اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 13
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام دوست عزیز، لاجرم شروع کردم به نوشتن، احساس میکنم که راتبطاات هم به دلایلی از بخش هایی هست که بهتره جواسم باشه و روی باورهاس عزت نفس و صلح با خود و … کار کنم.
واقعا هرآتچه گفتین رو واقعا حس خوبی گرفتم، خب من اصلا فعلا ارتباط دوستانه رو دارم که بازهم در اینمورد هم کمک کنندست،میدونی، من همیک زمانی تجربه ای داشتم کا واقعا سخت بود برام در ارتباط با یک فردی و خب بتعث شد که به خودم بیامو کارکنمروی خودم، کلی کارکردم، خیلی یادگرفتم، اما مثل اینکه هموزم درس ها دارممیگیرم، خب اشاره گردین به دیدن نکات مثبت فرد مقابل!!!اصلا من رو به خودم اورد، خلاصه که خیلی آگاهی دقیقی بود برام، یه حسی گفت که بخونم این کامنت هورو، من اصلا در این زمان معمولا کامنت هارو نمیخونم، یعنی زمانیکه داره منتشر میشن یک به یک و اینم در شرایط یکه یک دورکامنت هارو خوندم امشب ولی دوباره اومدم و بقیشو بخونم.
ممنونم از دیدگاهتون که به اشتراک گذاشتین و دست خدا برای کمک شدین، شاد و سلامت باشین.
سلام به استاد خوشتیپ و توحیدی ام و سلام به مریم نازنینم
کلی دلم واستون تنگی شده بود و مناظر پرادایس. من چند تا تجربه این مدلی داشتم که یه دونشو الان میگم . من چند سالی یه شرکت مشغول کاربودم که جایگاه بسیار خوبی داشتم و توجه و احترام همکارانم تا اینکه یه سال قبل، احساس اینو داشتم که تایم کاریم رو باید کمتر کنم یکم با خودم خلوت کردم و گفتم با توجه به اینکه من برای شرکت یک سرمایه هستم مطمئمنا مدیرعاملم قبول میکنه که من ساعت کاریمو کمتر کنم ولی کارامو انجام بدم. رفتم با ایشون صحبت کردم و ایشون با قاطعیت گفت نه امکانش نیست با توجه به شرایط شرکت نمیشه. من بسیار بسیار ناراحت شدم و ایشون بعدازون صحبت داشتیم و خیلی خیلی تلاش کرد که با شرایط خودش من به کارم ادامه بدم . حتی گفت مدیرعاملی مث من پیدا نمیشه . جایگاهی انجا داری حیفه و خلاصه ازین داستانا .
من فکرامو دوباره کردم و گفتم من دیگه اینجا ادامه نمیدم چون باید از محیط امنم بیام بیرون و به خودم هم که شده باید جسارت و شجاعتمو نشون بدم. خلاصه که از وقتی اومدم بیرون نشستم و سعی کردم که ایتفاده بهینه کنم ازین فرصت و کلی اتفاقات خوب برام افتاد. کلی بیشتر توی سایت مطالعه و استفاده کردم. کلی کارهای مونده خودم رو که بخاطر شاغل بودنم هی میگفتم باشه بعد باشه بعد انجام دادم. مسافرت رفتمو و …
یک سال و اندی بعد که میشه بهمن ماه 1401 از شرکت های مشابه همون شرکت قبلی به من تماس گرفتند (در حالیکه اصلا من شمارمو به کسی نداده بودم) و منو دعوت به همکاری کردند . روزی که برای مصاحبه رفتم مدیرعاملش که باهم صحبت کردیم باورتون نمیشه صدها برااابر بهتر از اون مدیر قبلی بود. از همون ثانیه اول چنان احترام و چنان توجهی بهم شد و میشه که واقعا عالیه و ساعت کاریم هم دقیقا همونه که میخاستم و از لحاظ حقوقی هم بسیار بسیار بهتر از اون شرکت قبلیه. همه چی عالیه همه چی
خدارو صدهزار مرتبه شکر
این چیدمان خدا برای من بود که همه چی رو خودش کنار هم چید و من بسیار تجربه های عالی توی این یک سالی که این بین بود پیدا کردم جوری ک اصلا آدم قبلی نیستم و بعد از این هم فقط خدا میدونه که چه اتفاقات بی نظیری در انتظار منه.
بنام الله
سلام بر استاد بی نظیر و فوق العاده و خانوم شایسته مهربان
خیلی سریع اتفاقی که واسه دو هفته پیش برام افتاده براتون بگم . بر اثر یک اتفاق دو تا دستای من از آرنج به پایین بوسیله اسید می سوزه
اتفاقی که برای دست هام افتا کاملا به مانند سوختیگی با آتیش و شاید هم شدید تر ، دست هام به شدت وحشناک شده بود تاول های بزرگ و کوچک شاید بالای صد تاول در هر دست سوزش دایمی شبانه روزی بی خوابی از درد و هیچ روند بهبودی دیده نمیشد در همون روز های اول .
ولی به لطف خدا همزمان شده بود با ادیت کردن دوره فوق العاده دستیابی به رویا ها به صورت تمرکزی و واقعا ضد ضربه شده بودم از هر اتفاقی
منظور از ادیت اینکه فایل هارو کات می کردم خلاصه برداری و دیدگاه خودم ضبط کنم و در طول روز حسابی گوش بدم و ی جورایی بمب باران کردن ذهن /
از همون اول شروع کردم به کنترل ذهن (زور نزدم واقعا ) ذهنم انگار رام تر بود حالا شاید به واسطه کار کردن شدید روی خودم چون قبل از دوره دستیابی عزت نفس ادیت کرده بودم .
چندتا آب سرد داشتم که روی آتیشی که نجوا روشن می کرد می ریختم:
1) سوره بقره آیه 216 – اینو توی اون روزها خیلی تکرار می کردم >>> من ی چیزی خیلی خوب میدونم که من نمی دانم و او می دانم
2)الخیر فی ما وقع
3) هر اتفاقی برای من بیوفته صد در صد به نفع من ،چون حال من خوبه
4)سوره بقره آیه های 155 -156-157 که خدا میگه ما شما رو آزمایش میکنیم مژده بده صابرین
5)مرور خاطرات گذشته ام که اون اتفاق به ظاهر بد ، آخرش بنفع من شد ،به واسطه کنترل ذهن
و مثل آدمی که چیزی گم کرده و دنبال چیزی می گرده دنبال نکات مثبت میگشتم دایما به خودم میگفتم من که مطمینم این بهترین (آره میگفتم بهترین) اتفاق زندگی من . میگفتم:
چیه ؟ کجاست ؟؟ یعنی خدا چکار می خواد کنه ؟؟ و از جاهایی به بعد خوشحال هم بودم ، نمی دونم باورتون میشه یا نه ولی دقیقا ی جاهایی خوشحال هم بودم ؛ ذوق اینو داشتم که خدا ی کارهایی می خواد برام کنه .
