توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)

1225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فرزاد امان اله زاده گفته:
    مدت عضویت: 1602 روز

    بنام خدای مهربان

    إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ

    استاد گلم چند روزی هستش کهفقط این فایل ارزشمند دارم گوش میدم و شاهد معجزات خداوند هستم

    فایل که گوش میدم هر بار بیشتر میفهمم که چقدر دچار. منیت شده ام من کردم من تمام کردم من شروع کردم من کسب کردم من من من …

    برای همه ما اتفاق افتاده یه پولی پس انداز کردن با هزار تا بدبختی بعد براش برنامه ریزی میکنیم که فلان جا سرمایه گذاری میکنم تا سود کنم ازش همون سرمایه گذاری تا دیروز سود ده بود وقتی ما سرمایه گذاری میکنیم میشه ضرر ده .مردم چقدر رفتن روی دلار بورس و ارز دیجیتال سرمایه گذاری کردن تا بیشتر پول به دست بیارن 90 درصد شون بد کله خوردن زمین .اون تعداد ی که سود کردن فقط مطمئنا با حال خوب و حس خوب سرمایه گذاری کردن و این حس خوب فقط و فقط و فقط وقتی ایجاد میشه که به خدا وصل باشی و آنوقت کریدیت تمام کارها با خداست من و ت. انجام نمیدم خداست تمام کارها رو انجام میده فقط کار من و تو این اتصال انجام دادن هستش

    چرا این همه ما مشرک میشیم کار به این راحتی انجام میدیم چرا تقسیم کار نمی‌کنیم با خدا چرا کارهای سخت به خدا نمیسپاریم چون فقط میگیم من من من …و اونوقت دچار استرس و اضطراب میشیم و میگیم دولت و خانواده و مردم و فلانی باعث عدم موفق بودن من هستش

    باید هر لحظه و هر ثانیه این اتصال چک کنیم مواظب باشیم دچار منیت نشیم

    این مسیر خیلی زیباست فقط کنترل ذهن میخواد

    خدایا مارا به راه راست راه کسانی که به آنها نعمت دادی هدایت کن

    امین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 54 رای:
  2. -
    مونا ترحمی گفته:
    مدت عضویت: 2120 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز

    سلام به همه دوستان ارزشمندم

    خدایا ازت سپاسگزارم که در مدار دریافت این آگاهی های ارزشمند هستم

    چند ماه پیش من و همسرم برای دوربین مون یه لنز خیلی خوب و حرفه ای خریدیم که خریدنش با هدایت خدا بود

    وقتی اومدیم خونه لنز و بستیم رو دوربین دیدیم فوکوس نمیده

    گفتیم خوب اگه فلان تنظیمات تو دوربین انجام بدیم حتما اوکی میشه یعنی طبق تجربیات خودمون اون چیزایی که بلد بودیم و انجام دادیم ولی درست نشد

    چند روز درگیرش بودیم و کلی سرچ کردیم ولی درست نشد

    تا اینکه همسرم گفت فلانی میدونه اون خیلی وارده حتما میدونه مشکل از کجاست

    ازش پرسیدیم و اونم با اطمینان میگفت باید فلان آپدیت و رو دوربین انجام بدی درست میشه من مطمئنم که مشکل همینه

    این کارم انجام دادیم ولی نشد

    بازم این ایده اومد که ببریم جایی که نمایندگی هست و اصلا کارشون تعمیرات لنز و دوربین هست دیگه حتما اونا میفهمن مشکل چیه

    اونجا هم بردیم و چک کردن و گفتن همه چیز اوکیه و نفهمیدن ایراد چیه

    یعنی ما گفتیم دیگه ببریم اینجا صددرصد میفهمن ایراد از کجاست اونا کارشون اینه تخصصشون اینه

    خلاصه ما تا چند ماه درگیر بودیم که بفهمیم مشکل از کجاست ولی درست نشد

    از هر جایی و هر کسی که فکر میکردیم میدونه پرسیدیم و سرچ کردیم ولی نشد

    کنترل ذهن دیگه واسه من سخت شده بود چون 70 میلیون پول لنز بود و ما خریده بودیم برای اینکه کارمون راه بیفته ولی عملا لنز بلا استفاده مونده بود

    و منم به جایی رسیدم که همش به همسرم میگفتم لنز و بفروش حتما نباید میخریدیم و از این حرفا

    ولی فروختن لنز دقیقا ریختن آشغالها زیر مبل بود

    دیگه نجواها اومد که یه کم بیشتر تحقیق میکردین و از این حرفا

    ولی قلبم میگفت یه مشکل ساده ست درست میشه

    همسرم گفت اصلا ولش کن من این لنز و دوست داشتم و میخواستم و خریدمش

    اصلا میخوام بزارم تو دکور

    تمرکزت و بردار از روش و رهاش کن به موقعش هدایت میشیم

    چند روز گذشت و یه روز که خونه تنها بودم چشمم افتاد به لنز

    گفتم خدایا ما با هدایت خودت رفتیم این و خریدیم حالا چرا نمیتونیم ازش استفاده کنیم

    میدونم که فروختنش هم کار درستی نیست

    میدونم حتما یه راهی داره و ما نمیدونیم

    یه دفعه یادم افتاد و یه حسی بهم گفت تو دوره حل مسائل اولین باوری که برای حل مسائلت باید میساختی چی بود؟

    گفتم این باور که خدایا راه حل تمام مسائل رو تو میدونی من نمیدونم

    تو میدونی و من رو به جواب حل مسئله ام هدایت میکنی

    گفتم پس چرا از خدا نمیخوای هدایتت کنه؟

    پس چرا به خدا نمیگی جواب و بهت بگه ؟

    پس چرا خودت فکر میکنی میدونی؟

    شما الان چند ماهه دارید به این در و اون در میزنید و جواب نمیگیرید

    تازه فهمیدم بله ما فکر میکردیم خودمون جواب و میدونیم و خودمون با عقل خودمون میخواستیم مسئله رو حل کنیم یا فکر میکردیم دیگران میدونن اونا متخصصن حتما میدونن راه حل چیه

    گفتم خدایا تو میدونی مشکل از کجاست تو مارو هدایت کن به جواب مسئله

    این و گفتم و دیگه واقعا رهاش کردم و گفتم ایمان دارم در زمان مناسب خدا جواب و بهم میگه

    فردای اون روز ما رفتیم پیش همکارمون کسی که هرروز ما یا میبینیمش یا باهاش تماس میگیریم و خلاصه یه جوری هرروز باهاش در ارتباط هستیم

    یعنی هم همکارمون هست هم دوست صمیمی همسرم

    و ما تقریبا هرروز با هم ارتباط داریم

    وقتی داشتیم صحبت میکردیم یه حسی بهم گفت ازش بپرس مشکلت و بگو این میدونه

    با خودم گفتم نه بابا ما بردیم نمایندگی پیش متخصص که کارش اینه نفهمید این عمرا بدونه

    دوباره یه حسی بهم گفت بپرس ازش

    ازش پرسیدم گفتم ما یه لنز خریدیم نو ام هست مدلش هم اینه

    چرا رو دوربین میبندیم فوکوس نمیده ؟

    گفت برو تو منوی دوربین فلان گزینه رو فعال کن درست میشه

    اومدیم خونه همسرم تست کرد دیدیم آره درست شد

    به همین سادگی

    یه چیز خیلی ساده که نه ما میدونستیم نه اونایی که اصلا کارشون و تخصصشون همین بود

    یعنی میخوام بگم اون دوست ما هرروز بغل گوشمون بود ما همیشه تو همه کارها با هم هم فکری میکنیم همیشه با هم مشورت میکنیم ولی اصلا هرگز بحث مشکل ما پیش نیمده بود

    که ما بخوایم چیزی بپرسیم

    فهمیدم وقتی خودت میخوای مسائلت و حل کنی و یادت میره که از خدا طلب هدایت کنی

    خدا هم اصلا یه کاری کرد که ما یادمون بره از این آدم بپرسیم با اینکه هرروز بغل گوشمون هست

    و وقتی از خدا طلب هدایت کردم این خداوند بود که به یاد من انداخت که از فلانی بپرس

    یعنی اگه مغرور بشی و فکر کنی که خودم بلدم خودم میدونم حتی اگه جواب بغل گوشت هم باشه ولی تو به سمتش هدایت نمیشی

    استاد اگه بخوام بگم بزرگترین درسی که از آموزش های شما گرفتم و بگم که همیشه بهم کمک کرده

    مفهوم هدایت بوده

    استاد ازت ممنونم که مفهوم هدایت رو به ما یاد دادی

    ازت سپاسگزارم که به یادمون انداختی که قدم اول اینه که باور کنی که خدا هدایتت میکنه

    چند روز پیش به دوستم میگفتم اگه هدایت خدا از زندگیم حذف بشه من میمیرم

    من واقعا بدون هدایت خدا هیچی نیستم

    الان سعی میکنم برای کوچکترین کارهام هم از خدا هدایت بخوام و بگم خدایا من نمیدونم تو میدونی تو بهم بگو

    خدایا تو هدایتم کن به راه راست به مسیر درست

    خدایا کار من را آسان گردان

    خدایا تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم

    استاد ازتون سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
    • -
      نگار گفته:
      مدت عضویت: 2153 روز

      منای عزیزم

      سلام

      امیدوارم خوب باشی

      خیلی خوشحال شدم که لنز دوربین جواب داد

      و ممنونم که تجربه ات رو نوشتی

      منم سعی میکنم توی کارهام از خدا هدایت بخوام

      مثلا برای پخت ناهار روزانه

      و خدا ب قلبم میندازه که چی بپزم

      برای انجام سفارشات نقاشی

      برای تماس تلفنی کرفتن

      رسوندن پسرم ب مدرسه

      خرید

      و هر وقت گفتم منم منم

      ی وقتایی همون موقع

      ی وقتایی هم بعدش ی پس گردنی خوردم

      خدایا ما رو ب حال خودمون واکذار نکن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    نازنین خشنود گفته:
    مدت عضویت: 1427 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان که هرچه ک هست از اوست

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    که این روزا بیشتر از،هروقت سعی،میکنم

    کلام و آگاهی هاتون رو مثل اکسیژن ببلعم

    استاد جان منک دارم هی،تند تند اینجا معجزه میبینم

    کاش واقعا هممون همیشه یادمون بمونه ک هرچه هست از اوست.

    راه گم نکنیم یادمون نره نتایجمون از،کجاست

    هممون این تجربه که وابسته شدیم به نتایج رو داریم

    من خودم چند ماه پیش

    ی،اتفاقی افتاد و ی،کار نادرستی بهم پیشنهاد شد ک خیلی هم پول خوبی داشت

    اما قلب من میگف نه

    انجامش نده

    اصلا متنفر بودم از انجامش

    بعد شیطان میومد بمن وعده فقرو تهی دستی می‌داد

    میگفت اگ این ،پیشنهاد رو رد کنی،بدبختی،

    قلبم راضی،نبود و گفتم این شرکه

    اگ من این کارو انجام بدم یعنی بنده ی پول شدم

    بعد شیطان میگف ن اصن همچین چیزی نیس

    تو خودتم دوس داری،انجامش بدی،

    خدای من بهم گفت تصور کن ک الان ثروتمند.و میلیاردری

    آیا با وجود ثروت زیاد این،کارو انجام میدادی و پاسخ قلب خیر بود

    خلاصه من باتمام وجودم ایستادگی کردم و اون کارو نکردم

    استادبه محض اینکه

    ایمانمو

    نشون.دادم به یک روز نکشید خداشاهده یک،روز بعد پول هایی وارد زندگی من شد ک اصلا نگمم براتون وتاحالا تجربشو نداشتم

    اما من گیج و منگ نبودم ک این اتفاقا از کجا افتاده من خوب فهمیده بودم این نتیجه ایمان بوده

    این،نتیجه دوری از شرک باوجود فشار های زیاد بوده

    اصلا من همون لحظه ک اون پیشنهادو رد کردم قلبم بهم شادباش گفت

    فهمیدم ک درسته بااینک اون. لحظه خبری از پول نبود اما قلبه خوشحال بود ک تن به ذلت نداده

    ب لطف الله یکتا ی در از یجا برام باز شد

    ک تضمین شده بودپولش

    خیلی‌خوشحال وخرم بودم تااینکه بااااااز

    وابسته شدم به اون دریچه مالیه مغرور شدم بهش همه جا پزشو میدادم ویجورای دیگ خیالم راحت شد بود

    بطوری ک یکشب وقتی اون اتفاق مالیه برام نیفتاد حالم بدبود اصن بهم ریخته بودم

    حاضر بودم همه کار کنمم تادوباره اون ورودی رو داشته باشم اون ورودی قطع شد

    و دوبااااره شرک

    امشب یهو ب خودم گفتم متوجه ای ک دوباره داری شرک میورزی؟

    برات مهم نباشه هیچی انقد وابسته،نشو ب اون فرد به اون نتیجه

    این شرکه

    اصن دلیییل این،که تواین ورودی رو گرفتی و داری لذت راتجربه میکنی دوری از اون شرکه بود

    اون روز تو از همه بریدی وب خدا گفتی منوببر همونجا ک میدونی درسته

    اون موقع هدایت شدی

    الان ولی،چسبیدی ب این

    خب این شرکه اونم شرک بود

    من چند ساعت پیش،اینارو بخودم گفتم و الان این،فایل رو دیدم

    هنوز تا آخر ندیدم ولی گفتم بیام کامنت بذارم

    دقیقااااین فایل برا من آماده شده بود

    وسطای فایل ک رسیدم چشماموبستمو بهش گفتم من بندتم

    من نمیدونم تو صاحب کل جهانی

    ایاک نعبد و ایاک نستعین

    من نمیخوام کسیو

    من هیچکسو نمیخوام

    من نمیخوام هیچکس کمکم کنه

    اصن همه از زندگیم برن

    هیچکس نباشه

    میخوای امتحانمم کنی همرو از،زندگیم ببر

    من تورومیخوام

    توبمون کنارم

    تو دستمو ول نکن

    من میخوام پیش تو باشم

    من. با تو قویم

    من باتو میتونم جلوی هرکسی بایستم

    تو منو ببر

    منو تنها نذار

    من دیگ از هیچکس هیچ توقعی ندارم توبهم بگو چیکار کنم

    وازون موقع دوباره برگشتم تواغوشش

    من حسش میکنم

    چقدر خوبه ک دارمش

    و قول میدم که هر لحظه

    ازش هدایت،بخوام

    هر لحظه یاد آوری کنم ک هر چه است از اوست

    عاشقتونم استاد

    عزیز منین.

    صداتون چهرتون آرامش بخشه چون کلام خدا بر اون جاریه

    در پناه الله یکتا شاد باشید

    براتون آرزو میکنم که قلبتون هرروز روشن ترو روشن تر شه

    خدا یارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 55 رای:
  4. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3855 روز

    درود بر روح پاک و ذات هستی خداوند جهانیان.

    تقریباً چند ساعت از گذاشتن این فایل زیبا توسط استاد نگذشته بود که دیدمش ولی بهم نگفت که کامنتی بنویسم. دلم میخواست اثری بگذارم ولی گفت صبور باش الزامی نیست حتماً چیزی بنویسی یا کار خاصی بکنی، این در اولویته و مهمه که چی فهمیدی و چقدر فهمیدی!

    و الان این جملات اومد تا بنویسم.

    سؤال بزرگ:

    من از زندگی چی فهمیدم؟ اگر از ما بپرسن تا امروز که زنده بودی و زندگی کردی، چی فهمیدی ازش؟ چیو درک کردی؟ چی میگیم؟

    همین سوال ظاهراً ساده و کوچک ولی سخت و تفکر در این می‌تونه درک منو تکمیل تر و زیباتر کنه.

    من کیم؟ من کی هستم؟ من چی هستم؟

    وقتی پرسیدن شما؟ اسم یا فامیلمو گفتم یا نسبتمو یا رشتمو. گفتن شماره ملی و شناسنامه تون؟ تاریخ تولدتون؟ و…..

    چرا؟ تا شناخته بشم و اینطوری سیستم رهدار عصبی مغز یاد گرفته و عادت کرده و حفظ کرده که پس من یک پسری هستم با این ویژگی قد و وزن و مدرک و رشته و علائق و دین و مذهب و اسم و فامیلی و خانواده و صفتهای اخلاقی و شخصیتی..

    بخاطر رفع نیازهای مادی و زمینی مغز پیش خودش حساب کرده که اینطوری باید خودشو معرفی کنه و نتیجه گیری کرده که پس من اینم و باید با همین خصوصیات کارهامو پیش ببرم

    اگر تونستم فبها اگر نه کلاهم پس معرکست..

    پس یا درگیر کبر و غرور شدم

    یا رنجوندم و بحث کردم تا چیزی حتی کوچک از نظر دیگران و بزرگ از نظر خودم را اثبات کنم

    یا دیدگاه و نگاه دیگران روم اثر گذاشت.

    یا خجالت کشیدم و ترسیدم

    یا حسادت کردم

    یا روی تجربیات گذشته علم و اطلاعات گذشته حساب کردم و بر اساس اونا عمل کردم و به دیگرانم همینو گفتم و بعضی مواقع بزرگتر ها به بچه هاشونم همین ها رو مدام تو گوششون می‌خونن که باید چنین و چنان باشی وگرنه ….

    سؤال: از زندگی چی فهمیدم؟

    من چی و کی هستم؟

    آیا من انگشتمم؟

    هفته پیش داشتم یک شی فنری رو می‌کشیدم با دوتا انگشتم باز بشه، ناخودآگاه سر انگشت شستم ضربه ای وارد شد یکم درد گرفت همون لحظه ولی چیزی نشد انگار…

    دو روز بعد دیدم چه دردی می‌کنه و بعداً یادم افتاد که احتمالا مربوط به اون موقع هست.

    دیدم زیر ناخنم خون مرده شده و بعد دیدم موقعیکه می‌خوام یک چیزی رو بگیرم دستم که یکم فشار و نیرو نیاز داره دردم میگیره و نمیتونستم… اگر دست راستم بود سخت تر بود.

    بعد همون موقع فهمیدم و به انگشت شصتم گفتم ازت معذرت می‌خوام گفتم خداوندا ازت سپاسگزارم که یادم آوردی فقط و فقط همین یک دونه انگشت اونم برای چند روز یک درد ساده ایجاد شده چقدر ارزشمند بوده که بدون اراده تو هیچ کاری حتی یک چیز ساده رو نمیتونم پوست بکنم…

    بدون اراده و نیروی خدا حتی تا دستشویی نمی تونم قدم بردارم

    بدون نیروی الهی حتی یک خودکار رو آدم نمیتونه برداره رو کاغذ چیزی بنویسه…

    اینو با همه وجودم بارها اقرار کردم و میکنم.

    چه زحمتی من برای انگشتم برای یک دونه ناخن برای خطوط دستم و پوستم کشیدم که اینقدر عالی و سالمن و تمیز و زیبا و نرمند.

    بگذریم از این رنگدانه های بی نهایت زیبا و متعدد که در چشمانم رنگ آمیزی شده

    بماند که من زحمتی برای هضم غذام نمی‌کشم برای موهام… برای خوابیدن و بیداریم..

    امروز همش داشتم میگفتم خداوندا ای رفیق شفیقم همین فقط یک دونه خواب یک وعده خواب راحت و آرام شبانه رو اگه نداشته باشم چقدر دیوانه کنندست چقدر کل زندگی مختل میشه… هم آرامش و سلامت جسمم هم آرامش ذهن و فکرم هم داشتن محیط آرام و تمیز و تخت خوب و اتاق خوب و بالشت تمیز و راحت و روانداز و پتوی نرم چه نعمتیه..

    بیل گیتس هم باشی پیامبر هم باشی باز هم حاضر نیستی خواب سالم و راحت و لذت بخش رو با چیزی عوض کنی…

    خداوندا بی نهایت ممنونتم…خداوندا من می‌خوام من نعمت راحتی و لذت و آرامش در خواب رو می‌خوام سپاسگزارم. هر بیشتر بهتر من خواب های عالی جا خوابهای عالی تنی عالی و روح و ذهنی آرام می‌خوام تا که خودت فرمودی شب را برای آرامش قرار دادم…

    آیا من کسی هستم که ناپدید میشم؟ ناپایدارم؟ از بین رفتنی هستم؟ خداوند اینو هیچوقت نگفته.

    جسم که اومده و می‌ره با همه عجایبش.

    شماره ملی و شناسنامه که هویت نشد

    سلیقه و علاقه که تغییر یافتنی هستند

    جالبه حتی احساسات و عواطف هم نیستم چون اونا هم تغییر میکنند یک لحظه هستن و لحظه ای دیگر نیستند…!

    خونه و ویلا و ماشین و تکنولوژی و اسباب و وسایل هم نیستم چون اونا از بین میرن، اگر به اونا مغرور بشم با از بین رفتن یا تغییرشون منم از بین خواهم رفت…

    من زمان هستم؟ من مکان هستم؟

    مکان هم محدودیته و جابجا میشه و از بین می‌ره

    زمانم که یک چیز ساختگی و قراردادیه و قابل تغییره.

    پس من چی و کی هستم؟

    من مدرکم یا تخصصم یا علمم هستم؟

    چه جاهایی مدرک و تخصص کمکم نکردن و به دادم نرسیدن.

    آدمها؟

    هر چی رو گشتم و شمردم از لباس ها و کمد لباس هام و مبل و خونه و حتی صدا و حنجره ام همشون تغییر پذیرن و ثابت و ماندنی نیستند

    پس من به چی باید بنازم؟ و باید بابت چی بترسم؟ چیزی که مال من نیست رو ازش بترسم؟

    امروز باز یک موردی بود که یک لحظه تو ذهنم یک نگرانی اومد که بخاطرش خواستم یک کلمه پیشنهاد یا اعتراض کوچولو تازه، بکنم سریع این آگاهی خودش بهم فهموند و یادآوری کرد بابا نترس مگه مال تو بوده و مگه ایمان نداری بهت بیشترشو میدیم، مگه از قبل مال تو بوده ما دادیم پس بازم میتونیم بدیم

    نگران نباش بی نهایت ثروت داریم که جاشو پر کنیم… و همین باعث قوت قلبم شد و همون یک کلمه اعتراض ساده رو هم نکردم و دهانم رو بستم. گفتم خدایا شکرت. تا باشه از این جور خوشی ها… بزار خرج بشه برای شادی و جشن.

    من کی هستم؟

    فهمیدم من هیچی نیستم.

    هیچی نیستم

    من هیچی نیستم.

    امروز چندین بار تکرار کردم و بیاد آوردم من هیچی نیستم..

    به اطلاعاتم ننازم.

    تازه اینم اشتباهه که بگم اطلاعاتم.

    یا دانشم.

    یا ایده ی من.

    یا تخصصم و تجربه من. اینم اشتباست.

    اینم نباید بگم.

    چیزی از من وجود نداره، باید بی «من» شم.

    فهمیدم خوشبختی و لذت و آرامش در بی شخصیت شدنه (نه به معنای بی حرمتی، بلکه خارج شدن از قالب و الگوهای مصنوعی و ساختگی منظورم هست)،

    یعنی بی هویت شدن،

    بی من شدن.

    خالی شدن

    هیچی نبودن

    هیچ کس نبودن

    هیچی نداشتن

    هیچی و هیچی و هیچی

    من هیچی نیستم

    یا همون «هیچی» هستم.

    چندین تجربه ناب از سال 402 دارم ولی چون کامنتم طولانی میشه و در دوره دوازده قدم و جاهای دیگه اشاره کردم الان صرفنظر میکنم.

    من هویتی الهی دارم

    روحم داره اطلاعاتشو هر لحظه بر وجود من دانلود می‌کنه چون از قبل نصب شده روی من.

    فقط کافیه دانلود کنم.

    امروز یک جایی برای دقایقی نشستم یک آبمیوه فروشی بود

    دیدم یک پسر بچه کوچولو شاید سه چهار ساله

    مامانش داره بهش بستنی میده

    روبروی من بود

    چشمامون با هدایت خدا بهم افتاد و من اینقدر حال کردم و شروع کردم فقط با صورت با چشمام باهاش بازی کردن و لذت بردن و تغییر حالت دادن و ادا درآوردن بعد اونم باهام بازی با چشم میکرد و چقدر لبخند از ته دلم بر صورتم نشوند و اینقدر قلبم باز شد که با این کودک ناز دقایقی حس خوب و ناب خدا بین مون رد و بدل شد

    گفتم خدایا ازت ممنونم این تو بودی این یکی از نشونه های امروز من بود این لطف بود

    این زیبایی بود این عشق خالص بود این لذت بی نظیر بود.

    خدایا بازم می‌خوام. این نور بود.

    حتی آرام شدن و شاد شدنمم از من نیست من خودم نمیتونم چه برسه کارای دیگه.

    هیچ ابایی هم ندارم که فریاد بزنم آقا من نمیتونم من بلد نیستم توی کارها من نادانم.

    اینو تاکید میکنم راحت، چون از کودکی فکر میکردم اگر چیزی رو‌ندونم یا بلد نباشم یا بترسم اشکال دارم عیب و ایرادیه، در حالیکه همین باعث عدم اعتماد به نفس و کمرویی میشد. باعث کامل گرایی، فکر میکردم باید بی نقص و کامل باشم.

    نخیر. من نقص دارم من در مسایل زمینی نقص دارم. یک فیلمی بود به اسم خاکستری. که در مقابل گرگهای وحشی توی برف گیر کرده بودن که هنرپیشه اصلی به یک هم تیمی خودش که بهش میگفت تو ترسویی ترسیدی، اونم برگشت گفت آره ه من وحشت کردم… ولی ادامه میدم.

    من هیچی نیستم

    فقط یک آگاهی دانلود شده هستم. تمام.

    خداوندا به تو به علم و زور و رحمت و بخشش و نور و ستار بودنت و ثروتت و راه حل هات عمیقا نیاز دارم.

    حتی اگر هر جایی بعنوان انسان فراموش کردم و ناخواسته از یاد بردم و فرمونم کج شد و حواسم نبود اولا منو بزرگواری خودت ببخش دوم با قدرت لطفت سریعا هدایتم کن به جاده اصلی بسمت خودت بسمت زیباتر شدن راهم.

    یا حق

    ارادتمند

    مهدی رجبی.

    1403/1/28

    15:48

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
    • -
      جمال خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1278 روز

      سلام مهدی جان

      سپاسگذارم .بودنت را تحسین میکنم

      سپاسگذارم هستی

      باهم در ابن خانواده بسمت نور در حرکتیم ومن خوشبختم که با شما هم قدم هستم تشکر دوست خوبم

      سپاسگذارم هستی .سپاسگذارم که نوشتی ومینویسی

      سؤال بزرگ:

      من از زندگی چی فهمیدم؟ اگر از ما بپرسن تا امروز که زنده بودی و زندگی کردی، چی فهمیدی ازش؟ چیو درک کردی؟ چی میگیم؟

      همین سوال ظاهراً ساده و کوچک ولی سخت و تفکر در این می‌تونه درک منو تکمیل تر و زیباتر کنه.

      من کیم؟ من کی هستم؟ من چی هستم؟

      وقتی پرسیدن شما؟ اسم یا فامیلمو گفتم یا نسبتمو یا رشتمو. گفتن شماره ملی و شناسنامه تون؟ تاریخ تولدتون؟ و…..

      چرا؟ تا شناخته بشم و اینطوری سیستم رهدار عصبی مغز یاد گرفته و عادت کرده و حفظ کرده که پس من یک پسری هستم با این ویژگی قد و وزن و مدرک و رشته و علائق و دین و مذهب و اسم و فامیلی و خانواده و صفتهای اخلاقی و شخصیتی..

      بخاطر رفع نیازهای مادی و زمینی مغز پیش خودش حساب کرده که اینطوری باید خودشو معرفی کنه و نتیجه گیری کرده که پس من اینم و باید با همین خصوصیات کارهامو پیش ببرم

      اگر تونستم فبها اگر نه کلاهم پس معرکست..

      پس یا درگیر کبر و غرور شدم

      یا رنجوندم و بحث کردم تا چیزی حتی کوچک از نظر دیگران و بزرگ از نظر خودم را اثبات کنم

      یا دیدگاه و نگاه دیگران روم اثر گذاشت.

      یا خجالت کشیدم و ترسیدم

      یا حسادت کردم

      یا روی تجربیات گذشته علم و اطلاعات گذشته حساب کردم و بر اساس اونا عمل کردم و به دیگرانم همینو گفتم و بعضی مواقع بزرگتر ها به بچه هاشونم همین ها رو مدام تو گوششون می‌خونن که باید چنین و چنان باشی وگرنه ….

      سؤال: از زندگی چی فهمیدم؟

      من چی و کی هستم؟

      آیا من انگشتمم؟

      هفته پیش داشتم یک شی فنری رو می‌کشیدم با دوتا انگشتم باز بشه، ناخودآگاه سر انگشت شستم ضربه ای وارد شد یکم درد گرفت همون لحظه ولی چیزی نشد انگار…

      دو روز بعد دیدم چه دردی می‌کنه و بعداً یادم افتاد که احتمالا مربوط به اون موقع هست.

      دیدم زیر ناخنم خون مرده شده و بعد دیدم موقعیکه می‌خوام یک چیزی رو بگیرم دستم که یکم فشار و نیرو نیاز داره دردم میگیره و نمیتونستم… اگر دست راستم بود سخت تر بود.

      بعد همون موقع فهمیدم و به انگشت شصتم گفتم ازت معذرت می‌خوام گفتم خداوندا ازت سپاسگزارم که یادم آوردی فقط و فقط همین یک دونه انگشت اونم برای چند روز یک درد ساده ایجاد شده چقدر ارزشمند بوده که بدون اراده تو هیچ کاری حتی یک چیز ساده رو نمیتونم پوست بکنم…

      بدون اراده و نیروی خدا حتی تا دستشویی نمی تونم قدم بردارم

      بدون نیروی الهی حتی یک خودکار رو آدم نمیتونه برداره رو کاغذ چیزی بنویسه…

      اینو با همه وجودم بارها اقرار کردم و میکنم.

      چه زحمتی من برای انگشتم برای یک دونه ناخن برای خطوط دستم و پوستم کشیدم که اینقدر عالی و سالمن و تمیز و زیبا و نرمند.

      بگذریم از این رنگدانه های بی نهایت زیبا و متعدد که در چشمانم رنگ آمیزی شده

      بماند که من زحمتی برای هضم غذام نمی‌کشم برای موهام… برای خوابیدن و بیداریم..

      امروز همش داشتم میگفتم خداوندا ای رفیق شفیقم همین فقط یک دونه خواب یک وعده خواب راحت و آرام شبانه رو اگه نداشته باشم چقدر دیوانه کنندست چقدر کل زندگی مختل میشه… هم آرامش و سلامت جسمم هم آرامش ذهن و فکرم هم داشتن محیط آرام و تمیز و تخت خوب و اتاق خوب و بالشت تمیز و راحت و روانداز و پتوی نرم چه نعمتیه..

      بیل گیتس هم باشی پیامبر هم باشی باز هم حاضر نیستی خواب سالم و راحت و لذت بخش رو با چیزی عوض کنی…

      خداوندا بی نهایت ممنونتم…خداوندا من می‌خوام من نعمت راحتی و لذت و آرامش در خواب رو می‌خوام سپاسگزارم. هر بیشتر بهتر من خواب های عالی جا خوابهای عالی تنی عالی و روح و ذهنی آرام می‌خوام تا که خودت فرمودی شب را برای آرامش قرار دادم…

      آیا من کسی هستم که ناپدید میشم؟ ناپایدارم؟ از بین رفتنی هستم؟ خداوند اینو هیچوقت نگفته.

      جسم که اومده و می‌ره با همه عجایبش.

      شماره ملی و شناسنامه که هویت نشد

      سلیقه و علاقه که تغییر یافتنی هستند

      جالبه حتی احساسات و عواطف هم نیستم چون اونا هم تغییر میکنند یک لحظه هستن و لحظه ای دیگر نیستند…!

      خونه و ویلا و ماشین و تکنولوژی و اسباب و وسایل هم نیستم چون اونا از بین میرن، اگر به اونا مغرور بشم با از بین رفتن یا تغییرشون منم از بین خواهم رفت…

      من زمان هستم؟ من مکان هستم؟

      مکان هم محدودیته و جابجا میشه و از بین می‌ره

      زمانم که یک چیز ساختگی و قراردادیه و قابل تغییره.

      پس من چی و کی هستم؟

      من مدرکم یا تخصصم یا علمم هستم؟

      چه جاهایی مدرک و تخصص کمکم نکردن و به دادم نرسیدن.

      آدمها؟

      هر چی رو گشتم و شمردم از لباس ها و کمد لباس هام و مبل و خونه و حتی صدا و حنجره ام همشون تغییر پذیرن و ثابت و ماندنی نیستند

      پس من به چی باید بنازم؟ و باید بابت چی بترسم؟ چیزی که مال من نیست رو ازش بترسم؟

      امروز باز یک موردی بود که یک لحظه تو ذهنم یک نگرانی اومد که بخاطرش خواستم یک کلمه پیشنهاد یا اعتراض کوچولو تازه، بکنم سریع این آگاهی خودش بهم فهموند و یادآوری کرد بابا نترس مگه مال تو بوده و مگه ایمان نداری بهت بیشترشو میدیم، مگه از قبل مال تو بوده ما دادیم پس بازم میتونیم بدیم

      نگران نباش بی نهایت ثروت داریم که جاشو پر کنیم… و همین باعث قوت قلبم شد و همون یک کلمه اعتراض ساده رو هم نکردم و دهانم رو بستم. گفتم خدایا شکرت. تا باشه از این جور خوشی ها… بزار خرج بشه برای شادی و جشن.

      من کی هستم؟

      فهمیدم من هیچی نیستم.

      هیچی نیستم

      من هیچی نیستم.

      امروز چندین بار تکرار کردم و بیاد آوردم من هیچی نیستم..

      به اطلاعاتم ننازم.

      تازه اینم اشتباهه که بگم اطلاعاتم.

      یا دانشم.

      یا ایده ی من.

      یا تخصصم و تجربه من. اینم اشتباست.

      اینم نباید بگم.

      چیزی از من وجود نداره، باید بی «من» شم.

      فهمیدم خوشبختی و لذت و آرامش در بی شخصیت شدنه (نه به معنای بی حرمتی، بلکه خارج شدن از قالب و الگوهای مصنوعی و ساختگی منظورم هست)،

      یعنی بی هویت شدن،

      بی من شدن.

      خالی شدن

      هیچی نبودن

      هیچ کس نبودن

      هیچی نداشتن

      هیچی و هیچی و هیچی

      من هیچی نیستم

      یا همون «هیچی» هستم.

      چندین تجربه ناب از سال 402 دارم ولی چون کامنتم طولانی میشه و در دوره دوازده قدم و جاهای دیگه اشاره کردم الان صرفنظر میکنم.

      من هویتی الهی دارم

      روحم داره اطلاعاتشو هر لحظه بر وجود من دانلود می‌کنه چون از قبل نصب شده روی من.

      فقط کافیه دانلود کنم.

      امروز یک جایی برای دقایقی نشستم یک آبمیوه فروشی بود

      دیدم یک پسر بچه کوچولو شاید سه چهار ساله

      مامانش داره بهش بستنی میده

      روبروی من بود

      چشمامون با هدایت خدا بهم افتاد و من اینقدر حال کردم و شروع کردم فقط با صورت با چشمام باهاش بازی کردن و لذت بردن و تغییر حالت دادن و ادا درآوردن بعد اونم باهام بازی با چشم میکرد و چقدر لبخند از ته دلم بر صورتم نشوند و اینقدر قلبم باز شد که با این کودک ناز دقایقی حس خوب و ناب خدا بین مون رد و بدل شد

      گفتم خدایا ازت ممنونم این تو بودی این یکی از نشونه های امروز من بود این لطف بود

      این زیبایی بود این عشق خالص بود این لذت بی نظیر بود.

      خدایا بازم می‌خوام. این نور بود.

      حتی آرام شدن و شاد شدنمم از من نیست من خودم نمیتونم چه برسه کارای دیگه.

      هیچ ابایی هم ندارم که فریاد بزنم آقا من نمیتونم من بلد نیستم توی کارها من نادانم.

      اینو تاکید میکنم راحت، چون از کودکی فکر میکردم اگر چیزی رو‌ندونم یا بلد نباشم یا بترسم اشکال دارم عیب و ایرادیه، در حالیکه همین باعث عدم اعتماد به نفس و کمرویی میشد. باعث کامل گرایی، فکر میکردم باید بی نقص و کامل باشم.

      نخیر. من نقص دارم من در مسایل زمینی نقص دارم. یک فیلمی بود به اسم خاکستری. که در مقابل گرگهای وحشی توی برف گیر کرده بودن که هنرپیشه اصلی به یک هم تیمی خودش که بهش میگفت تو ترسویی ترسیدی، اونم برگشت گفت آره ه من وحشت کردم… ولی ادامه میدم.

      من هیچی نیستم

      فقط یک آگاهی دانلود شده هستم. تمام.

      خداوندا به تو به علم و زور و رحمت و بخشش و نور و ستار بودنت و ثروتت و راه حل هات عمیقا نیاز دارم.

      حتی اگر هر جایی بعنوان انسان فراموش کردم و ناخواسته از یاد بردم و فرمونم کج شد و حواسم نبود اولا منو بزرگواری خودت ببخش دوم با قدرت لطفت سریعا هدایتم کن به جاده اصلی بسمت خودت بسمت زیباتر شدن راهم.

      یا حق

      بابت تک تک جملات سپاس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      Ali گفته:
      مدت عضویت: 1581 روز

      سلام دوست همفرکانسی ام چقدر نکته توی این کامنتت بود چقدر ر آگاهی خوبی گرفتم چقدر من خودمو کمالگرا میدونم چقدر نجوای ذهنی منفی دارم خدارو شکر که هدایت شدم به این آگاهی که نوشتی خیلی واضح پاشنه اشیلم درک کردم ازشما سپاس گذارم که این همه درک و آگاهی که دریافت کردی با ما به اشتراک گذاشتی

      در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و خوشبخت باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    ایمان متین فر گفته:
    مدت عضویت: 3155 روز

    با سلام و احترام

    توحید عملی قسمت 11

    یعنی سوره 92 قرآن یعنی سوره اللیل:

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند بخشنده ِ مهربان ( خدایی که قدرتمند ترینِ قدرتمندهاست و در عین حال بخشنده و مهربان است )

    وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَى ﴿1﴾ سوگند به شب چون پرده افکند ( اولین سوگند )

    وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى ﴿2﴾ و سوگند به روز چون روشن شود ( دومین سوگند )

    وَمَا خَلَقَ الذَّکَرَ وَالْأُنْثَى ﴿3﴾ و سوگند به آنکه نر و ماده را آفرید ( سومین سوگند )

    کی داره این قسم ها رو می خوره؟

    همون که قدرتمندترین ، قدرتمندهاست.

    یعنی ما دیگه قدرتی رو دستش نداریم و صاحب مطلق قدرت ِ .

    إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى ﴿4﴾ قطعا” که تلاش شما پراکنده است ( فقط تمرکز میتونه روی یک موضوع باشه نه چندین موضوع )

    فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى ﴿5﴾ اما کسی که انفاق کرد و پرهیزکاری پیشه ساخت ( بخشش و کنترل ذهن )

    وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى ﴿6﴾ و نیکوتر را تصدیق کرد ( با پرورش باورهای درست تر به مسیرهای بهتر هدایت شود)

    فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى ﴿7﴾ ما او را در مسیر آسانی قرار می‏دهیم ( آسان میشوی برای آسانی ها )

    وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى ﴿8﴾ اما هر کس بخل ورزید و خود را از خدا بی نیاز دانست. ( مغرور شد ، من من کرد و هدایت خدا رو نخواست )

    وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَى ﴿9﴾ و نیکوتر را به دروغ گرفت ( باورهای درست که در اون لحظه بهترین راهکارش بود باور نکرد)

    فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى ﴿10﴾ ما به زودی او را در مسیر دشواری قرار می‏دهیم. ( دشوار میشوی برای دشواری ها )

    ومَا یُغْنِی عَنْهُ مَالُهُ إِذَا تَرَدَّى ﴿11﴾ و چون به هلاکت افتد مالش به کار او نیاید ( هیچی کارساز نیست برات حتی پول ، دارای و اعتبار )

    إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى ﴿12﴾ بی تردید هدایت کردن بر عهده ماست ( خدا هدایت رو وظیفه خودش دونسته )

    داستان بخشش شاه و نبخشیدن شاهغلی ( شاه که خداست داره هر لحظه می بخشه و ما شاهغلی هستیم که ببخشش رو رد می کنیم )

    وَإِنَّ لَنَا لَلْآخِرَهَ وَالْأُولَى ﴿13﴾ و به یقین دنیا و آخرت در سیطره مالکیّت ماست.( اعتبار دادن همه اموال و دارایی ها بخدا)

    فَأَنْذَرْتُکُمْ نَارًا تَلَظَّى ﴿14﴾ و من شما را از آتشی که زبانه می‏کشد بیم می‏دهم.( اهرم رنج و لذت این اهرم سنگین تره آتش زبانه دار)

    لَا یَصْلَاهَا إِلَّا الْأَشْقَى ﴿15﴾ که جز شقی‌ترین خلق هیچ کس در آن آتش در نیفتد ( بازم بخشش و مهربانی خدا نه همه بلکه افرادی که پست ترین خلق هستن )

    الَّذِی کَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿16﴾ همان که تکذیب کرد و روی برتافت ( همونا که مهر بر قلب هاشون گذاشته شده )

    وَسَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى ﴿17﴾ و اهل تقوا را از آن آتش دور سازند. ( کساییکه کنترل نفس و کنترل ذهن دارن )

    الَّذِی یُؤْتِی مَالَهُ یَتَزَکَّى ﴿18﴾ همان کس که مال خود را می‏بخشد تا تزکیه نفس ‍ کند. ( چقدر بخشش بنده در بالا اومدن مدار موفقیت و ثروت اهمیت داره)

    وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَهٍ تُجْزَى ﴿19﴾ و بر او منت از نعمت کسى نیست که باید جزایش را بدهد ( تو نیکی می کنه و در دجله انداز مابقی هم نداره ) دنبال “که ایزد در بیابانت دهد باز” باشی حالت خرابِ و طبق قانون حال بد = اتفاقات بد پس معادله رو خراب نکن

    إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى ﴿20﴾ بلکه تنها هدفش جلب رضای خداوند رب است.( سعی کنیم تمام کارهامون برای رضایت قلب خودمون باشه چون خدا تو قلبمونِ

    و شنوا و بیناست متوجه میشه)

    وَلَسَوْفَ یَرْضَى ﴿21﴾ و قطعا بزودى راضی خواهد شد

    من الله توفیق !

    خدایا چندوقتِ من رو به طُرق مختلف هدایت می کنی برم از اول ، قدم ها رو کار کنم و من زورم به مقاومت ذهنم نمیرسه خودت یاری ام کن زمان و انرژی لازم برای کار کردن روی قدم ها رو پیدا کنم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 61 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1319 روز

      به نام هدایت الله

      سلام به برادرم ایمان جان دوست توحیدی وارزشمند سایت

      ازشما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این کامنت عالی و خوبی که نوشتی و رده پای خوبی رو بجا گذاشتید

      کامنت شما سرشار از انرژی وآگاهی خوب بود که می‌شود خدا را بهتر وبیشتر حس کردکلمات قرآنی خوبی رو با اون قلم زیبا برای ما یاد آوری کردید

      امیدوارم همیشه بدرخشید و بهترین روزها و لحظه‌ها را براتون آرزومندم

      در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2317 روز

    به نام خالق هستی که هرچه دارم از او دارم

    سلام استاد عزیزم مریم جانم وتمام دوستان خوبم

    خداوندم را سپاسگزارم که هدایت شدم به این مسیر الهی ویکبار دیگر سعادت شنیدن حرفهای توحیدی از زبان استادم شدم.

    استاد عزیزم چقدر رابطه پراز عشقتون با خداوند رو دوست دارم وبارها بارها تحسینتون کردم وگفتم شما بی نظیرین واینقدر قشنگ وزیبا این ارتباطتون رو با خداوند حفظ کردین که هربار میاین ودر مورد توحید عملی یه فایلی میزارین به قلب تمام بچها میشینه واز اعماق وجودم این مطالبی که در موردش صحبت می‌کنیدرو درک میکنم وتحسینتون میکنم واز خداوندم میخاهم که خودش کمکم کنه تا من هم بتونم اینقدر در مسیر زندگیم توحیدی عمل کنم وتمام کارها واتفاقات ومسیر زندگیم رو بسپارم به خودش.

    استاد عزیزم به نکته کلیدی وخوبی اشاره کردین دقیقا وقتی در یه کاری وارد وحرفه ای می‌شویم انگار مغرور می‌شویم وکمتر احتیاط میکنیم وکمتر از خداوند هدایت وکمک میخاهیم ،باصحبتها شما استاد تازه متوجه شدم که اشکال کارم در چیه وبهم یادآوری شد که هر لحظه کارهارو بسپارم به خودخدا واز خودش کمک وهدایت بخام حتی اگه در کارم حرفه ای باشم.

    استاد هرجا که به خداوندم توکل کردم وازش کمک خواستم وگفتم خدا خودت میدونی کمکم کن به بهترین وراحت ترین مسیر هدایت شدم وهروقت که به فهم توان خودم تکیه کردم به مشکل برخوردم ونتیجه چیزی که میخواستم نشد.

    انشاالله که هرلحظه از هدایت های خداوندم غافل نشویم ودر تمام مسیر زندگی تنها به خودش توکل کنیم واز خودش کمک خواسته باشیم.یاحق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 59 رای:
  7. -
    منصور سروری گفته:
    مدت عضویت: 1374 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان

    چقدر این فایل حس حالم را بهتر کرد اولین کامنت من هست

    من همیشه فکر میکردم اسلام یعنی تسلیم بودن

    ولی بعد از فایل تسلیم بودن را درک کردم که من باید در هر لحظه تسلیم باشم و هدایت بطلبم و کمک‌بگیرم از کسی که جهان را خلق کرده و هدایت میکنه

    تقریبا دو هفته هست که به تضاد برخوردم هی دارم تلاش می‌کنم ایمانم را حفظ کنم و همیشه از خداوند برای حفظ ایمانم درخواست می‌کنم و برای حفظ احساس خوبم که این تضاد آمده من را از یی پله بالا تر ببره و هر لحظه که از خداوند در خواست می‌کنم قشنگ به فایل های من را هدایت میکنه حسم بهتر میشه قشنگ به میگه که ایمان نداری بی ایمان شدی دوباره به نجوای شیطان گوش دادی

    بعد شکل های مختلف هدایت میشم و حسم بهتر میشه

    در هفته اول هی تلاش میکردم یی کار بکنم هر طرف میرفتم یی راه حل پیدا کنم و هی میدویدم

    به هیچ نتیجه نرسیدم

    بعد حسم گفت آرام باش نگران نباش بعد هی میگفت وظیفه تو حفظ ایمان هست و وظیفه خداوند انجام کار ها بعد دلم آرام میگرفت و خیلی حسم بهتر می‌شد و هی با خودم تکرار میکردم اینجا امتحانت هست باید ایمانت حفظ کنی و خداوند هیچ وقت رهایت نکرده و او هادی تو هست و هدایت میکنه و بارت را به زمین نمیمونه

    راها باز میشه بعد آرام میشدم و همیشه در موقعیت های که به تضاد بر خوردم قبلا با حفظ ایمانم به نعمت بیشتر هدایت شدم به اندازه که ایمانم را حفظ کردم و از خداوند کمک خواستم و هدایت شدم من خیلی نتیجه گرفتم از دوره های استاد عزیزم من در طول دو سال اقامتم را گرفتم در آلمان و پاس پورتم را گرفتم و مدرک راننده گیم را گرفتم و ماشین BMW مشکی خریدم و مهاجرت کردم به فرانکفورت و اینجا تقریبا یک ماه میشه این خونه گرفتم یی جایی رویایی مثل تم پا چون همیشه رویا پردازم و خیلی تجسم می‌کنم و باور های مناسب خواسته ام را ایجاد می‌کنم و اتفاق میفته دوره کشف قوانین خیلی کمک کرده

    و الان در مسیر علاقه خودم هستم و از ورزش کردن عضله ساختن لذت میبرم و هر روز تمرین تکرار و رژیم و خداوند هم در این مسیر خیلی کمکم میکنه روز های که پیش از تمرین به خدا میگم خدا یا خودت مربی من باش چطور می‌توانم عصب عضله را در گیر کنم به طرز عجیبی بدنم بهتر میشه به عضلات بیشتر هدایت میشم شب ها قبل از خواب به خدا میگم خودت بدنم را ریکوری کن تا برای فردا آماده شوم دل ها را نرم کن و من را به آزادی مالی زمانی و مکانی هدایتم کن

    من باور دارم اگر بتوانم حفظ کنم ایمانم را در تضاد های که بر میخورم یقین دارم که به نعمت های بیشتر و فروانی و در ها باز میشه و بتوانم در هر لحظه احساس شعور شعف داشته باشم و عشق بازی کنم و هر لحظه سپاس گزار باشم و ذهنم را کنترل کنم و تقوا پیشه کنم و مومن باشم که در قرآن میگه مومنین نه غم دارد و ترس اگر من خودم را مومن میدانم در هر شرایط حفظ کنم ایمانم را و مهم این هست حتا برای حفظ ایمانم هم تسلیم باشم و بگم خدا یا هدایتم کن تا بتوانم از این تضاد بزرگ تر شوم و ایمانم را حفظ کنم و قلبم نلرزه و حسم خوب باشه و اتفاقات خوب میفته من باور دارم من اصلا تعغیر کردم قبلا سیگار هر چی میکشدم و خداوند را سپاس گزارم از وقتی که دو سال هست لب به سیگار نزدم و به بدن پر عضله هدایت شدم من انگیزه برای خیلی بچه ها تو باشگاه ام قرار هست و خداوند هدایتم کرد چون من از بچه گی رویا داشتم و الان رویایی خیلی بزرگ دارم به قول استاد در دوره رهنمایی عملی دست یابی به رویاها میگه اگر رویایی در سر داری حتما خداوند در تو توانایی این را دیده که بهش میرسی

    این جمله خیلی دوست دارم و خداوند ما را هدایت کنه به مسیر مستقیم راه کسانیکه به او نعمت داده شده نه گمراهان و خداوند هدایت کنه که ما از جمله مومنین و صالحین و حاشیه در مقابل خداوندباشیم سپاس گزارم از استاد بزرگوار که الگو من هست خیلی با شخصیتش ارتباط برقرار می‌کنم چون من همیشه دنبال کسی بود که خودش باشه تا برای من الگو‌ باشه و استاد عزیزم بهترین پاک ترین الگو من هست افتخار ما هستی استاد مهربان و خداوند همیشه حفظتان کنه برای ما هدایت ها را بیشتر دریافت کنیم از کلام شما از هر طریق دیگری

    وسلام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 62 رای:
  8. -
    افلاطون نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1287 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام میکنم خدمت استاد عباسمنش، خانم شایسته و همه دوستان عزیزم

    با تموم وجودم وبا تک تک سلول های بدنم سپاسگذار خداوندم که منو به این مسیر الهی و پر از آگاهی هدایت کرده.

    چقدر این فایلو دوست داشتم و تو چه فضایی گوشش دادم: من الان 6 ماهه بصورت تمرکزی دارم رو دوره قانون سلامتی کار میکنم و خدارو شکر نتایج خیره کننده ایی تو این حوزه داشتم و از اونجایی که بعد از استارت قانون سلامتی؛ پیاده روی یک رفتار جدایی ناپذیر منه و من هر روز پیاده میرم و فایل گوش میدم: امروز رفتم کنار ساحل، هوا عالی، دریا بینهایت زیبا، و من این فایلو شروع کردم به گوش دادن: اصن دگرگون شدم، انگار مطالب برا من گفته شد( البته لازم به ذکره بعد حضور در دوره قانون سلامتیی تمرکزم چندین برابر شده و من یجورایی مطالبو میبلعم؛ که هر روز با تموم وجودم سپاسگذار خداوندم که منو به این دوره فوق العاده هدایت کرده).

    وقتی استاد صحبت میکردن من اتفاقات توذهنم مرور شد: من وقتی برام مشتری میاد؛ تو ذهنم میچینم چی بهش نشون بدم؛ بفروشم یه سوده خوبی گیرم بیاد و هیچ وقتم نشد بگم فلان ملکو بدم به مشتری و انجام بشه: همیشه ام سر از فروش هایی در میارم که اصلا فکرشو نمیکردم: دیروز یه مشتری داشتم ویلا میخواس تا 20 میلیارد: گفتم خدایا گزینه مناسبو خودت برسون که هم من یه فروش خوب با ورودی مالی خوبی داشته باشم، هم اینکه خریدار یه خرید خوبی انجام بده؛ به همون خدایی که میپرستم؛ اصلا از جایی گزینه اومد برا فروش که تو مخیلاتم نمیگنجید: گفتم اینو چطور انداختی تو ذهنم، اصلا یک اتفاقاتی افتاد: مثل فیلم تخیلی: وقتی اون اتفاقات معجزه وار رقم خورد من به این درک نرسیده بودم که دلیلش این بود؛ من گفتم خدایا خودت گزینه مورد نظر فروشو برسون: امروز که این فایلو شنیدم؛ گفتم خدایا من دیگه بازی رو یاد گرفتم.

    اتفاقا چند وقت قبل از خدا یه ایده میخواستم برا کسب و کارم؛ گفتم بگو قدم بعدی رو بهم، بگو چه مهارتی باید یاد بگیرم: من 3 ساله تو حوزه کاری خودم سایت راه اندازی کردم و خداروشکر ازش خوب جواب گرفتم و الان یک ساله خودم روش کار میکنم: زمانی که از خدا هدایت خواستم تو حوزه کسب و کارم که خدایا قدم بعدی چیه؟ خدایا چه مهارتی باید یاد بگیرم: بصورت اتفاقی هدایت شدم به آموزش تولید محتوای متنی: خب من تو حوزه کاری خودم اطلاعات بالایی دارم و هیچ نتونستم اونجور که باید جملات و کلمات رو کنار هم بذارم؛ تا تبدیلش کنم به یک مطلب و محتوا جهت ارائه؛ خدا میدونه من الان 5 روزه این دوره رو تهیه کردم و 2 جلسه رو گوش دادم و الان دارم تمریناتشو انجام میدم: چقدر خوب تونستم اطلاعاتمو جمع بندی کنم و محتواهای یا کیفیتی تولید کنم و رو سایت قرار بدم؛ و دیدم این مهات چقدر مناسب شرایط الان منه و قراره منو یه پله از جایگاهی که الان هستم رشد کنم و تو این چند روز میگفتم خدایا دمت گرم، خیلی به موقع بود.

    کلی تصمیمات برا خودم مشخص میکردم: اینکه الان میتونم راجب مطلبی که قراره محتوا تولید بشه از خدا هدایت بخوام که چه محتوایی رو با چه موضوعی به اشتراک بگذارم؟

    واقعا خوشحالم که فرصت شد و من این فایل فوق العاده رو گوش دادم و کلی آگاهی کسب کردم: خیلی زیاد مناسب شرایط الان من بود.

    از استاد عزیزمم تشکر میکنم که این آگاهی های عالی و فوق العاده رو با ما به اشتراک میذارن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 61 رای:
  9. -
    فاطمه و رسول گفته:
    مدت عضویت: 1087 روز

    سلام به استاد جانم وخانم شایسته عزیزم

    کامنت محمدحسن خانکی پسرخانواده

    استاد من فایل شما را گوش دادم ودقت کردم به حرفهای شما و تو دفترم نوشتم

    استاد عباس منش استادی هست که همیشه خدا را در زندگیش بالا میبره و

    چقدر خوبه منم یادبگیرم وخدارا بالاببرم

    هدایت من :

    من توسفرشمال وقتی رفتیم به شهر نکا در مازندران و جنگل زیبایی به اسم جنگل مهربان ، گفتم خیلی دوست دارم مامان آتیش درست کنیم با چوبای خشک تو اون هوای ابری و مامانم گفت کبریت با خودم نیاوردم ،تو ماشین مونده وماشین فاصله داشت ،بابام هم رفته بود تنها تو جنگل قدم بزنه و ما درکنار مامانم بودیم وکسی اونجا نبود .من رفتم به حرکت ابرها دقت کردم و گفتم خدا چه جوری به باد گفته ابرهارو جابجا کنه و باد کارخودش رو میدونه مگه باد عقل داره ؟

    پس خدا میتونه برای من کبریت بفرسته

    یادمه مامانم بهم نگاه کرد وگفت همه چیز رو داری قاطی میکنی باهم

    کارباد رو قانون خدا ونظم طبیعته

    کبریت هم تو ماشینه وفاصله داریم

    قراره خدا از آسمون واسه ما کبریت بفرسته

    همچین توقعی داری واقعا ؟

    من گفتم از آسمون نمیخواد کبریت بفرسته

    شاید تو اینجا کسی کبریتی جا گذاشته باشه و من رفتم با هلیسا با آبی که اونجا

    تو جنگل بود و خیلی هم کم عمق بود بازی کنم و مامانم هم اونجا نشسته بود

    استاد نیم ساعت بعد بابام اومد و گفت

    محمدحسن نظرت چیه آتیش درست کنیم

    گفتم بابا نیم ساعت پیش به مامان گفتم

    وگفت بی خیالش بشیم ،کبریت توماشین مونده باید بری بیاری

    بابام نگام کرد وگفت من تو راه قدم زدن

    دونفر دیدم توجنگل ازشون کبریت گرفتم

    من اون لحظه مطمئن بودم که خدا یه جور برام کبریت میفرسته و فرستاد

    خب من نگاه کردم به مامانم وگفتم

    خدا منظمه حتی تو کبریت فرستادن..

    میدونی چرا چون من فقط به زیبایی های جنگل توجه میکردم مثل شما استاد

    که تو سفرهاتون از زیبایی ها میگید وتوجه میکنید

    من اون روز توجنگل بیشتراز صدبار

    نگاه کردم به آسمون ابری و زیبایی جنگل

    گفتم خدایاشکرت صدای منو شنیدی

    باد که داشت برگ های خشک شده ی جنگل را جابجا میکرد چقدر با هلیسا بوسش کردیم و بادستامون لمسش کردیم وازش تشکر کردیم و

    گفتیم چه خوب کارتو بلدی و جارو به دست هستی و داری جنگل رو بهاری میکنی.

    استاد تو همون جنگل سوراخ هایی دیدیم رو درختها که دارکوب ایجاد کرده بود و حالا شده بود لونه ی بچه گنجشکها و میرفتن داخلش و باز اونجا گفتم خدا منظمه

    دارکوبی هست که نه تنها درخت هارو از کرم ها وسوسک های چوب خوار نجات میده بلکه لونه ی آماده تقدیم پرنده ها میکنه .کسایی که عاشق موسیقی هستن متوجه میشن که منظورم چیه ،تو سکوت جنگل باشی و صدای به شدت زیبای این پرنده را بشنوی و بهش گوش بسپاری خیلی حال میده ، پرنده ای مثل دارکوب درسته عقلی مثل ما نداره اما خوب کارش را بلده و درخت هارو نجات میده از حشرات و سوسکهای چوب خوار ،آیا من هم مثل این بادو ابرها

    مثل این دارکوبها

    مثل این درختها یا این آب

    میتونم به خدا بگم

    عقل و فکری که به من بخشیدی

    بزرگترین نعمت منه مثل استاد.

    من با این عقل میتونم تجسم کنم

    میتونم برم تو رویاهام و پروازکنم

    حتی برم تو خیالم تا بالای اون درخت و دارکوب را تماشاکنم و لبخند بهش بزنم

    و بارها بگم عاشقتم دارکوبی زیبا .

    من با این عقل میتونم تو مدرسه حتی تو وسط بازی فوتبال که زمین میخورم و دردم میگیره بی توجهی به دردم بکنم و با هیجان بازی کنم و لذت ببرم .

    با همین عقلی که خدا بهم داده از حرفای شما یاد میگیرم چه طوری با همکلاسی های جدیدم دوست بشم ، چه طوری به دوستم که داره مسخره میکنه توجه نکنم و همون لحظه زیبایی های چهره و لباس وکفش وکیف یا حتی موهاش رو ببینم .

    میدونی استاد امروز با فایل شما فهمیدم

    محمدحسن اگه داره خوب می نویسه

    اگه عاشق حیوونهاست و اگه کتاب زیاد میخونه

    یادش باشه و تو دفترم بزرگ با ماژیک نوشتم که

    همش بخاطر خداست نه خودش

    شما که میدونی استاد من کی هستم

    این محمدحسن همون پسربچه ی خجالتی

    چندسال پیش هست که نمیتونست از معلم اجازه بگیره بره بیرون از کلاس یا جواب سوالی که بلده رو بگه

    و حالا این روزها بارها کنفرانس میده

    و نماینده کلاس میشه

    من با این عقلی که خدا بهم داده میتونم

    لبخند بزنم و راحت با خدا حرف بزنم

    چون استاد ازشما یاد گرفتم و یاد می گیرم

    با همین عقلی که خدا بهم داده حداقل میتونم هرروز بیشتر آسمون آبی رنگ و آفتاب و نور زیباش و کوهها و دریاهارو یا حتی نور ماه ومهتاب رو ببینم .

    من با همین عقلی که خدا بهم داده میتونم

    تمرین کنم بیشتر مهربون تر باشم باخودم

    با لباس هام ، با کتاب هام ،با مدادهام .

    مهربون تر باشم با همه مثل خود خدا

    که این همه زیبایی توزندگی برای ما گذاشته تا ببینیم و سپاسگزار باشیم.

    ساعت شش ونیم صبح قبل از رفتن به مدرسه

    این متن را که دیشب تو دفترم نوشته بودم

    تونستم برای شما تایپ کنم تا مثل

    همیشه لذت ببرید و بهم لبخند بزنید .

    خیلی دوست دارم استاد جانم تو قلبمی

    ازطرف محمدحسن خانکی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 61 رای:
    • -
      آسمان گفته:
      مدت عضویت: 1571 روز

      به نام خدای زیباییها

      سلام به محمد حسن عزیز پسر دوست داشتنی و مهربون و زیبا بینم

      محمد حسن عزیزم پسر نازنینم با خوندن کامنتت کلی کیف کردم اشکمم در اومد از صداقتت از باور و رفاقتت با خداوند

      منم یک محمد امین دارم شش سالشه یک شب که خواب بودم صداشو می‌شنیدم که می‌گفت خدای مهربون بابام گوشیشو بده به من

      خدای مهربون یک دایناسور بزرگ یا هر چی میشه یک اسباب بازی بده به من.

      محمد امین من عاشق دایناسوره و بازی‌های دایناسوری

      منم در همون حالت خواب تکون نخوردم اما با خودم میگفت بابا گوشیو تازه خریده و گوشی نو هست و مدل بالا به تو که نمیده عزیز مامان

      اما محمد حسن یک اتفاق جالب افتاد و در کمال تعجب بعد چند روز باباش گوشی مدل بالاشو داد بهش و با پول‌های عیدی یک دایناسور بزرگ برای محمد امین خرید

      میخوام بگم برای خدا غیر ممکن وجود نداره و همیشه یه راهی هست شما درست میگفتی برای خدا کاری نداره توی یک جنگل یک کبریت بفرست برای کسی که دوست داره آتیش درست کنه

      منم اون شب ته دلم میگفت غیر ممکن بابا گوشیشو بده به تو اما برای محمد امین من غیر ممکن نبود

      من از شما پسرهای قشنگم یاد گرفتم با رفاقت و باور به خداوند همه چی به دست میاد

      در پناه خدای مهربونم باشی پسر قشنگم

      آفرین به شما و خوش به حال مامان و بابا به خاطر وجود شما پسر نازنینم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      زهره زیدآبادی گفته:
      مدت عضویت: 1389 روز

      سلام محمد حسن دوست داشتنی

      بیا بغلم که بوست کنم ، میخوام کلی از انرژیهای وجودت رو دریافت کنم عزیزم ، پسرک ناز و دقیق و عاقل و باهوش و با استعداد و نازنینم

      میتونی فکر کنی چقدر دوستت دارم و عاشق نوشته هاتم ؟؟

      به اندازه ی وسعت همون آسمون قشنگی که از دیدنش لذت میبری دلبرکم .

      من معلم کلاس چهارم بودم و پارسال به عنوان آخرین سال خدمتم دانش آموزام پسر بودن ، فضای کلاسم همیشه حال و هوای خاصی داشت چون خودم معلم خاصی بودم .

      الان که کامنت قشنگت و خوندم و بغلت کردم و بوسیدمت یاد پارسال و وروجکای توی کلاسم افتادم .

      برات رویاهای شیرینی رو آرزو دارم که با تجسم های زلال به واقعیت تبدیلشون کنی و لذتش و ببری گلم

      دستهای کوچولو و عزیزت و می بوسم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2978 روز

      بنام الله

      سلام به وجود نازنین وارزشمندت

      چقدر لذت بردم از کامنتت احسنت به شما خاله جان با ایمان وتوکلت

      احسنت به طبع شاعرانه وذهن بازی که داری

      چقدر محمدحسن جان تحسین برانگیزی هزار آفرین به این دیدگاه زیبات

      خداوند عقل داده تا بیندیشیم

      منم مثل خودت عاشق حیوانات وپرندگانم اتفاقا دیروز یه مستند دیدم دوتا دارکوب سینه سرخ میدونی این دارکوبها برا اینکه به بچه هاشون طریقه پرواز وبدست آوردن غذا بیاموزند آنها را چند رو گرسنه میزارند تا مجبور شوند برا بدست آوردن غذا از لانه بیان بیرون وبر اساس قدرت وغریزه ای که خداوند در وجودشون قرار داده یاد می‌گیرند از نوک ها وپاهاشون استفاده کنند ویواش یواش از درخت بالا برند وبا نوک حشرات درختان را بخورند وپدر ومادر هم مخفیانه مواظبشون هستند و با جایزه دادن ،آنها را تشویق می کنند به ادامه دادند تا پرواز وزندگی کردن را بیاموزند

      خیلی دوست دارم خاله

      احسنت به فاطمه جان ورسول عزیز

      ما هم به وجود شما افتخار می‌کنیم

      یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      معصومه گفته:
      مدت عضویت: 2260 روز

      سلام ب روی ماهت محمد حسن قشنگ و توحیدی

      چقدر خوب نوشتی پسر چقدر لذت بردم

      تا اخرین جمله لبخند روی لبام بود از زیبای کلام و حسی خداییت

      چقدر شگفت‌انگیزه این خدا ک توی رسوندن کبریت محمد حسن هم منظمه

      من توی عید ی سفر ب جنگل ناهار خوران گرگان داشتم

      اومممم نگم از زیبایی هاش از ذوقی ک با بلوط های ریخته زیر درختا میکردم اولین بار بود ک جوونه زدن همون بلوط هایی ک رو زمین بود رو میدیم

      چندتا نهالم دیدم

      یعنی اون درخت رو ک خداوند از بلوط پر میکنه و تو پاییز زمستون رو زمین میوفته دوباره میشه نهال و بعدش درخت

      میبینی فراوانی رو ..

      حسم میگه محمد حسن یه پسر لُپیِ

      هوم؟

      این پیام حاوی کلی عشق و بغل میباشد:)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      لی لی گفته:
      مدت عضویت: 2239 روز

      محمدحسن عزیز

      می دونی عاشقتتتتتم؟

      میشه تو کامنتی بنویسی و چشمای ما رو بارونی نکنی؟

      مرسی بابت کامنت قشنگ و شاعرانه ات

      مرسی که نعمتهای خدا رو انقدر با طبع شاعرانه و لطیف توصیف کردی

      خیلی خیلی تحسینت میکنم

      انشاالله همیشه موفق و شاد باشی

      پسر فوق العاده و توحیدی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مجید بختیارپور عمران گفته:
      مدت عضویت: 968 روز

      سلام و درود بر محمدحسن گل گل گلاب

      پسررررر تو چند سالته که اینقدددد قشنگ نوشتی و نگاه تو به خدا و اطرافت اینقدددد گسترده هست که من فرد50ساله دهنم وا مونده ازاین نوع نگاه ازاین وسعت دیدت خوش بحال پدر و مادر محمدحسن عزیز فاطمه خانم گل و داش رسول عزیز دمتون گرم با این پرورش عالی دم خدا گررررم که چقد بهتون کمک کرد چقد دوستتون داشت چقد بهتون لطف کرده که همچین پسری پرورش دادین خدا محمدحسن و هلسا جونو براتون نگهداره و دم محمدحسن گرم چقدر زیبا درجوابتون گفت نه قرار نیست از آسمون کبریت بندازه شاید زیر بوته ای درختی جایی کبریت جامونده باشه و این نشون میده چقد زیبااااا قانون و درک کرده که من ازش امروز چیزها آموختم و چقد زیبا خدا براش کبریت و آورده تا به آرزوش که آتیش روشن کردنه برسه بنازم به دست خدا بنازم به قانون زیبای خدا که اینجوری رد خور نداره کارش و چقد مثال عقل و نعمت زیبایی که خدا به ما داد که میتونیم باهاش در رویاها به همه جا پروار کنیم به هر بلندی بشینیم و زیبایی های دنیا رو ببینیم محمدحسن عزیزم درود بر خدای درونت که چقد زیبا بوسیله ذهن کوچکت و قلب بزرگت برامون آگاهی فرستاد احسن پسر گل ما احسن برتو چندسالته؟ که اینقد قشنگ و زیبا نوشتی و مارو سوپرایز کردی عشق کردم با کامنتت لذت بردم و سیوش کردم تا بعدها بخونم تو دیگه کی هستی محمدحسنننننن دمتگرم.بازم درود انشالله روز بروز زیبایی بیشتر ازت بشنویم و موفقیت های بسیار ازت ببینیم به همراه خواهر خوب و پدرومادر گلت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    فریبا گفته:
    مدت عضویت: 1272 روز

    سلام به همه، به استاد عزیز و دوستداشتنی و همه دوستان

    نمیدونم در مورد کدوم بخش از زندگیم بگم در مورد شغلی که اصرار کردم که همین شغل برام درست شه چون فکر میکردم خودم بهتر میدونم یا ازدواجی که اصرار کردم همین بشه و نتیجش هم کاملا برام مشخصه.

    ولی میخام در مورد تجربم بعد از آشنایی با قانون بگم که چقدر از خدا هدایت میخاستم که کار مورد علاقم رو بهم نشون بده. ماه ها ازش نشونه میخاستم ولی اینا توی حرف بود، توی ذهنم چسبیده بودم به موضوعی که قبلا دوسش داشتم و توش موفق بودم. میگفتم خدایا بهم نشونه بده ولی ته ذهنم میگفتم خدا کنه از همون موضوع نشونه بیاد. هر فایلی که میدیدم هر اتفاقی که میافتاد رو ربط میدادم به همون موضوع. چون به دانسته های قبلیم چسبیدم، چون میگفتم من توی همون موفق بودم پس همون هم رسالتمه عشقمه. میدیدم دارم با زجر تحملش میکنم ولی بازم چسبیده بودم، ولش نکردم.

    تا اینکه چند وقت پیش فایل نقش عشق و اشتیاق رو بعد از مدت ها دوباره دیدم و نمیدونم چند بار ولی در طول یک روز همینجور پشت هم میدیدم و تونستم رها کنم به خدا میگفتم من واقعا خودمو زجر دادم، من محدودم، من در دسترس ترین چیز رو میبینم ولی تو به من آگاهتری. تو میدونی، تو نامحدودی تو عالم بی نهایتی. همش تکرار میکردم تا رها کنم. تا از ته قلبم تسلیمش شدم و گفتم خودت هدایتم کن و بعد از یکی دو روز من یک مسیری رو اشتباه پیاده شدم و چقدر زیبا هدایت شدم به کاری که دوسش دارم. چیزی که همیشه جلوی چشمم بود، همیشه با عشق در موردش حرف میزدم. چیزیه که آرزوی نوجوونیم بود. ولی چقدر محدودم که نمیفهمیدم. چقدر محدودم که به یاد نیاورده بودم.

    تو همیشه آماده ای که پاسخ بدی من باید آماده باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 70 رای:
    • -
      زیبا قاسمی گفته:
      مدت عضویت: 600 روز

      سلام دوست عزیز

      واقعا سپاسگزارم برای کامنتی که نوشتی

      دقیقا منم تو این مرحله ام که دنبال علاقم میگردم و چسبیدم به چیزی که تو ذهنمه و خدا یه مدته ازم گرفته

      و مدام از خدا میخوام کمکم کنه ولی ول کن علاقه ی قبلی نیستم

      انگار خدا از زبان شما به من گوشزد کرد که همه چیو با تمام وجود بسپارم بهش و رها کنم

      اخه مگه تسلیم شدن این قدر سخته که من نتونستم بنده ای باشم که با تمام وجود تسلیمه و جالبه مدام میگم چرا جواب نمیگیریم

      فریبا جان واقعا سپاسگزارم

      برات ارزوی بهترین ها رو دارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: