live | شباهت باورهای محدود کننده با علف های هرز - صفحه 21 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/04/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-09-29 02:02:592024-09-29 06:45:40live | شباهت باورهای محدود کننده با علف های هرزشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام الله یکتا…
و این چقدر قدرته… و این چقدر توانمندیه… که خداوند به استاد داده…
این توانایی که که خودش به تنهایی این کارهارو انجام بده… و اینکارو رو هرکسی نمی تونه بکنه…
اونجایی که استاد می گه من آزادی زمانی و مکانی دارم، این یکی از نشانه هاشه…
خدایا هزار مرتبه شکرت… که داری این همه توانایی رو بما نشون می دی…
استاد جان… دارم بهت غبطه می خورم…
چقدر تو سپاسگزاری… همیشه توی حرفهاش داره خدا رو شکر می کنه…
خدایا… به ما هم کمک کن که ماهم یاد بگیریم همیشه سپاسگزاری کنیم…
وااااای… چقدر ذوق کردم وقتی استاد از اون یکی زمین صحبت کرد…
خدایا… تو چقدر خوبی… تو چقدر قدرتمندی…
مهاجرت یا فرار…!
و چقدر این دوتا باهم متفاوت هستن…
مهاجرت یعنی پاگذاشتن بر روی ترسها…
فرار یعنی همراه شدن با ترس ها…
و نتیجه واقعی این دوتا چقدر متفاوته…
می سپارم تون به خداوند زیبایی ها…
عاشقتم استاد عشق………………
درووود بر استاد زندگی ساز خودم.مثل همیشه صحبتاتون فوق الاده بود استاد.درس هایی که از طبیعت گرفتین رو به ما گفتین و ربط اونا به باورهای منفی و قانون تکامل.خیلی خوشحال شدم از اینکه به روش تغذیه ی طبیعی رو آوردین.چیزی که در واقع طبیعت و ذات انسان هست و انسان در واقع میوه خوار و دانه خوار هست و قبل از کشف آتش میانگین عمر انسان حدود 600 سال بود و بعد از کشف آتش رفته رفته کمتر و کمتر شد تا که به 60 هفتاد سال رسید.تازه خام گیاه خوارا سرما رو هم خیلی کم حس میکنن و میتونن تو چله ی زمستون پنجره ی اتاقشونو باز بزارن و بخوابن. امیدوارم به زودی سیکس پکتونم ببینیم استاد. اون چهارچوبی که اول پل گذاشتین خیلی قشنگ هست استاد و تا حالا بهش دقت نکرده بودم. شبیه ورودی معابد شینتو در ژاپن هست و جلوه ی خاص و زیباتری به پارادایس میده. پاینده باشین استاد عزیزم و هر روز ثروتمندتر از دیروزتون.
احسنت به شما واقعا به نکته ی عالی اشاره کردید، هرچند استاد همش میگه احساس ارزشمندی رو درخودتون تقویت کنید ولی یادآوری شما در این پست واقعا هدایت بخش بود ویادم آورد انسانها فارغ از اینکه چی دارند یا چی ندارند باید خودشون رو درهر شرایط که هستند باارزش ودوست داشتنی بدونند.
استاد گرامی منم مثل دوست عزیزمون شماااا رو واقعا تحسین میکنم، وازخداوند طلب هدایت میکنم که منم مث شما جسارت های عالی در تغییرات وجودی داشته باشم.
خدایاشکرت برای این هدایت!
سلامی گرم تو این روز سرد پاییزی به استاد جان جانان، مریم جانِ عزیزدل و بر و بچههای کامنتخون و فعال
حدود سه روز بود که وقت نکرده بودم به پروژهی خانه تکانی ذهن برسم و یهو دیروز که زدم دیدم گام نهم اومده؛ دانلود کردم ولی بازم رفتم سراغ کارام و وسط کارها گام ششم رو برای چندمین بار گوش دادم اونم نصفه نیمه؛
دیگه دیشب آخر شب گفتم بابا چرا نمیشینی یه فایل رو درست سروقت گوش بدی و کامنتاشو بخونی. گفتم باشه الان که وقت خوابم گذشته، فقط بذار متن فایل رو بخونم ببینم راجع به چیه…
و ای وای از هدایت های خدای مهربون که دقیقا همون چیزی بود که پاشنه آشیل من بود و همیشه نه میخواستم بنویسم همیشه دیدم من تا قبل ازدواج کمالگرا نبودم؛ چون همسرم خیلی کمالگرا بود، کمال همنشین در من اثر کرد خخخخخ .
من اینقدر سریع دست به عمل میزدم که مامانم همیشه میگفت: وای خدا تو چرا اینقدر عجله میکنی و کلا از دستم به امان بود. اما بعد ازدواجم، کم کم بسمت کمالگرایی کشیده شدم چون همسرم یا یه چیزی رو نمیخواست یا اگه میخواست باید بهترینش رو میگرفت؛ و منم جوری شدم که کم کم درخواستهام رو در نطفه خفه میکردم، چون میدونستم که شرایطمون اجازه نمیده اون بهترینش رو داشته باشیم. خیلی موقعها تلاش میکردم و میکنم که همسرم رو قانع کنم که از همینجا شروع کنیم از همین چیزایی که داریم ولی زیاد موفق نشدم، چون دیگه خودمم خیلی کمالگرا شدم و تو قدمهای اول، جا میزنم، چون دنبال هزاران مسیر دیگه میگردم و همه رو نصفه نیمه رها میکنم. آخر سر میبینم که قدم از قدم برنداشتیم.
وای خدای من الان تازه دارم میفهمم که کمالگرایی چه بلاهایی و از کجاها سرم آورده.
همین گوش دادن به فایلهای پروژهی خانهتکانی ذهن، رو داشتم با دید کمالگرایانه، هر روز به تعویق مینداختم. اگه یه روز کار زیاد داشتم و نمیرسیدم قشنگ بشینمو یادداشت برداری کنم، میگفتم نه اصلا نباید اینجوری سرسری هم گوش بدم. فقط دان میکردمو میرفتم سراغ کارهام، یهو میدیدم سه چار روز شده و چنتا فایل دارم که نه گوش دادم، نه کامنتاشونو خوندم، حالا کامنت نوشتن که بماند که یه مقاومت شدید دارم راجع بهش.
اما دیشب که متن این فایل رو خوندم و یه کامنت از یکی از دوستان که دقیقا مشکلات زندگیش شبیه من بود، گفتم بذار از امروز بیام حداقل کاری که میتونم بکنم رو بکنم ؛ یعنی بیام بشینم هر موقع از روز شد یه فایل رو درست و حسابی گوش بدم و همزمان درکم رو بصورت کامنت بنویسم. اینهمه تو دفتر یا تو نُت گوشیم مینویسم، چه فرقی میکنه میام تو کامنتام مینویسم تا ردپاهایی هم باشه؛ اینجوری همیشه هم در دسترسه و میدونی که هیچوقتم از بین نمیره.
بهرحال دفترامو که نمیتونم همیشه و همه جا با خودم ببرم، نت گوشیم شاید یه روز با مشکل مواجه شه و پاک بشه، اما کامنتهای سایت هم بعنوان ردپا، مسیری که میرم رو براحتی بهم نشون میده و هم همونطور که کامنت بچهها اینقدر بمن کمک کرده، کامنتهای منم صددرصد به خیلی از بچهها کمک میکنه.
یکی از قشنگیای دیگهی کامنت نوشتن که این چندوقت کشفش کردم اینه که؛ دیگه نیاز نیست افکارتو و درکتو از قانون با بقیهی نزدیکانتو دوستات باشتراک بذاری و وقتتو تلف کنی؛ چون همونجوری که همهتون تجربه کردید کسانی که تو سایت نیستن، حتا اگه مطالعه داشته باشن، جور دیگه ای به مسائل نگاه میکنن و من چرا وقتمو صرف توضیح قانون و نتایجم به دیگران کنم، باید جلوی اینهمه نشتی انرژی رو بگیرم؛ البته که خیییلی کمتر از قبلا شده. ولی میخوام همون یه ذرهش از بین ببرم و فقط انرژیمو بذارم رو نوشتن کامنت و اشتراک گذاری با بچههای این سایت الهی. اصلا خیلی سختم شده با کسانی که تو سایت استاد نیستن ارتباط برقرار کنم، گاهی اینقدر برام عجیبه افکارشون که فقط پناه میارم به سایت تا یکمی آروم شم.
… وای چقدر نوشتما. خخخخ. هنوز دقیقهی سوم فایلم اصلا فکر نمیکردم تو اولین کامنتم بعد از چندماه بتونم اینقدر بنویسم اونم اینقدر سریع.
خداجونم سپاسگزارم که میای تو فکرم تو انگشتام و بهم میگی چجوری درک کنم و چجوری بنویسم.
