ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 39
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد گرانقدر
سوال؛
به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
من یک اشتباه بزرگ تو زندگیم انجام دادم که تمام مسیر زندگیم رو تغییر داد
و من تا مدتها خودم رو از دست دادم بودم
اشتباهی که قابل جبران نبود
اشتباهی که برگشت نداشت و من تا همین چند مدت قبل اینطوری فکر میکردم تا با برنامه های استاد اشنا شدم و الان مدتیه که میخوام با این اشتباهم خوشحال باشم بپذیرمش و باهاش زندگی کنم و تبدیلش کنم به نقطه عطف زندگیم که همین اشتباه سکوی پرتاب من به مدارهای خیلی بالاتر باشه
العان مدتیه که اینطوری کار میکنم و باور دارم که باید برای موفق شدنم از همینجا با حل همین اشتباه جلو برم
مرحله دوم
احساس حماقت میکردم
احساس میکردم خیلی ضعیفم
احساس میکردم همه از من بهترن
همه احساسات ضعف و خودتخریبی رو یکجا همزمان داشتم
مرحله سوم
با توجه به توضیحات استاد عباس منش درباره ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده در برخورد با اشتباه، به این موضوعات فکر کن که:
چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟
این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟
از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟
بزرگترین درسی که این اشتباه به من داد که استاد تو مباحث دوره عزت نفس هم توضیح داد موضوع خود کمتر بینی بود
من زمانی استارت این اشتباه رو تو زندگیم رقم زدم که خودکمتر بینی داشتم و جالب اینکه آگاهانه دنبال کم میگشتم و براش دلیل منطق دینی و مذهبی هم داشتم
اره دقیقا بزرگترین درسی که میتونم ازش بگیرم همینه
خودکمتربینی
دلایل دیگه هم حتما نقش داشتن اما خودکمتر بینی اصلی ترین دلیل بود
خب در دل این اشتباه من با استاد آشنا شدم این اولین نکته مثبت این ماجرا بود
در ادامه موقعیت شغلی عالی در دل این اشتباه برام مهیا شد که اجازه دارم گسترشش بدم
همسرم هم با استاد آشنا شد و فضای فرکانسی من و همسرم العان فضای استاد عباس منشیه هردو به پیشرفت هر روزه فکر میکنیم
از این زاویه میتونم بهش نگاه کنم که من واقعا ادم خیلییییی قویییی هستم که این اشتباه رو کنترل کردم و تبدیل به قدرت کردم
اکثر ادما همون اول صورت مسئله رو پاک میکنن و من دارم باهاش میجنگم تا بهترین هارو از دلش در بیارم و مطمعنم با حل همین مسئله من وارد دوره جدیدی از عمرم میشم
مرحله چهارم
برنامم اینه که از فرصت شغلی که نکته مثبت این اشتباه بود که برام مهیا شد کمال استفاده رو ببرم تا حدی که این اشتباه برای من تبدیل به طلا بشه
به نام خدا
سلام به استادان عزیزم ودوستان گرامی
اشتباه اخیر: دادن مقداری پول( البته قبل از بدست اوردن اگاهی کامل)به یه اشنا ،باهاش کاز میکرد ویه سودی از اون خرید وفروش را به من میداد
دربرخورد بااشتباه چه درسی گرفتی :
البته این از اون دسته اشتباهاتی بود که ادم همون موقع نمیفهمه ،زمان میبره ،یا چک ولگدش را میخوره،یا با کمی اگاهی میفهمه ،البته من در برخورد بعضی از ناخواسته ها واگاهی های که بدست اوردم سعی کردم جلوی این کار را بگیرم البته که اذیت شدم احساسم بد شد وپشیمان ازاین کاری که کردم اما از خدا کمک خواستم تا بتونم این پول را پس بگیرم و خودم با هدایت الله بیشتر وبیشترش کنم
چه درسی گرفتی ؟
اینکه همه قدرت پول ساختن دارن ،خودم را دست کم نگیرم ،درهر کاری بهتره اول وبیشتر با خدامشورت کنم (که پولم را کجا وچه جوری سرمایه گذاری کنم)،روی عزت نفس واعتماد به نفسم کارکنم،به خداتوکل میکنم و هدایت ازش میخوام که در هرکاری راهنماییم کنه که بهترین تصمیم را بگیرم والبته من همیشه باخودم میگم یدالله فوق ایدیهم ودست خدا را از هرکسی بالاترمیدونم،هیچ کسی به دیگری ومن برتری نداره فقط کافیه به توانایی هام اعتمادکنم ،هیچ کس بیشتر از خودم نمیتونه به من کمک کنه
به نام خداوند مهربان
سلام به استاد و خانم شایسته عزیزم
و سلام به تمام دوستان خوبم در سایت
جواب به سوال این قسمت :
اخرین باری که اشتباه کردم و برخوردم با اون اشتباه چی بوده؟
دوست دارم از موارد کوچیک شروع کنم
مثلا یادمه هفته پیش پدرم یه محصولی رو داد براش عکاسی کنم و چون بلد نبودم به چه شکله یک قسمتی ازش رو شکوندم و خب اون محصول هم امانت بود
خسارت خاصی نداشت اما یه تفاوتی که تو دوره عزت نفس کردم این بود که قبلا من تمام این طور اشتباهاتم رو ربط میدادم به شخصیتم مثلا میگفتم چقدر دست و پا چلفتی ام
البته خیلی ا9ز اون افرادی که باهاشون شوخی دارم و صمیمی هستم میگن اینو اما
من خیلییییی تلاش کردم که به خودم بگم
اینکه لیوان رو شکستی اصلا ربطی به شخصیت تو نداره
دفعه بعدی بیشتر مواظب باش یا موقع ظرف شستن عجله نکن
یا مثلا قبلا وقتی با کسی بد حرف میزدم خیییییلی خودم رو سرزنش میکردم الان اگه از دستم در بره
میگم عیبی نداره تو توی مسیر تکاملی خودت هستی و داری روی ضعف هات کار میکنی
در کل عزت نفس خیلی کمک کرد که من خودم رو زیاد سرزنش نکنم اما باز این پاشنه آشیل هست
مثلا من وقتی اومدم ترمزهام رو در مورد اهدافم پیدا کردم
باز رفتم تو حالت سرزنش
که اره چرا اینکارو کردی این چه بلایی بود سر خودت اوردی
با دست خودت خودتو انداختی تو چاه
اما باز سعی میکنم خودم رو آروم کنم و بگم
من بهترینکاری بلد بودم رو انجام دادم
نتیجه اش مهم نیست من 100 خودمو گذاشتم
ناآگاه بودم 0000هنوزم خیلی جای کار دارم اما بهتر شدم خیلی بهتر شدم
وای یکسری اشتباهات تو زندگیم کردم که هنوز سخته که خودم رو ببخشم….
خیلیم سخته
مخصوصا اونجاها که احساسم رو کنترل نکردم
اماباز میگم عیبی نداره واقعا من رشد کردم و یاد گرفتم مهم ترین چیز واسه جلوگیری از اشتباه این هست که احساساتم رو کنترل کنم و یاد میگیرم از دفعه بعد هر احساسی که دارم رو کنترل کنم
اخرین اشتباهی که کردم باز بخوام بگم مثلا اون روز کلید رو جا گذاشتم تو خونه وقتی داشتیم میرفتیم مهمانی در حال که همون یک کلید رو داشتیم
و خب مجبور شدیم شب رو خونه خالم باشیم
اولش خیلی ناراحت شدم که این چهکاری بود اخه چرا انقدری عجله میکنی چرا انقدر لباس واست مهمه تو نباید به ظاهرت اهمیت بدی ( به خاطر اینکه حاضر شدنم طول کشید این اتفاق افتاد و عجله کردم )
و در کل خیلی این حرفا به خودم زدم ولی تهش گفتم حتی اگه قرار باشه من حرف دیگران واسم مهم نباشه درمورد ظاهرم این یک سیر تکاملیه !
من در مسیر درستی هستم و هر روز بهتر از دیروزم میشم و درکنارش خب پیش میاد ادم کلیدش رو جا بزاره از طرفی الان احساست رو کنترل کن از مهمانی لذت ببر بعدا یکاریش میکنیم حتی با لباس مهمانی مجبور شدم شب رو بمونم خونه خالم اما خیلی خوش گذشت صبح جمعه کنار هم بودیم و میگفتم الخیر فی ما وقع
و خب فردا مسئله رو حل کردیم
در مورد اشتباه های اینطوری از بچگی خیلی به خودم سخت نمیگرفتم اما یکسری اشتباه هایی که باعث شد دوستی هام بهم بخوره یا روابط ام رو بارها با خودم تکرار میکنم و در اصل روی اون بخش از قضیه باید بیشتر کار کنم
سلام بر خانواده عزیز عباس منش
مرحله اول )به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.
اشتباه بزرگی که اخیرا مرتکب شدم و به شدت حال روحی منو بد و فشار روانی بر من وارد کرد ناسپاسی از وضعیت الان و دوری از تمرین سپاسگزاری بابت نعمات و زیبایی های زندگی ام بود . اخیرا از رعایت قانون و یادآوری آن به خودم دور شدم و اقدامات عملی جهت تحقق اهدافم را به تاخیر انداخته ام . طوری که ذهن و نجواهای آن بر من غلبه کرده و از منی که فردی باهوش و عملگرا و کسی که اراده کنه هرچیزی را خلق میکنه شخصی منفعل و وابسته ساخته است و به شدت از این اعمال خود ناراضی و احساس پشیمانی میکنم .
مرحله دوم)توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
وقتی که به اشتباه خودم پی بردم فهمیدم که از اتفاقی در زندگی ام رخ دهد باعثش من و مسولیت آن نیز با من است حتی من انتخاب میکنم که دیگران با من چگونه برخورد و رفتار کنند ، خودم را با ارتکاب این اشتباه سرزنش کردم و از خودم بابت اینکه کوتاهی در رعایت ذهن و کنترل آن داشتم به شدت مورد تهاجم قراردادم .
آیا خودت را سرزنش کردی؟! بله
آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؟! بله طوری که انگیزه ادامه دادن را از دست دادم .
یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد؟
با مرتکب شدن آن اشتباه بجای شکرگزاری از اینکه خدا منو دوست داره و به مسیر بر میگردونه ، ناسپاسی کردم و از خدا گله و شکایت یعنی کفر در حالی که فقط کوتاهی از من بوده و خداوند همیشه بخشنده و مهربانه .
مرحله سوم ) چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟
می توانم بجای اینکه بابت چالش ها و مسایل زندگی گله و شکایت یا کفر کنم ، بجاش دنبال راه حل و از آن انگیزه برای پیشرفت فردی و اهدافم بسازم ، بجای این یاد موفقیت ها و نتیجه توکل کردن هایی بیوفتم که خدا همیشه پاسخگو و نتایج اعمالم را داده و عدالت آن ستودنی است .
این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟
این اشتباه فرصت ایمان مجدد و توبه کردن و بازگشتن قبل دیرشدن و همچنین فهمیدن و درک کردن قدرت احساس خوب در خلق زندگیم و قانون بی تغییر و بی نقص خداوند یعنی قانون جذب شده است . اینکه واقعا احساس خوب توکل و ایمان برابر با اتفاقات عالی و خبرهای خوب و خوشبختی و آرامش در زندگی من .
از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟
اینکه من انسانم و فراموشکار و این طبیعی است که گاهی لغزش کنم و مهم این است که در حس بد و فرکانس بد نمانم و حال خود و ایمان خود را با توکل بر او تقویت و بهتر و بهتر کنم و اینکه اگر مثل قدیم به شدت بر او توکل و برنامه ریزی کنم قطعا جواب مثبت میگیرم و زندگی هم رو روال و بهبود خواهد بود .
مرحله چهارم)پس از تفکر و پاسخ به سوالات مرحله قبل، بنویس چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟
ایده ای که به ذهنم رسیده است این است که روتین درست و منظم جهت تحقق اهدافم ایجاد کنم و همچنین برنامه ریزی اصولی و درست با رعایت قانون تکامل برای خودم بنویسم وحتما در ادامه صبور و با حوصله و با ایمان قدم بردارم .
ضمنا تمرین مهم سپاسگزاری را روز و شب انجام دهم و صبحت زود بیدار شوم و ورزش را نیز جزو جداناشدنی از زندگی بدانم و همچنین سعی کنم نکات مثبت زندگی را ببینم و قدردان و سپاسگزار آن باشم .
خدایا شکرت که هستی و برایمان خدایی میکنی.
یا رب به امید تو
سپاسگزار استاد و خانم شایسته و اعضای سایت بابت این جو توحیدی و خدا پسندانه
به نام خدا
سلام خدمت استاد عزیز خانم شایسته و تمام دوستان
من اخیرا اشتباهی که انجام دادم تو بیزینس خودم بزرگتر از توانایی مالیم کار برداشتم و این باعث شد که کار کند پیش بره و برای خرج و مخارج و هزینه های زندگی فشار بیاد بهمون و یکم زندگی برام سخت شد و بعدش متوجه ای اشتباه شدم و تصمیم گرفتم کارهای کوچکتر بگیرم اندازه خودم تا هم کار تندتر پیش بره و بتونم هزینه های زندگی خودم و آسایش خودم و خوانوادم را تامین کنم فعلا این کار تموم نشده انشاالله تصمیم گرفتم این کار را تموم کنم و بعدش کارهای سبکتر بردارم تا هم از کار کردن لذت ببرم هم از زندگی لذت ببرم و کارم را با کیفیت بالاتر و تمرکز بالا تر انجام بدهم
سلام به همه ی دوستان عزیز
جواب سوال یک: بخاطر اشتباهاتی که مرتکب شدم همون لحظه خودمو سرزنش کردم احساسمو نتونستم کنترل کنم و خیلی وقتا هم دیگران رو مسؤل و مقصر اشتباهاتم دونستم و به احساس ناتوانی رسیدم
وقت هایی هم که از اون اتفاق مدتی گذشته و
احساس خجل بودن و خود سرزنشی دارم ولی تو این مواقع که از اتفاق گذشته خیلی سعی میکنم ذهنمو آروم کنم و احساسمو جهت دهی کنم و اتفاق رو به دست فراموشی بسپارم
درس هایی که از اتفاقات اخیر میتونم بگیرم اینه که اون اتفاق هم تجربه بود اون اتفاق چه خوب چه بد افتاد که من رشد کنم من ایراد کارمو بفهمم این اتفاق افتاد که من مهارت حل مسئلمو افزایش بدم
این مسئله فرصت بزرگ شدن و رشد کردن رو بهم داد باعث شد از دیروزم بزرگتر بشم از دیروزم آگاه تر بشم این اشتباه باعث شد که بفهمم از اون مسئله ای که باعث اشتباهم شده چی میخوام و ازش چه انتظاری دارم
زاویه ی قدرتمند کننده :اشتباهات من برای بزرگ شدنم لازم بود من برای یادگرفتن باید اشتباه میکردم تا اصلو از فرع تشخیص بدم اشتباهاتم باعث شد که من مسئولیت زندگیمو خواسته هامو بهتر بپذیرم و نردبون موفقیتو محکمتر بسازم
راهکار ایده ی من برای بهبود و اجرایی درس ها:راهکار من برای بهبود زندگیم خودمو بهتر بشناسم با خودم رفیق باشم دقیقا مثل وقتایی که دوستم ناراحته میاد پیشم بخاطر اشتباهش سرزنشش نمیکنم اتفاقای مثبتشو بهش یادآوری میکنم بهش اعتماد بنفس میدم همینطور که به دوستم اعتماد و آسوده خاطری میدم باید به خودمم این اطمینان رو بدم که هر اتفاقی میوفته از ارزشمندی من کم نمیشه
سپاس فراوان از استاد که از این دسته از فایل هارو روس سایت قرار میدن که من خودمو بهتر بشناسم
بنام خالق زیبایی ها
سلام به یادآوران نعمات زندگیمان و سلام به دوستان خوبم دراین مسیرالهی
خدایاشکرت
به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
آیا احساس شما این بود که:
” اشتباهی است که رخ داده و اشکالی ندارد. ببینم چه درسی برایم دارد؛ ببینم چه تغییر یا بهبودی ایجاد کنم که در آینده این اشتباه تکرار نشود؛ ببینم چطور می توانم در این موضوع بهتر شوم”؛
من دقیقا همینم
آیا به شدت خود را سرزنش کردی! نه اگرم باشه خیلی خیلی کم و در زمان کوتاه
آیا آن اشتباه را به شخصیت خود وصل کردی و به احساس ناتوانی رسیدی؟! میپذیرم ک خطایی من بوده و درستش میکنم
آیا به این نتیجه رسیدی که کلا به درد این کار نمیخوری؟!
اگه علاقه نداشته باشم
واقعیتش استاد تواین زمینه من خیلی یادم نمیاد که اشتباه بزرگی کرده باشم اخیرا
ولی ی مثال خیلی کوچیک میزنم که جدیدا برام رخ داده
من ی تماسی از ی مراجعه کننده ای داشتم که اون خانم میخواست با همکار من صحبت کنه و چندین بار اسم همکارمو پشت گوشی گفت منتهی من برا اینکه مشکلشوبرطرف کنم خودمومعرفی نکردم و اون شخص خیلی ابراز علاقه میکرد تا اینکه متوجه شد من نیستم اون فرد موردنظر
و از اینکه من خودمومعرفی نکردم خیلی ناراحت شد و خیلی تندبامن صحبت کردو قطع کرد تماسشو
اینجا من ی حسی داشتم و اون اینکه من اشتباه کردم باید خودمومعرفی میکردم حق داره اشتباه کردم
و ی حس درگیری ذهنی پیداکردم
تا اینکه همکارمودیدم و بهش گفتم جریانووازش خواستم ازطرف من عذرخواهی کنه و حتی به همکارم گفتم درست میگه من باید خودمومعرفی میکردم تا بنده خدا اینقدر ابراز علاقه نکنه
این مورد خیلی کوچیک و حتی پیشه پا افتاده ذهن منوبه خودش درگیر کرد و من همون لحظه به خودم گفتم خب که چی
شد دیگه
من بعدخودمومعرفی میکنم
وهمینکاروکردم
استادمن هروقت اشتباهی میکنم خودموسرزنش نمیکنم و همیشه به خودم میگم خب شد دیگه
فداسرم
یادمه تو جراحی ی اتفاقی افتاد که خطایی کاری من بود و همزمان هم من به خودم و هم پزشکم به من گفت فدای سرت
و گذر کردیم و من دقتموبیشترکردم و برایش راه حل پیدا کردم
درستش میکنم
فدای سرم
اصلا همین آسان گرفتن به خودم باعث شده که همه بهم بگن دنیارواب ببره آرزو رو خواب میبره اینقدر که من خونسردم و با آرامش گذرمیکنم
از نظر دیگران اینه ولی بنظر من هیچ عجله ای برای هیچ کاری نیس با آرامش میشه خیلی از کارهاروبا کیفیت بالا انجام داد
خدایاشکرت
شادباشید
به نام تنها نیروی عالم، خداوند مهربان بسیار هدیه دهنده خدای وهابم.
سلام خدمت استاد عزیز و همه دوستان ارزشمند.
اشتباه اخیر من وابستگی به یک شخص در رابطه بود. در حالیکه داشتم روی خودم کار میکردم، اما این چیزی بود که همیشه توش مشکل داشتم و دارم حتی هنوز.
– فقط از روی احساسات تصمیم گرفتم.
– بله هدایت خدا بود اما من به هدایت خدا دل بستم و چسبیدم به این هدایت و دیگه شد شرک اصلا، تبدیل شد به دیدن یه آدم بجای خدا و ندیدن اصل و منشا و بجاش دیدن یه آدم و بزرگ کردن یه آدم جوری که انگار اون آدمه که میخواد برای من خوشبختی و شادی بیاره.
– بجای تمرکز کردن روی خودم و اولویت دادن به خودم، به کار کردن روی خودم به رشد و پیشرفت خودم، اولویت رو دادم به اون فرد و خواسته های اون فرد و خودم رو بکلی فراموش کردم و از خودم و از خدای درونم دور شدم از هماهنگی با خودم دور شدم و چطور ممکنه آدمی خودشو فراموش کنه و بتونه با فرد دیگری هماهنگ باشه.
-مشخص نکردن نوع رابطه از همون اول، اگه برای خودم برای احساس خودم ارزش قائل بودم و خودم رو خوب میشناختم میدونستم که نباید رابطه رو عمیق کنم چون ضربه میخورم و خیلی قاطعانه برخورد میکردم و از خودم و احساسم مراقبت میکردم که اینکارو نکردم و اجازه دادم ضربه بخورم متاسفانه.
– حساب کردن رو یه آدم که منو به خواسته هام برسونه.
-اولویت دادن به خواسته های اون بجای اینکه ببینم من چی میخواستم و خواسته های خودمو اولویت بدم.
-اجازه دادن به ذهنم که جلو بره توی چیزی که اصلا معلوم نبود تهش.
توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
خب اولش به شدت خودم رو سرزنش کردم، اون اشتباه رو به شخصیت خودم وصل کردم و به احساس ناتوانی رسیدم ذهنم میگفت تو کلا مشکل داری هیچ وقت نمیتونی درست بشی، هیچ وقت نمیتونی برخورد مناسبی با این موضوع تو زندگیت داشته باشی، همیشه احساسی برخورد میکنی و نه منطقی. اما کم کم تلاش کردم که ببینم چه درسهایی برام داشت این تجربه و تغییر کنم شیوه مو تغییر بدم.
• چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟
• خط قرمزم رو خدا قرار بدم و از بقیه رها بشم، خداوند رو همه کاره زندگی خودم قرار بدم، خداوند رو نفروشم به هیچ چیزی در این دنیای مادی، در هر لحظه خداوند و رضایت خدا بالاترین اولویت رو در زندگیم داشته باشه و همینطور عمل به هدایت خداوند چون اونه که کمکم میکنه یک زندگی همراه با آرامش رو تجربه کنم که اگه ذره ای دل ببندم به غیر اون برای رسوندن رزق و خیر نا امید و شکست خورده با مخ میخورم زمین و بدونم این خداست که ممکنه از طریق هر کسی منو به عالیترین شکل به خواسته ام برسونه،اون شخص اصلا مهم نیست مهم خداونده که داره به من رزقشو میده و منبع و منشا هر موفقیتی و هر خیری که به من میرسه خداست و بس.
• این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟
• این اشتباه کمکم کرد توحید رو بهتر درک کنم اهمیت توحید رو خیلی عمیقتر درک کنم.
• این اشتباه کمکم کرد که خودم رو قدر و ارزش درونی خودم رو پیدا کنم و یاد بگیرم مراقبت کردن از خودم رو اولویت بدم به هر چیز و هر کس دیگه.
این اشتباه کمکم کرد قاطع تر باشم و از فکر و نظر آدمها که قبلا خیلی برام مهم بود فراتر برم و بجای راًی کردن آدمها رضایت خداوند رو ارجحیت بدم در کارهام که بدون اون کوچکترین موفقیتی نخواهم داشت هرگز.
از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟
چه سوال خوبی، جوابشو خداوند دیروز بهم گفت و اونم اینه که من سر جای خودم نبودم وقتی ما خودمونو خوب بشناسیم به مسیری میریم که با درونمون هماهنگه چه توی شغل و کاری که میکنیم و چه توی رابطه و چون سرجای درست خودمون هستیم همه چیز خوب پیش میره و آسون پیش میره و انقدر نیاز به تلاش زیاد و تقلا برای درست کردن اوضاع اصلا نیست وقتی سرجای درست خودمون نباشیم یا با فرد درست و مناسب نباشیم به سختی می افتیم و هر چقدر تلاش میکنیم به نتیجه خوبی هم نمیرسیم اما وقتی تسلیم خدا میشیم و از اون میخوایم که هدایتمون کنه اون مارو به مسیری میبره با فردی همراه میکنه که توی اون مسیر آسونی و راحتی و آرامش هست چه توی کار چه توی رابطه یا هر موضوع دیگه.
استاد عزیز و خانم شایسته عزیز سپاسگزارم برای زحمتی که میکشید و محتوای فوق العاده اثربخشی که تولید میکنید، در پناه خدا شاد و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
با عشق.
استاد جان جانانم، سلام و صد سلام.
یه مدت از کامنت نوشتن و مرتب فایل گوش کردن، به چند دلیل دور شدم. سایت برام باز نمیشد و خدا را شکر یه دو روزی است که باز میشه و همچنین یه سفر عالی هم به جنوب داشتیم و سرمون گرم بود و چند روز بعد هم یه مسافر داریم که از پیشمون میره و یه چالش بزرگی است برامون تو زندگی و …. و کمی مشغول تر از همیشه هستم. چه ذهنی و چه جسمی … اما سعادت امروز نصیبم شد و شروع کردم به گوش کردن و کامنت گذاشتن فایل هایی که عقب افتاده بودم ….. به امید پروردگار عالم
خوب استاد جانم از اشتباه کردن در زندگی گفتین. من خدا را شکر با آموزه های شما نسبت به قبل، خیلی بهتر عمل میکنم … مثلاً در مواقع اشتباه کردن، خیلی کوتاه خودم را سرزنش میکنم و سعی زیاد به درس گرفتن دارم و اینکه راحتتر در یک جمع بیان میکنم که این اشتباه خودم بود و خودم دارم چوبش را میخورم و ازش درس گرفتم که دیگه در این جور مواقع این طور عمل نکنم.
مثلاً در اخیرا، یه اشتباهی کردم که خیلی زیاد فکرم را مشغول کرد و همش از رودربایستی کردن ایجاد شد. اینکه راحت حرف دلم رو نزنم و با ایما و اشاره به طرف بگم که دلم راضی نیست به این کار و دوست ندارم این را …. حالا وقتی این اشتباه اینکه واضح نگم حرفم را و یا اینکه منتظر تایید دیگران بشینم و …. بالاخره نتیجه این رفتارم را دیدم و اتفاق افتاد. خیلی خودم را سرزنش کردم و الان خیلی بهترم. ولی چون موضوعی است که حالا حالاها، من را با خودش درگیر میکند ، بعضی اوقات دوباره به سراغم میاد و حرص میخورم.
داستان خرید زمین برادرم در محله خانواده همسرم بود که ما دوست نداشتیم تو اون محل این خریداری انجام بشه، به خاطر چالش هایی که میتونه شروع بشه بین خانواده من و خانواده همسرم و این چالش ها مدیریت بسیار از طرف من و همسرم میخواد که تو زندگی ما تاثیر کمتر داشته باشه. اینکه من میدونستم خیلی راحت از ابتدا با برادرم واضح صحبت کنم که اینجا نخر، …. ولی خوب نمیدونستم کارم درست است یا نه و هی با دیگران مشورت میکردم که من به برادرم بگم یا نه …و این از عدم شناخت درست خودم بود. اما حالا که انجام شده شیما جانم باید یاد بگیره که حرفتو راحت بزن و رودربایستی نکن. اینکه این اتفاق برای تو درس داشت که تو، تو خیلی از موقعیت های زندگی ات، همینطوری اذیت شده ای که رودربایستی میکنی و حرف دلت را با اشاره فقط میگی و دقیق و واضح بیان نمیکنی. حالا تو این اتفاق باید تمرین کنی که راحتتر حرفت را بزنی. مثلاً تو همین داستان خرید و این حرف ها … برادرم میخواست پدرخانمش را بیاره تو خانه ما در شهرستان که من اصلا احساس راحتی باهاش نداشتم. اول برادرم ازم پرسید که اشکال ندارد فلان روز بیارمشون، دوباره رودربایستی کردم و گفتم نه چه اشکالی داره …. بعد تو خلوت خودم کلی دوباره حرص خوردم که نه تو که دوست نداری ایشون بیان تو خونه ات، پس همین الان بهش بگو. تمام تلاشم را کردم و تماس گرفتم و با اینکه خیلی برام سخت بود که ای بابا داداش ناراحت نشه و …. خدا را شکر گفتم و ایشون هم ناراحت نشدن و رعایت کردن. حالا گاهی که از خودم ناراحت میشم و میگم کاش از ابتدا جلوی این موضوع را گرفته بودی، اما بعدش به خودم میگم اشکال نداره. حالا چاره ای نیست. اول از همه دلم را به خدا جون میسپارم و تسلیم اون هستم و ازش کمک میخوام و به خودم میگم تو داری یاد میگیری چطوری این شرایط را مدیریت کنی و خیلی چیزها یاد بگیری. حتی اگر دلخوری هایی ایجاد شد و از این موقعیت ها امکان داره بازم برات پیش بیاد که اون موقع امر درست عمل کردی، یعنی درستو خوب گرفتی و در اخر باز هم توکل به خدا جون….
ممنون استاد جانم که با این سوال ها باعث پیشین به مسایل تو زندگی بیشتر توجه کنیم و درس بهتر بگیرم تا زندگی مون هر روز بهبود پیدا کنه.
بارم ممنون
در پناه خدا جون
شیما
پاسخ سوال اول:
چون خانم شایسته جان گفتن با جزئیات ،منم با جزئیات کامل کامل شرح میدم.
من حدود 5 ساله که ازدواج کردم و به اصطلاح خودم خانم خونه هستم، یعنی تمام مسولیت خونم با خودمه . با این حال بخاطر پترن ها و الگوهایی که از خانواده و افراد نزدیک تو ناخودآگاهم ثبت شده بود، تو این پنج سال نشد که خیلی عمیق و ریشه ایی همه جارو تمیز کنم یا راحتتر و زیباتر کنم.
یادمه 2 سال قبل اومدم تا تمام ظرفها و کابینتها رو تمیز کنم اونم باز تاثیری بود که از دوره های دیگه و آموزشی که حدود 8 ماه بود وارد مسیر شده بودم، گرفته بودم.. ولی بخاطر باورهای بشدت منفیم،و احساس دایما بدی که اون زمان ها داشتم، بشدت سخت پیش میرفت.. یادمه به سختی کلی ظرف رو تو یه روز میشستم و میچیدم و چقدر خسته میشدم، بعد بچم که 2 سالش بود یهو میومد و پارچه نمگیر رو میکشید و ظرفها رو پخش زمین میکرد و من کلی عصبی و خشمگین میشدم و غر میزدم گله میکردم از زمین و آسمون و دوباره میشستم…!
حالا جالبه برام از بهمن سال گذشته خداوند بعد یه چک و لگد بزرگ و اومدن من به خودم، هدایتم کرد به سایت شما ..و منم دیگه جدی شدم و گفتم خدایا قول میدم دیگه آموزشهای این استاد رو جدی میگیرم و ول نمیکنم.. خلاصه چند ماه قبل خداوند آگاهم کرد که این رفتارام موقع تمیز کردن و انجام هر کار تو خونه … و فرار کردن از تمیز کردن خونه بخاطر احساسات منفی که داشتم موقع انجامشون ، کاملا تو ناخودآگاهمه که از مادر و مادربزرگم هر روز میدیدم.. و یحوری ثبت شده توی من که انگار امکان ندارد کار خونه رو بدونه غر زدن و عصبانیت و اخم و قربانی بودن انجام بدم..واییییی نگم براتون که چه رفتارایی از خانمای نزدیکم میدیدم و اونا ثبت شد..
حالا امسال به لطف خدا و آگاهی های که بهم میده و آموزشهای بینظیر شما بخصوص دو تا سریالتون..تصمیم گرفتم برای اولین بار عمیقأ و با حس خوب بدونه غر زدن خودم تمام کارو انجام بدم.و واقعا خیلی راحت و عالی همه چی داره پیش میره.
حالا اشتباهی که کردم..یه شب هفته ی قبل ،داشتم روباورهام کار میکردم و بعدش میخواستم بخوابم.. یهو چشمم به دستگاه تقویت آنتن تلویزیون خورد که خیلی شلخته روی میز بود و ماه ها بود که به همسرم گفته بودم تا کابلش رو جدا کنه و از پشت میز ردش کنه تا نمای زیباتری داشته باشه ولی همسرم فرار میکرد از حل مسأله..
اون شب یهو خداوند بهم گفت: خب فاطمه خودت انجامش بده. نجوا گفت که نه من نمیتونم قبلا کارای ساده تر رو خراب کردم ولش کن خراب میشه حالا بیا.بعد قلبم گفت: تو دیگه اون آدم سابق نیستی..مگه ندیدی خانم شایسته هم کلی از کارایی رو انجام میده که قبلا حتی از نزدیک ندیده بود و همه میگن کار مرداست!! مگه استاد نگفت از انجام کار جدید نترس..مگه نگفت از هدایت خدا پیروی کن ..پس قبلش تجسم مثبت بگیر و انجامش بده.با تمرکز میتونی.
خلاصه منم خوشحال شدم و فرداش انجام دادم و کل کابلهارو و تلویزیون رو گردگیری کردم .در حین اینکه نجواها هم بودن تو سرم.
بعدش دیدم درست شده و کلی خوشحال شدم و به همسرم هم گفتم که برای اولین بار همچین کاری کردم..
بعد 2 روز یهو دیدم تلویزیون خود به خود خاموش شد.! کلی نجوا اومد تو سرم که وای تو خرابش کردی..چیکارش نکردی.. نکنه ال سی دیش سوخته باز..نباید چسبشو میکندی..اها شاید کابل رو اشتباه زدی اتصالی کرده تلویزیون سوخته..من که گفتم دستش نزن…
بعد من گفتم …نه ..من کار اشتباهی نکردم همینطور که استاد گفت من بهترش کردم پس اشتباه نبوده و حتما خیری توش هست..
از پریز کشیدم و بعد چند دقیقه وصل کردم دیدم روشن شد.
دوباره بعد نیم ساعت روشن بودن دیدم خاموش شد و گفتم چی شده برم تو اینترنت سرچ کنم دلیلش رو بفهمم.. کلی گشتم و چندتا دلیل پیدا کردم... ولی دلیل درست رو واضح نفهمیدم.
البته به همسرم چیزی نگفتم چون میترسیدم که سرزنشم کنه. !¡¡¡
فرداش دوباره تلویزیون خاموش شد ولی وقتی دوباره زدم به برق روشن نشد ¡¡!!!!!!
وجودم پر از نجواها شد..که خدایا من که تونستم دیروز احساسم رو خوب کنم از تو هم هدایت خواستم پس چرا تلویزیون اینجوری شد، ؟؟؟من که خواستم بهترش کنم تمیزش کردم، پس چرا خراب شد؟
بعد دوباره سعی کردم احساسم رو بهتر کنم که استاد گفته همه چیز به نفع منه اگه احساسم خوب بشه..
پس گفتم حتما به نفع منه شاید اگه تمیز نمیکردمش اتفاق بدتری برای تلویزیون میافتاد ولی الان که تمیز کردم یه آلارم کوچیک داده و با هزینه کم درست میشه. شاید تو زمان درست کردنش اتفاق خوبی بیافته. و ذهنم کمی آروم شد.
و اینم فهمیدم که دلیل عصبانیت شدیدم فقط بخاطر اشتباه خودم نبوده، بخاطر این بوده که خدایا چرا هی چالش مالی برامون بوجود بیاد..هر بار پول میاد، یه چالش هم میاد که خرج اون میکنیم!!!!!
دیگه ولش کردم و رفتم به کارای دیگم برسم و گفتم آره ولش کن همسرم اومد بهش میگم..ولی در برابر سرزنش های ذهنم میگفتم من اشتباه نکردم، تمیز کردن اشتباه نبود، کابل رو هم همینطوری که بود وصل کردم.. ولی خودش شل شد منم سریع تقویت رو قطع کردم تا اگه اشتباهی بوده به تلویزیون آسیب نزنه ولی بازم تلویزیون خاموش شد..( که این نپذیرفتن اشتباه بود و باعث شد ذهنم مدام سرزنش کنه و بگه اشتباه کردی منم کلی. انرژی تلف کنم که بگم اشتباه نکردم و حرص بخورم)
چند ساعت بعد پسرم اومد خونه گفت مامان تلویزیون رو روشن کن و منم گفتم روشن نمیشه، گفت نه روشن میشه منم امتحان کردم که و گفتم خدایا هدایتم کن.. که گفت کابل پشت تلویزیون رو چک کن.
و دیدم بله!! اون کابل شل بوده و دوباره تلویزیون روشن شد و کلی خوشحال شدم و گفتم الکی چقدر ذهنم همه چی رو گنده کرد؟؟ تمام مشکل از کابل بود که محکم نشده بود!! خداروشکر حل شد.
حالا کلی تر جواب سوال دوم:
در ابتدا سرزنش های شدید.. و ناامید شدن از انجام دوباره این کار..عصبانی شدن از خودم و از خداوند..
ترس از سرزنش همسرم..
ولی مدتی کوتاه بعدش، به خودم یادآوری کردم که میتوانم درستش کنم و باید در دفعات بعد یادبگیرم که این اشتباهات را انجام ندهم.
پاسخ سوال سوم:
.. سعی کنم تا احساسم رو بهتر کنم و تا قلبم باز باشه و هدایت خداوند رو دریافت کنم تا حلش کنم.
سعی کنم ازش درس بگیرم تا قبل انجام کاری حداقل کمی اطلاعات داشته باشم مثلا تو گوگل سرچ کنم ..و یاد بگیرم تا زودتر از روند قبلی تلویزیون را گردگیری کنم.. و از داشته هام سپاسگزاری عملی انجام بدم.
یاد گرفتم ازش که منم میتونم کارهای جدید رو انجام
بدم..کار مردونه و زنونه نداریم، منم میتونم یادبگیرم و انجام بدم..
اینکه ذهنم همیشه شلوغ بازی در میاره تا مانع من بشه درحالیکه هیچ اتفاق بدی نیافتاده و بهتر شد، پس تو موارد دیگه هم همینه.
پاسخ سوال چهارم:
خب واقعا انگار ایده ایی براش نداشتم ! بهش فکر نکرده بودم! ولی انگار اعتماد به نفسم بیشتر شده و خودم میخوام چیزای جدید یاد بگیرم و انجام بدم.
مثلاً دیشب همسرم به درخواست من ،دلرشارژی آورد خونه تا یه قسمت مبل رو که برای زیباییش پی وی سی زده بودن، رو دربیاوریم.. من گفتم صبر کن منم بیام میخوام یاد بگیرم.. بعد گرفتم و تا سه یا چهار بار با اینکه برام توضیح میداد، خوب انجام ندادم..ولی گفتم یادش میگیرم و همین شد و 3 تا مبل دیگه رو تنهایی و خیلی راحت خودم انجام دادم و کلی ذوق کردم..
ایده ایی که دارم اینکه تو کارهای خونه که تا باحال فکرمیکردم یکی دیگه باید انجام بده، سعی کنم خودم اطلاعات بدست بیارم و تمرین کنم و انجامشون بدم..اینطور وابستگیم به افراد دیگه کمتر از این هم میشه و مستقل تر میشم و اعتماد به نفسم و باورم به خودم بهتر از قبل میشه.
الهی به امید تو.