و اصلا نذاشتم کسی بفهمه جز خانواده ام ، چون هر کس میفهمید د رموردش باید از من سوال می کرد ، و دوست نداشتم در موردش صحبت کنم حتی با خودم .
و این نگاه و رفتار من نسبت به این قضیه باعث شد درس های فوق العاده ای بگیرم :
1) روند بهبود به شدت افزایش یافت تا اینکه من باشگاه رفتم انقدر خوب شدم اون شکل از سوختگی شاید چند ماهی باید طول میکشید
2)خیلی وقت می خواستم برای کسب کارم سایت بزنم که توی این دوران عزم خودم جزم کردم و این کارو انجام دادم
3)احساس میکنم یکم در کار خودم به دلیل درآمد بالای قبل عید که بدست آورده بودم تنبل هم شده بودم و برای خودم چالش و هدف انتخاب نکرده بودم (این اتفاق تا آخر عمر یادم می مونه که باید حرکت کنم و تنبلی نکنم)
و درآخر بگم واقعا برای این کنترل ذهن که انجام دادم به خودم افتخار میکنم عملکردم عالی بود و فهمیدم که چقدر بزرگ شدم توی کنترل ذهن و یکی از دلایل اینکه توی کنترل ذهن بهتر از قبل خودم شدم اینکه 13 ماه دارم به سبک دوره سلامتی زندگی میکنم این دوره مهمترین دوره قبل از هر دوره ای . شمارو یک آدم دیگه ای میکنه یک چیزی فرا تر از سلامتی جسمی .
استاد عزیز و بی نظیرم برای داشتن همیشه خدارو شاکرم
خدا بهتون خیر برکت نعمت و همه چیز های خوب بده . انشالله .
با سلام و درود بر استاد عزیزم و دوستان همفرکانسی خودم
خدا رو شاکرم بابت تمام این اگاه های که در اختیار من قرارمیده واقعا از این فایل لذت بردم از اینکه ادمها چقدر میتونن رشد کنند و رشد ادمها هیچ حد و مرزی نداره از قدرتی که خدا در اختیار ما قرارداده کافیه باورش کنیم کافیه ایمان بیاریم و کم نیستند انسان هایی که خودشونو باور کردن نترسیدن و انجامش دادن و انجامش دادن و بی تفاوت از کنار اگاهی هاشون نگذشتند مشکلی که 90 درصد ادمها من جمله خودم باهاش دست به گریبان هستیم
خلاصه که خیلی لذت بردم و این ادمهای قوی رو تحسین کردم
در مورد توضیحی که استاد ادامه فایل دادید من خیلی خوب انجامش میدم و از عملکرد خودم تو این زمینه راضی ام زمانی که داشت زندگیم وارد مرحله جدیدی میشد و همه چیز جهنم بود توی دلم خوشحال بودم و میگفتم خدایا میدونم میخای منو به جای بهتری ببری بهت ایمان دارم و دقیقا هم همان شد کلی تجربه بدست اوردم کل درس جدید یاد گرفتم البته که چون تو دوره خودش یادش نگرفتم خدا به سختی بهم اموزش داد و قبولی شهریور شدم
درخت بلوط رو تصورکنیم اگر درگلدان بکاریم به محض انکه ریشه ها تمامگلدان رو پر کنه درخت دیگه رشد نمیکه مشکل از درخت نیست از محیط اشتباهیه که درش قرار گرفته شاید ما ارزوهای بزرگتری داشته باشیم که محیط فعلی مون برای رشد اون ارزوها مناسب نباشه وقتی ازار میبنیم وقتی طرد میشیم وقت با شریک عاطفی مون به مشکل میخوریم این دقیقا اون محیط نامناسبه گاهی وقت ها شیوه ی خداوند برای هدایت به مسیر بهتر عبور از وسطه تیغ و خاشاکه نباید غر بزنیم نباید بد و بیراه بگیم خدا داره ما رو هدایت میکنه خدا داره مار و هل میده خدا میدونه ما رو باید هل بده تا جلوتر بریم اونوقته که کاری میکنه که ما از شرایطی که درش قرار گفتیم احساس راحتی نکنیم اتفاقات به ظاهر بد همون خار و خاشاکه که باید با خوشحالی ازشون عبور کنیم کاری که من انجامش دادم و الان دارم لذتشو میبرم
شرایط مشابه نگاه متفاوت و قطعا نتایج متفاوت میشه
این نگاه متفاوته ادمهای قدرتمنده که اون ها رو قدرتمند و موفق کرده هر مرحله رو تجربه جدید میدونند ن شکست
من به طرح طلایی خداوند ایمان دارم
سلام به استاد عزیز و خوش سیما و خوش هیکل
و خانوم شایسته بزرگوار عزیز و همه دوستان عزیز هم مسیر
درباره این فایل بگم که من اصلا خبر نداشتم فایل جدید اومده و از صبح به صفحه اول سایت نیومده بود تا دوساعت پیش دوست عزیزم تماس گرفت گفت که آقا خبر داری فایل جدید اومده درباره ایلان ماسک و خیلی با آب و تاب ، منم سریع اومدم دیدم گفت ااااا اینکار این فایل برا من ، فایل رو دیدم ،چقدر استاد و پاردایس رو تحسین کردم ، استاد که داشت توضیح میداد گفت تو یوتیوب فایلش هست گفتم حتما امشب میبینم حرف قطع شد دیدم استاد اون لحظه رو تو فایل قرار دادن وااااای قلب من تن تن میزد خدا خدا میکردم ببینم چی میشه ، خدای من حالا من فکر کردم همه چی اوکی بود دارن دست میزنن و شادی میکنن من آقای ماسک رو دیدم خیلی معمولی روصندلیش نشسته بود خدای من این مردکی ، چی خلق کردی خدا جونم ، تا رسیدم به توضیحات استاد که داشت توضیح میداد چقدر رسا ، چقدر واضح ، شسته و رفته ،. آقا در مواجه با اتفاقات این نوع نگاه ماست که اون اتفاق رو به سمت خوب یا بد میبره ،
من یادم میاد تو یه کاری بودم که 5 سال بود تو اون کار مشغول بودم یه جورایی مدیر تولید بودم و کارم از لحاظ فیزیکی خیلی راحت بود ، یجوری بود که میگفتن کار تو که راحت ، به سره داری با تلفن صحبت میکنی یه چند تا دکمه میزنی و این حرفا ،
این نکته رو بگم حقوق و مزایای من نسب به بقیه کار کنان بالا بود حالا جالبی اینجاست که من اصلا به حقوق و مزایای سر ماه فکر نمیکردم ، اینقدر از حاشیه اون کار روزانه پول در میاوردم که اصلا فکر حقوق نبود ، وضع مالی اون موقع عالی البته ذهن فقری ام که داشتم هیچ کاری ام با اون پول نمیکردم فقط میزاشتم تو بانک ، حالا یه سری کارهام کردم که هیچ نتیجه ای نداشت چون به نظر من اون پولا حق من نبود ، نمیدونم چرا این فکر رومیکردم خلاصه بعد از پنج ساله به مدیر کارخونه سر یه چیز الکی اخراج شدم ، یک ماه بود حالم خوب نبود به زمین و زمان بد و بی راه میگفتم تا اینکه یکی از دوستان قدیمی با من تماس گرفت گفت شرکت ما نگهبانی میخواد منم قبول کردم و رفتم البته اینم داخل پرانتز بگم که این نگهبانی جز درخواست هامم بود میگفت ای یه کاری باشه راحت بری بشینی 12ساعت کار باشه 24ساعت استراحت ، من رفتم و قبول ام شدم مشغول ام شدم ماه اول حقوق اومد از نصف کمتر اونجایی که کار میکردم کلی غر زدم چند ماه همین روال بود تا من خیریت این داستان رو متوجه شدم من با همون دوست قدیمی که چند بار باهم راز رو دیده بودیم اومدیم شروع کردیم تا این مسیر رو ادامه بدیم شروع کردیم باهمدیگه جلسات دو نفر میزاشتیم ، کلی اتفاقات جالب افتاد ما سیگارمون رو ترک کردیم کلی نتایج کلی خواسته تیک خورد جالب من اینجا خیلی کمتر میگرفتم ولی مسیر زندگی من به کل تغییر کرد خدارو شکر ، اینقدر خدارو شکر کردم که چقدر خوب بود من نمیدونستم ، واقعا هر اتفاقی میفته به نفع ماست
یکی دیگه از مسائل درباره ازدواج کردنم بود چند سال های پیش من میخواستم ازدواج کنم خیلی پافشاری میکردم میگفتم آقا اکثر ملاک های من رو داره و خیلی صحبت آقا واقعا نمیدونم چی شد کنسل شد این حرکت اینقدر برام خیر بود وااای خدای من شکرررررت ، خوب شد نشد ،
خیلییی از اینجور اتفاقات برام افتاد که تو کامنت نمیگنجه ،
اونایی که واقعا دارن قانون کار میکنن زودتر این خیریت رو متوجه میشن ،
یا اون شعر پروین اعتصامی میگفتم که داستان به فقیری بود گندم میخواسته تا بچه های رو نجات بده ، استاد فایل در باره این موضوع داره
خیلیییییییی استاد جانم از شما سپاسگزارم
خانوم شایسته بزرگوار که فیلم برداری عالی داشتن ،
عااااااااااشقتونم …
در ضمن عیدتونم مبارک
سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته
و همه دوستان دوره 12قدم
آقا سلیمان لذت بردیم از کامنت زیباتون بهت تبریک میگم بابت تعهد و استقامت شما تو این مسیر
سبز و زیبا
تا یادم نرفته بگم همین آقا سلیمان مارو با استاد عباسمنش عزیز آشنا کردن و باعث شدن دوباره متولد بشیم
آره سلیمان جان اون شب باهات تماس گرفتم بابت فایل استاد خودم غرق در شادی بودم بابت اون فایل استاد
استاد عزیز منو آقا سلیمان تو 12 قدم
تو تمرین ستاره قطبی هر خواسته که نوشته باشیم و اتفاق افتاده باشه رو بهم دیگه اطلاع میدیم و کلی لذت میبریم از شما تشکر میکنیم بابت این سایت فوق العاده
و الان میفهمیم که خدا چرا شمارو تو مسیر ما قرار داده چون اخلاص و تعهد و تو شما دیدیم و این ناخودآگاه روی ما تاثیر گذاشته
استاد دمت گرم بابت همه چیز
خدایا شکرررت بابت خلق استاد عزیزمان
هرجا هستید شاد و سبز و ثروتمند باشید
از طرف آقا سلیمان و علی آقا
سلام استاد عزیزم
خیلی هدایتی اومدم داخل سایت و بنر این فایل جدید رو تو صفحه اول دیدم
ممنون از شما و خانم شایسته عزیز
خداروشکر
استاد من ی بار ازتون ی مثالی شنیدم راجع به همین کنترل ذهن
اینکه فرمودین
میتونه ی اتفاق مشابه برای دو نفر بیوفته و تنها بخاطر تفاوت نگاه اون دو نفر به اون اتفاق نتایج بسیااااار متفاوتی براشون رخ بده
تو مواقعی که اتفاقی خیلی درگیرم میکرد میومدم مثل اهرم رنج و لذت مینوشتم
که من میتونم دو تا نگاه متفاوت داشته باشم
یکی مثبت و در جهت خیر .. الخیر فی ما وقع
و توضیح میدادم که باید به چ نکاتی توجه کنم و از رو چی توجه ام رو بردارم
و چ چیزهایی رو برای خودم بولد کنم
و نگاه بعدی منفی و همین نگاه رو هم توضیح میدادم برای خودم
و بعد میگفتم فاطمه ببین حق انتخاب داری
میتونی هر کدوم رو انتخاب کنی
خداوند در هر صورت موافقته
میتونی منفی رو انتخاب کنی و شرایط رو برای خودت بد تر و بدتر کنی و با کله بری بخوری زمین
میتونی از دیدگاه خیر ببینی و حالتو خوب کنی و آرامش بگیری و شرایط متفاوتی رو برای خودت رقم بزنی
حالا چون پاشنه اشیل من در این چند سال روابطم بوده
خیلی بیشتر رو این موضوع تمرکز دارم و هدف امسالمه
و الان که فکر میکردم کلی مثال دارم :))) ولی حالا کلی میگم و ی دونه رو بیشتر توضیح میدم
در کل من از ی حالت اعتماد ب نفس پایین روابط سطحی و چرتی رو تجربه کردم تو چند سال اخیر
بعد از هر شکست میومدم داخل سایت و خودمو رشد میدادم و درسهای جدید یاد میگرفتم و کلا وضعیت زندگیم تغییر مثبت کوچک اما پایدار میکرد
و در ارتباط بعدی بهتر و با عزت نفس تر و با آدم لول بالا تر و کلا شرایط قشنگ تر میشد
چون درسته من باورای اشتباه بزرگی در مورد روابط داشتم و هنوزم دارم ولی سعی دارم بر طرفشون کنم تمرکزی ، اما بعد هر شکست میتونستم هر بار در زمان کوتاه تری خودمو پیدا کنم و بگم عیبی نداره باعث میشه من رشد کنم
خودمو بهتر بشناسم
اصلا کلی تجربه کسب کنم و
بفهمم اصلا من چ مدل آدمی رو میخوام
و گذشت و گذشت
شرایط همه جوره خیلی از قبل بهتر شده بود و من با ی نفر که خیلی شبیه ایده آلم بود اشنا شدم و همه چیز خیلی خوب بود اما بخاطر باور ها و نگاه اشتباهم نتایج خیلی نادلخواهی رو رقم زدم
این شکست برام خیلی دردناک بود
و دقیقا تو اون تایم تو مسافرت بودم .. املش گیلان
اردیبهشت پارسال بود
اون روستایی که بودیم بهشت بود واقعا …
همش هم بارون نم نم میبارید …
و این جدایی تو اون تایم برام رخ داد
و من یادمه فقط میرفتم بیرون تنهایی و فایلا رو میزاشتم و فقط پیاده روی میکردم و صحبتهای استاد رو گوش میدادم …
انقدر خودمو بمباران کردم که حالم به حالت خنثی رسید و تونستم حالا تو این موضوع و اتفاق خیریت ببینم
اول از همه فهمیدم من هنوز خلا های زیادی دارم و باید خودمو رشد بدم
و در ضمن این فرد رویایی من نبود و من این ویژگی ها رو میخام داشته باشه
و به خودم گفتم فاطمه تو اگه تو این سالها انقدر رشد کردی که مثلا با فلان ادم تو رابطه بری پس برای تو رابطه با فردی که هزار برابر از این بهتر باشه منطقی شده و میدونی این لیاقت رو داری
پس بیا رو خودت کار کن و خودتو بساز
و بعد از اون اتفاق من کلییی رشد کردم
کلی رو عزت نفسم کار کردم
باعث شد نعمتها و تجاربی وارد زندگیم بشه که من آرزوم بود
خداوند بالاترین موبایل آیفون اون زمان که 13 بود رو بخشید
برای اولین بار خودم صاحب ی ماشین شدم که اینم کاملا بهم بخشید
من پولی بابتشون ندادم ک بخرمشون
لایق شدم خداوند از دستانش خیلی با احترام و عزت و منطقی بخشید
و کلییی اتفاقات خوب دیگه رخ داد برام
کلی بزرگ شدم
و حالا دوباره ی کوچولو درگیر ی رابطه ای شدم که دقیقا مصادف شد با امسال عید و قبل از اینکه بخواد به شکست برسه و سیکل تکراری همیشگی رخ بده تصمیم گرفتم برای همیشه این سیکل رو قطع کنم و هرگز نگاه قبل و کارای قبل رو انجام ندم
چون من همیشه تو رابطه های قبلیم این سیکل تکرار شده که میرسیدم به بی توجهی از طرف و یجورایی بهش عذاب وجدان میخواستم بدم که تو به من بی توجهی و فلان و مظلوم نمایی کنم و در نهایت اون قبول نمیکرد و بهانه میورد و منم میگفتم بای :)))) همیشه خودم کات میکردم و این افتخار رو نمیزاشتم برای طرف مقابل بشه
اما اینبار همین که احساس کردم و متوجه ی این سیکل شدم که دقیقا خیلی برنامه ریزی شده دارم به همون سمت و سو میرم مچ خودمو گرفتم !!!!
گفتم وایسا که کارت دارم
اومدم نوشتم گفتم ببین فاطمه تو دو تا مسیر داری
ی مسیر که هرکاررررری از قبل میکردی و هرررر فکری که داشتی رو بریزی دور و بگی اقا من هیچی بلد نیستم فقط تا الان یاد گرفته بودم چطوری گند بزنم
و بیام تو سایت و از استاد و مقاله ها و دوره ها و عقل کل تازه از الفبا یاد بگیرم که اصلا عشق چیه
رابطه چیه
باید چجوری فکر کرد
کدوم نگاه باعث میشه عشق واقعی رو تجربه کنی
و ….
و بیای متعهدانه خودتو تغییییییر بدی
و زمان بدی
انتظار تغییر یک هفته ای نه
سه ماه فرصت میدی و یادمیگیری باور جدید میسازی پیش میری
بعد سه ماه که حدودا اخرای خرداد و تیر میشه میای بررسی میکنی
تغییرات رو میبینی
اگه دیدی دیگه اون سیکله تکرار نشده و انگار واقعا تغییراتی ایجاد شده که حتماااا میشه
دوباره با ایمان بیشتر تعهد جدید میدی
و یا میتونی دوباره فاز مغرورا رو بگیری و مثل قبل این رابطه رو کات کنی و حالت رو بد کنی
و مطمئن باش 100% دوباره مثل قبل درگیر همین رابطه و همین مدل رفتار و … میشی 10000000% مطمئن باش
و من تصمیم به تغییر گرفتم
شونصد بار فایلای کنترل ذهن رو گوش دادم و میدم
قدم قدم پیش اومدم
هدایت شدم به خرید دوره صلح درون
تو جلسه سومش که همین پاشنه اشیل منه صبر کردم
مقاومت زیادی داشتم و دارم
امروز کمتر شده بود
بارها بار گوشش کردم تو این ی هفته
میرفتم عقل کل کامنتهای دوستای عزیز رو میخوندم
قسمتهای خوبشو جدا میکردم
هی تکرار و تکرار
اینبار میخام بنیادین تغییر کنم
میخام باور های اساسی قدرتمند کننده برای روابط بسازم
میخام باور های غلطم رو تغییر بدم رو ب +
و الان تو شرایطی ام که انگار هم تو رابطه هستم هم نیستم
چون مثلا هفته ای ی بار شاید تلفنی حرف بزنیم (ایشون خیلی درگیر ی سری کارهاس)
و دیگه اگاهانه دارم سعی میکنم فقط خیر ببینم و تمرکز رو خودم باشه و بعنوان ی ناخواسته ببینم که انگیزه بده و خودم رو بشناسم و از نو بسازم
و هرگز کارهایی که قبلا میکردم رو نمیکنم
اینکه هیچ تغییری نکنم و با کارهای بیرونی بخوام توجه ش رو جلب کنم و ..
و در اکثر تایمی که بیدارم دارم فایل گوش میدم و فکرمو اگاهانه جهت میدم
بهش یاداوری میکنم که ک کدوم نگاه کدوم شرایط رو میسازه
و ….
این ردپا اینجا بمونه ان شالله برای اوایل تیر ماه میام از تغییرات
و میوه ی این تضاد میگم
سپاسگزارم ازتون استاد که این صحبتهای ارزشمندتون باعث شد بشینم و بنویسم و دوباره به خودم یاداوری کنم
و راستی
ی چیز قشنگی که یاد گرفتم و شما هم تو این فایل اشاره کردین
اینه که من اومدم اگاهانه سپاس گزار شدم
اومدم گفتم خدای من شکرت که من تونستم این تجربه های خوب رو داشته باشم
و در اون تایم من واقعا زندگی کردم و لذت بردم
خدایا شکرت که تونستم این تجربه زیبا رو داشته باشم
بخدا همین چند سال پیش برام ی ارزو دور از دسترس بود خیلی از این چیزا که الان انقدر برام عادی شدن
و تو دلم سپاسگزار اون ادم و لحظات قشنگ شدم
و واقعا سعی میکنم نکات مثبتشو ببینم و الان ب عنوان ی دوست بهش نگاه کنم و از ته قلبم براش آرزوی موفقیت میکنم
الان نگاهم اینه من خودم رو میسازم
و پیش میرم
اگر این آدم هم فرکانسم بود و رشد کرد و با من همراه شد من راضی ام و سپاسگزار
و اگر این آدم کلا محو شد و رفت باز هم من راضی ام و سپاسگزار
که اینبار با این حد از عزت نفس و زیبایی و آرامی و با صلح با خود بودن
میخوام ی رابطه متفاوت از همیشه رو تجربه کنم در زمان درستش
دیگه هیچ کاری نمیکنم که رابطه رو از دست ندم یا فلان رابطه رو بدست بیارم
چون یاد گرفتم کار من فقط و فقط اینه رو خودم کار کنم و خودمو بزرگ و با عظمت تر کنم و تو این مسیر جهان ی فرد عاشق و پاک و فوق العاده رو هم مسیر من میکنه تا من بیشتر رشد کنم و از این جهان لذت ببرم
خدایاااا شکرت
فاطمه عاشقته
در پناه حق باشین عزیزان
سلام فاطمهی عزیزم
چقدررررررررر متنت برام آرامش بخش بود این هماهنگی شگفت انگیز بود دونه دونه حرفات انگارمن بود باورم نمیشه که انقدرررررر مسائلمون شبیه به هم باشه اسممون هم شبیه بههم باشه واین کاملا نشونه بود واسم این فایل و حرفای ارزشمندت ازت ممنونم عزیزدلم که انقدرباعشق نوشتی و دستی شدی ازدستای خدای عزیزم برای آرامشم بهترینا واسه تو عزیز من.منم پاشنه آشیلم روابطمه وخیلی درگیرم میکنه انگار که تو،من بودی ازت بی نهایت سپاسگزارم که نوشتی این حرفای قشنگ رو موفق باشی توی مسیررشدت عزیزدلم️️
سلام فاطمه جان
ممنون از کامنت زیباتون. تحسینت میکنم که اینقدر خوب روی خودت کار کردی و رشد کردی و تونستی ذهنت رو کنترل کنی و در برخورد با تضادها خودت رو آرام کنی.
فاطمه جان منم این مشکل رو در رابطم داشتم و این توضیحات انگار توصیف خودم بود. ممنون که خیلی خوب توضیح دادی.
بهترینها رو براتون آرزو میکنم.
به نام خداوند هدایتگر
سلام فاطمه جان
به لطف خدا امروز کامنت شما رو خوندم
اونجا که تو گیلان بودی و با اون تضاد تلاش کردی و حالت رو خوب کردی رو احساس کردم
و اون هدایا نتیجه اون نگاه زیبا شد
و در بقیه موارد با نوشتن اهرم رنج و لذت سعی کردی بهترین رو انجام بدی
تحسین میکنم شما رو و ایمان دارم نتایج عالی گرفتی که برایمان مینویسی
بهت تبریک میگم مسیر زیبایی که داری طی میکنی
آسانی در مسیر رو برایت از خداوند خواستارم
شاد موفق و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت در پناه خدای یکتا شاد
به نام خداوندی که همیشه هدایت گرماست
الخیرفی ماوقع=هراتفاقی به نفع منه
سلام استادعزیزم خوبید
سلام دوستان
میخوام ازاتفاقی که امروزبرام افتادبراتون بگم که به ظاهراصلاوابداجالب نبودوخیلی شکننده بودبرای من وروحیه من
امروزیک خبری رومن شنیدم که قراربودانجام بشه وبرای من (((سودمیلیاردی )))داشت دوستان عزیزم وچندوقته دنبال این قراردادمالی بودم
به اللهی که میپرستم اولش یکم ناراحت شدم ولی سعی کردم احساسموخوب نگه دارم وذهنم روکنترل کنموتاشب به خودم میگفتم هراتفاقی به نفع منه وباخودم تکرارمیکردم واحساسموتونستم کنترل کنم
باورکنیددوستان وقتی احساسموخوب نگه داشتم برادرم امشب بهم تلفنی گفت این قرارداداکی شده ولی باشرایط دیگه وانجام میشه اصلاخیلی خوشحال شدم ومیگم به مومیرسه اماپاره نمیشه وقتی حالتوخوب نگه داری وبه خداتوکل کنی وبهش اعتمادکنی وبدونی که خداوندهمیشه درکنارتویه همه چی به نفع توتموم میشه
فهمیدم بایدتکاملم رورعایت کنم وقطعااین اتفاق دراینده باعث بازشدمن درهای نعمت وثروت برای من میشه
فهمیدم اگرباشرایط قلبی این قراردادانجام میشدبرای مامشکل به وجودمی اومدالله اکبر
اگرقبل ازاشنایی بااستاداین اتفاق می افتادشایدافسرده میشدم ولی الان نه
وقتی باورفراوانی داشته باشی نبایدنگران باشی
چون هرروزنعمت هاوثروت هاوفرصت هاداره بیشتروبیشترمیشه
وقتی تمام اتفاقات مابه خاطرافکارماست وباورهای ماواستاداینوچندین سال داره میگه توتمام محصولات وفایل هاش اگه افکارمامثبت باشه واحساس خوبی داشته باشم اتفاقات عالی روتجربه میکنیم
این میشه رمزموفقیت کشورامریکا(عملیات جداسازی سریع وبرنامه ریزی نشده قطعات)
یک اتفاق یکسان بانگرشی متفاوت ومثبت
شادوپیروزباشید
استادعاشقتم
سلام استاد بزرگوارم و مریم بانو مهربان.و سلام به دوستان عزیزم . استاد خیلی حرفهاتون منو تحت تاثیر قرار داد ، دقیقا همین اتفاقو تجربه کردم براتون به طور خلاصه تعریف میکنم مطمئنم که همتون تحت تاثیر قرار خواهید گرفت
من ریاضی درس میدم، تا سالی ک گذشت تو خونه شاگرد میگرفتم ، یک روز مدیر ساختمان ک یک خانم هستن منو صدا زد و گفت اجازه نداری شاگرد بیاری ، ازش خواهش کردم بهم مهلت بده تا جایی رو پیدا کنم ، چون ما تازه ب این ساختمون اومده بودیم و من نمیدونستم و از صبح فردا شروع کردم دنبال جایی چرخیدن برای کلاسهام،
اما همون شب اول با کمال تعجب و به طور خیلی غیرمنتظرانه ، دیدم اون خانم ک مدیر ساختمان بود ، یه برگه نوشته و از تمام همسایه ها امضا جمع کرده، با این موضوع ک همه شاکی هستن از اینکه من شاگرد میارم ، آخه قبول کرده بود که بهم مهلت بده ….و خلاصه اینکه از اون برگه عکس گرفته بود و به صابخونه ی ما که در محل دیگری زندگی میکردند ، فرستاده بود و صابخونه هم همونو به همسرم فرستاده بود ، همسرم بسیار ناراحت شده بود و گفت ک دیگه هیچ شاگردی خونه راه نده… ، خلاصه اینکه ،….
