پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/11/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-11-18 06:32:302022-12-14 08:24:44پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیز و مریم جان
منم دوست دارم در مورد همزمانی هایی که برام پیش اومده براتون بنویسم
استاد من سال ۲۰۱۹ مهاجرت کردم به چین و یکسال اونجا بودم و قصد داشتم کاملا اونجا زندگی کنم برای همیشه و دیگه به ایران برنگردم و بعد از چین مهاجرت های بعدی مو برم و بعد از چند ماهی یک سری نشونه ها اومد که برگردم به ایران که اولش من یکم مقاومت کردم و بعدش خودم رو رها کردم با اینکه من خیلی هزینه کردم بودم اونجا دفتر و شرکت و کلی هزینه ویزا و اقامت کرده بودم ولی نشونه خیلی واضع بود برام چون قبلش از خدا خواسته بودم که به من راه رو نشون بده با اینکه راه رو بهم نشون داد من مقاومت میکردم چون با عقل خودم که حساب میکردم و بعدش خودمو سپردم بهش و من بلیط یک طرفه گرفته بودم و اصلا قصد برگشت به ایران رو نداشتم همون موقع یکی از دوستام که بهم پیشنهاد داد که اگر میخوایی برات بلیط برگشت به ایران بگیرم و گفتش من اشنا دارم با اینکه دوستی بود که فقط چند روزی اونجا با من آشنا شده بود و تازه بود ، همینطوری بهش گفتم که بپرس ببین چنده بلیط اش چون بلیط یکطرفه قیمت اش نسبت به بلیط های اوپن دوطرفه بیشتره و دیدم مبلغ بلیطه که برام پرسیده بود خیلی پایین بود و بعدش توی ۳ روز مقاومت تصمیم گرفتم که برگردم به ایران
و میخواستم بگم یک همزمانی این بود که دوستم بهم پیشنهاد بلیط داد و بعدش همون موقع پرواز بود و هم قیمت پایین و هم اینکه زمانی که من از چین به ایران برگشتم دقیقا ۱ ماه نگذشت که این بیماری شروع شد و کل چین تعطیل شد به مدت چند سال که همش تعطیله و اصلا من الان که بهش فک میکنم میگم چقدر من الکی داشتم مقاومت میکردم با آینکه من با مهاجرت خیلی اوکی بودم نه ترسی از تنهایی و نه غربت داشتم همه چیزم اوکی بود چون من توی ایران ام که هستم شهر خودم نمیمونم با اینکه مجردم و تنهام خیلی توی حرکتم حتی با بیزینسی که دارم فقط اون چیزی که میخواستم توی چین باشه اون نبود و بخاطر همین گفتم از چین برمیگردم به ایران و ۲/۳ سالی توی ایران میمونم و دوباره مهاجرت میکنم به یک کشور دیگه
و این همزمانی و هم مداری واقعا برای من اتفاق افتاد و کاملا میفهمم وقتی که شما دارید از هم مدار بودن و هم زمانی صحبت میکنید دوست داشتم این تجربه مو کامنت کنم یکم خلاصه وار نوشتم چون خیلی یادم نمونده بود
استاد هدف ام مهاجرت کلی هست به کشوری که بتونم توش هم زندگی کنم و هم کار کنم و خودمم بیشتر دوست دارم فلوریدا باشم جایی که شما هستید چون آب و هوا و سرسبزی برام خیلی مهمه که شما همیشه توی فایل هاتون از آب و هوا و سرسبزی های زیبای فلوریدا میگید حتی اسم مغازه مو فلوریدا گذاشتم چون لباس فروشی هستش و بهش میاد و هم اینکه منو یاد هدفم میندازه هر لحظه ایی که اسمشو میشنوم و من الان توی جزیره قشم زندگی میکنم تنهام هستم و تمام مهاجرت هامم تنهایی بوده در حال حاضر مغازه دارم اینجا توی کار پوشاک عمده هستم و دوست دارم توی آینده خیلی نزدیک برنامه مهاجرت خودم رو انجام بدم و براتون کامنت کنم
چقدر خوبه که من الان توی این فضا هستم و واقعا خداروشکر میکنم بابت این فضای خوبی که فراهم کردین برامون و هم اینکه دقیقا فایل سفر به دور امریکا واقعا واقعا به موقع بود و اینم میشه گفت خودش همزمانی برای بچه هایی که الان نیاز دارن که توجه شون بیاد به روی زیبایی ها استاد عزیزم تشکر ❤️😘❤️
به زودی خبرهای خوبی رو از من میشنوید 🙏🏽❤️❤️❤️🙏🏽
به نام الله مهربان که هرلحظه مرا هدایت میکند به سمت کانون توجهم
خدایا هدایتم کن که بنویسم با انگشتهایم وچشمهایم که میبیند
خدایا شکرت به خاطر تمام نعمت هایت
خدایا شکرت به خاطر خودت رب خوبم
به خاطرجهان زیبایت
به خاطر سلامتی تمام اعضای بدنم
به خاطر پدر ومادرم
به خاطر استاد گلم وآگاهیهایی که به خاطر ایمان استاد به قلب استاد الهام میکنی و من هم سعی میکنم به آن عمل کنم تا زندگیم در دنیا وآخرت زیبا تر شود خدایا شکرت
به خاطر خانم شایسته
به خاطر همسر عزیزم ودو فرشته کوچکم دو دخترم شکرت
بهخاطر نعمتهایی مادی وآخرت… که خودت درسوره حمد تقلب به من رساندی که مرا هدایت کن به نعمت.. صراط الذین انعمت علیهم….
راه کسانی که به آنها نعمت دادهای هدایت کن. نه آنها که گمراه شدند
بهخاطر خانهای که به من دادی
به خاطر ماشین سنگین که با آن سفر کنم وجهانت را بیشتر تجربه کنم
به خاطر ماشین پراید که به من دادی تا امروز با آن بروم تفریح وهدایت شوم امروز به
تپه های شنی وپیست اتومبیل رانی
که از پیست برگشتم ودیدم فایل شما را که روی سایت اومده بود وچقدر مکانی که شما شما بودید ومن دیدم شبیه اون جایی که ما امروز رفتیم بود
به همسر عزیزم گفتم که خدا چقدر قشنگ هدایت میکند که در زمان مناسب ما هدایت شدیم به شنهای روان ودقیقا همین جایی که شما بودید ما هم بودیم
و من وهمسرم خواسته هامون رو به خداوند گفتیم وخداوندهم مهر تاعیدش رو زد
الله اکبر
وقانون چقدر درست عمل میکند
به خاطر موتور سیکلت
به خاطر در آمدم که به دلار کرایه گرفتم
با رفتن به دل ترسها وسفر به کشور اذربایجان
.. باکو..
که در ۳ مورد سفر چقدر هدایت شدم به زیباییها وگشتن شهر ولذت بردن ودیدن oberو نمایندگی مک دونالد امریکا
ومردم در صلح باکو
وبرجهای شعله که چقدر زیبا بود درشب
وهدایت خداوند که چقدر اعتماد به نفسم با لا رفت
ونشانه ایمان هم حرکت به دل ناشناخته هاست خداوند در ها رو باز میکنه اگه ایمان بیاریم وحرکتتتتت کنیم
و وعده خداوند حق است
به خاطر اینترنت
به خاطر موبایلم
به خاطر حساب بانکی
خدایا صد هزاران بار شکر
وچقدر قشنگ خداوند هدایت میکند
وبه قول خود خداوند
شما انسانها بسیار کم شکر گذار نعمتهایی که به شما عطا کردم هستید
وچی بگم از هدایت که هر چه بگویم
حق مطلب ادا نمیشود
خدا یا مرا هدایت کن به سمت مسیر درست به مسیر صحیح به مسیری که به من نعمت دادهای امین
به امید دیدار در زمان مناسب در مکان مناسب
توسط خداوندی که ما فوق تصورهاست
امیییییین💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸🇺🇸😘😘😘😘😘😘
به نام خدای هادی
درود بر شما عزیزان و همه دوستان عزیزم.
الهی شکرت برای هدایت شدن به این مکان زیبا، واقعا زیبا و رویایی😍
الهی شکر که اعتبار این همه زیبایی متعلق به خداوندی است که همیشه هادی است. و تنها کسانی هدایت می شوند که خودشان این درخواست را به خدا داده اند تا هدایت شوند.
سبک بال خودمان را به تو سپرده ایم و تنها از تو یاری می جوییم و هدایت طلب میکنیم.🙏❤️
استاد هدایت درست در زمانی انجام می شود که واقعا از اعماق وجود به هدایت کردن خدا شکی نداشته باشیم، تسلیم و کاملا بهش ایمان داشته باشیم.
هدایت هم فراتر از هر قانون و تبصره و زمان و مکان است.
من هم میخواستم یکی از داستان های هدایتم توی کارم رو بگم که واقعا وقتی بهش فکر میکنم به بزرگی خدا و هدایت پروردگار پی میبرم.
کار من ویزیتوری هست و چند ماه پیش برای کار به یکی از استان های شمالی کشور سفر کردم، و توی اون شهر هیچ فروشی نداشتم و خلاصه آخرین مغازه که رفتم فقط ی شماره از من گرفت و گفت که رئیسم اینجا نیست و بشون میگم.
نامید نشدم و گفتم خدایا شهر بعدی رو تو انتخاب کن تا برم. راه افتادم و صد کیلومتری رو طی کردم. همه مغازه های مربوطه شهر جدید رو ویزیت کردم و باز هم خبری نشد. باز هم ناامید نشدم و گفتم عیب نداره، خدا هدایتم میکنه و حتما اتفاقات خوبی میفته.
مغازه ای توی یه کوچه بود که زیاد از ظاهرش برای وقت ویزیت گذاشتن مناسب نبود. اما ی چیزی از ته دلم گفت برو عیبی نداره فوقش نمیشه دیگه.
رفتم داخل و جنس دستم بود، دیدم دو نفر دارن میخندن، اولش گفتم خدایا چشونه.🙄
یکی از اونا گفت تو کجا بودی، تو رو خدا رسوند، من مدتهاست دنبال این جنس بودم و اتفاقا همین الان با دوستم داشتیم عکس همین محصول رو میدیدیم که تو از راه رسیدی!
این شخص همون کسی بود که شهر قبلی رفته بودم و رئیسی بود که شماره م رو به شاگردش دادم!
خودش میگفت واقعا شوکه شدم چجوری تو اینجا اومدی و منی که چند سال هست این شهر نیومده بودم، اتفاقی اومدم به دوستم سر بزنم که تو از راه رسیدی.!! 😄( تو دلم گفتم خدای من خدای نشدن ها و خدای هدایتگر هست و هیچ چیز اتفاقی نیست!)
و استاد عزیزم بعد از این جریان ، این شخص که انسانی عالی و بی نظیر و بسیار ثروتمند هست و از بهترین مشتری های من شده که شکر خدا سود های خوبی به من رسونده.
استاد عزیزم همه ما از این هدایت ها زیاد تجربه کردیم ولی چون زیاد بهش توجه نکردیم و تحسین و تاییدش نکردیم شاید کم رنگ تر شده.
اما من بعد از این جریان همیشه خودم رو مثل تکه چوبی روی آب رودخانه، خودم رو بهش سپردم و تسلیمم و گفتم هر جا خواستی منو ببر قطعا تو بهترین هدایتگر هستی.
الهی شکر برای این فایل عالی که گذاشتین و مجدد این هدایت برام یاد آوری شد.
این کامنت رو با حسی عالی دارم توی پارک نزدیک منزلمون توی ی روز تعطیل در هوای آفتابی و بعد از باران ( به قول شما افتر رین🤩) دارم می نویسم.🌞🌄
این پارک فوق العاده است و خیلی دوسش دارم و همیشه زیباییهاش رو تحسین میکنم و لذت میبرم.
میخوام بگم که زیبایی ها همه جا هست کافیه بری دنبالش و بخای ببینیش. منم توی کمتر از ۲دقیقه به این مکان زیبا میام و ازش لذت میبرم.
الهی شکر برای وجود شما و تشکر میکنم بخاطر این فایلهای زیبایی که برای خودتون و ما تهیه میکنید.❤️🙏🌍
منتظر دیدن زیبایی های بیشتر از آمریکا هستیم.
در پناه خداوند هادی.
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
من فعلا نصف این فایلو دیدم و صحبت از همزمانیها بود و چقدر توی زندگی خودم ازش تجربه های خوبی دارم.
دقیقا در وسط یا بهتره بگم اوج همین داستانهای اعتراض داخل ایران بود که من باید یه سفر کاری که بهم الهام شده بود میرفتم و چقدر حس این هدایت برای همه ماهایی که تجربشو داریم گویاست. من چون خبرهارو دنبال نمیکردم رفتم و بلیط اینترنتی پروازو دو سه روز قبلش رزرو کردم و گفتم این سفر خدا با نشونه هاش داره میگه برو و خیلی به دلم افتاده بود.
شب همون روزی که باید میرفتم خانمم گفت که خیلی خبر شده و حتی ایشون از رفتن من گریه کرد و من بهش دلداری دادم که اصلا نگران نباش من قراره جای دیگه باشم و خدا کمک میکنه.
شاید این سفر هدایتی که خیلی وقت هم بود سفر کاری نرفته بودم ، و اهرم رنج و لذت از یکسری تضادها منو هل داد به چنین خواسته ای و بعد هم هدایتهای اون ، خیلی به من از همه جهت کمک شد و اصلا آدمهایی که به من کمک کردن و تجربه های خوبی که پیدا کردم از جدیدترین نوع سفر و بیزینس خودم به من احساس اعتماد به نفس و باورهای خیلی بهتری داد.
یک دوستی به اون شهری که سفر کردم دو روز کاملشو در اختیار من قرار داده بود و این عزیزی که خدا به سمت من آوردش اگه نبود ، من نمیدونستم با این تایم کم و جاهای مختلفی که باید برم و بلدش نبودم ، چجوری دیگه از این بهتر باید انجام میشد.
ایشان ساکن و بزرگ شده اون شهر بود و چقدر منو به آدمهای مختلف در زمینه بیزینسی خودم معرفی کرد و من تونستم کارهای مفیدی انجام بدم و خیلی هم ازش تشکر کردم.
اصلا این سفر جوری بود که هر جایی که بودم کاملا در آرامش بود ، چون خودم این اخبارهارو دنبال نمیکنم همه جا هم برام در صلح و صفا بود یعنی توی ماشین توی شهر توی فرودگاه و …
اتفاق هدایتی جالب دیگه ای هم که افتاده بود و من موقع پرواز برگشتی متوجهش شدم این بود که پرواز برگشت من خورده بود به یک تعطیلی چند روزه که اکثر شرکتهای هواپیمایی تاخیر داشتن بماند که رزرو کردن بلیطها هم تقریبا دوسه روز فبل در آخرین تایم ها با موفقیت ثبت شد که چند لحظه دیرتر احتمال پر شدنشون بود.
اون دو سه روز قبل سفر که بلیطها را داشتم رزرو میکردم و ساعات و روز رفت و برگشت نظرم روی هواپیمایی ماهان بود چون تبلیغات و انگار کلاس بیشتری داشت و ساعاتو که بررسی کردم تصمیم گرفتم با ماهان برگردم و رفتو با زاگرس زدم. کلیک آخرو که کردم قبول نکرد فکر کنم دلیلش این بود که رفت و برگشت باید از یک شرکت میبود و دوباره تغییر دادم و کلا رفت و برگشتو با زاگرس زدم.
برگشت تو سالن فرودگاه متوجه شدم بخاطر تعطیلات، هواپیمایی ماهان حدود 2 ساعتی تاخیر داشت ولی پرواز زاگرس هیچ تاخیری نداشت.
یعنی این سفر نه معطلی داشت نه اذیت و همه پروازها و اون دوست عزیز که سراغم اومد بدون اذیت شدن بود وهمه چیز به موقع و با آرامش و لذت بخش
حتی یکی از همکارانم که یکماه قبلش به من گفته بود اگه سفر کاری رفتی به من هم بگو با هم بریم ، تماس گرفتم باهاش جواب نداد و پیامش دادم که با پیام جوابمو داد که فعلا آمادگیشو ندارم و از اونجایی هم که میدونستم آدمیه که این اخبارها و اتفاقاتو دنبال میکنه به نظرم اومد نمیخواست از محیط امنش بیرون بیاد و کلا فرکانس ما با هم فرق مکیرد و بعدا فهمیدم چقدر خوب شد که نیومد چون شکل کاری بیزینسی من در این سفر بهترین حالتش این بود که من تنها باشم و کسی با من نباشه.
خلاصه این سفر خیر خوبی برای من داشت و منو تا به الان به مسیرهای جدیدتری هدایت کرده که باز هم تصمیم دارم گسترشش بدم با هدایت خداوند و من از این دست داستانهای هدایتی که اتفاقا برای من خیر و برکت و لذت به همراه داشته زیاد دارم.
از خداوند عزیز سپاسگزارم
به نام نامی دوست که هرچه دارم از اوست سلام به استاد و مریم جان عزیز و تمام دوستانم در این جا
دیروز به صورت رندوم داشتم فایلها رو گوش میکردم که رسیدم به این فایل به ذهنم رسید چقدر خوب میشد کامنت های این قسمت رو میخواندم. یادم رفت تا این که امروز هدایت شدم به داستان آشنایی شهزاد عزیز و بعد کامنتش در این قسمت به یاد من آورد که همچین درخواستی داشتم و در این لحظات به این سمت هدایت شدم. خدارو صد هزار مرتبه شکر همین خواسته باعث گذاشتن این رد پا و یادآوری شد.
خیلی این ماشین دوکابین ها رو دوست دارم گل سرسبدش ماشین هیولای شماست استاد. الان جوری شده از هر خیابان و کوچه که میگذرم سر راهم کم کم یکی میبینم و کلی ذوق میکنم درست در زمانی رسیدم که این ماشین ها اینجا بودن جالبه برام بعدشم اطرافم پروانه های خوشگل و زیبا میبینم در چرخش هستند پروانه هایی که از دیدشون سیرنمیشم و نشونه ای از طرف خدا می دونم تو این یک ماه به جرعت میتوانم بگم روزی نبوده که این دوتا نشونه رو نبینم خدایا شکرت.
هم زمانی دیگه قبلا همیشه زود میرفتم که از مترو جانمونم اما چند وقت قبل خواب میگفتم خداجونم خودت فردا من رو به مقصد برسون کاری کن به موقع برسم فرداش که می رفتم مترو دقیقا هم زمان با ورود من میرسید. اگر در درحال بسته شدن بود آدم ها دستشون جلو نگه میداشتن و از بسته شدنش جلو گیری میکردند و من با خیال راحت سوار مترو میشدم.
تو فصل امتحان ها یک دفعه دیر حرکت کردم از مترو تا دانشگاه پیاده نیم ساعت راه بود و تاکسی هم نبود و دقیقا نیم ساعت تا شروع امتحان مونده بود تا این که خداجونم هدایتم کرد از یک پراید مشکی که گوشه خیابون پارک کرده بود بپرسم من رو میرسونه؟ اولش بنده خدا گفت نه اصلا کارش این نیست. تشکر کردم اومدم جلوتر پنج دقیقه نشد همون ماشین اومد جلو تر سوارم کرد و دقیقا جلوی در دانشگاه پیاده ام کرد بدون دریافت هیچ کرایهای و من یک ربع زودتر رسیدم اگر تاکسی میخواستم بگیرم باید یه مسافتی رو تو ظهر گرما پیاده میرفتم به لطف الله این طور نشد. مشابه این اتفاق یک هفته پیش برام افتاد کلا به لطف خدا همیشه این جور آدم ها زیاد سرراهم قرار میگیرند و کارم رو راه میندازند انگار فقط اومدن کار من رو درست کنند و برند. خداجونم متشکرم.
یک هم زمانی دیگه تو امتحان هام زیاد رخ داد اما یکیش که از همه بیشتر بولد بود. برای یکی از امتحان هام باید 15 نمایشنامه رو میخواندم که در طول ترم گفته شده بود و من 8 تاش رو خوانده بودم و چندتا هم اصلا پیدا نکرده بودم که بخواهم بخوانم حالا این وسط از طریق بچه ها نمایشنامه دشمن مردم به دستم رسیده بود به طرز عجیبی من کامل و باحوصله این نمایشنامه و تحلیل هایی که در کلاس شده بود خواندم و مابقی نمایشنامه رو به این شکل نرسیدم بخوانم نتیجه سوالات امتحان از این نمایشنامه و مطالبی که من خوانده بودم بود همون دقیقه گفتم ببین خدا چقدر قشنگ هدایتم کرد به سمت مسیر درست و راحت خداجونم شکرت.
دبیرستان که بودم فکر میکردم باید به شدت و باسختی درس خواند برای این که نمره های عالی بگیری ولی هیچ وقت با تلاش های فراوان نتیجه دلخواهم به دست نیاوردم و سر استرس و بی دقتی نمره هام کمتر از اون چه که می خواستم میشد. اما الان میبینم این طور نیست این هم از فایل های شما که از خاطراتتون و نحوه قبولی در دانشگاه گفتید متوجه شدم ( با این که بعد یک وقفه چندساله اونم رشتهای که هیچ ربطی به رشته قبلی خودم نداره( تجربی) دارم تو دانشگاه درس میخوانم ( ادبیات نمایشی).)
یک مثال دیگه درس جامعه شناسی که بچه ها به شدت ازش واهمه داشتن و درس سختی میدونستن
از استاد کمک میخواستن برای همین دوتا انتخاب داشتیم یا سوال ها رو جواب بدیم بدون انتظار هیچ ارفاقی از استاد و مثال هایی جدای از مثال های کتاب بزنیم یا این که دوتا نمایشنامه برای اجرای پنج دقیقه ای همون سرجلسه امتحان بر اساس موضوعات داده شده مثل پادفرهنگ و موضوعاتی این چنینی که تدریس شده بنویسیم اولش تصمیم داشتم بیخیال سوالها بشم و نمایشنامه ای با موضوعات داده شد رو بنویسم کلی هم روی این ایده کارکردم باخودم گفتم یک چالش جالبه صبح که بیدارشدم یکی دوساعت مونده بود حاضر بشم برم امتحان بدهم انگار خدا بهم گفت حالا بشین یک نگاه به کتاب و جزوه ای که استاد داده بنداز اگر سر جلسه امتحان دیدی سوال ها آسون هست اون رو بده. کلاً یک ساعت خواندم. خلاصه من با همون یک ساعت صبح خواندن جزوه معدود افرادی شدم که جامعه شناسی رو خیلی راحت بیست گرفتم. این درحالی بود که من چهار جلسه در کلاس ها نتوانستم شرکت کنم و اصلا تا اون موقع فرصت نکرده بودم به کتاب نگاه کنم.
خدارو صد هزار مرتبه شکر برای تک تک این هدایت هاش برای حال خوب الانم. در پناه الله یکتا آسان باشید برای آسانی ها. یاحق
سلام استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته گرامی
من میبد و توی روستای رکن آباد زندگی می کنم
حدود ۵۰ کیلومتری استان یزد
البته تا قبل از سربازی با خانوادم قم زندگی می کردم و بعدش اومدم تا با مادربزرگم که تنها بود زندگی کنم
چند سال پیش به پیشنهاد یکی از اقوام توی یک شرکت بازاریابی شبکه ای شروع به کار کردم که دفتر اصلیش یزد بود
توی اون شرکت خیلی درمورد اندیشه مثبت صحبت می شد و یکی از پایه های کار بود
اون موقع درک الان رو نداشتم و فقط می شنیدم. و در حد خودم باور می کردم و نتیجه می گرفتم
به خاطر همین به اون موقع که نگاه می کنم می بینم و می فهمم که تکامل چجور کار می کنه
من هرچی که انگیزه میداد و گوش می کردم ، ولی الان قطعا بیشتر درک می کنم و آینده قطعا درک خیلی بیشتری دارم
اشتباهات زیادی رو اون موقع تو کارم انجام دادم که الان وقتی با قانون می سنجم متوجهش می شم ، از چسبیدن ها و وابستگی ها و …
ولی خیلی چیزا یاد گرفتم
یه اتفاقی افتاد و تیمی که ما توش کار می کردیم از هم پاشید و بچه هایی که باهم بودیم تصمیم گرفتن که با شرکت های دیگه کار کنن ولی به شکل عجیبی من مطمئن بودم که دیگه نمی خوام این کار و انجام بدم
چون خیلی روی این کار هم با خانواده بحث کرده بودم
و می گفتن برو سر یه کار دولتی و کلا یه حسی داشتم که نمی خواستم ادامه بدم
بعد از این که تیم از هم پاشید مدتی رو رفتم یزد خونه ی یکی از دوستام که باهم کار می کردیم و یه جورایی نمی خواستم خونه خودمون باشم
برای این که دستم توی جیب خودم باشه شروع کردم دنبال کار گشتن . یه کافه ای بود که همیشه با بچه های تیم می رفتیم اونجا
یه روز استوری کرد که کارگر می خواد و منم پیام دادم که می خوام کار کنم
اولش گفتن باشه ولی بعدش گفتن به خاطر مسائل مالی کارگر نمی خوان منم یهو گفتم تیزر تبلیغاتی می خواین براتون بسازم ؟
اونام قبول کردن
من خیلی وقت بود کار تدوین بلد بودم ولی تا به حال کار تیزر تبلیغاتی انجام نداده بودم
کارام اکثرا برای خودم بود
ولی چون خیلی پول لازم بودم گفتم که انجامش می دم
اولین تیزری که ضبط کردم و قشنگ یادمه
تبلیغ بازی مافیاشون بود
کلی آدم بودن که قرار بود توی تیزر بازی کنن و من کلی نمای مختلف گرفتم و شبش خونه ی دوستم تدوینش کردم
و اونا داشتن در مورد این که کدوم شرکت و انتخاب کنن بحث می کردن
من قفل روی تدوین کار
و نمی گم اون کار بده یا خوبه ، فقط دیگه من نمی تونستم انجامش بدم
کار تیزر رو ساختم و تحویلشون دادم واونا هم دوست داشتن و با بخشی از پولش مرغ سوخاری گرفتم و با دوستم که خونش بودم خوردیم 😁
تیزرهای مختلفی ساختم و از این راه یه جورایی امرار معاش می کردم
یه متنی رو آماده کرده بودم و توی دایرکت برای کافه ها و مغازه دارها می فرستادم و از توی همینا برام مشتری اوکی می شد
و حالا داستان از اینجا شروع می شه
من برنامه ی خنداننده شو ۲ ( استعدادیابی برنامه خندوانه ) رو دیدم و به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم
و یادمه همون موقع یه وویس از خودم ضبط کردم و گفتم من تحت تاثیر اجرای ابوطالب حسینی قرار گرفتم و سال دیگه توی این برنامه شرکت می کنم و جز نفرات برترش می شم
و هیچ ایده ای نداشتم که چیکار باید بکنم
( من اینجوری شیفته ی سینما شدم
توی ۱۴ سالگی سریال خواب و بیدار رو دیدم و خیلی تحت تاثیر این سریال قرار گرفتم
می دیدم که چجور آدما در مورد سریالی که شب قبل دیدن صحبت می کنن و این منو هیجان زده می کرد
عاشق سریال های رضا عطاران و مهران مدیری بودم و اینا هم تاثیر خودشون و گذاشتن
همون سالها کلی کتاب فیلمنامه نویسی خوندم و حتی فیلم کوتاهم ساختم ولی فقط همین
نمی دونستم باید چیکار کنم و چجور وارد هنر بشم
بعد ها توی خدمت هم یه تئاتر کمدی ساختم که باهاش بتونم مرخصی بگیرم
تئاترم کلا یه بازیگر داشت و من هم دوبله گی کردم کارو
و انقدر این مرخصی برام انگیزه شده بود که قشنگ یادمه چند بار فرمانده بازیگر اصلیم ( درواقع تنها بازیگرم ) نذاشت بیاد و من درستش کردم
انگیزه واقعاااااا مهمه ، من فقط می خواستم از اون پادگان برم بیرون
بعد از اینکه تصمیمم رو گرفتم کتاب خنداننده شو رو سفارش دادم تا بیشتر در مورد استنداپ کمدی یاد بگیرم و کتاب که برام رسید از خودم و کتاب فیلم گرفتم و باز گفتم که من با این کتاب به هدفم می رسم و یه جورایی توی دوربین انگار داشتم با فالوئرهای خیالیم صحبت می کردم
گفتم می بینمتون سال دیگه ، یاعلی
بعدش یادمه کلاس های استاد امیرکربلایی زاده شروع شد و من تصمیم گرفتم که توی این کلاس ها شرکت کنم
۲ میلیون تومن هزینه ترم اول بود
کلی هزینه رفت و آمد به تهران
و دو شنبه ها و ۴ شنبه ها
و من باید سه روز رو تهرون می موندم
خالم خونش تهرونه ، می تونستم خونش بمونم ، ولی سه روز در هفته ؟!!!
من با یکی از شاگردای قبلی ایشون صحبت کردم و گفت که همینه و برای ماهم همین بود
و یهو اعلام شد کلاس ها افتاد ۵ شنبه ها و پشت سر هم
من حتی ۵ شنبه و جمعه هم اوکی بودم ولی خدا بهترین حالتش رو برام درست کرد
حتی یادمه وقتی زنگ زدن و گفتن ویدئوی من قبول شده و می تونم کلاس رو بیام ، فقط و فقط ۵۰۰ هزار تومن تو حسابم بود ولی یه حسی بهم گفت برو
ترسیدم ولی گفتم میرم
و قشنگ یادمه یه مشتری تبلیغاتی برام جور شد که هر هفته بهم پول می داد و حتی یک دقیقه هم پول کلاسم عقب نیفتاد.
حتی یک دقیقه
ما ۵ جلسه رو گذروندیم و جلسه ۶ام باید جلوی چند تا داور سرشناس اجرا می کردیم
(( اینم بگم که من چون توی روستا بودم خیلی از این که توی پیج فعالیت کمدی انجام بدم می ترسیدم
جامعه کوچیکه ، سن من بالا رفته ، کار قبلیم هیچ نتیجه ای نداشته و ….
کلی متن کمدی نوشتم و کلی ایده ی کمدی رو وویس گرفتم
یه پیج زدم و یواشکی استوری و پست کمدی میذاشتم
و یادمه یه داستان صوتی کمدی میذاشتم از کار کردن توی شرکت گلدکوئست که یه نفر اومد دایرکتم و کلی ازم تعریف کرد و حال کرده بود با داستانم
خدا می دونه چقدر این تعریفهای بقیه توی مسیر بهم انگیزه داد که می گم چجور ازشون استفاده کردم به عنوان سوخت جت
اگه واقعا کار کسی رو دوست دارین بهش بگین ))
جلسه ی ۶ ام شد
من یادمه ما هر جلسه باید یه من کوتاه کمدی اجرا می کردیم که هر جلسه زمانش بیشتر می شد
۲ دقیقه ، ۳ دقیقه و اجرای فینال جلوی داورها ۷ دقیقه
من توی یکی از همین جلسه ها یه شوخی داشتم در مورد اتوبوس های قدیمی ایران پیما و قشنگ یادمه کلی ذوق کردم از دیدن اینکه آقای کربلایی زاده به شوخیم خندید و دندوناش و دیدم
بعدش دوییدم تا مسجد و با کلی ذوق نماز می خوندم و خدا رو شکر می کردم
روز اجرا تصمیم گرفتم کل اجرام در مورد همین اتوبوسا باشه
( یادمه اون روزا داشتم یه دوره ی ۹ ماهه قانون جذب از یکی از اساتید این حوزه رو می گذروندم )
به من گفتن برو پشت پرده و هر وقت صدات کردیم بیا و اجرا کن
من اون پشت از خودم فیلم گرفتم و گفتم می خوام جلوی این آدما اجرا کنم
و هی با خودم صحبت می کردم که ذهنم به سمت منفی نره
می گفتم من می تونم ، من بهترین اجرامو می کنم
و صدام کردن و رفتم و واقعا هم بهترین اجرامو کردم
خیلی خندیدن ، خیلیییییی
یادمه همون شب رفتم قم دیدن یکی از دوستام
توی اتوبان از خودم فیلم گرفتم و با کلی ذوق گفتم من جلوی این آدما اجرا کردم
کسی که می گفتن اصلا نمی خنده به اجرای من قهقهه زد
ادامه بده ، تو مال این کار ساخته شدی
نا امید نشو
تو این دوران از فایلهای رایگان شما و میکسهایی که دیگران درست می کردن هم استفاده می کردم
و کم کم این آگاهی ها داشت کار خودش و می کرد
من نفر سوم شدم و رفتیم برای دوره ی پیشرفته و هر هفته باید بعد کلاس توی کافه اجرا می کردیم
۵ هفته اجرا کردیم و من خیلی خندوندم و کلی یاد گرفتم توی این ۵ هفته
صبحا می رسیدم خونه ی خالم و تا ظهر می خوابیدم و بعدشم متنم و تمرین می کردم تا غروب که اجراش کنم
هفته ی ۶ ام ما باید توی سالن نوفل لوشاتو که حدودا ۱۵۰ نفر ظرفیت داره اجرا می کردیم
داورا کیا بودن ؟
خود استاد کربلایی زاده ، آقای امیرمهدی ژوله ، امیرحسین رستمی ، خانم شهره لرستانی و شهره سلطانی
من یه متن داشتم در مورد همون اتوبوسا و یه خری که ما سوارش شدیم و رَم کرد ، همین
شب اجرا هی تمرین کردم ، رفتم توی خیابونای پشت سالن و از لای ماشین ها رد می شدم و تمرین می کردم
اولش دنبال یه جای آروم بودم که تمرکز کنم ولی یه حسی بهم گفت بذار تمرکزت رو بهم بزنن و این بهم کمک می کرد که اگه توی سالن اتفاقی افتاد اونجا تمرکزم بهم نریزه
یادمه من اصلا با بچه هایی که بعد از اجراشون از سالن بیرون می اومدن حرف نمی زدم که به ذهنم جهت ندن و بهمش نریزن
چرا می گم ؟ چون یکی اومد بیرون و گفت اگه اجرات سیاسی نباشه ژوله گوش نمی ده و می ره توی گوشیش
من گفتم : خدایا اجرای من در مورد یه خره
کجاش سیاسیه ؟
چیکار کنم سیاسی بشه ؟
خواستم یه تغییراتی ردن ولی یه حسی منصرفم کرد و گفتم میرم بهترین خودم و می ذارم
همونجا هم رییس کافه ای که اجرا می کردیم که از بچه های قدیمی خنداننده شو بود و اجرای من و دوست داشت و کلی بعدها ازم حمایت کرد گفت که برو بیرون تمرین کن و حرف بقیه رو گوش نکن
۳۰ نفر باید اجرا می کردیم و اجرای من آخرین نفر بود
حدودای ساعت ۱۲ شب بود که زمزمه هایی شنیدن از اینکه پلیس می خواد بیاد و سالن و ببنده
الان غیرقانونی بازه
حتی به من گفتن تو نشنو ما چی می گیم ، اینجا نباش استرس می گیری
و من با خودم گفتم من این همه اجرا کردم و تا اینجا اومدم و اونوقت نشه ؟!!! امکان نداره
نوبت من شد ، آخرین نفر
(( یه چیزی قبلش بگم ، استادم جلسه آخر بهم گفت که تو توی شروعت مساله داری و ارتباط بگیر با مخاطبت
گفتم زمانم از دست میره
گفت در حد چند ثانیه سلام و علیک کن
و این حرفش ذهن من و درگیر کرد
و چند روز بعد یهو یه ایده به ذهنم رسید که یه ویدئوی بیوگرافی بامزه از خودم درست کنم
انقدر هیجان داشتم برای ساخت این ویدئو که مطمئن بودم درسته ))
ویدئوی معرفی من پخش شد و من رفتم توی سالن
سالن با دیدن اون ویدئو آماده ی دیدن من بود و ایده درست بود
من اولین شوخیم رو گفتم و سالن خیلی خندید
انرژی گرفتم و تو فیلم هم مشخصه ، آستینامو دادم بالا که یعنی بقیشو گوش کنید 😀
گفتم و گفتم سالن هِی رفت بالاتر
یادمه یه جا صدام قطع شد و یه سوتی دادم و این سوتی هم حتی باعث خنده ی بیشتر شد و اون تمرین تمرکز که رفتن توی شلوغی ماشینا تمرین کردم اینجا جواب داد
آخرای اجرام یادمه امیرحسین رستمی بلند شد و دست زد و اصلا خنده ی تماشاچیا دیگه قابل کنترل نبود
و بعدا شنیدم که گفته بوده من یک سال بود این طوری نخندیده بودم
بعد اجرام داورا کامنت دادن و همه مثبت و عجیب بود
مثلا آقای ژوله به شوخی گفت نظر تو در مورد کارای ما چیه ؟
من اومدم بیرون و دیگه اون آدم سابق نبودم
انگار در بهشت و به روم باز کردن گفتن ببین این طوری هم میشه زندگی کرد
من اون شب شادترین آدم دنیا بودم
رفتم خونه خالم و به زور خوابیدم 😁
یادمه روزای اول که می رفتم کلاس و می دیدم بچه های دوره های قبل اجرا می کنن جلوی بقیه با خودم می گفتم : یعنی میشه منم اجرا کنم ؟میشه ؟
و بهترین حالتش برام شد
اون اجرای خفن ، جلوی اون داورا و ۱۵۰ نفر آدم
حالا حداقل اجرا کردن بلد بودم
اجراهای کافه شروع شد و من هر هفته ۲۰۰ هزار تومن خرج می کردم که بیام یه اجرا بکنم و برگردم شهرم
صبح زود می رسیدم
می رفتم خونه خالم تا ظهر و بعدش تو بلوار کشاورز تمرین می کردم تا غروب
و بعدش اجرا می کردم و بعد اجرام می دوییدم تا به اتوبوس برسم
یعنی هنوز اجرای بقیه ادامه داشت ولی من باید بر می گشتم
هر فستیوالی برگزار می شد فیلم می فرستادم
هرجا می گفتن مسابقه استنداپ من بودم و فیلم میفرستادم و خیلیا می گفتن تقلب شد، حق ما رو خوردن
به ما باید جایزه می دادن ، اون بی مزه بود
من دیگه شرکت نمی کنم ، همش رانته
ولی به طرز عجیبی به این چیزا توجه نمی کردم و دنبال چیز بزرگتری بودم
فقط داشتم تجربه می کردم
رامبد جوان اعلام کرد که قراره یه مسابقه برگزار کنه به اسم استندآپ شو و توی پلتفرم ، نه تلویزیون
۱۲ نفر باید انتخاب می شدن و من هم ویدئو فرستادم
ولی ویدئوم قبول نشد
من مدتها بود منتظر این لحظه بودم
بارها حتی گفته بودن که خندوانه قرار نیست ساخته بشه
من از این که ویدئوم قبول نشد ناراحت شدم
یادمه استنداپ فینالم رو زیرنویس کردم که ببرم نشونش بدم و بگم چرا من و قبول نکردی که اون مسابقه کلا کنسل شد و بهش گفتن که خنداننده شو رو بساز و توی تلویزیون و اونا هم تصمیم گرفتن که یه تعداد دیگه به این افراد اضافه کنن و فراخوان دادن
من خوشحال دوباره ویدئو فرستادم
و به اجراهای کافه ادامه دادم
یه روز قبل اجرام توی کافه ، یکی از بچه ها زنگ زد و گفت من توی خنداننده شو قبول شدم و بهم زنگ زدن
به تو زنگ زدن ؟
به من زنگ نزده بودن و خیلی نگران شدم
ولی اجرا داشتم و با خودم گفتم باید برم و اجرام و درست انجام بدم ، اون مردم منتظرن تا یه اجرای خوب ببینن
یادمه رفتم و از خودم فیلم گرفتم و گفتم که من توی خنداننده شو هستم
تموم شده بود ، اعلام کرده بودن ، کجا هستی ؟!!! ولی من شاید ۱۰ تا فیلم از خودم دارم که می گم من توی خنداننده شو هستم
قشنگ یادمه ویدئوم رو که برای خنداننده شو فرستادم
بعدش نشستم و گفتم من قبول میشم و به حول قوه ی الهی و جز نفرات برتر میشم
دارم فیلمشو!!!!
( یکی از تمرینهایی که به من الهام شد این بود
من کلی از تعرفهای دیگران از خودم رو وویس گرفتم
مثلا داشت از اجرام تعریف می کرد ، همون موقع وویس رکوردر رو میزدم
اصلا از قصد بعد اجرام که خوب شده بود میرفتم پیش اونی که بیشتر خندیده بود می گفتم اجرام چجور بود
یا یه وقتایی دوستام تو واتساپ وویس داده بودن ،
یا حتی اگه نوشته بودن ، خودم می گفتم و وویس می گرفتم و تمام اینها رو یه فایل نیم ساعته کردم و با موزیک زیرش هر روز گوش می دادم ، هر روز صبح
حتی یه تیکه از صحبتهای شما هم هست که می گین سیستم مغز همه یه جوره اگه اون تونسته پس منم می تونم )
بعد از تماس دوستم ، رفتم اونروز اجرا کردم و اجرام خیلییی هم عالی شد
یادمه کافه یه فستیوالی برگزار کرد و من شب اولی که اجرا کردم اجرام خیلی عالی شد و قرار شد رای گیری اینستاگرامی برگزار بشه
شبش از عوامل بهم پیام دادن که برای خودت تبلیغ کن ، به دوستات بگو استوریت کنن
حذف میشیا
و من اصلا دلم نمی خواست تبلیغ کنم
و راضی بودم از اجرام و این مهم بود برام
حالم خوب بود از اجرام
خوابیدم و صبحش که بیدار شدم دیدم یه نفر من و استوری کرده با ۱۱۰ هزار فالوئر !!!
فیلمبردار فستیوال بود و بهم گفت استوریت کردم راءی ت بیشتر شد و ایشالله میری بالا
حتی خانمش هم فکر کنم ۱۰ هزار فالوئر داشت که اونم من و استوری کرد
خدا حفظشون کنه
با خودم گفتم من به چند نفر از دوستام باید می گفتم و رو مینداختم تا من و استوری کنن اونم شاید با کلی منت
بالا می رفتم می گفتن ما بردیمش بالا
بالا نمی رفتم می گفتن ما هم استوریش کردیم نرفت بالا
این درسی شد برام که به کسی برای تبلیغ رو نندازم ، خودش درست می کنه
من اومدم تهران و با یکی از دوستام که هم کلاسی بودیم خونه گرفتیم
و فقط و فقط از راه نویسندگی برای دیگران در آمد داشتم
و همین تیزرهای تبلیغاتی
یه روز یکی از بچه های دور قبلی خنداننده شو بهم پیام داد بابت نوشتن استندآپ برای یه کاری توی شبکه تلویزیون
منم نوشتم ، حدود ۱۰۰ دقیقه کار نوشتم
و این باب همکاری شد تا من استندآپ های دیگه ای هم بنویسم و اون توی خندوانه اجرا کنه
من یادمه تو دفترم نوشته بودم که میلیون ها نفر به اجراهای من می خندن و اون داشت متن من و جلوی میلیونها نفر اجرا می کرد
متن من توی خندوانه اجرا می شد ولی من هنوز خندوانه نرفته بودم
تو اون دوره ما یه برنامه ای رو کار می کردیم به اسم فرمول کمدی برای شبکه یک ، که آقای کربلایی زاده مجری بود و ما بچه های کلاس هر قسمت اجرا می کردیم
من اون جا ۳ تا اجرا انجام دادم که کلی مردم دوست داشتن و اهالی روستا به مادرم پیام می دادن و ازش تشکر می کردن که اسم رکن آباد توی شبکه ملی برده شده و مادرم حالا کم کم داشت می دید که کار من داره نتیجه می ده
( هیچ وقت مادر و پدرم جلوی من و برای انجام کاری که دوست داشتم نگرفتن ولی حس می کردم که نمی دونن من چیکار می کنم و حرفهای دیگران یه گقدار اذیتشون می کرد ولی هیچ وقت جلوم رو با شدت نگرفتن و از این بابت از خدای بزرگ ممنونم و اینو به کسایی می گم که خانوادشون کنترلشون می کنن
ادامه بدین ، نتیجه همه رو با شما هم عقیده می کنه)
لوکیشن فیلمبرداری رستوران گردان برج میلاد بودو من یادمه یه روز از اون بالا برای اولین بار استودیوی خندوانه رو دیدم و اون لوگوی جذاب و دوست داشتنی
تو ذهنم اومد که برم توی اون سوله و بعد گفتم یه آدم با یه کوله پشتی برم بگم چی ؟؟؟
و خیلی دلم خواست
فرداش اون کسی که براش می نوشتم بهم پیام داد که بیا دفتر مدیربرنامه ی من تا روی متن خندوانه کار کنیم و بعد یهو گفت نمی خواد بیای دفتر
بیا خندوانه من اونجام و منم از خدا خواسته رفتم و اومد دم در سوله دنبالم
فوق العاده بود حس ورودم به اون سوله
برای اولین بار رامبد جوان رو دیدم و اون گفت بهش که متن استنداپ قبلیش و من نوشتم و ایشونم ازم تشکر کرد و گفت عالی بود
ما حدود یک ساعت اونجا بودیم و حتی یک کلمه هم در مورد متن استندآپش صحبت نکردیم
انگار از طرف خدا مامور شده بود که من و با عزت و احترام بکشونه داخل اون استودیو تا آرزوم برآورده بشه
مدتی بعد من از طریق یکی از بچه ها معرفی شدم تا برای یکی از شرکت کننده های خنداننده شو بنویسم و منم قبول کردم با اینکه حرفی از پول نبود ولی شوق نوشتن جک اونم جکی که قراره توی خنداننده شو گفته بشه برام خیلی جذاب بود
و اصلا همه اینا به کنار من کلا توی مسیرم از کمک کردن لذت می بردم
اینکه بتونم بدون چشمداشت کمک کنم و یک اجرا و جک ساخته بشه لذت می بردم
شروع کردیم و هی قرار گذاشتیم و نوشتیم
و من کم کم با بچه های دیگه هم دوست شدم و باهم نوشتیم
و پام بیشتر به خندوانه باز شد
این چینش و باز شدن راهها به شدت برام جذاب بود
خدا چیند و چیند و به طریق های عجیبی من و هی می برد توی سوله ی خندوانه و همه رو با من آشنا می کرد
یکی از بچه ها بود که می اومد دنبالم و من و میبرد اونجا با ماشینش
بعد از مدتی بچه های انتخابی خنداننده شو تیم شدن و هر تیم مربی خودش و داشت که از بچه های قبلی خنداننده شو بودن و من دیگه زیاد نمی تونستم با بچه ها باشم
چون مربی داشتن و اون باید نظر می داد
یادمه یه سری که بچه ها داشتن با مربیاشون میرفتن داخل سوله ی خندوانه نگاهشون کردم و واقعا دلم خواست که باشم باهاشون ، باشم و کمک کنم و بنویسم . ولی باید بر می گشتم خونم و خیلی وقتا توی واتساپ با بعضیاشون باهم در ارتباط بودیم
تا اینکه شدم نویسنده خندوانه و حالا می تونستم با کارتم برم خندوانه و کسی بهم گیر نده
یه روز یادمه توی خندوانه بودیم و بچه ها گفتن بریم استودیو رو ببینیم
رفتیم داخل استودیو ( منظورم محل فیلمبرداریه ، ما پشت صحنه تمرین می کردیم و می نوشتیم )
و من همونجا به یکی از بچه ها گفتم ازم داخل استودیو عکس بگیره
یه عکس ازم گرفتن و من رو به تماشاچیای فرضی و داورا لبخند زدم و اون عکس و انداختم بک گراند گوشیم
گذشت و گذشت تا ۴ روز قبل از افتتاحیه ی خنداننده شو
توی اتاق نشسته بودیم که آقای رامبد جوان و ۳ نفر دیگه از عوامل اومدن تا ۴ تا از بچه ها جلوشون اجرا کنن
(( یکی از بچه های انتخابی خنداننده شو آمریکا بود و یه مساله ای براش پیش اومده بود که نمی تونست توی مسابقه شرکت کنه
و آمار بچه ها قرار بود کمتر بشه تا تعداد درست در بیاد ))
من یه بار جلوی کل بچه ها و نویسنده های خندوانه تست دادم ولی به دلایلی قبولم نکردن
یهو گفتن بلند شو اجرا کن
و اونی که اوکی کرد تست بدم همونی بود که براش متن می نوشتم
بعد اجرام بهم گفت وقتی شانس بهت رو می کنه سریع بزن روش و کاش اون متنت که بهتر بود رو می گفتی
من با خودم گفتم امکان نداره بعد از تلاش های من کلاً ۵ دقیقه بهم فرصت یهویی بدن و بعد بگن نشد ، نتونستی از این فرصت استفاده کنی
پس تو لایقش نیستی ،
ذهنم باور نکرد
تا اینکه ۴ روز قبل از افتتاحیه و داخل اتاق بچه ها جلوی آقای جوان اجرا کردن و من حتی متنم رو روی دستم کدنویسی کردم که اگه یهو به من گفتن پاشو سریع بلند شم و اجرا کنم ولی اجرای اون ۴ نفر تموم شد و همشون رفتن و من موندم و بقیه بچه ها
مثل آدمی شده بودم که تو جنگ بغلش خمپاره خرده
هیچی نمی شنیدم ، حالم یه جوری بود
به خدا گفتم من این همه راه تا اینجا اومدم ، من و کشوندی اینجا ، دو تا صندلی با رامبد جوان فاصله داشتم
من خونه گرفتم اینجا ، من زندگیم و گذاشتم پای این کار
چرا من نه ؟!!!
بچه ها فهمیدن من حالم میزون نیست
گفتن بیا ببریمت خونه
توی مسیر برگشت یهو یه حسی بهم گفت برگرد
گفتم : منو برگردونید
گفتن : بیا برو خونه الان استراحت کن
گفتم : من باید برگردم و من رو برگردوندن و رفتن
نمی خواستم از اون سوله جدا بشم
رفتم سمت سرویس بهداشتی خنداونه و سرپرست نویسندگان خندوانه رو دیدم
من هیچ وقت نمی خواستم به کسی رو بندازم بابت اینکه کاری برام بکنه مخصوصا توی این داستان
می خواستم خودش درست شه تا ایمانم قوی بشه
ولی اونجا فهمیدم که باید بگم و گفتم
من با این حال اونم با سرپرست نویسندگان ، تنها
باید می گفتم
گفتم : من زندگیم و گذاشتم پای این کار ، من از شهرم اومدم تهران خونه گرفتم
اگه میشه من باشم
اگه جای خالی هست من باشم
من نمی خوام جای کسی باشم
من حرف میزدم و اون میرفت داخل استودیو
و دقیقا یادمه از همون مسیری رد شدیم که بار اول رد شدم
و آخر حرفام گفت : بذار بهش فکر می کنم
و اون شب یادمه یه حسی بهم می گفت : شد
و از سوله ی خندوانه فیلم گرفتم و گفتم من فردا به عنوان خنداننده شو میام
و دقیقا ساعت ۱۰ دقیقا به ۱۲ همون شب
شبی که من خوابم نمی برد و منتظر خبر بودم
زنگم زدن و گفتن تو قبول شدی و فردا متنت رو بیار
من محمد حسین توسلی رکن آبادی هستم
من تا فینال خنداننده شو ۳ رفتم
و از تمام اجراهام لذت بردم
( من وویس دارم از تودم که می گم فینال خنداننده شو رو اجرا می کنم
روزی که هیچ خبری نبود با ذوق وویس گرفتم از خودم
موقع اجرای فینالم وقتی همه تشویق می کردن یه نفس راحت کشیدم که شد
و بقیه فهمیدن و بهم گفتن 😀😀)
من معجزه رو دیدم
من اجرای اولم ۷ دقیقه بود و کامنت تمام داورها کامنت الهی بود
من نتیجه ی ۲ سال کار رو توی ۷ دقیقه نشون دادم و تمام اعتبارش رو به خداوند بزرگ میدم
اون اجرا و اجراهای دیگم من نبودم
توضیحش برای دیگران سخته ولی من نبودم
منظورم از کامنتای الهی اینه
رامبد جوان گفت : فقط نوشتم باریکلا
این یعنی چی ؟
یه جا مجری برنامه گفت : آقای معجونی هیچ وقت از هیچ کسی این طوری تعریف نمی کنه
این یعنی چی ؟
آقای ژوله گفت : من تو هیچ استنداپ کمدینی تو کل دنیا این حجم از شوخی در این مدت زمان و ندیدم و این عجیبه برام
اینا همش خداست
مادرم می گفت : هرکی ازم می پرسید پسرت چیکار می کنه نمی دونستم چی بگم
حالا همشون می دونن
بعد اجرای اولم توی روستا برام بنر زدن و اومدن استقبالم
منی که هرهفته تنها میرفتم و تنها می اومدم
خدایا صدهزااار مرتبه شکرت
و اون هم خونم بود که گفتم
اون رفت فینال عصر جدید
پیمان ابراهیمی
عجیب نیست ؟ نه ، قانونه
ما ایمان فعال نشون دادیم و اومدیم تهران و خدا هم درست کرد همه چیو
فینالیستهای دو تا از بزرگترین مسابقات استعدادیابی ایران هم خونه هستن
خدا رو هزاران بار شکر می کنم به خاطر اینکه شما استاد نازنین و همسر گرامیتون رو سر راه من قرار داد
عاااشقتونم
امروز ۲۸ آبان ۱۴۰۱
ساعت ۱ ظهر
محمد حسین جان سلااممم
من تازه شما رو پیدا کردم توی سایت
یادمه از همون اول که خنداننده شو 3 رو میزاشت من بسیار لذت میبردم از اجرات چقدر تحسینت میکردم چقدر میخندیدم واقعا اجراهات بینظیر بود.
چقدر داستانت رو الان که کامل خوندم لذت بردم و تحسینت کردم چقدر خوشحال شدم.
چقدر داستان هدایتت قشنگ بود غرق داستان شدم و با لذت میخوندم و تحسین میکردم
حتی اینم بهت بگم وقتی که رفتی فینال من بهت توی استوری تبریک گفتم منی که عادت نداشتم اصلا از این کارا اما یادمه خیلی داستان ات برام درس داشت
و امروز الان توی این سایت میبینم که چقدر قانون قشنگ جواب میده
دمت گرم دوست خوبم
هرکجا هستی شاد باشی
سلام و درود
چقدر لذت بردم از این موفقیتهای شما از این همه هم زمانی از این همه ایمانی که نشون دادی،توی موقع خواندن کامنت با اینکه برای کاری عجله داشتم ولی اصلا متوجه گذر زمان نشدم و در حال لذت بردن بودم،برات آرزوی موفقیت های بیشتر و بیشتر دارم جناب آقای رکن آبادی
بنام خداوندی که بشدت کافی است
سلام به استاد ارجمندم ومریم بانوی زیبا ودوستان الهی ام
خداراسپاسگزارم بخاطر این لحظه سپاسگزارم که به من فرصت نوشتن داد
هدایتهای خداوند همیشه بوده وهمیشه هست به شرط اینکه ما هوشیار باشیم اگر در مسیر درست باشیم هدایتها مارا به نعمت بیشتر ،سلامتی وخوشبختی می رساند واگر مسیر نادرست با باورهای مخرب باشیم ما را به مرز نابودی میکشاند
برام جالب بود وقتی کامنت قبلی که برروی این فایل گذاشتم خواندم دیدم ایندفعه هم روز قبل از اینکه این فایل به عنوان روز شمار روی سایت قرار بگیره من همچین تجربه ای را داشتم
روز قبلش صاحبخانه مجلس روضه خوانی داشت وبه من گفت حتما بیا منم اصلا تمایلی به رفتن نداشتم گفتم نه ولی ایشون اصرار کرد بعداز ظهر متوجه شدم پسرش از همسرم سوال کرد خاله فهیمه نمیاد روضه همسرم هم گفت نه ومن خداروشکر کردم که تا حدودی همسرم به افکار وعقایدم آشناست واحترام میگذاره ونشستم وسریال زندگی در بهشت قسمت 9 گوش دادم وکامنت نوشتم تا کلا تمرکزم از آن فضا بیاد بیرون
یه همزمانی زیبایی هم برام داشت من دیروز بشدت دستم درد میکرد وکلا بهم ریخته بودم گفتم خدایا خسته شدم ولی از کرم ولطفت نا امید نیستم گفتم خودت گفتی از من بخواه کمکت میکنم یعنی میخوای جوابم را ندی ،من که به هرخیری از جانب تو فقیر ومحتاجم ،من که به تو هیچ هیچم بعد خوابم برد وقتی بیدار شدم گفتگوی خودم با خدا یادم آمد گفتم من نمیدونم تو میدونی گفت مگه دکتر فیزیوتراپی بهت نگفت درد نشانه خوبی است ویعنی بهبودی بیشتر من حواسم هست تو فراموش کردی همان جا خداروشکر کردم به خاطر این الهام وهدایتش که آنقدر احساسم عالی شد که حد نداشت وتمام موارد ستاره قطبی دیروزم معجزه وار تیک خورد
استاد این هدایت خداست که به من میگه فردا ناهار چی درست کنم ومیگم من نمیتونم که میگه من هستم
در کنار این هدایتها تقسیم کار با خداوند معجزه میکنه تمام کارها را او انجام میده تو فقط نظاره گری
خدا را سپاسگزارم که به لطف خودش وآموزه های شما استاد عزیزمکنترل ذهنم در بسیاری از موارد وحتی ناجالب ترین شرایط خیلی خیلی عالی شده
در پناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت
به نام خدا
سلام خواهر خوبم خوشحالم که هدایت شدم به کامنتت
لذت بردم از خواندن دیدگاهت
چقدر ماندن در این مسیر دید ما نسبت به زندگی اتفاقات را تغییر میدهد
در مورد نرفتن به مجلس روضه نوشتید منم دیگه مثل گذشته به این مجالس نمیروم سالهای گذشته ماه محرم وصفر چقدر وقتم را دراین مجالس میگذراندم
فکر میکردم هر چه غمگین تر باشم هر چه بیشتر گریه کنم ارج وقربم بالاتر میره و زودتر حاجت میگیرم
خودتان میدانید شهر یزد یه شهر مذهبی هست ومرتب مجلس عزاداری برگزار میشه تا دوسال پیش دهه اول محرم جای من حسینیه محله وشرکت در انواع مجالس بود ولی از وقتی با قانون آشنا شدم خدارا شکر هدایت شدم ومسیرم را تغییر دادم چقدر این مسیر الهی وآرامش بخشه خدارا سپاسگزارم که در این مسیر قرار گرفتم
خواهر خوبم برای درد دستتان به نظرم ورزش یوگا انجام بدهید من خودم چون کارم در آزمایشگاه هست درد دست بودم که با رفتن به کلاس یوگا خیلی بهتر شدم
خواهر خوبم برایت در این مسیر موفقیت بیشتر آرزومندم امیدوارم در کنار همسرت زندگی شاد وسالمی داشته باشی در پناه حق باشید
بنام الله
سلام ودرود فراوان به دوست عزیزم
درسته منیژه جان ،اینکه در گذشته ما فکر میکردیم هر چه غمگین تر باشیم وبیشتر گریه کنیم وبه اصطلاح که خیلی ها این باور مخرب را دارند که هرچه در این دنیا زجر بکشید در آن دنیا خوشحال تریم اینا باورهای مخربی بود که از بچه گی تو ذهن ما فرو کردند خداروشکر که از اول ذهنم نسبت به این مسائل بشدت مقاومت داشت وقتی به لطف خدا به این مسیر زیبا هدایت شدم میتونم بگم یجورایی خیالم راحت شدومتوجه شدم برا رسیدن به خواسته هام نیاز به گریه زاری نیست وخداوند مرا هدایت میکند
دوست نازنینم ،شگفتا که چه قلب مهربان وروح بزرگی دارید عزیزم ممنون از محبت شما وراهنمایی که فرمودید
در پناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت
به نام خداوند نشانه ها ..
سلام خدمت خانواده بزرگ و هم فرکانس خودم…
راستش منم اولش گول خوردم گفتم wow چه برفی اومده ولی بعدش که استاد گفتند برف نیست گفتم خدای من این سرزمین چقدر شگفتی داره که ما داریم میبینیم و یه عالمه شگفتی دیگه هست که هنوز ندیدیم و این یه انگیزه هست تا نشونه هارو دنبال کنیم و به مسیر های زیبا و جاهای توحیدی هدایت بشیم
واقعا بی نظیر بود ….
به این فکر میکردم که خارج از این خونه گرم و نرمی که اعضای خانواده هم فرکانسی عباسمنش داریم.. چقدر مردم دارن روی بیرون از خود حساب میکنند در صورتی که مننن هستم که همه امور رو رقم میزنم …
شاید بعضی اوقات غرق بشیم در هیاهو و یادمون بره که بابا این فقط بازیه هاااااا
ما اومدیم که فقط عشق و صفا کنیمممم
چرا دسته رو میدی دست مغزی که بلد نیست بازیئ و از آخر ۶ تا بخوری از دنیا تا حساب کار دستت بیاد .. خب از همون اول با اهلش یازی کن با خرد لاینتناهیههه با احساس خوبهه … اون تورو میشناسه اون وقتی تو مغزت شکل نگرفته بود ..میدوسنت همه چیزو…..
یادمون میره لذت ببریم….
استاد جون این پدیده همزمانی اصلا حجت رو بر من تموم کرده کههه آقا تو فقط لب تر بکننن جوری جهان رو مسخر تو میکنم که مات و مبهوت بشی ؛ چطوری این پازلای روزگار جای درستش قرار میگیره..
واقعا دارم یاد میگیرم و هی روی باورهام کار میکنم که محمد حسین تویی که گام به گام مسیرو مشخص میکنی اگر چیزی بدست اوردی بما کسب ایدیهم هست .. اگر طیق خواسته تو پیش نرفت بخدا الخیر فی ما الوقع هست پس نگران نباش به قول استاد نجنگ که سیستم سرش درد میکنه جنگ هارو بزاره تو مسیرت ولی اگه آزاد بود و سپاس گزارانه لذت برد از زیبایی ها یکی یکی خواسته ها تیک میخوره و عاملی برای خواسته های درخشان دیگس…
پس بیایم صاف بایستیم و سرو بالا بگیریم و حال کنیم که خداوند پشت ماست…
بندگی خیلی حس خوبیه اونم خدایی که به قول استاد تورو روی دوشش میگیره و به جاهایی که دوس داری میبرتت و نشونه شو در اختیارت میزاره فقط ما باید دستمونو بزاریم تو دستای خدا باید لبخند بزنیم باید عشق کنیم که داریم هدایت میشیم و اینا همش پاداش ایمان آورندهاست..
الهی سپاس گزارم برای این فایل هدایتی بی نظیر که هرچی بنویسم کمه در توصیفش
من که از وقتی با این آگاهی های ارزشمند آشنا شدم دوباره متولد شدم و امروز دقیقا تولد یکسالگیم هستش همین الان فهمیدمممم :))) بال در اوردم…
ممنونم که دیدگاه منو خوندین … دوستون دارم
به نام خدایی که به تنهایی کافیست.
سلام به استاد ومریم جان ودوستانم.
کلید:جهت دهی آگاهانه به کانون توجه.
فایل:پیروی از هدایت الهی وپدیده همزمانی.
خدارو شکر اول هفته واول صبحم رو با این فایل الهی وپر از هدایت رب العالمین شروع کردم.
چقدر لذتبخشه که آدم زندگیش با هدایت باشه عقلش رو بزار کنار وبرای هر کاری از خدا هدایت بخواهد مثل وقتی که می ریم وکاری رو از متخصصش می پرسیم ماشینمون رو پیش مکانیک خودمون پیش دکتر خونمون رو به بنا وحالا زندگیمون رو به خدا می سپاریم وچه کسی متخصص تر از خدایی که جهان رو خلق کرده خدایی که زیر وبم ما وجهان رو می دونه وقتی ازش هدایت بخواهیم و پیرو نشانه ها باشیم مطمئنا بهترین اتفاق می یفته وخیر در آنچه عمل می کنیم هست.
استاد تحسینتون می کنم وچقدر ارزو می کنم نزدیک بشم به شما که زندگیتون سراسر خداست اصلا دارید با خدا زندگی می کنید با هم خدا می گه شما عمل می کنید وهیچ چیزی رو از خودتون نمی دونید وهمه چیز امتیازش به خدا برمی گرده.
واین سفر که دیگه هیچ همش با هدایت خیلی دلم می خواد اینجوری باشم ولی هنوز راه بسیار دارم من برای یه سفری که می خوام پسرم رو ببرم یک ماه هست به زمانش وچطوری برم فکر می کنم چقدر شما فکرتون آزاده چقدر رها هستید .
من بزرگترین هدایتی که خدا کرد وگوش دادم اومدن به سایت وموند وادامه دادن بود اوایل که اومدم بعضی قسمتها که دریا وخانمها که لباس نداشتند نشون می دادید به دلیل عقاید مذهبی خشک وسفت وسختم نگاه نمی کردم وبعضی وقتها فکر می کردم دارم گناه می کنم وذهنم می گفت خارج بشم از سایت ودیگه برنگردم اما یه صدایی همش بهم می گفت اینجا همون جاست که دنبالش بودی وگوش کردم وادامه دادم وحالا دیگه با هیچ چیزش مقاومت ندارم خدارو شکر.
وقتی داشتم کلید اجرای توحید در عمل رو کار می کردم هدایتهام هم بیشتر بود حتی در مورد دانلود کردن فایلها چون بعضی هاش رو تو گوشیم ذخیره می کنم می پرسیدم کدوم فایل ویک بارش خیلی جالب بود دستم روی دانلود خورد ودانلود شد چون من بیشتر آنلاین می بینم ومن اونبار یقین کردم که اون فایل برای اون روز من بوده وروزهای دیگه.
یا در مورد داستان زندگی افراد تو پروفایلشون در مورد یک نفر داشتم کامنتش رو می خوندم اما موقع رد کردن کامنت به بالا دستم به پروفایل خورد گفتم همین رو باید بخونم وچقدر هم بهم کمک کرد.
این روزها وقتی می خوام بیرون برم برای کاری می گم خدایا هر چی خیره پیش بیاره می سپارم به تو آدمهای خوش اخلاق واتفاقات خوب بیفته اون روز توی بانک کارمند بانک انقدر با حوصله وخوش خلق برخورد کرد که باورم نمی شد انگار فقط من مراجعه کنندش بودم به خودم گفتم اینا همش هدایت خداست.
در مورد غذا هم می پرسم چی بپزم وهر چی گفت عمل می کنم.
البته هنوز خیلی عالی نشدم ولی به خودم امیدوارم.
استاد متشکرم.
در پناه خدا.
سلام استاد. نازنین من
من از هدایت و تسلیم شدن بگم
هدایت های خداوند در زندگی من بینهاااایت زیاد بوده ولی این دفعه میخام در مورد گرفتن گواهینامه ام در کشور آلمان بهتون بگم و با مرور این تجربه من ایمان خودم و عزیزی که به کامنت من هدایت میشه هم قوی تر بشه و بتونیم قدم های بزرگتری رو در زندگیمون برداریم با توکل به خدای مهربان.
من به خاطر تضاد هایی که بهش در کشور آلمان برخورد کردم و تجربه هایی هم که دوست داشتم داشته باشم شون خیلی دوست داشتم خودم گواهینامه رانندگی مو بگیرم و مستقل از همسرم خودم هر جا دوست داشتم برم
دوتا بچه کوچیک هم داشتم که مهدکودک میرفتن
این موضوع رو با همسرم در میون گذاشتم و با مخالفت بینهایت شدیدی ازش مواجه شوم که میگفت الان وقت اش نیست بزار شرایط مون یکم خوب بشه و از این حرفا چون اون زمان تو دوره آموزشی کاری بود و میگفت بزار دوره ام تموم بشه
ولی یه ندایی در قلب من میگفت برو شروع کن
اینم بگم استاد مهربانم که در خانواده همسرم و خانواده خودم من اولین زنی بودم که اقدام به گرفتن گواهینامه کرده بود
با تمام تضاد هایی که بود مخالفت های همسرم و بودن دو کودک خردسال ام
یک روز دیگه توکل به خدا کردم و گفتم اشکال نداره من اگه دارم روی خودم کار میکنم و همش میگم ایمان و توکل
پس کو کجاست اگه میگم ایمان دارم باید پا روی ترس هام بزارم و با وجود تضاد ها اقدام کنم
و با وجودی که کل دارایی ما در اون زمان ۵۰ یورو بود رفتم و گفتم من حرکت میکنم خدای من دل همسرم رو نرم میکنه و هزینه شو هم برام جور میکنه
داخل اینترنت گشتم دنبال آموزشگاه ها و یکی در دو کیلومتری خونه مون بود و بهش زنگ زدم و گفتم چی مدارکی نیاز هست اگه که بخام خودم رو ثبت نام کنم و اون ها گفتن و من مدارک رو حاضر کردم و شب که همسرم اومد خونه گفتم میای باهم بریم تا همین آموزشگاه ببینیم چی میگه گفت باز شروع کردی الان بیخیال شو و بعد و من با کنترل ذهنم سعی کردم به نکات مثبت همسرم توجه کنم و آرامش ام رو حفظ کنم و گفتم حالا بیا بریم ببینیم اصلا شرایط اش چطوری هست و سوار ماشین شدیم و رفتیم و خداروشکر با هدایت الله مهربانم ظرف ۵ دقیقا ثبت نام ام انجام شد و میدونستم که همسرم هنوز هم مقاومت داره و این رو در رفتار هاش هر روز میدیدم ولی من گفتم اگه من ایمان دارم به خدای خودم باید بتونم بهش ایمانم رو درسته هنوز دری باز نشده ولی میدونم که اگه من حرکت کنم خدای من هدایتم میکنه پشتیبانم خواهد بود و تنهام نمیزاره
گفتم استاد نازنینم که تمام زندگی ما در اون زمان ۵۰ یورو بود و هزینه گواهینامه در کشور ایمان تقریبا دور و بر ۳۰۰۰ یورو بود ولی گفتم اشکال نداره میرم جلو جور میشه و من باید ایمان عملی مو به خدای خودم ثابت کنم
گواهینامه آلمان اینطور هست که ۱۴۰۰ تا سوال داخل یک برنامه هست و تو باید همه این هارو بخونی درک کنی و بفهمیشون و هر روز مرور کنی و بعد روز امتحان از بین این ۱۴۰۰ تا سوال ۳۰ تا میاد که باید بری جواب بدی
با عشق و شادی من تمام سوال هارو میخوندم و از تک تک پیشرفت هایی که میکردم لذت میبردم و اصلا خسته نمیشدم و ادامه میدادم مینوشتم میخوندم و حتی بو عشق بعضی شب ها تا صبح بیدار بودم و فایل های آموزشی شو گوش میدادم و میدیدم
به لطف خدا رفتم چهار ده جلسه تئوری شو در آموزشگاه و ساعت های رانندگی مو هم انجام دادم
و امتحان تئوری مو در اولین بار در حالی که خیلی از بچه های آلمانی که بامن همون روز امتحان داشتند رد شدند با توکل به خدای مهربانم من همون دفعه اول قبول شدم امتحان عملی مو هم همینطور و با همکاری خدای مهربانم و ایمان و توکل با موفقیت گرفتم اش هرینه شو بگم بهتون
بخاطر بارش ژاله در آلمان بیمه ماشین مون دقیقا ۳۰۰۰ یورو به حساب مون واریز کرد و من اون لحظه از خوشحالی اشک میریختم که خدای من تو چطور کارهارو برای من داری جور میکنی و از جایی که گمانش رو هم نمیکنم لطف تو شامل حال من میکنی
و بینهایت در رحمت دیگه هم از جانب خدای مهربان برامون باز شد
من میدونستم که مخالفت همسرم و شرایط سخت مالی ام در اون زمان امتحان خداوند بود که آیا تو که اینقدر داری ادعا میکنی که من دارم روی خودم کار میکنم میتونی اقدام هم بکنی
و این یک جایی بود که من باید ایمانم رو به خدای خودم نشون میدادم مثل موسی که وقتی از چیزی خبر نداشت و اون ندای قلبی،اش بهش گفت برو به سمت دریا با ایمان به ندای قلبی اش رفت و انجام اش داد اینطور نبود که وعده هارو اول خدا بهش نشون بده و بعش بگه وقتی بری دریا باز نیشه و تو نجات یافته ای
نه !
هیچی نمیدونست و وقتی اقرام کرد و اعتماد کرد دریا براش شکافته شد حتی زمانی که همه قوم اش کفتند ما دیگه نابود شدیم فرعونیان الان مارو قتل عام میکنند در اون زمان گفت نه خدای من با منه و من رو به مسیر درست هدایت میکنه و بعد دریا به روش با ایمان ایمان اش باز شد
فقط ممکن بود موسی هم اون زمان که لشکر فرعونیان رو دیده یود میترسید و شک میکرد که خدو بتونه کمک اش کنه ولی در بدترین شرایط ایمان شو حفظ کرد و بعد از نجات یافتگان شد .
همینطور وقتی مادر موسی نمیدونست چه اتفاقی میخاد با طفل نوزاد لش در دل دریای بزرگ بیفته به ندای قلب اش اعتماد کرد و رها کرد فرزند جگر گوشه شو و بعد خداوند رسوندنش در خونه فرعون و در ناز و نعمت بزرگ اش کرد و من هم گفتم باید ایمانم رو به شکل عملی به خدای خودم نشون بدم
و به لطف خدا این کار انجام شد
و اینم بگم وقتی من گواهینامه ام رو گرفتم همسرم خییییلی خوشحال شد و گفت چقدر خوب و من بهت افتخار میکنم که استقامت کردی و الان به همه دوستان و خانواده اش میگه خانم من گواهینامه شو با موفقیت گرفت با افتخار. هم میگه
میدونم این یک امتحان الهی برای مهک زدن ایمان من بود و خداروشکر با موفقیت انجام شد
و الان با حس خوب و لذت یک ماشین شخصی در اختیارم هست و هر جا که دوست دارم میرم و از این آزادی که دارم بینهایت لذت میبرم
و یک چیز جالب اینکه از روزی من گرفتم خانم های فامیل مون هم چند تا رفتن واقدام کردند و من خیلی از این بابت لدت میبرم
چقدر این مسیر عالی بود چقدر بزرگ شدم چقدر زیبا خدای من هدایت ام کرد و در ها رو یکی پس از دیگری برام باز کرد
واقعا اولش سخت بود که بتونم ذهنم رو کنترل کنم ودر مسیر بمونم ولی وقتی قدم برداشتم و حرکت کردم و خدای من هم همراهی ام کرد دیدم خیلی هم مسیر لدت بخشی است و کلی باهاش بزرگ شدم و رشد کردم
و بعد وقتی به اون هدفم رسیدن گفتم من میخام مدرک پایان تحصیلی مو در یکی از مدرسه های آلمان بگیرم رفتم و خداروشکر اون رو هم پارسال گرفتم و الان یک انرژی بینهایت قوی از رسیدن به این اهدافم گرفتم که میخام فقط در همین مسیر رشد پیشرفت و ادامه دادن و توسعه و گسترش خودم حرکت کنم و دیگه هیچ چیزی نمیتونه جلوم رو بگیره و نگه ام داره
خدارو هزاران هزار مرتبه شکر میکنم کا در این مسیر هستم و این زندگی لوق العاده رو دارم تجربه میکنم
از شما هم استاد مهربانم بینهایت سپاسگزارم که هستید و وجود شما مایه خیر و برکت و گسترش این جهان عظیم است حس خوبی که در تک تک ثانیه های فایل رو داشتید با تمام وجودم درک میکنم میدونم چه غوغایی در وجودتون هست چقدر قلب بود باز بود در لین فایل و گشودگی در قلب تون احساس میکردید من هم تجربه کردم این احساس رو بعضی وقت ها اینقدر حسم خوب میشه که بی اختیار میزنم زیر گریه و یک گشودگی و باز شدگی و گسترشی در قلبم حس میکنم که اصلا نمیتونم توصیف اش کنم خدای مهربانم ازت بینهایت سپاسگزارم
درودبرسیمای عزیز🌹
چقدرتحسینت کردم عزیزم برای این شجاعتت برای ایمانت برای این اراده پولادینت👏👏تبریک میگم صمیمانه تمام نتایجی روکه باایمان وتلاشت به یاری خداوندگرفتی عزیزم، وقتی نوشته هاتومیخوندم اشک ازچشمام جاری شد، برای اون ایمانی که بخرج دادی، برای توحیدی که دروجودت ساختی، احسنت به شمادوست عزیزم، برات آرزوی روزهایی سرشارازمعجزه که نتیجه اش زیبایی وشادی لذت باشه درزندگیت میکنم ازدرگاه رب بی همتا🙏
انشالله بازم نتایج فوق العاده ات روبخونم اینجا… 🙏❤️😘