توحید عملی | قسمت 10 - صفحه 61

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فهیمه و علی دوست داشتنی گفته:
    مدت عضویت: 2229 روز

    به نام الله یکتا

    22،12،1402

    سلام استاد عزیزم سلام مریم عزیزم

    در پی کار کردن روی بحث روابط اینقدر خداوند دستاش رو برای من اورد و کمکم کردن اما باز دوباره یه چیزی خرابش کرد و اونم چیزی نبود جز شرک من.

    استاد همون طور که شما گفتید این واژه جبران کردن براتون خطرناک هست برای من هزاران هزار بار خطرناک تر هست که شرک من همه چیز رو داره خراب میکنه و بجای اینکه کمک و اون لطف و محبت اون طرف رو بپذیرم و اون رو از جانب خدا بدونم و اون رو دستی از دستان خداوند بدونم که داره به من کمک میکنه و خداوند از طریق اون ادم داره به من کمک میکنه اگه اون ادم بره خدا از دست دیگش برای کمک کردن به من استفاده میکنه هیچ اتفاق خاصی نمی افته . اما شرک من همه چیز رو خراب کرد این که خواسته باشم برای اون طرف جبران کنم و برای اینکه اون رو داشته باشم از خودم بگذرم و خودم رو فدا و قربانی کنم فقط برای اینکه طرف یه وقت ناراحت نشه و ترکم کنه و من تنها بمونم و بعضی جاها بخاطر عزت و احترامی که خداوند به من داده بود و بقیه بخاطرش حسودی میکردن و هزارتا حرف پشت سرم میزدن و من برای اینکه رضایت تک تک اونا رو بدست بیارم چون روابط خوبی داشتم با اونها، و نمیخواستم از دستشون بدم توی وادی اشتباهی افتادم و شروع کردم به از خودگذشتن و بخاطرشون جلوی همه واستادن و پا جای پای خدا گذاشتن و انچنان به زمین خوردم که به زور کسی باید بلندم کنه و من اومده بودم بازم به قصد دلسوزی برای اونا و بالا بردن اونا از خودم گذشتم اما نه تنها خوب نشدم که بد بدا شدم و این قانون بازم یادم رفت که تک تک ما به یک اندازه به خداوند نزدیک هستیم نه یکی کمتر و نه یکی بیشتر. و هر کسی هر جایی هست و داره زجر میکشه من مسوول اون نیستم و اون خودش با افکارها و باورهای خودش اون شرایط بیماری و درد و رنج رو بوجود اورده و من هیچ تاثیری نمیتونم روی اون داشته باشم نه در جهت خوبی و نه در جهت بدی خودش هست که زندگیش رو رقم میزنه. و من باید درگیر خودم و کار خودم و زندگی خودم باشم و نه درگیر حل کردن مشکلات بقیه و از همون نوع مشکلات برای خودم جذب کنم و برم وارد وادی افراد قربانی بشم نه من لاید روی خودم کار کنم و نگران ناراحت شدن بقیه هم نباشم شاید خداا الان از این دستش کمکم کرد و شاید ای بره خداوند از دستای دیگش برای کمک کردن به من استفاده کنه و من نباید ادم ها رو بلد کنم در زندگیم و اگه اون ادم بره چه اتفاقی میفته نه اگه اون ادم بره خداوند از دستای دیگش برای کمک به من استفاده میکنه هیچ اتفاق بدی نمی افته برام..

    چرا برای خودم و وقت خودم ارزش و احترام قائل نباشم به من چه که طرف داره زجر میکشه به من چه که طرف درگیر بیماری هست به من چه که طرف روابط نامناسبی داره به من چه که زندگیش پر از سختی و رنج هست ‌.

    مگه من هستم که زندگیش رو رقم میزنم

    مگه منم که صبح تا شب کانال خبر رو گوش میکنم و هزار تا درد و رنج و بدرفتاری رو جذب کنم

    مگه منم که نمیتونم ذهنم رو در ارتباط با ادم ها کنترل کنم و حرف نامناسب میزنم و همه رو از خودم می رنجونم

    مگه من هستم که بخاطر اینکه رضایت پدر و مادرم رو بدست بیارم بخاطر اینکه وابسته کمک مالی اون ها هستم اون ها باید هرچی بگن رو انجام بدم و از خودم و زندگیم و بچه هام و همسرم بگذرم و از خودم بگذرم و خودم رو تیکه پاره کنم براشون و بجای اینکه به خدا وابسته بشم به اونا وابسته بشم،

    مگه منم که فکر میکنم پدر و مادرم هیچ کسی رو جز من ندارن و این فقط بچه ها هستن که در دوران پیری به دردشون میخوره و منم این باورم شده که چون من بچه شون هستم پس در قبال اونا مسئولیت دارم و باید زندگیم رو وقف اونا کنم مگه من هستم . مگه من هستم که صبح تا شب شبکه های مجازی رو چک میکنم و هر دری و وری رو گوش میکنم و میبینم اون جزو زندگیم میشه مگه من هستم.

    مگه من هستم برای اینکه بقیه رو با خودم یار کنم پشت سرشون هر حرفی رو میزنم مگه من هستم مگه من هستم بجای اینکه به خونه و زندگیم برسم و مسائلم رو حل کنم صبح تاشب کلم تو گوشی هست مگه من هستم؟؟؟؟

    نه فهیمه، تو نیستی!! اونا خودشون هستن که دارن زندگیشون رو با کانون توجهشون و با باورها و فرکانساشون رقم میزنن،

    این تونیستی عزیزم، پس توهم هیچ تاثیری در زندگی بقیه نداری اونا نتیجه باورها و افکار خودشون رو میبینن و تو هم نتیجه باورها و افکار خودتو میبینی عزیزم پس کاری به کارشون نداشته باش بزار هرکسی کار خودش رو بکنه و مسیر خودش رو بره که اگه دلسوزی کنی و بخاطر اونا از خودت و زندگیت و همسرت بگذری به سختی مجازات میشی،

    نمیخواد تو هوای اونا رو جلوی بقیه داشته باشی نمیخواد به حساب خود از اونا حساب داشته باشی از خودت حساب داشته باش و خودت رو ببر بالا نه اونارو.

    کسی که باید هوای اونا رو داشته باشه خداست و خودشون نه تو!!

    پس کاری به بنده هاش نداشته باش و مسیر خودت رو برو که به سختی مجازات میشی همون طور که شدی کاری به همسرت هم نداشته باش اصلا به تو چه که خواسته باشی هوای همسرت رو داشته باشی یا اون هوای تو رو داشته باشه مگه شما چه قدرتی دارین در برابر الله یکتا ؟؟

    چرا از خدا نمیخوای هوای تو رو داشته باشه چرا نمیتونی باور کنی که خدا همون طور که هوای تورو داره هوای همه بندگانش رو داره و همه رو براساس شرایط خودشون داره هدایت میکنه چرا چرا؟؟

    ؟باور کن تو نمیخواد جوش بقیه بندهاش رو بزنی شاید اصلا اون شرایط و موقعیت ها و سختی ها براشون خوبه و به نظر تو زجر و سختی هست شاید اونا با همون شرایط راضی و راحتن تو ناراضی ناراحتی و میخوای سرت رو توی زندگی بقیه بکنی ،سرت رو از زندگی بقیه بیار بیرون بزار رو خودت اگه تو روی خودت کار کنی به جاهایی بهتر هدایت میشی فارغ از اینکه خانوادت توی چه شرایطی باشن تو نمیتونی زندگی پدرت رو مادرت رو و خواهرت رو تغییر بدی تو فقط میتونی زندگی خودت رو تغییر بدی و بس خواهشا به دیگران کاری نداشته باش و مسیر خودت برو عزیزم. و نمیخوای جلو بقیه هوای کسی رو داشته باش نه فقط خودت و بس و به دیگران و رفتار و اعمال دیگران کاری نداشته باش و برای خودت هدف گذاری کن و به اهداف خودت برس.

    اینا هم جملاتی بود که اومد و منم نوشتم‌.

    در پناه الله یکتا شاد و سالم و خوشبخت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      صفورا گفته:
      مدت عضویت: 3860 روز

      سلام.

      منم یبار یجا گفتم من نمیتونم برای فلانی کاری کنم،اگه خدا خودش بخاد کمکش میکنه،خدا هم تواناتر از منه،هم مهربان تر از منه.

      یهو همه جبهه گرفتند،و تو دلشون تصمیم گرفتند دیگه جلوی من دردودل نکنند،چون من گوش بیکار ندارم.

      خوشبختانه در مورد دیگران راحت میتونم خودمو قربانی نکنم.

      اما در مورد پسر 6ساله ن نمیتونم.

      چون خجالتیه و سخت میره مهد،صبح ها دل درد داره.

      نتونستم کمکش کنم.

      شاید تربیت من غلط بوده،

      کاش استاد یه دوره تربیت فرزند هم میگذاشت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    محمد احمدی گفته:
    مدت عضویت: 613 روز

    به نام خدای عزیز و مهربانم

    سلام به همه

    سلام به استاد عباس منش پرچمدار توحید به روش پیشرفته و جذاب، توحید قرآنی و اصل

    چقدر توحید را زیبا بیان می کنید که این همه نفرات جذب میشن

    خدایا شکرت بابت این همه کلام توحیدی

    خدایا زیباترین جملات، جملاتی است که از ربوبیت و عظمت حضرتت سخن به میان میاد

    چقدر شیرین و دلپذیر است سخن از ربوبیت خدای وهاب،

    جان جانان، خالق و آفریننده ما و تمام عالم هستی

    چه زیبا استاد از تواضع در مقابل خدا گفتتید، تواضع و نهایت تواضع(به قول دوستان قدیمی end تواضع )،

    باید فقط برای خداوند و رب عزیزمون باشه ، به سایرین احترام بگذاریم ولی تواضع فقط برای اون نهایت عشق باشه

    خدایا شکرت بابت این آگاهی ها

    خدایا شکرت بابت این حجم از کامنتهای خوب و خدا یی از دوستان توحیدی

    خدایا قربونت برم، فدات شم

    شاد و سالم و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  3. -
    ص گفته:
    مدت عضویت: 2527 روز

    سلام به همه دوستان

    من باز میخام بنویسم …

    من هدایت شدم

    و این کاملا برام نااشناست

    دارم تکاملم و طی میکنم

    من میخام تجربه مو تو این چندین سال بنویسم

    تمام محصولات و فایل های رایگان استاد از زمانیکه

    دارن کار میکنن فقط یه مورد هست که مخفیست و

    خیلی ها فکر میکنن میدونن در حالیکه نمیدونن

    مث من ، بحث توحید. ، توکل کل ماجرای استاد

    هست نمی‌دونم چرا دوره جهان بینی توحیدی اگه

    اشتباه نکنم از قسمت محصولات حذف شده

    به هر حال ، من فکر میکردم توکل کردم من فکر

    میکردم خدا.رو دارم دوستی که داری این کامنت

    و میخونی اگه توام فکر می‌کنی خدا رو میشناسی

    بهت قول میدم همچین خبری نیست و یه بازنگری

    کن میگی چه جوری ؟

    جوابش اینه تمام زندگیت و بررسی کن هر جا

    نتیجه دلخواه بوده کار خدا بوده و برعکس

    من اینجوری فهمیدم ماجرا رو من دیدم سالهاست

    دارم روی باورم کار میکنم ولی هیچ اتفاقی نمیفتع

    هیچ نتیجه ملموسی ندارم

    تا اینکه دلم شکست و ناخودآگاه رفتم سمت خدا

    داشتم سیگار میکشیدم ، یهو یکی تو گوشم گفت تو

    خیلی برام ارزش داری ، همین یه جمله باعث شد من سیگار و فراموش کنم و به جان خودم تا الان که دارم مینویسم یه نخ هم نکشیدم ، یه جمله خدا به کل دوره عزت نفس می ارزید ینی تمام نتایج من از دوره یه طرف اون یه جمله یه طرف این گذشت تا اینکه من بارها هدایت شدم به خاطراتی که قشنگ بود و موفقیت بود چه در روابط چه در کار چه در پول

    باورتون نمیشه همه رو خدا انجام داده

    حداقل برای من این آگاهی بود که تو نیستی و منم

    که باز هدایت شدم به این فایل و دیدم بله ماجرا همینه

    من باید تسلیم باشم راستش نمی‌دونم چی بنویسم نمی‌دونم چه جوری بنویسم ولی تمام حرف های استاد و بزارین رو یه کفه ترازو و بحث توحید و بزارید رو کفه دیگه ترازو ازهم میپاشه دیگه بحث سنگینی نیست

    بچه ها به تمام فایل های استاد با این نگاه ، گوش کنید که خداوند کنارت نشسته میبینی که چرا نمیتونی جواب بگیری

    مثلا اگه در دوره عزت نفس استاد میگه کاراتو به تعویق ننداز ، متوجه میشی کی آدم کارش و به تعویق میندازه زمانی که رب کنارت نباشه کی تو میری وام میگیری زمانی که رب کنارت حس نشه

    حالا فرضا اگه حس کنی کنارت نشسته و کاراتو می‌کنه آیا میری سراغ وام ؟ آیا میتونی اصلا اعتماد به نفس نداشته باشی ؟

    من اینجوری هدایت شدم دوستان من دارم هر لحظه پر میکشم ، الان کنارم نشسته ، داره نگاه می‌کنه من کاملا حسش میکنم چقدر. مشتاق هست ما بفهمیم و بیاد کنارمون بشینه

    اون عاشق ماست ما نمی‌تونیم عاشقش بشیم

    اونه همه چیزه ، وقتی میگیم همه چیز ینی همه چیز

    نمی‌دونم من جای استاد بودم تو محصولات چه جوری صحبت میکردم

    ولی من تو اول هر فایل اینو میگفتم که همه چیز خداست فک نکن میگیم ترمز و بردار تو برمی‌داری آ

    فک نکن تو باید کاری کنی چون ما وقتی محصولات و می‌خریم فکر میکنیم آهان گوش میکنیم عمل میکنیم و تکاملمون و طی میکنیم و تمام نه همش کشکه همه اینا زمانیکه بدونی توحید حرف اول و آخره اگه این باشه بله بقیع درسته و جواب میده

    آقا فک نکن یه درصدی دست تو هست یه درصدی دست خدا نه اصلا تو اگه ترمز و برمی‌داری اونه داره برمیداره نه تو

    نمی‌دونم احساس میکنم با اینکه استاد بارها بحث توحید و پیش کشیده ولی احساس میکنم خیلی خیلی این موضوع کمرنگه

    من الان خیلی خوب میتونم توجه کنم به چیزای خوب اصلا من کاری به جز توجه کردن به حضورش ندارم و داره منو هدایت می‌کنه کارهام و انجام میده با دستای من کارای منو انجام میده منتها دیگه پشتش مغز و اندوخته و تجربه من نیست

    قشنگ دارم میبینم من نیستم

    نمی‌دونم نصف شبی چی بهتون بگم

    من بدجوری بالام ،

    خداوند همه چیز است همه کس را

    با جون و دل سجده کردم به درگاهش به قدرتش به وجودش کاملا خالاصانه بود

    واقعا عاجزم از نوشتن چیزی که فهمیدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      نورا افضلی گفته:
      مدت عضویت: 1634 روز

      سلام دوست خوبم

      ص عزیز وصل شدنت به رب ، پروردگارعالم وفرمانروای رستاخیز گوارای وجودت ، نوش جونت ، الهی همیشه دم به دم و درهر چشم برهم زدنی همینطور به خداوند ، به یگانه رب بی همتا وصل باشی وغرق عشق الهی وآرامش الهی باشی .

      راستش تعحب کردم ازاینکه نوشتی چرااستادتوحیدی عزیزمون ازتوحید نمیگه !!!!!!

      استادعباس منش عزیزم هرلحظه دارن ازتوحید میگن چطورشمامتوجه نشدی ؟چطورشمااستادتوحیدی عزیزمون روزیرسوال میبری .

      اگرشمافقط همین فایل توحیدعملی 10 استادروبارهاگوش کنی متوجه میشیاستادفرمایش می کنند :

      خدایا من هرآنچه دارم ازآن توست

      خدایامن هرآنچه دارم توبه من دادی

      خدایاشکرت که من متواضع ام

      خدایاشکرت که من خاشع ام

      خدایاشکرت که من آرام ام

      خدایا شکرت که من تسلیم ام

      دوست عزیز من مطمین هستم شمانسبت به استادتوحیدی عزیزمون کاملا به شناخت نرسیدی بذاریک جمله بگم وختم کلام وتابه عمق مطلب پی ببری :

      شما درمحضراستاد توحیدی فقط شاگرد توحیدی هستی .

      بدون به این مرحله ازشناخت الهی رسیدی فقط بخاطربودن دراین سایت توحیدی وشاگردی کردن استاد عباس منش توحیدی هست .

      ضمناعزیز یادت باشه شماکه شاگردی استادرومیکنی به این درجه ازعشق وشناخت الهی رسیدی پس استاد توحیدی عزیزما به چه مراحل توحیدوشناخت الهی رسیدند

      همین بس که استادجان میفرمایند:

      من درهرلحظه هرکاری که میخوام انجام بدهم ازخداوندهدایت میطلبم حتی وقتی که تنیس بازی می کنم ومیخوام توپ روپرتاب کنم .

      آری دوست من «ص» عزیز شمامیگی خداکنارم نشسته استادفرمودندمن روی شانه خدا نشستم واونه که بهم میگه چکارکنم ، چی بگم ، چی بخورم ، خداست که به سوالهای پرسیده شده پاسخ میده ازطرف من و…

      راستش انقدردلم میخواددراین مورد بنویسم که نگو ونپرس .

      ولی به همین اندک بسنده می کنم باقیش باخودت دوست خوبم .

      هرلحظه غرق درعشق الهی وسپاسگزارباشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        ص گفته:
        مدت عضویت: 2527 روز

        سلام به شما دوست گرامی

        ممنون از کامنت شما ، سپاس گزارم

        بله درسته از دور وقتی کامنت من و می‌خونید اینجوری برداشت میشه که بابا اینهمه فایل ، اینهمه آگاهی …

        و درسته استاد خیلی فایل گذاشتن و خیلی در این زمینه تلاش کردن ولی خب باز کم رنگه

        من از دیدن این فایل ها به توحید نرسیدم راهی که من رسیدم و شما تعیین نکنید لطفاً

        این سایت و فایل های استاد یه جور هشدار دهنده است و منبع آگاهی نیست این میشه شرک

        ولی خب اینم حقیقتیست که خیلی می‌تونه کمک کنه به آدم من اگه فهمیدم ماجرا چیه به خاطر اتفاقاتی که برام پیش آوردن منو به درک رسوندن

        من بهتون قول میدم بدون ساپورت خداوند همه صحبت های استاد و اساتید دیگه کشکه کما اینکه قبل تر از این برای من اینجوری بود من نمی‌فهمیدم استاد از کجا داره میگه

        من بیشتر منظورم این بود هر چه صحبت کنی کمرنگه این موضوع و اگه من میخواستم راجع به توحید صحبت کنم نمی‌دونم چه جوری صحبت میکردم آیا مطلب و میرسوندم یا نه

        ولی خب بیشتر حرف من اینه جای خدا و من نوعی در فایل های استاد حداقل از نظر من روشن نیست

        من بارها نوشتم که استاد اگه خدا کارارو انجام میده پس تکلیف من چیه ؟ اینو همیشه سوال داشتم

        استاد هیچ جا هرگز نگفت اگر خداوند کنار شما باشه شما میتونی تمرکز کنی و کارارو انجام بدی

        استاد هیچ وقت نگفت زمانی میتونی توجه کنی به نکات مثبت که توحید و بفهمی همه و همه میان توجه میکننن به نکات مثبت یه سری نتایج حاصل میشه بعد که سورپرایز شدن بی خیال میشن خیلی هامون اینجوری هستیم …

        بگذریم نمی‌دونم شاید راه ایجاد محتوا اصلا همینی هست که استاد میگه

        ولی خب برداشت من این بود

        ضمنا هیچ کس رو در هیچ زمینه بت نکنیم

        من استاد عباس منش و خیلی دوست دارم ارادت خاصی هم به ایشون دارم و می‌دونم که خدا وکیلی اومدن جلو و چقدر مسائل رو شکافتن ولی اگه اون چیزی رو که باید درک کنیم ،اگاهی داده بشه بهمون متوجه میشی ای بابا استاد که فعلا چیزی نگفته….

        به دریایی در افتادم که پایانش نمی بینم

        بازم ممنون

        در پناه الله مهربان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          Shahla گفته:
          مدت عضویت: 2559 روز

          سلام خدمت شما دوست عزیزم.

          دوست عزیزم یکی دوروز پیش برام کامنت گذاشته بودین البته روی اون یکی اکانتم که با همین اسم هست فقط با حروف فارسی.

          ولی هرچی میخواستم همونجا براتون بنویسم نمیشد و نمیتونستم دیگه دسترسی داشته باشم به کامنتی که برام نوشتین.

          همش میزنه خطا در پایگاه داده، و یا اینکه تا میام که برم روی کامنتها کلا منو خارج میکنه و میاره روی بنر سایت.

          نمیدونم چه ایرادی وجود داره که هرچه که هست امیدوارم زودتر برطرف بشه.

          خیلی تلاش کردم همون قسمت که برام کامنت گذاشته بودین جواب بنویسم ولی نمیشد.

          شاید باید هدایت میشدم به این کامنتهای جدیدی که برروی این فایل گذاشتین تا از خوندنشون لذت ببرم.

          دوست عزیزم ممنونم از شما که بعد از حدود یکسال هنوز توجه داشتین به کامنتهایی که بین ما ردوبدل شد و خواستین درکیات جدیدتون را، با من هم به اشتراک بگذارین.

          دوست عزیزم من با گفته های شما موافقم.

          اول بگم، کاش دوستان درین سایت بدون اینکه بدونن آدم چه مسیری را گذرونده، راحت قضاوت نمیکردن درباره آدم.

          تا آدم میاد حرفشو بزنه آنی میگن: ماها درک از توحید نداریم، معنی فرکانس را نمیدونیم، معنی این سایت توحیدی را نمیدونیم و….

          و جالب اینکه خودشون که خیلی دم از توحید میزنن و برچسب بی توحیدی به ما میزنن، موندم چرا فکر میکنن آدم فقط از طریق این سایت و استاد عباسمنش میتونه به شناخت توحید و به موحد بودن برسه؟!!!!

          باورتون نمیشه من توسط یه مرغ مینا چقدررر هدایت شدم و چقدر موحد بودنو یاد گرفتم. و خیلی موارد دیگه از تمام مسائل معمولی صبح تا شب زندگیم که هرشخصی درگیرشه. از خرید یه ماست ساده بگیر تا مسائل بزرگتر.

          بارها به دوستام گفتم چرا فکر می‌کنید حتما باید کلاس خاصی برین تا بتونید خدا را بشناسید اگر چشم باز کنید خدا تو تمام زشتی ها و زیبایی های صبح تا شب زندگیتونه!!!

          بگذریم.

          دوست عزیزم منم در مسیر زندگیم هربار به شکلی خداوند هدایتم کرده و باعث شده هربار ایمانم و شناختم بیشتر بشه. و قسمت پررنگ مسیر من، از نوروز سال 91 شروع شد برام که من اونموقع نه ازین سایت خبر داشتم نه استاد عباسمنش را می‌شناختم. من تازه چندسال بعدش با استاد آشنا شدم.

          من چندین سال قبل‌تر از آشناییم با استاد، با جریان هدایت و خیلی مسائل دیگه، تو همون خلوت خودم با خدا، آشنا شده بودم و به جرات میگم، بخصوص درزمینه هدایت، اون چیزیکه من تجربه کردم و بهش رسیدم حتی باندازه سرسوزن آموزش ها و گفته های استاد، نقشی درش نداشته.

          من بینهایت استادو دوست دارم و بینهایت برای من ارزشمند هستن و خیلی چیزها درباره باورها و ترمزها، ازشون یاد گرفتم.

          ولی سرسوزن من حتی خودم نقشی نداشتم درپیدا کردن ترمزهای وجودیم و ساخت باورهای درست چه برسه به شخص دیگری.

          تمام ترمزهای وجود منو، تا به این لحظه خدا یکی یکی واضح به درونم جاری کرده و باور درست را هم باز، خودش به وجودم جاری کرده، یعنی اگر من هزاران سال میخواستم خودم تلاش کنم که بفهمم و درک کنم نمیتونستم و نمیشد.

          دوست عزیزم، میخواستم یکبار دیگه کامنتی که برام نوشته بودین را بخونم بعد جواب بنویسم ولی ایرادی که وجود داشت نمیزاشت دسترسی پیدا کنم به کامنت شما.

          درکامنتتون درباره اینکه اون باور منفی را ببینیم و رهاش کنیم نوشته بودین(ببخشین دقیقا جملاتتون را بخاطر ندارم چون تونستم فقط یکبار بخونمش و بعدش قطع شد)

          ولی خواستم بگم برای منم درین یکسال بینهایت هدایت و آگاهی اومده، و یکی از اون آگاهی ها که یجورایی شبیه همون درک شما بود را براتون میگم.

          یادمه همون سال قبل شب دیروقت بود توی رختخوابم نشسته بودم و داشتم آگاهی هایی که خداوند درین چندین ساله به وجودم جاری کرده بود تکرار میکردم تااینکه رسیدم به هدایت‌هاش درباره تحقق هدف بزرگ زندگیم. همینکه داشتم باحس خوب، اونا را برای خودم تکرار میکردم یک لحظه، سروکله نجوا پیدا شد و یه جمله ای درباره اینکه اگر اشتباه کرده باشم درباره اون بشارتی که خدا بهم داده چی؟!! (نمیتونم دقیق بنویسم چی بهم گفت).

          و من درلحظه یکمرتبه غمگین شدم و انرژیم اومد پایین.

          باورتون نمیشه تمام اینایی که میگم شاید توی چندثانیه رقم خورد شاید دوثانیه، بعد باز آنی تا اومدم غمگین بشم (یعنی هدایت تو نجوا، نجوا تو هدایت بود. باهم هردوش در لحظه اومد). خدا سریع بهم تلنگر زد و گفت: نفرستادمش تا غمگین بشی، فرستادمش تا بفهمی کدوم قسمت ضعف داری، همونو درستش کنی!!!

          درواقع خدا بهم گفت : نجوا را نفرستادم که باهات حرف بزنه که غمگین بشی بلکه فرستادمش تا تو بفهمی کدوم قسمت از باورت هنوز ایراد داری و توش ضعیفی و تمرکز کنی روی همون قسمت و درستش کنی.

          دوست عزیزم، از اونروز تا به الان این هدایت خداوند خیلی کمک کننده بوده برای من.

          یعنی هروقت نجوا میاد سراغم، دیگه نمی‌ترسم، کلافه نمیشم، غمگین نمیشم از حرفهاش، بلکه باتمام وجودم گوش میدم بهش، ببینم چی داره بهم میگه. بعد که خوب حرفاش گوش دادم، میتونم بفهمم از کدوم در، وارد شده و به دنبالش به خداوند میگم:خدایا نجوا بهم اینو میگه ولی من نمیدونم چجوری باید نگاهش کنم تا بحس خوب برسم، نمیدونم چه جوابی باید بهش بدم تا وجودم آروم بگیره و ایمانم بهت بیشتر بشه، تو بگو تو هدایتم کن. و آنی خداوند هدایتش را بدلم جاری میکنه و چقدر ازینطریق من رشد کردم.

          و چقدر زیبا که حتی اون نجوا را هم خودش میفرسته، تا به دنبالش بمن کمک کنه تا من به هدفم برسم. یعنی همه چیز، همه چیز خودشه.

          مطلبی که شما عنوان کردین یجورایی شبیه به همین موضوع بود که برای من اتفاق افتاده.

          طی دوسه روز گذشته، داشتم با خودم مرور میکردم جاهاییکه یکمرتبه توکل کردم و فقط خودشو دیدم و به چندساعت نشد اون خواسته من محقق شد. ولی یجاهایی بازم همون توکل بوده ولی چرا هنوز اون هدفم محقق نشده؟!!

          راستش خیلی دربارش فکر کردم ولی نمیتونم قاطعانه بگم چیزیکه متوجه شدم درست هست یا نه.

          اون جاهایی که سریع جواب گرفتم در اون لحظات هیچگونه چطوری، از کجا، یا اینکه بگم خوب منکه باورهای مربوط به این موضوع را نساختم اصلا وجود نداشته.

          ولی اون جاییکه با وجود مثلا توکل کردنم هنوز نشده، جایی بوده که خود همین جمله(شناخت ترمزها و جایگزینی با باور درست ونهادینه شدن باور درست) خودش شده یکی از ترمزها و موانع سرراه تحقق هدفم.

          دو روز پیش داشتم فکر میکردم چرا باوجود اینکه خود خداوند، بشارت تحقق هدفم و در مدار دریافتش قرار گرفتنم، را بهم داده، ولی من یه گیری توی وجودم دارم هنوز در مورد پذیرشش بعد یه لحظه هدایت و تلنگر خداوند بوجودم جاری شد کمال‌گرایی و همزمان جلسه 8 دوره عزت نفس را گوش دادم و با شنیدنش هدایت خداوند برام کامل شد.

          حالا چی بود جریان؟ اینکه ذهن من، مدام بهم میگفت توکه هنوز کامل ترمزهات برطرف نکردی تو که کامل باور درست نساختی و…

          دوست عزیزم، من با نظر شما موافقم که همه چیز خودشه.(درین باره تو فایل کلید اجابت دعاها، چندتا کامنت گذاشتم اگر دوست داشتین میتونید مطالعه کنید)

          خودش آرزوی قشنگ تو وجودم قرار داده، خودش انگیزه رسیدن بهش را درونم گذاشته، خودش داره مسیر رسیدن بهش را نشونم میده، خودش داره ترمزها را نشونم میده، باورهای درست را یادم میده، خودش کمک میکنه در دل ناامیدی ها باز بلند بشم و ادامه بدم و خودشم درنهایت میشه تحقق هدفم.

          آخه هرجوری که تمام درکیات و هدایت‌های خداوند را مرور میکنم، میبینم آخرش میرسم به اینکه همه چیز خودشه.

          البته هنوز سردرگمی هایی دارم و امیدوارم به درک کاملش برسم.

          و درکل نمیتونم با کامنت تمام آنچه که بهم گذشته و هدایت‌های خداوند را مطرح کنم.

          بازم از شما ممنونم دوست عزیزم بخاطر کامنتی که برام نوشتین.درپناه خداوند باشین

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      Shahla گفته:
      مدت عضویت: 2559 روز

      سلام خدمت شما دوست عزیز.

      چنددقیقه پیش براتون یه کامنت نوشتم فرستادم براتون.

      الان ساعت 53 دقیقه بامداد روز دوشنبه هست.

      نتونستم بخوابم انگار دوست داشتم بازم بنویسم براتون.

      خدا کمک کنه بتونم مفهوم و منظور حرفمو برسونم.

      دوست عزیزم منم دقیقا به درکی که شما رسیدین، رسیدم.

      اینکه همه چیز توحیده، فقط توحید.

      در کامنت قبلیم نوشتم که یکی دو روز گذشته، داشتم فکر میکردم اون جاهایی که، توکل کردم و تو فاصله چندساعت نتیجه گرفتم چطوری فکرمیکردم، چطوری عمل میکردم؟!!!

      و در تمام موارد این موضوع کاملا مشهود بود که، من میگفتم: خدایا خودت بهم گفتی هر چی میخوام بخودت بگم، خودت بهم گفتی فقط چشم امیدت بمن باشه و از من بخواه، حالا منم میخوام فلان مساله حل بشه برام یا فلان نعمتو میخوام و اونموقع که داشتم دلی این حرفهارو، بخدا میزدم، هیچ گونه فکر دیگه ای تو وجودم نبود. اینکه از کجا، به چه شکلی، حتی اینکه فکر کنم به اینکه خب طبق آموزش های استاد، باید ترمزهای مربوط به اون چیزیکه میخوام را شناسایی کنم باور درست بسازم و بعدش رهاکنم و طبق قانون لاجرم وارد زندگیت میشه و خلاصه هیچ چیز دیگه ای نبود توی وجودم، فقط خواستم و تمام ذهن و وجودم خالی بود از هر موضوعی، جز خداوند.

      و به فاصله چندساعت نتیجه میگرفتم.

      ولی درباره یه هدفی،(که کلی با هدایت‌های خداوند ترمز شناسایی کردم، باور درست ساختم و طبق بشارت خودش، تو مدار دریافت تحقق هدفم قرار گرفتم) همین حرفها را واقعا دلی بخدا میگم ولی درکنارش این فکر توی وجودمه که: خب ترمزهامو هم که طبق هدایت‌های خود خدا برطرف کردم، باورهای درست را هم باز با کمک خودش ساختم و در اعماق وجودم انگار میگم : خب دیگه بقول استاد طبق قانون باید بشه دیگه و ریشه این جریان انگار این هست که: خودم، من، من، من، خودم، من، من، من، ساختم، انجام دادم و حالا که من، من، من، من، این مراحلو طی کردم پس تو هم…. و هیچ جوابی دریافت نمیکنم.

      مثل اینه که خدا میگه :داری خودتو مطرح میکنی، داری میگی ساختی، خب حالا که فکر میکنی ترمز برطرف کردی، باور درست ساختی خب برو دریافتش کن، دیگه چکار بمن داری؟!!!!

      نمیدونم میتونم منظور حرفمو برسونم یا نه؟!!!

      میدونید دوست عزیزم، بارها توی زندگیم واقعا تمام نگاهم بخدا بود و سریع نتیجه گرفتم حتی اون مواقعی که هیچی، هیچی از قانون نمیدونستم، از عزت نفس نمیدونستم، از باور فراوانی نمیدونستم، هیچی نمیدونستم، فقط از خدا میخواستم.

      اصلا سرسوزن به این فکرنمیکردم که حتما منم باید کارهایی را انجام بدم تا دریافتش کنم اصلا این چیزا را نمیدونستم.

      فقط باتمام وجود میخواستم و میشد.

      درواقع اون مواقعی که فقط نگاهم بخدا بود و میخواستم، اون جاها به معنای واقعی بدون اینکه متوجه باشم خودمو لایق داشتن اون خواستم میدونستم و فکر نمیکردم که باید یه باورهایی بسازم یه ترمز هایی را برطرف کنم که بتونم اون چیزیکه میخوامو دریافت کنم. میخواستم و میشد.

      یادمه اوایل سال 91 بود. من درگیر یه چالش بزرگ توی زندگیم شده بودم. یادمه یروز بایکی از دوستام داشتم تلفنی صحبت می‌کردم از شرایطم و از فشارهایی که همه طرف روم بود و شده بودم مثل یه کیسه بوکس. اون بنده خدا یه پیشنهادی بهم داد، و تا حرفشو زد، من با یه توکلی که با وجود اینکه چندین سال داره ازش میگذره هنوزم وقتی بهش فکر میکنم خودم میمونم از اینکه اون لحظه این توکل، از کجا اومد؟!! بهش گفتم، نه، اگر مثلا فلان اتفاقم نیفته خدا که هست!! من بهم برمیخوره از خدا کم بخوام حتی حس میکنم خدا هم بهش برمیخوره اگر برم این، کاری که تو، بهم میگی را انجام بدم. و واقعا هم، همین نگرش و باور را داشتم. همیشه داشتم.

      (ببخشین نمیتونم واضح بگم جریان چی بود).

      یادمه اونموقع دوستم گریش گرفت، بهم گفت: شهلا راستش حسودیم شد بهت، کاش منم میتونستم اینجوری مثل تو خودمو خدا را ببینم و چنین نگرشی داشته باشم.

      خلاصه گذشتو گذشت. و خدا پله پله، کلمه به کلمه، بهم یاد داد، چیزهایی درین سالها و تو اون سفر درونی خودم با خودش، بهم یاد داده و گفته، که اگر بخوام دربارش حرف بزنم، روزها طول میکشه.

      خلاصه گفتو گفت تا به این لحظه.

      حتی یبار حدود دوسال بعد از اون جریان گفتگو با دوستم، بهم گفت الان همه چیز برات رو شده(درباره اون چالشی که درگیرش بودم) دیگه کامل میدونی و فهمیدی هیچ جا، هیچ خبری نیست، هنوز سر حرفت هستی که :من هستم؟!!!

      دوست عزیزم درین سالها، من یه سفر درونی را با خدای خودم گذروندم که ظاهرش در جهت تحقق هدف بزرگ، زندگیم بوده.

      انگار این سفر، از اون نقطه که من بدوستم گفتم :” خدا که هست” شروع شد، یه چرخی زده دایره وار، و باز رسیدم به همون نقطه که: خدا که هست!!!

      فقط یه تفاوت پیدا کرده!!! اونموقع توکل من واقعی ولی بصورت ناخودآگاه بود ولی درین پروسه تبدیل شد به توکل واقعی ولی بصورت ناآگاهانه.

      حس میکنم این چرخه و تمام تجربیات و مسائلی که درش کذروندم، تمام سوالات من، جوابهای خداوند و هرچه که رقم خورده، به این دلیل بوده که من اونسال، ناآگاهانه(البته با توکل کامل) بدون اینکه درکی داشته باشم از حرفی که میزنم و اون توکلی که گفتم “خدا که هست” شروع شدو این حرفو ناآگاهانه زدم و درین چرخه ای که طی کردم، باید آگاه میشدم نسبت به، جمله ای که بزبون آوردم و توکل بخدا، توی وجودم بصورت آگاهانه درمیومد تا بتونم در هر موضوعی کوچک تا بزرگ، بصورت آگاهانه توکل کنم بخداوند.

      باید خودم درک میکردم، اصلا، توکل بخدا یعنی چی؟

      یوقتایی این دو سه روزه، بخودم میگم، کاش هیچوقت یسری چیزها را یاد نگرفته بودم و مثل قبل، همونطور دلی، راحت، بخدا میگفتم. بعدش باز یجور دیگه فکر میکنم. باید تمام این آموزش ها، شرایط، اتفاقات برام رقم می‌خورد، تا من برسم به مرحله “آگاهانه توکل کردن”

      نمیدونم واقعا.

      الان ساعت یکو پنجاه دقیقه بامداده.

      دوست عزیزم بینهایت سپاسگزار شما هستم که باعث شدین عمیقتر فکر کنم به موضوع توحید، و اینکه همه چیز توحیده.

      شما فرستاده ای بودین از جانب خداوند برای، این لحظه من و شرایطی که توش قرار دارم.

      و چه زیبا خداوند رقم زد، که بعد از حدود یکسال باز ادامه، اون کامنتها، نوشته بشه و پلن خداوند واضح تر از قبل بشه.

      دلم میخواد همین لحظه، توی دل این شب بی‌نظیر، بتونم با تمام وجودم توکل کنم بخداوند، واقعا مشتاق انجام این توکلم.

      و از خودش میخوام کمکم کنه تا بتونم انجامش بدم، چون میدونم حتی بدون کمک خودش نمیتونم توکل داشته باشم، شکر بگم، هدایت بخوام و…

      درپناه خداوند باشین دوست عزیزم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        ص گفته:
        مدت عضویت: 2527 روز

        سلام شهلا جان کامنتا عالی بود مرسی ازت

        نمی‌دونم چه اتفاقی افتاده که نتونستی کامل کامنت و بخونی ولی خب چکیده اش و اینجا میگم

        ببینید گفته بودم کتاب رها کردن طریقت تسلیم نوشته دیوید هاوکینز و از تلگرام سرچ کنید و مطالعه کنید بارها و بارها

        تسلیم نه به معنای اینکه گردن مون و جلوی خدا خم کنیم و بگیم هیچ کاری نمیکنم خدا تو درست کن نیست خدا انجام نمی‌ده اونجوری

        در واقع تسلیم ینی اجازه بدیم خواست و اراده خداوند جاری بشه نه منیت یا ایگو ما اگه ما خواسته هامون و جایگزین کنیم تسلیم شدیم ممکنه بگید خب منم همینو میگم ولی نه تفاوت خیلی ریزی داره شما وقتی یک احساس منفی داری در واقع افکار بی پایان منفی رو تولید میکنی این مغایر تسلیم هست این ینی من

        در واقع تسلیم اینجوریه که حاضری یکبار برای چند لحظه حتی دست از احساس منفی بکشی

        استاد عباس منش به این موارد به این ریزی اشاره نکردن یا نمی‌دونن یا نمیخان بگن با اینکه بنده خدا تو چندین فایل تسلیم و توضیح دادن

        بگذریم ، پس اگه ماجرا اینه احساسات منفی افکار بی پایان منفی و ایجاد می‌کنه اگه من بیام احساس منفی رو تسلیم کنم و رهایش کنم افکار منفی حذف میشه و به احساس خوب و افکار خوب میرسم پس در واقع باورهام اصلاح میشه

        در واقع تمام سایت استاد اینو میخاد برسونه واسه همین میگه احساس خوب اتفاق خوب ، یا کنترل کانون توجه ، یا توجه به نکات مثبت و …..

        در واقع نمیاد بگه شما روزانه باید بابت چیزایی که داری سپاسگزاری کنه تا برسی به درک توجه به نکات مثبت میاد میگه توجه کن به نکات مثبت تو هم میری انجام میدی حالت خوب میشه یه سری نتایج میاد و دوباره برمی‌گردی سر جای اول وقتی هم کامنت میزاریم با این روبه رو میشی که هی گوش کن ولی ما آنقدری وقت نداریم هی گوش کنیم

        پس کاری که کلا باید انجام بدید اینه در هر لحظه احساسات منفی راجع به موارد مختلف مث روابط ، سلامتی ، حوزه کاری یا ثروت رو شناسایی کنید و بگید من این احساس منفی که الان دارم و تصدیق میکنم ازش فرار نمیکنم فرافکنی نمیکنم ، سرکوب نمیکنم نمیرم به کسی ابراز کنم بلکه می پذیرم و آگاهانه انرژی این احساس منفی و رها میکنم من تسلیمم

        در هر مورد منفی این تکنیک و به کار بگیرید تا معجزه ها رو ببینید و حتما سپاسگزاری کنید کتاب معجزه سپاسگزاری عالیه

        مثلا من سنم رفته بالا من که نمی توانم با فرد دلخواه ازدواج کنم باید برم سمت یک نفر که جدا شده یا شرایط خوبی ندارع

        این احساس منفی باعث جذب افکاری مث من بی عرضه ام ، من بد شانس ام ، من اگه فلان میکردم و …..برای از بین بردن این باور باید تصدیقش کنید و اون مراحل بالا رو انجامش بدید

        اینهمه پول هم نمیخاد بهم بدید خخخخخ

        شاد باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          Shahla گفته:
          مدت عضویت: 2559 روز

          سلام بشما دوست عزیز.

          ممنونم که مجدد، درکی که بهش رسیده بودین را بازگو کردین.

          حتما خودتون به درک این مساله رسیدین که : خیلی تفاوت هست وقتی آدم علم و دانشی را، اکتسابی کسب میکنه با اینکه، اون علم را درونی و با هدایت واضح از خود منبع اصلی دریافت میکنه.

          در مورد اول، ممکنه آدم شک بکنه به اون چیزیکه شنیده و اکتسابی بدست آورده.

          ولی در مورد دوم، آدم هیچ شکی نداره به درستی چیزیکه کسب کرده، البته ممکنه در مراحل ابتدایی بخاطر مقاومت های ذهنش، اون آگاهی را نتونه بپذیره و پذیرشش براش سخت باشه ولی مطمعنه که اون آگاهی درست بوده و فقط تلاش میکنه از لحاظ ذهنی پذیراش بشه.

          بارها این موضوع برای من پیش اومده، که مثلا خداوند یه آگاهی را بوجودم جاری کرده ولی، ذهن من، اون را پس میزده و قبول نمی‌کرده.

          بخاطر همینم بارها بخداوند اقرار میکردم که :خدایا نمیتونم باورش کنم خودت هدایتم کن تا بپذیرمش و خدا بارها هدایتم میکرده.

          درباره موضوع ترمز ها و باورهای درست هم، دقیقا چنین چیزی برای من پیش اومده.

          برای اولین بار، من موضوع ترمزها و باورهای درست را از استاد شنیدم، ولی پشت سرش چندین بار، خداوند مستقیما آگاهی هایی درباره همون ترمز ها و باورهای درست، را بدلم جاری کرد و من مطمعن مطمعن شدم که این موضوع درسته.

          شاید اگر فقط از زبان استاد شنیده بودم و این علم من، فقط بصورت اکتسابی برام ایجاد شده بود، وقتی یمدت روی ترمزهای وجودم کار می‌کردم و بعد نتیجه نمیگرفتم، بحرف استاد و به صحت یا سقم این موضوع، شک میکردم. و غافل بودم از اینکه، خیلی ترمزهای دیگری درونم هست که هنوز نتیجه نگرفتم.

          ولی وقتی درباره این موضوع، هدایت‌ها و آگاهی های واضحی از خداوند، دریافت کردم دیگه مطمعنم که همینه و اگر یمدت کارکنم روی موانع وجودم و نتیجه نگیرم، مطمعنم که هنوز ترمزهایی هست که از چشم من دور مونده، واز خداوند هدایت میخوام که منو متوجش کنه و تا به این لحظه، به همین شکل جلو اومدم بخصوص درین 2ساله اخیر.

          مطلبی که شما عنوان کردین درباره رها کردن افکار منفی دقیقا همین موضوع ترمزهاست( همون هدایتی که درباره اومدن نجوای شیطان و بدنبالش هدایت خداوند که گفت:فرستادمش تا بفهمی کجا ایراد داری….)

          من تا قبل از اومدن اون هدایت و آگاهی برام، کار روی ترمزها سخت بود برام انگار یجور مقاومت و سختی توش بود، ولی بعد از دریافت اون آگاهی، خیلی کار برام راحت‌تر شد، چون اصلا اون نجوا بمن کمک می‌کرد تا بفهمم کجا ایراد دارم.

          وقتی نجوا میومد، با آرامش، انگار یدوست داره باهام حرف میزنه، به حرفاش گوش میدادم و هیچ جبهه گیری جلوش نداشتم.

          با گوش دادن عمیقم به حرفاش متوجه ریشه اون حرفها، میشدم که مثلا ریشه اون حرف نجوا، از باور کمبوده، از باور نداشتن قدرت و عشق خداست، از لایق ندونستن خودمه و….

          و بعد خیلی راحت بخدا میگفتم : خدایا نجوا داره بهم اینارو میگه، من چجوری باید بهش نگاه کنم تا بحس خوب برسم، چه جوابی باید بهش بدم؟!! و واقعا هم خداوند در 98 درصد مواقع، همون لحظه هدایتش را بوجودم جاری می‌کرد.

          دو درصد بقیش هم، یکی دوروز زمان می‌برد تا جواب بیاد که اونم دیگه فهمیده بودم دلیلش چیه.

          چندروز پیش میخواستم درباره موضوعی توکل کنم و بسپارمش بخدا( موضوعی بود که با هدایت خداوند بخصوص در 2سال اخیر خیلی ترمزها در موردش پیدا کرده بودم و خیلی باورهای درست را جایگزینش کرده بودم و تمرکز شبانه روزی، روش داشتم و خدا بشارت در مدار دریافت، قرار گرفتنش را بهم داده بود) بعد تا میومدم انجامش بدم، نجوا میومد بهم میگفت: تو که هنوز ترمزهاتو کامل برطرف نکردی، توکه هنوز کامل نشدی توی باورهای درست و نمیزاشت بتونم توکل کنم.

          از خدا هدایت خواستم که ریشه این حرفهای ذهنم از چیه؟!! و خداوند هدایتم کرد به نقص کمال‌گرایی.

          و این چندروزه به کمک خداوند خیلی اون نجوا کمرنگ شده.

          حالا دیروز باز، تا میومدم هدایت‌های خداوند را که درین باره بهم گفته بود را تکرار کنم تا نهادینه بشه تو وجودم و به نجوا میگفتم: من ترمزهامو با هدایت خدا برطرف کردم باورهای درستو هم ساختم و طبق بشارت خداوند آماده دریافتش هستم و میخواستم توکل کنم، فکر کردین چی بهم میگفت؟!!!

          میگفت خب خودت خلقش کردی پس چکار بخدا داره که میخوای توکل کنی و بسپاری بهش!!! و درواقع منیت خودمو و اینکه من من من من ساختم آرزوم را، من ترمز برطرف کردم، من باور درست ساختم را پررنگ می‌کرد توی وجودم و باز نمیتونستم توکل کنم.

          بازم از خدا هدایت خواستم و بهش گفتم : خدایا نجوا بهم این حرفارو میزنه، نمیدونم چی بهش بگم خودت هدایتم کن.

          و بهش اقرار کردم که خدایا یجورایی نجوا داره درست میگه، من خلقش کردم، درسته تو سیستم را اینجوری چیدی که من بتونم خلق کنم، ولی من انجام دادم تا خلق بشه و…

          و بهش میگفتم میدونم این منیت و غرور اشتباهه و منم نمیخوام این منیت را داشته باشم، خودت هدایتم کن چجوری به این جریان نگاه کنم تا بحس خوب برسم و بتونم واگذارش کنم بخودت و خودمو کامل بکشم کنار.

          و درلحظه خداوند هدایتم کرد که: به این دید نگاه کن که تو خلقش نکردی، من خلقش کردم و درین پروسه، من فقط نحوه استفاده از هدف و آرزوت را، بهت یاد دادم که، وقتی دریافتش میکنی بتونی لذتشو ببری، قدردانش باشی، نه اینکه بلای جونت بشه.

          و با این هدایت خداوند انگار اون، پروسه خلق کردنی، که بما داده شده، برام واضحتر شد.

          در واقع اون کارکردن برروی ترمزها و ساخت باورهای هم جهت با هدفمون، همون آموزشی هست که داریم می‌بینیم که چطوری از هدفمون استفاده کنیم و درواقع داریم مهیا میشیم برای دریافتش.

          و بااین هدایت دیگه، منیت و این توهم که من دارم خلق میکنم، رفت کنار و کار برام راحت‌تر شد.

          دوست عزبزم کامنت دوباره شما و بخصوص اون قسمتی که درباره این گفتین که با حس خوب باید، تسلیم باشیم، بسیار آگاهی دهنده بود برام.

          سپاسگزار شما هستم.

          درپناه خداوند باشین

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    Mahdi گفته:
    مدت عضویت: 1839 روز

    سلام به همه دوستان عزیزم سلام به استاد عزیزم و همه اعضای سایت.

    الان در وضعیتی هستم که توی عممممق شرک دارم دست و پا میزنم و چقدررررررر سخته بعد از تجربیات شیرین از توحید و رابطه نزدیک با خداوند و آگاهی از این مسیر رویایی توحید رو فراموش کنی و شرک بورزی و نتونی ذهنت رو کنترل کنی و پشت سر هم با منیت ها و عقل خودت شرک بورزی و هی مدار به مدار پشت سر هم بیافتی پایین و سقوط کنی و همه چیزایی که خدا بهت داد اونم چقدر رویایی و بهشتی رو از دست بدی و جوری بخوری زمین که از دوباره بلند شدن ناااامید مطلللق بشی و بدتررررر از همه دیگه هدایتی از خدا بدلیل دور شدن ازش دریافت نکنی.

    نمی‌دونم چرا دارم اینا رو مینویسم ولی الان توی تمااااام جنبه‌هام شکست خوردم و سقوط کردم.

    رابطم با خدا که از همه بدتر دوری از خدا و نشنیدن هدایتاشه !

    بخطر افتادن سلامتیم بخاطر پرخوری‌های عصبی و خارج شدن از دوره قانون سلامتی و افسردگی شدید و بخطر افتادن کبد و کلیه‌هام !

    از دست دادن شغل و روابط عالی با باکیفیت‌ترین آدما و دوستا و همکارای شهرمون و از دست دادن اعتبارم و فشار روانی حرفا و … !

    همه اینا از منیت و شرک ورزیدن شروع شد که توی عمل به الهامات در برخورد با یه تضاد که قرار بود به نفعم بشه باعث سقوطم شد و بعدش بجای اینکه از خدا کمک بگیرم که سقوطم رو حلش کنه بازم خودم خواستم همه چیز رو حل کنم و نه تنها هیچی حل نشد بلکه همه چیز چند برابر داغون‌تر شد !!!

    منی که توی تماااااام عمرم اصلا به خودکشی و … حتی فکر نکردم حتی توی شرایط سخت زندگیم اما الان به حدی افتادم پایین که بخاطر حجم اتفاقات بد و ناخواسته که بدترینشون از دست دادن رابطم با خداست که هیچی دردناک‌تر از این نیست که دیگه صدای هدایتاش رو نشنوی و چیزی نفهمی و توی گمراهی و شرک و ناامیدی و افسردگی دست و پا بزنی و دیگه امیدی برای تغییر اوضاعت نداشته باشی ، مدام به خودکشی فکر میکنم !!!

    من ؟؟؟ خودکشی ؟؟؟ واااااای خدای من !!!

    چقدرررررررررررررر دلم برای صدات تنگ شده خدا جونم . چقدرررررررررر سخته زندگی بدون تو و هدایتات و حمایتات !!!

    جهنمه زندگی بدون تو جهنمهههه !!!

    نمی‌دونم چرا اینا رو نوشتم !!! ولی گفتم شاید یه نفر باشه که توی این مسیر این شرک ورزیدن و سقوط رو تجربه کرده باشه و شااااید امیدی توی دلم زنده بشه و قبل از اینکه اوضاع دیگه غیرقابل جبران بشه از تجربش بگه و من بلند شم !!!

    مهم‌ترین معضل من رابطم با خداست که به هیچکدوم از الهاماتش نتونستم عمل کنم و یا ترسیدم یا منیت داشتم و پشت سرهم سیلی شرک ورزیدن‌هام رو خوردم و افتادم توی مدار منفی بینهایت !!!!

    یعنی اگه حتی یه نفر توی این مسیر با وجود آگاه بودن از توحید این اتفاق براش افتاده باشه و مهم‌ترین موضوع یعنی رابطش با خدا بعد از خراب شدتش دوباره برگشته باشه و سلامتی و تمام جنبه‌هاش دوباره بهبود پیدا کرده باشه میشه یه نور امید توی دل من !!!

    که اگه دقیقا بنویسه که چکار کرده و چجوری دوباره بلند شده خیلی بهم کمک میکنه !!!

    همه بهم میگن میگذره ، میگن ناامید نباش و … ولی این حرفا وقتی که امیدت از کمک خدا هم قطع شده باشه و خیلی از اصل کاری دور شده باشی هیییج فایده‌ای نداره !!!

    آخ که چقدررررررر روزا و لحظه‌های شیرینی بود قبل از این 2 ماه اخیر که این اتفاقات بد برام بیافته ! خدا بود و من و کلی هدایت و حمایت و اتفاقات عاااااالی !!!

    امان از منیت و منم منم کردن و روی عقل خودت حساب کردن و روی دیگران حساب کردن !!!

    ذلیل دنیا و آخرت میشی !!!

    چقدرررررر اشک میریزم اونجایی که استاد توی این فایل میگه “ تو تیر ننداحتی خدا تیر انداخت “ یعنی با تمااااام وجودم درک میکنم که حقه حق !!! قبل این 2 ماه از صبح تا شب جوری کار و فعالیت میکردم و پول و نعمت از در و دیوار وارد زندگیم می‌شد و غرق در اتفاقات عااالی بودم و حتی اعتبااار عاااالی داشتم که قشننننگ میفهمم کار کی بود که من اون همه انرژی و سلامتی و شادابی و تیزهوشی داشتم !!!

    “ من تیر نمینداختم خدا تیر مینداخت “

    تنها چیزی که ناااامیدم کرده رابطم با خداست ! عدم دریافت هدایتاشه ! فکرش رو هم نمیکردم اونقدررررر از مسیر دور بشم که دیگه صدا و نشونه‌های خدا رو دریافت نکنم و روی چشمام و گوشام و قلبم مهر بخوره و بسته بشن !!!

    اگه که رابطم بر خدا بهم نخورده بود امید داشتم ولی الان امیدی ندارم !!!

    الحق که “ من هیچوقت تیر ننداختم ، خدا تیر انداخت “

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      سیدحمزه موسوی گفته:
      مدت عضویت: 3325 روز

      سلام دوست عزیز امیدوارم با توکل به خدا و همت درونی ات از این مرحله رو بشی

      منم این شرایط را تجربه کردم. برات تعریف میکنم که ببینی این اتفاق برای همه افتاده و میافته.

      سال 96 دوره ثروت 1 رو با یه سری هدایت‌ها خریدم و تا مدتی که روش کار کردم، درآمدم سه برابری شد. وطبق گفته های استاد، اون موفقیت را عادی دیدم و از مسیر دور شدم. خلاصه کنم که یه اتوبوس داشتم که درآمد اون به اندازه یه سرهنگ تمام برام داشت. فروختم کل کشنده بگیرم( شریکی) و نخریدیم. به دلایل ترس و خجالتی و رودربایستی و… اتوبوسی که توی 4سال دوبرابر شده بود، توی یک ماه دو برابر شد.. باهمون شخص مرغداری زدم. بازم همون نکات منفی باعث شکست شد. ولی هنوز اراده داشتم و هنوز الهامات میومدن و. دلخوش بودم. بازم دوباره یه مسیر دیده شروع کردم تا سال 98 بد نبود و در 99 کامل ورشکست شدم… از عرش به فرش رسیدم. همه اش دلیل منیت و کم ظرفیتی ام بود. چندین بار در یکسال آخر میخواستم خودکشی کنم. اما چون زن وبچه داشتم، فکر اونا نمی‌ذاشت و منصرف ام می‌کرد. همت کن غرور وبذارم کنار به حرف مردم اهمیت نده. دلیل شکسته‌اند و کارهایی که باید انجام می‌دادی و ندادی( به هر دلیلی، ترس و بی ایمانی و… )را لیست کن و بدون که به اندازه یه عمر تجربه برات میشه و میتونی از اونا پلی بسازی که بلند سی و و دوباره حرکت کنی

      برای من کمی زمان‌بر تر بود، چون فکرم در شکستها مونده بود و باورم این بود که باید زمان بگذره وگرنه زودتر هم میتونستم بلند بشم و پیش برم.

      هر چیزی بهت لذت میده رو انجام بده تا حس و حالت خوب بشه تابتوتی روی خودت و آینده و باورهات کار کنی.

      به امید موفقیت ات دوست عزیز ️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سيد حسين موسوي گفته:
      مدت عضویت: 1318 روز

      سلام مهدی جان

      عزیز جان، اولا بگم خدا همیشه به ما نزدیکه. من نمی فهمم با چه معیاری می گی ازت دور شده؟

      اینکه گفتی “آخ که چقدررررررر روزا و لحظه‌های شیرینی بود قبل از این 2 ماه اخیر ” یعنی هنوز بهت نزدیکه و داره به یادت می آره اون لحظه های شیرین رو. پیشنهاد می کنم تمرکزت رو ببر رو تجربه های شیرین اون دوران و اونها را بنویس. با خدا صحبت کن . با خدایی که جهان هستی را با فرمولی دقیق و نه بی حساب و کتاب داره مدیریت می کنه. خدایی که شرایط زندگی شما و من رو بر اساس فرکانسهایی که می فرستیم، تنظیم می کنه.

      توجه ات رو به سمت نعمتهایی که داری تغییر بده و اونها را بشمار… البته خودت استاد رفع این تضاد هستی و به نوشته مثل منی نیاز نداری … من اینها را برای خودم نوشتم.

      خود شما هم نوشتی که دلم برای صحبت با خدا تنگ شده، صحبت با خدا که مقدمات نداره، همیشه، همه جا بدون مقدمه و بدون پوشیدن لباس خاص یا بدون لحاظ زمان و مکان خاصی می شه انجامش داد. پس انجامش بده. همین الان. راه حل رفع مشکل رو با امید و توکل از خودش بخواه …. از همین الان موضوع را حل شده بدون … بازگشتت رو به غار حرا “خوش آمد” می گم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      زهرا اسحاقی گفته:
      مدت عضویت: 886 روز

      سلام بر مهدی عزیز

      مهدی که انقدر عزیز دردونه ی خدا هست که خداوند بهش تمامی نعمتهایی که میخواسته رو داده و غرق بودن در لذت و شادی رو تجربش کرده.

      خداروشکر

      مهدی جان من تا به الان به مقدار خیلی کمی تونستم با توحیدی بودنم از خداوند نعمت دریافت کنم و غرق در شرک هستم همین الان هم.

      اما من هم‌مثل استاد یه ندای درونی دارم که هر لحظه بهم میگه مغرور نشو اما به این شکلی که استاد درکش کرده بودن من درک نکردم.

      ولی به قانون تکامل دارم احترام میزارم

      و آرام آرام دارم لذت میبرم با کوچکترین چیزها و مسیرو برای خودم آسانش میکنم.

      چون نمیشه یک باره باز از پله ی اول به پله ی آخر رسید.

      قطعا شاید شما برگشتید به پله ی اول

      پس از همینجا باز دوباره شروع کنید

      خداوند همیشه میگه صدبار اگر توبه شکستی بازآ

      اون با آغوش باز همیشه‌ میپذیره شما رو

      پس یک بار دیگه شروع کنید

      فکر کنید تازه شروع کردین و احساس گناه‌ رو از خودتون دور کنید

      خداوند بخشنده است

      و مهربانه نسبت به بندگانش

      شاد و سربلند باشید

      در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    فریبا ترابی گفته:
    مدت عضویت: 3103 روز

    سلام بهترین استادها (آقای عباس منش و خانم شایسته مهربونم)

    1- در بانک نشسته بودم حدود 30 دقیقه منتظر بودم تا نوبتم بشه وقتی نوبتم شد کارمند بانک گفت اینجا کار شما انجام نمیشه باید برید رییس صندوق …..ولی چون خیلی وقته منتظر هستید من کار شما را انجام میدم (خدا دستانش را فرستاد و مهر مرا به دل کارمند بانک انداخت)

    2- پول های من در بورس بود که ناگهان بورس ترکید….هر روز اضطراب هر روز استرس …ترس برمن چیره شد …. خدایا چی کار کنم ؟ کدوم سمت برم؟ یک وضعیتی شد که دردم را نمی‌تونستم به کسی بگم ….ناگهان چند روز بعد پولم نجات داده شد یعنی در آخرین لحظه به مو رسید ولی خدا نگذاشت پاره بشه

    3- وقتی بیکار بودم هیچ منبع درآمدی نداشتم کاسه ی چه کنم؟ چه کنم؟ دستم گرفتم خدا بود که شغلی برایم پیدا کرد و بعد از آن راه را هموار کرد تا معلم شدم

    4 – وقتی دانش آموز خصوصی می اومد و نمره 20 می‌گرفت می گفتم من معلم خوبی هستم و مغرور میشدم ولی ترم بعد نمره 15 یا 16 می‌گرفت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    حامد حسامی گفته:
    مدت عضویت: 3109 روز

    سلام و درود فراوان بر استاد عباسمنش عزیز و تمامی کاربران سایت استاد عباسمنش عزیز

    واقعاً چقدر خوب است که استاد عباسمنش رابطه ای خوب و عالی با خداوند دارند و قبل از سمینار ها و فایل ها و حتی کارهای شخصی خود از خداوندهدایت و کمک می‌خواهند و هدایت خداوند باعث به وجود آمدن این فایل های عالی میشود.

