ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلااام به همه مخصوصا استاد قلبها
من سریع میرم سراغ اصل مطلب
سوال:
به طور کلی ، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت به وجود می آید چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که : این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است ؟!
یا احساس ناامیدی و ناتوانی میکنی و سعی میکنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
جواب:
من در هر زمینه ای تجربه خودم رو بیان میکنم
در رابطه با ثروت و شغل باید بگم که من توی هر زمینه ای قدم گذاشتم نیمه کاره رها کردم قطعا به خاطر وجود همون چالش ها و مسائلش بود مثلا در زمینه آواز یک سال و نیم پیش رفتم تا زمانی که به خاطر ویروس کلاس ها آنلاین شد و من دیگه ادامه ندادم شاید این بهانه بود ولی حس میکردم رشد ندارم
یا بازیگری هم همینطور تا جایی پیش رفتم که حس کردم ادما محدودن حتی کسی که پیشش آموزش میدیدم و انگار با معیارهام هماهنگ نبود و رها کردم
کتاب نوشتم و چاپ کردم باز هم رها کردم وقتی دیدم فروشش کنده
الان هم یک کسب و کار تازه ای رو خودم استارت زدم تو خونه و دارم حواسمو جمع میکنم که از راه درست با باورهای درست اونو پیش ببرم و البته دوره سلامتی خیلی توی روند زندگیم و دیدگاهم موثر بوده اینو هم بگم تا اینجای ماجرا احتمال داره به تضادی که بخواد اذیتم کنه برنخوردم چون همسرم برام امکانات رو تا جایی که بتونه فراهم میکنه ولی من همش تصمیم میگیرم توانایی هامو بسنجم و خودمو ارزیابی کنم منتها رها میکنم تا به چالشی میخورم
در مورد روابط باید بگم چون دارم روی دیدن زیبایی ها تمرکز میکنم از اینکه ببینم کسی داره منفی میگه اذیت میشم میدونم این چالشه و من دارم مقاومت هامو تجربه میکنم ولی فرار میکنم و ترجیحم اینه که خونه و تنها باشم یا با همسر و بچه هام باشم و به زندگیم برسم تا جایی که بتونم وارد رابطه و جمع نمیشم که همین هم فرار کردن از چالش روابط است
ولی در مورد سلامتی کاملا همه چیز فرق میکرد من به شدت به تضاد خورده بودم و مساعد نبودم . یک سال و نیم منتظر بودم تا دوره رو بخرم تا اینکه خریدم و تصمیم گرفتم با همه چالش هاش پیش برم و سبک زندگیم بشه زمانی که کل خانواده طبق دوره پیش رفتیم و پسر کوچیکم از حال رفت و حالش بد شد اونجا فرار نکردم گفتم فعلا بچه ها طبق دوره جلو نرن تا خودم و همسرم بفهمیم و درکش کنیم زمانی که مردم حرف میزدن من و همسرم با هم میگفتیم چطور رفتار کنیم بهتره . غذاها رو تست کردیم
من توی دوره به مشکل چشم برخورد کردم و اینقدر پیگیر شدم تا فهمیدم به دلیل بالا بودن ویتامین A بدنم باید مصرف جگر مرغ و گوسفند رو صفر کنم چون اینها ویتامین A بالایی دارن و ویتانین A بالا به بینایی آسیب می رساند و اینجوری مسئلم حل شد یا هر مسئله دیگه ای فرار نمیکنم بلکه با انجام راه حل ها و ایده های مختلف حلش میکنم الان هم ریزش مو پیدا کردم و دارم کنکاش میکنم و راه ها رو امتحان میکنم تا این هم حل بشه و کلی نتایج بزرگ گرفتم
خلاصه اینکه دارم در برخورد با چالش ها و مسائل ، بزرگ میشم و اونو دریچه ای به سمت رشد و پیشرفت میبینم
نکته :
چالش=فرصت چالش =پیشرفت
جهان یک مسیری است که با حل مسائل ما یاد میگیریم و رشد و پیشرفت میکنیم و تواناییهامون معلوم میشن
با رفتن به دل چالش ها آماده میشیم واسه دریافت نعمت ها
تمرین:
مرحله اول
1) ادامه دادن در کسب و کار شخصی و صبور بودن و کار کردن روی باورهام برای ایجاد مشتری
2) ارتباط با مادرم سختمه چون مادام انتظار داره و باعث اذیت خودش و بقیه میشه
مرحله دوم
1) تمرکز روی انجام کار درست با عشق و لذت و کار کردن روی باورهام و اینکه کلی آدم دوست داره از محصول خوشمزه من استفاده کنه و یک محصول ارگانیک و سالم به مشتری میرسه و من توی این مسیر ایمانم به خدا بیشتر میشه که برام مشتری میفرسته . کلی مشتری وجود داره که دوست داره از محصولم استفاده کنه من توی این مسیر پول به دست میارم و راحت تر برای خودم خرید میکنم
2) من میتونم بیشتر مامانم رو ببینم اگر یاد بگیرم به نکات مثبتش توجه کنم و اینکه نگران واکنش اون نباشم و زود به زود بهش سر بزنم حتی در حد 5 دقیقه که اون هم راضی بشه و با نگاه اینکه از بچگی بزرگم کرده و کلی عشق و محبت بهم داشته به سمتش برم و سعی کنم تحسین کنم و خوبی هاشو ببینم
مرحله سوم این چالش ها رو هم حتما انجام میدم
در پناه حق
بنام خدای عشقم
سلام استادم
سلام مریم جانم
سلام دوستان
سوال این قسمت:
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟
استاد عزیزم تا قبل از آشناییم با شما وآموزهای شما اگه به چالشی برخوردی میکردم نگاهم این بود که قسمت وسرنوشتم هستش وهیچ راه وچاره ای ندارم جز تسلیم بودن وتوکل کردن به خدا،یا
با دعا کردن متوسل شدن به امامان حل بشه یا حتی تکیه کردن به اشخاص میتونم مسئله زندگیمو حل کنم و خودمو باور نداشتم یعنی اصلا به ذهنم هم نمیرسید که خداوند توان حل مسائل رو بهم داده واین قدرت وتوان رو دارم که با هر مسئله ای تو زندگیم برخورد کنم وباوراینکه هر اتفاق وهرچالشی که بهش برخورد میکنم به نفع منه وقراره کلی رشد وپیشرفت کنم.
