https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/12/abasmanesh-5.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-12-14 07:39:312024-12-27 05:36:55روزشمارِ تحول زندگیِ من | فصل 5
476نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به نام خدای مهربان و هدایتگرم.. به حول و قوه الهی همسفر تحول میشم با جریان قدرتمند و الهی “روز شمار تحول زندگی من”
سپاس از استاد ارجمند و گروه تحقیقاتی عالی عباس منش که چنین امکان بی نظیری را برای ما عاشقانه و به رایگان فراهم می کنند.
من به لطف الهی همسفر دوره ارزشمند “احساس لیاقت” شدم و چند روز پیش فکر می کردم که دلم می خواد باز هم همین مسیر تعالی و آگاهی را همگام با عده زیادی از دوستان داغ داغ طی کنم و از خدا برای مسیر بعدی هدایت خواستم. چقدر ذوق زده شدم که روی سایت بنر “فصل پنجم روز شمار تحول زندگی من” را دیدم. و بی شک تصمیم گرفتم که من هم مسافر این مسیر شوم.
من فکر می کنم این سفرنامه دوره جدید و رایگانی است که خداوند به خاطر کار روی دوره “احساس لیاقت” به من هدیه داده است. که 30 جلسه عاااالی و پر از خیر و برکت و آگاهی و سعادت و ثروت برای من خواهد بود… زبان از سپاسگزاری قاصر است.
جملات کلیدی:
1- آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهراً شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد، بلکه آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.
2- آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.
این را خیلی خوب درک کردم که اگر بخواهم زندگی بهتری را تجربه کنم باید به شکل دیگری فکر کنم، باور کنم و عمل کنم. چون نتایجی که به دست آوردم حاصل فرکانس گذشته من است. و اگر متفاوت باور نکنم و متفاوت رفتار نکنم، نتایج فقط و فقط میتونه بدتر و بدتر بشه. حالا تو چی می خوای زهرا؟
در مورد نکات کلیدی این فایل، تجربه ملموس من سالها پیش در محیط کار اتفاق افتاد و وقتی شمشیر از رو کشیدم و به جنگ با رئیسم پرداختم هرچند بعد از یک سال و نیم رنج آور و سخت موفق شدم خواسته ام را به کرسی بنشونم و پیروز شوم، ولی دقیقا بعد از مدت کوتاهی دوباره مساله به یک شکل دیگه و کاملا متفاوت با مدیر جدیدم اتفاق افتاد. این بار من با او جنگ نداشتم ولی اون با من جنگ داشت و هر چه بیشتر و بیشتر با خودم به صلح رسیدم این مدیر از اداره ما حذف شد و من با همان مدیر قبلی و با صلح مجدداً وارد کار شدم. و اگر موردی ازش میدیدم عبور می کردم و می دونستم که دیگه نباید وارد بازی روانیش بشوم. نتیجه این شد که بعد از یکسال و نیم با مدیری جدید و با صلح ادامه همکاری داشتم…
– به گفته استاد شرایط شما خوب نمیشه وقتی تمرکز شما روی مشکلات و نازیبایی هاست-
آخ آخ سالها پیش یک اتفاق به ظاهر منفی و در باطن مثبت برایم رخ داد. که 2 سناریو محتمل بود و با 2 نتیجه کاملا متفاوت.
سناریوی اول: اگر ذهنم را کنترل می کردم و قوانین را می دانستم، به احتمال خیلی خیلی زیاد هدایت میشدم به سمینارها و کلاس استاد و هدایت و سعادت
سناریوی دوم: ولی برعکس به شدت ذهن و روح و روانم را درگیرش کردم و احساس قربانی شدن کردم. در ذهنم باهاش جنگیدم، در موردش حرف زدم و در ادامه اتفاقات سال 88 و خبرها و نازیبایی ها و… و نتیجه این شد که سراشیبی زندگی من شروع شد و هی سرخوردم به سمت پایین و پایین تر و تضاد پشت تضاد. و مسائل و ناخواسته های جدید. تا جایی که تصمیم گرفتم زندگیم را تغییر بدم و پله پله هدایت شدم تا سایت استاد عباس منش
– در این مدت اخیر، مساله ای که جدیداً باهاش مواجه شدم: با یکی از همکارهام مدتی است که سر مکان و گرما و سرما و کولر داستان دارم. گاهی اون لجبازی می کرد و گاهی هم من… دقیقا هر چه بیشتر باهاش کل انداختم نتیجه این شد که منی که مریض نمیشدم آنفولانزا گرفتم و سینوس هام را درگیر کرد و حساس تر از قبل شدم به طوری که حتی با یک نسیم ملایم هم تحریک میشه و سردرد می گیرم.
ولی از وقتی سعی کردم اعراض کنم و وقتی توی هوا خنک کولر روشن کرد فقط اتاق را ترک کنم، می بینم که خودش صبحها با آبریزش و سرفه میاد و کمتر کولر روشن می کنه و زمزمه هایی از جابه جا کردنش هم به گوشم رسیده.
“هر زمان که بر اساس قانون عمل کنیم نتایج مناسب و موافق با شرایط و خواسته های ما خودبه خود نمایان می شوند و بالعکس.”
جمله طلایی: من باید جریان زندگی خودم را بسازم، نه جریان، زندگی من را خلق کند”
قانون مهم و اساسی: زندگی من به کانون توجه من ربط دارد.
– الان و همزمان با گوش دادن به این فایل ارزشمند، پیج لباس فروشی را که برای همکارم سفارش داده بودم و بعد 5 ماه هنوز نه کالا را ارسال کرده بود و نه پولش را پس می فرستاد، از بیخ و بن و با تمام پیام ها و پیگیری ها حذف کردم و خلااااااص..
گفتم نهایتا پول همکارم را خودم پس میدم ولی اجازه نمیدم که این گونه افراد ذهن و روان و تمرکز من را به خودشون و رفتارشون متوجه کنند.. کانون توجه و فرکانس من هزاران هزاران برابر این 350 هزار تومن ارزش داره.
ثروت و آرامش و عشق و شرایط عالی ام.
خدا را هزاران هزار بار شکر بابت این آگاهی های ناب و این دستان و زبان خداوند هدایتگر
سلام و وقت بخیر به همه دوستان عباس منشی واستاد و مریم جون عزیزم ک خیلی وقت بود چند ماهی میشه ک گروه و تمام حرف ها و قانون جهان و ترک کرده بودم و برگشته بودم ب شخصیت قبلیم ک برای همه چیز غر میزدم و بهونه میاوردم و همیشه حالم خراب و گرفته بود و ناامید شده بودم از همه چیز ..بی نهایت از خدای مهربونم سپاسگزارم ک دوباره منو ب این راه هدایت کرد تا قانونشو و راه رسم درست زندگی کردن و یاد بگیرم وب یاد بیار ک با غر زدن و بهونه گرفتن هیچ چیزی درست نمیشه بلکه بدتر و بدتر میشه من خودم بارها این تجربه غر و بهونه رو تو زندگیم تجربه کردم و هر بار هم چوبشو خوردم .و فهمیدم ک اون چیزی ک باید تغییر کنه کشور یا دولت و خانواده نیست بلکه نگرش و ذهن من ک باید تغییر کنه .بی نهایت هم از استاد گران قدر استادعباس منش تشکر میکنم ک هربار با گوش دادن ب حرفاشون کلی تجربه و طرز درست زندگی کردن و بهم یاد میده ممنون وبا تمام وجود سپاسگزارم.انشالله هرجایی هستن سالم و شاد وموفق باشند.
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخوردار
نکات این قسمت
من کار میکنم روی :
خودم
شخصیتم
چیزی که میتونم تغییرش بدم
من کاری ندارم با:
شرایط بیرونی
اتفاقات بیرونی
افراد بیرونی
یک آدم شکست خورده :
عوامل بیرونی رو دلیل شکست خودش میدونه
یک آدم موفق :
خودش رو دلیل همه چیز میدونه
اگر نتیجه اون چیزی که میخوام نیست :
من مسئولشم
تعداد کثیری از افراد همیشه :
شاکی هستن و اون چیزی که ازش شاکی هستن یک عامل بیرونیه و معتقد هستن که اون عامل بیرونی باید تغییر کنه تا اینا دیگه شاکی نباشن و حالشون خوب بشه
این تفکر که :
ی عامل بیرونی داره زندگی من رو رقم میزنه سمی ترین تفکره
هر نگاهی که :
ی عامل بیرونی رو موثر بدونم در زندگیم شرکه
باید تلاش کنم :
هر وقت میخوام غر بزنم شکایت کنم بقیه رو مقصر بدونم زیپ دهنم رو ببندم و یادم باشه که به اندازه ای که بتونم زیپ دهنم رو ببندم می تونم پیشرفت کنم
اگر خودم رو مسئول اتفاقات زندگیم بدونم میتونم تغییرشون بدم
اگر قراره متفاوت نتیجه بگیرم بایدمتفاوت فکر کنم
اگر تمرکزم رو از روی چیزهای ناخواسته بردارم ناخواسته ها از زندگیم میرن بیرون
باید اونقدر از لحاظ شخصیتی قوی بشم که بر هر عامل بیرونی بتونم غلبه کنم
درک من :
وقتی داشتم به این صحبت های استاد با دقت گوش میدادم متوجه شدم که آرایه های خیلی قوی استفاده میکنه استاد مثل :
تفکر سمی
سم پاشی اخلاقی
بستن زیپ دهن
چیزی که من با وجود اینکه قبلا هم چند بار این فایل رو گوش داده بودم بهش دقت نکرده بودم اما اینبار چون به قصد درک گوش دادم ی چیزهایی برام مشخص شد
خب همه میدونیم که یکی از تکنیک هایی که کلام ی نویسنده رو جذاب و تاثیر گذار میکنه استفاده از آرایه های ادبیه
اما هدف نویسنده از این کار چیه ؟
خب باز همه میدونیم که برای اینکه مخاطب رو جذب خودش کنه
یعنی در نهایت به نفع خودش این کار رو میکنه
اما وقتی دقت میکنم میبینم در مورد استاد این صادق نیست .یعنی وقت به این صحبت ها دقت کردم یاد کلام خداوند افتادم در قرآن چون توی قرآن هم زیاد از آرایه ها استفاده میشه مثل:
استفاده از مثل پشه و عنکبوت و …..
خب هدف خداوند از زدن این مثالها و تشبیهات چیه ؟
خداوند که به تاثر گزاری من نوعی نیازی نداره چون خودش میگه من از همه چیز بی نیازم
پس موضوع ی چیز دیگه است و اون هم:
تفکر و تدبر و بعدش آگاهی و بیداری
چیزی که در مورد فایل ها و دوره های استاد داره اتفاق می افته
استاد عباس منش به توجه من نیازی نداره چون به هرچی که میخواد رسیده و بی نیاز شده
پس هدف تنبه و بیداری من نوعیه
که وقتی می شنوم تفکر سمی و بعدش فکر میکنم :
متوجه میشم که تمام اون 40 سالی که زندگی کردم (قبل از اودمدن به این مسیر ) بجز اون چند سال کودکی که ذات و سرشت پاکی داشتم این تفکرات سمی اونقدر آرام و ناخودآگاه وارد ذهن من شد که من اصلا متوجه نشدم که مسموم شدم یا دارم مسموم میشم
هممون دیدیم که کسی که دچلر مسمومیت غذایی میشه ی دفه این حالت بهش دست میده که با واکنش رسیع بدنش مواجه میشه که اغلب با تهوع و استفراغه
یا کسی که میخواد با سم خودکشی کنه ی دفه مقدار زیادی سم رو وارد بدنش میکنه تا تاثیرش زیاد باشه و همه چیز رو از کار بندازه
اما در مورد باورها و تفکرات اینقدر مرموز و نا آگاهانه اتفاق می افته و تدریجی و آرام که فرد متوجه نمیشه چه بلایی داره سرش میاد
حالا ی سری افراد تا آخر عمر هم متوجه این نمیشن که فاتحه
اما ی سری مثل من و دوستانی که اینجا هستن دیگه به ی جایی مرسیم که حقمون میگیره و دوست داریم اون سمه رو بدیم بیرون که البته این کار هم ی دفه ای شدنی نیست و باید تکامله توش رعایت بشه و انتظار بیجا هم نداشته باشم البته من خودم رو میگم چون بالخره هر کسی با توجه به شرایطی که داشته میزان اون سم ها توی بدنش فرق میکنه و من اگر این رو بپذیرم دیگه مقایسه نمیکنم خودم رو با بقیه چون دوز سم هر کسی فرق میکنه
اما بقول استاد تلاش میکنم که دیگه سم جدیدی رو وارد بدنم نکنم
با چی ؟
با بستن زیپ دهنم
خب بستن زیپ هم ی وقتایی راحته و اذیت نمیکنه راحت میکشیش اما ی وقتایی هم کشیدن خود این زیپه هم انرژی زیادی میخواد اما بهر حال بسته میشه اگر ادامه بدیم
خلاصه میخوام اینم رو بگم که :
من نوعی مثل ی آدم مسمومی هستم که دارم تلاش میکنم سم های قدمی رو از بدنم بیرون کنم و در عین حال نزارم سم های جدیدی وارد بدنم بشه حالا اون قسمت سم های قدیمی که ندانسته و نا آگاهانه وارد بدنم شدن ولی اینکه نزارم سم های جدید وارد بدنم بشه این دیگه کاملا با این آگاهی هایی که از استاد کسب کردم دست خودمه و دیگه اگر تلاشم رو نکنم خودم مقصرم و البته که باید با خودم مثل ی بیمار مسموم برخورد کنم و با خودم مهربان باشم تا نتیجه ی لذت بخشی بگیرم
استاد من همیشه با دیدن ویدئو هایی که از زندگی شخصیتون می گذاشتید خیلی درس ها میگرفتم و الان واقعا دلم تنگ شده برای اون روزا ای کاش دوباره ویدئو ضبط کنید و بزارید چون به ما خیلی کمک میکرد . من از شما ومریم جون خیلی سپاس گذارم
سلام خدمت تمام اعضای خانواده صمیمی عباسمنش و استاد و مریم عزیز، امیدوارم حال دلتون هر روز بهتر از دیروزتون باشه، سپاس گذار خداوندم که دوباره یه فرصت بهم داد تا بیام و توی این سایت روحانی یک کامنت دیگه از تجربیات خودم رو با اعضای خونواده خودم به اشتراک بزارم،
همیشه وقتی به این فکر میکنم که کجا بوده که وقتی عوامل بیرونی رو دخیل میدونستم و اوضاع بد میشده یاد قبل آشناییم با این مباحث میوفتیم،
توی اون سالها خیلی اوضاع بد بود، الان که بهش فکر میکنم یک جهنم واقعی بود، همیشه غر میزدم و زمین زمان مسبب تمام بدبختیام میدونستم و هر روز هم داشت اوضاع بدتر میشد، هر روز بیپول تر، هر روز مریضتر، هر روز روابط عاطفی داغون تر، عزت نفس پایین و در آخر رسیدم به بیخدایی… الله اکبر موهای تنم سیخ میشه… گفتم هااا چیه زورت به من رسیده مگه من چیکار کردم باهات، اصلا هستی اگه کوشی پس… کو اون همه تعریفی که ازت میکردن چرا دست منو نمیگری، چرا هرچی بدبختی ریخیتی سر من…
همین که رسیدم به این نقطه و از (منیت) رسیدم به اینکه آقا آخر همه چیز وصل میشه به اون و اونه که باید دستمو بگیره… اونکه میتونه نجاتم بده نه هیچ شفیعی و نه هیچ عامل بیرونی، همین که مستقیم به خودش وصل شدم دستم گرفت، وای خدایا چقدر تو زیبایی چقدر تو بزرگی، اشک تو چشمام جمع شده ببخشید اگه زیاد احساساتی شدم، و بعد دستم گرفت و من به سمت نور هدایت کرد، الان به نقطه ای رسیدم که این علیرضا هیچ ربطی به اون علیرضا 4 سال پیش نداره در تمام موارد و هر روز هم دارم بهتر از دیروزم میشم، منی که هر ماه مریض میشدم و باید حتما میرفتم دکتر و دارو و آمپول برام تجویز میکرد الان تقریبا مریض نمیشم اگه هم شدم یه دو یا سه باری در سال بود که در حد سوزش گلو بوده که بدون دارو رفع شده،
منی که هیچ ارزشی برای خودم قائل نبودم و عزت نفس پایینی داشتم و اصلا نمیدونستم که میشه با خودم همچین ارتباطی برقرار کنم الان به جایی رسیدم که از تنهایی خودم لذت میبرم و همیشه حالم خوبه و میتونم ارزش های خودم رو ببینم…
منی که توی روابط همیشه مشکل داشتم الان بهترین روابط دارم با دیگران تجربه میکنم و همه عاشق اینن که با من باشن…
منی که فقط در مواقعی که مشکل داشتم سراغ خدا میرفتم و لای ابرا و پشت ستاره ها دنبالش بودم الان به جایی رسیدم که اون توی وجودم خودم میبینم و خودمو جزئی از اون میدونم و جدا از اون فرض نمیکنم، و بدون هیچ واسطه ای و کار خواستی و در هر زمان و مکانی میتونم باهاش ارتباط برقرار کنم و صداش بشنوم…
منی که از لحاظ مالی همیشه ضعیف بودم و برای گذران زندگی از دیگران پول قرض میگرفتم، همیشه اتفاقات غیر منتظره ای برام میوفتاد که کلی هزینه باید برایش میکردم از مریضی خودم بچه هام و تصادف گرفته تا … الان به جایی رسیدم که از اون اتفاقات عجیب و بیماری های خودمو پسرا خبری نیست و یه خونه و مغازه و ماشین و موتور برای خودم دارم با کلی پول توی حسابم که هر کاری دلم بخواد میتونم انجام بدم بدون نگرانی،
همه این اتفاقات زمانی رخ داد که من زیپ دهنم رو بستم و خودم رو مسئول تمام اتفاقات زندگیم دونستم و نعمتهایی که داشتم رو دیدم، من خیلی دیگران سهیم میدونستم توی زندگیم از دولت گرفته تا خونواده، دوستان، کشور و خدا…
و وقتی رسیدم به آخر خط و وا دادم و پارو نزدم و تسلیم شدم خداوند بزرگ دستم رو گرفت گفت بیا بنده من، من همینجام نزدیک تو، هرچی میخوای به خودم بگو تا من بهت بدم اما به شرط اینکه توهم منو اجابت کنی، بپذیری و تسلیم باشی و اجازه بدی من کارمو انجام بدم…
دارم هر روز سعی میکنم تسلیم تر، سپاس گذارتر، صبور تر، با ایمان تر، متعهد تر، عاشق تر و آگاهتر باشم و بهمون اندازه داره نتایجم بزرگتر میشه،
و در آخر اینو هم بگم من هرچی دارم از خداوند دارم من خودم به تنهایی هیچی نیستم و هر موقع با کله خودم رفتم جلو با سر رفتم توی دیوار، تمام آنچه من الان هستم و دارم نتیجه متصل بودن به خداوندی که پرودگار جهانیان هست، رب یکتا…
این تجربه من از اعتماد به خداوند بود و بستن زیپ دهنم، خیلی الان احساس خوبی دارم امیدوارم برای دوستانم هم مفید بوده باشه، براتون بهترین هارو آرزو میکنم عاشقتونم.
این همه بخاطر ترس ازدست دادن مشتری،ترس از دست دادن اینکه دیگه کار برات نفرستن،ترس از حرف مردم، وهزاران ترس دیگه چی عایدت شده بجز استرس ونگرانی وهرروز یه بیماری جدید فکری
تاکی میخای بشینی وهی بترسی
هرجا ترس باشه ایمان نیست
تصمیم گرفتم از امروز برم تودل همه ترسهایی که تاحالا همه جوره باج دادم بهشون وقویترشون کردم.
واقعا ایمانی که عمل نیاره حرف مفته
من تصمیم گرفتم خودمو دست این نیروی هدایتگر بدم وهرچیزی که ازش ترسیدم رو حمله کنم بهش دیگه واقعا خسته شدم از این همه دویدن ونرسیدن
اصلا به دویدن نیست به لذت بردنه که من یادش نگرفتم ولی حتما یادش میگیرم
اتفاقا یه دو روز پیش رفتم تودل یکی از ترسهایی که توکارم داشتم رک وپوس کنده به طرف گفتم من اینطوری که شما میخای کارنمیکنم باید باشرایط من کار کنی وازاینکه بخام به کسی باج بدم حالا جدایی از اینکه شرک هست،کلا من آدمی نیستم که زیر حرف زور برم.
خب بقول استاد کنترل ذهن سخته واقعا بعدش هی نجوا اومد که این دیگه بهت کارنمیده دیگه پرید،مشتری نمیفرسته ولی من هربار باصدای بلند بخودم میگفتم یه نیرویی تو وجود منه که از همه چیز آگاهه واز همه کس قدرتمندتر اون خودش میدونه من چیکار کردم وکارهامو پیش میبره.
خدایاشکرت که پشت این ترس چقدررررررر عالی بود باخیال راحت میرم سرکارم خودش مشتری میاره برام.
تحسین تون میکنم برای این کامنت زیبا و پر از آگاهی و تلنگری که نوشتید و احساس کردم بی وقفه فقط بارید کلمات و فقط نوشتید و یکجورایی گفتگوهای ذهن تون بود و بلند بلند فکر کردید. چه فکرهای تراش خورده گوهر نشان قشنگی بودن.
همه جملات تون زیبا بود ولی برای خودم این قسمت رو دوباره یادآوری میکنم که نوشتین:
خدا برات قسم خورد ،
به انس قسم خورد . به جن قسم خورد .
به جلال و شکوهت قسم خورد .
گفت همه چیز در مسخر توست.
دقیقا که چقدر یلدا نزدیکه و به رسم ما ایرانی ها این بلندترین شب سال رو کنار هم جشن میگیریم و با هم گل میگیم و گل میشنویم. این رسم دلیل اصلی اش قشنگه و چقدر زیباتر هست که با همچین نگرش ها و افکاری شب یلدا رو در کنار عزیزان مون سپری کنیم و باعث رشد هم بشیم.
براتون بهترین شب یلدا رو آرزومندم شبی پر از تصمیم ها و تغییرها و بهبودهای عالی…
این روزا چقدر با دروه احساس لیاقت حالم خوبه چقدر احساس ارزشمندی درونم پررنگ وپررنگ تر میشه
چقدر از اطرافیان مخصوصا همسرم مورد محبت وتوجه وعشق قرار میگیرم.
حتی در مقابل مسائلی که تو زندگیم پیش میاد خیلی آرامش دارم وبا ایمان قلبی بیشتری از قبلم با مسائل روبرو میشم واین دلگرمی ته قلبم هست که نگران نباش همچیو بسپار به خدا خودش به بهترین شکل وراحت ترین روش این مسئله رو حل میکنه واز جایی که حتی یهش فکر هم نکردی اون موضوع حل میشه
وچقدر این آرامشو دارم وبه این باور رسیدم که هر اتفاقی تو زندگیم می افته به نفع منه ومسیری هست برای رسیدنم به خواسته هام
وتنها از خدا میخام آسونمون کنه برا آسانی ها وهر روز بهتر از روقبلمون باشیم وبهتر ودقیق تر به قانون عمل کنیم وبه رشد وپیشرفت روز افزون برسیم.
خداجونم،استاد عزیزم ومریم جانم رو برامون حفظشون کنه وبه سعادت دنیا وآخرت برسن.
سلام داداش علی انشاالله هرکجا هستین حال دلتون عالی عالی باشه چقدرخوشحال شدم وقتی کامنت شما رو دیدم،خداروشکر که خوب هستین،
سپاسگزارم که برام کامنت گذاشتین
چقدر تحسینتون کردم یه پدر نمونه که با عشق ومحبت واسه فرزندانتون وقت میزارین وانشاالله که به سوژه مورد نظر رسیده باشین،سپاسگزارم ازلطفتون.
داداش علی راز شاد بودن وحال خوشم تنها شناخت بهتر خودم وبا خود به صلح رسیدن هستش،که به لطف خداوندم سعادت حضور در دوره احساس لیاقت وسخاوتمندی استادعزیزم که اینقدر ریزوحساب شده مطالب رو در اختیار دانشجوهاشون قرار میدن،این نتیجه های بزرگ رو گرفتم.
حالا نمیگم تو زندگیم تضاد نیست ولی خیلی خیلی راحت با تضادها کنار میام وبا دیدمثبت سعی میکنم این تضادها رو در مسیر رشد وپیشرفت خودم ببینم ونتیجه به نفع خودم تمامش کنم.
وقتی که تصمیم گرفتم خیلی نچسبم به خواسته هام وهمینطور که در گوشه ی ذهنم خواسته هامو پرورش میدم،از لحظه لحظه زندگیم لذت ببرم وسپاسگزار داشته هام باشم وخودم رو دوست داشته باشم ولایق واجازه بدم خداوند هم خدایی شو بکنه.
ودر قدم اول از خداوندم میخوام که همه ی اعضای خانواده ی عباس منشی به بزرگترین نعمت،احساس خود ارزشمندی برسیم آمین.
سلام خدمت استاد عزیز و دوست داشتنیم و مریم عزیز و دلبر و همه ی دوستان گلم
من حدود یک نیم ماه پیش یکهویی از چندجا چندتا تضاد قوی برخورد کردم که اگر خداوند منو هدایت نکرده بود به این مسیر و آگاهی های دوره ها، قطعا اون هاجر قبلی بود سکته زده بود مرده بودم.
من نتایجمو از دوره های احساس لیاقت کشف قوانین، قانون سلامتی ،شیوه ی حل مسایل اینجا مینویسم،چون خواهرم مرضیه ذوره ها رو میخره من دسترسی به صفحات دوره ها ندارم،تا سپاسگزاری کرده باشم از بهترین استاد دنیا، که نمیدونه آموزه هاش چطور کمک میکنه در دل تاریک ترین روزهایی که هیچ امیذی نمیبینی، چنان حالتو خوب نگه داری که خودم تعجب میکردم میگفتم هاجر واقعا چقد حالت خوبه، دمت گرم خودم شک میکردم اصن
استاد هر چی میرم جلوتر و درکم بیشتر میشه از قانون ،تو دل مسیر به تک تک جمله هاتون میرسم، حالا چه اونجا که عمل کردم،چه اونجا ک نکردمو ضربه خورذم، هی میگم بخدا استاد چقدر دقیق میگه
یکیش همینکه استاد، میگین بصورت طبیعی و بدیهی نتایج میاد طوری که ، من امروز نشستم فکر کردم تازه فهمیدم که بابا نتیجه گرفتما و بر این شدم بیام بنویسم، اونم دز صورتی که داشتم فکر میکردم مگه استاد تو فایل هفت کشف قوانین نمیگه که بچه ها اون تضادهای بزرگ سخت،اونجا اگر ذهنتون رو کنترل کنید،نتایج بزرگ میگیرین،کنده میشین از اون جمعیت
من امروز نشستم گفتم هاجر تو تو این دوماه بدترین تضادها رو داشتی ولی حالت رو از حالت قبل تضاد هم بهتر نگه داشتی،کو پس اون نتایج که به نفعت بشع اوضاع. یهو دقت کزدم دیدم آقا نتیجه گرفتم ولی چون انقدر بدیهی و نرم اتفاق افتاده من اصن متوجه نشدم حالا چندتاشو میگم اینجا
من مهاجرت کرده بودم به یک کشوری برای مهاجرت به کشور دیگه و اوضاع اونطور که محاسبه کرده بودم پیش نرفت، با دوره کشف قوانین فهمیدم که ترمز دارم، یعتی تا نزدیک نتیجه میرفت اما کنسل میشد، حتی یکبار اسناد برای صدور ویزا و یک بار ذیگه هم وقت برای مصاحبه سفارت، بقول استاد طوری برنامه بود انگار ک میگفت وفتی داره دزست میشه کنسل کن.
از طرف دیگه من یک بیماری پوستی ،حساسیت پوستی داشتم که تقریبا سه چهار سال خیلی دکتر رفتم، که دکترا تشخیص نمیدادن چیه، خیلی هزینه و آزمایش ، حتی نمونه برداری از بافت برای سرطان پوست هم دادم که گفتن نه نیست، که تو دوره قانون سلامتی استاد گفتن بیماری های خود ایمنی
حالا این تضادها چطور شد، اول اینکه استاد میگن آشغالا رو زیر مبل نکنید ،از یک جا سر درمیارن و هی بدتر میشن، منم در مورد بیماری م همینطور ، یک سری دانه هایی درمیومدن که سرباز میکردن و زخم میشدن و بعد یک مدت خودشون خوب میشدن ولی لکه های ناجوری جا میذاشتن. خب من بعد از درمان ها و جواب نگرفتن، آشغالا رو زیر مبل میکردم تو هر جمع و مهمونی و عروسی بلوز آستین بلند یقه دار میشدم و اینطوری حل مساله میکردم
تا اینکه چند وقت پیش اینا شروع کردن ، از دست و بدن ، روی صورتم دراومدن این دیگه زنگ خطر بود ، صورتمم ذاشت زیباییشو از دست میداد،حالا چون تو مهاجرت و شرایط خاصی بودم ،بازم آشغالا رو زیرمبل کردن، گوشه گونه مم بود نزدیک گوش میشد زیر موهام کنم و دیده نشه تا خوب شدنشون.
ولی میگه جهان لگدا رو بدتر میزنه آقا این سری دراومد زیر ابرو،بالای چشمم، اونم با شدت چند مرتبه بیشتر و طوری که چشمم کلا ورم کرد و اصن دیدم نصف شده بود، چون نصف چشمم فقط باز میشد، اینبار قابل پنهان کردن نبود دیگه ،طوری که نه تنها زیبایی مو از دست داده بودم ، بلکه وحشتناک هم شده بود چهرم،حتی متوجه میشدم که خانواده م با چ دلسوزی نگاه میکنن بهم، هی اصرار ک بریم دکتر
ولی اینجا دیگه تسلیم شدم و گفتم نه دکتر نمیرم اینهه سال رفتم، گفتم خدایا من زورمو زدم چیزی نشد، تو هدایت کن به درمان درست و بعدش شروع کردم به تجسم اینکه صورتم کلا پوستش خوب شده و چشمم باز ،میتونم صورتمو بشورم،کرم بزنم، اطرافیان دارن میگن وای چقد زود خوب شذم، و هی سپاسگزاری برای بقیه اعضای بدنم ک سالم بودن و سعی میکردم حسمو خوب کنم،خودمو نگاه نکنم زیاد تو آیینه تا ارتعاش بدتری ندم، شبا میرفتم بیرون تا مردم نبینن،گرچه همون شبم ی طوری عجیب بهم نگاه میکردن
از طرف دیگه اوضاع طوری شداینجا قانونی که ما باید اینجا رو ترک میکردیم یا دپورت ، و هر لحظه مبشنیدم که یک سری افراد داره این اتفاق براشون میفته
و صاحبخونه هم اومد گفت شما چون قانونا نمیتونید بمونید،منم نمیتونم خونه رو بدم به شما
از طرف دیگه هم مشکل مالی پیش اومد
تمام اینا کافی بود برای ناامید شدن و از هم پاشیدن،خیلی هم منطقی بود
یعنی نجواها از هر طرف میومدن که مشکل سلامتیت صورتت چجوری شد،حتی نمتونی بری بیرون، درد و اینا ، ترس از مشکلات مالی ، قرار هم بود از کشور و خونه ای ک بودیم بیرون کنن.
من گفتم الان وقت کنترل ذهن و ایمانه، من تعجب کردم اصن چون من داشتم روی دوره ها کار میکردم، و سپاسگذاری و تمرکز بر نکات مثبت، گفتم طبق قانون من حالم خوب بوده،داشتم تلاش میکردم هر روز حالمو خوب کنم و برای تک تک نکات مثب کشور وخونه و همسایه و در ودیوار و پول و نعمت و همه چی سپاسگزاری، ترمزامم فهمیده بودم،داشتم کار میکردم،نشانه ها هم میومد ، چه تو مهاجرت چه تو ثروت نعمت روابط،کلا اوضاع رو به بهبود بود با اینکه برای رسبدن به اینجام خیلی کنترل ذهن کرده بودم، از کشورم خونه زندگی بیزنس ،رسیده بودم به این شرایطی ک از صفر ذاشت ساخته میشد وخیلی کنترل ذهن کرده بودم
با منطقم جور نبود ،که قانون اینه،آدما قدرت ندارن یهو بیان بدبختم کنن، بعدش ب این نتبجه رسیدم ک اینا همه به خیر منن، و پاسخ خداوند به درخواست هام،
سعی میکردم حسمو خوب نگه دارم با روشا و منطقای مختلف
شبا میرفتم پیاده روی و ایرپاد میزدم و فایل هفت کشف قوانبن رو میذاشتم و اونجا که هی استاد میگفت بچه ها اینجاهاست که باید بتونید ذهنتون رو کنترل کنید، اونجایی که قشتگ صدای شکستن قلبتو خورد شدنش رو میشنوی، همه میگن کارش تموم شد،اما اگر بتونی ذهنتو کنترل کنی ورق برمیگرده،این هم ی پرتگاه برای سقوط هست هم ی جا برای پرش، حس میکردم دارم با استاد پیاده روی میکنمو باهام صحبت میکنه،خدا هم میاد وسط تاییذش میکنه
منم گفتم من تصمیم دارم این اوضاع که ب ظاهر همه چیز بر علیه منه و بهم ریخته نقطه ی پرشم بشه،بشه نقطه ی عطفم
خب اولین اتفاق تو بحث سلامتی افتاد،خوهرم دوره قانون سلامتی رو گرفته بوذ و باهاش به اندام رویاییش رسیده بود، ولی من با اینکه از این بیماری رنج میبردم،در مدارش نبودم و ذهنم مقاومت شدیدی داشت،ب شدت معتاد فست فود خوراکی مث چیس پفک و کاکای وشیرینی بودم،هر روز مبخوردم
ولی با مفاهیمش آشنا بودم از خواهرم شنبده بودم و چندباری آتافیجی کرده بودم، ب ذهنم رسید آتافیجی کنم و بعدش ب خواهرم زنگ زدم همیتطوری صحبت میکردیم و اصلا قصذی نداشتم که بهش بگم،یهو گفتم و گفت اگر انقد اوضاعت خرابه بیا دو هفته طبق قانون سلامتی زندگی کن، جذی نگرفتم، شبش گفتم عه مگه تو هدایت نخواستی از خدا بیا اینم هدایت، با اینهمه رنج نتونی شروع کنی، چی دیکع بایذ باعث بشه
خلاصه همون شبش گفتم آخرین ماکارونی و از فردا شروع کردم و خلاصه بماند برای من معتاد به شوگرسخت بوذ ترکش
ازحدودا ده روز به بعد فکر کنم بیماری شروع کرد رو ب بهبود و هی التهاب صورتم کمتر میشد و به 25 روز رسید که کاملا خوب شد ،طوریکه تمام خانواده م تعجب کردن، و این دانه ها هر دو روز یکی دوتا درمیومد، دیکه از شروع قانون سلامتی تا الان دیکه دونه ای در نیومد، اصلا باورم نمیشد ک این بیماریم خوب بشه و اون هم انقد ساده ،خود بدنم درمان کنه. به آروزی چندساله م رسیدم، یکماهه ک راحت زندگی کردم پوستم سالمه
تمام اون چیزایی ک تو تجسمم کرده بودم رخ داد، همونطور سپاسگزاری واقعی،جملات و تعجب و تحسین اطرافیان، دیدن خودم تو آینه و لذت بردن اینکه دوباره سالمم زیبام چشمم سالم شده دارم خط چشم میکشم، و صورتموراحت میشورم، جز به جز تجسمم اتفاق افتاد تو 25 روز کمتر حدودا.
و قضیه ی مالی هم فقط شکرگذاری میکردمو و تجسم پولایی ک تا الان داشتم و پولایی که وارد زندگیم میشن، و اونم خیلی راحت و قشنگ پول اومد و حل شد مساله
قضیه ی اخراجم فعلا ملغی شد و من چون داشتم رو ترمزام و توحید کار میکردم، یک زاه حلی بهم گفته شد، که دارم کار میکنم و نشانه هاشو میبینم ، و مطمیتم نتیجه میگیرم ب زوذی
تو سخت ترین شرایط ذهنمو کنترل کردم طوری که از حالت عادی هم حسم بهتر شده بود اون روزا وهمه چیز به نفعم تموم شد
البته میدونم که قضیه مهاجرتم رو باید ریشه ای حل کنمو آشغالا رو زیر مبل نکنم که اوضاع بذتر میشه ،این مساله رو اگر حل نکنم،میره و شدیدتر برمیگرده
و اینکه تو این یک نیم ماه علاوه بر نتایج چقدرشخصیتم رشد کرد، چقدر توحیدتر شدم.
اون روزا شیطان هی به شرک دعوت میکرد برو دست به دامن فلانی شو،به اون بگو به این بگو
و جواب منم این بود که من شرک رو رفتم ،دیدم چه ذلتی هست، و از وقتی از شرک توبه کردم و خدا رو کافی دونستم اوضاع به سمت بهتر شدن داره میره، مخصوصا اون روزاییکه قرار بود بیان خونه و اخراج،ذهتم هی میگفت برو کمک بخاه از این از اون
هی کنترل میگردم و توحید رو یادآوری که برگی بدون اذنش بر زمین نیمفته و من داشتم رو خودم کار میکردم و حسمم خوب بوده پس بخیرم هست این مسایل
خیلی انگیزه مو بالاتر برد،خواسته هامو واضحتر کرد، و ترمز و راه حلم بهم گفته شذ،که باید الان کار کنم با ایمان
درکم نسبت به قانون بیشتز شد، من با اینکه ازعضویتم زیاد میگذره ولی حدودایک سال و هست که جدی کار کردم، استاد راست میگین که بعضی ها فقط میشون و درک نمیکنن، بعضب هادرک میکنن عمل نمیکنن،بعضیها درک میکنن عمل میکنن،
استاد من تازه درک کردم که کانون توجهتون زندگیتون رو رقم میزنه یعنی چی، قبلا فقط میشنیدم،
تازه فهمیدم که چطوری رابطه موبا خدا درست کنم ،و چطوری درخواست بدم،رابطه م رابطه ی فرکانسی هست ،نه کلامی
قبلا هی میگفتم این خدا که اینهمه قدرت داره واینا کارمو انجام میده، توقع داشتم خودم کاری نکنم خدا بیادانجام بده، در واقع این رو درست درک نکرده بودم، درکی ک داشتم اینکه بشینم مظلوم و امید ک خدا درست میکنه ولی اون خدا داره کار رو بدتر میکنه ،
هی اینو میگم میخای با خداحرف بزنی و خواسته ت روبگی، بیا توجه ت رو بذار رو چیزی که میخای خدا میفهمه اینو میخای و میگه حله بهت میدم، نه با کلامم وبعدش توجه روهر چیزی کع پیش اومد
چ حس خوبیه خدا رو درک کنی قانون رو درک کنی،عمل کنی،نتیجه بگیری
قبلا فکر میکردم ایمان چیه ک استاد هی میگه(میدونم که چیزای قبل که شنیدم نیست،حجاب و نماز و روخونی قرآن بدون اینکه بفهمی)تازه متوجه شدم ایمان همون افکار بهترن که هرلحظه سعی میکنم ایجاد کنم.دکمه هم نیست بزنم، باید هر روز و لحظه سعی کنم ایجادش کنم،تواین اوضاع وقتی دارم تمام تلاشمو میکنم زاویه ی دید یکم بهتر ازقبل پیدا کنم، یعنی مومنم یعنی ایمانمو دارم نشون میدم والان هست که خدا دست بکار میشه
استاد دوره ی احساس لیاقت چقدر کمک میکنه به کنترل ذهن،چقدر خودشناسی رو عمیقتر کرده، راحت میتونی نجوا رو تشخیص بدی و طبق قانون دوست خوب عمل کنی و هی بهتر بشی
سپاسگزار خداوندم که انقدر همه چیز رو دراختیار ما قرار داده با این قوانین ثابتش
سپاسگزارم که اومدین این کامنت رو قراردادین.شاید باورتون نشه ولی این کامنت در یه شرایط تضادی که قرار گرفته ام خیلی بهم کمک کرد و روشنی بخش بود.من خودم کم کامنت میذارم ولی وقتی آدم به درکی میرسه و بقول خانم شایسته رد پایی میذاره ؛ شاید یه گمشده ای بعدا بیاد پاشو بذاره روی رد پای شما و راهو پیدا کنه ….
خیلی وقت بود اسم زیبای هاجر رو نشنیده بودم و الان این اسم زیبا در کنار فامیلی زیباتر یعنی صالحی در کنار هم زیبایشون دو چندان شده
من یه معلم انگلیسی دوران دانشگاه داشتم که قدش بلند و پوستی روشن داشت و بسیار زیبا بود که فامیلیش صالحی بود و بهمین خاطر به محض دیدن فامیل صالحی استاد صالحی یادم اومد و مطمینم شما هم از نظر زیبای حتی از اون هم زیباتری
نمیدونم چطور باید تشکر کنم ازت بابت نوشتن این کامنت زیبا و پر از توحیدت که باعث باز شدن قلب من شد و اشک شوق از گوشه چشمانم جاری شد
وقتی داشتی از تجسماتت صحبت میکردی انگار خود من توی اون وضعیت بودم و خوشحال بودم از تجسم خواستهام و این حس من قطعا بر میگرده به فرکانس شما که پاک و خالص بود و بقول دوستان عزیز این سایت فرکانستون از هر جایی که هستین مستقیم بر قلب من نشست و قلبمو نورانی کرد
خوشحالم برای تمام نتایج عالی که گرفتی و بخاطر کنترل ذهنی که توی اون شرایط سخت داشتی و پاداش بزرگ دریافت کردی چون این وعده خداوند و چه کسی وفادار تر از خداوند به وعده خویش است
هاجر عزیز نمیدونم چند بار با خودم خلوت کردم و بصورت عمیق به این سایت جادویی و این بچهای دوسداشتنی و به فرکانس استاد فکر کردم که چطور این همه شگفتی در اینجا و در کنار شما دوستان هر روز داره اتفاق میافته .بدون شک درک باور استاد از خداوند بوده که همچین نتیجه ای رو رقم زده و این موضوع چقدر بزرگ و شگفت انگیزه برای مغز کوچک من
اخه وقتی به شرایط استاد در روزهای که هیچکس از قرآن به این صورت صحبت نمیکرد و هیچکس از باور به این صورت تعریفی نداشت چطور شد که ایمان استاد با این قدرت باعث خلق این نتایج شد
بخدا فکر کردن بهش حداقل برای من سخته
چقدر خداوند باید سپاسگزاری کنم برای هم دوره شدن با استاد عباس منش
خدایا تو به افکار و باورهای همه ما آگاهی تو میدانی که ما بچهای عباسمنشی از وقتی درک کردیم توحید تمام تلاش خودمونو کردیم مثل گذشته خودمون که پر از شرک بودیم نباشیم و دست ما فقط جلوی رب خودمون درازه
خدایا تو از خود ما به خودمون مهربانتری تو همانی که منو از یک تک سلولی آفریدی و من همانم که حتی گردنمو نمیتونستم صاف بگیرم
خدایا تو میدانی و من هیچ نمیدانم من پرم از افکار بیمار گونه ای که یک عمر با خودم حمل میکردم ولی الان دستم به برای یاری دادن و خلاص شدن از نجواها به دستان تو گره میزنم
تو پناه من باش
سپاسگزارم از شما خانوم صالحی عزیز برای زحمتی که کشیدن و برامون کامنت نوشتین
چقدر یادآوری این نکته که استاد چه باوری به خدا داشتن که این سایت اینطور جادویی شده، چقدر عالی بود سپاسگزارم، یک منطق خوب میشه برای توکل به خداوند
و قطعا هر چقدر استاد رو تحسین کنیم حق مطلب ادا نمیشه که چطور این آدم انقدر متعهد و مومن در جامعه ی شرک زده ،راه درست رو پیدا کردن و چزاغ راه اینهمه آدم شدن.
درک درست خداوند چقدر آرامش و عزت میده و سخته جای کار داره برای ماها که بقول استاد دیده ها وشنیده ها داریم از خداوند،،
این دیدگاه که خدا هدایت میکنه برای همه چیز خیلی برام جدید بود و چقدر منو شجاعتر کرد که تو دل ناشناخته ها برم وقتایی که هیچ فرشی قرمزی پهن نیست،هیچکسی قولی نداده،خودم هیچ توانایی یا ایده ای ندارم. یکبار زمانی که تونستم کارمندی رو کنار بذارم و بیزنس خودم رو بزنم، تو زمانی که هیچی مشخص نبود استعفا بدم و فقط قدم ب قدم جلو برم بدون هیچ تضمینی و یک عالمه نجوا
بار دوم که کشور و بیزنس و اعتبار و خونه زندگی رو ول کنم و قدم بذارم تو یک کشورناشناخته بذون اینکه بذونم دقیقا مسیرم چیه و شاهد حمایت ها و هدایت های خداوند بودم
تو شرایط چالشی سخته خیلی سخته برای مایی یک عمر همه چیز رو فزیکی دیدیم، که کاری انجام ندیم وقتی ایده ای نداریم و تسلیم باشیم و کنترل افکار کنیم و باور کنیم که افکار و کنترل ذهن داره کار انجام میده،من اون لحظه نمیبینم، اینکه باور کنم خداوند کافیه،دید،شنید، اگر در مسیر درست بمونم کمکم میکنه.
باور اینکه دیگران قدرتی ندارن و تمام اتفاقات تحت سلطه ی خداوند اتفاق میفته، مثلا روزهایی که اون جریانات قانون جدید و دیپورت بود، منم میدیدم ک داره اتفاق میفته برای یکسری افراد، سخت بود ذهن منطقی و نجوا رو خاموش کردن،ولی من به فرکانس هام مطمین بودم که من غالبا دز احساس خوب و تمرکز بر نکات مثبت اینجا و کار کردن روی توحید بودم پس اتفاقات بد دسترسی ب مدار من ندارن و از خدا درخواست کمک کنم و تسلیم باشم و خداوند به من عزت داد
یا اگر باور الخیر فی ما وقع رو نداشتم، چطور میتونستم که من از خدا درخواست کردم منو هدایت کنه به سمت سلامتی پوستم و یک هفته بعدش بدترین دونه ممکنه بزنه و اونجا بعداز آروم شدن بفهمم که این همون راهه ،چون من این رنج منو مجبور میکنه که قانون سلامتی رو شروع کنم برای منی معتاد شوگر و فست فودم.
استاد راست میگن آگاهی ما اندازه ی نوک دماغمونم نیست باید تسلیم باشیم
سلام هاجر جان؛ من بارها و بارها پیامت رو خوندم حتی ازش تو چند صفحه عکس گرفتم که بعدا هم بتونم بخونم خیلی عالی بود عزیزم؛ ازت ممنونم که وقت گذاشتی و اینجور صادقانه نوشتی برای من خیلی کارگشا بود و هدایت شدم به اینکه الان چه کاری باید انجام بدم و سپاسگذار خداوندی هستم که اینطور راحت و آسان راه حلها رو بهمون میگه؛
در پناه خداوند شاد و سلامت و موفق و ثروتمند باشی عزیزم
استاد من این فایل رو چندین بار گوش کردم و تو گوشیم ذخیره کردم ؛این فایل شما لبریز از آگاهی هست مثل بقیه فایلها
استاد جان شما بارها و بارها گفتیم با هرچی بجنگین اون قویتر میشه و براش هم مثالهای زیادی رو آوردی؛اما کو گوش شنوا؛واقعیتش از زمانی که من از زبون شما معنی واقعی توحید رو شنیدم سعی میکنم که فقط رو خدا حساب باز کنم.حتی دیگه از اماما خوشم نمیاد . حالا از این طرف بچه ام همش پای تلویزیونه و برنامه کودک نگاه میکنه؛و به لطف صدا سیما اکثر برنامه ها در مورد مسائل دینی هست؛و این امر باعث شده خواسته یا نا خواسته بیشتر من از مسائل دینی متنفر بشم طوری که انرژی زیادی رو از من میگیره.و نمیدونم چطور تلوزیون رو حذف کنم . اگه کسی از دوستان نظری داره ؛ممنون میشم راهنمایم کنید.من نصبت به قبل آشنای با شما خیلی تغییر کردم از همه لحاظ؛اما این جایگاه کسی که سعی میکنه قانون رو اجرا کنه نیست.
سلام به دوست عزیز من فلش گرفتم سریال سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت رو گذاشتم تو فلش بعد میزارم هم بچه میبینه هم همسرم و تازه کلی لذت میبریم و زیبایی هست و انرژی مثبت اگر هم نشد واسش گوشی بگیر تو گوشی فیلماشو ببینه آینم خوبه و سعی کن همش تو گوشت ایرپاد و هدفون بزاری اینم خوبه واسه جایی که میری یا حتی تو خونه امیدوارم که تونسته باشم کمک کنم موفق باشی خدایاشکرت
من کلا آنتن را دستکاری کردم دیگه کانالی نمیاره تلوزیون و برای بچه ها فیلم کارتون ریختم روی فلش و گذاشتم ببینن.
ولی فکر میکنم شما داری از اونطرف بوم میفتی.استاد هیچ وقت توی فایل هاشون نگفتن اگه خدارا قبول کردید دیگه از اماما متنفر بشین!
من فکر نمیکنم خود استاد کلا از هیچ انسانی متنفر باشه.اینکه تو کشور ما مسائل دینی را اونجور که خودشون دوست دارند ربط دادند به امامان و دین اسلام دلیل نمیشه ما از امامها بدمون بیاد.ما باید روی خودمون کار کنیم و قرآن را با معنی حقیقی بخونیم و فقط تمرکزمون را بزاریم روی چیزایی که دوست داریم نه روی ناخواسته ها اینطوری خود به خود ناخواسته ها خودشون از زندگیمون حذف میشن
بهتون تبریک میگم برای تمام تلاش ها و بهبودها و تغییرهایی که در ذهن تون و زندگی تون ایجاد کردید. و خوشحالم که اینجا و در این مسیر با هم هسفر هستیم.
من کامنت شما رو خوندم و یک ناهماهنگی و برداشت اشتباه دیدم و قطعا ریشه در باورهای شما داره.
این خیلی خوبه که ما با اگاهی ها و زاویه درست نسبت به اصلی ترین موضوع دین و راه و روش زندگی مون از طریق استاد عزیزمون آشنا شدیم و اون اصل هم توحید هست.
اما اینکه از دین و امامان بدتون بیاد باعث ناهماهنگی در شما میشه و قطعا یک باورهایی در ته ذهن شما هست که این حس ناخوشایند و تعصب گونه رو در شما ایجاد میکنه. که حتی صدا و سیما و برنامه های تلویزیونی و برنامه کودک درمورد امامان هم اذیت تون میکنه. اون مسئله رو پیدا کنید و اونو حل کنید نه اینکه بخواین تلویزیون رو حذف کنید بخاطر اینکه ازش فرار کنید.(آشغال ها رو نبرین زیر مبل)
خیلی خوبه آگاهانه برنامه هایی رو از تلویزیون خودتون و فرزندتون نگاه کنید یا گوش کنید که خودتون انتخاب کردید. و ورودی های مناسب به ذهن و روح تون بدید این خیلی خوبه. و اینکه تلویزیون به معنی داشتن آنتن شبکه هایی که محتوای اونا اصلا دست ما نیست و قطعا لابلاش باورهای محدودکننده زیادی به ما تزریق میکنه. و پیشنها میکنم یواش یواش و تکاملی کم و کمتر کنید و بعد کلا برین به سمتی که اصلا برنامه های شبکه تلویزیون توی خونتون بعد چندسال طرفدار نداشته باشه. (اما در این موضوع این رو نکته هم یادآوری کنم دوست عزیز شما فقط میتونید خودتون رو تغییر بدید و ناتوان هستید برای تغییر علاقمندی اطرافیانن تون. این موضوع رو یادتون رفت هی به خودتون یادآوری کنید.. انسان فراموشکاره…)
برای تغییر هم میتونید آگاهانه یکسری انیمیشن های خوب که مناسب برای کودکان هست رو تهیه کنید که واقعا عالیه. مثل درون و بیرون، پاندای کنگ فو کار،…
در ضمن امامان رو به عنوان انسان های موفق بهشون احترام بگذارید و تعصبی برخورد نکنید. و اصلا استاد میگن برین زندگی پیامبران رو بخونید، استاد میگن یکم زحمت بکشید خودتون برین قران رو بخونید و زندگی حضرت یعقوب داستان حضرت موسی و فرعون، حضرت نوح و ابراهیم و… رو بخونید.اصلا کتاب داستان های خوب در این زمینه هم هست که میتونید برای فرزندتون هدیه بخرین و به این هوا خودتون هم بخونید و طبق قانون درس هایی که میشه یاد گرفت رو براش توضیح بدین.(از شما اونا رو بشناسه آگاهانه بهتره تا بقیه ایی که معلوم نیست با چه باوری چه داستانی رو تعریف میکنن.با باور کمبود یا باور ثروت و فراوانی و با ترس یا ایمان…)
دوست عزیز سعی کنید جوری به زندگی هاشون نگاه کنید که به شما احساس خوبی میده یا برنامه هایی که فرزندتون میبینه رو بیاین با هم نتیجه گیری کنید و نگرش خودتون رو بهش برسونید. لا بلای نتیجه گیری هاتون قانون رو بهش یاد بدید. مثال های واقعی و ملموس براش بزنید. خلاصه از اون ابزار(ابزاری بنام تلویزیون) به نفع خودتون بهره بگیرید.
و مورد دیگه اینکه سریال هایی تو سایت هست،از اونا استفاده کنید.
فایل ها رو در یک زمان هایی با خانواده با هم وقت بگذارید و نگاه کنید. البته من نمیدونم شرایط شما چطوریه و این کار درست هست یا نه شما باید طبق شرایط زندگی خودتون از ابزارها و امکانات موجودتون استفاده کنید.(نهایت اینه شما برای خودتون ببینید و بعد کم کم طبق قانون اونایی که قراره با شما همراه بشن،همراه میشن. بدون تلاش و تقلای اضافی.شما فقط و فقط تمرکزتون روی خودتون و لذت بردن خودتون باشه.)
یک کلام میخوام بگم همه چیز دست شماست حتی نگرشی که میتونه از یک برنامه تلویزیونی به شما یا فرزندتون برسه هم دست شماست شما یاد بگیرید از زاویه قانون یک نکته مثبت و زیبا و هماهنگ با درس هایی که استاد بهمون دادن پیدا کنید و اونو بولدش کنید و درباره اش حرف بزنید…
اینا چیزایی بود که به ذهنم رسید. امیدوارم بتونه ایده ایی بهتون بده تا شما اول با خودتون و شرایطی که هستید به صلح و هماهنگی برسید و بعد در تربیت فرزندتون و ورودی مناسب و ایجاد نگرش سازنده کمکش کنید. تا در کنار هم مدارهاتون رو طبق قانون تکامل طی کنید و از این مسیر هرکجا هستید فقط و فقط لذت ببرید و شکرگزار باشید…
یادمون باشه احساس خوب= اتفاقات خوب و احساس بد= اتفاقات بد
و اینو باور کنیم ما خالق شرایط زندگی خودمون هستیم.
براتون از صمیم قلبم از الله یکتا بهبودهای دائمی در درون و بیرون خواهانم.
سپاس گذار خداوندی هستم که منو در این مسیر الهی قرا داده تا برای بهبود زندگی ام چه در مسائل مادی و غیر مادی تلاش کنم وهمچنین از سه خواهر عزیزم. (خانوم پژوهنده.خانوم عطائی.و الهه خانوم. سپاس گذارم که وقت گذاشتین و به کامنت من پاسخ دادین و بابت راه کارهاتون سپاس گذارم.
واقعیتش من بعضی وقتا؛ وقتی استاد درباره زندگی اماما صحبت میکنه؛به این نتیجه میرسم که اونها هم چندین سال پیش قانون رو فهمیدن که اینقد موفق بودن که حتی اسمشون ماندگار شده.ولی امروز تو کامنت های شما عزیزان من متوجه شدم که من ناخواسته تمرکزم بیشتر بر ناخواسته ها بوده و این موضوع خیلی انرژی ازم گرفت.اگه من به قول استاد و شما دوستان عزیز تمرکزم رو برا آنچه میتوانم تغییر دهم میزاشتم باعث این همه افت انرژی و حتی این سرماخوردگی که چند وقته که در گیرش هستم نمیشدم.به قول استاد بین شنیدن.و درک کردن.و حتی عمل کردن ؛خیلی تفاوت هست؛و من درک نکردم قانون رو؛البته بعضی وقتا همون طور که خیلی آروم و طبیعی به خواسته هامون میرسیم.خیلی آروم از مسیر هم خارج میشیم.من باید رو خودم کار کنم و سمت خودم رو خوب پیش ببرم تا بتونم الگو بشم برای همسر و فرزندام باشم .باز هم اول سپاس گذار خداوند هستم که همواره منو هدایت میکنه و همچنین شما خواهرهای عزیزم.
روز 121
قانون تغییر ناخواسته ها
به نام خدای مهربان و هدایتگرم.. به حول و قوه الهی همسفر تحول میشم با جریان قدرتمند و الهی “روز شمار تحول زندگی من”
سپاس از استاد ارجمند و گروه تحقیقاتی عالی عباس منش که چنین امکان بی نظیری را برای ما عاشقانه و به رایگان فراهم می کنند.
من به لطف الهی همسفر دوره ارزشمند “احساس لیاقت” شدم و چند روز پیش فکر می کردم که دلم می خواد باز هم همین مسیر تعالی و آگاهی را همگام با عده زیادی از دوستان داغ داغ طی کنم و از خدا برای مسیر بعدی هدایت خواستم. چقدر ذوق زده شدم که روی سایت بنر “فصل پنجم روز شمار تحول زندگی من” را دیدم. و بی شک تصمیم گرفتم که من هم مسافر این مسیر شوم.
من فکر می کنم این سفرنامه دوره جدید و رایگانی است که خداوند به خاطر کار روی دوره “احساس لیاقت” به من هدیه داده است. که 30 جلسه عاااالی و پر از خیر و برکت و آگاهی و سعادت و ثروت برای من خواهد بود… زبان از سپاسگزاری قاصر است.
جملات کلیدی:
1- آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهراً شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد، بلکه آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.
2- آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.
این را خیلی خوب درک کردم که اگر بخواهم زندگی بهتری را تجربه کنم باید به شکل دیگری فکر کنم، باور کنم و عمل کنم. چون نتایجی که به دست آوردم حاصل فرکانس گذشته من است. و اگر متفاوت باور نکنم و متفاوت رفتار نکنم، نتایج فقط و فقط میتونه بدتر و بدتر بشه. حالا تو چی می خوای زهرا؟
در مورد نکات کلیدی این فایل، تجربه ملموس من سالها پیش در محیط کار اتفاق افتاد و وقتی شمشیر از رو کشیدم و به جنگ با رئیسم پرداختم هرچند بعد از یک سال و نیم رنج آور و سخت موفق شدم خواسته ام را به کرسی بنشونم و پیروز شوم، ولی دقیقا بعد از مدت کوتاهی دوباره مساله به یک شکل دیگه و کاملا متفاوت با مدیر جدیدم اتفاق افتاد. این بار من با او جنگ نداشتم ولی اون با من جنگ داشت و هر چه بیشتر و بیشتر با خودم به صلح رسیدم این مدیر از اداره ما حذف شد و من با همان مدیر قبلی و با صلح مجدداً وارد کار شدم. و اگر موردی ازش میدیدم عبور می کردم و می دونستم که دیگه نباید وارد بازی روانیش بشوم. نتیجه این شد که بعد از یکسال و نیم با مدیری جدید و با صلح ادامه همکاری داشتم…
– به گفته استاد شرایط شما خوب نمیشه وقتی تمرکز شما روی مشکلات و نازیبایی هاست-
آخ آخ سالها پیش یک اتفاق به ظاهر منفی و در باطن مثبت برایم رخ داد. که 2 سناریو محتمل بود و با 2 نتیجه کاملا متفاوت.
سناریوی اول: اگر ذهنم را کنترل می کردم و قوانین را می دانستم، به احتمال خیلی خیلی زیاد هدایت میشدم به سمینارها و کلاس استاد و هدایت و سعادت
سناریوی دوم: ولی برعکس به شدت ذهن و روح و روانم را درگیرش کردم و احساس قربانی شدن کردم. در ذهنم باهاش جنگیدم، در موردش حرف زدم و در ادامه اتفاقات سال 88 و خبرها و نازیبایی ها و… و نتیجه این شد که سراشیبی زندگی من شروع شد و هی سرخوردم به سمت پایین و پایین تر و تضاد پشت تضاد. و مسائل و ناخواسته های جدید. تا جایی که تصمیم گرفتم زندگیم را تغییر بدم و پله پله هدایت شدم تا سایت استاد عباس منش
– در این مدت اخیر، مساله ای که جدیداً باهاش مواجه شدم: با یکی از همکارهام مدتی است که سر مکان و گرما و سرما و کولر داستان دارم. گاهی اون لجبازی می کرد و گاهی هم من… دقیقا هر چه بیشتر باهاش کل انداختم نتیجه این شد که منی که مریض نمیشدم آنفولانزا گرفتم و سینوس هام را درگیر کرد و حساس تر از قبل شدم به طوری که حتی با یک نسیم ملایم هم تحریک میشه و سردرد می گیرم.
ولی از وقتی سعی کردم اعراض کنم و وقتی توی هوا خنک کولر روشن کرد فقط اتاق را ترک کنم، می بینم که خودش صبحها با آبریزش و سرفه میاد و کمتر کولر روشن می کنه و زمزمه هایی از جابه جا کردنش هم به گوشم رسیده.
“هر زمان که بر اساس قانون عمل کنیم نتایج مناسب و موافق با شرایط و خواسته های ما خودبه خود نمایان می شوند و بالعکس.”
جمله طلایی: من باید جریان زندگی خودم را بسازم، نه جریان، زندگی من را خلق کند”
قانون مهم و اساسی: زندگی من به کانون توجه من ربط دارد.
– الان و همزمان با گوش دادن به این فایل ارزشمند، پیج لباس فروشی را که برای همکارم سفارش داده بودم و بعد 5 ماه هنوز نه کالا را ارسال کرده بود و نه پولش را پس می فرستاد، از بیخ و بن و با تمام پیام ها و پیگیری ها حذف کردم و خلااااااص..
گفتم نهایتا پول همکارم را خودم پس میدم ولی اجازه نمیدم که این گونه افراد ذهن و روان و تمرکز من را به خودشون و رفتارشون متوجه کنند.. کانون توجه و فرکانس من هزاران هزاران برابر این 350 هزار تومن ارزش داره.
ثروت و آرامش و عشق و شرایط عالی ام.
خدا را هزاران هزار بار شکر بابت این آگاهی های ناب و این دستان و زبان خداوند هدایتگر
سعادتمند و ثروتمند باشید
سلام و وقت بخیر به همه دوستان عباس منشی واستاد و مریم جون عزیزم ک خیلی وقت بود چند ماهی میشه ک گروه و تمام حرف ها و قانون جهان و ترک کرده بودم و برگشته بودم ب شخصیت قبلیم ک برای همه چیز غر میزدم و بهونه میاوردم و همیشه حالم خراب و گرفته بود و ناامید شده بودم از همه چیز ..بی نهایت از خدای مهربونم سپاسگزارم ک دوباره منو ب این راه هدایت کرد تا قانونشو و راه رسم درست زندگی کردن و یاد بگیرم وب یاد بیار ک با غر زدن و بهونه گرفتن هیچ چیزی درست نمیشه بلکه بدتر و بدتر میشه من خودم بارها این تجربه غر و بهونه رو تو زندگیم تجربه کردم و هر بار هم چوبشو خوردم .و فهمیدم ک اون چیزی ک باید تغییر کنه کشور یا دولت و خانواده نیست بلکه نگرش و ذهن من ک باید تغییر کنه .بی نهایت هم از استاد گران قدر استادعباس منش تشکر میکنم ک هربار با گوش دادن ب حرفاشون کلی تجربه و طرز درست زندگی کردن و بهم یاد میده ممنون وبا تمام وجود سپاسگزارم.انشالله هرجایی هستن سالم و شاد وموفق باشند.
تمرکز بر آنچه که می توانم بهبود دهم
به نام خدا
با سلام خدمت استاد عزیزم و هه ی دوستان خوبم
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخوردار
نکات این قسمت
من کار میکنم روی :
خودم
شخصیتم
چیزی که میتونم تغییرش بدم
من کاری ندارم با:
شرایط بیرونی
اتفاقات بیرونی
افراد بیرونی
یک آدم شکست خورده :
عوامل بیرونی رو دلیل شکست خودش میدونه
یک آدم موفق :
خودش رو دلیل همه چیز میدونه
اگر نتیجه اون چیزی که میخوام نیست :
من مسئولشم
تعداد کثیری از افراد همیشه :
شاکی هستن و اون چیزی که ازش شاکی هستن یک عامل بیرونیه و معتقد هستن که اون عامل بیرونی باید تغییر کنه تا اینا دیگه شاکی نباشن و حالشون خوب بشه
این تفکر که :
ی عامل بیرونی داره زندگی من رو رقم میزنه سمی ترین تفکره
هر نگاهی که :
ی عامل بیرونی رو موثر بدونم در زندگیم شرکه
باید تلاش کنم :
هر وقت میخوام غر بزنم شکایت کنم بقیه رو مقصر بدونم زیپ دهنم رو ببندم و یادم باشه که به اندازه ای که بتونم زیپ دهنم رو ببندم می تونم پیشرفت کنم
اگر خودم رو مسئول اتفاقات زندگیم بدونم میتونم تغییرشون بدم
اگر قراره متفاوت نتیجه بگیرم بایدمتفاوت فکر کنم
اگر تمرکزم رو از روی چیزهای ناخواسته بردارم ناخواسته ها از زندگیم میرن بیرون
باید اونقدر از لحاظ شخصیتی قوی بشم که بر هر عامل بیرونی بتونم غلبه کنم
درک من :
وقتی داشتم به این صحبت های استاد با دقت گوش میدادم متوجه شدم که آرایه های خیلی قوی استفاده میکنه استاد مثل :
تفکر سمی
سم پاشی اخلاقی
بستن زیپ دهن
چیزی که من با وجود اینکه قبلا هم چند بار این فایل رو گوش داده بودم بهش دقت نکرده بودم اما اینبار چون به قصد درک گوش دادم ی چیزهایی برام مشخص شد
خب همه میدونیم که یکی از تکنیک هایی که کلام ی نویسنده رو جذاب و تاثیر گذار میکنه استفاده از آرایه های ادبیه
اما هدف نویسنده از این کار چیه ؟
خب باز همه میدونیم که برای اینکه مخاطب رو جذب خودش کنه
یعنی در نهایت به نفع خودش این کار رو میکنه
اما وقتی دقت میکنم میبینم در مورد استاد این صادق نیست .یعنی وقت به این صحبت ها دقت کردم یاد کلام خداوند افتادم در قرآن چون توی قرآن هم زیاد از آرایه ها استفاده میشه مثل:
استفاده از مثل پشه و عنکبوت و …..
خب هدف خداوند از زدن این مثالها و تشبیهات چیه ؟
خداوند که به تاثر گزاری من نوعی نیازی نداره چون خودش میگه من از همه چیز بی نیازم
پس موضوع ی چیز دیگه است و اون هم:
تفکر و تدبر و بعدش آگاهی و بیداری
چیزی که در مورد فایل ها و دوره های استاد داره اتفاق می افته
استاد عباس منش به توجه من نیازی نداره چون به هرچی که میخواد رسیده و بی نیاز شده
پس هدف تنبه و بیداری من نوعیه
که وقتی می شنوم تفکر سمی و بعدش فکر میکنم :
متوجه میشم که تمام اون 40 سالی که زندگی کردم (قبل از اودمدن به این مسیر ) بجز اون چند سال کودکی که ذات و سرشت پاکی داشتم این تفکرات سمی اونقدر آرام و ناخودآگاه وارد ذهن من شد که من اصلا متوجه نشدم که مسموم شدم یا دارم مسموم میشم
هممون دیدیم که کسی که دچلر مسمومیت غذایی میشه ی دفه این حالت بهش دست میده که با واکنش رسیع بدنش مواجه میشه که اغلب با تهوع و استفراغه
یا کسی که میخواد با سم خودکشی کنه ی دفه مقدار زیادی سم رو وارد بدنش میکنه تا تاثیرش زیاد باشه و همه چیز رو از کار بندازه
اما در مورد باورها و تفکرات اینقدر مرموز و نا آگاهانه اتفاق می افته و تدریجی و آرام که فرد متوجه نمیشه چه بلایی داره سرش میاد
حالا ی سری افراد تا آخر عمر هم متوجه این نمیشن که فاتحه
اما ی سری مثل من و دوستانی که اینجا هستن دیگه به ی جایی مرسیم که حقمون میگیره و دوست داریم اون سمه رو بدیم بیرون که البته این کار هم ی دفه ای شدنی نیست و باید تکامله توش رعایت بشه و انتظار بیجا هم نداشته باشم البته من خودم رو میگم چون بالخره هر کسی با توجه به شرایطی که داشته میزان اون سم ها توی بدنش فرق میکنه و من اگر این رو بپذیرم دیگه مقایسه نمیکنم خودم رو با بقیه چون دوز سم هر کسی فرق میکنه
اما بقول استاد تلاش میکنم که دیگه سم جدیدی رو وارد بدنم نکنم
با چی ؟
با بستن زیپ دهنم
خب بستن زیپ هم ی وقتایی راحته و اذیت نمیکنه راحت میکشیش اما ی وقتایی هم کشیدن خود این زیپه هم انرژی زیادی میخواد اما بهر حال بسته میشه اگر ادامه بدیم
خلاصه میخوام اینم رو بگم که :
من نوعی مثل ی آدم مسمومی هستم که دارم تلاش میکنم سم های قدمی رو از بدنم بیرون کنم و در عین حال نزارم سم های جدیدی وارد بدنم بشه حالا اون قسمت سم های قدیمی که ندانسته و نا آگاهانه وارد بدنم شدن ولی اینکه نزارم سم های جدید وارد بدنم بشه این دیگه کاملا با این آگاهی هایی که از استاد کسب کردم دست خودمه و دیگه اگر تلاشم رو نکنم خودم مقصرم و البته که باید با خودم مثل ی بیمار مسموم برخورد کنم و با خودم مهربان باشم تا نتیجه ی لذت بخشی بگیرم
سپاسگزارم استاد از این آگاهی های بیدار کننده
سلام به استاد عزیزم و مریم مهربانم
استاد من همیشه با دیدن ویدئو هایی که از زندگی شخصیتون می گذاشتید خیلی درس ها میگرفتم و الان واقعا دلم تنگ شده برای اون روزا ای کاش دوباره ویدئو ضبط کنید و بزارید چون به ما خیلی کمک میکرد . من از شما ومریم جون خیلی سپاس گذارم
سلام خدمت تمام اعضای خانواده صمیمی عباسمنش و استاد و مریم عزیز، امیدوارم حال دلتون هر روز بهتر از دیروزتون باشه، سپاس گذار خداوندم که دوباره یه فرصت بهم داد تا بیام و توی این سایت روحانی یک کامنت دیگه از تجربیات خودم رو با اعضای خونواده خودم به اشتراک بزارم،
همیشه وقتی به این فکر میکنم که کجا بوده که وقتی عوامل بیرونی رو دخیل میدونستم و اوضاع بد میشده یاد قبل آشناییم با این مباحث میوفتیم،
توی اون سالها خیلی اوضاع بد بود، الان که بهش فکر میکنم یک جهنم واقعی بود، همیشه غر میزدم و زمین زمان مسبب تمام بدبختیام میدونستم و هر روز هم داشت اوضاع بدتر میشد، هر روز بیپول تر، هر روز مریضتر، هر روز روابط عاطفی داغون تر، عزت نفس پایین و در آخر رسیدم به بیخدایی… الله اکبر موهای تنم سیخ میشه… گفتم هااا چیه زورت به من رسیده مگه من چیکار کردم باهات، اصلا هستی اگه کوشی پس… کو اون همه تعریفی که ازت میکردن چرا دست منو نمیگری، چرا هرچی بدبختی ریخیتی سر من…
همین که رسیدم به این نقطه و از (منیت) رسیدم به اینکه آقا آخر همه چیز وصل میشه به اون و اونه که باید دستمو بگیره… اونکه میتونه نجاتم بده نه هیچ شفیعی و نه هیچ عامل بیرونی، همین که مستقیم به خودش وصل شدم دستم گرفت، وای خدایا چقدر تو زیبایی چقدر تو بزرگی، اشک تو چشمام جمع شده ببخشید اگه زیاد احساساتی شدم، و بعد دستم گرفت و من به سمت نور هدایت کرد، الان به نقطه ای رسیدم که این علیرضا هیچ ربطی به اون علیرضا 4 سال پیش نداره در تمام موارد و هر روز هم دارم بهتر از دیروزم میشم، منی که هر ماه مریض میشدم و باید حتما میرفتم دکتر و دارو و آمپول برام تجویز میکرد الان تقریبا مریض نمیشم اگه هم شدم یه دو یا سه باری در سال بود که در حد سوزش گلو بوده که بدون دارو رفع شده،
منی که هیچ ارزشی برای خودم قائل نبودم و عزت نفس پایینی داشتم و اصلا نمیدونستم که میشه با خودم همچین ارتباطی برقرار کنم الان به جایی رسیدم که از تنهایی خودم لذت میبرم و همیشه حالم خوبه و میتونم ارزش های خودم رو ببینم…
منی که توی روابط همیشه مشکل داشتم الان بهترین روابط دارم با دیگران تجربه میکنم و همه عاشق اینن که با من باشن…
منی که فقط در مواقعی که مشکل داشتم سراغ خدا میرفتم و لای ابرا و پشت ستاره ها دنبالش بودم الان به جایی رسیدم که اون توی وجودم خودم میبینم و خودمو جزئی از اون میدونم و جدا از اون فرض نمیکنم، و بدون هیچ واسطه ای و کار خواستی و در هر زمان و مکانی میتونم باهاش ارتباط برقرار کنم و صداش بشنوم…
منی که از لحاظ مالی همیشه ضعیف بودم و برای گذران زندگی از دیگران پول قرض میگرفتم، همیشه اتفاقات غیر منتظره ای برام میوفتاد که کلی هزینه باید برایش میکردم از مریضی خودم بچه هام و تصادف گرفته تا … الان به جایی رسیدم که از اون اتفاقات عجیب و بیماری های خودمو پسرا خبری نیست و یه خونه و مغازه و ماشین و موتور برای خودم دارم با کلی پول توی حسابم که هر کاری دلم بخواد میتونم انجام بدم بدون نگرانی،
همه این اتفاقات زمانی رخ داد که من زیپ دهنم رو بستم و خودم رو مسئول تمام اتفاقات زندگیم دونستم و نعمتهایی که داشتم رو دیدم، من خیلی دیگران سهیم میدونستم توی زندگیم از دولت گرفته تا خونواده، دوستان، کشور و خدا…
و وقتی رسیدم به آخر خط و وا دادم و پارو نزدم و تسلیم شدم خداوند بزرگ دستم رو گرفت گفت بیا بنده من، من همینجام نزدیک تو، هرچی میخوای به خودم بگو تا من بهت بدم اما به شرط اینکه توهم منو اجابت کنی، بپذیری و تسلیم باشی و اجازه بدی من کارمو انجام بدم…
دارم هر روز سعی میکنم تسلیم تر، سپاس گذارتر، صبور تر، با ایمان تر، متعهد تر، عاشق تر و آگاهتر باشم و بهمون اندازه داره نتایجم بزرگتر میشه،
و در آخر اینو هم بگم من هرچی دارم از خداوند دارم من خودم به تنهایی هیچی نیستم و هر موقع با کله خودم رفتم جلو با سر رفتم توی دیوار، تمام آنچه من الان هستم و دارم نتیجه متصل بودن به خداوندی که پرودگار جهانیان هست، رب یکتا…
این تجربه من از اعتماد به خداوند بود و بستن زیپ دهنم، خیلی الان احساس خوبی دارم امیدوارم برای دوستانم هم مفید بوده باشه، براتون بهترین هارو آرزو میکنم عاشقتونم.
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام بر استاد خوبان
و تمام دوستان بی نظیرم ”
وقتی الهامی اومد توی قلبت باید بری سراغش ”
باید همون لحظه انجامش بدی ”
تضادهای بزرگی رو باهاش برخورد کردم
و برای همه ی شما پیش اومده ”
روزهایی که خیلی سخت میشه ”
روزهایی که میخای همه چیز رو کنار بذاری ”
روزهایی که اتفاقاتی می افته که نمیشه درکشون کنی ”
پشت سر هم بمب ، بمب ، بمب ”
اتفاق های بد ”
که ما قضاوتش میکنیم به بد ”
و قتی من میپذیرم من خودم خالق زندگیم هستم ”
اومدم براتون صحبت کنم ، یک مفهوم هست به اسم تسلیم نشدن ”
بعضی میان میگن زندگی سخت شده ، مشکل دارم،
غذا نمی تونم بگیرم ”
نمی تونم مهاجرت کنم ”
خیلی ها ازابن شاخه به این شاخه میپرن ”
نمی تونم کنکور بدم، نمی تونم کار پیدا کنم ”
نمی تونم مثل اون شخص موفق بشم ”
بعضی ها میگن اونا خوش شانس هستن ”
نه عزیزم زمانی که تو ، توی خواب ناز بودی”
اونا داشتن به رویا هاشون فکر میکردن ”
من بهت حق میدم ”
چون داری نون باورهای غلط گذشته رو استفراغ میکنی ”
چون قرار نیست هر کسی موفق بشه ”
پس کی باید جا بزنه ” کی باید بشه درس عبرت ”
بیل گیتس رو همه میشناسن ”
استیو جابز رو همه میشناسن ”
انیشتین رو همه میشناسن ”
اما مک بولاس رو کسی نمیشناسه ”
میدونی چرا ؟
چون مک بولاس تسلیم شد . و مرد ”
به واسطه ی بلند کردن نامت ”
به واسطه رویایی که داری ”
به واسطه رویایی که داری میسازی ”
پس حرکت کن ” با ایمان ”
نترس ”
مگه از سیاهی بالاتر رنگی داریم ”
مگه از مرگ بالاتر داریم ”
آگه آسیب ببینم چی ؟
اگر پولم رو از دست بدم چی ؟
اگر خانواده تردم کنن چی ؟
اگر همون افکار رو داری ” همون نتایج رو میگیری ”
میخای نتایج متفاوت بگیری؟
بسم الله…
مرد میدانی …
پس به خودت جسارت بده ….
انیشتین یک جمله ی معروف داره ”
میگه احمق کسیکه هر روز کارهای تکراری انجام میده “انتظار داره نتایج متفاوت بگیره ”
من حرف های انگیزشی نمیزنم.
من اصلا فازم حرف انگیزشی نیست.
من دارم با خودم صحبت میکنم ”
من با خودم خلوت کردم.
مگه استاد نگفتن در مورد ناخواسته هاتون صحبت کنید .
حتی با خدا…
فرکانس این چیزها حالیش نیست.
با گفتن فقط بهش قدرت میدی ”
وقتی از ناامیدی کسی صحبت میکنه.
قلبم میگیره.
میدونی چرا ؟
چون خدا رو باور نکرده،
چون خدا رو پیدا نکرده،
کسی که خدا رو پیدا کنه . تسلیم شدن براش خنده داره.
بعضی تضاد ها میان توی زندگیت روحت رو سیقل بدن…
اگر باهاشون بجنگی ضعیف ترت میکنن ”
و ماندگار شون میکنی ”
روی چی داری حساب باز میکنی ”
روی چک کشیدن دوستت ”
مگه خدا نگفته من فرمانروای جهانیان هستم.
حتما رب العالمین رو درک نکردی…
پس هنوز داری شرک میورزی؟
تا زمانی که روی دوستان حساب باز میکنی .
تا زمانی روی تجربه ی دانشمندان حساب باز میکنی ؟
پس داری شرک میورزی؟
این همه استاد فایل رایگان و هدیه گذاشته روی سایت…
پس حرکت کن …
و تسلیم نشو…
آگه این حرف ها تکونت نده، هیچ حرفی تکونت نمیده…
مگه چی داریم ما خودمون، مگه علم چیه؟
مگه تئوری که بعد از یک مدت نقص میشه ”
خدا برات قسم خورد ،
به انس قسم خورد . به جن قسم خورد .
به جلال و شکوهت قسم خورد .
گفت همه چیز در مسخر توست.
آسمان رام توعه ”
قسم خدا رو باور نداری،
اینقدر من من نکن .
تو چی هستی ، غیر از محبت خدا ”
چقدر بهونه آوردی، دیگه تکرار نکن .
اگر یکبار بگی نمی تونم. تو معتاد نمی تونم میشی و عادت میکنی ؟
یه چیز بهت میگم. تسلیم شدن خیلی راحته ”
نمیشه
نمی تونم ”
تو این کار پول نیست”
و هزار بهانه دیگر …
این نمی تونم ها خیلی ها رو فلج کرد.
پس چی میخاد معلم تو باشه؟
پس چی می تونه تو رو تغییر بده …
این حرف های استاد میلیارد ها دلار ارزش داره….
بهشت را به بها دهند نه به بهانه ”
آخرین شبهای پاییز است.
چند قدم آن طرف تر ، روبه سوی زمستان است.
که صدای آمدن یلدا ، آرام آرام به گوش میرسد .
وجود همتون پراز عشق ”
مهربانی به دلهاتون
برکت تو خونه هاتون “
سلام سیدعظیم دمتگرم عجب حرفای محکمی دقیقا منم امروز همینارو بخودم گفتم
گفتم این همه ترسیدی وحساب بازکردی روبقیه چیشد؟
این همه بخاطر ترس ازدست دادن مشتری،ترس از دست دادن اینکه دیگه کار برات نفرستن،ترس از حرف مردم، وهزاران ترس دیگه چی عایدت شده بجز استرس ونگرانی وهرروز یه بیماری جدید فکری
تاکی میخای بشینی وهی بترسی
هرجا ترس باشه ایمان نیست
تصمیم گرفتم از امروز برم تودل همه ترسهایی که تاحالا همه جوره باج دادم بهشون وقویترشون کردم.
واقعا ایمانی که عمل نیاره حرف مفته
من تصمیم گرفتم خودمو دست این نیروی هدایتگر بدم وهرچیزی که ازش ترسیدم رو حمله کنم بهش دیگه واقعا خسته شدم از این همه دویدن ونرسیدن
اصلا به دویدن نیست به لذت بردنه که من یادش نگرفتم ولی حتما یادش میگیرم
باید بهای آرامشم رابپذیرم
وقتی من ایمانمو نشون بدم جهان هم هدایت میکنه
سپاسگذارم.
بنام الله مهربان ”
سلام میلاد جان ”
همچو اسمت خوشبخت شی پسر ”
مرسی که برام نوشتی ”
و انرژی مثبت رو روانه کردی ”
چقدر خوب گفتید میلاد جان ”
ترس و ایمان متضاد هستن ” و با هم سازش ندارن ”
بیشتر ترس ها ی ما واهی و پوچ هستن ”
و زمانی متوجه میشی که بر ترست غلبه کنی” بعدش میگه بابا من اینقدر ترسیدم فقط همین بود ”
به مسیرت با قدرت ادامه بده ”
و نجوا ها ی ذهنتو با آتش ایمان بسوزون ”
دنیا آدم قوی رو دوست داره ”
اگر قوی و شجاع نباشی له میشی”
خداوند خودش گفته به شجاعان پاسخ میده ”
هر لحظه به خودت تعهد بده ” به درستی مسیرت ایمان داشته باش ”
امیدوارم در هر لحظه اززندگی به سوی بهتر شدن و سعادت قدم بر داری ”
و هر دقیقه و ساعت به کامت باشه ”
ایمان به خدا اعتماد کردن است ،
یاد بگیریم بدون نگرانی زندگی کنیم ”
امروز رو با خدا حرکت کن و برای فرداها به او اعتماد کن ”
خداوند هرگز ما رو رها نخواهد کرد ”
عشق او بی قید و شرط است ”
بهترین بهترین ها رو برات آرزومندم ”
در پناه رب العالمین باشی ”
بوم روزتون رنگین ”
پراز اتفاقات قشنگ ”
افکارت سبز ”
دلت به پاکی آسمان ”
میلاد جان دوست دارم ”
صحبت هات سر شار از انرژی مثبت “
سلام سید جان من عاشقتم
اتفاقا یه دو روز پیش رفتم تودل یکی از ترسهایی که توکارم داشتم رک وپوس کنده به طرف گفتم من اینطوری که شما میخای کارنمیکنم باید باشرایط من کار کنی وازاینکه بخام به کسی باج بدم حالا جدایی از اینکه شرک هست،کلا من آدمی نیستم که زیر حرف زور برم.
خب بقول استاد کنترل ذهن سخته واقعا بعدش هی نجوا اومد که این دیگه بهت کارنمیده دیگه پرید،مشتری نمیفرسته ولی من هربار باصدای بلند بخودم میگفتم یه نیرویی تو وجود منه که از همه چیز آگاهه واز همه کس قدرتمندتر اون خودش میدونه من چیکار کردم وکارهامو پیش میبره.
خدایاشکرت که پشت این ترس چقدررررررر عالی بود باخیال راحت میرم سرکارم خودش مشتری میاره برام.
درپناه الله یکتا شاد باشید
سلام دوست عزیز
اولش نوشتم عالی بود این کامنت عالییی
بعد یهو یه حسی گفت عوصش کن
با خودت فک کن
فقط بیای زیر این کامنت بنویسی عالی بود تموم میشه ؟همه چی حل میشه ؟
اتفاق خاصی میافته تو زندگیت
ببین چی یاد گرفتی
ببین چقدر عمل میکنی
اونوقت میتونی بگی عالی بود
تسلیم شدن خیلی راحته
نمیشه نمیتونم و این ایده جواب نمیده
گفتگو هائیکه این روزا تو دهنم پر شده بود
اگه من این حرفا رو میزنم و دنبال نتیجه متفاوتم
اشتباه محض
باید اینا عوض شه باید شرک جاشو بده به ایمان
ایمان به کی؟
به خدایی که قسم خورده آسمان و زمین و همه چیز مسخر تو
واقعا باید این نکات بهم یاد آوری میشد ممنونم از شما ممنونممم
بنام خداوند جان ”
سلام و دورود بیکران بر زینب عزیزم ”
شما خودتون عالی هستید
مرسی که برام نوشتی ”
آری انسان است و اندیشه هایش ”
ما راه جدیدی رو پیدا کردیم ”
راه رشد ”
راه پیشرفت”
راه موفقیت ”
راه سعادت ”
راه خوشبختی ”
همون راهی که از او می تواند یک انسان زیبا بسازد ”
ما اینک زینب جان ”
با قدرت فکر آشنا شدیم
ما اینک به معجزه فکر پی بردیم ”
ما اینک به گنج درون خود پی بردیم ”
ما در این سایت و در این کلاس احساس آرامش میکنیم
احساس اقتدار میکنیم ”
خداوند رو شاکرم برای وجود شما و تک به تک دوستان ”
منم از شما کمال تشکر رو دارم ”
برکت و شادی در زندگیتون جاری ”
امیدوارم در هر لحظه اززندگی پر بار خود ،
به سوی بهتر شدن و سعادت قدم بر داری ” و
بلند ترین قله های موفقیت رو فتح کنید ”
بهترین آرزوها بدرقه ی راهت ”
مهر
محبت
سلامتی
برکت
عشق
ثروت ، آسایش روح
تقدیر بلند ، لبخند قشنگ
و هرچه لطف خداست رو براتون آرزومندم “
سلام به شما دوست ارزشمندم
سلام به شما سید عظیم بساطیان عزیز
تحسین تون میکنم برای این کامنت زیبا و پر از آگاهی و تلنگری که نوشتید و احساس کردم بی وقفه فقط بارید کلمات و فقط نوشتید و یکجورایی گفتگوهای ذهن تون بود و بلند بلند فکر کردید. چه فکرهای تراش خورده گوهر نشان قشنگی بودن.
همه جملات تون زیبا بود ولی برای خودم این قسمت رو دوباره یادآوری میکنم که نوشتین:
خدا برات قسم خورد ،
به انس قسم خورد . به جن قسم خورد .
به جلال و شکوهت قسم خورد .
گفت همه چیز در مسخر توست.
دقیقا که چقدر یلدا نزدیکه و به رسم ما ایرانی ها این بلندترین شب سال رو کنار هم جشن میگیریم و با هم گل میگیم و گل میشنویم. این رسم دلیل اصلی اش قشنگه و چقدر زیباتر هست که با همچین نگرش ها و افکاری شب یلدا رو در کنار عزیزان مون سپری کنیم و باعث رشد هم بشیم.
براتون بهترین شب یلدا رو آرزومندم شبی پر از تصمیم ها و تغییرها و بهبودهای عالی…
ارادتمند شما فهیمه پژوهنده
بنام خداوند مینو سرشت”
سلام بر معطر ترین ”
سلام بر نگار من”
سلامی که از دل بر می آید
سلامی که از اعماق وجودم سوی دل شما می آید ”
سلام بر فهمیه عزیزم ”
مرسی که برام نوشتی و کلی انرژی و حال خوب انتقال دادی ”
حال شما عالی و متعالی
از شما سپاسگزارم
خواهر نازنینم ”
آرزو میکنم بهترین معمار زندگیت باشی
ستون خانه ات همه عشق و برکت
سقف خانه ات بلوری و شفاف
فضای خانه ات همیشه پراز مهر باد
یلدا فرصت باهم بودنه،
که از زندگیت لذت ببری ”
تک به تک روزهاتون پراز شادی و اتفاقات خوب ”
پراز یاد خدا ”
و دستانتان آماده ی مهربانی ”
اندازه ی اون حس قشنگ توی کامنت تون ماهم دوست داریم ”
وجودتون پراز عشق ”
یلداتون هم مبارک”
به نام خدایم
به نام خدای که عشق هست و ارامش
سلامم سید عزیزم
سلاممم رفیق خوبم
چقدررر قشنگ نوشتی
بخدااا تک تک حرف هایت تکان دهنده هست
خیلیییی زیبا مینویسی
خیلی قشنگ مینویسی
اگر هر روز این حرف های قشنگ ات را به خودم تکرار کنم مثل جت پرواز میکنم سمت خواسته هایم
عزیز بی نهایت تحسینت میکنم برای کلامت و بیان تاثیرگذارت
با عشق نوشته ات را خواندم و خواستم ازت تشکر کنم که همیشه برای مان قشنگ مینویسی
خیلییییییییییی خوبی
خیلییی ارزشمندی
خیلیی دوستتت دارم
خیلییی عالی هستی
برایت از خدا بهترین ها را آرزو میکنم
الهی زنده گی ات غرق عشق و نور و سلامتی و ثروت شود
شاد باشی در آغوش خدا رفیق
بنام خدای علیم و حکیم
رحیم و بسیط و شریف و نعیم ”
سلام و درود گرم با عطر گل و به لطافت لبخند رضایت خدا .
سلام بر پاکیزه ی بی نظیر
و پراز احساس لطیف
سلام بر دختر توحیدی و باایمان
مرسی عزیزم که برام نوشتی و چقدر خوشحال شدم و انرژی گرفتم.
من از جنس کامنت های محکم ، که از درون میان
خوشم میاد .
به بنده لطف کردید.
منم از صمیم قلب شما رو دوست دارم .
و بهتون عشق میورزم.
شما بی نظیری .
شما فوق العاده ایی.
دنیایی به زیبایی آنچه خود دوست داری رو براتون آرزو میکنم.
دلتون شاد .
و زندگی تون زیبا .
به نام تنها قدرت برتر جهان
سلام استاد عزیزم
سلام مریم جانم
سلام دوستان عزیز
این روزا چقدر با دروه احساس لیاقت حالم خوبه چقدر احساس ارزشمندی درونم پررنگ وپررنگ تر میشه
چقدر از اطرافیان مخصوصا همسرم مورد محبت وتوجه وعشق قرار میگیرم.
حتی در مقابل مسائلی که تو زندگیم پیش میاد خیلی آرامش دارم وبا ایمان قلبی بیشتری از قبلم با مسائل روبرو میشم واین دلگرمی ته قلبم هست که نگران نباش همچیو بسپار به خدا خودش به بهترین شکل وراحت ترین روش این مسئله رو حل میکنه واز جایی که حتی یهش فکر هم نکردی اون موضوع حل میشه
وچقدر این آرامشو دارم وبه این باور رسیدم که هر اتفاقی تو زندگیم می افته به نفع منه ومسیری هست برای رسیدنم به خواسته هام
وتنها از خدا میخام آسونمون کنه برا آسانی ها وهر روز بهتر از روقبلمون باشیم وبهتر ودقیق تر به قانون عمل کنیم وبه رشد وپیشرفت روز افزون برسیم.
خداجونم،استاد عزیزم ومریم جانم رو برامون حفظشون کنه وبه سعادت دنیا وآخرت برسن.
سلام به فاطمه بانو، مادر. مقتدر سایت
چقدر خوشحالم، بابت کلماتی که میخوانم!
چه اتفاق خوب و معرکه ای.
چقدر خوشحالم که میبینم چیدمان کلمات کامنت شما، دلالت بر شادی درونی و حال خوش دارد
چقدر خوب است که یک مادر شاد و نمونه، مسیر فرزندان گلش را آسانتر و هموارتر کند.
چقدر خوشحالم که همسر محترمتان با شما همراه و هم قدم شده. خدایا سپاس.
با پسرم محمد داریم در ساعت مدرسه اش توی پارک دنبال ملخ میگردیم، جای شما و خانواده باحالتان خالی!:))
چه روز آفتابی قشنگی.
همیشه به حال خوش باشید.
به نام خداوندم
سلام داداش علی انشاالله هرکجا هستین حال دلتون عالی عالی باشه چقدرخوشحال شدم وقتی کامنت شما رو دیدم،خداروشکر که خوب هستین،
سپاسگزارم که برام کامنت گذاشتین
چقدر تحسینتون کردم یه پدر نمونه که با عشق ومحبت واسه فرزندانتون وقت میزارین وانشاالله که به سوژه مورد نظر رسیده باشین،سپاسگزارم ازلطفتون.
داداش علی راز شاد بودن وحال خوشم تنها شناخت بهتر خودم وبا خود به صلح رسیدن هستش،که به لطف خداوندم سعادت حضور در دوره احساس لیاقت وسخاوتمندی استادعزیزم که اینقدر ریزوحساب شده مطالب رو در اختیار دانشجوهاشون قرار میدن،این نتیجه های بزرگ رو گرفتم.
حالا نمیگم تو زندگیم تضاد نیست ولی خیلی خیلی راحت با تضادها کنار میام وبا دیدمثبت سعی میکنم این تضادها رو در مسیر رشد وپیشرفت خودم ببینم ونتیجه به نفع خودم تمامش کنم.
وقتی که تصمیم گرفتم خیلی نچسبم به خواسته هام وهمینطور که در گوشه ی ذهنم خواسته هامو پرورش میدم،از لحظه لحظه زندگیم لذت ببرم وسپاسگزار داشته هام باشم وخودم رو دوست داشته باشم ولایق واجازه بدم خداوند هم خدایی شو بکنه.
ودر قدم اول از خداوندم میخوام که همه ی اعضای خانواده ی عباس منشی به بزرگترین نعمت،احساس خود ارزشمندی برسیم آمین.
سلام خدمت استاد عزیز و دوست داشتنیم و مریم عزیز و دلبر و همه ی دوستان گلم
من حدود یک نیم ماه پیش یکهویی از چندجا چندتا تضاد قوی برخورد کردم که اگر خداوند منو هدایت نکرده بود به این مسیر و آگاهی های دوره ها، قطعا اون هاجر قبلی بود سکته زده بود مرده بودم.
من نتایجمو از دوره های احساس لیاقت کشف قوانین، قانون سلامتی ،شیوه ی حل مسایل اینجا مینویسم،چون خواهرم مرضیه ذوره ها رو میخره من دسترسی به صفحات دوره ها ندارم،تا سپاسگزاری کرده باشم از بهترین استاد دنیا، که نمیدونه آموزه هاش چطور کمک میکنه در دل تاریک ترین روزهایی که هیچ امیذی نمیبینی، چنان حالتو خوب نگه داری که خودم تعجب میکردم میگفتم هاجر واقعا چقد حالت خوبه، دمت گرم خودم شک میکردم اصن
استاد هر چی میرم جلوتر و درکم بیشتر میشه از قانون ،تو دل مسیر به تک تک جمله هاتون میرسم، حالا چه اونجا که عمل کردم،چه اونجا ک نکردمو ضربه خورذم، هی میگم بخدا استاد چقدر دقیق میگه
یکیش همینکه استاد، میگین بصورت طبیعی و بدیهی نتایج میاد طوری که ، من امروز نشستم فکر کردم تازه فهمیدم که بابا نتیجه گرفتما و بر این شدم بیام بنویسم، اونم دز صورتی که داشتم فکر میکردم مگه استاد تو فایل هفت کشف قوانین نمیگه که بچه ها اون تضادهای بزرگ سخت،اونجا اگر ذهنتون رو کنترل کنید،نتایج بزرگ میگیرین،کنده میشین از اون جمعیت
من امروز نشستم گفتم هاجر تو تو این دوماه بدترین تضادها رو داشتی ولی حالت رو از حالت قبل تضاد هم بهتر نگه داشتی،کو پس اون نتایج که به نفعت بشع اوضاع. یهو دقت کزدم دیدم آقا نتیجه گرفتم ولی چون انقدر بدیهی و نرم اتفاق افتاده من اصن متوجه نشدم حالا چندتاشو میگم اینجا
من مهاجرت کرده بودم به یک کشوری برای مهاجرت به کشور دیگه و اوضاع اونطور که محاسبه کرده بودم پیش نرفت، با دوره کشف قوانین فهمیدم که ترمز دارم، یعتی تا نزدیک نتیجه میرفت اما کنسل میشد، حتی یکبار اسناد برای صدور ویزا و یک بار ذیگه هم وقت برای مصاحبه سفارت، بقول استاد طوری برنامه بود انگار ک میگفت وفتی داره دزست میشه کنسل کن.
از طرف دیگه من یک بیماری پوستی ،حساسیت پوستی داشتم که تقریبا سه چهار سال خیلی دکتر رفتم، که دکترا تشخیص نمیدادن چیه، خیلی هزینه و آزمایش ، حتی نمونه برداری از بافت برای سرطان پوست هم دادم که گفتن نه نیست، که تو دوره قانون سلامتی استاد گفتن بیماری های خود ایمنی
حالا این تضادها چطور شد، اول اینکه استاد میگن آشغالا رو زیر مبل نکنید ،از یک جا سر درمیارن و هی بدتر میشن، منم در مورد بیماری م همینطور ، یک سری دانه هایی درمیومدن که سرباز میکردن و زخم میشدن و بعد یک مدت خودشون خوب میشدن ولی لکه های ناجوری جا میذاشتن. خب من بعد از درمان ها و جواب نگرفتن، آشغالا رو زیر مبل میکردم تو هر جمع و مهمونی و عروسی بلوز آستین بلند یقه دار میشدم و اینطوری حل مساله میکردم
تا اینکه چند وقت پیش اینا شروع کردن ، از دست و بدن ، روی صورتم دراومدن این دیگه زنگ خطر بود ، صورتمم ذاشت زیباییشو از دست میداد،حالا چون تو مهاجرت و شرایط خاصی بودم ،بازم آشغالا رو زیرمبل کردن، گوشه گونه مم بود نزدیک گوش میشد زیر موهام کنم و دیده نشه تا خوب شدنشون.
ولی میگه جهان لگدا رو بدتر میزنه آقا این سری دراومد زیر ابرو،بالای چشمم، اونم با شدت چند مرتبه بیشتر و طوری که چشمم کلا ورم کرد و اصن دیدم نصف شده بود، چون نصف چشمم فقط باز میشد، اینبار قابل پنهان کردن نبود دیگه ،طوری که نه تنها زیبایی مو از دست داده بودم ، بلکه وحشتناک هم شده بود چهرم،حتی متوجه میشدم که خانواده م با چ دلسوزی نگاه میکنن بهم، هی اصرار ک بریم دکتر
ولی اینجا دیگه تسلیم شدم و گفتم نه دکتر نمیرم اینهه سال رفتم، گفتم خدایا من زورمو زدم چیزی نشد، تو هدایت کن به درمان درست و بعدش شروع کردم به تجسم اینکه صورتم کلا پوستش خوب شده و چشمم باز ،میتونم صورتمو بشورم،کرم بزنم، اطرافیان دارن میگن وای چقد زود خوب شذم، و هی سپاسگزاری برای بقیه اعضای بدنم ک سالم بودن و سعی میکردم حسمو خوب کنم،خودمو نگاه نکنم زیاد تو آیینه تا ارتعاش بدتری ندم، شبا میرفتم بیرون تا مردم نبینن،گرچه همون شبم ی طوری عجیب بهم نگاه میکردن
از طرف دیگه اوضاع طوری شداینجا قانونی که ما باید اینجا رو ترک میکردیم یا دپورت ، و هر لحظه مبشنیدم که یک سری افراد داره این اتفاق براشون میفته
و صاحبخونه هم اومد گفت شما چون قانونا نمیتونید بمونید،منم نمیتونم خونه رو بدم به شما
از طرف دیگه هم مشکل مالی پیش اومد
تمام اینا کافی بود برای ناامید شدن و از هم پاشیدن،خیلی هم منطقی بود
یعنی نجواها از هر طرف میومدن که مشکل سلامتیت صورتت چجوری شد،حتی نمتونی بری بیرون، درد و اینا ، ترس از مشکلات مالی ، قرار هم بود از کشور و خونه ای ک بودیم بیرون کنن.
من گفتم الان وقت کنترل ذهن و ایمانه، من تعجب کردم اصن چون من داشتم روی دوره ها کار میکردم، و سپاسگذاری و تمرکز بر نکات مثبت، گفتم طبق قانون من حالم خوب بوده،داشتم تلاش میکردم هر روز حالمو خوب کنم و برای تک تک نکات مثب کشور وخونه و همسایه و در ودیوار و پول و نعمت و همه چی سپاسگزاری، ترمزامم فهمیده بودم،داشتم کار میکردم،نشانه ها هم میومد ، چه تو مهاجرت چه تو ثروت نعمت روابط،کلا اوضاع رو به بهبود بود با اینکه برای رسبدن به اینجام خیلی کنترل ذهن کرده بودم، از کشورم خونه زندگی بیزنس ،رسیده بودم به این شرایطی ک از صفر ذاشت ساخته میشد وخیلی کنترل ذهن کرده بودم
با منطقم جور نبود ،که قانون اینه،آدما قدرت ندارن یهو بیان بدبختم کنن، بعدش ب این نتبجه رسیدم ک اینا همه به خیر منن، و پاسخ خداوند به درخواست هام،
سعی میکردم حسمو خوب نگه دارم با روشا و منطقای مختلف
شبا میرفتم پیاده روی و ایرپاد میزدم و فایل هفت کشف قوانبن رو میذاشتم و اونجا که هی استاد میگفت بچه ها اینجاهاست که باید بتونید ذهنتون رو کنترل کنید، اونجایی که قشتگ صدای شکستن قلبتو خورد شدنش رو میشنوی، همه میگن کارش تموم شد،اما اگر بتونی ذهنتو کنترل کنی ورق برمیگرده،این هم ی پرتگاه برای سقوط هست هم ی جا برای پرش، حس میکردم دارم با استاد پیاده روی میکنمو باهام صحبت میکنه،خدا هم میاد وسط تاییذش میکنه
منم گفتم من تصمیم دارم این اوضاع که ب ظاهر همه چیز بر علیه منه و بهم ریخته نقطه ی پرشم بشه،بشه نقطه ی عطفم
خب اولین اتفاق تو بحث سلامتی افتاد،خوهرم دوره قانون سلامتی رو گرفته بوذ و باهاش به اندام رویاییش رسیده بود، ولی من با اینکه از این بیماری رنج میبردم،در مدارش نبودم و ذهنم مقاومت شدیدی داشت،ب شدت معتاد فست فود خوراکی مث چیس پفک و کاکای وشیرینی بودم،هر روز مبخوردم
ولی با مفاهیمش آشنا بودم از خواهرم شنبده بودم و چندباری آتافیجی کرده بودم، ب ذهنم رسید آتافیجی کنم و بعدش ب خواهرم زنگ زدم همیتطوری صحبت میکردیم و اصلا قصذی نداشتم که بهش بگم،یهو گفتم و گفت اگر انقد اوضاعت خرابه بیا دو هفته طبق قانون سلامتی زندگی کن، جذی نگرفتم، شبش گفتم عه مگه تو هدایت نخواستی از خدا بیا اینم هدایت، با اینهمه رنج نتونی شروع کنی، چی دیکع بایذ باعث بشه
خلاصه همون شبش گفتم آخرین ماکارونی و از فردا شروع کردم و خلاصه بماند برای من معتاد به شوگرسخت بوذ ترکش
ازحدودا ده روز به بعد فکر کنم بیماری شروع کرد رو ب بهبود و هی التهاب صورتم کمتر میشد و به 25 روز رسید که کاملا خوب شد ،طوریکه تمام خانواده م تعجب کردن، و این دانه ها هر دو روز یکی دوتا درمیومد، دیکه از شروع قانون سلامتی تا الان دیکه دونه ای در نیومد، اصلا باورم نمیشد ک این بیماریم خوب بشه و اون هم انقد ساده ،خود بدنم درمان کنه. به آروزی چندساله م رسیدم، یکماهه ک راحت زندگی کردم پوستم سالمه
تمام اون چیزایی ک تو تجسمم کرده بودم رخ داد، همونطور سپاسگزاری واقعی،جملات و تعجب و تحسین اطرافیان، دیدن خودم تو آینه و لذت بردن اینکه دوباره سالمم زیبام چشمم سالم شده دارم خط چشم میکشم، و صورتموراحت میشورم، جز به جز تجسمم اتفاق افتاد تو 25 روز کمتر حدودا.
و قضیه ی مالی هم فقط شکرگذاری میکردمو و تجسم پولایی ک تا الان داشتم و پولایی که وارد زندگیم میشن، و اونم خیلی راحت و قشنگ پول اومد و حل شد مساله
قضیه ی اخراجم فعلا ملغی شد و من چون داشتم رو ترمزام و توحید کار میکردم، یک زاه حلی بهم گفته شد، که دارم کار میکنم و نشانه هاشو میبینم ، و مطمیتم نتیجه میگیرم ب زوذی
تو سخت ترین شرایط ذهنمو کنترل کردم طوری که از حالت عادی هم حسم بهتر شده بود اون روزا وهمه چیز به نفعم تموم شد
البته میدونم که قضیه مهاجرتم رو باید ریشه ای حل کنمو آشغالا رو زیر مبل نکنم که اوضاع بذتر میشه ،این مساله رو اگر حل نکنم،میره و شدیدتر برمیگرده
و اینکه تو این یک نیم ماه علاوه بر نتایج چقدرشخصیتم رشد کرد، چقدر توحیدتر شدم.
اون روزا شیطان هی به شرک دعوت میکرد برو دست به دامن فلانی شو،به اون بگو به این بگو
و جواب منم این بود که من شرک رو رفتم ،دیدم چه ذلتی هست، و از وقتی از شرک توبه کردم و خدا رو کافی دونستم اوضاع به سمت بهتر شدن داره میره، مخصوصا اون روزاییکه قرار بود بیان خونه و اخراج،ذهتم هی میگفت برو کمک بخاه از این از اون
هی کنترل میگردم و توحید رو یادآوری که برگی بدون اذنش بر زمین نیمفته و من داشتم رو خودم کار میکردم و حسمم خوب بوده پس بخیرم هست این مسایل
خیلی انگیزه مو بالاتر برد،خواسته هامو واضحتر کرد، و ترمز و راه حلم بهم گفته شذ،که باید الان کار کنم با ایمان
درکم نسبت به قانون بیشتز شد، من با اینکه ازعضویتم زیاد میگذره ولی حدودایک سال و هست که جدی کار کردم، استاد راست میگین که بعضی ها فقط میشون و درک نمیکنن، بعضب هادرک میکنن عمل نمیکنن،بعضیها درک میکنن عمل میکنن،
استاد من تازه درک کردم که کانون توجهتون زندگیتون رو رقم میزنه یعنی چی، قبلا فقط میشنیدم،
تازه فهمیدم که چطوری رابطه موبا خدا درست کنم ،و چطوری درخواست بدم،رابطه م رابطه ی فرکانسی هست ،نه کلامی
قبلا هی میگفتم این خدا که اینهمه قدرت داره واینا کارمو انجام میده، توقع داشتم خودم کاری نکنم خدا بیادانجام بده، در واقع این رو درست درک نکرده بودم، درکی ک داشتم اینکه بشینم مظلوم و امید ک خدا درست میکنه ولی اون خدا داره کار رو بدتر میکنه ،
آقا خدا فقط فرکانسمامودریافت میکنه، فرقی نداره چفدر اوضاع بدباشه ، بذتر میشه،
هی اینو میگم میخای با خداحرف بزنی و خواسته ت روبگی، بیا توجه ت رو بذار رو چیزی که میخای خدا میفهمه اینو میخای و میگه حله بهت میدم، نه با کلامم وبعدش توجه روهر چیزی کع پیش اومد
چ حس خوبیه خدا رو درک کنی قانون رو درک کنی،عمل کنی،نتیجه بگیری
قبلا فکر میکردم ایمان چیه ک استاد هی میگه(میدونم که چیزای قبل که شنیدم نیست،حجاب و نماز و روخونی قرآن بدون اینکه بفهمی)تازه متوجه شدم ایمان همون افکار بهترن که هرلحظه سعی میکنم ایجاد کنم.دکمه هم نیست بزنم، باید هر روز و لحظه سعی کنم ایجادش کنم،تواین اوضاع وقتی دارم تمام تلاشمو میکنم زاویه ی دید یکم بهتر ازقبل پیدا کنم، یعنی مومنم یعنی ایمانمو دارم نشون میدم والان هست که خدا دست بکار میشه
استاد دوره ی احساس لیاقت چقدر کمک میکنه به کنترل ذهن،چقدر خودشناسی رو عمیقتر کرده، راحت میتونی نجوا رو تشخیص بدی و طبق قانون دوست خوب عمل کنی و هی بهتر بشی
سپاسگزار خداوندم که انقدر همه چیز رو دراختیار ما قرار داده با این قوانین ثابتش
و سپاسگزار شما استاد عزیزم
بهترینها رو براتون میخام
سلام خانم صالحی
سپاسگزارم که اومدین این کامنت رو قراردادین.شاید باورتون نشه ولی این کامنت در یه شرایط تضادی که قرار گرفته ام خیلی بهم کمک کرد و روشنی بخش بود.من خودم کم کامنت میذارم ولی وقتی آدم به درکی میرسه و بقول خانم شایسته رد پایی میذاره ؛ شاید یه گمشده ای بعدا بیاد پاشو بذاره روی رد پای شما و راهو پیدا کنه ….
سلام هاجر خانوم عزیز
خیلی وقت بود اسم زیبای هاجر رو نشنیده بودم و الان این اسم زیبا در کنار فامیلی زیباتر یعنی صالحی در کنار هم زیبایشون دو چندان شده
من یه معلم انگلیسی دوران دانشگاه داشتم که قدش بلند و پوستی روشن داشت و بسیار زیبا بود که فامیلیش صالحی بود و بهمین خاطر به محض دیدن فامیل صالحی استاد صالحی یادم اومد و مطمینم شما هم از نظر زیبای حتی از اون هم زیباتری
نمیدونم چطور باید تشکر کنم ازت بابت نوشتن این کامنت زیبا و پر از توحیدت که باعث باز شدن قلب من شد و اشک شوق از گوشه چشمانم جاری شد
وقتی داشتی از تجسماتت صحبت میکردی انگار خود من توی اون وضعیت بودم و خوشحال بودم از تجسم خواستهام و این حس من قطعا بر میگرده به فرکانس شما که پاک و خالص بود و بقول دوستان عزیز این سایت فرکانستون از هر جایی که هستین مستقیم بر قلب من نشست و قلبمو نورانی کرد
خوشحالم برای تمام نتایج عالی که گرفتی و بخاطر کنترل ذهنی که توی اون شرایط سخت داشتی و پاداش بزرگ دریافت کردی چون این وعده خداوند و چه کسی وفادار تر از خداوند به وعده خویش است
هاجر عزیز نمیدونم چند بار با خودم خلوت کردم و بصورت عمیق به این سایت جادویی و این بچهای دوسداشتنی و به فرکانس استاد فکر کردم که چطور این همه شگفتی در اینجا و در کنار شما دوستان هر روز داره اتفاق میافته .بدون شک درک باور استاد از خداوند بوده که همچین نتیجه ای رو رقم زده و این موضوع چقدر بزرگ و شگفت انگیزه برای مغز کوچک من
اخه وقتی به شرایط استاد در روزهای که هیچکس از قرآن به این صورت صحبت نمیکرد و هیچکس از باور به این صورت تعریفی نداشت چطور شد که ایمان استاد با این قدرت باعث خلق این نتایج شد
بخدا فکر کردن بهش حداقل برای من سخته
چقدر خداوند باید سپاسگزاری کنم برای هم دوره شدن با استاد عباس منش
خدایا تو به افکار و باورهای همه ما آگاهی تو میدانی که ما بچهای عباسمنشی از وقتی درک کردیم توحید تمام تلاش خودمونو کردیم مثل گذشته خودمون که پر از شرک بودیم نباشیم و دست ما فقط جلوی رب خودمون درازه
خدایا تو از خود ما به خودمون مهربانتری تو همانی که منو از یک تک سلولی آفریدی و من همانم که حتی گردنمو نمیتونستم صاف بگیرم
خدایا تو میدانی و من هیچ نمیدانم من پرم از افکار بیمار گونه ای که یک عمر با خودم حمل میکردم ولی الان دستم به برای یاری دادن و خلاص شدن از نجواها به دستان تو گره میزنم
تو پناه من باش
سپاسگزارم از شما خانوم صالحی عزیز برای زحمتی که کشیدن و برامون کامنت نوشتین
بازم از نتایجتون برام بنویسید
سپاسگزارم از شما محمد عزیز
چقدر یادآوری این نکته که استاد چه باوری به خدا داشتن که این سایت اینطور جادویی شده، چقدر عالی بود سپاسگزارم، یک منطق خوب میشه برای توکل به خداوند
و قطعا هر چقدر استاد رو تحسین کنیم حق مطلب ادا نمیشه که چطور این آدم انقدر متعهد و مومن در جامعه ی شرک زده ،راه درست رو پیدا کردن و چزاغ راه اینهمه آدم شدن.
درک درست خداوند چقدر آرامش و عزت میده و سخته جای کار داره برای ماها که بقول استاد دیده ها وشنیده ها داریم از خداوند،،
این دیدگاه که خدا هدایت میکنه برای همه چیز خیلی برام جدید بود و چقدر منو شجاعتر کرد که تو دل ناشناخته ها برم وقتایی که هیچ فرشی قرمزی پهن نیست،هیچکسی قولی نداده،خودم هیچ توانایی یا ایده ای ندارم. یکبار زمانی که تونستم کارمندی رو کنار بذارم و بیزنس خودم رو بزنم، تو زمانی که هیچی مشخص نبود استعفا بدم و فقط قدم ب قدم جلو برم بدون هیچ تضمینی و یک عالمه نجوا
بار دوم که کشور و بیزنس و اعتبار و خونه زندگی رو ول کنم و قدم بذارم تو یک کشورناشناخته بذون اینکه بذونم دقیقا مسیرم چیه و شاهد حمایت ها و هدایت های خداوند بودم
تو شرایط چالشی سخته خیلی سخته برای مایی یک عمر همه چیز رو فزیکی دیدیم، که کاری انجام ندیم وقتی ایده ای نداریم و تسلیم باشیم و کنترل افکار کنیم و باور کنیم که افکار و کنترل ذهن داره کار انجام میده،من اون لحظه نمیبینم، اینکه باور کنم خداوند کافیه،دید،شنید، اگر در مسیر درست بمونم کمکم میکنه.
باور اینکه دیگران قدرتی ندارن و تمام اتفاقات تحت سلطه ی خداوند اتفاق میفته، مثلا روزهایی که اون جریانات قانون جدید و دیپورت بود، منم میدیدم ک داره اتفاق میفته برای یکسری افراد، سخت بود ذهن منطقی و نجوا رو خاموش کردن،ولی من به فرکانس هام مطمین بودم که من غالبا دز احساس خوب و تمرکز بر نکات مثبت اینجا و کار کردن روی توحید بودم پس اتفاقات بد دسترسی ب مدار من ندارن و از خدا درخواست کمک کنم و تسلیم باشم و خداوند به من عزت داد
یا اگر باور الخیر فی ما وقع رو نداشتم، چطور میتونستم که من از خدا درخواست کردم منو هدایت کنه به سمت سلامتی پوستم و یک هفته بعدش بدترین دونه ممکنه بزنه و اونجا بعداز آروم شدن بفهمم که این همون راهه ،چون من این رنج منو مجبور میکنه که قانون سلامتی رو شروع کنم برای منی معتاد شوگر و فست فودم.
استاد راست میگن آگاهی ما اندازه ی نوک دماغمونم نیست باید تسلیم باشیم
در پناه رب باشین دوست عزیز
سلام هاجر جان؛ من بارها و بارها پیامت رو خوندم حتی ازش تو چند صفحه عکس گرفتم که بعدا هم بتونم بخونم خیلی عالی بود عزیزم؛ ازت ممنونم که وقت گذاشتی و اینجور صادقانه نوشتی برای من خیلی کارگشا بود و هدایت شدم به اینکه الان چه کاری باید انجام بدم و سپاسگذار خداوندی هستم که اینطور راحت و آسان راه حلها رو بهمون میگه؛
در پناه خداوند شاد و سلامت و موفق و ثروتمند باشی عزیزم
[12/16، 1:39] طراحی و دوخت لباس: کبری عزیزم تمام وجود تو ارزشمند است
عزیزم همه وجود تو زیباست
من تورا تمام و کامل و بی نقص و زیبا آفریدم
[12/16، 1:40] طراحی و دوخت لباس: من وقتی تو را خلق کردم به خودم آفرین گفتم
[12/16، 1:41] طراحی و دوخت لباس: من تو را در نهایت زیبایی صورت و سیرت آفریدم
[12/16، 1:42] طراحی و دوخت لباس: من تمامیت تو را دوست دارم
[12/16، 1:43] طراحی و دوخت لباس: من به همه خواسته ها و نیازهایت آگاهم
[12/16، 1:46] طراحی و دوخت لباس: من تو را بهتر از هرکسی میشناسم حتی بهتر از خودت
چون تمام وجود تو جسم و روح و ذهنت ساخته دست من است
کبری جان تو شاهکار منی
من تو را با افتخار به تمام هستی و فرشتگان نشان دادم و گفتم به کبری سجده کنید
کبری جان من تو را دوست دارم
[12/16، 4:09] طراحی و دوخت لباس: 1. ایجاد باورهای توحیدی و رسیدن به آرامش و احساس خوب
با
نوشتن نمونه های هدایت و حمایت الله و جملات تاکیدی
2.ایجاد عزت نفس توحیدی با مثال استاد عباسمنش،راحله، فرناز، اقایی, الهام و …
3.ایجاد احساس ارزشمندی ولیاقت
نوشتن موفقیت های قبلی
4. ایجاد اعتماد به نفس و خودباوری و خود شایستگی در روابط با نوشتن مثال
5. تمرین دوست داشتن جسم خود با نوشتن ویژگی مثبت ظاهری و جملات تاکیدی
5. ایجاد باور فراوانی نعمت، سلامتی، ثروت، پول، درآمد، مشتری عالی ، پارنترهمفرکانس و…. با مثال از خود و دیگران و جملات تاکیدی توحیدی
[12/22، 18:47] طراحی و دوخت لباس: یا رب تو کمکم کن صبح ها زودتر بیدار شم
تو دستم شو موقع الگو سازی و برش و دوخت زدن و مانع این شو که تنبلی کنم
تو کمکم کن کارام رو بهتر انجام بدم و از تو غافل نشم!
اشتباهیی نکنم که باعث بشه پشمیان بشم و جزو زیان کاران قرار بگیرم و تو دست من رو بگیر مثل یک کودک
[12/22، 18:54] طراحی و دوخت لباس: خداوند به هر که بخواهد بی حساب عطا می کند
[12/22، 19:10] طراحی و دوخت لباس: برای خدا سجده کن و برای خدا به نماز بایست
الله اکبر
الله اکبر
الله اکبر
استغفرالله ربی واتوب الیه
استغفرالله ربی واتوب الیه
استغفرالله ربی واتوب الیه
[12/22، 19:13] طراحی و دوخت لباس: _
هیچ کس و چیزی بیرون من نمی تونه به من کمک کنه خوشبخت بشم حتی ….
هیچ کس و چیزی بیرون من نمیتونه منو بدبخت کنه، تحقیر کنه، یا آسیب بزنه………………………………………………. ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
1.دیدی اون سری و این سری چجوری سایتش رو از دسترسیت خارج کرد
2. دیدی چجوری تورو جداگانه برد تنگ واشی…. دفعه بعدی ام جغجغه تو رو فرستاد آنتالیا
3. دیدی که نذاشت در گلستان گوشیات بدزدند.
4. دیدی که پشت بام مسجد هیچ کس تو رو ندید.
5.دیدی پیاده روی اربعین سینه زنی تو بلوار کلی آدمای خوب دیدی و هیچی اتفاقی برات نیفتاد
6.دیدی ساعت3شب پای پتی سر پتی در خونه ها هیچی نشد
7. دیدی خدا سمفونی عطسه و افتادن خودکارای بچه ها رو راه انداخت
8. دیدی خدا از طریق مادرت دستت را گرفت نه مچت رو
⬇️⬇️⬇️⬇️⬆️⬇️⬇️⬇️⬇️
دیدی خدا هواتو داره
دیدی خدا مراقبته
دیدی همه چی تو دست اونه
باور می کنی که دوست داره
باور می کنی حواسش هست
باور می کنی حواسش به همه چیز و همه کس هست
باور می کنی حتی برگا با اجازه اون روی زمین می افتن
. ً………..
باور می کنی حالتو نمی گیره
باور می کنی نمیذاره ضایع بشی
باور می کنی اگه افتادی دستتو میگیره
باور می کنی بهت کمک کنه
بنام خداوند هدایتگر
سلام خدمت استاد عزیز و مریم بانو
و همچنین دوستان عزیز
استاد من این فایل رو چندین بار گوش کردم و تو گوشیم ذخیره کردم ؛این فایل شما لبریز از آگاهی هست مثل بقیه فایلها
استاد جان شما بارها و بارها گفتیم با هرچی بجنگین اون قویتر میشه و براش هم مثالهای زیادی رو آوردی؛اما کو گوش شنوا؛واقعیتش از زمانی که من از زبون شما معنی واقعی توحید رو شنیدم سعی میکنم که فقط رو خدا حساب باز کنم.حتی دیگه از اماما خوشم نمیاد . حالا از این طرف بچه ام همش پای تلویزیونه و برنامه کودک نگاه میکنه؛و به لطف صدا سیما اکثر برنامه ها در مورد مسائل دینی هست؛و این امر باعث شده خواسته یا نا خواسته بیشتر من از مسائل دینی متنفر بشم طوری که انرژی زیادی رو از من میگیره.و نمیدونم چطور تلوزیون رو حذف کنم . اگه کسی از دوستان نظری داره ؛ممنون میشم راهنمایم کنید.من نصبت به قبل آشنای با شما خیلی تغییر کردم از همه لحاظ؛اما این جایگاه کسی که سعی میکنه قانون رو اجرا کنه نیست.
سلام به دوست عزیز من فلش گرفتم سریال سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت رو گذاشتم تو فلش بعد میزارم هم بچه میبینه هم همسرم و تازه کلی لذت میبریم و زیبایی هست و انرژی مثبت اگر هم نشد واسش گوشی بگیر تو گوشی فیلماشو ببینه آینم خوبه و سعی کن همش تو گوشت ایرپاد و هدفون بزاری اینم خوبه واسه جایی که میری یا حتی تو خونه امیدوارم که تونسته باشم کمک کنم موفق باشی خدایاشکرت
باسلام
من کلا آنتن را دستکاری کردم دیگه کانالی نمیاره تلوزیون و برای بچه ها فیلم کارتون ریختم روی فلش و گذاشتم ببینن.
ولی فکر میکنم شما داری از اونطرف بوم میفتی.استاد هیچ وقت توی فایل هاشون نگفتن اگه خدارا قبول کردید دیگه از اماما متنفر بشین!
من فکر نمیکنم خود استاد کلا از هیچ انسانی متنفر باشه.اینکه تو کشور ما مسائل دینی را اونجور که خودشون دوست دارند ربط دادند به امامان و دین اسلام دلیل نمیشه ما از امامها بدمون بیاد.ما باید روی خودمون کار کنیم و قرآن را با معنی حقیقی بخونیم و فقط تمرکزمون را بزاریم روی چیزایی که دوست داریم نه روی ناخواسته ها اینطوری خود به خود ناخواسته ها خودشون از زندگیمون حذف میشن
سلام به شما مصطفی جعفری سرابی عزیز
بهتون تبریک میگم برای تمام تلاش ها و بهبودها و تغییرهایی که در ذهن تون و زندگی تون ایجاد کردید. و خوشحالم که اینجا و در این مسیر با هم هسفر هستیم.
من کامنت شما رو خوندم و یک ناهماهنگی و برداشت اشتباه دیدم و قطعا ریشه در باورهای شما داره.
این خیلی خوبه که ما با اگاهی ها و زاویه درست نسبت به اصلی ترین موضوع دین و راه و روش زندگی مون از طریق استاد عزیزمون آشنا شدیم و اون اصل هم توحید هست.
اما اینکه از دین و امامان بدتون بیاد باعث ناهماهنگی در شما میشه و قطعا یک باورهایی در ته ذهن شما هست که این حس ناخوشایند و تعصب گونه رو در شما ایجاد میکنه. که حتی صدا و سیما و برنامه های تلویزیونی و برنامه کودک درمورد امامان هم اذیت تون میکنه. اون مسئله رو پیدا کنید و اونو حل کنید نه اینکه بخواین تلویزیون رو حذف کنید بخاطر اینکه ازش فرار کنید.(آشغال ها رو نبرین زیر مبل)
خیلی خوبه آگاهانه برنامه هایی رو از تلویزیون خودتون و فرزندتون نگاه کنید یا گوش کنید که خودتون انتخاب کردید. و ورودی های مناسب به ذهن و روح تون بدید این خیلی خوبه. و اینکه تلویزیون به معنی داشتن آنتن شبکه هایی که محتوای اونا اصلا دست ما نیست و قطعا لابلاش باورهای محدودکننده زیادی به ما تزریق میکنه. و پیشنها میکنم یواش یواش و تکاملی کم و کمتر کنید و بعد کلا برین به سمتی که اصلا برنامه های شبکه تلویزیون توی خونتون بعد چندسال طرفدار نداشته باشه. (اما در این موضوع این رو نکته هم یادآوری کنم دوست عزیز شما فقط میتونید خودتون رو تغییر بدید و ناتوان هستید برای تغییر علاقمندی اطرافیانن تون. این موضوع رو یادتون رفت هی به خودتون یادآوری کنید.. انسان فراموشکاره…)
برای تغییر هم میتونید آگاهانه یکسری انیمیشن های خوب که مناسب برای کودکان هست رو تهیه کنید که واقعا عالیه. مثل درون و بیرون، پاندای کنگ فو کار،…
در ضمن امامان رو به عنوان انسان های موفق بهشون احترام بگذارید و تعصبی برخورد نکنید. و اصلا استاد میگن برین زندگی پیامبران رو بخونید، استاد میگن یکم زحمت بکشید خودتون برین قران رو بخونید و زندگی حضرت یعقوب داستان حضرت موسی و فرعون، حضرت نوح و ابراهیم و… رو بخونید.اصلا کتاب داستان های خوب در این زمینه هم هست که میتونید برای فرزندتون هدیه بخرین و به این هوا خودتون هم بخونید و طبق قانون درس هایی که میشه یاد گرفت رو براش توضیح بدین.(از شما اونا رو بشناسه آگاهانه بهتره تا بقیه ایی که معلوم نیست با چه باوری چه داستانی رو تعریف میکنن.با باور کمبود یا باور ثروت و فراوانی و با ترس یا ایمان…)
دوست عزیز سعی کنید جوری به زندگی هاشون نگاه کنید که به شما احساس خوبی میده یا برنامه هایی که فرزندتون میبینه رو بیاین با هم نتیجه گیری کنید و نگرش خودتون رو بهش برسونید. لا بلای نتیجه گیری هاتون قانون رو بهش یاد بدید. مثال های واقعی و ملموس براش بزنید. خلاصه از اون ابزار(ابزاری بنام تلویزیون) به نفع خودتون بهره بگیرید.
و مورد دیگه اینکه سریال هایی تو سایت هست،از اونا استفاده کنید.
فایل ها رو در یک زمان هایی با خانواده با هم وقت بگذارید و نگاه کنید. البته من نمیدونم شرایط شما چطوریه و این کار درست هست یا نه شما باید طبق شرایط زندگی خودتون از ابزارها و امکانات موجودتون استفاده کنید.(نهایت اینه شما برای خودتون ببینید و بعد کم کم طبق قانون اونایی که قراره با شما همراه بشن،همراه میشن. بدون تلاش و تقلای اضافی.شما فقط و فقط تمرکزتون روی خودتون و لذت بردن خودتون باشه.)
یک کلام میخوام بگم همه چیز دست شماست حتی نگرشی که میتونه از یک برنامه تلویزیونی به شما یا فرزندتون برسه هم دست شماست شما یاد بگیرید از زاویه قانون یک نکته مثبت و زیبا و هماهنگ با درس هایی که استاد بهمون دادن پیدا کنید و اونو بولدش کنید و درباره اش حرف بزنید…
اینا چیزایی بود که به ذهنم رسید. امیدوارم بتونه ایده ایی بهتون بده تا شما اول با خودتون و شرایطی که هستید به صلح و هماهنگی برسید و بعد در تربیت فرزندتون و ورودی مناسب و ایجاد نگرش سازنده کمکش کنید. تا در کنار هم مدارهاتون رو طبق قانون تکامل طی کنید و از این مسیر هرکجا هستید فقط و فقط لذت ببرید و شکرگزار باشید…
یادمون باشه احساس خوب= اتفاقات خوب و احساس بد= اتفاقات بد
و اینو باور کنیم ما خالق شرایط زندگی خودمون هستیم.
براتون از صمیم قلبم از الله یکتا بهبودهای دائمی در درون و بیرون خواهانم.
ارادتمند شما فهیمه پژوهنده
بنام خداوند هدایتگر
سپاس گذار خداوندی هستم که منو در این مسیر الهی قرا داده تا برای بهبود زندگی ام چه در مسائل مادی و غیر مادی تلاش کنم وهمچنین از سه خواهر عزیزم. (خانوم پژوهنده.خانوم عطائی.و الهه خانوم. سپاس گذارم که وقت گذاشتین و به کامنت من پاسخ دادین و بابت راه کارهاتون سپاس گذارم.
واقعیتش من بعضی وقتا؛ وقتی استاد درباره زندگی اماما صحبت میکنه؛به این نتیجه میرسم که اونها هم چندین سال پیش قانون رو فهمیدن که اینقد موفق بودن که حتی اسمشون ماندگار شده.ولی امروز تو کامنت های شما عزیزان من متوجه شدم که من ناخواسته تمرکزم بیشتر بر ناخواسته ها بوده و این موضوع خیلی انرژی ازم گرفت.اگه من به قول استاد و شما دوستان عزیز تمرکزم رو برا آنچه میتوانم تغییر دهم میزاشتم باعث این همه افت انرژی و حتی این سرماخوردگی که چند وقته که در گیرش هستم نمیشدم.به قول استاد بین شنیدن.و درک کردن.و حتی عمل کردن ؛خیلی تفاوت هست؛و من درک نکردم قانون رو؛البته بعضی وقتا همون طور که خیلی آروم و طبیعی به خواسته هامون میرسیم.خیلی آروم از مسیر هم خارج میشیم.من باید رو خودم کار کنم و سمت خودم رو خوب پیش ببرم تا بتونم الگو بشم برای همسر و فرزندام باشم .باز هم اول سپاس گذار خداوند هستم که همواره منو هدایت میکنه و همچنین شما خواهرهای عزیزم.