صبح روز بعد ، با اینکه بسیار نجوای ذهنی داشتم و از کار اون خانم هم بسیار دلگیر بودم و از طرفی برف هم به شدت می بارید ، رفتم که دنبال جا بگردم ،
البته ک قبل از حرکت یک جمله با خداوند گفتم : خدایا اگه اون خانم مدیر ساختمونه، تو مدیر کل جهانی ، خودت کمکم کن ، هدایتم کن
و رفتم به همه بنگاه های نزدیک سر زدم برف هر لحظه شدیدتر میشد و همه ناامیدم میکردند اما من امیدوار تا ته خیابون رفتم، دیگه تمام لباسهام خیس شده بود و از سرما می لرزیدم و ساعت حدود 2 بعداز ظهر شد، مغازه ها داشتن می بستن منم همون خیابونو برگشتم چشمم به یه بنگاه خورد که اونجا سوال نکرده بودم ، یک چیزی ک خیلی خوب یادمه ، با نام خداوند وارد هر بنگاهی ک میشدم با اعتماد ب نفس بالا و بسیار قدرتمند میگفتم یه جای کوچیک برای شاگردام میخوام اجاره کنم ، و البته اینجا هم همینو گفتم ، آقای بنگاه دار گفت نداریم
اما دوستان خیلی معجزه آسا ، آقای دیگری که اونجا نشسته بود گفت چرا نمیری از سرای محله کلاس بگیری ؟ من گفتم آخه … اون آقا گفت من شورای محلم دختر جون بیا این شماره ی مدیر اونجاست برو بگو آقای محمودی منو فرستاده ، خدایا چقدر خوبه وقتی به تو تکیه میکنیم و وقتی فقط از تو کمک میخواهیم
دوستان سرای محله بدون گرفتن پول پیش ، به من یک واحد 60 متری با دوتا کلاس و دفتر و صندلی و میز کار و همه چی کامل در اختیار من قرار داد و من حالا صاحب یک آموزشگاه ریاضی هستم با پرداخت اجاره ای ناچیز
اتفاقی که می تونست منو خونه نشین کنه و درآمدمو و پیشرفتمو ازم بگیره با اعتماد من به خداوند و عزم جزمم تبدیل شد به درآمد سه برابر برام و چی بگم براتون که الان عالیه همه چی عالیه
استاد عزیزم ، من با هدایت خداوند مهربان و کمک فایلهای رایگان شما تونستم تا به اینجا برسم و البته هدایت شدم ک به زودی دوره شیوه حل مسائل زندگی رو خریداری کنم و از شما استاد خوبم و مریم جانم که خیلی دوستشون دارم سپاسگزارم و آرزوی موفقیت برای تک تک دوستانم دارم .
به نام خدای مهربان
سلام یاسمن جان،معلم نمونه و الهی
خوشا به سعادت دانش آموزانی که شاگرد همچنین معلم توحیدی باشند.
بانو، اشکم رو درآوردی،تحسین ات میکنم بخاطر پشتکار و اراده ات
تحسین ات میکنم بخاطر کنترل ذهن ات
تحسین ات میکنم بخاطر ایمان و توکل ات به خدای مهربان
مبارک ات باشه، جای جدیدت
ان شاءالله نعمت های الهی از در و دیوار برایت ببارد.
امشب شب عید سعید فطر است،بحق این شب فرخنده همیشه دلت شاد،لبت خندون،تنت سالم و سرحال، حساب بانکی ات پُر پول.
سلام دوست هم مسیر و هم فرکانس
خیلی کامنتتون خوب بود ، من اون احساسش رودرک کردم ، بغض کردم حالم خیلی دگرگون شد ، احسنت به کنترل دهنتون ، احسنت برای کار کردن خودتون ،
چقدر این جملتون حس و حال عجیبی داشت
خدایا اگه اون خانم مدیر ساختمونه، تو مدیر کل جهانی ، خودت کمکم کن
این نگاه عالی ، نگاه توحیدی که خدا رو مدیر و مدبر کارهامون بدونیم ،
موفق و پیروز در پناه الله یکتا
یاسمن خانم سلام
بینهایت سپاسگذارم برای این کامنت فوق العاده ایی که نوشتی
گاهی اوقات تعجب میکنم از این حجم از خدایی بودن بچه، از مدار و فرکانشون و کامنت هاشون، خیلی خوشحالم که بر خلاف 99 درصد جامعه اینجا حضور دارم و هر روز و هر لحظه ارامشم بیشتر میشه و آگاهی هام بالاتر میره: ما بچه های این سایت؛ طرز تفکرمون، طرز نگاهمون و عملکردمون 1000 درصد فرق داره با کل جامعه؛ یه جورایی 10 صفر از همه جلوییم
این جملتون فوق العاده بود یاسمن خانم که به خدا گفتین: اگه اون خانم مدیر ساختمونه، تو مدیر کل جهانی: خودت کمکم کن و هدایتم کن
از مدیر کل جهانم میخام تموم بچه های سایت به بزرگترین خواسته هاشون برسن، خصوصا شما یاسمن خانم، براتون آرامشی خدایی و نعمت و ثروت آسمانی خواستارم
با سلام خدمت استاد عزیز..و خانم شایسته عزیزو همه بچه های سایت عباس منش…..
حدودا 3سال و نیم در یک مغازه 3متری تقریبا تو خیابون پشتی خیابون اصلی محل زندگیم مشغول به کار عطرو ادکلن بودم و همیشه با خودم میگفتم که تا زمانی که صاحب مغازه من رو بلند نکنه ازاونجا بلند نمیشم….به چند دلیل …اول اینکه صاحب مغازم ادمی بود بسیار مهربون و خیلی به من محبت داشت و مثل دخترش با من رفتار میکرد و بعد از اینکه کرایه مغازم خیلی مناسب بود اما مغازم پاخور نداشت و دید کافی نداشت مشتری که میومد میگفت ما اصلا مغازتو ندیدیم تا حالا و ب صورت خیلی اتفاقی دیدیم…در کل میخوام بهتون بگم که دید نداشت… تقریبا تو ماه پنجم از سال چهارم که اونجا بودم صاحب مغازه عزیز اومد و گفت من مغازم رو میخوام و باید تخلیه کنی….
البته جزئیاتیم داره طرز گفتن ایشون که من کاملا نمیتونم شرح بدم و تایپ کنم…اما در کل یک روزه من از مغازه بلند شدم و مغازه رو تخلیه کردم….بماند که مادرم ناراحت شد و دو ماه و نیم خونه نشین بودم….اما همیشه با خودم میگفتم اتفاقی که در ظاهر برای من بده در واقع خیری برای من داره…به هیچ عنوان از دست صاحب مغازم ناراحت نبودم و با خودم میگفتم حتما برای من خیری داره که از اینجا بلند شدم…..
طی این 2ماه و نیم همیشه تو سوال3 فانوس دریایی که میگه هدف امسالت چیه مینوشتم گرفتن مغازه و در سوال 6 فانوس دریایی که میگه توقعت از خدا چیه مینوشتم معجزه…..
بله من از خداوند توقع معجزه داشتم چون هرجا میرفتم برای پیدا کردن مغازه میگفتند که شب عیده و همه شب عید میخوان کاسبی کنن و برو بعد عید بیا…
و من با خودم میگفتم خب اگر بعد عید بخوام مغازه پیدا کنم که دیگه بهش نمیگن معجزه من شب عید مغازمو میخوام و همیشه به خدا میگفتم خدایا من میخوام شب عید تو مغازه خودم باشم….
در این حین مشتریایی ک تو خیابون منو میدیدن یا زنگ میزدن که فلان چیز رو میخوایم من میبردم بهشون عطر یا ادکلنی که میخواستم رو میدادم و زمانی که میبردم محل کارشون یا سر خیابون که سفارششون رو بردم میگفتم خدایا خودت برام مغازه رو پیدا کن…و دائم حس خودم رو خوب نگه میداشتم چون میدونستم حس خوب هست که اتفاقات خوب رو رقم میزنه…..
تقریبا میشه گفت که همون اوایل روزهایی که من مغازم رو جم کردم یکی از دوستام برای خرید ادکلن به خونه ی ما اومد و بعد از چن روز من ب خونه ی اون و اون زمان ب من گفت که ممکنه شوهر خالم مغازشو جم کنه اگر جم کرد تو میخوایش؟و من بهش گفتم که بله من میخوام..اگر خبری شد ب من بگو…لازم به ذکر هست اینجا که من پول پیش زیادی هم نداشتم که برم دست بذارم رو هر مغازه ای خودم دنبال زیر پله میگشتم که کرایش با کرایه مغازه خودم یکی باشه چون مغازه خودم 3متر بود….تو اون دوماه و نیم من فقط دعا میکردم حسم رو خوب نگه میداشتم و با خودم میگفتم هر اتفاقی که به ظاهر برام خوب نیست برای من خیری داره و حتما خداوند چیز بهتری برای من در نظر داره…بدون اینکه هیچ چیز دیگه ای بدونم…
خواهرام هر دفه بیرون میرفتن برای من دنبال مغازه میگشتن و میگفتن عب نداره ان شاءالله بعد عید یه مغازه پیدا میکنی و دوباره میری سر کارت….
من همچنان هرروز تمرین فانوس دریاییم رو انجام میدادم و هدفم رو مغازه و توقعم از خداوند رو معجزه میخواستم…..
چند روز مونده به چهارشنبه سوری با یکی از دوستام اومدیم بیرون و خرید کردیم و بعد از کنار مغازه شوهر خاله دوستم رد میشدیم که برگشتم به دوستم گفتم اینجا مغازه شوهر خاله دوستمه همیشه کرکرش پایینه و نمیاد کاش اینجارو میداد به من….خداوند رو شاهد میگیرم که وقتی برگشتم خونه شاید 2ساعت بعد دوستم با من تماس گرفت وبعد گفت که شوهر خالم داره مغازه رو تخلیه میکنه میخوایش؟و من که منتظر بودم روهوا گفتم بله بدون اینکه بدونم پول پیشش چقدره و خیابون اصلیه متراژش بالاست کرایش چقدره…فقط گفتم بله…..
بعد اون رفتم مغازه رو دیدم متراژش دقیقا نمیدونم 4یا 5برابر مغازه قبلیمه…پاخورش وسط خیابون اصلیه و پول پیشش رو که بنگاه 50 تومن گذاشته بود به من گفتن 10 تومن بده و از اونجایی که برای کرایه مغازه من میخواستم که تکاملم رو طی کنم با پسر خواهرم شریکی برداشتیم و نصف مغازه رو من عطرا و ادکلن هامو چیدم……خیلی از جزئیات رو ننوشتم چون واقعا نمیشد ولی فکر میکنم مطلب رو رسونده باشم….
خیلی ادما زمانی ک میشنیدن من یک روزه بلند شدم با اینکه 7ماه وقت داشتم میگفتن که اصلا چرا بلند شدی میرفتی شکایت میکردی و فلان اما من درونم اروم بود و فقط میگفتم خداوند میخواد که من رشد کنم و اتفاقی که به ظاهر برای من بده حتما خیری داره برام….. و الان خداوند رو سپاسگذارم برای مغازه ای که به من هدیه داد..سپاسگذارم که طبق خواستم شب عید رو تو مغازه خودم بودم…سپاسگذارم برای خیری که برای من در نظر گرفته بود…
سلام به استاد و خانم شایسته ی عزیزم
خانم شایسته عزیزم چه فیلمبرداری حرفه ای کردین. توی دلم هزار بار تحسینتون کردم. کادر بندی بینظیر و طوری بدون لرزش با حرکت یکنواخت سوژه حرمت میکردین که آدم فکر میکرد با سه پایه دارین دورربین رو حرکت میدین
واقعا دمتون گرم؛))
دقیقا استاد من به چنین فایلی نیاز داشتم
تجربه اول:
چند وقت پیش من از اولین کارم بدون اینکه نتیجه ی درآمدی داشته باشم، قطع همکاری شدم.
خب ظاهر اتفاق شاید خیلی جالب نبود،
ولی باور کنید همون موقعی که من شنیدم این خبر رو یه نفس راحت کشیدم و گفتم خدایا شکرت!
چون
اولا وقتم خیلی پر شده بود. هم باید درس میخوندم و هم میرفتم سر کار و برام سخت بود هماهنگی این دو تا با هم.
دوما محیطش اصلا دلخواه و مطابق با شخصیت من نبود و منم صرفا به این خاطر وارد این کار شدم چون میخواستم یه تغییری ایجاد کنم و دم دست ترین گزینه برام شروع یه کار بود. دلیلی که موندم و همون روز اول بیرون نیومدم این بود که 1. نمیخواستم این دفعه جا بزنم و مثلا خیلی از کارا نیمه کاره رهاش کنم 2. باید با ضعفم رو به رو میشدم که برقراری ارتباط موثر با ادما بود. چون کاری بود که همه جوره باید با آدما ارتباط برقرار میکردم.
سوما خداوند عید امسال هدایتم کرد به شروع یه کار جدید که ازادی زمانی و مکانی و در ادامه مالی برام به دنبال داره و عملا من نمیتونستم تمرکزم رو روی این دو تا کار همزمان بذارم.
خلاصه من شاد و خندان شروع کردم به دنبال این کار جدید رفتن و دیشب اولین قدم مهم و جدی رو براش برداشتم. قطعا وقتی نتایج بزرگتر بشه بیشتر و واضح تر راجبش صحبت میکنم.
تجربه دوم:
میخوام راجب الخیر فی ما وقع در روابط بگم.
تا پارسال دوستی داشتم که 7 سال بود با همدیگه دوست صمیمی بودیم. خیلی صمیمی..
از خیلی جهات با هم هماهنگ بودیم ولی توی یک جهت خیلی با هم فرق داشتیم.
اون بشدت رها بود و عزت نفس خیلی خوبی داشت، خیلی راحت میتونست با بقیه ارتباط برقرار کنه و محبوب بود.
اما من به شدت وابسته بودم و فکر میکردم همین یه دوست برای کل عمر من کافیه و من دیگه با بقیه همکلاسی ها کاری ندارم!
و این پارادوکس خیلی خیلی من رو آزار میداد و باعث میشد اعتماد به نفسم تخریب بشه.
اما با تمام این تفاسیر ما هنوز هم صمیمی ترین دوستای همدیگه بودیم.
از زمانی که من تغییراتم رو جدی شروع کردم روابط ما کم و کم و کمتر شد.
مایی که همیشه یا پیش هم بودیم یا توی چت و یا پای تلفن، ماه ها میگذشت و از همدیگه خبری نداشتیم.
تا اینکه امروز متوجه شدم معتقده که ما عقاید کاملا متفاوتی داریم و هیچ دلیلی نداره با هم ادامه بدیم نه رو در رو و مستقیم البته.
راستش اینو که شنیدم خیلی جا خوردم.
درسته منم دیگه اصلا تمایلی به ارتباط باهاش نداشتم، ولی انتظار شنیدن چنین چیزی رو هم نداشتم.
خیلی بهم بر خورد.
خیلیییی بهم برخورد.
هیچ وقت فکر نمیکردم چنین حرفی رو کسی بخواد راجب من بزنه، هیچ وقت..
اولش یذره بهم ریختم ولی خداروشکر توی ده دقیقه خودم رو مدیریت کردم.
و گفتم:
من چکار کردم؟ چه راهی رو رفتم و چه باور ها و رفتار هایی داشتم که باعث شدم کسی به خودش اجازه بده چنین چیزی دربارم بگه؟
و بعد به این نتیجه رسیدم که اشکال از خودمه.
این من بودم که وابسته شدم
این من بودم که به طرق مختلف باج میدادم و احساس حروم میکردم تا با چنگ و دندون هم که شده دوستی ام رو حفظ کنم
من بودم
و نه هیچکس دیگه..
الانم فقط خودمم که میتونم از این تضاد به نفع خودم استفاده کنم و واضح تر بفهمم خواسته ام چیه و چقدر برام مهمه ادمای با کیفیت توی زندگیم باشن.
نشستم برای خودم یه ویدیو یک ربعه گرفتم و کامل توضیح دادم که خواسته ام چیه. نکات مثبت دوستانم رو تجمیع کردم و گفتم خدایا من چنین چیزی رو میخوام و همزمان ازت میخوام چشمم رو بازتر و برام واضح تر کنی که دقیقا چی میخوام از ارتباط با ادما و میخوام اجازه ورود چه مدل آدم هایی رو با احساسم، لیاقتم و کانون توجهم بدم؟
همین الانش از شش ماه گذشته هر بار ادمایی که وارد زندگیم میشن، بهترن و با کیفیت ترن. این خودش یعنی تکامل، یعنی پیشرفت..
و من به این آگاهم
پس میخوام به خداوند اجازه بدم و دستش رو باز بذارم تا در زمان و مکان مناسب آدم های مناسب رو وارد زندگیم کنه.
و کمکم کنه به سمت بهبود دائمی و هر روزه. به هر بار ساختن یه ورژن بهتر از خودم، حتی فراتر از ios 17;)
خدایا شکرت که نوشتن همین کامنت یعنی من تغییر کردم و دارم در مسیر درست پیش میرم
خدایا شکرت که داری اینا رو بهم یاد میدی تا زندگیم رو از همین الان بر اساس معیار های درست و با پایه بچینم.
ازت ممنونم:)
خدایا شکرت
امیدوارم کامنتم به بچه ها هم کمک کنه.
میدونم تجربیاتم کامل نبود، ولی نمیخواستم کمال گرایی کنم. و فقط بنویسم هر جایی که هستم و توی هر مرحله ای که هستم و هر بار کامل تر و کاملترش کنم.
خدایا شکرت؛)
ممنون از شما استاد و خانم شایسته عزیزم
مرسی بچه ها
در پناه خداوند بیکران شاد و سلامت باشید..