و افسردگی در یک قدمی خودکشی.
که به لطف الله قدرتمند و وهاب و کتاب قرآن بی نظیر و آموزه های استاد عزیزم یکسالی است که به مسیر آرامش هدایت شدم و همه چیز رو از زیر صفر شروع کردم به ساختن که به لطف الله قدرتمند الان آرامش و احساس خوب و لذت بخشی دارم و تقریبا شش ماه است که رشد مالی بسیار عالی داشتم که مدام به سمت بهتر شدن است.
تغییر شخصیت تعهد غیرقابل مذاکره و جسارت میخواد که به لطف الله و آموزه های استاد عزیزم هر روز دارم بهتر و بهتر میشم.
مورد دوم :درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”
به نظرم احساس قربانی شدن یکی از بزرگترین پاشنههای آشیل من چه در کسب و کارم و روابطم چه در عزت نفس من بوده و هست که دارم رو این مورد هم کار میکنم.
همیشه احساس قربانی شدن رو پیش خدا خیلی داشتم و می گفتم خدایا من که دارم نماز می خونم روزه میگیرم من که دارم سالم زندگی میکنم من که حلال و حرام سرم میشه من که انفاق میکنم من که به تو امید دارم پس چرا فلانی که همه کاری میکنه وضعش اونجوریه و من اینقدر هشتم گرو نهم وقتی که با واژه مسئول بودن و قربانی بودن آشنا شدم فهمیدم چه فرکانس های ناجوری ارسال میکردم و میخواستم زندگیم تغییر کنه.
و این افکار و صحبت کردن در مورد این و اون و البته احساس ترحم خریدن اونقدر زندگیم رو دستخوش فراز و نشیب کرد که از زندگی تو کیش و بهترین نقطه و بهترین درآمد رسیدم به کارتن خوابی و ورودی صفر مالی و فقط بیشتر بدهکار شدن روزهای خیلی سختی بود ولی فقط خدا دستم رو گرفت و من آورد پیش استاد عباسمنش عزیزم تا قوانین رو بشناسم و با درکشون و عمل کردن بهشون هر بار یک قدم بهتر بشم.
چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
بزرگترین نگاه این بود یک آیه تو قرآن دیدم با این مضمون که هر شری از جانب خودتون هست و هر خیری از آن پروردگار.
اولش خیلی مقاومت داشتم ولی کم کم مقاومتم کمتر شده الان میدونم هر اتفاقی رو که امروز باهاش برخورد میکنم نتیجه افکار خودم در همون روز است و سعی میکنم بهتر عمل کنم و وقتی چیزی رو میبینم که دوست ندارم دنبال اون فرکانس میگردم.
و دومین نگاهم احساس خوب مساوی اتفاقات خوب و احساس بد اتفاقات بد بهم کمک میکنه که از حال بد زودتر از گذشته بیرون بیام.
و از کسی عصبانی نشم یا کمتر تو عصبانیت و خشم بمونم و بیشتر آروم باشم.
استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان بسیار سپاسگزارم بابت این محتواهای بسیار بسیار ارزشمندی که در این فضای ملکوتی و مملو از آرامش هر روز، هر هفته ، هر ماه به من و خانواده صمیمی عباسمنش هدیه میدین. بی نهایت سپاسگزارم.
سپاسگزارم از الله مهربان و قدرتمند و رزاقم که حامی و هادی و حافظ من هست در هر لحظه از زندگی ارزشمندم.
بهترین ها رو برای شما استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان و همکاران عزیزتان و خانواده صمیمی عباسمنش از الله قدرتمند میخوام چرا که شما اشرف مخلوقات خداوند هستید و لایق عالی ترین ها.
با افتخار بنده خدا هستم.
با افتخار تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم.
سپاسگزارم
بنام خداوندی که قدرت خلق زندگیمونو به خودمون داده
سلام عرض میکنم خدمت استاد بزرگوارم و مریم جان عزیزززززم عاشقتونم
سلام دوستان گل
صبح که این فایل رو صوتی گوش دادم همش داشتم به سوالاتی که استاد مطرح کردند فکر میکردم
به این چندوقتی فکر میکردم که تماشاگر سریال بی نظیر زندگی در بهشت هستم .
در قسمت 19 تا 22 درباره آتیش زدن چوب های خشک بود تو یکی ازین قسمت ها آتیش همینجوری پیش میرفت و کم کم داشت از کنترل خارج میشد که زود استاد و مریم جان دست بکار شدند با آرامش تمام جلوی پیشروی آتیش رو گرفتند عملکرد ذهن هم همینطور مثل آتیش هست اگر کنترلش از دستت رد بشه همه زندگیتو به آتیش میکشه همه چی کنترل ذهن هست کنترل نه به معنای جنگیدن بلکه به معنای بیخیال شدن اعراض کردن و یا بقول معروف آدم حساب نکردن به نجواهاش اهمیت ندادن من ازین کنترل نکردن ذهن بدترین تجربه ها رو دارم که مهم ترینش از دست دادن کارم بود که البته اون موقع برام مهم بود ولی الان نه دیگه
من تو محل کارم واقعا پیشرفت های بینظیری داشتم درآمد تا ده برابر رسید
کاری که هیچ مدرک دانشگاهیی در اون زمینه نداشتم اما بخاطر عشق و علاقه ای که بهش داشتم با تمرین و استمرار تونستم به عنوان بهترین کارمند و ارزشمندترین اونجا تبدیل بشم
اما دل غافل یه سری مسائل بوجود اومد که من احساس کردم در حق من ظلم میشه حقم به اندازه ی تلاشی که میکنم بهم داده نمیشه نجواهای ذهن شروع شد و من ناآگاه نتونستم ذهنمو کنترل کنم که چون تو مدرک نداری پس نسبت به بقیه که مدرک مرتبط دارند باید ازونا کمتر بگیری احساس عدم لیاقت تو وجودم داشت جرقه هاش روشن میشد که باعث شد اینا تبدیل به شعله های قربانی شدن بشه واقعا احساس میکردم در حقم ظلم میشه دارم قربانی میشم چون واقعا مهارتام عالی بود این باعث عصبانیتم میشد به تبع اون کیفیت کارم پایین اومد دیگه لذت نمیبردم از کارم با کارمندان دیگه روابطم بد شد .
من در اون شرایط نتونستم ذهنمو کنترل کنم از ناخواسته هام اعراض کنم و همه چی ازون لحظه به بعد بر علیه من شد همه اون چیزایی که چند سال براش زحمت کشیدم در آن واحد تبدیل به زغال شد و رفت سه روز حالم بد بود اما تمام وقتمو که تو خونه بیکار بودم اختصاص دادم به خودم به سایت به فایل های دانلودی به محصول ارزشمند عزت نفس و آروم آروم حالم بهتر شد الان بعد از یکی دوسال هنوز هم اون تجربه یادم میاد اونایی که اونجا دارند کار میکنند هرزگاهی حسادت میکنم ولی زود جلو پیشروی ذهنمو میگیرم و و استاپش میکنم و آگاهانه به نکات مثبت فکر میکنم مثل
الخیر فی ما وقع
مثل ان مع العسر یسری
مثل فتوکلت علی الله فهو حسبه
مثل زیبایی ها اطرافم
استاد عزیزم شما در زمینه احساس عدم لیاقت و احساس قربانی بودن دردوره عزت نفس کاملا توضیح دادین و من همون لحظه متوجه اشتباهاتم شدم و برام خیلی تجربه عالی شد اونموقع نمیدونستم ولی الان میدونم تو هر اتفاقی خیر هست اونموقع به وضوح دیدم که ذهن با من که چه ها نکرد
اما الان که دارم آگاهانه کنترلش میکنم آگاهانه افسارشو دستم میگیرم چقدر اتفاقات بی نظیر و عالی تو زندگیم میافته و این باعث میشه هروز احساسم خوب و خوبتر بشه سپاسگزاری ها عمیق تر بشه و همونطور که در دوره 12 قدم گفتین هر چقدر احساستون خوب میشه بخودتون بگین وای چه فرکانس های عالی میفرستم و چه اتفاقات عالی تری برام میافته چون هر چقدر احساستون عالی میشه فرکانس های مثبت قوی تر میشه مدارتون بالاتر میره و خواسته هاتو یکی یکی تجربه میکنی با توجه به روند تکاملت
من اینارو دارم این چند روزه احساس میکنم هروز احساس خوبم بیشتر میشه و تا یه کم ذهنمو بحال خودش میزارم میبینم میخاد راه کج کنه زود افسارشو میگیرم میگم کجا مش ذهن مسیر اینوره اشتباه نرو دیگه افسارت دست خودمه
واقعا این چند وقته حالم خیلی خوبه بخاطر اینکه تمام تمرکزم رو خودم رو باورام روی احساسم روی ذهنم هست به یمن وجود این سایت و مدیران عزیززززز و دوست داشتنی این سایت که بعنوان دستی از دستان خدا اومدند تا حال دل منو بهتر کنند
خدایا شکرت بابت این حس خوبی که الان دارم
بابت مسیری که هدایتم کردی
بابت این سایت بخاطر وجود ارزشمند استاد و مریم جانم بخاطر حضورم در اینجا
خدایا شکرت
و استاد جانم سپاسگزارم از شما و مریم جانم چقدر شما بینظیر هستین چقدر پرشور و انرژی هستین تحسینتون میکنم بابت اینهمه رفاقت و صمیمیتی که بینتون هست
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره نمل،آیه ٩٣
وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا ۚ وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
و بگو: ستایش مخصوص خداست، به زودی آیات (قدرت) خود را به شما ارائه خواهد داد پس آن را بشناسید، و خدای تو هرگز غافل از کردار شما نیست.
سلام به اساتید عزیزم ،چنین زیبا چرائید ؟؟؟؟؟
دلم رفت برای عکستون :)
والبته سلام به رفیق های توحیدی عزیزممم
این روز ها بخاطر شیفت هام و حضور همزمان دخترا ،یکم وقت کم میارم برای نوشتن ،این فایل رو هم امروز تونستم فقط یکبار گوش بدم،فکرمم این بود که امروز ازون روز هاست که تو نمیتونی کامنت بزاری !
اما خداروشکر بخاطرجادویِ عصای موسی ای که خانم شایسته یادم داده تو دوره حل مسئله،حالا من اینجام ،دارم مینویسم ،گوش به کمالگرایی هم نمیدم !
میخوام تو یک مورد از سوال هاتون بنویسم ،اونم احساس قربانی بودن در مسائل مالی
این موضوع هم ،همین یک ساعت پیش که داشتم بازم بصورت هدایتی به جلسه ١قدم ٣ گوش میدادم ،یهو بهم الهام شد انگار !
یک انرژی زیادی وارد بدنم شد و سر از پا نمیشناختم
و قلبم گفت باید حتما بنویسی تا از خودت رد پا بزاری
من قبلاً به شدت احساس قربانی شدن داشتم که این همه کاااار میکنم ،زحمت میکشم ،پرستاری شغل سختیه ،قدر مارو نمیدونن،نگاه به رفیقام میکردم میدیم طرف تا ساعت ١٠میخوابه ، بعد میره دفتر ! اونم چند ساعت پشت میز
انقدر خوووبب پوول درمیاره! انقدرررر خوب زندگی میکنه
همش فکر میکردم حقمو خوردن،ناعدالتی شده و….
و نتیجه چی شد؟
اوضاع به قدری سخت شد ،که بارها این مثال رو زدم به جایی رسیدم که ی روز رفتم سوپرمارکت ،پول کل اقلامی که خریدم دویست سیصد تومن اینا شده بود !هیییچ کدوم از کارتام موجودی نداشت !!!!!
رنگم عین گچ شده بود تو مغازه از خجالت !
و مجبور شدم یک سری وسیله هارو خالی کنم و بعدش تا خونه گریه کردم !!!
استاد عباسمنش جانم،استاد شایسته جانم !
از وقتی که من روی آموزش های شما کار کردم ،متعهد شدم ،ورودی هام رو بستم ،خودمو بستم به فایل های شما و از همممه مهتر !
مسئولیت کل زندگیم رو بر عهده گرفتم
البته با تکامل ،چون نمیشه یک دفعه از مدار قربانی بودن ،وارد مدار خالق بودن بشی !
اما به میزانی که من روی این مسئله کار کردم، ذهنم رو کنترل کردم ،بجای حسادت و قضاوت ،راحت پول درآوردن بقیه رو تحسین کردم !
اوضاع تغییر کرد استاد ! اوضاع تغییر کرد !
یک جمله شما میگید تو قدم اول ،خیلی منو تکون میده !
میخوای بدونی چقدر باورهات تغییر کرده ؟
به نتیجه هات نگاه کن
استاد به قول شما انقدر نتایج نرم و آروم وارد زندگیت میشه تو اصلا نمیفهمی اوضاع خیلی وقته عوض شده !
من امشب وقتی داشتم به این موضوع فکر میکردم ،یهو پر از انرژی شدم ،فقط دلم میخواست بالا و پایین بپرم!
برای اینکه نتیجه ها داره خودشو نشون میده ،این یعنی کار کردن روی باور هام داااره جواب میده استاد ،درخت داره میوه میده ،جنگل داره از زیر خاک میاد بیرون ….
من یک حساب سرانگشتی کردم ! دیدم من فقط تو یک هفته ی اخیر ! نزدیک دو میلیون پول سوپرمارکت دادم !!!!!!!!!!
درحالیکه اول ماه 5میلیون برای مادرم فرستادم !
و هنوز تو حسابم پوووله !
تازه دارم برای دخترها گوشواره جدید میخرم ،که حتی اگر گوشواره ی قدیمی رو که کوچیک شده نفروشم ،بازم میتونم پولشو نقد بدم !!!!!
یعنی من اگر من نفهمم ،من این نتیجه هارو نبینم ،من تایید و تحسین نکنم،من سپاسگزار نباشم ،به قول قرآن واقعا یک آدم
(صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ) بیش نیستم!
این عدد هایی که گفتم حتما برای خیییلی از آدم ها و برای بچه های سایت عادیه ،اما من خودم رو با خودم مقایسه میکنم ،و منطقی به خودم میگم اگر اون سعیده به اینجا رسیده ،ازینجا به بعدش خیلی راحت تر باید براش پیش بره …
به یک شرط!
مسیر رو گم نکنم!
متعهد بمونم!
نتایج رو تایید و تحسین کنم!
قربانی بودن رو تبدیل به خالق بودن کنم در تموم زمینه ها
ایمانم رو هر روز بیشترش کنم
و هرروز عمللل کنم به هرچی که میدونم حتی شده یک قدم
خیلی خیلی بیشتر ازینا دلم میخواد بنویسم و بگم چه اوضاع تغییر کرده ،اما خب دوتا نور کوچیک خدا توی اتاق منتظرم هستند که برم پیششون و بخوابونمشون
دوستتون دارم
و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمتون
قلب فراوان ِ فراوانِ فراوان
سلام به دوستان عزیز این سایت و سلام به روی ماه سعیده خوشگلم
من خیلی کامنتای دوستان رو میخونم و لذت میبرم و پر از اگاهی میشم و از هر کامنتی چند درس یاد میگیرم به خصوص از کامنتای سعیده جونم که خیلی زیبا مینویسی و اشک من رو با هر بار خوندن کامنتات در میاری با یک بار خوندن دلم سیر نمیشه چند بار با عشق میخونم و لذت میبرم واقعا تحسینت میکنم دوست توحیدی و خوشقلب و پر انرژی من و تحسینت میکنم که اینقدر داری رو باورهات کار میکنی و به زیبایی نتیجه هم میگیری و برات در این مسیر الهی بهترین هارو ارزو میکنم و همچنین برای دخترای گلت نیلا و نیکا جون (من هم مثل شما دو دختر ناز خدا بهم هدیه داده نازنین و یاسمین ) و از خداوند میخوام که مارو به سادگی زیبایی و عزتمندانه در این مسیر الهی حمایت هدایت و حفاظت کند
سلام سعیده جان
فقط میتونم بگم خداروصدهاهزار بارشکر برای اینکه چرخ دنده های زندگیتون روغن کاری شده وهمه چی داره روانتر و راحتتر به جلو میره
خداروشکر بخاطر احساس بینظیرتون و خداروشکر بخاطر اینهمه دستاورد عالیتون
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام و درووووووووووووووووووووود به سعیده خانم، خواهر بزرگوار و توحیدیم امیدوارم که حالت عالی و توحیدی باشه و توی این لحظه ای که نقطه آبی کامنت منو ببینی کلی ذوق زده بشی.
هم اکنون و در همین لحظه ساعت 10:36 سه شنبه شب ، میخوام برات کامنت بنویسم خداوکیلی نمیدونم قراره چی برات بنویسم ولی یه حسی بهم میگه بنویسم.
اول از هر چیز برات بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو میخوام در کنار خانواده.
به خودم گفتم چرا کامنت سعیده رو زیر این فایل آخری نخوندی. و کامنتت رو پیدا کردم و شروع کردم به خوندن. و کلی لذت بردم و یادم اومد که چرا اتفاقا نه تنها کامنتت رو خوندم بلکه برات پاسخ هم نوشته بودم. ولی لحظه آخر از ارسالش منصرف شدم. (همه اش بخاطر احساس قلبیم- اگه احساسم توحیدی نباشه کامنتم فقط یه سری کلمات فانتزی میشه که احساس پشتش نیست ،میدونم که خودت بهتر از من اینو میدونی)
سعیده توحیدی و کار درست. دقیقاً خدا تو رو توی بغلش گرفته و با خودش اینور و اونور میبره.
یه آقایی بود که توی برنامه زندگی پس از زندگی از تجربه اش میگفت که برای لحظاتی روحش از جسمش خارج شده و دوباره به جسم برگشته ، میگفت خدا گفته ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم. میگفت بخدا رگ گردن خیلی دوره. اینقدر که خدا بهمون نزدیکه. چقدر تحسینت میکنم بخاطر این کامنتت و بخاطر این خلق کردنها در زندگی. الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر اینکه الان احساس آرامش و آسایش و حس خوب و مثبت توی زندگیت داری. چقدر خوشحالم که اینقدر آزادی مالی داری و اینجوری از نعمتهای خداوند بهرمندی . الهی صد هزار مرتبه شکر. سعیده تو لایقش هستی خواهر گلم. بهت تبریک میگم. تو لایق بهترین هایی چون دستت تو دست یگانه فرمانروای قدرتمند بینهایت هستیه.
برات از خداوند بهترین ها رو میخوام.
بشدت خوابم میاد میترسم بیشتر بنویسم خوابم بپره. امروز کلی تمرین نجات داشتیم. چند بار رفتم بالای مخزن، دوبار رفتم توی چاه مصدوم نجات بدم. یبارش خودم توی سناریو نجات مصدوم شدم و مُردم. (حس خوبی داشت ته حفره خوابیدم گفتم آره یه روزی زمین زیر پام ، سقف بالای سرم میشه. من پایین بودم و همه بالای سرم حرف میزدن. حس خوبی داشت. طبق سناریو یه مصدوم داشتن، نفر نجات رو میفرستن برای نجات، یهو مربی گفت حمید خودت هم مصدوم شدی. دیگه هیچ کاری نکن، کار جالبیه، با اینکه سخته، و یه وقتایی پیچیده ولی هیجان انگیز. امروز بالای یه مخزن بیست متری با یه رشته طناب آویزون بودم، خخخخ)
قرار بود طولانیش نکنم. در پناه جان جانان رب العالمین جان همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
سلاااااااام به روی ماااه حمید امیری،صبحی که با نقطه ی آبی از شما شروع بشه،حتما پر از خیر و برکته !
سلاااااام از دریای بیکران خزر به عسلویه ی عزیز…که عزیزکرده ی خدا اونجاست …
این هفته ی اخیر بارها و بارها برنامه ریزی کردم ،وقت خالی کنم برای کامنت های فوق العاده ت بنویسم ولی هربار احساس کردم من میخوام فقط بنویسم!پس دست نگه داشتم!
من میفهمم کامنتی که از قلب میاد ….مرسی که با قلبت نوشتی …از قلبم برات مینویسم …
برای تموم آیه هایی که برامون مینوسی،برای تموم درک و آگاهی هات که سخاوتمندانه باهامون به اشتراک میزاری ازززت سپاسگزارم بی نهایت …
تو کامنت های قبلیت ی جمله گفتی که من ی آدم اشتباهی توی مکان اشتباهم،اعتراضی ندارم
نمیدونی چقدر توی تضادها نجاتم داد!
نمیدونی چقدر با گفتن این جمله آروم شدم داداش
خیرو برکتش هزاران برابرش بهت برسه ….
حمید جان …در جریان پروسه ی انتقالی من هستی که چه جوری هدایتی پیش رفت …؟
من حتی وسایلمم جمع کرده بودم و خداحافظی هم کرده بودم با همکارامم:)))))))))
حالا بی دلیل این جریان که کاملا هدایتی بود و من توش نقشی نداشتم استپ خورده!
اولش نتونستم ذهنمو کنترل کنم،فکر میکردم خودم مسیرو اشتباه رفتم!
اما باز هدایت خدا اومد که مسیری که رفتی درست بود،ایده ها و عمل هایی که انجام میدی رو به نتیجه گره نزن …
نمیدونم خدا برام چی تدارک دیده …اما میدونم قراره اتفاقات عالی تر بیفته …
احساسم شبیه احساس استاده که وقتی بی دلیل سایتش فیلتر شد!
شبیه وقتی که کارت بانکیش دیگه کار نکرد!
الان باید ذهنم رو کنترل کنم و اجازه بدم خداوند با معجزاتش بیاد وسط …..
حمید جان قلب های رنگی رو با نسیم اردیبهشتی برات میفرستم تا بیاد عسلویه دور سرت بگرده ….انقدر فوق العاده ای …
بنده ی خوب خدا
همیشه بنویس …. باشه ؟
مرسی که هستی :)
سلام و درود فراوان به سعیده خانم خواهر بزرگوار و ستاره قطبی من . الهی که حال دلت عالی عالی باشه. سعیده جان شدی تمرین ستاره قطبیم ، صبحم رو با خوندن کامنت هات شروع میکنم و شب هم با نوشتن کامنت برای تو. الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر وجود ارزشمند و توحیدی تو. طی چند روز گذشته چندبار برات کامنت نوشتم ولی بنا به دلایلی پاکش کردم ، الان که میخوام برات کامنت بنویسم نمیدونم کدومها رو توی کامنت گفتم قبلاً ،کدوم ها رو گفتم ولی ارسال نکردم.
وقتی میگم از ارسال کامنت منصرف شدم بخاطر اینه که احساسم مثبت مثبت نبوده. وقتی عکس جدید پروفایلتو دیدم ، اولین چیزی که گفتم این بود «ایییییی جاااااانمممم ، دختر گلیا رو ببین» هزار ماشاالله ، الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر حضورشون توی زندگیت. چه خانواده توحیدی و تحسین برانگیزی. خدا رو صد هزار مرتبه شکر. نیکا و نیلا ی دوست داشتنی. چرا دختر گلی ها رو معرفی نکرده بودی ؟ من از توی کامنتت باید تقلبی کنم اسمشون رو بدونم ، D;
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
امروز عصر یه کامنت زیر فایل آخر نوشتم ولی یهویی یه کار پیش اومد و من اصلا وقت نکردم ویرایشش کنم. تا اومدم رسیدم دیدم فقط 4 دقیقه وقت دارم و متأسفانه وقتم تموم شد. توی ثانیه های آخری یه حسی بهم گفت کپیش کنم و کامنت رو پاک کنم و از نو ارسال کنم ولی گفتم بیخیال مشکلی نداره ولی بعد دیدم فونتش مسئله دار شده. کلی خودخوری ایده آل گرایی اومد سراغم ولی وقتی دیدم دو نفر بهش امتیاز دادن چک کردم دیدم تویی و استاد عباس منش. کلی ذوق زده شدم. میدونی با اینکه کلی از خودم ایراد گرفتم توی کامنت ولی امتیاز شما یعنی در مدار آموزش.
ماجرای انتقالی و استپ خوردنش هم یه هدیه دیگه است از جانب خداوند که طرف وجود تو رو توحیدی تر کنه. همین که الان اینقدر آرامی و حالت خوبه و با خودت در صلحی و اینجوری زیبا تویی کامنتت صحبت میکنی خودش اثبات کننده مسیر توحیدی توه. هر جا باشی خدا همونجا کنارته. از درگاه خداوند بهترین شرایط و اتفاقات رو برات درخواست میکنم. یه جایی توی قدم پنجم یا ششم استاد میگه اگه ما داریم روی خودمون کار میکنیم و حالمون خوبه ولی یه اتفاق به ظاهر منفی میافته این اتفاق فقط برای ما خیر و برکت بیشتر به همراه داره. مطمئنم میای برامون مینویسی.
حوصله داری از اکتشافات امشبم برات بگم ؟
بسم الله الرحمن الرحیم. سوره صافات. خیلی هدایتی دیدم توی دو تا صفحه ای که باز شده این آیه دوبار اومده «إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» «ﺟﺰ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺎﻟﺺ ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍ» روی این آیه حساس شدم. قبلش گفتم چه باور توحیدی توی این صفحات پیدا کنم این که همش توصیف اهل عذاب و جهنمه . ولی این دوتا آیه عین دو تا چراغ توی ذهنم روشن شد. رفتم کلمه «المخلصین» رو سرچ کردم دیدم پنج بار توی این سوره تکرار شده.
آیات 40 -74 – 128 – 160 – 169
((کلمه مخلصین پنج بار ولی آیه «إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» چهار بار تکرار شده )) به قبل و بعد آیات نگاه کردم. دیدم قبل از آیه 40 در مورد عذاب گفته ولی مخلصین رو از عذاب مستثنا کرده. و براشون رزق و نعمت و بهشتها رو در نظر گرفته. قبل از 74 در مورد بلا و عذاب الهی گفته ولی باز مخلصین رو مستثنا کرده و برای اونها وعده اجابت درخواست، نجات و بقای ذریه رو داده و به نوح سلام داده چون خداوند نیکوکاران رو اینگونه پاداش میده. (نوح نماد اهل ایمان که نجات پیدا کرده) قبل و بعد 174 از تکذیب پیامبران الهی گفته شده ولی خداوند برای مخلصین استثنا قایل شده و به آل یاسین سلام میده و اینگونه نیکوکاران رو پاداش میده. قبل و بعد 160 از توصیف خدا و عبادت گفته شده(انتقاد از عبادت و پرستش غیر خدا)
و نهایتا مخلصین آخری .
این یکی یه کمی جالب بود برام.
ببین من وقتی آیات عذاب رو دیدم گفتم بدو الفرار که خدا امشب میخواد گوشمالیم بده، بعدش گفتم حالا یه نگاهی بنداز، ببین درسش چیه. بعد که یه کم حساس شدم و هدایتم کرد برام جالب شد.
مخلصین آخر ، آیه 169
مشرکین قبل از بعثت به پیامبر میگن اگه ما هم یه کتاب یا ذکر از گذشتگان داشتیم قطعا از مخلصین میشدیم. ولی بعداً که قرآن نازل میشه جفتک انداختن هم شروع میشه . بعد دیدم آدمها در برابر چیزی که بهشون داده بشه کفور میشن، ولی چیزی که خودشون بدست میارن رو بهتر نگه میدارن. مطمئنم خیلی ها رو میشناسی که عقاید مذهبی رو رها کردن و بدگویی میکنن نسبت به دین و قرآن و پیامبر و خدا و … ولی من و تو چرا بدگویی نمیکنیم ؟ علتش چیه ؟ نظر من اینه که ما بخاطر احساس شاگردی و احساس کنجکاوی و درخواست خودمون توی این مسیر قرار گرفتیم. درسته خدا هدایت میکنه ولی ما بدستش آوردیم. ما تحقیق کردیم ، مطالعه کردیم، قلبمون رو براش باز کردیم. آماده دریافتش شدیم. همه مشرکین شاید بگن اگه هدایت رو بهمون بدن ما هم هدایت میشیم. ولی اهل ایمان میگن ما هدایت رو درخواست میکنیم و آماده دریافتش میشیم و وقتی دریافت کردیم بهش عمل میکنیم. هر چی که باشه.
بخاطر همینه وقتی که هدایت بهشون داده شد اونها چون براش درخواست و اشتیاقی نداشتن، چون دنبالش نرفتن، براش تلاش نکردن در برابرش مقاومت کردن.
خیلی از این آدمهایی که امروز میبینم به خدا و پیامبر و قرآن بد و بیراه میگن اینها کسانی هستن که بواسطه متولد شدن توی یه خانواده مسلمان ، فقط ادعای مسلمانی داشتن ولی براش کاری نکردن.
این برداشت شخصی من بود، شاید هم حق با من نباشه. ولی گفتم نظرم رو برات بفرستم قطعاً خودت بهتر از من میتونی تحلیل کنی ، کسی خدا هر بار هدایتش میکنه به «نُورٌ عَلٰی نُور» مطمئناً توی مدار بالاتری قرار داره.
برات از درگاه خداوند متعال بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو در کنار خانواده توحیدیت درخواست میکنم. لحظه لحظه زندگیت پر از نور و رحمت خداوند.
«از طرف من دختر گلی ها رو ببوس؛ که بی نهایت از دیدنشون ذوق زده هستم»
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إِذ هَدَیتَنا وَهَب لَنا مِن لَدُنکَ رَحمَهً ۚ إِنَّکَ أَنتَ الوَهّابُ
سلام به برادر عزیز راه دور من ،سلام به حمید حنیف
نمیدونم باور میکنی یا نه !اما چند روزه دارم تلاش میکنم به کامنتت جواب بدم اما جهان اجازه نمیده …
حتی برات نوشتم ،چند صفحه ! و همش پاک شد!
به وضوح این آگاهی به من داده شد که سعیده تو الان دسترسی به مدار حمید نداری !باید ازین فرکانس که توش نجواهای ذهنت هست دربیای،باید این چند روز روی خودت خوب کار کنی تا باز برسی به مدار حمید ! تا بتونی براش بنویسی!
حالا من دارم یکبار دیگه تلاش میکنم و امیدوارم امروز بهت دسترسی داشته باشم :)
نمیدونم چه جوری ازت سپاسگزاری کنم که وقت میزاری و برام مینویسی و درک و آگاهیت رو سخاوتمندانه باهام اشتراک میزاری ،بسیار و بسیار و بسیاربرام ارزشمنده و کاربردیه…
حمید جان،این روز ها تو رینگ بوکسم انگار ،با یک حریف قدر به اسم شیطان و دارو دسته ش!
اگر سعیده ی سابق بود که استخون هاش زیر این فشار خورد شده بود ،ولی من هنوز زنده م،تلاش میکنم ومتعهدم و نمیزارم این شیطان باشه که برنده ی مسابقه بشه !دارم تموم تلاشمو میکنم خدارو روسفید کنم…
این روز ها توی تموم فایل ها استاد دلسوزانه سرم فریاد میزنه سعیده ذهنت رو کنترل کن … جلسه ٢قدم ٧…جلسه ١قدم ١٢ …نشانه های روزانه م …همه ی فایل های هدایتی
فقط میگه ذهنت رو کنترل کن،توجهت رو کنترل کن،خودت رو توی مسیرحفظ کن ،بقیه ی اتفاقات رو خدا برات انجام میده ،تقلا نکن،دست و پا نزن ،ستاره قطبیتو انجام بده ،اون چیزی که تو ذهنت جادویی هست خودش میاد !
من چی کار میکنم این روزها؟تموم تلاشم عمل به گفته های استاده !
مثلا پریشب ساعت ١٢شب بود ،دیدم دیگه داره کنترل ذهن سخت میشه ،به همسرم گفتم روح اله بیا بریم پیاده روی که اگر من 5دقیقه دیگه بمونم تو این خونه،حس میکنم دیوارهای خونه میریزه سرم …
رفتیم انقدر قدم زدیم …انقدر حرف زدیم … کلی حالم بهتر شد ….
جسارت به خرج دادم بهش گفتم تصمیم رو!
و جهان برای من چی کار کرد ؟ به قول قرآن خدا دلش رو برام نرم کرد …
همسر من که به شدت محتاطه … به شدت از تغییر فراریه و نمیتونه از محیط امنش بیرون بیاد و خیلی خیلی روی حقوق من حساب میکنه !
حمید !خدا! خدادلش رو نرم کرد و در کمال ناباوری قبول کرد !
گفت باشه انصراف بده !من میدونم تو استعدادت خیلی بیشتره و خیلی راحت تر میتونی پول بیشتری دربیاری …
دیشب … دیدم باز دارم کم میارم ! ی رفیق داریم اسمش عباسه، به شدت انسان بی خیال شوخ نزده به رقص
ازینا که کنارش بشینی نمیتونی از خنده کبود نشی !
