اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به نام خدای مهربان سلام ب استاد عزیز و خانوم شایسته امیدوارم حال جفتتون عالی باشه . خب داستان از توحید عملی 10 شروع شد ک من کریدت کارام دادم ب خدا و بعد اون فایل ی رفاقت و صمیمیت عجیبی بین من و خدای من ایجاد شد بگزریم ک چ نتیجه های زیادی ک ب دست آمد بیایم سراغ این فایل استاد این فایل ک من گوش کردم این صمیمیت من بیشتر شد و خواسته هم از خدا حتی تو چیز های ریز زندگی هم زیاد شد از روز اول بگم ک استاد با یکی از دوستام ک بچه های سایت هم هست قرار شد ساعت هفت صبح بریم واسه تعویض پلاک و مالیات اینا ساعت واسه 7 کوک کردم گفتم خدا صبح بیدارم کن خواب نمونم خوابیدم صبح 10 دقیقه قبل زنگ ساعت بیدارم کرد و بهم ثابت کرد ک نیازی ب زنگ نیس من حیرت زده شده بودم گفتم بزا بازم تست کنم روز بعد دیدم الله اکبر چقدر احترام بهم زیاد شده خدایه من ولی تو ذهنم گفتم خدا این احترام از سمت تویه ها من کاری نکردم این نتیجه توحید منه بگزریم تا پریروز ک یکی از بچه های سایت ک از اصفهان هم هست آمده بود مشهد (داستان آشنایی خیلی عجیبه تو یک کامنت میگم حتما ) باغ گرفته بودیم داشتم غذا درست میکردم من اشپزیم در حد بینالمللی خوبه استاد گفتم خدا من کیک گوشت درست نکردم خودت هدایت کن ببینم چطوریه واینم بگم از خدا میخاستم دیگه استرس یا ترس یا سوال از کس دیگه پرسیدن نداشتم فقط انجام میدادم استاد غذا درست کردم هرکی میخورد میگفت تو عمرم این مزه تجربه نکردم بهم میگفتن تو فوق العاده ای فلان اینا من تو دلم میگفتم خدایا تو داری چکار میکنی با من باز روز بعدش گفتم بزار تو لباس پوشیدن تست کنم بینم تو لباسم خدا میتونه هدایت کنه استاد با لباس های ساده یک تیپ زدم حالا زیاد فکر نکردم خوب شده یا ن تا این ک 2تا آدم مختلف تو خیابون بهم گفتن چقدر خوشگلی چقدر تیپت بهت میاد یهو رفتم تو فکر گفتم ببین علی اینا خدا فرستاد تا بهت بگه سلیقه منو حال کردی و بهم بگه حتی لباس ک یک چیز جزئی بسپر ب من .الان دارم تایپ میکنم دارم گریه میکنم استاد خدایی ک حتی تو لباس پوشیدن هم ک یک چیز ساده میتونه نظارت کنه ببین چکار میتونه با زندگی بکنه الله اکبر ک گریم بند نمیاد این ک چرا کامنت گذاشتم استاد دیشب 3بار از خواب پریدم ی حسی بهم هر 3بار گفت برو اتفاق های ک واست افتاده کامنت کن از صبح از ذهنم بیرون نرفت تا الان ک کامنت کردم شکرت خدایی مهربان الان استاد جوری شده دوستیم با خدا میگم فلان کار دیگه انجام میشه میگم دمت گرم بریم بعدی شکرت
تقریبا6ماه پیش بود که دوباره دقیق تر معنی تواضع وعاجز بودن ومحتاج بودن به قدرتش رادرک کردم.
وقتی که تضادی پیش آمد همسرم گفت که به تهران نمیریم وهمین جا در شهرستان میمانیم وزندگی میکنیم.( ما دردوران عقد بودیم) ومنی که به هزار دلیل نمیخواستم در شهرمان بمانم سالها در این شهر زندگی کردم اما میخواستم به تهران بروم تجربه ی زندگی در شهری بزرگ را میخواستم اینکه در شهر خودمان بمانیم برایم یک تصویر ترسناک بود اما همسرم سالها در تهران بوده ومیگف خسته شده ودیگر به انجا برنمیگردم به اندازه کافی پیشرفت کرده ام وخدایی که انجا روزی میداد در این شهر هم میدهد اما من مشکلات در شهر خودمان ماندن را در ماه های قبل دیده بودم همسرم گفته بود در شهرمان که بمانیم به طبقه پایین خانه پدرشوهرم میرویم واجاره نمیدهیم واین برای من کابوس شد به این دلیل که انجا رفت وامد زیاد است خانواده همسرم پرجمعیت هستند وما در طبقه همکف در معرض تمام رفت وامدها حرف وحدیث ها دلخوری ها قرار میگیریم مستقل نیستیم بلکه وابسته به پدرشوهرم میشویم وعلاوه براین روی رابطه من وهمسرم تاثیر میگزارد رابطه ای عاشقانه (که ان هم
به لطف خدا بعد از آشنایی با سایت واستاد عزیزوکارکردن روی خودم ایجاد شد). ودیگر تمرکز وکنترل ذهن برایم سخت میشد.
خلاصه یک کلام شده بود ومیگف الا وبلا راهی ندارد تلاش های من حرف خانواده هایمان حرف های همکارانش که از تهران زنگ میزدند ومیخواستند نظرش را عوض کنند .. اما انگار فایده نداشت ومن دیگر تلاشی نکردم چون هم قانون رافهمیده بودم که این تلاشها فایده ندارد من باید روی خودم کارکنم تا فرکانسهای جدیدم اوضاع وشرایطم را تغییر دهد نه همسرم وهم به یک دلیل شخصی. دیگر تلاشی نکردم.
.من خودم میتوانم من از عهده اش برمی آیم من من هایم شروع شده بود ومن دچاز غرور شده بودم . او یه دو هفته ای به تهران رفت تا وسایل ودستگاهایش رابیاورد ومن در تمام این مدت روی خودم کار میکردم ودیگر به اوکاری نداشتم روزهای اخر امید داشتم که نظرش عوض شده باشد اما نه به استیصال رسیده بودم یک شب با خدا حرف زدم باگریه وگفتم من نتوانستم تومیتوانی من نمیدانم چطور اما تومیدانی حتی اگر خیر ما دراین است که همین جا بمانیم من دیگر مقاومتی نمیکنم توبهتر میدانی من عاجزم بع خودت توکل میکنم خودت درست کن تومیتونی توقادری میسپرم به خودت همشو میسپرم به خودت وچه احساس سبکی کردم. صبح روزی که قرار بود همسرم راه بیفته بیاد زنگ زد گفت همچی و آماده کردم وشب راه میفتم ومن گفتم باشه عزیزم هرچی خیره بیا چون سپرده بودم به خودش مقاومت نکردم اصرار نکردم
اما همون شب یکی دوساعت به اومدنش زنگ زد وگفت
من نظرم عوض شده به فلان دلیل وفلان دلیل. میام دنبالت که بریم دنبال خونه تو تهران.
ومنی که پشت تلفن گریم گرفته بود خدا کارشو کرده بود. خداحافظی کردم باهاش گفتم خدایا شکرت دقیقه نودی قشنگ درست کردی بهت بدهکار شدم. تو درست کردی برام کی میتونست بهغیر ازتو کی میتونست خدایا شکرت. خیلیخوشحال بودم بیشتر به خاطر اینکه خدا به توکلم جواب داد به خاطر اینکه ایمانم چند برابر شده بود. به خاطر اینکه فهمیده بودم نباید رو خودم حساب کنم بعضی وقتا باید تسلیمش بشم نباید بگم خودم درستش میکنم. الان که فکر میکنم جاهای که روذهن وتوانایی وعقل خودم حساب کردم خودم وبه درو دیوار زدم همه راه هارو امتحان کردم اما نشده که نشده مثل همین قضیه.یکی از موهبت های که خدا بهم کرد وقتی اومدیم اینجا بعد اینکه جابجاشدیم.من پارو یکی از ترسهام گذاشتم ترسی که تا مدت ها باخودم کلنجار میرفتم
اماانجامش دادم وبه لطف خدا از کار مورد علاقم 5میلیون پول ساختم (بادستیاری شروع کردم) قبلش من درامدی نداشتم علاوه براینکه یه عالمه تجربه کسب کردم با ادمای متفا.ت وغریبه آشنا شدم مهارتم تو کارم بالا رفت.خدایا شکرت
پرودگارم من همیشه محتاجتم هرچی دارم ازتوبه من رسیده. هوامو داشته باش.
میدونم چند صباح دیگه انقدر موضوعات دیگه میاد سر راهم که اینو فراموش میکنم، ترس هامو…
میخندم به خودم و میگم وقتی سپردی به خدا لحظه ای شک و تردید نکن…
کامنتت رو که میخوندم بهم تلنگر خورد سمانه چرا انقدر تسلیم بودن رو سختش میکنی.
به جای بعد، همین لحظه و هر لحظه بگو خدا من تسلیمم، هر چی تو بگی، تو داناتری، تو قدرتمندترینی، تو محافظ ترینی…
سمانه جان، لطفا پاتو از پلنِ خدا بکش بیرون.
فکر میکنی اگه دخالت و کنترل نکنی شرایط رو، نظم و درستیِ مسایل به هم میریزه و کارها درست انجام نمیشه؟
انجام میشه، اتفاقا ساده تر و بی سر و صداتر هم انجام میشه، شیرین تر هم انجام میشه…
نمیدونم چه داستانیه، ولی اولش درک نمیکنم راهکارم تسلیم شدنه، بعدش متوجه میشم، تازه اونم باز خودِ خدا یادم میندازه …
مثل امروز صبح…
دوباره کد تسلیم رو زدم.
طبق شناختم از سمانه جون:
یه ذهن و فکر و شخصیتِ نظم مند و خط کشی داری دارم.
این نظم گاهی از اعتدال خارج میشه، تبدیل میشه به وسواسِ فکری…
به قفلی زدن، به سخت گیری…
در ادامه اش ذهنم گاهی کمال گراست، گاهی کنترل گر هست و میخواد همه چیز رو بدونه و تحت کنترلش باشه، چون اینطوری احساس امنیت میکنه.
در غیر اینصورت میترسه که کنترل از دستش خارج بشه و نتونه مدیریت کنه شرایط و پیرامونش رو.
چون در کنار کنترل گری اش، از خطا و نقص هم میترسه و فراریه.
تازه متوجه شدم راه درمانم تو این قضیه تسلیم شدنه.
بسپرم به خدا که هدایتم کنه.
گاهی صبر دارم، گاهی هم نه.
من بلد نیستم، خدایا تو یادم بده باید ذره ذره بشینه تو ذهنم تا درمان شم.
یه شبه نمیشه، کم کم میشه.
قشنگ حس میکنم چون دارم تمرین میکنم بهبود رو، دقیقا تو ازمایش قرار میگیرم.
که خودم به خودم نشون داده بشم.
که ببینم فقط تمرینِ کلامی دارم یا تو عمل هم توانا هستم؟
یه وقتایی حس میکنم با دنیایی از اگاهی و درس احاطه شدم و گیج میزنم بینشون.
که الان کدوم اگاهی متناسب با تکامل منه؟
کدومو باید انجام بدم، واسه کدوم اماده ام یا باید واردش بشم؟
برای کدوم هنوز تکاملم رو طی نکردم و نباید شتابزده واردش بشم؟
یه جاهایی به تضاد میخورم با همین آگاهی ها و تشخیصشون سخت میشه برام…
استاد حرف خوبی زدن:
گفتن ببینین روی حرف و علمِ کی دارین حساب میکنین؟
روی خودتون؟ رییس؟ استاد؟ و …
تلنگر خوردم…
چون من خیلی روی حرف دیگران حساب میکنم گاهی.
یعنی فکر میکنم وقتی کسی حرفی میزنه، درسته، و من باید انجامش بدم…
گاهی موجب اضطرابم میشه.
چون ذهنم به قلبم برتری داره و نمیذاره تحلیلِ قلبی کنم ماجرا رو و سریع میپذیره حرف هارو.
باگ من اینه:
گاهی دچار شرک میشم و حرف دکتر رو بالاتر از خدا قرار میدم، اگاهانه نیست، اصلا یادم میره که این شرکه، فکر میکنم دکتر گفته دیگه، پس درسته.
گاهی دچار شرک میشم و حرف خانواده رو خیلی جدی میگیرم، بالاتر از علم خدا، فکر میکنم چون خانواده ام هست پس درست میگن دیگه.
گاهی دچار شرک میشم و حرف و قضاوت و نظر خانواده و دیگران برام مهم میشه زیاد و عمیق میشینه تو ذهنم و حالمو بد میکنه این ترس از قضاوت ها، ترس از سرزنش، ترس از احساس گناه و عذاب وجدان از ضعف هام پیش چشم دیگران و …
خب این لحظه ها که تو شرکم، کاملا نابینا میشم و متوجهِ مسیر اشتباهم نمیشم، تا اینکه خود خدا لطف میکنه بهم میفهمونه زدم تو جاده خاکی…
الان دقیق نمیدونم تو پله ی چند هستم تو مدارِ توحید، ولی متوجهم که نسبت به گذشته ام تفاوت های آشکاری پیدا کردم.
درسته من زیاده خواهم و دوست دارم مدت زمان بیشتری تو شرایط پایدار توحیدی باشم و بمونم، و بله که لازمه اش تمرین کردن در این مداره.
وگرنه آرزو داشتنش که منو بهبود نمیده، باید عمل کنم.
صد بارم اشتباه کردم دوباره برگردم اصلاحش کنم.
فرزانه جان کامنتت باعث شد دوباره داخل ذهن و قلبم خونه تکونی کنم.
ممنونتم و بهترین زندگی و لحظات رو برات ارزو میکنم هر کجا که هستی در کنار عزیزانت.
از خدا ممنونم که کد تسلیم رو داره زود به زود به یادم میاره تا کمتر خودمو اذیت کنم.
خدایا تو بهترین چیدمان کننده و هدایتگری، مرسی که تو زندگیمی.
خوشحالم که کامنتم تونسته ذره ای بهت کمک کنه. سمانه عزیزم همه ماوقتی میسپریم به خدا نجواها وشک وتردید ها واگه نشدها میاد سراغمون اما یه سری جاها دلمون قرصه خیالمون راحته ومن به شخصه این جورمواقع نتیجه دلخواهمو گرفتم. همین اللان یه داستان واقعی یادم اومدازحدودا 8سال پیش که من تازه اونجا فهمیدم ایمان وتوکل واقعی چیه وچه معجزه ها که به دنبال خودش نداره.
حدودا 8سال پیش برای مادرم کع تواورژانس بستری بود به عنوان همراه رفتم.همراه تخت بغلی یه خانوم حدودا40ساله بود که ایشونم برای مادرش اومده بود. روز دومی که اونجا بودم ما باهم رفتیم به حیاط بیمارستان از بوفه چیزی بخریم روی نیمکت ونشستیم نمیدونم اززچی حرف شد که اون داستان خواهرشو برام گفت گفت یه خواهرکوچیکتر داره که بعداز اینکه نامزد کرده یه بیماری به گفته دکترا غیرقابل درمان گرفته بود. اسمشو نمیارم.
وگفتن که تاچند ماه دیگه بیشتر زنده نیست.
میگف ما، همسرش، خانواده همسرش هممون عزا گرفتیم. وقطع امید کرده بودیم اما خواهرم یه ایمان قطعی داشت ومیگفته من زنده میمونم من امیددارم به خدا من ایمان دارم که زنده میمونم. میگفت بعد اذ چند ماه نه تنها زنده مونده بلکه درمان هم شده ورفته خونه خودش.
بعدش دکترا گفتن اینکه زنده مونده یه معجزس خداروشکر کنید.
اما نمیتونه بچه دار بشه ونباید اقدام کنه. اماخواهرمن همچنان ایمانشو حفظ کرده بود ومیگف خداهمون جور که بهم زندگی بخشید بچه هم میبخشه درکمال ناباوری بعد چند سال اولین بچش به دنیا میاد وبعد دکترا میگن که این بچه معجزس اما دومی ممکنه به خاطر زمینع بیماری که داشتی بچع ناسالم وناقص باشه پس اصلا بهش فکر نکنید اما بعد چند سال دومین بچشم کاملا سالم بع دنیا اومد وماهمه حیرت زده بودیم از ایمان وتوکلی که خواهرم داشت انگار خود خدا اومده بود بهش امضا داده بود که ایمان داشته باش همچی درست میشه.
من اون زمان دبیرستانی بودم تا مدت ها من بع این داستان فک میکردم وباخودم میگفتم یعنی ایمان همچین قدرتی داره. یعنی خداتااین حد پاسخ میده به ایمان.
اون خانوم ومادرش روز بعد به یه بخش رفتن وماهم به بخش دیگ ومن دیگ ندیدمش. انگار اون خانوم مامور بود که این درس توحیدی رو به من بده وبره جالبه که این داستان و فقط برای من تعریف کرد نه هیچ کدوم از تخت ها وهمراه بیمارای دیگ. من برای اولین بار معنی ایمان وتوکل ودرک کردم. وطی سالهای بعد برای خودمم اتفاق افتاد.
سمانه جان این داستان و گفتم تا شاید شماهم مثل من باورت قویتر بشه. وخداهم به هممون کمک کنه تا بتونیم از ته قلبمون بهش توکل کنیم.
برات بهترینارو ایمان وتوکل وشادی وآرامش آرزو میکنم عزیزم
استاد من در زمینهی سلامتی کاملاً مشخص و واضحه برایم ، که خداوند هستش که داره من رو هدایت می کنه ، خداوند هستش که داره همزمانی ها رو رقم میزنه
و در کل خداوند هستش که همه جوره داره من رو از بلایا و بیماری ها حفظ می کنه.
چرا اینو میگم؟ چون قبل از آشنایی با شما و درک مفهوم توحید ، قبل از اینکه باورهای مناسبی در مورد سلامتی بسازم و اون ها رو ارتباط بدهم با توحید ، من درد های جسمانی زیادی داشتم ، زود به زود مریض می شدم و گاهی حتی به سرم زدن کارم می رسید!!
الان مدت هاست … دقیقاً یادم نمیآید ولی چند ساله که به لطف الله مریضی خاصی ندارم ، صحیح و سلامتم و شاید سالی چند بار سرماخوردگی ساده داشته باشم …
تازه همین سرماخوردگی ها هم با توجه به اینکه طبعم سرد هستش اگه یه سری ملاحظات رو انجام بدهم همینم دیگه اتفاق نمی افته
هر چند که همین طبع سرد هم به خاطر سوخت و ساز نامیزان و عدم تعادل جسمم هستش و مطمئن هستم وقتی دورهی قانون سلامتی رو بخرم و ازش استفاده کنم تمام این طبع سرد و گرم و این موارد … بی اثر میشه
و من از نظر جسمی آدم دیگه ای میشم.
مثل شما و صحبت هاتون و رفتارتون در قسمت 171 سفر به دور آمریکا
من دارم می بینم در هوای بهاری و پاییزی و زمستانی مخصوصاً توی شهر قم که اختلاف دما بین شب و روز در اکثر روزهای سال زیاد هست و به طور کلی آب و هوای قابل اعتماد و پایداری نداره و در طی روز خیلی وقت ها یهویی به طرز عجیبی سرد میشه یا به طرز عجیبی گرم میشه (به خاطر موقعیت جغرافیایی این شهر برایش این اتفاقات میافته و دلایل علمی داره)
دارم می بینم تو این شهر چقدر خیلی وقت ها اعضای خانواده ام مریض میشن یا مثلاً توی اتوبوس و تاکسی افراد مریض هستند ، حالا سرماخوردگی یا … ولی میگم من به لطف الله مدت هاست که صحیح و سالم هستم و نکتهی بسیار مهم اینجاست که دیگه مثل اوایل که با قانون آشنا شده بودم وقتی در کنار افراد مریض قرار می گیرم یا باهاشون در محیط های بسته معاشرت دارم ، نمیترسم (نمیخواهم بگم میزان ترس من رسیده به صفر ولی اونقدر کم هست که می توانم بگم صفره)
از روزی که 19 دقیقهی پایانی صحبت های شما استاد عزیزم و خانم شایسته رو در قسمت 231 سفر به دور آمریکا دیدم
این حرفهای خانم شایسته تو گوش من زنگ زد که … من فکر می کنم خدا باید از من مراقبت کنه و وقتی من در مسیر درستم حرکت کنم و توکل کنم به این نیرو که کل جهان در سلطهی اون هست حتماً از من محافظت میکنه.
می خواهم بگم دیدن الگو ها هم برای من خیلی تاثیر گذار بوده و هست
یادمه اون اوایل که بیماری پندمیک اومده بود (این هم بگم من به لطف خدا سه تا دوز واکسن هامو زدم و هیچ اتفاق خاصی برایم رخ نداد ، یعنی اصلا مریض هم نشدم) برای غلبه بر ترس های واهی و نجواهای شیطان و بلاخره ورودی های نامناسبی که گذری ممکن بود به چشم و گوشم برسه … خودم رو بسته بودم به فایل های لایو شماره 11 و لایو شماره 13
شما در فایل لایو 11 فکت هایی بسیار بسیار محکم و قابل استناد و منطقی برای رسیدن به آرامش و رسیدن به سلامتی بهمون گفتید و کلید های ارزشمندی بهمون دادید
در لایو 13 هم فکت هایی بسیار محکم و قابل استناد بهمون دادید که این یک ترس واهی هستش … و این بیماری چیز خاصی نیست و این برهه هم می گذره و اوضاع دوباره به حالت سابق بر نمی گرده !! بلکه از قبل خیلی بهتر میشه
باورتون نمیشه بگم من چند ده یا چند صد بار این دو تا فایل رو دیدم و چقدر آرومم می کرد ، حرف های شما در اون برهه زمانی برای من مثل طناب نجات بود برای اینکه خودم رو نگه دارم و از سخره پرت نشم ته دره … مثل عموم مردم جامعه فکر نکنم نترسم حرف نزنم و از ناخواسته هایم اعراض کنم
می خواهم بگم من به صورت کاملاً ملموس و واضح رد پایی عملکرد توحیدیم رو در می بینم و می دونم این سلامتی و جسم و ذهن سالمی که دارم همش از سمت خداوند هستش
من اعتراف می کنم که ترس های بسیار بسیار زیادی در مورد سلامتی داشتم و از وقتی که خودم رو تسلیم این نیرو کردم و این نگرش درونم ایجاد شد که من محتاجم به خداوند برای رسیدن به سلامتی ، وقتی که این نگرش در من ایجاد شد که من عاجزم از اینکه خودم برای خودم به سلامتی برسم ، وقتی که سرم رو جلوی خدا انداختم پایین و گردن کشی و نکردم و گفتم خدایا بسمه این همه مریضی … بیمارستان رفتن و بستری شدن و عمل کردن و … بستمه … من فقیرم به درگاه شما … خواهش می کنم دستم رو بگیر … وقتی به این جاها رسیدم خداوند دستم رو گرفت هدایتم کرد بهم سلامتی رو عنایت کرد و در پی این سلامتی بهم عزت و آبرو داد بهم اعتماد به نفس داد
چون از وقتی که در سلامتی کامل به سر می برم دیگه محتاج آدم ها نیستم ، هیچ جوره بهشون نیاز ندارم و عزت و شرف و آبروی من پیش افراد حفظ میشه
یادم هست وقتی سال 95 پام رو عمل کرده بودم چقدر سرافکنده بودم و تا چند ماه چقدر باید منت افراد رو می کشیدم برای استحمام و عوض کردن لباس و بیرون رفتن و … یادم هست …
به همین خاطر میگم من با به دست آوردن سلامتیام عزت و شرف و آبرو رو هم به دست آوردم … و همین الانم که یکی از کابینت های آشپزخونه رو باز می کنم یا روی میز ناهارخوری رو نگاه می کنم یا در یخچال رو که باز می کنم می بینم یکککک عالللللمه قرص و شربت و دارو هستش
ولی دیگه دل نگران نمیشم و نمی ترسم
دیگه وقتی می بینم از نزدیک ترین اعضای خانواده ام همیشه مریض هستند و زندگی نسبتاً سختی رو تجربه می کنند من احساس خاصی ندارم
و به لطف الله من سالمم
من فکر می کنم این سلامتی نسبی (95٪ در طی سال) رو به خاطر باورهای توحیدی و باورهای سلامتی ای هستش که درونم ساختم
در مورد کسب و کارم و عدم پیشرفتم در حوزه کاری خودم هم هدایت هایی رو دریافت کردم
اینجا مکتوبش می کنم تا بعداً بتوانم از همین رد پا استفاده کنم
از اون زمانی که یادم می آید اهل مطالعه و پیشرفت بودم
از اون زمانی که یادم میآید از یادگیری لذت می بردم و خیلی هم زود موارد مختلف رو یاد می گرفتم
الان مدت هاست ، دو سه ساله که در کسب و کارم افت داشتم ، نمی توانم قراردادهای خوبی رو به ثمر برسونم و به راحتی ملک بفروشم
نمی توانم در آمد بالایی رو تجربه کنم
و
نکتهی جالبی که بهش پی بردم اینه که هر چی قرارداد فروش در طی چند سال اخیر داشتم ، همه و همه ملک از من بوده و مشتری از یک همکار دیگه
یعنی (تا اونجایی که یادم میآید) حتی یه قول نامه نداشتم که خودم تنهایی ملک و مشتری رو داشته باشم یا ملک از سمت یه همکار دیگه باشه و خریدار رو من برده باشم پسندیده باشه و به قرارداد رسیده باشه
البته مواردی استثنا هم بوده که دارم یادم میآید ولی بیشتر به همین شکلی بوده که بالاتر عرض کردم.
من به اینکه در حوزهی املاک متخصص هستم به اینکه آدم توانمندی هستم و فن بیان بالایی دارم زبان بدن رو بلدم و … شک ندارم
این رو جدی عرض می کنم ، من خودم رو در حوزهی کاری خودم توانمند می دونم ، چندین ساله که دارم کار می کنم و هیچ وقت نخواستم راکت و بی مصرف باشم ، همیشه حریص بودم برای یادگیری همیشه تشنه بودم و هر چقدر بیشتر در حوزهی شغلی خودم یاد میگیرم حریص تر میشم برای یادگیری و تجربه های جدید … این لطف الله هست که همچین ویژگیای درونم دارم و سیری ناپذیر هستم
نکتهی جالب اینجاست
همکارهای من خیلی وقت ها از من کمک می خواهند ، مثلاً باهاشون میرم بازدید و اون ملک رو براشون می فروشم
باهاشون میرم بازدید و اون ملک رو براشون اجاره میدهم
باهاشون میرم بازدید و حتی به من میگن آقای تجلی لطفاً برای ما با این مشتری این مقدار کمیسیون ببند و من هم صحبت می کنم و اتفاقا… جواب هم میده یعنی مشتری می پذیره و اون مبلغ رو پرداخت می کنه و …
بارها و بارها و بارها تجربه های این چنین داشتم و بی نهایت متعجب شدم که اعععع اگه من این همه توانمندم یا … اگه خداوند هدایتم می کنه چی بگم اگه خداوند دل این مشتری هایی که من باهاشون صحبت می کنم نرم می کنه.
پس چرا برای خودم جواب نمیده؟
چرا خودم نمی توانم قرارداد بنویسم؟
یه نکتهی جالب دیگه هم هست که دوست دارم اینجا بیان کنم
من از پارسال (فکر کنم زمستان بود) تصمیم گرفتم که سبک کاری خودم رو داشته باشم و دیگه روی همه ملک و مشتری ها کار نکنم
گفتم فقط می خواهم روی ملک های آسانسور دار کار کنم ترجیحاً نوساز ترجیحاً متراژ بالای صد متر و ترجیحاً سند دار
خب از اونجایی که خودم رو لایق می دونستم برای داشتن این سبک کاری (دلایل زیادی دارم برای لایق دونستن خودم ، ولی نمی خواهم اینجا توضیح بدهم، می خواهم به اصل بپردازم) جهان هم خیلی زود به باورهای جدیدم پاسخ مثبت داد و همین اتفاق هم افتاد ، آروم آروم کیفیت فایل هایی که به طرق مستقیم و یا با واسطه به دستم می رسید بهتر و بهتر میشد
ولی برای من معمولاً یا مشتری نمیآید یا اگه می آید و حتی پول خوبی هم داره برای خرید
خیلی سخت گیر ، مردد و ترسو ، کمال گرا ، خسیس و … است.
یعنی نیومدنش بهتر از اومدنشه از بس که اذیت میشم :)
می خندم به این اتفاقات چون می دونم الان که اونقدر شجاعت به خرج دادم که دارم می نویسم و اعتراف می کنم که خدایا به کمکت نیاز دارم
جهان قطعاً و بدون شک به درخواست من پاسخ میده و بدون شک دستم رو میگیره و به بهترین مسیرها هدایتم می کنه
من خودم فکر می کنم دلیل این اتفاقات …
یا 1- غرور و تکبر در برابر خداوند هستش که … من می دونم من بلدم و …
یا 2- به خاطر احساس عدم لیاقت برای داشتن مشتری های فوقالعاده است
خدایا من به هر خیری که از سمت تو بهم برسه سخت فقیرم ، هدایتم کن
مدتیه که خداوند منو هدایت کرده به خوندن کامنتهای با ارزشتون
قسمت اول کامنتتون خیلی برام درس داشت
من حدودا 8 ماهه که دارم روسلامتی کار میکنم
یعنی داستان من در مورد دخترمه که 7 سالشه و از پارسال که پیش دبستانی میرفت بیماریهای دوره ای زمستون براش شروع شد
درواقع تو 6 ماه دوم سال مرتب بیمارمیشد
من تازه با این مباحث آشناشدم ولی از اون اول میگفتم اگه همه اتفاقات زندگیم بوسیله من رقم میخوره چون بیشترین نشتی انرژی رو من پیدامیکنم وقتی اون بیمارمیشه پس یه چیزهایی در من ایراد داره که باید درست بشه
خلاصه نپذیرفتم که
خب ویروسه خب بچه ها تو مدرسه از هم میگیرن خب رعایت بهداشت نمیکنن و…..
خداروشکر خیلی خیلی خداوند منو هدایت کرده وبیشتر باگها رو شناختم و دارم رو خودم در موردشون کار میکنم و اوضاع خیلی خوبه خداروشکر
ولی یه چیز هنوز در مقابلش مقاومت دارم و واکنش نشون میدم واونم وقتیه که سوز وباد میاد ناخوداگاه همه چی یادم میره و هی میخوام کنترلش کنم
بپوش نرو بیرون مواظب باش کلاه بزار ماسک بزن و…..
درواقع من از باد میترسم من هنوز در این زمینه شرک دارم
دارم به این عامل بیرونی قدرت میدم
چند روزه دارم سعی میکنم منطق هایی رو پیدا کنم برا این ترمز
ولی هنوز منطق محکمی که ذهن منو قانع کنه پیدا نکردم.
مثلا اینکه خیلیا تو همین باد میرن بیرون ببین چقدرم سالمن. یا ببین با اینکه باد میاد چه راحت لب دریا بازی میکنن .
یا اصلا قدرت مطلق خداونده اونه که باد رو آفریده اونوقت تو به باد قدرت میدی؟
ولی با اینا ذهنم هنوز ساکت نشده
دوست دارم شما اگه تو این زمینه میتونید منو یاری کنید محبت کنید و پاسخم را بدهید
بازهم سپاسگزارم ازتون که انقدر زیبا مینویسید واینهمه کامنتی که روسایت قرار میدیدو تحاربتون رو دراختیار ما قرار می دیدن
ممنونم از حسن توجه و محبت. شما و خیلی خیلی خوشحالم که دیدگاه های من دستی از دستان خداست که هدایتگر شما دوستان عزیزم میشه ، خوشحالم که بهتون حس خوبی رو هدیه میده.
سعیده خانم ممنونم ازت که به الهامات قلبیت احترام گذاشتی و برای من پاسخ نوشتی
اول اینکه نقطههای آبی ای که از شما دوستان سایت دریافت می کنم برایم مولد انگیزه و قدرت هست برای ادامه دادن مسیر درست …
دوم اینکه امروز صبح ساعت 4:30 دقیقه وقتی آسمون نیمه روشن و اصطلاحاً گرگ و میشی و بسیار بسیار زیبا بود دریافت کردم
من با آلارم موبایلم از خواب بیدار شدم دستانم ناخودآگاه رفت سمت سایت و اومدم این دیدگاه شما رو خواندم و بعد هدایت شدم دیدگاهی که خودم نوشته بودم خوندم … !!!
دیگه متعجب نمیشم فقط برای هدایت های الله سجده می کنم و خدا رو شکر می کنم
من هیچ وقت خوابهام یادم نمی مونه و وقتی بیدار میشم همه چیز یادم میره … خیلی خیلی سریع این اتفاق می افته . البته که از این بابت خوشحالم هستم:))
ولی انگار از این یکی به خاطر این همزمانی یه چیزهایی یادم هست … یه نفری داشت با دلسوزی و با ایمانی وصف ناپذیر باهام صحبت می کرد و بهم اطمینان خاطر میداد که … ببین … من نمیدونم چه جوری ولی باید اولین قدم رو برداری برای رسیدن به شغل مورد علاقت …
بهم می گفت تو به نیرو هدایتگری وصلی که که داره کل این دنیا رو با ایننننن عظمت مدیریت می کنه ، خلقش کرده و داره مدیریتش می کنه
اصلا چرا راه دور بریم بیا به درون خودت بنگر
این خداست که 29 ساله داره خون رو توی قلب تو پمپاژ می کنه و به هر اندامی به همون اندازه که نیاز داره خون میرسونه نه بیشتر نه کمتر
وقتی من یه ورزش سنگین می کنم و بدنم رو تحت فشار قرار میدهم ، مثلاً دوی استقامتی ، خداوندِ که ضربان قلب من رو بیشتر می کنه تا بتوانه خون رو سریعتر و به میزان بیشتر به اندام های مورد نظر برسونه
وقتی من مدیتیشن می کنم و یا به خواب میرم این خداوند هستش که میاد ضربان قلب من رو آروم و آروم تر می کنه تا بدنم ریلکس بشه و بتوانه خودش رو بازسازی کنه … تا وقتی از خواب بیدار میشم جسمم انرژی مصرف شدهی روز قبل رو دوباره تولید کرده باشه
آقای تجلی بزرگ فکر کن بیگ پیکچر تصویر بزرگ رو ببین
مگه میشه همچین خدایی تا این حد دقیق و قانونمند
که …
خودش با تضاد ها در شغل فعلیت یعنی مشاور املاک هدایتت کرده ، هزاران ساعت در مورد دنیای تکنولوژی ، خودرو ها و هنر (به صورت اختصاصی شاخهی عکاسی) مطالعه و تحقیق کردی.
خودش تمام این علم و استعداد و مهارت ها و اشتیاق سوزان رو بهت داده.
مگه مییییشه؟ این خدا یادش بره که مسیر رسیدن به خواسته ات رو … مسیر رسیدن به عشقت (کسب و کاری که از هر لحظه انجام دادنش لذت ببری) رو بهت نشون نده ، مگه میشه وقتی تو آماده اش باشی (مثل همون ساعتی که استاد مثال میزد که چند میلیارد چرخ دنده و هر انسان حکم یه چرخ دنده رو داره) تو در جای مناسبش قرار نده؟
abasmanesh.com
سعیده خانم برای من این همزمانی…
اینکه یه همچین خوابی ببینم … که یه نفر بیاد این حرفا رو بهم بزنه که من نفهمم اون آدمه کیه؟؟ ولی احساس می کنم خدا بود که در بعد یک انسان ظاهر شده بود و داشت عاشقانه بهم میگفت بندهی من تو یه قدم بردار من ده هزار قدم میام به سمتت ولی تو باید اول قدمت رو برداری …
و بعد بیام توی سایت و توسط شما (دست مهربان خدا) هدایت بشم به این دیدگاه خودم … یک بیگ بنگی رو ایجاد کرد …
اینکه من چند روز قبل بیام خود اعترافی داشته باشم و ایده های خودم رو مطرح کنم و آخرش هم دیدگاهم رو به این شکل تموم کنم …
خدایا من به هر خیری که از سمت تو بهم برسه سخت فقیرم ، هدایتم کن
و بعد خداوند اینطوری بیاد به صورت نا ملموس و غیر واضح باهام صحبت کنه ، خیلی دلنشین و دوست داشتنی بود
یادمه استاد توی یکی از فایل های بررسی نتایج آقا رضا عطار روشن می گفت ، رضای عزیز من هم مثل تو بارها خواب دیدم و خداوند به صورت مستقیم با یک آیهای با من صحبت کرده …
با اینکه استاد عباس منش رو بسیار آدم شریف و صادقی میدونم پذیرش این حرف های ایشون برایم غیر منطقی بود
یه جورایی شیطان در ذهنم نجوا می کرد که این حرف ها دروغی بیش نیست … خدا هیچ وقت با بنده هاش تو خواب اینجوری حرف نمیزنه
ولی دیگه نمی توانه شیطان همچین نجوایی کنه چون خودم صدای خداوند رو به صورت غیر واضح و گُنگ شنیدم
اگه من رو خودم کار کنم و قلبم رو پاک تر کنم، مطمئن هستم بهتر و دقیق تر هم می توانم صدای خدا رو بشنونم
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
سعیده خانم من در پاسخ به سوال شما 4 تا راهکار رو پیشنهاد می دهم
لایو شماره 11 رو ببینید و نت برداری کنید ، در آگاهی های این فایل خیلی تأمل کنید ، به صورت دقیق ها … مخصوصاً اون قسمتی که در مورد سلامتی استاد صحبت می کنه رو نت برداری کنید و بارها و بارها بهش فکر کنید و فکت هایی پیدا کنید و انطباق بدهید با صحبت های استاد
ذهن ما آدم ها مثل یک اسب چموش و سرکش هستش
ابزاری که می توانید ازش استفاده کنید برای رام کردن این اسب سرکش … تا بتوانید ازش سواری بگیرید منطق هستش.
لایو شماره 13 رو هم به همین شکل عمل کنید ، لایو شماره 13 استاد خیلیییی خیلی متصل بوده و من هر بار با دقت و تمرکز فراوان به حرف های استاد گوش میدهم ، میخکوب میشم و خیره میشم به یه نقطه ، در لایو شماره 13 هم خیلی تأمل کنید و نت برداری کنید
سفر به دور آمریکا قسمت 1+160 رو ببنید اون بخشی که استاد داره خیلیییی خیلی جدی در مورد شیوهی صحیح الگو برداری صحبت می کنه
اینکه میگه مسیر هر کدوم از ما آدم ها برای هدایت شدن یونیک هستش مثل اثر انگشت
در الگو برداری باید به … فلان فاکتور توجه کنید … در غیر این صورت شما دارید الگو برداری رو کاملاً اشتباه انجام می دهید و به جای هدایت به مسیر درست … گمراه میشید!!
من عین صحبت های استاد رو تکرار نمی کنم :) خودتون برید ببینید بهتر متوجه میشید
و در نهایت می خواهم اینو بگم الگو برداری کردن در هررررر زمینه ای (در این مثال سلامتی ناز دختر خوشگل شما) ابزاری بسیار بسیار قدرتمند برای ساختن باورهای قدرتمند کننده است اگر که شیوهی درست الگو برداری کردن رو یاد بگیرید …
اگه تو مسیری که می خواهید حرکت کنید هزاران الگوی نامناسب هست ، هزاران نفر میگن نمیشه ، نه بهشون فکر کنید نه توجه کنید و نه راجع بهش صحبت کنید … اگه فقط یک نفر ، فقط نفر هستش که الگوی مناسبه
تو این مثال یه خانمی رو می بینید که تو شرایطی کم و بیش مثل شماست و فرزند کوچیک داره و شرایط عالی رو داره تجربه می کنه
یعنی مثلا خیلی آروم و ذها هستش نسبت به فرزندش
خیلی آرامش داره و شاده
فرزندش همیشه حال جسمیش خوبه و در سلامتی کامل به سر می بره
و به جورایی اوضاع بر وقف مراده
شما همون یک الگو رو فکت (منطق قرار بده) به خودت هزاران بار با لبخند و مهربانی (کلا با خودت مهربون باش و بابت اشتباهاتت خودت رو سرزنش نکن ، عاشق خودت باش بی قید و شرط) بگو ایناهاش دیگه:) ببین فلانی مثلا فاطمه خانم چقدر دخترش یا پسری یا بچه هاش همیشه حالشون خوبه و سالم هستند خدا رو شکر.
ببین در عین حال که مادر خوبیه برای بچه هاش و بچه هاش عاشقانه دوستش دارند، خودش هم می بینه و تمام فکر و ذکرش بچه هاش نیست ، برای خودش ارزش قائل هست و به خودش به طُرُق مختلف عشق می ورزه.
اگه اون به این جایگاه فرکانسی رسیده پس میشه.
اینجا همونجایی که آدم ها اشتباه استراتژیک رو انجام میدهند و میرن ببین اون چه جوری به این جایگاه رسیده و مثل اون رفتار کنند و در اغلب موارد گمراه میشن به جای هدایت شدن!!
اینکه اون چه جوری رسیده مهم نیست ، اصلاً به این فکر نکنید چه جوری ؟؟
چه جوریش کار خداوندِ که شما رو هدایت کنه :)
فقط به خودت بگو که میشه … ایناهاش برای فلانی شده دیگه …
بعد از مدتها استاد عزیزم وبسیار زیبا ودوست داشتنی ام رو دیدم چقدر .زیاد دلم براتون تنگ شده بود .
این چندوقت هربارکه آمدم سایت گفتم ببینم اول استاد فایل جدید گذاشته یانه …
چقدرازدیدنتون خوشحال شدم ..
به شدت وخیلی قلبی دوستتون دارم …..
خوب دوست دارم از تجربه ی خودم بگم در مورد اون وقتهایی که به خدا توکل نکردم خواستم خودم کارها رو انجام بدم .چون به قول استاد که اون موقع که غرور منوروگرفت واحساس کردم خودم بلدم خودم میدونم خودم انجام میدم و……
البته که وقتی به اینجا ها میرسم فراموش میکنم این فراموشی اسم غرور هست ….غروری که باعث میشه یه پس کله ای محکم ازخدا بخورم ک اینم ازلطف خداوند که سریع من و هدایت میکنه وبهم میگه .ازمسیر درست برم الهی شکرت……
ازاون جایی که مرتب دارم ورزش میکنم وکلا تمرین کردن باوزنه توورزش بدنسازی اینطوریه که به مرور میتونی وزنه های سنگینتر بلند کنی .
وخیلی به خودم افتخار میکنم که ازلحاظ بدنی به این حد از قدرت توان استقامت وتناسب بدنی خوب وسلامتی وسبکجدیدی از زندگی رسیدم خوشحال وسپاسگزار خداوند هستم ……
اما من این موضوع رو قشنگ با تمام وجودم درحین تمریناتم لمس کردم …..
اون موقع که تازه میخواستم شروع کنم بلد نبودم حرکات رو می ترسیدم ازوزنه های سنگین خیلی ازخدا کمک میخواستم هدایت میخواستم …
اما یک مدت که گذشت مدت طولانی .چون ازلحاظ بدنی به حدخوبی ارقدرت رسیدم به راحتی میتونستم وزنه هارو بلند کنم …..
جوری که اکثر اوقات یکی از دوستانم بهم میگفت
چطور میتونی اینقدر خوب و راحت وزنه هارو بلند کنی و راحت تمرین کنی چرا من نمیتونم ….
مگه چیزی مصرف میکنی مکمل میخوری …
میگفتم نه فقط غذا میخورم …
وحس میکردم حالا شاید حرفمو باورنکنه چرا چون سابقه آمدنش به باشگاه بیشتر ازمن بود ولی نه به اندازه ی من …نه تغییری نداشت اصلا…..
وشاید همین موضوعات به مرور باعث شد فراموش کنم که ازخداکمک بخوام وازش بخوام مثل قبل کنارم باشه هدایتمکنه بهم بگه چطور چقدر وزنه بزنم آسیب نبینم اصلا این وزنه بااین وزن رو بزنم یانه …
تا اینکه یه روز درحین تمرین دچاراسیب شدم
سریه تمرین خیلی ساده ووزنه ی نه چندان سنگین …
گذشت و گذشت شاید چندین ماه ….
تا اینکه به مربیم پیام دادم گفتم توبرات یه همچین مشکلی پیش می آمد چیکار میکردی ..
گفت اگه اینطوریه که تومیگی وشرایطتت دردی که تواون قسمت عضله داری، بری پیش یه دکتر بهتره ……
آمدم گفتم خدایا خودت کمکم کن حالم بهتر بشه
من العان مدتهاست نزدیکه دوساله خداروشکر هیچ مشکلی ندارم پیش دکترنرفتم ..
خودت کمکم کن .وخداهدایتم کرد به چندتا حرکت ساده وکششی …
که شاید باورتون نشه دردی که داشتم واقعا خیلی بهتر شد خیلی اصلا همین العان که فایل العانو گوش میکردم قشنگ این موضوع دوباره برام مرور شد ودستمو گذاشتم روی قسمتی که درد بود ودیدم اصلا هیچ مشکلی ندارم وخندیدم وگفتم خدایا شکرت …..
اما اتفاق بهتر این بود که بعدازاینموضوع هربار رفتم وزنه ای بلند کنم تمرین کنم گفتم خدایا کمکم کن
بهم بگو العان زاویه دستم چطور باشه برام بهتره
العان وزنه ای که میتونم بزنم کدومه
وخیلی راحتر وسالمتر دارم وزنه ای سنگین ترمیزنم
خودم بعضی اوقات میمونم وقشنگ این موضوع رو توتمریناتم درک کردم
هربارکه گفتم خدایا کمکم کن من میخوام بهتر تمرین کنم با درک اون عضله واقعا خداکمکم کرده …
خدایا هدایتم کن به مسیر درست راه راست راه کسانی که به آنها نعمت داده ای نه راه گمراهان وغضب شدگان ..
خدایا تنها ترومیپرستم و تنها ازتو یاری میجویم ….
چقدر من این ویژگی استادم روتحسبن میکنم بینهایت بینهایت …که توی هرکاری ازخداهدایت میخواد چقدر این کارخوبه چه عادت زیبایی هست خدایا شکرت ومنم میخوام میخوام
چون این موضوع توکل کردن توی روزنه های زندگی من بسیار باریک وریز هستن …
ومن قشنگ درک کردم
تغییرات من همین ریز روزنه ها هستن همین ساقه های ریز درهمتنیده ی افکارم هستن که شده عادت برام …
تغییرات ی که من باتمام وجودم ازخداوند خواستم تا درمن شکل بگیره به صورت بنیادی واساسی ..
همینه همین موضوع توکل توی هرکاری همین خشوع داشتن دربرابر رب ..
که توهمه چیزی ومن هیچ توهمه علمی واگاهیی ومن هیچ …
خدایا ازت میخوام حالا که تواین مسیر الهی داری هدایتم میکنی بازهم ازت میخوام خاشعانه تا بازهم هدایتم کنی تاتوی تمام کارهام توکلم به توباشه این یادم باشه هرلحضه وهرروز….حتی اگر مسأله ای رو میدونم اما بزارم توهدایتم کنی تا بهترشو انجام بدم …..
استاد حرف خوبی زدی که گفتی باید ذهنمون رو تربیت کنیم واین که چقدر دوست دارم یادم بمونه هرروز سرهر کاری حتی ساده
بیام اون پترنهای قبلی که سرانجام اون کارداشتمو بزارم کنار بگم خدایا من نمیدونم توبگو بهم بگو چطور العان بهتر انجامش بدم ….
ومیدونم این فایل رو باید العان گوش میکردم
چون باید یادم باشه من هیچی نیستم
هیچی
وتنهاخداست که میدونه وبلده وباید فقط ازخودش بخوام تا هدایتم کنه توهرکاری روی خودش حساب کنم نه کله پوک خودم ….
ازدرست کردن غذا گرفته تانحوه ی ظرف شستن جلوی سینگ ظرفشویی
تامرتب کردن خونه تمیز کردنش
تا روابطی که دارم با بچهام با همسرم تاتوی ورزشم حین تمرین هام
حتی موقع رفتن به جایی وخرید کردن حتی موقع خواب …
واقعا زبان من قاصرهست ازاینهمه خیر ولطف واگاهی وهدایتی که خداتوهرلحظه داره برام انجام میده و تک تک ماها …
امروز رئیس زنگ زد گفت بیا کارت دارم. من دچار استرس شدم. اما بعد به خودم گفتم خدایا من نمیدونم هر آنچه دارم از توست. من میرم بقیه کارها با تو.
رفتم داخل .دیدم رئیس با معاون نشستند. خیلی راحت نشستم و هرچی پرسیدن در کمال آرامش جواب دادم.اونها به دلایلی میخواستند با بهانه های واهی من اذیت کنند اما من آرام بودم و لبخند میزدم .برای خودم عجیب بود. جوری که صدای معاون درآومد خانم نخند من عصبی میشم. سعی کردم جلو خودم بگیر اما نمیتونستم. بی نهایت آروم و خوشحال بودم.
اینا میخواستند من بترسوند؟!
من جواب نمیدادم خدا جواب میداد بیچاره ها…
انقد حالم خوبه که نمیتونم بگم. هر دری تلاش کردند من جواب منطقی داشتم. یعنی من که نبودم چون من اصلا حاضرجواب نیستم معمولا این موقع ها گیر میکنم و نمیتونم جواب بدم بعد حرص میخوزم. من نبودم خدام بود.
استاد تو ،من با چه قدرتی آشنا کردی .حتما میدونی. من تا حالا اینجوری احساس قدرت وآرامش نداشتم. استاد ممنونم. انقلابی که توحید عملی 10و 11 در من ایجاد کردند .
این مینویسم تا یادم بماند خدا تو با من چه کردی.تا همیشه تسلیم تو باشم و بتونم شیطان خاموش کنم
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات و خالق آفرین من ،،
سلام و درود خدمت آرمی قدرتمند و محبوب درگاه خداوند متعال عباس منش ،،
دوستدارم این نکته رو قبل از برداشتم از این کلیپ بی نظیر بهش اشاره کنم همیشه ، همیشه من توی زمانهای مختلف خدارو صد هزار مرتبه شکر بچهها هدایت شدم به سوره مبارکه حمد ،، و اینکه امروز استاد عزیزم توی این کلیپ فوق العاده بیان کردن خیلی برام زیبا و یادآور بود که پسررررر این خدای مهربون چقدر همیشه حضور داشته و داره و ما درکش نکردیم ،،
اصلا این کلیپ از اون کلیپاس که من حالا حالا ها باهاش کار دارم ،،
بچه ها ی جمله ی طلایی دیگه استاد عزیزم برای من هایلایت کردن لذت بردن از طول مسیر ،،
دیدین توی این تبلیغات مینویسن اینجوید د راید ،، از روندن لذت ببرید ،، دقیقاً مصداق زندگی ،، آرام باش ،، لذت ببر ،، کیف کن از ثانیه به ثانیه این فرصت طلایی و باحال و خاص ،، این فرصت زندگی یونیک ترین چیز دنیاس ،، ینی بعضیا وقتی بخوان بشینن غر بزنن و بنالن آخ ما خانواده مون اینجور بود و هست کشورمون اینجور بود و هست و فلان و فلان تنها فقط دارن این فرصت خاص و منحصر به فردی که فقط و فقط برای شخص خودشون از دست میدن ،،
آرام باش ،،
نفس عمیق بکش ،،
چشم هاتو چند لحظه ببند و بگو سلام ،،
سلام خدا ،،
سلام من اومدم بالاخره ،،
ی شعری چند سال پیش ماه رمضون ها پخش میشد میگفت توش دیگه بعد از این هر چی تو بگی هر چی تو بخوای ،،
الآن بعد از این همه سال من دارم میفهمم چه معنی قشنگی داره این آهنگ ،، ینی چی ینی همرو صفر تا صد بده دست خودش ،،
بسپر بهش و تماشا کن ی شاهکار دیگه توی زندگیت خلق میشه موندگار ،،
خیلی از ماها بچه ها این تجربه های فوق العاده استاد عزیزم و داشتیما ولی یا بهش فکر نکردیم یا اصلا اهمیت نمیدادیم که متوجهشون بشیم ،،
خیلی جاها توی زندگیمون چه خواسته چه ناخواسته ما هدایت و دادیم دست خداوند مهربان که بعدها متوجه شدیم که چقدر تغییر کردیم ،، چقدر اون انتخاب به ظاهر کوچیک و ساده چقدر اتفاق های بی نظیر و سرنوشت سازی برامون پیش رو داشته ،،
خیلی زیبا بود دقیقاً همین امروز صبح قبل از دیدن این کلیپ استاد از خدا تشکر کردم بابت فرصت امروز زندگیم و این هدیه فوق العاده رو دریافت کردم خدایا صد هزار مرتبه شکرت ،،
خیلی از ماها با تربیت ها یا آموزه های اشتباه مون بهمون یاد دادن که تو بچگی روزی فقط پول و ثروت ولی یواش یواش میفهمیم که روزی رسوندن کریم اینه که ی حال فوق العاده ی آرامش بی نظیر ی کتاب خوب ی متن خوب ی کلیپ عالی یه استاد بی نظیر توی روزت قرار میده که کاری ازت بر نمیاد بجز اینکه سجده شکر به جا بیاری و بگییی خدایااااا صد هزار مرتبه شکرت ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای این سایت مقدس و استثنایی ات ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای اینکه منرا از بَدو تولد اشرف مخلوقاتت و لایق بهترینهایت و ثروتمند و سلامت آفریدی شکرت شکرت خدااااجونم ،،
نه من هیچ خواسته ای ندارم! چون نمی خوام ناشکر باشم، چون خدا توی قرآن همیشه گفته شاکر باشید. همیشه هم هرچی کمی فراتر از داشته هام خواستم، نگرش (در حرف ها و رفتارها و بازخوردها) دیگران اصلا تشویق نبوده، بلکه گفتن، بیشتر میخوای؟ ناشکر شدی؟ برو خداتو شکر کن، همینم خیلی ها ندارن!!!
نتیجه: خودم خودم و خواسته هامو سرکوب می کنم، هیچ نیازی به زحمت کسی نیست، چون من میترسم از ناشکری، از خدا!!!!!!! با داشته هام که اتفاقا خیلی هم نسبت به فراوانی موجود در جهان، اندک هستش، یجوری تحمل می کنم، زندگی رو سپری می کنم، البته درسته، تضادها هم هستن، ولی خب باید تحملشون کنم، چون راه رستگاری و بنده ی خوب بودن، گفتن از این راهه، قناعت، زیاد نخواستن (یا اصلا نخواستن) با داشته ها یجوری سپری کردن.
نمیخواید که منو با خدا دربیندازید؟!
نتیجه—- > خب حالا که من اصلا خودم نمی خوام، خواسته ندارم، این سمت، نیاز و خواسته ای نیست، پس سمت خدا اجابتی هم نیست!!!
چقدر خوب شد که با فیلم Hellaro 2019 (true story داستان واقعیتی) آشنا شدم، تونستم بدون سانسور دانلود کنم و سه بار ببینمش!!! که در دوره ای، توی این دنیای وسیع، در یه جای دنیا، مردان عالمشون، اهل خداشون، چه محدودیت هایی برای زن ها ایجاد کرده بودن و نسبت داده بودن به خدا! (به خدا دروغ بسته بودن) محدودیت ها رو می گفتن خدا اینطوری گفته!!! وقتی این فیلمو دیدم، اینقدر نگاهمو نسبت به مردان به ظاهر عالم و فقیه که کلی کتاب هم نوشتن، تغییر داد که نگو!!! چقدر برداشت ها و نگرش های خودشونو به اسم «خدا گفته» به مغزمون کردن!!! منم باور کردم؟! فکر کردم خدا گفته!
حالا توی این موضوع، واقعا جالبه چه ارتباطاتی ساخته شده، مثلا:
خواستن = ناشکری!
بزار یه مثال مضحک بگم: فرض کن اینطوری باشه:
آب خواستی؟؟؟؟؟؟؟؟ (با تعجب و حیرت و وحشت)، ناشکر شدی؟؟؟؟؟؟!!!!!
دوش گرفتی؟؟؟؟؟؟؟ ناشکر شدی؟؟؟؟؟؟؟ ای وااااااااااااااااااای!!!!
خدایا، همین خواسته داشتن و ارتباط دادنش به ناشکر بودن، با همون مثال اول، مضحک بودنش، بی پایه و اساس بودنش، ارتباطش رو سست می کنه در ذهن!!!
اینکه خدا بیشتر از خودمون میخواد که ما به خواسته هامون برسیم، و مشتاقانه و دست و دلبازانه میخواد که در راستای گسترش جهان، فراتر از انتظار ما، اجابت می کنه و مارو به خواسته هامون برسونه، چند تا مثال دارم، و چندتا دلیل و آیه ی قرآنی. وقتی داشتم این ها رو توی دفترم می نوشتم، تازه موافق شدم با این نگرش که : «خداوند بیشتر از من میخواد که من به خواسته هام برسم»
اثبات قرآنی:
اثبات اول: آیه 180 بقره: … الْمَوْتُ إِن تَرَکَ خَیْرًا….: اگر کسی مُرد و از خودش (خیر = مال) به جا گذاشت.
معنی کلمه خیر که در تمام سایت های مذهبی اتفاق نظر دارن: به هر چیز خوب و دلپسند و مطلوب همگان است، مثل مال، مثل علم، عمل خوب و ….
حالا: دوتا آیه صریح و واضح بدون ابهام: 48 مائده و 148 بقره: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ: سبقت بگیرید به سمت خیرات!
یعنی در هر سطح و مدار و داشته ها و مدل شخصیتی و … که هستی، ساکن نباش، ادامه بده، بیشتر بخواه، سبقت بگیر به سمت بهترش!!! نه تنها نگفته قانع باش به داشته هات و بیشتر نخواه! بلکه اصلا دستور به قانع بودن به این معنا که در جامعه رواج داره، اصلا و ابدا توی قرآن نیست.
نگفته اگه دوستت، خانواده ات، بغل دستیت نداشت، تو هم خودتو با اون مقایسه کن و بیشتر نخواه! بلکه گفته سبقت بگیرید در ثروت، در علم، در گسترش چیز خوب.
اثبات دوم: آیه ی بعدی هم که همین که خدا اجابت کننده ی خواسته هاست: یک سیکل تکرار شونده، یک حلقه loop، یک فلش دوجهته ی دایره وار، که من خواسته دارم، خدا اجابت می کنه، دوباره من خواسته داره، دوباره خدا اجابت می کنه… و این حلقه همیشگیه!
اثبات سوم: اگه اینطوری نگاه کنیم، کلمه ی یشا و تشا که یه خواستن دو جهته هستش، بهتر معنی میده. اول انسان خواسته داره، خدام موافقه و اجابت می کنه. یک خواسته ی دوطرفه، شروعش از منه، از خواستن من.
خدا هرکس را بخواهد روزی می دهد.
خدا هرکس را بخواهد عزت می دهد.
خدا ملک خویش را به هر که بخواهد می بخشد.
خدا به هرکه بخواهد حکمت می دهد.
خدا اموال را برای هر که بخواهد چندین برابر می کند.
هر که بخواهد هدایت می شود.
چون خواست من با خواست خدا یکیه، به یک جهت هستش، پس تمام این ها امکان پذیره! در واقع هر که بخواهد: «هر انسانی که خودش بخواهد» میشه! چون سمت خدا اینه که بدون بررسی و تصمیم گیری، صفتش و ذاتش اجابت کننده هستش.
اثبات تجربه ای: (اینکه خدا بیشتر از خودمون می خواد که ما به خواسته هامون برسیم):
استاد یه خواسته داشت، تناسب اندام، انرژی بالا! آیا به همان اندازه خدا اجابت کرد؟؟؟
در چه عظمت و سطحی خدا اجابت کرد؟؟
فقط برای خودشون؟ یا هزاران یا میلیاردها نفر (در عصر حاضر + سالهای آینده)!
فقط ظاهر لاغرتر (یا متناسب)، یا سلامتی هم شامل شد؟
آیا سلامت یک جامعه، بیماری های لاعلاج یک جامعه رو هم شامل شد؟؟؟ آرزوهای غیرممکن یک جامعه (مثل بیماری لاعلاج یا بچه دار شدنشون) رو هم شامل شد؟
سوال: استاد در چه سطح انتظاری درخواست داشتن و خدا در چه سطحی پاسخ دادن و اجابت کرد؟
این مثال که همه در جریانش هستیم، برای همه مون آشکاره! خواست خدارو نشون میده.
دو تا مثال دیگه برای خودم در مورد خودم نوشتم که عظمتش و گستردگیش برای خودم قابل درکه، مثل خواسته ای که برای خرید خونه داشتیم، و در چه سطح رضایتی خدا اجابت کرد. یا خواسته ای که در مورد ازدواج داشتم، خداوند با چه جزئیاتی که من اصلا به فکرم نمی رسید اجابت کرد.
پس:
1- فضل خدا عظیمه و فراتر از انتظار اجابت می کنه.
2- خداوند چون دستش بازه، همه چی داره، غنی هستش، اتفاقا خوشحال میشه و موافقه که خواسته هامونو برآورده کنه، انسان چرا خواسته های اطرافیان مثل بچه یا همسرش رو سرکوب می کنه؟ چون در توانش نیست که اجابت کنه و میگه چقدر انتظارت بالاست، چقدر زیاده خواهی! چقدر ناشکری! ولی خدا چون همه چی فراوان داره، از برآورده کردن خواسته ها نمی ترسه. با آغوش باز میپذیره.
3- خداوند بیشتر از خودم میخواد که من به خواسته هام برسم.
4- خدا سمتِ منه، (مثل موقع یارکشی در بازی ها) خدا یارِ منه، هم گروهِ منه، خدا از این جنبه با منه، موافقِ منه، من خواسته دارم، و خدا سمتِ منه، شاید بهترین کلمه ای که بشه حس و منظورمو برسونم همینه، توی یک تیم هستیم، هم تیمیِ منه. نه تنها مخالف نیست، بلکه موافق و هم راستا و همجهت بامنه!
سلام. این کامنت امروز صبح برای فایل زندگی در بهشت قسمت 191 نوشته بودم، در رابطه با همین موضوع خداوند و خواسته داشتن، که تصمیم گرفتم برای این فایل قرارش بدم، با اینکه با شنیدن این فایل مقدس و مهم خیلی مثال ها از خودم دارم در این باره ولی دیگه هرچه صبح نوشتم رو فقط ارسال کردم.
به نام خدایی که هر آنچه دارم از اوست و از فضل و کرمش همواره به من میبخشه
سلام به استاد جانم و دوستان عزیزم
فایل توحیدی این جلسه رو به نظر من با باور لیاقت درونی که در خودت ایجاد میکنی میتونی بهتر درکش کنی
اینکه تو بی قید و شرط و بی واسطه لایق دریافت هدایتهای خداوند هستی با باور این اصل توحیدی دیگه کافیه تا هوشمند باشی به نشونه ها به آگاهی هایی که خداوند از بی نهایت طریق بهت میده از کلام و مکالمه دو تا بچه ،از صدای آواز پرنده ها در مسیر حرکت، از دیدن یه بروشور تبلیغات، از دریافت یه پیامک ،از زدن روی نشانه امروز خودت در سایت و…… بی نهایت طریقی که خدا باهات حرف میزنه
در این روزها من هدایت شدم به فروش وسایلی که هیچ تجربه و اطلاعات کامل و دقیقی در موردشون نداشتم ولی کاملا تسلیم و رها با هدایت خداوند با باور اینکه خداوند منو در زمان مناسب ،مکان مناسب ،آدمهای مناسب قرار میده هر ایده ای که به من الهام میشد که من در احساس خوب و آرامش بودم سریع اقدام میکردم
روی دوش خداوند بودم و خداوند به راحترین مسیر منو میبرد کارها رو برام انجام میداد فروشهای موفق و راحت با آدمهای مناسب رو با قیمت مناسب داشتم
چقدر با نعمتهایی که در اطرافم بود و من در مدار استفاده و یا فروشش با فضل خداوند هدایت شدم نعمت و ثروت وارد زندگیم شد
من هیچ اطلاعی نداشتم بدون هیچ پیش فرض ذهنی کاملا تسلیم خدا بودم و تماما اعتبار این نعمتها رو به قدرت بی نهایت خدا دادم ولی با این توضیحات در این فایل توحیدی آگاه شدم که این نوع از خضوع و خشوع در مقابل رب العالمین باید در همه مراحل زندگیم در همه مواردی که حتی من در موردش با تجربه و حرفه ای هستم هم همواره باید باشه و جزو شخصیت من باشه همین جوری که در مقابل افراد با اعتماد به نفس و قوی و با باور لیاقت و ارزشمندی روبرو میشم در مقابل خداوندم کاملا متواضع و فروتن باشم
در موضوعات کاری خودم من با افراد متفاوتی و خدمات متفاوتی روبرو هستم و اصلا نمیشه یه تجربه مشابه رو در مورد همه افراد داشته باشم به همین دلیل هربار در مورد مواجه با مشتریهام کاملا تسلیم خدا و با هدایت خدا پیش میرم از خدا سوال میکنم به چه طریقی کار رو انجام بدم حتی گاهی از زبان خود مشتری به من پاسخ میده و مسیر رو کاملا ساده و راحت و آسون پیش میبره در واقع آسون میشم برای اسونیها
در زمانهایی هم بود که با اتکا به همون تجربیات گذشته ،پیش فرض های نادرست و تکراری کاری رو که میشد با کمترین هزینه و به ساده ترین روش ممکن و با راحتی پیش برد رو از مسیر سخت و پر هزینه و طولانی پیش بردم و بعدها به خودم گفتم چقدر میشد راحتر این کار انجام بشه اگر من بدون عجله با هدایت خدا رها و تسلیم خدا پیش میرفتم و البته با این آگاهی ها بیشتر از قبل تسلیم هدایت خداوندم و میگم خدایا من بی هدایت تو هیچمممممم تو با هدایتت با حضورت در وجودم برای من بیش از کافی هستی و چقدر آرام و رها و قوی و شجاع به ایده ها عمل میکنم بدون هیچ نتیجه گرایی فقط به این مسیری که با کنترل ذهن با هدایت خدا پیش رفتم و رشد و تجربه و اعتماد به نفس و قدرت و شجاعتی که به خرج دادم فکر میکنم و ذوق زده هستم و نتیجه رو خود خود خدا به راحتی تو زندگیم جاری کرده یا از همین مسیری که رفتم نتیجه اومده یا از بی نهایت طریق از جایی که حتی گمان نمیبرم نتیجه بهتری وارد زندگیم شده
این الگو تو زندگیم با تکرارش به من این آگاهی رو داد که خدا برای تو بیش از کافیه فقط بهش توکل و اعتماد کن و متواضع و فروتن و خاشع در مقابل این عظمت و قدرت باش و اعتبار هررررررر چیزی رو به خدا بده تا این هدایتها رو بیشتر و بهتر درک و دریافت کنی
این روزها تمام وجودم رو گذاشتم برای درک توحید و درک لیاقت و ارزشمندی درونیم و واقعا در مدار بالاتری و با فرکانسی متفاوت از قبل احساس خوب وآرامش دارم نشونه ها رو بهتر درک میکنم به ایده ها رهاتر عمل میکنم و بهتر فکر خدا رو میخونم
استاد جان با تمام وجودم از تک به تک فایلهای توحیدی که آماده کردید سپاسگزارم از دوره لیاقت که چقدر تو بهبود شخصیتم و توحیدی تر شدنم کمک کرد سپاسگذارم از خداوند میخوام به عزت و قدرت خودش منو در مدار آگاهی هایی که در دوره جدیدی که آماده میکنید لاجرم هدایت کنه عاااااشقتونم خدایا عاشقتم که عاشقمی
سلام استاد عزیزم و سلام خانم شایسته گرامی و دوستان عزیزم در این سایت. استاد در این فایل در مورد بروز خطا هنگام استفاده نکردن از هدایت الهی صحبت کردند و اینکه اگر روی تجربیات و تواناییهایمان حساب کنیم احتمال خطا بالا میرود. من قبل از اینکه با استاد عباس منش آشنا شوم خصوصاً در اوایل کار طراحی بعضی مواقع همان ابتدا یک ایده خوب به ذهنم میرسید و همان یک ایده را پیاده میکردم و کار خیلی خوب میشد. بعضی مواقع هم همان ابتدا یک ایده به ذهنم میرسید یا روزها روی آن موضوع کار میکردم و ایدههای مختلف را امتحان میکردم و در نهایت ایدهای که به ذهنم میرسید خوب نمیشد. آن زمان دلیل این اتفاق را درک نمیکردم و این را اتفاقی تصور میکردم. اما بعد از آشنایی با استاد و درک موضوع ایدههای الهامی و تفاوت آن با ایدههایی که ذهنمان میسازد فهمیدم مواقعی که ایدههای خوبی به ذهنم میرسد مواقعی است که با خودم در هماهنگی هستم. آن مواقع تسلیم هدایت خدا شدهام و به همین خاطر کار خیلی راحت و روان جلو میرود. ایدهها پشت سر هم به ذهنم میرسد و من هم روی کار پیاده میکنم. اما زمانی که با خودم در هماهنگی نیستم ایده مناسبی به ذهنم نمیرسد و کار خوب در نمیآید. حتی با وجود اینکه روزها روی آن موضوع کار میکنم. وقتی ذهن من به خاطر ورودیهای نامناسب یا افکار اشتباه آشفته است میدانم که ایده خوبی به ذهنم نخواهد رسید. حتی میدانم اگر آشپزی کنم چیزی که درست میکنم یا بدمزه میشود یا یک اشتباه عجیب در حین آشپزی انجام میدهم. اگر بروم خرید کنم یک خرید اشتباه انجام میدهم. مهم هم نیست که چقدر تاکنون مهارت آشپزی کسب کردهام یا چقدر تجربه یا دانش خرید دارم. مهم این است که آیا ذهنم آرام است یا نه. چون وقتی ذهنم آرام است هدایت خداوند میآید و خود به خود کار درست جلو میرود.
الان وقتی میخواهم طراحی کنم نمینشینم راه حلهای مختلف را امتحان کنم بلکه تلاش میکنم به آرامش ذهن برسم. چون میدانم هدایت از آن موقع به بعد شروع میشود و تا وقتی هدایت نیست ایده مناسبی هم در کار نیست. کار را روزها عقب میاندازم تا زمان مناسب برای طراحی از راه برسد. نشانههای زمان مناسب برای کار برای من داشتن شور و شوق انجام کار، لذت بردن از انجام کار، هدایت شدن به سمت راه حلهای سریع و ساده به قول استاد روی غلطک افتادن کار و روان جلو رفتن و سریع انجام شدن کار، آرامش ذهن و احساس خوب هستند.
این فایل واقعا یکی از مهم ترین قوانین رو به من یادآوری کرد،من این فایل رو بارها زندگی کردم..اما وقتی نتیجه میگیریم باز یادمون میره که نتیجه ازکجاست فکر میکنیم خودمون تونستیم یا شانسمون خوبه اما حقیقت چیز دیگریست…
یکی ازاین موارد اینه که من سرباز بودم،من ازهمون اول افتادم یه جای ناجور کیلومترها دورتراز خونه…جایی که حتی زبونشون رو نمیفهمیدم وقتی صحبت میکردن نمیفهمیدم چی میگن…
اینو اضافه کنم که من قبل خدمتم توی یادداشت های گوشیم نوشته بودم خدایا من میخوام خدمتم راحت ترین جاباشه نمیخوام پست بدم یا گشت بزنم یا مثلا دستشویی بشورم و این داستانا….
بعد که افتادم جای ناجوری….تعجب کردم که خدابه درخواست من توجهی نکرده…پرس و جو کردم دیدم بهترین جاها برای خدمت قسمت حفاظت یا عقیدتی سیاسی هست…بعد فکرکردم چجوری میتونم وارد اون قسمت بشم…یه فکرایی میومد که نشدنی هست باید پارتی داشته باشی واینکه اصلا تو یه دیپلم داری وتازه گواهینامه هم نداری،غیرممکنه…منم به خدا سپردم راهی نداشتم..گفتم تلاشمو میکنم…یه قرآن خریده بودم باخودم ببرم خدمت خیلی شیک و دوستداشتنی بود اونو برمیداشتم یواشکی بدون اجازه و دستور میرفتم تو عقیدتی سیاسی میگفتم میخوام یادبگیرم باصوت قرآن بخونم…یکی از کادرهای عقیدتی سیاسی بود خیلی حرفه ای بود…باعشق بهم یادمیداد..منم همه وجودم رو میذاشتم هرروز همه سربازا روی میدون رژه میرفتن من جیم میزدم میرفتم عقیدتی سیاسی قرآن یادبگیرم…بلد بودم ولی میخواستم تخصصی یادبگیرم که وقتی میخونم پشمای همه بریزه…
خلاصه آموزشی تموم شد…رفتم یگان..منطقه محرومی بود هیچ امکاناتی نداشت…همون روز اول رفتم برم توی آسایشگاه بخوابم…دیدم یه اتاق سه در چهار 20نفر سیاسوخته توشه که مثل جونور نگاهت میکنن به یه زبونی هم حرف میزدن که من اصلا نمیفهمیدم…توی آسایشگاه بوی گندمیومد،پراز پشه بود…یه قالی تیکه پاره پرچرک که حالت بهم میخورد..خلاصه دروکه بازکردم دیدم اینجوریه،دنده عقب برگشتم، داخل نرفتم،رفتم تونمازخونه اونجا میخوابیدم شبا…وبرای اینکه کسی متوجه نشه..بایدشبا آخرین نفرمیخوابیدم وصبح ها قبل اذان صبح پامیشدم که کادر عقیدتی و حفاظت میان واسه نماز صبح نبینن من اونجاخوابیدم و داستان برام درست کنن.
منم که مجبوربودم شباتادیروقت بیدارباشم،وصبح اولین نفرپاشم ازخواب دیگه نماز هم میخوندم…البته اعتقادی به اون خم و راست شدن ها نداشتم ولی ایمانم و توکلم فقط به خدابود…بااینکه هیچ نشونه ای از جای خوب وراحت برای خدمت نبود اما هنوز ناامیدنشده بودم..
دیگه مرتب نماز و قرآن میخوندم…کلی هم قرآن توآموزشی تمرین کرده بودم و صوتم واقعا معرکه شده بود…چندروز گذشت…خبرایی پیچیده بود توی کل یگان که..
یه سربازجدید اومده که هیچوقت توی آسایشگاه نیست،همیشه داخل نمازخونست و بیست و چهار ساعته نماز و قرآن میخونه
میگفتن هروقت از پشت نمازخونه رد شدی و دیدی یک صدای دلنشین تلاوت قرآن میاد..اونم5صبح یا12شب..بدون زیرسر این سرباز جدیدست..اعتباری..
جالبی کار اینه که سربازقبلی عقیدتی سیاسی یک ماه پیش تصفیه حساب کرده بود و رفته بود و ایناعملا یک ماه همه کاراشون لنگ بود و سربازنداشتن…سربازای اونجاهم مناسب عقیدتی سیاسی نبودن…
منوازعقیدتی سیاسی خواستن گفتن این سربازی که صبح ها اولین نفر میاد نمازمیخونه و صدای صوت قرآنش ازتو نمازخونه میادتویی…گفتم آره…گفتن گواهینامه داری گفتم نه..مدرک چیه…دیپلم…گفتن میخوای سرباز ما بشی..دوست داری سربازعقیدتی بشی…گفتم به نظرم ازبقیه جاها بهتره..اره چراکه نه..یه نامه زدن برا فرماندهی ومن کلا رفتم زیرنظر عقیدتی سیاسی،کارم دیگه خیلی راحت شده بود ولی همون کار رو به بهترین نحوممکن انجام میدادم…میخواستن بعدازظهر ها ازم موتوری بکشن چون میگفتن این سربازعقیدتی 24ساعت میخوره و میخوابه و بیکاره..شده مثل کاهنای معبد عامون…بعدحفاظت دید عقیدتی خیلی کاراش ردیفه و داره حسابی حال میکنه و دیدن منم آدم حسابیم،نامه زدن واسه فرماندهی که اعتباری رو بدین به ما…فرماندهی بین دوراهی گیرکرد و گفت این سرباز دیگه زیرنظرعقیدتی هست وسربازیگان نیست که بدیم به شمااما اگه عقیدتی رضایت بده میتونه بعدازظهرها در اختیار شماباشه…
خلاصه دیگه هیشکی نمیتونست ازما موتوری بکشه بلکه برعکس بود من میتونستم ازهمه موتوری بگیرم…
یه سربازتوی شهر غریبه که یه دیپلم داره و گواهینامه هم نداره…با ایمان و توکل به خدا..میشه سربازمشترک عقیدتی و حفاظت…
شایدباورتون نشه ازوقتی دیگه سربازعقیدتی و حفاظت شدم همه کادر و سربازها بهم احترام میزاشتن..اونا به من احترام نمیزاشتن بلکه به ایمان و توکل من احترام میزاشتن…بعدچندمدت شدم محبوب ترین و بهترین سربازاونجا..حتی بهم پیشنهاداستخدام دادن توعقیدتی سیاسی برای بعدخدمت که من گفتم من مسیرم متفاوته و اهداف دیگه ای دارم.
کار عمدم تو خدمت اینابود…برگزاری نماز،برگزاری کلاس قرآن و آماده سازی ونظافت نمازخونه…شستن ظروف عقیدتی..برگزاری زیارت عاشورا و آماده سازی پذیرایی وغیره…و راستی صوتم چون خوب بود…دیگه اذان بادستگاه نمیزاشتن و میگفتن بامیکروفون زنده بگو..مامیخوایم صدای توروبشنویم..دیگه مؤذن هم بودم،هرجا که باعقیدتی بازدید از بقیه مقرها میرفتیم موقع نماز میگفتن اذان رو بگو اعتباری تاشروع کنیم…کادرهای بقیه یگان ها به عقیدتی میگفتن…دمتون گرمه چه سرباز کاردرستی دارین…نمیشه بدینش به ما…
اوناهم میگفتن اون خودش دوست داره عقیدتی بمونه…
میگفتن این سرباز رو بیارین اینجا فقط برای ما اذان بگه…خیلی دلنشینه صداش…
به نام خدای مهربان سلام ب استاد عزیز و خانوم شایسته امیدوارم حال جفتتون عالی باشه . خب داستان از توحید عملی 10 شروع شد ک من کریدت کارام دادم ب خدا و بعد اون فایل ی رفاقت و صمیمیت عجیبی بین من و خدای من ایجاد شد بگزریم ک چ نتیجه های زیادی ک ب دست آمد بیایم سراغ این فایل استاد این فایل ک من گوش کردم این صمیمیت من بیشتر شد و خواسته هم از خدا حتی تو چیز های ریز زندگی هم زیاد شد از روز اول بگم ک استاد با یکی از دوستام ک بچه های سایت هم هست قرار شد ساعت هفت صبح بریم واسه تعویض پلاک و مالیات اینا ساعت واسه 7 کوک کردم گفتم خدا صبح بیدارم کن خواب نمونم خوابیدم صبح 10 دقیقه قبل زنگ ساعت بیدارم کرد و بهم ثابت کرد ک نیازی ب زنگ نیس من حیرت زده شده بودم گفتم بزا بازم تست کنم روز بعد دیدم الله اکبر چقدر احترام بهم زیاد شده خدایه من ولی تو ذهنم گفتم خدا این احترام از سمت تویه ها من کاری نکردم این نتیجه توحید منه بگزریم تا پریروز ک یکی از بچه های سایت ک از اصفهان هم هست آمده بود مشهد (داستان آشنایی خیلی عجیبه تو یک کامنت میگم حتما ) باغ گرفته بودیم داشتم غذا درست میکردم من اشپزیم در حد بینالمللی خوبه استاد گفتم خدا من کیک گوشت درست نکردم خودت هدایت کن ببینم چطوریه واینم بگم از خدا میخاستم دیگه استرس یا ترس یا سوال از کس دیگه پرسیدن نداشتم فقط انجام میدادم استاد غذا درست کردم هرکی میخورد میگفت تو عمرم این مزه تجربه نکردم بهم میگفتن تو فوق العاده ای فلان اینا من تو دلم میگفتم خدایا تو داری چکار میکنی با من باز روز بعدش گفتم بزار تو لباس پوشیدن تست کنم بینم تو لباسم خدا میتونه هدایت کنه استاد با لباس های ساده یک تیپ زدم حالا زیاد فکر نکردم خوب شده یا ن تا این ک 2تا آدم مختلف تو خیابون بهم گفتن چقدر خوشگلی چقدر تیپت بهت میاد یهو رفتم تو فکر گفتم ببین علی اینا خدا فرستاد تا بهت بگه سلیقه منو حال کردی و بهم بگه حتی لباس ک یک چیز جزئی بسپر ب من .الان دارم تایپ میکنم دارم گریه میکنم استاد خدایی ک حتی تو لباس پوشیدن هم ک یک چیز ساده میتونه نظارت کنه ببین چکار میتونه با زندگی بکنه الله اکبر ک گریم بند نمیاد این ک چرا کامنت گذاشتم استاد دیشب 3بار از خواب پریدم ی حسی بهم هر 3بار گفت برو اتفاق های ک واست افتاده کامنت کن از صبح از ذهنم بیرون نرفت تا الان ک کامنت کردم شکرت خدایی مهربان الان استاد جوری شده دوستیم با خدا میگم فلان کار دیگه انجام میشه میگم دمت گرم بریم بعدی شکرت
سلام
تقریبا6ماه پیش بود که دوباره دقیق تر معنی تواضع وعاجز بودن ومحتاج بودن به قدرتش رادرک کردم.
وقتی که تضادی پیش آمد همسرم گفت که به تهران نمیریم وهمین جا در شهرستان میمانیم وزندگی میکنیم.( ما دردوران عقد بودیم) ومنی که به هزار دلیل نمیخواستم در شهرمان بمانم سالها در این شهر زندگی کردم اما میخواستم به تهران بروم تجربه ی زندگی در شهری بزرگ را میخواستم اینکه در شهر خودمان بمانیم برایم یک تصویر ترسناک بود اما همسرم سالها در تهران بوده ومیگف خسته شده ودیگر به انجا برنمیگردم به اندازه کافی پیشرفت کرده ام وخدایی که انجا روزی میداد در این شهر هم میدهد اما من مشکلات در شهر خودمان ماندن را در ماه های قبل دیده بودم همسرم گفته بود در شهرمان که بمانیم به طبقه پایین خانه پدرشوهرم میرویم واجاره نمیدهیم واین برای من کابوس شد به این دلیل که انجا رفت وامد زیاد است خانواده همسرم پرجمعیت هستند وما در طبقه همکف در معرض تمام رفت وامدها حرف وحدیث ها دلخوری ها قرار میگیریم مستقل نیستیم بلکه وابسته به پدرشوهرم میشویم وعلاوه براین روی رابطه من وهمسرم تاثیر میگزارد رابطه ای عاشقانه (که ان هم
به لطف خدا بعد از آشنایی با سایت واستاد عزیزوکارکردن روی خودم ایجاد شد). ودیگر تمرکز وکنترل ذهن برایم سخت میشد.
خلاصه یک کلام شده بود ومیگف الا وبلا راهی ندارد تلاش های من حرف خانواده هایمان حرف های همکارانش که از تهران زنگ میزدند ومیخواستند نظرش را عوض کنند .. اما انگار فایده نداشت ومن دیگر تلاشی نکردم چون هم قانون رافهمیده بودم که این تلاشها فایده ندارد من باید روی خودم کارکنم تا فرکانسهای جدیدم اوضاع وشرایطم را تغییر دهد نه همسرم وهم به یک دلیل شخصی. دیگر تلاشی نکردم.
.من خودم میتوانم من از عهده اش برمی آیم من من هایم شروع شده بود ومن دچاز غرور شده بودم . او یه دو هفته ای به تهران رفت تا وسایل ودستگاهایش رابیاورد ومن در تمام این مدت روی خودم کار میکردم ودیگر به اوکاری نداشتم روزهای اخر امید داشتم که نظرش عوض شده باشد اما نه به استیصال رسیده بودم یک شب با خدا حرف زدم باگریه وگفتم من نتوانستم تومیتوانی من نمیدانم چطور اما تومیدانی حتی اگر خیر ما دراین است که همین جا بمانیم من دیگر مقاومتی نمیکنم توبهتر میدانی من عاجزم بع خودت توکل میکنم خودت درست کن تومیتونی توقادری میسپرم به خودت همشو میسپرم به خودت وچه احساس سبکی کردم. صبح روزی که قرار بود همسرم راه بیفته بیاد زنگ زد گفت همچی و آماده کردم وشب راه میفتم ومن گفتم باشه عزیزم هرچی خیره بیا چون سپرده بودم به خودش مقاومت نکردم اصرار نکردم
اما همون شب یکی دوساعت به اومدنش زنگ زد وگفت
من نظرم عوض شده به فلان دلیل وفلان دلیل. میام دنبالت که بریم دنبال خونه تو تهران.
ومنی که پشت تلفن گریم گرفته بود خدا کارشو کرده بود. خداحافظی کردم باهاش گفتم خدایا شکرت دقیقه نودی قشنگ درست کردی بهت بدهکار شدم. تو درست کردی برام کی میتونست بهغیر ازتو کی میتونست خدایا شکرت. خیلیخوشحال بودم بیشتر به خاطر اینکه خدا به توکلم جواب داد به خاطر اینکه ایمانم چند برابر شده بود. به خاطر اینکه فهمیده بودم نباید رو خودم حساب کنم بعضی وقتا باید تسلیمش بشم نباید بگم خودم درستش میکنم. الان که فکر میکنم جاهای که روذهن وتوانایی وعقل خودم حساب کردم خودم وبه درو دیوار زدم همه راه هارو امتحان کردم اما نشده که نشده مثل همین قضیه.یکی از موهبت های که خدا بهم کرد وقتی اومدیم اینجا بعد اینکه جابجاشدیم.من پارو یکی از ترسهام گذاشتم ترسی که تا مدت ها باخودم کلنجار میرفتم
اماانجامش دادم وبه لطف خدا از کار مورد علاقم 5میلیون پول ساختم (بادستیاری شروع کردم) قبلش من درامدی نداشتم علاوه براینکه یه عالمه تجربه کسب کردم با ادمای متفا.ت وغریبه آشنا شدم مهارتم تو کارم بالا رفت.خدایا شکرت
پرودگارم من همیشه محتاجتم هرچی دارم ازتوبه من رسیده. هوامو داشته باش.
ممنون ازت استاد عزیز
سلام به فرزانه جانِ نازنین.
داشتم کامنتت رو میخوندم و مثالی تو زندگی خودم،دقیقا چیزی که داخلشم به یادم اومد…
اینکه یه قدم میام جلو، میسپرم به خدا.
بعد یه چیزی میشه، میترسم و شک میکنم که چی میشه، چطور میشه، نکنه من حواسم نباشه و خراب شه…
بعد خدا دوباره هدایتم میکنه، باهام صحبت میکنه، نشونه میفرسته، آرومم میکنه…
خب موضوع بزرگیه، ولی خدا که بزرگترینه…
میدونم چند صباح دیگه انقدر موضوعات دیگه میاد سر راهم که اینو فراموش میکنم، ترس هامو…
میخندم به خودم و میگم وقتی سپردی به خدا لحظه ای شک و تردید نکن…
کامنتت رو که میخوندم بهم تلنگر خورد سمانه چرا انقدر تسلیم بودن رو سختش میکنی.
به جای بعد، همین لحظه و هر لحظه بگو خدا من تسلیمم، هر چی تو بگی، تو داناتری، تو قدرتمندترینی، تو محافظ ترینی…
سمانه جان، لطفا پاتو از پلنِ خدا بکش بیرون.
فکر میکنی اگه دخالت و کنترل نکنی شرایط رو، نظم و درستیِ مسایل به هم میریزه و کارها درست انجام نمیشه؟
انجام میشه، اتفاقا ساده تر و بی سر و صداتر هم انجام میشه، شیرین تر هم انجام میشه…
نمیدونم چه داستانیه، ولی اولش درک نمیکنم راهکارم تسلیم شدنه، بعدش متوجه میشم، تازه اونم باز خودِ خدا یادم میندازه …
مثل امروز صبح…
دوباره کد تسلیم رو زدم.
طبق شناختم از سمانه جون:
یه ذهن و فکر و شخصیتِ نظم مند و خط کشی داری دارم.
این نظم گاهی از اعتدال خارج میشه، تبدیل میشه به وسواسِ فکری…
به قفلی زدن، به سخت گیری…
در ادامه اش ذهنم گاهی کمال گراست، گاهی کنترل گر هست و میخواد همه چیز رو بدونه و تحت کنترلش باشه، چون اینطوری احساس امنیت میکنه.
در غیر اینصورت میترسه که کنترل از دستش خارج بشه و نتونه مدیریت کنه شرایط و پیرامونش رو.
چون در کنار کنترل گری اش، از خطا و نقص هم میترسه و فراریه.
تازه متوجه شدم راه درمانم تو این قضیه تسلیم شدنه.
بسپرم به خدا که هدایتم کنه.
گاهی صبر دارم، گاهی هم نه.
من بلد نیستم، خدایا تو یادم بده باید ذره ذره بشینه تو ذهنم تا درمان شم.
یه شبه نمیشه، کم کم میشه.
قشنگ حس میکنم چون دارم تمرین میکنم بهبود رو، دقیقا تو ازمایش قرار میگیرم.
که خودم به خودم نشون داده بشم.
که ببینم فقط تمرینِ کلامی دارم یا تو عمل هم توانا هستم؟
یه وقتایی حس میکنم با دنیایی از اگاهی و درس احاطه شدم و گیج میزنم بینشون.
که الان کدوم اگاهی متناسب با تکامل منه؟
کدومو باید انجام بدم، واسه کدوم اماده ام یا باید واردش بشم؟
برای کدوم هنوز تکاملم رو طی نکردم و نباید شتابزده واردش بشم؟
یه جاهایی به تضاد میخورم با همین آگاهی ها و تشخیصشون سخت میشه برام…
استاد حرف خوبی زدن:
گفتن ببینین روی حرف و علمِ کی دارین حساب میکنین؟
روی خودتون؟ رییس؟ استاد؟ و …
تلنگر خوردم…
چون من خیلی روی حرف دیگران حساب میکنم گاهی.
یعنی فکر میکنم وقتی کسی حرفی میزنه، درسته، و من باید انجامش بدم…
گاهی موجب اضطرابم میشه.
چون ذهنم به قلبم برتری داره و نمیذاره تحلیلِ قلبی کنم ماجرا رو و سریع میپذیره حرف هارو.
باگ من اینه:
گاهی دچار شرک میشم و حرف دکتر رو بالاتر از خدا قرار میدم، اگاهانه نیست، اصلا یادم میره که این شرکه، فکر میکنم دکتر گفته دیگه، پس درسته.
گاهی دچار شرک میشم و حرف خانواده رو خیلی جدی میگیرم، بالاتر از علم خدا، فکر میکنم چون خانواده ام هست پس درست میگن دیگه.
گاهی دچار شرک میشم و حرف و قضاوت و نظر خانواده و دیگران برام مهم میشه زیاد و عمیق میشینه تو ذهنم و حالمو بد میکنه این ترس از قضاوت ها، ترس از سرزنش، ترس از احساس گناه و عذاب وجدان از ضعف هام پیش چشم دیگران و …
خب این لحظه ها که تو شرکم، کاملا نابینا میشم و متوجهِ مسیر اشتباهم نمیشم، تا اینکه خود خدا لطف میکنه بهم میفهمونه زدم تو جاده خاکی…
الان دقیق نمیدونم تو پله ی چند هستم تو مدارِ توحید، ولی متوجهم که نسبت به گذشته ام تفاوت های آشکاری پیدا کردم.
درسته من زیاده خواهم و دوست دارم مدت زمان بیشتری تو شرایط پایدار توحیدی باشم و بمونم، و بله که لازمه اش تمرین کردن در این مداره.
وگرنه آرزو داشتنش که منو بهبود نمیده، باید عمل کنم.
صد بارم اشتباه کردم دوباره برگردم اصلاحش کنم.
فرزانه جان کامنتت باعث شد دوباره داخل ذهن و قلبم خونه تکونی کنم.
ممنونتم و بهترین زندگی و لحظات رو برات ارزو میکنم هر کجا که هستی در کنار عزیزانت.
از خدا ممنونم که کد تسلیم رو داره زود به زود به یادم میاره تا کمتر خودمو اذیت کنم.
خدایا تو بهترین چیدمان کننده و هدایتگری، مرسی که تو زندگیمی.
سلام سمانه جان عزیز
خوشحالم که کامنتم تونسته ذره ای بهت کمک کنه. سمانه عزیزم همه ماوقتی میسپریم به خدا نجواها وشک وتردید ها واگه نشدها میاد سراغمون اما یه سری جاها دلمون قرصه خیالمون راحته ومن به شخصه این جورمواقع نتیجه دلخواهمو گرفتم. همین اللان یه داستان واقعی یادم اومدازحدودا 8سال پیش که من تازه اونجا فهمیدم ایمان وتوکل واقعی چیه وچه معجزه ها که به دنبال خودش نداره.
حدودا 8سال پیش برای مادرم کع تواورژانس بستری بود به عنوان همراه رفتم.همراه تخت بغلی یه خانوم حدودا40ساله بود که ایشونم برای مادرش اومده بود. روز دومی که اونجا بودم ما باهم رفتیم به حیاط بیمارستان از بوفه چیزی بخریم روی نیمکت ونشستیم نمیدونم اززچی حرف شد که اون داستان خواهرشو برام گفت گفت یه خواهرکوچیکتر داره که بعداز اینکه نامزد کرده یه بیماری به گفته دکترا غیرقابل درمان گرفته بود. اسمشو نمیارم.
وگفتن که تاچند ماه دیگه بیشتر زنده نیست.
میگف ما، همسرش، خانواده همسرش هممون عزا گرفتیم. وقطع امید کرده بودیم اما خواهرم یه ایمان قطعی داشت ومیگفته من زنده میمونم من امیددارم به خدا من ایمان دارم که زنده میمونم. میگفت بعد اذ چند ماه نه تنها زنده مونده بلکه درمان هم شده ورفته خونه خودش.
بعدش دکترا گفتن اینکه زنده مونده یه معجزس خداروشکر کنید.
اما نمیتونه بچه دار بشه ونباید اقدام کنه. اماخواهرمن همچنان ایمانشو حفظ کرده بود ومیگف خداهمون جور که بهم زندگی بخشید بچه هم میبخشه درکمال ناباوری بعد چند سال اولین بچش به دنیا میاد وبعد دکترا میگن که این بچه معجزس اما دومی ممکنه به خاطر زمینع بیماری که داشتی بچع ناسالم وناقص باشه پس اصلا بهش فکر نکنید اما بعد چند سال دومین بچشم کاملا سالم بع دنیا اومد وماهمه حیرت زده بودیم از ایمان وتوکلی که خواهرم داشت انگار خود خدا اومده بود بهش امضا داده بود که ایمان داشته باش همچی درست میشه.
من اون زمان دبیرستانی بودم تا مدت ها من بع این داستان فک میکردم وباخودم میگفتم یعنی ایمان همچین قدرتی داره. یعنی خداتااین حد پاسخ میده به ایمان.
اون خانوم ومادرش روز بعد به یه بخش رفتن وماهم به بخش دیگ ومن دیگ ندیدمش. انگار اون خانوم مامور بود که این درس توحیدی رو به من بده وبره جالبه که این داستان و فقط برای من تعریف کرد نه هیچ کدوم از تخت ها وهمراه بیمارای دیگ. من برای اولین بار معنی ایمان وتوکل ودرک کردم. وطی سالهای بعد برای خودمم اتفاق افتاد.
سمانه جان این داستان و گفتم تا شاید شماهم مثل من باورت قویتر بشه. وخداهم به هممون کمک کنه تا بتونیم از ته قلبمون بهش توکل کنیم.
برات بهترینارو ایمان وتوکل وشادی وآرامش آرزو میکنم عزیزم
به نام خداوند هدایتگر و مهربان
سلام
استاد من در زمینهی سلامتی کاملاً مشخص و واضحه برایم ، که خداوند هستش که داره من رو هدایت می کنه ، خداوند هستش که داره همزمانی ها رو رقم میزنه
و در کل خداوند هستش که همه جوره داره من رو از بلایا و بیماری ها حفظ می کنه.
چرا اینو میگم؟ چون قبل از آشنایی با شما و درک مفهوم توحید ، قبل از اینکه باورهای مناسبی در مورد سلامتی بسازم و اون ها رو ارتباط بدهم با توحید ، من درد های جسمانی زیادی داشتم ، زود به زود مریض می شدم و گاهی حتی به سرم زدن کارم می رسید!!
الان مدت هاست … دقیقاً یادم نمیآید ولی چند ساله که به لطف الله مریضی خاصی ندارم ، صحیح و سلامتم و شاید سالی چند بار سرماخوردگی ساده داشته باشم …
تازه همین سرماخوردگی ها هم با توجه به اینکه طبعم سرد هستش اگه یه سری ملاحظات رو انجام بدهم همینم دیگه اتفاق نمی افته
هر چند که همین طبع سرد هم به خاطر سوخت و ساز نامیزان و عدم تعادل جسمم هستش و مطمئن هستم وقتی دورهی قانون سلامتی رو بخرم و ازش استفاده کنم تمام این طبع سرد و گرم و این موارد … بی اثر میشه
و من از نظر جسمی آدم دیگه ای میشم.
مثل شما و صحبت هاتون و رفتارتون در قسمت 171 سفر به دور آمریکا
من دارم می بینم در هوای بهاری و پاییزی و زمستانی مخصوصاً توی شهر قم که اختلاف دما بین شب و روز در اکثر روزهای سال زیاد هست و به طور کلی آب و هوای قابل اعتماد و پایداری نداره و در طی روز خیلی وقت ها یهویی به طرز عجیبی سرد میشه یا به طرز عجیبی گرم میشه (به خاطر موقعیت جغرافیایی این شهر برایش این اتفاقات میافته و دلایل علمی داره)
دارم می بینم تو این شهر چقدر خیلی وقت ها اعضای خانواده ام مریض میشن یا مثلاً توی اتوبوس و تاکسی افراد مریض هستند ، حالا سرماخوردگی یا … ولی میگم من به لطف الله مدت هاست که صحیح و سالم هستم و نکتهی بسیار مهم اینجاست که دیگه مثل اوایل که با قانون آشنا شده بودم وقتی در کنار افراد مریض قرار می گیرم یا باهاشون در محیط های بسته معاشرت دارم ، نمیترسم (نمیخواهم بگم میزان ترس من رسیده به صفر ولی اونقدر کم هست که می توانم بگم صفره)
از روزی که 19 دقیقهی پایانی صحبت های شما استاد عزیزم و خانم شایسته رو در قسمت 231 سفر به دور آمریکا دیدم
این حرفهای خانم شایسته تو گوش من زنگ زد که … من فکر می کنم خدا باید از من مراقبت کنه و وقتی من در مسیر درستم حرکت کنم و توکل کنم به این نیرو که کل جهان در سلطهی اون هست حتماً از من محافظت میکنه.
می خواهم بگم دیدن الگو ها هم برای من خیلی تاثیر گذار بوده و هست
یادمه اون اوایل که بیماری پندمیک اومده بود (این هم بگم من به لطف خدا سه تا دوز واکسن هامو زدم و هیچ اتفاق خاصی برایم رخ نداد ، یعنی اصلا مریض هم نشدم) برای غلبه بر ترس های واهی و نجواهای شیطان و بلاخره ورودی های نامناسبی که گذری ممکن بود به چشم و گوشم برسه … خودم رو بسته بودم به فایل های لایو شماره 11 و لایو شماره 13
شما در فایل لایو 11 فکت هایی بسیار بسیار محکم و قابل استناد و منطقی برای رسیدن به آرامش و رسیدن به سلامتی بهمون گفتید و کلید های ارزشمندی بهمون دادید
در لایو 13 هم فکت هایی بسیار محکم و قابل استناد بهمون دادید که این یک ترس واهی هستش … و این بیماری چیز خاصی نیست و این برهه هم می گذره و اوضاع دوباره به حالت سابق بر نمی گرده !! بلکه از قبل خیلی بهتر میشه
باورتون نمیشه بگم من چند ده یا چند صد بار این دو تا فایل رو دیدم و چقدر آرومم می کرد ، حرف های شما در اون برهه زمانی برای من مثل طناب نجات بود برای اینکه خودم رو نگه دارم و از سخره پرت نشم ته دره … مثل عموم مردم جامعه فکر نکنم نترسم حرف نزنم و از ناخواسته هایم اعراض کنم
می خواهم بگم من به صورت کاملاً ملموس و واضح رد پایی عملکرد توحیدیم رو در می بینم و می دونم این سلامتی و جسم و ذهن سالمی که دارم همش از سمت خداوند هستش
من اعتراف می کنم که ترس های بسیار بسیار زیادی در مورد سلامتی داشتم و از وقتی که خودم رو تسلیم این نیرو کردم و این نگرش درونم ایجاد شد که من محتاجم به خداوند برای رسیدن به سلامتی ، وقتی که این نگرش در من ایجاد شد که من عاجزم از اینکه خودم برای خودم به سلامتی برسم ، وقتی که سرم رو جلوی خدا انداختم پایین و گردن کشی و نکردم و گفتم خدایا بسمه این همه مریضی … بیمارستان رفتن و بستری شدن و عمل کردن و … بستمه … من فقیرم به درگاه شما … خواهش می کنم دستم رو بگیر … وقتی به این جاها رسیدم خداوند دستم رو گرفت هدایتم کرد بهم سلامتی رو عنایت کرد و در پی این سلامتی بهم عزت و آبرو داد بهم اعتماد به نفس داد
چون از وقتی که در سلامتی کامل به سر می برم دیگه محتاج آدم ها نیستم ، هیچ جوره بهشون نیاز ندارم و عزت و شرف و آبروی من پیش افراد حفظ میشه
یادم هست وقتی سال 95 پام رو عمل کرده بودم چقدر سرافکنده بودم و تا چند ماه چقدر باید منت افراد رو می کشیدم برای استحمام و عوض کردن لباس و بیرون رفتن و … یادم هست …
به همین خاطر میگم من با به دست آوردن سلامتیام عزت و شرف و آبرو رو هم به دست آوردم … و همین الانم که یکی از کابینت های آشپزخونه رو باز می کنم یا روی میز ناهارخوری رو نگاه می کنم یا در یخچال رو که باز می کنم می بینم یکککک عالللللمه قرص و شربت و دارو هستش
ولی دیگه دل نگران نمیشم و نمی ترسم
دیگه وقتی می بینم از نزدیک ترین اعضای خانواده ام همیشه مریض هستند و زندگی نسبتاً سختی رو تجربه می کنند من احساس خاصی ندارم
و به لطف الله من سالمم
من فکر می کنم این سلامتی نسبی (95٪ در طی سال) رو به خاطر باورهای توحیدی و باورهای سلامتی ای هستش که درونم ساختم
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
در مورد کسب و کارم و عدم پیشرفتم در حوزه کاری خودم هم هدایت هایی رو دریافت کردم
اینجا مکتوبش می کنم تا بعداً بتوانم از همین رد پا استفاده کنم
از اون زمانی که یادم می آید اهل مطالعه و پیشرفت بودم
از اون زمانی که یادم میآید از یادگیری لذت می بردم و خیلی هم زود موارد مختلف رو یاد می گرفتم
الان مدت هاست ، دو سه ساله که در کسب و کارم افت داشتم ، نمی توانم قراردادهای خوبی رو به ثمر برسونم و به راحتی ملک بفروشم
نمی توانم در آمد بالایی رو تجربه کنم
و
نکتهی جالبی که بهش پی بردم اینه که هر چی قرارداد فروش در طی چند سال اخیر داشتم ، همه و همه ملک از من بوده و مشتری از یک همکار دیگه
یعنی (تا اونجایی که یادم میآید) حتی یه قول نامه نداشتم که خودم تنهایی ملک و مشتری رو داشته باشم یا ملک از سمت یه همکار دیگه باشه و خریدار رو من برده باشم پسندیده باشه و به قرارداد رسیده باشه
البته مواردی استثنا هم بوده که دارم یادم میآید ولی بیشتر به همین شکلی بوده که بالاتر عرض کردم.
من به اینکه در حوزهی املاک متخصص هستم به اینکه آدم توانمندی هستم و فن بیان بالایی دارم زبان بدن رو بلدم و … شک ندارم
این رو جدی عرض می کنم ، من خودم رو در حوزهی کاری خودم توانمند می دونم ، چندین ساله که دارم کار می کنم و هیچ وقت نخواستم راکت و بی مصرف باشم ، همیشه حریص بودم برای یادگیری همیشه تشنه بودم و هر چقدر بیشتر در حوزهی شغلی خودم یاد میگیرم حریص تر میشم برای یادگیری و تجربه های جدید … این لطف الله هست که همچین ویژگیای درونم دارم و سیری ناپذیر هستم
نکتهی جالب اینجاست
همکارهای من خیلی وقت ها از من کمک می خواهند ، مثلاً باهاشون میرم بازدید و اون ملک رو براشون می فروشم
باهاشون میرم بازدید و اون ملک رو براشون اجاره میدهم
باهاشون میرم بازدید و حتی به من میگن آقای تجلی لطفاً برای ما با این مشتری این مقدار کمیسیون ببند و من هم صحبت می کنم و اتفاقا… جواب هم میده یعنی مشتری می پذیره و اون مبلغ رو پرداخت می کنه و …
بارها و بارها و بارها تجربه های این چنین داشتم و بی نهایت متعجب شدم که اعععع اگه من این همه توانمندم یا … اگه خداوند هدایتم می کنه چی بگم اگه خداوند دل این مشتری هایی که من باهاشون صحبت می کنم نرم می کنه.
پس چرا برای خودم جواب نمیده؟
چرا خودم نمی توانم قرارداد بنویسم؟
یه نکتهی جالب دیگه هم هست که دوست دارم اینجا بیان کنم
من از پارسال (فکر کنم زمستان بود) تصمیم گرفتم که سبک کاری خودم رو داشته باشم و دیگه روی همه ملک و مشتری ها کار نکنم
گفتم فقط می خواهم روی ملک های آسانسور دار کار کنم ترجیحاً نوساز ترجیحاً متراژ بالای صد متر و ترجیحاً سند دار
خب از اونجایی که خودم رو لایق می دونستم برای داشتن این سبک کاری (دلایل زیادی دارم برای لایق دونستن خودم ، ولی نمی خواهم اینجا توضیح بدهم، می خواهم به اصل بپردازم) جهان هم خیلی زود به باورهای جدیدم پاسخ مثبت داد و همین اتفاق هم افتاد ، آروم آروم کیفیت فایل هایی که به طرق مستقیم و یا با واسطه به دستم می رسید بهتر و بهتر میشد
ولی برای من معمولاً یا مشتری نمیآید یا اگه می آید و حتی پول خوبی هم داره برای خرید
خیلی سخت گیر ، مردد و ترسو ، کمال گرا ، خسیس و … است.
یعنی نیومدنش بهتر از اومدنشه از بس که اذیت میشم :)
می خندم به این اتفاقات چون می دونم الان که اونقدر شجاعت به خرج دادم که دارم می نویسم و اعتراف می کنم که خدایا به کمکت نیاز دارم
جهان قطعاً و بدون شک به درخواست من پاسخ میده و بدون شک دستم رو میگیره و به بهترین مسیرها هدایتم می کنه
من خودم فکر می کنم دلیل این اتفاقات …
یا 1- غرور و تکبر در برابر خداوند هستش که … من می دونم من بلدم و …
یا 2- به خاطر احساس عدم لیاقت برای داشتن مشتری های فوقالعاده است
خدایا من به هر خیری که از سمت تو بهم برسه سخت فقیرم ، هدایتم کن
سلام دوست عزیز و توحیدیم
مدتیه که خداوند منو هدایت کرده به خوندن کامنتهای با ارزشتون
قسمت اول کامنتتون خیلی برام درس داشت
من حدودا 8 ماهه که دارم روسلامتی کار میکنم
یعنی داستان من در مورد دخترمه که 7 سالشه و از پارسال که پیش دبستانی میرفت بیماریهای دوره ای زمستون براش شروع شد
درواقع تو 6 ماه دوم سال مرتب بیمارمیشد
من تازه با این مباحث آشناشدم ولی از اون اول میگفتم اگه همه اتفاقات زندگیم بوسیله من رقم میخوره چون بیشترین نشتی انرژی رو من پیدامیکنم وقتی اون بیمارمیشه پس یه چیزهایی در من ایراد داره که باید درست بشه
خلاصه نپذیرفتم که
خب ویروسه خب بچه ها تو مدرسه از هم میگیرن خب رعایت بهداشت نمیکنن و…..
خداروشکر خیلی خیلی خداوند منو هدایت کرده وبیشتر باگها رو شناختم و دارم رو خودم در موردشون کار میکنم و اوضاع خیلی خوبه خداروشکر
ولی یه چیز هنوز در مقابلش مقاومت دارم و واکنش نشون میدم واونم وقتیه که سوز وباد میاد ناخوداگاه همه چی یادم میره و هی میخوام کنترلش کنم
بپوش نرو بیرون مواظب باش کلاه بزار ماسک بزن و…..
درواقع من از باد میترسم من هنوز در این زمینه شرک دارم
دارم به این عامل بیرونی قدرت میدم
چند روزه دارم سعی میکنم منطق هایی رو پیدا کنم برا این ترمز
ولی هنوز منطق محکمی که ذهن منو قانع کنه پیدا نکردم.
مثلا اینکه خیلیا تو همین باد میرن بیرون ببین چقدرم سالمن. یا ببین با اینکه باد میاد چه راحت لب دریا بازی میکنن .
یا اصلا قدرت مطلق خداونده اونه که باد رو آفریده اونوقت تو به باد قدرت میدی؟
ولی با اینا ذهنم هنوز ساکت نشده
دوست دارم شما اگه تو این زمینه میتونید منو یاری کنید محبت کنید و پاسخم را بدهید
بازهم سپاسگزارم ازتون که انقدر زیبا مینویسید واینهمه کامنتی که روسایت قرار میدیدو تحاربتون رو دراختیار ما قرار می دیدن
درپناه الله یکتا همیسه موفق باشید .
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام به شما دوست عزیزم سعیده خانم
ممنونم از حسن توجه و محبت. شما و خیلی خیلی خوشحالم که دیدگاه های من دستی از دستان خداست که هدایتگر شما دوستان عزیزم میشه ، خوشحالم که بهتون حس خوبی رو هدیه میده.
سعیده خانم ممنونم ازت که به الهامات قلبیت احترام گذاشتی و برای من پاسخ نوشتی
اول اینکه نقطههای آبی ای که از شما دوستان سایت دریافت می کنم برایم مولد انگیزه و قدرت هست برای ادامه دادن مسیر درست …
دوم اینکه امروز صبح ساعت 4:30 دقیقه وقتی آسمون نیمه روشن و اصطلاحاً گرگ و میشی و بسیار بسیار زیبا بود دریافت کردم
من با آلارم موبایلم از خواب بیدار شدم دستانم ناخودآگاه رفت سمت سایت و اومدم این دیدگاه شما رو خواندم و بعد هدایت شدم دیدگاهی که خودم نوشته بودم خوندم … !!!
دیگه متعجب نمیشم فقط برای هدایت های الله سجده می کنم و خدا رو شکر می کنم
من هیچ وقت خوابهام یادم نمی مونه و وقتی بیدار میشم همه چیز یادم میره … خیلی خیلی سریع این اتفاق می افته . البته که از این بابت خوشحالم هستم:))
ولی انگار از این یکی به خاطر این همزمانی یه چیزهایی یادم هست … یه نفری داشت با دلسوزی و با ایمانی وصف ناپذیر باهام صحبت می کرد و بهم اطمینان خاطر میداد که … ببین … من نمیدونم چه جوری ولی باید اولین قدم رو برداری برای رسیدن به شغل مورد علاقت …
بهم می گفت تو به نیرو هدایتگری وصلی که که داره کل این دنیا رو با ایننننن عظمت مدیریت می کنه ، خلقش کرده و داره مدیریتش می کنه
اصلا چرا راه دور بریم بیا به درون خودت بنگر
این خداست که 29 ساله داره خون رو توی قلب تو پمپاژ می کنه و به هر اندامی به همون اندازه که نیاز داره خون میرسونه نه بیشتر نه کمتر
وقتی من یه ورزش سنگین می کنم و بدنم رو تحت فشار قرار میدهم ، مثلاً دوی استقامتی ، خداوندِ که ضربان قلب من رو بیشتر می کنه تا بتوانه خون رو سریعتر و به میزان بیشتر به اندام های مورد نظر برسونه
وقتی من مدیتیشن می کنم و یا به خواب میرم این خداوند هستش که میاد ضربان قلب من رو آروم و آروم تر می کنه تا بدنم ریلکس بشه و بتوانه خودش رو بازسازی کنه … تا وقتی از خواب بیدار میشم جسمم انرژی مصرف شدهی روز قبل رو دوباره تولید کرده باشه
آقای تجلی بزرگ فکر کن بیگ پیکچر تصویر بزرگ رو ببین
مگه میشه همچین خدایی تا این حد دقیق و قانونمند
که …
خودش با تضاد ها در شغل فعلیت یعنی مشاور املاک هدایتت کرده ، هزاران ساعت در مورد دنیای تکنولوژی ، خودرو ها و هنر (به صورت اختصاصی شاخهی عکاسی) مطالعه و تحقیق کردی.
خودش تمام این علم و استعداد و مهارت ها و اشتیاق سوزان رو بهت داده.
مگه مییییشه؟ این خدا یادش بره که مسیر رسیدن به خواسته ات رو … مسیر رسیدن به عشقت (کسب و کاری که از هر لحظه انجام دادنش لذت ببری) رو بهت نشون نده ، مگه میشه وقتی تو آماده اش باشی (مثل همون ساعتی که استاد مثال میزد که چند میلیارد چرخ دنده و هر انسان حکم یه چرخ دنده رو داره) تو در جای مناسبش قرار نده؟
abasmanesh.com
سعیده خانم برای من این همزمانی…
اینکه یه همچین خوابی ببینم … که یه نفر بیاد این حرفا رو بهم بزنه که من نفهمم اون آدمه کیه؟؟ ولی احساس می کنم خدا بود که در بعد یک انسان ظاهر شده بود و داشت عاشقانه بهم میگفت بندهی من تو یه قدم بردار من ده هزار قدم میام به سمتت ولی تو باید اول قدمت رو برداری …
و بعد بیام توی سایت و توسط شما (دست مهربان خدا) هدایت بشم به این دیدگاه خودم … یک بیگ بنگی رو ایجاد کرد …
اینکه من چند روز قبل بیام خود اعترافی داشته باشم و ایده های خودم رو مطرح کنم و آخرش هم دیدگاهم رو به این شکل تموم کنم …
خدایا من به هر خیری که از سمت تو بهم برسه سخت فقیرم ، هدایتم کن
و بعد خداوند اینطوری بیاد به صورت نا ملموس و غیر واضح باهام صحبت کنه ، خیلی دلنشین و دوست داشتنی بود
یادمه استاد توی یکی از فایل های بررسی نتایج آقا رضا عطار روشن می گفت ، رضای عزیز من هم مثل تو بارها خواب دیدم و خداوند به صورت مستقیم با یک آیهای با من صحبت کرده …
با اینکه استاد عباس منش رو بسیار آدم شریف و صادقی میدونم پذیرش این حرف های ایشون برایم غیر منطقی بود
یه جورایی شیطان در ذهنم نجوا می کرد که این حرف ها دروغی بیش نیست … خدا هیچ وقت با بنده هاش تو خواب اینجوری حرف نمیزنه
ولی دیگه نمی توانه شیطان همچین نجوایی کنه چون خودم صدای خداوند رو به صورت غیر واضح و گُنگ شنیدم
اگه من رو خودم کار کنم و قلبم رو پاک تر کنم، مطمئن هستم بهتر و دقیق تر هم می توانم صدای خدا رو بشنونم
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
سعیده خانم من در پاسخ به سوال شما 4 تا راهکار رو پیشنهاد می دهم
لایو شماره 11 رو ببینید و نت برداری کنید ، در آگاهی های این فایل خیلی تأمل کنید ، به صورت دقیق ها … مخصوصاً اون قسمتی که در مورد سلامتی استاد صحبت می کنه رو نت برداری کنید و بارها و بارها بهش فکر کنید و فکت هایی پیدا کنید و انطباق بدهید با صحبت های استاد
ذهن ما آدم ها مثل یک اسب چموش و سرکش هستش
ابزاری که می توانید ازش استفاده کنید برای رام کردن این اسب سرکش … تا بتوانید ازش سواری بگیرید منطق هستش.
لایو شماره 13 رو هم به همین شکل عمل کنید ، لایو شماره 13 استاد خیلیییی خیلی متصل بوده و من هر بار با دقت و تمرکز فراوان به حرف های استاد گوش میدهم ، میخکوب میشم و خیره میشم به یه نقطه ، در لایو شماره 13 هم خیلی تأمل کنید و نت برداری کنید
سفر به دور آمریکا قسمت 1+160 رو ببنید اون بخشی که استاد داره خیلیییی خیلی جدی در مورد شیوهی صحیح الگو برداری صحبت می کنه
اینکه میگه مسیر هر کدوم از ما آدم ها برای هدایت شدن یونیک هستش مثل اثر انگشت
در الگو برداری باید به … فلان فاکتور توجه کنید … در غیر این صورت شما دارید الگو برداری رو کاملاً اشتباه انجام می دهید و به جای هدایت به مسیر درست … گمراه میشید!!
من عین صحبت های استاد رو تکرار نمی کنم :) خودتون برید ببینید بهتر متوجه میشید
و در نهایت می خواهم اینو بگم الگو برداری کردن در هررررر زمینه ای (در این مثال سلامتی ناز دختر خوشگل شما) ابزاری بسیار بسیار قدرتمند برای ساختن باورهای قدرتمند کننده است اگر که شیوهی درست الگو برداری کردن رو یاد بگیرید …
اگه تو مسیری که می خواهید حرکت کنید هزاران الگوی نامناسب هست ، هزاران نفر میگن نمیشه ، نه بهشون فکر کنید نه توجه کنید و نه راجع بهش صحبت کنید … اگه فقط یک نفر ، فقط نفر هستش که الگوی مناسبه
تو این مثال یه خانمی رو می بینید که تو شرایطی کم و بیش مثل شماست و فرزند کوچیک داره و شرایط عالی رو داره تجربه می کنه
یعنی مثلا خیلی آروم و ذها هستش نسبت به فرزندش
خیلی آرامش داره و شاده
فرزندش همیشه حال جسمیش خوبه و در سلامتی کامل به سر می بره
و به جورایی اوضاع بر وقف مراده
شما همون یک الگو رو فکت (منطق قرار بده) به خودت هزاران بار با لبخند و مهربانی (کلا با خودت مهربون باش و بابت اشتباهاتت خودت رو سرزنش نکن ، عاشق خودت باش بی قید و شرط) بگو ایناهاش دیگه:) ببین فلانی مثلا فاطمه خانم چقدر دخترش یا پسری یا بچه هاش همیشه حالشون خوبه و سالم هستند خدا رو شکر.
ببین در عین حال که مادر خوبیه برای بچه هاش و بچه هاش عاشقانه دوستش دارند، خودش هم می بینه و تمام فکر و ذکرش بچه هاش نیست ، برای خودش ارزش قائل هست و به خودش به طُرُق مختلف عشق می ورزه.
اگه اون به این جایگاه فرکانسی رسیده پس میشه.
اینجا همونجایی که آدم ها اشتباه استراتژیک رو انجام میدهند و میرن ببین اون چه جوری به این جایگاه رسیده و مثل اون رفتار کنند و در اغلب موارد گمراه میشن به جای هدایت شدن!!
اینکه اون چه جوری رسیده مهم نیست ، اصلاً به این فکر نکنید چه جوری ؟؟
چه جوریش کار خداوندِ که شما رو هدایت کنه :)
فقط به خودت بگو که میشه … ایناهاش برای فلانی شده دیگه …
سلامی دوباره به شما دوست نازنین
چطور میشه سپاسگزار این خداوند بود که انقدر دقیق و به موقع وقتی که کاملا رهایی هدایتهاشو میفرسته
من چند روز قبل که این کامنتو براتون نوشتم خیلی احساس نیاز میکردم که جوابی دریافت کنم ازتون
وکلا ذهنم خیلی درگیر پیداکردن یه منطق قوی وذهن خاموش کن بود
بعد که دیدم جوابی ندادید گفتم اشکال نداره من درخواستمو دادم شاید باید ازیه طریق دیگه هدایت بشم
اتفاقا لایو 11 رو بارها دیده بورم وبازم رفتم دیدم وبقیه فایلهایی که گفتید رو هم چشم حتما میبینم
ولی دقیقا فردای اونروز همین فایل ریشه جذب ناخواسته ها اومد روسایت و دقیقا اشاره استاد به بیماری و فرزند بود
من اونم قبلا گوش داده بودم ولی الان موقع درکش بود و خیلی بکارم اومد
خلاصه رها شدم حس گردم نیازشدیدی به پاسخ سوالم نداره وحس میکردم درطول مسیر گفته میشه
امروز صبح که پاسخ شما رو دریافت کردم هم خوشحال شدم وهم دوباره این فکت بهم یاداوری شد که وقتی کاملا رهام و مقاومت ندارم درها باز میشه
خداروشکر براخواب روحانیتون و جواب درخواستتون از خداوند وخداروشکر که من دستی بودم برا خوندن دوباره کامنت خودتون
خیلی متشکرم که این رویای صادقه رو بامنم درمیون گذاشتید و متشکرم که برایم نوشتید و راهنمایی های لازم رو بازگو کردید.
امیدوارم هر روزتون بهتر ازدیروزتون باشه.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
به نام خداوند بخشنده ی مهربان ….
سلام خدمت استاد عزیزودوست داشتنی وخانم شایسته ی نازنین و دوستان عزیز سایت عباسمنش ..
بعد از مدتها استاد عزیزم وبسیار زیبا ودوست داشتنی ام رو دیدم چقدر .زیاد دلم براتون تنگ شده بود .
این چندوقت هربارکه آمدم سایت گفتم ببینم اول استاد فایل جدید گذاشته یانه …
چقدرازدیدنتون خوشحال شدم ..
به شدت وخیلی قلبی دوستتون دارم …..
خوب دوست دارم از تجربه ی خودم بگم در مورد اون وقتهایی که به خدا توکل نکردم خواستم خودم کارها رو انجام بدم .چون به قول استاد که اون موقع که غرور منوروگرفت واحساس کردم خودم بلدم خودم میدونم خودم انجام میدم و……
البته که وقتی به اینجا ها میرسم فراموش میکنم این فراموشی اسم غرور هست ….غروری که باعث میشه یه پس کله ای محکم ازخدا بخورم ک اینم ازلطف خداوند که سریع من و هدایت میکنه وبهم میگه .ازمسیر درست برم الهی شکرت……
ازاون جایی که مرتب دارم ورزش میکنم وکلا تمرین کردن باوزنه توورزش بدنسازی اینطوریه که به مرور میتونی وزنه های سنگینتر بلند کنی .
وخیلی به خودم افتخار میکنم که ازلحاظ بدنی به این حد از قدرت توان استقامت وتناسب بدنی خوب وسلامتی وسبکجدیدی از زندگی رسیدم خوشحال وسپاسگزار خداوند هستم ……
اما من این موضوع رو قشنگ با تمام وجودم درحین تمریناتم لمس کردم …..
اون موقع که تازه میخواستم شروع کنم بلد نبودم حرکات رو می ترسیدم ازوزنه های سنگین خیلی ازخدا کمک میخواستم هدایت میخواستم …
اما یک مدت که گذشت مدت طولانی .چون ازلحاظ بدنی به حدخوبی ارقدرت رسیدم به راحتی میتونستم وزنه هارو بلند کنم …..
جوری که اکثر اوقات یکی از دوستانم بهم میگفت
چطور میتونی اینقدر خوب و راحت وزنه هارو بلند کنی و راحت تمرین کنی چرا من نمیتونم ….
مگه چیزی مصرف میکنی مکمل میخوری …
میگفتم نه فقط غذا میخورم …
وحس میکردم حالا شاید حرفمو باورنکنه چرا چون سابقه آمدنش به باشگاه بیشتر ازمن بود ولی نه به اندازه ی من …نه تغییری نداشت اصلا…..
وشاید همین موضوعات به مرور باعث شد فراموش کنم که ازخداکمک بخوام وازش بخوام مثل قبل کنارم باشه هدایتمکنه بهم بگه چطور چقدر وزنه بزنم آسیب نبینم اصلا این وزنه بااین وزن رو بزنم یانه …
تا اینکه یه روز درحین تمرین دچاراسیب شدم
سریه تمرین خیلی ساده ووزنه ی نه چندان سنگین …
گذشت و گذشت شاید چندین ماه ….
تا اینکه به مربیم پیام دادم گفتم توبرات یه همچین مشکلی پیش می آمد چیکار میکردی ..
گفت اگه اینطوریه که تومیگی وشرایطتت دردی که تواون قسمت عضله داری، بری پیش یه دکتر بهتره ……
آمدم گفتم خدایا خودت کمکم کن حالم بهتر بشه
من العان مدتهاست نزدیکه دوساله خداروشکر هیچ مشکلی ندارم پیش دکترنرفتم ..
خودت کمکم کن .وخداهدایتم کرد به چندتا حرکت ساده وکششی …
که شاید باورتون نشه دردی که داشتم واقعا خیلی بهتر شد خیلی اصلا همین العان که فایل العانو گوش میکردم قشنگ این موضوع دوباره برام مرور شد ودستمو گذاشتم روی قسمتی که درد بود ودیدم اصلا هیچ مشکلی ندارم وخندیدم وگفتم خدایا شکرت …..
اما اتفاق بهتر این بود که بعدازاینموضوع هربار رفتم وزنه ای بلند کنم تمرین کنم گفتم خدایا کمکم کن
بهم بگو العان زاویه دستم چطور باشه برام بهتره
العان وزنه ای که میتونم بزنم کدومه
وخیلی راحتر وسالمتر دارم وزنه ای سنگین ترمیزنم
خودم بعضی اوقات میمونم وقشنگ این موضوع رو توتمریناتم درک کردم
هربارکه گفتم خدایا کمکم کن من میخوام بهتر تمرین کنم با درک اون عضله واقعا خداکمکم کرده …
ومن هرروز توتمرین ستاره قطبیم مینویسم واز خدا میخوام خدایا امروز کمکم کن بهم بگو چطور ترو بهتر بفهمم چطور حرفتو الهاماتتو درک کنم
خدایا هدایتم کن به مسیر درست راه راست راه کسانی که به آنها نعمت داده ای نه راه گمراهان وغضب شدگان ..
خدایا تنها ترومیپرستم و تنها ازتو یاری میجویم ….
چقدر من این ویژگی استادم روتحسبن میکنم بینهایت بینهایت …که توی هرکاری ازخداهدایت میخواد چقدر این کارخوبه چه عادت زیبایی هست خدایا شکرت ومنم میخوام میخوام
چون این موضوع توکل کردن توی روزنه های زندگی من بسیار باریک وریز هستن …
ومن قشنگ درک کردم
تغییرات من همین ریز روزنه ها هستن همین ساقه های ریز درهمتنیده ی افکارم هستن که شده عادت برام …
تغییرات ی که من باتمام وجودم ازخداوند خواستم تا درمن شکل بگیره به صورت بنیادی واساسی ..
همینه همین موضوع توکل توی هرکاری همین خشوع داشتن دربرابر رب ..
که توهمه چیزی ومن هیچ توهمه علمی واگاهیی ومن هیچ …
خدایا ازت میخوام حالا که تواین مسیر الهی داری هدایتم میکنی بازهم ازت میخوام خاشعانه تا بازهم هدایتم کنی تاتوی تمام کارهام توکلم به توباشه این یادم باشه هرلحضه وهرروز….حتی اگر مسأله ای رو میدونم اما بزارم توهدایتم کنی تا بهترشو انجام بدم …..
استاد حرف خوبی زدی که گفتی باید ذهنمون رو تربیت کنیم واین که چقدر دوست دارم یادم بمونه هرروز سرهر کاری حتی ساده
بیام اون پترنهای قبلی که سرانجام اون کارداشتمو بزارم کنار بگم خدایا من نمیدونم توبگو بهم بگو چطور العان بهتر انجامش بدم ….
ومیدونم این فایل رو باید العان گوش میکردم
چون باید یادم باشه من هیچی نیستم
هیچی
وتنهاخداست که میدونه وبلده وباید فقط ازخودش بخوام تا هدایتم کنه توهرکاری روی خودش حساب کنم نه کله پوک خودم ….
ازدرست کردن غذا گرفته تانحوه ی ظرف شستن جلوی سینگ ظرفشویی
تامرتب کردن خونه تمیز کردنش
تا روابطی که دارم با بچهام با همسرم تاتوی ورزشم حین تمرین هام
حتی موقع رفتن به جایی وخرید کردن حتی موقع خواب …
واقعا زبان من قاصرهست ازاینهمه خیر ولطف واگاهی وهدایتی که خداتوهرلحظه داره برام انجام میده و تک تک ماها …
هرلحضه داره بهم امید میده بشارت میده خدایا شکرت خدایا ازت سپاسگزارم …
من تو مساعل ورزشیم خیلی وقتها ازخدا سوالی پرسیدم وخداهدایتم کرده به یه سایتی کتابی ویاحتی به خودم به قلبم گفته چیکار کنم ….
من تواین تمریناتم متوجه شدم یه الگوی حرکتی اشتباه دارم ..
ازخداخواستم بهم بگه اینو چطور اصلاح کنم وخدا بهم گفت به قلبم گفت که باید شبها موقع خواب نحوه بی خوابیدنم رو اصلاح کنم تا نتیجه بگیرم ..
به همین راحتی ومن دارم انجام میدم ..
من العان مدتهاست که دارم این کارو میکنم .ولی بهش توجه نکرده بودم ولی العان چقدر باشنیدن این فایل دوباره برام تکرار شد قلبم آرام شد
ومن این احساس خاشع بودن متواضع بودن رو فقط در مقابل خداوند دوست دارم …
و میخوام ازش که همیشه تازنده هستم درمسیر هدایتش توراه راست باشم …
الهی شکرت ..
این فایل امروز نعمت امروز من برکت وثروت امروز من رزق بغیرالحساب من ازخدا هست
وازش بینهایت سپاسگزارم که بهترین دوست وحامی وهمه کس من هست ….
استاد بینهایت ازشما سپاسگزارم …
و با عشق میگم دوستتون دارم
در پناه خداوند یکتا باشید ……..
سلام
سلام
من تسلیم هستم
من هرآنچه دارم از توست.
من هیچی نمیدونم تو به من بگو
استاد من تو ابرها هستم.
امروز رئیس زنگ زد گفت بیا کارت دارم. من دچار استرس شدم. اما بعد به خودم گفتم خدایا من نمیدونم هر آنچه دارم از توست. من میرم بقیه کارها با تو.
رفتم داخل .دیدم رئیس با معاون نشستند. خیلی راحت نشستم و هرچی پرسیدن در کمال آرامش جواب دادم.اونها به دلایلی میخواستند با بهانه های واهی من اذیت کنند اما من آرام بودم و لبخند میزدم .برای خودم عجیب بود. جوری که صدای معاون درآومد خانم نخند من عصبی میشم. سعی کردم جلو خودم بگیر اما نمیتونستم. بی نهایت آروم و خوشحال بودم.
اینا میخواستند من بترسوند؟!
من جواب نمیدادم خدا جواب میداد بیچاره ها…
انقد حالم خوبه که نمیتونم بگم. هر دری تلاش کردند من جواب منطقی داشتم. یعنی من که نبودم چون من اصلا حاضرجواب نیستم معمولا این موقع ها گیر میکنم و نمیتونم جواب بدم بعد حرص میخوزم. من نبودم خدام بود.
استاد تو ،من با چه قدرتی آشنا کردی .حتما میدونی. من تا حالا اینجوری احساس قدرت وآرامش نداشتم. استاد ممنونم. انقلابی که توحید عملی 10و 11 در من ایجاد کردند .
این مینویسم تا یادم بماند خدا تو با من چه کردی.تا همیشه تسلیم تو باشم و بتونم شیطان خاموش کنم
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات و خالق آفرین من ،،
سلام و درود خدمت آرمی قدرتمند و محبوب درگاه خداوند متعال عباس منش ،،
دوستدارم این نکته رو قبل از برداشتم از این کلیپ بی نظیر بهش اشاره کنم همیشه ، همیشه من توی زمانهای مختلف خدارو صد هزار مرتبه شکر بچهها هدایت شدم به سوره مبارکه حمد ،، و اینکه امروز استاد عزیزم توی این کلیپ فوق العاده بیان کردن خیلی برام زیبا و یادآور بود که پسررررر این خدای مهربون چقدر همیشه حضور داشته و داره و ما درکش نکردیم ،،
اصلا این کلیپ از اون کلیپاس که من حالا حالا ها باهاش کار دارم ،،
بچه ها ی جمله ی طلایی دیگه استاد عزیزم برای من هایلایت کردن لذت بردن از طول مسیر ،،
دیدین توی این تبلیغات مینویسن اینجوید د راید ،، از روندن لذت ببرید ،، دقیقاً مصداق زندگی ،، آرام باش ،، لذت ببر ،، کیف کن از ثانیه به ثانیه این فرصت طلایی و باحال و خاص ،، این فرصت زندگی یونیک ترین چیز دنیاس ،، ینی بعضیا وقتی بخوان بشینن غر بزنن و بنالن آخ ما خانواده مون اینجور بود و هست کشورمون اینجور بود و هست و فلان و فلان تنها فقط دارن این فرصت خاص و منحصر به فردی که فقط و فقط برای شخص خودشون از دست میدن ،،
آرام باش ،،
نفس عمیق بکش ،،
چشم هاتو چند لحظه ببند و بگو سلام ،،
سلام خدا ،،
سلام من اومدم بالاخره ،،
ی شعری چند سال پیش ماه رمضون ها پخش میشد میگفت توش دیگه بعد از این هر چی تو بگی هر چی تو بخوای ،،
الآن بعد از این همه سال من دارم میفهمم چه معنی قشنگی داره این آهنگ ،، ینی چی ینی همرو صفر تا صد بده دست خودش ،،
بسپر بهش و تماشا کن ی شاهکار دیگه توی زندگیت خلق میشه موندگار ،،
خیلی از ماها بچه ها این تجربه های فوق العاده استاد عزیزم و داشتیما ولی یا بهش فکر نکردیم یا اصلا اهمیت نمیدادیم که متوجهشون بشیم ،،
خیلی جاها توی زندگیمون چه خواسته چه ناخواسته ما هدایت و دادیم دست خداوند مهربان که بعدها متوجه شدیم که چقدر تغییر کردیم ،، چقدر اون انتخاب به ظاهر کوچیک و ساده چقدر اتفاق های بی نظیر و سرنوشت سازی برامون پیش رو داشته ،،
خیلی زیبا بود دقیقاً همین امروز صبح قبل از دیدن این کلیپ استاد از خدا تشکر کردم بابت فرصت امروز زندگیم و این هدیه فوق العاده رو دریافت کردم خدایا صد هزار مرتبه شکرت ،،
خیلی از ماها با تربیت ها یا آموزه های اشتباه مون بهمون یاد دادن که تو بچگی روزی فقط پول و ثروت ولی یواش یواش میفهمیم که روزی رسوندن کریم اینه که ی حال فوق العاده ی آرامش بی نظیر ی کتاب خوب ی متن خوب ی کلیپ عالی یه استاد بی نظیر توی روزت قرار میده که کاری ازت بر نمیاد بجز اینکه سجده شکر به جا بیاری و بگییی خدایااااا صد هزار مرتبه شکرت ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای این سایت مقدس و استثنایی ات ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای اینکه منرا از بَدو تولد اشرف مخلوقاتت و لایق بهترینهایت و ثروتمند و سلامت آفریدی شکرت شکرت خدااااجونم ،،
نه من هیچ خواسته ای ندارم! چون نمی خوام ناشکر باشم، چون خدا توی قرآن همیشه گفته شاکر باشید. همیشه هم هرچی کمی فراتر از داشته هام خواستم، نگرش (در حرف ها و رفتارها و بازخوردها) دیگران اصلا تشویق نبوده، بلکه گفتن، بیشتر میخوای؟ ناشکر شدی؟ برو خداتو شکر کن، همینم خیلی ها ندارن!!!
نتیجه: خودم خودم و خواسته هامو سرکوب می کنم، هیچ نیازی به زحمت کسی نیست، چون من میترسم از ناشکری، از خدا!!!!!!! با داشته هام که اتفاقا خیلی هم نسبت به فراوانی موجود در جهان، اندک هستش، یجوری تحمل می کنم، زندگی رو سپری می کنم، البته درسته، تضادها هم هستن، ولی خب باید تحملشون کنم، چون راه رستگاری و بنده ی خوب بودن، گفتن از این راهه، قناعت، زیاد نخواستن (یا اصلا نخواستن) با داشته ها یجوری سپری کردن.
نمیخواید که منو با خدا دربیندازید؟!
نتیجه—- > خب حالا که من اصلا خودم نمی خوام، خواسته ندارم، این سمت، نیاز و خواسته ای نیست، پس سمت خدا اجابتی هم نیست!!!
چقدر خوب شد که با فیلم Hellaro 2019 (true story داستان واقعیتی) آشنا شدم، تونستم بدون سانسور دانلود کنم و سه بار ببینمش!!! که در دوره ای، توی این دنیای وسیع، در یه جای دنیا، مردان عالمشون، اهل خداشون، چه محدودیت هایی برای زن ها ایجاد کرده بودن و نسبت داده بودن به خدا! (به خدا دروغ بسته بودن) محدودیت ها رو می گفتن خدا اینطوری گفته!!! وقتی این فیلمو دیدم، اینقدر نگاهمو نسبت به مردان به ظاهر عالم و فقیه که کلی کتاب هم نوشتن، تغییر داد که نگو!!! چقدر برداشت ها و نگرش های خودشونو به اسم «خدا گفته» به مغزمون کردن!!! منم باور کردم؟! فکر کردم خدا گفته!
حالا توی این موضوع، واقعا جالبه چه ارتباطاتی ساخته شده، مثلا:
خواستن = ناشکری!
بزار یه مثال مضحک بگم: فرض کن اینطوری باشه:
آب خواستی؟؟؟؟؟؟؟؟ (با تعجب و حیرت و وحشت)، ناشکر شدی؟؟؟؟؟؟!!!!!
دوش گرفتی؟؟؟؟؟؟؟ ناشکر شدی؟؟؟؟؟؟؟ ای وااااااااااااااااااای!!!!
گرفتی خوابیدی؟؟؟؟ ناشکر شدی؟ واقعا که!!!! خیلی ها تا صبح نمی خوابن!
خدایا، همین خواسته داشتن و ارتباط دادنش به ناشکر بودن، با همون مثال اول، مضحک بودنش، بی پایه و اساس بودنش، ارتباطش رو سست می کنه در ذهن!!!
اینکه خدا بیشتر از خودمون میخواد که ما به خواسته هامون برسیم، و مشتاقانه و دست و دلبازانه میخواد که در راستای گسترش جهان، فراتر از انتظار ما، اجابت می کنه و مارو به خواسته هامون برسونه، چند تا مثال دارم، و چندتا دلیل و آیه ی قرآنی. وقتی داشتم این ها رو توی دفترم می نوشتم، تازه موافق شدم با این نگرش که : «خداوند بیشتر از من میخواد که من به خواسته هام برسم»
اثبات قرآنی:
اثبات اول: آیه 180 بقره: … الْمَوْتُ إِن تَرَکَ خَیْرًا….: اگر کسی مُرد و از خودش (خیر = مال) به جا گذاشت.
معنی کلمه خیر که در تمام سایت های مذهبی اتفاق نظر دارن: به هر چیز خوب و دلپسند و مطلوب همگان است، مثل مال، مثل علم، عمل خوب و ….
حالا: دوتا آیه صریح و واضح بدون ابهام: 48 مائده و 148 بقره: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ: سبقت بگیرید به سمت خیرات!
یعنی در هر سطح و مدار و داشته ها و مدل شخصیتی و … که هستی، ساکن نباش، ادامه بده، بیشتر بخواه، سبقت بگیر به سمت بهترش!!! نه تنها نگفته قانع باش به داشته هات و بیشتر نخواه! بلکه اصلا دستور به قانع بودن به این معنا که در جامعه رواج داره، اصلا و ابدا توی قرآن نیست.
نگفته اگه دوستت، خانواده ات، بغل دستیت نداشت، تو هم خودتو با اون مقایسه کن و بیشتر نخواه! بلکه گفته سبقت بگیرید در ثروت، در علم، در گسترش چیز خوب.
اثبات دوم: آیه ی بعدی هم که همین که خدا اجابت کننده ی خواسته هاست: یک سیکل تکرار شونده، یک حلقه loop، یک فلش دوجهته ی دایره وار، که من خواسته دارم، خدا اجابت می کنه، دوباره من خواسته داره، دوباره خدا اجابت می کنه… و این حلقه همیشگیه!
اثبات سوم: اگه اینطوری نگاه کنیم، کلمه ی یشا و تشا که یه خواستن دو جهته هستش، بهتر معنی میده. اول انسان خواسته داره، خدام موافقه و اجابت می کنه. یک خواسته ی دوطرفه، شروعش از منه، از خواستن من.
خدا هرکس را بخواهد روزی می دهد.
خدا هرکس را بخواهد عزت می دهد.
خدا ملک خویش را به هر که بخواهد می بخشد.
خدا به هرکه بخواهد حکمت می دهد.
خدا اموال را برای هر که بخواهد چندین برابر می کند.
هر که بخواهد هدایت می شود.
چون خواست من با خواست خدا یکیه، به یک جهت هستش، پس تمام این ها امکان پذیره! در واقع هر که بخواهد: «هر انسانی که خودش بخواهد» میشه! چون سمت خدا اینه که بدون بررسی و تصمیم گیری، صفتش و ذاتش اجابت کننده هستش.
اثبات تجربه ای: (اینکه خدا بیشتر از خودمون می خواد که ما به خواسته هامون برسیم):
استاد یه خواسته داشت، تناسب اندام، انرژی بالا! آیا به همان اندازه خدا اجابت کرد؟؟؟
در چه عظمت و سطحی خدا اجابت کرد؟؟
فقط برای خودشون؟ یا هزاران یا میلیاردها نفر (در عصر حاضر + سالهای آینده)!
فقط ظاهر لاغرتر (یا متناسب)، یا سلامتی هم شامل شد؟
آیا سلامت یک جامعه، بیماری های لاعلاج یک جامعه رو هم شامل شد؟؟؟ آرزوهای غیرممکن یک جامعه (مثل بیماری لاعلاج یا بچه دار شدنشون) رو هم شامل شد؟
سوال: استاد در چه سطح انتظاری درخواست داشتن و خدا در چه سطحی پاسخ دادن و اجابت کرد؟
این مثال که همه در جریانش هستیم، برای همه مون آشکاره! خواست خدارو نشون میده.
دو تا مثال دیگه برای خودم در مورد خودم نوشتم که عظمتش و گستردگیش برای خودم قابل درکه، مثل خواسته ای که برای خرید خونه داشتیم، و در چه سطح رضایتی خدا اجابت کرد. یا خواسته ای که در مورد ازدواج داشتم، خداوند با چه جزئیاتی که من اصلا به فکرم نمی رسید اجابت کرد.
پس:
1- فضل خدا عظیمه و فراتر از انتظار اجابت می کنه.
2- خداوند چون دستش بازه، همه چی داره، غنی هستش، اتفاقا خوشحال میشه و موافقه که خواسته هامونو برآورده کنه، انسان چرا خواسته های اطرافیان مثل بچه یا همسرش رو سرکوب می کنه؟ چون در توانش نیست که اجابت کنه و میگه چقدر انتظارت بالاست، چقدر زیاده خواهی! چقدر ناشکری! ولی خدا چون همه چی فراوان داره، از برآورده کردن خواسته ها نمی ترسه. با آغوش باز میپذیره.
3- خداوند بیشتر از خودم میخواد که من به خواسته هام برسم.
4- خدا سمتِ منه، (مثل موقع یارکشی در بازی ها) خدا یارِ منه، هم گروهِ منه، خدا از این جنبه با منه، موافقِ منه، من خواسته دارم، و خدا سمتِ منه، شاید بهترین کلمه ای که بشه حس و منظورمو برسونم همینه، توی یک تیم هستیم، هم تیمیِ منه. نه تنها مخالف نیست، بلکه موافق و هم راستا و همجهت بامنه!
سلام. این کامنت امروز صبح برای فایل زندگی در بهشت قسمت 191 نوشته بودم، در رابطه با همین موضوع خداوند و خواسته داشتن، که تصمیم گرفتم برای این فایل قرارش بدم، با اینکه با شنیدن این فایل مقدس و مهم خیلی مثال ها از خودم دارم در این باره ولی دیگه هرچه صبح نوشتم رو فقط ارسال کردم.
به نام خدایی که هر آنچه دارم از اوست و از فضل و کرمش همواره به من میبخشه
سلام به استاد جانم و دوستان عزیزم
فایل توحیدی این جلسه رو به نظر من با باور لیاقت درونی که در خودت ایجاد میکنی میتونی بهتر درکش کنی
اینکه تو بی قید و شرط و بی واسطه لایق دریافت هدایتهای خداوند هستی با باور این اصل توحیدی دیگه کافیه تا هوشمند باشی به نشونه ها به آگاهی هایی که خداوند از بی نهایت طریق بهت میده از کلام و مکالمه دو تا بچه ،از صدای آواز پرنده ها در مسیر حرکت، از دیدن یه بروشور تبلیغات، از دریافت یه پیامک ،از زدن روی نشانه امروز خودت در سایت و…… بی نهایت طریقی که خدا باهات حرف میزنه
در این روزها من هدایت شدم به فروش وسایلی که هیچ تجربه و اطلاعات کامل و دقیقی در موردشون نداشتم ولی کاملا تسلیم و رها با هدایت خداوند با باور اینکه خداوند منو در زمان مناسب ،مکان مناسب ،آدمهای مناسب قرار میده هر ایده ای که به من الهام میشد که من در احساس خوب و آرامش بودم سریع اقدام میکردم
روی دوش خداوند بودم و خداوند به راحترین مسیر منو میبرد کارها رو برام انجام میداد فروشهای موفق و راحت با آدمهای مناسب رو با قیمت مناسب داشتم
چقدر با نعمتهایی که در اطرافم بود و من در مدار استفاده و یا فروشش با فضل خداوند هدایت شدم نعمت و ثروت وارد زندگیم شد
من هیچ اطلاعی نداشتم بدون هیچ پیش فرض ذهنی کاملا تسلیم خدا بودم و تماما اعتبار این نعمتها رو به قدرت بی نهایت خدا دادم ولی با این توضیحات در این فایل توحیدی آگاه شدم که این نوع از خضوع و خشوع در مقابل رب العالمین باید در همه مراحل زندگیم در همه مواردی که حتی من در موردش با تجربه و حرفه ای هستم هم همواره باید باشه و جزو شخصیت من باشه همین جوری که در مقابل افراد با اعتماد به نفس و قوی و با باور لیاقت و ارزشمندی روبرو میشم در مقابل خداوندم کاملا متواضع و فروتن باشم
در موضوعات کاری خودم من با افراد متفاوتی و خدمات متفاوتی روبرو هستم و اصلا نمیشه یه تجربه مشابه رو در مورد همه افراد داشته باشم به همین دلیل هربار در مورد مواجه با مشتریهام کاملا تسلیم خدا و با هدایت خدا پیش میرم از خدا سوال میکنم به چه طریقی کار رو انجام بدم حتی گاهی از زبان خود مشتری به من پاسخ میده و مسیر رو کاملا ساده و راحت و آسون پیش میبره در واقع آسون میشم برای اسونیها
در زمانهایی هم بود که با اتکا به همون تجربیات گذشته ،پیش فرض های نادرست و تکراری کاری رو که میشد با کمترین هزینه و به ساده ترین روش ممکن و با راحتی پیش برد رو از مسیر سخت و پر هزینه و طولانی پیش بردم و بعدها به خودم گفتم چقدر میشد راحتر این کار انجام بشه اگر من بدون عجله با هدایت خدا رها و تسلیم خدا پیش میرفتم و البته با این آگاهی ها بیشتر از قبل تسلیم هدایت خداوندم و میگم خدایا من بی هدایت تو هیچمممممم تو با هدایتت با حضورت در وجودم برای من بیش از کافی هستی و چقدر آرام و رها و قوی و شجاع به ایده ها عمل میکنم بدون هیچ نتیجه گرایی فقط به این مسیری که با کنترل ذهن با هدایت خدا پیش رفتم و رشد و تجربه و اعتماد به نفس و قدرت و شجاعتی که به خرج دادم فکر میکنم و ذوق زده هستم و نتیجه رو خود خود خدا به راحتی تو زندگیم جاری کرده یا از همین مسیری که رفتم نتیجه اومده یا از بی نهایت طریق از جایی که حتی گمان نمیبرم نتیجه بهتری وارد زندگیم شده
این الگو تو زندگیم با تکرارش به من این آگاهی رو داد که خدا برای تو بیش از کافیه فقط بهش توکل و اعتماد کن و متواضع و فروتن و خاشع در مقابل این عظمت و قدرت باش و اعتبار هررررررر چیزی رو به خدا بده تا این هدایتها رو بیشتر و بهتر درک و دریافت کنی
این روزها تمام وجودم رو گذاشتم برای درک توحید و درک لیاقت و ارزشمندی درونیم و واقعا در مدار بالاتری و با فرکانسی متفاوت از قبل احساس خوب وآرامش دارم نشونه ها رو بهتر درک میکنم به ایده ها رهاتر عمل میکنم و بهتر فکر خدا رو میخونم
استاد جان با تمام وجودم از تک به تک فایلهای توحیدی که آماده کردید سپاسگزارم از دوره لیاقت که چقدر تو بهبود شخصیتم و توحیدی تر شدنم کمک کرد سپاسگذارم از خداوند میخوام به عزت و قدرت خودش منو در مدار آگاهی هایی که در دوره جدیدی که آماده میکنید لاجرم هدایت کنه عاااااشقتونم خدایا عاشقتم که عاشقمی
سلام استاد عزیزم و سلام خانم شایسته گرامی و دوستان عزیزم در این سایت. استاد در این فایل در مورد بروز خطا هنگام استفاده نکردن از هدایت الهی صحبت کردند و اینکه اگر روی تجربیات و تواناییهایمان حساب کنیم احتمال خطا بالا میرود. من قبل از اینکه با استاد عباس منش آشنا شوم خصوصاً در اوایل کار طراحی بعضی مواقع همان ابتدا یک ایده خوب به ذهنم میرسید و همان یک ایده را پیاده میکردم و کار خیلی خوب میشد. بعضی مواقع هم همان ابتدا یک ایده به ذهنم میرسید یا روزها روی آن موضوع کار میکردم و ایدههای مختلف را امتحان میکردم و در نهایت ایدهای که به ذهنم میرسید خوب نمیشد. آن زمان دلیل این اتفاق را درک نمیکردم و این را اتفاقی تصور میکردم. اما بعد از آشنایی با استاد و درک موضوع ایدههای الهامی و تفاوت آن با ایدههایی که ذهنمان میسازد فهمیدم مواقعی که ایدههای خوبی به ذهنم میرسد مواقعی است که با خودم در هماهنگی هستم. آن مواقع تسلیم هدایت خدا شدهام و به همین خاطر کار خیلی راحت و روان جلو میرود. ایدهها پشت سر هم به ذهنم میرسد و من هم روی کار پیاده میکنم. اما زمانی که با خودم در هماهنگی نیستم ایده مناسبی به ذهنم نمیرسد و کار خوب در نمیآید. حتی با وجود اینکه روزها روی آن موضوع کار میکنم. وقتی ذهن من به خاطر ورودیهای نامناسب یا افکار اشتباه آشفته است میدانم که ایده خوبی به ذهنم نخواهد رسید. حتی میدانم اگر آشپزی کنم چیزی که درست میکنم یا بدمزه میشود یا یک اشتباه عجیب در حین آشپزی انجام میدهم. اگر بروم خرید کنم یک خرید اشتباه انجام میدهم. مهم هم نیست که چقدر تاکنون مهارت آشپزی کسب کردهام یا چقدر تجربه یا دانش خرید دارم. مهم این است که آیا ذهنم آرام است یا نه. چون وقتی ذهنم آرام است هدایت خداوند میآید و خود به خود کار درست جلو میرود.
الان وقتی میخواهم طراحی کنم نمینشینم راه حلهای مختلف را امتحان کنم بلکه تلاش میکنم به آرامش ذهن برسم. چون میدانم هدایت از آن موقع به بعد شروع میشود و تا وقتی هدایت نیست ایده مناسبی هم در کار نیست. کار را روزها عقب میاندازم تا زمان مناسب برای طراحی از راه برسد. نشانههای زمان مناسب برای کار برای من داشتن شور و شوق انجام کار، لذت بردن از انجام کار، هدایت شدن به سمت راه حلهای سریع و ساده به قول استاد روی غلطک افتادن کار و روان جلو رفتن و سریع انجام شدن کار، آرامش ذهن و احساس خوب هستند.
به نام رب هدایتگرم
سلام به عشقای داداشی…عزیزای دل
این فایل واقعا یکی از مهم ترین قوانین رو به من یادآوری کرد،من این فایل رو بارها زندگی کردم..اما وقتی نتیجه میگیریم باز یادمون میره که نتیجه ازکجاست فکر میکنیم خودمون تونستیم یا شانسمون خوبه اما حقیقت چیز دیگریست…
یکی ازاین موارد اینه که من سرباز بودم،من ازهمون اول افتادم یه جای ناجور کیلومترها دورتراز خونه…جایی که حتی زبونشون رو نمیفهمیدم وقتی صحبت میکردن نمیفهمیدم چی میگن…
اینو اضافه کنم که من قبل خدمتم توی یادداشت های گوشیم نوشته بودم خدایا من میخوام خدمتم راحت ترین جاباشه نمیخوام پست بدم یا گشت بزنم یا مثلا دستشویی بشورم و این داستانا….
بعد که افتادم جای ناجوری….تعجب کردم که خدابه درخواست من توجهی نکرده…پرس و جو کردم دیدم بهترین جاها برای خدمت قسمت حفاظت یا عقیدتی سیاسی هست…بعد فکرکردم چجوری میتونم وارد اون قسمت بشم…یه فکرایی میومد که نشدنی هست باید پارتی داشته باشی واینکه اصلا تو یه دیپلم داری وتازه گواهینامه هم نداری،غیرممکنه…منم به خدا سپردم راهی نداشتم..گفتم تلاشمو میکنم…یه قرآن خریده بودم باخودم ببرم خدمت خیلی شیک و دوستداشتنی بود اونو برمیداشتم یواشکی بدون اجازه و دستور میرفتم تو عقیدتی سیاسی میگفتم میخوام یادبگیرم باصوت قرآن بخونم…یکی از کادرهای عقیدتی سیاسی بود خیلی حرفه ای بود…باعشق بهم یادمیداد..منم همه وجودم رو میذاشتم هرروز همه سربازا روی میدون رژه میرفتن من جیم میزدم میرفتم عقیدتی سیاسی قرآن یادبگیرم…بلد بودم ولی میخواستم تخصصی یادبگیرم که وقتی میخونم پشمای همه بریزه…
خلاصه آموزشی تموم شد…رفتم یگان..منطقه محرومی بود هیچ امکاناتی نداشت…همون روز اول رفتم برم توی آسایشگاه بخوابم…دیدم یه اتاق سه در چهار 20نفر سیاسوخته توشه که مثل جونور نگاهت میکنن به یه زبونی هم حرف میزدن که من اصلا نمیفهمیدم…توی آسایشگاه بوی گندمیومد،پراز پشه بود…یه قالی تیکه پاره پرچرک که حالت بهم میخورد..خلاصه دروکه بازکردم دیدم اینجوریه،دنده عقب برگشتم، داخل نرفتم،رفتم تونمازخونه اونجا میخوابیدم شبا…وبرای اینکه کسی متوجه نشه..بایدشبا آخرین نفرمیخوابیدم وصبح ها قبل اذان صبح پامیشدم که کادر عقیدتی و حفاظت میان واسه نماز صبح نبینن من اونجاخوابیدم و داستان برام درست کنن.
منم که مجبوربودم شباتادیروقت بیدارباشم،وصبح اولین نفرپاشم ازخواب دیگه نماز هم میخوندم…البته اعتقادی به اون خم و راست شدن ها نداشتم ولی ایمانم و توکلم فقط به خدابود…بااینکه هیچ نشونه ای از جای خوب وراحت برای خدمت نبود اما هنوز ناامیدنشده بودم..
دیگه مرتب نماز و قرآن میخوندم…کلی هم قرآن توآموزشی تمرین کرده بودم و صوتم واقعا معرکه شده بود…چندروز گذشت…خبرایی پیچیده بود توی کل یگان که..
یه سربازجدید اومده که هیچوقت توی آسایشگاه نیست،همیشه داخل نمازخونست و بیست و چهار ساعته نماز و قرآن میخونه
میگفتن هروقت از پشت نمازخونه رد شدی و دیدی یک صدای دلنشین تلاوت قرآن میاد..اونم5صبح یا12شب..بدون زیرسر این سرباز جدیدست..اعتباری..
جالبی کار اینه که سربازقبلی عقیدتی سیاسی یک ماه پیش تصفیه حساب کرده بود و رفته بود و ایناعملا یک ماه همه کاراشون لنگ بود و سربازنداشتن…سربازای اونجاهم مناسب عقیدتی سیاسی نبودن…
منوازعقیدتی سیاسی خواستن گفتن این سربازی که صبح ها اولین نفر میاد نمازمیخونه و صدای صوت قرآنش ازتو نمازخونه میادتویی…گفتم آره…گفتن گواهینامه داری گفتم نه..مدرک چیه…دیپلم…گفتن میخوای سرباز ما بشی..دوست داری سربازعقیدتی بشی…گفتم به نظرم ازبقیه جاها بهتره..اره چراکه نه..یه نامه زدن برا فرماندهی ومن کلا رفتم زیرنظر عقیدتی سیاسی،کارم دیگه خیلی راحت شده بود ولی همون کار رو به بهترین نحوممکن انجام میدادم…میخواستن بعدازظهر ها ازم موتوری بکشن چون میگفتن این سربازعقیدتی 24ساعت میخوره و میخوابه و بیکاره..شده مثل کاهنای معبد عامون…بعدحفاظت دید عقیدتی خیلی کاراش ردیفه و داره حسابی حال میکنه و دیدن منم آدم حسابیم،نامه زدن واسه فرماندهی که اعتباری رو بدین به ما…فرماندهی بین دوراهی گیرکرد و گفت این سرباز دیگه زیرنظرعقیدتی هست وسربازیگان نیست که بدیم به شمااما اگه عقیدتی رضایت بده میتونه بعدازظهرها در اختیار شماباشه…
خلاصه دیگه هیشکی نمیتونست ازما موتوری بکشه بلکه برعکس بود من میتونستم ازهمه موتوری بگیرم…
یه سربازتوی شهر غریبه که یه دیپلم داره و گواهینامه هم نداره…با ایمان و توکل به خدا..میشه سربازمشترک عقیدتی و حفاظت…
شایدباورتون نشه ازوقتی دیگه سربازعقیدتی و حفاظت شدم همه کادر و سربازها بهم احترام میزاشتن..اونا به من احترام نمیزاشتن بلکه به ایمان و توکل من احترام میزاشتن…بعدچندمدت شدم محبوب ترین و بهترین سربازاونجا..حتی بهم پیشنهاداستخدام دادن توعقیدتی سیاسی برای بعدخدمت که من گفتم من مسیرم متفاوته و اهداف دیگه ای دارم.
کار عمدم تو خدمت اینابود…برگزاری نماز،برگزاری کلاس قرآن و آماده سازی ونظافت نمازخونه…شستن ظروف عقیدتی..برگزاری زیارت عاشورا و آماده سازی پذیرایی وغیره…و راستی صوتم چون خوب بود…دیگه اذان بادستگاه نمیزاشتن و میگفتن بامیکروفون زنده بگو..مامیخوایم صدای توروبشنویم..دیگه مؤذن هم بودم،هرجا که باعقیدتی بازدید از بقیه مقرها میرفتیم موقع نماز میگفتن اذان رو بگو اعتباری تاشروع کنیم…کادرهای بقیه یگان ها به عقیدتی میگفتن…دمتون گرمه چه سرباز کاردرستی دارین…نمیشه بدینش به ما…
اوناهم میگفتن اون خودش دوست داره عقیدتی بمونه…
میگفتن این سرباز رو بیارین اینجا فقط برای ما اذان بگه…خیلی دلنشینه صداش…
ادامه داستان کامنت بعدیه…