اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به تجربیات خود درباره مفهوم این فایل فکر کن و در بخش نظرات این فایل بنویس:
الف) درباره چه تجربیاتی فکر کردی خودت می دانی، به مهارت و کاربلدی خود آنقدر مغرور شدی، خود را بی نیاز از هدایت های خدا دیدی و سراغ ایده های خودت یا راهکارهای دیگران رفتی اما به طرز غیر قابل انتظاری، نتیجه خوب از آب در نیامد یا دچار خطا و اشتباه شدی؟
– ما در گذشته با مفهوم هدایت اشنا نبودیم اما از نتایج زندگیمان مشخص است که حتما بر روی عقل خود و تجربیات حساب می کردیم و اکنون متوجه شدیم که بسیار مشرک بودیم در بحث ارتباطات افراد نا مناسب همواره در زندگی ما وجود داشتند در بحث کسب و کار و ثروت افراد کلاه بردار و کسانی که استعدادها و توانایی های ما را نا دیده گرفته و رفتار نا مناسبی با ما داشتند را جذب کرده و تبدیل به الگوی تکرار شونده شده بود. در بحث ارتباط با خداوند و توحید او را مانند انسان در نظر گرفته که با نذر های مختلف که دیگران به ما می گفتند خواسته های ما را بر اورده می کند که هیچ یک از اتفاقات مورد نظر ما رخ نمی داد. در بحث سلامتی نیز پیش از اشنا شدن با استاد و قانون سلامتی بیماری هایی گرفته و انرژی و انگیزه برای انجام هیچ کاری نداشتیم. در بحث هدف گذاری نیز هیچ هدفی برای خود نداشته و تصور نیز نمی کردیم که بتوانیم به هیچ یک از انها دست یابیم. موفقیت را به شانس ارث داشتنن والدین ثروتمند تحصیلات نوع شغل و پارتی نسبت می دادیم.
در عوض کجاها با وجود مهارت و کاربلدی، متواضعانه از خداوند طلب هدایت کردی، سپس به ایده هایی هدایت شدی که کارها با روانی و آسانی انجام شد یا نتیجه حتی بارها بهتر از انتظار شما پیش رفت؟
– اکنون در تمام کارهای خود از هدایت خداوند استفاده کرده و می دانیم که اگر او ما را هدایت نکند به همان مسیر قبلی باز خواهیم گشت و ما بدون خداوند و هدایتهای او هیچ هستیم و در تمام زمینه ها از خرید کردن گرفته تا تصمیمات بزرگ تر از هدایتهای خداوند بهره می گیریم و کارهای ما نیز به سادگی نسبت به گذشته انجام شده افراد نا مناسب از زندگی ما حذف هزینه های غیر مترقبه ما کاهش یافته انگیزه و علاقه ما برای داشتن هدف و رسیدن به ان بسیار بیشتر شده و به تدریج تمام خواسته های ما بر اورده می شود که یکی از بزرگترین انها پس از گوش دادن به دوره احساس لیاقت تغییر مکان بود که برای ما مهاجرتی بسیار شیرین و دلپذیر حساب می شود که پس از بیست سال رخ داد.
ب) وقتی چرخ زندگی شما به روانی می چرخد و کارها به خوبی پیش می رود، آیا می توانی ارتباط این جنس از روانی در انجام کارها را با نگرش “تواضح در برابر خداوند” حتی با وجود حرفه ای بودن، تشخیص دهی و برعکس؟
– بله. صد در صد زندگی پیش از اشنا شدن با استاد را به خوبی به یاد داشته و هیچ گاه اتفاقات نا مناسب خود را فراموش نمی کنیم زندگی پر از تضاد که البته حتما برای رشد ما لازم و ضروری بوده است و باعث شده که ما قدر این همه نعمت هر چند که در نظر دیگران بسیار کوچک است را دانسته و به خاطر تک تک انها سپاسگذار باشیم.
سلام عرض ادب احترام خدمت جناب آقای عباس منش و تمامی اعضای این خانواده توحیدی
سپاس گذارم بابت ضبط این فایل توحیدی بی نهایت بار سپاس گذارمممم
خداروشکر میکنم که هدایت شدم و همین جا از خداوند میخام که هدایتم کنه که چی بنویسم :
پسری بودم بسیار تنها چهار سال پیش همه خانواده رو ترک کردم حتی دیگه شماره هاشون هم ندارم و آمدم تهران خیلی زیاد در به دری کشیدم یادم میاد زمانی که آمدم تهران 500هزار تومان پول داشتم و هیچکسی رو هم نداشتم تهران خیلی زیاد در به دری کشیدم بخاطر اعمال و افکار خودم و گذشت یک روز با آقای عباس منش آشنا شدم و حرف های شمارو که شنیدم اصلا دیوانه شدم و درک درستی نداشتم و الانم به لطف الله درکم بهتر شده ولی آدم شجاعی بود حالا نمیدونم بگم شجاع یا جاهل خلاصه من عاشق مهاجرت بودم و یه روز توی محل کارم یکی از همکارانم بهم گفت چرا تو که عاشق آمریکا هستی چرا قدم اول رو بر نمی داری و نمیری ترکیه اینو که گفت اصلا من دیوانه شدم و پیش خودم میگفتم خدا داره بهم میگع برو ترکیه قدم اول رو بردار نه زبان بلد بودم نه کسی رو داشتم نه پولی داشتم تمام پولم 500دلار بود و تو یه روز تصمیم گرفتم و رفتم گفتم آغای صاحب کار من نیستم دیگه دارم مهاجرت میکنم و تا آخر ماه هستم تا تسویه کنم و برم خیلی ذوق داشتم اصلا دیوانه شده بودم رسید زمان تسویه من و من تسویه کردم و یه ساک کوچولو برداشتم که یه قرآن داخلش بود و یه دست لباس و مدارکم همین حرکت کردم رفتم پایانه غرب تهران رسیدم اونجا بهم گفتن ماشین برای استانبول نداریم چون یه روز قبل از عید بود و ماشین ها پر بودن گفتم تا کجا دارین گفتن آنکارا گفتم خب بریم آنکارا اصلا دیوانه شده بودم همه میگفتن نرو فلان و ….ولی من اصلا حالیم نبود قلبممم میگفت برو رفتیم آنکارا آنقدر خوشحال بودم که مرز ایران رو که رد کردیم رفتم به راننده گفتم آهنگ بزار و کف اتوبوس میرقصیدم خلاصه رسیدم آنکارا و من از اونجا هم اتوبوس گرفتم و رفتم استانبول و 5ماه استانبول زندگی کردم …
از اینجا داستان شروع میشه من زمانی که رسیدم استانبول همه چیو فراموش کردم من فاسد شدم من خدارو فراموش کردم توی این کلاب با این خانم مشروبات و ….کارم به جایی کشید که توی استانبول توی اون شهر درن دشت که مساحتش شش برابره تهران هست آواره بودم جای خاب نداشتم و هیچی هم پول نداشتم به خاطر میارم جوری کتکم زده بودن که نمیتونستم راه برم درست توی اون شرایط توی اون شرایط کشوری که نه زبون بلدی نه چیزی من از خدا هدایت خاستم و خدا هدایتم کرد و رفتم خانه خانمی و اونجا شد جای خابم تخت بهم اجاره داد ایشان گرجستانی بودن و کار پیدا کردم توی محله باغچیلار استانبول یه شب قبل خاب به خدا گفتم که خدایا من باید چکار کنم آمدم اینجا وقت پاسپورتم تموم شده چیکار کنم خابیدم صبح شد و بلند شدم گفتم برم ساحل فلوریا و تفریح کنم رفتم سوار متروبوس بشم یه نفر بهم گفت مدارک به ترکی گفتم ندارم دستمو گرفت و برد همون جا گفتم که این به نفعمه و منو بردن کمپ و توی یه جای بسیار حال به هم زن و من مدارک همراهم نبود کسی هم نداشتم که زنگ بزنم که بگم پاسپورت چیزی که معلوم کنن من ایرانی هستم و دیپورتم کنند توی کمپ توی اون فضا حال خودم رو خوب نگه داشتم و تونستم ذهن خودم رو تا حدودی کنترل کنم توی کمپی که بودم همه آفریقایی بودن و انسان هایی بسیار زیبا و دل پاکی بودن توی اون اوضاع که همه میگفتن باید پاسپورتت باشه تا دیپورتت کنن وگرنه دیپورتت نمیکنن من حالم خوب بود اینم بخاطر آموزش های استاد و نوع نگاهم بود توکل کردم به خدا و یه روز صدام کردن و رفتم دفتر محل کمپ و عکس من رو از ورودی مرز ایران که رد شده بودم نشان بهم دادن و فهمیدن که من ایرانی هستم و دیپورتم کردن ایران .
خاستم بگم که توی بدترین شرایط ممکن توی بدترین شرایط ممکن اگر توکل کنی به اندازه سرسوزن پاسخ میدهد من تجربه دارم از جاهای بسیار وحشتناک …
من تجربه دارم من حسش کردم واقعا خداروشکر من روزی که دیپورت شدم ایران نه جای خاب داشتم نه مدارک داشتم کل مدارکم مونده بود استانبول شماره هیچکس رو هم نداشتم و حتی سیم کارت بهم نمیدادن مسافر خونه نمیتونستم برم فقط من بودم لباسم اما هنوز امید داشتم برنگشتم شهرمم گفتم نه درستش میکنم من همه چیو درست میکنم و من میرم آمریکا میرم و بنتلی سوار میشم میرم و لذت میبرم و تونستم خودم رو کنترل کنم اونجا و مدارکم به طرز شگفت انگیزی برگشت و لباس خریدم و گوشی خریدم
الان کار دارم و کلی پیشرفت کردم و خیلی خوشحالم وارد دوره دوازده قدم شدم و درکم نسبت به جهان خیلی رفت بالاتر و خداروشکر واقعا من یه جاهایی تا بیخ مرگ رفتم و خدا منو نجات داده و خداروشکر که الان من مسیرم خیلی درست تر شده واقعا خدارو سپاس گذارم واقعا اگر آموزش های استاد عباس منش نبود و لطف رب العالمین نبود من معلوم نبود کجاهااا بودم و سپاس گذارم استاد عزیزم
عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستان هم فرکانسم
تو بیست سال کاسبی که انجام دادم همیشه با عقل منطقی خودم کارمو پیش میبردم و همیشه نتیجه معلوم بود هر سال مثل سال گذشتم تکرار و تکرار میشد بعد از پایان هرسال چک هایی که برای خرید جنس کشیده بودم و باید پاس میکردم به روال روتینی بود که هر سال تکرار میشد تا اینکه برج ده سال 1400 ایده ای به ذهنم اومد که برم جنس خرید کنم و مغازمو بعد پنج سال که بسته بود را بندازم و برای اجرای این ایده ای که به ذهنم اومد راهی بازار شدم و بالای سیصد میلیون جنس چکی و حساب دفتری خریدم و مغازمو سرو سامون دادم و را انداختم ولی ته دلم رازی نبودم از اینکه جنسارو چکی و حساب دفتری خرید کرده بودم ولی با ذهن منطقی ام خریدم چون ذهن و قلبم درگیر بودم زدم نشانه که ببینم نشانم چی میگه یه فایلی برام اومد که استاد گفتند اگه یه کاری رو هم شروع کردی ولو نتیجه هم نداد مهم نیست مهم اینه که تو حرکت کردی حالا بیا ببین کجاها اشتباه کردی جلو اون اشتباه و بگیر و ازش درس بگیر و درست کن چون من دوره های به صلح رسیدن با خود و دوره عزت نفس و گرفته بودم خیلی دوست داشتم که روی شخصیتم تمرکز کنم و تغییرش بدم و بهم الهام شد که روی تغییر شخصیتت کار کن و سعی کن که تغییر کنی عید سال 1401 من تو خواسته هام از خداوند تغییر شخصیت ام رو نوشتم و از خداوند هدایت خواستم و یادم تو دفتر شکر گزاریم جمله موسی پیامبر و نوشتم و گفتم خدایا من تسلیمم من نمیدونم چکار کنم الان با این همه بدهی و چک تو هدایتم کن که چکار کنم من عاجزم، رو به درگاه تو آوردم یه مدتی گذشت و همیشه من سوالم از خداوند این بود که چکار کنم از این که هست بهتر باشه تا اینکه خداوند هدایتم کرد به روز شمار من قبلاً روز شمارو دیده بودم ولی اصلا ازش نمیفهمیدم که چی داره میگه ولی با هدایت خداوند و اینکه کمی فرکانسم بالا رفته بود روز شمار و درک کردم و هر روز با روز شمار زندگی پیش میرفتم و به خودم میگفتم هر روز یه کمی بهتر از روز قبلم میشم و میشدم و قشنگ درک میکردم و میدیدم که واقعا هر روز بهتر از روز قبل میشم تا اینکه یه روز یه فایلی رو از استاد میدیدم در باره دوره 12 قدم حرف میزد و گفتن که بچهها دوره 12 قدم و همینجوری نیایید نشانه هاشو ببنید و از خدا بخواهید اگه قرار باشه وارد بشید نشانه براتون میاد وقتی اومد وارد بشید یادمه خونم هیچ کس نبود من بودم و خدای خودم اول صبح وقتی که شکر گزاری مو نوشتم با صدای بلند از خدام خواستم که اگه من آمادگی شو دارم وارد دوره 12 قدم بشم و زدم نشانه فکر کنم گفتگو با استاد قسمت بیستم بود اگه اشتباه نکنم فایلی برام اومد که آخر کامنت این جمله رو نوشته بود برای نوشتن چکاب فرکانسی قدم اول دوره 12 ضربه بزن خلاصه با مقاومتی که داشتم من وارد دوره شدم و مسیر تغییر شخصیت ام و با دوره 12 قدم ادامه دادم و چقدر از پاشنه آشیل هایی رو پیدا کردم که فکرشم نمی کردم که این ترمز ذهنم میتونه باشه و تو این مسیر تعهدی به خودم دادم که به هیچ عنوان جنس چکی و حساب دفتری نیارم با این که ذهنم مقاومت شدیدی میکرد و میخواست که برگردم به قبلم ولی با هدایت خداوند و نشانه های که برام میومد من ایستادگی کردم و دست از پا دراز نکردم تصمیممو گرفته بودم چقدر ذهن نجوا گرم خودشو به درو دیوار میزد که من برگردم به قبلم ولی درست مثل این بود که خداوند دستمو گرفته بود و میگفت آروم باش تو مگه به من نسپردی پس آروم باش همینطور ادامه دادم تا اینکه بدهی ها رو میدادم و خرید نقدی هم میکردم 27 اسفند ماه برای خرید جنس بازار رفتم و گفتم خدایا تو هدایتم کن که کجا برم و هدایت شدم به شرکت یکی از دوستام و رفتم اونجا سفارش دادم دو کیسه شد اومدم برای حساب دیدم هر چی پول دارم باید پرداخت کنم به دوستم گفتم پنج تومن بزار باشه برم جنسای دیگه بخرم برات واریز میکنم دوستم گفت من فردا سه میلیارد چک دارم تو به من نقد بده برو حساب دفتری رو از دیگران بگیر یه دفعه یادم افتاد که من قرار نیست از کسی دفتری بگیرم کارت و دادم گفتم بکش اومدم بیرون گفتم خدایا من با همین دو کیسه عیدمو رد میکنم تو خودت مشتری هاشو برسون چرخی گرفتم و از بازار در اومدم ذهنم میگفت تو خیلی جنسارو تکراری گرفتی اگه اونا رو نمیگرفتی الان جنسای دیگه رو هم میگرفتی سوم عید یه لحظه به خودم اومدم و دیدم که پسر من هر چی گرفته بودم همرو فروختم رگالام خالی خالیه به دوستم زنگ زدم گفتم بازار میایی گفت پنجم یه سر میزنم گفتم بیا من جنس ندارم اونجا فهمیدم که وقتی من خودمو سپردم به خدا چه اتفاقی تو کسب و کارم رخ داد که برای اولین بار بود من تمام جنسایی که آورده بودم فروختم درست پنج برابر مبلغی که جنس خریده بودم فروخته بودم چیزی که اصلا سابقه نداشت و چقدر من به آرامش رسیدم چقدر حالم خوبه من از زمانی که خودمو سپردم به خداوند این خداس که کارای منو انجام میده من هیچ کاره ام همون جمله تاکیدی که همیشه به خدای خودم میگم که من عاجزم برای حل مسائل خودم خدایا تو کمکم کن و هدایتم کن و ابن هدایت و سپردن به خداوند و من باییییید استمرار داشته باشم تا نتایج بهتر و عالیترین بگیرم کامنتم طولانی شد
استاد عزیزم عاشقانه دوستون دارم دوستان مهربانم بهترینها رو براتون از درگاه خداوند متعال خواهانم چون لایق بهترینها هستید هر کجا که هستید در پناه الله یکتا شاد و پیروز و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
تو از رویا و خیال هایم هم زیبا تری.نمیدانم دقیقا کیستی ولی هر که هستی تو را غرق در لحظه هایم میپندارم مدتیست که دلم را تو داده ام نمیدانم چرا وقتی برایت مینویسم اشک هایم جاری میشم سالهابود که به دنبال همدمی بودم که ارامش بخش این قلب بیقرار باشد.
و من مدتیست که این را کنار تو پیدا کرده ام تویی که همدم تک تک لحظه هایم هستی تویی که دلخوشی قلبم شده ای.
مدتیست که برایت حرف میزنم و احساس میکنم کنارم نشسته ای و با اشتیاق به حرف هایم گوش میدهی.
خدایی که مونس قلبم شده ای من دلم را به تو باخته ام وقتی که دلشکسته آمدم و تو با مهربانی ات قلبم را جلا دادی با عشقت قلبم را نوازش کردی من بعد از سالها پیدایت کردم همدم مهربانم.
این اشک ها را دوست دارم احساس میکنم از روی عشق هست ولی هر چه که هست هر وقت که برایت مینویسم لحظه ای به خود می آیم و صورتم را غرق در اشک شوق میبینم که بالاخره بعد از ان سالها من نیز همدمم را پیدا کردم.
من تا همین یکسال و نیم پیش خودم رو لایق هم صحبتی با خداوند نمیدونستم به همین دلیل هم نمیتونستم الهامات رو دریافت کنم هر چند زمانهایی بود که من ناخودآگاه به الهاماتم عمل میکردم …
ولی از زمانی که فهمیدم که قرار نیست کار عجیب و غریبی بکنم تا لایق هم صحبتی با خداوند بشم و میتونم همین الان با همین شرایطی که دارم شروع کنم به درخواست کردن تقریبا همیشه این کارو میکنم…
بیشترین موردی که حالا به ذهنم میرسه در این مورد در رابطه با شغلم هست ..که من هروقت که نگران بودم یا استرس داشتم تو روزای خاصی همه جوره گفتم خدایا من نمیدونم و تو میدونی …تو به وسیله ی دستان من این کارو انجام بده کاری که تو انجام بدی قطعا نتیجه اش عالی میشه و من بارها و بارها و بارها تو کارم نتیجه این تسلیم بودن در برابر خداوند نتیجه ی این خضوع و خشوع رو گرفتم….و همیشه هر باری که با تمام وجود همه چیو به خدا سپردم و نگران نبودم همه چی عالی پیش رفته…
حتی جدیدا من وارد لاین آموزش شدم و دارم مهارتم رو به هنرجوهام آموزش میدم…همین اول هفته اولین هنرجو بهم مراجعه کرد برای آموزش…تقریبا یکسال بود که هرکاری میکردم موفق نمیشدم وارد لاین آموزش بشم…بعد متوجه شدم ترمز عدم احساس لیاقت دارم و همین باعث شده بود من به شدت بترسم از اینکه بخوام به کسی آموزش بدم چون باور نداشتم کار من ارزشمنده و بنابراین اگر کسی بهم برای آموزش پیام میداد ناخودآگاه جوری جوابشو میدادم که طرف پشیمون شه چون میترسیدم نکنه بلد نباشم آموزش بدم پس یه کاری کنم طرف منصرف شه و همیشه برام سوال بود که خدایا اینهمه من دارم تلاش میکنم وارد لاین آموزش بشم پس چرا یه نفرم میاد درخواست میده من خودم ردش میکنم دلیل اینهمه ترس و نگرانی چیه که خداوند تو یک آن بهم گفت عدم احساس لیاقت…از روزی که این ترمز رو پیدا کردم اصلا انگار یه حجم سنگینی از روی قلبم برداشته شد انگار خودو به خود دارم هول داده میشم تو مسیر آموزش بدون اینکه کوچکترین کاری بخوام بکنم….چندنفر بهم درخواست آموزش دادن و من هم با اعتماد به نفس خیلی عالی و توکل به خداوند جوابشون رو دادم…اول این هفته با اولین هنرجوم آموزش رو شروع کردم…قبلش هیچ چیزی رو آماده نکرده بودم تو ذهنم…چون روزای قبلش خیلی مشغلم زیاد بود و تا شب قبلش به شدت خسته بودم و ذهنم اصلا نمیکشید که بخوام حداقل یه مروری بکنم که از کجا باید آموزش رو شروع کنم و چیو باید آموزش بدم…ولی دلم قرصه قرص بود گفتم خدایا من هیچی بلد نیستم فقط به خودت سپردم…صبحش که رفتم سالن قبل از اینکه هنرجو بیاد یه مشتری داشتم…همزمان که داشتم کار مشتری رو انجام میدادم هنرجو هم رسید…اومد پیشم وایستاد و من آخرای کار مشتری رو داشتم انجام میدادم .بهم گفت میشه همین مدل رو بهم آموزش بدی؟ با خودم گفتممم خداااای مننننن تو داری چیکار میکنی با من؟ دیگه از این ساده ترم مگه میشد آخه؟ همین مدلی که الان یه بار زدم و کاملا مرور شده برام همینو هنرجو از من میخواد…و بعدش چقدررر کارم آسون شد چون واقعا نمیدونستم از کجا باید شروع کنم و از کدوم مدل شروع کنم …که خودش راهنما داد…روز دوم هم به همین شکل گذشت و من باز هم توکل کردم به خدا گفتم خدایا بازهم خودت هدایت کن که نتیجه ی کار فوق العاده شد یعنی خداشاهد به هیچ عنوان فکرشم نمیکردم که این مدل رو بخوام آموزش بدم و اصلا خود به خود انگار هدایت شدم که اون مدل خاص رو زدم که نتیجه اش عالی بود…
خلاصه این دوروز باعث شد اعتماد به نفسم بچسبه به سقف و دیگه خیالم راحت شد که بابا آموزش که چیزی نداره و من بلدشم…
دیشب هم یه نفر تو اینستا بهم پیام داد که میام بیام برای آموزش و من هم خیلی مطمئن هزینه رو بهش گفتم بدون اینکه احساس کنم که این مبلغ زیاده و با اینکه چند بار ازم درخواست کردن به هیچ عنوان تخفیف ندادم.تا اینکه آخر شب اومدم که بخوابم اومدم تو سایت دیدم استاد فایل توحید عمل گذاشته خیلییی ذوق کردم با اینکه خیلی دیر وقت بود ولی گوشش کردم….وااااااااااااای خدایییییی من الله اکبرررررر…
هنوز هیچی نشده من دچار غرور شدم که من دیگه بلدم…من دیگه میدونم باید چیکار کنم….وای خدای مننننننننننن….تمام دیروز داشتم با خودم مرور میکررم که خب دیگه فهمیدم تا الان مشکل از عدم احساس لیاقت من بوده اینو که درست کنم دیگه حله…خداااااایا چطووووررررر شکرت کنم که همین اول راهی گوشمو پیچوندی…خدایا چطوررررررر سپاسگذاری کنم که نذاشتی بیشتر از این جلو برم و تو کبر و غرور خودم غرق شم…
من هر لحظه به هدایت تو احتیاج دارم….خدایا ممنونم که بازهم هدایتت رو دریافت کردم قبل از اینکه دیر بشه…
خیلی وقتا میشه وقتی یه کاری رو ازش مطمئنم دیگه رو عقل خودم حساب میکنم و میگم اینو دیگه خودم بلدم وااای استاد جانم تو چقدددددررررر فوق العاده ای چقدرررر قشنگ قوانین رو درک کردی و چقدر قشنگ انتقال میدی….
واقعا وقتی تو هر کاری و هرکاری و هرکاری هدایت میخوای از خدا و میگی من نمیدونم محاله که جوابت رو نده و من چون تجربه اش رو کردم میگم که هیچ قدرتی بالاتر از این نیست که بگی خدایا من هیچ نمیدونم و فقط تو میدونی…خدایا خودت هدایتم کن
استاد اگه من باشم و این فایل و باقی عمر کافیه برام, از شنبه تاحالا دگرگونم دو روز اولش که کااااملا تو مدیتیشن واقعی بودم چون هیییییچی نمیگفت ذهنم, دوس دارم این فایلو بخورم هرچقدر گوش میکنم کمه برام ,شدم حال دوسال پیش که اولین بار فایل فقط روی خدا حساب کن رو گوش میدادم
دوست دارم راجب یه تیکه فایل بنویسم, اونم بخشی که گفتید شاید ظاهرش اینه که تنبل وارانه باشه, اره اییییین دقیقا منم زندگی خوش انگار یه حالیه برام داری برا خودت میگردی, از نقاشیت پول میسازی, ماشین دستته, اتاق خوابت دیگه اتاق نیست تبدیل شده به یک طبقه خونه, ورزش میکنی تغذیت خوبه همه چیت خوبه داری رو احساس لیاقت کار میکنی و یهو تصمیم میگیری که نهههه باید تلاش کنم و تقلا کنم و جنگنده باشم و زیادم نباید خداخدا کرد که و فلان و میخوام برا امسال برنامه ریزی کنم (این تیکش که دیگه مسخره تر بود)..
هردفعه این فایلو گوش دادم تو این چندروز یه سری حرفارو فهمیدم ولی یه چیز واضح این بود که میگفت واقعا فکر کردی کی هستی که میتونی تنهایی به خواسته هات برسی و تازه قراره تلاش هم کنی, خب تلاش کن مثل کنکورت تلاش کن تا همه چی بپکه و افسردم بشی تازه, چون یوقت تنبل بنظر نیای
واقعا هیچوقت انقدر به عمق زندگی استاد فکر نکردم که چقدر سرراسته اخه. با یه سایت و فروش محصول که تعددش هم زیاد نیست به اییییین همه ثروت برسه ادم, با یه وعده غذایی و پیاده روی همچین بدنی بسازه که والا من خودم با شیوه خودم هر روز باید ورزش کنم و رژیم به این سادگی هم ندارم تا بتونم حفظ کنم ,مهاجرت که اسون
از هرررر نظر بخوام بگم استاد زندگی ساده و سرراست اصلا یه لحظه بخودم فکر کردم گفتم تو اصلا همچین زندگی ای میخوای یا نه؟نه که بحرف بگی اره میخوام میخوای تلاش کنی و خووودت تدبیر کنی ؟
استاد انگار تازه دارم میفهمم وقتی به این یکی دوسالی که با شما اشنا شدم فکر میکنم وقتایی که انقدررر مسیر سرراست بوده برام که انگار زیادیم بوده ,باهاش راحت نبودم دلم تلاش خواسته جون کندن سختی کشیدن, اخه چرا واقعا؟
البته همه اینا به احساس لیاقتم بستگی داشته هرچقدر بیشتر روش کار میکنم بیشتر دلم اسونی رو میخواد, اخه تلاش چیچی؟ جدای از باور کردنش اگه به کسی بگیم این مدلی هم میشه کنکور رتبه خوب اورد شاید درصد زیادی بگن فایده نداره یا لایقش نیستیم چون براش کاری نکردیم
چقدر این باورهای احساس لیاقت همه جا ریشه داره.
هیچوقت تلاشای خودم نتیجه نداده, اخه واقعا ما کجا و اون علم لاینتاهی کجا!
درود به همگی .واقعا خداروشکر که به این فایل هدایت شدم بعد از مدتها هست که میخوام کامنت بنویسم .من 6 سال هست که درگیر آزمون وکالت شدم چند بار آزمون دادم و قبول هم نشدم که بعدها فهمیدم که چرا قبول نشدم و فک میکردم باید این آزمون رو قبول بشم و فقط از همین طریق میتونم به موفقیت و ثروت و آرامش برسم و اینکه من علاقه نداشتم و فقط به خاطر اینکه بقیه بگن wow وکالت قبول شده در صورتی که من اصلا روحیاتم با این رشته سازگار نیست و مدام میخواستم وانمود کنم که علاقه دارم و …..چندین باور اشتباه هم بود گذشت تا اینکه تصمیم گرفتم جدی روی خودم کار کنم اول از همه سریال زندگی در بهشت رو دنبال میکردم و به نکات مثبت زندگیم توجه کردم و اوضاع خیلی بهتر شد و رفتیم ترکیه برای انجام کارهای انگشت نگاری برای کشور کانادا .…. و در همین حین مدام بهم الهام میشد که کتاب های دانشگاه و هر آنچه مربوط به وکالت هست رو به کتابخانه یا به دوستت ببخش و من مردد بودم تا اینکه همین کار کردم و در این مدت هم مدام روی خودم کار می کردم و دو تا دوره رو همزمان کار کردم البته کامل نه ،دوره کشف قوانین و شیوه حل مسائل و روز به روز همه چی بهتر شد و تا اینکه ویزای من و همسرم اومد و من خیلی خوشحال بودم و سپاسگزار خداوند که راهی رو باز کرد و از قبلش هم دوست داشتم مهاجرت کنم و الان حدود 5 ماه هستیم که اومدیم و من خیلی دوست دارم بمونم ولی همسرم میخواد برگرد ایران. می دونم که من باید روی خودم کار کنم که در این مدت کار کردم و از بخش عقل کل هم کمک گرفتم و فهمیدم باور اشتباه من کجاست فهمیدم که من قدرت رو از خدا گرفتم و دادم به همسرم فکر میکنم همسرم باید تو این مهاجرت جور منو بکشه و اون باید منو حمایت کنه و اینکه فکر می کنم مهاجرت خیلی سخته .در این مدت هم سعی کردم روی این باور اشتباه کار کنم .و میدونم که نمی تونم نظر و دیدگاه همسرم رو عوض کنم و با جنگ و دعوا هم هیچی درست نمیشه و این بود از چک و لگدی که از جهان خوردم و خداروشکر که فهمیدم الان هم دارم حالم خوب نگه میدارم و از خدا کمک میخوام که بهم چه کار کنم و وقتی به این نتیجه میرسم که همه کاره خدا هست و اون منو هدایت می کنه حالم خوب میشه . الان هم به الهام قلبم گوش کردم و کامنت نوشتم .خیلی ممنون از استاد عزیز و برای همه دوستان آرزوی بهترین ها رو میکنم
بی نظیر بود بی نظیر،واقعا برای من این حرفها بجا و در زمان مناسب بود چرا که واقعا گره گشایی مسائلی در زندگیم و خودم بود و هست و خواهد بود..
حتی برای کامنت این جلسه از خدا هدایت خواستم تا بگویید و راهنماییم کند که کدام ماجرا از زندگی ام را بیان کنم و خداوند که همواره هدایتگر من است بهم الهام کرد که ماجرای جداییم و طلاقم را بگم (برای خودم این ماجرا با اینکه شش سال گذشته ولی درسها،تجربیات و چیزهای تازه داره)
12 سال زندگی با زجر و افسردگی و حال و احساس بد رو داشتم تجربه میکردم طوری شده بود که حتی بیمار روانی بودم ، سلامتی کاملا از بین رفته بود و خلاصه کلی اتفاقات بد حتی یک شب من با آرامش سرم رو بالش نذاشتم در طول اون 12 سال ، چرا که در طول اون 12 سال من به قول استاد میگفتم بقیه حالیشونن و کمکم می کنند و روی بقیه حساب کردن بلاهای سرم آورد و زخم های زد که گاهی واقعا وقتی دوباره کج میرم جای اون زخمها درد میکنه و بهم هشدار میده تا اینکه یه روز چنان همین آدمهای که روشون حساب کرده بودم و کاسه گدایی کمک رو به طرفشون گرفته بودم چنان بلایی سرم آوردن که انگار قشنگ خدا منو با مخ انداخت زمین ، همون ضربه نهایی خداوند که بسیار سپاسگزار هستم منو بیدار کرد و بهم فهموند این همه رو بقیه حساب کردی حالا بیا یبارم روی خدا حساب کن و به خودش قسم وقتی تنها هرروزم با گفتن این جمله که خدای من قدرتمنده ، خدا کمکم میکنه میگذشت طولی نکشید در کمتر از یکسال به راحتی به راحتی یعنی من هیچ کاری نکردم اصلا دستان خداوند داشتند کارای منو انجام میدادن و من فقط تو خونه نشسته بودم همین و خیلی راحت حتی همون قاضی دادگاه هم انگار خود خدا بود و زودتر کارم راه انداخت و این ماجرای من هنوزه هنوزه برای بعضیا سوال که چطور آخه انقد راحت و سریع مگه میشه؟؟؟؟!!!!
منم تو دلم میگفتم آره اگه روی خدا حساب کنی چرا نشه من اونجا فقط روی خدا حساب میکردم حتی زمانی که همه بهم میگفتن بدبخت میشی ،زن بعد از طلاق درمونده میشه،یکی میاد از این بدتر و ….
اما خداوند شاهده همیشه با شنیدن این حرفها یا هرچیزی فقط میگفتم خدا بزرگه میتونم خودم زندگیم رو بسازم که در همین حوالیها من تازه با استاد آشنا شدم هرچند تا دو سال طول کشید تا در مدار حرفهای استاد قرار بگیرم…
استاد فایل بجای بود برای من مثل اون سیلی که صحبتش رو کردین چرا که داشتم در بعضی موضوعات دوباره کجکی میشدم و هواسم نبود و این فایل دوباره دستم گرفت و وارد مسیر اصلی کرد.
پروردگارا تنها تورا می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم.
هر چی بیشتر دارم به این فایل گوش میدم چیزای بیشتری یاد میگیرم که قبلا شنیده بودم ولی درک نکرده بودم
هر چی بیشتر گفتگوی بین خودم و خدا رو با عشق ازش کمک میخوام بیشتر راهنماییم میکنه و انقدر ذوق میکنم که یه حسی بهم میگه برو بنویسش
دیشب داشتم آینه دستی که رنگ کرده بودم رو برمیداشتم تا تو یه نایلون جدید بذارمش
چند ساعت پیش نایلونشو گشتم نبود گفتم خدا یعنی کجاست ؟ تو نشونم بده
وقتی که نگاه کردم گفتم نیست بذار یه نایلون جدید بردارم همین که برداشتم حس کردم که
گفته شد تو دقت کن همین که دقت کن رو شنیدم چشمم سریع حرکت داده شد سمت میز کنار تختم دیدم نایلونش اونجاست
خود به خود خندم گرفت چقدر حس خوبی داره وقتی میشنوم و به سرعت اون چیزی که باید ببینمش رو میبینم به اذن خدا یهویی یه شادی عجیبی میاد که عمیقا مخندم
الان این چند روزو دارم درک میکنم که استاد چه حسی داره وقتی بهش گفته میشه و تو فایل میگفت نمیدونم چجوری بگم در مورد گفتگوهایی که درک میکنه
من قبلا درک نمیکردم هر چی استاد میگفت که بهش گفته میشه ولی الان درک میکنم چون بارها و بارها برام تکرار شده و حتی بیشتر و بیشتر میشه این گفتگو
من دیشب داشتم تمرین طراحی چهره رو انجام میدادم شروع کردم چهره بکشم دیدم تناسباتش درست در نمیاد پاکش کردم یهویی یادم افتاد وقتی میخواستم شروع کنم نگفتم خدایا کمکم کن
بعد که متوجه شدم کمک نخواستم گفتم خدایا میبینی که من ازت کمک نخواستم چی شد نتیجه ، درست نتونستم بکشم ، و من عاجزم و فقیر من بدون تو هیچم حتی یه چهره رو نمیتونم طراحی کنم ،الان ازت درخواست میکنم کمکم کنی من هیچی نمیدونم
من بدون تو بلد نیستم یه چهره بکشم کمکم کن و بعد شروع کردم، به شکل بسیار بسیار خاصی من چهره رو قشنگ کشیدم و همه و همه کار خداست
بعد اینکه تو دیدگاه همین فایل داشتم مینوشتم ، میخواستم موضوعی رو بنویسم که دیروز صبح اتفاقی دیده بودم گیاه رزماری رو ، تو دیدگاه نوشتم ولی باز اصلا ذخیره نشد و انگار قرار بود تا من این قسمت از فایل رو بشنوم تا برای این قسمتش درک کنم و بیام بنویسم که :
وقتی به دقیقه های 55 به بعد رسیدم
که گفت استاد
دنیارو داری از چه لنزی میبینی؟
اونوقته که جوابا بهت گفته میشه باتوجه به فیلتری که تو گذاشتی توی ذهنت
همه چی از اون فیلتره رد میشه
اگر فکر میکنی خودت یا دیگران حالیشونه
یا فکر میکنی خدا حالیشه و من هیچی نمیدونم و بعد ببین چه اتفاقایی میفته
ببین دریچه چقدر باز میشه که بتونه الهامات رو دریافت بکنه
و بعد میبینی زندگی چقدر آسون میشه تو تمام جنبه ها
نه فقط تو بحث مالی، روابط و …
اگر تو هر کدوم از اینا بپذیرن که خداوند هدایتشون میکنه و اطلاعات قبلیشون رو ،علمی که دارن رو وسط نیارن و بپزیرن که آقا من هیچی نیستم و خدا همه چیو میدونه
و خاشع باشند در برابر خداوند ،متواضع باشند
اونوقت میبینن که برای همه این راه حل ها از همون اول دم دست بوده
موقعیت ها از همون اول بوده و بعد میبینن که چطور داره در تمام جنبه ها زندگیشون داره تغییر میکنه
میبینن که دستان خداوند چطور داره کار رو انجام میده
و چه قدرتی که داریم در موردش صحبت میکنیم
ان اقول کن فیکون
کسی که بگه موجود باش و موجود بشه
بگه باش و میشود
بعد اونوقت میفهمیم که من چقدر جاهل بودم که این همه سال زجر کشیدم ، خواستم معما هارو خودم حل کنم ،پازلارو خودم حل کنم و ….