هروقت من یا روح اله به مشکل برمیخوریم میگم پسر ما الان احتیاج به عباس درمانی داریم:)))
دیشب کلی کباب گرفتیم رفتیم پیششون،خدا شاهده انقدر خندیدیم اونجا که اصلا دیگه گفتم توروخدا تمومش کنید من دیگه تنم درد گرفته از بس خندیدم !
و خداروشکر دیشب هم نزاشتم اوضاع از دستم دربره!
صبح پاشدم ،قهوه م رو خوردم ،نشستم پای دفتر شکرگزاریم ،دیدم فقط دارم مینویسم و ذهنم اینجا نیست …
گفتم خدایا من به هرخیری که برام بفرستی سخت فقیرم …گفت پاشو بریم پیاده روی …
رفتم یک نیم ساعتی پیاده روی کردم …رفتم لب دریا …
اصلا حالم عوض شد …
نشانه ی امروز من …؟ سریال زندگی دربهشت قسمت ١4٩ ..
باز استاد میگه توجهت رو بزار روی زیبایی ها و اجازه بده خدا کمکت کنه …خدایی که خودش گفته کل نمد … توجهت رو بزار روی زیبایی ها و بزار خودت کارها رو برات انجام بده …
تایم رفتن به شیفتمه ولی در آرامش عمیقی نشستم و برات مینویسم …خدایا شکرت بازهم بهم اجازه دادی با حمید هم صحبت بشم …نمیدونی الان چقدر بهترم …
حمید جان فردا باید برم دوباره ساری !دانشگاه علوم پزشکی مازندران !
این بار آخره وباید جواب قطعی بدن بهم!
نشونه گذاشتم برای خودم
اگر گفتن کمیته موافقت کرده ،یعنی باید برم گرگان و فعلا توی مسیر جدیدی که هدایتی پیدا کردم آموزش ببینم تا وقت انصراف برسه!
اما اگر مِن مِن کردن و گفتن باید بری دم فلانی رو ببینی ،یا که اصلا گفتن نه انتقالی کنسله!
دیگه حجت بر من تمامه و باید درخواست انصرافم رو توکل بر الله مهربان بنویسم …
بزودی میام و برات مینویسم من باز هم شیطان رو شکست دادم و پروردگارم رو راضی کردم …
دوستت دارم بی نهایت
مرسی که هستی ،مرسی که برام مینویسی
به دستان خدای یکتا میسپارمت
برات بهترینِ بهترینارو میخوام
راستی برای تموم لطفی که به نیلانیکا داشتی ازت بی نهایت ممنونم
قلب فراوانِ فراوان
حمید عزیزم سلام بروی ماهت …با حال خیلی خیلی بهتر از ظهرِ امروز برات مینویسم …
امروز بعد نوشتن کامنت برای تو،با حال خوبی رفتم شیفت …امروز با همکار هم فرکانسم شیفت بودم …خیلی باهم صحبت کردیم درمورد اتفاقات حال حاضر زندگیم و واقعا خدا بار دیگه از زبان و کلام دوستم آرومم کرد …
شب که اومدم خونه دوباره هدایت خواستم و اینبار قدم 6 جلسه 1…
خدا بهترازین نمیتونست من رو به آرامش دعوت کنه …که هدایت میاد …اگر باور کنم خدا همه ی کارهارو انجام میده …هدایت میشم و کارها انجام میشه …
با قلب آروم وضو گرفتم 3 رکعت مغربم رو خوندم و قرآن رو دستم گرفت و طبق معمول هدایت خواستم …
همون اول یک آیه ی آشنا دیدم …
بگم ..؟یا خودت گرفتی؟؟؟؟؟ :)
«إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» سوره صافات آیه 128
باورت میشه …؟بازهم هم زمانی …
دیوونه ی این انرژی و هدایتم حمید ….
دوباره اومدم این کامنتتو خوندم …اینبار بیشتر از دفعه ی قبل آگاهی هایی که بهم دادی به جانم نشست ….
انقدر خوشحال شدم …انقدر ذوق کردم …انقدر گفتم خدایا عاشقتم …نمیدونی …
بعد به خدا گفتم ببین پسر…تو دیدی من این چند روز چقدر تلاش کردم برای کنترل ذهن …وقتی امروز بهم اجازه دادی کامنت حمید رو جواب بدم فهمیدم بالاخره فرکانسم اومد بالا …
حالا که فرکانسم تا فرکانس حمید بالا اومده …میخوام با خودتم حرف بزنم …
بیا باهم حرف بزنیم باشه …؟
قرآن رو باز کردم!
فکر میکنی اولین آیه ی چه سوره ای بود؟
سوره فصلت …
آیه 1
حم﴿١﴾
تو ترجمه ش نوشته بود!
رمز رسالت است یا قسم به خدای حمیدِ مجید !
یعنی بخداااا :))))))) خدا هم شوخیش گرفته بود!
نمیدونی چقدر ازین همزمانی ها …ازین هم اسمی ها …ازین هدایت ها …حالم عالیه …
دعوتت میکنم سوره فصلت رو بخونی …
سوره ای که با اسم تو شروع شده :)
به خدای یکتای هدایتگر میسپارمت …
به امید دریافت نقطه ی آبی دیگری از تو …برادر عزیزم …عزیزکرده ی خدا
سلام و درود به خواهر نازنینم سعیده جان. خوبی خواهر گلم؟ الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه. مطمئنم تلگرافم رو در بهترین زمان و مکان دریافت خواهی کرد. چون حتی من دیشب که میخواستم برات بنویسم اجازه داده نشد.
دیشب زنگ زدن آتشنشانی و گفتن یه حریق داریم فلان روستای بعد از عسلویه. گفتم اکی خب اینکه به ما مربوط نمیشه. ولی چند دقیقه بعدش بهمون گفتن یه تیم اعزام کنید. گفتم آقااااا بیخیال ما همینجوریش نیرو کم داریم. ماشین ها یکی در میون ایراد فنی دارن اگه رفتیم خود پالایشگاه تیم نیاز داشت چی؟ گفتم اکی اعراض میکنم ولی اعتراف میکنم احساسم منفی شد، ولی خداوند یه کلاس درس آماده کرده بود و قرار بود برم یه چیزایی یاد بگیرم از بین همه نفرات باید بیان سراغ من. حالا بماند که یه نق هم زدم که الان چرا من باید برم ولی بعدش بلافاصله بیاد خودم آوردم که قانون این نیست که من الان اعتراض کنم. برو در کمال آرامش و درستو یاد بگیر. رفتیم و رسیدیم و یه کارهایی کردیم و برگشتیم، از خستگی افتادم که نفهمیدم کی خوابم برد.
و چقدر جالب که خیلی اتفاقی من هم امروز یه گفتگویی داشتم با یکی از دوستان بسیار نازنین و توحیدی و اینقدر این گفتگو توحیدی و ارزشمند بود و اینقدر احساسم عالی بود که بعدش مجدداً برگشتم سراغ کامنتت و الان دارم برات مینویسم.
در آخر کامنت درسهامو از عملیات حریق برات مینویسم.
ای بنده مخلص خداوند ، مطمئنم خداوند بهترین ها رو برات مقدر میکنه و از بینهایت دست و زبان به تو یاری میرسونه. و بهت آگاهی میده. خداوند همه چیز میشود همه کس را. خدایی که هیچوقت ما رو تنها نمیذاره. خدایی که حتی اگر من خطا کنم اون مشتاقتره برای بخشیدن من. خدایی که همیشه براحتی میبخشه و خیلی سریع راضی میشه. مهم اینه که آیا ما خودمون رو میبخشیم. وقتی میخواد چیزی رو بهمون ببخشه جود و کرم و بخششش بینهایته منتها احساس منفی و شک خودمون مانع دریافتش میشه.
درسهای من از عملیات دیشب این بود که اگه ساکت و تسلیم باشم اگه به پلن خدا اعتماد کنم همه چیز بخوبی انجام میشه، «عسی ان تکرهوا » رو همیشه بیاد داشته باشم.
یه راننده ای با من اعزام شده بود که همیشه خدا عجوله، همیشه جمله سر زبونش اینه: (سریع تر بریم شرشو بکنیم برگردیم) و همین عجول بودن کار دستمون داد. ما با یه خودرویی اعزام شدیم که پمپش خیلی قابل اعتماد نبود. لازم بود که راننده دائم توی کابین بشینه و ماشین رو گاز بده. وقتی رسیدیم به محل با یه ماشین آتش نشانی دیگه هماهنگ کردم که بجای آبگیری از تانکر 18 چرخ بیا تا ما بهت آب بدیم. بهش میگن رله کردن. گفت باشه اومد وایساد کنار ما برای رله راننده مون گفت رله معطلی داره ، بیا با مانیتور (اون لوله آب پاشی بالای سقف ماشین) بزنیم تا سریعتر مخزمون خالی بشه ، شرشو بکنیم و برگردیم. من رفتم پشت مانیتور دیدم اشکال برقی داره. چندبار دکمه اش رو زدم و قطع شد و وقتی وصل شد و شروع کرد به آب زدن بخاطر زاویه استقرار ماشین از یه حدی بیشتر نمیچرخید عملاً ما فقط آب رو هدر دادیم، همون اشکال پمپ اجازه نمیداد ماشین با حداکثر توان آب بزنه و چون فشار کافی نداشت بخش زیادی از آب بین راه لاست میشد. و میریخت توی منطقه خالی. این مقدار آب برای تغذیه 2-3 تا خودرو آتش نشانی کافی بود. ولی ما چون با مانیتور آب رو هدر دادیم کارمون موثر نبود. یه تانکر کوچیک شهری اومد جلوی ما ایستاد و راه رو بست زمانی که ما آب میزدیم. و با پمپ کوچیکیش شروع کرد به آب دادن به یکی از ماشین های آتشنشانی. و علیرغم اینکه ما میخواستیم از اونجا خارج بشیم کلی معطل موندیم تا راه برامون باز بشه. من تمام تلاشمو کردم تا کار درست رو انجام بدم منتها کسی به حرف من گوش نداد. درس من این شد که جهان از ما کار درست رو میخواد، نه رفع مسئولیت ، تو اون شرایط ما اجازه نداشتیم اونقدر آب رو هدر بدیم درحالیکه بقیه به آب نیاز داشتن. راننده ما عجول بود سریعتر برگرده ولی جهان اونجا معطلش کرد تا بهش درس بده هر وقت لازم شد برمیگردی. حتی بخاطر عجول بودن مسیرهایی رو انتخاب میکرد که راه دورتر میشد. من مطمئنم اون به این درس توجه نکرد ولی من یادش گرفتم. منی که بقول استاد already میخواستم کار درست رو انجام بدم. کلی آدم رو دیدم که تقلای بی مورد میکردن برای خاموش کردن چوبهایی که اگه میسوخت و تموم میشد به جایی سرایت نمیکرد، جلوش یه تپه خاک بود، ولی جاهای مهمترین بود که اگه اون قسمتها میسوخت ممکن بود به چندتا سوله سرایت کنه. کار ما هیچ هوده و فایده ای نداشت. از طرفی از اون نقطه به جای سرایت نمیکرد و از طرفی بعد از تمام شدن آب اون چوبها مجددا مشتعل شد. دیدم ما آدمها خیلی از کارهامون اینجوری بیـهوده و بی فایده است. حکایت اون کارمند و رئیسی که استاد توی دوره شیوه حل مسائل مثالشون رو زد. دیدم من باید از این جماعت جدا بشم. ما یه رئیس داریم. خیلی آدم با کلاس و با پرستیژ و خب در گذشته خودش آتشنشان بوده. منتها تا کار عملیاتی پیش بیاد میز ریاست رو رها میکنه لباس عملیاتی تن میکنه وسط عملیات میبینی داره عین بقیه آتشنشان ها کار میکنه، من چندباری بهش گفتم رئیس اجازه بده ما کار کنیم لطفاً شما نیا توی عملیات اجازه بده نیروها از پرستیژ ریاستت حساب ببرن. میگه من هر کاری لازم بشه انجام میدم. و عجیب وجدان کاری داره. بخاطر همینه جهان یکیو میکنه رئیس و یکی رو میکنه کارمند دون پایه. عدالت به درستی در جهان اجرا میشه و انسانها نون باورها شون رو میخورن.
در مورد خودم دیدم توی اون شرایط عملیاتی هم میشه آرام بود پس اون نق زدن های قبل عملیات من بی فایده بود.
پر حرفی منو ببخش . برای شما و همسر گرانقدرتون از خداوند بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو درخواست میکنم. روی ماه فرشته های زیبا نیلا و نیکا عزیز رو هم ببوس. در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام به حمید و سعیده ی عزیز!
نمیدونستم چه راهی داره که یکی از پاسخ ها رو پاسخ بدم تا هر دو تاتون ببینین!
به هر حال الان یکی از آخرین پاسخ ها رو پاسخ دادم D:
خیلی از خوندن کامنت های هر دوتون لذت بردم.
سعیده جان که سراسر انرژی مثبته و همیشه عشق میکنم با خوندن نظراتش و اینکه معلومه چقدر داره توحیدی عمل میکنه و از خدا هدایت میخواد و خدا جوابش رو میده…همونطور که جوابِ همه ی ما رو میده اگر ما قلبمون رو باز کنیم و گوش به زنگِ پاسخ باشیم.
و شما حمیدِ عزیز هم که باز هم همیشه از خوندن نظرات شما لذت می برم، از آیه ها و اشعاری که میذارین و حالِ خوبی که در کامنت هاتون جاری هست…از اینکه از تجربیاتِ روزمره تون می نویسین واقعاً سپاسگزارم چون به شخصه به من خیلی کمک میکنه :)
خدا رو شکر میکنم برای اینکه دوستان خوبی از جمله شما دو عزیز رو دارم!
بهترین ها رو براتون آرزو میکنم و مشتاقم که باز هم کامنت های زیباتون رو بخونم!
سلام وعرض ادب خدمت برادر گلم حمید عزیز
امیدوارم حال دلت عالی باشه مثل همیشه
خیلی از خوندن کامنتت لذت بردم .چقدر خوب ذهنت رو کنترل کردی و به خوندن سوره صافات ادامه دادی تا هدایتش رو دریافت کردی. عجب هدایتی عجب نکنه ای
یاد دورا ن جاهلیت خودم افتادم اونموقع ها فکر میکردم اگه زمان پیامبر زندگی میکردم منکه دیگگگگه از یاران نزززدیکش بودم مثل سلمان و..(مردم از خنده).واقعا
برای دریافت هر آگاهی باید در مدارش باشیم.مثل تو حمید جان که در مدار دریافت همین نکته در سوره صافات بودی.خیلی تحسین میکنم نگاه نکته سنجت رو
در پناه جان جانان شاد وسلامت وثروتمند باشی.
سلام و درود به محمدحسن عزیز. خوبی برادر ، بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم از کامنت ارزشمندت. آره حق با توه، در گذشته ما فکر میکردیم اگر ما بودیم فلان برخورد خوب و فلان رفتار مناسب رو داشتیم. و البته تو دلمون چقدر هم درخواست میکردیم که اگه ما فلان بودیم و چنان میکردیم. شاید همین در مدار درخواست بودن ما در گذشته باعث شد که هدایت بشیم به این مسیر، یعنی اگر اون درخواستها و اون طرز فکر گذشته مون نبود، و ما به مسیر دیگری تمایل پیدا میکردیم، هر بار کمی از مسیر تکامل فعلی مون دور میشدیم شاید امروز این نعمت حضور در سایت و بهره بردن از آموزههای استاد رو هم نداشتیم، تحلیل قرآن رو هم یاد نمیگرفتیم. من همین تحلیل کردن آیات رو از استاد عباس منش یاد گرفتم از کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم. گذشته ما بخشی از ریشه های ماست در تکامل و این تکامل تا بینهایت ادامه داره.
وقتی از خداوند درخواست هدایت و حمایت و راه نجات میکنیم خداوند از طریق بینهایت دست و زبان باهامون حرف خواهد زد، حتی از طریق یه پرنده زیبا روی شاخه درخت.
اون زمانی که صبح زود بیدار میشیم و میشنویم که پرنده ها دارن تسبیح خدا رو میگن، یا داستان هدهد که در قرآن اومده. باعث هدایت یه قوم شد.
از درگاه خداوند بهترین ها و شادمانه ترین لحظات رو برات درخواست میکنم برادر بزرگوارم. در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی محمدحسن عزیز.
سلام و درود به شما محمد جان عزیز. داداش من حسابی ازت عذرخواهی میکنم. منو ببخش داداش گلم. من برای نوشتن کامنت عجله کردم و تقریباً تعداد زیادی کامنت بود که باید پاسخ میدادم و اسم شما رو اشتباه نوشتم. بجای محمد نوشتم محمدحسن.
واقعاً صمیمانه ازت عذرخواهی میکنم محمد جان.
این اشتباه منو به بزرگواری و بزرگمنشی خودت ببخش.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
سلام به سعیده خانم گل
من باید تمام مسئولیتهای خودم رودر مورد شرایط که در زندگی روزمره وکارهای که انجا میدم رو بپذیرم وازاین جمله که به من یادآوری کردی سپاسگزارم با اینکه بارها این جمله رو خوندم در فایلهای استاد شنیدم باز نسیان گریبانگیر میشه
مطلب دوم اینکه وقتی اوضاع به آرامی تغییر میکنه ما اینها رو در نظر نمیگیرم بخاطر مقایسه خودمون با افراد دیگه که حالا وضعیت بهتری از ما دارند کار روبرامون سخت میکن وکار برای نجواهای ذهنی شیطان راحتتر میشه اونوقت یواش یواش از مسیر دور میشیم ویک موقع به خودمون میام که کار برای بازگشت بسیار سختشده واین همون چیزیه که 99درصد مردم دارند باهاش زندگی میکنند وهمیشه درحاشیه ونالان از زندگی شون هستند ودرحال کفر گویی بعد میگن چرا زندگی من اینطوریه درستی تمام در حال گذراندن روزها وشبها خود هستند
واین درسی بود که ازشما گرفتم خودم را با دیروز خودم یاحتی یکساعت پیش خودم مقایسه کنم تا ببینم کجای کارم
سپاسگزارم برای کامنتهای زیبا وپربارت که قلبم را نوشتن ودرس دادن به خودم مجاب میکنه
شاد وسلامت وموفق باشی
سلام خانم شهریاری عزیز
رو این قسمت از کامنت تون استپ شدم ،
(اوضاع به قدری سخت شد ،که بارها این مثال رو زدم به جایی رسیدم که ی روز رفتم سوپرمارکت ،پول کل اقلامی که خریدم دویست سیصد تومن اینا شده بود !هیییچ کدوم از کارتام موجودی نداشت !!!!!)
چقدر میتونه این جمله عالی باشه
چقدر میشه با این جمله زندگی کرد
چقدر میتونه یه فرد رو به عرش ببره
به لذت بردن از روز های به ظاهر سخت ببره
چقدر میتونه قدرت بده به یه ادم و یه ادم رو از پا در بیاره
میتونه امید رو تو زندگی سبز کنه
ما میتونیم از جمله های ساده درسها بگیریم ایده ها بگیریم ، همه چی برمیگرده به اگاهیهایی که ساختیم برای خودمون که یکی از بهترین سرمایه گذاریهاست
خانم شهریاری سپاسگزارم از کامنت های با ارزشی که به اشتراک میزارید ،میشه کلام قلب رو احساس کرد
امکان نداره فردی با این اگاهی ها و باورها به موفقیت نرسه ، اصلا خود جهان کارشو انجام میده
ارزومندم هر روزتون بهتر از دیروزتون باشه
الله اکبر…الله اکبر …الله اکبر به این جریان هدایت ،به این سایت فرکانسی،به این نور ،به این عشق ،به جریان خیر و رحمت وثروت
آقاسعیدعزیز سلام ،بینهایت سپاسگزارم که به ندای قلبتون گوش دادید برام نوشتید .
نمیدونید نمیدونید چه درس ها از کامنت خودم ،از پاسخ هایی که برای حمید جان نوشتم گرفتم و بعد خدا گفت آوردتم اینجا که به این فایل گوش بدی،چون همین چند دقیقه قبل ازش درخواست کردم بهم بگو به فایلی گوش بدم ،الله اکبر به این سرعت پاسخ گویی …
دیوانه شدم از حرفای استاد،ازین همه درسی که الان لازم بود دوباره بشنومش،داشتم به فایل گوش میدادم و چشام از تعجب گرد شده بود که چقدر دقیق خداوند پاسخ داد !!!بعد فایل رو استپ زدم تا بیام ازتون تشکر کنم که دست الله شدید برای رگلاژ مسیر توحیدی من.
بینهایت ازتون سپاسگزارم و به جریان خیر و رحمت و نور مطلق میسپارمتون.
سلام
شب و روز همگی خوش
بله ما تجریه هایی داریم که گر چه به صورت ناخودآگاه در گذشته از قانون به صورت لحظه ای استفاده کردیم و به نفعمون شد و مثال های بی نهایتی که مثل بازی بارسلونا و پاریسن ژرمن که بارسلونا توی بازی رفت و برگشت اونقدر عقب بود که بایستی 5 گل بزنه تا هم ببره بازی رو و هم حذف نشه از تورنومنت چمپیونز لیگ،توی 20 دقیقه فقط روی زدن گل بیشتر و تمرکز روی اضافه کردن فقط یک گل دیگه قاطعانه بردند و توی مدت زمان بسیار کم 5 گل زدند و بردند و حذف هم نشدند
بازی الکلاسیکو سال 96 شمسی،رئال جلو بود و با تمرکز بالای مسی اون بازی توی لحظات آخر منجر به برد بارسا شد
بازی پرسپولیس و استقلال که بازی معروفی شد که استقلال جلو بود و ایمون زائد توی 10 دقیقه آخر بازی 3 تا گل زد و بردند
خیلی مثال ها داریم،هم از ورزش هم از زندگی
روزایی بود که تاکسی کار میکردم و مثلا نیاز به 200 هزار تومان پول داشتم و بایستی یک سافت دیگه برم خونه و مبلغ کمی کار کرده بودم،فقط تمرکز میکردم که الان تا مقصد پر میرم و میگفتم تا اونجا خدا کریمه،میدیم در کمال شگفتی دربستی های پر پول و مسافرای لارج به تورم میخورد که پول خوبی به دست میوردم اون ساعت.
اما اون زمان نمیدونستم که این قانونه،این قانون تمرکز لحظه ای برای بهتر بودنه در اون زمینه،ولی اجراش میکردم و جواب میگرفتم
زمان هایی بود که اونقدر درآمدم توی کسب و کارم خوب میشد و متحیر میموندم و میگفتم آخه چرا من اینقدر درآمدم خوبه ولی همکارانم ربع منم درآمد ندارن و همون احساس عدم لیاقت رو ناخودآگاه اجرا میکردم و کساد بازار رو دعوت میکردم در کارم و تاره غر هم میزدم که چرا کار خراب شد،
اما امروز قوانین شده تمام زندگیم،خوب درکش کردم ولی اجراش دیگه دست خودمه،ایراد از قوانین نیست اگر روزی من بهتر از دیروزم نباشم،ایراد از خودم و سهل انگاریمه،
امیدوارم هر لحظه ام تمام تمرکزم روی بهتر شدنم در راستای اجرای قوانین و استفاده از اون در زندگیم باشه،
خدایا شکرت
شاد و ثروتمند باشید
درسهای زندگی ازیک بازی.
سلام به استادخوش تیپ وقشنگم وبه مریم عزیز.
عجب فایل آموزنده ای !
خیلی لذت بردم وخیلی ازدرسهابهم یادآوری شد.
ازاستادعزیزمون ومریم جون عزیزم سپاسگزاریم که این فایل آموزنده روبرامون درست کردن .
مریم جان عزیز،که ازهوش ودقت بالایی برخوردارهستن وبه نکات بسیارقشنگی دریک بازی اشاره کردن .که استادعزیزمون هم همه ی اوناروبه درسهایی اززندگی مرتبط دادن .
خلاصه اینکه ازهردوعزیزسپاسگزاریم .
مریم جان نکته اولی که گفتن این بود که بازی کمک میکنه که رابطه ی عمیق تری تجربه کنی .
بله وقتی باهمسرت یافرزند خودت یاهرفرددیگه ای بازی میکنی ،بین شماوطرف مقابلت رابطه ی قشنگی تواون لحظات بوجودمیاد.
که هم خودت لذت میبری وهم طرف مقابلت ازاون لحظه لذت میبره.
حس خوبی بین هردوطرف برقرارمیشه واین ینی ازوقت خودت به بهترین شکل ممکن استفاده کردی.
دومین نکته :توقع خودشون رو،دربازی کم کردن وباخودشون درصلح بودن واجازه ندادن توقع زیادازخودشون ،که خدشه ای به ذهنشون واردکنه.
وسعی کردن کوچکترین تغییرات وبهبودهاروببینن.
ومااگه درزندگی خودمون به این موضوع دقت کنیم خیلی خوب میشه.
گاهی پیش میاد که ازخودمون توقعات بالاداریم ووقتی نمیتونیم یادرتوانمون نیست ،ازدست خودمون رنجیده خاطر میشیم وبه خودمون سرکوب میزنیم .
مثلابارهاشده من خودموسرزنش کردمکه چرانمیتونم درفلان موقعیت ،فلان رفتارروداشته باشم .وب خاطرتوقع خودم ازدست خودم عصبانی وناراحت شدم .به خودم فرصت وروندتکاملی کاری رونمیدادم .البته خداروشکرالان اینطورنیستم ولی درابتدای تغییراتم خیلی این موضوع اذیتم میکرد.
سومین نکته:داشتن احساس خوب دریک بازی وتحسین کردن فردمقابلت چقدرمیتونه کمکت کنه که یک بازی خوبی ارائه بدی.
وقتی احساست بدمیشه ونمیتونی کنترلش کنی،تمرکزت سمت منفی هامیره وتوپهای بعدی روهم خراب میکنی .به قول استاد ذهن که ازکنترل خارج بشه همه چی خراب میشه .
پس اوضاع وشرایط الانمون تحت نظارت واختیارافکاروباورهای خودمونه.
چهارمین نکته :کنترل ذهن هستش که بعدازهربردیاباختی ،شمابه هم نریزید.وقتی کنترل ذهن نداشته باشی نمیتونی ازتوانایی هات درست وبه موقع استفاده کنی .درچنین وقتهایی فقط باید هم روکنترل کردوبه ادامه ی بازی فکرکرد.
درزندگی هامون هم به همین طریق بایدعمل کنیم .
اگه جایی مسئله ای پیش اومده که ناراحت شدیم بایدذهنمون روکنترل کنیم .
هرچقدربیشتربه اون موضوع فکرکنیم بیشترازمسیرخارج میشیم .چون درلحظاتی که حالمون خوب نیست فقط باید ذهنمون روکنترل کرد.حتی لازم نیست کارخاصی صورت داد.فقط ازاون حالت بدبایدخارج شد.
اگه اجازه بدیم نتیجه، احساسمونوبدبکنه ،باختیم .
تواون لحظه بایدبه این فکرکنیم که الان چکاری انجام بدم بهتره.
ینی فقط به حرکت بعدی فکرکنیم .
وقتی باچیزی درگیریم ،فقط بایدبه این فکرکنیم که الان چ کاری بهترین کارممکنه .اگه بایدکاری صورت بدم حتمن انجام بدم .اگر نیازبه زمان داره بهتره تمرکزم روازروی اون موضوع بردارم .
درچنین لحظاتی بایدبه این اندیشیدکه الان چکارکنم که ازاین وضعیت دربیام .
اگه احساسم روخنثی یاخوب بکنم ،کم کم شرایط وحشتناک به شکل بهتری درمیادواوضاع به نفع من درمیاد.
میدونیدوقتی به یه تضادی میخوریم ،درلحظه خیلی وحشت میکنیم
انگاردنیابه آخررسیده.انقداوضاع برامون غیرقابل تحمل میشه ولی وقتی ذهنمون روکنترل میکنیم وکمی آروم ترمیشیم .میبینیم اوضاع انقدرها،هم وحشتناک نیست .بازاگه صبورترباشیم واتفاقات روبپذیریم که نگاهمون کاملن تغییرمیکنه وپیش خودمون میگیم خب انشالله به یاری خداحلش میکنیم .ببینیم چی پیش میاد.
یادآوری قوانین حاکم بر جهان ودیدن نتایج اتفاقات خوب وبد،خیلی میتونه بهمون کمک کنه که درچنین لحظاتی درست عمل کنیم .
ششمین نکته:اینکه باتوجه به اختلافی که بین رغیبت هست توبازی روشل میگیری ویاعجله میکنی که به نفع توتمومبشه .
هفتمین نکته:توداری خوب بازی میکنی وداری ازبازی لذت میبری حتی بازی به نفع توداره تموم میشه ولی ذهن نجواگرمیادسراغت میگه ب نظرت نرماله که من انقددارم خوب بازی میکنم ینی خودتوباورنداری .همین که این فکرمیادتوذهنت ،بقیه بازی روخراب میکنی .
درواقعیت زندگی ماهم همین طوره.
خیلی وقتها اوضاع خوب وآرومه ولی به نظرمون خطرناک میرسه چون باورهای مزخرفی ازقبل توذهنمون نجوامیکنه که همیشه بایدیه چیزایی باشه که تو به خاطرش بالاپایین بشی .حالاکه انقدخوب شده ببین چ اتفاقی توراهه؟!
همانطورکه استادعزیزگفتن ،خودت باورنداری که تولایق همین آرامشی .
اکثرنجواهاناآگاهانه سراغمون میان ولی وقتی بیان ،ونتونیم کنترلشون کنیم یاورودیهای مناسب به ذهن بدیم ،خودمون باعث خلق اتفاقات ناجالب میشیم .
بعدکه اتفاق ناجالب میفته خیالمون راحت میشه میگیم خب خداروشکربه خیرگذشت .
اتفاقا استاد الان من توچنین شرایطی هستم .خداروشکرهمه چیزعالی داره پیش میره ومن ازهرجهت نشونه هاواتفاقات خوب روتواین چندوقت مشاهده کردم وازاین بابت خیلی خوشحالم .
یه جورایی کم کم نتیجه ی بعضی ازتغییرافکاروباورهامودارم میبینم ولی نکته ی مهم اینه که من احساسموبدنمیکنم وهیچ ترسی ندارم .چون خودموخیلی لایق ترازاین چیزهامیبینم .
اصلن به خاطراین لایق دونستن ،تمرکزم به جایی رفته بود که داشتم مسیررواشتباهی میرفتم .
خودتولایق بدونی ودرمسیردرست باشی ،نتایج عالی خواهی گرفت .
مثلن توروابط من خودموخیلی لایق یه رابطه ی درجه یک میدیدم واین درحالی بود که من توهمچین روابطی بودم ولی توجه وتمرکزم به یه نقطه ضعفی بود،که کاری باهام کرده بود که هیچ چیز مثبتی توهمسرم نمیدیدم .
بله اولاکه بایدداشته هاتوببینی وبعدسپاسگزارشون باشی واینکه خودتولایق بودن تواون شرایط بدونی ونگران چیزی نباشی .
هشتمین نکته :ترس بودش که همیشه فکرمیکنم منی که بیشترزحمت کشیدم ،نکنه حقم گرفته بشه وطرف مقابلم ببره.
درواقع میخادبگه کسانی که احساس قربانی بودن میکنن چنین افکاری دامنشونو،میگیره.
وقتی بدونم توزندگیم یاهرجایی باهرکسی ،من زحمت بیشتری کشیدم ولی به اندازه زحمت وتلاش خودم نتیجه نگرفتم ،عصبانی میشم واین عصبانیت باعث ایجادافکارخراب درمن میشه .وکنترل ذهن ازدستم خارج میشه پس بااین ذهنیت، نباید دنبال اتفاقات خوبی هم باشم .کی اینجاباخت میده منی که نتونستم ذهمنوکنترل کنم.
منی که خودموقربانی ماجرادونستم .
منی که احساس خودموبدکردم .
حالااصلن ،حق منم خورده شده باشه .آیا بااین احساس وبااین خشم وکینه ونفرت میتونم کارخاصی انجام بدم که به نفع من باشه .تنهاکارلازم پذیرفتن اون اتفاقه واینکه اون اتفاق روبه چشم باخت وقربانی نبینی بلکه بگی اشکالی نداره ،عوضش تجربه خوبی کسب کردم . باید ببینم چرااین اتفاق افتاده وبامتوجه شدن ایرادکارخودم ،درس بگیرم برای اصلاح رفتارهاوموضوعات بعدی .
توروابط احساس قربانی بهت دست بده دیگه کارت تمومه .
خودت خیلی خوشگل ،حال هرروز خودت روخراب ترمیکنی .
میدونیدوقتی احساس قربانی میکنیم که خودمون دلمون به حال خودمون میسوزه یادیگران تاثیراتی داشتن که من فهمیدم که تواین زندگی قربانی شدم .
حیف شدم .
حروم شدم .
این واژه هامنفی هستن ولی قدرت کاذب بهت میده درنتیجه توواقعیت هیچ کاری که نمیتونی بکنی که هیچ بلکه اوضاع روخراب تروداغون ترهم میکنی.
میدونیدچ زمانی من حس قربانی شدن میکنم؟
زمانی که بیش ازحد توانم به کسی خدمت کرده باشم .
زمانی که محبت بیش ازاندازه به کسی کرده باشم .
زمانی که مسولیت زیادی قبول کرده باشم .
زمانی که خسته ورنجورم چون ازخودم درست مراقبت نکردم .
زمانی که ازخودمگذشتم وتمام توجهاتم به دیگران بوده.
زمانی که توقعاتم ازدیگران بالامیزنه.
درکل زمانی که فکرمیکنم بیش ازحدتوانم گذشت یافدارکاری کردم.
کلن عزت نفس خودموزیرسوال بردم ومحبت وتوجه روازاین واون گدایی میکنم.
باعرض شرمندگی بگم که متاسفانه من چندوقت پیشا این حس روتجربه کردم.
حس قربانی شدن .
چون تمرکزم بیشتربه روابط عاطفیم بود.نسبت به همسرم حس قربانی شدن روداشتم .خدانکنه آدم تواین فاز بره دیگه هیچ دلیل ومنطقی براش معنانداره.
کلن ذهنت چنان حس بدی میگیره وخودت بقدری ضعیف میشی که مدام بابیان کردن توجیه ودلیلهای خودت میخای همه روقانع کنی که به من خیلی ستم شده .واین حق من نبوده .
تاجایی هم که میتونی طرف مقابلتومیکوبی ونقاط ضعفشومیگی که خودشم باورکنه که تو،توی زندگیش قربانی شدی.
بله متاسفانه من این حس روتجربه کردم و هیچ نتیجه ی مثبتی هم عایدم نشده .
تااینکه باز خودم ،نجات دهنده ی خودم شدم وفهمیدم برای بدست اووردن خواسته هات ،این راهش نیست .
همون سیلی وکشیده ی جهان روهم خوردم تاکاملن متوجه شدم که مسیری که داشتم میرفتم اشتباه بود.
واااای الان یادم میفته حالم بدمیشه .خیلی خودمواذیت کردم .اون بنده خدا روهم اذیت کردم .
اصولاکسی که همچین حسی بش دست میده که خودشوقربانی میبینه ،خودشوخیلی اذیت میکنه.
بایدبدونیم درهرحالی که هستیم ،راه حلهای بسیارخوب ودرست وجود داره که بشه اون مشکل روحل کرد.
ذهنمون وقتی قفلی میزنه رویه چیزدیگه هیچی حالیمون نمیشه ووقتی ضربه هاشوخوردیم تازه متوجه میشیم که ای بابامسیروکاملن اشتباه رفتیم .
نهمین نکته :شورواشتیاق ولذت بردن ازبازی درلحظه.
اینکه توزندگیامون آگاهانه کاری کنیم که شادزندگی کنیم .
به قول استادانقدزندگی روجدی نگیریم .که سرهر موضوعی غصه بخوریم .
بیاییم ازلحظامون بهترین استفاده روبکنیم .
دهمین نکته:درلحظه زندگی کردن .ینی توبازی تمام تمرکزت به بازی باشه .
اینکه لحظه ی قبل چ حرکتی کردی که درست نبودوبعدش میخادچی بشه روازذهنت پاک کن .
وتمام حواست به اون لحظه باشه که از همون لحظه لذت ببری وتوهمون لحظه بفهمی که چ حرکتی کنی بهتره.
توزندگی هم همینه.
فکرکردن به گذشته ومرورگذشته حتی روزی که ازدست رفته وتموم شده ،فقط وقت هدردادنه .
به آینده فکرکردن وحساس شدن هم به همین شکل.
اینکه هنوز اتفاقی نیفتاده وتو میترسی یامدام نگرانی ،بی جهت خودتو،تواحساس بدمیبری .واین ینی تونمیتونی خالق اتفاقات خوب باشی .
«فقط برای امروز زندگی کردن »،راهکارفوق العاده ای هستش.
چون باعث میشه گذشته رورهاکنی وازفکرکردن به موضوعاتی که تورونگران میکنه دست بکشی .وبه خودت بگی بزارحالاامروزبگذره .بزارامروزبه بهترین شکل زندگی کنم .
اجازه بدم ایمان به خدای خوبم بقیه ی کارهام روبکنه .
.فعلن درحال حاضرامروزرودارم ومن قدرت خلق اتفاقات خوب امروزم رودارم .
اینجا هم میتونیم به این فکرکنیم که زندگی اونقدرها هم جدی نیست وماقرارنیست تاابداینحاباشیم که بخواهیم هر موضوعی روبادرد،یدک بکشیم .
اگه این توذهنمون بیاد،زیادغصه نمیخوریم وکمی بیخیال تربه موضوعات نگاه میکنیم .
وامایازدهمین نکته:
لذت بردن ازچیزهای ساده مثل همین بازی .وقتی ازانجام هرکاری حتی کارای ساده ای مثل بازی ،پیاده روی ،ورزش کردن ،وهر کاری که من درحال انجامش هستم ،لذت ببرم .نعمتهای بیشتری بهم داده میشه .
اینجا هم بگم من ازاون افرادی بودم که فکرمیکردم اگه فلان امکانات روداشته باشیم ،خوشبخت ترمیشیم وبه آرامش بیشتری میرسیم .
اما دریغ وافسوس از اینکه ،بااین نگاه شماوقتی به خواستتون هم برسید،ازداشته هاتون نخواهیدلذت برد.
چون همیشه بهانه ای هست که توروازلذت داشته هات دوربکنه .وقتی ذهن شماعادت بکنه ،به هرجاهم که برسید،هرمال وثروتی هم که داشته باشید،نمیتونیدذهنتون روکنترل کنید.
پس از همین لحظه باهمین چیزهای ساده ای که هر کدوم توزندگیامون ،چیزهایی داریم برای خوشحالی خودمون ،استفاده بکنیم .
انیشتن هم جمله ی فوق العاده ای گفتن .یه سبد میوه ،یه صندلی ،ویه ویالون کافیه برای یه حال خوب .
میتونم تصورکنم که چقدرجدی وواقعی این احساس روگفتن .
چون الان خودم اینطورشدم .
یه قهوه یانسکافه بایه میزوصندلی ویه گوشی ویه دفتروقلم ،برای گوش کردن فایلهاونوشته ها.
باورکنیدهمین یکی از لذتهای توپ من تواین دوسال اخیربوده.
وازاین سبک لذتهابرای شخص خودم ،زیاددارم .حتی اگه آشپزی هم میکنم بالذت انجام میدم وسعی میکنم به چشم تفریح نگاش کنم .
واقعن دیدن داشته هاولذت بردن ازهرچیزساده اگه بشه عادت خیلی خوبه .
وچقد وفورنعمت وفراوانی وبرکت به زندگی هامون واردمیشه .
همه ی اینومیدونیم ،منتهی توعمل چرافراموش میکنیم ،نمیدونم چرااا؟!
استاد جان عزیزومریم جان عزیز بزرگواران دوست داشتنی بازم ازهردوی شمانهایت سپاسگزاری روداریم .
عاشقتونم .
سلام
وقت بخیر ناهید خانوم
یه نکته ای توی دیدگاهتون نوشتید که چقدر من رو به گذشته برد و چقدر عذرخواهی و عشق به خودم بدهکارم
پذیرش مسئولیت زیاد و از خودگذشتگی بیش از حد.
اصلا از خود گذشتگی یعنی چی؟؟
یعنی من از خودم،حق خودم،وقت خودم،پول خودم،جسم خودم،احساسات خودم،حتی یک ذره،بگذرم که کس دیگه ای راضی باشه؟؟
چه ظلم بزرگیه این کار
و چقدر من این عمل رو مرتکب میشدم،
چقد از منافع خودم میزدم،
چقدر خودم رو خسته میکردم که کار یه نفر راه بیوفته
اما امروز،بیدار شدم.
امروز هوشیار شدم
امروز فهمیدم هیچکس مهم تر از خودم نیست
و
به قول بچه های انجمن معتادان گمنام
اول خودم،دوم خودم، سوم خودم
میدونید اگه ما با خودمون در صلح باشیم و عاشق خودمون باشیم،چقدر ارزشمند میشیم پیش چشم جهان؟
میدونید اون موقع که خدا و اون نیروی خیر حاکم بر جهان طبق اون احساس زیبای درونی،نعمت ها و برکات های بیشتری میده بهمون تا به خودمون بیشتر حال بدیم،
خدایا من از اعماق وجودم سپاسگزارم ازت که من رو هدایت و بیدار کردی،
دیدگاهتون یه تلنگر زد بهم که یادم نره بیشتر مراقب خودم باشم
سپاسگزارم بانو
شاد و ثروتمند باشید
سلام فرشادعزیز.
خداروشکرکه امروزبادرک بهترازقوانین جهان ،ازخودتون مراقبت میکنید.
خیلی خوشحالم که امروزحال شماروانقدخوب میبینم .
وازاینکه تونستید انقدخوب روی تغییرات جسمی و روحی خودتون کارکنید.
ازخداوند موفقیتهاوحال خوبی های بیشتر روبراتون آرزومندم.
سلام به استاد جان، خانم شایسته عزیزم و همه دوستای خوبم
اولش اینو بگم که من خجالت کشیدم که ستاره هام از 3 نصف شد و شد 1/5.
و دقیقا روند پیشرفت و احساسی ام هم به همین شکل افت کرد.
پس تصمیم گرفتم کمر همت ببندم به بهبود هر دو که حقیقتا به هم گره خوردن.
استمرار مقدم بر استعداد
دمتون گرم که هر دو اونقدر حرفه ای شدید که 50 60 نفر رو به راحتی بردید. واقعا چه اعتماد به نفس و چه باور قوی ای میسازه در ذهن
دیدن کوچکترین پیشرفت ها و همراهی خودمون به خودمون در روند پیشرفت
تحسین میکنم شما رو خانم شایسته عزیزم که به قول خودتون اینقدر مهربون هستین با خودتون و چه نگاه زیبا و تیزبینانه ای در شکار و تحسین پیشرفت های پله پله خودتون دارین
افرین به شما
منم وقتی تمرکز میکنم یکم برام سخته صحبت کردن:))
این آزمایشگاهی که گفتین رو من سر امتحاناتم تجربه کردم.
وقتی دو تا سوال پشت هم رو بلد نبودم یا یادم نمیومد، اولش هول میشدم ولی بعد که ذهنم رو کنترل میکردم و اونایی که میدونستم رو با آرامش جواب میدادم، خیلی راحت آخر امتحان برمیگشتم و مینوشتم و حتی 20 میشدم!!
احساس بد، خود سرزنشی، عدم تمرکز، حسادت به جای تحسین یا انکار دستاورد های طرف مقابل و در یک کلام در رفتن افسار ذهن از دست، یعنی دقیقا برخلاف جریان جهان شنا کردن و فرو بردن خودمون توی باتلاق زنجیره ای شرایط بد
تاثیر کنترل ذهن بر توانایی ها
دقیقا چنین چیزی رو توی مسابقه شنا من تجربه کردم
خدارو شکر من توی شنا خیلی عالی ام
یه بار یک مسابقه ای داشتم، مسابقه کرال سینه،
دو تا موضوع بود:
یک) طبق تجربیاتم این باور رو داشتم که توی کرال سینه کندتر از بقیه شناها هستم
دو) قبل از شروع مسابقه یکی از پرسنل اونجا که از قبل منو میشناخت اومد بهم گفت داری با قهرمان سال پیش مسابقه میدی ها!!! ببینم چکار میکنی…
این دو تا باور توی کل مسیر مسابقه توی ذهنم میچرخید و کاملا حس کردم که انگار یکی داره نیروی من رو میگیره و این شد که توی اون مسابقه سوم شدم.
توی مسابقه بعدی که یک ربع بعدش بود و منطقا من باید خسته تر میبودم و عملکردم ضعیف تر میبود، اما به مراتب بهتر عمل کردم چون:
اولا توی شنای قورباغه اعتماد به نفس داشتم و باور داشتم که عالی هستم،
دوما تعدادمون کمتر بود و من اونایی دیگه رو نمیشناختم و فقط میدونستم دوتاشون توی این شنا از من ضعیف ترن
و احتمالا میتونید حدس بزنید که من اینبار اول شدم!!
همین قدر واضح…
توی کنترل ذهن در اینجور مواقع فکر کردن فقط به همین قدمی که جلوی پامونه و همین کاری که همین لحظه و نه حتی 30 ثانیه دیگه در دسترسمونه، اصل قضیه ست.
البته که باید با سرزنش نکردن و ناامید نشدن به خاطر عملکرد ناراضی کننده قبل و باور داشتن به توانایی های خودمون همراه بشه. که در این صورت نتیجه مد نظر صد درصد رخ میده.
استاد این موضوعی که گفتین رو من دقیقا همین دو ساعت پیش تجربش کردم. تصمیم گرفتم به جای اینکه از خودم ضعف نشون بدم اولا همون تمرینات جلسه 3 عزت نفس محکم صحبت کردن و استوار و صاف راه رفتن رو اجرا کنم و یک base برای حال خوبم بچینم و بعد به مرور با خودم گفتم نه من قوی ام، من میتونم ذهنمو کنترل کنم و نکات مثبت این چند ساعت رو با خودم مرور کنم تا الان که احساسم واقعا پایدار خوبه.
این وسط اشاره کنم که چقدر زیبایی آب مسحورکننده ست. اون تلألو فیروزه ای رنگ آب و قسمت هایی که با تغییر عمق تغییر رنگ هم پیدا کرده.
خدایا شکرت. چه حجم زیبایی افریدی
رنگ آسمون دقیقا مثل کارتن هاست.
و همینطور جریان موجهای آب رویاییه
چقدر خط کشی پارکینگ ها تمیز و مرتبه
چقدر فراوانی آب…
کلی استخر در کنار این خلیج جادویی
خدای من شکرت
وای خانم شایسته زدین به هدف
دقیقااااااا همینطوره
پاشنه آشیل منم اینه که
قرار نیست همیشه همه چیز برات راحت و خوب پیش بره. تو لایق این حجم از شرایط خوب نیستی
و من چقدررررر اینو تجربه کردم
واقعا حقیقته
چه چیزهای خوبی رو با دست خودم برای خودم خراب نکردم
و همیشه اینقدر که این حرفا رو شنیده بودم، ناخودآگاهم این شده بود که هر وقت دیگه خیلی روابطت خوب میشه، بدون که این آرامش قبل از طوفانه و به قول استاد آخر این خنده یه گریه ست.
من به جایی رسیده بودم که میترسیدم و هنوزم تا حدی میترسم که شرایطم خیلی خوب بشه، خصوصا وقتی شادی و خنده خیلی زیاد میشه.
همش هم تاثیر فیلم ها و سریالهاست.
من قشنگ یادمه یه سریال بود که ماه رمضونا از تلویزیون پخش میشد به نام دردسر های عظیم که اتفاقا چقدر هم محبوب بود. حتی من خودمم دوستش داشتم.
داستانش هم اینه که کلا شخصیت اصلی داستان که جواد عزتی بود، همش بد میاره و تا میخواد سر و سامون بگیره و ازدواج کنه بلاهای عجیب و غریب سرش میاد. و این جریانات رو با طنز جذاب کرده بودن.
شاید بیش از ده بیست بار تا حالا شبکه های مختلف پخش کردن این سریال رو و من حداقل پنج شش بار دیدمش.
دیگه شما ببینین چه باوری داره ساخته میشه با این حجم از تکرار ورودی های جذاب راجب یه باور ریشه دار و مخرب…
چه نکات محشری رو دارین اشاره میکنین…
احساس قربانی شدن و بدتر شدن شرایط
من اینو توی باشگاه تجربه کردم.
وقتی که من به زعم خودم خیلی خوب تمام حرکات رو انجام میدم و منتظرم که از مربی تحسین بگیرم، اد میره یه کسی رو تحسین میکنه و یا بهش توجه میکنه که اگه نگم عملکرد ضعیف ولی متوسط تری در قیاس با من داره.
و من متعجب میشم و میرم توی احساس قربانی شدن که چرا هیچکس به من توجه نمیکنه و …
اما از همون موقع که شروع میکنم که تمرکزم رو بذارم روی انجام صحیح تر حرکات، آفرین گفتن های کوچیک شروع میشه، تاااااا میرسه به اینکه “همه روژینا رو ببینید فقط اون داره درست میزنه!!!”
و همزمان به خودم یادآوری میکنم که اولا من نباید دنبال جلب توجه دیگری باشم و فقط باید برای تقویت عضلات و ارتقا سلامتی و شِیپ خودم حرکات رو درست بزنم، دوما اگه تحسین هم میخوام و هنوز نگرفتم، به این معناست که من خودم باید خودم رو بهتر کنم. اونقدر که مربیم با دیدنم چیزی جز تحسین به ذهنش خطور نکنه.
حضور در لحظه
اینکه دیگه اصلا کل زندگیه.
و دقیقا همین امشب تجربه کردم این موضوع رو موقع پیاده روی.
در واقع این تنها راه لذت بردن از زندگیه.
Being present یا در لحظه زندگی کردن در 90 درصد زمان روز
این همون خوشبختی بی قید و شرطه.
اینجا همون جاییه که اون لاجرمهایی که گفتین جز تجارب زندگی میشه.
و چقدر زیباست این زندگی و این نکات…
سلام
وقت بخیر روژینا عزیز
چه زیبا دسته بندی کردید دیدگاهتون رو
چقدر واضح خیلی از توانایی ها،اتفاقات و ترمز های مشابه رو بیان کردید
خیلی لذت بردم از این متن،
چه چراغ سبز هایی توی سرم روشن شد
این که یک نفر دَمِ استارتِ مسابقه بیاد بهت بگه با فلانی مسابقه داری و خودت هم از قبل باورت این بوده که در این سبک یه مقدار کندی،به سادگی سوم شدی،قانون رو به سادگی اجرا کردی وَلو با شکست یا اشتباه
و چقدر زیباتر توانایی خودت رو توی سبک بعدی مسابقه به خودت یادآوری کردی و برنده شدی،قانون رو به سادگی اجرا کردی،با برد قاطعانه
ما خیلی خوب فکر میکنیم و خیلی واضح میدونیم چِمونه،اگر به همین سادگی که درک کردیم،بیایم قدم برداریم برای اصلاح و بهبود،بخدا ما قهرمان تمام جنبه های زندگیمون میشیم
*تو خود پای در راه بگذار و هیچ مپرس
خودهِ ره به تو گوید،که چوُن باید کرد*
شاد و ثروتمند باشی
سلام آقا فرشاد گرامی
خیلی ممنون
خوشحالم که کامنتم براتون مفید بوده.
بله دقیقا همینه
مهمتر از درک، عمل به چیزایی هست که درک کردیم.
عملی که به قول فایل هدفگذاری و تاثیر آن در زندگی، تبدیل به عادت بشه و توی ذهن حک بشه
باورها و رفتارهای درست باید جزئی از تار و پود وجود من بشه، تا فقط برم بالا و دیگه هرگز برنگردم پایین.
این چیزیه که من کاملا در این مدت حسش کردم.
خداروشکر میکنم و از شما سپاسگزارم.
شاد و سلامت و ثروتمند باشین؛)
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان
چقدر زیبا و عالی گفتید تمام مباحث این فایل
وای خدای من باورم نمیشه انگار این فایل برای من تهیه شده
واقعا همه چیز کنترل ذهن هست
و همین بازی پینگ پنگ تمرینی بسیار عالی هست برای کنترل ذهن که از اون الهام بگیریم و در زندگی مون استفاده کنیم
استاد من واقعا اخیرا بیشتر متوجه شدم که:
احساس خوب =اتفاقات خوب
احساس بد=اتفاقات بد
و حالا پاسخ به سوالهایی که در این فایل داده شده
سوال اول
احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمتها
من خیلی در زندگی ام این مورد را داشتم
مثلا از بچگی به ما میگفتند بعد از هر خنده گریه هست
و من این باورم شده بود حتی بعضی اوقات که خیلی خوشحال بودم و بلند بلند می خندیدم درست در اوج خنده یه دفعه یه احساس به من دست میداد به خودم میگفتم همین الان یه بلایی سرم می یاد و اون شادی هم کوفتم میشد
یا بعضی اوقات که زندگی خیلی روی خوشش را به من نشان میداد میگفتم من دیگه بابا لایق این همه خوشی که نیستم دیگه دارم زیادی خوش میشم
نا خودآگاه به خودم احساس بد میدادم و خودم را لایق این همه خوشی نمیدیدم
یا بعضی اوقات همسرم برایم کادو های زیاد میخرید محبت های زیاد به من میکرد دلم نمیخواست کسی بدونه میگفتم الان حسودیشون میشه خیلی وقتها هم خودم را لایق این حد از محبت همسرم به خودم نمیدونستم
سوال دوم
احساس قربانی شدن
من وقتی ازدواج کردم شرایط نا دلخواه زیادی در رابطه با اقوام همسرم داشتم و
همیشه احساس قربانی شدن داشتم و تمام اذیتهایی که میشدم را از عوامل بیرون از خودم از اطرافیان همسرم میدانستم سالها طول کشید تا من متوجه شدم خودم را باید تغییر دهم وقتی آمدم روی خودم کار کردم و عزت نفس و اعتماد به نفسم را تقویت کردم دیگه اون احساس قربانی شدن که سالها با خودم داشتم کم کم از بین رفت و شرایط بهتر و بهتر شد و اون افراد هم دیگه در زندگیم کم کم حذف شدند
و در مورد کارم
من سال گذشته جایی مشغول کار شدم که به خاطر افکار خودم و ذهنیت هایی که داشتم آدم هایی که باهاشون در ارتباط بودم از دستشون اذیت میشدم و دائم خودم را یک انسان قربانی مثل برگی در باد میدانستم ولی به محض اینکه خودم را قربانی شرایط ندیدم به صورت معجزه از اردیبهشت امسال در جایی بسیار عالی تر و با افراد بهتر مشغول کار هستم
واقعا هر روز که میخواهم به سر کار برم خیلی خدارو شکر میکنم که من هدایت شدم به کار جدیدم خدایا شکرت
یعنی وقتی احساس لیاقت به خودم دادم و روی ذهن خودم کار کردم خودم را لایق شرایط بهتر دیدم شرایطم تغییر کرد
و واقعا من با تمام وجودم به این رسیدم اگر در شرایط به ظاهر بد باشم اگر بتوانم ذهنم را کنترل کنم و احساس خوب به خودم بدهم مثلا پیاده روی کنم استخر برم به طبیعت بروم و خلاصه هر کاری که حالم را خوب میکنه انجام دهم واقعا شرایط برام تغییر کرده
و همان موقع به خودم میگم
خدایا شکرت خدایا عاشقتم که قوانینی در جهان قرار داده ای که میتوانیم با آن قوانین زندگی مون را آنطور که میخواهیم خلق کنیم
خدایا بابت تمام نعمتهایت بینهایت سپاسگزارم
خدایا بابت همه چیز بینهایت سپاسگزارم
در پناه الله یکتا شاد و سلامت و تروتمند و موفق باشید
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
من دانشجوی دکترای تربیت بدنی هستم و از بچگی فقط والیبال کار کردم و مقام های ورزشی خیلی زیادی دارم ولی پارسال تصمیم گرفتم به جای ورزش گروهی یک ورزش انفرادی رو تجربه کنم و با توجه به اینکه تو دوره کارشناسی نفر اول کلاسمون تو تنیس روی میز شدم تصمیم گرفتم این رشته رو دنبال کنم.
اسممو واسه انتخابی تیم دانشگاهمون دادم و شش نفر بودیم و دانشگاه مسابقه انتخابی برگزار کرد تا چهار نفر اول به عنوان اعضای تیم دانشگاه انتخاب بشن و من تو مسابقات انتخابی نفر چهارم شدم و خوشبختانه انتخاب شدم.
تمرینات تیم رو ادامه دادم و همزمان روی باورام کار میکردم و هر روز ویس های انگیزشی شما رو گوش میدادم و خیلی خیلی بازیم بهتر شده بود و تمامی بازیهامو میبردم حتی نفر اول تیممون هم میبردم.
مهم ترین دلیلی که باعث شد من بازیهامو ببرم و در نهایت نفر اول تیم دانشگاه بشم این بود که در طول بازی آرام بودم و گفتگوهای ذهنی مثبتی داشتم و همیشه به خودم میگفتم (قوی باش، آرام باش، اشکالی نداره، تو فوق العاده ای و اگه میخوای ببری باید قوی باشی و …)
یادمه یه مسابقه بود که دو گیم اول رو باخته بودم و گیم سوم شش بر صفر عقب بودم ولی در نهایت بازی رو سه بر دو بردم و خیلی حس قدرت میگرفتم و یه جورایی قلق کار دستم اومده بود.
هر موقع هم حریفم ضربه قشنگی میزد میگفتم عالیه آفرین و همیشه با لبخند بهش نگاه میکردم و حس خوبی نسبت بهش داشتم.
«قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»
ﺑﮕﻮ: ﻳﻘﻴﻨﺎً ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭم ﺭﻭﺯﻱ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭﺳﻌﺖ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ﻳﺎ ﺗﻨﮓ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ ، ﻭﻟﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩم ﺁﮔﺎﻫﻲ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.(٣6)
«قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِّن شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ»
ﺑﮕﻮ: ﻳﻘﻴﻨﺎً ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭم ﺭﻭﺯﻱ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭﺳﻌﺖ ﻣﻰﺩﻫﺪ ﻭ ﻳﺎ ﺗﻨﮓ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ، ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻣﻰﻛﻨﻴﺪ ﺧﺪﺍ آن ﺭﺍ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﻣﻰﻛﻨﺪ، ﻭ ﺍﻭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﻭﺯﻱ ﺩﻫﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﺳﺖ(٣٩)
سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز. سلام و درود به استاد شایسته گرانقدر ، و سلام و درود و چندین ایموجی قلب به دوستان نازنینم در این سایت توحیدی. خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر این فایل و این احساس مثبت و این حال عالی مون. از صبح این سیستم احساسی من میگه یه فایل جدید در راهه و از همون ساعت 3 و خورده ای 4 که بیدار شدم تا ساعت 6 و خورده ای که رسیدم محل کار چند بار سایت رو رفرش کردم دیدم خبری از فایل جدید نیست ، گفتم احتمالاً این سنسورهای احساسیم دچار خطای سیستمی شدن(خخخخ ایموجی خنده به مقدار لازم) و چند ساعت بعد فهمیدم نه بابا ، خطای سیستمی کجا بود، لحظه ای که شما داشتین آپلود میکردین این سنسورها هشدار زود هنگام دادن. Early Warning Detection System.
خانم شایسته خیلی خیلی خیلی ازت ممنونم بخاطر فیلمبرداری این فایل مخصوصاً آخرش که از جنگنده ها فیلم گرفتین، یعنی من داشتم از کنجکاوی خودمو میخوردم که بفهمم این جنگنده ها چی هستن که دارن رد میشن. در حدی کنجکاو بودم که رفتم روی نقشه فلوریدا پایگاه های نیروی هوایی و پایگاه های هوایی نیروی دریایی رو سرچ کردم، دیدم هم نیروی هوایی اونجا پایگاه داره هم نیروی دریایی (پایگاه هوایی نیروی دریایی ، به پایگاه هوایی گفته میشه که محل آموزش و تعمیرات و پشتیبانی فنی یگانهای هوایی مستقر در ناوهای هواپیمابر نیروی دریاییه) یکی از تیم های نمایش هوایی نیروی دریایی بنام بلو اینجلز (فرشتگان آبی) هم تویی فلوریدا مستقره. یه پایگاه هوایی هم دیدم که تعدادی اف پونزده داشتن و یه دونه اف35 هم دیدم بیرون از شیلتر بود. و بالاخره رسید آخر فایل و من جواب کنجکاویم رو گرفتم گفتم آخییییییییییشششششش، یعنی اگه فیلم نگرفته بودین امشب خوابم نمیبرد (خخخخ).راستی فکر کنم خلبانها با خانم شایسته سر شوخی داشتن،تا خانم شایسته صحبت میکرد اینا با حداکثر قدرت موتور رد میشدن.
خب اینجا رو خوب توجه کنید میخوام در مورد جنگنده ها بگم.(من تا همه تون رو متخصص جنگنده نکنم ول کن نیستم) دو تا جنگنده ای که آخر فایل همزمان رد شدن، یکی شون تک موتوره بود و یه دونه سکان عمودی یا اصطلاحاً رادر داشت اون اف شونزده بود، بهش میگن فایتنگ فالکن ساخت کمپانی جنرال داینامیکز (ایران یه سفارش 200 و خورده ای ازش داشت که خورد به انقلاب) . اونیکه دو موتوره بود و یه کمی بزرگتر بود و دو تا سکانس عمودی داشت اف پونزده ایگل بود(عقاب) ، ساخت کمپانی مک دانل داگلاس ، همونیکه فانتوم های خودمون رو تولید کرده، جفتشون دو ماموریته هستن، (دوال میشن ؛ شکاری و بمب افکن).
آخیییششش اگه اینا رو نمیگفتم میترکیدم. (مقدار زیادی ایموجی خنده) یبار یه دوستی بهم گفت جنگنده ها همه شون شبیه هم هستن، تو چطوری میتونی تشخیص بدی. گفتم همونجوری که تو فرق پراید و پژو و سمند رو تشخیص میدی. از جزئیات شون.
حالا بریم سراغ خود فایل، از اتاق فرمان میگن قبلش یه حافظ بریم …
«گر بُوَد عمر، به میخانه رَسَم بارِ دِگَر ؛ بجز از خدمتِ رندان نکنم کارِ دِگَر»
«خُرَّم آن روز که با دیدهٔ گریان بِرَوَم ؛ تا زنم آب درِ میکده یک بارِ دگر»
اول از این همه زیبایی بگم توی این ساحل زیبا و این آب تمیز. خداییش اعتراف میکنم حتی سواحل ماسه ای خلیج فارس هم به این زیبایی نیست. بسیار تحسین میکنم این مردم ارزشمند که اینقدر اینجا رو تمیز نگه داشتن. خدا رو صد هزار مرتبه شکر. اصلا این سرزمین اینقدر برکت داده شده و پر نعمته بخاطر همین شاکر بودن مردمش، چون همین تمیز نگه داشتن خودش یه نوع شکرگزاری محسوب میشه. امروز صبح رفتم سراغ قرآن.و این آیات از سوره سبأ رو دیدم. آیه 36 و 39. گفتم خداوند با یه مضمون دو تا آیه رو توی یه صفحه قرار داده. اینجا جای بسی تامل داره. توی سر رسیدم یادداشت کردم. و گفتم برای شما هم بفرستم.
استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته مثال های بسیار زیبایی در مورد بازی پینگ پونگ زدن. و اینکه ظاهراً قانون خیلی زود جواب میده، علتش هم اینه که از طرفی فعالیتی که انجام میدین خیلی سریعه، و هم فاصله ذهن شما و دستتون خیلی کمه. به محض اینکه ذهنتون مثبت یا منفی بشه این وضعیت خودش رو توی حرکت دستتون خودش رو نشون میده، و ضربه ای که فقط چند صدم ثانیه طول میکشه و نتیجه ای که خیلی سریع خودش رو نشون میده.
نمیدونم اصلا درست باشه بخوام سرگذشت های مختلف از خودم بگم یا نه. بعضی هاش منفیه. ولی قانون پشتش مثبته. این روزهایی که من اینجا توی سایت فعالم و با شما گفتگو میکنم و تلاش میکنم احساسم رو خوب نگه دارم، همکاران من توی واحد HSE (ایمنی، بهداشت ، محیط زیست و آتش نشانی) زحمت کشیدن و توی اعتصاب غذا هستن. و فحش خور ماجرا کیه …؟ بعله،درست حدس زدین، حمید امیری (کلی ایموجی خنده بذارید برای همه اون فحشهایی که به من میدن خخخخ، اگه جا داشت یه آهنگ بندری اتچ میکردم به کامنت باهاش دست بزنیم و بخندیم) چون من تنها کسی هستم که باهاشون همراهی نکردم. و اعتصاب رو شکستم. این ماجرا در مورد توانایی کنترل ذهن و احساس درونیه. شاید طبیعی باشه که شاگرد استاد عباس منش به این چیزا کاری نداشته باشه ولی نه ، این همه ماجرا نیست، من اعتراف میکنم روز اولی که برنامه غذامون خراب شد من ظرف غذامو پرت کردم بیرون. اولین بار نبود که این کارو میکردم، قبلا هم بارها و بارها غذا بد بود من انداخته بودم تو سطل زباله فیلم هم گرفته بودم برای رئیس روسا فرستاده بودم. ولی اینبار فرق داشت. من قبلاً همینجوریش تو در و دیوار بودم، این کارها و اعتراضات منو بدبخت تر نمیکرد. ولی الان که شاگرد استاد عباس منش بودم و کلی هر روز شکرگزاری میکردم و فایل میدیدم الان چرا باید این کارو میکردم؟ بقول قدیمی ها حجت بر من تمام شده بود. و میدونید نتیجه چی شد. حکایت یونس پیامبر و نهنگ. قوم یونس در آستانه عذاب بودن، به دعوت یونس بی اعتنایی کردن و مشغول کارهای غلط گذشته شون بودن. نشانه های عذاب اومده بود، ولی یونس لحظه آخر از دست قوم عصبانی میشه و اونجا رو ترک میکنه، در حالیکه هنوز ماموریت الهی بهش ابلاغ نشده بود. یونس حق نداشت عصبانی بشه. «اذ ذهب مغاضبا، فظن أن لن مقدر علیه» (عصبانی رفت و فکر کرد بهش سخت نمیگیریم، فکر کرد قانون در موردش عمل نمیکنه) خیلی ها عصبانی میشن، پس چرا تو شکم نهنگ نمی افتن؟ من قبلاً عصبانی میشدم هیچ اتفاق چندانی نمیافتاد ،الان عصبانی بشم بلافاصله یه اتفاقی برام میافته که حواست باشه، ولو یه لیز خوردن، ولو در به پام بخوره. میگم اکی اکی خدایا ببخشید. ولی بازم نهنگی در کار نیست، ولی یونس پیغمبر خدا بود، و وقتی هم تسلیم شد،و گفت «لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین»( خدایا من تسلیمم، خدایی به جز تو نیست، پاک و منزه ای، من به خودم ظلم کردم) خدا هم نجاتش داد و نکته اش این شد که قوم ایمان آوردن و تسلیم شدن و عذاب کنسل شد. وقتی هم که یونس برگشت پیش قوم حرف شنوی قوم چند برابر شد. قوم یونس تنها قومی بود که با دیدن نشانه های عذاب و توبه کردن، عذاب شون متوقف شد.
و در مورد من چک و لگد های جهان هستی یکی یکی از راه رسیدن، تا پنج شش روز غذا نیومد برامون، بخش زیادی از مانده حسابم رو مواد غذایی خریدم ولی چیدمان خدا حرف نداشت. چند تا هزینه غیرمترقبه یهویی هم برام درست شد و من موندم و یه کارت بانکی خالی و توی خوابگاه عسلویه و دیگه غذا هم نمیومد و …. حتی دیگه اعصابمون هم سر جاش نبود،و هر روز بحث و درگیری. هر چقدر تلاش میکردم با قرآن با فایل و کامنت ها احساسم رو مثبت نگه دارم بازم نجواها قویتر بود. بلافاصله به خودم گفتم این وضعیت رو خودت برای خودت درست کردی. هر چی میشد و هر کسی هر کاری میکرد اصلا مهم نبود، تو چرا کفران نعمت کردی؟؟ کدوم یکی از وعده های غذایی قبلی زندگیت رو خودت بدست آورده بودی که این یکی رو پرت کردی بیرون. به چه حقی این کارو کردی؟ حالا بخور تا بیاد چک و لگد های کفران نعمت. مگه رزاق عالم عوض شده بود؟ مگه خدا مرده بود یکی دیگه به خدایی رسیده بود؟ که تو به خدای جدید معترض بودی؟؟ خب من همینجوریش ماه رمضان روزی یه وعده بیشتر غذا نمیخوردم، و الان هم بدنم میتونست همون روزی یه وعده رو پیش بره. ولی الان دیگه همونم نبود. گرسنگی واقعاً اعصابم رو بهم ریخته بود و تعجب من این بود که چرا وضعیت من از همه بقیه معترضین بدتره. اینو بُلدش میکنم یادم بمونه چون وقتی مدارت عوض بشه و بری بالاتر فقط نعمتهاش بهتر و لذتبخش تر نمیشه ، بلکه در صورت خطا چک و لگدهاش هم محکمتر میشه انگار زمین خوردن من محکمتر بود، شاید چون ارتفاع بیشتری گرفته بودم، نسبت به بقیه. انگار همونجوری که قبلاً براتون مینوشتم خدا فقط کارهای منو راحت تر از بقیه میکرد،الان خدا با بقیه کاری نداشت، فقط از دست من شاکی بود و فقط منو گرفته بود زیر چک و لگد. خدا شاهده با گردن کج و چشم گریون به درگاهش به سجده افتادم گفتم خداااااایااااا من غلط کردم ، شکر خوردم، خیلی هم خوردم، خدایا من کفران نعمت کردم، «رب انی ظلمت نفسی فاغفرلی» « لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین» خدا منو ببخش، من چیکاره بودم که حق اعتراض داشته باشم؟ یه سگ هم به درگاه پارس میکنه داره تسبیح تو رو میگه، خیر سرم من قرار بود اشرف مخلوقاتت باشم، کفور تر از شیطان شدم. عذرخواهی میکنم،توبه میکنم، خدایا منو ببخش. از فردای اون روز دوباره غذا میومد، من غذامو میخوردم، میگفتم خدا روزی منو فرستاده، شرکت چیکاره است،بقول خانم رزا توی فایل کلابهوس : «اینا چکاره ان، صاحب شرکت خداست». توی محل کار بقیه داشتن بحث میکردن، که حقمونو خوردن و فلان شده و چنان شده. من هیییییچییییی نمیگفتم،بقیه پشت سرم بدگویی میکردن و فحش میدادن که این فلان فلان شده غذا میاد غذا رو میخوره ولی با بقیه تو اعتراض و اعتصاب همراهی نمیکنه. گفتم باشه، شما راه خودتون رو برید، منم راه خودم. امروز رئیسمون صدام زد گفت فلانی سه تا گاز سنج MSA-5X گرفتیم (دونه ای 2300 دلار) اینا رو برامون راه اندازی کن، گفتم OK. یاد آنباکسینگ های استاد افتادم، باتریها رو نصب کردم و دستگاه ها رو داشتم کالیبره میکردم، دستگاه ها رو به محض اینکه روشن میکردی برای انتخاب زبان یه پرچم زیبای آمریکا وسط صفحه خودنمایی میکرد میگفتم ای جانم، اینم یه نشانه. همون موقع حواسم بود که بعضی ها دارن اعتراض میکنن و پشت سرم بدگویی میکنن. ولی من کاری به حرف اونها ندارم، بعد از این ماجراها من حتی کارمو بهتر از گذشته انجام میدم. با دقت بیشتر. حتی مطالعه شغلی رو هم گذاشتم توی برنامه ام. خودمو درگیر مسائل مختلف کاری میکنم. تا احساس مفید بودن کنم «چون منم که نیاز دارم به انسان بهتری تبدیل بشم» جهان بهترین پاداش هاش رو به بهترین انسانها میده، نه معترض ترین ها. امروز عصر توی سرویس که داشتم برمیگشتم 6-7 نفر داشتن بحث میکردن آقا اعتراض کنید این چه وضعشه، چرا غذا اینجوریه، چرا فلان اونجوریه و فلان مسئول و فلان نماینده و فلان قرارداد و … بلافاصله هندزفری علیه السلام رفت توی گوش و مجدداً همین فایل رو دیدم. گفتم من هنوز اون چک و لگدها رو یادم نرفته. اونها داشتن داد میزدن من لبخند به لب داشتم فایل میدیدم. صدا میومد ولی اصلا متوجه نمیشدم چی میگن. یاد جمله همیشگی استاد عباس منش افتادم «اصلا مهم نیست بقیه توی چه شرایطی باشن، اگه من احساسم رو کنترل کنم جهان من رو به جایی بهتر هدایت میکنه» و تا آخر بحث اونها، حتی یک کلمه حرف نزدم و احساسم رو کنترل کردم. (خداییش حرف نزدن برای حمید امیری خیلی سخته خخخخ)
در مورد احساس لیاقت اگه بخوام بگم بارها برام پیش اومد فرصت های طلایی شغلی که میرفتم یه مصاحبه میدادم با اینکه مصاحبه رو خوب هندل میکردم ولی بعدش نجواها میومد سراغم، شیطان رجیم شخصاً خودش میومد میگفت حمید فرصت خیلی عالیه، شرایط و مزایاش خیلی خوبه، ولی تو لیاقتش رو نداری، گیرم که بری اینجا، حقوقش بیشتره بعداً چطوری میخوای این همه پول رو خرج کنی ؟ بدبخت میشی. تو لایقش نیستی ،من خیر و صلاحتو میخوام. و نکته جالبش اینکه همیشه حق با شیطون بود. چون اون فرصتها همیشه برای من خراب میشد. حتی سه تا از بچه هایی که بعد از خودم اومدن سر کار و من مربی شون بودم، رفتن جاهای بهتر و من بارها و بارها تحسینشون کردم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر،جای بهتر ، کار ساده تر، محیط دوستانه تر، حقوق بیشتر، جایگاه بالاتر. بارها خدا رو شکر کردم و به خودم گفتم اینها لایق دریافتش بودن. همین که شرایطشون تغییر کرده یعنی انسان بهتری شدن، و توحیدی تر عمل کردن و جهان اونها رو به جایی بهتر هدایت کرده.
چند روز پیش یه دوستی از یکی از پتروشیمی ها باهام تماس گرفت ، گفت حمید ما یه نفر رو توی مجموعه مون نیاز داریم، که هم سابقه کار داشته باشه و هم عملیات آتش نشانی مسلط باشه، هم Rescue و هم Hazmat و هم Hazop و هم نقشه های پروسس پالایشگاه و پتروشیمی رو بتونه بخونه و هم انگلیسی رو مسلط باشه و … من اسم تو رو دادم، حقوقش هم بهتر از جای فعلیت هست. گفتم اکی من در خدمتم هر موقع خواستین. با اینکه میدونم نه تنها توی پالایشگاه خودمون، که حتی توی هیچ کدوم از پالایشگاه های دیگه یه آتشنشان رو پیدا نمیکنن که همه اینا رو باهم داشته باشه و از طرفی آدمی باشه که خلاقیت شغلی داشته باشه و اینجوری توانایی حل مسائل شغلی رو داشته باشه ولی باز هم نجواهای ذهنی شروع شده و بازم شیطان رجیم میگه: حمید من خیر و صلاحتو میخوام ،تو لیاقتش رو نداری …
و الان من نگران مصاحبه شغلی پیش رو نیستم. من نگران سوالاتی که قراره ازم بپرسن نیستم. نگران جزوه های نخونده نیستم. ولی بشدت نگران احساس لیاقتم هستم که نکنه بازم خرابش کنم. همون نکاتی که استاد عباس منش و استاد شایسته گفتن: «خیلی بیش از حد شرایط داره به نفع من پیش میره، نکنه یه جای کار ایراد داره.» یعنی این ذهن نجواگر کفور حاضر نیست اعتراف کنه به اینکه بابا دیگه چه خبره بعد از پونزده سال سابقه کار، تو اونقدری حرفه ای شدی که لیاقت این فرصت رو داشته باشی. با اینکه اینم چیزی نیست. من حتی لیاقت فرصتهای بزرگتر از این رو هم دارم. ولی امان از دست این ذهن.
«معرفت نیست در این قوم خدا را سَبَبی ؛ تا بَرَم گوهرِ خود را به خریدارِ دگر»
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید خانواده عزیزم.
سلام به دوست گرامی آقای امیری
تکامل من اینجوری طی شد که 800 روز اولمو نمیدونم چطوری گذشت اصلا چرا وارد سایت شدم و ثبت نام کردم …
بعد اومدم با یه فایل رایگان شروع کردم
وارد دوره ها شدم
کامنت نمیخوندم
کامنت کوتاه میخوندم
کامنت میزاشتم سایت میگفت کوتاهه قبول نیست
یاد گرفتم کامنت بزارم
و الان کامنتای طولانی رو هم با دقت میخونم
چقدر خوب نوشتین
اول از همه تحسینتون میکنم بابت توضیحاتتون در مورد جت ها برای من مهم نیست طرف مقابلم چی میگه وقتی تسلط داره و اعتماد به نفس لذت میبرم حتی اگر در مورد جت ها باشه که کلا بهشون علاقه ندارم!
بعد اینکه چه ماهرانه اومدین گفتگوهای درونی رو نوشتین منم شبیه شمام فک کنم بقیه هم همینطو باشن اما من هنوز به خوبیه شما نمیتونم این جریانات درونی رو شبیه یه داستان بیان کنم مهارتتون در کامنت گذاشتن رو هم تحسین میکنم خیلی خوشم اومد.
علاوه بر نکات بالا خیلی زیاد از کامنتتون ایده کاربردی گرفتم نه اینکه فقط تحسین کنمو برم.
اما یه چیزی هم میخواستم از تجربه چهار پنج ماهم در این سایت بگم.
تا الان دوبار موفق شدم فقط و فقط و فقط تمرکز کنم روی خدا و واقعا رب العالمین میگم با تک به تک سلول های زنده و مردم باشه و به طرز عجیبی نتیجه گرفتم یعنی در شرایطی که در ظاهر بقیه باید تاییدم میکردن و… همه رو ایگنور کردم گفتم فقط اون صاحبه بقیه ساکت و یه قدرت عجیبی گرفتم که فکر میکردم ابر انسانم و بعد شروع کردم به یاد آوری نقاط قوت تو اون زمینه و خدا شاهده در لحظه نتیجه گرفتم خدا نشونم داده که واقعا اون آدما هیچ کاره هستند.
اما خب هممون میدونیم دوبار تجربه خوبه اما کافی نیست و منم دارم تکامل خودمو طی میکنم تا یاد بگیرم بیشتر توحید عملی رو تجربه کنم…
و تا یادم نرفته بگم که قدم اول جلسه ی ششم یازده دقیقه از صحبتای استاد خیلی توحیدیه و من دو نتیجم رو از اون دقایق گرفتم:
مهم نیست که درا بستس
بین میلیاردها برگ هر یه برگ فقط به اذن اون میفته
تو بدون صاحب این دنیا کیه و ارزشمندی هاتو یاد خودت بیار
همه ی درها باز میشه!
امروز خیلی ازتون یاد گرفتم و حتما چند بار دیگه باید کامنتتون رو بخونم، ممنونم.
در پناه خداوند شاد و سلامت باشید
لایق بهترین هایید
سلام و درود به خواهر نازنینم فرزانه خانم گرانقدر. ازتون بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمندی که برام نوشتین و چندین بار خوندمش. مخصوصاً این قسمتش (تا الان دوبار موفق شدم فقط و فقط و فقط تمرکز کنم روی خدا و واقعا رب العالمین میگم با تک به تک سلول های زنده و مردم باشه و به طرز عجیبی نتیجه گرفتم) تا آخر… این قسمت رو چند بار خوندم و یاد گرفتم و تحسینتون کردم. ازتون سپاسگزارم. یه نکته ای رو که من به تجربه برام ثابت شده، اینه که خداوند یه مسئله ای رو بهمون هدیه میده تا با حلش بزرگتر بشیم. ایمانمون بیشتر بشه، ولی یه لحظه به زندگی مون نگاه کنیم… خداییش اگه خودش کمکمون نکنه یه لیوان آب هم نمیتونیم به درستی بخوریم. وقتی با تمام وجود ازش کمک بخوایم و کمکمون میکنه تا حلش کنیم. سری بعدی از همون جنس مسئله بازم بهمون میده تا بازم حل کنیم، اینبار کمی بزرگتر و بعداً کمی بزرگتر تا ایمانمون هر بار قویتر و تکامل یافته تر بشه. یعنی اگه مسئله A بوجود بیاد و نتیجه من 15 بشه ، سری بعد مسئله B رو میده و کمکم میکنه بشم 17 و سری بعدی کمکم میکنه بشم 20 هر بار ارامش و اطمینان قلبی ما بیشتر میشه.
یه مثال بزنم از حضرت موسی. میگن وقتی موسی اولین بار وحی بهش نازل شد و ازش خواسته شد عصا رو بندازه ، عصا به اژدها تبدیل نشد، کلمه ای که قرآن گفته به معنی یه مار کوچک هست، وقتی میره کاخ فرعون که رسالتش رو ابلاغ کنه، عصا رو میندازه به یه مار بزرگ تبدیل میشه. و روزی که قرار میشه با ساحران روبرو بشه مار به اژدها تبدیل میشه. در مورد اول ، کار کوچیک ، خداوند بهش میگه ، قاب خذها ولاتخف ، بگیرش و ازش نترس. خداوند میخواد به موسی این اطمینان خاطر رو بده. این آرامش رو کسب کنه. و وقتی موسی تکاملش رو طی میکنه بعداً میرسه به جایی که راحت عصا رو میندازه و اژدها میشه و دوباره اونو برمیداره. تصور کنید از همون ابتدا خداوند موسی رو با اژدها امتحان میکرد … بزرگوار سکته رو حتماً زده بود.
در ادامه از دوره ارزشمند دوازده قدم گفتین برام. چقدر از این یادآوری تون لذت بردم. و این رو یه نشانه دیدم تا بازم برگردم سراغ دوره دوازده قدم و بازم مرورش کنم. ازتون بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت که کمک کردین چیزهای جدیدی یاد بگیرم. بسیار تحسین تون میکنم. در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
شما هم رفتین تو لیست افرادی که از این به بعد دائم کامنتاشون رو چک میکنم..
چقدر مثال درست و به جایی زدین ما اصولا میوه کار رو میبینیم، و به خودمون زحمت نمیدیم چک کنیم طرف چه مراحلی طی کرده.
بیشتر اوقات یه حسی داریم که میگه چرا اون داره من ندارم مگه من چمه چی کم دارم… در صورتی که پیامبران هم همین دوران تکاملو طی کردن محمد چهل سال محمد بود … امین بود... در سکوت ذهن بود…بعد پیامبر شد.
در دنیا تخصص های زیادی هست، هر دانشمندی رو یه چیزی تمرکز داره؛ نجوم، پزشکی، فیزیک و هزاران موضوع دیگه حتی فکر کردن به جهان و قوانینش به طور همزمان برای ما ممکن نیست طول میکشه تا حتی تیتر وار بهش فک کنیم!
و خداوند داره هم زمان همه چی رو مدیریت میکنه!
قانون و سیستم هم زمان برای کل داره اجرا میشه!
به این فکر کنیم اگر فقط نفس کشیدن ما رو به خودمون واگذار میکردن چی میشد؟!
یاد آوری و مرور و نگاه کردن به این جهان هستی با این همه نظم شگفتی و قانون هم زمان بدون فراموشی! برای ذهن هممون لازمه.
چون خیلی دلش میخواد خودش همه کاری بکنه و همه چیو بدونه براش خوبه هر روز وسعت جهان هستی رو نشونش بدیم.
گاهی مراحل تکامل یه جنین رو نگاه کنیم... به نظر میرسه پشت این تکامل حکمت های بسیاری هست، سیاره زمین یه سیاره ی تکاملیه.
خیلی لذت بردم از تک تک جمله هاتون و انرژی که رد و بدل شد.
در پناه قدرت لایتنهایی رب العالمین موفق و شاد و سلامت باشید.
سلام و درود به شما
ببخشید بابت تاخیر در پاسخ به کامنت تون. ازتون بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت عالی و مثالهای زیبایی که زدین ، واقعاً همینطوره. مثال تکامل حتی پیامبران واقعا عالی بود. و مثال جنین انسان هم همینطور.
از شما ممنون و سپاسگزارم.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت باشید.
سلام دوست خوب و پرآگاهی من
سپاسگزارم از کامنتهای عالی شما که همیشه حس خوبی رو بمن انتقال میده
تحسین میکنم شما رو هزاران بار بخاطر حجم آگاهی و اطلاعتتون نه تنها موقع خوندن کامنتتون بلکه هر زمان که بیاد شما میافتم تحسینتون میکنم تازه کلی هم بخودم میبالم که یکی از دوستان خوبم مجموعه ای از اطلاعات ناب و کامل هست
مطمئن باشید اگه در مورد جت ها نمینوشتید شک میکردم چون خودم بدنبال توضیحات شما در زمینه های مختلف هستم و خوندنش هستم نه اینکه سررشته داشته باشم و یادم بمونه نه بخاطر اینکه با تحسین شما بخودم کمک میکنم و فکتی میشه برای ذهنم که بابا تو هم میتونی یاد بگیری و این فسفرها رو خرج کن نگه ندار
” چون وقتی مدارت عوض بشه و بری بالاتر فقط نعمتهاش بهتر و لذتبخش تر نمیشه ، بلکه در صورت خطا چک و لگدهاش هم محکمتر میشه ”
دقیقا همینه چون با رفتن به مدار بالاتر بخدا نزدیکتر میشویم و همین طور که ما به کسانی که بیشتر دوستشان داریم سخت تر میگیریم تا با دقت بیشتری نتایج بیشتری کسب کنند و خدا عاشق ماست و عالیترین ها رو برای ما میخواد
من بعنوان یک دوست یا هم فرکانسی یا یک خواهر واقعا بشما افتخار میکنم و میدونم ارزش و لیاقت شما فراتر از آنچیزی هست که بشود تصور کرد و روزی خواهد رسید که دعوتنامه های فوق العاده از بهترین کشورها برای استفاده از تجربیات شما بدستتان خواهد رسید
برادر خودم یکی از افراد مجرب در زمینه شبکه و امنیت شبکه در ایران بود که در اینجا زیاد اهمیت داده نمیشد و چند سال گذشته از شرکت keyfactor اسم سابق آن primekey در سوئد برایش دعوتنامه ارسال شد با کلی مزایا و شرایط عالی و اقدام به مهاجرت کرد
منتظر شنیدن خبرهای خوب شما هستم چون میدونم لایق و شایسته هستید
در پناه الله ایام همیشه بکامتان
سلام و درود فراوان به شما خانم جوان ، خواهر بزرگوار و نازنینم. الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر داشتن خانواده ای عزیز چون شما. بسیار بسیار ازتون سپاسگزارم بخاطر این کامنتی که از اول تا آخرش حس خوب و مثبت داشت و من با لبخند و شوق و ذوق و لذت خوندمش. ازتون متشکرم.
ممنونم از دعای خیرتون، الهی آمین. و الهی که خداوند بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو برای شما هم رقم بزنه. امروز داشتم به این فکر میکردم که چرا من در مورد مسائل فنی و جنگنده ها و چیزهای دیگه توی کامنت ها مینویسم؟ انگشت انتقاد به طرف خودم گرفتم و گفتم حمید اینکه این وسیله پرنده که داره رد میشه اسمش چیه و ساخت کجاست کجای زندگی خودت و بقیه دوستانت هست؟ چرا وقت و انرژی بچه های سایت رو با نوشتن این چیزا هدر میدی، اصلا برای بقیه مهم نیست. ولی بعد از خوندن کامنت شما نظرم عوض شد. گفتم این نجواهای ذهن شاید همشون درست نباشه. هر چند به نظرم میرسه بهتره یه کمی بیشتر روی قانون و اصل موضوع تمرکز کنم تا حاشیه. ولی باید مراقب باشم نجواهای ذهن احساسم رو منفی نکنه. به نوعی کامنت شما پاسخی بود به انتقادات خودم از خودم. ازتون متشکر و سپاسگزارم.
بسیار بسیار شما و برادر گرانقدرتون رو تحسین میکنم. چقدر خوندن این موفقیت برادرتون برام انگیزه بخش بود و از طرفی خوشحال کننده. الهی صد هزار مرتبه شکر. از شما بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمندی که بهم هدیه دادین. در پناه جان جانان رب العالمین جان همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید خانم جوان.
سلام اقای امیری
کامنتهای شما خیلی عالیه و من همیشه با ذوق و شوق میخونم
زمانهایی که احساس عدم لیاقت میومد سراغم
زمانهایی که میگفتم خوب چقدر همه چیز عالی داره پیش میره این صحبتها رومیگفتم
من تعهد دادم و دارم روی خودم کار میکنم،تو هر جمعی نمیرم،دوستام و محدود کردم،تلویزیون نمیبینم،غذاهام و رعایت میکنم،ذهنم و سعی میکنم کنترل کنم ،قرآن میخونم،سعی میکنم غیبت نکنم ،سپاسگذاری میکنم
پس اینها حقه طبیعی زندگی منه (این نعمتها)
پاداش های منه ،من با اینکارها(کنترل ذهنها) اسانمیشمبرای آسانی ها
بایدآسانبشمبرای آسانی ها
مگر چند نفر در اطرافمهستنکه اینکارها روانجام میدن
کمتر و بیشتر هستن أما تمرکزی نه کسی نیست
با یادآوری هزینه کردن خودم تو اینمسیر
و پذیرفتن آسانی ها ،آسانی های بیشتری میاید تو مسیر زندگیمون
با تجربهکردن اون مدارها و باز سپاسگذاری بابتش و درخاستهای بیشتر
مسیرها ارتقاع پیدا میکنن
ورودی های مالی ارتقاع پیدا میکنن
من خودم یک خانم خانه دار هستم
اما حداقل ورودی هفتگیمن1/500 هست (براحتی )و این همه از خداست
و حدود 23 تومن پس انداز دارم فکر کنم این پس انداز در 7یا 8 ماه جمع شده
بدون سختی کشیدن
همهزینه میکردم برای خودم هم جمع شده
بپذیرید آقا،شما لایق هستیدو باید این انفاق ها پیش بیاد ،وقته تغییرات فیزیکی شروع شده
منتظر موفقیتهای بیشتر شما هستم
سلام و درود فراوان به شما خانم شبانی گرانقدر ، بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمند تون. واقعاً لطف بزرگی در حقم کردید که با تجربیات ارزشمند تون به من نکات مثبت و سازنده ای یاد دادین. از لطف و محبت شما سپاسگزارم. خدا رو شکر میکنم که کامنت های من براتون احساس خوبی به همراه داشته. از درگاه خداوند درخواست میکنم که جوری تکامل من رو رقم بزنه که بتونم کامنتهای ارزشمندتر و توحیدی تری بنویسم. به قانون عمل کنم. عالی باشم. و با نتایج عملی حرف بزنم.
توصیه های ارزشمند شما و نکاتی که در مورد احساس لیاقت گفته بودین خیلی برام ارزشمند بود. از دو جهت. یکی از جنبه اینکه این نکات رو بهم یاد دادین، که بسیار ازتون قدردانی میکنم که تونستم چیزهای جدیدی ازتون یاد بگیرم. و جنبه دیگه موضوع اینکه چقدر زیبا و بزرگمنشانه این نکات رو گفتین. یعنی توصیه نکردید که حمید این کارو بکن، اینجوری فکر کن، در عوض از کارهایی که خودتون عملی انجامش دادید که چطوری تونستین احساس لیاقت رو در خودتون تقویت کنید برام نوشتین که بسیار محترمانه تر و تاثیر گذار تر باشه. بسیار بسیار شما رو تحسین میکنم. خیلی برام ارزشمند بود. به نظرم میرسه شما اگه قرار بود کار تدریس یا فروش رو انجام بدین بسیار تجربیات موفقی رو رقم میزدین.
بسیار از شما سپاسگزارم. الهی که همیشه شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید در پناه رب العالمین.
سلام حمید آقای نازنین وفوق العاده دوست داشتنی
توی یکی از کامنتاتون به همسرتون اشاره کرده بودین،با این وجود که نه شمارو از نزدیک دیدم نه همسرتون رو،ولی بارها تحسینتون کردم ،که چقدر زوج خوشبختی هستین،که یک سر این زوج اگه شمایین،اون سمتش هم که همسرتون ،قطعا معرکه س…در پناه حق باشید واز کنار هم بودن لذت ببرید…
چقدر نوشته هاتون رو عاشقانه خوندم،ولذت بردم
همیشه شما زیباترین کلمات رو با شیطنتی خاص کنار همدیگه قرار میدین،که آدم از خوندنش سیر نمیشه
همین حال واحوال شمارو هم من دارم،از دید بقیه در بد ترین شرایط هستم،ولی از دید خودم خیلی به خدا نزدیکتر،در نتیجه معجزه پشت معجزه
فقط باید خودش رو ببینیم،واز خودش بخوایم، همین وبس
حمید آقا من الان در شرایطی هستم،که در خوابم هم نمیدیدم،به قول رزای نازنین…انگار داره تمام اون اتفاق ها برای من میفته،ولی من اینقدر حالم با خدا خووووب،که حس میکنم خوشبخت ترینم…
میدونم همه چیز درست میشه،چون اون آرامش واقعی رو الان تو وجودم کاملا حس میکنم…
ببخشید کامنتم طولانی شد،فقط دوست داشتم براتون بنویسم مثل همیشه عاااالی بودین..
به خدای بزرگم میسپارمتون..
سلام و درود به شما خانم حیدری، خواهر بزرگوار و گرانقدرم. بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمند تون. بسیار بسیار انرژی مثبتش بالا بود. از این همه لطف و محبت شما سپاسگزارم.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر تک تک اتفاقات مثبت و ارزشمند زندگی تون. خدا رو شکر که اتفاقات عالی و شیرین و باب میل تون داره رخ میده، خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر آرامش تون. پلن خدا همیشه عالی و لذت بخشه، و از جایی که فکرش رو نمیکنیم جوری برامون چیدمان میکنه که واقعاً آدم سورپرایز میشه.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
براتون از درگاه خداوند متعال بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو براتون میخوام. در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
هیچوقت هم نگران طولانی شدن کامنتها نباشید. مثل یه سفر لذتبخشه. هر چی طولانی تر بهتر.
دوست خوبم سلام..
چقدر از خوندن کامنتتون لذت بردم و خذاروشکر میکنم ک در این لحظه ای ک اختیاج داشتم ب این حرف ها خدا من رو هدایت کرد ب کامنت ارزشمند شما…
درمورد موضوع اعتراض و چک و لگد ها و بعد تسلیم شدنتون بهتون تبریک میگم ک تونستین راه درست رو پیدا کنید و دوباره برگردین ب مسیر و ب منم یاد دادین ک علت برخی از نتایجم چیه ..
جایی ک گفتین وقتی تو مسیر درست باشی نعمت های بیشتر دریافت میکنی و اگه برگردی انگار چک و لگد ها بیشتر شایدم ب خاطر ایننکه ارتفاعمون بیشتر شده من اینو خیلی خوبدرک کردم و الان فهمیدم ک چرا تضادهای الانم دردناک تر هست چرا تا وقتی از مسیر خارج میشم ب طریقی چک و لگدی میخورم ک برگرد ب مسیرت برگرد بیا پیش خودم ولی گاهی اوقات متاسفانه دیر ب برگشت اقدام میکردم و چقدر این کامنتتون دیدم نسبت ب رفتارهام و نتایجم بازتر کرد…
و اینکه درمورد احساس لیاقت مثالی ک زدین در مورد کسانی ک بهشون اموززش دادین ب جاهای بهتر رفتن و یا اینکه تا موقعیتی بهتر براتون پیش میاد ذهن نجواگرتون شروع ب سرکوبتون میکنه منم اینو کاملا تو زندگیم تجربه کردم و باید روی احساس لیاقتم ب صورت لیزری کار کنم چون تا یکم اوضاع بهتر پیش میره یکی از ترمزهام احساس لیاقت هست شروع میکنه ب جولون دادن…
امیدوارم ک در محاسبه نتیجه دلخواهتون رو گرفته باشین چون واقعا لیاقتش رو دارین هم از لحاظ تخصص ک ماشالله یه عالمه از تخصص هاتون گفتین و هم از لحاظ شخصیتی…
من واقعا شما رو برای این تمرکز و مداومتی ک در مورد کار کردن روی باور هاتون رو دارین تحسین میکنم…
بهرین هارو براتون ارزو میکنم چون لایق بهترین ها هستین…