خب این نکات مهمی که من نوشتمش؛
1. موفقیت واقعا همینه؛ انجام کارهایی که باید انجام بدی
وقتی که تموم میشه احساس موفقیت و اعتمادبنفس، بهت کمک میکنه قدم بعدی رو محکمتر برداری، باورات قویتر میشه، به تواناییهات بیشتر ایمان بیاری؛ مخصوصا اگه یه کاری باشه که اولش خیلی سخت و ترسناک باشه، ولی وقتی که انجام میشه، خیلی احساس قدرت میکنی. احساسی که آدم از انجام کارهای جدید و سخت بدست میاره، اون اعتمادبنفس که بدست میاره خیلی کمک میکنه که کارهای بعدی رو انجام بده.
2. همیشه باید یک قدم از محدودیتات، جلوتر بری. وقتی میری بخودت بگو: چقدر این کار راحت بود، قابل انجام بود، چقدر میتونم این کارو زودتر انجام بدم. بعد اعتمادبنفسمون میره بالاتر و قدم بعدی محکمتر و بهمین شکل این سیکل تکرار میشه. هربار بهتر.
3. موفقیت بصورت تصاعدی رشد میکنه؛ اولش آهستهس، بعد که ادامه میدی، بعد که متعهد میشی، ادامه میدی، حرکت میکنی، سرعت رشد هی بیشتر میشه.
4. به نسبتی که رشد میکنی و باورهات قویتر میشه، نتایجت بزرگتر میشه.
5. کسیکه خیلی ثروتمند و موفقه، یه روزی عین تو بوده. فقط اومده حرکت کرده با ایمانی که داشته، با باوری که داشته، اولشم نتایج بزرگی نگرفته که.
6. همیشه باید حرکت کنم و یه چیزی رو خلق کنم؛ باید مولد باشم؛ در هر شرایطی؛ حتی وقتی خیلی ثروتمند بشم. اینا باعث رشد و زنده بودن آدم میشه:))))
حالا درک و دریافت من و…
تکامل، تکامل و فقط تکامل. اینکه من بدونم قدم به قدم، باید جلو برم، مقایسه نکنم خودمو با کسی که خیلی از من موفقتره . آ آها یه مثال جالب یادم اومد از خودم؛ از همین 2٠ روز پیش… من اوایل شهریور کلاس شنامو شروع کردم.( اینم بگم که من فوبیای آب داشتم و تو بچگی کابوسم این بود که استخر یا دریا یا منبع آب بزرگ میدیدم )
تو جلسهی چهارم پنجم حرکت قورباغه رو بهمون یاد دادن. منم از اونجا که همیشه جزو شاگردای خوب هر کلاسیم، سریع اصل حرکت رو یاد گرفتم اما چندتا مشکلم تو انجام حرکت های پشت سرهم داشتم تا بتونم تو عمق سه متر شنا کنم. تقریبا دو تا از بچهها تو عمق سه متر خوب میرفتن. اما بقیه در حد خودم. تو جلسه ششم، بعد از ده دقیقه از ورودمون به استخر و تمرین، مربی گفت بیاین تو عمق سه متر و من متوجه شدم که هیچ پیشرفتی نسبت به دفعه قبل نداشتم. بنابراین میدونستم که تو اون عمقم، خراب میکنم و کردم و بعد شیرجه اصلا نمیتونستم نفسگیری کنم و سریع درخواست کمکی کردم و اومدم بالا ( شبیه اکثریت بچهها)
مربی میگفت اشکال نداره، یاد میگیرین، فقط وایسین همینجا تمرین کنید، تو عمق کم نرین. اما من که کاملا واقف بودم به این مسئله که من هنوز نفسگیری بلد نیستم و هرچقدر اینجا شیرجه بزنم خراب میکنم چون اصلشو بلد نیستم و هیچ فایده ای نداره، سرمو بالا گرفتمو با عزت نفس کامل رفتم سمت عمق کم و تمرین نفس گیری و قورباغه. جالب اینکه بعد اینکه من اونجوری رفتم کمکم همهی بچهها اومدن برای تمرین.
من اونجا دیگه تصمیم گرفتم حرکتو کامل یاد بگیرم و تا یاد نگیرم به عمق سه متر نرم. گفتم کاری به هیچکس ندارم، نگاهم نمیکنم ببینم کی بهتره از من کی بدتر، سعیم نمیکنم به کسی یاد بدم، حقم ندارم پام به کف استخر بخوره فقط میرم جلو و سعی میکنم حرکت رو همونجوری که مربی گفته انجام بدم، کاری به آموزشایی که بچهها به هم میدن ندارم.
من شروع کردم؛ تو دلم همش داشتم واگویههای مثبت میکردم: هر چقدر خراب کنم اشکال نداره، کاری ندارم کسی داره بهم نگاه میکنه یا نه، من موفق میشم. آب بااااید به تسخیر من در بیاد ( تازه آیههای مسخر بودن جهان برای انسان رو تو دوازده قدم گوش داده بودم و تو ذهنم زنده بود) و حس خیلی خوبی داشتم به آب وقتی بهش میگفتم تو مسخّر و رام من میشی و من سبک و راحت روی تو حرکت میکنم.
تمرکزم فقط روی خودم بود و کاری به کسی نداشتم ولی نگاه که میکردم میدیدم بچهها هرکدوم به یه شکلی مشغول کارای بیهوده هستن؛ چندنفر دورهم جمع شدن دارن میگن میخندن، چندنفر دارن حرکتای قبلی رو تمرین میکنن، ینفر داره به یکی دیگه نگاه میکنه و میگه تو داری اشتباه میری، بمن نگاه کن اینجوری برو و مربی چندبار سوت زد بچهها چرا تمرین نمیکنید، چرا دست و پای الکی میزنید و…
و من که فقط تمرکزم رو خودم بود هدایتها رو پشت سرهم دریافت میکردم؛؛؛ تا سرمو از آب بالا میوردم مربیها هر کدوم از یطرف نکتهای رو میگفتن که تو انجام حرکت بمن کمک میکرد یا کسی بدون اینکه من بخوام یا برام مهم باشه داشت بمن نگاه میکرد و تشویقم میکرد و باز مربیها بمن نگاه میکردن و در انجام حرکت بمن یاری میرسوندن.
باورتون نمیشه یعنی چرا باورتون نشه خدا شاهده ظرف حدود یک ربع من به چنان مهارتی رسیدم که مربیای که روبروی من بالای استخر نشسته بود، تا به لبهی استخر رسیدم گفت: رَستا تو از همهههه بهتر قورباغه رو میری، فقط یکم آرومتر، تند و تند نرو. آروم برو جلو.
خداااااای من از شدت هیجان، قلبم داشت از جاش در میاومد. مگه میشه با یه تمرکز پونزده دقیقهای رو خودم کاری کردم که مربی بین بیست نفر آدم بمن میگه از همه بهتر میری. البته که خودم چند دقیقه قبلش کاملا متوجه این موضوع شدم. کاملا میفهمیدم که حتا از اون سه چهار نفری که تو عمق سه متر خوب میرفتن، خیلی بهتر شدم.
بعد از چند دقیقه مربی گفت: بچهها بیاین تو عمق سه متر و من بدون هیچ استرسی با هیجان رفتم و بچهها که داشتن به هم تعارف میکردن و میترسیدن، من با ذوق گفتم بذارین من برم و خدا شااااهده به بهترین شکل شیرجه زدم، نفس گیری کردم و عرض استخرو با آرامش کامل شنا کردم که همه تشویقم کردن و همه انگشت به دهن بودن، در حالیکه هیچکدوم از بچهها تو این یک ربع پیشرفت خاصی نکرده بود بجز یکیشون که اونم در این حد نبود.
و جالبش اینجا بود که با شیرجه زدنم باز هدایتها میاومد؛ دختر جوان مربی که حس میکردم از من کم سن و سالتره و بسیار حرفهای بود، قبل اینکه شیرجه بزنم رفت تو آب و گفت بپر من کمکت میکنم. این درحالی بود که من تو دلم داشتم دائما از خدا کمک میخواستم و کاملا تسلیمش بودم عین مدت تمرینم. و تو قلبم بهش گفتم مرسی عشقم این تویی که داری کمک میفرستی تا راهنماییم کنه تو آب و اون دختر جلوی من روبروی من آروم با من میاومد قدم به قدم، حرکت به حرکت با من جلو اومد و تمام فوت و فن رو بمن یادآوری میکرد و چندتا فوت کوزه گری ازش یاد گرفتم و دائما بهم میگفت آروم باش، با آرامش، نترس، بیا جلو و…
و جالبتر اینکه به محض اینکه من عرض استخرو کامل رفتم، از آب اومد بالا و به بقیه کمک نکرد و من بعدش چهار بار دیگه عرض استخرو کامل رفتم.
خدااااای من قربونت بشم بوس به کلهت بقول سعیده جان. اینقدر عادلی، اینقدر سمیعی و بصیری که من هر لحظه اراده کنم تو میفهمی و کمکهاتو میفرستی برام. سپاسگزارتم.
… و اونجا تو تمام اون لحظات قانون رو با خودم مرور میکردم. قانون تمرکز، قانون تحسین کردن خودم برای حرکات کوچیک و… .
چقدر خوب که تونستم این نتیجه رو امروز تو کامنتم بنویسم؛ هر چند فکر میکردم کوچیکه و اون حس کمالگرایی هی جلومو میگرفت که ولش کن حالا یبار که نتایجت بزرگ شد بنویس. خداروشکر برای انجام این تمرین.
استاد جان سپاسگزارم از شما و فایلهای گام به گامتون برای پروژه خانه تکانی ذهن و بوسه بر دستان خانوم شایستهی هنرمند و بینظیر برای نوشتن این متنهای پر تٱمل ابتدای فایل که آدمو زیر و رو میکنه.
سپاس از همهی دوستان فعال تو کامنتنویسی تو همهی فایلها که چققققدررررر بمن انگیزه و انرژی میدن برای ادامهی مسیر با قدرت و لذت.
در پناه رب بیهمتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید.
گام نهم
شباهت باورهای محدود کننده به علف های هرز
بنام خالق یکتا
سلام و درود بر پیامبر امروزمان استاد عباس منش و مریم بانوی کم نظیر و دوستان فوق العاده ی هم فرکانسی ام.
بازم اومدم با نتایج عالی️
اینجا استاد داره از پیچیدگی و مزاحمت های باورهای مشکل دار در زندگیمون صحبت میکنه.و چه قشنگ ب درختای هرز و اونهمه مزاحمت هاش موضوع رو برامون تفهیم میکنه.واقعا همه چی باوره.از وقتی اینجام باورهام خیلی تقویت شده.
چقد این جمله استاد برای من لذت بخشه ک هدف های بزرگ با قدم های کوچک اما متوالی محقق میشه.
استاد قشنگم بخدا عاشق اینهمه خوبی هاتونم.به به و تبارک الله.به خدای مهربونم که شما رو اینهمه با سیرتی زیبا خلق کردهشما از خودتون یه گنجینه ساختین.شما معدن گرانبهایی از وجودتون ساختین.چقد آگاهی هایی ک از درونتون تراوش میکنه عالی و کامله.و چقدر آسون و واضح دارین بهمون درس میدین.شاید من هزار بار بیشتر در مطالعاتم این جمله رو خوندم ک هدفهای بزرگ با قدم های کوچک اما متوالی محقق می شوند.ولی شما جوری با کندن درختای هرز در دل طبیعت توضیح دادین ک ما با گوش جان شنیدیم و به جانمون نشست️
من خودم انسان کمالگرایی هستم و این چالش بزرگی توی زندگیمه که لذت بردن از مسیر محرومم کرده و از هدف اصلیم ک زندگی توحیدی و آرامش هست دورم میکنه. البته آگاهانه دارم رو خودم کار میکنم. و نتایج ها سرازیر زندگیم شده الحمدلله. اینجا ک استاد قشنگم میگه همیشه قدم دوم وقتی میاد ک قدم اولت رو برداری. و همینطور قدم سوم و چهارم و الی آخر.دقیقا من اینو عمیقا درک کردم.یبار الهام درونی بهم گفت یه سفر تنهایی جواب خیلی از سوالاتتو بهت میده.(اون روزها واقعا یه سیر تکاملی رو داشتم طی میکردم)منم ک توو تمام عمرم هیچ وقت تنها سفر نکرده بودم برام یه چیز خیلی عجیبی بود و انگار یه کار معجزه آسا کردم. چون به الهاماتم گوش دادم و بلیط قطار گرفتم و رفتم در طبیعت شمال.استادم میگه طبیعت بهم خیلی درس میده.استاد جان دقیقا منم همینطورم طبیعت خیلی باهام حرف میزنه.خلاصه اینکه این سفر من مصادف بود با اون فایل تسلیم ک استاد گذاشت.. توو سفرم کل فایل تسلیم رو چندین بار گوش کردم.همه رو نوشتم طبق عادت همیشگی ب ویس انگیزشی خودم تبدیلش کردم و هنوزم هر روز گوش میدم.خلاصه ک فایل تسلیم استاد کلیدهای زیادی توی سفرم بهم نشون میداد. اون روزها به وضوح لمس میکردم ک خدای مهربانم میزبانم بود و آنقدر زیبا این سفر رو برام چیدمان کرد ک هیچ ادمیزادی نمیتونست اینجوری میزبانی کنه.من مات و مبهوت ماندم از همه چی.از اینکه چقدر راحت هزینه هام جور شد چ راحت بلیط قطار و همسفرای عالی در قطار و رزرو ویلا و امنیت منطقه و راحتی خریدهای مایحتاج روزانه چه راحت خودش جور میشد و چه صابخونه ی مهربان و چه تصادفی با دوستانم ک اهل اونجا بودن دیدار کردم و چ میهمانی برام گرفتن و توو اون میهمانی من از جملات فایل تسلیم استاد صحبت کردم و دو نفر اومدن گفتن ما با این صحبتت پیام خداوند رو دریافت کردیم.یکی شون همینطور اشک میریخت و میگفت پیام رو گرفتم.یکی شون هنوز باهام در ارتباطه و میگه مطمعنم خداوند تو رو در مسیرم قرار داده.و خلاصه اینکه تمام قدم ها جور میشد تصادفی نبود.هیچ اتفاقی.اتفاقی.اتفاق.نمیفته..من قدم اول رو برداشتم دومی بهم گفت.و همینطور این مسیر اینقد راحت برای منی ک حتی یبار توو عمرم تنهایی سفر نداشتم و حتی نمیدونستم چجوری بلیط قطار میگیرن.اینقد راحت قدمها گفته میشد و من هم عمل میکردم.من اونجا تک و تنها در دل طبیعت به صدای خدا از زبان طبیعتش گوش میکردم.و قدمهایی ک میگفت رو بر میداشتم و چه راحت مسیر برگشتم هم جور شد.راننده ای ک بقدری انسان خوبی بود ک انگار با برادرم بودم.مسافرایی که واقعا عالی بودن.و این مسیر طولانی و تنهایی برای من همه اش لذت بود و ارامش.هنوز وقتی بهش فکر میکنم از خودم تعجب میکنم و بعد این قضیه چه اعتماد ب نفس و عزت نفسی گرفتم و چقدر ارزشمندی ام بیشتر شد و تمام این تغییراتی ک داشتمو مدیون استاد قشنگم عباس منش و دوره لیاقت ک شرکت کردم هستم.من توو اون زمان هزینه ی دوره لیاقت برام زیاد بود.اما عمیقا راضی ام و نتایج هایی دیدم ک میلیاردها ارزشمنده وتمام عمرم و تمام زندگیم رو بیمه کرده.این حرفمو فقط اونایی درک و باور میکنن ک به این تجربه رسیده باشن.بازم منتظرم باشین .میام با نتایج های عالی
در پناه خالق یکتا میسپارمتون.گنجینه و معدن آگاهی ها.استاد قشنگم.دوست دارم
با سلام و احترام به استاد عزیزم مریم جون و دوستان عزیز سایت️
این فایل راجع به دوتا از پاشنه های آشیل من صحبت کرد تکامل و کمالگرایی واقعا وقتی به افکارم و خواسته هام نگاه میکنم هیچ ردی از تکامل تووش نیس همین همیشه منو سرخورده و ناامید میکرد و انگیزه رو از من میگرفت و باعث احساس بد و ناشکری میشد همینطور کمالگرایی اصلا اجازه نمیداد کاری رو شروع کنم و اگ شروع میکردم اینقدر اوایلش به خودم سختگیری میکردم که هیچ لذتی نمیبردم و ولش میکردم این فایل یه تلنگر جدی به من زد که تکامل رو درنظر بگیرم و یه قدم به سمت ایده هایی که به ذهنم رسیده نزدیک تر بشم و راجب راهکارشون سرچ کنم خداروشکر میکنم که دوباره این اگاهی هارو شنیدم خدایاشکرت️
نکات فایل:
باورهای محدودکننده ها مثل علف های هرز ذهن هستند و از یک سیستم تبعیت میکنند و مثل انها بهم وصل شدند و جایگاه همو تثبیت میکنند.
قبل از شروع یک کار خیلی پیچیده بنظر میاد ولی وقتی شروع میکنیم و قدم به قدم پیش میریم احساسمون بهتر میشه .
موفقیت یعنی احساس توانایی و اعتماد به نفس بعد از انجام کارهایی که باید انجام میشد که این احساس باورهامونو قوی تر میکنه تا قدم بعدی رو محکم تر برداریم چون به تواناییمون ایمان قوی تری پیدا کردیم و احساس قدرت بیشتری میکنیم مخصوصا اگر اون کار خیلی بنظرمون سخت و ترسناک بوده باشه . درواقع موفقیت نتیجه ی شروع با قدم های کوچک و پشتکار در ادامه ی اون ها و ناامید نشدن است
موفقیت موفقیت میاره درواقع وقتی ما از محدوده ی امنیتمون خارج میشیم و قدم به قدم پیش میریم و نتایج کوچیک و موفقیت های کوچیک بدست میاریم هربار اعتماد به نفسمون بیشتر میشه چون نتایج رو دیدیم و قوی تر جلو میریم.
هنگام شروع یک کار باید اونو قطعه قطعه کنیم نه اینکه من همشو امروز میخوام انجام بدم وقتی قدم به قدم جلو میریم سرعت رشد ما برای قدم های بعدی تصاعدی میشه و کار راحت و راحتتر میشه چون خیلی چیزها هست که در قدم های بعدی به ما گفته میشه .
خیلی از افراد نقطه ی شروع خودشون رو با ادمی مقایسه میکنن که خیلی سال قبل شروع کرده و قدم 1000 م روبرداشته و ناامید میشن ولی باید بگن اونم یه زمانی یه ادمی مثل ما بوده فقط شروع کرده و با ایمان و باور حرکت کرده و ابتدا نتایج کوچیک گرفته و بتدریج پیشرفت کرده .
اینطوری نیست که آدم های ثروتمند هیچ کاری انجام ندهند چون یه سری کارهارو آدم دوست داره انجام بده وربطی به پول ندارد و از انجام اون کلی چیز یاد میگیره .
از نظر خیلی خا خوشبختی یعنی اینک هیچ کاری انجام ندهیم ولی انسان ذاتا دوست داره مولد باشه خلق کنه و حرکت کنه و اینها باعث رشد و احساس زندگی میشه
نکاتی که توو کامنت ها دیدم و بسیار لذت بردم خداروشکر میکنم از خوندن اونها و سپاسگزارم از دوستان خوبم:
مسیر رشد یک مسیر تکاملیه و دیدن تضادها انگیزه ی لازم برای طی کردن این مسیر تکاملی را برای ما ایجاد میکنه
ظرف لذت بردن ما از تفریح و سفر و گردش، ارتباط مستقیمی با میزان رضایت ما از کارکرد قبلش در راستای هدفمون داره .
کمالگرایی درهر لباس زیبایی ظاهر میشه و هرلحظه بزک جدیدی بر چهره ش کشیده است (البته این جمله ی مریم جونه)
وقتی باوری ساخته میشه به این معنا نیست که یهو تغییری در جهان ایجاد میشه ساخت باور باعث هدایت شدن به نشانه ها و مسیرهایی میشه که اگر در راه اونها قدم برداریم و ادامه بدیم و صبر کنیم نتایج وارد زندگیمون میشه(این جمله ی استاده)
خداروشکر میکنم برای شنیدن این اگاهی ها هنوز اول راهم ولی امروز خیلی بیشتر از قبل تکامل رو درک کردم کلی لذت بردم از فایل امروز از اگاهی و درک عمیق دوستان از نتایجشون خداروشکر میکنم بخاطر تک تکتون
خیلی ممنونم از استاد و مریم جان عزیزم️️
به نام خدایی که نزدیک است
سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیزم و مریم جان نازنین
ردپای من در گام نهم
خداروشکر می کنم بابت بودن دراین سایت و واقعا هربار که من یه فایلی میبینم ازینکه اون فایل جواب حس وحال من درهمون روزه شگفت زده میشم.
من دراول مسیرم و دقیقا ذهن من وزندگی من مثل اون جنگل شده و آنقدر باورهای محدودکننده هم زیاد شدن که من واقعا میترسیدم از رفتن به داخلش ولی باهدایت خداوندم که منو به این سایت هدایت کرد رفتم به دل جنگل ذهنم و الان داخلشم خدای من واقعا همین امروز انرژیم خیلی پایین اومد و گفتم واقعا چرا من حالم خوب نشد چرا من هنوز ترسهام سرجاشه چراهنوز نفرتم هست چرا هنوز غم واسترس و وابستگیم هست چراالان مثلا ده روزه دارم کار میکنم همه چیز گلستان نشد چرا پس من که کار میکنم بازم الان دوباره انرژی کم شده برام که خدای خوبم بازم توسط استاد عزیزم جوابمو داد که این راه زیبا و تمیز کردن اون علف های هرز براحتی و یه روزه نبوده خستگی داشته افتادن قند خون داشته توقف داشته زخم داشته افتادن عنکبوت ها رو سروصورت داشته ولی ادامه دادن مهمه ،الان میفهمم که یه روزه یه هفته یه ماهه ازخودم نخوام که جنگل باورهای محدود کننده مو بتونم پاکسازی کنم ،بیام ازیه پیچک شروع کنم یا از یه درخت کوچیک روزی یه درخت باورمحدودکننده رو بزنم تو ذهنم اگرروزی یکی سخت بود وخیلی ریشه اش عمیق بود و یه عالمه ام پیچک بهش چسبیده بود سعی کنم اول پیچکای دورشو دونه دونه بزنم بعد خودشو ولی مهم اینه که هرروز بیام برای زدن چقدر زدن مهم نباشه برام چون وقتی برای زدن علفهای هرز بیام میزنم خدایا شکرت که هدایتم میکنی من میخوام حال خودمو خوب کنم من میخوام بیام به خودم میخوام خودمو بغل کنم میخوام تو تریلی که تو جنگل ذهنم میسازم با پاک کردن همه باورهای محدودکننده ام قدم بزنم و باتو حرف بزنم خدایا دوستت دارم خدایا شکرت که نزدیکمی که بامنی که خودمنی
من به خودم افرین میگم که 9 روز متعهدانه اومدم وفایلای خانه تکانی ذهن رو گوش دادم واندازه درکم توزندگیم استفاده کردمو ردپا گذاشتم همین یعنی اومدم که جنگلمو پاکسازی کنم از علفای هرز و میدونم خداجونم که تو کنارم میمونی و بهم قدرت میدی که برم جلو وجلوتر عاشقتم خدا جونم عاشق خودمم که دارم تلاش میکنم.
خدایا شکرت که میام تو این سایت خدایی مینویسم اروم میشم
کامنت بچه هارو میخونم آروم میشم
فایلهارو میبینم لذت میبرم
خدایا شکرت
عاشقتونم
خدایا بهترین هارو ازت میخوام
به نام خدا
سلام
غذا خوردن زیاد یعنی زجر دادن بدن
پس ما باید همون جور که مراقب افکارمون هستیم مراقب غذا خوردنمون هم باشیم غذا خوردن زیاد باعث فعالیت زیاد میشود و این فعالیت زیاد باعث هدر رفت انرژی بدن میشه
پس تا حد امکان وعده های غذایی را کم میکنیم و غذاهای سالم میخوریم
البته کسانی که فعالیت جسمی سنگین دارن شاید به کالری بیشتری احتیاج داشته باشن و این قانون صدق نکنه
الان میفهم که اون موقع هایی که زیاد غذا میخورم انرژی کمتر هست برای همینه
هر چیزی باید تکامل خودشا طی کنه ما هم نباید انتظار زیادی از خودمون داشته باشیم به هر حال ما در طی چندین سال این افکار را آموختیم و طول خواهد کشید تا افکار جدید جایگزین شود
منم فکر میکردم که دیگه اگه آدم پولدار شد دست به هیچ کاری نمیزنه الان میبینم که نه بابا این خبرها نیست آدم تا زمانی زنده است که داره فعالیت میکنه و در حال حرکت است
سلام به استاد عزیزم ومریم خانم شایسته ی گل..
وسلام به تمام این خانواده ی صمیمی..
ردپای گام نهم
بعضی وقتا یه سری اتفاقات واسه آدم میافته که از کارونظم خداوندمتحیر میشه
احتمالا این همزمانی واستون رخ داده باشه
امروز من یه هدف کوچکی روواسه خودم انتخاب کردم ،اولش برام خیلی بزرگ بود ولی تصمیم گرفتم از کوچکترین قسمتش شروع کنم واحساس بهتری بهم دست داد.« انشاالله بتونم که به صورت عالی پروژه م روبه پایان برسونم .» واین همزمانی کارم رو باصحبت های استاد وقطعه کردن پروژه شون برای حذف درخت های هرز دیدم . ماشاالله…
و اینکه کارکردن یه حس خوبی به آدم میده
حس هدف داشتن درزندگی ،حس مفید بودن .
من دریکی ازکامنت های قبلیمم اینو گفته بودم که من چندروزپیش یه حس مقایسه کردنی نسبت به همکارم بهم دست دادوبعدازشنیدن آموزه های استاد بهم یادآورشد که خودم روبادیگری که چندساله واسه هدفش تلاش کرده وتکاملش روطی کرده ،مقایسه نکنم وباعث شدکه این حس عجله کردن رو بزارم کنار وتکاملم روطی کنم ،البته باید هرچند وقت یکبار به خودم یادآور بشم .
خیلی دوستت دارم مریم جونم
و البته استاد بینظیرم ازشما بسیارتشکر میکنم به خاطر اینکه هرروز دارید رشدمیکنید والگوی زندگی من شدید.
خدایا شکرت که مسیرم ،هم مسیر بااین خوبان است .
خدایارونگدارهمه ی ما باشد…