یعنی این جمله هارو باید با طلا نوشت من چقدر این حرفارو دوست داشتم وقتی شنیدم
من دقیقا وقتی دیدم این فایل جدید اومده رو سایت قبلش از خدا یه درخواستی کرده بودم در مورد سلامتی
که بهم نشونه ای بده که باورم رو قدرتمند کنه و ایمانم رو بهش بیشتر کنه که در مورد سلامتی باورم رو تقویت کنه با نشونه هایی که میده
حتی تو گوگل درایو نوشتم برای خدا
خدا سوال دارم ازت سلام
ببخش به نام ربّ
1403/1/17
سلام خدا
میگم که تو یادم بیار چی میخواستم بهت بگم ؟؟؟
خدا الان اومدم از بعد از ظهر
الان 20:26 هست
میگم خدا به من نشونه ای بده از سلامتی که وقتی باهات حرف میزنم و بهت وصلم و صدای تو رو میشنوم درمورد سلامتی نشونه ای بفرست که باورم در مورد سلامتی قوی تر بشه و چه کارهایی باید انجام بدم تا تغذیه ام رو تصحیح کنم و اون چیزی رو که برای بدنم مناسب هست رو به بدنم و روحم برسونم
خدایا تو به دستت بگیر و هر لحظه به من بگو چی باید بخورم و چی نباید بخورم
تو به من بگو خدای من چه کارهایی باید انجام بدم
ازت سپاسگزارم بی نهایت شکرت خدای من
من اینو نوشتم و در مورد سلامتی پوست هم تو دلم بود که خدا بهم بگه چیکار کنم
از اونروز تا الان 10 روز گذشته
دو بار به من رزماری مثل یه چراغ که نشونه بوده گفته شده
چون بار اول بهش توجه نکردم دقیقا هفته پیش یکشنبه بود که رفته بودم یکشنبه بازار نزدیک خونمون ، 19 فروردین بود دقیقا بعد دو روز که این نوشته رو نوشتم و با خدا در میون گذاشتم تا هدایتم کنه
و نتونستم اونجا نقاشیامو بفروشم و ایمانم رو به خدا نشون بدم و قدم بردارم برای هدایت خدا و برگشتنی به خونه که با آبجیم برمیگشتیم دیدم که یه خانم رزماری میچینه اولش شک داشتم رزماری باشه ازش پرسیدم گفت رزماریه
بعدش برگشتم خونه و توجه نکردم به نشونه تا اینکه دومین بار دوباره خدا رزماری رو دیروز صبح که میرفتیم صالح آباد تا به خامی که گفته بودم بهش فارسی یاد بدم بهم نشونه داد
که با تکرار دوباره اش متوجه شدم که این یعنی دقت کن دارم بهت میگم چیکار کنی
وقتی من و مامانم از پارک شهرکمون رد میشدیم تا بریم سوار بی آر تی بشیم ،پارک پر بود از رزماری
من ندیدم ، مامانم بهم گفت طیبه ببین چقدر رزماری اینجا هست و ما تاحالا ندیدیمشون
گفتم مامان من دیده بودم ولی نمیدونستم برای چی خوبه
مامانم گفت از گوگل ببین ، وقتی نگاه کردم دیدم که نوشته خاصیت های زیادی داره و دقیقا طبق درخواست من که از خدا داشتم و تو دلم بهش گفتم که برای سلامتی پوست صورت و بدن و مراقبت از موهام چیکار باید بکنم
که دیدم برای پوست صورت و بدن و مو و کلی خاصیت دیگه هم داره و من تاحالا ازش استفاده نکردم
بعد شنیدن این قسمت از فایل که بالا نوشتم، یهویی رزماری اومد جلوی چشمم، حس کردم که باید برم و از پارک بچینم و بیام درست کنم و به صورت و موهام استفاده کنم
ولی باز از خدا میخوام هدایتم کنه که چجوری باید استفاده کنم تا طبق گفته خدا باشه نه طبق خواسته من
شب که میخواستم بخوابم رفتم آشپزخونه تا مثل هر شب آب برنجی که گذاشتم یخچال و هر شب میزنم به صورتم و میخوابم و صبح میشورم رو دوباره بزنم به صورتم
گفتم خدا تو بگو الان چی برای صورت من خوبه تو از حال صورت من آگاهی
هی میخواستم حرف بزنم که شنیدم آروم باش و گوش بده گفتم چشم و سکوت کردم همینجوری میخواستم بچرخم و از آشپزخونه بیام بیرون چشمم خورد به سبزی آش که مادرم شسته بود گذاشته بود رو کابینت یهویی حس کردم که باید بذاری تو کمی آب بپزه و بعد بذاری رو صورتت و با خود سبزیاشم باید بذاری نه فقط آب سبزی
و گفتم چشم
و میدونم که وقتی چشم میگم بیشتر میشه این حسا که بهم کمک بیشتری میکنه
چون خدا بهتر از من میدونه چی برای من خوبه
وقتی نتیجه رو میبینم بیشتر چشم بگوی خوبی میخوام بشم
و بارها شده که حتی میگفتم یعنی این گفتگو از طرف خداست و دیدم اون لحظه آرامش داشتم و انجامش دادم بعد نتیجه اش رو که فوق العاده بود دیدم
و اینجوری شد که الان وقتی حس میکنم سعی میکنم بیشتر چشم بگم و زودتر عمل کنم
این فایل بی نظیره خداروشکر میکنم که بهم این همه آگاهی رو عطا میکنه بی نهایت سپاسگزارم
و برای استاد عزیز و خانم شایسته عزیز بی نهایت عشق و ثروت و شادی و سلامتی و آرامش و بهترین ها رو از خدا میخوام هچنین برای اعضای خانواده صمیم ی عباس منش
سلام ب عزیزترین استاد جان و آگاهی و سلام ب مریم خانم ک پراز شایستگی بودن هستند، در کنار استاد یکتاپرست و توحیدی و الگوی ما اهالی این خانواده بزرگ معنوی
وقتی استاد از توحید و یکتاپرستی صحبت میکنند روح آدم پر میکشه میره تو گذشته تو تجربیات خودش و مرور میکنه تمام لحظاتی ک خودش تونسته ارتباطش رو با خداوند جهان هستی برقرارکنه و کاملتر بگم تونسته بیاد خودش بیاره ک ب کی وصله از کجا اومده با قدرت و با اطمینان و اعتماد متصل بشه و هرچی میخواد چه نیرو و توان بالا باشه چه اطلاعات چه پشتوانه چه حس دلگرمی چه حس شادی و هر نیازی ک داشتهرو بدون واسطه از خودمنبع اصلی تا بالاترین حد توان خودش دریافت کنه.
وقتی استاد از توحید میگه انگار ابراهیم اومده نزدیک آتیش میگه آتیش هم خود تویی پس بسوزونه تو سوزوندی ازبین ببره تو ازبین بردی و منو ب اون چیزی ک خودت میخواهی تبدیلم میکنی منو تو خودت ذوب میکنی پس من در هر حالتی بازهم بیشتر و بیشتر در تو ذوب میشم یه حس یه قدرت یه کمال دیگه از تو رو تجربه میکنم پس هر کاری دلت میخواد بکن من ک خود توام من ک تسلیم توام من ک جدااز تو نیستم من ک تو بغل توام تو دستای توام پس بریم یه جنبه دیگه از تو رو ببینیم.
من فایلهای توحیدی استاد رو خیلی دوست دارم
ولی واقعا نمیتونم با اسلام با خدای جلاد و ستیزهجو و منتقم و کینهجو و قاتل غیر مسلمونا، با الله خدای بزرگ محمد، ک دستور جهاد، جنگ و خونریزی و کشتن کساییکه حرف محمد رو قبول نمیکنن و بسیار ترسناک هشداردهنده دائمی، آویزون کننده از مو، صاحب دوزخ وحشتناک و جهنم سوزان و ….. نمیتونم اعتقاد داشته باشم و ارتباطی برقرارکنم.
خدا از نظر من اون انرژی بیپایان و بینهایت جهان هستی ست ک یکسری قانون و نظم، یه سیستم هوشمندانهی کاملا با ظرافت برنامهریزی شده رو از ابتدا بنا نهاده ک این جهان با میلیاردها سال سن رو بدون هیچ گونه اشتباه و ایراد ب این مرحله از حیات رسونده و میلیاردها سال دیگه هم میتونه ب زندگیش ادامه بده.
اون انرژی واحد و توحیدی ک تمام آگاهیهای عالم هستی رو تو یک سلول جا داده ک وقتی میتوز میکنه بدون هیچ اشتباهی چندتا چشم چندتا دست یا پا یا اندام دیگه تولید نمیکنه و کارش رو کاملا دقیق انجام میده، انرژی تک و تنهایی ک اگر 2 تا بود امکان اشتباه و تداخل نظرات و عدم تفاهم بینشون پدیدار میشد، انرژی خالص منبا و سرچشمه همه چیز ک من هم خودم از اون هستم جزعی از وجودش ، هیچ جدایی بین من و او نیست، مثل ابراهیم ک هیچ آتشی نمیدید و هرچی میدید فقط او بود و او و دیگر هیچ.
من اون خدایی رو دوست دارم ک بحدی منو دوست داره ک هر اشتباهی کنم هر خطایی داشته باشم میگه تو از منی و با منی پس نگران هیچ چیز نباش خیالت راحت من پشتتم نه کسی میتونه بهت اذیت و آزاری برسونه و نه قراره از من آسیبی ببینی من تورو دوستت دارم و همیشه هواتو دارم همیشه حواسم بهت هست خیالت راحت، تا هرجا میخوای پیش برو منم هستم حتی اگه کوهها جلوی راهت رو بگیرن من از همه چیز و همه کس قدرتمندتر پشت و پشتیبان توام.کوه ک چیزی نیست پشتت رو ب من تکیه بده ک کل هستی از ابتدا تا انتها فقط منم فقط من.
یه دیدگاهی دارم کمی همراه و کمی متفاوت با استادعزیزم؛
در مقابل این نیرو ( خدا ) هیچ وقت دوست ندارم خودم رو کوچک و ناتوان ببینم و بگم من هیچی نیستم هیچی نمیدونم چون من خودشم، پس همهچیز هستم و همهچیز رو میدونم ولی مغرور نمیشم چون اینجا همون مرز بین دونستن ذهن و مغز من پیش میاد با دونستن قلب و روح من، نکته اینجاست ک خیلی ظریف میشه.
من با قدرت جلو میرم من تو رانندگی واقعا حرفهای هستم ولی وحشی بازی در نمیارم چون همون مرز دونستن من میگه ؛ بیاحتیاطی امکان اشتباه رو بالا میبره امکان تصادف و خطا کردن بالا میره ولی با همهی اعتمادبنفس و ادعا بله ادعایی ک تو رانندگی دارم سالیان ساله ک خداروشکر تصادفی نداشتم، چون احتیاطم در حال حاضر از سن 13-14 سالگیم ک بی اجازه ماشین برمیداشتیم و با ماشین خیلی کارهای پرریسک میکردم بیشتر هم شده.
الان خیلی مواقع خودم رو ناتوان و ناچیز در برابر انرژی جهان هستی دربرابر خودآ نمیبینم من همون خودآ هستم خودآ ، خدای من خدای محمد نیست، خدای من خودآ ست ک باید ب خودم بیام ب خودآ.
امیدوارم تونسته باشم منظورم رو رسونده باشم
«مرز بین قلب و روح با مغز و ذهن خیلی ظریفه خیلی حساسه، من هم همهچیز رو میدونم و مغرور ب دونستن هستم چون قلب و روح دارم و هم مغرور نمیشم از دانستههام چون مغز و ذهنم امکان اشتباه و خطا رو داره»
هم اعتمادبنفس دارم و ب خودم مغرورم ک انرژی جهان در اختیارمه هم نباید مغرور بشم چون اگر یادم بره انرژی جهان رو، و فقط ب فکر و ذهن خودم تکیه کنم دانستههام ک کامل نیست پس امکان داره اشتباه کنم و خطا برم.
ب امید موفقیت برای همهشون اعضا خانواده بزرگ عباسمنش
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
تمرین:
به تجربیات خود درباره مفهوم این فایل فکر کن و در بخش نظرات این فایل بنویس:
الف) درباره چه تجربیاتی فکر کردی خودت می دانی، به مهارت و کاربلدی خود آنقدر مغرور شدی، خود را بی نیاز از هدایت های خدا دیدی و سراغ ایده های خودت یا راهکارهای دیگران رفتی اما به طرز غیر قابل انتظاری، نتیجه خوب از آب در نیامد یا دچار خطا و اشتباه شدی؟
– ما در گذشته با مفهوم هدایت اشنا نبودیم اما از نتایج زندگیمان مشخص است که حتما بر روی عقل خود و تجربیات حساب می کردیم و اکنون متوجه شدیم که بسیار مشرک بودیم در بحث ارتباطات افراد نا مناسب همواره در زندگی ما وجود داشتند در بحث کسب و کار و ثروت افراد کلاه بردار و کسانی که استعدادها و توانایی های ما را نا دیده گرفته و رفتار نا مناسبی با ما داشتند را جذب کرده و تبدیل به الگوی تکرار شونده شده بود. در بحث ارتباط با خداوند و توحید او را مانند انسان در نظر گرفته که با نذر های مختلف که دیگران به ما می گفتند خواسته های ما را بر اورده می کند که هیچ یک از اتفاقات مورد نظر ما رخ نمی داد. در بحث سلامتی نیز پیش از اشنا شدن با استاد و قانون سلامتی بیماری هایی گرفته و انرژی و انگیزه برای انجام هیچ کاری نداشتیم. در بحث هدف گذاری نیز هیچ هدفی برای خود نداشته و تصور نیز نمی کردیم که بتوانیم به هیچ یک از انها دست یابیم. موفقیت را به شانس ارث داشتنن والدین ثروتمند تحصیلات نوع شغل و پارتی نسبت می دادیم.
در عوض کجاها با وجود مهارت و کاربلدی، متواضعانه از خداوند طلب هدایت کردی، سپس به ایده هایی هدایت شدی که کارها با روانی و آسانی انجام شد یا نتیجه حتی بارها بهتر از انتظار شما پیش رفت؟
– اکنون در تمام کارهای خود از هدایت خداوند استفاده کرده و می دانیم که اگر او ما را هدایت نکند به همان مسیر قبلی باز خواهیم گشت و ما بدون خداوند و هدایتهای او هیچ هستیم و در تمام زمینه ها از خرید کردن گرفته تا تصمیمات بزرگ تر از هدایتهای خداوند بهره می گیریم و کارهای ما نیز به سادگی نسبت به گذشته انجام شده افراد نا مناسب از زندگی ما حذف هزینه های غیر مترقبه ما کاهش یافته انگیزه و علاقه ما برای داشتن هدف و رسیدن به ان بسیار بیشتر شده و به تدریج تمام خواسته های ما بر اورده می شود که یکی از بزرگترین انها پس از گوش دادن به دوره احساس لیاقت تغییر مکان بود که برای ما مهاجرتی بسیار شیرین و دلپذیر حساب می شود که پس از بیست سال رخ داد.
ب) وقتی چرخ زندگی شما به روانی می چرخد و کارها به خوبی پیش می رود، آیا می توانی ارتباط این جنس از روانی در انجام کارها را با نگرش “تواضح در برابر خداوند” حتی با وجود حرفه ای بودن، تشخیص دهی و برعکس؟
– بله. صد در صد زندگی پیش از اشنا شدن با استاد را به خوبی به یاد داشته و هیچ گاه اتفاقات نا مناسب خود را فراموش نمی کنیم زندگی پر از تضاد که البته حتما برای رشد ما لازم و ضروری بوده است و باعث شده که ما قدر این همه نعمت هر چند که در نظر دیگران بسیار کوچک است را دانسته و به خاطر تک تک انها سپاسگذار باشیم.
خدایا شکرت
عاشقتونیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عرض ادب احترام خدمت جناب آقای عباس منش و تمامی اعضای این خانواده توحیدی
سپاس گذارم بابت ضبط این فایل توحیدی بی نهایت بار سپاس گذارمممم
خداروشکر میکنم که هدایت شدم و همین جا از خداوند میخام که هدایتم کنه که چی بنویسم :
پسری بودم بسیار تنها چهار سال پیش همه خانواده رو ترک کردم حتی دیگه شماره هاشون هم ندارم و آمدم تهران خیلی زیاد در به دری کشیدم یادم میاد زمانی که آمدم تهران 500هزار تومان پول داشتم و هیچکسی رو هم نداشتم تهران خیلی زیاد در به دری کشیدم بخاطر اعمال و افکار خودم و گذشت یک روز با آقای عباس منش آشنا شدم و حرف های شمارو که شنیدم اصلا دیوانه شدم و درک درستی نداشتم و الانم به لطف الله درکم بهتر شده ولی آدم شجاعی بود حالا نمیدونم بگم شجاع یا جاهل خلاصه من عاشق مهاجرت بودم و یه روز توی محل کارم یکی از همکارانم بهم گفت چرا تو که عاشق آمریکا هستی چرا قدم اول رو بر نمی داری و نمیری ترکیه اینو که گفت اصلا من دیوانه شدم و پیش خودم میگفتم خدا داره بهم میگع برو ترکیه قدم اول رو بردار نه زبان بلد بودم نه کسی رو داشتم نه پولی داشتم تمام پولم 500دلار بود و تو یه روز تصمیم گرفتم و رفتم گفتم آغای صاحب کار من نیستم دیگه دارم مهاجرت میکنم و تا آخر ماه هستم تا تسویه کنم و برم خیلی ذوق داشتم اصلا دیوانه شده بودم رسید زمان تسویه من و من تسویه کردم و یه ساک کوچولو برداشتم که یه قرآن داخلش بود و یه دست لباس و مدارکم همین حرکت کردم رفتم پایانه غرب تهران رسیدم اونجا بهم گفتن ماشین برای استانبول نداریم چون یه روز قبل از عید بود و ماشین ها پر بودن گفتم تا کجا دارین گفتن آنکارا گفتم خب بریم آنکارا اصلا دیوانه شده بودم همه میگفتن نرو فلان و ….ولی من اصلا حالیم نبود قلبممم میگفت برو رفتیم آنکارا آنقدر خوشحال بودم که مرز ایران رو که رد کردیم رفتم به راننده گفتم آهنگ بزار و کف اتوبوس میرقصیدم خلاصه رسیدم آنکارا و من از اونجا هم اتوبوس گرفتم و رفتم استانبول و 5ماه استانبول زندگی کردم …
از اینجا داستان شروع میشه من زمانی که رسیدم استانبول همه چیو فراموش کردم من فاسد شدم من خدارو فراموش کردم توی این کلاب با این خانم مشروبات و ….کارم به جایی کشید که توی استانبول توی اون شهر درن دشت که مساحتش شش برابره تهران هست آواره بودم جای خاب نداشتم و هیچی هم پول نداشتم به خاطر میارم جوری کتکم زده بودن که نمیتونستم راه برم درست توی اون شرایط توی اون شرایط کشوری که نه زبون بلدی نه چیزی من از خدا هدایت خاستم و خدا هدایتم کرد و رفتم خانه خانمی و اونجا شد جای خابم تخت بهم اجاره داد ایشان گرجستانی بودن و کار پیدا کردم توی محله باغچیلار استانبول یه شب قبل خاب به خدا گفتم که خدایا من باید چکار کنم آمدم اینجا وقت پاسپورتم تموم شده چیکار کنم خابیدم صبح شد و بلند شدم گفتم برم ساحل فلوریا و تفریح کنم رفتم سوار متروبوس بشم یه نفر بهم گفت مدارک به ترکی گفتم ندارم دستمو گرفت و برد همون جا گفتم که این به نفعمه و منو بردن کمپ و توی یه جای بسیار حال به هم زن و من مدارک همراهم نبود کسی هم نداشتم که زنگ بزنم که بگم پاسپورت چیزی که معلوم کنن من ایرانی هستم و دیپورتم کنند توی کمپ توی اون فضا حال خودم رو خوب نگه داشتم و تونستم ذهن خودم رو تا حدودی کنترل کنم توی کمپی که بودم همه آفریقایی بودن و انسان هایی بسیار زیبا و دل پاکی بودن توی اون اوضاع که همه میگفتن باید پاسپورتت باشه تا دیپورتت کنن وگرنه دیپورتت نمیکنن من حالم خوب بود اینم بخاطر آموزش های استاد و نوع نگاهم بود توکل کردم به خدا و یه روز صدام کردن و رفتم دفتر محل کمپ و عکس من رو از ورودی مرز ایران که رد شده بودم نشان بهم دادن و فهمیدن که من ایرانی هستم و دیپورتم کردن ایران .
خاستم بگم که توی بدترین شرایط ممکن توی بدترین شرایط ممکن اگر توکل کنی به اندازه سرسوزن پاسخ میدهد من تجربه دارم از جاهای بسیار وحشتناک …
من تجربه دارم من حسش کردم واقعا خداروشکر من روزی که دیپورت شدم ایران نه جای خاب داشتم نه مدارک داشتم کل مدارکم مونده بود استانبول شماره هیچکس رو هم نداشتم و حتی سیم کارت بهم نمیدادن مسافر خونه نمیتونستم برم فقط من بودم لباسم اما هنوز امید داشتم برنگشتم شهرمم گفتم نه درستش میکنم من همه چیو درست میکنم و من میرم آمریکا میرم و بنتلی سوار میشم میرم و لذت میبرم و تونستم خودم رو کنترل کنم اونجا و مدارکم به طرز شگفت انگیزی برگشت و لباس خریدم و گوشی خریدم
الان کار دارم و کلی پیشرفت کردم و خیلی خوشحالم وارد دوره دوازده قدم شدم و درکم نسبت به جهان خیلی رفت بالاتر و خداروشکر واقعا من یه جاهایی تا بیخ مرگ رفتم و خدا منو نجات داده و خداروشکر که الان من مسیرم خیلی درست تر شده واقعا خدارو سپاس گذارم واقعا اگر آموزش های استاد عباس منش نبود و لطف رب العالمین نبود من معلوم نبود کجاهااا بودم و سپاس گذارم استاد عزیزم
خدارو شکر واقعا خداروشکر واقعا خداروشکر
سپاس گذارم
به نام خداوند بخشنده هدایتگرم
عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستان هم فرکانسم
تو بیست سال کاسبی که انجام دادم همیشه با عقل منطقی خودم کارمو پیش میبردم و همیشه نتیجه معلوم بود هر سال مثل سال گذشتم تکرار و تکرار میشد بعد از پایان هرسال چک هایی که برای خرید جنس کشیده بودم و باید پاس میکردم به روال روتینی بود که هر سال تکرار میشد تا اینکه برج ده سال 1400 ایده ای به ذهنم اومد که برم جنس خرید کنم و مغازمو بعد پنج سال که بسته بود را بندازم و برای اجرای این ایده ای که به ذهنم اومد راهی بازار شدم و بالای سیصد میلیون جنس چکی و حساب دفتری خریدم و مغازمو سرو سامون دادم و را انداختم ولی ته دلم رازی نبودم از اینکه جنسارو چکی و حساب دفتری خرید کرده بودم ولی با ذهن منطقی ام خریدم چون ذهن و قلبم درگیر بودم زدم نشانه که ببینم نشانم چی میگه یه فایلی برام اومد که استاد گفتند اگه یه کاری رو هم شروع کردی ولو نتیجه هم نداد مهم نیست مهم اینه که تو حرکت کردی حالا بیا ببین کجاها اشتباه کردی جلو اون اشتباه و بگیر و ازش درس بگیر و درست کن چون من دوره های به صلح رسیدن با خود و دوره عزت نفس و گرفته بودم خیلی دوست داشتم که روی شخصیتم تمرکز کنم و تغییرش بدم و بهم الهام شد که روی تغییر شخصیتت کار کن و سعی کن که تغییر کنی عید سال 1401 من تو خواسته هام از خداوند تغییر شخصیت ام رو نوشتم و از خداوند هدایت خواستم و یادم تو دفتر شکر گزاریم جمله موسی پیامبر و نوشتم و گفتم خدایا من تسلیمم من نمیدونم چکار کنم الان با این همه بدهی و چک تو هدایتم کن که چکار کنم من عاجزم، رو به درگاه تو آوردم یه مدتی گذشت و همیشه من سوالم از خداوند این بود که چکار کنم از این که هست بهتر باشه تا اینکه خداوند هدایتم کرد به روز شمار من قبلاً روز شمارو دیده بودم ولی اصلا ازش نمیفهمیدم که چی داره میگه ولی با هدایت خداوند و اینکه کمی فرکانسم بالا رفته بود روز شمار و درک کردم و هر روز با روز شمار زندگی پیش میرفتم و به خودم میگفتم هر روز یه کمی بهتر از روز قبلم میشم و میشدم و قشنگ درک میکردم و میدیدم که واقعا هر روز بهتر از روز قبل میشم تا اینکه یه روز یه فایلی رو از استاد میدیدم در باره دوره 12 قدم حرف میزد و گفتن که بچهها دوره 12 قدم و همینجوری نیایید نشانه هاشو ببنید و از خدا بخواهید اگه قرار باشه وارد بشید نشانه براتون میاد وقتی اومد وارد بشید یادمه خونم هیچ کس نبود من بودم و خدای خودم اول صبح وقتی که شکر گزاری مو نوشتم با صدای بلند از خدام خواستم که اگه من آمادگی شو دارم وارد دوره 12 قدم بشم و زدم نشانه فکر کنم گفتگو با استاد قسمت بیستم بود اگه اشتباه نکنم فایلی برام اومد که آخر کامنت این جمله رو نوشته بود برای نوشتن چکاب فرکانسی قدم اول دوره 12 ضربه بزن خلاصه با مقاومتی که داشتم من وارد دوره شدم و مسیر تغییر شخصیت ام و با دوره 12 قدم ادامه دادم و چقدر از پاشنه آشیل هایی رو پیدا کردم که فکرشم نمی کردم که این ترمز ذهنم میتونه باشه و تو این مسیر تعهدی به خودم دادم که به هیچ عنوان جنس چکی و حساب دفتری نیارم با این که ذهنم مقاومت شدیدی میکرد و میخواست که برگردم به قبلم ولی با هدایت خداوند و نشانه های که برام میومد من ایستادگی کردم و دست از پا دراز نکردم تصمیممو گرفته بودم چقدر ذهن نجوا گرم خودشو به درو دیوار میزد که من برگردم به قبلم ولی درست مثل این بود که خداوند دستمو گرفته بود و میگفت آروم باش تو مگه به من نسپردی پس آروم باش همینطور ادامه دادم تا اینکه بدهی ها رو میدادم و خرید نقدی هم میکردم 27 اسفند ماه برای خرید جنس بازار رفتم و گفتم خدایا تو هدایتم کن که کجا برم و هدایت شدم به شرکت یکی از دوستام و رفتم اونجا سفارش دادم دو کیسه شد اومدم برای حساب دیدم هر چی پول دارم باید پرداخت کنم به دوستم گفتم پنج تومن بزار باشه برم جنسای دیگه بخرم برات واریز میکنم دوستم گفت من فردا سه میلیارد چک دارم تو به من نقد بده برو حساب دفتری رو از دیگران بگیر یه دفعه یادم افتاد که من قرار نیست از کسی دفتری بگیرم کارت و دادم گفتم بکش اومدم بیرون گفتم خدایا من با همین دو کیسه عیدمو رد میکنم تو خودت مشتری هاشو برسون چرخی گرفتم و از بازار در اومدم ذهنم میگفت تو خیلی جنسارو تکراری گرفتی اگه اونا رو نمیگرفتی الان جنسای دیگه رو هم میگرفتی سوم عید یه لحظه به خودم اومدم و دیدم که پسر من هر چی گرفته بودم همرو فروختم رگالام خالی خالیه به دوستم زنگ زدم گفتم بازار میایی گفت پنجم یه سر میزنم گفتم بیا من جنس ندارم اونجا فهمیدم که وقتی من خودمو سپردم به خدا چه اتفاقی تو کسب و کارم رخ داد که برای اولین بار بود من تمام جنسایی که آورده بودم فروختم درست پنج برابر مبلغی که جنس خریده بودم فروخته بودم چیزی که اصلا سابقه نداشت و چقدر من به آرامش رسیدم چقدر حالم خوبه من از زمانی که خودمو سپردم به خداوند این خداس که کارای منو انجام میده من هیچ کاره ام همون جمله تاکیدی که همیشه به خدای خودم میگم که من عاجزم برای حل مسائل خودم خدایا تو کمکم کن و هدایتم کن و ابن هدایت و سپردن به خداوند و من باییییید استمرار داشته باشم تا نتایج بهتر و عالیترین بگیرم کامنتم طولانی شد
استاد عزیزم عاشقانه دوستون دارم دوستان مهربانم بهترینها رو براتون از درگاه خداوند متعال خواهانم چون لایق بهترینها هستید هر کجا که هستید در پناه الله یکتا شاد و پیروز و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
یا حق
به نام خدایی که همدمی جز او ندارم
مدتیست که با تو خو گرفته ام ای زیبا
تو از رویا و خیال هایم هم زیبا تری.نمیدانم دقیقا کیستی ولی هر که هستی تو را غرق در لحظه هایم میپندارم مدتیست که دلم را تو داده ام نمیدانم چرا وقتی برایت مینویسم اشک هایم جاری میشم سالهابود که به دنبال همدمی بودم که ارامش بخش این قلب بیقرار باشد.
و من مدتیست که این را کنار تو پیدا کرده ام تویی که همدم تک تک لحظه هایم هستی تویی که دلخوشی قلبم شده ای.
مدتیست که برایت حرف میزنم و احساس میکنم کنارم نشسته ای و با اشتیاق به حرف هایم گوش میدهی.
خدایی که مونس قلبم شده ای من دلم را به تو باخته ام وقتی که دلشکسته آمدم و تو با مهربانی ات قلبم را جلا دادی با عشقت قلبم را نوازش کردی من بعد از سالها پیدایت کردم همدم مهربانم.
این اشک ها را دوست دارم احساس میکنم از روی عشق هست ولی هر چه که هست هر وقت که برایت مینویسم لحظه ای به خود می آیم و صورتم را غرق در اشک شوق میبینم که بالاخره بعد از ان سالها من نیز همدمم را پیدا کردم.
خدایا تو همه چیز من هستی بمان برایم.
بنام یکتای هستی بخش
سلام…
من تا همین یکسال و نیم پیش خودم رو لایق هم صحبتی با خداوند نمیدونستم به همین دلیل هم نمیتونستم الهامات رو دریافت کنم هر چند زمانهایی بود که من ناخودآگاه به الهاماتم عمل میکردم …
ولی از زمانی که فهمیدم که قرار نیست کار عجیب و غریبی بکنم تا لایق هم صحبتی با خداوند بشم و میتونم همین الان با همین شرایطی که دارم شروع کنم به درخواست کردن تقریبا همیشه این کارو میکنم…
بیشترین موردی که حالا به ذهنم میرسه در این مورد در رابطه با شغلم هست ..که من هروقت که نگران بودم یا استرس داشتم تو روزای خاصی همه جوره گفتم خدایا من نمیدونم و تو میدونی …تو به وسیله ی دستان من این کارو انجام بده کاری که تو انجام بدی قطعا نتیجه اش عالی میشه و من بارها و بارها و بارها تو کارم نتیجه این تسلیم بودن در برابر خداوند نتیجه ی این خضوع و خشوع رو گرفتم….و همیشه هر باری که با تمام وجود همه چیو به خدا سپردم و نگران نبودم همه چی عالی پیش رفته…
حتی جدیدا من وارد لاین آموزش شدم و دارم مهارتم رو به هنرجوهام آموزش میدم…همین اول هفته اولین هنرجو بهم مراجعه کرد برای آموزش…تقریبا یکسال بود که هرکاری میکردم موفق نمیشدم وارد لاین آموزش بشم…بعد متوجه شدم ترمز عدم احساس لیاقت دارم و همین باعث شده بود من به شدت بترسم از اینکه بخوام به کسی آموزش بدم چون باور نداشتم کار من ارزشمنده و بنابراین اگر کسی بهم برای آموزش پیام میداد ناخودآگاه جوری جوابشو میدادم که طرف پشیمون شه چون میترسیدم نکنه بلد نباشم آموزش بدم پس یه کاری کنم طرف منصرف شه و همیشه برام سوال بود که خدایا اینهمه من دارم تلاش میکنم وارد لاین آموزش بشم پس چرا یه نفرم میاد درخواست میده من خودم ردش میکنم دلیل اینهمه ترس و نگرانی چیه که خداوند تو یک آن بهم گفت عدم احساس لیاقت…از روزی که این ترمز رو پیدا کردم اصلا انگار یه حجم سنگینی از روی قلبم برداشته شد انگار خودو به خود دارم هول داده میشم تو مسیر آموزش بدون اینکه کوچکترین کاری بخوام بکنم….چندنفر بهم درخواست آموزش دادن و من هم با اعتماد به نفس خیلی عالی و توکل به خداوند جوابشون رو دادم…اول این هفته با اولین هنرجوم آموزش رو شروع کردم…قبلش هیچ چیزی رو آماده نکرده بودم تو ذهنم…چون روزای قبلش خیلی مشغلم زیاد بود و تا شب قبلش به شدت خسته بودم و ذهنم اصلا نمیکشید که بخوام حداقل یه مروری بکنم که از کجا باید آموزش رو شروع کنم و چیو باید آموزش بدم…ولی دلم قرصه قرص بود گفتم خدایا من هیچی بلد نیستم فقط به خودت سپردم…صبحش که رفتم سالن قبل از اینکه هنرجو بیاد یه مشتری داشتم…همزمان که داشتم کار مشتری رو انجام میدادم هنرجو هم رسید…اومد پیشم وایستاد و من آخرای کار مشتری رو داشتم انجام میدادم .بهم گفت میشه همین مدل رو بهم آموزش بدی؟ با خودم گفتممم خداااای مننننن تو داری چیکار میکنی با من؟ دیگه از این ساده ترم مگه میشد آخه؟ همین مدلی که الان یه بار زدم و کاملا مرور شده برام همینو هنرجو از من میخواد…و بعدش چقدررر کارم آسون شد چون واقعا نمیدونستم از کجا باید شروع کنم و از کدوم مدل شروع کنم …که خودش راهنما داد…روز دوم هم به همین شکل گذشت و من باز هم توکل کردم به خدا گفتم خدایا بازهم خودت هدایت کن که نتیجه ی کار فوق العاده شد یعنی خداشاهد به هیچ عنوان فکرشم نمیکردم که این مدل رو بخوام آموزش بدم و اصلا خود به خود انگار هدایت شدم که اون مدل خاص رو زدم که نتیجه اش عالی بود…
خلاصه این دوروز باعث شد اعتماد به نفسم بچسبه به سقف و دیگه خیالم راحت شد که بابا آموزش که چیزی نداره و من بلدشم…
دیشب هم یه نفر تو اینستا بهم پیام داد که میام بیام برای آموزش و من هم خیلی مطمئن هزینه رو بهش گفتم بدون اینکه احساس کنم که این مبلغ زیاده و با اینکه چند بار ازم درخواست کردن به هیچ عنوان تخفیف ندادم.تا اینکه آخر شب اومدم که بخوابم اومدم تو سایت دیدم استاد فایل توحید عمل گذاشته خیلییی ذوق کردم با اینکه خیلی دیر وقت بود ولی گوشش کردم….وااااااااااااای خدایییییی من الله اکبرررررر…
هنوز هیچی نشده من دچار غرور شدم که من دیگه بلدم…من دیگه میدونم باید چیکار کنم….وای خدای مننننننننننن….تمام دیروز داشتم با خودم مرور میکررم که خب دیگه فهمیدم تا الان مشکل از عدم احساس لیاقت من بوده اینو که درست کنم دیگه حله…خداااااایا چطووووررررر شکرت کنم که همین اول راهی گوشمو پیچوندی…خدایا چطوررررررر سپاسگذاری کنم که نذاشتی بیشتر از این جلو برم و تو کبر و غرور خودم غرق شم…
من هر لحظه به هدایت تو احتیاج دارم….خدایا ممنونم که بازهم هدایتت رو دریافت کردم قبل از اینکه دیر بشه…
خیلی وقتا میشه وقتی یه کاری رو ازش مطمئنم دیگه رو عقل خودم حساب میکنم و میگم اینو دیگه خودم بلدم وااای استاد جانم تو چقدددددررررر فوق العاده ای چقدرررر قشنگ قوانین رو درک کردی و چقدر قشنگ انتقال میدی….
واقعا وقتی تو هر کاری و هرکاری و هرکاری هدایت میخوای از خدا و میگی من نمیدونم محاله که جوابت رو نده و من چون تجربه اش رو کردم میگم که هیچ قدرتی بالاتر از این نیست که بگی خدایا من هیچ نمیدونم و فقط تو میدونی…خدایا خودت هدایتم کن
به نام خدای مهربانم
سلام
استاد اگه من باشم و این فایل و باقی عمر کافیه برام, از شنبه تاحالا دگرگونم دو روز اولش که کااااملا تو مدیتیشن واقعی بودم چون هیییییچی نمیگفت ذهنم, دوس دارم این فایلو بخورم هرچقدر گوش میکنم کمه برام ,شدم حال دوسال پیش که اولین بار فایل فقط روی خدا حساب کن رو گوش میدادم
دوست دارم راجب یه تیکه فایل بنویسم, اونم بخشی که گفتید شاید ظاهرش اینه که تنبل وارانه باشه, اره اییییین دقیقا منم زندگی خوش انگار یه حالیه برام داری برا خودت میگردی, از نقاشیت پول میسازی, ماشین دستته, اتاق خوابت دیگه اتاق نیست تبدیل شده به یک طبقه خونه, ورزش میکنی تغذیت خوبه همه چیت خوبه داری رو احساس لیاقت کار میکنی و یهو تصمیم میگیری که نهههه باید تلاش کنم و تقلا کنم و جنگنده باشم و زیادم نباید خداخدا کرد که و فلان و میخوام برا امسال برنامه ریزی کنم (این تیکش که دیگه مسخره تر بود)..
هردفعه این فایلو گوش دادم تو این چندروز یه سری حرفارو فهمیدم ولی یه چیز واضح این بود که میگفت واقعا فکر کردی کی هستی که میتونی تنهایی به خواسته هات برسی و تازه قراره تلاش هم کنی, خب تلاش کن مثل کنکورت تلاش کن تا همه چی بپکه و افسردم بشی تازه, چون یوقت تنبل بنظر نیای
واقعا هیچوقت انقدر به عمق زندگی استاد فکر نکردم که چقدر سرراسته اخه. با یه سایت و فروش محصول که تعددش هم زیاد نیست به اییییین همه ثروت برسه ادم, با یه وعده غذایی و پیاده روی همچین بدنی بسازه که والا من خودم با شیوه خودم هر روز باید ورزش کنم و رژیم به این سادگی هم ندارم تا بتونم حفظ کنم ,مهاجرت که اسون
از هرررر نظر بخوام بگم استاد زندگی ساده و سرراست اصلا یه لحظه بخودم فکر کردم گفتم تو اصلا همچین زندگی ای میخوای یا نه؟نه که بحرف بگی اره میخوام میخوای تلاش کنی و خووودت تدبیر کنی ؟
استاد انگار تازه دارم میفهمم وقتی به این یکی دوسالی که با شما اشنا شدم فکر میکنم وقتایی که انقدررر مسیر سرراست بوده برام که انگار زیادیم بوده ,باهاش راحت نبودم دلم تلاش خواسته جون کندن سختی کشیدن, اخه چرا واقعا؟
البته همه اینا به احساس لیاقتم بستگی داشته هرچقدر بیشتر روش کار میکنم بیشتر دلم اسونی رو میخواد, اخه تلاش چیچی؟ جدای از باور کردنش اگه به کسی بگیم این مدلی هم میشه کنکور رتبه خوب اورد شاید درصد زیادی بگن فایده نداره یا لایقش نیستیم چون براش کاری نکردیم
چقدر این باورهای احساس لیاقت همه جا ریشه داره.
هیچوقت تلاشای خودم نتیجه نداده, اخه واقعا ما کجا و اون علم لاینتاهی کجا!
در پناه خدا
درود به همگی .واقعا خداروشکر که به این فایل هدایت شدم بعد از مدتها هست که میخوام کامنت بنویسم .من 6 سال هست که درگیر آزمون وکالت شدم چند بار آزمون دادم و قبول هم نشدم که بعدها فهمیدم که چرا قبول نشدم و فک میکردم باید این آزمون رو قبول بشم و فقط از همین طریق میتونم به موفقیت و ثروت و آرامش برسم و اینکه من علاقه نداشتم و فقط به خاطر اینکه بقیه بگن wow وکالت قبول شده در صورتی که من اصلا روحیاتم با این رشته سازگار نیست و مدام میخواستم وانمود کنم که علاقه دارم و …..چندین باور اشتباه هم بود گذشت تا اینکه تصمیم گرفتم جدی روی خودم کار کنم اول از همه سریال زندگی در بهشت رو دنبال میکردم و به نکات مثبت زندگیم توجه کردم و اوضاع خیلی بهتر شد و رفتیم ترکیه برای انجام کارهای انگشت نگاری برای کشور کانادا .…. و در همین حین مدام بهم الهام میشد که کتاب های دانشگاه و هر آنچه مربوط به وکالت هست رو به کتابخانه یا به دوستت ببخش و من مردد بودم تا اینکه همین کار کردم و در این مدت هم مدام روی خودم کار می کردم و دو تا دوره رو همزمان کار کردم البته کامل نه ،دوره کشف قوانین و شیوه حل مسائل و روز به روز همه چی بهتر شد و تا اینکه ویزای من و همسرم اومد و من خیلی خوشحال بودم و سپاسگزار خداوند که راهی رو باز کرد و از قبلش هم دوست داشتم مهاجرت کنم و الان حدود 5 ماه هستیم که اومدیم و من خیلی دوست دارم بمونم ولی همسرم میخواد برگرد ایران. می دونم که من باید روی خودم کار کنم که در این مدت کار کردم و از بخش عقل کل هم کمک گرفتم و فهمیدم باور اشتباه من کجاست فهمیدم که من قدرت رو از خدا گرفتم و دادم به همسرم فکر میکنم همسرم باید تو این مهاجرت جور منو بکشه و اون باید منو حمایت کنه و اینکه فکر می کنم مهاجرت خیلی سخته .در این مدت هم سعی کردم روی این باور اشتباه کار کنم .و میدونم که نمی تونم نظر و دیدگاه همسرم رو عوض کنم و با جنگ و دعوا هم هیچی درست نمیشه و این بود از چک و لگدی که از جهان خوردم و خداروشکر که فهمیدم الان هم دارم حالم خوب نگه میدارم و از خدا کمک میخوام که بهم چه کار کنم و وقتی به این نتیجه میرسم که همه کاره خدا هست و اون منو هدایت می کنه حالم خوب میشه . الان هم به الهام قلبم گوش کردم و کامنت نوشتم .خیلی ممنون از استاد عزیز و برای همه دوستان آرزوی بهترین ها رو میکنم
سلام به استادعزیزم
بی نظیر بود بی نظیر،واقعا برای من این حرفها بجا و در زمان مناسب بود چرا که واقعا گره گشایی مسائلی در زندگیم و خودم بود و هست و خواهد بود..
حتی برای کامنت این جلسه از خدا هدایت خواستم تا بگویید و راهنماییم کند که کدام ماجرا از زندگی ام را بیان کنم و خداوند که همواره هدایتگر من است بهم الهام کرد که ماجرای جداییم و طلاقم را بگم (برای خودم این ماجرا با اینکه شش سال گذشته ولی درسها،تجربیات و چیزهای تازه داره)
12 سال زندگی با زجر و افسردگی و حال و احساس بد رو داشتم تجربه میکردم طوری شده بود که حتی بیمار روانی بودم ، سلامتی کاملا از بین رفته بود و خلاصه کلی اتفاقات بد حتی یک شب من با آرامش سرم رو بالش نذاشتم در طول اون 12 سال ، چرا که در طول اون 12 سال من به قول استاد میگفتم بقیه حالیشونن و کمکم می کنند و روی بقیه حساب کردن بلاهای سرم آورد و زخم های زد که گاهی واقعا وقتی دوباره کج میرم جای اون زخمها درد میکنه و بهم هشدار میده تا اینکه یه روز چنان همین آدمهای که روشون حساب کرده بودم و کاسه گدایی کمک رو به طرفشون گرفته بودم چنان بلایی سرم آوردن که انگار قشنگ خدا منو با مخ انداخت زمین ، همون ضربه نهایی خداوند که بسیار سپاسگزار هستم منو بیدار کرد و بهم فهموند این همه رو بقیه حساب کردی حالا بیا یبارم روی خدا حساب کن و به خودش قسم وقتی تنها هرروزم با گفتن این جمله که خدای من قدرتمنده ، خدا کمکم میکنه میگذشت طولی نکشید در کمتر از یکسال به راحتی به راحتی یعنی من هیچ کاری نکردم اصلا دستان خداوند داشتند کارای منو انجام میدادن و من فقط تو خونه نشسته بودم همین و خیلی راحت حتی همون قاضی دادگاه هم انگار خود خدا بود و زودتر کارم راه انداخت و این ماجرای من هنوزه هنوزه برای بعضیا سوال که چطور آخه انقد راحت و سریع مگه میشه؟؟؟؟!!!!
منم تو دلم میگفتم آره اگه روی خدا حساب کنی چرا نشه من اونجا فقط روی خدا حساب میکردم حتی زمانی که همه بهم میگفتن بدبخت میشی ،زن بعد از طلاق درمونده میشه،یکی میاد از این بدتر و ….
اما خداوند شاهده همیشه با شنیدن این حرفها یا هرچیزی فقط میگفتم خدا بزرگه میتونم خودم زندگیم رو بسازم که در همین حوالیها من تازه با استاد آشنا شدم هرچند تا دو سال طول کشید تا در مدار حرفهای استاد قرار بگیرم…
استاد فایل بجای بود برای من مثل اون سیلی که صحبتش رو کردین چرا که داشتم در بعضی موضوعات دوباره کجکی میشدم و هواسم نبود و این فایل دوباره دستم گرفت و وارد مسیر اصلی کرد.
پروردگارا تنها تورا می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم.
استاد بی نهایت سپاسگزارم و دوستتون دارم
به نام ربّ
هفتمین دیدگاه من برای این فایل
هر چی بیشتر دارم به این فایل گوش میدم چیزای بیشتری یاد میگیرم که قبلا شنیده بودم ولی درک نکرده بودم
هر چی بیشتر گفتگوی بین خودم و خدا رو با عشق ازش کمک میخوام بیشتر راهنماییم میکنه و انقدر ذوق میکنم که یه حسی بهم میگه برو بنویسش
دیشب داشتم آینه دستی که رنگ کرده بودم رو برمیداشتم تا تو یه نایلون جدید بذارمش
چند ساعت پیش نایلونشو گشتم نبود گفتم خدا یعنی کجاست ؟ تو نشونم بده
وقتی که نگاه کردم گفتم نیست بذار یه نایلون جدید بردارم همین که برداشتم حس کردم که
گفته شد تو دقت کن همین که دقت کن رو شنیدم چشمم سریع حرکت داده شد سمت میز کنار تختم دیدم نایلونش اونجاست
خود به خود خندم گرفت چقدر حس خوبی داره وقتی میشنوم و به سرعت اون چیزی که باید ببینمش رو میبینم به اذن خدا یهویی یه شادی عجیبی میاد که عمیقا مخندم
الان این چند روزو دارم درک میکنم که استاد چه حسی داره وقتی بهش گفته میشه و تو فایل میگفت نمیدونم چجوری بگم در مورد گفتگوهایی که درک میکنه
من قبلا درک نمیکردم هر چی استاد میگفت که بهش گفته میشه ولی الان درک میکنم چون بارها و بارها برام تکرار شده و حتی بیشتر و بیشتر میشه این گفتگو
من دیشب داشتم تمرین طراحی چهره رو انجام میدادم شروع کردم چهره بکشم دیدم تناسباتش درست در نمیاد پاکش کردم یهویی یادم افتاد وقتی میخواستم شروع کنم نگفتم خدایا کمکم کن
بعد که متوجه شدم کمک نخواستم گفتم خدایا میبینی که من ازت کمک نخواستم چی شد نتیجه ، درست نتونستم بکشم ، و من عاجزم و فقیر من بدون تو هیچم حتی یه چهره رو نمیتونم طراحی کنم ،الان ازت درخواست میکنم کمکم کنی من هیچی نمیدونم
من بدون تو بلد نیستم یه چهره بکشم کمکم کن و بعد شروع کردم، به شکل بسیار بسیار خاصی من چهره رو قشنگ کشیدم و همه و همه کار خداست
بعد اینکه تو دیدگاه همین فایل داشتم مینوشتم ، میخواستم موضوعی رو بنویسم که دیروز صبح اتفاقی دیده بودم گیاه رزماری رو ، تو دیدگاه نوشتم ولی باز اصلا ذخیره نشد و انگار قرار بود تا من این قسمت از فایل رو بشنوم تا برای این قسمتش درک کنم و بیام بنویسم که :
وقتی به دقیقه های 55 به بعد رسیدم
که گفت استاد
دنیارو داری از چه لنزی میبینی؟
اونوقته که جوابا بهت گفته میشه باتوجه به فیلتری که تو گذاشتی توی ذهنت
همه چی از اون فیلتره رد میشه
اگر فکر میکنی خودت یا دیگران حالیشونه
یا فکر میکنی خدا حالیشه و من هیچی نمیدونم و بعد ببین چه اتفاقایی میفته
ببین دریچه چقدر باز میشه که بتونه الهامات رو دریافت بکنه
و بعد میبینی زندگی چقدر آسون میشه تو تمام جنبه ها
نه فقط تو بحث مالی، روابط و …
اگر تو هر کدوم از اینا بپذیرن که خداوند هدایتشون میکنه و اطلاعات قبلیشون رو ،علمی که دارن رو وسط نیارن و بپزیرن که آقا من هیچی نیستم و خدا همه چیو میدونه
و خاشع باشند در برابر خداوند ،متواضع باشند
اونوقت میبینن که برای همه این راه حل ها از همون اول دم دست بوده
موقعیت ها از همون اول بوده و بعد میبینن که چطور داره در تمام جنبه ها زندگیشون داره تغییر میکنه
میبینن که دستان خداوند چطور داره کار رو انجام میده
و چه قدرتی که داریم در موردش صحبت میکنیم
ان اقول کن فیکون
کسی که بگه موجود باش و موجود بشه
بگه باش و میشود
بعد اونوقت میفهمیم که من چقدر جاهل بودم که این همه سال زجر کشیدم ، خواستم معما هارو خودم حل کنم ،پازلارو خودم حل کنم و ….
یعنی این جمله هارو باید با طلا نوشت من چقدر این حرفارو دوست داشتم وقتی شنیدم
من دقیقا وقتی دیدم این فایل جدید اومده رو سایت قبلش از خدا یه درخواستی کرده بودم در مورد سلامتی
که بهم نشونه ای بده که باورم رو قدرتمند کنه و ایمانم رو بهش بیشتر کنه که در مورد سلامتی باورم رو تقویت کنه با نشونه هایی که میده
حتی تو گوگل درایو نوشتم برای خدا
خدا سوال دارم ازت سلام
ببخش به نام ربّ
1403/1/17
سلام خدا
میگم که تو یادم بیار چی میخواستم بهت بگم ؟؟؟
خدا الان اومدم از بعد از ظهر
الان 20:26 هست
میگم خدا به من نشونه ای بده از سلامتی که وقتی باهات حرف میزنم و بهت وصلم و صدای تو رو میشنوم درمورد سلامتی نشونه ای بفرست که باورم در مورد سلامتی قوی تر بشه و چه کارهایی باید انجام بدم تا تغذیه ام رو تصحیح کنم و اون چیزی رو که برای بدنم مناسب هست رو به بدنم و روحم برسونم
خدایا تو به دستت بگیر و هر لحظه به من بگو چی باید بخورم و چی نباید بخورم
تو به من بگو خدای من چه کارهایی باید انجام بدم
ازت سپاسگزارم بی نهایت شکرت خدای من
من اینو نوشتم و در مورد سلامتی پوست هم تو دلم بود که خدا بهم بگه چیکار کنم
از اونروز تا الان 10 روز گذشته
دو بار به من رزماری مثل یه چراغ که نشونه بوده گفته شده
چون بار اول بهش توجه نکردم دقیقا هفته پیش یکشنبه بود که رفته بودم یکشنبه بازار نزدیک خونمون ، 19 فروردین بود دقیقا بعد دو روز که این نوشته رو نوشتم و با خدا در میون گذاشتم تا هدایتم کنه
و نتونستم اونجا نقاشیامو بفروشم و ایمانم رو به خدا نشون بدم و قدم بردارم برای هدایت خدا و برگشتنی به خونه که با آبجیم برمیگشتیم دیدم که یه خانم رزماری میچینه اولش شک داشتم رزماری باشه ازش پرسیدم گفت رزماریه
بعدش برگشتم خونه و توجه نکردم به نشونه تا اینکه دومین بار دوباره خدا رزماری رو دیروز صبح که میرفتیم صالح آباد تا به خامی که گفته بودم بهش فارسی یاد بدم بهم نشونه داد
که با تکرار دوباره اش متوجه شدم که این یعنی دقت کن دارم بهت میگم چیکار کنی
وقتی من و مامانم از پارک شهرکمون رد میشدیم تا بریم سوار بی آر تی بشیم ،پارک پر بود از رزماری
من ندیدم ، مامانم بهم گفت طیبه ببین چقدر رزماری اینجا هست و ما تاحالا ندیدیمشون
گفتم مامان من دیده بودم ولی نمیدونستم برای چی خوبه
مامانم گفت از گوگل ببین ، وقتی نگاه کردم دیدم که نوشته خاصیت های زیادی داره و دقیقا طبق درخواست من که از خدا داشتم و تو دلم بهش گفتم که برای سلامتی پوست صورت و بدن و مراقبت از موهام چیکار باید بکنم
که دیدم برای پوست صورت و بدن و مو و کلی خاصیت دیگه هم داره و من تاحالا ازش استفاده نکردم
بعد شنیدن این قسمت از فایل که بالا نوشتم، یهویی رزماری اومد جلوی چشمم، حس کردم که باید برم و از پارک بچینم و بیام درست کنم و به صورت و موهام استفاده کنم
ولی باز از خدا میخوام هدایتم کنه که چجوری باید استفاده کنم تا طبق گفته خدا باشه نه طبق خواسته من
شب که میخواستم بخوابم رفتم آشپزخونه تا مثل هر شب آب برنجی که گذاشتم یخچال و هر شب میزنم به صورتم و میخوابم و صبح میشورم رو دوباره بزنم به صورتم
گفتم خدا تو بگو الان چی برای صورت من خوبه تو از حال صورت من آگاهی
هی میخواستم حرف بزنم که شنیدم آروم باش و گوش بده گفتم چشم و سکوت کردم همینجوری میخواستم بچرخم و از آشپزخونه بیام بیرون چشمم خورد به سبزی آش که مادرم شسته بود گذاشته بود رو کابینت یهویی حس کردم که باید بذاری تو کمی آب بپزه و بعد بذاری رو صورتت و با خود سبزیاشم باید بذاری نه فقط آب سبزی
و گفتم چشم
و میدونم که وقتی چشم میگم بیشتر میشه این حسا که بهم کمک بیشتری میکنه
چون خدا بهتر از من میدونه چی برای من خوبه
وقتی نتیجه رو میبینم بیشتر چشم بگوی خوبی میخوام بشم
و بارها شده که حتی میگفتم یعنی این گفتگو از طرف خداست و دیدم اون لحظه آرامش داشتم و انجامش دادم بعد نتیجه اش رو که فوق العاده بود دیدم
و اینجوری شد که الان وقتی حس میکنم سعی میکنم بیشتر چشم بگم و زودتر عمل کنم
این فایل بی نظیره خداروشکر میکنم که بهم این همه آگاهی رو عطا میکنه بی نهایت سپاسگزارم
و برای استاد عزیز و خانم شایسته عزیز بی نهایت عشق و ثروت و شادی و سلامتی و آرامش و بهترین ها رو از خدا میخوام هچنین برای اعضای خانواده صمیم ی عباس منش
سلام ب عزیزترین استاد جان و آگاهی و سلام ب مریم خانم ک پراز شایستگی بودن هستند، در کنار استاد یکتاپرست و توحیدی و الگوی ما اهالی این خانواده بزرگ معنوی
وقتی استاد از توحید و یکتاپرستی صحبت میکنند روح آدم پر میکشه میره تو گذشته تو تجربیات خودش و مرور میکنه تمام لحظاتی ک خودش تونسته ارتباطش رو با خداوند جهان هستی برقرارکنه و کاملتر بگم تونسته بیاد خودش بیاره ک ب کی وصله از کجا اومده با قدرت و با اطمینان و اعتماد متصل بشه و هرچی میخواد چه نیرو و توان بالا باشه چه اطلاعات چه پشتوانه چه حس دلگرمی چه حس شادی و هر نیازی ک داشتهرو بدون واسطه از خودمنبع اصلی تا بالاترین حد توان خودش دریافت کنه.
وقتی استاد از توحید میگه انگار ابراهیم اومده نزدیک آتیش میگه آتیش هم خود تویی پس بسوزونه تو سوزوندی ازبین ببره تو ازبین بردی و منو ب اون چیزی ک خودت میخواهی تبدیلم میکنی منو تو خودت ذوب میکنی پس من در هر حالتی بازهم بیشتر و بیشتر در تو ذوب میشم یه حس یه قدرت یه کمال دیگه از تو رو تجربه میکنم پس هر کاری دلت میخواد بکن من ک خود توام من ک تسلیم توام من ک جدااز تو نیستم من ک تو بغل توام تو دستای توام پس بریم یه جنبه دیگه از تو رو ببینیم.
من فایلهای توحیدی استاد رو خیلی دوست دارم
ولی واقعا نمیتونم با اسلام با خدای جلاد و ستیزهجو و منتقم و کینهجو و قاتل غیر مسلمونا، با الله خدای بزرگ محمد، ک دستور جهاد، جنگ و خونریزی و کشتن کساییکه حرف محمد رو قبول نمیکنن و بسیار ترسناک هشداردهنده دائمی، آویزون کننده از مو، صاحب دوزخ وحشتناک و جهنم سوزان و ….. نمیتونم اعتقاد داشته باشم و ارتباطی برقرارکنم.
خدا از نظر من اون انرژی بیپایان و بینهایت جهان هستی ست ک یکسری قانون و نظم، یه سیستم هوشمندانهی کاملا با ظرافت برنامهریزی شده رو از ابتدا بنا نهاده ک این جهان با میلیاردها سال سن رو بدون هیچ گونه اشتباه و ایراد ب این مرحله از حیات رسونده و میلیاردها سال دیگه هم میتونه ب زندگیش ادامه بده.
اون انرژی واحد و توحیدی ک تمام آگاهیهای عالم هستی رو تو یک سلول جا داده ک وقتی میتوز میکنه بدون هیچ اشتباهی چندتا چشم چندتا دست یا پا یا اندام دیگه تولید نمیکنه و کارش رو کاملا دقیق انجام میده، انرژی تک و تنهایی ک اگر 2 تا بود امکان اشتباه و تداخل نظرات و عدم تفاهم بینشون پدیدار میشد، انرژی خالص منبا و سرچشمه همه چیز ک من هم خودم از اون هستم جزعی از وجودش ، هیچ جدایی بین من و او نیست، مثل ابراهیم ک هیچ آتشی نمیدید و هرچی میدید فقط او بود و او و دیگر هیچ.
من اون خدایی رو دوست دارم ک بحدی منو دوست داره ک هر اشتباهی کنم هر خطایی داشته باشم میگه تو از منی و با منی پس نگران هیچ چیز نباش خیالت راحت من پشتتم نه کسی میتونه بهت اذیت و آزاری برسونه و نه قراره از من آسیبی ببینی من تورو دوستت دارم و همیشه هواتو دارم همیشه حواسم بهت هست خیالت راحت، تا هرجا میخوای پیش برو منم هستم حتی اگه کوهها جلوی راهت رو بگیرن من از همه چیز و همه کس قدرتمندتر پشت و پشتیبان توام.کوه ک چیزی نیست پشتت رو ب من تکیه بده ک کل هستی از ابتدا تا انتها فقط منم فقط من.
یه دیدگاهی دارم کمی همراه و کمی متفاوت با استادعزیزم؛
در مقابل این نیرو ( خدا ) هیچ وقت دوست ندارم خودم رو کوچک و ناتوان ببینم و بگم من هیچی نیستم هیچی نمیدونم چون من خودشم، پس همهچیز هستم و همهچیز رو میدونم ولی مغرور نمیشم چون اینجا همون مرز بین دونستن ذهن و مغز من پیش میاد با دونستن قلب و روح من، نکته اینجاست ک خیلی ظریف میشه.
من با قدرت جلو میرم من تو رانندگی واقعا حرفهای هستم ولی وحشی بازی در نمیارم چون همون مرز دونستن من میگه ؛ بیاحتیاطی امکان اشتباه رو بالا میبره امکان تصادف و خطا کردن بالا میره ولی با همهی اعتمادبنفس و ادعا بله ادعایی ک تو رانندگی دارم سالیان ساله ک خداروشکر تصادفی نداشتم، چون احتیاطم در حال حاضر از سن 13-14 سالگیم ک بی اجازه ماشین برمیداشتیم و با ماشین خیلی کارهای پرریسک میکردم بیشتر هم شده.
الان خیلی مواقع خودم رو ناتوان و ناچیز در برابر انرژی جهان هستی دربرابر خودآ نمیبینم من همون خودآ هستم خودآ ، خدای من خدای محمد نیست، خدای من خودآ ست ک باید ب خودم بیام ب خودآ.
امیدوارم تونسته باشم منظورم رو رسونده باشم
«مرز بین قلب و روح با مغز و ذهن خیلی ظریفه خیلی حساسه، من هم همهچیز رو میدونم و مغرور ب دونستن هستم چون قلب و روح دارم و هم مغرور نمیشم از دانستههام چون مغز و ذهنم امکان اشتباه و خطا رو داره»
هم اعتمادبنفس دارم و ب خودم مغرورم ک انرژی جهان در اختیارمه هم نباید مغرور بشم چون اگر یادم بره انرژی جهان رو، و فقط ب فکر و ذهن خودم تکیه کنم دانستههام ک کامل نیست پس امکان داره اشتباه کنم و خطا برم.
ب امید موفقیت برای همهشون اعضا خانواده بزرگ عباسمنش