میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نازنین گفته:
    مدت عضویت: 1250 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام استاد عزیزم

    مریم جان مهربانم

    و همه خانواده ی محترم عباسمنش

    استاد جان عجب فایل بینظیری،تحمل

    و چقدر این موضوع منو بارها و بارها آزار داده و هیچ ایده ای براش نداشتم،چقدر شکستم

    چقدر فرصت هارو از دست دادم

    البته که همین حالا هم درگیر موضوعی هستم که با کوتاهی خودم نسبت به حل اون،دارم تحملش میکنم و روح و جسمم در رنجه.

    اما چیزی که به ذهنم رسید در مورد موضوعِ بحث،مربوط میشه به 5 سال پیش

    من حدود 10 سال مسئول پذیرشِ دندانپزشکی درمانگاهی معروف بودم،و واقعا اونجا رو دوس داشتم اما با شما هیچ قانونِ دیگه ای هم آشنایی نداشتم و پیگیر هم نبودم.

    سالهای آخر خیلی بهم سخت گذشت،معنای واقعی اجهاف رو اونجا فهمیدم،اینکه خیلیها که بعد از من اومدن و هرگز تجربه ی من رو نداشتن چقدر عزیز تر بودن چقدر جایگاهشون بهتر شد،حقوقشون،بیمه شون و در واقع شرایط عالی داشتن برای کار

    اما همه چیز برای من سخت شد و من فقط و فقط به امید استخدام اون شرایط وحشتناک رو پذیرفته بود

    اون زمان بیمه ی من نیمه وقت بود در حالی که تمام وقت سر کار بودم با کلی اضافه کاری،حقوق من 500 گاهی هم 600 بود،بدون هیچ پاداشی نسبت فعالیتهای زیادی که داشتم

    اما همکارای من که بعدها وارد مجموعه شدن از بدو ورود بیمه کامل بودن و حقوق خیلی خوب

    یواش یواش احساس کردم دارم خفه میشم اونجا،هر چقدر هم باهشون صحبت میکردم بی فایده بود

    میگفتن همین که هست،تازه ماههای آخر هم شیفتام رو نصف کردن،عملاانگار گاهی میرفتم سرکار

    بهم میگفتن هیچ جا بهتر از اینجا نیست و مطمئن باش از اینجا بری بیکار میشی و ما هم دیگه قبولت نمیکنیم اگه برگردی

    ینی تمام روزها تمام کلمانشون نگاههاشون لحظه به لحظه یادمه.

    آر یه روز گفتم نع

    اینجوری نمیشه،من میرم،حتی اگر خونه هم بمونم بیکار

    بهتر از این خفته

    اما من خونه ننشستم،ماه آخر همزمان با کار خودم،یک هفته رفتم دنبال کار،چنتا کلینیک سر زدم،یه جا خیلی به دلم نشست،گفتم من باید بیام اینجا کار کنم،باورم نمیشد

    توی بهترین منطقه ی شهر،کلینیک تخصصی با پرسنل واقعا عالی

    مدیریت بی نظیر

    خدای من هر وقت یادم میاد چشام پر از اشک میشه

    رفتم اونجا فرم استخدامی پر کردم،بعد یه هفته تماس گرفتن که برم برای مصاحبه،

    و من اونجا پذیرفته شدم

    از روز اول کار بیمه کامل شدم قرارداد مشخص با من بسته شد،حقوق 500 تومنم شد 1500 ماه اول،اصن باورم نمیشد.و چقدر اوایل خودم رو سرزنش میکردم که ایکاش نمیترسیدم از بیکار شدن و دلو میزدم به دریا و میرفتم دنبال کار،که یقینا فرصتهای خیلی خیلی بهتری برام پیش میومد و چقدر روی کیفیت زندگیم تاثیر مثبت داشت.اما آروم آروم حالم خوب شد و هر روز که میرفتم سر کار باعشق میگفتم خدایا شکرت.

    الان دوسالی هست که کار نمیکنم و تصمیم گرفتم کسب و کار خودم رو راه بندازم اما این خاطره برام جاودانه شد و با صحبتهای الانِ شما معنای انتخاب و تصمیم اون زمانِ خودم رو فهمیدم.

    استاد جانم بی نهایت از شما سپاسگزارم

    از خدایی که شما شما رو سر راه زندگی من قرار داد

    عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    فررانه فلاح گفته:
    مدت عضویت: 1100 روز

    به نام الله مهربان. سلام به استادعزیزم. و مریم جانم…..و دوستان عزیزم درسایت …قبل از شروع صحبتا و جواب سوال بازم ازشما استاد عزیزم سپاسگذاری میکنم که اگاهیهای خودتونو به صورت رایگان برای ما به اشتراک میزاری ..از خداوند هم سپاسگذارم که من رو توی این مسیر الهی هدایت کرد ..‌‌نممیدونم چی بگم استاد دقیقا چند روزپیش شروع به هدف گذاری کردم اونم بابت چیزی که خیلی وقت حدود چهارماه تحملش میکردم و میگفتن همینی که هست و من مجبور به تحمل اون بودم ..چهارماهه به خانه جدیدم نقل مکان کردم از زمانی که به این خانه وارد شدم مشکل اب و برق داشت که به لطف الله مشکل برقش حل شد .‌اماآب این خونه خیلی ضعیف بود…پامپ ابم هم چند بار تعمیر و یک بار اتوماات عوض کردم هر لوله کشی میومد و برسی میکرد میگفتن ورودی اب مشکل نداره اب شهر ضعیفه..‌خلاصه ما اب ضعیف داشتیم ..تا اینکه دو روز پیش اومدم نشستم فکر کردم (البته اینم بگم با گوش به فایلهای شما و نکته برداری کردن )و برای خودم هدف گذاری کردم چند تا هدف توی این ماه نوشتم و بعد اولویت بندی کردم..‌اولویت اصلی من درست کردن اب ضعیف خانه بود.‌چون تحملش واقعا سختر شده بود….خلاصه بگم تا اینکه دیروز لوله کش جدید باز اوردم گفتم اقا بکن بنداز دور هر چیز قدیمی و چیزهای جدید بزار..گفت بزار باز مجدد اوماتو درست کنم ..پوسته بزارمش روش شاید درست شد..گفتم بکن بنداز دور..‌آخرش این شد به لطف الله اب خونه درست شد و الان با فشار زیاد ما اب مصرفی داریم چقدر خو شحال شدم از اینکه هر چیزی راه حل خودشو داره ..وقتی این فایل امروز شما رو دیدم گفتم خدا خواست با من حرف بزنه بگه فرزانه افرین کارت درست بود.‌ کار من دقیقا مثل دکتری بود گفت گریه بچه شما عادیه و شما بعد شش ماه با فشاری که روی دکتر اوردید و انجام ازمایش متوجه عفونت اداری شدید و درمان و انجام دادیدو بچه خوب و گریش برطرف شد…دقیقا منم همین کار رو انجام دادم..چقدر دقیق ..اشک تو چشمام جاری شد..خدا چطور با ما حرف میزنه.‌الله اکبر..‌…قربونت برم خدا.‌و الان هدف دومم روشروع کردم…استاد واقعا سپاسگذارم…اینها باورهای مارو قوی تر میکنه و این سیمان باورهای مخرب نرمترو .نرمتر .میشه….استاد ذوق میکنم پردایس رو میبینم ..چه طبیعت زیبایی ..برونی و اون بزغاله کوچولو طبیعت و قشنگتر کرده. و دراخر هم برکت خداوند باران زیبامنم که عاشق صدای باران کیف کردم توی این گرمای شهر ما باران رو دیدم خداوند به شما برکت بیشتر در لحظه بده که دل مارو شاد میکنی و ما رو بیشتر هدایت کنه آمین…از دوستانم درسایت بینهایت بابت کامنتهای زیباشون سپاسگذارم و وچیزهای خوبی یاد میگیرم……..درپناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    جواد صنمی گفته:
    مدت عضویت: 1954 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی محترم و همه دوستان عزیزم

    واااای الله اکبر

    الله اکبر

    به این همه زیبایی

    به این همه نعمت

    به این همه ثروت و فراوانی

    به این همه برکت

    استاد با تمام وجودم شما رو تحسین میکنم که یک نفر از اون شرایط به این مرحله و شرایط از زندگیش رسیده که توی یک خونه سیمانی با 4 خانواده مشترک زندگی کنه

    الان رسیده به این همه ملک

    آزادی امنیت و روابط و سلامتی و ثروت

    خدای من همین الان هم با این همه تکنولوژی و اینترنت و این همه فراوانی ثروت که در جهان هست من کمتر انسانی رو میبینم که این چنین راحت آزاد و زیبا و خوب زندگی کنه

    استاد شما در همه زمینه ها الگو هستید برای ما

    و اصلا کلمه تحسین برای شما کم هست

    خداروشکر میکنم از این که اینجا هستم و دارم آرام آرام روی خودم کار میکنم و میرم جلو

    البته که یک جاهایی خیلی حس میکنم سرعت رشد و پیشرفتم کمه اما این ها از ذهن و نجواهای شیطانی هست که میخواد حالم رو بد کنه

    و من همیشه به خودم یادآوری میکنم تکامل رو و و سعی میکنم که خودم رو سرزنش نکنم و خودم رو با کسی مقایسه هم نکنم و خیلی بهتر از قبل خودم شدم خداروشکر

    چقدر زیبا و قشنگ مفهوم معنی صبر و تحمل رو به ما یاد میدید

    صبر به معنای : ایمان امید توکل توحید حال خوب

    تحمل به معنای: نا امیدی زود رسیدن و طی نکردن تکامل حال بد عذاب و سختی کشیدن در ترس موندن و بی ایمانی

    چه زمان هایی خودم تحمل کردم به جای صبر :

    زمانی که در رابطه بودم و خیلی هم درگیر بودم و کلی چک و لگد از دنیا می‌خوردم و بی احترامی و فحش و تا سزا می‌شنیدم بی حرمتی می‌دیدم اما به قول خودم اون زمان تحمل میکردم (که این صبر نبود )

    میدونستم که این صبر نیست و تحمل هست

    چون میترسیدم از دادگاه

    از حرف مردم

    از مهریه

    از نفقه

    از تنهایی

    از طرد شدگی

    از غم و غصه بیشتر و

    از هزاران چیز دیگه

    در صورتی که جهان خیلی زیبا همه این ها رو از من دور کرد و یک جدایی راحت و آسان رو برام ایجاد کرد به لطف خدا

    توی شغل قبلیم بعضی آدم ها بودند که فقط تحمل میکردم و با اینکه میدونستم هیچ‌چیزی از این ها دیگه یاد نمی‌گیرم و نمیتونم پیشرفتی بکنم

    اما بوده جاهایی هم صبر کردم و با حال خوب مسیر رو طی کردم و کلی اتفاق های خوب برام افتاده

    مثل پیدا کردن کار

    مثل پیدا کردن خونه

    مثل رسیدن به حال خوب بیشتر (این فوق‌العاده است واقعا )

    مثل رسیدن به بعضی از خواسته هام که چقدر راحت و سریع و لذت‌بخش بهشون رسیدم

    فکر میکنم استاد توی یک فایل دیگه هم در مورد فرق بین صبر و تحمل توضیح داده بودند

    اما اینجا خیلی کاملتر و واضح تر بوده

    من خودم خیلی وقت ها عجله میکنم و صبر رو فراموش میکنم

    اما صبر با حال خوب یک چیز دیگه است بخدا

    مثلا چند وقت پیش یک خواسته ای داشتم از خدا که ازش نشونه میخواستم که بصورت واضح نشونم بده

    خیلی اتفاقی بعد از یکی دوروز یک برکه کنار تلویزیون دیدم که مال ابجیم بود و با یک خط خوش یک آیه از قرآن نوشته بود والصبرو والله و مع الصابرین

    نمیدونی استادچه حالی شدم

    اینقدر اشک ریختم که خدا بهم جواب داده و با نشونه ها باهام حرف زده و بهم گفته صبر کن

    الآنم که یادم میاد خیلی حالم خوب میشه

    آره صبر و تحمل خیلی باهم فرق دارند

    و این ما هستیم که در موقعیت های مختلف نشون می‌دیدم که داریم صبر میکنیم یا تحمل !!!!!

    استاد. عزیزم باز هم تحسینتون میکنم که واقعا باور کردید که خودتون خالق زندگی خودتون هستید و این بزرگترین دستاورد هست برای شما چون من خودم اپسیلونی فهمییدم این موضوع رو

    خیلی از دوستان عزیزم ممنونم بابت کامنت های پر و پیمونی که میذارند و‌چقد درس هستم توی این کامنت ها و تجربیاتی که دارند

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    مریم اشکی گفته:
    مدت عضویت: 1579 روز

    بنام خداوندی ک هرلحظه درحال هدایت ماست

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت عزیزانم

    آقاااااااااااا من دیوونه شدم ازین زیبایی ها ازین بهشت الهی خدایه من خدایه من مثه رویامیمونه این صحنه ها نوش جونتون باشه این بهشت الهی

    ازحجم اینهمه زیبایی بغض کردم ودقیقه 11و53 دیگ گریم گرفت وقتی اون گلهای زرد خوشگل وسط اون چمنای سبزو علفای خشک قهوه‌ای رنگ رودیدم ترکیب تمام این زیبایی هاباهم اشکمودرآورد

    خدااااایا چجور میتونم شکرگزاراین همه زیبایی باشم ک ازطریق این فایل بهشتی بهم نشون دادی

    اول فایل این ابرای خوشگل رودیدم گفتم چقد خوب میشه بارون بیادودیگ نورالی نور وجواب درخواستمو آخرفایل گرفتم

    چقدرمرمرک زیباو بازیگوشه کلی براگوشای قشنگوبامزش خندیدم برونی عزیزودوست داشتنیمون چقد تپلی شده خدایا مبارکتون باشه این بهشت

    خانم شایسته اون تیک اول فایل ک زوم کردین چقدرزیبابوددقیقابازومتون اون پرنده خوشگلم اومد توکادر برازیباترکردن تصویر وچ کیفیتی داره گوشیتون تحسین میکنم این برند عالی اپل رو

    استادگلم وخانم شایسته قشنگم خیلی حال خوبی داشت پیاده روی باشماتواین بهشت

    خدایاشکرت

    موضوع فایل بی نظیربود

    عاشقتونم

    برای سوالاتم ایشالا یه کامنت دیگ میذارم

    در پناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    سید ساسان حسامی گفته:
    مدت عضویت: 1897 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    (فاذا قضیه امرافانمایقول له کن فیکون)

    سلام به استاد عزیز خانم شایسته مهربان که مثل خورشید پشت ابر همیشه برکات اش ساری و جاری هست سلام به همه دوستان عزیز ساکن این بهشت زیبا که هر روز با خواندن کامنت هاتون که هرکدام از یک نظر زیبا هست به درک بهتری از خودم و قوانین میرسم سپاس و تشکر از استاد که دوبار مثل همیشه یه فایل عالی به یک شروع عالی آهنگ زیبا همراه با تصاویر فوق العاده پردایس با گوشی آیفون چقدر خوب اون پرنده زیبا تصویرش برامون شکار کرد استاد ماشاالله چقدر اندام فوق العاده ای دارین یه پشت بازو زیبا بیشتر تو این فایل محو زیبا پردایس و اندام زیبا شما شدم اون ابرهای که واقعا مثل بازی ماریو پفکی هست احساس می‌کنی میتونی روشن بپری

    برسیم به نکته اساسی این فایل که فرق تحمل و صبر استاد ممنون که شما از اتفاقی تو زندگیتون اونو از پنجره قانون برسی مکنید و با مثال اونو واضح مکنید برامون حتما این اتفاقات توزنپگی همه ما هست به سادگی ازش میگزریم قافل از اینکه همین نکات هستن که با تغییرشون چرخ زندگی روان تر میشه و سر پایینی ما فقط کافی لذت ببریم خیلی جا از کار یا زندگی تحمل کردیم چون فکر کردیم همینه باید بسازی تو زندگی باید سنگ زیرین آسیاب باشی یا تو شغل یه همکار یا نیروی داری یه اسرار عادت های با تو سازگار نیست و باهاش کنار میای که اگه بره تا نیرو پیدا بشه کار یاد بگیره چیکار کنم و …..هیچ وقت واقعا به معنی دو تا کلمه صبر و تحمل اینقدر واضح فکر نکرده بودم که صبر از رعایت کردن قانون تکامل میاد اما تحمل از روی ناچاری هست و اینکه به خدا و اعتماد ندارم و معنی تضاد درک نکردم خدایا شکرت که با مثال ها یه کم بیشتر فکر میکنم و دقیق میشم .

    خدایا شکرت برای بارون زیبا روی این دریاچه و بهشتی که نهر ها زیر درختان جاری هست خدا یا شکرت که باور کردم میشه بهشت تو همین دنیا تجربه کرد اگه مثل شما خدا رو باور کنم .

    خدایا شکرت که دوباره فرصتی شد که احساسم اینجا ثبت کنم

    دوستتون دارم

    یاحق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    نسیم زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1624 روز

    به به خدای من! چه بَنری چه عکسی… هوش از سرم رفت!

    سلااااااااام به استاد عشق و زیبایی، استاد توحید و بندگی و مریم جانِ عشق

    واقعا خدا رو هزار بار شکر برای این همه زیبایی، اصلا دفه اول که فایلو نگاه میکردم نمیدونستم حرفای استادو گوش بدم یا مدح اون مناظر بدیعو بگم… کلی اسکرین شات گرفتم:) این حجم از زیبایی خیلی ذوق داره واقعا..اصن یه وضی:)))

    و یکی از شکرگزای های هر روزه ی من همینه که به لطف و هدایت خدا منم تو یه شهر و محله ی به غایت زیبا زندگی میکنم که از دیدن و تماشا کردن و حظ بردن از آسمونش سیر نمیشم. ما هم دقیقا همین امروز یه همچین بارون سیل آسایی داشتیم و بعدش یه آسمون خوشگل، یه شهر خوشگل تر، یه هوای عالی و لطیف و خوشبو و یه عالمه شکر خدا

    اما سوال و جواب فایل:

    جاهایی که من شرایط رو پذیرفتم و تحمل کردم

    اول که فکر میکردم چیز خاصی یادم نمیومد، الان که میخوام بنویسم نمیدونم کدومو اول بنویسم LOL

    – اول مورد اخیر رو بگم که یه جورایی داغ و تازه ست، در مورد همین کارم که داستانش رو خیلی وقتا تو خیلی از کامنتا گفتم.

    من اول قرار بود با یه شرکت دیگه کار کنم که اون یه دفه به هم خورد، اینجا من باورام و فرکانسم و ایمان و توکلم رو حفظ کردم و با حال خوب و توکل و اطمینان دنبال کار گشتم و خیلی زود یه کار دیگه پیدا کردم.

    اما بعد تو اون کار ، شرایط خیلی اونجوری که میخواستم اتفاق نیفتاد، خیلی موارد بود که باید راجع بهشون به توافق میرسیدیم که اکثرا مطابق میل من نمیشد و خب من خیلی مهم هاشو کوتاه نیومدم، ولی بقیه رو اول به عنوان حالا ببینیم چی میشه و آزمایشی و اینا و بعدم دیگه کلا قبول کردم، و با اینکه نه باب میلم بود نه درست بود قبول کردم و بعد هم تحمل کردم و نتیجه شد اینکه اصلا احساس خوبی نداشتم سرکار و هی این ناهماهنگی ها و ناخواسته ها بیشتر میشد. حالا این وسط سعیم هم این بود که توجه به ناخواسته نکنم و فقط با حال خوب فرکانسم رو تغییر بدم تا به خواسته ها هدایت بشم.

    همینجاست که خیلی مرز باریکیه بین تحمل و صبر و اعراض و حرکت و خلاصه اینکه همه چیو با هم قاطی نکنی و قیمه ها رو نریزی تو ماستا.

    منم با گوش دادن به فایلای بهشتی و نجات بخش استاد و سعی در توجه به نکات مثبت محل کارم و اینا سعی میکردم توجهم به ناخواسته نباشه، از اونور هم دست رو دست نذاشتم و شروع کردم جاهای دیگه برای کار اپلای کردن، چون درواقع دلیل اون قبول کردن و تحمل باور کمبود بود که حالا ازینجا برم مگه به این راحتی بلافاصله کار دیگه یا کار بهتر پیدا میکنم، و کلا اینکه پذیرفته بودم که خب همینه دیگه، و بهتره هرجوری هست اینجا بمونم، همینجا تکاملم رو طی کنم با سابقه بشم تو این شرکت (قشنگ ذهنم میخواست گولم بزنه) و البته اینم بگم گاهی واقعا سخته تشخیص کار و راه درست، اما با اون قانونی که استاد میگه، که از حالمون و احساسمون بفهمیم کار درست رو داریم میکنیم یا نه، این بهترین راه تشخیصه.

    که بقیه داستان هم تو کامنت فایل قلبی که به سوی خدا باز میشود گفتم که چه مصاحبه کاری خوبی داشتم و الانم قرارداد کاریم رو امضا کردم و انشالا از اول ماه آگست میرم اون شرکت جدید.

    -یه مورد قدیمی تر و مزمن هم بخوام بگم سردرده، که من از خیلی قبل پذیرفتم که فقط با قرص خوب میشم و چون اینو باور دارم واقعا فقط با قرص خوب میشم، مطمئنم حتی اگه یه قرص تو خالی بهم بدن بگن این ژلوفنه و من باور کنم و اونو بخورم خوب میشم، جدیدا دارم تمرین میکنم تو این مورد، البته که کلا سردردام خیلی خیلی کم شدن خدارو شکر ولی بازم هر از گاهی بالاخره سردرد میگیرم و جالبه گاهی که حواسم نیست و مشغول میشم، قبل از اینکه قرص بخورم خودش خوب میشه، اما مادامیکه حواسم بهش هست، بدون قرص اصلا نمیشه.

    فعلا همین، چیز دیگه ای به ذهنم نمیاد بنویسم. ولی دوس داشتم حتما کامنت بذارم، رو فایل قبلی هم نتونستم بنویسم، دلم تنگ شده بود برای اینجا نوشتن.

    خدایا هدایت خودت رو از ما دریغ نکن

    ما رو به خودمون وا نگذار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    زهره آرزومندی گفته:
    مدت عضویت: 1697 روز

    بنام خالق زیبایی ها

    سلام به یاد اوران نعمات زندگیمان و سلام به دوستان خوبم دراین مسیرالهی

    الله اکبر

    الله اکبر

    الله اکبر

    به این همه زیبایی به این همه فراوانی نعمت و ثروت

    به این همه حال خوب احساس خوب به این دوزوج دوست داشتنی واین همه افراد فوق العاده دراین مسیرالهی

    الله اکبر

    خدایاشکرت صدهزارمرتبه تورو عاشقانه سپاس

    استاد بگید خانم شایسته یکم اروم تربره بابا اینقدر تصاویر رویایی و دیوانه کننده بود که اصلا دوست نداشتم تموم بشه این فایل

    خدایی من چقدر اسمان دیوانه کنندس

    فقط اسمون با من حرف ها داشت

    چقدر زیبا چقدر عالی

    الله اکبر

    به این همه زیبایی این نظم و دقت وابن قانون بدون تغییر خداوند

    خدایاشکرت

    ازاینکه منوبه این جهان پراز فراوانی ثروت و نعمت راه دادی ازت بینهایت سپاسگذارم

    خدایاشکرت

    استاد دیدنه همین فایل ها و سریال زندگی دربهشت زندگی منودگرگون کرد فقط همین فایل هاو توجه به نکات مثبتش شرایط زندگی منودگرگون کرد دگرگون

    چقدر ازشما استادعزیزم بینهایت سپاسگذارم

    استادبسیارلذت بردم ازاین فایل

    صحبت از تحمل کردن شرایط بد شد و منویاد گذشته خودم انداخت

    زمانی که من ساکن قم بودم و باید چادرو حجاب میداشتم و من بشدت ناراضی بودم از این شرایط منتهی میگفتن دین ما اینه باید حجاب داشت دیگه وقتی ساکن شهرمذهبی هستی باید حجاب داشته باشی وقتی ساکن ی شهرکوچیک هستی و اسمت به بد درمیره وتوباید حجاب داشته باشی وقتی مردم ببینن که تو حجاب نداری حرف های ناجور زده میشه و آبروت درخطر میره توباید حجاب داشته باشی و من استاد تحمل میکردم این شرایط و دیگه پذیرفته بودم

    تا اینکه باشما و قانون جهان هستی اشنا شدم و فهمیدم که من هستم که خلق میکنم هیچ چیزی درش اجبار نیس و تو میتونی به هرانچه که میخوایی برسی و خلق کنی

    خدایاشکرت

    استاد من زندگیم تغییرکرد من الان بقدری راحتم بقدری با ارامش زندگی میکنم بقدری برا پوششم اونجور که خودم درش احساس راحتی دارم ارزش قائلم من دیگه وقتی فهمیدم زندگیم دردستان خودم قرارداره و هرچی از خدابخوام بهم میده و من رها شد نیستم

    همه چیز تغییر کرد و من هدایت شدم به شرایطی که اصلا خبری از اجبارنیس و هدایت شدم به انچه که دوس داشتم

    دقیقا یاد این کلام خداوند افتادم که میگه مگه زمین من پهناور نبود چرا مهاجرت نکردید چرا پذیرفتید

    من با فایل هاو محصولات شما دیوانه شدم

    اصلا استاد نگرش من نگاه من تغییرکرد و همون اندازه هم زندگی من با کیفیترشد

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    چقدر همه چیزو زیبا برام رغم میزنی زیباتراز تصورات من

    خدایاشکرت

    استاد دوره کشف قوانین زندگی بینظیره من تا جلسه چهارم پیش رفتم فقط تا همین جلسه اتفاقات معجزه واری برای من رخ داده که هنوز به جلسه بیشتری نرسیدم من همیشه به خودم میگم

    هیچ عجله ای نیس

    فرصت ها موقعیت ها شرایط ها افراد فوق العاده بی انتهاس

    من هدایت میشم

    من به هیچ کس و هیچ چیزی احتیاج ندارم من فقط به ایمان و باور قلبی به خدایی من نیازمندم

    خداوند مرا هدایت میکنه به اسانی ها به افراد فوق العاده به محیط عالی به فراوانی ثروت و نعمت اون منوراضی میکنه

    خدایی من خدایی استادمه

    همونجور که استادوهدایت کرد منوهم هدایت میکنه

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    شادباشید که شاد بودن اصل قانونه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    مهرداد یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 992 روز

    سلام به استاد عزیز که فایلهای بی نظیری برامون میگیرن و درسهای زندگی بهمون یاد میدن

    استاد از تحمل کردن براتون بگم که قبل از اشنایی با شما توی کارخانه ریسندگی بافندگی کار میکردم که یک ساعت با ماشین فاصله بود تا بریم سر کار و یک ساعت هم برگردیم و خب کار شیفتی که شب کاری از اون تحملهایی که همیشه درد داشت

    وقتی که سر کار میرفت سرو صدای بالا و بالا رفتن از دستگاه برای راه اندازی رطوبت و شرجی بودن سالن کار و ادمهای نا جالب که همشون غر میزدن ناشکر بودن زیر ابزن بودن .من این شغل رو سه سال تحمل کردم و باور این بود که برای امرار معاش و گذروندن زندگی باید اینتوری کار کنیم راهی جز این نیست

    تا اینکه تابستان پارسال با شما اشنا شدم و شروع کردم به گوش دادن فایلها .همیشه سر کار هنذفری تو گوشم بود و نت برداری میکردم .شب کاریهام به خاطر اینکه خوابم نگیره اینکارو میکردم تا اروم اروم باورهام نصبت به خداوند ثروت و توانایی هام تغییر کردم و دیگه اون کارخونه برام شد زجر اور و عید امسال پا گذاشتم رو ترسهام و از حقوق اخر ماه و بیمه دل کندم و اومدم بیرون الان به لطف الله و اموزشهای شما روی علاقه هام کار میکنم و چقدر از این ازادی زمانی و مکانی لذت میرم و خداوند هم بهم پاسخ داد و برام مشتری و نعمت و ثروت اورد و حالا میبینم که تحمل کردن یه شرایط سخت فقط داریم خودمونو از نعمتها و لذتها دور میکنیم و باید دنبال راه حل باشید

    حالا دیگه یاد گرفتم که هر تضادی یه راه حلی داره باید دنبالش بگردم نه اینکه از یکسری افراد باورهایی رو قبول کنیم که نه زندگی همینه و کاریش نمیتونیم بکنیم

    خداراشکر میکنم که به سمت شما هدایت شدم و اینقدر از زندگیم لذت میبرم

    در پناه الله یکتا شادو ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    یگانه بانو گفته:
    مدت عضویت: 782 روز

    بنام یگانه خالق هستی

    یادمه همیشه سر برگ همه نوشته هام می‌نوشتمش

    خدارو با خالق بودنش یاد میکردیم و غافل از اینکه خدای بزرگ این قدرت رو در وجود تک تک ما قرارداده چون ما چیزی جز اون نیستیم.

    چقدر خوشحال و شکرگزارم از وجود نعمت ب این بزرگی تو وجودم که قدرت خلق زندگیم بهم داده شده.

    خدارو شاکرم که در کنار شما، تو این جمع گرم و صمیمی عباسمنشی قراره با یه فایل جدیدی از استاد آگاهی های جدیدی درک کنیم.

    برای این موضوعی که استاد مطرح کردن یاد تجربه ای از زندگیم افتادم که اون موقع چیزی از قانون و باورها نمی‌دونستم.

    یادمه درگیر رابطه ی عاطفی بودم که خیلی بهم سخت می‌گذشت.احساساتم درگیر شده بود، وابسته شده بودم.از طرفی چون یه سری از انتظاراتم برآورده نمیشد، یا یه رفتارهایی ک باب دلم نبود انجام میداد، یا توجهاتی ک توقع داشتم بهم داشته باشه رو نداشت.احساسم روز به روز منفی تر میشد.حال خوبمو وابسته کرده بودم به رفتارهای این شخص.برخوردهای خوب رفتارهای خوبش بهم حال خوب تزریق میکرد و رفتارهای آزرده ش کل انرژیمو ازم می‌گرفت.

    چقدر داشتم تلاش میکردم که رفتارهاشو درست کنه.نمیدونم چرا همش فکر میکردم نمیدونه تو همچین موقعیتی چیکار کنه.چون بلد نیس من باید بهش بگم.حرفامو گوش میداد حتی می‌گفت آره حق با توعه.ولی باز همون آش و همون کاسه‌.

    هر روز بیشتر از دیروز تمرکزم روی رفتارهای منفیش بود و طبق قانون هر روز رفتارهایی از اون دست و بیشتر ازش می‌دیدم.انقدری که تمرکزم رو نکات منفیش بود که اصلا خوبیاش و نکات مثبتش و نمی‌دیدم.

    باورم این بود هیچ کس خوب کامل نیست.هر گلی یه خاری داره.و من نباید انتظار داشته باشم که با یه آدم پرفکت وارد رابطه بشم.خب با وجود این همه خوبی این نکات منفی هم داره و من چون دوسش دارم باید باید باید تحمل کنم.

    نمیگفتم اعراض کنم.میگفتم باید تحمل کنم.

    نمی‌دونستم باید تمرکزم و بذارم روی نکات مثبتش.روی نکات مثبت زندگیم.نمیدونستم باید حالمو خوب کنم .نمی‌دونستم با توجه به نکات منفیش دارم از این دست رفتارها و بیشتر جذب میکنم.نمیدونستم باورهای مخربم باعث جذب این رفتارها و این رابطه شده.نمیدونستم قانون برانگیختگی روابط.نمیدونستم این منم که باید تغییر کنم

    اره من نمی‌دونستم

    واقعا نمی‌دونستم

    وقتی میگم نمی‌دونستم اشکم درمیاد نه از روی حسرت نه از روی اینکه با ندونستن قانون چه لحظاتی و روزایی و ازدست دادم.نه

    اشکم از شوق دونستن آگاهی های الانمه.اینکه باید اون روزها طی میشد تا من به این گنج دست پیدا کنم.شاید اگه اون تجربه ها نبود من هیچ وقت پیگیر دونستن قانون نمی‌شدم.و اصلا درکش نمی‌کردم.

    بعد چند ماه تحمل کردن این شرایط،دیگه بریدم.دیگه تاب تحمل نداشتم.به غیرتم برخورده بود چرا انقدر این آدم و تو زندگیم بزرگ کردم انقدر بهش قدرت دادم که حال خوبم وابسته به ایشونه.

    یه شب از ته دلم سپردم خودمو رابطمو به خدا، گفتم خدا دیگه من کاری ندارم من تلاشمو کردم و نشد.هر چی صلاح بدونی من راضیم بهش.بعد این صحبت ها دیگه خنثی شده بودم.توجهمو از این رابطه برداشتم و خودمو درگیر کارای دیگه کردم.مثل کسی که دیگه سر شده و چیزی نه خوشحالش می‌کنه نه ناراحت.

    بعدش نم نمک این رابطه تموم شد.بدون هیچ بحث و داستانی.مثل جریان آروم رودخونه.

    درسته تموم شد، ولی من مسأله رو حل نکرده بودم با ناآگاهی صورت مسأله رو پاک کرده بودم.اینو با ورود به رابطه بعدی و تکرار شدن داستان هایی از اون دست متوجه شدم.

    تازه دارم کشف میکنم باورهای مخربمو.باورهایی که چنان تو وجودم رخنه کرده که خیلی نامحسوس دارن روابط و شرایط زندگی منو رقم میزنن.تازه درک کردم قدرت کانون توجه و تازه فهمیدم احساس خوب و روش های رسیدن به این احساسو.

    به امید آگاهی های بیشتر

    به امید تجربه های بهتر……

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    مینا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 1167 روز

    سلام بر استاد عزیز و مریم نازنین

    چه لذتی داره برای من کامنت گذاشتن روی هر فایلی که میبینم.این داستان تکامل ذهن و روح و روان منو زیر و رو کرده.

    روی عملکرد من هم تاثیر عالی ای گذاشته.دیگه برای هیچ چیز عجله نمیکنم، اجازه میدم اتفاقات بیفته.

    من به شدت انسان کمال گرایی بودم و همین باعث میشد صبرم خیلی کم باشه، اما خوشبختانه تحمل زیادی هم نداشتم.اما راه درست برخورد با مسائل رو هم نمیدونستم.خیلی نا آگاهانه و از روی تجربه های کوچک گذشته ام کم کم بعضی از مشکلات زندگیم رو برطرف کردم…

    خدا رو شکر میکنم که همین روندی که داشتم و برخورد مناسب اما ناآگاهانه راجب مسائل مختلف زندگیم باعث شد در مداری قرار بگیرم که با استاد عباسمنش آشنا بشم.

    حالا دیگه آگاهانه درباره ی هر موضوعی رفتار میکنم و این باعث شده روند رشد همه چیز توی زندگیم بهتر و بهتر بشه و آگاهانه تکامل رو در بخش های مختلف زندگیم اعمال میکنم.

    من توی زندگیم چیزهای زیادی رو تحمل نکردم و صبر کردم تا تغییر بوجود بیاد و قدم برداشتم.

    دوست دارم تیتر وار بنویسمشون چون در طول 10 سال گذشته ی زندگیم هرباری که به مشکلی برخوردم موفقیتهامو لیست کردم و به خودم یادآور شدم که تو میتونی.. چون قبلا هم تونستی این کارها رو انجام بدی.

    1. یکی از مهمترین تغییرات من توی زندگیم تغییر شخصیتم از یک آدم افسرده و زیر سلطه ی خانواده از هر نظر به یک دختر قوی و مستقل از هر نظر بوده.

    زمانی بود که من 10 تا پدر و مادر داشتم.یعنی به عنوان فرزند آخر یک خانواده ی پرجمعیت به جز پدر و مادرم خواهر و برادرهام هم برام تصمیم میگرفتن و من نمیتونستم کوچکترین حق انسانی ای رو به عنوان یک انسان مستقل داشته باشم.و این باعث شده بود هر تصمیمی هزاران بار تغییر کنه و تاثیر پذیری من از اطرافیانم خیلی زیاد بود.زندگی واقعا برام تلخ شده بود.

    یک روز به خودم گفتم واقعا بسه این روند زشتی که هر کسی به خودش اجازه میده برای من تصمیم بگیره.

    و شروع کردم به تصمیم گرفتن.اشتباه یا درست تصمیم میگرفتم و اجرا میکردم.وقتی تصمیم میگرفتم تا مرحله ی اجرا به هیچ کس خبر نمیدادم.اون تصمیم رو اجرا میکردم و بعد به خانواده میگفتم و اونها مجبور بودن باهاش کنار بیان.هرچند این موضوع جنجال هایی همراه داشت اما من درمقابل مخالفتهاشون تنها کاری که میکردم ی لبخند شیرینی بود از موفقیت خودم که تونسته بودم برای خودم تصمیم بگیرم و اجرا کنم. و این درحالیه که من در یک خانواده ی مذهبی و بسیار سختگیر بزرگ شدم.

    2.تغییرات شخصیتم زیاد بود. بزرگترین موفقیتهامو در تغییراتی میدونم که یک عمر در وجودم ریشه کرده بود و باعث شده بود یک شخصیت ضعیف از من بوجود بیاد.

    دومین تغییر این بود که آدمها به من بی احترامی میکردن.چون همه ی اینها از خانواده شروع شده بود. و من یاد گرفته بودم اجازه بدم دیگران به من بی احترامی کنن و من احساس دلشکستگی کنم و در تنهایی خودم گریه کنم.(همون احساس قربانی بودن)

    زمانی بیشتر از هر وقت این روند اشتباه رو درک کردم که وارد رابطه ی عاطفی شدم.فهمیدم بیشتر از اون چیزی که خانواده و مردم دیگه به من بی احترامی کنن توی رابطه ی عاطفی دارم به شدت بی احترامی میبینم و من این موضوع رو سالهای سال تحمل کرده بودم.

    و دوباره انقلابی درون من اتفاق افتاد. من شروع کردم به خودم احترام گذاشتم و هر بی احترامی ای رو سرسختانه سرکوب کردم. یک بار دیگه به خودم گفته بودم تحمل کردن دیگه بسه.

    3.من به شدت دچار وابستگی بودم.اول به مادرم بعد به خانواده م و بعد به هر آدمی که بهم نزدیک میشد یا کوچکترین کاری برام انجام میداد.و من از این موضوع به شدت رنج میبردم و تحمل میکردم. و باز هم به خودم گفتم واقعا بسه. هر روز کارم گریه کردن شده بود چون وابستگی به جایی رسیده بود که میترسیدم مادرم رو از دست بدم.شبها مینشستم بالای سرش و گریه میکردم.چون تفاوت سنی من با مادرم اونقدر زیاده که هر کسی میدید فکر میکرد مادر بزرگمه.

    ی روز با خودم گفتم حتی اگه مادرم به رحمت خدا بره من باید از الان این رو بعنوان یک واقعیت بپذیرم و باهاش حالم خوب باشه.چون پدر و مادر واسطه ای بودن که تو به این دنیا پا بگذاری.یک بار به دنیا اومدی و از این فرصتی که خدا بهت داده بجای گریه کردن لذت ببر. و تمام وابستگیهام بعد از اون دونه به دونه(و البته با صبر و گذروندن تکاملم)برطرف شد.

    4.یکی دیگه از واقعیت های تلخ زندگیم که تحملش میکردم و جزو پنهان ترین زجرهای زندگیم بود اینکه از نزدیکترین کسان زندگیم تا دورترین ها از من سواستفاده میکردن. چون فرزند کوچک خانواده بودم همه بهم زور میگفتن و همه ی کارهاشون رو انجام میدادم. یک روز فهمیدم به اسم دوست داتن و دلسوزی و محبت خیلی داره سرم کلاه میره.متوجه شدم که در تمام سالهای زندگیم زجر بی نهایتی رو تحمل کرده بودم.چون مثلا خواهرم وانمود میکرد مریضه و من مجبور بودم همه ی کارهاشو انجام بدم.

    یکروز به خودم این قول رو دادم و گفتم این کار تو یعنی دلسوزی و این دلسوزی تو تا ابد باعث میشه ازت سو استفاده بشه.و به خودم قول دادم حتی اگر بدترین حال رو داشته باشه خودش باید کارهاشو انجام بده.

    برای تمام این تغییراتم دعواهای زیادی کردم، ولی همون داستان افسردگیه که یک مرحله و یک مدار بالاترش خشمه.من از مرحله ی افسردگی به مرحله ی خشم رسیده بودم و این خشم من در تک تک اشتباهاتم و تک تک زجرهایی که تحمل میکردم داشت کار خودش رو میکرد.

    5.من در خانواده ای بزرگ شده بودم که هر روز صبح با دعواهای پدر و مادرم از خواب بیدار میشدم.تحمل این زجر بزرگ در کنار چیزهای دیگه من رو به افسردگی برده بود. اما با حل کردن مشکلات قبلی کم کم فهمیده بودم من خیلی چیزها رو میتونم تغییر بدم.حتی مجبور نیستم خانواده ای رو که توش بدنیا اومدم و بزرگ شدم فکر کنم محکومم تا توی این خانواده با این همه رنج و درگیری بمیرم. پس با وجود اینکه دختر مجرد بودم و جدا شدن از خانواده یک چیز غیر ممکنی بود خصوصا در فرهنگ ایرانی اما باز یک تصمیم بزرگی گرفتم و چون میدونستم خانواده م مخالفت میکنن وسایلمو بی خبر جمع کردم از خونه رفتم و در یک خوابگاه دخترانه آزاد ساکن شدم.بعد به خانواده خبر دادم که من دیگه توی خونه شما زندگی نخواهم کرد.و این بزرگترین و سختترین تصمیم زندگیم بود. و در کمال ناباوری اونها بجز پذیرفتن کار دیگه ای نتونستن انجام بدن.الان 3 سال هست که توی خوابگاه زندگی میکنم.

    و خوشحالم.چون این کارم باعث شد در مداری قرار بگیرم که با استاد عباسمنش آشنا بشم.از طریق یک دوست توی خوابگاه.

    من بخاطر تغییرات گذشته م با آموزش های استاد کمترین مقاومتی توی ذهنم نداشتم.فقط میدونستم که باید کلی باور رو توی خودم تغییر بدم تا نتیجه بگیرم.

    اما حالا بعد از تمام تغییرات زندگیم بعد از آشنایی با استاد تغییراتم با سرعت بالاتری پیش رفت.چون حالا دیگه مطمئن بودم و الگو داشتم. حالا همه چیز توی زندگیم عالیه. روابطم با خانواده م که البته با تغییراتم باعث شدم الگوی اونها بشم و واقعا تغییرات بزرگی توی خانواده م بوجود آوردم. رابطه ی عاطفی خوب که البته بعد از آشنایی با استاد عباسمنش و استفاده از محصولات مختلف تونستم درباره ی رابطه ی عاطفی به ثبات برسم. درباره ی آرامشم که و سلامتیم که من بخاطر استرس های فراوان دچار تپش قلبهای شدیدی بودم که کوچکترین استرسی من رو تا حد بیهوشی میبرد.حتی خوردن قهوه باعث میشد تپش قلب خیلی شدیدی بگیرم برای همین هیچ وقت نمیتونستم از زندگیم لذت ببرم. اما بعد از آشنایی با استاد خیلی چیزها بدست آوردم و مهمترینش آرامشه..

    7.حالا همه چیز خوبه اما میخام یک مورد رو اضافه کنم که بعد از آشنایی با استاد متوجه شدم که دارم تحملش میکنم، و البته هنوز هم بخاطر باورهای ریشه دار نادرست دارم تحملش میکنم و اون هم بی پولیه.

    و این شرایط بهم خیلی فشار میاره و واقعا رنج میکشم. اما هر روز با خودم تکرار میکنم که ببین! تو توی مسیری… نا امید نشو… تغییرات زیادی توی باورهای ثروتت ایجاد شده و بخاطر همین هم همه ی کارهایی رو که دوست نداشتی انجامشون بدی رها کردی و در اوج تنهایی گفتی خدا هست اون کمکم میکنه، و شروع کردی رفتی سراغ کاری که بهش همیشه علاقه داشتی.اونم در سن 30 سالگی.هیچ وقت نمیتونستی اینکارو انجام بدی جز اینکه ایمان داشته باشی و باور کنی میشود. هر روز به خودم میگم باید تکاملت رو طی کنی.تو فقط 9 ماهه که شروع کردی.تو فقط شاید 1 سال و نیم یا تقریبا دو ساله که با استاد آشنا شدی. تو به تضاد بی پولی خوردی و درخواست کردی و خدا تو رو هدایت کرد به سایت استاد عباسمنش. پس صبور باش،ناامید نشو و ادامه بده. با خستگی، با بی حوصلگی، حتی گاهی با نا امیدی، اما میدونی که در اعماق وجودت ی چیزی بهت میگه تو هنوزم امید داری و قطعا مثل همه ی دستاوردهای زندگیت به نتیجه میرسی.

    آرزوم اینه انقدر شرایط مالیم عالی بشه که یک ویدئو بسازم و از همه ی نتایجم با استاد عزیزم صحبت کنم و استاد بخاطر داشتن شاگردایی مثل من افتخار کنه. و من بخاطر اینکه ارزش و جایگاه استادی استادم رو قدر دونستم و استفاده کردم این خوشحالی رو با شما استاد عزیزم به اشتراک بگذارم.

    الهی آمین…

    عاشقتونم استاد جان…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: