اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 29
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا سلام به استاد عباسمنش و دوستان گرامی
برای منم یکسری اتفاقات مشابهی افتاده و سعی کردم جوری نگاه کنم که بهم احساس بدی نده ودیدم که اتفاقات چطور پیش رفت
یه بار قرار بود پدرم برای سرویس مسافر ببره به مشهد حالا برنامه داشتن و چند روز هم میموندن، چون ماهم میتونستیم باهاش بریم، قرار شد که بخاطر مغازه ای که داریم من مغازه وایستم و بقیه خانواده برن مشهد، خب خوشحال شدم چون تنهایی رو من بیشتر ترجیح میدم و لذت بیشتری میبرم دیدم فرصت خوبیه که یکم تنها باشم، بعد شب قبل که قرار بود وسایلهارو بچینیم و اماده سفر بشن یهو حالا یادم نیست چرا مادرم گفت نه ما و بچه ها میمونیم و شما برو و برگرد، بعدش یکم شکه شدم گفتم بابا شما تا الان که میخواستین برید حالا چی شده و یکم ناراحت شدم ولی بعد یاد قسمتی از حرف استاد افتادم که الخیر فی ما وقع:هر اتفاقی که بیفته به نفع منه
منم واقعا اروم شدم بعد این حرف و چند دقیقه بعد مادرم گفت میخوای تو با پدرت برو من مغازه هستم بعد یکم فکر کردم گفتم حتماا چرا که نه (اینطوری هم تفریح کردم هم سفر و هم کلی اتفاقات خوبی که برام تو سفر افتاد)و سپاسگزارم از خداوند که هر موقع به اون تکیه کنیم ، هروقت اروم باشیم و بزاریم اتفافات رو اون برامون رقم بزنه میدونی که به بهترین شکل برات شرایطی رو فراهم میکنه که از اون چیزی که فکرش رو هم نمیکردی بهتر برات اتفاق میفته
خدایا شکرت.
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و دوستان عباس منشی صبح همتون بخیر
خب منم یه تضادی چند روز یعنی شنبه همین هفته 21 بهمن 1402 برام رخ داد
درمورد عزت نفسریا اعتماد به نفس هستش
داستان اینجوریه که من صبح فک کردم مدرسه ها تعطیله ولی نبود من فک کردم که هرجا تعطیله چون فرداش 22 بهمن میشد واسه همین این طوری فک کردم مدرسه ما معمولا این جوریه که دانش اموز با تا ساعت 7ونیم یعنی 7:30 دقیقه تو مدرسه باشه و خیر این صورت تخیر حسای میشه منم چون فک میکردم همه جا تعطیله نرفتم مدرسه نرفتم تا ساعت 10:30 بعد معاون مدرسه مون به مامانم زنگ زد و گفت چرا دخترت امروز نیومده مدرسه اون هیچ وقت غیبت نداشته چی شده و… بعد مامانم به من زنگ زد و گفت که برو مدرسه جالب اینجاست که اگه مامانم بفهمه که من مثلا از مدرسه یا چیزی رو پیچوندم خیلی اعصابی میشه و اون موقه که زنگ زد با ملایمت و خیلی آروم گفت مدیرت زنگ زده برو مدرسه و بعدشم گفت اصلا عجله نکن و با خیال راحت و آروم برو انگار که خدا داشت باهم حرف میزد که زهنت رو کنترل کن
خلاصه رفتم تا رسیدم مدرسه تقربیا داشت زنگ تفریح دوممون میخورد و ما کلا دوتا زنگ تفریح دارم و اون روز هم ما امتحان نگارش داشتیم واون موقه ای که من رسیدم مدرسه خانمم مون امتحان گرفته بود و جمع کرده بود و من وقتی رفتم که بهش بگم میشه از منکه در امدم برگه امتحانی بدید قبول نکرد و من زیاد برام مهم نبود و اها اینو یادم رفت بگم و وقتی وارد کلاس شدم همه ی همکلاسی هام داشتن میگفتن که دیگه نمیومدی و چون زنگ آخر بودش و همه داشتن بهم میخندیدن و من نزدیک بود که بزنم زیر گریه ولی (من تونستم ذهنم رو کنترل کنم)من این رو یک پیشرفت در خودم میبینم و خیلی از این بابت خوشحالم استاد خیلیخ خیلی دوستون دارم و سپاس گذار خداوند هستم
مرسی
سلام و درود فراوان ،،،
چقدر حس هیجان و شوق خوب و فوق العاده ای داشت این ویدیو مخصوصاً اونجایی که این فضا پیما داشت از زمین بلند میشد حس کردم منم جزوی از تیم سازندشم و همونقدر داشتم ذوق میکردم هزار ماشاالله به این همه اراده و قدرت که انسان از ذات الهی وجود خودش بروز میره و ثابت میکنه که قدر دان پروردگار مهربانِ که زمین و آسمان هارا به تسخیر انسان خلیفه الله در آورده ،، ایووول به دید بی نظیر که استاد به ما دادن و براوو به این انسان های موفق و کوشا ،، تحسین برانگیز واقعاً دمشون گرم ،،
خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که خداوند در تک تک لحظات چه اون اتفاق های به ظاهر بد چه اتفاق های خوب کنارم بوده و از قلبم منو راهنمایی کرده و هدایتم کرده صد هزار مرتبه شکرت خداجونم ،،
شاید چندین مورد بوده که برای من اتفاق افتاده توی شکست عاطفی که واقعاً شجاعتم و اراده ام چندین برابر کرده و تونستم تصمیم های مهم زندگیم بعد از اون اتفاق ب ظاهر بد بگیرم تونستم خدمت و برم و اونو بدون مشکل به پایان برسونم خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم و بعد از اون تونستم مهاجرت کنم خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم و همینطور شکست مالی که به جرأت میتونم بگم بعد از اون باعث شد نگاهم به خداوند تغییر کنه و تازه بفهمم سخاوت خداوند بی نهایت بی نهایت و بی نهایت و من باید ظرف خودم رو بزرگ تر میکردم و ظرف سالم میساختم برای دریافت از باران رحمت و برکت و رزق پروردگار کریم مطلق ،، و کلی اتفاق دیگه ،، خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که هر قدم توی زندگیم کنارم بوده تا مسیر درست را پیدا کنم خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم برای هدایت لحظه به لحظه اش ،،
چقدر لذت میبرم وقتی این زیبایی فوق العاده پارادایس میبینم و توی این کلیپ ی لحظه تصویر قاب نقاشی توی خونه ی پدریم اومد توی ذهنم که چقدر این پارادایس شبیه اون نقاشی قدیمی و خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم برای این همه حس عالیییی و مثبت که خداوند متعال داره باهام حرف میزنه به وسیله این نشونه ها که درست آره عزیزدلم همین مسیر درست بیا با آرامش ادامه بده تو صاحب تموم خواسته هاتی تو خالق تک تک بی نظیر داشته های زندگیتی عزیزم ،، لبخند بزن ،، شاد باش ،، هر روزت رو با رنگ جدیدی صفحه جدیدی نقاشی کن ،، لذذذذتتتتتتت ببر از تک تک داشته های محصول ذهن و تفکر و احساس خوب خودت ،، لذت ببر و افتخار کن به قدرتی که من خالق کل کائنات و کل هستی بهت هدید دادم ،،
خدارو صد هزار مرتبه شکر که ما شاد و تندرست و ثروتمند هستیم ،،
سلام آقای موسوی عزیز
این فایل امروز برام نشونه اومد قبل فایل یک نیت کردم و وقتی زدم روی نشانه اولین کامنت، روی صفحه کامنت شما بود و خوندم و تمام حرفی که از خدا می خواستم شنیدم هر چند خود فایل هم کلی جوابم را داد براتون کامنت گذاشتم که یادم بمونه که خداوند هدایتگر از طریق این فایل و کامنت شما چقدر به من زیبا جواب داد و رفتم صفحه پروفایلتون را دیدم چون انگار خدا بهم گفت برو ببین و اونجا اون شعر مولانا دقیقا با من حرف زد و امشب کامل خدا از طریق کامنت شما و این فایل و شعر مولانا با من حرف زد ممنون از کامنت زیباتون
باز گردد عاقبت این در بلی / رو نماید یار سیمین بر بلی
ساقی ما یاد این مستان کند / بار دیگر با می و ساغر بلی
نوبهار حسن آید سوی باغ / بشکفد آن شاخههای تر بلی
طاقهای سبز چون بندد چمن / جفت گردد ورد و نیلوفر بلی
دامن پرخاک و خاشاک زمین / پر شود از مشک و از عنبر بلی
آن بر سیمین و این روی چو زر / اندرآمیزند سیم و زر بلی
این سر مخمور اندیشه پرست / مست گردد زان می احمر بلی
این دو چشم اشکبار نوحه گر / روشنی یابد از آن منظر بلی
گوشها که حلقه در گوش وی است / حلقهها یابند از آن زرگر بلی
شاهد جان چون شهادت عرضه کرد / یابد ایمان این دل کافر بلی
چون براق عشق از گردون رسید / وارهد عیسی جان زین خر بلی
جمله خلق جهان در یک کس است / او بود از صد جهان بهتر بلی
من خمش کردم ولیکن در دلم / تا ابد روید نی و شکر بلی
به نام خدایی که به تنهایی کافیست.
سلام به استاد عزیز ومریم حان.
کلید:جهت دهی آگاهانه به کانون توجه.
فایل:اتفاقات مشابه اما نتایج متفاوت.
خدارو هزاران بار شکر برای حضور در این سایت وشنیدن این فایل که روزیم شد.
خدارو شکر برای وجود انسانهایی چون ایلان ماسک که اونقدر تو رو شناختن وایمان دارند که دست به چنین کارهای عظیمی می زنند وچه فرقی هست بین ما وایلان ماسک اون اونقدر خدا ورزاقیتش وقدرتش رو باور کرده که این همه فراوانی وثروت داره وحالا فکرهای بزرگی چون زندگی در مریخ رو داره واین همه هزینه برای فضاپیما می کنه و وقتی این اتفاق می افته گروه اون از کلمه شکست استفاده نمی کنه ومی گن عملیات جداسازی پیش بینی نشده قطعات اصلا شکست برای کسی که خدا رو داره وقدرت رو در دست خدا می بینه معنی نداره فراوانی هست خدا هم هست دوباره شروع می کنه اما چی می شه که ما برای گرفتن روزی روزانه هم ایمان نداریم .در رسیدن این روزی هم شک داریم.
اون اینقدر حس لیاقت داره که برای کارش کلمه منفی به کار نمی بره انقدر خودش رو عظیم وخالق می بینه که می گذره از این مساله ومی دونه که باز می سازه.
اتفاق بد در واقع نیست این ماهستیم که با تعریفی که از اون اتفاق داریم وکلماتی که به کار می بریم به اون اتفاق شکل می دیم واین تعریف اتفاقات بعدی رو شکل می ده چون این تعریف فرکانس ما رو می سازه وفرکانس اتفاق رو.
این گروه در این اتفاق نکات مثبت رو می بینن همین که تا این فاصله هم رفته موفقیته وچقدر ذهنشون رو پرورش دادند که فورا تعریف اینچنینی داره وتمرکز برنکات مثبت اما ذهنی که رشد نکرده وتوجهش به نکات منفی هست اسم شکست می زاره وهمین کلمه با بار منفی اتفاقات منفی بعدی رو رقم می زنه.
واستفاده از کلمه منفی اعتماد به نفس رو هم از بین می بره وشخص دیگه انگیزه نداره برای ادامه کار ولی در مقابل دیدن نکات مثبت به ما انگیزه می ده تا ادامه بدیم.
من پارسال بچه ای رو که چهارماهه بارداربودم از دست دادم وخیلی براش ناراحت شدم وتا روزها گریه می کردم ولی وقتی چند ماه بعد هدایت شدم به سایت و وارد این سایت شدم واین مسیر الهی رو شروع کردم هزاران بار خدارو شکر کردم وبه خودم گفتم شاید اگر بچه بود چون کوچیک واحتیاج به مراقبت داشت من وارد این سایت نمی شدم یا نمی تونستم روی خودم کار کنم وهمون افکار پوسیده زندگی اون بچه رو هم مثل من می کرد من یه فرزند سالم باهوش وزرنگ دارم که بزرگترین هدیه خداوند به من هست وروزانه هزار بار شکر خدا می کنم ومی تونم باز هم بچه داربشم چون توی این سایت فهمیدم که سن فقط یه عدده وانسان با باور درست هیچ وقت پیر واز کارافتاده نمی شه پس کافیه بود همون لحظه به جای کلمه سقط واز بین رفتن می گفتم اتفاقی که حتما خیریتی درش هست وحکمتی داره وشاید همون اتفاق واینکه دنبال راهی برای آرامش بودم باعث شد که کم کم هدایت شدم واگه کلمه درست به کار می بردم نتایج شاید خیلی بیشتری از الان وآرامش بیشتری می گرفتم.
خدایا کمک کن هرگز ودر هیچ لحظه ای تو رو فراموش نکنم وتوکل کنم.
استاد متشکرم .
در پناه خدا.
خداروشکر میکنم تضادها باعث میشه بیشتر از قبل خواستمو بشناسم
خدایا شکرت
امروز رفتیم خونه ای که پسند کرده بودیم بار دوم ببینیم که خانم مستاجر انقدر از مالک بد گفت که منصرف شدیم اومدیم خداروشکر کردیم که ما قرارداد نبستیم
تضاد باعث حال من شد اولش بخاطر پیدا نکردن خونه دلخواه و بعد هم حس ناراحتی برای مستاجری که داره اذیت میشه
تاالان داشتم تمرین میکردم بتونم حالمو خوب نگه دارم تصمیم گرفتم اینجا بنویسم که هم مروری برای خودم بشه هم رد پایی باشه برای اینده ام هم برای بقیه
من امروز باید سجده شکر به جا می اوردم که خدا چقدر دوسم داشت قبل اینکه بریم برای قرارداد حسی بهم گفت صبر کن یکبار دیگه برو خونه را ببین و این حزفها را از مستاجر بشنوم و منصرف شوم به خودم گفتم خدا چقدر دوستت داره ببین از یک چاه بزرگ خارج شدی وگرنه اول دعوا و بحث و مشکلات بود بجای حس خوب همیشه حالت بد بود چقدر خدا را باید شکر کنم
اره وقتی فکر میکنی داری به هدفت میرسی دقیقه نود همه چیز خراب میشه و باز از اول
اما اینبار با علم بهتر
الان میدونم حتما در قرارداد خیلی نکات بگم حتما چک کنم صاحب خونه چطور ادمیه و تلاش کنم خونه راحت و بدون دردسر بگیرم
امروز فهمیدم من در مدار درستم چون خدا نمیزاره اشتباه انتخاب کنم امروز فهمیدم چقدر عوض شدم قبل اینکه برم و داستان تغییر کنه همسرم میگفت کاش اوکی بشه گفتم من میدونم خدا بهترین برامون گذاشته من فقط کفتم خدا این خونه قسمتمون باشه میشه و فرداش فهمیدم جواب ایمان و اعتمادم به خدا گرفتم وگرنه با یک صاحب خوته گیر و دیونه باید یکسال با دعوا سر میکردم یا شاید چند ماه نشده با کلی ضرر جا به جا میشدم مثل مستاجری که سه ماه داشت جا به جا میشد
وقتی میگی خدا اینجا مشخصه بار اول که رفتیم حرفی نزد بار دوم من خودم یک حسی داشتم قبل قرارداد باز برم خونه را ببینم و وقتی بار دوم رفتم حرفا را شنیدم دیدم پس چقدر حسم درست بود و چیدر خداروشکر کردم
چقدر خدا دوستم داشت
ذهنم درگیر مستاجر هم شد اما یادم به حرف استاد افتاد اگه در مدار درست باشی راهها گفته میشه اما در مدار اشتباه ادمهای اشتباه به سمتت میان مقصرش هیچکس جز خوزت نیستی، اگه این مستاجر داره اذیت میشه چون خودش ظلم دیدن و خودش مدار منفی و… جذب کرده و خودش مقصره و ایتکه انقدر برای من از خونه و صاحب خونه منفی گفت مشخص بود که مدارش داغونه دلسوزی من اشتباه هست ناراحتی من فقط باعث میشه منم مدارم بیاد پایین، استاد تمام حرفهاتون دارم مرور میکنم خدا به ما ظلم نمیکنه مردم به ما ظلم نمیکنن خودمون به خودمون ظلم میکنیم اگه منم در مدار اشتباه بودم الان جامون عوض شده بود این چرخه باطل میچرخید الان من فهمیدم و اونجا نرفتم چون مدارم مثبت بود و مستاجر بعدی اون خونه اگه در صلح با خودش نباشه باز میشه مثل این خانم، و من مطمین بودم اگه به هر علتی هم ما اونجا میگرفتیم انقدر صاحب خونه تغییر میمرد یا جا بع جا میشد و… که باز من در ارامش بودم
من وقتی رها کردم گفتم خدا دیگه تمام
ناخودا کشتی من منو میبره اونجا که باید
چقدر امروز معنای توحید فهمیدم چقدر خوبه میفهمم که هدایت شدم
خدایا شکرت اینجا دارم مینویسم که در اینده بیام باز شکر کنم هر بار بیام کامنتم ببینم شکر کنم یادم بیاد تکاملم چی بوده
اینکه خدا میاد انقدر قشنگ منو میبره جایی که خانم حرف بزنه بعد شوهرش زنگ بزنه بگه دروغ گفته که جریان درست کنه ولی من فهمیدم دهن این خانم به شکایت باز شد فقط بخاطر اگاهی من، چون من در مدار درست بودم، چون دقیقا من خدا داره هدایت میکنه یکدفعه مستاجری که میخواد از اون خونه فرار کنه میاد میشه راه نجات من، که بعد همسرش بزور میخواد درستش کنه چون سوتی بدی بود ما خونه را نگرفتیم و اونها مجبورن منتظر پولشون باشن، بقیه گفتن شاید دروغ گفته ولی من فهمیدم دروغ نیست چون من بار دوم هدایت شدم برم مجدد خونه را ببینم و این هدایت برام این نشونه را داشت
خدایا چقدر خوشحالم این منم انقدر بزرگ شدم انقدر عاقل شدم انقدر درک میکنم ایمان و هدایت و نشونه هاتو
این منم که بهم میگی برو پامیشم میرم بهم حقیقت نشون میدی
این منم که بهم میگی صبر کن بااینکه خیلی دلم خونه مبخواد اما میگم باشه تو برام خونخ دلخواهم بیار
اینکه من نمیگردم بقیه دارن دست به دست هم میدن تا من جا به جا بشم
اینکه یادگرفتم باید پارو نزد وا داد باید دل را به دریا داد خودش میبردت هر جا دلش خواست که ساحل دقیقا همونجاست
الان حسم میفهمم وقتی خونه دلخواهم ببینم میدونم خودشه
الان میفهمم زمان و مکانش بشه یعنی چی
چقدر خوشحالم امشب که نشد
تضاد یعنی این
در اوج رسیدن به خواسته نشه تو شکر گزار باشی که نشده
تضاد یعنی الان که میدونم یک خونه میخوام که ازادانه بتونم برم بیام سروصدا کنم راحت باشم کسی باهام کاری نداشته باشه لذت ببرم
الان میدونم خونه بدون صاحب خونه خونه خوبیه
یا خونه ای صاحب خونش کار به کارم نداشته باشه
یا خودم صاحب خونه باشم
خدایا شکرت چقدر عالیه
چقدر الان حالم بهتر شد
ممنون استاد ممنون که منو از یک اشتباه بزرگ نجات دادین و این فقط فقط بخاطر اموزش های شماست من معنای هدایت. توحید. اعنماد. ایمان با شما فهمیدم ممنون خدایاشکرت
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
– اگر بتوانیم هنگام مواجهه شدن با تضادها و اتفاقات به ظاهر ناجالب احساس خود را خوب نگه داریم و خیریت را در پایان و نتیجه ی آن ببینیم به تمام خواست های خود خواهیم رسید.تمام افراد موفق توانایی کنترل ذهن هنگام رخ دادن تضادها داشته و سعی می کردند از زاویه ای به مسئله نگاه کنند که به احساس کمی بهتر از قبل دست یابند و در احساس بد باقی نمانند. توانایی کنترل ذهن مهم ترین وظیفهی ما در طول زندگی است .
اتفاقات به خودی خود خنثی هستند اما واکنش و تعبیر و تفسیری که ما از این اتفاقات داریم باعث رخ دادن اتفاقات بد می شود. ما تصمیم می گیریم که نتایج اتفاقات برای ما خوب یا بد باشد.
اگر قانون تکامل را به درستی درک کنیم و از کلمات مثبت استفاده کرده و تمرکز خود را بر روی خواسته ها و زیبایی ها بگذاریم و بر روی نتیجه تمرکز نکنیم می توانیم شکست را به موفقیت تغییر دهیم.
هنگام مواجهه شدن افراد با موارد نا جالب دو واکنش از خود نشان می دهند: دسته ی اول شروع به غر زدن, ناله کردن و شکایت کردن می کنند و گروه دوم که در اقلیت هستند سعی دارند از این فرصت به ظاهر بد و منفی استفاده کرده و به پیشرفت و موفقیت بیشتری دست یابند. تعریف و تفسیری که ما به اتفاقات می دهیم نتایج را برای ما در آینده رقم خواهد زد.
همواره به قدرت خداوند ایمان و باور داشته و در نظر داشته باشیم که دنیا زود گذر است و به روابط یا نتایج ناپایدار نباید وابسته بوده و از لحظه ی حال و امکانات کنونی خود لذت ببریم.
کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
– هنگام مواجهه شدن با تضادها واکنش گرا نبوده و بتوانیم با سپاسگزاری و دیدن نعمت ها و زیبایی ها احساس خود را خوب نگه داریم.
همیشه خیریت را در پلن خداوند ببینیم و سعی کنیم زاویه ی نگاه خود را به شکست تغییر دهیم.
تا زمانی که اشتباه نکنیم به موفقیت دست نخواهیم یافت. باید حرکت کرده و قدم برداریم و از اشتباهاتمان درس بگیریم .
داشتن احساس خوب و کنترل ذهن بسیار مهم است. تنها وظیفه ی ما کنترل ذهن است .
چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
– زمانی که شخصی از ما کلاه برداری کرده و ما احساس خود را خوب نگه داشتیم، همان کالایی که قصد خریدش را داشتیم به ما هدیه داده شد.
به تازگی در سایتی محصولی برای فروش گذاشته بودیم و فردی به آن ها توهین کرده و پیامی در زیر آن نوشته بود و ما با بی توجهی به آن و جواب ندادن به پیام او باعث شدیم که بازدید صفحه بسیار بالاتر رفته و فردی دیگر پیامی به ما داد و قصد داشت محصول ما را خریداری کند که خودمان به خاطر قیمت پایینی که پیشنهاد داد از فروشش منصرف شدیم.
برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
– برنامه شخصی ما تکرار باورهای درست هنگام مواجهه شدن با تضادهاست و این که باور کنیم اگر بتوانیم واکنش گرا عمل نکرده و احساسمان را خوب نگه داریم حتما نتایج آن برای ما عالی خواهد شد.
به تازگی از اهرم رنج و لذت هم برای رفع واکنش هابی مانند عصبانیت و نگران بودن استفاده کردیم که بسیار موثر بوده همچنین در دفتری خواسته های خود و خصوصیات مثبت افراد را یادداشت می کنیم که باعث ایجاد احساس خوب در ما شده است.
خدایا شکرت
عاشقتونیم
فایل هدایتی امروز من
کلیدها: توانایی اعراض از ناخواستهها, جهت دهیِ آگاهانه به کانون توجه, فرصتی شگفت انگیز بنام تضاد
موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
به نام خداوند بخشنده مهربان و هدایتگر به سمت زیباییها و زندگی رویایی مورد علاقه من
خداوند رو بینهایت سپاسگزارم به خاطر این فایل هدایتی امروز که پس از سوالی که توی ذهن من بود من رو هدایت کرد به این فایل فوق العاده و جواب سوال خودم رو گرفتم
و البته در ابتدا مروری به مواردی که استاد گفتن میکنم و بعدش شاید در بین همون موارد درسهایی که خودم گرفتم رو بگم
من خودم علاقه بسیار زیادی به آقای ایلان ماسک و کارهای فوق العادهای که ایشون انجام میدن دارم و طرز فکرشون رو خیلی خیلی دوست دارم
و فکر میکنم استاد عباس منش عزیز هم خیلی به کارهای ایشون علاقمند هستند و ایشون رو دنبال میکنند، چون که ایشون یک طرز فکر بسیار متفاوت دارند و همونطوری که استاد گفتن شرکت اسپیس ایکس هم کاملاً یک طرز فکر متفاوت و مثبت بین داره و همین هم باعث شده که با وجود اینکه به تازگی تاسیس شده ولی انقدر موفق باشه و انقدر بتونه کارهاش رو پیش ببره و تصمیمات بزرگی بگیره برای آینده، همین که قصد دارند مریخ رو یک سیاره قابل سکونت بکنند یک سیاره دیگه که از زمین فاصله داره و به خاطر همین این استارشیپ رو که به این حجم بسیار بسیار بزرگ بود رو ساختند و میخواستند که این فضاپیمای بزرگ بزرگ رو امتحان بکنم برای مرحله اول و تجربیاتی به دستشون بیاد
واقعاً خیلی برای من اینجا منطقی میشه که استاد همیشه میگن جهان بر پایه خیره جهان بر پایه نیکیه،خداوند هم به خاطر همین میگه اگر شما یک کار نیکی انجام بدید 200 برابر به شما پاداش داده میشه ولی برای اینکه ضرری به شما برسه باید چندین کار بد انجام بدید ، جهان در ذات خودش میخواد رشد بکنه آدمها در ذات خودشون دوست دارند که رشد بکنند اما کی این اتفاق میافته زمانی که خودشون رو ارزشمند بدونند، زمانی که من به عنوان یک انسان برای تضادی که توی زندگیم هست یک فرصت برای رشد و تغییر ببینم نه یک اتفاق مأیوس کننده ناامید کننده یا شکست و از بین رفتن و تمام شدن
دقیقاً شرکت اسپیس ایکس هم به نظرم داره خیلی خیلی خوب تکامل خودش رو طی میکنه و این مسیر رو کاملاً هدایتی و بسیار عالی طی میکنه، که یکی از باورهایی که استاد مثال زدند از این افرادی که اونجا دارن کار میکنند همین توجه به نکات مثبت در هر شرایطی برای ایجاد حس خوب و هدایت شدن به اتفاقات خوب
خوب در شرایطی که یک اتفاق یکسان برای همه میافته یک سریها اون موقعیت رو به چشم یک بلا و یک شکست میدونن و خودشون رو بعد از این اتفاق ممکنه که ناتوان ببینند و کاملاً از ادامه مسیر و رسیدن به هدفشون مأیوس بشن، اما خوب دیدیم که شرکت اسپیس ایکس انفجار استارشیپ رو یک نامگذاری دیگه کرد و گفت که این اتفاق عملیات جداسازی غیر منتظره برنامه ریزی نشده قطعات بود که اتفاق افتاد، و این برای ما یک موفقیت بسیار عالیه چرا که تا الان یک فضاپیما به این عظمت ساخته نشده و به این ارتفاع نرفته و ما همون اولش هم گفتیم که اگر این فضاپیما فقط از همون جایگاه خود بتونه بالاتر بره مثل یه گیلاس روی کیک محسوب میشه یعنی اشانتیونه یعنی اضافه است، واقعا چقدر این تفکر متفاوت میتونه به افراد کمک بکنه و از این تضاد یکسان میتونه نتایج بسیار متفاوتی رو ایجاد بکنه، مثلاً میتونستم بگن که ما این فضاپیما رو با هزینه بسیار بسیار بالا و زمان و انرژی زیادی درست کردیم و انتظار داشتیم که این فضاپیما ما ماموریت خودش رو درست انجام بده و برگرده و حالا که اصلاً نتونسته کارشو درست انجام بده و تو این ارتفاع که نزدیکی جو بود و حتی از زمین هم خارج نشده بود منفجر شده یک شکست بزرگ برای شرکت اسپیس ایکس محسوب میشه و موارد فراوانی که افراد معمولاً وقتی یک تضاد توی زندگیشون اتفاق میافته میزنند و احساس ناامیدی و احساس بد و احساس شکست احساس تمام شدن فرصتها برای پیشرفت و احساس عقب موندن و یا خیلی از تفکرات دیگه که قطعاً احساس بدی ایجاد میکنه
اما خوب دقیقاً دلیل پیشرفت این شرکت همین طرز تفکر فوق العاده و دیدگاه متفاوت به اتفاقات یکسان هست
و درسی که من از این اتفاق میگیرم برای خودم این هستش که همیشه خودم رو تحسین بکنم برای دستاوردهایی که توی زندگیم دارم چه کوچیک چه بزرگ اگر هم در مسیر به دست آوردن خواستهای یه اتفاقی مثل این اتفاقی که برای اسپیس ایکس افتاد برای من بیفته من بیام بگم که همین که تا اون ارتفاع رفت و بالاتر از حد تصور من بود برای من یک موفقیت و من بیام این اتفاق رو مثبت برای خودم تعبیر بکنم تا اینکه به احساس خوبی برسم و هدایت بشم به همون تعبیرهای خوبی که برای خودم کردم و هدایت بشم به پیشرفت و رشد و ایدههای عالیتر
اینکه چطور من بتونم اتفاقات زندگیم رو مثبت تعبیر بکنم این دیگه بر عهده منه، همونطور که شرکت اسپیس ایکس تونست این اتفاق رو مثبت تعبیر بکنه و بشینه مسائل رو بررسی بکنه تا اینکه در آینده همین فضاپیما رو با رعایت قانون تکامل سالم بفرسته به جایی که میخواد
راستش من مواقعی که به تضادهای این چنینی توی زندگیم برمیخورم خیلی راحت ذهنم اون دستاوردهایی که داشتم و یا دارم رو نادیده میگیره و منو میندازه تو اون موقعیت منفی و احساس شکست و احساس ناامیدی، اما خوب این فایل هدایتی به من یاد داد که باید اتفاقات رو جوری تعبیر بکنم که به من احساس مثبتی بده
و مثال آقای عشق یار رو استاد دوره 12 قدم و یکی دو تا فایل دیگه که من دیده بودم زدن و من هر بار درسهای متفاوتی ازش گرفتم، خوب ایشون سه تا فرزند رو از دست داده بودند 2 تا از فرزندانشون در جبهه شهید شده بود و فکر میکنم اینا از کشورهای دیگه که دانشجو بودن اومده بودن توی جنگ شهید شده بودند، و یک فرزندشون هم به خاطر اینکه نتونسته بود از دست دادن برادرانش رو تحمل کنه اون هم سکته کرده بود و به نحوی از دنیا رفته بود و البته همسر آقای عشقیار که پس از شهادت بچههاش، نتونسته بود این اتفاق یکسان برای خودش و خانوادهاش رو مثبت تعبیر بکنه و کاملاً منفی تعبیرش کرده بود و همین باعث شده بود که سالیان سال احساس منفی داشته باشه، احساس از دست دادن، احساس غم، احساس ناراحتی، احساس ناکام بودن فرزندانش، احساس دوری از فرزندانش، احساس وابستگی به فرزندانش و… مجموعهای از این تعابیر که کاملاً فشار عصبی شدیدی برای خودش ایجاد کرده بود و در طی سالیان باعث شده بود که این آدم به صورت فیزیکی به خودش صدمه میزد و مخیلش رو از دست داده بود، توانایی کنترل ادرار خودش رو از دست داده بود و کاملاً این دیدگاه منفی باعث شده بود که زندگی بسیار ناجبی رو تجربه بکنه
که البته همین باعث شده بود که از لحاظ مداری با همسرش یعنی آقای عشقیار کاملاً فاصله بگیرند و نتایج کاملاً متفاوتی رو هم داشته باشند
به صورتی که آقای عشق یار از این اتفاق یکسان برای خودش و خانوادهاش اینجوری تعبیر کرده بود که، فرزندان من هدیهای از خداوند بودند که حدود 20 سال کنار من و خانوادهام بودند و خیلی با هم روزهای عالی رو سپری کردیم و لذت بردیم و الان هم این هدیههای خداوند به سوی خداوند بازگشتند و نیاز نیست که ما خودمون رو اذیت بکنیم ما هم از آن خدایم و خداوند ما رو خلق کرده و یک روزی دیر یا زود به سوی خداوند برمیگردیم و اگر یکی از اعضای خانواده ما زودتر از ما از دنیا رفت اصلاً لزومی نداره ما ناراحت باشیم چون که به سوی خداوند رفته و کاملاً جاش امنه داره لذت میبره،، و داشت از خاطرات مثبتی که با فرزندانش سپری کرده بود برای استاد یادآوری میکرد و با احساس خوب لذت این کار میکرد ولی همسر ایشون اگر همین خاطرات رو مرور میکرده با همون احساسات منفی برای خودش در پی داشته
و حالا ما اینجا داریم میبینیم که در یک خانواده یک اتفاق یکسان و دو تا دیدگاه متفاوت به این اتفاق یکسان باعث شده که کاملاً نتایج متفاوت اتفاق بیفته
آقای عشقیار پدر خانواده با این دیدگاه مثبت نگر و تعبیر این اتفاق یکسان به یک تعبیر بسیار عالی که احساس خوبی ایجاد کرده، در طی این سالیان کاملاً احساسش خوب بوده و توجهش به اتفاقات مثبت این قضیه بوده و کاملاً احساس خوبی داشته به خاطر همین هم در سن 90 سالگی تنی سالم و تندرست داره و تونسته بود حافظ اشعار شاعرانی بزرگی مثل مولانا سعدی حافظ و دیگر شاعران باشه ، و تو این سن شاگردانی داشته باشه که داره به اونها آموزش میده، و کتابهای فراوانی از اشعار نوشته شده باشه توسط این آدم به قول خودش چشمانش عین عقاب دارن کار میکنند
و کفترهایی داشته باشه که داره با اونها عشق و حال میکنه و از زندگی داره لذت میبره
تا این حد میتونه نتایج آدمها به خاطر نوع تعبیری که از اتفاقات دارند متفاوت بشه
یا مثالی که استاد در مورد فوت فرزند کوچکتر خودشون توی سن دو سه سالگی گفتن، چه اولش احتمالاً خیلی براشون دردناک بوده اما سعی کردن این اتفاق رو جوری نگاه کنند که به خودشون احساس مثبتی بده و تعبیر مثبتی از این اتفاق یکسان که فوت فرزندشون باشه برای خودشون داشته باشند، و میگفتن که تعبیر من این بود که یاد گرفتم زندگی چقدر میتونه کوتاه باشه و انسان هر لحظه میتونه که از این دنیا بره، پس نباید زیاد به این دنیا وابسته باشی و دلبسته باشی، و بدونی که این فرصت عمر برای هر کسی میتونه در هر لحظه پایان بپذیره، و به این زندگی به عنوان یک فرصت رشد برای پیشرفت خودت نگاه کنی به عنوان یک میهمانی نگاه کنی که چند صباحی در این دنیا میهمان هستی و چند صباح دیگر خواهی رفت، و اینکه ما صاحب فرزندانمون نیستیم صاحب اونها خداست و ما فقط واسطهای بودیم که باعث شدیم فرزندانمون به این دنیای مادی بیان و شروع زندگی مادیشون توسط کانال ما انجام شد.. خود استاد توی یه فایلی هم گفتند که بعدها همسرم با توجه به آزمایشات و علائمی که پسرشون کشف کرده بود از فرزند فوت شدهشون فهمیده بودند که ایشون به بیماری سختی دچار بوده و ممکن بوده سالیان سال زجر بکشند و بعدش از دنیا برند و این فوت زود هنگام فرزندشون یک نعمتی بوده هم برای خودش و هم برای پدر مادرش
و استاد اینجوری فوت فرزندشون رو تعبیر کردند و این تعبیر مثبت باعث شد که خیلی زود به احساس خوب و احساس بهتری برسند و پیشرفتهای زندگیشون ادامهدار باشه و درس این اتفاق رو بگیرند البته خودشون میگفتند که شاید دیدن خانواده اشقیار باعث شد که من درس مربوط به ایشون رو بگیرم و آماده بشم برای از دست دادن فرزند خودم
مثال اینکه اگر یک نفر دچار مشکل مالی بشه یا مشکل مالی داشته باشه توی بیزینس خودش، این اتفاق رو میتونه اینطوری تعبیر مثبت داشته باشه که تجربه کسب کردم که چه جوری بهتر عمل بکنم، کجاها خوب عمل کردم که نقطه قوتم بود باید اونها رو تقویت بکنم و کجاها ضعیف عمل کردم که باعث شد نقطه ضعفم باشه که باید اونا رو هم بهبود بدم و میتونم از این تجربه توی بیزینس جدید خودم استفاده بکنم یا اصلاً میفهمم که خداوند من رو برای چه مسیر دیگهای ساخته و داره هدایت میکنه و باید انجام بدم
و این ما هستیم که موقع برخورد با تضاد و برخوردن به مسائل زندگی و اتفاقات اونها رو به نفع خودمون یا به ضرر خودمون تعبیر میکنیم
مثال رابطه عاطفی، که استاد گفتند اگر یک نفر توی رابطه عاطفی خودش به مشکل میخوره یا به هر دلیلی از اون فرد جدا میشه خیلیا هستند اینجوری فکر میکنند که دیگه زندگی براشون تموم شده و دیگه هیچکس توی دنیا نیست که بتونم باهاش رابطه داشته باشم و… که نتیجهاش احساس منفی و قطعاً اتفاقات منفی خواهد بود، چون ما هستیم که با افکار خودمون داریم فرکانسهایی رو به جهان هستی ارسال میکنیم و جهان هم داره این فرکانسها رو دریافت میکنه و به صورت اتفاقات و شرایط زندگی ما در زندگی ما ایجاد میکنه،،،اگر همین زن یا مردی که دچار جدایی از پارتنرش شده و رابطه قبلیش رو دیگه نداره، میتونه بیاد اینجوری این اتفاق رو تعبیر بکنه که من تو این رابطه خیلی لذت بردم سالیان سال یا روزها یا ماهها با اون فرد قبلی زندگی بسیار عالی داشتیم و از زندگی خودم در کنار این آدم لذت بردم و خداوند رو سپاسگزارم به خاطر روزهایی که با اون آدم داشتم، و حالا هم به هر دلیلی مسیرم راهم با این آدم جدا شده و زندگی به آخر نرسیده خداوند من رو میتونه هدایت بکنه به یک آدم بهتر زیباتر خوش اخلاقتر، و من میتونم زندگی بسیار عالیتری توی روزهای بعدی عمرم با این آدم سپری بکنم، و هیچ تضمینی به موندن یک آدم در رابطه با آدم دیگه وجود نداره و هر لحظه ممکنه اون آدم به هر دلیلی از رابطه تو بیرون بره ، پس دلیلی نداره که وابسته اون آدم باشی و باید در هر لحظه از زندگی خوشحال باشی و سپاسگزار باشی و لذت ببری
نتیجه اینه که این آدم نه تنها با این تعبیر مثبت از زندگی ناامید نمیشه و احساس بد و احساس شکست و احساس قربانی شدن و احساس از دست دادن نداره، بلکه کاملاً امیدوار هست و شوق و ذوق داره برای ادامه زندگی و احساس مثبتی داره و داره فرکانس مثبتی رو به جهان ارسال میکنه و جهان هم اتفاقات و شرایط مثبتی رو برای این آدم رقم خواهد زد، چون این قانون خداونده و ما داریم با افکار خودمون زندگی خودمون رو رقم میزنیم، ما با توجه خودمون داریم زندگی خودمون رو میسازیم اگر با فکری که توی ذهن خودمون داریم و اینجوری احساس مثبتی داریم پس داریم به یک چیز مثبتی توجه میکنیم پس نتایج زندگی ما خوشحال کننده و سلامتی و خوشبختی و ثروتمندی بیشتر خواهد بود
من هم توی کنترل ذهن خودم مشکل دارم مخصوصاً در احساس تنهایی و اینکه خوشحالی و خوشبختی رو بودن با آدمهای متعدد میبینم، و باید روش کار کنم و اینجوری باید بهش نگاه کنم که اگر من این مواقع بیشتر یاد خداوند باشم و بیشتر خودم رو کنترل کنم و وقتم رو به دیدن فایلها یا برنامههای مثبت سپری کنم دیگه شیطان درون من میتونه زیاد قدرتمند باشه که بتونه من رو منحرف بکنه، یا اصلاً من باید انقدر قوی بشم که دیگه نجواهای شیطان درون من خیلی صداش پایینتر باشه و بتونم ندای خداوند درون خودم رو بیشتر بشنوم، و اینجوری تعبیر میکنم که خداوند میخواد من بیشتر روی خودم کار بکنم و بیشتر به خداوند نزدیک بشم تا بتونم الهامات رو بیشتر و بهتر درک بکنم،
استاد هم در مورد مسئله مالی میگفتند که من در اوایل کارم در تهران خیلی بدهکار شدم و همین باعث شد که بفهمم یک ایرادی در ذهن من و باورهای من وجود داره، و اومدم خیلی روی خودم کار کردم و ذهن خودم رو ریختم روی دایره تا بفهمم چه مشکلی توی باورهای من هست، و البته این تضاد و این فشار زیاد در زندگی من باعث شد که من انقدر بشینم فکر بکنم و به جواب مسئله برسم و البته روانشناسی ثروت یک و دو و 3 محصول و میوه همین تفکر و تأمل استاد در اون موقعی که بدهکار شده بودند هستش
شاید اینکه گاهی وقتا از مسیر خارج میشم برای من یجور خیره ( الخیر فی ما وقع) چون میفهمم که این مسیر عالی و صراط مستقیم چقدر حس خوبی داره و بیام محکمتر و قویتر روی خودم کار کنم و قدرشو بدونم و بیشتر تو این مسیر لذت ببرم و بیشتر شکر گزاری کنم بخاطر این سبک زندگی
بنام خدای مهربان سلام خدمت شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
من میخوام برم سر اصل مطلب و میخوام از نتیجه ای که با برخورد به یک اتفاق به ظاهر بد بدست آوردم بگم
وقتی پندمیک شد من تو بازار تو شرایطی قرار داشتم که از بازار یه مقدار پول طلب داشتم و به دلیل پندمیک همه جا بسته شده بود و حتی یک ریال پول تو خونه نبود که شکم خودمو سیر کنیم و همه چیز خیلی ترسناک بود و دوماه هم اگر اشتباه نکنم همه جاتعطیل بود جای ما
وقتی اتفاق افتاد طبق معمول خوب نجوا ها اومد سراغم و شروع کرد به ترسوندن من که الان میخوای چکار کنی هیچی پول تو خونه نداری همه جا هم تعطیله و خلاصه ازینجور حرفا من هم حقیقتا ترس اومد سراغم اولش یکم ولی بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم گفتم منی که تو حوضه موفقیت فعالیت دارم باید همین جاها ذهنمو بتونم کنترل کنم یعنی ایمانی که عمل بیاره دگه وگرنه تو حرف که خیلی راحته
و چون. قبل از این داستان پندمیک هم چند مورد داشتم که اتفاق به ظاهر بد افتاده بود و با کنترل ذهن و جهت دهی آگاهانه افکارم تونسته بودم حلشون کنم با به یاد آوردی اونا مسیر برام آسان تر بود و یادم اومد از فایل تاکسی دنده آرژانتینی که شما در مورد همین موضوع اتفاقات بظاهر بد و نتیجه متفاوت توضیح داده بودید و اون مثال زیبای کشته شدن بز گفته بودید من کوشش کردم اون حرفهارو در عمل توی اون شرایط خاص پیاده کنم
و اون یاد آوری ها و اون فایل تاکسی دنده آرژانتینی حس منو خوب کرد یعنی واضح تر بگم اون یاد آوری های اتفاقات بظاهر بد ولی نتایج خوب های که در گذشته برام اتفاق افتاد اون یاد آوری ها حس منو خوب کرد و اون حس خوب خداوند دوباره منو هدایت کرد سمت چیزای که بهم احساس بهتری بده و اون فایل بود و بعد از فایل احساس کردم قلبم باز شده و یک آرامش خاص رو تجربه کردم اینا در حالی بود که این پندمیک هم تازه شروع شده بود و ظاهر قضیه فاجعه بود ولی باید میتونستم ذهنمو کنترل کنم و وقتی حالم خوب شد میدونستم واقعا میدونستم اتفاقات خوب داره میاد سمت من و چون این رو تجسم میکردم الان حالم خوبه داره اتفاقات عالی با سرعت میاد سمت من و منم دارم به سرعت میرم سمت اتفاقات خوب دگه خود این تجسم دوباره حس منو عالی میکرد و خلاصه خیلی درونم عالی بود واقعا
و اتفاقی که افتاد همون شب یادم نیست دقیق همون شب یا شب بعدش بابام اومد بهم گفت که آقای تابش (آقای تابش دکتر هستند) گفت آقای تابش امروز اتفاقی منو دید با هم کلی صحبت کردیم گفت که ماسک داره چون دوره پندمیک بود کمبود ماسک شده بود و من همون لحظه گفتم این یک نشانه است
گفتم باشه کجاست چطوره: گفت بیا اینم شمارش باهاش صحبت کن فرداش زنگ زدم یه قرار ملاقات گذاشتیم خلاصه کار ماشد آقا اینقدر من ماسک تولید کردم توی پندمیک که حد حساب نداشت یعنی توی دور بری های ما همه مات مونده بودند که یعنی چی کل شهر بیکاره این آدم داره عالی پول میسازه من قبل از پندمیک شاید ماهیانه مثلاً ماهی صد ملیون در آمد داشتم توی دوره پندمیک ماهی 200ملیون شده بود درآمدم اصلا عالی
و اون نتیجه واضح برام نشون داد که اصلا و اصلا و اصلا ظاهر قضایا مهم نیست
اگر من بتونم تعریفم رو به اون اتفاق تعریف خیر ببینم و از همه مهم تر حالم رو خوب نگه دارم صد در صد نتیجه اون به خیر منه
و من دیدم اونجا قدرت حس خوب رو واقعا که چجوری اتفاقات مثبت رو رقم میزند من توی دوره ای که افغانستان افتاد دست طالبان هم همین مسئله رو تجربه کردم که ظاهر قضیه جنگ و خون ریزی بود من گفتم بابا بیا بریم کارامون رو تموم کنیم و دهنمو کنترل کردم و نگو وقتی جای ما جنگ بوده توی اطراف شهر جنگ متوقف شده بود و یه بازار وحشتناک زیاد شروع شده بود چون مردم یک ماه از خونه هاشون بیرون نشده بودند وقتی جنگ تموم شده بود مثل مورچه ریخته بودن و من هم که اون کار رو انجام داده بودم فروش فوقالعاده ای رو تجربه کردم همون مقطع
و اینا واقعا الان الگو های بسیار عالی هستند از خودم برای وقتی که اتفاقی به ظاهر بد میوفته و به این شکل میتونم واقعا ذهن مو دهنش رو ببندم
امیدوارم خوب توضیح داده باشم از شما استاد عزیز سپاسگزارم
بدرود
عرض سلام و ادب خدمت استاد عزیز و دوستان خوبم.
در رابطه با اتفاقات به ظاهر تلخ و دردناک و تغییر نگاه باید بگم من وقتی نوجوان بودم،پدرم دچار آلزایمر شد و یک روز از خونه رفت و دیگه برنگشت…
من توی اون سن خیلی اذیت شدم و هندل کردن چنین موضوع هولناکی برام سخت بود،اما بههرحال باید کنار میومدم،چون زمان زیادی گذشته،یادم نمیامد دقیقا چه دیدگاه و چه افکاری داشتم،اما برام جالب بود که چندسال پیش که با دخترداییم در مورد این موضوع صحبت میکردیم،بهم گفت مینا اون روزها که پدرت رفت،من ازت پرسیدم خیلی حالت بده؟ تو توی اون سن کم گفتی ناراحتم، ولی خدا رو شکر میکنم که حداقل مادرم رو دارم،بعضیا هستن که پدر و مادر رو باهم ندارن!
درواقع بهصورت ناخوداگاه داشتم به قانون عمل میکردم🫠
یک نکتهای در رابطه با رفتن پدرم هم که شاید به این بحث و فایل ربط نداشته باشه،اما به قانون جذب ربط داره،این هست که پدرم یه روز پیش یکی از فامیلها گفته بوده که من دوست دارم قبرم مثل حضرت فاطمه گمنام باشه!یعنی درحقیقت همون چیزی رو که خواسته بود،جذب کرد…(خیلی برام جالبه امشب که به این فایل رسیدم و دارم این کامنت رو مینویسم،شهادت حضرت فاطمه است…).
دومین اتفاق بهظاهر فاجعهباری که برای خانواده ما رخ داد،فوت (به طرز ناراحتکنندهای) خواهرزاده جوانم بود؛اون روزها که حدود 7 سال پیش بود،زندگی ما از هم پاشید و همه اعضای خانواده تا مرز نابودی پیش رفتیم.اما لطف خدا شامل حال من شد و یه مدت بعد از اون ماجرا، از طریق یه دوست،با دوره قانون آفرینش استاد عباسمنش آشنا شدم و کمکم شروع به کار کردن روی خودم و ذهنم و روحیهم کردم و خدا میدونه اگه اون فایلها رو نشنیده بودم،ممکن بود بتونم به زندگی برگردم؟ممکن بود معتاد نشم؟ممکن بود خودکشی نکنم؟ممکن بود افسرده نشم؟
استاد من زندگی سالم و خوشبینانهای که امروز دارم رو مدیون خدای بزرگ و یکی از فرشتههاش که شما باشید،هستم.
نکتهای که دومین ماجرای زندگی من داره این هست که با فوت خواهرزادهم،خواهرم نخواست با این موضوع طبیعی خلقت کنار بیاد و بهصورت بسیار بسیار افراطی عزاداری کرد(در حدی که الان بعد از 7 سال هنوز لباس مشکی میپوشه)و متاسفانه اتفاق دومی که براش افتاد،از جنس اتفاق اول بود!
به این صورت که سابق خواهرم با آقایی در رابطه بود که مدت زیادی بود از هم جدا شده بودند،اما اون آقا بعد از فوت خواهرزادهم،دوباره به رابطه با خواهرم برگشت و در کنارش بود،اما بهصورت غمانگیزی،ایشون هم فوت شد!
تحلیل من طبق قانون این بود که عزاداری افراطی خواهرم برای دخترش،باعث شد همسرش هم فوت بشه…و اگر زمان مرگ اون آقا رسیده بود،میشد که در جدایی از خواهرم فوت بشه و شاید خواهر من متوجه نشه و یا پذیرفتنش براش راحتتر بشه،اما با رفتار ضد قانونش،اون آقا به طرفش جذب شد و جلوی چشماش، فوت شد.
مرگ اتفاق بهظاهر تلخی است،اما من بعد از این اتفاقات و بعد از آشنا شدن با استاد،معتقد هستم که مرگ ما رو به دنیای واقعیتری میبره و این تلخ نیست،فقط میمونه موضوع دلتنگی و وابستگی ما به عزیزهایی که فوت میشن،من خودم رو اینطور قانع میکنم که وقتی همه یک روز میمیریم،پس مرگ خیلی ناراحتکننده نیست و ما هم یا همین امروز،یا ماه دیگه و یا 50 سال دیگه میمیریم و به عزیزهامون میپیوندیم.
حالا که حرف از مرگ شد میخوام به یک برنامه به اسم “زندگی پس از زندگی هم اشاره کنم”،این برنامه چندسالی هست که در ایران ساخته میشه و از اون خیلی استقبال شده؛مجری و محقق برنامه با کسانی صحبت میکنه که حالت مرگ رو تجربه کردند،چیزهایی از عالم دیگر دیدند،اما دوباره زنده شدند و صحت حرفهای اونها رو هم بررسی میکنه.من بعد از دیدن این برنامه نهتنها تهمانده ترسم از مرگ هم ریخت،حتی الان حس خوبی هم نسبت به زندگی در دنیای دیگه دارم؛چراکه غالب تجربهگران معتقد هستند اون دنیا خیلی زیباست،خیلی واقعیه و خیلی فوقالعادهست.
دیدن این برنامه باعث شد خیالم از رفتگانم هم راحت باشه و بدونم توی دنیای خوبی زندگی میکنند.
نکته آخری که میخوام بگم این هست که برنامهای که گفتم رو خیلیهادیدند و یک مدت تعریف تجربه مرگ افراد،نقل همه مجالس بود،اما جالبه که بدونید انگار بنا به ذهنیات و فرکانسها،هرکس متناسب با روحیات خودش،قسمتهای مختلفی از این برنامه رو دیده بود!بهطوری که چنین برنامه جذابی که میتونست باور آدم به خدا و دنیای بعد از مرگ رو تقویت کنه،بعضیها رو ترسونده بود!
باسلام ودرود خدمت استاد عزیزم ومریم بانوی نازنین.. استاد من خودم یه تجربه دارم درمورد همین فایل که میخام واستون بگم.. خیلی خلاصه میگم که کامنت طولانی وخسته کننده نشه.. استاد من از ازدواج اولم دوتا دختر دارم که دختر اولم الان 17ساله هس.. بعداز طلاق دخترامو از من گرفتن وبعداز اون پیش عمه وباباشون تو یه روستا زندگی میکردن.. دختر بزرگ من هروقت بهش زنگ میزدم همیشه از عمش شاکی بود که خیلی منو اذیت میکنه من تو فشارم وازاین جور حرفا.. وخیلی هم به شدت از عمش میترسید وحتی چندین بار من خاستم برم اونجا وبچه هارو بیارم وباعمش برخورد کنم ولی دخترم میگفت نه اگه شما بخای حرفی بزنی اینا بعدش تلافی شو از سرم درمیارن.. من همیشه به دخترم میگفتم توتازمانی که بخای عمت وبت کنی وقدرت وبه عمت بدی وازش بترسی هیچی درست نمیشه.. تااینکه زدوگذشت ودخترم مریض شد وبستری بیمارستان شد یه هفته بیمارستان بود مرخص میشد دوروز برمیگشت روستا باز میگفتن حالش بد شده دوباره بستری بیمارستان میشد همه جا هم بردنش ولی هیچکس تشخیص درستی نمیداد.. دخترم به محض اینکه به روستا میرسید حالش بد میشد تشنج میکرد کلا یه طرف بدنش از کار می افتاد وزبونش قفل میشد ولی تا از روستا دور میشد یه دوسه روزبعدش حالش خوب میشد.. همه میگفتن این جن زده شده وچش خورده، واسش دعا گرفتن ولی من میگفتم الخیر فی ماوقع مطمئنم یه خیری توی این کار هس.. همه به حال وروز دخترم گریه میکردن چون حالش تو این مدت خیلیییییی بد بود خصوصا زمانی که میرفت روستا.. برای منم البته خیلی سخت بود حتی روزای اول خواب وخوراک منم شده بود گریه ولی خداروشکر خیلی زود تونستم خودمو جمع وجور کنم وگفتم من الان باید ذهنمو کنترل کنم.. این اتفاق به ظاهر بد یه خیریتی توش هس. همش میگفتم دختر من همیشه دوس داشت از این زندگی نجات پیدا کنه مطمئنم خدا به واسطه این اتفاق میخاد به خواسته ش پاسخ بده، این نظر من بود البته.. خلاصه بعداز چهل روز درگیری ورفت وامد بیمارستان دخترمو بردن پیش یه سید که میگفتن هرکه رفته پیشش نتیجه گرفته و از این جور حرفا که خداروشکر من به هیچکدومشون اعتقاد ندارم ومیگم بی اذن خدا برگی از درخت نمیفته.. تو این مدت پیش 20تا دعانویس ورمال وسید واینا بردنش ومن هیچ جاش باهاش نرفتم چون اعتقادی ندارم. خلاصه پیش این اخریه که رفته بودن بهشون گفته بود که این دختر باید از این محیط روستا به کلی دور بشه وگرنه هرچه بیشتر تو این محیط باشه روز به روز از بین میره این دختر جن زده شده.. من خیلی خوشحال شدم چون اگه دخترم همچین مشکلی واسش پیش نمی اومد هیچ جوره نمیتونس مقابل عمش بایسته وبگه من دیگه نمیخام اینجا باشم ولی این اتفاقات اخیر باعث شد که به راحتی از اون محیط دور بشه.. گرچه بازم نگذاشتن که دخترم پیش خودم بیاد ولی دخترمو از اونجا بردنش یزد که تا روستای خودشون حدود 10-12ساعت فاصله داره والان دخترم خداروشکر حدود سه هفته هس که یزد خونه عمه بزرگش هس که خیلی دوسش داره وحالش هم عالیه وعمه ش پرونده مدرسه هم گرفته از روستا آورده ودخترم قرارشده همون یزد بره مدرسه.. من ازاین اتفاق بینهایت خوشحالم وهمونطوری که همیشه میگفتم این اتفاق فقط خیر بود وبس.. او موقع که روستا بود دخترم از ترس باباش وعمش جرات نمیکرد حتی جواب تلفن منوبه درستی بده ولی الان 24ساعته خداروشکر باهم درارتباط هستیم وباهم صحبت میکنیم ودخترم تو این سه هفته اینقدر شادوخوشحال هس خداروشکر ومیخنده که تو تمام این 11سالی که من پیششون نبودم واونا پیش خونواده ی پدرش بودن شاد نبوده ونخندیده.. خداروصد هزار مرتبه شکر خداروشکر که هیچ کار خدا بی حکمت نیس وتمام کارهای خدا برنامه ریزی شده ودقیق هس خداروصدهزارمرتبه شکر.. دیگه حرفی ندارم شما رو به خدای بزرگ میسپارم وعاشقانه دوستتون دارم استاد..