استادجان خداروشکر از وقتی که با شما وآموزش های شما آشنا شدم وبا طی کردن تکاملم ولطف آموزههای بی نظیر شما به این باور رسیدم که باید برم تو دل چالشها وبا این باور که هر خیری از خدا بهم برسه من فقیرم خیلی خیلی راحت با چالش های زندگیم برخورد میکنم ونمیدونم که همه ی اینها اومدن تا من به رشدوکمال برسم
استاد چالشی که در حال حاضر دارم طی میکنم وکلی پیشرفت خوبی داشتم وراضی هستم از مسیرم وچقدر اعتماد به نفسم رفته بالا وچقدربه خواسته هام رسیدم،استارت همکاری با همسرم در کار نونوایی هست. الان حدود 24 روز هستش که این کار رو شروع کردم وهمراه همسرم صبح ساعت 5تا 9و10 طرف بعداز ظهر هم از 3 تا 8و9 نونوایی هستم
درنگاه اول برام سخت بود که هم خواسته باشم تو نونوایی کار کنم هم به بچهام وکار خونه وزندگیم برسم ولی خدارو شکر نه تنها به تمام کارهام میرسم کلی انرژیم رفته بالا کلی اعتماد به نفسم گرفتم کلی درس گرفتم برا تجربه های بزرگتر زندگیم
سپاسگزارم خداوندم که هدایتم کرد به این مسیر الهی
استاد عزیزم باتمام وجودم ازتون سپاسگزارم
درپناه الله مهربان شاد وسالم وسعادتمند باشید.
به نام خدا
من وقتی به چالشی بر میخورم میترسم و نگران میشم و اوایلشم خیلی سخته برام وارد شدن بهش اما واردش میشم .من الان فروشندگی میکنم و هر بار داره برام راحت تر میشه اما این چیزی بود که واقعا برام ترسناک بود .من از مشت خوردن همیشه ترس داشتمو دارم، الان وارد باشگاه رزمی شدم و…الان ترسی که دارم اینه که با ی دختر اگه رفیق بشم و برم بیرون شرایطش چجوری پیش میره چون تا حالا تجربه نکردم البته دارم سعی میکنم واردش بشم و غیر از اون ی ترس دیگه دارم که تنهایی نمیتونم برم خرید و ازش فرار میکنم
2.اگه پا رو این ترسام بزارم مستقل تر میشم و متکی به خودم میشم و مجبور نیستم همیشه منتظر باشم که چه موقع رفیقم وقتش آزاده که باهاش برم خرید .احساس اینو پیدا میکنم که میتونم ی خونواده رو مدیریت کنم چون همیشه از خرید رفتن برا خونه ترس داشتم و دارم و البته ترس بیرون رفتن با ی دختر ی جورایی وصل میشه به این شاید به خاطر اینه که پدرم از بچگی مارو کافیشاپ و رستوران نبرده و این ترسی که واسه خرید رفتن دارم واسه رستوران رفتن و وقت گذراندن تو همچین مکان هایی دارم مخصوصا اگه اون مکان خلوت باشه و تنها مشتریش من باشم
3.باید اول از مکان هایی خرید بکنم که اون مغازه دار آشنا باشه و باید رستوران و کافی شاپ هایی برم که اون مکانو قبلا هم رفته باشم و اگه مکان های غریبه میخام برم جایی باشه که چنتا مشتری دیگم اونجا باشن
ممنون که کامنت من رو مطالعه کردید.
به نام خدای هدایتگرم و حمایتگرم برای حل مسائل زندگیم به راحتی و عزتمندانه
سلام به استاد جانم و دوستان عزیزم
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
در برخورد اول کمی ناراحت میشم بعد سعی میکنم خودمو جمع و جور کنم بعد از آروم شدن با توکل به خدا و مثبت کردن گفتگوی ذهنم مسلط میشم به افکارم وبه قولی زورش رو کم میکنم با این نگاه احساسم خوب میشه و لاجرم اتفاقات خوب میافته
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟! به لطف الله با آموزش های شما با تغییر نگاهم که من و جهانم با حل چالشها رشد میکنیم و این طبیعت جهان بوده این نگاه در من ایجاد شده است
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
در ابتدا احساس ناتوانی در حل مسئله میکردم و میخواستم ازش فرار کنم ولی در نهایت میدیدم راهی جز حل کردنش ندارم بعد با توجه به قوانین خداوند یه باور قدرتمند کننده توحیدی رو میسازم باور خداوند همواره هدایتم میکنه به فکر منه با من نفس میکشه دستش تو دست منه عاشق منه منو بی قید و شرط دوست داره حمایتم میکنه برای حل مسئلم واین روند طبیعی جهانه که باید با برخورد با تضاد و حلش هم خودم هم جهانم رو رشد بدم .یادمیگرم ،اعتماد به نفس و عزت نفسم بالاتر میره وظرفم بزرگتر میشه برای دریافت نعمتها
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟خلق ثروت: چرا که با ورودی های نامناسبی شکل گرفته بود مثل این ورودی که هدف بزرگیه و دور از دسترسه، و ثروت(پول) محدود به ارقام بالاس که نتیجه محسوب میشه نه قدم های کوچیک من و نتایج مالیی که کسب کردم که حاصل بهبودی مستمر،رشد شخصیت،یادگیری مهارت ، مدیریت کردن پولم و لذت بردن از مسیرم بوده و اومدم باورهای توحیدی رو جایگزینش کردم
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.
تکرار باورهای قدرتمند کننده
ثروت من رو آسان میکنه برای آسانیها
ثروت راحتی میاره-خوش گذرونی میاره
ثروت من رو به خدا نزدیکتر میکنه
ثروت من رو مهربون میکنه
ثروت من رو بخشنده میکنه
ثروتمند شدن معنوی ترین کار دنیاست
ثروت در همین دنیاست
ثروت ترس های من رو از بین میبره
ثروت به من عزت میده
ثروت به من آرامش میده
ثروتمند شدن خیلی راحته به خاطر اینکه با تغییر باورها خیلی ها راحت ثروتمند شدن
با ثروتمند شدن خیلی راحت میتونم خرید کنم و ثروت رو به جریان بندازم و در کنارش هر روز اهرم رنج ولذت رو بگم و هر نتیجه کوچیکی رو ببینم تحسین کنم و به ذهنم پاداش بدم ،دائم بگم ثروت ساختن و پول ساختن بسیار مسئله کوچیک و قابل حلی هست که میتونم از پسش بر بیام به امید خدا مثل نفس کشیدن در آرامش ….
ذهنیت من در حل این چالش اینه : خداوند به حرکت من پاسخ میده،تعاملات اجتماعی من بهتر میشه ،خودشناسی من بیشتر میشه ،خواسته هام واضح میشه ، مستقل تر و توحیدی تر میشم ، خودباوری من بیشتر میشه ،رابطه ام با خداوند بهتر میشه چون کمکهاش و دستهای یاری رسانش رو درک میکنم ، قدرت خریدم بیشتر و باکیفیت تر میشه آزادی و آرامشم و مهارت هام بیشتر میشه ،الگو و انگیزاننده خوبی میشم ،شجاع و جسور تر میشم با پیشرفتم و به هر ایده ای که هدایت میشم بدون ترس و مقاومت و نتیجه گرایی و کمالگرایی و با در نظر گرفتن تکاملم و اینکه دیدگاه من مهمه و احساسم در حین انجامش خوبه و کمک خداوند رو دارم ادامه میدم
استادجان عاااااشقتم خدایا عاشقتم که عاشقمی
سلام بر استاد سخاوتمند
استاد من دوره های زیادی رو خریداری کردم اما سخاوت شما رو میپرستم که فایل دانلودی ارائه دادید که شاید بالاتر از فایلهای دوره ای شما باشه درس اینکار برای من ایجاد باور فراوانی در عمل می باشد
اما در مورد سوال اول
استاد در مورد بسیاری از چالشها با آغوش باز پذیرفتم
مسئله جدایی در زندگی مشترکم
مسئله جدایی از شراکت با برادرم و ایجاد کسب و کار مستقل
مسئله جدایی محل زندگی از پدر و مادرم و ایجاد زندگی مستقل
مسئله رابطه عاطفی جدید و سرشار از عشقم
مسئله گسترش کسب و کارم و اجاره یک مکان با ده برابر مبلغ اجاره
مسئله گسترش کسب و کارم و تاسیس یک مدرسه غیر انتفاعی
مسئله مهاجرت با فرزندانم و ایجاد یک کسب و کار جدید در کشور جدید
مسئله ایجاد خانه و زندگی و مدرسه جدید در کشور جدید
اینها مواردی بود که در ده سال جدید پذیرفتم و با آغوش باز استقبال کردم
اما استاد دو چالش هست که ازش فرار میکنم
اول چالش یادگیری زبان انگلیسی
دوم چالش دوره سلامتی و رژیم و ورزش
استاد جان برای من کسب و کار و کسب در آمد و عدم وابستگی به افراد و پول و شرایط برام آسون شده اما یادگیری زبان و رژیم و ورزش رو شروع و بعد قطع میکنم
احساس میکنم این دوره برای من هست و تصمیم دارم بار دیگر اهرم رنج و لذت رو برای هر کدوم بنویسم وابتدا با زبان انگلیسی و سپس با دوره سلامتی استارت بزنم
بازم از سخاوت شما ممنونم
سلام ودرود.
سوال اول:
در برخورد با چالشهای زندگی احساسات و عکس العملهای گوناگونی داشتم برای بعضیاز چالشها خیلی خوب عمل کردم ولی یکسری چالشهای دیگه استرس گرفتم
مثلا همین چندماه پیش خواهر جوان و عزیزم رو در اثر تصادفی ناگهانی از دست دادم ولی احساس غم و اندوه نداشتم بلکه این اتفاق درسی شد تا بفهمم عمر کوتاهه و نهایت استفاده رو از زندگیم در این دنیا باید بکنم ،چون عمر کسی معلوم نیست باید لحظات رو شاد زندگی کنم من وظیفه دارم شاد باشم فقط همین.
خوشحالم چون به خوبی از این اتفاق گذر کردم (البته این چالشی نبود که خودم واردش شده باشم بلکه اتفاقی بود که رخ داد ولی من خوب از پسش بر اومدم درسهای زیادی گرفتم درس شاد بودن و گذرا بودن زندگی، درس صبر، درس کنترل ذهن و ….)
یا چالش مهاجرت که نشونه های زیادی میدیدم برای حرکت کردنم ،وقتی الهامات خداوند رو دیدم، از تصمیم تا عملم فقط یک هفته زمان برد ، با توکل به خدای قدرتمند حرکت کردم ،رفتم تهران، در اولین روز شغل خوبی پیدا کردم، درآمد بالا به دست آوردم، بهترین نقطه تهران زندگی کردم، با آدمهای بسیار عالی آشنا شدم، تجربه های زیادی به دست آوردم و….. یعنی خیلی خوب از پس این چالش بر اومدم احساس رضایت دارم.
ولی چالشهای دیگه ای بوده که ترسیدم واردش بشم مثلا چند سال پیش در حوزه کاری وارد فاز جدیدی شده بودیم و باید شرکت رو گسترش میدادیم که بخشی از کارها به عهده من بود،ولی استرس اینو داشتم که از پسش بر نیام و خرابکاری کنم هنوز عملیات اجرایی شروع نشده بود ولی هرروز با استرس کارم رو شروع میکردم و دلم میخاست اتفافی بیوفته که این پروژه کنسل بشه ، ما روز به روز به آغاز این طرح نزدیک میشدیم فشار و استرسم زیادتر میشد اونقدر زیاد که قبل از تقسیم کارها و شروع اصولی و قانونی فاز جدید، قراردادم رو تمدید نکردم و از اون شرکت بیرون اومدم و هیچ دلیل محکمی هم برای مدیرم نداشتم که دلیل استعفام چیه فقط اصرار و پافشاری کردم که موافقت کنن !
من از وارد شدن به این چالش ترسیدم ، ترسیدم که شکست بخورم، ترسیدم که سرزنش بشم، ترسیدم چون این پروژه در ذهنم خیلی بزرگ بود و من اعتماد بنفس کافی برای وارد شدن به این چالش رو نداشتم و همچنین توانایی حل مسائل و چالشها رو یاد نگرفته بودم.
«««««««««««««««««««««««««««««««««««««««
مرحله اول:
الان بزرگترین مسئله زندگیم پیدا کردن علاقه اصلیمه که تاحالا نتونستم تشخیصش بدم
چند تا علاقه مندی دارم که نتونستم واردشون بشم چون میترسیدم راهی که میرم راه علاقه ام نباشه،ترسیدم ضررکنم و پولامو از دست بدم ،ترسیدم وقتمو هدر بدم و….
مثلا پرورش گیاهان گلخانه ای، خیاطی، ساخت وسایل چوبی داخل خونه ، دکوراسیون داخلی، سفر کردن و لیدری،آشپزی
من برای تجربه این علاقه مندی ها هیچ کاری نکردم و قدمی بر نداشتم بارها مصمم شدم وارد یکی ازاین کارها بشم ولی هربار از قضاوت و نگاه دیگران ترسیدم.
من با اینکه تو دانشگاه ی رشته صنعتی خوندم و چندسال داخل صنعت کار کردم اما وقتی فهمیدم شغلمو دوس ندارم ازش خارج شدم ولی برای اینکه وارد ی کار دیگه بشم هنوز میترسم قدم بردارم میترسم از اینکه بقیه میگن اینهمه درس خوندی و تهش مثلا رفتی دنبال فلانکار که به مدرک نیاز نداره، این ترس واهی و اهمیت فکر و نظر مردم برای من خیلی زیاده ، خیلی از شغلها رو دوس داشتم حداقل برای یکماهم که شده امتحان کنم تا احساس واقعیمو حین انجامش بفهمم ولی بخاطر ترس از قضاوتها نتونستم واردش بشم، مامانم خیاطه و گاهی بدلیل علاقه ای که به خیاطی دارم میرم پیشش تا کمی دوختن یاد بگیرم عکس العمل مامانم بیشتر از همه روی ترسم تاثیر گذاشته، سریع میگه لازم نیس خیاطی یادبگیری تو برو سراغ درس و کارِ خودت!!! تو اینهمه درس خوندی باید بری دنبال شغل مناسب خودت!!
باورهای محدود کننده :
ترس از قصاوت دیگران
ترس از شکست
نداشتن عزت نفس کافی
««««««««««««««««««««««««««««««««««««
مرحله دوم:
من اومدم توی این دنیا تا زندگی به سبک شخصی خودمو تجربه کنم شاید از نظر بقیه راهی که میرم غلط باشه ولی اونها با طرز فکر خودشون میگن غلطه ،مهم خودم هستم که دلم میخواد تو حوزه های مختلفی که بهش علاقه دارم وارد بشم ،با عشق کار کنم و تجربه بدست بیارم، من اگه به نظر بقیه اهمیت بدم باید یک عمر توی کاری باشم که علاقه ای بهش ندارم و فقط برای کلاسش و بیمه و حقوق ثابت هرماه ،جون بکنم در صورتیکه که روحم آروم نیس و کارمندی رو دوس نداره، یکنواختی رو دوس نداره ،روحم دوست داره آزاد باشه .
من اگه وارد هرکدوم از علاقه مندی هام بشم ،میتونم توی اون حوزه با افراد ماهر و متخصص آشنا بشم، روابطم گسترش پیدا میکنه، وقتی وارد اون حوزه ها بشم بعد از کمی کار کردن، خیلی بهتر میتونم تشخیص بدم آیا دوسش دارم یا نه ، در طول مسیر ممکنه به شغل مورد علاقه ام هدایت بشم ممکنه به جاهای دیگه ای مهاجرت کنم ، به این قضیه به دید یک سفر باید نگاه کنم که بعدش رشد میکنم و پخته میشم و باگهای شخصیتیمو میفهمم، پس شکستی وجود نداره هرچی هست تجربه اس و تمام.
«««««««««««««««««««««««««««««««««««««««
مرحله سوم:
اگه این چالش رو که برام خیلی بزرگه به قدم های کوچیک تبدیل کنم
یک) علاقه اصلیم ی مورده ولی چیزهایی که دوس دارم چندتاس، پس اول باید در مورد اونها کمی اطلاعات بدست بیارم و اونی رو انتخاب کنم که با همین شرایط فعلیم میتونم به راحتی انجامش بدم مثلا خیاطی چون مامانم خیاطه ،دوتا چرخ خیاطی داریم ، کلی پارچه تو خونه داریم ، کارهای اولیه با چرخ خیاطی رو بلدم مثل نخ کردن، سردوزی، تنظیم اندازه دوختها، عوض کردن ماکو و… اندازه گیری های بدن رو بلدم برای شلوار و مانتو و انواع لباسها، اندازه گیری چادرو بلدم، میزان پارچه رو برای شلوار،بلیز،مانتو و… بلدم. پس فکر میکنم توی خیاطی جلوترم و بهتره از همینجا شروع کنم
دو) برای شروع ،میتونم با مامانم صحبت کنم و بگم به خیاطی علاقه دارم و هر روز یکساعت بهم آموزش بده
سه) برای شروع اولیه میتونم برش ها و الگوهای چیزهای ساده رو روی کاغذ تمرین کنم و بعدش روی پارچه دربیارم
چهار) بعد از اینکه الگوهای ساده رو یاد گرفتم برم سراغ الگوهای پیچیده تر و کم کم پیش برم
پنج) با پارچه هایی که دارم تمرین کنم و برای خودم بدوزم تا مامان ایراد کارمو بگیره
شش) وقتی یکمی به کار وارد شدم از مامانم بخوام کارای ساده مشتریاشو انجام بدم تا دستم روان بشه
هفت) وقتی تا حدی به خیاطی وارد شدم اگر واقعا بهش علاقه داشتم برم دنبال مدرک گرفتن چون پیش مامان کار کردم حتما سریعتر مدرکمو میگیرم
هشت) به فکر راه اندازی کسب و کارم از این راه باشم ….
««««««««««««««««««««««««««««««««««««
من توی دوره حل مسئله خیلی خوب این مراحل رو یادگرفتم و برای مهاجرت دومم که یکمی متوقف شده بودم از همین روشها استفاده کردم و خیلی خوب قدمها رو برام سبکتر کرد و تونستم دوباره مهاجرت کنم و به یک شهر دیگه برم ولی نمیدونم چرا دوره حل مسئله رو نتونستم تموم کنم شاید به دلیل کمالگرایی بود که تو دوره مچشو گرفتیم و دیگه نذاشت ادامه بدم وقتی نظراتو میخوندم ،خیلی از بچه ها مث من بودن و میگفتن که نتونستن تمرینات دوره رو کامل کنن . با اینکه اون دوره خیلی از مسائلم رو حل کرد ولی ادامه ش ندادم…..
انشاالله بعد از دوره لیاقت ،تک تک دوره هایی که خریدمو ول کردمو دوباره شروع میکنم .
در پناه حق
سلام استاد قشنگم
قربونتون بشم من که چقدر زیبا و جون شدین و روز به روز این زیبایی در چهرتون بیشتر میشه
من تو کامنت قبلی برای فایل 1 این دوره قشنگ نوشتم که یک هفته است به یک چالش برخوردم و امروز هم طبق عادت چند روزم به محض بیدار شدن از خواب و شستن دست و صورتم امدم سیستم و روشن کردم و وارد سایت شدم تا ببینم فایل جدید امده یا نه که به محض دیدنش خدا میدونه چقدر خوشحال شدم
وقتی فایل و پلی کردم و موضوع این فایل شنیدم .گفتم خدای من این برای منه .خدایا تو داری با من حرف میزنی .داری منو هدایت میکنی .خداااا من دورت بگردم
و اما سوال این قسمت:(اینم بگم استاد .تمامی اگاهی های که درک کردم از دوره کشف قوانین زندگی است)
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
جواب:من اگر مهین قبل از اشنایی با دوره کشف قوانین زندگی بودم .قطعا احساس ناامیدی یاس میکردم و از زمین و زمان شکایت میکردم
اما ورق برگشته و من با جواب دادن به این سوال به فکر فرو رفتم استاد.فکردی که منو به درون من برد و شروع به کندو کاوم کرد .چقدر نگاهم به چالش ها متفاوت شده و چه چالش هایی رو حل کردم که هیچ .که برام بدیعی شده حل مسائل با اگاهی های کشف قوانین
قبل از اینکه به این چالش بخورم یه کوچولو تو این موضوع یه چیزایی حس کردم که از درون بهم گفت مهین این موضوع کاملا حل نکردی و اون یه ذره اشغالی که هنوز مونده بردی زیر فرش و موکت قایم کردی .حتی زیر مبل هم نیست(ترمزهای مخفی) و من به دوستم دقیقا این حرف و زدم که خدا میخواد این موضوع قبل از هر چیزی درستش کنم .حلش کنم
و شد چالش من .منم مثل همه ادمها اولش نگران و بهم ریخته شدم ولی با این تفاوت که من انسان اگاهی هستم .از اونجایی که من ذهنمو شرطی کردم به فایل های شما .اولین کارم گوش دادن به فایل های شماست که اونم خداوند هدایتم میکنه کدوم فایل متناسب با حال اون لحظه منه
یعنی هر فایل دقیقا متناسب با نجواهای ذهنی منه .فایل 7 کشف قوانین همیشه قویترین اهرم برای کمک من در مقابله با چالش هاست .
استاد من اولین چیزی که در برخورد با یک اتفاق ناخوشایند میپذیرم اینه که هم چی تقصیر خودمه .اقا مگه تو خالق نیستی پس مسئولیت این اتفاق با خودته . ذهنم که قبول نمیکنه ولی خدا شاهده که چقدر من اگاهانه قبولش میکنم به محض پذیرش این موضوع ادم ارومتر میشه .دیگه از دست کسی شاکی نمیشی و حرص نمیخوری
و بعد از این تمرکزم رو از روی مشکل برداشتم تا بتونم خودم رو اروم کنم . تو سایت میگردم فایل های زندگی در بهشت و میبینم .سفر دور دنیا .کلا طبیعت و محیط اطرافتون سرگرمم میکنه
با بچه برادرم بازی میکنم .فایل گوش میدم .ذهن با هر ترفندی میخواد منو ببره سمت مشکل ولی اگاهانه روش تمرکز نمیکنم تا زمانی که بتونم ارومتر بشم و خدا میدونه که چقدر جواب داده تا الان
وقتی که اروم شدم همیشه اینو میپرسم از خودم که این تضاد چه درسی برای من داره . چیو میخواد به من بگه همه اینا رو مینویسم .میدونم اگاهانه که این تضاده امده چیزی به من بده که من ندارمش و چقدر اگاهانه اینو الان به خودم یاداوری میکنم به لطف خدا….
حتی زمانی که مادرم به رحمت خدا رفت .وقتی خبرشو شنیدم حالم خیلی بد شد.شدت درد اینقدر زیاد بود که احساس میکردم که دنده هام شکستن و با هر نفس کشیدنم درد با فشار به دنده هام وارد میشه. ولی بعد دو سه ساعت نمیدونم چطور ولی هندزفری برداشتم فایل شما رو پلی کردم تا روز بعد که من رسیدم شهرمون فقط صدای شما بود که ارومم میکرد
اصلا من تو این پروسه مونده بودم از خودم که چطور اگاهانه عمل کرد که هدایت خداوند بود استاد .و من مدام به خودم میگفتم این خواست خداست و من باید از این امتحان سربلند بیام .من ایمانمو نشون بدم باید.
حتی یادمه خدا با زبان پدرم به من چی گفت:روز سوم فوت مادرم بابام امده بود بهمون تسلیت بگه ما .من تو بغل پدرم بودم و گریه میکردم. بابام با تمام بغض و حال بدیش گفت: وقتی پیامبر فوت کرد اصحابش مونده بودن به مردم چطور بگن.ترس این بود که مردم از اسلام خارج نشن.
اونجا بود که ابوبکر گفت من بهشون میگم و مردمو جمع کرد و گفت :ایا شما محمد رو میپرستید یا خدا رو ؟و همه گفتن خدا رو .
و بعد گفت محمد دیگه در بین ما نیست .اگر محمد و میپرستیدید که دیگه نیست ولی اگر خدارو میپرستید خدا هنوز است
و بعد از این داستان گفت مادرتون رفته ولی خدا است و زندگی جریان داره ….
من همونجا اینو یه نشونه از طرف خدا دونستم و خودم سپردم به خدا که از این چالش سربلند بیرون بیام .در صورتی که بقیه خونوادمم بودن ولی هیچکدوم متوجه این حرف و درکش نشد.که چه اتفاقاتی افتاد براشون بعدش از بحث اینجا خارجه
که بعدش چه اتفاقات قشنگی برام افتاد و سفرهای کاری خارج از ایران .ادمهای خوب سر راهم و کلی چیزای قشنگ و رشد
که یه روز یکی از دوستام برگشت بهم گفت مهین احساس میکنم این تضاد مثل سکوی پرتاب شد برات.خدا شاهده عین همین جمله رو گفت و من به فکر فرو رفتم و گرفتم که اقا میشه از چالش ها برای خودمون سکوی پرتاب بسازیم
که الان تمام تمرکزم برای حل چالشیه که جدیدا دارم و میدونم کلی درس داره برام و کلی رشد میکنم و شاکر خداوند هستم بابتش که منو به موقع اگاه کرد که روی خودم کار کنم و مهارت لازم تو این زمینه رو بدست بیارم
و واقعا به همه کسایی که هنوز قدرت و اهمیت چالش ها رو درک نکردن . قسمت7 دوره کشف قوانین توصیه میکنم واقعا معجزه میکنه
و اینم بگم استاد چقدر خداوند درست و دقیق هدایتمون میکنه . من این مسائل که در سوال 3 مطرح کردید و نمیدونستم
و کاملا هدایتی برای چالش حال حاضرم داشتم انجامش میدادم . گفتم در وهله اول چیکار کنم .گفت بیا سریال زندگی در بهشت و ببین که چقدر باورام داره قوی میشه.چقدر از حرفهای شما و عزیز دلتون نکته ها نوشتم
الهی شکرت با بت ابن همه اگاهی
استاد از شما و مریم جانم بی نهایت ممنونم بابت این سلسله فایل ها که میزارید
در پناه خدا باشید
سلام مهین خانم بزرگوار
از خواندن کامنت شما لذت بردم
البته اونجا که پدرتون میخواست فوت مادر رو اطلاع بده
گریم گرفت
دقیقاً چیزی من خودم تاکید دارم
هر اتفاقی که بیفته خدا هست و اون برای همه ما کافیست
خیلی ممنون که اینجا برای ما کامنت نوشتید
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و همه عزیزان
بنده نیز از زمانی که با استاد بزرگم آشنا شدم که ترسهایم را کمرنگ کرد ایمان و توکلم را بیشتر کرد و باورهای قدرتمند کننده ای چون هر مسئله ای راه حلی دارد و راهحلش تو خودشه
یا من توانایی یادگیریه هر کاری را دارم و شاید الان بلد نباشم ولی میرم و راه و روششو یاد میگیرم و انجامش میدم
با قلب باز میزنم تو سروصورت چالشها
بعد از اینکه به خود ارزشمندی و لیاقتم و توانایی هام بالو پر دادم
به سوادم به خلاقیتهایی که تو گذشته داشتم به مقایسه جرعتم به نسبت ترسوهایی که فراوان دورو برم میدیدم
موفق شدم از کارگری کردن به مراحل بالاتر برسم
اولش که کارگر مرغداری گوشتی بودم به نحوی مهارتهامو افزایش دادم که بتنهایی میتونستم 30 هزار جوجه را یک هفته ای پرورش بدم که حتی دکتر سر نزنه
خودمو هم زمان تو دو تا چالش میندازم
یکیش یادگیری زبان جدید یعنی آذریه و دوم کار و مهارت جدید
گفتم من خلاقم من طراحی دوست دارم من میخواهم چیز خلق کنم ،هنرمندم میرم تو کار کناف در حالی که حتی از نزدیک ندیده بودم که کناف چی هست رفتم و یاد گرفتم و خدا شاهده به دو ماه نرسید از شاگرد ساده رسیدم جایی که درصدی با استاکارم کار کردم و بعدش که آیندشو تصور کردم با روحیاتم سازگار نبود
تو دیوار میگشتم که دیدم یه شخصی آگهی گذاشته جوشکار ماهر یا نیمه ماهر میخواهم برای سبک سازی سقفهای شیروانی درست میکنن
منم که تو زندگیم از صنعت و صنعتکاری دور بودم باهاش حرف زدم گفتم من بلد نیستم ولی یاد میگیرم گفتش که ببین من وقت ندارم به کسی جوشکاری یاد بدم ها از پسش بر میایی یا نه
(منم که به تواناییهام باور داشتم چون وقت شناسو منظمم سر کار شش دانگ حواسم به کاره تو روابطم با غربیه و آشنا همیشه عالی بودم) گفتم میتونم خیالتون راحت در حالی که خودمم 50 50 فکر میکرم و گفتم کافیه بگه بیا امکان نداره ولم کنه
چون بزور از دست استاکار کنافم فرار کردم ولم نمیکرد از بس که منظم و کاری بودم
قبل از رفتنم همش نجوا می اومد که اگه برم بلد نباشم چی منکه با سنگ فرز کار نکرده ام جوشکاری نکرده ام
ولی میگفتم اونش با خدا قدم به قدم بهم یاد میده
و از قضا اولین روزی که رفتیم شاگرد اصلیش اصلا گوشیشو بر نداشت که صب با ما بیاد و مهندس کلی شاکی بود از بیتفاوتی و بدقولی اینگونه افراد و براش جالب بود که من سر قرار حاضر شدم و به قول کتاب آیین دوست یابی اولین بله را گرفتم
روز بعد که شاگردش اومد به به دیدم هم زبان خودمه و گفت خیالت راحت بلدم نباشی یادتت میدم
و ادامش همش هدایتی و قدم بقدم پیش رفتیم که کلی اتفاقات عالی و پیشرفت تو کارم داشتم
قبل از ورود به چالش ها توانایی هامو یادآور میشم و جاهایی که توکل کردم و خدا راه را برام هموار کرده
و یک ذهنیتی از اینکه کجا بودم و تا الان کجا آمده ام که همش هدایتی بوده ترسم از چالشها کمتر و کمتر میشه و راحتتر واردش میشم
شاید جوابم مناسب سوال داستان نبوده باشه
ولی نزدیک بود فک کنم
همیشه شادو موفق و پیروز و ثروتمند باشید
استاد عزیز و همه دوستان
بنام الله مهربان
قبل از جواب به سوالات جا داره به رسم شاگردی ازتون بی نهایت تشکر کنم برای این سری فایلها که با عشق آماده کردین .قشنگ میشه فهمید قراره با هر بار جواب دادن به این سولات یه سفر دیپ و عمیق درون خودمون شروع کنیم
و اما سوال اول :
وقتی با یه چالشی روبرو میشم چه عکس العملی دارم ؟
استاد عزیزم قبل از جواب این سوال باید بگماگر یه نفر توی دنیا وجود داشت که به هیچ وجه دوس نداشت چالشی یا مشکلی حل کنه اون من بودم .و از هر چالشی به جز کاری که عاشقش بودم فراری بودم .در واقع چالشهای اون کارمم بدون اینکه آگاه باشم نسبت به حلشون عشق علاقه من بود که ناآگاهانه در پی حل کردن اون مسائل بودم و الحق که خیلی هم پیشرفت کردم داخلش
اما هیچ وقت یادم نمیاد چالشهایی رو پیش رو داشتم به چشم حل کردنشون اقدامی کرده باشم براش و به معنای واقعی کلمه در نا آگاهی مطلق بودم و خودم عاجز در حلشون میدونستم
اما همه چیز با آشنایی با شما عوض شد و بمقتی به خودم اومدم دیدم که در همه ابعاد زندگیم دچار مشکلاتی بودم که عرصه رو بر من تنگ کرده بود .اما نحوه نگاه شما به جهان و مسائلش خیلی روی من تاثیر گذاشت .بطوری که کلمه مشکل از زندگی من حذف شد و جای خودشو داد به چالش
با تغییر همین یه کلمه زندگی من پر از هیجانهای بی شماری شد که وقتی توی این دو سال آشنایی با شما بهش نگاه میکنم خودم مبهوت میمونم از این همه تغییر
اعتراف میکنم توی خیلی از مسائل هنوز لنگ میزنم ولی انصافا توی موارد بی شماری هم خیلی خوب عمل کردم که مثالهاشو اینجا مینویسم
همین امروز بخاطر باورهای افتضاحی که قبلا داشتم و بدهکار شده بودم و پام به دادگاه باز شده بود و باید رضایت شاکی رو میگرفتم . این دفع سعی کردم نسبت به دفعهای قبل با نگاه تسلیم بودن به الهامات پیش برم و خودمو بسپارم به خداوند که وکیل من بشه و هدایتم کنه برای حلش
همین نگاه من باعث شد نگرانی های الکی بزارم کنار و هر بار نجواها میومد که نشخوار کنه با گفتگوهای ذهنیم و درخواست هدایت خودمو وصل میکردم به رب
اتفاقات جالبی برام افتاد همه چیز خیلی رون برام پیش رفت که خودم هزاران بار به خودم این موضوع تکرار کردم جوری که بشینه روبروی نجواهام و ساکتشون کنه
از دیدن وکیلی که حسابی راهنمایم کرد تا قاضی که قبلا حتی خسته بود جواب منو بده ولی یه حسی بهم گفت برم پت در اتاقش و جالب اینکه همون لحظه بگه هر کس کاری داره بیاد داخل و سوالشو بپرسه و اونم خیلی واضح راه حلو بهم بگه
من توی مسائل مربوط به دادگاه و پاسگاه خیلی ضعیف بودم و هستم و همیشه به چشم بی خیالی آشغالا رو زیر مبل میریختم و همین باعث شد کلی بیافتم توی دردسر .اما این چند روز با حل کردنشون خیلی احساس خوبی دارم و حس میکنم بزرگتر شدم
در مورد سول دوم و اینکه چه چالشی هست که میدونم با حل کردنش مسیر زندگیم از همه لحاظ رو به بهبودی میره ولی حلش نمیکنم و در واقع میترسم میتونم به انلاین کار کردن و بستر اینترنت کاری من هستش که خیلی وقت دوسدارم استارتشو بزنم و حتی اقدامهای هم براش کردم .اما چون تکامل درش رعایت نکردم با کله خوردم زمین
الان بین اینکه باید صبوری کنم و بزارم در وحله اول از بدهی ها خلاص بشم یا اینکه بتونم در حین کارم و کسب درآمد روی این موضوع کار کنم موندم .هنوز اینقدر قدرتمند نشدم که همچین حرکتی بزنم و از طرفی هم چون چالش بدهیام زیاده تمام تلاش من روی کم کردن این بدهی هاست
اگه بخوام اولویت بدم به این چالشه ها ترجیح من صفر کردن بدهی هاست چون به آرامش ذهنی میرسم .
بدهی هامو تکه تکه کردم و دارم بصورت خورد خود پرداخت میکنم اما بشدت دلم میخواد زودتر بتونم به آزادی برسم در این زمینه .
استاد عزیزم اگه بخوام از چالشهای دو سال گذشتم بگم و اینکه چطور خیلیاشونو پشت سر گذاشتم و شخصیتم بزرگ شده تا صب حرف دارم برای گفتن .همین که الان محمد سابق نیستم همین که زندگی برام از سیکل معیوب سختی تبدیل شده به حل چالشها یه موهبت بزرگ ..
ممنونم ازت استاد عزیزم برای آگاهی های نابی که انتقال دادین
سلام استادعزیزوخانم شایسته گرامی
ذهنیت قدرتمند کننده دربرابر ذهنیت محدودکننده
سوال؟
چه چالشی درزندگی شماست که سعی میکنی بااون روبه رونشی یاازان فرار میکنی بااینکه میدانی بایدحل شود؟
استاد من میخام ازاولین چالشی که توزندگی ام برای اولین بارباکمک وحمایت خداوند انجام بدم رو بنویسم.
درست کردن یک کارگاه کوچک باپس انداز خودم ازکارموردعلاقه ام که به شدت دوسشش دارم ولذت میبرم ازانجامش هرساعتی ازروز که باشه
خدای مهربانم خودت کمکم کن بنویسم
استادعزیزم من توی آشپزخونه خونه ام شیرینی پزی میکنم وباقلوای خونگی وحلوابابهترین کیفیت درست میکنم
روزهایی که سفارش داشتم وتوخونه کارمیکردم به شدت آشپزخونه به هم ریخته میشدوبعدازپایان کارم کلی باید کار دوباره میکردم تااشپزخونه به روال قبلی برمی گشت وحسالی خسته میشدم واین یه تضادی برام شده بود واسترس اینو داشتم که الان اگه یکی بیاد خونه مون میگه این چه وضعیه درست کردی براخودت مگه چقدردرامدداری که آشپزخونه رواین طوری کردی
همیشه باخودم میگفتم چه خوب میشد یه جایی باشه فقط مختص این کارباشه باخیال راحت کارکنم وتمرکزداشته باشم ونگران به هم ریختگی اطرافم نباشم
اگه میخواستم یه جایی بیرون کرایه کنم ازکارهای خونه ام میموندم وهزینه هم داشت برام
ولی یه زیرتراس توخونه مون داشتیم که کلی وسایل گذاشته بودیم توش به عنوان انباری وخیلی هم کارداشت یه روز گفتم چه جوریه این جارودرست کنم برای این کارولی خیلی کارداشت نه درداشت نه دیوارهاش رنگ داشت نه کف مناسبی داشت ولی گفتم خدایا خودت کمک کن این جارودرست کنم وشروع کردم بیرون ریختن اشغال ها وتمیزکردنش وقتی همسرم اومدن گفتن چی کارمیکنی وگفتم میخام این جاروکارگاه کنم گفت میدونی چقدرهزینه داره من نمیتونم این جارودرست کنم ومنم گفتم آروم آروم کارهاشوتاهرجایی تونستیم پیش میبریم هم یه آشپزخونه کوچک میشه توحیاط هم من میتونم به راحتی کارکنم ایشون هم گفتن خودت میدونی
یه پس اندازده تومنی جمع کرده بودم برای خودم که یه انگشترکوچک بخرم گفتم بااون پول کارهای این جارو تاهرجاتونستم انجام میدم دوباره پول جمع میکنم وطلا میخرم برای خودم وتوکل به خداشروع کردم .
یه روز دیدم همسرم یه درخوب براش خریده خیلی هم باکیفیت بودباهزینه کم اصلن باورنمیکردم بااون پول تونسته بخره وشکرخدادرش درست شد یه روز آبش روکشیدم یه روز گاز چون کوچک بودکارهازودپیش میرفت رنگش هم زدیم وپولمون تمام شد و هنوز گاز کلی وسایل کم داشت هرچی فک میکردم نمیدونستم چطورمیتونم یه فرخوب برای این جابگیرم اگه گازخونه رومیاوردم آشپزخونه بدون گازمیموندونمیشدیه دوهفته ای گذشت وکاری نمیتونستم بکنم وپولی هم نداشتم به خداگفتم من الان پولی ندارم ونمیخام هم پولی ازکسی قرض بگیرم یایه طلای کوچکی بفروشم تابتونم یه گاز بخرم خودت کمک کن
یه خواهرخوب عباسمنشی دارم شکرخداکه همیشه همراهمه ومیگفت هرچه قدرکم داشتی کمکت میکنم ولی من روم نمیشدازش پول بخام ودیگه داشتم فراموش میکردم ادامه دادن کارروگفتم هروقت دوباره کارکردم پول جمع کردم اون وقت میخرم ودیگه رهاکردم وگفتم توهمین آشپزخونه ادامه میدم
یه روز درکمال ناباوری خداوند ازجایی به من پول رسوند که توی خواب هم نمیتونستم تصورکنم این روکه این طوری وبه این سادگی بتونم واین یعنی هدایت خداوند به قول استادم که ازجایی که فکرش رونمیکنید میتونه برسونه وبرای من هم رسوندخدای قدرتمندم کی وقتی که کناررفتم وسپردم به خودش خدایا شکرت خیلی بزرگی به خدا
خودت ایمانم رازیاد کن وعملم روصالح بااین همه نشانه وقدرتی که ازت میبینم
وبه راحتی رفتم بهترین گاز صفحه ای خریدم یه کابینت خوب هم براش درست کردیم یه میز کاربرای کارگاه وکارها به راحتی پیش رفت تونستم وسایل کارم روبه کارگاه انتقال بدم وشکرخداباکمترین هزینه ها هم چی درست شد والان باخیال راحت میتونم کارم روانجام بدم بدون استرس به هم ریختن آشپزخونه ام ودارم ادامه میدم تاباکارکردن روباورهام هرروز مشتری داشته باشم و بهترین کارروهم ارایه بدم وهم هنرجوقبول کنم برای آموزش دادن وهرروز بهتربشم دراین کار
واین اولین چالشی بود که تونستم باهمراهی خداوند ودستان مهربانش یه کاری روشروع وبه سرانجام برسونم بابرداشتن قدم های کوچک وتوکل به خداوند
خدایا شکرت دلم رومحکم کردی تابتونم این کاروبه سرانجام برسونم
خدایا شکرت الان میتونم به راحتی کارم روانجام بدم و نگران به هم ریختن کارگاهم نیستم و هروقت تونستم وفرصت داشتم میام وتمیزش میکنم
خدای مهربانم خودت مسیروبرام آسان کن تابه راحتی بتونم بابهترین هنرجوها کارکنم تاهم خودم پیشرفت مالی کاری داشته باشم وهم بتونم به علاقه مندان این کارکمک کنم تایادبگیرن وبتونن درآمد کسب کنند
خدایا شکرت حمایتم کردی تااولین قدم روبردارم وبه دلم انداختی تااین کاروانجام بدم
سپاسگزاراستاد عزیز هم هستم که بانشون دادن راهکاردارن به همه ماکمک میکنن تاهم خوب زندگی کنیم وهم جهان روجای بهتری برای زندگی کردن کنیم
خدای مهربانم به کسب وکارکوچک من برکت بده ونعمات فراوانی برمن جاری کن ازاین راه چون من عاشقانه کارم رو دوست دارم
وشکرخداکه برای اولین با درطی 42 سال عمرم تونستم یه کاری روانجام وبه سرانجام برسونم
وممنون تمام نگاه مهربان تمام عزیزانی هستم که کامنتم روخوندندوشکرخداتونستم بنویسم باوجود نجواهای فراوان که چندین بارخواستم حذف کنم این کامنت رووارسال نکنم ولی من نوشتم تاردپایی باشه برای شروع موفقیت های شگفت انگیزم که تاوقتی من بخوام وادامه بدم جهان به من کمک میکنه
ویادم باشه هرچی رودوست داشتم از خداوند بخوام تابه ساده ترین صورت ازجاهایی که من نمیتونم تصورش روبکنم به سادگی برام برسونه کافیه ذهنم روقدرتمند کنم وفقط بخوام وخداوند بقیه کارهاروانجام بده
عاشق خدای خوشگل ودوست داشتنی خودم هستم