    رابطه ای خوب استاد عباسمنش با خداوند به حدی است که در انجام امورات روزانه هم استاد عباسمنش از خداوند کمک خواسته وکمک و هدایت الهی در انجام امورات روزانه استاد هم مشخص و واضح است

    مثلاً در قسمت 9سریال زندگی در بهشت،استاد چکوش شان داخل دریاچه ای پرودایس افتاده بود و استاد عباسمنش از خداوند هدایت و کمک خواسته وموفق شدن با یک آهن ربا چککوش را از کف دریاچه در بیاورند.

    واقعاً پیدا کردن چککوش در کف دریاچه ای به آن بزرگی تقریباً غیر ممکن است و این هدایت الهی بود که باعث شد استاد عباسمنش با موفقیت آن چکوش را از کف دریاچه خارج کنند،از این مثال در مهاجرت استاد به امریکا که کلاً حاصل قدرت شهود استاد عباسمنش بود به راحتی قابل درک است.

    در سلامتی استاد که با هدایت الهی انگار چندین سال جوانتر شده است و محصول با ارزش قانون سلامتی را تولید کرده است و در زندگی هزاران نفر تأثیر مثبت گذاشته شده است…

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    مصطفی شهنواز گفته:
    مدت عضویت: 892 روز

    به نام رب زیبا و قدرتمند من خدایا عاشقتمااا

    سلام استاد قشنگم و خانوم شایسته مهربان و تماامی دوستانم

    عاشق این فایلم امشبم میخواستم رو دوره ی کشف قوانین کار کنم ولی دلم گفت بیا بازم این فایل این کلمات خداوندا بشنو

    وااقعاا وقتی به فقط پارسال خودم نگاه میکنم چقدر به خودم افتخار میکنم که چقدر در راه خداوند توحیدی تر شدم یکتا پرست شدم ولی میدونم که باید روی خودم کار کنم همچنان منی که از بچه گی از پنج شیش سالگی تو هیئت ها بزرگ شدم فقط بهم گفتن حضرت ابلفضل دو دستش قط شده خداوند دو تا بال بهش داده از اون بخاا اون دستتو میگیره از حضرت فاطمه بخا چون برای حسینش گریه کردی بهت میده از فلان امام فلان کس بخااا یا خیلی شاهکار میکردیم خداوندو به این امام اون امام قسم میدادیم مشرک تمااام بودم وقتی اومدم توی سایت دیدم عجب انسان وقیحی بودم چه مشترکی بودم بعضی اوقات فایل های استادو میشنیدم هنگ بودم چراا واقعا به ما هزار درجه برعکسشو گفتن خدا خودش شاهده من چند بار ذهن درد گرفتم سر درد پیشش عین مورچه در برابر فیله وحشتناکه دردش با هیچی آروم نمیشه و ذهنم میگفت این مضخرفات این آدمو دیگه نمیخوام بشنوم استاد ببخشید اما واقعااا همینو میگفت و من مقاومت کردم به لطف لله و یواش یواش هر بار توحیدی تر شدم خدایا شکرت

    هنوز شاید نود درصد ایران بت پرستن و وقتی خودمون میبینم ما بچه های سایت که این کلماتی از یکی از بهترین دست خداوند میشنویم باید به خودمون افتخار کنیم وقتی طرفی میبینم که فکر میکنم خیلی مذهبی خیلی مومنه عکس اقای خامنه ی یا عکس سردار سلیمانی رو رو صفحه گوشیش توی خونه ش زده میگم خدایا شکرت که دارمت که هستی که منو یکتا پرست کردی همینجااام میگم خدایا بی نهایت سپاسگزارتم

    الانام که قرآن میخونم چقدر مسائلو بهتر میفهمم حرفای استادو بهتر میفهمم چقدر درکم بالاتر رفته اون اوایل تازه اومده بودم تو مسیر خیلی دلم میخواست قرآن بخونم نمیشد بعد دقیقا به یه فایل رسیدم که میگفت قرآن خوندنم تکامل می‌خواد عجله نکن و گذشته گذشتو تکاملمو طی کردم الانا پنج صفحه پنج صفحه قرآن میخونم چقدر زیباست همنشنی با کلام لله خدایا بی نهایت سپاسگزارتم

    من توی کارم آنقدر کارم عالیه همیشه ازم تعریف میشده اون موقع ها نا آگاهانه بود به کار فکر میکردم اون فکر خداوند بود و آنقدر قشنگ به من ایده میداد

    الانا ولی فرق داره اول هر کاری میگم خدایا خودت باید ایده شو بدی خودت جنسم میشی خودت کارگرم میشی خودت ابزارم میشی منم حواسم هست کسی تعریف کنه مشتری تعریف کنه میگم خداوند انجام داده من فقط اجرا کننده ام خدایا شکرت

    واقعاا هر جا به خودم اعتبار دادم کار خیلی اذیتم کرد ولی گفتم خدایا تو کردی کارم به بهترین شکل ممکن انجام شد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3774 روز

    و خدایی که در این نزدیکی است…

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…

    ساعت 3:23 صبحه و در یک سکوت دلچسب در حال خوندن کامنت های پرمحتوای دوستان در فایل توحید عملی 10 بودم. واقعا معجونیه که هر بار نوشیدنش آدم رو مست تر می کنه. فکر این که تو می تونی با تکیه بر قدرت ربت، به هر اون چیزی که می خوای در زندگیت برسی، به آدم بال پرواز میده. یه جوری که انگار میخوای منفجر بشی! مخصوصا وقتی که نشونه های کوچیکشو هم توی زندگیت ببینی. و بیشتر بفهمی و باور کنی که اگه تا الان نتایجت خیلی بزرگ نبوده،‌ صرفا به این خاطر بوده که باورهای تو، و تغییراتی که صورت دادی خیلی بزرگ نبوده. وگرنه همه افرادی که واقعا روی خودشون کار کردن، نتایج بزرگی گرفتن.

    قانون هرگز اشتباه نمی کنه! خدا هیچوقت خوابش نمیبره! غافل نمیشه از بنده ای که با همه وجود داره روی خودش کار می کنه. مساله ای که نذاشته من دریافت نعمات زیادی رو توی زندگیم داشته باشم صرفا همین بوده که تغییراتم دائمی نبوده. یه مدت کار کردم و با رخ دادن اولین نتایج، ظرفم پر شده و همه چیو رها کردم و برگشتم سر خونه اول تا باز با برخورد به یه تضاد، یادم بیاد که باباجان! باید برگردی و روی این مسیر کار کنی. کار روی ذهن و کار روی باورهای توحیدی چیزی نیست که تموم شدنی باشه!

    واحد دانشگاهی نیست که بخونی و پاسش کنی و بره پی کارش! یه روند دائمی باید باشه که فارغ از نتایجی که توی زندگیت میگیری،‌باید الی الابد این مسیر رو ادامه بدی! حتی هرچقدر نتایج بیشتری توی زندگیت رخ میده، باید انگیزت هم برای کار روی خودت بیشتر بشه. این چیزیه که برای آدم های توحیدی رخ میده و تا پیش از این برای من برعکس بوده. از خداوند بزرگ میخوام که در این مسیر دست من رو بگیره و کمکم کنه تا بعد از این آدم جدیدی بشم.

    البته این نتایجی که میگم اونطور که باید نبوده، صرفا دارم از نتایج مالی صحبت می کنم. وگرنه خداوکیلی در زمینه سلامتی، روابط، معنویت، اشتغال به کاری که عاشقشم، آزادی زمانی و مکانی و همه این موارد فوق العاده نتیجه داشتم. نتایجی که اگه بخوام بگم تا فردا همین موقع میتونم صحبت کنم و باز زمان کم بیارم. شاید به دلیل همین نتایج عالی ای که در بقیه موارد گرفتم، احساس می کنم نتایج مالیم اون چیزی که باید،‌نبوده.

    البته که باز در بحث مالی هم الحمدلله نتایج محسوس بوده. سطح درامد و پیشرفت من خیلی بیشتر از قبل شده اما امان از انسان عجول که ذهنش نمیذاره تکامل رو درک کنه و همش نجوا می کنه که پس کو؟! کجاست اون ماشین فلان و اون خونه بهمان و اون زندگی چنین و چنان!

    یکی هم نیست که بگه بابا! این چیزایی که تو میگی از همین مسیر چیزایی که الان ایجاد شده، ایجاد میشن. فقط تو باید ادامه بدی. تو باید همین نتایج به ظاهر کوچیک رو ببینی. و تکرار کنی و ثبت کنی و بابتشون سپاسگزاری کنی! اون وقته که آروم آروم نتایج بزرگ میشن و به قول استاد می خوری به تصاعد و حالا دیگه زندگیتو با چرخ هایی روغن کاری شده تحویل می گیری و می بینی که تو رفتی کنار! خدا داره بخش بخش زندگی تو رو مدیریت می کنه! آی خدای من! تصورشم آدمو به پرواز درمیاره!!!

    اصلا همین که این موقع شب اینجام و بعد از دیدن فایل سفر به دور امریکا و اشک ریختن با محتواهای نابش، خوندن کامنت های سایت و کار روی دوره دوازده قدم، دارم در قالب این کامنت رد پایی برای آینده خودم به جا میذارم اسمش پیشرفت نیست؟!

    همین که منی که اصلا اهل نوشتن نبودم الان صفحه ها پر می کنم از سپاسگزاری های روزانه و معجزاتی که در ستاره قطبی برام رخ میده اسمش پیشرفت نیست؟!

    همین که در طول روز بیشتر با رب خودم عشقبازی می کنم و هر جایی که هستم حسش می کنم و در قالب ایده ها و الهامات، آدم ها و اتفاقات و شرایط می بینمش اسمش پیشرفت نیست؟!

    اینا اصله! وگرنه که اون مادیات به سهل ترین شکل ممکن ایجاد میشه. تا الانم شده بعد از اینم خیلی بزرگترش ایجاد میشه. ولی من نمی خوام اصل رو فراموش کنم! نمی خوام یادم بره که خدا بوده این وسط که همه اینارو ایجاد کرده. نمی خوام این بار گمش کنم. نمی خوام حتی یه لحظه اون راه اتصال رو قطع شده ببینم! آی خدای من! منو لحظه ای به حال خودم وامگذار!

    این احساسات! این خلوص! این لطافت روح! این اصلی ترین نتیجه ایه که آدم می تونه حسش کنه. این همون شرابیه که به قول خداوند،‌ مست می کنه، ولی سر آدمو به درد نمیاره. چی بگم! هذا من فضل ربی…

    خدای من! امشبم تو گفتی و من نوشتم…

    همه چیز تویی…

    من هیچم…

    نذار حتی لحظه ای فکر کنم به اندازه ارزنی مستقل از تو توانایی و قدرتی دارم… پناه بر تو از شرکی که در وجود من رخنه کنه…

    همه چیز تویی…

    همه این کلماتی که جاری میشن تویی…

    من هیچم! هیچ هیچ…

    برای همه شما عزیزانم از درگاه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، آرزوی موفقیت و سربلندی و سعادت دارم…

    خدانگهدار

    1402/12/15

    03:45

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      زینب مرادی گفته:
      مدت عضویت: 995 روز

      سلام دوست عزیزم

      واقعاتحسینتون میکنم به خاطر این کامنت زیبا،،تک تک حرفاتون حرف دل من بود

      اومدم که کامنتارو بخونم، گفتم خدایا توهدایتم کن، توبگو کدوم کامنت روبخونم،یهویی دیدم درحال خوندن حرفای شماهستم واقعا لذت بردم

      درپناه الله مهرباان باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    نوشا گفته:
    مدت عضویت: 3129 روز

    سلام و درود خدمت استاد عباس منش عزیزم،خانوم شایسته ی نازنین و تمام دوستان بی نظیرم،

    من توحیدو از شما آموختم استاد عزیز،

    زمانی ک در ظلمت بودم و داشتم ب همه چیز و همه کس شک میکردم و ب پوچ گرایی رسیده بودم،

    سال هاست شاگردتون هستم و در دانشگاه سایت وزین شما،می آموزم،

    احساس میکنم واقعا بعد چندین سال فهمم از کلام شما بسیار بیشتر شده و ذائقه ی مطالعاتی م هم داره تغییر میکنه بسته ب این رشد روحی،

    درواقع طبق فرمایش شما ک همیشه میگید هرچی بیشتر رشد کنید ظرف تون بزرگ تر میشه،من مدتی ست ک با تمام وجود درک میکنم ظرف م بزرگتر شده و البته ک این مسیر رشد بی انتهاست و تا آخر عمر ادامه داره،

    چندوقتی ست دلم میخاد کتاب هایی رو مطالعه کنم ک سابقه نداشته سمت شون برم،یه چندوقتی قرآن خوندم،با معنی فارسی،ب تدریج و آرام آرام،طوری ک در معنای یک آیه ممکن بود یک هفته فکر کنم،

    دنبال تفسیر عالی از قرآن بودم،هرچی میگشتم کمتر می یافتم و از خدا هدایت خواستم درنهایت و ب کتاب های بی نظیری هدایت شدم ک ارزشمندترین گنج های بشریت ن،

    امشب فراغتی حاصل شد و داشتم تذکره الاولیاء عطار میخوندم،از آن جا ک من متولد نیشابور هستم و افتخار اینو دارم ک آرامگاه عطار در شهر زادگاه من هست،احساس قرابت بیشتری با این استاد بزرگوار دارم،

    حیف م آمد براتون این پاراگراف و ننویسم،

    امید ک اندازه ی من از خوندن این حکایت لذت ببرید،سراسر توحیده،

    ‘ گویند بِشر حافی پیش از ورود ب حلقه ی عارفان در جرگه ی قلندران بی معنی و مباحیان لاابالی بود،روزی در راه با تکه کاغذی برخورد ک کلمه ی “بسم الله الرحمن الرحیم” بر آن نوشته بود،بِشر را غیرت آمد ک نام رب العالمین بر زمین افتاده باشد،کاغذ را برداشت و با دِرهم ناچیزی ک با خود داشت اندک مُشکی خرید و کاغذ را عطرآگین نمود و برچشم نهاد و بوسید،سحرگاه عارفی را در عالم رویا شنید ک خداوند میفرماید برو و این پیام مارا ب بِشر برسان ک تو نام مارا از زمین برداشتی و بر چشم گذاشتی و عزیز داشتی و حرمت نهادی،ما نیز تورا در عالم عزیز و مکرم خواهیم داشت’

    عطار گوید خدایا من نیز نام تورا ک نه بر زمین بلکه در قعر چاه های غفلت و بی اعتنایی افتاده بود و یا بر زبان گداصفتان میرفت تا نانی طلب کنند برداشتم و با عطر شعر آغشتم و ب جهانیان عرضه کردم،تو نیز نام مرا عزیز گردان.

    و استجابت دعای عطار رو ما امروز بعد 8 قرن مشاهده میکنیم،

    من یاد شما افتادم استاد عزیزم،شماهم نام الله را ‘لااقل برای من’ از قعر چاه ظلمت بیرون کشیدید و حرمت نهادید،بیشک ب همین سبب نام شما چه در ایران و چه در جهان عزیز و بلند است،

    و من امشب از خدا خواستم ‘من هم درین مسیر گام بردارم و ب لطف هدایت تو و آشنایی با اساتید بزرگوار،نام تورا عزیز کنم،تو نیز نام مرا در دنیا عزیز و بلند کن’

    آینده استجابت دعای ما را اثبات خواهد کرد،

    با احترام 

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  10. -
    بهار گفته:
    مدت عضویت: 1578 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم.به نام خداوند بلند مرتبه و مهربانی که لطف و رحمتش بی پایان هست .

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته عزیز و همه همراهان عزیز.

    در این جلسه استاد فرمودند که کجاها تو در برابر خداوند فروتن بودی و خداوند درها به روی تو باز کرده و کجاها تو به خودت تکیه کردی وضربه خوردی.

    من سالهاست دارم رو خودشناسی خودم و تغییر خودم کار می کنم ولی آگاهی ها و تغییراتی که با جلسات لیاقت به دست آوردم قابل مقایسه با آگاهی های که از دوره های آموزشی دیگه به دست آوردم نیست.ولی چون این تجربه و آگاهی جدیدی که کسب کردم خیلی ارتباط با بحث توحید داشت من این کامنت اینجا به اشتراک می گذارم.و مفصل این تجربه در دوره احساس لیاقت کامنت خواهم کرد.

    من در مدتی که دارم رو خودم کار می کنم در ارتباط با روابطم چه در کار ؛چه خانوادگی و چه رابطه با همسرم خیلی بالا و پایین شدم و هر دفعه یک مرحله آگاهی و شناختم از خودم بالاتر می ره.

    چند وقتی بود که رابطه ام با همسرم همزمان با دوره احساس لیاقت عالی شده بود و من تمام تمرکزم رو تغییر باورهام بود.ولی دو سه هفته بود که علی رغم اینکه من فکر می کردم دارم رو خودم کار می کنم ولی با همسرم چندبار دچار مشکل شدم و اختلاف پیدا کردیم و من هرچه بررسی می کردم که مشکل کجاست ؟همسرمه؟رفتار و گفتار همسرمه ؟خودمم؟باور هامه؟؟؟؟؟

    در یک فضای مبهمی گرفتار شده بودم که قابل درک برام نبود واحساس می کردم یک موضوعی هست که دم دستم هست ولی درکش نمی کردم چیه؟ خیلی عصبی و گیج بودم. هرچی فایل گوش می کردم !هرچی کامنتت می خوندم !نمی فهمیدم چمه شده چرا حالم بده ؟چرا نمی فهمم چکار باید یکنم؟

    دیروز به خدا گفتم خدایا خودت گفتی از من بپرس از من بخواه هرچی می خواهی؛گفتم خدایا من اعتراف می کنم که عاجزم از درک مشکلم من عاجزم از حل مشکلم نمی دونم چکار کنم تو بگو؟ به کسی هم زنگ نمی زنم واز کسی کمک نمی خواهم ؛خدایاهدایتم کن.

    از چند روز قبل خیلی دلم می خواست به دوست مهربان و فهییم که همیشه باهم راجع شناخت خودمون باهم صحبت می کردیم زنگ بزنم. دیروز از صبح می خواستم زنگ بزنم راجع به خودم صحبت کنم ولی به خدا گفتم من به دوستم زنگ نمی زنم تو باید جوابم بدهی.

    اما بعدازظهری حسی بهم گفت زنگ به دوستت بزن؛ به خدا گفتم خدایا اگر قراره من به دوستم زنگ بزنم تو اون حرفی می خواهی به من بگی از زبان دوستم بهم بگو.

    این درحالی بود که من و دوستم الان چندسال باهم داریم رو خودمون کار می کنیم و آگاهی هامون باهم به اشتراک می گذاریم.ولی این دفعه یک مطلب بسیار مهم از زبان دوستم شنیدم که تمام زندگی پاشنه آشیل من بود و من همه زندگیم وصل به این پاشنه آشیل کردم .و آن احترام بود.من در کامنت های قبلی اشاره کرده بودم که مسأله احترام برای من مهمه و حتی در دوره احساس لیاقت این مسأله خیلی خوب درک کرده بودم .ولی این دفعه از زاویه دیگری و با عمق دیگه ای این مسأله رو خدا بهم فهماند.اینکه من حتی در احترام هم دچار شرک شدم چطوری؟اینطور که من هویت شخصی ام و زندگیم گره زده بودم به احترام و هرجا هرکس با هر کلام یا رفتارش باعث می شد من احساس کنم داره به من بی احترامی می کنه من بهم می ریختم و تمام عزت نفس زیرپا رو می دیدم.من با اینکه همیشه می گفتم خدا باید به من عزت بده ؛اما همچنان من دنبال احترام از همه بودم حتی از همسرم بودم و هرجا بی احترامی از همسرم با رفتار و کلامش می دیدم ؛من نابود می شدم و فکر می کردم من به عنوان یک انسان نادیده گرفته شدم .و من به خدا می گفتم خدایا من مگر چی می خواهم از بنده هات؟ من تقاضای خاصی از آنها ندارم ؟من هیچی ازشون نمی خواهم من به همه احترام می گذارم ودرست صحبت می کنم و درست رفتار می کنم از آنها هم توقع دارم متقابل با من اینطور باشند ؟!ا مگراین غیر از انسانیت برخورد کردنه؟این خواسته ی زیادی هست؟!!

    دوستم یک جمله گفت :تو دنبال احترامی و تا وقتی دنبال احترام از همسرت هستی بهت داده نمی شه!!

    و من جواب تمام مسایلم گرفتم وقتی صحبتم با دوستم تمام شد احساس رهایی می کردم انگار از ازیک فضایی تاریک پر از سردرگمی و گیجی رها شدم و می فهمیدم چرا با وجود تغییرات زیادی در روابطم با همسرم و دیگران افراد داشتم من همچنان ناراضی بودم و به نتایج پایداری که در پس ذهنم بود نمی رسیدم(وآن خواستن احترام از دیگران بود ).

    من وقتی در برابر خدا سر تسلیم فرود آوردم به سادگی جواب سوال من داد و من از تقلایی چندساله رها کرد. و بهم گفت: من باید اول احترام از خدا بخواهم و احترام به خودم باید من از درون از خودم بگیرم نه از دیگران (که این استاد در دوره احساس لیاقت فرمودند )

    خدایا هزاران بار شکرت ممنونم خدایا از حضورت لحظه به لحظه آن در زندگیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای: