میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Shahsavari گفته:
    مدت عضویت: 2333 روز

    بنام خدای زیبا آفرین

    خدایا شکرت برای یک آگاهی دیگر خدایا شکرت برای وجود و سلامتی استاد عزیزم و مریم بانو خواهر گلم

    خدایا شکرت برای سلامتی چشمان زیبایم که باران رحمت الهی رو در بهشت زیبا میبینم آنقدر حسم از دیدن بارون عالی بود که یه لحظه تجسم کردم زیر بارون کنار اسب زیبا و مرمری خوشگل دارم قدم میزنم

    خدایا شکرت برای سلامتی گوشهام که صدای زیبای خروسای پرادایس رو شنید

    خدایا شکرت برای ابرهای زیبای پرادایس

    استاد سپاسگذارم که تفاوت تحمل و صبر رو برام گفتین من واقعا بعضی وقتا اینا رو با همدیگه قاطی میکردم

    امروز امتحانICDL داشتم و چند روز بود که بکوب واقعا تمرین کرده بودم به هر حال سخت یا آسون جواب دادم ذهنم همش میگفت دفعه قبل قبول نشدی این دفعه هم روی اون دفعه داشت منو منحرف میکرد و هی میگفت جواب کی آماده میشه و عجله پشت عجله که یه لحظه با خودم گفتم هرچی باداباد من از مسیر یادگیریم لذت میبرم و به خدا توکل میکنم و البته که صبر میکنم تا ببینم نتیجه چی میشه

    اما درمورد تحمل کردن

    چند سالی هست که یه خونه اجاره کرده بودیم فقط بخاطر هزینه پایینش

    و این صاحب خونه بعضی وقتا دخالتهای بی مورد میکنه و الان با روضه گرفتنش ونوحه خوانی در منزلش من متوجه شدم که ماه محرم هم شروع شده و همسایه ها رو جمع میکنه و ..این همش تکرار میشه و من نمیدونم که واسه چی دارم تحمل میکنم شاید بخاطر باورهای ثروتم هست که فکر میکنم مثلا اجارش پایینه تا بمونم که مثلا اینجوری بیشتر برام پول میمونه

    ولی با گوش دادن صحبتهای استاد یه تصمیم گرفتم اینکه خونمو به همین زودیها عوض کنم

    تا هم حال و هوای خودم عوض بشه و هم از این ورودیهای منفی دیگه نباشه

    اینجوری به کارهای بیشتری میرسم چون فعلا خونه حاشیه شهر هست به امید خدای مهربون به همین زودیهای زود..

    خداوندا مرا در بهترین زمان در بهترین مکان هدایت فرما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
    • -
      هانیه ولیپور گفته:
      مدت عضویت: 2135 روز

      سلام عزیزم. دقیقا من هم سه سال یه خونه رو با هم خونه تحمل کردم. با باورهای اشتباه که اجاره اش کمه و تقسیم میشه.

      ولی سه ماه پیش یه بحثی بین من وهم خونه ام پیش اومد که گفتم دیگه شرکه اگه بخوام تحمل کنم. واز فردا همون شب دنبال خونه گشتم. هفته بعد تو خونه خودم که صدها برابر بهتر از اونجا بود اسباب کشی کرده بودم.. خیلی راحت پول پیش جور شد. از همون ماه حقوقم اضافه شد

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        Shahsavari گفته:
        مدت عضویت: 2333 روز

        سلام به دوست ارزشمندم،، هانیه عزیز

        تحسینت میکنم برای ایمانی که داشتی، و چه عالی که تو یک قدم بر داشتی،، خدای مهربون صد قدم

        کامنتت رو یه نشونه خیلی خوب از خداوند گرفتم

        که نترسم و شرک نورزم.

        و این مراسمات تو سر زنون رو تحمل نکنم..

        مرسی که اومدی و از ایمانت برام نوشتی،، تا انگیزه بیشتری برام بشه…

        قلبت همیشه نورانی،، در پناه رب العالمین……

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    مریم کمالی قالیباف گفته:
    مدت عضویت: 1338 روز

    سلام به همه دوستان و استاد عباسمنش عزیز و خانوم شایسته زیبا و دوس داشتنی

    من یکی از تجربیات خودم رو میخوام بگم در زمانی که یه سری از شرایط رو تحمل کردم :

    این قضیه برمیگرده به زمانی که مشکلاتی در رابطه با همسر سابقم داشتم و حاضر به تحمل خیلی چیزها بودم فقط بخاطر یه سری از باور های مخربم مثل حرف مردم (پدر مادر یا دختر فلانی یا خواستگار قبلی) و اگه اون بره دیگه من تنها میشم، دیگه نمیتونم با کسی ارتباط بگیرم و یه عالمه باور های مخربی که سد محکمی شده بود نتونم خوشبختی رو تجربه کنم البته بگم که من روزهای خیلی خوبی رو هم با ایشون تجربه کردم اما بخاطر باور های اشتباه خودم در زمینه روابط دچار مشکلات شدم بودم موضوعی تا جایی پیش رفت که من تحملم تموم شد و به خودم این تعهد رو دادم که درستش میکنم و با فرض درست کردن این ماجرا هدایت شدم به تراپیستی که خیلی از موضوعات اولیه من اونجا شناسایی شد یعنی تازه داشتم خودم رو میشناختم و در واقع قدم اول من بود برای رفتن تو مسیر درست ،که زمان گذشت و من حدود 3 ماه میرفتم پیش تراپیست اول هفته ای 3 جلسه بعد هفته ای 1 جلسه و رفته رفته این موضوع کم شد تا زمانی که من وابستگیم به همسر سابقم کم شد ترس هام کنترل شد و جرأت پیدا کردم که فقط فکر کنم به جدا شدن و توی همون دوران بود که با شما آشنا شدم و شروع کردم به گوش داادن فایل هاتون و این بود قدم دومم ( آشنا شدن با شما هم داستان جالبی داره که هدایت خدای مهربون و هدایتگرم بود) من مرتب فایلاتونو گوش میکردم و مینوشتم و به طرز عجیبی اون حالت ناامیدی و ترس و تنهایی از بین رفت و کارهام رو خدا برام انجام میداد به جایی رسید که من تونستم بعد از حدود 6 ماه به راحتیییی جدا بشم از کسی که تراپیستم همیشه میگفت این تورو اذیت میکنه و نمیذاره به همین راحتی جدا بشی و من اون لحظه ها اینو توی ذهنم مرور میکردم که اون تاثیری توی زندگی من نداره خدا کارای منو جلو میبره تا جایی که من تراپیستی که خیلی توی قدم اولم به من کمک کرد و در واقع دستی بود از دستان خدا رو رها کردم و یه چیز دیگه که ازتون یاد گرفتم اینکه آدم هارو بت نکنم این رو توی یکی از فایل هاتون گوش کردم که زمان رها کردن تراپیستم بود و به سمت فایل های شما هدایت شده بودم من با این فایل و مرور کردن این تجربه اول از همه یاد گرفتم که قدم بردارم و یک کاری بکنم و یاد گرفتم که همیشه یه راه حلی هست قرار نیست چیزی با زجر و بدبختی همراه باشه من از خدا خواستم اونم قدم به قدم هدایتم کرد وتکاملی ، استاد من قدم به قدم روی یه سری از باورای مخربم توی روابط کار کردم و همه چیز رو خدا جلو برد فقققققط با تغییر باورهام من هییییچ اقدامی نکردم خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که خلق زندگیمو به دست خودم سپرده و صد هزار مرتبه شکرت خدا جونم که تا سوال میکنم ازت جوابی رو میخوام منو هدایت میکنی به سمتش ، من یاد گرفتم و دارم یاد میگیرم همچنااان، که سپاسگذار باشم یاد گرفتم و باید یاد بگیرم که وابسته به هیچ چیز نباشم فقط از رب العالمین درخواست کنم و همچنان دارم یاد میگیرم که قراره همیشه روی خودم کار کنم نه یک روز نه دو روز همیشه و همیشه و خیلی چیزهای دیگه که همچنان باید روشون کار کنم استاد این یک مثال از یه عالمه مثالیه که با کمک شما (که دستی از دستان خدا هستید ) حل شد و خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که هدایتم کرد به فایلی با آگاهی های جدید ،از شما و خانوم شایسته عزیز هم سپاسگذارم که صادقانه و خالصانه این فایل های ارزشمند رو در اختیار ما قرار میدین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 49 رای:
  3. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 1453 روز

    سلام استاد عزیزم ومریم عزیزم

    من چقدر پارادایس تون رو دوستدارم. وقتی فایلی در پارادایس میزارین از درون قلبم شاد میشه. این رو من تکاملی بهش رسیدم من همیشه فایلاتون رو صوتی گوش میدادم ولی چند وقته که تصویری میبینم وکلی حال میکنم…. بیشتر وقتا خودم رو آنجا حس میکنم وطراوت وزیبایی ورطوبت آب وبوی چمنها رو می‌شنوم وبسیار لذت میبرم… من همیشه حیوانات رو دوست دارم ووقتی شما برانی رو نوازش میکنید من حس نرمی ومخملی پوستش رو حس میکنم.. چون ما قبلنا گاو داشتیم ومی دانم چه حس باحالیست

    خدایا به خاطر تمام زیبایی هایی که گاهی بهشون توجه نمی کنیم از ته ته قلبم سپاسگذارم

    استاد عزیز من درمیان عامه مردم دقت کردم وقتی آدم ها بهم می‌رسند نمی تونند از شادی ها وداشته ها‌شون صحبت کنند وباور دارند که باید از بدبختی ها و گرفتاری هاشون صحبت کنند… ولی ما از شما یاد گرفتیم میشه جور دیگه‌ای دید، شنید، صحبت کرد وعمل کرد…. استاد عزیزم ازشما بسیار سپاسگذارم که لحظات ناب زیباتون رو باما به اشتراک میگذارید…. من وقتی صدای بارون وآب رو شنیدم ازته اعماق وجودم حسش کردم وحس پاکی بارون رو چشیدم وچقدر زیبا ودل انگیز بود….. خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    استاد عزیزم بابت سوالتون….

    من همیشه صبر رو با تحمل برعکس انجام دادم. جایی که باید صبور بودم عجله می کردم جایی رو که باید تحمل نمی کردم وباید درخود تغییر ایجاد میکردم به فکر خودم صبور بودم…

    من یک زمانی کار باچرم روشروع کردم وبه جای اینکه صبور میبودم وپله هارو یکی یکی طی کنم عجله کردم وکلا به خاطر اینکه تکامل رو طی نکرده بودم نا امید شدم وقید کار رو زدم….

    یایک رفتار ناشایست رو نباید تحمل می کردم وباهاش برخورد میکردم فکر میکردم باید صبور باشم و هر بار این اتفاق تکرار میشد….

    خیلی از این رفتار های کوچک وبزرگ در زندگی داریم که صبر وتحمل رو به جای هم استفاده میکنیم واین ضربه بزرگی به ما میزنه وما اصلا متوجه رفتارامون نیستیم وتعجب می کنیم که چرا بااینکه ماصبور هستیم خدا به ما کمک نمیکنه درصورتی که ما فعل رو اشتباه صرف میکنیم. ما می‌خواهیم به سمت نور برویم ولی پشت به او درحرکت هستیم ومی گوییم چرا نمی رسیم ما که داریم سعی می کنیم واینقدر زجر میکشیم پس چرا میگن گر صبر کنی زغوره حلوا سازی…

    خدایا سپاسگذارم به خاطر این آگاهی واین استاد نکته سنج وآگاه که هرلحظه نکاتی ناب رو به ما یاد آوری میکنه

    شاد وپیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 55 رای:
    • -
      سولماز ستاری گفته:
      مدت عضویت: 2269 روز

      با سلام خدمت شما دوست خوبم و همه دوستان گرامی:

      چه نکته ی خوبی اشاره کردید ،اینکه آدمها در برخورد باهم دیگه فقط و فقط از بدبختی هاشون میگن.یعنی من خودم 100 درصد تایید میکنم حرفتون رو.

      یعنی جوری شده که بایداز درد و مشکلی که داریم حالا در روابط یا مالی فرق نمیکنه،باید بنالیم.

      و اگر ننالیم اصلا حرف نداریم بزنیم.

      یعنی خود من ،با اینکه میدونم قانون چیه و نباید راجع به مشکلات حرف زد اما ناخودآگاه در برخورد با خانواده همسرم که همواره نالش میکنن،شروع میکنم به ناله کردن که حرفی برای گفتن داشته باشیم.

      ما جایی هستیم که طبیعت قشنگی داره،اما 99 درصد فقط راجع به مشکلات میشنوم و یک درصد راجع به زیبایی ها میشنوم.

      یعنی اصلا زیبایی ها دیده نمیشه و نتیجه هم براشون مشخصه.البته من آگاهانه سعی میکنم کمتر رابطه برقراکنم .

      انشالا مدارمن بالاتربره و به جاهای بهتر هدایت بشم.

      ممنون از شما که به این نکته اشاره کردید.

      واینکه صبرو تحمل رو باهم اشتباه میگرفتیم.منم دقیقا برای یادگیری بسیار بسیار عجول بودم و دلم میخواست یه شبه ره صدساله بروم .چون بتونم بگم من بهترین شدم.و نتیجه این میشد که وسط راه کاملا ناامید میشدم و میگفتم حالا شرایطش نیس و ول میکردم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    زهرا راد گفته:
    مدت عضویت: 1831 روز

    به نام خدای دوست داشتنی ام

    سلام استاد عزیزززز و مریم نازنینم

    حقیقت این نکات ظریف که تو قالب فایل های دل انگیز برامون میزارید هزاران بار ارزش داره و تلاشم اینه تامل کنم و تامل کنم .

    همیشه فرق تحمل و صبر برام یه سوال بود یه جوابی داشتم ولی دقیق نبود اما این فایل خیلی زیبا برام واضح کرد این تفاوت رو .،من جزو آدمهایی هستم که خیلی وقتها تحمل میکنم .

    ولی از وقتی با شما آشنا سدم خیلی موارد رو تغییر دادم .

    من کمبود و نداشتن لباس و وسایل رفاهی رو تحمل می‌کردم و اسمش رو گذاشته بودم قناعت.و اینکه واقعا احساس میکردم که ثروت مخالف با معنویت هست .من اگر ثروتمند بشم از راه خدا دور میشم .من حتی به دنبال ،سهتی ها میگشتم و فکر میکردم خدا اگه دوستم داشته باشه من رو بیشتر امتحان میکنه.همون شعر معروف هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند.ولی وقتی معنی قناعت برام تغییر کرد و اینکه من باید ثروت و فراوانی رو تجربه کنم تا ازش بگذرم دارم زندگی رو که تقریبا در رفاه مناسب تری از شرایط قبلم هست رو تجربه میکنم .دو تا خونه گرفتیم .الان با ماشین 207صفر میرم سرکار .دارم میرم باشگاه که عشق چندین ساله منه .وضعیت خرید کردنم بهتر شده .اما در این قسمت هنوز اون باورها هستن ولی دارم کم رنگ و کم رنگ ترشون میکنم .

    اما با گوش دادن به فایل های شما از اون تعصبات و بی فکری ها جدا شدم .دارم به دنبال علایق و احساس خوب در زندگیم میرم .اونقدر باشگاه رو دست دارم که با همه ی بچه ها دوست شدم و یه جور بمب انرژی باشگاه شدم .من دارم اون احساس خوب رو می‌سازم و مسلما نتایج هم میان .من سر کارم ارزش ندادن به کارم رو تحمل میکردم ولی با باور اینکه کارم ارزشمنده و من یه نیروی ارزشمند هستم رفتم و با رییسم صحبت کردم که اول گفت نمیخ ای برک و من بلند شدم و خداحافظی کردم و چون خودش هم از ارزش من آگاه بود با کلی حرف های جانبی دیگه خواست که باشم و حقوقم رو بالا برد .

    استاد خیلی ممنون برای آگاهی های ناب و درجه یک و قابل فهم و ساده و بی شیله و پیله .باید برم سرکار ولی خواستم با عشق این مطالب رو بنویسم .

    دوستتون دااارم استادم .مریمم و دوستای مشتی و درجه یک سایت دل انگیز من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 56 رای:
  5. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1173 روز

    سلام استاد عزیز

    سلام به دوستان خوب خودم

    شروع کار دیدن این تصاویر عالی و زیبا برای من واقعا لذت بخش بود و حالم را دو چندان خوب کرد و حس و حال خوبی را در ابتدای شروع صبح به من داد

    استاد در این فایل نکته عالی را به من آموزش دادند

    صبر کردن و تحمل و طاقت داشتن

    خیلی اوقات همین صبر نداشتن و تحمل نداشتن برای من مشکلات و گرفتاریهای زیادی را در برداشت خیلی اذیت می شدم

    هنوز هم اوقات و زمان هایی است که من میزان تحمل و صبرم تمام می شود و بهم می ریزم

    اینجا هم از صحبت های استاد این را درک کردم که باید همیشه ریشه و علت دردها و تحمل کردن ها در خودم پیدا کنم

    صبر کردن بسیار عالی است و این صبر همان روند رشد و تکامل است که من باید آنرا طی کنم

    اما تحمل کردن اصلا درست نیست و باید من خودم علت آن را پیدا کنم تا بتوانم راهی برای بهتر شدن آن پیدا کنم

    یادم باشد که همیشه راه برای بهتر شدن وجود دارد

    و خیلی اوقات من بخاطر ترس ها و مشکلات و نگرانی هایی که در وجودم وجود دارد حاضر نیستم که تغییر کنم

    یادم باشد که اگر یک کاری به خوبی پیش نمی رود علت آن است که چیزی در این میان بخوبی عمل نمی کند و باید من تغییر کنم تا شرایط بیرون من تغییر کند

    نکته

    هرچیزی که خوب پیش می رود یعنی طبیعی در حال عمل کردن است

    هر چیزی که خوب پیش نمی رود یعنی اینکه جایی در کار مشکلی وجود دارد

    خیلی اوقات من شرایط بد کاری خودم را تحمل می کردم و این سبب می شود که تحت فشار قرار می گرفتم

    بارهای بار کارهایی می خواستم انجام بدهم که بخاطر همین تحمل کردن سبب می شود که نتوانم نتایج عالی و خوب بگیرم

    بارهای بار بود که من رفتار بد همکار خودم را تحمل می کردم و این سبب می شود که همیشه زجر می کشیدم و حالم بد بشود

    خیلی اوقات بخاطر نیروهایی که داشتم و بخاطر اینکه فکر می کردم اگر آن نیرو برود من در کار خودم دچار مشکل می شوم

    و من نمی توانم موفق بشوم مجبور به تحمل آن نیرو می شدم و خیلی اوقات این سبب می شود که به سختی بخواهم شرایط را تحمل کنم

    اکنون می دانم که می توانم با تغییر افکار خودم بجای پذیرفتن و تحمل کردن آن مشکلات بهترین نتایج را برای خودم رقم بزنم

    ممنونم استاد عزیز بخاطر تهیه این فایل عالی

    سپاس از خدای مهربان

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
  6. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2149 روز

    پارت دوم

    استاد راست میگن

    همه جی باید بصورت طبیعی و اسان توی زندگی رخ بده

    تضادی که من چندسال داشتم:

    من چندسال پیش خیلی راحت و هدایتی توی مداری افتادم که خدا ماشینی که دنبالش بودم ( اندازه بودجه ام بود)

    اورد کذاشت تو حیاط خونه ام بخدااا

    داستانش یبار دیگه مینویسم

    همسرم هم ماشین دارن

    عاقا زد و من ماشین خریدم و شد بلای جونم

    حالا چرااا

    چون پدر شوهرم هر دو س ماه میومد و ماشین میگرفت که بره مسافرت

    واقعا حرصم درمیومد

    قبل از خرید ماشینم، ماشین همسرم میگرفت

    همش نق میزدم ک چرا این مرد اینقدر بیملاحظه اس

    من زن باردار ماشین لازم دارم برم سرکار

    واسه تفریحش میاد ماشین میبره

    خلاصه هر دفعه که میومد ماشین من بگیره من و هنسرم ی دعوای مفصل داشتیم که جرا بابات میاد ماشینم میبره ( تازه اصلا من ادم حساب نمیکرد زنگ بزنه بگه ماشین لازم نداری بیام ببرم، مستقیم ب همسرم میکفت میخوام برم سفر ظهر میام ماشین میبرم)

    آی خرص میخوردم که نگو

    من باید تو گرما و شرجی منتظر ماشین میشدم برم سرکار

    چون پدرشوهر بی ملاحظه ام ماشینم برده بود

    و همسرم هم روی ن گفتن نداشت

    و منم همینطور

    این موضوع سالها تکرار میشد

    و زمانی هم که من میرفتم خونه مادرم سفر،

    همسرم صاف از روز اول ماشین میبرد میگذاشت تو حیاط پدرش اینا

    اینقدر ب این موضوع حساس شده بودم که حس میکردم هنسرم ماشین داده ( خودش جیزی نمیکفت) و وقتی ازش میپرسیدم میکفت اره

    و جالبه بعدشم روی برگردوندنش نداشت

    دوباره ی بحث داشتیم

    که تو که از کیسه خلیفه ماشینم بردی دادی

    حالا ک اومدم برو بیارش

    و همسرم روش نمیشد

    و خودم باید میرفتم و میکفتم

    تااااا پارسال سهریور اخرین باری بود ک ماشین امانت دادم ب پدرشوهرم

    و تا الان ایشون بارها رفتن سفر ولی ماشینم تو حیاط خونمون بوده

    حالا چطورر

    من سعی کردم روی خودم کار کنم

    ب خودم‌گفتم اکر پدر خودم بود من ماشین بهش میدادم

    و سعی کردم راویه دیدم تغییر بدم

    خاطرات کذشته رو مرور نکنم و همیشه توی دفترم شکرکزاری میکردم که فقط خودم و همسرم پشت رل ماشین میشینیم

    و تازه دیروز متوجه شدم که

    شرایط ی جوری چیده شد که من‌ماشینم داشته باشم

    پاییز و زمستون بخاطر مدرسه پسرم

    ب پدرشوهرم گفتم که من ماشین‌نیاز دارم و مهیار میبرم مدرسه ( تونستم حرفم بزنم و بگم ماشین نمیتونم امانت بدم)

    توی بهار دوهفته پدرشوهرم رفت سفر

    یجوری برنامه رو جهان چید که ایشون با برادرشون رفتن و با یکی از فامیلاشون برگشتن

    حالا قسمت دلخواه داستان

    روز شنبه پسرم گفت باباجون میخواد فردا بره آبادان

    و همسرم اومد گفت من ب بابام‌گفتم که من ماشینم لازم دارم میرم سرساختمون

    ب خود صدی زنگ برن ببین ماشین لازم نداره ( وااای بعد از این همه سال بالاخره همسرم خودش طرف من دراومد و گفت پدرشون از خودم درخواست کنه)

    پدر همسرم زنگ زدن قبلی ک جواب بدم

    همسرم گفت بهش بگو که ماشین فلان جاش خرابه و نمیشه رفت باهاش سفر ( دوباره طرف من و خواسته من )

    من ب پدر شوهرم گفتم ک ماشینم خرابه ،گفت اشکال نداره تعمیرش میکنم

    تشکر کردم و کفتم بابا من ماشینم لازم دارم

    و ایشون گفت باشه ببخشید و خدافظ

    ب همین راحتی

    موضوعی که سالها داستان داشتم سرش

    اینقدر راحت حل شد

    وقتی من دیگه غر نزدم،وقتی فقط ب خواسته ام توجه کردم

    و خیلی طبیعی بدون اینکه متوجه بشم دیدم اوضاع باب میلم و همسرم هم طرف منه

    خداروشکررر

    من ساختمش

    تونستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 60 رای:
  7. -
    سجاد مصطفایی گفته:
    مدت عضویت: 962 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم خانم عزیز

    سوال این فایل این بود که چه چیزی رو تحمل میکردین یا هنوز هم دارین تحمل میکنین ؟

    مورد اول :

    من با یکی از دوستان قدیمی خودم نزدیک به 2تا3 سال بود که رفیق صمیمی بودیم جوری که خانواده هامون هم دیگرو میشناختن و مورد تایید هم دیگه بودیم اون زمان که تازه با هم داشتیم رفیق صمیمی میشدیم من داخل مدار اون بودم که باهاش اشنا شدم اما همینطور که میگذشت من با خوندن کتاب ها و شرکت کردن در دوره های آموزشی طرز فکرم داشت عوض میشد و به جایی رسید که تو اکثر مسائل ما با هم اختلاف نظر داشتیم یه تایمی شد که من تصمیم گرفتم که این رفاقت رو تموم کنم و واقعا دیدم که

    فایده ای توی زندگی من نداره اما به خاطر باور های غلطی که داشتم مثلا ادم اگر تنها باشه افسرده میشه بهش خوش نمیگذره یا همه رفیق دارن من چه اتفاقی برام میفته و اینا یه سال طول کشید تا بتونم از رفیقم فاصله بگیرم و در حال حاظر نزدیک به یه ماهه که با هم رابطه خیلی خیلی معمولی داریم و اصلا با هم در ارتباط نیستیم و من خودم اعتراف میکنم به خاطر ترس هام و شرک هام بود که داشتم این رابطه دوستانه رو تحمل میکردم اونم به مدت یک سال

    و خداروشکر که با تغییر باور های شرایطمم تغییر کرد و افراد جدید و بهتری اومدم داخل زندگیم

    موضوع دوم :

    بحث دانشگاه رفتن بود من حدود 10 ماه بود که بکوب داشتم برای کنکور درس میخوندم و رتبه خیلی خوبی هم آوردم اما همین که وارد دانشگاه شدم متوجه شدم که اصلا علاقه ای به این رشته ندارم اما به خاطر حرف مادر و پدرم و این باور که اگر میخوای داخل زندگیت رستگار بشی باید دعای خیر پدر و مادرت بالای سرت باشه داشتم همینجوری تحمل میکردم و هم به خودم و هم به دانشگاه فوش میدادم اما بعد از یه مدت حدود 1سال و نیم گفتم چرا من باید با حرف مادر و پدرم زندگی کنم درسته احترام پدر و مادر خیلی خیلی واجبه ولی قرار نیست من آینده خودمو که میتونم با کمک تغییر باورام خیلی خوشگل بچینمش رو خراب کم که ….. پس تصمیم گرفتم که دانشگاه نرم و نشستم داخل یه برگه ضرر ها و سود های نرفتن به دانشگاه رو نوشتم و دیدم سودش صد ها برار بیشتر از نرفتنشه چون علاقه ای بهش نداشتم و رفتم و انصراف دادم و دیگه دانشگاه نرفتم

    من به این نتیجه رسیدم بالاترین سطح احترام رو به خانوادم میذارم اما بر اساس انتظارات خانوادم و مردم زندگی نمیکنم و همیشه با خودم میگم بذار بگن

    بذار اونقدر حرف بزنن تا خودشون خسته بشن

    الان از زندگیم خیلی راضیم دارم علاقم رو دنبال میکنم و با خریدن این دوره دارم رو باور هام کار میکنم(دوره کشف قوانین ) و صبر میکنم تا نتایجم پایدار بشه عاشقتونم استاد جان و هچنین عاشقتونم خانواده صمیمی عباس منش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 63 رای:
  8. -
    وحید سعیدی گفته:
    مدت عضویت: 3454 روز

    به نام خداوندِ صاحب قدرت.

    سلام خدمت تمام خانواده خودم.

    واقعا جالبه دنیا. امروز رفته بودم دکتر چن روز بود مشکل پوستی داشتم (بیماری صدف) رفتم دکتر گفت بیماریت اینه و گاها میره و دوباره میاد. شدید ذهنمو مشغول کرد. ناراحت بودم اما اصلا وجودم قبول نمی‌کرد(چون فایل های استاد رو دنبال کرده بودم) . میگفتم چرا باید واسه من همچین اتفاقی بیافته حتما درمان میشه منم میتونم مثل مردم عادی سالم زندگی کنم . قطعا راه درمان داره. تو این فکرا بودم و با خودم درگیر که گفتم بیام یه سر به سایت بزنم. الله اکبر ببین خدا چی گذاشته واسم. وقتی فایل رو دیدم گفتم اع انگار استاد میدونسته من الان درگیر این مشکل هستم و مخصوص من فایل گذاشته. اصلا حس و حالم عوض شد و خیلی مطمئن تر شدم که با تغییر ورودی ذهنی و جسمی میشه نتایج رو تغییر داد. خلاصه که استاد ایوالله بهت. هر ایده. فکری میاد تو ذهنت میاری تو سایت و اون میشه جواب خیلی از بچه ها.

    استاد و مریم خانوم بمونید برامون ان شاء الله.

    یه تشکر ویژه هم دارم از بچه های سایت اونای که کامنت میزارن. نمیدونید چقدر کار خوبی انجام میدید. اصلا ترکیب فایل های استاد با کامنت های بچه از ترکیب منچستر سیتی که امسال سه گانه گرفت هم بهتره . فوق العاده اید شما. حتما به نوشتن ادامه بدید من خودم به ندرت‌ مینویسم ولی میخونم کامنت ها رو.

    در پناه صاحب قدرت. قدرتمند. سلامت و شاد باشید ¥

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 62 رای:
  9. -
    علیرضا گفته:
    مدت عضویت: 1881 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی

    سلام خدمت استاد عزیزم،مریم بانو شایسته و همه همسفرانم در این مسیر زیبا

    هر وقت که بارون میبینم یاد این شعر زیبا می افتم و دوست دارم اینجا بنویسمش:

    باران که می‌بارد

    عطر تو می‌وزد

    به ساقه‌ی خشکم

    عقابِ دشت بزرگ

    سوی تو می‌آیم

    با بالِ گنجشکم

    باران که می‌بارد

    امید می‌کارد

    در روح و در جانم

    درخت پیر و کهن

    یاد بده مرا

    هیچ نمی‌دانم

    ….

    استاد عزیزم وقتی صحبت میکردید درمورد این موضوع یاد تجربیات خودم افتادم، و بعد یاد تجربه یوسف پیامبر که تو گوشم زنگ میخورد

    آن زنی که یوسف در خانه اش بود،از او کام خواست و درها را بست و گفت : هان،بشتاب که در اختیار توام!یوسف گفت: پناه بر خدا،او که ارباب من است،مقام و موقعیت مرا نیکو داشته ،بی گمان ستمگران به سعادت نمیرسند (یوسف 23)

    و آن زن آهنگ یوسف کرد و او نیز، اگر برهان پروردگارش را ندیده بود،آهنگ آن زن میکرد،این چنین تا بدی و زشتکاری را از او بازداریم،بی تردید او از بندگان پاک ما بود(24)

    هر دو بسوی در شتافتند و پیراهن یوسف را از پشت درید و با همسرش در آستانه در مواجه شوند. گفت: کیفر کسی که به خانواده تو قصد بدی کن،چه چیزیست جز زندان یا شکنجه ای دردناک؟ (25)

    شتافتن یوسف به سمت در یعنی چی؟یعنی راهی باز میشه،یعنی راه حلی هست.من حرکت میکنم و درها باز خواهد شد.

    خب چند تا اتفاق بولد تو زندگی من هست که اکثرا تو کامنت هام هم همونا رو مینویسم ، چون تغییر اونا برام خیلی بولد بوده.

    اولین تجربه م همون تجربه 8 سال تحمل کردن اسکیزوفرنی بود،واقعا از خودم میپرسم چرا من 8 سال تحمل کردم اون وضعیت رو؟چون دکتر فوق تخصص فلان فلانی بهم گفت نمیتونی درمانش کنی و هیچ راه حلی نداره ، علم پزشکی راه حلی براش نداره،فقط کنترل ! فقط کنترل !

    میدونی من چقدر سر اون قرص خوردم؟چقدر خرج دوا دکتر کردم؟چقدر اذیت کردم خودم رو؟چقدر از مسیری که میتونستم برم منحرف شدم؟چقدر عت نفسم نابود شد؟چقدر از لحاظ مالی عقب افتادم؟چقدر روابطم رو نابود کردم؟چقدر بی ایمان شدم به خدا؟فقط بخاطر اینکه پذیرفتم که نه دیگه راه حلی نیست! اون حالیشه من که نمیفهمم ! اون دکتر فلانه،اون علم پزشکی فلانه من که نمیفهمم.

    دومین سالی که من رفتم تهران،خرداد ماه 99 من 12 اُمین سالی بود که داشتم سیگار میکشیدم و با تغییر ورودی های ذهنم به سمت سریال زندگی در بهشت و سفر به دورآمریکا ، من سیگار رو ترک کردم، و اونجا بود که گفتم خب اگه من میتونم سیگار رو ترک کنم و دیگه نکشم ، خب دیگه قرصا رو هم نمیخورم،اگه برای اون مسئله م راه حلی بود ، پس برای اینم راه حلی هست . چون خیلی جالبه که برای سیگار هم میگفتن نمیشه، یه باور عجیب بین سیگاریا حاکم بود که “سیگار رو میشه تعطیلی داره ولی ترک نداره” یعنی ممکنه دو روز نکشی ولی بعد دو روز برمیگردی ، عین مدرسه که درسته پنجشنبه جمعه میتونی بری تعطیلات ولی دیگه نمیشه سالها سیگار نکشید! خب وقتی الگو هایی رو دیدم که سالهای سال سیگار نکشیدن پذیرفتم که پس میشود و تو یه روز کنارش گذاشتم،بعد یه ماه گفتم خب این سخت ترین چیز بود ت ذهن من ،پس اگه اینکارو کردم میتونم داروهامم بذارم کنار ! و شد… و شد… کاری که من 8 سال بود پذیرفته بودم نمیشه ، تو یه روز تصمیم گرفتم و دو هفته ادامه دادم، دو هفته ای که باید ایمانم رو نشون میدادم و بعد جواب ها اومد ، و بعد من سلامتی رو دیدم،خواب طبیعی رو بعد 8 سال تجربه ش کردم،روز ها و شب های بدون قرص رو تجربه کردم . همین تغییر ، همین باعث شد دوست عزیز من، که داشت برای کنکور پزشکی و اینا میخوند، شک کنه کلا به پزشکی و اصلا مسیرش تغییر کرد، چون اونم میدونست که پزشکی میگه راه حلی براش نیست ! خب حالا راه حلی نیست، چجوری علیرضا حلش کرده؟

    توی مثال اگزما هم که قسمت 4 نتایج دوستان از دوره قانون سلامتی هست از نتایج من ، اونجام دکترا بهم میگفتن که درمان نداره،ولی دنبال جواب بودم،گیاهخواری رو امتحان کردم،طب سنتی رو امتحان کردم ، چیزای مختلفی رو داشتم تست میکردم که هدایت شدم به دوره سلامتی، شاید به این دلیل که اون دو تا تجربه ی قبلی رو داشتم و یجورایی انگار یکم دیگه حرف پزشکا بی اعتبار شده بود!

    و خب خدا رو شکر الان یک و نیم ساله که من تو سلامتی کامل کاملم و هر روز داره بدنم سالم تر میشه به لطف دوره بینظیر سلامتی، هر روز پوستم زیباتر میشه،هر روز عضلاتم بیشتر رشد میکنه،هر روز تمرکز و حافظه م قدرتمند تر میشه، هر روز احساس بهتری رو تجربه میکنم.

    توی مثال اسکیزوفرنی من با ترک سیگار، باورم نسبت به خودم عوض شد،گفتم خب اگه میتونم سیگارو ترک کنم ، اینم میتونم درمانش کنم،اگه برای اون راه حلی هست ، برای این موضوع هم هست، هدایت شدم به اینکه سبک تغذیه م رو تغییر بدم تو اون برهه، هدایت شدم به اینکه ورزش کنم،هدایت شدم به تغییر ورودی های ذهنم و همه این هدایت ها و اتفاق ها در نتیجه ی این بود که داشت باورهام تغییر میکرد.

    و ده ها مثال اینطوری دارم

    و اما امروزِ روز! من مدت ها بود که شرایط مالی نامناسبی که داشتم رو تحمل میکردم،به این دلیل که پذیرفته بودم همینی که هست. ترمز های ذهنیم و … اجازه تغییر بهم نمیداد. یک ماه پیش که از مشهد برگشتم تصمیم گرفتم تغییر کنم،تصمیم گرفتم که این موضوع رو حل کنم،جواب هاشو داشتم ولی انجامش نمیدادم،جواب هاش برای من تو دوره های ثروت بود،ولی من داشتم تحمل میکردم شرایط نامناسب رو،اومدم شرایط نامناسب رو برای خودم رنج آور کردم،من میخوام شرایطم رو تغییر بدم، چرا باید همینی که هست باشه؟صد ها الگو هست که وضعیتشون بدتر از من بوده،بدهکار بودن و تغییر کردن،الان درآمد چند هزار دلاری دارن، منم میتونم ! جواب اینجاست،فقط باید ایمانم رو نشون بدم.

    استاد عزیز این مثال کاشتن بذر و صبر رو خیلی دوست داشتم، خب الان تو شرایطی ام که مدت هاست شروع کردم به ساختن عادت های مناسب و خوب و میبینم که وقتی ادامه میدم،وقتی هر ماه روی یک عادت متناسب با هدفم کار میکنم و اون عادت خوب رو تو وجودم نهادینه میکنم چجوری دارن عین قطعات پازل کنار هم چیده میشن و منو نزدیک تر میکنن به اون هدفی که من میخوام تجربه ش کنم. هر چقدر که بخوام از دوره سلامتی بگم،کم گفتم چون درک عظیمی از قانون رو بهم داد، من تو این دوره قانون حاکم بر جهان هستی رو با تجربه ی سلامتی تو بدنم درک کردم و دست مریزاد میگم بهتون واقعا متحیرم از این دوره.

    الان میبینم که وقتی دارم روی اون تغییر شخصیته کار میکنم چطور نتایج داره بزرگ و بزرگ و بزرگتر میشه.

    پدر من یه باغ بزرگ و فوق العاده ای داره استاد،ما هر هفته یکی دو روز میریم اونجا به درختا و … میرسیم،چند روز پیش با برادرم داشتیم به درختای چنار آب میدادیم و من یه آگاهی بینظیری اونجا دریافت کردم . سال 97 اونجا ما به مسئله بی آبی خوردیم، چشمه های منطقه خشک شده بود و نمیتونستیم درختا رو آب بدیم،مجبور بودیم بریم از یه جای دیگه با کالن های 20 لیتری آب پر کنیم و بیاریم و درختا رو آب بریم، هر چند همین مسئله ما رو به وضوح رسوند که تو زمین استخر بسازیم و خدا رو شکر این مسئله برامون حل شد، اما اون سال اینطوری گذروندیم،داشتم دو سه روز پیش نگاه میکردم به درختا که چون ما اون سال بهشون رسیدیم، تسلیم نشدیم که وای آب نیست دیگه نمیتونیم،دیگه بدبخت شدیم،دیگه همه چی خشک شد فلان شد، ادامه دادیم به مسیری که میدونستیم درسته،به کاری که میدونستیم لازمه انجام بدیم ، الان درختایی داریم که ریشه های بسیار قوی تری نسبت به درخت های دیگه دارن، این مثال های طبیعت رو خیلی دوست دارم من، اون ماه ها و سالهای اول وقتی درخت میکاری اتفاقا بیشتر نیاز به مراقبت داره تا سال های بعدش،چون وقتی ریشه ش قوی میشه مقاومتش به شدت بیشتر میشه ، عموی من یه ملک پدری دیگه ای داره که درخت هایی داره بالای پنجاه شصت سال، شاید ماهی یبار بهشون آب نمیده ولی اون درخته ریشه هاش از زمین آب میخورن، درخت های ملک ما پنج شش ساله ن و نیازه هر هفته بهشون برسیم،نیازه آب بدیم بهشون،هرس کنیم ، کود مناسب بدیم و … دقیقا عین شخصیت ساخته،دقیقا عین ساختن رفتارهاست که وقتی شروع میکنی ، نیازه حواست بهش باشه،نیازه که بهش برسی، نیازه که تسلیم نشی و ادامه بدی و بقول قرآن صبر کنی، صبری به معنای ادامه دادن با امید هست، که من نمیبینم ریشه ها رو،نمیبینم زیر خاک رو ولی میدونم که ریشه ها دارن ایجاد میشن،میدونم این درخته داره اینجا ریشه میسازه ، میدونم این بذری که کاشتم هنوز چیزی ازش نمیبینم بیرون خاک،ولی اون پایین، داره ریشه هاش ساخته میشه، من باید ادامه بدم،باید کارهایی که لازمه رو انجام بدم. اونوقت چه اتفاقی میفته؟وقتی یه مدت ادامه میدی نتیجه خودشو نشون میده،بعد مدت ها ادامه دیگه میره تو سلولات ، تمام وجودت میشه اون، درسته بازم نیاز به مراقبت داره، ولی نسبت به روزای اول کمتر.

    مثال عضله سازی که من سه ماهه تبدیلش کردم به عادتم،ماه اول برام سخت بود،باید حواسم میبود که تمرین کنم،باید به خودم انگیزه میدادم،باید اراده به خرج میدادم ولی وقتی ادامه دادم،وقتی اهرم رنج و لذت رو هر روز خوندم و ادامه دادم بعد دیگه تبدیل به رفتارم شد، من ماه دوم حدود ده روز سفر بودم، ولی تو مسافرت هم هر روز تمرینامو انجام دادم،الان سومین ماهه و تا به امروز یه روز رو جا ننداختم و هر روز انجامش دادم. ماه اول هیچی نبود،جز بدن درد چیزی متوجه نمیشدم ، اما منطقی که شما توی جلسات عضله سازی قانون سلامتی توضیح دادید که مغز موقع عضله سازی چیکار میکنه، باعث شد صبر کنم،امید داشته باشم و با این امید ادامه بدم که از دومین ماه نتایج شروع شد، دیدم بزرگ شدن عضلات بازوم رو ، دیدم راست قامت شدنم رو،دیدم بزرگ شدن عضلات پاک رو،دیدم راحت تر میتونم وسایل رو جا به جا کنم ، دیدم که عضلات سینه م دراومد. من همه اینا رو دیدم و از اونموقع امیدم ، بیشتر شد،نتیجه رو دیدم و گفتم خب اگه مسیر درست همینه،من ادامه ش میدم و دارم اینکارو انجام میدم،هر روز،هر روز و اتفاقا هر روز بیشتر خودم رو نسبت به روزای قبل بهبود میدم،تمرینات حرفه ای تر،بهتر…

    الانم تو مثال پولسازی،من دارم روی شخصیتم کار میکنم،رفتارهای من باید تو بُعد شخصیت من تغییر کنه، من نمیپذیرم که چون یه تعداد آدم دیدم که شرایطشون سخته پس همینی که هست،نه هزاران الگو هست که تونستن از وضعیتی بدتر از من زندگیشون رو تغییر بدن و ثروت رو تجربه کنن،اونا تونستن،منم میتونم ، فقط باید راه حل هایی که خداوند هدایت میکنه رو انجام بدم . اگه خدا میگه از به سمت در بدو، بدوام. نگم در قفله،باز نیست! نه راه حل اونجاست، شاید من نمیبینمش،اما راه حل همونجاست

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 62 رای:
    • -
      Ehsan Moqadam گفته:
      مدت عضویت: 1930 روز

      درود بر شما علی جان

      انقدر نوشتت زیبا بود که نمی‌تونستم به یه لایک اکتفا کنم

      تعبیر شاهکار و شاعرانه‌ای از قانون و داستان یوسف داشتی و نتایجت هم که دیگه یه برهان محکم به حقانیته مسیرته

      واقعاً آفرین

      به‌قول استاد در دوره کشف قوانین ما اگر تنها همین باوری که ما هستیم که اتفاقات زندگیمون رو خلق می‌کنیم که منطقش بارها و بارها در قرآن با ترکیبات:

      -بما کسبت ایدیهم

      -بما قدمت ایدیهم

      -بما کانو یعملون

      آمده به‌خوبی این باور تقویت میشه که بله ما داریم اتفاقات رو خلق میکنیم. تنها همین باور چقدر میتونه در ما شور و شوق ایجاد کنه و همین شور و شوق زورش به بسیاری از ترمزهایی که داریم میچربه.

      یه چیزی که من دارم این روزها بیشتر روش کار می‌کنم ایجاد شور و شوق بیشتر برای رسیدن به خواسته‌هاست یعنی همون اضافه کردن لذت بیشتر در اهرم رنج و لذت چون وقتی شور و شوق داری هیچ سدی رو نمی‌پذیری، هیچ مسئله‌ای برات غیرممکن نیست. شور و شوقی که منطق پشتشه و بی‌نهایت نتیجه‌ای که بدست اومده. درسته خواسته‌هایی که من دارم قبلاً تو تجربه من نبوده اما فرمول تحقق همه خواسته‌ها یکی و همه از باور من خالق زندگی خودم هستم شروع میشه.

      نتایجت از قانون سلامتی اشتیاقم رو برای داشتن این محصول بیشتر کرد با اینکه ترمزم در مورد این محصول این بود که من که خوب سالم هستم و مشکل خاصی ندارم اما گفتم نه این یعنی قانع شدن من می‌خوام بهتر و بهتر بشم می‌خوام سلامت‌تر بشم هرچقدر بهتر بشه بازم میتونه بهتر بشه.

      خداروشکر میکنم که در این مسیر زیبا همراه دوستان عزیزی چون شما هستم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      نغمه گفته:
      مدت عضویت: 1824 روز

      کامنت تون فوق العاده بود

      تا باحال از این منظر به داستان یوسف نگاه نکرده بودم…

      یوسفی که به سمت درهای بسته دوید چون ایمان داشت راهها براش باز میشه…

      من هم توی زندگیم که نگاه میکنم میبینم هر کجا با ایمان ،بدون زجر و تقلا ،حرکت کردم ،استمرار داشتم وادامه دادم،خدا چطور دیوارها رو برام تبدیل به درگاه کرد…

      چقدر زیبا صبر همراه با امید رو در مثال ِ درخت توضیح دادید

      وقتی شروع میکنی ، نیازه حواست بهش باشه،نیازه که بهش برسی، نیازه که تسلیم نشی و ادامه بدی و بقول قرآن صبر کنی، صبری به معنای ادامه دادن با امید هست، که من نمیبینم ریشه ها رو،نمیبینم زیر خاک رو ولی میدونم که ریشه ها دارن ایجاد میشن،میدونم این درخته داره اینجا ریشه میسازه ، میدونم این بذری که کاشتم هنوز چیزی ازش نمیبینم بیرون خاک،ولی اون پایین، داره ریشه هاش ساخته میشه، من باید ادامه بدم،باید کارهایی که لازمه رو انجام بدم. اونوقت چه اتفاقی میفته؟وقتی یه مدت ادامه میدی نتیجه خودشو نشون میده،بعد مدت ها ادامه دیگه میره تو سلولات ، تمام وجودت میشه اون، درسته بازم نیاز به مراقبت داره، ولی نسبت به روزای اول کمتر.

      کامنت تون خیلی بهم کمک کرد که صبر با امید رو در کسب و کارم ادامه بدم

      ممنونم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      فرشته بهرامی گفته:
      مدت عضویت: 738 روز

      سلام و سپاسگزارم از درک درستتون و انتقال بی نقص اون به ما

      دقیقا در ادامه مثالی که از حضرت یوسف زدید من یاد حضرت موسی افتادم که اون هم میدونست فقط دریا روبروشه اما ایمان داشت که خدا راه باز میکنه مرحبا به شما در پناه خدای مهربونمون باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1930 روز

    به‌نام خالق عشق و زیبایی

    درود و خداقوت به اساتید عزیزم و همه دوستان خوبم در این جمع بزرگ الهی

    از زیبایی‌های مادی و معنوی این فایل هرچقدر بگی کافی نیست

    انقدر این روزها حالم عالیه که پرادایس رو هم زیباتر میبینم و کیفیت فایل‌ها داره ‌به‌نظرم هزاران برابر برام بیشتر میشه خدارا صدهزار مرتبه شکر

    عجب وقار و آرامشی داره این اسب

    همزمانی قسمت‌های 72-73-74 سفر به دور آمریکا و مشاهده براونی در این فایل هم تکامل را خیلی عالی بهم یادآور شد و هم صبوری را. اینکه اگر همه ما اصل تکامل را رعایت کنیم چنان زیبا رشد می‌کنیم که همه از راه رفتن ما هم لذت می‌برند همان‌گونه که ما از راه رفتن استاد در این بهشت و راه رفتن براونی در این طبیعت و آن نمایش زیبای اسب‌ها در آن سفرنامه؛ زیرا همه ما موجودات از یک اصل تبعیت می‌کنیم: اصل تکامل.

    اما این فایل برای من نقطه عطفی در زندگی شد. وقتی در دوره ثروت 2 از مفهوم صبر صحبت شد و وعده خداوند به صابرین به‌عنوان تنها کسانی که به آن‌ها وعده بغیرالحساب داده می‌شود، فاصله زیادی در درک این مفهوم با خود حس کردم تا به اینجا و دوره کشف قوانین، زمانی‌که استاد صحبت از نپذیرفتن کرد. جلسه دوم این دوره چنان انقلابی رو در مغز و زندگی‌ام ایجاد کرد که احساس کردم همه چیز را به اشتباه متوجه شدم، رشد به‌معنای سختی کشیدن و پوستت کنده شدن نیست، صبر به‌معنای تحمل ناملایمات و پذیرفتن شرایط نیست، برعکس همه چیز در آسانی و به آسانی رخ میدهد.

    بزرگترین آسمان‌خراش‌ها آجر به آجر ساخته می‌شوند و با یک اشاره فرو خواهند ریخت، جهان بدون هیچ زحمتی آب را تبدیل به باران و در چرخه اکوسیستم به گردش در می‌آورد و زنبورعسل با عشق شهد گل‌ها را باور کرده و عسل تولید می‌کند. این همه زیبایی، این همه شکوه بدون ذره‌ای زحمت. چطور ما به این رسیدیم که باید سختی کشید؟ یا شرایط سخت را تحمل کرد.

    خدایا تو داری چشم و گوشم را باز میکنی و من از تو سپاس‌گزارم.

    و اما مفهوم صبر که حدود 69 بار در قرآن تکرار شده. وقتی که این آیات رو می‌خوندم به این نتیجه رسیدم برخلاف اینکه ما تصور می‌کنیم، صبر کردن هرگز به‌معنای هیچ کاری انجام ندادن نیست. درواقع برداشتی که میشه از این آیات داشت صبر یک عمل حیاتی در فرایند تحقق خواسته‌هاست، به‌ویژه خواسته‌هایی که برای ذهن افراد بزرگ و نشدنی به‌نظر میرسد. به‌عبارت‌بهتر، صبر نوعی امیدواری و توسل به قدرت رب است یعنی کنترل کردن ذهن، هیجانات و احساسات در جهت ایصال به مقصود. شاید داستان خضر و موسی بهترین مثال و راهنمای درک حقیقت صبر است. در جایی خضر از موسی می‌پرسد تو چگونه بر چیزی که نمیدانی می‌توانی صبور باشی؟

    در واقع کم‌صبری از جهل میاد، از ایمان ضعیف.

    امروز داشتم آیات 110 تا 120 مائده رو می‌خوندم که با این آیه برخورد کردم خیلی جالبه:

    قَالَ اللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ ﴿115﴾ خدا فرمود من آن را بر شما فرو خواهم فرستاد و هر کس از شما پس از آن انکار ورزد وى را عذابى کنم که هیچ یک از جهانیان را عذاب نکرده باشم (115)

    به این فکر کردم که دقیقاً ما همین کار رو داریم درباره خداوند و جهان هستی انجام میدیم و تهجب می‌کنیم ازینکه چرا همچنان روند زندگی به شکل دلخواهمون نیست، یعنی خداوند این همه نعمت داده این همه در جاهایی که فکرش رو نمی‌کردیم کمکمون کرده و درهایی را به رومون گشوده که فقط از پس خودش برمیومده اما همچنان ما داستان رو نگرفتیم و خیلی راحت قدرت رو میدیم به عوامل بیرونی.

    همین موضوع باعث شد که به مفهوم سپاس‌گزاری بیشتر فکر کنم. همیشه تو ذهن من سپاس‌گزاری یه کار فانتزی بوده که اگه انجامش بدی خب خوبه و اگه انجام نشه اتفاقی نمیفته، با اینکه استاد این همه در این مورد توضیح دادن انگار من شیرفهم نشده بودم یا این همه آیه در قرآن که تذکر میده به انسان در این‌خصوص‌ اما من ضرورتش رو درک نکرده بودم.

    سپاس‌گزاری یه کار شیک و فانتزی صرفاً الهی نیست. سپاس‌گزاری یعنی خودِ خودِ باورسازی. بهترین تمرین باورسازی سپاس‌گزاریه. وقتی ما داریم سپاس‌گزاری می‌کنیم در واقع داریم قانون جهان، جایگاه خداوند و ارتباط خودمون رو در این چرخه به یاد میاریم. وقتی سپاس‌گزاری می‌کنیم برای داشته‌هامون در واقع این باور رو ایجاد می‌کنیم در خودمون که هر چیزی که خوب بوده و ماندگار را جهان خیلی آسان به ما داده و انقدر این موضوع برای ما بدیهیه که متوجه عظمتش نیستیم. چند نفر انسان را می‌شناسی که حاضرند میلیاردها خرج کنند تا خودشون یا عزیزانشون فقط یه لحظه درد نکشند یا سلامتیشون رو بدست بیارند و هزاران شیوه و درمان عجیب و غریب رو انجام دادن؟ چقدر باید دوید یا خرج کرد تا یه لحظه محبت خانواده یا عزیزان رو خرید و از همه مهم‌تر چقدر کتاب و منبع باید خوند تا به همچین جریان آگاهی دست پیدا کرد؟! خداوند این‌ها را به رایگان در اختیار ما قرار داده، بدون هیچ سختی، بدون هیچ زحمت. با سپاس‌گزاری به‌یاد میاریم که قانون تحقق خواسته‌ها همین آسانیه، این بهترین روش باورسازیه و دقیقاً طبق قانون چون داری به خواسته‌ها توجه میکنی خواسته‌های بیشتری رو دریافت میکنی.

    یعنی وقتی این فایل رو شنیدم با خودم گفتم ای دل غافل چه چیزهایی که همیشه یه جور دیگش رو می‌خواستی اما داشتی تحمل میکردی و تازه فکر میکردی که چقدر آدم صبوری هستی و نتایج نه‌تنها خوب نمیشد بلکه هر روز ضعیف‌تر هم میشد. بله کسادی کسب‌وکار، نداشتن روابط دلخواه، تجربه نکردن خواسته‌ها اسمش صبوری نیست، عین شرکه.

    استاد وقتی این فایل رو گوش میدادم به این فکر افتادم که دقیقاً تمام این سختی‌ها و شرایط به این خاطر به وجود میاد که ما به بخشندگی و رحمت خدا اعتقاد نداریم، باور نداریم که راه آسان‌تری هم وجود داره، جرأت نداریم ازش درخو‌است کنیم چون فکر می‌کنیم خدا آدمه و سیستمش یکی بده یکی بستانه. چون به عواملی غیر از خودمون قدرت دادیم و تو مرداب محیط امن خودمون فرو رفتیم و فکر نمی‌کنیم راه نجاتی وجود داشته باشه، برای همین که فکر می‌کنیم تو مردابیم دست و پا میزنیم بعد میبینم نه تنها بهتر نشد بلکه داریم بیشتر فرو میریم و بعد دیگه کلاً متوقف میشیم.

    چقدر خود من وقتی یه چیزی رو داشتم تحمل میکردم به خدا گفتمش و بعد دیگه هیچی ازش نخو‌استم تا این خواسته برآورده میشه چون اگه بهش می‌گفتم خدایا هم اینو می‌خوام هم اینو میگه گمشو پرو نشو دیگه چون از بچگی فقط باید یه چیز رو انتخاب میکردی و هر وقت چیز بیشتری می‌خواستی باید حساب جیب خانواده رو هم میکردی، واسه همینه ما جیب خدا رو با جیب خانوادمون یکی میدونیم.

    واقعاً چند نفر از ماها نشستیم شرایطی که داشتیم تحمل می‌کردیم و لیست کردیم برای خدا و ازش کمک خواستیم؟! خود من اعتراف میکنم به مورد 5-6 رسیدم دیگه ادامه ندادم چون فکر کردم واسه امروز بسه دیگه خدا سرش شلوغ شد به اندازه کافی فعلاً اینارو حل کن بقیش پیش‌کش.

    در مورد خواسته اخیری که به لطف خدا محقق شد و واقعاً یه جریان تازه‌ای رو در زندگیم به‌وجود آورده دقیقاً من همین مثال رو دارم. من برای این خواسته اولش انقدر ترمز بود که به خودم اجازه نمیدادم حتی بهش فکر کنم یعنی باید اعتراف کنم مهم‌ترین دلیل من برای شرکت در این دوره رسیدن به این خواسته بود و میدونستم که اگر من فرمول رو یاد بگیرم دیگه تمومه برای هر خواسته دیگه‌ای میتونم ازش استفاده کنم و به لطف خدا هدایت شدم به این دوره و در جلسات و تمرینات فوق‌العاده خانم شایسته به‌خصوص در جلسه دو و سه من فهمیدم اصلی‌ترین ترمزم اینکه من داشتن این خواسته رو حق خودم نمیدونم و به‌محض اینکه با اولین بن‌بست برخورد می‌کردم می‌گفتم بیین راست میگه دیگه حتماً حقم نیست، اما وقتی که ترمزهای بیشتری پیدا کردم جسارتم برای قدم برداشتن هم بیشتر شد و به تک تک ایده‌ها عمل کردم ولی هربار به در بسته می‌خوردم، اما ایمان داشتم که خدا به شجاعان پاسخ میده و همون روز یه جمله‌ای رو شنیدم که اصلاً معجزه کرد که جایی که فکر نمیکنی راهی نیست خدا برات راه باز میکنه، این رو که شنیدم دوباره اومدم سراغ جلسه دو و وقتی استاد از آسانی صحبت کرد گفت خدایا نباید انقدر سخت پیش بره این طبیعی نیست من اشتباهم این بود که چشم امیدم به این بود که کسی کارم رو درست کنه خودت وارد کار شو تو همونی هستی که میگی از جایی میدم که فکرش رو نمیکنی و اینهارو گفتم و خوابیدم یه ساعت، دقیقاً یک ساعت بعد دوستم‌ پیام داد که مسئلم از جایی که حتی 1٪ هم فکرش رو نمی‌کردم حل شده بود جوری که هیچ‌کس هیچ حرفی نمی‌تونست بزنه و همه فقط میگفتن پسر تو چقدر خوش‌شانسی.

    به قول خانم شایسته به‌محض اینکه تو ارسال فرکانس مخالف خواسته رو متوقف میکنی جهان راه‌ها رو برات باز میکنه، برای من باز شد خیلی سریع هم باز شد چون من فهمیده بودم که علت اینکه پیش نمیره نه به این خاطره که اصولاً مسیر رسیدن به این خواسته سخته، نه. من از خدا نخواسته بودم از اول که آسون این کارم رو انجام بده چون این حالت از سر ناچاری و تسلیم بود که اگر یاد گرفته بودم که درنقطه شروع و اوج تسلیم میشدم خیلی زودتر ازین‌ها این مسئله حل شده بود اما باید میرفتم و به در بسته میخوردم تا یگانگی رب رو باور کنم تا باورهام قوی‌تر بشه. من تحمل نکردم که این وضعیت باید سخت پیش بره چون به غرور سازندم برخورده بود واقعاً. فهمیدم تک تک این ترمزها درواقع همون شرکه که من قدرت دادم به عواملی غیر از خودم غیر از خدا.

    تو این فایل به خودم گفتم پسر چقدر همین الان تو یه سری چیزهارو می‌خوای و داری تحمل میکنی، چرا؟ چون باور نداری که جور دیگه‌ای میتونه باشه و به همین دلیل هدایت نشدی. همینکه اینو می‌گفتم باز ذهنم داشت میرفت سمت انجام کار خاص درصورتی که کار خاص همین تغییر ذهنیت رو ایجاد کردنه. درسته من برای اون خواستم قدم زیاد برداشتم اما اون قدم‌ها من رو به خواستم نرسوند، اون قدم‌ها فقط می‌خواست بهم بگه داری اشتبه میزنی پسر. این تغییر ذهنیت و تسلیم شدنم من رو خیلی سریع به خواستم رسوند. اینو میگم که به خودم و همه بگم که هدایت شدن به معنی لزوماً کار فیزیکی خاص نیست، ما اگه تسلیم باشیم و فقط روی خدا حساب کنیم و نگرانی‌هامون رو کم کنیم خیلی وقت‌ها اصلاً نیازی نیست ما کاری انجام بدیم خودش اتفاق میفته.

    به خودم گفتم تو مگه دوست نداشتی جهان‌گردی کنی؟ مگه دوست نداشتی فلان شرایط رو تجربه کنی؟ چرا انقدر راحت داری تحمل میکنی این شرایط رو؟ غیر ازینکه ایمان نداری که راه دیگه‌ای باشه یا خدا میتونه جور دیگه‌ای برات هنرنمایی کنه؟ به یاد بیار همین خواسته اخیرت رو دیگه این هم ربطی به پول نداشت که بخوای براش دو دوتا چهارتا کنی.

    واقعاً خدارو سپاس‌گزارم برای اینکه به این مسیر هدایت شدم استاد عزیزم از صمیم قلب از خدای مهربان براتون بهترین‌ها رو می‌خوام شما یه هدیه بسیار ارزشمند از طرف خدا در زندگی من هستید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 68 رای:
    • -
      نسرين خالقي گفته:
      مدت عضویت: 1301 روز

      سلام احسان عزیز،

      تحسین و تشکر می کنم از این متن و بقیه متن های کامل و الهی شما ، همیشه کامنت های شما را ذخیره می کنم ، همه ما اکثرا از کامنت ها و فایل ها جواب سوال یا راه حل مسئله و خواسته خودمون را پیدا می کنیم . این کامنت امروز شما هم برای من خیلی نکته های ارزشمند داشت. امیدوارم روز به روز موفق تر، الهی تر ، شادتر و ثروتمند تر باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      زهرا حسینی گفته:
      مدت عضویت: 2335 روز

      به نام خدای هدایتگرم و سلام به شما دوست عزیز و ارزشمندم

      احسنت بر شما و این همه درک و آگاهی که از ساگردی ایتلدمون بدیت آوردید

      چه زیبا تحلیل میکنید و برای اون ذهن، دلیل و منطق میارید که اگر داره یخت انجام میشه، پس یعنی استباهه، یعنی من دیت خدا رو بستم، یعنی من اجازه نمیدم که همه چیز خیلی طبیعی رخ بده

      یعنی این منم که ترمز دارم و اجازه نمیدم که گاز، کار خودشو امجام بده

      چه زیبا نوشتید که: اونجا بود که من فهمیدم دارم جیب خدا رو مثل جیب خانوادم میدونم

      این بعنی دارم خدا رو ، انسان گونه میبینم ، دارم براش محدودیت میذارم، دارم براش برنامه میچینم و فکر میکنم اگر دو تا خوایتم بشه سه تا، دیگه من خیلی پررو هستم

      مثل اون بچه که تازه باباش براش عروسک خریده و حالا مثلا ماسین سارژی میخواد، و بابا میگه حالا بذار دو روز از اون خواستت بگذره، بابا دیگه اینقدر پررو و پر توقع نباش، قانع باش

      آقا چقدر ماها تحمل کردیم از دیت همینکه هی بهمون گفتن باید تحمل کنی، توی سختی هست که آدم بزرگ میشه، اصلا توی همین سختی هست که انسان زشد پیدا میکنه، اصلا توی این دنیا اگه سختی نکسی و تحمل نکنی که بعدا چیزی بدیت نمیاری

      یعنی اگه بخوام بنویسم که میشه یه دنیا باور استباه از زجر هایی که افتخار محسوب میشده، از تحمل هایی که خیلی باعث بزرگی بوده، مخصوصا برای ما خانما که دیگه هیچییییی

      ولی خدا رو شکر که الان آگاه تریم

      بعنی دیگه خودمون نمیخوایم اون طور باشیم، اون مدلی فکر کنیم و اون مدلی نتیجه بگیریم

      مثلا من قبلا اگه چند روز میرفتم خونه بابام، بعدش که برمیگستم پیش همسرم، دیگه تا چند وقت جایی نمیرفتم چون میگفتم خب من چند روز تنهاش گذاشتم، گناه داره، من زن بدی هستم و همسرم تنهاست و از این حرفا، ولی حالا چی؟؟؟؟

      با اجازتون 2 هفته رفتم شهرستان خونه بابام و خوش گذروندم و استراحت کردم و برگشتم پیش همسرم و حدود 1 هفته بعدش یه صحبتی کردم و با چند نفر دیگه شرایط یه سفر عالی پیش اومد، یعنی واقعا هدایت الله بود و الان 1 هفته هست توی سفرم و خدا میدونه چقدر خوش گذشته و تا دو روز دیگه هم برنمیگردم و بسبار هم حس عالی دارم الهی شکر

      یعنی میخوام اینو بگم که تا خودمون تغییر نکنیم و اون باورهای غالب رو تغییر ندیم که البته هم زمان میبره، لذت نمیبریم، زندگی نمیکنیم و همیشه در محدودیت و تحمل کردن هستیم و همیشه هم شاکی

      کامنت شما همه اینا رو آورد توی ذهنم و نوشتم و بسیار خس عالی دارم

      امیدوارم دوست خوبم همواره حال دلت عالی باشه

      همیشه بهترین روابط رو تجربه کنی

      همیشه سلامتی کامل جسمی و ذهنی داشته باشی

      و ان شاالله هممون در آغوش رب بی انتها، خوشبختی ناب رو تجربه کنیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        Ehsan Moqadam گفته:
        مدت عضویت: 1930 روز

        درود بر شما زهرا جان

        سپاس‌گزارم که انقدر زیبا نوشتین و خوشحالم که دارین از زندگیتون لذت می‌برید

        کل فرایند زندگی همینه

        این روزها عمیق‌تر از همیشه دارم به مفهوم زندگی فکر می‌کنم. یاد جمله‌ای از استاد در قدم هفتم افتادم که درباره تمرکز بر احساس خوب می‌گفتن از یه جایی به بعد من دیگه درآمدم ماهانم هم رو تراز نمیبردم که ببینم چقدر پیشرفت داشته، ملاک من برای پیشرفتم میزان احساس خوبی بوده که نسبت به گذشته حس می‌کردم، میزان آرامشی که در زندگیم احساس می‌کنم.

        ایراد ما اینجاست که پیشرفت رو صرفاً رسیدن به یه آدم خاص، یه درآمد خاص و یه سری چیزهای خاص می‌بینیم و گره زدیم، درواقع ذهنمون شرطی شده که اگر چند تا اسباب‌بازی نداشته باشیم یعنی نباید خوشحال باشیم.

        امروز داشتم تو محله دلخواهم که قصد دارم خونه بگیرم قدم میزدم با خودم گفتم ببین همینکه تو اینجا هستی و داری از این کار لذت میبری خودش همه چیزه، تو خواستت رو می‌خوای که حال خوب بهت بده، پس همین الان اگه حالت خوب باشه یعنی به خواستت رسیدی.

        برای همینه خواسته‌هامون زیاد تغییر احساسی در ما ایجاد نمی‌کنند و خیلی زود برامون عادی میشن چون ماهیتشون همینه اصلاً.

        آدمی دائم تغییر میکنه امروز نداره و در عطشش به هر دری میزنه و فردا داره وقتی هم که به دست میاره کلاً فراموش میکنه که چقدر عطش داشت برای رسیدن بهش.

        خوشحالم که میشنوم داری عمیق زندگی میکنی زهرا جان، احسنت بر شما.

        ما برای عشق ورزیدن و محبت کردن به آدما نیاز نداریم که همیشه پیششون باشیم، وقتی حالمون خوب باشه این بزرگ‌ترین تاثیر مثبت رو روی عزیزان و اطرافیانمون میگذاره.

        سپاس‌گزار خدایی هستم که من رو به این مسیر هدایت کرد

        برای شما دوست عزیزم بهترین‌ها رو آرزو دارم و سپاس‌گزارم که نوشتی و باعث شدی این حرف‌های عالی رو بزنیم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: