ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 23

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا راد گفته:
    مدت عضویت: 1852 روز

    در برخورد با با چالش‌ها چه واکنشی نشون می‌دیم وقتی که چالش یا مشکلی پیش میاد دیدگاهی که به اون دارم یک ترکیبی از اولش ناتوانی ناامیدی که نمی‌تونم از پسش بر بیام و یه جورایی می‌خوام ازش فرار کنم یعنی بیشتر به این شکله و در نهایت با توجه به آموزش‌های استاد تا الان سعی می‌کنم ذهنمو آروم کنم و با این باور که هرچی که پیش میاد خیره و قراره برای من اتفاقات خوبی رو بعد از این رقم بزنه سعی می‌کنم خودمو آروم بکنم و شاید به این قسمت که می‌تونه باعث پیشرفت من بشه خیلی فکر نکردم و این دیدگاهو در خودم نساختم و آره این خیر بودن اینکه باور کنم این مشکل قراره من رو رشد بده و باعث پیشرفت من بشه و این همون مسیر تکاملی که باید طی کنم.

    و اما چالشی که باید حلش کنم.

    من توی شرکت نرم‌افزاری کار می‌کنم که نرم‌افزارهای حسابداری رو ارائه میده و کار فروش رو انجام میدم. رشتم ریاضیه ولی در مورد حسابداری اطلاعاتی ندارم. چند بار هم تلاش کردم که مطالعه کنم و اطلاعاتمو بالا ببرم فهمش برام آسونه ولی همیشه به تعویق انداختمش.الان 3ساله در این کار هستم و از روز اول نیازش برام احساس شد ولی قدمی برنداشتم همون چالشی که ازش فرار کردم .

    احساس می‌کنم از پسش برمیام ولی این شروع قدم عملی اول برام به وجود نمیاد. یا حتی این دلیل که شاید بخوام این کارو بذارم کنار شاید به یک راه دیگه من هدایت بشم. یک راه دیگه‌ای که بتونم با عشق بیشتری کار کنم باعً شده قدم برندارم. یه جورایی شاید ازش فرار کردم. و یا اینکه احساس کردم اگه یاد بگیرم بعداً شاید مسیرمو بخوام عوض کنم و نیازی برام نباشه وقت بزارم. اما یه چالشه که اگه به سمتش برم و یاد بگیرم مسلماً باعث رشد من میشه این دیدگاهی که باید حتماً حتماً روش بیشتر کار کنم.

    باید از این بابت که استاد میگه به نتیجه توجه نکنم به این توجه کنم که یک چالشی که می‌خوام حلش کنم که باعث رشد من میشه.

    و اما اگر این چالشو حل کنم چه درسا چه پیشرفت‌ها و چه مهارت‌ها و چه توانایی‌هایی در من رشد پیدا می‌کنه ؟

    می‌خوام برای خودم ردیف کنم.

    اگر من حسابداری رو یاد بگیرم در اصل یه مهارت حسابداری خودش میشه یک توانایی جدید یه مهارت جدید که می‌تونه با توجه به مسیری که بهش هدایت میشم برای من مفید باشه.

    اگر حسابداری رو یاد بگیرم و حرفه‌ای‌تر رو کار خودم تمرکز کنم شرایط اوکی‌تری رو دارم برای پیشرفت تو کارم توی حقوقم و شرایط کاری.

    می‌تونم مذاکرات تخصصی‌تری در مورد کارم داشته باشم. می‌تونم راحت‌تر مشتری رو مجاب بکنم برای خرید نرم‌افزار حسابداری.

    در ضمن اینکه من شخصی‌ام که همونطور که استاد توی فایلشون گفت من توی بحث ثروت، توانایی کسب ثروت رو ندارم. در نتیجه به چالشی برمی‌خورم که نمی‌تونم اون ثروت رو بسازم. دانش حسابداری می‌تونی تو این بخش به من کمک کنه

    در ضمن اینکه در برخورد با این چالش وقتی موفق میشم به این ایمان می‌رسم که هر چالشی حل شدنیه فقط کافیه قدم بردارم و توکل من و ایمان من را قوی‌تر می‌کنه.

    قدمی رو که باید بردارم به این شکل برای خودم کوچیک می‌کنم.

    بعد پرس و جویی که داشتم سه کتاب معرفی شد که اون حسابداری اولی و ابتدایی را آموزش میده. برنامه که برای خودم گذاشتم،بتونم در روز یک ساعت رو حسابداری مطالعه کنم.

    خدایا ممنونم برای این فایل های بسیار عالی

    استادعزیز و مریم مهربانم سپاس از شما برای این هدیه های ارزشمند تمام تلاشم رو می‌کنم که قدر بدونم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  2. -
    نجم الدین سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 738 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیز بانومریم شایسته و تمام اعضای گروه تحقیقاتی عباس منش

    جهان سپاس از استاد عزیز که واقعاً موضوعات فوق العاده را در این فایل ارائه فرمودند

    من اگر از خودم بگویم قبل از آشنایی با استاد عزیزم عباس منش من از تمام مسئولیت‌هاو چالش‌های که در زندگیم با آنها روبرو می‌شدم بسیار سعی می‌کردم که جا خالی کنم و فرار کنم اما از زمانی که با استاد عباس منش عزیز آشنا شدم از فایل‌های دانلودی استفاده کردم تاپک‌هایی که در سایت توحیدی عباسمنش دادکام قرار داده شده است استفاده کردم تمرین کردم این مطالب را فهمیدم که چالش‌های سر راهم در حقیقت نعمت‌های خداوند هستند که برای من کمک می‌کنند تا من بزرگتر شوم و توانایی حل مسئله را پیدا کنم و از زمانی که به این آگاهی رسیدم بسیار سعی می‌کنم که در دل مسائل زندگیم داخل شوم برای حلشان اقدام کنم واقعا هر باری که با مسئله مواجه می‌شوم و آن را حل می‌کنم در حقیقت اعتماد به نفسم بهترمیشود احساسم خوب میشود ایمانم قوی‌تر می‌شود و احساسم بهتر این عمل باعث این شده که من هیچ مسئله بدون حل و یا بدون راه حل در زندگیم نداشته باشم و همیشه مسائل زندگیم را یک فرصت برای پیشرفت و بهتر شدن زندگی ببینم خدا را شکر این فایل بهترتر برایم فهماند و راه حل‌های بهتری را برایم پیشکش نمود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  3. -
    سودابه گفته:
    مدت عضویت: 2533 روز

    سلام و درود خداوند بر انسانهای مومن و آگاه و سپاسگزار خداوند هستم که در سحرگاه نیرو و انرژی اندیشه را همراهم کرده

    اولین دیدگاه در این فایل

    چالش های زندگی من

    در زندگی دیگری سراسر وفور و آزادی است که حتی لحظه‌ای ام گوشه‌ای از فکرش-را اشغال نکرده ولی برای من بیشتر زندگی ام را تحت تاثیر قرار داده

    آیین پدران عادات و شناختی-که توسط والدینمان ارثیه داریم.

    چالش-من خانه‌به‌دوشی

    در حالیکه در این سحرگاه رسیدم به این باور:

    در محله‌ای زندگی میکنم که اکثر خانه ها خالیست و یا برای ییلاق خانواده تعریف شده بلطف خداوند به خانواده‌ای هم هدایت شدم که قصه‌اش را میدانم تمام اعضای خانواده در وفور خانه هستند خداروشکر

    دخترشون که مهاجرت کرده ولی خانه و زندگی اش در بهترین‌محله تهران بزرگ و پر از اثاث گاهی ایران گاهی امارات . پسرشان واحد دیگر همسران هر کدام در یک واحد.

    و فکرم رسید من در جای دیگر که هیچ‌جا هست کانون توجه ام را گذاشته‌ام بدون اینکه بخواهم حتی در اندیشه‌ام را باز بگذارم و جهان خداوند را در وفور ببینم‌

    اسناد برای دومین فایل از ذهنیت قدرتمند سپاسگزارم.

    ماشالله به سرعت و انرژی شما

    من هنوز تمرین فایل اول رو کامل نکردم ولی این سری فایل و سوالها و جوابها بخوبی مرا در مسیر رشد و توسعه هدایت می‌کند. اندیشه‌ام بگونه‌ای منظم درحال هدایت شدن هست

    .چالش بعدی فرزند موفق و هدفمند هست.

    این الگو رو هم فراوان در اطرافم دارم.

    بلطف شما و هدایت به پرسش‌های درست به سمت شکل‌گیری خواسته‌هایم در راهم.

    خداراصدهزار مرتبه شکر

    سلامت و شاد

    پرانرژی تر از همیشه

    سعادتمندتر و ثروتمندتر از همیشه باشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  4. -
    رویا محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1127 روز

    به نام الله

    سلام استاد عزیز

    من خودم کاملا درک میکنم از بعد اشنایی با شما و سایت و قانون بعد هر چالش چقدر رشد کردم خب معمولا وقتی چالشی پیش میاد صد در صد نمیتونم همون موقع مثبت فکر کنم و اونو یه راهی برای پیشرفتم بدونم و ناچارا میرم تو دلش ولی وقتی واردش میشم رهتر میتونم ذهنمو کنترل کنم و دیدم مثبت تر میشه و همسو با قانون عمل میکنم و تازه وقتی ازش عبور میکنم میبینم چقد اون اتفاق به ظاهر بد برام منفعت داشت

    مثلا یکی تز چالش های به ظاهر کوچیکی که اخیرا باهاش روبرو شدم این بود که چند ماه پیش بعد کلی فرار ازش تصمیم گرفتم برای بچهام کلا شیرخشک رو قطع کنم و خب برای من که دوقلو دارم و یکی از قل ها فقط شیشه میگیره سخت بنظر میرسید ولی وقتی رفتم داخلش دیدم چقدر کارها ساده شد همه چیز افتاد روی روال و ساده پیش میره جالبه چون شیر خوردنشون متعادل شد خوابشون تنظیم شد و توی روز کمتر میخوابیدن و من همش درحال بچه خوابوندن نبودم و به همه ی کار هام میرسیدم و بچها کلی پیشرفت کردن و حرکاتهایی که باید انجام بدن رو شروع کردن و کلی فایده ی دیگه که برای یه مادر خیلی مهمه

    خب این یه مثال بود برام برای چالشی که باید انجام میدادم ولی چند ماه کشش دادم ولی تصمیم گرفتم بلخره که برم تو دلش پس نتیجه میگیرم من یکم دلم میخواد از چالش ها فرار کنم چون دوست ندارم روتین هام بهم بریزه و از منطقه امن بیرون بیام ولی باید به خودم یاد اوری کنم که چه منفعت هایی برام داره و این تضاد و چالشها اومدن تا سکوی پرش من بشن و منو به شرایط بهتر برسونن

    من هنوز نتونستم فایل رو گوش بدم بعد گوش دادنش هم دوباره میام مینویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1927 روز

      سلام به رویا جانم، مامانِ قشنگ و در مسیرِ اگاهی و بهبودِ دوقلوی نازنینت.

      چقدر با کامنتهات لذت میبرم.

      کاملا دارم پیگیریت میکنم و شاهد روندِ تعییراتت تو کامنتهات هستم.

      افرین بهت برای خودشناسیت که تو کامنتها مینویسی.

      این قسمت خیلی برام جذاب بود، از قصد بولدش میکنم تا توجهم بهش عمیق تر شه:

      خب این یه مثال بود برام برای چالشی که باید انجام میدادم ولی چند ماه کشش دادم ولی تصمیم گرفتم بلخره که برم تو دلش پس نتیجه میگیرم من یکم دلم میخواد از چالش ها فرار کنم چون دوست ندارم روتین هام بهم بریزه و از منطقه امن بیرون بیام ولی باید به خودم یاد اوری کنم که چه منفعت هایی برام داره و این تضاد و چالشها اومدن تا سکوی پرش من بشن و منو به شرایط بهتر برسونن.

      چند تا کلید واژه ی اساسی داشت برام که توجهم رو جلب کردن به شدت:

      – کش دادن برای انجامِ یه تصمیم در رابطه با چالش.

      – فرار از چالش برای عدم خروج از روتین ها.

      – ترس از خروج از منطقه ی امنِ خود.

      – اقدام و بهبودگرایی= بهبودِ کیفیت زندگی.

      طبیعتا تو از خودت و مثالت نوشتی و منم توشون موارد مشابه پیدا کردم با خودم و بیرون کشیدم از کامنتت تا بهتر توجه کنم برای خودم.

      آلارم ها رو دریافت میکنم چون کار رو برام راحت تر میکنن.

      مرسی که مینویسی.

      با مثال مینویسی.

      دمت گرم.

      عشقِ فراوانِ من نثارِ تو دوست عزیزم.

      خداوند حافظ خودت و دوقلوی نازنینت باشه و همه ی عزیزانت.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت از این سفره ی جذابِ کامنت خوندن و نوشتن، که پهنه و حسابی دارم کیف میکنم از نعمت ها و روزی هاش.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        رویا محمدیان گفته:
        مدت عضویت: 1127 روز

        سلام سمانه جانم دوست خوبم

        ممنون از پیام پر از محبتت

        الان که دارم پیامت رو میخونم ساعت 3:57 دقیقه ی صبحه و من عمیقا به اون ایه ی پایین متنت نیاز داشتم

        و خداوند بهترین نگهدار است

        همین دو دیقه پیش بهش گفتم همه چیزو سپردم به خودتااااا

        ببین چه سریع جواب داد گفت خودم یجوری نگهدارشم که کیف کنی

        ممنونم که اون موارد رو دسته بندی کردی خیلی بهم کمک کرد مخصوصا کش دادن رفتن تو یه چالش! دیدم اغلب همینطوری هستم و باید روش کار کنم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سجاد قربانی گفته:
    مدت عضویت: 2830 روز

    به نام خدا

    من وقتی به چالشی بر میخورم میترسم و نگران میشم و اوایلشم خیلی سخته برام وارد شدن بهش اما واردش میشم .من الان فروشندگی میکنم و هر بار داره برام راحت تر میشه اما این چیزی بود که واقعا برام ترسناک بود .من از مشت خوردن همیشه ترس داشتمو دارم، الان وارد باشگاه رزمی شدم و…الان ترسی که دارم اینه که با ی دختر اگه رفیق بشم و برم بیرون شرایطش چجوری پیش میره چون تا حالا تجربه نکردم البته دارم سعی میکنم واردش بشم و غیر از اون ی ترس دیگه دارم که تنهایی نمیتونم برم خرید و ازش فرار میکنم

    2.اگه پا رو این ترسام بزارم مستقل تر میشم و متکی به خودم میشم و مجبور نیستم همیشه منتظر باشم که چه موقع رفیقم وقتش آزاده که باهاش برم خرید .احساس اینو پیدا میکنم که میتونم ی خونواده رو مدیریت کنم چون همیشه از خرید رفتن برا خونه ترس داشتم و دارم و البته ترس بیرون رفتن با ی دختر ی جورایی وصل میشه به این شاید به خاطر اینه که پدرم از بچگی مارو کافی‌شاپ و رستوران نبرده و این ترسی که واسه خرید رفتن دارم واسه رستوران رفتن و وقت گذراندن تو همچین مکان هایی دارم مخصوصا اگه اون مکان خلوت باشه و تنها مشتریش من باشم

    3.باید اول از مکان هایی خرید بکنم که اون مغازه دار آشنا باشه و باید رستوران و کافی شاپ هایی برم که اون مکانو قبلا هم رفته باشم و اگه مکان های غریبه میخام برم جایی باشه که چنتا مشتری دیگم اونجا باشن

    ممنون که کامنت من رو مطالعه کردید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    به نام خدا

    سلام.

    برخورد و واکنش من نسبت به چالش های زندگیم چیه؟

    قبلا خیلی میترسیدم و عمیقاً میخواستم با شیوه ی فرار ازش، یا ماسمالی کردنش، ازش عبور کنم که فقط تموم شه، چون من می ترسیدم و احساس خطر می کردم، پس میخواستم سریع برگردم نقطه ی امن زندگیم و همه چیز صلح و صفا باشه و در آرامش باشه همیشه.

    چون میترسیدم، بال بال میزدم، واکنش میدادم، از رفتار و کلامم کاملا معلوم میشد اروم نیستم، ارامش ندارم، هول کردم، نگران شدم و …

    و اما الانم…

    به قدرِ قبل، نمیترسم.

    چند پله ترسم کمتر شده.

    ترس از چالش با من هست هنوز، نه به اندازه ی هولناکی که قبلاً بود…

    همه ی علائمی که نوشتم، رو هنوزم دارم، فقط متوجه شدم مقداری بهتر شدم، علایمم چند درجه کمتر شدن.

    یه قسمتی از کلامتون گفتین حل اون چالش رو کوچولوتر کنیم برای خودمون و اقدام کنیم روش…

    انگار زنگ زد توی گوشم یهو…

    چون این نشون دهنده ی بهبودگراییه، یعنی قائل به حلِ مسیله میشم و نرم نرم به درونش نفوذ میکنم.

    چالش، تضاد، ناخواسته ها میان تا یه پیامی بهم بدن…

    بگن روی فلان چیز باید کار کنی…

    هدیه دارن برام، برای رشد بیشتر.

    چقدر باور دارم به این کلامِ استاد؟

    باورم ضعیفه.

    این فکر که من از ترسِ شکست یا سرزنش، وارد چالش نمیشم، در مورد من صدق میکنه.

    چالش رو مجازات الهی نمیدونم، اینکه حالم بد شه و از خداوند شاکی بشم…

    نه، من نسبت نمیدمش به خدا …

    اتفاقا چنگ میزنم به خدا که کمکم کنه، هدایتم کنه، آرومم کنه…

    تقریباً اوایل که پندمیک شد، مامانم دچار بیماری شد اونم خیلی شدید….

    خیلی سختی کشید طفلکی، پیشش بودیم و میدیدیم چقدر داره اذیت میشه…

    و من روبه رو شده بودم با چالشی بسیار سخت در رابطه با سلامتیِ مادرم که به شدت ضعیف شده بود…

    اوایلش تو لایه ی قدرت رفتم، اما از یه جایی دیگه ترسم عیان تر شد برای خودم و ترسیدم حسابی…

    انقدر سخت گذشت بهم که اندازه نداره.

    اما رسیدم به این نقطه که تسلیمِ خدا باشم…

    به خدا گفتم سلامتی مادرم رو میخوام، نمیخوام اذیت شه…

    و به مرور مادرم بهتر شد…

    همیشه بیماریِ عزیزانم برای من به شدت سخت و سنگینه، به هم میریزه منو..‌.

    حسم میگه الان آروم تر شدم، متوکل تر شدم، بیشتر میچسبم به خدا به جای غُر و شکایت و …

    در رابطه با نی نی هم همین اتفاق افتاد، چند ماه پیش آزمایشی دادم برای نی نی و در ابتدا یه جوابِ مشکوک اومد، که دکتر گفتن نیاز به آزمایشِ پیشرفته تر و دقیق تری داره…

    اونجا هم با همه ی توکلم به خدا، به شدت ترسیدم برای نی نی و سلامتیش…

    اونجا هم بعد از ترسِ زیاد، دوباره رسیدم به راه حلِ تسلیمِ خدا بودن…

    سپردم به خدا، خدا بهم دائم می گفت من بیشتر از تو دوستش دارم…

    درسته تو مامانشی، بهت حق میدم، اما من خداش هستم…

    مهربان تر و مراقب تر از من، وجود نداره برای نی نی …

    اونجا هم بلافاصله ورق برگشت و نتیجه ازمایش خطری رو نشون نداد، امن و امان بود و من بسیار خوشحال شدم و سپاس گزارتر.

    تو چالش های خانوادگی هم حساسیتم بالاست…

    میترسم…

    دعوا یا اختلاف نظر تو خانواده، که انقدر برام مهم هستن…

    چند سال پیش تجربه اش کردم طی چند سال و چند دفعه…

    یادمه تو اخریش، کلی درس گرفتم…

    اونجا بود که از دل اون چالش فهمیدم، انتخابِ من باج دادن نیست…

    اینکه سکوت کنم تا اختلافی نباشه…

    فهمیدم میتونم تفاوت دیدگاه داشته باشم و روی نظر خودم بمونم بدون درد و سختی و ترس.

    به صورت کلی، هر وقت تو فایلهای استاد میشنیدم که میگفتن برین تو دل چالش، تضاد، ترس هاتون، تا حلش کنین…

    من میترسیدم، درک نداشتم، دوست نداشتم اصلا برم تو دل چالشهام، ترجیح میدادم به شیوه ی سالیان، فرار کنم ازشون…

    یعنی با اولین فکر و راه حلم که معمولا به دلیل ترسم بروز میکردن، مسیله رو جلو ببرم که فقط تموم شه…

    حسم میگه الان یه ذره گاردم نسبت به تضادهام، پایینتر اومده.

    چرا؟

    چون در درجه اول مهربونتر شدم با خودم.

    وقتی مهربونتر شدم با خودم، طبیعتا ترسم کمتر میشه، سرزنش کمتر میشه…

    انگار بعد از مدتی میگم خب سمانه جون حالا چطوری باید اصلاحش کنیم با هم؟

    مثالهای ریزی تو ذهنم میاد الان از خودم که وقتی مثلا چیزی رو زمین ریختم، سوزوندم، یادم رفته یا … باهاشون به ارامیِ بیشتری نسبت به قبلم روبه رو شدم و با صلح و صفا در پیِ حلشون براومدم…

    گفتم اشکال نداره، درستش میکنیم.

    چالش هایی که واردشون نشدم و پشت گوش میندازم یا توشون ضعیف عمل میکنم:

    – برم دنبالِ دریافت اصل مدرک کارشناسیم (10 سال پیش درسم تموم شده)

    – زبان انگلیسی بخونم و یاد بگیرم.

    – شغل و پایداری اش.

    – تناسب اندام پایدار.

    – کار کردن متمرکز روی ترمزهام، کمبود ها، مخصوصاً حیطه ی مالی.

    – آگهی بازرگانی در مورد خودم.

    – ورود به موقعیت های جدید/ خروج از نقطه ی امنم.

    – ترس از قضاوت و نظر مردم.

    در حال حاضر میدونم، من ادمی نیستم که خودم، خودجوش برم دنبال حل چالش ها…

    استقبال کنم ازشون برای حلشون و توی دلشون رفتن…

    اینکه چالش ها فرصت پیشرفت هستن…

    اینکه باعث بزرگتر شدنم میشن …

    من درک درست و قوی ندارم از این باورها فعلاً…

    امید دارم که تو این زمینه همه باورهام بهبود پیدا کنن…

    حالا چالش هایی که سختم بوده، ولی رفتم تو دلشون (چه با انتخاب خودم چه با اجبار) و جواب های عالی گرفتم:

    – رانندگی کردن، با سختی و ترس تمرین کردم بعد از سالها که گواهینامه داشتم ولی رانندگی نمیکردم، و بالاخره نشستم پشت فرمون و کم کم بهتر شدم و بعد عاشق رانندگی و دست فرمونِ خودم شدم…

    ترس هام ریخت.

    (الان در حال حاضر دور شدم از رانندگی، پشت فرمون نمیشینم چون ماشینِ خودمون نیست و توجیحم اینه و پشت گوش میندازم تمرینِ مجدد رو)

    – 2 ماه اول تدریس هنر در دبستان ابتدایی پسرانه، که حسابی بهم فشار روانی وارد شد، یعنی همش میگفتم خدایا خودشون بگن نیا…

    بعد از 2 ماه مسیر فکریم عوض شد، کم کم آروم شدم، روشمو عوض کردم و این شغل معلمی و تجربه ی 4 ساله تدریس هنر به پسرهام شد یکی از جذابترین تجربه های زندگیم.

    – ثبت نام تو دوره های کامپیوتری، اوریگامی و …

    اینا جزوِ بهترین تجربه هام هستن.

    اولش سختم بوده، شاید خجالت هم میکشیدم برم، ولی رفتم و به مرور عاشقِ کلاس هام شدم.

    – تجربه هام از تدریسِ کامپیوتر.

    یه چیزی رو میدونم الان در مورد خودم:

    برای من هنوز طبیعی و باور پذیر نیست که حضور چالش ها تو زندگیِ همه وجود داره و طبیعیه.

    جزیی از زندگی همه است.

    من فکر میکنم این چالش ها، بهم اسیب میزنن، ناراحتم میکنن، میترسونن منو، منو به سختی میندازن و …

    رفتن تو دل چالش سخته برام، چون میترسم بلد نباشم و خوب عمل نکنم، جواب درست نگیرم و این باعث کسر شان من میشه، انگار میترسم از اینکه شاید موفق نباشم و ضعیف به نظر بیام پیشِ چشم بقیه. قضاوت و سرزنش شم و …

    یادمه بچه که بودم، میترسیدم از کنفرانس دادن سر کلاس.

    برای همین وقتی شما مثال میزنین از سخنرانی هاتون تو کلاس دانشگاه بندرعباس، من گارد داره ذهنم نسبت بهش و اصلا نمیخوام تجربه شون کنم…

    چون به نظرم هولناک میاد…

    اینکه بقیه چی میگن، واکنششون چیه؟

    نکنه مسخره کنن…

    ترس از مسخره شدن، سرزنش و تحقیر توی من اشکار هست برام، برای همینه واردِ خیلی چیزها نمیشم که اصلا روبه رو نشم با یه سری ترس هام.

    میزانِ ورودِ من به چالش هام و روبه رو شدن باهاشون، چشم تو چشم شدنمون، حتی با وجود ترس باز هم باهاشون روبه رو بشم، نشون میده چقدر درصدِ بهبودگرایی ام به کمال گرایی ام غلبه داره.

    چالشِ مهاجرت؟

    نه، من فعلاً آدمش نیستم…

    چالشِ تغییر شغل؟

    من سختمه.

    چالشِ زندگی به سبکِ خود، فارغ از نگاه بقیه؟

    گاهی موفقم، گاهی نه.

    هر چی درونم بود نوشتم.

    تو این زمینه هم امیدوارم به بهبودم…

    بوی بهبود میاد…

    کم کم، آهسته و پیوسته، با تکامل.

    با هدایت و کمک خدا، ان‌شاالله.

    دقیقا اونجاهایی که گیر دارم، چالش ها میان تا بهم بگن روی چی باید کار کنم.

    اونجاهایی که اذیت میشم، ناراحت میشم، بهم برمی خوره، نگران میشم، میترسم، استرس پیدا میکنم، عصبانی میشم، کینه میکنم و … دقیقا همینجاهاست که چالش ها میان تا هوشیارم کنن نسبت به خودم، تا بتونم زندگیِ بهتری واسه خودم بسازم…

    دقیقا اینا علایمِ هشدار دهنده به من هستن.

    مثل تب، که علامتِ بیماریه.

    که نشونم میدن و راهنماییم میکنن روی چه قسمتهایی ضعفِ افکار و باور و رفتار و عمل دارم.

    چالش ها رو میشه یه کُد در نظر گرفت که اعلام میکنن یا باید تغییرات ایجاد کنی، یا خودتو برای تغییرات آماده کنی.

    الهی شکرت برای آگاهی ها.

    خدایا خودت در زمینه ی درک و عملی کردن اگاهی ها هدایتم کن که تو مسیر درست باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 47 رای:
    • -
      میثم حیدری گفته:
      مدت عضویت: 784 روز

      سلام دوست عزیز

      کامنت تون خیلی عالی بود واقعاََ

      من لذت بردم از اونجایی که فرزند تون حالشون بد بوده و شما هم تونستین توکل کنید و ذهن تون رو کنترول کنید، و بسپارید به خداوند،

      و چند تا ضعف های که گفتید که ازشون ترس دارید یه دونش هم پاشنه اشیل من بود که خودم نمیدونستم و دونستم و ازتون ممنونم بابت این کامنت زیبا و این داستان هدایت شما به این سایت رو هم خوندم و خیلی هم لذت بردم

      که اون نوشته ها رو تو روز تولد تون نوشتید و منم واقعا حس کردم که اون کامنت رو با چه خوشحالی ای‌، با ،چه شوقی‌ ، با چه احساس خوبی نوشتی

      خیلی ممنون

      موفق باشید(:

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    مریم حقیقت گفته:
    مدت عضویت: 1617 روز

    سلام بر استاد سخاوتمند

    استاد من دوره های زیادی رو خریداری کردم اما سخاوت شما رو میپرستم که فایل دانلودی ارائه دادید که شاید بالاتر از فایلهای دوره ای شما باشه درس اینکار برای من ایجاد باور فراوانی در عمل می باشد

    اما در مورد سوال اول

    استاد در مورد بسیاری از چالش‌ها با آغوش باز پذیرفتم

    مسئله جدایی در زندگی مشترکم

    مسئله جدایی از شراکت با برادرم و ایجاد کسب و کار مستقل

    مسئله جدایی محل زندگی از پدر و مادرم و ایجاد زندگی مستقل

    مسئله رابطه عاطفی جدید و سرشار از عشقم

    مسئله گسترش کسب و کارم و اجاره یک مکان با ده برابر مبلغ اجاره

    مسئله گسترش کسب و کارم و تاسیس یک مدرسه غیر انتفاعی

    مسئله مهاجرت با فرزندانم و ایجاد یک کسب و کار جدید در کشور جدید

    مسئله ایجاد خانه و زندگی و مدرسه جدید در کشور جدید

    اینها مواردی بود که در ده سال جدید پذیرفتم و با آغوش باز استقبال کردم

    اما استاد دو چالش هست که ازش فرار میکنم

    اول چالش یادگیری زبان انگلیسی

    دوم چالش دوره سلامتی و رژیم و ورزش

    استاد جان برای من کسب و کار و کسب در آمد و عدم وابستگی به افراد و پول و شرایط برام آسون شده اما یادگیری زبان و رژیم و ورزش رو شروع و بعد قطع میکنم

    احساس میکنم این دوره برای من هست و تصمیم دارم بار دیگر اهرم رنج و لذت رو برای هر کدوم بنویسم وابتدا با زبان انگلیسی و سپس با دوره سلامتی استارت بزنم

    بازم از سخاوت شما ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  8. -
    اعظم بابازاده گفته:
    مدت عضویت: 1036 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (1)

    به نام خداوند رحمتگر مهربان (1)

    الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿2﴾

    ستایش خدایى را که پروردگار جهانیان (2)

    الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ﴿3﴾

    رحمتگر مهربان (3)

    مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿4﴾

    [و] خداوند روز جزاست (4)

    إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿5﴾

    [بار الها] تنها تو را مى ‏پرستیم و تنها از تو یارى مى‏ جوییم (5)

    اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿6﴾

    ما را به راه راست هدایت فرما (6)

    صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ ﴿7﴾

    راه آنان که گرامى‏ شان داشته اى نه [راه] مغضوبان و نه [راه] گمراهان (7)

    —————————————————————–

    عاشق خدایی هستم که همیشه و در همه حال حواسش به تک تک ما هست و از ما مشتاقتره که ما رو هدایت کنه به سمت ثروت

    که سلامتی بزرگترین ثروتیه که همه ما از جوانب مختلف داریمش

    سلام و درود به استاد عزیزم و یار با عشقش مریم جانم

    اومدم این وقت شب بنویسم و اقرار کنم و بگم استاد مهربانم که بقول قرآن که شما اینقدر حریص هستید ، امیدوارید به اینکه ما یاد بگیریم و عمل کنیم و سرکلاس درس چرت نزنیم و شیش دانگ حواس ما به فرمایشات گوهر بار شما باشه

    نشون به اون نشون که با تمام قوا دارید فایلهایی رو بصورت رایگان روی سایت در اختیارمون میزارید که ارزشش شون کم از دوره هاتون نداره

    استاد گرانقدرم من معذرت میخوام از حضورتون چقدر من در کلاس درس شما نشستم و فکر میکردم چیز یاد گرفتم ،

    بقول شما اگه واقعا دارم روی خودم کار میکنم نتایجم باید گواه من باشد که من دارم یاد میگیرم و عمل میکنم

    زهی خیال باطل

    استاد جانم دوروزه که دارم این دوتا فایل اخیر و میبینم و متوجه میشم که اصلا خودمو نمیشناسم نمیتونم به سوالات تون جواب بدم چقدر که ما فکر میکنیم همه چی دانیم ولی همون نادان خودمونیم

    بزارید بگم اصل داستان رو :

    چند روز پیش یه اتفاقی افتاد که توی یه روستا یه بنده خدایی، یه بنده خدای دیگه ای رو به قتل رسوند و این موضوع و علتش دهن به دهن می پیچه تا اینکه ما بتازگی از اون روستا رد میشدیم که همراهان تو ماشین شروع کردن راجع به این موضوع حرف زدن و من فقط سکوت کردم که نهایت براشون سوال شد که چرا من چیزی نمیگم

    و من با کمی تامل گفتم به نظرم از این دست اتفاقا ما باید درسشو بگیریم و رد شیم

    نه اینکه قضاوت کنیم، در حد درک خودمون چیز یاد بگیریم ازش و تا اینجا رو شما داشته باشید

    —–‐-‐——————————————————————–

    تا اینکه دیری نگذشت یکی از دوستای نزدیکم بهم گفت دارم میرم تهران خرید میتونی چند روز بجای من مغازه رو باز کنی و راه بندازی

    و من به این دلیل که دوستم نکنه ازم ناراحت بشه (عزت نفس پایین و ناتوانی در نه گفتن) و یا کارش لنگ بمونه(جای خدا نشستن و فردین بازی در آوردن) با اینکه برام مشخص بود که نمیتونم قبول کردم:((

    و جالب اینجاست که شبی که قرار بود فرداش برم مغازه بنده خدا دوستم، من به شدت مریض شدم

    و هرکاری کردم نتونستم پاشم و برم مغازه

    به دوستم زنگ زدم گفتم موضوع رو و دوستم گفت چون تو قبول کردی من به کسی دیگه ای نگفتم و یجورایی انگار ناراحت شد و دوروز به این منوال گذشت و مغازه ایشون هم بسته موند

    حالا من یه احساس بدی بهم دست داد که نجواها شروع کردن

    تو میتونستی بری، الکی خودتو میزنی به مریضی،درصورتی که خیلی ناخوش بودم و باید استراحت میکردم اما ذهنم بدجوری منو دوره کرده بود،

    خلاصه بعدازظهر دیروز بهش پیام دادم که کلید کجاست، یکم حالم بهتره میرم معازه

    به هر دلیلی ایشون جواب پیام منو نداد و عجیبتر اینکه به فاصله یک ساعت بعد از اینکه پیام دادم بهش یهو یه درد ریزی افتاد به جون پهلوی چپم (بقول حمید امیری عزیز ، نامبرده سنگ کلیه دارد) و من خیلی جدیش نگرفتم تا اینکه احساس کردم داره درد بیشتر میشه و تموم سعی مو کردم با خوردن مسکن و کنار بخاری نشستن و … دردمو آروم کنم و نشد که نشد

    و اینم اضافه کنم که فکر نکنید که من همیشه این درد و دارم نه خیلی به ندرت

    خلاصه دیروز نرفتم و دوستم هم خبرش نشد و یه احساس مزخرفی همراه من بود(احساس بد=اتفاقات بد)

    تا اینکه صبح دوستم زنگ زده بود اما من گوشیم سایلنت بود

    و ظهر بهشون زنگ زدم که ایشون گفتن خواستم بگم اگه حالت بهتره بری مغازه رو باز کنی چون هیشکی نرفته و من باز هم نتونستن نه رو بگم و گفتم اگه بعدازظهر حالم بهتر بود باشه میرم

    و باز دوباره من به چکنم چکنم افتادم و یه احساس گناهی بهم دست داده بود که بیا و ببین

    سرتونو درد نیارم کمی شاید حالم بهبود پیدا کرده بود ولی خب باید استراحت میکردم و در فضای سرد بیرون قرار نمیگرفتم

    با این حال رفتم مغازه رو باز کردم ، شایدیک ساعت اول کمی خوب بودم اما بعدش انگار دردام دوباره شروع شد و البته شدیدتر

    من تا چندساعتی که اونجا باید میبودم، موندم و با یک حال نَزار رسیدم خونه در حالی که مثل بید میلرزیدم و درد داشتم

    اونایی که دردسنگ کلیه رو تجربه کردن میدونن من دارم از چه دردی حرف میزنم

    من اصلا خوب نمیشدم دست و پاهام تا مچ یخ میشد

    و من با یه ژاکت کلفت چسبیده بودم به بخاری در حالی که هوا متعادل بود برای بقیه نمیدونستم سردمه یا گرممه

    ساعتای آخرشب که دیگه اعضای خونه رفتن و خوابیدن ، من همچنان آه و ناله داشتم و درد میکشیدم

    تا اینکه یهو یاد اون اتفاقی که براتون تعریف کردم افتادم و همش برام سوال بود که تو این اوج دردا چرا من باید یاد اون اتفاق بیفتم و دقیقا یاد جمله که خودم در جواب بقیه دوستا گفتم افتادم که باید درسشو بگیریم و ازش تو زندگی مون استفاده کنیم

    افتادم به کند و کاو و اینجا بود که نور هدایت خدا وارد تاریکی ذهنم شد و متوجه شدم شاید یکی از دلایلی که باعث شده بود اون آقا، اون بنده خدا رو به قتل برسونه این باشه که حرف مردم براش خیلی مهم بوده چون موضوع بقول عوام ،ناموسی بود،

    و یاد صحبتای استاد عزیزم فک کنم تو قدم 3 بود افتادم که مثالی شبیه این رو زدن و علتش رو مهم بودن حرف مردم مطرح کردن و یهو بخودم اومدم که خوب این چه ربطی به من و دوستم و این مریضی داشت

    الله اکبر از هدایت خداوند رحمان و رحیم خدایی که در این نزدیکیست و منتظره که ازش درخواست کنیم و اجابتمون کنه به شرطی که ما هم اون رو اجابت کنیم

    آره یهو بخودم اومدم متوجه شدم اینکه دوستم ازم ناراحت نشه برام مهم بود، در عجبم که تو این دوروز با دیدن فایلهای ذهن قدرتمند من عجیب احسس ناتوانی در شناخت خودم داشتم و چقدر خداوندی که خیلی خیلی نزدیکه سعی داره خودمو به خودم بشناسونه

    اینکه متوجه بشم برای خودم ارزش قائل نبودم و با اینکه حالم ناخوش بود و نمیتونستم برم ، بخاطر اینکه دوستم ناراحت نشه رفتم و با این کار به دنیا این پیام رو فرستادم که باز بودن مغازه دوستم از سلامتی خودم مهمتره

    چه اتفاقی افتاد جهان تضاد بیشتری برام بوجود آورد تا بلکم من سر عقل بیام

    خب پس من متوجه شدم باید احساس ارزشمندی رو در خودم بیشتر کنم و اولویت همه کارهام خودم باشم نه بقیه و البته حرفاشون ، من نمیتونستم برم حالا به هر دلیلی نشد من مسئول این نیستم که دوستم ناراحت بشه یا نه ، این تصمیم با خودشه

    و اینجوری من پی به اشتباهم بردم

    و خدای من دینگ دینگ هدایت پشت هدایت و من درسم رو گرفتم

    باصدای بلند شروع کردم با خدا صحبت کردن و ازش معذرت خواستم ، ازش خواستم منو ببخشه که به غیر او قدرت دادم، به خدای مهربونم خدایی که در همه حال حاضره که مارو به خواسته هامون برسونه ،

    شاید باید مغازه دوستم بسته می بود ، شاید درس هایی هم برای دوستم داشت من نمیدونم خدا میدونه

    شروع کردم سوره حمد رو خوندن

    بعدش گفتم خدایا ای از همه نزدیکتر به من

    تو هستی شافی، تو هستی کافی، تویی دافع دردها،تویی که میتونی حال الان منو خوب کنی،خدایا دردم و دوا کن ، اجابتم کن ، منو از این حال و فرکانس پایین بیار بیرون

    و در کسری از ثانیه منی که تا دقیقه قبل داشتم می لرزیدم و گلوم خشک شده بود و درد امونمو بریده بود و کنار بخاری داشتم میسوختم ولی باید میچسبیدم بهش و دست و پاهام یخ میزد ،دمای بدنم شروع کرد به متعادل شدن و عرق کردن و سرد شدن ، چون پشتم به بخاری بود فکر کردم بخاری خاموش شده ، اما نه دوستان عزیزم این من بودم که با توحید و فقط توحید و قدرت رو فقط به خدا دادن ، جسمم رو در حال شفا گرفتن میدیدم

    خدای من عاشق احساس امشبم شد ، عاشق خدایی شدم که در قرآن خودش گفته نزدیکم و چقدر من این آیه رو بیشتر و بهتر درک کردم

    وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ و هنگامى که بندگان من، از تو درباره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم; دعاى دعاکننده را، به هنگامى که مرا مى خواند، پاسخ مى گویم

    اینکه استاد همیشه میگه همه چیز توحیده، اینه

    خدایا بهمون کمک کن تا لحظات بیشتری در جوارت بمونیم و مزه توحید واقعی رو بچشیم

    وجودمونو از شرک تهی و سرشار از عشق خودت و توحید بگردان

    انشالا همه مون در تلاش باشیم که خودمون و بشناسیم چون این خودشناسی مساوی با خداشناسی و خدارو حس کردن

    و چقدر اون لحظات واسم قشنگ بود

    خدایا شکرت که اینقدر بهمون نزدیکی

    من که دیوانه و سرگشته کویت شدم ای دوست

    خودش گفت بنویس و منم نوشتم

    درپناه خدای رب العامین خدایی که خیلی خیلی نزدیک است شاد و سالم و خوشبخت و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید دوستان عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
  9. -
    رویا طالبی گفته:
    مدت عضویت: 1717 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام استاد عزیزم و مریم جان

    سپاسگزارم که این آگاهی های ناب رو به ما هدیه می دهید از صمیم قلبم از شما سپاسگزارم الحق که لایق بهترین ها هستید در فایل های هدیه هم اصل و اساس رو می فرمائید چقدر شما دو استاد عزیز مارو دوست دارید و ساعت ها زمان می گزارید برای پیشرفت و بهبود زندگیمان سپاسگزارم، ما بچه های سایت چقدر خوشبخت و سعادتمندیم که پدر و مادر عزیزی مثل شما داریم

    به لطف خدا و دوره شیوه حل مسائل زندگی یاد گرفته بودم که نباید آشغال هارو زیر مبل پنهان کنم و یاد گرفتم که

    جهان هستی زمانی به ما پاداش می دهد که مسئله ای رو حل کنیم و مفتی مفتی، الکی، همین جوری، شانسی پاداشی نداریم

    آخه کجا دیدیم بیان به کسی جایزه بدن بگن همین جوری بهت جایزه میدیم اگر به یه بچه ابتدایی هم یه جایزه بدی و بگی همینطوری بهت جایزه دادم پیش خودش فکر میکنه حتما تو درس هام پیشرفت کردم که خانم معلم بهم جایزه داد پس پشت تمام پاداش ها و نتایج زیبا یک تلاش و حل مسئله ای وجود داره

    از خدا میخوام توان حل مسئله رو در ما بیشتر کنه

    سوال اول

    به طور کلی با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت به وجود می آید چه برخوردی داری؟

    اولش حالم بد میشه و کنترل ذهنم یک سخت میشه البته در برخی چالش ها کنترل ذهنم سخت ترین کار دنیا میشه و به لطف خدا چالش هامو حل کردم ولی یک چالش دارم و در دل چالش هستم و به دلیل مقاومت ذهنم و محدود بودن ذهنم فکر میکردم حل این چالش و نتیجه گرفتن از این چالش حتما قسمتم نیست یا خدا برای نمیخواد و بی خیالش شده بودم ولی قبل از این سری فایل با اکراه رفتم سمتش ولی دقیقا این سلسه فایل ها برای من از طرف خداست که داره بهم دلگرمی میده میگه من هدایتت می کنم پس حلش کن برو جلو خسته نشو

    چون با مرور گذشته ام می بینم که چطور یک چالش وحشتناک از نگاه همه رو قدم به قدم و با کمک گرفتن از خداوند مهربان حلش کردم

    اول ما باید کاری کنیم بعد پاداش به ما داده می شود

    «إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» سوره رعد آیه 11

    قطعا و حتما خداوند تغییر نمی دهد گروهی را تا زمانیکه که خودشان تغییر کنند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  10. -
    ص گفته:
    مدت عضویت: 2550 روز

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!

    یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!

    جواب

    بله من چندین سال هست اینجوری ام حتی قبل از آشنایی با استاد عباس منش من توانایی برخورد با چالش ها همیشه برام عادی بوده ینی فکر نکردم ای وای چرا این هست ؟ پس کی تموم میشه ؟ وای چرا من آخه ؟ من دقیقا تو این لحظات میگم چرا من نه ؟! و اینجوری ذهن و تسلیم میکنم

    ماجرا از این قراره که شما هر چقدر چالش پذیر باشید بیشتر رشد خواهید کرد اصلا همین چالش ها و تضادها اومدن شما رو بالا ببرند

    من یه تصویری چندین سال پیش دیدم که در اثر افتادن در مشکلات چالش و یا هر چیز دیگری که اسمش و میزارید من دیدم انگار دارم میرم روی یک فنر که قراره پرتاب کنه به سمت آسمون از اونوقت به این ور حدود 12 سال ، من این عادت و دارم من اصلا اینجوری نیستم روم و برگردونم خودم و بزنم به اون راه و مسئله رو حل نکنم ابدا اتفاقا تماما تمرکز میکنم که حلش کنم

    و مهمترین راهی که پیش میگیرم اینه که توکل میکنم به خدا میچسبم بهش و ول نمیکنم

    مرحله اول:

    بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟

    آموزش نکات بیشتر در زمینه شغل مورد علاقه ام

    مرحله دوم

    اگر من این نکات و یاد بگیرم ناخودآگاه احساس لیاقت خواهم کرد و این باعث افزایش اعتماد به نفس و کم شدن استرس و اضطراب در من خواهد شد و آرامش زیادی و میتونم تجربه کنم ، یکداسودگی خیال رو خواهم داشت

    مرحله سوم

    طراحی روزانه برای کارم و فکر کردن به اینکه چه اقدامات عملی میتونم براش روزانه انجام بدم

    اینجوری امکان پذیر بودن خواسته رو ذهن من قبول خواهد کرد

    کلا من تو زندگیم آدمی نیستم که زیر بار خواسته هام بمونم

    آیا حلش میکنم و یا حتما حلش میکنم

    ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: