دلیل نتایج پایدار - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-09 05:51:142023-07-09 06:20:30دلیل نتایج پایدارشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام استاد جان
سلام مریم جان و سلام به دوستان عزیزم
اصلا نمی دونم چی بگم که چقدر این صحبتا برای من لازم بوده و هست و خواهد بود
اگه زندگی منو ببینید می گین این آدم که شب و روزش شده فایلا، کامنت و…
اما اینم بگم من پراکنده کار می کردم و تازه فهمیدم قضیه ی تمرکز رو.
نتایجی هم داشتم خداروشکرررر ولی خودم راضی نبودم
چون هم چیزای بزرگتر و بهتری می خواستم و هم اینکه برای من یه سری چیزا سخت جلو می رفت. پایدار نبود با اینکه به شدت روی خودم کار می کردم و زعم خودم فکـــر می کردم دارم درست عمل می کنم.
تا اینکه در جریان شیوه ی حل مسائل و کشف رسیدم به مبحث بسیار بسیار مهم احساس لیاقت
من برای خودم ارزش قائل نبودم و این ربطی نداشت من چقدر برای خودم خرج می کنم، چقدر برای وقتم برنامه بریزم. ربطی نداشت به اینکه چقدر حتی فیلتر کردم آدمای اطرافمو…. من از درون اون احساس لیاقت واقعی رو نداشتم اونطوری که باید. اونطوری که خودم دوست داشتم. چون من همیشه دوست داشتم خانمی قدرتمند و شجاع باشم. همیشه دوست داشتم خودم ثروتمند باشم. خودم روی پای خودم بایستم و می گفتم شاید به همین دلیله که من هیچ وقت از درون رضایت نداشتم از بچگی از پدر مادرم پول بگیرم. با اینکه طبق عادت می گرفتم اما از ته دل راضی نبودم و همیشه ته کمدم مقداری پول می داشتم که نخوام از کسی بگیرم.
یا خواهرم همیشه می رفت از پدربزرگم پول می گرفت و با اینکه من بچه بودم نمی تونستم دست دراز کنم و بگم پول بده. باید می داد. پدرم باید می داد ولی من نمی تونستم بگم بیا بهم پول بده.
و همیشه درس می خوندم.
اما از یه جایی به بعد از یه سنی به بعد جسارت های من به جلب توجه جمع کردن، به دلسوزی و قهرمان دیگران شدن رسید. به اینکه دیگران توی اولویتن.
.
یا حرف بقیه که توی سبک تغدیه بخصوص، بیشتر خودشو نشون داد که برام حرف بقیه مهمه. درسته که این مسیر زیبای خودمو تا جای ممکن رفتم و می رم اما یه مدت بود که من خیلی توضیح می دادم و بعد سعی کردم جلوی خودمو بگیرم که دارم خیلی بهتر می شم.
تا همین چند وقت پیش باور احساس گناه از هیچ کاری نکردن برای بقیه توی وجودم بود و حتی باید بگم هست
که قبلا گفتم چه پاشنه آشیل سفت و سختی بوده چون اینطوری فهمیده بودم. پای منبر های زیادی بودم. صحبت ادم های زیادی رو گوش داده بودم. کتاب های زیادی مطالعه کرده بودم. با آدم های زیادی معاشرت داشتم. سیاسی. مذهبی و و
و همه ی اینا در من باور ایجاد کرده بود. باورهای مذهبی سختی که خودمم نمی دونستم منشأش از کجاست.
خلاصه کنم، در جریان کنکاش خودم بارها رسیده بودم به احساس لیاقت و هر بار به شدت روش کار می کردم. یعنی چند بار این بهم گفته شد که ایمان و لیاقت.
من پوست انداختم. بارها و بارها. خیلی خیلی تغییر کردم.
اما من مثل شما متعهد نبودم و چیت دی ذهنی و حتی خوراکی داشتم. مثلا ارتباط دوباره برقرار کردن با ادمایی که دوست داشتم برن از زندگیم و و
و حتی بعدش به خودم می گفتم تو که تعهد داده بودی و دنبال دلیلش می گشتم.
حتی درآمدم که رشد می کرد و من خوشحال می شدم، می دیدم ماه بعد یا دو ماه بعد فروکش می کنه یا ثابته به این دلیل که من ول می کردم بلکه به دلیل چیت دی داشتن ذهنی فقط و فقط.
نه به این دلیل که آگاهانه این کارو می کردم بلکه به این دلیل که یه روزنه هایی توی وجودم باقی می موند بعد از کار کردن روی خود که می گفت ببین این موردو نمی تونی کاریش کنی. اینو دیگه نمی تونی بگی فراموشش می کنی. نمی تونی از ذهنت پاکش کنی. اینو بذار باشه. منظورم همون ضعف های شخصیتی ای هست که سالها با من بوده. همون تغییر شخصیت ندادن های اساسی که تازه دارم به شکل عمیق تری درکش می کنم که مثلا تمرکز گذاشتن برای بهبود یه ضعف به صورت ریشت ای کجا و کلا کار کردن همه جانبه روی خود کجا.
این عدم تغییرهای ریشه ای، همون چیت دی های ذهنی ای بود که من ته وجودم از گذشته داشتم و احساس قربانی شدن، دوست داشتنی نبودن، گناه الود بودن رو با خودم یدک می کشیدم که درسته خوب کار می کنم ولی اینو نمی تونم واقعا درستش کنم. چرا؟ چون نمی تونم گذشته رو درست کنم.
چون بقیه توی اولویتن حتی اگر خیلی جاها حواسم می بود اما یه وقتایی از احساسم بخاطر نگرانی برای بقیه یا راهنمایی کردن بقیه می فهمیدم ریشه داره. ریشه ی سفت و سخت داره
خلاصه تر کنم که روی اینم دست گذاشتم و تعهد دادم که متمرکز بشم روی لیاقت. روی ارزشمندی. روی تغییر شخصیت.
بدون هیچ بهانه ی دیگه ای. بدون هیچ فکر کردن به اشتباه و گذشته و آدم و…. . هیچ بهانه ای نباید می موند و شاید یک هفته س که دارم روی ضعف های شخصیتی ام کار می کنم و هر جا می بینم دارم از مسیر خارج می شم به خودم تلنگر می زنم که برگرد. و درستش کن.
جالب اینجاست که با این تمرکزی کار کردن، به حواب سوال هایی می رسم که توی فایلا هســـــت و من از این و اون می پرسیدم و به جوابم نمی رسیدم.
پاسخ ها واضح و کامل توی فایلا هست. توی هر چیزی که داریم، چه دانلودی چه محصول پاسخ ما هست اگر متعهد باشیم. من همین نکته رو تازه درکش کردم.
اتصالات جدید ذهنی، پاسخ سوالام با درک بهتر قانون داره انجام می شه. روابطم بهتر شده. احساسم با خودم خیلی خوب شده و درآمدم داره بهتر و بهتر می شه خداروشکــــر.
خلاصه تر
اینکه چند مین پیش توی یه یادداشت روی صفحه ی گوشی که ببینمش هر روز نوشتم (ببین باید به چنان احساس لیاقتی درباره ی خودت برسی که بقول استاد بقیه تعظیم کنن. تو چرا بخوای وا بدی یا درباره ی سبک تغذیه ت بخوای به کسی توضیح بدی. تو دقیق عمل کن، تو چیت دی نداشته باش و همونطوریی که اون مدت طولانی متعهد بودی عمل کن و ادامه بده) اینو نوشتم حتی خیلی عمیق تر و محکم تر و بعد هدایت شدم به شنیدن صحبت های شما توی این فایل. خداروشکر می کنم که اول آماده شدم برای شنیدنش.
منم چیت دی داشتم زیاد با اینکه تمام تلاشم رو می کردم که طبق روند اصلی جلو برم اما گاهی همراه با همون وعده یه چیت هم می کردم اونم می گفتم خب این که یه خوراک طبیعیه مثل خرما یا… . که خودتون می دونین منظورم چی هست.
ولی از اون نظر که غذاهای غیر مجاز رو بخصوص اون مصنوعی هارو بخورم از روز اول تا الآن کامل رعایت کردم و کامل گذاشتم کنار
ولی موضوع همون چیت دی هایی بود که همونم به صورت معمولش توی لیست تغذیه نبود و فقط شاید ماهی یک بار…
ولی من خودم سوالم از خودم این بود که چرا اینجا وا دادم؟ چرا تکرارش می کنم اونم چندین روز پشت سر هم. اگه طبق صحبت های شما باشه که کلا شرایط و روند متفاوته.
چرا با اینکه می دونم می خوام چه مسیری برم ولی باز این سری اشتباهات رو آگاهانه حتی دارم.
و جواب همون احساس عدم لیاقت ها و داشتن سقف یا داشتن یک ظرف محدود و کوچک برای دریافت نعمت ها بود در حالی که می دونستم آرزوها و اهدافم چی هستن.
این اون نکته ای بود که من جسته گریخته و به صورت ناواضح بهش رسیده بودم چون توی بحث لیاقت می گنجه.
و الآ شما اینقدر واضح و مشخص به این نکته ی مهم اشاره کردین. که حتی یک روزم نگفتین خب بذار این حرف لغو رو بشنوم. بذار فلان و بیسان.
من همیشه برام سوال بود که چطوری مریم جون اینقدر متعهد می شه و محکم پای حرفش روی ادیت یه محصول مثلا، یا تغییر شخصیتش به صورت عمیق تر می مونه.
می گفتم استاد خب چون استاده اوکی. ولی مریم جون چون شاگرده دوست دارم بدونم ایشون چطور درک کرده قضیه رو.
چون استاد هم بارها گفتن که ایشون حتی توی برخی موارد متعهد تر و دقیق تر عمل می کنن.
حالا با کار کردن یک هفته ای روی خودم خیلی چیزا داره برام واضح و روشن می شه.
خیلی چیزا.
چون این بار تمرکزم لیزری تره و جای بهانه ای نذاشته و می گه اون هسته ی اصلی، اون ریشه رو باید این بار درست کنی و اگه جا بزنی مطمئن باش نتیجه همون آش و همون کاسه س.
و این چیزیه که برای من رنج آوره همونطوری که تغییرات جسمی ام و برگشت به حالت های قبلی برام رنج اور.
همونطوری که حتی موندن توی همین استپی که دارم هم برام رنج آوره و اینو امروز اهرمشو می نویسم و پر قدرت ادامه می دم و جای هیچ بهانه ای رو نمی ذارم.
ممنونم. برم بقیه فایلو گوش بدم
عاشقتونم استاد
یا رب
به نام خداوندی که هادی و هدایتگر ماست.
«دلیل نتایج پایدار»
بعضی از فایل های که در سایت منتشر میشه انگار استاد کاملا اختصاصی برای من توضیح دادن و این نشان دهنده مداری هست که من در اون هستم و کاملا به اون فایل نیاز دارم.
این فایل در حالی منتشر شد که من برای جشن چهارمین سالگرد پاک شدن از نیکوتین، که فردا هست آماده می شدم. جشنی که هرروز و هر سال مشتاقانه روز شماری می کنم تا به خودم ایمان، قدرت و «تعهدم» رو نشون بدم.
و به خودم نشون بدم که «به میزانی که تعهد داشته باشم، نتایج بوجود خواهند آمد.»
چقدر مثال هایی که استاد در این فایل زدند برای همه ما آشنا بود و تو زندگی بار ها و بار ها این بالا و پایینی و بقول خودشون زندگی یو یو رو تجربه کردیم.
قبل از ترک سیگار، بارها اقدام به ترک گرفتم و ماهها ترک کردم ولی طی یک اتفاقی باعث می شد که
فقط یک نخ مصرف کنم و بگم فقط همین یک نخ و دیگه نمیکشم…. دقیقا مثل مثالی که درباره قانون سلامتی زدین، فقط همین امروز رو از غذاهای مختلف امتحان می کنم و از فردا دیگه نمیخورم.
به قول خودتون راه رو برای شکست باز میکردم.
اما وقتی تصمیم گرفتم و متعهدانه عمل کردم، الان واقعا باورم نمیشه که 4 سال هست که به لطف خدا پاک شدم. و چقدر کیفیت زندگی من رو بالاتر برده.
این سوال شما تلنگر بسیار خوبی هست که چرا واقعا وقتی در مسیر درست هستیم باید اون رو رها کنیم؟
در سالهای اخیر از لحاظ مالی دچار مشکلاتی شده بودم که همه اونها به عدم تعهد بر میگشت. هر روز بد تر و بد تر
در اوج روزهای سخت زندگی ام بود که در اردیبهشت ماه امسال دوره شیوه حل مسائل رو در روز آخر تهیه کردم.
عمل به این دوره و متعهد شدن، درهایی از نعمت و ثروت رو به روی من باز کرد که واقعا خودم هم باورم نمی شد تا اینکه با چشمهای خودم دیدم
.
از پرداخت بدهی 125میلیون توی کمتر از یک ماه تا افزایش درآمد هر روزه و هر روزه و ارتباط با افراد عالی و جذب مشتریان فوق العاده و فروش عالی و … همه و همه فقط از متعهد شدن و ادامه دادن مسیر درست بود.
خیلی از ما، شاید مسیر درست رو از غلط بخوبی تشخیص بدیم ولی فقط عده کمی متعهد میشویم و ادامه میدیم و نتایج رویایی رو میگیریم و کسایی که سقف ارزوهاشون کوچیک هست به راحتی از مسیر کنار میرن.
خیلی از ماها دوره های زیادی رو از سایت تهیه می کنیم و نتایجی هم میگیریم و بعد از مدتی دوباره به روند قبل و شاید بدتر از اون بر میگردیم. دلیلش هم چیزی نیست جز «عدم تعهد» .
اومدم این کامنت رو بنویسم که چه نتایجی رو از تعهد گرفتم و چه نعمت های رو برای من در پی داشته، و برای خودم یادآوری کنم که اگر تعهد نداشته باشم دوباره به اون روزای سخت بر می گردم . و هیچ آدم عاقلی دوست نداره از بهشت وارد جهنم بشه.
بی نهایت ازتون سپاسگزارم استاد عزیز بخاطر یادآوری «تعهد» این شاه کلید با ارزش.
از شما دوستای عزیز و با ارزش هم که این کامنت رو خوندید سپاسگزارم و از خداوند برای همه تون آرزوی شادی و ثروت دارم.
در پناه حق
بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین
سلام به استاد عزیزم و استاد یار نازنینم و همینطور سلام به تک تک دستان خدایی که اینجا در این دریای ناب موج های خودشون رو رقم میزنن و میسازن و میرن…سلام سلام سلام…(اصلا اگر بدونیدچقدر روی ابرام)
خب از اونجایی که میدونم دست به نوشتن بشوم و چندین تا ایده برای نوشتن دارم اول الویت رو گذاشتم روی چیزی که به عنوان متن برامون نوشتن. یعنی سوال ها و خط فکری که استاد خواستن. پس به امید الله یکتا(با تمام سختی جواب دادن میرم تو کارش اونم با تمرکز بالا)
_
سوال 1: درباره تجربیات شخصی خودت از زمانی بنویس که آگاهانه سعی داشتی آموزش های استاد را در زندگی ات اجرا کنی، چه نتایجی گرفتی و چه تغییرات مثبتی در هر جنبه از زندگی ات ایجاد شد؟
دقیقا چند وقته دارم سعی میکنم اینو به یاد بیارم و حتی مواجه شدم با کامنت های اولی که گذاشتم و با خودم چندبار گفتم کاش لحظه به لحظه میشد کامنت بنویسم و مینوشتم و چقدر کم نوشتم. چون همون نوشته ها منو به یاد خودم میندازه، همون نوشته ها عادت ها و باورهامو میتونم بکشم بیرون که الان یادم نیست. چون من تغییر کردم من فهیمه سال 9998 که تازه وارد سایت شده نیستم. بع با اون سوال های ترمز پیدا کن و این دوره خفن “شیوه حل مسائل زندگی” قشنگ دارم خودمو شخم میزنم. بعضی جاها درد داره چون داری خودت با خودت مواجه میشی و خودشناسی یعنی این…من تو یک مرحله گذارم و حافظه ام یاری کنه میخوام به یاد بیارم و خدا کمکم میکنه اون چیزهایی که باید کمک کنه رو به ذهنم میاره.
در مورد این سوال باید بگم اولین تلاشی که کردم آگاهانه آموزه های استاد رو اجرا کنم. میتونم بگم مربوط به تمرین شکرگزاری بود اون قبل از وعده غذایی مون. اون موقع ها که در طبقه زیر زمینی یک محله زیبا و بالاشهر شهرمون بودیم و همسرم از درد دیسک کمر و سیاتیک خونه نشین بود و من تو گوشیم چندتا فایل دانلودی از استاد رو روزی چندین بار میذاشتم و گوش میدادیم والبته همون موقع ها قسمت های اول “سفر به دورآمریکا” هم داشت میومد روی سایت و من خودمو یکجورایی بسته بودم به صدای استاد عباسمنش و سریال ها…وای که اینن عادتی که قبل از غذا خوردن سپاسگزاری کنیم چقدر وجود منو جلا داد چقدر باعث شد یاد بگیرم احساس سپاسگزاری یعنی چی.چقدر باعث بهبودهایی در منو همسرم شد.
الان به اون شکل انجام نمیدیم اما من با تمرین هام و به شکل های دیگه سعی میکنم بازم اون احساس سپاسگزاری رو در خودم همیشه زنده نگه دارم و تمرین کنم و گاهی موفق بودم و گاهی نه. گاهی اینقدر سیمم وصل بوده که اصلا بهترین حس دنیا بوده برام.
این عمل کردن ها باعث شد خدا محل زندگی ما رو به جایی هدایت کنه، خونه ایی همکف و دو در(با اینکه آپارتمان بود و ما مستاجر بهترین محل بشه برای هجرت مون) خونه ایی با یک ویو شهری و آپارتمانی داشتیم و یک ویو روستایی بقول خودمون که اونم نتیجه توجه به سریال زندگی در بهشت و دیدن خونه تمپا و پرادایس بود در اسکیلی متفاوت.
این عمل ها باعث تفاوت در ارتباط های پر از کدورت شد. مثلا پدرشوهرم اومدن خونمون و جالب تر اینکه الان که تهران هستیم هم یک شب تنهایی اومدن و شب موندن و این یعنی تغییر فرکانس همسرم و من بوده.
نتیجه های ریز و درشت زیاده بولد ترین و اولینش اجرای ایده تمرین سپاسگزاری قبل از هر غذا با همسرم اون سال ها بود.خدایا شکرت برای این ایده و این آموزه ها و آگاهی ها. چی بودیم و چی شدیم و داریم چیا که نمیشیم…شگفت انگیزه.خدایا شکرت
سوال 2: (اگر در مورد شما صدق می کند) درباره تجربیاتی بنویس از زمانیکه از این فضا دور شدی؛ به مسیر قبلی خودت برگشتی و دیگر این آموزه ها را در عمل استفاده نکردی، شرایط شما چگونه تغییر کرد و نتایج به چه شکل اُفت کرد؟
_ در موضوع همون عمل به ایده سپاسگزاری قبل غذا باید بگم خیلی برای من صدق نمیکنه فقط به اون شکل و با همسرم خیلی انجام نمیدیم و به اون شکل مراب و مقید نیستیم. من سعی کردم همسرم مسیر تکامل خودشو بره و منم مسیر خودمو. و من به شکل دیگه ایی درک و تمرینم رو برای رسوندن خودم به احساس سپاسگزاری و شکرگزاری از خداوند حفظ کردم. اما چند وقته حس میکنم کیفیتش اومده پایین و میخوام همون ایده اولیه رو که بارها شکلش تغییر کرده رو بازم بهبود بدم تا کیفیت اون حس ناب سپاسگزاری رو در خودم بیشتر تقویت کنه.خدایا شکرت که یادم انداختی چطور اون مسیر رو ادامه بدم و پایداری کنم اونم با کیفیت تر…خدایا شکرت که خودت داری جواب میدی سوال ها و به منم چیز یاد میدی.
سوال 3: به نظر شما، چه عواملی باعث می شود افراد بعد از اینکه مسیر درست را (در هر جنبه ای) می شناسند و از آن نتیجه می گیرند، آن را ادامه نمی دهند و دوباره به الگوهای قبلی خود برمی گردند؟
_بنظرم این سوال رو میتونیم از جنبه های مختلف بررسی کنیم.
مثلا ویژگی های ذاتی انسان بودن مون. اینکه ذات ما انسان ها فراموشکار و ناسپاس هست.
که برای اینکه از این ویژگی انسانی مون کمال استفاده رو ببریم راه حل های زیادی هست که من الان چندتا به ذهنم زد.(مثل نوشتن،مثل یادآوری آنچه بودیم و از کجا شروع کردیم، یکجورایی میشه گفتن دیدن آلبوم خاطرات مون که کجای داستان زندگی بودیم و چطور پیش رفتیم و چطور شد که به اینجا رسیدیم و … )
ویژگی عجول بودن هم بنظرم باعث میشه روند و تکامل رو زیر پا بذاریم و بخوایم که عجله کنیم و اون مسیر درست قبلی رو بخوایم دور بزنیم و اینجاست که نجواهای ذهن و دور شدن از مسیر درست ما رو میبره دوباره سراغ همون نقطه و عادت های قبلی.
بنظرم اهرم رنج و لذت نوشتن و هربار آپدیت کردن میتونه خیلی کمک کنه. مثلا تو مثال دوره قانون سلامتی بنظرم خودشو خوب نشون میده و خودم دارم میبینم چقدر ذهن راحت یادش میره این شکلات کاکائویی که دوست داری یا اون بستنی که خوردی حتی یکبار اینا برای ذهنت سم بودن و لذت خوردن این چیزها اینقدر تو ذهنم اومده بالا که اصلا رنجی نیست انگار. یادش رفته.
البته باید اغراق کنم استاد جان در مورد قانون سلامتی من اهرم رنج و لذت ضعیفی داشتم و از همونم ضربه خوردم و الان تو این فکرم دوباره بنویسم و مورد دیگه که خیلی خوب حس میکنم باور لیاقت و ارزشمندی هست. اینکه شاید تکامل رو رعایت نکردم(اصلا خدای تمامل رعایت نکردنم انگار، همش جلوتر از خودمم) مثلا وقتی با دو تا لیوان شیر و بیسکوییت سیر شدم و هنوز چربی سوز بودم و چند روز بعدش هم هوس نکردم من همون موقع راه رو خودم با دستای خودم باز کردم که ذهنم بگه هنوز تو لیاقت استیک خوردن نداری، پولشو نداری، الویتتون اجاره خونس، بیخیال تو سیر میشی با همینا، لای دندونات گیر میکنه، اینجوری همسرت راحت تره و …. اینا برای این تو ذهنم بارها میاد چون من ریشه ایی مسائلم رو حل نکردم. من الویت ها و اصل های زندگی خودمو نشناختم. مسئله من کسب درآمده نه سلامتی. من سالم بودم و برای ذهنم این خیلی منطقی که بگه بیخیال حالا یکم از مسیر دور بشی راه رو که بلدی دوباره برمیگردی. من الویت ها رو باید بشناسم باید بدونم اصلی که باید درست کنم چیه. باید تشخیص بدم مسئله مهم زندگی من چیه، باید بدونم که بابا فکر نکن اعتماد به نفست خوبه یعنی عزت نفست هم خوبه. ببین این باور لیاقت و نجواها به شکل های مختلف تو رو در یک سطحی نگه داشته، الکی زور نزن جلوی چرخ هات کلی آجر و سیمانه و داری به خودت صدمه میزنی بیشتر عزت نفست رو خدشه دار میکنی. موفق نمیشی این ماشین رو تکون بدی بعد خودتو سرزنش میکنی با با وجود تلاش فراوان به نتیجه دلخواهت نمیرسی چرا؟ چون کاملا مشخصه پات رو ترمزه. اصلا ریشه مسئله تو الان گاز دادن نیست اول برو اونا حل کن برو با اونا روبرو شو. برو تو دل ترس هات.
من اینو استاد جان فهمیدم خیلی خیلی باور عدم لیاقت ریشه در خیلی نتیجه نگرفتن های ادامه دارم داره. اینکه ظرف خودمو هنوز اینقدر بزرگ نکردم. میخوام به اندازه یک اقیانوس توش آب بریزم خب همونی هم که تو سطلم بوده میپره دیگه. اصلا هنوز شالدوه وجودم، پی این برجی که دارم میسازم محکم نیست روش دارم معماری خفن با نمای خفن و سنگین میزنم خب میریزه پایین دیگه…من پی وجودم بخشی از عزت نفس منه، باور ارزشمندی منه، ظرف دریافت نعمت و ثروت و سلامتی منه.من این پِی رو باید محکم بسازم. باید با خودشناسی و بالابردن قدرت و استقامت و ظرفیت وجودم خودمو آماده ادامه دادن و بلند کردن این برج کنم. من تعهدم اینجوری میشه که گاهی شاید بریزه ولی انصافا من متعهد بودم اما یکسری ویژگی ها و نابلدی ها باعث شده بیشتر دور خودم بچرخم.
اصلا هر کسی به یک سطحی میرسه باید روی عزت نفس و باور ارزشمندی و ظرف وجودش برای دریافت نعمت ها کار کنه وگرنه نمیشه. استاد من ادامه دادم اونجور که میخوام نشده چرا چون کلی مصالح ریختم پای این برج و کشیدمش بالا اما این شالوده و پِی ریزی وجودم رو باید قوی کنم اصلا موازی با بالارفتن نعمت ها هربار باید قوی کنم. یاد یک جمله تون افتادم که میگفتین اگر همه عوامل موفقیت رو یک کفه ترازو بذاریم و عزت نفس رو در یک کفه دیگه. اون کفه عزت نفس سنگین تره و همیشه شما دارین روی عزت نفس تون کار میکنید. من اولین بار اصلا تعجب کردم استاد همچین حرفی میزنه اینقدر اعتماد بنفس و عزت نفس داره ولی میگه من هنوز باید روی عزت نفسم کار کنم مگه میشه مگه داریم….بله فهیمه خانم داریم چون یزرگ شدن انتهایی نداره تو اگر الان اینی و اینجایی حاصل همینقدر ظرف وجودتی و اگر میخوای بزرگتر بشی باید ظرف وجود رو بارها و بارها بزرگتر و قوی تر و غنی تر کنی. واسه همینه از خدا میخوام منو غنی تر کنه ظرف وجودمو خوش رشد بده من نمیدونم چه جوری خودش منو هدایت کنه. و همین کامنت منو هدایت کرد تا بیشتر بفهمم چقدر مهمه این موضوع و حل ریشه ایی مسائل زندگی یعنی این…..من ریشه ایی خودمو باید درست کنم، حل کنم، بسازمش تا نریزه و فقط بره بالا و بالاتر. فقط بشه بهبود و بهبود…
دلیل نتـــایج پایــدار بله متعهد بودن و ماندن در مسیر درسته اما اینو درک کردم وقتی تو در وجودت خودت لایق نمیدونی و به خودت ایمان و اعتماد راستین نداری. وقتی به توانایی های خودت و وجود خودت شک داری و هنوز ایمان به خوده خودت و خدای درونت مشکل داره، چطور میخوای به خودت متعـهـد بمونی، اگر هم بخوای نمیتونی متعهد بمونی چرا بنظر من. اصلا وقتی زمینی که برات متزلزل باشه اصلا نمیتونی روش حساب کنی تا ساختمانی که قراره بسازی درست بره بالا. پس سیستم دفاعی میگه بیخیال اصلا تا همینجا ساختی بسه چون این زمین ارزش ساخت برجی رو نداره. این زمین منم، این زمین تعهد منه…خب یکجای کار میلنگه اونم منم، مسئله در درون منه و راه حلش هم درون منه.حالا بیا کتبی بنویس، اعلام کن فلان کن آقا دنبال چی در بیرون میگردی خودتو بساز بقیه اش حله. خوب بلدی. داخل رو درست کن. درون رو . ایمان به خودت و خدای خودت رو. خدایی که آرزویی در دل من انداخته، خدایی که منو اشرف مخلوقات خطاب کرده من هم به خودم و انتخاب و خطاب خدام شک دارم چون خودمو از درون قبول ندارم. چون خدا رو اونجوری که باید قبول ندارم. اون میگه تو ارزشمندی اما من میگم اشتباه میکنی من اینقدرا هم که میگی ارزشمند نیستم…اینجاست که یک ایمان راستین هم به خدای خودم و هم خودم باید نشون بدم وگرنه این منم ایمان ندارم و چقدر برام سخته که بهم بگن تو ایمان نداری و حتما راه حلش رو پیدا میکنم و خودمو حل میکنم. دلایل واهی که تو ذهنم هست که اجازه نمیده همش رو به بهبود و صعود باشم رو باید حذف کنم. فقط یک دلیل هست که اون منو به جلو میبره. اون دلیل اصله.
من باید توانا بشم در شناختن اصل از فرع . وقتی اصل رو همیشه بشناسم تو این همه راه های متنوع و وسوسه ها گم نمیشم. راهمو پیدا میکنم. چون اصل رو میشناسم چون توانا شدم در شناختن اصل.اینجوری میشه ادامه دار و دنبال دار در یک مسیر درست باقی میمانم.
من باید قدردان تر برای داشتن خوشبختی و سلامتی و ثروت و نعمت و آرامش بیشتر باشم. بی انتها، بی سقف، بی چرتکه انداختن و انداز ورنداز کردن.خدا کجا گفته اینقدر بهت دادم دیگه بسه. کجا حد و سقف تعیین کرده منی که دوست دارم به سمت کمال برم این یعنی کمال. یعنی همیشه بازم بیشتر، بازم بهتر، بازم بزرگتر، بازم سپاسگزارتر و قدردان تر،هیچ سقف و محدوده ایی نیست. حد بی نهایت معادله ایی که خدا برای رسیدن ما به خوشبختی و سعادت قرار داده….
به نام خدای خوبی ها
سلام عرض میکنم خدمت استاد عباس منش عزیز ومریم خانم مهربان و دوست داشتنی
من روزهایی تو زندگیم داشتم که با تمام وجودم میخواستم اوضاع عوض بشه ،میخواستم از اون شرایط نجات پیدا کنم،با تمااااام وجود اینو میخواستم .مثل همون روزهای اولی که با شما آشنا شدم .اون روزها اینقدر از آشنا شدن با شما وسایت شما خوشحال بودم که با خودم میگفتم این سایت همون بهشت برین که خدا وعده داده.اینجا بهترین نقطه جهانه .من دیگه برای همیشه اینجا میمونم هیچ جا نمیرم حرفهای هیچ کس دیگه رو گوش نمیدم فقط استاد عباس منش عزیز از این به بعد با من حرف میزنه
اون روزها خیلی غصه می خوردم که آینده چی میشه ؟
زندگیه من عوض شد .به شکل باور نکردنی اوضاع خیلی خوب شد
انقدر به من سخت گذشته بود که داشتن یه کسب وکار که یک حقوق کارگری بهم بدن رویای بزرگی بود ومن رو راضی و خوشحال میکرد .
به بیشتر از اون رسیدم و راضی وخوشحال شدم.
اما داستان من تموم نشد رویاهای من بزرگتر شدن،اما چرا قدم بعدی به من نشون داده نمیشه چرا دیگه اون سماجت قبل رو برای دست پیدا کردن به قدم بعدی رو ندارم ؟
این فایل رو که با دقت داشتم گوش میکردم یاد خودم میفتادم چه چیزهایی باعث شده دیگه مثل قبل متعهد نباشم .آیا به قول استاد سقف رویاهای من همین قدر بود؟
یادم اومد خیلی دوست داشتم رانندگی یاد بگیرم از همسرم خواستم بهم یاد بده چند باری پشت فرمون نشستم اما انگار اون از نشستن من پشت فرمون مضطرب بود به جای یاد دادن فقط میخواست ماشین رو کنترل کنه دیگه نخواستم پشت فرمون بشینم.از او به بعد شروع کرد…
پشت فرمون که میشست ،با کلی ادا با سرعت بالا بین ماشینا ویراژ میداد وبه من میگفت خیلی دوست داری مثل من رانندگی کنی نه؟ولی تو نمیتونی .چون میترسی. بعضیا نمیتونن دیگه.بعضیا میترسن .بعضیا تو جاده بین ماشینا یه شرایط خاص که پیش بیاد دست پاچه میشن.فکر میکنی این همه تصادف به خاطر چیه؟بعضیا واقعا نمیتونن رانندگی کنند دیگه…
این حرفها داشت این باور رو به من میداد رانندگی کردن کار آدمای خاصه بنابراین تو نمیتونی !
وقتی با شوهرم درباره کار صحبت میکردم و میگفتم ،میدونی من اخلاقم اینجوریه که اگه کار به سمت جلو پیش نره ومن احساس کنم اون کارپیشرفتی ندارم انگیزهمو از دست میدم،دیگه نمیخوام اون کار رو انجام بدم ،دوست دارم برش کاری یاد بگیرم،میخوام تولید کنم میخوام بازار داشته باشم میخوام مشتری داشته باشم.
همسرم بهم گفت به فلانی نگاه کن تونسته خونه بخره اینجوری خرج بکنه زندگیش رو رواله به خاطر اینکه یه نفر رو پیدا کرده بهش چسبیده همیشه با اون داره کار میکنه.یا صاحب کار خودت یه میلیاردر پیدا کرده همیشه با اون کار میکنه .تو هم باید همین کار و بکنی …حالا برش کاری هم دوست داری اون پارچه هاترو برش بزن دیگه!
کل این حرفها به من اینو میگه قانع باش د یگه همین هم خیلی خوبه.
جالبه که من هم همه ی این حرفها رو قبول کردم!
میگم میخوام دوره دوازده قدم رو بخرم ،میگه میخوام برا ماشین لاستیک بخرم میدونی چهار تا لاستیک چند تومنه .میگم آره راست میگی لاستیک واجبه!
میدونم که مقصر همسرم نیست ،مقصر خودمم .من اون اشتیاق سابق رو ندارم والا مثل اون روزهای اول که به شدت مخالف بود برم سر کار ومن با اشتیاق راضیش کردم که بهم اجازه بده و اجازه داد الان هم میتونستم با تمام این حرفها با اشتیاق هر کاری که بخوام رو انجام بدم
فکر میکنم درباره من که نتایج پایدار نیست اینه که اشتیاق و اون انگیزه از بین رفته
هنوز هم هر از گاهی پیش میاد که از شدت اشتیاق و هیجان پشت چرخ خیاطی گریه میکنم و به خدا میگم چرا دیگه برام معجزه نمیکنی؟
چرا قدم بعدی رو بهم نشون نمیدی؟
چرا راه رو برای رفتن به موناکو ،امالفی وجاهای قشنگ دنیا رو به من نشون نمیدی ،تو که میدونی من چقدر مشتاق این چیزام؟
یه چیز دیگه هم که تو صحبتهای مریم جان متوجه شدم اینه که وقتی یه چیز فوقالعاده تو زندگیه کسی میبینم دیگه حق تعجب کردن ندارم !
این تعجب به من میگه این یه چیز خاصه به خاطر همین عجیبه ،مال همه نیست .
استاد عباس منش خاصه به خاطر همین میتونه خاص متعهد باشه تو که نمیتونی اون میتونه!
دقیقا شبیه حرفهای شوهرم درباره رانندگی!
اصلا هم این طور نیست این اصلا عجیب نیست که استاد عباس منش زندگی رویایی داره کاملا طبیعیه که یه آدم زندگیش رویایی باشه .
من هم مثل استاد عباس منش متعهد هستم وتمام تلاشم رو میکنم رو حرفم باشم واز مسیر خارج نشم.این یه چیز عجیب نیست کاملا طبیعیه ،اگر غیر از این باشه عجیبه.
من متعهدم که دوره دوازده قدم رو بخرم بعد از اولین واریزی
من متعهد به انجام تمرینات این دوره هستم به نحو احسن
من متعهد به ماندن در مسیر ودست پیدا کردن به رویاهای بعدی هستم
من به خودم ایمان دارم که آدم متعهد وخوش قولی هستم
در پناه حق باشین
سلام استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان
استاد چقدر این فایل برام تاثیر گذار بود واقعا استاد همینه شما یه مثال خیلی قشنگ و به موقع زدید تو دوره 12 قدم که هر وقت نجوا میاد سراغم که میخوام از مسیر خارج شم این حرف شما رو همیشه تو ذهنم پرورش دادم دقیقا شما گفتید وقتی تو مسیر درست میوفتم اگر اتفاقی بیوفته که بخوام تصمیم بگیرم از مسیر خارج شم انگار دارم از کوه پرت میشم پایین وقتی این آگاهی داشته باشم که اگر من از مسیر درست خارج شم انگار از ارتفاع خیلی زیاد دارم پرت میشم پایین و اگر بیوفتم احتمال مرگ من 100٪ هست با دندون هم که شده خودمو نگه میدارم و نمیذارم پرت شم مثالش دقیقا همینه که من اگر از مسیر درست خارج بشم انگار دارم از کوه و ارتفاع خیلی بلند پرت میشم پایین و وقتی از مسیر خارج شم 100٪ نابود میشم و منطقی هست که نتایج هم برگرده باید هر روز رو خودمون کار کنیم من سعی میکنم با تمام وجود به این آگاهی های ناب عمل کنم و واقعا ازتون ممنونم بابت این فایل تاثیر گذار
ممنونم از شما و زحمت های شما استاد عزیزم️
به نام خدای هادی و کافی
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته بزرگوار و دوستان عزیز
نتونستم کامنت ننویسم چون این چند مدت فایل هایی که داره میاد روی سایت انگار داره دقیقا حال و روز این روز های من را میگه چه از اون فایل هایی که چرا با وجود تلاش فراوان به خواسته هام نرسیدم و چه عنوان این فایل که دلیل نتایج پایداره
حسم گفت قبل از این که فایل را گوش بدم کامنت بنویسم و جواب سؤال ها را بدم
1. درباره تجربیات شخصی خودت از زمانی بنویس که آگاهانه سعی داشتی آموزش های استاد را در زندگیت اجرا کنی چه نتایجی گرفتی و چه تغیرات مثبتی در هر جنبه از زندگیت ایجاد شد ؟
( تو این سوال اون قسمت آگاهانه و اون قسمت اجرا کردن آگاهی ها خیلی حرف داره برا گفتن )
اون اوایل شروع کار که با شور و شوق و جدیت کارمیکردم و فایل گوش میدادم و سعی میکردم عمل کنم اولا واقعا لذت میبردم و حس فوق العاده ای داشت اون کار کردن روی خود و درک کردن قوانین
آروم آروم عزت نفسم رشد کرد چقدر کمتر روی آدم ها حساب کردم و کمتر دنبال راضی کردن دیگران به هر قیمتی بودم ، کمتر دنبال قربانی کردن خودم و خواسته هام برای دیگران به اسم محبت و معرفت بودم و چقدر زندگی لذت بخش تر شد وقتی کارهایی را برای دل خودم انجام دادم
(هر چند نظر دیگران و جلب توجه دیگران جزو پاشنه آشیل های من هستن )
و خیلی شجاع تر شدم طوری که تنها تو دل قبرستون ها رفتم تنها چندین شب تو دل جنگل بودم تنها چندین شب کنار ساحل بودم و چندین سفر تنهایی رفتم که خیلی اتفاقات معجزه وار رخ داد
از نظر شناخت خدا و معنویت و نزدیکی خدا و نداشتن احساس گناه و با خودم تا حدودی به صلح رسیدن خیلی بهتر شدم
واز نظر مالی با این که اون موقع مسیر مشخصی را ادامه نمیدادم و چنتا کار میکردم ولی هر بار اتفاقاتی رخ میداد که اشکم در میومد مشتری هایی که میومدن، حساب هایی که پرداخت میشد ، هزینه هایی که کمتر میشد و کلا خیلی اتفاقات مالی معجزه وار رخ میداد
از نظر روابط خیلی بیشتر توجه و تمرکزم رو نکات مثبت افراد بود و افرادی سر راهم قرار گرفتن که هر بار یکی از دیگری بهتر مثلا سه تا صاحب خونه داشتم یکی از یکی بهتر که وقتی برخورد و رفتارهاشون را برای دیگران میگفتم قابل باور نبود براشون
تو همون برهه خیلی تو رابطه عاطفی موفقتر بودم و برخورد های متفاوتی دیدم و الان باورم نمیشه من آدمی بودم که تمام احساس خوبم را وابسته کردم بودم به بودن و نوع برخورد یک انسان دیگه که شرک محض بود و نتیجه شرک هم مشخص بود اما خدا را شکر خیلی بهتر شدم
و یادم میاد اوم موقع خیلی اتفاقات خوب رخ میداد که دوستام میگفتن تو چه خر شانسی و خواسته هایی که ترمزی نداشتم را خلق میکردم
از یه شهر و روستای کوچیک کویری هدایت شدم به زندگی کردن تو استان گیلان کنار دریا و رسیدن به اون خواسته ای دوچرخه سواری کنار ساحل و تو دل جنگل و هر روز کنار دریا رفتن که جزو خواسته های چند سال قبلم بود والبته که ….
تو زمینه ای سلامتی خوب بودم ولی خیلی بهتر شدم خصوصا با این که لاغر بودم دوره قانون سلامتی را تهیه کردم و عالی تر شدم البته تو جواب سوال بعدی درباره اش صحبت میکنم
در کل اون برهه ای که خیلی با شور و شوق بیشتری کار میکردم علاوه بر نتایجی که گرفتم اون احساس خوب خیلی لذت بخش تر بود طوری که چند روز پیش داشتم میگفتم خدایا کمکم کن دوباره برگردم به همون حال و هوا چون واقعا نتیجه همون احساس عالی بود که اون موقع داشتم
2.درباره تجربیاتی بنویس از زمانی که از این فضا دور شدی ، به مسیر قبلی خودت برگشتی و دیگر این آموزه ها را در عمل استفاده نکردی شرایط شما چگونه تغییر کرد و نتایج به چه شکل افت کرد ؟
و اما جواب این سوال هم برای خودم مینویسم هم برای دوستان دیگه که شبیه من عمل نکنن و هم برای استاد که بارها گفتن صادقانه کامنت ها را بنویسید
اکبر آقا اگه فکر میکنی داری رو باورهات کار میکنی و نتیجه نگرفتی داری توهم میزنی
تکرار میکنم اگه فکر میکنی داری کار میکنی رو خودت و درآمدت تغیری نکرد و رو به رشد نبود و اگه هیچ مهارت به درد بخوری کسب نکردی و نمیکنی و اگه اون روابط دلخواهت را نداری و اگه سلامتی و انرژی نداری و اگه شور و شوق نداری داری توهم میزنی
اگه داری رو باورهات کار میکنی و آرامش نداری و خیالت راحت نیست و چرخ زندگیت رونتر نشده داری توهم میزنی
با این کل بارها استاد این جملات را گفتن ولی نمیشنیدم تا تو جلسه 21 روانشناسی ثروت یک
از اون جلسه یه تو گوشی حسابی خوردم
بعد اون دوره را زود تموم کردم نه این که عمل کنم تموم کردم
و یه دفعه یه شوکی خوردم و خیلی خدا کمک کرد تونستم کمی ذهنم را کنترل کنم
اما در جواب سوال دوم اون احساس های بد و پوچ و افسردگی تو چند مدت دوباره اومد
با این که از دوره قانون سلامتی نتیجه گرفتم و انرژیم عالی بود دوباره به عادت های قبلی برگشتم البته فقط نون و یه سری میوه ها را دوباره شروع کردم به خوردن اما جالبه که منی که چند سال بود حتی یک کیلو وزن زیاد نمیکردم بیش از 10 کیلو وزنم اضافه شد
اما جدا چرا با این که اون سبکی و سرحالی و انرژی را تجربه کردم و الان بعضی خوراکی ها را که میخورم بازم نتیجه اش زپرا درک میکنم اما بعضا دوباره همون رفتار را تکرار میکنم
در کل تو این چند مدت نجوای ذهنم حتی اجازه نمیداد فایل ها را گوش کنم و مقاومت میکرد
تازه تازه دارم درک میکنم اونجا که استاد میگه وقتی مسولیت تمام اتفاقات زندگی را میپذیریم چقدر درد داره !
خلاصه از اون محیط شمالی دوباره برگشتم به کویر
از اون اتفاقا خوب و خر شانسی ها خبری نیست
ولی به لطف الله دارم خودم را جمع و جور میکنم دوباره
وکسب و کار و مغازه خودما راه انداختم دوباره
و میخوام متفاوت تر و جدی تر شروع کنم
و البته حسم میگم اول تمرکزی از قرآن شروع کنم که بتونم اون ایمان و باورها را روی فونداسیون قوی بچینم
قبل از این که جواب سوال سوم را بدم
اون کج فهمی هایی که داشتم و باید برطرف کنم
اولینش که خیلی بهم آسیب زد کمال گرایی هست طوری که از استاد درخواست دارم برای افرادی کمال گرا مثل من از زوایای مختلف توضیح بدن که بهتر درک کنیم تفاوت بین استاندارد های بالا داشتن را با کمال گرایی
مورد بعدی عدم پذیرش مسئولیت هست در حالی که قبلا فکر میکردم آدم مسئولیت پذیری هستم اما رفتار هام نشون میده کاملا از زیر بار مسولیت فرار میکنم
و اونجایی کار سخت تر میشه که با کج فهمی در مورد توحید و توکل و ایمان تمام مسولیت را به عهده خدا بزاریم
خیلی این تیکه نکته ریزی هست و خیلی تفاوت داره توحید و توکل و تسلیم بودنی که عمل و صددرصد نتیجه دنبالش هست با اون فرار از مسئولیت که به اسم توحید و خدا و ایمان و تسلیم بودن هیچ عمل و نتیجه ای نباشه
آقاجان اگه ورودی مالی دائم و پایدار و رو به رشد نداری ،اگه تنهایی و رابطه ای نداری و اگه اوضاع اون طور که میخواهی پیش نمیره و به خودت وعده ای فردا و بعدا میدی مطمئن باش داری اشتباه میری
شاید تو یه برهه ای خیلی کوتا ورودی و رابطه نباشه یا شرایط اون طور که میخواهیم نباشه که اونم خیلی باید کوتا باشه
اما اگه به هر بهانه ای که مثلا ذهنت میگه آدم توحیدی نباید وابسته به رابطه و پول باشه و هر دلیل دیگه ای که خودت را قانع کنی شک نکن مسیرت اشتباهه
پس اگه ما درست قوانین را درک کنیم و همه جنبه های زندگی را درست کنیم طبق قانون، بر نمیگردیم چون اگه دقیقا عمل کنیم هر بار نتایج بهتر میشه
3. چه عواملی باعث میشه بعد از این که مسیر درست را میشناسیم و از اون نتیجه میگیریم اون را ادامه نمیدیم و دوباره به الگوهای قبلی برمیگردیم ؟
وقتی قوانینی مثل قانون تکامل ، قانون احساس خوب و … را درست درک نمیکنیم و همچنین عدم مسئولیت پذیری و کمال گرایی و کلی دلیل دیگه باعث میشه درست درک و عمل نکنیم و نتیجه ای دلخواه را نگیریم و برای این که خودمون را راضی کنیم و ذهنمون را ساکت کنیم اون قوانین را انکار میکنیم و برای همین ادامه نمیدیم و نگاه میکنیم به اکثریت
پس وقتی درست درک نکنیم و درست عمل نکنیم حتی با وجود نتیجه گرفتن به کل همه چیز را انکار میکنیم دقیقا این اتفاق برای من رخ داد
و یه مورد این که شاید ما تو یه سری از جنبه ها نتیجه بگیریم ولی چون تو جنبه های دیگه نتیجه نگرفتیم به علت عدم درک درست خودمون اون نتیجه هایی هم که گرفتم انکار میکنیم
مثلا من با این که تو دوره قانون سلامتی درست عمل کردم و نتیجه گرفتم و یا تو روابط اجتماعی نتیجه گرفتم و حتی تو جنبه های مالی به اندازه از که کار کردم نتیجه گرفتم
اما چون تو جنبه روابط عاطفی و کاری درست عمل نکردم و اون نتایج دلخواه را نگرفتم ذهنم حتی اجازه نداد به قوانین دوره سلامتی هم گه نتیجه گرفتم عمل نکنم
خود نوشتن این کامنت اونم بعد یه مدت حال خرابی خیلی کمکم کرد هر چند خیلی این مدت درس های بزرگی گرفتم
در هر حال خدا را سپاسگذارم و از استاد عزیز هم تشکر میکنم
حالا برم فایل را گوش بدم که قطعا جواب عالی دادن استاد
عاشقونم خونواده ای عزیزم
سلام به استاد عزیز، خانم شایسته گرامی
فقط می خوام خدا رو شکر کنم که امروز با برنامه هدایتی خودش و مسیری که من در اون بودم به شنیدن این صحبتها هدایت شدم.
چقدررررر لازم داشتم تا این حرفها رو بشنوم. چقدر دلم آروم گرفت. چقدر انگیزه هام دوباره قوی تر شد!
اصلا انگار این فایل جواب همه حرفهای توی سر من بود. انگار این فایل رو استاد فقط برای من ضبط کرده بود. انگار که استاد مستقیم تو چشمای من نگاه می کرد و داشت برای خود من می گفت. برای منی که دور افتاده بودم از مسیرهام. منی که داشتم دست و پا می زدم برگردم و انگار یکی جلوم رو گرفته بود (که حتما اون یکی هم خود من بود) و خدا دست استاد عباسمنش عزیز رو برام فرستاد و من رو دوباره به مسیر زیبای زندگی هدایت کرد. سپاس از استاد عزیزم. سپاس از مریم عزیزم. سپاس از خدای مهربونم که همیشه هوامو داره.
خدایا سپاسگزارم برای این همه آگاهی.
میرم که دوباره شروع کنم. قوی تر از قبل….
فاطمه سادات
سلام استاد عزیزم و سلام مریم نازنین.
اول از همه سپاس فراوان از مریم مهربان بابت گرفتن50 دقیقه گوشی در دستان پر مهرش و همراهی برای این فایل فوق العاده و همچنین نکته برداری های دقیقش به عنوان شاگرد ممتازی که جلوی جلو نشسته توی این کلاس درس.
(البته که مریم جان در محضر استاد عباسمنش بهتون میگم شاگرد وگرنه شما خودتون استاد همه ی ماهستید.)
استاد عزیزم ممنونم که حواستون هست ما هرچند وقتی نیاز داریم به این صحبتای ضربتی و تلنگری تا به خودمون بیایم.
در این موضوع بفهمیم اگه نتیجه گرفتیم ،حفظش کنیم و ادامه بدیم،اگ نتیجه گرفتیم و رها کردیم،از اول شروع کنیم و توبه کنیم و دیگه تکرارش نکنیم،و اگ نتیجه نگرفتیم یاد بگیریم که به خودمون بجنبیم و اقدام کنیم.
الان فردای روز عید غدیره و منم که سادات هستم،هرساله میرفتیم خونه عمه ها و عموهاو…برای عید دیدنی و البته گرفتن عیدی.
کوچیک که بودم یادمه توی یه بشقاب ،سکه های ده تومنی و بعدتر سکه های 500 تومنی و بعدتر دیگه سکه کم ارزش شده بود و اسکناسهای هزاری و دوهزاری و الانم حتما اسکناس ده هزاری و پنجاه هزاری عیدی میدن.
این باور از محیط تو ذهن من ساخته شده بود که این پول بابرکته و میگیریم و خرج میکنیم تا پولهامون زیاد بشه.
هیچوقت دقت نمیکردم به وضعیت زندگی اون فامیل.
فقط خوشحال بودم که چه خوبه من سید هستم و کلی فامیل سید دارم و از بقیه دوستام کلی پول سیدی بیشتر دارم تو کیفم.
ولی بازم دقت نمیکردم خب الان وضعیت مالی من چه برتری نسبت به بقیه دوستام داره،همه که مثل منن.حتی بعضیا سید نیستن و بهترن.
بزرگتر که شدم اون پولای عید غدیریو خرج میکردم،چون میگفتم خب بین پول منوپول اون فامیلمون چه فرقی هست.منم که سیدم،همه پولامون مثل همه دیگه.
تا اینکه باشما و بقول مریم جان اصل و فرع آشناشدم و فهمیدم این پول که عامل برکت نیست.کلا تو درودیوار بودیم همه.
امسال تصمیم گرفتم بقول شما قربانی بدم و کلا نرم عید دیدنی.
به همسرم گفتم کاش میشد بریم یه جایی این چند روز کلا نباشیم.بعدش باخودم گفتم خب اینکه میشه فرار.مثل همون مهاجرت که دوسداشتم برم فقط نبینم هیچ فامیلیو و فهمیدم اشتباهه.
گفتم باید بمونم و احساسم رو خوب نگه دارم و خیلی جالب شد که بابام این چند روز نبودند و ماهم که همگی باهم میرفتیم چون بابام نبودن ماهم نرفتیم و دختر عمم هم زمان زایمانش رسید و اوناهم کلا نبودند و قربون خدای همزمانی هابرم که بازم خودش بخوبی همه چیو هماهنگ کرد و کاری کرد همه چی دست به دست هم بده تا بنده اش به خواسته اش برسه.
با همسرم درباره این عیدی گرفتنا صحبت میکردیم و کلی خندیدیم سر اینکه گفتش اگه اون پول اونقد برکت داشت چرا خب پس زندگی همشون پرازگرفتاری و بیماری و مشکل و وام و قسط و این مسائله.
(یادمه یبار به عموم گفتم چه خبرا؟گفت هیییییچی،خبر عمله بنایی.گفتم خب خداروشکر یه زمین دارید که الان عمله ی اون باشید.و همه بمن خندیدن.!!!
معلومه،چون انتظار داشتن منم مثل بقیه در ادامه بگم آره خیلی سخته.چقدر گرفتاریدشما)
میدونید من میگم اگ این ساداتی که دارن عیدی میدن اگه اونقد قبول دارن که فراوانی و برکت وجود داره،پس چرا تا یه بچه وقتی پول بهش تعارف میکنن،تا شیطنت میکنه بجای یدونه دوتا میخواد برداره سریع بهش نهیب میزنن که ااا تموم میشه،کمه،بذاربهمه برسه ><
خلاصه که منو همسرم سعی کردیم رو خودمون کار کنیم و احساسمون رو خوب نگه داریم.واسه کسی صحبت نکنیم و انرژیمونو براخودمون نگه داریم.
خونمون که 8سال دوکوچه با خونه مامانم فاصله داش،جهان جابجامون کرد و در یک شهرک از شهرمون زندگی میکنیم که وقتی احساس خوبمون رو دید دورمون کرد.
باورها عوض میشه،عملکرد هم تغییر میکنه و نتایج متفاوت میشه.
من ازون خونه بدم میومد و حتی گاهی گریه میکردم که خدایا چرا ما رو کمک نمیکنی که بریم ازین خونه لعنتی.
تا اینکه یاد گرفتم باید اول اون خونه رو اون فامیل و خونواده رو اون محله رو همه رو دوست داشته باشم تا برم یه جای بهتر.
من در و دیوار خونه رو بغل کردم،از آجر به آجرش عذرخواهی کردم،بهش رسیدم و دکوراسیون رو عوض کردم.خاطرات خوبی که درون خونه داشتم مرور کردم.
از طرفی رو رابطم با خونوادم خیلی خوب کار کردم.دستوپای مادرم رو بوسیدم،از خواهرم بخاطر نصیحتهای مداومی که داشتم عذرخواهی کردم،خندیدم و شاد بودم و محبت کردم و خداوند در کمتر از یک ماه هدایتمون کرد به یه خونه بسیار عالی و منطقه خیلی خوب با کلی فرصت برای کسب آگاهی و خودشناسی چون دیگه نزدیک مامانم نیستم که نصف روز رو اونجا باشم.
من نتیجه هارو دیدم و شارژ شدم تا تلاش کنم برای نتایج بزرگتر.
هر نتیجه یه منبع سوخته برای نتایج بعدی.
نمیدونم شاید من چون هنوز اول راهم،یه درصد هم به برگشتن فکر نمیکنم.
ولی الان میبینم به قدری طعم نتایج شیرینه که حتی فکر یه لحظه برگشت به باورهای پوچ قبل رو بخودم نمیدم.
شاید هم چون زندگی قبل و باورهای خرافی قبل اونقدددر داغون بوده که الان تفاوت بسیییار زیادیه در این زندگی بااون زندگی که حاضر نیستم برگردم.
بنظرم کسی خوشی میزنه زیر دلش که زندگی قبلیش اونقدرا داغون نبوده باشه.
الان من هرروز خداروشکر میکنم برای وجود نازنین شما استاد گلم که راه تغییر زندگی و دور ریختن باورها و افکار اشتباه رو یادم دادید.
طعم واقعی عیدی همینه که راهیو یاد بگیریم که صدها برابر ازون وجه نقدی ارزش داره.
خیلی ممنونم ازشما و مریم جان برای زحماتی که میکشید.
راستی استاد جان راستش منکه اصلا تیپ تپلی شمارو دوسنداشتم و تو فیلماتون هی مرتب میگفتم بذار تمرکز کنم رو زیبایی ها.
اگه شماهم بخواین برگردین به اون استایل من خودم شخصا میاماونجا و وعده وعده تغذیه و برنامه ورزشیتونو مدیریت میکنم تا دوباره تپل نشین(: خخخخ
با سلام و درود خدمت دو استادان زندگی ام
و با سلام خدمت ستاره های درخشان این سایت گوهر نشانم
1: درباره تجربیات شخصی خودت از زمانی بنویس که آگاهانه سعی داشتی آموزش های استاد را در زندگی ات اجرا کنی، چه نتایجی گرفتی و چه تغییرات مثبتی در هر جنبه از زندگی ات ایجاد شد؟
از زمانی که در مرداد سال 1397/5/25 با سه فایل چگونه در یک سال در آمد خود را سه برابر کنیم استاد در تلگرام آشنا شدم زندگی من 360 درجه تغییر کرد..
همون روزهایی که با چالش تضادهای پی در پی که در تمام ابعاد و لایه لایه های جنبه های زندگیم وارد تجربه ی من شده بود
همون روزها خدا منو هدایت کرد
همون روزهایی که چشمم به آسمان خیره مانده بود
همون روزهایی که دست غیب طلایی خداوند رو دیدم
همون روزهایی که خداوند ناجی منو فرستاد
همون استادی که راهنمای راهم شد
همون استاد عزیزی که از راه های دور از انتظارم چراغ راهم شد
همان استاد عباسمنشی که با دستان گرم و با محبت و صمیمی اش ریسمان نجات من در تاریکی های اعماق دره های ناکجا آباد بودم و آمد و نجاتم داد
نمیدانم چطوری شکر گذار خداوندم باشم
نمیدانم چطوری برای همون روز و همان تاریخ از سال و همون ساعت معجزه آسای بعداظهرم تشکر و قدردانی کنم کاش ساعت و دقیقه و ثانیه ی دقیق اون لحظه رو هم بخاطر می آوردم که چقدر شکر گذارتر خداوندم می بودم و هستم
استاد قشنگم
استاد مهربانم
استاد بینظیرم
استاد آگاهم
استاد توحیدی ام
استاد خوش تیپ و زیبا و خوش صدایم
چطوری می توانم شکر گذارت باشم
چطوری می توانم دستان غیبی که از طرف فرشتگان خداوند برایم بودی رو بوسه بزنم؟؟؟ چطوری
تو بودی که منو با خودم آشنا کردی
تو بودی که منو با خودم آشتی دادی
تو بودی که منو به یکتاپرستی واقعی دعوت کردی
تو بودی که خدای واقعی رو به من شناسوندی
تو بودی که من رو با سپاس گذار بودن آشنا کردی
تو بودی که با پرتو آگاهی هایت جسمم رو به خودم شناسوندی
منی که هیچوقت جسم زیباییم رو ندیده بودم و قدرش را نمی دانستم … جسم و روحی که همیشه با من بودند ولی من کجا و جسم و روحم کجا؟؟
من از خودم فرسنگ ها دور بودم .. آنچنان دور که اگر با معیارهای فیزیکی قابل اندازه گیری بود به اندازه کهکشان راه شیری بود
ولی به من یاد دادی که فاصله ها با یک چیز دیگر قابل مقایسه است
من رو با عالم متافیزیک آشنا کردی با معیار مدار و فرکانسی که با چشم فیزیکی قابل مشاهده نیست
استاد قشنگم اگر بدونی که روز و شب فقط با شما صحبت می کنم و مدام حرف های شما رو با خودم و دوستان عزیزم ( جسم و روح ) نازنین ام تکرار می کنم بله من دوستان نزدیک ام رو تازه شناختم . .. تازه افتخار آشنایی رو با هاشون پیدا کردم…
آنوقت میدانید که شما در زندگی ام حضور فیزیکی و متافیزیکی داری.
همه ی لحظاتم فقط چهره ی شما رو میبینم انگار در این جهان فقط یک انسان واقعی و توحیدی وجود دارد و قابل تکثیر نیست .. بابت وجود نازنین تون شکر گذارم
با قانون تکامل دستمو به نرمی گرفتید و آوردید بالای اون دره ها ..
دیگه هیچ عجله ای در کار نیست
چون من نور را دارم میبینم پس از مسیرم لذت میبرم و آرام آرام حرکت می کنم و این مسیر نورانی همچون یک خط کش مستقیمی است که اگر بلغزم به من هشدار می دهد. همان ستاره ی شمالی قطبی درخشان نورانی رو نشانم دادی که همیشه در دلم دوست داشتم ببینم ولی آسمان گذشته ام آنقدر آسمان تیره و تار و ابری بود که اون درخشندگی رو نمی دیدم. خدا رو شکرت که در این زمانه و در این مدار و فرکانس در کنار شما رهنمود الهی ام حضور دارم که به راستی نام مقدس استاد بودن لایق و شایستگی شما استاد عباسمنش عزیزم را دارد . شکر گذارم
من رو با قوانین جهان هستی آشنا کردی که لیاقت و ارزشمندی و عزت نفس خودم رو درک کنم و بفهمم و آگاه شوم و بی درنگ اطاعت کنم و عمل گرا باشم . .. و قدم به قدم حرکت های جادویی من را با عشق به حرکت در آوردی و به من یاد دادی که فقط به جلو و هدف نورانی ام نگاه کنم و همچنان دورادور چشم از من ندوختی ..
استاد عزیزم منو با این جهان مادی زیبایی که خداوند به من ارزانی داشت آشنا کردی به من باور دادی که خداوند آنچه در آسمان و زمین است رو مسخر منه انسان کرده است..
نعمت ها و ثروت ها و زیبایی های جهانم رو به من شناسوندی و منو قدردان و شاکر پروراندی
عشق و مهر و محبت و صداقت را باور کردم و عطر خوب و خوش زیبایی ها رو دریافت کردم
قدر شناس لحظه به لحظه هایم شدم آنقدر شیرین و گواراست که دارم لحظات شیرینی رو می سازم که پله های صعود من بسمت نور و معبودم را پایه ریزی می کنم
نمیدانم چطوری قدردانی کنم استاد قشنگم که هر وقت صدای گرم و با محبت و صمیمی شما رو با آن نگاه پدرانه ای که همچنان مواظب فرزندانش هست رو میبینم اشک شوق و ذوق ام سرازیر میشود
همان لحظاتی که با صدای بلند و محکم به فرزندانت تَشر میزنی باز هم اشک شوق ذوقم سرازیر می شود و این تَشرها و گفته های دلسوزانه ی شما عزیز دلم همان خط کش مسیری است که لغزش هایم رو تذکر می دهد
استاد عزیزم نمیدانم تا چه حد پاسخ سوال اول شما رو تونستم جوابگو باشم ولی این را بدانید که این من نبودم که نوشتم بلکه آون دوست عزیزم روح مقدس ام برایتان نوشت .. چون هنوز در مسیر هستم ولی مسیر ی دلنشین و زیبا و رویایی
مسیری از نور و عشق و سرشار از انرژی مثبت
مسیری که یک جاده ی یک طرفه بیشتر ندارد راه برگشتی نیست
چون تمام گذشته های دورم را با تمام خوبی ها و یا به اصطلاع نامناسب ها با سیمان بتونی پشت سرم دیوار ی قطور ساختم .. هیچ راه برگشتی نیست بجز پله های نورانی که در کنار شما ساختم چیز برای برگشت وجود ندارد .. هیچچچچچچچچ وووو قت
سوال 2: (اگر در مورد شما صدق می کند) درباره تجربیاتی بنویس از زمانیکه از این فضا دور شدی؛ به مسیر قبلی خودت برگشتی و دیگر این آموزه ها را در عمل استفاده نکردی، شرایط شما چگونه تغییر کرد و نتایج به چه شکل اُفت کرد؟
پاسخی ندارم گویا با این سوال بیگانه ام
سوال 3: به نظر شما، چه عواملی باعث می شود افراد بعد از اینکه مسیر درست را (در در هر جنبه ای) می شناسند و از آن نتیجه می گیرند، آن را ادامه نمی دهند و دوباره به الگوهای قبلی خود برمی گردند؟
استاد عزیزم در پاسخ باید بگویم من واقعا خواستم که تغییر کنم بله سخت بود خیلی هم سخت بود ولی سختی که با آسانی همراه شد و یک صدا شد و منو به تعادل و هماهنگی با ذهن و روحم هدایت کرد … جهان هستی آنقدر قشنگ سیلی محکمی به من زده بود که هم خودم و هم زندگی ام رو واقعا دوست داشتم تغییر بدم ولی راهش رو نمی دونستم که چطوری این تغییر برایم امکان پذیر است…
تنها چیزی که بنظر من خیلی مهم هست همان بحث باورهای ذهنی است که من به خودم اجازه دادم که دریافتش کنم ..
و بلطف خداوند مهربانم با آگاهی ها و آموزش هایی که از شما استاد ارجمندم دریافت کردم و با تمرکز ی که در این مسیر پیدا کردم هیچ الگویی را بهتر و قشنگتر و زیباتر از این مسیر نیافتم پس لطف خداوند شامل حالم شده و آگاهانه باید قدردان این موهبت های الهی ام باشم..
با اینکه هنوز این فایل رو ندیدم ولی با خواند تیتر و مقاله و پرسش های این فایل احساسم فوران کرده بود و گفتم بیام با عشق و یک انرژی مضاعفی که از این سوال ها دریافت کردم بنویسم
خانم شایسته ی قشنگ و نازنیم دست بوس ان دست های نازنین دست به قلمت هستم که اینقدر با عشق برامون می نویسید و آنقدر با عشق در این مسیر الهی هستید و آنقدر با عشق کنار استاد عزیزمون و ما برو بچه های سایت هستید ممنون و سپاسگذارم و قدردان آن عشق الهی شما عزیز دلم هستم و عاشقانه دوست تون دارم
ارادتمند همیشگی شما عزیزان
رویا مهاجر سلطانی
2023/7/9 july
1402/4/18 تیر ماه یکشنبه
،،،هو،،،
هو خیرالناصرین و هو خیرالرازقین
سلام بر استاد عزیزم و برادر بزرگم (s,h,a,m)
الله اکبر
خدایا شکرت
استاد جان
دمت گرم
استاد جان
ممنونم
استاد جان
خدا حفظت کنه برامون انشاءالله
به الله یکتا قسم
فکر میکنم این فایل برا من ضبط شده
برای من و امثال من
که تا نتیجه میگیریم و اوضاع استیبل میشه، دوباره یه چرخ وجودمون رو میندازیم توی خاکی و میگیم بابا عیبی نداره، دیگه پنچر نمیشه
قافل از اینکه یادمون میره که چه سختی ها کشیدیم تا اومدیم توی آسفالت و جاده ی اصلی،،
مثلا خود من،
2سال طول کشید تا ماشین زندگیم رو که هر چهارتا چرخش پنچر بود رو با دوره های شما و کنترل افکارم و…. رو از جاده ی خاکی آوردم توی جاده ی اصلی،،
پنچری هارو به سختی گرفتم
آب و روغن ماشین زندگیمو میزون کردم
صافکاری،نقاشی، شیشه ها، میزون فرمون و …..
همه رو درست کردم به فضل خدا، و الان دارم هر روز سرعت حرکتم رو بیشتر میکنم،
اما…….
نکته ی مهم:
چیشد که بدهی هام تموم شد؟
چیشد که کاسبیم رونق گرفته؟
چیشد که جسمم سالم شد؟
چیشد که روابطم عالی شد؟
چیشد که تونستم عید امسال بچه هامو ببرم هتل صحرای نوشهر و با اون ویوی عالی به دریا؟
چیشد؟
واقعاً چیشد؟
چرا دوباره داره یادم میره؟
بخدا قسم
همین پارسال، وقتی میخواستم بچه هامو ببرم شمال، دنبال ارزون ترین و بی کیفیت ترین سوییت بودم، و وقتی میرفتیم داخل سوییت ، سوسک و کثیفی بود که حالمون رو بهم میزد،
ولی الان میرم بهترین هتل،
الهی شکرت
یا کاسبی،
تا همین پارسال آرزو داشتم که ماهی 3تا از محصولاتم رو بفروشم
ولی الان توی همین یک هفته ی گذشته فقط 3تا فروختم و برام کاملا عادی شده
استاد جان، داشتم به وویسی که پارسال ضبط کرده بودم گوش میدادم که گفته بودم، آرزو دارم قسط فلان جا و غرض حاج آقا فلانی و… پرداخت کنم،
حالا الان همشون به فضل خدا پرداخت شد،
ای خدای من شکرت
ای رب من شکرت
جالب اینجاس استاد، بعد از این همه دستاورد، مدتیه دوباره داره یادم میره مسیر رو،
دوباره روزی نیمساعت میرم توی اینستا گرام لعنتی که اصلا کلا پاکش کرده بودم
دوباره وسوسه میشم که یه وام بگیرم و خونه رو بزرگ کنم
و…………….
اما الحمدالله رب العالمین ، با آموزش های شما، به یک حدی از بلوغ فکری رسیدم که به محض اینکه میبینم دارم میرم توی خاکی، سریعا افسارِ اسب چموشِ ورودی های نامناسب رو محکم تر از قبل به دست میگیرم و سریعا برمیگردم به جاده ی اصلی،،
استاد جان
الان تا دقیقه ی 21 فایل رو گوش کردم و استپ کردم و اومدم و این کامنت رو نوشتم
نیت قلبیم هم این بود که فقط وفقط از خداوند رحمان و شما استاد عزیزم تشکر کنم
واقعاً دم شما گرم استاد
استاد ، هر روز داره زندگیم بهتر و بهتر میشه به فضل خدا
روغن کاری
گیریس کاری
و هر روز سرعت حرکتم داره بیشتر میشه
منتها داره برام عادی میشه
ولی من نمیزارم عادی بشه
همش گذشته رو به خودم یادآوری میکنم
اصلا من همه رو نوشتم از پیارسال
وویس ضبط کردم
که این روزا گوش کنم و یادم نره کجا بودم
نکته ی جالبش هم اینجاس که:
وقتی فایل های گذشته ی خودم رو گوش میدم ، اشک از چشمام جاری میشه و همش پشت سر هم میگم خدایا شکرت، الحمدالله رب العالمین
یه نکته ی دیگرو هم بگم،
الان سرعت ماشین زندگی من رسیده به 80تا مثلا،
یه وقتایی میبینم بعضیا با سرعت 200تا از بغلم رد میشن
اونجاس که نا امیدی میخواد بیاد سراغم،
هی میگه 80تا کجا، 200تا کجا
بیخودی خودتو خسته نکن
همه ی این حرفا چرت و پرته
تو اینکاره نیستی
ثروتمند شدن برای تو نیس
و…………..
حالا راه حل من اینه:
سریعا بر میگردم به گذشته
به خودم میگم داش علی یادت رفت؟
یادت رفت 2سال پیش با سرعت 20تا توی خاکی با چرخهای پنچر حرکت میکردی و داغون بودی،
یادت رفت؟
و دوباره جون میگیرم
دوباره پر انرژی میشم
به خودم میگم 80تا برات عادی نشه
تو داری تکاملی میری جلو
و هر هفته یه دونه سرعتت اضافه میشه
الان رو نگاه نکن
این روند تکاملی تورو به سرعت 200میرسونه
تو فقط توی همین مسیر باش
استاد جان
به خدای یکتا قسم
شک ندارم اوضاع مادیم عالی میشه
فول تیلیاردر
میدونید چرا
چون افتادم توی یک مسیری که، کسب در آمد برام عادی شده به یک امر طبیعی تبدیل شده
««البته توجه کنید»»: این طبیعی شدن اصلا و ابدا به معنای ناشکری نیست
اتفاقاً من هر روز سپاسگزار تر میشم
ولی شک ندارم که با همین فرمون، اگر برم جلو، به فضل خدا میرسم به سرعت 200
شک ندارم
فکر کنم شما کاملا متوجه عرض من میشید استاد
خلاصه کلام:
خیلی چاکرم استاد جان
خیلی دوستتون دارم
و دعاگوی شما هستم
به امید دیدار
یالله مدد